نور ملکوت قرآن - ج4
1نور ملکوت قرآن - ج4
2بحث هشتم: سیر قرآن در آیات آفاقی و عظمت اخلاق قرآن
و تفسیر آیۀ: وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُورًا
نور ملکوت قرآن - ج4
3أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم
وَ صَلَّی اللَهُ عَلَی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَی أعْدآئِهِمْ أجْمَعینَ مِنَ الآنَ إلَی قِیامِ یَوْمِ الدِّینِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَلیِّ الْعَظِیم
معنای «صَرف» در آیۀ مطلع بحث، و تفسیر آیۀ
قالَ اللَهُ الْحَکیمُ فی کِتابِهِ الْکَریمِ:
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُورًا.
(چهل و یکمین آیۀ از سورۀ إسراء: هفدهمین سوره از قرآن کریم)
«و سوگند که تحقیقاً ما در این قرآن، از هر گونه تغییر و تبدیلی در ارائۀ وحدت ذات حقّ آوریم بجهت آنکه مردم متذکّر شوند؛ امّا برای آنها جز زیادتی نفرت و انزجار چیزی را نیفزود.»
حضرت استاد علاّمه قدّس اللَه سرّه در تفسیر این کریمۀ مبارکۀ فرمودهاند:
«راغب اصفهانی در «مفردات» گفته است: صرف به معنی ردّ کردن و برگرداندن چیزی است از حالتی به حالت دگر، و یا تبدیل آن به غیر. و تصریف هم همان معنی صرف را دارد به علاوۀ معنای تکثیر و زیادتی. و اکثر در صرف چیزی از حالی به حالی، و از امری به امری استعمال میشود. و تصریف الرّیاح گرداندن بادهاست از حالی به حالی.
نور ملکوت قرآن - ج4
4خداوند میفرماید: ﴿وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ﴾،1 ﴿وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ﴾.2 و از همین قبیل است تصریف کلام و تصریف دراهم ـ انتهی.
و بنابراین، معنای وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا به شهادت سیاق، این میشود که: قسم یاد میکنم که ما گفتارمان را در این قرآن دربارۀ امر توحید و نفی شریک از خداوند، از شکلی به شکل دیگر برگرداندیم، و از صورتی و لحنی به صورتی و لحن دگری تغییر دادیم، و در عبارات مختلفه وارد ساختیم، و به انواع بیانهای گوناگون تشریح و توضیح دادیم؛ به امید آنکه این مردم مشرک متذکّر گردند و متنبّه شوند و حقّ برایشان آشکارا و روشن گردد؛ امّا این تصریف و استدلال به صورتهای مختلف و ارائۀ حقّ به بیانهای گوناگون، برای آنها موجب ازدیاد بُعد و دوری از حضرت او شد. هرگاه سخن از وحدت او به نوعی جدید آوردیم، برای آنان ایجاد نفرت و انزجاری جدید نمود.»3
آیاتی که خداوند را نشان میدهند دو گونهاند: آفاقی و أنفسی
در کتاب آسمانی و الهی قرآن مجید به دو گونه از آیات برای ارائۀ حقّ استمداد شده است: یکی آیات آفاقی و دیگری آیات انفسی.
سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ* أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ.4
«ما به زودی آیات خود را هم در آفاق و هم در نفسهای آنها، به ایشان نشان میدهیم؛ تا برای آنها روشن و هویدا گردد که: اوست حقّ. آیا برای
- قسمتی از آیۀ ٢٧، از سورۀ ٤٦: الأحقاف
- قسمتی از آیۀ ١١٣، از سورۀ ٢٠: طه
- «المیزان فی تفسیر القرءان» ج ١٣، ص ١١٠و ١١١
- آیۀ ٥٣ و ٥٤، از سورۀ ٤١: فصّلت
نور ملکوت قرآن - ج4
5پروردگار تو این بس نیست که او بر هر چیزی شاهد و حاضر است؟!
نکاتی دربارۀ آیۀ: سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ
هان! بدانید که: ایشان در لقای پروردگارشان در شکّ و تردید به سر میبرند! هان! بدانید که: او بتمام اشیاء احاطه دارد!»
در این آیه چند نکته مهمّ است:
اوّل اینکه: آیات الهیّه که موصل و راه برای رسیدن بذات اقدس وی هستند، غیر از دو گونه از آیات نیست: اوّل آیات آفاقی، دوّم آیات انفسی.
دوّم اینکه: ضمیر در أنَّهُ الْحَقُّ با آنکه ضمیر مفرد مذکّر است مرجعی ندارد تا بدان برگردد. کلمۀ اللَه، ربّ و امثالهما نیامده تا بتواند مرجعش واقع شود. و در اینجا به ضرورت حتمیّه باید یک معنی واحدی که در کلمه آیات منطوی است و دارای عنوان وحدت است مرجعش واقع شود، و آن غیر از ذو الایه چیزی نیست. (که از شدّت اتّصال و ربط آیه به ذو الآیه گوئی نفس آیات از جهت انطباق و ارائۀ ذات اقدس حقّ، خود حقّ هستند.) و آیات آفاقیّه و انفسیّه با تمام کثرتشان از لحاظ این ارائه و نشان دادن، همگی وحدت دارند و یکی میباشند؛ و همه حقّند، و حقّ غیر از آنها چیزی نیست.
سوّم اینکه: جمله ألآ إنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِّن لِّقَآءِ رَبِّهِمْ برای تأکید همان مطلب اوّل است که حقّ در همه موجودات آفاقیّه و انفسیّه ظاهر و متجلّی است، و هر ظهور عین مُظهرِ است. بنابراین، آیه میرساند که: این چشمان رمدآلود و خراب با آنکه در همۀ موجودات بدون استثناء حقّ را مینگرد، معذلک از رؤیت و لقای حقّ در شکّ است. و با آنکه به هر چه نظاره میکند، در این دریای عظیم عالم امکان غیر از حقّ چیزی تجلّی و ظهور ندارد، و اوست که به هر چیز محیط است، و اوست که در همه جا حاضر و ناظر و شهید است؛ ولی معالأسف هریک از این مردم مبتلا به کثرت و دیوانۀ اعتباریّات و رسوم، و
نور ملکوت قرآن - ج4
6کثرتزدۀ پندار، از رؤیت جمال حقّ در هر آیه از آیات آفاقی و انفسی در تردید و ریب میافتد. هر لحظه میبیند و انکار میکند. هر دم سخنش را میشنود و منکر میشود. وَه چه شگفتی از این شگفتانگیزتر؟!
یار نزدیکتر از من به من است *** وین عجبتر که من از وی دورم
چکنم با که توان گفت که دوست *** در میان من و من مهجورم
حضرت مولی الموحّدین أمیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات اللَه المَلکِ المُتعال فرمود:
الْعَارِفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، فَأعْتَقَهَا وَ نَزَّهَهَا عَنْ کُلِّ مَا یُبَعِّدُهَا.1
«عارف کسی است که خودش را بشناسد، و چون شناخت آزادش کند.
و از هر چه نفسش را از ساحت قرب و شناخت حقّ که لازمۀ شناخت خودش است دور میدارد، آن را محفوظ و پاک و منزّه دارد.»
سعدی حجاب نیست، تو آئینه پاک دار ***
*** زنگار خورده، چون بنماید جمال دوست؟
چه خوب و عالی این حقیقت را قاضی نور اللَه شوشتری از بعضی از عارفان و موحّدان نقل کرده است:
یا جَلیَّ الظُّهورِ وَ الإشْراقْ *** کیست جز تو در انفس و آفاق؟
لَیْسَ فی الْکآئِناتِ غَیْرَکَ شَیْءْ *** أنْتَ شَمْسُ الضُّحَی وَ غَیْرُکَ فَیْءْ
دو جهان سایه است و نور توئی *** سایه را مایه ظهور توئی
حرف ما و من از دلم بتراش *** محو کن غیر را و جمله تو باش
خود چه غیر و کدام غیر اینجا؟ *** هم ز تو سوی تست سیر اینجا
در بدایت ز تست سیر رجال *** وز نهایت به سوی تست آمال
- «شرح غُرَر و دُرَر» طبع دانشگاه، ج ٢، ص ٤٨
نور ملکوت قرآن - ج4
7اللَهُمَّ أنْتَ السَّلاَمُ وَ مِنْکَ السَّلاَمُ وَ إلَیْکَ یَرْجِعُ السَّلاَمُ.1
تمام مراتب حقّ، از خداوند است
حضرت استاد قدّس اللَه نفسه، به یک اشاره، استنتاج دقیق و عمیقی از آیهای از قرآن نمودهاند؛ که حقّاً باید در برابر سعه نفس، و ادراک لطیف، و ذکاء عجیب ایشان در فهم دقائق آیات قرآنیّه زانو زد.
دربارۀ آیۀ مبارکۀ:
الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ.2 «حقّ از پروردگار تست؛ بنابراین از شکّآورندگان مباش!»
فرمودهاند: «این جمله الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ «حقّ از پروردگار تست» از بدیعترین بیانات قرآن است، چون حقّ را مقیّد به «من» نموده که دلالت بر ابتدا میکند: «حقّ از پروردگار تست» و مقیّد به چیز دیگری نکرده است. مثلاً نفرموده است: الْحَقُّ مَعَ رَبِّکَ «حقّ با پروردگار تست» زیرا در این جمله بحسب حقیقت، شائبۀ شرک و نسبت عجز به سوی خداوند متعال است.
و علّتش آنست که: این گفتارهای حقّه و قضایای واقعیّه و ثابته هر چه باشد (حتّی اگر ضروریّه و غیر قابل تغییر از اصالتش بوده باشد؛ مثل آنکه میگوئیم: عدد چهار زوج است و عدد واحد نصف عدد دو است، و امثال اینها) معذلک انسان همۀ آنها را از حقیقت خارج که تحقّق در وجود دارد بهرهبرداری نموده و اخذ میکند، و تمام وجود از خداوند متعال است.
پس حقّ، تمام مراتبش از خداست؛ همانطورکه خیر تمام مراتبش از
- «مجالس المؤمنین» طبع سنگی، ص ٢٨٤، مجلس ششم؛ و معنای بیت اوّل و دوّم اینست: ای آنکه هم در ظهورات، و هم در اشراقت بسیار واضح و هویدائی؛ کیست جز تو در آیات انفسیّه و آفاقیّه؟! در تمام کائنات غیر از تو چیزی وجود ندارد. تو خورشید تابان قریب به ظهر هستی؛ و غیر از وجود تو همگی سایهاند.
- آیۀ ٦٠، از سورۀ ٣: آل عمران
نور ملکوت قرآن - ج4
8خداست. و ازاینروست که از کارهای خدا مؤاخذه و پرسش نمیشود؛ و از کارهای مردم مؤاخذه و پرسش میشود.
لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ.1
فعل غیر خدا با حقّ است و مصاحب حقّ است زمانی که حقّ باشد؛ و امّا فعل خدا وجودی است که حقّ غیر از صورت علمیّه آن چیز دگری نیست.» انتهی.2
اینک که دانستیم: منطق قرآن کریم حقّیّت وجود خارج و واقعیّت آنست؛ و آن با وحدت و بساطتش و با عدم تناهی و ابدیّتش عین حقّ است؛ و تمام آیات اعمّ از آفاقیّه و انفسیّه، مظاهر و مجالی وی هستند؛ و هر کدام به نوبۀ خود و در حدود سعۀ خود، آن واقعیّت و حقیقت را نشان میدهند؛ حال باید بدانیم: آیاتی که در قرآن از این نشانههای آفاقی و انفسی گفتگو دارند کدامند؟
آیات آفاقیّه به معنای موجودات خارجیّه و اشیائی است که بیرون از ذات انسان است.
آیات انفسیّه به معنای مظاهر و ظهورات نفس، و صفات و ملکات و اخلاق و اعمالی است که بواسطۀ نفس است؛ و همگی اینها راجع به نفس انسانی بوده، و در برابر و مقابل آیات آفاقیّه قرار دارند.
تفکّر در آیات آفاقیّه همین طریقه مشاهده و تجربه و توجّه به طبیعت و استوار نمودن استدلالهای نظری و فکری بر محسوسات و اشیاء خارجی است که امروزه در مکاتب دنیا بازارش گرم است؛ و پدیدآورنده آن را امثال بیکن و کانْت و دکارْت میدانند که چرخ تحقیق و علوم بشری را در راه تجربه و
- آیۀ ٢٣، از سورۀ ٢١: الأنبیاء
- «المیزان فی تفسیر القرءان» ج ٣، ص ٢٣٢ و ٢٣٣
نور ملکوت قرآن - ج4
9مشاهده کشاندهاند.
دعوت قرآن به تفکّر در اشیاءِ خارج، و مصنوعات خداوند
ولی حقّاً قرآن مجید علمدار این فتح و پرچمدار این نصیب است که در چهارده قرن پیش از ما، با آیات بسیاری انسان را وادار به تفکّر در امور خارج مینماید؛ مانند توالی و پی در آمدن و تفاوت مقدار شب و روز، و گردش زمین و آسمان، و روئیدن درختان و میوهها و نباتات، و سیراب شدن آنها از آب واحد، و نر و ماده بودن جمیع امور طبیعی و مادّی، و مطالعه در وزش بادها، و حرکت ابرها، و آمدن باران و تگرگ، و پیدایش صاعقه و رعد و برق، و اختلاف شکل ماه در لیالی مختلفه، و تکوّن جنین، و تکامل آن بصورت و شکل انسان کامل ذیروح، و اختلاف و تنوّع کوهها، و سیر کشتیهای با دَکَل در میان آبها، و پرواز پرندگان و طیوری که در موقع پرواز بالهای خود را جمع میکنند و باز میکنند و یا پیوسته با بالهای باز و گسترده پرواز مینمایند، و اختلاف مزۀ آبها، و خلقت زنان، و آرامش مردان بواسطۀ آنان، و بحث از خواب و بیداری، و مرگ و حیات، و بسیاری از مسائل دیگر که یک قسمت عمدۀ از قرآن را تشکیل میدهد.
با این تفاوت که دانشمندان امروز فقط به جنبۀ مادّی و طبیعی و روابط حسّی آن نظر دارند، امّا قرآن از این بمراتب بالاتر و راقیتر، امر به مشاهده و ملاحظه این امور از جهت ربط و ارتباط محض به خالق علیم حکیم قادر متعال مینماید؛ و تمام این موجودات کثیره را آئینههای مختلف جمال واحد حیّ ازلی و ابدی معرّفی میکند، و نور احدیّت وی را در تمام شبکههای عالم امکان توسعه و گسترش میدهد.
لذا میبینیم آن طرز تفکّر قرآنی، مردمی عالم و دانشمندانی موحّد و خداشناس در امور تجربی و طبیعی تربیت کرد که قرون متمادیه بشر را در سایۀ آرامش خیال و فکر، و سکون خاطر، و تأمین عدالت اجتماعی، و بهرهبرداری
نور ملکوت قرآن - ج4
10از جمیع مواهب الهیّه حفظ و نگهداری کردند.
امّا این دایگان مهربانتر از مادر چون دید خدائی نداشتند، و ربط علوم و حقائق را از خالقش بریدند، دنیا را تبدیل به جهنّمی سوزان نموده، و بشریّت را در این دوزخ عاجل و زودرس با شتابی هر چه بیشتر روانه ساختند.
از گاندی نقل است که قریب به این مضمون گفته است:
«اروپائیها دنیا را شناختند، و خود را نشناختند؛ و چون خود را نشناختند، هم خود را خراب کردند و هم دنیا را.»1
مضامین متفاوتی از آیات قرآن کریم دربارۀ اصل خلقت انسان
دربارۀ اصل خلقت انسان در قرآن کریم، آیاتی با مضامین متفاوتی وارد است:
١ـ هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضي أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ.2
«اوست آنکه شما را از گل آفرید؛ و سپس مدّتی را برای شما مقرّر نمود؛ و مدّت نامیده شده در نزد اوست.»
٢ـ وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا.3
- در کتاب «ارتباط انسان و جهان» ج ٣، ص ١٠٠از سقراط حکیم شبیه این عبارت را نقل میکند و میگوید: «سقراط که تولّدش ٤٧٠سال قبل از میلاد مسیح بوده است از رؤساءِ فلاسفۀ الهیّین اوّلین و بزرگترین فیلسوفی است که مطالعه و بحث در نفس انسانی را در مرحلۀ اوّل دانش و فلسفه قرار داد؛ و آخرین کلمۀ او که پس از خوردن سمّ شَوکَران به شاگردانش تعلیم داد، این بود که: نفس خودت را بشناس تا تمامی طبیعت و ماوراءطبیعت را بشناسی!»
و در کتاب «راه سعادت» طبع اوّل، ص ٦٣ گوید: «سقراط میگوید: بیهوده در شناختن موجودات خشک و بیروح رنج مبر؛ بلکه خود را بشناس که شناختن نفس انسانی بالاتر از شناختن اسرار طبیعت است.» - صدر آیۀ ٢، از سورۀ ٦: الأنعام
- صدر آیۀ ٥٤، از سورۀ ٢٥: الفرقان
- در کتاب «ارتباط انسان و جهان» ج ٣، ص ١٠٠از سقراط حکیم شبیه این عبارت را نقل میکند و میگوید: «سقراط که تولّدش ٤٧٠سال قبل از میلاد مسیح بوده است از رؤساءِ فلاسفۀ الهیّین اوّلین و بزرگترین فیلسوفی است که مطالعه و بحث در نفس انسانی را در مرحلۀ اوّل دانش و فلسفه قرار داد؛ و آخرین کلمۀ او که پس از خوردن سمّ شَوکَران به شاگردانش تعلیم داد، این بود که: نفس خودت را بشناس تا تمامی طبیعت و ماوراءطبیعت را بشناسی!»
نور ملکوت قرآن - ج4
11«و اوست آنکه از آب، بشری را آفرید؛ و در میان آنها روابط نسب و دامادی برقرار کرد.»
٣ـ وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.1
«و یاد بیاور زمانی را که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من آفرینندۀ بشری هستم که از گِل خشکشدۀ از لجن متعفّن و بدبو میباشد.»
٤ـ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ.2
«خداوند انسان را از گِل خشک همچون سُفال بیافرید.»
٥ـ إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ.3
«تحقیقاً ما آدمیان را از گِل چسبنده آفریدیم.»
٦ـ إِنَّ مَثَلَ عِيسي عِنْدَ اللَهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ.4
«تحقیقاً مثل عیسی بن مریم در نزد خداوند مثل آدم بو البشر است که او را از خاک آفرید.»
٧ـ وَ اللَهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ.5
«و خداوند شما را اوّلاً از خاک، و سپس از نطفه (آب کم) بیافرید.»
٨ـ فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ* خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ.6
«باید انسان بنگرد که از چه چیز خلق شده است؛ او از آب جهنده خلق شده است.»
٩ـ أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُديً* أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍ
- آیۀ ٢٨، از سورۀ ١٥: الحجر
- آیۀ ١٤، از سورۀ ٥٥: الرّحمن
- ذیل آیۀ ١١، از سورۀ ٣٧: الصّافّات
- صدر آیۀ ٥٩، از سورۀ ٣: آل عمران
- صدر آیۀ ١١، از سورۀ ٣٥: فاطر
- آیۀ ٥ و ٦، از سورۀ ٨٦: الطّارق
نور ملکوت قرآن - ج4
12يُمْني.1
«آیا انسان چنان میپندارد که مهمل و یله و بدون وزن و ارج واگذار شده است؟ آیا مگر او از آبی که از منیّ بوجود آمده است نبوده است؟!»
١٠ـ الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ* ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ.2
«آن خدائی که هر چیزی را که آفرید، نیکو آفرید. و ابتدای آفرینش انسان را از گِل نمود و پس از آن نسل او را از جوهره و عصارۀ گرفتهشده از آب پست قرار داد.»
١١ـ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ.3
«انسان را از خون بسته شده (و یا از کِرْم) بیافرید.»
١٢ـ خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ.4
«انسان از عجله و شتاب خلق شده است. من به زودی آیاتم را به شما نشان خواهم داد؛ پس شما شتاب ننموده و از من پیش نیفتید!»
١٣ـ اللَهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً.5
«خداوند است آنکه شما را از ضعف و ناتوانی بیافرید؛ و پس از ضعف، قدرت و قوّت نهاد.»
١٤ـ خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ.6
- آیۀ ٣٦ و ٣٧، از سورۀ ٧٥: القیامة
- آیۀ ٧ و ٨، از سورۀ ٣٢: السّجدة
- آیۀ ٢، از سورۀ ٩٦: العلق
- آیۀ ٣٧، از سورۀ ٢١: الأنبیاء
- صدر آیۀ ٥٤، از سورۀ ٣٠: الرّوم
- صدر آیۀ ٦، از سورۀ ٣٩: الزّمر
نور ملکوت قرآن - ج4
13«شما را از نفس واحدی خلق نمود، و از آن نفس جفتش را قرار داد؛ و برای شما از أنعام و چهارپایان هشت جفت فرودآورد.»
١٥ـ إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ.1
«ما انسان را از آب نطفۀ درهم و مختلط آفریده، و آن را از حالی به حالی نمودیم.»
١٦ـ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ.2
«ما انسان را از چکیده و عصارۀ گِل آفریدیم.»
این مجموعاً شانزده تعبیری بود که ما از قرآن مجید دربارۀ اصل خلقت انسان، چه از جهت مادّی و چه از جهت اخلاقی استنتاج نمودیم؛ و عبارتند از:
مَآء، مَآءٍ مَّهِينٍ، مَآءٍ دَافِقٍ، تُرَاب، طِين، طِينٍ لاَّزِبٍ، سُلاَلَةٍ مِّن طِينٍ، صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ، صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ، نُطْفَه، مَنِيٍّ يُمْنَي، نُطْفَةٍ أمْشَاجٍ، عَلَق، عَجَل، ضَعْف، نَفْسٍ وَاحِدَةٍ.
«آب، آب پست، آب جهنده، خاک، گل، گل چسبنده، چکیدۀ از گل، گل خشک همچون سفال، گل خشک از لجن بدبو، نطفه، منیّ ریختهشده، نطفۀ مختلط و درهم، خون بسته شده یا کِرم، شتاب، سستی، نفس واحد.»
بحث در مورد تعبیر دو آیه از آیات شانزدهگانه قرآن دربارۀ اصل خلقت انسان
ما دربارۀ این آیات در جلد دوّم از همین دورۀ کتاب «نور ملکوت قرآن» در قسمت عظمت قرآن بحث نمودیم. اینک فقط دربارۀ دو آیه اخیر که یکی نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ باشد، و دیگری سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ تا میرسد به ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ،
- صدر آیۀ ٢، از سورۀ ٧٦: الإنسان
- آیۀ ١٢، از سورۀ ٢٣: المؤمنون
نور ملکوت قرآن - ج4
14به بحثی اجمالی برای اثبات اعجاز قرآن و نگرش آن در دعوت بشریّت به تفکّر در آفرینش و کاخ صنع و آیات آفاقی میپردازیم.
آیۀ اوّل (نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ)؛ اشارۀ قرآن به تمرکز شخصیّت انسان در ﴿نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ﴾
امّا دربارۀ آیۀ اوّل: إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعًا بَصِيرًا.1
«ما انسان را از نطفۀ مختلط و درهم آفریدیم، درحالیکه وی را از حالی به حالی مبدّل ساختیم؛ تا در نهایت او را شنوا و بینا قرار دادیم.»
تفسیر علاّمه در «المیزان» نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ را
حضرت استاد گرامی ما در تفسیر فرمودهاند: «نطفه در اصل به معنای آب اندک است، ولی در استعمال به معنای آب حیوان نری که از آن همجنس آن تولید میشود غلبه پیدا نموده است.
و أمشاج جمع مَشیج و یا مَشَِج با دو فتحه و یا فتحه و کسره [مَشَج و مَشِج] به معنای مختلط و ممتزج است. و نطفه را یا به اعتبار اجزای مختلفش، و یا به اعتبار اختلاط آب نر و ماده، به وصف امشاج توصیف نموده است.
و ابتلاء نقل چیزی است از حالی به حالی و از طوری به طوری، مانند اختلاف حالات طلا در بوتۀ زرگری. و مراد از ابتلای انسان در خلقتش از نطفه، همانست که در چندین جا خداوند در کلامش از آن سخن رانده است که نطفه را آفرید و سپس آن را عَلَقه نمود، و علقه را مُضغه کرد تا آخرین اطواری که بر آن طاری میشود؛ تا برسد به آنجا که آن را خلقی دیگر و آفرینشی جداگانه بنماید.
و بعضی گفتهاند: مراد از ابتلاء، امتحان انسان است به تکلیفی که به وی شده است. و این سخن، نادرست است؛ زیرا بر آن تفریع فرموده است قول
- آیۀ ٢، از سورۀ ٧٦: الإنسان
نور ملکوت قرآن - ج4
15خود را که: فَجَعَلْناهُ سَمِيعًا بَصِيرًا «پس از این ابتلا ما او را شنوا و بینا نمودیم.» و اگر مراد از ابتلا امتحان بود، باید آن متفرّع بر سمیعاً بصیرًا شود نه عکس آن.
و پاسخی که از این اشکال دادهاند که: در کلام خداوند تقدیم و تأخیری است؛ و تقدیر اینچنین است:
إنّا خَلَقْنا الإنْسانَ مِن نُطْفَةٍ أمْشاجٍ فَجَعَلْناهُ سَمیعًا بَصیرًا لِنَبْتَلیَهُ. «ما انسان را از نطفۀ ممتزج و مخلوط آفریدیم، و سپس او را شنوا و بینا نمودیم برای آنکه او را بیازمائیم.» بقدری ضعیف است که نباید بدان گوش فرا داشت.»1
حال باید دید این اختلاط نطفه از چیست؟ با آنکه میدانیم نطفۀ مرد از یک سلّول نامرئی بسیار ریز بنام اسپرماتوزُئید است، و بقدری کوچک است که در یک قطرۀ آن چند میلیون وجود دارد، و ابداً در آن ترکیبی نیست؛ و نطفۀ زن از یک سلّول نامرئی دیگری بنام اُوول میباشد، که در اثر فقط یک عمل لقاح بین یک اسپرم با یک اُوول، انسان بوجود میآید.
گفتار طنطاوی در تفسیر أمشاج
طَنطاوی در تفسیر خود گفته است: «مراد از امشاج که در این آیه است، موادّ دهگانهای است که اصول تغذیه محسوب میشوند.»
او میگوید: «خداوند میفرماید: ما انسان را سمیع و بصیر قرار دادیم تا بتواند مشاهدۀ دلائل و استماع آیات را بنماید و متمکّن از تعقّل و تفکّر گردد که: ما او را از نطفه آفریدیم، و آن آبی است که در مرد و در زن است و بواسطۀ اتّحاد این دو نطفه، جنین متکوّن میشود.
امّا از کجا این دو نطفه موجود شده است؟ این دو نطفه از عناصر مختلفی است، و آن عناصر از نباتات و اجزای حیوانی که در غذای پدران و مادرانست، و نیز از آبی که میآشامند بوجود میآید، و با املاحی که با آن سر و کار دارند
- «المیزان فی تفسیر القرءان» ج ٢٠، ص ٢٠٩ و ٢١٠
نور ملکوت قرآن - ج4
16تهیّه میگردد. و جمیع موادّی که در اصول تغذیه، چه در خوراکیها و چه در آشامیدنیها هستند ده گونهاند:
اکسیژن، ئیدروژن، کربن، ازُت، گوگرد، فسفر، پتاسیوم، منیزیوم، کلسیوم و آهن. بنابراین، این اصول دهگانهای است که در هر نباتی وجود دارد، و بطریق أولی در هر حیوانی موجود است؛ زیرا که نبات غذای حیوان است و در هر انسان موجود است. فعلی هذا نطفه از این امشاج دهگانه پیدا میشود؛ و آن اخلاطی است که از این موادّ تکوین میشود، و بعد از امتزاج بصورت خون و پس از آن بصورت نطفه و پس از آن بصورت علقه و مضغه تا آخرین مراتب را میپیماید.»1
«و یکی از لطیفههای این سوره استعمال لفظ أمشاج است که خدا میفرماید: انسان از نطفه خلق شده است و نطفه از امشاج پدید آمده است. و امشاج در انسان غیر از اکسیژن و ئیدروژن و موادّ دیگری که ذکر شد و بالغ بر ده تا شد، چیز دیگری نیست.
این امشاج و اخلاطی است که انسان از آنها تکوّن یافته است، و نطفه در انسان تکوّن مییابد، و از نطفه، انسان جدیدی بوجود میآید. لهذا مبدأ خلقت انسان از آهن و فسفور و گوگرد و بقیّۀ اجزاء است.»2
این گفتار طنطاوی مستند به دلیل نیست؛ و علاوه در این آیه امشاج صفت است برای نطفه، نه آنکه مبدأ و اصل تکوّن آن امشاج است.
آیا معنای أمشاج، کروموزومها هستند، و یا حالت خاصّ حاصلۀ از لقاح؟
بعضی شاید عامل وراثت و شخصیّت را کروموزوم بدانند.3 بدین
- «الجواهر فی تفسیر القرءان الکریم» للشّیخ الطّنطاویّ الجوهری، ج ٢٤، به ترتیب صفحات ٣٢٠و ٣٢٣ و ٣٢٤
- «الجواهر فی تفسیر القرءان الکریم» للشّیخ الطّنطاویّ الجوهری، ج ٢٤، به ترتیب صفحات ٣٢٠و ٣٢٣ و ٣٢٤
- در «لغتنامۀ دهخدا» گوید: «کروموزوم* قطعاتی منظّم در داخل هستۀ یاختههای سلّولی است. رشتههای کرُماتین داخل هستۀ سلّولی در مرحلۀ اوّل تقسیم غیر مستقیم ** به قطعاتی ضخیم و کوتاه و منظّم تقسیم میشود که آنها را کروموزوم گویند.
شماره کروموزومها در حیوانات و گیاهان چندان زیاد نیست و به آسانی شمرده میشود. و این شماره در هر جنس گیاه ثابت و مشخّص و تغییرناپذیر است.»
(تعلیقه) Chromosomeـ*
(تعلیقه) Karyo Kinese یا Mitoseـ **
نور ملکوت قرآن - ج4
17معنی که مرکز شخصیّت و محلّ تجمّع صفات در انسان، همان الیافهای مخصوص و معدودی است که در انسان به ٤٦ عدد میرسد و آنها در هر سلّول از سلّولهای بدن موجود است، غیر از تخمک و اسپرم که در هریک از آنها ٢٣ عدد است که ٢٢ عدد آن اتوزوم (غیر جنسی) و یک عدد آن جنسی بوده، و بعد از لِقاح و شروع حرکت نطفه در زیر ذرّه بین دیده میشوند. به هر حال این از اسرار عجیب، بلکه از عجیبترین اسرار خلقت است که: تمام شخصیّت و صفات ذاتی، و تکثّر اجزاء و اعضاء را با تضمّن وحدت آن بر روی یک تکسلّول باقی میگذارد.
و چون این سلّول به تمام معنیالکلمه خُرد و بسیط و ساده است، چگونه این دریای عظیم از صفات و اخلاق و ملکات، و بلکه اعضاء و اجزای مختلف العمل و متفاوت الفعل را در یک سلّول تمرکز داده است؟!
قوانین وراثت و مشاهداتی که بر روی نطفه و سلّولهای جنسی مرد و زن (اسپرم و اوول) به عمل آمده است، شاهد روشن و دلیل بارزی است از تمرکز شخصیّت و خلاصه شدن آن در سلّول واحد.
و همچنین تجربیّات و اطّلاعات عمومی ما این حقیقت شگفتانگیز را نشان میدهد: که چگونه صفات بیشمار، و خصال لا تُعدّ و لا تُحصَی، حتّی خطوط ریز چهره و کیفیّت تکان دادن دست و چشم و دقائق عادات یک پدر و
نور ملکوت قرآن - ج4
18مادر در اولاد و در نوادههای آنها تکرار میشود؛ بدون آنکه در بسیاری از اوقات، تأثیرات خارج از تعلیم و تربیت در این امر دخالت داشته باشد.
واسطه این فضای وسیع بیافق از کثرات، و این دریای ژرف از اختلافات که در انسانها بچشم میخورد، جز یک سلّول بسیار بسیار ریز نامرئی چیزی نیست.
غالب علمای ژِنشناسی (ژنتِیسَین) عامل این صفات ارثی را همان کروموزومها میدانند که در سلّولهای جنسی وجود داشته و بالمناصفه وارد نطفه میشوند، و تمام آثار وراثت را روی طرز برخورد و دو جور شدن و دو تکّه شدن این نیمۀ کروموزومها که هریک نیز قابل قسمت به قطعههای کوچکتری هستند میدانند.
امّا بعضی از محقّقین زیستشناسی همچون اِتین رابَوک عامل وراثت را کروموزوم نمیدانند؛ و میگویند: شخصیّت و وراثت معلول یک اثر مرموز خارجی و یا یک عمل داخلی مبتنی بر فاکتورهای منسوب به کروموزوم نیست، بلکه همان عنصر تشکیلدهندۀ سلّول از جنس نر و ماده یعنی سیتوپلاسم و هسته که هریک از آنها از مخلوطهای آغشتۀ درهم برهم عدّۀ زیادی از ترکیبات خمیری درست شده و محیط یا مادّۀ حیاتی را تشکیل میدهند میباشد، و آن مخلوطهای درهم و برهم و مبهم و غیر مشخّص هستند که در بروز صفات و تشکّل شخصیّت موجود دخالت و شرکت دارند.
و البتّه باید دانست که: آثار زندگی و فعّالیّت خارجی تکسلّول زنده، آثاری نیست که بطور جداگانه عمل بعضی از این عناصر باشد، و وظائف بطور تسهیم ما بین آنها تقسیم شده باشد؛ بلکه در هر آن واحدی هر عنصری روی جمیع عناصر دیگر تأثیر داشته، و خود نیز تحت تأثیر سائر عناصر قرار میگیرد.
و خلاصه و مجموعۀ فعل و انفعالات فرد فرد عناصر با همدیگر، و با
نور ملکوت قرآن - ج4
19محیط خارج است که نتیجهاش عمل سلّول در خارج میباشد.
همچنین است وضع یک موجود چند سلّولی بزرگتر، و جمیع نباتات و حیوانات و انسانها. و همانطوریکه در داخل تکسلّول، جمیع عناصر مشکّله آن دخالت و شرکت در اعمال حیاتی دارند، در بدن یک موجود زنده و حیاتی نیز یک همکاری منظّم و کامل ما بین تمام نسوج آن موجود میباشد. هر عملی که از وی سرزند تمام اجزاء و افراد در آن دخالت و شرکت دارند. و همچنین هیچ اثری به موجود زنده وارد نمیگردد که تمام اعضاء و اجزاء آن از آن برخوردار نباشند.
این کیفیّت اختلاط آغشتۀ درهم و برهم سیتوپلاسم و هسته که مبدأ چنین تکثّری است، در قرآن کریم به نام أمشاج نامیده شده است؛ و حال و کیفیّت نطفه را بیان میکند.
باری، تحقیق این دستۀ قلیل از محقّقین زیستشناس به نظر قریبتر به واقع میرسد؛ و العلم عند اللَه.
آیۀ دوّم (سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ ... ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ)؛ تصریح آیۀ قرآن بر «حرکت جوهریّه» صدر المتألّهین
امّا دربارۀ آیۀ دوّم که به صراحت بر اساس حرکت در جوهر دلالت بر جسمانی بودن نفس در حال حدوث، و بر روحانی بودن آن در حال بقا مینماید، اینک بحث اجمالی ما اینست:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ* ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ* ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظامًا فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبارَكَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ.1
«و سوگند که تحقیقاً ما انسان را از جوهره و چکیدۀ گِل آفریدیم. و پس از
- آیات ١٢ تا ١٤، از سورۀ ٢٣: المؤمنون
نور ملکوت قرآن - ج4
20آن او را به صورت نطفه در محلّ مستقرّ (رحم مادر) قرار دادیم. و سپس نطفه را علقه (خون بسته شده) آفریدیم. و پس از آن علقه را مضغه (مانند یک لقمۀ گوشت جویده شده) آفریدیم. و سپس مضغه را استخوانهای جنین آفریدیم. و آنگاه بر روی استخوانها گوشت پوشانیدیم. و از آن پس او را به خلقت و آفرینش دگری ابداع نمودیم. بنابراین مبارک و منزّه و مقدّس است خداوند که او بهترین آفرینندگان است.»
در این آیات، خداوند میگوید: ما انسان را از گل خالص خلق کردیم. بنابراین، اصل آفرینش انسان از گل است. و معلوم است که گل جسم است؛ پس حدوث انسان از گل شروع شده است که جسم است.
و پس از خلقت او از گل، ما آن را یعنی آن انسان گلی را نطفه نمودیم. در اینجا هم ملاحظه میشود که تبدیل به جسم شده است. چون نطفه جسم است. یعنی جسمی به جسم دیگری تبدیل یافته است.
و پس از آن ما نطفه را بشکل علقه، یعنی بشکل خون بسته شده آفریدیم. در اینجا نیز جسمی به جسم دگری مبدّل شده است.
و پس از آن ما علقه را مضغه آفریدیم، و بصورت پاره گوشت جویده شده خلق کردیم. در اینجا ایضاً جسمی تبدیل به جسم دگر شده است.
و سپس ما آن مضغه را استخوان آفریدیم. در اینجا نیز گفتار در تبدیل جسم به جسم است.
و چون خداوند بر روی استخوانها گوشت پوشانید، در اینجا میفرماید: از این پس ما انسان را به خلقت دیگری ابداع و انشاء نمودیم. یعنی این انسان جسمی را روحانی کردیم، و حقیقت و نفس این اجسام مادّیّه، تبدیل به نفس ناطقه انسانی گردید.
پس در ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ مادّه کنار میرود، و آن مادّه مبدّل به نفس
نور ملکوت قرآن - ج4
21مجرّد میگردد.
و این فقط بواسطۀ حرکت جوهریّه است که جوهرِ سُلالۀ گل حرکت نموده و به نطفه رسیده است. و نطفه در جوهر خود حرکت کرده، علقه شده است. و باز علقه در جوهرش حرکت کرده و مضغه گردیده است. و مضغه در جوهرش حرکت کرده و استخوان شده است. و همان استخوانی که لباس گوشت در بر کرده است، در ذات و جوهر خود حرکت کرده و نفس ناطقه و جان و روان آدمی گردیده است. در تمام این مراحل حرکت جوهر در مادّه بوده است، و اینک مادّه حرکت کرده و به مرحلۀ تجرّد و روان در میآید.
صدر المتألّهین شیرازی، این فیلسوف و نابغهای که از چهارصد سال پیش تا بحال فلسفۀ اسلام و قرآن را پاسداری کرده است، و صدر نشینان خرد و اندیشه را به زیر نگین خود فرا خوانده است؛ با استمداد و استعانت از این بحر عمیق قرآن، نظیر همین آیۀ مورد بحث بود که توانست فلسفۀ مشّاء و یونان را درهم بریزد، و خود از پیش خود چنین فلسفهای را بر اساس تعقّل و اشراق و شرع انور اقدس ابداع و اختراع نماید.
او در «اسفار» متعالیۀ خود اثبات کرده است که:
النَّفْسُ جِسْمانیَّةُ الْحُدوثِ وَ رُوحانیَّةُ الْبَقآءِ.
«نفس در ابتدای حدوث و خلقتش جسم است، امّا در بقا و امتداد وجودیش روحانی میشود.»
و بر همین نهج حکیم بزرگوار، شاگرد بارز و اندیشمند مکتب صدر المتألّهین گوید:
النَّفْسُ فِی الْحُدوثِ جِسْمانیَّةْ *** وَ فِی الْبَقا تَکونُ رُوحانیَّةْ
و بر همین اساس عطّار گفته است:
نور ملکوت قرآن - ج4
22تن ز جان نبود جدا، عضوی ازوست *** جان ز کلّ نبود جدا، جزوی ازوست1
مفاد آیۀ، خلاف قول به ترکیب انسان از روح و بدن است.
و بنا بر آنچه از این آیۀ کریمه بدست میآید، آنچه را که قدماء از حکماء میگفتهاند که: چون انسانی بخواهد موجود شود، در وهلۀ نخستین وجود جنینی او تحقّق مییابد، تا به سرحدّی که مستعدّ برای وُلوج و دمیدن روح میشود؛ در آن وقت در یک آن بلافاصله خداوند متعال نفس را ایجاد میکند و از عالم بالا و تجرّد به مادّه تعلّق میدهد، خلاف مفاد آیۀ مبارکۀ است.
قدماء میگفتند: انسان مرکّب است از روح و بدن؛ ولی آیۀ مبارکۀ «ترکیب» را نمیرساند، بلکه با صراحت «تبدیل» را میرساند.
از عظمت و جلالت قرآن مجید همین بس که فیلسوفانی مانند بوعلی سینا که جهانی از اندیشه بودند به این نکته پی نبرده، و تا هزار سال در کتب بر اساس همان مشی قدماء قائل به ترکیب انسان از روح و بدن بودند؛ تا این فیلسوف شیرازی پرده از راز قرآن برداشت، و حرکت در جوهر را با اتّکاءِ به این آیۀ وافی هدایه با ادلّهای روشن و استوار مبرهن ساخت.
بوعلی سینا شیخ الرّئیس در اشعار معروف و مشهور خود که به قصیدۀ عینیّۀ و رقائیّۀ او شهرت دارد در مطلعش میگوید:
هَبَطَتْ إلَیْکَ مِنَ الْمَحَلِّ الأرْفَعِ *** وَرْقآءُ ذاتُ تَعَزُّزٍ وَ تَمَنُّعِ (١)
مَحْجوبَةٌ عَنْ کُلِّ مُقْلَةِ عارِفٍ *** وَ هیَ الَّتی سَفَرَتْ وَ لَمْ تَتَبَرْقَعِ(٢)2
- «شرح منظومۀ سبزواری» طبع ناصری، ص ٢٩٨، در حاشیۀ غرر نفس ناطقه ذکر نموده است.
- تمام این قصیده را در «لغتنامه دهخدا» در مادّۀ أبو علی سینا، ص ٦٥٣ ^
نور ملکوت قرآن - ج4
23١ـ فرودآمد به سوی بدن تو از بالاترین محلّ و عالیترین مقام، کبوتر ورقاءِ روح تو که دارای مقامی بس عزیز و محلّی بس رفیع است.
٢ـ آن لطیفۀ روح از دیدگان هر عارف و آشنائی پنهان است؛ و عجب در اینست که او چهرۀ خود را به نقاب نپوشانده است، بلکه دائماً پرده از رخ برافکنده و در مرأی و منظر عامّه خود را هویدا ساخته است.
آیات آفاقیّه در ﴿وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ﴾
از جملۀ آیات مجید قرآن کریم که دعوت به تذکّر و تنبّه در موجودات آفاقیّه میدهد و حقّاً باید آن را نیز از معجزات آن شمرد، این آیۀ است:
وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.1
«و از هر چیزی ما دو جفت آفریدیم به امید آنکه شما متذکّر شوید؛ و خدای خود را از این راه بیابید.»
خداوند تمام مخلوقات را جفت آفریده است
این آیه صراحت دارد بر آنکه: هر چیزی را که پروردگار تعالی خلق نموده است جفت آفریده است؛ و چیزی که تک باشد خداوند آن را خلق نکرده است. و از عمومیّتی که از آیه استفاده میشود بدست میآید که: این جفت بودن اختصاص به حیوانات و انسان ندارد؛ بلکه در نباتات و جمادات نیز خلقت بطور زوج میباشد. و این با نظر سطحی و عادی مشکل بود، زیرا مثلاً جفت بودن در باران و برف و ابر و صاعقه و باد و سنگ و کلوخ و جواهرات معدنی معنائی نداشت.
فلهذا بعضی از مفسّرین خود را به آیۀ واقعۀ در سورۀ یس راضی کرده بودند که میفرماید: ما از چیزهائی را هم که شما نمیدانید جفت قرار دادیم:
- ^ آورده است؛ و همچنین دکتر ذبیح اللَه صفا در ص ١١٦ و ١١٧ از کتاب «جشن نامۀ ابن سینا» جلد اوّل ذکر نموده است.
آیۀ ٤٩، از سورۀ ٥١: الذّاریات
- ^ آورده است؛ و همچنین دکتر ذبیح اللَه صفا در ص ١١٦ و ١١٧ از کتاب «جشن نامۀ ابن سینا» جلد اوّل ذکر نموده است.
نور ملکوت قرآن - ج4
24سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ.1
«پاک و منزّه است آنکه تمام جفتها را از آنچه زمین میرویاند، و از خودشان، و از آنچه را که آنها نمیدانند بیافرید.»
و چون معنای جفت را نر و ماده میگرفتند، به جفت و زوج بودن دربارۀ انسان که نر و ماده دارند (وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) و به جفت بودن حیوانات و حدّ اکثر در نباتات اعمّ از گیاهان و درختان قائل بودند. و آیۀ مبارکۀ: وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ.2 «ما بادها را فرستادیم بجهت آنکه عمل لقاح و آبستن کردن درختان را به عهده گیرند.» را شاهد بر نر و ماده داشت جمیع نباتات میگرفتند؛ چون بواسطۀ باد است که گردههای نر از شکوفههای درختان در فضا منتشر میگردد و به درختان ماده میرسد، و بدینوسیله عمل لقاح و آبستن کردن صورت میگردد و درختان میوه میدهند.
و بهترین نمونۀ آن درخت خرماست که تا بواسطۀ طَلْع آن (طَلْحٍ مَنْضُودٍ) درختان ماده را آبستن ننموده و لقاح صورت نگیرد، آن درختان بار نمیآورند.
امّا معنی زوج، نر و یا ماده نیست؛ و معنی زوجین مجموع نر و ماده نیست. زوج به معنی جفت است. هر چیزی که جفت دیگری واقع شود؛ همچون اسب درشکه، و کفّۀ ترازو، و شیشه عینک و امثال ذلک هر کدام جفت دیگری است. به هریک از آن دو، زوج و به هر دوتای آنها زوجین گویند.
اینست معنای حقیقی زوج، و اگر أحیاناً در جائی به معنی نر و یا ماده
- آیۀ ٣٦، از سورۀ ٣٦: یس
- صدر آیۀ ٢٢، از سورۀ ١٥: الحجر
نور ملکوت قرآن - ج4
25استعمال شود، به عنایت این حقیقت جفت بودن است؛ چون هریک از نر و ماده، و یا زن و شوهر عِدْل و جفت یکدیگرند.
بیان معنای حقیقی «جفت بودن» در آیۀ، که امروزه دربارۀ تمام ذرّات عالم به ثبوت رسیده است
اینک که برای عالم مادّه جفت بودن در تمام ذرّات به ثبوت رسیده است، معنی کریمۀ شریفۀ وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ روشن میشود.
توضیح آنکه: در هر ذرّهای از ذرّات، هستهای نامرئی است که بار الکتریک مثبت دارد و پروتون نام دارد. و در اطراف آن مجموعهای است از الکترونها که سیّار بوده و بار الکتریکی منفی دارند. و چون مقدار بار جمیع الکترونها بقدر بار هسته است، لهذا ذرّه بجای خود باقی است. زیرا هر دو بار مثبت و یا هر دو بار منفی که در جنس با هم مشترکند از همدیگر با شتاب دور میشوند؛ و بار مثبت به بار منفی که در جنس مختلفند نزدیک میشوند و همدیگر را میربایند. و این عمل در آزمایشهای آونگهای الکتریکی که بار مثبت و یا منفی گرفتهاند به خوبی مشهود است.
بنابراین در تمام موجودات حتّی در خورشید و سیّارات قوای جاذبه و دافعه موجود است، و این حرکتهای منظّم بر اساس همان تجاذب و تدافع قواست که زوجیّت را در آنها تحقّق بخشیده است.
استفاده این مطلب از خطبه أمیرالمؤمنین علیه السّلام: مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادِیَاتِهَا، وَ مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا؛ دَآلَّةً بِتَفْرِیقِهَا عَلَی مُفَرِّقِهَا، وَ بِتَألِیفِهَا عَلَی مُؤَلِّفِهَا...
اوّلین کسی که از روی این راز قرآن پرده برداشت و جمال دلآرای آن را برای عالم بشریّت نمودار کرد، أمیرالمؤمنین علیه السّلام بود؛ که در خطبه شیوا و غرّای خود از تجاذب و تدافع و تألُف و تفرّق اشیاء در اثبات توحید سخن به میان میآورد و به این آیۀ مبارکۀ استناد مینماید.
شیخ کلینی در کتاب «کافی»، از محمّد بن أبی عبد اللَه مرفوعاً از أبی عبد اللَه علیه السّلام، در ضمن خطبهای مفصّل از حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام روایت میکند ـ تا میرسد به اینکه میفرماید:
نور ملکوت قرآن - ج4
26ضَآدَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَ الْیَبْسَ بِالْبَلَلِ، وَ الْخَشْنَ بِاللِینِ، وَ الصَّرْدَ بِالْحَرُورِ؛ مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادِیَاتِهَا، وَ مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا؛ دَآلَّةً بِتَفْرِیقِهَا عَلَی مُفَرِّقِهَا، وَ بِتَألِیفِهَا عَلَی مُؤَلِّفِهَا؛ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَی: وَ مِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.1
«خداوند بین نور و ظلمت تضادّ برقرار کرد؛ و همچنین در میان خشکی و تری، و میان زبری و نرمی، و میان سردی و گرمی. در میان موجوداتی که با هم دشمنند ایجاد الفت نمود؛ و در میان آنهائی که با هم نزدیک هستند دوری و جدائی برقرار فرمود. پس این موجودات به سبب تفریقی که در ما بین آنهاست، دلالت دارند بر خداوندی که تفریق انداخته است، و به سبب تألیفی که در میان آنهاست دلالت دارند بر خداوندی که تألیف برقرار نموده است. و اینست گفتار خداوند تعالی: و ما از هر چیزی جفت آفریدیم به امید آنکه شما متذکّر گردید!»
از این خطبۀ شریفه بدست میآید که تمام موجودات دارای دو حال تضادّ هستند: الفت دارند در عین افتراق و جدائی، و افتراق دارند در عین اتّحاد و الفت و یگانگی. و همین است مفاد و مراد از زوجیّتی که در آیه آمده است.
در اینجا مراد و مقصود از کلمۀ زَوْجَیْن همان تعادی و تألیف (دشمنی و مهربانی) است که در هر موجودی از ذرّه و اتم تا آسمان و منظومۀ شمسی و کهکشانها وجود دارد.
الکترونها دور هستۀ مرکزی پروتون میگردند؛ هسته به منزلۀ زوج است، و الکترونها ازواج دیگری هستند که دور میزنند. و ترکیب اجسام از همین ازواج است. و نظم و ترتیب و مدار و حرکت جمیع منظومههای شمسی بر این اساس است.
- «اصول کافی» ج ١، ص ١٣٩
نور ملکوت قرآن - ج4
27پس در عین الفت، به سبب تفریقی که در میان آنهاست دلالت میکنند بر خداوند تفریقاندازندۀ خود. زیرا اگر الفت طبیعت آنهاست نباید نفرت و تفرّق در میانشان پیدا شود؛ زیرا که الطَّبیعَةُ لا تَتَغَیَّرُ وَ لا تَتَثَنَّی. «طبیعت بهخودیخود چنانکه امر خارجی بر آن وارد نشود، نه تغییر میکند و نه دو تا میشود.»
و در عین تفریق به سبب الفتی که در میانشان است، دلالت میکنند بر خداوند الفتاندازندۀ خود بهمین دلیل؛ و بنابراین هو المؤلّف و المفرّق.
خطبه حضرت امام رضا علیه السّلام ایستاده بر فراز منبر در تفسیر «زوجین»
و حضرت ثامن الحجج علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام نیز در خطبهای که در حضور مأمون انشاء فرمودند بدین عبارات مترنّم، و بدین آیه استشهاد نمودهاند.
شیخ صدوق در توحید خود با سند متّصل روایت میکند از محمّد بن یحیی بن عمر بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام که گفت: شنیدم از حضرت أبو الحسن الرّضا علیه السّلام که بدین سخن دربارۀ توحید خداوند در نزد مأمون ایراد خطبه کرد.
ابن أبی زیاد میگوید: این روایت را، نیز برای من أحمد بن عبد اللَه علوی که مولای آنها و دائی بعضی از آنها بود، از قاسم بن أیّوب علوی روایت کرد که: چون مأمون اراده کرد حضرت امام رضا علیه السّلام را بر امر ولایت و حکومت منصوب کند، بنی هاشم را جمع کرد و گفت: من میخواهم پس از خودم امامت و امارت را به علیّ بن موسی الرّضا واگذار کنم. جمیع بنی هاشم1 حسد بردند و
- مراد از بنی هاشم در اینجا خصوص بنی عبّاس هستند؛ زیرا بنی هاشم به دو فرقۀ عبّاسیّین و علویّین منقسم میشوند؛ و آنان که مخالف حکومت حضرت بودند، اقوام و خویشان مأمون از بنی عبّاس بودند نه از علویّین.
نور ملکوت قرآن - ج4
28گفتند: تو میخواهی مرد جاهلی را که بصیرت در تدبیر خلافت ندارد متولّی این مقام نمائی! مردی را به سوی او بفرست تا بیاید و تو ببینی که بواسطۀ جهالتش قادر بر امر خلافت نیست.
مأمون کسی را فرستاد به دنبال حضرت و او را آورد. و بنی هاشم به او گفتند: ای أبو الحسن! بر فراز منبر برو و پرچمی را از مواعظ و ادلّۀ توحیدیّه برای ما برافراز تا ما خدا را بر آن نهج بپرستیم!
حضرت بر منبر رفت و نشست و بدون هیچگونه حرکتی سر خود را پائین انداخته و قدری آرام گرفت، و سپس تکانی به خود داده به پا برخاست و حمد و ثنای خداوند را بجای آورد و بر پیغمبر و اهل بیتش صلوات و درود فرستاد.
[آنگاه خطبهای ایراد نمود بسیار مفصّل و جامع اسرار توحید و غرائب و عجائب از ادلّۀ وحدانیّت حضرت احدیّت که حقّاً چون گوهری تابنده در کتاب توحید، ممتاز بوده و درخشش دارد. اوّل آن با این کلام شروع میشود:]
أوَّلُ عِبَادَةِ اللَهِ مَعْرِفَتُهُ؛ وَ أصْلُ مَعْرِفَةِ اللَهِ تَوْحِیدُهُ؛ وَ نِظَامُ تَوْحِیدِ اللَهِ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ.1
تا میرسد به این جملات که:
وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَیْنَ الاُمُورِ عُرِفَ أ نْ لاَ قَرِینَ لَهُ. ضَآدَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَ الْجِلاَیَةَ بِالْبُهْمِ، وَ الْجَسْوَ بِالْبَلَلِ، وَ الصَّرْدَ بِالْحَرُورِ.
مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادِیَاتِهَا؛ مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا، دَآلَّةً بِتَفْرِیقِهَا عَلَی مُفَرِّقِهَا؛ وَ بِتَألِیفِهَا عَلَی مُؤَلِّفِهَا؛ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ:
- «اوّل عبادت خدا معرفت اوست؛ و اصل معرفت خدا یگانه دانستن اوست؛ و نظام توحید و یگانه شمردن، نفی کردن صفات است از او.»
نور ملکوت قرآن - ج4
29وَ مِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَـ 1الْخُطبَةَ.
«و از آنکه خداوند در میان امور، قرین و مماثلی قرار داد دانسته میشود که خودش قرین و مماثل ندارد. خداوند نور را ضدّ تاریکی قرار داد، و ظهور و تجلّی را ضدّ ابهام نمود، و خشکی و صلابت را ضدّ تری و رطوبت فرمود، و سرما را ضدّ گرما کرد.
در میان اشیائی که با هم سازش ندارند، رابطۀ الفت و سازش برقرار کرد؛ و در میان اشیائی که نزدیک و قریباند، رابطۀ جدائی و تفریق ایجاد فرمود. تا این موجودات با تفریق و جدائی خود دلالتکننده باشند بر آنکه در میانشان موجودی است که جدائی افکنده است؛ و با تألیف و سازش خود دلالتکننده باشند بر آنکه در میانشان موجودی است که الفت افکنده است. اینست گفتار او عزّ و جلّ:
و از هر چیزی ما دو جفت آفریدیم، به امید آنکه شما متذکّر شوید ـ تا آخر خطبه.»
معنی ﴿زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ در آیۀ ﴿وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ﴾
باید دانست که زوجی که در این آیه مورد بحث قرار گرفت، غیر از زوجی است که در سورۀ رعد آمده است:
وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهارًا وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.2
«و اوست آنکه زمین را بگسترد و در آن کوهها و نهرها قرار داد، و از هر گونه ثمرات و بهرهها دو جفت قرار داد، و شب را پوشش روز نمود. و حقّاً
- «توحید» صدوق، ص ٣٤ و ص ٣٧ و ٣٨
- آیۀ ٣، از سورۀ ١٣: الرّعد
نور ملکوت قرآن - ج4
30در این مسائل آیاتی است برای گروهی که تفکّر میکنند.»
حضرت استاد قدّس اللَه سرّه در تفسیر زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ در این آیه فرمودهاند: «معروف در میان مفسّرین اینست که: خداوند از جمیع ثمراتی که امکان وجود در زمین داشته است، انواع مختلفی را قرار داده است که بعضی از جهت نوع با دیگری تفاوت دارد؛ مثل میوۀ تابستانی و زمستانی، و شیرین و غیر شیرین، و میوۀ مرطوب و خشک.
و علیهذا مراد از زوجین، صنفی است مخالف صنف دیگر؛ خواه صنف سوّمی در بین باشد و خواه نباشد. و این کلمۀ تثنیه نظیر کلمۀ تثنیهای است که فقط برای افادۀ معنی تکرار میآید؛ مثل گفتار خداوند که: ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ (آیۀ ٤، سورۀ مُلک) «پس از آن چشمت را دو مرتبه برگردان». که مراد از دو مرتبه برگرداندن مراتب عدیده است؛ اگر چه به هر قدر که خواهد برسد.»
آنگاه فرمودهاند که: «در تفسیر «جواهر» در این عبارت زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ، معنی نری و مادگی را گرفته است.
او میگوید: معنایش آنست که: خداوند در روی زمین از اصناف ثمرات، دو جفت نر و ماده را در وقت تکوّن و بروز شکوفه در میانشان قرار داده است.
اکتشافات علمی جدید بدست آورده است که: هیچ درختی و هیچ زراعتی، میوه و یا دانه نمیآورد مگر از میان دو جفت نر و ماده.
گاهی عضو نر و عضو ماده هر دو با هم در یک درخت هستند مانند اغلب اشجار، و گاهی عضو نرینه در درختی است و عضو مادینه در درخت دیگر مانند درخت خرما. و آنهائی هم که هر دو عضو در یک درخت هستند، گاهی هر دو عضو در یک شکوفه میباشند مثل درخت پنبه که در آن عضو نر با عضو ماده در یک شکوفه مجتمعند، و گاهی هریک از آن دو عضو مستقّلاً در شکوفهای جداگانه هستند مثل کدو.»
نور ملکوت قرآن - ج4
31در اینجا استاد بر این کلام بدین گونه ایراد نمودهاند: «آنچه را که وی ذکر کرده است، گرچه از حقائق علمیّهایست که جای شبهه نیست، امّا ظاهر آیۀ شریفه مناسب با این تفسیر نیست.
آیۀ مبارکۀ این را میرساند که: خود ثمرات دارای دو جفت میباشند، نه آنکه اصلشان و مبدأشان دو جفت است؛ و اگر آنطور بود که او میگوید، حقّ عبارت این بود که: وَ کُلُّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فیها مِنْ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ. «و خداوند تمام ثمرات را از دو جفت قرار داده است.»
آنگاه فرمودهاند: «آری، عیبی ندارد آن معنی را که وی افاده نموده است از این آیات استفاده کنیم:
سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ (آیۀ ٣٦، از سورۀ یس)
«پاک و منزّه است آنکه تمام جفتها را از آنچه زمین میرویاند، آفرید.»
وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ. (آیۀ ١٠، از سورۀ لقمان)
«و ما آب را از آسمان فروفرستادیم، و از آن در زمین از هر گونه جفتهای نیکو و خوب رویانیدیم.»
وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ. (آیۀ ٤٩، از سورۀ الذّاریات).1
«و از هر چیز، ما دو جفت آفریدیم به امید آنکه شما متذکّر آیات خدا شوید!»»
حقیر گوید: معنی نرینه و مادینه را از دو آیۀ اوّل استفاده کردن خوب
- «المیزان فی تفسیر القرءان» ج ١١، ص ٣٢٠و ٣٢١
نور ملکوت قرآن - ج4
32است، امّا در آیۀ اخیر که مورد بحث ما بود و دیدیم که عمومیّت و کلّیّت دارد زیرا که میفرماید: وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ، در این صورت حصر آن در نباتات و اشجار تناسب ندارد؛ و بالأخصّ با آن دو روایت عالی المضمون که تعمیم آن را به هر چیزی از موجودات مادّیّه و طبیعیّه که تصوّر شود شرح و توضیح میدهد، شبهه و اشکالی در میان نمیماند.
إخبار قرآن به اتّصال سیّارات و ثوابت با کره زمین پیش از انفصال (أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما)
إخبار قرآن به اتّصال سیّارات و ثوابت با کره زمین پیش از انفصال
یکی از آیات اعجازآمیز قرآن إخبار به اتّصال و پیوستگی کرات آسمانی در منظومۀ شمسی با زمین بوده است، که قبل از پیدایش خورشید و سیّارات و زمین بدین صورت، همگی با هم متّصل بودهاند و سپس خداوند آنها را از هم شکافته و به صورتهای فعلیّهای که مشهود است انفصال بخشیده است.
این کریمۀ مبارکۀ در سورۀ انبیاء است:
أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ.1
«آیا ندیدهاند آنان که کافر شدهاند که آسمانها و زمین متّصل و پیوسته بودند، و ما آنها را جدا نمودیم؟ و هر چیز زندهای را از آب قرار دادیم؟ پس ایشان با وجود این ایمان نمیآورند؟!»
و اگر این آیه را ضمیمه کنیم با آیۀ سورۀ فصّلت:
ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ.2
«و پس از آن خداوند بر آسمان درحالیکه بصورت دود بود متمکّن و مستقرّ شد و سیطره و احاطه نمود، و به آسمان و زمین گفت: بیائید، خواه از
- آیۀ ٣٠، از سورۀ ٢١: الأنبیاء
- آیۀ ١١، از سورۀ ٤١: فصّلت
نور ملکوت قرآن - ج4
33روی رضا و رغبت و خواه از روی عدم رضا و کراهت! آسمان و زمین گفتند: آمدیم ما از روی رضا و اطاعت!»
و بالأخصّ اگر آیۀ کریمۀ سورۀ رعد را هم اضافه کنیم:
اللَهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّي يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ.1
«خداوند است آنکه آسمانها را بدون پایه و ستونی که ببینید برافراشت، و پس از آن بر عرش خود استیلا یافته تمکّن گزید. و خورشید و ماه را مسخّر نمود که هریک از آنها تا زمان معیّن و مقرّر در حرکت و سیر باشند. خداوند تدبیر امر را میکند و آیات خود را تفصیل میدهد؛ به امید آنکه شما به لقا و دیدار پروردگارتان یقین داشته باشید!»
اتّصال این ثوابت و سیّارات در منظومۀ شمسی مشهود ما با خورشید و زمین، پیش از زمان انفصال و جدائی که بصورت کرهای آتشین و دود بودهاند، و سپس خداوند آنها را شکافته و مجزّا نمود، و بدین صورت کنونی در مدارهای دقیق و قویم خود بواسطۀ قوّۀ جاذبه (تجاذب و تدافع) در حرکت وضعی و انتقالی در آورد؛ روشن میگردد.
إخبار قرآن و «نهج البلاغة» از فرضیّۀ لاپلاس و نیوتون و کپلر
و تمام اینها از اخبارهای معجزآسای قرآن کریم است. در آن وقتی که ابداً سخنی از دود و آتش بودن کرات سماوی، و از اتّصال جمیع آنها طبق فرضیّۀ لاپلاس؛ و تجاذب آنها طبق کشف اسحاق نیوتون، و حرکت صحیح و بدون تخلّف آنها بر اساس قانون کِپْلِر نبود، اینطور با صراحت اعلان به این امور واقعیّه حقیقیّۀ غیبیّه نموده است.
- آیۀ ٢، از سورۀ ١٣: الرّعد
نور ملکوت قرآن - ج4
34شیخ طبرسی در «مجمع البیان» در ذیل آیۀ ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فرموده است: «یعنی: خداوند اراده فرمود آسمان را خلق کند، و در آن حال آسمان دود بود.»1
و فخر رازی در «مفاتیحُ الغَیْب» در ذیل این آیه گفته است:
«صاحب «الأثر» گوید: عرش خداوند پیش از اینکه آسمانها و زمین را بیافریند بر روی آب بود. خداوند آن آب را گرم کرد و بر اثر گرمی، کفی و دودی بر روی آب پدید آمد. کف بر روی آب باقی ماند و خداوند از آن خشکی را آفرید، و از خشکی زمین را خلق کرد. و امّا دود به بالا رفت و اوج گرفت؛ و خداوند از آن دود آسمانها را خلق نمود.»2
و أمیرالمؤمنین علیه السّلام در «نهج البلاغة» میفرماید:
وَ کَانَ مِنِ اقْتِدَارِ جَبَرُوتِهِ وَ بَدِیعِ لَطَآئِفِ صَنْعَتِهِ أ نْ جَعَلَ مِنْ مَآءِ الْبَحْرِ الزَّاخِرِ الْمُتَرَاکِمِ الْمُتَقَاصِفِ یَبَسًا جَامِدًا، ثُمَّ فَطَرَ مِنْهُ أطْبَاقًا فَفَتَقَهَا سَبْعَ سَمَوَاتٍ بَعْدَ ا رْتِتَاقِهَا، فَاسْتَمْسَکَتْ بِأمْرِهِ وَ قَامَتْ عَلَی حَدِّهِ.3
«و از قدرت جبروت خداوند، و لطیفههای تازه و بدیع کارش آن بود که:
از آب دریای عمیق متراکم موّاجی که از کثرت آبها پیوسته موج میزد و موجها یکدیگر را میشکستند، طبقات خشک و جامدی را خلق نمود و از آنها طبقاتی را جدا کرد، و از آن طبقات جدا شده هفت آسمان را شکافت پس از آنکه با هم اتّصال داشتند؛ و آن آسمانها به امر او یکدیگر را گرفته و جذب نمودند. و بهمین
- تفسیر «مجمع البیان» طبع صیدا، ج ٥، ص ٦
- تفسیر «مفاتیح الغیب» رازی، طبع دار الطّباعة العامرة، ج ٧، ص ٣٥٤ و ٣٥٥
- «نهج البلاغة» خطبۀ ٢٠٩؛ و از طبع مصر با تعلیقۀ شیخ محمّد عبده: ج ١، ص ٤٢٦
نور ملکوت قرآن - ج4
35جهت هریک از آنها در حدّ معیّن و مقرّر خود مستقیم و استوار بوده و در مدار خود به حرکت در آمدند.»
ما در این چند جملۀ حضرت، سه فرضیّۀ لاپلاس، و نیوتون، و کپلر را مشاهده مینمائیم:
فرضیّۀ لاپلاس1 در عبارت فَفَتَقَهَا سَبْعَ سَمَوَاتٍ بَعْدَ ا رْتِتَاقِهَا.
فرضیّۀ نیوتون2 در عبارت فَاسْتَمْسَکَتْ بِأمْرِهِ.
فرضیّۀ کپلر3 در عبارت وَ قَامَتْ عَلَی حَدِّهِ.
فرضیّۀ لاپلاس در علم آسمانشناسی و هیئت و نجوم به فرض لاپلاس
- پییر سیمون لاپلاس که میان سالهای ١٧٤٩ تا ١٨٢٧ میلادی میزیسته است، منجّم و مهندس فرانسوی است. این دانشمند نتائج فکری هاله، کلرو، نیوتون، دُآلمبر، و اولر را جمع کرد و مسألۀ حرکت مشتری و کندی سیر زُحل و سرعت حرکت قمر زمین را که لا ینحلّ بود کشف نمود. و فرضیّۀ انفصال کرات از همدیگر پس از اتّصالشان، از فرضیّههای اختراعی اوست که به فرض لاپلاس معروف است.
- إسحاق نیوتون که میان سنوات ١٦٤٣ تا ١٧٢٧ میلادی میزیسته است، منجّم و فیزیکدان انگلیسی است که از راه قوّۀ جاذبه، حرکت وضعیّه و انتقالیّۀ زمین را ثابت کرد؛ و قانون جاذبۀ عمومی از اکتشافات اوست. نیوتون اثبات کرد که: هر دو ذرّۀ مادّی به نسبت جرم و عکس مجذور فاصله یکدگر را جذب میکنند؛ و همچنین دو کرۀ متشابه الأجزاء به نسبت خطّ المرکزین مجذوب یکدیگرند.
- ژان کپلر که میان سالهای ١٥٧١ تا ١٦٣٠میلادی میزیسته است، معتقد به حرکت زمین و مرکزیّت خورشید در عالم منظومۀ شمسی گردید. و نیز مدار سیّارات را موافق عقیدۀ تیکوبراهه بیضی دانست. بدین صورت چون دید نتائج محاسبه با رصد موافق در نمیآید، ما بین نَظَریّۀ کُپرنیک و تیکوبراهه ایجاد مبحثی جداگانه نمود. (مستفاد از «ترجمۀ رسالۀ هیئت جدید» اثر کامیل فلاماریون، ص ٩ و ١٠که در «گاهنامۀ» سیّد جلال الدّین طهرانی، سنۀ ١٣١٣ بطبع رسیده است.)
نور ملکوت قرآن - ج4
36معروف است.
او میگوید: «تشابه حرکت وضعی و انتقالی اجزاء منظومۀ شمسی با یکدگر، و خروج آنها از مرکز سیّارات امری اتّفاقی نیست، بلکه باید علّت نخستین را برای این تشابه و اختلاف جستجو کرد.» و او بیان فرضیّۀ خود را بدین گونه میکند:
«منظومۀ شمسی در اوّل ستارۀ سحابی بزرگی بود که تا مدار نپتون انبساط داشته است؛ و بعداً رفته رفته حرارت فوقالعادۀ خود را از دست داده، بواسطۀ فشار و تراکم در ابعاد مختلفه کُراتی به وجود پیوسته، و مرکز واقعی که آفتاب است و خود جزء منظومه بوده، نیز کرۀ علیحِدَه باقیمانده است.»1
و نیز در کیفیّت بیان فرضیّۀ او بدین گونه نیز ذکر شده است:
«کرات منظومۀ شمسی قطعاتی است که در اثر نزدیکی و برخورد خورشید با یک ستاره دیگر از خورشید جدا شدهاند.»2
البتّه تمام این فرضیّهها در صورت تحقّق و واقعیّت، از روی امر و اراده و علم و حکم خداوند علیم بوده است، نه بر حسب تصادف و تخمین که طبیعیّون میپندارند. چنانکه گفته شده:
«کُرسی موریسون در صفحۀ ١٠از کتاب «راز آفرینش انسان» [ترجمۀ سیّد محمّد سعیدی] گوید: «برخی ستاره شناسان معتقدند که: احتمال نزدیکی دو ستاره بهم تا حدودی که قوّۀ جاذبۀ آنها در هم فعل و انفعال کند و آنها را بسوی یکدیگر بکشاند، به نسبت یک به چند میلیون میباشد.
- «گاهنامۀ ١٣٠٧ شمسی» منجّم و ریاضیدان معروف: سیّد جلال الدّین طهرانی، ص ١٤٨
- «اصول فلسفه و روش رئالیسم» ج ٥، ص ٥٩، تعلیقۀ شیخ مرتضی مطهّری
نور ملکوت قرآن - ج4
37احتمال آنکه دو ستاره به همدیگر تصادم نمایند و باعث تجزیه و تلاشی یکدیگر شوند، بقدری نادرست است که از حوصلۀ قدرت محاسبه خارج میباشد.»
پس معلوم میشود: فرضاً این فرضیّه را بپذیریم که زمین قطعهای است که در اثر تصادم و برخورد، از خورشید جدا شده است، باید فرض کنیم که: عمد و قصدی در کار بوده است که آن برخورد و تصادم بوجود آید؛ و هدف خاصّی از این کار منظور بوده است، که همان پیدایش حیات و سپس حیوان و بعد انسان به عنوان هدف اصلی مخلوقات زمین است.»1
تفسیر حضرت علاّمه طباطبائی دربارۀ آیۀ مزبور
حضرت استاد قدّس اللَه نفسه در تفسیر آیۀ مزبور: أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا فرمودهاند: «مراد از رؤیت، علم و ادراک فکری است. و از آن تعبیر به رؤیت و دیدن شده است، بجهت وضوح و ظهورش بلحاظ اینکه آن نتیجۀ تفکّر در امر محسوس است.
و رَتْقو فَتْقدو معنی متقابل است. راغب در «مفردات» گوید: رَتْق به معنی ضمیمه نمودن و چسبانیدن است، چه از روی خلقت باشد و چه از روی صنعت. خداوند تعالی میفرماید: كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما. و نیز گفته است: فَتْق به معنی جدا کردن بین دو چیز متّصل است و آن ضدّ رتق است ـ انتهی.
و ضمیر تثنیه در كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما به آسمانها و زمین برمیگردد. به علّت آنکه جمیع آسمانها را یک دسته، و زمین را دستۀ دیگر گرفته، و اینها مجموعاً دو دسته میشوند. و رتق با آنکه مفرد است، خبر آمده است بجهت مصدر بودنش، و اگر چه در حقیقت معنی مفعول دارد. و محصّل معنی اینطور میشود: این دو دسته آسمانها و زمین قبلاً با هم منضمّ و متّصل بودند، و ما آنها
- «اصول فلسفه و روش رئالیسم» ج ٥، ص ٥٩، تعلیقۀ شیخ مرتضی مطهّری
نور ملکوت قرآن - ج4
38را از هم جدا نمودیم.
و مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا به مقتضای سیاق عبارت وَثَنیّون و بتپرستانند که در نسبت خلقت و نسبت تدبیر تفکیک میاندازند: اصل خلقت را به خدا نسبت میدهند، و تدبیر امور را به خدایان و آلهه نسبت میدهند نه به خدا.
گفتار حضرت علاّمه در کیفیّت انفصال أجرام بعد از اتّصال
و در این آیه خداوند خطا و اشتباهشان را مبیّن میکند که: این تفکیک و تفرقه غلط است. و نظرشان را معطوف میدارد بر اینکه: فتق آسمانها و زمین پس از رتقشان امری خَلقِی منفکّ از امر تدبیر نمیتواند بوده باشد. و چگونه در این امر بدیهی که انفصال پس از اتّصال است، میتوان تصوّر کرد که امر خلقت قیام به کسی داشته باشد، و امر تدبیر بدیگران؟!
پیوسته و بطور مداوم ما مشاهده میکنیم: انفصال و جدائی مرکّبات زمینی و هوائی را که بعضی از بعضی دیگر جدا میشوند، و انواع نباتات از زمین جدا میگردد، و حیوان از حیوان، و انسان از انسان منفصل میشود. و این اشیاء جدا شده و منفصله در لباس و صورت جدید خود، آثار و خواصّ جدیدی پیدا میکنند، پس از آنکه متّصل به اصل خود بوده و در آن حال غیر انفصال، نه وجودشان متمیّز بود و نه آثارشان ظاهر بود و نه حُکمشان مشهود. بلکه این مراتب فعلیّه در کُمون ذاتشان در مادّه بالقوّة و الاستعداد بطور متّصل و رتق، بدون انفصال و فتق بوده؛ تا اینکه بعد الرَّتْق، فَتْق پیدا کردند و بواسطۀ فعلیّت ذوات و آثارشان در عالم صورت و هیئت تشکّل یافته و بظهور رسیدند.
حکم اجرام سماویّه و حکم جرم زمین هم بهمین نهج است که ما در بیان احوال انواع موجوده ذکر نمودیم.
و این ستارگان و اجرام آسمانی و زمینی که ما بر روی آن هستیم اگر چه عمرهای ما بواسطۀ کوتاهیشان به ما اجازه نمیدهند که آنچه را که از تغیّر و تبدّل، و فتق بعد رتق، و جدائی پس از اتّصالی را که در امور جزئیّه و مُکوِّنات
نور ملکوت قرآن - ج4
39نوعیّه مشاهده کردهایم در آنها مشاهده نمائیم، و ابتدای وجود و حدوث و یا انهدام آنها را ملاحظه کنیم؛ امّا مادّه همان مادّه است و احکامش همان احکام است، و قوانین جاریۀ بر آن اختلاف نمیپذیرد و تخلّف پیدا نمیکند.
فعلی هذا تکرار انفصال جزئیّات از مرکّبات و موالید از زمین، و نظیر آن در امور جوّی ما را رهبری مینماید به روزی که جمیع مادّهها با یکدیگر منضمّ بوده و از زمین انفصال نداشتهاند.
و ایضاً ما را رهبری میکند به روزی که در آن روز میان آسمان و زمین جدائی و تمییزی نبود، و همه با هم متّصل و چسبیده بودند. و خداوند آنها را شکافت و جدا کرد، تحت تدبیر منظّم با اتقانی. هریک از آسمان و زمین در راه فعلیّت ذات و آثار خود براه افتادند و مراتب استعداد کامنه خود را ظاهر کردند.
این بحث ما به مقتضای نظر بدوی ساده، در پیدایش و حدوث این عالمِ مشهود با اجزای عِلْویو سِفْلی آن بود که ممزوج با تدبیر و مقارن با نظام جاری در همگی آنها میباشد.
و ابحاث علمیّهای که امروز پا در میان نهاده است این نظریّه را نزدیک به واقع میشمرد. چون مبیّن ساخته است که: موادّ و اجرامی که در تحت حواسّ ما هستند، همگی از عناصر معدود و مشترکی تألیف یافتهاند، و از برای هریک از آنها عمری است محدود و بقائی است مشخّص و معلوم؛ اگر چه از جهت درازی و کوتاهی با همدیگر اختلاف داشته باشند.»1
گفتار طنطاوی در تفسیر خود در ذیل آیۀ مبارکۀ
شیخ طنطاویّ در تفسیر خود، در ذیل این آیۀ مبارکۀ: أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما گوید:
«اینک تو مطّلع شدی بر آنچه قرآن کریم صدها سال قبل، از آن پرده
- «المیزان فی تفسیر القرءان» ج ١٤، ص ٣٠٢ تا ص ٣٠٤
نور ملکوت قرآن - ج4
40برداشته است که: آسمانها و زمین، یعنی خورشید و ستارگان و تمام عوالمی که ستارگان در آن جای داشتند، همه با هم چسبیده و متّصل بودهاند و خداوند آنها را از هم جدا کرد.
و ما میگوئیم: این معجزه قرآن عظیم است. زیرا این علمی است که احدی از مردم از آن خبری نداشت مگر در این عصرهای اخیر. مگر تو نمیبینی که بسیاری از مفسّرین میگویند: این علم در زمان نزول قرآن برای کفّار نبود؛ پس چگونه قرآن به طور استفهام تقریری که دلالت بر ثبوت میکند آن را بحث نموده است؟!
جواب این مفسّرین آنست که: قرآن کافران را مطّلع کرد با خود این آیه؛ پس آیه حجّت است بر آنها با نزول خودش، و مضمونی که در بر دارد ...
و علماء از شدّت ذکاء و فطانت و حرصشان بر فهم آیات قرآن، هریک دنبال تأویلی برای فهم این آیه رفتهاند. و امّا ما جماعتی هستیم که میگوئیم: این علوم از مخزونات و مکنونات بود که خداوند با دست فرنگیان کافر ظاهر کرد. همچنانکه قرآن بدین مطلب ناطق است؛ گویا قرآن میگوید: سَيَرَي الذَّينَ كَفَروا أنَّ السَّمَواتِ وَ الأرْضَ كانَتْ مَرْتوقَةً فَفَصَّلْنا بَيْنَهُما. و اگر چه بلفظ ماضی آمده است ولی مراد مستقبل است؛ کقوله تعالی: أَتي أَمْرُ اللَهِ «امر خدا آمد» یعنی میآید.
و این إخبار قرآن معجزۀ تامّهای است برای قرآن، و قضیّۀ عجیبی است از اعجب آنچه را که مردم در این جهان میشنوند.
و از همین جهت است که میبینی این مسئله، عقیدۀ علمی در تمام مدارس عالم شرقاً و غرباً شده است؛ استادان به شاگردان میگویند: زمین جزوی از خورشید است که از آن جدا شده و به دور آن میگردد.
این گونه علوم امروزه عقائد کافرین و مؤمنین گردیده است. اینست
نور ملکوت قرآن - ج4
41پروردگار ما که بما میگوید: مردم کافر علومی را دریافتند و فهمیدند، پس چرا به من ایمان نمیآورند؟!
این علوم دلالت بر عظمت من، و حکمت من، و بدایع افعال من، و جمال من، و إحکام و إتقان من در عمل من دارد؛ چرا که من کائنات را بدین گونه آفریدم. و با اعتراف و اقرار خودشان تمام طبقات آن را در زیر نظر خود اداره کردم و پرورش دادم، و آب را مایۀ حیات و زندگی حیوان نمودم، و کوهها را برای حفظ زمین از تموّج و لرزش و خرابی برافراشتم.
أیُّها الْعُلَمآءُ! لا عِطْرَ بَعْدَ عَروسٍ، وَلا مَخْبَأ بَعْدَ بوسٍ. قَدْ أعْذَرَ مَنْ أنْذَرَ.1
- در «مجمع الأمثال» میدانی، ج ٢، ص ٢١١ و ٢١٢، تحت شمارۀ ٣٤٩١ آورده است که: لا مخبأ لعطرٍ بعدَ عروسٍ و لا عطرَ بعدَ عروسٍ نیز آمده است ـ مثلی است در عرب.
مفضّل گوید: اوّلین کسی که بدین مثل متمثّل شد زنی از عُذرة بود که به او أسماء بنت عبد اللَه میگفتند. و شوهری داشت که پسر عمویش بود، و نام آن شوهر عروس بود. شوهر مُرد و مردی که از اقوام این زن نبود او را به زنی گرفت و نام این شوهر نوفل بود، و مردی بود تنگدست و دهانش بدبو و بخیل و زشت. چون مرد خواست این زن را با خود به محلّ خود ببرد، زن گفت: اجازه میدهی من برای پسر عمویم مرثیه بخوانم و سر قبرش گریه کنم؟ گفت: بخوان! زن گفت: أبکیکَ یا عروسَ الأعراس، یا ثعلبًا فی أهله و أسدًا عند الباس؛ مع أشیآء لیس یعلمها النّاس. ـ تا آنکه گوید: شوهر گفت: آن چیزها کدامست؟! زن گفت: از گفتار زشت و فحش پاک بود، بوی دهانش خوب بود، دست باز بود؛ بخیل و تنگدست نبود. مرد دانست که تعریض به او دارد. چون مرد میخواست زن را حرکت دهد گفت: این عطردان خود را که انداختهای بردار و با خود بیاور! زن گفت: لا عطرَ بعدَ عروسٍ. «بعد از آن شوهرم که عروس بود استعمال عطر نمیکنم.» و این، مثلی جاری شد.
و نیز در وجه این تمثیل گفته شده است که: مردی زنی گرفت. چون زن را برای زفاف به سوی او بردند، دید بواسطۀ عدم استعمال عطر بدنش بو گرفته است. گفت: عطرت کجاست؟ زن گفت: پنهان داشتهام. مرد گفت: لا مخبأ لعطرٍ بعدَ عروسٍ. «بعد از زمان عروسی نباید عطر را پنهان داشت.» و این مثلی شد.
- در «مجمع الأمثال» میدانی، ج ٢، ص ٢١١ و ٢١٢، تحت شمارۀ ٣٤٩١ آورده است که: لا مخبأ لعطرٍ بعدَ عروسٍ و لا عطرَ بعدَ عروسٍ نیز آمده است ـ مثلی است در عرب.
نور ملکوت قرآن - ج4
42«ای علماء! عطری بعد از عروس نیست. و جای پنهان شدنی پس از بؤس و شدّت نیست. و عذر خود را به منصّۀ قبول رسانده است کسی که انذار کرده و اتمام حجّت نموده.»
آیا پس از آنکه حقّ برای شما آشکار شد، و دیدید که خداوند چگونه علومی را که با عقل موافق است میپسندد و مردم را بر فراگیری آنها ترغیب میکند، آیا شما با وجود این از نظر و تفکّر در شگفتیهای عالم پروردگارتان پهلو تهی میکنید؟! دیگر ای امّت اسلام بس است!
گفتاری از طنطاوی دربارۀ آیۀ: لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ
ای مرد با فهم و زیرک و با فطانتی که تفسیر مرا میخوانی، اینک بشنو ببین من به تو چه میگویم!
چون رسول خدا صلّی اللَه علیه [و آله] و سلّم این آیه را قرائت نمود:
وَ إِذْ أَخَذَ اللَهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ.1
«و یاد بیاور ای پیغمبر زمانی را که خداوند از پیغمبرانی که به آنها کتاب داده شده بود، عهد و پیمان گرفت که آن را برای مردم بیان کنند و پنهان ننمایند!»
برای مردم گفت: مَا عَلَّمَ اللَهُ عَالِمًا عِلْمًا إلاَّ أخَذَ عَلَیْهِ مِنَ الْمِیثَاقِ مَا أخَذَ عَلَیالانبیاء: لَتُبَیِّنُنَّهُو لِلنَّاسِ وَ لاَ تَکْتُمُونَهُ.
«خداوند به هیچ عالمی علمی نیاموخت مگر آنکه از وی عهد و پیمان گرفت همان عهد و پیمانی را که از پیامبران گرفته بود؛ که آن را برای مردم بیان کنند و مخفی ندارند.»
- صدر آیۀ ١٨٧، از سورۀ ٣: آل عمران
نور ملکوت قرآن - ج4
43اینست گفتار پیغمبر ما صلّی اللَه علیه [و آله] و سلّم که: «خداوند از ما عهد و میثاق گرفته است؛ همانطورکه از انبیاء عهد و میثاق گرفته است.»
انبیاء امروز در نزد پروردگارشان هستند و ما الآن ساکنین روی زمین هستیم، و خداوند از ما عهد و پیمان گرفته است؛ و عهد تابع علم است. و بنابراین ای مرد دانشمند باهوش! تو امروز مورد مؤاخذه و پرسش هستی دربارۀ این امّت و دربارۀ کسانی که اطراف تو هستند بر مقدار طاقت و قدرتی که داری!
آیا این راه انصاف است که امّتی که کتابش، قرآنش، این گونه عالی و راقی باشد؛ جاهلترین امّتها به کتابش، و به علومی که خداوند نازل کرده است بوده باشد؟!
آیا از جادّه حقّ و شریعت صواب است که خداوند بگوید:
وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ.1
«و سوگند که تحقیقاً ما شما را در روی زمین استقرار و تمکین دادیم و برای شما راههائی را از معیشت مقرّر داشتیم، و شما سپاس این را کم بجای میآورید!»
و مخاطبین به این خطاب الهی جاهلترین امّتها به این زمین و به محتویات درون آن باشند؟!
خداوند میگوید: این زمینی را که من محلّ معیشت شما قرار دادهام جای شکر شماست؛ و شما شکر نمیکنید مگر اندکی! و شکر عبارت است از تذکّر و تفکّر اوّلاً، و عمل کردن با دست و زبان ثانیاً.
- آیۀ ١٠، از سورۀ ٧: الأعراف
نور ملکوت قرآن - ج4
44اینک که این مطلب را فهمیدی و خود را در پیشگاه حضرت حقّ مسئول دیدی، تو عامل برای امّت اسلامیت بوده باش! زیرا امّت اسلامی نیاز مبرم به نصیر و معین دارد!
و بنابراین، این گفتار مرا و أشباه آن را از آنچه را که خداوند برای تو میگشاید انتشار بده مادامیکه از راستان و یقین دارندگان هستی.»1
علوم مادّیّه و طبیعیّه تا حدّی که موجب کمال انسان است شرافت دارد
در اینجا باید به جناب طنطاوی گفت: طبق منطق عقل و مفاد آیات و سنّت و روش و منهاج رسول خدا، عالیترین علوم، علم نفس است نه علوم مادّیّه طبیعیّه. درجه و اعتبار علوم طبیعیّه تا مرزی است که مقدّمه کمال معنوی و خصال حسنۀ روحی انسان قرار گیرد؛ و اگر از این حدّ تجاوز نماید خطر است و هلاکت.
قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ که در این آیه آمده است، به معنای عدم وصول به حقّ مقام انسانیّت است، نه کمبهرهبرداری از معادن و زخارف، و کمتر غور و بررسی کردن در روابط مادّه و آثار و نتائج آن.
آری! اینک که این علوم طبیعی را کفّار گرفتهاند و از حدّ و مرز استعمال در آسایش و رفاه بشر برون بردهاند، و وسیله تخریب اموال و نفوس و اعراض ساخته، و موجب تسلّط و هجمۀ سبعیّه بر مسلمین گردیدهاند؛ بر مسلمین لازم بلکه از واجبترین واجبات است که آنها را فراگیرند و از آنها مقدّم شوند و پیشتر روند. نه از جهت نفاست اینها، بلکه از جهت لزوم بریدن دست کفر خائن و قطع أیادی متجاوزین، و إعلاءِ کلمۀ اسلام و حطّ کلمۀ کفر و زندقه و إلحاد که الإسْلاَمُ یَعْلُوا وَ لاَ یُعْلَی عَلَیْهِ.2
- «تفسیر طنطاوی» مطبعۀ مصطفی البابی الحلبی، طبع دوّم، ج ١٠، ص ٢٠٧ و ٢٠٨
- از فرمایشات رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم است: «اسلام بالا میرود، ^
نور ملکوت قرآن - ج4
45امروز نه بر حسب وظیفۀ اوّلیّه، بلکه بر حسب اقتضای ضرورت، لازم است مسلمین به مقدار رفع نیاز و مقدّمیّت کمال و علوّ خود، از این علوم بهره گیرند.
عیناً مانند صاحبخانه و باغی که از استراحت در اطاق و خوابیدن در مکان امن و تنفّس در هوای لطیف آن دست برداشته، و شبانه با تیر و تفنگ و دشنه و کارد بر فراز بام پاسبانی میکند، و برای دفع دزد متجاوز و نظر خائنانۀ وی به حرم و حریمش تا به صبح پاس میدهد، و از زن و فرزند و اموال و ناموس خود پاسداری مینماید. این عمل او البتّه لازم است، و لیکن نه وظیفۀ اوّلیّه و مطلوب بدوی اوست؛ بلکه از باب ناچاری است. هیچ عاقلی جنگ و دفاع را فی حدّ نفسه امر بدوی و فطری و مصلحت اوّلی نمیداند.
و این گفتار ما در اینجا بسیار دقیق است که پیوسته مسلمان باید دنبال کمال معنوی خود برود، نه دنبال علم دنیا که در حقیقت علم آخور و علم کیفیّت پر کردن و خالی کردن بیت الخَلا میباشد؛ و در عین حال از دنیا هم بقدر مقدّمیّت برای این امر خطیر، و دفع دست تعدّی و تجاوز به این صراط مستقیم و نهج قویم استفاده کند.
چنانکه مؤمنین و اندیشمندان و رادمردان زمان حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه الصّلاة و السّلام، به قارون متعدّی و مغرور گفتند:
وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ.1
- ^ علوّ و ارتفاع دارد؛ و هیچچیز بالاتر و رفیعتر از آن نیست». («من لا یحضره الفقیه» طبع مکتبة الصّدوق، ج ٤، ص ٣٣٤)
آیۀ ٧٧، از سورۀ ٢٨: القصص
- ^ علوّ و ارتفاع دارد؛ و هیچچیز بالاتر و رفیعتر از آن نیست». («من لا یحضره الفقیه» طبع مکتبة الصّدوق، ج ٤، ص ٣٣٤)
نور ملکوت قرآن - ج4
46«و از این اموال فراوان و ثروت زخّاری که خداوند به تو داده است، دنبال رسیدن به راه آخرت و جستجوی آن خانه عاقبت باش؛ و در عین حال نصیب و حظّ و بهرهات را نیز از دنیا فراموش مکن. و به مردم نیکوئی کن همانطورکه خدا به تو نیکوئی نموده است. و در روی زمین مفسدهجو مباش که خداوند مفسدین را دوست ندارد.»
و به علم خود مغرور نباش، و بر مالی که در اثر علم و اندیشهات بدست آوردی تکیه مزن و نگو: إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدِي1 «من اینهمه اموال را از راه علم و دانش خود گردآوری کردهام» و بنابراین معنی ندارد که به فقرا احسان کنم و برای آنها حقّ معلوم و مقرّری در این اموال معیّن نمایم.
قرآن عظیم ما را دعوت میکند که بتمام موجودات به نظر وحدت بنگریم و همه را از یک ریشه و یک اصل بدانیم، و این دریای عظیم موّاج کثرات را در همان نفس آب صافی و بیرنگ و بدون بو منحصر کنیم. همه و همه را از یک مبدأ و منشأ بدانیم؛ و این اختلافات و عجائب و غرائب و صور و اشکالی که در این عالم هر روزه به چشم میخورد، منحصراً از ارادۀ واحد حضرت حیّ قیّوم بدانیم که بدین لباسهای مختلف ملبّس و به این خلعتهای گوناگون مخلّع گردیدهاند.
از جمله موارد دعوت قرآن به سیر در آیات آفاقی، تذکّر به بازگشت تمام تفاوتها به مبدأ واحد است در آیۀ: يُسْقي بِماءٍ واحِدٍ ...
ملاحظه کنید چه قسم خداوند حکیم میخواهد از راه آیات آفاقی و علوم تجربی و طبیعی و مشاهدۀ این همه شگفتیهای کاخ آفرینش، ما را به قدرت واحد، و علم و حکمت واحد، و اراده و مشیّت واحد خود رهبری کند؟! و چگونه تمام این تفاوتها و کثرتها را به مبدأ واحد اتّصال میدهد؟! و در این کریمۀ شریفه چطور ما را متنبّه و متذکّر به این امر مهمّ مینماید:
- قسمتی از آیۀ ٧٨، از سورۀ ٢٨: القصص
نور ملکوت قرآن - ج4
47وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقي بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.1
«و در روی کرۀ زمین قطعاتی از خاک است که از جهت جنس و خاصیّت کاملا شبیه بهم هستند. و باغهائیست از انگورها و کشت و زرعها، و درختان خرما که تنههایش بطور پایه جوش از یک ریشه برآمدهاند، و نیز درختان خرمائی که تنهاش یکی بوده و همۀ شاخههایش از آن تنهاند و بطور پایه جوش تنههای متعدّدی از ریشۀ واحد بر نیاوردهاند. و تمام این باغهای مملوّ از این درختان و از این کشت و زرعها، با آب واحدی که به آنها داده میشود سیراب میشوند؛ ولی میوههای مختلف داده، و ما بعضی را از جهت خوراک و مزۀ آنها بر بعضی دیگر برتری دادهایم. و حقّاً و تحقیقاً در این گونه امور آیات و نشانههائی از توحید و یگانگی مدبّر و خالق حکیم است برای گروهی که متفکّرند.»
واقعاً این یکی از بزرگترین عجائب خلقت است که چگونه از آب واحدی که به زمین داده میشود، و زمین هم زمین واحدی است که به هیچوجه در آن اختلاف نیست و خاک و موادّ مرکّبۀ از آن همه واحدند، معذلک یکی درخت سیب میشود، یکی گلابی، یکی گردو، یکی کدو، یکی انگور، یکی خرما، یکی دانۀ گندم میگردد و سنبلهای گندم میدهد، یکی جو میشود، یکی برنج، یکی عدس. این گیاههای متعدّد و لا تُعدُّ و لا تُحصَی، و این درختان جنگلی و این گلهای بیشمار که به الوان مختلف و عِطرهای متفاوت، باغ را لالهزار و همچون طَبلۀ عطّار مینماید.
- آیۀ ٤، از سورۀ ١٣: الرّعد
نور ملکوت قرآن - ج4
48تفسیر علاّمه طباطبائی (ره) در ذیل این آیۀ شریفه
حضرت استاد علاّمه در تفسیر این آیه فرمودهاند:
«راغِب گوید: صِنو به معنی شاخهایست که از ریشۀ درخت روئیده شده باشد. گفته میشود: هُما صِنْوا نَخْلَةٍ، وَ فُلانٌ صِنْوُ أبیهِ. «آن دو نفر همچون دو شاخۀ روئیده شده از بن یک درخت خرما هستند، و فلان بالنّسبه به پدرش همچون شاخۀ هم جوش از یک بن میباشند.» و تثنیۀ آن صِنْوانِ آید، و جمعش صِنْوانٌ است. خداوند متعال میفرماید: ﴿صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ﴾ ـ انتهی.
و گفته است: اُکُل با ضمّه و با سکون کاف، هر دو به معنی خوردنی است. خداوند تعالی میگوید: أُكُلُها دائِمٌ. «خوردنیهای بهشت همیشگی است.» و أکلَة با فتحۀ همزه برای افادۀ معنی یکبار خوردن است. و اُکلَة با ضمّه آن مانند لُقمة به معنی یک لقمه میباشد ـ انتهی.
و تفسیر آیه این میشود: از جمله ادلّهای که دلالت دارند بر اینکه این نظام جاری موجود در عالم پیوسته و بسته است به تدبیر مدبّری که تمام اشیاء با طبایعشان بدان خضوع دارند، و آن مدبّر اینها را بر اساس ارادۀ خود به هر گونه که بخواهد در جریان میاندازد اینست که: در روی زمین قطعههائی از خاک موجود است که بعضی با بعضی متقارباند و در طبع و طبیعت خاکشان متشابهند، امّا در عین حال میبینیم که در آن باغستانهائیست از انگورها، و انگور از میوهجاتی است که از جهت شکل و رنگ و طعم و اندازه و لطافت و مزیّت و غیر ذلک در میانشان اختلاف عظیمی است. و همچنین در این قطعات متشابه انواع کشت و زرعها که در جنس و صنف مختلفند، همچون گندم و جو و غیرهما موجود است. و نیز در این قطعات، درختان خرمائی که بر ریشۀ مشترک روئیده شدهاند و نیز درختان خرمای روئیده شده از غیر ریشۀ مشترک میباشند. و تمام این اصناف مختلفۀ میوهها و حبوبات، از آب واحدی سیراب میشوند که هیچ اختلافی در آن نیست. و ما بعضی از آنها را بر بعضی دیگر از
نور ملکوت قرآن - ج4
49جهت خوش خوراکی و مزیّت مطلوبه در صفاتشان برتری دادهایم.
اگر گفته شود: طبق مباحث علمیّهای که متعرّض حالات و شئون طبایع میوهجات و حبوبات میشود و طبایع آنها و خواصّشان را شرح میدهد، و از عواملی که در کیفیّت تکوّن آنها و در تصرّف و تغیّر صفاتشان مؤثّر است بحث مینماید، اینطور بدست میآید که: این اختلافات راجع به طبایع خاصّ آنها و نحوۀ طبیعت مختصّ به آنها و همچنین راجع به عوامل خارجی است که در آنها دخالت دارد و آنها را به اشکال مختلفه و رنگهای متفاوته و سائر صفات گوناگونشان در میآورد.
در پاسخ گفته میشود: آری اینچنین است؛ و لیکن سؤال و پرسش اینک برمیگردد به علّت اختلاف این طبایع داخلیّه، و به اختلاف عواملی که در آنها تأثیر دارند. و بنابراین باید گفت: آن علّتی که موجب اختلاف این آثار است کدام است؟! و بالأخره برمیگردد به مادّۀ مشترکۀ میان همه آنها، که آن مادّه هم از جهت اجزائش متشابه است. و معلوم است که این، صلاحیّت برای تعلیل این اختلاف مشهود را ندارد.
بنابراین هیچ گزیر و گریزی نیست مگر آنکه بگوئیم: در آنجا یک سببی است برتر و بالاتر از این اسباب که مادّۀ مشترکه را بوجود آورده است، و پس از آن صورتهای مختلفه و آثار متفاوته را در آن ایجاد نموده است. و به عبارت دیگر: در آنجا یک علّت واحدِ دارای شعور و ارادهای است که این اختلافات به ارادههای مختلف او بازگشت میکند.
و اگر آن ارادۀ واحده پدیدآورنده این ارادههای متفاوت نبود، چیزی از چیزی متمیّز نمیشد، و اختلافی در جهان مشهود نبود.
و بر شخص متدبّر و متفکّر در این آیات لازم است که بحثش و تفکّرش وی را بدینجا برساند که: مستند بودن اختلاف مخلوقات به اختلاف ارادۀ
نور ملکوت قرآن - ج4
50خداوند سبحانه، موجب ابطال قانون علّت و معلول همچنانکه توهّم شده است نیست؛ زیرا که ارادۀ خدا از صفات عارضۀ بر ذاتش مانند ارادههای ما نیست، تا اینکه ذاتش با تغیّر و دگرگونی این ارادهها متغیّر و دگرگون گردد. بلکه این ارادههای مختلف، از صفات فعل اوست و از علل تامّۀ اشیاء منتزع میشود.
این مطلب را اینک بطور سربسته و اجمال بپذیر، تا إن شاء اللَه در جای مناسب شرحش بیاید.»
تا آنکه میفرماید: «از آنچه بیان شد معلوم شد که: این آیه حجّتی است بر توحید رُبوبیّت پروردگار؛ نه برای اثبات صانع یا توحید ذات.
و ملخّص این دلیل این میشود که: اختلافی که در آثار مشهودۀ در اشیاء مختلفه با وجود وحدت اصل آنها موجود است، کاشف است از استنادشان به سببی که ماوراءطبیعت مشترکۀ متّحدۀ در میان آنهاست، و دلالت میکند بر انتظام این امور از مشیّت و تدبیر او. و علیهذا مدبّر این امور و آثار، خداوند است سبحانه، و اوست یگانه ربّ آنها؛ و ربّی و پرورندهای غیر از اللَه نیست.
و لهذا آنچه از برخی از مفسّران به چشم میخورد که: این آیه برای اثبات صانع است، درست نیست.
از این گذشته، سیاق آیات علیه بتپرستان است که انکار وحدت ربوبیّت را میکنند، و ارباب متفرّق و مدبّران کثیری برای موجودات ـ در عین اعتراف به یگانگی و وحدت ذات حقّ واجب عزّ اسمه ـ قائل میباشند. در این صورت احتجاج و استدلال برای در هم شکستن عقیدۀ آنها، به دلیلی که نتیجه دهد: جهان صانعی و آفریدگاری دارد، بیفائده است.
و بعضی متوجّه این موضوع شده و گفتهاند: آیه برای ردّ دهریّین عرب است که منکر وجود صانع هستند. و این کلام مردود است به اینکه از جهت
نور ملکوت قرآن - ج4
51سیاق آیات، نشانی بر این مدّعی نمیتوان یافت.»
تا آنکه میفرماید: «در تفسیر «عیّاشی» از خطّاب أعور، مرفوعاً از اهل علم و فقه از آل محمّد علیهم السّلام در تفسیر: وَ فِي الأرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ روایت است که فرمود: مراد آنست که این زمین پاک، مجاور زمین شورهزار است و از آن نیست؛ همچنانکه قومی مجاور و همنشین با قومی دگرند و از آنها نمیباشند.
روایات وارده که: أنا و أنتَ یا علیُّ مِن شجرةٍ واحدة
و در تفسیر «بُرهان» از ابن شهرآشوب، از خرگوشی در «شرفُ المصطفی» و از ثَعلبی در «الکشف و البیان» و از فضل بن شاذان در «أمالی» ـ و عبارت روایت از اوست ـ با إسناد خود از جابر بن عبد اللَه روایت میکند که او گفت: شنیدم از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم که به علیّ علیه السّلام میگفت:
النَّاسُ مِنْ شَجَرٍ شَتَّی؛ وَ أنَا وَ أنْتَ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ. ثُمَّ قَرَأ: «جَنَّاتٌ مِّنْ أعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَي بِمَآءٍ وَاحِدٍ»: بِالنَّبِیِّ وَ بِکَ.
«تمام افراد مردمان از درختهای گوناگونی هستند؛ و من و تو ای علیّ از درخت واحدی میباشیم. و پس از آن فرمود: «باغهائی از درختان انگور، و کشتهائی، و درختانی از خرما که شاخههایش از یک بن روئیدهاند و از یک بن نروییدهاند؛ و همۀ آنها با آب واحدی آبیاری میشوند»: بواسطۀ پیامبر و تو آبیاری میشوند.»
و گفته است: این روایت را نَطَنزیّ در «خصآئص» از سلمان آورده است.
و در روایتی دیگر است که: أنَا وَ عَلِیٌّ مِنْ شَجَرَةٍ؛ وَ النَّاسُ مِنْ أشْجَارٍ شَتَّی.
«من و علیّ از یک درخت هستیم؛ و سائر مردم از درختان مختلفی.»
نور ملکوت قرآن - ج4
52و صاحب تفسیر «برهان» میگوید: و روایت جابر بن عبد اللَه را طبرِسی [در «مجمع البیان»] و علیّ بن عیسی در «کشف الغمّة» آوردهاند.»
حضرت استاد قدّس اللَه رَمْسَه پس از نقل این عبارات از تفسیر «برهان» فرمودهاند:
«أقول: و این روایت را در «الدّرّ المنثور» از حاکم و ابن مَردْوِیه، از جابر روایت کرده است که گفت: از رسول خدا صلّی اللَه علیه [و آله] و سلّم شنیدم که میگفت:
یَا عَلِیُّ! النَّاسُ مِنْ شَجَرٍ شَتَّی؛ وَ أنَا وَ أنْتَ یَا عَلِیُّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ. ثُمَّ قَرَأ النَّبِیُّ صَلَّی اللَه عَلَیْهِ [وَ ءَالِهِ] وَ سلَّمَ: «وَ جَنَّاتٌ مِّنْ أعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ﴾.﴾ 1
باری، از دقّت و توجّه در این آیۀ مبارکۀ که میگوید: يُسْقَي بِمَآءٍ وَاحِدٍ، جهانی از ابواب معرفت بروی ما گشوده میشود. و کیفیّت ربط قدیم به حادث، و مسألۀ کثرت در وحدت و وحدت در کثرت معلوم، و ربوبیّت ذات واحد اقدس پروردگار بر جمیع ممکنات بلا استثناء مشهود میگردد.
و اگر کسی حقّاً بخواهد از عهده تفسیر و مفاد این کریمۀ مبارکۀ برآید، باید کتابی را در شرح آن بنگارد.
و از این روایتی که اخیرا ذکر شد، و رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم يُسْقَي بِمَآءٍ وَاحِدٍ را به خودش و أمیرالمؤمنین علیهما الصّلاة و السّلام تفسیر فرمود نیز دنیائی از معرفت و شهود حقیقت ولایت معلوم میگردد؛ که چگونه جمیع کثرات این عالم و تمامی نفوس بندگان خداوند، از شریر و خیّر، و شقیّ و سعید، و جنّ و انس و ملک، و اصناف حیوانات و انواع جمادات، و
- «المیزان فی تفسیر القرءان» ج ١١، ص ٣٢٢ تا ص ٣٢٥
نور ملکوت قرآن - ج4
53نور و برق و موج، و روابط دقیق ذرّات و احکام عجیب جاری و ساری در ناموس مادّه، و حیات، و همه و همه از ولایت رسول خدا و ولایت علیّ بن أبی طالب علیهما الصّلاة و السّلام که ولایت واحدی میباشند سرچشمه گرفته و منشعب میگردد.
آیات دیگری از قرآن کریم که دعوت به سیر در آیات آفاقیّه مینماید
یکی از مواردی که قرآن ما را دعوت به سیر و گردش در آیات آفاقیّه و جهان طبیعت میکند، و از آن یکسره به توحید ذات حقّ و به عبودیّت و خاکساری مطلق در برابر کاخ با عظمتش حواله مینماید این آیات است:
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفًا أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيبُ سُودٌ* وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ إِنَّما يَخْشَي اللَهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ* إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ* لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ.1
«آیا ندیدهای که خداوند از آسمان آب را فروفرستاد، پس ما بواسطۀ آن میوههای رنگارنگ و گوناگونی را بیرون آوردیم. و در کوهها رگ رگههای سپید و قرمز و سیاه را مییابی که این رشتهها در رنگهای خود مختلف هستند. و در میان مردمان و جنبندگان و حیوانات و چهارپایان نیز رنگها اختلاف دارند.
آری اینچنین است که فقط از میان بندگان خداوند، علماء و دانشمندان هستند که از وی خوف و خشیت دارند. و تحقیقاً خداوند عزیز و آمرزنده است.
علماء و دانشمندان آنانند که کتاب خدا را تلاوت میکنند و نماز را اقامه
- آیات ٢٧ تا ٣٠، از سورۀ ٣٥: فاطر
نور ملکوت قرآن - ج4
54مینمایند و از آنچه ما به ایشان روزی دادهایم در پنهان و آشکارا انفاق میکنند؛ و به معامله و تجارتی که زیان و خسران ندارد امید بستهاند.
برای آنکه خداوند مزد و پاداششان را بطور کامل و وافی عنایت کند، و از فضل و رحمت خود به آنان زیاده مرحمت فرماید. و تحقیقاً خداوند آمرزنده و سپاس دارنده بندگان است (یعنی حقّ سپاس بندگان را ادا میکند).»
این آیات، اوّلاً ما را به سرّ توحید در ربوبیّت حقّ، از اختلاف انواع و اقسام میوهجات و ثمرات، و اختلاف راهها و خطوط مشخّصه و رگ رگهای مشهود در جبال که به الوان مختلفی طبقات آن را از هم مشخّصه میکنند، و از اختلاف آدمیان و حیوانات و اقسام گوسپندان و گاوها و شتران فرا میخواند.
و ثانیاً یادآوری میکند که: از میان جمیع تودۀ مردم، علماء هستند که بدین ربط و ارتباط شگفت پی میبرند، و نور وحدت حقّ را در مجالی و مظاهر کثرات مشاهده مینمایند.
و ثالثاً بیان میکند که: مراد از علماء کسانی میباشند که قرآن را تلاوت میکنند و اقامه نماز مینمایند، و از اموال خود آشکارا و نهان در راه حضرت محبوب و معشوق ازلی و ابدی انفاق مینمایند.
معنای حقیقی علم و عالم، در این آیات
بنابراین، معنای عالم دانسته میشود. و مُفاد از علم نیز معلوم میگردد که ارتباط وثیق با کتاب خدا و افکندن رشتۀ عبودیّت وی در گردن است؛ از نیایش و کُرنش به درگاه او، و از انفاق و ایثار در برابر او؛ نه مجرّد خواندن و نوشتن و مکتب دیدن و به علوم تفکّریّه آشنا بودن. اینها علم نیست، و صاحبانش از علماء نمیباشند. و اگر دیده شود که در هر زمان افرادی از این زمره وجود دارند و نام علماء بر خود مینهند، از باب تلبّس باطل به لباس حقّ، و تشکّل إبلیس در شکل آدمیان است.
بنابراین منطق قویم قرآن، باید آنان که مسمّی به عالِم هستند به دو گروه
نور ملکوت قرآن - ج4
55تقسیم شوند:
اوّل: عالمان حقیقی که به مصداق این آیه سر و کارشان با قرآن است. آیات آن را تلاوت میکنند، و آیات بر جان و دلشان مینشیند و نفوسشان را تذکیه و تزکیه1 میکند، و به خضوع و خشوع واقعی در میآورد، و در برابر عظمت و اُبَّهت و جلالت حقّ خرد و شکسته و منکسر میگردند.
دوّم: عالمان بازاری و فرمولی که فقط به قواعد و احکام تفسیری و فقهی و اصولی و حِکَمی آشنائی دارند. و خوب از فرمولها اطّلاع دارند، امّا این علوم به جانشان ننشسته و در صُقْع نفوسشان وارد نشده؛ علم را وسیلۀ ریاست و جاه دانسته، برای تفوّق و برتری بر دیگری، حقیقت و وجدان و عاطفه و آخرت و رسول اللَه و قرآن و تمام مقدّسات را به ثمن بخس و بهای اندکی میفروشند.
اینها هستند که در قرآن کریم به پستتر از مرتبۀ بهائم تنزّل یافته، و به أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُ2 از آنان تعبیر شده است. نَعوذُ بِاللَهِ مِنْ سَطْوَةِ جَلالِهِ وَ عَظَمَةِ قَهْرِهِ.
تلاوت و تدبّر و تفکّر در آیات قرآن است که ما را محمّدی میکند. قرآن
- تذکیه با «ذال» از مادّه ذکات و به معنای تطهیر و پاک نمودن است، و تزکیه با «زاء» از مادّه زکات و به معنای نموّ دادن و رشد بخشیدن است.
- قسمتی از آیۀ ١٧٩، از سورۀ ٧: الأعراف؛ و تمام آیه چنین است:
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْینٌ لا یبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یسْمَعُونَ بِها أُولئِک کالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِک هُمُ الْغافِلُونَ.
«و تحقیقاً سوگند که ما برای جهنّم بسیاری از افراد جنّ و انس را مهیّا نموده و واگذاردهایم. آنان که دل دارند و با آن تفکّر نمیکنند، و چشم دارند و با آن نمیبینند، و گوش دارند و با آن نمیشنوند. ایشان همانند چهارپایان هستند، بلکه از آنها پستترند؛ آنانند که غافل میباشند.»
نور ملکوت قرآن - ج4
56را بما میرساند، و ما را در قرآن مندکّ و فانی میکند. زیرا قرآن نمونه و بیان و نمایشگر نفس و اخلاق محمّدی است.
قرآن نماینده و نشاندهندۀ آن خُلق عظیم است. و آن خلق عظیم منطبق بر لطائف و ظرائف آیات قرآن است. خداوند در قرآن کریم آن حضرت را توصیف به اخلاق عظیم میکند که:
وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ.1 «و ای پیامبر، حقّاً و تحقیقاً تو دارای اخلاق بزرگ و عظیمی هستی!» و به شرح صدر و فراخی سینه که کنایه از استعداد و تحمّل پذیرش سختترین مشکلات و قابلیّت اعلا درجۀ از فیوضات است ستوده است که:
أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ* وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ* الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ.2
«آیا ما سینهات را فراخ (برای تحمّل بارِ وحی و رسالت عظیم) ننمودیم؟ و آیا وزر و بار سنگین (توجّه به کثرات را بواسطۀ تابش نور توحید) از تو برنگرفتیم؟ آن گران باری که پشت تو را میشکست.»
دستورات أخلاقی قرآن، بشریّت را به أعلا درجه از توحید میرساند
ما اگر در دستورات اخلاقی قرآن دقّت کنیم، مییابیم که چنان با موشکافی و مراقبت عمیق، عالم بشریّت را به اعلا مرتبۀ از توحید رهبری میکند! و چه عقبات سخت و کریوههای سهمگین را از برابرشان برمیدارد.
آیات وارده در کیفیّت انفاق، و ظرائف نکات اخلاق
فقط نگاه به یک دستور قرآن کریم دربارۀ انفاق و کیفیّت آن بس است که ما را بدین نکته رهبری کند.
اوّلاً قرآن کریم هر گونه انفاقی را امضا نمینماید، و صریحاً اعلام میدارد
- آیۀ ٤، از سورۀ ٦٨: القلم
- آیات ١ تا ٣، از سورۀ ٩٤: الإنشراح
نور ملکوت قرآن - ج4
57که باید انفاق برای خدا و در راه او و بقصد اعلاءِ کلمۀ دین و حفظ مردم مؤمن از دستبرد شیاطین باشد. و به عبارت موجز انفاق باید فی سبیل اللَه باشد نه فی سبیل الطّاغوت.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلي جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ.1
«کافرین اموالشان را انفاق میکنند برای آنکه راه خدا را ببندند (و مؤمنین پیروز نشوند) بنابراین آنان مالهای خود را انفاق میکنند، و بر این پندار باطل حسرت بر دلشان میماند؛ زیرا مغلوب میشوند (در این صورت دنیایشان از دست رفته) و به سوی جهنّم نیز رهسپار میگردند.»
مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.2
«داستان کافرانی که برای پیشرفت مقاصد دنیوی خود اموالی را انفاق مینمایند، مانند باد سرد شدیدی است که به مزرعه و کشتزار قوم ستمگر بوزد و همهاش را نابود سازد (و در این صورت چیزی دستگیرشان نمیشود). و خداوند به آنان ستم ننموده است؛ ایشانند که بر خودشان ستم نمودهاند.»
از این گذشته قرآن بیان میکند که: باید میزان و مقدار انفاق نه به حدّ اسراف برسد و نه در حدّ تنگی محصور گردد. در صفات بندگان رحمن از جمله میشمرد:
وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوامًا.3
- آیۀ ٣٦، از سورۀ ٨: الأنفال
- آیۀ ١١٧، از سورۀ ٣: آل عمران
- آیۀ ٦٧، از سورۀ ٢٥: الفرقان
نور ملکوت قرآن - ج4
58«و از جمله اوصاف عباد الرّحمن آنست که: چون بخواهند انفاق کنند، نه اسراف نموده از حدّ بگذرانند و نه خشکی به خرج داده کمتر از مقدار انفاق کنند، بلکه انفاق آنها در طریقی میانه و معتدل قرار دارد.»
سخاوت رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم به قدری بود که از حدّ خارج میشد
وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا.1
«آنقدر در مورد انفاق به مقدار اندک اکتفا مکن که دستهایت را بسته و بر گردنت ببندی؛ و آنقدر هم گشادگی منما تا هر چه داری انفاق کنی آنگاه حسرت زده و ملالت دیده در گوشهای بنشینی!»
حضرت استاد قدّس اللَه رَمْسَه در تفسیر خود از «تفسیر قمّی» از حضرت صادق علیه السّلام روایت کردهاند که فرمود: مراد از کلمۀ مَحْسور عریان است.
و از «کافی» با إسناد خود از عجلان روایت کردهاند که گفت: من در حضور حضرت صادق علیه السّلام بودم که سائلی آمد و چیزی میخواست. حضرت برخاست و به سوی ظرفی رفت که در آن خرما بود، دستهای خود را پر از خرما نموده به وی داد. در این حال سائلی دیگر آمد و سؤال نمود. حضرت برخاست و نیز دستهای خود را پر کرده به او داد. و سپس سائلی دیگر آمد، حضرت فرمود: اللَهُ رَازِقُنَا وَ إیاکَ! «خداوند به ما و تو روزی خود را برساند!»
آنگاه حضرت فرمود: عادت و حالت رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم این بود که هرکس هر چیزی از امور دنیا میخواست به او میداد. زنی پسرش را به سوی رسول خدا فرستاد و به او گفت: از رسول خدا سؤال کن، و اگر گفت: در نزد ما چیزی نیست، به او بگو: پیراهنت را بده!
- آیۀ ٢٩، از سورۀ ١٧: الإسراء
نور ملکوت قرآن - ج4
59حضرت فرمود: رسول خدا پیراهنش را گرفت و به سوی او انداخت ـ و در نسخه دیگر است که: به او داد ـ در این حال خداوند رسول خود را ادب فرمود که از جادّه اقتصاد بیرون مرو؛ و این آیه را نازل کرد. و حضرت صادق فرمود: مراد از إحسار فقر و فاقه است.1
محمّد أحمد جادَ المَولَی بَک در کتاب مُمْتِع نفیس خود «محمّدٌ المَثَلُ الکامِل» گوید:
«در «بُخاری» آورده است که: مالی را از بحرین برای رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم آوردند ـ و بیشترین مالی بود که برای او آورده شده بود ـ رسول خدا فرمود: آن را تقسیم کنید، و بدان التفاتی ننمود و به سوی مسجد رفت. چون نمازش را به پایان رساند، آمد و پهلوی این مال نشست. هرکس را که دید، از این مال به او داد، بهطوریکه برخاست و از آن، یک درهم هم باقی نمانده بود.
زنی برای حضرت یک بُرد بعنوان هدیّه آورد و گفت: یا رسول اللَه! من میخواهم این را به تو بپوشانم. رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم آن بُرد را از وی گرفت، و درحالیکه نیازمند بدان بود در تن کرد.
چون برد را در بر کرد، مردی از صحابه گفت: ای رسول خدا چقدر این برد زیباست! آن را بمن بده تا بپوشم. رسول خدا گفت: آری، و برد را به وی داد.
چون رسول خدا برخاست، صحابه آن مرد را مذمّت کردند و به وی گفتند: تو میدانستی که رسول خدا نیازمند به آن برد بود، و میدانستی که از رسول خدا چیزی را درخواست نمیکنند و او ردّ کند؛ در عین حال از او برد را
- «المیزان فی تفسیر القرءان» ج ١٣، ص ١٠٤
نور ملکوت قرآن - ج4
60طلب کردی و گرفتی؟
فاطمه علیها السّلام: دختر او از خدمت خانه و زیادی زحمات به او شکایت برد، و از او خادمی خواست که از عهدۀ کارِ خانه برآید. رسول خدا به او امر کرد تا تسبیح و تکبیر و تحمید خدای را به جا بیاورد. و به او گفت:
لاَ اُعْطِیکِ وَ أدَعَ أهْلَ الصُّفَّةِ تُطْوَی بُطُونُهُمْ مِنَ الْجُوعِ. «من به تو خادمی نمیدهم، و بگذارم اهل صُفّه از شدّت گرسنگی شکمهایشان پیچیده شود!»»1
در قرآن کریم وارد است که: اگر نداشتی چیزی به ذوی القربی و مساکین و ابن سبیل بدهی، اقلاًّ با زبان خوش و وعدۀ آینده به امید رحمت و فضل و عنایت خدا آنان را دلشاد کن:
وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا * إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا * وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُورًا.2
«و ای پیامبر! به اقرباء و ارحامت حقّشان را بده. و به فقیر مسکین و ابن سبیل که در راه وامانده و خرجی ندارند حقّشان را بده. و اسراف و زیادهروی مکن.
آنان که در مخارج زیادهروی دارند، برادران شیاطین میباشند. و شیطان پیوسته کفران نعمت پروردگارش را میکند.
و اگر چیزی نداشتی بدیشان بدهی، و اعراض از دادن نمودی به امید آنکه بعداً از فضل و رحمت خدا چیزی به تو برسد و به آنان برسانی، اینک با
- «محمّدً صلّی اللَه علیه و سلّم المثل الکامل» طبع دوّم، سنۀ ١٣٥١ هجریّه قمریّۀ، ص ١٩
- آیات ٢٦ تا ٢٨، از سورۀ ١٧: الإسرآء
نور ملکوت قرآن - ج4
61گفتار نیکو و ملایم با آنان مواجه شو و آنان را دلشاد بدار!»
چهارده آیه در سورۀ مبارکۀ بقره پشت سر هم در آداب و کیفیّت، و اخلاص در نیّت، و در ثواب و اجر، و در میزان و معیار انفاق در راه خدا آمده است، که حقّاً عالمی را از اخلاق نشان میدهد؛ و این گونه قرآن کریم تا ابدیّت درخشندگی دارد:
آیات وارده در انفاق، از کرائم آیات اخلاقی است (آیات چهاردهگانۀ سورۀ بقره)
١ـ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَهُ واسِعٌ عَلِيمٌ.
٢ـ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذيً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.
٣ـ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذيً وَ اللَهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ.
٤ـ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذي كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لا يَقْدِرُونَ عَلي شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ.
٥ـ وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَهِ وَ تَثْبِيتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.
٦ـ أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ.
٧ـ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا
نور ملکوت قرآن - ج4
62لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ.
دقائق و ظرافتهای نکات اخلاقی در آیات انفاق وارد در قرآن
٨ـ الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللَهُ واسِعٌ عَلِيمٌ.
٩ـ يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.
١٠ـ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَهَ يَعْلَمُهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ.
١١ـ إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَ اللَهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.
١٢ـ لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ.
١٣ـ لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَهِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافًا وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَهَ بِهِ عَلِيمٌ.
١٤ـ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.1
١ـ «مثل آنان که مالهای خود را در راه خدا انفاق میکنند، مانند دانهای است که از آن هفت خوشه میروید، و در هر خوشهای صد دانه است (مجموعاً هفتصد دانه). و خداوند نیز به هرکس که بخواهد بیشتر از این مقدار میدهد؛
- آیات ٢٦١ تا ٢٧٤، از سورۀ ٢: البقرة
نور ملکوت قرآن - ج4
63زیرا رحمت خداوند گسترده و به هر چیز علم و اطّلاع دارد.»
٢ـ «آنان که مالهایشان را در راه خدا انفاق میکنند و پس از انفاق منّتی نمیگذارند و آزاری نمیدهند، اجر و پاداششان نزد پروردگارشان است. و نسبت به وقایع آتیه از فقدان مال ترسی ندارند. و در برابر مال از دست رفته، غصّه و اندوهی در وجودشان راه نمییابد.»
٣ـ «گفتار خوش و ملایم و عذر خواهی از سائل بهتر است از انفاق و صدقهای که در پی آن آزار باشد. و خداوند ازاینگونه انفاق بینیاز است، و در برابر عصیان و گناه این گونه انفاقکنندگان شکیبا است.»
٤ـ «ای کسانی که ایمان آوردهاید، انفاقات و صدقات خود را به منّت نهادن و آزار رساندن تباه و خراب نکنید؛ مِثل آنکس که مال خود را خودنمائی انفاق کرده و به خدا و روز بازپسین ایمان نیاورده است. مَثَل چنین انسانی مانند دانهای است که آن را بر روی تخته سنگی که بر روی آن خاک ریختهاند بکارند، و تند بارانی بر آن ببارد و تمام خاکها را شسته ببرد و تخته سنگ بصورت قطعهای سخت درآید. در این صورت به هیچوجه نمیتوانند از کشت خود بهرهای گیرند. و خداوند گروه کفران نعمتکننده را هدایت نمینماید.»
٥ـ «و مثل کسانی که مالهای خود را در راه رضا و خشنودی خدا و در ثبات و اطمینان خودشان انفاق میکنند مانند باغی است که در زمین شایسته و حاصلخیز احداث شده است، و تند بارانی بر آن ببارد و حاصلش را دو چندان دهد. و اگر أحیاناً باران تند به آن زمین نرسد و باران اندک اندک ببارد، بازهم حاصل میدهد و بهره از آن برمیدارند. و خداوند به آنچه شما انجام میدهید بیناست.»
٦ـ «آیا یک نفر از شما هست که دوست داشته باشد باغی از خرماها و
نور ملکوت قرآن - ج4
64انگورها داشته، بهطوریکه در زیر درختان آن نهرهائی در جریان باشد و از هر گونه میوهجات برای او فراهم باشد؛ آنگاه درحالیکه پیری بر او عارض شده و اولاد و فرزندان ضعیف و خرد و ناتوان داشته باشد، ناگهان بادی آتشبار بوزد و آن باغ را بسوزاند و طعمه حریق نماید؟! (مثال افرادی که با انفاقها و صدقات خود ریا و آزار و منّت را همراه دارند، ازاینقرار است.) اینست که خداوند آیات خود را بر شما روشن میکند، به امید آنکه در حقیقتِ خلوص و سلامت انفاق و صدقۀ خود تأمّل نموده، آن را پاک و پاکیزه کنید!»
٧ـ «ای کسانی که ایمان آوردهاید! انفاق کنید از پاکیزه و پاکترین چیزی را که از راه کسب بدست آوردهاید، و از آنچه را که ما برای شما از زمین بیرون آوردهایم. و اموال آلوده و مشتبه را برای انفاق معیّن نکنید؛ آن اموالی که اگر شما بخواهید در آنها تصرّف کنید، حتماً باید از بدی و فساد آن چشم بپوشید. و بدانید که خداوند بینیاز و پسندیده است.»
٨ـ «شیطان شما را پیوسته از فقر و تهیدستی میترساند و به کارهای زشت وا میدارد؛ و خداوند به شما وعده آمرزش و غفران و فضل و رحمت خود را میدهد. و رحمت خداوند گسترده و او به همۀ چیزها داناست.»
٩ـ «خداوند حکمت خود را به هرکس که بخواهد میدهد؛ و کسی که به وی حکمت داده شده است به او خیر بسیاری داده شده است. و این واقعیّت را جز صاحبان عقل و اندیشمندان در نمییابند.»
١٠ـ «آنچه را که انفاق کنید و یا به نذر و صدقه ادا نمائید، خداوند از آن آگاه است (امّا اگر حقّ فقیران و مستمندان را ندهید و آنان را تهیدست گذارید، بدانید که این ستمی است) و برای ستمکاران یار و یاوری نیست.»
١١ـ «اگر به مستحقّین در آشکارا صدقات خود را بدهید کار خوبی کردهاید! و اگر در پنهان بدهید و مستمندان را در معرض ظهور در نیاورید برای
نور ملکوت قرآن - ج4
65شما بهتر است؛ و این موجب آن میشود که بر روی گناهان شما پردهای کشیده شود. و خداوند به آنچه بجا میآورید آگاه است.»
١٢ـ «ای پیغمبر بر عهدۀ تو نیست که مردم را به حقیقت و واقعیّت برسانی (بلکه وظیفهات فقط دعوت است) و خداوند است که هدایت میکند و به واقعیّت ایصال مینماید هر که را که بخواهد. و آنچه را که از اموال پاک و پاکیزه انفاق کنید، برای خودتان انفاق کردهاید. و نباید چیزی را انفاق نمائید مگر برای امید و آرزوی دیدار و لقاء خدا. و آنچه را که انفاق کنید، همهاش بسوی شما بازمیگردد، و ستمی بر شما وارد نمیشود.»
١٣ـ «صدقات اختصاص به فقرائی دارد که در راه خدا وامانده و محصور واقع شدهاند، بهطوریکه قدرت حرکت در روی زمین و کسب و کار را ندارند. و از فرط حیا و شرم چنانند که شخصی که به حالشان اطّلاع ندارد آنان را غنیّ و بینیاز پندارد. هیچگاه از مردم چیزی طلب نمیکنند. و آنچه را از اموال پاک و حلال و طیّب، شما در راه خدا انفاق نمائید، خداوند بدان داناست.»
١٤ـ «آنان که اموالشان را در شب و روز، در پنهان و آشکار انفاق میکنند، اجر و مزدشان در نزد پروردگارشان حاضر است؛ و از حوادث آینده بیمناک، و از سرمایۀ از دست رفته غصّهدار و غمگین نخواهند بود.»
انفاق از جمله اعمالی است که جزو اخلاق محسوب میشود؛ اگر برای خدا باشد و از روی ریا و خودنمائی نباشد. و مستلزم منّت بر گیرنده و آزار وی نگردد. و از اموال پاک و محبوب بوده باشد؛ که در قرآن داریم:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَهَ بِهِ عَلِيمٌ.1
- آیۀ ٩٢، از سورۀ ٣: آل عمران
نور ملکوت قرآن - ج4
66«شما به خوبی و نیکی ابداً نمیرسید مگر آنکه از آنچه را که دوست دارید انفاق کنید. و هر چیزی را به هر کیفیّتی انفاق کنید، خداوند تحقیقاً بدان مطّلع است.»
و در جای مناسب خود آشکارا، و در جای مناسب دیگر پنهان باشد. و از بهترین دسترنج باشد که از روی کار و فعّالیّت بدست آمده باشد. و به مورد مستحقّ برسد؛ به آنان که آثار عفّت و شرم نمیگذارد کسی از احوالشان خبر پیدا کند. در این صورت و با وجود این شرائط، از مکارم اخلاق است. یعنی اخلاق کریمانه و بلندپایه که انبیاء بر آن روش بودهاند، و رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم بعثتش را برای تتمیم و تکمیل آن بازگو میکند.
روایات وارده از رسول خدا در مکارم اخلاق
جادَ المَولی بَک گوید: «پیامبران از مقدّمین متّصفین به مکارم اخلاق بودهاند. و خداوند در قرآن کریم بیش از صدها مورد مردم را بر آن ترغیب میکند. و رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم بدان تصریح کرده که: بُعِثْتُ لاُتَمِّمَ مَکَارمَ الأخْلاَقِ.
«بعثت و برانگیختگی من از جانب خداوند برای تتمیم مکارم اخلاق است.»
و نیز فرموده است: إنَّ الْمُؤْمِنَ لَیُدْرِکُ بِحُسْنِ خُلْقِهِ دَرَجَةَ الصَّآئِمِ الْقَآئِمِ.
«تحقیقاً مرد مؤمن بواسطۀ نیکوئی اخلاقش به مرتبه و درجۀ روزهدار در روزها، و شبزندهدار به قیام و نماز و عبادت در شبها میرسد.»
و نیز فرموده است: إنَّ مِنْ خِیَارِکُمْ أحْسَنَکُمْ أخْلاَقًا.
«تحقیقاً آنکس که در میان شما پسندیدهتر و شایستهتر است، کسی است که اخلاقش نیکوتر باشد.»
و نیز فرموده است: أکْمَلُ الْمُؤْمِنِینَ ایمَانًا أحْسَنُهُمْ أخْلاَقًا.
نور ملکوت قرآن - ج4
67«از میان مؤمنین آنکس کاملتر است که اخلاقش نیکوتر باشد.»
و نیز فرموده است: مَکَارِمُ الأخْلاَقِ مِنْ أعْمَالِ أهْلِ الْجَنَّةِ.
«مکارم و بلندپایگیهای اخلاق، از کارهای اهل بهشت است.»
و از دعای حضرت است چون نظر در آئینه مینمود: اللَهُمَّ کَمَا حَسَّنْتَ خَلْقِی فَحَسِّنْ خُلْقِی!
«بار پروردگارا! همانطورکه آفرینش مرا زیبا و نیکو نمودی، اخلاق مرا نیز زیبا و نیکو بنما.»
و از بدی اخلاق به خدا پناه میبرد و میگفت: اللَهُمَّ إنِّی أعُوذُ بِکَ مِنَ الشِّقَاقِ وَ النِّفَاقِ وَ سُوءِ الأخْلاَقِ.1
«بار پروردگارا! من به تو پناه میبرم از جدائی و پراکندگی، و از نفاق و دوروئی، و از زشتی و پلیدی اخلاق.»»
و از آنچه بیان شده، بدست آمد که: اخلاق قرآن بر اصل توحید و ساختن نفس و روان آدمی بر پایه و اساس نظر به وحدت تجلّیات حقّ در همۀ مظاهر عالم امکان است.
قرآن عظیم انسان را با همۀ موجودات پیوسته میداند، و روان او را نیز با تمام اشیاء مرتبط و متّصل میداند. بدین گونه که نور حقّ متعال را در انسان و تمامی چیزها ساری و جاری میبیند، و از راه نظر و تفکّر و تأمّل در این پدیدههای بیشمار و شگفت عالم خلقت، او را به توحید در عقیده و اخلاق میکشاند.
این عالیترین و راقیترین اخلاق کریمانه است که وجود آدمی را با نور توحید حقّ، و با نظر و تماشای وحدت ذات اقدس او، و وحدت
- «محمّدٌ المثل الکامل» طبع دوّم، ص ٢٣٢ و ٢٣٣
نور ملکوت قرآن - ج4
68صفات و اسماء او، و وحدت افعال و کردار او، در هر چیزی میسازد و بنا میکند؛ و خشتها و آجرهای این عمارت روان وی را بر این اصل روی هم میچیند.
بنابراین، اخلاق متّخذ از قرآن امری جدا از عالم خلقت و امور طبیعی و تجربی و مشاهدات آفرینش نیست. و جهان آفرینش و این سلسلۀ دراز و طولانی موجودات شگرف و پیچیده نیز جدا و بیربط و بیگانه از روح و روان انسان نیستند.1 همه با هم چون شیر و شکر در آمیختهاند، و همه از یک پستان نوشیدهاند.
آیات آفاقیّه دعوت به توحید و مکارم اخلاق دارد
این از خصائص قرآن عظیم است که دعوت به علوم تجربی و تفکّر در امور مادّی و طبیعی و پدیدههای آفاقیّه را، راه برای تکامل معنوی و رشد و
- مستشار عبد الحلیم جندی در کتاب «الإمام جعفر الصّادق» ص ٢٩٤ گوید: «و در منهج عبرتآموزی و اعتبار به واقع یا به آثاری که بر مطلوب دلالت میکند واقعیّتی است که نزدیکتر است به تصدیق از مجازفات فکری. و در واقع مادّی ضمانتی است که نتیجه و استخلاص را از ملموسات و محسوسات به حواسّ پنجگانه دور نمیدارد. و این واقعیّت یا نزاهت فکری، ده قرن از واقعیّت اگوست کنت زودتر، و از عقلانیّت دکارت نُه قرن زودتر بوده، همچنانکه از نظریّۀ اطّراد علل جان استورات میل* ده قرن زودتر بوده است. و بواسطۀ این قرون، سبقت تمدّن و حضارت اسلامی بر حضارت اروپائی مسلّم است.»
و در تعلیقه گوید: «اگوست کنت AugusteComte (١٧٩٨ـ ١٨٥٧) دارای فلسفۀ واقعیّت، در قرن گذشته است. وی از مؤلّفات لایبنیتس، و دکارت ** و فرانسس بیکن، و قدّیس توماس آکویناس، و راجر بیکن بهره یافته است. و این دو نفر اخیر از بزرگترین کسانی هستند که از علم اسلام متأثّر و بهرمند بوده و آن را منتشر ساختهاند و در بسیاری از کتابهایشان تعبیرات اسلامیّه استعمال شده است.»
*ـ جان استورات میل (١٨٠٦ـ ١٨٧٣)
** ـ دکارتRene، Descartes (١٥٩٦ ـ ١٦٥٠)
- مستشار عبد الحلیم جندی در کتاب «الإمام جعفر الصّادق» ص ٢٩٤ گوید: «و در منهج عبرتآموزی و اعتبار به واقع یا به آثاری که بر مطلوب دلالت میکند واقعیّتی است که نزدیکتر است به تصدیق از مجازفات فکری. و در واقع مادّی ضمانتی است که نتیجه و استخلاص را از ملموسات و محسوسات به حواسّ پنجگانه دور نمیدارد. و این واقعیّت یا نزاهت فکری، ده قرن از واقعیّت اگوست کنت زودتر، و از عقلانیّت دکارت نُه قرن زودتر بوده، همچنانکه از نظریّۀ اطّراد علل جان استورات میل* ده قرن زودتر بوده است. و بواسطۀ این قرون، سبقت تمدّن و حضارت اسلامی بر حضارت اروپائی مسلّم است.»
نور ملکوت قرآن - ج4
69ارتقاء شهودی و وصول به مقام عرفان انسانی برای ظهور نور مطلق و وحدت حقّۀ حقیقیّۀ ذات اقدس حقّ متعال میداند.1
- عبد الحلیم جندی در کتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» ص ٢٩٥ گوید: «و چه بسا کلامی که از جابر بن حیّان نقل شده است، واضحترین گفتاری است در دلالت بر طریقۀ تجربه که آن را از مجلس امام صادق و یا از کتب او یاد گرفته است. زیرا جابر در مقدّمۀ کتابش «الأحجار» امام را مخاطب نموده میگوید: و و حقِّ سیّدی! لو لا أنّ هذه الکتب باسم سیّدی ـ صلوات اللَه علیه ـ لما وصلتُ إلی حرفٍ من ذلک إلی الأبد. «و به حقّی که آقایم بر من دارد! اگر این کتابها بنام آقای من ـ که درود باد بر او ـ نبود، تحقیقاً من تا ابد به یک حرف از آن هم پی نمیبردم.»
جابر در کتاب «الخواصّ» راجع به روش خود میگوید: اتعَبْ أولاً تعبًا واحدًا؛ و اعلم، ثُمَّ اعمل. فإنّک لا تصلُ أولاً، ثُمَّ تصلُ إلی ما ترید. «در ابتدای امر فیالجمله زحمتی را بر خود هموار کن؛ و بدان، سپس عمل کن. زیرا که تو در وهلۀ اوّل نخواهی رسید؛ و پس از آن به آنچه میخواهی میرسی!» و در کتابش «السّبعین» میگوید:: مَن کان دَرِبًا (مجرّبًا) کان عالِمًا حقًّا. و من لم یکن دربًا لم یکن عالمًا. و حسبک بالدُّرْبة فی جمیع الصّنآئع، أنّ الصّانع الدَّرِب یَحذِق و غیرَ الدَّرب یُعطِّل. «کسی که کار آزموده و مجرّب باشد، حقّاً عالم است. و کسی که کار آزموده نباشد عالم نیست. و همین برای تو بس است بجهت تجربه و کار آزمودگی که در جمیع صنایع، صنعتگر آزموده و کهنه کار، کار را از روی حذاقت و صحّت انجام میدهد، و صنعتکار بدون تجربه کار را خراب و ضایع میسازد.»
طریقه و روش عمل جابر در عبارتی که از وی رسیده است پیداست. او میگوید: عمِلتُه بیدی و بعقلی، و بحثتُه حتّی صحّ. و امتحنتُه فما کذب. «من با دستم و با فکرم و تدبیرم کار را انجام دادم، و در طلب آن تفتیش و کنجکاوی و تجسّس را بکار بستم تا اینکه آن عمل بدون عیب و سالم خاتمه یافت. در این حال چون در آن آزمایش به عمل آوردم، نتیجه غیر صحیح و خلاف نبود.» استاد فلسفه اسلامیّۀ معاصر ما در جامعه قاهره در این باره میگوید: ... فلو شئتَ تلخیصًا للمنهج الدّیکارتی کلِّه، لم تجدْ خیرًا من هذا النّص الّذی أسلفنا عن جابر. «اگر نتیجه و محصّل و ملخّصی از تمام طریقه دکارت بخواهی، از این عبارتی را که ما از ^
- عبد الحلیم جندی در کتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» ص ٢٩٥ گوید: «و چه بسا کلامی که از جابر بن حیّان نقل شده است، واضحترین گفتاری است در دلالت بر طریقۀ تجربه که آن را از مجلس امام صادق و یا از کتب او یاد گرفته است. زیرا جابر در مقدّمۀ کتابش «الأحجار» امام را مخاطب نموده میگوید: و و حقِّ سیّدی! لو لا أنّ هذه الکتب باسم سیّدی ـ صلوات اللَه علیه ـ لما وصلتُ إلی حرفٍ من ذلک إلی الأبد. «و به حقّی که آقایم بر من دارد! اگر این کتابها بنام آقای من ـ که درود باد بر او ـ نبود، تحقیقاً من تا ابد به یک حرف از آن هم پی نمیبردم.»
نور ملکوت قرآن - ج4
701
آیات آفاقیّه و نعمتهای خداوند در آیات سورۀ نحل
در این آیات سورۀ مبارکۀ نحل دقّت کنید:
وَ اللَهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ.
«و خداوند از آسمان آب را فروفرستاد. و بدان سبب زمین را پس از آنکه مرده بود زنده کرده و حیات نوینی بخشید. تحقیقاً در این مطلب و این گونه تغییر و احیاء زمین، آیات و نشانههائی برای توحید در ربوبیّت، و وحدت عمل خالق حکیم است برای گروهی که میشنوند.»
وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَنًا خالِصًا سائِغًا لِلشَّارِبِينَ.
«و تحقیقاً برای شما آدمیان، درسهای حکمت و عبرت و وصول به مقام توحید خداوند است در ملاحظه و دقّت احوال چهارپایان (شتر، گاو و گوسفند) که ما شیر خالص گوارا را از میان سرگین و خون که در شکمهایشان است بیرون کشیده و شما را از آن میآشامانیم، بهطوریکه برای نوشندگان آن خوش طبع و گواراست.»
وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَ رِزْقًا حَسَنًا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.
«و از ثمرات و میوههای درخت خرما و انگور، شما شراب مسکر (که خبیث است) و رزق حلال و نیکو بدست میآورید. تحقیقاً در این کار نیز آیت و نشانهای از یگانگی و قدرت حقّ متعال است برای گروهی که تعقّل نموده، افکارشان را بکار میاندازند.»
- ^ جابر آوردیم بهتر نخواهی یافت.» (نام این استاد فلسفه در جامعه قاهره، د. زکی نجیب محمود است.)»
نور ملکوت قرآن - ج4
71وَ أَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ* ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.1
«و پروردگارت به زنبور عسل وحی کرد که: از کوهها، و از درخت، و از سقفهای بلندی که مردم بنا میکنند برای خودتان خانه و لانه (کندو) درست کنید!
و پس از آن از تمام ثمرات و میوههای شیرین (و گلهای خوشبو) تغذیه نمائید! آنگاه در مسیر و راههائی که خداوند برای شما مقرّر نموده است با کمال خضوع و تسلیم گام بردارید. در این صورت از شکمهای این زنبورها، عسل که شربت شیرینی است به رنگهای مختلف بیرون آید که برای مردم موجب شفا و عافیت است. تحقیقاً در این مطلب نشانه و آیتی است برای گروهی که تفکّر مینمایند.»
تا میرسد به این آیات که میگوید:
وَ اللَهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.
«و خداوند شما را از شکمهای مادرهایتان بیرون آورد درحالیکه هیچ نمیدانستید، و به شما گوش و چشم و قلب عنایت نمود تا مگر شما شکر این نعمتها را بگذارید!»
أَ لَمْ يَرَوْا إِلَي الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.
- آیات ٦٥ تا ٦٩، از سورۀ ١٦: النّحل
نور ملکوت قرآن - ج4
72«آیا این مردم نظر به پرندگان در فضای آسمان نمیکنند که به امر خدا مسخّرند؟ هیچچیز آنها را نگه نمیدارد مگر خدا. تحقیقاً در این امر، آیات و علامات ربوبیّت حقّ است برای گروهی که ایمان میآورند.»
وَ اللَهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَنًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتًا تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثًا وَ مَتاعًا إِلي حِينٍ.
«و خداوند برای سکونت و آرامش همیشگی شما خانههائی برای شما مقرّر نمود. و از پوست چهارپایان خانههائی بصورت خیمههای چرمی قرار دارد، تا حمل آنها در حال مسافرت و در حال توقّف و درنگ سبک وزن باشد. و از پشمها و کرکها و موهای آنها برای شما أثاث البیت (نظیر قالی و نمد و پلاس) قرار داد، و لباسهائی معیّن کرد؛ که تا وقت مرگ از آنها بهره گیرید!»
وَ اللَهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْنانًا وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ.1
«و خداوند از آنچه آفریده است (از دیوارهای مرتفع و برگ درختان و سقف منازل و خیمهها) برای شما سایبان خلق کرد. و از کوهها، اطاقها و پوششها قرار داد. و برای شما لباسهائی (از پشم و پنبه و کتان و ابریشم و غیرها) مقرّر نمود تا شما را از گرمای تابستان و سرمای زمستان محفوظ کند. و همچنین لباسهائی مقرّر کرد تا شما را در هنگام شدّت و جنگ (مانند زره که از آهن است) حفظ کند. اینست حقیقت امر که خداوند بدین گونه نعمتش را بر
- آیات ٧٨ تا ٨١، از سورۀ ١٦: النّحل
نور ملکوت قرآن - ج4
73شما تمام میکند، به امید آنکه شما در برابر او بطور سلامت روح زیست نموده و تسلیم امر او باشید!»)
در تمام این آیات پس از بیان این گونه آثار و نعمتهای خود، بیان میکند که: این برای تفکّر و تعقّل و شکرگزاری و تسلیم شدن به اوست.
یعنی باید همه را آیه و نشانه دید؛ و از این آیه، ذات اقدس و ربوبیّت واحده وی را نگریست.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار *** هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
«وَ انْظُرْهُ فی کُلِّ شَیْءٍ ذَلِکَ اللَهُ»
چقدر خوب و عالی شیخ العرفاء: مُحیی الدّین عربیّ آورده است:
فَانْظُرْهُ فی شَجَرٍ وَ انْظُرْهُ فی حَجَرٍ *** وَ انْظُرْهُ فی کُلِّ شَیْءٍ ذَلِکَ اللَهُ 1
«پس او را در درخت ببین، و او را در سنگ ببین، و او را در هر چیز ببین که آن است اللَه تعالی.»
و چقدر نیکو و راقی فیلسوف و حکیم، حاج ملاّ هادی سبزواری سروده است:
ای به ره جستجوی، نعرهزنان دوست دوست ***
*** گر به حرم ور به دیر، کیست جز او؟ اوست اوست
پرده ندارد جمال، غیر صفات جلال ***
*** نیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز پوست
جامه دران گُل از آن، نعرهزنان بلبلان ***
*** غنچه بپیچد به خود، خون به دلش تو به توست
- «دیوان ابن عربی» طبع بولاق ـ مصر (سنۀ ١٢٧١) ص ٢١٦
نور ملکوت قرآن - ج4
74دم چو فرورفت هاست، هوست چو بیرون رود ***
*** یعنی از او در همه، هر نفسی هایوهوست
یار به کوی دلست، کوی چو سرگشته گوی ***
*** بحر به جوی است و جوی، این همه در جستجوست
با همه پنهانیش، هست در أعیان عیان ***
*** با همه بیرنگیش، در همه زو رنگ و بوست
یار در این انجمن، یوسف سیمین بدن ***
*** آینه خانه جهان، او به همه روبهروست
پرده حجازی بساز، یا به عراقی نواز ***
*** غیر یکی نیست راز؛ مختلف از گفتگوست
مخزن اسرار اوست، سرّ سویدای دل ***
*** در پیش اسرار باز، در بدر و کو به کوست1
وَ فی کُلِّ شَیْءٍ لَهُ ءَآیةٌ *** تَدُلُّ عَلَی أنَّهُ واحِدُ2
«در هر چیزی از او نشانهای است، که دلالت میکند بر آنکه او یگانه است.»
اینست مفاد و حقیقت توحید حضرت حقّ، که در اسماء و صفات و افعال وی متحقّق است.
عرفان یا فلسفه و حکمت، یگانه راهگشای حلّ مسائل توحید است
روزی در مجلسی در طهران با یکی از علماء که پیرمردی بود و با ما نیز خویشاوند بود، بحث در توحید افعالی حضرت حق پیش آمد. آن مرد فلسفه و حکمت نخوانده بود، و گاهی هم به عرفاء طعنه میزد؛ و اینک برحمت خدا
- دیوان «اسرار» طبع اصفهان، ص ٣٨ و ٣٩
- در تعلیقۀ سبزواری بر «اسفار» طبع حروفی، ج ٦، ص ١٠٨ به عنوان شاهد آمده است.
نور ملکوت قرآن - ج4
75رفته است.
بحث بدینجا منتهی شد که با حالت عصبانیّت هر چه بیشتر به من گفت: شما میگوئید: بچه از فلان زنان در آوردن هم از خداست؟!
آنگاه دستهای خود را جلو آورده، مثل اینکه زنی را نگاه میدارد؛ و گفت: های ببین، این زن که پاهای خود را گشوده و از میان آن بچه سرازیر شده است؛ این هم کار خداست؟!
فورا بدون درنگ به او گفتم: من نمیگویم، خدا میگوید:
وَ اللَهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا.1
«خداست که شما را از شکمهای مادرتان بیرون کشید، در وقتی که هیچ نمیدانستید!»
وقتی در اینجا تصریح دارد که: بیرونآورنده خداست؛ و تمام سلسلۀ علل طبیعی و حالت انعطاف رحم و عمل قابله و هکذا یک رشته عملیّات طولانی که برای تولّد طفل نوزاد لازم است، معلول و محکوم و مسخّر به امر و اراده خدا بوده و خداست که در حقیقت این کار را انجام میدهد؛ آیا من میتوانم انکار کنم؟!
فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ؛ مبهوت و متحیّر ماند. و وامانده از دلیل فلسفی قرآنی ساکت شد.
یک روز در حضور یکی از آیات قم که استاد حقیر نیز بود و فلسفه هم کموبیش خوانده بود، ولی در مسأله توحید افعالی و اندکاک و فنای سالک در مشیّت و ارادۀ خداوند متعال، و تجلّی حقّ ـ که در آن سخن به میان آمد ـ دچار اشکال بود، رو به من نموده گفت: من نمیفهمم چگونه جِماع (آمیزش با زنان)
- صدر آیۀ ٧٨، از سورۀ ١٦: النّحل
نور ملکوت قرآن - ج4
76کار خداست؟!
من نمیفهمم چگونه متصوّر است در آن حال شخص چنان مستغرق خدا باشد که غیر از او را نبیند، و غیر از او نشنود، و کاری غیر از کار او را نکند؟!
من به او گفتم: شما در ائمّۀ طاهرین سلام اللَه علیهم أجمعین چه میگوئید؟ آیا آنها جماع نمیکردند؟! و آیا در این حالت از خدا غافل بودند؟ و در این عمل، دیدگاهشان همین شهوت حیوانی بود؟!
گفت: از ائمّه دست بردار؛ و کار آنان را قیاس با غیر مکن!
مَا رَأیْتُ شَیْئًا إلاَّ وَ رَأیْتُ اللَهَ مَعَهُ
عرض کردم: آخر مسئله در همینجاست که نمیشود دست برداشت. اگر برای آنها این امر ممکن است و متحقّق، برای غیر ایشان نیز باید امکان داشته باشد. اگر حالت نورانیّت و سیر تکاملی آنها، ایشان را بدانجا رسانده است که: مَا رَأیْتُ شَیْئًا إلاَّ وَ رَأیْتُ اللَهَ مَعَهُ1 «من چیزی را ندیدم مگر آنکه خدا را با او دیدم.» در این صورت بین جماع و آمیزش، و بین عبادت و گریه، و بین کسب و تجارت، و بین کشت و زراعت هیچ تفاوت نیست؛ و همه از یک مقوله است.
چقدر نیکو سروده است عارف: شمس الدّین مغربی این مطلب را در غزلیّاتش:
ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا ***
*** وی روی تو در آینه کون هویدا
تا شاهد حسن تو در آئینه نظر کرد ***
*** عکس رخ خود دید و بشد واله و شیدا
- نشانی این روایت در کتاب «توحید علمی و عینی» طبع اوّل، انتشارات حکمت، ص ١٩١ و ١٩٢ در تعلیقه ذکر شده است.
نور ملکوت قرآن - ج4
77هر لحظه رخت داد جمالی رخ خود را ***
*** بر دیدۀ خود جلوه به صد کسوت زیبا
*** از دیدۀ عُشّاق برون کرد نگاهی ***
*** تا حسن خود از روی بُتان کرد تماشا
رویت ز پی جلوهگری آینهای ساخت ***
*** وان آینه را نام نهاد آدم و حوّا
حسن رخ خود را به همه روی در او دید ***
*** زان روی شد او آینه جملۀ اسما
ای حسن تو بر دیدۀ خود کرده تجلّی ***
*** در دیدۀ خود دیده عیان چهره خود را
چون ناظر و منظور توئی، غیر تو کس نیست ***
*** پس از چه سبب گشت پدید اینهمه غوغا
ای مغربی آفاق پر از ولوله گردد ***
*** سلطان جمالش چو زند خیمه به صحرا1
تمام این مسائل و ما شابهها اتقان و إحکام قرآن کریم را میرساند که به پایهایست که خداوند متعال میفرماید: ما اگر آن را بر کوه صُلْب و سخت نازل نموده بودیم، از خشیت و عظمتِ آورندۀ آن که پروردگار است، خرد میشد و از هم میشکافت:
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللَهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.2
- «دیوان مغربی» طبع اسلامیّه، ص ٨
- آیۀ ٢١، از سورۀ ٥٩: الحشر
نور ملکوت قرآن - ج4
78«اگر ما این قرآن (عظیم الشّأن و رفیع المنزله) را بر کوهی فرودآورده بودیم، هرآینه میدیدی که آن به حالت انکسار و ذلّت درآمده و از خشیت خداوند میشکافت و متلاشی میشد. و این مثالها را ما برای مردم میزنیم، به امید آنکه ایشان تفکّر کنند (و به عظمت و جلالت آن پی برند).»
هر چیز سخت و غیر قابل انکساری را به سنگ مثال میزنند. خداوند میفرماید: این کلام الهی با این عظمت و اُبّهت و جلالتش را ما بر انسان نازل نمودیم، و نفس و روح او باید به درجۀ اعلا و اکمل، آن را بپذیرد و قبول نماید و در برابر آن خاشع و ذلیل گردد، زیرا اگر آن را بر کوه فرستاده بودیم آن را در هم میشکست و از هم میشکافت.
اینک باید دید آنان که قرآن را نمیپذیرند و بجان و دل نمیگیرند، نفوسشان از سنگ سختتر است.
مضامین عالیۀ دعای سیّد الشّهداء علیه السّلام در روز عرفه
معلّم و متحقّق به حقیقت قرآن حضرت أبا عبد اللَه الحسین سیّد الشّهداء علیه السّلام در دعای عرفه در سرزمین عرفات عرضه میدارد: پروردگارا! منظور و هدف تو از آفرینش من اینست که تو را در هر موجودی بشناسم؛ و در هیچیک از آنها تو از دیدگان من پنهان نباشی!
إلَهِی! عَلِمْتُ بِاخْتِلاَفِ الآثَارِ وَ تَنَقُّلاَتِ الأطْوَارِ، أنَّ مُرَادَکَ مِنِّی أنْ تَتَعَرَّفَ إلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ حَتَّی لاَ أجْهَلَکَ فِی شَیْءٍ!
«خداوندا! من بواسطۀ اختلاف آثار و پدیدههای جهان، و تغییرات و دگرگونیهای حالات آن، دانستم و یقین کردم که مراد و مقصود تو از من اینست که: تو خودت را در هر چیزی به من بنمایانی و نشان دهی بهطوریکه چیزی پیدا نشود که من تو را در آن نیابم!»
عبارات دعای عرفه، خدا را در همۀ موجودات نشان میدهد
تا آنکه میگوید:
إلَهِی! تَرَدُّدِی فِی الآثَارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزَارِ، فَاجْمَعْنِی عَلَیْکَ
نور ملکوت قرآن - ج4
79بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنِی إلَیْکَ! کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إلَیْکَ؟ أیَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ؟ مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إلَی دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ؟ وَ مَتَی بَعُدْتَ حَتَّی تَکُونَ الآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إلَیْکَ؟
عَمِیَتْ عَیْنٌ لاَ تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیبًا! وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیبًا!
إلَهِی! أمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إلَی الآثَارِ؛ فَارْجِعْنِی إلَیْکَ بِکِسْوَةِ الأنْوَارِ وَ هِدَآیة الاِسْتِبْصَارِ، حَتَّی أرْجِعَ إلَیْکَ مِنْهَا کَمَا دَخَلْتُ إلَیْکَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إلَیْهَا، وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاِعْتِمَادِ عَلَیْهَا؛ إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
«خداوندا! رفت و آمد و گردش و تماشای من در آثار تو، موجب شد که میعاد و میقات لقاء و زیارتت دیر بپاید؛ بنابراین از تو میخواهم که مرا با خدمتی که به تو برساند، در عالم جمع و اتّفاق با خودت برآوری و با حقیقت مجتمع نمائی!
چگونه میتوان از راه آثار و موجوداتی که در وجودشان نیازمند به تو هستند، تو را شناخت؟!
آیا موجودی غیر از تو، ظهور و نمایشی که در تو نباشد، میتواند داشته باشد تا نشاندهندۀ تو باشد؟!
کی غائب و پنهان شدی تا نیازمند باشی دلیل و راهنمائی به سوی تو دلالت کند؟! و چه وقت دور شدی تا آنکه آثارت ما را به تو برساند و نزدیک کند؟! کور است آن چشمی که تو را نگهبان و پاسدار بر خود نمیبیند! و زیانکار است دست معاملۀ بندهای که در بازار تجارت دنیا و مدّت عمر، تو از محبّت خودت چیزی را نصیب وی ننموده باشی!
نور ملکوت قرآن - ج4
80خداوندا! مرا امر فرمودی تا از مقام عزّ قدس خود نازل شده، در آثارت وارد شوم و در تردّد و حرکت میان آنها باشم؛ اینک مرا با پوششهای انوار عرفان، و با راهیابی و هدایت بصیرت طریق و صولت بسوی خود بازگردان، تا آنکه از آثارت به سوی تو برگردم؛ همچنانکه از آثارت به سوی تو وارد شده بودم. و این بازگشت من بهطوری باشد که سرّ من از توجّه و نظر به آنها محفوظ و همّت من از اعتماد به آنها برتر باشد. و تحقیقاً تو بر هر چیزی توانائی و قدرت داری!»
تا آنکه میگوید:
أنْتَ الَّذِی أشْرَقْتَ الأنوَارَ فِی قُلُوب أوْلِیَآئِکَ حَتَّی عَرَفُوکَ وَ وَحَّدُوکَ. وَ أنْتَ الَّذِی أزَلْتَ الأغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أحِبَّآئِکَ حَتَّی لَمْ یُحِبُّوا سِوَاکَ وَ لَمْ یَلْجئُوا إلَی غَیْرِکَ. أنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیْثُ أوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ. وَ أنْتَ الَّذِی هَدَیْتَهُمْ حَیْثُ اسْتَبَانَتْ لَهُمُ الْمَعَالِمُ.
مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ؟ وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَکَ؟!
«تو هستی که در دل دوستان و اولیای خودت انواری را درخشانیدی، تا آنکه تو را شناختند و به یگانگیات اقرار کردند. و تو هستی که اغیار را از دلهای دوستانت کنار زدی، تا غیر از تو را دوست نداشتند و به غیر تو پناه نیاوردند. تو انیس و مونس آنها بودی، در وقتی که عوالم کثرت آنها را به وحشت انداخت. و تو رهبر و راهنمای آنها بودی در زمانی که نشانههای هدایت بر ایشان ظاهر شد.
کسی که تو را نیافت، چه چیز را یافت؟ و کسی که تو را یافت، چه چیز را نیافت؟»
تا آنکه میگوید:
أنْتَ الذَّاکِرُ قَبْلَ الذَّاکِرینَ! وَ أنْتَ الْبَادِیِ بِالإحْسَانِ قَبْلَ تَوَجُّهِ
نور ملکوت قرآن - ج4
81الْعَابِدِینَ! وَ أنْتَ الْجَوادُ بِالْعَطَآءِ قَبْلَ طَلَبِ الطَّالِبِینَ! وَ أنْتَ الْوَهَّابُ ثُمَّ لِمَا وَهَبْتَ لَنَا مِنَ الْمُسْتَقْرِضِینَ!
«تو ذکرکننده و یادکننده هستی قبل از آنکه ذکرگویان ذکر تو را گویند! و تو ابتداکننده به احسان هستی پیش از آنکه عبادتکنندگان ترا پرستش کنند! و تو جودکننده و عطاء نماینده هستی قبل از آنکه طالبان از تو طلب نمایند! و تو بخشنده هستی و پس از آن قرضگیرنده هستی از همان چیزی که به ما بخشیده بودی!»
تا آنکه عرض میکند:
أنْتَ الَّذِی لاَ إلَهَ غَیْرُکَ. تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَیْءٍ فَمَا جَهِلَکَ شَیْءٌ. وَ أنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ إلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ فَرَأیْتُکَ ظَاهِرًا فِی کُلِّ شَیْءٍ. وَ أنتَ الظَّاهِرُ لِکُلِّ شَیْءٍ..1
«تو هستی آنکه معبودی جز تو نیست. خود را به همه اشیاء نشان دادی و نمایاندی، بنابراین چیزی جاهل به تو نیست. و تو هستی که خودت را در هر چیزی به من نشان دادی، و بنابراین من تو را در تمام چیزها هویدا دیدم. و تو هستی که برای هر چیز هویدائی.»
ملکات عرفانی سیّد الشّهداء علیه السّلام در زیارت مطلقه
این حالات اندکاک و فنای آن حضرت در ذات حضرت احدیّت است که از این مناجات مشهود میگردد. و بنا بر همین حالات و ملکات، در زیارت مطلقهاش میخوانیم:
إرَادَةُ الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ اُمُورِهِ تَهْبِطُ إلَیْکُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُمْ..2
- ذیل دعای عرفه بنا به روایت سیّد ابن طاووس در «اقبال» ص ٣٤٨ تا ص ٣٥٠
- «تحفة الزّائر» مجلسی، ص ٢٦٤ با سند معتبر از حسین بن ثویر و یونس بن ظَبْیان از حضرت صادق علیه السّلام؛ و «هدیّة الزّائرین» محدّث قمّی، ص ٩٢؛ و در ص ٩١ گوید: این زیارت در «کافی» و «فقیه» و «تهذیب» و «کامل الزّیارات» ابن قولَویه از حضرت صادق علیه السّلام نقل شده، و ما نیز مانند «تحیّة الزّائر» محدّث نوری آن را مطابق نقل «کافی» آوردهایم.
نور ملکوت قرآن - ج4
82«اراده و مشیّت پروردگار در تقدیرات امورش به سوی شما فرودمیآید، و از خانههای شما صادر میگردد.»
و در دعای پس از زیارت عاشورا میخوانیم:
لَیْسَ لِی وَرَآءَ اللَهِ وَ وَرَآءَکُمْ یَا سَادَتِی مُنْتَهَی.1
«از خدا گذشته و از شما گذشته، ای سروران و سالاران من، منتهائی نیست!»
و همچنین در زیارت آن حضرت میخوانیم:
بِأبِی أنْتَ وَ اُمِّیِ وَ نَفْسِی یَا أبَا عَبْدِ اللَهِ! أشْهَدُ لَقَدِ اقْشَعَرَّتْ لِدِمَآئِکُمْ أظِلَّةُ الْعَرْشِ مَعَ أظِلَّةِ الْخلآئِقِ وَ بَکَتْکُمُ السَّمَآءُ وَ الأرْضُ وَ سُکَّانُ الْجِنَانِ وَ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ.2
«پدرم و مادرم و جانم فدای تو باد ای أبا عبد اللَه! گواهی میدهم که در اثر ریخته شدن خون شما، سایبانها و طبقات عرش خدا به لرزه در آمد. و سایبانها و
- «مصباح المتهجّد» شیخ طوسی، ص ٥٤٥؛ و «بحار الأنوار» طبع کمپانی، ج ٢٢ (مزار) ص ١٩٢؛ و «تحفة الزّائر» ص ٣٣٥؛ و «هدیّة الزّائرین» ص ١٤٥
- «مفاتیح الجنان» ص ٤٣٩، از حضرت صادق علیه السّلام در زیارت مخصوصۀ اوّل رجب و نیمۀ شعبان؛ و همچنین محدّث قمّی در «هدیّة الزّائرین» ص ٩١، و از «تحیّة الزّائر» محدّث نوری؛ و مجلسی در «تحفة الزّائر» ص ٢٦٣ از حضرت صادق به روایت معتبر حسین بن ثُویر در زیارت مطلقۀ آن حضرت بدین عبارت آوردهاند که: أشْهَدُ أنَّ دَمَکَ سَکَنَ فی الْخُلْدِ، وَ اقْشَعَرَّتْ لَهُ أظِلَّةُ الْعَرْشِ، وَ بَکَی لَهُ جَمیعُ الْخَلآئِقِ، وَ بَکَتْ لَهُ السَّمَواتُ السَّبْعُ وَ الأرَضونَ السَّبْعُ وَ ما فِیهِنَّ وَ ما بَیْنَهُنَّ، وَ مَنْ یَتَقَلَّبُ فی الْجَنَّةِ وَ النّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنا، وَ ما یُرَی وَ ما لاَ یُرَی. و مجلسی در مزار «بحار» (ج ٢٢) طبع کمپانی، ص ١٨١، ذکر کرده است.
نور ملکوت قرآن - ج4
83طبقات مخلوقات نیز به لرزه در آمد. و آسمان و زمین و ساکنین بهشت و خشکی و دریا بر شما گریست.»
«جلوۀ عالم فروغ روی حسین است»
شاعر اهل بیت: فؤاد کرمانی در این مضمون سروده است:
نور وجود از طلوع روی حسین است *** ظلمت امکان، سواد موی حسین است
شاهد گیتی به خویش جلوه ندارد *** جلوه عالم فروغ روی حسین است
مَشْیِ قَدَم را وصول ذات قِدَم نیست *** جنبش سالک به جستجوی حسین است
ذات خدا لا یُرَی است روز قیامت *** ذکر لقا بر رخ نکوی حسین است
جان ندهم جز به آرزوی جمالش *** جان مرا دل به آرزوی حسین است
عاشقِ او را چه اعتناست به جنّت *** جنّت عشّاق، خاک کوی حسین است
عالم و آدم که مست جام وجودند *** مستی این هر دو از سبوی حسین است
ذات خدا را مجو ولی به صفاتش *** نیک نظر کن که خُلق و خوی حسین است
حضرت حقّ را به عشق خلق چه نسبت *** مسألۀ عشق گفتگوی حسین است
عاشق او را چه غم ز مرگ طبیعت *** زندگی عارفان به بوی حسین است
نور ملکوت قرآن - ج4
84در غم او آب روی ما به حقیقت *** موجب غفران به آبروی حسین است
عقل فؤاد از خود این فروغ ندارد *** جلوۀ این قطره هم ز جوی حسین است1
- «شمع جمع» ص ١٩١
نور ملکوت قرآن - ج4
85بحث نهم: بحث عربیّت و إعجاز قرآن
و تفسیر آیۀ: إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ
نور ملکوت قرآن - ج4
87أعوذ باللَه من الشّیطان الرّجیم
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
و صَلَّی اللَه عَلَی سَیّدِنا مُحَمّدٍ و آلهِ الطَّیّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَی أعْدائهم أجمْعینَ مِنَ الآنَ إلَی قِیامِ یَوْمِ الدّینِ
وَ لا حُوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللَهِ العَلیِّ الْعَظیم
قال اللَهُ الْحَکیُم فی کِتابِهِ الْکَریم:
حم * وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ * إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ.1
(آیات اوّل تا چهارم، از سورۀ زخرف: چهل و سوّمین سوره از قرآن کریم) «حم، سوگند به کتاب آشکارا که ما آن کتاب را بصورت کتاب قابل خواندن و قرائت عربی و فصیح و رسا گردآوری نموده و قرار دادیم، به امید آنکه شما آن را تعقّل نمائید و با اندیشههای خود بدان دست یازید. و لیکن این قرآن حقیقتش در اُمّالکتاب که مصدر و محلّ جمیع کتب سماوی و در نزد ماست، مقامش بسیار عالی و رفیع القدر، و بسیار محکم و استوار و غیر قابل تجزیه و تفصیل میباشد.»
کلام عبدالحلیم جندی دربارۀ منهاج تفسیری حضرت امام صادق علیهالسّلام (ت)
- مستشار عبد الحلیم جندی که از ارکان مجلس اعلای شئون اسلامیّۀ مصر است در کتاب ذی قیمت خود به نام «الإمام جعفر الصّادق» در ص ٢٦٧ تا ص ٢٧٠چنین آورده است:
«کسی که در انواع تفسیرهای امام صادق و جوابهای او در مسائل تتبّع کند، مییابد ^^ آنها را که از دریای عمیقی در فهم قرآن و زبان عربی جوشیده است، بهطوریکه میتواند در میان زمانهای مختلف برای مردم پرده بردارد و حقائق را بدانها بنمایاند؛ آن عموماتی که پیوسته شامل حال مردم است و آن ربط و اتّصالی که میان قرآن و میان سنّت بعینه مانند اتّصال و ربط اصل با فرعش وجود دارد. و بواسطۀ این امر بود که امام توانست قرآن را با قرآن تفسیر کند ـ آری قرآن در خانۀ او نازل شده است ـ و نیز توانست که برای حدیث واحدی چند اصل در آیات متفرّقه بیابد که به مجرّد سؤال سائلی، به وی ارائه گردد. و این منهجی است که عظمای ائمّۀ اهل سنّت و در طلیعۀ ایشان أحمد بن حنبل به پیروی و متابعت از آن حضرت برخاستهاند. و برای ما جائز نیست که تفسیرهای امام صادق را از اقسام تفسیر به رأی و یا تفسیر به مأثور و روایت بشمار آریم و یا به هر دوتای از آنها ـ درحالیکه میدانیم: این گونه تفسیرها بر اساس تفسیر عقلی، و نقلی، و صوفی، و رمزی، و قصصی ... ـ و در برخی از آنها بر اساس تفسیر باطنی تصنیف گردیده است.
و ابن عطیّة که از بزرگان مفسّرین اهل سنّت است صحّت نسبت هر گونه تفسیر باطنی یا رمزی را به امام صادق نفی میکند و میگوید:
«... و این نوع گفتار بر طریقۀ رموز جاری است و از جعفر بن محمّد ـ رضی اللَه عنه ـ صحیح نیست، و سزاوار نیست بدان التفات نمود.»
اینک ما برای تو مثالی میآوریم ـ از مثالهای کثیری که از حصر و شماره بیرون است ـ برای آنکه امام صادق در تفسیر، فقط استعمال زبان عربی و بیان مراد آیات را از متن لغت عرب و قواعد عرب معمول میداشتهاند:
زرارة به امام صادق میگوید: مِنْ أیْنَ عَلِمْتَ أنَّ الْمَسْحَ بِبَعْضِ الرَّأسِ؟! «از کجا دانستی که در وضو فقط مقداری از سر مسح شود کفایت میکند؟!» و امام پاسخ میدهد: لم لِمَکانِ الْبآءِ فی قَوْلِهِ تَعالَی: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکمْ! «به سبب حرف باء در قول خداوند متعال: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکمْ! منظور حضرت آنست که: باء برای تبعیض آمده است. و حقّا و تحقیقاً امامان لغت و فقه ازاینگونه منهاج امام پیروی کرده و آن را دنبال نمودهاند.
در «مصباح المنیر» در مادّه «بعض» آمده است که: «باء در قوله تعالی: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکمْ! برای تبعیض است ... و ابن قُتَیبة برای آمدنش برای تبعیض تصریح دارد ... و بو علیّ فارسی و ابن جنّی ... و نیز شافعی که از ائمّۀ لسان عرب است گفته است: باء برای تبعیض آید. و أحمد و أبو حنیفه به مقتضای آن گفتهاند.»
و از جمله موارد استعمال ظاهر لسان عربی، تفسیر کوثر است که به ذرّیّه و نسل کثیر تفسیر شده است در قوله تعالی: إنَّا أعْطَینَاک الْکوْثَرَ چرا که آن صیغۀ مبالغه است از کثرت (فوعل). و مؤیّد این معنی، آیهای است که بعداً میآید: إنَّ شَانِئَک هُوَ الأبْتَرُ أبتر به کسی گویند که پس از او فرزند و نسل نباشد. و بدین نهج تفسیر شیعه درست در میآید که: کوثر عبارت است از ذرّیّه. و خداوند به پیغمبر ذرّیّۀ کثیری از فاطمه روزی فرمود. پس مقصود از کوثر، ذرّیّه است. امّا دگران میگویند: کوثر نهری است در بهشت، و برخی دیگر تأویل میکنند که مراد نبوّت است.
و ما در همین کتاب بعضی از تفسیرهای امام صادق را مثل خوف از عدم عدالت میان زنان، و انفاق از رزق خدا، و رؤیت خداوند جلّ شأنه، و قتل نفس به خارج کردن او را از هدایت به ضلالت، و تفسیرهائی که ابو حنیفه را در مکانی قرار داد که در مورد آیۀ: وَ مَا نَقَمُوا إلاَّ أنْ أغْنَاهُمُ اللَهُ وَرَسُولُهُومِن فَضْلِهِ بگوید: لَکَأنّی ما قَرَأتُها قَطُّ فی کِتابِ اللَهِ وَ لا سَمِعْتُها إلاّ فی هَذا الْمَوْقِفِ! «سوگند به خدا که گویا من هرگز در کتاب خدا نخوانده بودم، و نشنیده بودم آن را مگر در این موقف!» از زبان امام صادق بیان کردیم.
آری، تمام این شواهد، ادلّهای است که میرساند: تفسیر امام صادق صادر است از فهم دقیق به لسان عربی که قرآن بدان فرودآمده است. و تفسیر به ظاهر از کسی که بلاغت عربی را میفهمد، و مجازهای گوناگون و استعاره و ایجاز لفظی را ادراک میکند (که بعضی از خصائص اعجاز بیانی در قرآن است) راه تفکیر عقل را مسدود نمینماید، بلکه برای عقل مجال واسعی در این مضمار است. و ایضاً قیمت و ارزش عظیم تفسیر زمخشری معتزلی را که حجّت در لغت است، و حجّت در جمع میان ظاهر و میان وجوه رأی است، با معانی دقیقه و اسرار بلاغت نفی نمیکند.
و از جمله کسانی که اعجاب و شگفت علماء و مفسّرین را برانگیخته است امام یحیی بن حمزۀ علوی صاحب کتاب «الطّراز» است.
باری، هیچ تفسیری نیست که از یکی از امامان اهل بیت به ثبوت رسیده باشد، مگر آنکه عقول آن را تلقّی به قبول کرده است، چون مخالف کتاب و سنّت نیست؛ بلکه با نورانیّت شدیدی کتاب و سنّت را شرح میکند. درحالیکه معتزله آیات را تأویل مینمایند تا طبق اصول خمسۀ خودشان* معنی و مُفاد را پائین آورند. و این شکاف بزرگی است میان اهل تأویل و میان امام جعفر و شیعۀ امامیّه. امّا فرقۀ اسماعیلیّه، آنان بعضی از تأویلات باطنیّهای را دارند که معنی ظاهر را کنار میزند. و به الفاظ، معانیای را حمل میکنند که آن الفاظ طاقت کشش و تحمّل آن بار را ندارند.»
* عبدالحلیم در تعلیقۀ این عبارت گوید: «اصول خمسۀ معتزله عبارت است از:
١ـ توحیدی که از ذات نفی صفات جسم و مکان را مینماید. امّا اهل سنّت صفات خدا را مختصّ به او میدانند و میگویند: خداوند همانطور است که خودش خودش را وصف نموده است، و بنابراین تشبیهی برای خدا به مخلوقاتش نیست.
٢ـ عدل؛ و مفادش آن است که خداوند امر نمیکند مگر به خوبی، و نهی نمیکند مگر از زشتی. و آن کارهائی که مردم انجام میدهند راجع به خود آنهاست و به همین سبب ثواب و عقاب میشوند. و امّا اهل سنّت میگویند: خدا خالق عمل است، و بنده کسب کنندۀ عمل است.
٣ـ وَعْد و وَعید یا ثواب و عقاب ملازم فعل است. و امّا اهل سنّت معتقدند که: خداوند گاهی توبه را از مرتکب گناه کبیره قبول مینماید.
٤ـ منزلۀ بین المنزلتین؛ یعنی مرتکب گناه کبیره نه مؤمن است و نه کافر، بلکه فاسق است گرچه عذابش از کافر کمتر است.
٥ـ امر به معروف و نهی از منکر؛ بخصوص وقتی که قدرت و سلطه در دستشان باشد، این امر شدّت پیدا میکند.»
- مستشار عبد الحلیم جندی که از ارکان مجلس اعلای شئون اسلامیّۀ مصر است در کتاب ذی قیمت خود به نام «الإمام جعفر الصّادق» در ص ٢٦٧ تا ص ٢٧٠چنین آورده است:
نور ملکوت قرآن - ج4
88نور ملکوت قرآن - ج4
89نور ملکوت قرآن - ج4
90تفسیر آیة اللَه علاّمۀ طباطبائی در معنای إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
حضرت اُستادُنا الأکرم آیة اللَه علاّمۀ طباطبائی قدّس اللَه نفسه الزّکیّة در تفسیر این آیۀ مبارکۀ آوردهاند:
«وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ برای قسم است، و جواب آن إنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْءَانًا
نور ملکوت قرآن - ج4
91عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ* وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ میباشد. و قرآن را مبین و آشکارا تعبیر کرده است، یا بجهت ظهور و روشنائیش در راه هدایت؛ همچنانکه فرموده است:
وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانًا لِكُلِّ شَيْءٍ.1 «و ما بتدریج قرآن را بر تو فروفرستادیم که روشنکنندۀ همه چیز است.»
و یا بجهت آنکه قرآن فی حدّ نفسه ظاهر است و در آن شکّ و تردیدی نمیرود؛ همچنانکه فرموده است:
ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ.2 «آن کتاب که قرآن است هیچ شکّی در آن نیست.»
و در عبارت إنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ضمیر به کتاب برمیگردد. و آن را قرآن عربی خوانده است، چون به لغت عربی خوانده میگردد. و عبارت لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ غایت و هدف از نزول قرآن را بیان میکند؛ و مفادش اینست که: ما قرآن را بصورت قابل خواندن قرار دادیم به امید آنکه شما با عقولتان بدان برسید و آن را دریابید. و این میرساند که قرآن در کینونت و هستی خود در عالم وجود دارای مرتبهایست که عقول بشر را بدان راه نیست. زیرا مقام و شأن عقل آنست که به هر امرِ فکری و اندیشهای برسد و آن را ادراک کند، اگر چه در لطافت و دقّت به اعلی درجه باشد؛ نه آنچه را که از عقل بالاتر است.
بنابراین مفادش آن میشود که: کتاب الهی به حسب موطن و محلّ اوّلیّۀ خود در نفس امر و عالم وجود مرتبهای دارد که بالاتر از فکر و اندیشه و برتر از ادراک عقول بشریّه است. و خداوند آن را قرآن عربیّ (کتاب قابل قرائت و فصیح) قرار داده و آن را بدین لباس خلعت پوشیده است، به امید آنکه عقول
- قسمتی از آیۀ ٨٩، از سورۀ ١٦: النّحل
- صدر آیۀ ٢، از سورۀ ٢: البقرة.
نور ملکوت قرآن - ج4
92مردم با آن انس گیرند و آن را تعقّل کنند و در صقع و ناحیۀ نفوس خود جای دهند.
و معلوم است لفظ امید در کلام خداوند تعالی در جائی که قائم مقام محلّ و موطن امید باشد استعمال میشود؛ و یا در جائی که مراد امید مخاطب باشد، نه امید متکلّم که حضرت ربّ العزّة بوده باشد.
و بنابراین، عبارت وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ برای تأکید و تبیین مدلول آیه گذشته است که قرآن را در محلّ و موطن اصلی خود مقامی ماوراء تعقّل عقول است.
معنای «أمّ الکتاب»، و معنای «علیّ» و «حکیم» از صفات قرآن
و ضمیر در این جمله به کتاب برمیگردد. و مراد از اُمُّالكتاب لوح محفوظ است همچنانکه فرموده است:
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ* فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.1
«بلکه آن قرآنی است با مجد و عظمت در لوح محفوظ (صفحهای نگاهداشتهشده).»
و آن را اُمُّالكتاب یعنی مادر کتابها گویند، بجهت آنکه آن، اصل کتب آسمانی است و از آن جمیع کتب استنساخ میشود. و قید اُمُّالكتاب و قید لَدَيْنَا توضیحی است، نه احترازی.
و معنی اینطور میشود که: قرآن درحالیکه در امّالکتاب است و در نزد ماست ـ و این حال دائمی است ـ علیّ و حکیم است. امّا معنی «علیّ» همانطورکه از مفاد آیۀ سابقه بدست آمد، آنست که: رفیع القدر و المنزله است؛ و برتر از آنست که اندیشه و عقل را بدان دسترسی باشد. و امّا معنی «حکیم» آنست که:
قرآن در آن مقام محکم است، و بصورت آیات و سورههائی تجزیه نشده است، و به جملهها و کلماتی تفصیل نیافته است. بخلاف مقامی که سپس آن را بصورت
- آیۀ ٢١ و ٢٢، از سورۀ ٨٥: البروج
نور ملکوت قرآن - ج4
93قرآن عربی قرار داده است. و ما این معنی را از آیۀ زیر استفاده نمودهایم:
كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ.1
«قرآن کتابی است که اوّلاً آیاتش محکم و بهم چسبیده و غیر قابل تجزیه بوده است، و سپس از ناحیۀ خداوند حکیم و خبیر بصورت کتاب مفصّل و مشروح به سورهها و آیات نازل شده است.»
و این دو وصف از اوصاف قرآن که همان علیّ و حکیم است موجب گردیده است که آن را ماوراء عقول بشر قرار دهد. زیرا عقل و اندیشه در میدان کاربرد خود نمیتواند دسترسی پیدا نماید مگر به چیزی که اوّلاً از قبیل مفاهیم و الفاظ باشد، و سپس از مقدّمات تصدیقیّهای که بعضی بر بعضی مترتّب شوند، نتیجه و مقصود تفکّری بدست آید؛ همچون آیات و جملات قرآن. و امّا اگر امر بالاتر از مرحلۀ مفهوم و الفاظ باشد، و بصورت اجزاء و فصول قابل تجزیه و انقسام نباشد، در این فرض معلوم است که عقل راهی را برای نیل بدان نمیتواند بپیماید.
و محصّل معنی این دو آیه این میشود که: کتاب آسمانی قرآن در نزد ما در لوح محفوظ دارای مقام رفیع و استحکامی است که به علّت این دو صفت عقول را بدان راهی نیست؛ و لیکن ما آن را قابل قرائت و عربی قرار دادیم و از آن مرحله فرودآوردیم به امید آنکه عقول و اندیشههای مردم بدان برسد.
در اینجا اگر اشکالی را بدین عبارت بر ما وارد کنی و بگوئی که:
ظاهر گفتار خداوند: لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ آنست که این قرآن عربیّ نازل را مردم میتوانند تعقّل کنند تعقّل تامّ و کاملی به تمام معنیالکلمه. آنگاه میپرسیم:
این قرآنی را که ما میخوانیم و تعقّل مینمائیم، یا با آن قرآنی که در امّالکتاب
- قسمتی از آیۀ ١، از سورۀ ١١: هود
نور ملکوت قرآن - ج4
94است کاملا مطابق است، و یا نیست؛ و نبودنش مسلّماً باطل است. و چگونه باطل نباشد در صورتی که خداوند میفرماید: وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ.1 «این قرآن در امّالکتاب است.» و نیز میفرماید: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ* فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.2 «بلکه این قرآن صاحب عظمتی است در لوح محفوظ.» و نیز میفرماید: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ* فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ.3 «حقّاً این قرآن بزرگواری است در کتاب پنهان خداوند.»
بنابراین باید صورت و فرض اوّل صحیح باشد. و در صورت تطابق کامل آن با امّالکتاب چگونه متصوّر است که قرآن عربی که در نزد ماست معقول ما باشد، و امّا آن قرآن نزد خداوند که در امّالکتاب است برای ما غیر معقول بوده و قابل تعقّل و تفکّر نباشد؟!
پاسخ این اشکال و سؤال بدین گونه است که:
ممکن است نسبت قرآنی که نزد ماست با نسبت قرآن موجود در امّالکتاب نسبت مَثَل با مُمَثَّل باشد. زیرا مثل در حقیقت و واقع عین مُمَثَّل است؛ لیکن آنکسیکه مثل را برای او زدهاند غیر از مثل چیزی را ادراک نمیکند. و این نکته را خوب فرا بگیر!»4
معارف إلهی، در قالب مفاهیم محسوس برای سطح فکر بشر تنزّل داده شده است (ت)
- صدر آیۀ ٤، از سورۀ ٤٣: الزّخرف
- آیۀ ٢١ و ٢٢، از سورۀ ٨٥: البروج
- آیۀ ٧٧ و ٧٨، از سورۀ ٥٦: الواقعة
- «المیزان فی تفسیر القرءان» ج ١٨، ص ٨٦ تا ص ٨٨؛ و آنچه را که حضرت علاّمه در پایان گفتار افاده نمودهاند که: فرق میان دو مرتبه عالیه و دانیۀ قرآن مجید، فرق میان مَثَل و مُمَثَّل است، از نکات بسیار دقیق و مهمّی است که در باب عرفان و حکمت الهیّه از آن بحث میشود. زیرا تنازل آن معانی راقیه در قالب الفاظ و تجسّم در عالم طبیعت، بغیر تنازل ممثّل در لباس و صورت مثل نیست. مثلاً اگر به طفل صغیری بخواهند معنی ^
نور ملکوت قرآن - ج4
95آیات عدیدهای از قرآن که دربارۀ نزول قرآن به زبان عربی وارد است
باری، دربارۀ نزول قرآن کریم به زبان عربی، آیات عدیدهای وارد است؛ از جمله آیات سورۀ شعراء:
وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ* نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ* عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ* بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ* وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ* أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ* وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلي بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ* فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ.1
- ^ حلاوت و شیرینی نکاح و مجامعت را بفهمانند ـ آن طفلی که هنوز حسّ و غریزه وی بدین حقیقت راه نیافته و لذّت جماع در کانوا وجودش پنهان و مختفی است ـ بغیر آنکه بگویند: لذّت جماع مانند لذّت خوردن حلواست، و شیرینی و حلاوت آمیزش همچون شیرینی عسل است، آیا راه دیگری متصوّر است؟ البتّه نه! چون طفل غیر از شیرینی و لذّت حلوا و عسل چیز دیگری را ادراک نکرده است. بنابراین از شیرینی آمیزش غیر از شیرینی حلوا نمیفهمد؛ و گمان میکند که آمیزش هم همچون حلوا خوردن است.
و آنچه حضرت علاّمه در آخر کلام خود اشاره فرمودهاند به لزوم فهم و فراگیری این حقیقت، اشاره است به آنکه جمیع حقائق و معارف الهی از همین قبیل است. آنها حقائقی هستند بس عالیتر و بلندتر از مفاهیم محسوسه و اشیاء طبیعیّه؛ و لیکن برای انسان مادّی و مغمور در قالب حسّ، و درگیر با امور تفکّریّه و تعقّلیّه، غیر از تعبیر از آنها به اشباه و نظائر آنها از اشیاء حسّیّه و امور مادّیّه چارۀ دگری نیست. لوح و قلم و عرش و کرسیّ و میزان و صراط و حوریّه و غلمان و بهشت و دوزخ و امثالها که در لسان أخبار و عرفای اسلام بسیار دوران دارد، حقائق آنها بسیار بلند و عظیم و از نحوۀ تصوّرات جزئیّه و امور مشاهَد و محسوس بشر بسیار بالاتر و عالیتر است. و برای بشری که در این دنیای محسوس در قالب مادّه و طبیعت زیست میکند، غیر از تشبیه معقول به محسوس، و آوردن آن حقائق را در لباس مثال راهی دیگر وجود ندارد. و حقّا راه صحیح و پرفائدهای است که آن واقعیّات عالیه و حقائق رفیعه را که برتر از تعقّل بشر میباشند، با امور محسوسه و مشاهدات عینیّه و الفاظ و مفاهیم مورد استعمال در محاورات تنازل داده، و بشر را بدانها هشدار میدهد.
آیات ١٩٢ تا ١٩٩، از سورۀ ٢٦: الشّعرآء
- ^ حلاوت و شیرینی نکاح و مجامعت را بفهمانند ـ آن طفلی که هنوز حسّ و غریزه وی بدین حقیقت راه نیافته و لذّت جماع در کانوا وجودش پنهان و مختفی است ـ بغیر آنکه بگویند: لذّت جماع مانند لذّت خوردن حلواست، و شیرینی و حلاوت آمیزش همچون شیرینی عسل است، آیا راه دیگری متصوّر است؟ البتّه نه! چون طفل غیر از شیرینی و لذّت حلوا و عسل چیز دیگری را ادراک نکرده است. بنابراین از شیرینی آمیزش غیر از شیرینی حلوا نمیفهمد؛ و گمان میکند که آمیزش هم همچون حلوا خوردن است.
نور ملکوت قرآن - ج4
96«و تحقیقاً این قرآن از ناحیۀ پروردگار عالمیان نازل شده است. آن را روح الأمین بر قلب تو فرودآورده است تا از جملۀ بیم دهندگان به سوی خدا باشی! روح الأمین آن را به زبان عربی آشکار آورده است. ذکر و خبر قرآن در کتابهای پیشینیان نیز موجود است. آیا برای مشرکین عرب این علامت و نشانه کافی نیست که علماء بنی اسرائیل از آن مطّلع بوده، و خبر قرآن را در کتب خود یافتهاند؟ ما اگر قرآن را با زبان عجمی غیر عربی بر افراد گنگ و غیر فصیح فرومیفرستادیم، و آنگاه پیامبر ما آن را برای ایشان قرائت مینمود؛ حال و مرام مشرکین عرب اینطور نبود که بدان ایمان بیاورند.»1
تفسیر آیة اللَه علاّمه، آیۀ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلي قَلْبِكَ﴾ را
حضرت اُستادنا الأعظم آیة اللَه علاّمه قدّس اللَه روحه الزّکیّة در تفسیر این آیات آوردهاند که:
«تنزیل و انزال دارای یک معنی است، مگر اینکه اوّلی غالباً در نزول تدریجی، و دوّمی غالباً در نزول دفعی استعمال میگردد. و اصل معنای نزول در اجسام، انتقال جسمی از مکان بالا به پائین میباشد. امّا در غیر اجسام در معنای مناسب خود استعمال میشود.
و پائین آوردن خداوند چیزی را از نزد خود عبارت است از تکوّن آن در موطن خلق و تقدیر. و خداوند در مواضعی از قرآن خود را به صفت عَلِیّ عَظِیم و کَبِیر مُتَعَال و رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ و قَاهِرٌ فَوْقَ عِبَادِهِ ستوده است.
- در کتاب «رهآورد یا سه گفتار» دکتر علی اکبر شهابی در ص ١٠٨ گوید: «چگونه ابن المُقفَّع نویسنده زبردست ایرانی که در زبان عربی در زمان خود از جهت فصاحت و بلاغت بیمانند بود، با چند تن از یاران خود که در صدد معارضۀ با قرآن بر آمدند، پس از مرور به آیات قرآن، به این آیه: وَ قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَک وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِی الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِی که رسیدند گفتند: این کلام به سخن آدمی نمیماند و از اندیشۀ خود برگشتند؟»
نور ملکوت قرآن - ج4
97بنابراین خروج و نزول چیزی از نزد او عبارت از آفرینش و اندازهگیری آن در عالم خلق و تقدیر خواهد بود. و اگر میخواهی بگو: تنزیل خداوند آن چیز را عبارت است از اخراج آن از عالم غیب به سوی عالم شهادت.
و بر اساس همین عنایت است که کلمۀ انزال و تنزیل در لسان خداوند تعالی در موارد عدیدهای استعمال شده است. مثل قوله تعالی: يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباسًا يُوارِي سَوْآتِكُمْ.1 «ای پسران آدم، ما تحقیقاً برای شما پائین آوردیم لباسی را که عورتهای شما را بپوشاند!»
و مثل قوله تعالی: وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ.2 «و خداوند برای شما از چهار پایان هشت جفت فروفرستاد!»
و مثل قوله تعالی: وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ.3 «و ما آهن را پائین آوردیم که در آن سختی و بأس شدید است.»
و مثل قوله تعالی: ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ.4 «اهل کتاب و مشرکین دوست ندارند که از طرف پروردگار شما بر شما خیری فرودآید.»
و این حقیقت را بطور اطلاق، این آیۀ مبارکۀ بیان میکند که:
وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ.5 «و هیچچیزی نیست مگر آنکه خزینههایش نزد ماست، و لیکن ما آن را پائین نمیآوریم مگر به اندازۀ معیّن.»
و تنزیل قرآن را به ربُّ الْعَالَمینَ (پروردگار همه عوالم) نسبت داده است
- صدر آیۀ ٢٦، از سورۀ ٧: الأعراف
- قسمتی از آیۀ ٦، از سورۀ ٣٩: الزّمر
- قسمتی از آیۀ ٢٥، از سورۀ ٥٧: الحدید
- صدر آیۀ ١٠٥، از سورۀ ٢: البقرة
- آیۀ ٢١، از سورۀ ١٥: الحجر
نور ملکوت قرآن - ج4
98برای آنکه دلالت کند بر آنکه پروردگار و ربِّ تَعالَی واحد است. چون مشرکین معترف به وجود خدا بودهاند؛ غایة الأمر او را رَبُّ الْأرْباب میدانستند، و رَبُّ الْعَالَمِینَ نمیدانستند.1
و منظور از روحُ الأمین که قرآن را بر قلب پیامبر نازل نموده است جبرائیل فرشتۀ وحی میباشد. بدلیل گفتار خداوند: مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَهِ.2 «کیست که دشمن جبرائیل باشد؛ آن فرشتهای که با اذن خدا قرآن را بر قلب تو نازل نموده است؟»
و در جای دگر او را رُوحُ الْقُدُس نامیده است:
قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ.3 «بگو قرآن را روح القدس از جانب پروردگارت به حقّ فروفرستاد.»
و روح را به صفت امین متّصف نموده است برای آنکه برساند: این ملک مقرّب در رسالتش از جانب خداوند بسوی پیغمبرش صلّی اللَه علیه و آله و سلّم امین است و وحی خداوندی را با تبدیل و یا تحریف عمداً یا سهواً و یا نسیاناً تغییر نمیدهد. همچنانکه در آیۀ دیگر از آن تعبیر به رُوحُ الْقُدُس فرموده است. معنای قدس هم که طهارت است اشاره بدین حقیقت است.
و باء در نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ برای تعدیه است، یعنی روح الأمین قرآن را پائین آورد. و گفتار آنان که میگویند: باء برای افادۀ مصاحبت است یعنی روح الأمین با
- مشرکین عرب برای هر دسته از موجودات و مخلوقات، ربّی جداگانه میدانستند و او را مستقلاًّّ مؤثّر در ایجاد میدانستند؛ و خداوند را ربّ الأرباب یعنی ربّ این ربّها میدانستند. قرآن عظیم عنوان استقلال را برداشت و فقط خداوند را ربّ مؤثّر و مستقلّ عالمیان معرّفی کرد.
- قسمتی از آیۀ ٩٧، از سورۀ ٢: البقرة
- صدر آیۀ ١٠٢، از سورۀ ١٦: النّحل
نور ملکوت قرآن - ج4
99قرآن نازل شد، مردود است. زیرا عنایت گفتار در اینجا به نزول قرآن است، نه به نزول روح با قرآن.
قرآن به معنی و لفظ هر دو نازل شده است
و ضمیر در لفظ بِهِ به قرآن برمیگردد؛ به قرآنی که مؤلّف است از الفاظی که حکایت از معانی حقّه مینماید. چون همانطورکه معانی قرآن از جانب خداوند نازل شده است، عین الفاظ حاکیۀ از آن معانی هم نازل شده است. به مفاد آیۀ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ.1 «چون ما بر تو قرآن را خواندیم، تو از خواندن ما پیروی کن!» و به مفاد آیۀ تِلْكَ آياتُ اللَهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ.2 «اینست آیات خداوند که ما بحقّ آنها را برای تو تلاوت مینمائیم!» و غیر از اینها از آیاتی که در افادۀ این حقیقت وارد است.
بنابراین، به گفتار آنان که میگویند: روح الأمین معانی قرآن کریم را بر پیغمبر صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فرودآورد، و سپس آن حضرت از آن معانی با الفاظی که با آنها مطابقت دارد و از آنها حکایت میکند، با زبان عربی آشکار تعبیر نمود؛ نباید اعتنا داشت.
و از این سخیفتر گفتار کسی است که میگوید: قرآن هم از جهت لفظ و هم از جهت معنی، از مُنشئَآت رسول اللَه است. مرتبهای از نفس شریفهاش که روح الأمین نام دارد، به مرتبه دیگری از آن که قلب نام دارد القاء نموده است.
و منظور و مراد از قلبی که ادراک و شعور در آیات قرآن بدان منسوب است، نفس ناطقۀ انسانی است که دارای فهم و ادراک است و جمیع انواع شعور و اراده بدان بازگشت میکند، نه قطعۀ گوشت صنوبری شکل که در طرف چپ سینۀ انسان آویزان است و از اعضاءِ رئیسۀ بدن به شمار میرود. همچنانکه از
- آیۀ ١٨، از سورۀ ٧٥: القیامة
- صدر آیۀ ١٠٨، از سورۀ ٣: آل عمران؛ و صدر آیۀ ٦، از سورۀ ٤٥: الجاثیة
نور ملکوت قرآن - ج4
100بسیاری از مواضع کلام خداوند این معنی مستفاد میگردد؛ کقوله تعالی: وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ.1 «از شدّت ترس در غزوۀ أحزاب، قلبهای مسلمین به حنجرههایشان رسید.» یعنی روحشان به گلو رسید.
و همچنین آیۀ مبارکۀ: فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ.2 «پس تحقیقاً قلب او گناهکار است.» یعنی نفس او گنهکار است؛ و معنی ندارد که نسبت گناه به عضو خاصّی از بدن داده شود.
و شاید سرّ نزول وحی بر قلب پیامبر در این گفتار که میگوید: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ عَلَي قَلْبِكَ، (بر قلب تو) بدون اینکه بگوید: عَلَیْکَ (بر تو) اشارهای به کیفیّت تلقّی آن حضرت قرآن را از جانب خدا باشد که آنچه وحی را میگیرد و تلقّی میکند نفس شریف اوست، بدون مشارکت حواسّ ظاهریّه که ادواتی هستند برای ادراک امور جزئیّه.
بنابراین رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم در حالی که به وی وحی میشد، جبرائیل را میدید و سخنش را میشنید؛ بدون آنکه دو حسّ باصره و سامعۀ خود را اعمال کند و از این دو حسّ مادّی بهره گیرد. همچنانکه روایت شده است که: در حال وحی حالتی شبیه به اغماء به آن حضرت دست میداد که آن را بُرَحاءِ وحی3 گویند.
حال و عادت آن حضرت اینطور بود که در حال وحی، شخص جبرائیل یا فرشتههای دیگر وحی را میدید و صدایشان را میشنید؛ مانند آنکه ما شخص را میبینیم و صدا را میشنویم. با این تفاوت که آن حضرت در حال
- قسمتی از آیۀ ١٠، از سورۀ ٣٣: الأحزاب
- قسمتی از آیۀ ٢٨٣، از سورۀ ٢: البقرة
- یعنی شدّت و سختی و ناراحتی که از لوازم نزول وحی بوده است.
نور ملکوت قرآن - ج4
101فراگیری وحی، استخدام و استعمال دو حسّ بینائی و شنوائی مادّی را مانند ما نمینمودند.
و اگر بنا بود شنیدن و دیدن او با گوش و چشم مادّی باشد، باید دیگران نیز مانند او ببینند و بشنوند و فراگیری آن حضرت در حال وحی مشترک میان او و غیر او باشد. درحالیکه اینطور نبود، و تاریخ و سیره قطعی رسول اللَه این گونه امر را تکذیب مینماید. بسیاری از اوقات بُرَحآءُ الْوَحْی (حالت اغماء و شدّت و ناراحتی که در حال وحی پیدا میشده است) او را فرا میگرفت، و او در میان مردم بود و وحی را تلقّی میکرد و در خود میگرفت؛ با آنکه کسانی که در اطراف او بودند اصلاً چیزی از وحی را ادراک نمیکردند. شخصی را نمیدیدند، و کلامی را که به آن حضرت القاء میشد نمیشنیدند.
و امّا اینکه گفتهاند: چه اشکال دارد که خداوند متعال حواسّ غیر پیغمبر را در حال وحی از آنها بگیرد، بهطوریکه آنها در حال وحی به پیغمبر از اطّلاع بر بعضی از امور غیبیّهای که مستور از ماست ممنوع باشند؟ این گفتار موجب انهدام تصدیق علمی ضروری است. زیرا اگر مثل این خطای عظیم بر حواسّ ما جائز باشد ـ درحالیکه میدانیم: حواسّ ماست که مفتاح علوم ضروریّه و تصدیقات بدیهیّه است ـ دیگر چگونه وثوق بر چیزی از علوم و تصدیقات میتوان داشت؟
علاوه بر این، این گفتار مبتنی بر أصالة الحسّ است؛ یعنی وجودی غیر از محسوسات نداریم. و این کلام از فاحشترین خطاهاست. و ما در تفسیر سورۀ مریم سخنی را که در معنی تمثّل فرشته و مَلَک بود بطور مشروح آوردیم، و آن گفتار در اینجا راهگشا برای فهم مطلب است.»1
- «المیزان فی تفسیر القرءان» ج ١٥، ص ٣٤٤ تا ص ٣٤٧
نور ملکوت قرآن - ج4
102از جمله آیات دالّۀ بر نزول قرآن به لسان عربیّ، آیۀ سورۀ نحل است
و از جمله آیات دالّۀ بر نزول قرآن به زبان عربی، آیۀ واردۀ در سورۀ نحل است:
قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُديً وَ بُشْري لِلْمُسْلِمِينَ* وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ.1
«بگو (ای پیامبر) قرآن را روح القدس بحقّ از جانب پروردگارت نازل نمود، برای آنکه مؤمنین را تثبیت کند و برای مسلمین هدایت و بشارت باشد. و براستی که تحقیقاً ما میدانیم که مشرکین میگویند: این قرآن را بشری به او تعلیم کرده است؛ با آنکه لسان آن مردی را که نسبت این تعلیم را بدو میدهند عجمی است، و این قرآن به لسان عربی آشکار است.» و چگونه ممکنست دو نفر که زبان یکدگر را نفهمند علمی را بدیگری تعلیم کنند؟
در تفاسیر آمده است که مشرکین مکّه میگفتند: قرآن را محمّد از آهنگر رومی نصرانی که در مکّه ساکن بود یاد گرفته است؛ و یا از غلامِ ابن حضرَمیّ که او نیز نصرانی بود آموخته است.
قرآن بر سبیل انکار و تعجّب این سخن واهی را باطل میسازد که: چگونه متصوّر است آن دو نفر مرد عجمی که از خارج جزیرة العرب آمدهاند و عربی نمیدانند، این مطالب را به زبان عربی فصیح که در نهایت اعجاز است به پیغمبر تلقین کنند؟!2
در ترجمۀاحوالمفسّر بزرگشیعه: سیّد رضی(رحمه اللَه) (ت)
باری، این دلیل واضح و قاطعی است بر آنکه کفّار مکّه و معاندین اسلام حتّی در تمام عمر یک لحظه پیغمبر را ندیدند که با یکی از علمای یهود و یا
- آیۀ ١٠٢ و ١٠٣، از سورۀ ١٦: النّحل
- آیة اللَه سیّد حسن صدر در کتاب «تأسیس الشّیعة لعلوم الإسلام» ص ٣٣٨ و ٣٣٩ به مناسبت تقدّم شیعه در علم قرآن، در فصل ١٢، مطلبی در ترجمۀ احوال مفسّر بزرگ شیعه سیّد رضیّ پیش میآورد که دالّ بر اعجاز قرآن است، و بدین مناسبت ما در اینجا ذکر مینمائیم. او میگوید ^ «و مِنْهم (یعنی از جمله مفسّرین عالم تشیّع) شریف رضیّ ذو الحسبین، أبو الحسن محمّد بن أبی أحمد الحسینیّ بن موسی الأبرش بن محمّد بن موسی أبی سجة بن إبراهیم الأصغر بن الإمام موسی بن جعفر علیهما السّلام است. او فصیح قریش و ناطق أدباء و مقدّم بر همۀ علماء و مبرّز بر سائر فضلاء و علماء است. و نام وی در زمرۀ مشاهیر شعراء آمد. در جمیع علوم قرآن وی دارای تصنیف است. از جمله کتاب اوست که با عنوان «حقائق التّنزیل و دقائق التّأویل» آمده است، و در آن از غرائب قرآن و عجائب و خفایا و غوامض آن پرده برمیدارد و غوامض اسرار و دقائق اخبارش را روشن میسازد، و چنان در تحقیق حقائق و در تدقیق تأویل آن سخن میگوید که هیچکس بر وی سبقت نجسته است، و طائر بلندپرواز اندیشۀ احدی نتوانسته است بدان طوف کند؛ و معذلک به بزرگی تفسیر «تبیان» است.
و آن مقداری را که من از این تفسیر دیدهام، جزء پنجم از اوّل سورۀ آل عمران تا اواسط سورۀ نساء میباشد، که آن را برای ما ثقة الإسلام علاّمۀ نوری قدّس سرّه از خراسان که از روی نسخهای که در خزینه کتب مشهد مقدّس رضوی علی مشرّفه السّلام است نوشته و آورده است. و اجمال مطلب آنکه: شنیدن کی بود مانند دیدن. اگر تفسیر این تفسیر است، هر آنچه غیر آن است از تفاسیر نسبت بدان مانند پوستی است در برابر مغز بدون هیچ شکّ و شبهه. و بجان خودم سوگند این تفسیر بالعیان نه با برهان روشن میسازد که:
إنّ القرءَان هو الکلام المتعذّر المُعوز، و الممتنع المعجز. بعبارات تضمّنت عجآئب الفصاحة و بدآئعها، و شرآئف الکلام و نفآئسها، و جواهر الألفاظ و فرآئدها. یعجز و اللَه فمالبیان عن بیانها، و یضیق صدر القول عن قیلها، و یکلّ لسان الیَراع عن تحریرها.
ای کاش من به بقیّۀ اجزائش میرسیدم و از آن کامیاب میشدم، و حیات من فقط برای تمتّع و بهرهیابی از انوارش بود. امّا با فقدان آنها، خاک بر سر دنیا باشد. ای شگفتا از غزارت علم این سیّد شریف با کوتاهی عمر او در دنیا، که چنین تصنیفی عرضه کند و سپس بپردازد به «المجازات القرآنیّة» و سپس به کتاب «المتشابه فی القرءَان». و نیز کتاب «المجازات النّبویّة» و کتاب «تعلیق خلاف الفقهاء» و کتاب «تعلیقة الإیضاح» لأبی علیّ، و کتاب ^
^ «خصآئص الأئمّة» و کتاب «نهج البلاغة» و کتاب «تلخیص البیان فی مجازات القرءان» و کتاب «الزّیادات فی شعر أبی تمّام» و کتاب سیرۀ پدر طاهرش و کتاب «انتخاب شعر ابن الحجّاج» و کتاب «مختار شعر أبی إسحاق الصّابیّ» و کتاب مباحثات و مناظراتی که میان او و میان أبو إسحاق واقع شده و در سه مجلّد تدوین یافته است، و کتاب دیوان شعرش؛ درحالیکه عمرش از چهل و هفت سال تجاوز ننمود. آری! عجب نیست زیرا اوست که سراینده این بیت است:
إنّی لَمِن معشرٍ إن جُمّعوا لعُلی ** تفرّقوا عن نبیٍّ أو وصیّ نبی»
ثقة الإسلام نوری گوید: «علوّ مقامات و درجات علمیّۀ سیّد رضیّ با وجود کوتاهی عمرش ـ که چهل و هفتساله رحلت کرد ـ بر علماء پنهان است. چون کتب او منتشر نشد، و نسخ آن قلیل بود. فقط شایع از آنها «نهج البلاغة» و «خصائص» است که آن دو هم فقط منقولات است. و کتاب المجازاتالنّبویّه او حاکی از علوّ مقام او در فنون ادب است. و امّا تفسیر «حقائق التّنزیل و دقائق التّأویل» از تفسیر «تبیان» بزرگتر است و پرفائدهتر و ثمربارتر و نیکوتر از آن است.» ـ تا آخر کلام نوری که در فوائد «مستدرک» آورده است، و میدانیم که نوری علاّمه زمان خود، و وحید دهر خود بوده است.
أبو الحسن عُمری گوید: «من تفسیری از قرآن از سیّد رضیّ دیدهام که به نظر من از جمیع تفاسیر احسن و نیکوتر بود، و به ضخامت تفسیر شیخ أبو جعفر طوسی یا بزرگتر از آن بود. سیّد رضیّ دارای هیبت و جلالت بود، و در وی ورع و عفّت و زهد و مراعات اهل و عشیره مشهود بود. سیّد علی خان بن صدر الدّین مدنیّ در «درجات الرّفیعة فی طبقات الشّیعة» گوید: رضیّ قرآن را پس از آنکه عمرش از سی سال تجاوز نموده بود در مدّت کوتاهی حفظ کرد. وی به فقه و فرائض، معرفتی قویّ داشت؛ امّا در لغت و عربیّت امام بود ـ تا آخر آنچه را که ذکر کرده است.»
نور ملکوت قرآن - ج4
103نصاری معاشرت کرده باشد، وگرنه به آسانی میگفتند: از آن عالم یهودی و یا نصرانی که با تو دوست بود و آمیزش داشتید علم را فراگرفتهای؛ و نیازی نبود که به غلام ابن حَضرمیّ و آهنگر رومی که از مردم خارجی وارد به عربستان بوده و زبان عربی را نمیدانستند متشبّث شوند.
نور ملکوت قرآن - ج4
104از جمله آیات دالّۀ بر نزول قرآن به زبان عربیّ، آیۀ سورۀ فصّلت است
و از جملۀه آیات، آیۀ واقعۀ در سورۀ فصّلت است:
وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُديً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ.1
«و اگر ما قرآن را گنگ و مبهم قرار داده بودیم (خواه به زبان عجمی غیر عربی، و خواه به زبان عربی غیر فصیح و غیر روشن و رسا) هرآینه بر سبیل اعتراض میگفتند: چرا آیاتش جدا جدا و مشروح و مبیّن و معلوم نیست؟! چگونه این قرآن اعجمی است درحالیکه محمّد، عربی است؟! بگو (ای پیغمبر): این قرآن برای کسانی که ایمان آوردهاند، هدایت و شفای امراض است. و امّا آنان که ایمان نیاوردهاند، در گوشهایشان پارگی است (پردۀ صماخ پاره شده) و قرآن برایشان کوری و عدم بینائی است. ایشان را از محلّ و مکان دور صدا میزنند. (و جز طنین صوتی و همهمۀ صدائی را ادراک نمیکنند، و به معارف و حقائق و اصالت آن واقف نمیگردند؛ و جز زیبائی ظاهری و ترتیب و تنظیم و تنسیق آیات چیزی را نمیفهمند.)»
چنانچه در صدر همین سوره بعد از بیان تفصیل و عربی بودن قرآن، این حقیقت عدم ادراک را از زبان خودشان و به اقرار و اعتراف خودشان بیان میکند:
حم* تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ* بَشِيرًا وَ نَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ* وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ.2
- آیۀ ٤٤، از سورۀ ٤١: فصّلت
- آیات ١ تا ٥، از سورۀ ٤١: فصّلت
نور ملکوت قرآن - ج4
105«حم. قرآنی است که از ناحیۀ خداوند رحمن و رحیم فرودآورده شده است. کتابی است که آیاتش مشروح و روشن و مبیّن است. و قرآن قابل قرائت به لسان عربی است برای گروهی که بدانند. بشارتدهنده و بیمدهنده است؛ امّا اکثر این مردم اعراض نموده و آیاتش را نمیشنوند. و میگویند: دلها و قلبها و مراکز ادراکی ما در غلافها و پوششها و حُقّههای سرپوشیدهای است از آنچه شما ما را بدان میخوانید و دعوت مینمائید؛ و در گوشهایمان پارگی است (که نمیگذارد بفهمیم و ادراک کنیم، و نمیگذارد که بشنویم). و در میان ما و تو فاصلهای از حجاب و پردهایست (که نمیگذارد تو را ببینیم و سخنانت را استماع کنیم و بپذیریم). بنابراین تو هر کاری که از دستت بر میآید به عنوان عکس العمل در برابر عدم پذیرش و انکار ما انجام بده، ما نیز کما کان بر طریقه و ملّت خود عملکننده میباشیم!»
آیات دالّۀ بر نزول قرآن به لسان عربیّ، در سورههای شوری، أحقاف و طه و ...
و از جملۀ آیات، آیۀ واردۀ در سورۀ شوری است:
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ.1
«و اینچنین است ای پیغمبر که ما قرآنی را با زبان عربی و فصیح بسوی تو وحی کردیم، برای آنکه بترسانی (از عواقب وخیم شرور نفس امّاره) اهل مکّه را و کسانی که در حِوالی آن زیست میکنند، و بترسانی از موقف قیامت که یوم الجمع است و در آن شکّی نیست. گروهی در بهشت و گروهی در آتش گذران میباشند.»
و از جملۀ آیات، آیۀ واردۀ در سورۀ احقاف است:
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْرًا ما سَبَقُونا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ
- آیۀ ٧، از سورۀ ٤٢: الشّوری
نور ملکوت قرآن - ج4
106يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ* وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِمامًا وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِسانًا عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْري لِلْمُحْسِنِينَ.1
«و کسانی که کفر ورزیده بودند دربارۀ مؤمنین میگفتند: اگر در اسلام و قرآن و نبوّت محمّد خیری بود، آنان زودتر از ما بدان سبقت نمیجستند. و چون بدان راه نیافتند گفتند: این قرآن دروغبافی و افسانهسازی کهن است. و پیش از قرآن، کتاب موسی پیشوا و رحمت بود. و این کتاب قرآن، کتابی است که بر آیات تورات صحّه مینهد و تصدیق مینماید؛ با لسان عربی آمده است برای آنکه ستمکاران را بترساند و برای نیکوکاران مژده و بشارت باشد.»
و از جمله آیات، آیۀ مبارکۀ سورۀ طه است:
وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرًا.2
«و همچنین است ای پیامبر که ما فروفرستادیم قرآنی عربی را، و از هر گونه مسائل بیمدهنده و خشیتآورنده، در آن گرد آوردیم؛ به امید آنکه مردم تقوی پیشه ساخته در حفظ و مصونیّت خداوندی درآیند، و یا آنکه قرآن خداوندشان را از نو به یادشان آورد.»
البتّه غیر از این آیات، آیات دیگری نیز هست که دلالت بر عربیّت این کتاب آسمانی نماید، ولی ما بجهت دفع ضرورت در گفتار، به همین آیات اکتفا نمودیم.
مزیّت زبان عربی چیست؟ و به چه سبب قرآن به لسان عربی نازل شده است؟
حال باید دید مزیّت زبان عربی چیست؟ و به چه علّت خداوند پیامبر
- آیۀ ١١ و ١٢، از سورۀ ٤٦: الأحقاف
- آیۀ ١١٣، از سورۀ ٢٠: طه
نور ملکوت قرآن - ج4
107آخرالزّمانش را که خاتم النّبیّین است، و تا روز قیامت قرآنش کتاب جاوید است، و حکمتش و قانونش پایدار است؛ از ملّت و نژاد عرب انتخاب فرمود؟ و بکدام سبب قرآن را به لسان عربی نازل نمود؟ و فوائد مترتّبۀ بر آن چیست؟ و به چه سبب دین اسلام با سرعت در دنیا منتشر شد و اقوام و ملل مختلفه آن را با دل و جان پذیرفتند، و تا بحال آن ایمان و ایقان مسلمین به دین و به قرآن باقی است، و روز بروز از عظمت آن پرده جدیدی برداشته میشود؛ و قرآن اصالت خود را با همین لسان عربی مبین به تمام دانشمندان و حقجویان و کنجکاوان میفهماند؟
مطالبی از گوستاولوبون در عظمت اسلام و عرب
در اینجا مناسب است برای آمادگی ذهن و تأیید سخن، مطالبی را از محقّق بزرگ و دانشمند بیطرف و واقعگو و جامعهشناس روشنبین: دکتر گوسْتاوْ لوبون فرانسوی در کتاب ارزشمند و نفیس «تمدّن اسلام و عرب» ذکر کنیم، تا اذهان چندی که بواسطۀ انغمار در هیاهوهای غرب خود را باخته و زبون ساختهاند روشن گردد.
او در دیباچۀ کتاب مینویسد:
«ما تمدّن اسلام و عرب را هر قدر بیشتر غور کنیم، همان قدر وقایع جدیدی کشف شده، و موضوع بهمان اندازه صاف و روشن میشود. ما در آتیه این مطلب را ثابت میکنیم که در قرون وسطی1 علوم و فنون یونان و روم فقط بوسیلۀ مسلمین در اروپا انتشار یافته، تا مدّت پانصد سال مدارس اروپا روی
- در تعلیقه، معلّق گوید: «قرون وسطی یا ازمنۀ مظلمه در تاریخ اروپا، ازمنهای را گویند که جهالت و توحّش سر تا سر اروپا را فرا گرفته و بواسطۀ شدّت تعصّب مذهبی و تعدّیات حکّام، اوضاع مملکت تیره و تاریک، و حالت اهالی بینهایت تأسّفآور بوده است. این حالت از سال ٤٨٦ تا سنۀ ١٤٩٥ میلادی امتداد داشته و ترقّی اروپا بعد از آن شروع گردیده که آن را دورۀ تجدید حیوة علمی و ادبی مینامند.»
نور ملکوت قرآن - ج4
108کتب و مصنّفات آنان دائر بود. و همانها بودند که اروپا را علماً و عملاً و نیز در اخلاق تربیت کرده، داخل در طریق تمدّن نمودند.
ما وقتی که به تحقیقات علمی و اکتشافات فنّی آنان نظر میافکنیم، میبینیم: هیچ ملّتی نیست که در این مدّت قلیل زیاده از آنها ترقّی کرده باشد. و از دقّت در صنایع و حِرَفِ آنها ثابت میشود که: در آن صنایع بدایعی موجود است که طرف نسبت با صنایع دیگران نیست.
تأثیری که این تمدّن نسبت به تمدّن اروپا بخشیده است قابل بسی توجّه میباشد، لیکن اثر آن در مشرق بیشتر، و آن به درجهایست که در هیچ عصری برای هیچ قومی میسّر نشده که چنین آثار عظیمالشّأنی از خود به یادگار بگذارد.
اقوام قدیمه مانند آشوری1، مصری، یونانی، رومی، ایرانی که سلطنتهای با عظمت و شکوهی در دنیا تأسیس نمودهاند، تماماً محو و نابود گردیدهاند. و جز ویرانههائی چند، اثری از آنها مشهود نیست. و از مذهب و آئین و زبان و صنعت آنها فقط نامی باقیمانده است.
آری، اعراب هم در دورۀ خویش حکمرانی نموده و بعد دورۀ آنها سپری شده از بین رفتهاند؛ ولی سخن اینجاست که قسمت اعظم اجزاء تمدّن آنها که عبارت از مذهب، زبان، صنعت و حرفت باشد، تا حال محفوظ
- آشور و بابل از ممالک قدیمه و دارای تمدّن و سلطنت با عظمت و اقتداری بودهاند، به استثناء چند قرنی که آشور یکی از ایالات بابل بوده است. شهر بابل در کنار دجله و فرات که الحال عراق عرب میگویند بنا شده بود. وسعت آن یکصد میل بوده، حصاری که اطراف شهر بنا شده بود، ارتفاع آن سی متر و عرض آنهم به این اندازه بوده که یک گاری چهاراسبه از بالای آن به خوبی عبور مینمود. پادشاهی که این شهر را بنیاد کرد نمرود بود و زمان او ٢٢٣٥ سال قبل از میلاد بوده است. پایتخت بابل تقریباً در همان محلّی بود که امروز آن را حِلّه مینامند. (تعلیقه)
نور ملکوت قرآن - ج4
109مانده است، و از مراکش تا هندوستان امروزه زیاده از دویست کرور نفوس وجود دارند که تابع شریعت محمّدی میباشند.1
ممالکی را که اعراب فتح نموده بودند، اقوام مختلفۀ فاتحی آن ممالک را از دست آنها خارج ساختند؛ امّا تمدّنی را که آنها سنگ بنیاد آن را گذاشته بودند هیچ قوم فاتحی نتوانست آن را از میان برداشته تمدّن دیگری بجای آن برقرار نماید. بلکه تمام آن اقوام، مذهب، قانون، فنون، صنعت، و حرفت و بسیاری از آن اقوام هم مخصوصاً زبان آنها را اختیار نمودند؛ و شریعت محمّدی که در این ممالک انتشار یافته بود غیر قابل تغییر گردید؛ و مینماید که برای همیشه باقی خواهد ماند.
حتّی در هندوستان همین مذهب بر مذاهب قدیمۀ آنجا فائق آمده، بجای آنها قرار گرفت. و همین مذهب، مصر فراعنه را که ایران و روم و یونان خیلی کم در آن تأثیر بخشیده بودند، بکلّی تبدیل به یک مملکت عربی نمود.
هندوستان، مصر، ایران، آفریقا، غیر از اسلام وقتی هم در تحت سلطۀ شرایع دیگر بودهاند؛ ولی از زمانی که ممالک فوق، شریعت اسلام را شناختند تاکنون حاضر نشدهاند زیر بار قانون دیگری بروند.
سرگذشت این شخص نامی الهامی (حضرت رسالتمآب) بسی غریب و حیرتانگیز میباشد. کلمات او یک چنین قوم سخت و سرکشی را که تا آن
- اینکه میگوید: مسلمانان دویست کرور یعنی یکصد میلیون نفرند، تقریباً احصائیّۀ یکصد سال پیش است. چون تولّد گوستاو لوبون در سنۀ ١٨٤١ و وفاتش در ١٩٣١ میلادی بوده است. و از زمان متوسّط عمر او تا بحال یکصد سال میگذرد. گویند:
مسلمانان امروز دنیا بالغ بر هزار و ششصد کرور یعنی هشتصد میلیون نفوس میباشند، و تنها مسلمانان ایران که اکثریّت قریب به اتّفاق آن را تشکیل میدهند قریب به یکصد کرور است.
- اینکه میگوید: مسلمانان دویست کرور یعنی یکصد میلیون نفرند، تقریباً احصائیّۀ یکصد سال پیش است. چون تولّد گوستاو لوبون در سنۀ ١٨٤١ و وفاتش در ١٩٣١ میلادی بوده است. و از زمان متوسّط عمر او تا بحال یکصد سال میگذرد. گویند:
نور ملکوت قرآن - ج4
110وقت هیچ فاتح و کشورستانی نتوانسته بود آنها را مطیع خود سازد، رام نموده به درجهای رسانید که دولتهای با عظمت و اُبُّهتِ عالم را زیر و زبر نموده، خود بجای آنها قرار گرفتند. و امروز هم آن پیغمبر اُمّی از میان قبر خویش بر میلیونها نفوس حکومت میکند.»
و مطلب را ادامه میدهد تا میرسد به اینجا که میگوید:
«حقیقت امر اینست که شرق، منبع و سرچشمۀ ترقّیات ممالک غرب شمرده شده، مفتاح وقایع قرون ماضیه میباشد. تمام صنایع و حِرَف، تمام السنۀ روی زمین، تقریباً تمام ادیان و مذاهب بزرگ؛ از مشرق که سرزمین شگفتانگیز و محلّ پیدایش دواهی و نوابغ است پدید آمدهاند.
اهالی مشرق از مردم سائر قطعات دنیا بکلّی جدا، و احساسات و تمایلات و افکار و خیالات آنها با سائر دنیا کاملا مباین میباشند.»1
گفتار گوستاولوبون در عظمت قرآن و معنی توحید در اسلام
گوستاو لوبون در فصل اوّل از باب دوّم که در قرآن بحث میکند میگوید:
«قرآن که کتاب آسمانی مسلمین است منحصر به دستورات مذهبی تنها نیست، بلکه دستورات سیاسی و اجتماعی مسلمانان نیز در آن درج است.»
تا میرسد به اینکه میگوید:
«دربارۀ پیمبر اسلام نمیتوان گفت که او یکی از فلاسفۀ بزرگ بود؛ با آن فلاسفه که شالودۀ مذهب هنود و بودیست را ریختهاند، نمیتوان وی را در ردیف آنها قرار داد.
مثل بودا هیچوقت از پیمبر اسلام چنین عقیده اظهار نشده که: «هیچ خالقی برای این عالم نیست؛ و تمام وقایع و حوادث در زنجیرهای تناسخ
- «تمدّن اسلام و عرب» گوستاو لوبون، طبع دوّم سنۀ ١٣١٦، مطبعۀ مجلس، ص ١٢ تا ص ١٤
نور ملکوت قرآن - ج4
111ملکی به هم بسته شده است.» علاوه بر انکار قطعی بودا، تذبذبی هم که در براهمه وجود داشت، آن تذبذب در او نبود.1
اینکه «ویدا»2 میگوید: «این عالم از کجا بوجود آمده است؟ آیا برای او خالقی هست یا نه؟ آن موجودی که فوق همه و ناظر به کلّ است این را میداند؛ و ممکن است که او خودش هم هیچ نداند.» در قرآن این قبیل افکار هیچ نیست.
آری این گونه افکار لباسی است که برای قامت فلاسفه موزون است و بس.»
تا میرسد به اینجا که میگوید:
«مذهبی که پیمبر اسلام آورد، مذهبی است نهایت درجه ساده و عالی ... تمام مسلمین روی زمین حقیقت مذهب خود را در دو جمله که عبارت از: لا إلَهَ إلاّ اللَهُ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللَهِ باشد بیان میکنند، که از حیث جامعیّت و اختصار و سادگی واقعاً حیرتانگیز است.»3
گوستاو لوبون در فصل دوّم این باب که «فلسفۀ قرآن و انتشار آن در عالم»
- گوستاو لوبون خود در تعلیقه گوید: «راجع به فلسفۀ مذهب بودا قارئین این کتاب هرگاه به کتاب سابق (فلسفۀ اجتماع) مراجعه کنند معلوم میشود که مذهب مزبور، با اینکه عدّۀ پیروان آن معادل با پیروان تمام مذاهب دنیا میباشد یک چنین مذهبی است که بکلّی صانع عالم را انکار مینماید؛ و معهذا تعلیمات اخلاقی این مذهب به درجهای عالی است که حتّی «میکس ملر» هم آنها را قبول دارد. چنانکه مشارً الیه مینویسد که: قبل از انجیل و مذهب مسیح اوّلین تعلیم اخلاقی از طرف اشخاصی اشاعت و انتشار یافته است که وجود خدا در نظر آنها مثل سایه بیاساس بوده است. آنها با بناءِ معابد بکلّی مخالف بودند؛ حتّی برای خدا هم معبدی نساختند.»
- «Veda» اسم کتاب مذهبی هنود است. و آن به چهار قسمت تقسیم میشود، و از برای هریک اسمی علیحده است. (تعلیقه)
- «تمدّن اسلام و عرب» ص ١٣٨ تا ص ١٤٠
نور ملکوت قرآن - ج4
112است گوید:
«اگر اصول عقائد اسلام را به دقّت ملاحظه کنیم، میبینیم که: اسلام نوعی است از عیسویّت که مشکلات و پیچیدگیهای آن بکلّی مرتفع است. ولی در این جای تردید نیست که بین اسلام و عیسویّت از حیث فروعات فرق زیادی وجود دارد؛ حتّی در اصول هم یک فرق نمایانی بین آنها موجود میباشد که عبارت است از وحدانیّت مُطلقه.
این خدای واحد مطلق از همه بالاتر و فوق تمام اشیاء قرار گرفته، حتّی هیچیک از انبیاء و اولیاء و ملائکه یا ارباب انواع هم در عرض او نیستند. راستی اینست که در میان تمام مذاهب دنیا فقط اسلام میباشد که این تاج افتخار را بر سر گذاشته، و اوّل از همه وحدانیّت محض و خالص را در دنیا انتشار داده است.
تمام سادگی و شأن و مقام اسلام روی همین وحدانیّت مطلقه قرار گرفته، و همین سادگی باعث قوّت و استحکام این دین گردیده است.
این توحید خالص محض را چون در آن هیچگونه پیچیدگی و معمّائی نیست، به آسانی میتوان فهمید. و ایمان به امور متضادّی که در ادیان دیگر تعلیم داده شده و عقل سلیم ابداً نمیتواند آن را قبول کند، هیچیک در این دیانت وجود ندارد.
خدای واحد مطلق معبود، تمام مخلوقات در نظر او مساوی، عدّه خیلی کمی از ارکان دین که فرض شده و جزای فعل آن بهشت و ترکش جهنّم باشد.
ملاحظه کنید! کدام مذهبی از این مذهب سادهتر و روشنتر یا نزدیکتر به فهم عامّه است؟! یک نفر تازهمسلمان خیلی عامّی از هر فرقه و صنفی که بوده باشد، از عقائد مذهبی خود به خوبی واقف، و میتواند به آسانی آن عقائد را در یک سلسلۀ الفاظی خیلی ساده و روشن بیان نماید.
نور ملکوت قرآن - ج4
113برعکس از یک نفر عیسوی اگر راجع به مسأله تثلیث یا تبدیل جنس1 و امثال آن از عقاید مرموز پیچ در پیچی که در مذهب مسیحی است سؤال شود، تا وقتی که آن بیچاره در علم کلام ماهر نباشد، و یا به تمام موشکافیها و دقائق منطقی احاطه نداشته باشد، هیچوقت نمیتواند از عهدۀ جواب آن بیرون آید.»
او مطلب را ادامه میدهد، تا میرسد به اینجا که میگوید:
«اثر تمدّنی و سیاسی اسلام واقعاً محیّر العقول است. مملکت عربستان در عصر جاهلیّت عبارت بود از چند ولایت کوچک، و یک عدّه قبائل خودسری که همیشه با هم مشغول جنگ خانگی و قتل و غارت بودند؛ ولی در جریان یک قرن از ظهور پیمبر اسلام دامنۀ این دین از دریای سِنْد تا أندُلُس وسعت پیدا نمود و در تمام این ممالک که بیرق اسلام در اهتزاز بود ترقّیاتی که از هر حیث پیدا شد، در حقیقت حیرتانگیز بوده است. و علّت عمدۀ آن اینست که عقائد اسلام کاملاً موافق است با اصول طبیعی؛ و از خواصّ این عقائد آنست که اخلاق عمومی را تسویه کرده، عدل و احسان و تساهل مذهبی در آنها ایجاد کند.
- در تعلیقه، معلّق گوید: «در لیلۀ صلیب، حضرت عیسی علیه السّلام شام را با حواریّین تناول نموده، بعد به هر کدام پارهای نان و قدری آبانگور داد. فرمود: هر کدام از شما که این نان و آبانگور را تناول کرد کارهای مرا میتواند نمود و آثار مرا برقرار داشت.
و به همین مناسبت تمام نصاری در ایّام مقرّره برای تجدید و استحکام عهد مذهبی خود نانی خورده و بعد جام شرابی مینوشند؛ و این عمل را «سَکَرمِنت» میگویند. عقیده کاتولیکهای رومی اینست که: نان و شراب مذکور در موقع استعمال، حقیقةً به گوشت و خون عیسی تبدیل میشود. و هزاران اشخاص را به جرم انکار آن میان آتش سوزانیده؛ و همین را تبدیل جنس مینامند.»
- در تعلیقه، معلّق گوید: «در لیلۀ صلیب، حضرت عیسی علیه السّلام شام را با حواریّین تناول نموده، بعد به هر کدام پارهای نان و قدری آبانگور داد. فرمود: هر کدام از شما که این نان و آبانگور را تناول کرد کارهای مرا میتواند نمود و آثار مرا برقرار داشت.
نور ملکوت قرآن - ج4
114شکّی نیست که اصول مذهب بودا از نظر فلسفی بر اصول مذاهب سامیّ ترجیح دارد. ولی وقتی که ضرورت پیدا کرد که آن را مطابق فهم عامّه بنا کنند تغییر کلّی در آن حاصل شد؛ و بالنّتیجه این مذهب ترمیم شده فرسنگها از اسلام عقب افتاد.
تمدّنی را که خلفای اسلام تأسیس نمودند، گذارش آن همان گذارش تمدّنهای دیگری است که به اختلاف زمان در دنیا پیدا شده. یعنی این تمدّن هم مانند آنها بوجود آمده و به مرتبه کمال رسیده، سپس رو به انحطاط نهاده؛ تا اینکه اسیر فنا و زوال شده و بسائر تمدّنهای مردۀ دنیا ملحق گردید. ولی تعجّب در اینست که اصول دیانت اسلام تا این هنگام محفوظ مانده، طول زمان و تصاریف ایّام هیچ نتوانسته آن را دستخوش فنا و زوال سازد. بلکه اثر آن در قلوب پیروان خود حالیّه هم به همان قوّت اوّلیه باقی مانده، و انحطاطی که اکنون در حکومت و اقتدار مذاهب قدیمه دیده میشود، در اسلام عکس آن موجود است.
حالیّه زیاده از دویست کرور مسلم در دنیا وجود دارد. عربستان، مصر، شام، فلسطین، آسیای صغیر، مذهب شایع تمام این ممالک تقریباً همان مذهب اسلام است. به علاوه در یک قسمت مهمّ هندوستان، روسیّه، چین و تمام قسمتهای آفریقا که در شمال خطّ استوا واقع شده، میلیونها مسلمان موجود است.
گوستاو لوبون: أقوام مختلفۀ مسلمین در دو چیز با هم اتّفاق دارند: زبان عربی و حجّ
تمام این اقوام مختلفه که پابند اصول قوانین اسلامند، در دو چیز با هم اتّفاق دارند:
یکی زبان عربیّ، دیگر حجّ بیت اللَه که مسلمین دنیا را در یک نقطۀ معیّن با یکدیگر مجتمع مینماید.
گفتار گوستاولوبون در عظمت قرآن، و نشر زبان عرب در تمام دنیا
هر مسلمانی از هر نقطه که میخواهد باشد، لازم است قرآن را در عربیّ
نور ملکوت قرآن - ج4
115بتواند قرائت کند. و از اینجا میتوان گفت که: زبان عربی در تمام دنیا شایع است.
اگرچه حالیّه پیروان اسلام از نظر ملّیّت و نژاد اختلاف زیادی با هم دارند، ولی بوسیلۀ مذهب یک نوع رابطۀ معنوی مخصوصی بین آنها موجود است که هنگام ضرورت تمام آنها را میتوان به آسانی تحت لوای واحد جمع نمود.»
او باز مطلب را ادامه میدهد تا میرسد به اینجا که میگوید:
«ما وقتی که فتوحات مسلمین اوّل را به دقّت ملاحظه نموده و اسباب و علل کامیابی آنها را تحت نظر میگیریم، میبینیم که آنها در خصوص اشاعت مذهب از شمشیر کار نگرفتهاند؛ زیرا آنها اقوام مغلوبه را در قبول مذهب همیشه آزادی میدادند.1 اگر ملل مسیحی، دین فاتحین (مسلمین) خود را قبول کرده،
- تساهل مذهبی اسلام نسبت به مذاهب یهود و نصاری ـ از آیات قرآنی که در سابق ذکر شد معلوم گردید که تساهل مذهبی بانی اسلام نسبت به مذاهب گذشته خصوصاً مذهب یهود و نصاری تا چه پایه است. البتّه نظیر آن را خیلی به ندرت میتوان در مذاهب دیگر مشاهده نمود. ما در آتیه این مطلب را ثابت خواهیم کرد که جانشینان پیغمبر صلّی اللَه علیه و آله و سلّم تا چه درجه مراقب و پابند این احکام بودند. از مسلم و غیر مسلم تمام آن اشخاصی که تاریخ اسلام را به دقّت مطالعه نمودهاند این تساهل را تصدیق دارند. چنانکه از اقوال مندرجۀ ذیل و اقوال دیگری که موجود است معلوم میشود که این عقیده، عقیده شخص ما تنها نیست.
روبرتسون* در کتاب خود راجع به تاریخ شارل پنجم ** مینویسد: «این مطلب فقط به مسلمین اختصاص دارد که با داشتن جوش و حرارت مذهبی در اشاعت مذهب، تساهل مذهبی را کاملا رعایت مینمودند. مسلمان از یک طرف دین پیغمبر خود را بزور شمشیر اشاعت میداد، ولی از طرف دیگر اشخاصی که حاضر نمیشدند این دین را قبول کنند به آن اشخاص آزادی میداد که اگر نمیخواهند، بدین سابق خود باقی باشند.» میشو [ میشود] ** * در تاریخ جنگ صلیب مینویسد: «آیات قرآنی که برای اشاعت مذهب اجازه میدهد مسلمان دست به شمشیر دراز کند و با خصم شروع به جنگ نماید، همان آیات در حملات مذهبی لازمۀ همدردی و انصاف را هم تأکید میکند. و از روی این آیات راهب و قسّیس و ملازمین آنها از دادن جزیه معاف میباشند. و مخصوصا خود آن حضرت پیروان خود را بطور خاصّی از قتل رهبانها منع مینمود؛ زیرا که آنها نماز میگذارند. وقتی که عمر بیت المقدّس را فتح نمود، ابداً به عیسویان صدمه وارد نساخته؛ بر خلاف عیسویها که این شهر را قبضه نمودند با کمال بیرحمی مسلمانان را قتل عامّ کرده، و یهودیان را در آتش سوزانیدند.» میشو در کتاب خود موسوم به «سفر مذهبی شرق» مینویسد: «این مطلب برای پیروان مسیح فوقالعاده تأسّفآور است که تساهل مذهبی که در همه اقوام جزء قانون مروّت شمرده میشود، آن تساهل را مسلمانان به آنها آموختهاند.
آری! یکی از کارهای پسندیده و نیک انسان اینست که مذهب دیگری را احترام کند، و کسی را مجبور به قبول کردن مذهبی نکند.» (این حاشیه از خود گوستاو لوبون است.)
Robertson ـ *
Quntـ Charles ـ **
Michaud ـ ** *
- تساهل مذهبی اسلام نسبت به مذاهب یهود و نصاری ـ از آیات قرآنی که در سابق ذکر شد معلوم گردید که تساهل مذهبی بانی اسلام نسبت به مذاهب گذشته خصوصاً مذهب یهود و نصاری تا چه پایه است. البتّه نظیر آن را خیلی به ندرت میتوان در مذاهب دیگر مشاهده نمود. ما در آتیه این مطلب را ثابت خواهیم کرد که جانشینان پیغمبر صلّی اللَه علیه و آله و سلّم تا چه درجه مراقب و پابند این احکام بودند. از مسلم و غیر مسلم تمام آن اشخاصی که تاریخ اسلام را به دقّت مطالعه نمودهاند این تساهل را تصدیق دارند. چنانکه از اقوال مندرجۀ ذیل و اقوال دیگری که موجود است معلوم میشود که این عقیده، عقیده شخص ما تنها نیست.
نور ملکوت قرآن - ج4
116حتّی زبان آنها را هم اختیار نمودند، سبب اصلی آن این بود که آنها در مقابل حکّامی که تا آن وقت زیر شکنجه آنها بودند، حکّام جدید (مسلمین) را عادلتر و منصفتر مشاهده نمودند. به علاوه مذهب ایشان را هم نسبت به مذهبی که داشتند سادهتر و اقرب به حقیقت یافتند.
این مطلب از تاریخ ثابت میشود که اصلاً اشاعت هیچ مذهبی ممکن نیست به زور شمشیر صورت گیرد. نصاری وقتی که اندلس را از دست مسلمین خارج ساختند؛ آنوقت این ملّت مغلوب برای مردن حاضر شده، ولی تبدیل مذهب را قبول ننمودند.
واقعاً اسلام بجای اینکه با سر نیزه اشاعت یافته باشد، بهوسیله تشویق و
نور ملکوت قرآن - ج4
117با قوّه تبلیغ و تقریر جلو رفته است. و همین مسئله بوده که اقوام ترک و مغول با اینکه اعراب را مغلوب ساختند معهذا دین اسلام را قبول نمودند. و در هندوستان که فقط عبور عرب بدانجا افتاده بود، اسلام بقدری ترقّی کرد که حالیّه زیاده از صد کرور مسلم در آنجا وجود دارد، و دائماً هم عدّۀ آنها در تزاید است.
اکنون که هزاران کشیش مسیحی با وسائل لازمۀ در آنجا به تبلیغ مشغول، و تمام اهالی هم تحت سلطه حکومت انگلیساند، معذلک معلوم نیست که در این امر پیشرفتی نموده باشند.
در چین هم پیشرفت مذهب اسلام قابل ملاحظه است. و از مطالعۀ قسمت دیگر کتاب معلوم میشود که مذهب اسلام تا چه اندازه در آنجا ترقّی نموده؛ چنانکه زیاده از چهل کرور مسلمان فعلاً در چین موجود، و حال آنکه عرب حمله به چین نبرده و یک وجب از اراضی آنجا را بتصرّف خود در نیاورده است.»1
باری، در اینجا دیدیم گوستاو لوبون اشاعت اسلام را در توحید محض دانسته بود، بر خلاف نصاری که به تثلیث قائل بوده؛ و برای آنکه هیچ عقلی نمیتواند بپذیرد که سه چیز یک چیز هستند، فلهذا قبول دین نصاری بر مردم غیر قابل قبول است.
یکی از مهمترین موارد اختلاف مسلمین با مسیحیان، مسألۀ گناه و عقاب است
یکی از موارد اختلاف مسلمین با مسیحیان در اصول عقائد که بسیار امر مهمّ و غیر قابل اغماض است و گوستاو لوبون بدان اشاره ننموده است، قضیّۀ گناه و عقاب و پاداش و روز بازپسین است که از نقطه نظر فلسفۀ اسلامی با فلسفۀ نصاری در دو قطب مقابل هم قرار دارد. و ابداً منطق آنها با عقل سلیم در
- «تمدّن اسلام و عرب» طبع دوّم، ص ١٥٢ تا ص ١٥٩
نور ملکوت قرآن - ج4
118این مورد جور در نمیآید؛ و هیچ فرد باانصافی نمیتواند آن را بپذیرد. و بدین جهت پیوسته مسلمین با آنها در این موضوع نیز بر سر بحث بوده، و آنان نتوانستهاند مسلمانان را در این امر قانع کنند. و این اصل را خودشان نیز طبق تعلیمات مکتب و کلیسا بر خود تحمیل میکنند.
هر مسلمانی میگوید: خداوند عالم برای تبلیغ احکام خود و آنچه از بندگان خواسته است، پیغمبرانی برگزیده و فرستاده و معجزه بر دست آنان جاری ساخت تا مردم راه خیر را از راه شرّ تمیز دهند. هرکس خوبی کرد و اطاعت فرمان نمود رستگار میگردد، و هرکس بدی و زشتی کرد و مخالفت امر رسولان نمود بدبخت و معاقب میگردد.
امّا مسیحیان چنین نمیگویند. آنان معتقدند آدم بو البشر گناه کرد؛ و گناه او از راه ارث به فرزندان و ذریّۀ او منتقل شد. و خداوند پیغمبران را با شریعت فرستاد تا به مردم امر کنند، و مردم معصیت کنند تا بدانند که گنهکارند. احکام شریعت را هیچکس انجام نمیدهد، بلکه خود پیمبران هم انجام ندادند و گنهکار بودند. و به مخالفت بر گناهشان افزودند؛ زیرا گناه انسانی ارثی است و جبلّی است، و امر جبلّی و ارثی قابل رفع نیست.
عمل همه مردمان به شریعت پیغمبران بر فرض امکان، گناه جبلّی را از انسان برنمیدارد و رفع نمیکند؛ چرا که از پدر در سرّ و سویدا و ذات وی به ارث رسیده است.
در این صورت خداوند خودش برای آنکه مردم را از گناه پاک کند بصورت مسیح جلوه کرد، و خودش را بدست یهودیان زبون و ذلیل گردانیده و خوار کرد و کشته شد و باز زنده گشت، تا به سبب کشته شدنش گناه را از جهانیان بردارد.
عقیدۀ نصاری دربارۀ گناه بشر و فِدای مسیح، مخالف عقل صریح است
این مطالب عقیدۀ محکم و استوار نصاری است. و از هر مبلّغ روشن فکر مسیحی، شما اگر از اصول دینش بپرسید به همین تقریر بیان میکند؛ و در کتب
نور ملکوت قرآن - ج4
119خود مفصّلا نوشتهاند. و این سخنان خرافاتی و مجعول، مخالف با صریح عقل میباشد.
خداوند، عادل و رحیم بل أرحم الرّاحمین است. هرگز فرزندان را به گناه پدر نخواهد گرفت، و کسی را که معصیت نکرده عقاب نمیکند. و اگر فرضاً گنهکاری توبه کند و سوی او بازگردد وی را میبخشد. و رحمت و بخشایش او از پدر و مادر بیشتر است، که چون فرزندشان بگریزد و پشیمان شود و بازگردد او را میپذیرند و در دامان مهر و محبّت میگیرند. در این صورت، آمرزش گناه مستلزم آن نیست که خود را ذلیل یهودیان کند و کشته شود.
چه ربط و ارتباطی، چه مناسبتی میان کشته شدن او و آمرزش گناه بشر است؟! خداوند تبارک و تعالی از تجسّم و حلول و لوازم آن مبرّی و منزّه است. اگر رحمتش اقتضا کند همۀ گنهکاران را عفو میفرماید؛ و اگر عدل و دادش اقتضا کند مستحقّان عذاب را پاداش میدهد.
اینست پایۀ عقیدتی نصاری که در نهایت وهن و سستی است، و خدا و عیسی بن مریم از آن بیزارند. و همین یک امر کافی برای بطلان مذهبشان است. هرکس بدقّت بنگرد در تحیّر میماند زیرا که مخالف عقل اوست. آنها اعتراف دارند که مخالف با عقل است و لیکن میگویند: ناچار باید آن را پذیرفت؛ چون در کتب مقدّسه اینچنین وارد است.
اگر شما بر ایشان سؤالهای زیر را بصورت اعتراض وارد سازید، چه جواب خواهند گفت؟!
١ـ کتاب مقدّس به چه دلیل حجّت است و مطالب آن چرا از جانب خداست، با آنکه شما میگوئید انبیای گذشته گناهکار بودند؟! کسی که گناهکار باشد شاید دروغ بگوید و آن دروغ را مخلوط با وحی کند و به مردم تحویل دهد.
نور ملکوت قرآن - ج4
120٢ـ از کجا معلوم شد که حواریّون وی دروغ نگفتند و دروغ را به او نسبت ندادند و در انجیل داخل نکردند؟ چون خدائی که بر خلاف عدالت، فرزندی را به گناه پدرش عذاب کند و از قبح آن نهراسد ممکن است به دست مردی دروغگو که ادّعای خدائی کند معجزه جاری سازد. و عیسی عیاذاً باللَه دروغگو بود و دعوی خدائی کرد، و خداوند هم برای او مرده زنده کرد و معجزه بر دست او جاری ساخت و از قبح این کار نهراسید. زیرا به عقیدۀ شما خداوند عادل نیست.
٣ـ اگر بگوئید: خدا عادل است و فعل زشت و قبیح از وی صادر نمیگردد، میگوئیم: پس اولاد آدم را به جرم گناه پدرشان عذاب نمینماید؛ و محتاج به هبوط بر روی زمین و کشته شدن و بر سر دار آویخته شدن نبود.
این اشکال را علمای اسلام بر نصاری دارند، و آیة اللَه شَعرانیّ در کتاب «راه سعادت» ذکر نموده است.1
باری، گوستاو لوبون در کتاب پنجم (تمدّن) در باب اوّل که در منابع علوم و اسلوب تعلیم و تحقیق بحث میکند، از جمله میگوید:
«خدمت مسلمین فقط این نبود که علم را از راه تحقیق و اکتشاف ترقّی داده، روح مخصوصی به قالب آن دمیدند؛ بلکه بوسیلۀ قلم (کتب) و مدارس
- «راه سعادت» در اثبات نبوّت و ادلّۀ حقّانیّت خاتم الأنبیاء صلّی اللَه علیه و آله و دین اسلام و ردّ شبهات نصاری و معاندین، تألیف آیة اللَه حاج میرزا أبو الحسن شعرانی رضوان اللَه علیه، طبع اوّل (رمضان المبارک ١٣٦٩) ص ٤ و ٥. این کتاب از جملۀ کتب بسیار مفیدی است که آیة اللَه شعرانی به زبان پارسی نگاشته، و حاوی مطالب نفیس و مستند میباشد. مطالعۀ آن برای فارسی زبانان لازم است. بطور کلّی تمام نوشتجات آیة اللَه شعرانی چه کتب مستقلّ و چه تعلیقات و حواشی، همه محقّقانه و ارزشمند بوده و برای اهل تحقیق مراجعه به آنها مفید است.
نور ملکوت قرآن - ج4
121عالیه هم آن را در دنیا اشاعت و انتشار داده، منجمله به دنیای علوم و معارف اروپا از این راه احسانی که نمودند واقعاً نمیتوان برای آن حدّی تصوّر کرد. چنانکه در یکی از ابواب آتیه تحت عنوان آثار علمی و ادبی مسلمین بیان خواهیم نمود که: آنها تا چندین قرن معلّم اروپا بوده و فقط با دست آنها علوم و فنون قدیمۀ یونان و روم در اروپا شایع گردید. و هنوز چیزی نگذشته است که ترجمههای کتب عربی از دستور مدارس اروپا خارج گردیده.»1
بحث گوستاو لوبون دربارۀ زبان عربیّ
و در باب دوّم (زبان، فلسفه، ادب، تاریخ) در فصل اوّل آن که راجع به زبان عربی است میگوید:
«زبان عربی جزءِ السنۀ سامی محسوب و شباهت تامّی به زبان عبری دارد. حروف چندی درین زبان موجود است که صداهای آنها در السنه اروپا یافت نمیشود، و از این جهت تلفّظ آن برای اجانب خیلی مشکل میباشد.
این مطلب حقیقةً بر ما معلوم نیست که زبان مزبور کی بحالت حاضره رسیده است؟ ولی از اشعار جاهلیّت به خوبی کشف میشود که: لااقلّ یکصد سال قبل از پیمبر اسلام صلّی اللَه علیه و آله و سلّم این زبان به درجۀ کمال رسیده بود. طرز تکلّم زبان عربی مختلف و دارای محاورات عدیده است، لیکن بموجب روایاتی که مورد تصدیق مورّخین اسلام است، زبان قبیله پیغمبر صلّی اللَه علیه و آله و سلّم نهایت درجه خالص و فصیح بوده؛ و همین زبان خالص بواسطۀ اشاعت قرآن در تمام دنیا منتشر و زبان عمومی گردید.
اساسا زبان عربی از جمله السنهایست که اجزاء آن نهایت درجه با هم متّحد و خالص میباشد. البتّه طرز تکلّم آن با هم اختلاف دارد؛ مثل تکلّم جزیرة العرب، شام، مصر، الجزائر و غیره. ولی فرقی که در میانۀ آنها
- «تمدّن اسلام و عرب» ص ٥٧٨
نور ملکوت قرآن - ج4
122هست خیلی محدود میباشد. چنانچه زبان دهاقین شمال فرانسه با جنوب آن را که با هم مقایسه میکنیم میبینیم که هیچکدام از آنها ابداً نمیتوانند زبان دیگری را بفهمند.
ولی اینجا خلاف آن مشهود است؛ چه یک نفر مراکشی زبان مصر و جزیرة العرب را به خوبی میتواند درک کند. چنانکه بورکْهارْد1 یک نفر سیّاح مشهور که در این موضوع مطالعاتش از همه بیشتر است به شرح ذیل مینویسد:
«البتّه در زبان عربی تعبیرات و اصطلاحات زیادی است که در السنۀ دیگر شاید نظیر آن یافت نشود، ولی با وجود این در تمام آن ممالک وسیعه که به این زبان تکلّم میکنند، یعنی از موگادُر2 تا مَسقَط، از دانستن یک طرز محاوره محاورات دیگر را به خوبی میتوان فهمید.
بیشکّ بواسطۀ اختلاف اقالیم و آبوهوا طرز تلفّظ با هم فرق دارد. مثلاً زبان عراق و مصر سفلی روان و شیرین، برخلاف آن زبان اراضی سردسیر شام و بربر خشن میباشد. خصوصاً بین محاورات قسمتهای غربی مراکش با محاورات بدویهای حجاز قریب مکّه فرق کلّی موجود میباشد؛ معذلک فرق مزبور بقدر آن فرقی نیست که بین محاورات زارعین ساکْسُن و سواب وجود دارد ...»
در اشاعت مذهب موفّقیّتی که برای مسلمین حاصل گردید، در اشاعت زبان نیز همان موفّقیّت را حاصل نمودند. قبل از ایشان هیچ فاتح و کشورستانی نتوانسته که زبان خود را در قوم مغلوب منتشر سازد. برخلاف آنان، که در این
- (تعلیقه) Burckhardt ـ
- Mogador یکی از بنادر دریای آتلانتیک و در ساحل غربی مراکش واقع شده، و اوّلین نقطۀ غربی دنیای اسلامی میباشد. (تعلیقه)
نور ملکوت قرآن - ج4
123امر کاملاً کامیابی حاصل کردند؛ و تمام اقوام مغلوبه همانطوریکه مذهب اسلام را قبول نمودند، زبان عربی را هم زبان معمول خود قرار دادند. و در ممالک اسلامی تا این درجه زبان عربی توسعه پیدا کرد که تمام السنۀ قدیمه از قبیل سُریانی، یونانی، قِبطی، و بَربَری را از میان برده، خود بجای آنها قرار گرفت.
آثار زبان عربی در تمامی لغات دنیا مشاهده میشود
در ایران هم تا مدّتی عربی زبان رسمی مملکت بوده است. هر چند زبان فارسی اخیراً تجدید حیات نموده، ولی تاکنون هم تحریرات علمای آنجا معمولاً به زبان عربی است، و در علوم و مذهب کتبی که تصنیف شده تمام آن عربی میباشد.
تُرکها هم که ممالک اسلام را به تصرّف در آوردند، تحت همین تأثیر رفته زبان و خطّ عربی را اختیار کردند. چنانکه حالیّه در تمام نقاط ترکیّه یک آدم خیلی بیسواد هم قرآن را میتواند بخواند. و بالأخره در یک قسمت اعظم از ممالک آسیا زبان عربی همان نفوذ را دارا میباشد که در قرون وسطی زبان لاتینی در اروپا دارا بود.
فقط اقوام لاتینی اروپا باقی ماندند که زبان عربی نتوانست بر السنۀ قدیمۀ آنها فائق آید. لیکن در اینجا هم از عربی آثاری که مشاهده میشود. درجۀ تسلّط و نفوذ آن را به خوبی آشکار میسازد. چنانکه مسیو دُزی1 و مسیو آنگِلْمان2 هر دو در زبان اندلس و پرتغال راجع به لغاتی که مأخوذ از عربی است مخصوصاً فرهنگی تصنیف نمودهاند. و در فرانسه هم این زبان آثار زیادی از خود باقی گذاشته است. چنانکه مسیو سِدی یُو مینویسد که: زبان اُوِرْنْیو
- Dozy
- Angelmann ـ
نور ملکوت قرآن - ج4
124لیموزن مملوّ از لغات عربی است. و مخصوصاً صورت و شکل اسامی و نامهای آنها عربی میباشد.
فاضل شهیر مینویسد:
«نظر به اینکه از قرن هشتم میلادی مسلمین، بحر متوسّط را بتصرّف خود در آوردند، در کشتیرانی و انتظامات بحریّه لغاتی که در فرانسه و ایتالی یافت میشوند عقلاً باید تمام مأخوذ از زبان عربی باشند. مثل آمیرال، اسکادر، فلوت، فرگات، کروت، کاراول، فلوک، شالوپ، سلوپ، بارک، شیورم، دارس، کالفات، استاکاد1 و غیرها. حتّی لفظ بوسول2 (آلت قطب نما) که معروف است از چینیها گرفته شده اشتباه است؛ بلکه مسلمین آن را به اروپا آوردهاند.
و همچنین قشون اروپا وقتی که تحت نظام آمدند، تمام الفاظ متعلّق به مناصب و درجات نظامی و نعره زدن در میدان جنگ را از عربی گرفتهاند. و نیز لفظ باروت، و بُم، و گریناد، و خمپاره اصلاً عربی میباشد. و همچنین اصطلاحات متعلّقه به امور کشوری از قبیل معاون، گابل، تای، تاریف، دوآن3، بازار و غیره را از بغداد و قرطبه اخذ نمودند. و مخصوصاً طبقۀ سوّم سلاطین فرانسه کاملا مقلّدین مسلمین بودند.
و از همینجاست که الفاظ متعلّقۀ به شکار تماماً از عربی گرفته شده، حتّی در لفظ تورنامنت که لغتنویسان ما مبدأ اشتقاق آن را لاتینی قرار میدهند
- ـ١Amiral،Escadre،flotte،Fregate،Corvette،Caravelle،Flauque،Chaloupe،Sloupe،Barque،Chiourme،Darse،Calfat،EstacadeP
- ـ٢ BoussoleP
- ٣. ـAides،Gabell،Taille،Tarif،DouaneP
نور ملکوت قرآن - ج4
125اشتباه کردهاند؛ بلکه اصل آن عربی و مشتقّ است از دَوَران یعنی دور زدن در یک دائره. و آن قسمتی است از ورزش نظامی که در مسلمین معمول بوده است. ولی بیشتر از همه اصطلاحات علمی میباشد که تماماً از عربی گرفته شده است.
مثلاً در ریاضی، کیمیا، علم الحیوان، طبّ، نام ادویه، الفاظ زیادی هستند که اصل آنها عربی میباشد. و مخصوصاً علم هیئت و نجوم مملوّ از لغات عربی است. حتّی نام اکثر ستارهها از عرب گرفته شده است. و همچنین لفظ «اساسن»1 که در زمان ما قاتلی را گویند که در خفیه کسی را به قتل برساند، مشتقّ از کلمۀ حشیش عربی است.»
یکی از قاموسنویسان فرانسه که مبدأ اشتقاق لغات را هم ذکر نموده مینویسد که: در قسمت جنوبی زبان عربی هیچ تأثیری نبخشیده است؛ ولی از بیان فوق معلوم گردید که نویسنده مزبور در بیان خود تا چه اندازه به خطا رفته است.
تعجّب دز اینست که: حالیّه هم از این قبیل تحصیلکردهها یافت میشوند که این گونه عقائد سخیفه را تکرار مینمایند.
زبان عربی نهایت درجه وسیع میباشد. و از گرفتن اصطلاحات و
- Assassin .اصل آن«الحشّاشین» بوده است. و آنها جماعتی بودند از قرماطیّون که حسن صبّاح آنها را در سال ١٠٩٠میلادی تحت لوای خود جمع کرده و در الَمُوت قلعهای برای خود بنا نمود، و بدین جهت او را شیخ الجبل مینامند. و این جماعت تا دویست سال انقلابات خونینی در همه جا راه انداختند. و چون آنها قبل از حمله حشیش استعمال مینمودند لذا آنها را حشّاشین نام نهاده بودند. و پس از چندی از کثرت استعمال تغییری در آن پیدا شده بلفظ اساسن تبدیل یافته و در تمام زبانهای اروپا این لفظ موجود است. این طائفه از فرق اسماعیلیّه بودهاند. (تعلیقه)
نور ملکوت قرآن - ج4
126تعبیرات السنۀ مجاور به مرور زمان بر وسعت آن افزوده شده؛ چنانکه ابن سعید که در سال ١٠٦٥ میلادی وفات نموده، فرهنگی که آنوقت در زبان عربی تألیف نموده در بیست جلد بوده است.»1
غلبۀ زبان انگلیسی، معلول غلبۀ استعمار انگلیس است
زبانهای پیشرفتۀ دنیا به دو اصل و ریشه برمیگردد: ریشۀ سامی و ریشۀ هند و اروپائی. در زبانهای اروپائی بهترین و قویترین آنها زبان فرانسه است که از جهت قواعد و ادبیّات متقنتر است. و زبان آلمانی با اینکه نیز زبان مشکل و دارای قواعدی است به پای آن نمیرسد؛ و همچنین زبان ایتالیائی و اسپانیولی و روسی. و امّا زبان انگلیسی که معالأسف امروزه بواسطۀ غلبۀ استعمار در دنیا غلبه کرده است، زبان بیاساس و بدون قواعد و لطائف ادبی است. زبانی است در کمال سادگی؛ گرامر و تجوید آن نیز بسیار سهل است؛ و ابداً با زبان فرانسه قابل مقایسه نیست. و بهمین جهت شاگردان مدارس را در بدو طلوع تجدّد مخیّر میان زبان فرانسه و انگلیس مینمودند. و شاگردان با استعداد و خوش ذوق که میل سیر در علوم و ادبیّات فرانسه را داشتند، این رشته را میپذیرفتند. تا رفته رفته بواسطۀ غلبۀ انگلیس و آمریکا زبان انگلیس غالب شد و زبان فرانسه تدریسش موقوف گردید؛ و در غیر از رشتۀ فنّی و صنعتی که منحصراً به زبان آلمانی ـ بواسطۀ تقدّم آنها در این فنّ ـ بود، به جمیع مدارس زبان انگلیسی تعلیم مینمودند.
در تمام دنیا زبانی به ارجمندی و عالیرتبگی زبان عرب نمیرسد
و امّا در زبانهای سامی، بهترین و عالیترین آنها از جهت ادبیّات و قواعد نحوی و گرامری و محسّنات بیانی و بدیعی، و کثرت لغات و اشتقاق و فصاحت و بلاغت، و قدرت در تفهیم و تفهّم و ایراد مطالب مهمّه، و علوم پیچیده و مسائل مشروحه به عبارت موجز و مختصر با نشان دادن اصل مراد بطور اکمل و
- «تمدّن اسلام و عرب» طبع دوّم، ص ٥٧٩ تا ص ٥٨٣
نور ملکوت قرآن - ج4
127اتمّ، منحصر به زبان عربی است. و حتّی هم شاخۀ آن در ادب که زبان عبری محسوب میشود، به پایه و ارج و مرتبۀ زبان عربی نمیرسد. اشعار و قصائد عرب از زمان جاهلیّت تا حال، و خُطَب و کتب مدوّنه در ادبیّات عرب، اینک در دست و شاهد صادق مدّعای ماست.
بهطوریکه اگر بخواهیم زبان عرب را در مشرق زمین با زبان فرانسه در مغرب زمین بسنجیم و مقایسه کنیم، میبینیم که: زبان عرب به مراتب از زبان فرانسه وسیعتر و فصیحتر و ریشهدارتر، و قواعد و صرف و نحو و اشتقاق و لغت و معانی و بیان آن دقیقتر و عمیقتر و ظریفتر است.
بنابراین بطور کلّی در تمام دنیا زبانی به ارجمندی و عالیرتبگی زبان عرب نمیرسد.
و این یکجهت مهمّ است که خداوند قرآن کریم را به زبان عربی نازل فرموده، و پیامبرش را که خاتم انبیاء قرار داده، و دینش و حکمش را در عالم تا روز قیامت مقدّر نموده است از نژاد عرب و از تیرۀ اسماعیل پسر حضرت إبراهیم علیهما سلام اللَه نموده است.
و اگر حکومت و امامت از خاندان پیغمبر منسلخ نمیگشت، و زمام امر تبلیغ و ترویج به دست مبارک أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه أفضل صلوات المصلّین بود؛ در همان سنوات صدر اسلام، دنیا دین اسلام را میپذیرفت، و زبان عربی را که زبان قرآن مبین و پیامبر ختمی مرتبت است از جان و دل قبول میکرد. لیکن انحراف تاریخ موجب انحراف تعلیم و تربیت شد، و سنگ آسیا از محور خود پیچید؛ و آن دعوت عامّه و اسلام جهانی و قرآن عالمی و تکلّم به زبان فصیح و بلیغ رسول اللَهی به زمان ظهور قائم آل محمّد روحی و أرواح العالمین لَه الفِدآء مبدّل گردید.
ادبیّات و بلاغت و ریشهدار بودن لغات و اشتقاقات عرب، بدون هیچ
نور ملکوت قرآن - ج4
128شبهه تأثیر شگرف در روحیّات و اخلاق و صفات ذاتی و ملکات آنها دارد. و به عبارت دیگر تأثیر عمیق در فرهنگ و طرز تفکّر و آراء و افکار خاصّۀ آنها خواهد داشت.
ما صفاتی را در اعراب میبینیم که در تمام ملل و اقوام جهان شبیه و یا معادل آن یافت نمیشود: یکی شَجاعت است، یکی سخاوت و ایثار است، یکی وفای به عهد و ایستادگی در برابر پیمان و میثاق است، یکی غیرت و حمایت از ناموس و عشیره است، یکی قبول پناهندگی پناهآورنده است که تا سر حدّ جان از او دفاع میکنند، یکی ضیافت و مهمانداری است، یکی راستی و صدق است و عدم نفاق و دوروئی، یکی همّت بلند و استواری در عزم و تصمیم گیری است؛ و هکذا صفاتی که از این زمره اصالت آب خورده و از این شاخه مشتقّ شدهاند.1
اینها همه دلالت بر عظمت ریشه و اصالت بُنیه و سازمان روحی و بدنی
- در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» ص ١١٠، از ادوارد بُرْون از دوزی مستشرق نقل میکند که: «... قومی جدید در صحنه جهان پدید آمد. قبائلی بیشمار که تا آن تاریخ پراکنده و متفرّق و اکثر اوقات با هم در نبرد بودند، نخستین بار در آن هنگام بهم پیوستند و قوم متّحد و متّفق جدید را بوجود آوردند. قومی که علاقۀ شدید به آزادی خود داشت، لباس ساده میپوشید، و غذای ساده میخورد، نجیب و میهماننواز بود، بانشاط، با فراست، مزّاح، بذلهگو و در عین حال مغرور و سریع الغضب بود، و همینکه آتش خشم او برافروخته میشد، کینهجو و آشتیناپذیر و ظالم بود. این همان قومی است که در یک لحظه کشور کهنسال و معزّز، ولی فاسد و پوسیده ایران را سرنگون ساخت، و زیباترین ایالات را از دست جانشینان قسطنطین ربود، و سلطنت جدید التّأسیس آلمان را پایمال نمود و ممالک دیگر اروپا را تهدید کرد؛ و حال آنکه در شرق عالم نیز جیوش فاتح او به جبال هیمالیا راه یافتند و در آنجا هم رخنه کردند.»
نور ملکوت قرآن - ج4
129آنها دارد. داستانها و قصص تاریخی بیشمار در هریک از موارد فوق دلیل و شاهد سخن ماست.
نگاهی اجمالی به دوره کتاب «صبحُ الأعشَی» تألیف شیخ أبو العبّاس أحمد قَلْقَشَنْدیّ، و دوره کتاب «نِهایُة الأرَب فی فنونِ الأدب» تألیف شهاب الدّین أحمد بن عبد الوهّاب نُویَریّ، و دورۀ کتاب «أغانی» تألیف أبو الفرج اصفهانیّ؛ از کتب متقدّمین، و دوره کتاب «قصص العرب» تألیف محمّد أحمد جادَ المولی، و علی محمّد بجاوی، و محمّد أبو الفضل ابراهیم که اخیرا تألیف شده است، شخص خبیر و باحث را به بسیاری از حالات اصیله و عریقه اعراب آشنا مینماید.
در میان جامعه شناسان این بحث دائر است که: آیا زبان و گسترش تکلّم و ادب این صفات را پدید میآورد، و یا این صفات و ملکات موجب توسعۀ فرهنگ و زبان و ادب میشود؟ در هر صورت تلازم و تقارن وجودی در میان آنها قابل انکار نیست. و این بس است که نژاد عرب را که نژاد رسول خدا و پیشوایان دین که ائمّۀ طاهرین هستند، در أعلی درجۀ رشد و رقاء قرار دهد.
سیّد حمید عنایت در کتاب «سیری در اندیشۀ سیاسی عرب» مینویسد:
«ارنست رنان در سخنرانی خود به عنوان «اسلام و علم» در دانشگاه سورْبون که بعد متن آن در ژورنال دِ دِبا (Journal des D ebats) چاپ شد، گفته بود که: اسلام با روح علمی و فلسفی مخالفت اساسی دارد؛ و خاصّه اعراب بطور ذاتی از فراگرفتن علم و فلسفه ناتوانند. آنچه از علم و فلسفه نیز در جهان اسلامی پیدا شده، به همّت مردم غیر عرب به میان مسلمانان راه یافته است. بدین جهت آنچه به نام علم و فلسفۀ عرب مشهور شده، در واقع علم و فلسفۀ یونانی یا ایرانی است.
نور ملکوت قرآن - ج4
130به نظر رنان از میان فیلسوفان بزرگ اسلام، تنها یکتن یعنی یعقوب کندیّ عرب بود. و ازاینرو نامیدن باقی آنان به صفت عرب، تنها به دلیل آنکه به عربی چیز مینوشتهاند، به همان اندازه غیر منطقی است که فیلسوفان اروپائی قرون وسطی را لاتینی بخوانیم.
حملۀ سیّد جمال الدّین به إرنِست رِنان به سبب گفتارش در مورد ناتوانی أعراب از علم و فلسفه
پس از انتشار این مقاله، عدّهای از روشنفکران و متفکّران مسلمان از جمله نامق کمال بک متفکّر ترک، و سیّد جمال نیز به آن پاسخ نوشتند.
پاسخ سیّد جمال که بظاهر نخست به زبان عربی نوشته و بعد به فرانسه برگردانده شد، بالطّبع انعکاسی وسیعتر از همه داشت. او در پاسخ خود مطالب سخنرانی رنان را در همان دو نکتهای که گذشت خلاصه کرد. یعنی نخست آنکه اسلام در جوهر خود با علم و فلسفه دشمنی دارد. و این دشمنی در زمانی که اعراب حکومت میکردند به بالاترین پایۀ خود رسید، و در زمان ترکان نیز بهمان قوّت باقی بود. و تنها با رواج اندیشههای یونانی و ایرانی در میان مسلمانان، بطور موقّت، و آنهم تا اندازهای از شدّت مخالفت اسلام با علم و فلسفه کاسته شد. نکته دوّم آنکه اعراب به حکم خوی و سرشت خویش با علم و فلسفه مخالف بودند.
بنیاد استدلالی پاسخ سیّد که بیش از گفتههای رنان با طرز فکر علمی اروپائیان در روزگار او سازگار مینمود این بود که: تاریخ هر قوم را باید به صورت جنبشی پایدار و تطوّری هموار نگریست که دارای مراحل و مراتب گوناگون است. و دربارۀ هر خصوصیّتی از آن قوم، با توجّه به مرحلۀ تاریخی خاصّ بروز آن خصوصیّت داوری کرد، و هیچ رفتار و خصلتی را ذاتی یک قوم نباید دانست.
سیّد بر اساس این اصل هر دو عقیدۀ رنان را ردّ میکند.»
در اینجا آقای عنایت استدلال سیّد را علیه اشکال اوّل رنان مفصّلاً
نور ملکوت قرآن - ج4
131ذکر میکند. و چون این پاسخ سیّد در نزد ما خالی از اشکال نبود، بلکه مواضع ضعف بسیار در آن مشهود بود، و اگر آن را ما در اینجا میآوردیم نیاز به بحث طولانی و پاسخ از اشکالات آن بود، فلهذا از اصل پاسخ صرف نظر کردیم.
حمله سیّد به رنان؛ و مقاله رنان در علوم اسلام
تا میرسد به اینجا که میگوید: «دربارۀ نکتۀ دوّم رنان، یعنی دشمنی صلبی اعراب با علم و فلسفه، سیّد میگوید که: «همگان میدانند که اعراب با ظهور اسلام به سرعتی شگفتآور علوم ایرانی و یونانی را که تکامل آنها چندین قرن زمان گرفته بود در تمدّن خویش جذب کردند.
علم و فلسفه در سایۀ حکومت عرب همچنان به پیشرفت خود ادامه داد. هم به یُمن قدرت عرب بود که علوم از شرق به غرب انتقال یافت؛ چنانکه أرسطو تا زمانی که در یونان بود اروپائیان به او اعتنائی نداشتند، امّا همینکه هجرت کرد و عرب شد همگی به وجود او افتخار کردند.
بدین سان جهان اسلام و عرب به مدّت پنج قرن از حیث فرهنگ و اندیشه از غرب پیش بود.»
در پاسخ به این گفته رنان که جز کِندیّ از میان عرب هیچ فیلسوفی برنخاسته، و فیلسوفان اسلامی بیشتر از اهالی حرّان و أندلس و فارس بودهاند، سیّد میگوید که:
«اوّلاً: حرّانیها خود از تیرۀ عرب بودند و قرنها پیش از اسلام به زبان عرب سخن میگفتند.
ثانیاً: روا نیست که فیلسوفان اندلسی چون ابن باجة و ابن رشُد و ابن طُفَیل را به دلیل آنکه در بلاد عرب نزیستهاند عرب ندانیم. زیرا به هر حال زبان آنان عربی بوده است، و زبان مهمترین وجه امتیاز اقوام و ملل است؛ و هرگاه قومی این امتیاز را از دست بدهد، در واقع امتیاز اصلی خود را از دست داده
نور ملکوت قرآن - ج4
132است.»»1
استیضاح گوستاو لوبون، إرنست رنان را در تمدّن عرب
در کتاب «شرح حال و آثار سیّد جمال الدّین اسدآبادی» گوید: «پس از انتشار مقالۀ سیّد جمال الدّین فردای آنروز یعنی در ١٩ ماه ایار ١٨٨٣ رنان حکیم جوابی بسیار مؤدّبانه در همان روزنامه بدو داد.
رنان در آن مقالۀ جوابی خود دربارۀ سیّد جمال الدّین چنین میگوید ـ و وصفی و حکمی پرنوازشتر از این، زبانی صالحتر از این، در حقّ سیّد هیچوقت کسی نشنیده است ـ :
«کمتر اشخاصی در من تأثیری شدیدتر از این تولید کردهاند. همین مکالمه من با وی (سیّد جمال الدّین) بیشتر از همه مرا وادار کرد که موضوع کنفرانس خودم را در سوربون به قرار ذیل انتخاب کنم: روابط روح علمیّ و اسلام.»»2
در اینجا میبینیم إرنست رنان در برابر جواب سیّد فرومیماند و عظمت عرب و اسلام را گردن مینهد.
گوستاو لوبون نیز در کتاب سابق الذّکر خود، در این موضوع به إرنست رنان در چند اشکال پی در پی وی را مورد سرزنش و ایراد قرار میدهد. او در تعلیقهای که بقلم خود در بعضی از مباحث کتاب پنجم که در تمدّن نوشته است، اینطور مینگارد:
«وقتی که اوهام موروثی و تربیت جدید در یک شخص تحصیل کردۀ خیلی عاقل و فاضل هم جمع شد، تصادم و اصطکاک درونی بین جزء قدیم که
- «سیری در اندیشۀ سیاسی عرب» اندیشه و اجتماع ١، ص ١٠٤ تا ص ١٠٧
- «شرح حال و آثار سیّد جمال الدّین اسدآبادی» تألیف میرزا لطف اللَه اسدآبادی و مقدّمۀ حسین کاظمزاده ایرانشهر، ص ٩٠و ٩١
نور ملکوت قرآن - ج4
133مولود گذشته است، و جزء جدید که نتیجۀ تحقیقات شخصیّه است سبب شده که در بیان حقائق، افکار متضادّ و متناقض یکدیگر که شاید تا اندازهای خالی از غرابت هم نباشد بروز نماید؛ و شاهد قوی بر این معنی کنفرانس مهمّی است که مُسیو رنان در سوربن راجع به اسلام داده است.
مسیو رنان در این کنفرانس میخواهد اعراب را فاقد همه چیز قلمداد نماید؛ ولی حرف اینجاست که هر جزء از بیانات او کلّیّةً ناقض جزءِ دیگر میباشد. مثلاً در یکجا ثابت میکند که مدّت ششصد سال ترقّیات علمی فقط مرهون مساعی و زحمات اعراب بوده، و نیز ثابت میکند که تعصّبات مذهبی در اسلام زمانی ظاهر شد که نژادهای پستتری مثل بَرَبر و تُرک جانشین اعراب شدند؛ ولی بعد از این بیان میگوید: اسلام همیشه مخالف علم و فلسفه بوده، و روحیّات ملل مغلوبه را پایمال نموده است.
لیکن مثل مسیو رنانِ فاضل محقّقی، چون نمیتواند روی این فکر که مخالف با اصول مسلّمۀ تاریخی است زیاد باقی ماند، اینست که بلافاصله اوهام و عقائد کهنهاش راه فرار پیش گرفته، و یک افکار روشن و محقّقانهای جانشین آن میشود؛ و ناچار تصدیق میکند که: اعراب در قرون وسطی نفوذ زیادی داشته، و در زمان حکومت و اقتدار آنها در اندلس ترقّیات علوم و فنون به درجۀ کمال بوده است.
لیکن متأسّفانه بهطوریکه گفتیم: دوباره قهراً اسیر اوهام خویش شده، مینویسد که: علمای عرب به هیچوجه از نژاد عرب نبوده، بلکه عموماً از اهالی سمرقند، قُرطُبة، إشْبیلیة و غیره بودهاند. و حال آنکه ممالک مزبوره در آن وقت تحت نفوذ اعراب بوده، و اثر خون و تربیت و تمدّن اعراب از یک مدّت طولانی در این نقاط سرایت کرده بود. و مسلّماً نمیتوان مبادی عملیّات و کارهائی که از مدارس اعراب بیرون آمده است مورد بحث قرار داد؛ مثل اینکه
نور ملکوت قرآن - ج4
134نمیشود مبادی خدمات و کارهای علماء فرانسه را انتقاد نمود، به بهانۀ اینکه آنها از آثار اشخاصی است متعلّق به نژادهای مختلفه از قبیل نُرماند، سِلت، آکیتن و غیره که بالأخره مجموع آنها فرانسه را تشکیل دادهاند.
این نویسندۀ عالیمقدار در بعضی مقامات از اینکه اعراب را مورد حمله قرار داده است اظهار تأسّف مینماید. آری، همان تضادّ و تصادم بین جزء قدیم و جزء جدید که در فوق اشاره نمودیم، کار این فاضل شهیر را در تغییر عقیده به اینجا میکشاند که تأسّف میخورد که: چرا من از پیروان پیمبر اسلام نمیباشم؟! چنانکه در جائی میگوید: هیچوقت داخل مسجدی نشدم مگر اینکه فوقالعاده متأثّر شده و افسوس خوردم که چرا جزو اتباع اسلام نبودهام.»1
از آنچه گفته شد بدست آمد که اعراب دارای وزن و اصالت بیشتری بودهاند، و آن وزنه و ظرفیّت وسیع و گسترده در نفوس آنان در قبیلۀ بنی هاشم متمرکز شده، و میوۀ رسیده و آبدار عالم خلقت رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم را به جهان بشریّت تحویل داده است.
تا خاندانی اصالت ذاتی و پاکی فطرت و ظرفیّت تحمّل این علوم و معارف را در ماهیّت و استعداد ذاتی خود نداشته باشد، تکوّن چنان پیامبری در آن متحقّق نخواهد شد.
غایة الأمر این استعداد و قابلیّت نسلاً بعد نسل به نحو توارث منتقل میگردد، تا یکجا به اذن و امر خدا ظهور کند و به فعلیّت تامّه برسد و تمام پرده را از رخ خود برگیرد.
اعراب تابع شریعت حضرت إبراهیم علیه السّلام بودهاند؛ و لیکن
- «تمدّن اسلام و عرب» طبع دوّم، ص ٧٦٣ و ٧٦٤
نور ملکوت قرآن - ج4
135ـ بواسطۀ بُعد عهد ـ منکرات عقیدتی از قبیل بتپرستی و اتّخاذ آلهه، و منکرات فعلی همچون قربانی در برابر اصنام و زندهبگور کردن دختران از شدّت حمیّت و عصبیّت و عریان طواف کردن به عذر عدم قابلیّت لباسهای آلوده به گناه در حال طواف و نظائر اینها، آن شریعت را تحریف کرده و از مجرای اصلی خود برگردانده است.
و لیکن آن اصالت تیره و قبیله، و علوّ صفات نفسانی و ملکات فطری و اکتسابی، قرنها در زیر پوشش جهل و عدم بصیرت مختفی بود. و در این دوره که آن را دورۀ فَتْرَت گویند نیاز به معلّم و مربّی و طبیب حاذق و حکیم مدبّری بود که با نبوّت و رسالت خویشتن از جانب خداوند متعال این مرض را بهبود بخشد و این مریض را سرپا آورد. فلهذا آهنگ کلام او در جانهای تشنه و آماده نشست و آنان را بیدار کرد، و استعدادها را فعلیّت داد و در راه تکامل و مسیر عزّ و طهارت وارد ساخت.
افتخار به نژاد و ملّیّت مذموم است، زیرا نژاد امر اختیاری نیست
نژاد عرب فی حدّ نفسه نژادی عالی و پرمحتوی است. و از همین نژاد، سخن رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم برخاسته است که: علوّ نژاد موجب ارتقاء مرتبت و پاداش نفسانی بیشتری نیست. در راه ثواب و عقاب، امر تابع نیّت و اخلاق و کوشش و تقوی است. و آیۀ قرآن نیز بر این پیامبر در این باره فرودآمده است؛ وگرنه هر نفسی و هر ظرفیّتی توان تحمّل این قانون عظیم را ندارد، و در خود نمیتواند جای دهد.
افتخار و مباهات بر نژاد مذموم است، زیرا نژاد امر اختیاری نیست. و انسان بصیر باید افتخارش بر تقوی و علم و جهاد در راه تکامل و وصول به مصالح حقیقیّه و نفسانیّۀ خود باشد.
پیامبر همانطورکه به اعراب هشدار میدهد: «بر این قدرت تکوینی و قوّت استعدادی نژادتان تفاخر نکنید!» با همان زبان به تمام اهل عالم همین
نور ملکوت قرآن - ج4
136هشدار را در مواطن و مقتضیات خودشان میدهد.
در اواخر قرن اوّل و قرن دوّم هجری جماعتی در ایران پیدا شدند که به عنوان ایرانی و اصالت آن، در برابر نژاد و خون عرب قیام نمودند. این قیام گرچه ابتدائش به عنوان عدالت خواهی و رفع ستم تحمیلی نژادی بود، و ممدوح بود، و لیکن کمکم بصورت شُعوبیگری، یعنی اصالت نژاد ایران در برابر خون و نژاد عرب در آمد، و این بسیار زشت و نامطلوب بود.
عیناً مانند همین ملّیگرایانی که امروزه به عنوان حفظ ملّیّت و نژاد و زبان فارسی و احیاء لغات زَند و اوِستا، و به روی صحنه آوردن اعیاد ملّی ایرانی، در برابر اتّحاد اسلام و حفظ حریم وحدت مقدّس آن سنگ بر سینه میکوبند.
این نظر، بالمال نظر خائنانهایست بر خود و بر اجتماع مسلمین، که طبق تحریکات و نقشههای اساسی استعمار میباشد؛ و این نقشهها برای بدبین کردن مردم به اصالت اخلاق اسلام، و طهارت روح نبوّت و ولایت، و جدا کردن و متفرّق ساختن ایشان از زیر لوای واحد کشیده شده و میشود.
سوزاندن أعراب کتابخانۀ اسکندریّه و ایران را شایعۀ باطل است
اینها اعراب را طوائف وحشی قلمداد میکنند که: کتابخانۀ اسکندریّه و ایران را سوزاندند و تمدّنها را برانداختند.
این گفتاری است که ابداً در تاریخ سندی ندارد و شایعهای محض است که پس از جنگهای صلیبی مسیحیان برای فرونشاندن حقد و کینۀ خود در اثر پیروزی مسلمین انتشار دادند؛ همانند سائر افتراءها و دروغهائی که به پیغمبر اسلام و به مسلمین بستند.
این افتراءها بقدری وقیح و شنیع بود، که امروز بعضی از محقّقین آنها مجبور میشوند کتابی بنام «عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن»1 بنویسند و در
- تألیف جان دیون پورت؛ و آقای سیّد غلامرضا سعیدی این کتاب را به فارسی ـ ترجمه نمودهاند.
نور ملکوت قرآن - ج4
137آن، کتابسوزی را ردّ کنند.
بسیاری از محقّقین نامی اروپا مانند هِکتور، گدفری، ارنست رنان، سیدلو، کارلیل، گیبون و غیر آنها بسیاری از روایات و أخبار بیهودهای که در اروپا راجع به اسلام و مسلمین انتشار یافته بود غلط پنداشته، و در کتب خود صریحا ردّ کردهاند. از جمله همین شایعۀ کتابسوزی کتابخانۀ اسکندریّه است.
شِبلی نعمان در رسالۀ کتابخانۀ اسکندریّه بنا به نقل مرحوم مطهّری میگوید:
«باید دانست از میان شایعاتی که گفتیم، یکی هم شایعۀ سوزانیدن کتابخانۀ اسکندریّه است.
اروپا این قضیّه را با یک صدای غریب و آهنگ مهیبی انتشار داده است که واقعاً حیرتانگیز میباشد. کتب تاریخ، رمان، مذهب، منطق، و فلسفه و امثال آن هیچکدام از اثر آن خالی نیست. (برای اینکه این قصّه در اذهان رسوخ پیدا کند، در هر نوع کتاب به بهانهای آن را گنجانیدهاند، حتّی در کتب فلسفه و منطق.)
حتّی یک سال در امتحان سالیانۀ اونیورسیتۀ کلکتۀ هند (که تحت نظر انگلیسها بود) در اوراق سؤالیّۀ متعلّق به منطق که چندین هزار نسخه چاپ شده، حلّ مغالطۀ ذیل را سؤال نموده بودند:
اگر کتابها موافق با قرآن است ضرورتی به آنها نیست، و اگر موافق نیست همه را بسوزان!
شبلی نعمان بعد این سؤال را طرح میکند که چه سیاستی در کار است؟ آیا این نوعی همدردی و دلسوزی دربارۀ کتابهائی است که سوخته شده، یا
نور ملکوت قرآن - ج4
138مطلب دیگری در کار است؟!
اگر دلسوزی است، چرا نسبت به کتابسوزیهای مسلّم و بسی مهیبتر که در فتح اندلس و جنگهای صلیبی بوسیلۀ خود مسیحیان صورت گرفته، هیچوقت دلسوزی نمیشود؟
شبلی خودش اینچنین پاسخ میگوید که: علّت اصلی اینست که این کتابخانه را خود مسیحیان قبل از اسلام از بین بردند؛ و اکنون با تبلیغ فراوان طوری وانمود میکنند که این کتابخانه را مسلمین از بین بردند نه آنها. هدف اصلی پوشانیدن روی جرم خودشان است.»
شایعۀ کتابسوزی یکی از ترفندهای استعمار است
آنگاه مرحوم شهید مطهّری اینطور مطلب را ادامه میدهد که:
«علّتی که شبلی ذکر میکند یکی از علل قضیّه است و تنها در مورد کتابخانۀ اسکندریّه صدق میکند. علّت یا علل دیگری در کار است. مسألۀ اصلی استعمار است.
استعمار سیاسی و اقتصادی آنگاه توفیق حاصل میکند که در استعمار فرهنگی توفیق بدست آورده باشد. بیاعتقاد کردن مردم به فرهنگ خودشان و تاریخ خودشان شرط اصلی این موفّقیّت است. استعمار دقیقاً تشخیص داده تجربه کرده است که فرهنگی که مردم مسلمان به آن تکیه میکنند، و ایدئولوژیای که به آن مینازند، فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی است. باقی همه حرف است؛ و از چهار دیوار کنفرانسها و جشنوارهها و کنگرهها و سمینارها هرگز بیرون نمیرود و به متن توده نفوذ نمییابد. پس مردم، از آن اعتقاد و از آن ایمان و از آن اعتماد و حسن ظنّ باید تخلیه شوند تا آماده ساخته شدن طبق الگوهای غربی گردند.
برای بدبین کردن مردم به آن فرهنگ و آن ایدئولوژی و پیامآوران آنها، چه از این بهتر که به نسل جدید چنین وانمود شود که: مردمی که شما
نور ملکوت قرآن - ج4
139میپندارید رسالت نجات و رهائی و رهبری بشریّت به سعادت را داشتند، و به این نام به کشورهای دیگر حمله میبردند و رژیمهائی را سرنگون میکردند، خود به وحشیانهترین کارها دست زدهاند؛ و این هم نمونهاش.
بنابراین، خوانندۀ محترم تعجّب نخواهد کرد که از نظر هیئت امتحانیّۀ سالیانۀ اونیورسیتۀ کلکتۀ هند که بدست انگلیسها اداره میشده است، برای حلّ مغالطۀ منطق سؤالی پیدا نمیشد جز متن فرمان مجعول کتابسوزی؛ و برای یک نویسندۀ ایرانی هم که «مبانی فلسفه» برای سال ششم دبیرستانها نوشته، و هرسالی دهها هزار نسخه از آن چاپ میشود و در اختیار دانشآموزان بیخبر و سادهدل ایرانی قرار میگیرد، آنجا که دربارۀ قیاس استثنائی در منطق بحث میشود، علی رغم فشارهائی که نویسنده بر مغز خود آورده هیچ سؤال دیگری به ذهن او نرسیده جز همان سؤالی که طرّاحان انگلیسی در اونیورسیتۀ کلکته طرح کردند؛ و ناچار شده مسئله را به این صورت طرح کند:
«ممکنست قیاس استثنائی در عین حال منفصله و متّصله یعنی مرکّب باشد؛ مثال این گونه قیاس قول معروف منسوب به پیشوای عرب است، که چون خواست سوزاندن کتابخانۀ ساسانیان را مدلّل و موجّه کند چنین استدلال کرد:
این کتابها یا موافق قرآنند و یا مخالف آن. اگر موافق قرآنند وجودشان زائد است، اگر مخالف آن هستند نیز وجودشان زائد و مضرّ است؛ و هر چیز زائد و مضرّ باید از بین برده شود.
پس در هر صورت این کتابها باید سوخته شوند.» (دکتر علی أکبر سیاسی «مبانی فلسفه» صفحه ٢٥٤).»
مرحوم مطهّری مطلب را بدین گفتار پایان میدهد که:
«این همه بوق و کرنا که از اروپا تا هند را پر کرده، کتابها در اطرافش
نور ملکوت قرآن - ج4
140مینویسند و رمانها برایش میسازند؛ و برای اینکه مسلّم و قطعی تلقّی شود، در کتب منطق و فلسفه و سؤالات امتحانیّه آن را میگنجانند، بخاطر احساسات ضدّ عُمَری یا ضدّ عَمرو بن العاصی نیست؛ و یا قُربةً إلی اللَه و برای خدمت به عالم تشیّع و بیآبرو کردن مخالفان أمیرالمؤمنین علیّ علیه السّلام نیست.
در جوّی که این مسائل مطرح میشود، مسأله اسلام مطرح است و بس. در جهان امروز سلاح مؤثّر علیه یک کیش و یک آئین بحثهای کلامی و استدلالهای منطقی ذهنی نیست. در جهان امروز طرح طرز برخورد پیروان یک کیش در جریان تاریخ با مظاهر فرهنگ و تمدّن، مؤثّرترین سلاح له یا علیه آن کیش و آن آئین است.»1
باری! این همه سر و صدا و هیاهو و غوغائی که علیه عرب و حملۀ عرب به ایران و تهمتها و افتراءهائی که بستهاند و میبندند، راجع به عرب نیست؛ راجع به اسلام است. اینها قدرت ندارند علناً به اسلام و قرآن و رسول خدا جسارت کنند، در پوشش عنوان عرب حمله میکنند.
فرهنگ ادبیّات ایران در زمان استعمار پهلوی، در قالب حفظ آثار ملّی، با برانداختن لغات عربی در هالۀ لغات خارجی مستقیماً بر نابودی روح اسلام میکوشید. اینک نیز در همان خطّ و مرز در تلاش است.
زبان پهلوی و لغات نامأنوس را بر شیوۀ أحمد کسروی که خود نیز از این زمره بود، از لابلای لغات و کتب متروکه بیرون کشیده و بجای الفاظ شیرین و روان و مأنوس عربی که فعلاً در زبان فارسی جای گرفته و ملاحت عجیبی بدان بخشیده است میگذارند.
زنده کردن لغات فارسی باستانی، برگشت از تعالیم قرآن است
در زمان رضا خان و پسرش محمّد رضا پهلوی، در دربار، انجمن و
- «کتابسوزی ایران و مصر» ص ٩٨ تا ص ١٠٤
نور ملکوت قرآن - ج4
141مؤسّسهای بود برای این امور که با وزارت معارف و فرهنگ رابطه داشت؛ و برای از بین بردن لغات عربی و فرهنگ اسلام نهایت سعی و کوشش را داشتند. و در ادارۀ فرهنگستانی که پشت مدرسۀ سپهسالار بود، برای این موضوع مالهای ملّت بیچاره را میخوردند و میبردند.
نام مسجد را دمرگاه، و قبرستان را گورستان، و اجتماع را گردهمائی، و جمعه را آدینه، و وسائل ارتباط جمعی را رسانههای گروهی، و خصوصاً و مخصوصاً را ویژه، و جمع و تفریق و ضرب و تقسیم را افزایش و کاهش و زدن و بخش، نهادند؛ و همچنین سائر اصطلاحات ریاضی را، بهطوریکه بعضی اوقات خود معلّمان گیج میشدند و در ادای مقصود فرومیماندند. اینها همه برای دور کردن مردم از لغات قرآن است. برای قطع رابطه و بریدن با نهج البلاغه است. برای عدم آشنائی مردم به جمعه و جماعت است. برای بیخبر داشتن ایشان از این معارف اصیل است.1
- بسیار عجیب است! هنوز که هنوز است این امواج گسترده متعفّن غربی که نتیجه و حاصل دست استعمار و پارازیتهای فکری غربگرایان است، در دانشگاههای ایران بطور روشن و صریح بنام حفظ تمدّن و میراث فرهنگ ایرانی و به اسم ملّیّت و ادب کشور باستانی انتقال مییابد. و معلوم نیست که وسائل ارتباط جمعی از روی تعمّد و قصد و یا از روی جهالت و نادانی این افکار را نشر نموده و توسعه میدهند. چند روز قبل (از مبدأ روز ٢٥ ماه ذوالحجّه ١٤١١ هجریّه قمریّه) از رادیوی طهران نقل شد که بازگشت به سوی زنده کردن لغات پارسی را بر اساس زنده نمودن میراث فرهنگی فارسی تعلیم میداد. و عجیبتر آنکه الفاظی را که برای تغییر انتخاب و اختیار نموده بود، همگی از نصوص شریفۀ قرآن کریم بود؛ مثل لفظ هدایت، مسجد، امر به معروف و غیرها. و برای هریک از اینها بدلش را در لغت پارسی ذکر میکرد. با تکرار پیوسته از رادیو به آنکه این الفاظ عربی است که با فارسی آمیخته شده است؛ و با تکرار پیوسته به آنکه فرهنگ تمدّن فارسی در ذات خود بینیاز از استعمال آنها به لغت عربی است.
البتّه شاید سادهلوحان بپندارند که این یک امر عادی و بسیط است و نباید بدان با نظر بد نگاه کرد؛ و لیکن از آنجا که امروز این سخن در جهان مطرح است که باید عقل اسلامی ارتودکسی را ـ بر حسب تعبیر خودشان ـ از میان برداشت و اعتماد بر لغت نمود (بر اساس قالبی که فکر هر ملّتی بر آن متشکّل میشود، و باید هر دولتی و امّتی را بر حسب تمدّن و فرهنگ مخصوص خود بدان شکل داد و قالبریزی کرد، نه اعتماد بر لغت بهطوریکه آلت و وسیلهای باشد برای فکر بشر که آن را برای نظر کردن به عالم هستی و جهان واقع مجهّز کند، طبق نظریّه و طرح متفکّر آلمانی هردرHerder ) از آنجا به خوبی میتوان به دست آورد که: طرح سعید عقل در لبنان برای احیاء لغت لبنانی بر اساس میراث فرهنگ غنی فینیقی به علّت اتّساع و گسترش و روان و آسان بودن و بعلّت کثرت الفاظش، در برابر لغت قرآن (لغت عربی فصیح) ـ آن سعید عقل مارونی که پیرو قدّیس معروف مسیحیّون: مارون است ـ چه بوده است!
و همچنین میتوانیم به خوبی منظور و مقصود أدونیس و طرحش را برای لغت سوریّه بر اساس قومیّت و ملّیّت سوریّه (حزب قومی سوری) به بهانۀ اینکه عصر تدوین از ترسیم لغت عربی فصیح یعنی لغت قرآن عاجز است ـ عیاذاً باللَه ـ به دست آوریم که چه بوده است؟!
و همچنین به خوبی میتوانیم بدست آوریم که: مقصود محمّد أرکون از طرحهایش در نوین ساختن و تاریخیّت لغت و آنچه بر نفع استعمار تمام میشود و بر کاکل او میچرخد، از لابلای این اسماء و عبارات و الفاظ و غیرها با وضوح هدف؛ مراد نسخ اسلام است، به سبب دخول الفاظ غربی و غریب در مجتمعات اسلامی بهطوریکه تدریجاً آداب و سنن اسلامی که در زیر پوشش این الفاظ است از میان میرود و آداب و سنن کفر جایگزین آن میگردد.
- بسیار عجیب است! هنوز که هنوز است این امواج گسترده متعفّن غربی که نتیجه و حاصل دست استعمار و پارازیتهای فکری غربگرایان است، در دانشگاههای ایران بطور روشن و صریح بنام حفظ تمدّن و میراث فرهنگ ایرانی و به اسم ملّیّت و ادب کشور باستانی انتقال مییابد. و معلوم نیست که وسائل ارتباط جمعی از روی تعمّد و قصد و یا از روی جهالت و نادانی این افکار را نشر نموده و توسعه میدهند. چند روز قبل (از مبدأ روز ٢٥ ماه ذوالحجّه ١٤١١ هجریّه قمریّه) از رادیوی طهران نقل شد که بازگشت به سوی زنده کردن لغات پارسی را بر اساس زنده نمودن میراث فرهنگی فارسی تعلیم میداد. و عجیبتر آنکه الفاظی را که برای تغییر انتخاب و اختیار نموده بود، همگی از نصوص شریفۀ قرآن کریم بود؛ مثل لفظ هدایت، مسجد، امر به معروف و غیرها. و برای هریک از اینها بدلش را در لغت پارسی ذکر میکرد. با تکرار پیوسته از رادیو به آنکه این الفاظ عربی است که با فارسی آمیخته شده است؛ و با تکرار پیوسته به آنکه فرهنگ تمدّن فارسی در ذات خود بینیاز از استعمال آنها به لغت عربی است.
نور ملکوت قرآن - ج4
142برداشتن «طاء» از کلمات و بجای آن «تاء» نهادن، مانند تبدیل کتابت لفظ طهران به تهران روی همین زمینه است؛ و همچنین دربارۀ سائر حروف عربی مثل ظ و ص و ض و ع و غ و ث و ذ.
نور ملکوت قرآن - ج4
143اگر تدریس زبان عربی از دوران طفولیّت با کمال آسانی و سادگی، جزء برنامه اطفال باشد و همینطور بتدریج پیش آید، در دوران دانشگاه جوانان ما به خوبی از عهدۀ خواندن و نوشتن و تکلّم آن بر میآیند؛ و مراجعه به فرهنگ عظیم تاریخ و حدیث و فقه و تفسیر مینمایند و سرشار از عرفان میگردند.
امّا برعکس زبان عربی را در دورههای بالا قرار دادهاند، آنهم با اسلوبی غیر صحیح و مشکل که نه معلّم میفهمد نه شاگرد. بالأخصّ میخواهند شاگردان را خسته و زده کنند. آنوقت برای ریاضیّات از جبر و حساب استدلالی و فیزیک و شیمی در نمرۀ امتحانی ضریب میگذارند؛ و برای عربی نه تنها ضریب نمیگذارند، آنقدر آن را بدون اهمّیّت و در درجۀ پست میگذارند که وجود و عدمش مساوی میباشد.
بالنّتیجه جوان دانشگاهی که قرآن نمیتواند بخواند بجای خود، اصلاً نوشتن را بلد نیست؛ و در نامه برای پدرش از آمریکا مینویسد: من طَبْ کردهام (تب).
روابط جوانان را از علم و قرآن بریدند؛ و در سنّ کودکی برای تحصیل به خارج، یعنی کشور کفر فرستادند. طفلی که هنوز باید در دامان مادر پرورش یابد، و سخن گفتن به پارسی و مخارج و لهجۀ حروف آن را خوب یاد نگرفته است، و به او زبان انگلیسی یاد دادند؛ و بدین کار غلط مباهات هم مینمودند.
یک روز جوانی زیبا در مسجد قائم به نزد من آمد و از مسائل نماز و وضوء و غسل و تیمّم میخواست بپرسد. این جوان حرف زدن را بلد نبود، و مثل خارجیهائی که بخواهند فارسی سخن گویند، شُل و بیمزه حرف میزد.
میگفت: من دکتر شدهام؛ از کودکی مرا به خارج فرستادهاند، حالا برگشتهام. در اسلام تحقیقات کردهام و آن را دین صحیح دانستهام، و اینک میخواهم مسائل خود را یاد بگیرم.
نور ملکوت قرآن - ج4
144خوب توجّه دارید مطلب از چه قرار است؟!
اینهمه سر و صدا برای عظمت فردوسی، و جشنواره و هزاره و ساختن مقبره، و دعوت خارجیان از تمام کشورها برای احیاء شاهنامه، و تجلیل و تکریم از این مرد خاسر زیان بردۀ تهیدست برای چیست؟!
برای آنست که در برابر لغت قرآن و زبان عرب که زبان اسلام و زبان رسول اللَه است، سی سال عمر خود را به عشق دینارهای سلطان محمود غزنوی به باد داده و شاهنامۀ افسانهای را گرد آورده است.
نزول سورۀ تکاثر، برای از بین بردن افتخار به موهومات ملّیگرائی است
قرآن فاتحۀ مباهات و فخریّۀ به استخوانهای پوسیدۀ نیاکان را خوانده است؛ و با نزول سورۀ ألْهَكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّي زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ1 دیگر کدام مرد عاقلی است که به اوهام و موهومات بگرود، و به نام و اعتبار پدران مرده و
- سورۀ تکاثر، سورۀ ١٠٢ از قرآن کریم است.
تکاثر به معنای طلبیدن کثرت و زیادی است. یعنی کثرت طلبی و زیادت خواهی شما را از راه و روش مستقیم و توجّه بحقّ بازداشت، و این معنی در طول امتداد حیاتتان ادامه داشت تا مرگ شما رسید و قبرهای خود را مشاهده نمودید!
در شأن نزول این سوره بعضی از مفسّران آوردهاند که: قبائل عرب با خود فخریّه میکردند و هر کدام جمعیّتش بیشتر بود بدان مباهات مینمود و خود را بر قبیلۀ رقیب مقدّم میدانست. تا چون شمارۀ افراد زندهای که بدان مزیّت میجستند به پایان رسید، به گورستان رفتند و از شمارش افراد مرده نیز مدد جستند و با الحاق مردگان به زندگان مجموع افراد قبیلۀ خویشتن را به حساب آوردند. فلهذا این آیات نازل شد که کثرت طلبی تا آن سر حدّ شما را غافل و زبون ساخت تا از بدنهای پوسیده و استخوانهای خاکسترشدۀ در میان قبور نیز بعنوان فخریّه و مباهات استمداد جستید!
حضرت مولی الموحّدین أمیرالمؤمنین علیه السّلام در خطبۀ ٢١٩ از «نهج البلاغة» دربارۀ این تکاثر مطالبی عجیب بیان میکنند که حقّا اگر به کوه بخورد سزاوار است از هم پاشیده شود.
- سورۀ تکاثر، سورۀ ١٠٢ از قرآن کریم است.
نور ملکوت قرآن - ج4
145عظام پوسیدۀ آنها در میان قبرها خوشدل گردد؟ او با گامهای قویم خویشتن خود در راه افتخار و شرف میکوشد.
تبلیغات برای فردوسی و شاهنامه، تبلیغات علیه اسلام است
فردوسی با شاهنامه افسانهای خود که کتاب شعر (یعنی تخیّلات و پندارهای شاعرانه) است خواست باطلی را در مقابل قرآن عَلم کند؛ و موهومی را در برابر یقین بر سر پا دارد. خداوند وی را به جزای خودش در دنیا رسانید، و از عاقبتش در آخرت خبر نداریم. خودش میگوید:
بسی رنج بردم در این سال سی *** عجم زنده کردم بدین پارسی
چو از دست دادند گنج مرا *** نبد حاصلی دسترنج مرا
ما در زمان خود هرکس را دیدیم که خواست عجم را در برابر اسلام علم کند، و لغت پارسی را در برابر قرآن بنهد، با ذلّت و مسکنتی عجیب جان داده است. فَاعْتَبِرُوا يَاُولِي الأبْصَارِ!
درست بخاطر دارم در حدود سی سال قبل مجلّهای از مجلاّت «راهنمای کتاب» مطالعه مینمودم که در آن مقالهای از علی دشتی راجع به فردوسی و مقام و منزلت او نوشته بود. در این مقاله این مرد با شیطنت مرموزی دشمنی خود را با اسلام نشان میداد.
این مقاله دربارۀ فردوسی و شاهنامه بود. و بدین قسم مطلب را برداشت کرده بود که ملخّصش را ذکر میکنیم:
بسیاری از افراد دربارۀ فردوسی و تدوین شاهنامه سخن گفتهاند، و لیکن من میخواهم در اینجا پردهای را از این امر برای دانشجویان و اهل اطّلاع بردارم. این مطلب سالیان دراز است که در ذهن من خلجان دارد، ولی بواسطۀ موانعی نمیتوانستم ابراز کنم؛ و اینک موقع آن رسیده که آن را به جوانان و محصّلین و ارباب فضل تقدیم دارم.
و آن نکته اینست که: کشور ایران در ازمنۀ متمادیه مورد حملات و هجوم
نور ملکوت قرآن - ج4
146اقوام اجنبی قرار گرفته، و ثروت و آبادانی و کتابخانه و تمام آثار ملّی آن بباد رفته است، همچون فتنۀ مغولان و غیرهم؛ ولی هیچیک از این حملات مانند حملۀ عرب زیانبخش نبود. زیرا آن حملات فقط منوط به امور نظامی بوده و تخریب و غارت و فسادی را که در پی داشته است پس از مدّتی ترمیم، و مبدّل به صلاح و آبادانی گردیده است.
امّا حملۀ عرب توأم با خوی تفاخرجوئی، و دیانت و تعلیم و تربیت آنها بوده؛ و لذا در نفوس مردم جای گرفته و ریشه دوانیده بود. و معلوم است که با اصلاًح و آبادانی خارجی نمیتوان نفوس و قلوب را اصلاًح نمود.
این ببود تا فردوسی با تدوین شاهنامۀ خود در مقابل عرب، نشان داد که اصالت و ملّیّت ایرانی است که میتواند در برابر آنها بایستد. او با احیای زبان پارسی، و این کتاب نفیس خود از آثار نیاکان و ملّیّت آنها پرده برداشت و ایران و ایرانی را زنده و جاوید کرد.
ازاینجهت است که خدمت فردوسی بر این آبوخاک از همه بیشتر و شایان تقدیر و تحسینی است که احدی از شعرای ما بدین مقدار و پایه نرسیدهاند. (این بود ملخّص بیانات ایشان در آن مجلّه).1
- پس از علی دشتی میبینیم عیناً و کاملاً این منطق را دکتر علی شریعتی ایفا نموده است. اخیراً کتابی از انتشارات صدرا (به تاریخ ١٢ اردیبهشت ٧٠) به نام «سیری در زندگانی استاد مطهّری» با مقالهای از حجّة الإسلام هاشمی رفسنجانی انتشار یافته است. این کتاب بسیار حاوی مطالب دقیق و عمیقانه و در حقیقت کشف اسراری است از ناحیۀ مرحوم شهید آیة اللَه شیخ مرتضی مطهّری أعلی اللَه مقامه. و من مطالعه و دقّت در محتویات آن را به همۀ جویندگان حقیقت توصیه میکنم.
در ص ٨٠تا ص ٨٧ این کتاب یک نامه است که مطهّری مرحوم به حضرت آیة اللَه العظمی رهبر فقید و بنیادگذارنده جمهوری اسلامی وقتی که در نجف اشرف بودهاند، ^^ نوشته و بسیار حاوی مضامین جالبی است. ما در اینجا به مختصری از آن که شاهد گفتار ما در شناخت هویّت دکتر شریعتی است اکتفا مینمائیم. عین عبارت کتاب اینست:
«در اینجا نامهای از استاد مطهّری به امام خمینی که تاریخ آن، سال ١٣٥٦ و بعد از درگذشت مرحوم دکتر شریعتی میباشد و مؤیّد مطالب فوق است مناسب به نظر میرسد:
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
السّلام علی مولانا أمیر المؤمنین و إمام المتّقین و قائد الغُرّ المُحجّلین
و السّلام علیکم و رحمة اللَه و برکاته
استاد و مقتدای بزرگوارم! حوادث ناگوار پی در پی برای اسلام از یک طرف، و روشنبینیها و اقدامات مثبت و منفی به موقع و صحیح آن استاد بزرگوار از طرف دیگر، موجب شده که روز به روز جدّیتر و با خلوص و صمیمیّت بیشتر آرزو کنم و از خداوند متعال مسئلت نمایم که وجود مبارک آن رهبر عظیم الشّأن را برای همه مسلمانان مستدام بدارد، اللَهمّ ءامین.»
تا میرسد به اینکه میگوید:
«چهارم: مسأله شریعتیهاست. در نامه قبل معروض شد که: پس از مذاکره با بعضی دوستان مشترک قرار بر این شد که بنده دیگر دربارۀ مسائلی که به شخص او مربوط میشد، از قبیل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبیل التزامات عملی سخنی نگویم ولی انحرافاتی که در نوشتههای او هست به صورت خیرخواهانه و نه خصمانه تذکّر دهم. ولی اخیراً میبینم گروهی که عقیده و علاقۀ درستی به اسلام ندارند و گرایشهای انحرافی دارند، با دستهبندیهای وسیعی در صدد این هستند که از او بتی بسازند که هیچ مقام روحانی جرأت اظهار نظر در گفتههای او را نداشته باشد. این برنامه در مراسم چهلم او در مشهد ـ متأسّفانه با حضور بعضی از دوستان خوب ما ـ و بیشتر در ماه مبارک رمضان در مسجد قبا اجرا شد، تحت عنوان اینکه بعد از سیّد جمال و إقبال و بیش از آنها این شخص رنسانس اسلامی به وجود آورده و اسلام را نو کرده و خرافات را دور ریخته، و همه باید به افکار او بچسبیم. ولی خوشبختانه با عکس العمل شدید گروهی دیگر مواجه شد، و بعلاوه هوشیاری ^
^ و حسن نیّت امام مسجد که متوجّه شد توطئهای علیه روحانیّت بوده در شبهای آخر فیالجمله اصلاح شد.
عجبا! میخواهند با اندیشههائی که چکیدۀ افکار ماسینیون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلّغان مسیحی در مصر، و افکار گورویچ یهودی ماتریالیست، و اندیشههای ژان پُل سارتر اگزیستانسیالیست ضدّ خدا، و عقائد دورکهایم جامعهشناس که ضدّ مذهب است، اسلام نوین بسازند؛ پس و علی الإسلام السّلام. به خدا قسم اگر روزی مصلحت اقتضا کند که اندیشههای این شخص حلاّجی شود و ریشههایش به دست آید و با اندیشههای اصیل اسلامی مقایسه شود، صدها مطالب به دست میآید که بر ضدّ اصول اسلام است، و به علاوه بیپایگی آنها روشن میشود. من هنوز نمیدانم فعلاً چنین وظیفهای دارم یا ندارم؛ ولی با اینکه میبینم چنین بتسازی میشود، فکر میکنم که تعهّدی که دربارۀ این شخص دارم دیگر ملغی است. در عین حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت میباشم.
کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیّت است. او همکاری روحانیّت با دستگاههای ظلم و زور علیه تودۀ مردم را به صورت یک اصل کلّی اجتماعی در آورد. مدّعی شد که مَلِک و مالک و ملاّ، و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشتهاند. این اصل معروف مارکس و به عبارت بهتر مثلّث معروف مارکس را که دین و دولت و سرمایه سه عامل همکار بر ضدّ خلقند و سه عامل از خودبیگانگی بشرند، به صد زبان پیاده کرد. منتهی به جای دین، روحانیّت را گذاشت. نتیجهاش این شد که جوان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنیّتی نگاه میکند. و خدا میداند که اگر خداوند از باب «وَ یمْکرُونَ وَ یمْکرُ اللَهُ وَ اللَهُ خَیرُ الْماکرِینَ» در کمین او نبود، او در مأموریّت خارجش چه به سر روحانیّت و اسلام میآورد.
تبلیغاتی در اروپا و آمریکا له او از زهد و ورع و پارسائی تا خدمت به خلق و فداکاری و جهاد در راه خدا و پاکباختگی در راه حقّ شده است. و بسیار روشن است که دستهای مرموزی در کار بوده و دوستان خوب شما در اروپا و آمریکا اغفال شدهاند. من ^
^ لازم میدانم که حضرتعالی گاهی برخی افراد بصیر را و لو به طور خفا به اروپا و آمریکا بفرستید، جریانها را از نزدیک ببینند و گزارش دهند؛ که به عقیدۀ بعضی از دوستانتان در آنجا پارهای از حقائق از حضرتعالی کتمان میشود.
گروههای چهارگانۀ فوق با من به حساب اینکه تا اندازهای اهل فکر و نظر و بیان و قلم هستم به شدّت مبارزه میکنند. شایعه برایم میسازند، جعل و افترا میبندند، بهطوریکه خود را مصداق آن شعر فارسی میبینم که محقّق اعظم خواجه نصیر الدّین طوسی در آخر «شرح اشارات» به عنوان زبان حال خود آورده است:
به گرداگرد خود چندان که بینم ** بلا انگشتریّ و من نگینم»
مرحوم مطهّری مطلب را ادامه میدهد تا میرسد به اینجا که مینویسد:
«بسیار خوب است، و برای شناختن ماهیّت این شخص لازم است که حضرتعالی مجموعۀ مقالات او را در «کیهان» که یک سال و نیم پیش چاپ شد، شخصاً مطالعه فرمائید.
این مقالات دو قسمت است: یک قسمت بر ضدّ مارکسیسم است که مقالات خوبی بود و ایرادهای کمی از نظر معارف اسلامی داشت. ولی قسمت دوّم مقالاتی بود دربارۀ ملّیّت ایرانی (و مستقلاّ ماشین شده) و در حقیقت فلسفهای بود برای ملّیّت ایرانی؛ و قطعاً تاکنون احدی، از ملّیّت ایرانی به این خوبی و مستند به یک فلسفه امروزپسند دفاع نکرده است.
شایسته است نام آن را «فلسفۀ رستاخیز» بگذاریم. خلاصه این مقالات که یک کتاب میشود، این بود که ملاک ملّیّت، خون و نژاد که امروز محکوم است نیست؛ ملاک ملّیّت، فرهنگ است. و فرهنگ به حکم اینکه زادۀ تاریخ است نه چیز دیگر، در ملّتهای مختلف، مختلف است. فرهنگ هر قوم روح آن قوم و شخصیّت اجتماعی آنها را میسازد. خود و «منِ» واقعی هر قوم، فرهنگ آن قوم است. هر قوم که فرهنگ مستمرّ نداشته نابود شده است. ما ایرانیان فرهنگ دو هزار و پانصدساله داریم که ملاک شخصیّت وجودی ما و منِ واقعی ما و خویشتن اصلی ماست. در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما را از خود واقعی ما بیگانه کند، ولی ما هر نوبت به خود آمدیم و به خود واقعی خود بازگشتیم. آن سه جریان عبارت بود از حملۀ إسکندر، حملۀ عرب، حملۀ مغول. ^
^ در این میان بیش از همه دربارۀ حملۀ عرب بحث کرده و نهضت شعوبیگری را تقدیس کرده است. آنگاه گفته: اسلام برای ما ایدئولوژی است و نه فرهنگ. اسلام نیامده که فرهنگ ما را عوض کند و فرهنگ واحدی به وجود آورد، بلکه تعدّد فرهنگها را به رسمیّت میشناسد. همانطوریکه تعدّد نژادی را یک واقعیّت میداند. آیۀ کریمه «إِنَّا خَلَقْناکمْ مِنْ ذَکرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ ...» که اختلافات نژادی و اختلافات فرهنگی که اوّلی ساختۀ طبیعت است و دوّمی تاریخ، باید به جای خود محفوظ باشد. ادّعا کرده که ایدئولوژی ما روی فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روی ایدئولوژی ما، لهذا ایرانیّت ما ایرانیّت اسلامی شده است و اسلام ما اسلام ایرانی شده است. با این بیان عملاً و ضمناً ـ نه صریحاً ـ فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامی را انکار کرده است؛ و صریحاً شخصیّتهائی نظیر بو علیّ و ابو ریحان و خواجه نصیر الدّین و ملاّ صدرا را وابسته به فرهنگ ایرانی دانسته است. یعنی فرهنگ اینها ادامۀ فرهنگ ایرانی است.
این مقالات بسیار خواندنی است. در انتساب آنها به او شکّی نیست. به بعضیها مثل آقای خامنهای و آقای بهشتی گفته: مال من است؛ ولی مدّعی شده که من اینها را چندین سال پیش نوشتهام و اینها آنها را پیدا کرده و چاپ کردهاند؛ در صورتی که دلائل به قدر کافی هست که مقالات، جدید است. به هر حال مطالعه حضرتعالی بسیار مفید است.»
در اینجا مرحوم مطهّری پس از ذکر دو مطلب کوتاه دیگر، نامه را با این عبارت پایان میدهد: «خدمت آقازادگان عظام دامت برکاتهم عرض سلام این بنده را ابلاغ فرمائید.
و السّلام علیکم و رحمة اللَه و نلتمس منکم الدّعاء.»
- پس از علی دشتی میبینیم عیناً و کاملاً این منطق را دکتر علی شریعتی ایفا نموده است. اخیراً کتابی از انتشارات صدرا (به تاریخ ١٢ اردیبهشت ٧٠) به نام «سیری در زندگانی استاد مطهّری» با مقالهای از حجّة الإسلام هاشمی رفسنجانی انتشار یافته است. این کتاب بسیار حاوی مطالب دقیق و عمیقانه و در حقیقت کشف اسراری است از ناحیۀ مرحوم شهید آیة اللَه شیخ مرتضی مطهّری أعلی اللَه مقامه. و من مطالعه و دقّت در محتویات آن را به همۀ جویندگان حقیقت توصیه میکنم.
نور ملکوت قرآن - ج4
147نامۀمرحومشهید مطهّریبهرهبر فقید انقلابدربارۀشناختهویّت دکتر شریعتی(ت)
نور ملکوت قرآن - ج4
148نور ملکوت قرآن - ج4
149نور ملکوت قرآن - ج4
150حقیر در بعضی از رسالههای دکتر علی أکبر شهابی خواندم که: کتاب «بیست و سه سال» که علیه رسول خدا و اسلام و قرآن با تهمتها و دروغها و شیّادیها و حقّه بازیها و کتم حقائق و افترائات تألیف شده، و بدون نام و امضای مؤلّف در زمان طاغوت منتشر شده بود، نویسنده آن علی دشتی، با همکاری بعضی از مارکسیستهای بین المللی میباشد.1
- کتاب «رهآورد یا سه گفتار»؛ و در ص ٩٤ گوید: «نویسنده کتاب «بیست و سه سال» که به اظهار أهل اطّلاع علی دشتی، روزنامه نویس و سیاستمدار و سناتور معروف دوران پهلوی (پدر و پسر) است که با همکاری چند تن مُلحد لبنانی و مارکسیست بین المللی چنین مجموعهای فراهم آورده است. برای شناختن این بازیگر دوران پهلوی رجوع کنید به رسالۀ «دسیسههای علی دشتی» نوشتۀ غلامحسین مصاحب، تا به خوبی به میزان معلومات و منش و روش سیاسی و صفات و اخلاق شخص نویسندۀ کتاب آشنا شوید.»
- کتاب «رهآورد یا سه گفتار»؛ و در ص ٩٤ گوید: «نویسنده کتاب «بیست و سه سال» که به اظهار أهل اطّلاع علی دشتی، روزنامه نویس و سیاستمدار و سناتور معروف دوران پهلوی (پدر و پسر) است که با همکاری چند تن مُلحد لبنانی و مارکسیست بین المللی چنین مجموعهای فراهم آورده است. برای شناختن این بازیگر دوران پهلوی رجوع کنید به رسالۀ «دسیسههای علی دشتی» نوشتۀ غلامحسین مصاحب، تا به خوبی به میزان معلومات و منش و روش سیاسی و صفات و اخلاق شخص نویسندۀ کتاب آشنا شوید.»
نور ملکوت قرآن - ج4
151اینها دشمنان خود فروختۀ استعمارند که از قدیم الأیّام مُهر رقّیّت و بندگی کفر را بر پیشانی خود زده، و عمری را علیه اسلام و قرآن و شرف و ملّیّت در برابر بهای بخس ورقهای دنیوی گذرانده، و هویّت و پروندهشان برای مردم بیدار جای شبهه نیست.
استعمار، جهاد اسلام را همچون حملۀ إسکندر و مغول ارائه میدهد
آخر کدام دشمن ناجوانمردی است که نهضت اسلام را در ردیف حملۀ إسکندر و مغول قرار دهد؟!
ایرانیان اسلام را به رغبت پذیرفتند
ایرانیان فکور و اصیل با آغوش باز اسلام را پذیرفتند، و با تدبّر و تفکّر در طول دو قرن به تدریج بدون هیچ عمل جابرانهای اسلام آوردند. و تا زمانی که به دین زردشت بودند، در پناه اسلام بودند و اسلام با آنها معاملۀ اهل کتاب مینمود. از آنها در عوض خمس و زکات، جزیه میگرفت و آنان را در امور عبادی خود آزاد میگذارد. آتشکدههای آنان تا قرن سوّم و چهارم روشن بود. چون اهل کتاب بودند، بدون هیچ ناراحتی در پناه امنوامان اسلام جان و مال و عرض و ناموسشان محفوظ بود.
إدوارد بُرون در مواضعی از کتاب خود اقرار میکند که: ایرانیان اسلام را به رغبت پذیرفتند. او میگوید:
«تحقیق دربارۀ غلبۀ تدریجی آئین اسلام بر کیش زردشت مشکلتر از تحقیق دربارۀ استیلاءِ ارضی عرب بر مستملکات ساسانیان است.
چه بسا تصوّر کنند، جنگجویان اسلام اقوام و ممالک مفتوحه را در
نور ملکوت قرآن - ج4
152انتخاب یکی از دو راه مخیّر میساختند: اوّل قرآن، دوّم شمشیر. ولی این تصوّر صحیح نیست؛ زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه داشتند آئین خود را نگه دارند، و فقط مجبور به دادن جزیه بودند.
و این ترتیب کاملا عادلانه بود؛ زیرا اتباع غیر مُسلم خلفا از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکات که بر امّت پیامبر فرض بود معافیّت داشتند.»1
ایرانیان میدیدند که سربازان اسلام مردمی صادق و امین، و از روی هدفهای روشن و ایمان و اعتقاد کاملشان به رسالت تاریخیشان، و اطمینان کامل به صحّت هدف و مأموریّت، اعمّ از اینکه بکشند یا کشته شوند، و اعتقاد عمیقشان به خداوند واحد و روز جزا جنگ میکنند.
فداکاریها و جانبازیها، و گفتگوها و سخنانی که از آنان در آن اوقات باقیمانده و در تواریخ مضبوط است، نشان میدهد که: ایمان آنها به خدا و قیامت و صدق رسالت حضرت رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم، و ایمان به مأموریّت و رسالتشان در حدّ اعلا بوده است.
آنان معتقد بودند که جز خداوند واحد را نباید پرستش کرد، و هر ملّتی را که به هر شکل و صورت غیر خداوند یگانه را عبادت میکنند باید نجات داد؛ و این جهادشان برای نجات و رهائی ایرانیان در بند بستۀ خرافات و اباطیل است.
به علاوه برای خودشان رسالتی را قائل بودند که عدل را برقرار کنند، و طبقات مظلوم را از چنگ ستمگران رها سازند.
سخنانی که در مواقع مختلف در مقام تشریح هدفهای خود بیان کردهاند، نشان میدهد که: صددرصد آگاهانه و خبیرانه قدم برمیداشتهاند، و هدف مشخّص و معیّنی داشتهاند؛ و به تمام معنیالکلمه نهضت عظیم و انقلاب
- «ترجمۀ تاریخ ادبیّات ایران» ج ١، ص ٢٩٧
نور ملکوت قرآن - ج4
153شکوهمندی را رهبری مینمودهاند.
اینها را ایرانیان میدیدند و میشنیدند، و فریفته و جان باخته میشدند، و از طوع و رغبت ایمان میآوردند. حالا شما ببینید: در انتشار این شایعه در کتابهای درسی محصّلین توسّط همین افراد معلومالهویّه نظیر دشتیها و دکترهائی که در دانشسرا و تربیت معلّم تدریس میکردند، و همگی صدای گلویشان از حلقوم استعمار بلند بود و همه میکوشیدند تا جهاد مقدّس سربازان اسلام را همچون حملۀ چنگیز و هلاگو و افاغنه و إسکندر قرار دهند، چقدر بیانصافی و بیشرفی کردهاند؟!
بالجمله روح ضدّ عربی مدّتی است در مدارس ما به شاگردان تحمیل میشود (از برداشتن لغات شیرین و ملیح عربی و گذاردن الفاظ غیر مأنوس فارسی، مانند نوشتجات کسروی) و این خطّ مشی درست در راه و هدف استعمار است.
هدف استعمار آنست که از راه فرهنگ و ادبیّات، سطح علمی قرآن را در اذهان پائین آورد
ابراهیم پورداود که به قول مرحوم قزوینی با عرب و هر چه از ناحیۀ عرب است دشمن است،1 دکتر محمّد معین را تحت تأثیر خود قرار داده، تا برای احیای آئین و آداب زردشتی و سنن جاهلی آن کتاب بنویسد و لغات مَزْدیسْنا را در ادبیّات فارسی شرح دهد؛ و منظور، اندیشۀ مزدیسنائی در ادب فارسی است.2
ولی هدف اصلی کتاب را آقای إبراهیم پورداود که استاد راهنمای ایشان بوده، و در آن وقت دکتر معین تحت نفوذ شدید ایشان بودهاند، در مقدّمۀ کتاب
- این نقل از مرحوم مطهّری در کتاب «کتابسوزی ایران و مصر» ص ١٨ آمده است.
- این کتاب به نام «مزدیسنا و ادب پارسی» است، و گفتار پورداود در مقدّمۀ این کتاب است.
نور ملکوت قرآن - ج4
154بیان کرده است.
و آن اینکه: روح ایرانی در طول تاریخ چند هزار سالۀ خود حتّی در دورۀ اسلام، همان روح مزدیسنائی است؛ و هیچ عاملی نتوانسته است این روح را تحت تأثیر نفوذ خود قرار دهد. برعکس، این روح آن را تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داده است. مثلاً:
«دینی که از فاتحین عرب به ایرانیان رسید، در اینجا رنگ و روی ایرانی گرفته تشیّع خوانده شد؛ و از مذاهب اهل سنّت (که به عقیدۀ پورداود، اسلام واقعی همان است) امتیاز یافت.»1
در اینجا میبینیم سخن از اسلام و محمّد و قرآن نیست، سخن از فاتحین عرب است. و منظور و مقصود شبههدار کردن اذهان جوانان سادهلوح، و خراب کردن ایمان و استواری آنهاست.
معلوم است کسی زردشتی نمیشود، و لیکن در ایمان و استواریش به اسلام، و در جهادش فتور پدید میآید. و همین است منظور و هدف کفر از دست پروردن امثال پورداودها و دکتر معینها، که از راه فرهنگ و ادبیّات، سطح علمی قرآن را در اذهان پائین آورند؛ و با توجّه به لغات و ادب مزدیسنای مرده و کهن، اذهان جوانان را به خود مشغول دارند؛ و از ماء معین قرآن و لغات آن و تفسیر و بالأخره قدم نهادن عملی و مشی فعلی در راه و روش آن بازدارند.2
- «خدمات متقابل اسلام و ایران» طبع اوّل، ص ٣٥٠و ٣٥١
- إبراهیم پورداود از ملحدین عصر است؛ روش و گفتار و نوشتجات بسیار او در این امر روشن است. گرچه رسماً ادّعای آن ننموده که زرتشتی است، و لیکن عملاً و نیّةً و فعلاً گرایش شدید به آن آئین داشته است. دکتر محمّد معین نیز تا زمانی که تحت نظر و نفوذ وی بود همینطور بود؛ صریحاً از زردشتیگری حمایت میکرد. ولی از وقتی که در مجالس و محافل استاد معظّم آیة اللَه علاّمۀ طباطبائی قدّس اللَه سرّه الزّکیّة برای ترجمه و وساطت ردّ و بدل کردن مباحثات ایشان با هانْری کُربَن فرانسوی دربارۀ قرآن و اسلام و تشیّع شرکت کرد، گرایش به اسلام پیدا کرد. و خداوند تبارک و تعالی که أرحم الرّاحمین است امید است به جزای او در دنیا اکتفا کرده باشد، و از عقاب اخروی پاکش نموده باشد. ایشان در آخر حیات دچار به سکتۀ مغزی شد؛ به بیمارستان بردند و پزشکان عزم بر عملیّۀ جرّاحی مغز وی نمودند. چون عمل مغز تمام شد دیگر بهوش نیامد. مدّت چهار پنج سال بیهوش ماند. بدنش مانند مرده روی زمین افتاده بود، چشمانش بسته و مشاعرش بجا بود. غذا نمیتوانست بخورد، و در این مدّت طولانی مایعات به حلقش میریختند. بالأخره از بیمارستان به منزل آوردند، اهل منزل از پذیرائی خسته شده بجان آمدند. وضع تنظیف او بسیار مشکل شده بود تا بالأخره جسد او را در اطاقی که پهلوی در خانه بود انتقال دادند، و از شدّت نفرت پیوسته تمنّای مرگش را مینمودند، تا در پایان پس از چندین سال بیهوشی بدین کیفیّت جان داد. فَاعْتَبِرُوا یا اُولِی الأبْصَارِ!
نور ملکوت قرآن - ج4
155ادوارد برون میگوید: «أوستا متضمّن اصول عقائد شخص شهیری است مانند زردشت، و محتوی احکام آئین دنیای قدیم است.
این آئین زمانی نقش مهمّی در تاریخ جهان بازی کرده، و با اینکه عدّۀ پیروان آن امروزه در ایران ده هزار نفر، و در هندوستان بیش از نود هزار نیست، در ادیان دیگری که بالذّات دارای اهمّیّت بیشتری بوده تأثیرات عمیقی داشته است.
قرآن کتاب دلپسند و دلچسب حتّی برای کفّار است
معذلک در وصف اوستا نمیتوان گفت: کتابی دلپسند یا دلچسب است. درست است که تفسیر بسیاری از عبارات محلّ تردید است، و هرگاه بمفهوم آن پی برده شود، قدر و قیمت آن شاید بیشتر معلوم گردد؛ لیکن این نکته را میتوانم از طرف خود بگویم که: هر چه بیشتر به مطالعۀ قرآن میپردازم، و هر چه بیشتر برای درک روح قرآن کوشش میکنم، بیشتر متوجّه قدر و منزلت آن میشوم.
امّا بررسی أوستا ملالتآور و خستگیافزا و سیرکننده است؛ مگر آنکه
نور ملکوت قرآن - ج4
156بمنظور زبانشناسی و علم الأساطیر و مقاصد تطبیقی دیگر باشد.»1
مرحوم شهید مطهّری رحمة اللَه علیه میگوید: «و اگر ملاحظه میکنید بعدها از طرف ایرانیان نهضتهائی در قلمرو حکومت اسلامی واقع شد، معمولاً بخاطر آن بود که آنان میخواستند خود را از چنگال کسانی که عدالت اسلامی را اجرا نمیکردند خلاص کنند. و به عبارت دیگر آنان نوعاً با حکومتهائی که از قوانین اسلامی سرپیچی مینمودند میجنگیدند. و بطور کلّی هر چه روزگار میگذشت بر علاقه و ارادت ایرانیان نسبت به اسلام، و بر هجوم روز افزون آنها به اسلام و ترک کیشها و آئینهای قبلی و آداب و رسوم پیشین افزوده میشد.
بهترین مثال، ادبیّات فارسی است. هر چه زمان گذشته است، تأثیر اسلام و قرآن و حدیث در ادبیّات فارسی بیشتر شده است. نفوذ اسلام در آثار ادبا و شعرا و حتّی حکمای قرون ششم و هفتم به بعد بیشتر [و] مشهودتر است تا شعرا و ادبا و حکمای قرون سوّم و چهارم.
این حقیقت از مقایسۀ آثار رودکی و فردوسی با آثار مولوی و سعدی و نظامی و حافظ و جامی کاملاً هویداست.
در مقدّمۀ کتاب «أحادیث مثنوی»2 پس از آنکه میگوید: «از قدیمترین عهد، تأثیر مضامین احادیث در شعر پارسی محسوس است.» و به اشعاری از رودکی استشهاد میکند، میگوید:
مبدأ دخول لغات عربی در فارسی، از دوره سامانیان است
«از اواخر قرن چهارم که فرهنگ اسلامی انتشار تمام یافت، و مدارس در نقاط مختلف تأسیس شد، و دیانت اسلام بر سائر ادیان غالب آمد، و مقاومت زرتشتیان در همۀ بلاد ایران با شکست قطعی و نهائی مواجه گردید، و فرهنگ
- «تاریخ ادبیّات ایران» ج ١، ص ١٥٥
- تألیف بدیع الزّمان فروزانفر.
نور ملکوت قرآن - ج4
157ایران به صبغۀ اسلامی جلوهگری آغاز نهاد، و پایۀ تعلیمات بر اساس ادبیّات عربی و مبانی دین اسلام قرار گرفت، بالطّبع توجّه شعرا و نویسندگان به نقل الفاظ و مضامین عربی فزونی گرفت، و کلمات و امثال و حکم پیشینیان (قبل از اسلام) در نظم و نثر کمتر میآمد.
چنانکه بحسب مقایسه در سخن دقیقی و فردوسی و دیگر شعرای عهد سامانی و اوائل عهد غزنوی نام زرتشت و اوستا و بوذرجمهر و حکم وی بیشتر دیده میشود، تا در اشعار عنصری و فرّخی و منوچهری که در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم میزیستهاند.»»1
«... مستر فرای پس از آنکه به یک نهضت فارسی مخلوط به عربی در زمان سامانیان اشاره میکند، میگوید:
«ادبیّات نوین فارسی (فارسی مخلوط با لغات عربی) ناشی از شورش بر ضدّ اسلام یا عربی نبود. مضمونهای زرتشتی که در شعر آمده است وابسته به شیوۀ راسخ زمان بوده، و نباید آن را نشانۀ ایمان مردم به آئین زرتشت دانست ...
زبان فارسی نوین یکی از زبانهای اسلامی همپایۀ عربی گشته بود. شکّ نیست که اکنون اسلام از تکیه بر زبان عربی بینیاز گشته بود. دیگر اسلام دارای ملّتهای بسیار و فرهنگی جهانی گشته بود. و ایران در گرداندن فرهنگ اسلامی نقشی بزرگ داشت.»
مستر فرای در صفحه ٤٠٠کتاب خود دربارۀ ورود واژههای عربی به زبان فارسی و تأثیرات آن، تحت عنوان «آغاز زندگی نوین ایران» چنین میگوید:
«در برخی فرهنگها، زبان بیشتر از دین یا جامعه، در ادامه یافتن یا بر جای ماندن آن فرهنگ اهمّیّت دارد. این اصل با فرهنگ ایران راست میآید؛ زیرا که
- «خدمات متقابل اسلام و ایران» طبع اوّل، ص ٧١ تا ص ٧٣
نور ملکوت قرآن - ج4
158بیشکّ در پیوستگی زبان فارسی میانه (فارسی عهد ساسانی) و فارسی نوین (فارسی دوره اسلامی) نمیتوان تردید روا داشت؛ با این همه این دو یکی نیستند.
بزرگترین فرق میان این دو زبان، راه یافتن بسیاری واژههای عربی است در فارسی نوین، که این زبان را از نظر ادبیّات نیروئی بخشیده و آن را جهانگیر کرده است. و این برتری را در زبان پهلوی نمیتوان یافت.
به راستی که عربی، فارسی نوین را توانگر ساخت، و آن را توانای پدید آوردن ادبیّاتی شکوفان به ویژه در تهیّه شعر ساخت. چنانکه شعر فارسی در پایان قرون وسطی به اوج زیبائی و لطف رسید.
فارسی نوین راهی دیگر پیش گرفت که قافلهسالار آن، گروهی مسلمانان ایرانی بودند که در ادبیّات عرب دست داشتند؛ و نیز به زبان مادری خویش بسیار دلبسته بودند. فارسی نوین که با الفبای عربی نوشته میشد در سدۀ نهم میلادی در مشرق ایران رونق گرفت، و در بخارا پایتخت دودمان سامانی گل کرد.»»1و2
- «خدمات متقابل اسلام و ایران» ص ٩٤ تا ص ٩٦
- محقّق دقیق النّظر و مدقّق حقیق الإصابة و الرّأی، آیة اللَه فقید معاصر، حاج شیخ أبو الحسن شعرانی تغمّده اللَه برضوانه در مقدّمۀ زیبا و نغز و پرمغز خود بر کتاب «نفائس الفنون فی عرائس العیون» علاّمه دهر: شمس الدّین محمّد بن محمود آملی از علماء قرن هشتم هجریّ و معاصر علاّمۀ حلّی (از طبع حروفی اسلامیّه، ج ١، ص ٢ تا ص ٦) در ضمن مطالب خود، اشارهای به ادبیّات فارسی نموده که دریغ است در اینجا ذکر نشود. وی میگوید:
«... بزرگترین زبانها در عصر قدیم زبان یونانی است، و در قرون وسطی زبان عربی. و هریک از این دو زبان مدّت هزار سال بیشتر بزرگترین لغت گیتی بودند. برای آنکه ^^ هرچه در اندیشۀ بزرگان افراد بشر درآمد و به دانش و خرد دریافتند، بدین دو زبان نوشتند. و هرکس میخواست بر دقائق افکار اطّلاع یابد ناچار بود این دو زبان را بیاموزد، که هر لؤلؤ شاهوار در این دو صدف نهفته بود. زبان عربی از جهت سعۀ مؤلّفات و شیوع در نواحی مختلف جهان نزدیک ده برابر زبان یونانی است. و زبان فارسی هم در قرون وسطی پس از عربی نخستین زبان کامل است و بر دیگر السنۀ برتری دارد. چه تعبیرات فصیح و کلمات ممتاز و ألفاظ جزل و عبارات شیرین و تعبیرات دلنشین که در خلال سطور کتب بکار رفته، چون ادیب آزموده نیک دقّت کند و به غور آن رسد غنائم بیشمار به چنگ آورد، که هر کلمۀ آن مانند گوهری زینتبخش کتابی توان شد.
عباراتی که اسلاف ما برای ادای مقاصد خود بکار بردند، در بلاغت بدان حدّ است که چون بگوش رسد تا اعماق قلب فرومیرود، بدان چاشنی که لذّت آن سالیان دراز فراموش نمیگردد. این شیرینی، خاصّ اشعار مدح و غزل نیست، بلکه اشعار علمی و عبارات منثور نیز در این وصف شریکند. رباعیّات یوسف هروی در طبّ و اشعار خواجه نصیر الدّین طوسی در نجوم و «نصاب الصّبیان» أبو نصر فراهی در لغت و «گلشن راز» شبستری چنان شیرین است که انسان برای رفع ملال بدانها زمزمه میکند تا خاطر بسته را انبساطی فراهم شود، و لذّت تکرار آن کدورت دل را بزداید. با آنکه شأن کتب علمی امروز این نیست. ما با عدم رغبت، خویش را حاضر بخواندن چند سطر کتب علمی میکنیم و بتکرار نظر، چند بار یک عبارت را میخوانیم؛ و اگر مقصود آن را فهمیدیم و کوفته خاطر از مضامین آن خلاص شدیم، شکرگویان آن را کنار مینهیم تا اگر ضرورتی الزام کند باز بدان برگردیم، و از خدا میخواهیم هرگز آنچنان ضرورتی پیش نیاید!
بخاطر دارم که در کتاب حساب نجم الدّولة این عبارت را میخواندند: «هرگاه قید نداشته باشیم به مشخّص کردن مقدار حقیقی رقم اخیر حاصل ضرب و بدانستن حدّ واقعی تقریب، در چنین صورت قاعدۀ ما کافی باشد؛ ولی اگر مقصود بیش از این باشد، عمل ناتمامی دارد که باید به این طور به پیش برد.» و معنی آن مفهوم نمیشد. یکی به ظرافت گفت: عبارت ترکی یا هندی است! و لیکن عین معنی را در کتب ریاضی قدیم بسیار ^
^ دیدهایم واضح و مختصر: «اگر عمل بتقریب خواهیم، چنان کنیم و اگر دقّت بیشتر، چنین.» بنگر دشمن لَدودِ قدما را از ادای یک معنی ساده عاجز، و دریاب که امثال وی همه چنیناند. و اگر کسی گوید: آنچه سابق بود اکنون منسوخ است، گویم: آنچه امروز است هم ممسوخ است؛ و نسخ بر مسخ شرف دارد.
مردم زمان ما باید عناد با قدما را کنار گذارند، و کسانی که میخواهند کتاب جدید بنویسند اوّل کتب آنان را بخوانند و روش سخن گفتن را بیاموزند، آنگاه اگر سخن تازه هست به اسلوب قدیم مختصر و روشن و شیرین بنویسند و سرچشمۀ گوارای زبان فارسی قدیم را به الفاظ رکیک آلوده نسازند. این گناهی است که شاید خود من نیز مرتکب آن میشوم؛ و لا قُوّة إلّا باللَه العظیم.
حفظ اصطلاحات
یکی از لوازم تألیف و موجبات ترویج علم، توافق بر اصطلاحات است؛ چون نیمی از عمر دانشآموز در فراگرفتن و بخاطر سپردن آنها میگذرد. و اگر همۀ کتب در همۀ زمان به یک اصطلاح باشد آسان و بیتحمّل رنج مفهوم میگردد و از فوائد آن همهکس بهره میبرد، وگرنه باید برای هر کتاب مدّتی صرف کرد و اصطلاحات تازه آموخت. محال است کتب مختلفه هیچ فائده خاصّ نداشته و مطالب همۀ کتب در یک کتاب موجود بود. به سبب اختلاف اصطلاحات، بسیاری از کتب منسوخ و متروک میگردد و فوائد آن از بین میرود؛ پس نباید به جعل اصطلاح عمداً بر مشکل زبان افزود.
اروپائیان با نهایت تنفّر از اسلام و عرب، لغات علمی عربی زبان خود را تغییر ندادند؛ مانند: الجَبر، الکُحْل، السَّمْت، الدبران، رجل الجوزا و هزاران الفاظ دیگر. چون میدانند از تغییر آن جز ابراز تعصّب جاهلانه هیچ فائده نمیتوان برد، و زیان آن که سرگردانی خوانندگان و نسخ اکثر کتب گذشته است به هیچوجه قابل جبران نیست. عیب زبان نیست که مقداری از لغات آن را از زبان دیگر گرفته باشند؛ عیب آنست که ادراک معانی از الفاظ دشوار گردد و خواننده در اشتباه افتد. مثلّث و زاویه و مغناطیس و تلگراف و تلفن را باید برای سهولت فهم متعلّمین نگاهداشت، و علوم را از دست متعصّبین جاهل حفظ کرد تا آلودۀ ^
^ اغراضش نسازند.
همچنانکه توافق اصطلاحات سبب آسانی فهم و توسعۀ علم است، حفظ رسم الخطّ نیز چنین است. چون طبیعت انسان بصورت کلمه مأنوس شد زودتر معنی آن را در مییابد.
مثلاً خواندن به واو نوشته میشود؛ اگر «خاندن» بیواو باشد موجب حیرت خواننده است.
و نیز الفاظی در سماع مشترک است و در کتابت مختلف، مانند خاستن بمعنی برپاشدن و خواستن بمعنی اراده، و خیش به معنی پرده و خویش ضمیر.
و الفاظ عربی مستعمل در فارسی، مانند سیف شمشیر و صیف تابستان، و ألَم درد و عَلَم رایت، چون در کتابت مختلفند اشتباه نمیشود؛ اگر ممکن بود در تلفّظ هم دو گونه ادا کنند بهتر بود. نباید برای خاطر کاهلان، کتابت را تابع لفظ قرار داد تا ابهام لفظ به کتابت نیز سرایت کند و اشکال مضاعف شود. اگر یکبار خواننده دو رسم الخطّ مختلف را یاد گیرد و عمری از اشتباه ایمن باشد بهتر است از آنکه برای سهولت یک روز امتحان، عمری خود و همۀ مردم را گرفتار شبهه سازد. اروپائیان که امروز مرجع تقلید ابناء زمانند، در رسم الخطّ خود تغییر ندادند، و یک لفظ را برای معانی مختلفه به صورتهای مختلف مینویسند تا از اشتباه ایمن مانند. هرکس به داشتن زبان وسیع و کامل افتخار میکند باید رنج آموختن آن را بر خود هموار سازد، چون زبان کاملتر آموختنش هم دشوارتر است.
استعارت لغات
از فوائد تتبّع کتب قدیم استنباط قواعد استعارت لغات است. در زبان فارسی و هر زبان دیگر باید کلماتی را از السنۀ مختلفه به عاریت گرفت. و از مزایای زبان فارسی است که در کنار لغت عربی قرار گرفته و مجاز است از این بحر بیپایان که بزرگترین و وسیعترین لغات جهان است هر چه بخواهد بیدریغ بردارد و در ادای هیچ معنی فرونماند.
این لغتی که کتاب خدا بدان فرودآمده و آن را لسان عربیّ مُبین فرموده، هم از جهت معنی سبب هدایت ما به دانشهای گوناگون شد، و هم زبان ما را از ضیق و جمود رهائی بخشید.
امّا اقتباس الفاظ عربی اسلوبی دارد که قدما رعایت کردند؛ بیرعایت آن کلام مستهجن میشود و الفاظی مرذول و جُمَلی غَلِق و مبهم پدید میگردد که شایستۀ فصحا نیست. ^
^ آنکه میخواهد هیچ کلمۀ عربی یا غیر عربی در فارسی استعمال نکند، مانند کسی است که در کنار گنجی پر از گوهر شاهوار نشسته و میتواند رایگان بردارد و قامت خویش را بیاراید، و تعصّب جاهلانه او را بازدارد. و آنکه بیقاعده و اسلوب صحیح استعارت میکند چنانست که بازوبند را به سر ببندد و خلخال را به گردن گذارد. قدمای ما کلماتی را نپسندیدند و کلماتی را اندک تغییر دادند و کلماتی را در معانی خود استعمال کردند که باید متابعت کرد. و متأخّرین بر خلاف آنان گاهی الفاظ غریب و وحشی در کلام آوردند و گاه بیعلّتی ظاهر، یک لفظ را در دو معنی مختلف استعمال کردند مانند مراجعه کردن و مراجعت کردن، و گاه از لفظ عربی معنیای خواستند که در لغت عربی و فارسی مذکور نیست، مانند لفظ وبا در مرض اسهال هندی و حصبه (سرخجه) در یک نوع حُمای وبائی، و محصّل در طالب علم و امثال ذلک. این گونه توسّع و بیمبالاتی در لغات پست جهان جائز است، چون فرقۀ معدود از آن بهره میبرند؛ امّا زبانهای بزرگ علمی و ادبی باید کلمات را بر طبق قاعدۀ مقرّر در همان معانی استعمال کنند که فصحای اهل زبان استعمال کردند.
انضباط از لوازم لغات بزرگ جهان است، چون آشنا و بیگانگان هم ناچار بدان عنایت دارند و باید وسائل تفهیم برای همه فراهم باشد. اگر قواعد مراعات نشود موجب حیرت اجانب بلکه سرگردانی اهل لسان نیز میگردد. مثلاً میگویند: مأمور مربوطه چنان کرد و رئیس مربوطه چنین گفت. هیچکس نمیداند های کلمۀ مربوطه چیست و بر طبق کدامیک از قواعد زبان فارسی یا عربی اضافه شده است! و از این قبیل بسیار. ما اگر کتب قدیم را از دست بدهیم بدل آن را نخواهیم یافت، امّا اگر هرچه جدید غیر فصیح است نابود سازیم زیان نخواهیم کرد؛ چون اصل معانی به زبانهای خارجه در نهایت زیبائی و فصاحت موجود است، و ما میتوانیم پس از خواندن کتب قدما در هر علم که خواهیم، و آموختن اُسلوب بیان و کمال زبان فارسی، مطالب تازهای را به سبک قدیم به زبان خود آوریم.»
نور ملکوت قرآن - ج4
159نور ملکوت قرآن - ج4
160نور ملکوت قرآن - ج4
161نور ملکوت قرآن - ج4
162لزوم تکلّم به زبان عربی برای جمیع مسلمانان
باری، ما در این ابحاث آوردیم که بر مسلمین واجب است زبان عربی را زنده نگه دارند، زیرا که زبان قرآن است؛ و زنده بودن آن به گسترش آن در محاورات عمومی، و تکلّم و گفتگو به آن، و نوشتن کتب و نامهها، و تدریس
نور ملکوت قرآن - ج4
163رسمی و قویّ آن در مدارس بلکه در کودکستانها، بلکه در خانوادهها و سخن گفتن با مادران است. و هر چه از لغات عرب بیشتر در لغتهایشان داخل کنند، لسانشان را به زبان قرآن نزدیکتر کردهاند؛ و هرچه از لغات غیر عرب اعمّ از باستانی خود و یا از لغات اجنبی داخل زبانشان نمایند، بیشتر از این مرحله دور افتادهاند.
و محصّل مطلب آنکه بواسطۀ تکلّم در محاورات، و روی آوردن به قواعد عربی، و حفظ لغات باید به مرحلهای برسند که خود بتوانند به عربی سخن گویند؛ خواه زبان اوّل و مادری آنها عربی باشد و خواه نباشد. در هر صورت مسلمانی که نماز میخواند، قرآن میخواند، نهج البلاغه میخواند، و بر او لازم است احکام ضروری خود را از فقه و اخلاق و عرفان از اولیای دین که عرب هستند اخذ کند، و مسلمانی که در حجّ شرکت میکند و باید با سائر مسلمانان تشریک مساعی نماید و از احوال هم مطّلع باشند، مسلمانی که در کنفرانسها و مجامع عمومی مسلمین شرکت میکند و باید خطا به بخواند و یا خطابه را گوش کند؛ باید عربی را به خوبی بداند، تا سر حدّی که معنای نماز و قرآن را بفهمد، و معنای دعای کمیل را که میخواند و میگرید بفهمد، و سخنان حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السّلام را بداند. وگرنه باید بواسطۀ ترجمۀ غیر، مطالب را ادراک کند، و این تبعید مسافت است و کار مشکل. اتّحاد زبان مسلمین همانند اتّحاد تاریخشان در درجه اوّل از لزوم دارای اهمّیّت است.
در صورت امکان باید در مرحلۀ اوّل زبان مادری را عربی قرار دهد که غنیترین زبانهاست، و از زبان فارسی فعلی شیرینتر و قویتر است. و در صورت عدم امکان باید در مرحلۀ ثانی زبان عربی را زبان دوّم خود قرار دهد تا از مزایای این دین بهرمند گردد؛ وگرنه دین بصورت شبحی از دور به نظرش
نور ملکوت قرآن - ج4
164میآید و سرابی در برابرش جلوه میکند.1
روی همین زمینه است که استعمار کافر با تمام قدرت سعی دارد زبان انگلیسی را زبان اوّل و یا دوّم مردم قرار دهد.2
نمیخواهیم بگوئیم: کسی که عربی نمیداند دین ندارد، مسلمان نیست.
میخواهیم بگوئیم: از جمیع مزایا و فوائد و فضائل اسلام من حیث المجموع بهرمند نیست.
- در «بحار الأنوار» طبع حروفی، ج ١، ص ٢١٢، حدیث ٧، از «خصال» صدوق با سند متّصل خود روایت میکند از حضرت صادق علیه السّلام که فرمود: تَعَلَّموا الْعَرَبیَّةَ، فَإنَّها کَلامُ اللَهِ الَّذی یُکَلِّمُ بِهِ خَلْقَهُ؛ وَ نَظِّفوا الْماضِغَینِ؛ وَ بَلِّغوا بِالْخَواتیمِ. «عربیّت را یاد بگیرید، زیرا آن کلام خداست که بدان وسیله با خلق خود تکلّم میکند؛ و دندانهای خود را نظیف کنید؛ و انگشتری را تا آخر انگشت فروبرید!»
- أحمد أمین مصری در کتاب «یوم الإسلام» ص ١٤٤ گوید: «بلکه فرانسه نیز از جملۀ عملیّاتش که بر روی آن دعوت داشت، جنگ و محاربۀ با لغت عربی بود. چون لغت عربی وسیلۀ وصول به دین اسلامی است، و دین اسلامی وسیلۀ تعصّب و نهضت علیه استعمار است. هر ناحیه و قطری از اقطار به تنهائی قدرت بر اصلاح خود و دعوت بر محاربه و جنگ با استعمار ندارد، چون استعمار از آن قویتر است. و امّا عالم اسلامی بجهت آنکه حدّ اقلّ سیصد میلیون جمعیّت دارد، اگر نیّت خود را خالص و عزمشان را همگی مجتمعاً بر محاربۀ نصرانیّت تصحیح کنند، میتوانند استعمار را براندازند.
از اهمّ مبادی اسلام حجّ است که در هر سال انجام داده میشود، برای آنکه مؤتمری باشد که مسلمین در آن از شئون دینشان گفتگو کنند، و از حالت اجتماعی خود در آن مؤتمر سخن به میان آورند، و خطهای اصلاحی خود را در آن ترسیم نمایند؛ همچنانکه از مبادی اسلام آنست که همگی تحت لوای خلیفۀ واحد باشند که شئونشان را رعایت کند و نظر در مصالحشان افکند. این دو مبدأ مجموعاً غرض از حرکت را یکی میکنند، همچنانکه عمل را نیز برای بدست آوردن مقصود یکی مینمایند.»
نور ملکوت قرآن - ج4
165گفتار دشمنان اسلام که میگویند: ایرانیان چون در طول این تاریخ زبان خود را حفظ کردند و آن را در عربی محو و نابود نساختند، و بدینوسیله عکس العمل مخالف نسبت به اسلام نشان دادهاند، غلط و در نهایت بیاعتباری است.
مرحوم شهید مطهّری (ره) از این گفتار بدین گونه پاسخ میدهد که:
«اگر احیاء زبان فارسی به خاطر مبارزه با اسلام یا عرب یا زبان عربی میبود، مردم ایران به جای این همه کتاب لغت و دستور زبان و قواعد فصاحت و بلاغت زبان عربی، کتابهای لغت و دستور زبان و قواعد فصاحت و بلاغت برای زبان فارسی مینوشتند، و یا لااقلّ از ترویج و تأیید و اشاعۀ زبان عربی خودداری میکردند.
ایرانیان، نه توجّهشان به زبان فارسی بعنوان ضدّیّت با اسلام یا عرب بود و نه زبان عربی را زبان بیگانه میدانستند؛ آنها زبان عربی را زبان اسلام میدانستند، نه زبان قوم عرب. و چون اسلام را متعلّق به همه میدانستند، زبان عربی را نیز متعلّق به خود و همۀ مسلمانان میدانستند.
حقیقت اینست که اگر زبانهای دیگر از قبیل فارسی، ترکی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی زبان یک قوم و ملّت است، زبان عربی زبان یک کتاب است. مثلاً زبان فارسی زبانی است که تعلّق دارد به یک قوم و یک ملّت. افراد بیشماری در حیات و بقاءِ آن سهیم بودهاند. هریک از آنها به تنهائی اگر نبود، باز زبان فارسی در جهان بود.
زبان فارسی زبان هیچکس و هیچ کتاب به تنهائی نیست. نه زبان فردوسی است، و نه زبان رودکی، و نه نظامی و نه سعدی و نه مولوی و نه حافظ و نه هیچکس دیگر؛ زبان همه است. ولی زبان عربی فقط زبان یک کتاب است بنام قرآن. قرآن تنها نگاهدارنده و حافظ و عامل حیات و بقاء این زبان است.
نور ملکوت قرآن - ج4
166تمام آثاری که بعداً به این زبان بوجود آمده، در پرتو قرآن و به خاطر قرآن بوده است. علوم دستوری که برای این زبان بوجود آمده، به خاطر قرآن بوده است.
کسانی که به این زبان خدمت کردهاند و کتاب نوشتهاند، به خاطر قرآن بوده است. کتابهای فلسفی، عرفانی، تاریخی، طبّی، ریاضی، حقوقی و غیره که به این زبان نوشته شده فقط بخاطر قرآن است. پس حقّاً زبان عربی زبان یک کتاب است نه زبان یک قوم و یک ملّت.
اگر افراد برجستهای برای این زبان احترام بیشتری از زبان مادری خود قائل بودند، ازاینجهت بود که این زبان را متعلّق به یک قوم معیّن نمیدانستند؛ و این کار را توهین به ملّت و ملّیّت خود نمیشمردند. احساس افراد ملل غیر عرب این بود که زبان عربی زبان دین است، و زبان مادری آنها زبان ملّت.
مولوی پس از چند شعر معروف خود در «مثنوی» که به عربی سروده است:
اقْتُلونی اقْتُلونی یا ثِقاتْ *** إنَّ فی قَتْلی حَیَوةً فی حَیَوةْ
میگوید:
پارسیگو گرچه تازی خوشتر است *** عشق را خود صد زبان دیگر است
مولوی در این شعر زبان عربی را بر زبان فارسی که زبان مادری خودش است ترجیح میدهد، به این دلیل که زبان عربی زبان دین است.
سعدی در باب پنجم «گلستان» حکایتی بصورت محاوره با یک جوان کاشغری که مقدّمۀ نحو زمخشری میخوانده است، ساخته است. در آن حکایت از زبان فارسی و عربی چنان یاد میکند که زبان فارسی زبان مردم عوامّ است، و زبان عربی زبان اهل فضل و دانش.
حافظ در غزل معروف خود میگوید:
نور ملکوت قرآن - ج4
167اگرچه عرض هنر پیش یار بیادبی است ***
*** زبان خموش و لیکن دهان پر از عربی است
از قراری که مرحوم قزوینی در «بیست مقاله» نوشته است، یکی از عنکبوتان گرفتار تارهای حماقت که از برکت نقشههای استعماری فعلاً کم نیستند، همیشه از حافظ گلهمند بوده است که چرا در این شعر زبان عربی را زبان هنر دانسته است.»1
عربی، زبان قرآن است؛ و تکلّم به زبان عربی از نشانههای اهل قرآن
آنچه را که مرحوم شهید مطهّری (ره) در این عبارات افاده نمودهاند، همگی راست و صحیح است، و نیز این عبارت که عربی زبان قرآن است، مطلب از همین قرار است؛ امّا در توضیح این معنی کمی بیلطفی فرموده و کوتاه آمدهاند؛ و بالنّتیجه اسلامیّت و تدیّن به قرآن، با حصر زبان انسان به زبان مادری و عدم تکلّم به عربی و یا عدم لزوم آن را نتیجه گرفتهاند.
اشکال ما در همینجاست. درست است که عربی زبان قرآن است، امّا چون قرآن متعلّق به جمیع مسلمین است، پس عربی متعلّق به جمیع مسلمین است. اگر در زبان فارسی شخصی به فارسی نتواند سخن گوید، نباید گفت از ملّت و قوم فارس است؛ همچنین در زبان قرآن اگر شخصی نتواند بدان زبان تکلّم کند، نباید گفت از ملّت و قوم قرآن است.
ایشان در شرح این عبارت مغالطه نموده و فرمودهاند: اگر مثلاً زید به زبان فارسی سخن نگوید، باز زبان فارسی در جهان هست. زبان فارسی مال هیچکس بخصوصه نیست.
سخن در اینجا نیست. البتّه زبان فارسی بجای خود هست. سخن در اینجاست که اگر زید مثلاً نتوانست به زبان فارسی حرف بزند، بازهم فارس
- «خدمات متقابل اسلام و ایران» ص ٨٥ تا ص ٨٨
نور ملکوت قرآن - ج4
168است یا نه؟! اگر کسی نتواند به زبان قرآن که عربی است سخن گوید، بازهم از اهل قرآن است یا نه؟! بین این دو مطلب فرق بسیار است.
معلوم است که اگر زید به قرآن تکلّم نکند، بازهم قرآن هست؛ ولی دیگر زید، زید قرآنی نیست.
ایشان باید اینطور بفرمایند: زبان فارسی اختصاص به ملّت و قوم فارس دارد. و قرآن برای جمیع ملل مسلمان از فارس و ترک و عرب و هندو است. و هنگامی مرد، فارس محسوب است که زبان فارسی بداند؛ و هنگامی اهل قرآن محسوب است که زبان عربی بداند؛ چون عربی زبان قرآن است.
از این گذشته، عربی زبان قرآن است یعنی چه؟! یعنی زبان قرآنی که در روی صفحاتی نوشته شده و در میان دفّتین آن را جلد نمودهاند؟ یا قرآنی که زنده و در سینههاست، و در محاورات و معاملات و عبادات و احکام و اجتماعات با مردم روبروست و با آنها سخن میگوید، و راه را بدانها نشان میدهد؟ بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ.1
«بلکه قرآن آیات روشن و آشکاری است در سینۀ کسانی که به آنها علم داده شده است.»
در این صورت «عربی زبان قرآن است» مساوی است با «عربی زبان مسلمانان است.»
حقّ مطلب اینست که: ما چون به زبان مادری خود عادت کردهایم و آن را شیرین میدانیم و بدان سخن میگوئیم، و لسان روان و سادهایست برای ما، نمیخواهیم خود را حاضر کنیم تا این زبان مادری را گرچه به بهتر از آن باشد تغییر دهیم.
- صدر آیۀ ٤٩، از سورۀ ٢٩: العنکبوت
نور ملکوت قرآن - ج4
169زبان عربی باید زبان مادری هر مسلمان باشد
وقتی میدانیم: زبان عربی قویتر و استوارتر و شیرینتر و جذّابتر از زبان فارسی است؛ و علاوه از جهت گسترش لغات ادبی، طبّی، جغرافیائی، داروسازی، و حتّی اصطلاحات فیزیکی و شیمیائی غنی است، و ما را مانند لسان فارسی نیازمند به اصطلاحات لغات اجنبی نمیکند، و یک ریشه از لغات لاتینی و یا مشتقّ از آن را به عنوان اسم در زبان ما وارد نمیکند، و زبان قرآن کریم است که دین ما و آئین ما بدان منوط است، چرا از اوّل زبان مادری خود را عربی نکنیم و به فرزندان خود از کودکی عربی نیاموزیم؟
اگر ما زبان فارسی را حفظ کنیم و زبان عربی را هم یاد بگیریم، وسعت اطّلاعات ما همین مقدار است که در این ازمنۀ گذشته داشتهایم؛ و این چند عیب دارد:
اوّل آنکه: جمیع افراد کشور قادر بر تکلّم به زبان عربی نخواهند بود؛ بلکه نه عُشری از اعشار، بلکه یک صدم یا یکهزارم هم نخواهند بود.
دوّم آنکه: وقتی ما حدیثی یا آیهای را میخواهیم به شخص فارسی زبانی بیاموزیم، چون او باید در ذهن خود از حجاب ترجمه عبور کند و سپس معنی را تلقّی کند، لذا مانند ریسمان گرهخورده، و یا پارچۀ وصلهزدهشده مطلب را ادراک میکند؛ بخلاف آنکه اگر همین حدیث یا آیه را به شخص عربی زبانی بیاموزیم؛ او سریعاً مطلب را میگیرد، بلکه آن آیه و حدیث را هم حفظ میشود و در ذهنش میماند.
مشاهده نمودهاید: بچّههای عربی زبان به آسانی قرآن را حفظ میکنند، و بسیاری از آنها در سنّ چهارده سال و پانزده سال تمام قرآن را حفظ دارند. و این امر برای بچّههای فارسی زبان بسیار مشکل است.
سوّم آنکه: زبان یاد گرفتن کار آسانی نیست؛ عمر میخواهد، وقت میخواهد، سلامتی و فراغت میخواهد. و انسان باید این وقت و فرصت را
نور ملکوت قرآن - ج4
170صرف کسب علومی کند که موضوعیّت داشته باشد نه طریقیّت. زبان دانستن فی حدّ نفسه کمالی نیست، علمی نیست. زبان آیه و آئینه برای اکتساب علوم واقعی است. در این صورت اکتفا به یک زبان نمودن خیلی سریعتر و فارغتر شخص را به کمال مطلوب میرساند، تا با دو طریق و یا چند طریق، ذهن خود را پر از لغات و اصطلاحات غیر اصیل بنماید.
البتّه در بعضی اوقات که ضرورت اقتضا کند یاد گرفتن زبان دیگری نیز لازم است؛ ولی برای بعضی و در امکانات و شرائط خاصّی است، نه برای همۀ مردم. چرا ما همۀ مردم را الزاماً و اجباراَ به یاد گرفتن دو زبان واداریم: یکی مادری و یکی عربی. از اوّل میانبُر زده، زبان مادری را زبان عربی انتخاب کنیم تا نصف مسافت را مجّاناً و بدون عوض پیموده باشیم!
راه این مطلب آنست که: در مرحلۀ اوّل زبان عربی را زبان دوّم گردانیم؛ یعنی با کثرت استعمال لغات عرب، و دور داشتن لغات فارسی و غیر عربی، اوّلاً زبان همۀ مردم را به عربی گفتن آشنا کنیم بهطوریکه همۀ مردان و زنان بتوانند به عربی مذاکره و گفتگو کنند؛ و سپس در مرحلۀ دوّم به مردان و زنان بگوئیم: دیگر از این به بعد با اطفال خردتان که میخواهند زبان باز کنند با عربی گفتگو کنید!
در این صورت ناگهان زبان به زبان عربی و قرآنی بازمیگردد؛ و علاوه بر جمیع مزایای معرفتی و علمی که حاصل میشود، وحدت میان مسلمین که یکی از جهاتش وحدت زبان قرآن است بهتر شکوفا میگردد.
این حقیر چون قبلاً در رشته فنّی بودم، به زبان آلمانی اطّلاع داشتم، و بعضی از کتب درسی را از آلمانی به فارسی ترجمه نمودهام. و سپس در تحصیلات قم و نجف اشرف، نوشتجاتم همگی عربی بود.
علماء باید مطالب علمی خود را به عربی بنویسند
کتب مستقلّه و تقریرات دروس اساتید، و رسالههای فقهیّه همگی به
نور ملکوت قرآن - ج4
171عربی است. در مراجعت از نجف دو رساله: یکی دربارۀ «رؤیت هلال» ضمن مکاتباتی با حضرت آیة اللَه خوئی مدّ ظلّه، و دیگری «رسالۀ بدیعه» در تفسیر آیۀ الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ که در آن از عدم جواز حکومت و جهاد و قضاوت برای زن بحث شده است، نیز به عربی نوشتهام.
و همچنین بسیاری از مسائل فقهیّه را که هنوز طبع نشده است به عربی نوشتهام. امّا چون انقلاب عظیم ایران بر اساس نهضت اسلام و قرآن روی داد و مردم را تشنۀ معارف دیدم، بر خود حتم و فرض نمودم که یک دوره از علوم و معارف اسلام را به زبان فارسی بنگارم، تا هر چه سریعتر بدست مردم مسلمان ایران برسد، و روحشان از این علوم اصیلۀ اسلام سیراب گردد؛ وگرنه لازم بود آنهم به عربی نوشته گردد تا جنبۀ اسلامیّت همگانی آن حفظ، و جمیع برادران مُسلم از داخلی و از اعراب از آن استفاده کنند.
اینک امیدواریم جمیع این آثار به عربی ترجمه شود، تا قصور غیر اختیاری که در این باره شده است جبران گردد. و بجمیع فرزندان و طلاّب از دوستانم توصیه میکنم که در غیر موارد ضروری آثارشان را به عربی بنگارند، و سپس در صورت لزوم به فارسی و غیره ترجمه نمایند.
این رویّۀ همۀ علماء اعلام و سرسلسله داران علم و معرفت، و مردم بصیر و خبیر به قرآن و امور مسلمین از قدیم الأیّام تا بحال بوده است. حتّی بسیاری از حکّام و وزراء و صاحبان منصب و ولایت در این هزار سال اخیر، از علمای بزرگ صاحب حدیث و تفسیر و تاریخ و فلسفه و هیئت و فقه و غیرها بودهاند، و جمیع تصنیفاتشان را به زبان عربی نوشتهاند؛ و از راویان حدیث به شمار میرفته، مجلس بحث و سماع حدیث داشتهاند.
«در مقدّمۀ کتاب «احادیث مثنوی» [فروزانفر] ضمن تشریح نفوذ
نور ملکوت قرآن - ج4
172تدریجی احادیث نبوی در همۀ شئون علمی و ادبی اسلام به نقل از «أنساب» سمعانی میگوید:
و بسیاری از امراء و وزراء که مشوّق شعرا و حامی کُتّاب و نویسندگان بودند، خود از رواة حدیث بشمار میرفتند. چنانکه از امراء و شهریاران سامانی،1 أمیر أحمد بن أسد بن سامان (متوفّی ٢٥٠) و فرزندان وی أبو إبراهیم إسماعیل بن أحمد (متوفّی در ماه صفر ٢٩٥) و أبو الحسن نصر بن أحمد (متوفّی در جمادی الأخری ٢٧٩) و أبو یعقوب إسحاق بن أحمد (متوفّی ٢١ صفر ٣٠١) در طبقات رواة ذکر شدهاند. و أبو الفضل محمّد بن عبید اللَه بلعمی وزیر مشهور سامانیان (متوفّی دهم صفر ٣٢٩) روایت حدیث میکرده است.
و أمیر إبراهیم بن أبی عمران سیمْجور، و پسر او أبو الحسن ناصر الدّولة محمّد بن إبراهیم از اکابر امرای سامانی و سالار خراسان، در عداد رواة حدیث بشمارند.
و أبو علیّ مظفّر (یا محمّد) بن أبو الحسن (مقتول رجب ٣٨٨) که امیر خراسان بود و دعوی استقلال میکرد، راوی حدیث بود و مجلس املاء داشت. و أبو عبد اللَه حاکم بن البیّع (صاحب کتاب معروف «مستدرک» متوفّی ٤٠٥) از وی سماع داشته است.»2
اگر قدرت و نیرومندی اسلام در اثر اسلام و تعهّد علمای ایران باشد، در صورت عربی زبان بودن مردم ایران، آیا این قدرت و نیرومندی افزون نمیگردد؟!
- سامانیان از نسل بهرام چوبین سپهسالار معروف دورۀ ساسانی بودهاند. و از عادلترین و متدیّنترین سلاطین ایران بشمار میروند.
- «خدمات متقابل اسلام و ایران» ص ٩٢ و ٩٣
نور ملکوت قرآن - ج4
173عربی بودن زبان، موجب گسترش ذهن و قریحه میگردد
با وجودی که ادوارد براون از دوزی مستشرق معروف هلندی در کتاب «إسلام» نقل میکند که: «مهمترین قومی که تغییر مذهب دادند ایرانیان بودند. زیرا آنها اسلام را نیرومند و استوار نمودند، نه عرب؛ و از میان آنها بود که جالبترین فرق اسلامی برخاسته است.»1 آیا همین آثار علماء ایرانی که به زبان عربی بوده است، اگر در محیط ایران که تمام مردم آن دارای زبان عربی بودند میبود، بهتر و قویتر اسلام را نیرومند نمیساخت؟!
عجیب است از مرحوم شهید مطهّری رحمة اللَه علیه که گفتهاند:
«اگر زبان فارسی از میان رفته بود، ما امروز آثار گرانبها و شاهکارهای اسلامی ارزندهای همچون «مثنوی» و «گلستان» و دیوان حافظ و نظامی و صدها اثر زیبای دیگر نداشتیم!
پس ای کاش صدها زبان دیگر همچون زبان فارسی در میان مسلمین وجود داشت، که هریک میتوانستند با استعداد مخصوص خود به اسلام خدمت جداگانهای بنمایند.»2
پاسخ آنست که: اگر با از بین رفتن زبان فارسی، خود ملاّی رومی و سعدی و حافظ و نظامی هم از بین رفته بودند مطلب همینطور است که افاده نمودهاند؛ ولی با وجود زندگی و حیات این بزرگان، و غوطهور شدن در ادبیّات عرب و ساختن و پرداختن «مثنوی» و «گلستان» و دیوان حافظ و نظامی به لسان عرب، میدانید چه غوغائی برپا شده بود؟!
مگر آثار عرفانی و ادبی ابن فارض مصری که قریب یکصد سال قبل از حافظ بوده است در دست نیست؟ مگر دیوان سیّد مرتضی و سیّد رضیّ و مَهیار دَیلمی و صاحب بن عُبّاد تا برسد به شعرای عصر حاضر عرب زبان
- «خدمات متقابل اسلام و ایران» ص ١٠٨ و ص ٨٩ و ٩٠
- «خدمات متقابل اسلام و ایران» ص ١٠٨ و ص ٨٩ و ٩٠
نور ملکوت قرآن - ج4
174همچون سیّد حیدر حلّی و سیّد صالح حلّی و سیّد اسماعیل شیرازی از جهت قدرت شعری از دیوان نظامی و بوستان سعدی کوتاهتر است؟!
مگر «مقامات» حریریّ و بدیع الزّمان همدانی در عربی به پای «گلستان» نمیرسد؟
حالا شما ملاّی رومی و سعدی و حافظ و نظامی را از جهت قریحه و استعداد فرضاً از اینها بالاتر بدانید؛ این اعلام و بزرگان بالاتر اگر قریحه و استعداد خود را در زبان عربی مصرف میکردند، و مثنویها و گلستانها و دیوانهای حافظ و نظامی قویتر و لطیفتر و عظیمتر تحویل میدادند، شاهکارهای دلپذیرتر بوجود نمیآوردند؟!
شما که قبول دارید زبان عرب وسیعتر و قویتر است، و قدرت و وسعت آن است که زبان فارسی را قوی کرده و جهانی نموده است، در این صورت اگر این آثار به زبان عرب از این أعلام در محیط عرب زبان کشور با استعداد و با قریحۀ ایران طلوع میکرد چه خبر میشد!
بنابراین، تأسّف بر فقدان این کتب مانند تأسّف آن جوانی است که به وی گفتند: با فلان دختر زیبای اصیل و شریف ازدواج کن تا فرزندان اصیل و شریف بیاوری! او در این امر کوتاهی نمود، و با دختری که در آن درجه از اصالت و شرافت و زیبائی نبود ازدواج کرد و فرزندانی آورد. چون به وی گفتند: چرا با آن خانم ازدواج نکردی؟! در پاسخ گفت: اگر با او ازدواج مینمودم این فرزندان را که نداشتم!
جواب او آنست که: مگر آن خانم عقیم بود؟ و ازدواج تو با او موجب تهیدست شدنت از اولاد میشد؟! بلکه آن خانم اولادی بهتر و اصیلتر برای تو میآورد!
این گونه استدلال از ایشان شبه مغلطه است نه برهان، و از اهل فلسفه
نور ملکوت قرآن - ج4
175بعید است.1
کوششهای استعمار برای برانداختن زبان عربی و قرآن در ممالک اسلامی
جنایات آتاترک و پهلوی به قرآن و زبان عربی
استعمار برای برانداختن زبان عربی و قرآن در ممالک اسلام بنحو اکمل کوشید. در ترکیّه آتاترک را که نامش مصطفی کمال پاشا بود، با این لقب که به معنای پدر ترکها است به روی کار آورد.2 حجاب زنان را برداشت، و لباس و
- طبع اوّل کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» که خود آن مرحوم برای حقیر یک جلدش را هدیّه آوردند در سنۀ ١٣٤٩ شمسی است، و تقریباً ده سال قبل از رحلت ایشان بوده است. این حقیر در مقدّمۀ کتاب «لبّ اللباب» که بمناسبت شهادتشان منتشر شد نوشتهام: دگرگونی و حالات عرفانی آن مرحوم، در چندین سال اخیر عمر ایشان بوده است.
و سخنرانیها و نوشتجات ایشان در این دوره با سخنرانیها و نوشتجاتشان قبل از آن کاملاً فرق دارد؛ و از مقایسۀ میان آن دو میتوان این حقیقت را دریافت. - أحمد أمین مصری در کتاب «یوم الإسلام» ص ١١٨ و ١١٩ گوید: «در ترکیّه مدحت پاشا مردم را به تمدّن غرب به مقدار نافع و اقتباس چیزهای مفید از ایشان برای تنظیم امور دعوت نمود. سپس مصطفی کمال آمد و از راه دیگر مردم را به اصلاح فراخواند؛ و آن سُبک کردن عرب بود از ناحیه لغتشان و دینشان. گویا عربی بودن دین و لغت بر وی گران بود. او سراسر امّت ترک را در تمدّن غرب به تمام معنی بدون تنقیه و جدا کردن چیزهای مفید از مضرّ، و بدون انتحال و انتساب فروبرد و غوطهور ساخت. و از پایههای اصلاحاتش الغاءِ وزارت اوقاف و قرار دادن تدبیر اوقاف را به رئیس امور دینیّه بود، که در کنارش هیئت عملیّۀ استشاریّه را مقرّر کرد. و محاکم شرعیّه و مدرسههای دینی را الغاء نمود. و تعلیمات دینی را بر دانشکدۀ الهیّات که تابع دانشگاه بود حصر نمود. و طرق صوفیّه را الغاء نموده، زوایا و تکایا و القاب صوفیّه را (از درویش و مرید و استاد و سیّد و شَلَبیّ و نقیب ...) تحریم کرد. و هر گونه پیشگوئی و سحر و ستارهبینی و ستارهشناسی و نوشتن تعویذ و دعا برای نظر و چشم زخم و یا برای سلامتی را ممنوع نمود. و لباس روحانیّت و زیّ دینی را محدود کرده، و به احدی اجازه پوشیدن نداد مگر به طائفۀ خاصّی مثل رئیس امور دینیّه و ائمّۀ جماعت و خطباء و وعّاظ. و اسراف در جهاز و ازدواج را منع نمود، بهطوریکه جهاز را بطور آشکار نمیبردند، و میهمانیهای عمومی در مراسم سرور برپانمیشد. و به عوض رسالۀ عملیّه و مجلّۀ احکام شرعیّه، قانون مدنی را پایهگذاری کرد که در آن تعدّد زوجات ممنوع گردیده بود. و به زوجین قضیّۀ طلاق را محوّل کرده بود که در صورت اسباب معیّنهای بدان اقدام کنند. و زنان را از حجاب بیرون آورد و در تمام حقوق سیاسی و اجتماعی و مدنی با مردان یکسان نمود. و راه کسب و دخول در ادارات دولتی را بر ایشان باز کرد. و ازدواج را شرکتی بر اساس دو جزء مساوی قرار داد؛ و به زن حقّ انتخاب کردن و انتخاب شدن را داد. و دین را از دولت جدا کرد. و بنابراین، دین را نه در تشریع و نه در حکم و نه در ادارۀ امور، استخدام ننمود. و طریق کتابت لغت ترکی را از حروف عربی به حروف لاتینی تغییر داد.»
- طبع اوّل کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» که خود آن مرحوم برای حقیر یک جلدش را هدیّه آوردند در سنۀ ١٣٤٩ شمسی است، و تقریباً ده سال قبل از رحلت ایشان بوده است. این حقیر در مقدّمۀ کتاب «لبّ اللباب» که بمناسبت شهادتشان منتشر شد نوشتهام: دگرگونی و حالات عرفانی آن مرحوم، در چندین سال اخیر عمر ایشان بوده است.
نور ملکوت قرآن - ج4
176کلاه را اروپائی کرد، و مساجد عتیق را مانند مسجد أیاصوفیّه موزه نمود، بهطوریکه حتّی واردین از تماشاچیان حقّ نماز خواندن در آن را ندارند. و خواندن قرآن را در مدارس منع کرد. و زبان عربی را قدغن نمود؛ حتّی خواندن قرآن و نماز و اذان و اقامه را به زبان ترکی اسلامبولی تغییر داد.
مرحوم دائی خود بنده در پنجاه سال قبل که مشرّف به مکّه شد، در مراجعت به شام و ترکیّه رفته بود؛ او میگفت: در هنگام نماز مؤذّن بر فراز مناره فریاد میزد: اللَهُ بُیُوکْ دیرْ؛ مُحَمَّدْ سَفیرِ یاخْچی دیرْ. و به همین منوال تا آخر. یعنی خدا بزرگ است، محمّد فرستاده خوبی است.
آتاترک خطّ را هم تغییر داد. خطّ ترکیّه را که تماماً خطّ عربی بود به خطّ لاتین تبدیل کرد. و با این کیفیّت رابطۀ این مردم را نه تنها با مسلمین تمام جهان برید و به کشورهای اروپائی پیوند زد، بلکه رابطۀ آنها را با فرهنگ عظیم اسلام و میلیونها کتب مدوّنه از تاریخ و حدیث و تفسیر و طبّ و هیئت و فقه و معارف و فلسفه و عرفان و غیرها قطع کرد؛ به بهانۀ اینکه: خطّ باید خطّ بین المللی باشد، و امروزه خطّ لاتین خطّ بین المللی است، و برای استفاده از این کتب، آنها را میتوان بدین خطّ نوشت.
نور ملکوت قرآن - ج4
177معلوم است اگر هزار سال هم طول بکشد، تا بخواهند آن کتب را بدین خطّ بنویسند کافی نیست. و اینک رابطۀ نسل جوان یکباره بطور ضربتی از آن فرهنگ بریده میشود؛ و در اثر ممارست و اشتغال مردم به زبان لاتین، دیگر کسی که خطّ عربی بداند پیدا نمیشود تا کتابها را بدین خطّ برگرداند. و دهها و صدها مفاسد عظیم دیگری که بر تغییر خطّ پیدا میشود. و بالنّتیجه میلیونها کتب عتیق از خطّی و غیر خطّی در کتابخانههای آنها متروک ماند؛ و یک نفر نیست که بتواند از آنها استفاده کند. الآن در کتابخانههای ترکیّه تعداد غیر قابل شمارشی از کتب خطّیّۀ منحصر بفرد بخطّ مؤلّفین و یا قریب به زمان تألیف موجود است که در آنجا مانند انبار شمارهبندی و فهرست شده، و در موزهها و کتابخانهها به عنوان آثار ملّی و باستانی برای تماشای واردین بالأخصّ خارجیها قرار دارد. و این کتبی که در آنجا جمع شده است؛ چون مدّت قریب به پنج قرن مرکز حکومت اسلام بوده است، از بهترین و نفیسترین ذخائر و علوم است.
امّا ملاحظه کنید استعمار قبیح و وقیح و زشت صورت و کریه المنظر، چگونه این کتب را در آنجا در حقیقت مدفون ساخته است؟! بعینه مانند آتش زدن کتابخانهها توسّط إسکندر و توسّط چنگیزخان؛ غایة الأمر بصورت مدرن کتابها را حفظ میکنند و در کتابخانههای زیبا و قفسههای مدرن قرار داده، فهرست و شمارهبندی میکنند. امّا استفادۀ آن برای مستشرقینی است که آنها را بخوانند و علومش را بردارند، آنگاه به ما مسلمانان فخریّه بفروشند و خود را صاحب علم و دانشهای بدیع و تازه معرّفی کنند. امّا یک نفر از مردم خود ترکیّه با آن وسعت و سابقه اصلاً نتواند آنها را بخواند، تا چه رسد به معنی و دریافت کردن علوم و محتویات! و ثانیاً تمام مردم را خالی الذّهن کرده، یعنی فورا ذهنشان را شستشو داده و بدون اصالت و اعتماد نموده؛ پوچ و پوک نموده
نور ملکوت قرآن - ج4
178و برای پذیرش تمدّن با آبورنگ اروپا که عاری از هر گونه واقعیّت است مستعدّ و آماده ساخته است.
لباس اهل علم و عمامه در ترکیّه حتّی برای اجانب قدغن است. و کسی که قدم بدان خاک مینهد باید عمامه نداشته باشد، وگرنه قانوناً مجرم شناخته شده و پلیس وی را جلب میکند.
ترکهای اهل ترکیّه چون به حجّ مشرّف میشوند، علاوه بر آنکه زبانشان عربی نیست و با مسلمین نمیتوانند تکلّم کنند، حتّی کتابهای عربی و قرآن را نمیتوانند بخوانند. در مسجد الحرام و مسجد مدینه که همۀ مسلمین حتّی هندیها و پاکستانیها قرآنها را برمیدارند و مشغول خواندن میشوند، از ترکهای ترکیّه دیده نشده است که کسی بتواند قرآن بخواند.
آتاترک دین رسمی اسلام را الغاء کرد و گفت: دولت رنگی برنمیدارد. و تعطیلات هفتگی را از روز جمعه به روز یکشنبه مبدّل ساخت.
مقارن زمان آتاترک، انگلیسها در ایران رضا خان را بروی کار آوردند. در برداشتن حجاب و عمامه عیناً مانند آتاترک عمل کرد. منبر رفتن را قدغن کرد. مساجد را محدود، و بنا بود که درهای آنها را از خیابانها در داخل کوچه بگذارند. تدریس زبان عربی را که سابقاً از کلاسهای ابتدائی شروع میشد، به دبیرستان آنهم با وضع بسیار سخیف و اهانتآمیزی منحصر نمودند.
قرآن را از مدارس برداشت؛ فقط در کلاسهای پنجم و ششم ـ آیاتی را از قرآن انتخاب نموده، بنام آیات منتخبه که مجموعش شاید از یک جزء هم کمتر بود ـ تدریس میشد.
خیانتهای محمّد علی فروغی در زمان رضا خان و محمّد رضا پهلوی
آیات منتخبه در زمان وزارت علی أصغر حکمت در آموزش و پرورش که در آنوقت بنام وزارت معارف بود، با نظریّه و تصویب محمّد علی فروغی (ذکاء الملک) که از فراماسونهای سابقهدار و سرسپردگان غرب و از خدمتگزاران
نور ملکوت قرآن - ج4
179صدیق پهلوی بود1 و بر علی أصغر حکمت سمت ریاست داشت و دورههائی نخست وزیر بود، تهیّه میشد.
آیات قرآن انتخابی نیست، همهاش از جانب خداست و باید خوانده شود: آیات نماز و روزه، و آیات عدل و احسان، و آیات جهاد و مبارزه، و آیات قصص و امثال.
در آن آیات منتخبه که فروغی تهیّه کرد ابداً آیهای از جهاد و مبارزه و امثالها نیست؛ یک سلسلۀ آیات اخلاقی است که پذیرش مفاد آنها هم برای مسلمان و هم برای کافر مورد قبول است.
فروغی دستور داد در مسجد مجد الدّولۀ طهران و بعضی از مساجد دیگر صندلی و نیمکت و میز گذاردند، و مجالس ترحیم را در آنجا میگرفتند. و شرکتکنندگان در روی صندلی مینشستند و پای خود را دراز کرده و قرآن میخواندند. و این عمل بیسابقهای بود که مسلمانی پا دراز کند و قرآن بخواند، و یا در شبستان مسجدی میز و صندلی بگذارند.
فروغی در نظر داشت که قرآن را تلخیص کند و آیات مکرّره و شبه مکرّره را از آن بردارد، ولی خدا به او مهلت نداد و تیر غیب در رسید. با ورود قشون
- اسماعیل رائین در ج ٢ «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» از ص ٤٣ تا ص ٥٤ در شرح حال لُژ بیداری ایران، در عضویّت او بحث کرده است. و در ص ٥٣ عکس او را با عنوان استاد اعظم و در ص ٥٤ این سمت را دربارۀ او بیان میکند. ما در ج ٣، بحث پنجم، ص ١٨٩ از همین کتاب (نور ملکوت قرآن) شرحی از «تاریخ زندگانی سیاسی سلطان أحمد شاه» طبع دوّم، ص ٢٤٥ و ٢٤٦ تألیف حسین مکّی دربارۀ مأموریّت او از طرف پهلوی با ارسال یک میلیون لیره به اروپا نزد أحمد شاه آوردیم، تا سلطنت او را بدین قسمت بخرد و استعفانامه را با خود بیاورد. و سلطان أحمد شاه در پاسخ گفته بود: من حاضر نیستم به هزار برابر این مبلغ بفروشم و تو به ارباب خود بگو: این خیال باطلی است که کردهای!
نور ملکوت قرآن - ج4
180روس و انگلیس در ایران، رضا خان با پیشنهاد همین فروغی که نخست وزیر بود، چمدانش را برداشته و به اصفهان و از آنجا به بندر عبّاس گریخت؛ و سوار کشتی انگلیسی شده و پس از توقّف در محلّی به جزیرۀ موریس روانه شد، و طولی نکشید که در آنجا جان داد. اوضاع دینی ایران فیالجمله تغییری حاصل کرد؛ و معاندین و دشمنان اسلام از جمله همین فروغی که در دوران انگلیسها در ایران و تا پایان جنگ مقام نخست وزیری را برای پسر شاه فراری: محمّد رضا (که اربابها بعداً به وی لقب آریامهر داده بودند) داشت، دیگر نتوانستند به مقاصد خود ادامه دهند.
قبول پنج مادّۀ پیشنهادی مرحوم آیة اللَه العظمی حاج آقا حسین قمّی، از طرف شاه
دوباره تدریس قرآن در مدارس رائج و مساجد معمور، و وعّاظ و اهل منبر در منابر به خطبهها و سخنرانیها پرداختند. و عمامهها بر سر گذاشته شد و رفع ممنوعیّت شد. و با قیام و اقدام آیة اللَه العظمی مرحوم حاج آقا حسین قمّی، و حرکتش از نجف و کربلا به طهران، و اعلان جنگ با دولت و شاه برای آزادی مردم و آزادی نسوان در حجاب، و برداشتن مدارس مختلط (دخترانه و پسرانه درهم) و تدریس قرآن و شرعیّات، للّه الحمد و المنّه شاه و دولت عقبنشینی نموده، تاب مقاومت نیاوردند. و چون بر پنج مادّۀ پیشنهادی ایشان متعهّد به قبول شدند، حجاب آزاد شد؛ و بحمد اللَه و المنّه دین و دینداری در سطح متوسّطی ـ البتّه نه بتمام معنی ـ بجای خود برگشت.1
- آیة اللَه حاج آقا حسین قمّی طباطبائی، در وقت کشف حجاب در مشهد مقدّس بود. برای ملاقات پهلوی به طهران آمد. پهلوی اجازۀ ملاقات نداد، و او را در باغ سراج در حضرت عبد العظیم محصور و ممنوع ممنوعالملاقات نمود و سپس به عتبات عالیات تبعید کرد. مرحوم استاد، آیة اللَه حاج شیخ مرتضی حائری أعلی اللَه مقامه میفرمود: از آیة اللَه قمّی بعداً پرسیدند: شما از ملاقات با پهلوی چه نظری داشتی؟ گفت: «در مرتبۀ اوّل میخواستم او را موعظه کنم؛ اگر سود داشت که فبها، وگرنه در مرتبۀ دوّم با خودم قرآن بغلی برده بودم و میخواستم او را به قرآن قسم دهم؛ اگر سود داشت که فبها، وگرنه از جایم برخیزم و بجهم گلویش را با دو دست بگیرم و با شصتهایم آنقدر فشار دهم تا خفه شود.» مرحبا بر این همّت و این غیرت!
پس از کشف حجاب و عریان نمودن زنان، سالیان متمادی بود (تقریباً پنج سال از ١٣١٤ تا ١٣١٨ شمسی) که زنان و دختران عفیف ایران در خانهها حبس بوده و از منزل بیرون نیامدند. پس از فرار پهلوی در جنگ و ورود متّفقین به ایران و سلطنت پسرش محمّد رضا پهلوی، آیة اللَه قمّی از عتبات به طهران آمد برای آنکه حجاب بانوان را آزاد کند. سه شب در مسجد شاه سابق (مسجد آیة اللَه خمینی فعلی) در طهران اقامۀ جماعت کرد؛ و ائمّۀ جماعت طهران همگی به احترام مقدمش نمازهای خود را تعطیل و به جماعت ایشان پیوستند. شب سوّم حقیر برای استفاده از جماعت ایشان به آن مسجد رفتم و در صفوف مقدّم جا گرفتم. جمعیّت بقدری بود که بامهای مسجد مملوّ از جمعیّت بود. پس از نماز، مرحوم واعظ شهیر و عالم و پرهیزگار آن دورۀ طهران: حاج میرزا عبد اللَه صبوحی طهرانی بر فراز منبری بلند رفت و در بالا ایستاد و عبا را برداشت و عمامه را نیز از سر برداشت و آستینهای خود را بالا زد، و این آیه رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً ینادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکمْ فَآمَنَّا را تا آخر آیه قرائت کرد. آنگاه شرح حال مفصّل رسول خدا از تحمّل اذیّتهای قریش در مکّه و بیرون کردن قریش آن حضرت را و هجرت به مدینه، و سپس ظهور اسلام در مدینه و آنگاه حرکت رسول اللَه را با ده هزار مرد جنگی برای فتح مکّه چنان تشریح کرد که اینک آن خطابۀ عجیب و نعرههای او بر فراز منبر در گوش من طنینانداز است. آنگاه شرح حال آیة اللَه قمّی را بیان کرد، و شرح حال رسول اللَه و هجرت و فتح مکّه را تطبیق بر ایشان و تبعید کردن و اینک مظفّرانه بازگشتن نمود. آنگاه گفت: این سیّد پسر رسول خداست؛ از کربلا آمده است تا از شاه تقاضا کند که پنج مادّه را باید امضا کند و متعهّد به قبول شود. آنگاه فورا گفت:
من غلط کردم، غلط گفتم، آمده است تا به شاه امر کند که این موادّ را امضا کند: یکی آزادی حجاب، یکی ساختن قبور امامان بقیع، یکی برداشتن مدارس مختلط، یکی تدریس شرعیّات در مدارس، یکی هم راجع به آذوقۀ مردم بود. اگر شاه فوراً قبول میکند که هیچ، وگرنه فردا خواهید دید که عمامهها را بر سر علمها میکنیم و این سیّد پیشاپیش و تمام مردم مسلمان به دنبال او جهاد میکنیم تا خونها ریخته شود؛ این سیّد غیر از جهاد و شهادت آرزوئی ندارد. داستان مفصّل است کوتاه میکنیم. شاه مجبور شد پنج مادّه را امضا کرد.
- آیة اللَه حاج آقا حسین قمّی طباطبائی، در وقت کشف حجاب در مشهد مقدّس بود. برای ملاقات پهلوی به طهران آمد. پهلوی اجازۀ ملاقات نداد، و او را در باغ سراج در حضرت عبد العظیم محصور و ممنوع ممنوعالملاقات نمود و سپس به عتبات عالیات تبعید کرد. مرحوم استاد، آیة اللَه حاج شیخ مرتضی حائری أعلی اللَه مقامه میفرمود: از آیة اللَه قمّی بعداً پرسیدند: شما از ملاقات با پهلوی چه نظری داشتی؟ گفت: «در مرتبۀ اوّل میخواستم او را موعظه کنم؛ اگر سود داشت که فبها، وگرنه در مرتبۀ دوّم با خودم قرآن بغلی برده بودم و میخواستم او را به قرآن قسم دهم؛ اگر سود داشت که فبها، وگرنه از جایم برخیزم و بجهم گلویش را با دو دست بگیرم و با شصتهایم آنقدر فشار دهم تا خفه شود.» مرحبا بر این همّت و این غیرت!
نور ملکوت قرآن - ج4
182نقشههای شوم دشمنان قرآن با رسیدن وعدههای إلهی بر باد میرود
و ما بالعیان و المشاهده دیدیم وعده خدا را که ضمانت حفظ قرآن را با إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ1 فرموده است.
و باز در این انقلاب عظیم و یکپارچه ملّت مسلمان ایران، تمام آن کاسهها و کوزهها شکست؛ و آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. محمّد رضا هم فراری شد؛ و گویندۀ دروازه تمدّن بزرگ در سوراخ آن گیر کرده، از جائی به جائی چمدان بدست، تا پس از مدّت کوتاهی در مصر جان داد. و کوههای حسرت و آرزو، و نیابت کورش و سلطنت دو هزار و پانصد سالۀ او بر دلش بماند. و آیات معجزات خداوندی یکبهیک در برابر چشمان این ملّت ستمدیده مظلوم و نجیب ظاهر و هویدا گشت.
وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِنْ دارِهِمْ حَتَّي يَأْتِيَ وَعْدُ اللَهِ إِنَّ اللَهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ.2
«و پیوسته و همیشه به آن کسانی که کفر ورزیدهاند، در اثر کردارشان کوبندۀ آسمانی اصابت نموده ایشان را میکوبد، یا آن کوبنده در نزدیکی خانۀ ایشان فرودآمده جا میگیرد؛ تا وعدۀ خدائی دررسد. و تحقیقاً خداوند خلف وعده نمینماید.»3
تلاش استعمار در ایران برای تبدیل خطّ و روز تعطیل هفتگی (ت)
- آیۀ ٩، از سورۀ ١٥: الحجر
- ذیل آیۀ ٣١، از سورۀ ١٣: الرّعد
- در ایران چندین بار میخواستند خطّ را هم بردارند و تبدیل به خطّ لاتینی کنند. و سعید نفیسی که از یهودیزادگان و اساتید دانشگاه بود در این امر اصرار بسیاری داشت، ولی مباحثات بعضی از مطّلعین منصف بالأخصّ سیّد محمّد محیط طباطبائی وی را محکوم و نقشهاش بر آب رفت. و نیز در صدد بودند تعطیل جمعه را به یکشنبه مبدّل سازند که آن را هم ـ با بسیاری از مقاصد دیگرشان ـ طوفان شدید انقلاب اسلامی بر باد فنا داد.
نور ملکوت قرآن - ج4
183اینک بر عهدۀ اساتید و معلّمان متعهّد مدارس است که در تعلیم قرآن و ادبیّات عرب بسیار بکوشند، و لغات فارسی زَنْد و أوستا را از کتابها بردارند و همان لغات فصیح و شیرین عربی را بکار برند. و أحیاناً اگر در ردیف بالا یکی از افرادی را مانند سنگ به سینه زنان ادب زرتشتی ملاحظه نمودند فوراً بر کنار دارند، که این امر از امور مهمّه و اصیلۀ انقلاب اسلامی است. وگرنه بصورت انقلاب محلّی با اسلام و عربی فاصله میگیرد. عرب دنبال ملّیّت خود میرود و زوزۀ الْعُروبَة سر میدهد؛ و ایرانی هم دنبال کیش و آئین نیاکان میرود و إحیاء سنّت ملّی میکند. و این آرزو و هدف استعمار است.
ما ابداً علاقهای به عرب از جهت عروبت نداریم؛ اینها همه برای اسلام است، برای قرآن است.
این همه آوازهها از شه بود *** گرچه از حلقوم عبد اللَه بود
معجزۀ قرآن در تمام شئون آن است، نه منحصر به بلاغت آن
قرآن است که معجزه است. احدی همتایش را نیاورده است و نمیتواند بیاورد. قرآن است که توحیدش، معارفش، اخلاقش، احکامش زنده و معجزه است. فصاحت و بلاغتش بجای خود محفوظ.
در کتاب «راه سعادت» گوید:
در «میزان الحقّ» گوید: «بعضی اروپائیان که عربی خوانده و کتابهای عربی را دیدهاند میگویند: بعضی کتب عربی مانند «مقامات» حریری و بدیع الزّمان همدانی در عبارت، موافق قرآن، بلکه از آنهم افضلند.»
در جواب گوئیم: آن اروپائیها از عربی آگاه نبودند و معنی فصاحت و بلاغت را درک نکردهاند. چون در زبان ایشان بلاغت به این معنی که در فارسی
نور ملکوت قرآن - ج4
184و عربی هست نیست؛ و خصوصیّات ذوقی را نمیفهمند. حتّی وزن و قافیه را تشخیص نمیدهند؛ و شعر بیوزن میگویند. و حریری و بدیع الزّمان خودشان ادّعای همسری با قرآن نکردند. بلکه بسیاری از فصحای عرب که به تصدیق حریری بهتر از او بودند، مانند سَحْبان وائل و ابن نُباتة و حَجّاج بن یوسف و از همه بالاتر أمیرالمؤمنین علیه السّلام که آن خطب «نهج البلاغة» را گفت، نیز دعوی همسری با قرآن نکرد.
مقامات حریری و بدیع چند داستان مجعول از یکتن گدا است که به لطائف الحیل از مردم پول میگرفت. وقتی أبو زید گدای داستان حریری نزد گروهی آمد و گفت: مردی دلیر که قلعهها میگشود و خونها میریخت و جنگها میکرد، اکنون مرده و کفن ندارد، مالی برای تجهیز او میخواهم، و چیزی به او دادند.
یکتن از جماعت در پی او رفت تا از راز وی آگاه گردد. پس از طیّ مسافت بسیار، گریبان او بگرفت و گفت: آن مرده که گفتی کجاست؟!
او کَشَفَ عَنْ سَراویلِهِ وَ أشارَ إلَی غُرْمولِهِ.1
[یعنی او شلوارش را پائین کشید و اشاره به اسافل اعضای خود نمود.]
فرق میان أشعار حافظ و سعدی (ت)
و بدیع الزّمان حکایاتی شرمگینتر از این دارد که گفتنی نیست؛2 و
- در «أقرب الموارد» گوید: غرمل؛ غَرامیل: هِضاب قرمز است. و گوید: الهَضْبَة: الجبل المنبسط علی وجه الأرض. و قیل کلّ جبل خُلق من صخرة واحدة. و قیل: الطّویل الممتنع المنفرد؛ و لا یکون إلاّ فی حُمر الجبال، أو دون المرتفع من الجبال، أو ما ارتفع من الارض ـ انتهی.
- همین شیخ سعدی که وی را گل سرسبد ادبیّت میشمرند و أفصح المتکلّمین میگویند، در «گلستان» مطالب مبتذلی دارد که آن را از آن اوج بلاغت میشکند. حقیر چند دوره «گلستان» را به بندهزادههای خود برای تقویت انشاءنویسی و ادبیّت فارسی در منزل درس دادهام. بعضی از حکایات آن در باب ضعف و پیری و در باب عشق و جوانی بقدری شرمگین است که ما از تدریس آن مقدار صرف نظر کردیم، و از آنجا ردّ میشدیم. و این اطفال معصوم ما متحیّر بودند که چرا آنجاها را نمیخوانیم؟
امّا «دیوان حافظ» سراسر عشق است و تجلّی و شهود و عرفان، و رموز مختلفۀ راه سلوک إلی اللَه. همهاش درس است و دستور العمل در لباس شعر و تشبیه و تمثیل، و بیان معارف عالیه در لباس مجاز از باب تشبیه معقول به محسوس. جزاه اللَه عن السّالکین إلی اللَه خیر جزآءِ المحسنین، و عن المشتاقین إلی لقآئه و الفنآءِ فی حرمه خیرُ جزآءِ المعلّمین.
مرحوم آیة اللَه حاج میرزا علی آقای قاضی رضوان اللَه علیه، استاد آیة الحقّ و العرفان آقای حاج سیّد محمّد حسین علاّمه طباطبائی قدّس اللَه نفسه القدسیّة میفرموده است: در اشعار سعدی بوئی از عرفان به مشام نمیرسد. و همه آنها مِمَّا لَمْ یذْکرِ اسْمُ اللَهِ عَلَیهِ است؛ بجز یکی دو سه غزل و قصیده؛ و از جملۀ آنهاست این ابیات:
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم ازوست **
** عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
زخم خونینم اگر به نشود به باشد **
** خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم ازوست
نور ملکوت قرآن - ج4
185چگونه آن را قیاس توان کرد با قول خدای تعالی که فرمود:
وَ النَّجْمِ إِذا هَوي* ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوي* وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي.1
و دو سخن را در بلاغت باید سنجید که یک مرام را بیان کند، یکی به از دیگری؛ نه دو مرام مختلف.»2
قرآن را از زبان فلان فرنگی نباید گرفت؛ از زبان گورْویچ یهودیّ و
- آیات ١ تا ٣، از سورۀ ٥٣: النّجم. «سوگند به ستاره که به پائین میگراید و فرومیریزد، که مصاحب شما (پیامبر) گمراه نشده و در بیراهه نرفته است؛ و از روی هوی و خواست خود زبان نمیگشاید.»
- «راه سعادت» آیة اللَه شعرانی رحمة اللَه علیه، طبع اوّل، ص ١٩٦ و ١٩٧
نور ملکوت قرآن - ج4
186ماسینیون نباید آموخت. آن قرآن شیطانی است که بر انسان میخواند و میدمد، و انسان را در ته درّۀ عمیق سقوط میدهد.
خطبه «نهج البلاغة» در عظمت قرآن
گوش به خطبه جانگشا و دلفزای أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب فرادهید تا او بر شما قرائت کند:
وَ إنَّ اللَهُ سُبْحَانَهُ لَمْ یَعِظْ أحَدًا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ. فَإِنَّهُ حَبْلُ اللَهِ الْمَتِینُ وَ سَبَبُهُ الأمِینُ، وَ فِیهِ رَبِیعُ الْقَلْبِ وَ یَنَابِیعُ الْعِلْمِ. وَ مَا لِلْقَلْبِ جَلآءٌ غَیْرُهُ مَعَ أنَّهُ قَدْ ذَهَبَ الْمُتَذَکِّرُونَ وَ بَقِیَ النَّاسُونَ وَ الْمُتَنَاسُونَ.
فَإذَا رَایتُمْ خَیْرًا فَأعِینُوا عَلَیْهِ. وَ إذَا رَایتُمْ شَرًّا فَاذهَبُوا عَنْهُ. فَإنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ کَانَ یَقُولُ: یَابْنَ ءَادَمَ! اعْمَلِ الْخَیْرَ وَ دَعِ الشَّرَّ؛ فَإذَا أنْتَ جَوَادٌ قَاصِدٌ.1
«و خداوند سبحانه هیچکس را موعظهای مانند موعظۀ با این قرآن ننموده است. زیرا که تحقیقاً قرآن ریسمان محکم و استوار خداست، و واسطه و سبب امین بین او و بندگان اوست. در قرآن بهار طراوت و زندگی قلب است، و چشمههای علم و دانش است. برای جلا دادنِ دل چیزی غیر از قرآن وجود ندارد. با اینکه معالأسف به یاد دارندگان قرآن همه از بین رفتند. و اینان که باقی مانده، یا قرآن را به فراموشی سپردهاند و یا اینکه عمداً خود را به فراموشی زدهاند.
پس ای مردم! اگر خیری را دیدید برای برپاداشتن آن کمک کنید! و اگر شرّی را مشاهده نمودید از آن بگریزید! زیرا عادت رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم اینطور بود که میفرمود:
- «نهج البلاغة» خطبۀ ١٧٤؛ و از طبع مصر با تعلیقۀ شیخ محمّد عبده: ج ١، ص ٣٣٠
نور ملکوت قرآن - ج4
187ای پسر آدم! کار خیر انجام بده و کار شرّ را واگذار؛ در این صورت تو مانند اسب مستقیم رو هستی که به سعادت و تقرّب به خدا خواهی رسید!»
قرآن، پشتوانه و نیرودهنده و حیاتبخش همه است
یک روز مرحوم شهید مطهّری رضوان اللَه علیه به من میگفت: مرحوم راشد میگفت: در مقام عظمت و استواری کتاب «مثنوی» همین بس که پشتوانۀ قرآن است. (یعنی مطالب مثنوی همچون دریای عظیم حیاتی است که نگهدارنده و حافظ و پشتیبان حقائق قرآن است.)
به ایشان گفتم: راشد در این سخن خطا کرده است. قرآن پشتیبان مثنوی و مثنویهاست؛ آن نیرودهنده و حیاتدهنده و جاودانکننده این و اینها است.
فورا گفت: بلی اینچنین است. قرآن حیات بخشنده مثنوی است.
أفِیضُوا فِی ذِکْرِ اللَهِ فَإنَّهُ أحْسَنُ الذِّکْرِ. وَ ا رْغَبُوا فِیمَا وَعَدَ الْمُتَّقِینَ فَإنَّ وَعْدَهُ أصْدَقُ الْوَعْدِ. وَ اقْتَدُوا بِهَدْیِ نَبِیِّکُمْ فَإنَّهُ أفْضَلُ الْهَدْیِ. وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإنَّهَا أهْدَی السُّنَنِ.
وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْءَانَ فَإنَّهُ أحْسَنُ الْحَدِیثِ. وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإنَّهُ رَبِیعُ الْقُلُوبِ. وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإنَّهُ شِفَآءُ الصُّدُورِ. وَ أحْسِنُوا تِلاَوَتَهُ فَإنَّهُ أحْسَنُ الْقَصَصِ.
فَإنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَیْرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ الحَآئِرِ الَّذِی لاَ یَسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ؛ بَلِ الْحُجَّةُ عَلَیْهِ أعْظَمُ، وَ الْحَسْرَةُ لَهُ ألْزَمُ، وَ هُوَ عِنْدَ اللَهِ ألْوَمُ.1
«فروروید و جاری شوید در ذکر خدا، زیرا یاد او بهترین یادهاست. و روی آورید و میل کنید به آنچه را که خداوند به پرهیزگاران وعده داده است، زیرا وعده خدا صادقترین وعدههاست. و از راه و روش پیغمبرتان تبعیّت کنید، زیرا که آن راه و روش بافضیلتترین روشهاست. و به سنّت و آئین وی بگرائید،
- «نهج البلاغة» خطبه ١٠٨؛ و از طبع مصر با تعلیقه عبده: ج ١، ص ٢١٦
نور ملکوت قرآن - ج4
188زیرا سنّت او راهبرترین سنّتهاست.
و قرآن را فراگیرید، زیرا قرآن بهترین گفتارهاست. و تفقّه و تفکّر در آن کنید که آن بهار دلهاست. و بنور قرآن شفا طلبید، زیرا که قرآن شفای سینههاست. و به نیکی آن را تلاوت کنید، زیرا که بهترین داستانسرائی است.
به علّت آنکه عالمی که به علمش عمل ننماید، مانند جاهلِ سرگردان و متحیّری است که از نادانیش بهوش نمیآید؛ بلکه حجّت خدا بر او عظیمتر، و حسرت او ثابتتر، و او در نزد خدا بیشتر مورد ملامت قرار میگیرد!»
نور ملکوت قرآن - ج4
190بحث دهم: عظمت و اصالت قرآن کریم
و تفسیر آیۀ: وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ
نور ملکوت قرآن - ج4
192أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم
وَ صَلَّی اللَهُ عَلَی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَی أعْدآئِهِمْ أجْمَعینَ مِنَ الآنَ إلَی قِیامِ یَوْمِ الدِّینِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَلیِّ الْعَظِیم
قالَ اللَه الْحَکیمُ فی کِتابِهِ الْکَریم:
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ.
(سی و یکمین آیۀ، از سورۀ زخرف: چهل و سوّمین سوره از قرآن کریم) «و گفتند که: چرا این قرآن بر بزرگمردی از شهر مکّه و شهر طائف فرودنیامد؟»
برای فهمیدن معنی این آیه، ناچاریم جمیع آیات محفوفه به آن را ذکر نمائیم:
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ* إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ* وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ* بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّي جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِينٌ* وَ لَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كافِرُونَ* وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ* أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا
نور ملکوت قرآن - ج4
193يَجْمَعُونَ* وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ* وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوابًا وَ سُرُرًا عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ* وَ زُخْرُفًا وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ.1
ترجمه و تفسیر آیۀ مطلع بحث و آیات پیرامون آن
«و به یاد آور زمانی را که إبراهیم به پدرش و قومش گفت: من از آنچه را که شما میپرستید، بیزارم. و پرستش میکنم آنکه مرا خلقت فرمود؛ و تحقیقاً او مرا هدایت خواهد نمود.
و خداوند این برائت و بیزاری از اصنام و دل دادن به خداوند فاطر را به عنوان کلمۀ باقیه، در ذرّیّه و اعقاب وی قرار داد؛ به امید آنکه آنان از پرستش آلهه و اصنام برگردند، و روی به پرستش خدای آرند.
و چنین نکردند؛ بلکه من این جماعت کفّار قریش را که از اولاد او هستند، و پدرانشان را به نعمتهای گوناگون خود بهرمند و متمتّع ساختم، تا زمانی که حقّ (قرآن کریم) با رسول مبین و آشکارای ما به نزد آنها آمد.
چون آنها حقّ را (قرآن را) مشاهده کردند، گفتند: این سِحْر است؛ و ما بدان کافریم.
و گفتند: چرا این قرآن بر یکی از مردان بزرگ از دو شهر مکّه و طائف نازل نشد؟!
آیا ایشان رحمت پروردگارت را تقسیم میکنند؟! ما معیشتِ حیات و زندگی موقّت را در این زندگی دنیا و پست در میانشان قسمت نمودیم. و به بعضی درجه بالاتر از بعض دیگر دادیم، برای آنکه بعضی مُسخّر اوامر و مطیع بعضی دگر گردند. و رحمت پروردگار تو مورد انتخاب و اختیار است از آنچه را
- آیات ٢٦ تا ٣٥، از سورۀ ٤٣: الزّخرف
نور ملکوت قرآن - ج4
194که این جماعت خیر میپندارند، و در صدد گردآوری و جمع آن میباشند.
و اگر سنّت ما بر این نبود که جمیع مردم امّت واحدی باشند، تحقیقاً ما برای آنان که به خدای رحمن کفر ورزیدهاند، برای خانههایشان سقفهائی از نقره و پلّههائی از نقره قرار میدادیم که از آن پلّهها بالا روند. و برای خانههایشان درهای نقرهای میساختیم، و تختهائی که بر آنها بنشینند و تکیه زنند.
و برای آن خانهها از هر گونه طلاجات و زینتهای گوناگون قرار میدادیم. و لیکن تمام این زینتهای گوناگون نیست مگر تمتّع و بهرهیابی موقّتی از حیات و زندگی پست و پائین دنیوی. و آخرت در نزد پروردگار تو از آن پرهیزگاران است.»
در این آیات، خداوند سبحانه و تعالی توحید حضرت إبراهیم خلیل علیه السّلام را بیان میکند، که پس از او آن را در ذرّیّه او قرار داد و آنها آن را محترم نشمردند و به شرک آلوده شدند؛ تا خداوند به توسّط رسولش قرآن را آورد و آنان آن را سحر پنداشتند و بدان کفر ورزیدند، و متوقّع بودند قرآن بر شخصی از اهل شوکت و جاه و مال فرودآید و از جهت امور چشمگیر دنیوی سر و صدا داشته باشد.
در آیۀ اوّل میگوید: و ای پیامبر ما! یاد آور آن هنگامی را که إبراهیم از پرستش خدایان و آلهۀ متعدّده بیزاری جست و به پدرش و اقوام خودش گفت: من از این معبودهائی که شما میپرستید برائت میجویم؛ مگر آن معبودی که مرا ایجاد فرموده و به خلعت فطرت و آفرینش مخلّع فرموده است. زیرا آنکه انسان را آفریده باشد و خالق و پدیدآورنده او باشد، سزاوار است که انسان امور خود را بدو بسپرد، و بار حاجات و نیازهای خود را در فِنای آستان او افکند، و در برابر او کُرنش نموده، سر نیاز بدرگاه وی فرونهد. و البتّه تلازم عبادی، میان خلقت خالق و مخلوق است؛ و ربط میان آن دو موجب پرستش و سپردن امور
نور ملکوت قرآن - ج4
195ولائی به او میگردد.
خداوند تشریع و تکوین یکی است
و اینچنین خدائی که بر اثر آفرینش، مقام ولایت و معبودیّت را داراست، مرا البتّه به سوی کمال مطلق و آخرین نقطه از ذروۀ اوج استعداد که مقام قرب مطلق و وحدت مطلقه است هدایت خواهد نمود. امر هدایت جدای از ولایت و خلقت نیست؛ هم خداوند فاطر و خالق امور، مرا زیر نظر داشته و اساس عابدیّت و کرنش مرا بر این امر استوار نموده است؛ و هم بر اثر این امر مرا به سوی کمال رهبری میکند. هم در اصل خلقت شیرازه بدست اوست، هم در تربیت و حرکت به فعلیّت تامّه رهبر اوست. هم خدای خالق است، هم مربّی در مسیر تربیت و بروز استعدادها.
این برائت از آلهه غیر خداوندی را پروردگار در ذرّیّه و اعقاب إبراهیم به عنوان کلمۀ باقیه تا روز قیامت قرار داد؛ به امید گرایش آنان به توحید و برائت از غیر خداوند منّان.
کلمۀ لاَ إلَهَ إلاّ اللَهُ مرکب از نفی و اثبات نیست
امّا در هر عصر و زمانی افراد معدودی از کلمۀ توحید: لاَ إلَهَ إلاّ اللَهُ بهرمند شدند، و این برائت از آلهۀ غیر خدا را در صُقع نفوسشان و قلوبشان و سرّشان جای دادند؛ و بقیّه راه تخلّف پیش گرفتند. برائت از خدایان غیر خدا، معنی و مفهوم کلمۀ توحید: لاَ إلَهَ إلاّ اللَهُ است. زیرا معنی لاَ إلَهَ إلاّ اللَهُ اینست که: خدائی جز او نیست، و خدای غیر از او نیست؛ نه آنکه خدایانی نیست، و خدا هست. همچنانکه بعضی از درویشان گویند که این کلمه مرکّب از نفی و اثبات است: با لا إله نفی همۀ موجودات میشود، و با إلاّ اللَه اثبات حقیقت وجود برای حضرتش میگردد. این استدلال در صورتی تمام بود که لفظ جلالۀ اللَه منصوب باشد، که معنی او استثناء باشد.
و لیکن اینطور نیست. لفظ جلالۀ اللَه مرفوع است بنا بر بَدَلیّت از محلّ اسم لا که مرفوع است. یعنی خدای غیر خدا نیست. آلهۀ غیر خدا نیست.
نور ملکوت قرآن - ج4
196معبودی جز اللَه نیست.
بدل، از حالات و طواری مُبَدلٌ منه است. یعنی خدائی که صفت غیر اللَه بودن را داشته باشد نیست. در اینجا إلاّ به معنی غَیْر است. و علامت رفع او که در محلّش میباشد، در خود مستثنی که اللَه باشد ظاهر شده است. و نحویّون گفتهاند: در استثناء با غیر، خود غیر إعراب بدلیّت را به خود میگیرد، و در استثناء با إلاّ ما بعد إلاّ آن اعراب را میپذیرد. میگوئی: لاَ إلَهَ غَیْرَ اللَهِ و لاَ إلَهَ إلاّ اللَهُ؛ که در اوّل لفظ غیر بنا بر بدلیّت مرفوع است، و در ثانی لفظ اللَه بنا بر بدلیّت. و در هر دو حال، خبر لا إلَهَ، «مَوجُودُ» محذوف است.
بنابراین کلمه لاَ إلَهَ إلاّ اللَهُ برای اثبات خدا نیست؛ برای نفی آلهه و خدایان غیر اوست. بهمین جهت آن را کلمۀ توحید گفتهاند.
باری، خداوند این برائت از خدایان غیر اللَه را در اعقاب حضرت إبراهیم از قریش و ساکنین مکّه و حجاز قرار داد، به امید توجّه آنها به توحید؛ امّا معذلک آنان قبول نکردند. و خداوند کفّار قریش و پدرانشان را با نعمتهای دنیوی متمتّع نمود؛ تا زمانی که رسول آشکارای او ـ که او نیز از ذرّیّۀ إبراهیم بود، و آن کلمۀ توحید و برائت را در نفس مقدّس خود متمکّن گردانیده بود ـ با کتاب خود قرآن مجید که حقّ است به سوی ایشان آمد.
کفّار قریش چون به قرآن رسیدند، آن را مُنکَر شمردند و گفتند: این سحر و جادوست و ما بدان ایمان نمیآوریم. مگر شخصی از محمّد فقیرتر و بیبضاعتتر و بدون جاه و اعتبارتر در حجاز و مکّه و طائف پیدا نمیشد، تا خداوند آن را رسول خود گرداند؛ و قرآنش را بوسیلۀ وی بفرستد؟!
چرا قرآن بر یکی از دو مرد عظیم و سرشناس، و دارای جاه و مال و اعتباری که در مکّه و یا طائف هستند، فرودنیامد؟!
در «مجمع البیان» آورده است: «مراد از مرد بزرگ از یکی از دو قریه
نور ملکوت قرآن - ج4
197وَلیدُ بن مُغیرة از مکّه و أبو مسعود عُروةُ بن مسعود ثَقَفیّ از طائف بوده است؛ و این قول را قتاده گفته است.
و گفته شده است: عَتَبَةُ بن أبی رَبیعة از مکّه، و ابنُ عبدَ یالیل از طائف بوده است؛ و این سخن مجاهد است. و گفته شده است: ولید بن مغیرة از مکّه و حبیب بن عمر ثقفیّ از طائف؛ و این اختیار ابن عبّاس است.» انتهی.
حضرت استاد علاّمه آیة اللَه طباطبائی قدّس اللَه سرّه فرمودهاند: «این احتمالات از تطبیق مفسّرین است. و آنچه را که کفّار قریش گفتهاند، منظورشان این افراد بخصوصهم نبوده است. بلکه گفتارشان بر سبیل ابهام بوده، و اجمالاً یکی از عظمای مکّه و طائف ـ بنا بر ظاهر آیه ـ منظورشان بوده است.»1
نزول قرآن از خداست، و به پیامبری مثل محمّد نازل مینماید
و پس از این بیان، خدا میفرماید: تقسیم خیر و رحمت و نزول قرآن و تعیین پیغمبر از سوی خداست، و کسی را در این امر ابداً تصرّفی نیست. ما هستیم که معاش و زندگی موقّتی را در حیات دنیا به آنها قسمت نمودهایم؛ و افراد را در درجات و مراتب متفاوت قرار دادیم، تا بعضی در تحت اوامر دیگری درآیند، و برای رفع احتیاجات و نیازمندیهای عامّۀ مردم بعضی مسخّر دیگری گردند.
این مردم کافر که قدرت تهیّۀ معاش و زندگی موقّت و غیر حائز اهمّیّت دنیا را ندارند، چگونه دست در امر نبوّت میبرند و آن را قسمت میکنند؟ و در میان افراد مستکبر و خودخواه و مالدار مکّه و طائف مینهند؟ و رحمت خداوند که پذیرائی نبوّت رسول و ولایت الهیّۀ او و قبول حقّ که قرآن عظیم باشد، از این اموال و اعتباری که در دنیا برای خودشان جمعآوری میکنند بسی بهتر و نیکوتر است.
- «المیزان فی تفسیر القرءان» ج ١٨، ص ١٠٢
نور ملکوت قرآن - ج4
198این اموال و زخارف، و این اعتبارات و تعیّنات، با تمام بوق و کُرنایش در نزد ما هیچ ارزش ندارد. ما بدین سر و صداها، بدین امر و نهیها، بدین سرمایههای سرشار و حطام زخّار ابداً وقعی نمینهیم.
مؤمن گرایشی به مادّیّات ندارد، و مقصد و منظورش معنویّت و کسب فضائل است
مؤمنان دنبال مال نمیروند؛ و مقصد و منظورشان معنی و معنویّت و کسب فضائل است، نه گرد آوردن کاسه و کوزۀ زرّین. اگر آنان از ما این قبیل چیزها را میخواستند به آنها میدادیم. همچنانکه به کفّار و دنیاپرستان که دنیا را طلب میکنند میدهیم، و سراپای آنها را پر از اموال و جاه مینمائیم.
و اگر سنّت اسباب و علل و معلولات در بین نبود، و قرار ما در بدست آوردن اموال و اعتبار از راه کوشش و زحمت نبود، آن وقت میدیدید که ما برای کافرانِ به خداوند که طلا و نقرۀ بسیار میخواهند و دنیای گسترده میطلبند، بقدری به آنها مال میدادیم که سقفهای خانههایشان را از نقره میساختند. و نردبان و پلّههائی که با آن بر آن سقفها برآیند و بالا روند؛ از نقره قرار میدادیم. و از برای خانههایشان درهای نقرهای و تختهای نقرهای میساختیم که بر آنها تکیه دهند. و برای خانههای آنها طلا و زینت آلات و جواهرات قرار میدادیم. ولی چه سود که اینها تمتّعات و بهرهبرداریهای موقّتی است از این عیش پست و حیات پائین و بدون ارزش. امّا سرای عاقبت که ابدی و جاودانی است، و اصالت و حقیقت منحصر به آنجاست، برای متّقیان و پرهیزگاران مورد انتخاب است.
گوستاو لوبون و جُرجی زَیدان مسیحی که برای اسلام تاریخ تمدّن نوشتهاند، و عظمت آن را از جهت تمدّن ظاهری و کشورگشائی و ابنیه و عمارات عالیه و قصور مشیّده و اسواق مرتفعه و غیرها ستودهاند، از نظر دیدگاه عظمت خودشان بوده است. و امّا اسلام و حقائق آن، و عمدۀ عرفان و معارف آن، و تربیت نفوس زکیّه و بالا بردن سطح ایمان و ایقان به خداوند یگانۀ عالم در سطح
نور ملکوت قرآن - ج4
199عامّۀ بشریّت، بسی از اینها برتر و بالاتر است.
اینها مسائلی است که در نظر اهل دنیا اهمّیّت دارد؛ همانند کفّاری که اهمّیّت پیامبر را در مالداری و تعیّنات دنیوی میپنداشتند و دنبال چنین رسولی میگشتند. خداوند به آنان فهماند که اصالت و شرف در مال و منال که خارج از انسانند نمیباشد. فضیلت و شرف در داخل انسان باید به وجود آید.
اگر نفس بشر متّصف به کمال شد، از کوههای زبرجد و برلیان برتر است. وگرنه اگر فرضا تمام جهان را برای وی زینت دهند، و به انواع جواهرات مرصّع نمایند، چیزی بر انسان نمیافزاید.
مرحوم عارف شهیر میرفِندرسکیّ میگوید:
هر چه بیرون است از ذاتت نیاید سودمند ***
*** خویش را کن ساز اگر امروز اگر فرداستی
شرف انسان به علم است. قرآن سطح علم بشر را بالا برد. تمام علوم و تمدّن از علم قرآن پدیدار آمد. فلهذا حقّاً میتوان گفت: یگانه کتاب آسمانی و غیر آسمانی که توانسته است بشر را از درّۀ عمیق جهل استنقاذ نماید، و از بهیمیّت و سبعیّت به مقام انسان اعتلا دهد، قرآن کریم است. آیا کسی حتّی از منکرین قرآن تا بحال پیدا شده است که بتواند کتاب دیگری را معرّفی کند؟!
میزان أعلمیّت در اسلام، اعلمیّت به قرآن است
از اینجا میتوان به وضوح استفاده کرد که: میزان اعلمیّت در اسلام، اعلمیّت در قرآن است. هرکس به قرآن و علوم آن اعمّ از توحید و عرفان، و معارف مبدأ و معاد، و تاریخ و قضایای واردۀ در قرآن، و عقائد و احکام نازلۀ در آن بهتر و بیشتر وارد باشد و استادتر باشد، او اعلم امّت است، نه هر کس که در علم فقه و اصول فقه استادتر باشد؛ گرچه در سائر علوم قرآن آشنائی بحدّ اکمل و اتمّ نداشته باشد. زیرا علم فقه یک شاخه از شاخههای پائین علوم قرآن است، تا چه برسد به علم اصول فقه. و ما برای این مطلب، گذشته از سیرۀ
نور ملکوت قرآن - ج4
200رسول خدا و ائمّه طاهرین علیهم صلوات اللَه أجمعین، از دو دلیل نقلی استفاده میکنیم:
اوّل آنکه: در غزوۀ اُحد، رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم دستور دادند هر شهیدی که بیشتر قرآن را فراگرفته بود، در سمت مقدّم که به کعبه نزدیکتر بود دفن کنند. ابن أثیر در «الکامل فی التّاریخ»1 آورده است که:
أمَرَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ [وَ ءَالِهِ] وَ سَلَّمَ أ نْ یُدْفَنَ الاِثْنَانِ وَالثَّلاَثَةُ فِی الْقَبْرِ الْوَاحِدِ؛ وَ أ نْ یُقَدَّمَ إلَی الْقِبْلَةِ أکْثَرُهُمْ قُرْءَانًا، وَ صَلَّی عَلَیْهِمْ. «رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم امر فرمود تا شهدا را دو تا و سهتا در قبر واحد دفن کنند؛ و آنکس که قرآن را بیشتر میدانست وی را مقدّم و در جهت قبله قرار دهند، و آنگاه بر آنها نماز گزارد.»
دوّم آنکه: أبو نُعَیم در «حلیة الأولیاء»2 با سند متّصل خود روایت میکند از عاصم بن ضَمْرة که او گفت: علیّ [ابن أبی طالب علیه السّلام] گفت:
ألاَ إنَّ الْفَقِیهَ کُلَّ الْفَقِیهِ: الَّذِی لاَ یُقَنِّطُ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَهِ، وَ لایؤْمِنُهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَهِ، وَ لاَ یُرَخِّصُ لَهُمْ فِی مَعَاصِی اللَهِ، وَ لاَ یَدَعُ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَی غَیْرِهِ. وَ لاَ خَیْرَ فِی عِبَادَةٍ لاَ عِلْمَ فِیهَا، وَ لاَ خَیْرَ فِی عِلْمٍ لاَ فَهْمَ فِیهِ، وَ لاَ خَیْرَ فِی قِرَآءَةٍ لاَ تَدَبُّرَ فِیهَا.
«آگاه باشید که: فقیه، آن فقیهی که اعلم است و در فقاهت از دیگران برتر است، آن کسی است که مردم را از رحمت خدا نومید نکند، و از عذاب خدا در مصونیّت در نیاورد، و در گناهان خدا آنها را آزاد نگذارد، و علوم دیگر را بر علوم قرآن مقدّم ندارد. خیری نیست در عبادتی که در آن علم نیست، و
- «الکامل فی التّاریخ» طبع بیروت ـ دار صادر، ج ٢، ص ١٦٢ و ١٦٣
- «حلیة الأولیاء» طبع مصر ـ مطبعة السّعادة، ج ١، ص ٧٧
نور ملکوت قرآن - ج4
201خیری نیست در علمی که در آن فهم نیست، و خیری نیست در قرائتی که در آن تدبّر نیست.»
و از طریق خاصّه، محمّد بن یعقوب کلینی در «اصول کافی»1 با سند صحیح از عدّهای از اصحاب، از أحمد بن محمّد برقی، از إسماعیل بن مهران، از أبو سعید قمّاط، از حلبی، از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام گفتهاند:
ألاَ اُخْبِرُکُمْ بِالْفَقِیهِ حَقِّ الْفَقِیهِ؟ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَهِ، وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَهِ، وَ لَمْ یُرَخِّصْ لَهُمْ فِی مَعَاصِی اللَهِ، وَ لَمْ یَتْرُکِ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَی غَیْرِهِ. ألاَ لاَ خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَیْسَ فِیهِ تَفَهُّمٌ، ألاَ لاَ خَیْرَ فِی قِرَآءَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَدَبُّرٌ، ألاَ لاَ خَیْرَ فِی عِبَادَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَفَکُّرٌ.
و در روایت دیگری است که: ألاَ لاَ خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَیْسَ فِیهِ تَفَهُّمٌ، ألاَ لاَخَیْرَ فِی قِرَآءَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَدَبُّرٌ، ألاَ لاَ خَیْرَ فِی عِبَادَةٍ لاَ فِقْهَ فِیهَا، ألاَ لاَخَیْرَ فِی نُسْکٍ لاَ وَرَعَ فِیهِ.
و علاّمۀ امینی در کتاب «الغدیر»2 با سند صحیح از طریق عامّه از مسلم و ترمذی و أبو داود روایت میکند که: رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فرمود: یَؤُمُّ الْقَوْمَ أقْرَؤُهُمْ لِکِتَابِ اللَهِ؛ فَإنْ کَانُوا فِی الْقِرَآءَةِ سَوَآءً فَأعْلَمُهُمْ بِالسُّنَّةِ، فَإنْ کَانُوا فِی السُّنَةِ سَوَآءً فَأقْدَمُهُمْ هِجْرَةً، فَإنْ کَانُوا فِی الْهِجْرَةِ سَوَآءً فَأقْدَمُهُمْ سِلْمًا. «هرکس که در قرائت کتاب خدا استوارتر است او باید امامت گروه را در نماز بنماید؛ و اگر در قرائت یکسان بودند عالمترین آنها به
- «اصول کافی» طبع مطبعۀ حیدری، ج ١، کتاب فضل العلم، باب صفة العلماء، ص ٣٦
- «الغدیر» طبع اسلامیّه، ج ١٠، ص ٥٣
نور ملکوت قرآن - ج4
202سنّت، و اگر در علم به سنّت یکسان بودند مقدّمترین آنها در هجرت، و اگر در هجرت یکسان بودند مقدّمترین آنها در اسلام باید امام جماعت آنها شود.»
تأثیر قرآن در پیدایش تمدّن عظیم اسلامی
آیة اللَه شعرانی تغمّده اللَه برحمته در پیرامون تأثیر قرآن در پیدایش تمدّن عظیم اسلامی گوید:
«آنکه تاریخ خوانده است و بر احوال اُمم گذشته آگاه گردیده، داند که: تا زمان پیدایش یونان هیچ قومی بدان پایۀ علم نرسیدند، و آن تمدّن نیافتند. و آنها که پیش از یونان بودند، همه در علم و تمدّن پستتر از آنان بودند. و اندکی پیش از إسکندر علما و حکما در یونان بسیار شدند؛ چون سقراط و أفلاطون.
و إسکندر که عالَم را بگرفت، علم و زبان یونانی را در جهان منتشر کرد، و مردم را از آن بهرهمند ساخت. تا هزار سال زبان یونانی زبان علمی جهان بود، و دانشمندان بدان زبان علم میآموختند و کتاب مینوشتند؛ هر چند خود، یونانی نبودند. حتّی پیروان حضرت مسیح علیه السّلام تاریخ آن حضرت را که انجیل نام دارد به زبان یونانی نوشتند. و لفظ انجیل هم کلمۀ یونانی است به معنی مژده؛ با آنکه خود آنها و هم حضرت عیسی علیه السّلام زبانشان عبری بود.
هزار سال پس از إسکندر حضرت خاتم أنبیاء محمّد بن عبد اللَه صلّی اللَه علیه و آله ظهور کرد و قرآن را به عربی آورد، و اوضاع جهان دگرگون شد. زبان عربی جای زبان یونانی را گرفت، و از آن درگذشت. و مسلمانان علوم یونانی را گرفتند و چندین برابر بر آن افزودند. و این مقام که زبان عربی در جهان یافت، و علومی که به این زبان نوشته شد، هیچ زبان قبل از آن، این مقام نیافت.
در تواریخ آمده است که: کتابخانۀ اسکندریّه در مصر بزرگترین کتابخانۀ دنیای قدیم بود، محتوی بر علوم یونانی، و ٢٥ هزار جلد کتاب داشت. امّا به عهد اسلام کتابخانۀ مسلمانان بر یک میلیون شامل بود.
نور ملکوت قرآن - ج4
203تفوّق علوم اسلام بر یونان، از برکت قرآن است
و جُرجی زیدان در «تاریخ تمدّن اسلام» و «تاریخ و آداب اللغة» گوید:
دو خلیفۀ فاطمی مصر: عزیزٌ باللَه (٣٦٥ ـ ٣٨٦) و حاکمٌ بأمر اللَه (٣٨٦ ـ ٤١١) در مصر کتابخانهها انشا کردند مشتمل بر نزدیک یک میلیون کتاب؛ یعنی چهل برابر کتابخانۀ یونان در اسکندریّه.
و نیز گوید: کتابخانههای بزرگ در مصر و عراق و اندلس و غیر آن بسیار بود؛ هریک مشتمل بر صدها هزار جلد. و ابواب آن برای طالبان علم و مطالعهکنندگان باز بود.
پس آثار دانش عربی چهل برابر بیش از یونان بود.
در علم ادب و اخلاق و موعظه و فقه و سیاست مُدُن و جغرافیا، یونانیان کتاب داشتند. امّا با کتب عربی قابل مقایسه نیست؛ نه از جهت کثرت، و نه تحقیق.
در یونان کتاب اخلاقی مانند «إحیآءُ العلوم»، و جغرافی مانند «مُعجمُ البُلدان» نبود. و در ریاضی خصوصاً حساب و جبر و مقابله و هیئت و نجوم، مسلمانان بر یونانیان تفوّق عظیم داشتند. و یونانیان از علم حساب و جبر و مقابله تقریباً هیچ آگاه نبودند.
و أرِثْماطیقی یونانی علم دیگر بود، غیر حساب. و این اعداد ١ـ ٢ـ ٣ میان آنها معمول نبود.
و در سائر علوم حکمی و طبّی هم از آنها کمتر نبودند؛ بلکه رجحان داشتند.
و اینها همۀ از برکت قرآن است. و ما این سخن را به گزاف نگوئیم؛ که تجربه و تاریخ بر آن گواه است.
عرب و همۀ مردم مشرق را پیش از اسلام این نبوغ و ترقّی نبود که با یونانیان همسری کنند. امّا پس از اسلام چنان ترقّی کردند که یونانیان و اتباع آنها
نور ملکوت قرآن - ج4
204را برانداختند و درگذشتند. و چون هریک علوم را نظر کنیم میبینیم قرآن سبب آن گردید.
تمامی علوم، از علم به قرآن پدید آمدند
در آغاز اسلام علم مسلمانان فقط فراگرفتن قرآن بود، و الفاظ و معانی آن را از صحابه و تابعین یاد میگرفتند. و چون الفاظ آن را کلام خدا میدانستند، به حفظ کردن کلمه به کلمۀ آن میکوشیدند؛ و علم قرائت پدید آمد. آنگاه برای حفظ آن از خطای در إعراب و بناء و صحّت و اعتلال، صرف و نحو تدوین شد. و تدوین این دو علم بیتتبّع لغت و قواعد ادبی دیگر میسّر نبود.
آنگاه برای دریافتن فصاحت و بلاغت قرآن، علم معانی و بیان پیدا شد. و برای دانستن تفسیر و معانی کتاب کریم به اکثر علوم نیازمند گشتند؛ چون تاریخ و هیئت و کلام و امثال آن، تا آیات قرآن را تفسیر کنند.
و چون قرآن به متابعت رسول و اطاعت اوامر او فرموده بود، محتاج به ضبط کلام او گشتند؛ و به تدوین احادیث آن حضرت پرداختند، و در صدد جمع گفتار او برآمدند. و برای آنکه حدیث دروغ را از راست تشخیص دهند ناچار گشتند در علل نفوس تأمّل کنند، و بدانند: چه صفتی در نفوس بشر آنان را وادار به دروغگوئی یا مجبور به راستگوئی میکند؟ زیرا که دروغ ساختن هم در نفوس بشر علل و قواعد منظّمه دارد؛ و راست گفتن هم چنین. و محتاج به شناختن و معاشرت با راویان حدیث و تجربۀ حالات و ملکات آنان گشتند؛ و علم حدیث و درایه و رجال پدید آمد.
و چون در قرآن برای نماز امر به تحصیل وقت و قبله شده بود، ناچار گشتند برای تعیین سَمْت قبلۀ بلد و اوقات نماز، هیئت و نجوم بیاموزند. و هیئت و نجوم آنان را به سائر شعب ریاضی محتاج ساخت.
و قوانین میراث و فرائض چون در اسلام حساب پیچیده دارد، آنان را به آموختن علم حساب واداشت. و برای زکات و خراج به مساحت اراضی و علم
نور ملکوت قرآن - ج4
205هندسه پرداختند.
و جهاد و حجّ راه جهانگردی و سیاحت به روی آنها بگشود، و اطّلاع بر احوال اُمم مختلفه و کشورهای جهان یافتند. و کتب جغرافیا و امثال آن را این حاجیان و مجاهدان نوشتند.
و چون در قرآن از تقلید آباء و اجداد نهی کرده است، و دعوت به دین حقّ و تحقیق ادلّه را واجب فرموده، و مخالفین اسلام و منکرین ادیان، پیوسته در احتجاج با مسلمانان بودند، مسلمانان هم مجبور شدند با آنان از راه استدلال مباحثه کنند. و ازاینرو بر اقوال حکمای یونان و غیر آنان آگاه گشتند، و طریقۀ استدلال و منطق آموختند.
و هکذا چون دقّت کنی و نیک بنگری، همۀ علوم را به برکت قرآن آموختند.
امّا علم فقه و اخلاق، و طریق سَیر و سُلوک و تهذیب نفس که غایت سیر انسان است، البتّه از قرآن پدید آمد و محتاج به ذکر نیست.
و علما در اکثر ابواب علوم از خصوص آیات قرآن استدلال کردهاند و شاهدی آوردهاند.»1
أعداد اروپائی، عین اعداد عربی است
باری، یونانیان نه تنها به علم حساب آگاه نبودند، بلکه اعداد را هم بهطوری مینوشتند که در ردیف اعداد بالا بالأخصّ در ضربهای عدد بزرگ، برای مسلمین ـ اگر میخواستند با آن نمرات و اعداد چیزی را بنویسند ـ ایجاد اشکال و امتناع مینمود. لذا أعراب، نمرات را از یک تا ده بدین ترتیب:
(١٠ـ ٩ ـ ٨ ـ ٧ ـ ٦ ـ ٥ ـ ٤ ـ ٣ ـ ٢ ـ ١)
- کتاب «راه سعادت» در اثبات نبوّت و ادلّۀ حقّانیّت خاتم انبیاء و دین اسلام و ردّ شبهات نصاری و معاندین، طبع اوّل، ص ٤٩ تا ص ٥١
نور ملکوت قرآن - ج4
206اختراع نمودند؛ و اروپائیهای اخیر از اعراب تقلید نموده، و عین آن نمرات را بدین شکل برای خود قرار دادند:
(١ ـ ٢ ـ ٣ ـ ٤ ـ ٥ ـ ٦ ـ ٧ ـ ٨ ـ ٩ ـ ١٠)
توضیح این مطلب نیاز به آن دارد که ما اوّلاً اعداد یونانی را که همان نمرات رومی است در اینجا بیاوریم؛ و پس از بحث مختصری بر روی آنها، اقتباس و تقلید اروپائیان را بیان کنیم.
در کتاب «تابلِن بوخ» آلمانی شرح اعداد رومی را به طریق زیر مینویسد:
(اعدا رومی)RomischeZahlen
CC = ـ ٢٠٠٢٠٠*XX = ـ ٢٠٢٠*I = ـ ١ ١
CCC = ـ ٣٠٠٣٠٠*XXX = ـ ٣٠٣٠*II = ـ ٢ ٢
CD = ـ ٤٠٠٤٠٠*XL = ـ ٤٠٤٠*III = ـ ٣ ٣
D = ـ ٥٠٠٥٠٠*L = ـ ٥٠٥٠*IV = ـ ٤ ٤
DC = ـ ٦٠٠٦٠٠*LX = ـ ٦٠٦٠*V = ـ ٥ ٥
DCC = ـ ٧٠٠٧٠٠*LXX = ـ ٧٠٧٠*VI = ـ ٦ ٦
DCCC = ـ ٨٠٠٨٠٠*LXXX = ـ ٨٠٨٠*VII = ـ ٧ ٧
CM = ـ ٩٠٠٩٠٠*XC = ـ ٩٠٩٠*VIII= ـ ٨ ٨
XM = ـ ٩٩٠٩٩٠*IC = ـ ٩٩ ٩٩*IX = ـ ٩ ٩
IM = ـ ٩٩٩ ٩٩٩*C = ـ ١٠٠١٠٠*X = ـ ١٠١٠
M = ـ ١٠٠٠١٠٠٠* ـ ٢٥٣253 = CCLIII
MM = ـ ٢٠٠٠٢٠٠٠* ـ ١٩٣٩١٩٣٩ =MCMXXXIX1
- این شمارهها از روی صفحه ٢٢١ از کتاب آلمانی به نام «کتاب تابلوی فنّی ^
نور ملکوت قرآن - ج4
2071
از ملاحظۀ این جدول بدست میآید که اصول اعداد رومی عبارتند از:
١٠٠٠M =*١٠٠C =*١٠X =*١ I =
*٥٠٠D =*٥٠L =*٥ V =
و چنانچه یکی از آن اعداد در طرف راست اضافه شود، بر آن عدد زیاد میشود؛ و اگر در سمت چپ واقع شود، از آن عدد کم میشود. مثلاً «V» عدد «٥» است که اگر عدد «I» را در راست آن بگذاریم «IV» یعنی عدد «٦»، و اگر در طرف چپ گذاریم «VI» یعنی عدد «٤»، و هکذا ...
و در این صورت بعضی از اعداد بسیار طولانی میشوند. مثلاً عدد ٣٣٣٣ عبارت میشود از:MMMCCCXXXIII؛ و عدد ٣٨٩٨ عبارت میشود از:
MMMDCCCXCVIII. و اگر بخواهیم آن را ضرب در عددی مثل خودش کنیم چه خواهد شد؟! برای رفع این نقیصه که برای ریاضیدانان اینچنین محاسبه با این اعداد مشکل و یا محال بنظر میرسد، اروپائیهای اخیر، از اعداد عربی استفاده کردهاند؛ بدین صورت:
و چنانچه ملاحظه میشود این اعداد جدید عین اعداد عرب است. اروپائیان این اعداد را نیز به نام اعداد عربی نام میبرند و میگویند: ARABICN UMBERS یعنی اعداد عربی؛ و اعداد رومی را به نام اعداد رومی نام میبرند و میگویند: ROMAN N UMERALS یعنی اعداد رومی (...VI ـ V ـ IV ـ III ـ II ـ I ).
اهمّیّت زبان عربی از آن جهت است که عین الفاظ قرآن، وحی است، نه
- ^ صنعتی کارگر» TABELLENB UCH FUR MET ALLGEWERBE نوشته شده است.
نور ملکوت قرآن - ج4
208معانی آن؛ بخلاف تورات و انجیل که اینطور نیستند. آنها عبارتند از تألیف مردم که الفاظ پیامبران را به هر قسم که میخواستند مینوشتند، و شرح حال حضرت موسی و عیسی علی نبیّنا و آله و علیهما السّلام را در آنها نوشتهاند. وحی بر آن پیامبران هم به خود الفاظ نبوده است، بلکه معانی از جانب خداوند بر آنها القاء میشد، و آنها به هر لفظ که میخواستند بیان میکردند. شاید آن ده حکمی که بر الواح نوشته بود، و بر حضرت موسی علیه السّلام نازل شد، عین الفاظ آن وحی بود.
به ضرورت اسلام، عین الفاظ قرآن وحی خداوند است
امّا قرآن مجید عین کلمات و الفاظش وحی است، و الفاظ بخصوصها از جانب خداوند متعال بر قلب رسول اللَه فرودآمده است. نه آنکه معنی بر قلب نازل شده باشد، و آن حضرت به هر لفظی که خواسته باشند، خودشان أدا نموده باشند. و این مطلب از ضروریّات اسلام است.1
- ابن حزم اندلسی ظاهری در کتاب «الإحکام إلی اُصول الأحکام» ج ٢، ص ٧٧ و ص ٨٦ و ص ٨٢ پس از بیانی در عدم جواز نقل به معنی در أحادیث رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله، میرسد به اینجا که میگوید: «و کسی که بیان حدیث میکند و کلام را به رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله نسبت میدهد و قصدش تبلیغ چیزی است که از رسول خدا به او رسیده است، بر او حلال نیست مگر آنکه عین الفاظ را همانطورکه شنیده است بازگو نماید. و حتّی حرفی را به حرف دیگر تبدیل کند، گرچه معنای هر دو یکی باشد. و حرفی را مقدّم و حرفی را مؤخّر ننماید. و همچنین، کسی که میخواهد آیهای را تلاوت کند و یا تعلیم نماید؛ فرقی میان حدیث و آیه نیست.
و برهان این مطلب آنست که: رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله به بُرآءِ بن عازب دعائی را تعلیم فرمودند و در آن این عبارت بود: وَ بِنَبیِّکَ الَّذی أ رْسَلْتَ. چون براء خواست این دعا را بر پیامبر عرضه نماید گفت: وَ بِرَسولِکَ الَّذی أ رْسَلْتَ. رسول خدا فرمود: نه! وَ بِنَبیِّکَ الَّذی أ رْسَلْتَ.
در اینجا میبینیم که رسول خدا به وی امر میکنند تا کلمۀ رسول را به جای کلمۀ ^
- ابن حزم اندلسی ظاهری در کتاب «الإحکام إلی اُصول الأحکام» ج ٢، ص ٧٧ و ص ٨٦ و ص ٨٢ پس از بیانی در عدم جواز نقل به معنی در أحادیث رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله، میرسد به اینجا که میگوید: «و کسی که بیان حدیث میکند و کلام را به رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله نسبت میدهد و قصدش تبلیغ چیزی است که از رسول خدا به او رسیده است، بر او حلال نیست مگر آنکه عین الفاظ را همانطورکه شنیده است بازگو نماید. و حتّی حرفی را به حرف دیگر تبدیل کند، گرچه معنای هر دو یکی باشد. و حرفی را مقدّم و حرفی را مؤخّر ننماید. و همچنین، کسی که میخواهد آیهای را تلاوت کند و یا تعلیم نماید؛ فرقی میان حدیث و آیه نیست.
نور ملکوت قرآن - ج4
209ما سابقاً در این موضوع بحث نمودهایم؛ و همان گونه که آیت اللَه شعرانی در کتاب «راه سعادت» آوردهاند، معنی آیات واقعۀ در سورۀ قیامت:
لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ* إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ* فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ* ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ.1
اینست که: «زبان را به قرآن حرکت مده از روی شتاب (و از افتادن و ساقط شدن کلمهای و حرفی نگران مباش) زیرا که جمع کردن و خواندن قرآن را ما بر عهده گرفتهایم. و چون قرائتش را به انجام رساندیم، تو پیروی از قرائت ما کن؛ و آنگاه بر ماست بیان آن.»
آیۀ ﴿فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ﴾ منافات با نزول الفاظ قرآن ندارد
و آنها که گفتهاند: معانی بر قلب رسول اکرم القاء میشده است، و آن حضرت خودشان بیان میفرمودند، خلاف ضروری اسلام سخن گفتهاند. وَ قُلْ نَزَّلَهُ روحُ القُدُسِ عَليٰ قَلْبِكَ2 منافات با نزول الفاظ ندارد؛ زیرا که عین الفاظ و کلمات را روح القدس نازل نموده است. در قرآن کریم متکلّم خداست، و
- ^ نبیّ ننهد؛ و این بجهت آنست که معنی دگرگون نگردد. و درحالیکه میدانیم: رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله رسول دین است، با وجود این چگونه جائز است برای جهّال گولخورده و مغفّل بگویند که: رسول خدا اجازه داده است در قرآن بجای کلمه عَزِیزٌ حَکیمٌ کلمه غَفُورٌ رَحِیمٌ، یا کلمه سَمِیعٌ عَلِیمٌ گذارده شود؛ درحالیکه رسول اکرم در دعائی که قرآن نیست آن را منع نموده است؟ و خداوند از پیامبرش خبر میدهد که: مَا يكونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاي نَفْسِي. «من چنان اختیاری را ندارم تا بتوانم از نزد خودم آن را تغییر دهم.» و تبدیل و تغییری بیشتر و مهمتر از جابجا کردن و قرار دادن کلمهای به جای کلمۀ دیگری مگر متصوّر است؟»
آیات ١٦ تا ١٩، از سورۀ ٧٥: القیامة - در صدر آیۀ ١٠٢، از سورۀ ١٦: النّحل، اینطور است: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّک بِالْحَقِّ؛ و صدر آیۀ ٩٧، از سورۀ ٢: البقرة، بدین عبارت است: قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِک بِإِذْنِ اللَهِ.
- ^ نبیّ ننهد؛ و این بجهت آنست که معنی دگرگون نگردد. و درحالیکه میدانیم: رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله رسول دین است، با وجود این چگونه جائز است برای جهّال گولخورده و مغفّل بگویند که: رسول خدا اجازه داده است در قرآن بجای کلمه عَزِیزٌ حَکیمٌ کلمه غَفُورٌ رَحِیمٌ، یا کلمه سَمِیعٌ عَلِیمٌ گذارده شود؛ درحالیکه رسول اکرم در دعائی که قرآن نیست آن را منع نموده است؟ و خداوند از پیامبرش خبر میدهد که: مَا يكونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاي نَفْسِي. «من چنان اختیاری را ندارم تا بتوانم از نزد خودم آن را تغییر دهم.» و تبدیل و تغییری بیشتر و مهمتر از جابجا کردن و قرار دادن کلمهای به جای کلمۀ دیگری مگر متصوّر است؟»
نور ملکوت قرآن - ج4
210مخاطب رسول او صلّی اللَه علیه و آله و سلّم با عین حروف و الفاظ.
گویند بعد از زمان رسول خدا که عثمان خواست قرآن را جمع کند، در آیۀ مبارکۀ: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ،1 که در سورۀ توبه واقع است، گفت: واو زائد است و باید انداخته شود، زیرا معنی الَّذِينَ يَكْنِزُونَ تمام است؛ و آوردن واو بر سرش، نه برای عطف است، نه استیناف، و نه قسم. و معنی ندارد و حتماً باید ساقط شود.
اُبَیّ بن کَعْب که از قرّاء مشهور و مورد نظر رسول خدا و عامّۀ مسلمین بود گفت: من از زبان رسول خدا با واو اخذ نمودهام، و نباید ساقط شود.
بین عثمان و اُبیّ در این موضوع به مدّت شش ماه کشمکش بود؛ تا عاقبت ابیّ فائق آمد، و قرآنها را با واو ضبط نمودند.
قرآن کریم تدریجاً در مدّت بیست و سه سال نازل شد. و هر وقت نازل میشد، پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله آن را بر مؤمنین میخواند؛ و همان وسیلۀ دعوت مردم به اسلام میشد.
تحفّظ مسلمین بر قرآن و تعلیم و تعلّم آن
در جزیرة العرب دعوت مردم به اسلام نیاز به تبلیغ و مقدّمه چینی نداشت. قرائت آیات قرآن بر مردم تبلیغ اسلام بود. این آیات معجزۀ عربی که حاوی معانی رشیقه و الفاظ بدیعه بود، بقدری عالی و پرمحتوی بود که مخالفین آن را سحر میخواندند؛ و رسول اکرم را ساحر عظیم میگفتند.
هرگز مسلمین و یا رسول اللَه، قرآن را مخفی نکردند. مردم که تعلیم میگرفتند، مینوشتند و آن را از بر میکردند. و هرجا به دعوت بتپرستان و مشرکان میرفتند، چند سورهای از قرآن با خود میبردند.
- ذیل آیۀ ٣٤، از سورۀ ٩: التّوبة
نور ملکوت قرآن - ج4
211هنگامی که مسلمین به حبشه هجرت کردند، سورههائی که تا آن موقع نازل شده بود، با خود بردند. و جعفر طیّار سورۀ مریم را برای نجاشی پادشاه حبشه قرائت کرد و موجب اسلام وی شد.
بدین ترتیب سورههای قرآن در زمان رسول اللَه در تمام جزیرة العرب منتشر شد. و قرآن همه جا رفته بود؛ و اسلام همۀ جزیره را فراگرفته بود.
بر هر مسلمان واجب بود که در هر رکعت از نماز سورۀ فاتحة الکتاب را با مقداری از قرآن بخواند. و باید از بر بخواند، و آنکس که از همه بیشتر قرآن را از بر داشت، او امام جماعت میشد؛ زیرا پیامبر اکرم به آنها گفته بود: لِیَؤُمَّکُمْ أ قْرَؤُکُمْ. «آنکس از میان شما امام جماعت برای شما میشود که قرائتش بیشتر و بهتر باشد! یعنی به قرآن عالمتر باشد.» و بدین ترتیب مردم به حفظ قرآن ترغیب میشدند.
بنابراین هریک از سورههای قرآن را افراد کثیری از مسلمانان که به شمارش در نمیآمد، در عربستان از بر داشتند، و یا نوشته بودند. مثلاً سورۀ یس را ده هزار نفر، و سورۀ الرّحمن را بیست هزار نفر، و سورۀ حمد را چند میلیون نفر، و سورههای بزرگتر مانند بقره را کمتر؛ و بالأخره هیچ سورهای نبود که مردم از بر نداشته باشند.
مردم نیز مختلف بودند. به هر مقداری از سورهها را که حفظ داشتند، به همان مقدار دارای قرآن بودند. مثلاً جماعتی ده سوره داشتند، و جماعتی پنجاه سوره؛ و چندین نفر بودند که تمام قرآن را از حفظ داشتند و یا نوشته بودند، و بتمام قرآن علم داشتند؛ مانند أمیرالمؤمنین علیه السّلام و ابیّ بن کعب و عبد اللَه بن مسعود.1
- حضرت علاّمۀ طباطبائی قدّس سرّه در کتاب «قرآن در اسلام» طبع دار الکتب الإسلامیّة، ص ١٢٠فرمودهاند: «در زمان حیات پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم جمعیّت متشکّلی در مدینه به قرائت قرآن و تعلیم و تعلّم آن اشتغال داشتند. آیات قرآنی را که تدریجاً نازل میشد از زبان پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم استماع میکردند. و گاهی در پیشش خوانده، به وی عرض میکردند. عدّهای در قرائت، مصدر تعلیم و آموزش بودند. و کسانی که از ایشان اخذ میکردند، کیفیّت قرائت خود را در شکل روایت به استاد خود إسناد میدادند. و غالباً به حفظ آنچه اخذ کرده بودند میپرداختند.
و طبعاً وضع موجود نیز چنین حفظ و روایت را اقتضا میکرد، زیرا از یک طرف خطّی که آنروز برای کتابت دائر بود، خطّ کوفی بود که نقطه و إعراب نداشت، و هر کلمه را با أشکال مختلف میشد خواند؛ و از طرف دیگر عامّۀ مردم بیسواد بودند و راهی جز حفظ و روایت برای ضبط کلام نداشتند. و همین روش سنّت متّبعه شده، برای اعصار آینده نیز به یادگار ماند.»
- حضرت علاّمۀ طباطبائی قدّس سرّه در کتاب «قرآن در اسلام» طبع دار الکتب الإسلامیّة، ص ١٢٠فرمودهاند: «در زمان حیات پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم جمعیّت متشکّلی در مدینه به قرائت قرآن و تعلیم و تعلّم آن اشتغال داشتند. آیات قرآنی را که تدریجاً نازل میشد از زبان پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم استماع میکردند. و گاهی در پیشش خوانده، به وی عرض میکردند. عدّهای در قرائت، مصدر تعلیم و آموزش بودند. و کسانی که از ایشان اخذ میکردند، کیفیّت قرائت خود را در شکل روایت به استاد خود إسناد میدادند. و غالباً به حفظ آنچه اخذ کرده بودند میپرداختند.
نور ملکوت قرآن - ج4
2121
کیفیّت جمعآوری و نامگذاری آیات و سور، در زمان رسول اللَه
سپس آیت اللَه شعرانیّ رضوان اللَه علیه فرموده است:
«ترکیب سورههای قرآن از آیات، و اینکه هریک دارای چند آیه است، و کدام آیه از کدام سوره است، همه را پیغمبر صلّی اللَه علیه و آله و سلّم از جانب خدا معیّن فرمود. و هر سورهای نام مخصوص داشت؛ و آن نام هم در زمان پیغمبر معروف بود. چنانکه وقتی آن حضرت میفرمود: سورۀ طه، یا سورۀ مریم، یا سورۀ هود، مردم میدانستند کدام سوره است. مثلاً پیغمبر فرمود: شَیَّبَتْنِی سُورَةُ هُودٍ. (یعنی سورۀ هود مرا پیر کرد.) همه مردم دانستند کدام سوره را فرمود. چون هزاران نفر آن سوره را از بر داشتند و نوشته بودند.
اینها همه به تواتر معلوم است و شکّی در آن نیست.
مردم عهد پیغمبر صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وقتی قرآن را از بر میکردند، مسامحه در الفاظ آن را جائز نمیشمردند. همچنانکه ما حمد و سوره را از بر میکنیم و دقّت میکنیم یک حرف آن را غلط، و به تغییر نخوانیم، مردم آن عهد هم آیات قرآن را بهمین دقّت از بر میکردند. مثلاً بجای اْقتَرَبَتْ لفظ مرادف آن:
- ^ جمعیّت متشکّلی در مدینه به قرائت قرآن و تعلیم و تعلّم آن اشتغال داشتند. آیات قرآنی را که تدریجاً نازل میشد از زبان پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم استماع میکردند. و گاهی در پیشش خوانده، به وی عرض میکردند. عدّهای در قرائت، مصدر تعلیم و آموزش بودند. و کسانی که از ایشان اخذ میکردند، کیفیّت قرائت خود را در شکل روایت به استاد خود إسناد میدادند. و غالباً به حفظ آنچه اخذ کرده بودند میپرداختند.
و طبعاً وضع موجود نیز چنین حفظ و روایت را اقتضا میکرد، زیرا از یک طرف خطّی که آنروز برای کتابت دائر بود، خطّ کوفی بود که نقطه و إعراب نداشت، و هر کلمه را با أشکال مختلف میشد خواند؛ و از طرف دیگر عامّۀ مردم بیسواد بودند و راهی جز حفظ و روایت برای ضبط کلام نداشتند. و همین روش سنّت متّبعه شده، برای اعصار آینده نیز به یادگار ماند.»
- ^ جمعیّت متشکّلی در مدینه به قرائت قرآن و تعلیم و تعلّم آن اشتغال داشتند. آیات قرآنی را که تدریجاً نازل میشد از زبان پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم استماع میکردند. و گاهی در پیشش خوانده، به وی عرض میکردند. عدّهای در قرائت، مصدر تعلیم و آموزش بودند. و کسانی که از ایشان اخذ میکردند، کیفیّت قرائت خود را در شکل روایت به استاد خود إسناد میدادند. و غالباً به حفظ آنچه اخذ کرده بودند میپرداختند.
نور ملکوت قرآن - ج4
213دنت را نمیآوردند.
دقّت مسلمین در ضبط آیات و کلمات قرآن
و در قرن اوّل هجری، علم نحو برای ضبط حرکات قرآن پدید آمد. و این دقّت که اصحاب و تابعین و قرّاء سبعة در ادای کلمات داشتند، خَلقُ السّاعة نبود؛ بلکه دنبال همان دقّت عهد پیغمبر صلّی اللَه علیه و آله و سلّم بود در ضبط حروف.
و دلیل بزرگ این مطلب حروف مُقَطَّعهُ اوّل سورههاست. مثلاً: چند جا الر است و یکجا المر و جائی المص و جائی طس و جائی طسم و چند جا حم و یکجا حم * عسق.
پس به حروف عنایت تامّ داشتند؛ و تغییر حروف و تقدیم و تأخیر آن را جائز نمیشمردند.
نیز در اوّل همه سور بسم اللَه نوشتند غیر از بَرآئت، این هم دلیل تعبّد آنها بود. و اگر در ترتیب سور و آیات مختار بودند، یا تصرّف در آن را جائز میشمردند، بسم اللَه در اوّل برائت هم مینوشتند.
و اینکه بعضی گویند: بسم اللَه کلمۀ رحمت است و برائت کلمۀ عذاب؛ از اینجهت بسم اللَه ننوشتند، صحیح نیست. چون سُورَی که ابتداءِ بعذاب شود بسیار است، و در همه جا بسم اللَه نوشتند. و ننوشتن بسم اللَه در اوّل سورۀ برائت، محض برای متابعت رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم بود و بس. وگرنه در اوّل سورۀ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ هم نباید بسم اللَه بنویسند.
پس از رحلت خاتم انبیاء صلّی اللَه علیه و آله و سلّم بعهد أبو بکر یک مصحف رسمی نوشتند، مطابق آنچه در دست همۀ مردم بود و نگاه داشتند. و آن قرآن نزد حفصه امانت بود. تا اگر زمان بسیار بگذرد و مسلمانانِ متفرّق در شهرها که سینه به سینه، یا نسخه به نسخه سورههای قرآن را از هم
نور ملکوت قرآن - ج4
214فرامیگرفتند، در نقل آن سهو و خطائی کنند و حافظان طبقۀ اوّل قرآن از میان بروند، آن قرآن رسمی قدیم، مرجع آنها باشد.
طبع قرآن باید طبق قرآنهای صدر أوّل و رسم الخطّ و کتابت قدیم باشد
و بعهد خلافت عثمان از روی آن مصحف قدیم چند نسخه نوشتند و به شهرها فرستادند. و در مساجد بزرگ نهادند، تا نویسندگان و قرّاء، از آنها سهو و خطای نسخهها را اصلاًح کنند. و به دقّت تمام قرآن کریم را حرف به حرف و کلمه به کلمه حفظ کردند، تا بعهد ما. و خداوند بر خود حتم کرده بود إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ.1 و این وعده خدا به انجام رسید.
مسلمانان چنان در ضبط قرآن دقّت داشتند، که اگر در قرآنهای صدر اوّل و رسم الخطّ قدیم کلمهای بر خلاف قواعد معمولی خطّ نوشته بود، آن را به همان صورت در قرآنهای متأخّر حفظ کردند؛ و تغییر آن را جائز نشمردند.
مثلاً بعد از واو جمع باید الف نوشته شود، و در قرآنهای عصر صحابه نیز این قاعده را مراعات میکردند؛ مگر در کلمه جَآءُوو فَآءُووبَآءُوو سَعَوْ فِي ءَآياتنَا در سورۀ سبأ، و عَتَوْ عُتُوًّا در فرقان، و الَّذِينَ تَبَوَّءُو الدَّارَ در حشر، که در آن قرآنها الف ننوشته بودند؛ متأخّرین هم ترک کردند و نوشتن آن را جائز ندانستند، تا ما بدانیم به امانت و دقّت، قرآن را ضبط کردند؛ و تحریف در آن نشد.
و چند جا الف را واو نوشتند مثل بَلآؤٌا مُّبِينٌ در سورۀ دخان.
همچنین تاء در آخر کلمه بصورت ها نوشته میشود، مانند سُنَّة و رَحْمَة؛ امّا در قرآنهای عهد صحابه چند تاء کشیده نوشته بودند، آن را تغییر ندادند؛ مثل کلمۀ رحمت بتاء کشیده در سورۀ بقره، و اعراف، و هود، و مریم، و روم، و زخرف؛ و نعمت در بقره، و آل عمران، و مائده، و إبراهیم، و
- آیۀ ١٧، از سورۀ ٧٥: القیامة
نور ملکوت قرآن - ج4
215نحل، و لقمان، و فاطر، و طور؛ و سنَّت در انفال، و فاطر، و غافر؛ و در سائر جاها به ها نوشتند.
و نیز كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَي و فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَهِ و الْخَمِسَةُ أنَّ لَعْنَتَ اللَهِ و شَجَرَتَ الزَّقُّومِ و قُرَّتُ عَيْنٍ و جَنَّتُ نَعِيمٍ و بَقِيَّتُ اللَهِ خَيْرٌ و امْرَأتُ، هرجا با زوج استعمال شود، مانند امْرَأتُ فِرْعَوْنَ و مَعْصِيَتِ در قَدْ سَمِعَ همه را به تاء کشیده نوشتند.
و نیز کلمۀ شَيْء را همه جا به شین، پس از آن یا نوشتند، مگر در سورۀ کهف: وَ لاَ تَقُولَنَّ لِشَايْءٍ که یک الف میان شین و یا نوشته بود؛ و آن را به همین نحو حفظ کردند.
و نیز پس از کلمۀ لَا در لأاذْبَحَنَّهُ، و لأاوْضَعُواو لإلَي الْجَحِيمِ الفی نوشتند بدون احتیاج به آن، برای متابعت.
و در کلمۀ نَبَإي الْمُرْسَلِينَ یاء زائد نوشتند؛ و همچنین در ءَانَآئِ الَّيْلِدر طه، و تِلْقَآئِ نَفْسِي در سورۀ یونس، و مِن وَرَآئِ حِجَابٍ در شوری، و ايتَآئِ ذِي الْقُرْبَي در نحل، و بِلِقَآئِ رَبِّهِمْ و لِقَآئِ الأخِرَةِ در سورۀ روم، که در نظائر آن ننوشتند.
و عجب اینست که در کلمۀ بِاييِّكُمُ الْمَفْتُونُ، و بَنَيْنَاهَا بِأييدٍ هم بجای یک مرکز یا، دو مرکز نوشته بودند؛ آن را هم حفظ کردند. و از این قبیل در قرآن بسیار است؛ و محلّ تفصیل جای دیگر است.
و بسیار جای تأسف است که در قرآنهای طبع ایران از جهل و مسامحه، مراعات این نکات را نمینمایند؛ و مسلمانان ممالک دیگر آن را حمل بر عمد و عناد میکنند. نَعوذَ بِاللَهِ.
همین ضبط و دقّت که در نوشتن بود، در ادای حروف و حرکات هم بود.
مثلاً حفص در یک موضع: يَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا در سورۀ فرقان به اشباع فِيهِي
نور ملکوت قرآن - ج4
216خواند، و در نظائر آن بیاشباع. و ابن کثیر در همۀ آنها به اشباع خواند.
و در دو جا عَلَيْهُ اللَهَ و أنسَانِيهُ در سورۀ فتح و کهف، به ضمّهای ضمیر خواند، و در نظائر آن به کسر خواند. و در علم قرائت امثال این بسیار است که دلالت دارد بر عنایت مردم از زمان پیغمبر صلّی اللَه علیه و آله و سلّم تاکنون؛ و محال است کسی احتمال دهد در آن تغییر، یا تحریف، یا زیاده و نقصانی راه یافته است. و در این مسئله خزعبلات و اباطیل در ذهن فارس زبانان بسیار فرورفته است؛ و مردم معاند، آن را دستاویز فساد کردهاند. و چگونه عاقل تصوّر میکند در قرآن با این دقّت و حفظ، تغییر یا نقصان راه یافت، امّا در حدیث که یک نفر نقل کرد تحریف راه نیافت؟!
میلیونها مردم سورۀ حمد را بهمین نحو که در مصاحف است قرائت کردند، سهو کردند؛ امّا آن یک نفر که عبارت حمد را طور دیگر نقل کرد، سهو نکرد؟!»1
نام سور، و خطّ و إعراب قرآن کریم
آیة اللَه علاّمۀ طباطبائی قدّس اللَه تربته، در کتاب نفیس خود «قرآن در اسلام» دربارۀ نامهای سور قرآن فرمودهاند:
«انقسام قرآن کریم به سورهها مانند انقسامش به آیهها، ریشۀ قرآنی دارد. و خدای متعال در چندین جا از کلام خود اسم سوره برده، چنانکه اسم آیه را برده است:
سُورَةٌ أَنْزَلْناها سورۀ نور، آیۀ ١؛ و إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ سورۀ توبه، آیۀ ٨٦؛ و فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ سورۀ بقره، آیۀ ٢٣ و نظائر این آیات.
تسمیه سوره را گاهی با اسمی که در آن سوره واقع، یا موضوعی که از آن بحث کرده میکنند؛ چنانکه گفته میشود: سورۀ بقره، سورۀ آل عمران، سورۀ
- «راه سعادت» طبع اوّل، ص ١٣٣ تا ص ١٣٦
نور ملکوت قرآن - ج4
217إسراء، سورۀ توحید؛ و چنانکه در قرآنهای قدیمی بسیار دیده میشود که در سر سوره مینویسند: سورَةٌ تُذْکَرُ فیها الْبَقَرَةُ و سورَةٌ یُذْکَرُ فیها ءَالُ عِمْرَانَ.
و گاهی جملهای از اوّل سوره ذکر نموده، معرّف آن سوره قرار میدهند؛ چنانکه گفته میشود: سورۀ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ و سورۀ إِنَّا أَنْزَلْناهُ، سورۀ لَمْ يَكُنْ و نظائر اینها.
و گاهی با وصفی که سوره دارد، به معرّفی آن میپردازند؛ چنانکه گفته میشود:
سورۀ فاتِحَةُ الْکِتابِ، سورۀ اُمُّ الْکِتَابِ وَ سَبْعُ الْمَثانِی،1 سورۀ إخلاص، سورۀ نِسْبَةُ الرَّبِّ2 و نظائر اینها.
این روشها به شهادت آثار که در دست است، در صدر اسلام نیز دائر بوده است. و حتّی در أخبار نبویّه در زمان پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم تسمیه سور قرآن مانند سورۀ بقره، و سورۀ آل عمران، و سورۀ هود، و سورۀ واقعه بسیار دیده میشود. و از این روی میتوان گفت: بسیاری از این نامها در عصر پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم در اثر کثرت استعمال تعیّن پیدا کرده و هیچگونه جنبه توقیف شرعی ندارند.»
و دربارۀ خطّ و إعراب قرآن مجید فرمودهاند:
«قرآن مجید در زمان پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم و قرنهای
- سورۀ حمد بمناسبت اینکه در اوّل قرآن گذاشته شده، فاتحة الکتاب، و بمناسبت هفت آیه بودنش سبع المثانی نامیده میشود. (تعلیقه)
- سورۀ قُلْ هُوَ اللَهُ بمناسبت اینکه بتوحید خالص مشتمل است، سورۀ إخلاص، و بمناسبت اینکه خدای تعالی را توصیف میکند، نسبة الرّبّ نامیده میشود. چه، نسبت به معنی وصف کردن است. (تعلیقه)
نور ملکوت قرآن - ج4
218اوّل و دویم با خطّ کوفی استنساخ میشد. و ابهام خطّ کوفی ـ چنانکه گذشت ـ پیدایش سازمان حفظ و روایت و قرائت را ایجاب میکرد.
در عین حال اشکال ابهام بطور کلّیّت و عموم حلّ نمیشد؛ و تنها حُفّاظ و روات بودند که تلفّظ صحیح قرآن را آشنا بودند. و برای هر کسی که مصحف را باز میکرد و میخواست تلاوت نماید، قرائت صحیح آسان نبود.
وضع أمیرالمؤمنین علیه السّلام «علم نحو» را و تعلیم آن به أبوالأسود دؤلی (ت)
از این روی در اواخر قرن اوّل هجری، أبو الأسود دؤلی1 از اصحاب علیّ علیه السّلام که به راهنمائی آن حضرت دستور زبان عربی را نوشته بود،2 به
- «إتقان» ج ٢، ص ١٧١ (تعلیقه)
- مستشار عبد الحلیم جندی که از ارکان مجلس اعلای شئون اسلامیّۀ مصر است، در کتاب نفیس خود به نام «الإمام جعفرٌ الصّادق» در تعلیقۀ ص ٢٩ گوید: «انباری در «تاریخ الادباء» گوید: سبب آنکه علیّ کرّم اللَه وجهه علم نحو را وضع نمود، روایتیست که أبو الأسود دُؤَلی بیان میکند. وی که رحلتش در سنۀ ٦٧ است میگوید: من وارد شدم بر أمیرالمؤمنین و یافتم که در دست او نوشتهایست. عرض کردم: یا أمیرالمؤمنین، این نوشته چیست؟! فرمود: من در کلام عرب تأمّل نمودم، و یافتم آن را که بعلّت مخالطۀ با این سرخپوستان (یعنی عجمها) فاسد شده است. فعلی هذا خواستم چیزی بنگارم تا بدان مراجعه کنند. سپس آن نوشته را به سوی من انداخت و در آن نوشته بود:
الْکَلامُ کُلُّهُ اسْمٌ وَ فِعْلٌ وَ حَرْفٌ. فَالاِسْمُ ما أنْبَأ عَنِ الْمُسَمَّی، وَ الْفِعْلُ ما اُنبِئَ بِهِ، وَ الْحَرْفُ ما أفادَ مَعْنیً. «کلام همهاش اسم و فعل و حرف است. اسم آنست که خبر از مسمّی میدهد، و فعل آنست که بواسطۀ آن خبر داده میشود، و حرف آنست که معنائی را افاده مینماید.» و به من فرمود:
انْحُ هَذا النَّحْوَ وَ أضِفْ إلَیْهِ ما وَقَعَ عَلَیْکَ! وَ اعْلَمْ یَا أبا الأسْوَدِ! أنَّ الأسْمآءَ ثَلاثَةٌ: ظاهِرٌ وَ مُضْمَرٌ وَ اسْمٌ لا ظاهِرٌ وَ لا مُضْمَرٌ. وَ إنَّما یَتَفاضَلُ النّاسُ یَا أبا الأسْوَدِ فیما لَیْسَ بظَاهِرٍ وَ لا مُضْمَرٍ. (أرادَ بِذَلِکَ الاِسْمَ الْمُبْهَمَ.) «بر همین طریقه عمل کن و آنچه به خاطرت میرسد بر آن بیفزا! و ای أبو الأسود! بدانکه اسماء بر سه قسمند: ظاهر و ضمیر و اسمی که نه ظاهر است و نه ضمیر. و ای أبو الأسود مراتب فضیلت مردم در آنهائیست که نه ظاهرند و نه ضمیر. (مقصود حضرت اسم مبهم است.)
أبو الأسود میگوید: من باب عطف و نعت را وضع کردم، و سپس دو باب تعجّب و استفهام را وضع نمودم. تا اینکه به باب انّ و أخواتها رسیدم، و آنها را به غیر از «لکنّ» همه را نوشتم. چون بر أمیرالمؤمنین عرضه داشتم، مرا امر کرد تا «لکنّ» را بدان اضافه کنم. و بهمین ترتیب هر بابی از ابواب نحو را که مینوشتم به او عرضه میکردم، تا اینکه به مقدار کفایت بدست آمد؛ حضرت فرمود: ما أحْسَنَ هَذا النَّحوَ الَّذی نَحَوْتَ! فَلِهَذا سَمّیَ النَّحْوَ.
«چقدر این نحو (طریقه) نیکوست! فلهذا علم نحو نامیده شد.» و انسان میداند که این فتح عظیم در علم از اهتمامهای أمیرالمؤمنین است؛ درحالیکه وی روزی از معرکۀ جنگ و یا تهیّۀ اسباب و مقدّمات جنگ فارغ نبوده است.
و ایضاً أبو الأسود واضع إعراب است در مصاحف. در اواخر کلمات با رنگی که مخالف رنگ مرکّبی بوده است که با آن قرآن را مینوشتهاند، او علامت فتحه را نقطهای در بالای حرف، و علامت ضمّه را نقطهای در مقابل حرف، و علامت کسره را نقطهای در زیر حرف، و تنوین را با حرکت دو نقطه قرار داد. و سپس نصر بن عاصم (متوفّای ٨٩ ه. ق) که شاگرد أبو الأسود بود، نقطهها و شکلهای اوائل و اواسط کلمات را وضع نمود. و پس از او خلیل بن أحمد (متوفّای ١٧٥ ه. ق) آمد، و در بقیّۀ اتمام إعجام مشارکت کرد. خلیل همانند أبو الأسود، شیعه است. و او واضع علم عروض و صاحب اوّلین معجم و کتاب لغت است.
و واضع علم نحو است بر اساس قیاس و قانون. و از آنچه گفته شد، معلوم شد که: لغت عربی شهری است که دربسته اختصاص به علیّ و شاگردان او دارد؛ و مثل لغت عربی، بلاغت عربی اینچنین است. و علیّ تنها از انگشتشمارانی از خطبای تاریخ عالم است که با خطبههای خود با مناسبتهائی که بواسطه آن، خطبه میخوانده است، معدود و شمرده میگردد.»
نور ملکوت قرآن - ج4
219امر عبد الملک خلیفۀ اموی نقطهگذاری حروف را بنا گذاشت.1 و به این ترتیب
- مرحوم آیة اللَه سیّد حسن صدر در کتاب «تأسیس الشّیعة لعلوم الإسلام» ص ٤١ آوردهاند که: «أبو الطّیّب عبد الواحد بن علیّ لغوی متوفّی در سنۀ ٣٥١، در کتاب خود «مراتب النّحویّین» گوید: اوّلین کس که علم نحو را برای مردم ترسیم نمود أبو الأسود دؤلی است. و أبو الأسود این علم را از حضرت أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب رضی اللَه عنه اخذ کرده است ـ تا آخر گفتارش در این مقام.
و أبو علیّ قالی گوید: حدیث کرد برای ما أبو إسحاق زجّاج، که حدیث کرد برای ما أبو العبّاس مبرّد، که او گفت: اوّلین کس که علم عربیّت را پایهگذاری کرد و مصحف را نقطهگذاری نمود أبو الأسود است. از أبو الأسود پرسیدند: این طریق را چه کسی به او یاد داده است، گفت: من از علیّ بن أبی طالب تلقّی نمودهام. این داستان را حافظ ابن حَجَر در «الإصابة» در ترجمۀ أبو الأسود ذکر کرده است.
و راغب در «محاضرات» چون نام أبو الأسود را برده است، گوید: او اوّلین کسی است که مصحف را نقطه گذارده است، و اساس علم نحو را به ارشاد علیّ علیه السّلام بنا نهاده است.»
- مرحوم آیة اللَه سیّد حسن صدر در کتاب «تأسیس الشّیعة لعلوم الإسلام» ص ٤١ آوردهاند که: «أبو الطّیّب عبد الواحد بن علیّ لغوی متوفّی در سنۀ ٣٥١، در کتاب خود «مراتب النّحویّین» گوید: اوّلین کس که علم نحو را برای مردم ترسیم نمود أبو الأسود دؤلی است. و أبو الأسود این علم را از حضرت أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب رضی اللَه عنه اخذ کرده است ـ تا آخر گفتارش در این مقام.
نور ملکوت قرآن - ج4
220ابهام خطّ تا اندازهای رفع شد.1
- آیة اللَه سیّد حسن صدر در کتاب «تأسیس الشّیعة لعلوم الإسلام» ص ٤٢ گوید:
«ابن ندیم (محمّد بن إسحاق، معروف به ابن أبی یعقوب ندیم ورّاق که کتاب «فهرست» را در سنۀ سیصد و هفتاد و هفت تصنیف نموده و فوتش در سنۀ سیصد و هشتاد و پنج است، و «فهرست» او از کتب معتبره است، بهطوریکه شیخ الطّائفة: شیخ طوسی بر آن اعتماد نموده و در فهرستش از آن نقل کرده است، و ایضاً نجاشی در فهرستش از آن نقل کرده است، و این دو حجّت کافی است در اعتبار «فهرست» ابن ندیم.) گوید:
أبو جعفر بن رستم طبری گوید: علم نحو را نحو نامیدند، بجهت آنکه چون أمیرالمؤمنین علیّ علیه السّلام اصولش را به أبو الأسود آموخت، أبو الأسود از آن حضرت اجازه گرفت تا مثل (نحو) آنچه را که مقرّر داشته است مقرّر بدارد؛ ازاینجهت نحو نامیده شد. و در علّت و انگیزهای که أبو الأسود را بر آن داشت تا علم نحو را ترسیم کند اختلاف است.
أبو عبیده گوید: أبو الأسود علم نحو را از علیّ بن أبی طالب فراگرفت، و به احدی ابراز نکرد و پنهان میداشت تا زیاد به سوی او فرستاد که چیزی مقرّر و تدوین کن تا الگو و راهنمای مردم در قرائت شود و به آن کتاب اللَه شناخته شود. أبو الأسود زیر بار نرفت.
تا اینکه شنید خوانندهای آیۀ إنَّ اللَهَ بَریءٌ مِنَ المُشْرِکین وَ رَسُولَهُ را با کسرۀ رسول قرائت کرد.
گفت: من گمان نمیکردم عاقبت کار مردم به اینجا کشد. در این حال به زیاد مراجعه نمود و گفت: آنچه را که امیر به من امر نموده است بجا میآورم. اینک امیر یک نفر نویسنده چیره برای من بجوید تا آنچه را که میگویم او بجای آورد. از بنی عبد قیس، کاتبی برای او طلبیدند، أبو الأسود وی را نپسندید. دیگری را آوردند، أبو العبّاس مبرّد گوید: من چنین میدانم که او هم از عبد قیس بوده؛ أبو الأسود به او گفت: اگر دیدی در وقت خواند حرف، من دهانم را باز کردم، تو در بالای آن حرف نقطه بگذار؛ و اگر دیدی من دهانم را جمع کردم تو در مقابل آن حرف نقطه بگذار؛ و اگر دیدی من کسره دادم تو نقطه را در زیر حرف بگذار.
این طریق نقطهگذاری بود ـ انتهی.
فتحه ــَـ ضمّه ــُـ کسره ــِـ»
- آیة اللَه سیّد حسن صدر در کتاب «تأسیس الشّیعة لعلوم الإسلام» ص ٤٢ گوید:
نور ملکوت قرآن - ج4
221ولی باز مشکل ابهام فیالجمله حلّ میشد، نه بالجمله؛ تا اینکه خلیل بن أحمد،1 نحوی معروف که واضع علم عروض بود، اشکالی برای کیفیّات تلفّظ حروف وضع کرد:
مدّ، تشدید، فتحَة، کسرَة، ضمّة، سُکون، تنوین منضمّ به یکی از حرکات سهگانه، رُوْم، إشمام. و به این نحو ابهام تلفّظ رفع شد.
و پیش از آن مدّتی با نقطه به حرکتهای حروف اشاره میشد. بجای فتحه، بالای حرف در اوّلش نقطهای میگذاشتند؛ و بجای کسره، زیر حرف در اوّل، و بجای ضمّه، بالای حرف طرف آخرش. و این روش گاهی موجب مزید ابهام میشد.»2
جمعآوری قرآن مجید در یک مصحف، پیش از رحلت رسول اکرم
و همچنین دربارۀ جمعآوری قرآن مجید در یک مُصحَف (قرآن پیش
- و ٢. «إتقان» ج ٢، ص ١٧١ (تعلیقه)
- «قرآن در اسلام» طبع دار الکتب الإسلامیّة، سنۀ ١٣٩١ هجری قمری، ص ١٢٩ و ١٣٠
نور ملکوت قرآن - ج4
222از رحلت) فرمودهاند:
تمام قرآن در زمان رسول اللَه جمعآوری شد
«قرآن مجید که سوره سوره، و آیه آیه نازل میشد، به سبب بلاغت و فصاحت خارق عادتی که داشت، آوازهاش در میان أعراب که عنایت شگفتآوری به بلاغت و فصاحت کلام داشته و شیفتۀ آن بودند، روز بروز بلندتر میشد. و برای شنیدن چند آیه از آن، از راههای دور پیش پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم آمده، چند آیهای میشنیدند و فرامیگرفتند.
و همچنین بزرگان مکّه و متنفّذین قریش که بتپرست و دشمنان سرسخت دعوت اسلامی بودند، و تا میتوانستند مردم را از نزدیک شدن به پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم صرف میکردند، و به عنوان اینکه قرآن سحر است، اعراب را از گوش دادن و شنیدن آن ترسانیده و کنار میزدند؛ با اینهمه در شبهای تاریک از ظلمت شب استفاده نموده، پنهان از همدیگر و از بستگان و زیردستان خود میآمدند و در نزدیکی خانۀ پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم در جائی نشسته، به قرآنی که آن حضرت تلاوت میکرد گوش میدادند.1
البتّه مسلمانان نیز از این روی که قرآن مجید را کلام خدا و یگانه مدرک دینی خود میدانستند، و هم ازین روی که در فریضۀ نماز سورۀ حمد و مقداری از سائر قرآن میبایست بخوانند، و هم ازین روی که پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم مأموریّت داشت که قرآن مجید و احکام اسلام را به آنان یاد دهد؛2 در یاد گرفتن سور و آیات قرآنی و حفظ و ضبط آنها نهایت جدّیّت به خرج
- «الدّرّ المنثور» ج ٤، ص ١٨٧ (تعلیقه)
- مانند آیۀ ٤٤، از سورۀ ١٦: النّحل: وَ أَنْزَلْنا إِلَیک الذِّکرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یتَفَکرُونَ. «و ما قرآن را به سوی تو فروفرستادیم تا آنچه را که به سوی مردم نازل شده است برای آنها بیان کنی، به امید آنکه آنها تفکّر کنند.» و آیات بسیار دیگر.
نور ملکوت قرآن - ج4
223میدادند.
این روش پس از آنکه پیغمبر اکرم به مدینه هجرت فرمود و جامعۀ مستقلّ اسلامی تشکیل داد، منظّمتر و متشکّلتر گردید. و بدستور پیغمبر اکرم جمعیّت قابل توجّهی از یاران وی به قرائت قرآن و تعلیم و تعلّم احکام اسلام که روز بروز نازل و تکمیل میشد، موظّف شدند؛ و حتّی طبق دستور صریح قرآن از شرکت در جنگ و جهاد معذور شدند.1
و چون بیشتر یاران پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم و مخصوصاً صحابه که از مکّه به مدینه مهاجرت کرده بودند، بیسواد بوده، بخواندن و نوشتن آشنائی نداشتند، بدستور پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم از اسیران یهود برای یاد گرفتن خطّ که آن زمان بسیار ساده و آسان بود استفاده میشد؛ و بدین ترتیب گروهی باسواد بوجود آمد.
از این جماعت کسانی که به قرائت قرآن و حفظ و ضبط سور و آیات آن مشغول بودند قُرّاء نامیده میشدند. و ازین گروه بود که در وقعه بِئر مَعونه چهل تن یا هفتاد تن یکجا شهید شدند.2
و آنچه از قرآن مجید نازل شده بود و نیز تدریجاً نازل میشد، در الواح و
- آیۀ ١٢٢، از سورۀ ٩: التّوبة: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِینْفِرُوا کافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ. «همۀ مؤمنین چنین حقّی ندارند که برای جهاد از مدینه کوچ کنند. چرا از هر قبیله و گروهی، افرادی از آنها برای تعلّم فقه و احکام دین و معرفت قرآن و عرفان الهی و دینشناسی و بصیرت در اسلام کوچ نمیکنند، تا در دین فقیه شوند؛ و چون به سوی اهل و قوم و خویشاوندان خود برگردند، آنان را از عذاب خدا بترسانند؛ به امید آنکه آنها حذر کنند و متنبّه گردند و دست بردارند؟»
- «الإتقان» ج ١، ص ٧٢ (تعلیقه)
نور ملکوت قرآن - ج4
224استخوان شانۀ شتر و سَعَف خرما و نظائر اینها نوشته و ضبط میشد.
آنچه هرگز قابل تردید نیست و نمیشود انکار کرد، اینست که اکثر سور قرآنی پیش از رحلت در میان مسلمانان دائر و معروف بودهاند. در دهها و صدها حدیث از طرق اهل سنّت و شیعه در وصف تبلیغ پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم یا یارانش پیش از رحلت، و همچنین در وصف نمازهائی که خوانده و سیرتی که در تلاوت قرآن داشته، نام این سورهها آمده است.
و همچنین نامهائی که برای گروه گروه این سورهها در صدر اسلام دائر بوده، مانند سور طِوال، و مِئین، و مَثانی، و مُفصَّلات در احادیثی که از زمان حیات پیغمبر اکرم حکایت میکند بسیار بچشم میخورد.»1و2و3
- «اتقان» ج ١، ص ٦٥ (تعلیقه)
- «قرآن در اسلام» ص ١١١ تا ص ١١٣
- شیخ محمود ابوریّه در کتاب «الأضواء» طبع سوّم، دار المعارف ـ مصر، ص ٢٥٢ پس از بحث مفصّل در کیفیّت جمع و تدوین مصحف شریف در زمان أبو بکر و عثمان گوید:
«وقفۀ قصیرة «درنگ کوتاه» ـ من ناچارم در اینجا وقفۀ کوتاهی کنم و در آن از حیرتی که مرا فراگرفته است استفهام و استعلان و پرسش نمایم؛ از خبرهائی که از این جمع رسیده، و از تناقضات کثیری که موجود است. خبری میگوید: عمر دربارۀ این جمع به أبو بکر متوسّل شد، و خبری میگوید: این جمع در زمان أبو بکر نبود و عمر خودش متصدّی این امر شد، و خبری میگوید: عمر پیش از آنکه قرآن را تکمیل کند کشته شد، و عثمان است که آن را تمام نمود. و در اینجا روایات دیگری است که مثل این تناقض را متحمّل است، و ما بحث خود را بدانها گشایش نمیدهیم. اگر ما أخبار مشهورهای را که بخاری روایت کرده است (آن اخباری که دلالت دارد که عمر دهشتزده از أبو بکر خواست تا قرآن را جمع کند؛ چون دید در واقعه یمامه کشتار بطور وسیعی صحابه را فراگرفته است، و در آن صدها نفر از اصحاب که حاملین و قاریان بودند کشته شدهاند؛ و اگر این امر استمرار پیدا کند قرآن از دست میرود و فراموش میگردد.) اگر ما به این اخبار عمل کنیم برای ما روشن میشود که:
اصحاب رسول خدا به تنهائی در آن زمان، حاملان قرآن بودهاند؛ بهطوریکه اگر میمردند و یا کشته میشدند، قرآن ضایع و فراموش میگشت. و در آنجا مصدر دیگری برای قرآن نبود تا آن را در طول زمانهای مداوم و مستمرّ حفظ کند؛ چرا که صحابه فقط مادّه قرآن و کاتبان آن بودهاند.
و در عین حال میبینیم که قبل از این در أخبار مورد وثوق که عقل آن را میپسندد و علم آن را تأیید میکند، ذکر نمودهاند که: رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله عادتش این بود که دستور میداد به مجرّد آنکه از قرآن چیزی به او وحی میشد، در همان وقت آن را بر روی جریدههای خرما و صفحات الواح سنگی و پارههای چرمی و غیرها مینوشتند. و بدین منظور رسول خدا کاتبانی را برای خود اتّخاذ فرموده بود که اسماء آنها در تاریخ ضبط و ثبت است. پس این نسخهای که احدی در آن شکّ ندارد و انسانی در وجود آن نمیتواند تردید داشته باشد، چه شد و کجا رفت؟ زیرا این نسخه بود که خداوند قرآن کریم را بدان حفظ فرمود در کلام خود که میگوید: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ؛ و در کلام خود: إِنَّ عَلَینا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ. این تنها نسخۀ فریده و وحیدهای بود که صورت صحیحۀ قرآن را متحمّل بود. نسخهای که إلی الأبد تا زمان باقی است، باقی میماند و از بین نمیرود. اگر این نسخه به دست ایشان میافتاد، آنان را از آنچه در راه عملشان از تعب و سختی یافتند بینیاز میکرد، و آن یگانه مرجع اوّل برای قرآن در هر عصر و در هر شهری قرار میگرفت. آن قرآنی بود که بر عثمان واجب و حتم میشد که مصاحف خود را قبل از آنکه به شهرها ارسال دارد و پخش نماید بر آن ارجاع دهد و تطبیق نماید.»
نور ملکوت قرآن - ج4
225جمعآوری قرآن مجید در یک مصحف، پس از رحلت رسول اکرم
و ایضاً دربارۀ جمعآوری قرآن مجید در یک مُصحَف (پس از رحلت) فرمودهاند:
«پس از رحلت پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم علیّ علیه السّلام که به نصّ قطعی و تصدیق پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم از همۀ مردم به قرآن مجید آشناتر بود، در خانه خود به انزوا پرداخته، قرآن مجید را به
نور ملکوت قرآن - ج4
226ترتیب نزول در یک مصحف جمع فرمود. و هنوز شش ماه از رحلت نگذشته بود که فراغت یافت، و مصحفی که نوشته بود به شتری بار کرده، پیش مردم آورده نشان داد.1و2
- «مصحف سجستانی» (تعلیقه)
- در کتاب «أضواء علی السّنّة المحمّدیّة» طبع سابق، ص ٢٤٩ در تحت عنوان:
غریبة توجب الحیرة «امر غریبی که شگفتانگیز است» گوید:
«از غریبترین امور و از چیزهائی که انسان را دچار حیرت میکند آنست که: نام علیّ رضی اللَه عنه را در میان آنان که جمع و کتابت قرآن به عهدهشان سپرده شد نیاوردهاند! نه در عهد أبو بکر و نه در عهد عثمان. امّا نام غیر او را که از جهت علم و فقه پائینتر از علیّ بودهاند ذکر کردهاند. آیا علیّ در این امور علم و اطّلاعی نداشت؟ یا اینکه مورد وثوقشان نبود؟ یا از کسانی بود که استشاره با او و شرکت دادن وی را در این امر صحیح نبود؟! بار پروردگارا! عقل و منطق حکم میکنند که علیّ باید اوّلین کسی باشد که متعهّد این امر گردد، و عظیمترین کسی باشد که در این امر شرکت کند. چرا که بقدری از صفات عالیه و مزایا به او داده شده بود، که به غیر او از میان جمیع صحابه داده نشده بود. رسول خدا او را بر روی چشم خود تربیت کرد و دوران طویلی در تحت کنف او زندگی نمود. و از اوّلین مرتبه وحی تا آخرین مرحله آن را شاهد و ناظر بود؛ بهطوریکه یک آیه از آیات قرآن از دست او بیرون نرفت.
اگر بنا بشود علیّ را در این امر خطیر دعوت نکنند، پس در چه امری باید او را دعوت کرد؟ و اگر در امر خلافت أبو بکر عذرهائی تراشیدند تا از وی تخطّی کنند و از او نپرسند و مشورت نکنند؛ به کدام چیز اعتذار میجویند در عدم دعوت او را برای امر کتابت و تدوین قرآن؟! چه علّت و دلیلی برای آن بیاوریم؟ و چگونه قاضی عادل در این مسئله حکم میکند؟ حقّا این مسئله عجیب است؛ و چیزی در توان ما نیست مگر آنکه کلمهای را بگوئیم که مالک غیر آن نیستیم؛ و آن کلمه اینست: لک اللَهُ یا علیُّ! ما أنصفوک فی شیء. «خدا برای تو باشد و به درد دلت برسد ای علیّ! این زمامداران خلافت و مدّعیان جمع و تدوین قرآن، در هیچچیز با تو از در انصاف در نیامدند.»»
نور ملکوت قرآن - ج4
227و پس از یک سال1 و خردهای که از رحلت گذشته بود، جنگ یمامه درگرفت؛ و در این جنگ هفتاد نفر از قرّاء کشته شدند. مقام خلافت از ترس اینکه ممکن است جنگ دیگری برای مسلمانان پیش آمد کند و بقیّه قرّاء کشته شوند، و در اثر از بین رفتن حمله قرآن، خود قرآن از بین برود، بفکر افتاد که سور و آیات قرآنی را در یک مصحف جمعآوری کند.
به دستور مقام خلافت، جماعتی از قرّاء صحابه با تصدّی مستقیم زید بن ثابت صحابی، سور و آیات قرآنی را از الواح و سعفها و کتفها که در خانه پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم بخطّ کتّاب وحی، یا پیش قرّاء صحابه بود جمعآوری کرده در یک مصحف قرار دادند. و نسخههائی از آن به اطراف و اکناف فرستاده شد.
پس از چندی در زمان خلافت2 خلیفه سوّم به اطّلاع خلیفه رسانیدند که در اثر مساهله و مسامحهای که مردم در استنساخ و قرائت قرآن کردهاند، اختلافاتی بوجود آمده، و ازین راه کتاب خدا با تحریف و تغییر به شدّت تهدید میشود.3
- «إتقان» ج ١، ص ٥٩ و ٦٠(تعلیقه)
- «إتقان» ج ١، ص ٦١ (تعلیقه)
- در کتاب «أضواءُ علی السّنّة المحمّدیّة» طبع سابق، ص ٢٤٧ و ٢٤٨ در تحت عنوان: جمع القرءان و سببه گوید:
«رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله رحلت فرمود و هنوز قرآن در محلّی جمع نشده بود، چون در زمان رسول اکرم قرآن در سینهها و در نوشتههای متفرّق بود. چون أبو بکر متصدّی خلافت شد و جنگهای ردّه شعلهور شد و جمع کثیری از صحابه در آن میان کشته شدند، عمر ترسید که بواسطۀ مرگ صحابه، قرآن از بین برود. نزد أبو بکر آمد^ را به آتش میزند. و من از آن نگرانم که در تمام مواطن و مشاهد اینطور حمله آورده و کشته شوند، و در این صورت همه کشته شوند و بواسطه کشته شدنشان، قرآن که در سینههای آنهاست ضایع و فراموش گردد. اگر تو آن را جمع کنی و در کتابت درآوری، از این خطر محفوظ است. أبو بکر این پیشنهاد را نپذیرفت. چون عمر بازگشت، أبو بکر به نزد زید ابن ثابت فرستاد و به او گفت: عمر مرا به امری فرا خوانده است و من امتناع نمودهام، و تو از کاتبان وحی میباشی؛ اگر تو با عمر موافقت داری، من هم از شما دو نفر پیروی میکنم.
زید هم امتناع کرد و گفت: کاری را که رسول خدا نکرده است، من نمیکنم. عمر گفت: اگر شما دو نفر به این کار اقدام کنید گناهی برای شما نمیباشد! أبو بکر میگوید: خداوند سینه مرا برای این کار گشود؛ و من هم با عمر هم رأی شدم و سپس جستجو کردم جمیع قرآن را از روی جریدههای خرما و الواح سنگی و کتفها و قطعههای چرم و و سینههای مردان ... (العُسب و اللخاف و الأکتاف و قطع الأدیم و صدور الرّجال) و جمعآوری نمودم. و چون زید بن ثابت از کاتبان وحی بود أبو بکر این مأموریت را به او داد.
زید حافظ قرآن بود. و این جمع عبارت بود از جمع متفرّقات قرآن از صحف، تا اینکه در مصحف واحدی گرد آید.
چون رأی آنان بر جمع و تدوین قرآن متّفق شد، عمر در میان مردم برخاست و گفت:
هرکس مقداری از قرآن را از پیغمبر تلقّی کرده است بیاورد. أبو بکر به عمر و زید گفت: شما در مسجد بنشینید، هرکس با دو شاهد چیزی از قرآن آورد بنویسید. و همانطورکه دانستی، عادت عمر این بود که حدیثی را که از رسول خدا روایت میکردند نمیپذیرفت مگر آنکه دو شاهد گواهی دهند که ما از پیامبر تلقّی نمودهایم. آنان به بلال سفارش کردند تا در اطراف و انحاء مدینه ندا در دهد که: هرکس نزد او مقداری از کتاب خدا هست آن را بیاورد به مسجد و به کاتبان تسلیم کند.
أبو شامه میگوید: غرضشان این بود که کتاب خدا از روی عین نوشتهها جمع شود، نه از روی محفوظات. و از همین جهت است که زید میگوید: من آخر سورۀ توبه را با غیرش
نیافتم (یعنی من آن را بصورت نوشته با غیرش نیافتم) چون اکتفا به مجرّد حفظ بدون کتابت نمینمود. ابن وهب در «موطّأ» خود از مالک، از ابن شهاب، از سالم بن عبد اللَه بن عمر روایت میکند که او گفت: أبو بکر قرآن را در کاغذها جمع کرد ـ انتهی. و این اوّلین جمعی بود که از قرآن به عمل آمد، که أبو بکر قرآن را در صحف گرد آورد.» و در ص ٢٤٩ تا ص ٢٥١ گوید: «همینکه عمر از دنیا رفت و عثمان متولّی امر شد، امر مسلمین دگرگون شد، و مسلمانان حتّی در قرائت قرآن با هم اختلاف نمودند. ابن أبی داود در «مصاحف» از طریق أبی قلابه تخریج روایت کرده است که او گفت: چون خلافت به عثمان رسید، یک معلّم قرآن قرائت یک صحابی را تعلیم میداد، و معلّم دیگر قرائت صحابی دیگر را. آنگاه بچهها که با هم برخورد میکردند، در قرائت اختلاف مینمودند؛ و اختلافشان به معلّمین منتهی میشد. تا جائی که بعضی یکدگر را تکفیر کردند. این قضیّه به عثمان رسید و به خطبه برخاست و گفت: شما که در نزد من میباشید اینطور اختلاف میکنید؛ آنان که دورند از من و از شهرهای دیگر هستند، اختلافشان شدیدتر است.
و بخاری روایت کرده است از أنس که چون حُذَیفة بن یمان که با اهل شام در فتح ارمنیّه و آذربایجان با معیّت و کمک اهل عراق میجنگید از سفر برگشت و بر عثمان وارد شد، اختلاف قرائات حذیفه را به دهشت افکند و به عثمان گفت: ای أمیر مؤمنان! أدرکْ هذه الاُمّة قبل أن یختلفوا فی الکتاب اختلاف الیهود و النّصاری. «دریاب این امّت را پیش از آنکه در کتابشان مانند یهود و نصاری اختلاف نمایند.» ـ انتهی. و از جمله مطالبی که حذیفه گفت این بود که: من جماعتی را از اهل حمص دیدم که چنین میدانستند که: قرائتشان از قرائت غیرشان بهتر است، و آنان قرآن را از مقداد فرا گرفتهاند. و اهل دمشق را دیدم که قرائتشان را از قرائت غیرشان بهتر میدانستند، و آنان به قرائت ابیّ بن کعب قرائت مینمودند. و اهل کوفه را دیدم که سخنشان مثل آنها بود، و آنان بر قرائت أبو موسی قرائت داشتند و مصحف او را لباب القلوب مینامیدند.
و در روایت عمارة بن غزیّة که ابن حجر در «الفتح الباری» ج ٩، ص ١٤ ذکر کرده است، اینطور وارد شده است که: حذیفه از جنگ برگشت و هنوز داخل خانهاش نشده بود که نزد عثمان آمد و گفت: یا أمیر المؤمنین! أدرک النّاس! «مردم را دریاب!» عثمان پرسید: داستان چیست؟ گفت: من که در مرز ارمینیّه کارزار میکردم، اهل شام به قرائت ابیّ بن کعب قرآن را میخواندند؛ و چیزهائی در قرائت خود داشتند که اهل عراق نشنیده بودند. و اهل عراق به قرائت عبد اللَه بن مسعود میخواندند؛ و چیزهائی در قرائت خود داشتند که اهل شام نداشتند. و روی این زمینه برخی، برخی دیگر را تکفیر میکردند. چون این امر بگوش عثمان رسید و فهمید که قرائت هم بصورت تحزّب و گرایش گروهی در آمده است، فرستاد به نزد حفصة* دختر عمر، اینکه قرآنی را که عمر نزد تو نهاده است بفرست تا از روی آن بنویسیم و سپس آن را به تو برمیگردانیم. حفصه قرآن را فرستاد؛ و عثمان، زید بن ثابت، و عبد اللَه بن زبیر، و سعید بن عاص، و عبد الرّحمن بن حارث بن هشام را امر کرد تا از روی آن بنویسند. و ایشان قرآن را در مصاحف نوشتند. و عثمان به آن سه نفر مرد قرشی که با زید ابن ثابت (انصاری) بودند گفت: هرگاه در کتابت شما با زید بن ثابت اختلافی داشتید آن را به لسان قریش بنویسید، زیرا که قرآن به زبان قریش نازل شده است. آنان چنان کردند، تا هنگامی که آن صحف را در مصاحف نوشتند. عثمان آن صحف را به حفصه بازگردانید. و به هر افقی از آفاق یک مصحف از آنچه را که نوشته بودند فرستاد؛ و امر کرد تا غیر از آن قرآن هر چه هست در هر صحیفهای و یا در هر مصحفی، آن را بسوزانند. (ابن حجر حافظ گوید: این قضیّه در اواخر سنۀ ٢٤ و اوائل سنۀ ٢٥ واقع شد.)»
و ابوریّه در تحت عنوان: فرق میان جمع أبی بکر و جمع عثمان گوید: «ابن تین و غیر او گفتهاند: فرق میان جمع أبو بکر و جمع عثمان آنست که: أبو بکر از ترس آنکه مبادا مقداری از قرآن به از بین رفتن حاملان آن از بین برود، آن را در صحائفی جمع نمود و بر طبق ترتیب آیات سورهها، که پیغمبر ایشان را بر آن واقف کرده بود مرتّب نمود؛ چرا که قرآن تا آن زمان در موضع واحد جمع نیامده بود. و جمع عثمان به علّت کثرت اختلاف در وجوه قرائت بود. چون لغات اتّساع پیدا کرده بود، و مردم قرآن را بر حسب لغات خودشان میخواندند.
این بدینجا کشید که بعضی، بعضی را در قرائت تخطئه نمودند. عثمان از تفاقم (وخامت) امر ترسید، که این امر بطور نادرست جلو برود. و بدین منظور قرآن را در و گفت: اصحاب رسول خدا در جنگ یمامه چنان عاشقانه جنگ کردند و کشته شدند، مانند پروانه که خود مصحف واحدی نوشت و سورهها را مرتّب کرد، و از میان لغات بر لغت قریش اکتفا نمود. و دلیلش آن بود که قرآن به لغت قریش فرودآمده است. و اگر چه در ابتدای امر به جهت رفع حرج و مشقّت اجازه بود که به لغت غیر قریش قرائت شود، امّا عثمان دید که این حاجت منقضی شده است و باید بر لغت واحدی اقتصار شود.»
ابوریّه در تحت عنوان: عدد مصاحفی که عثمان به آفاق فرستاده است، گوید: «در تعداد مصاحفی که عثمان امر به کتابت آنها نموده است اختلاف است. و مشهور آنست که آنها پنج مصحف بودهاند، که چهارتای از آن را فرستاد و یکی را در مدینه نزد خود نگهداشت.»
*. «حفصه از طرف عمر که پدرش بود، وصیّ او بود بر اوقاف و ترکۀ او. و چنین مشهود است که عمر به پسرش عبد اللَه وثوق نداشت. سیوطی در «تاریخ الخلفاء» گوید:
نخعی تخریج حدیث کرده است که مردی به عمر گفت: آیا تو عبد اللَه پسرت را خلیفه خود قرار نمیدهی؟! عمر به او گفت: قاتلک اللَه! و اللَه ما أردتَ بهذا! استخلف رجلاً لم یحسن أن یطلق امرأته؟! (ص ٩٨) «خدا ترا بکشد! خدا را در این گفتارت در نظر نداشتی! چگونه من مردی را خلیفۀ خود گردانم که او طریق طلاق دادن زن خود را نمیداند؟!» ...
امّا خبر طلاق زوجۀ عبد اللَه که عمر بدان اشاره کرده است اینست که: بخاری از نافع، از عبد اللَه بن عمر روایت کرده است که وی زن خود را درحالیکه حائض بود طلاق داد، و این در زمان رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله بود. رسول اکرم به او گفتند: باید به زنش رجوع کند، و پس او را نگاه دارد تا زمانی که زن از حیض بیرون برود و طاهر شود، و پس از آن حائض شود و سپس طاهر شود، آنوقت اگر بخواهد، امساک میکند یعنی او را برای خود نگه میدارد، و اگر بخواهد طلاق میدهد قبل از آنکه با او مباشرت کند. اینست عدّهای که خداوند امر فرموده تا زنان را بر اساس آن طلاق دهند. («فتح الباری» ج ٩، ص ٢٨٨)» این تعلیقه از خود ابوریّه است.
نور ملکوت قرآن - ج4
228نور ملکوت قرآن - ج4
229نور ملکوت قرآن - ج4
230نور ملکوت قرآن - ج4
231مقام خلافت برای جلوگیری ازین خطر دستور داد که مصحفی را که برای اوّلین بار به امر خلیفۀ اوّل نوشته شده بود و پیش حفصه زوجۀ پیغمبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم و دختر خلیفۀ دوّم بود، به امانت گرفتند. و پنج نفر از قرّاء
نور ملکوت قرآن - ج4
232صحابه را که یکی از ایشان باز زید بن ثابت متصدّی جمعآوری مصحف اوّل بود، مأموریّت داد که نسخههائی از آن بردارند که اصل سائر نسخ قرار گیرد. و دستور داد که قرآنهائی که در ولایات در دست مردم است، جمعآوری شده به مدینه فرستاده شود.
ازین قرآنها هرچه به مدینه میرسید، به امر خلیفه میسوزانیدند (یا بقول برخی از مورّخین میجوشانیدند).
بالأخره نسخۀ چندی نوشته شد که یکی از آنها را در مدینه نگهداشتند، و یکی از آنها را به مکّه، و یکی به شام، و یکی به کوفه، و یکی به بصره فرستادند. و گفته میشود که: غیر ازین پنج نسخه یک نسخه نیز به یمن و یک نسخه به بحرین فرستادهاند. و این نسخههاست که مُصحفِ إمام نامیده میشوند و اصل سائر نسخهها میباشند.
اختلافی که این نسخهها با مصحف اوّلی در ترتیب دارند، تنها اینست که در مصحف اوّل سورۀ برائت در میان مِئین گذاشته شده بود، و سورۀ أنفال نیز در میان مثانی جای داشت؛ و در مصحف امام سورۀ أنفال و برائت را یکجا در میان سورۀ اعراف و سورۀ یونس ثبت کردند.»1
اهتمام مسلمین در أمر قرآن مجید
و همچنین دربارۀ اهتمام مسلمین در امر قرآن مجید فرمودهاند:
«چنانکه پیشتر اشاره شد، در زمان جمعآوری قرآن برای بار اوّل و بار دوّم، سور و آیات قرآنی در دست عامّۀ مسلمانان بود، و برای نگهداری آنچه داشتند کمال جدّیّت به خرج میدادند. علاوه بر آن، گروه زیادی از صحابه و تابعینِ قاری قرآن که کاری جز آن نداشتند، و جمعآوری قرآن در یک مصحف جلو چشم همه انجام میگرفت، و همگان مصحفی را که آماده نموده در
- «قرآن در اسلام» ص ١١٣ و ١١٤
نور ملکوت قرآن - ج4
233دسترسشان گذاشتند، پذیرفتند. و نسخههائی از آن برداشتند؛ و ردّ و اعتراض نکردند.
و حتّی در جمع عثمانی (جمع دوّم) میخواستند آیۀ کریمۀ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ (سورۀ توبه، آیۀ ٣٤) را در مصحف بدون واو ثبت کنند، مانع شدند. و ابیّ بن کعب1 صحابی، در مقام تهدید سوگند یاد کرد که: اگر واو را اسقاط کنند، شمشیر کشیده، با ایشان خواهد جنگید. و بالأخره واو را ثبت کردند.
خلیفه دوّم2 در زمان خلافت خود، روزی جملۀ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ را در آیۀ وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ (سورۀ توبه، آیۀ ١٠٠) بدون واو خواند؛ با وی به مقام مخاصمه بر آمدند، تا بالأخره خلیفه را وادار کردند که با واو بخواند.
جمعآوری قرآن در عصر خلفاء، و سبب سکوت و پذیرش أمیرالمؤمنین علیه السّلام
علیّ علیه السّلام با اینکه خودش پیش از آن، قرآن مجید را به ترتیب نزول جمعآوری کرده بود و به جماعت نشان داده بود، و مورد پذیرش نشده بود، و در هیچیک از جمع اوّل و دوّم وی را شرکت نداده بودند؛ با این حال هیچگونه مخالفت و مقاومت به خرج نداد، و مصحف دائر را پذیرفت. و تا زنده بود حتّی در زمان خلافت خود، دم از خلافت نزد.
و همچنین ائمّۀ اهل بیت که جانشینان و فرزندان آن حضرتند، هرگز در اعتبار قرآن مجید ـ و حتّی به خواصّ شیعیان خود ـ حرفی نزدهاند؛ بلکه پیوسته در بیانات خود استناد به آن جستهاند، و شیعیان خود را امر کردهاند که از قرائت مردم پیروی کنند.3
- «الدّرّ المنثور» جزء ٣، ص ٢٣٢ (تعلیقه)
- «الدّرّ المنثور» جزء ٣، ص ٣٦٩ (تعلیقه)
- «وافی» طبع سنگی، ج ٥، ص ٢٧٣، باب اختلاف القرءان (تعلیقه)
نور ملکوت قرآن - ج4
234و به جرأت میتوان گفت که: سکوت علیّ علیه السّلام با اینکه مصحف معمولی با مصحف او در ترتیب اختلاف داشت، ازاینجهت بوده که: در مذاق اهل بیت، تفسیر قرآن به قرآن معتبر است؛ و در این روش ترتیب سُوَر و آیات مکّی و مدنی نسبت به مقاصد عالیۀ قرآن تأثیری ندارد. و در تفسیر هر آیۀ مجموع آیات قرآنی باید در نظر گرفته شود؛ زیرا کلامی که جهانی و همیشگی باشد، در کلّیّات مقاصد و مطالب آن خصوصیّات زمان و مکان و حوادث وقت نزول که اسباب نزول نامیده میشوند، نباید مؤثّر باشد.
آری در دانستن این خصوصیّات فوائدی را از قبیل روشن شدن تاریخ پیدایش معارف و احکام و قصص جزئی که مقارن نزول بودهاند، و چگونگی پیشرفت دعوت اسلامی در مدّت بیست و سه سال روزگار بعثت و نظائر اینها میتوان بدست آورد.
ولی حفظ وحدت اسلامی (چنانکه پیوسته منظور ائمّۀ اهل بیت بوده) از این فوائد جزئیّه مهمتر میباشد.»1
از مجموع آنچه ذکر شد بدست آمد که این اندازه اهتمام اکید در حفظ قرآن و حفظ سور و آیات، بلکه کلمات و حروف بجهت آنست که قرآن با حروف و کلماتش معجزه و وحی آسمانی بوده؛ و رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم نفس نفیس و وجود اقدسش بر این گونه اهتمام داشته، و به مسلمین تعلیم مینموده است.
اوّلاً خود خداوند تضمین مصونیّت آن را فرموده است؛ و با جملۀ:
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.2 «حقّاً و تحقیقاً ما قرآن را
- «قرآن در اسلام» ص ١١٥ و ١١٦.
- آیۀ ٩، از سورۀ ١٥: الحجر
نور ملکوت قرآن - ج4
235فروفرستادیم، و حقّاً و تحقیقاً ما نگهبان و حافظ آن میباشیم.» تا روز قیامت آن را از تغییر و تبدیل و تحریف حفظ خواهد نمود.
کتابت قرآن باید طبق موازین متقدّمین باشد
و ثانیاً بر مسلمین واجب و حتم است که در کتابت و استنساخ و طبع قرآن مجید بقدری اهتمام کنند و در حدّی در صحّت آن بکوشند که ابداً غلطی در کتابت و طبع دیده نشود. و متصدّیان کتابت و طبع آن، مردمی خبیر و بصیر و عارف به علم قرآن و کتابت و قرائت بوده باشند؛ تا طبق همان نهجی که متقدّمین ما در حفظ و کتابت و تدوین این کتاب آسمانی دقّت نموده، و تعبّد در نوشتن را تا سر حدّی مراعات کردهاند که مثلاً لفظ نعمت را در سوره واحدهای همچون سورۀ ٢: بقره، در یکجا (آیۀ ٢١١) طبق قواعد با تاءِ گِرد: نِعْمَةَ اللَهِ، و در یکجا (آیۀ ٢٣١) تَعبّداً للسّلف با تاء کشیده: نِعْمَتَ اللَهِ نوشتهاند؛ و همین لفظ را در سورۀ ٣: آل عمران، در آیۀ ١٠٣ با تاء کشیده: نِعْمَتَ اللَهِ، و در دو جای دیگر از این سوره: در آیۀ ١٧١، و در آیۀ ١٧٤ با تاءِ گِرد: بِنعْمَةٍ مِنَ اللَهِ نوشتهاند. و در سورۀ ١٤: إبراهیم، در آیۀ ٦: نِعْمَةَ اللَهِ، و در آیۀ ٢٨ و ٣٤: نِعْمَتَ اللَهِ نوشتهاند؛ متصدّیان کتابت و طبع هم از این راه و روش تجاوز نکنند، و به سلیقۀ خود همه را یکجور ننویسند که این امر مهمّی است، و عدم تحریف و امانتداری مسلمین را در کتابت و الفاظ قرآن از زمان حضرت خاتم الأنبیاء صلّی اللَه علیه و آله و سلّم تا این زمان حاضر میرساند.
متأسّفانه در قرآنهای طبع ایران در سابق الأیّام این معنی کما هو حقّه منظور نشده است. و امّا در قرآنهای طبع سلطان عبد الحمید که بخطّ حافظ عثمان است، و قرآنهائی را که وزارت اوقاف عراق از روی نسخۀ قرآن که بخطّ خطّاط: حاج حافظ محمّد أمین رُشدی بوده و اصل آن را مادر سلطان عبد العزیز به مقبرۀ جنید بغدادی هدیّه نموده است، طبع نموده است، و قرآنی که اخیراً وزارت ارشاد اسلامی جمهوری اسلامی ایران از روی قرآن سوریائی
نور ملکوت قرآن - ج4
236که طبق طبع مصحف المدینة النّبویّة است و در آن، لجنه و افراد کثیری برای طبع و تصحیح آن اقدام نمودهاند، طبع و منتشر ساخته است، این نکات لحاظ شده، و بالأخصّ در این قرآن اخیر مزایائی است که در دو قسم پیش از آن نیست.
زیرا در این قرآن، وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ را بدین صورت نوشته است، ولی در دو قرآن قبل بِأيْدٍ با یک مرکز نوشته است. و لإالَي الْجَحِيمِ (سورۀ ٣٧: صافّات، آیۀ ٦٨) و همچنین لأاوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ (سورۀ ٩: توبه، آیۀ ٤٧) را در هر سه قرآن بدون الفِ زیاده نوشتهاند، امّا لأاذْبَحَنَّهُ (سورۀ ٢٧: نمل، آیۀ ٢١) را در هر سه طبع با الف زیاده نوشتهاند. و محتمل است مصحّحین و مسئولین، دو عبارت سابق را در مصاحف قدیمه بدون الف زیاده دیدهاند؛ و فقط در لأاذْبَحَنَّهُ ملاحظه نموده و فقط در اینجا ثبت کردهاند.
باری ما فارسی زبانان نباید قرآن را طبق صداهای زبان خودمان بنویسیم.
مثلاً نباید إسحَق، إبرهیم، رَحمَن، إسمعیل، اُولَئکَ، ملَئکَة را با الف کشیده بنویسیم. این در رسم الخطّ عربی غلط است. چون فتحه و اشباع آن که از آن الف تولید میشود، یک چیز است. و در آن رسم الخطّ باید با صدای فتحه نوشت.
خوشوقتانه در قرآن طبع اخیر ایران این معنی رعایت شده است، و مصنّفین باید کتب خود را از روی کتابت این قرآن تصنیف نمایند؛ و ملائکه و رحمان و إسحاق و إسماعیل را ننویسند.
طبع قرآن باید بدون هر پیرایه و ضمّ ضمیمهای باشد. نباید در حواشی صفحات مطالبی را از تفاسیر و شأن نزول نوشت. در بالای صفحات لفظ خوب و بد برای چیست؟ ضمیمه شجره نامۀ کتابفروشها، و تجویدنامه غلط است.
کشف الآیات و کشف المطالب باید جدا نوشته شود. ترجمۀ قرآن را باید در
نور ملکوت قرآن - ج4
237کتابی جداگانه طبع و منتشر ساخت.
خلاصه این یگانه کتابی که قطعی الصّدور است، نباید با مطالب غیر قطعیّه ضمیمه شود. قرآن را باید بدون هیچ ضمّ ضمیمه و مطلب اضافی نوشت، و آن را قرائت کرد.
امّا معالأسف قرآنهای طبع سابق که در این نواحی طبع میشد، بقدری اضافات در آخرش میآوردند که شاید بقدر خود حجم قرآن ضخامت پیدا میکرد. و بقول سنائی که دربارۀ دین رسول خدا میگوید:
دین تو را از پی آرایشند *** وز پی آرایش و پیرایشند
بسکه ببستند بر او برگ و ساز *** گر تو ببینی نشناسیش باز
فتوای علاّمۀ طباطبائی در تحریم طبع ضمیمهای با قرآن مجید
در پایان کتاب «اسلام و احتیاجات واقعی هر عصر» که تألیف حضرت استاد آیة اللَه علاّمۀ طباطبائی قدّس اللَه سرّه العزیز است، مجلّۀ «مکتب اسلام» از ایشان دربارۀ این مسائل استفتا نموده است، و حضرت ایشان پاسخ نوشته و امضا فرمودهاند. و چون سؤال و جواب هر دو در خور و شایان دقّت است، ما عین آن را در اینجا میآوریم:
««سؤال: در پارهای از قرآنها که اکثر در ایران چاپ شده است، از طرف ناشرین یک سلسله أشکال به نام طِلسم ضمیمۀ کلام اللَه مجید گردیده، و یکجا چاپ و بفروش میرسد.
اصولاً برای این أشکال و طلسمها مدرک صحیحی در دست هست یا نه؟
پاسخ: اصولاً این اشکال و طلسمها، خواه آنچه ضمیمۀ قرآن گردیده و چاپ شده، و خواه غیر آن، مدرک صحیحی ندارند؛ و از راه موازین دینی هیچگونه دلیلی بر صحّت آنها در دست نیست.
سؤال: برای نظر به هریک از این اشکال و طلسمات، یک سلسله خواصّ عجیب و غریبی مینویسند؛ و همۀ آنها را به پیامبر اکرم و ائمّۀ هدی
نور ملکوت قرآن - ج4
238صلوات اللَه علیهم أجمعین نسبت میدهند؛ تکلیف این آثار و فوائد چیست؟!
پاسخ: مزایائی که از زبان پیامبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله [و سلّم] و ائمّۀ هدی علیهم السّلام برای نظر کردن به این اشکال نقل شده است، قسمتی از آنها مجعول و باطل است، مانند مطالبی که دربارۀ نظر کردن به مُهرِ نُبوّت و امثال آن نقل شده، و قسمت دیگر مدرکی ندارد.
سؤال: ترسیم تمثالهای پیامبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم و ائمّۀ هدی علیهم السّلام با وضعی که مشاهده میشود، و ضمیمه کردن آنها به قرآن، و همچنین ضمیمه کردن اشکال و طلسمات فوق الذّکر، و نیز ضمیمه کردن مُحرّمنامه و نوروزنامه از نظر شرع انور چگونه است؟!
پاسخ: ترسیم تمثالهای تخیّلی پیامبر اکرم صلّی اللَه علیه و آله [و سلّم] و ائمّۀ هدی علیهم السّلام و ضمیمه کردن آن به قرآن، و همچنین ضمیمه کردن یک سلسلۀ روایات خرافی، مانند اینکه اگر کسی به شکلی که مهر نبوّت نامیده میشود نگاه کند ثوابی معادل ثواب هزار هزار حجّ از حجهای رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم برای او نوشته میشود، یا اگر به فلان شکل نگاه کند همۀ گناهان او آمرزیده، و شفاعت امّت محمّد صلّی اللَه علیه و آله و سلّم به دست او سپرده میگردد، قطعاً موجب هتک حرمت قرآن مجید و حرام میباشد.
همچنین ضمیمه کردن یک سلسله اشکال بنام طلسم و غیره به قرآن مجید با توجّه به آنچه در بالا ذکر شد که کوچکترین مدرکی ندارد، خالی از هتک حرمت نیست.
اساساً یک فرد مسلمان نباید این نکتۀ بدیهی را فراموش کند، یا از آن غفلت نماید که: این کتاب پاک آسمانی که سخن خدا و قرآن مجید نامیده میشود، یگانه تکیهگاه معارف اصلی و فرعی اسلام، و سند زندۀ نبوّت، و مایۀ آبروی ششصد میلیون مسلمانان جهان است.
نور ملکوت قرآن - ج4
239با تذکّر این نکته، هرگز وجدان دینی یک فرد مسلمان اجازه نمیدهد که کتاب دیگری را هر چند مشتمل به مطالب حقّه هم باشد ضمیمۀ آن کرده، و در عرض آن قرار دهد، و در جامعه منتشر سازد. تا چه رسد به امثال محرّمنامهها، نوروزنامه و احکام کسوف و خسوف که دنیای امروز با نظر سُخریّه به آنها نگاه میکند. و از آن بدتر اشکال و رسوم خرافی و تمثالهای تخیّلی است که ضمیمه کردن آنها به قرآن مجید، با حیثیّت و شئون کلام خدا بازی کردن است.
ناشرین محترمی که دوست دارند پارهای از مطالب حقّه را، مانند تاریخ اولیای دین، و کتابهای عقائد مذهبی، و تجوید و قرائت، در سایۀ نشر قرآن مجید منتشر کنند، ممکن است آنها را جداگانه چاپ و صحّافی کرده، و همراه قرآن کریم به مراجعین خود بدهند. محمّد حسین طباطبائی»
حرمت تصرّف در کلام و نوشته و امضای دیگری
این گونه تصرّفات در کتب أخبار و تواریخ و تفاسیر نیز یافت میشود. و متصرّفان ندانستهاند که این کار نادرست است. و اصولاً تصرّف در خطّ و کتابت و انشاء غیر، و یا تصرّف در سخن و گفتار او، و یا تصرّف در امضای وی حرام است.
انسان حقّ ندارد مطلبی را از کتابی جدا کند و طبع کند، گرچه بنام همان مصنّف باشد؛ چون آن مصنّف کتاب را مجموعاً نوشته است، و مجموع من حیث المجموع را انتشار داده است. تکّه کردن و تجزیه نمودن آن کتاب بدون امضای مؤلّف حرام است.
حقّ تألیف از آنِ مؤلّف است. شرعاً کسی حقّ ندارد کتاب دیگری را بدون اجازۀ وی طبع و منتشر کند. این حقیر در رسالۀ مختصری شرعاً این مسئله را مورد بحث قرار دادهام.
نام کتاب و کیفیّت طبع و ترجمۀ آن باید به اجازۀ مؤلّف باشد؛ وگرنه
نور ملکوت قرآن - ج4
240سرقت است.
بسیار عجیب است کتابی را طبع و منتشر نموده بودند به نام «استراتژی زن در اسلام» تألیف علاّمۀ سیّد محمّد حسین طباطبائی، و بر روی جلد آن عکس زنی را بصورت محو و کشیدهشده، که امروزه این گونه نقّاشیها مرسوم شده است، نقّاشی کرده بودند.
این کتاب فارسی بوده، و بنده خریداری کرده و مطالعه نموده بودم؛ و قلم هم قلم خود حضرت علاّمه استاد بود. ولی در شگفت بودم که نامگذاری و شکل هیولا و مجسّمۀ تخیّلی زن بر روی جلد هیچکدام با مذاق استاد جور نبود. در این سال آخر عمر که در زمستان مدّت چهار ماه در طهران بودند، روزی از این کتاب سخن به میان آمد، ایشان بسیار تعجّب کردند و گفتند: من چنین کتابی ننوشتهام!
عرض کردم: این کتاب را بنده در منزل دارم، میآورم. فردای آنروز کتاب را خدمتشان بردم. از شکل و وضع و نام کتاب رنگشان سرخ شد. گفتند: پیش من باشد تا مطالعهای بکنم.
معلوم شد شخصی به نام ... که با نام مشخّص و معلوم خود، مقالهای را که ایشان دربارۀ حقوق و موازین با سائر مقالات یکجا نوشتهاند مجزّا نموده، و با این کیفیّت نامطلوب، بدون کوچکترین اطّلاعی به ایشان طبع و نشر کرده است.
حقیر کتابی نوشتهام به نام «لَمعاتُ الحسین» علیه السّلام، و در آنجا توصیه کردهام که: مناسب است خطبهها و کلمات و مواعظ آن حضرت را که در این کتاب آمده است با عین ترجمۀ آن بر روی تابلوها بنویسند، و در تکایا و حسینیّهها و دانشگاهها و سالنها و امثالها نصب کنند؛ تا مستمعین علاوه بر استفادۀ سمعی، با مشاهده این آثار عجیب، روحشان در افق افکار واسع و
نور ملکوت قرآن - ج4
241اندیشههای گسترده و حیات بخشندۀ حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام قرار گیرد.
بعد دیده شده، بعضی از کلمات را تکّه تکّه کرده، و در ترجمههای آنها تغییر داده، و بر روی پارچههائی بصورت پرچم طبع نمودهاند؛ و در زیر آن نوشتهاند: از کتاب ارزشمند «لمعات الحسین».
وقتی در کتاب «لمعات» ترجمهها بدین صورت نیامده است، و عبارات خطب، انتخاب و تجزیه شده است، آیا نسبت این مطالب بدین کتاب، غلط نیست؟!
یا آنچه را که خودتان میخواهید بنویسید، نام «لمعات» را بر آن مگذارید؛ و یا لااقلّ بنویسید: اقتباس و برداشت از «لمعات الحسین». وگرنه این کذب است. کذب شقوقی دارد.
مرحوم محدّث قمّی: حاج شیخ عبّاس کتابی نوشته به نام «مفاتیح الجنان» که کتاب جامع و شاملی است برای ادعیه و زیارات. و غیر از مقداری از سُور قرآن را که جدا کرده و در اوّلش قرار داده است ـ و این عمل درستی نیست ـ 1 رویهمرفته کتاب مفیدی است.
قرائت قرآن باید منحصراً از روی خود مصحف باشد (ت)
- سورههای خاصّی از قرآن را در اوّل قرار دادن، نسخ و عدم اعتنا به بقیّۀ قرآن است. و تفکیک و اعتنا به اینها و عدم اعتنا به سائر سور است. کسی که دعا و زیارت میخواند، اگر در بین آن نیازمند به سورۀ خاصّی باشد، از روی مصحف میخواند. و همیشه باید نزد مؤمن، مصحف زودتر و جلوتر از «مفاتیح الجنان» باشد؛ وگرنه عملاً این کتب ادعیه، نسخ قرآن را مینماید. و این مصیبت عظیمی است. و اگر بگوئی: کسی که مشغول دعا و زیارت است، و از روی «مفاتیح» دعا و زیارت میخواند، فوراً از این سورههای منتخبه استفاده میکند؛ جواب آنست که: همیشه باید نزد دعا خواننده و زیارتکننده، قرآن زودتر و مقدّم بر «مفاتیح» باشد. و همین عمل موجب شده است که در مشاهد مشرّفه، قرآن کمتر به چشم میخورد، و بیشتر «مفاتیح» است. این عمل نسخ عملی قرآن نیست؟!
نظیر این عمل بلکه زشتتر، تجزیه و تفکیک قرآن به صورت ٣٠و یا ٦٠و یا ١٢٠پاره است که برای هر کدام جلدی جداگانه نموده و چه بسا بسیاری از آیات تقطیعشده، نصفش در یک مجلّد و نصف دگرش در مجلّد دیگر است. آیا این هتک قرآن نیست؟! و قبیحتر آنکه بسیاری از واقفان این اجزاء، در اوّل هر جزئی عکس خودشان را با صورت وقفنامه، و یا تصویر جوانی را که از دست دادهاند و به یاد او این سی پاره را وقف نمودهاند گذاردهاند؛ و یک سورۀ فاتحه را هم جدا نوشته و منضمّ با این جزوات نمودهاند. این کارها تحقیقاً حرام و موجب بازی کردن و ملعبه قرار دادن کلام اللَه مجید است. سببش اینست که:
اداره مسئولی برای رسیدگی بدین امور نیست؛ و هر شخص عوامّ غیر مطّلعی محضا للثّواب از پیش خود اقدام به چنین کاری میکند. و صاحبان انتشار و کتابفروشها هم بیخبرند؛ و در نتیجه این مفاسد عظیم مترتّب میگردد.
- سورههای خاصّی از قرآن را در اوّل قرار دادن، نسخ و عدم اعتنا به بقیّۀ قرآن است. و تفکیک و اعتنا به اینها و عدم اعتنا به سائر سور است. کسی که دعا و زیارت میخواند، اگر در بین آن نیازمند به سورۀ خاصّی باشد، از روی مصحف میخواند. و همیشه باید نزد مؤمن، مصحف زودتر و جلوتر از «مفاتیح الجنان» باشد؛ وگرنه عملاً این کتب ادعیه، نسخ قرآن را مینماید. و این مصیبت عظیمی است. و اگر بگوئی: کسی که مشغول دعا و زیارت است، و از روی «مفاتیح» دعا و زیارت میخواند، فوراً از این سورههای منتخبه استفاده میکند؛ جواب آنست که: همیشه باید نزد دعا خواننده و زیارتکننده، قرآن زودتر و مقدّم بر «مفاتیح» باشد. و همین عمل موجب شده است که در مشاهد مشرّفه، قرآن کمتر به چشم میخورد، و بیشتر «مفاتیح» است. این عمل نسخ عملی قرآن نیست؟!
نور ملکوت قرآن - ج4
242بعد از فوت آن مرحوم، این کتاب را شاید به زیاده از پنجاه شکل و صورت: ضخیم و با ترجمه، و بدون ترجمه، و بنام «کلّیّات مفاتیح الجنان» و «منتخب مفاتیح» و «مفاتیح به انضمام حدیث کساء» و به انضمام بعضی از سورههای قرآن که ایشان نیاورده است و ... طبع و نشر نمودهاند که تحقیقاً روح آن مرحوم بدین گونه تصرّفات لعنت میفرستد. آیا از جهت شرع، راه صحیحی را میتوان برای این تصرّفات جست؟
محدّث قمّی در «مفاتیح» بعد از شرح مبسوطی در مضارّ تصرّف در ادعیه و عبارات دیگران، و تنقید از دعای مجعول حُبّی و زیارت مَفْجَعَة میگوید:
«مثلاً کتاب «منتهی الآمال» این احقر را تازه طبع کردند. بعض از کُتّابِ آن به سلیقۀ خود در آن تصرّفاتی نموده؛ از جمله در احوال مالک بن یُسر ملعون نوشته: از دعای امام حسین علیه السّلام هر دو دست او از کار افتاده بود
نور ملکوت قرآن - ج4
243الحمد للّه، در تابستان مانند دو چوب خشک میگردید الحمد للّه، و در زمستان خون از آنها میچکید الحمد للّه، و بر این حال خسران مال بود الحمد للّه.
در این دو سطر عبارت، چهار لفظ الحمد للّه، کاتب موافق سلیقۀ خود جزء کرده. و نیز در بعضی جاها بعد از اسم جناب زَینب یا امّ کلثوم به سلیقه خود لفظ «خانم» زیاد کرده، که زینب خانم، و اُمّ کلثوم خانم گفته شود، که تجلیل از آن مخدّرات شود.
و حمید بن قَحْطَبه را چون دشمن داشته، به واسطۀ بدی او حمید بن قَحْبۀ نوشته؛ و لیکن احتیاط کرده، قحطبه را نسخهبدل او نوشته. و عبد ربَّه را صلاح دیده عبد اللَه نوشته شود. و زَحْر بن قَیْس که به حاءِ مهمله است در هر کجا بوده به جیم نوشته؛ و امّ سلمه را غلط دانسته، و تا ممکنش بوده امّ السّلمة کرده؛ إلی غیر ذلک.»
آنگاه مرحوم محدّث قمّی گوید: «غرضم از ذکر این مطلب در اینجا دو چیز بود: یکی آنکه این تصرّفاتی را که این شخص کرده، به سلیقۀ خود این را کمال دانسته و خلافش را ناقص فرض کرده، و حال آنکه همین چیزی که او کمال دانسته، باعث نقصان شده است؛ پس بسیاری از تصرّفات ما که خوب و کمال میپنداریم از همین قبیل است.
و دیگر غرضم آن بود که معلوم شود: هرگاه نسخهای که مؤلّفش زنده و حاضر و نگهبان او باشد، اینطور کنند با او، دیگر با سائر نسخ چه خواهند کرد؟ و به کتابهای چاپی دیگر چه اعتماد است؟ مگر کتابی که از مصنّفات مشهورۀ علماء معروفین باشد، و به نظر ثقۀ از علماءِ آن فنّ رسیده و امضاء فرموده باشند.»1
- «مفاتیح الجنان» طبع اصلی اسلامیّه، ص ٤٣٣
نور ملکوت قرآن - ج4
244مرحوم محدّث قمّی که خود در ضبط و ثبت و نقل و دقّت در حدیث و تاریخ خِرّیت فنّ و از نوادر ذی قیمت معاصرین ما به شمار میرفت، خود در ابتدای کتاب شریف خود: «نَفَسُ المَهمومفیمَقتَلِ مصیبة أبی عبد اللَه الحسین المظلوم علیه السّلام» گوید:
«هرگاه خواستند از این کتاب، فایده یا مطلبی نقل کنند، بلا واسطۀ نقل از آن کتاب، منقول ننمایند؛ بلکه اسم این کتاب را در اوّل آن ببرند، و ذکر کنند که از «نفس المهموم» نقل شده. چه آنکه من دوست دارم که این کتاب شریف در جزء مقاتل محسوب شود. و اهل منابر این داعی را در نظر داشته باشند، و از دعا فراموشم نفرمایند.
عَلَی أنَّه قَدْ وَصَلَ عَنِ السَّلَفِ قَدیمًا: أنَّ اسْتِراقَ الْفَوائِدِ عِنْدَ اُولی الْکَمالِ أفْظَعُ مِن اسْتِراقِ ذَخآئِرِ الْمالِ. وَ غیرَتِهِمْ عَلَی بَناتِ الأفْکارِ کَغیرَتِهِمْ عَلَی الْبَناتِ الأبْکارِ. وَ مَنْ کَذَبَ کُذِّبَ؛ وَ مَنْ سَرَقَ عُذِّبَ.1
«علاوه بر این از بزرگان گذشتگان ما از قدیم الأیّام اینطور رسیده است که: در نزد صاحبان کمال دزدی کردن نتائج فکری بشر، و آنها را به خود نسبت دادن، زشتتر است از دزدی کردن ذخیرههای مال. و غیرت و حمیّت بزرگان با شرافت بر دختران بکر فکر، و اندیشههای بدیع دانش و علم، مانند غیرت و حمیّت بر حفظ دختران بکر میباشد. و کسی که به دروغ مطلبی را از دیگری گرفته، به خود نسبت بدهد، دروغش آشکارا خواهد شد؛ و کسی که دزدی کند مورد عقوبت قرار خواهد گرفت.»»
استاد فقه و اصول ما در نجف اشرف، حضرت شیخ الفقهاء و المجتهدین، علاّمۀ ثانی: آیة اللَه العظمی شیخ حسین حلّی أعلی اللَه تعالی
- «نفس المهموم» طبع اسلامیّه، ص ١
نور ملکوت قرآن - ج4
245درجته بما توصیه میفرمود: به نقل اقوال اعتنا نکنید تا خود بروید و آن اصل و مصدری که از آن نقل شده، پیدا کنید و در آن ببینید! میفرمود: ما در نقل اقوال و مطالب از کتابی، چون خودمان مراجعه کردیم، دیدیم هفتاد درصد نقل اقوال با واقع مطابقت ندارد.
گفتار علاّمه در لزوم عبادات به زبان عربی
بالجمله، بگذریم و سخن را در دنبالۀ اعجاز قرآن و عربیّت آن، به گفتاری از حضرت استاد: آیة اللَه علاّمۀ طباطبائی قدّس اللَه مَضجَعَهالمُنیفمتّصل کنیم؛ آنجا که از ایشان سؤال شده است:
«چرا زبان عربی را جزو لزومات ایمان و اعتقاد به اسلام کردهاند؟ قرآن و نماز و اینها باید عربی باشد، یا هر زبانی؟»»1
و ایشان در پاسخ فرمودهاند:
«نظر به اینکه قرآن کریم از جهت لفظ معجز است (چنانکه از نظر معنی معجز است) باید لفظ عربی او حفظ شود. و حفظ عربیّت نماز از جهت این است که در آن، مقداری از قرآن (سورۀ حمد با یک سورۀ دیگر) در هر رکعت باید قرائت گردد. و از طرف دیگر، آیات و أخبار که مدرک اصلی دین هستند به لغت عربی است. وجه عنایت مسلمین به زبان عربی همین است.»2و3