پدیدآور علامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه قرآن وحدیث ودعاء
مجموعه نور ملکوت قرآن
توضیحات
جلد چهارم مجموعۀ «نور ملکوت قرآن» از آثار ماندگار مرحوم علامه آیةالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی قدّسسرّه بوده که پیرامون جنبۀ «عمومیت، اصالت و واسعیت قرآن» با قلمی روان و بیانی سلیس به رشتۀ تحریر درآمده است.
مهمترین مطالب این مجلّد:
• دعوت قرآن به تفکر در اشیاء خارج، و مصنوعات خداوند
• قرآن و سیر آفاقی
• بحث دربارۀ اصل خلقت انسان در قرآن
• علوم مادیه و طبیعیه تا حدی که موجب کمال انسان است شرافت دارد
• دستورات اخلاقی قرآن، بشریت را به اعلا درجه از توحید میرساند
• عرفان یا فلسفه و حکمت، یگانه راهگشای حل مسائل توحید
• مزیّت زبان عربی و سبب نزول قرآن به لسان عربی
• غلبۀ زبان انگلیسی، معلولِ غلبۀ استعمار انگلیس است
• افتخار به نژاد و ملّیّت مذموم است، زیرا نژاد اختیاری نیست
• زندهکردن لغات فارسی باستانی، برگشت از تعالیم قرآن است
• لزوم تکلم به زبان عربی برای جمیع مسلمین
• نامۀ شهید مطهری دربارۀ شناخت هویت دکتر شریعتی
• اعلمیت به قرآن، میزان اعلمیت در اسلام
• کیفیت جمعآوری قرآن در زمان رسولالله
• ضرورت کتابت قرآن، طبق موازین متقدّمین
• نقد و بررسی حجّیّت و اعتبارِ تورات و انجیلِ فعلی
• بحثی دربارۀ اعتبار انجیل برنابا
• لغات و اصطلاحات بدیع قرآنی
• حجّیّت سنّت، در قوّۀ حجّیّت قرآن
• اثبات تواتر قرائات قرآن و نقد و بررسی نظریه مخالفین تواتر
بحث هشتم: سیر قرآن در آیات آفاقی و عظمت اخلاق قرآن
و تفسیر آیۀ: وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُورًا
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم
وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَی أعْدآئِهِمْ أجْمَعینَ مِنَ الآنَ إلَی قِیامِ یَوْمِ الدِّینِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ الْعَلیِّ الْعَظِیم
قالَ اللهُ الْحَکیمُ فی کِتابِهِ الْکَریمِ:
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَ ما يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُورًا.
(چهل و یکمین آیۀ از سورۀ إسراء: هفدهمین سوره از قرآن کریم)
«و سوگند که تحقیقاً ما در این قرآن، از هر گونه تغییر و تبدیلی در ارائۀ وحدت ذات حقّ آوریم بجهت آنکه مردم متذکّر شوند؛ امّا برای آنها جز زیادتی نفرت و انزجار چیزی را نیفزود.»
معنای «صَرف» در آیۀ مطلع بحث، و تفسیر آیۀ
حضرت استاد علاّمه قدّس الله سرّه در تفسیر این کریمۀ مبارکۀ فرمودهاند:
«راغب اصفهانی در «مفردات» گفته است: صرف به معنی ردّ کردن و برگرداندن چیزی است از حالتی به حالت دگر، و یا تبدیل آن به غیر. و تصریف هم همان معنی صرف را دارد به علاوۀ معنای تکثیر و زیادتی. و اکثر در صرف چیزی از حالی به حالی، و از امری به امری استعمال میشود. و تصریف الرّیاح گرداندن بادهاست از حالی به حالی.
خداوند میفرماید: ﴿وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ﴾،1 ﴿وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ﴾.2 و از همین قبیل است تصریف کلام و تصریف دراهم ـ انتهی.
و بنابراین، معنای وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا به شهادت سیاق، این میشود که: قسم یاد میکنم که ما گفتارمان را در این قرآن دربارۀ امر توحید و نفی شریک از خداوند، از شکلی به شکل دیگر برگرداندیم، و از صورتی و لحنی به صورتی و لحن دگری تغییر دادیم، و در عبارات مختلفه وارد ساختیم، و به انواع بیانهای گوناگون تشریح و توضیح دادیم؛ به امید آنکه این مردم مشرک متذکّر گردند و متنبّه شوند و حقّ برایشان آشکارا و روشن گردد؛ امّا این تصریف و استدلال به صورتهای مختلف و ارائۀ حقّ به بیانهای گوناگون، برای آنها موجب ازدیاد بُعد و دوری از حضرت او شد. هرگاه سخن از وحدت او به نوعی جدید آوردیم، برای آنان ایجاد نفرت و انزجاری جدید نمود.»3
آیاتی که خداوند را نشان میدهند دو گونهاند: آفاقی و أنفسی
در کتاب آسمانی و الهی قرآن مجید به دو گونه از آیات برای ارائۀ حقّ استمداد شده است: یکی آیات آفاقی و دیگری آیات انفسی.
سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ* أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ.4
«ما به زودی آیات خود را هم در آفاق و هم در نفسهای آنها، به ایشان نشان میدهیم؛ تا برای آنها روشن و هویدا گردد که: اوست حقّ. آیا برای
پروردگار تو این بس نیست که او بر هر چیزی شاهد و حاضر است؟!
هان! بدانید که: ایشان در لقای پروردگارشان در شکّ و تردید به سر میبرند! هان! بدانید که: او بتمام اشیاء احاطه دارد!»
نکاتی دربارۀ آیۀ: سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ
در این آیه چند نکته مهمّ است:
اوّل اینکه: آیات الهیّه که موصل و راه برای رسیدن بذات اقدس وی هستند، غیر از دو گونه از آیات نیست: اوّل آیات آفاقی، دوّم آیات انفسی.
دوّم اینکه: ضمیر در أنَّهُ الْحَقُّ با آنکه ضمیر مفرد مذکّر است مرجعی ندارد تا بدان برگردد. کلمۀ الله، ربّ و امثالهما نیامده تا بتواند مرجعش واقع شود. و در اینجا به ضرورت حتمیّه باید یک معنی واحدی که در کلمه آیات منطوی است و دارای عنوان وحدت است مرجعش واقع شود، و آن غیر از ذو الایه چیزی نیست. (که از شدّت اتّصال و ربط آیه به ذو الآیه گوئی نفس آیات از جهت انطباق و ارائۀ ذات اقدس حقّ، خود حقّ هستند.) و آیات آفاقیّه و انفسیّه با تمام کثرتشان از لحاظ این ارائه و نشان دادن، همگی وحدت دارند و یکی میباشند؛ و همه حقّند، و حقّ غیر از آنها چیزی نیست.
سوّم اینکه: جمله ألآ إنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِّن لِّقَآءِ رَبِّهِمْ برای تأکید همان مطلب اوّل است که حقّ در همه موجودات آفاقیّه و انفسیّه ظاهر و متجلّی است، و هر ظهور عین مُظهرِ است. بنابراین، آیه میرساند که: این چشمان رمدآلود و خراب با آنکه در همۀ موجودات بدون استثناء حقّ را مینگرد، معذلک از رؤیت و لقای حقّ در شکّ است. و با آنکه به هر چه نظاره میکند، در این دریای عظیم عالم امکان غیر از حقّ چیزی تجلّی و ظهور ندارد، و اوست که به هر چیز محیط است، و اوست که در همه جا حاضر و ناظر و شهید است؛ ولی معالأسف هریک از این مردم مبتلا به کثرت و دیوانۀ اعتباریّات و رسوم، و
کثرتزدۀ پندار، از رؤیت جمال حقّ در هر آیه از آیات آفاقی و انفسی در تردید و ریب میافتد. هر لحظه میبیند و انکار میکند. هر دم سخنش را میشنود و منکر میشود. وَه چه شگفتی از این شگفتانگیزتر؟!
یار نزدیکتر از من به من است | *** | وین عجبتر که من از وی دورم |
چکنم با که توان گفت که دوست | *** | در میان من و من مهجورم |
حضرت مولی الموحّدین أمیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات الله المَلکِ المُتعال فرمود:
الْعَارِفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، فَأعْتَقَهَا وَ نَزَّهَهَا عَنْ کُلِّ مَا یُبَعِّدُهَا.1
«عارف کسی است که خودش را بشناسد، و چون شناخت آزادش کند.
و از هر چه نفسش را از ساحت قرب و شناخت حقّ که لازمۀ شناخت خودش است دور میدارد، آن را محفوظ و پاک و منزّه دارد.»
سعدی حجاب نیست، تو آئینه پاک دار | *** | زنگار خورده، چون بنماید جمال دوست؟ |
چه خوب و عالی این حقیقت را قاضی نور الله شوشتری از بعضی از عارفان و موحّدان نقل کرده است:
یا جَلیَّ الظُّهورِ وَ الإشْراقْ | *** | کیست جز تو در انفس و آفاق؟ |
لَیْسَ فی الْکآئِناتِ غَیْرَکَ شَیْءْ | *** | أنْتَ شَمْسُ الضُّحَی وَ غَیْرُکَ فَیْءْ |
دو جهان سایه است و نور توئی | *** | سایه را مایه ظهور توئی |
حرف ما و من از دلم بتراش | *** | محو کن غیر را و جمله تو باش |
خود چه غیر و کدام غیر اینجا؟ | *** | هم ز تو سوی تست سیر اینجا |
در بدایت ز تست سیر رجال | *** | وز نهایت به سوی تست آمال |
اللهُمَّ أنْتَ السَّلاَمُ وَ مِنْکَ السَّلاَمُ وَ إلَیْکَ یَرْجِعُ السَّلاَمُ.1
تمام مراتب حقّ، از خداوند است
حضرت استاد قدّس الله نفسه، به یک اشاره، استنتاج دقیق و عمیقی از آیهای از قرآن نمودهاند؛ که حقّاً باید در برابر سعه نفس، و ادراک لطیف، و ذکاء عجیب ایشان در فهم دقائق آیات قرآنیّه زانو زد.
دربارۀ آیۀ مبارکۀ:
الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ.2 «حقّ از پروردگار تست؛ بنابراین از شکّآورندگان مباش!»
فرمودهاند: «این جمله الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ «حقّ از پروردگار تست» از بدیعترین بیانات قرآن است، چون حقّ را مقیّد به «من» نموده که دلالت بر ابتدا میکند: «حقّ از پروردگار تست» و مقیّد به چیز دیگری نکرده است. مثلاً نفرموده است: الْحَقُّ مَعَ رَبِّکَ «حقّ با پروردگار تست» زیرا در این جمله بحسب حقیقت، شائبۀ شرک و نسبت عجز به سوی خداوند متعال است.
و علّتش آنست که: این گفتارهای حقّه و قضایای واقعیّه و ثابته هر چه باشد (حتّی اگر ضروریّه و غیر قابل تغییر از اصالتش بوده باشد؛ مثل آنکه میگوئیم: عدد چهار زوج است و عدد واحد نصف عدد دو است، و امثال اینها) معذلک انسان همۀ آنها را از حقیقت خارج که تحقّق در وجود دارد بهرهبرداری نموده و اخذ میکند، و تمام وجود از خداوند متعال است.
پس حقّ، تمام مراتبش از خداست؛ همانطورکه خیر تمام مراتبش از
خداست. و ازاینروست که از کارهای خدا مؤاخذه و پرسش نمیشود؛ و از کارهای مردم مؤاخذه و پرسش میشود.
لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ.1
فعل غیر خدا با حقّ است و مصاحب حقّ است زمانی که حقّ باشد؛ و امّا فعل خدا وجودی است که حقّ غیر از صورت علمیّه آن چیز دگری نیست.» انتهی.2
اینک که دانستیم: منطق قرآن کریم حقّیّت وجود خارج و واقعیّت آنست؛ و آن با وحدت و بساطتش و با عدم تناهی و ابدیّتش عین حقّ است؛ و تمام آیات اعمّ از آفاقیّه و انفسیّه، مظاهر و مجالی وی هستند؛ و هر کدام به نوبۀ خود و در حدود سعۀ خود، آن واقعیّت و حقیقت را نشان میدهند؛ حال باید بدانیم: آیاتی که در قرآن از این نشانههای آفاقی و انفسی گفتگو دارند کدامند؟
آیات آفاقیّه به معنای موجودات خارجیّه و اشیائی است که بیرون از ذات انسان است.
آیات انفسیّه به معنای مظاهر و ظهورات نفس، و صفات و ملکات و اخلاق و اعمالی است که بواسطۀ نفس است؛ و همگی اینها راجع به نفس انسانی بوده، و در برابر و مقابل آیات آفاقیّه قرار دارند.
تفکّر در آیات آفاقیّه همین طریقه مشاهده و تجربه و توجّه به طبیعت و استوار نمودن استدلالهای نظری و فکری بر محسوسات و اشیاء خارجی است که امروزه در مکاتب دنیا بازارش گرم است؛ و پدیدآورنده آن را امثال بیکن و کانْت و دکارْت میدانند که چرخ تحقیق و علوم بشری را در راه تجربه و
مشاهده کشاندهاند.
دعوت قرآن به تفکّر در اشیاءِ خارج، و مصنوعات خداوند
ولی حقّاً قرآن مجید علمدار این فتح و پرچمدار این نصیب است که در چهارده قرن پیش از ما، با آیات بسیاری انسان را وادار به تفکّر در امور خارج مینماید؛ مانند توالی و پی در آمدن و تفاوت مقدار شب و روز، و گردش زمین و آسمان، و روئیدن درختان و میوهها و نباتات، و سیراب شدن آنها از آب واحد، و نر و ماده بودن جمیع امور طبیعی و مادّی، و مطالعه در وزش بادها، و حرکت ابرها، و آمدن باران و تگرگ، و پیدایش صاعقه و رعد و برق، و اختلاف شکل ماه در لیالی مختلفه، و تکوّن جنین، و تکامل آن بصورت و شکل انسان کامل ذیروح، و اختلاف و تنوّع کوهها، و سیر کشتیهای با دَکَل در میان آبها، و پرواز پرندگان و طیوری که در موقع پرواز بالهای خود را جمع میکنند و باز میکنند و یا پیوسته با بالهای باز و گسترده پرواز مینمایند، و اختلاف مزۀ آبها، و خلقت زنان، و آرامش مردان بواسطۀ آنان، و بحث از خواب و بیداری، و مرگ و حیات، و بسیاری از مسائل دیگر که یک قسمت عمدۀ از قرآن را تشکیل میدهد.
با این تفاوت که دانشمندان امروز فقط به جنبۀ مادّی و طبیعی و روابط حسّی آن نظر دارند، امّا قرآن از این بمراتب بالاتر و راقیتر، امر به مشاهده و ملاحظه این امور از جهت ربط و ارتباط محض به خالق علیم حکیم قادر متعال مینماید؛ و تمام این موجودات کثیره را آئینههای مختلف جمال واحد حیّ ازلی و ابدی معرّفی میکند، و نور احدیّت وی را در تمام شبکههای عالم امکان توسعه و گسترش میدهد.
لذا میبینیم آن طرز تفکّر قرآنی، مردمی عالم و دانشمندانی موحّد و خداشناس در امور تجربی و طبیعی تربیت کرد که قرون متمادیه بشر را در سایۀ آرامش خیال و فکر، و سکون خاطر، و تأمین عدالت اجتماعی، و بهرهبرداری
از جمیع مواهب الهیّه حفظ و نگهداری کردند.
امّا این دایگان مهربانتر از مادر چون دید خدائی نداشتند، و ربط علوم و حقائق را از خالقش بریدند، دنیا را تبدیل به جهنّمی سوزان نموده، و بشریّت را در این دوزخ عاجل و زودرس با شتابی هر چه بیشتر روانه ساختند.
از گاندی نقل است که قریب به این مضمون گفته است:
«اروپائیها دنیا را شناختند، و خود را نشناختند؛ و چون خود را نشناختند، هم خود را خراب کردند و هم دنیا را.»1
مضامین متفاوتی از آیات قرآن کریم دربارۀ اصل خلقت انسان
دربارۀ اصل خلقت انسان در قرآن کریم، آیاتی با مضامین متفاوتی وارد است:
١ـ هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضي أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ.2
«اوست آنکه شما را از گل آفرید؛ و سپس مدّتی را برای شما مقرّر نمود؛ و مدّت نامیده شده در نزد اوست.»
٢ـ وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا.3
«و اوست آنکه از آب، بشری را آفرید؛ و در میان آنها روابط نسب و دامادی برقرار کرد.»
٣ـ وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.1
«و یاد بیاور زمانی را که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من آفرینندۀ بشری هستم که از گِل خشکشدۀ از لجن متعفّن و بدبو میباشد.»
٤ـ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ.2
«خداوند انسان را از گِل خشک همچون سُفال بیافرید.»
٥ـ إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِينٍ لازِبٍ.3
«تحقیقاً ما آدمیان را از گِل چسبنده آفریدیم.»
٦ـ إِنَّ مَثَلَ عِيسي عِنْدَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ.4
«تحقیقاً مثل عیسی بن مریم در نزد خداوند مثل آدم بو البشر است که او را از خاک آفرید.»
٧ـ وَ اللهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ.5
«و خداوند شما را اوّلاً از خاک، و سپس از نطفه (آب کم) بیافرید.»
٨ـ فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ* خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ.6
«باید انسان بنگرد که از چه چیز خلق شده است؛ او از آب جهنده خلق شده است.»
٩ـ أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُديً* أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍ
يُمْني.1
«آیا انسان چنان میپندارد که مهمل و یله و بدون وزن و ارج واگذار شده است؟ آیا مگر او از آبی که از منیّ بوجود آمده است نبوده است؟!»
١٠ـ الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ* ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ.2
«آن خدائی که هر چیزی را که آفرید، نیکو آفرید. و ابتدای آفرینش انسان را از گِل نمود و پس از آن نسل او را از جوهره و عصارۀ گرفتهشده از آب پست قرار داد.»
١١ـ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ.3
«انسان را از خون بسته شده (و یا از کِرْم) بیافرید.»
١٢ـ خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ.4
«انسان از عجله و شتاب خلق شده است. من به زودی آیاتم را به شما نشان خواهم داد؛ پس شما شتاب ننموده و از من پیش نیفتید!»
١٣ـ اللهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً.5
«خداوند است آنکه شما را از ضعف و ناتوانی بیافرید؛ و پس از ضعف، قدرت و قوّت نهاد.»
١٤ـ خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ.6
«شما را از نفس واحدی خلق نمود، و از آن نفس جفتش را قرار داد؛ و برای شما از أنعام و چهارپایان هشت جفت فرودآورد.»
١٥ـ إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ.1
«ما انسان را از آب نطفۀ درهم و مختلط آفریده، و آن را از حالی به حالی نمودیم.»
١٦ـ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ.2
«ما انسان را از چکیده و عصارۀ گِل آفریدیم.»
این مجموعاً شانزده تعبیری بود که ما از قرآن مجید دربارۀ اصل خلقت انسان، چه از جهت مادّی و چه از جهت اخلاقی استنتاج نمودیم؛ و عبارتند از:
مَآء، مَآءٍ مَّهِينٍ، مَآءٍ دَافِقٍ، تُرَاب، طِين، طِينٍ لاَّزِبٍ، سُلاَلَةٍ مِّن طِينٍ، صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ، صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ، نُطْفَه، مَنِيٍّ يُمْنَي، نُطْفَةٍ أمْشَاجٍ، عَلَق، عَجَل، ضَعْف، نَفْسٍ وَاحِدَةٍ.
«آب، آب پست، آب جهنده، خاک، گل، گل چسبنده، چکیدۀ از گل، گل خشک همچون سفال، گل خشک از لجن بدبو، نطفه، منیّ ریختهشده، نطفۀ مختلط و درهم، خون بسته شده یا کِرم، شتاب، سستی، نفس واحد.»
بحث در مورد تعبیر دو آیه از آیات شانزدهگانه قرآن دربارۀ اصل خلقت انسان
ما دربارۀ این آیات در جلد دوّم از همین دورۀ کتاب «نور ملکوت قرآن» در قسمت عظمت قرآن بحث نمودیم. اینک فقط دربارۀ دو آیه اخیر که یکی نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ باشد، و دیگری سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ تا میرسد به ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ
به بحثی اجمالی برای اثبات اعجاز قرآن و نگرش آن در دعوت بشریّت به تفکّر در آفرینش و کاخ صنع و آیات آفاقی میپردازیم.
آیۀ اوّل (نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ)؛ اشارۀ قرآن به تمرکز شخصیّت انسان در ﴿نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ﴾
امّا دربارۀ آیۀ اوّل: إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعًا بَصِيرًا.1
«ما انسان را از نطفۀ مختلط و درهم آفریدیم، درحالیکه وی را از حالی به حالی مبدّل ساختیم؛ تا در نهایت او را شنوا و بینا قرار دادیم.»
تفسیر علاّمه در «المیزان» نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ را
حضرت استاد گرامی ما در تفسیر فرمودهاند: «نطفه در اصل به معنای آب اندک است، ولی در استعمال به معنای آب حیوان نری که از آن همجنس آن تولید میشود غلبه پیدا نموده است.
و أمشاج جمع مَشیج و یا مَشَج با دو فتحه و یا فتحه و کسره [مَشَج و مَشِج] به معنای مختلط و ممتزج است. و نطفه را یا به اعتبار اجزای مختلفش، و یا به اعتبار اختلاط آب نر و ماده، به وصف امشاج توصیف نموده است.
و ابتلاء نقل چیزی است از حالی به حالی و از طوری به طوری، مانند اختلاف حالات طلا در بوتۀ زرگری. و مراد از ابتلای انسان در خلقتش از نطفه، همانست که در چندین جا خداوند در کلامش از آن سخن رانده است که نطفه را آفرید و سپس آن را عَلَقه نمود، و علقه را مُضغه کرد تا آخرین اطواری که بر آن طاری میشود؛ تا برسد به آنجا که آن را خلقی دیگر و آفرینشی جداگانه بنماید.
و بعضی گفتهاند: مراد از ابتلاء، امتحان انسان است به تکلیفی که به وی شده است. و این سخن، نادرست است؛ زیرا بر آن تفریع فرموده است قول
خود را که: فَجَعَلْناهُ سَمِيعًا بَصِيرًا «پس از این ابتلا ما او را شنوا و بینا نمودیم.» و اگر مراد از ابتلا امتحان بود، باید آن متفرّع بر سمیعاً بصیرًا شود نه عکس آن.
و پاسخی که از این اشکال دادهاند که: در کلام خداوند تقدیم و تأخیری است؛ و تقدیر اینچنین است:
إنّا خَلَقْنا الإنْسانَ مِن نُطْفَةٍ أمْشاجٍ فَجَعَلْناهُ سَمیعًا بَصیرًا لِنَبْتَلیَهُ. «ما انسان را از نطفۀ ممتزج و مخلوط آفریدیم، و سپس او را شنوا و بینا نمودیم برای آنکه او را بیازمائیم.» بقدری ضعیف است که نباید بدان گوش فرا داشت.»1
حال باید دید این اختلاط نطفه از چیست؟ با آنکه میدانیم نطفۀ مرد از یک سلّول نامرئی بسیار ریز بنام اسپرماتوزُئید است، و بقدری کوچک است که در یک قطرۀ آن چند میلیون وجود دارد، و ابداً در آن ترکیبی نیست؛ و نطفۀ زن از یک سلّول نامرئی دیگری بنام اُوول میباشد، که در اثر فقط یک عمل لقاح بین یک اسپرم با یک اُوول، انسان بوجود میآید.
گفتار طنطاوی در تفسیر أمشاج
طَنطاوی در تفسیر خود گفته است: «مراد از امشاج که در این آیه است، موادّ دهگانهای است که اصول تغذیه محسوب میشوند.»
او میگوید: «خداوند میفرماید: ما انسان را سمیع و بصیر قرار دادیم تا بتواند مشاهدۀ دلائل و استماع آیات را بنماید و متمکّن از تعقّل و تفکّر گردد که: ما او را از نطفه آفریدیم، و آن آبی است که در مرد و در زن است و بواسطۀ اتّحاد این دو نطفه، جنین متکوّن میشود.
امّا از کجا این دو نطفه موجود شده است؟ این دو نطفه از عناصر مختلفی است، و آن عناصر از نباتات و اجزای حیوانی که در غذای پدران و مادرانست، و نیز از آبی که میآشامند بوجود میآید، و با املاحی که با آن سر و کار دارند
تهیّه میگردد. و جمیع موادّی که در اصول تغذیه، چه در خوراکیها و چه در آشامیدنیها هستند ده گونهاند:
اکسیژن، ئیدروژن، کربن، ازُت، گوگرد، فسفر، پتاسیوم، منیزیوم، کلسیوم و آهن. بنابراین، این اصول دهگانهای است که در هر نباتی وجود دارد، و بطریق أولی در هر حیوانی موجود است؛ زیرا که نبات غذای حیوان است و در هر انسان موجود است. فعلی هذا نطفه از این امشاج دهگانه پیدا میشود؛ و آن اخلاطی است که از این موادّ تکوین میشود، و بعد از امتزاج بصورت خون و پس از آن بصورت نطفه و پس از آن بصورت علقه و مضغه تا آخرین مراتب را میپیماید.»1
«و یکی از لطیفههای این سوره استعمال لفظ أمشاج است که خدا میفرماید: انسان از نطفه خلق شده است و نطفه از امشاج پدید آمده است. و امشاج در انسان غیر از اکسیژن و ئیدروژن و موادّ دیگری که ذکر شد و بالغ بر ده تا شد، چیز دیگری نیست.
این امشاج و اخلاطی است که انسان از آنها تکوّن یافته است، و نطفه در انسان تکوّن مییابد، و از نطفه، انسان جدیدی بوجود میآید. لهذا مبدأ خلقت انسان از آهن و فسفور و گوگرد و بقیّۀ اجزاء است.»2
این گفتار طنطاوی مستند به دلیل نیست؛ و علاوه در این آیه امشاج صفت است برای نطفه، نه آنکه مبدأ و اصل تکوّن آن امشاج است.
آیا معنای أمشاج، کروموزومها هستند، و یا حالت خاصّ حاصلۀ از لقاح؟
بعضی شاید عامل وراثت و شخصیّت را کروموزوم بدانند.3 بدین
معنی که مرکز شخصیّت و محلّ تجمّع صفات در انسان، همان الیافهای مخصوص و معدودی است که در انسان به ٤٦ عدد میرسد و آنها در هر سلّول از سلّولهای بدن موجود است، غیر از تخمک و اسپرم که در هریک از آنها ٢٣ عدد است که ٢٢ عدد آن اتوزوم (غیر جنسی) و یک عدد آن جنسی بوده، و بعد از لِقاح و شروع حرکت نطفه در زیر ذرّه بین دیده میشوند. به هر حال این از اسرار عجیب، بلکه از عجیبترین اسرار خلقت است که: تمام شخصیّت و صفات ذاتی، و تکثّر اجزاء و اعضاء را با تضمّن وحدت آن بر روی یک تکسلّول باقی میگذارد.
و چون این سلّول به تمام معنیالکلمه خُرد و بسیط و ساده است، چگونه این دریای عظیم از صفات و اخلاق و ملکات، و بلکه اعضاء و اجزای مختلف العمل و متفاوت الفعل را در یک سلّول تمرکز داده است؟!
قوانین وراثت و مشاهداتی که بر روی نطفه و سلّولهای جنسی مرد و زن (اسپرم و اوول) به عمل آمده است، شاهد روشن و دلیل بارزی است از تمرکز شخصیّت و خلاصه شدن آن در سلّول واحد.
و همچنین تجربیّات و اطّلاعات عمومی ما این حقیقت شگفتانگیز را نشان میدهد: که چگونه صفات بیشمار، و خصال لا تُعدّ و لا تُحصَی، حتّی خطوط ریز چهره و کیفیّت تکان دادن دست و چشم و دقائق عادات یک پدر و
مادر در اولاد و در نوادههای آنها تکرار میشود؛ بدون آنکه در بسیاری از اوقات، تأثیرات خارج از تعلیم و تربیت در این امر دخالت داشته باشد.
واسطه این فضای وسیع بیافق از کثرات، و این دریای ژرف از اختلافات که در انسانها بچشم میخورد، جز یک سلّول بسیار بسیار ریز نامرئی چیزی نیست.
غالب علمای ژِنشناسی (ژنتِیسَین) عامل این صفات ارثی را همان کروموزومها میدانند که در سلّولهای جنسی وجود داشته و بالمناصفه وارد نطفه میشوند، و تمام آثار وراثت را روی طرز برخورد و دو جور شدن و دو تکّه شدن این نیمۀ کروموزومها که هریک نیز قابل قسمت به قطعههای کوچکتری هستند میدانند.
امّا بعضی از محقّقین زیستشناسی همچون اِتین رابَوک عامل وراثت را کروموزوم نمیدانند؛ و میگویند: شخصیّت و وراثت معلول یک اثر مرموز خارجی و یا یک عمل داخلی مبتنی بر فاکتورهای منسوب به کروموزوم نیست، بلکه همان عنصر تشکیلدهندۀ سلّول از جنس نر و ماده یعنی سیتوپلاسم و هسته که هریک از آنها از مخلوطهای آغشتۀ درهم برهم عدّۀ زیادی از ترکیبات خمیری درست شده و محیط یا مادّۀ حیاتی را تشکیل میدهند میباشد، و آن مخلوطهای درهم و برهم و مبهم و غیر مشخّص هستند که در بروز صفات و تشکّل شخصیّت موجود دخالت و شرکت دارند.
و البتّه باید دانست که: آثار زندگی و فعّالیّت خارجی تکسلّول زنده، آثاری نیست که بطور جداگانه عمل بعضی از این عناصر باشد، و وظائف بطور تسهیم ما بین آنها تقسیم شده باشد؛ بلکه در هر آن واحدی هر عنصری روی جمیع عناصر دیگر تأثیر داشته، و خود نیز تحت تأثیر سائر عناصر قرار میگیرد.
و خلاصه و مجموعۀ فعل و انفعالات فرد فرد عناصر با همدیگر، و با
محیط خارج است که نتیجهاش عمل سلّول در خارج میباشد.
همچنین است وضع یک موجود چند سلّولی بزرگتر، و جمیع نباتات و حیوانات و انسانها. و همانطوریکه در داخل تکسلّول، جمیع عناصر مشکّله آن دخالت و شرکت در اعمال حیاتی دارند، در بدن یک موجود زنده و حیاتی نیز یک همکاری منظّم و کامل ما بین تمام نسوج آن موجود میباشد. هر عملی که از وی سرزند تمام اجزاء و افراد در آن دخالت و شرکت دارند. و همچنین هیچ اثری به موجود زنده وارد نمیگردد که تمام اعضاء و اجزاء آن از آن برخوردار نباشند.
این کیفیّت اختلاط آغشتۀ درهم و برهم سیتوپلاسم و هسته که مبدأ چنین تکثّری است، در قرآن کریم به نام أمشاج نامیده شده است؛ و حال و کیفیّت نطفه را بیان میکند.
باری، تحقیق این دستۀ قلیل از محقّقین زیستشناس به نظر قریبتر به واقع میرسد؛ و العلم عند الله.
آیۀ دوّم (سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ ... ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ)؛ تصریح آیۀ قرآن بر «حرکت جوهریّه» صدر المتألّهین
امّا دربارۀ آیۀ دوّم که به صراحت بر اساس حرکت در جوهر دلالت بر جسمانی بودن نفس در حال حدوث، و بر روحانی بودن آن در حال بقا مینماید، اینک بحث اجمالی ما اینست:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ* ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ* ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظامًا فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ.1
«و سوگند که تحقیقاً ما انسان را از جوهره و چکیدۀ گِل آفریدیم. و پس از
آن او را به صورت نطفه در محلّ مستقرّ (رحم مادر) قرار دادیم. و سپس نطفه را علقه (خون بسته شده) آفریدیم. و پس از آن علقه را مضغه (مانند یک لقمۀ گوشت جویده شده) آفریدیم. و سپس مضغه را استخوانهای جنین آفریدیم. و آنگاه بر روی استخوانها گوشت پوشانیدیم. و از آن پس او را به خلقت و آفرینش دگری ابداع نمودیم. بنابراین مبارک و منزّه و مقدّس است خداوند که او بهترین آفرینندگان است.»
در این آیات، خداوند میگوید: ما انسان را از گل خالص خلق کردیم. بنابراین، اصل آفرینش انسان از گل است. و معلوم است که گل جسم است؛ پس حدوث انسان از گل شروع شده است که جسم است.
و پس از خلقت او از گل، ما آن را یعنی آن انسان گلی را نطفه نمودیم. در اینجا هم ملاحظه میشود که تبدیل به جسم شده است. چون نطفه جسم است. یعنی جسمی به جسم دیگری تبدیل یافته است.
و پس از آن ما نطفه را بشکل علقه، یعنی بشکل خون بسته شده آفریدیم. در اینجا نیز جسمی به جسم دگری مبدّل شده است.
و پس از آن ما علقه را مضغه آفریدیم، و بصورت پاره گوشت جویده شده خلق کردیم. در اینجا ایضاً جسمی تبدیل به جسم دگر شده است.
و سپس ما آن مضغه را استخوان آفریدیم. در اینجا نیز گفتار در تبدیل جسم به جسم است.
و چون خداوند بر روی استخوانها گوشت پوشانید، در اینجا میفرماید: از این پس ما انسان را به خلقت دیگری ابداع و انشاء نمودیم. یعنی این انسان جسمی را روحانی کردیم، و حقیقت و نفس این اجسام مادّیّه، تبدیل به نفس ناطقه انسانی گردید.
پس در ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ مادّه کنار میرود، و آن مادّه مبدّل به نفس
مجرّد میگردد.
و این فقط بواسطۀ حرکت جوهریّه است که جوهرِ سُلالۀ گل حرکت نموده و به نطفه رسیده است. و نطفه در جوهر خود حرکت کرده، علقه شده است. و باز علقه در جوهرش حرکت کرده و مضغه گردیده است. و مضغه در جوهرش حرکت کرده و استخوان شده است. و همان استخوانی که لباس گوشت در بر کرده است، در ذات و جوهر خود حرکت کرده و نفس ناطقه و جان و روان آدمی گردیده است. در تمام این مراحل حرکت جوهر در مادّه بوده است، و اینک مادّه حرکت کرده و به مرحلۀ تجرّد و روان در میآید.
صدر المتألّهین شیرازی، این فیلسوف و نابغهای که از چهارصد سال پیش تا بحال فلسفۀ اسلام و قرآن را پاسداری کرده است، و صدر نشینان خرد و اندیشه را به زیر نگین خود فرا خوانده است؛ با استمداد و استعانت از این بحر عمیق قرآن، نظیر همین آیۀ مورد بحث بود که توانست فلسفۀ مشّاء و یونان را درهم بریزد، و خود از پیش خود چنین فلسفهای را بر اساس تعقّل و اشراق و شرع انور اقدس ابداع و اختراع نماید.
او در «اسفار» متعالیۀ خود اثبات کرده است که:
النَّفْسُ جِسْمانیَّةُ الْحُدوثِ وَ رُوحانیَّةُ الْبَقآءِ.
«نفس در ابتدای حدوث و خلقتش جسم است، امّا در بقا و امتداد وجودیش روحانی میشود.»
و بر همین نهج حکیم بزرگوار، شاگرد بارز و اندیشمند مکتب صدر المتألّهین گوید:
النَّفْسُ فِی الْحُدوثِ جِسْمانیَّةْ | *** | وَ فِی الْبَقا تَکونُ رُوحانیَّةْ |
و بر همین اساس عطّار گفته است:
تن ز جان نبود جدا، عضوی ازوست | *** | جان ز کلّ نبود جدا، جزوی ازوست1 |
مفاد آیۀ، خلاف قول به ترکیب انسان از روح و بدن است.
و بنا بر آنچه از این آیۀ کریمه بدست میآید، آنچه را که قدماء از حکماء میگفتهاند که: چون انسانی بخواهد موجود شود، در وهلۀ نخستین وجود جنینی او تحقّق مییابد، تا به سرحدّی که مستعدّ برای وُلوج و دمیدن روح میشود؛ در آن وقت در یک آن بلافاصله خداوند متعال نفس را ایجاد میکند و از عالم بالا و تجرّد به مادّه تعلّق میدهد، خلاف مفاد آیۀ مبارکۀ است.
قدماء میگفتند: انسان مرکّب است از روح و بدن؛ ولی آیۀ مبارکۀ «ترکیب» را نمیرساند، بلکه با صراحت «تبدیل» را میرساند.
از عظمت و جلالت قرآن مجید همین بس که فیلسوفانی مانند بوعلی سینا که جهانی از اندیشه بودند به این نکته پی نبرده، و تا هزار سال در کتب بر اساس همان مشی قدماء قائل به ترکیب انسان از روح و بدن بودند؛ تا این فیلسوف شیرازی پرده از راز قرآن برداشت، و حرکت در جوهر را با اتّکاءِ به این آیۀ وافی هدایه با ادلّهای روشن و استوار مبرهن ساخت.
بوعلی سینا شیخ الرّئیس در اشعار معروف و مشهور خود که به قصیدۀ عینیّۀ و رقائیّۀ او شهرت دارد در مطلعش میگوید:
هَبَطَتْ إلَیْکَ مِنَ الْمَحَلِّ الأرْفَعِ | *** | وَرْقآءُ ذاتُ تَعَزُّزٍ وَ تَمَنُّعِ (١) |
مَحْجوبَةٌ عَنْ کُلِّ مُقْلَةِ عارِفٍ | *** | وَ هیَ الَّتی سَفَرَتْ وَ لَمْ تَتَبَرْقَعِ(٢)2 |
١ـ فرودآمد به سوی بدن تو از بالاترین محلّ و عالیترین مقام، کبوتر ورقاءِ روح تو که دارای مقامی بس عزیز و محلّی بس رفیع است.
٢ـ آن لطیفۀ روح از دیدگان هر عارف و آشنائی پنهان است؛ و عجب در اینست که او چهرۀ خود را به نقاب نپوشانده است، بلکه دائماً پرده از رخ برافکنده و در مرأی و منظر عامّه خود را هویدا ساخته است.
آیات آفاقیّه در ﴿وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ﴾
از جملۀ آیات مجید قرآن کریم که دعوت به تذکّر و تنبّه در موجودات آفاقیّه میدهد و حقّاً باید آن را نیز از معجزات آن شمرد، این آیۀ است:
وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.1
«و از هر چیزی ما دو جفت آفریدیم به امید آنکه شما متذکّر شوید؛ و خدای خود را از این راه بیابید.»
خداوند تمام مخلوقات را جفت آفریده است
این آیه صراحت دارد بر آنکه: هر چیزی را که پروردگار تعالی خلق نموده است جفت آفریده است؛ و چیزی که تک باشد خداوند آن را خلق نکرده است. و از عمومیّتی که از آیه استفاده میشود بدست میآید که: این جفت بودن اختصاص به حیوانات و انسان ندارد؛ بلکه در نباتات و جمادات نیز خلقت بطور زوج میباشد. و این با نظر سطحی و عادی مشکل بود، زیرا مثلاً جفت بودن در باران و برف و ابر و صاعقه و باد و سنگ و کلوخ و جواهرات معدنی معنائی نداشت.
فلهذا بعضی از مفسّرین خود را به آیۀ واقعۀ در سورۀ یس راضی کرده بودند که میفرماید: ما از چیزهائی را هم که شما نمیدانید جفت قرار دادیم:
سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ.1
«پاک و منزّه است آنکه تمام جفتها را از آنچه زمین میرویاند، و از خودشان، و از آنچه را که آنها نمیدانند بیافرید.»
و چون معنای جفت را نر و ماده میگرفتند، به جفت و زوج بودن دربارۀ انسان که نر و ماده دارند (وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) و به جفت بودن حیوانات و حدّ اکثر در نباتات اعمّ از گیاهان و درختان قائل بودند. و آیۀ مبارکۀ: وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ.2 «ما بادها را فرستادیم بجهت آنکه عمل لقاح و آبستن کردن درختان را به عهده گیرند.» را شاهد بر نر و ماده داشت جمیع نباتات میگرفتند؛ چون بواسطۀ باد است که گردههای نر از شکوفههای درختان در فضا منتشر میگردد و به درختان ماده میرسد، و بدینوسیله عمل لقاح و آبستن کردن صورت میگردد و درختان میوه میدهند.
و بهترین نمونۀ آن درخت خرماست که تا بواسطۀ طَلْع آن (طَلْحٍ مَنْضُودٍ) درختان ماده را آبستن ننموده و لقاح صورت نگیرد، آن درختان بار نمیآورند.
امّا معنی زوج، نر و یا ماده نیست؛ و معنی زوجین مجموع نر و ماده نیست. زوج به معنی جفت است. هر چیزی که جفت دیگری واقع شود؛ همچون اسب درشکه، و کفّۀ ترازو، و شیشه عینک و امثال ذلک هر کدام جفت دیگری است. به هریک از آن دو، زوج و به هر دوتای آنها زوجین گویند.
اینست معنای حقیقی زوج، و اگر أحیاناً در جائی به معنی نر و یا ماده
استعمال شود، به عنایت این حقیقت جفت بودن است؛ چون هریک از نر و ماده، و یا زن و شوهر عِدْل و جفت یکدیگرند.
بیان معنای حقیقی «جفت بودن» در آیۀ، که امروزه دربارۀ تمام ذرّات عالم به ثبوت رسیده است
اینک که برای عالم مادّه جفت بودن در تمام ذرّات به ثبوت رسیده است، معنی کریمۀ شریفۀ وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ روشن میشود.
توضیح آنکه: در هر ذرّهای از ذرّات، هستهای نامرئی است که بار الکتریک مثبت دارد و پروتون نام دارد. و در اطراف آن مجموعهای است از الکترونها که سیّار بوده و بار الکتریکی منفی دارند. و چون مقدار بار جمیع الکترونها بقدر بار هسته است، لهذا ذرّه بجای خود باقی است. زیرا هر دو بار مثبت و یا هر دو بار منفی که در جنس با هم مشترکند از همدیگر با شتاب دور میشوند؛ و بار مثبت به بار منفی که در جنس مختلفند نزدیک میشوند و همدیگر را میربایند. و این عمل در آزمایشهای آونگهای الکتریکی که بار مثبت و یا منفی گرفتهاند به خوبی مشهود است.
بنابراین در تمام موجودات حتّی در خورشید و سیّارات قوای جاذبه و دافعه موجود است، و این حرکتهای منظّم بر اساس همان تجاذب و تدافع قواست که زوجیّت را در آنها تحقّق بخشیده است.
استفاده این مطلب از خطبه أمیرالمؤمنین علیه السّلام: مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادِیَاتِهَا، وَ مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا؛ دَآلَّةً بِتَفْرِیقِهَا عَلَی مُفَرِّقِهَا، وَ بِتَألِیفِهَا عَلَی مُؤَلِّفِهَا...
اوّلین کسی که از روی این راز قرآن پرده برداشت و جمال دلآرای آن را برای عالم بشریّت نمودار کرد، أمیرالمؤمنین علیه السّلام بود؛ که در خطبه شیوا و غرّای خود از تجاذب و تدافع و تألُف و تفرّق اشیاء در اثبات توحید سخن به میان میآورد و به این آیۀ مبارکۀ استناد مینماید.
شیخ کلینی در کتاب «کافی»، از محمّد بن أبی عبد الله مرفوعاً از أبی عبد الله علیه السّلام، در ضمن خطبهای مفصّل از حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام روایت میکند ـ تا میرسد به اینکه میفرماید:
ضَآدَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَ الْیَبْسَ بِالْبَلَلِ، وَ الْخَشْنَ بِاللِینِ، وَ الصَّرْدَ بِالْحَرُورِ؛ مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادِیَاتِهَا، وَ مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا؛ دَآلَّةً بِتَفْرِیقِهَا عَلَی مُفَرِّقِهَا، وَ بِتَألِیفِهَا عَلَی مُؤَلِّفِهَا؛ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَی: وَ مِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.1
«خداوند بین نور و ظلمت تضادّ برقرار کرد؛ و همچنین در میان خشکی و تری، و میان زبری و نرمی، و میان سردی و گرمی. در میان موجوداتی که با هم دشمنند ایجاد الفت نمود؛ و در میان آنهائی که با هم نزدیک هستند دوری و جدائی برقرار فرمود. پس این موجودات به سبب تفریقی که در ما بین آنهاست، دلالت دارند بر خداوندی که تفریق انداخته است، و به سبب تألیفی که در میان آنهاست دلالت دارند بر خداوندی که تألیف برقرار نموده است. و اینست گفتار خداوند تعالی: و ما از هر چیزی جفت آفریدیم به امید آنکه شما متذکّر گردید!»
از این خطبۀ شریفه بدست میآید که تمام موجودات دارای دو حال تضادّ هستند: الفت دارند در عین افتراق و جدائی، و افتراق دارند در عین اتّحاد و الفت و یگانگی. و همین است مفاد و مراد از زوجیّتی که در آیه آمده است.
در اینجا مراد و مقصود از کلمۀ زَوْجَیْن همان تعادی و تألیف (دشمنی و مهربانی) است که در هر موجودی از ذرّه و اتم تا آسمان و منظومۀ شمسی و کهکشانها وجود دارد.
الکترونها دور هستۀ مرکزی پروتون میگردند؛ هسته به منزلۀ زوج است، و الکترونها ازواج دیگری هستند که دور میزنند. و ترکیب اجسام از همین ازواج است. و نظم و ترتیب و مدار و حرکت جمیع منظومههای شمسی بر این اساس است.
پس در عین الفت، به سبب تفریقی که در میان آنهاست دلالت میکنند بر خداوند تفریقاندازندۀ خود. زیرا اگر الفت طبیعت آنهاست نباید نفرت و تفرّق در میانشان پیدا شود؛ زیرا که الطَّبیعَةُ لا تَتَغَیَّرُ وَ لا تَتَثَنَّی. «طبیعت بهخودیخود چنانکه امر خارجی بر آن وارد نشود، نه تغییر میکند و نه دو تا میشود.»
و در عین تفریق به سبب الفتی که در میانشان است، دلالت میکنند بر خداوند الفتاندازندۀ خود بهمین دلیل؛ و بنابراین هو المؤلّف و المفرّق.
خطبه حضرت امام رضا علیه السّلام ایستاده بر فراز منبر در تفسیر «زوجین»
و حضرت ثامن الحجج علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام نیز در خطبهای که در حضور مأمون انشاء فرمودند بدین عبارات مترنّم، و بدین آیه استشهاد نمودهاند.
شیخ صدوق در توحید خود با سند متّصل روایت میکند از محمّد بن یحیی بن عمر بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام که گفت: شنیدم از حضرت أبو الحسن الرّضا علیه السّلام که بدین سخن دربارۀ توحید خداوند در نزد مأمون ایراد خطبه کرد.
ابن أبی زیاد میگوید: این روایت را، نیز برای من أحمد بن عبد الله علوی که مولای آنها و دائی بعضی از آنها بود، از قاسم بن أیّوب علوی روایت کرد که: چون مأمون اراده کرد حضرت امام رضا علیه السّلام را بر امر ولایت و حکومت منصوب کند، بنی هاشم را جمع کرد و گفت: من میخواهم پس از خودم امامت و امارت را به علیّ بن موسی الرّضا واگذار کنم. جمیع بنی هاشم1 حسد بردند و
گفتند: تو میخواهی مرد جاهلی را که بصیرت در تدبیر خلافت ندارد متولّی این مقام نمائی! مردی را به سوی او بفرست تا بیاید و تو ببینی که بواسطۀ جهالتش قادر بر امر خلافت نیست.
مأمون کسی را فرستاد به دنبال حضرت و او را آورد. و بنی هاشم به او گفتند: ای أبو الحسن! بر فراز منبر برو و پرچمی را از مواعظ و ادلّۀ توحیدیّه برای ما برافراز تا ما خدا را بر آن نهج بپرستیم!
حضرت بر منبر رفت و نشست و بدون هیچگونه حرکتی سر خود را پائین انداخته و قدری آرام گرفت، و سپس تکانی به خود داده به پا برخاست و حمد و ثنای خداوند را بجای آورد و بر پیغمبر و اهل بیتش صلوات و درود فرستاد.
[آنگاه خطبهای ایراد نمود بسیار مفصّل و جامع اسرار توحید و غرائب و عجائب از ادلّۀ وحدانیّت حضرت احدیّت که حقّاً چون گوهری تابنده در کتاب توحید، ممتاز بوده و درخشش دارد. اوّل آن با این کلام شروع میشود:]
أوَّلُ عِبَادَةِ اللهِ مَعْرِفَتُهُ؛ وَ أصْلُ مَعْرِفَةِ اللهِ تَوْحِیدُهُ؛ وَ نِظَامُ تَوْحِیدِ اللهِ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ.1
تا میرسد به این جملات که:
وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَیْنَ الاُمُورِ عُرِفَ أ نْ لاَ قَرِینَ لَهُ. ضَآدَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، وَ الْجِلاَیَةَ بِالْبُهْمِ، وَ الْجَسْوَ بِالْبَلَلِ، وَ الصَّرْدَ بِالْحَرُورِ.
مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادِیَاتِهَا؛ مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا، دَآلَّةً بِتَفْرِیقِهَا عَلَی مُفَرِّقِهَا؛ وَ بِتَألِیفِهَا عَلَی مُؤَلِّفِهَا؛ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ:
وَ مِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ـ 1 الْخُطبَةَ.
«و از آنکه خداوند در میان امور، قرین و مماثلی قرار داد دانسته میشود که خودش قرین و مماثل ندارد. خداوند نور را ضدّ تاریکی قرار داد، و ظهور و تجلّی را ضدّ ابهام نمود، و خشکی و صلابت را ضدّ تری و رطوبت فرمود، و سرما را ضدّ گرما کرد.
در میان اشیائی که با هم سازش ندارند، رابطۀ الفت و سازش برقرار کرد؛ و در میان اشیائی که نزدیک و قریباند، رابطۀ جدائی و تفریق ایجاد فرمود. تا این موجودات با تفریق و جدائی خود دلالتکننده باشند بر آنکه در میانشان موجودی است که جدائی افکنده است؛ و با تألیف و سازش خود دلالتکننده باشند بر آنکه در میانشان موجودی است که الفت افکنده است. اینست گفتار او عزّ و جلّ:
و از هر چیزی ما دو جفت آفریدیم، به امید آنکه شما متذکّر شوید ـ تا آخر خطبه.»
معنی ﴿زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ﴾ در آیۀ ﴿وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ﴾
باید دانست که زوجی که در این آیه مورد بحث قرار گرفت، غیر از زوجی است که در سورۀ رعد آمده است:
وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهارًا وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.2
«و اوست آنکه زمین را بگسترد و در آن کوهها و نهرها قرار داد، و از هر گونه ثمرات و بهرهها دو جفت قرار داد، و شب را پوشش روز نمود. و حقّاً
در این مسائل آیاتی است برای گروهی که تفکّر میکنند.»
حضرت استاد قدّس الله سرّه در تفسیر زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ در این آیه فرمودهاند: «معروف در میان مفسّرین اینست که: خداوند از جمیع ثمراتی که امکان وجود در زمین داشته است، انواع مختلفی را قرار داده است که بعضی از جهت نوع با دیگری تفاوت دارد؛ مثل میوۀ تابستانی و زمستانی، و شیرین و غیر شیرین، و میوۀ مرطوب و خشک.
و علیهذا مراد از زوجین، صنفی است مخالف صنف دیگر؛ خواه صنف سوّمی در بین باشد و خواه نباشد. و این کلمۀ تثنیه نظیر کلمۀ تثنیهای است که فقط برای افادۀ معنی تکرار میآید؛ مثل گفتار خداوند که: ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ (آیۀ ٤، سورۀ مُلک) «پس از آن چشمت را دو مرتبه برگردان». که مراد از دو مرتبه برگرداندن مراتب عدیده است؛ اگر چه به هر قدر که خواهد برسد.»
آنگاه فرمودهاند که: «در تفسیر «جواهر» در این عبارت زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ، معنی نری و مادگی را گرفته است.
او میگوید: معنایش آنست که: خداوند در روی زمین از اصناف ثمرات، دو جفت نر و ماده را در وقت تکوّن و بروز شکوفه در میانشان قرار داده است.
اکتشافات علمی جدید بدست آورده است که: هیچ درختی و هیچ زراعتی، میوه و یا دانه نمیآورد مگر از میان دو جفت نر و ماده.
گاهی عضو نر و عضو ماده هر دو با هم در یک درخت هستند مانند اغلب اشجار، و گاهی عضو نرینه در درختی است و عضو مادینه در درخت دیگر مانند درخت خرما. و آنهائی هم که هر دو عضو در یک درخت هستند، گاهی هر دو عضو در یک شکوفه میباشند مثل درخت پنبه که در آن عضو نر با عضو ماده در یک شکوفه مجتمعند، و گاهی هریک از آن دو عضو مستقّلاً در شکوفهای جداگانه هستند مثل کدو.»
در اینجا استاد بر این کلام بدین گونه ایراد نمودهاند: «آنچه را که وی ذکر کرده است، گرچه از حقائق علمیّهایست که جای شبهه نیست، امّا ظاهر آیۀ شریفه مناسب با این تفسیر نیست.
آیۀ مبارکۀ این را میرساند که: خود ثمرات دارای دو جفت میباشند، نه آنکه اصلشان و مبدأشان دو جفت است؛ و اگر آنطور بود که او میگوید، حقّ عبارت این بود که: وَ کُلُّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فیها مِنْ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ. «و خداوند تمام ثمرات را از دو جفت قرار داده است.»
آنگاه فرمودهاند: «آری، عیبی ندارد آن معنی را که وی افاده نموده است از این آیات استفاده کنیم:
سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ (آیۀ ٣٦، از سورۀ یس)
«پاک و منزّه است آنکه تمام جفتها را از آنچه زمین میرویاند، آفرید.»
وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ. (آیۀ ١٠، از سورۀ لقمان)
«و ما آب را از آسمان فروفرستادیم، و از آن در زمین از هر گونه جفتهای نیکو و خوب رویانیدیم.»
وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ. (آیۀ ٤٩، از سورۀ الذّاریات).1
«و از هر چیز، ما دو جفت آفریدیم به امید آنکه شما متذکّر آیات خدا شوید!»»
حقیر گوید: معنی نرینه و مادینه را از دو آیۀ اوّل استفاده کردن خوب
است، امّا در آیۀ اخیر که مورد بحث ما بود و دیدیم که عمومیّت و کلّیّت دارد زیرا که میفرماید: وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ، در این صورت حصر آن در نباتات و اشجار تناسب ندارد؛ و بالأخصّ با آن دو روایت عالی المضمون که تعمیم آن را به هر چیزی از موجودات مادّیّه و طبیعیّه که تصوّر شود شرح و توضیح میدهد، شبهه و اشکالی در میان نمیماند.
إخبار قرآن به اتّصال سیّارات و ثوابت با کره زمین پیش از انفصال (أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما)
یکی از آیات اعجازآمیز قرآن إخبار به اتّصال و پیوستگی کرات آسمانی در منظومۀ شمسی با زمین بوده است، که قبل از پیدایش خورشید و سیّارات و زمین بدین صورت، همگی با هم متّصل بودهاند و سپس خداوند آنها را از هم شکافته و به صورتهای فعلیّهای که مشهود است انفصال بخشیده است.
این کریمۀ مبارکۀ در سورۀ انبیاء است:
أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ.1
«آیا ندیدهاند آنان که کافر شدهاند که آسمانها و زمین متّصل و پیوسته بودند، و ما آنها را جدا نمودیم؟ و هر چیز زندهای را از آب قرار دادیم؟ پس ایشان با وجود این ایمان نمیآورند؟!»
و اگر این آیه را ضمیمه کنیم با آیۀ سورۀ فصّلت:
ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ.2
«و پس از آن خداوند بر آسمان درحالیکه بصورت دود بود متمکّن و مستقرّ شد و سیطره و احاطه نمود، و به آسمان و زمین گفت: بیائید، خواه از
روی رضا و رغبت و خواه از روی عدم رضا و کراهت! آسمان و زمین گفتند: آمدیم ما از روی رضا و اطاعت!»
و بالأخصّ اگر آیۀ کریمۀ سورۀ رعد را هم اضافه کنیم:
اللهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّي يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ.1
«خداوند است آنکه آسمانها را بدون پایه و ستونی که ببینید برافراشت، و پس از آن بر عرش خود استیلا یافته تمکّن گزید. و خورشید و ماه را مسخّر نمود که هریک از آنها تا زمان معیّن و مقرّر در حرکت و سیر باشند. خداوند تدبیر امر را میکند و آیات خود را تفصیل میدهد؛ به امید آنکه شما به لقا و دیدار پروردگارتان یقین داشته باشید!»
اتّصال این ثوابت و سیّارات در منظومۀ شمسی مشهود ما با خورشید و زمین، پیش از زمان انفصال و جدائی که بصورت کرهای آتشین و دود بودهاند، و سپس خداوند آنها را شکافته و مجزّا نمود، و بدین صورت کنونی در مدارهای دقیق و قویم خود بواسطۀ قوّۀ جاذبه (تجاذب و تدافع) در حرکت وضعی و انتقالی در آورد؛ روشن میگردد.
إخبار قرآن و «نهج البلاغة» از فرضیّۀ لاپلاس و نیوتون و کپلر
و تمام اینها از اخبارهای معجزآسای قرآن کریم است. در آن وقتی که ابداً سخنی از دود و آتش بودن کرات سماوی، و از اتّصال جمیع آنها طبق فرضیّۀ لاپلاس؛ و تجاذب آنها طبق کشف اسحاق نیوتون، و حرکت صحیح و بدون تخلّف آنها بر اساس قانون کِپْلِر نبود، اینطور با صراحت اعلان به این امور واقعیّه حقیقیّۀ غیبیّه نموده است.
شیخ طبرسی در «مجمع البیان» در ذیل آیۀ ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فرموده است: «یعنی: خداوند اراده فرمود آسمان را خلق کند، و در آن حال آسمان دود بود.»1
و فخر رازی در «مفاتیحُ الغَیْب» در ذیل این آیه گفته است:
«صاحب «الأثر» گوید: عرش خداوند پیش از اینکه آسمانها و زمین را بیافریند بر روی آب بود. خداوند آن آب را گرم کرد و بر اثر گرمی، کفی و دودی بر روی آب پدید آمد. کف بر روی آب باقی ماند و خداوند از آن خشکی را آفرید، و از خشکی زمین را خلق کرد. و امّا دود به بالا رفت و اوج گرفت؛ و خداوند از آن دود آسمانها را خلق نمود.»2
و أمیرالمؤمنین علیه السّلام در «نهج البلاغة» میفرماید:
وَ کَانَ مِنِ اقْتِدَارِ جَبَرُوتِهِ وَ بَدِیعِ لَطَآئِفِ صَنْعَتِهِ أ نْ جَعَلَ مِنْ مَآءِ الْبَحْرِ الزَّاخِرِ الْمُتَرَاکِمِ الْمُتَقَاصِفِ یَبَسًا جَامِدًا، ثُمَّ فَطَرَ مِنْهُ أطْبَاقًا فَفَتَقَهَا سَبْعَ سَمَوَاتٍ بَعْدَ ا رْتِتَاقِهَا، فَاسْتَمْسَکَتْ بِأمْرِهِ وَ قَامَتْ عَلَی حَدِّهِ.3
«و از قدرت جبروت خداوند، و لطیفههای تازه و بدیع کارش آن بود که:
از آب دریای عمیق متراکم موّاجی که از کثرت آبها پیوسته موج میزد و موجها یکدیگر را میشکستند، طبقات خشک و جامدی را خلق نمود و از آنها طبقاتی را جدا کرد، و از آن طبقات جدا شده هفت آسمان را شکافت پس از آنکه با هم اتّصال داشتند؛ و آن آسمانها به امر او یکدیگر را گرفته و جذب نمودند. و بهمین
جهت هریک از آنها در حدّ معیّن و مقرّر خود مستقیم و استوار بوده و در مدار خود به حرکت در آمدند.»
ما در این چند جملۀ حضرت، سه فرضیّۀ لاپلاس، و نیوتون، و کپلر را مشاهده مینمائیم:
فرضیّۀ لاپلاس1 در عبارت فَفَتَقَهَا سَبْعَ سَمَوَاتٍ بَعْدَ ا رْتِتَاقِهَا.
فرضیّۀ نیوتون2 در عبارت فَاسْتَمْسَکَتْ بِأمْرِهِ.
فرضیّۀ کپلر3 در عبارت وَ قَامَتْ عَلَی حَدِّهِ.
فرضیّۀ لاپلاس در علم آسمانشناسی و هیئت و نجوم به فرض لاپلاس
معروف است.
او میگوید: «تشابه حرکت وضعی و انتقالی اجزاء منظومۀ شمسی با یکدگر، و خروج آنها از مرکز سیّارات امری اتّفاقی نیست، بلکه باید علّت نخستین را برای این تشابه و اختلاف جستجو کرد.» و او بیان فرضیّۀ خود را بدین گونه میکند:
«منظومۀ شمسی در اوّل ستارۀ سحابی بزرگی بود که تا مدار نپتون انبساط داشته است؛ و بعداً رفته رفته حرارت فوقالعادۀ خود را از دست داده، بواسطۀ فشار و تراکم در ابعاد مختلفه کُراتی به وجود پیوسته، و مرکز واقعی که آفتاب است و خود جزء منظومه بوده، نیز کرۀ علیحِدَه باقیمانده است.»1
و نیز در کیفیّت بیان فرضیّۀ او بدین گونه نیز ذکر شده است:
«کرات منظومۀ شمسی قطعاتی است که در اثر نزدیکی و برخورد خورشید با یک ستاره دیگر از خورشید جدا شدهاند.»2
البتّه تمام این فرضیّهها در صورت تحقّق و واقعیّت، از روی امر و اراده و علم و حکم خداوند علیم بوده است، نه بر حسب تصادف و تخمین که طبیعیّون میپندارند. چنانکه گفته شده:
«کُرسی موریسون در صفحۀ ١٠از کتاب «راز آفرینش انسان» [ترجمۀ سیّد محمّد سعیدی] گوید: «برخی ستاره شناسان معتقدند که: احتمال نزدیکی دو ستاره بهم تا حدودی که قوّۀ جاذبۀ آنها در هم فعل و انفعال کند و آنها را بسوی یکدیگر بکشاند، به نسبت یک به چند میلیون میباشد.
احتمال آنکه دو ستاره به همدیگر تصادم نمایند و باعث تجزیه و تلاشی یکدیگر شوند، بقدری نادرست است که از حوصلۀ قدرت محاسبه خارج میباشد.»
پس معلوم میشود: فرضاً این فرضیّه را بپذیریم که زمین قطعهای است که در اثر تصادم و برخورد، از خورشید جدا شده است، باید فرض کنیم که: عمد و قصدی در کار بوده است که آن برخورد و تصادم بوجود آید؛ و هدف خاصّی از این کار منظور بوده است، که همان پیدایش حیات و سپس حیوان و بعد انسان به عنوان هدف اصلی مخلوقات زمین است.»1
تفسیر حضرت علاّمه طباطبائی دربارۀ آیۀ مزبور
حضرت استاد قدّس الله نفسه در تفسیر آیۀ مزبور: أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا فرمودهاند: «مراد از رؤیت، علم و ادراک فکری است. و از آن تعبیر به رؤیت و دیدن شده است، بجهت وضوح و ظهورش بلحاظ اینکه آن نتیجۀ تفکّر در امر محسوس است.
و رَتْق و فَتْق دو معنی متقابل است. راغب در «مفردات» گوید: رَتْق به معنی ضمیمه نمودن و چسبانیدن است، چه از روی خلقت باشد و چه از روی صنعت. خداوند تعالی میفرماید: كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما. و نیز گفته است: فَتْق به معنی جدا کردن بین دو چیز متّصل است و آن ضدّ رتق است ـ انتهی.
و ضمیر تثنیه در كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما به آسمانها و زمین برمیگردد. به علّت آنکه جمیع آسمانها را یک دسته، و زمین را دستۀ دیگر گرفته، و اینها مجموعاً دو دسته میشوند. و رتق با آنکه مفرد است، خبر آمده است بجهت مصدر بودنش، و اگر چه در حقیقت معنی مفعول دارد. و محصّل معنی اینطور میشود: این دو دسته آسمانها و زمین قبلاً با هم منضمّ و متّصل بودند، و ما آنها
را از هم جدا نمودیم.
و مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا به مقتضای سیاق عبارت وَثَنیّون و بتپرستانند که در نسبت خلقت و نسبت تدبیر تفکیک میاندازند: اصل خلقت را به خدا نسبت میدهند، و تدبیر امور را به خدایان و آلهه نسبت میدهند نه به خدا.
گفتار حضرت علاّمه در کیفیّت انفصال أجرام بعد از اتّصال
و در این آیه خداوند خطا و اشتباهشان را مبیّن میکند که: این تفکیک و تفرقه غلط است. و نظرشان را معطوف میدارد بر اینکه: فتق آسمانها و زمین پس از رتقشان امری خَلقِی منفکّ از امر تدبیر نمیتواند بوده باشد. و چگونه در این امر بدیهی که انفصال پس از اتّصال است، میتوان تصوّر کرد که امر خلقت قیام به کسی داشته باشد، و امر تدبیر بدیگران؟!
پیوسته و بطور مداوم ما مشاهده میکنیم: انفصال و جدائی مرکّبات زمینی و هوائی را که بعضی از بعضی دیگر جدا میشوند، و انواع نباتات از زمین جدا میگردد، و حیوان از حیوان، و انسان از انسان منفصل میشود. و این اشیاء جدا شده و منفصله در لباس و صورت جدید خود، آثار و خواصّ جدیدی پیدا میکنند، پس از آنکه متّصل به اصل خود بوده و در آن حال غیر انفصال، نه وجودشان متمیّز بود و نه آثارشان ظاهر بود و نه حُکمشان مشهود. بلکه این مراتب فعلیّه در کُمون ذاتشان در مادّه بالقوّة و الاستعداد بطور متّصل و رتق، بدون انفصال و فتق بوده؛ تا اینکه بعد الرَّتْق، فَتْق پیدا کردند و بواسطۀ فعلیّت ذوات و آثارشان در عالم صورت و هیئت تشکّل یافته و بظهور رسیدند.
حکم اجرام سماویّه و حکم جرم زمین هم بهمین نهج است که ما در بیان احوال انواع موجوده ذکر نمودیم.
و این ستارگان و اجرام آسمانی و زمینی که ما بر روی آن هستیم اگر چه عمرهای ما بواسطۀ کوتاهیشان به ما اجازه نمیدهند که آنچه را که از تغیّر و تبدّل، و فتق بعد رتق، و جدائی پس از اتّصالی را که در امور جزئیّه و مُکوِّنات
نوعیّه مشاهده کردهایم در آنها مشاهده نمائیم، و ابتدای وجود و حدوث و یا انهدام آنها را ملاحظه کنیم؛ امّا مادّه همان مادّه است و احکامش همان احکام است، و قوانین جاریۀ بر آن اختلاف نمیپذیرد و تخلّف پیدا نمیکند.
فعلی هذا تکرار انفصال جزئیّات از مرکّبات و موالید از زمین، و نظیر آن در امور جوّی ما را رهبری مینماید به روزی که جمیع مادّهها با یکدیگر منضمّ بوده و از زمین انفصال نداشتهاند.
و ایضاً ما را رهبری میکند به روزی که در آن روز میان آسمان و زمین جدائی و تمییزی نبود، و همه با هم متّصل و چسبیده بودند. و خداوند آنها را شکافت و جدا کرد، تحت تدبیر منظّم با اتقانی. هریک از آسمان و زمین در راه فعلیّت ذات و آثار خود براه افتادند و مراتب استعداد کامنه خود را ظاهر کردند.
این بحث ما به مقتضای نظر بدوی ساده، در پیدایش و حدوث این عالمِ مشهود با اجزای عِلْوی و سِفْلی آن بود که ممزوج با تدبیر و مقارن با نظام جاری در همگی آنها میباشد.
و ابحاث علمیّهای که امروز پا در میان نهاده است این نظریّه را نزدیک به واقع میشمرد. چون مبیّن ساخته است که: موادّ و اجرامی که در تحت حواسّ ما هستند، همگی از عناصر معدود و مشترکی تألیف یافتهاند، و از برای هریک از آنها عمری است محدود و بقائی است مشخّص و معلوم؛ اگر چه از جهت درازی و کوتاهی با همدیگر اختلاف داشته باشند.»1
گفتار طنطاوی در تفسیر خود در ذیل آیۀ مبارکۀ
شیخ طنطاویّ در تفسیر خود، در ذیل این آیۀ مبارکۀ: أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما گوید:
«اینک تو مطّلع شدی بر آنچه قرآن کریم صدها سال قبل، از آن پرده
برداشته است که: آسمانها و زمین، یعنی خورشید و ستارگان و تمام عوالمی که ستارگان در آن جای داشتند، همه با هم چسبیده و متّصل بودهاند و خداوند آنها را از هم جدا کرد.
و ما میگوئیم: این معجزه قرآن عظیم است. زیرا این علمی است که احدی از مردم از آن خبری نداشت مگر در این عصرهای اخیر. مگر تو نمیبینی که بسیاری از مفسّرین میگویند: این علم در زمان نزول قرآن برای کفّار نبود؛ پس چگونه قرآن به طور استفهام تقریری که دلالت بر ثبوت میکند آن را بحث نموده است؟!
جواب این مفسّرین آنست که: قرآن کافران را مطّلع کرد با خود این آیه؛ پس آیه حجّت است بر آنها با نزول خودش، و مضمونی که در بر دارد ...
و علماء از شدّت ذکاء و فطانت و حرصشان بر فهم آیات قرآن، هریک دنبال تأویلی برای فهم این آیه رفتهاند. و امّا ما جماعتی هستیم که میگوئیم: این علوم از مخزونات و مکنونات بود که خداوند با دست فرنگیان کافر ظاهر کرد. همچنانکه قرآن بدین مطلب ناطق است؛ گویا قرآن میگوید: سَيَرَي الذَّينَ كَفَروا أنَّ السَّمَواتِ وَ الأرْضَ كانَتْ مَرْتوقَةً فَفَصَّلْنا بَيْنَهُما. و اگر چه بلفظ ماضی آمده است ولی مراد مستقبل است؛ کقوله تعالی: أَتي أَمْرُ اللهِ «امر خدا آمد» یعنی میآید.
و این إخبار قرآن معجزۀ تامّهای است برای قرآن، و قضیّۀ عجیبی است از اعجب آنچه را که مردم در این جهان میشنوند.
و از همین جهت است که میبینی این مسئله، عقیدۀ علمی در تمام مدارس عالم شرقاً و غرباً شده است؛ استادان به شاگردان میگویند: زمین جزوی از خورشید است که از آن جدا شده و به دور آن میگردد.
این گونه علوم امروزه عقائد کافرین و مؤمنین گردیده است. اینست
پروردگار ما که بما میگوید: مردم کافر علومی را دریافتند و فهمیدند، پس چرا به من ایمان نمیآورند؟!
این علوم دلالت بر عظمت من، و حکمت من، و بدایع افعال من، و جمال من، و إحکام و إتقان من در عمل من دارد؛ چرا که من کائنات را بدین گونه آفریدم. و با اعتراف و اقرار خودشان تمام طبقات آن را در زیر نظر خود اداره کردم و پرورش دادم، و آب را مایۀ حیات و زندگی حیوان نمودم، و کوهها را برای حفظ زمین از تموّج و لرزش و خرابی برافراشتم.
أیُّها الْعُلَمآءُ! لا عِطْرَ بَعْدَ عَروسٍ، وَلا مَخْبَأ بَعْدَ بوسٍ. قَدْ أعْذَرَ مَنْ أنْذَرَ.1
«ای علماء! عطری بعد از عروس نیست. و جای پنهان شدنی پس از بؤس و شدّت نیست. و عذر خود را به منصّۀ قبول رسانده است کسی که انذار کرده و اتمام حجّت نموده.»
آیا پس از آنکه حقّ برای شما آشکار شد، و دیدید که خداوند چگونه علومی را که با عقل موافق است میپسندد و مردم را بر فراگیری آنها ترغیب میکند، آیا شما با وجود این از نظر و تفکّر در شگفتیهای عالم پروردگارتان پهلو تهی میکنید؟! دیگر ای امّت اسلام بس است!
گفتاری از طنطاوی دربارۀ آیۀ: لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ
ای مرد با فهم و زیرک و با فطانتی که تفسیر مرا میخوانی، اینک بشنو ببین من به تو چه میگویم!
چون رسول خدا صلّی الله علیه [و آله] و سلّم این آیه را قرائت نمود:
وَ إِذْ أَخَذَ اللهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ.1
«و یاد بیاور ای پیغمبر زمانی را که خداوند از پیغمبرانی که به آنها کتاب داده شده بود، عهد و پیمان گرفت که آن را برای مردم بیان کنند و پنهان ننمایند!»
برای مردم گفت: مَا عَلَّمَ اللهُ عَالِمًا عِلْمًا إلاَّ أخَذَ عَلَیْهِ مِنَ الْمِیثَاقِ مَا أخَذَ عَلَیالانبیاء: لَتُبَیِّنُنَّهُو لِلنَّاسِ وَ لاَ تَکْتُمُونَهُ.
«خداوند به هیچ عالمی علمی نیاموخت مگر آنکه از وی عهد و پیمان گرفت همان عهد و پیمانی را که از پیامبران گرفته بود؛ که آن را برای مردم بیان کنند و مخفی ندارند.»
اینست گفتار پیغمبر ما صلّی الله علیه [و آله] و سلّم که: «خداوند از ما عهد و میثاق گرفته است؛ همانطورکه از انبیاء عهد و میثاق گرفته است.»
انبیاء امروز در نزد پروردگارشان هستند و ما الآن ساکنین روی زمین هستیم، و خداوند از ما عهد و پیمان گرفته است؛ و عهد تابع علم است. و بنابراین ای مرد دانشمند باهوش! تو امروز مورد مؤاخذه و پرسش هستی دربارۀ این امّت و دربارۀ کسانی که اطراف تو هستند بر مقدار طاقت و قدرتی که داری!
آیا این راه انصاف است که امّتی که کتابش، قرآنش، این گونه عالی و راقی باشد؛ جاهلترین امّتها به کتابش، و به علومی که خداوند نازل کرده است بوده باشد؟!
آیا از جادّه حقّ و شریعت صواب است که خداوند بگوید:
وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ.1
«و سوگند که تحقیقاً ما شما را در روی زمین استقرار و تمکین دادیم و برای شما راههائی را از معیشت مقرّر داشتیم، و شما سپاس این را کم بجای میآورید!»
و مخاطبین به این خطاب الهی جاهلترین امّتها به این زمین و به محتویات درون آن باشند؟!
خداوند میگوید: این زمینی را که من محلّ معیشت شما قرار دادهام جای شکر شماست؛ و شما شکر نمیکنید مگر اندکی! و شکر عبارت است از تذکّر و تفکّر اوّلاً، و عمل کردن با دست و زبان ثانیاً.
اینک که این مطلب را فهمیدی و خود را در پیشگاه حضرت حقّ مسئول دیدی، تو عامل برای امّت اسلامیت بوده باش! زیرا امّت اسلامی نیاز مبرم به نصیر و معین دارد!
و بنابراین، این گفتار مرا و أشباه آن را از آنچه را که خداوند برای تو میگشاید انتشار بده مادامیکه از راستان و یقین دارندگان هستی.»1
علوم مادّیّه و طبیعیّه تا حدّی که موجب کمال انسان است شرافت دارد
در اینجا باید به جناب طنطاوی گفت: طبق منطق عقل و مفاد آیات و سنّت و روش و منهاج رسول خدا، عالیترین علوم، علم نفس است نه علوم مادّیّه طبیعیّه. درجه و اعتبار علوم طبیعیّه تا مرزی است که مقدّمه کمال معنوی و خصال حسنۀ روحی انسان قرار گیرد؛ و اگر از این حدّ تجاوز نماید خطر است و هلاکت.
قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ که در این آیه آمده است، به معنای عدم وصول به حقّ مقام انسانیّت است، نه کمبهرهبرداری از معادن و زخارف، و کمتر غور و بررسی کردن در روابط مادّه و آثار و نتائج آن.
آری! اینک که این علوم طبیعی را کفّار گرفتهاند و از حدّ و مرز استعمال در آسایش و رفاه بشر برون بردهاند، و وسیله تخریب اموال و نفوس و اعراض ساخته، و موجب تسلّط و هجمۀ سبعیّه بر مسلمین گردیدهاند؛ بر مسلمین لازم بلکه از واجبترین واجبات است که آنها را فراگیرند و از آنها مقدّم شوند و پیشتر روند. نه از جهت نفاست اینها، بلکه از جهت لزوم بریدن دست کفر خائن و قطع أیادی متجاوزین، و إعلاءِ کلمۀ اسلام و حطّ کلمۀ کفر و زندقه و إلحاد که الإسْلاَمُ یَعْلُوا وَ لاَ یُعْلَی عَلَیْهِ.2
امروز نه بر حسب وظیفۀ اوّلیّه، بلکه بر حسب اقتضای ضرورت، لازم است مسلمین به مقدار رفع نیاز و مقدّمیّت کمال و علوّ خود، از این علوم بهره گیرند.
عیناً مانند صاحبخانه و باغی که از استراحت در اطاق و خوابیدن در مکان امن و تنفّس در هوای لطیف آن دست برداشته، و شبانه با تیر و تفنگ و دشنه و کارد بر فراز بام پاسبانی میکند، و برای دفع دزد متجاوز و نظر خائنانۀ وی به حرم و حریمش تا به صبح پاس میدهد، و از زن و فرزند و اموال و ناموس خود پاسداری مینماید. این عمل او البتّه لازم است، و لیکن نه وظیفۀ اوّلیّه و مطلوب بدوی اوست؛ بلکه از باب ناچاری است. هیچ عاقلی جنگ و دفاع را فی حدّ نفسه امر بدوی و فطری و مصلحت اوّلی نمیداند.
و این گفتار ما در اینجا بسیار دقیق است که پیوسته مسلمان باید دنبال کمال معنوی خود برود، نه دنبال علم دنیا که در حقیقت علم آخور و علم کیفیّت پر کردن و خالی کردن بیت الخَلا میباشد؛ و در عین حال از دنیا هم بقدر مقدّمیّت برای این امر خطیر، و دفع دست تعدّی و تجاوز به این صراط مستقیم و نهج قویم استفاده کند.
چنانکه مؤمنین و اندیشمندان و رادمردان زمان حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه الصّلاة و السّلام، به قارون متعدّی و مغرور گفتند:
وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ.1
«و از این اموال فراوان و ثروت زخّاری که خداوند به تو داده است، دنبال رسیدن به راه آخرت و جستجوی آن خانه عاقبت باش؛ و در عین حال نصیب و حظّ و بهرهات را نیز از دنیا فراموش مکن. و به مردم نیکوئی کن همانطورکه خدا به تو نیکوئی نموده است. و در روی زمین مفسدهجو مباش که خداوند مفسدین را دوست ندارد.»
و به علم خود مغرور نباش، و بر مالی که در اثر علم و اندیشهات بدست آوردی تکیه مزن و نگو: إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدِي1 «من اینهمه اموال را از راه علم و دانش خود گردآوری کردهام» و بنابراین معنی ندارد که به فقرا احسان کنم و برای آنها حقّ معلوم و مقرّری در این اموال معیّن نمایم.
قرآن عظیم ما را دعوت میکند که بتمام موجودات به نظر وحدت بنگریم و همه را از یک ریشه و یک اصل بدانیم، و این دریای عظیم موّاج کثرات را در همان نفس آب صافی و بیرنگ و بدون بو منحصر کنیم. همه و همه را از یک مبدأ و منشأ بدانیم؛ و این اختلافات و عجائب و غرائب و صور و اشکالی که در این عالم هر روزه به چشم میخورد، منحصراً از ارادۀ واحد حضرت حیّ قیّوم بدانیم که بدین لباسهای مختلف ملبّس و به این خلعتهای گوناگون مخلّع گردیدهاند.
از جمله موارد دعوت قرآن به سیر در آیات آفاقی، تذکّر به بازگشت تمام تفاوتها به مبدأ واحد است در آیۀ: يُسْقي بِماءٍ واحِدٍ ...
ملاحظه کنید چه قسم خداوند حکیم میخواهد از راه آیات آفاقی و علوم تجربی و طبیعی و مشاهدۀ این همه شگفتیهای کاخ آفرینش، ما را به قدرت واحد، و علم و حکمت واحد، و اراده و مشیّت واحد خود رهبری کند؟! و چگونه تمام این تفاوتها و کثرتها را به مبدأ واحد اتّصال میدهد؟! و در این کریمۀ شریفه چطور ما را متنبّه و متذکّر به این امر مهمّ مینماید:
وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقي بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.1
«و در روی کرۀ زمین قطعاتی از خاک است که از جهت جنس و خاصیّت کاملا شبیه بهم هستند. و باغهائیست از انگورها و کشت و زرعها، و درختان خرما که تنههایش بطور پایه جوش از یک ریشه برآمدهاند، و نیز درختان خرمائی که تنهاش یکی بوده و همۀ شاخههایش از آن تنهاند و بطور پایه جوش تنههای متعدّدی از ریشۀ واحد بر نیاوردهاند. و تمام این باغهای مملوّ از این درختان و از این کشت و زرعها، با آب واحدی که به آنها داده میشود سیراب میشوند؛ ولی میوههای مختلف داده، و ما بعضی را از جهت خوراک و مزۀ آنها بر بعضی دیگر برتری دادهایم. و حقّاً و تحقیقاً در این گونه امور آیات و نشانههائی از توحید و یگانگی مدبّر و خالق حکیم است برای گروهی که متفکّرند.»
واقعاً این یکی از بزرگترین عجائب خلقت است که چگونه از آب واحدی که به زمین داده میشود، و زمین هم زمین واحدی است که به هیچوجه در آن اختلاف نیست و خاک و موادّ مرکّبۀ از آن همه واحدند، معذلک یکی درخت سیب میشود، یکی گلابی، یکی گردو، یکی کدو، یکی انگور، یکی خرما، یکی دانۀ گندم میگردد و سنبلهای گندم میدهد، یکی جو میشود، یکی برنج، یکی عدس. این گیاههای متعدّد و لا تُعدُّ و لا تُحصَی، و این درختان جنگلی و این گلهای بیشمار که به الوان مختلف و عِطرهای متفاوت، باغ را لالهزار و همچون طَبلۀ عطّار مینماید.
تفسیر علاّمه طباطبائی (ره) در ذیل این آیۀ شریفه
حضرت استاد علاّمه در تفسیر این آیه فرمودهاند:
«راغِب گوید: صِنو به معنی شاخهایست که از ریشۀ درخت روئیده شده باشد. گفته میشود: هُما صِنْوا نَخْلَةٍ، وَ فُلانٌ صِنْوُ أبیهِ. «آن دو نفر همچون دو شاخۀ روئیده شده از بن یک درخت خرما هستند، و فلان بالنّسبه به پدرش همچون شاخۀ هم جوش از یک بن میباشند.» و تثنیۀ آن صِنْوانِ آید، و جمعش صِنْوانٌ است. خداوند متعال میفرماید: ﴿صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ﴾ ـ انتهی.
و گفته است: اُکُل با ضمّه و با سکون کاف، هر دو به معنی خوردنی است. خداوند تعالی میگوید: أُكُلُها دائِمٌ. «خوردنیهای بهشت همیشگی است.» و أکلَة با فتحۀ همزه برای افادۀ معنی یکبار خوردن است. و اُکلَة با ضمّه آن مانند لُقمة به معنی یک لقمه میباشد ـ انتهی.
و تفسیر آیه این میشود: از جمله ادلّهای که دلالت دارند بر اینکه این نظام جاری موجود در عالم پیوسته و بسته است به تدبیر مدبّری که تمام اشیاء با طبایعشان بدان خضوع دارند، و آن مدبّر اینها را بر اساس ارادۀ خود به هر گونه که بخواهد در جریان میاندازد اینست که: در روی زمین قطعههائی از خاک موجود است که بعضی با بعضی متقارباند و در طبع و طبیعت خاکشان متشابهند، امّا در عین حال میبینیم که در آن باغستانهائیست از انگورها، و انگور از میوهجاتی است که از جهت شکل و رنگ و طعم و اندازه و لطافت و مزیّت و غیر ذلک در میانشان اختلاف عظیمی است. و همچنین در این قطعات متشابه انواع کشت و زرعها که در جنس و صنف مختلفند، همچون گندم و جو و غیرهما موجود است. و نیز در این قطعات، درختان خرمائی که بر ریشۀ مشترک روئیده شدهاند و نیز درختان خرمای روئیده شده از غیر ریشۀ مشترک میباشند. و تمام این اصناف مختلفۀ میوهها و حبوبات، از آب واحدی سیراب میشوند که هیچ اختلافی در آن نیست. و ما بعضی از آنها را بر بعضی دیگر از
جهت خوش خوراکی و مزیّت مطلوبه در صفاتشان برتری دادهایم.
اگر گفته شود: طبق مباحث علمیّهای که متعرّض حالات و شئون طبایع میوهجات و حبوبات میشود و طبایع آنها و خواصّشان را شرح میدهد، و از عواملی که در کیفیّت تکوّن آنها و در تصرّف و تغیّر صفاتشان مؤثّر است بحث مینماید، اینطور بدست میآید که: این اختلافات راجع به طبایع خاصّ آنها و نحوۀ طبیعت مختصّ به آنها و همچنین راجع به عوامل خارجی است که در آنها دخالت دارد و آنها را به اشکال مختلفه و رنگهای متفاوته و سائر صفات گوناگونشان در میآورد.
در پاسخ گفته میشود: آری اینچنین است؛ و لیکن سؤال و پرسش اینک برمیگردد به علّت اختلاف این طبایع داخلیّه، و به اختلاف عواملی که در آنها تأثیر دارند. و بنابراین باید گفت: آن علّتی که موجب اختلاف این آثار است کدام است؟! و بالأخره برمیگردد به مادّۀ مشترکۀ میان همه آنها، که آن مادّه هم از جهت اجزائش متشابه است. و معلوم است که این، صلاحیّت برای تعلیل این اختلاف مشهود را ندارد.
بنابراین هیچ گزیر و گریزی نیست مگر آنکه بگوئیم: در آنجا یک سببی است برتر و بالاتر از این اسباب که مادّۀ مشترکه را بوجود آورده است، و پس از آن صورتهای مختلفه و آثار متفاوته را در آن ایجاد نموده است. و به عبارت دیگر: در آنجا یک علّت واحدِ دارای شعور و ارادهای است که این اختلافات به ارادههای مختلف او بازگشت میکند.
و اگر آن ارادۀ واحده پدیدآورنده این ارادههای متفاوت نبود، چیزی از چیزی متمیّز نمیشد، و اختلافی در جهان مشهود نبود.
و بر شخص متدبّر و متفکّر در این آیات لازم است که بحثش و تفکّرش وی را بدینجا برساند که: مستند بودن اختلاف مخلوقات به اختلاف ارادۀ
خداوند سبحانه، موجب ابطال قانون علّت و معلول همچنانکه توهّم شده است نیست؛ زیرا که ارادۀ خدا از صفات عارضۀ بر ذاتش مانند ارادههای ما نیست، تا اینکه ذاتش با تغیّر و دگرگونی این ارادهها متغیّر و دگرگون گردد. بلکه این ارادههای مختلف، از صفات فعل اوست و از علل تامّۀ اشیاء منتزع میشود.
این مطلب را اینک بطور سربسته و اجمال بپذیر، تا إن شاء الله در جای مناسب شرحش بیاید.»
تا آنکه میفرماید: «از آنچه بیان شد معلوم شد که: این آیه حجّتی است بر توحید رُبوبیّت پروردگار؛ نه برای اثبات صانع یا توحید ذات.
و ملخّص این دلیل این میشود که: اختلافی که در آثار مشهودۀ در اشیاء مختلفه با وجود وحدت اصل آنها موجود است، کاشف است از استنادشان به سببی که ماوراءطبیعت مشترکۀ متّحدۀ در میان آنهاست، و دلالت میکند بر انتظام این امور از مشیّت و تدبیر او. و علیهذا مدبّر این امور و آثار، خداوند است سبحانه، و اوست یگانه ربّ آنها؛ و ربّی و پرورندهای غیر از الله نیست.
و لهذا آنچه از برخی از مفسّران به چشم میخورد که: این آیه برای اثبات صانع است، درست نیست.
از این گذشته، سیاق آیات علیه بتپرستان است که انکار وحدت ربوبیّت را میکنند، و ارباب متفرّق و مدبّران کثیری برای موجودات ـ در عین اعتراف به یگانگی و وحدت ذات حقّ واجب عزّ اسمه ـ قائل میباشند. در این صورت احتجاج و استدلال برای در هم شکستن عقیدۀ آنها، به دلیلی که نتیجه دهد: جهان صانعی و آفریدگاری دارد، بیفائده است.
و بعضی متوجّه این موضوع شده و گفتهاند: آیه برای ردّ دهریّین عرب است که منکر وجود صانع هستند. و این کلام مردود است به اینکه از جهت
سیاق آیات، نشانی بر این مدّعی نمیتوان یافت.»
تا آنکه میفرماید: «در تفسیر «عیّاشی» از خطّاب أعور، مرفوعاً از اهل علم و فقه از آل محمّد علیهم السّلام در تفسیر: وَ فِي الأرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ روایت است که فرمود: مراد آنست که این زمین پاک، مجاور زمین شورهزار است و از آن نیست؛ همچنانکه قومی مجاور و همنشین با قومی دگرند و از آنها نمیباشند.
روایات وارده که: أنا و أنتَ یا علیُّ مِن شجرةٍ واحدة
و در تفسیر «بُرهان» از ابن شهرآشوب، از خرگوشی در «شرفُ المصطفی» و از ثَعلبی در «الکشف و البیان» و از فضل بن شاذان در «أمالی» ـ و عبارت روایت از اوست ـ با إسناد خود از جابر بن عبد الله روایت میکند که او گفت: شنیدم از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم که به علیّ علیه السّلام میگفت:
النَّاسُ مِنْ شَجَرٍ شَتَّی؛ وَ أنَا وَ أنْتَ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ. ثُمَّ قَرَأ: «جَنَّاتٌ مِّنْ أعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَي بِمَآءٍ وَاحِدٍ»: بِالنَّبِیِّ وَ بِکَ.
«تمام افراد مردمان از درختهای گوناگونی هستند؛ و من و تو ای علیّ از درخت واحدی میباشیم. و پس از آن فرمود: «باغهائی از درختان انگور، و کشتهائی، و درختانی از خرما که شاخههایش از یک بن روئیدهاند و از یک بن نروییدهاند؛ و همۀ آنها با آب واحدی آبیاری میشوند»: بواسطۀ پیامبر و تو آبیاری میشوند.»
و گفته است: این روایت را نَطَنزیّ در «خصآئص» از سلمان آورده است.
و در روایتی دیگر است که: أنَا وَ عَلِیٌّ مِنْ شَجَرَةٍ؛ وَ النَّاسُ مِنْ أشْجَارٍ شَتَّی.
«من و علیّ از یک درخت هستیم؛ و سائر مردم از درختان مختلفی.»
و صاحب تفسیر «برهان» میگوید: و روایت جابر بن عبد الله را طبرِسی [در «مجمع البیان»] و علیّ بن عیسی در «کشف الغمّة» آوردهاند.»
حضرت استاد قدّس الله رَمْسَه پس از نقل این عبارات از تفسیر «برهان» فرمودهاند:
«أقول: و این روایت را در «الدّرّ المنثور» از حاکم و ابن مَردْوِیه، از جابر روایت کرده است که گفت: از رسول خدا صلّی الله علیه [و آله] و سلّم شنیدم که میگفت:
یَا عَلِیُّ! النَّاسُ مِنْ شَجَرٍ شَتَّی؛ وَ أنَا وَ أنْتَ یَا عَلِیُّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ. ثُمَّ قَرَأ النَّبِیُّ صَلَّی الله عَلَیْهِ [وَ ءَالِهِ] وَ سلَّمَ: «وَ جَنَّاتٌ مِّنْ أعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَ غَيْرُ صِنْوَانٍ﴾.﴾ 1
باری، از دقّت و توجّه در این آیۀ مبارکۀ که میگوید: يُسْقَي بِمَآءٍ وَاحِدٍ، جهانی از ابواب معرفت بروی ما گشوده میشود. و کیفیّت ربط قدیم به حادث، و مسألۀ کثرت در وحدت و وحدت در کثرت معلوم، و ربوبیّت ذات واحد اقدس پروردگار بر جمیع ممکنات بلا استثناء مشهود میگردد.
و اگر کسی حقّاً بخواهد از عهده تفسیر و مفاد این کریمۀ مبارکۀ برآید، باید کتابی را در شرح آن بنگارد.
و از این روایتی که اخیرا ذکر شد، و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم يُسْقَي بِمَآءٍ وَاحِدٍ را به خودش و أمیرالمؤمنین علیهما الصّلاة و السّلام تفسیر فرمود نیز دنیائی از معرفت و شهود حقیقت ولایت معلوم میگردد؛ که چگونه جمیع کثرات این عالم و تمامی نفوس بندگان خداوند، از شریر و خیّر، و شقیّ و سعید، و جنّ و انس و ملک، و اصناف حیوانات و انواع جمادات، و
نور و برق و موج، و روابط دقیق ذرّات و احکام عجیب جاری و ساری در ناموس مادّه، و حیات، و همه و همه از ولایت رسول خدا و ولایت علیّ بن أبی طالب علیهما الصّلاة و السّلام که ولایت واحدی میباشند سرچشمه گرفته و منشعب میگردد.
آیات دیگری از قرآن کریم که دعوت به سیر در آیات آفاقیّه مینماید
یکی از مواردی که قرآن ما را دعوت به سیر و گردش در آیات آفاقیّه و جهان طبیعت میکند، و از آن یکسره به توحید ذات حقّ و به عبودیّت و خاکساری مطلق در برابر کاخ با عظمتش حواله مینماید این آیات است:
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفًا أَلْوانُها وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيبُ سُودٌ* وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ إِنَّما يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ* إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ* لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَكُورٌ.1
«آیا ندیدهای که خداوند از آسمان آب را فروفرستاد، پس ما بواسطۀ آن میوههای رنگارنگ و گوناگونی را بیرون آوردیم. و در کوهها رگ رگههای سپید و قرمز و سیاه را مییابی که این رشتهها در رنگهای خود مختلف هستند. و در میان مردمان و جنبندگان و حیوانات و چهارپایان نیز رنگها اختلاف دارند.
آری اینچنین است که فقط از میان بندگان خداوند، علماء و دانشمندان هستند که از وی خوف و خشیت دارند. و تحقیقاً خداوند عزیز و آمرزنده است.
علماء و دانشمندان آنانند که کتاب خدا را تلاوت میکنند و نماز را اقامه
مینمایند و از آنچه ما به ایشان روزی دادهایم در پنهان و آشکارا انفاق میکنند؛ و به معامله و تجارتی که زیان و خسران ندارد امید بستهاند.
برای آنکه خداوند مزد و پاداششان را بطور کامل و وافی عنایت کند، و از فضل و رحمت خود به آنان زیاده مرحمت فرماید. و تحقیقاً خداوند آمرزنده و سپاس دارنده بندگان است (یعنی حقّ سپاس بندگان را ادا میکند).»
این آیات، اوّلاً ما را به سرّ توحید در ربوبیّت حقّ، از اختلاف انواع و اقسام میوهجات و ثمرات، و اختلاف راهها و خطوط مشخّصه و رگ رگهای مشهود در جبال که به الوان مختلفی طبقات آن را از هم مشخّصه میکنند، و از اختلاف آدمیان و حیوانات و اقسام گوسپندان و گاوها و شتران فرا میخواند.
و ثانیاً یادآوری میکند که: از میان جمیع تودۀ مردم، علماء هستند که بدین ربط و ارتباط شگفت پی میبرند، و نور وحدت حقّ را در مجالی و مظاهر کثرات مشاهده مینمایند.
و ثالثاً بیان میکند که: مراد از علماء کسانی میباشند که قرآن را تلاوت میکنند و اقامه نماز مینمایند، و از اموال خود آشکارا و نهان در راه حضرت محبوب و معشوق ازلی و ابدی انفاق مینمایند.
معنای حقیقی علم و عالم، در این آیات
بنابراین، معنای عالم دانسته میشود. و مُفاد از علم نیز معلوم میگردد که ارتباط وثیق با کتاب خدا و افکندن رشتۀ عبودیّت وی در گردن است؛ از نیایش و کُرنش به درگاه او، و از انفاق و ایثار در برابر او؛ نه مجرّد خواندن و نوشتن و مکتب دیدن و به علوم تفکّریّه آشنا بودن. اینها علم نیست، و صاحبانش از علماء نمیباشند. و اگر دیده شود که در هر زمان افرادی از این زمره وجود دارند و نام علماء بر خود مینهند، از باب تلبّس باطل به لباس حقّ، و تشکّل إبلیس در شکل آدمیان است.
بنابراین منطق قویم قرآن، باید آنان که مسمّی به عالِم هستند به دو گروه
تقسیم شوند:
اوّل: عالمان حقیقی که به مصداق این آیه سر و کارشان با قرآن است. آیات آن را تلاوت میکنند، و آیات بر جان و دلشان مینشیند و نفوسشان را تذکیه و تزکیه1 میکند، و به خضوع و خشوع واقعی در میآورد، و در برابر عظمت و اُبَّهت و جلالت حقّ خرد و شکسته و منکسر میگردند.
دوّم: عالمان بازاری و فرمولی که فقط به قواعد و احکام تفسیری و فقهی و اصولی و حِکَمی آشنائی دارند. و خوب از فرمولها اطّلاع دارند، امّا این علوم به جانشان ننشسته و در صُقْع نفوسشان وارد نشده؛ علم را وسیلۀ ریاست و جاه دانسته، برای تفوّق و برتری بر دیگری، حقیقت و وجدان و عاطفه و آخرت و رسول الله و قرآن و تمام مقدّسات را به ثمن بخس و بهای اندکی میفروشند.
اینها هستند که در قرآن کریم به پستتر از مرتبۀ بهائم تنزّل یافته، و به أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُ2 از آنان تعبیر شده است. نَعوذُ بِاللهِ مِنْ سَطْوَةِ جَلالِهِ وَ عَظَمَةِ قَهْرِهِ.
تلاوت و تدبّر و تفکّر در آیات قرآن است که ما را محمّدی میکند. قرآن
را بما میرساند، و ما را در قرآن مندکّ و فانی میکند. زیرا قرآن نمونه و بیان و نمایشگر نفس و اخلاق محمّدی است.
قرآن نماینده و نشاندهندۀ آن خُلق عظیم است. و آن خلق عظیم منطبق بر لطائف و ظرائف آیات قرآن است. خداوند در قرآن کریم آن حضرت را توصیف به اخلاق عظیم میکند که:
وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ.1 «و ای پیامبر، حقّاً و تحقیقاً تو دارای اخلاق بزرگ و عظیمی هستی!» و به شرح صدر و فراخی سینه که کنایه از استعداد و تحمّل پذیرش سختترین مشکلات و قابلیّت اعلا درجۀ از فیوضات است ستوده است که:
أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ* وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ* الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ.2
«آیا ما سینهات را فراخ (برای تحمّل بارِ وحی و رسالت عظیم) ننمودیم؟ و آیا وزر و بار سنگین (توجّه به کثرات را بواسطۀ تابش نور توحید) از تو برنگرفتیم؟ آن گران باری که پشت تو را میشکست.»
دستورات أخلاقی قرآن، بشریّت را به أعلا درجه از توحید میرساند
ما اگر در دستورات اخلاقی قرآن دقّت کنیم، مییابیم که چنان با موشکافی و مراقبت عمیق، عالم بشریّت را به اعلا مرتبۀ از توحید رهبری میکند! و چه عقبات سخت و کریوههای سهمگین را از برابرشان برمیدارد.
آیات وارده در کیفیّت انفاق، و ظرائف نکات اخلاق
فقط نگاه به یک دستور قرآن کریم دربارۀ انفاق و کیفیّت آن بس است که ما را بدین نکته رهبری کند.
اوّلاً قرآن کریم هر گونه انفاقی را امضا نمینماید، و صریحاً اعلام میدارد
که باید انفاق برای خدا و در راه او و بقصد اعلاءِ کلمۀ دین و حفظ مردم مؤمن از دستبرد شیاطین باشد. و به عبارت موجز انفاق باید فی سبیل الله باشد نه فی سبیل الطّاغوت.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلي جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ.1
«کافرین اموالشان را انفاق میکنند برای آنکه راه خدا را ببندند (و مؤمنین پیروز نشوند) بنابراین آنان مالهای خود را انفاق میکنند، و بر این پندار باطل حسرت بر دلشان میماند؛ زیرا مغلوب میشوند (در این صورت دنیایشان از دست رفته) و به سوی جهنّم نیز رهسپار میگردند.»
مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.2
«داستان کافرانی که برای پیشرفت مقاصد دنیوی خود اموالی را انفاق مینمایند، مانند باد سرد شدیدی است که به مزرعه و کشتزار قوم ستمگر بوزد و همهاش را نابود سازد (و در این صورت چیزی دستگیرشان نمیشود). و خداوند به آنان ستم ننموده است؛ ایشانند که بر خودشان ستم نمودهاند.»
از این گذشته قرآن بیان میکند که: باید میزان و مقدار انفاق نه به حدّ اسراف برسد و نه در حدّ تنگی محصور گردد. در صفات بندگان رحمن از جمله میشمرد:
وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوامًا.3
«و از جمله اوصاف عباد الرّحمن آنست که: چون بخواهند انفاق کنند، نه اسراف نموده از حدّ بگذرانند و نه خشکی به خرج داده کمتر از مقدار انفاق کنند، بلکه انفاق آنها در طریقی میانه و معتدل قرار دارد.»
وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا.1
«آنقدر در مورد انفاق به مقدار اندک اکتفا مکن که دستهایت را بسته و بر گردنت ببندی؛ و آنقدر هم گشادگی منما تا هر چه داری انفاق کنی آنگاه حسرت زده و ملالت دیده در گوشهای بنشینی!»
حضرت استاد قدّس الله رَمْسَه در تفسیر خود از «تفسیر قمّی» از حضرت صادق علیه السّلام روایت کردهاند که فرمود: مراد از کلمۀ مَحْسور عریان است.
سخاوت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به قدری بود که از حدّ خارج میشد
و از «کافی» با إسناد خود از عجلان روایت کردهاند که گفت: من در حضور حضرت صادق علیه السّلام بودم که سائلی آمد و چیزی میخواست. حضرت برخاست و به سوی ظرفی رفت که در آن خرما بود، دستهای خود را پر از خرما نموده به وی داد. در این حال سائلی دیگر آمد و سؤال نمود. حضرت برخاست و نیز دستهای خود را پر کرده به او داد. و سپس سائلی دیگر آمد، حضرت فرمود: اللهُ رَازِقُنَا وَ إیاکَ! «خداوند به ما و تو روزی خود را برساند!»
آنگاه حضرت فرمود: عادت و حالت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم این بود که هرکس هر چیزی از امور دنیا میخواست به او میداد. زنی پسرش را به سوی رسول خدا فرستاد و به او گفت: از رسول خدا سؤال کن، و اگر گفت: در نزد ما چیزی نیست، به او بگو: پیراهنت را بده!
حضرت فرمود: رسول خدا پیراهنش را گرفت و به سوی او انداخت ـ و در نسخه دیگر است که: به او داد ـ در این حال خداوند رسول خود را ادب فرمود که از جادّه اقتصاد بیرون مرو؛ و این آیه را نازل کرد. و حضرت صادق فرمود: مراد از إحسار فقر و فاقه است.1
محمّد أحمد جادَ المَولَی بَک در کتاب مُمْتِع نفیس خود «محمّدٌ المَثَلُ الکامِل» گوید:
«در «بُخاری» آورده است که: مالی را از بحرین برای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آوردند ـ و بیشترین مالی بود که برای او آورده شده بود ـ رسول خدا فرمود: آن را تقسیم کنید، و بدان التفاتی ننمود و به سوی مسجد رفت. چون نمازش را به پایان رساند، آمد و پهلوی این مال نشست. هرکس را که دید، از این مال به او داد، بهطوریکه برخاست و از آن، یک درهم هم باقی نمانده بود.
زنی برای حضرت یک بُرد بعنوان هدیّه آورد و گفت: یا رسول الله! من میخواهم این را به تو بپوشانم. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن بُرد را از وی گرفت، و درحالیکه نیازمند بدان بود در تن کرد.
چون برد را در بر کرد، مردی از صحابه گفت: ای رسول خدا چقدر این برد زیباست! آن را بمن بده تا بپوشم. رسول خدا گفت: آری، و برد را به وی داد.
چون رسول خدا برخاست، صحابه آن مرد را مذمّت کردند و به وی گفتند: تو میدانستی که رسول خدا نیازمند به آن برد بود، و میدانستی که از رسول خدا چیزی را درخواست نمیکنند و او ردّ کند؛ در عین حال از او برد را
طلب کردی و گرفتی؟
فاطمه علیها السّلام: دختر او از خدمت خانه و زیادی زحمات به او شکایت برد، و از او خادمی خواست که از عهدۀ کارِ خانه برآید. رسول خدا به او امر کرد تا تسبیح و تکبیر و تحمید خدای را به جا بیاورد. و به او گفت:
لاَ اُعْطِیکِ وَ أدَعَ أهْلَ الصُّفَّةِ تُطْوَی بُطُونُهُمْ مِنَ الْجُوعِ. «من به تو خادمی نمیدهم، و بگذارم اهل صُفّه از شدّت گرسنگی شکمهایشان پیچیده شود!»»1
در قرآن کریم وارد است که: اگر نداشتی چیزی به ذوی القربی و مساکین و ابن سبیل بدهی، اقلاًّ با زبان خوش و وعدۀ آینده به امید رحمت و فضل و عنایت خدا آنان را دلشاد کن:
وَ آتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا * إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا * وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُورًا.2
«و ای پیامبر! به اقرباء و ارحامت حقّشان را بده. و به فقیر مسکین و ابن سبیل که در راه وامانده و خرجی ندارند حقّشان را بده. و اسراف و زیادهروی مکن.
آنان که در مخارج زیادهروی دارند، برادران شیاطین میباشند. و شیطان پیوسته کفران نعمت پروردگارش را میکند.
و اگر چیزی نداشتی بدیشان بدهی، و اعراض از دادن نمودی به امید آنکه بعداً از فضل و رحمت خدا چیزی به تو برسد و به آنان برسانی، اینک با
گفتار نیکو و ملایم با آنان مواجه شو و آنان را دلشاد بدار!»
چهارده آیه در سورۀ مبارکۀ بقره پشت سر هم در آداب و کیفیّت، و اخلاص در نیّت، و در ثواب و اجر، و در میزان و معیار انفاق در راه خدا آمده است، که حقّاً عالمی را از اخلاق نشان میدهد؛ و این گونه قرآن کریم تا ابدیّت درخشندگی دارد:
آیات وارده در انفاق، از کرائم آیات اخلاقی است (آیات چهاردهگانۀ سورۀ بقره)
١ـ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللهُ واسِعٌ عَلِيمٌ.
٢ـ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذيً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.
٣ـ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذيً وَ اللهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ.
٤ـ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذي كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لا يَقْدِرُونَ عَلي شَيْءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ.
٥ـ وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ تَثْبِيتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.
٦ـ أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ.
٧ـ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا
لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ.
دقائق و ظرافتهای نکات اخلاقی در آیات انفاق وارد در قرآن
٨ـ الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللهُ واسِعٌ عَلِيمٌ.
٩ـ يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.
١٠ـ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللهَ يَعْلَمُهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ.
١١ـ إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ.
١٢ـ لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ.
١٣ـ لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافًا وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللهَ بِهِ عَلِيمٌ.
١٤ـ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.1
١ـ «مثل آنان که مالهای خود را در راه خدا انفاق میکنند، مانند دانهای است که از آن هفت خوشه میروید، و در هر خوشهای صد دانه است (مجموعاً هفتصد دانه). و خداوند نیز به هرکس که بخواهد بیشتر از این مقدار میدهد؛
زیرا رحمت خداوند گسترده و به هر چیز علم و اطّلاع دارد.»
٢ـ «آنان که مالهایشان را در راه خدا انفاق میکنند و پس از انفاق منّتی نمیگذارند و آزاری نمیدهند، اجر و پاداششان نزد پروردگارشان است. و نسبت به وقایع آتیه از فقدان مال ترسی ندارند. و در برابر مال از دست رفته، غصّه و اندوهی در وجودشان راه نمییابد.»
٣ـ «گفتار خوش و ملایم و عذر خواهی از سائل بهتر است از انفاق و صدقهای که در پی آن آزار باشد. و خداوند ازاینگونه انفاق بینیاز است، و در برابر عصیان و گناه این گونه انفاقکنندگان شکیبا است.»
٤ـ «ای کسانی که ایمان آوردهاید، انفاقات و صدقات خود را به منّت نهادن و آزار رساندن تباه و خراب نکنید؛ مِثل آنکس که مال خود را خودنمائی انفاق کرده و به خدا و روز بازپسین ایمان نیاورده است. مَثَل چنین انسانی مانند دانهای است که آن را بر روی تخته سنگی که بر روی آن خاک ریختهاند بکارند، و تند بارانی بر آن ببارد و تمام خاکها را شسته ببرد و تخته سنگ بصورت قطعهای سخت درآید. در این صورت به هیچوجه نمیتوانند از کشت خود بهرهای گیرند. و خداوند گروه کفران نعمتکننده را هدایت نمینماید.»
٥ـ «و مثل کسانی که مالهای خود را در راه رضا و خشنودی خدا و در ثبات و اطمینان خودشان انفاق میکنند مانند باغی است که در زمین شایسته و حاصلخیز احداث شده است، و تند بارانی بر آن ببارد و حاصلش را دو چندان دهد. و اگر أحیاناً باران تند به آن زمین نرسد و باران اندک اندک ببارد، بازهم حاصل میدهد و بهره از آن برمیدارند. و خداوند به آنچه شما انجام میدهید بیناست.»
٦ـ «آیا یک نفر از شما هست که دوست داشته باشد باغی از خرماها و
انگورها داشته، بهطوریکه در زیر درختان آن نهرهائی در جریان باشد و از هر گونه میوهجات برای او فراهم باشد؛ آنگاه درحالیکه پیری بر او عارض شده و اولاد و فرزندان ضعیف و خرد و ناتوان داشته باشد، ناگهان بادی آتشبار بوزد و آن باغ را بسوزاند و طعمه حریق نماید؟! (مثال افرادی که با انفاقها و صدقات خود ریا و آزار و منّت را همراه دارند، ازاینقرار است.) اینست که خداوند آیات خود را بر شما روشن میکند، به امید آنکه در حقیقتِ خلوص و سلامت انفاق و صدقۀ خود تأمّل نموده، آن را پاک و پاکیزه کنید!»
٧ـ «ای کسانی که ایمان آوردهاید! انفاق کنید از پاکیزه و پاکترین چیزی را که از راه کسب بدست آوردهاید، و از آنچه را که ما برای شما از زمین بیرون آوردهایم. و اموال آلوده و مشتبه را برای انفاق معیّن نکنید؛ آن اموالی که اگر شما بخواهید در آنها تصرّف کنید، حتماً باید از بدی و فساد آن چشم بپوشید. و بدانید که خداوند بینیاز و پسندیده است.»
٨ـ «شیطان شما را پیوسته از فقر و تهیدستی میترساند و به کارهای زشت وا میدارد؛ و خداوند به شما وعده آمرزش و غفران و فضل و رحمت خود را میدهد. و رحمت خداوند گسترده و او به همۀ چیزها داناست.»
٩ـ «خداوند حکمت خود را به هرکس که بخواهد میدهد؛ و کسی که به وی حکمت داده شده است به او خیر بسیاری داده شده است. و این واقعیّت را جز صاحبان عقل و اندیشمندان در نمییابند.»
١٠ـ «آنچه را که انفاق کنید و یا به نذر و صدقه ادا نمائید، خداوند از آن آگاه است (امّا اگر حقّ فقیران و مستمندان را ندهید و آنان را تهیدست گذارید، بدانید که این ستمی است) و برای ستمکاران یار و یاوری نیست.»
١١ـ «اگر به مستحقّین در آشکارا صدقات خود را بدهید کار خوبی کردهاید! و اگر در پنهان بدهید و مستمندان را در معرض ظهور در نیاورید برای
شما بهتر است؛ و این موجب آن میشود که بر روی گناهان شما پردهای کشیده شود. و خداوند به آنچه بجا میآورید آگاه است.»
١٢ـ «ای پیغمبر بر عهدۀ تو نیست که مردم را به حقیقت و واقعیّت برسانی (بلکه وظیفهات فقط دعوت است) و خداوند است که هدایت میکند و به واقعیّت ایصال مینماید هر که را که بخواهد. و آنچه را که از اموال پاک و پاکیزه انفاق کنید، برای خودتان انفاق کردهاید. و نباید چیزی را انفاق نمائید مگر برای امید و آرزوی دیدار و لقاء خدا. و آنچه را که انفاق کنید، همهاش بسوی شما بازمیگردد، و ستمی بر شما وارد نمیشود.»
١٣ـ «صدقات اختصاص به فقرائی دارد که در راه خدا وامانده و محصور واقع شدهاند، بهطوریکه قدرت حرکت در روی زمین و کسب و کار را ندارند. و از فرط حیا و شرم چنانند که شخصی که به حالشان اطّلاع ندارد آنان را غنیّ و بینیاز پندارد. هیچگاه از مردم چیزی طلب نمیکنند. و آنچه را از اموال پاک و حلال و طیّب، شما در راه خدا انفاق نمائید، خداوند بدان داناست.»
١٤ـ «آنان که اموالشان را در شب و روز، در پنهان و آشکار انفاق میکنند، اجر و مزدشان در نزد پروردگارشان حاضر است؛ و از حوادث آینده بیمناک، و از سرمایۀ از دست رفته غصّهدار و غمگین نخواهند بود.»
انفاق از جمله اعمالی است که جزو اخلاق محسوب میشود؛ اگر برای خدا باشد و از روی ریا و خودنمائی نباشد. و مستلزم منّت بر گیرنده و آزار وی نگردد. و از اموال پاک و محبوب بوده باشد؛ که در قرآن داریم:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللهَ بِهِ عَلِيمٌ.1
«شما به خوبی و نیکی ابداً نمیرسید مگر آنکه از آنچه را که دوست دارید انفاق کنید. و هر چیزی را به هر کیفیّتی انفاق کنید، خداوند تحقیقاً بدان مطّلع است.»
و در جای مناسب خود آشکارا، و در جای مناسب دیگر پنهان باشد. و از بهترین دسترنج باشد که از روی کار و فعّالیّت بدست آمده باشد. و به مورد مستحقّ برسد؛ به آنان که آثار عفّت و شرم نمیگذارد کسی از احوالشان خبر پیدا کند. در این صورت و با وجود این شرائط، از مکارم اخلاق است. یعنی اخلاق کریمانه و بلندپایه که انبیاء بر آن روش بودهاند، و رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بعثتش را برای تتمیم و تکمیل آن بازگو میکند.
روایات وارده از رسول خدا در مکارم اخلاق
جادَ المَولی بَک گوید: «پیامبران از مقدّمین متّصفین به مکارم اخلاق بودهاند. و خداوند در قرآن کریم بیش از صدها مورد مردم را بر آن ترغیب میکند. و رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بدان تصریح کرده که: بُعِثْتُ لاُتَمِّمَ مَکَارمَ الأخْلاَقِ.
«بعثت و برانگیختگی من از جانب خداوند برای تتمیم مکارم اخلاق است.»
و نیز فرموده است: إنَّ الْمُؤْمِنَ لَیُدْرِکُ بِحُسْنِ خُلْقِهِ دَرَجَةَ الصَّآئِمِ الْقَآئِمِ.
«تحقیقاً مرد مؤمن بواسطۀ نیکوئی اخلاقش به مرتبه و درجۀ روزهدار در روزها، و شبزندهدار به قیام و نماز و عبادت در شبها میرسد.»
و نیز فرموده است: إنَّ مِنْ خِیَارِکُمْ أحْسَنَکُمْ أخْلاَقًا.
«تحقیقاً آنکس که در میان شما پسندیدهتر و شایستهتر است، کسی است که اخلاقش نیکوتر باشد.»
و نیز فرموده است: أکْمَلُ الْمُؤْمِنِینَ ایمَانًا أحْسَنُهُمْ أخْلاَقًا.
«از میان مؤمنین آنکس کاملتر است که اخلاقش نیکوتر باشد.»
و نیز فرموده است: مَکَارِمُ الأخْلاَقِ مِنْ أعْمَالِ أهْلِ الْجَنَّةِ.
«مکارم و بلندپایگیهای اخلاق، از کارهای اهل بهشت است.»
و از دعای حضرت است چون نظر در آئینه مینمود: اللهُمَّ کَمَا حَسَّنْتَ خَلْقِی فَحَسِّنْ خُلْقِی!
«بار پروردگارا! همانطورکه آفرینش مرا زیبا و نیکو نمودی، اخلاق مرا نیز زیبا و نیکو بنما.»
و از بدی اخلاق به خدا پناه میبرد و میگفت: اللهُمَّ إنِّی أعُوذُ بِکَ مِنَ الشِّقَاقِ وَ النِّفَاقِ وَ سُوءِ الأخْلاَقِ.1
«بار پروردگارا! من به تو پناه میبرم از جدائی و پراکندگی، و از نفاق و دوروئی، و از زشتی و پلیدی اخلاق.»»
و از آنچه بیان شده، بدست آمد که: اخلاق قرآن بر اصل توحید و ساختن نفس و روان آدمی بر پایه و اساس نظر به وحدت تجلّیات حقّ در همۀ مظاهر عالم امکان است.
قرآن عظیم انسان را با همۀ موجودات پیوسته میداند، و روان او را نیز با تمام اشیاء مرتبط و متّصل میداند. بدین گونه که نور حقّ متعال را در انسان و تمامی چیزها ساری و جاری میبیند، و از راه نظر و تفکّر و تأمّل در این پدیدههای بیشمار و شگفت عالم خلقت، او را به توحید در عقیده و اخلاق میکشاند.
این عالیترین و راقیترین اخلاق کریمانه است که وجود آدمی را با نور توحید حقّ، و با نظر و تماشای وحدت ذات اقدس او، و وحدت
صفات و اسماء او، و وحدت افعال و کردار او، در هر چیزی میسازد و بنا میکند؛ و خشتها و آجرهای این عمارت روان وی را بر این اصل روی هم میچیند.
بنابراین، اخلاق متّخذ از قرآن امری جدا از عالم خلقت و امور طبیعی و تجربی و مشاهدات آفرینش نیست. و جهان آفرینش و این سلسلۀ دراز و طولانی موجودات شگرف و پیچیده نیز جدا و بیربط و بیگانه از روح و روان انسان نیستند.1 همه با هم چون شیر و شکر در آمیختهاند، و همه از یک پستان نوشیدهاند.
آیات آفاقیّه دعوت به توحید و مکارم اخلاق دارد
این از خصائص قرآن عظیم است که دعوت به علوم تجربی و تفکّر در امور مادّی و طبیعی و پدیدههای آفاقیّه را، راه برای تکامل معنوی و رشد و
ارتقاء شهودی و وصول به مقام عرفان انسانی برای ظهور نور مطلق و وحدت حقّۀ حقیقیّۀ ذات اقدس حقّ متعال میداند.1
آیات آفاقیّه و نعمتهای خداوند در آیات سورۀ نحل
در این آیات سورۀ مبارکۀ نحل دقّت کنید:
وَ اللهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ.
«و خداوند از آسمان آب را فروفرستاد. و بدان سبب زمین را پس از آنکه مرده بود زنده کرده و حیات نوینی بخشید. تحقیقاً در این مطلب و این گونه تغییر و احیاء زمین، آیات و نشانههائی برای توحید در ربوبیّت، و وحدت عمل خالق حکیم است برای گروهی که میشنوند.»
وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَنًا خالِصًا سائِغًا لِلشَّارِبِينَ.
«و تحقیقاً برای شما آدمیان، درسهای حکمت و عبرت و وصول به مقام توحید خداوند است در ملاحظه و دقّت احوال چهارپایان (شتر، گاو و گوسفند) که ما شیر خالص گوارا را از میان سرگین و خون که در شکمهایشان است بیرون کشیده و شما را از آن میآشامانیم، بهطوریکه برای نوشندگان آن خوش طبع و گواراست.»
وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَ رِزْقًا حَسَنًا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.
«و از ثمرات و میوههای درخت خرما و انگور، شما شراب مسکر (که خبیث است) و رزق حلال و نیکو بدست میآورید. تحقیقاً در این کار نیز آیت و نشانهای از یگانگی و قدرت حقّ متعال است برای گروهی که تعقّل نموده، افکارشان را بکار میاندازند.»
وَ أَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ* ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.1
«و پروردگارت به زنبور عسل وحی کرد که: از کوهها، و از درخت، و از سقفهای بلندی که مردم بنا میکنند برای خودتان خانه و لانه (کندو) درست کنید!
و پس از آن از تمام ثمرات و میوههای شیرین (و گلهای خوشبو) تغذیه نمائید! آنگاه در مسیر و راههائی که خداوند برای شما مقرّر نموده است با کمال خضوع و تسلیم گام بردارید. در این صورت از شکمهای این زنبورها، عسل که شربت شیرینی است به رنگهای مختلف بیرون آید که برای مردم موجب شفا و عافیت است. تحقیقاً در این مطلب نشانه و آیتی است برای گروهی که تفکّر مینمایند.»
تا میرسد به این آیات که میگوید:
وَ اللهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.
«و خداوند شما را از شکمهای مادرهایتان بیرون آورد درحالیکه هیچ نمیدانستید، و به شما گوش و چشم و قلب عنایت نمود تا مگر شما شکر این نعمتها را بگذارید!»
أَ لَمْ يَرَوْا إِلَي الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.
«آیا این مردم نظر به پرندگان در فضای آسمان نمیکنند که به امر خدا مسخّرند؟ هیچچیز آنها را نگه نمیدارد مگر خدا. تحقیقاً در این امر، آیات و علامات ربوبیّت حقّ است برای گروهی که ایمان میآورند.»
وَ اللهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ سَكَنًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُيُوتًا تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثًا وَ مَتاعًا إِلي حِينٍ.
«و خداوند برای سکونت و آرامش همیشگی شما خانههائی برای شما مقرّر نمود. و از پوست چهارپایان خانههائی بصورت خیمههای چرمی قرار دارد، تا حمل آنها در حال مسافرت و در حال توقّف و درنگ سبک وزن باشد. و از پشمها و کرکها و موهای آنها برای شما أثاث البیت (نظیر قالی و نمد و پلاس) قرار داد، و لباسهائی معیّن کرد؛ که تا وقت مرگ از آنها بهره گیرید!»
وَ اللهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْنانًا وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِيلَ تَقِيكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ.1
«و خداوند از آنچه آفریده است (از دیوارهای مرتفع و برگ درختان و سقف منازل و خیمهها) برای شما سایبان خلق کرد. و از کوهها، اطاقها و پوششها قرار داد. و برای شما لباسهائی (از پشم و پنبه و کتان و ابریشم و غیرها) مقرّر نمود تا شما را از گرمای تابستان و سرمای زمستان محفوظ کند. و همچنین لباسهائی مقرّر کرد تا شما را در هنگام شدّت و جنگ (مانند زره که از آهن است) حفظ کند. اینست حقیقت امر که خداوند بدین گونه نعمتش را بر
شما تمام میکند، به امید آنکه شما در برابر او بطور سلامت روح زیست نموده و تسلیم امر او باشید!»)
در تمام این آیات پس از بیان این گونه آثار و نعمتهای خود، بیان میکند که: این برای تفکّر و تعقّل و شکرگزاری و تسلیم شدن به اوست.
یعنی باید همه را آیه و نشانه دید؛ و از این آیه، ذات اقدس و ربوبیّت واحده وی را نگریست.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار | *** | هر ورقش دفتری است معرفت کردگار |
«وَ انْظُرْهُ فی کُلِّ شَیْءٍ ذَلِکَ اللهُ»
چقدر خوب و عالی شیخ العرفاء: مُحیی الدّین عربیّ آورده است:
فَانْظُرْهُ فی شَجَرٍ وَ انْظُرْهُ فی حَجَرٍ | *** | وَ انْظُرْهُ فی کُلِّ شَیْءٍ ذَلِکَ اللهُ 1 |
«پس او را در درخت ببین، و او را در سنگ ببین، و او را در هر چیز ببین که آن است الله تعالی.»
و چقدر نیکو و راقی فیلسوف و حکیم، حاج ملاّ هادی سبزواری سروده است:
ای به ره جستجوی، نعرهزنان دوست دوست | *** | گر به حرم ور به دیر، کیست جز او؟ اوست اوست |
پرده ندارد جمال، غیر صفات جلال | *** | نیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز پوست |
جامه دران گُل از آن، نعرهزنان بلبلان | *** | غنچه بپیچد به خود، خون به دلش تو به توست |
دم چو فرورفت هاست، هوست چو بیرون رود | *** | یعنی از او در همه، هر نفسی هایوهوست |
یار به کوی دلست، کوی چو سرگشته گوی | *** | بحر به جوی است و جوی، این همه در جستجوست |
با همه پنهانیش، هست در أعیان عیان | *** | با همه بیرنگیش، در همه زو رنگ و بوست |
یار در این انجمن، یوسف سیمین بدن | *** | آینه خانه جهان، او به همه روبهروست |
پرده حجازی بساز، یا به عراقی نواز | *** | غیر یکی نیست راز؛ مختلف از گفتگوست |
مخزن اسرار اوست، سرّ سویدای دل | *** | در پیش اسرار باز، در بدر و کو به کوست1 |
وَ فی کُلِّ شَیْءٍ لَهُ ءَآیةٌ | *** | تَدُلُّ عَلَی أنَّهُ واحِدُ2 |
«در هر چیزی از او نشانهای است، که دلالت میکند بر آنکه او یگانه است.»
اینست مفاد و حقیقت توحید حضرت حقّ، که در اسماء و صفات و افعال وی متحقّق است.
عرفان یا فلسفه و حکمت، یگانه راهگشای حلّ مسائل توحید است
روزی در مجلسی در طهران با یکی از علماء که پیرمردی بود و با ما نیز خویشاوند بود، بحث در توحید افعالی حضرت حق پیش آمد. آن مرد فلسفه و حکمت نخوانده بود، و گاهی هم به عرفاء طعنه میزد؛ و اینک برحمت خدا
رفته است.
بحث بدینجا منتهی شد که با حالت عصبانیّت هر چه بیشتر به من گفت: شما میگوئید: بچه از فلان زنان در آوردن هم از خداست؟!
آنگاه دستهای خود را جلو آورده، مثل اینکه زنی را نگاه میدارد؛ و گفت: های ببین، این زن که پاهای خود را گشوده و از میان آن بچه سرازیر شده است؛ این هم کار خداست؟!
فورا بدون درنگ به او گفتم: من نمیگویم، خدا میگوید:
وَ اللهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئًا.1
«خداست که شما را از شکمهای مادرتان بیرون کشید، در وقتی که هیچ نمیدانستید!»
وقتی در اینجا تصریح دارد که: بیرونآورنده خداست؛ و تمام سلسلۀ علل طبیعی و حالت انعطاف رحم و عمل قابله و هکذا یک رشته عملیّات طولانی که برای تولّد طفل نوزاد لازم است، معلول و محکوم و مسخّر به امر و اراده خدا بوده و خداست که در حقیقت این کار را انجام میدهد؛ آیا من میتوانم انکار کنم؟!
فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ؛ مبهوت و متحیّر ماند. و وامانده از دلیل فلسفی قرآنی ساکت شد.
یک روز در حضور یکی از آیات قم که استاد حقیر نیز بود و فلسفه هم کموبیش خوانده بود، ولی در مسأله توحید افعالی و اندکاک و فنای سالک در مشیّت و ارادۀ خداوند متعال، و تجلّی حقّ ـ که در آن سخن به میان آمد ـ دچار اشکال بود، رو به من نموده گفت: من نمیفهمم چگونه جِماع (آمیزش با زنان)
کار خداست؟!
من نمیفهمم چگونه متصوّر است در آن حال شخص چنان مستغرق خدا باشد که غیر از او را نبیند، و غیر از او نشنود، و کاری غیر از کار او را نکند؟!
من به او گفتم: شما در ائمّۀ طاهرین سلام الله علیهم أجمعین چه میگوئید؟ آیا آنها جماع نمیکردند؟! و آیا در این حالت از خدا غافل بودند؟ و در این عمل، دیدگاهشان همین شهوت حیوانی بود؟!
گفت: از ائمّه دست بردار؛ و کار آنان را قیاس با غیر مکن!
مَا رَأیْتُ شَیْئًا إلاَّ وَ رَأیْتُ اللهَ مَعَهُ
عرض کردم: آخر مسئله در همینجاست که نمیشود دست برداشت. اگر برای آنها این امر ممکن است و متحقّق، برای غیر ایشان نیز باید امکان داشته باشد. اگر حالت نورانیّت و سیر تکاملی آنها، ایشان را بدانجا رسانده است که: مَا رَأیْتُ شَیْئًا إلاَّ وَ رَأیْتُ اللهَ مَعَهُ1 «من چیزی را ندیدم مگر آنکه خدا را با او دیدم.» در این صورت بین جماع و آمیزش، و بین عبادت و گریه، و بین کسب و تجارت، و بین کشت و زراعت هیچ تفاوت نیست؛ و همه از یک مقوله است.
چقدر نیکو سروده است عارف: شمس الدّین مغربی این مطلب را در غزلیّاتش:
ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا | *** | وی روی تو در آینه کون هویدا |
تا شاهد حسن تو در آئینه نظر کرد | *** | عکس رخ خود دید و بشد واله و شیدا |
هر لحظه رخت داد جمالی رخ خود را | *** | بر دیدۀ خود جلوه به صد کسوت زیبا |
ز دیدۀ عُشّاق برون کرد نگاهی | *** | تا حسن خود از روی بُتان کرد تماشا |
رویت ز پی جلوهگری آینهای ساخت | *** | وان آینه را نام نهاد آدم و حوّا |
حسن رخ خود را به همه روی در او دید | *** | زان روی شد او آینه جملۀ اسما |
ای حسن تو بر دیدۀ خود کرده تجلّی | *** | در دیدۀ خود دیده عیان چهره خود را |
چون ناظر و منظور توئی، غیر تو کس نیست | *** | پس از چه سبب گشت پدید اینهمه غوغا |
ای مغربی آفاق پر از ولوله گردد | *** | سلطان جمالش چو زند خیمه به صحرا1 |
تمام این مسائل و ما شابهها اتقان و إحکام قرآن کریم را میرساند که به پایهایست که خداوند متعال میفرماید: ما اگر آن را بر کوه صُلْب و سخت نازل نموده بودیم، از خشیت و عظمتِ آورندۀ آن که پروردگار است، خرد میشد و از هم میشکافت:
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.2
«اگر ما این قرآن (عظیم الشّأن و رفیع المنزله) را بر کوهی فرودآورده بودیم، هرآینه میدیدی که آن به حالت انکسار و ذلّت درآمده و از خشیت خداوند میشکافت و متلاشی میشد. و این مثالها را ما برای مردم میزنیم، به امید آنکه ایشان تفکّر کنند (و به عظمت و جلالت آن پی برند).»
هر چیز سخت و غیر قابل انکساری را به سنگ مثال میزنند. خداوند میفرماید: این کلام الهی با این عظمت و اُبّهت و جلالتش را ما بر انسان نازل نمودیم، و نفس و روح او باید به درجۀ اعلا و اکمل، آن را بپذیرد و قبول نماید و در برابر آن خاشع و ذلیل گردد، زیرا اگر آن را بر کوه فرستاده بودیم آن را در هم میشکست و از هم میشکافت.
اینک باید دید آنان که قرآن را نمیپذیرند و بجان و دل نمیگیرند، نفوسشان از سنگ سختتر است.
مضامین عالیۀ دعای سیّد الشّهداء علیه السّلام در روز عرفه
معلّم و متحقّق به حقیقت قرآن حضرت أبا عبد الله الحسین سیّد الشّهداء علیه السّلام در دعای عرفه در سرزمین عرفات عرضه میدارد: پروردگارا! منظور و هدف تو از آفرینش من اینست که تو را در هر موجودی بشناسم؛ و در هیچیک از آنها تو از دیدگان من پنهان نباشی!
إلَهِی! عَلِمْتُ بِاخْتِلاَفِ الآثَارِ وَ تَنَقُّلاَتِ الأطْوَارِ، أنَّ مُرَادَکَ مِنِّی أنْ تَتَعَرَّفَ إلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ حَتَّی لاَ أجْهَلَکَ فِی شَیْءٍ!
«خداوندا! من بواسطۀ اختلاف آثار و پدیدههای جهان، و تغییرات و دگرگونیهای حالات آن، دانستم و یقین کردم که مراد و مقصود تو از من اینست که: تو خودت را در هر چیزی به من بنمایانی و نشان دهی بهطوریکه چیزی پیدا نشود که من تو را در آن نیابم!»
عبارات دعای عرفه، خدا را در همۀ موجودات نشان میدهد
تا آنکه میگوید:
إلَهِی! تَرَدُّدِی فِی الآثَارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزَارِ، فَاجْمَعْنِی عَلَیْکَ
بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنِی إلَیْکَ! کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إلَیْکَ؟ أیَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ؟ مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إلَی دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ؟ وَ مَتَی بَعُدْتَ حَتَّی تَکُونَ الآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إلَیْکَ؟
عَمِیَتْ عَیْنٌ لاَ تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیبًا! وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیبًا!
إلَهِی! أمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إلَی الآثَارِ؛ فَارْجِعْنِی إلَیْکَ بِکِسْوَةِ الأنْوَارِ وَ هِدَآیة الاِسْتِبْصَارِ، حَتَّی أرْجِعَ إلَیْکَ مِنْهَا کَمَا دَخَلْتُ إلَیْکَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إلَیْهَا، وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاِعْتِمَادِ عَلَیْهَا؛ إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
«خداوندا! رفت و آمد و گردش و تماشای من در آثار تو، موجب شد که میعاد و میقات لقاء و زیارتت دیر بپاید؛ بنابراین از تو میخواهم که مرا با خدمتی که به تو برساند، در عالم جمع و اتّفاق با خودت برآوری و با حقیقت مجتمع نمائی!
چگونه میتوان از راه آثار و موجوداتی که در وجودشان نیازمند به تو هستند، تو را شناخت؟!
آیا موجودی غیر از تو، ظهور و نمایشی که در تو نباشد، میتواند داشته باشد تا نشاندهندۀ تو باشد؟!
کی غائب و پنهان شدی تا نیازمند باشی دلیل و راهنمائی به سوی تو دلالت کند؟! و چه وقت دور شدی تا آنکه آثارت ما را به تو برساند و نزدیک کند؟! کور است آن چشمی که تو را نگهبان و پاسدار بر خود نمیبیند! و زیانکار است دست معاملۀ بندهای که در بازار تجارت دنیا و مدّت عمر، تو از محبّت خودت چیزی را نصیب وی ننموده باشی!
خداوندا! مرا امر فرمودی تا از مقام عزّ قدس خود نازل شده، در آثارت وارد شوم و در تردّد و حرکت میان آنها باشم؛ اینک مرا با پوششهای انوار عرفان، و با راهیابی و هدایت بصیرت طریق و صولت بسوی خود بازگردان، تا آنکه از آثارت به سوی تو برگردم؛ همچنانکه از آثارت به سوی تو وارد شده بودم. و این بازگشت من بهطوری باشد که سرّ من از توجّه و نظر به آنها محفوظ و همّت من از اعتماد به آنها برتر باشد. و تحقیقاً تو بر هر چیزی توانائی و قدرت داری!»
تا آنکه میگوید:
أنْتَ الَّذِی أشْرَقْتَ الأنوَارَ فِی قُلُوب أوْلِیَآئِکَ حَتَّی عَرَفُوکَ وَ وَحَّدُوکَ. وَ أنْتَ الَّذِی أزَلْتَ الأغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أحِبَّآئِکَ حَتَّی لَمْ یُحِبُّوا سِوَاکَ وَ لَمْ یَلْجئُوا إلَی غَیْرِکَ. أنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیْثُ أوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ. وَ أنْتَ الَّذِی هَدَیْتَهُمْ حَیْثُ اسْتَبَانَتْ لَهُمُ الْمَعَالِمُ.
مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ؟ وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَکَ؟!
«تو هستی که در دل دوستان و اولیای خودت انواری را درخشانیدی، تا آنکه تو را شناختند و به یگانگیات اقرار کردند. و تو هستی که اغیار را از دلهای دوستانت کنار زدی، تا غیر از تو را دوست نداشتند و به غیر تو پناه نیاوردند. تو انیس و مونس آنها بودی، در وقتی که عوالم کثرت آنها را به وحشت انداخت. و تو رهبر و راهنمای آنها بودی در زمانی که نشانههای هدایت بر ایشان ظاهر شد.
کسی که تو را نیافت، چه چیز را یافت؟ و کسی که تو را یافت، چه چیز را نیافت؟»
تا آنکه میگوید:
أنْتَ الذَّاکِرُ قَبْلَ الذَّاکِرینَ! وَ أنْتَ الْبَادِیِ بِالإحْسَانِ قَبْلَ تَوَجُّهِ
الْعَابِدِینَ! وَ أنْتَ الْجَوادُ بِالْعَطَآءِ قَبْلَ طَلَبِ الطَّالِبِینَ! وَ أنْتَ الْوَهَّابُ ثُمَّ لِمَا وَهَبْتَ لَنَا مِنَ الْمُسْتَقْرِضِینَ!
«تو ذکرکننده و یادکننده هستی قبل از آنکه ذکرگویان ذکر تو را گویند! و تو ابتداکننده به احسان هستی پیش از آنکه عبادتکنندگان ترا پرستش کنند! و تو جودکننده و عطاء نماینده هستی قبل از آنکه طالبان از تو طلب نمایند! و تو بخشنده هستی و پس از آن قرضگیرنده هستی از همان چیزی که به ما بخشیده بودی!»
تا آنکه عرض میکند:
أنْتَ الَّذِی لاَ إلَهَ غَیْرُکَ. تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَیْءٍ فَمَا جَهِلَکَ شَیْءٌ. وَ أنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ إلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ فَرَأیْتُکَ ظَاهِرًا فِی کُلِّ شَیْءٍ. وَ أنتَ الظَّاهِرُ لِکُلِّ شَیْءٍ..1
«تو هستی آنکه معبودی جز تو نیست. خود را به همه اشیاء نشان دادی و نمایاندی، بنابراین چیزی جاهل به تو نیست. و تو هستی که خودت را در هر چیزی به من نشان دادی، و بنابراین من تو را در تمام چیزها هویدا دیدم. و تو هستی که برای هر چیز هویدائی.»
ملکات عرفانی سیّد الشّهداء علیه السّلام در زیارت مطلقه
این حالات اندکاک و فنای آن حضرت در ذات حضرت احدیّت است که از این مناجات مشهود میگردد. و بنا بر همین حالات و ملکات، در زیارت مطلقهاش میخوانیم:
إرَادَةُ الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ اُمُورِهِ تَهْبِطُ إلَیْکُمْ وَ تَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُمْ.2
«اراده و مشیّت پروردگار در تقدیرات امورش به سوی شما فرودمیآید، و از خانههای شما صادر میگردد.»
و در دعای پس از زیارت عاشورا میخوانیم:
لَیْسَ لِی وَرَآءَ اللهِ وَ وَرَآءَکُمْ یَا سَادَتِی مُنْتَهَی.1
«از خدا گذشته و از شما گذشته، ای سروران و سالاران من، منتهائی نیست!»
و همچنین در زیارت آن حضرت میخوانیم:
بِأبِی أنْتَ وَ اُمِّیِ وَ نَفْسِی یَا أبَا عَبْدِ اللهِ! أشْهَدُ لَقَدِ اقْشَعَرَّتْ لِدِمَآئِکُمْ أظِلَّةُ الْعَرْشِ مَعَ أظِلَّةِ الْخلآئِقِ وَ بَکَتْکُمُ السَّمَآءُ وَ الأرْضُ وَ سُکَّانُ الْجِنَانِ وَ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ.2
«پدرم و مادرم و جانم فدای تو باد ای أبا عبد الله! گواهی میدهم که در اثر ریخته شدن خون شما، سایبانها و طبقات عرش خدا به لرزه در آمد. و سایبانها و
طبقات مخلوقات نیز به لرزه در آمد. و آسمان و زمین و ساکنین بهشت و خشکی و دریا بر شما گریست.»
«جلوۀ عالم فروغ روی حسین است»
شاعر اهل بیت: فؤاد کرمانی در این مضمون سروده است:
نور وجود از طلوع روی حسین است | *** | ظلمت امکان، سواد موی حسین است |
شاهد گیتی به خویش جلوه ندارد | *** | جلوه عالم فروغ روی حسین است |
مَشْیِ قَدَم را وصول ذات قِدَم نیست | *** | جنبش سالک به جستجوی حسین است |
ذات خدا لا یُرَی است روز قیامت | *** | ذکر لقا بر رخ نکوی حسین است |
جان ندهم جز به آرزوی جمالش | *** | جان مرا دل به آرزوی حسین است |
عاشقِ او را چه اعتناست به جنّت | *** | جنّت عشّاق، خاک کوی حسین است |
عالم و آدم که مست جام وجودند | *** | مستی این هر دو از سبوی حسین است |
ذات خدا را مجو ولی به صفاتش | *** | نیک نظر کن که خُلق و خوی حسین است |
حضرت حقّ را به عشق خلق چه نسبت | *** | مسألۀ عشق گفتگوی حسین است |
عاشق او را چه غم ز مرگ طبیعت | *** | زندگی عارفان به بوی حسین است |
در غم او آب روی ما به حقیقت | *** | موجب غفران به آبروی حسین است |
عقل فؤاد از خود این فروغ ندارد | *** | جلوۀ این قطره هم ز جوی حسین است1 |
بحث نهم: بحث عربیّت و إعجاز قرآن
و تفسیر آیۀ: إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و صَلَّی الله عَلَی سَیّدِنا مُحَمّدٍ و آلهِ الطَّیّبینَ الطّاهِرینَ
و لَعْنَةُ اللهِ عَلَی أعْدائهم أجمْعینَ مِنَ الآنَ إلَی قِیامِ یَوْمِ الدّینِ
وَ لا حُوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلّا بِاللهِ العَلیِّ الْعَظیم
قال اللهُ الْحَکیُم فی کِتابِهِ الْکَریم:
حم * وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ * إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ.1
(آیات اوّل تا چهارم، از سورۀ زخرف: چهل و سوّمین سوره از قرآن کریم) «حم، سوگند به کتاب آشکارا که ما آن کتاب را بصورت کتاب قابل خواندن و قرائت عربی و فصیح و رسا گردآوری نموده و قرار دادیم، به امید آنکه شما آن را تعقّل نمائید و با اندیشههای خود بدان دست یازید. و لیکن این قرآن حقیقتش در اُمّالکتاب که مصدر و محلّ جمیع کتب سماوی و در نزد ماست، مقامش بسیار عالی و رفیع القدر، و بسیار محکم و استوار و غیر قابل تجزیه و تفصیل میباشد.»
کلام عبدالحلیم جندی دربارۀ منهاج تفسیری حضرت امام صادق علیهالسّلام (ت)
...1
...1
تفسیر آیة الله علاّمۀ طباطبائی در معنای إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
حضرت اُستادُنا الأکرم آیة الله علاّمۀ طباطبائی قدّس الله نفسه الزّکیّة در تفسیر این آیۀ مبارکۀ آوردهاند:
«وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ برای قسم است، و جواب آن إنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْءَانًا
عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ* وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ میباشد. و قرآن را مبین و آشکارا تعبیر کرده است، یا بجهت ظهور و روشنائیش در راه هدایت؛ همچنانکه فرموده است:
وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانًا لِكُلِّ شَيْءٍ.1 «و ما بتدریج قرآن را بر تو فروفرستادیم که روشنکنندۀ همه چیز است.»
و یا بجهت آنکه قرآن فی حدّ نفسه ظاهر است و در آن شکّ و تردیدی نمیرود؛ همچنانکه فرموده است:
ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ.2 «آن کتاب که قرآن است هیچ شکّی در آن نیست.»
و در عبارت إنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ضمیر به کتاب برمیگردد. و آن را قرآن عربی خوانده است، چون به لغت عربی خوانده میگردد. و عبارت لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ غایت و هدف از نزول قرآن را بیان میکند؛ و مفادش اینست که: ما قرآن را بصورت قابل خواندن قرار دادیم به امید آنکه شما با عقولتان بدان برسید و آن را دریابید. و این میرساند که قرآن در کینونت و هستی خود در عالم وجود دارای مرتبهایست که عقول بشر را بدان راه نیست. زیرا مقام و شأن عقل آنست که به هر امرِ فکری و اندیشهای برسد و آن را ادراک کند، اگر چه در لطافت و دقّت به اعلی درجه باشد؛ نه آنچه را که از عقل بالاتر است.
بنابراین مفادش آن میشود که: کتاب الهی به حسب موطن و محلّ اوّلیّۀ خود در نفس امر و عالم وجود مرتبهای دارد که بالاتر از فکر و اندیشه و برتر از ادراک عقول بشریّه است. و خداوند آن را قرآن عربیّ (کتاب قابل قرائت و فصیح) قرار داده و آن را بدین لباس خلعت پوشیده است، به امید آنکه عقول
مردم با آن انس گیرند و آن را تعقّل کنند و در صقع و ناحیۀ نفوس خود جای دهند.
و معلوم است لفظ امید در کلام خداوند تعالی در جائی که قائم مقام محلّ و موطن امید باشد استعمال میشود؛ و یا در جائی که مراد امید مخاطب باشد، نه امید متکلّم که حضرت ربّ العزّة بوده باشد.
معنای «أمّ الکتاب»، و معنای «علیّ» و «حکیم» از صفات قرآن
و بنابراین، عبارت وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ برای تأکید و تبیین مدلول آیه گذشته است که قرآن را در محلّ و موطن اصلی خود مقامی ماوراء تعقّل عقول است.
و ضمیر در این جمله به کتاب برمیگردد. و مراد از اُمُّالكتاب لوح محفوظ است همچنانکه فرموده است:
بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ* فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.1
«بلکه آن قرآنی است با مجد و عظمت در لوح محفوظ (صفحهای نگاهداشتهشده).»
و آن را اُمُّالكتاب یعنی مادر کتابها گویند، بجهت آنکه آن، اصل کتب آسمانی است و از آن جمیع کتب استنساخ میشود. و قید اُمُّالكتاب و قید لَدَيْنَا توضیحی است، نه احترازی.
و معنی اینطور میشود که: قرآن درحالیکه در امّالکتاب است و در نزد ماست ـ و این حال دائمی است ـ علیّ و حکیم است. امّا معنی «علیّ» همانطورکه از مفاد آیۀ سابقه بدست آمد، آنست که: رفیع القدر و المنزله است؛ و برتر از آنست که اندیشه و عقل را بدان دسترسی باشد. و امّا معنی «حکیم» آنست که:
قرآن در آن مقام محکم است، و بصورت آیات و سورههائی تجزیه نشده است، و به جملهها و کلماتی تفصیل نیافته است. بخلاف مقامی که سپس آن را بصورت
قرآن عربی قرار داده است. و ما این معنی را از آیۀ زیر استفاده نمودهایم:
كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ.1
«قرآن کتابی است که اوّلاً آیاتش محکم و بهم چسبیده و غیر قابل تجزیه بوده است، و سپس از ناحیۀ خداوند حکیم و خبیر بصورت کتاب مفصّل و مشروح به سورهها و آیات نازل شده است.»
و این دو وصف از اوصاف قرآن که همان علیّ و حکیم است موجب گردیده است که آن را ماوراء عقول بشر قرار دهد. زیرا عقل و اندیشه در میدان کاربرد خود نمیتواند دسترسی پیدا نماید مگر به چیزی که اوّلاً از قبیل مفاهیم و الفاظ باشد، و سپس از مقدّمات تصدیقیّهای که بعضی بر بعضی مترتّب شوند، نتیجه و مقصود تفکّری بدست آید؛ همچون آیات و جملات قرآن. و امّا اگر امر بالاتر از مرحلۀ مفهوم و الفاظ باشد، و بصورت اجزاء و فصول قابل تجزیه و انقسام نباشد، در این فرض معلوم است که عقل راهی را برای نیل بدان نمیتواند بپیماید.
و محصّل معنی این دو آیه این میشود که: کتاب آسمانی قرآن در نزد ما در لوح محفوظ دارای مقام رفیع و استحکامی است که به علّت این دو صفت عقول را بدان راهی نیست؛ و لیکن ما آن را قابل قرائت و عربی قرار دادیم و از آن مرحله فرودآوردیم به امید آنکه عقول و اندیشههای مردم بدان برسد.
در اینجا اگر اشکالی را بدین عبارت بر ما وارد کنی و بگوئی که:
ظاهر گفتار خداوند: لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ آنست که این قرآن عربیّ نازل را مردم میتوانند تعقّل کنند تعقّل تامّ و کاملی به تمام معنیالکلمه. آنگاه میپرسیم:
این قرآنی را که ما میخوانیم و تعقّل مینمائیم، یا با آن قرآنی که در امّالکتاب
است کاملا مطابق است، و یا نیست؛ و نبودنش مسلّماً باطل است. و چگونه باطل نباشد در صورتی که خداوند میفرماید: وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ.1 «این قرآن در امّالکتاب است.» و نیز میفرماید: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ* فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.2 «بلکه این قرآن صاحب عظمتی است در لوح محفوظ.» و نیز میفرماید: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ* فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ.3 «حقّاً این قرآن بزرگواری است در کتاب پنهان خداوند.»
بنابراین باید صورت و فرض اوّل صحیح باشد. و در صورت تطابق کامل آن با امّالکتاب چگونه متصوّر است که قرآن عربی که در نزد ماست معقول ما باشد، و امّا آن قرآن نزد خداوند که در امّالکتاب است برای ما غیر معقول بوده و قابل تعقّل و تفکّر نباشد؟!
پاسخ این اشکال و سؤال بدین گونه است که:
ممکن است نسبت قرآنی که نزد ماست با نسبت قرآن موجود در امّالکتاب نسبت مَثَل با مُمَثَّل باشد. زیرا مثل در حقیقت و واقع عین مُمَثَّل است؛ لیکن آنکسیکه مثل را برای او زدهاند غیر از مثل چیزی را ادراک نمیکند. و این نکته را خوب فرا بگیر!»4
معارف إلهی، در قالب مفاهیم محسوس برای سطح فکر بشر تنزّل داده شده است (ت)
آیات عدیدهای از قرآن که دربارۀ نزول قرآن به زبان عربی وارد است
باری، دربارۀ نزول قرآن کریم به زبان عربی، آیات عدیدهای وارد است؛ از جمله آیات سورۀ شعراء:
وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ* نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ* عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ* بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ* وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ* أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ* وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلي بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ* فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ.1
«و تحقیقاً این قرآن از ناحیۀ پروردگار عالمیان نازل شده است. آن را روح الأمین بر قلب تو فرودآورده است تا از جملۀ بیم دهندگان به سوی خدا باشی! روح الأمین آن را به زبان عربی آشکار آورده است. ذکر و خبر قرآن در کتابهای پیشینیان نیز موجود است. آیا برای مشرکین عرب این علامت و نشانه کافی نیست که علماء بنی اسرائیل از آن مطّلع بوده، و خبر قرآن را در کتب خود یافتهاند؟ ما اگر قرآن را با زبان عجمی غیر عربی بر افراد گنگ و غیر فصیح فرومیفرستادیم، و آنگاه پیامبر ما آن را برای ایشان قرائت مینمود؛ حال و مرام مشرکین عرب اینطور نبود که بدان ایمان بیاورند.»1
تفسیر آیة الله علاّمه، آیۀ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلي قَلْبِكَ﴾ را
حضرت اُستادنا الأعظم آیة الله علاّمه قدّس الله روحه الزّکیّة در تفسیر این آیات آوردهاند که:
«تنزیل و انزال دارای یک معنی است، مگر اینکه اوّلی غالباً در نزول تدریجی، و دوّمی غالباً در نزول دفعی استعمال میگردد. و اصل معنای نزول در اجسام، انتقال جسمی از مکان بالا به پائین میباشد. امّا در غیر اجسام در معنای مناسب خود استعمال میشود.
و پائین آوردن خداوند چیزی را از نزد خود عبارت است از تکوّن آن در موطن خلق و تقدیر. و خداوند در مواضعی از قرآن خود را به صفت عَلِیّ عَظِیم و کَبِیر مُتَعَال و رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ و قَاهِرٌ فَوْقَ عِبَادِهِ ستوده است.
بنابراین خروج و نزول چیزی از نزد او عبارت از آفرینش و اندازهگیری آن در عالم خلق و تقدیر خواهد بود. و اگر میخواهی بگو: تنزیل خداوند آن چیز را عبارت است از اخراج آن از عالم غیب به سوی عالم شهادت.
و بر اساس همین عنایت است که کلمۀ انزال و تنزیل در لسان خداوند تعالی در موارد عدیدهای استعمال شده است. مثل قوله تعالی: يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباسًا يُوارِي سَوْآتِكُمْ.1 «ای پسران آدم، ما تحقیقاً برای شما پائین آوردیم لباسی را که عورتهای شما را بپوشاند!»
و مثل قوله تعالی: وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ.2 «و خداوند برای شما از چهار پایان هشت جفت فروفرستاد!»
و مثل قوله تعالی: وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ.3 «و ما آهن را پائین آوردیم که در آن سختی و بأس شدید است.»
و مثل قوله تعالی: ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ.4 «اهل کتاب و مشرکین دوست ندارند که از طرف پروردگار شما بر شما خیری فرودآید.»
و این حقیقت را بطور اطلاق، این آیۀ مبارکۀ بیان میکند که:
وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ.5 «و هیچچیزی نیست مگر آنکه خزینههایش نزد ماست، و لیکن ما آن را پائین نمیآوریم مگر به اندازۀ معیّن.»
و تنزیل قرآن را به ربُّ الْعَالَمینَ (پروردگار همه عوالم) نسبت داده است
برای آنکه دلالت کند بر آنکه پروردگار و ربِّ تَعالَی واحد است. چون مشرکین معترف به وجود خدا بودهاند؛ غایة الأمر او را رَبُّ الْأرْباب میدانستند، و رَبُّ الْعَالَمِینَ نمیدانستند.1
و منظور از روحُ الأمین که قرآن را بر قلب پیامبر نازل نموده است جبرائیل فرشتۀ وحی میباشد. بدلیل گفتار خداوند: مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللهِ.2 «کیست که دشمن جبرائیل باشد؛ آن فرشتهای که با اذن خدا قرآن را بر قلب تو نازل نموده است؟»
و در جای دگر او را رُوحُ الْقُدُس نامیده است:
قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ.3 «بگو قرآن را روح القدس از جانب پروردگارت به حقّ فروفرستاد.»
و روح را به صفت امین متّصف نموده است برای آنکه برساند: این ملک مقرّب در رسالتش از جانب خداوند بسوی پیغمبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم امین است و وحی خداوندی را با تبدیل و یا تحریف عمداً یا سهواً و یا نسیاناً تغییر نمیدهد. همچنانکه در آیۀ دیگر از آن تعبیر به رُوحُ الْقُدُس فرموده است. معنای قدس هم که طهارت است اشاره بدین حقیقت است.
و باء در نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ برای تعدیه است، یعنی روح الأمین قرآن را پائین آورد. و گفتار آنان که میگویند: باء برای افادۀ مصاحبت است یعنی روح الأمین با
قرآن نازل شد، مردود است. زیرا عنایت گفتار در اینجا به نزول قرآن است، نه به نزول روح با قرآن.
قرآن به معنی و لفظ هر دو نازل شده است
و ضمیر در لفظ بِهِ به قرآن برمیگردد؛ به قرآنی که مؤلّف است از الفاظی که حکایت از معانی حقّه مینماید. چون همانطورکه معانی قرآن از جانب خداوند نازل شده است، عین الفاظ حاکیۀ از آن معانی هم نازل شده است. به مفاد آیۀ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ.1 «چون ما بر تو قرآن را خواندیم، تو از خواندن ما پیروی کن!» و به مفاد آیۀ تِلْكَ آياتُ اللهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ.2 «اینست آیات خداوند که ما بحقّ آنها را برای تو تلاوت مینمائیم!» و غیر از اینها از آیاتی که در افادۀ این حقیقت وارد است.
بنابراین، به گفتار آنان که میگویند: روح الأمین معانی قرآن کریم را بر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرودآورد، و سپس آن حضرت از آن معانی با الفاظی که با آنها مطابقت دارد و از آنها حکایت میکند، با زبان عربی آشکار تعبیر نمود؛ نباید اعتنا داشت.
و از این سخیفتر گفتار کسی است که میگوید: قرآن هم از جهت لفظ و هم از جهت معنی، از مُنشئَآت رسول الله است. مرتبهای از نفس شریفهاش که روح الأمین نام دارد، به مرتبه دیگری از آن که قلب نام دارد القاء نموده است.
و منظور و مراد از قلبی که ادراک و شعور در آیات قرآن بدان منسوب است، نفس ناطقۀ انسانی است که دارای فهم و ادراک است و جمیع انواع شعور و اراده بدان بازگشت میکند، نه قطعۀ گوشت صنوبری شکل که در طرف چپ سینۀ انسان آویزان است و از اعضاءِ رئیسۀ بدن به شمار میرود. همچنانکه از
بسیاری از مواضع کلام خداوند این معنی مستفاد میگردد؛ کقوله تعالی: وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ.1 «از شدّت ترس در غزوۀ أحزاب، قلبهای مسلمین به حنجرههایشان رسید.» یعنی روحشان به گلو رسید.
و همچنین آیۀ مبارکۀ: فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ.2 «پس تحقیقاً قلب او گناهکار است.» یعنی نفس او گنهکار است؛ و معنی ندارد که نسبت گناه به عضو خاصّی از بدن داده شود.
و شاید سرّ نزول وحی بر قلب پیامبر در این گفتار که میگوید: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِينُ عَلَي قَلْبِكَ، (بر قلب تو) بدون اینکه بگوید: عَلَیْکَ (بر تو) اشارهای به کیفیّت تلقّی آن حضرت قرآن را از جانب خدا باشد که آنچه وحی را میگیرد و تلقّی میکند نفس شریف اوست، بدون مشارکت حواسّ ظاهریّه که ادواتی هستند برای ادراک امور جزئیّه.
بنابراین رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در حالی که به وی وحی میشد، جبرائیل را میدید و سخنش را میشنید؛ بدون آنکه دو حسّ باصره و سامعۀ خود را اعمال کند و از این دو حسّ مادّی بهره گیرد. همچنانکه روایت شده است که: در حال وحی حالتی شبیه به اغماء به آن حضرت دست میداد که آن را بُرَحاءِ وحی3 گویند.
حال و عادت آن حضرت اینطور بود که در حال وحی، شخص جبرائیل یا فرشتههای دیگر وحی را میدید و صدایشان را میشنید؛ مانند آنکه ما شخص را میبینیم و صدا را میشنویم. با این تفاوت که آن حضرت در حال
فراگیری وحی، استخدام و استعمال دو حسّ بینائی و شنوائی مادّی را مانند ما نمینمودند.
و اگر بنا بود شنیدن و دیدن او با گوش و چشم مادّی باشد، باید دیگران نیز مانند او ببینند و بشنوند و فراگیری آن حضرت در حال وحی مشترک میان او و غیر او باشد. درحالیکه اینطور نبود، و تاریخ و سیره قطعی رسول الله این گونه امر را تکذیب مینماید. بسیاری از اوقات بُرَحآءُ الْوَحْی (حالت اغماء و شدّت و ناراحتی که در حال وحی پیدا میشده است) او را فرا میگرفت، و او در میان مردم بود و وحی را تلقّی میکرد و در خود میگرفت؛ با آنکه کسانی که در اطراف او بودند اصلاً چیزی از وحی را ادراک نمیکردند. شخصی را نمیدیدند، و کلامی را که به آن حضرت القاء میشد نمیشنیدند.
و امّا اینکه گفتهاند: چه اشکال دارد که خداوند متعال حواسّ غیر پیغمبر را در حال وحی از آنها بگیرد، بهطوریکه آنها در حال وحی به پیغمبر از اطّلاع بر بعضی از امور غیبیّهای که مستور از ماست ممنوع باشند؟ این گفتار موجب انهدام تصدیق علمی ضروری است. زیرا اگر مثل این خطای عظیم بر حواسّ ما جائز باشد ـ درحالیکه میدانیم: حواسّ ماست که مفتاح علوم ضروریّه و تصدیقات بدیهیّه است ـ دیگر چگونه وثوق بر چیزی از علوم و تصدیقات میتوان داشت؟
علاوه بر این، این گفتار مبتنی بر أصالة الحسّ است؛ یعنی وجودی غیر از محسوسات نداریم. و این کلام از فاحشترین خطاهاست. و ما در تفسیر سورۀ مریم سخنی را که در معنی تمثّل فرشته و مَلَک بود بطور مشروح آوردیم، و آن گفتار در اینجا راهگشا برای فهم مطلب است.»1
از جمله آیات دالّۀ بر نزول قرآن به لسان عربیّ، آیۀ سورۀ نحل است
و از جمله آیات دالّۀ بر نزول قرآن به زبان عربی، آیۀ واردۀ در سورۀ نحل است:
قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُديً وَ بُشْري لِلْمُسْلِمِينَ* وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ.1
«بگو (ای پیامبر) قرآن را روح القدس بحقّ از جانب پروردگارت نازل نمود، برای آنکه مؤمنین را تثبیت کند و برای مسلمین هدایت و بشارت باشد. و براستی که تحقیقاً ما میدانیم که مشرکین میگویند: این قرآن را بشری به او تعلیم کرده است؛ با آنکه لسان آن مردی را که نسبت این تعلیم را بدو میدهند عجمی است، و این قرآن به لسان عربی آشکار است.» و چگونه ممکنست دو نفر که زبان یکدگر را نفهمند علمی را بدیگری تعلیم کنند؟
در تفاسیر آمده است که مشرکین مکّه میگفتند: قرآن را محمّد از آهنگر رومی نصرانی که در مکّه ساکن بود یاد گرفته است؛ و یا از غلامِ ابن حضرَمیّ که او نیز نصرانی بود آموخته است.
قرآن بر سبیل انکار و تعجّب این سخن واهی را باطل میسازد که: چگونه متصوّر است آن دو نفر مرد عجمی که از خارج جزیرة العرب آمدهاند و عربی نمیدانند، این مطالب را به زبان عربی فصیح که در نهایت اعجاز است به پیغمبر تلقین کنند؟!2
در ترجمۀ احوال مفسّر بزرگ شیعه: سیّد رضی(رحمه الله) (ت)
...1
باری، این دلیل واضح و قاطعی است بر آنکه کفّار مکّه و معاندین اسلام حتّی در تمام عمر یک لحظه پیغمبر را ندیدند که با یکی از علمای یهود و یا
نصاری معاشرت کرده باشد، وگرنه به آسانی میگفتند: از آن عالم یهودی و یا نصرانی که با تو دوست بود و آمیزش داشتید علم را فراگرفتهای؛ و نیازی نبود که به غلام ابن حَضرمیّ و آهنگر رومی که از مردم خارجی وارد به عربستان بوده و زبان عربی را نمیدانستند متشبّث شوند.
از جمله آیات دالّۀ بر نزول قرآن به زبان عربیّ، آیۀ سورۀ فصّلت است
و از جملۀ آیات، آیۀ واقعۀ در سورۀ فصّلت است:
وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُديً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ.1
«و اگر ما قرآن را گنگ و مبهم قرار داده بودیم (خواه به زبان عجمی غیر عربی، و خواه به زبان عربی غیر فصیح و غیر روشن و رسا) هرآینه بر سبیل اعتراض میگفتند: چرا آیاتش جدا جدا و مشروح و مبیّن و معلوم نیست؟! چگونه این قرآن اعجمی است درحالیکه محمّد، عربی است؟! بگو (ای پیغمبر): این قرآن برای کسانی که ایمان آوردهاند، هدایت و شفای امراض است. و امّا آنان که ایمان نیاوردهاند، در گوشهایشان پارگی است (پردۀ صماخ پاره شده) و قرآن برایشان کوری و عدم بینائی است. ایشان را از محلّ و مکان دور صدا میزنند. (و جز طنین صوتی و همهمۀ صدائی را ادراک نمیکنند، و به معارف و حقائق و اصالت آن واقف نمیگردند؛ و جز زیبائی ظاهری و ترتیب و تنظیم و تنسیق آیات چیزی را نمیفهمند.)»
چنانچه در صدر همین سوره بعد از بیان تفصیل و عربی بودن قرآن، این حقیقت عدم ادراک را از زبان خودشان و به اقرار و اعتراف خودشان بیان میکند:
حم* تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ* بَشِيرًا وَ نَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ* وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ.2
«حم. قرآنی است که از ناحیۀ خداوند رحمن و رحیم فرودآورده شده است. کتابی است که آیاتش مشروح و روشن و مبیّن است. و قرآن قابل قرائت به لسان عربی است برای گروهی که بدانند. بشارتدهنده و بیمدهنده است؛ امّا اکثر این مردم اعراض نموده و آیاتش را نمیشنوند. و میگویند: دلها و قلبها و مراکز ادراکی ما در غلافها و پوششها و حُقّههای سرپوشیدهای است از آنچه شما ما را بدان میخوانید و دعوت مینمائید؛ و در گوشهایمان پارگی است (که نمیگذارد بفهمیم و ادراک کنیم، و نمیگذارد که بشنویم). و در میان ما و تو فاصلهای از حجاب و پردهایست (که نمیگذارد تو را ببینیم و سخنانت را استماع کنیم و بپذیریم). بنابراین تو هر کاری که از دستت بر میآید به عنوان عکس العمل در برابر عدم پذیرش و انکار ما انجام بده، ما نیز کما کان بر طریقه و ملّت خود عملکننده میباشیم!»
آیات دالّۀ بر نزول قرآن به لسان عربیّ، در سورههای شوری، أحقاف و طه و ...
و از جملۀ آیات، آیۀ واردۀ در سورۀ شوری است:
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ.1
«و اینچنین است ای پیغمبر که ما قرآنی را با زبان عربی و فصیح بسوی تو وحی کردیم، برای آنکه بترسانی (از عواقب وخیم شرور نفس امّاره) اهل مکّه را و کسانی که در حِوالی آن زیست میکنند، و بترسانی از موقف قیامت که یوم الجمع است و در آن شکّی نیست. گروهی در بهشت و گروهی در آتش گذران میباشند.»
و از جملۀ آیات، آیۀ واردۀ در سورۀ احقاف است:
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْرًا ما سَبَقُونا إِلَيْهِ وَ إِذْ لَمْ
يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ* وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِمامًا وَ رَحْمَةً وَ هذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِسانًا عَرَبِيًّا لِيُنْذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ بُشْري لِلْمُحْسِنِينَ.1
«و کسانی که کفر ورزیده بودند دربارۀ مؤمنین میگفتند: اگر در اسلام و قرآن و نبوّت محمّد خیری بود، آنان زودتر از ما بدان سبقت نمیجستند. و چون بدان راه نیافتند گفتند: این قرآن دروغبافی و افسانهسازی کهن است. و پیش از قرآن، کتاب موسی پیشوا و رحمت بود. و این کتاب قرآن، کتابی است که بر آیات تورات صحّه مینهد و تصدیق مینماید؛ با لسان عربی آمده است برای آنکه ستمکاران را بترساند و برای نیکوکاران مژده و بشارت باشد.»
و از جمله آیات، آیۀ مبارکۀ سورۀ طه است:
وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْرًا.2
«و همچنین است ای پیامبر که ما فروفرستادیم قرآنی عربی را، و از هر گونه مسائل بیمدهنده و خشیتآورنده، در آن گرد آوردیم؛ به امید آنکه مردم تقوی پیشه ساخته در حفظ و مصونیّت خداوندی درآیند، و یا آنکه قرآن خداوندشان را از نو به یادشان آورد.»
البتّه غیر از این آیات، آیات دیگری نیز هست که دلالت بر عربیّت این کتاب آسمانی نماید، ولی ما بجهت دفع ضرورت در گفتار، به همین آیات اکتفا نمودیم.
مزیّت زبان عربی چیست؟ و به چه سبب قرآن به لسان عربی نازل شده است؟
حال باید دید مزیّت زبان عربی چیست؟ و به چه علّت خداوند پیامبر
آخرالزّمانش را که خاتم النّبیّین است، و تا روز قیامت قرآنش کتاب جاوید است، و حکمتش و قانونش پایدار است؛ از ملّت و نژاد عرب انتخاب فرمود؟ و بکدام سبب قرآن را به لسان عربی نازل نمود؟ و فوائد مترتّبۀ بر آن چیست؟ و به چه سبب دین اسلام با سرعت در دنیا منتشر شد و اقوام و ملل مختلفه آن را با دل و جان پذیرفتند، و تا بحال آن ایمان و ایقان مسلمین به دین و به قرآن باقی است، و روز بروز از عظمت آن پرده جدیدی برداشته میشود؛ و قرآن اصالت خود را با همین لسان عربی مبین به تمام دانشمندان و حقجویان و کنجکاوان میفهماند؟
مطالبی از گوستاولوبون در عظمت اسلام و عرب
در اینجا مناسب است برای آمادگی ذهن و تأیید سخن، مطالبی را از محقّق بزرگ و دانشمند بیطرف و واقعگو و جامعهشناس روشنبین: دکتر گوسْتاوْ لوبون فرانسوی در کتاب ارزشمند و نفیس «تمدّن اسلام و عرب» ذکر کنیم، تا اذهان چندی که بواسطۀ انغمار در هیاهوهای غرب خود را باخته و زبون ساختهاند روشن گردد.
او در دیباچۀ کتاب مینویسد:
«ما تمدّن اسلام و عرب را هر قدر بیشتر غور کنیم، همان قدر وقایع جدیدی کشف شده، و موضوع بهمان اندازه صاف و روشن میشود. ما در آتیه این مطلب را ثابت میکنیم که در قرون وسطی1 علوم و فنون یونان و روم فقط بوسیلۀ مسلمین در اروپا انتشار یافته، تا مدّت پانصد سال مدارس اروپا روی
کتب و مصنّفات آنان دائر بود. و همانها بودند که اروپا را علماً و عملاً و نیز در اخلاق تربیت کرده، داخل در طریق تمدّن نمودند.
ما وقتی که به تحقیقات علمی و اکتشافات فنّی آنان نظر میافکنیم، میبینیم: هیچ ملّتی نیست که در این مدّت قلیل زیاده از آنها ترقّی کرده باشد. و از دقّت در صنایع و حِرَفِ آنها ثابت میشود که: در آن صنایع بدایعی موجود است که طرف نسبت با صنایع دیگران نیست.
تأثیری که این تمدّن نسبت به تمدّن اروپا بخشیده است قابل بسی توجّه میباشد، لیکن اثر آن در مشرق بیشتر، و آن به درجهایست که در هیچ عصری برای هیچ قومی میسّر نشده که چنین آثار عظیمالشّأنی از خود به یادگار بگذارد.
اقوام قدیمه مانند آشوری1، مصری، یونانی، رومی، ایرانی که سلطنتهای با عظمت و شکوهی در دنیا تأسیس نمودهاند، تماماً محو و نابود گردیدهاند. و جز ویرانههائی چند، اثری از آنها مشهود نیست. و از مذهب و آئین و زبان و صنعت آنها فقط نامی باقیمانده است.
آری، اعراب هم در دورۀ خویش حکمرانی نموده و بعد دورۀ آنها سپری شده از بین رفتهاند؛ ولی سخن اینجاست که قسمت اعظم اجزاء تمدّن آنها که عبارت از مذهب، زبان، صنعت و حرفت باشد، تا حال محفوظ
مانده است، و از مراکش تا هندوستان امروزه زیاده از دویست کرور نفوس وجود دارند که تابع شریعت محمّدی میباشند.1
ممالکی را که اعراب فتح نموده بودند، اقوام مختلفۀ فاتحی آن ممالک را از دست آنها خارج ساختند؛ امّا تمدّنی را که آنها سنگ بنیاد آن را گذاشته بودند هیچ قوم فاتحی نتوانست آن را از میان برداشته تمدّن دیگری بجای آن برقرار نماید. بلکه تمام آن اقوام، مذهب، قانون، فنون، صنعت، و حرفت و بسیاری از آن اقوام هم مخصوصاً زبان آنها را اختیار نمودند؛ و شریعت محمّدی که در این ممالک انتشار یافته بود غیر قابل تغییر گردید؛ و مینماید که برای همیشه باقی خواهد ماند.
حتّی در هندوستان همین مذهب بر مذاهب قدیمۀ آنجا فائق آمده، بجای آنها قرار گرفت. و همین مذهب، مصر فراعنه را که ایران و روم و یونان خیلی کم در آن تأثیر بخشیده بودند، بکلّی تبدیل به یک مملکت عربی نمود.
هندوستان، مصر، ایران، آفریقا، غیر از اسلام وقتی هم در تحت سلطۀ شرایع دیگر بودهاند؛ ولی از زمانی که ممالک فوق، شریعت اسلام را شناختند تاکنون حاضر نشدهاند زیر بار قانون دیگری بروند.
سرگذشت این شخص نامی الهامی (حضرت رسالتمآب) بسی غریب و حیرتانگیز میباشد. کلمات او یک چنین قوم سخت و سرکشی را که تا آن
وقت هیچ فاتح و کشورستانی نتوانسته بود آنها را مطیع خود سازد، رام نموده به درجهای رسانید که دولتهای با عظمت و اُبُّهتِ عالم را زیر و زبر نموده، خود بجای آنها قرار گرفتند. و امروز هم آن پیغمبر اُمّی از میان قبر خویش بر میلیونها نفوس حکومت میکند.»
و مطلب را ادامه میدهد تا میرسد به اینجا که میگوید:
«حقیقت امر اینست که شرق، منبع و سرچشمۀ ترقّیات ممالک غرب شمرده شده، مفتاح وقایع قرون ماضیه میباشد. تمام صنایع و حِرَف، تمام السنۀ روی زمین، تقریباً تمام ادیان و مذاهب بزرگ؛ از مشرق که سرزمین شگفتانگیز و محلّ پیدایش دواهی و نوابغ است پدید آمدهاند.
اهالی مشرق از مردم سائر قطعات دنیا بکلّی جدا، و احساسات و تمایلات و افکار و خیالات آنها با سائر دنیا کاملا مباین میباشند.»1
گفتار گوستاولوبون در عظمت قرآن و معنی توحید در اسلام
گوستاو لوبون در فصل اوّل از باب دوّم که در قرآن بحث میکند میگوید:
«قرآن که کتاب آسمانی مسلمین است منحصر به دستورات مذهبی تنها نیست، بلکه دستورات سیاسی و اجتماعی مسلمانان نیز در آن درج است.»
تا میرسد به اینکه میگوید:
«دربارۀ پیمبر اسلام نمیتوان گفت که او یکی از فلاسفۀ بزرگ بود؛ با آن فلاسفه که شالودۀ مذهب هنود و بودیست را ریختهاند، نمیتوان وی را در ردیف آنها قرار داد.
مثل بودا هیچوقت از پیمبر اسلام چنین عقیده اظهار نشده که: «هیچ خالقی برای این عالم نیست؛ و تمام وقایع و حوادث در زنجیرهای تناسخ
ملکی به هم بسته شده است.» علاوه بر انکار قطعی بودا، تذبذبی هم که در براهمه وجود داشت، آن تذبذب در او نبود.1
اینکه «ویدا»2 میگوید: «این عالم از کجا بوجود آمده است؟ آیا برای او خالقی هست یا نه؟ آن موجودی که فوق همه و ناظر به کلّ است این را میداند؛ و ممکن است که او خودش هم هیچ نداند.» در قرآن این قبیل افکار هیچ نیست.
آری این گونه افکار لباسی است که برای قامت فلاسفه موزون است و بس.»
تا میرسد به اینجا که میگوید:
«مذهبی که پیمبر اسلام آورد، مذهبی است نهایت درجه ساده و عالی ... تمام مسلمین روی زمین حقیقت مذهب خود را در دو جمله که عبارت از: لا إلَهَ إلاّ اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللهِ باشد بیان میکنند، که از حیث جامعیّت و اختصار و سادگی واقعاً حیرتانگیز است.»3
گوستاو لوبون در فصل دوّم این باب که «فلسفۀ قرآن و انتشار آن در عالم»
است گوید:
«اگر اصول عقائد اسلام را به دقّت ملاحظه کنیم، میبینیم که: اسلام نوعی است از عیسویّت که مشکلات و پیچیدگیهای آن بکلّی مرتفع است. ولی در این جای تردید نیست که بین اسلام و عیسویّت از حیث فروعات فرق زیادی وجود دارد؛ حتّی در اصول هم یک فرق نمایانی بین آنها موجود میباشد که عبارت است از وحدانیّت مُطلقه.
این خدای واحد مطلق از همه بالاتر و فوق تمام اشیاء قرار گرفته، حتّی هیچیک از انبیاء و اولیاء و ملائکه یا ارباب انواع هم در عرض او نیستند. راستی اینست که در میان تمام مذاهب دنیا فقط اسلام میباشد که این تاج افتخار را بر سر گذاشته، و اوّل از همه وحدانیّت محض و خالص را در دنیا انتشار داده است.
تمام سادگی و شأن و مقام اسلام روی همین وحدانیّت مطلقه قرار گرفته، و همین سادگی باعث قوّت و استحکام این دین گردیده است.
این توحید خالص محض را چون در آن هیچگونه پیچیدگی و معمّائی نیست، به آسانی میتوان فهمید. و ایمان به امور متضادّی که در ادیان دیگر تعلیم داده شده و عقل سلیم ابداً نمیتواند آن را قبول کند، هیچیک در این دیانت وجود ندارد.
خدای واحد مطلق معبود، تمام مخلوقات در نظر او مساوی، عدّه خیلی کمی از ارکان دین که فرض شده و جزای فعل آن بهشت و ترکش جهنّم باشد.
ملاحظه کنید! کدام مذهبی از این مذهب سادهتر و روشنتر یا نزدیکتر به فهم عامّه است؟! یک نفر تازهمسلمان خیلی عامّی از هر فرقه و صنفی که بوده باشد، از عقائد مذهبی خود به خوبی واقف، و میتواند به آسانی آن عقائد را در یک سلسلۀ الفاظی خیلی ساده و روشن بیان نماید.
برعکس از یک نفر عیسوی اگر راجع به مسأله تثلیث یا تبدیل جنس1 و امثال آن از عقاید مرموز پیچ در پیچی که در مذهب مسیحی است سؤال شود، تا وقتی که آن بیچاره در علم کلام ماهر نباشد، و یا به تمام موشکافیها و دقائق منطقی احاطه نداشته باشد، هیچوقت نمیتواند از عهدۀ جواب آن بیرون آید.»
او مطلب را ادامه میدهد، تا میرسد به اینجا که میگوید:
«اثر تمدّنی و سیاسی اسلام واقعاً محیّر العقول است. مملکت عربستان در عصر جاهلیّت عبارت بود از چند ولایت کوچک، و یک عدّه قبائل خودسری که همیشه با هم مشغول جنگ خانگی و قتل و غارت بودند؛ ولی در جریان یک قرن از ظهور پیمبر اسلام دامنۀ این دین از دریای سِنْد تا أندُلُس وسعت پیدا نمود و در تمام این ممالک که بیرق اسلام در اهتزاز بود ترقّیاتی که از هر حیث پیدا شد، در حقیقت حیرتانگیز بوده است. و علّت عمدۀ آن اینست که عقائد اسلام کاملاً موافق است با اصول طبیعی؛ و از خواصّ این عقائد آنست که اخلاق عمومی را تسویه کرده، عدل و احسان و تساهل مذهبی در آنها ایجاد کند.
شکّی نیست که اصول مذهب بودا از نظر فلسفی بر اصول مذاهب سامیّ ترجیح دارد. ولی وقتی که ضرورت پیدا کرد که آن را مطابق فهم عامّه بنا کنند تغییر کلّی در آن حاصل شد؛ و بالنّتیجه این مذهب ترمیم شده فرسنگها از اسلام عقب افتاد.
تمدّنی را که خلفای اسلام تأسیس نمودند، گذارش آن همان گذارش تمدّنهای دیگری است که به اختلاف زمان در دنیا پیدا شده. یعنی این تمدّن هم مانند آنها بوجود آمده و به مرتبه کمال رسیده، سپس رو به انحطاط نهاده؛ تا اینکه اسیر فنا و زوال شده و بسائر تمدّنهای مردۀ دنیا ملحق گردید. ولی تعجّب در اینست که اصول دیانت اسلام تا این هنگام محفوظ مانده، طول زمان و تصاریف ایّام هیچ نتوانسته آن را دستخوش فنا و زوال سازد. بلکه اثر آن در قلوب پیروان خود حالیّه هم به همان قوّت اوّلیه باقی مانده، و انحطاطی که اکنون در حکومت و اقتدار مذاهب قدیمه دیده میشود، در اسلام عکس آن موجود است.
حالیّه زیاده از دویست کرور مسلم در دنیا وجود دارد. عربستان، مصر، شام، فلسطین، آسیای صغیر، مذهب شایع تمام این ممالک تقریباً همان مذهب اسلام است. به علاوه در یک قسمت مهمّ هندوستان، روسیّه، چین و تمام قسمتهای آفریقا که در شمال خطّ استوا واقع شده، میلیونها مسلمان موجود است.
گوستاو لوبون: أقوام مختلفۀ مسلمین در دو چیز با هم اتّفاق دارند: زبان عربی و حجّ
تمام این اقوام مختلفه که پابند اصول قوانین اسلامند، در دو چیز با هم اتّفاق دارند:
یکی زبان عربیّ، دیگر حجّ بیت الله که مسلمین دنیا را در یک نقطۀ معیّن با یکدیگر مجتمع مینماید.
گفتار گوستاولوبون در عظمت قرآن، و نشر زبان عرب در تمام دنیا
هر مسلمانی از هر نقطه که میخواهد باشد، لازم است قرآن را در عربیّ
بتواند قرائت کند. و از اینجا میتوان گفت که: زبان عربی در تمام دنیا شایع است.
اگرچه حالیّه پیروان اسلام از نظر ملّیّت و نژاد اختلاف زیادی با هم دارند، ولی بوسیلۀ مذهب یک نوع رابطۀ معنوی مخصوصی بین آنها موجود است که هنگام ضرورت تمام آنها را میتوان به آسانی تحت لوای واحد جمع نمود.»
او باز مطلب را ادامه میدهد تا میرسد به اینجا که میگوید:
«ما وقتی که فتوحات مسلمین اوّل را به دقّت ملاحظه نموده و اسباب و علل کامیابی آنها را تحت نظر میگیریم، میبینیم که آنها در خصوص اشاعت مذهب از شمشیر کار نگرفتهاند؛ زیرا آنها اقوام مغلوبه را در قبول مذهب همیشه آزادی میدادند.1 اگر ملل مسیحی، دین فاتحین (مسلمین) خود را قبول کرده،
حتّی زبان آنها را هم اختیار نمودند، سبب اصلی آن این بود که آنها در مقابل حکّامی که تا آن وقت زیر شکنجه آنها بودند، حکّام جدید (مسلمین) را عادلتر و منصفتر مشاهده نمودند. به علاوه مذهب ایشان را هم نسبت به مذهبی که داشتند سادهتر و اقرب به حقیقت یافتند.
این مطلب از تاریخ ثابت میشود که اصلاً اشاعت هیچ مذهبی ممکن نیست به زور شمشیر صورت گیرد. نصاری وقتی که اندلس را از دست مسلمین خارج ساختند؛ آنوقت این ملّت مغلوب برای مردن حاضر شده، ولی تبدیل مذهب را قبول ننمودند.
واقعاً اسلام بجای اینکه با سر نیزه اشاعت یافته باشد، بهوسیله تشویق و
با قوّه تبلیغ و تقریر جلو رفته است. و همین مسئله بوده که اقوام ترک و مغول با اینکه اعراب را مغلوب ساختند معهذا دین اسلام را قبول نمودند. و در هندوستان که فقط عبور عرب بدانجا افتاده بود، اسلام بقدری ترقّی کرد که حالیّه زیاده از صد کرور مسلم در آنجا وجود دارد، و دائماً هم عدّۀ آنها در تزاید است.
اکنون که هزاران کشیش مسیحی با وسائل لازمۀ در آنجا به تبلیغ مشغول، و تمام اهالی هم تحت سلطه حکومت انگلیساند، معذلک معلوم نیست که در این امر پیشرفتی نموده باشند.
در چین هم پیشرفت مذهب اسلام قابل ملاحظه است. و از مطالعۀ قسمت دیگر کتاب معلوم میشود که مذهب اسلام تا چه اندازه در آنجا ترقّی نموده؛ چنانکه زیاده از چهل کرور مسلمان فعلاً در چین موجود، و حال آنکه عرب حمله به چین نبرده و یک وجب از اراضی آنجا را بتصرّف خود در نیاورده است.»1
باری، در اینجا دیدیم گوستاو لوبون اشاعت اسلام را در توحید محض دانسته بود، بر خلاف نصاری که به تثلیث قائل بوده؛ و برای آنکه هیچ عقلی نمیتواند بپذیرد که سه چیز یک چیز هستند، فلهذا قبول دین نصاری بر مردم غیر قابل قبول است.
یکی از مهمترین موارد اختلاف مسلمین با مسیحیان، مسألۀ گناه و عقاب است
یکی از موارد اختلاف مسلمین با مسیحیان در اصول عقائد که بسیار امر مهمّ و غیر قابل اغماض است و گوستاو لوبون بدان اشاره ننموده است، قضیّۀ گناه و عقاب و پاداش و روز بازپسین است که از نقطه نظر فلسفۀ اسلامی با فلسفۀ نصاری در دو قطب مقابل هم قرار دارد. و ابداً منطق آنها با عقل سلیم در
این مورد جور در نمیآید؛ و هیچ فرد باانصافی نمیتواند آن را بپذیرد. و بدین جهت پیوسته مسلمین با آنها در این موضوع نیز بر سر بحث بوده، و آنان نتوانستهاند مسلمانان را در این امر قانع کنند. و این اصل را خودشان نیز طبق تعلیمات مکتب و کلیسا بر خود تحمیل میکنند.
هر مسلمانی میگوید: خداوند عالم برای تبلیغ احکام خود و آنچه از بندگان خواسته است، پیغمبرانی برگزیده و فرستاده و معجزه بر دست آنان جاری ساخت تا مردم راه خیر را از راه شرّ تمیز دهند. هرکس خوبی کرد و اطاعت فرمان نمود رستگار میگردد، و هرکس بدی و زشتی کرد و مخالفت امر رسولان نمود بدبخت و معاقب میگردد.
امّا مسیحیان چنین نمیگویند. آنان معتقدند آدم بو البشر گناه کرد؛ و گناه او از راه ارث به فرزندان و ذریّۀ او منتقل شد. و خداوند پیغمبران را با شریعت فرستاد تا به مردم امر کنند، و مردم معصیت کنند تا بدانند که گنهکارند. احکام شریعت را هیچکس انجام نمیدهد، بلکه خود پیمبران هم انجام ندادند و گنهکار بودند. و به مخالفت بر گناهشان افزودند؛ زیرا گناه انسانی ارثی است و جبلّی است، و امر جبلّی و ارثی قابل رفع نیست.
عمل همه مردمان به شریعت پیغمبران بر فرض امکان، گناه جبلّی را از انسان برنمیدارد و رفع نمیکند؛ چرا که از پدر در سرّ و سویدا و ذات وی به ارث رسیده است.
در این صورت خداوند خودش برای آنکه مردم را از گناه پاک کند بصورت مسیح جلوه کرد، و خودش را بدست یهودیان زبون و ذلیل گردانیده و خوار کرد و کشته شد و باز زنده گشت، تا به سبب کشته شدنش گناه را از جهانیان بردارد.
عقیدۀ نصاری دربارۀ گناه بشر و فِدای مسیح، مخالف عقل صریح است
این مطالب عقیدۀ محکم و استوار نصاری است. و از هر مبلّغ روشن فکر مسیحی، شما اگر از اصول دینش بپرسید به همین تقریر بیان میکند؛ و در کتب
خود مفصّلا نوشتهاند. و این سخنان خرافاتی و مجعول، مخالف با صریح عقل میباشد.
خداوند، عادل و رحیم بل أرحم الرّاحمین است. هرگز فرزندان را به گناه پدر نخواهد گرفت، و کسی را که معصیت نکرده عقاب نمیکند. و اگر فرضاً گنهکاری توبه کند و سوی او بازگردد وی را میبخشد. و رحمت و بخشایش او از پدر و مادر بیشتر است، که چون فرزندشان بگریزد و پشیمان شود و بازگردد او را میپذیرند و در دامان مهر و محبّت میگیرند. در این صورت، آمرزش گناه مستلزم آن نیست که خود را ذلیل یهودیان کند و کشته شود.
چه ربط و ارتباطی، چه مناسبتی میان کشته شدن او و آمرزش گناه بشر است؟! خداوند تبارک و تعالی از تجسّم و حلول و لوازم آن مبرّی و منزّه است. اگر رحمتش اقتضا کند همۀ گنهکاران را عفو میفرماید؛ و اگر عدل و دادش اقتضا کند مستحقّان عذاب را پاداش میدهد.
اینست پایۀ عقیدتی نصاری که در نهایت وهن و سستی است، و خدا و عیسی بن مریم از آن بیزارند. و همین یک امر کافی برای بطلان مذهبشان است. هرکس بدقّت بنگرد در تحیّر میماند زیرا که مخالف عقل اوست. آنها اعتراف دارند که مخالف با عقل است و لیکن میگویند: ناچار باید آن را پذیرفت؛ چون در کتب مقدّسه اینچنین وارد است.
اگر شما بر ایشان سؤالهای زیر را بصورت اعتراض وارد سازید، چه جواب خواهند گفت؟!
١ـ کتاب مقدّس به چه دلیل حجّت است و مطالب آن چرا از جانب خداست، با آنکه شما میگوئید انبیای گذشته گناهکار بودند؟! کسی که گناهکار باشد شاید دروغ بگوید و آن دروغ را مخلوط با وحی کند و به مردم تحویل دهد.
٢ـ از کجا معلوم شد که حواریّون وی دروغ نگفتند و دروغ را به او نسبت ندادند و در انجیل داخل نکردند؟ چون خدائی که بر خلاف عدالت، فرزندی را به گناه پدرش عذاب کند و از قبح آن نهراسد ممکن است به دست مردی دروغگو که ادّعای خدائی کند معجزه جاری سازد. و عیسی عیاذاً بالله دروغگو بود و دعوی خدائی کرد، و خداوند هم برای او مرده زنده کرد و معجزه بر دست او جاری ساخت و از قبح این کار نهراسید. زیرا به عقیدۀ شما خداوند عادل نیست.
٣ـ اگر بگوئید: خدا عادل است و فعل زشت و قبیح از وی صادر نمیگردد، میگوئیم: پس اولاد آدم را به جرم گناه پدرشان عذاب نمینماید؛ و محتاج به هبوط بر روی زمین و کشته شدن و بر سر دار آویخته شدن نبود.
این اشکال را علمای اسلام بر نصاری دارند، و آیة الله شَعرانیّ در کتاب «راه سعادت» ذکر نموده است.1
باری، گوستاو لوبون در کتاب پنجم (تمدّن) در باب اوّل که در منابع علوم و اسلوب تعلیم و تحقیق بحث میکند، از جمله میگوید:
«خدمت مسلمین فقط این نبود که علم را از راه تحقیق و اکتشاف ترقّی داده، روح مخصوصی به قالب آن دمیدند؛ بلکه بوسیلۀ قلم (کتب) و مدارس
عالیه هم آن را در دنیا اشاعت و انتشار داده، منجمله به دنیای علوم و معارف اروپا از این راه احسانی که نمودند واقعاً نمیتوان برای آن حدّی تصوّر کرد. چنانکه در یکی از ابواب آتیه تحت عنوان آثار علمی و ادبی مسلمین بیان خواهیم نمود که: آنها تا چندین قرن معلّم اروپا بوده و فقط با دست آنها علوم و فنون قدیمۀ یونان و روم در اروپا شایع گردید. و هنوز چیزی نگذشته است که ترجمههای کتب عربی از دستور مدارس اروپا خارج گردیده.»1
بحث گوستاو لوبون دربارۀ زبان عربیّ
و در باب دوّم (زبان، فلسفه، ادب، تاریخ) در فصل اوّل آن که راجع به زبان عربی است میگوید:
«زبان عربی جزءِ السنۀ سامی محسوب و شباهت تامّی به زبان عبری دارد. حروف چندی درین زبان موجود است که صداهای آنها در السنه اروپا یافت نمیشود، و از این جهت تلفّظ آن برای اجانب خیلی مشکل میباشد.
این مطلب حقیقةً بر ما معلوم نیست که زبان مزبور کی بحالت حاضره رسیده است؟ ولی از اشعار جاهلیّت به خوبی کشف میشود که: لااقلّ یکصد سال قبل از پیمبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم این زبان به درجۀ کمال رسیده بود. طرز تکلّم زبان عربی مختلف و دارای محاورات عدیده است، لیکن بموجب روایاتی که مورد تصدیق مورّخین اسلام است، زبان قبیله پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نهایت درجه خالص و فصیح بوده؛ و همین زبان خالص بواسطۀ اشاعت قرآن در تمام دنیا منتشر و زبان عمومی گردید.
اساسا زبان عربی از جمله السنهایست که اجزاء آن نهایت درجه با هم متّحد و خالص میباشد. البتّه طرز تکلّم آن با هم اختلاف دارد؛ مثل تکلّم جزیرة العرب، شام، مصر، الجزائر و غیره. ولی فرقی که در میانۀ آنها
هست خیلی محدود میباشد. چنانچه زبان دهاقین شمال فرانسه با جنوب آن را که با هم مقایسه میکنیم میبینیم که هیچکدام از آنها ابداً نمیتوانند زبان دیگری را بفهمند.
ولی اینجا خلاف آن مشهود است؛ چه یک نفر مراکشی زبان مصر و جزیرة العرب را به خوبی میتواند درک کند. چنانکه بورکْهارْد1 یک نفر سیّاح مشهور که در این موضوع مطالعاتش از همه بیشتر است به شرح ذیل مینویسد:
«البتّه در زبان عربی تعبیرات و اصطلاحات زیادی است که در السنۀ دیگر شاید نظیر آن یافت نشود، ولی با وجود این در تمام آن ممالک وسیعه که به این زبان تکلّم میکنند، یعنی از موگادُر2 تا مَسقَط، از دانستن یک طرز محاوره محاورات دیگر را به خوبی میتوان فهمید.
بیشکّ بواسطۀ اختلاف اقالیم و آبوهوا طرز تلفّظ با هم فرق دارد. مثلاً زبان عراق و مصر سفلی روان و شیرین، برخلاف آن زبان اراضی سردسیر شام و بربر خشن میباشد. خصوصاً بین محاورات قسمتهای غربی مراکش با محاورات بدویهای حجاز قریب مکّه فرق کلّی موجود میباشد؛ معذلک فرق مزبور بقدر آن فرقی نیست که بین محاورات زارعین ساکْسُن و سواب وجود دارد ...»
در اشاعت مذهب موفّقیّتی که برای مسلمین حاصل گردید، در اشاعت زبان نیز همان موفّقیّت را حاصل نمودند. قبل از ایشان هیچ فاتح و کشورستانی نتوانسته که زبان خود را در قوم مغلوب منتشر سازد. برخلاف آنان، که در این
امر کاملاً کامیابی حاصل کردند؛ و تمام اقوام مغلوبه همانطوریکه مذهب اسلام را قبول نمودند، زبان عربی را هم زبان معمول خود قرار دادند. و در ممالک اسلامی تا این درجه زبان عربی توسعه پیدا کرد که تمام السنۀ قدیمه از قبیل سُریانی، یونانی، قِبطی، و بَربَری را از میان برده، خود بجای آنها قرار گرفت.
آثار زبان عربی در تمامی لغات دنیا مشاهده میشود
در ایران هم تا مدّتی عربی زبان رسمی مملکت بوده است. هر چند زبان فارسی اخیراً تجدید حیات نموده، ولی تاکنون هم تحریرات علمای آنجا معمولاً به زبان عربی است، و در علوم و مذهب کتبی که تصنیف شده تمام آن عربی میباشد.
تُرکها هم که ممالک اسلام را به تصرّف در آوردند، تحت همین تأثیر رفته زبان و خطّ عربی را اختیار کردند. چنانکه حالیّه در تمام نقاط ترکیّه یک آدم خیلی بیسواد هم قرآن را میتواند بخواند. و بالأخره در یک قسمت اعظم از ممالک آسیا زبان عربی همان نفوذ را دارا میباشد که در قرون وسطی زبان لاتینی در اروپا دارا بود.
فقط اقوام لاتینی اروپا باقی ماندند که زبان عربی نتوانست بر السنۀ قدیمۀ آنها فائق آید. لیکن در اینجا هم از عربی آثاری که مشاهده میشود. درجۀ تسلّط و نفوذ آن را به خوبی آشکار میسازد. چنانکه مسیو دُزی1 و مسیو آنگِلْمان2 هر دو در زبان اندلس و پرتغال راجع به لغاتی که مأخوذ از عربی است مخصوصاً فرهنگی تصنیف نمودهاند. و در فرانسه هم این زبان آثار زیادی از خود باقی گذاشته است. چنانکه مسیو سِدی یُو مینویسد که: زبان اُوِرْنْی و
لیموزن مملوّ از لغات عربی است. و مخصوصاً صورت و شکل اسامی و نامهای آنها عربی میباشد.
فاضل شهیر مینویسد:
«نظر به اینکه از قرن هشتم میلادی مسلمین، بحر متوسّط را بتصرّف خود در آوردند، در کشتیرانی و انتظامات بحریّه لغاتی که در فرانسه و ایتالی یافت میشوند عقلاً باید تمام مأخوذ از زبان عربی باشند. مثل آمیرال، اسکادر، فلوت، فرگات، کروت، کاراول، فلوک، شالوپ، سلوپ، بارک، شیورم، دارس، کالفات، استاکاد1 و غیرها. حتّی لفظ بوسول2 (آلت قطب نما) که معروف است از چینیها گرفته شده اشتباه است؛ بلکه مسلمین آن را به اروپا آوردهاند.
و همچنین قشون اروپا وقتی که تحت نظام آمدند، تمام الفاظ متعلّق به مناصب و درجات نظامی و نعره زدن در میدان جنگ را از عربی گرفتهاند. و نیز لفظ باروت، و بُم، و گریناد، و خمپاره اصلاً عربی میباشد. و همچنین اصطلاحات متعلّقه به امور کشوری از قبیل معاون، گابل، تای، تاریف، دوآن3، بازار و غیره را از بغداد و قرطبه اخذ نمودند. و مخصوصاً طبقۀ سوّم سلاطین فرانسه کاملا مقلّدین مسلمین بودند.
و از همینجاست که الفاظ متعلّقۀ به شکار تماماً از عربی گرفته شده، حتّی در لفظ تورنامنت که لغتنویسان ما مبدأ اشتقاق آن را لاتینی قرار میدهند
اشتباه کردهاند؛ بلکه اصل آن عربی و مشتقّ است از دَوَران یعنی دور زدن در یک دائره. و آن قسمتی است از ورزش نظامی که در مسلمین معمول بوده است. ولی بیشتر از همه اصطلاحات علمی میباشد که تماماً از عربی گرفته شده است.
مثلاً در ریاضی، کیمیا، علم الحیوان، طبّ، نام ادویه، الفاظ زیادی هستند که اصل آنها عربی میباشد. و مخصوصاً علم هیئت و نجوم مملوّ از لغات عربی است. حتّی نام اکثر ستارهها از عرب گرفته شده است. و همچنین لفظ «اساسن»1 که در زمان ما قاتلی را گویند که در خفیه کسی را به قتل برساند، مشتقّ از کلمۀ حشیش عربی است.»
یکی از قاموسنویسان فرانسه که مبدأ اشتقاق لغات را هم ذکر نموده مینویسد که: در قسمت جنوبی زبان عربی هیچ تأثیری نبخشیده است؛ ولی از بیان فوق معلوم گردید که نویسنده مزبور در بیان خود تا چه اندازه به خطا رفته است.
تعجّب دز اینست که: حالیّه هم از این قبیل تحصیلکردهها یافت میشوند که این گونه عقائد سخیفه را تکرار مینمایند.
زبان عربی نهایت درجه وسیع میباشد. و از گرفتن اصطلاحات و
تعبیرات السنۀ مجاور به مرور زمان بر وسعت آن افزوده شده؛ چنانکه ابن سعید که در سال ١٠٦٥ میلادی وفات نموده، فرهنگی که آنوقت در زبان عربی تألیف نموده در بیست جلد بوده است.»1
غلبۀ زبان انگلیسی، معلول غلبۀ استعمار انگلیس است
زبانهای پیشرفتۀ دنیا به دو اصل و ریشه برمیگردد: ریشۀ سامی و ریشۀ هند و اروپائی. در زبانهای اروپائی بهترین و قویترین آنها زبان فرانسه است که از جهت قواعد و ادبیّات متقنتر است. و زبان آلمانی با اینکه نیز زبان مشکل و دارای قواعدی است به پای آن نمیرسد؛ و همچنین زبان ایتالیائی و اسپانیولی و روسی. و امّا زبان انگلیسی که معالأسف امروزه بواسطۀ غلبۀ استعمار در دنیا غلبه کرده است، زبان بیاساس و بدون قواعد و لطائف ادبی است. زبانی است در کمال سادگی؛ گرامر و تجوید آن نیز بسیار سهل است؛ و ابداً با زبان فرانسه قابل مقایسه نیست. و بهمین جهت شاگردان مدارس را در بدو طلوع تجدّد مخیّر میان زبان فرانسه و انگلیس مینمودند. و شاگردان با استعداد و خوش ذوق که میل سیر در علوم و ادبیّات فرانسه را داشتند، این رشته را میپذیرفتند. تا رفته رفته بواسطۀ غلبۀ انگلیس و آمریکا زبان انگلیس غالب شد و زبان فرانسه تدریسش موقوف گردید؛ و در غیر از رشتۀ فنّی و صنعتی که منحصراً به زبان آلمانی ـ بواسطۀ تقدّم آنها در این فنّ ـ بود، به جمیع مدارس زبان انگلیسی تعلیم مینمودند.
در تمام دنیا زبانی به ارجمندی و عالیرتبگی زبان عرب نمیرسد
و امّا در زبانهای سامی، بهترین و عالیترین آنها از جهت ادبیّات و قواعد نحوی و گرامری و محسّنات بیانی و بدیعی، و کثرت لغات و اشتقاق و فصاحت و بلاغت، و قدرت در تفهیم و تفهّم و ایراد مطالب مهمّه، و علوم پیچیده و مسائل مشروحه به عبارت موجز و مختصر با نشان دادن اصل مراد بطور اکمل و
اتمّ، منحصر به زبان عربی است. و حتّی هم شاخۀ آن در ادب که زبان عبری محسوب میشود، به پایه و ارج و مرتبۀ زبان عربی نمیرسد. اشعار و قصائد عرب از زمان جاهلیّت تا حال، و خُطَب و کتب مدوّنه در ادبیّات عرب، اینک در دست و شاهد صادق مدّعای ماست.
بهطوریکه اگر بخواهیم زبان عرب را در مشرق زمین با زبان فرانسه در مغرب زمین بسنجیم و مقایسه کنیم، میبینیم که: زبان عرب به مراتب از زبان فرانسه وسیعتر و فصیحتر و ریشهدارتر، و قواعد و صرف و نحو و اشتقاق و لغت و معانی و بیان آن دقیقتر و عمیقتر و ظریفتر است.
بنابراین بطور کلّی در تمام دنیا زبانی به ارجمندی و عالیرتبگی زبان عرب نمیرسد.
و این یکجهت مهمّ است که خداوند قرآن کریم را به زبان عربی نازل فرموده، و پیامبرش را که خاتم انبیاء قرار داده، و دینش و حکمش را در عالم تا روز قیامت مقدّر نموده است از نژاد عرب و از تیرۀ اسماعیل پسر حضرت إبراهیم علیهما سلام الله نموده است.
و اگر حکومت و امامت از خاندان پیغمبر منسلخ نمیگشت، و زمام امر تبلیغ و ترویج به دست مبارک أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه أفضل صلوات المصلّین بود؛ در همان سنوات صدر اسلام، دنیا دین اسلام را میپذیرفت، و زبان عربی را که زبان قرآن مبین و پیامبر ختمی مرتبت است از جان و دل قبول میکرد. لیکن انحراف تاریخ موجب انحراف تعلیم و تربیت شد، و سنگ آسیا از محور خود پیچید؛ و آن دعوت عامّه و اسلام جهانی و قرآن عالمی و تکلّم به زبان فصیح و بلیغ رسول اللهی به زمان ظهور قائم آل محمّد روحی و أرواح العالمین لَه الفِدآء مبدّل گردید.
ادبیّات و بلاغت و ریشهدار بودن لغات و اشتقاقات عرب، بدون هیچ
شبهه تأثیر شگرف در روحیّات و اخلاق و صفات ذاتی و ملکات آنها دارد. و به عبارت دیگر تأثیر عمیق در فرهنگ و طرز تفکّر و آراء و افکار خاصّۀ آنها خواهد داشت.
ما صفاتی را در اعراب میبینیم که در تمام ملل و اقوام جهان شبیه و یا معادل آن یافت نمیشود: یکی شَجاعت است، یکی سخاوت و ایثار است، یکی وفای به عهد و ایستادگی در برابر پیمان و میثاق است، یکی غیرت و حمایت از ناموس و عشیره است، یکی قبول پناهندگی پناهآورنده است که تا سر حدّ جان از او دفاع میکنند، یکی ضیافت و مهمانداری است، یکی راستی و صدق است و عدم نفاق و دوروئی، یکی همّت بلند و استواری در عزم و تصمیم گیری است؛ و هکذا صفاتی که از این زمره اصالت آب خورده و از این شاخه مشتقّ شدهاند.1
اینها همه دلالت بر عظمت ریشه و اصالت بُنیه و سازمان روحی و بدنی
آنها دارد. داستانها و قصص تاریخی بیشمار در هریک از موارد فوق دلیل و شاهد سخن ماست.
نگاهی اجمالی به دوره کتاب «صبحُ الأعشَی» تألیف شیخ أبو العبّاس أحمد قَلْقَشَنْدیّ، و دوره کتاب «نِهایُة الأرَب فی فنونِ الأدب» تألیف شهاب الدّین أحمد بن عبد الوهّاب نُویَریّ، و دورۀ کتاب «أغانی» تألیف أبو الفرج اصفهانیّ؛ از کتب متقدّمین، و دوره کتاب «قصص العرب» تألیف محمّد أحمد جادَ المولی، و علی محمّد بجاوی، و محمّد أبو الفضل ابراهیم که اخیرا تألیف شده است، شخص خبیر و باحث را به بسیاری از حالات اصیله و عریقه اعراب آشنا مینماید.
در میان جامعه شناسان این بحث دائر است که: آیا زبان و گسترش تکلّم و ادب این صفات را پدید میآورد، و یا این صفات و ملکات موجب توسعۀ فرهنگ و زبان و ادب میشود؟ در هر صورت تلازم و تقارن وجودی در میان آنها قابل انکار نیست. و این بس است که نژاد عرب را که نژاد رسول خدا و پیشوایان دین که ائمّۀ طاهرین هستند، در أعلی درجۀ رشد و رقاء قرار دهد.
سیّد حمید عنایت در کتاب «سیری در اندیشۀ سیاسی عرب» مینویسد:
«ارنست رنان در سخنرانی خود به عنوان «اسلام و علم» در دانشگاه سورْبون که بعد متن آن در ژورنال دِ دِبا (Journal des D ebats) چاپ شد، گفته بود که: اسلام با روح علمی و فلسفی مخالفت اساسی دارد؛ و خاصّه اعراب بطور ذاتی از فراگرفتن علم و فلسفه ناتوانند. آنچه از علم و فلسفه نیز در جهان اسلامی پیدا شده، به همّت مردم غیر عرب به میان مسلمانان راه یافته است. بدین جهت آنچه به نام علم و فلسفۀ عرب مشهور شده، در واقع علم و فلسفۀ یونانی یا ایرانی است.
به نظر رنان از میان فیلسوفان بزرگ اسلام، تنها یکتن یعنی یعقوب کندیّ عرب بود. و ازاینرو نامیدن باقی آنان به صفت عرب، تنها به دلیل آنکه به عربی چیز مینوشتهاند، به همان اندازه غیر منطقی است که فیلسوفان اروپائی قرون وسطی را لاتینی بخوانیم.
حملۀ سیّد جمال الدّین به إرنِست رِنان به سبب گفتارش در مورد ناتوانی أعراب از علم و فلسفه
پس از انتشار این مقاله، عدّهای از روشنفکران و متفکّران مسلمان از جمله نامق کمال بک متفکّر ترک، و سیّد جمال نیز به آن پاسخ نوشتند.
پاسخ سیّد جمال که بظاهر نخست به زبان عربی نوشته و بعد به فرانسه برگردانده شد، بالطّبع انعکاسی وسیعتر از همه داشت. او در پاسخ خود مطالب سخنرانی رنان را در همان دو نکتهای که گذشت خلاصه کرد. یعنی نخست آنکه اسلام در جوهر خود با علم و فلسفه دشمنی دارد. و این دشمنی در زمانی که اعراب حکومت میکردند به بالاترین پایۀ خود رسید، و در زمان ترکان نیز بهمان قوّت باقی بود. و تنها با رواج اندیشههای یونانی و ایرانی در میان مسلمانان، بطور موقّت، و آنهم تا اندازهای از شدّت مخالفت اسلام با علم و فلسفه کاسته شد. نکته دوّم آنکه اعراب به حکم خوی و سرشت خویش با علم و فلسفه مخالف بودند.
بنیاد استدلالی پاسخ سیّد که بیش از گفتههای رنان با طرز فکر علمی اروپائیان در روزگار او سازگار مینمود این بود که: تاریخ هر قوم را باید به صورت جنبشی پایدار و تطوّری هموار نگریست که دارای مراحل و مراتب گوناگون است. و دربارۀ هر خصوصیّتی از آن قوم، با توجّه به مرحلۀ تاریخی خاصّ بروز آن خصوصیّت داوری کرد، و هیچ رفتار و خصلتی را ذاتی یک قوم نباید دانست.
سیّد بر اساس این اصل هر دو عقیدۀ رنان را ردّ میکند.»
در اینجا آقای عنایت استدلال سیّد را علیه اشکال اوّل رنان مفصّلاً
ذکر میکند. و چون این پاسخ سیّد در نزد ما خالی از اشکال نبود، بلکه مواضع ضعف بسیار در آن مشهود بود، و اگر آن را ما در اینجا میآوردیم نیاز به بحث طولانی و پاسخ از اشکالات آن بود، فلهذا از اصل پاسخ صرف نظر کردیم.
حمله سیّد به رنان؛ و مقاله رنان در علوم اسلام
تا میرسد به اینجا که میگوید: «دربارۀ نکتۀ دوّم رنان، یعنی دشمنی صلبی اعراب با علم و فلسفه، سیّد میگوید که: «همگان میدانند که اعراب با ظهور اسلام به سرعتی شگفتآور علوم ایرانی و یونانی را که تکامل آنها چندین قرن زمان گرفته بود در تمدّن خویش جذب کردند.
علم و فلسفه در سایۀ حکومت عرب همچنان به پیشرفت خود ادامه داد. هم به یُمن قدرت عرب بود که علوم از شرق به غرب انتقال یافت؛ چنانکه أرسطو تا زمانی که در یونان بود اروپائیان به او اعتنائی نداشتند، امّا همینکه هجرت کرد و عرب شد همگی به وجود او افتخار کردند.
بدین سان جهان اسلام و عرب به مدّت پنج قرن از حیث فرهنگ و اندیشه از غرب پیش بود.»
در پاسخ به این گفته رنان که جز کِندیّ از میان عرب هیچ فیلسوفی برنخاسته، و فیلسوفان اسلامی بیشتر از اهالی حرّان و أندلس و فارس بودهاند، سیّد میگوید که:
«اوّلاً: حرّانیها خود از تیرۀ عرب بودند و قرنها پیش از اسلام به زبان عرب سخن میگفتند.
ثانیاً: روا نیست که فیلسوفان اندلسی چون ابن باجة و ابن رشُد و ابن طُفَیل را به دلیل آنکه در بلاد عرب نزیستهاند عرب ندانیم. زیرا به هر حال زبان آنان عربی بوده است، و زبان مهمترین وجه امتیاز اقوام و ملل است؛ و هرگاه قومی این امتیاز را از دست بدهد، در واقع امتیاز اصلی خود را از دست داده
است.»»1
استیضاح گوستاو لوبون، إرنست رنان را در تمدّن عرب
در کتاب «شرح حال و آثار سیّد جمال الدّین اسدآبادی» گوید: «پس از انتشار مقالۀ سیّد جمال الدّین فردای آنروز یعنی در ١٩ ماه ایار ١٨٨٣ رنان حکیم جوابی بسیار مؤدّبانه در همان روزنامه بدو داد.
رنان در آن مقالۀ جوابی خود دربارۀ سیّد جمال الدّین چنین میگوید ـ و وصفی و حکمی پرنوازشتر از این، زبانی صالحتر از این، در حقّ سیّد هیچوقت کسی نشنیده است ـ :
«کمتر اشخاصی در من تأثیری شدیدتر از این تولید کردهاند. همین مکالمه من با وی (سیّد جمال الدّین) بیشتر از همه مرا وادار کرد که موضوع کنفرانس خودم را در سوربون به قرار ذیل انتخاب کنم: روابط روح علمیّ و اسلام.»»1
در اینجا میبینیم إرنست رنان در برابر جواب سیّد فرومیماند و عظمت عرب و اسلام را گردن مینهد.
گوستاو لوبون نیز در کتاب سابق الذّکر خود، در این موضوع به إرنست رنان در چند اشکال پی در پی وی را مورد سرزنش و ایراد قرار میدهد. او در تعلیقهای که بقلم خود در بعضی از مباحث کتاب پنجم که در تمدّن نوشته است، اینطور مینگارد:
«وقتی که اوهام موروثی و تربیت جدید در یک شخص تحصیل کردۀ خیلی عاقل و فاضل هم جمع شد، تصادم و اصطکاک درونی بین جزء قدیم که
مولود گذشته است، و جزء جدید که نتیجۀ تحقیقات شخصیّه است سبب شده که در بیان حقائق، افکار متضادّ و متناقض یکدیگر که شاید تا اندازهای خالی از غرابت هم نباشد بروز نماید؛ و شاهد قوی بر این معنی کنفرانس مهمّی است که مُسیو رنان در سوربن راجع به اسلام داده است.
مسیو رنان در این کنفرانس میخواهد اعراب را فاقد همه چیز قلمداد نماید؛ ولی حرف اینجاست که هر جزء از بیانات او کلّیّةً ناقض جزءِ دیگر میباشد. مثلاً در یکجا ثابت میکند که مدّت ششصد سال ترقّیات علمی فقط مرهون مساعی و زحمات اعراب بوده، و نیز ثابت میکند که تعصّبات مذهبی در اسلام زمانی ظاهر شد که نژادهای پستتری مثل بَرَبر و تُرک جانشین اعراب شدند؛ ولی بعد از این بیان میگوید: اسلام همیشه مخالف علم و فلسفه بوده، و روحیّات ملل مغلوبه را پایمال نموده است.
لیکن مثل مسیو رنانِ فاضل محقّقی، چون نمیتواند روی این فکر که مخالف با اصول مسلّمۀ تاریخی است زیاد باقی ماند، اینست که بلافاصله اوهام و عقائد کهنهاش راه فرار پیش گرفته، و یک افکار روشن و محقّقانهای جانشین آن میشود؛ و ناچار تصدیق میکند که: اعراب در قرون وسطی نفوذ زیادی داشته، و در زمان حکومت و اقتدار آنها در اندلس ترقّیات علوم و فنون به درجۀ کمال بوده است.
لیکن متأسّفانه بهطوریکه گفتیم: دوباره قهراً اسیر اوهام خویش شده، مینویسد که: علمای عرب به هیچوجه از نژاد عرب نبوده، بلکه عموماً از اهالی سمرقند، قُرطُبة، إشْبیلیة و غیره بودهاند. و حال آنکه ممالک مزبوره در آن وقت تحت نفوذ اعراب بوده، و اثر خون و تربیت و تمدّن اعراب از یک مدّت طولانی در این نقاط سرایت کرده بود. و مسلّماً نمیتوان مبادی عملیّات و کارهائی که از مدارس اعراب بیرون آمده است مورد بحث قرار داد؛ مثل اینکه
نمیشود مبادی خدمات و کارهای علماء فرانسه را انتقاد نمود، به بهانۀ اینکه آنها از آثار اشخاصی است متعلّق به نژادهای مختلفه از قبیل نُرماند، سِلت، آکیتن و غیره که بالأخره مجموع آنها فرانسه را تشکیل دادهاند.
این نویسندۀ عالیمقدار در بعضی مقامات از اینکه اعراب را مورد حمله قرار داده است اظهار تأسّف مینماید. آری، همان تضادّ و تصادم بین جزء قدیم و جزء جدید که در فوق اشاره نمودیم، کار این فاضل شهیر را در تغییر عقیده به اینجا میکشاند که تأسّف میخورد که: چرا من از پیروان پیمبر اسلام نمیباشم؟! چنانکه در جائی میگوید: هیچوقت داخل مسجدی نشدم مگر اینکه فوقالعاده متأثّر شده و افسوس خوردم که چرا جزو اتباع اسلام نبودهام.»1
از آنچه گفته شد بدست آمد که اعراب دارای وزن و اصالت بیشتری بودهاند، و آن وزنه و ظرفیّت وسیع و گسترده در نفوس آنان در قبیلۀ بنی هاشم متمرکز شده، و میوۀ رسیده و آبدار عالم خلقت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را به جهان بشریّت تحویل داده است.
تا خاندانی اصالت ذاتی و پاکی فطرت و ظرفیّت تحمّل این علوم و معارف را در ماهیّت و استعداد ذاتی خود نداشته باشد، تکوّن چنان پیامبری در آن متحقّق نخواهد شد.
غایة الأمر این استعداد و قابلیّت نسلاً بعد نسل به نحو توارث منتقل میگردد، تا یکجا به اذن و امر خدا ظهور کند و به فعلیّت تامّه برسد و تمام پرده را از رخ خود برگیرد.
اعراب تابع شریعت حضرت إبراهیم علیه السّلام بودهاند؛ و لیکن
ـ بواسطۀ بُعد عهد ـ منکرات عقیدتی از قبیل بتپرستی و اتّخاذ آلهه، و منکرات فعلی همچون قربانی در برابر اصنام و زندهبگور کردن دختران از شدّت حمیّت و عصبیّت و عریان طواف کردن به عذر عدم قابلیّت لباسهای آلوده به گناه در حال طواف و نظائر اینها، آن شریعت را تحریف کرده و از مجرای اصلی خود برگردانده است.
و لیکن آن اصالت تیره و قبیله، و علوّ صفات نفسانی و ملکات فطری و اکتسابی، قرنها در زیر پوشش جهل و عدم بصیرت مختفی بود. و در این دوره که آن را دورۀ فَتْرَت گویند نیاز به معلّم و مربّی و طبیب حاذق و حکیم مدبّری بود که با نبوّت و رسالت خویشتن از جانب خداوند متعال این مرض را بهبود بخشد و این مریض را سرپا آورد. فلهذا آهنگ کلام او در جانهای تشنه و آماده نشست و آنان را بیدار کرد، و استعدادها را فعلیّت داد و در راه تکامل و مسیر عزّ و طهارت وارد ساخت.
افتخار به نژاد و ملّیّت مذموم است، زیرا نژاد امر اختیاری نیست
نژاد عرب فی حدّ نفسه نژادی عالی و پرمحتوی است. و از همین نژاد، سخن رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم برخاسته است که: علوّ نژاد موجب ارتقاء مرتبت و پاداش نفسانی بیشتری نیست. در راه ثواب و عقاب، امر تابع نیّت و اخلاق و کوشش و تقوی است. و آیۀ قرآن نیز بر این پیامبر در این باره فرودآمده است؛ وگرنه هر نفسی و هر ظرفیّتی توان تحمّل این قانون عظیم را ندارد، و در خود نمیتواند جای دهد.
افتخار و مباهات بر نژاد مذموم است، زیرا نژاد امر اختیاری نیست. و انسان بصیر باید افتخارش بر تقوی و علم و جهاد در راه تکامل و وصول به مصالح حقیقیّه و نفسانیّۀ خود باشد.
پیامبر همانطورکه به اعراب هشدار میدهد: «بر این قدرت تکوینی و قوّت استعدادی نژادتان تفاخر نکنید!» با همان زبان به تمام اهل عالم همین
هشدار را در مواطن و مقتضیات خودشان میدهد.
در اواخر قرن اوّل و قرن دوّم هجری جماعتی در ایران پیدا شدند که به عنوان ایرانی و اصالت آن، در برابر نژاد و خون عرب قیام نمودند. این قیام گرچه ابتدائش به عنوان عدالت خواهی و رفع ستم تحمیلی نژادی بود، و ممدوح بود، و لیکن کمکم بصورت شُعوبیگری، یعنی اصالت نژاد ایران در برابر خون و نژاد عرب در آمد، و این بسیار زشت و نامطلوب بود.
عیناً مانند همین ملّیگرایانی که امروزه به عنوان حفظ ملّیّت و نژاد و زبان فارسی و احیاء لغات زَند و اوِستا، و به روی صحنه آوردن اعیاد ملّی ایرانی، در برابر اتّحاد اسلام و حفظ حریم وحدت مقدّس آن سنگ بر سینه میکوبند.
این نظر، بالمال نظر خائنانهایست بر خود و بر اجتماع مسلمین، که طبق تحریکات و نقشههای اساسی استعمار میباشد؛ و این نقشهها برای بدبین کردن مردم به اصالت اخلاق اسلام، و طهارت روح نبوّت و ولایت، و جدا کردن و متفرّق ساختن ایشان از زیر لوای واحد کشیده شده و میشود.
سوزاندن أعراب کتابخانۀ اسکندریّه و ایران را شایعۀ باطل است
اینها اعراب را طوائف وحشی قلمداد میکنند که: کتابخانۀ اسکندریّه و ایران را سوزاندند و تمدّنها را برانداختند.
این گفتاری است که ابداً در تاریخ سندی ندارد و شایعهای محض است که پس از جنگهای صلیبی مسیحیان برای فرونشاندن حقد و کینۀ خود در اثر پیروزی مسلمین انتشار دادند؛ همانند سائر افتراءها و دروغهائی که به پیغمبر اسلام و به مسلمین بستند.
این افتراءها بقدری وقیح و شنیع بود، که امروز بعضی از محقّقین آنها مجبور میشوند کتابی بنام «عذر تقصیر به پیشگاه محمّد و قرآن»1 بنویسند و در
آن، کتابسوزی را ردّ کنند.
بسیاری از محقّقین نامی اروپا مانند هِکتور، گدفری، ارنست رنان، سیدلو، کارلیل، گیبون و غیر آنها بسیاری از روایات و أخبار بیهودهای که در اروپا راجع به اسلام و مسلمین انتشار یافته بود غلط پنداشته، و در کتب خود صریحا ردّ کردهاند. از جمله همین شایعۀ کتابسوزی کتابخانۀ اسکندریّه است.
شِبلی نعمان در رسالۀ کتابخانۀ اسکندریّه بنا به نقل مرحوم مطهّری میگوید:
«باید دانست از میان شایعاتی که گفتیم، یکی هم شایعۀ سوزانیدن کتابخانۀ اسکندریّه است.
اروپا این قضیّه را با یک صدای غریب و آهنگ مهیبی انتشار داده است که واقعاً حیرتانگیز میباشد. کتب تاریخ، رمان، مذهب، منطق، و فلسفه و امثال آن هیچکدام از اثر آن خالی نیست. (برای اینکه این قصّه در اذهان رسوخ پیدا کند، در هر نوع کتاب به بهانهای آن را گنجانیدهاند، حتّی در کتب فلسفه و منطق.)
حتّی یک سال در امتحان سالیانۀ اونیورسیتۀ کلکتۀ هند (که تحت نظر انگلیسها بود) در اوراق سؤالیّۀ متعلّق به منطق که چندین هزار نسخه چاپ شده، حلّ مغالطۀ ذیل را سؤال نموده بودند:
اگر کتابها موافق با قرآن است ضرورتی به آنها نیست، و اگر موافق نیست همه را بسوزان!
شبلی نعمان بعد این سؤال را طرح میکند که چه سیاستی در کار است؟ آیا این نوعی همدردی و دلسوزی دربارۀ کتابهائی است که سوخته شده، یا
مطلب دیگری در کار است؟!
اگر دلسوزی است، چرا نسبت به کتابسوزیهای مسلّم و بسی مهیبتر که در فتح اندلس و جنگهای صلیبی بوسیلۀ خود مسیحیان صورت گرفته، هیچوقت دلسوزی نمیشود؟
شبلی خودش اینچنین پاسخ میگوید که: علّت اصلی اینست که این کتابخانه را خود مسیحیان قبل از اسلام از بین بردند؛ و اکنون با تبلیغ فراوان طوری وانمود میکنند که این کتابخانه را مسلمین از بین بردند نه آنها. هدف اصلی پوشانیدن روی جرم خودشان است.»
شایعۀ کتابسوزی یکی از ترفندهای استعمار است
آنگاه مرحوم شهید مطهّری اینطور مطلب را ادامه میدهد که:
«علّتی که شبلی ذکر میکند یکی از علل قضیّه است و تنها در مورد کتابخانۀ اسکندریّه صدق میکند. علّت یا علل دیگری در کار است. مسألۀ اصلی استعمار است.
استعمار سیاسی و اقتصادی آنگاه توفیق حاصل میکند که در استعمار فرهنگی توفیق بدست آورده باشد. بیاعتقاد کردن مردم به فرهنگ خودشان و تاریخ خودشان شرط اصلی این موفّقیّت است. استعمار دقیقاً تشخیص داده تجربه کرده است که فرهنگی که مردم مسلمان به آن تکیه میکنند، و ایدئولوژیای که به آن مینازند، فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی است. باقی همه حرف است؛ و از چهار دیوار کنفرانسها و جشنوارهها و کنگرهها و سمینارها هرگز بیرون نمیرود و به متن توده نفوذ نمییابد. پس مردم، از آن اعتقاد و از آن ایمان و از آن اعتماد و حسن ظنّ باید تخلیه شوند تا آماده ساخته شدن طبق الگوهای غربی گردند.
برای بدبین کردن مردم به آن فرهنگ و آن ایدئولوژی و پیامآوران آنها، چه از این بهتر که به نسل جدید چنین وانمود شود که: مردمی که شما
میپندارید رسالت نجات و رهائی و رهبری بشریّت به سعادت را داشتند، و به این نام به کشورهای دیگر حمله میبردند و رژیمهائی را سرنگون میکردند، خود به وحشیانهترین کارها دست زدهاند؛ و این هم نمونهاش.
بنابراین، خوانندۀ محترم تعجّب نخواهد کرد که از نظر هیئت امتحانیّۀ سالیانۀ اونیورسیتۀ کلکتۀ هند که بدست انگلیسها اداره میشده است، برای حلّ مغالطۀ منطق سؤالی پیدا نمیشد جز متن فرمان مجعول کتابسوزی؛ و برای یک نویسندۀ ایرانی هم که «مبانی فلسفه» برای سال ششم دبیرستانها نوشته، و هرسالی دهها هزار نسخه از آن چاپ میشود و در اختیار دانشآموزان بیخبر و سادهدل ایرانی قرار میگیرد، آنجا که دربارۀ قیاس استثنائی در منطق بحث میشود، علی رغم فشارهائی که نویسنده بر مغز خود آورده هیچ سؤال دیگری به ذهن او نرسیده جز همان سؤالی که طرّاحان انگلیسی در اونیورسیتۀ کلکته طرح کردند؛ و ناچار شده مسئله را به این صورت طرح کند:
«ممکنست قیاس استثنائی در عین حال منفصله و متّصله یعنی مرکّب باشد؛ مثال این گونه قیاس قول معروف منسوب به پیشوای عرب است، که چون خواست سوزاندن کتابخانۀ ساسانیان را مدلّل و موجّه کند چنین استدلال کرد:
این کتابها یا موافق قرآنند و یا مخالف آن. اگر موافق قرآنند وجودشان زائد است، اگر مخالف آن هستند نیز وجودشان زائد و مضرّ است؛ و هر چیز زائد و مضرّ باید از بین برده شود.
پس در هر صورت این کتابها باید سوخته شوند.» (دکتر علی أکبر سیاسی «مبانی فلسفه» صفحه ٢٥٤).»
مرحوم مطهّری مطلب را بدین گفتار پایان میدهد که:
«این همه بوق و کرنا که از اروپا تا هند را پر کرده، کتابها در اطرافش
مینویسند و رمانها برایش میسازند؛ و برای اینکه مسلّم و قطعی تلقّی شود، در کتب منطق و فلسفه و سؤالات امتحانیّه آن را میگنجانند، بخاطر احساسات ضدّ عُمَری یا ضدّ عَمرو بن العاصی نیست؛ و یا قُربةً إلی الله و برای خدمت به عالم تشیّع و بیآبرو کردن مخالفان أمیرالمؤمنین علیّ علیه السّلام نیست.
در جوّی که این مسائل مطرح میشود، مسأله اسلام مطرح است و بس. در جهان امروز سلاح مؤثّر علیه یک کیش و یک آئین بحثهای کلامی و استدلالهای منطقی ذهنی نیست. در جهان امروز طرح طرز برخورد پیروان یک کیش در جریان تاریخ با مظاهر فرهنگ و تمدّن، مؤثّرترین سلاح له یا علیه آن کیش و آن آئین است.»1
باری! این همه سر و صدا و هیاهو و غوغائی که علیه عرب و حملۀ عرب به ایران و تهمتها و افتراءهائی که بستهاند و میبندند، راجع به عرب نیست؛ راجع به اسلام است. اینها قدرت ندارند علناً به اسلام و قرآن و رسول خدا جسارت کنند، در پوشش عنوان عرب حمله میکنند.
فرهنگ ادبیّات ایران در زمان استعمار پهلوی، در قالب حفظ آثار ملّی، با برانداختن لغات عربی در هالۀ لغات خارجی مستقیماً بر نابودی روح اسلام میکوشید. اینک نیز در همان خطّ و مرز در تلاش است.
زبان پهلوی و لغات نامأنوس را بر شیوۀ أحمد کسروی که خود نیز از این زمره بود، از لابلای لغات و کتب متروکه بیرون کشیده و بجای الفاظ شیرین و روان و مأنوس عربی که فعلاً در زبان فارسی جای گرفته و ملاحت عجیبی بدان بخشیده است میگذارند.
زنده کردن لغات فارسی باستانی، برگشت از تعالیم قرآن است
در زمان رضا خان و پسرش محمّد رضا پهلوی، در دربار، انجمن و
مؤسّسهای بود برای این امور که با وزارت معارف و فرهنگ رابطه داشت؛ و برای از بین بردن لغات عربی و فرهنگ اسلام نهایت سعی و کوشش را داشتند. و در ادارۀ فرهنگستانی که پشت مدرسۀ سپهسالار بود، برای این موضوع مالهای ملّت بیچاره را میخوردند و میبردند.
نام مسجد را دمرگاه، و قبرستان را گورستان، و اجتماع را گردهمائی، و جمعه را آدینه، و وسائل ارتباط جمعی را رسانههای گروهی، و خصوصاً و مخصوصاً را ویژه، و جمع و تفریق و ضرب و تقسیم را افزایش و کاهش و زدن و بخش، نهادند؛ و همچنین سائر اصطلاحات ریاضی را، بهطوریکه بعضی اوقات خود معلّمان گیج میشدند و در ادای مقصود فرومیماندند. اینها همه برای دور کردن مردم از لغات قرآن است. برای قطع رابطه و بریدن با نهج البلاغه است. برای عدم آشنائی مردم به جمعه و جماعت است. برای بیخبر داشتن ایشان از این معارف اصیل است.1
برداشتن «طاء» از کلمات و بجای آن «تاء» نهادن، مانند تبدیل کتابت لفظ طهران به تهران روی همین زمینه است؛ و همچنین دربارۀ سائر حروف عربی مثل ظ و ص و ض و ع و غ و ث و ذ.
اگر تدریس زبان عربی از دوران طفولیّت با کمال آسانی و سادگی، جزء برنامه اطفال باشد و همینطور بتدریج پیش آید، در دوران دانشگاه جوانان ما به خوبی از عهدۀ خواندن و نوشتن و تکلّم آن بر میآیند؛ و مراجعه به فرهنگ عظیم تاریخ و حدیث و فقه و تفسیر مینمایند و سرشار از عرفان میگردند.
امّا برعکس زبان عربی را در دورههای بالا قرار دادهاند، آنهم با اسلوبی غیر صحیح و مشکل که نه معلّم میفهمد نه شاگرد. بالأخصّ میخواهند شاگردان را خسته و زده کنند. آنوقت برای ریاضیّات از جبر و حساب استدلالی و فیزیک و شیمی در نمرۀ امتحانی ضریب میگذارند؛ و برای عربی نه تنها ضریب نمیگذارند، آنقدر آن را بدون اهمّیّت و در درجۀ پست میگذارند که وجود و عدمش مساوی میباشد.
بالنّتیجه جوان دانشگاهی که قرآن نمیتواند بخواند بجای خود، اصلاً نوشتن را بلد نیست؛ و در نامه برای پدرش از آمریکا مینویسد: من طَبْ کردهام (تب).
روابط جوانان را از علم و قرآن بریدند؛ و در سنّ کودکی برای تحصیل به خارج، یعنی کشور کفر فرستادند. طفلی که هنوز باید در دامان مادر پرورش یابد، و سخن گفتن به پارسی و مخارج و لهجۀ حروف آن را خوب یاد نگرفته است، و به او زبان انگلیسی یاد دادند؛ و بدین کار غلط مباهات هم مینمودند.
یک روز جوانی زیبا در مسجد قائم به نزد من آمد و از مسائل نماز و وضوء و غسل و تیمّم میخواست بپرسد. این جوان حرف زدن را بلد نبود، و مثل خارجیهائی که بخواهند فارسی سخن گویند، شُل و بیمزه حرف میزد.
میگفت: من دکتر شدهام؛ از کودکی مرا به خارج فرستادهاند، حالا برگشتهام. در اسلام تحقیقات کردهام و آن را دین صحیح دانستهام، و اینک میخواهم مسائل خود را یاد بگیرم.
خوب توجّه دارید مطلب از چه قرار است؟!
اینهمه سر و صدا برای عظمت فردوسی، و جشنواره و هزاره و ساختن مقبره، و دعوت خارجیان از تمام کشورها برای احیاء شاهنامه، و تجلیل و تکریم از این مرد خاسر زیان بردۀ تهیدست برای چیست؟!
برای آنست که در برابر لغت قرآن و زبان عرب که زبان اسلام و زبان رسول الله است، سی سال عمر خود را به عشق دینارهای سلطان محمود غزنوی به باد داده و شاهنامۀ افسانهای را گرد آورده است.
نزول سورۀ تکاثر، برای از بین بردن افتخار به موهومات ملّیگرائی است
قرآن فاتحۀ مباهات و فخریّۀ به استخوانهای پوسیدۀ نیاکان را خوانده است؛ و با نزول سورۀ ألْهَكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّي زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ 1 دیگر کدام مرد عاقلی است که به اوهام و موهومات بگرود، و به نام و اعتبار پدران مرده و
عظام پوسیدۀ آنها در میان قبرها خوشدل گردد؟ او با گامهای قویم خویشتن خود در راه افتخار و شرف میکوشد.
تبلیغات برای فردوسی و شاهنامه، تبلیغات علیه اسلام است
فردوسی با شاهنامه افسانهای خود که کتاب شعر (یعنی تخیّلات و پندارهای شاعرانه) است خواست باطلی را در مقابل قرآن عَلم کند؛ و موهومی را در برابر یقین بر سر پا دارد. خداوند وی را به جزای خودش در دنیا رسانید، و از عاقبتش در آخرت خبر نداریم. خودش میگوید:
بسی رنج بردم در این سال سی | *** | عجم زنده کردم بدین پارسی |
چو از دست دادند گنج مرا | *** | نبد حاصلی دسترنج مرا |
ما در زمان خود هرکس را دیدیم که خواست عجم را در برابر اسلام علم کند، و لغت پارسی را در برابر قرآن بنهد، با ذلّت و مسکنتی عجیب جان داده است. فَاعْتَبِرُوا يَاُولِي الأبْصَارِ!
درست بخاطر دارم در حدود سی سال قبل مجلّهای از مجلاّت «راهنمای کتاب» مطالعه مینمودم که در آن مقالهای از علی دشتی راجع به فردوسی و مقام و منزلت او نوشته بود. در این مقاله این مرد با شیطنت مرموزی دشمنی خود را با اسلام نشان میداد.
این مقاله دربارۀ فردوسی و شاهنامه بود. و بدین قسم مطلب را برداشت کرده بود که ملخّصش را ذکر میکنیم:
بسیاری از افراد دربارۀ فردوسی و تدوین شاهنامه سخن گفتهاند، و لیکن من میخواهم در اینجا پردهای را از این امر برای دانشجویان و اهل اطّلاع بردارم. این مطلب سالیان دراز است که در ذهن من خلجان دارد، ولی بواسطۀ موانعی نمیتوانستم ابراز کنم؛ و اینک موقع آن رسیده که آن را به جوانان و محصّلین و ارباب فضل تقدیم دارم.
و آن نکته اینست که: کشور ایران در ازمنۀ متمادیه مورد حملات و هجوم
اقوام اجنبی قرار گرفته، و ثروت و آبادانی و کتابخانه و تمام آثار ملّی آن بباد رفته است، همچون فتنۀ مغولان و غیرهم؛ ولی هیچیک از این حملات مانند حملۀ عرب زیانبخش نبود. زیرا آن حملات فقط منوط به امور نظامی بوده و تخریب و غارت و فسادی را که در پی داشته است پس از مدّتی ترمیم، و مبدّل به صلاح و آبادانی گردیده است.
امّا حملۀ عرب توأم با خوی تفاخرجوئی، و دیانت و تعلیم و تربیت آنها بوده؛ و لذا در نفوس مردم جای گرفته و ریشه دوانیده بود. و معلوم است که با اصلاًح و آبادانی خارجی نمیتوان نفوس و قلوب را اصلاًح نمود.
این ببود تا فردوسی با تدوین شاهنامۀ خود در مقابل عرب، نشان داد که اصالت و ملّیّت ایرانی است که میتواند در برابر آنها بایستد. او با احیای زبان پارسی، و این کتاب نفیس خود از آثار نیاکان و ملّیّت آنها پرده برداشت و ایران و ایرانی را زنده و جاوید کرد.
ازاینجهت است که خدمت فردوسی بر این آبوخاک از همه بیشتر و شایان تقدیر و تحسینی است که احدی از شعرای ما بدین مقدار و پایه نرسیدهاند. (این بود ملخّص بیانات ایشان در آن مجلّه).1
...1
نامۀ مرحوم شهید مطهّری به رهبر فقید انقلاب دربارۀ شناخت هویّت دکتر شریعتی (ت)
...1
...1
به گرداگرد خود چندان که بینم | *** | بلا انگشتریّ و من نگینم» |
حقیر در بعضی از رسالههای دکتر علی أکبر شهابی خواندم که: کتاب «بیست و سه سال» که علیه رسول خدا و اسلام و قرآن با تهمتها و دروغها و شیّادیها و حقّه بازیها و کتم حقائق و افترائات تألیف شده، و بدون نام و امضای مؤلّف در زمان طاغوت منتشر شده بود، نویسنده آن علی دشتی، با همکاری بعضی از مارکسیستهای بین المللی میباشد.1
اینها دشمنان خود فروختۀ استعمارند که از قدیم الأیّام مُهر رقّیّت و بندگی کفر را بر پیشانی خود زده، و عمری را علیه اسلام و قرآن و شرف و ملّیّت در برابر بهای بخس ورقهای دنیوی گذرانده، و هویّت و پروندهشان برای مردم بیدار جای شبهه نیست.
استعمار، جهاد اسلام را همچون حملۀ إسکندر و مغول ارائه میدهد
آخر کدام دشمن ناجوانمردی است که نهضت اسلام را در ردیف حملۀ إسکندر و مغول قرار دهد؟!
ایرانیان اسلام را به رغبت پذیرفتند
ایرانیان فکور و اصیل با آغوش باز اسلام را پذیرفتند، و با تدبّر و تفکّر در طول دو قرن به تدریج بدون هیچ عمل جابرانهای اسلام آوردند. و تا زمانی که به دین زردشت بودند، در پناه اسلام بودند و اسلام با آنها معاملۀ اهل کتاب مینمود. از آنها در عوض خمس و زکات، جزیه میگرفت و آنان را در امور عبادی خود آزاد میگذارد. آتشکدههای آنان تا قرن سوّم و چهارم روشن بود. چون اهل کتاب بودند، بدون هیچ ناراحتی در پناه امنوامان اسلام جان و مال و عرض و ناموسشان محفوظ بود.
إدوارد بُرون در مواضعی از کتاب خود اقرار میکند که: ایرانیان اسلام را به رغبت پذیرفتند. او میگوید:
«تحقیق دربارۀ غلبۀ تدریجی آئین اسلام بر کیش زردشت مشکلتر از تحقیق دربارۀ استیلاءِ ارضی عرب بر مستملکات ساسانیان است.
چه بسا تصوّر کنند، جنگجویان اسلام اقوام و ممالک مفتوحه را در
انتخاب یکی از دو راه مخیّر میساختند: اوّل قرآن، دوّم شمشیر. ولی این تصوّر صحیح نیست؛ زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه داشتند آئین خود را نگه دارند، و فقط مجبور به دادن جزیه بودند.
و این ترتیب کاملا عادلانه بود؛ زیرا اتباع غیر مُسلم خلفا از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکات که بر امّت پیامبر فرض بود معافیّت داشتند.»1
ایرانیان میدیدند که سربازان اسلام مردمی صادق و امین، و از روی هدفهای روشن و ایمان و اعتقاد کاملشان به رسالت تاریخیشان، و اطمینان کامل به صحّت هدف و مأموریّت، اعمّ از اینکه بکشند یا کشته شوند، و اعتقاد عمیقشان به خداوند واحد و روز جزا جنگ میکنند.
فداکاریها و جانبازیها، و گفتگوها و سخنانی که از آنان در آن اوقات باقیمانده و در تواریخ مضبوط است، نشان میدهد که: ایمان آنها به خدا و قیامت و صدق رسالت حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، و ایمان به مأموریّت و رسالتشان در حدّ اعلا بوده است.
آنان معتقد بودند که جز خداوند واحد را نباید پرستش کرد، و هر ملّتی را که به هر شکل و صورت غیر خداوند یگانه را عبادت میکنند باید نجات داد؛ و این جهادشان برای نجات و رهائی ایرانیان در بند بستۀ خرافات و اباطیل است.
به علاوه برای خودشان رسالتی را قائل بودند که عدل را برقرار کنند، و طبقات مظلوم را از چنگ ستمگران رها سازند.
سخنانی که در مواقع مختلف در مقام تشریح هدفهای خود بیان کردهاند، نشان میدهد که: صددرصد آگاهانه و خبیرانه قدم برمیداشتهاند، و هدف مشخّص و معیّنی داشتهاند؛ و به تمام معنیالکلمه نهضت عظیم و انقلاب
شکوهمندی را رهبری مینمودهاند.
اینها را ایرانیان میدیدند و میشنیدند، و فریفته و جان باخته میشدند، و از طوع و رغبت ایمان میآوردند. حالا شما ببینید: در انتشار این شایعه در کتابهای درسی محصّلین توسّط همین افراد معلومالهویّه نظیر دشتیها و دکترهائی که در دانشسرا و تربیت معلّم تدریس میکردند، و همگی صدای گلویشان از حلقوم استعمار بلند بود و همه میکوشیدند تا جهاد مقدّس سربازان اسلام را همچون حملۀ چنگیز و هلاگو و افاغنه و إسکندر قرار دهند، چقدر بیانصافی و بیشرفی کردهاند؟!
بالجمله روح ضدّ عربی مدّتی است در مدارس ما به شاگردان تحمیل میشود (از برداشتن لغات شیرین و ملیح عربی و گذاردن الفاظ غیر مأنوس فارسی، مانند نوشتجات کسروی) و این خطّ مشی درست در راه و هدف استعمار است.
هدف استعمار آنست که از راه فرهنگ و ادبیّات، سطح علمی قرآن را در اذهان پائین آورد
ابراهیم پورداود که به قول مرحوم قزوینی با عرب و هر چه از ناحیۀ عرب است دشمن است،1 دکتر محمّد معین را تحت تأثیر خود قرار داده، تا برای احیای آئین و آداب زردشتی و سنن جاهلی آن کتاب بنویسد و لغات مَزْدیسْنا را در ادبیّات فارسی شرح دهد؛ و منظور، اندیشۀ مزدیسنائی در ادب فارسی است.2
ولی هدف اصلی کتاب را آقای إبراهیم پورداود که استاد راهنمای ایشان بوده، و در آن وقت دکتر معین تحت نفوذ شدید ایشان بودهاند، در مقدّمۀ کتاب
بیان کرده است.
و آن اینکه: روح ایرانی در طول تاریخ چند هزار سالۀ خود حتّی در دورۀ اسلام، همان روح مزدیسنائی است؛ و هیچ عاملی نتوانسته است این روح را تحت تأثیر نفوذ خود قرار دهد. برعکس، این روح آن را تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داده است. مثلاً:
«دینی که از فاتحین عرب به ایرانیان رسید، در اینجا رنگ و روی ایرانی گرفته تشیّع خوانده شد؛ و از مذاهب اهل سنّت (که به عقیدۀ پورداود، اسلام واقعی همان است) امتیاز یافت.»1
در اینجا میبینیم سخن از اسلام و محمّد و قرآن نیست، سخن از فاتحین عرب است. و منظور و مقصود شبههدار کردن اذهان جوانان سادهلوح، و خراب کردن ایمان و استواری آنهاست.
معلوم است کسی زردشتی نمیشود، و لیکن در ایمان و استواریش به اسلام، و در جهادش فتور پدید میآید. و همین است منظور و هدف کفر از دست پروردن امثال پورداودها و دکتر معینها، که از راه فرهنگ و ادبیّات، سطح علمی قرآن را در اذهان پائین آورند؛ و با توجّه به لغات و ادب مزدیسنای مرده و کهن، اذهان جوانان را به خود مشغول دارند؛ و از ماء معین قرآن و لغات آن و تفسیر و بالأخره قدم نهادن عملی و مشی فعلی در راه و روش آن بازدارند.2
ادوارد برون میگوید: «أوستا متضمّن اصول عقائد شخص شهیری است مانند زردشت، و محتوی احکام آئین دنیای قدیم است.
این آئین زمانی نقش مهمّی در تاریخ جهان بازی کرده، و با اینکه عدّۀ پیروان آن امروزه در ایران ده هزار نفر، و در هندوستان بیش از نود هزار نیست، در ادیان دیگری که بالذّات دارای اهمّیّت بیشتری بوده تأثیرات عمیقی داشته است.
قرآن کتاب دلپسند و دلچسب حتّی برای کفّار است
معذلک در وصف اوستا نمیتوان گفت: کتابی دلپسند یا دلچسب است. درست است که تفسیر بسیاری از عبارات محلّ تردید است، و هرگاه بمفهوم آن پی برده شود، قدر و قیمت آن شاید بیشتر معلوم گردد؛ لیکن این نکته را میتوانم از طرف خود بگویم که: هر چه بیشتر به مطالعۀ قرآن میپردازم، و هر چه بیشتر برای درک روح قرآن کوشش میکنم، بیشتر متوجّه قدر و منزلت آن میشوم.
امّا بررسی أوستا ملالتآور و خستگیافزا و سیرکننده است؛ مگر آنکه
بمنظور زبانشناسی و علم الأساطیر و مقاصد تطبیقی دیگر باشد.»1
مرحوم شهید مطهّری رحمة الله علیه میگوید: «و اگر ملاحظه میکنید بعدها از طرف ایرانیان نهضتهائی در قلمرو حکومت اسلامی واقع شد، معمولاً بخاطر آن بود که آنان میخواستند خود را از چنگال کسانی که عدالت اسلامی را اجرا نمیکردند خلاص کنند. و به عبارت دیگر آنان نوعاً با حکومتهائی که از قوانین اسلامی سرپیچی مینمودند میجنگیدند. و بطور کلّی هر چه روزگار میگذشت بر علاقه و ارادت ایرانیان نسبت به اسلام، و بر هجوم روز افزون آنها به اسلام و ترک کیشها و آئینهای قبلی و آداب و رسوم پیشین افزوده میشد.
بهترین مثال، ادبیّات فارسی است. هر چه زمان گذشته است، تأثیر اسلام و قرآن و حدیث در ادبیّات فارسی بیشتر شده است. نفوذ اسلام در آثار ادبا و شعرا و حتّی حکمای قرون ششم و هفتم به بعد بیشتر [و] مشهودتر است تا شعرا و ادبا و حکمای قرون سوّم و چهارم.
این حقیقت از مقایسۀ آثار رودکی و فردوسی با آثار مولوی و سعدی و نظامی و حافظ و جامی کاملاً هویداست.
در مقدّمۀ کتاب «أحادیث مثنوی»2 پس از آنکه میگوید: «از قدیمترین عهد، تأثیر مضامین احادیث در شعر پارسی محسوس است.» و به اشعاری از رودکی استشهاد میکند، میگوید:
مبدأ دخول لغات عربی در فارسی، از دوره سامانیان است
«از اواخر قرن چهارم که فرهنگ اسلامی انتشار تمام یافت، و مدارس در نقاط مختلف تأسیس شد، و دیانت اسلام بر سائر ادیان غالب آمد، و مقاومت زرتشتیان در همۀ بلاد ایران با شکست قطعی و نهائی مواجه گردید، و فرهنگ
ایران به صبغۀ اسلامی جلوهگری آغاز نهاد، و پایۀ تعلیمات بر اساس ادبیّات عربی و مبانی دین اسلام قرار گرفت، بالطّبع توجّه شعرا و نویسندگان به نقل الفاظ و مضامین عربی فزونی گرفت، و کلمات و امثال و حکم پیشینیان (قبل از اسلام) در نظم و نثر کمتر میآمد.
چنانکه بحسب مقایسه در سخن دقیقی و فردوسی و دیگر شعرای عهد سامانی و اوائل عهد غزنوی نام زرتشت و اوستا و بوذرجمهر و حکم وی بیشتر دیده میشود، تا در اشعار عنصری و فرّخی و منوچهری که در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن پنجم میزیستهاند.»»1
«... مستر فرای پس از آنکه به یک نهضت فارسی مخلوط به عربی در زمان سامانیان اشاره میکند، میگوید:
«ادبیّات نوین فارسی (فارسی مخلوط با لغات عربی) ناشی از شورش بر ضدّ اسلام یا عربی نبود. مضمونهای زرتشتی که در شعر آمده است وابسته به شیوۀ راسخ زمان بوده، و نباید آن را نشانۀ ایمان مردم به آئین زرتشت دانست ...
زبان فارسی نوین یکی از زبانهای اسلامی همپایۀ عربی گشته بود. شکّ نیست که اکنون اسلام از تکیه بر زبان عربی بینیاز گشته بود. دیگر اسلام دارای ملّتهای بسیار و فرهنگی جهانی گشته بود. و ایران در گرداندن فرهنگ اسلامی نقشی بزرگ داشت.»
مستر فرای در صفحه ٤٠٠کتاب خود دربارۀ ورود واژههای عربی به زبان فارسی و تأثیرات آن، تحت عنوان «آغاز زندگی نوین ایران» چنین میگوید:
«در برخی فرهنگها، زبان بیشتر از دین یا جامعه، در ادامه یافتن یا بر جای ماندن آن فرهنگ اهمّیّت دارد. این اصل با فرهنگ ایران راست میآید؛ زیرا که
بیشکّ در پیوستگی زبان فارسی میانه (فارسی عهد ساسانی) و فارسی نوین (فارسی دوره اسلامی) نمیتوان تردید روا داشت؛ با این همه این دو یکی نیستند.
بزرگترین فرق میان این دو زبان، راه یافتن بسیاری واژههای عربی است در فارسی نوین، که این زبان را از نظر ادبیّات نیروئی بخشیده و آن را جهانگیر کرده است. و این برتری را در زبان پهلوی نمیتوان یافت.
به راستی که عربی، فارسی نوین را توانگر ساخت، و آن را توانای پدید آوردن ادبیّاتی شکوفان به ویژه در تهیّه شعر ساخت. چنانکه شعر فارسی در پایان قرون وسطی به اوج زیبائی و لطف رسید.
فارسی نوین راهی دیگر پیش گرفت که قافلهسالار آن، گروهی مسلمانان ایرانی بودند که در ادبیّات عرب دست داشتند؛ و نیز به زبان مادری خویش بسیار دلبسته بودند. فارسی نوین که با الفبای عربی نوشته میشد در سدۀ نهم میلادی در مشرق ایران رونق گرفت، و در بخارا پایتخت دودمان سامانی گل کرد.»»1و2
...1
...1
...1
لزوم تکلّم به زبان عربی برای جمیع مسلمانان
باری، ما در این ابحاث آوردیم که بر مسلمین واجب است زبان عربی را زنده نگه دارند، زیرا که زبان قرآن است؛ و زنده بودن آن به گسترش آن در محاورات عمومی، و تکلّم و گفتگو به آن، و نوشتن کتب و نامهها، و تدریس
رسمی و قویّ آن در مدارس بلکه در کودکستانها، بلکه در خانوادهها و سخن گفتن با مادران است. و هر چه از لغات عرب بیشتر در لغتهایشان داخل کنند، لسانشان را به زبان قرآن نزدیکتر کردهاند؛ و هرچه از لغات غیر عرب اعمّ از باستانی خود و یا از لغات اجنبی داخل زبانشان نمایند، بیشتر از این مرحله دور افتادهاند.
و محصّل مطلب آنکه بواسطۀ تکلّم در محاورات، و روی آوردن به قواعد عربی، و حفظ لغات باید به مرحلهای برسند که خود بتوانند به عربی سخن گویند؛ خواه زبان اوّل و مادری آنها عربی باشد و خواه نباشد. در هر صورت مسلمانی که نماز میخواند، قرآن میخواند، نهج البلاغه میخواند، و بر او لازم است احکام ضروری خود را از فقه و اخلاق و عرفان از اولیای دین که عرب هستند اخذ کند، و مسلمانی که در حجّ شرکت میکند و باید با سائر مسلمانان تشریک مساعی نماید و از احوال هم مطّلع باشند، مسلمانی که در کنفرانسها و مجامع عمومی مسلمین شرکت میکند و باید خطا به بخواند و یا خطابه را گوش کند؛ باید عربی را به خوبی بداند، تا سر حدّی که معنای نماز و قرآن را بفهمد، و معنای دعای کمیل را که میخواند و میگرید بفهمد، و سخنان حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السّلام را بداند. وگرنه باید بواسطۀ ترجمۀ غیر، مطالب را ادراک کند، و این تبعید مسافت است و کار مشکل. اتّحاد زبان مسلمین همانند اتّحاد تاریخشان در درجه اوّل از لزوم دارای اهمّیّت است.
در صورت امکان باید در مرحلۀ اوّل زبان مادری را عربی قرار دهد که غنیترین زبانهاست، و از زبان فارسی فعلی شیرینتر و قویتر است. و در صورت عدم امکان باید در مرحلۀ ثانی زبان عربی را زبان دوّم خود قرار دهد تا از مزایای این دین بهرمند گردد؛ وگرنه دین بصورت شبحی از دور به نظرش
میآید و سرابی در برابرش جلوه میکند.1
روی همین زمینه است که استعمار کافر با تمام قدرت سعی دارد زبان انگلیسی را زبان اوّل و یا دوّم مردم قرار دهد.2
نمیخواهیم بگوئیم: کسی که عربی نمیداند دین ندارد، مسلمان نیست.
میخواهیم بگوئیم: از جمیع مزایا و فوائد و فضائل اسلام من حیث المجموع بهرمند نیست.
گفتار دشمنان اسلام که میگویند: ایرانیان چون در طول این تاریخ زبان خود را حفظ کردند و آن را در عربی محو و نابود نساختند، و بدینوسیله عکس العمل مخالف نسبت به اسلام نشان دادهاند، غلط و در نهایت بیاعتباری است.
مرحوم شهید مطهّری (ره) از این گفتار بدین گونه پاسخ میدهد که:
«اگر احیاء زبان فارسی به خاطر مبارزه با اسلام یا عرب یا زبان عربی میبود، مردم ایران به جای این همه کتاب لغت و دستور زبان و قواعد فصاحت و بلاغت زبان عربی، کتابهای لغت و دستور زبان و قواعد فصاحت و بلاغت برای زبان فارسی مینوشتند، و یا لااقلّ از ترویج و تأیید و اشاعۀ زبان عربی خودداری میکردند.
ایرانیان، نه توجّهشان به زبان فارسی بعنوان ضدّیّت با اسلام یا عرب بود و نه زبان عربی را زبان بیگانه میدانستند؛ آنها زبان عربی را زبان اسلام میدانستند، نه زبان قوم عرب. و چون اسلام را متعلّق به همه میدانستند، زبان عربی را نیز متعلّق به خود و همۀ مسلمانان میدانستند.
حقیقت اینست که اگر زبانهای دیگر از قبیل فارسی، ترکی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی زبان یک قوم و ملّت است، زبان عربی زبان یک کتاب است. مثلاً زبان فارسی زبانی است که تعلّق دارد به یک قوم و یک ملّت. افراد بیشماری در حیات و بقاءِ آن سهیم بودهاند. هریک از آنها به تنهائی اگر نبود، باز زبان فارسی در جهان بود.
زبان فارسی زبان هیچکس و هیچ کتاب به تنهائی نیست. نه زبان فردوسی است، و نه زبان رودکی، و نه نظامی و نه سعدی و نه مولوی و نه حافظ و نه هیچکس دیگر؛ زبان همه است. ولی زبان عربی فقط زبان یک کتاب است بنام قرآن. قرآن تنها نگاهدارنده و حافظ و عامل حیات و بقاء این زبان است.
تمام آثاری که بعداً به این زبان بوجود آمده، در پرتو قرآن و به خاطر قرآن بوده است. علوم دستوری که برای این زبان بوجود آمده، به خاطر قرآن بوده است.
کسانی که به این زبان خدمت کردهاند و کتاب نوشتهاند، به خاطر قرآن بوده است. کتابهای فلسفی، عرفانی، تاریخی، طبّی، ریاضی، حقوقی و غیره که به این زبان نوشته شده فقط بخاطر قرآن است. پس حقّاً زبان عربی زبان یک کتاب است نه زبان یک قوم و یک ملّت.
اگر افراد برجستهای برای این زبان احترام بیشتری از زبان مادری خود قائل بودند، ازاینجهت بود که این زبان را متعلّق به یک قوم معیّن نمیدانستند؛ و این کار را توهین به ملّت و ملّیّت خود نمیشمردند. احساس افراد ملل غیر عرب این بود که زبان عربی زبان دین است، و زبان مادری آنها زبان ملّت.
مولوی پس از چند شعر معروف خود در «مثنوی» که به عربی سروده است:
اقْتُلونی اقْتُلونی یا ثِقاتْ | *** | إنَّ فی قَتْلی حَیَوةً فی حَیَوةْ |
میگوید:
پارسیگو گرچه تازی خوشتر است | *** | عشق را خود صد زبان دیگر است |
مولوی در این شعر زبان عربی را بر زبان فارسی که زبان مادری خودش است ترجیح میدهد، به این دلیل که زبان عربی زبان دین است.
سعدی در باب پنجم «گلستان» حکایتی بصورت محاوره با یک جوان کاشغری که مقدّمۀ نحو زمخشری میخوانده است، ساخته است. در آن حکایت از زبان فارسی و عربی چنان یاد میکند که زبان فارسی زبان مردم عوامّ است، و زبان عربی زبان اهل فضل و دانش.
حافظ در غزل معروف خود میگوید:
اگرچه عرض هنر پیش یار بیادبی است | *** | زبان خموش و لیکن دهان پر از عربی است |
از قراری که مرحوم قزوینی در «بیست مقاله» نوشته است، یکی از عنکبوتان گرفتار تارهای حماقت که از برکت نقشههای استعماری فعلاً کم نیستند، همیشه از حافظ گلهمند بوده است که چرا در این شعر زبان عربی را زبان هنر دانسته است.»1
عربی، زبان قرآن است؛ و تکلّم به زبان عربی از نشانههای اهل قرآن
آنچه را که مرحوم شهید مطهّری (ره) در این عبارات افاده نمودهاند، همگی راست و صحیح است، و نیز این عبارت که عربی زبان قرآن است، مطلب از همین قرار است؛ امّا در توضیح این معنی کمی بیلطفی فرموده و کوتاه آمدهاند؛ و بالنّتیجه اسلامیّت و تدیّن به قرآن، با حصر زبان انسان به زبان مادری و عدم تکلّم به عربی و یا عدم لزوم آن را نتیجه گرفتهاند.
اشکال ما در همینجاست. درست است که عربی زبان قرآن است، امّا چون قرآن متعلّق به جمیع مسلمین است، پس عربی متعلّق به جمیع مسلمین است. اگر در زبان فارسی شخصی به فارسی نتواند سخن گوید، نباید گفت از ملّت و قوم فارس است؛ همچنین در زبان قرآن اگر شخصی نتواند بدان زبان تکلّم کند، نباید گفت از ملّت و قوم قرآن است.
ایشان در شرح این عبارت مغالطه نموده و فرمودهاند: اگر مثلاً زید به زبان فارسی سخن نگوید، باز زبان فارسی در جهان هست. زبان فارسی مال هیچکس بخصوصه نیست.
سخن در اینجا نیست. البتّه زبان فارسی بجای خود هست. سخن در اینجاست که اگر زید مثلاً نتوانست به زبان فارسی حرف بزند، بازهم فارس
است یا نه؟! اگر کسی نتواند به زبان قرآن که عربی است سخن گوید، بازهم از اهل قرآن است یا نه؟! بین این دو مطلب فرق بسیار است.
معلوم است که اگر زید به قرآن تکلّم نکند، بازهم قرآن هست؛ ولی دیگر زید، زید قرآنی نیست.
ایشان باید اینطور بفرمایند: زبان فارسی اختصاص به ملّت و قوم فارس دارد. و قرآن برای جمیع ملل مسلمان از فارس و ترک و عرب و هندو است. و هنگامی مرد، فارس محسوب است که زبان فارسی بداند؛ و هنگامی اهل قرآن محسوب است که زبان عربی بداند؛ چون عربی زبان قرآن است.
از این گذشته، عربی زبان قرآن است یعنی چه؟! یعنی زبان قرآنی که در روی صفحاتی نوشته شده و در میان دفّتین آن را جلد نمودهاند؟ یا قرآنی که زنده و در سینههاست، و در محاورات و معاملات و عبادات و احکام و اجتماعات با مردم روبروست و با آنها سخن میگوید، و راه را بدانها نشان میدهد؟ بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ.1
«بلکه قرآن آیات روشن و آشکاری است در سینۀ کسانی که به آنها علم داده شده است.»
در این صورت «عربی زبان قرآن است» مساوی است با «عربی زبان مسلمانان است.»
حقّ مطلب اینست که: ما چون به زبان مادری خود عادت کردهایم و آن را شیرین میدانیم و بدان سخن میگوئیم، و لسان روان و سادهایست برای ما، نمیخواهیم خود را حاضر کنیم تا این زبان مادری را گرچه به بهتر از آن باشد تغییر دهیم.
زبان عربی باید زبان مادری هر مسلمان باشد
وقتی میدانیم: زبان عربی قویتر و استوارتر و شیرینتر و جذّابتر از زبان فارسی است؛ و علاوه از جهت گسترش لغات ادبی، طبّی، جغرافیائی، داروسازی، و حتّی اصطلاحات فیزیکی و شیمیائی غنی است، و ما را مانند لسان فارسی نیازمند به اصطلاحات لغات اجنبی نمیکند، و یک ریشه از لغات لاتینی و یا مشتقّ از آن را به عنوان اسم در زبان ما وارد نمیکند، و زبان قرآن کریم است که دین ما و آئین ما بدان منوط است، چرا از اوّل زبان مادری خود را عربی نکنیم و به فرزندان خود از کودکی عربی نیاموزیم؟
اگر ما زبان فارسی را حفظ کنیم و زبان عربی را هم یاد بگیریم، وسعت اطّلاعات ما همین مقدار است که در این ازمنۀ گذشته داشتهایم؛ و این چند عیب دارد:
اوّل آنکه: جمیع افراد کشور قادر بر تکلّم به زبان عربی نخواهند بود؛ بلکه نه عُشری از اعشار، بلکه یک صدم یا یکهزارم هم نخواهند بود.
دوّم آنکه: وقتی ما حدیثی یا آیهای را میخواهیم به شخص فارسی زبانی بیاموزیم، چون او باید در ذهن خود از حجاب ترجمه عبور کند و سپس معنی را تلقّی کند، لذا مانند ریسمان گرهخورده، و یا پارچۀ وصلهزدهشده مطلب را ادراک میکند؛ بخلاف آنکه اگر همین حدیث یا آیه را به شخص عربی زبانی بیاموزیم؛ او سریعاً مطلب را میگیرد، بلکه آن آیه و حدیث را هم حفظ میشود و در ذهنش میماند.
مشاهده نمودهاید: بچّههای عربی زبان به آسانی قرآن را حفظ میکنند، و بسیاری از آنها در سنّ چهارده سال و پانزده سال تمام قرآن را حفظ دارند. و این امر برای بچّههای فارسی زبان بسیار مشکل است.
سوّم آنکه: زبان یاد گرفتن کار آسانی نیست؛ عمر میخواهد، وقت میخواهد، سلامتی و فراغت میخواهد. و انسان باید این وقت و فرصت را
صرف کسب علومی کند که موضوعیّت داشته باشد نه طریقیّت. زبان دانستن فی حدّ نفسه کمالی نیست، علمی نیست. زبان آیه و آئینه برای اکتساب علوم واقعی است. در این صورت اکتفا به یک زبان نمودن خیلی سریعتر و فارغتر شخص را به کمال مطلوب میرساند، تا با دو طریق و یا چند طریق، ذهن خود را پر از لغات و اصطلاحات غیر اصیل بنماید.
البتّه در بعضی اوقات که ضرورت اقتضا کند یاد گرفتن زبان دیگری نیز لازم است؛ ولی برای بعضی و در امکانات و شرائط خاصّی است، نه برای همۀ مردم. چرا ما همۀ مردم را الزاماً و اجباراَ به یاد گرفتن دو زبان واداریم: یکی مادری و یکی عربی. از اوّل میانبُر زده، زبان مادری را زبان عربی انتخاب کنیم تا نصف مسافت را مجّاناً و بدون عوض پیموده باشیم!
راه این مطلب آنست که: در مرحلۀ اوّل زبان عربی را زبان دوّم گردانیم؛ یعنی با کثرت استعمال لغات عرب، و دور داشتن لغات فارسی و غیر عربی، اوّلاً زبان همۀ مردم را به عربی گفتن آشنا کنیم بهطوریکه همۀ مردان و زنان بتوانند به عربی مذاکره و گفتگو کنند؛ و سپس در مرحلۀ دوّم به مردان و زنان بگوئیم: دیگر از این به بعد با اطفال خردتان که میخواهند زبان باز کنند با عربی گفتگو کنید!
در این صورت ناگهان زبان به زبان عربی و قرآنی بازمیگردد؛ و علاوه بر جمیع مزایای معرفتی و علمی که حاصل میشود، وحدت میان مسلمین که یکی از جهاتش وحدت زبان قرآن است بهتر شکوفا میگردد.
این حقیر چون قبلاً در رشته فنّی بودم، به زبان آلمانی اطّلاع داشتم، و بعضی از کتب درسی را از آلمانی به فارسی ترجمه نمودهام. و سپس در تحصیلات قم و نجف اشرف، نوشتجاتم همگی عربی بود.
علماء باید مطالب علمی خود را به عربی بنویسند
کتب مستقلّه و تقریرات دروس اساتید، و رسالههای فقهیّه همگی به
عربی است. در مراجعت از نجف دو رساله: یکی دربارۀ «رؤیت هلال» ضمن مکاتباتی با حضرت آیة الله خوئی مدّ ظلّه، و دیگری «رسالۀ بدیعه» در تفسیر آیۀ الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ که در آن از عدم جواز حکومت و جهاد و قضاوت برای زن بحث شده است، نیز به عربی نوشتهام.
و همچنین بسیاری از مسائل فقهیّه را که هنوز طبع نشده است به عربی نوشتهام. امّا چون انقلاب عظیم ایران بر اساس نهضت اسلام و قرآن روی داد و مردم را تشنۀ معارف دیدم، بر خود حتم و فرض نمودم که یک دوره از علوم و معارف اسلام را به زبان فارسی بنگارم، تا هر چه سریعتر بدست مردم مسلمان ایران برسد، و روحشان از این علوم اصیلۀ اسلام سیراب گردد؛ وگرنه لازم بود آنهم به عربی نوشته گردد تا جنبۀ اسلامیّت همگانی آن حفظ، و جمیع برادران مُسلم از داخلی و از اعراب از آن استفاده کنند.
اینک امیدواریم جمیع این آثار به عربی ترجمه شود، تا قصور غیر اختیاری که در این باره شده است جبران گردد. و بجمیع فرزندان و طلاّب از دوستانم توصیه میکنم که در غیر موارد ضروری آثارشان را به عربی بنگارند، و سپس در صورت لزوم به فارسی و غیره ترجمه نمایند.
این رویّۀ همۀ علماء اعلام و سرسلسله داران علم و معرفت، و مردم بصیر و خبیر به قرآن و امور مسلمین از قدیم الأیّام تا بحال بوده است. حتّی بسیاری از حکّام و وزراء و صاحبان منصب و ولایت در این هزار سال اخیر، از علمای بزرگ صاحب حدیث و تفسیر و تاریخ و فلسفه و هیئت و فقه و غیرها بودهاند، و جمیع تصنیفاتشان را به زبان عربی نوشتهاند؛ و از راویان حدیث به شمار میرفته، مجلس بحث و سماع حدیث داشتهاند.
«در مقدّمۀ کتاب «احادیث مثنوی» [فروزانفر] ضمن تشریح نفوذ
تدریجی احادیث نبوی در همۀ شئون علمی و ادبی اسلام به نقل از «أنساب» سمعانی میگوید:
و بسیاری از امراء و وزراء که مشوّق شعرا و حامی کُتّاب و نویسندگان بودند، خود از رواة حدیث بشمار میرفتند. چنانکه از امراء و شهریاران سامانی،1 أمیر أحمد بن أسد بن سامان (متوفّی ٢٥٠) و فرزندان وی أبو إبراهیم إسماعیل بن أحمد (متوفّی در ماه صفر ٢٩٥) و أبو الحسن نصر بن أحمد (متوفّی در جمادی الأخری ٢٧٩) و أبو یعقوب إسحاق بن أحمد (متوفّی ٢١ صفر ٣٠١) در طبقات رواة ذکر شدهاند. و أبو الفضل محمّد بن عبید الله بلعمی وزیر مشهور سامانیان (متوفّی دهم صفر ٣٢٩) روایت حدیث میکرده است.
و أمیر إبراهیم بن أبی عمران سیمْجور، و پسر او أبو الحسن ناصر الدّولة محمّد بن إبراهیم از اکابر امرای سامانی و سالار خراسان، در عداد رواة حدیث بشمارند.
و أبو علیّ مظفّر (یا محمّد) بن أبو الحسن (مقتول رجب ٣٨٨) که امیر خراسان بود و دعوی استقلال میکرد، راوی حدیث بود و مجلس املاء داشت. و أبو عبد الله حاکم بن البیّع (صاحب کتاب معروف «مستدرک» متوفّی ٤٠٥) از وی سماع داشته است.»2
اگر قدرت و نیرومندی اسلام در اثر اسلام و تعهّد علمای ایران باشد، در صورت عربی زبان بودن مردم ایران، آیا این قدرت و نیرومندی افزون نمیگردد؟!
عربی بودن زبان، موجب گسترش ذهن و قریحه میگردد
با وجودی که ادوارد براون از دوزی مستشرق معروف هلندی در کتاب «إسلام» نقل میکند که: «مهمترین قومی که تغییر مذهب دادند ایرانیان بودند. زیرا آنها اسلام را نیرومند و استوار نمودند، نه عرب؛ و از میان آنها بود که جالبترین فرق اسلامی برخاسته است.»1 آیا همین آثار علماء ایرانی که به زبان عربی بوده است، اگر در محیط ایران که تمام مردم آن دارای زبان عربی بودند میبود، بهتر و قویتر اسلام را نیرومند نمیساخت؟!
عجیب است از مرحوم شهید مطهّری رحمة الله علیه که گفتهاند:
«اگر زبان فارسی از میان رفته بود، ما امروز آثار گرانبها و شاهکارهای اسلامی ارزندهای همچون «مثنوی» و «گلستان» و دیوان حافظ و نظامی و صدها اثر زیبای دیگر نداشتیم!
پس ای کاش صدها زبان دیگر همچون زبان فارسی در میان مسلمین وجود داشت، که هریک میتوانستند با استعداد مخصوص خود به اسلام خدمت جداگانهای بنمایند.»2
پاسخ آنست که: اگر با از بین رفتن زبان فارسی، خود ملاّی رومی و سعدی و حافظ و نظامی هم از بین رفته بودند مطلب همینطور است که افاده نمودهاند؛ ولی با وجود زندگی و حیات این بزرگان، و غوطهور شدن در ادبیّات عرب و ساختن و پرداختن «مثنوی» و «گلستان» و دیوان حافظ و نظامی به لسان عرب، میدانید چه غوغائی برپا شده بود؟!
مگر آثار عرفانی و ادبی ابن فارض مصری که قریب یکصد سال قبل از حافظ بوده است در دست نیست؟ مگر دیوان سیّد مرتضی و سیّد رضیّ و مَهیار دَیلمی و صاحب بن عُبّاد تا برسد به شعرای عصر حاضر عرب زبان
همچون سیّد حیدر حلّی و سیّد صالح حلّی و سیّد اسماعیل شیرازی از جهت قدرت شعری از دیوان نظامی و بوستان سعدی کوتاهتر است؟!
مگر «مقامات» حریریّ و بدیع الزّمان همدانی در عربی به پای «گلستان» نمیرسد؟
حالا شما ملاّی رومی و سعدی و حافظ و نظامی را از جهت قریحه و استعداد فرضاً از اینها بالاتر بدانید؛ این اعلام و بزرگان بالاتر اگر قریحه و استعداد خود را در زبان عربی مصرف میکردند، و مثنویها و گلستانها و دیوانهای حافظ و نظامی قویتر و لطیفتر و عظیمتر تحویل میدادند، شاهکارهای دلپذیرتر بوجود نمیآوردند؟!
شما که قبول دارید زبان عرب وسیعتر و قویتر است، و قدرت و وسعت آن است که زبان فارسی را قوی کرده و جهانی نموده است، در این صورت اگر این آثار به زبان عرب از این أعلام در محیط عرب زبان کشور با استعداد و با قریحۀ ایران طلوع میکرد چه خبر میشد!
بنابراین، تأسّف بر فقدان این کتب مانند تأسّف آن جوانی است که به وی گفتند: با فلان دختر زیبای اصیل و شریف ازدواج کن تا فرزندان اصیل و شریف بیاوری! او در این امر کوتاهی نمود، و با دختری که در آن درجه از اصالت و شرافت و زیبائی نبود ازدواج کرد و فرزندانی آورد. چون به وی گفتند: چرا با آن خانم ازدواج نکردی؟! در پاسخ گفت: اگر با او ازدواج مینمودم این فرزندان را که نداشتم!
جواب او آنست که: مگر آن خانم عقیم بود؟ و ازدواج تو با او موجب تهیدست شدنت از اولاد میشد؟! بلکه آن خانم اولادی بهتر و اصیلتر برای تو میآورد!
این گونه استدلال از ایشان شبه مغلطه است نه برهان، و از اهل فلسفه
بعید است.1
کوششهای استعمار برای برانداختن زبان عربی و قرآن در ممالک اسلامی
جنایات آتاترک و پهلوی به قرآن و زبان عربی
استعمار برای برانداختن زبان عربی و قرآن در ممالک اسلام بنحو اکمل کوشید. در ترکیّه آتاترک را که نامش مصطفی کمال پاشا بود، با این لقب که به معنای پدر ترکها است به روی کار آورد.2 حجاب زنان را برداشت، و لباس و
کلاه را اروپائی کرد، و مساجد عتیق را مانند مسجد أیاصوفیّه موزه نمود، بهطوریکه حتّی واردین از تماشاچیان حقّ نماز خواندن در آن را ندارند. و خواندن قرآن را در مدارس منع کرد. و زبان عربی را قدغن نمود؛ حتّی خواندن قرآن و نماز و اذان و اقامه را به زبان ترکی اسلامبولی تغییر داد.
مرحوم دائی خود بنده در پنجاه سال قبل که مشرّف به مکّه شد، در مراجعت به شام و ترکیّه رفته بود؛ او میگفت: در هنگام نماز مؤذّن بر فراز مناره فریاد میزد: اللهُ بُیُوکْ دیرْ؛ مُحَمَّدْ سَفیرِ یاخْچی دیرْ. و به همین منوال تا آخر. یعنی خدا بزرگ است، محمّد فرستاده خوبی است.
آتاترک خطّ را هم تغییر داد. خطّ ترکیّه را که تماماً خطّ عربی بود به خطّ لاتین تبدیل کرد. و با این کیفیّت رابطۀ این مردم را نه تنها با مسلمین تمام جهان برید و به کشورهای اروپائی پیوند زد، بلکه رابطۀ آنها را با فرهنگ عظیم اسلام و میلیونها کتب مدوّنه از تاریخ و حدیث و تفسیر و طبّ و هیئت و فقه و معارف و فلسفه و عرفان و غیرها قطع کرد؛ به بهانۀ اینکه: خطّ باید خطّ بین المللی باشد، و امروزه خطّ لاتین خطّ بین المللی است، و برای استفاده از این کتب، آنها را میتوان بدین خطّ نوشت.
معلوم است اگر هزار سال هم طول بکشد، تا بخواهند آن کتب را بدین خطّ بنویسند کافی نیست. و اینک رابطۀ نسل جوان یکباره بطور ضربتی از آن فرهنگ بریده میشود؛ و در اثر ممارست و اشتغال مردم به زبان لاتین، دیگر کسی که خطّ عربی بداند پیدا نمیشود تا کتابها را بدین خطّ برگرداند. و دهها و صدها مفاسد عظیم دیگری که بر تغییر خطّ پیدا میشود. و بالنّتیجه میلیونها کتب عتیق از خطّی و غیر خطّی در کتابخانههای آنها متروک ماند؛ و یک نفر نیست که بتواند از آنها استفاده کند. الآن در کتابخانههای ترکیّه تعداد غیر قابل شمارشی از کتب خطّیّۀ منحصر بفرد بخطّ مؤلّفین و یا قریب به زمان تألیف موجود است که در آنجا مانند انبار شمارهبندی و فهرست شده، و در موزهها و کتابخانهها به عنوان آثار ملّی و باستانی برای تماشای واردین بالأخصّ خارجیها قرار دارد. و این کتبی که در آنجا جمع شده است؛ چون مدّت قریب به پنج قرن مرکز حکومت اسلام بوده است، از بهترین و نفیسترین ذخائر و علوم است.
امّا ملاحظه کنید استعمار قبیح و وقیح و زشت صورت و کریه المنظر، چگونه این کتب را در آنجا در حقیقت مدفون ساخته است؟! بعینه مانند آتش زدن کتابخانهها توسّط إسکندر و توسّط چنگیزخان؛ غایة الأمر بصورت مدرن کتابها را حفظ میکنند و در کتابخانههای زیبا و قفسههای مدرن قرار داده، فهرست و شمارهبندی میکنند. امّا استفادۀ آن برای مستشرقینی است که آنها را بخوانند و علومش را بردارند، آنگاه به ما مسلمانان فخریّه بفروشند و خود را صاحب علم و دانشهای بدیع و تازه معرّفی کنند. امّا یک نفر از مردم خود ترکیّه با آن وسعت و سابقه اصلاً نتواند آنها را بخواند، تا چه رسد به معنی و دریافت کردن علوم و محتویات! و ثانیاً تمام مردم را خالی الذّهن کرده، یعنی فورا ذهنشان را شستشو داده و بدون اصالت و اعتماد نموده؛ پوچ و پوک نموده
و برای پذیرش تمدّن با آبورنگ اروپا که عاری از هر گونه واقعیّت است مستعدّ و آماده ساخته است.
لباس اهل علم و عمامه در ترکیّه حتّی برای اجانب قدغن است. و کسی که قدم بدان خاک مینهد باید عمامه نداشته باشد، وگرنه قانوناً مجرم شناخته شده و پلیس وی را جلب میکند.
ترکهای اهل ترکیّه چون به حجّ مشرّف میشوند، علاوه بر آنکه زبانشان عربی نیست و با مسلمین نمیتوانند تکلّم کنند، حتّی کتابهای عربی و قرآن را نمیتوانند بخوانند. در مسجد الحرام و مسجد مدینه که همۀ مسلمین حتّی هندیها و پاکستانیها قرآنها را برمیدارند و مشغول خواندن میشوند، از ترکهای ترکیّه دیده نشده است که کسی بتواند قرآن بخواند.
آتاترک دین رسمی اسلام را الغاء کرد و گفت: دولت رنگی برنمیدارد. و تعطیلات هفتگی را از روز جمعه به روز یکشنبه مبدّل ساخت.
مقارن زمان آتاترک، انگلیسها در ایران رضا خان را بروی کار آوردند. در برداشتن حجاب و عمامه عیناً مانند آتاترک عمل کرد. منبر رفتن را قدغن کرد. مساجد را محدود، و بنا بود که درهای آنها را از خیابانها در داخل کوچه بگذارند. تدریس زبان عربی را که سابقاً از کلاسهای ابتدائی شروع میشد، به دبیرستان آنهم با وضع بسیار سخیف و اهانتآمیزی منحصر نمودند.
قرآن را از مدارس برداشت؛ فقط در کلاسهای پنجم و ششم ـ آیاتی را از قرآن انتخاب نموده، بنام آیات منتخبه که مجموعش شاید از یک جزء هم کمتر بود ـ تدریس میشد.
خیانتهای محمّد علی فروغی در زمان رضا خان و محمّد رضا پهلوی
آیات منتخبه در زمان وزارت علی أصغر حکمت در آموزش و پرورش که در آنوقت بنام وزارت معارف بود، با نظریّه و تصویب محمّد علی فروغی (ذکاء الملک) که از فراماسونهای سابقهدار و سرسپردگان غرب و از خدمتگزاران
صدیق پهلوی بود1 و بر علی أصغر حکمت سمت ریاست داشت و دورههائی نخست وزیر بود، تهیّه میشد.
آیات قرآن انتخابی نیست، همهاش از جانب خداست و باید خوانده شود: آیات نماز و روزه، و آیات عدل و احسان، و آیات جهاد و مبارزه، و آیات قصص و امثال.
در آن آیات منتخبه که فروغی تهیّه کرد ابداً آیهای از جهاد و مبارزه و امثالها نیست؛ یک سلسلۀ آیات اخلاقی است که پذیرش مفاد آنها هم برای مسلمان و هم برای کافر مورد قبول است.
فروغی دستور داد در مسجد مجد الدّولۀ طهران و بعضی از مساجد دیگر صندلی و نیمکت و میز گذاردند، و مجالس ترحیم را در آنجا میگرفتند. و شرکتکنندگان در روی صندلی مینشستند و پای خود را دراز کرده و قرآن میخواندند. و این عمل بیسابقهای بود که مسلمانی پا دراز کند و قرآن بخواند، و یا در شبستان مسجدی میز و صندلی بگذارند.
فروغی در نظر داشت که قرآن را تلخیص کند و آیات مکرّره و شبه مکرّره را از آن بردارد، ولی خدا به او مهلت نداد و تیر غیب در رسید. با ورود قشون
روس و انگلیس در ایران، رضا خان با پیشنهاد همین فروغی که نخست وزیر بود، چمدانش را برداشته و به اصفهان و از آنجا به بندر عبّاس گریخت؛ و سوار کشتی انگلیسی شده و پس از توقّف در محلّی به جزیرۀ موریس روانه شد، و طولی نکشید که در آنجا جان داد. اوضاع دینی ایران فیالجمله تغییری حاصل کرد؛ و معاندین و دشمنان اسلام از جمله همین فروغی که در دوران انگلیسها در ایران و تا پایان جنگ مقام نخست وزیری را برای پسر شاه فراری: محمّد رضا (که اربابها بعداً به وی لقب آریامهر داده بودند) داشت، دیگر نتوانستند به مقاصد خود ادامه دهند.
قبول پنج مادّۀ پیشنهادی مرحوم آیة الله العظمی حاج آقا حسین قمّی، از طرف شاه
دوباره تدریس قرآن در مدارس رائج و مساجد معمور، و وعّاظ و اهل منبر در منابر به خطبهها و سخنرانیها پرداختند. و عمامهها بر سر گذاشته شد و رفع ممنوعیّت شد. و با قیام و اقدام آیة الله العظمی مرحوم حاج آقا حسین قمّی، و حرکتش از نجف و کربلا به طهران، و اعلان جنگ با دولت و شاه برای آزادی مردم و آزادی نسوان در حجاب، و برداشتن مدارس مختلط (دخترانه و پسرانه درهم) و تدریس قرآن و شرعیّات، للّه الحمد و المنّه شاه و دولت عقبنشینی نموده، تاب مقاومت نیاوردند. و چون بر پنج مادّۀ پیشنهادی ایشان متعهّد به قبول شدند، حجاب آزاد شد؛ و بحمد الله و المنّه دین و دینداری در سطح متوسّطی ـ البتّه نه بتمام معنی ـ بجای خود برگشت.1
...1
نقشههای شوم دشمنان قرآن با رسیدن وعدههای إلهی بر باد میرود
و ما بالعیان و المشاهده دیدیم وعده خدا را که ضمانت حفظ قرآن را با إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ1 فرموده است.
و باز در این انقلاب عظیم و یکپارچه ملّت مسلمان ایران، تمام آن کاسهها و کوزهها شکست؛ و آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. محمّد رضا هم فراری شد؛ و گویندۀ دروازه تمدّن بزرگ در سوراخ آن گیر کرده، از جائی به جائی چمدان بدست، تا پس از مدّت کوتاهی در مصر جان داد. و کوههای حسرت و آرزو، و نیابت کورش و سلطنت دو هزار و پانصد سالۀ او بر دلش بماند. و آیات معجزات خداوندی یکبهیک در برابر چشمان این ملّت ستمدیده مظلوم و نجیب ظاهر و هویدا گشت.
وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِنْ دارِهِمْ حَتَّي يَأْتِيَ وَعْدُ اللهِ إِنَّ اللهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ.2
«و پیوسته و همیشه به آن کسانی که کفر ورزیدهاند، در اثر کردارشان کوبندۀ آسمانی اصابت نموده ایشان را میکوبد، یا آن کوبنده در نزدیکی خانۀ ایشان فرودآمده جا میگیرد؛ تا وعدۀ خدائی دررسد. و تحقیقاً خداوند خلف وعده نمینماید.»3
تلاش استعمار در ایران برای تبدیل خطّ و روز تعطیل هفتگی (ت)
اینک بر عهدۀ اساتید و معلّمان متعهّد مدارس است که در تعلیم قرآن و ادبیّات عرب بسیار بکوشند، و لغات فارسی زَنْد و أوستا را از کتابها بردارند و همان لغات فصیح و شیرین عربی را بکار برند. و أحیاناً اگر در ردیف بالا یکی از افرادی را مانند سنگ به سینه زنان ادب زرتشتی ملاحظه نمودند فوراً بر کنار دارند، که این امر از امور مهمّه و اصیلۀ انقلاب اسلامی است. وگرنه بصورت انقلاب محلّی با اسلام و عربی فاصله میگیرد. عرب دنبال ملّیّت خود میرود و زوزۀ الْعُروبَة سر میدهد؛ و ایرانی هم دنبال کیش و آئین نیاکان میرود و إحیاء سنّت ملّی میکند. و این آرزو و هدف استعمار است.
ما ابداً علاقهای به عرب از جهت عروبت نداریم؛ اینها همه برای اسلام است، برای قرآن است.
این همه آوازهها از شه بود | *** | گرچه از حلقوم عبد الله بود |
معجزۀ قرآن در تمام شئون آن است، نه منحصر به بلاغت آن
قرآن است که معجزه است. احدی همتایش را نیاورده است و نمیتواند بیاورد. قرآن است که توحیدش، معارفش، اخلاقش، احکامش زنده و معجزه است. فصاحت و بلاغتش بجای خود محفوظ.
در کتاب «راه سعادت» گوید:
در «میزان الحقّ» گوید: «بعضی اروپائیان که عربی خوانده و کتابهای عربی را دیدهاند میگویند: بعضی کتب عربی مانند «مقامات» حریری و بدیع الزّمان همدانی در عبارت، موافق قرآن، بلکه از آنهم افضلند.»
در جواب گوئیم: آن اروپائیها از عربی آگاه نبودند و معنی فصاحت و بلاغت را درک نکردهاند. چون در زبان ایشان بلاغت به این معنی که در فارسی
و عربی هست نیست؛ و خصوصیّات ذوقی را نمیفهمند. حتّی وزن و قافیه را تشخیص نمیدهند؛ و شعر بیوزن میگویند. و حریری و بدیع الزّمان خودشان ادّعای همسری با قرآن نکردند. بلکه بسیاری از فصحای عرب که به تصدیق حریری بهتر از او بودند، مانند سَحْبان وائل و ابن نُباتة و حَجّاج بن یوسف و از همه بالاتر أمیرالمؤمنین علیه السّلام که آن خطب «نهج البلاغة» را گفت، نیز دعوی همسری با قرآن نکرد.
مقامات حریری و بدیع چند داستان مجعول از یکتن گدا است که به لطائف الحیل از مردم پول میگرفت. وقتی أبو زید گدای داستان حریری نزد گروهی آمد و گفت: مردی دلیر که قلعهها میگشود و خونها میریخت و جنگها میکرد، اکنون مرده و کفن ندارد، مالی برای تجهیز او میخواهم، و چیزی به او دادند.
یکتن از جماعت در پی او رفت تا از راز وی آگاه گردد. پس از طیّ مسافت بسیار، گریبان او بگرفت و گفت: آن مرده که گفتی کجاست؟!
او کَشَفَ عَنْ سَراویلِهِ وَ أشارَ إلَی غُرْمولِهِ.1
[یعنی او شلوارش را پائین کشید و اشاره به اسافل اعضای خود نمود.]
فرق میان أشعار حافظ و سعدی (ت)
و بدیع الزّمان حکایاتی شرمگینتر از این دارد که گفتنی نیست؛2 و
چگونه آن را قیاس توان کرد با قول خدای تعالی که فرمود:
وَ النَّجْمِ إِذا هَوي* ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوي* وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي.1
و دو سخن را در بلاغت باید سنجید که یک مرام را بیان کند، یکی به از دیگری؛ نه دو مرام مختلف.»2
قرآن را از زبان فلان فرنگی نباید گرفت؛ از زبان گورْویچ یهودیّ و
ماسینیون نباید آموخت. آن قرآن شیطانی است که بر انسان میخواند و میدمد، و انسان را در ته درّۀ عمیق سقوط میدهد.
خطبه «نهج البلاغة» در عظمت قرآن
گوش به خطبه جانگشا و دلفزای أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب فرادهید تا او بر شما قرائت کند:
وَ إنَّ اللهُ سُبْحَانَهُ لَمْ یَعِظْ أحَدًا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْءَانِ. فَإِنَّهُ حَبْلُ اللهِ الْمَتِینُ وَ سَبَبُهُ الأمِینُ، وَ فِیهِ رَبِیعُ الْقَلْبِ وَ یَنَابِیعُ الْعِلْمِ. وَ مَا لِلْقَلْبِ جَلآءٌ غَیْرُهُ مَعَ أنَّهُ قَدْ ذَهَبَ الْمُتَذَکِّرُونَ وَ بَقِیَ النَّاسُونَ وَ الْمُتَنَاسُونَ.
فَإذَا رَایتُمْ خَیْرًا فَأعِینُوا عَلَیْهِ. وَ إذَا رَایتُمْ شَرًّا فَاذهَبُوا عَنْهُ. فَإنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ کَانَ یَقُولُ: یَابْنَ ءَادَمَ! اعْمَلِ الْخَیْرَ وَ دَعِ الشَّرَّ؛ فَإذَا أنْتَ جَوَادٌ قَاصِدٌ.1
«و خداوند سبحانه هیچکس را موعظهای مانند موعظۀ با این قرآن ننموده است. زیرا که تحقیقاً قرآن ریسمان محکم و استوار خداست، و واسطه و سبب امین بین او و بندگان اوست. در قرآن بهار طراوت و زندگی قلب است، و چشمههای علم و دانش است. برای جلا دادنِ دل چیزی غیر از قرآن وجود ندارد. با اینکه معالأسف به یاد دارندگان قرآن همه از بین رفتند. و اینان که باقی مانده، یا قرآن را به فراموشی سپردهاند و یا اینکه عمداً خود را به فراموشی زدهاند.
پس ای مردم! اگر خیری را دیدید برای برپاداشتن آن کمک کنید! و اگر شرّی را مشاهده نمودید از آن بگریزید! زیرا عادت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اینطور بود که میفرمود:
ای پسر آدم! کار خیر انجام بده و کار شرّ را واگذار؛ در این صورت تو مانند اسب مستقیم رو هستی که به سعادت و تقرّب به خدا خواهی رسید!»
قرآن، پشتوانه و نیرودهنده و حیاتبخش همه است
یک روز مرحوم شهید مطهّری رضوان الله علیه به من میگفت: مرحوم راشد میگفت: در مقام عظمت و استواری کتاب «مثنوی» همین بس که پشتوانۀ قرآن است. (یعنی مطالب مثنوی همچون دریای عظیم حیاتی است که نگهدارنده و حافظ و پشتیبان حقائق قرآن است.)
به ایشان گفتم: راشد در این سخن خطا کرده است. قرآن پشتیبان مثنوی و مثنویهاست؛ آن نیرودهنده و حیاتدهنده و جاودانکننده این و اینها است.
فورا گفت: بلی اینچنین است. قرآن حیات بخشنده مثنوی است.
أفِیضُوا فِی ذِکْرِ اللهِ فَإنَّهُ أحْسَنُ الذِّکْرِ. وَ ا رْغَبُوا فِیمَا وَعَدَ الْمُتَّقِینَ فَإنَّ وَعْدَهُ أصْدَقُ الْوَعْدِ. وَ اقْتَدُوا بِهَدْیِ نَبِیِّکُمْ فَإنَّهُ أفْضَلُ الْهَدْیِ. وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فَإنَّهَا أهْدَی السُّنَنِ.
وَ تَعَلَّمُوا الْقُرْءَانَ فَإنَّهُ أحْسَنُ الْحَدِیثِ. وَ تَفَقَّهُوا فِیهِ فَإنَّهُ رَبِیعُ الْقُلُوبِ. وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإنَّهُ شِفَآءُ الصُّدُورِ. وَ أحْسِنُوا تِلاَوَتَهُ فَإنَّهُ أحْسَنُ الْقَصَصِ.
فَإنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَیْرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ الحَآئِرِ الَّذِی لاَ یَسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ؛ بَلِ الْحُجَّةُ عَلَیْهِ أعْظَمُ، وَ الْحَسْرَةُ لَهُ ألْزَمُ، وَ هُوَ عِنْدَ اللهِ ألْوَمُ.1
«فروروید و جاری شوید در ذکر خدا، زیرا یاد او بهترین یادهاست. و روی آورید و میل کنید به آنچه را که خداوند به پرهیزگاران وعده داده است، زیرا وعده خدا صادقترین وعدههاست. و از راه و روش پیغمبرتان تبعیّت کنید، زیرا که آن راه و روش بافضیلتترین روشهاست. و به سنّت و آئین وی بگرائید،
زیرا سنّت او راهبرترین سنّتهاست.
و قرآن را فراگیرید، زیرا قرآن بهترین گفتارهاست. و تفقّه و تفکّر در آن کنید که آن بهار دلهاست. و بنور قرآن شفا طلبید، زیرا که قرآن شفای سینههاست. و به نیکی آن را تلاوت کنید، زیرا که بهترین داستانسرائی است.
به علّت آنکه عالمی که به علمش عمل ننماید، مانند جاهلِ سرگردان و متحیّری است که از نادانیش بهوش نمیآید؛ بلکه حجّت خدا بر او عظیمتر، و حسرت او ثابتتر، و او در نزد خدا بیشتر مورد ملامت قرار میگیرد!»
بحث دهم: عظمت و اصالت قرآن کریم
و تفسیر آیۀ: وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم
وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَی أعْدآئِهِمْ أجْمَعینَ مِنَ الآنَ إلَی قِیامِ یَوْمِ الدِّینِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ الْعَلیِّ الْعَظِیم
قالَ الله الْحَکیمُ فی کِتابِهِ الْکَریم:
وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ.
(سی و یکمین آیۀ، از سورۀ زخرف: چهل و سوّمین سوره از قرآن کریم) «و گفتند که: چرا این قرآن بر بزرگمردی از شهر مکّه و شهر طائف فرودنیامد؟»
برای فهمیدن معنی این آیه، ناچاریم جمیع آیات محفوفه به آن را ذکر نمائیم:
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ* إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ* وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ* بَلْ مَتَّعْتُ هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّي جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِينٌ* وَ لَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ قالُوا هذا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كافِرُونَ* وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ* أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا
يَجْمَعُونَ* وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ* وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوابًا وَ سُرُرًا عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ* وَ زُخْرُفًا وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ.1
«و به یاد آور زمانی را که إبراهیم به پدرش و قومش گفت: من از آنچه را که شما میپرستید، بیزارم. و پرستش میکنم آنکه مرا خلقت فرمود؛ و تحقیقاً او مرا هدایت خواهد نمود.
و خداوند این برائت و بیزاری از اصنام و دل دادن به خداوند فاطر را به عنوان کلمۀ باقیه، در ذرّیّه و اعقاب وی قرار داد؛ به امید آنکه آنان از پرستش آلهه و اصنام برگردند، و روی به پرستش خدای آرند.
و چنین نکردند؛ بلکه من این جماعت کفّار قریش را که از اولاد او هستند، و پدرانشان را به نعمتهای گوناگون خود بهرمند و متمتّع ساختم، تا زمانی که حقّ (قرآن کریم) با رسول مبین و آشکارای ما به نزد آنها آمد.
چون آنها حقّ را (قرآن را) مشاهده کردند، گفتند: این سِحْر است؛ و ما بدان کافریم.
و گفتند: چرا این قرآن بر یکی از مردان بزرگ از دو شهر مکّه و طائف نازل نشد؟!
آیا ایشان رحمت پروردگارت را تقسیم میکنند؟! ما معیشتِ حیات و زندگی موقّت را در این زندگی دنیا و پست در میانشان قسمت نمودیم. و به بعضی درجه بالاتر از بعض دیگر دادیم، برای آنکه بعضی مُسخّر اوامر و مطیع بعضی دگر گردند. و رحمت پروردگار تو مورد انتخاب و اختیار است از آنچه را
که این جماعت خیر میپندارند، و در صدد گردآوری و جمع آن میباشند.
و اگر سنّت ما بر این نبود که جمیع مردم امّت واحدی باشند، تحقیقاً ما برای آنان که به خدای رحمن کفر ورزیدهاند، برای خانههایشان سقفهائی از نقره و پلّههائی از نقره قرار میدادیم که از آن پلّهها بالا روند. و برای خانههایشان درهای نقرهای میساختیم، و تختهائی که بر آنها بنشینند و تکیه زنند.
و برای آن خانهها از هر گونه طلاجات و زینتهای گوناگون قرار میدادیم. و لیکن تمام این زینتهای گوناگون نیست مگر تمتّع و بهرهیابی موقّتی از حیات و زندگی پست و پائین دنیوی. و آخرت در نزد پروردگار تو از آن پرهیزگاران است.»
ترجمه و تفسیر آیۀ مطلع بحث و آیات پیرامون آن
در این آیات، خداوند سبحانه و تعالی توحید حضرت إبراهیم خلیل علیه السّلام را بیان میکند، که پس از او آن را در ذرّیّه او قرار داد و آنها آن را محترم نشمردند و به شرک آلوده شدند؛ تا خداوند به توسّط رسولش قرآن را آورد و آنان آن را سحر پنداشتند و بدان کفر ورزیدند، و متوقّع بودند قرآن بر شخصی از اهل شوکت و جاه و مال فرودآید و از جهت امور چشمگیر دنیوی سر و صدا داشته باشد.
در آیۀ اوّل میگوید: و ای پیامبر ما! یاد آور آن هنگامی را که إبراهیم از پرستش خدایان و آلهۀ متعدّده بیزاری جست و به پدرش و اقوام خودش گفت: من از این معبودهائی که شما میپرستید برائت میجویم؛ مگر آن معبودی که مرا ایجاد فرموده و به خلعت فطرت و آفرینش مخلّع فرموده است. زیرا آنکه انسان را آفریده باشد و خالق و پدیدآورنده او باشد، سزاوار است که انسان امور خود را بدو بسپرد، و بار حاجات و نیازهای خود را در فِنای آستان او افکند، و در برابر او کُرنش نموده، سر نیاز بدرگاه وی فرونهد. و البتّه تلازم عبادی، میان خلقت خالق و مخلوق است؛ و ربط میان آن دو موجب پرستش و سپردن امور
ولائی به او میگردد.
خداوند تشریع و تکوین یکی است
و اینچنین خدائی که بر اثر آفرینش، مقام ولایت و معبودیّت را داراست، مرا البتّه به سوی کمال مطلق و آخرین نقطه از ذروۀ اوج استعداد که مقام قرب مطلق و وحدت مطلقه است هدایت خواهد نمود. امر هدایت جدای از ولایت و خلقت نیست؛ هم خداوند فاطر و خالق امور، مرا زیر نظر داشته و اساس عابدیّت و کرنش مرا بر این امر استوار نموده است؛ و هم بر اثر این امر مرا به سوی کمال رهبری میکند. هم در اصل خلقت شیرازه بدست اوست، هم در تربیت و حرکت به فعلیّت تامّه رهبر اوست. هم خدای خالق است، هم مربّی در مسیر تربیت و بروز استعدادها.
این برائت از آلهه غیر خداوندی را پروردگار در ذرّیّه و اعقاب إبراهیم به عنوان کلمۀ باقیه تا روز قیامت قرار داد؛ به امید گرایش آنان به توحید و برائت از غیر خداوند منّان.
کلمۀ لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ مرکب از نفی و اثبات نیست
امّا در هر عصر و زمانی افراد معدودی از کلمۀ توحید: لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ بهرمند شدند، و این برائت از آلهۀ غیر خدا را در صُقع نفوسشان و قلوبشان و سرّشان جای دادند؛ و بقیّه راه تخلّف پیش گرفتند. برائت از خدایان غیر خدا، معنی و مفهوم کلمۀ توحید: لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ است. زیرا معنی لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ اینست که: خدائی جز او نیست، و خدای غیر از او نیست؛ نه آنکه خدایانی نیست، و خدا هست. همچنانکه بعضی از درویشان گویند که این کلمه مرکّب از نفی و اثبات است: با لا إله نفی همۀ موجودات میشود، و با إلاّ الله اثبات حقیقت وجود برای حضرتش میگردد. این استدلال در صورتی تمام بود که لفظ جلالۀ الله منصوب باشد، که معنی او استثناء باشد.
و لیکن اینطور نیست. لفظ جلالۀ الله مرفوع است بنا بر بَدَلیّت از محلّ اسم لا که مرفوع است. یعنی خدای غیر خدا نیست. آلهۀ غیر خدا نیست.
معبودی جز الله نیست.
بدل، از حالات و طواری مُبَدلٌ منه است. یعنی خدائی که صفت غیر الله بودن را داشته باشد نیست. در اینجا إلاّ به معنی غَیْر است. و علامت رفع او که در محلّش میباشد، در خود مستثنی که الله باشد ظاهر شده است. و نحویّون گفتهاند: در استثناء با غیر، خود غیر إعراب بدلیّت را به خود میگیرد، و در استثناء با إلاّ ما بعد إلاّ آن اعراب را میپذیرد. میگوئی: لاَ إلَهَ غَیْرَ اللهِ و لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ؛ که در اوّل لفظ غیر بنا بر بدلیّت مرفوع است، و در ثانی لفظ الله بنا بر بدلیّت. و در هر دو حال، خبر لا إلَهَ، «مَوجُودُ» محذوف است.
بنابراین کلمه لاَ إلَهَ إلاّ اللهُ برای اثبات خدا نیست؛ برای نفی آلهه و خدایان غیر اوست. بهمین جهت آن را کلمۀ توحید گفتهاند.
باری، خداوند این برائت از خدایان غیر الله را در اعقاب حضرت إبراهیم از قریش و ساکنین مکّه و حجاز قرار داد، به امید توجّه آنها به توحید؛ امّا معذلک آنان قبول نکردند. و خداوند کفّار قریش و پدرانشان را با نعمتهای دنیوی متمتّع نمود؛ تا زمانی که رسول آشکارای او ـ که او نیز از ذرّیّۀ إبراهیم بود، و آن کلمۀ توحید و برائت را در نفس مقدّس خود متمکّن گردانیده بود ـ با کتاب خود قرآن مجید که حقّ است به سوی ایشان آمد.
کفّار قریش چون به قرآن رسیدند، آن را مُنکَر شمردند و گفتند: این سحر و جادوست و ما بدان ایمان نمیآوریم. مگر شخصی از محمّد فقیرتر و بیبضاعتتر و بدون جاه و اعتبارتر در حجاز و مکّه و طائف پیدا نمیشد، تا خداوند آن را رسول خود گرداند؛ و قرآنش را بوسیلۀ وی بفرستد؟!
چرا قرآن بر یکی از دو مرد عظیم و سرشناس، و دارای جاه و مال و اعتباری که در مکّه و یا طائف هستند، فرودنیامد؟!
در «مجمع البیان» آورده است: «مراد از مرد بزرگ از یکی از دو قریه
وَلیدُ بن مُغیرة از مکّه و أبو مسعود عُروةُ بن مسعود ثَقَفیّ از طائف بوده است؛ و این قول را قتاده گفته است.
و گفته شده است: عَتَبَةُ بن أبی رَبیعة از مکّه، و ابنُ عبدَ یالیل از طائف بوده است؛ و این سخن مجاهد است. و گفته شده است: ولید بن مغیرة از مکّه و حبیب بن عمر ثقفیّ از طائف؛ و این اختیار ابن عبّاس است.» انتهی.
حضرت استاد علاّمه آیة الله طباطبائی قدّس الله سرّه فرمودهاند: «این احتمالات از تطبیق مفسّرین است. و آنچه را که کفّار قریش گفتهاند، منظورشان این افراد بخصوصهم نبوده است. بلکه گفتارشان بر سبیل ابهام بوده، و اجمالاً یکی از عظمای مکّه و طائف ـ بنا بر ظاهر آیه ـ منظورشان بوده است.»1
نزول قرآن از خداست، و به پیامبری مثل محمّد نازل مینماید
و پس از این بیان، خدا میفرماید: تقسیم خیر و رحمت و نزول قرآن و تعیین پیغمبر از سوی خداست، و کسی را در این امر ابداً تصرّفی نیست. ما هستیم که معاش و زندگی موقّتی را در حیات دنیا به آنها قسمت نمودهایم؛ و افراد را در درجات و مراتب متفاوت قرار دادیم، تا بعضی در تحت اوامر دیگری درآیند، و برای رفع احتیاجات و نیازمندیهای عامّۀ مردم بعضی مسخّر دیگری گردند.
این مردم کافر که قدرت تهیّۀ معاش و زندگی موقّت و غیر حائز اهمّیّت دنیا را ندارند، چگونه دست در امر نبوّت میبرند و آن را قسمت میکنند؟ و در میان افراد مستکبر و خودخواه و مالدار مکّه و طائف مینهند؟ و رحمت خداوند که پذیرائی نبوّت رسول و ولایت الهیّۀ او و قبول حقّ که قرآن عظیم باشد، از این اموال و اعتباری که در دنیا برای خودشان جمعآوری میکنند بسی بهتر و نیکوتر است.
این اموال و زخارف، و این اعتبارات و تعیّنات، با تمام بوق و کُرنایش در نزد ما هیچ ارزش ندارد. ما بدین سر و صداها، بدین امر و نهیها، بدین سرمایههای سرشار و حطام زخّار ابداً وقعی نمینهیم.
مؤمن گرایشی به مادّیّات ندارد، و مقصد و منظورش معنویّت و کسب فضائل است
مؤمنان دنبال مال نمیروند؛ و مقصد و منظورشان معنی و معنویّت و کسب فضائل است، نه گرد آوردن کاسه و کوزۀ زرّین. اگر آنان از ما این قبیل چیزها را میخواستند به آنها میدادیم. همچنانکه به کفّار و دنیاپرستان که دنیا را طلب میکنند میدهیم، و سراپای آنها را پر از اموال و جاه مینمائیم.
و اگر سنّت اسباب و علل و معلولات در بین نبود، و قرار ما در بدست آوردن اموال و اعتبار از راه کوشش و زحمت نبود، آن وقت میدیدید که ما برای کافرانِ به خداوند که طلا و نقرۀ بسیار میخواهند و دنیای گسترده میطلبند، بقدری به آنها مال میدادیم که سقفهای خانههایشان را از نقره میساختند. و نردبان و پلّههائی که با آن بر آن سقفها برآیند و بالا روند؛ از نقره قرار میدادیم. و از برای خانههایشان درهای نقرهای و تختهای نقرهای میساختیم که بر آنها تکیه دهند. و برای خانههای آنها طلا و زینت آلات و جواهرات قرار میدادیم. ولی چه سود که اینها تمتّعات و بهرهبرداریهای موقّتی است از این عیش پست و حیات پائین و بدون ارزش. امّا سرای عاقبت که ابدی و جاودانی است، و اصالت و حقیقت منحصر به آنجاست، برای متّقیان و پرهیزگاران مورد انتخاب است.
گوستاو لوبون و جُرجی زَیدان مسیحی که برای اسلام تاریخ تمدّن نوشتهاند، و عظمت آن را از جهت تمدّن ظاهری و کشورگشائی و ابنیه و عمارات عالیه و قصور مشیّده و اسواق مرتفعه و غیرها ستودهاند، از نظر دیدگاه عظمت خودشان بوده است. و امّا اسلام و حقائق آن، و عمدۀ عرفان و معارف آن، و تربیت نفوس زکیّه و بالا بردن سطح ایمان و ایقان به خداوند یگانۀ عالم در سطح
عامّۀ بشریّت، بسی از اینها برتر و بالاتر است.
اینها مسائلی است که در نظر اهل دنیا اهمّیّت دارد؛ همانند کفّاری که اهمّیّت پیامبر را در مالداری و تعیّنات دنیوی میپنداشتند و دنبال چنین رسولی میگشتند. خداوند به آنان فهماند که اصالت و شرف در مال و منال که خارج از انسانند نمیباشد. فضیلت و شرف در داخل انسان باید به وجود آید.
اگر نفس بشر متّصف به کمال شد، از کوههای زبرجد و برلیان برتر است. وگرنه اگر فرضا تمام جهان را برای وی زینت دهند، و به انواع جواهرات مرصّع نمایند، چیزی بر انسان نمیافزاید.
مرحوم عارف شهیر میرفِندرسکیّ میگوید:
هر چه بیرون است از ذاتت نیاید سودمند | *** |
*** | خویش را کن ساز اگر امروز اگر فرداستی |
شرف انسان به علم است. قرآن سطح علم بشر را بالا برد. تمام علوم و تمدّن از علم قرآن پدیدار آمد. فلهذا حقّاً میتوان گفت: یگانه کتاب آسمانی و غیر آسمانی که توانسته است بشر را از درّۀ عمیق جهل استنقاذ نماید، و از بهیمیّت و سبعیّت به مقام انسان اعتلا دهد، قرآن کریم است. آیا کسی حتّی از منکرین قرآن تا بحال پیدا شده است که بتواند کتاب دیگری را معرّفی کند؟!
میزان أعلمیّت در اسلام، اعلمیّت به قرآن است
از اینجا میتوان به وضوح استفاده کرد که: میزان اعلمیّت در اسلام، اعلمیّت در قرآن است. هرکس به قرآن و علوم آن اعمّ از توحید و عرفان، و معارف مبدأ و معاد، و تاریخ و قضایای واردۀ در قرآن، و عقائد و احکام نازلۀ در آن بهتر و بیشتر وارد باشد و استادتر باشد، او اعلم امّت است، نه هر کس که در علم فقه و اصول فقه استادتر باشد؛ گرچه در سائر علوم قرآن آشنائی بحدّ اکمل و اتمّ نداشته باشد. زیرا علم فقه یک شاخه از شاخههای پائین علوم قرآن است، تا چه برسد به علم اصول فقه. و ما برای این مطلب، گذشته از سیرۀ
رسول خدا و ائمّه طاهرین علیهم صلوات الله أجمعین، از دو دلیل نقلی استفاده میکنیم:
اوّل آنکه: در غزوۀ اُحد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور دادند هر شهیدی که بیشتر قرآن را فراگرفته بود، در سمت مقدّم که به کعبه نزدیکتر بود دفن کنند. ابن أثیر در «الکامل فی التّاریخ»1 آورده است که:
أمَرَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ [وَ ءَالِهِ] وَ سَلَّمَ أ نْ یُدْفَنَ الاِثْنَانِ وَالثَّلاَثَةُ فِی الْقَبْرِ الْوَاحِدِ؛ وَ أ نْ یُقَدَّمَ إلَی الْقِبْلَةِ أکْثَرُهُمْ قُرْءَانًا، وَ صَلَّی عَلَیْهِمْ. «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم امر فرمود تا شهدا را دو تا و سهتا در قبر واحد دفن کنند؛ و آنکس که قرآن را بیشتر میدانست وی را مقدّم و در جهت قبله قرار دهند، و آنگاه بر آنها نماز گزارد.»
دوّم آنکه: أبو نُعَیم در «حلیة الأولیاء»2 با سند متّصل خود روایت میکند از عاصم بن ضَمْرة که او گفت: علیّ [ابن أبی طالب علیه السّلام] گفت:
ألاَ إنَّ الْفَقِیهَ کُلَّ الْفَقِیهِ: الَّذِی لاَ یُقَنِّطُ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ، وَ لایؤْمِنُهُمْ مِنْ عَذَابِ اللهِ، وَ لاَ یُرَخِّصُ لَهُمْ فِی مَعَاصِی اللهِ، وَ لاَ یَدَعُ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَی غَیْرِهِ. وَ لاَ خَیْرَ فِی عِبَادَةٍ لاَ عِلْمَ فِیهَا، وَ لاَ خَیْرَ فِی عِلْمٍ لاَ فَهْمَ فِیهِ، وَ لاَ خَیْرَ فِی قِرَآءَةٍ لاَ تَدَبُّرَ فِیهَا.
«آگاه باشید که: فقیه، آن فقیهی که اعلم است و در فقاهت از دیگران برتر است، آن کسی است که مردم را از رحمت خدا نومید نکند، و از عذاب خدا در مصونیّت در نیاورد، و در گناهان خدا آنها را آزاد نگذارد، و علوم دیگر را بر علوم قرآن مقدّم ندارد. خیری نیست در عبادتی که در آن علم نیست، و
خیری نیست در علمی که در آن فهم نیست، و خیری نیست در قرائتی که در آن تدبّر نیست.»
و از طریق خاصّه، محمّد بن یعقوب کلینی در «اصول کافی»1 با سند صحیح از عدّهای از اصحاب، از أحمد بن محمّد برقی، از إسماعیل بن مهران، از أبو سعید قمّاط، از حلبی، از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام گفتهاند:
ألاَ اُخْبِرُکُمْ بِالْفَقِیهِ حَقِّ الْفَقِیهِ؟ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ، وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللهِ، وَ لَمْ یُرَخِّصْ لَهُمْ فِی مَعَاصِی اللهِ، وَ لَمْ یَتْرُکِ الْقُرْءَانَ رَغْبَةً عَنْهُ إلَی غَیْرِهِ. ألاَ لاَ خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَیْسَ فِیهِ تَفَهُّمٌ، ألاَ لاَ خَیْرَ فِی قِرَآءَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَدَبُّرٌ، ألاَ لاَ خَیْرَ فِی عِبَادَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَفَکُّرٌ.
و در روایت دیگری است که: ألاَ لاَ خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَیْسَ فِیهِ تَفَهُّمٌ، ألاَ لاَخَیْرَ فِی قِرَآءَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَدَبُّرٌ، ألاَ لاَ خَیْرَ فِی عِبَادَةٍ لاَ فِقْهَ فِیهَا، ألاَ لاَخَیْرَ فِی نُسْکٍ لاَ وَرَعَ فِیهِ.
و علاّمۀ امینی در کتاب «الغدیر»2 با سند صحیح از طریق عامّه از مسلم و ترمذی و أبو داود روایت میکند که: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: یَؤُمُّ الْقَوْمَ أقْرَؤُهُمْ لِکِتَابِ اللهِ؛ فَإنْ کَانُوا فِی الْقِرَآءَةِ سَوَآءً فَأعْلَمُهُمْ بِالسُّنَّةِ، فَإنْ کَانُوا فِی السُّنَةِ سَوَآءً فَأقْدَمُهُمْ هِجْرَةً، فَإنْ کَانُوا فِی الْهِجْرَةِ سَوَآءً فَأقْدَمُهُمْ سِلْمًا. «هرکس که در قرائت کتاب خدا استوارتر است او باید امامت گروه را در نماز بنماید؛ و اگر در قرائت یکسان بودند عالمترین آنها به
سنّت، و اگر در علم به سنّت یکسان بودند مقدّمترین آنها در هجرت، و اگر در هجرت یکسان بودند مقدّمترین آنها در اسلام باید امام جماعت آنها شود.»
تأثیر قرآن در پیدایش تمدّن عظیم اسلامی
آیة الله شعرانی تغمّده الله برحمته در پیرامون تأثیر قرآن در پیدایش تمدّن عظیم اسلامی گوید:
«آنکه تاریخ خوانده است و بر احوال اُمم گذشته آگاه گردیده، داند که: تا زمان پیدایش یونان هیچ قومی بدان پایۀ علم نرسیدند، و آن تمدّن نیافتند. و آنها که پیش از یونان بودند، همه در علم و تمدّن پستتر از آنان بودند. و اندکی پیش از إسکندر علما و حکما در یونان بسیار شدند؛ چون سقراط و أفلاطون.
و إسکندر که عالَم را بگرفت، علم و زبان یونانی را در جهان منتشر کرد، و مردم را از آن بهرهمند ساخت. تا هزار سال زبان یونانی زبان علمی جهان بود، و دانشمندان بدان زبان علم میآموختند و کتاب مینوشتند؛ هر چند خود، یونانی نبودند. حتّی پیروان حضرت مسیح علیه السّلام تاریخ آن حضرت را که انجیل نام دارد به زبان یونانی نوشتند. و لفظ انجیل هم کلمۀ یونانی است به معنی مژده؛ با آنکه خود آنها و هم حضرت عیسی علیه السّلام زبانشان عبری بود.
هزار سال پس از إسکندر حضرت خاتم أنبیاء محمّد بن عبد الله صلّی الله علیه و آله ظهور کرد و قرآن را به عربی آورد، و اوضاع جهان دگرگون شد. زبان عربی جای زبان یونانی را گرفت، و از آن درگذشت. و مسلمانان علوم یونانی را گرفتند و چندین برابر بر آن افزودند. و این مقام که زبان عربی در جهان یافت، و علومی که به این زبان نوشته شد، هیچ زبان قبل از آن، این مقام نیافت.
در تواریخ آمده است که: کتابخانۀ اسکندریّه در مصر بزرگترین کتابخانۀ دنیای قدیم بود، محتوی بر علوم یونانی، و ٢٥ هزار جلد کتاب داشت. امّا به عهد اسلام کتابخانۀ مسلمانان بر یک میلیون شامل بود.
تفوّق علوم اسلام بر یونان، از برکت قرآن است
و جُرجی زیدان در «تاریخ تمدّن اسلام» و «تاریخ و آداب اللغة» گوید:
دو خلیفۀ فاطمی مصر: عزیزٌ بالله (٣٦٥ ـ ٣٨٦) و حاکمٌ بأمر الله (٣٨٦ ـ ٤١١) در مصر کتابخانهها انشا کردند مشتمل بر نزدیک یک میلیون کتاب؛ یعنی چهل برابر کتابخانۀ یونان در اسکندریّه.
و نیز گوید: کتابخانههای بزرگ در مصر و عراق و اندلس و غیر آن بسیار بود؛ هریک مشتمل بر صدها هزار جلد. و ابواب آن برای طالبان علم و مطالعهکنندگان باز بود.
پس آثار دانش عربی چهل برابر بیش از یونان بود.
در علم ادب و اخلاق و موعظه و فقه و سیاست مُدُن و جغرافیا، یونانیان کتاب داشتند. امّا با کتب عربی قابل مقایسه نیست؛ نه از جهت کثرت، و نه تحقیق.
در یونان کتاب اخلاقی مانند «إحیآءُ العلوم»، و جغرافی مانند «مُعجمُ البُلدان» نبود. و در ریاضی خصوصاً حساب و جبر و مقابله و هیئت و نجوم، مسلمانان بر یونانیان تفوّق عظیم داشتند. و یونانیان از علم حساب و جبر و مقابله تقریباً هیچ آگاه نبودند.
و أرِثْماطیقی یونانی علم دیگر بود، غیر حساب. و این اعداد ١ـ ٢ـ ٣ میان آنها معمول نبود.
و در سائر علوم حکمی و طبّی هم از آنها کمتر نبودند؛ بلکه رجحان داشتند.
و اینها همۀ از برکت قرآن است. و ما این سخن را به گزاف نگوئیم؛ که تجربه و تاریخ بر آن گواه است.
عرب و همۀ مردم مشرق را پیش از اسلام این نبوغ و ترقّی نبود که با یونانیان همسری کنند. امّا پس از اسلام چنان ترقّی کردند که یونانیان و اتباع آنها
را برانداختند و درگذشتند. و چون هریک علوم را نظر کنیم میبینیم قرآن سبب آن گردید.
تمامی علوم، از علم به قرآن پدید آمدند
در آغاز اسلام علم مسلمانان فقط فراگرفتن قرآن بود، و الفاظ و معانی آن را از صحابه و تابعین یاد میگرفتند. و چون الفاظ آن را کلام خدا میدانستند، به حفظ کردن کلمه به کلمۀ آن میکوشیدند؛ و علم قرائت پدید آمد. آنگاه برای حفظ آن از خطای در إعراب و بناء و صحّت و اعتلال، صرف و نحو تدوین شد. و تدوین این دو علم بیتتبّع لغت و قواعد ادبی دیگر میسّر نبود.
آنگاه برای دریافتن فصاحت و بلاغت قرآن، علم معانی و بیان پیدا شد. و برای دانستن تفسیر و معانی کتاب کریم به اکثر علوم نیازمند گشتند؛ چون تاریخ و هیئت و کلام و امثال آن، تا آیات قرآن را تفسیر کنند.
و چون قرآن به متابعت رسول و اطاعت اوامر او فرموده بود، محتاج به ضبط کلام او گشتند؛ و به تدوین احادیث آن حضرت پرداختند، و در صدد جمع گفتار او برآمدند. و برای آنکه حدیث دروغ را از راست تشخیص دهند ناچار گشتند در علل نفوس تأمّل کنند، و بدانند: چه صفتی در نفوس بشر آنان را وادار به دروغگوئی یا مجبور به راستگوئی میکند؟ زیرا که دروغ ساختن هم در نفوس بشر علل و قواعد منظّمه دارد؛ و راست گفتن هم چنین. و محتاج به شناختن و معاشرت با راویان حدیث و تجربۀ حالات و ملکات آنان گشتند؛ و علم حدیث و درایه و رجال پدید آمد.
و چون در قرآن برای نماز امر به تحصیل وقت و قبله شده بود، ناچار گشتند برای تعیین سَمْت قبلۀ بلد و اوقات نماز، هیئت و نجوم بیاموزند. و هیئت و نجوم آنان را به سائر شعب ریاضی محتاج ساخت.
و قوانین میراث و فرائض چون در اسلام حساب پیچیده دارد، آنان را به آموختن علم حساب واداشت. و برای زکات و خراج به مساحت اراضی و علم
هندسه پرداختند.
و جهاد و حجّ راه جهانگردی و سیاحت به روی آنها بگشود، و اطّلاع بر احوال اُمم مختلفه و کشورهای جهان یافتند. و کتب جغرافیا و امثال آن را این حاجیان و مجاهدان نوشتند.
و چون در قرآن از تقلید آباء و اجداد نهی کرده است، و دعوت به دین حقّ و تحقیق ادلّه را واجب فرموده، و مخالفین اسلام و منکرین ادیان، پیوسته در احتجاج با مسلمانان بودند، مسلمانان هم مجبور شدند با آنان از راه استدلال مباحثه کنند. و ازاینرو بر اقوال حکمای یونان و غیر آنان آگاه گشتند، و طریقۀ استدلال و منطق آموختند.
و هکذا چون دقّت کنی و نیک بنگری، همۀ علوم را به برکت قرآن آموختند.
امّا علم فقه و اخلاق، و طریق سَیر و سُلوک و تهذیب نفس که غایت سیر انسان است، البتّه از قرآن پدید آمد و محتاج به ذکر نیست.
و علما در اکثر ابواب علوم از خصوص آیات قرآن استدلال کردهاند و شاهدی آوردهاند.»1
أعداد اروپائی، عین اعداد عربی است
باری، یونانیان نه تنها به علم حساب آگاه نبودند، بلکه اعداد را هم بهطوری مینوشتند که در ردیف اعداد بالا بالأخصّ در ضربهای عدد بزرگ، برای مسلمین ـ اگر میخواستند با آن نمرات و اعداد چیزی را بنویسند ـ ایجاد اشکال و امتناع مینمود. لذا أعراب، نمرات را از یک تا ده بدین ترتیب:
(١٠ـ ٩ ـ ٨ ـ ٧ ـ ٦ ـ ٥ ـ ٤ ـ ٣ ـ ٢ ـ ١)
معانی آن؛ بخلاف تورات و انجیل که اینطور نیستند. آنها عبارتند از تألیف مردم که الفاظ پیامبران را به هر قسم که میخواستند مینوشتند، و شرح حال حضرت موسی و عیسی علی نبیّنا و آله و علیهما السّلام را در آنها نوشتهاند. وحی بر آن پیامبران هم به خود الفاظ نبوده است، بلکه معانی از جانب خداوند بر آنها القاء میشد، و آنها به هر لفظ که میخواستند بیان میکردند. شاید آن ده حکمی که بر الواح نوشته بود، و بر حضرت موسی علیه السّلام نازل شد، عین الفاظ آن وحی بود.
به ضرورت اسلام، عین الفاظ قرآن وحی خداوند است
امّا قرآن مجید عین کلمات و الفاظش وحی است، و الفاظ بخصوصها از جانب خداوند متعال بر قلب رسول الله فرودآمده است. نه آنکه معنی بر قلب نازل شده باشد، و آن حضرت به هر لفظی که خواسته باشند، خودشان أدا نموده باشند. و این مطلب از ضروریّات اسلام است.1
ما سابقاً در این موضوع بحث نمودهایم؛ و همان گونه که آیت الله شعرانی در کتاب «راه سعادت» آوردهاند، معنی آیات واقعۀ در سورۀ قیامت:
لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ* إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ* فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ* ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ.1
اینست که: «زبان را به قرآن حرکت مده از روی شتاب (و از افتادن و ساقط شدن کلمهای و حرفی نگران مباش) زیرا که جمع کردن و خواندن قرآن را ما بر عهده گرفتهایم. و چون قرائتش را به انجام رساندیم، تو پیروی از قرائت ما کن؛ و آنگاه بر ماست بیان آن.»
آیۀ ﴿فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلي قَلْبِكَ﴾ منافات با نزول الفاظ قرآن ندارد
و آنها که گفتهاند: معانی بر قلب رسول اکرم القاء میشده است، و آن حضرت خودشان بیان میفرمودند، خلاف ضروری اسلام سخن گفتهاند. وَ قُلْ نَزَّلَهُ روحُ القُدُسِ عَليٰ قَلْبِكَ2 منافات با نزول الفاظ ندارد؛ زیرا که عین الفاظ و کلمات را روح القدس نازل نموده است. در قرآن کریم متکلّم خداست، و
مخاطب رسول او صلّی الله علیه و آله و سلّم با عین حروف و الفاظ.
گویند بعد از زمان رسول خدا که عثمان خواست قرآن را جمع کند، در آیۀ مبارکۀ: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ،1 که در سورۀ توبه واقع است، گفت: واو زائد است و باید انداخته شود، زیرا معنی الَّذِينَ يَكْنِزُونَ تمام است؛ و آوردن واو بر سرش، نه برای عطف است، نه استیناف، و نه قسم. و معنی ندارد و حتماً باید ساقط شود.
اُبَیّ بن کَعْب که از قرّاء مشهور و مورد نظر رسول خدا و عامّۀ مسلمین بود گفت: من از زبان رسول خدا با واو اخذ نمودهام، و نباید ساقط شود.
بین عثمان و اُبیّ در این موضوع به مدّت شش ماه کشمکش بود؛ تا عاقبت ابیّ فائق آمد، و قرآنها را با واو ضبط نمودند.
قرآن کریم تدریجاً در مدّت بیست و سه سال نازل شد. و هر وقت نازل میشد، پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله آن را بر مؤمنین میخواند؛ و همان وسیلۀ دعوت مردم به اسلام میشد.
تحفّظ مسلمین بر قرآن و تعلیم و تعلّم آن
در جزیرة العرب دعوت مردم به اسلام نیاز به تبلیغ و مقدّمه چینی نداشت. قرائت آیات قرآن بر مردم تبلیغ اسلام بود. این آیات معجزۀ عربی که حاوی معانی رشیقه و الفاظ بدیعه بود، بقدری عالی و پرمحتوی بود که مخالفین آن را سحر میخواندند؛ و رسول اکرم را ساحر عظیم میگفتند.
هرگز مسلمین و یا رسول الله، قرآن را مخفی نکردند. مردم که تعلیم میگرفتند، مینوشتند و آن را از بر میکردند. و هرجا به دعوت بتپرستان و مشرکان میرفتند، چند سورهای از قرآن با خود میبردند.
هنگامی که مسلمین به حبشه هجرت کردند، سورههائی که تا آن موقع نازل شده بود، با خود بردند. و جعفر طیّار سورۀ مریم را برای نجاشی پادشاه حبشه قرائت کرد و موجب اسلام وی شد.
بدین ترتیب سورههای قرآن در زمان رسول الله در تمام جزیرة العرب منتشر شد. و قرآن همه جا رفته بود؛ و اسلام همۀ جزیره را فراگرفته بود.
بر هر مسلمان واجب بود که در هر رکعت از نماز سورۀ فاتحة الکتاب را با مقداری از قرآن بخواند. و باید از بر بخواند، و آنکس که از همه بیشتر قرآن را از بر داشت، او امام جماعت میشد؛ زیرا پیامبر اکرم به آنها گفته بود: لِیَؤُمَّکُمْ أ قْرَؤُکُمْ. «آنکس از میان شما امام جماعت برای شما میشود که قرائتش بیشتر و بهتر باشد! یعنی به قرآن عالمتر باشد.» و بدین ترتیب مردم به حفظ قرآن ترغیب میشدند.
بنابراین هریک از سورههای قرآن را افراد کثیری از مسلمانان که به شمارش در نمیآمد، در عربستان از بر داشتند، و یا نوشته بودند. مثلاً سورۀ یس را ده هزار نفر، و سورۀ الرّحمن را بیست هزار نفر، و سورۀ حمد را چند میلیون نفر، و سورههای بزرگتر مانند بقره را کمتر؛ و بالأخره هیچ سورهای نبود که مردم از بر نداشته باشند.
مردم نیز مختلف بودند. به هر مقداری از سورهها را که حفظ داشتند، به همان مقدار دارای قرآن بودند. مثلاً جماعتی ده سوره داشتند، و جماعتی پنجاه سوره؛ و چندین نفر بودند که تمام قرآن را از حفظ داشتند و یا نوشته بودند، و بتمام قرآن علم داشتند؛ مانند أمیرالمؤمنین علیه السّلام و ابیّ بن کعب و عبد الله بن مسعود.1
کیفیّت جمعآوری و نامگذاری آیات و سور، در زمان رسول الله
سپس آیت الله شعرانیّ رضوان الله علیه فرموده است:
«ترکیب سورههای قرآن از آیات، و اینکه هریک دارای چند آیه است، و کدام آیه از کدام سوره است، همه را پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از جانب خدا معیّن فرمود. و هر سورهای نام مخصوص داشت؛ و آن نام هم در زمان پیغمبر معروف بود. چنانکه وقتی آن حضرت میفرمود: سورۀ طه، یا سورۀ مریم، یا سورۀ هود، مردم میدانستند کدام سوره است. مثلاً پیغمبر فرمود: شَیَّبَتْنِی سُورَةُ هُودٍ. (یعنی سورۀ هود مرا پیر کرد.) همه مردم دانستند کدام سوره را فرمود. چون هزاران نفر آن سوره را از بر داشتند و نوشته بودند.
اینها همه به تواتر معلوم است و شکّی در آن نیست.
مردم عهد پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم وقتی قرآن را از بر میکردند، مسامحه در الفاظ آن را جائز نمیشمردند. همچنانکه ما حمد و سوره را از بر میکنیم و دقّت میکنیم یک حرف آن را غلط، و به تغییر نخوانیم، مردم آن عهد هم آیات قرآن را بهمین دقّت از بر میکردند. مثلاً بجای اْقتَرَبَتْ لفظ مرادف آن:
دَنَتْ را نمیآوردند.
دقّت مسلمین در ضبط آیات و کلمات قرآن
و در قرن اوّل هجری، علم نحو برای ضبط حرکات قرآن پدید آمد. و این دقّت که اصحاب و تابعین و قرّاء سبعة در ادای کلمات داشتند، خَلقُ السّاعة نبود؛ بلکه دنبال همان دقّت عهد پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود در ضبط حروف.
و دلیل بزرگ این مطلب حروف مُقَطَّعهُ اوّل سورههاست. مثلاً: چند جا الر است و یکجا المر و جائی المص و جائی طس و جائی طسم و چند جا حم و یکجا حم * عسق.
پس به حروف عنایت تامّ داشتند؛ و تغییر حروف و تقدیم و تأخیر آن را جائز نمیشمردند.
نیز در اوّل همه سور بسم الله نوشتند غیر از بَرآئت، این هم دلیل تعبّد آنها بود. و اگر در ترتیب سور و آیات مختار بودند، یا تصرّف در آن را جائز میشمردند، بسم الله در اوّل برائت هم مینوشتند.
و اینکه بعضی گویند: بسم الله کلمۀ رحمت است و برائت کلمۀ عذاب؛ از اینجهت بسم الله ننوشتند، صحیح نیست. چون سُورَی که ابتداءِ بعذاب شود بسیار است، و در همه جا بسم الله نوشتند. و ننوشتن بسم الله در اوّل سورۀ برائت، محض برای متابعت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود و بس. وگرنه در اوّل سورۀ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ هم نباید بسم الله بنویسند.
پس از رحلت خاتم انبیاء صلّی الله علیه و آله و سلّم بعهد أبو بکر یک مصحف رسمی نوشتند، مطابق آنچه در دست همۀ مردم بود و نگاه داشتند. و آن قرآن نزد حفصه امانت بود. تا اگر زمان بسیار بگذرد و مسلمانانِ متفرّق در شهرها که سینه به سینه، یا نسخه به نسخه سورههای قرآن را از هم
فرامیگرفتند، در نقل آن سهو و خطائی کنند و حافظان طبقۀ اوّل قرآن از میان بروند، آن قرآن رسمی قدیم، مرجع آنها باشد.
طبع قرآن باید طبق قرآنهای صدر أوّل و رسم الخطّ و کتابت قدیم باشد
و بعهد خلافت عثمان از روی آن مصحف قدیم چند نسخه نوشتند و به شهرها فرستادند. و در مساجد بزرگ نهادند، تا نویسندگان و قرّاء، از آنها سهو و خطای نسخهها را اصلاًح کنند. و به دقّت تمام قرآن کریم را حرف به حرف و کلمه به کلمه حفظ کردند، تا بعهد ما. و خداوند بر خود حتم کرده بود إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ.1 و این وعده خدا به انجام رسید.
مسلمانان چنان در ضبط قرآن دقّت داشتند، که اگر در قرآنهای صدر اوّل و رسم الخطّ قدیم کلمهای بر خلاف قواعد معمولی خطّ نوشته بود، آن را به همان صورت در قرآنهای متأخّر حفظ کردند؛ و تغییر آن را جائز نشمردند.
مثلاً بعد از واو جمع باید الف نوشته شود، و در قرآنهای عصر صحابه نیز این قاعده را مراعات میکردند؛ مگر در کلمه جَآءُو و فَآءُو و بَآءُو و سَعَوْ فِي ءَآياتنَا در سورۀ سبأ، و عَتَوْ عُتُوًّا در فرقان، و الَّذِينَ تَبَوَّءُو الدَّارَ در حشر، که در آن قرآنها الف ننوشته بودند؛ متأخّرین هم ترک کردند و نوشتن آن را جائز ندانستند، تا ما بدانیم به امانت و دقّت، قرآن را ضبط کردند؛ و تحریف در آن نشد.
و چند جا الف را واو نوشتند مثل بَلآؤٌا مُّبِينٌ در سورۀ دخان.
همچنین تاء در آخر کلمه بصورت ها نوشته میشود، مانند سُنَّة و رَحْمَة؛ امّا در قرآنهای عهد صحابه چند تاء کشیده نوشته بودند، آن را تغییر ندادند؛ مثل کلمۀ رحمت بتاء کشیده در سورۀ بقره، و اعراف، و هود، و مریم، و روم، و زخرف؛ و نعمت در بقره، و آل عمران، و مائده، و إبراهیم، و
نحل، و لقمان، و فاطر، و طور؛ و سنَّت در انفال، و فاطر، و غافر؛ و در سائر جاها به ها نوشتند.
و نیز كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَي و فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللهِ و الْخَمِسَةُ أنَّ لَعْنَتَ اللهِ و شَجَرَتَ الزَّقُّومِ و قُرَّتُ عَيْنٍ و جَنَّتُ نَعِيمٍ و بَقِيَّتُ اللهِ خَيْرٌ و امْرَأتُ، هرجا با زوج استعمال شود، مانند امْرَأتُ فِرْعَوْنَ و مَعْصِيَتِ در قَدْ سَمِعَ همه را به تاء کشیده نوشتند.
و نیز کلمۀ شَيْء را همه جا به شین، پس از آن یا نوشتند، مگر در سورۀ کهف: وَ لاَ تَقُولَنَّ لِشَايْءٍ که یک الف میان شین و یا نوشته بود؛ و آن را به همین نحو حفظ کردند.
و نیز پس از کلمۀ لَا در لأاذْبَحَنَّهُ، و لأاوْضَعُوا و لإلَي الْجَحِيمِ الفی نوشتند بدون احتیاج به آن، برای متابعت.
و در کلمۀ نَبَإي الْمُرْسَلِينَ یاء زائد نوشتند؛ و همچنین در ءَانَآئِ الَّيْلِ در طه، و تِلْقَآئِ نَفْسِي در سورۀ یونس، و مِن وَرَآئِ حِجَابٍ در شوری، و ايتَآئِ ذِي الْقُرْبَي در نحل، و بِلِقَآئِ رَبِّهِمْ و لِقَآئِ الأخِرَةِ در سورۀ روم، که در نظائر آن ننوشتند.
و عجب اینست که در کلمۀ بِاييِّكُمُ الْمَفْتُونُ، و بَنَيْنَاهَا بِأييدٍ هم بجای یک مرکز یا، دو مرکز نوشته بودند؛ آن را هم حفظ کردند. و از این قبیل در قرآن بسیار است؛ و محلّ تفصیل جای دیگر است.
و بسیار جای تأسف است که در قرآنهای طبع ایران از جهل و مسامحه، مراعات این نکات را نمینمایند؛ و مسلمانان ممالک دیگر آن را حمل بر عمد و عناد میکنند. نَعوذَ بِاللهِ.
همین ضبط و دقّت که در نوشتن بود، در ادای حروف و حرکات هم بود.
مثلاً حفص در یک موضع: يَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا در سورۀ فرقان به اشباع فِيهِي
خواند، و در نظائر آن بیاشباع. و ابن کثیر در همۀ آنها به اشباع خواند.
و در دو جا عَلَيْهُ اللهَ و أنسَانِيهُ در سورۀ فتح و کهف، به ضمّهای ضمیر خواند، و در نظائر آن به کسر خواند. و در علم قرائت امثال این بسیار است که دلالت دارد بر عنایت مردم از زمان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تاکنون؛ و محال است کسی احتمال دهد در آن تغییر، یا تحریف، یا زیاده و نقصانی راه یافته است. و در این مسئله خزعبلات و اباطیل در ذهن فارس زبانان بسیار فرورفته است؛ و مردم معاند، آن را دستاویز فساد کردهاند. و چگونه عاقل تصوّر میکند در قرآن با این دقّت و حفظ، تغییر یا نقصان راه یافت، امّا در حدیث که یک نفر نقل کرد تحریف راه نیافت؟!
میلیونها مردم سورۀ حمد را بهمین نحو که در مصاحف است قرائت کردند، سهو کردند؛ امّا آن یک نفر که عبارت حمد را طور دیگر نقل کرد، سهو نکرد؟!»1
نام سور، و خطّ و إعراب قرآن کریم
آیة الله علاّمۀ طباطبائی قدّس الله تربته، در کتاب نفیس خود «قرآن در اسلام» دربارۀ نامهای سور قرآن فرمودهاند:
«انقسام قرآن کریم به سورهها مانند انقسامش به آیهها، ریشۀ قرآنی دارد. و خدای متعال در چندین جا از کلام خود اسم سوره برده، چنانکه اسم آیه را برده است:
سُورَةٌ أَنْزَلْناها سورۀ نور، آیۀ ١؛ و إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ سورۀ توبه، آیۀ ٨٦؛ و فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ سورۀ بقره، آیۀ ٢٣ و نظائر این آیات.
تسمیه سوره را گاهی با اسمی که در آن سوره واقع، یا موضوعی که از آن بحث کرده میکنند؛ چنانکه گفته میشود: سورۀ بقره، سورۀ آل عمران، سورۀ
إسراء، سورۀ توحید؛ و چنانکه در قرآنهای قدیمی بسیار دیده میشود که در سر سوره مینویسند: سورَةٌ تُذْکَرُ فیها الْبَقَرَةُ و سورَةٌ یُذْکَرُ فیها ءَالُ عِمْرَانَ.
و گاهی جملهای از اوّل سوره ذکر نموده، معرّف آن سوره قرار میدهند؛ چنانکه گفته میشود: سورۀ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ و سورۀ إِنَّا أَنْزَلْناهُ، سورۀ لَمْ يَكُنْ و نظائر اینها.
و گاهی با وصفی که سوره دارد، به معرّفی آن میپردازند؛ چنانکه گفته میشود:
سورۀ فاتِحَةُ الْکِتابِ، سورۀ اُمُّ الْکِتَابِ وَ سَبْعُ الْمَثانِی،1 سورۀ إخلاص، سورۀ نِسْبَةُ الرَّبِّ2 و نظائر اینها.
این روشها به شهادت آثار که در دست است، در صدر اسلام نیز دائر بوده است. و حتّی در أخبار نبویّه در زمان پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم تسمیه سور قرآن مانند سورۀ بقره، و سورۀ آل عمران، و سورۀ هود، و سورۀ واقعه بسیار دیده میشود. و از این روی میتوان گفت: بسیاری از این نامها در عصر پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در اثر کثرت استعمال تعیّن پیدا کرده و هیچگونه جنبه توقیف شرعی ندارند.»
و دربارۀ خطّ و إعراب قرآن مجید فرمودهاند:
«قرآن مجید در زمان پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و قرنهای
اوّل و دویم با خطّ کوفی استنساخ میشد. و ابهام خطّ کوفی ـ چنانکه گذشت ـ پیدایش سازمان حفظ و روایت و قرائت را ایجاب میکرد.
در عین حال اشکال ابهام بطور کلّیّت و عموم حلّ نمیشد؛ و تنها حُفّاظ و روات بودند که تلفّظ صحیح قرآن را آشنا بودند. و برای هر کسی که مصحف را باز میکرد و میخواست تلاوت نماید، قرائت صحیح آسان نبود.
وضع أمیرالمؤمنین علیه السّلام «علم نحو» را و تعلیم آن به أبوالأسود دؤلی (ت)
از این روی در اواخر قرن اوّل هجری، أبو الأسود دؤلی1 از اصحاب علیّ علیه السّلام که به راهنمائی آن حضرت دستور زبان عربی را نوشته بود،2 به
امر عبد الملک خلیفۀ اموی نقطهگذاری حروف را بنا گذاشت.1 و به این ترتیب
ابهام خطّ تا اندازهای رفع شد.1
ولی باز مشکل ابهام فیالجمله حلّ میشد، نه بالجمله؛ تا اینکه خلیل بن أحمد،1 نحوی معروف که واضع علم عروض بود، اشکالی برای کیفیّات تلفّظ حروف وضع کرد:
مدّ، تشدید، فتحَة، کسرَة، ضمّة، سُکون، تنوین منضمّ به یکی از حرکات سهگانه، رُوْم، إشمام. و به این نحو ابهام تلفّظ رفع شد.
و پیش از آن2 مدّتی با نقطه به حرکتهای حروف اشاره میشد. بجای فتحه، بالای حرف در اوّلش نقطهای میگذاشتند؛ و بجای کسره، زیر حرف در اوّل، و بجای ضمّه، بالای حرف طرف آخرش. و این روش گاهی موجب مزید ابهام میشد.»3
جمعآوری قرآن مجید در یک مصحف، پیش از رحلت رسول اکرم
و همچنین دربارۀ جمعآوری قرآن مجید در یک مُصحَف (قرآن پیش
از رحلت) فرمودهاند:
تمام قرآن در زمان رسول الله جمعآوری شد
«قرآن مجید که سوره سوره، و آیه آیه نازل میشد، به سبب بلاغت و فصاحت خارق عادتی که داشت، آوازهاش در میان أعراب که عنایت شگفتآوری به بلاغت و فصاحت کلام داشته و شیفتۀ آن بودند، روز بروز بلندتر میشد. و برای شنیدن چند آیه از آن، از راههای دور پیش پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده، چند آیهای میشنیدند و فرامیگرفتند.
و همچنین بزرگان مکّه و متنفّذین قریش که بتپرست و دشمنان سرسخت دعوت اسلامی بودند، و تا میتوانستند مردم را از نزدیک شدن به پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم صرف میکردند، و به عنوان اینکه قرآن سحر است، اعراب را از گوش دادن و شنیدن آن ترسانیده و کنار میزدند؛ با اینهمه در شبهای تاریک از ظلمت شب استفاده نموده، پنهان از همدیگر و از بستگان و زیردستان خود میآمدند و در نزدیکی خانۀ پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در جائی نشسته، به قرآنی که آن حضرت تلاوت میکرد گوش میدادند.1
البتّه مسلمانان نیز از این روی که قرآن مجید را کلام خدا و یگانه مدرک دینی خود میدانستند، و هم ازین روی که در فریضۀ نماز سورۀ حمد و مقداری از سائر قرآن میبایست بخوانند، و هم ازین روی که پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم مأموریّت داشت که قرآن مجید و احکام اسلام را به آنان یاد دهد؛2 در یاد گرفتن سور و آیات قرآنی و حفظ و ضبط آنها نهایت جدّیّت به خرج
میدادند.
این روش پس از آنکه پیغمبر اکرم به مدینه هجرت فرمود و جامعۀ مستقلّ اسلامی تشکیل داد، منظّمتر و متشکّلتر گردید. و بدستور پیغمبر اکرم جمعیّت قابل توجّهی از یاران وی به قرائت قرآن و تعلیم و تعلّم احکام اسلام که روز بروز نازل و تکمیل میشد، موظّف شدند؛ و حتّی طبق دستور صریح قرآن از شرکت در جنگ و جهاد معذور شدند.1
و چون بیشتر یاران پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و مخصوصاً صحابه که از مکّه به مدینه مهاجرت کرده بودند، بیسواد بوده، بخواندن و نوشتن آشنائی نداشتند، بدستور پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از اسیران یهود برای یاد گرفتن خطّ که آن زمان بسیار ساده و آسان بود استفاده میشد؛ و بدین ترتیب گروهی باسواد بوجود آمد.
از این جماعت کسانی که به قرائت قرآن و حفظ و ضبط سور و آیات آن مشغول بودند قُرّاء نامیده میشدند. و ازین گروه بود که در وقعه بِئر مَعونه چهل تن یا هفتاد تن یکجا شهید شدند.2
و آنچه از قرآن مجید نازل شده بود و نیز تدریجاً نازل میشد، در الواح و
استخوان شانۀ شتر و سَعَف خرما و نظائر اینها نوشته و ضبط میشد.
آنچه هرگز قابل تردید نیست و نمیشود انکار کرد، اینست که اکثر سور قرآنی پیش از رحلت در میان مسلمانان دائر و معروف بودهاند. در دهها و صدها حدیث از طرق اهل سنّت و شیعه در وصف تبلیغ پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم یا یارانش پیش از رحلت، و همچنین در وصف نمازهائی که خوانده و سیرتی که در تلاوت قرآن داشته، نام این سورهها آمده است.
و همچنین نامهائی که برای گروه گروه این سورهها در صدر اسلام دائر بوده، مانند سور طِوال، و مِئین، و مَثانی، و مُفصَّلات در احادیثی که از زمان حیات پیغمبر اکرم حکایت میکند بسیار بچشم میخورد.»1و2و3
جمعآوری قرآن مجید در یک مصحف، پس از رحلت رسول اکرم
و ایضاً دربارۀ جمعآوری قرآن مجید در یک مُصحَف (پس از رحلت) فرمودهاند:
«پس از رحلت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم علیّ علیه السّلام که به نصّ قطعی و تصدیق پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از همۀ مردم به قرآن مجید آشناتر بود، در خانه خود به انزوا پرداخته، قرآن مجید را به
ترتیب نزول در یک مصحف جمع فرمود. و هنوز شش ماه از رحلت نگذشته بود که فراغت یافت، و مصحفی که نوشته بود به شتری بار کرده، پیش مردم آورده نشان داد.1و2
و پس از یک سال1 و خردهای که از رحلت گذشته بود، جنگ یمامه درگرفت؛ و در این جنگ هفتاد نفر از قرّاء کشته شدند. مقام خلافت از ترس اینکه ممکن است جنگ دیگری برای مسلمانان پیش آمد کند و بقیّه قرّاء کشته شوند، و در اثر از بین رفتن حمله قرآن، خود قرآن از بین برود، بفکر افتاد که سور و آیات قرآنی را در یک مصحف جمعآوری کند.
به دستور مقام خلافت، جماعتی از قرّاء صحابه با تصدّی مستقیم زید بن ثابت صحابی، سور و آیات قرآنی را از الواح و سعفها و کتفها که در خانه پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بخطّ کتّاب وحی، یا پیش قرّاء صحابه بود جمعآوری کرده در یک مصحف قرار دادند. و نسخههائی از آن به اطراف و اکناف فرستاده شد.
پس از چندی در زمان خلافت2 خلیفه سوّم به اطّلاع خلیفه رسانیدند که در اثر مساهله و مسامحهای که مردم در استنساخ و قرائت قرآن کردهاند، اختلافاتی بوجود آمده، و ازین راه کتاب خدا با تحریف و تغییر به شدّت تهدید میشود.3
...1
...1
...1
مقام خلافت برای جلوگیری ازین خطر دستور داد که مصحفی را که برای اوّلین بار به امر خلیفۀ اوّل نوشته شده بود و پیش حفصه زوجۀ پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و دختر خلیفۀ دوّم بود، به امانت گرفتند. و پنج نفر از قرّاء
صحابه را که یکی از ایشان باز زید بن ثابت متصدّی جمعآوری مصحف اوّل بود، مأموریّت داد که نسخههائی از آن بردارند که اصل سائر نسخ قرار گیرد. و دستور داد که قرآنهائی که در ولایات در دست مردم است، جمعآوری شده به مدینه فرستاده شود.
ازین قرآنها هرچه به مدینه میرسید، به امر خلیفه میسوزانیدند (یا بقول برخی از مورّخین میجوشانیدند).
بالأخره نسخۀ چندی نوشته شد که یکی از آنها را در مدینه نگهداشتند، و یکی از آنها را به مکّه، و یکی به شام، و یکی به کوفه، و یکی به بصره فرستادند. و گفته میشود که: غیر ازین پنج نسخه یک نسخه نیز به یمن و یک نسخه به بحرین فرستادهاند. و این نسخههاست که مُصحفِ إمام نامیده میشوند و اصل سائر نسخهها میباشند.
اختلافی که این نسخهها با مصحف اوّلی در ترتیب دارند، تنها اینست که در مصحف اوّل سورۀ برائت در میان مِئین گذاشته شده بود، و سورۀ أنفال نیز در میان مثانی جای داشت؛ و در مصحف امام سورۀ أنفال و برائت را یکجا در میان سورۀ اعراف و سورۀ یونس ثبت کردند.»1
اهتمام مسلمین در أمر قرآن مجید
و همچنین دربارۀ اهتمام مسلمین در امر قرآن مجید فرمودهاند:
«چنانکه پیشتر اشاره شد، در زمان جمعآوری قرآن برای بار اوّل و بار دوّم، سور و آیات قرآنی در دست عامّۀ مسلمانان بود، و برای نگهداری آنچه داشتند کمال جدّیّت به خرج میدادند. علاوه بر آن، گروه زیادی از صحابه و تابعینِ قاری قرآن که کاری جز آن نداشتند، و جمعآوری قرآن در یک مصحف جلو چشم همه انجام میگرفت، و همگان مصحفی را که آماده نموده در
دسترسشان گذاشتند، پذیرفتند. و نسخههائی از آن برداشتند؛ و ردّ و اعتراض نکردند.
و حتّی در جمع عثمانی (جمع دوّم) میخواستند آیۀ کریمۀ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ (سورۀ توبه، آیۀ ٣٤) را در مصحف بدون واو ثبت کنند، مانع شدند. و ابیّ بن کعب1 صحابی، در مقام تهدید سوگند یاد کرد که: اگر واو را اسقاط کنند، شمشیر کشیده، با ایشان خواهد جنگید. و بالأخره واو را ثبت کردند.
خلیفه دوّم2 در زمان خلافت خود، روزی جملۀ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ را در آیۀ وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ (سورۀ توبه، آیۀ ١٠٠) بدون واو خواند؛ با وی به مقام مخاصمه بر آمدند، تا بالأخره خلیفه را وادار کردند که با واو بخواند.
جمعآوری قرآن در عصر خلفاء، و سبب سکوت و پذیرش أمیرالمؤمنین علیه السّلام
علیّ علیه السّلام با اینکه خودش پیش از آن، قرآن مجید را به ترتیب نزول جمعآوری کرده بود و به جماعت نشان داده بود، و مورد پذیرش نشده بود، و در هیچیک از جمع اوّل و دوّم وی را شرکت نداده بودند؛ با این حال هیچگونه مخالفت و مقاومت به خرج نداد، و مصحف دائر را پذیرفت. و تا زنده بود حتّی در زمان خلافت خود، دم از خلافت نزد.
و همچنین ائمّۀ اهل بیت که جانشینان و فرزندان آن حضرتند، هرگز در اعتبار قرآن مجید ـ و حتّی به خواصّ شیعیان خود ـ حرفی نزدهاند؛ بلکه پیوسته در بیانات خود استناد به آن جستهاند، و شیعیان خود را امر کردهاند که از قرائت مردم پیروی کنند.3
و به جرأت میتوان گفت که: سکوت علیّ علیه السّلام با اینکه مصحف معمولی با مصحف او در ترتیب اختلاف داشت، ازاینجهت بوده که: در مذاق اهل بیت، تفسیر قرآن به قرآن معتبر است؛ و در این روش ترتیب سُوَر و آیات مکّی و مدنی نسبت به مقاصد عالیۀ قرآن تأثیری ندارد. و در تفسیر هر آیۀ مجموع آیات قرآنی باید در نظر گرفته شود؛ زیرا کلامی که جهانی و همیشگی باشد، در کلّیّات مقاصد و مطالب آن خصوصیّات زمان و مکان و حوادث وقت نزول که اسباب نزول نامیده میشوند، نباید مؤثّر باشد.
آری در دانستن این خصوصیّات فوائدی را از قبیل روشن شدن تاریخ پیدایش معارف و احکام و قصص جزئی که مقارن نزول بودهاند، و چگونگی پیشرفت دعوت اسلامی در مدّت بیست و سه سال روزگار بعثت و نظائر اینها میتوان بدست آورد.
ولی حفظ وحدت اسلامی (چنانکه پیوسته منظور ائمّۀ اهل بیت بوده) از این فوائد جزئیّه مهمتر میباشد.»1
از مجموع آنچه ذکر شد بدست آمد که این اندازه اهتمام اکید در حفظ قرآن و حفظ سور و آیات، بلکه کلمات و حروف بجهت آنست که قرآن با حروف و کلماتش معجزه و وحی آسمانی بوده؛ و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نفس نفیس و وجود اقدسش بر این گونه اهتمام داشته، و به مسلمین تعلیم مینموده است.
اوّلاً خود خداوند تضمین مصونیّت آن را فرموده است؛ و با جملۀ:
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.2 «حقّاً و تحقیقاً ما قرآن را
فروفرستادیم، و حقّاً و تحقیقاً ما نگهبان و حافظ آن میباشیم.» تا روز قیامت آن را از تغییر و تبدیل و تحریف حفظ خواهد نمود.
کتابت قرآن باید طبق موازین متقدّمین باشد
و ثانیاً بر مسلمین واجب و حتم است که در کتابت و استنساخ و طبع قرآن مجید بقدری اهتمام کنند و در حدّی در صحّت آن بکوشند که ابداً غلطی در کتابت و طبع دیده نشود. و متصدّیان کتابت و طبع آن، مردمی خبیر و بصیر و عارف به علم قرآن و کتابت و قرائت بوده باشند؛ تا طبق همان نهجی که متقدّمین ما در حفظ و کتابت و تدوین این کتاب آسمانی دقّت نموده، و تعبّد در نوشتن را تا سر حدّی مراعات کردهاند که مثلاً لفظ نعمت را در سوره واحدهای همچون سورۀ ٢: بقره، در یکجا (آیۀ ٢١١) طبق قواعد با تاءِ گِرد: نِعْمَةَ اللهِ و در یکجا (آیۀ ٢٣١) تَعبّداً للسّلف با تاء کشیده: نِعْمَتَ اللهِ نوشتهاند؛ و همین لفظ را در سورۀ ٣: آل عمران، در آیۀ ١٠٣ با تاء کشیده: نِعْمَتَ اللهِ، و در دو جای دیگر از این سوره: در آیۀ ١٧١، و در آیۀ ١٧٤ با تاءِ گِرد: بِنعْمَةٍ مِنَ اللهِ نوشتهاند. و در سورۀ ١٤: إبراهیم، در آیۀ ٦: نِعْمَةَ اللهِ و در آیۀ ٢٨ و ٣٤: نِعْمَتَ اللهِ نوشتهاند؛ متصدّیان کتابت و طبع هم از این راه و روش تجاوز نکنند، و به سلیقۀ خود همه را یکجور ننویسند که این امر مهمّی است، و عدم تحریف و امانتداری مسلمین را در کتابت و الفاظ قرآن از زمان حضرت خاتم الأنبیاء صلّی الله علیه و آله و سلّم تا این زمان حاضر میرساند.
متأسّفانه در قرآنهای طبع ایران در سابق الأیّام این معنی کما هو حقّه منظور نشده است. و امّا در قرآنهای طبع سلطان عبد الحمید که بخطّ حافظ عثمان است، و قرآنهائی را که وزارت اوقاف عراق از روی نسخۀ قرآن که بخطّ خطّاط: حاج حافظ محمّد أمین رُشدی بوده و اصل آن را مادر سلطان عبد العزیز به مقبرۀ جنید بغدادی هدیّه نموده است، طبع نموده است، و قرآنی که اخیراً وزارت ارشاد اسلامی جمهوری اسلامی ایران از روی قرآن سوریائی
که طبق طبع مصحف المدینة النّبویّة است و در آن، لجنه و افراد کثیری برای طبع و تصحیح آن اقدام نمودهاند، طبع و منتشر ساخته است، این نکات لحاظ شده، و بالأخصّ در این قرآن اخیر مزایائی است که در دو قسم پیش از آن نیست.
زیرا در این قرآن، وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ را بدین صورت نوشته است، ولی در دو قرآن قبل بِأيْدٍ با یک مرکز نوشته است. و لإالَي الْجَحِيمِ (سورۀ ٣٧: صافّات، آیۀ ٦٨) و همچنین لأاوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ (سورۀ ٩: توبه، آیۀ ٤٧) را در هر سه قرآن بدون الفِ زیاده نوشتهاند، امّا لأاذْبَحَنَّهُ (سورۀ ٢٧: نمل، آیۀ ٢١) را در هر سه طبع با الف زیاده نوشتهاند. و محتمل است مصحّحین و مسئولین، دو عبارت سابق را در مصاحف قدیمه بدون الف زیاده دیدهاند؛ و فقط در لأاذْبَحَنَّهُ ملاحظه نموده و فقط در اینجا ثبت کردهاند.
باری ما فارسی زبانان نباید قرآن را طبق صداهای زبان خودمان بنویسیم.
مثلاً نباید إسحَق، إبرهیم، رَحمَن، إسمعیل، اُولَئکَ، ملَئکَة را با الف کشیده بنویسیم. این در رسم الخطّ عربی غلط است. چون فتحه و اشباع آن که از آن الف تولید میشود، یک چیز است. و در آن رسم الخطّ باید با صدای فتحه نوشت.
خوشوقتانه در قرآن طبع اخیر ایران این معنی رعایت شده است، و مصنّفین باید کتب خود را از روی کتابت این قرآن تصنیف نمایند؛ و ملائکه و رحمان و إسحاق و إسماعیل را ننویسند.
طبع قرآن باید بدون هر پیرایه و ضمّ ضمیمهای باشد. نباید در حواشی صفحات مطالبی را از تفاسیر و شأن نزول نوشت. در بالای صفحات لفظ خوب و بد برای چیست؟ ضمیمه شجره نامۀ کتابفروشها، و تجویدنامه غلط است.
کشف الآیات و کشف المطالب باید جدا نوشته شود. ترجمۀ قرآن را باید در
کتابی جداگانه طبع و منتشر ساخت.
خلاصه این یگانه کتابی که قطعی الصّدور است، نباید با مطالب غیر قطعیّه ضمیمه شود. قرآن را باید بدون هیچ ضمّ ضمیمه و مطلب اضافی نوشت، و آن را قرائت کرد.
امّا معالأسف قرآنهای طبع سابق که در این نواحی طبع میشد، بقدری اضافات در آخرش میآوردند که شاید بقدر خود حجم قرآن ضخامت پیدا میکرد. و بقول سنائی که دربارۀ دین رسول خدا میگوید:
دین تو را از پی آرایشند | *** | وز پی آرایش و پیرایشند |
بسکه ببستند بر او برگ و ساز | *** | گر تو ببینی نشناسیش باز |
فتوای علاّمۀ طباطبائی در تحریم طبع ضمیمهای با قرآن مجید
در پایان کتاب «اسلام و احتیاجات واقعی هر عصر» که تألیف حضرت استاد آیة الله علاّمۀ طباطبائی قدّس الله سرّه العزیز است، مجلّۀ «مکتب اسلام» از ایشان دربارۀ این مسائل استفتا نموده است، و حضرت ایشان پاسخ نوشته و امضا فرمودهاند. و چون سؤال و جواب هر دو در خور و شایان دقّت است، ما عین آن را در اینجا میآوریم:
««سؤال: در پارهای از قرآنها که اکثر در ایران چاپ شده است، از طرف ناشرین یک سلسله أشکال به نام طِلسم ضمیمۀ کلام الله مجید گردیده، و یکجا چاپ و بفروش میرسد.
اصولاً برای این أشکال و طلسمها مدرک صحیحی در دست هست یا نه؟
پاسخ: اصولاً این اشکال و طلسمها، خواه آنچه ضمیمۀ قرآن گردیده و چاپ شده، و خواه غیر آن، مدرک صحیحی ندارند؛ و از راه موازین دینی هیچگونه دلیلی بر صحّت آنها در دست نیست.
سؤال: برای نظر به هریک از این اشکال و طلسمات، یک سلسله خواصّ عجیب و غریبی مینویسند؛ و همۀ آنها را به پیامبر اکرم و ائمّۀ هدی
صلوات الله علیهم أجمعین نسبت میدهند؛ تکلیف این آثار و فوائد چیست؟!
پاسخ: مزایائی که از زبان پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله [و سلّم] و ائمّۀ هدی علیهم السّلام برای نظر کردن به این اشکال نقل شده است، قسمتی از آنها مجعول و باطل است، مانند مطالبی که دربارۀ نظر کردن به مُهرِ نُبوّت و امثال آن نقل شده، و قسمت دیگر مدرکی ندارد.
سؤال: ترسیم تمثالهای پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمّۀ هدی علیهم السّلام با وضعی که مشاهده میشود، و ضمیمه کردن آنها به قرآن، و همچنین ضمیمه کردن اشکال و طلسمات فوق الذّکر، و نیز ضمیمه کردن مُحرّمنامه و نوروزنامه از نظر شرع انور چگونه است؟!
پاسخ: ترسیم تمثالهای تخیّلی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله [و سلّم] و ائمّۀ هدی علیهم السّلام و ضمیمه کردن آن به قرآن، و همچنین ضمیمه کردن یک سلسلۀ روایات خرافی، مانند اینکه اگر کسی به شکلی که مهر نبوّت نامیده میشود نگاه کند ثوابی معادل ثواب هزار هزار حجّ از حجهای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای او نوشته میشود، یا اگر به فلان شکل نگاه کند همۀ گناهان او آمرزیده، و شفاعت امّت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم به دست او سپرده میگردد، قطعاً موجب هتک حرمت قرآن مجید و حرام میباشد.
همچنین ضمیمه کردن یک سلسله اشکال بنام طلسم و غیره به قرآن مجید با توجّه به آنچه در بالا ذکر شد که کوچکترین مدرکی ندارد، خالی از هتک حرمت نیست.
اساساً یک فرد مسلمان نباید این نکتۀ بدیهی را فراموش کند، یا از آن غفلت نماید که: این کتاب پاک آسمانی که سخن خدا و قرآن مجید نامیده میشود، یگانه تکیهگاه معارف اصلی و فرعی اسلام، و سند زندۀ نبوّت، و مایۀ آبروی ششصد میلیون مسلمانان جهان است.
با تذکّر این نکته، هرگز وجدان دینی یک فرد مسلمان اجازه نمیدهد که کتاب دیگری را هر چند مشتمل به مطالب حقّه هم باشد ضمیمۀ آن کرده، و در عرض آن قرار دهد، و در جامعه منتشر سازد. تا چه رسد به امثال محرّمنامهها، نوروزنامه و احکام کسوف و خسوف که دنیای امروز با نظر سُخریّه به آنها نگاه میکند. و از آن بدتر اشکال و رسوم خرافی و تمثالهای تخیّلی است که ضمیمه کردن آنها به قرآن مجید، با حیثیّت و شئون کلام خدا بازی کردن است.
ناشرین محترمی که دوست دارند پارهای از مطالب حقّه را، مانند تاریخ اولیای دین، و کتابهای عقائد مذهبی، و تجوید و قرائت، در سایۀ نشر قرآن مجید منتشر کنند، ممکن است آنها را جداگانه چاپ و صحّافی کرده، و همراه قرآن کریم به مراجعین خود بدهند. محمّد حسین طباطبائی»
حرمت تصرّف در کلام و نوشته و امضای دیگری
این گونه تصرّفات در کتب أخبار و تواریخ و تفاسیر نیز یافت میشود. و متصرّفان ندانستهاند که این کار نادرست است. و اصولاً تصرّف در خطّ و کتابت و انشاء غیر، و یا تصرّف در سخن و گفتار او، و یا تصرّف در امضای وی حرام است.
انسان حقّ ندارد مطلبی را از کتابی جدا کند و طبع کند، گرچه بنام همان مصنّف باشد؛ چون آن مصنّف کتاب را مجموعاً نوشته است، و مجموع من حیث المجموع را انتشار داده است. تکّه کردن و تجزیه نمودن آن کتاب بدون امضای مؤلّف حرام است.
حقّ تألیف از آنِ مؤلّف است. شرعاً کسی حقّ ندارد کتاب دیگری را بدون اجازۀ وی طبع و منتشر کند. این حقیر در رسالۀ مختصری شرعاً این مسئله را مورد بحث قرار دادهام.
نام کتاب و کیفیّت طبع و ترجمۀ آن باید به اجازۀ مؤلّف باشد؛ وگرنه
سرقت است.
بسیار عجیب است کتابی را طبع و منتشر نموده بودند به نام «استراتژی زن در اسلام» تألیف علاّمۀ سیّد محمّد حسین طباطبائی، و بر روی جلد آن عکس زنی را بصورت محو و کشیدهشده، که امروزه این گونه نقّاشیها مرسوم شده است، نقّاشی کرده بودند.
این کتاب فارسی بوده، و بنده خریداری کرده و مطالعه نموده بودم؛ و قلم هم قلم خود حضرت علاّمه استاد بود. ولی در شگفت بودم که نامگذاری و شکل هیولا و مجسّمۀ تخیّلی زن بر روی جلد هیچکدام با مذاق استاد جور نبود. در این سال آخر عمر که در زمستان مدّت چهار ماه در طهران بودند، روزی از این کتاب سخن به میان آمد، ایشان بسیار تعجّب کردند و گفتند: من چنین کتابی ننوشتهام!
عرض کردم: این کتاب را بنده در منزل دارم، میآورم. فردای آنروز کتاب را خدمتشان بردم. از شکل و وضع و نام کتاب رنگشان سرخ شد. گفتند: پیش من باشد تا مطالعهای بکنم.
معلوم شد شخصی به نام ... که با نام مشخّص و معلوم خود، مقالهای را که ایشان دربارۀ حقوق و موازین با سائر مقالات یکجا نوشتهاند مجزّا نموده، و با این کیفیّت نامطلوب، بدون کوچکترین اطّلاعی به ایشان طبع و نشر کرده است.
حقیر کتابی نوشتهام به نام «لَمعاتُ الحسین» علیه السّلام، و در آنجا توصیه کردهام که: مناسب است خطبهها و کلمات و مواعظ آن حضرت را که در این کتاب آمده است با عین ترجمۀ آن بر روی تابلوها بنویسند، و در تکایا و حسینیّهها و دانشگاهها و سالنها و امثالها نصب کنند؛ تا مستمعین علاوه بر استفادۀ سمعی، با مشاهده این آثار عجیب، روحشان در افق افکار واسع و
اندیشههای گسترده و حیات بخشندۀ حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام قرار گیرد.
بعد دیده شده، بعضی از کلمات را تکّه تکّه کرده، و در ترجمههای آنها تغییر داده، و بر روی پارچههائی بصورت پرچم طبع نمودهاند؛ و در زیر آن نوشتهاند: از کتاب ارزشمند «لمعات الحسین».
وقتی در کتاب «لمعات» ترجمهها بدین صورت نیامده است، و عبارات خطب، انتخاب و تجزیه شده است، آیا نسبت این مطالب بدین کتاب، غلط نیست؟!
یا آنچه را که خودتان میخواهید بنویسید، نام «لمعات» را بر آن مگذارید؛ و یا لااقلّ بنویسید: اقتباس و برداشت از «لمعات الحسین». وگرنه این کذب است. کذب شقوقی دارد.
مرحوم محدّث قمّی: حاج شیخ عبّاس کتابی نوشته به نام «مفاتیح الجنان» که کتاب جامع و شاملی است برای ادعیه و زیارات. و غیر از مقداری از سُور قرآن را که جدا کرده و در اوّلش قرار داده است ـ و این عمل درستی نیست ـ 1 رویهمرفته کتاب مفیدی است.
قرائت قرآن باید منحصراً از روی خود مصحف باشد (ت)
بعد از فوت آن مرحوم، این کتاب را شاید به زیاده از پنجاه شکل و صورت: ضخیم و با ترجمه، و بدون ترجمه، و بنام «کلّیّات مفاتیح الجنان» و «منتخب مفاتیح» و «مفاتیح به انضمام حدیث کساء» و به انضمام بعضی از سورههای قرآن که ایشان نیاورده است و ... طبع و نشر نمودهاند که تحقیقاً روح آن مرحوم بدین گونه تصرّفات لعنت میفرستد. آیا از جهت شرع، راه صحیحی را میتوان برای این تصرّفات جست؟
محدّث قمّی در «مفاتیح» بعد از شرح مبسوطی در مضارّ تصرّف در ادعیه و عبارات دیگران، و تنقید از دعای مجعول حُبّی و زیارت مَفْجَعَة میگوید:
«مثلاً کتاب «منتهی الآمال» این احقر را تازه طبع کردند. بعض از کُتّابِ آن به سلیقۀ خود در آن تصرّفاتی نموده؛ از جمله در احوال مالک بن یُسر ملعون نوشته: از دعای امام حسین علیه السّلام هر دو دست او از کار افتاده بود
الحمد للّه، در تابستان مانند دو چوب خشک میگردید الحمد للّه، و در زمستان خون از آنها میچکید الحمد للّه، و بر این حال خسران مال بود الحمد للّه.
در این دو سطر عبارت، چهار لفظ الحمد للّه، کاتب موافق سلیقۀ خود جزء کرده. و نیز در بعضی جاها بعد از اسم جناب زَینب یا امّ کلثوم به سلیقه خود لفظ «خانم» زیاد کرده، که زینب خانم، و اُمّ کلثوم خانم گفته شود، که تجلیل از آن مخدّرات شود.
و حمید بن قَحْطَبه را چون دشمن داشته، به واسطۀ بدی او حمید بن قَحْبۀ نوشته؛ و لیکن احتیاط کرده، قحطبه را نسخهبدل او نوشته. و عبد ربَّه را صلاح دیده عبد الله نوشته شود. و زَحْر بن قَیْس که به حاءِ مهمله است در هر کجا بوده به جیم نوشته؛ و امّ سلمه را غلط دانسته، و تا ممکنش بوده امّ السّلمة کرده؛ إلی غیر ذلک.»
آنگاه مرحوم محدّث قمّی گوید: «غرضم از ذکر این مطلب در اینجا دو چیز بود: یکی آنکه این تصرّفاتی را که این شخص کرده، به سلیقۀ خود این را کمال دانسته و خلافش را ناقص فرض کرده، و حال آنکه همین چیزی که او کمال دانسته، باعث نقصان شده است؛ پس بسیاری از تصرّفات ما که خوب و کمال میپنداریم از همین قبیل است.
و دیگر غرضم آن بود که معلوم شود: هرگاه نسخهای که مؤلّفش زنده و حاضر و نگهبان او باشد، اینطور کنند با او، دیگر با سائر نسخ چه خواهند کرد؟ و به کتابهای چاپی دیگر چه اعتماد است؟ مگر کتابی که از مصنّفات مشهورۀ علماء معروفین باشد، و به نظر ثقۀ از علماءِ آن فنّ رسیده و امضاء فرموده باشند.»1
مرحوم محدّث قمّی که خود در ضبط و ثبت و نقل و دقّت در حدیث و تاریخ خِرّیت فنّ و از نوادر ذی قیمت معاصرین ما به شمار میرفت، خود در ابتدای کتاب شریف خود: «نَفَسُ المَهموم فی مَقتَلِ مصیبة أبی عبد الله الحسین المظلوم علیه السّلام» گوید:
«هرگاه خواستند از این کتاب، فایده یا مطلبی نقل کنند، بلا واسطۀ نقل از آن کتاب، منقول ننمایند؛ بلکه اسم این کتاب را در اوّل آن ببرند، و ذکر کنند که از «نفس المهموم» نقل شده. چه آنکه من دوست دارم که این کتاب شریف در جزء مقاتل محسوب شود. و اهل منابر این داعی را در نظر داشته باشند، و از دعا فراموشم نفرمایند.
عَلَی أنَّه قَدْ وَصَلَ عَنِ السَّلَفِ قَدیمًا: أنَّ اسْتِراقَ الْفَوائِدِ عِنْدَ اُولی الْکَمالِ أفْظَعُ مِن اسْتِراقِ ذَخآئِرِ الْمالِ. وَ غیرَتِهِمْ عَلَی بَناتِ الأفْکارِ کَغیرَتِهِمْ عَلَی الْبَناتِ الأبْکارِ. وَ مَنْ کَذَبَ کُذِّبَ؛ وَ مَنْ سَرَقَ عُذِّبَ.1
«علاوه بر این از بزرگان گذشتگان ما از قدیم الأیّام اینطور رسیده است که: در نزد صاحبان کمال دزدی کردن نتائج فکری بشر، و آنها را به خود نسبت دادن، زشتتر است از دزدی کردن ذخیرههای مال. و غیرت و حمیّت بزرگان با شرافت بر دختران بکر فکر، و اندیشههای بدیع دانش و علم، مانند غیرت و حمیّت بر حفظ دختران بکر میباشد. و کسی که به دروغ مطلبی را از دیگری گرفته، به خود نسبت بدهد، دروغش آشکارا خواهد شد؛ و کسی که دزدی کند مورد عقوبت قرار خواهد گرفت.»»
استاد فقه و اصول ما در نجف اشرف، حضرت شیخ الفقهاء و المجتهدین، علاّمۀ ثانی: آیة الله العظمی شیخ حسین حلّی أعلی الله تعالی
درجته بما توصیه میفرمود: به نقل اقوال اعتنا نکنید تا خود بروید و آن اصل و مصدری که از آن نقل شده، پیدا کنید و در آن ببینید! میفرمود: ما در نقل اقوال و مطالب از کتابی، چون خودمان مراجعه کردیم، دیدیم هفتاد درصد نقل اقوال با واقع مطابقت ندارد.
گفتار علاّمه در لزوم عبادات به زبان عربی
بالجمله، بگذریم و سخن را در دنبالۀ اعجاز قرآن و عربیّت آن، به گفتاری از حضرت استاد: آیة الله علاّمۀ طباطبائی قدّس الله مَضجَعَه المُنیف متّصل کنیم؛ آنجا که از ایشان سؤال شده است:
«چرا زبان عربی را جزو لزومات ایمان و اعتقاد به اسلام کردهاند؟ قرآن و نماز و اینها باید عربی باشد، یا هر زبانی؟»»1
و ایشان در پاسخ فرمودهاند:
«نظر به اینکه قرآن کریم از جهت لفظ معجز است (چنانکه از نظر معنی معجز است) باید لفظ عربی او حفظ شود. و حفظ عربیّت نماز از جهت این است که در آن، مقداری از قرآن (سورۀ حمد با یک سورۀ دیگر) در هر رکعت باید قرائت گردد. و از طرف دیگر، آیات و أخبار که مدرک اصلی دین هستند به لغت عربی است. وجه عنایت مسلمین به زبان عربی همین است.»2و3
و آنجا که فرمودهاند:
«و امّا اعجاز قرآن مجید در بیان خود، اگر چه اسلوب خارق عادت قرآن از سنخ لهجۀ عرب دوران فصاحت و بلاغت امّت عرب میباشد که در تاریخ زبانها قطعۀ مشعشعی است که اختصاص به عرب داشته، و این لهجه در دورۀ فتوحات اسلامی که در قرن اوّل هجری بود، در اثر آمیزش زبان عرب با زبانهای بیگانه سپری شده، و اکنون لهجۀ تخاطب عربی مانند سائر زبانها از لهجۀ شیوای آنروز دور و بیگانه است؛ ولی قرآن مجید تنها با اسلوب لفظ خود تحدّی نمیکند، بلکه با جهات معنوی خود نیز مانند جهات لفظی تحدّی و دعوی اعجاز مینماید.
بااینحال کسانی که آشنائی به زبان عربی دارند، و در نظم و نثر این زبان تتبّعی کردهاند، هرگز نمیتوانند تردید کنند که: لهجه قرآن لهجه شیوا و شیرینی است که درک انسان را از زیبائی خود مبهوت و زبان را از وصف آن الکن و زبون میسازد.
نه شعر است و نه نثر؛ بلکه اسلوبی ورای هر دو که جذبه و کششی ما فوق شعر، و سلاست و روانی ما فوق نثر را دارد.
آیهای از قرآن یا جملهای از آن، در میان خطبهای از خطب بلغا و فصحای گذشته یا از نویسندگان توانای امروز که یافت میشود، مانند چراغی است که در شبستان تاریکی قرار گرفته، و آن را تحت الشّعاع خود قرار میدهد.»1 و آنجا که فرمودهاند: «قرآن معجزه است.2
تمام أحکام ارث در سه آیه از آیات قرآن گنجانده شده است (ت)
بطور مسلّم، لغت عربی زبانی است نیرومند و پهناور که میتواند مقاصد درونی انسان را به روشنترین و دقیقترین وجهی ادا کند؛ و در این خصوص هیچ زبانی به پایۀ زبان عربی نمیرسد.
تاریخ گواه است که عربهای جاهلیّت (پیش از اسلام) که اغلب چادرنشین و از رسوم مدنیّت بیبهره و از بیشتر مزایای زندگی کاملاً محروم بودهاند، در قدرت بیان و بلاغت کلام، موقع و مقام بزرگی داشتهاند؛ چنانکه
در صفحات تاریخ هرگز برای آنان نمیتوان رقیبی پیدا کرد.
در بازار ادبیّات عرب، سخن شیوا بالاترین ارزشها را داشت؛ و سخنان زیبا و ادیبانه را بسیار احترام میگذاشتند. و همانطورکه بتها و خدایان خویش را در خانۀ کعبه نصب میکردند، اشعار دلربا و دلنشین سخنوران و شعرای درجۀ یک را به دیوار کعبه میآویختند.
و با آنکه زبانی با آن وسعت، و با آن همه علائم و دستورهای دقیق را بدون کمترین غلط و کوچکترین اشتباهی بکار میبردند و در آرایش و پیرایش کلام بیداد میکردند، در روزهای نخستین که آیاتی از قرآن کریم به پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل گردید و برای مردم تلاوت شد، غلغلهای در میان اعراب و سخنوران آن قوم انداخت. و بیان جذّاب و بسیار شیرین و پرمعنی قرآن، چنان در قلبها جای کرده و صاحبدلان را شیفتۀ خود ساخت که هر سخن شیوائی را فراموش کردند و شعرهای آبداری که از استادان سخن به نام «مُعَلّقات» به کعبه آویخته شده بود، پائین آوردند.
این سخنان خدائی با زیبائی و دلربائی بیپایان خود هر دلی را مجذوب میساخت، و با نظم شیرین خود مهر خاموشی به دهان شیرین زبانان میزد.
ولی از سوی دگر برای اقوام مشرک و بتپرست بسیار تلخ و ناگوار بود. زیرا با بیان رسا و منطق محکم خود، آئین توحید را روشن و مدلّل میساخت، و روش شرک و بتپرستی را به شدّت نکوهش میکرد. و بتهائی را که مردم، خدایان مینامیدند و دست نیاز به سوی آنها دراز میکردند و در پیشگاه آنها قربانیها مینمودند و بالأخره بجای خدا آنها را میپرستیدند، تحقیر کرده و آنها را مجسّمههای سنگی و چوبی بیجان و بدون اثر و خاصیّت معرّفی مینمود.
عربهای وحشی را که کبر و نخوت سراپای آنان را فراگرفته، و زندگانی
خود را بر اساس خونخواری و راهزنی بنا نهاده بودند، به آئین حقّپرستی و احترام عدالت و انسانیّت دعوت میکرد.
أعراب بتپرست، در برابر إعجاز قرآن حربهای جز سحر نامیدن آن نداشتند
ازاینرو عربهای بتپرست از راه ستیز و مبارزه پیش آمدند، و برای خاموش کردن این مشعل فروزان هدایت به هر وسیلهای دست میزدند؛ ولی هرگز از کوشش نابکارانۀ خود جز نومیدی سودی نمیبردند.
در اوائل بعثت، پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را پیش یکی از فصحا بنام ولید که از سخن شناسان معروف عرب بود بردند. آن حضرت آیاتی چند از اوّل سورۀ حم سجده تلاوت نمود. ولید با کبر و غروری که داشت با دقّت گوش میداد تا آن حضرت به آیۀ شریفۀ: فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ1 رسید. همینکه این آیه را تلاوت فرمود، حال ولید دگرگون گردیده، لرزه بر اندامش افتاد، بهطوریکه از خود بیخود گردید، و مجلس بهم خورده جماعت متفرّق شدند.
بعد از آن، عدّهای پیش ولید آمدند و گله آغاز کردند که ما را پیش محمّد سرافکنده و رسوا کردی! گفت: نه به خدا قسم! شما میدانید که من از کسی نمیترسم، و طمعی نیز ندارم؛ و میدانید که ادیب و سخنشناسم.
سخنانی که از محمّد شنیدم شباهتی به سخنان مردم ندارد. سخنانی است جذّاب و دلفریب؛ نه شعرش میتوان نامید نه نثر. پرمغز و ریشهدار است. و اگر من ناگزیرم که در این باره قضاوتی کرده سخنی بگویم، سه روز به من مهلت
دهید تا فکری بنمایم!
پس از سه روز که نزد وی آمدند، ولید گفت: سخنان محمّد سحر و جادو است که دلها را فریفتۀ خود میسازد.
مشرکان به راهنمائی ولید، قرآن را سحر و جادو نامیده، از شنیدن آن پرهیز میکردند؛ و مردم را نیز از گوش دادن به آن منع میکردند. و گاهی که پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در مسجد الحرام به تلاوت قرآن میپرداخت، آوازها را بلند کرده، کف میزدند تا دیگران صدای آن حضرت را نشنوند.
با اینهمه چون در برابر بیان شیوا و دلربای قرآن دل داده بودند، بیشتر اوقات از تاریکی شب استفاده کرده، پشت دیوار خانۀ آن حضرت اجتماع میکردند و به تلاوت قرآن گوش میدادند؛ آنگاه آهسته به یکدیگر میگفتند: این سخن را سخن مخلوق نمیتوان گفت.
خدای متعال به این معنی اشاره نموده میفرماید:
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوي إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا.1
یعنی ما بهتر میدانیم که: آنان وقتی که به تلاوت تو گوش میدهند؛ قرآن را با چه گوش میشنوند. و بهتر میدانیم که: این ستمکاران میگویند: این مرد جادو زده است؛ آنوقت برگشته آهسته بگوش همدیگر میگویند.
گاهی که پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نزد کعبه به تلاوت قرآن و دعوت مردم میپرداخت، سخنوران عرب که میخواستند از جلو آن حضرت بگذرند، خم میشدند که دیده و شناخته نشوند؛ چنانکه خدای متعال
میفرماید: أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُوا مِنْهُ.1
یعنی آنان خم میشدند که خود را از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم پنهان کنند.»2
تنها قرآن کریم، قطعیّ الصّدور است
باری، این عظمت فقط از مختصّات قرآن کریم است که اوّلاً: عین عبارات و کلمات آن وحی است نه تنها معانی آن. و ثانیاً: آن کلمات بدون اندک تغییر و تحریفی بما رسیده است. و در هر دوره با کتابت و حفظ و نقل آن به دیگران، هر جیلی به جیل بعدی، و هر عصری به عصر متأخّر از خود تحویل داده است.
و این نبوده است مگر بواسطۀ جهاد عظیم مسلمین در حفظ آن از زمان رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم تا امروز، و بواسطۀ وعدۀ معجزآسای الهی در همین کتاب خداوندی بر تعهّد به حفظ و نگهداریش.
امّا کتب یهود و نصاری اعمّ از تورات و انجیل و سائر رسائلشان، و کتاب تلمود یهودیان هیچیک مانند قرآن نیستند.
اوّلاً: همانطورکه سابقا ذکر کردیم: معانی و مفاهیم تورات و انجیل وحی آسمانی است بر حضرت موسی و حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیهما الصّلاة و السّلام، نه الفاظ و عباراتش. الفاظ و عبارات همه از خود آنهاست که معانی را به میل خود در قالب عبارت در میآوردند؛ به استثناء الواحی که بر موسی نازل شده است.
و ثانیاً: مطالب حضرت موسی در تورات و انجیل از بین رفته است. و
این کتب فعلیّه بنام تورات و انجیل بعداً نوشته شده است. و از خبر واحدی که دارای سندی هم نمیباشد، بیشتر قوّت ندارد.
امّا چون قرآن مجید اصل تورات و انجیل را امضا میکند، و همچنین اجمالا یادآور میشود که بعضی از پارههای آنها در این تورات و انجیل یافت میشود؛ لذا باید اینها را کتب مدسوسه، یعنی کتابهای حقّی که با باطل آمیخته شده است نامید.
آیهای که دلالت دارد بر آنکه بعضی از تورات حقّه در نزد یهودیان موجود است، این آیه است:
وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ.1
«و چگونه تو را حکم قرار میدهند، با وجود آنکه در میان خودشان تورات که در آن حُکم خدا هست وجود دارد؛ و سپس از آن روی میگردانند؟! و آن جماعت از مؤمنین نمیباشند.»
و آیهای که دلالت میکند بر آنکه بعضی از انجیل حقّ، در دست نصاری موجود است، این آیه است:
وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصاري أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ.2
«و از کسانی که میگویند: ما نصاری هستیم، ما عهد و میثاقشان را گرفتیم؛ سپس مقداری از بهرۀ انجیل را که به آن متذکّر شدند فراموش کردند. و ما
در میانشان عداوت و دشمنی را تا روز قیامت افکندیم. و بزودی خداوند آنان را به آنچه دأب و روششان اینطور بود که انجام میدادند متنبّه و متوجّه میکند.»
و دلالت این دو آیه بر اشتمال تورات و انجیل فعلی بر بعضی از احکام حقّه، ظاهر است.
کتب یهود و نصاری، نظیر کتب أخبار و تواریخ ماست
کتب یهود و نصاری نظیر کتب أخبار و تواریخ ماست. مردم آنها را گرد آورده و کتاب نمودهاند. کتاب تورات و انجیل مانند «روضة الصّفاء» و «تاریخ طبری» و «سیرۀ ابن هشام» است که از احوال موسی و عیسی و غیرهما بیان میکند. و اینکه میگویند: کتاب موسی1 علیه السّلام، یعنی کتابی که در شرح حال وی نوشتند؛ نه آنکه خود موسی علیه السّلام نوشت. و کتاب مسیح علیه السّلام، یعنی شرح زندگی او، نه تألیف او. و کتاب یوشَع، یعنی کتابی که در شرح و ترجمۀ احوال او نوشته شده است، نه آنکه خود یوشع تحریر کرده باشد. مثل آنکه ما میگوئیم: «مختارنامه»، یعنی کتابی که در شرح احوال و قیام مختار نوشتهاند.
با تمام این احوال، کتب احادیث ما از تورات و انجیل که آنها را کتب سماوی میدانند معتبرتر است. چون در احادیث ما روایات متواتر و مستفیض بسیار است، و آنها که اینطور نیستند، غالباً سند متّصل دارند؛ و حال راویان و ترجمۀ آنها مسطور و معلوم و مضبوط است. امّا تورات و انجیل نه قطعیّ الصّدور است، و نه سند متّصل دارد.
بحث تفصیلی دربارۀ حجّیّت و اعتبار «تورات»؛ تورات فعلی سند متواتر ندارد
برای شرح و تفصیل حقیقت امر، ناچاریم در هریک از دو کتاب تورات و انجیل و کیفیّت تحوّلات و تغییراتی که در آنها روی داده جداگانه بحث کنیم.
امّا دربارۀ تورات، حضرت آیة الله علاّمۀ طباطبائی قدّس الله تربته الشّریفة در تحت عنوان: «کتابی که اهل کتاب بدان انتساب دارند کدام است و چگونه است؟» فرمودهاند:
«از جهت سنّت و روایت، گرچه مجوس از اهل کتاب شمرده میشوند و لازمۀ این مطلب آنست که آنها یا کتاب مخصوصی داشته باشند، و یا به یکی از کتبی که قرآن نام میبرد، مثل کتاب نوح، و صحف إبراهیم، و تورات موسی، و انجیل عیسی، و زبور داود منتسب باشند؛ لیکن قرآن ذکری از شأن آنها نمیکند، و کتابی را نیز از آنها نام نمیبرد. و در قرآن ذکری از أوستا که کتاب آنهاست، نیست. و در میان آنها نیز ذکری از نام سائر کتب نمیباشد.
اهل کتاب در لسان قرآن، و کتب آنان
و فقط قرآن در اطلاقاتش که أهل الکتاب را نام میبرد، ارادۀ یهود و نصاری را دارد. بجهت کتابی را که خداوند بر ایشان نازل نموده است.
در نزد یهود از کتب مقدّسه، سی و پنج کتاب است که از جملۀ آنها تورات موسی است که مشتمل بر پنج کتاب1 (سِفْر) است؛ و از جملۀ آنها کتب مورّخین است که دوازده کتاب2 است؛ و از جمله کتاب أیّوب، و از جمله زبور داود، و از جمله سه کتاب سلیمان3، و از جمله کتب نُبوّات که هفده کتاب
است.1
و قرآن از میان این کتب فقط تورات موسی و زبور داود علیهما السّلام را ذکر نموده است.»2
داستان و سرگذشت تورات فعلی که در دست مردم است
و سپس در بحث تاریخی گفتهاند:
«داستان و سرگذشت تورات فعلی که در دست مردم است، بدین شرح است که: بنی اسرائیل همان أسباط از آل یعقوب هستند که اوّلاً زندگی قبیلهای و بیابانی داشته، پس از آن فراعنه آنها را به مصر کوچ دادند.
فراعنۀ مصر با آنان معامله اسیر مملوک مینمودند؛ تا اینکه خداوند آنها را به وسیله حضرت موسی علیه السّلام از فرعون و ظلمی که به آنها میکرد نجات بخشید.
مسیر زندگی آنان در زمان موسی مسیر اطاعت و حیات در تحت نظر امام بود که موسی بود. و پس از موسی، یوشع علیهما السّلام، و سپس امورشان به دست قضاتی مانند إیهود و جِدعون و غیرهما سپرده شد. و پس از آن عصر سلطنت و پادشاهی در میانشان شروع شد. و اوّلین پادشاهی که در آنها پیدا شد شائول بود. و او همانست که قرآن شریف وی را طالوت نام میبرد. و پس از او حضرت داود و سلیمان بودند.
و پس از آن کشورشان تقسیم شد، و قدرتشان منشعب گردید. و با وجود
این، شاهان بسیاری مثل رُحبُعام و ابیام و یِرُبُعام و یهوشافاط و یهورام و غیرهم که مجموعاً سی و چند نفر شاه بودند در میان آنها حکومت نمودند.
امّا پیوسته بعد از انقسام کشورشان، قدرتشان رو به ضعف میرفت؛ تا اینکه شاهان بابل بر آنها غلبه کردند1 و اورشَلیم را که بَیت المَقْدسِ بود
تاریخ اجمالی شهر بابِل (ت)
تصرّف نمودند. و این امر در حدود ششصد سال قبل از مسیح بود. پادشاه بابل در آن هنگام بُخْتُ نَصَّر (نبوکَد نصّر) بود.
پس از این واقعه، یهود از اطاعت او سرپیچی کردند. و او لشگریان خود را فرستاد تا آنجا را محاصره نمودند. سپس شهر را فتح نمودند و خزینههای پادشاه را به غارت بردند. و خزینههای هَیکل (مسجد أقصی) را نیز غارت کردند. آنگاه از مردان ثروتمند و نیرومند و اهل فنّ و صنعت آنها را به مقدار ده هزار نفر گرد آورده و با خودشان به بابل آوردند. و در اورشلیم کسی دیگر باقی نماند مگر ضعیفان و مستمندان. و بختنصّر، صِدْقیا را که آخرین پادشاه از بنی اسرائیل است بر آنها گماشت؛ و شرط کرد که در تحت اطاعت بختنصّر بوده باشد.
قریب ده سال بر این منوال گذشت تا آنکه صدقیا قدری قوّت گرفت و با یکی از فراعنۀ مصر مربوط شد. و بنابراین بلندپروازی نموده، و از تحت طاعت بختنصّر خود را خارج نمود.
این امر موجب خشم شدید بختنصّر گردید، و لشگریانش را به سوی آنجا گسیل داشت و شهرهایشان را محاصره کرد. یهودیان به قلعههایشان پناه
برده، در آنجا تحصّن گزیدند؛ و این تحصّن قریب یک سال و نیم بطول انجامید تا در میانشان مرض وَبا و قحطی پیدا شد.
از بین رفتن تورات اصلی بدست بُختُنَصّر
بختنصّر بر محاصرهاش پافشاری کرد تا قلعهها را گشود. و این واقعه در سنۀ پانصد و هشتاد و شش قبل از مسیح است. بختنصّر آنها را کشت و خانه و دیارشان را خراب کرد، و بیت الله را خراب کرد. و هر آیه و علامت دینی یافتند همه را فانی کردند. و هیکلشان (مسجد اقصی) را به تلّی و تپّهای از خاک مبدّل ساختند. در این میان کتاب تورات، و صندوقی که محلّ حفظ و نگهداری آن بود بکلّی مفقود شد.
قریب پنجاه سال بر این منوال گذشت که بنی اسرائیل در بابل، به عنوان اسارت اقامت داشتند؛ و از کتابشان تورات عین و اثری نبود. و از عبادتگاه و مسجدشان جز تپّههای مرتفع و تلهای خاک هیچ مشهود نبود.
تا زمانی که کورش که از سلاطین فارس بود بر تخت سلطنت نشست، و آن وقایع در میان وی و بابلیها واقع شد؛ و بابل را فتح کرد و داخل آن شد، اسیران بنی اسرائیل را آزاد کرد.
تورات فعلی را «عَزرا» جمعآوری نمود
عَزْرای معروف از بنی اسرائیل را که از مقرّبان وی بود، بر آنها ریاست داده، و به او اجازه داد تا کتاب تورات را که از بین رفته است از نو بنویسد. و هیکلشان (مسجد اقصی) را بنا نماید. و آنها را به همان سیره و آداب اوّلیّهشان بازگرداند. رجوع عزرا به بیت المقدس در سنۀ چهارصد و پنجاه و هفت پیش از مسیح بود.
بعد از این زمان، عزرا کتب عهد عتیق را گرد آورده و تصحیح نمود. و این همان توراتیست که اینک در میانشان دائر است.1
و بنابراین جریان، بعد از تدبّر در این واقعه، مشهود است که: تورات دائر امروز مقطوع السّند است؛ و به هیچ واسطه به حضرت موسی علیه السّلام متّصل نیست، مگر بواسطۀ یک نفر (که عزراست) که ما اوّلاً: او را نمیشناسیم. و ثانیاً: کیفیّت اطّلاعش را بر تورات نمیدانیم. و ثالثاً: به مقدار امانت او واقف نیستیم. و رابعاً: معرفت بر مأخذ و مصدر جمعآوری او از اسفار تورات نداریم. و خامساً: نمیدانیم از روی کدام مستند صحیح، اغلاط واقعه و یا دائرۀ تورات را تصحیح نموده است؟!1
و این واقعه مشئوم به دنبال خود، اثر مشئوم دیگری را آورد؛ و آن اینکه عدّهای مورّخین اهل بحث از غربیها وجود اصل موسی و آثارش را انکار کردند و گفتند: موسی یک شخص خیالی است که واقعیّت خارجی ندارد. و نظیر آن را نیز دربارۀ عیسی بن مریم علیهم السّلام گفتند. امّا این مطلب برای یک مسلمان قابل قبول نیست. زیرا قرآن شریف به وجود آن پیامبر علیه السّلام تصریح کرده،
و با دلالت نصّ و وضوح از او خبر داده است.»1
از اسارت یهود تا نوشتن مجدّد تورات، یک قرن و نیم فاصله بود
آنچه را که حضرت استاد در اینجا ذکر فرمودهاند، راست و درست است. و حتّی داستان کورش و فتح بابل و آزاد کردن و ارسال اسیران یهود را به بیت المقدس همگی صحیح است. امّا جمعآوری عزرا تورات را، و بنای هیکل (مسجد الأقصی) و فرستادن او را بدانجا، به امر کورش نبوده است؛ بلکه از وفات کورش به مدّت مدیدی با فاصله شصت و هشت سال بوده است.
اسارت بنی اسرائیل بدست بختنصّر در سنۀ ٦٠٦ قبل از میلاد بوده است، و کورش بابل را در سنۀ ٥٣٨ قبل از میلاد فتح نمود. و این فاصلۀ ٦٨ سال، قریب هفتاد سالی است که یهود در اسارت بودند.
امّا فوت کورش در سنۀ ٥٢٥ قبل از میلاد بوده؛ و حرکت عزرا از بابل به بیت المقدس در سنۀ ٤٥٧ قبل از میلاد است. و بنابراین رفتن عزرا به اورشلیم و جمعآوری تورات نیز مدّت شصت و هشت سال (٦٨) یعنی قریب هفتاد سال پس از مرگ کورش بوده است.
و بنابراین، از زمان اسارت یهود بدست بختنصّر که در سنۀ ٦٠٦ قبل از مسیح بوده، تا آمدن عزرا و نوشتن و جمع کردن تورات، و بناء مسجد الأقصی که در سنۀ ٤٥٧ قبل از مسیح است، یکصد و چهل و نه سال، یعنی قریب یکصد و پنجاه سال، یعنی یک قرن و نیم فاصله بوده است.
توضیح این مطلب آنست که: «قاموس کتاب مقدّس» در احوال دانیال پیغمبر از جمله میگوید: «دانیال (یعنی خدا حاکم من است) کلدانیان وی را به بَلْطَشَصَّر موسوم نمودهاند. او در ٦٠٦ سال قبل از مسیح به بابل به اسیری برده
شد. و با رفقای خود: حَنینا و میشائیل و عَزَریا1 محض اقامت در بارگاه نبوکدنصّر (بختنصّر) انتخاب شد.
در این اثنا بختنصّر رؤیائی دیده، دانیال بواسطۀ تعبیر آن رؤیا عطیّه و بهره پیغمبری خود را آشکار فرموده، کارش بالا گرفت؛ و به حکومت بابل و به ریاست سلسلۀ علماء و کهنه سرافراز گشت.
بعد از آنکه مدیها و فارسیان بابل را فتح نمودند، دارایُش هخامنش که بعد از بُلْشَصَّر سلطنت نمود، دانیال را مورد اکرام خود قرار داد.
دانیال تا هنگام وفاتش مورد عنایت و الطاف کورش بود. در این اوقات با جدّ و جهد تمام دعا مینمود و روزه میداشت؛ و مشورت و نصیحت میکرد که یهود را به وطن خودشان مراجعت دهد.
زیرا که زمان موعود رسیده، و وقت منقضی شده؛ و همواره در این امید عمر میگذرانید. امّا معلوم نیست که بار دیگر به اُورشلیم معاودت فرمود یا نه؟ زیرا در آن وقت که سال ٥٣٦ قبل از مسیح بود، او هشتاد سال متجاوز داشت.»2
خواب بختنصّر و تعبیر دانیال پیغمبر
و امّا خواب بختنصّر و تعبیر معروف دانیال، طبق نوشتۀ آیة الله شعرانی ازاینقرار است:
«در زمانی که دانیال پیغمبر از بنی اسرائیل در اسارت بابل بود، بختنصّر پادشاه بابل خوابی دید؛ از آن بترسید. و دانشمندان بابل را برای تعبیر خواب طلبید؛ آنها آمدند.
بختنصّر گفت: خوابی دیدهام. باید هم خواب را بگوئید و هم تعبیر آن را! دانشمندان گفتند: هیچکس نمیتواند هم خواب و هم تعبیر آن را بگوید! تو خواب را بیان کن، تا ما تعبیر کنیم!
بختنصّر خشمگین گردید و گفت: اگر خواب را نگوئید، همۀ شما را میکشم! آنها فروماندند؛ و بختنصّر بکشتن آنها فرمود. میر غضب آنها را بیرون برد تا بکشد، و دانیال هم در میان آنها بود؛ و مهلت طلبید تا مقصود مَلِک را انجام دهد. و از آنجا رفته به درگاه خداوند تعالی زاری کرد تا راز پادشاه بر او مکشوف گردید. و نزد میر غضب رفت و گفت: من مطلب پادشاه را میگویم و تو حکمای بابل را هلاک مساز. و نزد شاه رفت و گفت:
تو وقتی در بستر رفتی، در این اندیشه بودی که کار جهان به چه میانجامد؟! و در خواب دیدی:
مجسّمۀ بزرگی سرش از زر، و سینه و بازویش از سیم، و شکم و رانش از برنج، و ساقهایش بخشی از گل و بخشی از آهن بود! و دیدی که سنگی افکنده شد، بیآنکه اندازۀ آن معلوم باشد؛ و بر ساق آن مجسّمه خورد و آن را شکست و فروریخت؛ و همه سرتاپا متلاشی شد. و آن سنگ که این مجسّمه را زده بود کوه بزرگی شد و همۀ زمین را پر ساخت!
بختنصّر تصدیق کرد. و دانیال گفت: تعبیر اینست که: هر قطعه از مجسّمه اشارت به دولتی است که روی کار آید. سر آن تمثال که زر بود دولت تست. و پس از تو دولتی پستتر آید از سیم. و پس از آن مملکتی از برنج پستتر. و بعد از آنها جهان به دو بخش شود، مانند دو ساق آن تمثال: یکی چون آهن نیرومند و دیگری چون گِل سُست. و در ایّام آن ملوک خدای از آسمان دولتی بفرستد که هرگز زائل نشود، و همه را کوفته و مغلوب کند، و ابداً برقرار باشد ...
ملک به دانیال گفت: راستی خدای شما خدای خدایان، و خداوند ملوک و کشفکنندۀ رازهاست؛ چونکه به کشف نمودن این راز قادر شدی! ...»
آیة الله شعرانی گوید: «ما خبر خواب را اندکی مختصر کردیم. و چنانکه معلوم است، دولت اوّل دولت بختنصّر و پادشاهان بابل است؛ و دولت دوّم دولت هخامنشیان؛ و دولت سوّم دولت إسکندر؛ و دولت چهارم که بر دو بخش شد، نیمی ایران است که از آهن بود، و نیمی دولت روم که گل بود.
و آن سنگ که این مجسّمه را شکست و همۀ روی زمین را گرفت دولت اسلام است. و آن دولتها هریک خدای خاصّ داشتند، و هریک روی کار آمد خدای خود را معبود مردم ساخت؛ امّا دولت اسلام همۀ خدایان را شکست، و یک خدا برای همه، و یک دین برای همه آورد. و انبیاء هر چه میبینند، آمیخته بجهت دینی میبینند.»1
گفتار «قاموس کتاب مقدّس» دربارۀ نوشتن عزرا تورات را
در «قاموس کتاب مقدّس» گوید: «عَزرا (لفظ عزرا بمعنی کمک و امداد است): او کاهن و هادی معروف عبرانیان، و کاتب ماهر شریعت، و هم شخصی عالم و قادر و امین بود. و چنان مینماید که در بارگاه سلطان ایران درجه و اعتبار تامّی داشته؛ و در مدّت هشتاد سالی که در حکایت او مذکور است، اکثری از زمان سلطنت کورُس (کیخسرو)، و نیز تمامی سلطنت کَمبایسیس و اسمِردیس (یعنی لهراسب)، و هم سلطنت داریوس هِستاسْپیس (یعنی گشتاسب)، و هم سلطنت زُرْکْسیس (یعنی اسفندیار) و نیز هشت سال از سلطنت ارتَک زرکسیس لانگی مینس یعنی اردشیر دراز دست سپری شد.
عزرا از این پادشاه آخرین نوشتجات و فرامین و نقود، و هر امداد و اعانتی که لازم بود یافته، به سرکردگی و پیشوائی جماعت بزرگی از اسیران
مراجعتکنندۀ به اورشلیم، در سال ٤٥٧ قبل از مسیح روان گشت. و در اینجا بسیاری از رفتار قوم، و نیز پرستش جماعتی از ایشان را اصلاًح نموده، کنائس چندی تأسیس نمود که علی الدّوام تلاوت نوشتجات مقدّسه و دعا در آنجا مستدام باشد.
و عموماً معتقدند که: بعد از این وقایع، کتب تواریخ و عزرا و قسمتی از نحمیا را تصنیف نمود. و تمامی کتب عهد عتیق را که حال قانون ما میباشد جمعآوری و تصحیح فرمود. و در این عمل از نُحمیا و بلکه هم از مَلاکی امداد یافت.
کتاب عزرا، قدری از آن در کلدانی نوشته شد، و مشتمل تاریخ و مراجعت یهودیان از زمان کورش میباشد. پس شصت سال بعد از آن حکایت اعمال خود را بیان میکند. و این حکایت واقعاتی است که در سال ٤٥٦ قبل از مسیح واقع شد.»1
و نیز او میگوید: «کورس (آفتاب) مؤسّس سلطنت فارس و فاتح ممالک دیگر است. و خداوند متعال وی را از برای اجرای مقاصد خیریّه که نسبت به قوم یهود در نظر داشت برگزید؛ چنانکه أشعیای نبیّ نبوّت فرمود.
خلاصه وی پورکَمْبُسیس و برادرزادۀ داریوش مِدی سیاکْسَرِس بود. و در شخص خودش قوّت ممالک فارس و مدی جمع بود. و مشهورترین شهرهائی که مفتوح ساخت، یکی بابل است که در سال ٥٣٨ قبل از مسیح مفتوح گشت. و از آن پس امر به رجوع یهود نمود؛ درحالیکه مدّت هفتاد سال در اسیری بابل بسربرده بودند. و از خزانۀ خاصّه، مالی فراوان از برای دوباره برآوردن آن بخشید.
و دانیال در این وقت در دیوانخانۀ کورس بود. و کورس بواسطۀ زخمی که در جنگ، در سال ٥٢٥ قبل از مسیح به وی وارد آمده بود بدرود جهان گفت.»1
باری، از مجموع آنچه در اینجا آوردیم معلوم شد که: برای اسرای بنی اسرائیل به اورشلیم از بابل، دو دفعه حرکت اتّفاق افتاد: یکی در زمان کورش بود که پس از هفتاد سال اسارت آنها را روانه نمود. و در این زمان دانیال نبیّ در بابل بود و هشتاد سال عمر کرد؛ و او مراجعت نکرد. و امّا عزرا مقداری از سلطنت کورس را ادراک کرده است؛ و او با مهاجرین اسیر به اورشلیم نیامد.
دفعۀ دوّم در زمان أردشیر دراز دست بود که از آن واقعۀ اوّل هشتاد سال گذشته بود. و این مهاجرت به سرپرستی عزرا بر جماعتی از بنی اسرائیل به امر و کمک مالی و امداد أردشیر دراز دست صورت گرفت.
و این عزرا قدری از سلطنت کورس و تمام سلطنت لهراسب، و گشتاسب، و إسفندیار و أردشیر را ادراک نموده است. و این هجرت پس از یکصد و پنجاه سال که از حملۀ بختنصّر به اورشلیم و خرابی بیت المقدس و هیکل و فقدان تورات و صندوق آن گذشته بود، واقع شده است.
و اگر طبق کلام این مورّخین، فقدان تورات و خرابی هیکل را در حملۀ دوّم بختنصّر که در سنۀ ٥٨٦ قبل از میلاد صورت گرفت بدانیم، تا زمان مراجعت عزرا و نوشتن تورات که در سنۀ ٤٥٧ قبل از میلاد بوده است، یکصد و سی سال تمام فاصله بوده است.
باری این تحقیقی بود که حضرت استاد در پیرامون عدم حجّیّت و اعتبار تورات فرمودند. و ما قدری مشروحتر بیان کردیم.
و امّا آن توراتی که در صندوق بوده و مفقود شده است از چه چیز بوده است؟! آیا همان الواح زمرّدین بوده است که خداوند بر حضرت موسی در کوه طور، پس از میعاد چهل شب فروفرستاد؟ یا از روی آن نوشته شده، و در صندوق نهاده بودند؟ شرح و تفصیل آن جای دیگر است.
این شرحی بود راجع به عدم قطعیّ الصّدور بودن تورات که بحمد الله در کمال وضوح معلوم شد که: تورات فعلی جز یک خبر واحد غیر مستند دارای اعتبار و ارزش علمی نیست.
بحث تفصیلی دربارۀ حجّیّت و اعتبار «إنجیل»؛ إنجیل فعلی نیز مانند تورات، سند ندارد
و امّا دربارۀ انجیل که نیز بیان شد: آنهم مانند تورات قطعیّ الصّدور نیست، حضرت استاد در تفسیر خود، در تحت عنوان: «داستان مسیح و انجیل» بیانی دارند که ما آن را در اینجا میآوریم:
«قوم یهود در تاریخ نگاری و ضبط حوادث و وقایعی که در اعصار و قرون گذشتۀ بر آنها وارد شده است، اهتمام داشتهاند؛ و با این حال اگر انسان کتابهایشان را تتبّع کند و نوشتجاتشان را تفحّص کند، نامی از مسیح، عیسی بن مریم علیهما السّلام نمیبیند. نه از او و نه از کیفیّت تولّدش، و نه از ظهورش و دعوتش، و نه از سیره و روشش، و نه از آیاتی که خداوند بر دست او جاری نموده است، و نه از خاتمۀ زندگیش: از مردن و یا کشته شدن و یا به دار آویختنش، و غیر اینها.
سبب این امر چیست؟! علّت اینکه امر عیسی را پنهان کردند، و یا امر عیسی بر آنها پنهان شد چه بوده است؟!
قرآن دربارۀ ایشان میگوید که آنها در ولادت عیسی، مریم را بهتان زدند و متّهم به زنا نمودند. و آنها مدّعی کشتن عیسی شدند. قالَ اللهُ تعالیٰ:
وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلي مَرْيَمَ بُهْتانًا عَظِيمًا* وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ
وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِينًا.1
«و به سبب کفرشان و گفتارشان بر مریم، افتراء و تهمت بزرگی را. و به سبب گفتارشان که: ما مسیح عیسی بن مریم رسول خدا را کشتیم. درحالیکه ایشان وی را نکشتند و به دار نیز نیاویختند؛ و لیکن امر بر آنان مشتبه گردید. و حقّاً و تحقیقاً آنان که در امر عیسی اختلاف کردهاند در شکّ و تردیدند. آنها علم و یقین به کشتنش ندارند؛ فقط از پندارها و گمانها پیروی مینمایند. و یقیناً و بطور حتم و مسلّم وی را نکشتهاند.»
غیر از قرآن راهی برای إثبات وجود مسیح و إنجیل واقعی او نداریم
بنابراین، مدّعای ایشان در قتل مسیح مستند به چیست؟! آیا در داستانها و حکایات قومی خودشان گفتاری دائر و دارج است بدون آنکه در کتابی مضبوط باشد؟ البتّه در نزد هر قومی احادیث و گفتارهائی چه از واقعیّات و چه از اساطیر غیر قابل اعتبار موجود است، که تا وقتی که منتهی به مأخذ صحیحه و مصادر قویمه نگردد معتبر نیست.
یا ایشان از مسیحیان، ذکر مکرّر مسیح و ولادت و ظهور و دعوتش را شنیدهاند، و افواهاً از آنها اخذ نموده، و مریم را بهتان زدهاند، و ادّعای کشتن مسیح را نمودهاند؟
ما هیچ راهی به روشن شدن این موارد نداریم. مگر آنکه قرآن ـ همانطورکه از تدبّر در آیۀ سابقه ظاهر است ـ صریحاً به آنها نسبت نمیدهد مگر ادّعای کشتن را؛ نه ادّعای دار زدن را. و قرآن میگوید: آنها در ریب و شکّ هستند؛ و در آنجا میان خودشان اختلاف دارند.
این نظریۀ یهودیان دربارۀ حضرت مسیح بود.
انجیل اصلی موجود نیست؛ و أناجیل اربعه نوشتۀ افراد است
و امّا حقیقت آنچه در نزد مسیحیان است (از داستان مسیح و امر انجیل و بشارت) آنست که: داستان وی و آنچه راجع به اوست، منتهی میشود به کتب مقدّسه آنها که عبارتند از: اناجیل اربعه که شامل انجیل مَتَّی و مرقُس و لوقا و یوحَنّا، و کتاب اعمال رسل که لوقا نوشته است، و چند رسالهای از پولس، و پُطرُس، و یعقوب، و یوحنّا و یهودا. و اعتبار همۀ این کتابها منتهی میشود به اناجیل؛ و ما باید بدان اشتغال ورزیم:
امّا انجیل متّی: قدیمترین اناجیل است که نوشته و منتشر گردیده است. بعضی گفتهاند که در سنۀ ٣٨ میلادی تصنیف شده است؛ و دیگران گفتهاند: ما بین سنۀ ٥٠إلی سنۀ ٦٠1 میلادی تصنیف شده است. و علی کلا التّقدیرین، بعد از مسیح تألیف شده است.
محقّقین از قدمای علمای نصاری و از متأخّرین آنها بر آنند که: اصل انجیل به زبان عبرانیّ نوشته شده است و سپس به یونانی و غیرها ترجمه شده است. امّا نسخۀ اصلیّۀ عبرانیّه، مفقود است. و امّا ترجمۀ آن، نه حال ترجمهاش و نه حال مترجمش هیچکدام معلوم نیست.2
و امّا انجیل مرقس: مرقس شاگرد پطرس بوده است؛ و خودش از حواریّون نبوده است. و چه بسا گفته شده است که: او انجیلش را به اشاره و امر پطرس نوشته است و قائل به الوهیّت مسیح نبوده است.3
و بهمین جهت بعضی گفتهاند: او انجیلش را برای اهل عشائر و دهاتیها
نوشته است. و مسیح را به رسول و پیامبری از جانب خدا که تبلیغ شرایع خدا را مینموده است، توصیف کرده است.1
و علی کلّ تقدیر، او انجیل خود را در سنۀ ٦١ میلادیّه نوشته است.
و امّا انجیل لوقا: این لوقا نه از حواریّون بوده است، و نه مسیح را دیده است. و نصرانیّت را از پولس تلقّی کرده است. پولس مردی یهودی بود که علیه نصرانیّت تعصّب شدید داشت. و مؤمنین به مسیح را اذیّت و آزار میرسانید، و امورشان را دگرگون میساخت. ناگهان چنین اتّفاق افتاد که او ادّعا کرد که مصروع شده، و در حالت صرع و بیهوشی، مسیح او را لمس کرده و ملامت نموده، و از بدرفتاری او بر متابعین مسیح، او را منع و زجر کرده است. و او ایمان به مسیح آورده و مسیح او را فرستاده است تا به انجیلش بشارت دهد.
و این پولس همان کسی است که ارکان نصرانیّت حاضر را با تمام خصوصیّاتش مشیّد ساخته است.2 و بنای تعلیم خود را بر آن نهاده است که: ایمان به مسیح در نجات آدمی کفایت میکند، و عمل لازم نیست. و خوردن گوشت میته و گوشت خوک را حلال کرد. و از ختنه کردن و بسیاری از احکام واردۀ در تورات نهی نمود.3 با اینکه انجیل نیامده است مگر آنکه تصدیقکنندۀ تمام احکام تورات باشد. و حلال نکرده است مگر چیزهای معدودی را.
و محصّل کلام آنکه: عیسی آمده است برای آنکه شریعت تورات را استوار کند و منحرفین و فاسقین را بدان ارجاع دهد؛ نه آنکه عمل را باطل بپندارد و سعادت را منحصراً در ایمان خالی مقصور گرداند.
لوقا انجیل خود را بعد از انجیل مرقس نوشت، و پس از موت پطرس و پولس بود. و تحقیقاً بسیاری تصریح کردهاند که: انجیل وی کتاب الهامی همچون سائر اناجیل نیست.1 و این مطلب در آنچه که در ابتدای انجیلش واقع است، به خوبی مشهود است.
و امّا انجیل یوحنّا: بسیاری از نصاری گفتهاند: این یوحنّا همان یوحنّا
پسر زبدی صیّاد است که یکی از دوازده شاگرد (حواریّین) مسیح بود؛ و مسیح او را بسیار دوست داشت.1
گفتهاند: شیرینطوس و أبیسون با تمام جماعت خودشان، چون دیدند که مسیح انسان مخلوقی است، و وجودش از مادرش جلوتر نبوده است، اُسقفهای آسیا و غیر آنها در سنۀ ٩٦ میلادیّه نزد یوحنّا حضور بهم رسانیده و از وی درخواست کردند که آنچه را که دیگران در انجیلشان ننوشتهاند، او بنویسد، و به طریق خاصّی نوع لاهوت مسیح را روشن سازد؛ و یوحنّا نتوانست درخواست آنها را ردّ کند.2
سخنان مطّلعین از مسیحیان در سال تألیف این انجیل متفاوت است. بعضی گویند در سنۀ ٦٥، و بعضی در سنۀ ٩٦، و بعضی در سنۀ ٩٨ میلادی گفتهاند.
و جماعتی گفتهاند: آن انجیل، تألیف یوحنّای شاگرد مسیح نیست،3 و اینها به چه دستهاند:
بعضی گفتهاند تألیف یکی از شاگردان مدرسه اسکندریّه است.4 و
بعضی گفتهاند تمامی این انجیل و همچنین رسالههای یوحنّا از تصانیف او نیست؛ بلکه بعضی از پیروان مسیح در ابتدای قرن دوّم تألیف نمودهاند و بجهت اعتماد مردم، به یوحنّا نسبت دادهاند.1 و بعضی گفتهاند انجیل یوحنّا در اصل بیست باب بوده است، کلیسای اُفاس باب بیست و یکم را بعد از مرگ یوحنّا بدان ملحق نمود.2
أناجیل اربعه به «انجیل مَتّی» منتهی میگردند که اصل عِبرانی آن مفقود است
اینست حال اناجیل اربعه. و اگر ما اخذ به قدر متیقّن از این طریق نمائیم منتهی به هفت نفر میشود: متّی، مرقس، لوقا، یوحنّا، پطرس، پولس و یهوذا؛ و اعتماد همۀ اینها به اناجیل اربعه است.
و اناجیل اربعه منتهی به یک انجیل میگردد که اسبق و اقدم آنهاست، و آن انجیل متّی است. و گفتیم که آن، ترجمۀ یونانی از اصل عبرانی است که آن اصل، مفقود الأثر است. دانسته نشده است که چه کسی آن را ترجمه کرده است؟ و اصلش چگونه بوده است؟ و تعلیم خود را بر چه اساسی نهاده است؟ آیا به رسالت مسیح قائل بوده است، یا به الوهیّت وی؟
و این انجیل موجود بیان میکند که: در بنی اسرائیل مردی بوده است که به عیسی پسر یوسف نجّار نامیده میشده است. و دعوت به خدا را اقامه کرد، و ادّعا میکرد که او پسر خداست و بدون پدر بشری متولّد شده است. و پدرش که در آسمان است او را فرستاده است تا با فدا کردن خویشتن بواسطۀ به دار آویخته شدن و کشته شدن، مردم را از گناهانشان پاک گرداند. و او مرده را زنده
میکرده است، و کور مادرزاد و مریض مبتلا به پیسی را خوب میکرده است. و مجانین را، به خارج کردن جنّ از بدنهایشان شفا میبخشیده است. و او دوازده عدد شاگرد داشته است. یکی از آنها متّی صاحب انجیل بوده است که آنها را برای مردم مبارک گردانیده، و برای دعوت و تبلیغ دین مسیحی فرستاده است؛ تا آخر گفتار.
سستی أناجیل أربعه با وجود گستردگی مسیحیّت در عالم، شگفتآور است
این ملخّص و ما حصل آن چیزیست که دعوت مسیحیّت با گستردگیاش در شرق و غرب زمین، بدان بازمیگردد و عودت میکند. و این یک خبر واحد مجهول الاسم و الرّسم، مبهم العین و الوصف بیش نیست.
و این سستی شگفتآور در ابتدای قصّۀ مسیح همانست که بعضی از محقّقین آزادمنش اروپا را بر آن داشته است که مدّعی شود: عیسی بن مریم یک شخص پنداری و خیالی است که در ابتدای نزاعهای دینی بعضی از سردمداران دینی مردم، برای غلبۀ بر حکومتهای وقت آن را تصویر کردهاند.
و این ادّعا را با موضوع خرافی دیگر که با هم کمال مشابهت را دارند و در تمام شئون داستان به مثابۀ یکدیگرند، تأیید نموده است. و آن موضوع کریشنا است که بتپرستی قدیم هند میگوید: او پسر خداست؛ از لاهوتش فرودآمده است، تا بواسطۀ صَلب و بدار آویخته شدن خود، مردم را از خطایا و گناهان خلاص کند؛ همچنانکه در عیسی بن مریم مسیح، طابَق النّعلُ بالنّعل میبینیم. همچنانکه ذکرش خواهد آمد.)
(و بعضی از محقّقین دگر را بر آن داشته است که در مقام بحث و نقد بگویند: دو شخص مسمّی به مسیح بوده است: مسیح غیر مصلوب، و مسیح مصلوب؛ و میان این دو شخصیّت زیاده از پنج قرن فاصله بوده است.
و تاریخ میلادی که در این سال ما که سنۀ یکهزار و نهصد و پنجاه و شش
است1 بر هیچکدام از آن دو تاریخ منطبق نیست. زیرا مسیح اوّل غیر مصلوب، زیاده از دویست و پنجاه سال از آن جلوتر بوده است و قریب شصت سال عمر کرده است؛ و مسیح دوّم مصلوب، زیاده از دویست و نود سال از آن عقبتر بوده است و در حدود سی و سه سال عمر کرده است.2
از همه اینها گذشته، عدم انطباق تاریخ میلادی بر میلاد مسیح اجمالا برای نصاری جای انکار نیست؛3 و این یک سکتۀ تاریخ است.
انحصار اناجیل در چهارتا، ناشی از تحریم کلیسا نسبت به باقی اناجیل بود
علاوه بر اینها در اینجا امور دیگری است که ایجاب شکّ و شبهه میکند. زیرا اینطور آوردهاند که: در دو قرن اوّل و دوّم از میلاد، اناجیل بسیاری غیر از اینها نوشته شد که آنها را به صد و چند انجیل منتهی دانستهاند؛ و اناجیل اربعه هم جزءِ همان اناجیل است. سپس کلیسا تمام اناجیل را تحریم نمود مگر اناجیل اربعه را؛ که چون متن آنها موافق تعلیمات کلیسا بود، آنها را قانونی اعلام کرد.4
پیدایش «إنجیل بُرنابا» و عدم قبول کلیسا
و از جملۀ اناجیل متروکه، انجیل بُرنابا است که نسخهای از آن چند سال است که پیدا شده است، و به عربی و فارسی ترجمه گردیده است؛ و در تمام قصص و حکایاتش موافق آنچه در قرآن کریم دربارۀ مسیح عیسی بن مریم بیان شده است، میباشد.»1و2و3
بحث تفصیلی پیرامون إنجیل برنابا (ت)
...1
...1
کیفیت آشکار شدن انجیل برنابا (ت)
...1
گفتار دکتر سعادت دربارۀ مؤلّف انجیل برنابا (ت)
...1
دکتر سعادت، مؤلّف انجیل برنابا را یک عالم یهودی تازه مسلمان أندلسی نامعلوم میداند (ت)
...1
...1
دکتر سعات، مؤلّف انجیل برنابا را یک عالم یهودی تازه مسلمان اندلسی نامعلوم میداند (ت)
...2
دلائل دکتر سعادت، تخیّلات واهیهای است بدون استناد به شواهد تاریخی قطعی (ت)
...1
إشکالات صاحب تفسیر«المنار» بر شبهات دکتر سعادت دربارۀ انجیل برنابا (ت)
...1
...1
...1
...1
گفتار مرحوم سردار کابلی در صحّت انجیل برنابا و متداول بودن آن قبل از اسلام (ت)
...1
إنجیل برنابا از جهات بسیاری موافق قرآن است (ت)
تعصّب کورکنندۀ مسیحیان مانع آنان از قبول این انجیل است (ت)
...1
...1
کلام آیة الله شعرانی در قطعیّ الصّدور نبودن انجیل
آیة الله شعرانیّ راجع به عدم قطعیّ الصّدور بودن انجیل در تحت عنوان «انجیل متواتر نیست» گفتاری دارند که چون حائز اهمّیّت است، ما عین آن را در اینجا میآوریم:
«حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام از بنی اسرائیل بود و زبانش عبرانی، و در بیت المقدس دعوی نبوّت کرد. و مردم آنجا هم عبری بودند. و به او ایمان نیاوردند مگر اندکی که ما از حال آنها اطّلاع نداریم.
امّا چند تن از مردم بیت المقدس که زبان یونانی میدانستند، در شهرهای آسیای صغیر متفرّق گشتند، و مردم را دعوت به دین مسیح کردند. و کتابهائی به زبان یونانی نوشتند، و در آن مطالبی گنجانیدند. و به مردم یونان و روم گفتند: عیسی چنین گفت و چنین کرد.
آنهائی که حضرت عیسی را دیده بودند و شاهد اعمال و اقوال او بودند و زبان او را میدانستند، در فلسطین بودند و حضرت عیسی علیه السّلام را قبول نکردند. و آن حکایتهائی که به زبان یونانی نوشته است مجعول دانستند. و آنها که این کتب و حکایات را قبول کردند، مردم دور بودند که نه شهر بیت المقدس را دیدند و نه حضرت مسیح را مشاهده کردند، و نه زبان او را میدانستند.
و اگر داستانهائی که در انجیل نوشته است دروغ هم بود، نه نویسندگان مانع از نوشتن داشتند، و نه شنوندگان راهی به تکذیب.
اگر فرض کنیم: حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم را عربها طرد میکردند و ایمان نمیآوردند تا از دنیا میرفت، و قرآن هم نعوذُ بالله در نتیجۀ ایمان نیاوردن عرب از میان رفته بود، و پس از پنجاه سال چند تن عرب به کشور
روم رفته بودند و به زبان رومی حکایتهائی از آن حضرت نوشته بودند به پنجاه وجه مخالف یکدیگر، و عربها آن را انکار میکردند و رومیان میپذیرفتند؛ هرگز اطمینان به صحّت قول اینها پیدا نمیشد.
مطالب باطل در اناجیل بسیار است
گوئیم: انجیل بعینه همین حال را دارد و متواتر نیست. و نویسندگان انجیل نزدیک صد انجیل نوشتند مخالف هم، و در میان قومی داستان حضرت مسیح علیه السّلام را منتشر کردند که اگر دروغ هم میگفتند هیچکس نمیدانست دروغ است. برخلاف احادیث اسلام که عرب خود به آن حضرت ایمان آوردند و کلام او را به زبان خود او نقل کردند؛ در حضور جماعتی که همه آن حضرت را دیده بودند و کلام او را فهمیده، و کسی نمیتوانست در حضور آنها دروغ بگوید، و اگر میگفت بر او انکار میکردند.
مثلاً در انجیل متّی است که چون حضرت مسیح متولّد شد، چند تن مجوس از مشرق آمدند و پرسیدند: کجاست آن پادشاه یهود که تازه متولّد شده و ما ستاره او را در مشرق دیدیم؟ آنها نشان ندادند. ناگاه همان ستاره را دیدند در آسمان حرکت کرد تا بالای آن خانه که حضرت عیسی علیه السّلام در آن خانه بود بایستاد؛ دانستند در آن خانه است.
یک چنین حکایتی که قطعاً مجعول است، در انجیل نوشتند و باک از رسوائی نداشتند. برای آنکه به زبان عبری برای اهل بیت المقدس ننوشتند، بلکه برای غریبان نوشتند؛ و در غریبی لاف بسیار توان زد.
و ما یقین داریم هیچ منجّم معتقد نیست با ولادت هر کسی ستاره پیدا میشود، و بالای سر او حرکت میکند؛ نه مجوس به این معتقدند، و نه غیر مجوس.
و نیز گوئیم: قدمای مسیحیان در کشته شدن حضرت مسیح اختلاف داشتند، و در بعض اناجیل مرقوم بود که اصلاً آن حضرت کشته نشد. با آنکه اگر
کسی در شهری کشته شود، از کثرت توجّه مردم به این امور، مخفی نمیماند؛ خصوصاً به دار آویختن.
امّا چون نویسندگان انجیل برای غُرَبا و به زبان غربا نوشتند، و این غربا در بیت المقدس نبودند تا از حقیقت کشته شدن یا نشدن آن حضرت آگاه باشند، نویسندگان انجیل به آزادی تمام هر چه مصلحت دانستند نوشتند و باک نداشتند. و سیصد سال پس از حضرت مسیح، مجلسی تشکیل دادند و علمای نصاری مشورت کردند که چگونه باید اختلاف در این امور را برانداخت؟!
رأیشان بر این شد که از میان انجیلها چهار انجیل را انتخاب کنند و مطالب آنها را صحیح دانند، و ما بقی که حدّ و حصر نداشت باطل دانند. و کشته نشدن آن حضرت در انجیلهای مردود قرار گرفت و غیر رسمی شد.»1و2
فرقهای موجود بین اسلام و مسیحیّت (ت)
از بین رفتن تورات و انجیل واقعی، اثر غضب خداوند بر یهودیان است
از بین رفتن تورات و انجیل، اثر غضبی است که خداوند بر یهودیان متجاوز و ستمگر نموده است. در این صورت خدا کتابشان را برداشت و از میان برد. یهودیان فلسطینی در سایۀ نبوّت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام به بالاترین نعمتهای دنیوی و اخروی رسیدند. از اسارت ذلّتبار فرعونیان خارج
شدند، و هرگونه استقلال و عزّت یافتند. در بهترین و آبادترین اماکن که محلّ نیاکانشان بود سکنی گزیدند. قوانین و فرامین تورات: کتاب آسمانی برای سعادت دارین آنان، راهنمای عجیب بود. امّا در اثر عصیان شدید، و غرور و استکبار و بلندمنشی، تمام آن نعمتها را از دست دادند. خداوند ظالمان را علیه ایشان برانگیخت تا در دو مرحله متفاوت، تار و پودشان را از بین بردند.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: ال الظَّالِمُ سَیْفِی؛ أنْتَقِمُ بِهِ وَ أنْتَقِمُ مِنْهُ.1
«ظالم شمشیر من است؛ بواسطۀ او از دیگران انتقام میکشم، و سپس از خود او انتقام میگیرم.»
بر یهودیان حملههای شدید و خرابیهای فراوان در اثر تجاوزاتشان دست داده است؛ ولی قرآن کریم دو تجاوز را مهمّ میشمرد و آن را فساد در زمین نام مینهد. و بر اثر آن، بختنصّر پادشاه بابل، و تیطوس رومی را بر آنها چنان
مسلّط نمود که از همه مزایای حیات، آنان را فاقد ساخت؛ و تورات و انجیلشان را از میان برد.
بنی إسرائیل یعنی پسران یعقوب، که او پسر إسحاق است. و یعقوب را یهودیان إسرائیل گویند؛ به معنی «کسی که بر خداوند مظفّر گشت». چون بنا به عبارت تورات در هنگام مصارعه و کشتی با فرشته خدا در فَنیئیل، بر آن فرشته پیروز شد؛ فلهذا بدان ملقّب گردید.1
بنی إسرائیل پس از گذراندن چهل سال در تیه و بیابان، و رحلت حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام به فلسطین رفتند. و ولایت امر آنان را یوشع بن نون وصیّ حضرت موسی عهدهدار بود.
مسجدی نداشتند، و عبادات خود را در خیمه انجام میدادند. بیشتر احکامشان قربانی است، و برای هر چیز باید حیوانی قربانی کنند: گاو و گوسفند، و یا مرغ و کبوتر؛ برای طهارت از حیض و نفاس و جنابت.
قربانی انواع دارد، و باید در حضور کاهنی که از پسران هارون باشد انجام گیرد، و در مذبح مخصوص در زمین مقدّس باشد. بدون قربانی، از حیض و جنابت پاک نمیشوند؛ و فرزندشان ناپاک زاده میشود.
بنی إسرائیل تا زمان طالوت پادشاه نداشتند. فقها در میانشان حکم میکردند، و عبادتگاهشان خیمه بود. ذبح و قربانی را در خیمه مینمودند. تا طالوت در جنگ با جالوت بر او غلبه کرد و او را کشت. در این وقت بنی إسرائیل وی را به سلطنت انتخاب کردند؛ و سلطنت از او به حضرت داود و حضرت
سلیمان رسید.
در این حال بیت المقدس را بنا کردند. و سلطنت در اولاد داود به ارث ماند. و تشریفات و تجمّلات شاهانه در میانشان معمول گشت. و اولاد حضرت سلیمان، احکام تورات را ترک کردند و پیغمبران خدا را میکشتند. و از مواعظ و نصائح ابرار و خوبان متّعظ نمیشدند.1 بتپرستی در میانشان رواج یافت.
در این حال بود که خداوند أشَّدُ الْمُعَاقِبِینَ فِی مَوْضِعِ النَّکَالِ وَ النَّقِمَةِ، بر آنها خشم گرفت و بختنصّر را بر آنها مسلّط نمود تا بیت المقدس را با خاک یکسان نمود، و تورات را ناپدید ساخت، و بنی إسرائیل را به اسارت به بابل برد.
بنی إسرائیل چون توبه کردند، خداوند کورش هخامنشی را مسلّط فرمود
تا بابل را از اولاد بختنصّر گرفت و بنی إسرائیل را به فلسطین عودت داد، تا بار دیگر در زمان عزرای کاهن، بیت المقدس را از نو ساختند و به احکام تورات عمل نمودند و دیگر بت نپرستیدند. و یک نفر از اولاد حضرت داود به نام زُروبابِل پادشاه ایشان شد، و تا زمان حضرت عیسی مسیح علی نبیّنا و آله و علیه السّلام همچنان خودشان حکومت داشتند.
و این، آبادانی مجدّد و دوّم بیت المقدس است. (اوّل توسّط حضرت سلیمان، دوّم توسّط عزرا)
آیۀ: لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا؛ دو بار خراب شدن بیت المقدس در اثر خشم خداوند بر یهود
امّا چون یهودیان به حضرت روح الله ایمان نیاوردند و وی و مادرش را متّهم ساختند، و از هر گونه اذیّت و آزار در حقّ وی دریغ ننمودند، برای بار دیگر خداوند بر آنها خشمگین شد، و با اسم أعْظَمُ الْمُتَجَبِّرِینِ خود فِی مَوْضِعِ الْکِبْرِیآءِ وَ الْعَظَمَةِ تیطوس رومی را بر ایشان سیطره داد تا بار دیگر بیت المقدس را خراب کرد و یهودیان را متفرّق ساخت؛ چنانکه تا امروز هم در دنیا پراکندهاند. خداوند در سورۀ اسراء که هفدهمین سوره از قرآن است، به این دو بار خرابی بیت المقدس، و دو بار فساد و فتنۀ یهودیان اشاره نموده است:
وَ قَضَيْنا إِلي بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا* فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِبادًا لَنا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْدًا مَفْعُولًا* ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا* إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِيرًا* عَسي رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ حَصِيرًا.1
«و ما در کتاب، حکم قطعی حتمی صادر نموده، و به بنی إسرائیل ابلاغ نمودیم که: هرآینه شما دو بار در روی زمین فساد میکنید! و هرآینه استکبار و بلندمنشی بزرگ مینمائید! پس چون نوبت وعدۀ اوّل در رسید، ما بندگانی را از خودمان علیه شما برانگیختیم که دارای شدّت و بأس و سختی بسیار بودند. و آنان در گوشهها و زوایای شهرتان وارد شده، و تفحّص و تجسّس بکار بستند، و این وعدۀ شدنی خداوند بود.
سپس ما نوبت دولت و حکمرانی را به شما علیه ایشان دادیم. و با اموال و پسران، شما را امداد نمودیم. و نفرات و افراد شما را بیشتر نمودیم. اگر نیکی کنید، برای خودتان نیکی کردهاید! و اگر بدی کنید، برای خودتان بدی کردهاید! امّا چون نوبت وعدۀ دوّم در رسید، آن بندگان را برانگیختیم تا چهرهها و سیماهایتان را با بدی و زشتی مقهور و منکوب کنند. و در بیت المقدس وارد شوند به همان گونه که در وهلۀ اوّل داخل شده بودند. و آن سرکشی و استکبارتان را ریشه کن کنند، و از بیخ و بن برآرند و تباه سازند!
امید است که پروردگارتان شما را تحت افاضۀ رحمت خود در آورد! و اگر شما بازگشت کنید، ما هم بازگشت میکنیم! و ما جهنّم را مکانِ محیط و حاصر و در بردارنده و دربرگیرندۀ کافران قرار دادهایم!»
از این آیات به خوبی ظاهر است که عزّت و شوکت آنها بعد از واقعۀ اوّل، بواسطۀ توبه و انابه و احسان بوده است. و امّا چون باز خود را دچار عصیان و تمرّد کردند، فلهذا واقعۀ دوّم جزاء لأِعْمالِهِم به وقوع پیوست. و در ضمیر عَلَيْهِمْ در الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ، و نیز در لِيَسُئُوا وُجُوهَكُمْ وَ لِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ، گرچه ظاهراً بهمان کسان سابق برمیگردد که با آنها کارزار کردند و بیت را خراب نمودند؛ امّا بقرینۀ آنکه برای بار دیگر بختنصّر یا بابلیان بدانجا حملۀ ریشهکنکننده ننمودند، استفاده میشود که: ضمیر به مطلق دشمنان و
اعداء برمیگردد، خواه بابلی و خواه رومی باشند. کما اینکه حضرت استاد قدّس الله نفسه هم همینطور استفاده نموده، و منافات با تحقّق مرحلۀ دوّم از طرف رومیان ندیدهاند و فرمودهاند: «قیصر روم: اسپیانوس وزیر خود طوطوز را فرستاد، و تقریباً یک قرن قبل از میلاد بیت المقدس را خراب کرد و آن قوم را ذلیل ساخت.»1
در تورات هم در سفر تثنیه، آیۀ هیجدهم، باب سی و نهم بدین قضیّه اشاره دارد. امّا بازهم یهود منتظرند بار سوّم بیت المقدس آباد گردد؛ و پادشاهی از نسل حضرت داود علی نبیّنا و آله و علیه السّلام در آنجا حکومت کند؛ و یهودیان را بدانجا عودت دهد.
یهودیان این پادشاه را ماشیخ گویند، به معنای مسیح. مسیح در زبان عبری با شین معجمه و یاء مفتوحه است. و استعاره و کنایه از پادشاه است. امّا کتب آنها وعده به آبادانی سوّم بیتالمقدّس نداده است. و فقط در سِفر لَویان، آیۀ بیست و ششم از باب چهل و چهارم، وعده کرده است: به احترام انبیاء و صالحان قدیم، آنان را نابود نکند؛ و با وجودی که در سرزمین دشمنانند عهد خود را با ایشان به انجام برساند.
همین وعده خدا را میبینیم که به منصّۀ ظهور رسیده است؛ زیرا که اقوام پیشین، همچون آشوریان و بابِلیان و عَمالقه و فینیقیان، همگی مضمحلّ و نابود شدند و رسم و اسم آنها از میان رفت، امّا یهودیان با کتاب و دینشان باقی هستند. و این از اخبار به غیب و معجزات انبیای بنی إسرائیل است. چنانکه در سفر مُثنَّیَ، آیۀ بیست و هشتم، از فصل چهل و ششم گوید: برای تو و برای اولاد تو ابداً بجای، آیت و معجزه خواهد بود.
و لیکن این وعدۀ به روی کار آمدن پادشاه و تأسیس دولت مستقلّه نیست؛ و یهود بیخود در سر خود خیال خام میپرورانند. و آیۀ وافی هدایۀ:
ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ.1
«ذلّت و مسکنت بر آنها زده شد؛ و با خشم خدا بازگشتند. زیرا آنان به آیات خدا کفر ورزیده، و پیامبران را بدون حقّ و مجوّز میکشتند. این نقمت و پاداش به سبب گناهی است که مینمودهاند؛ و به سبب اعتداء و تجاوزی است که میکردهاند.» حال و وضع و کیفیّت امرشان را تا روز قیامت روشن ساخته است.
یهود هیچ گریز و گزیری ندارند جز قبول اسلام، و دخول در دین حنیف محمّدی، و ولایت علوی، و تقبّل قرآن عظیم. همانطورکه حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام بدان خبر داده است. و در عهدین تورات و انجیل، از بشارات بر مقدم مبارکش بسیار است.
کتاب «منقول رضائی» تألیف نفیس یک عالم یهودی جدید الإسلام است
چنانکه عالم کامل و خبیر بصیر مطّلع یهودی مذهب که از اعاظم علمای ایشان در طهران بود، در سنۀ ١٢٣٨ هجریّه قمریّه که معاصر حضرت آیة الله العظمی حاج ملاّ أحمد نراقی رضوان الله علیه، و معاصر فتحعلی شاه قاجار بود، به شرف دین مقدّس اسلام نائل شد، و نام خود را میرزا محمّد رضا نهاد. و این سه بیت را خودش سروده است:
از منزل عدم به وجود آشنا شدم | *** | بر امّت کلیم خدا پیشوا شدم |
در مُصحف کلیم و در احکام انبیاء | *** | دیدم محمّد است محمّد رضا شدم |
رفتم ازین جهان به در دوست شادمان | *** | از بهر آنکه طالب دین خدا شدم |
ادلّۀ کتاب «منقول رضائی» در عدم ابدیّت تورات
این عالم خبیر چنانچه از کتاب مؤلّف وی بر میآید، مهارتی عظیم، و اطّلاعی وسیع بر کتب عهد عتیق داشته؛ و با ادلّه و شواهد و براهین قاطع، اثبات نبوّت حضرت ختمی مرتبت را از روی آن کتب میکند.
این مرد بزرگ کتابش را به زبان عبری و خطّ عبری نگاشته است؛ و در سنۀ ١٢٦٦ بجهان ابدی شتافت. قبرش در طهران، خیابان مولوی، محلّۀ باغ فردوس، جنب بیمارستان، در زاویۀ مسجدی است؛ و به بیرون شبّاک دارد. و مردم برای زیارت قبر شریفش بدانجا میروند، و حقیر هم به زیارت قبرش نائل آمدهام.
در سنۀ ١٢٩٢ هجریّۀ قمریّه، دوره ناصر الدّین شاه، عالم ربّانی: مرحوم سیّد علیّ بن حسین حسینیّ با سعی آخوند ملاّ محمّد علیّ کاشانی ملقّب به آقاجانی، و آقا محمّد جعفر برادرزاده مؤلّف، کتاب عبری آن فقید را به زبان فارسی ترجمه و تألیف ثانی نمودند.
اصل این کتاب را خود مؤلّف «منقول رضائی» نامیده و مؤلّف ثانی بر آن نام «إقامةُ الشّهود فی ردّ الیهود فی منقول رضائی» نامیده است.
الحقّ کتابی نفیس و محقّقانه است؛ و حقیر استفادههای شایان از آن بردهام. وی ادلّهای را که أعلام یهود مانند هارم بام، و ربی إسحاق، ابرنبال و غیرهم بر ابدیّت تورات نوشتهاند؛ به ادلّۀ عقلیّه، محقّقانه ردّ میکند.
چون این مرد بزرگ ایمان آورد، تمام بستگان و اولاد و جمع کثیری از یهودیان که به او وثوق داشتند، به دین مقدّس اسلام مشرّف شدند؛ اللهُمَّ احْشُرْهُ مَعَ مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطّاهِرینَ.
بحث یازدهم: قاطعیّت و واسعیّت قرآن عظیم
و تفسیر آیۀ: المص * كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْري لِلْمُؤْمِنِينَ
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم
وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَی أعْدآئِهِمْ أجْمَعینَ مِنَ الآنَ إلَی قِیامِ یَوْمِ الدِّینِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ الْعَلیِّ الْعَظِیم
قالَ اللهُ الْحَکیمُ فی کِتابِهِ الْکَریم:
المص* كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْري لِلْمُؤْمِنِينَ.
(اوّلین و دوّمین آیۀ، از سورۀ اعراف: هفتمین سورۀ از قرآن کریم)
«المص. قرآن؛ کتابی است که به سوی تو فروفرستاده شده است! بنابراین نباید در سینه و اندیشۀ تو، گیری و گرفتگیای از آن ناحیه باشد! و این نزول قرآن، برای آنست که تو مردم را از عواقب اعمال ناپسند و عقائد نکوهیدۀ خودشان بترسانی؛ و برای آنست که نسبت به مؤمنین یادآوری و تذکّری بوده باشد.»
و پس از این آیه میفرماید:
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ* وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتًا أَوْ هُمْ قائِلُونَ* فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ.
«پیروی کنید از آنچه از جانب پروردگارتان به سوی شما فرودآمده است.
و غیر از این پروردگار کسی یا چیزی را ولیّ و قیّم و صاحب اختیار خود قرار نداده، از وی پیروی مکنید! چه کم متذکّر و متوجّه میشوید!
و چه بسیار از اهالی قراء و شهرها که خشم و بأس ما بر آنان وارد شد، و آنها را در حیطه و پرّه قهر و شدّت ما گرفت؛ در وقتی که هنگام شب و بیتوتۀ ایشان بود، و یا در روز، قبل از ظهر وقت استراحت و خواب قیلولۀ آنان.
ایشان در وقت فرودآمدن بأس و عذاب ما هیچ حجّتی برای دفع عذاب نمیتوانستند ارائه دهند و بیان کنند، مگر آنکه گفتند: ما بودیم که بر خود ستم نمودیم. (و این عذاب و بأس و نکال، پاداش و واکنشی است که از کردارمان بما رسیده است. و در حقیقت، خود با دست خود این نقمت و جزا را برای خودمان تهیّه دیده و آماده ساخته بودیم.)»
ترجمه و تفسیر آیۀ صدر مبحث و آیات پس از آن
این آیات پس از آیه قبل که میفرماید: كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ میرساند که: قرآن موجب آرامش دل، و طیّ راه هویدا و مستقیم و بدون حرج و اعوجاج است. و آن گیر و گرفتگی و اضطراب خاطر و تشویش حواسّ، و نگرانی درون و بهم ریختن اعصاب و افکار پریشان شیطانی، ناشی از عدم پیروی از قرآن است که انسانی را به پیروی محض از پروردگار کریمش رهبری نموده، و از هر گونه متابعت و پیروی جز از چنین خدائی بر حذر میدارد.
و سپس میفرماید: فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ* فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ.
«پس البتّه و البتّه ما از آنان که پیامبران را به سویشان ارسال داشتیم بازپرسی نموده؛ و البتّه و البتّه از خود پیامبران نیز بازپرسی مینمائیم. و البتّه و البتّه از روی علم و یقین، شرح قضایا و دعوت و تبلیغ و پذیرش و یا عدم پذیرش قوم را بر آنان بیان خواهیم نمود. و ما به هیچوجه غائب نیستیم؛ و از اعمال و رفتار و
مأموریّت پیامبران، و ردّ و قبول امّتها بیخبر و اطّلاع نمیباشیم!»
قرآن، مطالب خود را با قاطعیّت بیان میکند
ملاحظه کنید چگونه در این آیات با قاطعیّت تمام، مطلب را ادا میکند: این قرآن، کتابی است که از ناحیۀ پروردگارت بسوی تو نازل شده است. بنابراین، هیچگونه ضیق و تنگی و شدّت و سختی و غَلق و اضطرابی نباید از جهت آن در دل تو پدیدار شود! این کتاب، کتاب انذار و اعلام و بیدار باش است که باید بر آن قیام کنی و مردم را بر حذر بداری؛ و برای یادآوری و تنبّه مؤمنین و گروندگان بحضرت ربّ جلیل است.
ای مخاطبین بدین خطاب! بدانید که: اگر چه این کتاب بسوی پیامبر فرودآمده است، لیکن همه شما فرداً فرداً مورد خطاب هستید! بنابراین باید از آنچه را که از جانب پروردگارتان به سویتان نازل شده است پیروی کنید. و هیچ یار و یاوری، مورد اتّکاء و اعتمادی، ولیّ و قیّم و سرپرست و صاحب اختیاری، هیچ همراز و هم سرّی را غیر از خداوند برای خود اتّخاذ ننمائید! چرا افراد اندکی از شما به یاد خدا و ذکر او متذکّر میگردند؟!
عذاب ما به متمرّدان خواهد رسید؛ و بأس و شدّت ما آنها را در عین اعتلاء و بلندی، و در عین تنعّم و خوشی، و در عین غفلت و بیهوشی در خواهد گرفت. ایشان جز اقرار و اعتراف به ستمهای خود چارهای ندارند. و در آن هنگام باید به ظلمها و تجاوزات خود تسلیم شوند.
تمام افراد مخلوقات در نظر ما از این جهت یکسان هستند؛ هم پیامبران خبرآورنده، و هم مردمی که به سویشان خبر آورده میشود. همه در نظر ما و در مرأی و مسمع ماست. همه بندگان صرف و عباد مطلق ما هستند. همه در تحت تکلیف و فرمان ما. نه عیسی میتواند دعوای الوهیّت کند، نه مادرش مریم. از همه و همه سؤال و پرسش میکنیم. از پیامبران میپرسیم: امّتها با شما چگونه رفتار کردند؟ و از امّتها میپرسیم: شما چگونه با آنها عمل نمودید و
اوامر و ارشاداتشان را بجان و دل پذیرفتید؟ و از روی علم و بینائی تمام، بر آنها حکایت میکنیم که: ما پیوسته حاضر و ناظریم. غیبت نداریم. با موجودات معیّت داریم.
آنگاه میبینیم تمام این جملات و عبارات را با تأکیدِ لام قسم و نون تأکید ثقیله در قالب الفاظ ریخته است. و با قاطعیّتی هر چه تمامتر خطابات خود را أدا میکند.
هیچ کتاب سماوی، مثل قرآن قاطعیّت ندارد
هیچیک از کتب آسمانی بقدر قرآن تأکید ندارد. چقدر آیات قرآن با إنّ و أنّ، و لام قسم، و جمله اسمیّه شروع به بیان میکند! چقدر آیاتش دارای قاطعیّت است! هر مطلبی را که میگوید، با قاطعیّت میگوید. گویا مادّۀ اوّلیّه و فلزّی که قرآن را با آن ریختهاند، قاطعیّت است.
آیات زیر را ملاحظه کنید:
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلي بَنِي إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ * وَ إِنَّهُ لَهُديً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ * إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ * فَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ إِنَّكَ عَلَي الْحَقِّ الْمُبِينِ * إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ * وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ.1
«حقّاً این قرآن در بسیاری از چیزهائی که بنی إسرائیل در آن با هم اختلاف دارند، امر واقع و درست را برای آنها حکایت میکند. و حقّاً این قرآن برای مؤمنین کتاب هدایت و رحمت است! حقّاً پروردگار تو در میان آنها با حکم خودش حکم میکند. و اوست که دارای عزّت و علم است.
بنابراین، بر خداوند توکّل کن، و امرت را بدو بسپار؛ زیرا که حقّاً تو بر حقِّ آشکارا و روشن قرار داری! حقّاً تو قدرت نداری که به مردگان گفتاری را بشنوایانی؛ و قدرت نداری به مردمان کَر سخنت را برسانی درحالیکه پشت نموده میگریزند. و تو قدرت نداری کوران را هدایت کنی، و از گمراهی و ضلالتشان بر حذر داری! قدرت نداری که به احدی سخن حقّ را بفهمانی مگر آنکس که به آیات ما ایمان میآورد؛ و سر تسلیم فرودآورده، بحال اسلام درآمده، از روی سلم و سلامت سخنت را میپذیرد.»
در این آیات میبینیم با تأکید و ابرامی تمام، پیامبر را بر جادّۀ حقّ مبین میداند. فلهذا فرمان میدهد که باید توکّل بر او بنمائی؛ و امر خود را از روی جدّ انجام دهی. تحقیقاً این کافران و یهودیانی که سخنت را نمیپذیرند و آیات قرآن را حَکمِ روشنکننده برای رفع اختلاف تورات خود قرار نمیدهند، مرده هستند. مگر میشود به مرده مطلبی را گفت؟! کسی که قلبش مرد و دلش مرد، حقّاً مرده است. مردۀ حقیقی اوست. تو چگونه توقّع داری این مردگان، ایمان بیاورند؟ و گفتارت را به سمع اجابت قبول کنند؟! آخر شخص مرده که مغز ندارد، قلب ندارد؛ مرکز ادراک و تفکیر ندارد.
اینها کر هستند. صدا هر چه بلند باشد، هر چه غوغا و همهمه باشد؛ آدم کر ابداً نمیشنود. زیرا مرکز شنوائی را ندارد. اینها کور هستند. کانون بینش را از دست دادهاند. تو میخواهی کوران را هدایت کنی، و در مسیر مستقیم و منهاج قویم به راه اندازی؟ آنان چشم ندارند. حقّاً چشم ندارند. حقّاً کورند. کوران حقیقی اینچنین مردمی میباشند. اصولاً به کورهای جسمی کور نباید گفت. کور کسی است که بر چشم بصیرتش حجاب افتاده، و روزنهای برای دیدارش باقی نمانده است. اینها کورانند به تمام معنیالکلمه.
بینا کسی است که به خدا ایمان دارد. شنوا کسی است که گوش دلش برای
استماع آیات خدا باز است. اوست که میشنود، و سر در راه تسلیم و عبودیّت حضرت حقّ مینهد.
يس؛ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ* إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ* عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.1
«یس؛ سوگند به قرآن محکم و استوار که تو تحقیقاً از پیغمبران بوده، بر صراط مستقیم میباشی!»
بدون کوچکترین تردیدی، با چنین قاطعیّتی پیامبر را بر نهج راستین و صراط مستقیم، و از افراد مرتبط با عالم غیب، و اتّصال به ملأ اعلی، و از فرستادگان و مأموران حضرت حقّ جلّ و علا میداند.
قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَي اللهِ عَلي بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحانَ اللهِ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ.2
«بگو ای پیغمبر: اینست راه من که از روی بصیرت بسوی خدا دعوت میکنم؛ من و آن کسانی که از من پیروی مینمایند. و پاک و منزّه است خدا، و من از مشرکین به خدا نمیباشم.»
قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ.3
«بگو: خداست که کتاب نور و هدایت را بر موسی فرستاد؛ و سپس آنان را واگذار تا در فرورفتنشان در باطل، بازی کنند.»
ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ.4
«واگذار آنان را بخورند و تمتّع کنند، و آرزو آنها را به لهو و لغو در افکند؛ پس به زودی خواهند دانست.»
فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّي يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ.1
«پس واگذار ایشان را در باطل غوطه خورند و بازی کنند، تا برسند به روزی که به آنها وعده داده شده است.»
فَذَرْهُمْ حَتَّي يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ.2
«پس واگذار ایشان را تا برسند به روزی که در آنروز صعقه و صیحۀ آسمانی آنها را در کام مرگ فروبرد.»
إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.3
«تو قدرت نداری کسی را که دلت بخواهد هدایت کنی؛ و لیکن خداوند است که هدایت میکند کسی را که بخواهد. و او داناتر است به راهیافتگان.»
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللهَ عَلي حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلي وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ.4
«و بعضی از مردم هستند که خدا را بر یک جانب از انحراف عبادت میکند. در این صورت اگر خیری به او برسد دلبستگی پیدا نموده بدان آرامش میپذیرد؛ و اگر فتنه و بلائی پیش آید، بر روی سیما و چهرۀ خود واژگون میشود. هم دنیایش به خسارت زیانبار شده، هم آخرتش. اینست آن خسران با حسرت آشکار.»
يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ
لَنْ يَخْلُقُوا ذُبابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئًا لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ.1
«ای مردمان! مثالی زده شده است، پس گوش فرا دارید! آن کسانی را که شما جز خدا پرستش میکنید، نمیتوانند مگسی بیافرینند؛ گرچه همۀ آنها بر آفرینش آن مگس جمع شوند. و اگر آن مگس از آنان چیزی را برباید، نمیتوانند از آن مگس بگیرند. پس هم طالب که پرستشکننده باشد ضعیف است، و هم مطلوب که پرستیده شده باشد ضعیف است.» هم عابد و هم معبود؛ هم شما که حاجت میجوئید، و هم آنان که بر اریکۀ تصنّعی تکیه داده، خود را حاجتدهنده شما میپندارند.
إخبار قاطع قرآن از حوادث آینده، یکی از معجزات آنست
یکی از قاطعیّتهای قرآن عظیم اخبارهای آنست به مسائل حادثه و وقایعی که در آینده پیش میآید. و بطور حتم و مسلّم، بدون کوچکترین تردید، از آن واقعه خبر میدهد. درحالیکه ابداً اثری از آن نیست. و در موقع إخبار نه تنها زمینه و اثری از آن مشهود نیست، بکله به عکس، موقعیّت و وضعیّت، ایماء و دلالت بخلاف آن دارد.
چون مشرکین مکّه اذیّت و آزار را نسبت به رسول الله از حدّ گذراندند، آن حضرت وحیداً فریداً غریباً به مدینه هجرت فرمود؛ و بعلّت امتناع و إباء خویشاوندان او از طائفه قریش، وطن مألوف و شهر مکّه را ترک گفت. در چنین وضعیّتی خداوند به وی خبر میدهد:
إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلي مَعادٍ.2
«تحقیقاً آنکس که قرآن را بر تو حتم و لازم کرده است، تو را به سوی
محلّ اوّلیّهات بازمیگرداند!»
این آیه در جحفه که وسط راه میان مکّه و مدینه است بر آن حضرت نازل شد. و بازگردیدن او به مکّه کار آسانی نبود. و جز به جنگ و جهاد و فتح مکّه تحقّق نپذیرفت. و آن پس از هشت سال درنگ در مدینه بود. و در این مدّت طویل، ممکن بود پیامبر در غزوات بدر و اُحد و أحزاب و غیرها کشته شود، و یا از دنیا برود، و یا در جنگ مکّه مغلوب گردد. و در هر صورت رجعت آن حضرت به مکّه بعید بنظر میرسید؛ و یا لااقلّ محتمل العدم بود. ولی این کریمۀ مبارکۀ به ضِرس قاطع میگوید: خداوند حتماً تو را به مکّه بر خواهد گردانید.
إخبار غیبی قرآن در آیات سورۀ فتح
و ایضاً در سورۀ فتح، پیش از آنکه مکّه را فتح کنند، خبر فتح مکّه را داده است:
إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا * لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ.1
«ما حقّاً فتح آشکاری را برای تو نمودهایم؛ برای آنکه خداوند گناهان مقدّم و مؤخّرت را بیامرزد!»
و ایضاً در همین سوره میفرماید:
لَقَدْ صَدَقَ اللهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا.2
«هرآینه تحقیقاً که خداوند رؤیا و خواب پیامبرش را به حقّ، راست و
درست نمود، که البتّه شما در مسجد الحرام در صورت اذن و مشیّت الهی با حال امن و امنیّت، بدون اندک خوفی داخل میشوید؛ درحالیکه سرهایتان را بجهت بیرون شدن از احرام تراشیده و یا مویش را کوتاه کردهاید! پس خداوند دانست آنچه را که شما نمیدانید. و پیش از فتح مکّه فتحی دیگر زودتر از آن نصیب شما فرمود.»
بنابراین دو آیه، فتح مکّه دو سال پس از نزول این آیات بود؛ و فتح پیش از آن، فتح خیبر بود که در اوائل سال بعد انجام گرفت.
و ایضاً در همین سوره میفرماید:
وَعَدَكُمُ اللهُ مَغانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطًا مُسْتَقِيمًا* وَ أُخْري لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللهُ بِها وَ كانَ اللهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرًا.1
«خداوند به شما وعده داده است که غنیمتهای بسیاری را میگیرید! پس این غنیمت را زودتر برای شما مقدّر فرمود. و دست مردم را از ایذاء و آزار شما برداشت، برای آنکه برای مؤمنین نشانه و علامتی باشد. و شما را به راه راست هدایت نمود! و باز غنیمتهای دیگری را وعده میدهد که شما قدرت بر اخذ آنها نداشتید. و خداوند است که به آن احاطه دارد. و خداوند بر هر چیز تواناست.»
در اینجا میبینیم خداوند به غنیمتهای بسیاری وعده میدهد؛ اوّل: غنائم مُعجّلَه که زود بدست شما میرسد و آن، غنائم جنگ مکّه و حُنَین و قبائل سرزمین عربستان است.
دوّم: غنائم مملکت ایران و روم است که اعراب بدون اسلام، قدرت بر
آنها را تصوّر هم نمیتوانستند بنمایند؛ و توان دسترسی به آنها را در سر هم نمیتوانستند بپرورانند. امّا به برکت اسلام و نیروی آئین محمّدی بر آن دست یافتند.
إخبار قرآن از غلبۀ رومیان، از معجزات ظاهر آنست
یکی از قاطعیّتهای قرآن که حقّاً از غیبگوئیها و معجزات ظاهر آنست، إخبار آنست دربارۀ غلبۀ رومیان بر لشکر ایران؛ چنانکه در سورۀ روم وارد است:
الم* غُلِبَتِ الرُّومُ* فِي أَدْنَي الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ* فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ* بِنَصْرِ اللهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ* وَعْدَ اللهِ لا يُخْلِفُ اللهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ* يَعْلَمُونَ ظاهِرًا مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ.1
«الم. مغلوب شدند رومیان، در نزدیکترین زمین آنها؛ و آنها بعد از مغلوبیّتشان در مدّت کوتاهی که کمتر از ده سال است غلبه خواهند نمود. در هر حال چه قبل از مغلوبیّت آنها، و چه پس از مغلوبیّت، رشتۀ امر و تدبیر به دست خداست و بس. و در وقتی که رومیان غلبه کنند، مؤمنین دلشاد میشوند، به نصرتی که خداوند به ایشان داده است. خداوند هرکس را بخواهد یاری میکند. و اوست پروردگار با عزّت و با رحمت.
غلبۀ رومیان پس از کمتر از ده سال، وعدهایست که اینک خدا داده است. و خداوند خلف وعده نمیکند؛ و لیکن اکثریّت از مردم نمیدانند. مردم ظاهری را از زندگانی دنیا میدانند و آنها از آخرت در غفلتند.»
تفسیر آیات: الم * غُلِبَتِ الرُّومُ ...
این آیات، داستان جنگ میان ایران و روم را بیان مینماید که چون
ایرانیها وثنیّ و آتشپرست بودند، هر وقت بر رومیان که مسیحی و أهل کتاب بودند در جنگ غلبه میکردند، مشرکین عرب خوشحال میشدند؛ بواسطۀ آنکه دولتی پرقدرت که در آئین با آنها شریک است پیروز گردیده است. و برعکس، مسلمین غمناک میشدند؛ چون دولت مسیح که با آنها در آئین توحید و عمل به کتاب آسمانی شریک است مغلوب شده، و دولت وَثَنی و آتشپرست مظفّر گردیده است.
و هر وقت دولت روم و رومیان غلبه میکردند، مسلمین مسرور و فرحناک میشدند؛ و مشرکین عرب، محزون میگشتند. زیرا مسلمین یک دولت قویّ روم را که در اصل کتاب و توحید با آنها هم مَشْی است پیروز دیده، و دولت قویّ ایرانِ آتشپرست را مغلوب و منکوب.
اجمال و مختصر داستان اینست که در سنۀ ٥٩٠میلادی، بهرام چوبین بر خسرو پرویز غلبه کرده، سر از اطاعت او برداشته، خود مدّعی سلطنت شد. خسرو با دو برادر خود: بَندویه و بسطام با لشکری جرّار و مجهّز به دفع او شتافتند، ولی شکست خوردند. خسرو به روم فرار کرده، بر قیصر که به نام موریق (مُریس Maurice) بود، پناهنده شد. قیصر مقدم وی را بسیار گرامی داشت؛ و از انواع هدایا و جواهرات به وی بخشید، و دختر خود مریم را به حبالۀ نکاح او در آورد؛ و یک سال و نیم در آن دیار به عیش و عشرت پرداخت.
آنگاه موریق، پسر بزرگش را که بناطوس نام داشت، با هفتاد هزار و یا صدهزار لشکر به ایران فرستاد؛ و با معیّت خسرو بالأخره بهرام را شکست داده، بهرام به چین گریخت؛ و به خاقان پیوست و بالأخره توسّط زوجه خاقان به قتل رسید.
خسرو از بناطوس و لشگریان رومی پذیرائی کامل کرده، پس از استقرار سلطنت خود، آنها را با هدایا و تحف فراوان به روم بازگردانید.
چهارده سال که از این قضیّه سپری شد، رومیان موریق و پسرش بناطوس را کشتند، و شخصی به نام فُکاس (قوفا) مدّعی حکومت شد. پسر دیگر موریق به ایران آمد، و از خسرو پرویز برای سلطنت خود کمک خواست.
خسرو پرویز سه نفر از سرلشگران نامی خود را برای برگرداندن تاج و تخت به آن فرزند، با عِدّه و عُدّۀ فراوان به جنگ رومیان فرستاد.
اوّل آنها رمیوزان بود که به صوب شام و فلسطین حرکت کرد. آن دیار را خراب و غارت کرد، و تمام آن نواحی را متصرّف شد. و با کمک بیست و شش هزار یهودی بیت المقدس را محاصره و تصرّف نمود. و صلیب أکبر را، یعنی صلیب حقیقی چوبی که آنها میگویند حضرت عیسی را بر آن به دار زدهاند، و در صندوقی طلائی گذارده و در زیر زمین بجهت حفظ دفن کرده بودند، به ایران فرستاد.
دوّم آنها شاهین بود که به سوی مصر و اسکندریّه پیش رفت. آنها را متصرّف شد، و نوبه را نیز فتح کرده تمام این جاها را تصرّف نموده، کلید اسکندریّه را به ایران فرستاد.
سوّم آنها شهر بَراز بود که به صوب روم و قسطنطنیّه1 پیش رفت. و همه جا را فتح کرده و قسطنطنیّه را نیز محاصره کرده به خلیج رسید. و شکست عظیم را به رومیان در سنۀ ٦١٧ میلادی در کالسِدُن که نزدیک قسطنطنیّه است وارد ساختند.
در این مدّت بود که رومیان، قوفا را که چون مرد هرزه و بدعملی بود کشتند، و هِرْقِل (هِراکْلیُوس) از آفریقا با کشتیهائی به روم آمد. مردم او را پذیرفتند و به حکومت برداشتند؛ چون مردی مؤمن به حضرت مسیح بود، و از
خرابی بلاد و تصرّف آنها بدست ایرانیان مجوسی در ناراحتی بسرمیبرد.
هرقل سفیری نزد خسرو پرویز فرستاد و خود را آماده برای صلح کرد؛ ولی مذاکرات به جائی نرسید. زیرا فتوحات عالمگیر او وی را مغرور و متکبّر کرده بود. خسرو نه فقط برای مذاکرات صلح حاضر نشد، بلکه سفیر را تهدید به قتل نموده، در محبس انداخت که چرا هرقل را در غلّ و زنجیر در جلوی تخت1 من حاضر نکردهای!
پس از آن کالسدن تسخیر شد، و حدود ایران به حدود زمان هخامنشی رسید.
خزائن و مختصّات خسرو پرویز (ت)
این غلبه فارسیان بر رومیان، در دنیا سر و صدائی براه انداخته بود و
غلغلهای ایجاد نموده بود. زیرا دیگر دنیا در دست یک زورمند قویّ بود که رقیب نداشت. و مشرکین مکّه به مسلمین شماتتها میزدند. و به اتّکاء و اعتماد بر دولت مجوس قریب به شرک و وثنیّت، شکست محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم و یارانش را به دل نوید میدادند. زیرا ناحیۀ جنوبی عربستان که یمن بود، در تحت تصرّف و ولایت ایرانیان بود. و از زمانی که انوشیروان به درخواست آنان حبشیها را از آنجا بیرون کرد، جمعی کثیر از ایرانیان در یمن مقیم بودند. و آن ناحیه تحت فرماندهی باذان که دستنشاندۀ او بود اداره میشد. و طبعاً حجاز که شامل مکّه و مدینه بود نیز تحت حکومت آنها بود.
شکست رومیان، رسول خدا و مؤمنین را محزون نمود، و مشرکین را خوشحال. و این در سنۀ هشتم از بعثت رسول خدا بود که پنج سال به هجرت مانده، و مطابق سنۀ چهل و هشت از عام الفیل، و ٦١٧ و ٦١٨ میلادی بود. آیه بر پیغمبر نازل شد: الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِي أَدْنَي الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِي بِضْعِ سِنِينَ.
«رومیان شکست بزرگ را در نزدیکترین جاها به محلّشان (کالسدن، قرب قسطنطنیّه) خوردند. و لیکن ایشان در مدّت کمی که کمتر از ده سال باشد، باز بر فارسیان غلبه پیدا نموده و پیروز خواهند شد.»
این آیه که نازل شد و مؤمنین قرائت میکردند، برای کفّار قابل قبول نبود؛ زیرا ایران با آن قدرت و عظمت و لشگرکشی، و جنگهای پی در پی در مدّت پانزده سال از ٦٠٣ مسیحی1 تا بحال، روز به روز قرین ظفر و غلبه بوده است؛ و با این شکست نهائی کار تمام شده است. وانگهی خزائن و ثروت ایران در آن
زمان از حدّ و حساب بیرون بوده است. خسرو پرویز، صد گنج دارد که یکی از آنها گنج باد آورد است؛1 و دیگر گنجی که به عنوان غنیمت از خاقان ترکستان گرفته است. و آن عبارت بود از ٢٥٦ بار شتر که همگی از طلا و جواهرات نفیس بود. و یک گنج او ٣٤٨ میلیون مثقال زر بود. و در سال سیام سلطنتش با آن جنگهای طولانی و پرخرج، میزان نقدینه او به ١٦٠٠میلیون مثقال طلا میرسید.
نهصد سال است که دست ایران از مصر کوتاه بود، و اینک خاک مصر را تصرّف کرده است که از سرحدّ چین تا آخر خاک مصر را تحت تصرّف دارد. چهارده سال است که با رومیان جنگ دارد؛ و هیچوقت شکست نخورده است.2
نامۀ حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به خسرو پرویز (ت)
و از آن طرف روم بسیار ضعیف؛ غیر از شبه جزیره قسطنطنیّه برای او هیچ باقی نمانده است. همه کشورها را از دست داده است. و از شمال، بلغارها او را تعقیب میکنند. خزانه ندارد، ثروت ندارد.
در این صورت خبر غلبۀ روم بر ایران از نقطه نظر اسباب ظاهری، ممتنع؛ و خبری از تمام جهات برای کفّار و مشرکین غیر قابل قبول بود. و لذا این خبر قرآنی را نیز تکذیب نموده و آن را هم حمل بر سائر دعاوی محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمودند.1
تکذیب مشرکین خبر غلبۀ روم را بر ایران
در اثر آمده است که: چون این آیه که دلالت بر وعده فتح روم پس از چند سالی دارد فرودآمد، روزی اُمَیّة بن خلَف که از مشرکین سرسخت و دشمنان رسول الله بود، از روی اهانت و سستی امر، به أبو بکر گفت: این وعده ابداً درست نیست، و خواهی دید که نخواهد شد.
أبو بکر گفت: من با تو شرط میبندم که اگر تا سه سال رومیان پیروز شوند، تو به من ده شتر بدهی! و اگر مغلوب شوند و غلبهای برای آنها نباشد. من ده شتر به تو بدهم!
چون خبر به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسید، فرمودند: هم در مقدار شتر زیاد کن و هم در مدّت! زیرا معنی بِضْع کمتر از ده است، از سهتا نه را بضع گویند.
أبو بکر مقدار رِهان و گروبندی را با او صد نفر شتر نمود؛ و بر مدّت هم اضافه کرد.
علاّمه طباطبائی قدّس الله سرّه و محمّد حسین هیکل، أدْنَی الأرْضِ را نزدیکترین محلّ رومیان به ارض حجاز که أذرِعات و بُصرَی است دانستهاند؛ و مشیر الدّولة حسن پیرنیا، ظفر را در کالسدن که قرب قسطنطنیّه است گفته است.
و حقیر را گمان آنست که گفتار پیرنیا به صواب اقرب است؛ زیرا اوّلاً:
فتح أذرعات و بصری که از نواحی جنوبی شامات است خیلی زودتر صورت گرفت، و شاید در سنوات ٦١٢ یا ٦١٣ میلادی باشد. در این صورت با خاتمه جنگ و غلبۀ رومیان که در ٦٢٥ صورت گرفته است، دوازده و یا سیزده سال میشود؛ و آیۀ مبارکۀ نصّ است در اینکه میان این دو غلبه کمتر از ده سال بوده است.
ثانیاً: شکست روم را در أذرعات که زمینی است میان مدینه و شام، و بسیار از روم و قسطنطنیّه دور است، نباید شکست روم تلقّی کرد؛ بخلاف کالسدن که قرب پایتخت است. در آنجا شکست را، شکست میتوان گفت.
باری مؤمنین، منتظر فتح رومیان طبق وعدۀ قرآنی بودند. اینک ببینیم بر سر رومیان چه آمده است؟!
جنگهای خسرو پرویز با هرقل امپراطور روم
بواسطۀ تصرّف حکومت ایران زمینهای روم را، بر رومیان مسیحی مذهب بسیار سخت میگذشت. حتّی نجاشی که مسیحی بود، نذر کرد که اگر خداوند زمین او را از دست پارسیان خلاص کند، پیاده از آفریقا به زیارت بیت المقدس برود، و چون رومیان فاتح شدند به نذر خود وفا کرد. و در بین راه بساطها میگستردند و گل و ریاحین میریختند، و او بر روی آنها گام مینهاد تا بدانجا رسید.
هرقل چون خود را در محاصرۀ بلغارها و فارسیان دید، در ابتدا خواست از پایتخت فرار کرده به قرطاجنه (کارتاژ) یکی از شهرهای آفریقا، نزدیک الجزائر برود؛ و با این مقصود خزانه روم را از قسطنطنیّه حمل کرد.
امّا این خزانه بدست سردار خسرو پرویز افتاد، و موسوم به گنج باد آورد شد. ولی روحانیّون مسیحی و مردم به صدا در آمدند، و قرار شد که خزائن و نفائس کلیساها را به مصرف تهیّۀ اردوهای نظامی و جنگ برساند و پس از جنگ آن اموال را با بهرهاش برگرداند.
برای امپراطور روم فقط شهر قسطنطنیّه و قسمتی از یونان و ایطالیا و چند شهر در آفریقا باقی مانده بود.
هرقل دست به دعا و نیاز و مناجات به سوی خدا برداشت. با قشون خود حرکت کرد، در سنۀ ٦٢٢ از بوغاز (تنگه) داردانل گذشت. در نزدیکی ارمنستان جنگی میان او و شهر براز در گرفت که به پیروزی او تمام شد.
هرقل در سال بعد با مردم شمالی خزرها همدست شد، و از طرف لازیکا به ایران لشکر کشید. و خسرو پرویز با قشونی مرکّب از چهل هزار نفر به سوی او شتافته، و در آذربایجان بهم رسیدند؛ و هرقل غالب شد. پس از آن به شهرهای ایران پرداخته، آتشکدهها را ویران ساخت؛ و این در سنۀ ٦٢٣ بود. و بزرگترین آتشکده را که آذرگُشنَسب نام داشت از بین برد. و صلیب عیسی را به بیت المقدس بازگردانید.
در این پیشرویها، رومیان کالسدن را پس گرفتند.
سال بعد هرقل با هفتاد هزار لشکر به جنگ روانه شد. و از رود دجله گذشت و راهزاد سردار ایرانی را با شش هزار بکشت، و شش هزار دیگر بگریختند.
راهزاد در این حال به خسرو پرویز نوشته بود: تعداد لشکر رومیان هفتاد هزار است، و من از عهدۀ مقابله بر نمیآیم. خسرو در پاسخ نوشته بود: از جنگ کردن و ریختن خونتان در راه اطاعت ما که بر میآئید!
باری، آخرین شکست قطعی در سنۀ ٦٢٥ بر قشون ایران واقع شد. و خسرو از محلّ سلطنت، به مدائن رفت، و از روی بیچارگی در آنجا متحصّن شد. و میخواست که تهیّۀ لشکر ببیند و به هرقل حمله کند، که هرقل مظفّرانه به جانب روم روان شد.
این شکست عظیم و غیر مترقّب فارسیان در سنۀ دوّم از هجرت، در روز
غزوۀ بدر اتّفاق افتاد. و مسلمین در آن روز در واقع دو خوشحالی داشتند: یکی ظفر بر دشمنان قریش و غلبۀ اسلام بر کفر. دوّم پیروزی روم بر فارس و غلبۀ مسیحیان بر آتشپرستان که خبرش بعداً رسید.
تنجیز وعدۀ إلهی به غلبۀ روم پس از «بِضع سنین»
باری درست از غلبۀ ایران بر روم در کالسدن که ٦١٧ میلادی بود، تا غلبۀ روم بر ایران که در ٦٢٥ صورت گرفت، هشت سال گذشت؛ و این کمتر از ده سال بود.1
مسلمین به میعاد الهی چنان غرق مسرّت بودند، و کفّار غرق در ماتم که جای تماشا بود!
أبوبکر یکصد شتر گروبندی خود را از ورثۀ امیّة بن خلف گرفت؛ زیرا امیّه در آن تاریخ مرده بود. بعضی گویند: چون گروبندی و رهان تا آن زمان در اسلام حرام نبوده است، لهذا پیامبر در مکّۀ مکرّمه شرطبندی او را امضا نمودند؛ و سپس هرگونه گروبندی و شرطبندی در اسلام حرام شد.
داستان آیۀ مبارکۀ، و حکم قاطع قرآن را دربارۀ غلبۀ روم، بزرگان از اعاظم مفسّران و مورّخان نقل کردهاند. و ما در اینجا این مطالب مذکوره را از استاد عالیقدر فقیدمان حضرت علاّمه آیة الله طباطبائی،1 و محمّد حسین هیکل2 و ابن أثیر جزری3 و طبری4 و میرخواند5 و خواند أمیر6 و پیرنیا،7 از هر کدام گزیدهای را از گفتارشان انتخاب نموده، و مجموعه مطالب از کلمات آنان خارج نیست.
مردم فقط از ظاهر اطّلاع دارند، و از حقیقت بیخبرند
حضرت علاّمه طباطبائی قدّس الله رَمْسَه در ذیل آیۀ وَعْدَ اللهِ لا يُخْلِفُ اللهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ* يَعْلَمُونَ ظاهِرًا مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ، که بعد از بشارت غلبۀ روم آمده است، مطالبی را بیان فرمودهاند که میتوان از آن سه نکتۀ دقیق و بدیعی را استنتاج نمود:
اوّل آنکه: این غلبه بر اساس وعدۀ خداوند است که بر اصل مشیّت و اراده او انجام پذیرفته است. امّا اکثر مردم ربط میان باطن و ظاهر را نفهمیده، و از حقائق باطن و وعد و وعید حقّ متعال خبری ندارند.
دوّم آنکه: مردم فقط به ظاهری از اسباب و مسبّبات، و علل و معلولات
دنیا اطّلاع دارند؛ و از آخرت که باطن و حقیقت دنیاست بیخبرند.
سوّم آنکه: دانستن مردم امور ظاهریّه و دانشهای زندگی دنیا را، بعینه عدم دانستن است. و در حقیقت بر آنها علم و دانش نمیتوان نام نهاد. علم و دانائی منحصر به علوم اخروی و معارفی است که میان دنیا و آخرت، و میان ظاهر و باطن را مرتبط میسازد. فلهذا جمله یَعْلَمُونَ به عنوان بدل از جمله لایعْلَمُون میباشد که پس از آن آمده است.
آیات قاطعۀ قرآن در إخبار به غیب
باری، ما در این امر قاطع قرآن که آیۀ مبارکۀ مذکوره بود سخن را نسبةً به تفصیل آوردیم؛ زیرا از إخبار به غیب قرآن که ابداً شکّی و احتمالی در خلافش داده نشده است و همۀ مفسّرین و مورّخین و حتّی اعداء قرآن ناچار سر تسلیم دربارۀ این قاطعیّت قرآن فرودآوردهاند، این کریمه مبارکۀ است.
آیات ذیل را نیز بنگرید که چگونه به نحو قاطعی حکم به مطلب میکند:
أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ* سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ.1
«بلکه کفّار و مشرکین میگویند: ما همگی پیروز و مظفّر خواهیم بود؛ به زودی همه آنها روی به هزیمت نهاده، پشت نموده فرار میکنند.»
وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْني دُونَ الْعَذابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.2
«و هرآینه ما به آنها از عذاب نزدیک (عذاب دنیا) میچشانیم قبل از عذاب بزرگتر، به امید آنکه بازگردند و توبه کنند.»
در اینجا مراد از عذاب نزدیک، عذاب در دنیا از جنگ و جرح و قتل و اسارت است، در مقابل عذاب دوزخ؛ زیرا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (به امید
آنکه بازگردند) قرینه است برای این معنی. اگر عذاب نزدیک یکی از عذابهای برزخی و یا دم مرگ بود، دیگر کار یکسره بود و امید مراجعت از گناه در میان نبود.
وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ* إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ* وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ* فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّي حِينٍ* وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ.1
«و هرآینه به تحقیق که امر و اراده و گفتار حتمیّۀ ما دربارۀ بندگان ما که پیمبرانند، از پیش گذشته است که ایشان البتّه مظفّر و پیروزند؛ و تحقیقاً لشکر ما غالب میشوند. بنابراین، اینک (تا وقتی که آن زمان نرسیده است) از این مشرکین روی بگردان. و آنها را ببین، که به زودی آنها هم میبینند (چه بر سرشان میآید!).»
وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذابًا دُونَ ذلِكَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.2
«و حقّاً برای آنان که ستم میکنند، عذابی است زودتر از قیامت؛ و لیکن اکثر آنها نمیدانند.»
إِذا تُتْلي عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ* سَنَسِمُهُ عَلَي الْخُرْطُومِ.3
«چون آیات ما بر او خوانده شد، گفت: اینها نوشتههای پیشینیان است. ما به زودی بر بینی او داغ مینهیم (که اثرش همیشه معلوم است).»
این آیات راجع به ولید بن مغیره در مکّه نازل شد که از مشرکان و
مخالفان رسول خدا بود. و چون آیات قرآن برای او خوانده شد، گفت: مطلب تازهای نیست؛ همان افسانهها و مطالب گذشتگان است. خداوند به قاطعیّت میگوید: ما بر خرطومش یعنی بر روی دماغش داغی میگذاریم که از بین نرود.
این مرد در جنگ بدر که در مدینه واقع شد، و در سال دوّم از هجرت بود، با مشرکین به جنگ پیغمبر آمد، و شمشیری از مسلمین بر روی بینیاش خورد که تا آخر عمرش اثرش باقی بود.1
این آیۀ در سورۀ ن وَ الْقَلَم است که در بدو بعثت نازل شده است و تا غزوه بدر، چهارده، پانزده سال طول کشیده است. ولید بن مُغیره یکی از آن دو مرد عظیمی است که مشرکین میگفتند: چرا قرآن بر یکی از این دو مرد (ولید بن مغیره و عروة بن مسعود ثقفیّ) که اوّلی در مکّه و دوّمی در طائف بود، فرودنیامد؟
او همان کسی است که وصفش در سورۀ المدّثّر که آنهم در اوائل بعثت رسول الله در مکّه نازل شده است، آمده است. که چون رسول خدا را نزد او بردند، و آن حضرت آیات را قرائت فرمود، گفت: سه روز به من مهلت دهید، تا پاسخ را بگویم. پس از سه روز گفت: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ.2
«قرآن نیست مگر سحر و جادوئی برگزیده و انتخابشده (که حائز اثر
قویّ در نفوس است).»
عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضي وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللهِ وَ آخَرُونَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ.1
«خداوند میداند که: گروهی از شما مریض میشوند؛ و گروه دیگری برای طلب روزی از فضل خدا سفر میکنند. و گروه سوّمی در راه خدا به جهاد برخاسته کارزار مینمایند.»
این آیه نیز در بدو بعثت در مکّۀ مکرّمه نازل شد. و در مدّت سیزده سال توقّف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مکّه، جنگی واقع نشد. جنگها و غزوات پس از هجرت و همه در مدینه بوده است.
در این صورت چگونه با قاطعیّتی تمام خبر از غیب میدهد؟ و از کارزار مسلمین پس از سالیان متمادی پرده برمیدارد؟
در مکّه و در ابتدای بعثت، رسول خدا یاوری نداشت؛ و مؤمنین در نهایت ضعف بودند. اوّلاً این خبر بدون هیچ زمینهای از قرآن صادر شد. و ثانیاً ممکن بود پیش از قوّت یافتنِ مسلمین، پیغمبر را بکشند، و یا اجل وی دررسد و هرگز به جهاد نائل نگردد. امّا به قاطعیّتی همچون کوه استوار خبر از حیات خود و جهاد مسلمین پس از هجرت میدهد.
لَهُمْ عَذابٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ ما لَهُمْ مِنَ اللهِ مِنْ واقٍ.2
«از برای آنهاست عذابی در زندگانی دنیا؛ و هرآینه عذاب آخرت سختتر است. و آنها از گزند و واردهای که از جانب خدا به ایشان رسد، حافظ
و نگهبانی ندارند!»
این آیه نیز مکّی است؛ زیرا در سورۀ رعد است که از سُور مکّیّه است. و خداوند مُستهزئین رسول خود را بدین آیه وعید میدهد که: جنگ و قتل و زخم و نکبت دامنگیرشان میشود.
أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ.1
«آیا آن خداوند که بیچارگان و درماندگان را درحالیکه او را بخوانند اجابت میفرماید، و گزند و بلا را از آنها برمیدارد، و شما را خلیفه در روی زمین میگرداند (سزاوار پرستش است یا آن چیزی که شما شریک او قرار میدهید)؟!»
این کریمۀ مبارکۀ که در سورۀ نمل است، و آنهم از سورههائیست که در مکّه نازل شده است، مسلمانان را وعده به حکومت و استخلاص از ذلّت و آزار اهل مکّه میدهد.
وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقًا.2
«و بگو ای پیامبر: حقّ آمد، و باطل محو و نابود شد. که حقّاً باطل نابود شدنی است!»
این آیۀ شریفه در سورۀ إسراء میباشد؛ و آنهم از سُور مکّیّه است.
وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا.3
«خداوند وعده داده است آن کسانی را از شما که ایمان آورده و کارهای صالحه انجام میدهند، که آنها را فرمانفرمای جهان و خلیفه در روی زمین بنماید؛ همانطورکه پیشینیان از آنها را فرمانفرما نموده و خلیفه گردانیده بود. و خداوند دینی را که خودش برای ایشان میپسندد، برای آنها ثابت و استوار کند. و پس از ترس و دهشت، آنان را ایمنی و امنیّت دهد.»
این آیه صریح است در آنکه خداوند به مؤمنین، حکومت و قدرتی در روی زمین عنایت میکند که دولتی همچون ساسانیان و هخامنشیان و رومیان و اهل بابل و کلده، بلکه بالاتر و مهمتر داشته باشند. این وعده انجام گرفت و حکومت و اقتدار مسلمین در دنیا بینظیر شد. و إن شاء الله دولت حقّۀ حضرت قائم آل محمّد علیهم السّلام که عالیتر و پاکتر است در پیش است؛ و ما در انتظارش میباشیم.
هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.1
«اوست آنکه پیغمبر خود را به راهنمائی و دین حقّ فرستاد تا او را بر تمام ادیان غلبه دهد؛ و اگر چه مشرکین ناپسند دارند.»
قاطعیّت آیات قرآن به هیچوجه با ظواهر امر قابل توصیف نبود
و از این قبیل آیات در قرآن شریف بسیار است. اگر کسی به تاریخ اسلام بالأخصّ دوران بعثت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مکّه آشنا باشد به خوبی میداند که: این قاطعیّت آیات قرآن مجید به هیچوجه من الوجوه با ظواهر امر از غلبه و استیلای کفّار و مشرکین و آزارها و اذیّتهای آنان چه دربارۀ خود رسول الله، و چه دربارۀ کسانی که ایمان میآورند، قابل توصیف نیست.
گروهی از مؤمنین به رسول خدا همچون خَبّاب بن أرَتّ، و بَلال بنرِباح
و پدر عمّار بن یاسر به معذّبین مشهورند؛ یعنی شکنجهشدگان بدست کفّار قریش در مکّه بجرم اسلام.
داستان رفتن رسول خدا سه سال در شعب أبی طالب با مسلمین، و تحریم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی مشرکین آنها را، در تاریخ اسلام فصل جداگانهای دارد.
هجرت مسلمین به حبشه و اقامت طولانی آنها در آنجا، فصل دیگری را در تاریخ اسلام باز میکند.
گفتار مورّخین خارجی، در اینکه پیامبر اسلام به گفتار خودش ایمان داشته است
غالب از مستشرقینی که در احوال پیامبر اسلام و کیفیّت دعوت و تاریخ او بحث و غور نمودهاند و کتابها و رسالههائی در این باب نوشتهاند، معتقدند که: آن حضرت به گفتار خود ایمان راسخ داشت، و حقّاً خود را صاحب وحی و ربط با ملائکه میدانست؛ و بر حسب این ایمانِ به وظیفه و مأموریّتش حرکت میکرد.
شیخ محمّد عبده در ذیل آیۀ مبارکۀ:
آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ.1
«ایمان آورده است پیغمبر ما به آنچه از ناحیۀ پروردگارش به او نازل شده است؛ و مؤمنین نیز ایمان آوردهاند.»
میگوید: «معنی این آیه آنست که: تصدیق کرد رسول ما به آنچه از جانب پروردگارش در این سوره و غیر این سوره، از عقائد و احکام و سنن و بیّنات و هدایت، به سوی او فرودآمده است. و این تصدیق از روی اذعان و اطمینان دل او بوده است؛ و همچنین مؤمنین از اصحاب او علیهم الرّضوان.
و شاهد بر این ایمان اثری است که در نفوس زکیّه و همّتهای عالیه و
اعمال مرضیّه آنان گذارده است. و خداوند بزرگترین شاهد است.» آنگاه میگوید:
«بسیاری از دانشمندان اروپائی که از شئون مسلمین و علومشان و از سائر شئون امّتهای شرقی بحث کردهاند، اعتراف نمودهاند که: پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دارای عقیدۀ جزمی بود به اینکه پیغامآور از جانب خداست، و به او وحی میشود. امّا دانشمندان فرنگ در سابق اینطور نبودند، بلکه اتّفاق داشتند بر آنکه پیغمبر ادّعای وحی میکند بجهت آنکه آن را نزدیکترین راه برای نشر حکمت خویش، و قانع نمودن به فلسفۀ خویش، و یا نیل به سلطنت و قدرت خود میدید؛ درحالیکه خودش واقعاً بدانها معتقد نبود.»1
جرجی زیدان مسیحی نیز این گفتار را تأیید میکند. او میگوید: «پارهای از نویسندگان غیر مسلمان، گمان کردهاند پیغمبر بزرگ (ص) برای ریاست و دنیاداری به این کار مهمّ دست زد. ولی ما معتقدیم که این گمان آنها بیپایه و مایه میباشد؛ زیرا تاریخ دعوت اسلام گواهی میدهد که: پیغمبر (ص) [به نبوّت خود] از روی کمال خلوص و ایمان، و بدون هیچ نظر دنیوی به دعوت مبادرت نمود.
پیغمبر اسلام (ص) به نبوّت خود ایمان و اطمینان قطعی داشت؛ و مسلّم میدانست که از طرف خداوند برای دعوت مردم برانگیخته شده است. و اگر این ایمان قطعی و کامل نبود، آن همه رنج و آزار را تحمّل نمیتوانست.»
آنگاه جرجی زیدان شرحی از رنجهای پیغمبر را بیان میکند، تا میرسد به
اینجا که میگوید:
«پس از مرگ ابو طالب و خدیجه، کار بر پیغمبر دشوار شد، و قوم قریش از هر سو بر وی تاختند، بخصوص أبو لهب و حکم بن [أبی] عاص و عقبة بن أبی معیط همسایگان پیغامبر زیادتر از سائرین او را آزار میدادند. و غالبا هنگام نماز، شکنبه بر سر و روی پیغمبر اکرم (ص) خالی میکردند، و خوراکش را آلوده میساختند.
پیغمبر (ص) از مکّه به طائف رفت تا مگر در آنجا یار و یاوری بیابد. ولی در آنجا نیز چیزی جز دشنام و آزار ندید. تا آنجا که مردم طائف دستهای از نادانان و اراذل خود را بطرف حضرت رسول میفرستادند که با او ستیزه کنند، و به رویش داد زنند. و همینکه پیغمبر (ص) از آنان کناره میگرفت و به گوشهای پناه میبرد، عدّهای میآمدند و فرومایگان را میراندند.
پیغمبر (ص) تمام این رنجها را تحمّل میکرد، و دعوت خود را ادامه داده، فقط پیش خداوند خویش از نادانی مردم شکوه میکرد.
باری، حضرت رسول (ص) از طائف به مکّه برگشت، و دشمنان خویش را بدتر از سابق دید. بقسمی که هرکس از دور و نزدیک با او به ستیزه برمیخاست و او را تهدید میکرد. پیغمبر با اراده ثابت و محکم بر این مصیبتها صبر میکرد؛ در صورتی که حتم داشت اگر از دعوت خود دست بردارد، همه نوع با او همراهی و مهربانی خواهد شد. ولی رسول خدا از دعوت بازنمیگشت، چون به نبوّت خود ایمان کامل داشت و میدانست از طرف خدا مأمور به این دعوت میباشد.»1
صبر و تحمّل رسول الله بر آزار و اذیّت و تکذیب و استهزاء کفّار
داستان رفتن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به طائف و مرارتهای حاصل از این سفر بسیار تکاندهنده است.
طبری در تاریخ آورده است که: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مکّه پیوسته مردم را در آشکارا و پنهانی به خدا دعوت میکرد، و بر آزار و اذیّت و تکذیب و استهزاء ایشان صبر میکرد؛ تا به جائی که یکی از کفّار هنگامی که آن حضرت مشغول نماز بود، رحم گوسفند (مشیمه و بچهدان که در شکم گوسفند، بچه در آن قرار دارد و آغشته به خون و کثافات است) را بر پیامبر افکند. و در وقتی که ظرف غذای پیامبر بر روی آتش در حال پختن بود نیز بچهدان گوسفند را در آن انداخت و آلوده ساخت.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چون از منزل خارج میشد، آن مشیمه و رحم افکنده شده در خانه خود را با خود میآورد، و بر در خانه آن افکننده (که همسایه او و از ارحام او بود) میایستاد و میگفت: یَا بَنِی عَبْدِ مَنافٍ! أیُّ جِوَارٍ هَذَا؟! «ای فرزندان عبد مناف!1 این چگونه همسایهداری است؟!» و سپس آن بچهدان را به دور میافکند.
از این گذشته، أبو طالب و خدیجه هر دو در یک سال درگذشتند. و این، سه سال قبل از هجرت بود. و درگذشتن آنها مصیبت عظیمی را بر رسول خدا وارد کرد. زیرا قریش توانستند پس از رحلت أبو طالب علیه السّلام اذیّتهای تازهای را بر آن حضرت وارد سازند که پیش از آن قدرت نداشتند. حتّی بعضی از آنها خاک بر سر آن حضرت پاشید.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم با آن حال داخل خانۀ خود شد و
خاکها بر سرش بود.
یکی از دختران او برخاست تا خاکها را بشوید. و درحالیکه به شستن اشتغال داشت گریه میکرد؛ و رسول خدا به او میگفت: یَا بُنَیَّةُ! لاَ تَبْکِی؛ فَإنَّ اللهَ مَانِعٌ أبَاکِ! «ای نور دیده من! گریه مکن؛ زیرا خداوند پدرت را حفظ میکند!»
رسول خدا میفرمود: آزارها و شدائدی که قریش بر من وارد ساختند، عمده آنها پس از مرگ أبوطالب بود. مَا نَالَتْ مِنِّی قُرَیْشٌ شَیْئًا أکْرَهُهُ حَتَّی مَاتَ أبُوطَالِبٍ.1
سفر رسول الله به طائف برای دعوت به خدا
چون أبو طالب وفات کرد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به طائف رفت تا از طائفه ثقیف نصرت و عزّت و قوّت طلبد، در برابر قوم و خویشاوندانش که سدّ راه تبلیغ رسالات الله او بودند. و در این سفر تنها بود. وقتی که به طائف رسید، قصد کرد به نزد چند نفر از مردم ثقیف برود که در آنروز از بزرگان و اشراف آنجا بودند. و آنها سه برادر بودند: عبد یالیل و مسعود و حبیب که پسران عمرو بن عمیر بودند. و در خانه ایشان زنی از قبیله قریش بود از طائفۀ بنی جُمَح.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نزد آنان نشست و آنها را به خدا دعوت کرد. و دربارۀ اینکه از مکّه به سوی آنها آمده است برای اینکه ایشان وی را در نصرت اسلام و قیام علیه مخالفان از خویشاوندانش یاری کنند سخن گفت.
یکی از آنها گفت: در خانه کعبه را کنده است آنکس که بپذیرد تو رسول خدائی!
دیگری گفت: خدا کسی را غیر از تو سراغ نداشت تا به پیغمبری بفرستد؟!
سوّمی گفت: سوگند به خدا من با تو ابداً یک کلمه هم حرف نمیزنم! زیرا اگر همانطورکه میگوئی حقیقة رسول خدائی، شأن و منزلتت عظیمتر است از اینکه کلام را بر تو برگردانم و سخن گویم. و اگر دروغ بر خدا میبندی، سزاوار شأن من نیست با دروغگوئی همچو تو به سخن درآیم!
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درحالیکه از خیر و مساعدت طائفۀ ثقیف مأیوس شد، به آنها گفت:
إنْ فَعَلْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ، فَاکْتُمُوا عَلَیَّ! «این کارهائی را که با من کردید، کتمان کنید و به کسی نگوئید!»
زیرا رسول خدا ناپسند داشت این جوابها و عدم قبول و اهانتها به خویشاوندان او برسد، و آنها را بیشتر جریّ کند.
آزار و اذیّتهای مردم طائف به رسول خدا
امّا آنها تقاضای رسول خدا را قبول نکردند. آنگاه تمام مردم پست و رذل و سفله، و غلامانشان را وادار کردند تا بر پیغمبر بشورند و او را سبّ و شتم کنند، و فریاد و غوغا و جنجال در آورده بر رویش صیحه زده، داد و بیداد کنند. این کار را که سفیهان و غلامان کردند، صدا پیچید و مردم همه دور پیغمبر جمع شدند؛ و او را هُوَ و دنبال کردند. و پشت او حرکت کرده تا از آن مکان بردند، تا اجباراً و اضطراراً در باغ عُتبة و شَیبة که دو پسر رَبیعة بودند داخل کردند. در این حال دو پسر ربیعه خودشان در باغ بودند.
چون رسول خدا را در باغ کردند، سفیهان و اراذل ثقیف که وی را دنبال کرده بودند برگشتند.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در زیر سایۀ شاخهای از انگور نشست، و دو پسر ربیعه او را نگاه میکردند. و آنچه از سفیهان ثقیف به آن حضرت رسیده بود، تماشا کردند. رسول خدا که آن زن قریشی از بنی جمح را دید گفت: مَاذَا لَقِینَا مِنْ أحْمَآئِکِ؟!
«چقدر ما از دست شوهر تو و برادرانش مصیبت دیدیم؟!»
چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در زیر درخت انگور آرام گرفت، به خدا عرض کرد:
اللهُمَّ إلَیْکَ أشْکُو ضَعْفَ قُوَّتِی وَ قِلَّةَ حِیلَتِی وَ هَوَانِی عَلَی النَّاسِ، یَا أ رْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
أنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِینَ وَ أنتَ رَبِّی، إلَی مَنْ تَکِلُنِی؟! إلَی بَعِیدٍ
یَتَجَهَّمُنِی؟! أ وْ إلَی عَدُوٍّ مَلَّکْتَهُ أمْرِی؟!
إنْ لَمْ یَکُنْ بِکَ عَلَیَّ غَضَبٌ فَلاَ اُبَالِی؛ وَلَکِنَّ عَافِیَتَکَ هِیَ أ وْسَعُ لِی.
أعُوذُ بِنُورِ وَجْهِکَ الَّذِی أشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُمَاتُ وَ صَلُحَ عَلَیْهِ أمْرُ الدُّنْیَا وَ الآخِرَةِ مِنْ أ نْ یَنْزِلَ بِی غَضَبُکَ، أ وْ یَحِلَّ عَلَیَّ سَخَطُکَ!
لَکَ الْعُتْبَی حَتَّی تَرْضَی. لاَحَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِکَ!
«خداوندا! من شکوه و گلایۀ خودم را به سوی تو آوردم از ضعف و ناتوانیم، و از کمیِ تدبیر و چاره اندیشیم، و ذلّت و خواریم در نزد مردمان؛ ای بهترین رحمتآورندگان!
خداوندا توئی پروردگار مستضعفان! و توئی پروردگار من! تو مرا به که وامیگذاری؟! آیا به دوری که با من روی ترش کند و ابرو درهم کشد؟! یا به دشمنی که کار مرا به او سپردهای؟!
اگر این رفتارت با من از روی غضب بر من نباشد، باکی ندارم. امّا عافیت تو1 برای من وسعتش از همه چیز بیشتر است. (عافیت تو بقدری برای من گسترش دارد که تمام این مصائب و بلایا را در خود میگیرد و هضم میکند.)
من پناه میبرم به نور روی تو که تاریکیها بدان روشن شد، و کار دنیا و آخرت به آن صلاح پذیرفت؛ مبادا که غضب تو بر من نازل شود، و یا خشم تو در آستان من داخل گردد. رضا از آن تست، بنابراین هر کاری که رضایت تو در آن است انجام میدهم تا از من راضی شوی؛ و هیچ دگرگونی و تغییری، و هیچ
قدرت و قوّتی نیست مگر به تو.»
چون عتبه و شیبه دو پسران ربیعه آنچه را که بر سر پیغمبر آمده بود دیدند، رحمشان جنبش کرد و غلام نصرانی خود را که نامش عدّاس بود فراخواندند و گفتند: خوشهای از این انگور بچین و در آن طبَق بگذار و نزد آن مرد ببر، و به او بگو از آن بخورد.
عدّاس از انگور چید، و رفت تا آن را در مقابل رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نهاد. چون رسول خدا دستش را بر آن گذارد تا بردارد گفت: بِسمِ اللهِ، و سپس خورد.
عدّاس نگاهی به رسول الله کرد و گفت: قسم به خدا این سخن را اهل این شهر نمیدانند!
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: ای عدّاس! تو از اهل کدام شهر میباشی و دینت چیست؟!
گفت: من نصرانی هستم، و مردی هستم از اهل نَینوی.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آیا از شهر مرد صالح: یونس بن مَتَّی میباشی؟!
گفت: تو چه میدانی یونس بن متّی کیست؟!
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: او برادر من است. او پیغمبر بود؛ و من نیز پیغمبرم!
عدّاس خود را بر روی رسول خدا انداخت؛ سر و دستها و پایهایش را میبوسید.
یکی از پسران ربیعه به دیگری گفت: بدانکه این مرد غلامت را بر تو ضایع کرد!
چون عدّاس برگشت نزد آن دو نفر، به او گفتند: ای وای بر تو ای عدّاس!
چرا سر و دست و پای این مرد را بوسیدی؟!
عدّاس گفت: ای آقای من! در تمام روی زمین بهتر از این مرد وجود ندارد؛ مرا به چیزی خبر داد که غیر از پیغمبر کسی از آن خبر ندارد.
گفتند: ای وای بر تو! ای عدّاس مواظب باش تو را از دینت برنگرداند! زیرا که دین تو از دین او بهتر است!
استماع جنّ آیات قرآن را در بازگشت رسول الله از طائف
سپس رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از طائف بیرون آمده، درحالیکه از کمک و مساعدت و خیر ثقیف ناامید شد؛ به سوی مکّه رهسپار گشت. آمد و آمد تا در وسط شب به نَخْلة1 رسید. برخاست برای خواندن نماز. جماعتی از جنّیان که هفت نفر بودند و از جنّ اهل نَصیبَین یمن بودند، از آنجا عبور میکردند؛ و گوش به قرآن رسول خدا که در نماز میخواند دادند.
چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از نماز فارغ شد، ایمان آورده و اجابت دعوت و آیات خدا را کرده، برای ارشاد و هدایت قومشان بدان سمت روان شدند.
سپس خداوند در قرآن کریم قصّۀ آنان را بیان کرد:
وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلي قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ* قالُوا يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتابًا أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسي مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ وَ إِلي طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ* يا قَوْمَنا أَجِيبُوا داعِيَ اللهِ وَ آمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ.2
«و به یاد آور زمانی را که ما نفراتی از طائفۀ جنّ را به سوی تو منعطف
نمودیم تا قرآن را گوش کنند.
چون آنها نزد رسول الله حضور یافتند، به همدیگر گفتند: ساکت شوید! چون آیات قرآن را شنیدند و نماز رسول خدا به پایان رسید، رو به سوی قوم خود کرده، رفتند تا آنها را بترسانند.
گفتند: ای قوم ما! تحقیقاً ما شنیدیم کتابی را که بعد از موسی نازل شده، و آنچه را که در برابر آنست تصدیق مینماید؛ و به سوی حقّ و به سوی طریق مستقیم رهبری میکند.
ای قوم ما! این دعوتکنندۀ به خدا را اجابت کنید. و به او ایمان آورید تا خدا از گناهانتان بگذرد؛ و از عذاب دردناک، شما را در پناه خود آورد!»
و نیز خداوند در قرآن فرموده است:
قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِ1 تا آخر قصّه آنان که در این سوره آمده است.
نامهای این نفرات هفتگانه عبارت است از: حسّا و مسّا و شاصر و ناصر و اینا الأرد و اینین و الأحقم.
پناه خواستن رسول الله در وقت ورود به مکّه از بعضی از کفّار برای تبلیغ رسالات خدا
پس از آن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روی به مکّه آورد. و قوم و خویشاوندانش در شدیدترین وجهی از مخالفت و دوری از دین او بپاخاسته بودند؛ مگر مقدار کمی از مستضعفین که به او ایمان آورده بودند.
در میان راه، بعضی از اهل مکّه به او برخورد کرد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او گفت: اگر من پیغامی به تو بدهم برای مکّه، تو آن را از جانب من میرسانی؟! گفت: آری!
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: برو نزد أخنس بن شریق و به او بگو: محمّد میگوید: آیا تو مرا در پناه خود میگیری، تا رسالت پروردگارم را تبلیغ کنم؟!
آن مرد آمد و به او گفت. أخنس در پاسخ گفت: إنَّ الْحَلِیفَ لاَ یُجِیرُ عَلَی الصَّرِیحِ. «شخص معاهد و متعهّد، شخص رها و بدون معاهده را پناه نمیدهد.» و با این بهانه ردّ کرد.
آن مرد به نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد، و وی را بدین پاسخ خبر داد.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: آیا باز برمیگردی به مکّه؟! گفت: آری.
حضرت فرمود: برو نزد سُهَیل بن عَمْرو و به او بگو: محمّد میگوید: آیا مرا پناه میدهی تا رسالات پروردگارم را برسانم؟!
پس آن مرد پیش سهیل آمد. سهیل گفت: به او بگو: إنَّ بَنِی عَامِرِ بْنِ لُؤَیٍّ لاَ تُجِیرُ عَلَی بَنِی کَعْبٍ!
«پسران بنی عامر بن لؤیّ، به پسران بنی کعب پناه نمیدهند!»
آن مرد به نزد رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد، و جواب را آورد.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم باز به آن مرد فرمود: آیا باز برمیگردی به مکّه؟! گفت: آری!
حضرت فرمود: برو نزد مُطعِم بن عَدیّ و به وی بگو: محمّد میگوید: آیا مرا در پناهت میگیری تا رسالات پروردگارم را برسانم؟!
مُطعم گفت: آری، محمّد داخل شود. آن مرد برگشت. رسول خدا را خبر داد.
مطعم بن عدیّ خودش و پسرانش و پسران برادرش لباس جنگ پوشیدند و با سلاح داخل مسجد الحرام شدند. چون أبو جهل چشمش بدو افتاد گفت: أمُجِیرٌ أ مْ مُتَابِعٌ؟! «آیا خودت کسی را در پناه گرفتهای، یا به دنبال پناه دیگری هستی؟!» گفت: من خودم پناه دادهام.
أبو جهل گفت: آنکس را که تو پناه دهی، ما نیز پناه میدهیم!
در این حال رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم داخل مکّه شدند و ماندند. و روزی درحالیکه مشرکین در کنار کعبه بودند، داخل مسجد الحرام شدند. چون چشم أبو جهل به آن حضرت افتاد، گفت: هَذَا نَبِیُّکُمْ یَا بَنِی عَبْدِ مَنَافٍ؟! «اینست پیغمبر شما ای پسران عبد مناف؟!»
عُتبة بن رَبیعة گفت: چه انکاری داری که از میان ما پیغمبری یا پادشاهی برخیزد؟!
این خبر بگوش رسول الله رسید، و یا خودشان شنیدند. آنگاه به سوی ایشان آمدند و گفتند:
امّا تو ای عُتبة بن ربیعه! سوگند به خدا، نه از برای حمایت خدا، و نه از برای حمایت رسولش این جواب را به أبو جهل دادی! و لیکن بر دماغت برخورد، و برای حمایت باد بینیات چنین گفتی!
و امّا تو ای أبو جهل بن هشام! سوگند به خدا که زمان خیلی درازی از روزگار نمیگذرد که کم میخندی و بسیار گریه میکنی!
و امّا شما ای جماعت قریش! سوگند به خدا که زمان درازی نمیگذرد تا اینکه از روی اکراه و ناپسندی در آنچه که انکارش را دارید داخل خواهید شد.»1
پیامبر در طائف، تکوتنها با قاطعیّت دعوت خود را نمود
باری! این قضیّه سفر رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم به طائف و
جریانات واقعهای را که ذکر کردیم، بسیار عجیب است.
اوّلاً: میرساند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مکّه بقدری مورد اذیّت و آزار بودند که امان نداشتند، و خون آن حضرت قیمتی نداشت. و ارحام و اقوام او از همه بیشتر آزار میدادند؛ تا جائی که از مردم ثقیف برای دفع خویشاوندانش استنصار میکند. و دلیل این مطلب آنکه در موقع مراجعت پناه میخواهد. بدون پناه در خطر است. در خطر جدّی و حتمی. و لذا از کافر پناه میخواهد، تا در پناه او بتواند سخنش را بگوید و تبلیغ رسالات خدا بنماید. در مکّه یک نفر مسلمان قدرتمند نیست که بتواند او را در امان خود بگیرد.
و اگر کسی بگوید: برای او چه اهمّیّت دارد؟ بگذار کشته شود! جواب آنست که: بر او واجب است رسالتهای خداوند را به مردم برساند. و با کشته شدن و خود را بکشتن دادن، و یا در حیات و زندگی اندک مسامحه نمودن، مأموریّت عمل نمیشود و مورد مؤاخذۀ خدا قرار میگیرد. عمدۀ مطلب، رساندن بار به منزل است.
ثانیاً: این پیامبر رحیم و رئوف و مهربان در سنّ پنجاه سالگی1 چگونه میان مکّه را تا طائف پیاده میرود؟ آن راه کوهستانی و صعب العبور که امروزه از راههای سخت محسوب میشود؛ تا چه رسد به آن زمان. در این راه تنها است، تکوتنهاست. فقط به عشق خدا، و به عشق انجام مأموریّت و اداءِ رسالت، و تبلیغ مشرکان میرود. حرکتی که در هر لحظه مواجه با خطر مرگ است. اینها را با
کدام قاطعیّتی انجام میدهد؟!
ثالثاً: آن همه سر و صدا و هو و جنجال در آوردند و مانند مردمی که عقب دیوانه راه میافتند، او را تعقیب میکنند، صیحه و فریاد میزنند تا در باغی میاندازند. آن رؤسا و اشراف هم آن پاسخهای ناروا را به او دادند. علاوه سرّش را کتمان ننمودند، و این هیاهو را ایجاد کرده، این بلا را بر سرش آوردند.
رابعاً: چون در زیر درخت انگور و در سایۀ آن مینشیند، با این جملات که از حاقّ عبودیّت برخاسته، و از یک عالم فروتنی و تواضع و تخاشع او در حضور پروردگار حکایت میکند عرضه میدارد:
ای خدای من! ای ربّ من! ای پروردگار من! نگرانی من اینک از آنست که مبادا بر من غضب کرده باشی؛ و به جزای اعمال من یا در کُندی در انجام مأموریّت من، مرا بکام دشمن سپردی؛ و بازیچه و مسخرۀ جهّال و سفهاء کردی! خداوندا فقط بیم از آنست که بر من خشم نموده باشی؛ و این وقایع و حوادث نتیجۀ آن باشد.
امّا اگر بدانم تو از من راضی هستی، من هیچ باک ندارم. آنقدر به درگهت گریه کنم، و روی نیاز و حاجت به آستانت بسایم، تا از من راضی شوی. زیرا مقصد و مقصود من توئی. راه و روش من تحصیل رضای تست.
ای پروردگاری که به نور سیمای تو، ظلمات درهم شکسته شده، و آسمانها و زمین فروغ گرفته، و تمام امور دنیا و آخرت، ظاهر و باطن، سرانجام یافته است! از تو درخواست عاجزانه و عبیدانه و فقیرانه دارم تا از من راضی باشی! و مرا به جرم قصور و تقصیر در نگیری! آری هیچ حول و قوّهای در عالم نیست مگر بواسطۀ تو!
حقیر از قدیم الأیّام دربارۀ سفر رسول الله به طائف که تنها، پیاده در کوهستانهای مخوف، شب و روز رفته و با این کیفیّت برگشته، و اینک میخواهد
در شهر خودش، در وطنش، در زادگاهش مکّه وارد شود میترسد، خوف دارد که او را بکشند، و مأموریّت حضرت ذو الجلال را انجام نداده باشد، و بدینطریق در سه بار عبور و مرور آن مرد به مکّه و آمدن حضور حضرت که شاید مدّتها طول کشیده است؛ زیاد فکر میکردهام؛ و بقدری عظمت رسول الله در این امور مشهود است که شاید از هجرت به مدینه، و پنهان شدن در غار ثور، و مصائب آن حضرت در مکّه در بدو خروج و در میان راه تا مدینه، که قریب نود فرسخ است، بیشتر مرا مورد تأثیر قرار میداد.
آری! این پیامبری که با این قاطعیّت بر اثر آیۀ قاطعه قرآن: فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا1 چنین تحمّلی را میکند، و این گونه ظرفیّتی را دارد، سلسلهجنبان پیامبران و خاتم النّبیّین است.
خامساً: در تمام درازای این سفر، از ذهاب و إیاب و مدّت توقّف او در طائف، یک کلمۀ ناروا از او سر نزده، یک سخن درشت و خشن در برابر اهانتها و صیحهها و سبّ و شتمها نگفته؛ و عمل آنان را به خوبی در خود هضم نموده، با صبر و حلم و تحمّل عبور میکند.
در زیر درخت انگور بر روی خاک نشسته، و چون انگور را در پیش او میگذارند میخورد. تکبّر نمیکند. حتّی این احسان کوچک آنها را ردّ نمینماید. و بِسْمِ الله میگوید. و در این فرصت کوتاه، دل یک جوان مسیحی را به خدا میپیوندد. به به از این خُلق کریم، مرحبا به این شیمۀ عظیم!
چون به مکّه میرسد و در مسجد الحرام میآید، در برابر اهانت و استخفاف أبو جهل، اوّلاً پاسخ عتبه را میدهد که: سخنت برای خدا نبوده،
برای حمیّت و غرور نفس بوده است؛ و این ارزش ندارد.
ثانیاً دارد قاطعانه و معجزانه به أبو جهل خبر میدهد که: چند صباحی بیش نمیگذرد که در این دنیا به مدّت کوتاهی خندانی. امّا در غزوه بدر، پنج سال بعد مسلمین ترا میکشند. و همین مؤمنین و مستضعفین که به آنها به نظر استخفاف مینگری همچون عبد الله بن مسعود سرت را جدا میکند. آنگاه اوّل شروع گریه تست در عالم برزخ و سکرات مرگ، و عالم قیامت و وقوف، و حساب و کتاب، و میزان و صراط، و عرض و تطایر کتب، و دوزخ و جحیم. دورانهای دراز و طولانی گریه خواهی کرد!
ای أبو جهل! آن گریستنهای ابدی در اثر این سوء نیّت و تجاوز تست! در اثر خیانت و جنایت تست! در اثر تربیت نفس و تحصیل ملکۀ شقاوت تست! ارزش ندارد به اراده و اختیار خودت، آن گریستنهای دراز را پی آمد این خندههای چند روزۀ کوتاه قرار دهی!
ثالثا ای جماعت قریش! ای بزرگان، و ای خویشاوندان من! تحقیقاً بدانید که مکّه فتح خواهد شد. و همگی شما طوعا او کرها در اسلامی که انکار آن را مینمودید، داخل خواهید شد. و نبوّت مرا تصدیق خواهید نمود!
اینها همهاش خبرهای قاطعه و معجزات رسول الله است. کأنّه قرآن با او عجین، و او با قرآن عجین شده است. قاطعیّتها و إخبارات به غیب او عین قاطعیّتهای قرآن است.
أشعار بوصیری در مجد و عظمت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم
مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْکَوْنَیْنِ وَ الثَّقَلَیْنِ | *** | وَ الْفَریقَیْنِ مِنْ عَرْبٍ وَ مِنْ عَجَمِ (١) |
دَعا إلَی اللهِ فَالْمُسْتَمْسِکونَ بِهِ | *** | مُسْتَمْسِکونَ بِحَبْلٍ غَیْرِ مُنْفَصِمِ (٢) |
فاقَ النَّبِیّینَ فی خَلْقٍ وَ فی خُلُقٍ | *** | وَ لَمْ یُدانوهُ فی عِلْمٍ وَ لا کَرَمِ (٣) |
وَ کُلُّهُمْ مِنْ رَسولِ اللهِ مُلْتَمِسٌ | *** | غَرْفًا مِنَ الْبَحْرِ أ وْ رَشْفًا مِنَ الدّیَمِ (٤) |
وَ واقِفونَ لَدَیْهِ عِنْدَ حَدِّهِمِ | *** | مِنْ نُقْطَةِ الْعِلْمِ أ وْ مِنْ شَکْلَةِ الْحِکَمِ (٥) |
فَهْوَ الَّذی تَمَّ مَعْناهُ وَ صورَتُهُ | *** | ثُمَّ اصْطَفاهُ حَبِیبًا بارِئُ النَّسَمِ (٦) |
مُنَزَّهٌ عَنْ شَریکٍ فی مَحاسِنِهِ | *** | فَجَوْهَرُ الْحُسْنِ فیهِ غَیْرُ مُنْقَسِمِ (٧) |
دَعْ ما ادَّعَتْهُ النَّصارَی فی نَبیِّهِمِ | *** | وَ احْکُمْ بِمَا شِئْتَ مَدْحًا فیهِ وَ احْتَکِمِ (٨) |
فَانْسِبْ إلَی ذاتِهِ ما شِئْتَ مِنْ شَرَفٍ | *** | وَ انْسِبْ إلَی قَدْرِهِ ما شِئْتَ مِنْ عِظَمِ (٩) |
فَإنَّ فَضْلَ رَسولِ اللهِ لَیْسَ لَهُ | *** | حَدٌّ فَیُعْرِبَ عَنْهُ ناطِقٌ بِفَمِ (١٠) |
لَوْ ناسَبَتْ قَدْرَهُ ءَآیاتهُ عِظَمًا | *** | أحْیا اسْمُهُ حینَ یُدْعَی دارِسَ الرَّمَمِ (١١) |
لَمْ یَمْتَحِنّا بِما تَعْیا الْعُقولُ بِهِ | *** | حِرْصًا عَلَیْنَا وَ لَمْ نَرْتَبْ وَ لَمْ نَهِمِ (١٢) |
١ـ محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم، سیّد و سرور و سالار دو عالم ظاهر و باطن، و دو جماعت جنّ و انس، و دو گروه از عرب و عجم است.
٢ـ خلائق را به سوی خدا دعوت نمود. بنابراین، تمسّککنندگان به او
تمسّککنندگان به ریسمان غیر پارهای هستند.
٣ـ از جمیع پیغمبران برتری گرفت، هم در آفرینش و هم در اخلاق. و پیامبران نتوانستند به او نزدیک شوند، نه در علم و دانش، و نه در مجد و بزرگواری.
٤ـ تمامی پیامبران از رسول خدا طلب میکنند، بقدر کفدستی آب از دریای واسع، و یا بقدر یک مکیدن از آب بارانهای مداوم و مستمرّ.
٥ـ و همگی در حظّ و مقدار نصیبشان در حضور رسول الله ایستادهاند، همچون مقدار نقطهای در برابر علم بیکران؛ و به مثابۀ شکلی از حکمتها و اسرار بیپایان.
٦ـ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم؛ اوست که اوّلاً صورت و معنی او تمامی گرفت. و بعد از آن خداوند حیات بخشندۀ نفوس، او را برگزیده، برای مقامات قرب و ولایت و نبوّت اختیار فرمود.
٧ـ در نیکوئیها و محاسنی که در وی وجود دارد، از داشتن شریک، پاک و منزّه است. چرا که جوهرۀ حسن، و خلاصۀ محاسن و محامد که در او خداوند به ودیعت نهاده است، قابل انقسام نیست.
٨ـ واگذار آنچه را که مسیحیان دربارۀ پیغمبرشان ادّعا مینمایند! و قیام و حکم کن به آن مقداری که از مدح و منقبت دربارۀ او میخواهی! و در این موضوع با مسیحیان حاضر برای محاکمه شو؛ و آنان را بدین محاکمه فراخوان!
٩ـ به ذات و حقیقت رسول خدا آنچه را که از شرف میخواهی نسبت بده. و به قدر و منزلت آن حضرت آنچه را که از عظمت میخواهی نسبت بده!
١٠ـ زیرا که فضل و شرف وی دارای حدّی نیست که گویندهای با دهان خود بتواند از آن پرده برگیرد.
١١ـ اگر آیات و معجزاتی که راجع به رسول الله است، با عظمت قدر و
منزلت او نسبت داده شود، کافی است که فقط اسم او را چون بر استخوانهای پوسیده مُردگان بخوانند، زنده شوند و حیات تازه گیرند.
١٢ـ خداوند دربارۀ وصول به حقیقت پیغمبر اکرم، ما را به آنچه عقلهایمان از آن خسته و سنگین شود، امتحان و تکلیف نکرده است. بجهت شدّت محبّتی که بما داشته است؛ که مبادا شکّ و تردید کنیم و یا در ظرف تحیّر و سرگردانی واقع شویم.
أعْمَی الْوَرَی فَهْمُ مَعْناهُ فَلَیْسَ یُرَی | *** | فی الْقُرْبِ و الْبُعْدِ مِنْهُمْ غَیْرُ مُنْفَحِمِ (١) |
کَالشَّمْسِ تَظْهَرُ لِلْعَیْنَیْنِ مِنْ بُعْدٍ | *** | صَغیرَةً وَ تَکِلُّ الطَّرْفُ مِنْ اُمَمِ (٢) |
وَ کَیْفَ یُدْرِکُ فِی الدُّنْیا حَقیقَتَهُ | *** | قَوْمٌ نیامٌ تَسَلُّوا عَنْهُ بِالْحُلُمِ (٣) |
فَمَبْلَغُ الْعِلْمِ فیهِ أنَّهُ بَشَرٌ | *** | وَ أنَّهُ خَیْرُ خَلْقِ اللهِ کُلِّهِمِ (٤) |
١ـ ادراک و فهمیدن معنی و واقعیّت رسول الله، جمیع ماسوی را کور کرده است. بنابراین، چه در نزدیک و چه در دور، از میان تمام خلائق احدی یافت نمیشود مگر اینکه از فهم و ادراک او عاجز است.
٢ـ زیرا که مثال وی مثال خورشید است که در دو چشم انسان از دور کوچک به نظر میرسد؛ و از نزدیک تابش آن چشم را خسته و عاجز میکند و از کار میاندازد.
٣ـ و چگونه میتوانند در دنیا حقیقت او را دریابند جماعتی که خوابند؛ و خود را به صورتهای رؤیا و مشاهدات خواب آرامش میدهند؟!
٤ـ بنابراین آخرین مرحلۀ بلوغ فهم و ادراک آنست که بگوئیم: او بشر
است؛ و او بهترین خلائق خداوند است.
دَعْنِی وَ وَصْفِیَ ءَایاتٍ لَهُ ظَهَرَتْ | *** | ظُهورَ نَارِ الْقِرَی لَیْلًا عَلَی عَلَمِ (١) |
لَمْ تَقْتَرِنْ بِزَمانٍ وَ هْیَ تُخْبِرُها | *** | عَنِ الْمَعادِ وَ عَنْ عادٍ وَ عَنْ إرَمِ (٢) |
دامَتْ لَدَیْنا فَفاقَتْ کُلَّ مُعْجِزَةٍ | *** | النَّبِیّینَ إذْ جآءَتْ وَ لَمْ تَدُمِ (٣) |
١ـ واگذار مرا از اینکه بتوانم توصیف کنم آیات قرآنی را که برای او ظاهر شد؛ مانند ظهور و روشنائی آتشی را که برای میهمانی شعلهور میشود، آنهم در شب تار، آنهم بر بالای کوه.
٢ـ آن آیات که از خداست، و زمان ماضی و حال و استقبال ندارد، تو را خبر میدهد از آینده و از گذشته که بر قوم عاد و بر قوم إرم چه آمده است!
٣ـ قرآن برای ما بعنوان معجزۀ باقیه دوام دارد. بنابراین بر جمیع معجزاتی که پیغمبران آوردهاند و دوام ندارد، تفوّق و برتری دارد.
لاَ تَعْجَبَنْ لِحَسودٍ راحَ یُنْکِرُها | *** | تَجاهُلًاوَ هْوَ عَیْنُ الْحاذِقِ الْفَهِمِ (١) |
قَدْ یُنْکِرُ الْعَیْنُ ضَوْءَ الشَّمْسِ مِنْ رَمَدٍ | *** | وَ یُنْکِرُ الْفَمُّ طَعْمَ الْمآءِ مِنْ سَقَمِ (٢)1 |
١ـ البتّه تو تعجّب مکن از حسودی که با آنکه حاذق و با فهم است،
تجاهل کرده و در مقام انکار او برمیآید.
٢ـ زیرا گاهی چشم بواسطۀ درد و آبریزشی که دارد، نور خورشید را منکر میشود؛ و شخص مریض به علّت مرض، مزۀ آب را منکر میگردد.
در قرآن کریم لغات و اصطلاحات بدیعی یافت میشود که نه تنها در کتب سماوی دیگر نیست، بلکه بسیاری از آنها در لسان عرب و اشعار و ادبیّات آنها قبل از اسلام نیز معمولٌ به نبوده است.
مثلاً کلمۀ حقّ که در حضرت باری تعالی شأنه و بر موجودات و واقعیّات از اعتقادات و افعال و اقوال استعمال نموده است، بدین تعبیر از لطافت و ظرافت معنی در جمیع موارد، از مختصّات قرآن است.
لغات و اصطلاحات بدیعه قرآنیّه
ما در اینجا موارد استعمال آن را از کتاب متقن راغب اصفهانیّ به نام «المفردات فی غریب القرءان» ذکر میکنیم. او میگوید:
«حقّ: أصْلُ الْحَقِّ الْمُطابَقَةُ وَ الْمُوافَقَةُ کَمُطابَقَةِ رِجْلِ الْبابِ فیحَقِّهِ، لِدَوَرانِهِ عَلَی اسْتِقامَةٍ.
معنای «حقّ» و مشتقّات آن در قرآن
«اصل معنی حقّ، مطابقت و موافقت است مانند مطابقه نمودن پاشنه، در «حقّ» آن؛ یعنی در جای خودش. چون وقتی که در، در پاشنه خود حرکت کند، بر طرز صحیح و مستقیم دوران میکند (بخلاف آنکه اگر از آن محور اصلی بگردد، دیگر دوران مستقیم ندارد؛ بنابراین، آن محلّ پاشنۀ در را حقّ الباب نامند).»
و حقّ بر چند وجه گفته میشود:
اوّل: به ایجادکننده چیزی به سببی که حکمت اقتضا نماید. و بهمین جهت به خداوند متعال حقّ گفته میشود.
خداوند در قرآن میگوید: وَ رُدُّوا إِلَي اللهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ. «و به سوی خدا که مولای حقّ آنانست بازگردانیده شدند.» و مختصری بعد از آن آمده
است: فَذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّي تُصْرَفُونَ.1
«و بازگردانیده شدهاند به سوی مولای حقّشان ... پس اوست خداوند، پروردگار شما که حقّ است. پس، از حقّ که بگذریم جز گمراهی چه چیز میتواند باشد؟ پس شما به کجا میگردید؟!»
دوّم: به چیز ایجادشده به مقتضای حکمت، حقّ گویند. و بهمین لحاظ گفته میشود: فعل خداوند تعالی همهاش حقّ است. و خداوند میفرماید: هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُورًا تا آنکه میفرماید: ما خَلَقَ اللهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ.2
«خداوند است که خورشید را درخشان و ماه را نورانی قرار داد ... خداوند آنها را نیافریده است مگر بحقّ.»
و دربارۀ قیامت میفرماید: وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ ـ 3 لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ.4 و قوله عزّ و جلّ: الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ـ 5 وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ.6
«و از تو کسب اطّلاع میکنند که: آیا آن حقّ است؟! بگو: آری و سوگند به پروردگارم که آن حقّ است ـ و کتمان میکنند حقّ را.» و گفتار خداوند عزّ و جلّ: «حقّ از پروردگار تست ـ و حقّاً آن حقّ است از پروردگار تو!»
سوّم: اعتقاد به چیزی که این اعتقاد با آن چیز فی نفسه مطابق است، مثل اینکه بگوئیم: اعتقاد فلان در بعث و ثواب و عقاب و بهشت و آتش حقّ است.
خدا میفرماید: فَهَدَي اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ.1
«پس خداوند هدایت نمود آنان را که ایمان آوردهاند، در آنچه را که آنها بر سر آن اختلاف داشتند از حقّ.»
چهارم: به کردار و گفتاری که بر حسب لزوم، و بقدر لزوم، و در وقت لزوم صادر میشود؛ مثل اینکه بگوئیم: فِعْلُکَ حَقٌّ وَ قَوْلُکَ حَقٌّ «کردار تو حقّ است؛ و گفتار تو حقّ است.»
خدا میفرماید: كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ ـ 2 حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ.3
«اینچنین است که کلمه پروردگارت حقّ شد ـ حقّ است گفتاری که از من است که: هرآینه جهنّم را پر میکنم.»
و امّا گفتار خدای عزّ و جلّ که میگوید: وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ4 «اگر حقّ از آراء و افکار تو خالی آنها متابعت کند» ممکن است که مراد از حقّ در اینجا الله تعالی بوده باشد؛ و ممکن است مراد حکمی باشد که به مقتضای حکمت است.
و گفته میشود: أحْقَقْتُ کَذا؛5 یعنی آن را حقّاً اثبات و تثبیت کردم. و یا حکم کردم به اینکه حقّ است.
و گفتار خدای متعال: لِيُحِقَّ الْحَقَ ١ «برای اینکه تثبیت کند حقّ را».
احقاق حقّ در این آیه بر دو گونه است:
اوّل: به اظهار ادلّه و آیات؛ همچنانکه میفرماید: وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطانًا مُبِينًا.1 «و ما برای شما علیه آن گروه، دلیل و برهان روشن قرار دادیم» یعنی حجّت قویّ.
دوّم: به کامل نمودن شریعت، و انتشارش در میان جمیع مردمان. مثل گفتار خداوند متعال: وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ ـ 2 هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ.»3و4
«و خداوند تمامکننده و کامل نمایندۀ نور خود است؛ و اگر چه کافرین را خوشایند نباشد ـ اوست آنکه رسول خود را با هدایت و دین حقّ فرستاد، تا او را بر تمام ادیان غلبه و برتری دهد.»
در آیۀ مبارکۀ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ، که در دو جای قرآن وارد است؛ و نیز در آیۀ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ، لفظ مِنْ به معنی ابتدای غایت است؛ که در مثل این و امثال این عبارات، بر معنی نشویّه منطبق میشود. و دلالت بر حقیقت و واقعیّتی بسیار مهمّ میکند که عبارت باشد از اینکه: پروردگار عظیم، مرکز حقّ و تراوش آنست. و آنچه در عالم وجود از موافقت و مطابقت با اصالت و واقعیّت است، از خداست. و چون دارای ألف و لام جنس است، دلالت بر حصر حقّ از جانب پروردگار متعال دارد. یعنی این جنس هر کجا پیدا شود، از
حضرت ربّ است جلّ و علا. پس تمام حقائق و خارجیّات و آنچه از آثار و شئون آنهاست، همه از ربّ عظیم سرچشمه گرفته و ناشی شده است.
در سورۀ مبارکۀ إسراء این آیه وارد است:
وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيرًا.1
«و زمانی که ما بخواهیم اهل قریهای را هلاک سازیم، به متجاوزین و مسرفین آنها امر میکنیم تا با فسق و مخالفت امر ما در آن قریه، از حقّ عدول کنند؛ در این صورت کلمۀ عذاب بر آنها متحقّق میشود. پس ایشان را بکلّی هلاک میکنیم.»
چون خداوند انسان را مجبور به گناه نمیکند بلکه حتماً در گناه و عنوان آن، اختیار انسان دخیل است؛ بدین قرینه مراد از أمَرْنَا این نیست که آنها را امر به گناه و فسق میکنیم؛ زیرا که وَ لا يَرْضي لِعِبادِهِ الْكُفْرَ2 «خداوند کفر را برای بندگانش نمیپسندد». بلکه مراد اینست که: ایشان را امر به طاعات میکنیم و آنها مخالفت نموده، فسق میورزند و دچار عذاب میشوند.
و مراد از حَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ اینست که: کلمۀ عذاب و انتقام بر آنها بواسطۀ انطباق عملشان با عصیان و تجرّی تثبیت میگردد.
در تفسیر آیۀ: أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ
و نظیر این آیه، آیۀ سورۀ أحقاف است:
وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما أَ تَعِدانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي وَ هُما يَسْتَغِيثانِ اللهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ فَيَقُولُ ما هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ* أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ
قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ.1
«و آنکسیکه به پدر و مادرش گفت: اُفّ باد بر شما! آیا شما مرا وعده میدهید که زنده شده از قبر خارج میشوم، درحالیکه قرنها افراد بشر قبل از من رفتهاند و برنگشتهاند؟ و پدر و مادر استغاثه به خدا مینمودند و خطاب به پسر که ای وای بر تو ای فرزند، ایمان بیاور! زیرا وعدۀ خدا حقّ است! و او میگفت: این وعده به معاد نیست مگر افسانه و نوشتۀ پیشینیان. این افراد هستند که کلمۀ عذاب خدا بر ایشان تثبیت شد (مطابقت و موافقت کلمه عذاب با کردار آنان) در میان امّتهائی که قبل از ایشان از جنّ و انس گذشتند، بدرستی که حقّاً آنان مردمی زیانکارند.»
حضرت علاّمه آیة الله طباطبائی رضوان الله علیه فرمودهاند: «وَ الَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ مبتدا است و خبرش اُولَئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ میباشد، زیرا وَ الَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ در معنی جمع است.»2
و نیز فرمودهاند: «این آیه دربارۀ عبد الرّحمن بن أبی بکر نازل شده است. بدین ترتیب که در تفسیر «الدّرّ المنثور» با سند خود از عبد الله روایت میکند که او گفت: من در مسجد بودم در وقتی که مروان خطبه میخواند و میگفت: خداوند به أمیرالمؤمنین معاویه دربارۀ یزید رأی و نظریّۀ نیکوئی عنایت نموده است که او را خلیفه پس از خود بنماید. و اگر او را خلیفه کند، قبل از او أبو بکر و عمر نیز تعیین خلیفه نمودهاند.
عبد الرّحمن بن أبی بکر گفت: أهِرْقِلیَّةٌ؟! آیا این طریقه هرقل امپراطور روم است که فرزند خود را خلیفه مینمایند؟! قسم به خدا که أبو بکر در احدی از
فرزندانش، و در احدی از اهل بیتش قرار نداده است. امّا معاویه آن را بجهت تکریم فرزندش قرار داده است.
مروان گفت: آیا تو آنکس نیستی که به پدر و مادرش گفت: اُفٍّ لَّکُمَا «افّ باد بر شما»؟!
عبد الرّحمن گفت: آیا تو پسر آن لعنتشده نیستی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله پدرت را لعنت نمود؟!
این گفتگو را عائشه شنید و گفت: ای مروان! تو به عبد الرّحمن چنین و چنان گفتی؟!1
قسم به خدا دروغ گفتی! آیه دربارۀ او نازل نشده است. دربارۀ فلان، پسر فلان نازل شده است.
مراد از «شجرۀ ملعونه» در قرآن، بنی اُمیّه هستند (ت)
و نیز در «الدّرّ المنثور» آورده است که: ابن جریر از ابن عبّاس در این آیۀ مبارکۀ تخریج کرده است که او گفته است: این مورد آیه، پسری از أبو بکر بوده است.»
حضرت استاد علاّمه قدّس الله نفسه میفرماید: «من میگویم: این مطلب نیز از قتاده و سدی روایت شده است؛ و قصّه روایت مروان و تکذیب عائشه مشهور است.» آنگاه فرمودهاند:
«در تفسیر «روح المعانی» بعد از ردّ کردن روایت مروان گفته است: بعضی همچون سهیلی در کتاب «أعلام» با مروان در اینکه این آیه دربارۀ عبد الرّحمن فرودآمده است، موافقت نمودهاند. و سپس افزوده است که: بر فرض اینکه دربارۀ عبد الرّحمن هم نازل شده باشد، تعبیر و تعییب و تنقیص معنی ندارد؛ بالأخصّ که از مروان سر زند.
زیرا عبد الرّحمن اسلام آورد، و از افاضل و أبطال صحابه بود. و در جنگ یمامه و غیر آن، مشهوداتی که از وی ظاهر شد ما را از بحث در اسلام او مستغنی میدارد. وَ الإسْلاَمُ یَجُبُّ ما قَبْلَهُ. «و اسلام آوردن کسی، موجب قطع و بریدگی اعمال سابق او میشود.»
بنابراین اگر کافری اسلام آورد، سزاوار نیست دربارۀ گفتار پیشینش او را تعییر و تعییب کنند.»
در اینجا گفتار آلوسی در «روح المعانی» خاتمه مییابد.
استفاده علاّمه طباطبائی از تعبیر «حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ»
حضرت علاّمه در اینجا بکلام آلوسی نظر داشته و آن را ردّ کردهاند.
بدین گونه که: «روایات واردۀ در این مقام اگر صحیح باشد، هیچ مفرّ و گریزی از تصریح شهادت آیه به کفر عبد الرّحمن نیست. چون آیه میگوید:
أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ تا إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ.
«بر ایشان کلمۀ عذاب تثبیت شد.» تا اینکه میگوید: «تحقیقاً ایشان از
زیانکاران بودهاند.»
و در این صورت آنچه را که آلوسی در مقام دفاع از او ذکر کرده است به هیچوجه فائدهای ندارد.»1
مرکز و محور اشکال حضرت علاّمه بر آلوسی کلمه حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ است، زیرا این گفتار میرساند که: تثبیت و موافقت و مطابقت کلمۀ عذاب خداوند بر او در جملۀ کسانی که قبل از او از جنّ و انس آمدهاند و آنها را از خاسرین و زیانکاران قرار داده است، ایجاب میکند که او بر کفر باقی بوده و ایمان او صوری بوده است. و اسلام آوردن و دخول در معرکۀ یمامه و غیره شاهد بر خلاف نیست. زیرا بسیاری از مسلمانان غیر واقعی در امثال این معارک بواسطۀ غلبۀ اسلام و ریاست خود و موقعیّت خود، حاضر میشدهاند.
و با وجود نزول این آیه دربارۀ او، برای افعال خیر و اسلام درست او توجیهی نمیتوان نمود.2
إجماع شیعه بر اینکه پدران و مادران معصومین، باید موحّد باشند (ت)
کلمۀ ضلال نیز مانند کلمۀ حقّ از کلماتیست که قرآن در موارد استعمالش بکار گرفته است؛ و راجع به کفّار و مشرکین و متمرّدین و متجاوزین و فاسقین این عبارت را به میان آورده است. و ما از مصدر ضلال و مشتقّاتش در این کتاب آسمانی بسیار میبینیم.
ضَلاَل به معنی گم شدن است. گم شدن یعنی در جا و مکان لازم و مترقّب، نبودن؛ و مضمحلّ و نابود شدن قبل از وصول به مقام و مرتبۀ لازم.
مشرکین و کفّار گم میشوند. یعنی سعۀ قدرت و نور ذاتی و هویّت اصلی آنان به مرحلۀ فعلیّت تامّه نمیرسد؛ و قبل از وصول بکمال خود از بین میروند. قابلیّت آنها ضایع میشود؛ و در مسیر حرکت و سیر به سوی هدف اعلی از آفرینش، گم میشوند.
مؤمنین، با ایمان و عمل صالح که در آنها ایجاد ثبات میکند، و با جهاد با نفس در راه خدا پیوسته نفس خود را پرورش میدهند و تقویت میکنند. و با ریاضتهای مشروع، قدرتمند و توانا میسازند، تا بتوانند در برابر لقاء جمال حضرت ربّ ودود، تاب و تحمّل بیاورند. و یا در برابر تجلّیات جلال، البتّه در مرتبه و مرحلۀ اسماء و صفات، ایستادگی کنند. و از عوالم مادّه و شهوت و حجابهای ظلمانیّه عبور کنند. و سپس از حجابهای نورانیّه و تابش انوار ملکوتی عبور کنند. و سپس از تجلّی اسماء و صفات کلّیّه بهرمند شده، به مقام فناء در ذات نائل آیند.
معنی ﴿ضَلالٍ﴾ در قرآن کریم
عبارت ضلال میرساند که: آنها قبل از وصول به مقصد، بواسطۀ کوچکی و کوتاهی ظرفیّت وجودیشان گم میشوند. و بنابراین در عوالم بالاتر، اسماً و رسماً وجود ندارند؛ و اثری و نشانهای از آنان نمیتوان یافت.
البتّه معلوم است که این گمشدگی در نفوس آنهاست، نه در امر طبیعت و مادّه و بدن. چه بسا آنها با بدن زندهاند و قوّت و شوکت دارند؛ امّا از جهت نفس تا مرحلهای رفته و دیگر توقّف نمودهاند. اینها در مراحل بالاتر از آن گماند.
قرآن مجید میفرماید: ما چنان متمرّدین را گم میکنیم که اگر کسی بخواهد مختصر اثری هم از آنها بیابد، قادر نیست.
تعابیر قرآن دربارۀ نزول عذاب
در قرآن مجید دو تعبیر مختلف از نزول عذاب دارد که بسیار مهمّ است: یکی آنکه عذاب را به گونهای وارد میسازیم که گویا اصلاً آنان در آنجا نبودهاند. دوّم آنکه آنها را از «اثر» تبدیل به «خبر» مینمائیم.
تعبیر اوّل در دو جا، و در سورۀ هود است:
اوّل: دربارۀ قوم ثمود که ناقه صالح علی نبیّنا و آله و علیه السّلام را پی کردند. و آن آیه اینست:
تفسیر آیۀ: كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا صالِحًا وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ مِنْ خِزْيِ يَوْمئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ* وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ* كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها ألا إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ ألا بُعْدًا لِثَمُودَ.1
«پس چون فرمان و امر ما رسید، نجات دادیم صالح را با آنان که با او ایمان آورده بودند ـ بواسطۀ رحمتی که از ما بدانها رسید ـ و از ذلّت و سرافکندگی آنروز. تحقیقاً پروردگار تو، اوست که با قدرت و قوّت و با عزّت و برقراری است.
و صیحۀ آسمانی دامان کسانی را که ستم نموده بودند درگرفت. و چنان بر سرشان آمد که مانند نَمَدِ مالیده شده به روی زمین چسبیدند.
مثل اینکه اصلاً در آن زمین اقامت نکرده بودند. آگاه باش که طائفه ثمود به پروردگارشان کفر ورزیدند؛ آگاه باش که بُعد و دوری از رحمت و قرب خدا برای ثمود است!»
دوّم: دربارۀ اصحاب مدین است که پیامبر خود شُعیب علی نبیّنا و آله و علیه السّلام را آزار میدادند و میگفتند: اگر دست از دعوتت برنداری ترا سنگسار میکنیم. و آن آیۀ اینست:
وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْبًا وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ* كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْدًا لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ.2
«و چون فرمان و امر ما رسید، ما شعیب را با آنان که با او ایمان آورده
بودند، بواسطۀ رحمتی که از ما به آنها رسید نجات دادیم. و صیحۀ آسمانی، آنان را که ستم نموده بودند در گرفت؛ پس مانند نمدهای چسبیده به زمین، در خانه و دیارشان به هلاکت رسیدند.
مثل اینکه اصلاً در آن خانهها و دیار درنگ ننموده بودند. آگاه باش که دوری و بُعد از قرب و رحمت خدا برای اصحاب مدین است، همچنانکه دوری از رحمت برای طائفۀ ثمود بود!»
غَنَی یَغْنَی بِالْمَکانِ وَ فی الْمَکانِ به معنی اقامت در آن مکان است. و جَاثِمِینَ به معنی مُتَلَبِّدینَ است. یعنی بواسطۀ تمرّد و تجاوز و ستمی که اصحاب مدین به حضرت شعیب، و طائفۀ ثمود به حضرت صالح علی نبیّنا و آله و علیهما السّلام کردند؛ چنان صیحۀ آسمانی بر آنها فرودآمد که با خاک یکسان شدند، و گوئی در آن زمین هیچگاه سکنی نگزیده بودند. نه اسمی و نه رسمی و نه اثری از آنها، و نه از اموال و ازواج و اولاد و نه از باغها و زراعت و تجارت و غیرها که از آنان بود باقی نماند.
تعبیر دوّم در سورۀ مؤمنون است. و این تعبیر عجیبتر است؛ زیرا میفرماید: ما آنها را «احادیث» قرار دادیم. یعنی چنان آنها را نابود کردیم که در عالم فقط حقیقتشان بصورت گفتگو و خبر در آمد. و از آنها فقط قصّه و حکایتی ماند. و این مثل زَیْدٌ عَدْلٌ است. نمیفرماید: ما اثرشان را نابود ساختیم، و خبرشان را باقی گذاشتیم؛ بلکه میگوید: ما چنان عذاب را وارد کردیم که حقیقت وجودی و اثری آنها را «خبر» نمودیم. و کأنّه حقیقت ماهیّت آنها غیر از مقولۀ سخن و گفتگو و حدیث چیزی نیست.
این داستان را قرآن کریم پس از بیان قوم نوح که در آب غرق شدند، و خداوند جماعت دیگری را آفرید، و برای آنها پیغمبری فرستاد و آن پیامبر را تکذیب کردند، بیان میکند که:
تفسیر آیۀ: وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ* ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُونًا آخَرِينَ* ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ* ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضًا وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْدًا لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ.1
«پس صیحۀ آسمانی به حقّ، آنان را فراگرفت. و ما آنها را همچون خاشاک و کف روی آب، بیجان و بیاثر نمودیم. پس دُوری و بُعد باشد برای گروه ستمگران. و پس از آن، ما در قرنهای متوالی طبقات و أجیال دیگری را از بشر به وجود آوردیم. هیچ گروهی نمیتواند از اجل و مدّت درنگش در دنیا پیشی گیرد، و نمیتواند پسی گزیند.
و سپس فرستادگان و پیامبران خود را پشت سر هم یکی پس از دیگری مرتّباً فرستادیم. بهطوریکه چون هر پیغامآوری به سوی امّتش میآمد، امّت وی او را تکذیب میکردند. و ما هر امّتی را پس از امّت دیگر هلاک مینمودیم؛ و آنها را گفتگو و سخن و حدیث و حکایت مینمودیم. پس دوری باشد از رحمت حقّ برای قومی که ایمان نمیآورند!»
اختصاصات قرآن؛ آیات قرآن، در تعبیراتش ادب خاصّی دارد
یکی از اختصاصات قرآن مجید، عدم تصریح به الفاظ قبیح است. قرآن دارای ادبی مختصّ به خود است. حضرت استادمان آیة الله علاّمه قدّس الله سرّه کراراً تصریح مینمودند، و در تفسیرشان نیز در جاهای مختلف متذکّر شدهاند که: قرآن عظیم دارای ادب خاصّی مخصوص به خود است. در جاهائی که باید احکامی را بر روی موضوعاتی بیان کند، مثل ادرار کردن و غائط نمودن، و با زنان جماع کردن و امثال ذلک، هیچ دیده نشده است که الفاظ صریحه در این مفاهیم را بکار بندد؛ بلکه پیوسته با کنایه و استعاره مطلب را
میرساند. مثلاً از آمیزش با زنان به مُلامَسه (یکدیگر را لمس نمودن) و مُباشَرت (با بَشَره بدن یکدگر را تلاقی کردن) و غِشْیان (روی آنها را پوشاندن) و رَفَث (سخنی که در غیر آن موقع عیب شمرده میشود) و مُقاربَت (نزدیک شدن به همدیگر) و إتیان (آمدن و وارد شدن) و امثال ذلک تعبیر فرموده است.
و از براز به غائط «محلّ پست و گود» تعبیر نموده است. چون غالبا افرادی که در بیابان و صحرا تخلّی میکنند، به مکان گود و پست میروند تا از انظار دور باشند. فلهذا بازگشتن از آن محلّ را کنایه از براز کردن قرار داده است: أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ.1 «یا آنکه یکی از شما از مکان پست و محلّ گود مراجعت کند.» یعنی حدث غائط از او سر زند.
تعابیر قرآن، ارزشها و حقائق را آشکار میسازد
یکی از اختصاصات قرآن، تعبیر از بعضی از افراد و معانی است با کلماتی که در نزد خود، حقیقت و ارزش آنها را هویدا میسازد. مثلاً از افراد غنیّ و ثروتمندی که در اقوام، فقط بدین جهت اعتباری یافتهاند و خود را حاکم و ذی نظر و دیگران را رعیّت و بندۀ خود میدانند به کلمه ملأ تعبیر نموده است. یعنی کسانی که پر شدهاند از غرور و استکبار. قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.2 «گفتند افراد پر، از قوم نوح به او: ما تو را در گمراهی آشکار میبینیم!»
و یا مثلاً از افکاری که دارای ارزش حقیقی در نزد خود نباشد به هوی و أهواء تعبیر نموده است؛ یعنی تو خالی. گرچه آن افکار در مدنیّت و اجتماع و در میان جامعه شناسان در سطح اعلای از ارتقاء بوده باشد. امّا چون از اصالت و واقعیّت اشراب نگردیده است، آن را پوک و تو خالی تعبیر مینماید.
وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُديً مِنَ اللهِ.1
«و کیست گمراهتر از آنکسیکه از هوای خود پیروی کند، بدون هدایت و راهنمائی که از جانب خدا به او رسیده باشد؟»
أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللهُ عَلي عِلْمٍ.2
«پس بمن خبر بده از کسی که هوای نفس خویش را معبود خود گرفته است؛ و با وجود دانشی که دارد، خدا او را گمراه نموده باشد.»
وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ.3
«و از افکار تو خالی آنها متابعت مکن؛ پس از آنکه حقّ به سوی تو آمده است!»4
لفظ «جهل» در قرآن کریم (ت)
قرآن کتاب تربیت و ادب است
قرآن کتاب تربیت و ادب است. از سبّ و شتم نمودن منع کرده است. و حتّی میفرماید: از سبّ و شتم آلهه و بتها و خدایان مشرکین پرهیز کنید؛ زیرا که عکس العمل آن موجب میشود که آنها خداوند متعال را جاهلانه سبّ کنند.
قرآن ناسزا و سبّ را جائز نمیشمرد مگر به ظالمین
وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلي رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.1
«ناسزا مگوئید به آنان که مشرکین آنها را میپرستند و از عبادت خدا اعراض میکنند. زیرا ناسزا گفتن شما سبب میشود که آنان هم خداوند را از روی جهالت ناسزا گویند. اینچنین است که ما برای هر امّتی عملشان را برای آنها زینت دادهایم؛ و سپس مرجع و بازگشتشان به سوی پروردگارشان میباشد. پس آنان را به آنچه در دنیا انجام میدادهاند آگاه خواهیم نمود.»
فلهذا مؤمنین، طائفه یهود و نصاری و مجوس و حتّی مشرکین را سبّ نمیکنند و ناسزا نمیگویند. زیرا چه بسیار از آنها از روی جهالت، بدان دین اعتقاد آورده باشند؛ و اگر حقّ بر آنها منکشف گردد بپذیرند. اینها را گروه مستضعفین نامند؛ و در قرآن نوید رحمت به آنها داده شده است.
و حتّی مؤمنین حقّ ندارند سنّی مذهبان را لعنت بفرستند و به ایشان ناروا بگویند؛ زیرا چه بسیار از آنان بدان کیش معتقد بوده و بواسطۀ علل و اسبابی غیر اختیاری حقّ بر آنان پنهان مانده است. لیکن لعنت فرستادن بر أعداء آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم از لوازم ایمان است.
اعداء به معنی متجاوزین و متجاسرین و معاندین است. و آنها دستۀ مخصوصی هستند که در تاریخ از رسم و روش و عمل آنها بطور کافی بحث شده است. و آنها از تجاوزکنندگان بودهاند که از روی علم و بصیرت، حقوق آل محمّد را ضایع کردهاند. لعن بر آنها نه تنها جائز است، بلکه لعن بر هر ستمگری جائز است.
أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَي الظَّالِمِينَ.1
«آگاه باش که لعنت خدا بر ستمکاران است!»
از این گذشته، لعنت خداوند بر آنان که رسولش را اذیّت میکنند، در قرآن مجید صریحا وارد است:
إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذابًا مُهِينًا.2
«تحقیقاً کسانی که خدا و رسولش را اذیّت میکنند، خداوند آنها را در دنیا و آخرت لعنت نموده است؛ و از برای آنها عذابی ذلّت آفرین مقدّر و مهیّا کرده است.»
و در صحاح اهل سنّت و کتب معتبرۀ شیعه با سندهای مستفیضه آمده است که: آزار و اذیّت ذریّۀ رسول خدا و اهل بیت آن حضرت، عیناً به مثابۀ آزار و اذیّت خود رسول خداست.
و میدانیم که حجّیّت سنّت معتبره، در حکم حجّیّت قرآن و در مرتبۀ قدرت و قوّت آنست.
علیهذا چون آیۀ فوق را که نصّ در جواز لعن آزاردهندۀ رسول خداست، با سنّت معتبره که اهل بیت او و ذریّۀ او را (همچون اصحاب کساء) مثل نفس پیامبر میشمرد و آزارشان را آزار رسول الله میداند ضمیمه کنیم، نتیجه جواز لعن آزاردهندگان آل محمّد علیهم السّلام میشود.
آیۀ قرآن کبرای مسئله، و سنّت معتبره صغرای مسئله، و جوازِ لعن بر اعداء نتیجۀ این قیاس است.
ظهور روح محبّت و وَداد در آیات قرآن کریم
قرآن کریم بقدری با روح محبّت و وداد و دلسوزی و همراهی با جمیع خلق خدا عمل میکند که حتّی راجع به مشرکین میفرماید: وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلامَ اللهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ.1
«و اگر یک نفر از مشرکین به تو پناه آورد، او را پناه ده تا کلام خدا را بشنود؛ و سپس وی را به محلّ امن و آرامش نفسانی او برسان. این بجهت آنست که ایشان گروهی هستند که نمیدانند.»
یعنی وی را دلالت کن به خدا و معاد و عقائد حقّه و ولایت که نفسش در آنجا تسکین مییابد و آرامش میپذیرد. آنجا مأمن اوست؛ محلّ سکون خاطر و اطمینان قلب اوست.
و این آیه از بدایع آیات قرآن مجید است که نهایت درجۀ استواری و متانت و اخلاق و ایصال به مقصد و غایت مقصد رسالت، در این چند کلمۀ کوتاه بکار رفته است. لفظ أجِرْهُ، و يَسْمَعَ كَلاَمَ اللهِ، و أبْلِغْهُ، و مَأمَنَهُ هر کدام به تنهائی حاوی مطالبی عمیق و درسهائی از حکمت رشیق است.
باری چون قرآن کریم فقط روشنگر اصول مطالب و عقائد و احکام است، طبعا توضیح و شرح و تفسیر و تفصیل آن به سنّت محوّل شده است. یعنی خود قرآن کریم، گفتار و امر و نهی و بیان و عمل رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را حجّت قرار داده است. به آیات زیر توجّه شود:
ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.2
«آنچه را که پیغمبر به شما میدهد بگیرید؛ و از آنچه نهی میکند اجتناب
ورزید!»
إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا.1
«اینست و جز این نیست که سخن مؤمنین آنست که چون به سوی خدا و رسولش خوانده شوند تا رسول خدا در میانشان حکم کند میگویند: شنیدیم و اطاعت نمودیم.»
وَ إِنْ تُطِيعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئًا.2
«و اگر از خدا و رسول او اطاعت کنید، هیچ از اعمال سابقۀ شما نخواهد کاست.»
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.3
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا اطاعت کنید، و از رسول خدا و صاحبان امری که از شما هستند اطاعت کنید!»
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ.4
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا اطاعت کنید و از رسول خدا اطاعت کنید و اعمالتان را باطل مکنید!»
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ.5
«بگو: اگر شما اینطور هستید که خداوند را دوست دارید، پس باید از من
پیروی کنید تا خداوند هم شما را دوست بدارد، و از گناهانتان درگذرد!»
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ ... أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.1
«آنان که متابعت میکنند از پیغمبر مرسل درس ناخواندۀ ما ... ایشانند فقط گروه رستگاران.»
بنابراین آیات و مشابه اینها، عمل به دستورات پیامبر و اُولوالأمر که ائمّه طاهرین سلام الله علیهم أجمعین هستند، حتماً فرض و لازم است؛ و سنّت (یعنی گفتار و کردار معصوم) در ردیف آیات الهی قرار گرفته و حجّیّت مییابد.
بسیاری از مسائل اصول و فروع، از ضمّ و ضمیمه قرآن و سنّت تحصیل میگردد
ما در بسیاری از مسائل اصول و فروع، از ضمّ و ضمیمۀ کتاب و سنّت نتیجه را دریافت میکنیم؛ و با یکی بدون دیگری جواب مسألۀ اعتقادیّه و یا عملیّه عقیم میماند.
امّا در مسائل اعتقادیّه: مثل علّت فاعلی که قرآن مجید آن را نسبت به خدا داده است در مورد حیات و صحّت: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ* الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ* وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ* وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ* وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ* وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ.2
حضرت إبراهیم علیه السّلام به عمّ خود آزر و قوم و خویشاوندانش گفت: «این بتها را که شما میپرستید، من آنها را دشمنان خود میدانم؛ مگر پروردگار عالمیان را! اوست که مرا خلق کرد و مرا هدایت نمود. و اوست که مرا غذا میدهد و سیراب مینماید. و چون مریض شوم اوست که شفا میبخشد. و
اوست که مرا میمیراند و سپس زنده میگرداند. و اوست که من طمع دارم که در روز پاداش از خطایا و گناهان من درگذرد.»
در این آیۀ مبارکۀ، صریحا صحّت و شفا را به پروردگار نسبت داده است.
و امّا در سنّت وارد است که: خدا برای هر دردی داروئی آفریده است؛ و انسان باید به طبیب مراجعه کند.
دربارۀ وزش بادها و پراکندن ابرها به عکس است. قرآن نسبت پراکندگی ابر را به باد میدهد؛ و سنّت به فرشتگان سماوی. دربارۀ نسبت قرآن دو آیه داریم.
اوّل: اللهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحابًا فَيَبْسُطُهُ فِي السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفًا فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ.1
«خداست که بادها را میفرستد و آن بادها ابر را در فضا پراکنده میکنند. و خدا به هر قسم که بخواهد آن ابر را در فضا گسترش میدهد، و بصورت قطعهقطعه در میآورد. پس میبینی که باران از لابلای آن ابر خارج میشود؛ و به هرکس از بندگانش که خدا بخواهد چون آن باران برسد، موجب بشارت و خوشحالی آنان میگردد.»
دوّم: وَ اللهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحابًا فَسُقْناهُ إِلي بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذلِكَ النُّشُورُ.2
«و خداست که بادها را فرستاد، پس آنها ابر را پراکندند. و سپس ما آن ابر را به شهر مرده میفرستیم؛ و بواسطۀ آن، زمین را بعد از مردنش زنده میکنیم.
اینست طرز زنده شدن شما مردمان پس از مردنتان.»1
در این دو آیه میبینیم: خداوند نسبت پراکنده شدن ابرها را در آسمان به باد داده است. و امّا در سنّت آمده است که: ابرها را فرشتگان میرانند. و در دعای حضرت امام زین العابدین علیه السّلام آمده است:
وَ قَبَآئِلِ الْمَلاَئِکَةِ الَّذِینَ اخْتَصَصْتَهُمْ لِنَفْسِکَ، وَ أغْنَیْتَهُمْ عَنِ الطَّعَامِ وَالشَّرَابِ بِتَقْدِیسِکَ، وَ أسْکَنْتَهُمْ بُطُونَ أطْبَاقِ سَمَاوَاتِکَ، وَ الَّذِینَ عَلَی
أرْجَآئِهَا إذَا نَزَلَ الأمْرُ بِتَمَامِ وَعْدِکَ، وَ خُزَّانِ الْمَطَرِ وَ زَوَاجِرِ السَّحَابِ، وَالَّذِی بِصَوْتِ زَجْرِهِ یَسْمَعُ زَجَلَ الرُّعُودِ، وَ إذَا سَبَحَتْ بِهِ خَفِیفَةُ السَّحَابِ الْتَمَعَتْ صَوَاعِقُ الْبُرُوقِ، وَ مُشَیِّعِی الثَّلْجِ وَ الْبَرَدِ، وَ الْهَابِطِینَ مَعَ قَطْرِ الْمَطَرِ إذَا نَزَلَ، وَ الْقُوَّامِ عَلَی خُزَّانِ الرِّیَاحِ، وَ الْمُوَکَّلِینَ بِالْجِبَالِ فَلاَ تَزُولُ، وَ الَّذِینَ عَرَّفْتَهُمْ مَثَاقِیلَ الْمِیَاهِ، وَ کَیْلَ مَا تَحْوِیهِ لَوَاعِجُ الأمْطَارِ وَ عَوَالِجِهَا.1
«و درود بفرست بر گروههائی از فرشتگانت که آنان را اختصاص به خودت دادهای. و با اشتغال بذکر تسبیح و تقدیست از خوردن طعام و آشامیدن شراب بینیاز فرمودهای. و آنها را در میان طبقات آسمانهایت مأوی و سکنی دادهای. و آنها که در کنار و اطراف آسمانها هستند که تا چون فرمان تو به اتمام رسد، برای خدمت و طاعت رهسپار شوند.
و درود بفرست بر گنجینهداران باران و فرشتگانی که ابرها را میرانند. و فرشتهای که با صدای راندن او، بانگ رعد برخیزد و صدای غرّش آن شنیده شود. و چون ابر با تازیانۀ او حرکت کند، برقهای صاعقهزا در آسمان درخشش گیرد. و آن فرشتگانی که با دانههای برف و تگرگ به حرکت آیند. و با دانههای باران چون فرودآید، به زمین نازل شوند. و آنان که نگاهدارندۀ خزانههای بادند، و نگهبان و گماشتگان بر کوهها تا حرکت نکنند و جنبش ننمایند. و آن فرشتگانی که به آنها وزن آبها را آموختی، و پیمانۀ آنچه را که بارانهای بسیار و بارانهای پی در پی را در بر دارد، تعلیم نمودی!»
فرشته امر ملکوتی است؛ و قوّۀ الهیّه عاری از لباس مادّه است. و اوست
که ابر را حرکت میدهد؛ و تازیانۀ او قدرت و وسیلۀ بکار انداختن فعل اوست. بنابراین در این دعای مبارک که آمده است: مأمور ابرها و برفها و تگرگها و بارانها فرشتگانند امری صحیح است؛ و منافات با اسباب مادّیّه از بخار آب، و اختلاف درجه هوا و سائر امور طبیعی که برای حدوث این قبیل حوادث ذکر میشوند ندارد.
مجموع قرآن و سنّت، «علّت فاعلی» را خدا، و موجودات را «معدّات» میشمرد
ما در مباحث خود، در «معادشناسی» و در جزء دوّم از همین کتاب «نور ملکوت قرآن» اثبات نمودهایم که: امور ملکوتی، علل بالا و امور مُلکی، علل پائین هستند. و در میان علل و اسباب، علل طولیّه داریم که یکی بر بالای دیگری است از مادّه و صورت و عقل، تا برسد به اسماء و صفات کلّیّه، و بر فراز همۀ آنها ذات اقدس حقّ تعالی علّة العلل است.
در حقیقت علّت حقیقی و فاعلی خداست؛ و بقیّه، اسباب و مُعدّات میباشند که به اراده خدا امکانات و اقتضائاتی برای حصول چیزی در عالم خارج به عنوان معدّات میگردند.
باید دانست که: بسیاری از مردم که در تعقّلیّات و حکمت متعالیه قدم نگذاشتهاند، با اذهان ساده خود که از حسّ و مادّه تجاوز نکردهاند، فرق میان علّت موجده که فاعل است، با معدّات نمیگذارند. آنگاه باران و برف و تابش خورشید و نور قمر و حرارت زمین و فصول اربعه و غیرها را مؤثّر حقیقی در پیدایش اشیاء میدانند؛ درحالیکه این پنداری است غلط.
اینها همگی علل مُعدّه هستند نه علل موجده. علّت آنست که با بقای آن، معلول باقی باشد؛ و با از میان رفتن آن، معلول از بین برود. مانند چراغ که علّت برای روشنائی است. چون چراغ را بیاوریم، نور را آوردهایم و چون آن را ببریم، نور را بردهایم.
امّا ابر و باران و خورشید و غیرها هیچکدام علّت برای روئیدن گیاه
نیستند، زیرا چون ابر از بین برود و باران منقطع شود و خورشید غروب کند، بازهم گیاه باقی است. بنابراین، اینها هیچکدام علّت نیستند؛ اینها تخم را آماده میکنند تا خداوند به ارادۀ فاعلی خود به آنها صورت و خاصیّت گیاهی بخشد.
وجود گیاه به ارادۀ خدا، و عدمش نیز به اراده عدم است. پس خدا علّت فاعلی است.
تمام اجسامی را که بچشم میبینیم، پرتوی از موجودات مجرّدند که آنها را نمیبینیم. و بقای اجسام به بقای تابش آنهاست. ابر و برق و باران و برف، نشانههائی از آن عالم نامرئی است؛ مانند سپیدۀ صبح که چون در مشرق بدمد، نوید و نشانهای از خورشید نامرئی تحت افق است، و حکایت از نور و ضیاء و گرمی آن میکند.
جهان جمله فروغ نور حقّ دان | *** | حق اندر وی ز پیدائی است پنهان1 |
آیة الله شعرانی بعد از شرح مختصری در این باره گوید: «عجب دارم از یکی از علمای بزرگ: سیّد مرتضی داعی رازی علیه الرّحمة که در کتاب «تَبصرةُ العَوآمّ» این معنی را سخت انکار کرده، و به طائفۀ حشویّه نسبت داده است و گوید: در قرآن کریم راندن ابر را به باد نسبت داده است نه به فرشته. وانگهی اگر فرشته ابر را میراند، محتاج به تازیانه نبودی در راندن ابر.»2
این بود محصّل کلام دربارۀ کتاب و سنّت در مسائل اعتقادیّه.
و امّا دربارۀ مسائل عملیّه؛ مثل حکم زنا که در قرآن کریم وارد است:
الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ
عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.1
«مرد زنا کار و زن زنا کار هر کدام را صد تازیانه بزنید. و اگر ایمان به خدا و روز قیامت دارید در اجرای این امر دربارۀ آن دو، رحمت و شفقتی نیاورید. و واجب است که جماعتی از مؤمنین در مکان ضرب حدّ به آن دو نفر حضور داشته و این امر را مشاهده بنمایند.»
و حکم رجم یعنی سنگسار کردن، در بعضی از صورتهای زنا، مثل زنای محصنه و زنای با محرم و مجبور کردن کسی را به زنا و غیرهاست؛ که در این موارد بخصوص در سنّت قطعیّه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور رجم آمده است.
قرآن و سنّت مانند دو بال طائر، هریک مقوّی دگرند
بنابراین، مجموع مسائل و احکام زنا باید از مجموع کتاب و سنّت اخذ شود.
و مثل حرمت و حلّیّت گوشتها. در قرآن مجید حرمت گوشت خوک بیان شده است. و در سنّت حرمت و نجاست گوشت سگ، و حرمت گوشت خرگوش و روباه و سائر وحوش.
و مثل اصل نماز، و خصوصیّات آن از رکعات که اوّل در قرآن کریم است، و دوّم در سنّت.
و نظیر این ارتباط قویم میان کتاب و سنّت در جمیع مسائل اعتقادیّه اصولیّه و عملیّۀ فروعیّه برقرار است.
أمیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین راجع به تمسّک به قرآن کریم و سنّت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بسیار تأکید دارد. در «نهج البلاغة» در اطراف عظمت قرآن و رسول اکرم، و پیوند میان این دو،
خطبههای بسیاری وارد است. از جمله میفرماید:
فَالْقُرْءَانُ ءَامِرٌ زَاجِرٌ، وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ. حُجَّةُ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ. أخَذَ عَلَیْهِ مِیثَاقَهُمْ، وَ ارْتَهَنَ عَلَیْهِمْ أنفُسَهُمْ. أتَمَّ نُورَهُ، وَ أکْرَمَ بِهِ دِینَهُ، وَ قَبَضَ نَبِیَّهُ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ [وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ وَ قَدْ فَرَغَ إلَی الْخَلْقِ مِنْ أحْکَامِ الْهُدَی بِهِ.
فَعَظِّمُوا مِنْهُ سُبْحَانَهُ مَا عَظَّمَ مِنْ نَفْسِهِ. فَإنَّهُ لَمْ یُخْفِ عَنْکُمْ شَیئًا مِنْ دِینِهِ، وَ لَمْ یَتْرُکْ شَیْئًا رَضِیَهُ أ وْ کَرِهَهُ إلاَّ وَ جَعَلَ لَهُ عَلَمًا بَادِیًا وَ ءَایَةً مُحْکَمَةً، تَزْجُرُ عَنْهُ أ وْ تَدْعُو إلَیْهِ. فَرِضَاهُ فِیمَا بَقِیَ وَاحِدٌ، وَ سَخَطُهُ فِیمَا بَقِیَ وَاحِدٌ.1
«بنابراین، قرآن امرکنندۀ بازدارنده است. و ساکت گویاست. حجّت خداست بر خلائقش. خداوند از بندگانش بر آن کتاب میثاق و پیمان گرفت. و جانهایشان را برای حفظ آن به گرو در آورد. نور قرآن را تامّ و کامل نمود. و بواسطۀ آن دینش را با مجد و عظمت کرد. و جان پیامبرش صلّی الله علیه و آله و سلّم را بسوی خود قبض فرمود، در وقتی که از بیان احکام هدایت قرآن به خلقش فارغ گردیده بود.
پس شما خداوند سبحانه را به مقداری که خودش را در قرآن تعظیم کرده است، معظّم بشمارید. زیرا که خداوند چیزی را از دینش از شما پنهان نکرده است. و هیچچیزی را از آنچه شایسته و ناشایسته داشته است، وانگذارده است مگر آنکه برای آن نشانهای که بدان رهنمون شود، و یا نصّ
آشکاری بر آن اقامه کند قرار داده است که مردم را از آن منع کنند و یا به سوی آن بخوانند.
پس رضای خداوند در بقیّۀ امور که نصّی نیامده و نشانهای داده نشده است، واحد است. و غضب و خشم او نیز در آنچه باقیمانده است، واحد است.»
ابن أبی الحدید در شرح این فقرات گوید: «معنای اینکه أخَذَ سُبْحَانَهُ عَلَی الْخَلآئِقِ مِیثَاقَهُ وَ ارْتَهَنَ عَلَیْهِ أنْفُسَهُمْ، اینست که: چون خداوند سبحانه در عقلهای مکلّفین، ادلّۀ توحید و عدل را قرار داده است، و از جمله مسائل عدل، نبوّت است، و نبوّت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم به عقل ثابت میشود، مثل آنست که خداوند بدین واسطه از مکلّفین برای تصدیق دعوتش پیمان گرفته است. و برای قبول قرآنی که آورده است میثاق نهاده است. و نفوسشان را در گرو وفاء بدین عهد نموده است. و کسی که مخالفت کند خسران دیده، و به هلاکت ابدی مؤبّد گردیده است. خداوند نفوس مردمان را در تنگی مؤاخذه قرار داده است، تا اینکه حقّ قرآن را از بجا آوردن به مُفاد آن بجای آرند. پس اگر بجا نیاورند در گرو میمانند و هلاک میگردند.
این تفسیر محقّقین است. و بعضی میگویند: مراد از این عبارت، داستان ذرّیّۀ پیش از خلقت آدم علیه السّلام است، همانطورکه در اخبار وارد است. و همانطورکه بعضی آیۀ مبارکۀ قرآن را هم بدین گونه تفسیر نمودهاند.
و امّا این تعبیر که فرموده است: لَمْ یَتْرُکْ شَیْئًا رَضِیَهُ أ وْ کَرِهَهُ إلاَّ وَ جَعَلَ لَهُ عَلَمًا بَادِیًا وَ ءَایَةً مُحْکَمَةً، معنی آن اینست که: برای هر موضوعی حکمی منصوصٌ علیه و یا أمارهای که رهبر به آن باشد، صریحاً و یا إیماءً و إشارةً قرار داده است، که یا ذکر کرده است، و یا بر برائت اصلیّه و حکم عقل واگذارده است.
و امّا اینکه فرموده است: فَرِضَاهُ فِیمَا بَقِیَ وَاحِدٌ، وَ سَخَطُهُ فِیمَا بَقِیَ وَاحِدٌ، معنی آن اینست که: آنچه را که صریحاً در آن نصّی وارد نشده است و آن در محلّ نظر است، جائز نیست علماء در آن اجتهاد کنند؛ بعضی آن را حلال بشمارند و بعضی آن را حرام پندارند. بلکه رضای خداوند و همچنین خشمش در این قبیل امور یکسان است. بنابراین جائز نیست در چیزی از اشیاء جماعتی فتوی بر حلّیّت دهند و جماعتی دیگر بر حرمت.
و این گفتاری از آن حضرت علیه السّلام است در تحریم اجتهاد. و نظیر این گفتار از آن حضرت مراراً و کراراً گذشته است.»1
توصیۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام به قرآن، ضمن وصیّت مفصّله
أمیرالمؤمنین علیه السّلام در حاضرین2 در هنگام مراجعت از جنگ صفّین، وصیّتنامهای بسیار عالی و پرمحتوا و مفصّل مرقوم میفرمایند، که حقّاً از جهت علوّ عبارات و علوّ معانی و رشاقت مضمون و ادب عظیم میتوان گفت: تالی تلو قرآن است. تا میرسند به این فقره که میفرمایند:
أیْ بُنَیَّ! إنِّی وَ إ نْ لَمْ أکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی، فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أعْمَالِهِمْ، وَ فَکَّرْتُ فِی أخْبَارِهِمْ، وَ سِرْتُ فِی ءَاثَارِهِمْ حَتَّی عُدْتُ کَأحَدِهِمْ. بَلْ کَأنِّی بِمَا انْتَهَی إلَیَّ مِنْ أمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أ وَّلِهِمْ إلَی ءَاخِرِهِمْ.
فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ، وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ. فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أمْرٍ نَخِیلَهُ، وَ تَوَخَّیْتُ لَکَ جَمِیلَهُ، وَ صَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ. وَ رَأیْتُ حَیْثُ عَنَانِی مِنْ أمْرِکَ مَا یَعْنِی الْوَالِدَ الشَّفِیقَ. وَ أجْمَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ أدَبِکَ
أنْ یَکُونَ ذَلِکَ، وَ أنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَ مُقْتَبِلُ الدَّهْرِ. ذُو نِیَّةٍ سَلِیمَةٍ وَ نَفْسٍ صَافِیَةٍ.
وَ أ نْ أبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللهِ وَ تَأوِیلِهِ، وَ شَرَآئِعِ الإسْلاَمِ وَ أحْکَامِهِ، وَ حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ، لاَ اُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إلَی غَیْرِهِ.
ثُمَّ أشْفَقْتُ أنْ یَلْتَبِسَ عَلَیْکَ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهِ مِنْ أهْوَآئِهِمْ وَ ءَارَآئِهِمْ مِثْلَ الَّذِی الْتَبَسَ عَلَیْهِمْ. فَکَانَ إحْکَامُ ذَلِکَ عَلَی مَا کَرِهْتُ مِن تَنْبِیهِکَ لَهُ أحَبَّ إلَیَّ مِنْ إسْلاَمِکَ إلَی أمْرٍ لاَ ءَامَنُ عَلَیْکَ بِهِ الْهَلَکَةَ. وَ رَجَوْتُ أ نْ یُوَفِّقَکَ اللهُ فِیهِ لِرُشْدِکَ، وَ أ نْ یَهْدِیَکَ لِقَصْدِکَ، فَعَهِدْتُ إلَیْکَ وَصِیَّتِی هَذِهِ!1
«ای فرزند دلبند من! من اگر چه بتمام مقدار عمری که پیشینیان قبل از من عمر کردهاند عمر نکردهام، امّا بهطوری در کردار و اعمال آنها نظر نمودهام، و در اخبار و حکایاتشان تفکّر کردهام، و در آثار و احوالشان سیر نمودهام، تا حدّی که گوئی مثل یکی از آنها شدهام. بلکه گوئی من بواسطۀ آنچه از امور آنان به من رسیده است عمری دراز و طولانی بمقدار عمر اوّلین آنها تا آخرین آنها نموده، و در این مدّت نیز با آنان بودهام.
بنابراین در آن امور مردم، صافی و خالص را از آلوده و مغشوش بازشناختم. و امور نافعه و مفیده را از امور مضرّه و زیان رساننده بازدانستم. در این صورت برای تو در هر امری از امور، آن امر انتخابشده را برگزیده و سوا کردم، و آن امر زیبا و نیکوی آن را طلب نمودم و مجهول آن را از تو دور داشتم.
و دیدم در آن هنگام که مرا مشغول ساخت از کار تو، آن چیزی که هر پدر
رئوف و مهربان را مشغول میسازد، و آن چیزی که در ادب تو بر آن مصمّم شدم؛ اینکه این امر واقع شود، درحالیکه تو عمری را در پیش داری و نوجوانی در برابر سالهای درازی را که در جلو داری میباشی! تو دارای نیّت پاک و سالم، و نفس صاف و پاکیزهای میباشی!
و دیدم که: باید اوّلاً تو را به تعلیم کتاب الله و تأویلش،1 و شریعهها و راههای اسلام و احکامش، و حلال و حرامش وارد سازم. و تو را در قرآن متوقّف گردانم، و نگذارم از آن به چیز دیگری بپردازی!
و سپس نگران شدم و ترسیدم مبادا بر تو مشتبه شود در اثر آنچه که بر مردم در آرائشان و افکارشان اختلاف حاصل میشود و آن امرشان را مشتبه میسازد، بر تو نیز ایجاد شبهه کند.
و علیهذا محکم و استوار نمودن این مطلب با وجود ناخوشایندیای که از تنبیه و هشدار دادن تو بر آن داشتم، برای من پسندیدهتر است از اینکه تو را بسپارم به امری که از هلاکت تو در آن آرامش خاطر نداشته باشم. و امیدوارم خداوند تو را در راه رشد و رُقائت موفّق بدارد؛ و در طریق اعتدال و روش میانه رهبری بفرماید. پس اینک این وصیّت را به تو میسپارم و بر عمل به آن التزام میگیرم!»
أمیرالمؤمنین علیه السّلام از این پس بطور مشروح، مطالب وصیّت را گسترش میدهند؛ و در کیفیّت آداب و اعمال و فروریختن آرزوهای دنیوی، و کرامت نفس و غیر ذلک که همگی متّخذ از قرآن و سنّت است بیاناتی دارند.
دعای «صحیفۀ سجّادیّه» در لزوم تمسّک به قرآن
حضرت سیّد السّاجدین زین العابدین علیه السّلام در صحیفه خود در ضمن دعای بعد از ختم قرآن به درگاه حضرت ذو الجلال معروض میدارد:
اللهُمَّ إنَّکَ أنْزَلْتَهُ عَلَی نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ مُجْمَلًا، وَ ألْهَمْتَهُ عِلْمَ عَجَآئِبِهِ مُکَمَّلًا، وَ وَرَّثْتَنَا عِلْمَهُ مُفَسَّرًا، وَ فَضَّلْتَنَا عَلَی مَنْ جَهِلَ عِلْمَهُ، وَ قَوَّیْتَنَا عَلَیْهِ لِتَرْفَعَنَا فَوْقَ مَنْ لَمْ یُطِقْ حَمْلَهُ.
اللهُمَّ فَکَمَا جَعَلْتَ قُلُوبَنَا لَهُ حَمَلَةً، وَ عَرَّفْتَنَا بِرَحْمَتِکَ شَرَفَهُ وَ فَضْلَهُ، فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ الْخَطِیبِ بِهِ، وَ عَلَی ءَالِهِ الْخُزَّانِ لَهُ؛ وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ یَعْتَرِفُ بِأنَّهُ مِنْ عِنْدِکَ حَتَّی لاَ یُعَارِضَنَا الشَّکُ فِی تَصْدِیقِهِ، وَ لایخْتَلِجَنَا الزَّیْغُ عَنْ قَصْدِ طَرِیقِهِ.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ، وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ یَعْتَصِمُ بِحَبْلِهِ، وَ یَأوَی مِنَ الْمُتَشَابِهَاتِ إلَی حِرْزِ مَعْقَلِهِ، وَ یَسْکُنُ فِی ظِلِّ جَنَاحِهِ، وَ یَهْتَدِی بِضَوْءِ صَبَاحِهِ، وَ یَقْتَدِی بِتَبَلُّجِ إسْفَارِهِ، وَ یَسْتَصْبِحُ بِمِصْبَاحِهِ، وَ لایلْتَمِسُ الْهُدَی فِی غَیْرِهِ.
«بار پروردگارا! تو جملگی قرآن را بر پیغمبرت محمّد صلّی الله علیه و آله
فروفرستادی. و بطور کمال همۀ علم عجائبش را به او الهام نمودی. و علم تفسیر آن را بما میراث دادی. و ما را بر آنان که قرآن را نمیدانند فضیلت و برتری بخشیدی. و تو بما نیروئی دادی تا بتوانیم آن را فراگیریم. و بدین جهت ما را بر فراز آنان که طاقت تحمّل آن را نداشتند، رفعت و بلندی دادی!
بار پروردگارا! همچنانکه دلهای ما را برای پاسداری از قرآن شایستۀ گنجایش کردی، و از رحمت خود شرف و فضل آن را بما شناسانیدی، پس بر محمّد که نخستین کسی بود که به قرآن لب گشود و مردم را بیدار کرد، و بر آل او که گنجینهداران علم او هستند درود بفرست. و ما را از زمرۀ کسانی قرار ده که اعتراف نمودهاند که قرآن از ناحیۀ تو نازل شده است، تا شکّی در تصدیق ما بدان عارض نگردد. و گرد گمراهی و انحراف از راه میانه و راستین قرآن بر دامان ما ننشیند. و دلهای ما را تیره و منحرف نگرداند.
بار پروردگارا! بر محمّد و آل او درود بفرست. و ما را از آن مردمانی گردان که چنگ در ریسمان قرآن زنند. و در حوادث شبههناک به پناهگاه متین آن پناه آورند. و در زیر سایۀ خنک بالهای قرآن بیارمند و آرامش پذیرند. و به تابش صبح رخشانش راه یابند. و به پرتو تابناک سپیده دم او راه اقتدا و متابعت در پیش گیرند. و از نور چراغ فروزان او روشنی گیرند. و راه حقّ و هدایت را در غیر آن نجویند.» تا اینکه میفرماید:
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ. وَ احْطُطْ بِالْقُرْءَانِ عَنَّا ثِقْلَ الأوْزَارِ، وَ هَبْ لَنَا حُسْنَ شَمَآئِلِ الأبْرَارِ، وَ اقْفُ بِنَا ءَاثَارَ الَّذِینَ قَامُوا لَکَ بِهِ ءَانَآءَ اللَیْلِ وَ أطْرَافَ النَّهَارِ؛ حَتَّی تُطَهِّرَنَا مِنْ کُلِّ دَنَسٍ بِتَطْهِیرِهِ، وَ تَقْفُوَ بِنَا ءَاثَارَ الَّذِینَ اسْتَضَآءُوا بِنُورِهِ، وَ لَمْ یُلْهِهِمُ الأمَلُ عَنِ الْعَمَلِ فَیَقْطَعَهُمْ بِخُدَعِ غُرُورِهِ.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ. وَ اجْعَلِ الْقُرْءَانَ لَنَا فِی ظُلَمِ اللَیَالِی مُونِسًا، وَ مِنْ نَزَعَاتِ الشَّیْطَانِ وَ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ حَارِسًا، وَ لأقْدَامِنَا عَنْ نَقْلِهَا إلَی الْمَعَاصِی حَابِسًا، وَ لألْسِنَتِنَا عَنِ الْخَوْضِ فِی الْبَاطِلِ مِنْ غَیْرِ مَا ءَافَةٍ مُخْرِسًا، وَ لِجَوَارِحِنَا عَنِ اقْتِرَافِ الأثَامِ زَاجِرًا، وَ لِمَا طَوَتِ الْغَفْلَةُ عَنَّا مِنْ تَصَفُّحَ الاِعْتِبَارِ نَاشِرًا؛ حَتَّی تُوصِلَ إلَی قُلُوبِنَا فَهْمَ عَجَآئِبِهِ، وَ زَوَاجِرَ أمْثَالِهِ الَّتِی ضَعُفَتِ الْجِبَالُ الرَّوَاسِی عَلَی صَلاَبَتِهَا عَنِ احْتِمَالِهِ.1
«بار پروردگارا! بر محمّد و آل او درود فرست. و بواسطۀ قرآن، سنگینی بار گناهان را از دوش ما فروریز، و زیبائی نیکوکاران را بما عطا فرما! و ما را تابع و پیرو دستهای کن که در ساعات هر شب و آغاز و انجام هر روز، با خواندن قرآن به عبادت تو برمیخیزند؛ تا با تطهیر و تزکیه قرآن، ما را از هر پلیدی و آلودگی پاک کنی، و پیرو و تابع راه و روش آنان قرار دهی که با نور قرآن راه جستند؛ و در روشنی او حرکت نمودند. و آرزوهای دنیوی، ایشان را از عمل بازنداشت. تا اینکه بتواند با نیرنگها و افسونها فریبشان دهد و از کار بازشان دارد.
بار پروردگارا! بر محمّد و آل او درود فرست. و قرآن را در شبهای تار انیس و مونس ما گردان. و بواسطۀ آن از وساوس و نیرنگهای شیطان، ما را نگه دار. و گامهای ما را بواسطۀ آن از حرکت به سوی معاصی ببند، و دهانهای ما را از فرورفتن در اباطیل و سخنان لغو و بیهوده ـ بدون آنکه آفتی به آن برسد ـ لال گردان. و اجزاء و اعضاء بدن ما را بواسطۀ آن، از ارتکاب گناهان بازدار. و از آنچه را که غفلت بر روی دیدگان ما پوشانده است، از بررسی و کنجکاوی آثار
اعتبارآمیز و عبرتانگیز، بواسطۀ آن پرده برگیر؛ تا دلهای ما فهم عجائب قرآن را خوب دریابد و به حقیقتش برسد. و تا امثال عتابآمیز آن که کوههای صُلب و سخت استوار با آن استحکام از حمل آنها عاجزند، بواسطۀ قرآن در قلوب ما بنشیند!»
«تا بوَد وردت دعا و درس قرآن غم مخور»؛ مواردی که در «دیوان حافظ» از قرآن نام برده شده است
خواجه شمس الدّین محمّد حافظ شیرازی قدّس الله تربته الزّکیّة، حافظ قرآن بوده است. و اشتهار وی به حافظ با آنکه استادی کامل، و متکلّمی بصیر، و فقیهی توانا، و عارفی بیبدیل بوده است، از آن جهت است که حافظ قرآن کریم بوده است. خودش فرموده است:
عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ | *** | قرآن زبر بخوانی در چارده روایت (١) |
و نیز فرموده است:
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی | *** | دام تزویر مکن چون دگران قرآن را (٢) |
و نیز فرموده است:
ای چنگ فروبرده بخون دل حافظ | *** | فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست (٣) |
و نیز فرموده است:
حافظ به حقّ قرآن کز شید و زرق بازآی | *** | باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد (٤) |
و نیز فرموده است:
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد | *** | دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند (٥) |
و نیز فرموده است:
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار | *** | تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور (٦) |
و نیز فرموده است:
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا | *** | حافظ این قصّه دراز است به قرآن که مپرس (٧) |
و نیز فرموده است:
هیچ حافظ نکند در خم محراب فلک | *** | این تنعّم که من از دولت قرآن کردم (٨) |
مجموعاً حافظ در دیوان خود، در نُه جا نام از قرآن میبرد، هشت مورد از آن همین ابیات فوق بود که ذکر شد؛ مورد نهم را به مناسبت ختم این بحث، سزاوار است که با تمام غزل مبارک بیاوریم:
بیا با ما مورز این کینه داری | *** | که حقّ صحبت دیرینه داری |
نصیحت گوش کن کاین در بسی به | *** | از آن گوهر که در گنجینه داری |
به فریاد خمار مفلسان رس | *** | خدا را گر می دوشینه داری |
و لیکن کی نمائی رخ به رندان | *** | تو کز خورشید و مه آئینه داری |
بد رندان مگو ای شیخ و هشدار | *** | که با مهر خدائی کینه داری |
نمیترسی ز آه آتشینم | *** | تو دانی خرقه پشمینه داری |
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ | *** | به قرآنی که اندر سینه داری (٩)1 |
وجه تسمیۀ دیوان حافظ به لسانُ الغیب (ت)
بحث دوازدهم: غیر قابل تبدیل بودن و عمومیّت قرآن مجید
و تفسیر آیۀ: وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللهِ آلِهَةً أُخْري قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم
وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ
وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَی أعْدآئِهِمْ أجْمَعینَ مِنَ الآنَ إلَی قِیامِ یَوْمِ الدِّینِ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ الْعَلیِّ الْعَظِیم
قالَ اللهُ الْحَکیمُ فی کِتابِهِ الْکَریم:
قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللهِ آلِهَةً أُخْري قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.
(آیۀ نوزدهم، از سورۀ أنعام: ششمین سوره از قرآن کریم)
«بگو (ای پیغمبر): کدام چیز حضور و گواهیش بزرگتر است؟! بگو: خدا حاضر و گواه است در میان من و شما. و این قرآن به من وحی شده است تا بدان بترسانم شما را و هرکس را که این قرآن به او برسد!
آیا شما گواهی میدهید که با الله خدایان دیگری هستند؟! بگو: من گواهی نمیدهم!
بگو: اینست و جز این نیست که الله خدای واحد است و من از آنچه را که شما شریک برای او قرار میدهید بیزارم!»
در مباحث گذشته بیان شد که: قرآن با خصوصیّت عبارات و الفاظ و هیئت کلمات و اعراب آن بر پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم وحی شده
است؛ نه آنکه معانی آن وحی شده باشد و پیامبر اکرم آن معانی را خودشان در قالب الفاظ و عبارات درآورده باشند. و این از مختصّات قرآن کریم است. و در جمیع کتب آسمانی کتابی را بدین منوال نمیتوان یافت. جبرائیل امین از مقام قدس حضرت ربّ العزّة آن معانی رشیقه و عالیه را در قالب خصوص این عبارات فصیحه و بلیغه بر قلب مبارک پیامبر نازل نموده است.
بنابراین، ترجمۀ قرآن را قرآن نگویند. و مطالعۀ آن را بدون تلفّظ عبارات، تلاوت نخوانند؛ گرچه مستلزم اجر و مثوبت هم باشد.
آنان که تصوّر کردهاند: معانی قرآن تنها، بر پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرودآمده است، به غلط رفتهاند. این شیوه مسلمانی نیست. مسلمین از زمان رسول خدا تاکنون عین الفاظ قرآن را کلام خدا میدانند که بر پیغمبر فرودآمده است. اینست قرآن کریم.
امّا سنّت عبارت است از معانی که بر قلب پیامبر القاء میشده است؛ و خود حضرت در خلعت عبارت مخلّع میکردهاند. چون همه گفتار پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از حضرت ربّ جلیل است. و اگر خصوصاً تصریح کند که خدا فرموده است، آن را حدیث قُدسیّ گویند.
مطالعۀ قرآن، قرائت قرآن نیست. در نمازها باید خود این الفاظ بخصوصها از زبان جاری شود؛ وگرنه قرآن خوانده نشده، و در نتیجه نماز خوانده نشده است. اگر کسی نتواند این عبارات را با الفاظ آنها بخصوصها از زبان جاری کند، گرچه بواسطۀ آفت زبان و لکنت آن باشد، قرآن نخوانده است؛ و اقتدای به او در جماعت باطل است. و حکمت بزرگ این دستور نگهداری خصوص الفاظ و عبارات قرآن است، تا با گذشتن دُهور، و انقضاء کرور، و مرور سالها و قرنها در آن خللی پیدا نشود؛ و نقصان و یا زیادتی پدید نیاید.
راه ثبوت قرآن، منحصر در «تواتر» است
راه ثبوت قرآن برای ما تواتر است. یعنی افرادی که قرآن را با الفاظ و عبارات و حرکاتش برای ما نقل کردهاند، در کثرت به اندازهای هستند که احتمال توطئه و توافق به دروغ دربارۀ ایشان تصوّر نمیشود. مانند وجود شهر مکّه و مدینه، و وجود مقدّس حضرت رسول اکرم و أمیرالمؤمنین علیهما السّلام که برای ما به تواتر ثابت است.
علمای عامّه و اساطین شیعه اتّفاق دارند که: راه ثبوت قرآن منحصراً در تواتر است. و آنچه در اخبار واحده وارد شود، گرچه در اعلا درجۀ از صحّت باشد، قرآن نیست. و بدین جهت تمام روایاتی که در زیاده و یا نقیصۀ آیهای و یا عبارتی از قرآن وارد شده است، همگی مطرود بوده و قابل تمسّک نیستند.
علاّمه حلّی رضوان الله علیه که از اعاظم فقهاء میباشد، در کتاب تذکرۀ خود در باب قرائت، و در سائر کتب خود، و در کتاب «نهایة الإحکام» این مطلب را فرموده است.
و علاوه دلیل آورند که: قرآن معجزۀ نبوّت است؛ و در اعتقادیّات یقین لازم است. فلهذا قرآن بودن قرآن باید به یقین ثابت شود که انحصار در تواتر دارد. اگر قرآن یقینی بود، از روی آن، یقین به نبوّت حاصل میشود؛ و امّا اگر ظنّی بود معجزۀ نبوّت مظنون، و اصل نبوّت نیز مظنون میگردد.
قرآن با عبارات و الفاظش، به تواتر ثابت است
حضرت استادنا الأکرم آیة الله العظمی الحاج سیّد أبو القاسم خوئی دامت برکاته در مقدّمۀ کتاب تفسیر خود به نام «البیان» گویند:
«أطْبَقَ الْمُسْلِمونَ بِجَمیعِ نِحَلِهِمْ وَ مَذاهِبِهمْ عَلَی أنَّ ثُبوتَ الْقُرْءَانِ یَنْحَصِرُ طَریقُهُ بِالتَّواتُرِ. وَ اسْتَدَلَّ کَثیرٌ مِنْ عُلَمآءِ السُّنَّةِ وَ الشّیعَةِ عَلَی ذَلِکَ بِأنَّ الْقُرْءَانَ تَتَوَفَّرُ الدَّواعی لِنَقْلِهِ؛ لإنَّهُ الأساسُ لِلدّینِ الإسْلامیِّ، وَ الْمُعْجِزُ الإلَهیُّ لِدَعْوَةِ نَبیِّ الْمُسْلِمینَ. وَ کُلُّ شَیْءٍ تَتَوَفَّرُ الدَّواعی لِنَقْلِهِ لابُدَّ و أ نْ یَکونَ مُتَواتِرًا.
وَ عَلَی ذَلِکَ فَما کانَ نَقْلُهُ بِطَریقِ الأحادِ لا یَکونُ مِنَ الْقُرْءَانِ قَطْعًا»1
«جمیع مسلمانان با تمامی فرقهها و مذهبهایشان اتّفاق و اجماع نمودهاند بر اینکه: راه ثبوت قرآن منحصر در تواتر است. و بسیاری از علمای سنّت و شیعه استدلال بر این نمودهاند که: چون قرآن مجید اساس دین اسلام و معجزۀ الهیّه برای دعوت پیغمبر مسلمین است، فلهذا دواعی برای نقل قرآن از اوّل امر بسیار و فراوان بوده است. و هر چیزی که دواعی بر نقل آن بسیار و فراوان باشد، حتماً باید متواتر باشد.
و علیهذا آنچه از راه خبر واحد نقل شده است، مسلّماً از قرآن نخواهد بود.» و از این سخن معلوم میشود که: از زمان پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم تاکنون هرکس قرآن میخواند، لازم بود عین کلمات و حروف را که فرامیگیرد، یا از خود پیغمبر بشنود و یا اگر از واسطهای میشنید سعی میکرد تا یقین به صدور آن پیدا کند. و در هر زمان اگر کسی قرائت غیر معروفی را میخواند، مورد طعن و سرزنش قرار میگرفت.
در زمان رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم جمعی بودند که قرآن را از آن حضرت اخذ نموده و به مردم میآموختند. و از همه آنها مشهورتر اُبیّ بن کَعْب2 و عَبدُالله بن مَسعُود است. هر کدام از اینها مُصحفی جداگانه داشتند و
جلالت و عظمت مقام أُبیّ بن کعب، از کُتّاب و قرّاء و مفسّرین قرآن از صحابه (ت)
قرائاتشان نیز با هم مختلف بود. و رسول خدا از اختلاف قاریان خبر داشت و در بعضی از مواقع منع میفرمود و در بعضی از مواقع امضا مینمود؛ یعنی آن قرائت را اجازه میداد1
قرائت اُبیّ بن کعب و عبد الله بن مسعود از قرائتهائی است که رسول خدا امضا نمود. فلهذا چون عثمان خواست تمام قرائات را برچیند و فقط یک قرائت را باقی گذارد و مردم را بر آن قرائت جمع کند، عبد الله بن مسعود ایراد کرد و گفت: من قرآن را با همین قرائت خودم در زمان رسول الله میخواندم و او میشنید و امضا میفرمود. در این صورت معنی ندارد که تو بخواهی مردم را بر یک قرائت منحصر کنی و بقیّه را از بین ببری! اگر این کار کار صحیحی بود خود رسول خدا انجام میداد. و نباید قرائتهای مشهوره و معروفه از میان برود؛ آری قرائتهای شاذّه که به تواتر ثابت نیست نباید در قرآنهای مردم قرار گیرد.
توضیح این مطلب آنست که: عبد الله بن مسعود در سفر بود، و از آنجا به عثمان نوشت: قرائتهای بسیاری در میان مردم پیدا شده است؛ بیائید به داد قرآن برسید! عثمان انجمنی تشکیل داد مرکّب از پنجاه نفر قاریان صحابی: بیست و پنج تن از مهاجرین، و بیست و پنج تن از انصار؛ به ریاست و مراقبت و نظارت زید بن ثابت. و بنا شد هرکس از قرآن آیهای را فرا گرفته است، بیاید و در حضور دو شاهد بدین قاریان عرضه کند و آنها در مصحف تدوین کنند. و البتّه این برای آن بود که مبادا آیهای از قرآن کریم در نزد کسی بوده باشد و در تدوین اوّل گردآوری نشده باشد.
تدوین اوّل و دوّم قرآن در عصر ابو بکر و عثمان، زیر نظر زید بن ثابت
تدوین اوّل قرآن نیز به دستور أبو بکر در زمان او به دست همین زید بن ثابت صورت گرفت. چون تا به آن زمان قرآن را مجموعاً در یک مجلّد جمعآوری و تدوین ننموده بودند. سورههای قرآن را مردم در سینههای خود حفظ داشتند؛ بعضی بیشتر و بعضی کمتر. و افرادی که سورههای بسیاری را از حفظ داشتند، آنها را قرّاء میگفتند؛ که در زمان رسول الله تعدادشان به هفتاد و هشتاد نفر میرسید. اینها معلّمان قرآن بودند، و قرآن را به مردم تعلیم میکردند.
در جنگ بِئر مَعونه که در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم صورت گرفت، مقداری از قاریان کشته شدند. و در جنگ مسلمین با مُسَیلِمۀ کذّاب در یَمامه که در زمان أبو بکر واقع شد، نیز هفتاد نفر و به روایتی چهارصد نفر کشته شدند.1 و در این صورت بیم انهدام قرآن بواسطۀ هلاکت قاریان آن میرفت.
عمر به نزد أبو بکر آمد و اصرار کرد که: باید قرآن را که در دست مردم و در سینههای آنهاست جمعآوری نموده و در یکجا و یک محلّ گردآوری و تدوین نمود؛ وگرنه اگر یکی دو جنگ دیگر پیش آید بیم آن میرود که بقیّه قرّاء نیز کشته شوند و بکلّی قرآن از بین برود.
زید بن ثابت را که خود از قرّاء قرآن بود و دارای استعداد بود و از انصار مدینه بود، مأمور جمعآوری و تدوین قرآن نمودند. و این عملی شد؛ و تمام سورهها و آیات متفرّق قرآن در یکجا تدوین شد، بهطوریکه حتّی یک آیه هم جا نماند مگر آنکه در این تدوین قرار داده شد.
این را تدوین اوّل نامند که بدینطریق صورت گرفت.1
امّا تدوین دوّم که در عصر عثمان تحقّق پذیرفت، راجع به اصل قرآن نبود، بلکه راجع به کیفیّت قرائت آن بود. زیرا در عصر رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم قاریان قرآن که قرآن را فرا میگرفتهاند و به مردم میآموختهاند،2 در کیفیّتهای مختلف بوده است. و این کیفیّات رائج و دارج بوده، و به سمع رسول خدا میرسید و از آنها منع نمیفرمود. مگر در بعضی از مواقِع لزوم که قرائتی را که غلط بود تذکّر میداد.
این قرائتها بسیار زیاد بود. از صد قرائت تجاوز میکرد. و کمکم اختلاف رو به فزونی میرفت. و بواسطۀ کثرت قرّاء و مرور زمان در عهد عثمان، قرائتها اختلاف شدیدی پیدا کرد که عبد الله بن مسعود را بر آن داشت که به عثمان بنویسد: چارهای کنید! چون کثرت قرائات به حدّی رسیده است که
قرآن را در آستانۀ زوال قرار داده است. حذیفه یمانی و بعضی از صحابۀ دیگر نیز بر این امر تأکید داشتند.
عثمان به کلام ابن مسعود ترتیب اثر داده، امر کرد جمیع مصاحف را چه در مدینه و چه در مکّه و سائر بلاد به مدینه آورده و تسلیم کنند. مصاحف را که در آن عصر بر روی الواحی از چوب، و بر روی استخوانهای کتف گاو، و بر روی پوست آهو و کاغذ نیز نوشته بودند، جمع کردند و بقدری بزرگ شد که به صورت تلّی در آمد؛ و تمام را آتش زد.
اینست آنچه در روایات شیعه وارد است. و امّا آنچه در روایات عامّه است آنست که: عثمان دستور داد که این قرآنها را در دیگ آبجوش ریختند و پختند، تا آیات قرآن از روی آنها محو گردد.
عثمان در این حال زید بن ثابت را مأمور تدوین یک قرآن نمود که بر قرائت واحدی استوار باشد؛ و این تدوین را تدوین دوّم گویند.
عثمان پنج نسخه از این قرآن تهیّه نموده، و به عنوان إمام یکی را در مدینه گذارد؛ و یکی را به مکّه، و یکی را به شام، و یکی را به بصره، و یکی را به کوفه فرستاد. اینها را مُصحف إمام نامند. چون الگو و محلّ مراجعه تمام مردم آن شهر و دیار قرار گرفت. و نیز در بعضی از روایات آمده است که: عثمان نیز یک نسخه به یمن و یک نسخه به بحرین فرستاد.1
امتناع ابن مسعود از تسلیم کردن مصحف خود به عثمان برای سوزاندن
در گیروداری که عثمان مشغول گردآوری مصاحف بود، عبد الله بن مسعود از سفر بازآمد، و دید عثمان میخواهد قرآنها را بسوزاند. در چندین مجلس از او خرده گرفت و وی را سرزنش و تعییب و تعبیر نمود و گفت: من که
چنین نوشتم برای آن بود که کثرت قرائات به حدّی رسیده است که اصل قرآن را در آستانۀ زوال کشانده است؛ نه آنکه همۀ قرائتها را برداری! زیرا بسیاری از این قرائات در زمان رسول الله بوده است، و رسول خدا آنها را امضا فرموده است و از جمله همین مصحف خود من است. آن را در نزد رسول الله خواندهام و پیامبر این گونه بر من قرائت فرموده است. معنی ندارد جمیع مصاحف از میان برود. و علاوه سوزاندن قرآن بدین کیفیّت هتک کتاب الهی است. و بدینطریق زشت است. من که چنین پیشنهادی کردم و خودم از سبقتگیرندگان بدین امر بودهام، خواستم تجلیل و تکریمی از کلام خدا شده باشد. حال که شما میخواهید بدین کیفیّت ناروا هتک احترام نمائید، من ابداً راضی نیستم.
عثمان قبول نکرد و میخواست قرآن ابن مسعود را از او بگیرد و آن را هم با سائر مصاحف بسوزاند، ابن مسعود جدّاً مقاومت کرد و نداد. و روزی که عثمان بر فراز منبر مشغول خواندن خطبه بود، ابن مسعود به او اعتراض کرد و در حضور جمعیّت او را توبیخ و ملامت نمود. عثمان عصبانی شد و دستور داد غلامانش او را به رو بکشند و از مسجد بیرون برند.
ابن مسعود را بدین گونه از مسجد بیرون کردند؛ ولی به هر حال او قرآن خود را نداد. و در اثر این کشش یکی از دندههای او شکست، و مریض شد و در بستر افتاد؛ و بالأخره از دنیا رفت.1
هنگامی که او مریض بود، عثمان به دیدن او رفت و خواست عطای او را از بیت المال بپردازد ولی او قبول نکرد و گفت: آنوقت که محتاج بودم ندادید؛ اینک که در آستانه مرگم به چه درد من میخورد؟!1
پس از عهد عثمان باز اختلاف در قرائت بماند، امّا محدود شد به رسم الخطّ مصحف زید؛ و از آن خارج نبود. امّا در قرائتهای سابق گاهی از آن رسم الخطّ بیرون بود. و این مسئله بر متتبّعان از اهل تفسیر و قرائات واضح است. مثلاً در قرائت عمر بن خطّاب صِرَاطَ مَنْ أنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ غَیْرِ الضَّآلِّینَ بر خلاف رسم الخطّ مصحف مشهور است. و در قرائت ابن مسعود مِنْ بَقْلِهَا وَ قِثَّآئِهَا وَ ثُومِهَا وارد است، بجای وَ فُومِهَا.
و نیز در قرائت وی وَ أقِیمُوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ وارد است، بجای وَ أتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ. و در مصحف ابیّ بن کعب فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أوِاعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِ ألاَّ یَطَّوَّفَ بِهِمَا وارد است، بجای أن یَطَّوَّفَ بِهِمَا.
امّا هیچکدام از این قرائتها برای ما معتبر نیست. زیرا برای ما خبر واحد است، و احتمال صدق و کذب برای ما هست. گرچه به ادلّۀ حجّیّت خبر واحد اثبات آن را بواسطۀ ثقه بودن سلسلۀ روات آن بنمائیم؛ امّا ادلّۀ حجّیّت برای ما یقین نمیآورد و در یقینیّات بکار نمیآید. آری برای اهل آن زمان معتبر بود، چون برای ایشان متواتر بود.
و بطور کلّی جمیع قرائاتی که امروزه از آنان نقل میشود برای ما بیش از خبر واحد نیست. بنابراین حجّت نیست. و اگر ما قرآن را بدان گونه بخوانیم نه تنها اجر نبردهایم بلکه معصیت کردهایم. زیرا به عنوان قرآن چیزی را که قرآنیّت آن برای ما مشکوک است قرائت نمودهایم.
مصحف عثمان، از روی مصحف أمیرالمؤمنین علیه السّلام است
قرائتی که امروز برای ما متواتر است، منحصر است در مصحف زید بن ثابت. و علاّمه در «تذکرة» در باب قرائت فرموده است: این قرائت از مصحف أمیرالمؤمنین علیه السّلام است که عثمان آن را نگهداشت و بقیّه را هر چه بود سوزاند. و این گفتار منافات ندارد با آنکه زید بن ثابت مأمور جمع آن شده باشد؛ چون آنچه را که زید نوشت طبق مصحف آن حضرت بود ـ انتهی.1
أقول اینکه: باز این منافات ندارد با آنچه را که شیعه و عامّه روایت کردهاند که أمیرالمؤمنین علیه السّلام مصحف خود را به آنها عرضه داشت و آنها نپذیرفتند. زیرا عدم پذیرش مصحف غیر از مطابق بودن مصحف زید بن ثابت در این جمعآوری با مصحف حضرت است.
آن مصحف در نزد آن حضرت بماند، امّا این قرائت را طبق قرائت آن حضرت قرار دادند.
ما در کتاب «مهر تابان» از علاّمه استاد قدّس الله سرّه الشّریف آوردهایم که در این باره فرمودهاند:
«در یکی از تواریخ، گویا «تاریخ یعقوبی» باشد (درست الآن به خاطرم نیست) وارد است که: چون أمیرالمؤمنین سلام الله علیه بعد از رحلت رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بیرون نیامدند از منزل؛ چند نفر از وجوه صحابه به خدمت حضرت رسیده و استفسار کردند که: چرا بیرون تشریف نمیآورید؟! چرا به مسجد نمیآئید و به جماعت مسلمین ملحق نمیشوید؟!
حضرت فرمود: من قسم خوردهام که عبا را بر دوش نیفکنم مگر آنکه تنظیم قرآن را تمام کنم و تفسیر و تأویل آن را منظّم و مرتّب سازم! من بر حسب سوگند خود در اینجا محبوس هستم! شش ماه طول کشید؛ و سپس حضرت قرآن را منظّم و مرتّب فرمود بر ترتیب نزول قرآن.
قرآن را مرتّب ساخت بدین قسم که اوّل سورۀ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي
خَلَقَ را قرار داد. و آخرین سورهای که بر رسول الله نازل شده بود، مثل سورۀ مائِدَة را در آخر قرار داد. و طبعا سورۀ بقره نیز که از سورههائیست که در مدینه نازل شده است، در آخر قرار میگرفت. و سورههای کوچک که در آخر قرآن است، و اغلب آنها در مکّه نازل شده است، نیز در اوّل قرار میگرفت.
از مزایا و خصوصیّات این مصحف، علاوه بر ترتیب سُوَر و آیات بر ترتیب نزول، این بود که شأن نزول آیات و سورهها منظور شده بود.1 بنابراین هریک از آیات و یا سُوَری که به وقت معیّن نازل شده، جهت نزول آن مشخّص گردیده بود. و از سورههائی که قبلاً نازل شده و یا بعداً نازل شده، امتیاز پیدا کرده، و این سورهها بین اوّل و آخر قرآن یعنی در وسط قرار میگرفت.
بردن أمیرالمؤمنین علیه السّلام مصحف خود را بر شتری به مسجد
باری حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام مصحف را بدین صورت و بدین کیفیّت منظّم فرموده، و حتّی بعضی از جهات تفسیریّه و تأویلیّه را مشخّص کردند. و پس از شش ماه اتمام نموده و مهیّا فرمودند. و بر شتری بار کرده، دم در مسجد، درحالیکه در مسجد جمعی از صحابه بودند آوردند و فرمودند: اینست قرآن شما! من جمعآوری کرده و آوردهام!
آنها چیزی نگفتند؛ و حضرت شتر را به منزل برگردانده، و دیگر از آن مصحف خبری نشد.
اینست محصّل آنچه در روایات عامّه آمده است.2 و امّا آنچه در روایات
خاصّه وارد شده است آنست که: چون حضرت قرآن را بار شتر کردند و به مسجد آوردند و فرمودند: اینست قرآن شما! بحضرت عرض کردند: ما را به قرآن شما احتیاجی نیست. و دیگر پیجوئی از این قرآن نکردند. و حضرت نیز قضیّه را دنبال ننمودند، و سر شتر را برگرداندند و به منزل رفتند، و فرمود: تا قیامت دیگر این قرآن را نخواهید دید!1
بیان أمیرالمؤمنین علیه السّلام دربارۀ کیفیّت تعلیم رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم قرآن را به آن حضرت (ت)
باری در آن مصحف، شأن نزول تا حدّی معیّن بود. و تا حدّی نشان میداد که جای فلان آیه کجاست. و جایش اینجاست و بعد از آیۀ قبلی، و قبل از آیۀ بعدی نازل شده است. و گویا این مسائل در آن به خوبی روشن بود.
گویا فعلا در مدینه و مکّه دو تا تفسیر مشغول نوشتن هستند که در آنها
قرآن را بر حسب نزول تفسیر میکنند. مقداری از آن را من دیدهام. ولی در خود روایاتی که در دست عامّه است و در آن شأن نزول بیان شده اشکال است. چون سه روایت دربارۀ شأن نزول، از عامّه رسیده است که این سه روایت هریک با دیگری اختلاف دارند. هر کدام زمزمۀ خاصّی دارند جدای دیگری.
باری در کیفیّت تنظیم و قرائت و شأن نزول مصحف أمیرالمؤمنین علیه السّلام، در تفسیر ... (یکی از مفسّرین که یک تفسیر یکجلدی دارد، و مقداری از مطاعن عثمان و معاویه و غیرهما را در آن تاریخ ذکر کرده است) مضبوط است.»1
مصحف عثمان مورد امضای ائمّه بوده و مقدار آن با مصحف أمیرالمؤمنین مساوی است
امّا چون ائمّه طاهرین سلام الله علیهم مصحف جمعآوریشدۀ عثمان را بدست زید بن ثابت که طبق قرائت أمیرالمؤمنین علیه السّلام است امضا فرموده و امر به قرائت آن نمودهاند، ما موظّفیم از روی آن قرائت نمائیم. قرآن معمولی فعلی که در دست ماست و جمعآوریشدۀ بدست عثمان است، از جهات مقدار سور و آیات با مصحف أمیرالمؤمنین علیه السّلام هیچ تفاوتی ندارد. و اجماع و اتّفاق علماء شیعه و عامّه است که از قرآن آیهای و کلمهای ساقط نشده و نیز بدان افزوده نگردیده است. امّا عدم دسترس بودن مصحف أمیرالمؤمنین علیه السّلام، گرچه زیانی از جهت عدم اطّلاع بر شأن نزول و مواردی است که در قرآن نازل شده، و نیز عدم اطّلاع بر تأویل و تفسیر، و عدم اطّلاع بر ترتیب نزول و تقدّم و تأخّر آیات و سور است، و در نتیجه موجب عدم اطّلاع و گسترش علوم قرآنی است؛ امّا از جهت فنّ اهل بیت علیهم السّلام و روش آنان در تفسیر که تفسیر آیه به آیه است تفاوتی ندارد. زیرا بنابراین طریقه، هر آیهای را باید از
روی آیات دیگر، و با موازنه و مقارنۀ آن آیات فهمید. و در این صورت کسی که میخواهد به مَغزَی و معنی و تفسیر قرآن علم پیدا کند، باید تمام آیات واردۀ در آن مورد را بنگرد و رویهم مطالعه نماید. و بنابراین چه تفاوت میکند، بر شأن نزول عالم باشد یا نباشد؟
این امر مهمّی است که مورد نظر ائمّۀ اهل بیت علیهم السّلام بوده، و بر این اساس این قرائت را امضا فرموده، خودشان اینطور امر کردهاند. و در احتجاجات و شواهد، به همین آیات با همینگونه قرائت استدلال مینمودهاند.1
أخباری که دلالت بر تحریف قرآن دارد، به دلیل عقلی از حجّیّت ساقط است (ت)
عدم جواز قرائت قرآن به قرائت غیر متواتره
باری، از جهت حجّت شرعیّه اگر امروز تمام قرائتهائی که در زمان رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم معمول و متواتر بوده است، بدست ما متواتراً میرسید، ما نیز مختار بودیم قرآن کریم را به هریک از آن قرائات که میخواهیم قرائت کنیم. قرائت ابن مسعود باشد یا ابیّ بن کعب و یا غیر آنها. امّا چون غیر از این قرائت مشهوره همه از تواتر افتادهاند، بر ما دیگر آن قرائتها مشکوک شده و خبر واحد گشته است.
علاّمه حلّی رحمة الله علیه در «تذکرة» گوید: «برای ما جائز نیست قرائت عبد الله بن مسعود و ابیّ بن کعب و امثال اینها؛ بواسطۀ عدم تواترشان.»
سعید بن جُبَیر قرآن را با تمام قرائات تلاوت میکرد. و برای خود قرائت خاصّی نداشت، چون برای وی همه آنها متواتر بود. در قرائت ابن عبّاس و ابی بن کعب و ابن مسعود در سورۀ نساء، آیۀ ٢٤: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَ إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ1 وارد شده است، که برای ما جائز نیست.
آیة الله شعرانی رحمة الله علیه دربارۀ قرآن مشهور که فعلاً قرائت میشود، و مطابقت آن با قرائت أمیرالمؤمنین علیه السّلام، و عدم نقص و تحریف قرآن مطالبی را افاده نمودهاند که چون آن مطالب عین نظریّۀ حقیر است، به ذکر آن مبادرت میکنیم. ایشان اینطور میگویند:
«توهّم نقص و تحریف قرآن از آن برخاست که در زمان خلافت عثمان
خواستند همه مردم بر یک قرائت متّفق شوند؛ و قرآنهای دیگر را سوزانیدند. توهّم آن شد که مقداری از قرآن در سوختن از میان رفته باشد. امّا سنخ آن قرائات سوختهشده موجود است. و میدانیم تفاوت مصاحف در قرائت در چه حدّ بود. به هر حال احتمال نقص و تحریف در قرآن بسیار سخیف، و بعضی گفتهاند سفیهانه است.
و سیّد مرتضی به برهان آن را باطل ساخته؛ و در «مجمع البیان» و «تبیان» و سائر کتب بیان کردهاند. بلکه در طبقۀ وسطی از علمای ما اصلاً چنین سخنی نبوده، مانند علاّمه و شهید و محقّق. و شیخ صدوق فرماید: هرکس بما شیعه نسبت دهد که میگوئیم: از قرآن چیزی نقصان یافته، دروغ میگوید و ما هرگز چنین سخن نگوئیم.
و بقول علاّمه رحمه الله در «تذکره»، مصحف أمیرالمؤمنین علیه السّلام که پس از رحلت پیغمبر جمع کرد، همین مصحف متداول امروزی است که ما در دست داریم. و مصاحف دیگر را عثمان بسوزانید.
قرآنی که امروز به قرائت عاصم میخوانند، همان قرائت أمیرالمؤمنین است
و در «مجمع البیان» در سورۀ التّحریم از أبو بکر عیّاش نقل میکند که میگفت: من قرائت عاصم را مطلقا مطابق قرائت علیّ بن أبی طالب علیه السّلام یافتم. و هیچ کلمه از آن مخالف قرائت آن حضرت نبود مگر ده کلمه که من آن را داخل کردم تا همه، قرائت أمیرالمؤمنین علیه السّلام شد.1
قرائت عاصم بواسطۀ ابوعبدالرّحمن سلمیّ به أمیرالمؤمنین علیه السّلام میرسد؛ و هر دو شیعهاند (ت)
یکی از آنها کلمه عَرَّفَ است که مشهور به تشدید خوانند، و أبو بکر بن عیّاش به تخفیف خواند. و این کلمه در آیۀ سوّم سورۀ تحریم است.
و ابن النّدیم در «فهرست» دربارۀ قرائت حفص گوید: وَ کانَتِ الْقِرآءَةُ الَّتی أخَذَها عَنْ عاصِمٍ مُرْتَفِعَةً إلَی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ عَلَیْهِالسَّلامُ مِنْ رِوایَةِ أبی عَبْدِالرَّحْمَنِ السُّلْمیِّ ـ انتهی.1
و قرائت حفص همانست که امروز متداول و مشهور است، و مصاحف را
مطابق آن مینویسند.
پس بقول صحیح نزد ما همین قرائت معروفه که از عاصم منقول است، قرائت أمیرالمؤمنین علیه السّلام است.»
تا آنکه میگوید: «و اینکه گویند: أمیرالمؤمنین خواست قرآن را جمع کند، مقصود جمع سورهها است در یک مجلّد، نه جمع آیات متفرّقه و تشکیل دادن سوره. و همچنین زید بن ثابت و دیگران. وگرنه ترتیب و تشکیل سوره در زمان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود، چنانکه در قرآن است: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ،1 فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ،2 و سُورَةٌ أَنْزَلْناها.3
و در اخبار دُرَر بار رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بسیار نام سورههای قرآن آمده، و فضائل ذکر کرده؛ مانند سورۀ یس و سورۀ البقرة و غیر ذلک.»4
اینک باید دید که آیا ما در امروزه موظّفیم از روی مصحف فعلی که قرائت حفص از عاصم از أبو عبد الرّحمن سلمی از حضرت أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام است قرآن را بخوانیم؟ یا اختیار داریم از روی این قرائت، و یا یکی از قرائتهای ششگانه دیگر که مجموعا آنها را هفت قرائت متواتر گویند قرائت کنیم؟ و یا از روی این قرائت و یکی از نه قرائت دیگر که جمعا ده قرائت متواتره و شاذّۀ مقبوله معروفه به حساب آوردهاند قرائت کنیم؟ این مسألۀ مهمّی است که در اطراف آن بحثها شده است. جمعی
بدین سو، و گروهی بدان سو گرائیدهاند.
قرائات سبعۀ متواتره
سُیوطیّ در «إتقان» پس از آنکه میگوید: «کسانی از صحابه که مشهورند از همۀ مردم به قرائت قرآن استادتر بودهاند هفت نفرند: عُثمان، و علیّ، و اُبیّ، و زید بن ثابت، و ابن مسعود، و أبو الدّردآء، و أبو موسی أشعریّ. و اینطور ذهبی در «طبقات القرّاء» ذکر کرده است.» چنین میگوید: «از ایشان کسانی که اخذ کردهاند و در مکّه و کوفه و بصره و مدینه و شام منتشر بودهاند بسیارند؛ و آنها طبقهای را تشکیل میدهند.» در اینجا پس از آنکه نام یکایک از اینها را ذکر میکند، میگوید: «از میان این دسته کسانی که در جمیع آفاق شهرت یافتهاند، امامان هفتگانه قرائت هستند که به ائمّۀ سبعة مشهورند؛ و آنان عبارتاند از:
نافِع؛ و او از هفتاد نفر از تابعین، قرآن را اخذ کرده است که از آنهاست أبو جعفر.
و ابن کثیر؛ و او از عبدُ الله بن سائب صحابیّ اخذ کرده است.
و أبو عمرو؛ و او از تابعین اخذ کرده است.
و ابن عامِر؛ و او از أبو درداء و اصحاب عثمان اخذ کرده است.
و عاصِم؛ و او از تابعین اخذ کرده است.
و کسائیّ؛ و او از حمزه و أبو بکر بن عَیّاش اخذ کرده است.
تقدّم شیعه در علم قرائت و تصنیف در آن (ت)
و حمزه؛1 و او از عاصم و أعمش و سَبیعی و منصور بن مُعتمِر و
1
غیره اخذ کرده است.
و پس از این قرّاء سبعة، قرائتهای آنها در اقطار کشورها و نواحی انتشار یافت. و امّتی بعد از امّت دیگر پیدا شد و آنها نیز منتشر شدند.
و از هریک از این طرق هفتگانه، بطور جدا دو نفر راوی شهرت یافتند؛ بهطوریکه:
از نافع؛ قالُون و وَرْش از او روایت کردند.
و از ابن کثیر؛ قنبل و بزی از اصحاب او، از او.
و از أبو عمرو؛ دوریّ و سوسیّ از یزیدیّ، از او.
و از ابن عامر؛ هشام و ابن ذَکْوان از اصحاب او، از او.
و از عاصِم؛ أبو بکر بن عیّاش و حفص از او.
و از کسائیّ؛1 دوریّ و أبو حارِث.
و از حمزة؛1 خلف و خلاّد از سلیم، از او.»2
و همچنین سیوطیّ گوید: «قاضی جلال الدّین بُلقینی گفته است: قرائت به سه گونه قسمت میشود که عبارتند از: متواتر و آحاد و شاذّ.
متواتر عبارت است از قرائت سبعۀ مشهوره. و آحاد عبارت است از قرائت ثلاثه که با آن سبعۀ مشهوره مجموعاً ده قرائت میشوند؛ و بدین قرائت ملحق میگردد قرائت صحابه. و شاذّ عبارت است از قرائت تابعین مثل أعمش و یحیی بن وَثّاب، و ابن جُبَیر و امثال ایشان.
و در این گفتار قاضی بلقینی ایرادی است که از آنچه ما اینک ذکر میکنیم معلوم میشود. و بهترین کسی که در این موضوع سخن گفته است، امام قرائت در زمان خود، شیخ مشایخ ما: أبو الخیر بن جَزَریّ است. او در اوّل کتابش که کتاب «نَشْر» نام دارد میگوید:
هر قرائتی که با قواعد عربیّت گرچه به وجهی از وجوه باشد موافق باشد، و با یکی از مصاحف عثمانیّه گرچه به نحو احتمال باشد موافق باشد، و نیز سند روایت آن صحیح باشد؛ آن قرائت صحیحهای است که جائز نیست ردّ آن، و حلال نیست انکار آن؛ بلکه آن از أحرُفِ سبعة (وجوه هفتگانه) ای است که قرآن بدان نازل شده است. و بر مردم واجب است آن را قبول کنند. خواه از امامان سبعة باشد و خواه از امامان عشره و خواه از غیرشان از ائمّهایکه گفتارشان مورد قبول است. و هرگاه رکنی از این ارکان سهگانه مختلّ شود، بدان قرائت ضعیف یا شاذّ و یا باطل گفته میشود. خواه از قرّاء سبعة باشد و خواه از کسی که از آنها بزرگتر باشد.
آنچه از امامان اهل تحقیق از سلف و خلف بما رسیده است این رأی صحیح است. و بدین گفتار، دانیّ، مکّی و مَهَدویّ و أبو شامة تصریح
نمودهاند. و این مذهب سابقین از علماء است که از کسی تا بحال خلاف آن از آنها شنیده نشده است.»1
صاحب «جواهر» و آیة الله خوئی، منکر تواتر قرائات سبعة هستند
صاحب «جواهر» رحمة الله علیه تواتر قرائتهای سبعة را منکر شده است؛ و گفته است که قرآن فقط با یک قرائت بر پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرودآمده است؛ و همان قرآن است و بس. بقیّۀ قرائات اجتهاد قاریان و اساتید عربیّت در قرآن است. او در کتاب صلاة از «جواهر» گوید:
«اگر کسی در مقام اشکال از این نظریّه بما چنین گوید که:
پس از آنکه ما مکلّفیم در نمازهایمان قرائت قرآن کنیم، بنابراین کفایت نمیکند مگر قرائت آنچه را که قرآن بودنش برای ما یقینی باشد و یا شبیه به یقین؛ و آن حاصل نمیشود مگر بخواندن یکی از قرائات سبعة؛ به علّت اجماعی که در «جامع المقاصد» است. و از «غَرِیّه» و «رَوْض» اجماع بر تواتر این قرائتها نقل شده است؛ همچنانکه از «مجمعُ البرهان» نفی خلاف نقل شده است. و این دعاوی مؤیّد است به تتبّعی که در این مقام نمودهایم. زیرا اشتهار اتّصاف این قرائات در کتب فقهیّه و اصولیّه به تواتر، از ضروریّات است. بلکه در «مَدارک» از جدّش2 آورده است که: بعضی از محقّقین قرّاء، کتاب مستقلّی در اسامی کسانی که در هر طبقه این قرائتها را بجای آورده و به طبقۀ بعدی نقل کردهاند تألیف کرده است؛ و تعداد آنها در هر طبقه از حدّ معتبر در تواتر بیشتر است.
علاوه بر این، عادت در امثال این امور، حاکم به تحقّق تواتر است با
جمیع کیفیّات آن. چون داعی بر آن چه از مقرّ و چه از منکر بسیار است. و نیز اشتغال به آن در قدماء و پیشینیان بقدری معروف است، چنانکه گفته شده است: کلمه به کلمه آن را ضبط نمودهاند. بلکه علاوه بر اینها محتمل است مراد از روایت وارده نَزَلَ الْقُرْءَانُ عَلَی سَبْعَةِ أحْرُفٍ «قرآن بر هفت وجه فرودآمده است» همین باشد. همچنانکه روایت نقلشدۀ از «خصال» صدوق بدان اشاره دارد.
و علّت دیگر آن اینست که: هر کلمهای مرکّب است از مادّه و هیئت. آنگاه اگر بگوئیم: در قرائت کیفیّت قرآن که هیئت آنست تواتر نیست، لازمۀاش آنست که بگوئیم: بعضی از قرآن متواتر نیست.
و ممکنست کسی بگوید: در نمازها باید حتما یکی از قرائتهای دهگانه خوانده شود؛ چون شهید در کتاب «ذِکری» تواتر آنها را ادّعا نموده است. و این دعوای شهید همانطورکه در «جامعُ المقاصد» اعتراف کرده است، از نقل اجماع بخبر واحد کمتر نیست. گرچه بعضی در این مناقشه کردهاند که شهادت شهید کافی نیست؛ چون در قرآن که باید ثبوتش با علم و یقین باشد، تواتر شرط است؛ و ظنّ و گمان کفایت نمیکند؛ بنابراین آن را بر اجماع نباید مقایسه نمود.
آری این قرائتهای دهگانه برای خود شهید جائز است، چون تواترشان برای وی ثابت است.
و اگر فرضاً تواتر جمیع این قرائتها ثابت نگردد، قدمای از علمای عامّه و کسانی که از شیعه در این مقام سخن گفتهاند، مانند فاضل تونی در «وافیة اُلاصُول» اجماع نمودهاند بر عدم جواز قرائت به غیر اینها؛ و اگر چه از قانون و قاعدۀ لغت و عربیّت خارج هم نباشد.
و در «مفتاحُ الکَرامَة» گوید: اصحاب ما رضوان الله علیهم اتّفاق دارند بر عدم جواز خواندن قرآن را به غیر قرائت سبعة و یا عشرة، مگر افراد کمی از
ایشان. و اکثر قائل به عدم جواز به غیر قرائت سبعة هستند.»
استدلال صاحب «جواهر» به روایات إنّ الْقُرءَانَ نَزَلَ بحَرْفٍ واحِدِ عَلَی نَبِیٍّ وَاحِدٍ
در اینجا صاحب «جواهر» شروع میکند به بیان ادلّۀ مطالب فوق. و پس از اتمام آنها در مقام جواب از این اشکال میگوید: اوّلاً و ثانیاً و ثالثاً و رابعاً، و مفصّلاً در این چهار پاسخ بحث میکند. تا میرسد به اینجا که میگوید:
«بلکه آنچه از مذهب ما بدست آمده است، مخالف آنست. چون معروفیّت در مذهب ما به اینکه قرآن به حرف واحدی، بر پیامبر واحدی نازل شده است؛ از ضروریّات است. نَزَلَ الْقُرْءَانُ بحَرْفٍ وَاحِدٍ عَلَی نَبِیٍّ وَاحِدٍ.
و اختلاف از ناحیۀ رُوات پیدا شده است. همچنانکه نه یکی بلکه بیشتر از اساطین علم بدین حقیقت اعتراف نمودهاند. شیخ طوسی بهطوریکه از تفسیر «تبیان» او نقل شده است میگوید: از تطلّع و تفحّص در اخبار و روایات امامیّه به دست میآید که مذهبشان بر این معروفیّت دارد که: قرآن به حرف واحدی بر پیغمبر واحدی نازل شده است. مگر آنکه علماء، اجماع بر جواز قرائت نمودهاند. چون انسان مخیّر است به هر قرائتی که میخواهد بخواند. و ناپسند داشتهاند برای خود یک قرائت بخصوصی را شخصاً اختصاص دهد.
از شیخ طبرسی در «مجمع البیان» حکایت شده است که: ظاهر از مذهب امامیّه آنست که اجماع کردهاند بر اینکه هر قرائتی را که انسان میخواهد، قرآن را قرائت کند. و یک قرائت بخصوص را که انسان انتخاب کند و پیوسته فقط بدان ملازم باشد، ناخوشایند دانستهاند. و شایع در اخبارشان آنست که: قرآن به حرف واحدی نازل شده است.
استاد اکبر1 در حاشیه خود بر کتاب «مَدارک» گفته است: مخفی نباشد که در نزد ما اینطور است که قرآن بحرف واحدی نازل شده است؛ و اختلاف از
ناحیه راویان آن پدید آمده است. حضرت باقر علیه السّلام در خبر زُرارة گویند:
إنَّ الْقُرْءَانَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ، وَلَکِنَّ الاِخْتِلاَفَ یَجِیءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ.
«قرآن یگانه است؛ و از سوی خدای یگانه فرودآمده است. و لیکن اختلاف از سوی راویان آن پدیدار شده است.»
و حضرت صادق علیه السّلام در صحیح فُضَیل در هنگامی که به آن حضرت گفته شد که مردم میگویند: إنَّ الْقُرْءَانَ نَزَلَ عَلَی سَبْعَةِ أحْرُفٍ.
«قرآن بر هفت حرف (وجه) نازل شده است.» فرمودند: کَذِبَ أعْدَآءُ اللهِ؛ وَ لَکِنَّهُ نَزَلَ عَلَی حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ.
«دروغ گفتهاند دشمنان خدا؛ و لیکن قرآن به وجه واحدی، از جانب خدای واحد نازل شده است.»
و مثل این خبر، خبر زُرارة است.
و همچنین حضرت صادق علیه السّلام در صحیحۀ مُعلَّی بن خُنَیس به رَبیعةُ الرّأی فرمودند:
إ نْ کَانَ ابْنُ مَسْعُودٍ لاَ یَقْرَاُ عَلَی قِرَآءَتنَا فَهُوَ ضَآلٌّ. «اگر ابن مسعود بر طریقه قرائت ما قرائت نمیکرده، او گمراه است.»
ربیعه گفت: ضَآلٌّ؟ «آیا گمراه است؟» حضرت فرمود: آری! سپس فرمود: أمَّا نَحْنُ فَنَقْرَاُ عَلَی قِرَآءَةِ اُبَیٍّ. «امّا ما خاندان اهل بیت، بر قرائت ابیّ ابن کعب قرآن را قرائت میکنیم!»»
شیخ صاحب «جواهر» سخن را در اینجا ادامه میدهد و بطور تفصیل از عدم تواتر قرائات بحث میکند. تا اینکه میگوید:
«کسی که در کلمات عامّه و کتبشان ممارست داشته باشد، میداند که قرائت آنها منوط به اجتهادشان است. و به آنچه را که در نظریّههای خود نیکو و
مستحسن میشمرند عمل مینمایند. و بدین نکته اشاره دارد آنچه در کتبشان وارد است که: ایشان قرائت پیغمبر و علیّ و اهل بیت را در مقابل قرائت خودشان بشمار میآورند. و از اینجاست که قاریان خود را متبحّرین مینامند.
و این به سبب آنست که چون یک نفر از آنها در فنّ قرائت مهارت یابد و استاد شود، برای مردم از نزد خود روشی را معیّن مینماید که فقط از ناحیۀ او شناخته میشود. و بر طریق مسلوک و روش پیمودهشده و مذهب متواتر محدود درنگ نمیکند؛ وگرنه اختصاص به خودش نداشت، بلکه به مقتضای عادت لازم بود معاصرین او از تواتری که برای وی شده است مطّلع گردند. زیرا فنّ قرائت فنّ واحدی است و از مأخذ آن دیر زمانی سپری نشده است، و بسیار بعید مینماید که ما بر تواتر قرائت دست یافته باشیم و آنها با قرب عهد دست نیافته باشند.» ـ الکلام.1
صاحب «جواهر» در اینجا سخن را با قدری شرح و بسط ختم میکند. و همانطورکه میبینیم اصرار بر عدم تواتر دارد.
أدلّۀ آیة الله خوئی بر ردّ تواتر قرائات
آیة الله خوئی مدّ ظلّه، استاد مکرّم ما در علم اصول فقه نیز در تفسیر «البیان» از مرحوم صاحب «جواهر» پیروی نموده، و پس از بحث مفصّلی تحت عنوان نظرةٌ فی القِراءات، و بحث و ترجمه احوال یکایک از قرّاء عشرة، با پنج دلیل تواتر این قرائتها را ردّ میکنند: اوّل: عدم تواتر آنها از زمان قاریان برای ما. دوّم: عدم تواتر در طریقی که آنها از رسول الله اخذ کردهاند. سوّم: انقطاع اسانید تواتر در شخص قاریان. زیرا بر فرض تحقّق تواتر قبلاً و بعداً، در خود آنان، راوی قرائت منحصر به آنهاست؛ و اینجا خبر واحد میشود. چهارم:
احتجاج هر قاری بصحّت قرائت خودش، و اعراض از قرائت غیر. پنجم: انکار جملهای از محقّقین تواتر قرائات را.
و پس از شرح و بسط طولانی در مقام بیان ادلّۀ مدّعیان تواتر قرائات و ردّ این ادلّۀ، میگویند: «دلیل چهارم این جماعت آنست که: اگر قرائات متواتر نباشد، بعضی از قرآن مثل مَلِکِ و مَلِٰکِ و امثال آن متواتر نیست. زیرا تخصیص یکی از آنها بدون دیگری، بدون دلیل و باطل است.» آنگاه ایشان در مقام ردّ از این دلیل، در وجه دوّم میفرمایند:
«اختلاف در قرائت موجب اشتباه متن قرآن به غیر قرآن میشود از جهت إعراب و هیئت؛ و این منافات با تواتر اصل قرآن که مادّه است ندارد.
فَالْمآدَّةُ مُتَواتِرَةٌ وَ إنِ اخْتُلِفَ فی هَیْئَتِها أ وْ فی إعْرابِها. وَ إحْدَی الْکَیْفیَّتَیْنِ أوِ الْکَیْفیّاتِ، مِنَ الْقُرْءَانِ قَطْعًا وَ إ نْ لَمْ تُعْلَمْ بِخُصوصِها. وَ عَلَیالْجُمْلَةِ تَواتُرُ الْقُرْءَانِ لا یَسْتَلْزِمُ تَواتُرَ الْقِرآءَاتِ.1
«بنابراین، مادّه متواتر است، و اگر چه در هیئت یا در اعرابش اختلاف باشد. و یکی از دو کیفیّت و یا یکی از چند کیفیّت مسلّماً از قرآن است، گرچه آن کیفیّت بخصوصها معلوم نشده باشد. و بطور کلّی تواتر قرآن مستلزم تواتر قرائتها نیست.»» ما در اینجا بحول الله و قوّته به اثبات میرسانیم که: قرائات سبعة و یا عشره متواترند. و آنچه را که در «جواهر» و تفسیر «بیان» بدان گرائیدهاند تمام نیست. و احاطه و علم به تواتر قرائات، نیاز به تتبّع کتب سیر و تواریخ و قرائت و رجال دارد. و مسئله تنها مسألۀ فقهی بَحْت نیست تا از روایتی بدان، جزماً و فوراً حکم به عدم تواتر نمود. ما اینک قرائن و شواهد مسلّمهای را در اینجا ذکر
میکنیم، تا روشن شود که قرائات سبعة از استنباطات و اجتهادات قاریان نیست؛ بلکه از سماع و روایت است. و فقهای ما رضوان الله علیهم اتّفاق دارند بر تواتر قرائت قرّاء سبعة و سماع آنان بواسطۀ، از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم.
قرائات سبعة، از روی اجتهاد نیست
حفص که از عاصم روایت میکند، در سورۀ فرقان يَخْلُدْ فِيهِ مُهانًا1 به إشباع کسره هاء در فِیهِ قرائت نمود؛ با آنکه میدانست بدون اشباع به موافقت قاعده عربیّت صحیح است. و اگر یَخْلُدْ فِیهِ مُهَانًا میخواند بلا اشباع، ابداً خلافی ننموده بود. امّا قرائت نکرد، چون سماع او با اشباع بود.
و در سورۀ فتح بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللهَ2 و در سورۀ کهف وَ ما أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطانُ3 با ضمّه هاء ضمیر قرائت کرد؛ و خوب میدانست که کسرۀ هاء در عَلَیْهُ و أنسَانِیهُ نیز جائز است. امّا نخواند، چون سماع وی و روایتش اینطور بود.
امّا در سائر مواضع قرآن در امثال فِیهِ بدون اشباع و در امثال عَلَیْهُ و أَنسَانِیهُ با کسره هاء قرائت کرد با کثرت موارد آنها؛ فقط در این سه مورد اینچنین خواند. اگر اجتهاد او اینطور بود، باید همه جا باشد نه فقط تنها اینجا.
و نظیر این موارد چنانکه بیان خواهیم کرد، بقدری زیاد است که احصائش مشکل است. در این صورت چگونه تصوّر دارد که بگوئیم: این اختلاف از آراء و نظریّههای خود قاریان بوده است؟!
گفتار علاّمۀ طباطبائی دربارۀ استناد قرائات به سماع و روایت، نه به اجتهاد
این حقیر در مصاحباتی که با استادمان حضرت آیة الله علاّمه طباطبائی
رضوان الله علیه داشته، و در نوار ضبط شد، و پس از رحلتشان ضمن مباحث یادنامه ایشان به عنوان «مهر تابان» انتشار یافت؛ در خصوص تواتر قرائت قاریان سبعة از ایشان سؤالاتی نموده و پاسخ دادهاند. و اجمال آن پاسخ اینست که:
اختلاف قرائت را استناد میدهند به روایت. یعنی قرّاء اینطور از رسول الله روایت کردهاند. و همینطور است قرائت عاصم که قرائتِ دائر قرآن است. او نیز از أمیرالمؤمنین به یک واسطه روایت میکند.
قضیّه اختلاف قرائات در تاریخ قرآن یک مسألۀ مهمّی است. و آنچه بدست میآید اینطور نیست که قرّاء از خود رسول خدا میشنوند و عین آن را روایت میکنند؛ اینطور بدست نمیآید.
بلکه اینطور دستگیر میشود که در زمان رسول اکرم عدّۀ بسیاری (در حدود هفتاد هشتاد نفر یا بیشتر) بودهاند که اینها حاملین قرآن بودهاند. و قرآن را تلاوت میکردهاند. و یاد میگرفته و سپس آن را در میان مردم اشاعه میدادند. و اگر در موردی اشکال داشتند، از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم سؤال میکردند و ایشان جواب میدادند. اینطور بدست میآید.
خلاصه این قرائات توسّط قرّاء، طوری نیست که خود نفس قرائت را از رسول خدا بشنوند و آن را قرائت کنند. و نیز از نزد خودشان این قرائات ابداع نشده است.
بلکه چون مسلمین دیدند که حاملان قرآن در قرائتهایشان اینجور میخوانند؛ و آنان هم از رسول اکرم اخذ کردهاند، در نتیجه این بدست میآید که این قرائات که از فلان قاری و یا از فلان صحابی بدست آمده است، قرائتی است مستند به پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم.
و بقول اهل تاریخ چون خود رسول اکرم دو قسم یا بیشتر قرآن را قرائت
میکردند، پس اختلاف قرائات راجع به اختلاف کیفیّت قرائت خود رسول الله میشود.
جبرائیل سالی یکبار خدمت رسول الله میآمد، و آنچه از قرآن از اوّل وحی تا آنوقت نازل شده بود، به پیغمبر دوباره میخواند و وحیش را تجدید میکرد. و پیغمبر هم به همان طریقی که اخیراً جبرائیل خوانده است به کُتّاب وحی میخواندهاند. و از آنها به همینگونه به مردم انتشار مییافت. و در نتیجه این وحی با وحی سابق اختلاف پیدا میکرد. و بنابراین، علّت اختلاف قرائت مستند به اصل اختلاف قرائت جبرئیل در سنوات عدیده میشود.
حتّی برای یک فرد واحد همچون اُبیّ بن کعب ممکنست رسول اکرم در یک سال قرآن را به نحوی، و در سال دیگر به نحوی دگر خوانده باشند، و در سال بعد به نحو دیگری؛ و همینطور. و اتّفاقاً همینطور هم هست، چون برای ما از هریک از قرّاء چند نوع قرائت حکایت شده است. از خصوص اُبیّ مثلاً؛ که در این سال اینطور خوانده است و در سال بعد طور دیگر قرائت کرده است. بعضی چنین میگویند که علّت اختلاف قرائات اینست.
اُبیّ علاوه بر آنکه در قرائت با دیگران اختلاف دارد، در بین قرائات خود او نیز اختلاف است. عاصم دو تا شاگرد دارد. و هریک از آنها از اوّل قرآن تا آخر، قرآن را از عاصم نقل میکنند؛ و در قرائت با هم اختلاف دارند.
این شاگرد از عاصم اینطور روایت میکند؛ شاگرد دیگر از خود عاصم بطور دیگر. و از اُبیّ و عبد الله بن مسعود و ابن عبّاس نیز همین حرفها هست.
و ابداً نمیتوان گفت: قُرّاء سبعة مثل نحویّین، امثال سیبویه و کسائی و غیرهما روی قواعدی که در دستشان است اختلاف دارند. یکی شعر عربی را به قسمی میخواند، دیگری به قسم دیگر. همینطور هم اُبیّ بن کعب و زید بن ثابت و سائر قرّاء هم عرب بوده و اهل لسان بوده، و از حقیقت علم نحو و
ادبیّت و عربیّت مطّلع بودهاند؛ و روی زبان مادری و قواعدی که در دستشان بود، اینطور میخواندهاند.
اینطور نمیتوان گفت. اختلاف قرائت بر اساس اختلاف اجتهاد و نظریّه نبوده است.
اختلافشان از نقطه نظر روایت است. یعنی استناد به رسول الله میدهند.
مثلاً در مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ روایاتی داریم که میگویند: رسول خدا، هم مَلِكِ میخواندهاند، هم مَالِكِ. و این امر بنابراین است که هر دو روایت متواتر باشند. زیرا اگر دو کیفیّت در کلمه هریک متواتر نباشند، مثلاً مَالِکِ متواتر نباشد، مَلِکِ هم متواتر نباشد، از کجا یقین پیدا کنیم یکی از این دو حتما قرآن است؟! زیرا احتمال میرود قرآن به کیفیّت دیگری نازل گردیده و بما نرسیده است.
باید دانست که قرائات متواتره همان قرائت هفت نفری است که آنان را قُرّاءِ سبعة گویند. مثل عاصم که با یک واسطه از أمیرالمؤمنین علیه السّلام روایت میکند. و ابن کثیر که از صحابی: عبد الله بن سائب اخذ نموده. و نافع که از تابعین، امثال أبو جعفر قرآن را روایت نموده است. و در اینها چون واسطهها کم است، زود به رسول خدا میرسد.
امّا قرائات شاذّه قرائتهائیست که اساتید از قرّاء اخذ کرده، و برای خودشان قرائت قرار دادهاند.
قرائات شاذّه زیاد است. و از میان آنها سه قرائت معروف است: قرائت أبی جعفر و یعقوب و خَلف، که با آن هفت قرائت متواتر میشود ده قرائت. این ده قرائت معروفند. ولی غیر از این سه قرائت شاذّه، روایات دیگری که قسمتی از قرائتهای مختلف را نقل میکند، آنها را شاذّه گویند؛ البتّه شاذّۀ غیر معروفه.
و البتّه کسانی هم هستند که آن سه روایت شاذّه، و یا بعضی از آن سهتا را
متواتر بدانند. و بنابراین تعداد روایات قرائتهای متواتره در نزد آنان بیشتر از هفت عدد میباشد.1
این محصّل مطالبی بود که حضرت استاد علاّمه رضوان الله تعالی علیه، خرّیت فنّ قرآن بیان فرمودهاند. و امّا گفتار حضرت آیة الله خوئی در تفسیر به اینکه قرآن عبارت است از مادّه، و امّا هیئت و اعراب کیفیّت آنست و عدم تواتر آن ضرری به تواتر قرآن نمیرساند؛ دارای اشکال واضحی است. و آن بدین گونه است که: قرآن عبارت است از مجموع مادّه و هیئت؛ یعنی آنچه را که هنگام تکلّم شنیده میشود. و هیئت و مادّه امر وحدانی را تشکیل میدهند. و جدا کردن یکی از دیگری محال است.
آنچه از هم جدا میشود در کتابت است، که اعراب را در لغت عربی جدا مینویسند. مانند ملک که چنانچه بر آن اعراب نگذارند ممکنست کسی مدّعی شود: مادّه متواتر است و اعراب آن که آن را بصورت مَلِکِ و یا مَلِٰکِ در آورد متواتر نیست. امّا در تلفّظ جدا کردن آن دو از هم غیر ممکنست. و چنانچه مادّه را به تواتر و یا به خبر واحد حکایت کنند، اعراب و کیفیّت هم لزوماً و مُقارناً و معاً با آن به تواتر و یا به خبر واحد حکایت میشود.
پنج دلیل بر ردّ قول به عدم تواتر قرائات سبعة
ما بحول الله و قوّته در اینجا با چند دلیل اثبات تواتر قرائات سبعة و روایت قرّاء آنها را فقط از طریق سماع و روایت، بدون اجتهاد و استنباط؛ مینمائیم، و حقیقت مدارک قرّاء را ذکر میکنیم تا حقیقت تواتر قرآن بِما هُوَ قُرءَانٌ از جهت هیئت و مادّه روشن شود.
أساطین مذهب شیعه همچون علاّمۀ حلّیّ، قائل به تواتر قرائات سبعهاند
دلیل اوّل گفتار اساطین و اعاظم علمای فنّ قرائت و مجتهدین خبره است:
علاّمه حلّی رضوان الله علیه که اعظم علمای شیعه، بلکه اعلم علمای اسلام است، در کتاب «تذکرة الفقهاء» گوید: «یَجِبُ أ نْ یُقْرَأ بِالْمُتَواتِرِ مِنَ الْقِرآءاتِ؛ وَ هیَ السَّبْعَةُ. وَ لا یَجوزُ أ نْ یُقْرَأ بِالشَّوآذِّ.» ـ تا اینکه میگوید:
«وَ لا یَجوزُ أ نْ یُقْرَأ مُصْحَفُ ابْنِ مَسْعودٍ وَ لا اُبَیٍّ وَ لا غَیْرِهِما. وَ عَنْ أحْمَدَ رِوایَةٌ بِالْجَوازِ إذا اتَّصَلَتْ بِهِ الرِّوایَةُ. وَ هُوَ غَلَطٌ؛ لأنَّ غَیْرَالْمُتَواتِرِ لَیْسَ بِقُرْءَانٍ.» ـ انتهی.1
«واجب است که از میان قرائتها به قرائت متواترة، قرآن را قرائت نمود.
و آن قرائات متواتره، قرائتهای سبعة است. و جائز نیست که قرآن را با روایتهای شاذّه قرائت کرد.
... و جائز نیست از روی مصحف ابن مسعود، و نه از روی مصحف اُبیّ، و نه از غیر آن دو قرآن را قرائت کرد. و از أحمد حنبل گفتاری وارد است: که اگر روایت صحیحهای ما را بدان برساند جائز است. و این گفتار غلط است. زیرا که غیر متواتر، قرآن نیست.» و با وجود گفتار این مرد بزرگ، امثال جَزَریّ که میخواهند قرائات سبعة را از تواتر بیندازند، آب در هاون میکوبند.
و سیوطیّ در «اتقان» گوید: «و قالَ [ابْنُ الشَّیْخِ تَقیِّ الدّینِ السُّبْکیِّ] فی جَوابِ سُؤَالٍ سَألَهُ ابْنُ الْجَزَریِّ: الْقِرآءاتُ السَّبْعُ الَّتی اقْتَصَرَ عَلَیْها الشّاطِبیُّ وَ الثَّلاثُ الَّتی هیَ قِرآءَة أبی جَعْفَرٍ وَ یَعْقوبَ وَ خلْفٍ، مُتَواتِرَةٌ مَعْلومَةٌ مِنَ الدّینِ بِالضَّرورَةِ. وَ کُلُّ حَرْفٍ انْفَرَدَ بِهِ واحِدٌ مِنَ الْعَشَرَةِ مَعْلومٌ
مِنَ الدّینِ بِالضَّرورَةِ أنَّهُ مُنَزَّلٌ عَلَی رَسولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ [وَ ءَالِهِ] وَ سَلَّمَ. لا یُکابِرُ فی شَیْءٍ مِنْ ذَلِکَ إلاّ جاهِلٌ.»1
«فرزند شیخ تقیّ الدّین سبکی، در پاسخ پرسشی که از وی ابن جزری نموده است، اینطور گفته است: قرائتهای هفتگانهای که شاطبیّ بر آنها اقتصار کرده است، با ضمیمه سه قرائتی که عبارتند از قرائت أبو جعفر و یعقوب و خلف، همگی تواترشان با ضرورت دینی معلوم است. و هر کلمهای را که یک نفر از این قرّاء دهگانه بدان متفرّد باشد، با ضرورت دینی معلوم است که بر پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نازل شده است. و در این مطلب لجاج و عناد و مکابره نمیکند مگر کسی که جاهل بوده باشد به حقیقت امر.»
دلیل دوّم: علماء گفتهاند: قرائت، سُنّتی است واجب الاتّباع که مدرک آن منحصر در سماع و روایت است؛ و ابداً نظریّه و اجتهاد در آن راه ندارد. در مقدّمه «مجمع البیان» آمده است که: در صدر اسلام جائز بود یک معنی را به چند لفظ مترادف بخوانند؛ مانند هَلُمَّ و أقْبِلْ و تَعالَ (یعنی: بیا) ولی مقیّد به سماع بودند. نه آنکه هرکس مجاز بود لفظی را به دلخواه خود تغییر دهد و مرادفش را بیاورد. بلکه در پی آن بودند که آنچه از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسیده است، آن را در قرائت خود قرار دهند. و اگر أحیاناً به دو لفظ مختلف میشنیدند، بر هر دو اعتماد مینمودند. و بقیّۀ قاریان هم اعتماد در سماع میکردند.
شواهد و ادلّۀ انحصار طریق قرائت در سماع و روایت
از جمله شواهد این مطلب آنست که در بعضی از مواردی که قاعده و قانون عربیّت هر دو را اجازه میداد، ایشان به دلخواه خود هر کدام را قرائت
نمینمودند؛ بلکه در پی آن میرفتند که روایت و نقل از رسول الله چگونه بوده است!
در قاعدۀ ادب و عرب اینست که: یاء آخر کلمه، چنانچه بعد از حرف ساکن واقع شود باید آن را مفتوح خوانند؛ مانند قُلْ إنَّ صَلاَتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ 1 که یاء در مَحْیایَ را چون بعد از الف است و الف ساکن است، مفتوح خواندهاند. امّا اگر بعد از حرف ساکن نباشد، به دو وجه جائز است خوانده شود: سکون و فتحه؛ مثل لفظ مَمَاتِی که جائز است آن را ساکن و یا مفتوح خواند.
امّا قرّاء با وجود این اختیار، اختیار سکون و یا فتحه را نکردند و مقیّد بر سماع شدند. و در کلماتی مانند لِی و مَسَّنِی و عَهْدِی و امثالها در ٥٦٦ مورد همگی متّفقاً به سکون خواندند؛ و در ١٨ مورد متّفقاً به فتح؛ و در ٢١٢ مورد دیگر، بعضی از قرّاء سکون را پذیرفتند و فتح را نپذیرفتند، و بعضی دیگر بر عکس فتح را پذیرفته و سکون را نپذیرفتند. و هیچیک از آنها به هر دو وجه قرائت نکردند؛ چون سماعشان یک قسم بود. امّا برای ما در این ٢١٢ مورد جائز است به هر یکی از دو قسم که میخواهیم به متابعت یکی از قرّاء بخوانیم. و لیکن در آن موارد دیگری که همه به سکون خواندهاند، ما نیز لازم است به سکون بخوانیم، و فتحه جائز نیست. مثلاً در آیۀ مبارکۀ: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً،2 نمیتوانیم یاء در إنِّی را مفتوح بخوانیم. چون اینطور قرّاء
نخواندهاند، گرچه طبق قواعد عربیّت یاء بعد از حرف متحرّک را به دو وجه جائز است قرائت نمود.
و از جمله شواهد زنده بر گفتار ما، یاءهای زائده است در امثال يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ،1 وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ،2 وَ إِيَّايَ فَاتَّقُونِ.3 در قرائت عاصم که قرآن مشهور در دست ماست، اصلاً خواندن یاء غیر مکتوب، خواه در حالت وقف و خواه در حالت وصل جائز نیست. و باید در آیۀ لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ،4 دین را به سکون نون در حالت وقف، و به کسر آن در حالت وصل قرائت کنیم؛ و نگوئیم: دین با کسره نون در حالت وصل، و دِینِی با اظهار یاء در حالت وقف.
امّا دیگران (غیر عاصم) مانند نافع و ابن کثیر و أبو عمرو در سورۀ قمر، در کلمه إِلَي الدَّاعِ،5 إلی الدّاعی خواندهاند. و در همین سوره در کلمه يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ6 بدون یاء قرائت کردهاند. قطعاً و مسلّماً نه فراموش کردهاند و نه علّتی داشت مگر آنکه در آنجا آنچنان و در اینجا اینچنین شنیدهاند. و مقیّد به حفظ سماع بودهاند.
دلیل سوّم: در بعضی از کلمات، همه نحویّین و اهل ادب اتّفاق دارند بر آنکه میتوان در این جمله آن را به دو قسم قرائت کرد. امّا قرّاء به یک قسم خواندهاند.
مثلاً در آیۀ مبارکۀ: وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ،1 در قرائت قرّاء مُصَدِّقٌ به رفع است که صفت برای رسول است. و در «مجمع البیان» گوید: نیکو است به نصب خواندن آن که حال باشد برای رسول الله، و لیکن قرائت، سُنّةٌ مُتّبعة است. یعنی جز به رفع خواندن جائز نیست، برای آنکه قرّاء آن را مرفوع خواندهاند.
و به رفع خواندن کلمه مُصَدِّقٌ بجهت مراعات رسم الخطّ نیست. زیرا در کلماتی که رسم الخطّ آن نیز تفاوتی در حال نصب و رفع ندارد، همه قرّاء به یک شکل خواندهاند؛ مانند فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً.2 همه به نصب بنا بر حالیّت خواندهاند؛ با آنکه ممکن بود به رفع بخوانند تا خبر بعد از خبر برای تِلْکَ بوده باشد.
دلیل چهارم: تمام علمای عربیّت اجماع دارند بر آنکه قرآن کریم اصیلترین پایه برای قواعد زبان عرب، و اساسیترین رکن نحو و صرف و لغت و معانی و بیان و اشتقاق و سائر فنون عربیّت است. و در صورتی میتوان عبارتی را از قرآن شاهد آورد که از راه سماع و روایت از پیغمبر رسیده باشد؛ نه آنکه به قیاس و قاعده اعتماد کرده باشند. وگرنه در این فرض دور لازم میآید. بدین گونه که: استشهاد به قرآن متوقّف میشود بر قاعده و قانون اهل ادب؛ و این قاعده و قانون متوقّف میشود بر اصالت قرآن. و این دور صریح است.
بنابراین، ادلّه و شواهدی را که قرّاء و شاگردانشان و تابعین آنها هریک
برای اثبات مدّعای خود و تزییف و تضعیف مدّعای طرف ذکر کردهاند و در کتب تفسیریّه و قرائات بچشم میخورد، برای تأیید مسموعات است، و علّت بعد از وقوع؛ نه برای پایهگذاری آیات و تصحیح اعراب و هیئات و کیفیّات.
علم نحو و عربیّت، مُعین برای حفظ قرآن از دستبرد خطر زوال عربیّت، و تصحیح قاعده و قانون عرب است که کاشف از اصالت و متانت قرآن است. چون بدانیم کلمه در عربی صحیح چگونه ادا میشود، و بدانیم قرآن به عربی صحیح ادا شده است؛ آن کلمه را میدانیم و صحیح را از سقیم بازمیشناسیم.
امّا اگر عربی صحیح و خالص به دو وجه ادا میشود، در این صورت در اثبات قرآنیّت آن باز باید به نقل و سماع تمسّک کنیم، نه به اجتهاد و اظهار نظر.
مثلاً در لفظ قَدر همه اهل لغت گفتهاند به دو قسم وارد شده است: به فتح و سکون دال. امّا با وجود صحّت هریک از آن دو در لغت و ادب، در آیات قرآن در آیۀ عَلَي الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ،1 بعضی از قرّاء با فتح (قَدَر) و برخی با سکون (قَدَر) قرائت نمودهاند.
و در آیۀ جِئْتَ عَلي قَدَرٍ،2 و آیۀ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ،3 و آیۀ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ،4 همگی با فتح خواندهاند. و در آیۀ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِكُلِ
شَيْءٍ قَدْرًا،1 همگی با سکون خواندهاند.
در این صورت با فرض مختار بودن در قرائت قرآن و در انتخاب یکی از این دو وجه، چگونه تصوّر میشود همه قرّاء یک شقّ را اختیار کنند؟ این نیست جز به حبس و تقیّد قرائت بر سماع و نقل.
دلیل پنجم از شواهد و ادلّهای که میتوان برای انحصار طریق قرائت در روایت اقامه کرد، اینست که میبینیم قرّاء در همه کلمات طبق قاعده و میزان مشهور عمل کردهاند، ولی در بعضی از کلمات از قاعده مشهور تخلّف کرده و بدون وجه و سببی، در خلاف آنچه در میان زبان عرب شهرت دارد گام زدهاند؛ با آنکه عمل به مشهور را خوب میدانستند.
مثلاً در سورۀ یوسف که آمده است برادران او به پدرشان میگویند: به چه علّت تو ما را بر یوسف امین نمیدانی درحالیکه ما دربارۀ او مشفق و ناصح میباشیم؟! قالُوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأْمَنَّا عَلي يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ.2 در اینجا موافق قاعدۀ عربیّت باید در کلمه لاَ تَأمَنَّا دو نون را در هم ادغام ننمود؛ و به فکّ ادغام یعنی لاَ تَأمَنُنَا گفت. زیرا با لا تَأمَنَّا که صیغه نهی است و معنایش اینست که: «ما را امین نباید بدانی» اشتباه میشود.
مشخّصات قرائت عاصم در نقل و سماع
ولی حفص که از عاصم روایت میکند، با ادغام روایت کرده است و برای رفع اشتباه، إشمام کرده است. و اشمام عبارت است از بهم نهادن دو لب مثل کسی که بخواهد ضمّه را ادا کند ـ و این اشاره است به آنکه آن حرکت
محذوف در نون، ضمّه است ـ بدون اینکه در گفتار اثری از این ضمّه ظاهر شود.
و لهذا در قرآنهای طبع اخیر که از جهت رسم الخطّ عالیترین مصحفی است که تا بحال بطبع رسیده است، بر روی میم قدری به طرف نون علامت اشمام را که یک نقطه تو خالی لوزی است گذارده است: (لاَ تَأمَنَّا).
آیا برای این عمل حفص، جز تعبّد صرف در برابر سماع چیزی را میتوان یافت؟
و مانند گفتار اطرافیان فرعون به وی دربارۀ حضرت موسی و برادرش که «او را و برادرش را دور کن!» قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ،1 که در سورۀ أعراف و شعراء آمده است، حفص ضمیر أرْجِهْ را ساکن خوانده است؛ درحالیکه در تمام قرآن طبق مشهور باید ضمیر را کسره داده و اشباع کنند تا أرْجِهِی تلفّظ شود. امّا این کار را نکرد. و نظیر أرْجِهْ، گفتار حضرت سلیمان است به هدهد که من نامهای برای ملِکۀ سَبا مینویسم، و تو آن را در پیش آنها بینداز و سپس روی بگردان و ببین چه عکس عکسالعملی دارند؟!
اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ.2 در این آیه نیز حفص لفظ فَألْقِهْ را به سکون هاء خوانده است؛ با آنکه طبق مشهور باید ألْقِهِی تلفّظ کند.
همین حفص در تمام قرآن نظائر این دو مورد را طبق مشهور، با اشباع کسره هاء قرائت نموده است. آیا برای این عمل وی جز تعلّق و تمسّک بر سماع محملی وجود دارد؟
حفص در آیۀ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ1 «اگر شما سپاس خداوند را بجای بیاورید، آن را خداوند برای شما میپسندد.» حرکت ضمّه هاء ضمیر در یَرْضَهُ را إشباع نکرده است، بهطوریکه در تلفّظ یَرْضَهُو شنیده شود. و این عدم اشباع ضمّه ضمیر نیز انحصار به همین مورد دارد.
و اخیراً گفتیم: حفص در يَخْلُدْ فِيهِ مُهانًا2 «و بطور خواری و ذلّت در جهنّم مخلّد و جاودان میشود.» کسره هاء ضمیر در فِیهِ را اشباع کرده، بهطوریکه در تلفّظ باید فِیهِی شنیده شود.
و نیز در وَ مَنْ أَوْفي بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا3 «و کسی که وفا کند به آنچه که با خداوند پیمان بسته است، پس بزودی خداوند به او اجر عظیمی میدهد.» ضمیر عَلَیْهُ را ضمّه داده است؛ با آنکه در امثال آن کسره دارد. مثل يَأْتِيكُمْ بِهِ اللهُ.4
قرائت قرآن با قواعد عربی، بدون سماع، قرائت قرآن نیست
باری، از آنچه گفتیم معلوم میشود که در این موارد اگر کسی مطابق مشهور بخواند، مثلاً بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهِ با کسرۀ هاء بخواند، و یا یَخْلُدْ فِیهِ بدون اشباع کسره، و یا یَرْضَهُ با اشباع ضمّۀ ضمیر و امثال ذلک بخواند، بنا بر اینکه بخواهد قرآن را بر قرائت حفص قرائت کند، غلط خوانده است. و این فقط بجهت تعبّد به سماع است.
از اینجا میتوان دریافت که بعضی از بزرگان فقهای عصر اخیر که در فتوایشان گویند: «أقوی عدم وجوب متابعت قرائات سبع است؛ بلکه کافی است قرائت بر روش و قانون عربیّت، و اگر چه در حرکات و اعراب مخالفت قرّاء سبعة باشد.» تمام نیست.
زیرا در این صورت باید بتوانیم به دلخواه خود در مثل إنِّي جَاعِلٌ فِيالأرْضِ خَلِيفَةً یاء در إنّی را فتح بدهیم و إنّیَ بگوئیم. و یا تِلْکَ بُیُوتُهُمْ خَاوِیَةٌ بخوانیم. و یا وَ لَمَّا جَآءَهُمْ رَسُولٌ مِنَ اللهِ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَهُمْ بخوانیم. و یا در أنزَلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءَم بِقَدَرٍ، به سکون دال قرائت کنیم؛ و هکذا در سائر موارد قرآن.
آیا در این صورت از قرآن چیزی باقی میماند، یا آن قرائت ما قرآن جدیدی خواهد شد؟!
و بر همین اصل است آنان که گفتهاند: «جائز است قرآن را از روایات و قرائات شاذّه که متواتر نیستند قرائت کرد.» شرط کردهاند که حتماً باید طبق قرائت یکی از قرّاء معروف دیگر باشد؛ و با سند صحیح قرائتش ثابت گردد.
از این گذشته، اصولاً این قرائت صحیح نیست؛ چون قرآن نیست. قرآن عبارت است از آنچه جبرائیل بر پیامبر اکرم وحی کرده است؛ و آن عبارت است از مادّه و هیئت. و در صورتی که ما به دلخواه خود مطابق قواعد عربی قرآن را تغییر دهیم، قرائت قرآن نکردهایم.
ممکنست فقیهی فتوی دهد بر اینکه قرائت غلط در نماز کافی است، مثل آنکه ترک قرائت سهواً مبطل نباشد؛ امّا آیا میتواند فتوی دهد که قرائت غلط، قرآن است؟
باری! از مجموع آنچه را که در اینجا آوردیم، عدم صحّت گفتار «جواهر الکلام» و تفسیر «البیان» که اصرار بر عدم تواتر قرائات داشتند روشن شد. و ما بسیاری از این مطالب را از گفتار مرحوم آیة الله شعرانی رضوان الله علیه استفاده نمودهایم.1 و نیز دربارۀ بیان عدم تمامیّت تواتر میان قرّاء و رسول
خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، و میان ما و قرّاء، و نیز در شخص قرّاء که خبر در آنجا واحد میشود ـ که در تفسیر «البیان» بدان استدلال شده است ـ باز از افادات آیة الله شعرانی رضوان الله علیه مطالبی را با شرح و تفصیل و توضیح خود میآوریم:
تواتر گاهی اختصاص به یک صنف و طائفه و اهل یک شهر خاصّ دارد، و یا مختصّ به یک محلّه و یا یکتن است و دیگران را از آن خبری نیست. مثلاً شیخ طوسی متأخّر بوده است از شیخ تَلْعُکْبُری مسلّماً به تواتر. و این را فقط علمای رجال میدانند. و إسکندر مقدونی قبل از حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السّلام بوده است. و این به تواتر در نزد مورّخین ثابت است.
قبرستان بقیع در مشرق مدینه، و قبر مالک بن أنس در مدخل آن، به تواتر نزد اهل شهر مدینه است. در هر شهر قبور علماء و بزرگان آن به تواتر برای اهل شهر ثابت است. در هر خانواده نسب افراد آن به تواتر برای خودشان معلوم است.
ما در شهر طهران از چند نفر اساتید خود که میدانیم تواطؤ بر کذب نکردهاند، و ممکن نبود تواطؤ کنند شنیدهایم که: استاد الحکماء میرزا أبو الحسن جِلوه قُدّس سرّه حکمت أبو علیّ سینا را بر ملاّ صدرا ترجیح میداد؛ و مرحوم حکیم محقّق آقا محمّد رضای قمشهای فلسفۀ ملاّ صدرا را ترجیح میداد. و این نزد ما متواتر است نه سائر مردم.
تواتر آن نیست که همه بدانند و مشهور برای عامّه باشد. قُرّاءِ سبعة، هم هریک قرائت خودشان نزد خودشان از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و اصحاب او متواتر بوده، و هریک از نقل مشایخ و اساتید متعدّد خود که احتمال تواطؤ بر کذب نمیدادند قرآن را فراگرفته بودند؛ و هم موافق با مصحف شهر خود یا غیر شهر خود که آن نیز متواتر است مینمودند.
تواتر در قرّاء سبعة، از هر دو جانب متحقّق است
پس از بیان این مقدّمه میگوئیم: تواتر قرائت قرّاء سبعة در هر دو جانب: از جانب آنها تا رسول الله، و از جانب ما تا برسد به آنها متحقّق بوده است.
امّا از جهت اوّل که قرّاء سبعة خودشان اعتماد بر تواتر کردهاند، به چند دلیل ثابت میشود:
دلیل اوّل آنکه: ایشان هریک قرائت خود را که نزدشان متواتر بود برگزیدند، و هیچیک از آنها قرائت دیگری را نگزید. و اگر آنان به روایات آحاد عمل میکردند و بدان اکتفا مینمودند، لازم بود تمام آن قرائات را بپذیرند. و اگر کسی بگوید: علّت عدم پذیرش آنان این بود که به همدیگر وثوق نداشتند، سخنی است گزاف و باورنکردنی.
دلیل دوّم: در تمام قرون تاریخ اسلام اگر کسی قرائتی را که بر خلاف متداول و مشهور بود میخواند، مورد طعن و بازخواست قرار میگرفت و بر وی میشوریدند. اگر در زمان رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بود، حضور آن حضرت مشرّف میشدند. اگر رسول الله امضا میفرمود، طعن و سؤال از میان میرفت. و در غیر این صورت او را به قرائت مشهور بازمیگردانیدند، حتّی اگر از قاریان مشهور مانند اُبیّ بن کعب شنیده بودند.
زیرا قرائت شاذّ که مردم آن را نشناسند، حتّی از قرّاء مشهور هم پذیرفته نیست. و به قول خود او تنها که از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیده است اکتفا نمینمودند.1
دلیل سوّم آنست که: عبد الله بن مسعود و حُذیفه و بعضی دیگر از صحابه، از عثمان خواستند تا قرائات شاذّه را از میان بردارد و امّت را به قرائات مشهور و متداول سوق دهد. و عثمان بدین کلام ترتیب اثر داد و جمیع مصاحف را سوزانید. و این عمل دلیل بر آنست که قرائتهای شاذّۀ منقول به خبر واحد، در نظر سخت شنیع و زشت مینمود، و قرائات متواترۀ مشهوره، مطلوب و مستحسن بود.
غایة الأمر اشکال آنان بر عثمان یکی این بود که چرا به وسیلۀ آتش قرآنها را نابود کرد؛ این هتک حرمت قرآن است. دوّم آنکه در میان قرائتهای شاذّه بسیاری از قرائتهای متواتره مانند قرائت ابن مسعود و اُبیّ بن کعب نیز از میان رفت. و این ضایعهای عظیم بود.
دلیل چهارم اینکه: قرائت قرّاء سبعة به یکی از صحابه رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و قرّاء عصر آن حضرت منتهی میشود، مانند اُبیّ و ابن عبّاس و ابن مسعود و امثالهم.
و در عین حال میبینیم از همین اصحاب رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم قرائتهای دیگری به روایت واحده منقول، و در تفاسیر مذکور است که بوسیلۀ قرّاء سبعة نبوده و کسی نپذیرفته است. از اینجا بدست میآید که آن قرائتهائی را که از اُبیّ و ابن عبّاس و ابن مسعود به تواتر رسیده بود پذیرفته شد؛ و آنهائی که به طریق خبر واحد بود پذیرفته نشد.
اگر بنای عمل قرّاء قبول هر قرائتی گرچه به خبر واحد بود، لازم بود همۀ آن قرائات پذیرفته شود و همگی رسمی گردند.
و امّا از جهت دوّم یعنی وصول قرائت قرّاء متواتراً بدست ما ایضاً
میگوئیم: از زمان خود قرّاء سبعة تا عهد ما پیوسته قرائت آنها مشهور و متداول بوده است. همگی مسلمین از شیعه و عامّه و خوارج در مشرق و مغرب عالم، قرآن را به یکی از این قرائتها میخواندهاند و از حفظ میکردهاند.
اتّفاق علمای شیعه و عامّه بر تواتر قرآن
جمعی از علماء حفظ قرائات را فنّ خویش قرار داده، و محال بوده است در حضور مردم جهان، و با علم و اطّلاع و توجّه ایشان قرائاتی که در کتب متداوله به آنها منسوب است، افتراء و کذب و مجعول باشد.
مثلاً تَیسیردانی و شاطِبیّه و جَزَریّ قرائت هریک از قرّاء سبعة و غیر آنها را در کتاب خود نوشتهاند.
نویسنده یک نفر است، امّا شاهد صدق آن هزاران نفر که عالم به قرائات بوده و این کتب را معتبر شمردهاند. تواتر از جهت شاهدان کثیر تحقّق میپذیرد؛ و لازم نیست نویسنده کثرت داشته باشد.
در این کتب قرائتهائی را هم از حسن بصری و ابن مُحَیصِن و امثالهما روایت کردهاند. امّا هزاران شاهد قرائتهای سبعة، شاهد آنها نیستند؛ زیرا قرائت آنها معمول و متداول نبوده است.
بنابراین، قرائت سبعة برای ما متواتر است و قرائتهای آنها خبر واحد.
اگر در زمان ما کسی در حضور جمعی از علماء که به اقوال شیخ انصاری مطّلعند مطلبی از کتاب تقریرات وی را نقل کند، این نقل در حضور آنان متواتر است؛ و امّا اگر کسی از عالم غیر مشهوری در حضور آنان که علم به اقوال او ندارند نقل کند، این نقل، خبر واحد است.
اگر کسی بگوید: طرق قرائت قرّاء سبعة که در کتب قرائت ذکر کردهاند، همه بطریق آحاد است. در پاسخ میگوئیم: اسناد قرائت برای تبرّک است. مانند اسنادی که علمای زمان ما نسبت به کتب متواتره همچون «کافی» و «تهذیب» ذکر میکنند.
یکی از قاریانی که تواتر را شرط ندانسته است، جزری است و بر او بسیار تاختهاند و ایراد گرفتهاند. از جمله شاگرد وی أبو القاسم نُوَیری در شرح «طیبةُ النّشر» گوید: عدم شرط تواتر، قول تازهپدیدی است که مخالف اجماع فقهاء و محدّثین و غیرهم میباشد. بجهت آنکه در نزد جمهور از امامان مذاهب اربعه، قرآن عبارت است از آنچه میان دفّتین (دو روی جلدی که از طرفین آن را دربرمیگیرد) به نقل متواتر برای ما ثابت شده است.
جماعتهائی از اعلام همچون ابن عبدِ البَرّ و ابن عَطیّة و نَوْوی و زَرکشی و سُبْکی و إسنَوی و أذرِعی بدین مطلب تصریح نمودهاند. و قرّاء هم بر همین امر اجماع نمودهاند. و از متأخّرین در این مسئله مخالفت نکرده است مگر مکّی.
و مؤلّف کتاب «إتحاف البشر» گوید: و حاصل مطلب آنکه قرائت قرّاء سبعة اتّفاقی است؛ و همچنین سه نفر دیگر: أبو جعفر و یعقوب و خلف علی الأصحّ. و کتاب «إتحاف» جامعترین و بهترین کتاب متأخّرین است. و فقهاء و اصولیّین ما همه چنین گفتهاند؛ و نقل سخن آنان به تطویل انجامد.1و2
مطالب «الاضواء» در ذکر بعضی از اشکالات وارده بر تواتر قرآن، و جواب آنها (ت)
...1
ذکر بعضی از اشکالات وارده بر تواتر قرآن، و جواب آنها (ت)
...1
...1
مراد از «أحرف سبعة» قرائات سبعة نیست
در اینجا لازم است ما در پیرامون دو حدیث مشهور بحث کنیم:
اوّل: آنچه در روایت نبوی وارد است که: إنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ اُنْزِلَ عَلَی سَبْعَةِ أحْرُفٍ.1
دوّم: آنچه از ائمّه علیهم السّلام وارد است که: اقْرَأ کَمَا یَقْرَاُ النَّاسُ.2
حضرت استاد اکرم آیة الله خوئی مدّ ظلّه الشّریف در تفسیر «البیان» در پیرامون سند و مفاد حدیث اوّل بطور تفصیل مشروحا بحث نمودهاند.
ایشان اوّلاً راجع به اینکه آنچه در بعضی از اذهان آمده است که مراد از أحرف سبعهای که قرآن بدان نازل شده است قرائات سبعة است، غلط میباشد بحث نموده، و سپس دربارۀ عدم صحّت روایات أحرف سبعة بحث میکنند.
امّا دربارۀ امر اوّل میفرمایند: «احدی از علماء محقّقین بدین توهّم لب نگشوده است. و جزائری در این موضوع میگوید: قرائات سبعة از غیر آنها متمیّز نبود، تا در وهلۀ اوّل امام أبو بکر أحمد بن موسی بن العبّاس بن مجاهد که در بغداد بود، در رأس قرن سوّم از هجرت بدین امر قیام نموده، قرائات سبعة را از مشاهیر ائمّۀ حرمین و عراقین (مکّه و مدینه و بصره و کوفه) و شام جمعآوری کرد. و قرّاء این قرائتها عبارت بودند از: نافع و عبد الله بن کثیر و أبو عمرو بن عَلا و عبد الله بن عامر و عاصم و حمزه و علیّ کسائیّ.
و از این جهت بعضی از مردم پنداشتند که قرائات سبعة همان احرف سبعهای هستند که در روایت آمده است. ولی اینطور نیست ... بسیاری از علماء، ابن مجاهد را در اینکه عدد هفت را از میان قرّاء اختیار نمود ملامت نمودند؛ زیرا در این عدد ایهام است و مردم را به توهّم آن احرف سبعة برمیانگیزد ...
أحمد بن عمّار مهدویّ گوید: هفت عدد قراردهندۀ این قرائات سبعة، عملی را انجام داد که سزاوار او نبود. و لهذا امر بر عامّۀ مردم مشکل شد؛ زیرا هرکس که نظر و تدبّر او کم است، چنین میپندارد که این هفت قرائت همانهائیست که در خبر ذکر شده است. ای کاش ابن مجاهد از عدد هفت یک نفر را میکاست یا یک نفر را بر آن میافزود، تا شبهه بر طرف گردد ...
و اُستاد اسماعیل بن إبراهیم بن محمّد قراب در «شافی» گفته است: تمسّک به قرائت هفت نفر از قرّاء سوای غیرشان، نه در خبری وارد است و نه
در سنّتی. این کار را بعضی از متأخّرین کرده که به قرائت بیشتر از هفت تا وارد نبوده است. بنابراین کتابی تصنیف نموده و نامش را کتاب «سبعة» نهاده است. و این کتاب در میان عامّه منتشر شده است ...
و امام أبو محمّد مکّی گفته است: مردم در کتابهایشان از ائمّۀ قرائت بیشتر از هفتاد قرائت از قاریان قرآن ذکر کردهاند که آنها از جهت مرتبه بالاتر، و از جهت منزلت بزرگتر و جلیلتر از این هفت نفر بودهاند ... پس چگونه جائز است که توهّم کنندهای بپندارد که این هفت نفر که از متأخّرین بودهاند، قرائت هریک از آنها یکی از حروف هفتگانهای است که در روایات بر آن تنصیص شده است!؟ این گفتار، تخلّف عظیمی است! آیا این امر از نصّ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بوده است؟ یا چگونه بوده است؟ و چگونه این امر متصوّر است؟1
کسائی از افرادی است که دیروز در ایّام مأمون و غیر او به سبعة ملحق شده است ـ زیرا هفتمین آنها یعقوب حَضرَمیّ بوده است ـ و ابن مجاهد در سنۀ سیصد و امثال آن، کسائی را بجای یعقوب ثبت کرده است.1
و شرف مرسی گفته است: بسیاری از عوامّ مردم گمان بردهاند مراد از احرف سبعة، قرائات سبعة است؛ و این جهلی است قبیح.2
و قُرطُبیّ گفته است: بسیاری از علماء ما امثال داودی و ابن أبی سفرة
و غیرهما گفتهاند: این قرائتهای سبعة که نسبت به این قرّاء سبعة داده شده است، آن هفت حرفی که صحابۀ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در قرائت قرآن بدانها گشایش داشتند نیست. بلکه راجع است به یک حرف واحد از آن هفت حرف، و آن همان حرفی است که عثمان مصحف را بر آن گرد آورد. این مطلب را ابن نَحّاس و غیر او ذکر کردهاند.
و این قرائات مشهوره همان موارد اختیار آن امامان قرائت بوده است.1
و ابن جزری نیز متعرّض ابطال گفتار کسی که پنداشته است: احرف سبعة که با آن قرآن نازل شده است تا امروز استمرار دارد، گشته و اینطور گفته است:
و تو میدانی که چقدر این قول سخیف است، چرا که قرائتهائی که امروز از هفت نفر از قرّاء و یا ده نفر و یا سیزده نفر از آنها مشهور است، بالنّسبة با قرائتهای مشهوره در اعصار نخستین، اندکی است از بسیار، و ترشّحی است از دریا. و کسی که اطّلاع بر این امور دارد، با علم یقینی ادراک میکند که مطلب همینطور است.
زیرا آن قاریانی که قرّاء سبعة و غیرهم از آنها اخذ کردهاند به شمارش در نمیآیند؛ زیرا طوائفی هستند که استقصاء نمیشوند. و آن قاریانی که از قرّاء سبعة اخذ کردهاند بیشترند، و همینطور هَلُمَّ جَرّاً هر طائفه بعدی بیشتر از قبلی بود جَیلاً بَعدَ جَیلٍ، تا وقتی که قرن سوّم فرا رسید و شکاف اتّساع پیدا نموده و ضبط و ثبت کاهش یافت. و علم کتاب و سنّت در آن عصر مهمترین علوم به شمار میرفت؛ بعضی از ائمّۀ ضبط و ثبت در مقام ضبط آنچه از قرائتها روایت شده است برآمدند.
و [آنچه در آن تردید نیست اینکه] اوّل امام معتبری که قرائات را در کتابی گردآوری کرد، أبو عُبَید قاسم بن سلام بود. وی قاریان را ـ در آنچه گمان من است ـ با این قرّاء سبعة بیست و پنج نفر قرار داد.
... و سپس ابن جزری جماعتی از کسانی را که در علم قرائت کتابی نوشتهاند ذکر میکند.1 ...
و أبو شامة میگوید: گروهی پنداشتهاند که قرائات سبعهای که فعلاً موجود است، همانهائی است که در حدیث وارد است. و این پندار خلاف اجماع قاطبۀ اهل علم است. و این پندار بعضی از بیخردان و جهّال است.»2و3
روایات القُرءانُ اُنزِلَ علی سَبعةِ أحرُفٍ، مردود است
و امّا دربارۀ عدم صحّت إسناد این روایات، پس از بحث در یازده روایتی که از طریق عامّه بیان شده است، فرمودهاند: «اینست مهمترین روایاتی که راجع به این معنی روایت شده است؛ و همگی آنها از اهل سنّت است. و آنها مخالفند با صحیحۀ زراره از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام که فرمود:
إنَّ الْقُرْءَانَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ؛ وَلَکِنَّ الاِخْتِلاَفَ یَجِیءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ.4 «قرآن یکی است و از نزد یکی فرودآمده است؛ و لیکن اختلاف از ناحیۀ راویان آنست.»
و ایضاً حضرت صادق علیه السّلام حُکم به کذب روایت مشهوره در میان مردم نمودهاند که: نَزَلَ الْقُرْءَانُ عَلَی سَبْعَةِ أحْرُفٍ.1 «قرآن بر هفت حرف فرودآمده است.» و فرمودهاند: وَلَکِنَّهُ نَزَلَ عَلَی حَرْفٍ وَاحدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ.2 «و لیکن آن بر حرف واحد، از نزد واحد فرودآمده است.»
و گذشت که: مرجع دینی بعد از رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در امور دین انحصار در کتاب الله و أهل البیت دارد که خداوند هرگونه رجس و پلیدی را از آنان برده، و ایشان را طاهر و مطهّر گردانیده است. و بزودی توضیح این مطلب مفصّلاً خواهد آمد إن شاء الله تعالی.
و لهذا روایاتی که مخالف با آنچه در روایت صحیحۀ از ایشان رسیده است میباشد، ارزش ندارد. و بدین جهت برای ما اهمّیّت ندارد که بحث در سند آن روایات کنیم.»3
هشتمین روایت از یازده روایتی که ایشان از طریق عامّه ذکر کردهاند، اینست:
... از أبو هریرة که گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: إنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ اُنْزِلَ عَلَی سَبْعَةِ أحْرُفٍ فَاقْرَءُوا وَ لاَ حَرَجَ؛ وَلَکِنْ لاَ تَخْتِمُوا ذِکْرَ رَحْمَةٍ بِعَذَابٍ، وَ لاَ ذِکْرَ عَذَابٍ بِرَحْمَةٍ!4
«این قرآن بر هفت حرف نازل شده است؛ پس شما آن را بخوانید و گرفتگی و باکی برای شما نیست! و لیکن ذکر رحمت را به عذاب، و ذکر عذاب را به رحمت، ختم نکنید!»
و دهمین روایت از آنها اینست:
و اخراج کرده از سعید بن یحیی، با اسنادش از عاصم، از زَرّ، از عبد الله ابن مسعود که گفت:
تَمَارَیْنَا فِی سُورَةٍ مِنَ الْقُرْءَانِ؛ فَقُلْنَا: خَمْسٌ وَ ثَلاَثُونَ، أ وْ سِتٌّ وَ ثَلاَثُونَ ءَایَةً.
قَالَ: فَانْطَلَقْنَا إلَی رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ فَوَجَدْنَا عَلِیًّا یُنَاجِیهِ.
قَالَ: فَقُلْنَا إنَّمَا اخْتَلَفْنَا فِی الْقِرَآءَةِ! قَالَ: فَاحْمَرَّ وَجْهُ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ وَ قَالَ: إنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِاخْتِلاَفِهِمْ بَیْنَهُمْ. قَالَ: ثُمَّ أسَرَّ إلَی عَلِیٍّ شَیْئًا.
فَقَالَ لَنَا عَلِیٌّ: إنَّ رَسُولَ اللهِ یَأمُرُکُمْ أ نْ تَقْرَءُوا کَمَا عُلِّمْتُمْ.1
«در سورهای از سورههای قرآن نزاع کردیم که کار به جدال کشید؛ و گفتیم این سوره سی و پنج آیه، و یا سی و شش آیه است. گفت: رفتیم نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و یافتیم او را درحالیکه علیّ با او نجوی میکرد و به پنهانی سخن میگفت.
ما گفتیم: ما با یکدیگر در قرائت قرآن اختلاف کردهایم. عبد الله بن مسعود که راوی روایت است میگوید: رنگ سیمای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سرخ شد و گفت: منحصراً هلاکت کسانی که پیش از شما بودهاند، بواسطۀ اختلاف در میانشان بوده است.
ابن مسعود میگوید: پیامبر چیزی را به علیّ علیه السّلام به آهستگی گفت که ما نفهمیدیم!
در این حال علیّ علیه السّلام بما گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به شما امر میکند که همانطورکه قرآن را یاد گرفتهاید، به همان طور قرائت کنید!»
ایشان برای تفسیر و مُفاد این دسته از روایات، ده وجه از کتب اهل سنت ذکر میکنند و هریک را بگونهای مخدوش کرده و غیر صحیح میدانند. و بالأخره همچنانکه ذکر شد اصل روایات را مردود میدانند.
مراد از «سبعة» عدد هفت نیست؛ کثرت در آحاد است
ولی بنظر حقیر، بنا بر آنکه تکثّر قرائات در زمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همانطورکه گفتیم مسلّم بوده، و امضای پیامبر بعضی از قرائات مختلفه را، از روی سیره مسلّمه آن حضرت که بدست آمده است جای تردید نمیباشد، هشتمین وجهی را که از قاضی عیاض و متابعین او ذکر کردهاند ـ بنا بر فرض تسلیم سند روایات ـ وجه مناسبی است.
و آن وجه بدین گونه است که: «مراد از سبعة عدد هفت نیست؛ بلکه کثرت در آحاد است همچنانکه از هفتاد و هفتصد (سبعین و سبعمأة) نیز کثرت در عشرات و مِآت مراد است.»1
و بنابراین رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میخواهد بفرماید: قرآن بر من در قرائتهای گوناگون نازل شده است. به هر طریقی که از من صادر شده و به امضاء و تقریر من رسیده است، صحیح است.
این بحث ما بود دربارۀ روایت اوّل: إنَّ الْقُرْءَانَ اُنْزِلَ عَلَی سَبْعَة أحْرُفٍ.
دربارۀ حدیث اقْرَأ کَمَا یَقْرَأُ النَّاسُ
و امّا در پیرامون روایت دوّم که از ائمّه معصومین صلوات الله علیهم أجمعین وارد شده است که: اقْرَأ کَمَا یَقْرَاُ النَّاسُ.2
«قرآن را بخوان آنچنانکه
مردم میخوانند.» و نیز وارد شده است که: اقْرَءُوا کَمَا تَعَلَّمْتُمْ.1 «قرآن را بخوانید آنچنانکه یاد گرفتهاید!» بطور مسلّم و مقطوع از امامان علیهم السّلام تقریر و تثبیت قرائات مشهورۀ معروفه در زمان خودشان شده است که شیعیان خود را امر به آن قرائتها نمودهاند. و ردعی و منعی نرسیده است؛ زیرا در آن فرض حتماً بما میرسید. بنابراین جائز است به هریک از قرائات متواترة قرآن را قرائت نمود؛ خواه هفت تا باشد و یا بیشتر.
آری معتبر است در جواز، اینکه در نزد ثقات از علمای اهل سنّت در حکایتی که از آنها میشود، آن قرائت شاذّ و موضوع نباشد. شاذّ مانند مَلَکَ یَوْمَ الدِّینِ. «مالک شده روز جزا را.» با صیغۀ ماضی و نصب «یوم». و مَوضُوع یعنی ساختگی و مجعول مانند قرائت إنَّمَا یَخْشَی اللهُ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَآءَ «اینست و غیر این نیست که خداوند از میان بندگان خود، از طائفۀ علماء میترسد.» با رفع کلمه اللهُ و نصب کلمه الْعُلَمَآءَ بنا بر قرائت خزاعی از أبو حنیفه.2
و لیکن دربارۀ این حدیث بحثی است که چگونه میتوان تعبّداً قرائت قرآن را طبق قرائت مردم قرار داد، با اینکه ثبوت قرآن باید به علم و یقین و تواتر بشود، نه به تعبّد.
در اینجا میگوئیم: ثبوت قرآن باید به تواتر باشد. و همانطورکه بطور مشروح ذکر کردیم، هم در مادّه و هم در هیئت، یعنی هم در متن و هم در عوارض از إعراب و حرکات باید قطعی و یقینی باشد. و در این صورت از تعبّد به هزار خبر کاری ساخته نیست. و از خبر هر چند صحیح السّند باشد، گرچه
صحیح اعلائی، در این مرحله توانی بر نمیآید. امّا مسألۀ ما در اینجا اینست که ما برای تمسّک به قرآن، از اخبار مشکوک طرفی نمیبندیم؛ بلکه چون ائمّۀ ما علیهم السّلام در هر زمان شیعیان خود را امر به یقین و قرائات متواتره مینمودند، و آنها هم همین قرائتهائی بود که در دست مردم، معروف و مشهور بود، و از طریق قاریان علمی و یقینی تحصیل کرده بودند؛ فلهذا امر به قرائت قرآن از روی این قرائات، ارشاد به امر مسلّم و ضروری بود در تحصیل یقین، نه تعبّد و تکلیف به امر مشکوک.
ائمّه علیهم السّلام برای خود قرائتی را غیر از قرائات معروفۀ مشهوره انتخاب نکردند و شیعیانشان را بر طریقی جز این طریق دعوت ننمودند؛ وگرنه آن طریق معروف و مشهور میشد و قرائت شیعه متمایز میگشت؛ و آن طریق امروزه بما رسیده بود. و از آنکه میبینیم قرائت بعضی از شیعه همانند أبان بن تَغلِب1 که بر خلاف مشهور بود از میان رفت، در مییابیم که: ردّ به مشهور و
قرائت معروف که طریق یقین و تواتر باشد، در هر زمان مسلّم و ضروری بود. بنابراین ما، قبل از امر به اقْرَأ کَمَا یَقْرَاُ النَّاسُ، قرائت قرّاء سبعة و بعضی دیگر را همچون خلف و یعقوب و أبو جعفر، چون متواتر یافتیم عمل میکنیم. و عمل به مفاد این حدیث بر ما به تواتر ثابت است.
و اگر کسی بگوید: در زمان ائمّه علیهم السّلام قرائتهای دیگری نیز مانند قرائت ابیّ بن کعب و عبد الله بن مسعود و غیرهما نیز بود، و به مفاد این خبر
باید بدانها هم بتوانیم قرآن را بخوانیم؛ جواب آنست که: آن قرائتها از تواتر افتاده بود و بقدری نبود که از نقل قاری برای ما علم به صدورشان حاصل گردد.
و اگر کسی بگوید: این قاریان یا مخالف بودهاند و یا فاسق! پاسخ آنست که نه خلافشان بر ما ثابت است نه فسقشان. و در قبول خبر، وثوق کافی است گرچه از غیر امامی باشد. خبر موثّق در حکم خبر صحیح حائز شرائط حجّیّت است. و علاوه در تواتر، عدالت و ایمان شرط نیست. تواتر از هر طریقی که بدست آید حجّت عقلی است.
این بود محصّل گفتار ما در باب تواتر قرائات. و قدری سخن را مشروحاً آوردیم تا دوباره گفتار بعضی از اخباریّون که جز تعبّد حتّی در یقینیّات و قطعیّات چیزی را نمیفهمند، و خبری را هر چند ظنّی باشد از صد دلیل عقلی مقدّم میدارند رواج نیابد؛ و کلام اعاظم فقهای ما در بوته نسیان سپرده نشود.
«تنبیهات»؛ تنبیه اوّل: روایات متظافره شیعه و عامّه که بِسْمِ اللهِ، جزء سوره است
در اینجا ذکر چند مطلب به عنوان تنبیهات لازم است:
تنبیه أوّل: در کتب فقه شیعه روایاتی کثیر از امامان علیهم السّلام وارد است مبنی بر اینکه بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ جزء هر سورهای است غیر از سورۀ برائت. در «جواهر الکلام» و «مصباح الفقیه» مفصّلاً در بحث قرائت از کتاب صلاة از این موضوع بحث کرده، و خواندن حمد و سائر سُوَر قرآنی را بدون ذکر این آیه، مُجزی ندانستهاند. و حتّی روایتی از حضرت صادق علیه السّلام است که: قَاتَلَهُمُ اللهُ! عَمَدُوا إلَی أعْظَمِ ءَایَةٍ فِی کِتَابِ اللهِ؛ فَتَرَکُوهَا وَ زَعَمُوا أنَّهَا بِدْعَةٌ.
«خداوند آنها را بکشد! قصد و توجّه خود را به سوی عظیمترین آیه در کتاب خدا معطوف داشته و آن را ترک کردند، بگمان آنکه خواندنش بدعت است.»
اینک در اینجا میخواهیم بگوئیم: سیوطی در «إتقان» احادیث بسیاری را
از طریق اهل سنّت ذکر کرده است که بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ جزء قرآن است؛ و جزء سور است. این روایات بسیار و قابل ملاحظه است. و مُفادش عیناً همان منشأ اجماع شیعه است. مثل آنچه را که أحمد و أبو داود و حاکم و غیرهم از اُمّ سَلِمَة تخریج کردهاند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دأبش این بود که میخواند: بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ـ الحدیث.
وَ فِیهِ: وَ عَدَّ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ءَایَةً؛ وَ لَمْ یَعُدَّ عَلَیْهِمْ.1
«یعنی در این تخریج است که: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بسم الله الرّحمن الرّحيم را یک آیه به شمار میآورد، و آیۀ غیر المغضوب علیهم را آیۀ دیگری به شمار نمیآورد.»
در این عبارت نکتهای دقیق و بسیار مورد تأیید مذهب شیعه و کسانی است که بسم الله را جزءِ سوره میدانند. توضیح آنکه: مسلّم است که سورۀ حمد سورۀ سَبعُ المَثانِی است؛ چه از طریق شیعه و چه از طریق عامّه. یعنی آیاتش هفت تا است و دو بار بر پیغمبر نازل شده است.
و این در صورتی است که بسم الله الرّحمن الرّحيم را یک آیه مستقلّ بدانیم که بنابراین، آیات این سوره هفت تا میشود. و امّا اگر بسم الله را یک آیه ندانیم، بقیّۀ آیات شش تا میشود؛ و با تفسیر سَبعُ المَثانِی درست درنمیآید.
مخالفین برای فرار از این اشکال، آیۀ صِرَاطَ الَّذِينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّآلِّينَ را دو تکّه کرده و گفتهاند: تا أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ یک آیه، و بعدش آیۀ دیگری است؛ تا در نتیجه عدد هفت تکمیل شود. و بدیهی است این کار غلطی است. زیرا جمله غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ صفت
است برای الّذين؛ و بین صفت و موصوف فاصله نیست.
تنبیه دوّم: مُعوِّذتَین، دو سورۀ از قرآن میباشند
تنبیه دوّم: از طریق اهل بیت وارد است که در مصحف ابن مسعود مُعَوِّذَتَیْن نبود (معوّذتین با کسرۀ واو عبارت است از دو سورهای که در آن تعویذ است: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ، و قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ.) ابن مسعود میگوید: چون حسنین علیهما السّلام مریض شدند، این دو تعویذ را جبرائیل از آسمان آورد تا بر آنها بخوانند، و بنویسند و بر آنها ببندند تا شفا یابند.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آن دو نور دیده را بدین دو تعویذ، تعویذ کرد؛ بر آنها خواند و به آنها بست و آنها شفا یافتند. ولی آنچه در مصحف أمیرالمؤمنین علیه السّلام و سائر مصاحف و قرائات آمده است، اینها دو سوره هستند از قرآن که بر پیامبر نازل و جزء قرآن میباشند؛ و ختم قرآن بدون آنها ناقص است. و تعویذ رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم منافات با قرآنیّت آنها ندارد؛ چرا که ممکنست پیامبر اکرم به راهنمائی جبرائیل آنها را با این دو سوره از قرآن تعویذ نموده باشند.
علّامه حلّی در «تذکرة» میفرماید: «وَ الْمُعَوِّذَتانِ مِنَ الْقُرْءَانِ، یَجوزُ أ نْ یَقْرَأ بِهِما. وَ لا اعْتِبارَ بِإنْکارِ ابْنِ مَسْعودٍ لِلشُّبْهَةِ الدّاخِلَةِ عَلَیْهِ بِأنَّ النَّبیَّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ کانَ یُعَوّذُ بِهِما الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ عَلَیْهِماالسَّلامُ؛ إ ذْ لا مُنافاةَ، بَلِ الْقُرْءَانُ صالِحٌ لِلتَّعَوُّذِ بِهِ لِشَرَفِهِ وَ بَرَکَتِهِ.
وَ قالَ الصّادِقُ عَلَیْهِالسَّلامُ: اقْرَإ الْمُعَوِّذَتَیْنِ فِی الْمَکْتُوبَةِ. وَ صَلَّی الْمَغْرِبَ فَقَرَأهُمَا فِیهَا.»1
«دو سورۀ معوّذه از قرآن میباشند؛ و جائز است آن دو را در نماز خواند. و اعتنائی به انکار ابن مسعود نباید نمود بواسطۀ شبههای که پیدا کرده بود به
آنکه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حسن و حسین علیهما السّلام را بدانها تعویذ میکرد. زیرا میان این دو مسئله منافات نیست. بلکه قرآن صلاحیّت دارد بجهت شرافت و برکتی که دارد، انسان با آن کسی را تعویذ کند.
و حضرت صادق علیه السّلام فرمودهاند: در نمازهای واجب، معوّذتین را بخوان. و خودشان نماز مغرب را بجا آورده و این دو سوره را در آن قرائت نمودند.»
سیوطی در «إتقان» میگوید: «بنا بر اصل لزوم تواتر در قرآن، مشکل میشود گفتاری که امام فخر الدّین رازی آورده است.» او میگوید: «فخر الدّین گفته است: از بعضی از کتب قدیمه نقل شده است که ابن مسعود منکر بود که سورۀ فاتحه و مُعَوّذتَین از قرآن بوده باشد. و این انکار در غایت اشکال است.
زیرا اگر ما قائل شویم که نقل بطور تواتر، بر آنکه اینها از قرآن هستند، در عصر صحابه حاصل بوده است، در این صورت انکار ابن مسعود موجب کفر اوست. و اگر قائل شویم که در آن عصر تواتر صحابه بر قرآنیّت اینها نبوده است، لازم میآید که قرآن در اصل متواتر نباشد.
فخر الدّین گفته است: آنچه در گمان من غلبه دارد آنست که نقل این مذهب از ابن مسعود باطل است. و بواسطۀ این انکار و ابطال نقل، از این شبهه و عقده خلاص میشویم.»
تا آنکه سیوطی گوید: «ابن حَزْم در کتاب «مُحلَّی» گوید: این نقل ساختگی است؛ و دروغی است که بر ابن مسعود بستهاند. و آنچه به روایت صحیحه از ابن مسعود رسیده است قرائت عاصم است از زُرعة، و در این قرائت سورۀ فاتحه و معوّذتین موجود است.
ابن حَجَر در شرح «صحیح بُخاری» گفته است: با اقوال صحیحه و روایات قطعیّه از ابن مسعود بما رسیده است که او انکارِ بودن حمد و معوّذتین
را از قرآن میکرده است. أحمد بن حنبل و ابن حِبّان از ابن مسعود تخریج کردهاند که وی معوّذتین را در مصحف خود نمینوشته است.
و عبد الله بن أحمد در زیادات مسند، و طبرانی و ابن مردویه، از طریق أعمش، از أبو إسحاق، از عبد الرّحمن بن یزید نخعی تخریج کردهاند که او گفت: دأب و عادت ابن مسعود این بود که معوّذتین را از مصاحفش حکّ کرده و میتراشید و میگفت: این دو از کتاب الله نیستند.»1
و بنا بر شهادت این أعلام، چگونه میتوان این نسبت را از ابن مسعود برداشت؛ و با ادّعای مجرّد که این نقل از او دروغ است، پرده بر روی حقیقت کشید؟ آیا خود این ادّعا دروغ و مجعول نیست؟!
و من هر چه فکر میکنم، این مشکلۀ فخر الدّین رازی که خود بر روی آن عنوان عویصه نهاده است، نه تنها اشکالی نیست، بلکه از آب خوردن هم سهلتر است. زیرا عدم قرآنیّت معوّذتین در نزد ابن مسعود، ضرری به تواتر و قرآنیّت قرآن در نزد سائر صحابه نمیزند. در نزد همه، تمام قرآن حتّی این دو سورۀ متواتر بوده است، با عدد بالائی که ما فوق تواتر است؛ گو برای ابن مسعود این شبهه بوده است. فرض کنید ابن مسعود مانند بسیاری از کسانی که مقداری از قرآن اصلاً به آنها نرسیده بود تا رسول خدا رحلت کردهاند، بوده است؛ و این دو سوره اصلاً به گوش او نرسیده است. ابداً ضرری متوجّه نیست. این اشکال وقتی وارد است که ابن مسعود خود به تنهائی مؤثّر در تکمیل و نِصاب افرادی باشد که تواتر به وجودشان تمام میشود.
تنبیه سوّم: اقسام قرائات
تنبیه سوّم: سیوطی گوید: «احوال و کیفیّات إسناد به چهار گونه منقسم میشود: قرائت و روایت و طریق و وجه. اگر خلاف برای یکی از قاریان
هفتگانه یا دهگانه و امثالهم باشد، و روایات و طرق از وی متّفق باشند آن را قرائت گویند. و اگر برای راوی از او باشد آن را روایت نامند. و اگر برای افرادی که پس از او هستند و هر چه به پائین رود آن را طریق نامند. و اگر راجع به این امور نباشد، در آن چیزهائی که مربوط به تخییر قاری در آنست آن را وجه گویند.»1
تنبیه چهارم: قرائت مُدرَج
تنبیه چهارم: سیوطی گوید: «ابن جزری در آخر گفتارش آورده است که عادت سابقین چنان بود که بجهت ایضاح مطلب و بیان آن چه بسا در قرائات، تفسیر را داخل میکردند. زیرا چون آنان از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قرآن را تلقّی کرده بودند، از التباس و اشتباه مصون بودند. و چه بسا بعضی از آنها آن تفسیر را با قرآن مینوشت.
امّا کسی که بگوید: بعضی از صحابه بودند که جائز میدانستهاند قرآن را در قرائتش به معنی تبدیل کنند، دروغ گفته است و کار زشتی نموده است. و من به زودی در این نوع از قرائات که قرائت مُدرَج است تألیف مستقلّی خواهمنگاشت.»2
این کلام را سیوطی در تحت تقسیم قرائات به متواتر و مشهور و آحاد و شاذّ و موضوع و مُدرَج آورده است، و در ضمن بیان مُدرج از ابن جزری اینطور نقل کرده است. و برای مدرج مثال زده است به قرائت سعد بن أبی وقّاص وَ لَهُو أخٌ أ وْ اُخْتٌ مِنْ اُمٍّ، که کلمه من امّ مدرج است؛ و به قرائت ابن عبّاس: لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أن تَبْتَغُوا فَضْلًا مِّن رَّبِّكُمْ في مَواسِمِ الْحَجِّ، که فی مَواسِمِ الْحَجِّ مدرج است، یعنی از قرآن نیست و برای ایضاح و بیان با قرآن
در یکجا نوشتهاند.1
تنبیه پنجم: «مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ» اختیار است، نه ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾
تنبیه پنجم: بحثی است در قرائت مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ و مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ که هر دو قرائت متواتر است؛ و خواندن آن در قرآن و در حال نماز مجزی است.
و در این بحث میخواهیم ببینیم کدامیک از این دو قرائت افضل است؟ برای توضیح و تبیین این مطلب ناچار شرح مختصری در پیرامون این مسئله داریم:
مِلک به معنای استیلا و قدرت و اذن تصرّف در اموال است؛ و صاحب آن را به صیغه فاعل مَالِک گویند. و مُلْک به معنای استیلا و قدرت و اذن تصرّف در نفوس است؛ و صاحب آن را به صیغه فَعِل که صفت مُشبهه است مَلِک گویند.
و البتّه هر دوتای از آنها مشتقّ از مبدأ واحد، و از اصل وحدانی مشترک میباشند؛ و آن عبارت است از مطلق تصرّف و استیلاء و قدرت بر چیزی. و آن مبدأ اشتقاق عبارت است از:
مَلَکَ یَمْلِکُ مَلْکًا، و مُلْکًا، و مِلْکًا، و مَلَکَةً، و مَمْلَکَةً، و مَمْلِکَةً، و مَمْلُکَةً الشَّیْءَ: أیِ احْتَواهُ قادِرًا عَلَی التَّصَرُّفِ وَ الاِسْتِبْدادِ بِهِ.
«یعنی آن چیز را احاطه کرد درحالیکه قادر بر تصرّف و یگانه بودن تصرّف در آن بود.»
غایة الأمر این مبدأ مشتقّ اگر بر روی متاعها و بضاعتهای خارجیّه واقع شود و بر آنها تعلّق گیرد، به معنای مِلکیّت و استبداد در تصرّف آنهاست؛ و اگر بر روی ارادهها و اختیارات و نفوس تعلّق گیرد، به معنای مُلکیّت و استیلاء بر آنها در امر و نهی و فرمان است.
گفته میشود: مَلَکَ الْقَرْیَةَ، یعنی مستولی شد بر آن؛ و مَلَکَ نَفْسَهُ،
یعنی قادر بر حبس و تقیید او شد. و در صورت اوّل صاحب آن را مَالِک و در صورت دوّم مَلِک گویند. پس اختلاف معنای مَالِک و مَلِک ناشی از قرینه خارجیّه است؛ و آن عبارت است از تعهّد استعمال و وضع تعیینی و یا تعیّنی بر تعلّق این معنی بر خارج و متعلّق.
و بر همین اصل است که میبینیم مالک را اضافه به اشیاء خارجیّه میکنند و میگویند: مالِکُ الدّارِ و مالِکُ الدّآبَّةِ و مالِکُ الْعِقارِ. «صاحبخانه، و مالک اسب سواری، و مالک زمین.» و ملک را اضافه به نفوس و اقوام میکنند و میگویند: مَلِکُ الْقَوْمِ و مَلِکُ الْعَرَبِ و مَلِکُ الْیَمانِیّینَ. «پادشاه قوم، و پادشاه عرب، و پادشاه یمنیها.» و میگویند: ملک فلان عصر و فلان زمان؛ و نمیگویند: مالک فلان عصر.
و علیهذا در آیۀ مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ أنسب آنست که مَلِكِ گفته شود، چون به یوم نسبت داده میشود. و نسبت مالک به یوم مستحسن نیست بخلاف نسبت ملک به یوم. میگویند: حاکم و سلطان و آمر آن روز؛ و نمیگویند: مالک آن روز.
استاد ما حضرت آیة الله علاّمه طباطبائی قدّس الله سرّه فرمودهاند: «وَ قَدْ ذُکِرَ لِکُلٍّ مِنَ الْقِرآءَتَیْنِ: مَلِکِ وَ مَالِکِ وُجوهٌ مِنَ التّأْییدِ؛ غَیْرَ أنَّ الْمَعْنَیَیْنِ مِنَ السَّلْطَنَةِ ثابِتانِ فی حَقِّهِ تَعالَی.
وَ الَّذی تَعْرِفُهُ اللُغَةُ وَ الْعُرْفُ أنَّ الْمُلْکَ بِضَمِّ الْمیمِ هُوَ الْمَنْسوبُ إلَیالزَّمانِ. یُقالُ: مَلِکُ الْعَصْرِ الْفُلانیِّ، وَ لا یُقالُ: مالِکُ الْعَصْرِ الْفُلانیِّ إلاّ بِعِنایَةٍ بَعیدَةٍ. وَ قَدْ قالَ تَعالَی: مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ. فَنَسَبَهُ إلَی الْیَوْمِ. وَ قالَ أیْضًا: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ. (آیۀ ١٦، از سورۀ ٤٠: غافر.)»1
و زمخشری گفته است: «وَ مَلِکٌ هُوَ الاِخْتِیارُ، لأنَّهُ قِرآءَةُ أهْلِ الْحَرَمَیْنِ، وَ لِقَوْلِهِ: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ، وَ لِقَوْلِهِ: مَلِكِ النَّاسِ، وَ لأنَّ المُلْکَ یَعُمُّ وَ الْمِلْکَ یَخُصُّ.»1 «اختیار ما در انتخاب کلمۀ وارده در این آیۀ مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ، مَلِک است نه مالک. بجهتی که آن قرائت اهل حَرمَین است. و بجهت گفتار خداوند: امروز سلطنت از آن کیست؟ و بجهت گفتار او: پادشاه مردم. و بجهت آنکه مُلک و پادشاهی اعمّ است و ملک و تملّک، اخصّ.»
در «مجمع البیان» گوید: «الْمَلِکُ: الْقادِرُ الْواسِعُ الْمَقْدِرَةِ الَّذی لَهُ السّیاسَةُ وَ التَّدْبیرُ. وَ الْمالِکُ: الْقادِرُ عَلَی التَّصَرُّفِ فی مالِهِ، وَ لَهُ أنْ یَتَصَرَّفَ فیهِ عَلَی وَجْهٍ لَیْسَ لأحَدٍ مَنْعُهُ مِنْهُ.»2
«مَلِک به مرد قادری گویند که قدرتش گسترده است؛ و از برای اوست سیاست و تدبیر در امور. و مالک به مردی گویند که قدرت تصرّف در مال خود را دارد، و از برای اوست تصرّف در آن مال بر وجهی که هیچکس نتواند وی را از تصرّف بازدارد.»
و نیز گفته است: «عاصم و کسائیّ و خلف و یعقوب، مالک با ألف
خواندهاند؛ و بقیّه قرّاء با غیر ألف، ملک قرائت نمودهاند.»1
و بنابراین، قرائت مَلِکِ نیز اشهر است؛ زیرا از قرّاء عشره، چهار نفر مالک، و بقیّه که عبارتند از: نافع و ابن کثیر و أبو عمرو و ابن عامر و حمزه و أبو جعفر، ملک خواندهاند.
و از قرّاء سبعة، فقط دو نفر مالک خواندهاند: عاصم و کسائیّ، و پنج دیگر که عبارتند از: نافع و ابن کثیر و أبو عمرو و ابن عامر و حمزه، ملک خواندهاند.
و در تفسیر «صافی» گفته است: «و مَلِكِ يَوْم الدِّينِ قرائت شده است. و عیّاشی روایت کرده است که: حضرت صادق علیه السّلام بقدری ملک میخواندهاند که به شمارش در نیامده است.»2
آیة الله علاّمه طباطبائی و آیة الله قاضی «مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ» میخواندهاند
باری، از مجموع آنچه ذکر شد بدست میآید که قرائت ملک یوم الدّین نیکوتر است؛ و بهتر آنست که بدین وجه قرائت شود. حضرت استاد علاّمه رضوان الله علیه، و استاد ایشان عارف بالله که قرنها زمان از آوردن مثل او عاجز بوده است؛ مرحوم آیة الله حاج میرزا علیّ قاضی قدّس الله سرّه نیز مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ در نمازهایشان قرائت مینمودهاند.
و امّا آنچه در «مجمع البیان» از أبو علی فارسی شاهد برای تقویت مَالِکِ ذکر کرده است، تمام نیست.
وی از او نقل میکند که گفته است: «یَشْهَدُ لِقِرآءَة مَالِکِ مِنَ التَّنْزیلِ قَوْلُهُ تَعالَی: وَ الأمْرُ يَوْمَئِذٍ لِّلَّهِ. لأنَّ قَوْلَکَ: الأمْرُ لَهُ، وَ هُوَ مَالِکُ الأمْرِ
بِمَعْنًی.
ألا تَرَی أنَّ لامَ الْجَرِّ مَعْناها الْمِلْکُ وَ الاِسْتِحْقاقُ؟ وَ کَذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَی: يَوْمَ لاَ تَمْلِكُ نَفْسٌ لِّنَفْسٍ شَيْئًا، یُقَوّی ذَلِکَ.»1
«شاهد قرائت مالک در قرآن کریم، گفتار خداست که میگوید: امر در روز قیامت برای خداست. به علّت اینکه اگر بگوئی: امر برای اوست، یا بگوئی: او مالک امر است، هیچ تفاوت ندارد؛ و هر دو عبارت یک معنی را میرساند.
مگر نمیدانی معنی و مفاد لام جرّ، مِلکیّت و استحقاق است؟ و بنابراین، گفتار دیگر خدا که میگوید: روز قیامت روزی است که هیچکس صاحب نفوذ و تصرّف در کسی دیگر نیست، تقویت همان معنی را میکند.»
این استشهاد از فارسی مخدوش است. زیرا لام جرّ در لِلّهِ افاده اختصاص میدهد، امّا آن اختصاص به چه کیفیّت است؟ آیا به نحوه ملکی است که تسلّط بر أشیاء در خارج باشد، و یا به نحوه مُلکی است که تسلّط بر نفوس و جانها باشد؟ این در لام جرّ نیست.
مضافاً به آنکه ملکیّت بر نفس، همان مُفاد و معنی مُلکیّت است. و از استعمال مادّه مَ لَ کَ که گفته شد مبدأ اشتقاق و فعل است، خصوصیّت ملکیّت بدست نمیآید؛ زیرا این مادّه اعمّ است. چون بر نفس تعلّق گیرد، مراد از آن همان مُلکیّت است.
علیهذا از جمله: لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئًا2 استفاده مِلکیّت میشود نه مالکیّت. و این استشهاد ابداً نفعی بحال أبو علی فارسی ندارد.
مضافاً به آنکه ما از سه ناحیه در قرآن کریم میتوانیم استدلال بر اقربیّت
مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ بنمائیم:
اوّل: از گفتار خداوند: لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ،1 که در اینجا ملک که به یوم نسبت داده شده است، از آن خداست؛ و عینا به مثابه مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ است. زیرا ألف و لام الیَوْمَ به معنی عهد و راجع به روز قیامت است. چون قبلا میفرماید:
يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفي عَلَي اللهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ.2
«روزی که ایشان ظاهر و آشکارند؛ و بر خداوند چیزی از آنان پنهان نیست.»
دوّم: در قرآن کریم فقط یکجا خداوند را با صیغۀ مالک آورده است:
قُلِ اللهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.3
«بگو: بار خداوندا! تو هستی که مالک سلطنت میباشی! سلطنت را به هر که بخواهی میدهی! و سلطنت را از هر که بخواهی بیرون میآوری! و هر که را که بخواهی عزّت میبخشی! و هر که را که بخواهی ذلّت میدهی! خیر و خوبی تنها بدست تست، تحقیقاً تو بر هر چیز توانائی داری!»
در اینجا نیز مالک به معنی مَلِک است؛ چون به مُلک نسبت داده شده است. در حقیقت مَلِکَالمُلکِ همان قدرت و سیطره بر حکومت و امر و فرمان است؛ و متّحد و مساوق با مُلک است. و در بقیّه جاهای قرآن همگی
ملک آمده است؛ مانند: فَتَعالَي اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ.1
«پس بلندمرتبه است خداوند که او پادشاه و حقّ است.» و مانند:
هُوَ اللهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ.2
«اوست الله که هیچ معبودی جز او نیست. پادشاه و پاک و سلام و ایمنیبخش و مسیطر است.»
و مانند: الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.3
«پادشاه است و پاک و عزیز و حکیم است.»
و مانند: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ.4
«بگو پناه میبرم به پروردگار مردم، پادشاه مردم، معبود و مقصود مردم.»
سوّم آنکه: در قرآن کریم همیشه نسبت ملک به خداوند داده شده است، نه نسبت ملک؛ مانند: أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.5
«آیا نمیدانی که تحقیقاً پادشاهی آسمانها و زمین برای خداست؟!»
و مانند: وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.6
«و از برای خداست پادشاهی آسمانها و زمین.»
و مانند: تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.7
«پربرکت است آنکه پادشاهی فقط در دست اوست؛ و او بر هر چیز تواناست.»
و در هیچ جای قرآن دیده نمیشود که نسبت ملک به خداوند داده شده باشد. و علّتش آنست که همانطورکه زمخشری گفته است: ال الْمُلْکُ یَعُمُّ وَ الْمِلْکُ یَخُصُّ. «پادشاهی سعه و گشایش دارد، و ملکیّت اختصاص.»
قرائت اکثر قرّاء «مَلِک» است، و آن أنسب و أعمّ است
از مجموع آنچه ذکر شد بدست میآید که: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ متعیّن است. و لیکن چون از طرفی دو نفر از قرّاء سبعه مشهوره مَالِکِ قرائت کردهاند، و از طرف دیگر در روایت حلبی از حضرت صادق علیه السّلام وارد است که: إنَّهُ كَانَ يَقْرَاُ مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ.1 «آن حضرت در نمازشان مالك يوم الدّين میخواندهاند.» باید گفت: قرائت مَلِکِ نیز صحیح است؛ خصوصاً پس از آنکه فقهای اسلام قرائت قرّاء سبعه مشهوره را متواتر میدانند. یعنی با تواتر، این قرائتها را به رسول الله رسانیدهاند.
و علیهذا نتیجه چنین میشود که: هر دو قرائت صحیح و مجزی است، و لیکن قرائت مَلِک احسن و اعمّ و اشمل و انسب است؛ و الله العالم.
و امّا آنچه را که سیّد هاشم بحرانی از داود بن فرقد روایت کرده است که گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم، به شمارهای که نمیتوانم از بسیاری به یاد آورم، که در نمازش مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ را قرائت مینمود،2 صحیح نیست؛ زیرا روایت داود بن فرقد همان است که عیّاشی در تفسیر خود (ج ١، ص ٢٢) آورده است، و ما آن را در اینجا از تفسیر «صافی» نقل نمودیم؛ و آن قرائت مَلِك است که حضرت صادق علیه السّلام آن را بسیار تلاوت مینمودند، نه مَالِکِ. گویا در نسخۀ بحرانی مَلِکِ به مَالِکِ اشتباه شده است.
خطبه «نهج البلاغة» در نزول قرآن، و راهنمائی خیر و شرّ
أمیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین در «نهج البلاغة» دربارۀ نزول قرآن کریم، و بیان راه خیر و شرّی که در آن آمده است، و انجام فرائض و مراعات حقوق عامّه و عمومیّت آن، خطبهای بدیع ایراد میفرمایند:
إنَّ اللهَ تَعَالَی أنْزَلَ کِتَابًا هَادِیًا بَیَّن فِیهِ الْخَیْرَ وَ الشَّرَّ. فَخُذُوا نَهْجَ الْخَیْرِ تَهْتَدُوا، وَ اصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ الشَّرِّ تَقْصِدُوا!
الْفَرَآئِضَ! الْفَرَآئِضَ! أدُّوهَا إلَی اللهِ تُؤَدِّکُمْ إلَی الْجَنَّةِ. إنَّ اللهَ حَرَّمَ حَرَامًا غَیْرَ مَجْهُولٍ، وَ أحَلَّ حَلاَلًا غَیْرَ مَدْخُولٍ. وَ فَضَّلَ حُرْمَةَ الْمُسْلِمِ عَلَی الْحُرَمِ کُلِّهَا. وَ شَدَّ بِالإخْلاَصِ وَ التَّوْحِیدِ حُقُوقَ الْمُسْلِمِینَ فِی مَعَاقِدِهَا. فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ إلاَّ بِالْحَقِّ. وَ لاَیَحِلَّ أذَی الْمُسْلِمِ إلاَّ بِمَا یَجِبُ.
بَادِرُوا أمْرَ الْعَآمَّةِ وَ خَآصَّةَ أحَدِکُمْ، وَ هُوَ الْمَوْتُ! فَإنَّ النَّاسَ أمَامَکُمْ؛ وَ إنَّ السَّاعَةَ تَحْدُوکُمْ مِنْ خَلْفِکُمْ.
تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا! فَإنَّمَا یُنْتَظَرُ بِأوَّلِکُمْ ءَاخِرُکُمْ.
اتَّقُوا اللهَ فِی عِبَادِهِ وَ بِلاَدِهِ! فَإنَّکُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّی عَنِ الْبِقَاعِ وَالْبَهَآئِمِ. أطِیعُوا اللهَ وَ لاَ تَعْصُوهُ. وَ إذَا رَأیْتُمُ الْخَیْرَ فَخُذُوا بِهِ. وَ إذَا رَأیْتُمُ الشَّرَّ فَأعْرِضُوا عَنْهُ.1 «خداوند تعالی کتابی را فروفرستاده است که روشنگر خیر و شرّ است.
شما راه و طریقه خیری را که در آن بیان شده است اخذ کنید تا راه سلامت و هدایت را دریابید؛ و از جانب شرّی که در آن نشان داده شده است اعراض کنید تا در راه مستقیم و اعتدال و نهج قویم وارد گردید.
بر شما باد به ادای واجبات! بر شما باد به ادای واجبات! شما فرائض و واجبات را برای خدا و به سوی خدا انجام دهید تا آنها شما را به بهشت برسانند. خداوند حرامی را ممنوع کرده که ناشناخته نیست. و حلالی را جائز شمرده که معیوب و فاسد نیست. و احترام و مصونیّت و حُرمت مسلمان را از تمام حرمتها برتری بخشیده است. و حقوق مسلمین را در ذمّههای مقرّرۀ خود با اخلاص و توحید، سخت ربط داده و بهم پیوسته است؛ تا مردم موحّد و مخلص در کردار، آن حقوق را به خوبی انجام دهند، و از عهده آنها در ذمّۀ خود کاملا برآیند.
بناءً علیهذا، مسلمان کسی است که مسلمین از زبان و دست او ایمن باشند، مگر به حقّ. و جائز نیست آزار کردن شخص مسلمان، مگر در جائی که واجب شود.
مبادرت کنید، و بشتابید به سوی امری که جمیع ذوی نفوس از انسانها و حیوانها را فرا گرفته است؛ و بالأخصّ نیز برای خود شما مقدّر گردیده است. و آن عبارت است از مرگ. مردم رفتهاند پیش از شما، و همگی در جلوی شما مجتمعاند. و ساعت قیامت و أجل از پشت سر، شما را میراند و به مرگ سوق میدهد.
سبک و سبکبار شوید تا به آنان برسید و ملحق گردید. زیرا که اینست و غیر از این نیست که اوّلین شما را از گذشتگان و مردگان نگه داشته، تا آخرین شما بدیشان بپیوندند و برسند؛ و همگی مجتمعا در یک موقف و حساب درآیند.
تقوای خدا را بجای آورید دربارۀ بندگانش و دربارۀ بلادش! چون تحقیقاً شما مورد مؤاخذه و سؤال واقع میشوید، حتّی دربارۀ زمینها و دربارۀ بهائم و حیوانات. و اطاعت خدا را بنمائید و عصیان او را مکنید. چون در جائی خیری
را دیدید بگیرید، و چون شرّی را نگریستید از آن روی بگردانید!»
ابن أبی الحدید در شرح خطبه از جمله میگوید: «فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ النَّاسُ بعینه لفظ نبوی است، صلّی الله علیه و آله و سلّم. و دربارۀ سؤال از بهائم در اخبار نبویّه وارد است که: لَیُنْتَصَفَنَّ لِلْجَمَّآءِ مِنَ الْقَرْنَآءِ. «خداوند در روز قیامت از حیوان مادّه شاخ داری که به حیوان مادّه بیشاخ، شاخی زده است انتقام میگیرد؛ و در محکمه عدل خود میان آن دو حکم به عدل و انصاف میراند.»
و در خبر صحیح وارد است که: إنَّ اللهَ تَعَالَی عَذَّبَ إنْسَانًا بِهِرٍّ حَبَسَهُ فِی بَیْتٍ وَ أجَاعَهُ حَتَّی هَلَکَ.»1
«خداوند تعالی انسانی را عذاب نمود، دربارۀ گربهای که آن را در اُطاقی زندانی کرده بود؛ و آن را گرسنگی داد تا مُرد.»
فقراتی از دعای ختم قرآن در «صحیفۀ سجّادیّه»، و ترجمۀ آن
باری، اینک که میخواهیم بحث را دربارۀ نور ملکوت قرآن به پایان بریم، سزاوار است بقیّۀ دعای جامع و کامل حضرت سیّد السّاجدین علیه السّلام را دربارۀ ختم قرآن که شرح ننمودهایم در اینجا بیاوریم، و از فضائل و فواضل این تحفۀ آسمانی و مائدۀ بهشتی کامیاب گردیم.
یک قسمت را در ج ٣، و قسمت دیگر را در ج ٤ آوردیم؛2 و اینک باقیمانده از این دعا را نیز در خاتمۀ جلد چهارم میآوریم:
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ. وَ اجْبُرْ بِالْقُرْءَانِ خَلَّتَنَا مِنْ عَدَمِ
الإمْلاَقِ. وَ سُقْ إلَیْنَا بِهِ رَغَدَ الْعَیْشِ وَ خِصْبَ سَعَةِ الأرْزَاقِ. وَ جَنِّبْنَا بِهِ الضَّرَآئِبَ الْمَذْمُومَةَ وَ مَدَانِیَ الأخْلاَقِ. وَ اعْصِمْنَا بِهِ مِنْ هُوَّةِ الْکُفْرِ وَ دَوَاعِی النِّفَاقِ؛ حَتَّی یَکُونَ لَنَا فِی الْقِیَامَةِ إلَی رِضْوَانِکَ وَ جِنَابِکَ قَآئِدًا. وَ لَنَا فِی الدُّنْیَا عَنْ سُخْطِکَ وَ تَعَدِّی حُدُودِکَ ذَآئِدًا. وَ لِمَا عِنْدَکَ بِتَحْلِیلِ حَلاَلِهِ وَ تَحْرِیمِ حَرَامِهِ شَاهِدًا.
«بار خداوندا بر محمّد و آل او درود فرست! و با قرآن فقر و تنگدستی ما را جبران کن تا محتاج نشویم. و آسایش و سهولت زندگی و فراوانی و وسعت رزق را بواسطۀ قرآن به سوی ما روان ساز! و به برکت قرآن ما را از اخلاق نکوهیده، و خوی و خلق زشت بازدار. و با تمسّک به قرآن ما را از پرتگاه کفر و دواعی نفاق مصون دار؛ تا قرآن ما را در قیامت به سوی مقام رضوان و خشنودی تو، و به سوی بهشت تو بکشاند و برساند. و در دنیا از غضب تو و از تعدّی و تجاوز به حدود و مرزهای ممنوعه و محرّمۀ تو بازدارد و دور نماید. و در نزد تو به آنکه ما حلال تو را حلال، و حرام تو را حرام دانستهایم، گواه باشد!»
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ. وَ هَوِّنْ بِالْقُرْءَانِ عِنْدَ الْمَوْتِ عَلَی أنْفُسِنَا کَرْبَ السِّیَاقِ وَ جَهْدَ الأنِینِ. وَ تَرَادُفَ الْحَشَارِجِ إذَا بَلَغَتِ النُّفُوسُ التَّرَاقِیَ وَ قِیلَ مَنْ رَاقٍ. وَ تَجَلَّی مَلَکُ الْمَوْتِ لِقَبْضِهَا مِنْ حُجُبِ الْغُیُوبِ، وَ رَمَاهَا عَنْ قَوْسِ الْمَنَایَا بِأسْهُمِ وَحْشَةِ الْفِرَاقِ. وَ دَافَ لَهَا مِنْ ذُعَافِ الْمَوْتِ کَأسًا مَسْمُومَةَ الْمَذَاقِ. وَ دَنَا مِنَّا إلَی الأخِرَةِ رَحِیلٌ وَ انْطِلاَقٌ. وَ صَارَتِ الأعْمَالُ قَلاَئِدَ فِی الأعْنَاقِ. وَ کَانَتِ الْقُبُورُ هِیَ الْمَأوَی إلَی مِیقَاتِ یَوْمِ التَّلاَقِ.
«بار خداوندا بر محمّد و آل او درود فرست! و بواسطۀ قرآن بر جانهای ما در هنگام نازلۀ مرگ، سختی جان کندن را آسان کن! و صعوبت نالههای جانفرسا و پیچیدن نَفَسهای ما را در گلوگاه (در وقتی که جانها به ترقوه برسد و
گفته شود: کیست درمانکننده و رُقیه نویسنده؟) سهل فرما! در آن زمانی که عزرائیل (ملکالموت) و فرشتۀ مرگ برای قبض روحمان از پس پردههای غیب ظاهر شود. و از چلّۀ کمان مرگها با تیرهای وحشتزای فراق و جدائی جانهای ما را هدف گیرد! و از زهر قاتل و مهلک مرگ، جامی تلخ همچون شرنگ برای ما تهیّه بیند. و حرکت و کوچ ما به سوی آخرت نزدیک شود. و تمام کردارهای ما بصورت طوق و غُلّ در گردنهای ما بسته گردد. و گورها مأوی و اقامتگاه ما تا وعده میعاد خداوندی در روز دیدار و تلاقی شود!»
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ. وَ بَارِکْ لَنَا فِی حُلُولِ دَارِ الْبِلَی، وَ طُولِ الْمُقَامَةِ بَیْنَ أطْبَاقِ الثَّرَی. وَ اجْعَلِ الْقُبُورَ بَعْدَ فِرَاقِ الدُّنْیَا خَیْرَ مَنَازِلِنَا. وَ افْسَحْ لَنَا بِرَحْمَتِکَ فِی ضِیقِ مَلاَحِدِنَا. وَ لاَ تَفْضَحْنَا فِی حَاضِرِی الْقِیَامَةِ بِمُوبِقَاتِ ءَاثَامِنَا. وَ ا رْحَمْ بِالْقُرْءَانِ فِی مَوْقِفِ الْعَرْضِ عَلَیْکَ ذُلَّ مَقَامِنَا. وَ ثَبِّتْ بِهِ عِنْدَ اضْطِرَابِ جِسْرِ جَهَنَّمَ یَوْمَ الْمَجَازِ عَلَیْهَا زَلَلَ أقْدَامِنَا. وَ نَوِّرْ بِهِ قَبْلَ الْبَعْثِ سُدَفَ قُبُورِنَا. وَ نَجِّنَا بِهِ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ یَوْمَ الْقِیَمَةِ وَ شَدَآئِدِ أهْوَالِ یَوْمِ الطَّآمَّةِ. وَ بَیِّضْ وُجُوهَنَا یَوْمَ تَسْوَدُّ وُجُوهُ الظَّلَمَةِ فِی یَوْمِ الْحَسْرَةِ وَ النَّدَامَةِ. وَ اجْعَلْ لَنَا فِی صُدُورِ الْمُؤْمِنِینَ وُدًّا، وَ لاَ تَجْعَلِ الْحَیَوةَ عَلَیْنَا نَکِدًا.
«بار خداوندا بر محمّد و آل او درود فرست! و داخل شدن در این خانۀ جدید را که باید در میان آن بپوسیم و خراب گردیم، بر ما مبارک کن! آن خانهای که در میان طبقات گل نمناک قرار دارد، و مدّت درنگ و توقّف در آن بطول میانجامد. و قبرهای ما را پس از مفارقت دنیا، بهترین مقامات و منازل ما قرار بده! و به رحمت خودت تنگی لَحْد و ضیق خوابگاه ما را گشایش بخش. و در اثر گناهان بزرگ و معصیتهای شکننده و مهلکهای که انجام دادهایم، در حضور حاضرین عرصات قیامت ما را رسوا مگردان! و به برکت قرآن در پیشگاه
مقام عرض در حضورت، بر ذلّت موقف و محلّ ما رحم فرما! و بواسطۀ قرآن در وقت عبور از جسر لرزان و مرتعش جهنّم، قدمهای ما را از لغزش استوار کن! و به نور قرآن قبرهای ما را پیش از بعث منوّر گردان، و از تاریکی و ظلمت بیرون آور! و به سبب قرآن از سختیها و اندوههای روز بازپسین و شدائد ترس و وحشتِ روز گیرودار، ما را نجات ده! و در روزی که سیما و چهرۀ ستمکاران در روز حسرت و ندامت سیاه است، چهره و سیمای ما را سپید کن. و دوستی و مهر و محبّت ما را در دلهای مؤمنین قرار بده. و زندگی و حیات را بر ما مشکل و رنج آفرین مگردان!»
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مَحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ کَمَا بَلَّغَ رِسَالَتَکَ، وَ صَدَعَ بِأمْرِکَ، وَ نَصَحَ لِعِبَادِکَ. اللهُمَّ اجْعَلْ نَبِیَّنَا صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلَی ءَالِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أقْرَبَ النَّبِیِّینَ مِنْکَ مَجْلِسًا، وَ أمْکَنَهُمْ مِنْکَ شَفَاعَةً، وَ أجَلَّهُمْ عِنْدَکَ قَدْرًا، وَ أ وْجَهَهُمْ عِنْدَکَ جَاهًا.
«بار خداوندا بر محمّد درود فرست که بنده تو و فرستاده تست، همچنانکه رسالتت را ابلاغ کرد، و امر و فرمان تو را آشکارا نمود، و برای بندگانت ناصح بود. بار خداوندا پیغمبر ما را که درود بر او و آل او باد، منزله و مقامش را در روز قیامت از همه پیامبران به خودت نزدیکتر کن؛ و بهتر و بیشتر از همه ایشان شفاعتش را بپذیر! و قدر و منزلتش را بزرگتر و عالیتر از همۀ آنان قرار بده! و آبرو و اعتبارش را از همۀ آنها معتبرتر فرما!»
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّدٍ. وَ شَرِّفْ بُنْیَانَهُ. وَ عَظِّمْ بُرْهَانَهُ. وَ ثَقِّلْ مِیزَانَهُ. وَ تَقَبَّلْ شَفَاعَتَهُ. وَ قَرِّبْ وَسِیلَتَهُ. وَ بَیِّضْ وَجْهَهُ. وَ أتِمَّ نُورَهُ. وَ ا رْفَعْ دَرَجَتَهُ. وَ أحْیِنَا عَلَی سُنَّتِهِ. وَ تَوَفَّنَا عَلَی مِلَّتِهِ. وَ خُذْ بِنَا مِنْهَاجَهُ. وَاسْلُکْ بِنَا سَبِیلَهُ. وَ اجْعَلْنَا مِنْ أهْلِ طَاعَتِهِ. وَ احْشُرْنَا فِی زُمْرَتِهِ. وَ أ وْرِدْنَا حَوْضَهُ. وَ اسْقِنِا بِکَأسِهِ.
«بار خداوندا بر محمّد و آل محمّد درود فرست! و پایه و پِی او را استوار و عالی کن. و حجّت و برهان او را عظیم، و ترازوی او را سنگین فرما. و شفاعت او را بپذیر! و وسیله او را نزدیک نما. و سیما و چهره او را سفید کن. و نورش را تمام و کامل گردان. و مقام و درجهاش را بلند فرما. و ما را بر سنّت و منهاج او زنده گردان. و بر آئین و ملّت وی ما را بمیران. و به روش و طریقۀ او ما را راه ببر. و در راه و سلوک او ما را سالک گردان. و ما را از اهل اطاعت و فرمانبرداری او قرار بده. و در زمره و صفّ او ما را محشور بنما. و در حوض کوثر و آب مَعین او داخل کن. و از جام شراب و بادۀ گلگون وی ما را مست بفرما!»
وَ صَلِّ اللهُمَّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ. صَلَوةً تُبَلِّغُهُ بِهَا أفْضَلَ مَا یَأمُلُ مِنْ خَیْرِکَ وَ فَضْلِکَ وَ کَرَامَتِکَ. إنَّکَ ذُو رَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ، وَ فَضْلٍ کَرِیمٍ.
اللهُمَّ اجْزِهِ بِمَا بَلَّغَ مِنْ رِسَالاَتِکَ، وَ أدَّی مِنْ ءَایَاتِکَ، وَ نَصَحَ لِعِبَادِکَ، وَ جَاهَدَ فِی سَبِیلِکَ؛ أفْضَلَ مَا جَزَیْتَ أحَدًا مِنْ مَلاَئِکَتِکَ الْمُقَرَّبِینَ، وَ أنبِیَآئِکَ الْمُرْسَلِینَ الْمُصْطَفَیْنَ. وَ السَّلاَمُ عَلَیْهِ وَ عَلَی ءَالِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ.1
«و درود بفرست ای بار خدای من بر محمّد و آل او! چنان درودی که بواسطۀ آن، او را به بهترین آرزوهائی که دارد، از خیر و فضل و کرامت برسانی! زیرا که توئی صاحب رحمت واسعه و بخشایش گسترده، و فضل عظیم و إنعام بزرگوارانه و کریمانه.
بار خداوندا! بواسطۀ زحمت و رنجهائی که در تبلیغ رسالات، و اداءِ آیات، و نصیحت و خیرخواهی به بندگانت، و مجاهده در راه و سبیلت تحمّل نمود؛ به وی پاداش و ثوابی بده که از جزا و پاداشی که به هریک از فرشتگان
مقرّب، و پیامبران مرسل و برگزیدگانت دادهای، بهتر و برتر و والاتر باشد!
و سلام و رحمت خدا و برکات او بر وی و بر آل طیّبین و طاهرین (پاکان و پاکیزگان) او باد!»
از تأمّل و تدبّر در مضامین این دعای مبارک بدست میآید که امام علیه السّلام در چه فضای وسیع و منظرۀ عالی و بهجتانگیزی از علوم قرآن واقع است! و با چه نگرشی قرآن را تلاوت میکند. و چه بهرههای معنوی از آیات قرآن میبرد. و چه مراحل و منازلی را از ادب ربوبی میپیماید. و چگونه در برابر عظمت خالق قرآن و قرآن آفرین خاضع و خاشع میگردد که گوئی غیر از حقّ و عظمت او چیزی را نمینگرد!
شاگردان مکتب نبوّت و ولایت اینچنیناند. و باریافتگان به توحید ربوبی و فنای در ذات احدیّت، با آیات قرآن عشق میورزند. نه از آنگونه عشقهای پائین و پست که به مادّه و آثار آن تعلّق میگیرد، زیرا که آن آب عفنی است زائل شدنی.
عشقهائی کز پی رنگی بود | *** | عشق نبود عاقبت ننگی بود |
بلکه عشق حقیقی و معنوی و روحانی. بلکه حقیقت عشق اینجاست، و به عشقهای مجازی عشق نباید گفت.
آن، واله و شیدای چرک و خون ملبّس در لباس بدن، و محجوب در حجاب بَشَرَه است؛ امّا این متحیّر و سرگردان جمال ابدی و لایزالی، و عاشق ابدیّت و سرمدیّت، و جمال مطلق بدون شائبه کدورت مادّه و تحدید و تقیید عالم حقّ و طبیعت. اینجاست که حقّاً و حقیقةً معنی عشق برای انسان متجلّی میگردد و آثار و خواصّ آن در انسان مشهود. از عالم ما سوا گریزان، و روی به عالم وحدت و در تکاپو و جستجوی آن واله و حیران.
اُمّ ورقة دختر عبد الله بن حارث، جامع قرآن و شهید بود
در زمان رسول خدا افرادی که معلّم قرآن بودند بسیار بودند. ولی
کسانی که تمام قرآن را جمع کرده باشند، چه از مهاجرین و چه از انصار اندک بودند. از انصار فقط پنج تن بودند که جامع قرآن بودند. تنها زنی از مسلمین که جامع قرآن بود، اُمّ ورقة بنت عبد الله بن الحارث است.
حقّاً در اسلام مقامی عظیم دارد، و باید اُسوه و الگو و سرمشق زنهای مسلمین قرار گیرد.
سیوطیّ در «إتقان» گوید: «ابن سعد در «طبقات» آورده است که: فضل ابن دکین، از ولید بن عبد الله بن جمیع، از جدّهاش، از امّ ورقه دختر عبد الله بن حارث آورده است که:
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم او را ملاقات میکرد و او را «شهیده» مینامید. ورقه زنی بود که جامع قرآن بود. در هنگامی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم عازم غزوۀ بدر بود اُمّ ورقه به آن حضرت عرض کرد: آیا شما به من اجازه میدهید از مدینه بیرون آیم، مجروحین شما را مداوا کنم و مریضان شما را پرستاری نمایم؛ به امید آنکه خداوند شهادت را نصیب من کند؟! رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او گفت: خداوند شهادت را نصیب تو مینماید.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او امر کرده بود که برای زنان منزلش امامت کند، و وی مؤذّنی داشت که اذان میگفت. غلامی داشت و کنیزی که آنها را تدبیر کرده بود. [صیغهای خوانده بود که آنها بعد از مردنش آزاد خواهند بود.]
این غلام و کنیز در زمان حکومت عمر، با هم دست به یکی کرده او را کشتند.
چون این خبر به عمر رسید، گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم راست گفت در آن وقتی که میفرمود: ما را ببرید به نزد امّ ورقه این زن شهیده
را دیدار کنیم!»1
حالات نفیسه خاتون، و تلاوتهای قرآن وی
از جمله زنانی که در اسلام به قرائت و ختم و تفسیر قرآن مشهورند، حضرت نَفیسه خاتون نوادۀ حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام است که سالهای آخر عمرش را در مصر سپری کرد و در آنجا به خاک رفت. و دارای مزاری بس عظیم و قبّه و بارگاهی میباشد. و در زمان حیاتش به کرامات و استجابت دعوات مشهور و معروف بوده است.
بسیاری از بزرگان شرح حال او را نوشتهاند؛ از جمله ابن خَلِّکان2 و شبلنجیّ3 و شیخ محمّد صبّان4 و مقریزی5 و شیخ ذبیح الله محلاّتی6 و محدّث قمّی7 و عباس قلی خان سپهر.8 و ما در اینجا عبارت شبلنجی را در «نور الأبصار»
انتخاب نموده و مختصر و مختاری را از آن ذکر مینمائیم:
السّیّدة نفیسه: دختر حسن أنوَر، پسر زید أبلَج، پسر حسن سبط، پسر علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.
مادرش اُمّ ولد بود و با إسحاق بن جعفر الصّادق علیه السّلام ازدواج کرد.
و إسحاق را مُؤتمَن (مورد امانت) میگفتند، و از اهل خیر و صلاح و دین و فضل بود؛ و از او حدیث روایت میشده است. و ابن کاسِب هر وقت از وی حدیثی روایت مینمود میگفت: حَدَّثَنی الثِّقَةُ الرَّضیُّ إسْحَقُ بْنُ جَعْفَرٍ.
محلّ تولّد سیّده نفیسه در مکّه مکرّمه، سنۀ ١٤٥ بود، امّا در مدینۀ طیّبه نشو و نما نمود. و پیوسته به زهد و عبادت مشغول بود. روزها را روزه میداشت و شبها را به قیام و نماز میگذرانید. و از حرم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مفارقت نمیکرد. و سی مرتبه حجّ خانۀ خدا را بجای آورد و در اکثرش پیاده بود. و بسیار گریه میکرد و خود را به چادر کعبه میآویخت و میگفت: إلَهِی وَ سَیِّدِی وَ مَوْلاَیَ! مَتَّعْنِی وَ فَرِّحْنِی بِرِضَاکَ عَنِّی! فَلاَ سَبَبَ لِی أتَسَبَّبُ بِهِ یَحجُبُکَ عَنِّی. «ای خدای من! و ای آقای من! و ای مولای من! با رضا و خوشنودیت از من، مرا شادمان و متمتّع بنما! چون من وسیلهای ندارم که بدان متوسّل شوم تا غضب ترا از من پنهان کند!»
زینب دختر یحیی مُتوَّج که برادرزادۀ او بود میگوید: من چهل سال در خدمت عمّهام نفیسه بودم، ندیدم وی را شبها بخواند، و یا روزها غذا بخورد. به او گفتم: آیا به نفس خودت ارفاق نمیکنی؟!
در پاسخ من گفت: چگونه ارفاق کنم درحالیکه در جلوی من کریوههائی است که از آن نمیتوانند عبور کنند مگر رستگاران.
زینب میگوید: نفیسه از غیر مال شوهرش غذائی را تناول نمیکرد. و او حافظ قرآن و تفسیر قرآن بود. قرآن را تلاوت مینمود و زار زار میگریست و
میگفت: خداوندا زیارت خلیلت إبراهیم علیه السّلام را روزی من کن! پس خودش در معیّت شوهرش إسحاق مؤتمن حجّ بجای آورده و سپس به زیارت قبر خلیل الرّحمن علیه السّلام نائل آمده، آنگاه به مصر مراجعت کردند، و در مَنصوصة در خانه اُمّ هانی ساکن شدند. و در همسایگی آنها یک دختر یهودیّهای که فلج شده بود، از رشحات یا قطرات آب وضوی او شفا یافت.
قدوم نفیسه خاتون به مصر در سنۀ ١٩٣ بود با اختلافی که هست. و ابن خلّکان میگوید: با شوهرش إسحاق وارد مصر شد، و بعضی گفتهاند: با پدرش حسن. و چون اهل مصر مطّلع بر قدوم او شدند و آوازۀ او پیچیده بود، زن و مرد با هودجهای سر پوشیده به استقبالش شتافتند تا او را داخل مصر کردند، و کبیر التُّجّار مصر: جمال الدّین عبد الله جَصّاص او را به منزل خود برد. چندین ماه در آنجا بود، و مردم از آفاق به زیارتش میرسیدند و تبرّک میجستند.
چون این کرامت از وی سرزد، در میان مردم شایع شد. و کسی در مصر نماند مگر آنکه به سوی او شتافت و اجتماع مردم بالا گرفت. در این وقت قصد مراجعت به حجاز نمود؛ و این امر بر مردم مصر سنگین آمد و از رجوعش ممانعت کردند.
نفیسه گفت: این مردم برای من حال عبادت و خلوت نگذاشتهاند و تمام اوقاتم را گرفتهاند. حاکم مصر یک خانه وسیع خود را بدو داد و با مردم شرط کرد که فقط در هفته دو روز به ملاقاتش روند. بالأخره نفیسه خاتون بدین گونه قبول نمود. او در این خانه بود تا در سنۀ ٢٠٨ بدار باقی ارتحال نمود.
امام شافعی چون وارد مصر شد، نماز تراویح را در مسجد او در رمضان میخواند و به سوی او رفت و آمد داشت؛ و از او حدیث میشنید. و بعضی گفتهاند: او بر نفیسه قرائت روایت میکرد و نفیسه نیز بر او قرائت مینمود. و
شافعی هر وقت مریض میشد کسی را به نزد او میفرستاد و طلب شفا میکرد، و هنوز قاصد برنگشته بود که او شفا یافته بود. امّا در مرضی که شافعی در آن فوت کرد، بر عادت جاری کسی را نزد نفیسه فرستاد و نفیسه به او گفت: مَتَّعَهُ اللهُ بِالنَّظَرِ إلَی وَجْهِهِ الْکَرِیمِ. «خداوند شافعی را به لقای وجه کریمش بهرمند سازد.» چون قاصد این پیام را آورد شافعی دانست که میمیرد، و وصیّت کرد که نفیسه خاتون بر او نماز گزارد.
شافعی که مرگش در سنۀ ٢٠٤ بود چون از دنیا رفت، بعلّت آنکه نفیسه خاتون از کثرت عبادت ضعیف بود و نمیتوانست بیرون برود، حاکم مصر که نامش عبد الله بن سَری1 بود به درخواست نفیسه، إنفاذاً برای وصیّت شافعی امر کرد جنازه را بر خانۀ نفیسه عبور دهند؛ و نفیسه درحالیکه مأموم بود ـ به امامت أبو یعقوب بُویُطیّ که یکی از اصحاب شافعی بود ـ بر جنازه وی نماز گذارد.
در اینجا شبلنجی چندین حکایت از کرامات سیّده نفیسه که در حال حیات او صورت گرفت نقل مینماید و میگوید: سیّده نفیسه در این خانهای که ساکن بود و در آن رحلت کرد، قبر خود را با دست خود در اطاقش کنده بود. و بسیار در آن قبر نماز میخواند. و یکصد و نود ختم قرآن در آن قبر نمود. و برخی گفتهاند: دو هزار ختم؛ و برخی یکهزار و نهصد ختم.2
حالات رحلت و عشق او در وقت مرگ
زینب برادرزادۀ او میگوید: عمّۀ من در اوّل روز رجب مریض شد، و من به امر او نامهای برای إسحاق مؤتمن که در آن هنگام در مدینه بود نوشتم؛ و او را امر به حرکت بسوی مصر نموده بود که به نزد وی بیاید. و به همین منوال نفیسه خاتون مریض بود، تا روز جمعه اوّل شهر رمضان رسید و مرضش شدّت کرد؛ و او در حال روزه بود.
حُذّاق از اطبّاء گفتند: باید بجهت حفظ قدرت، روزۀ خود را افطار کند؛ چون ضعفش شدید بود.
نفیسه گفت: وا عجبا! سی سال است از خداوند خواستهام تا مرا در حال روزه بمیراند! اینک من روزهام را بشکنم؟! مَعاذَ الله! و سپس شروع کرد به خواندن این ابیات:
اصْرِفواعَنّی طَبیبیی وَ دَعونی وَ حَبیبی | *** | زَادَ بی شَوْقًا إلَیْهِ وَغَرامی فی لَهیبِ(١) |
طابَ هَتْکی فی هَواهُ بَیْنَ واشٍوَ رَقیبٍ | *** | لاَ اُبالی بِفَواتٍ حینَ قَدْ صارَ نَصیبیی(٢) |
لَیْسَ مَنْ لامَ بِعَذْلٍ عَنْهُ فیهِ بِمُصیبٍ | *** | جَسَدیراضٍ بِسُقْمی وَ جَفَوْنیی بِنَحیبِ(٣) |
١ـ طبیبم را از من دور کنید؛ و مرا با حبیبم واگذارید! چرا که اشتیاقم به
سوی او شدّت یافته است. و عشق و محبّت من اکنون اینست که در آتش سوزان او بگدازم.
٢ـ از میان رفتن آبروی من در میان جمعی سخن چین و جمعی رقیب، در عشق و هوای حبیب من بسیار بر من گواراست. و چون من به معشوق خود میرسم اگر أحیاناً چیزی از دست من برود، باک نخواهم داشت.
٣ـ کسی که مرا از عشق او سرزنش و ملامت کند، ابداً دستش به دامن او نمیرسد. جسم من به ناتوانی و مرض من خشنود است و گلایهای ندارد. آنگاه این مردم بیخبر مرا با نحیب خود آزار میدهند که باید حفظ بدنت را بنمائی!
امّا صاحب کتاب «التُّحفةُ الإنْسیّة مِن مَئاثِرِ النّفیسة» گوید: بعضی این ابیات را از محمّد بن إبراهیم بن ثابت کیزانی که شیعی مذهب بوده است میدانند.
زینب میگوید: حال عمّهام به همین منوال تا دهۀ دوّم ماه رمضان بماند، و حال احتضار به او رخ داد. و شروع کرد به خواندن سورۀ أنعام. و همینطور میخواند تا رسید به این آیۀ: قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ.1 «بگو: برای الله است! خداوند بر خودش افاضۀ رحمت را لازم شمرده است.» و روحش به جنان قدس پرواز کرد.
و در کتاب «دُررُ الأصداف» آورده است که زینب میگوید: چون به این آیه رسید: لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.2 «از برای ایشان است خانۀ امن و سلامت در حضور پروردگارشان؛ و خداست ولیّ و مولای آنان در اثر اعمالی که در دنیا بجای میآوردهاند.» حالت غشّ و بیهوشی
به وی رخ داد. من او را به سینهام چسبانیدم، آنگاه شهادت حقّ بر زبان جاری کرد و جان سپرد. رحمة الله علیها. و شوهرش در همان روز به قاهره رسید و گفت: من او را به مدینه میبرم و در بقیع دفن میکنم.
اهل مصر به نزد حاکم شهر آمدند و او را واسطه قرار دادند که إسحاق شوهرش را از این قصد برگرداند؛ إسحاق قبول نکرد. سپس مال فراوانی بقدر بار شتری که با آن آمده بود به او دادند و تقاضا کردند که نفیسه را نزد ایشان در مصر دفن کند، و إسحاق قبول نکرد.
همگی شب را با اندوه و غصّهای تمام به صبح آوردند. چون صبح شد و نزد إسحاق آمدند، دیدند رأی او برگشته و میخواهد نفیسه را در مصر دفن کند.
از علّتش پرسیدند گفت: من دیشب رسول خدا صلّی الله علیه و آله را دیدم که فرمود: رُدَّ عَلَیْهِمْ أمْوَالَهُمْ وَ ا دْفَنْهَا عِنْدَهُمْ. «اموالشان را به خودشان بازگردان و نفیسه را در نزدشان دفن کن!» و او را در همان خانهاش که دَربُ السَّباع بود دفن کرد. و روز دفن او روزی دیدنی بود. از اطراف و نواحی میآمدند و بر جنازه او بعد از دفنش نماز میگزاردند. و آن شب تا بصبح شمعها را روشن کردند. و صدای گریه و شیون از تمام خانههائی که در مصر بود شنیده میشد. و تأسّف بر فقدان او عظیم بود.
دَمیری گفته است: سیّدة نفیسه درس نخوانده بود؛ امّا احادیث بسیاری شنیده بود و اهل خیر و صلاح بود. و در آخر عمرش چون از خواندن نمازها با سورههای طولانی در حال قیام عاجز شده بود، نشسته نماز میخواند. و از زیادی صیام و قیام قوّهاش از بین رفته بود. جمعی از اولیاء و صلحاء، قبر شریفش را زیارت کردهاند. مثل استاد کبیر أبی الفَیض تومان، ذی النّون مصریّ، ابن إبراهیم أخمیمی یکی از رجال معتبر طریقت و أبی الحَسن دینَوَری، و أبی علیّ رودباری و أبی بکر أحمد بن نصر دَقّاق و بُنان بن
أحمدَ بن محمّد بن سعید حَمّال واسطیّ و شَقران بن عبد الله مغربی و إدریس ابن یحیی خُولانیّ و فضل بن فضالة و قاضی بکّار بن قتیبة و اسماعیل مُزنی مصاحب امام شافعی و عبد الله بن عبد الحَکَم بن أعین بن لیث بن رافع مصریّ و پسرش إمام محمّد صاحب «تاریخ مصر» و عبد الرّحمن بن حَکَم و إمام أبو یعقوب بُوَیطیّ و ربیع بن سلیمان مُرادی و افراد دیگری که غیر از خدا کسی نمیتواند احصا کند.
در اینجا شبلنجی یک زیارتنامهای برای او ذکر کرده است که از آن جمله است:
یَا بَنِی الزَّهْرَآءِ وَ النُّورِ الَّذِی | *** | ظَنَّ مُوسَی أنَّهُ نَارُ قَبَسْ |
لاَ اُوَالِی قَطُّ مَنْ عَادَاکُمُ | *** | إنَّهُمْ ءَاخِرُ سَطْرٍ فِی عَبَسْ |
«ای پسران فاطمه زهراء، و نوری که موسی در بیابان پنداشت که آن آتش و شعله است! من هیچگاه دشمنان شما را دوست خود نمیگیرم؛ چرا که آنان همانهائی هستند که در آخر سورۀ عَبَسَ آمده است.»
در بیت دوّم اشاره دارد که دشمنان آل محمّد و بنی فاطمه تحقیقاً از کُفّار و فُجّار میباشند؛ زیرا آیۀ آخر سورۀ عَبَسَ وَ تَوَّلَی اینست: أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ.
قصائدی که دربارۀ نفیسه خاتون سرودهاند
در اینجا دو قصیده دربارۀ این سیّدۀ جلیله از بعضی از فضلاء نقل میکند که اوّلی آنها با این ابیات شروع میشود:
یا مَنْ لَهُ فی الْکَونِ مِن حاجَةٍ | *** | عَلَیْکَ بِالسَّیِّدَةِ الطّاهِرَة (١) |
نَفیسَةٍ وَ الْمُصْطَفَی جَدُّها | *** | أسْرارُها بَیْنَ الْوَرَی ظاهِرَة (٢) |
فی الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ لَها شُهْرَةٌ | *** | أنْوارُها ساطِعَةٌ باهِرَة (٣) |
کَمْ مِنْ کَراماتٍ لَها قَدْ بَدَتْ | *** | وَ کَمْ مَقاماتٍ لَها فاخِرَة (٤) |
١ـ ای کسی که در این جهان حاجتی داری، بر تو باد که دست توسّل
به دامان سیّدۀ طاهره دراز کنی!
٢ـ او نفیسه است، و مصطفی جدّ اوست. أسرار و حقائق او در میان جمیع اهل عالم ظاهر است.
٣ـ در شرق و غرب عالم دارای شهرت است. انوار درخشان و متلألئ او پیوسته بالا میرود و بر همه غلبه دارد.
٤ـ چه بسیار از کرامتهائی که از برای وی آشکار است. و چه مقامات فاخرهای را که او بدان نائل شده است.
تا میرسد به این ابیات که میگوید:
عابِدَةٌ زاهِدَةٌ جامِعَةْ | *** | لِلْخَیْرِ فی الدُّنْیا وَ فی الأخِرَة (١) |
فی کُلِّ قَطْرٍ قَدْ سَما ذِکْرُها | *** | عالِمَةٌ فآئِقَةٌ ماهِرَة (٢) |
یُسْقَی بِها الْغَیْثُ إذا ما الْقُرَی | *** | قَدْ أجْدَبَتْ مِنْ سَحْبِها الْماطِرَة (٣) |
سُبْحانَ مَنْ أعْلَی لَها قَدْرَها | *** | لأنَّها بَیْنَ الْوَرَی نادِرَة (٤) |
١ـ او زنی است اهل عبادت و زهد؛ و آنکه خیر دنیا و آخرت را در خود جمع کرده است.
٢ـ در هر اقلیمی از نواحی جهان نام او بلند است، که عالمهای است بالاتر و غالبتر از همه.
٣ـ به برکت اوست که باران میبارد در وقتی که قراء و نواحی از ریزش ابرهای باراندهنده خشک مانده است.
٤ـ پاک و منزّه است آن خداوند که قدر و منزله او را بالا برده است؛ زیرا که او در میان همه مردمان نادر است.
مقریزی میگوید: قبر سیّده نفیسه یکی از مواضع معروفی است در مصر که دعا در آنجا مستجاب میشود. و اهالی مصر عادتشان اینست که چون مصیبتی بر آنها وارد شود، و یا فقر و فاقه بدانها روی آورد، و یا سختی و پیشامد
عظیمی بر آنها وارد شود، بسوی یکی از این اماکن میروند و خداوند را میخوانند؛ و دعایشان مستجاب میگردد.1
ما این مطالب را دربارۀ نفیسه خاتون از میان جمیع کتبی که ذکر شد، از کتاب «نور الأبصار» انتخاب کردیم بجهت آنکه در این مسئله از همه جامعتر است و دیگران زیاده بر این ندارند. ولی باید دانست که ما نیز مطالب این کتاب را بطور اختصار ذکر کردیم، و فقط به نقل اصول مطالب پرداختیم.
منظور ما از ذکر این مخدّره عالیمقام، انس و آشنائی او با قرآن کریم است که بیشتر از همه چیز جالب است. زیرا با وجود عدم آشنائی به کتابت و قرائت، بنا بر نقل مقریزی، مسلّما قرآن را از حفظ داشته است. و چون اهل زبان و از سلاله خاندان طهارت بوده و به حدیث و تفسیر وارد بوده است، تحقیقاً قرآن را از روی بصیرت میخوانده و قرآن در جانش مینشسته است. و در حال قرائت قرآن جذبات شوق و عشق الهی او را میگرفته، و از خود بیخود و به خدای خود میپیوسته است. و آن حالات خوش که در عالم توحید است موجب بروز کرامات میشده، و أعیان و اعلامی را که آشنا بودهاند مبهوت و متحیّر میساخته است.
و از کثرت و تعداد بسیاری که در قرائت او ذکر کردهاند نباید تعجّب کرد، زیرا او حافظ قرآن بوده است. و کسانی که قرآن را از بر دارند زود میتوانند قرآن را در مدّت هشت تا ده ساعت ختم کنند.
زمانی که در نجف اشرف برای تحصیل مشرّف بودم، شنیدم که آیة الله العظمی حاج میرزا مهدی شیرازی أعلی الله مقامه که ساکن کربلای معلّی بود و قرآن را از برداشت، در بعضی از روزهای ماه رمضان غسل نموده و بحرم مطهّر
مشرّف میشد، و از صبح تا عصر یک ختم قرآن مینمود و بیرون میآمد.
و این مقامات عالیه از مثل نفیسهای بعید نیست، که چون دل به خدا داده و از غیر خدا گسسته باشد، خداوند به او عنایت نموده باشد. مضافاً به آنکه شوهرش پسر بلافصل حضرت صادق علیه السّلام بوده است. و اهل روایت و رجال او را مؤتمن و بزرگوار شمردهاند. و قائل به امامت برادرش حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام بوده است.
حسن بن زید بن حسن، و پدرش زید بن حسن، مردودند
امّا از پدر نفیسه: حسن، نامی به نیکی نمیبرند. شیخ طوسی در رجالش او را اضعف ضعفاء میشمرد. و در «عمدة الطّالب» گوید: حسن بن زید بن حسن ابن علیّ از قبل منصور دوانیقی امیر مدینه بود، و نگهبان او برای سائر نواحی ایضا. و اوّلین کسی بود از بنی هاشم که لباس سیاه را که شعار بنی عبّاس بود در بر کرد. و بر له بنی عبّاس و علیه عموزادگان خود (اولاد حسن مثنّی و عبد الله محض و فرزندان او محمّد و إبراهیم) بود. و در «مناقب» آورده است که منصور دوانیقی او را مأمور کرد که خانه حضرت صادق علیه السّلام را آتش زند.1
و جدّ نفیسه خاتون، یعنی زید بن حسن بن علیّ که اشتباهاً مامقانی او را به عنوان زید بن حسن بن حسن بن علیّ علیه السّلام نام برده است، از حسن (پسرش) بدتر بود. در «تنقیح المقال» حدیث طویلی از «بحار الأنوار» از «خرائج و جرائح» راوندی نقل میکند از أبو بصیر، از حضرت صادق علیه السّلام که او با زید بن علیّ بن الحسین، و با حضرت باقر علیه السّلام مخاصمه داشت. و او موجب قتل و شهادت حضرت باقر علیه السّلام بواسطۀ زین مسمومی که با خود از شام آورد گردید.2
باری، بسیاری از فرزندان ائمّه بودند که روی غرور و نخوت نمیخواستهاند ولایت برادرشان را که امام بحقّ است بپذیرند؛ و یا به امامت عمو و یا برادرزادۀ خود اقرار کنند. مانند محمّد بن اسماعیل1 که در قتل موسی بن جعفر با سعایت خود نزد هارون، شرکت کرد. و مانند جعفر بن علیّ که او را کذّاب گویند.
و فساد پدر و جدّ موجب فساد حضرت نفیسه خاتون نیست. تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ2 آیهای از قرآن است که هر روزه تلاوت میکنیم. خداوند با کسی سر و سرّ ندارد. هرکس عملش صالح باشد اهل بهشت است. و شاید علّت هجرت نفیسه خاتون به مصر و اقامت سالهای مدیده در غربت، و دور از
وطن مألوف شهر مدینه، بواسطۀ دوری از محیط تنافس پدران و ارحام، و گزیدن خلوت برای عبادت و تلاوت کلام خدا بوده است.
معنای جامع قرآن بودن و در برداشتن آن
و از آنچه دربارۀ نفیسه خاتون آوردیم، معلوم میشود که او جامع جمیع قرآن بوده است. زیرا علم و اطّلاع به قرآن به آن نیست که انسان در خانهاش و یا همراهش مصحفی باشد و بتواند همۀ آن را با صوت زیبا و قرائت صحیحه بخواند. و به آن نیست که از روی کشف الآیات هرگاه آیهای را بخواهد پیدا کند. بلکه در برداشتن قرآن، به آنست که انسان هر مطلبی را که در قرآن است هر وقت بخواهد از بر بخواند و تفسیرش را بداند. و در زمان پیامبر اکرم هرکس مقداری از قرآن را بدین گونه میدانست او بدین مقدار از قرآن عالم بود و جامع بود، نه بیشتر از آن.
در «کافی» کلینی از منصور روایت کرده است، از حضرت صادق علیه السّلام که گفت: شنیدم از پدرم که میگفت: قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ [وَ سَلَّم]: خَتْمُ الْقُرْءَانِ، إلَی حَیْثُ تَعْلَمُ..1
«رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: ختم قرآن دربارۀ تو آنست که آن مقداری را که میدانی بخوانی!»
علیهذا ختم قرآن دربارۀ هرکس بمقدار آنست که آن مقداری را که از قرآن میداند بخواند. و نفیسه خاتون ختم جمیع قرآن مینمود آنهم بوجه احسن، از حفظ، و با نظر داشتن معنی و تفسیر؛ فَیا لَها مِنْ مَنْقَبَةٍ عَظِیمَةٍ!
باری، کتاب «نور ملکوت قرآن» ما که دورهاش به چهار مجلّد کشید و اینک خاتمه مییابد، به داستان و سرگذشت این بانوی معظّمه منتهی شد. امید است از برکات نفس قدسیّهاش به ما و به قارئین کتاب ما هم نظر مرحمتی
بفرماید.
القُرآنُ هُدًی مِن الضِّلالَة
در «کافی» نیز کلینی با سند متّصل خود مرفوعا از حضرت صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمودند:
لاَ وَ اللهِ! لاَ یَرْجِعُ الأمْرُ وَ الْخِلاَفَةُ إلَی ءَالِ أبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ أبَدًا، وَ لاَ إلَی بَنِی اُمَیَّةَ أبَدًا، وَ لاَ فِی وُلْدِ طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرِ أبَدًا! وَ ذَلِکَ أنَّهُمْ نَبَذُوا الْقُرْءَانَ وَ أبْطَلُوا السُّنَنَ وَ عَطَّلُوا الأحْکَامَ. وَ قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ [وَسَلَّمْ]: الْقُرْءَانُ هُدًی مِنَ الضَّلالَةِ، وَ تِبْیَانٌ مِنَ الْعَمَی، وَ اسْتِقَالَةٌ مِنَ الْعَثْرَةِ، وَ نُورٌ مِنَ الظُّلْمَةِ، وَ ضِیَآءٌ مِنَ الأحْدَاثِ، وَ عِصْمَةٌ مِنَ الْهَلَکَةِ، وَ رُشْدٌ مِنَ الْغَوَایَةِ، وَ بَیَانٌ مِنَ الْفِتَنِ، وَ بَلاغٌ مِنَ الدُّنْیَا إلَی الأخِرَةِ؛ وَ فِیهِ کَمَالُ دِینِکُمْ؛ وَ مَا عَدَلَ أحَدٌ عَنِ الْقُرْءَانِ إلاَّ إلَی النَّارِ.1
«نه سوگند به خدا! که این امر ولایت و خلافت به آل أبو بکر و عمر هیچگاه نمیرسد، و به بنی اُمیّه هیچگاه نمیرسد، و در فرزندان طلحه و زبیر هیچگاه نمیرسد! بعلّت آنکه ایشان قرآن را به دور افکندند. و سنّتها را شکستند. و احکام خدا را تعطیل نمودند. درحالیکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: قرآن هدایت را از ضلالت جدا میکند. و روشنی و حجّت را از کوری متمیّز میسازد. و از لغزشها نگه میدارد. و در ظلمتها نور میدهد. و در برابر حوادث روشنگر است. و از هلاکت پاسدار و نگهبان است. و از گمراهی و غیّ و کجروی، رشد و ارشاد است. و در فتنهها بیان و مبیّن واقع است. و برای رساندن توشه و متاع مردم از این دنیا به سوی آخرت است. و در قرآن کمال دین شماست. و هیچکس از قرآن عدول نکرده است مگر آنکه به آتش در افتاده است.»
للّه الحمد و له المنّه که این مجلّد چهارم از «نور ملکوت قرآن» از دورۀ أنوار الملکوت، از دورۀ علوم و معارف اسلام، در صبح روز چهارشنبه بیست و دوّم ربیع الثّانی از سنۀ یکهزار و چهارصد و ده هجریّه قمریّه بدست حقیر فقیر مسکین مستکین إلی الله: سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی در بلده مقدّسۀ مشهد رضوی علی ثاویه آلاف التّحیّة و الإکرام به پایان رسید. و له الحمد فی الاولی و الآخرة و آخر دعواهم أن الحمد للّه ربّ العالمین. و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و علی آله الطّیّبین الطّاهرین. و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدّین