2

اسرار ملکوت ج2

اسرار ملکوت ج2 35139
مشاهده متن

پدیدآور آیت‌اللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی

گروه اخلاق وحکمت وعرفان

مجموعه کتاب اسرار ملکوت (۳ جلد)

جلدهای کتاب (3 جلد)

توضیحات

جلد دوم کتاب «اسرار ملکوت» که شرحی نفیس ولی ناتمام از حدیث شریف عنوان بصری است از رشحاتِ قلم حضرت آیة‌الله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی قدّس‌الله‌سرّه بوده است که پیرامون موضوع «ضرورت رجوع به عارف کامل» و «شاخصه‌های عارف کامل» به رشتۀ تحریر درآمده است. 
اهم مطالب این مجلد: 
• کافی‌نبودنِ اشتغال به علوم متعارف؛ و لزوم فراگیری علوم باطنی 
• شرحی از تلمّذ و شاگردی مرحوم شهید مطهری در خدمت علامه طهرانی رضوان‌الله‌علیهما 
• لزوم رجوع به امام علیه‌السلام و عارف واصل؛ از نظر عقل و شرع 
• شواهدی بر مقام عارف کامل در آیات و روایات 
• عواقب سوء زعامتِ کسی که از نفس نگذشته است 
• مؤمنی که تسلیم حق باشد به وصف درنیاید 
• نسبت دادن تعابیری چون «علیّ زمان» و «حسین زمان» به غیرِ معصوم خطاست 
• خصوصیات و شاخصه‌های عارف کامل 
• اضطراب و تردید در کلام عرفای بالله راه ندارد 
• گفتار انسان کامل فقط بر محور توحید است و از آن تنازل نمی‌کند 
• نگاه استقلالی به امام علیه‌السلام در مجالس اهل‌بیت، مورد امضا نیست 
• شرحی از نگاه توحیدی عرفای بالله به «جریان عاشورا» و «مسئله ظهور امام زمان علیه‌السلام» 
• احتیاط ائمه و اولیای دین در مسائل دماء و نفوس و أعراض  
• عمل از روی احتیاط، ثبات نفسِ مکلّف را می‌گیرد و عواقب سوئی برای فتوا‌دهنده دارد 
• ظهورات عارف واصل، تجلّی حضرت حق است 
• انطباق اعمال و اقوال انسان کامل با مبانی شرع 
• توضیحی درباره وصایت ظاهری و باطنی 
• بروز فتنۀ کُبریٰ بعد از رحلت علامه طهرانی قدّس سرّه

/515
اسرار ملکوت ج۲ - معرفی کتاب اسرار ملکوت ج۲ اسرار ملکوت ج۲ - مجلس نهم (21 ـ 47) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس دهم (49 ـ 73) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس دهم (72 ـ 96) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس دهم (96 ـ 120) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس دهم (120 ـ 150) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس یازدهم (151 ـ 176) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس یازدهم (176 ـ 199) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس یازدهم (199 ـ 228) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس یازدهم (228 ـ 256) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس یازدهم (257 ـ 286) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس یازدهم (287 ـ 309) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس یازدهم (311 ـ 337) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس یازدهم (337 ـ 364) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس یازدهم (365 ـ 398) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس یازدهم (398 ـ 432) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس دوازدهم (433 ـ 456) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس دوازدهم (456 ـ 485) اسرار ملکوت ج۲ - مجلس دوازدهم (485 ـ 515) پی دی اف پی دی اف موبایل ورد

اسرار ملکوت ج2

1

اسرار ملکوت ج2

2
  •  

اسرار ملکوت ج2

3
  • هو العلیم

  • اسرار ملکوت

  • شرح حدیث عنوان بصری

  • از امام صادق علیه السّلام

  • جلد دوّم

  • تألیف

  • سیّد محمّد محسن حسینی طهرانی

اسرار ملکوت ج2

5
  • «قال صلّی الله علیه و آله و سلّم:

  •  ”لی مع اللهِ وقتٌ لا یَسعنی ملکٌ مقرّب و لا نبیٌّ مرسل.“

  • بحار الأنوار، ج ٧٩، ص ٢٤٣

  • «برای من در وقت حضور در مقام عزّ و جلال حضرت حق یک موقعیّتی است که هیچ ملکی از ملائکۀ مقرّب و نه پیامبری از مرسلین تحمّل آن مقام را نمی‌تواند بکند.»

اسرار ملکوت ج2

19

اسرار ملکوت ج2

21
  •  

  •  

  • مجلس نهم : عدم کفایت اشتغال به علوم ظاهری و متعارف در تحصیل مراتب یقین و کمال

  •  

  •  

  •  

  •  

اسرار ملکوت ج2

23
  •  

  •  

  • بسم الله الرّحمن الرّحیم

  • الحمد للّه ربِّ العالَمین، و‌ صلَّی اللهُ علی محمّدٍ و آلِه الطّاهرین

  • و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین

  •  

  • عنوان بصری می‌گوید:

  • کُنتُ أختَلفُ إلی مالکِ بنِ أنسٍ سِنینَ. فَلمّا قَدِم جعفرٌ الصّادقُ علیه السّلام المدینةَ، اخْتلَفتُ إلیه و أحبَبتُ أن آخُذَ عنه کما أخَذتُ عن مالکٍ.

  • «سال‌ها بود که من با مالک بن انس معاشرت داشتم. تا هنگامی که جعفر صادق علیه السّلام به مدینه آمدند. خواستم با آن حضرت رفت و آمد کنم همانند مالک بن انس، و از او نیز علومی را فرا بگیرم هم‌چنان‌که از مالک فرا می‌گرفتم.»

  • فقالَ لی یَومًا: «إنّی رَجلٌ مَطلوبٌ و مَع ذلک لی أورادٌ فی کُلِّ ساعة مِن آناءِ اللَّیلِ و النّهار، فلا تَشغَلنی عن وِرْدی و خُذ عن مالکٍ، و اختَلِفْ إلیهِ کما کُنتَ تَختَلِفُ إلیه.»

  • «روزی حضرت به من فرمود: ”من شخصی مورد تعقیب هستم و حکومت جواسیس و عیونی را بر من گماشته است، و لذا نمی‌توانم با هر فرد آزادانه مرتبط باشم. از این گذشته خود نیز به اذکار و اورادی در منزل اشتغال دارم و ساعاتی از نیمه‌های شب و روز مرا به خود اختصاص داده است. بنابراین

اسرار ملکوت ج2

24
  • مرا از ذکر و ورد خود مشغول مگردان و همان‌طور که سابقاً با مالک بن انس حشر و نشر داشتی، اکنون نیز پیش او برو و از او مسائلت را پرسش نما.“»

  • در این عبارت، چه در کلام عنوان و چه در فرمایش حضرت صادق علیه السّلام نکاتی قابل بحث و دقّت است که اهمّ آنها این است که:

  • علّت رجوع عنوان از مالک به امام صادق علیه السّلام پیوستن به کانون علم و حیات است 

  • عنوان سال‌ها از مالک بن انس اخذ علم می‌نمود، امّا هیچ‌گاه این مسأله او را اشباع نکرد، و کثرت روایاتی که مالک برای او از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل کرد او را سیراب ننمود؛ و هم‌چنان خلأ وجودی احساس می‌کرد و نقصان در ضمیر، او را در دغدغۀ رجوع به اعلم و ابصر و اعرف به مسائل و قضایا قرار می‌داده است. و این نکته بسیار حائز اهمیّت است؛ زیرا روایاتی که مالک در طول این مدّت نقل می‌کرد تمامی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود، یا حدّاقل بخش مهمّی از آن منتسب به آن حضرت بود، پس چرا عنوان با وجود این قضیّه باز احساس نیاز نسبت به امام علیه السّلام می‌نماید و علومی که از مالک اخذ کرده است او را کفایت نمی‌نماید؟

  • دلیل این مسأله واضح است؛ زیرا علومی که عنوان به دنبال آن بود با علوم متعارف روز متفاوت است. در علوم متعارف، مقصد و غایت از علم و دانش، اکتناس و اقتباس و حفظ یکسری مطالب و اندوختن آنها در جایگاه خاصّ به خود است؛ مثلاً کسی که به دنبال تحصیل بلاغت و حفظ نکات ادبی و فراگیری آن است، با مطالعه و خواندن قوانین ادبی و اشعار بلیغ و مقالات معروف و تحصیل سالیانی چند به نقطۀ مطلوب و دلخواه خود خواهد رسید. و یا کسی که در رشته‌‌‌ای از رشته‌‌‌های طبّ وارد می‌شود، پس از گذراندن سالیانی تعلّم و تجربه، خود را در آن قسمت مستغنی و اهل نظر و متخصّص خواهد یافت. و همین‌طور پرداختن به علوم متعارف و متداول از فقه و اصول و تفسیر و غیره در طیّ سالیان متمادی می‌تواند فردی را در این رشته‌ها متخصّص و صاحب رأی و نظر کند، به نحوی که خود را از اقتناص آراء و مبانی و نظرات دیگران بی‌نیاز می‌پندارد؛ گرچه ممکن است در این پندار خود دچار

اسرار ملکوت ج2

25
  • اشتباه و خطا گشته باشد و بر اساس جهل مرکّب چنین زمینه‌ای برای او حاصل شده باشد.

  • امّا آنچه را که عنوان به دنبال او بود چیز دیگری بود. علمی بود که بتواند جان تشنۀ او را سیراب کند و فکر سرگشتۀ او را به نظام آورد و ضمیر آشفتۀ او را به مرهم معرفت و بصیرت شفا بخشد و روح درماندۀ او را به کانون علم و حیات بپیوندد و از آبشخور ماء مَعین و چشمۀ حیات، زندگی بخشد؛ و این مسأله با این‌گونه ارتباطات و معاشرت‌ها و مجالس‎ محقّق نخواهد شد. این مسأله ابزاری ورای تدریس و تدرّس ظاهری و اکتساب علوم متعارف مدوّنه را می‌طلبد. ممکن است یک شخص بسیاری از این علوم را حفظ کرده باشد و همچون نوار عیناً بتواند بازگو نماید، و بر رعایت مطالب و شرح و بیان و تفسیر و تبیین آن مهارت لازم را داشته باشد، امّا نتواند هیچ دردی از انسان را التیام بخشد و روح و ضمیر و سرّ او را به حیات و نشاط آورد، و آلام درونی او را به صحّت و کمال بدل نماید. تأثیر کلام و گفتار آنگاه محقّق خواهد شد که نفس متکلّم به حقیقت و محتوای کلام رسیده باشد و کلام را نه از روی قرائت و حفظ، بلکه از روی شهود و ادراک حقیقت نفس الأمری آن بیان نماید؛ و به بیانی دیگر: خود متکلّم متعیّن به تعیّن آن کلام و مصداق عینی و خارجی آن شده باشد.

  • در اینجاست که عبارت، دیگر با سایر عبارات مشابه تفاوت می‌کند. کیفیّت عبارات و بیان آنها در موارد مختلفه با سایرین فرق می‌کند. در هر جا و هر مورد آنچه لایق و مناسب با آن مورد است را مطرح می‌کند؛ زیرا به حقیقت شرایط و موضوع خاصّ إشراف کامل دارد و یک مطلب و عبارت را برای همه و در همه ‌جا به کار نمی‌برد، بلکه متناسب با همان شخص و در شرایط خاصّ او مطرح می‌کند. و چه بسا از طرح آن برای سایر افراد احتراز می‌نماید؛ زیرا ظروف چه بسا تحمّل تلقّی آن‌ را نداشته باشند.

  • أمیرالمؤمنین علیه السّلام در تبیین خصائص رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم در نهج‌ البلاغه، خطبۀ ١٠٤ چنین می‌فرماید:

اسرار ملکوت ج2

26
  • اختَارَه مِن شَجرةِ الأنبیاءِ و مِشکاةِ الضّیاءِ و ذُؤَابَةِ العَلْیاءِ و سُرَّةِ البطحاءِ و مَصابیحِ الظُّلْمةِ و یَنابیعِ الحِکمَةِ.

  • «خدای متعال او را از درخت بارور و پربرکت سلسلۀ انبیاء برگزید. او همچون مشعلی فروزان، از جایگاهی بلند‌‌ ‌مرتبه بود که از میان صحرا سر برآورد و چراغ‌های تاریکی و چشمه‌های جوشان حکمت را از آن خود ساخت.»

  • أمیرالمؤمنین در خصائص رسول خدا می‌فرماید: «طَبیبٌ دَوّارٌ بِطبِّه...»

  • طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّه؛ قَد أحْکَمَ مَراهِمَه و أحمَی مَواسِمَه، یَضَعُ ذلکَ حَیثُ الحاجةُ إلیهِ مِن قلوبٍ عُمْیٍ و آذانٍ صُمٍّ و ألْسِنَةٍ بُکْمٍ؛ مُتَّبِعٌ بِدَوائِه مَواضعَ الغَفلةِ و مَواطِنَ الحَیرَة.1

  • «رسول خدا طبیبی بود بسیار حاذق و متبحّر در مداوای مرضا. به تحقیق که مرهم‌ها را بسیار سنجیده و متقن در جای خود قرار می‌داد و مواضعی را که باید گداخته گردد دقیق می‌گداخت؛ در هر موضع حاجت و نیاز آنچه را که بهترین روش و طریق بود بر‌‌‌‌می‌گزید. دل‌های کور و گوش‌های کر و زبان‌های لال را به صحّت و اعتدال در می‌آورد. با داروی شفابخش و حیات‌‌‌بخش خود جایگاه غفلت و جهالت را ویران می‌نمود، و مواضع شکّ و تردید و حیرت را برطرف می‌نمود.»

  • آری، رسول خدا صلّی الله علیه و آله چنین بود. تشخیص بیماری را به بهترین نحو ممکن تحصیل می‌کرد و داروی خاصّ و منحصر به فرد او را تجویز می‌نمود. و همین‌طور سایر معصومین علیهم السّلام و اولیای عظام الهی که با نور ولایت و اشراف بر ضمایر نفوس و اسرار قلوب و خفایای صدور، به خوبی و به روشنی نسبت به امراض و نقائص و زلاّت و خلل و غفلت آنها اطّلاع دارند، آنها می‌توانند داروی شفادهندۀ امراض روحی را تجویز نمایند و هر موردی را به خصوص در طریقی و مسیری قرار دهند، و غیر از آنان ابداً اطّلاعی از این امور نخواهند داشت، گرچه علاّمۀ دهر باشند و

    1. .نهج البلاغة (عبده)، ج ١، ص ٢٠٦، خطبه ١٠٤. جهت اطّلاع بیشتر پیرامون تفسیر این روایت رجوع شود به نور ملکوت قرآن، ج ٢، ص ٣٨ و ٣٩.

اسرار ملکوت ج2

27
  • نسبت به مسائل ظاهری و علوم عادی اشراف و تسلّط کافی را داشته باشند.

  • إشراف اولیای الهی بر ضمایر افراد 

  • به یاد دارم در اواخر سلطنت پهلوی و دوران شور و هیجان مبارزات و مجاهدت‌های ملّت ایران شبی به اتّفاق مرحوم والد ـ أعلی الله تعالی مَنزلته ـ از مسجد قائم به سمت منزل پیاده حرکت می‌کردیم. در بین راه چشم ایشان به دکّۀ روزنامه فروشی افتاد که عکس یکی از افرادی را که در خارج با مرحوم آیة الله خمینی ـ رحمة الله علیه ـ بسیار نزدیک و از زمرۀ تعداد قلیل مرتبطین مورد اعتماد و وثوق ایشان به شمار می‌رفت، در روزنامه چاپ کرده بودند. ایشان ایستادند و از بنده سؤال کردند: «این شخص کیست که عکس او را در اینجا انداخته‌اند؟» عرض کردم: فلان شخص است،1 و از نزدیکان آیة الله خمینی به شمار می‌رود. ایشان پس از نگاهی بسیار عمیق رو کردند به من و فرمودند: «عن‌قریب است که از این مرد بلایی بر سر ایران بیاید که دیگر جبران نخواهد شد!»

  • حالا این مطالب و امثال آن را از کجای این علوم ظاهری و معارف متعارف می‌توان فراگرفت؟ و لذا بسیار مشاهده شده است که علما و بزرگان از اهل علم و معرفت پس از اتمام دوران درس و تدریس و نیل به مراتب عالیه از فقه و اجتهاد و اکتناس سایر علوم و فنون، تازه نفْسِ خود را تشنۀ ماء معرفت، و روح خود را سرگشته و حیران در بَوادی تحقیق و طلب می‌یافتند؛ و آنچه در این مدّت (سالیان متمادی بحث و تحقیق) به‌دست آورده بودند، آنان را بی‌نیاز از تربیت و تعلیم و تزکیه نزد استاد راه و خبیر به مصالح و مفاسد و اسرار و رموز نمی‌کرد، و هم‌چنان تشنه و واله به دنبال سرچشمۀ آب حیات از این سو به آن سو و از این شهر و دیار به اطراف و اکناف در سفر و طلب بودند.

  • کلام مرحوم علاّمه در رسالۀ لبّ اللباب ناظر بر لزوم فراگیری علوم باطنی است

  • مرحوم آیة الله والد ـ قدّس الله رَمسَه ـ در مقدّمۀ کتاب وزین و گران‌سنگ رسالۀ لُبّ اللّباب در این‌باره چنین می‌فرمایند:

  • و از همین‌جا روشن می‌شود که برای تکمیل نفس و طیّ مدارج و معارج

    1. .سیّد ابوالحسن بنی‌صدر.

اسرار ملکوت ج2

28
  • کمال انسانیّت، اکتفا به علوم الهیّۀ ذهنیّۀ تفکیریّه، مانند تعلیم و تعلّم فلسفه به هیچ‌وجه من ا‌لوجوه کافی نخواهد بود؛ چون ترتیب قیاس و برهان بر اساس منطق صحیح و مقدّمات صحیحه نتیجۀ اقناعیّه برای ذهن می‌دهد، ولی قلب و روح را اشباع نمی‌کند و روان را از تشنگی و عطش وصول به حقایق و شهود دقایق سیراب نمی‌سازد.

  • گرچه علم حکمت و فلسفه دارای اصالت و متانت است و اشرف علوم ذهنیّه و تفکیریّه است که توحید را بر پایۀ برهان استوار نموده و راه هر گونه شکّ و شبهه را مسدود می‌کند؛ و بر این اصل قرآن مجید دستور داده و روایات وارده از راسخین دانش و دین: ائمّۀ طاهرین، که پاسداران وحی و نبوّتند، نیز امر به تعقّل و تفکّر و ترتیب قیاس و برهان و مقدّمات استدلالیّه نموده‌اند؛ لیکن اکتفا نمودن به توحید فلسفی و برهانی در مکتب استدلال بدون انقیاد دل و وجدانِ ضمیر و شهودِ باطن، امری است نارسا.

  • گرسنه گذاردن دل و باطن را از غذاهای روحانیّۀ معنویّۀ عالم غیب و انوار الهیّۀ ملکوتیّۀ جمالیّه و جلالیّه و قناعت کردن به سیر در کتاب‌ها و کتابخانه‌ها و مکتب‌ها و درس خواندن‌ها و درس دادن‌ها گرچه به أعلی درجه از اوج خود برسد، سیر کردن عضوی است از اعضاء و گرسنه گذاردن عضوی بالاتر و والاتر.

  • دین قویم که بر صراط مستقیم است، هر دو جنبه را رعایت می‌کند و قوا و استعدادهای نهفته انسان را از هر دو جهت تکمیل می‌نماید.

  • از سویی ترغیب به تعقّل و تفکّر می‌کند و از سوی دیگر امر به اخلاص و تطهیر دل از زنگار کدورت‌های شهوانی، و آرامش دل و اطمینان و سکینۀ خاطر؛ و پس از یازده سوگند عظیم و جلیل ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا * وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا﴾،1 می‌سراید.2

  • در دعای منسوب به أمیرالمؤمنین علیه السّلام آمده است:

    1. .سوره الشّمس (٩١) آیه ٩ و ١٠.
    2. .رساله لبّ اللباب در سیر و سلوک اولی الألباب، ص ١٢.

اسرار ملکوت ج2

29
  • اللهمّ! نَوِّر ظاهِری بِطاعَتکَ، و باطِنی بِمَحبَّتکَ، و قَلبی بِمَعرفَتِکَ، و روحی بِمُشاهَدَتکَ، و سِرّی باستِقلالِ اتِّصالِ حَضرتِکَ، یا ذا الجَلالِ وَ الإکرامِ!1

  • «خداوندا! ظاهرم را به طاعتت، و باطنم را به محبّتت، و قلبم را به شناخت حقیقی و وجدانی، و روحم را به مشاهده و زیارتت، و سویدای دلم را به اتّصال کامل و اندکاک در مقام حضرتت نورانی بگردان؛ ای شخصی که دارای صفت جلال و مَکرُمت هستی.»2

  • در این عبارت و دعا حضرت از خدا تقاضای نور حقیقی را به شناخت واقعی قلب و مشاهدۀ روح، و بالاتر از همه و راقی‌تر از بقیّه، اتّصال و اندکاک سرّ در ذات احدیّت می‌نمایند. حال ببینیم این مراتب کجا و صِرف اطّلاع بر علوم ظاهری اعمّ از عقلیّه و نقلیّه کجا؟!

  • از نمونه‌های بارز طالبین معرفت حقیقی مرحوم مطهّری است

  • ایشان در مقدّمۀ رسالۀ لبّ اللّباب از نمونه‌های بارز این نیاز و ادراک و شناخت حقیقی مسأله، مرحوم آیة الله شیخ مرتضی مطهّری ـ رضوان الله علیه ـ را ذکر می‌کنند، و در صفحۀ ١٧ چنین می‌فرمایند:

  • دوست مکرّم و سرور ارجمند مهربان‌تر از برادرِ ما مرحوم آیة الله شیخ مرتضی مطهّری ـ رضوان الله علیه ـ که سابقۀ آشنایی ما با ایشان متجاوز از سی و پنج سال است، پس از یک عمر درس و بحث و تدریس و خطابه و کتابت و موعظه و تحقیق و تدقیق در امور فلسفیّه، با ذهن رشیق و نفس نقّاد خود بالأخره در این چند سالۀ آخر عمر خود بالعیان دریافت که بدون اتّصال به باطن و ربط با خدای منّان و اشراب دل از سرچشمۀ فیوضات ربّانیّه، اطمینان خاطر و آرامش سرّ نصیب انسان نمی‌گردد، و هیچ‌گاه نمی‌تواند در حرم مطهّر خدا وارد شود یا گرداگرد آن طوف کند و به کعبه مقصود برسد. و چون شمعی که دائماً بسوزد و آب شود، یا پروانه‌ای که خود را به آتش

    1. .رسائل مجذوبیّه، کبودر آهنگی، رساله ٥، ص ٢٠٤؛ شرح الدّعاء القنوتیّه، ص ٢٠٤؛ بحر المعارف، طبع سنگی، ص ٣٠٩.
    2. .لبّ اللباب، ص ١٢.

اسرار ملکوت ج2

30
  • زند، و همانند مؤمن متعهّدی که شوریده‌وار دلباخته گردد و در دریای بی‌کرانه ذات و صفات و اسماء حضرت معبود فانی گردد و وجودش به سعۀ وجود خدا متّسع شود، قدم راستین در مضمار این میدان نهاد.

  • بیداری شب‌های تار و گریه و مناجات در خلوت سحرگاه و توغّل در ذکر و فکر و ممارست درس قرآن و دوری گزیدن از اهل دنیا و هواپرستان، و پیوستن به اهل‌الله و اولیای خدا، مشهود سیر و سلوک او بود؛ رحمة ‌الله ‌علیه رحمة واسعة، ﴿لِمِثۡلِ هَٰذَا فَلۡيَعۡمَلِ ٱلۡعَٰمِلُونَ﴾،1 ﴿إِنَّ ٱللَهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِينَ هُم مُّحۡسِنُونَ﴾.2

  • توجّه به این نکته بسی سزاوار دقّت است که مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ این عبارت را دربارۀ شخصیّتی ذکر می‌کنند که مراتب اخلاص و صفای باطن و اشتغال به امور علمی و معرفتی و وعظ و خطابه و تحقیق و تدریس و مداومت بر نماز شب، از هنگام طلبگی ایشان برای همه مشهود بود. امّا آنچه که شهید مطهّری ـ رضوان الله علیه ـ را در این اواخر عمر از سایرین متمایز ساخت و او را شخصیّتی تازه بخشید ـ به طوری که این قضیّه برای اطرافیان ایشان کاملاً ملموس بود و حتّی کیفیّت سخنرانی‌های ایشان در ازمنۀ مختلفه، خود گویای این حقیقت است ـ ارتباط ایشان با مرحوم آیة الله والد، حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی ـ أعلی الله درجَته ـ و اخذ دستورات سلوکی و پیروی از ممشا و مرام و متابعتِ برنامه‌های اشتغال به ذکر و ورد و سایر امور شخصیّه و اجتماعیّه بود؛ چنانچه در برخی از کتاب‌هایی که دربارۀ ایشان به طبع رسیده است، این نکته به چشم می‌خورد‌‌.3

  • نیاز دستیابی به مراتب عینی و شهودی، مرحوم مطهّری را به خدمت علاّمه کشانید

  • مرحوم مطهّری ـ رضوان الله علیه ـ مردی بود عالم، خطیب، فقیه، و در تحقیق

    1. .سوره الصّافّات (٣٧) آیه ٦١.
    2. .سوره النّحل (١٦) آیه ١٢٨.
    3. .جهت اطّلاع بیشتر پیرامون کیفیّت ارتباط حضرت علاّمه طهرانی و شهید مطهّری ـ رضوان الله علیهما ـ رجوع شود به نور ملکوت قرآن، ج ٤، ص ١٧٤؛ لبّ اللباب، ص ١٧؛ استاد مطهّری از نگاه خانواده، ص ٤١؛ سیری در زندگانی استاد مطهّری، چاپ ششم، ص ٨٥ و ١٣٩ و ٢٧٤.

اسرار ملکوت ج2

31
  • و تدقیق مسائل اسلامی در ابعاد مختلفۀ آن و تبیین مواضع ضعف و قوّت آراء و موشکافی در عقاید و انظار دیگران مشارٌ بالبنان بود؛ و این‌جانب خود قسمتی از کتاب اسفار صدرالمتألّهین را خدمت ایشان تتلمذ نموده‌ام، و از تحقیقات علمی و فلسفی او به خصوص در درس‌های فلسفی بسیار استفاده کرده‌ام، و جدّاً باید عرض کنم در این زمینه ایشان حقّ بزرگی بر گردن حقیر دارند؛ فجَزاهُ اللهُ عن الإسلامِ و عَنّا خیرَ جَزاء المعلِّمین. امّا با این همه توصیف، چه عاملی موجب این می‌شود که ایشان بالأخره زمام امور شخصی و اشتغالات علمی و اجتماعی خود را به دست عارف ربّانی و فقیه صمدانی و مربّی نفوس مرحوم آیة الله والد ـ قدَّس الله نفسَه الزّکیّة ـ بسپارد و این‌چنین تحوّل عظیمی در اخلاق و روحیّات و تفکّرات او پدید آید؟ آیا این جز احساس عطش و خلأ وجودی نسبت به مراتب عینی و شهودی مدرکات و معلومات ذهنی ایشان است؟! اگر ایشان با این وسعت معلومات و مدرکات احساس غِنی و استقلال و استقامت در شئون خود را می‌نمود، هرگز خدمت استاد راه و مربّی اخلاقی چون مرحوم والد به عنوان تربیت و دستگیری و شاگردی می‌رسید؟! و از آن چشمۀ حیات، روح و نفس خود را سیراب می‌نمود؟! و حال با عبارتی دیگر، چرا مطلب عکس نشد و مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ به خدمت ایشان نرسیدند؟ و به عنوان شاگرد و استاد سلوکی، اخذ دستورات و برنامه طریق از ایشان ننمودند؟

  • اینجاست که تحقیقاً به همان مطلب مهمّ و حیاتی می‌رسیم که صِرف اطّلاع بر علوم متعارف حوزوی و اکتساب معلومات و محفوظات، بدون وصول به سرچشمۀ یقین و تجلّی انوار باهرۀ الهیّه و تبدّل آراء نفسانیّه و تبدّل نفس امّاره به نفس مطمئنّه و اشراب مستقیم از نفس ملکوتی مقام ولایت کبری علیه السّلام، تماما ً ﴿لَّا يُسۡمِنُ وَلَا يُغۡنِي مِن جُوعٖ﴾ 1 خواهد بود. البتّه باید توجّه داشت که رجوع عالم به مربّی نفوس و

    1. .سوره الغاشیة (٨٨) آیه ٧.

اسرار ملکوت ج2

32
  • مهذِّب اخلاق نه از جهت نقص و عیب و جهالت اوست، بلکه این مسأله عین کمال و رشد و زیرکی و لطف پروردگار است که نصیب او خواهد نمود؛ چنانچه رجوع خود مرحوم آیة الله والد ـ قدّس الله نفسَه ـ به اساتید اخلاق خود همه از این باب بوده است. و خوشا به حال کسی که به دور از توجّه انام و نقض و ابرام خلق حیران و صلاحدید افراد نادان و وسوسۀ خنّاسان إنسی و هیاهوی بی‌خبران از عالم قدس، با قدمی راستین و ایمانی استوار، پای مردی در این راه بگذارد و یکسره زمام امور خود را به دست ولیّ کامل و مرشد واصل بسپارد و خود را از هر قید و بند دست و پاگیر و وبال‌انگیز برهاند و فلاح و سعادت اخروی را بر حطام دنیوی، و إشراب از سرچشمۀ حیات را بر امید واهی و سراب اعتبارات و اوهام و تخیّلات ترجیح دهد، و به حرف‌های پوچ و نق‌زدن‌های افراد بیکار توجّهی نکند و به کار خود و رفع عیوب و نقایص خود بپردازد و از هیچ ملامتی باک و اندیشه نداشته باشد و نهراسد.

  • بعضی از عوامل گرایش مرحوم مطهّری به علاّمه طهرانی

  • در اینجا بی‌مناسبت نمی‌دانم به ذکر بعضی از علل که موجب توجّه و انتباه مرحوم مطهّری ـ رحمة الله علیه ـ به مسائل سلوکی و گرایش به مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ شده بود اشاره‌ای داشته باشم.

  • قضیّۀ اوّل به سال هزار و سیصد و چهل و سه خورشیدی؛ یعنی یک ‌سال پس از شروع و حرکت انقلاب اسلامی ایران برمی‌گردد. در آن تابستان بنده که طفلی خردسال (در حدود هشت سالگی) بودم به اتّفاق مرحوم والد ـ رحمة الله علیه ـ به مشهد مقدّس به قصد زیارت مشرّف شدیم.

  • شبی در منزل یکی از آقایان علمای مشهد جهت بحث و مذاکره دربارۀ حوادث و قضایای پس از سنۀ چهل و دو، و کیفیّت اتّخاذ روندی مناسب و خطّ مشیی مطابق با جریانات آن زمان دعوت داشتیم. از جمله مدعوّین آن جلسه مرحوم شهید مطهّری و شخصی به نام محمّد تقی شریعتی بود. در آن جلسه که حدود سه ساعت به طول انجامید، بین مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ و آن شخص مزبور بحثی پیرامون کیفیّت نزول وحی و حقیقت استقرار آن در قلب رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم و

اسرار ملکوت ج2

33
  • ارتباط آیات قرآن کریم با حقایق عالم وجود درگرفت، و آن‌طور به نظر می‌رسید که فرد مزبور با بسیاری از مطالب متقن و قویم و حقیقی مرحوم والد مخالف است و به هیچ‌وجه آماده پذیرش و تلقّی آنان نمی‌باشد. و خلاصه مجلس با حالتی خسته و جوّی سنگین و فضایی نه چندان خوشایند پایان پذیرفت. پس از مراجعت به منزل، مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ به یکی از دوستان فرموده بودند که: «من اصلاً از این شخص خوشم نیامد!»

  • از این قضیّه چند ماهی گذشت. روزی مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ جهت شرکت در مجلس ترحیم یکی از علما به مسجد ارک طهران رفته بودند، اتّفاقاً مرحوم مطهّری ـ رحمة الله علیه ـ نیز در آن مجلس حضور داشت. پس از اتمام جلسه مرحوم مطهّری می‌آیند به طرف مرحوم آقا و پس از سلام و احوال‌پرسی اظهار می‌دارند: چند روزی است که آقای محمّد تقی شریعتی به طهران آمده‌اند، اگر موافق باشید به اتّفاق ملاقاتی با ایشان داشته باشیم؛ مرحوم والد قبول نمی‌کنند. مرحوم مطهّری اظهار می‌دارند: پس اجازه دهید که بنده به اتّفاق ایشان به منزل شما بیاییم؛ باز مرحوم والد این درخواست را نیز ردّ می‌کنند و می‌فرمایند: بنده مجال ملاقات با این فرد را ندارم.

  • مرحوم مطهّری از این قضیّه تا حدودی رنجیده و مکدّر می‌شود، و هر چه می‌کوشد به نحوی از انحاء مرحوم والد را متقاعد کند موفّق نمی‌شود. خلاصه با نا‌‌‌امیدی از هم جدا می‌شوند و هر یک به سوی مقصد خویش به راه می‌افتد. تا اینکه حدود دوازده سال از این داستان می‌گذرد. روزی یکی از آشنایان مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ که با مرحوم مطهّری دیداری داشته است نقل می‌کند که ایشان می‌گویند:

  • من مدّت دوازده سال است که در این کار و عمل آقای آقا سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی در فکر و حیرت و تردید بسر می‌بردم، و چه بسا نظر و رأی خود را در این مسأله بر نظر ایشان صائب و راجح می‌دانستم، و ایشان را بر این عمل تخطئه می‌نمودم. تا اینکه اخیراً به واسطۀ بعضی از قضایایی که بر

اسرار ملکوت ج2

34
  • من گذشت و حقایقی که بر من معلوم شد، دریافتم که حق با آقای آقا سیّد محمّد حسین بوده است و ایشان این شخص را به مدّت دوازده سال قبل از من می‌شناخته‌اند، و به خوبی از اسرار نفس او مطّلع، و بر ضمیر او واقف بوده‌اند، و به مسائلی رسیده بودند که ما اکنون پس از گذشت این مدّت طولانی رسیده‌ایم. و این نیست جز اینکه ایشان در آن‌وقت از افق دیگری به مسأله می‌نگریستند، سوای افقی که ما و امثال ما به آن توجّه داریم؛ و از دریچه‌ای غیر عادی و غیر ظاهری مسائل را درمی‌یافتند، دریچه‌ای که ما از آن خبر نداریم.

  • آری، این است فرق بین اختلاف انظار و اختلاف دیدگاه‌ها در قضایا و مسائلی که چه بسا با دید ظاهر و سنجش عادی و متداول نتوان به مغزی و محتوای آن پی برد، و دیدی ماوراء دید ظاهری می‌طلبد که آن فقط در نفوس منیر و ضمایر نورانی اولیای حقّ و آن کسانی که پرده‌های غیب و جهل از دیدگان آنان کنار رفته است وجود دارد.

  • دعوت مرحوم مطهّری از شریعتی جهت سخنرانی در حسینیّۀ ارشاد و پیامدهای آن

  • قضیّه دوّم باز می‌گردد به اوان فعّالیّت ایشان در حسینیّۀ ارشاد.

  • در آن زمان، ایشان از فردی به نام دکتر علی شریعتی جهت ایراد سخنرانی در حسینیّه ارشاد دعوت به عمل می‌آورند. این فرد که در فنّ خطابه و تبیین مراد و مرام و تسخیر اذهان مخاطبین ید بیضاء نشان می‌داد، آن‌چنان مستمعین را مسحور سخنان به ظاهر دلنشین و جذّاب خود می‌نمود که گویی در این زمینه عمل او به سحر و تسخیر أشبه است تا به حدّ یک خطابه و سخنرانی متعارف و پسندیده. و گویا مرحوم مطهّری را نیز مرعوب همان شیوه و مرام نموده بود، و این عالم تیزبین و نقّاد نیز از خدنگ وسائط و اسباب تسخیر او در امان نمانده بود. در ابتدای مسأله نظر ایشان نسبت به او نظری مساعد و توأم با تحسین و تمجید و حتّی شاید فراتر از آن می‌نمود.

  • در یکی از نامه‌هایی که آن مرحوم به آن شخص نوشته‌اند ـ این نامه در سال ١٣٤٦ خورشیدی نوشته شده است ـ چنین آمده است:

اسرار ملکوت ج2

35
  • برادر عزیز دانشمندم جناب آقای علی شریعتی! قلب خود شما گواه است که چه اندازه به شما ارادت می‌ورزم و به آیندۀ شما از نظر روشن کردن نسل جوان به حقایق اسلامی امیدوارم. خداوند مثل شما را فراوان فرماید...1

  • بعضی ممکن است گمان کنند که شاید تمجید و تعریف و دعوت ایشان از آن شخص بر اساس لحاظ پاره‌ای از مصالح و مقتضیات آن زمان و شرایط موجود در آن‌وقت تحقّق پذیرفته است، ولی این گمانی بیش نیست؛ زیرا اوّلاً لحن نامه خود گویای حقیقتی است غیر قابل انکار، و ثانیاً این‌جانب خود حاضر و ناظر بودم که در ملاقات ایشان با مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ چگونه ایشان از نظرات و عقاید و مشی آن شخص دفاع می‌نمود؛ و اگر بر هر فردی این قضیّه مختفی باشد بر این بنده کاملاً واضح و آشکار است.

  • باری، پس از انتشار کتاب محمّد خاتم پیامبران توسط مؤسّسۀ حسینیّۀ ارشاد، روزی مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ به یکی از علما و ائمّۀ جماعات طهران فرموده بودند: «این حسینیّه ارشاد باید به عمریّه إضلال تغییر نام دهد!»

  • آن عالم محترم این مطلب را به گوش مرحوم مطهّری رسانده بود. ایشان بلافاصله به مرحوم والد تلفن می‌زنند و از ایشان وقتی برای ملاقات می‌گیرند. این جلسه که در یکی از شب‌های سرد زمستان در منزل مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ انجام پذیرفت، از ساعت ٩ شب تا ساعت دوازده به طول انجامید.

  • ابتدا مرحوم مطهّری ـ رحمة الله علیه ـ فرمودند: هنگامی که من این مطلب را از جانب شما شنیدم دلم به درد آمد و فوق‌العاده متأثّر شدم؛ گرچه از ابتدای افتتاح و فعّالیّت‌های حسینیّۀ ارشاد اعتراض‌ها و انتقادها و چه‌ بسا طعن‌های بسیاری را شنیده بودم، و حتّی همین اواخر روزی برای شرکت در مجلس ختم به مسجد ارک طهران رفته بودم، و همین‌که وارد مجلس شدم آن شخص خطیب فوراً کلام خود را تغییر

    1. .سیری در زندگانی استاد مطهّری، چاپ هفتم، ص ٢١١.

اسرار ملکوت ج2

36
  • داد و با لحنی بسیار زشت و زننده مرا متّهم به تسنّن نمود و حتّی مرحوم پدرم را نیز صراحتاً سنّی و از مخالفین و معاندین اهل بیت علیهم السّلام خطاب کرد، به طوری که همۀ اهل مجلس متوجّۀ این خطاب به شخص بنده شدند و با نگاه‌های خود به سمت من عکس‌العمل گفتار او را در من جستجو می‌نمودند؛ ولی این برخورد نیز مرا به درد نیاورد و از آن عبور نمودم. امّا این کلام شما مرا سخت به وحشت انداخت، به طوری که خواب و خوراک را از من سلب نموده است. آخر مگر شما چه امر خلاف مکتب و عقیده‌ای در این مؤسّسه دیده‌اید که این‌چنین تعبیری از آن می‌نمایید؟!

  • ذکر بعضی از اشکال‌های مرحوم علاّمه به شریعتی و تألیفات او

  • ایشان به ذکر پاره‌ای از جریانات و مسائلی که در حسینیّۀ ارشاد می‌گذشت اشاره کردند، و در ضمن از مقاله‌ای که از آقای علی شریعتی در کتاب محمّد خاتم پیامبران1 درج شده بود و در آن تصریح شده بود که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، امامت جماعت ابوبکر را تأیید و امضاء کرده بودند و از اجتماع مسلمین در اقتداء به ابوبکر اظهار خرسندی و رضایت کرده بودند، نام بردند.

  • مرحوم آقای مطهّری به دفاع از محتوای مقالۀ مزبور پرداخته و اظهار داشت:

  • این مطلب از تاریخ طبری نقل شده است، و چه اشکالی دارد که از یک مرجع غیر شیعی نیز مطلبی آورده شود!

  • مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ فرمودند:

  • چطور شما این حرف را می‌زنید؟ شما این کتاب را به نام تشیّع و به نام حسینیّۀ ارشاد و به نام ترویج مبانی مکتب تشیّع به تمام شهرها و قراء و مجامع می‌فرستید، و همۀ افراد در ارتباط با این کتاب، دیدگاهی منطبق با مکتب تشیّع خواهند داشت و مطالب آن را نشأت گرفته از مبانی اصیل تشیّع خواهند پنداشت؛ آن‌وقت شما می‌گویید: چه اشکالی دارد که از یک مدرک و مرجع غیر شیعی نیز استفاده گردد! مگر اینجا یک مملکت سنّی نشین

    1. .محمّد خاتم پیامبران، ج ١، ص ٣٦٩.

اسرار ملکوت ج2

37
  • است! و مگر تبیین و تفسیر و توضیح مبانی اصیل تشیّع برعهده شما و امثال شما نیست؟ و مگر انسان می‌تواند پا روی حق بگذارد و از اصول یقینیّه و مواضع متقنۀ خود به علل و توجیهاتی تنازل نماید؟! شما که الآن این مطالب خلاف واقع و حق را در کتابی که از محصولات مؤسّسه‌ای به نام حسینیّۀ ارشاد است، از بطن جامعۀ تشیّع متولّد و منتشر می‌کنید و به همه‌جا آن را صادر می‌نمایید، چه جوابی برای إغواء اذهان افرادی که آن را مطالعه می‌کنند و به غلط به مطالب خلاف واقع ایمان و اعتقاد پیدا می‌کنند، می‌توانید بدهید؟!

  • ایشان در این موقع سر به زیر انداختند و پس از لحظاتی سر برآوردند و فرمودند: «بله حقّ با شماست، و انتشار این مطالب اشتباه بوده است.»

  • از اینجا به بعد صحبت در اطراف افکار و عقاید و مرام آن شخص به میان آمد و مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ صراحتاً به ایشان می‌فرمایند:

  • این شخص اصلاً اعتقادی به وحی و ارسال رسل و انزال کتب ندارد، و ظهور پیامبران الهی را صرفاً یک اقتضای زمان و محیط و تولّد حرکتی انقلابی در قبال جریانات زر و زور و تزویر، و بالأخره یک نوع جهش اجتماعی می‌داند که از بطن جامعۀ مظلوم و افراد تحت سلطه در جهت طرد و اضمحلال جریان حاکم برمی‌خیزد، و تمام افکار او بر مبنای مادّی‌گری و اصول جامعه‌شناسی بنا نهاده شده است. و اینکه بعضی او را سنّی مذهب قلمداد کرده‌اند به طور کلّی خلاف است، او اصلاً ابوبکر و یا عمر را قبول ندارد تا معتقد به آراء و مرام آنان گردد، بلکه او اساساً وحی را قبول ندارد و اتّصال به غیب را انکار می‌کند و نزول ملائکه و جبرائیل را پوچ می‌پندارد. و به طور کلّی فردی است همچون مؤسّسین و پدیدآورندگان مکتب پروتستان در قبال کاتولیک. او در صدد ایجاد یک پروتستانیسم اسلامی است که دین را از محتوای وحیانی آن خارج سازد و حقایق عوالم غیب را از پیکره او بزداید، و تنها به ظواهری فریبنده و عقایدی من‌درآوردی و مطابق با افکار پوچ و توخالی و عوام‌پسند اکتفاء نماید و دین را بر اساس قوانین دنیاپسند و

اسرار ملکوت ج2

38
  • امروزی جلوه نماید؛ و خطر این فرد هزاربار از خطر و ضلالت اهل سنّت بیشتر و بالاتر است.

  • معارضۀ مرحوم مطهّری با افکار و عقاید شریعتی پس از ملاقات با مرحوم علاّمه

  • مرحوم مطهّری ـ رحمة الله علیه ـ به تمام مطالب مطرح شده اعتراف و همه را تصدیق نمودند، و از آن شب پایه و بنای معارضه با خطّ و مشی و عقاید علی شریعتی را بنا نهادند، و به مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ قول دادند که از فردا با تمام توان به مقابله با این جریان برمی‌خیزم؛ و انصافاً نیز به وعدۀ خود وفا نمودند و از هیچ کوششی جهت افشاء مبانی فاسده و تبیین مواضع انحراف و اعوجاج وی فروگذار ننمودند. و این تفاوت فاحش و اختلاف یکصد و هشتاد درجه‌ای ایشان را با عقاید منحرفۀ او از نامه‌ای که به مرحوم آیة الله خمینی ـ رحمة الله علیه ـ می‌نویسد می‌توان به وضوح دریافت. این نامه در سال یک ‌هزار و سیصد و پنجاه و شش خورشیدی نوشته شده است.

  • ... چهارم مسألۀ شریعتی‌ها است... ولی اخیراً می‌بینم گروهی که عقیده و علاقۀ درستی به اسلام ندارند و گرایش‌های انحرافی دارند، با دسته‌بندی‌های وسیعی در صدد این هستند که از او بتی بسازند که هیچ مقام روحانی جرأت اظهار نظر در گفته‌های او را نداشته باشد... عجبا! می‌خواهند با اندیشه‌هایی که چکیدۀ افکار ماسینیون، مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلّغان مسیحی در مصر، و افکار گورویچ یهودی ماتریالیست، و اندیشه‌های ژان پل سارتر اگزیستانسیالیست ضدّ خدا، و عقاید دورکهایم جامعه شناس ضدّ مذهب است اسلام نوین بسازند؛ پس و علی الإسلام السّلام. به خدا قسم اگر روزی مصلحت اقتضاء کند که اندیشه‌های این شخص حلاّجی شود و ریشه‌هایش به‌دست آید و با اندیشه‌های اصیل اسلامی مقایسه شود، صدها مطلب به‌دست می‌آید که بر ضدّ اصول اسلام است؛ و به علاوه بی‌پایگی آنها روشن می‌شود...1

    1. .سیری در زندگانی استاد مطهّری، چاپ اوّل، ص ٨٢.

اسرار ملکوت ج2

39
  • باری، از آن شب ارتباط ایشان با مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ صورت دیگری به خود گرفت. مرحوم مطهّری دریافت که ماورای آنچه که تا کنون از مرحوم والد دیده و یا شنیده است، مسائلی دیگر نهفته است، و باید در وجود این شخصیّت قضایای دیگری را جستجو نمود.

  • توجّه به این نکته بسیار حائز اهمیّت است که مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ در کتاب روح مجرّد داستان تشرّف مرحوم شهید آیة الله مطهّری را به حضور حضرت آقای حاج سیّد هاشم حدّاد ـ أعلَی الله درَجاتِه ـ به تفصیل بیان می‌کنند،1 و حتّی این جمله را نیز از مرحوم مطهّری پس از ملاقاتشان با حضرت حدّاد نقل می‌کنند که فرمودند: «این مرد (حضرت حدّاد) مُحیی است.» ولی تا آن زمان هیچ‌گونه ارتباطی این‌چنین بین مرحوم مطهّری و حضرت والد صورت نپذیرفته بود؛ و گرچه گاه‌گاهی ملاقاتی بین آن دو، چه در منزلشان و یا در مسجد و یا در جای دیگر دست می‌داد، از حدود متعارف تجاوز نمی‌نمود؛ و ظاهراً هنوز آن زمینۀ مستعدّ و اجل معیّن و آمادگی لازم جهت تبدّل افکار و ایجاد جرقّه و بارقۀ الهی بر قلب ایشان و انکشاف افقی جدید در فراسوی مُدرکات و جهان‌بینی او حاصل نگردیده بود.

  • تبدّل حالات روحی مرحوم مطهّری، و جلسات هفتگی با مرحوم علاّمه

  • از آن شب هفته‌ای یک جلسه با مرحوم والد در منزل ایشان ملاقات داشته، و فقط راننده ایشان و بعضی از خواصّ منتسبین به ایشان از این مسأله اطّلاع داشتند. کم‌کم آثار این مراوده و ارتباط در چهره و کلام و سخنرانی‌های ایشان آشکار شد، و افرادی که از نزدیک با ایشان حشر و نشر داشتند از این تغییر و تبدّل یاد می‌کنند. هم‌نشینی با اولیای الهی به کلّی مسیر زندگی ایشان را عوض کرد و در ارتباط ایشان با دوستان سابق و معاشرینشان تحوّلی به وجود آورد که منجرّ به معارضه و مقابله و بالمآل ترک و رفض آنان گردید.

  • و این مسأله یک تبدّل قهری و تکوینی بود که بسیاری از افراد از آن یاد می‌کردند

    1. .روح مجرّد، ص ١٥٩ ـ ١٦٤.

اسرار ملکوت ج2

40
  • و ارتباط با مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ را موجب آن می‌دانستند؛ و این معنی کاملاً در شخصیّت مرحوم مطهّری هویدا بود. تبدّل حالات روحی و تعابیر متفاوت از قضایا در دو برهۀ متفاوت، و کیفیّت سخنرانی‌ها و به طور کلّی اخلاق و روحیّات ایشان به نحوی بود که برای افراد مرتبط و معاشر با ایشان کاملاً مشهود بود و خود ایشان نیز در نامه‌ای از این تبدّل حال و اختلاف مَجال بدین گونه یاد می‌کنند:

  • اضافه می‌کنم که الآن در شرایط روحی متفاوتی با آن‌وقت هستم، و تجربه‌های خاصّی هم دارم که در آن‌وقت نداشتم. امّا شرایط روحی‌ام، که میل ندارم با احدی در میان بگذارم، این است که در حال حاضر تمایل شدیدی در من پیدا شده به اینکه به روح خود بپردازم و خودم را اصلاح کنم، و خودم را در تحت تربیت روحی بعضی از افرادی که به آنها اعتقاد دارم قرار داده‌ام؛ و بدین جهت و برای اجرای چنین برنامه‌ای نیاز شدیدی به آرامش دارم و مایل نیستم در کاری که برایم جنجال بیهوده ـ نه مبارزۀ منطقی که آن داستان دیگری است ـ داشته باشد، شرکت کنم.1

  • اشتیاق ایشان به ارتباط با مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ و کسب دستورات بسیار زیاد بود، و حتّی برای مسائل اجتماعی و امور تبلیغی خود از ایشان اجازه می‌گرفتند. روزی این بنده ناظر بودم و می‌شنیدم که ایشان جهت شرکت در مسجد الجواد و تصدّی امور آن از مرحوم والد طالب کسب مجوّز بودند؛ و در سایر برنامه‌های خود همواره نظر مرحوم والد را نصب‌العین خود قرار می‌دادند. و این در حالی بود که در آن زمان ایشان با بسیاری از بزرگان و اساتید و مراجع تقلید که گهگاهی به عظمت و علوّ مقام از آنها یاد می‌کردند حشر و نشر داشتند.

  • درست به خاطر دارم زمانی که ایشان در اواخر سلطنت پهلوی سفری به عتبات عالیات داشتند، پس از مراجعت به اتّفاق مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ به زیارت ایشان رفتیم. ایشان شرح مفصّلی از کیفیّت این سفر و ملاقات با بزرگان به

    1. .سیری در زندگانی استاد مطهّری، چاپ هفتم، ص ٨٦.

اسرار ملکوت ج2

41
  • خصوص با حضرت آیة الله خمینی ـ رحمة الله علیه ـ بیان داشتند؛ سپس فرمودند:

  • ولی تنها خاطرۀ به یادماندنی و توشۀ همراه من در این سفر زیارت و ملاقات با حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد ـ أعلی الله تعالی درجاتِه ـ بوده است.

  • و آن‌چنان با شعف و شوق زائد ‌‌‌‌‌الوصفی از آن ملاقات یاد می‌کردند که گویی هم اینک این زیارت دست داده است، و هم اکنون سرمست و سرشار از لذائذ فیض حضور، به آن نعمات و فیوضات متنعّم‌اند.

  • حقیر در اینجا هیچ خود را ملامت نمی‌کنم که به برخی از حقایق و مسائل ضروری که یک سالک در ارتباط با مسألۀ تهذیب و تربیت و سیر إلی الله باید مورد توجّه قرار دهد اشاره‌ای بکنم، و از روح پر فتوح آن مرحوم، که قطعاً می‌دانم خود مؤیّد و ممدّ این‌جانب است و از آن عالَم قدسی مرا تشویق و ترغیب به توضیح و تبیین آن مسائل می‌کند، مدد می‌گیرم؛ زیرا بالوضوح و ‌‌‌العیان می‌دانم و می‌بینم که خود آن مرحوم همواره در طول زندگی تمام همّ و غمّ خود را صرف هدایت و ارشاد و اصلاح نفوس و رفع مهالک جهالت و غوایت نموده است، و قطعاً قلمی را که در راستای همین منظور به نگارش درآید می‌ستاید، و با انفاس قدسی خود آن را مدد می‌نماید.

  • شرط اساسی در مسألۀ تربیت و تهذیب، انقیاد کامل در برابر استاد است

  • شکّی نیست که سرّ و رمز موفقیّت در هدایت و ارشاد حکیم الهی و مربّی نفوس، همانا تسلیم و انقیاد کامل و تفویض اراده و اختیار خود به استاد کامل، و جایگزینی اراده و خواست و منویّات او به‌جای خواست و میل و ارادۀ شاگرد و راهرو می‌باشد. و این مسأله از مسلّمات و اصول غیر قابل تردید مسألۀ تربیت و ارشاد می‌باشد. و بدون توجّه به این نکتۀ حیاتی کُمیت سالک لنگ خواهد بود و از ارتباط و معاشرت با استاد کامل طرفی نخواهد بست، و عمر خود را تضییع و زحمت استاد را ایجاب خواهد کرد. بنابراین به هر مقدار که انسان خود را در تحت تربیت ولیّ کامل و استاد واصل درآورد، به همان مقدار از مواهب الهی و عنایات ربّانی برخوردار خواهد شد، و نفس خود را به همان مقدار به رشد و فعلیّت رسانده است؛ و به هر

اسرار ملکوت ج2

42
  • مقداری که در این مسأله کوتاهی و تساهل ورزد از این نعمت و فوز محروم خواهد شد، و در این مسأله هیچ‌گونه شکّ و تردیدی راه ندارد. البتّه راجع به این موضوع در آتیۀ نزدیک سخنانی مبسوط و توضیحی مبیِّن مراد، بیان خواهد شد؛ إن‌شاء‌الله.

  • مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ پس از انقضای هفت سال تعلیم و تربیت مستقیم حضرت علاّمه طباطبایی ـ قدَّس الله رمسَه ـ و هفت سال غیر مستقیم، و استفاده از محضر بزرگان اخلاق، وقتی به حضور حضرت حدّاد ـ رضوان الله علیه‌ ـ می‌رسد تمام وجود خود را تسلیم اراده و مشیّت او می‌نماید، و هیچ اختیاری برای خود در جمیع امور شخصی و اجتماعی و تربیتی باقی نمی‌گذارد. تمامی افرادی که از نزدیک با ایشان در ارتباط بودند و معاشرت و مراوده ایشان را با مرحوم حدّاد تحت نظر داشتند، همگی به این حقیقت والا و ارزش سرنوشت‌ساز اعتراف داشتند و ایشان را از این نقطه نظر در بالاترین مرتبۀ تسلیم و انتهای نقطۀ تفویض برمی‌شمردند.

  • در سفری که خدمت ایشان از حجّ بیت الله الحرام به عتبات عالیات تشرّف پیدا نمودیم، روزی در منزل حضرت حدّاد در حضور ما رو به ایشان کردند و اظهار داشتند:

  • اگر در این لیوان پر از خون باشد و شما به من امر کنید که آن را تناول کنم، بلا تأمّل انجام خواهم داد.

  • پس از اینکه مرحوم والد از اطاق بیرون آمدند، مرحوم حدّاد رو کردند به ما و فرمودند:

  • ببینید این مرد چقدر تواضع و فروتنی دارد و در برابر حقّ چقدر از خود گذشتگی دارد که می‌گوید: هر چه را شما بفرمایید بلا ‌‌‌‌استثناء انجام می‌دهم، حتّی اگر این اطاعت در حدّ این مسأله باشد!

  • توجّه به این نکته ضروری است که مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ در وقتی این مسأله را مطرح می‌کردند که حدود پنجاه سال از سنّ ایشان گذشته بود و از نقطه نظر اطّلاع بر مبانی علمی و فقهی، در دیدگاه این‌جانب اعلم علمای عصر خود به شمار

اسرار ملکوت ج2

43
  • می‌رفتند، و به تعبیر حضرت حدّاد ملقّب به «سیّد الطّائفتین» (علوم ظاهری و علوم باطنی و کشفی) گشته بودند، و خود مرحوم حدّاد از ایشان تقلید می‌نمودند. اینها مسائلی است که خیلی باید به آنها توجّه نمود و مسأله را با این خصوصیّات و شرایط ارزیابی نمود. ایشان در تمامی مسائل شخصی و اجتماعی از استاد خود کسب تکلیف می‌نمود، و إن‌شاءالله به پاره‌ای از آنها اشاره خواهد شد. آری، این‌چنین بود که این‌چنین گردید!

  • روزی مرحوم حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ به حقیر فرمود:

  • فلانی! این نکته را بدان که مانند پدر تو در تمام کره زمین یافت نخواهد شد، و من هر چه داشتم به پدر تو تسلیم کردم.

  • باری، مرحوم مطهّری ـ رحمة الله علیه ـ مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ را به عنوان مرآت و آینۀ جلوۀ حضرت حدّاد ـ قدّس سرّه ـ می‌نگریست؛ چه اینکه خود مرحوم والد بارها و بارها می‌فرمود:

  • من در مقابل حضرت حدّاد صفرم و هیچ وجودی از خود ندارم.

  • و به یکی از بستگانشان فرموده بودند:

  • هر چه من می‌گویم و آنچه بر زبان می‌آورم، گفتار و کلام حضرت حاج سیّد هاشم است و از خود چیزی را مطرح نمی‌نمایم.

  • مرحوم علاّمه در تبیین مسائل جهت رشد معنوی پرده‌پوشی نمی‌کرد

  • و از آنجا که مرحوم مطهّری حضرت حدّاد را شخصیّتی ماوراء شخصیّت‌های دیگر، و حقیقتی سوای مظاهر دیگر ـ و لو بلغ ما بلغ ـ می‌دانست، لذا تا آنجا که توفیق پروردگار اجازه استفاده و استفاضه از این مَجلی و آینۀ تمام‌نمای وجودی حضرت حدّاد را می‌داد، از محضر مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ بهره‌مند گردید. و ایشان نیز بدون هیچ مضایقه و ضیق صدر و اخفاء و پرده‌پوشی، آنچه را که جهت تربیت نفس و تنویر ذهن و تصحیح فکر و رشد معنوی و عبور از کریوه‌های نفس و کثرات دنیوی لازم می‌نمود در اختیار ایشان قرار می‌دادند، و در شناخت و معرّفی حقایق و شخصیّت‌های افراد از هیچ فرصتی فروگذار نمی‌کردند. و بالأخره در یک جمله مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ از آنجا که احساس می‌نمودند شاید عدم

اسرار ملکوت ج2

44
  • شناخت صحیح و واقعی مرحوم شهید مطهّری ـ رحمة الله علیه ـ نسبت به برخی از جریانات و شخصیّت‌ها موجب بروز حوادث و مشکلاتی در سیر و حرکت ایشان گردد، و آن‌طور که شاید و باید نتوانند از این فرصت خدادادی و توفیقی که نصیب هر کسی نخواهد شد استفاده ببرند، در مقاطع مختلف و شرایط مقتضی با بیانی لطیف و رندانه و بسیار ظریف به تبیین منازل راه و لوازم عبور و حرکت سالک و بیان کریوه‌های صعب‌العبور و خطرات موبقۀ طریق و دسائس و وساوس قاطعان طریق و دزدان در کمین نشستۀ راهیان به سوی مطلوب و شباک ابلیس و غلبۀ هواها و احساسات بر قوای عقل و جنود رحمان، مسائل را توضیح و تفسیر می‌نمودند.

  • با ورود مرحوم مطهّری در مسائل انقلاب ارتباط با علاّمه کاهش می‌یابد

  • ارتباط مرحوم مطهّری در این اواخر و به خصوص با ظهور حوادث انقلاب، با مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ به شکل دیگری درآمد. گویا ورود ایشان در قضایای انقلاب و ارتباط با افراد متعدّد، و صرف وقت جهت رتق و فتق امور و اشتغال غیر متعارف به مسائل انقلاب، دیگر آن حال و هوای سابق را کمرنگ و بالنّتیجه توجّه تامّ به استاد را به گونه‌ای منصرف به جهات دیگر نموده بود. و آن تعلّقی را که همواره موجب ربط وثیق در ضمیر سالک با استاد خویش می‌گردد، به مسائل دیگری معطوف داشته بود. افکار و امیال و خواست‌ها طبعاً در مسیر دیگری صرف می‌شد‌، و حضرت استاد کمتر مورد مشورت و کسب اجازه قرار می‌گرفتند. در مهم‌ترین مسائل سرنوشت‌ ساز مرگ و حیات و سعادت و فلاح و صلاح ابدی و اخروی، دیگر استاد الهی به کناری گذاشته شده بود؛ و جریانات و حوادث انقلاب، ایشان را در شعاع نفوذ و کشش مغناطیسی خود قرار داده بود. در اینجا بود که دیگر استاد آن تعلّق سابق را نیز نداشتند، و ارتباط خود را با ایشان از هفته‌ای یک بار به دو هفته یک بار کاهش دادند، و کیفیّت سخنان و مطالب نیز با سابق فرق کرده بود. اگر در ابتدا برای حضور در مسجد الجواد از حضرت استاد کسب اجازه می‌نمودند، در این اواخر به طور کلّی از مسائل بسیار بسیار مهم‌تر و حسّاس‌تر عبور می‌نمودند، و فقط مرحوم والد را در بعضی از آنها، آن‌هم تنها به صورت یک خبر در جریان قرار می‌دادند.

اسرار ملکوت ج2

45
  • روزی به مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ عرض کردم: دیشب در خواب دیدم در اطاقی نشسته بودیم و آقای مطهّری نیز در مقابل شما نشسته بودند، و شما مطالبی می‌فرمودید که الآن به یاد ندارم. آقای مطهّری سر به زیر انداخته بودند و در عین اینکه حرف‌های شما را قبول نداشتند، ولی از باب ادب سخنی بر زبان نمی‌آوردند. تا اینکه مطالب شما تمام شد و ایشان هم‌چنان ساکت تا به آخر فقط به مطالب گوش می‌دادند.

  • مرحوم آقا ـ رضوان الله علیه ـ فرمودند:

  • بله بله، مطلب همین است. ایشان فقط یک دهم وجود خود را تسلیم ما کرده بود، و الآن کارهایشان مانند سابق نیست؛ و حتّی سفری را که به خارج کرده بودند و برای مذاکره با رهبر انقلاب به فرانسه رفته بودند نیز بدون مشورت با من انجام شده است. و فقط موقع حرکت پیش من آمدند و گفتند: «می‌خواهم به فرانسه بروم، آیا شما مطلبی دارید که آن را به آقای خمینی بگویم؟» من چند مسأله را به ایشان تذکّر دادم:

  • برخی از پیشنهادات مرحوم علاّمه به رهبر فقید انقلاب توسّط مرحوم مطهّری

  • یکی اینکه: ایشان زیاد صحبت می‌کنند؛ صحبت زیاد اثر سخن را کم می‌کند، بهتر است ایشان هفته‌ای یک یا دو سخنرانی داشته باشند نه بیشتر.

  • دوّم اینکه: به ایشان بگویید: میزان حرکت و سکون شما و اقدام در قضایا و مسائل جاری فقط و فقط باید تحصیل رضای الهی باشد، نه خوشایندی و استقبال مردم. شما فقط باید ببینید رضای الهی در چیست؛ گرچه از دیدگاه مردم شاید ناپسند و یا متحجّرانه و قدیمی و یا دور از جریانات جاری متداول دنیا باشد. به عبارت دیگر: مردم باید به دنبال شما بیایند، نه اینکه شما ببینید خواست و میل و شوق مردم چیست، آن را اعمال کنید؛ چه بسا خواست مردم و میل آنها خلاف رضای الهی و مصالح اخروی باشد.1 و این مطلب را بگویید: این مردم که روزی به شما اقبال نمودند، ممکن است روزی ادبار نمایند.

    1. .حقیر در اینجا عرض می‌کنم: بر اهل دانش و بینش پوشیده نیست که چقدر این مطلب، عالی و راقی، و عمل بدان سرنوشت‌ساز می‌باشد.

اسرار ملکوت ج2

46
  • سوّم اینکه: چرا تاریخ هجری قمری را با هجری شمسی توأماً می‌نویسند (زیرا ایشان سابقاً فقط تاریخ هجری قمری را ذکر می‌کردند)؟

  • مرحوم مطهّری اظهار داشتند: «بنده باعث این قضیّه شدم، و من به ایشان پیشنهاد کردم که تاریخ شمسی را همراه با قمری بیاورند!»

  • مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ فرمودند: «من به ایشان گفتم: به چه دلیل شرعی شما این پیشنهاد را کردید؟»

  • مرحوم مطهّری سر به زیر انداختند و پس از سکوتی نسبتاً طولانی اظهار داشتند: «بله، حقّ با شماست، من اشتباه کردم.»

  • به هرحال همان‌طور که ذکر شد ایشان از آن تعلّق خاطر و گرایش سابق به سایر افراد و شخصیّت‌ها تبدّل حال پیدا نمودند، و این مسأله کاملاً در تعابیر و سخنرانی‌ها و لحن صوت ایشان مشهود بود؛ و بالنّتیجه التفات و توجّه استاد به ایشان نیز دستخوش همین تغییرات و اضطرابات گردید. و در اینجا معانی و اسراری است که اگر خدای متعال توفیق دهد بدان اشاره خواهد شد؛ مجملاً اینکه: اوّلین نتیجۀ این تحوّلات و تغیّرات، عدم توجّه باطنی و ولایی و إشراف بر أعمال و کردار توسط مرحوم علاّمه طهرانی ـ رضوان الله علیه ـ بود، که دست ایادی شیطان را جهت إعمال عمل خائنانه و اهریمنی بر محو و نابودی مرحوم شهید مطهّری ـ رحمة الله علیه ـ باز گذارد، و سهام ابلیس از ایادی جنایت پیشگان و گروه‌های منحرف خارج گردید و او را از نعمت حیات محروم نمود؛ رحمة اللهِ علیه رحمةً واسعة؛ اللهمّ أدخِلْه فی أعلَی عِلّیّینَ، و اخلُف عَلَی عَقِبِه فی الغابِرینَ‌‌‌ و احشُره مع أولیائِک الصّالِحینَ، بِمُحمّد و آلهِ الطّاهرین.

  • از خدای متعال خواستاریم اگر چنانچه آن مرحوم به واسطۀ کثرت اشتغالات و هجوم کثرات و قضایایی نتوانست آن‌طور که بایسته و شایستۀ یک هم‌چنین فردی با ایمان و با اخلاص و با انصاف و با عِرق و حمیّت دینی است، استعدادات خود را به مرحلۀ فعلیّت و تفصیل درآورد، إن‌شاء‌الله در آن دنیا به برکت نفوس اولیاء و

اسرار ملکوت ج2

47
  • استمداد أئمّۀ هدی صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین تتمّۀ راه را با موفقیّت به پایان برد، و خدای منّان جایگاه او را قرین با اولیای خود ﴿فِي مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِيكٖ مُّقۡتَدِرِۢ﴾ 1 مقدّر فرماید؛ آمین!

  • شرح ارتباط مرحوم مطهّری با علاّمه جهت تبیین ظرافت مسیر است

  • تذکّری را که نگارنده در اینجا متوجّه خوانندگان محترم می‌نماید این است‌ که: همان‌طور که قبلاً اشارت رفت، شرح ارتباط مرحوم شهید مطهّری ـ رضوان الله علیه ـ با حضرت والد ـ قَدَّس الله رَمسَه ـ فقط و فقط به جهت تنویر افکار و تبیین طریق و ظرافت مسیر و اهمیّت فوق‌العاده و ضرورت التزام به آن است، و به هیچ‌وجه نباید نسبت به علوّ درجات و حسن سلوک آن مرحوم تردید و شکّی را باقی گذارد؛ و این مقدار که از ایشان نسبت به مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ ارادت و محبّت و مودّت و التزام وجود داشته است، خدا می‌داند که چه عوائد و برکاتی را نصیب ایشان کرده است، که دیگر از هم‌مسلکان و هم‌طرازان ایشان از آنها به کلّی محروم و بی‌خبر مانده‌اند. و چه بسا افرادی سرشناس که در زمان مرحوم والد به ایشان گرایش و ارادت پیدا نمودند، ولی به مرور زمان و بروز حوادث و غلبۀ نفس امّاره، نه تنها از مرام و مسلک ایشان کناره‌گیری نمودند، بلکه در صفّ مقابل به مقابله و طعن و افتراء و ستیز برآمدند، و توفیق مصاحبت و مرافقت با این رجل الهی را به نقمت و خسران و هلاکت و بوار بدل نمودند؛ اللهمّ اجْعَل عاقبَة أمرِنا خیرًا، و لا تَجعلنا من زُمْرَة ﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا * ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا﴾.2

  • و البتّه در اینجا خود نگارنده نیز اعتراف می‌نماید که نعمت وجود یک همچو مربّی الهی و پدری نادر‌الوجود را قدر نشناخت، و حسرت اوقات از دست رفته و فرصت مغتنم را تا آخر زمان حیات با خود خواهد داشت.

    1. .سوره القمر (٥٤) آیه ٥٥.
    2. .سوره الکهف (١٨) آیه ١٠٣ و ١٠٤.

اسرار ملکوت ج2

49
  •  

  •  

  • مجلس دهم : وجوب رجوع به امام علیه السّلام و یا فرد کامل و عارف واصل، عقلاً و شرعاً

  •  

  •  

  •  

  •  

اسرار ملکوت ج2

51
  •  

  •  

  • بسم الله الرّحمن الرّحیم

  • الحمد للّه ربِّ العالَمین، و‌ صلَّی اللهُ علی محمّدٍ و آلِه الطّاهرین

  • و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین

  •  

  • حال بازمی‌گردیم به اصل مطلب و ضرورت انقیاد و اطاعت محض و تسلیم تامّ و تمام در برابر استاد عارف واصل کامل. سخن را در این بخش به دو قسمت ثبوت و اثبات، یا وجود و شناخت او تقسیم می‌نماییم.

  • قسمت اوّل در این است‌ که: استاد کامل و عارف واصل به چه کسی اطلاق می‌شود؟ و چه شرایطی باید تحقّق یابد تا یک فرد، متحقّق به حقیقت عرفان و توحید گردد و اطلاق عنوان عارف بِالله بر او صادق آید؟ و امتیاز او از سایر افراد، از هر گروه و نحله‌ای و در هر مرتبه از مراتب رشد و کمال، به چه صورت خواهد بود؟ و فرق او با مدّعیان مراتب توحید و ولایت و حتّی افراد مبرّز و صالح و متخلّق به اخلاق حمیده و ملکات فاضله چگونه است؟ و نقاط ضعف سایرین در قبال نقاط قوّت آنان کدام است؟ و حیثیّات استعدادیّۀ آنان در قبال حیثیّات فعلیّۀ اهل توحید به چه صورتی خواهد بود؟ و طبیعتاً نقاط کمال و قوّت تربیت و تهذیب و تزکیۀ نفوس ایشان در قبال خطرات و مهالک و اتلاف فرصت و تضییع عمر و اوقات و از بین رفتن استعدادات و جهات کمالیّه و رشد نسبت به تربیت سایرین و دستگیری ایشان به چه نحوی است؟

اسرار ملکوت ج2

52
  • در آیه شریفه می‌فرماید:

  • ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤۡتِيَهُ ٱللَهُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحُكۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادٗا لِّي مِن دُونِ ٱللَهِ وَلَٰكِن كُونُواْ رَبَّـٰنِيِّ‍ۧنَ بِمَا كُنتُمۡ تُعَلِّمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ وَبِمَا كُنتُمۡ تَدۡرُسُونَ * وَلَا يَأۡمُرَكُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَـٰٓئِكَةَ وَٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ أَرۡبَابًا أَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡكُفۡرِ بَعۡدَ إِذۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾.1

  • «این اجازه به هیچ فردی داده نشده است که از ناحیۀ خداوند به او کتاب و حکم (ادراک حق و باطل و تمییز بین آن دو) و نبوّت اعطاء شده، و او مردم را به سوی خویش دعوت کند و افراد را بنده و مطیع خود در قبال پروردگار گرداند، و بر اطاعت و انقیاد در برابر اوامر الهی و خواست حضرت حقّ ترجیح دهد. و لیکن راه حق و صحیح آن است که این افراد باید ربّانی باشند؛ یعنی منتسب به ربّ باشند و حقیقت وجود آنان را ربّ اشباع کرده باشد و جز ربّ هیچ تعلّقی و میلی و خواستی و خطوری در نفس آنان وجود نداشته باشد؛ زیرا اینانند که کتاب الهی و قوانین او را به مردم می‌آموزند و درس می‌دهند*

  • و نیز هیچ‌گاه خود پروردگار امر نمی‌کند که در مقابل او و در کنار او ملائکه و انبیاء به عنوان ربّ و جایگاه امر و نهی قرار گیرند. آیا ممکن است که او شما را امر به کفر کند پس از اینکه اسلام آورده‌اید؟!»

  • در مسألۀ هدایت و ارشاد، خداوند هیچ دعوتی را جز به سمت خود نمی‌پذیرد

  • در این آیۀ شریفه خداوند هیچ تکلیفی را از هیچ فردی جز تکلیف خود، و هیچ دعوتی را به سمت و سویی جز دعوت به سمت خود نپذیرفته است؛ و با تازیانۀ غیرت و قهر خود هر غیری را که در مقابل خود قرار گیرد از سر راه برمی‌دارد، و حکم مخالف با میل و خواست خود را باطل و محکوم می‌شمارد. و فقط و فقط به حکمی صحّه می‌گذارد که هیچ شائبۀ کثرت و دخالت نفس و تعلّقات شخصیّه در آن وارد نشده باشد؛ بدین معنی که دعوت از نفس بر نخیزد، و در موارد مختلفه و

    1. .سوره آل عمران (٣) آیه ٧٩ و ٨٠.

اسرار ملکوت ج2

53
  • رویدادهای گوناگون که مصالح و منافع شخصی نقش تعیین کننده و حیاتی را در صدور احکام و وضع قوانین و یا رفع آن به وجود می‌آورد، سر سوزنی از جادّۀ صواب و خطّ مستقیم منحرف نشود.

  • در این‌صورت است که این فرد می‌تواند به عنوان فردی امین و مورد اعتماد و وثوق، مصدر احکام و داعی به سبیل إلی الله قرار گیرد، و تربیت نفوس و تسلیم زمام امور به او تفویض گردد. و در غیر این‌صورت، از آنجا که مسألۀ هدایت و ارشاد و اجرای حکم و الزام به تکالیف ممکن است آمیخته‌ای از احکام واقعیّه و تکالیف الهی و دخل و تصرّفات نفس امّاره و إعمال نفوذ و سلیقه بر طبق اهواء باطله و عالم کثرات و اعتبارات و رعایت مصالح و مفاسد دنیویّه باشد، هیچ استبعادی ندارد که موجب غوایت و ضلالت و هلاکت و بوار گردد، و شخص را عِوض سوق به سوی عالم نور و رفع حُجب ظلمانی عالم شهوات و آراء باطله و تقرّب به سمت حریم قدس الهی و تجرّد و غفران، به سوی انغمار در تخیّلات و عالم صورت و مجاز و وقوف در مراتب دنیّۀ عالم نفس و سکون و رکود در کثرات و توهّمات فرو برد. بلکه این امکان بسیار قویّ، و خطر بی‌نهایت جدّی است؛ زیرا هیچ‌گاه تبعات مفسده و پیامدهای مهلکه، مترتّب بر انقیاد از تکالیف الهی نیست (بلکه آنها موجب قرب به حقّ و بعد از باطل خواهد بود)؛ بلکه دقیقاً متوجّه آراء باطله و اهواء شخصیّه و طغیان نفس امّاره می‌باشد؛ چنانچه به کرّات صحّت این مسأله در طول تاریخ به اثبات رسیده است و ما اشاراتی به این مطلب خواهیم داشت، إن‌شاء‌الله.

  • هم‌چنین در آیۀ شریفه سورۀ یونس می‌فرماید:

  • ﴿قُلۡ هَلۡ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلۡحَقِّ قُلِ ٱللَهُ يَهۡدِي لِلۡحَقِّ أَفَمَن يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلۡحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يَهِدِّيٓ إِلَّآ أَن يُهۡدَىٰ فَمَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ﴾.1

  • «ای پیامبر! بگو: ای گروه کافران و منحرفان! آیا از پیروان و هم‌کیشان شما

    1. .سوره یونس (١٠) آیه ٣٥.

اسرار ملکوت ج2

54
  • کسی را می‌شناسید که فقط به حقّ هدایت کند؟ بگو: فقط خدای متعال است که هدایت به حقّ می‌کند. پس حال که چنین است، اگر شخصی هدایت به حقّ کند سزاوارتر است بر اطاعت و انقیاد و متابعت، یا کسی که هنوز در مرتبۀ دستگیری و تربیت و رشد قرار دارد و به مرحلۀ یقین و شهود و فعلیّت و بصیرت نائل نشده است؟ پس چرا این‌چنین قضاوت می‌کنید؟!»

  • هدایت انحصاراً از آنِ خداست، و اطاعت از افرادی مُجاز است که به کمال مطلق رسیده باشند

  • این آیۀ شریفه بسیار آیۀ عجیبی است؛ زیرا اوّلاً: هدایت را منحصراً از آنِ خدا می‌داند و بس: ﴿قُلِ ٱللَهُ يَهۡدِي لِلۡحَقِّ ، و سایر افراد را از امثال بنی‌آدم فاقد این مرتبه از کمال و رقاء می‌شمرد، و آنها را از درجۀ اعتبار ساقط می‌نماید و قول و عمل آنها را موجب رشد و ترقّی به حساب نمی‌آورد و متابعت از آنان را باطل و بی‌ارزش تلقّی می‌نماید. ثانیاً: اطاعت را در افرادی مُجاز و مُمضی می‌شمارد که از نقطه نظر جهات استعدادیّه و حیثیّات کمالیّه به مرتبۀ فعلیّت تامّه و کمال مطلق رسیده باشند، و از دایرۀ تربیت و تزکیه و مجاهده و مراقبه و ستیز با نفس امّاره و عالم کثرات پا به حریم قرب و حرم امن و امان الهی گذارده‌اند و خود به وجود حق متحقّق و به حیثیّات و آثار وجودی او متحوّل و متأثّر گشته‌اند، و با قدمی راستین و عزمی متین و همّتی والا و یقینی راسخ از همۀ حجاب‌های ظلمانی و نورانی عبور نموده‌اند و ذات آنها با ذات حضرت احدیّت معیّت و بلکه وحدت پیدا کرده است؛ و به عبارتی دیگر: از خویش برون آمده و به او پیوسته‌اند.

  • زیرا انحصار هدایت در این آیه شریفه به ذات اقدس احدیّت از یک طرف، و لزوم متابعت از افرادی که از مرتبۀ اهتداء ـ که همان مرتبه متابعت و مجاهده و مراقبه است ـ گذشته و به مرحلۀ هدایت رسیده‌اند از طرف دیگر، موجب ظهور و بروز این واقعیّت است که باید این افراد مرتبه‌ای فراتر از مراتب سایر افراد و درجه‌ای والاتر از درجات اشخاص دیگر را ـ در هر مرتبه‌ای از مراتب کمال که هستند ـ دارا باشند، به طوری که نسخۀ وجودی آنها و خصوصیّات نفسانی آنان کاملاً با سایرین متفاوت باشد؛ به نحوی که کلام آنها کلام حضرت حق و کردار آنها فعل و عمل پروردگار،

اسرار ملکوت ج2

55
  • و آثار وجودی آنان متراوش از آثار اسماء و صفات ذات اقدس حق باشد. در این‌صورت است که می‌توان گفت: هدایت آنان عین هدایت پروردگار و امر و نهیشان عین امر و نهی حضرت حقّ بدون هیچ‌گونه اختلاف و تفاوت و بینونیّتی خواهد بود. و تو گویی که اینک خدای متعال است که به صورت بشر درآمده و با تو به گفت‌وگو می‌نشیند و به تو دستور می‌دهد و تو را ارشاد می‌نماید و به خصوصیّات راه و ظرائف طریق آشنا می‌سازد و علل موجبۀ قرب را با بیانی فصیح و عباراتی روشن و آشکار بیان می‌کند و از خطرات و مهالک انذار می‌نماید و امور مبعّدۀ از وصول را برمی‌شمرد و تو را از ورود در مهالک و عوالم کثرت برحذر می‌دارد.

  • در این آیه به طور وضوح کلام کسی که ضمیرش منشرح به نور و بصیرت حقیقت ایمان نگشته است را جدای از کلام پروردگار می‌داند، گرچه به کلام الهی تکیه و استناد کند؛ زیرا بین این فرد و کسی که گفتارش منبعث از صدق ضمیر و صفای باطن و بصیرت الهی است و از مشرب و سرچشمۀ وحی نزول پیدا نموده و در نفس صافی و بصیر او متمکّن گشته، تفاوت از زمین تا آسمان است. او می‌بیند و این تخیّل می‌نماید؛ او در شهود و لمس و مسّ واقع بسر می‌برد، و این در عالم الفاظ و عبارات غوطه می‌خورد؛ او به عین‌الیقین و حقّ‌الیقین می‌نگرد، و این با سمعیّات و مطالعات، مبهماتی را باورانه در تفکّر خود جای می‌دهد؛ او از حقایق عالم وجود بتمام معنی‌الکلمه با خبر و اطّلاع است، و این بر مدار توهّمات و ظنّیات و مجهولات اُسّ و اساس حیات و زندگی دنیوی و اخروی خود را پی‌ریزی می‌کند؛ او بر اساس وصول به عالم تدبیر و امر مستقیماً از رشحات فیض ذات اقدس حقّ به رتق و فتق و تمشیَت امور و تربیت نفوس می‌پردازد، و این با مراجعه به کتب و مقالات با فکر بسیط و ذهن ساخته و پرداخته از مجموعه احساسات و توهّمات و تعقّلات ناقص و غیر کافی و اشاعات می‌خواهد راهی به سوی مقصود باز نماید و خلق را در این راه و مسیر قرار دهد. و خدا می‌داند که چه خطرات و عواقب و تبعاتی متوجّه او و خلق

اسرار ملکوت ج2

56
  • حیران و سرگشتۀ اوامر و نواهی او خواهد شد؛ و همین‌طور مسئولیّت إضلال آنها و هدر رفتن استعدادات و قوای مُعدّۀ کمالیّه و رشد آنها نیز تماماً متوجّه او خواهد شد و باید در روز قیامت پاسخگوی تمام این اعمال و کردار ناصوابش باشد.

  • از اغواء شیطان فقط مخلَصین در امان‌اند

  • و نیز از جمله آیاتی که دلالت بر ثبوت و رسوخ ملکۀ ایمان و یقین و صواب و عصمت از گناه دارد، آیۀ شریفه هشتاد و دو و هشتاد و سه از سورۀ مبارکه «ص» است:

  • ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾.1در این آیۀ شریفه شیطان قسم یاد می‌کند که: إغواء و إضلال او شامل همۀ افراد بنی‌آدم از هر طبقه و صنفی خواهد شد و هیچ‌کس از این قاعده مستثنی نخواهد بود، مگر بندگانی که در مسیر کمال و تقرّب به سوی پروردگار به مقام خلوص رسیده باشند؛ یعنی خلوص ملکۀ آنها شده باشد.

  • توضیح مسأله اینکه: نفس انسان به واسطۀ تعلّق به عالم کثرات و اهواء و آراء باطله و اعتباریّات، زمینۀ مساعد و بستری مهیّا جهت نفوذ و ورود شیطان و جنود او می‌باشد. و از آنجا که شیطان دارای علم و شعور و ادراک و احاطه به جمیع خصوصیّات و آثار و شوائب وجودی انسان است، و علم او بر مدرکات و صفات و ملکات انسان نه علم اکتسابی و تحصیلی و مقیّد و محدود بوده، بلکه علمی احاطی و إشرافی و با بصیرت و نفوذ می‌باشد، فلذا انسان در هیچ مرحله از مراحل کمال و رشد و علم و اکتساب معارف و تحصیل حقایق نمی‌تواند از شرّ او و مکائد او و راه‌های نفوذ او و اغفال و إضلال او، و بالأخره خسران و هلاکت و بطلان به واسطۀ او در امان باشد.

    1. .سوره ص (٣٨) آیه ٨٢ و٨٣. ترجمه:
      «شیطان در مقام تمرّد و انانیّت به خداوند عرض کرد: قسم به عزّت و جلالت که تمامی بندگانت را گمراه خواهم نمود * مگر آنان که از مخلَصین هستند.»

اسرار ملکوت ج2

57
  • و به طور کلّی در هر مرحله از مراحل همراه و همگام با حرکات و سکنات و نشست و برخاست و تکلّم و تفکّر و تخیّل و نیّت، شیطان قرین و مونس و مصاحب، همچو دلداده و یار مهربان، در کنار انسان به مراقبت و إرصاد از کارها و اعمال و گفتار و پندار انسان مشغول می‌باشد، و آنی از آنات از این وظیفۀ خود و اشتغال خود غفلت نمی‌ورزد؛ و همچون حیوانی می‌باشد که خود را در کمین شکار قرار داده و با تمام حواس کاملاً مراقب و مواظب صید خود است که در اوّلین لحظۀ مناسب ـ که همان لحظۀ غفلت و عدم انتباه او به جوانب و شرایط محیط خود است ـ او را برباید و بر او غالب گردد و او را از پای درآورد‌‌. و عجیب اینجاست که علم او و ادراک و شعور او نه تنها به علوم و مدرکات بشری، بلکه به خود انسان و ذات او و صفات او و ضمایر او آن‌چنان رسوخ دارد که در هیچ مرحله‌ای خود را از انسان جدا نمی‌کند، و در هر محفل و مجلسی حضور خود را رسماً اعلام می‌نماید، و حتّی قبل از شرکت انسان، خود زودتر در آن محفل قرار می‌گیرد و آثار خود را و اسباب و وسایل إغواء را در آنجا متمکّن می‌گرداند. حتّی هنگام اتیان به عمل صواب و اقدام به فعل حق و کلام حق نیز حضور خود را به طور مرموز و مخفیانه به نحوی که ابداً امکان تشخیص آن برای افراد میسّر نخواهد بود، تثبیت می‌نماید؛ مگر بعضی از افراد خاصّ که لطف و عنایت الهی شامل آنان گردد و آنان را متوجّه حضور این موجود مرموز و اغواءکننده نماید، که إن‌شاء‌الله ذکر آن خواهد آمد.

  • در این آیۀ شریفه شیطان قسم یاد می‌کند که: تمامی بندگان خدا را به بیراهه و ضلالت بکشاند. چرا؟ زیرا نفس انسان به واسطۀ تعلّق به کثرات راه نفوذ او را هموار ساخته و زمینۀ ورود او را به حریم دل و قلب خود فراهم نموده است. پس اگر این دو مقدّمه در کنار هم قرار گیرند:

  • زمینه مناسب و احاطۀ وجودی شیطان، بشر را به هلاکت می‌کشاند

  • اوّل: وجود بستر و زمینۀ مناسب جهت نفوذ شیطان که همانا تعلّق نفس به دنیا و زخارف دنیا اعمّ از ریاسات و منافع شخصیّه، حبّ به ذات، جلب منافع بدون حدّ و حصر، تعدّی به حریم دیگران جهت وصول به آمال و منویّات دنیویّه، سلب

اسرار ملکوت ج2

58
  • حقوق دیگران جهت نیل به آراء و اهواء باطله، تمتّع از لذّات و شهوات بدون هیچ مرز و حدّ، حسّ حکومت و سلطه بر افراد دیگر، به بند کشیدن و استعباد سایرین در خدمت منافع و امیال شخصیّه، و خلاصه در یک جمله: تحمیل خواست‌ها و نظرات و آراء و هواها و هوس‌ها و کامجویی‌های خود بر حقوق سایر افراد و خواست‌های آنان؛ در این‌صورت، زمینه و ظرف مناسب برای رسوخ و نفوذ شیطان به نحو اکمل و اوفی فراهم و مهیّا می‌شود.

  • دوّم: اشراف کلّی و احاطۀ وجودی و علم و اطّلاع وسیع شیطان نسبت به انسان و صفات و ملکات و تمام شراشر وجودی او، که موجب تدبیر احسن و یافتن راه و حیلۀ کارسازتر در ورود به حریم او و اغواء و اضلال او در هر مرتبه و مرحله از مراتب وجودی و مراحل استکمالی بشر می‌باشد. و از این قاعده هیچ فردی، چه جاهل و چه عالم، چه مقلّد و چه فقیه و چه مجتهد، چه عامی و چه سالک، چه مرد و یا زن، پیر و یا جوان، هیچ‌کس و هیچ‌کس مستثنی نخواهد بود؛ و هیچ فردی نمی‌تواند خود را تافتۀ جدا بافته از دیگران بداند و خود را محفوظ و مصون از دستبرد شیطان و جنود او به حساب بیاورد و دست او را از خود منقطع تصوّر نماید، که این حالت، خود عین جهالت و ضلالت است، و در این بستر اتّفاقاً نفوذ شیطان بسیار کارآمدتر و ورود او به حریم آن شخص بسیار راحت‌تر و بی‌مئونه‌تر خواهد بود.

  • نتیجۀ این دو مقدّمه، مُهر هلاکت و خسران و بوار بر کلّیۀ ابناء بشر در تمام طبقات و اختلاف درجات است.

  • بدیهی است اگر یکی از این دو مقدّمه وجود خود را از دست بدهد، دیگر اغواء و ضلالتی برای شیطان و بشر وجود نخواهد داشت.

  • امّا بالنّسبه به جهت دوّم که به خود شیطان برمی‌گردد و آن مسألۀ علم کلّی او و احاطۀ وجودی او به جمیع خصوصیّات و ضمایر و صفات و ملکات انسان است، باید اذعان نمود: این مسأله ناشی از قدرت وجودی او بوده و از او سلب نخواهد

اسرار ملکوت ج2

59
  • شد. و این قدرت قدرتی است که خدای متعال به او داده است؛ چنانچه هر قدرتی در عالم وجود، چه از ناحیۀ صلحاء و چه از ناحیۀ غیر صلحاء و چه سایر موجودات، از ناحیۀ پروردگار است؛ و به عبارت دیگر قدرت اختصاص به ذات اقدس او دارد، و همین‌طور علم و شعور و ادراک، که تمامی اینها افاضه از جانب حضرت حق است به جمیع موجودات، و از جملۀ آنها شیطان و جنود او می‌باشد.

  • بنابراین، این خیال و توهّم را باید از ذهن خود برای همیشه بیرون ببریم که روزی شیطان وسایل و معدّات وجودی خود را جهت اضلال و اغواء ما از دست بدهد و همچون پرندۀ پر و بال شکسته در کنجی بنشیند و نظاره‌گر أعمال و کردار صحیح خلایق باشد، هیهات!

  • تنها راه خلاصی از کید شیطان انقیاد محض از اوامر الهی است

  • و امّا بالنّسبه به جهت اوّل که وجود زمینۀ مناسب و ظرف مستعدّ جهت ورود شیطان در نفس انسان است، باید گفت: خوشبختانه در این بعد از مسأله می‌توان با از بین بردن زمینه‌های نفوذ شیطان دست او را برای همیشه از سیطره و سلطه بر نفس کوتاه نمود. و آن راه و وسیله، البتّه اطاعت و انقیاد محض از اوامر الهی و مراقبه بر کردار و افکار به اتمّ مراتب مراقبه و انقیاد است. در این‌صورت است که کم‌کم زمینه‌های تعلّق نفس به دنیا و کثرات سست خواهد شد، و آن رنگ و لعاب و جذّابیّت چشمگیر زمینه‌ها کمرنگ گردیده، و آن عطش و وَلَه برای نیل به هواهای باطله و جاذبه‌های دل‌فریب نفوس بشری جای خود را به بی‌میلی و انصراف و اشمئزاز و تنفّر خواهد داد. و کم‌کم نفس بشر به واسطۀ حرکت به سوی عالم قرب به مرتبه‌ای می‌رسد که وجود تعلّقی خود را نیز از دست خواهد داد، و وجود او با وجود حضرت حق اندکاک پیدا می‌نماید؛ و دیگر نفسی و ذاتی مستقل از ذات حضرت حقّ باقی نمی‌ماند تا اینکه میل به کثرات و عوالم موبقه و مهلکه در او پیدا بشود یا نشود.

  • در اینجاست که دیگر شیطان با از دست دادن زمینه و بستر غوایت و ضلالت، صلای مصیبت و ماتم سر می‌دهد و به سوگ این شکست و عدم توفیق برای اضلال

اسرار ملکوت ج2

60
  • و گمراهی این عبد صالح پروردگار می‌نشیند و برای همیشه دست از او می‌شوید و امر او را به خدا واگذار می‌نماید؛ زیرا دیگر امیدی برای ورود خود در حریم او پیدا نمی‌نماید؛ چون در اینجا دیگر حریم او حریم الله و قلب او قلب الله و سرّ او سرّ الله گردیده است، و او که نمی‌تواند به حریم خداوند و سرّ او و ذات او دست‌اندازی کند و خدا را به ضلالت و غوایت بکشاند!

  • در اینجا متوجّه این نکتۀ مهمّ خواهیم شد که چگونه هدایت و دستگیری جایگاه خاصّ و مناسب و صحیح خود را می‌یابد، و خدای متعال انسان را به سوی این رهبری و تربیت و ارشاد سوق می‌دهد، و این قانون را بر مبنای منطق و حکم عقل استوار می‌سازد که باید هدایت توسّط فردی صورت گیرد که از دستبرد شیطان به دور باشد، و در تمام اعمال و کردار و گفتار و نیّاتش به مقدار سرسوزنی وسوسه و اغواء شیطان وجود نداشته باشد. و این یک مطلب بسیار طبیعی و بدیهی است؛ زیرا این فرد دیگر نفسی ندارد تا بگوییم مطالب او از روی هویٰ و هوس هست یا خیر.

  • بنابراین کلّیۀ مسائلی را که به عنوان دستور و تکلیف القاء می‌کند منبعث از مشرب وحی و عالم امر است و هیچ‌گونه شائبۀ کثرت و تنزّل در او راه ندارد. دیگر اوامر و نواهی او مخلوط و ممزوج از جهت و حیثیّت ربّی و نفسی نخواهد بود؛ و مسلّم است که در این‌صورت فعل او حقّ و کلام او عین صدق و واقع، و پندار او پندار و اندیشۀ الهی و به دور از تلوّن به الوان عالم کثرات است. و این فرد شایستۀ هدایت و دستگیری و ارشاد و رهبری به سوی عالم قدس می‌باشد و بس.

  • نظیر این آیه و مشابه آن آیه‌ای است در سورۀ صافّات:

  • ﴿وَمَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ * إِلَّا عِبَادَ ٱللَهِ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾.1

    1. .سوره الصّافّات (٣٧) آیه ٣٩ و ٤٠. ترجمه:
      «جزای شما فقط بر اعمال شما در این دنیا مترتّب است * مگر بندگان مخلَص پروردگار که از دائرۀ حساب و مؤاخذه خارج‌اند.»

اسرار ملکوت ج2

61
  • در این آیه نیز خداوند متعال با بیانی بسیار ظریف و دقیق حقیقت حال و کیفیّت افعال و اوضاع آنان (مخلَصین) را بیان می‌کند.

  • جزاء و پاداش فقط بر عملی است که از روی اخلاص سر زده باشد

  • شکّی نیست که مسألۀ جزا و پاداش مترتّب بر عمل انسان در عالم دنیا می‌باشد، و عمل انسان باید از روی اخلاص همراه با مراقبه و مجاهده و پا گذاردن بر روی احساسات و هواهای نفسانی و تقرّب به سوی پروردگار باشد، و‌‌‌‌‌‌‌‌‌ الاّ مورد قبول حضرت حقّ واقع نگردیده و آن عمل به خود انسان برگشت خواهد نمود. و این یک مسألۀ طبیعی و فطری است که انسان در مقابل هر عمل خیری از هر شخصی یک پاداش و اجر و مزدی قرار می‌دهد تا عمل او مورد تحسین و تمجید قرار گیرد و تصوّر نشود که هیچ مزد و پاداشی بر آن مترتّب نخواهد شد. همین‌طور اعمال انسان که در روز قیامت مورد ارزیابی و سنجش قرار ‌گیرد، آن دسته از افعال و کردار که از روی اخلاص و حسن نیّت و در جهت تقرّب به سوی پروردگار واقع شده، مشخّص می‌شود و خدای متعال به آن پاداش و جزاء خیر عطا خواهد کرد؛ و آن دسته از اعمال افراد که از روی هویٰ و هوس و استکبار و انانیّت و خودسری و جهالت و خودکامگی واقع شده، مورد جزا و بازخواست و سؤال قرار می‌گیرند. پس هر دو دسته به واسطۀ اعمالشان جزا و پاداش خواهند دید:

  • ﴿وَمَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ﴾؛1 «جزا و پاداش فقط و فقط بر اساس نفس عملی است که از شما در دار دنیا سرزده است، و کیفیّت آن عمل تعیین کنندۀ نحوۀ پاداش و دستمزد خواهد بود.»

  • بناءً علی‌هذا آن دسته از افرادی که با مراقبه و مجاهده در راه خدا و انقیاد کامل از اوامر الهی و پیمودن درجات قرب آن‌چنان بالا رفته‌اند که تمام شوائب نفسانی و صفات و ملکات رذیلۀ نفس در وجود آنان از بین رفته است، و بالکلیّه با رفض همۀ حیثیّات و جهات عالم کثرت و تعلّقات از توجّه و نظر به عالم دنیا بیرون آمده‌اند و خیمه و خرگاه خود را یکسره بر حریم و حرم حضرت معبود فرود آورده‌اند و نفس آنان از جزئیّت

    1. .سوره الصّافّات (٣٧) آیه ٣٩.

اسرار ملکوت ج2

62
  • بیرون آمده و به کلیّت پیوسته باشد، دیگر اینان دارای نفس نخواهند بود تا عمل آنان مورد ارزشیابی قرار گیرد؛ و فعل آنان در این دنیا فعل یک بشر عادی و انسان عادی نمی‌باشد. و از آنجا که نفس آنان منمحی و مندکّ و فانی در ذات خدا شده است، پس تمام صفات و ملکات آنان نیز طبعاً صفات و ملکات منبعث از عالم قدس و اسماء و صفات حضرت حقّ شده است؛ پس عمل آنان از دایرۀ سنجش و معیار بیرون، و منتسب به ذات پروردگار خواهد بود؛ زیرا خدا که جزا و پاداش بر عمل خود نمی‌دهد! جزا و پاداش مربوط به اشخاصی است که مستقلاًّ و به عنوان ذات متشخّص و متفرّد در مقام اطاعت و انقیاد قرار گرفته باشند، نه آن کسی که فعل او فعل الله و کردار او کردار خدا و حرکات و سکناتش همه نزول مقام مشیّت و اراده و خواست حضرت حقّ بدون تلوّن به الوان کثرات و تشؤّن به شئون عالم دنیا و امیال و تمنّیات بوده باشد.

  • انسان با مجاهده می‌تواند مصداق حدیث: «عَبدی أطِعنی حتَّی أجعَلَک مِثلی» گردد

  • و اینان افرادی هستند که از مقام مجاهده و مراقبه و ریاضات شرعیّه و اعمال خالصه و نیّات صالحه در افعال و کردار خود گذشته، به حقیقت اخلاص که همان خلوص است متحقّق گشته‌اند؛ و ذات آنها عین خلوص و صفا و طهارت شده است، و سرّ آنان مطهّر و نفس آنها عین حقیقت و واقعیّت و بهاء و نور گشته و به مصداق حدیث شریف قدسی:

  • عَبدی أطِعْنی حتَّی أجعَلَکَ مِثلی؛ أقولُ للشَّیءِ کُنْ فَیکونُ، و تَقولُ لِلشَّیءِ کُن فیَکون.1

    1. .برخی از مصادر این روایت عبارت‌اند از:
      ١. مشارقُ أنوار الیقین فی أسرار أمیرالمؤمنین، حافظ رجب برسی، ص ٦٩: «وَرد فی الحدیث القدسیِّ عن الرّبّ العَلیّ أنّه یقول: ”عبدی أطِعْنی أجعلْکَ مِثلی؛ أنا حیّ لا أموت، أجعَلُک حیًّا لا تموت؛ أنا غنیٌّ لا أفتَقِر، أجعَلُک غنیًّا لا تَفتَقِر؛ أنا مَهما أشأْ یکن، أجعَلُک مهما تشأْ یکن.“ و منه: ”إنّ للّه عبادًا أطاعوه فیما أراد، فأطاعَهم فیما أرادوا؛ یقولون للشّیء کُن فیَکون.“»
      ٢. کلمة الله، ص ١٤٠؛ عدّة الدّاعی، ص ٣١٠: «و رَوی کعبُ الأحبار هذا الحدیث بالألفاظ التّالیة: ”یا بنَ آدم! أنا غنیٌّ لا أفتَقِرُ، أطِعنی فیما أمَرتُک أجعلْکَ غنیًّا لا تفتَقِر. یا بنَ آدم! أنا حیٌّ لا أموت، أطِعنی فیما أمَرتُک أجعَلْک حیًّا لا تموت؛ أنا أقول للشّیء کن فیکون، أطعنی فیما أمَرتُک أجعلْک تقولُ للشّیء کُن فیَکون.“»
      ٣. ارشاد القلوب، ص ٧٥: «و رُوی أنّ الله تعالی یقول فی بعض کتبه: ”یا بنَ آدم! أنا حیٌّ لا أموتُ، أطِعْنی فیما أمَرتُک أجعَلْکَ حیًّا لا تموت؛ یا بن آدم! أنا أقول للشّیء کن فیکون، أطِعنی فیما أمَرتُک أجعَلْکَ تقولُ للشّیء کُن فیَکون.“» (محقّق)

اسرار ملکوت ج2

63
  • «ای بندۀ من! فقط مرا عبادت نما تا اینکه تو را مِثل خود (و یا مَثَل خود) قرار دهم؛ من به چیزی که اراده‌ام بر خلق آن تعلّق گیرد می‌گویم وجود پیدا کن! و آن موجود می‌شود؛ تو نیز به هر چه اراده‌ات تعلّق بگیرد می‌گویی بوده باش! و او خواهد بود.»

  • خداوند می‌فرماید: «من گوش و چشم و زبان عبد مطیع می‌باشم»

  • و یا مصداق حدیث شریف قدسی دیگر گردیده‌اند که می‌فرماید:

  • لا‌‌‌‌ یَزالُ یَتقرَّبُ عَبدی إلیَّ بِالنَّوافل حتَّی أکونَ سَمْعَه الَّذی یَسمَعُ بِه و بَصرَه الَّذی یَبصُرُ بِه و لِسانَه الَّذی یَنطِقُ به... .1

    1. .برخی از مصادر این روایت عبارت‌اند از:
      ١. اسرار الصّلاة، آیة الله حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، مقدمه، ص ٤: «أما سَمِعتَ ما فی الحدیث القدسیّ: ”لا‌ یزال یتَقرّب العبد إلیَّ بالنّوافل حتّی أجعَلَه مِثلی“ـ الخ. و ”لا یزال یتقرّب العبد إلیّ بالنّوافل حتّی اُحِبَّه، و کنتُ سمعَه الّذی یسمَع به.“ـ الخ‌.»
      ٢. معاد شناسی، ج ‌٢، ص ٥٤: «در حدیث قدسی وارد است که خدا می‌فرماید: ”و ما یتقرّب إلیَّ عبدٌ من عبادی بشیءٍ أحبَّ إلیّ ممّا افتَرَضتُه علیه؛ و إنّه لَیَتقرَّبُ إلیّ بالنّوافل حتّی أُحبَّه، فإذا أحببتُهُ کنت سمعَه الّذی یسمَع به، و بصرَه الّذی یَبصُرُ به، و لسانَه الّذی ینطِق به، و یدَه الّذی یبطِش بها؛ إن دعانی أجبتُه، و إن سألنی أعطیتُه.“»
      ٣. الله شناسی، ج ١، ص ٢٧٧ ـ ٣١٣ به طور مستوفی دربارۀ این حدیث بحث شده است؛ من جمله در ص ٣٠٦، به نقل از شرح تائیّۀ فرغانی: «ما تَقرّب إلیّ عبدی بشیءٍ أحبَّ إلیّ من أداءِ ما افترضتُ علیه؛ و لا یزال یتقرّبُ إلیّ بالنّوافل حتّی اُحِبَّه، فإذا أحببتُه کنت سمعَه الّذی یسمع به، و بصرَه الّذی یَبصُر به، و لسانَه الّذی ینطِق به، و رِجلَه الّذی یمشی بها.ـ الحدیث.» (محقّق)

اسرار ملکوت ج2

64
  • «به طور استمرار بندۀ من چنانچه در مقام انقیاد برآید و به واسطه اموری که موجب خشنودی و رضایت من است خود را به من نزدیک و مقرّب گرداند، آن‌قدر به من نزدیک خواهد شد تا اینکه مندکّ و فانی در من ‌شود؛ در این هنگام، من گوش او خواهم بود که با او می‌شنود و چشم او می‌باشم که با آن می‌بیند و زبان او می‌گردم که با آن صحبت می‌کند.» ـ الخ.

  • مسألۀ انقیاد و اطاعت منحصر در تکالیف بسیطۀ شرعیّه نیست

  • توجّه به این نکته بسیار حائز اهمیّت است که: مسألۀ انقیاد و اطاعت صرفاً محدود به تکالیف بسیطه و سهلۀ شرعیّه نیست ـ همچون طهارات و نجاسات و یا اقسام شکیّات در نماز و غیره ـ بلکه جمیع شئون انسان را در هر مرتبه و هر مرحله از مراتب کمال و رقاء شامل می‌شود؛ زیرا خطرات و مهالکی برای انسان در طول زندگی و حیات دینی و تربیتی او رخ می‌دهد که هزارها مرتبه مهم‌تر و پرخطرتر و مشکل‌تر و قابل انحراف و اعوجاج‌تر از این تکالیف عادیه و مسائل ظاهریّۀ شرعیّه می‌باشد. تردیدها و اضطرابات و سردرگمی‌ها و حیرت‌های یک فرد در مواقع خطیره و حسّاس، و وجود اختلاف نظر و سلیقه در افراد مختلف از کافّۀ طبقات، بالأخصّ مدّعیان علم و نظر و درایت و متولّیان مصادر امور، و ارائۀ راه‌ها و طرق متفاوت، چیزی نیست که به این آسانی بتوان از کنار آن گذشت، و انسان مطلق‌العنان بخواهد یک ‌طرف را همین‌طور بدون علم و یقین و شهود همچون پراندن تیری در ظلمت و تاریکی برگزیند و بر طبق آن عمل نماید.

  • و از طرف دیگر حالات و کیفیّات مختلف نفس بشر و بروزات و ظهورات آن در مراحل و حالات مختلف زندگی و سیر کمالی او قطعاً و محقّقاً حذاقت و خبرویّت خاصّی را ورای علل و اسباب ظاهریّه و اطّلاعات بسیطۀ متعارفه در مسائل شرعیّه و احکام تکلیفیّه می‌طلبد. و اینجاست که کُمیت بسیاری از مدّعیان لنگ، و فکر و نظر آنان کوتاه، و بصیرت در این‌گونه امور در حدّ صفر می‌باشد؛ زیرا دیگر مسائل نفس و حالات آن همچون احکام و تکالیف شرعیّه، جنبۀ کلّی و فرمولی ندارد تا با یک نگاه و یک روش حکم کلّی را بتوان درون کتابی و یا رساله‌ای و یا مقاله‌ای درج نمود

اسرار ملکوت ج2

65
  • و آن را به همگان توصیه نمود. بلکه در این وادی هر نفسی حکم خاصّ به خود را دارد و برای او پرونده‌ای مختصّ به خود او تشکیل می‌شود، و چه بسا یک موضوع برای چند نفر موجب چند حکم مختلف و دستور متفاوت است که هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند؛ و عبارت مشهور که می‌فرماید: «الطُّرُقُ إلَی اللهِ بِعَدَدِ أنفاسِ الخَلائِق»1 اشاره به همین مطلب است. 

  • اینجاست که هر چه انسان به سمت رشد و قرب به حقّ و تجرّد نفس و ابتعاد از تعلّقات و عالم کثرات جلوتر برود، خطر عوائق راه و موبقات طریق سخت‌تر و ظرافت حیله‌ها و مکرها و حِبال ابلیس آشکارتر خواهد شد. و این مسأله چیزی نیست که فردی و لو عالم به علوم ظاهری و خبیر به مسائل و تکالیف متعارفۀ شرعیّه بتواند از عهدۀ آن برآید؛ بلکه ورود در این مطالب پهلوانی می‌طلبد که با بصیرت نافذ و إشراف کلّی و احاطه و سیطره و سلطه بر نفس انسان و آثار و حالات و ملکات آن، بتواند صحیح را از سقیم و راه را از بیراهه و چاه را از طریق و مسیر هموار تشخیص دهد؛ و به جای راه، چاه را ننمایاند و انسان را درون آن قرار ندهد. کجا یک فرد فقیه و متشرّع به احکام و مسائل شرعیّه می‌تواند از حیرت‌ها و تشویشات مترشّحه از نفس یک فرد در ظهور خواب‌ها و مکاشفات و حالات پیچیدۀ برزخی و ملکوتی سردرآورد و او را از خطرات به کمین نشسته بر سر راه او آگاه گرداند و معدّات طریق را به او نشان دهد و مهالک را به او بنمایاند؟! آن فرد عالمی که عمر خود را به تحقیق و مطالعه در بخشی از علوم الهی سپری نموده است، و احاطۀ علمی به سایر قسمت‌ها و بخش‌های دیگر ندارد ـ تا چه برسد به حرکت و سیر و سلوک إلی الله و سپری نمودن عوالم ظلمت و نور و وفود در حرم کبریائیّت حضرت حقّ و إشراف کلّی و عِلّی بر همۀ قضایا و اوضاع

    1. .مرحوم سیّد حیدر آملی این عبارت را روایت نبوی تلقّی نموده، و در جامع الأسرار و منبع الأنوار در سه موضع (صفحات: ٨، ٩٥، ١٢١) بدان استناد جسته است. ترجمه:
      «راه‌های به سوی خدا به تعداد نفس‌ها و حقایق وجودیّۀ مخلوقات می‌باشد.» (محقّق)

اسرار ملکوت ج2

66
  • و احوال به ما سَبَق و ما یَقع ـ کجا می‌تواند متعهّد مسئولیّتی گردد که ابتدایی‌ترین مسألۀ آن احاطه بر نفس مقلّد و فردی است که زمام امور دین و دنیای خود را بدو سپرده است، و از او مطالبۀ وصول به أعلی مراتب کمال و فعلیّت را می‌نماید؟!

  • بُعد زمان و مکان تأثیری در إشراف اولیاء الهی بر نفوس ندارد

  • در اینجا این نکته به خوبی روشن می‌شود که مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ از مرحوم حدّاد ـ قدّس الله نفسَه ـ نقل می‌کنند، در وقتی که به امر ایشان عازم بر مهاجرت از نجف اشرف به سوی ایران بودند، به استاد خود اظهار می‌دارند:

  • آقا! کجا ما را می‌فرستید! ما تازه طعم گوارای مصاحبت با شما را چشیده، و لذّت سُکر إشراب ماء مَعین و سرچشمۀ حیات وصل شما را دریافته‌ایم، کجا برویم؟

  • ایشان می‌فرمایند:

  • سیّد محمّد حسین! تو در هر نقطۀ عالم که باشی باش، من با تو هستم گرچه تو در مشرق باشی و من در مغرب عالم باشم. هیچ باک نداشته باش و هیچ خوف و ترس و دلهره و دغدغه به خود راه مده، من با تو معیّت دارم!

  • و عملاً هم این مدّعا را به نحو أحسن و أتمّ و أکمل و أوفی به اثبات رسانیدند؛ رَحمةُ الله علیهما رَحمةً واسعةً.

  • روزی مرحوم والد ـ قدّسَ الله سرَّه ـ به حقیر، نگارندۀ این سطور فرمودند:

  • تو در هر جا می‌خواهی باش، و در هر مرتبه‌ای؛ من به تمام زوایا و اسرار و خطورات نفس تو اطّلاع و إشراف دارم!

  • و این‌جانب به کرّات و مرّات بالعیان این موضوع را از ایشان مشاهده نمودم. در وقتی یک عملی از من سرزده بود که گرچه ایراد و اشکالی از نقطه نظر ظاهر نداشت، ولی با مقتضای مراقبه و دقّت و صحّت عمل به نحو احسن منافات داشت؛ فردای آن شب وقتی که در اطاق کار ایشان من نیز نشسته و مشغول مطالعه بودم ناگهان این مسأله به ذهنم خطور نمود، در این موقع مرحوم والد در حالی‌که مشغول تألیف کتاب بودند و پشت میز روی صندلی نشسته بودند، سر برداشتند و خطاب به

اسرار ملکوت ج2

67
  • من فرمودند: ﴿فَإِنَّكَ بِأَعۡيُنِنَا وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ﴾.1 و با این عبارت فهماندند: یک وقت تصوّر نکن که از چشمان نافذ و تیزبین ما دور و مخفی می‌باشی! چه بخواهی و یا نخواهی تمام اعمال و کردارت مانند آینه برای ما روشن و هویدا است. و نه تنها این‌جانب بلکه تمامی و یا اغلب افرادی که با آن مرحوم ارتباط سلوکی و تربیتی داشته‌اند، حکایات و مواردی از این قبیل را به یاد دارند، به طوری که هیچ‌کس جرأت بیان خلاف این مطلب را نداشته و آن‌قدر این مسأله واضح و روشن است که جای هیچ‌گونه انکار و یا شکّ و تردیدی را بین تلامذۀ ایشان باقی نمی‌گذارد، و همه به این نکته، چه در زمان حیاتشان و چه بعد از وفات، کاملاً معترفند. و این‌جانب به عنوان فرزند ایشان در حدود سعه و ظرفیّت و محدودیّت اطّلاع خود اقرار و اعتراف می‌نمایم که آنچه را دربارۀ خصوصیّات و آثار و لوازم و کمالات و فعلیّت‌های یک انسان کامل و عارف حقیقی بالله و بأمرالله شنیده، و یا به واسطۀ تدرّس و تدریس در متون عرفان نظری و فلسفۀ الهی ادراک کرده بودم، بدون هیچ شکّ و شبهه‌ای در وجود ایشان یافته و تجربه کرده بودم؛ من کسی نبودم که به هر آستانی سر تسلیم فرود آورم و به هر سرایی با هر بضاعت و متاعی وارد شوم. آری:

  • من ‌آن نیم ‌که دهم نقد دل به ‌هر شوخی***درِ خزانه به مُهر تو و نشانۀ توست2
  • مخلَصین از مقام عرض و حساب معافند

  • باری، مشابه این آیۀ شریفه آیاتی دیگر نیز وجود دارد، مانند آیۀ شریفه در سوره صافّات:

  • ﴿فَإِنَّهُمۡ لَمُحۡضَرُونَ * إِلَّا عِبَادَ ٱللَهِ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾؛3 «به تحقیق که تمامی افراد به

    1. .سوره الطّور (٥٢) آیه ٤٨. ترجمه:
      «تو در مقابل دیدگان ما قرار داری! و هنگامی که از خواب برمی‌خیزی تسبیح خدای را بجای آور!»
    2. .دیوان حافظ، طبع پژمان، غزل ٧٧.
    3. .سوره الصّافّات (٣٧) آیه ١٢٧ و ١٢٨.

اسرار ملکوت ج2

68
  • مقام عرض و محاسبه احضار خواهند شد * مگر بندگان پروردگار که به مقام مخلَصین رسیده باشند.»

  • و یا آیۀ شریفه:

  • ﴿فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُنذَرِينَ * إِلَّا عِبَادَ ٱللَهِ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾؛1 «ای پیامبر! بنگر که عاقبت افرادی که آنان را بیم دادی چگونه است (آیا آنها اهل خیر و نجات و صلاحند، و یا اینکه مستوجب عقاب و مؤاخذه و قهرِ پروردگار می‌باشند)؟ * مگر آنان که به مقام مخلَصین رسیده باشند (ایشان از احضار به مقام عرض و حساب و کتاب أعمال فارغ می‌باشند، و از کردار و أعمال آنان سؤالی نخواهد شد و محاسبه‌ای مترتّب بر کارهای دنیوی آنان نمی‌باشد).»

  • یکی از آیاتی که موقعیّت کمّلین و افراد مبرّز و ممتاز از سایرین را بیان می‌کند، آیات سوره واقعه است:

  • ﴿فَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُقَرَّبِينَ * فَرَوۡحٞ وَرَيۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِيمٖ * وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ * فَسَلَٰمٞ لَّكَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡيَمِينِ * وَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ ٱلۡمُكَذِّبِينَ ٱلضَّآلِّينَ * فَنُزُلٞ مِّنۡ حَمِيمٖ * وَتَصۡلِيَةُ جَحِيمٍ﴾.2

  • «و اگر این فرد از زمرۀ مقرّبین و نزدیکان درگاه احدیّت است * پس جزای او عالم انبساط و فرح و سرور بی‌پایان و ریحان و گل و بهشت خاصّ و مخصوص می‌باشد * و اگر از جملۀ اصحاب‌الیمین (افرادی که نامۀ عملشان از طرف راست به آنها داده خواهد شد) * پس سلام و درود بر تو از ناحیه آنان باد * و اگر از دستۀ تکذیب‌کنندگان و مستکبران باشند * پس جایگاهی گداخته و سوزان و نشیمنگاهی از آتش دوزخ را دارا هستند.»

  • بنی‌آدم از جهت انقیاد در برابر حق به سه دسته تقسیم می‌شوند

  • توضیح مطلب اینکه: افراد بنی‌آدم به واسطۀ کردارشان و نحوۀ عملشان و میزان تسلیم و انقیاد در برابر حق به سه دسته تقسیم می‌شوند:

    1. .سوره الصّافّات (٣٧) آیه ٧٣ و ٧٤.
    2. .سوره الواقعة (٥٦) آیات ٨٨ ـ ٩٤.

اسرار ملکوت ج2

69
  • دستۀ اوّل: افرادی هستند که کلام اولیای الهی و انبیای عظام را وقعی ننهاده و به ندای فطرت و وجدانشان در متابعت از براهین عقلی و ادلّۀ نقلی، استکبار و عناد ورزیدند؛ و زخارف دنیا و جاذبه‌های عالم غرور چشم و گوش آنان را پر کرد و از توجّه به استکمال و عبور از وادی شهوات و رفض عالم تعلّقات و کثرات مانع گردید، و هم‌چنان در پس پردۀ غفلت روزگار خویش را به انواع تعدّیات و ظلم‌ها و انغمار در شهوات و فوز به مطامع دنیوی و لذّت‌های طبیعی و گذرا سپری نمودند؛ اینان خوشی را خوشی عالم حسّ و طبع، و لذّت را فقط استمتاع و کام‌جویی حیوانی و بهیمی، و کمال را در فزون طلبی و تکاثر زخارف دنیا پنداشتند؛ و هر چه انبیای الهی و رسل پروردگار و اولیای او آنان را پند و اندرز دادند، با دیدۀ تمسخر و استهزا در او نگریستند، و از این حقایق و مسائل واقعی به تخیّلات و اوهام یاد ‌کردند و آن را زیبندۀ افراد عامی و به دور از فرهنگ و تمدّن دانستند؛ و هم‌چنان‌که در آیۀ شریفه می‌فرماید:

  • ﴿وَقَالُوٓاْ إِنۡ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا وَمَا نَحۡنُ بِمَبۡعُوثِينَ﴾؛1 «هیچ واقعیّتی جز همین زندگانی دنیا وجود ندارد و ما هیچ‌گاه برانگیخته نخواهیم شد.»

  • خود را به طور دربست وقف زندگی مادّی و حیوانی و شهوانی نمودند. اینان به تحقیق از رحمت خدا به دور و از دایرۀ آمرزیده‌شدگان خارج می‌باشند. اینان به واسطۀ عناد و استکبار خود را محبوس عالم مادّه و دنیا نمودند؛ و بنابراین هیچ جایگاهی نزد پروردگار در روز رستاخیز نخواهند داشت و جایگاهشان آتش دوزخ خواهد بود.

  • و امّا دستۀ دوّم: افرادی هستند که در مقابل این افراد، گفتار پیامبران الهی را به دیدۀ قبول و حق نگریستند و خود را مطیع و منقاد اوامر ایشان قرار دادند، و در مقام عمل و حفظ حدود و ثغور پا از جادّۀ صدق و صراط مستقیم فراتر ننهادند، و عمل

    1. .سوره الأنعام (٦) آیه ٢٩.

اسرار ملکوت ج2

70
  • خود را طبق فرمایشات و دستورات بزرگان منطبق بر موازین و مبانی شرع قرار دادند، و با عزم خود جهت تحصیل رضای الهی و فوز به نعمات اخروی و بهشت و حور و غلمان و رسیدن به وعده‌های پروردگار، دنیای خود را به آخر رسانیدند. و خلاصه، عمل آنها بر طبق موازین شرع بوده، از اجحاف و تعدّی و ظلم به نفس و به دیگران و تصرّف حقوق دیگران خودداری ورزیدند، و عبادات را به آن مقداری که موجب رضایت و خشنودی پروردگار خویش بود بجای آوردند، این افراد به اصحاب‌الیمین معروف و شناخته می‌شوند.

  • و از آنجا که میزان خلوص و مراتب صفا و گذشت و انقیاد متفاوت و مختلف می‌باشد، اصحاب‌الیمین دارای مراتب مختلفی از حیث تقرّب به پروردگار و درجات متفاوتی از جهت تعلّق و میل به عالم دنیا و رفض انانیّت‌ها و حجب نورانی و ظلمانی عالم کثرات می‌باشند. و در آن دنیا نیز بر اساس مرتبه و منزلتشان دارای مراتب مختلف بهشت و نعیم پروردگارند، و هر کدام جایگاه خاصّ خود را دارند و نمی‌توانند به رتبۀ مافوق خود ارتقاء پیدا نمایند؛ بلکه مرتبه و منزلگاه آنها در بهشت به همان مقدار سعۀ وجودی آنهاست که در این دنیا آن را کسب نموده‌اند: ﴿وَلَا يَظۡلِمُ رَبُّكَ أَحَدٗا﴾.1

  • و می‌توان گفت: این دسته را قاطبۀ افراد مؤمنین تشکیل می‌دهند، اعمّ از عامی و عالم، مقلّد و مجتهد، تحصیل کرده و بی‌سواد و غیره؛ زیرا درجات افراد بشر در روز قیامت بر اساس تحصیلات و میزان دانش آنان نخواهد بود، بلکه بر اساس سعۀ وجودی و مقدار بصیرت و نوری است که به واسطۀ اکتساب ملکات و صفات حمیده و روحانی برایشان در این دنیا حاصل می‌شود، حال چه فرد عامی باشد یا عالم، فرقی نمی‌کند.

    1. .سوره الکهف (١٨) آیه ٤٩. ترجمه: «پروردگار تو به هیچ کسی ظلم نمی‌کند.»

اسرار ملکوت ج2

71
  • مقرّبین پا را از دایرۀ اطاعت فراتر نهاده، فانی در ذات شده‌اند

  • و امّا دستۀ سوّم: افرادی هستند که یکسره خود را و جمیع شئون خود و جمیع تعلّقات خود را وقف حضرت محبوب نموده‌اند و در مقام انقیاد و اطاعت آن‌چنان دلباخته و پاکباخته و شیفته و شیدای حضرت حقّ شده‌اند، که اصلاً وجودی برای خود نمی‌بینند تا بر اساس آن خدای را در مقابل خویش قرار داده، به عبادت بپردازند. اینان از مرتبه و مرحلۀ فعل و اخلاص و ثواب درگذشته‌اند و هیچ مؤثّری را سوای پروردگار به رسمیّت نمی‌شناسند، و هیچ اثری را بالطّبع به غیر از پروردگار نسبت نمی‌دهند. اینان وجودی برای خود نمی‌بینند تا عمل و فعل خود را بر آن اساس پایه و بنیاد نهند؛ بلکه وجود خود را وجود و اثر فیض حضرت حقّ می‌دانند و ذاتی در قبال ذات حضرت پروردگار به حساب نمی‌آورند تا آن را منطبق بر خواست و اراده او بنمایند. او می‌گوید: انجام بده! انجام می‌دهند. انجام نده! انجام نمی‌دهند. بمیر! می‌میرند. زنده شو! زنده می‌شوند. تو را به بهشت می‌برم! می‌روند. تو را نمی‌برم! نمی‌روند. و خلاصه پا از دایرۀ اطاعت فراتر نهاده، ذات خود را مندکّ و فانی در ذات پروردگار نموده‌اند؛ طبق فرمایش و کلام مولا أمیرالمؤمنین علی علیه السّلام:

  • إنّ قَومًا عَبَدوا اللهَ رَغبةً، فتِلکَ عِبادةُ التُّجّارِ؛ و إنَّ قومًا عَبَدوا اللهَ رَهبةً، فتِلکَ عبادةُ العَبیدِ؛ و إنّ قَومًا عَبَدوا اللهَ شُکرًا، فتِلکَ عِبادةُ الأحرار.1 

  • «گروهی خدا را به امید پاداش و بهشت و نعمات او پرستش می‌نمایند، این عبادت عبادت تجّار و اهل معامله است؛ و قومی خدا را به واسطۀ ترس از آتش و وقوع در عذاب عبادت می‌کنند، این عبادت بندگان و غلامان است که از ترس تازیانه و قهر صاحب خود تن به اطاعت و انقیاد می‌دهند؛ و دستۀ سوّم افرادی هستند که عبادتشان فقط به جهت شکر از رحمت حقّ و عنایت حق و اهلیّت برای عبادت است، این عبادت آزادگان است.»

  • این عبارت نظیر عبارت دیگر آن حضرت است که می‌فرماید:

    1. .نهج البلاغة، (عبده)، ج ٤، ص ١٨٩.

اسرار ملکوت ج2

72
  • إلَهی ما عَبَدتُک خَوفًا من نارِکَ و لا طَمعًا إلی جَنَّتِکَ؛ بَل وجَدتُکَ أهلاً للعِبادةِ فعَبَدْتُک.1

  • «خدایا! عبادت من به جهت ترس از آتش و یا فوز به نعمات اخروی و بهشت و فوائد آن نیست؛ بلکه تو را اهل پرستش یافتم و به دور از هر چشم‌داشتی به عبادتت پرداختم.»

  • آری، این گروه خارج از مقام حساب و ارزشیابی اعمال و رفتار، وارد بر پروردگار می‌شوند. و چون عمل آنها به جهت مزد و پاداش نمی‌باشد، بنابراین ملائکه نمی‌توانند هیچ ارزشی و قیمتی در قبال آن به حساب آورند. و هیچ نعمتی نمی‌تواند در مقابل اعمال آنان دستمزد و پاداش تلقّی گردد؛ زیرا آنان فراتر از دستمزد و پاداش بوده‌اند و اصلاً روی این‌گونه مسائل حسابی باز نکرده‌اند، بلکه جز رضای حضرت حقّ بدون هیچ مطلبی ورای آن اقدام به این عمل نموده‌اند؛ پس نفس آنها از مقام خواست و اراده و تمنّی گذشته است و هدف آنان دیگر بهشت و نعمت‌های آن نیست تا خدای متعال آنها را در قبال عمل صالح به ایشان عطا نماید. اینان مقرّبین هستند؛ یعنی افرادی فراسوی بهشت و نعمت‌های بهشت و بالاتر از جنّات و خصوصیّات آنها و متعالی‌تر از مقام عرض و محاسبه و ارزشیابی کردار.

  • مقرّبین خارج از مقام حساب و ارزشیابی اعمال وارد بر پروردگار می‌گردند

  • از مفاد این آیۀ کریمه استفاده می‌شود: اولیای الهی افرادی هستند که فعلشان

    1. .برخی از مصادر این روایت عبارت‌اند از:
      ١. تفسیر الصّافی، ج ٣، ص ٣٥٣، با قدری اختلاف.
      ٢. بحار الأنوار، ج ٤١، ص ١٤: «و قال علیه السّلام فی موضع آخر: ”إلهی! ما عَبَدتُک خَوفًا من عِقابک و لا طَمَعًا فی ثَوابِک، ولکن وَجَدتُک أهلاً للعبادةِ فعَبَدتُک.“»
      ٣. شرح ابن میثم علی المِائة کلمة، ج ١، ص ٢١٩: «الثّانی قوله علیه السّلام مُناجیًا لربِّه: ”إلهی! ما عَبَدتُک خوفًا من عِقابک و لا رَغبةً فی ثوابک، ولکن وَجَدتُک أهلاً للعبادة فعَبَدتُک.“»
      ٤.تفسیر المیزان، ج ١١، ص ١٥٩.
      ٥. عوالی اللئالی، ج ١، ص ٤٠٤؛ ج ٢، ص ١١. (محقّق)

اسرار ملکوت ج2

73
  • از مرحله و مرتبۀ نفس گذشته و با حقیقت توحید متّحد گشته است؛ زیرا آنها دیگر در مرتبۀ نفس و خواست‌ها و تمنّیات و آرزوها و شوائبی که دیگر افراد به آن مبتلا هستند نمی‌باشند؛ گرچه این افراد، افراد صالح و مؤمن باشند. بنابراین عمل آنها عمل حقّ و کردارشان فعل حضرت حقّ است؛ زیرا به واسطۀ این نعمت عظمای الهی وجودشان مندکّ و فانی در وجود او گردیده است. پس عمل هم به دنبال نفس و ارادۀ نفس، منبعث از فعل و ارادۀ حضرت حقّ می‌باشد.

  • و انصافاً باید این آیۀ شریفه را یکی از براهین مبیّنه و مثبتۀ نفس و ذات ولیّ خدا و عارف بالله به حساب آورد. و ولیّ خدا باید این‌گونه باشد تا انسان بتواند به او و فعل او و گفتار او به عنوان اُسوه و شاخص حق و ممیّز بین حق و باطل تأسّی نماید؛ زیرا گرچه انقیاد و اطاعت باید بر اساس ادراک و شعور و میل و رغبت به مقصد و مقصود تحقّق یابد، و این مسأله در بین افراد بر حسب میزان شناخت و معرفت و ادراک آنها از مطلب متفاوت است؛ ولی نفس تصوّر و فرض مراتب متفاوت ادراک و شعور مرتبه‌ای را می‌طلبد که در آن فرد به هر نقطه و مرحله از تکامل رسیده باشد باز محتاج و نیازمند دستگیری و ارشاد و تأسّی و اطاعت است؛ و آن مرتبه، مرتبۀ صدق مطلق و حقّ مطلق و واقع مطلق است.

  • زیرا پروندۀ حساب و کتاب هر فرد مختصّ به خود اوست، و از او به میزان فهم و شعور و ادراک و سعۀ وجودی خود او سؤال می‌شود؛ حال دیگران در هر رتبه‌ای از شناخت که هستند باشند، هیچ ارتباطی به او ندارد و عمل دیگران را معیار برای عمل او به حساب نمی‌آورند. چطور که عمل یک طفل به هیچ‌وجه میزان و معیار برای فعل بزرگ‌تر و افراد پخته و سالخورده نمی‌باشد. و این مسأله بی‌اندازه دقیق و قابل تأمّل و فهم است و هر چه انسان بیشتر در این مطلب تأمّل کند کم کرده است.

  • انسان کامل مصداق ﴿وَ مِنْهُم سابِقٌ بِالخَیرات﴾ می‌گردد

  • از جمله آیاتی که در قرآن کریم راجع به اوصاف افراد کامل و از هویٰ و نفس

اسرار ملکوت ج2

74
  • گذشته می‌باشد، آیۀ سی و دوّم تا سی و پنجم از سورۀ فاطر است:

  • ﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا مِنۡ عِبَادِنَا فَمِنۡهُمۡ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ وَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞ وَمِنۡهُمۡ سَابِقُۢ بِٱلۡخَيۡرَٰتِ بِإِذۡنِ ٱللَهِ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡكَبِيرُ*جَنَّـٰتُ عَدۡنٖ يَدۡخُلُونَهَا يُحَلَّوۡنَ فِيهَا مِنۡ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٖ وَلُؤۡلُؤٗا وَلِبَاسُهُمۡ فِيهَا حَرِيرٞ*وَقَالُواْ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِيٓ أَذۡهَبَ عَنَّا ٱلۡحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٞ شَكُورٌ* ٱلَّذِيٓ أَحَلَّنَا دَارَ ٱلۡمُقَامَةِ مِن فَضۡلِهِۦ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٞ وَلَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٞ﴾

  • «سپس ما کتاب الهی را (که همان قوانین و احکام صلاح و فساد فردی و اجتماعی بشر است) به آن افراد برگزیده و انتخاب شده به رسم وراثت سپردیم. (اینان دارای سه گروه و دسته می‌باشند):

  • بعضی از این عدّه افرادی هستند که به واسطۀ توغّل در جهالت و انغمار در شهوات، ظالم به خود و سعادت خود می‌باشند (و با گذران حیات دنیوی در کثرات و مال‌اندوزی‌ها و جلب شهوات و غفلت از سرنوشت و مآل خویش، موجبات خسران و بدبختی و هلاکت خویش را فراهم نموده‌اند).

  • دستۀ دوّم: افرادی هستند که دارای اخلاقی شایسته و کرداری متعادل و از روی حساب و کتاب و میزان می‌باشند (و امور خود را بر اساس صراطی مستقیم و طریقی مستوی در یک ممشای مقتصد و موزون طبق دستورات الهی و احکام شرع مبین تهیّه و تنظیم می‌نمایند).

  • و امّا دستۀ سوّم: افرادی هستند که گوی سبقت را از همگان ربوده‌اند، و به اذن خدا بر هر عملی که در راستای خیر و صلاح باشد سبقت می‌نمایند (و هیچ‌کس را در این مضمار یارای مقابله با ایشان نمی‌باشد و طاقت هماوردی با آنان را ندارد، و به هر اندازه که انسان بخواهد عمل خود را منطبق با موازین الهی و مبانی قرب و خلوص قرار دهد باز به اندازه و مرتبۀ آنان نمی‌رسد؛ زیرا آنان از مقام عمل گذشته‌اند و فعل و کردار خود را فعل و کردار الهی کرده‌اند و عمل آنها برانگیخته و منبعث از نفس و شوائب نفسانی نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌باشد) *

  • این گروه از مؤمنان در بهشت‌های خلد ‌برین وارد می‌شوند در حالی‌که مزیّن به جواهرات و طلا و لؤلؤند و لباسشان از حریر می‌باشد و می‌گویند: حمد

اسرار ملکوت ج2

75
  • و ستایش مخصوص پروردگاری است که همّ و حزن را از وجود ما دور ساخت و بزدود. به درستی‌که پروردگار ما آمرزنده و شاکر است * آن خدایی که ما را از روی فضل و کرامتش در دار بقاء و خلود متمکّن ساخت؛ در جایی که نه خشکی و نه مرارت و نه ألَم در آن راه ندارد.»

  • پس چگونه ممکن است فردی و لو هرقدر صالح باشد ولی متعلّق به نفس و ذات خود و شوائب وجودی خود و خواست‌ها و آرزوها باشد، بتواند با عمل آنها پهلو زند و به رقابت برخیزد؟! نماز او با نماز آنان متفاوت است؛ او خدا را در وقت نماز در مقابل خود فرض می‌کند و با او به گفت‌وگو و راز و نیاز می‌پردازد، و آن دیگری اصلاً خدا را نمی‌بیند، بلکه وجودش فانی و مندکّ در وجود حقّ شده است. در اینجا دیگر عبد و بنده در قبال خدا و حضرت حقّ باقی نمی‌ماند تا او را عبادت کند، و تقابلی وجود ندارد تا قصد تقرّب به او را بنماید. در اینجا دوئیّت به طور کلّی از میان برداشته شده است، و آثار وجود مقیّد و حدود و ثغور آن به کلّی رخت بربسته است، و اثری از موجودیّت این وجود نماز‌گزار در قبال وجود حضرت حقّ باقی نمانده است تا با آن خدا را عبادت کند. در اینجا فقط یک موجود و یک حقیقت و یک واقع و یک ذات باقی می‌ماند و آن وجود و ذات پروردگار است. اوست که عبادت می‌کند، و اوست که به نماز ایستاده است، و اوست که به رکوع می‌رود و اوست که سر به سجده می‌گذارد.

  • مقام عبودیّت امام صادق علیه السّلام در حین نماز

  • در اینجا روایتی از صادق آل محمّد صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین وارد است که می‌فرماید:

  • به هنگام قرائت سورۀ حمد وقتی به آیه شریفه ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾.1 رسیدم، شروع کردم این آیه را تکرار کردن تا به حدّی که یک‌مرتبه دیدم آن کسی که خود این آیه را نازل کرده است دارد از زبان

    1. .سوره الفاتحة (١) آیه ٥.

اسرار ملکوت ج2

76
  • من آن را تلاوت می‌کند، دیگر طاقت این حال را نیاوردم و به زمین افتادم.1

  • آری، مصلِّی در این هنگام، نفس او با ذات حضرت حق یکی می‌شود و حرکات و سکناتش همه یک حرکت و یک سکون، و آن‌هم مستند به ذات اقدس الهی می‌گردد. به به! چه نمازی، چه ذکری و چه وردی، چه رکوعی و چه سجودی! چه کسی می‌خواند و چه کسی ذکر می‌گوید و چه کسی سُبحانَ رَبّیَ الأعلَی و بحمدِه بر زبان می‌آورد؟!

  • فقط بندگان مخلَص خدا می‌توانند تسبیح‌گوی حضرت حق باشند

  • در اینجا معنای شریفه ﴿سُبۡحَٰنَ ٱللَهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ ٱللَهِ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾ 2 روشن می‌شود؛ زیرا آنچه قابل تبیین و توضیح و توصیف ذات پروردگار نمی‌باشد،

    1. .برخی از مصادر این روایت عبارت‌اند از:
      ١. فلاح السّائل، ص ١٠٧: «فقد رُوی أنّ مولانا جعفرَ بنَ محمّدٍ الصّادقَ علیه السّلام کان یَتلو القرآنَ فی صلاته فَغُشیَ علیه؛ فلمّا أفاق سُئل: ما الّذی أوجب ما انتهتْ حالُک إلیهِ؟ فقال ما معناه: ”ما زِلتُ أُکرِّر آیاتِ القرآنِ حتّی بَلَغتُ إلی حالٍ کأنّی سَمِعتُها مُشافهةً ممّن أنزلَها علی المکاشفة و العَیان؛ فلَم تَقُم القوّةُ البشریّةُ بمکاشفةِ الجلالةِ الإلهیّة.“»
      ٢. همان، ص ١٠٤: «فقد رَوی محمّدُ بنُ یعقوبَ ما معناه: ”إنّ مولانا زینَ العابدین علیه السّلام و هو صاحبُ المقام المَکین، کان إذا قال ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ﴾ یُکرّرها فی قِراءتِه حتّی یظُنَّ من یراه أنّه قد أشرَفَ علی مماته.“»
      ٣. الکافی، ج ٢، ص ٦٠٢: «علیّ بن ابراهیم، عن أبیه و علیّ بن محمّد القاسانی، جمیعًا عن القاسم بن محمّد، عن سلیمان بن داود، عن سفیان بن عُیَینة، عن الزّهری قال: قال علیُّ بنُ الحسینِ علیهما السّلام: ”لو مات مَن بینَ المشرقِ و المغربِ لما استَوحَشتُ بعد أن یکونَ القرآنُ معی.“ و کان علیه السّلام إذا قرَأ ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ﴾ یُکرّرها حتّی کاد أن یموت.»
      ٤. فلاح السّائل، ص ١٠٨: «و قد ذَکر محمّدُ بن یعقوبَ الکلینیّ أنّ الصّادقَ علیه السّلام سُئل: کیف کان النّبیُّ صلّی اللهُ علیه و آله و سلّم یصلِّی بهم و یَقرَأُ القرآنَ و لا تخشَعُ له قلوبُ أهلِ الإیمان؟ فقال علیه السّلام: ”إنّ النّبیَّ صلواتُ الله علیه کان یَقرأُ القرآنَ علیهم بقدرِ ما یَحتمِلُه حالُهُم.“»
    2. .سوره الصّافّات (٣٧) آیه ١٥٩ و ١٦٠.

اسرار ملکوت ج2

77
  • حمدها و تسبیح‌های بشری است که از محدودۀ ادراکات بشر تجاوز نمی‌نماید. و از آنجا که هیچ‌گاه معلول با هر سعه و ظرفیّت استعداد احاطه و اشراف بر علّت را ندارد، لذا حمد‌ها و تسبیح‌های مخلوقات به هر اندازه عالی و راقی باشد و در هر مرتبه از مراتب کمالی روح و علوّ نفس قرار گیرد، نمی‌تواند لایق مقام منیع و عزیز حضرت حقّ باشد. بناءً علی‌هذا اگر در این آیه، تسبیح عباد الله المخلَصین را در خور مقام و شأن خود دانسته است، معلوم می‌گردد در اینجا ذات پروردگار است که دارد خود را تسبیح و تمجید می‌کند، و این تسبیح از دریچۀ نفس و مدرکات و ملکات نفس بشری خارج است. و گرچه از زبان یک فرد بشر خارج می‌شود، امّا روح و جان و سرّ و حقیقت آن متّصل به ذات او و منبعث از دریچۀ ارادت و مشیّت خود اوست، و هیچ مشیّت و تعلّقی اضافی در آن نقش نداشته است.

  • در این آیات به طور واضح مقام و شأن انسان کامل مطرح شده است. و شاخصۀ این فرد آن است که: دیگر عمل او بر طبق مصالح و مفاسد و از روی قصد و ارادۀ تطبیق بر خیر و صلاح نمی‌باشد، و برای تصحیح عمل و کردار خود نیاز به إعمال رویّه و مصلحت‌اندیشی‌های متعارف از اهل خیر و صلاح را ندارد، و محتاج به مراقبه و مجاهده جهت اخلاص عمل خود در پیشگاه حضرت پروردگار نمی‌باشد. و دیگر نگران از وسوسۀ شیطان و اغواء نفس أمّاره نیست، و دست شیطان و جنود او بالکلّیّه از حیطۀ حرم و حریم او قطع گشته است؛ و نفس او در کنترل قوای عاقله و ملکوتی او قرار گرفته است، و جهات فعلیّت عقلانی و کمال روحانی و ظهور و بروز حقایق عالم تشریع در او محقّق شده است، و ملاکات احکام و علل شرایع و قوانین به طور وضوح بر او نمودار گشته است، و حقیقت همۀ احکام الهی و دستورات شرع مبین در وجود او عینیّت تکوینی یافته‌اند. آن‌وقت چگونه ممکن است تصوّر خطا و غلط و هویٰ و هوس و بطلان و پشیمانی و ندامت در اعمال و کردار و گفتار و رهنمود‌های او راه یابد؟!

  • در اینجاست که مشاهده می‌کنیم بسیاری از بزرگان و فقهای عالی‌مقام در

اسرار ملکوت ج2

78
  • موارد شک در حکم و تردید در استنباط احکام به اساتید عرفانی و علمای ربّانی و سلوکی خویش مراجعه می‌نمودند و توضیح کیفیّت حال و رفع شبهه را از آنها استفسار می‌نمودند، و آنان حقیقت واقع و لبّ مسأله و جوهرۀ آن حکم را برای ایشان تبیین می‌کردند.1

  • عواقب سوء زعامت و ولایت کسی که خود از مراحل نفس نگذشته است

  • حقیر گوید: بی‌مناسبت نمی‌بینم روایتی را که صاحب ثواب الأعمال در کتاب خود از امام صادق علیه السّلام آورده است نقل کنم. ایشان با سند خود از پدرش، از محمّد العطّار، از اشعری، از محمّد بن حسان، از أبی‌عمران ارمنی، از عبدالله بن حکم، از معاویة بن عمّار، از عمرو بن مروان، از أبی‌عبدالله علیه السّلام نقل می‌کند که فرمودند:

  • مَن وَلِیَ شَیئًا مِن اُمورِ المُسلِمینَ فَضَیَّعَهُم، ضَیَّعَهُ اللهُ عَزَّوجلَّ.2

  • «کسی که متولّی امری از امور مسلمین گردد، آنگاه به واسطۀ جهالت و نادانی و عدم عمق کافی به مصالح و مفاسد آن موجب خرابی و اضمحلال و فساد آن امر گردد، خداوند متعال عمر او را تباه و سعادتش را به خسران و بوار و هلاکت تبدیل خواهد نمود.»

  • مسأله شوخی نیست؛ انسان زمام امور خود را به دست فردی بسپارد که خود او در راه و مسیرش محتاج دستگیری و هدایت فرد دیگری باشد! چنانچه شواهد بر این قضیّه صدها و هزار‌ها بار در طول تاریخ ثبت گردیده و کاملاً واضح و روشن است. هدایت و ارشاد خلق باید توسط فردی صورت پذیرد که به هیچ‌وجه من الوجوه خصوصیّات و آثار تعلّقات و میل به کثرات در همۀ ابعاد آن، و توجّه به دنیا نه فقط به مأکولات و مشروبات و لذائذ جنسی آن ـ چنانچه بسیاری از افراد به اشتباه این

    1. .چنانچه دربارۀ شاگردان مرحوم حاج میرزا جعفر کبوتر آهنگی و مرحوم شیشه‌گر، و کذلک عدّه‌ای دیگر از تلامذۀ مسلّم الاجتهاد بزرگان و عرفای الهی نقل شده است.
    2. .بحار الأنوار، ج ٧٢، ص ٣٤٥؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص ٢٦٠.

اسرار ملکوت ج2

79
  • امور را از خصوصیّات شخص متعلّق به دنیا دانسته‌اند ـ بلکه مسائل باطنی نفس امّاره و غرائز شیطانی منطوی و مخفی در نفس بشر که بسیار بالاتر و ظریف‌تر و خطرناک‌تر از این امور مذکور می‌باشد، در او نباشد.

  • عمَر غذای خود را نان و سرکه قرار داده بود و به آن جلوی عوام کالأنعام به تظاهر و فریب‌کاری می‌پرداخت، در حالی‌که حتّی برای یک آن و لحظه حاضر نبود دست از خلافت بکشد و آن را به صاحب حقیقی و اصلی آن، مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام بسپارد. لذّتی را که این مردِ از خدا بی‌خبر و منغمر در شهوات و هواهای نفسانی و وساوس شیطانی از سلطه و حکومت بر مردم می‌برد، از هزار طعام لذیذ و اشربۀ گوارا و همبستری با زیبا‌رویان و برخورداری از نعمت‌های ظاهری و دنیوی بیشتر و بالاتر بود.

  • پس هیچ‌گاه کسی تصوّر نکند به صرف اینکه فردی به ظاهر، خود را از بعضی نعمت‌های الهی محروم گردانیده و به مختصری اکتفا نموده است، و برخی از اموری را که در نزد مردم ساده لوح و بی‌خبر از خصوصیّات و حقایق نفس امّاره، موجّه می‌نماید، مرتکب می‌شود، و از اموری که شاید برای بسیاری جای سؤال و ابهام بگذارد دوری می‌جوید، این شخص می‌تواند متعهّد تدبیر و حکومت و ارشاد دیگران گردد و زمام امور مردم را به دست گیرد. بلکه باید فردی باشد که خود را از منجلاب نفس رها گردانیده و وجود خود را به وجود حضرت حقّ متّصل گردانیده باشد و تمام صفات و ملکات و غرائزش با یک تحوّل و تبدّل جوهری به صفات حضرت حقّ متحوّل شده باشد، و اثری از آثار مخفیّه و پنهان در زوایای نفس امّاره و شائبه‌ای از ملکات رذیله ـ که در همۀ افراد بشر موجود است و با خواندن و درس دادن و درس گرفتن و مطالعه در هر مرتبه از مراتب علم و فقه و سایر شئون و علوم متداول عالم دنیا که باشد، به هیچ‌وجه من الوجوه از بین نخواهد رفت ـ در او موجود نباشد. آری، این شخص است که از جزئیّت به کلّیت و از عالم دنیّ نفس به عالم تجرّد و از

اسرار ملکوت ج2

80
  • حضیض کثرت به اوج وحدت هجرت نموده است، و او قابلیّت ارشاد و وعظ و تربیت و مسئولیّت تدبیر و ادارۀ امور اجتماع و شخص را واجد است.

  • مقدّمۀ نامۀ پیش‌نویس قانون اساسی از مرحوم علاّمه

  • مؤلّف گوید: مناسب است در اینجا به بیانات مرحوم والد ـ قدّس الله نفسَه ـ در نامه‌ای که خطاب به رهبر انقلاب اسلامی ایران حضرت آیة الله خمینی ـ رحمة الله علیه ـ دربارۀ قانون اساسی نوشته بودند، اشاره‌ای نمایم؛ ایشان در مقدّمۀ این نامه چنین می‌نویسند:

  • فلسفۀ توحیدی اسلامی متَّخذ از آیات قرآن کریم و سنّت نبوی روح حکومت و ولایت بر مردم را منحصر به مبادی عالیه می‌داند، و عالم‌ترین و جامع‌ترین و منزّه‌ترین افراد را لایق این مقام می‌شناسد. در این‌صورت افراد امّت به رهبری چنین پیشوایی راستین که هم دارای دلی روشن و آگاه و مغزی متفکّر و عزمی راسخ، و هم از خود گذشته و به کلّیت پیوسته است، از بهترین مواهب الهیّه استفاده نموده و تمام قوا و استعداد‌های ذاتی خود را به منصّۀ ظهور و بروز می‌رسانند، و از شکوفاترین آزادی و استقلال و بهره‌مندی از جمیع غرائز طبیعی و ملکات روحی کامیاب می‌گردند.

  • در این فلسفه، حکم و قانون و قضاء از بالا (یعنی از مقام توحید و طهارت که مقام وحدت و جامعیّت ولیّ امر است) به پایین تدریجاً گسترش پیدا می‌کند و تمام اقشار طبقات را فرا می‌گیرد:

  • ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا﴾،1 ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ وَمَن يَعۡصِ ٱللَهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا﴾.2

  • ولی در فلسفه‌های مادّی یا در قوانین غربی که از روح توحید اسلامی بهره‌ای

    1. .سوره النّساء (٤) آیه ٦٥.
    2. .سوره الأحزاب (٣٣) آیه ٣٦.

اسرار ملکوت ج2

81
  • ندارند، مراکز تصمیم‌گیری از کثرت شروع می‌شود؛ یعنی افکار و اوهام عامّۀ مردم گرچه در نهایت ضعف باشند، فقط به ملاک اکثریّت حقّ، تعیین سرنوشت و تصمیم‌گیری در امور حاکمیّت خود را دارند.

  • در این فلسفه‌ها حکومت بر اساس انتخاب بوده و کیفیّت آن به مشروطۀ سلطنتی یا به جمهوری یا به بعضی از انحاء دیگر تقسیم می‌شود. بنابراین جمهوری بدین طرز رأی‌گیری و انتخاب اکثریّت، قسیم و نظیر مشروطه، از قالب‌های غربی است و با روح اسلام سازگار نیست.

  • حکومت و دولت اسلام بر ‌پایۀ خود متّکی بوده و بر اصل اصیل حق اعتماد دارد، و هیچ‌یک از این قالب‌ها نمی‌توانند آن واقعیّت را در خود بگیرند و به شکل خود در‌‌آورند.

  • و در این وهلۀ حسّاس و سرنوشت ساز که دقیق‌ترین لحظات را می‌گذرانیم، باید بسیار متوجّه باشیم که خدای ناکرده ناخود‌آگاه آن اصالت‌های ارزشمند اسلامی را به گرایش‌های غربی نفروشیم، و به علّت اشباع مغزها از ره‌آوردهای غرب و عدم انس به طرز تشکیل حکومت اسلامی به شکل واقعی خود به سبب اعتماد به نظارۀ نظام‌های سلطه‌جویانۀ استبداد و طاغوتی، آن حقیقت را به خاک نسیان نسپاریم.

  • بزرگان ما در نهضت مشروطیّت و گیرودارها و کشمکش‌های طرفداران استبداد و مشروطه دچار اشتباه شدند؛ دسته‌ای به عنوان آنکه مشروطه مردم ستمدیده را از زیر یوغ استبداد و ظلم امراء و حکّام جائر می‌رهاند، بدان گرویدند و این نظام را با اصول آن پذیرفتند؛ دسته‌ای دیگر به عنوان آنکه استبداد مردم را در هالۀ دین حفظ می‌کند و از رخنه کردن آزادی‌های نامشروع و مغرب‌پسند جلوگیری می‌نماید، طرفدار آن شدند؛ و چون راه را منحصر در آن دو می‌دیدند بر سر هم کوفتند. کسی نگفت هم مشروطه غلط است و هم استبداد، اسلام صحیح است و بس! حکومت اسلام حکومت اسلام است، حکومت رسول الله است، نه یک حرف کم و نه یک حرف زیاد.

  • لذا دیده شد در این عمر مشروطیّت، که درخت آن با خون‌های پاک

اسرار ملکوت ج2

82
  • رزمندگان راستین و پاک‌دلان راه عدل و آزادی آبیاری شد، چه ستم‌ها که نشد و چه حکومت‌های استبدادی که نظیر آن در تاریخ بشریّت کم است، بر این ملّت مسلّط نگشت! و چه ستم‌های جانکاه به عنوان نوش‌دارو در کام آنان فرو‌ نریخت! و به نام توخالی عدالت اجتماعی و آزادی همگانی چه محرومیّت‌ها از طبیعی‌ترین حقوق اولیّه نصیب نگشت! با آنکه در تدوین قانون اساسی آن نهایت دقّت را در پیشگیر‌ی‌های موارد انحراف نمودند و برای بر اریکه نشاندن قانون عدل و آزادی نهایت مراقبت را کردند. فقط علّت این همه محرومیّت‌ها آن بود که حکومت از محور اصلی خود خارج شد. به عنوان مجلس شورا، قانون‌گذاری کردند. قوای مُقنِّنه و قضائیّه و مُجریه از محطّ خود منحرف شد. این تجربۀ مشروطیّت برای ما بس است؛ رسول الله فرمود: «لا یُلدَغُ المُؤمِنُ مِن جُحرٍ مَرّتَین.»1 ـ الخ.2

  • لغزش علما در واقعۀ مشروطیّت حاکی از عدم کفایت فقاهت ظاهری است

  • باری گرچه مقصود ما از فرمایشات ایشان در این فقرات فقط قسمتی از آن می‌باشد که مربوط می‌شود به دخالت بزرگان دین در امر سیاست و واقعۀ مشروطیّت، و اینکه با وجود مراتب عالیۀ علم و فقاهت، ولی عدم بصیرت و اشراف بر مسائل خفیّه و امور پنهانی عالَم سیاست و کید کافرین و مکر ملحدین، چگونه این مملکت به دست اجانب افتاد و چه خون‌ها که در این راه بیهوده نریخت و چه سرمایه‌ها که به هدر نرفت و چه هتک حرمت‌ها به دین و متدیّنین وارد نگردید! ولی از آنجا که فهم درست از این فقرات مستلزم بیان فقرات قبل بوده است، فلهذا آن را نیز در اینجا ذکر کردیم.

  • در این فقرات، که واقعاً باید آن را منشور حکومت اسلام نامید، ایشان دقیقاً به همان مطلبی اشاره دارند که ما در سطور گذشته از آن بحث نمودیم، و آن سپردن زمام امور است به فرد کامل و بصیر و عاری از خطا و اشتباه و منوّر به نور ایمان و

    1. .مشکاة الأنوار، ص ٣١٩؛ بحار الأنوار، ج ١٩، ص ٣٤٦؛ ج ٢٠، ص ١٤٤.
    2. .وظیفه فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام، ص ١١٣.

اسرار ملکوت ج2

83
  • متحقّق به حقیقت ولایت؛ زیرا تنها این فرد است که احکام و قوانین و دستورات را می‌تواند از مبدأ وحی و سرچشمۀ نزول احکام و شرایع اخذ نماید و آن را در بستر و ظرف زمان و اجتماع به نحو احسن و اتقن به منصّۀ ظهور و بروز برساند؛ نه فرد دیگر، و لو در هر مرتبه‌ای از مراتب علم و کمال بوده باشد. و به تدبیر و ادارۀ این‌چنین فردی است که استعداد‌ها در مسیر کمال شکوفا می‌شوند، و هر فردی به هر مقدار از سعه و ظرفیّت وجودی خود راه به سوی کمال و رشد را به‌دست خواهد آورد؛ و انسان می‌تواند به این فرد اعتماد پیدا کند، نه به فردی دیگر.

  • زیرا افرادی که در این جریان و واقعه دچار این خبط عظیم و خطاء خطیر و اشتباهی جبران ناپذیر شدند، تمامی آنان از رئوس علمای بلاد و فحول فقهای عظام بودند؛ افرادی مانند مرحوم آخوند ملاّ محمّد کاظم خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی و سیّد محمّد کاظم یزدی و میرزا محمّد حسین نائینی و شیخ فضل الله نوری و بسیاری دیگر که هر کدام مرجعی برای جمعی غفیر و ملجائی برای افراد مختلف از طبقات اجتماع به حساب می‌آمدند. امّا در نتیجه دیده شد چگونه دست مرموز و مخفی سیاست اجانب روگردید، و خدعه و مکر آنان دامن فقاهت را بیالود و بر سر همۀ آنان کلاه گذارد، و وقتی از این خدعه و نیرنگ اطّلاع حاصل کردند که دیگر کار از کار گذشته بود و حریف سرمست از بادۀ پیروزی با خنده‌های مستانۀ خود بر همۀ ارباب فضل و درایت و فقه و فقاهت خندۀ فتح و پیروزی زد و آنان را به باد تمسخر و استهزا گرفت. و هنگامی که دید آنان در مقام مقابله و اقدام برآمده‌اند، آنان را از سر راه خود برداشت و صداها را در گلو خفه نمود و بر اورنگ فتح و سلطنت تکیه زد.

  • آری، این است‌ نتیجۀ عدم بصیرت به امور، و مسائل را با دیدۀ ظاهر نگریستن و از مواهب الهیّۀ خفیّه و الطاف خاصّه حضرت حقّ بی‌بهره بودن، و باور داشتن بر اینکه می‌توان با تکیه بر علوم ظاهریّۀ شرعیّه و غیر شرعیّه بر مکائد و وساوس و

اسرار ملکوت ج2

84
  • حیله‌های ابلیس و جنود ابلیس فائق آمد، و مسیر حرکت به سوی کمال را در جامعه هموار نمود و موانع را برطرف ساخت. غافل از اینکه شیطان همۀ راه‌ها را پیشاپیش آزموده و به همۀ طرق اطّلاع کافی و وافی داشته و از تمام توان خود علیه حریف استفاده خواهد برد، و هیچ‌کس را یارای آن نیست که بتواند در مقابل او قد علم کند مگر آنکه مشمول تأییدات ربّانی شده و قلب و سرّ و ضمیر او متّصل به حقیقت ربوبیّت گشته است، چنانچه قبلاً گذشت.

  • از شاخصه‌های انسان کامل وصول به مرتبۀ یقین و علم حقیقی است

  • از جمله آیاتی که دلالت بر شرایط تحقّق فرد کامل و حقیقت او دارد این آیه شریفه است که می‌فرماید:

  • ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَـٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا﴾.1

  • در این آیۀ شریفه هر حکم و عملی را که مخالف یقین و قطع است و بر اساس ظنّ و شکّ استوار است مورد نکوهش و سرزنش قرار داده است؛ زیرا عملی که از روی ظنّ و گمان نشأت گرفته باشد، در مضمار سنجش و ارزیابی اعمال و رفتار حتّی نزد عقلاء نیز فاقد اعتبار و ارزش است.

  • بنابراین یا خود انسان باید در هر فعل و گفتاری به حقیقت آن عمل و صلاح واقعی آن علم و یقین داشته باشد، و یا توسّط فردی که او این مرحله را احراز کرده است راهبری و رهنمون شود؛ و در غیر این‌صورت مشمول سرزنش و نهی الهی قرار خواهد گرفت.

  • تَقفُ از قَفا، یَقفو به معنی متابعت و انقیاد است؛ یعنی از امری که جهات صلاح و فساد او کاملاً برای تو روشن و آشکار، مانند خورشید در وسط آسمان، نشده است

    1. .سوره الإسراء (١٧) آیه ٣٦. ترجمه:
      «به دنبال چیزی که نسبت به او و جوانب او علم نداری نرو! به درستی ‌که خدای متعال از قوای شنیدن و دیدن و درک کردن در روز رستاخیز سؤال می‌نماید.»

اسرار ملکوت ج2

85
  • پیروی نکن، و تا مطلبی را با گوش خود نشنیده‌ای و با چشم خود مشاهده ننموده‌ای و با قلب خود به جوانب و اطراف آن کاملاً احاطه پیدا نکرده‌ای، ترتیب اثر مده و راه احتیاط و حزم را پیشۀ خود ساز و از اقدام در اموری که علم به جوانب آن نداری سخت بپرهیز.

  • و لهذا در این آیۀ شریفه خصوصیّت بارز و آشکار انسان کامل به خوبی روشن می‌گردد، و آن وصول به مرتبۀ یقین و علم حقیقی و وجدانِ حقیقت و واقعیّت حوادث و امور خارجی و قضایای اجتماعی است. در این مرتبه اگر تمام دنیا حرفی بزنند و رأیی اتّخاذ کنند، او هم‌چنان محکم و استوار همچو کوه در برابر آنان می‌ایستد و پشیزی برای آراء و افکار مردم ارزش قائل نمی‌شود؛ زیرا تمامی آن افکار را زاییدۀ قوای واهمه و متخیّله و منبعث از علل و معلولات ظاهریّه و دستخوش تغییر و تبدیل می‌داند؛ مانند کسی که دارد با چشم باز و صحیح به خورشید می‌نگرد و او را با تمام انوار و حرارتش لمس می‌کند، آن‌وقت فردی یا افرادی بیایند و به او بگویند: الآن شب است و آنچه تو می‌بینی زاییدۀ تخیّلات و اوهام تو است! او ابداً اعتنایی به کلام افراد نمی‌کند و هیچ‌گونه وقعی بر آنان نمی‌گذارد؛ زیرا همه را سراب، و خود را متّصل به چشمۀ خروشان فیضان انوار حضرت حقّ می‌بیند.

  • مسائل شرع در یک سطح نیست تا موجب تنجّز حجّیت ظاهریّه بر مجتهد و مقلّد گردد

  • ممکن است فردی در اینجا ایرادی وارد کند بر این اساس که: همان‌طور که شارع مقدّس مقتضای علم حقیقی و واقعی را بر اساس حکم عقل و قضاوت وجدان و فطرت تنفیذ و امضاء فرموده است، همین‌طور مقتضای علم تنزیلی و حکم تنجیزی را به عنوان حجّت ظاهر و تعبّداً مورد قبول و پذیرش قرار داده و بر موافقت آن ثواب و بر مخالفتش عقاب و مجازات مقرّر کرده است. و بناءً علی‌هذا هم‌چنان‌که وصول به مرتبۀ علم و حجّت ظاهریّه (که همان اجتهاد مصطلح و متعارف است) موجب تنجّز حکم بالنّسبه به خود مجتهد می‌گردد و تقلید از غیر بر او حرام می‌شود، همین‌طور موجب وجوب رجوع عامی به آن فرد و متابعت از احکام و فتاوای صادره

اسرار ملکوت ج2

86
  • از او می‌باشد، و شارع مقدّس تقلید از این‌چنین فردی را بر او لازم و بر ترکش عقاب و سخط خود را مترتّب گردانیده است، گرچه خود آن مجتهد در رأیش خاطی و در اعتقادش راه صواب نپیموده باشد.

  • جواب این مطلب بر ارباب بصیرت مخفی نیست؛ زیرا:

  • اوّلاً: احکام شرع منحصر در مسائل و احکام طهارات و نجاسات و شکّیات نماز نیست. شرع مقدّس اسلام برای هر فرد از افراد مکلّفین، چه در امور شخصیّه و چه در مسائل اجتماعی، از جزئی‌ترین مسأله تا خطیرترین و حیاتی‌ترین و سرنوشت‌سازترین آنها، احکام و تکالیف را مقرّر و تدوین نموده است؛ از امور ابتدایی همچون مسائل صلاة و صوم، تا احکام و قوانین عبادی و اجتماعی، چون حجّ و زکات و خمس و جهاد فی سبیل الله و امر به معروف و نهی از منکر و معاملات و ارتباطات و معاشرت‌ها و قصاص و دیات و سایر حقوق و امور مربوط به حیات اجتماعی و زندگانی اخروی، همه و همه را جعل و وضع نموده و انسان را در تک تک آنها مورد سؤال و مؤاخذه قرار خواهد داد. مسائل روزمرّۀ ما فقط محدود به امور عبادی صِرف و دعا و قرائت قرآن نمی‌شود تا انسان بتواند به راحتی از کنار آن بگذرد و امرش را با فراغ بال و آسودگی خاطر به انجام برساند!

  • رعایت مسائل خطیر و حیاتی امّت اسلام و قوام کیان شریعت و حفظ حدود و مصالح اجتماعی مسلمین مسأله‌ای نیست که بتوان با مزاح و شوخی و بی‌اعتنایی از کنار آن گذشت. حفظ دماء و أعراض و نفوس و اموال مسلمین مطلبی نیست که به راحتی بتوان آن را در محدودۀ اختیارات و وظایف و سعۀ وجودی و شخصی خود قرار داد و از عهدۀ سؤال و پرسش آن در روز قیامت برآمد؛ این مسأله با مسألۀ شکّیّات در نماز و مفطرات صوم و دما‌ء ثلاثه اختلافی به درازای زمین تا آسمان دارد! حال چه کسی می‌تواند مسئولیّت این امر خطیر و حیاتی را به عهده بگیرد و از عهدۀ حوادث و جریاناتی که منجر به از بین رفتن نفوس و ریختن خون‌ها و اتلاف اموال

اسرار ملکوت ج2

87
  • و امکانات و سرمایه‌های جامعۀ مسلمین و هتک اعراض و نوامیس آنها می‌شود برآید؟!

  • داستان مشروطیّت به دو فتوای مقابل هم برمی‌گردد

  • داستان مشروطیّت و حوادث پیرامون آن مثالی مناسب و تأییدی خلل‌ناپذیر بر مدّعا و مطلب ما می‌باشد؛ و هم‌چنین نقطۀ عطفی در تاریخ اسلام و عبرتی برای معتبرین و أولی‌الألباب است. آنچه که بیش از هر چیز در این داستان جلب توجّه می‌کند دخالت و نفوذ و اقدام طبقۀ روحانیّت، بالخصوص مراجع درجه اوّل وقت چون مرحوم آخوند خراسانی و سیّد محمّد کاظم یزدی و شیخ فضل الله نوری و غیرهم است. کسانی‌که در کتب تاریخ مشروطیّت و اخبار آن تفحصّ کرده باشند به خوبی در‌می‌یابند که نقطۀ ثقل و محور تمام این جریانات ـ چه به نفع مشروطیّت و چه به مخالفت با آن ـ تماماً روحانیّت و در رأس آنان مراجع درجه یک وقت بوده‌اند. و تمام مردم ایران و سایر نقاط در امور خود و اقدامات اجتماعی خود چشم به دستورات و احکام صادره از مراجع وقت داشته‌اند، و فتاوای ایشان را همچون وحی منزل از ناحیۀ پروردگار و حضرات معصومین صلوات الله علیهم أجمعین و احکام لا تُردّ و لا تُبَدّل می‌پذیرفته‌اند، و چه‌ بسا در این راستا خون‌های خود را برای حفظ حریم اسلام و اطاعت از دستورات مرجع وقت بر زمین می‌ریختند. و خدا می‌داند که از طرفین چه جنگ‌ها در‌نگرفت و چه خون‌ها ریخته نشد و چه هتک‌ها که انجام نپذیرفت و چه آبروها که نرفت و چه افرادی چون شیخ فضل الله ها به شهادت نرسیدند و مسموم نشدند!

  • نهضتی که دسته‌ای حکم بر وجوب قیام علیه نظام سلطنتی به رهبری مرجع تقلید خود، و دسته‌ای حکم بر حرمت قیام و مخالفت با آن بأیّ نحوٍ کان می‌دادند؛ و با این احکام و دستورات و فتاویٰ، آتش جنگ و ویرانی را مشتعل و خلق مطیع را به جان هم می‌انداختند! تا اینکه در آخر‌الأمر مشخّص شد که چه دست‌هایی در پس پرده، زمام این امور را در دست داشته و کسی از آن خبر نداشته است. استعمار مکّار

اسرار ملکوت ج2

88
  • و حیله‌گر انگلیس با تبانی و هماهنگی روسیۀ حقّه‌باز و شیطان‌صفت و مزدور، با استفاده از نفوذ و سلطۀ معنوی روحانیّت توانست بر گُردۀ مردم نادان و جاهل ایران سوار گردد و به تمامی امیال و آرزوها‌یش جامۀ عمل بپوشاند. این گروه خود را مدافع اسلام و محیی شریعت غرّاء و سنّت رسول خدا قلمداد می‌کردند؛ و گروه مقابل، خود را محافظ حریم دین و متابع مکتب سیّدالمرسلین و مقوّم ارکان شرع و میرانندۀ بدعت‌ها و ضلالت‌ها بر‌می‌شمردند؛ و هر دو طرف، این خلق حیران و سرگشته را به دنبال خود از این سو به آن سو و از این شهر به آن شهر می‌کشاندند. تا آن زمان که سر مرجع تقلید بر بالای دار رفت و علمای طراز اوّل بلاد به دست پلید استعمار به دیار ابدی رهسپار گردیدند، تازه متوجّه شدند چه کلاهی بر سر آنها رفته است و در چه خواب غفلتی فرو رفته بودند.

  • راه دور نرویم، در همین زمان ما پس از بروز و ظهور انقلاب اسلامی ایران و وقوع جنگ خانمان بر‌انداز و ویرانگر بین دو ملّت شیعه و مسلمان ایران و عراق، بعضی از علما فتوای به وجوب دفاع و حفظ حریم کشور بأیّ نحو کان صادر نموده، و بعضی دیگر حکم به عدم آن و مصالحه و توقّف حرب و حرمت استمرار جنگ داده بودند؛ دو حکم مقابل و دو فتوای مختلف و متناقض!! و صد البتّه روشن و مسلّم است که مسألۀ جنگ و قتل و خونریزی با مسألۀ احکام ابتدائیّه ـ چنانچه ذکر شد ـ چه تفاوت و اختلافی دارد و چه تبعات و پیامد‌‌هایی بر این دو مسأله متوجّه خواهد گردید!

  • بنابراین مسائل شرع از نقطه نظر اهتمام و اهمیّت همه در یک سطح و یک مرتبه قرار ندارند تا بگوییم: حجّیت ظاهریّه در اخذ به احکام ظاهری موجب تنجّز آن‌هم بر مجتهد و هم بر مقلّدین آن خواهد شد، و صرف تقلید از یک مجتهد در مسائل سطحی و عادی حجّیت فتوای او را در همۀ مسائل، و لو در این مسائلی که ذکر شد، ایجاب می‌نماید. توجّه به این نکته فوق‌العاده حائز اهمیّت است و کمتر از

اسرار ملکوت ج2

89
  • آن در کتب مدوّنه ذکری به میان آمده است.

  • هر حکمی را نمی‌توان به تمام افراد مکلّف تسرّی داد و در رساله‌های عملیّه آورد

  • ثانیاً: مگر تکالیف و امور مبتلابهای انسان اختصاص به همین مسائل شرعیّۀ ظاهریّه دارد؟ گرفتاری‌ها و مشکلات روحی و نفسی که به واسطۀ بروز حوادث و فراز و نشیب‌های زندگی و تحقّق امور غیر عادی و خارج از حیطۀ تفکّر و سعۀ علمی افراد به وجود می‌آید، بسیار فراتر از تکالیف ظاهری و احکام شرعی مدوّن در رساله‌های عملیّه است. تشخیص واردات نفسیّه و کیفیّت تمییز بین حقّ و باطل آنها و ترتیب اثر دادن یا بی‌توجّهی به بعضی از آنها از عهدۀ فقیه و مجتهد به احکام و مسائل ظاهریّۀ شرعیّه کجا برمی‌آید؟ از کجا یک مجتهد می‌تواند بفهمد که این خوابی که دیده شده و یا این مکاشفه‌ای که برای فرد حاصل شده دارای پیام تکلیفی و حکم الزامی می‌باشد یا خیر؟ و از کجا می‌تواند تشخیص دهد که این مکاشفه آیا روحانی است و یا خدای نکرده شیطانی؟ و از کجا می‌تواند به خصوصیّات نفسی فرد پی ببرد تا بر اساس آن حکمی را که لایق اوست برای او بیان کند؟! و لعلّ اینکه آن شخص در وضعیّت روحی مناسب جهت تلقّی و پذیرش آن حکم نباشد، آن‌وقت القاء چنین حکمی به او موجب تشویش خاطر و آشفتگی روحی و پریشانی او و خدای نکرده انحراف و اعوجاج او از طریق گردد! و مگر می‌توان هر حکمی را که به نحو کلّی به‌دست می‌آید به همۀ افراد مکلّفین به یک نحو و بالسّویه تسرّی داد؟!

  • طرح سؤال مرحوم علاّمه از عالمی دینی و جواب او و ایرادات آن

  • به یاد دارم در اواخر حیات مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ یکی از مراجع بزرگوار فعلی که در آن‌وقت هنوز مسألۀ مرجعیّت ایشان نضج نیافته بود و تثبیت نشده بود، در فصل تابستان که معمولاً به قصد تشرّف آستان مقدّس حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السّلام به مشهد مشرّف می‌شدند، روزی جهت ملاقات با مرحوم والد به منزل ایشان تشریف آوردند. در اثناء صحبت مرحوم والد ـ قدّس الله نفسه ـ مسأله‌ای شرعی از ایشان سؤال کردند و نظر ایشان را در این مورد جویا شدند:

  • اگر فردی از روی جهالت و عدم فهم مسأله، غسل جنابت خود را به مدّت سی سال اشتباه بجای آورد؛ مثلاً به‌جای تقدیم سر و گردن بر طرف راست،

اسرار ملکوت ج2

90
  • تصوّر کند که باید تمام بدن خود را بدون لحاظ ترتیب متعارف بشوید، در این‌صورت تمام نمازهایی که در این مدّت خوانده است چه حکمی پیدا می‌کند؟ و به این فرد عامی چطور می‌توان مسأله را تفهیم کرد؟

  • آن فرد عالم در جواب اظهار داشت:

  • این اشکالی ندارد؛ زیرا در غسل، موالات شرط نمی‌باشد. یعنی شستشویی را که ابتدائاً انجام داده است به‌جای سر او به حساب می‌آید، و در مرتبۀ غسل بعدی، که ممکن است پس از چند روز انجام دهد، طرف راست غسل داده می‌شود، و در مرتبۀ غسل سوّم پس از چند روز طرف چپ، و در این وقت مجموعاً یک غسل کامل انجام داده است و اشکالی متوجّه نمازهای او نخواهد بود!!

  • این‌جانب پس از شنیدن این فتوا نتوانستم تعجّب و استغراب خود را کتمان نمایم و تصوّر نمودم این جواب بیشتر به یک تفنّن اشبه است تا یک پاسخ و حکم شرعی؛ زیرا:

  • اوّلاً: گرچه موالات از شرایط وضو می‌باشد نه از شرایط غسل، ولی عدم اشتراط موالات به این معنی نیست که صدق اجتماع و وحدت تحصیل طهارت با غسل از حدّ عرفی خارج گردد، و عرف به نظرۀ جامعیّت این عمل شرعی در او ننگرد؛ و به عبارت دیگر تحقّق اجزاء غسل با این شرایط و خصوصیّات موجب صحّت سلب اطلاق لفظ غسل بر او گردد. به عبارت دیگر عدم اشتراط موالات در حدود عدم خروج فعل از حقیقت عرفیّۀ خود می‌باشد؛ یعنی در حدود یک ساعت یا کمتر می‌توان بین اجزاء غسل فاصله انداخت نه بیشتر.

  • ثانیاً: نیّت تقدّم و تأخّر در أجزاء غسل از شرایط صحّت فعل است. در غسل ترتیبی مغتسل باید به ترتیب نیّت شستن سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ را بنماید، و الاّ غسل او باطل است؛ یعنی اگر مِن باب مثال فرد به نحوی در زیر دوش قرار گرفت که به نحو خودکار آب اوّل سر وگردن او را سپس طرف راست و

اسرار ملکوت ج2

91
  • آنگاه طرف چپ را بشوید، بدون نیّت این فرد، این غسل باطل است. پس شخصی که اصلاً این نیّت از او متمشّی نمی‌باشد چطور این ترتیب می‌تواند از او محقّق گردد؟

  • ثالثاً: و از همه عجیب‌تر اینکه بر فرض صحّت غسل با ضمّ سایر اجزاء در اوقات مستقبله، تکلیف نمازهایی که در فواصل این اجزاء می‌خواند چه خواهد شد؟ باید حکم به بطلان همۀ این نمازها بدهیم، و مسأله باز به حال اوّلیۀ خود برخواهد گشت!

  • خلاصه مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ با این بیان می‌خواستند به او بفهمانند عن‌قریب است که مسألۀ مرجعیّت شما مطرح خواهد شد و شما در قبال فتاویٰ و احکام صادره به مقلِّدین و عوام مسئول خواهید بود. حال اگر در چنین وضعی فردی از مقلّدین شما به این کیفیّت عمل نموده باشد، آیا می‌توانید حکم به بطلان جمیع صلوات و نمازهای او بکنید، یا در این‌صورت راه دیگری را باید در جلوی پای او قرار دهید و مطابق با ظرفیّت و سعۀ مدرکاتش با او برخورد نمایید؟ طبیعی است طرح فتاویٰ به نحو کلّی و به یک منوال در رساله‌های عملیّه با وجود یک هم‌چنین موارد ـ که این یکی از موارد بسیط و ابتدایی از احکام است تا چه رسد به احکام خطیر و مهمّ و حسّاس ـ موجب چه عواقب و تبعاتی خواهد شد. امّا ایشان هر چه سعی کردند این مطلب را به آن عالم محترم تفهیم کنند میسّر نگردید.

  • لحاظ شرایط روحی مقلّدین و نحوۀ برخورد فقیه با آنان و کیفیّت القاء احکام از مهم‌ترین و سخت‌ترین مراحل استنباط احکام و القاء آن به مخاطبین می‌باشد. جایی که برای بیان یک حکم سادۀ تکلیفی، این فروع و شعوب مختلف وجود دارد و هر کدام حکم خاصّ خود را می‌طلبد، حال ببینیم برای احکام نفسی و روحی و معضلات و مشکلات روحی و مسائل غامضه‌ای که بسیاری حتّی از درک آن عاجزند تا چه رسد به حلّ آنها و رفع شکّ و تردید از آنها، به هر کس و هر جا می‌توان مراجعه کرد و حلّ مسأله را از آنان استفسار نمود؟!

اسرار ملکوت ج2

92
  • فرمایش امام باقر علیه السّلام به أبی‌حمزه: «فَاطلُب لِنَفسِکَ دلیلاً»

  • امام باقر علیه السّلام خطاب به أبی‌حمزۀ ثمالی می‌فرمایند:

  • یا أبا‌حَمزةَ، یَخرجُ أحدُکم فَراسِخَ فیَطلُبُ لنفسِه دلیلاً و أنتَ بِطُرُقِ السّماء أجهَلُ مِنک بطُرُقِ الأرضِ؛ فَاطلُب لِنفسِکَ دَلیلاً.1

  • «ای أباحمزه، اگر فردی از شما بخواهد مسافتی چند فرسخی را بپیماید برای این منظور دلیل و راهنمایی می‌طلبد، و تو راه‌های آسمانی و حجاب‌های عوالم غیب را کجا تشخیص می‌دهی؟ در حالی‌که نادانی و جهالت تو به این عوالم بسیار بیشتر از جهالت تو به راه‌ها و طرق زمین می‌باشد؛ حال که چنین است بر تو باد که برای سیر و سفر به سوی حضرت حقّ دلیل و راهنمایی درخور اعتماد و وثاقت جستجو نمایی و زمام امور خود را بدو بسپاری.»

  • آیا مقصود حضرت باقر علیه السّلام مسائل تکلیفیّه از قبیل نماز و روزه است، یا اینکه مطلبی ورای این احکام در کلام ایشان نهفته است؟ آنچه به وضوح در فرمایش آن حضرت به چشم می‌خورد، سپردن امور اعتقادی و تفویض اختیار و ارادۀ خودسرانه به فرد آگاه و خبیر به مسائل حیاتی و سرنوشت‌ساز و انقیاد کامل از او در امور خطیر و محوری زندگانی است.

  • خصوصیات وجودی انسان کامل در کلام أمیرالمؤمنین علیه السّلام

  • أمیرالمؤمنین علیه السّلام دربارۀ خصوصیّات این افراد در نهج البلاغه می‌فرماید:

  • إنّ اللهَ سُبحانَه و تعالَی جَعَل الذِّکرَ جَلاءً لِلقلوبِ، تَسمَعُ بِه بَعدَ الوَقْرَةِ، و تُبصِرُ بِه بَعد العَشوَةِ، و تَنقادُ بِه بعدَ المُعانَدةِ. و ما بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلاؤُه فی البُرهةِ بعدَ البُرهةِ، و فی أزمانِ الفَتَرات عِبادٌ ناجاهُم فی فِکرِهم، و کَلَّمَهُم فی ذاتِ عُقولهِم؛ فَاستَصبَحوا بِنورِ یَقظَةٍ فی الأبصارِ و الأسماعِ و الأفئِدةِ. یُذَکِّرونَ بأیّامِ اللهِ، و یُخوِّفونَ مَقامَه، بِمنزلةِ الأدِلَّةِ فی الفَلَوات. مَن أخَذ القَصْدَ حَمِدوا إلیه طَریقَه و بَشَّروه بالنَّجاةِ، و مَن أخذَ یَمینًا و شِمالاً ذَمُّوا إلیه الطَّریقَ و حَذَّروه مِن الهَلَکةِ. و کانوا کذلکَ مَصابیحَ تِلک الظُّلُماتِ و أدلّةَ تِلکَ الشُّبُهاتِ... .2

    1. الکافی، ج ١، ص ١٨٤.
    2. .نهج البلاغة (عبده)، ج ٢، ص ٢١١.

اسرار ملکوت ج2

93
  • أمیرالمؤمنین علیه السّلام در این فقرات عجیب خصوصیّات و لوازم وجودی یک انسان کامل و عارف بالله را بیان می‌فرمایند، و حقیقتاً جا دارد انسان ماه‌ها بنشیند و در این فقرات تدبّر و تأمّل تامّ بنماید و به این سادگی از آنها ردّ نشود؛ می‌فرماید:

  • «خدای متعال یاد خودش را موجب جلاء و شفّافیّت قلب‌ها قرار داده است (و کسی که یاد خدا را در وجود خود قرار نداده است قلب او را زنگار کدورت‌ها و حقد‌ها و انانیّت‌ها و کبر و ریا فرا خواهد گرفت. دیگر آن قلب نور ندارد و حقایق را کج و معوج درک خواهد کرد و به شفّافیت و روشنی خودِ آن حقایق را ادراک نخواهد کرد)، تا گوش جانت پس از ناشنوایی شنوا گردد، و چشم بصیرت قلوب پس از نابینایی بینا گردد، و پس از عناد و استکبار و خود‌خواهی و بلند‌طلبی رام و منقاد گردد.»

  • در این عبارات حضرت گوش و چشم و قلوب همۀ افراد را فاقد ارزش و اعتبار قلمداد می‌کند، و آن دل‌هایی را که توجّه به حقّ در ضمیر و سرّ آنها تثبیت نگردیده است، مرده و بدون شعور و ادراک می‌داند، و تمام حقیقت و اعتبار قلب را جنبۀ توجّه و جهت او به سمت توحید دانسته است؛ و مسلّم است که ذکر ظاهری و گردش تسبیح و تسلسل در اوراد و اذکار موجب حصول این مرحله و موقف نخواهد شد. و چه‌ بسا افرادی چون خوارج نهروان که قرآن را آویزۀ سینۀ خود کرده بودند و دائماً اصوات آنان به کلام الهی بلند بود و با آیات قرآن برای امور روزمرّه خود شاهد و مثال می‌آوردند، ولی قلوب آنان همچو لیل مظلم و شب ظلمانی تاریک و سیاه بود.

  • مقصود از کلام مولا علیه السّلام انغمار قلوب و ضمایر این افراد در حقیقت توحید و ذات احدیّت است، که در این‌صورت حقیقت یاد و ذکر پروردگار با روح و جان آنها عجین شده است و چون شیر و شکر درهم آمیخته است و یک وحدت و عینیّت را به وجود آورده‌اند؛ نه اینکه مقصود این باشد: همین افراد عادی با همین افکار و تخیّلات مادّی و همین روش‌های لهو و لعب متناسب با عالم غرور و عالم دنیا، چنانچه به یاد و ذکر الهی بپردازند قلوب آنان جلاء و صفا پیدا می‌نماید و حجب غیب از دیدگان ایشان

اسرار ملکوت ج2

94
  • کنار می‌رود و به حقایق اسرار عالم هستی اطّلاع و اشراف پیدا می‌کنند، هیهات! سپس حضرت به توضیح بیشتر این صفات و ملکات در انسان عارف می‌پردازد و می‌فرماید:

  • خداوند در ایّام فترت، بندگان خُلَّص خود را جهت ارشاد مردم برمی‌انگیزد

  • «سنّت الهی، که پیوسته نعماتش غزیر و بی‌پایان است، این‌چنین تعلّق گرفته است که در هر دوران و زمانی و در زمان‌های فترت (زمانی که بین پیامبر گذشته و پیامبر آینده و یا در دورانی که امام معصوم علیه السّلام به طور علنی و ظاهر در میان مردم مشهور نباشد) بندگان خُلَّص و برگزیدۀ خود را مفتخر به قرب و کرامت و عنایت خاصّه بگرداند، و با این افراد در عالم فکر و قوای عقلانی آنها به مناجات بپردازد، و در صقع عقول و مقام تمییز و تشخیص با آنان به مکالمه و گفت‌وگو بنشیند؛ در این هنگام دیدگان و گوش‌ها و قلوب آنان به واسطۀ نور الهی و برهانٍ من ربّه و انکشاف حقایق امور عالم وجود بینا و شنوا و مستنیر خواهد گشت. اینان به واسطۀ این هدایت خاصّه و ضمیر روشن که جلوه‌گاه انوار جمال و جلال و علم و قدرت و حیات حضرت حقّ گشته است به هدایت و ارشاد مردم می‌پردازند، و آنان را به موقعیّت‌ها و ایّام نزول جذبات و جلوات الهی آگاه می‌کنند، و اوقات استجلاب فیوض الهی و کسب انوار عالم قدسی را گوشزد می‌نمایند.»

  • (در آیه شریفه راجع به حضرت موسی علیه السّلام وارد است:

  • ﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مُوسَىٰ بِ‍َٔايَٰتِنَآ أَنۡ أَخۡرِجۡ قَوۡمَكَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ وَذَكِّرۡهُم بِأَيَّىٰمِ ٱللَهِ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّكُلِّ صَبَّارٖ شَكُورٖ﴾؛1

  • «و ما موسی را به سوی قوم و پیروانش مبعوث گردانیدیم تا آنها را از ظلمات جهالت و کدورات عالم نفس برهاند و به ایّام الهی تذکّر دهد. و در این مسأله نشانه‌هایی است از قدرت و ارادۀ ما بر مردم و آنان که باید در راه وصول به این مراتب بسیار صبور و بردبار و شاکر نعمت‌های ما باشند.»)

  • «اینان افرادی هستند که مردم را از مقام عزّت و کبریاییّت حضرت حقّ بیم 

    1. .سوره إبراهیم (١٤) آیه ٥.

اسرار ملکوت ج2

95
  • می‌دهند (که خدای متعال دارای مقام عزّت و غنا و عدم احتیاج به غیر است، و همۀ اشخاص از هر گروه و دسته‌ای در هر مرتبه از مراتب وجود و استکمالات روحی و حتّی در نفس بقاء و استمرار آن محتاج به او و متدلّی به عنایات او می‌باشند، و او با کسی شوخی ندارد و تعارف و مجامله برنمی‌دارد، و اگر تمام عالم به او کفر بورزند بر دامن کبریائیّتش ننشیند گرد). این افراد همچون راهبران کاروان در بیابان‌های بی‌نشان‌اند. کسی که بخواهد در راه صحیح و متقن گام بردارد، می‌ستایند و تشویق می‌کنند و راه او را امضا و تثبیت می‌نمایند و او را بر آن راه ترغیب، و به ادامۀ در آن مسیر با او همکاری و همگامی و مساعدت می‌کنند و به نجات و رستگاری بشارتش می‌دهند؛ و کسی که بخواهد به بیراهه رود و طرف راست و یا چپ را انتخاب نماید، خطرات مسیر را به او گوشزد می‌کنند و آفات راه او را بر او می‌شمرند و از نتایج و عواقب انحراف او را برحذر می‌دارند و از هلاکت و بوار و خسران بیم می‌دهند. آری، اینان‌اند که پیوسته چراغ‌های هدایتند در این ظلمات نفس و کشاکش حوادث تاریک و گیج‌کننده و مشوّش، و دلیلان و راهبران در این شبهات و امور عویصه‌ای که فکر ناقص بشر توان حلّ آنها را ندارد و از عهدۀ تمییز بین حق و باطل در آنها بر‌نمی‌آید.»

  • این حقیر باید در اینجا اعتراف کنم که نمی‌توانم از عهدۀ شرح و توضیح این عبارات بر‌آیم؛ زیرا با توجّه به قصور مُدرکات و محدودیّت تشخیص و توقّف و رکود در عالم کثرات احساس می‌کنم که قدرت بر فهم صحیح و حاقّ مطلب و واقعیّت این مضامین و مفاهیم عالیه و راقیه را ندارم؛ و تنها کسی می‌تواند این عبارات را توضیح دهد که همچون خود مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام قلب او متّصل به حقیقت و جوهرۀ عالم أمر شده باشد، و ضمیر او بدون واسطه از غیر، از سرچشمه و منبع علم ازلی به دریافت حقایق بپردازد، و قلب او با اتّصال به قلب و سرّ امام مبین، تجلّی‌گاه ﴿وَإِنَّهُۥ فِيٓ أُمِّ ٱلۡكِتَٰبِ لَدَيۡنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾.1 شده باشد. و خلاصه با اتّصال به 

    1. .سوره الزّخرف (٤٣) آیه ٤.

اسرار ملکوت ج2

96
  • منبع وحی و سرّ عالم تشریع، کلام او فصل و منطق او حکم و رأیش مُصاب و فکرش صلاح مطلق و عملش حقیقت محض باشد.

  • آری، این مهم فقط از عهدۀ افرادی چون حضرت والد ـ رضوان الله علیه ـ بر‌آید و بس؛ و ما را نشاید که قدم در جای پای آن بزرگواران بگذاریم و با طرح مسائلی چند و عباراتی که نه از سر صدق و صفای ضمیر و خلوص نفس، که از تدبّر و تحقیق و برشمردن اوراقی چند و نقل مطالبی آمیخته با صحیح و سقیم و مَجازات و اعتبارات، موجب از بین بردن آبروی خویش و سرگردان نمودن سایرین گردیم. امّا چه باید کرد؟ چنانچه قبلاً نیز متذکّر شدم، اکنون جای آن بزرگ خالی و به ناچار امثال حقیر قلم به دست شده‌ایم؛ ولی از یک جهت تا حدودی باید گفت: با پرداختن به منقولات از بزرگان طریق در شرح مبانی و افکار و عقاید آنها، و اعتماد بر آنچه از آنها دیده و یا شنیده شده است، مقدار اندکی از این نقیصه جبران و این خلأ پر خواهد شد؛ إن‌شاء‌الله تعالی.

  • بناءً علی‌هذا مطالبی را که این‌جانب در شرح این فقرات و یا به طور کلّی در این اوراق جمع‌آوری نموده‌ام، یا شخصاً از بزرگان شنیده و دیده‌ام و یا با تجربۀ علمی و تربیتی که در خدمت آنان حاصل شده است به رشتۀ تحریر درخواهم آورد، و حتّی‌‌المقدور از اظهار سلیقۀ فردی و رأی متفرّد خویش خودداری خواهم کرد.

  • خداوند با اولیاء خود در مقام فکر و اندیشه به نجوا می‌پردازد

  • أمیرالمؤمنین علیه السّلام در مقام ثبوت صفات اولیای خدا و عرفای بالله می‌فرمایند: «اینان افرادی هستند که خدای متعال در فکر و اندیشۀ آنان با آنها به مناجات می‌پردازد.» این مناجات چه مناجاتی است؟ و چگونه است که یک نفر آن‌چنان درخور مقام انس و قرب به حقّ گردد که خدای متعال با او به نجوی بپردازد آن‌هم در مقام فکر و اندیشه، و تکلّم نماید در مقام عقل و خرد، و اسرار از لوازم ذات و اسماء و صفات خود را با او در میان بگذارد، و اتّصال ضمیر او را به خودش تا آنجا پیش ببرد که فکر و اندیشه و قوای عقلانی او را در تسخیر و سلطۀ خویش در‌آورد، و تبادلات معارف و اسرار عالم توحید را بدون لفظ و صورت در سویدای ضمیر و 

اسرار ملکوت ج2

97
  • قلوب و عقل آنان انجام دهد؟! سبحان الله! این کلام حقیقت اتّصال واقعی یک انسان به حریم قدس الهی و رفع جمیع حجاب‌های ظلمانی و نورانی و اندکاک تمام شوائب وجود در ذات حضرت حقّ را می‌نمایاند.

  • باید توجّه داشت که إعمال قوّۀ عاقلۀ انسان به واسطۀ اتّصال آن با عقل فعّال و استفاضه از فیوضات آن می‌باشد، و کیفیّت افاضۀ عقل فعّال بر قوّۀ عاقلۀ آدمی و کمّیت آن بستگی به میزان تعلّق قوّۀ عاقلۀ انسان به عالم کثرات و موهومات و تخیّلات دارد. به هر میزان که تعلّق عقل بشر به عالم دنیا و اعتبارات و کثرات موهوم و عالم مجاز بیشتر باشد، حقیقت ادراک از مرحلۀ تجرّد و نورانیّت به تخیّلات و موهومات و افکار پوچ و بیهوده تنزّل خواهد نمود؛ و به هر مقدار که انسان نفس را به واسطۀ مراقبه و ریاضات شرعیّه و دوری از دنیا و زخارف آن و کثرات برهاند، به همان میزان بر استفاضۀ او از مرحلۀ عقل فعّال افزوده خواهد شد. و چون تعلّق عقل به ذات و آثار و لوازم ذات است، و این تعلّق ناشی از حبّ نفس به ذات خود و آثار وجودی خود است، بدین لحاظ تا زمانی که نفس از مرتبۀ حبّ به ذات خویش پا فراتر ننهاده است و رفض جمیع آثار و زوایا و تعلّقات خود را بالمرّه ننموده باشد، امکان استفاده و استفاضۀ تامّ و پاک و صاف و طاهر از عقل فعّال برای او حاصل نخواهد شد، و دائماً شوائب وجودی او و تعلّقات عالم طبع بر کیفیّت إعمال عقل او تأثیر گذارده، از وصول به مرتبۀ حقّ و صدق و طهارت در قضاوت‌ها و احکام و قضایای شخصیّه و کلّیه باز می‌دارد. و تا ذرّه‌ای از آثار نفس و بقایای تعلّقات نفس در وجود انسان باقی باشد، آن حقیقت صاف و پاک و بی‌آلایش و آن آب مصفّیٰ و مطهّر در آینۀ نفس و ضمیر او تجلّی نخواهد کرد و قلب او را سیراب و اشراب نخواهد نمود.

  • بناءً علی‌هذا بنده در مقام عبودیّت و انقیاد و مجاهده و مراقبه باید تا آنجا به پیش برود که نه تنها در مقام فعل و کردار، و نه تنها در مقام تصوّر و تخیّل، و به عبارت دیگر در مقام بروز و ظهور صور مثالی و برزخی هیچ خلاف و انحراف و اعوجاجی در او 

اسرار ملکوت ج2

98
  • مشاهده نگردد؛ بلکه باید پا را از این مرتبه فراتر نهد و حقیقت وجود خود را فراتر از عالم مثال و ملکوت به صقع جبروت و لاهوت کشاند و نفس خود را در قربانگاه حریم یار قربانی نماید، تا اینکه حتّی کمترین شائبه‌ای در نفس و ضمیر او نسبت به آثار و تعلّقات ذات خود وجود نداشته باشد تا اینکه مجبور باشد در مقام امتثال و حکم و تکلیف، آن را از خود بزداید و نفی نماید؛ بلکه از آنجا که دیگر نفسی برای او باقی نمانده است و ذاتی سوای ذات حضرت حق وجود عینی و خارجی پیدا ننموده، پس هر چه می‌آید از ذات حقّ می‌‌آید و هر چه ادراک می‌کند حقیقت علمیّۀ حق را ادراک می‌کند، و هر کاری که انجام می‌دهد فعل حقّ است که بدین صورت و شکل ظهور نموده است.

  • او دیگر فکر نمی‌کند تا ببیند صلاح و فساد در کجاست و آنگاه صلاح را برگزیند. او دیگر به سلسلۀ علل و اسباب ظاهریّه توجّه نمی‌کند تا با آمیختن آنها و ترکیب آنها و حاصل و نتیجۀ قیاس از قضایای علمی و ظاهری و اعتباری بخواهد حقّ را از میان اوهام و اباطیل متمایز و مشخّص نماید. در اینجا دیگر فکر او ظهور بلاواسطۀ ارادۀ علمی حقّ است، و فعل او ظهور بدون واسطۀ ارادۀ قدرت حقّ است، و کلام او ظهور بلاواسطۀ کلام و گفتار حقّ است. او دیگر از مرتبۀ بشری بیرون آمده و ربّانی شده است، و از حیطۀ مدرکات آدمی خارج گشته و الهی شده است؛ و به عبارتی رسا و واضح اگر بخواهیم او را در مقام ثبوت توصیف نماییم باید بگوییم: او خدای مجسّم و مقیّد و محدود در عالم طبع و کثرت است.

  • کلام رسول خدا: «لا تَسُبُّوا عَلیًّا! فإنَّه مَمسوسٌ فی ذاتِ اللهِ»

  • در اینجا کلام رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را دربارۀ أمیرالمؤمنین علیه السّلام به یاد می‌آوریم که فرمود:

  • لا تَسُبُّوا عَلیًّا! فإنَّه مَمسوسٌ فی ذاتِ اللهِ؛1

    1. .بحار الأنوار، ج ٣٩، ص ٣١٣؛ مناقب آل أبی‌طالب، ج ٣، ص ٢٢١؛ فرائد السّمطَین، ج ١، ص ١٦٥؛ مجمع الزّوائد و منبع الفوائد، ج ٩، ص ١٣٠؛ کنز العمّال فی سنن الأقوال و الأفعال، ج ١١، ص ٦٢١؛ المعجم الأوسط، ج ٩، ص ١٤٢.

اسرار ملکوت ج2

99
  • «دربارۀ علی سخن به زشتی نرانید (و از او عیب‌جویی نکنید و او را مانند خود، و آراء و اعمال او را همچو اعمال و آراء خود نپندارید)؛ زیرا علی در ذات خدا فانی گشته است.»

  • و به عبارتی دیگر، علی خدا زده شده است؛ او دیگر بشر نیست تا در معیارهای حسن و قبح شما درآید و با آراء ناقص و باطل خود بتوانید کارهای او را محک بزنید و بر او به صحّت و بطلان حکم برانید؛ زیرا فعل او فعل خدا است، و فعل خدا را چگونه می‌توانید با عقول ناقص خود تشخیص دهید و بسنجید؟! فعل خدا بر اساس مصلحت و مفسده نیست تا بر اساس انطباق با آن صحیح یا سقیم شمرده شود؛ بلکه مصلحت از فعل او نشأت می‌گیرد و زاییده می‌شود و تحقّق خارجی پیدا می‌کند.

  • به یاد دارم روزی یکی از رفقای أقدم سلوکی مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ به نام مرحوم حاج غلام‌حسین سبزواری ـ رحمة الله علیه ـ که از أقدم تلامذۀ استاد و مربّی اخلاق، عارف بزرگ مرحوم آیة الله العظمی حاج شیخ محمّد جواد انصاری همدانی ـ قدَّس الله نفسَه ـ بود، در حضور والد معظّم از شخصیّت بارز و صفات برجستۀ مرحوم انصاری مطالبی نقل می‌کرد. از جمله می‌فرمودند:

  • یکی از خصوصیّاتی که در مرحوم انصاری به طور وضوح به چشم می‌خورد و من در غیر ایشان در طول مدّت عمرم ندیدم این بود که: نظر ایشان به هر موضوعی تعلّق می‌گرفت گرچه مصلحت آن رأی ابتدائاً برای افراد نامشخص و مبهم می‌نمود ولی بالأخره پس از گذشت زمان معلوم می‌شد که مصلحت و رجحان با همان نظر و رأی ایشان بوده است.

  • مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ پس از مدّتی سکوت ضمن تأیید کلام مرحوم سبزواری فرمودند:

  • ولی مسأله و مطلب دربارۀ حضرت آقای حاج سیّد هاشم جور دیگر است و با ایشان خیلی تفاوت دارد. مسأله در مورد حضرت حدّاد به این نحو است که کلام ایشان خود مُنشئ مصلحت و موجب و موجِد آن است، نه اینکه منطبق بر مصلحت و معیارهای صحّت و سقم باشد. و اصلاً صلاح از فعل 

اسرار ملکوت ج2

100
  • و کلام ایشان متولّد می‌شود و عینیّت می‌یابد؛ و این با آنچه شما دربارۀ مرحوم انصاری می‌فرمایید خیلی تفاوت دارد.

  • تفاوت مراتب اولیای الهی در سعۀ وجودی آنان است

  • نکتۀ بسیار دقیق و بسیار حائز اهمیّت در مقایسۀ بین این دو شخصیّت بزرگوار و رجل الهی در این است که: انکشاف حقایق و حقیقت وقایع و حوادث عالم وجود در وجود مرحوم انصاری بر اساس احضار صور مثالیّه و انطباق آنها با نفس الأمر و واقع، و سپس اخراج اصلح و ارجح از بین اینها می‌باشد؛ و به تعبیری دیگر: إعمال قوّۀ عاقله و جوَلان آن در مظاهر اسماء و صفات و تعیین فرد احسن نسبت به سایر موارد است. امّا در مورد حضرت حدّاد اصلاً مقایسه و تحقیق و تفحّص و انطباقی وجود ندارد، بلکه یک حقیقت در نفس متجلّی می‌شود و همان حقیقت و تجلّی بر زبان جاری می‌شود و یا به مقام فعل و عمل درمی‌آید. در اینجا دیگر تفکّر و تعقّل نیست، و ضمّ قیاسات و قضایا و مقارنات و شرایط نیست، و رعایت فرد احسن و اصلح معنی ندارد؛ مگر خدای تبارک و تعالی این‌چنین می‌کند؟! و مگر او در فعلش موارد متصوره را در کنار هم قرار می‌دهد و سپس فرد بهتر را انتخاب و اختیار می‌نماید؟! اختیار حضرت حقّ نفس ارادۀ «کُنْ» و نزول آن به مرتبۀ تعیّن و خارج است. مصلحت کجا و تفکّر چه معنا دارد؟ و رعایت مورد اصلح در ذات او چه وجهی دارد؟

  • ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيۡ‍ًٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ * فَسُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ﴾ 1

  • «اراده و مشیّت پروردگار بر این است که هرگاه اختیار فعلی را در خارج بنماید به نفس همان اراده، آن شیء در خارج محقّق خواهد شد * پس منزّه است آن ذاتی که حقیقت و باطن و علّت همۀ اشیاء در عالم وجود به ید قدرت لایزال او بستگی و تعلّق دارد و همۀ شما به او بازگشت خواهید نمود.»

    1. .سوره یس (٣٦) آیه ٨٢ و ٨٣.

اسرار ملکوت ج2

101
  • و لازمۀ این مرتبه، اندکاک کامل ذات سالک در ذات حضرت احدیّت است که در لسان اهل معرفت به فناء ذاتی و تجرّد تامّ تعبیر آورده می‌شود. در اینجا فعل عبد فعل الله و کلام او کلام الله و ارادۀ او ارادة الله خواهد شد. در اینجا دیگر بنده‌ای وجود ندارد تا کار صحیح انجام دهد؛ یک حقیقت است و آن الله است. الله در مرتبۀ فعل، الله در مرتبۀ قول و کلام، و الله در مرتبۀ عالم طبع، و الله در همۀ شئون و تصّرفاتی که عارف در این مرتبه انجام می‌دهد.

  • ابن فارض عارف عظیم الشّأن و والای مصری چه خوب موقعیّت و منزلت عباد مخلَص پروردگار را در این رتبه و مقام توضیح و تشریح می‌کند. و اینکه نفس انسان چگونه با مخالفت هویٰ و هوس‌ها و سرکشی‌ها و خودکامگی‌ها آن‌چنان رام می‌شود که همچو آینه که زنگار از چهرۀ او برداشته شده است، صاف و پاک عکس مقابل در او نقش می‌بندد؛ نفس هم چون از خودی و خودمحوری بگذرد آینۀ ظهور اسماء و صفات حضرت حقّ می‌شود.

  • گناهی جز خودی نبود چو خود را***رها کردی شود ذنب تو مغفور1
  • مقام و منزلت عباد مخلَص خدا در کلام ابن فارض

  • ابن فارض می‌فرماید:

  • ١. کُلُّ مَقامٍ عَـن سُلوکٍ قطعتُه***عُبودیّةً حَقّقتُها بعُبودةِ
  • ٢. و صرتُ بها صَبًّا فلمّا ترکتُ ما***أُرید أرادَتنی لها و أحبَّتِ
  • ٣. فَصـِرتُ حبیبًا بَل مُحبًّا لنفْسه***و لـیسَ کـقَولٍ مَـرَّ نفـسی حبیبَتی
  • ٤. خَرجتُ بها عَنّی إلیها فلـم أعُد***إلیّ و مِثلی لا یَقول برَجعَةِ
  • ٥. و أفردْتُ نَفْسی عَـن خروجی تکرُّمًا***فلَمْ أرضَها مِن بعد ذاکَ لِصُحبَتی
  • ٦. و غَیَّبتُ عَن إفرادِ نفْـسی بحیثُ لا***یُزاحِمُنی إبداءُ وَصفٍ بحَضـْرتـی
  • ٧. و ها أنا أُبدی فی اتّحادِیَ مَبدَئی***و أُنهی انتِهائی فـی تواضُع رِفعَتی
  • ٨. جَلَتْ فی تَجلّیها الوجودَ لِناظِری***وأنهى انتهائی فی التواضع رفعتی
    1. .دیوان میرزا حبیب الله خراسانی.

اسرار ملکوت ج2

102
  • ٩. و أشهدتُ غَیبی إذ بَدَت فوجدتُنی***هُنالک إیّاها بِجَلْوةِ خَلوتی
  • ١٠. و طاحَ وُجودی فی شهودی و بِنتُ عَن***وجودِ‌ شُهودی‌ ماحیًا غیرَ مُثبتِ
  • ١١. و عانَقتُ ما شاهَدتُ فی مَحْوِ شاهدی***بِمَشهدِه للصَّحوِ مِن بعد سَکرَتی
  • ١٢. فَفی الصَّحوِ بَعد المَحوِ لَم أکُ غیرَها***و ذاتی بذاتی إذْ تَحلَّتْ تَجلَّتِ
  • ١٣. فَوصْفی إذْ لم تدْعَ بِاثنَینِ وَصفُها***و هیئَتُها إذْ واحدٌ نَحن هیئَتی
  • ١٤. فإن دُعِیَتْ کنتُ المُجیبَ و إن أکُن***مُنادًی أجابَتْ مَن دَعانی و لَبَّتِ
  • ١٥. و إنْ نَطقَتْ کُنتُ المُناجی کذاک إن***قَصصْتُ حَدیثًا إنّما هی قَصَّتِ
  • ١٦. فقَد رُفِعَتْ تاءُ المخاطَب بینَنا و فی***رَفعِها ‌عَن‌ فُرقَة ِالفرقِ رِفعَتی1
  • «١. و هر مقامی از مقامات سیر و سلوک را که پیمودم به جهت عبودیّت و بندگی حضرت حقّ، آن مقام را به واسطۀ عبودیّت و اطاعت به مرحلۀ تثبیت و ملکه درآوردم و آن را در وجود خود محقّق و متعیّن نمودم.

  • ٢. پیش از این در مراحل سیر و سلوک من عاشق و شیفتۀ معشوق و مشتاق وصل او بودم، پس آنگاه که از این حالت درگذشتم و خواست خود را به کناری نهادم و وجودی دیگر برای خود تصوّر ننمودم تا از آن خواست و اراده برخیزد، معشوق مرا به سوی خود طلبید و در اینجا او بود که مرا اراده کرد و نرد عشق با من باخت و مرا برای خود انتخاب و اختیار نمود.

  • ٣. پس من محبوب او گشتم، بلکه محبوب نفس و ذات خود گشتم (زیرا نفس من در ذات من، ذات و نفس محبوب گشته است و دیگر دوئیّت و بینونیّتی در میان نیست تا یکی بر دیگری عشق بورزد، بلکه در اینجا یک ذات باقی می‌ماند و آن ذات محبوب است، پس او عاشق بر خود است و خود را می‌طلبد و خود را اراده 

    1. .دیوان ابن فارض، تائیّه کبری، ص ٨٢.

اسرار ملکوت ج2

103
  • می‌کند؛ بنابراین عشق من بر ذات خودم عشق محبوب بر ذات خودش است بدون هیچ‌گونه اختلاف و تفاوت). و این مرتبه با آنچه قبلاً گفته شد که به واسطۀ تجلّی حقّ بر بنده که به واسطۀ آن وجود خود و هر چه در عالم کون تحقّق دارد را عاشق و طالب وصل او دیدم فرق دارد (زیرا در آن تجلّی چون هنوز از نفس و ذات آثاری باقی است، در حیطۀ وجود ذات به دنبال مطلوب و معشوق می‌گشتم؛ امّا در این تجلّی از آنجا که دیگر ذاتی و نفسی برای خود نمی‌بینم، طالب و مطلوب و عاشق و معشوق را یک ذات و یک عینیّت و یک تحقّق می‌یابم و بس).

  • ٤. به واسطۀ تجلّی و عنایت حضرت محبوب از وجود خود خارج گشتم و لباس خودیّت و استقلال را به یکباره دور انداختم و آن‌چنان به سوی او کشیده شدم که تمام ذرّات تعیّنم و وجودم را تعیّن و وجود او گرفت و دیگر هیچ اثری از آن هویّت سابق و وجود قبل باقی نماند و همه در ذات و نفس محبوب محو و فانی گردید. و دیگر به آن تعیّن و تشخّص بازگشت ننمودم. و چگونه بازگشت بنمایم در حالی‌که مثل منی امکان بازگشت به آن مرتبۀ دنیّ و پست را که زاییدۀ خودیّت و استقلال در مقابل معشوق است، در خود نمی‌بیند و هرگز پا به آن ورطه و موقعیّت نخواهد گذاشت، هیهات!

  • ٥. نفس خود را از مرتبۀ شوق و طلب خارج ساختم و او را تنها بدون هیچ تعلّق و میل و اراده و خواست (حتّی خواست و ارادۀ وصل و شوق دیدار محبوب) رها کردم. و این به جهت کرامت و عزّتی است که خواستم بر نفس خود قرار دهم و او را از مرتبۀ تعیّن به مرحلۀ لا تعیّن و لا تشخّص، و از اراده و اشتیاق به مرحلۀ عدم اراده و عدم طلب ارتقاء بخشم. و حتّی از این مرحله نیز بگذشتم و خود این حالت عدم اراده و عدم طلب را نیز در خود مانع دیدم، و اصلاً صحبت و همنشینی با او را نیز مخالف اندکاک و محو در ذات حضرت محبوب یافتم؛ پس نه تنها خواست و اراده را از نفس سلب نمودم، خود نفس را نیز از حیّز وجود و ظهور و بروز انداختم. دیگر نفسی برایم نماند تا خواست و طلب را از او بردارم.

اسرار ملکوت ج2

104
  • ٦. و آن‌چنان در این موقعیّت محو و غایب شدم و دیگر اثری از وجود خود در عالم کون مشاهده ننمودم و هر چه تفحّص کردم که ذرّه‌ای از استقلال و تعیّن درخود بیابم ممکن نگردید، که اگر هر وصف و یا نعتی بر ذات من افزوده گردد به اندازۀ سر سوزنی بر وجود من اضافه نخواهد شد، و باز من در همان مرتبۀ غیبت و خفاء به طور اتمّ و اکمل قرار گرفته‌ام و خارج نخواهم شد.1

  • ٧. و اکنون آغاز اتّحاد خود را با خالق و مُنشِئ خویش شروع می‌نمایم و مآل و انتهاء سرنوشت خود را که در عین تواضع و فروتنی در پیشگاه معشوق و محبوبم بسیار عالی‌رتبه و بلند‌مرتبه است، پیش‌بینی می‌کنم.

  • ٨. روشن و آشکار ساخت محبوب من وجود را در دیدگان من هنگامی که تجلّی کرد به عالم تنزّلات و صور ماهوی ممکنات. و چون دیدگان من غیر محبوب چیزی را مشاهده نمی‌نماید، پس به هر چیز نظر می‌افکنم جمال محبوب را در او مشاهده می‌نمایم.

  • ٩. و زمانی که معشوق خود را بر من ظاهر ساخت و حقیقت ذات او بر من نمایان گشت، من نیز آن حقیقت غیبی و مختفی خود را که عین ذات معشوق است به مرتبۀ عیان و شهود درآوردم و ظاهر ساختم. در این هنگام خود را یافتم که همان معشوق است که این‌چنین خود را می‌نمایاند و به جلوه‌گری می‌پردازد. و این حالت را به واسطۀ خلوت و اعتزال از خلق به منصّۀ ظهور و بروز درآوردم.

  • ١٠. و وجود ظاهری من در تجلّی شهود باطن از بین رفت و حتّی از وجود علمی این شهود نیز جدا و منفصل گشتم (زیرا تجلّی باطن به نحوی بود که ادراک این حضور و وجود را نیز از من گرفت)، و در این حال جمیع تقیّدات و انّیّات خود را محو و نابود ساختم، و در این محو، اثبات تعیّن دیگر ننمودم (در تجلّی ظاهر و 

    1. .این عبارت بسیار عجیب است و حاوی نکاتی غریب از اسرار حقیقت توحید و تجرّد تام است، و به مسألۀ صرافت وجود و بسیط الحقیقه اشاراتی دارد.

اسرار ملکوت ج2

105
  • باطن محو هر دو تعیّن و تقیّد را نمودم، و اثبات یک تجلّی موجب محو و فناء تجلّی دیگر نگردید و مقام جمعیّت برای من در این دو تجلّی با هم حاصل گردید).

  • ١١. و آنچه را که در حال محوِ ظاهر خود و تجلّی باطن خود به واسطۀ ظهور و تجلّی محبوب مشاهده نمودم، سخت در آغوش گرفتم. پس از مستی و حالت فناء که به مرتبۀ بقاء نائل آمدم دیدم معشوق با حقیقت ذات و شهود من یکی شده است؛ پس من خود را که همان معشوق است و معشوق را که در من ظهور و شهود پیدا نموده است در آغوش گرفته‌ام.

  • ١٢. پس در حال بقاء بعد از فناء من وجودی جز وجود او نیستم و قبلاً هم نبودم؛ و لیکن شهود این معنی پس از محو، که به واسطۀ تجلّی باطنی محبوب صورت پذیرفت، محقّق گشت. و زمانی که معشوق تجلّی نمود، ذات من که قبلاً در محدودیّت تقیید و جزئیّت اسیر و در حبس و حصر بود اینک از جزئیّت رسته و به کلّیّت و جمعیّت پیوسته است و از محدودۀ حدود و مقیّدات خلاصی یافته، پا به عرصه لا مکان و لا انتهاء نهاده است. 

  • ١٣. از آنجا که بین من و بین معشوق دوئیّت و بینونیّت برداشته شده است و ذات من عین ذات او گشته است، پس در این عالم به هر وصفی که من متّصف گردم، در واقع معشوق متّصف به آن وصف می‌گردد؛ و متقابلاً هر حسن و کمال و جمال و جلال و اوصافی که منطبق بر هیئت و شاکلۀ حضرت محبوب است، همان وصف بر هیئت من نیز زیبنده خواهد بود. پس من در این مرحله (بقاء پس از فناء) آینۀ تمام نمای صفات و شئونات محبوب و معشوق می‌گردم.

  • ١٤. پس اگر کسی او را بخواند من پاسخ خواهم داد، و هر کسی که مرا صدا بزند او اجابت خواهد کرد و لبّیک خواهد گفت!

  • ١٥. و اگر محبوب سخن بگوید من با او به مناجات و مسامره پرداخته‌ام، و اگر خبر و داستانی را نقل کنم درست همانند آن است که او آن خبر و حکایت را نقل کرده است.

اسرار ملکوت ج2

106
  • ١٦. دیگر در این مرتبه مسألۀ خطاب و مشافهه از میان برخاسته، و تاءِ مخاطب به کلّی زایل و محو گشته است، و از محدودۀ حدود مردم و افرادی که او را در غیب و خفاء می‌نگرند ـ‌ نه در جلوت و عیان ‌ـ خارج گشتم، و از عالم پست اعتبارات به افق اعلای محو و خلود در حریم ذات محبوب ارتقاء یافتم.»

  • ابن فارض نیل به مرتبۀ وحدت حقیقی و عینی را برهانی می‌کند

  • سپس کسی که این مرتبه و وصول به این درجه را غریب می‌شمارد و از دایرۀ امکان خارج می‌سازد را مخاطب قرار داده، و مطالبی را به عنوان دلیل و شاهد بر مدّعای خویش بیان می‌کند:

  • ١. فـإنْ لَم یُجـوِّز رؤیةَ اثنَـینِ واحـدًا***حِجـاکَ و لم یُثـبِتْ لـبُعدِ تَثـبُّتِ
  • ٢. سَأجْلـو إشـاراتٍ علیـکَ خَفـیّةً***بهـا کعِـباراتٍ لَـدَیـکَ جَلـیَّةِ
  • ٣. و أُعرِبُ عنها مُغرِبًا حیثُ لاتَ حیـ***ـنَ لـبسٍ بِتـبْیانَیْ سَمـا عٍ و رُؤیةِ
  • ٤. و أُثبـِتُ بالبـُرهانِ قَولیَ ضـاربًا***مِثـالَ مُحِقٍّ و الحقیـقةُ عُمدَتی
  • ٥. بمَتـبوعَةٍ یُنبـیکَ فی الصَّـرعِ غیرُها***علی فَمِـها فی مَسِّها حیثُ جُـنَّتِ
  • ٦. و مـِن لُـغةٍ تَبـدو بغَـیرِ لِسـانِها***علیـهِ بَـراهیـنُ الأدلّةِ صَـحَّتِ
  • ٧. فلَو واحِدًا أمسیتَ أصبـحتَ واجِدًا***منازَلـةً ما قُلـتُه عَـن حَقیـقةِ
  • ٨. ولَکن علَی الشِّرکِ الخَـفیّ عَکفْتَ لَو***عَرفتَ بنَفسٍ عَن هدَی الحقِّ ضلَّتِ
  • ٩. کَذا کُنتُ حینًا قبـلَ أن یُکشَف الغِطا***مِن اللَّـبس ِلا أنفـکُّ عن ثَنـَویَّةِ
  • ١٠. فلمّا جَلوتُ الغـَینَ عنّی اجْتَلَـیْتُنی***مُفیـقًا و مِنّی العَینُ بالعینِ قَـرَّتِ
  • ١١. فَلا تَکُ مَفتـونًا بِحُسنکَ مُعـجبًا***بِنفسِک مَوقوفًا عَلی لَبسِ غِرّةِ
  • ١٢. و فارقْ ضَلالَ الفـَرقِ فَالجمعُ مُنتجٌ***هُدَی فِـرقةٍ بالاتِّحـادِ تَحـدَّتِ
  • ١٣. و صَرِّحْ بِإطـلاقِ الجَمـالِ و لا تَقُل***بتَـقییدِهِ مَـیلًا لِزُخـرُفِ زینةِ
  • ١٤. فکُلُّ مَلـیحٍ حُسنُـه مـِن جمـالِها***مُعـارٌ لَه بل حُسنُ کلِّ مَلـیحةِ
  • ١٥. بها قَیسُ لُبـنی هامَ بل کلّ عاشـقٍ***کمَجنـونِ لَیـلی أو کُثَـیِّرِ عَـزَّة

اسرار ملکوت ج2

107
  • ١٦. فکلُّ صَبـا مِنهـم إلی وَصفِ لَـبْسِها***بِصورةِ حُسنٍ لاحَ فی حُسنِ صورةِ
  • ١٧. و مـا ذاکَ إلّا أنْ بَـدَتْ بمَـظاهرٍ***فظَـنّوا سِواها و هی فیها تَجلَّتِ1
  • «١. پس اگر عقل تو نتوانست به حقیقت این معنی برسد که چگونه دو ذاتِ به ظاهر مختلف که یکی در أعلی‌مرتبه از عظمت و عزّت و قدرت و تجرّد و بساطت (که همان مرحلۀ لا حدّ و لا رسم است)، و یکی در مقام امکان و حدّ و قید و مخلوقیّت، ممکن است که با هم وحدت حقیقی و عینی ـ نه صرفاً تخیّلی و اعتباری ـ پیدا کنند و به طور کلّی دوئیّت و بینونیّت از میان برخیزد، و به واسطۀ عدم تأمّل در اطراف موضوع از وصول به این معنی عاجز گشتی.

  • ٢. هم اینک اشاراتی را بر تو آشکار می‌سازم که از تو پنهان مانده بود، و همانند عبارات روشن و واضح در نزدت درخواهد آمد.

  • ٣. و پرده از روی این مشکل به نحوی برمی‌دارم و با استفاده از منقولات و مشاهدات آن‌چنان توضیح خواهم داد که جای هیچ‌گونه شکّ و شبهه را در تو باقی نگذارد.

  • ٤. و ثابت می‌کنم با دلیل کلام خود را، و مثال و شاهدی بر مدّعای خود اقامه خواهم کرد از روی حقیقت نه اعتبار و مجاز، در حالی‌که پیروی از حقیقت کیش و دَیدن من است.

  • ٥. در نظر بیاور دختری را که بیماری صرع و جنّ زدگی بر او عارض گشته و در همان حال عباراتی از دهان او خارج می‌شود و اخباری از وی صادر می‌گردد در حالی‌که خود هیچ اطّلاع و سابقه‌ای از این عبارات و اطّلاعات نداشته است (در واقع همان نفس مسخِّر او که جنّ یا هر چیز دیگری باشد در نفس او حلول نموده و او را به نطق و تکلّم در‌آورده است؛ پس در اینجا این دو ذات به صورت یک واحد و 

    1. .دیوان ابن فارض، تائیّه کبری، برگزیده از صفحات ٨٤ ـ ٨٦.

اسرار ملکوت ج2

108
  • یک عینیّت ظهور پیدا نموده است و اتّحاد بین این فرد جنّ‌زده با نفس اجانین و شیاطین حاصل گردیده است).

  • ٦. و همین‌طور لغاتی که این شخص به کار می‌برد شاید با لغت خود او مختلف باشد، و ادلّه بر صحّت مدّعای من قائم می‌باشد.

  • ٧. پس اگر تو نیز از ذات خود و صفات و آثار نفس دست برداری و بینونیّت را بین خود و محبوب کناری بگذاری و با ذات محبوب به وحدت و اتّحاد برسی، خواهی یافت که آنچه من می‌گویم از روی حقیقت و واقعیّت بوده است (و این ادراک، ادراک باطنی و قلبی است که از ناحیۀ نفس و قلب من بر تو نازل شده است، نه با ادراک لفظی و مفهومی و کلامی که در فهم و فکر تو جای دارد).

  • ٨. و لیکن تو که معتکف وادی شرک گشته‌ای و بر توسَن مجاز و اعتبارات و دوئیّت‌ها سوار شده‌ای، کجا می‌توانی به سرّ مطلب من پی ببری؟ و تو بر نفس و ذاتی تکیه و اعتماد کرده‌ای که از طریق حقّ و حقیقت فاصله گرفته است.

  • ٩. البتّه خود من نیز قبل از اینکه پرده از رخسار و حقیقت و جمال معشوق برافتد، به همین علّت و بیماری مبتلا بودم و خود را از او جدا می‌دیدم و ثنویّت و دوئیّت را حقّ می‌پنداشتم و به او معتقد بودم.

  • ١٠. پس آنگاه که غبار و زنگار حجاب دوئیّت بین خود و معشوق را بزدودم و پرده را به کناری نهادم، ناگهان نفس خود را یافتم که از مرض بدر‌آمده و به صحّت و سلامت متلبّس شده است، و دوئیّت را کنار گذاشته و به وحدت با محبوب متّحد گشته است. و چشم من روشنی و بصیرت خود را به واسطۀ چشم محبوب و بصیرت او باز‌یافت، پس دیدۀ محبوب به‌جای دیدۀ سابق من مستقرّ شد و اکنون با چشم و دید و بصیرت او می‌نگرم.

  • ١١. پس تو نیز گول احساس خود را مخور و مفتون به ظواهر فریبنده و دور کننده از او نشو و به نفس خود و جلوه‌های آن فریفته مشو که در این‌صورت در وادی 

اسرار ملکوت ج2

109
  • جهل و اغترار و مجاز محبوس و محصور خواهی گردید.

  • ١٢. و از گمراهی و تفرقه و جدایی کناره بگیر که جمعیّت و معیّت تو با معشوق هرگونه تفرقه و جدایی را از بین می‌برد، و گروهی را که در صدد دست یافتن به این نقطه در تلاش و مجاهدت می‌باشند، به سرمنزل مقصود رهنمون خواهد شد و آنها را از تفرقه و جدایی با محبوب بیرون خواهد آورد.

  • ١٣. و آشکارا اعلان کن که جمال محبوب و معشوق حدّ و حصری ندارد و به هیچ قید و محدودیّتی مقیّد و محدود نخواهد شد، و همۀ جمال‌ها و کمال‌ها در عالم کون از آنِ معشوق و محبوب ما است، و هیچ فردی به اندازۀ سرسوزنی بهرۀ استقلالی از جمال و کمال ندارد، و آنچه دارد افاضه از جانب محبوب است؛ که اگر به چنین حقیقتی معترف و مقرّ نشدی پا از جادّۀ صدق و حق به کناری گذاشته‌ای و به زینت‌های مجازی و ناپایدار و اعتباری دل خوش نموده‌ای و جمال حقیقی و کمال مطلق را از دست داده‌ای.

  • ١٤. پس حال که چنین است و ما این‌گونه حقیقت و لبّ مسأله را برای تو توضیح دادیم، بدان که هر صاحب ملاحت و جمالی در عالم وجود یافت شود حسن و ملاحتش را از محبوب حقیقی و جمال مطلق دریافت کرده باشد، چه مرد و چه زن.

  • ١٥. به واسطۀ تجلّی ذات محبوب و جمال او ”قیس“ مفتون و دیوانۀ جمال ”لُبْنی“ گردید، بلکه هر عاشقی همچون مجنون که شیفتۀ زیبایی و ملاحت ”لیلی“ شد و ”کُثیِّر“ که واله و شیدای ”عَزَّة“ گردید.

  • ١٦. پس هر کشش و عشقی که از ناحیۀ عشّاق ظهور می‌نماید و آنان را به جانب معشوق‌های خود می‌کشاند، در حقیقت آن عشق و کشش به سمت صفات و تجلّیات محبوب حقیقی و معشوق حقیقی است که به صورت حسن و جمال و زیبایی در صورتی از صورت‌های ظاهری و عالم طبع منطبع و مصوّر می‌گردد (و آن عاشق تصوّر می‌کند که جمال معشوق به خود آن معشوق وابسته و متدلّی است، 

اسرار ملکوت ج2

110
  • در حالی‌که خبر ندارد جمال معشوق او ظهور معشوق حقیقی در این مرآت و آینه است، و در واقع او دارد به معشوق حقیقی عشق می‌ورزد نه به این صورت و آینۀ ظاهری که معشوق ظاهری او می‌باشد).

  • ١٧. و تمام آنچه تا به حال برای تو توضیح و شرح دادم در این حقیقت منحصر است که محبوب در مظاهر و صور عالم کون خود را ظاهر و نمودار می‌سازد، و این مردم جاهل و بی‌خبرند که تصوّر می‌کنند این صور و مظاهر غیر از اوست و با او اختلافی فاحش دارد، در حالی‌که حقیقت آنها همان تجلّی حضرت حقّ است.»

  • سعادتمند آنکه دامن خود را از هر دو جهان برچید و دنیا را به اهل دنیا سپرد

  • راقم این سطور گوید: و لِلَّهِ دَرُّه قائلًا و مُفصحًا و شارحًا! خدایش غریق بحار رحمت خود بگرداند که چه خوب و روشن از عهدۀ شرح و توضیح و ترسیم حقیقت وحدت و انجذاب سالک و محو و فناء و هو هویّت برآمده است، به طوری که بهتر از این نمی‌شود حقّ این مسأله را ادا نمود. خوشا به سعادت و بهرۀ او که گوی سبقت را در مضمار سبق بربود و به اکسیر حیات و سرّ عالم خلقت و حقیقت تشریع و تربیت و تزکیه نائل آمد، و دامن خویش را با رفض هویٰ و هوس و محو تمایلات و تمنّیات و افناء نفس با جمیع شئون و آثارش از هر دو جهان برچید، و جز فناء و انمحاء در ذات حقّ نصیبی برنگزید و غیر او را به اغیار تفویض کرد و محبوب را برای خود برداشت.

  • به قول مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ بارها می‌فرمودند: «دنیا را به اهل دنیا بسپارید

  • دنیا یعنی همۀ تعلّقات در هر قالب و هر لباس و هر شأن و هر موقعیّت. تا تعلّق به خود و تمایلات و خواست‌های شخصی دارد دنیا است و از حق جدا؛ و وقتی صبغۀ الهی پیدا می‌کند که خواستی برای شخص در جلوه‌های متفاوت آن و فراز و نشیب‌ها و اختلافات وجود نداشته باشد. و هر کسی می‌تواند خود را در این معرکه بیازماید و بیش از هر کس دیگر دریابد که اعمال او برخاسته از خواست و میل 

اسرار ملکوت ج2

111
  • و اشتیاق اوست (گرچه صبغه و رنگ و بوی الهی دهد) یا اینکه صرفاً بر اساس تکلیف است و هیچ میلی و خواستی در او نقش نداشته است.

  • روزی یکی از دوستان می‌گفت: در مجلسی صحبت از دخالت نفس در امور معنوی و روحانی و انگیزۀ دنیوی جهت تصدّی امور شرعی و الهی و انجام تکالیف در قالب اداء تعهّد و مسئولیّت اجتماعی به میان آمد. فردی از اقربای آن شخص، که از روحانیّون و علمای طهران است، اثبات این مطلب را می‌نمود که اساس اعمال و کارهای ما بر خلوص نیّت و صرفاً اداء تکلیف است. آن فرد به او گفت: «آیا نمازی را که بر پیکر پدرت در میان انبوه تشییع‌کنندگان در فلان مسجد خواندی با قصد قربت بود؟» آن شخص پس از لحظه‌ای تأمّل پاسخ داد: «خیر، من در آن نماز قصد قربت نداشتم و دلم می‌خواست در قبال این انبوه از مشیّعین، خواندن نماز میّت به من که فرزند بزرگ پدرم هستم واگذار گردد، و وقتی این پیشنهاد شد زود از آن استقبال کردم.»

  • حال این فقط یک نماز میّت است، تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل، که این دنیا چه بر سر ما می‌آورد و چگونه همۀ استعداد‌ها و قابلیّت‌های ما را صرف امور اعتباری و پوچ و مجازات نموده، عمر خود را هدر و سرمایۀ خدادادی را هَباءً منثورًا می‌نماییم.

  • ﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا * ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا﴾.1

  • «ای پیامبر! بگو به این افراد: به شما خبر بدهم کدام فرد از شما بدبخت‌تر و بیچاره‌تر و دست‌خالی‌تر است؟ * آن دسته و گروهی که تلاش و عمل آنها در دار دنیا پوچ و بی‌ارزش و بی‌مقدار گشته و هیچ نتیجه‌ای بر آن مترتّب نشده است، در حالی‌که گمان می‌برند راه راست را پیموده و عمل نیک و خداپسندانه بجای آورده‌اند.»

    1. .سوره الکهف (١٨) آیه ١٠٣ و ١٠٤.

اسرار ملکوت ج2

112
  • کلام این عارف بزرگ در شرح اوصاف سالک واصل دقیقاً شرح فرمایش مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام است که می‌فرماید:

  • عِبادٌ ناجاهُم فی فِکرهِمْ و کَلَّمهمْ فی ذاتِ عُقولِهم.1

  • حقیقت مناجات آنگاه حاصل می‌شود که از عبد هیچ شائبۀ مغایرت و بینونیّتی در وجود او باقی نمانده باشد، و مفهوم ولایت به کنهه و لبّه و عینیّته در وجود عبد متحقّق گشته باشد؛ و این همان چیزی است که این عارف جلیل از چهرۀ او نقاب بر‌می‌دارد.

  • رسول خدا: «لِی مَعَ الله حالاتٌ لا یسعُها ملکٌ مقرّب و لا نبیٌّ مُرسَل»

  • از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مروی است که فرمود:

  • لی مَعَ اللهِ حالاتٌ لا یَسَعُها مَلکٌ مُقرَّبٌ و لا نَبیٌّ مُرسَل؛2

  • «برای من در وقت حضور در مقام عزّ و جلال حضرت حق یک موقعیّتی است که هیچ ملکی از ملائکۀ مقرّب و نه پیامبری از مرسلین تحمّل آن مقام را نمی‌تواند بکند.»

  • پر واضح است که تمام انبیاء و مرسلین در مسألۀ وحی و ارتباط با حضرت حقّ به یک منوال و یک درجه بوده‌اند، و اگر ما معنی و حقیقت وحی را عبارت از 

    1. .نهج البلاغة (عبده)، ج ٢، ص ٢١١. ترجمه:
      «بندگانی که خدای متعال در صقع فکر و اندیشه‌شان به مناجات پرداخت و در کنه و سویدای عقل تکلّم نمود.»
    2. .برخی از مصادر این روایت عبارت‌اند از:
      ١. لبّ اللباب، ص ٣٧.
      ٢. بحار الأنوار، ج ٧٩، ص ٢٤٣: «قال صلّی الله علیه و آله و سلّم: ”لی مع اللهِ وقتٌ لا یَسعنی ملکٌ مقرّب و لا نبیٌّ مرسل.“ ـ الخبر»
      ٣. کلمات مکنونة، ملاّ محسن فیض کاشانی، ص ١١٤: «و روی عنه علیه السّلام أنّه قال: ”لنا حالاتٌ مع اللهِ، هو فیها نحنُ، و نحن فیها هو، و مع‌ذلک هو هو و نحن نحن.“»
      ٤. تعلیقۀ اسفار، ملاّ علی نوری، ج ٢، ص ٨٨: «و فی الکافی: ”لنا حالات مع الله نحن هو و هو نحن“.»

اسرار ملکوت ج2

113
  • القاء یک معنی از معانی عالم غیب ـ چه به صورت حکم تشریعی و یا به صورت انکشاف یک واقعۀ خارجی ـ بدانیم دیگر اختلاف معنی نخواهد داشت؛ زیرا همۀ آنها در این موضوع مشترک بوده و کلام وحیانی آنان صدق و قرین با عصمت است. و هم‌چنان‌که شریعت مقدّسۀ اسلام بر قلب شریف رسول الله نازل شد و آن حضرت آن را برای مردم بیان کرد و توضیح داد، همین‌طور در شرایع گذشته هیچ‌کدام از انبیا کلامی را از جانب خود و با دخالت نفس و خواست خود به مردم القاء نمی‌کردند، و همۀ آنان آنچه را به عنوان دستور و مبنای موضوعات شرعیّه بیان می‌نمودند عین کلام حضرت حقّ و عین اراده و خواست او بوده است، بدون یک کلمه کم و یا زیاد. پس باید در اینجا نکتۀ دیگری غیر از مسألۀ وحی و نزول کتاب و شریعت و حکم از جانب پروردگار و ملائکۀ وحی باشد که چنین تعبیری از رسول خدا مشاهده می‌شود.

  • و اگر ما مسألۀ وحی را قدری توسعه دهیم و صرفاً موقوف بر احکام ظاهری شرعی و انکشاف حوادث و پدیده‌های خارجی نکنیم، بلکه القاء معانی و حقایق مستورۀ عالم وجود و کیفیّت کشف اسرار ظهور و بروز عالم اسماء و صفات جمالیّه و جلالیّۀ حضرت حقّ و تطوّرات عالم هستی در همۀ ابعاد ظاهری و باطنی آن و کشف شهودی ذات اقدس پروردگار در مرتبۀ سرّ و قلب مؤمن را قائل شویم، آن‌وقت درمی‌یابیم که مسألۀ وحی به معنی اوّل چقدر از این مرتبه فاصله دارد! و بلکه بین زمین و آسمان اختلاف و بُعد در آن مشاهده می‌شود. در اینجا مرتبه‌ای است که از حدود وجودی جبرائیل امین برتر و خارج است؛ زیرا جبرائیل سعۀ ظرفیّت و ادراک او در مرحلۀ اسماء الهیّه به اسم علیم است، در حالی‌که رسول خدا از این مرتبه فراتر رفته و با اندکاک در کنه ذات و حقیقت هوهویّت حقّ وحدت ذاتی پیدا نموده است؛ چنانچه در بیان این اشعار عالیة المضامین بدان اشارت رفت.

  • مقام لی مع اللهی رسول خدا در اشعار سعدی

  • سعدی در این‌‌باره چنین گوید:

اسرار ملکوت ج2

114
  • کلیمی که چرخ فلک طور اوست***همــه نورهــا پرتــو نـور اوسـت
  • شفیــعٌ مُطـــاعٌ نبـــیٌّ کریـــم***قسیــمٌ جسیــمٌ نسیــمٌ وسیــم
  • یتیـمی که ناکـرده قرآن درسـت***کتبـخانۀ چنـد ملّـت بشســت
  • چو عزمش برآهیخت شمشیر بیم***به معـجز میـان قمــر زد دو نیـم
  • چو صیـتش در افـواه دنیـا فتـاد***تزلـزل در ایـوان کسـری فتـاد
  • به لا قامت لات بشکسـت خـرد***به إعـزاز دیـن آب عُزّی ببـرد
  • نه از لات و عزّی بـرآورد گرد***که تـورات و انجیـل منسوخ کرد
  • شبی برنشست از فلک برگذشت***به تمکین و جاه از ملک درگذشت
  • چنان گـرم در تیـه قربت برانـد***که بر سدره، جبـریل ازو باز مانـد
  • بـدو گفت سـالار بیـت الحـرام***که ای حامـل وحـی، برتر خـرام
  • چـو در دوستی مخلصـم یافتـی***عنـانم ز صحبـت چـرا تافــتی؟
  • بگفتــا فراتــر مجالـم نمـاند***بمانـدم که نیـروی بالـم نمـاند
  • اگر یک سـر مـوی برتـر پـرم***فــروغ تجلّـی بســوزد پـرم
  • نمانـد به عصیان کسی در گـرو***که دارد چنیـن سیّدی پیشـرو
  • چه نَعْـت پسنـدیده گـویم تـو را***علیک السّـلام ای نبـیّ الـوری1
  • تمام این حالات و کمالات با خروج سالک از مرتبۀ نفس در جمیع اطوار و مراتب آن میّسر می‌گردد؛ چنانچه مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام به این نکته اشاره فرمودند.

  • پس از ناشنوایی سمع و نابینایی چشم دل و عدم عناد و استکبار نفس امّاره، این رتبه که مقام مناجات پروردگار با سرّ عبد خود است حاصل می‌شود؛ و الاّ در مراحل قبل از این ممکن است این تکلّم و ارتباط حتّی با وجود نفس سرکش و از خود نگذشته 

    1. .بوستان سعدی، دیباچه.

اسرار ملکوت ج2

115
  • در عوالم برزخ و مثال و حتّی ملکوت رخ دهد و سالک به عنوان حال، نه ملکه، مشاهدۀ حقایق و صور برزخیّه و مثالیّه را بنماید، در حالی‌که هنوز در کشاکش و فراز و نشیب‌های نفس امّاره دستخوش تغیّرات و تحوّلات است، و خطر از همین‌جا شروع می‌شود. او می‌پندارد که آنچه می‌بیند و می‌شنود و احساس می‌کند آخر کار و مرحلۀ فعلیّت است و مطلوب و مقصود در این مرتبه و برهه حاصل شده است و دیگر کمالی بر این مرتبه مترتّب نمی‌شود، در حالی‌که نمی‌داند چه‌ بسا در این مشاهدات و کرامات دخالت و وسوسۀ نفس امّاره به نحوی پیچیده و مرموز بوده است که اصلاً و ابداً نتوانسته است تشخیص این موضوع را بدهد. و به صرف انکشافی و یا رخ نمودن یک مسألۀ غیر عادی و یا شفای مریضی و یا اخباری از ضمیر فردی و یا حادثه‌ای خارجی تصوّر می‌کند مسأله تمام است و کمال به نهایت مطلوب رسیده است، در حالی‌که تمام این بروزات و ظهورات و خوارق عادات و انکشافات در مرتبۀ نفس تحقّق پیدا کرده است و با انگیزه‌های پنهانی و غیرقابل تشخیص و مشوّه و مموّه و مبهم نفس آمیخته گشته است، و تا زدودن زنگار از آینۀ دل و پاک نمودن گرد و غبار کثرت و تعلّقات از حرم یار، که فرمود: «القَلبُ حَرَمُ اللهِ، فَلا تُدخِلْ فی حَرمِ اللهِ غَیرَ اللهِ»،1 فاصله بسیار است.

  • تعابیر مرحوم علاّمه از استاد خود یادآور کلمات أمیرالمؤمنین و اشعار ابن فارض است

  • راقم سطور گوید: چقدر مناسب است در اینجا به برخی از تعابیری که مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ از استاد سلوکی و عرفانی خود حضرت حدّاد ـ قدّس الله نفسه ـ آورده‌اند اشاره‌ای کنم و حقیقت کلام أمیرالمؤمنین علیه السّلام و مضامین اشعار عارف عظیم ابن فارض مصری ـ رضوان الله علیه ـ را نسبت به ایشان در تعابیر و کلماتی که چه‌ بسا در نامه‌های ایشان به بعضی از خواصّ دوستان و رفقای سلوکی 

    1. .بحار الأنوار، ج ٦٧، ص ٢٥؛ جامع الأخبار، ص ١٨٥. ترجمه:
      «قلب انسان حرم و مکان خاصّ پروردگار است؛ بنابراین در حرم و جایگاه خاصّ حضرت حقّ غیر او را وارد مساز!» (محقّق)

اسرار ملکوت ج2

116
  • نگاشته‌اند متذکّر گردم، تا مقام ثبوت و مرتبۀ یک ولیّ کامل و سالک واصل که از دایرۀ کثرت پا به عرصۀ وحدت گذارده است روشن گردد، و طلوع نور توحید در تمام زوایای وجود او مجسّم شود، و خصوصیّاتی که به واسطۀ ظهور این تجلّی اعظم که تجلّی باطنی حضرت حقّ بر قلب و سرّ سالک است تا حدودی بیان شود.

  • در نامه‌ای به رفیق سالک و شفیق طریق مرحوم آقای حاج محمّد حسن بیاتی ـ رحمة الله علیه ـ از کربلا چنین می‌نویسند:

  • بسم الله الرّحمن الرّحیم

  • و لَهُ الحَمدُ فی الأُولی و الآخِرةِ و لَهُ الحُکمُ و إلیهِ تُرجَعون

  • سلام‌های پیاپی و درود پی‌در‌پی و تحیّات وافره و ادعیۀ خالصه بر آستان حضرت محبوب باد که افق مقدّس عالم دل را مکان خود فرمود، و با ولایت تامّۀ خود متصرّف در کون و مکان گردید.

  • امروز شاه انجمن دلبران یکی است، دلبر(گرچه جز او هیچ نیست) همیشه دل بر آن یکی است.

  • نیکو رقیمۀ مبارکه زیارت و حقّاً مطالب حقّه‌ای است که خداوند بر زبان و دل شما جاری ساخته است، نه مبالغه و اغراق. گرچه باید گفت تازه این تمجید و تحسین در حدود فکر ماست نه رسا به قامت او، و این اندیشه در ظرف تعقّل ما نه محیط بر بحر فضل او. آب دریا را به پیمانه پیمودن غلط است، و امواج بادهای تند را با غربال محدود نمودن و با دستار مقیّد کردن نه صحیح.

  • و إنَّ قَمیصًا خیطَ مِن نَسجِ تِسعةٍ***و عِشرینَ حَرفًا عَـن مَعالیهِ قاصرٌ
  • باری هزار بار شکر که گرچه نه در خور خریداران اوییم، چون نه ثمنی در دست و نه مثمنی محدود، لیکن در زمرۀ به عرصه در‌آمدگان بازار او و زمرۀ مشتاقان جمال و والهان حریم درگه او.

  • به هر طرف که نگه می‌کنم تو در نظری***چرا که بهر تو جز دیده جایگاهی نیست
  • باری در نامه‌ای دیگر مطالب را اوج داده و تعابیر عجیبی از استاد خود نقل می‌کنند:

اسرار ملکوت ج2

117
  • بسم الله الرّحمن الرّحیم

  • اللهمّ أنتَ السّلامُ و مِنکَ السَّلامُ و إلیکَ یَنتَهی السّلامُ

  • و لَه الحمدُ فی الأُولی و الآخِرةِ، وهو الأوّلُ و الآخرُ و الظّاهرُ و الباطنُ

  • و هو عَلی کُلّ شَیءٍ قدیرٌ

  • السّلام علیکم و رحمةُ اللهِ و برکاتُه؛ پس از اهداء تحیّات وافره و ادعیۀ خالصه، به صحّت و موفّقیّت در شب سه‌شنبه وارد کاظمین علیهما السّلام، و در صبح سه‌شنبه وارد کربلای معلّی و مشّرف به حضور حضرت عزیز إنسان العین و عین الإنسان حضرت آقای حاج سیّد هاشم حدّاد ـ روحی فداه ـ شدم.

  • اللهمّ أفِضْ صِلَةَ صَلواتکَ و أوَّلَ تَسلیماتِکَ علی أوّلِ التّعیُّناتِ المُفاضَةِ مِن العِماءِ الرَّبّانی، ‌و آخِرِ التَّنزّلاتِ المُضافةِ إلی النَّوعِ الإنسانیِّ، المُهاجِر مِن مکّة کانَ اللهُ و لَم یَکُن مَعهُ شَیءٌ ثانی.

  • جای دست‌بوسی و پابوسی اصالتاً یا نیابتاً نبود؛ لأنّه کلُّ شیءٍ و مَع کلِّ شَیءٍ و قائمٌ بکلِّ شیءٍ، 

  • ﴿وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ﴾ ، ﴿زَيۡتُونَةٖ لَّا شَرۡقِيَّةٖ وَلَا غَرۡبِيَّةٖ ﴾ ، فَللَّه المَثَلُ الأعلی.

  • بوی گلم چنان مست کرد***دامنم از دست برفت
  • پس از استقرار، از حالات حضرت عالی ـ به خصوص ـ و سایر رفقا خدمتشان معروض افتاد، بسیار خرسند شدند و دعای خیر فرمودند، و فرمودند: «آقا! خیلی از رفقا در معنی توحید گیر دارند، ولی آقای بیات خیلی روشن است و در مسافرت من به ایران با موافقت معنی بود، و خداوند به ایشان عنایت بسیاری فرمود و ایشان در ردیف رفقای درجۀ اوّلی هستند که ما با هم شب و روز هستیم، او همیشه با من است.» عرض کردم: کلمه‌ای بفرمایید که برای ایشان بنویسم. فرمودند: «بنویس ﴿فَٱسۡتَقِمۡ كَمَآ أُمِرۡتَ﴾.1 ـ الخ.»2

    1. .سوره هود (١١) آیه ١١٢.
    2. .جهت اطّلاع بیشتر پیرامون مراسلات و نامه‌های فی ما بین حضرت علاّمه و اقارب و بستگان و اصدقاء و اخلاّء ایمانی ایشان، رجوع شود به مطلع انوار، ج ١، ص ٣١٣.

اسرار ملکوت ج2

118
  • در این نامه که برای یکی از خواصّ رفقای سلوکی و صاحب سرّ خود می‌نویسند، حقیقت و شخصیّت مقام عارف واصل و فانی در ذات حضرت احدیّت بیان شده است، و کیفیّت عروج به مرتبۀ لا حدّی و لا رسمی و اطلاقی حضرت حقّ، و بالنّتیجه طلوع سرّ ولایت مطلقۀ تکوینیّه و ظهور مقام ارادت و مشیّت لا انتهائیّه در نفس عارف توضیح داده شده است، و کیفیّت اتّحاد و نفوذ ولایت و ارادۀ تکوینیّۀ حضرت حقّ در جمیع عوالم وجود ـ چنانچه برای حضرات معصومین صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین ثابت و محقّق است ـ در زیر سایه و ولایت مقام ولایت کبرای الهیّه، حضرت حجّة بن الحسن العسکری أرواحنا لتُراب مَقدمه الفِداء بر آنان نیز ثابت و محقّق می‌گردد. و این معنی همان حقیقت وحدت ولایت است که در مظاهر مختلفه به واسطۀ تجلیّات باطنی و اعظم پروردگار ظاهر می‌شود؛ یعنی یک ولایت مختصّ ذات پروردگار است و احدی را چه از مردم عادی و چه از اولیاء و انبیاء و معصومین علیهم السّلام به اندازۀ سر سوزنی در آن سهم و شریک و انباز نیست، همان ولایت در نفس معصوم علیه السّلام تجلّی و ظهور می‌نماید و باز همان ولایت از نفس معصوم بر نفس ولیّ خدا که مراتب عبودیّت را به نحو احسن و اکمل طیّ نموده و به حقیقت توحید ذاتی بالحقیقه متحقّق شده است ظاهر می‌گردد. و لهذا اوصافی را که خدای متعال در قرآن کریم در ضمن آیۀ شریفۀ «نور» بر حضرات معصومین علیهم السّلام اطلاق نموده است، بر این دسته از اولیای خدا نیز اطلاق می‌گردد؛ در آنجا که می‌فرماید:

  • ﴿ٱللَهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌ ٱلۡمِصۡبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ٱلزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوۡكَبٞ دُرِّيّٞ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٖ مُّبَٰرَكَةٖ زَيۡتُونَةٖ لَّا شَرۡقِيَّةٖ وَلَا غَرۡبِيَّةٖ يَكَادُ زَيۡتُهَا يُضِيٓءُ وَلَوۡ لَمۡ تَمۡسَسۡهُ نَارٞ نُّورٌ عَلَىٰ نُورٖ يَهۡدِي ٱللَهُ لِنُورِهِۦ مَن يَشَآءُ وَيَضۡرِبُ ٱللَهُ ٱلۡأَمۡثَٰلَ لِلنَّاسِ وَٱللَهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ * فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُۥ يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ * رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءِ ٱلزَّكَوٰةِ يَخَافُونَ يَوۡمٗا تَتَقَلَّبُ فِيهِ ٱلۡقُلُوبُ وَٱلۡأَبۡصَٰرُ *

اسرار ملکوت ج2

119
  • لِيَجۡزِيَهُمُ ٱللَهُ أَحۡسَنَ مَا عَمِلُواْ وَيَزِيدَهُم مِّن فَضۡلِهِۦ وَٱللَهُ يَرۡزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيۡرِ حِسَابٖ﴾.1

  • «خداوند نور آسمان‌ها و زمین است. مَثَل نور او مانند چراغ‌دان درونی دیوار بدون منفذ می‌باشد که در آن چراغ بوده باشد. آن چراغ در داخل شیشه و حبابی است (که بر روی آن گذارده شده است)، و آن حبابِ آبگینه‌ای گویا همچون ستاره‌ای درخشان است.

  • آن چراغ برافروخته می‌شود از مادّۀ زیتونیِ درخت برکت داده شدۀ زیتون، که نه نسبت با مشرق دارد و نه با مغرب (بلکه در میان بیابان در زیر آسمان در حال اعتدال از خورشید و هوا و زمین بهره می‌گیرد).

  • به قدری آن روغن زیتون، که مادّۀ برافروختگی این چراغ می‌باشد، درخشنده و پرلمعان و نورافزاست که اگر آتش‌گیرانه‌ای با آن تماس حاصل نکند باز هم شعله‌ور است.

  • آن حباب نور دیگری است افزون بر روی نور چراغ. خداوند با نور خودش هدایت می‌کند مؤمنانی را که بخواهد (به منزلگاه قرب خود برساند)، و مَثل‌هایی برای مردم می‌زند، و خداوند به تمام چیزها بسیار داناست *

  • آن چراغ، یا آن مؤمنان هدایت شدۀ به نور خدا، در خانه‌هایی هستند که خداوند به آنها اجازه داده است که دارای رفعت معنوی گردیده و در آنها اسم خدا بر دل‌ها برده شود. به طور مستمرّ و مداوم در آن خانه‌ها صبحگاهان و شامگاهان تسبیح خداوند را می‌نمایند *

  • مردانی که ایشان را باز نمی‌دارد از یاد خدا نه تجارتی و نه خرید و فروشی، و باز‌‌ نمی‌دارد از برپا داشتن نماز و دادن زکات، چرا که در حالی هستند که می‌ترسند از روزی که در آن، دل‌ها و چشم‌های بصیرت واژگون گردد *

  • این بدان سبب است که خداوند به بهترین اعمال نیکویی که بجا آورده‌اند ایشان را جزا دهد، و از فضل خود نیز بر آنان زیادتی بخشد؛ و خداوند به هر کس که بخواهد بدون حساب روزی می‌دهد.»2

    1. .سوره النّور (٢٤) آیات ٣٥ ـ ٣٨.
    2. .عین ترجمۀ حضرت والد ـ رضوان الله علیه ـ در الله شناسی، ج ١، ص ٢٦.

اسرار ملکوت ج2

120
  • امام صادق علیه السّلام ائمّه را مصداق آیه «نور» می‌داند

  • مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ در الله شناسی ذیل تفسیر این آیه به نقل از المیزان آورده‌اند:

  • در توحید صدوق وارد است که از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت شده است که چون از قول خداوند عزّوجلّ:﴿ٱللَهُ نُورُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ مَثَلُ نُورِهِۦ كَمِشۡكَوٰةٖ فِيهَا مِصۡبَاحٌ ٱلۡمِصۡبَاحُ﴾

  • سؤال نمودند، فرمود: ”آن مثلی می‌باشد که خدا برای ما زده است؛ فالنَّبیُّ و الأئمَّةُ صَلواتُ اللهِ عَلیهِم مِن دِلالاتِ اللهِ و آیاتِه الَّتی یُهتَدَی بِها إلی التَّوحیدِ و مصالِح الدّینِ و شَرایع الإسلامِ و السُّنَنِ و الفَرائِضِ؛ و لا قُوّةَ إلّا بِاللهِ العَلیِّ العَظیم.“

  • «بنابراین پیغمبر و ائمّه صلوات الله علیهم از دلالت‌های خداوندی و آیات وی هستند، آن دلالات و آیاتی که بدان می‌توان به سوی توحید و مصالح دین و شرایع اسلام و سنن و فرائض راه جست؛ و هیچ قوّه‌ای موجود نمی‌باشد مگر به خداوند علیّ عظیم.»1

  • همان‌گونه که خداوند به وصف درنیاید، رسول او و مؤمنی که تسلیم خدا باشد به وصف درنیاید

  • مسعودی در کتاب إثبات الوصیّة روایتی را از حضرت ابوالحسن امام علی النّقی علیه السّلام روایت می‌کند:

  • رَوَی الحِمْیَری قالَ: حَدَّثنی أحمدُ بنُ أبی‌عبدِاللهِ البَرقی عَنِ الفَتح بنِ یَزید الجُرجانی قالَ: ضَمَّنی و أبا‌الحَسن الطَّریقُ لمّا قُدِمَ به مِن المَدینة، فَسَمعتُه فی بعض الطّریقِ یَقولُ: «مَن اتَّقَی اللهَ یُتَّقَی، و مَن أطاع اللهَ یُطاعُ.» فلَم أزَلْ أئتلِفُ حَتّی قَرَبتُ مِنه و دَنَوتُ فسلَّمتُ علَیه فَردَّ علَیَّ السّلامَ. فأوَّلُ ما ابتَدئَنی أن قالَ لی: «یا فَتح، مَن أطاعَ الخالقَ فلَم یُبالِ بسَخَطِ المَخلوقینَ. یا فَتح، إنّ اللهَ جلَّ جلالهُ لا یوصَفُ إلّا بما وَصَف بِه نَفْسَه. فأنّی یوصَفُ الَّذی تَعجُز الحَواسُّ أن تُدرِکَه و الأوهامُ أن تَنالَه و الخَطَراتُ أن تَحُدَّه و الأبصارُ أنْ تُحیطَ به. جلَّ عمّا یَصِفُه الواصِفونَ و تَعالَی عمّا یَنعتُه النّاعِتونَ. نَأی فی قُربِه و قَرُبَ فی نأیه، بَعیدٌ

    1. .الله شناسی، ج ١، ص ٤٠.

اسرار ملکوت ج2

121
  • فی قُربِه و قَریبٌ فی بُعده. کَیَّفَ الکَیْفَ و لا یُقالَ: کَیفٌ، و أیَّنَ الأینَ فلا یُقال: أینٌ؛ إذْ هو مُنقطِع الکَیفیّةِ والأینیّةِ، الواحدُ الأحدُ جَلّ جلالُه.

  • کَیفَ یوصَفُ محمّدٌ صلّی الله علیه و آله و قد قَرنَ الجَلیلُ اسمَه باسمِه و أشرَکَه فی طاعَتِه و أوجَبَ لمَن أطاعَهُ جزاءَ طاعَتِه، فقال: ﴿وَمَا نَقَمُوٓاْ إِلَّآ أَنۡ أَغۡنَىٰهُمُ ٱللَهُ وَرَسُولُهُۥ مِن فَضۡلِهِۦ﴾.1 فقالَ تبارَکَ اسمُه یَحکی قولَ من تَرکَ طاعَتَه: ﴿أَطَعۡنَا ٱللَهَ وَأَطَعۡنَا ٱلرَّسُولَا۠﴾.2 أم کیفَ یوصفُ مَن قرنَ الجلیلُ طاعَتَه بطاعةِ رسولِ اللهِ صلّی الله علیه و آله حیثُ قالَ: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ﴾.3 قالَ:﴿وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ﴾.4

  • یا فتحُ، کَما لا یوصَفُ الجَلیلُ جَلَّ جلالُه و لا یوصَفُ الحُجَّةُ فکذلکَ لا یوصَفُ المُؤمنُ المسلمُ لأمرِنا. فَنَبیُّنا صلّی الله علیه و آله أفضَلُ الأنبیاءِ، و وصیُّنا صلّی الله علیه و آله أفضَلُ الأوصیآءِ. ثُمّ قالَ بعد کَلامٍ: فاردُدِ الأمرَ إلیهمْ و سلِّمْ لَهُم... ـ الخ.5

  • «حمیری گوید: احمد بن أبی‌عبدالله برقی از فتح بن یزید جرجانی نقل کرد که: در مسیر بین مدینه و عراق زمانی که متوکّل عبّاسی آن‌ حضرت را به سامرّاء تبعید نمود، من با آن حضرت همسفر بودم. روزی از آن حضرت شنیدم که می‌فرمود: ”کسی که تقوای خدای تعالی را پیشۀ خود سازد، از گزند شرار خلق مصون خواهد ماند؛ و کسی که اطاعت باری تعالی را بجای آورد، از او اطاعت خواهد شد.“ پیوسته من به نحوی با آن حضرت روابط انس و موجبات قرب برقرار نمودم تا اینکه توانستم خود را از زمرۀ نزدیکان

    1. .سوره التّوبة (٩) آیه ٧٤.
    2. .سوره الأحزاب (٣٣) آیه ٦٦.
    3. .سوره النّساء (٤) آیه ٥٩.
    4. .سوره النّساء (٤) آیه ٨٣.
    5. .اثبات الوصیّه، ص ١٩٨؛ مستدرک سفینة البحار، ج ٨، ص ١١٣ با اختلاف.

اسرار ملکوت ج2

122
  • به ایشان قرار دهم. پس روزی خود را به امام علیه السّلام نزدیک نمودم و بر او سلام کردم، حضرت جواب سلام فرمود. سپس با اوّلین جمله‌ای که پس از سلام گفت‌وگوی خود را شروع کرد فرمود:

  • ”ای فتح، کسی که اطاعت خالق را بنماید، از خشم و غضب مخلوق بیمی به خود راه نمی‌دهد. ای فتح، به درستی که خدای متعال جلّ جلاله به توصیف و تعریف در نیاید مگر به وصف و نعتی که خود، خود را بنماید؛ زیرا کجا می‌توان توصیف نمود ذاتی را که حواسّ بشر عاجزتر از آن است که بتواند او را ادراک کند و وهم و تخیّل انسان به او برسد، و خطورات او را تعریف و توضیح نماید، و چشمان به او احاطه پیدا کند. از آنچه توصیف‌کنندگان بپردازند بلند مرتبه‌تر است، و وصف و بیان شارحانِ حقیقت و کنه ذات او بسیار پایین‌تر از حقیقت اوست. در عین قرب و نزدیکی با خلقْ بعید، و در عین بُعد از خلقْ قریب و با آنان معیّت دارد، با حضور خود با خلق فاصله دارد و با فاصلۀ با آنها حضور و شهود دارد. او ذاتی است که کیفیّت و چگونه بودن اشیاء را ابداع و خلق فرمود، ولی خود هیچ‌گونه چگونگی و کیفیّتی برنمی‌دارد. و اوست که از برای اشیاء مکان بیافرید امّا خود در لامکان قرار یافته است؛ زیرا ذات او از کیفیّت و قبول مکان بریّ و منزّه است، او ذات واحد و أحد (یکتا و بی‌مانند) است؛ بلند مرتبه است مقام عظمت و جلال او.

  • و همین‌طور چگونه محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم به وصف و شرح در‌می‌آید در حالی‌که خداوند جلیل اسم او را قرین و در کنار اسم خود ذکر کرده است و او را شریک در اطاعت و انقیاد از خود قرار داده، و برای کسی که از رسول او اطاعت کند ثواب و جزای اطاعت و انقیاد از خودش را مقرّر کرده است؛ زیرا فرموده است: ﴿و این افراد (یعنی منافقین) مستوجب نقمت و بدبختی نگشته‌اند مگر اینکه خدای متعال و رسول او آنها را از نعمت‌های الهی بهره‌مند ساخته، به واسطۀ کفران نعمت خود را به بیچارگی و عقوبت گرفتار نمودند.﴾ پس خداوند ـ که پر خیر و برکت است اسم او ـ حال کسانی را که با او و رسول او از درِ مخالفت و عناد بر‌می‌خیزند و مخالفت اوامر خودش و رسول خودش را می‌کنند، این‌چنین بیان می‌کند: ﴿ای کاش

اسرار ملکوت ج2

123
  • ما اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا را در دنیا انجام می‌دادیم!﴾

  • و یا اینکه چگونه به وصف و تعریف آید آن کسی که خدای متعال اطاعت از او را کنار اطاعت رسول خودش قرار داده است، آنجا که می‌فرماید: ﴿از خدا اطاعت کنید و از رسول خدا اطاعت کنید و از متولّیان امر از میان خود.﴾ و در جای دیگر فرموده است: ﴿و اگر ایشان امر خود را به پیامبر و یا به صاحبان امر و متولّیان حکم از میانشان می‌سپردند برایشان بهتر بود.﴾

  • ای فتح، هم‌چنان‌که خدای جلیل جلّ جلاله به وصف و شرح نیاید، و همان‌طور که حجّت او نیز به وصف و بیان نیاید، همین‌طور مؤمنی که تسلیم امر ما شده باشد و خود را با تمام وجود در اختیار ما قرار داده باشد و حقیقت ولایت ما را به نحو اتمّ و واقع قبول داشته باشد نیز به وصف و شرح نخواهد آمد. پس پیامبر ما صلّی الله علیه و آله و سلّم برتر از تمامی انبیا، و وصیّ ما صلّی الله علیه و آله بالاتر و با فضیلت‌تر از تمامی اوصیا می‌باشند.“ سپس حضرت پس از جمله‌ای فرمودند: «ای فتح، امر خود را به آنها بسپار و تسلیم رأی و نظر آنان گرد...»

  • علّت عدم توصیف حضرت حق و رسول او و مؤمنین

  • با تأمّل در این فقرات حدیث شریف روشن می‌شود چگونه امام هادی علیه السّلام علّت عدم توصیف ذات حضرت حق را عدم شعور و ادراک بشر نسبت به کنه ذات و حقیقت وجود پروردگار دانسته‌اند. و همین‌طور عجز از وصف و بیان رسول خدا و ائمّۀ طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین به همین امر برمی‌گردد؛ زیرا صرف نظر از خصوصیّات ظاهری و قالب بشری که حدود و مشخّصات آن برای همۀ افراد روشن است، حقیقت انسان به کیفیّت مراتب فعلیّت و سعۀ ظرفیّت وجودی او به واسطۀ ثبوت تجرّد و حصول قرب به ذات حق مرتبط می‌شود، و چون نفس معصوم علیه السّلام از این نقطه نظر، جمیع مراتب استعداد او را به فعلیّت درآورده است و در مرتبۀ تجرّد و تجرید به أعلی مراتب آن که رفض بالکلّیۀ تمام زوایا و بقایای تعیّنات نفس است نائل آمده است، لذا وجود او مندکّ و فانی و محو در ذات حق گشته، و با از دست دادن همۀ شوائب هستی مجازی و ورود به حریم اطلاقیِ پروردگار، به هستی مطلق و وجود بحت و بسیط و لاحدّ و لارسم قدم گذارده

اسرار ملکوت ج2

124
  • است. و علی‌هذا هر آنچه بر آن وجود مطلق از خصوصیّات و کمالات مترتّب است بر وجود حضرات معصومین علیهم السّلام نیز مترتّب گردد.

  • و همین‌طور مؤمنی که با تأسّی به مرام و مکتب معصومین علیهم السّلام و انقیاد تامّ از صاحب مقام ولایت کبرای إلَهیّه و تسلیم بالکلّیۀ امور خود به آن حضرات، خود را فانی در ولایت امام نموده باشد و تمام ذرّات هستی خود را محو در هستی پروردگار کند، او نیز مشمول همان عنایت و لطف حضرت حق نسبت به معصومین علیهم السّلام می‌گردد و طبق فرمایش حضرت امام هادی علیه السّلام او نیز به نعت و بیان و شرح و توصیف در‌نمی‌آید.

  • چقدر مناسب است با بحث ما در اینجا، کلام مرحوم والد ـ‌ أعلی الله مقامه ـ آنجا که در مقام توصیف از استاد خود، مرحوم حدّاد، می‌فرماید:

  • ایشان قابل توصیف نیست. من چه گویم دربارۀ کسی که به وصف در‌نمی‌آید؟! نه تنها لا یوصَف بود، بلکه لایُدرَک و لایوصَف بود؛ نه آنکه یدرک و لایوصف بود.1

  • حقیر گوید: در اینجا نکته‌ای به یادم آمد از مرحوم آیة الله والد ـ قدّس الله نفسه ـ در وقتی که صحبت از نفوذ و سیطرۀ ولایت و مقدار فعل و إعمال او در تربیت و إرقاء نفوس بشر به سوی منزلگاه و مقصد خود به میان می‌آمد، و از ایشان سؤال می‌شد: «کیفیّت امامت و حدود آن نسبت به سایر افراد به چه نحو می‌باشد؟» و آیا أمیرالمؤمنین علیه السّلام می‌تواند با دستگیری و تربیت نفوس افراد، آنان را به همان مرتبه و منزلتی که خود در آن مرتبه قرار دارد برساند یا خیر؟» ایشان می‌فرمودند:

  • أمیرالمؤمنین علیه السّلام امام است تا بی‌نهایت

  • أمیرالمؤمنین علیه السّلام امام است به نحو اطلاق، نه امام به نحو تقیّد و تحدّد و محدودیّت خاص. او امام است تا بی‌نهایت، نه امام تا یک درجه و رتبۀ مخصوص. و اگر او نتواند انسان را به همان مرتبه و منزله‌ای که خود در آن

    1. .روح مجرّد، ص ١٤.

اسرار ملکوت ج2

125
  • متمتّع از همۀ مواهب إلَهیّه به طور غیر محدود در همۀ مراتب و شئون اسما‌ء و صفات بی‌انتهای حضرت حقّ است برساند، او دیگر امام ما در این مرتبه نخواهد بود، بلکه امام در مراتب پایین‌تر خواهد بود، و این با امامت غیرمحدوده و غیرمحصورۀ او منافات دارد. علی امام است تا ذات پروردگار، و پیشواست تا مرتبۀ تجرّد تامّ و حریم حضرت حقّ. و علی امام است تا همان نقطه‌ای که خود در آن است؛ زیرا امامت او مطلقه است نه مقیّده. و چنانچه نتواند به آن مرتبه که ظهور کلّیۀ اسماء و صفات الهی بر آینۀ مَظهر است برساند، و ذات انسان را از هستیِ تعیّنی و استقلالی به نیستی فناء و محو که عین هستی اطلاقی است انتقال ندهد، ولایت او دیگر مطلقه نخواهد بود.

  • کسی اشکال نکند که عدم وصول به رتبۀ حضرات معصومین علیهم السّلام، نه به جهت نقصان و ضعف در فاعلیّت و إعمال صاحبان ولایت مطلقه است؛ که ناشی از قصور استعداد و عدم قابلیّت قوابل بشری است که یارای وصول به آن ذروۀ عالی و راقی را ندارند، و این نقطه منحصراً متعلّق به همان ذوات مقدّسۀ معصومین صلوات الله و سلامه علیهم می‌باشد و بس.

  • زیرا هیچ دلیلی ـ نه عقلی و نه نقلی ـ که دلالت بر صحّت این ادّعا بنماید وجود ندارد، و خدای متعال وجود معصوم را جدا و ممتاز از حدود وجود بشری و انسانی نیافریده است. و همان حقیقتی که نشأت گرفته از کنه و حقیقت ذات پروردگار به اسم روح بر جسم مادّی و طبیعی بشر تعلّق می‌گیرد و مصداق ﴿وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾1 می‌گردد و به خلعت کرامت ﴿فَتَبَارَكَ ٱللَهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ﴾.2 مخلّع می‌شود، همان حقیقت به صورت روح و نفس امام علیه السّلام در قوالب و اجسام آنها نزول پیدا می‌کند، منتهی امام علیه السّلام با مراقبه و مجاهده و اطاعت تامّ و تمام و عبور از بوادی کثرت و رفضِ همۀ تعیّنات غیر الهی، کمال متوقَّع و مترتّب بر وجود خویش

    1. .سوره الحجر (١٥) آیه ٢٩.
    2. .سوره المؤمنون (٢٣) آیه ١٤.

اسرار ملکوت ج2

126
  • را فراهم می‌نماید و مصداق اتمّ انسان کامل می‌گردد، و ما آن استعداد و قابلیّت را صَرف إعمار و اصلاح امور دنیوی و انغمار در شهوات و نفس امّاره و تصدّی ریاسات و کثرات و امور باطله و شخصیّه می‌نماییم، و آن سرمایه و اکسیر حیات را هَباءً مَنثورًا به دست طوفان بلایا و حوادث، نیست و نابود می‌سازیم. فلذا او به مقصد می‌رسد و ما درمی‌مانیم، و او مظهر کلّیۀ اسماء و صفات جمالیّه و جلالیّۀ الهی می‌گردد و ما در عالم بهیمیّت و حیوانیّت و انانیّت و طغیان نفس امّاره دست و پا می‌زنیم.

  • خلقت حضرات معصومین علیهم السّلام با سایر افراد از جهت ظاهر تفاوتی ندارد

  • بعضی‌ها را تصوّر بر آن است که به طور کلّی اصل خلقت و ایجاد حضرات معصومین علیهم السّلام با سایر افراد تفاوت فیزیکی دارد؛ مثلاً کیفیّت خلقت اجسام آنها و جِهاز هاضمه و معده و قلب و ریه و مغز و استخوان آنها باید با دیگران متفاوت باشد و از همۀ افراد باید زیباتر و قوی‌تر و قوای ظاهری آنها بیشتر باشد. مثلاً قدرت دیدِ امام باید بسیار بیشتر از افراد عادی باشد، و یا گوش آنها باید از هزاران فرسخ صداها را بشنود و... امّا همۀ این مطالب حاکی از جهالت و نادانی نسبت به مقام امام است. اینها چون خود در عالم حس و ظاهر و جزئیّت گرفتار و محبوس‌اند، تصوّر می‌کنند که امام علیه السّلام هم باید در همان مرتبۀ دید و بینش آنها ظهور یابد، و خیال می‌کنند روایاتی که از آنها وارد است ایشان را خلقتاً از سایر افراد بشر جدا می‌سازد، همچون کلام امام صادق علیه السّلام که می‌فرماید:

  • نَزِّلونا عَنِ الرُّبوبیَّةِ و قُولوا فِینا ما شِئتُم؛1 «ما را از مرتبه ربوبیّت و خدایی

    1. .برخی از مصادر این روایت عبارت‌اند از:
      ١. ارشاد القلوب، ج ٢، ص ٤٢٧: «اُنفُوا عنّا الرّبوبیّةَ و قولوا ما شِئتم.»
      ٢. بحر المعارف، ص ٣٣٩ به نقل از أمیرالمؤمنین علیه ‌السّلام: «لا تَجعلونا أربابًا و قولوا فی فضلنا ما شئتم، فإنّکم لا تَبلغون کُنهَ ما فینا.»
      ٣. مختصر البصائر، ص ٢٠٤؛ الغدیر، ج ٧، ص ٣٤؛ بحر المعارف، ص ٣٥١: «عن کامل التمّار قال: کنتُ عند أبی‌عبدالله علیه السّلام ذاتَ یوم، فقال لی: ”یا کاملُ، اجعلوا لنا ربًّا نَئوب إلیه و قولوا  فینا ما شئتم.“»
      ٤. بحار الأنوار، ج ٢٥، ص ٢٧٩؛ الغدیر، ج ٧، ص ٣٤؛ بحر المعارف، ص ٣٥١: «اجعَلونا مخلوقینَ و قولوا فینا ما شئتم، فلن تبلُغوا.»
      ٥. بحار الأنوار، ج ١٠، ص ٩٢؛ ج ٢٥، ص ٢٧٠؛ الخصال، شیخ صدوق، ج ٢، ص ٦١٤ «قولوا إنّا عبیدٌ مَربوبون، و قولوا فی فضلنا ما شئتم.» (محقّق)

اسرار ملکوت ج2

127
  • پایین آورید و حکم مخلوق بر ما بنهید، آنگاه هر چه درخور فهم و ادراک شما است (از صفات و ملکات و امور غیر عادیه و مسائل عجیبه و غریبه) ما را بدان متّصف کنید.»

  • غافل از اینکه این روایات هیچ ربطی به مدّعای آنان ندارد، و صرفاً در مقام اثبات عبودیّت و مخلوقیّت و مملوکیّتِ خود در قبال مقام عزّ و منیع حضرت ربِّ العِزّة و مالکِ الرَّقاب و ملِک المُلوک می‌باشد؛ در مقامی که غیرت حق، اجازۀ حضور و ورود هیچ ذاتی را به جز ذات خود نمی‌دهد، و رسول گرامی او نیز اگر بخواهد ذرّه‌ای از وجود استقلالی خود را در آن مقام به منصّۀ ظهور و بروز درآورد چنان برق غیرت بدرخشد که تار و پود وجودش را به وادی دمار و هلاک اندازد. افتخار این بزرگواران در این بود که به ذکر: «إلَهی کَفَی بی عِزًّا أن أکونَ لک عبدًا، و کَفی بی فَخرًا أن تکونَ لی ربًّا؛ أنتَ کما أُحبُّ فَاجعَلْنی کما تُحبُّ»1 مترنّم بوده‌اند، و از خدای متعال انغمار در حقیقت عبودیّت را همیشه خواستار می‌شده‌اند.

  • امام علیه السّلام مانند سایر افراد مبتلا به حدث می‌گردد

  • روزی یکی از شاگردان سلوکی مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ فردی را که معروف و مشهور به توسّلات و برقراری مجالس روضه و توسّل به ائمّۀ معصومین علیهم السّلام بود به خدمت ایشان آورد. پیرمردی بود نادان و عامی که تمام کمال و

    1. .قسمتی از مناجات أمیرالمؤمنین علیه السّلام، خصال، شیخ صدوق، ج ٢، ص ٤٤٠؛ شرح نهج البلاغة، ابن أبی‌الحدید، ج ٢٠، ص ٢٥٥، با قدری اختلاف. ترجمه:
      «خدایا! این عزّت مرا بس است که بندۀ تو باشم، و این افتخار مرا کفایت است که تو پروردگار من باشی؛ تو هم‌چنانی که من خواهانم، پس مرا چنان قرار ده که تو می‌خواهی!» (محقّق)

اسرار ملکوت ج2

128
  • سعادت را در برقراری مجالس توسّل و روضه‌خوانی و احیای شب‌های جمعه به دعا و گریه و سینه‌زنی و اطعام و قرائت اشعار می‌دانست، و افرادی را به دور خود جمع می‌نمود و ساده‌لوحانی را به این مسائل مشغول می‌ساخت ـ مانند دیگر افراد که برای رفع هر گرفتاری فوراً مجلس روضه‌ای ترتیب داده و از آن امام طلب رفع آن مشکله و ابتلاء را می‌نمایند، و خلاصه تمام شخصیّت و قدرت امام علیه السّلام را منحصر در رفع این مسائل می‌پندارند ـ در بین صحبت، این فرد جاهل به مرحوم آقا گفت:

  • امام معصوم علیه السّلام اصلاً حَدَث برنمی‌دارد و به طور کلّی بول او طاهر است؛ و هم‌چنین سایر اموری که در افراد عادی بشر موجب وضو و یا غسل می‌شود در او وجود ندارد، و اینکه وضو یا غسل انجام می‌دهد صرفاً به خاطر ما است و الاّ او احتیاج به این امور ندارد.

  • مرحوم والد فرمودند:

  • شما از کجا یک همچو مطلب چرند و باطلی را می‌گویید؟ کی به شما گفته است که امام علیه السّلام جُنب نمی‌شود و احتیاج به غسل ندارد، و یا محدِث نمی‌گردد و احتیاج به وضو پیدا نمی‌کند؟ آیا غسل و یا وضویی که در خانۀ خود در دل شب انجام می‌داد هم برای خاطر و رؤیت ما بود؟! پناه بر خدا از جهالت و نفهمی عوام!

  • نفس ائمّه علیهم السّلام مجرای مشیّت حقّ در عالم وجود است

  • حقیقت امام علیه السّلام ماورای مدرکات و عقول ناقص ما است؛ زیرا نفس او از مرتبۀ حسّ و ادراک جزئیّات به مرتبۀ تجرّد تامّ صعود نموده و به فیض وصول به مدرکات کلّیه و عقلانیّۀ محضه ارتقا یافته است. بلی، حقیقتی که در وجود مبارک ائمّۀ هدی علیهم السّلام متحقّق است این است‌ که وجود آنان و سعه و ظرف قبول تجلّیات حق در آنان بیش از سایر افراد است، و آنها حکم علّت و سبب نزول فیض را بر عالم کون دارند و نفس مبارک آنها مجرای مشیّت و ارادۀ فیض حضرت حقّ به سایر مخلوقات در عالم وجود می‌باشد،1 و در این مسأله هیچ شکّی وجود ندارد و

    1. .تفسیر القمی، ج ٢، ص ٤٠٩؛ بحار الأنوار، ج ٥، ص ١١٤:
      ”عن أبی‌الحسن علیه السّلام قال: إنّ الله جعل قلوب الائمّة مَوردًا لإرادته، فإذا شاء الله شیئًا شاءوه؛ و هو قوله ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾.“ (سوره التّکویر(٨١) آیه ٢٩)؛
      «حضرت امام هادی علیه السّلام فرمودند: به راستی که خداوند قلوب ائمّۀ اطهار را مجرای نزول ارادۀ خود قرار داد؛ بنا بر این هر امری را که خداوند بخواهد، آنها نیز همان را می‌خواهند؛ که همان مفاد این آیه شریفه است: ﴿و شما هیچ نمی‌خواهید مگر آنچه را که خداوند آفرینندۀ جهان خواسته است.﴾» (محقّق)

اسرار ملکوت ج2

129
  • روایات وارده از حضرات معصومین تماماً گواه صدق بر این مدّعا می‌باشد. سلمان اگر به مقام سرّ و خلوت رسید و جزو «منّا أهلَ البَیت»1 شد، به واسطۀ دستگیری رسول خدا بوده است، و اگر شیعیان و موالیان ائمّه به مقام و منزلتی برسند فقط و فقط به خاطر دستگیری و ولای آنها صورت پذیرفته است؛ چنانچه دربارۀ عارف جلیل‌القدر ابن فارض مصری، مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ فرمودند:

  • محال است کسی به سرمنزل مقصود و حرم الهی برسد بدون انکشاف حقیقت ولایت ائمّه علیهم السّلام و دستگیری آنها.

  • و خود این عارف بزرگ در اشعارش به این مطلب اشاره دارد؛ در آنجا که می‌فرماید:

  • ذَهبَ العـُمر ضیاعًا و انْقضـَی***باطـلًا إذ لَم أفـُزْ منکم بِشـَیء
  • غیرَ ما أُولیتُ مِن عِقدی وِلا***عِترةِ المَبعوثِ حقًّا مِن قُصـَیّ2
  • «عمرم را به بطالت و تهیدستی سپری نمودم، و فقط آنچه برایم مانده تعلّقی است که با خاندان به حقِّ پیامبر پیدا نموده‌ام و ولایت آنها را بر روح و جانم گره زده‌ام؛ فقط همین برایم مانده است و ما را بس است.»

  • مشاهدۀ حالات اولیای خدا برای هر کسی قابل درک و تحمّل نیست

  • باری صحبت در مقام و منزلت انسان کامل و عارف بالله است، و عرض شد که مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ چگونه استاد خود را بدین تعابیر تعریف و توصیف نموده‌اند.

    1. .الاختصاص، ص ٣٤١؛ بحار الأنوار، ج ١٠، ص ١٢٣.
    2. .دیوان ابن فارض، ص ٣٦.

اسرار ملکوت ج2

130
  • به یاد دارم در سنین طفولیّت پس از مراجعت مرحوم والد از سفر به عتبات و زیارت و ملاقات با حضرت آقای حدّاد، یکی از دوستان قدیمی ایشان برای زیارت به منزل آمده بود. مرحوم والد در ضمن صحبت از حوادث و قضایای سفر خود به طور شگفت‌انگیزی در حالی‌که چهرۀ ایشان متغیّر گشته بود، به آن فرد فرمودند:

  • در این سفر که خدمت حضرت آقای حدّاد بودیم روزی من مطلبی از ایشان مشاهده نمودم بسیار عجیب و غریب، مطلبی که کمی از بسیار آن را برای آقای حاج غلامحسین سبزواری (که از اقدم تلامذه و شاگردان سلوکی عارف کامل و عالم عامل مرحوم آیة الله انصاری همدانی ـ قدّس الله سرّه ـ بودند و اکنون به رحمت خدا رفته‌اند) نقل کردم، تا یک هفته ایشان مبهوت و گیج و گنگ بود (چون در همان ایّام که ایشان در عتبات بودند، مرحوم سبزواری نیز مشرّف بودند) و هی با خود می‌گفت: «آخر ما این همه خدمت مرحوم انصاری بودیم پس چه شدیم و چطور به این مطالب نرسیدیم و از این مطالب چیزی نشنیدیم و برخورد نکردیم؟!»

  • من به ایشان گفتم: نه این‌طور نیست، شاید آن زحمات و مشقّت‌ها و تربیت‌ها و دستگیری‌های مرحوم انصاری مقدّمه‌ای بوده است برای رسیدن به خدمت این مرد و تهیّؤ و استعداد و قابلیّت ادراک محضر این ولیّ خدا؛ و اکنون که خداوند این نعمت را فراهم نموده است و این مائده را بر سر سفرۀ انعام و کرمش قرار داده است باید به‌جای تحسّر و تأسّف بر گذشته و عدم نیل به مراتب متوقّعه، قدر این لطف و فیضِ حقّ شناخته شود و بر این کرامت باید شکرگزار بود و حدّ اکثر استفاده را با انقیاد و اطاعت محض از او و دستورات او به انجام رسانید.

  • حال می‌دانید که مرحوم والد این مطلب را کی بیان کردند؟ ایشان به مدّت هفت سال که در قم مشرّف به تحصیل علوم الهی بودند، از محضر استاد عارف و عالم دهر حضرت علاّمه طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ علاوه بر اخذ علوم و معارف شریعت از فلسفه و تفسیر و فقه الحدیث، به تربیت نفس و مراقبه و عمل به برنامۀ سلوکی و اشتغال به أوراد و اذکار مشغول بودند؛ و پس از هجرت به نجف باز به مدّت هفت سال از محضر

اسرار ملکوت ج2

131
  • بزرگانی چون مرحوم آقا شیخ عبّاس هاتف قوچانی و آیة الله آقا سیّد جمال الدّین موسوی گلپایگانی و مرحوم آیة الله حاج شیخ محمّد جواد انصاری همدانی به تهذیب نفس و تزکیۀ آن پرداخته بودند، و سپس به حوزۀ تربیت و تهذیب عارف کامل حضرت آقای حاج سیّد هاشم موسوی حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ وارد و به مدّت دوازده سال از ایشان بهره‌ها می‌بردند، که اگر مجموع این مدّت را به حساب آوریم به بیش از بیست و شش سال تمام خواهد رسید؛ آن‌هم یک همچو شاگرد و عالمی که از نقطه نظر فهم و حدّت و ذکاء و احاطه به علوم عقلیّه و نقلیّه زبانزد عام و خاص بوده است؛ یعنی پس از بیست و شش سال هنوز ایشان به شأن و منزلت و مرتبت استاد خود مرحوم حدّاد پی نبرده بود، و خدا می‌داند که بعدها در چه زمانی حقیقت این استاد عظیم بر او منکشف گردیده بود. در اینجا به خوبی کلام صدق و دعوی حقّ حضرت هادی علیه السّلام دربارۀ شأن و منزلت مؤمن واقعی روشن می‌شود، و انسان درمی‌یابد که این مطالب هم چندان مستغرب و دور از واقع و اغراق‌آمیز نمی‌باشد، بلکه امام علیه السّلام حاقّ واقع و حقیقت نفس الأمر را راجع به منزلت مؤمن واقعی بیان فرموده است. تازه ایشان فرمودند:

  • من تمام آنچه را از ایشان مشاهده کرده بودم برای مرحوم آقای سبزواری نقل نکردم، بلکه آن کمی از بسیار بسیار بود و ایشان تحمّل ادراک این مقدار اندک را نیز نداشته است.

  • کلام مرحوم علاّمه در الله شناسی راجع به کیفیّت فناء سالک در اسم «هو»

  • مرحوم والد در جلد اوّل الله شناسی راجع به کیفیّت فناء سالک در اسم «هو» و اندکاک ذات او در ذات حضرت احدیّت و رفض تمام ذرّات و شئونات هستی خود چنین می‌فرمایند:

  • و محصّل مطلب آن است که: تا از انسان یک ذرّه از انانیّت باقی است، وی را به خلوتگاه محو و فناء و نیستیِ مطلق، که مساوق است با هستی مطلق، راه نمی‌دهند. آنجا مقامی است که اختصاص به ذات و هستی خدا دارد و خداوند غیور است؛ و لازمۀ غیرت، دورباش زدن است بر هر کس که در وی از بقایای شخصیّت و انانیّتش ذرّه‌ای هنوز مانده است.

  • تا بـوَد یک ذرّه باقـی از وجـود***کی شود صاف از کدر، جام شهود

اسرار ملکوت ج2

132
  • مسأله، مسأله‌ای است خیلی شگفت‌انگیز! باید از غیر خدا گذشت تا به خدا رسید. هر چه غیر خدا می‌باشد حجاب است، و تا آن حجاب باقی باشد معرفت کامل حاصل نخواهد شد. معرفت‌های حاصله، معرفت‌های جزئیّه و ناقصه است. تماشای مخلوقات الهی از کوه و سنگ، خاک و دشت، مرغ و چارپا و امثال ذلک معرفت جزئی می‌باشد و معرفت کلّی نیست؛ آن مهم است و عمدۀ در مسأله و طیّ راه خطیر و عظیم!1

  • آری، مهم‌ترین شاخصه و ممیّزۀ یک عارف کامل و سالک واصل در این است که نفس او بالمرّة محکوم به فناء و اضمحلال و راهی دیار بوار و نابودی گشته باشد تا بتواند به هستی مطلق راه یابد و هستی او عین هستی مطلق گردد؛ فلذا امام علیه السّلام می‌فرمایند: «این مؤمن مانند خدای متعال قابل وصف و تعریف نمی‌باشد» زیرا عقل ناقص و فهم کوتهِ بشر کی تواند به کنه و حقیقت هستی مطلق راه یابد و او را با سعۀ محدود و ظرفیّت خود ادراک نماید!

  • مرحوم حاجی سبزواری در بحث تعریف وجود و شناخت آن می‌گوید:

  • مَفهومُه مِن أعرفِ الأشیاءِ***و کُنهُه فی غایَـةِ الخِفاءِ2
  • «مفهوم ظاهریِ هستی مطلق را همه کس می‌تواند ادراک کند، امّا وصول به حقیقت و کنه آن کار هر کسی نیست.»

  • وجود همه اشیاء متدلّی به وجود پروردگار و قائم به ذات اوست

  • تذکّر این مهم بی‌مناسبت نیست که: گرچه تمام موجودات از آن جهت که وجودشان وجود ظلّی و تنزّلی وجود ذات حقّ در مراتب تعیّنات است، و لازمۀ وجود ظلّی و تبعی و تنزّلی، فناء و انمحاء ذاتی در ذات و وجود ذوالظلّ و اصیل و حقیقی است به نحو تکوینی نه به نحو اعتباری و تنزیلی و مجازی، ولی انکشاف این مسأله و حقیقت برای هر فردی ممکن نیست؛ زیرا از آنجا که وجود، مساوق با تشخّص و عینیّت خارجی و استقلال هوهوی می‌باشد ـ چه مجرّد آن و چه طبیعی ـ و در تمام

    1. .الله شناسی، ج ١، ص ١١٨.
    2. .شرح منظومه، ج ٢، ص ٥٩.

اسرار ملکوت ج2

133
  • مراتب تشکیک این تمایز عینی و خارجی متحقّق است، بنابراین هر موجودی ذات خود را در قبال ذات و حقیقت سایر موجودات، مستقل و با ارادۀ فردیّه و شخصیّه می‌بیند، و احساس می‌کند که ذات او جدای از ذوات سایر موجودات و سوای تعیّنات دیگر، قائم به ذات خود است، و بر محور ذات او آثار و شئون او دور می‌زند، و خود را متفرّد در وجود و موجودیّت می‌یابد؛ غافل از اینکه این وجود، وجود ظلّی و تبعی دارد و هر موجودی به وجود ظلّی، محکوم به امکان ذاتی در حاقّ ذات خودش و تکوّن خارجی‌اش می‌باشد، و آن وجودی از این قاعده مستثنی است که محکوم به غناء ذاتی و ضرورت ذاتی باشد، و آن وجود حضرت حقّ است و بس!

  • روی این اصل همۀ اشیاء در وجود خود متدلّی به وجود پروردگار و قائم به ذات او می‌باشند، و بدون این تدلّی و قیام آنچه از آنها می‌ماند عدم و اضمحلال و نیستی و نابودی است، و این همان معنای فنای ذاتی ممکنات در ذات حضرت حقّ است تکویناً و حقیقتاً و واقعاً. و این معنی را بزرگان از عرفای الهی و شامخین از اولیای حقّ در کتب خود و کلمات و تعابیر مختلفه بیان داشته‌اند؛ همچون تعابیر و عبارات عارف عظیم محیی‌الدّین عربی در کتب خود و مولانا شمس مغربی در کتاب اشعار، و سایرین، بالأخصّ مباحث بسیار عالی و راقی عارف کبیر و عالم بالله و بأمر الله، آیة الله العظمی مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی با حکیم بزرگوار شیخ الفقهاء و سند الفلاسفه، مرحوم حاج شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی.

  • مرحوم کمپانی فناء ذاتی ممکنات در ذات حقّ را در اواخر عمر می‌پذیرد

  • در این مباحث بنا بر مسلک و شهود عرفای الهی، مرحوم آقا سیّد احمد در صدد اثبات اندکاک حقیقی و فنای ذاتی اسماء جزئیّه در اسم کلّی و بالتّبع در ذات حضرت حق است، و مرحوم آقا شیخ محمّد حسین با اینکه از اعاظم حکماء و فلاسفۀ اسلامی به شمار می‌رفت، از ادراک کلام و منویّات و اشارات مرحوم آقا سیّد احمد ناتوان می‌نمود و در آخر نتوانست به حاقّ مطلب و مغزای کلام آقا سیّد احمد پی‌ ببرد و مباحثات، بدون نتیجه پایان پذیرفت. امّا در اواخر عمر چنانچه از بعضی اشعار ایشان در کتاب تحفة الحکیم هویدا است، به حقّانیّت این مکتب اعتراف، و به

اسرار ملکوت ج2

134
  • قبول مسألۀ وحدت حقیقیّۀ بین دو ذات در صورت رفعِ دوئیّت و إنّیّت، ملتزم گشته است. ایشان در صفحۀ ٤٠از این کتاب در کیفیّت معنی اتّحاد و هوهویّت و حقیقت تحقّق این معنی می‌فرمایند:

  • ١. صیرورَةُ الذّاتَین ذاتًا واحِدة***خُلْفٌ مُحالٌ و العُقولُ شاهدة
  • ٢. و لَیس الاتّصـالُ بالمفـارِق***مِن المُحـالِ بَل بِمعنًی لائقِ
  • ٣. کذلکَ الفنـاءُ فـی المَبدأ لا***یُعنَی به المُحالُ عِندَ العُقلاء
  • ٤. إذِ المُحـالُ وحـدةُ الاثنیـنِ***لا رَفْـعُ إنّیَّتـهِ فـی البَیـنِ
  • «١. تبدّل دو ذات و شخصیّت مستقل، به ذات و شخصیّت واحد، خلاف و محال است و ادلّۀ عقلیّه بر این نکته قائم می‌باشند.

  • ٢. اتصال و اندکاک یک ذات و هویّت عینیّۀ خارجیّه به مجرّدات و مفارقات عقلیّه و نوریّه محال نمی‌باشد، در صورتی که کیفیّت اتصال با یک معنای مناسب توضیح داده شود (یعنی اتصال به معنای محو شخصیّت یکی از آن دو و فناء در شخصیّت دیگر، همچو اتصال نمک در آب و اتحاد نمک و شکر با مایع آن؛ نه اتصال به معنای تقرّب و وصول مکانی و کمّی که دو شخصیّت در آن، هویّت و ماهیّت خود را و لو مختصراً حفظ کرده باشند، که در این‌صورت وحدت حاصل نخواهد شد).

  • ٣. هم‌چنین فناء ذوات اشیاء ممکنات و مخلوقات در ذات حضرت حق، به همین کیفیّت تفسیر و تعریف می‌شود، و آن معنای صحیح مذکور ایرادی نزد عقلاء پیدا نمی‌کند.

  • ٤. زیرا آنچه که محال و ممتنع است این است‌ که دو چیز با حفظ دوئیّت و دارا بودن دو شخصیّت بخواهند وحدت عینیّۀ حقیقیّه و خارجیّه پیدا نمایند؛ امّا اگر مسألۀ شیئیّت و حدود مشخّصۀ ماهوی آنها از بین برود، در این‌صورت فقط وجود موجودیّت آنها باقی می‌ماند، و وجود که منافاتی با صرف الوجود و بسیط الحقیقه و بالصّرافه نخواهد داشت (و مسألۀ فنای ذاتی موجودات در ذات حضرت حق بدین کیفیّت حل خواهد شد).»

اسرار ملکوت ج2

135
  • و انصافاً حقّ مطلب همین است که ایشان در این اشعار بیان داشته‌اند.

  • مثالی ساده از مرحوم حدّاد در سریان حقیقت و نور وجود در عالم اسماء و صفات

  • روزی مرحوم حدّاد به اتّفاق مرحوم والد ـ قدّس الله سّرهما ـ برای زیارت حرم مطهّر عسگریّین علیهما السّلام به سامرّاء مشرّف شده بودند. پس از انجام زیارت و نماز و دعا، مرحوم آقای حدّاد رو می‌کنند به مرحوم آقا و می‌فرمایند:

  • آقا این چه مسألۀ غیر قابل فهمی است که دامن همه را گرفته و مردم می‌خواهند او را از خلق خود جدا کنند و هر کدام را محدود به حدود و قیود نمایند، و او را منحصر در حریم خود نگه دارند و اجازه ندهند که حضور خود را و وجود خود را بر همۀ خلایق و موجودات گسترش دهد و همه را به وجود عِلّی و اشرافی خود در ذات خویش غرق و مستهلک گرداند؟!

  • شما این مُهر را که ما بر روی آن سجده می‌کنیم نگاه کنید، اگر به این حدّ و رسمش بنگریم او را از خدا جدا کردیم و به او عنوان مهر بودن داده‌ایم و این خصوصیّات را به عنوان جنبه‌های ممیّزه و مشخّصۀ او قرار داده‌ایم؛ و اگر این عنوان را از او سلب کنیم و حدود را از او برداریم و به اصل الوجود او نظر اندازیم، و اینکه از کجا نشأت گرفته و به چه وسیله پا به عرصۀ وجود گذارده و اصلش چیست، و خلاصه نظر و وجهه از جنبۀ خلقی آن به جنبۀ امری و اضافیِ او به مبدأ منعطف شود، معلوم می‌شود که جز او نیست؛ زیرا او قید ندارد و ما هم این قید را از این مهر برداشتیم، پس این مهر بدون قید و بدون حدّ گردید، و این همان معنای سریان حقیقت و نور وجود است در همۀ عوالم اسماء و صفات جزئیّه.

  • فنای ذوات ممکنات در ذات حق قهری است، و لیکن ادراک آن نیاز به کشف و شهود دارد

  • از مطالب گذشته به‌دست آمد که مسألۀ فنای ذوات ممکنات در ذات حضرت حق و محو إنّیّت و ماهویّت آنها در وجود قاهر و غالب پروردگار، یک مسألۀ طبیعی و تکوینی است و هیچ ارتباطی به ادراک و یا عدم ادراک ما ندارد.

  • کانَ اللهُ و لَم یَکُنْ مَعه شَیءٌ و الآنَ کَما کانَ؛1 «خدای بود و با او هیچ موجودی

    1. .از جمله مصادر این روایت عبارت‌اند از:
      ١. فتوحات مکّیّه، ج ٢، ص ٥٦: «قوله علیه السّلام: کان الله و لا شیءٌ معه.»
      ٢. بحار الأنوار، ج ٤، ص ٨٦، به نقل از توحید، شیخ صدوق، ص ١٤٥: «عن محمّد بن مسلم، عن أبی‌جعفر علیه السّلام قال: سمعته یقول: کان الله و لا شیءَ غیره.»
      ٣. التوحید، شیخ صدوق، ص ٦٧، به نقل از حضرت أبوجعفر علیه السّلام: «کان الله و لا شیءَ معه.»
      ٤. جامع الأسرار و منبع الأنوار، سیّد حیدر آملی، ص ٥٦؛ تفسیر المحیط الأعظم، ج ١، ص ٣٥٢: «لقول النّبیّ صلّی الله علیه و آله و سلّم: ”و کان الله و لم یکن معه شیء“؛ و لقول عارف أُمّته: و الآن کما کان.»
      ٥. التوحید، شیخ صدوق، ص ١٧٨، به نقل از أبی‌ابراهیم موسی بن جعفر علیه السّلام: «أنّه قال: إنّ الله تبارک و تعالی کان لم یزلْ بلا زمانٍ و لا مکان، و هو الآنَ کما کان لا یَخلو منه مکانٌ و لا یَشغل به مکان و لا یحُلُّ فی مکان؛ـ الحدیث»
      ٦. جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به روح مجرّد، ص ١٩٢، تعلیقه؛ توحید علمی و عینی، ص ٥٠، تعلیقه. (محقّق)

اسرار ملکوت ج2

136
  • نبود، و الآن نیز همانند قضیّۀ گذشتۀ اوست.»

  • و امّا مسألۀ مهم، کیفیّت شناخت و ادراک این مسأله کما هی‌هی و به طور واقع و حقیقت‌الأمر می‌باشد، و این مطلب حاصل نخواهد شد مگر به نحو شهود و کشف حجاب از جمال حضرت حق، با تجلّی خود او و به عنایت خود پروردگار که به واسطۀ این تجلّی، یک‌سره نقاب کثرت از چهرۀ جان بر افکنده می‌شود و هستیِ مجازی سالک با برق غیرت و آتش جذبات قاهره و جلالیّۀ او، به طور کامل مضمحل و نابود می‌شود.

  • روی بنما و وجـود خودم از یاد ببر***خرمـن سوختگان را همـه گو بـاد ببر
  • ما چو دادیم دل و دیده به طـوفان بلا***گـو بیا سیل غـم و خانه ز بنیـاد ببر
  • سینه گو شعلـۀ آتشکدۀ فارس بکش***دیـــده گو آب رخ دجـــلـــه بـــغـــداد ببر

اسرار ملکوت ج2

137
  • دولت پیر مغان باد که باقی سهل است***دیگری گو بـرو و نام من از یاد ببر
  • زلف چون عنبر خامَش که ببوید هیهات!***ای دل خام، طمعِ این سخن از یاد ببر
  • سعیْ نابرده در این راه به جایی نرسی***مـزد اگـر می‌طلبی طاعت استـاد ببر
  • روز مـرگم نفَسی وعـدۀ دیـدار بده***وانـگهم تا به لحـد فـارغ و آزاد ببر
  • دوش می‌گفت به مژگان درازت بکشم***یا رب از خاطرش انـدیشـۀ بیداد ببر
  • حافظ اندیشه کن از نازکیِ خاطر یار***برو از درگهش این نالـه و فریاد ببر1
  • فرق بین عارف و غیر عارف در مسأله فنای اشیاء در ذات پروردگار، در مقام اثبات است

  • بنابراین هیچ فرقی بین عارف و غیر عارف از نقطه نظر جنبۀ ثبوت فنای اشیاء در ذات پروردگار وجود ندارد، و به لحاظ حیثیّت تکوینیّۀ کلّ عالم وجود ما سِوی الله، هستی‌ای در مقابل هستی حضرت حق ندارند، و ابداً ذرّه‌ای از استقلال و انّیّت بر وجود آنان نمی‌نشیند و همگی فقر محض و نیاز محض و اتّکای محض می‌باشند؛ و تنها حقیقت و ذاتی که وجود را دربست و به طور اطلاق از آنِ خود نموده است، ذات حضرت حقّ است و بس!

  • ولی کلام در مقام اثبات و انکشاف این مطلب است برای انسان. مردم عادی، اعم از جاهل و عالم، فقیه و یا فیلسوف، از آنجا که در وجود خود، مسألۀ استقلال و انّیّت و هویّت مستقلّه را احساس می‌کنند، گرچه به لفظ و عبارت، مفصِّح و مبیّن

    1. .دیوان حافظ، غزل ٢٥٦.

اسرار ملکوت ج2

138
  • جهت اولی و حیثیّت ثبوتیّه نیز باشند؛ ولی اینها همه تخیّلات و تصوّرات است و هیچ راهی به سوی انکشاف حقیقی و باطنی که حقیقت و لبّ مطلب را با تمام وجود ـ همچون احساس وجود خود و آثار و ملکات خود ـ احساس کنند، ندارند. اینان صرفاً به بعضی تصوّرات، بدون تحقّقِ ملکۀ یقین و شهودِ مستمر، بسنده می‌کنند و خود را با این الفاظ سرگرم و مجلس را رونق می‌بخشند. و عوام کالأنعام نیز به تصوّر اینکه این فرد به مرتبۀ شهود و عین‌الیقین رسیده است، واله و شیدای او می‌شوند؛ غافل از اینکه بین او و این مرتبه، فاصله از زمین تا کهکشان است!

  • و امّا عارف واقعی، این مسأله را اثباتاً و انکشافاً و شهوداً و احساساً و لمساً و مسّاً با تمام ذرّات وجود خود تجربه می‌کند و درمی‌یابد.

  • پس مسألۀ فرق بین عارف و غیر عارف در مقام اثبات است نه ثبوت؛ زیرا عارف پس از وصول به مرتبۀ فناء و بقاء، حکایت از ما وقع و نفس الأمر و حقایق توحیدیّه دارد، و حقیقت توحید که با وصول عارف به مرتبۀ ذات و عدم وصول آن تغییر و تبدیل پیدا نمی‌کند! آنچه که تغییر می‌یابد کیفیّت حصول علم و ادراک اوست، که به واسطۀ تحوّل بنیادین و تغیّر ساختاری در وجود و نفس او، حقایق روی خود را به او نشان می‌دهد و دیگران در حجاب و ظلمت باقی می‌مانند.

  • و لذا تمام گفتار و اعمال و نیّات او مبدّل به اعمال و گفتار و ارادۀ الَهی می‌شود؛ انفاق او با انفاق سایرین متفاوت است، حجّ او با حجّ بقیّه فرق می‌کند، نماز او با نماز محجوبین اختلاف ماهوی دارد؛ و همین‌طور حقیقت نور توحید و نورانیّت فیض الَهی، جمیع شراشر وجود او را فراگرفته است. و لذا او دیگر کار انجام نمی‌دهد، خدا انجام می‌دهد، زیرا دوئیّت برداشته شده است؛ او نماز نمی‌خواند، خداست که نماز می‌خواند و حج می‌رود و انفاق می‌کند و جهاد می‌کند و تبلیغ می‌کند و حکم می‌کند و قضاوت می‌کند و حکومت می‌کند.

  • فرق بین حکومت أمیرالمؤمنین علیه السّلام و غیر او به نحوۀ شناخت حقّ برمی‌گردد

  • اینجاست که فرق بین حکومت علی علیه السّلام و غیر او روشن می‌شود، یعنی

اسرار ملکوت ج2

139
  • مسأله به طور کلّی از تصوّر و مدرکات جزئیّۀ ما خارج می‌شود؛ نه اینکه بخواهیم مقایسه کنیم سپس علی را بر غیر او ترجیح دهیم، این که مهم نیست. خوب معلوم است که علی حتّی ظاهراً بر غیر خودش ترجیح دارد و در همۀ امور مقدّم است. هر کس بیاید و از نزدیک شاهد اعمال و گفتار او باشد، در همان لحظۀ نخست او را بر غیر او، بلکه بر جملۀ خلایق ترجیح می‌دهد؛ حال از هر گروه و ملّت و از هر دین و دَیدنی که می‌خواهد باشد.

  • مسأله این است‌ که: علی انّیّت خود را از دست داده است و وجودش وجود حقّ شده است. او همچو بشر عادی صحبت می‌کند، ولی صحبت او دیگر صحبت یک بشر نیست؛ کار می‌کند، ولی کار او کار یک فرد عادی نیست؛ جنگ می‌کند، ولی نه مانند جنگ و جهاد ما، او در جنگ به چیزی غیر از آنچه ما فکر می‌کنیم می‌اندیشد و مقصدی سوای مقاصد ما در سر دارد، او در عین جنگ با کفّار به همان دید به کفّار نگاه می‌کند که به دوستان خاصّ و اخص از موالیان خود می‌نگرد. در علی دیگر حبّ و بغض شخصی وجود ندارد تا بر اساس آن حادثه‌ای را بیافریند و ملّت‌ها را فدای هویٰ و هوس نفسانی و شیطانی خود کند، گرچه رنگ و ظهور آن رنگ و ظهور الَهی داشته باشد.

  • علی از دایرۀ مقیاس‌ها و اندیشه‌های بشر خارج شده است تا ما بخواهیم او را با دیگران مقایسه کنیم. اصلاً این مقایسه بطلان محض است و پوچی محض و خیال محض. علی دو ندارد و همیشه فرد است، تا روز قیامت فرد است، و این فردیّت از عوارض خارجی او نیست، بلکه لازمۀ ذاتی او است. مانند فردیّت حضرت حق؛ خدای متعال فرد است به فردانیّت احدی، نه به فردانیّت واحدی؛ زیرا شریک و مانند در جنسیّت ندارد، بلکه حقیقت او نوع ندارد و تشخّص او عین ماهیّت اوست و وجود او عین إنّیّت اوست. و لهذا نمی‌توان گفت: کار خدا بهتر از کار بشر است، و ارادۀ خدا متقن‌تر از اراده و خواست بشر است؛ زیرا مقایسۀ بین دو شیء حتماً باید در جهات مشترک بین آن دو شیء صورت پذیرد، نه در جهات امتیاز و افتراق.

  • اگر گفتیم شربت بهتر از آب است، این بدین لحاظ است که در شربت همان جهت اشتراک و اتّفاق که میعان و آب بودن است، وجود دارد به اضافۀ یک امر دیگر که

اسرار ملکوت ج2

140
  • شیرینی باشد؛ و یا اینکه فلان عالم اعلم و ارجح از فلان عالم دیگر است، بدین جهت است که آن جهت مقایسه و حیثیّت تشابه که علم است، در هر دو موجود می‌باشد ولی در یکی بیشتر از دیگری است. امّا اینکه بگوییم آب بهتر از سنگ و چوب است، این مقایسه اصلاً باطل است؛ زیرا هیچ‌وجه اشتراکی بین اینها وجود ندارد مگر در بعضی موارد اعتباری استعمال. و یا اینکه اگر بگوییم فلان فقیه مجتهد بر طفل شیرخوار و کودک سه‌ ساله ترجیح دارد، این مقایسه از اساس باطل است؛ چه ارتباطی است بین مدرکات و مشاعر یک طفل دو سه ساله و یک حکیم و فیلسوف الهی و فقیه صمدانی و ربّانی؟!

  • بنابراین هم‌چنان‌که مقایسۀ بین ذات پروردگار در جهات رجحان با ذوات دیگر از اساس باطل و پوچ و عبث است، مقایسۀ بین علی با سایر افراد از هر طبقه و هر صنف و هر مرتبه از اساس باطل و عبث است؛ زیرا ذات علی متحوّل به ذات الله شده است، نه اینکه علی خدا شده است ـ العیاذ بالله ـ بلکه خدا در این ذات ظهور و تجلّی نموده و او را از بقیّه ممتاز و متمایز ساخته است، او دیگر حیثیّت و جنبۀ نفسیّت بشری ندارد تا با دیگران مقایسه شود. پس نماز علی دیگر نماز یک بشر نیست، و نکاح او نکاح یک بشر عادی نیست، و معاملات او بر اساس معاملات و داد و ستدهای متعارف و معیارهای عادی نیست، انفاق او با انفاق ما متفاوت است، و همین‌طور تمام کردار و گفتار و پندار او از حیطۀ اعمال بشری خارج شده است.

  • سؤال از مرحوم علاّمه دربارۀ کلام رسول خدا: «ضَربةُ علیٍّ یومَ الخنَدق...»

  • به یاد دارم در زمان‌های گذشته هنگام طفولیّت در آن اوقاتی که مرحوم والد ـ قدّس الله نفسه ـ در منزل طهران به مناسبت اعیاد و وفیات، صبح‌ها مجلس ذکر آل محمّد صلوات الله و سلامه علیهم دایر کرده بودند، در یکی از اعیاد پس از انقضای مجلس، یکی از آقایان از ایشان راجع به این فرمایش رسول اکرم در روز جنگ خندق که فرمود: «ضَربةُ عَلیٍّ یَومَ الخَندق أفضلُ مِن عِبادة الثَّقلَین»1 سؤال نمود و گفت:

  • آیا علّت این کلام همان است که همه می‌گویند که: چون در آن‌وقت، تمام کفر

    1. .مشارق أنوار الیقین، ص ١٩٦؛ المواقف، ص ٦١٧؛ السّیرة الحلبیّة، ج ٢، ص ٣٢٠.

اسرار ملکوت ج2

141
  • در مقابل تمام اسلام قرار گرفته بود و هیچ کسی از اصحاب رسول خدا در آن روز حاضر به مقابله با عمرو بن عبدود، آن سردار عجیب و غریب و قهرمان بلا معارض لشکر کفر نشده بود، و اگر علی أمیرالمؤمنین علیه‌ السّلام او را در آن روز از پا درنمی‌آوردند، دیگر اثری از اسلام باقی نمی‌گذارد و به طور کلّی مسألۀ اسلام از صحنۀ زمین محو و نابود می‌شد؛ یا اینکه معنای دیگری دارد؟

  • ایشان ضمن تأیید و تصدیق این مطلب فرمودند:

  • البتّه مسأله بالاتر و عمیق‌تر و دقیق‌تر از این برداشت و این نظریّه است! گرچه این مسأله نیز درست است و حقیقت این است‌ که در آن روز هیچ کس جرأت نکرد با این مرد وارد معرکه شود؛ مردی که به تنهایی با هزار نفر یک‌تنه مقابله می‌کرد و همه را تار و مار می‌نمود، و مشرکین مکّه او را برای جنگ سرنوشت با اسلام در نظر گرفته بودند.

  • ولی صحبت در این است که أمیرالمؤمنین علیه السّلام در آن لحظه در حالی بود که دیگر او علی نبود و بشر نبود و یک انسان نبود. او در هاله‌ای از جذبات الهی قرار گرفته بود که فکرش و اراده‌اش و عملش و اختیارش، فانی در عمل و اختیار و ارادۀ حقّ بود. پس گرچه به ظاهر شمشیر می‌زد ولی او بود که شمشیر می‌زد، و گرچه رجز می‌خواند ولی او بود که به نطق و سخن درآمده بود و از زبان بشری خود را به دیگران می‌نمایاند. پس نه تنها ضربت علی در روز خندق از عبادت جنّ و انس برتر است، بلکه خواب او نیز از عبادت جنّ و انس برتر است، حرکت او از عبادت جنّ و انس بالاتر است، نفس کشیدن او از عبادت جنّ و انس بالاتر است، خندۀ او از عبادت آنها و...

  • منتهی چون رسول خدا نمی‌تواند اینها را برای مردم بیان کند، می‌آید و این حقیقت را به صورتی که مورد قبول همه باشد نقل می‌کند، و همه اعتراف می‌کنند که: بله مطلب همین‌طور است! اگر علی این کار را نمی‌کرد اثری از اسلام باقی نمی‌ماند.

  • خدایش رحمت کناد مولانا جلال الدّین محمّد بلخی رومی را که چه خوب و عالی در شرح و بیان این واقعه، داد سخن داده است. گرچه او نیز به اندازۀ سعه و

اسرار ملکوت ج2

142
  • ظرفیّت خود توانسته است پرده از اسرار این اعجوبۀ خلقت و آینۀ تمام‌نمای جمال و جلال الهی بردارد؛ آری:

  • آب دریا را اگر نتوان کشید***هم به قدر تشنگی باید چشید1
  • جذبات الهی أمیرالمؤمنین علیه السّلام در حین جنگ، در کلام مولانا

  • مولانا می‌فرماید:

  • از علـی آمــوز اخـلاص عمـل***شیـر حـق را دان منـزّه از دغـل
  • در غزا بر پهلـوانی دسـت یافـت***زود شمشیـری برآورد و شتـافت
  • او خـدو انداخـت بر روی علـیّ***افتخـار هـر نبــیّ و هـر ولــیّ
  • او خـدو انداخـت بر رویی که ماه***سجـده آرد پیش او در سجـده‌گاه
  • در زمان انداخـت شمشیر، آن علی***کـرد او انـدر غزایـش کاهــلی
  • گشت حیران، آن مبارز زین عمل***وز نمـودن عفو و رحمت بی‌محل
  • گفت بر مـن تیـغ تیـز افراشـتی***از چـه افکنـدی مـرا بگـذاشـتی
  • آن چه دیـدی بهتر از پیکـار من***تا شدسـتی سست در اِشکار مـن
  • آن چه دیدی که چنین خشمت نشست***تا چنان برقی نمـود و باز جسـت
  • آن چه دیدی که مرا زآن عکس دید***در دل و جان شعلـه‌ای آمـد پدید
  • آن چه دیدی برتر از کون و مکان***که بِه از جان بود و بخشیدیم جان
  • در شجـاعـت شیــر ربّانیســتی***در مروّت خـود که دانـد کیسـتی
  • ای علی که جمـله عقـل و دیده‌ای***شمّـه‌ای واگـو از آنچـه دیده‌ای
  • تیـغ حلمـت جان ما را چـاک کرد***آب علمـت خـاک ما را پـاک کرد
  • بازگو دانم که این اسـرار هوست***زآنکه بی‌شمشیر کشتن کار اوست
  • صانـع بی‌آلـت و بی‌جارحـه***واهـب ایـن هـدیه‌هـای رابـحه
  • صـد هزاران روح بخشـد هوش را***که خبــــر نبوَد دو چشــم و گوش را
    1. .مثنوی، دفتر ششم.

اسرار ملکوت ج2

143
  • بازگـو ای بازِ عرش خوش‌شکار***تا چـه دیدی این زمـان از کردگـار؟
  • چشـم تو ادراک غیـب آموختـه***چشم‌هـای حاضـران بـردوختــه
  • راز بگشــا ای علیّ مـرتضـی***ای پس از سوء القضا حسن القضا
  • چـون تو بابـی آن مدینـه علم را***چـون شعاعـی آفتـاب حلــم را
  • باز باش ای باب بـر جویـای باب***تا رسنـد از تـو قشور انـدر لباب
  • باز باش ای باب رحمـت تا ابـد***بـارگـاه مـا لَـهُ کُفْـوًا أحــد
  • گفت: من تیـغ از پیِ حـقّ می‌زنم***بنـدۀ حقّـم نـه مـأمـور تنــم
  • شیـر حقّـم نیستـم شیـر هـویٰ***فعـل من بر دیـن من باشـد گوا
  • ما رَمیـتَ إذ رمیتـم در حِـراب***من چـو تیغـم وآن زننـده آفتاب
  • رختِ خـود را مـن ز ره برداشتـم***غیـر حـقّ را مـن عـدم اِنگاشتـم
  • سایـه‌ام مـن کدخـدایـم آفتـاب***حاجبـم مـن نیستـم او را حجـاب
  • مـن چـو تیغـم پر گهر‌هـای وصال***زنـده گردانـم نه کشتـه در قتـال
  • خـون نپـوشد گوهـر تیـغ مـرا***بـاد از جـا کـِی بَـرد میـغ مـرا؟
  • بـادِ خشـم و بـاد شهـوت، بـاد آز***بُـرد او را کـه نبـود اهـل نمـاز
  • کوهـم و هستـیّ مـن بنیـاد اوست***ور شوم چون کاه بادم باد اوست
  • جز بـه بـاد او نجنبـد میـل مـن***نیست جـز عشق أحد، سرخیل من
  • غرق نورم گرچه سقفم شد خراب***روضه گشتم گرچه هستم بوتراب
  • تـا أحَـبّ للّه آیـد نـام مـن***تـا کـه أبغض للّـه آیـد کـام مـن
  • تـا کـه أعطیٰ للّـه آیـد جـود مـن***تـا کـه أمسَک للّـه آیـد، بـود مـن
  • بُخل مـن للّـه، عطا للّـه و بـس***جملـه للّـه‌ام، نیـَم مـن آنِ کـس
  • وآنچـه للّـه می‌کنـم تقلیـد نیست***نیست تخییل و گمان، جز دید نیست
  • ز اجتـهـاد و از تحـرّی رستـه‌ام***آستیـن بـر دامـن حـقّ بستـه‌ام
  • گـر همی پـرّم همی بینـم مطـار***ور همی گـــردم همی بینـــم مـــدار

اسرار ملکوت ج2

144
  • ور کشـم بـاری بدانـم تـا کجـا***ماهـم و خورشیـد پیشـم پیشـوا
  • بیش ازین با خلق گفتن روی نیست***بحر را گنجـای اندر جـوی نیست
  • پست می‌گویـم به انـدازۀ عقـول***عیـب نبـوَد این بـوَد کار رسول1
  • تعبیر از «علیّ زمان» و «حسین زمان» و نسبت دادن آنها به غیر از معصوم خطاست

  • بنابراین اینکه ما می‌شنویم در بعضی از زمان‌ها اسم علی را به عنوان عام به سایر افراد نسبت می‌دهند و با عبارت: علیّ زمان و یا حسین زمان و امثال ذلک به‌کار می‌برند همۀ اینها خطا و اشتباه است. علی یک فرد بود و دیگر کسی مانند او نخواهد آمد، و حسین یک فرد بود و کسی مانند او نیست. اگر کسی مانند علی و حسین باشد فقط و فقط فرزند معصوم او و حجّت خدا بر عالم وجود، حضرت حجّة بن الحسن العسکری ارواحنا لتراب مقدمه الفداء می‌باشد و بس؛ زیرا او با پدرانش در این نقطۀ ممیّزه و شاخصۀ توحیدی، اشتراک و بلکه اتّحاد و معیّت دارد و بس!

  • و اینکه می‌شنویم بعضی از خطبا و یا نویسندگان در سخنرانی‌ها و کتاب‌های خود تعابیری این‌چنین دارند ـ مثلاً: انسان باید یزیدهای زمان خود را بشناسد و حسین‌های زمان را نیز بشناسد ـ تمام اینها غلط در غلط است. البتّه ممکن است در یک زمان یزیدهای بسیاری وجود داشته باشد، امّا این دلیل نمی‌شود که حسین هم متعدّد باشد. حسین زمان فقط یکی است و آن امام معصوم همان زمان است، نه فرد دیگر.

  • و یا اینکه می‌گویند: عاشوراهای متعدّدی به تعداد حوادث مشابه عاشورای حقیقی و اصلی موجود است، غلط است. عاشوراء فقط یکی بود و تکرار نشد و نخواهد شد؛ زیرا در قضیّۀ عاشوراء مسألۀ آن روز فقط مسألۀ کشته شدن و مقابلۀ حق با ظلم نبود. در قضیّۀ عاشوراء آنچه از همه مهم‌تر و حسّاس‌تر و نقش‌آفرین‌تر بود مسألۀ مدیریّت سیّدالشّهداء علیه السّلام بود. مدیریّتی که توسّط یک امام معصوم علیه السّلام تحقّق می‌پذیرد، نه توسّط یک فرد عادی. و سیّدالشّهداء علیه السّلام قبل

    1. .مثنوی معنوی، منتخب از اواخر دفتر اوّل.

اسرار ملکوت ج2

145
  • از اینکه واقعۀ عاشوراء را پدید آورد یک امام بود، یک امام معصوم. و همین امام ده سال با حکومت معاویة بن أبی‌سفیان ـ لعنة الله علیه ـ به مدارا رفتار نمود، و به جهت احترام به عهدنامۀ منعقد بین برادرش، حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام و معاویه، مبنی بر جواز حکومت معاویه مخالفتی با حکومت معاویه ننمود.

  • و اینکه بعضی می‌گویند: خصوصیّت روحی و نفسی سیّدالشّهداء علیه السّلام اقتضای جنگ با حکومت ظلم و جور را می‌نمود، و اقتضای روح و نفس و شاکلۀ حضرت مجتبی علیه السّلام صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز با حکّام جور بود؛ سخنی عاری از حقیقت و مرتبۀ تحقیق است.

  • اگر سیّدالشّهداء علیه السّلام به‌جای برادر بزرگ‌ترش امام مجتبی بود با همان شرایط و مقتضیات عصر، قطعاً با معاویه صلح می‌نمود؛ و اگر امام مجتبی علیه السّلام به‌جای برادرش سیّدالشّهداء بود قطعاً با یزید به نبرد برمی‌خاست. زیرا هر دو امام بودند و هر دو معصوم و هر دو نازل کننده و مجری مشیّت الهی، منتها او در زمان خود به نحوی و دیگری در زمان خود به نحوی دیگر.

  • نهضت عاشوراء قضیّه‌ای متفرّد بوده و تکرار شدنی نیست

  • بنابراین قضیّۀ عاشوراء قضیّه‌ای بود که پردازنده و رقم زنندۀ آن، یک امام معصوم بود نه یک فرد، و لو هر که می‌خواهد باشد. دقیق‌تر اینکه: حوادثی که در روز عاشوراء به وقوع پیوست و جریاناتی که در آن روز و روزهای پس از آن یکی پس از دیگری رخ داد، تماماً توسّط امام معصوم هدایت و رهبری می‌شد. و اگر مدیریّت آن روز را هر فرد دیگری سوای حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام بر عهده می‌گرفت، و لو آن شخص حضرت أبوالفضل العبّاس علیه السّلام و یا حضرت علیّ اکبر علیه السّلام می‌بود، دیگر عاشوراء، عاشوراء نمی‌شد، و مسأله به صورت دیگری درمی‌آمد.

  • تأمّل و تدقیق در ظرایف و اشارات واقعۀ آن روز، این مسأله را نزد ارباب خرد و بصیرت کاملاً روشن و مبرهن می‌سازد که ادارۀ وقایع آن روز باید توسّط فردی صورت گرفته باشد که حقیقت و ذات او عین تجلّی اعظم حضرت حق بوده باشد، و وجودش

اسرار ملکوت ج2

146
  • از همۀ شوائب و آثار عالم کثرت خارج گردیده باشد، و هیچ خواست و اراده‌ای جز ارادۀ حقّ از او متمشّی نشود؛ و این فرد حتماً باید یک امام معصوم باشد. لذا می‌بینیم که در لسان ائمّه علیهم السّلام از این قضیّه به عنوان یک قضیّۀ متفرّده و تک یاد شده است.

  • در خبری از حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام وارد است که هنگام عبور از سرزمین کربلا فرموده بودند:

  • هُنا مُناخُ رِکابٍ و مَصارعُ عُشّاقٍ شُهداءَ لا یَسبِقهُم مَن کانَ قبلَهم و لا یَلحقُهم مَن بعدَهم.1

  • «اینجا محلّ فرود سواران و قتلگاه عاشقانی است وارسته که نه قبلاً مانند اینان آمده‌اند و نه بعداً خواهند آمد.»

  • تجلّی ذات حقّ بر امام معصوم و عارف کامل موجب تحوّل و تبدّل جوهری آنان می‌گردد

  • سخن به درازا انجامید، مقصود اینکه: همان‌طور که امام علیه السّلام شخصیّتی فرد و غیرقابل معیار و سنجش با سایر افراد است، ولیّ خدا و عارف کامل هم که ذات او مندکّ در ذات و نفس امام علیه السّلام شده است ـ که این محو و انمحاء در حقیقتِ ولایت معصوم که عین ولایة الله و حقیقة الله و ذات الله است، تجلّی پیدا نموده است ـ به صفات و ملکات و آثار و شوائب امام معصوم علیه السّلام متّصف و متشأّن و متحیّث خواهد شد.

  • بناءً علی‌هذا نفس تجلّی ذات حقّ بر ذات امام معصوم علیه السّلام، که مساوی با تبدّل و تحوّل وجود او به وجود حضرت حق است، به عین همان تجلّی در نفس سالک واصل و عارف کامل موجب تحوّل و تبدّل جوهری و ماهوی آن به حقیقت و

    1. .خرائج و جرائح، ج ١، ص ١٨٤؛ کامل الزّیارات، ص ٢٧٠؛ بحار الأنوار، ج ٤١، ص ٢٩٥:
      «عَن أبی‌عبدالله علیه السّلام قالَ: خَرَجَ أمیرالمؤمنین علیه السّلام یَسیرُ بالنّاسِ، حتّی إذا کان مِن کربلاءَ علی مَسیرَةِ مِیلٍ أو مِیلَینِ فتَقَدَّمَ بَینَ أیدیهِم، حتّی إذا صارَ بمَصارِعِ الشّهَداءِ، قالَ: ”قُبِضَ فیها مِائَتا نَبِیٍّ، و مِائَتا وَصِیٍّ، و مِائَتا سِبطٍ شهَداءَ بِأتباعِهِم.“ فَطافَ‌ بِها علَی‌ بَغلَتِهِ‌ خارِجًا رِجلَیهِ مِنَ الرِّکابِ و أنشَأ یقول: ”مُناخُ رِکابٍ و مَصارِعُ شُهَداءَ لا یَسبِقُهُم مَن کانَ قَبلَهُم و لا یَلحَقُهُم مَن کانَ بَعدَهُم.“»

اسرار ملکوت ج2

147
  • حقّیّت ذات پروردگار می‌گردد؛ که از این رتبه تعبیر به فنای ذاتی و تجرّد تامّ و تمکّن ملکۀ توحید در تمام مراتب آن می‌کنند. و در این‌صورت است که متابعت انسان از یک چنین فردی توجیه می‌یابد و منطق در او راه پیدا می‌کند؛ زیرا اطاعت باید از خدای متعال باشد نه از غیر او، و مقتضای جهت عبودیّت اطاعت از مولا است و مولا اطاعت از غیر خود را برنمی‌تابد،﴿إِنَّ ٱللَهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ﴾.1

  • و از آنجا که اطاعت از امام علیه السّلام به لحاظ تبدّل ذات و در نتیجه تبدّل صفات و مدرکات، بر اساس مبانی توحید صورت می‌پذیرد، پس اطاعت از امام علیه السّلام همان اطاعت از الله است بعینه، بدون یک ذرّه نقصان و خلل. و بر همین منهج و مبنا اطاعت از عارف کامل و سالک واصل با خصوصیّتی که ذکر شد، اطاعت از خدای متعال خواهد بود بدون یک ذرّه کم و یا زیاد.

  • لزوم وجود انسان کامل در دستگیری نفوس مستعدّه در کلام ملاّی رومی

  • و بر این نکته استوار است کلام ملاّی رومی در آنجا که لزوم وجود انسان کامل را در دستگیری و تربیت نفوس مستعدّه مورد تأکید قرار می‌دهد، خواه آن نفسِ کامل و روح مجرّد، از سنخ امام معصوم علیه السّلام باشد و یا از سنخ سایر افراد و ملل.

  • پس به هـر دوری ولیّی قائـم اسـت***تا قیـامت آزمـایـش دائـم اسـت
  • هـر که را خوی نکـو باشد بِرسـت***هر کسی کو شیشه‌دل باشد شکست
  • پس امـام حیّ قائـم، آن ولی اسـت***خواه از نسل عمر، خواه از علی است
  • مهدی و هادی ولیست ای راه‌جو***هـم نهـان و هـم نشسته پیـشِ رو
  • او چو نور است و خرد جبریل اوست***وآن ولیِّ کم ازو، قنـدیـل اوست
  • وآنکه زین قندیلِ کم، مشکات ماست***نــــور را در مرتبــه ترتیبهـاسـت
    1. .سوره النّساء (٤) آیه ٤٨. ترجمه:
      «تحقیقاً خدای متعال از شرک درنخواهد گذشت و نخواهد آمرزید، امّا غیر آن را مورد عفو و بخشش قرار خواهد داد.» (محقّق)

اسرار ملکوت ج2

148
  • زآنکـه هفتصـد پرده دارد نور حقّ***پرده‌هـای نـور دان چندیـن طبـق
  • از پـسِ هـر پرده قـومی را مقـام***صف صف‌اند این پرده‌هاشان تا امام1
  • مقصود از کلام مولانا در این اشعار اثبات وجود عارف کامل و مظهر تجلّی اتمّ حضرت حق، جهت تربیت نفوس و اجرای مشیّت و ارادۀ حقّ در عالم کثرت است؛ خواه آن ولیّ کامل و عارف واصل، نفس مقدّس حضرات معصومین علیهم السّلام باشد، و خواه غیر آنها از طبقات دیگر که در تحت ولایت آن حضرات به ارشاد و تربیت و دستگیری می‌پردازند.

  • و اینکه بعضی تصّور کرده‌اند: منظور و مقصود ایشان این است‌ که ملاک و مناط در امامت و ولایت، وجودِ نوعی آنها است که در هر زمانی به صورتی خاص و مصداقی مشخّص ظهور می‌نماید، و امام زمان علیه السّلام را در صورت نوعی و شکل کلّیِ آن ـ که قابل تسرّی به صور مختلف است ـ می‌خواهد ترسیم نماید؛ غلط است.

  • ایشان در مقام اثبات ولایت خاصّه و امامت مصطلح بر مبنای مکتب امامیّه برای هر فرد و هر مصداق نیست؛ امام زمان ارواحنا فداه در عالم وجود جایگاه خاصّ خود را دارد، او سرسلسله و منشأ فیض حقّ است از عالم اراده و مشیّت بر کلّ عالم امکان ـ چه عالم مادّه و چه مجرّدات بأنحاءِ مَراتبِها و أشکالِ استعداداتِها و فعلیّاتِها ـ و اوست که واسطۀ فیض حقّ و عروۀ وثقای الهی و حبل ممدود بین الله تعالی و بین خلق است؛ و لهذا صاحب ولایت مطلقه و کلّیّۀ الهیّه می‌باشد، و در این مسأله جای هیچ‌گونه شکّ و تردیدی وجود ندارد.

  • بلکه ایشان در مقام اثبات نفس ولیّ کامل است به صورت عام و کلّی، خواه او نفس امام باشد و خواه در زمان او و خواه در غیر از زمان امام علیه السّلام‌‌، فرقی نمی‌کند. و او باید مرجع برای رسیدگی به امور انسان قرار گیرد و انسان در امور خود

    1. .مثنوی معنوی، دفتر دوّم.

اسرار ملکوت ج2

149
  • باید به این فرد رجوع کند؛ زیرا قول او حق و کلام او صدق و امضایش حجّت است.

  • گفت نوح ای سرکشان، من من نیم***مـن ز جـان مُـردم به جـانان می‌زیَم
  • چـون بمـردم از حـواسِ بوالبـشر***حقّ مـرا شد سمع و ادراک و بصر
  • چون‌که من من نیستم این دم ز هوست***پیش این دم، هر که دم زد کافر اوست
  • هست انـدر نقـشِ این روباه، شـیر***سـوی این روبـه نشایـد شد دلیـر
  • گر نبـودی نـوح، شیـرِ سرمـدی***پس جهـانی را چـرا برهـم زدی؟
  • صـد هزاران شیـر بـود او در تنی***او چـو آتش بـود و عالـم خرمنی
  • جملـه ما و مـن به پیش او نهیـد***مُلک مُلک اوست ملکْ او را دهید
  • چـون فقیـر آییـد انـدر راهِ راست***شیر و صیـد شیر، خود آنِ شماست
  • زآنکه او پاک است و سبحان وصفِ اوست***بی‌نیاز است او ز نَغز و مغز و پوست
  • هر شکـار و هر کراماتی که هست***از بـرای بنـدگــانِ آن شه است
  • آنکه او بی‌نقش، ساده‌سینه شـد***نقش‌هـای غیــب را آیینــه شـد1
  • حقیقت علم و عرفان عارف به انقلاب شخصیّت و هویّت وجودی او برمی‌گردد

  • از مطالب گذشته به خوبی روشن شد که فرق بین عارف کامل و عالم بالله با غیر آن فقط در مقام اثبات و شهودِ مسأله است؛ یعنی عارف تمامی وجود و هستیِ عالم امکان را محو و فانی در وجود و هستی ذات حضرت حق می‌داند، و هیچ هستی‌ای ـ چه در مرتبۀ ذات و چه در سایر مراتب از صفات و ملکات و عوارض ذات ـ را به غیر حقّ نسبت نمی‌دهد؛ و این علم و ادراک ناشی از مرتبۀ شهود است نه صرف تفکّر و تعقّل. ولی غیر عارف برای غیر حقّ، حقیقت و وجودی مستقل و ذاتی ممتاز و جدای از ذات و حقیقت حضرت ربّ العزّة معتقد است، و گرچه با عبارات و الفاظ و کلمات زیبا بخواهد همان ادراک و علم عارف را بازگو نماید، ولی این فقط در مقام حکایت و نقل است و در محدودۀ تفکّر و تعقّل که به واسطۀ ضعف

    1. .همان، دفتر اوّل.

اسرار ملکوت ج2

150
  • وجودی، دائماً دستخوش اضطرابات و تشویشات و تشکیکات خواهد شد و به طور ملکه برای او قوام و قرار نخواهد داشت.

  • و دلیل مطلب هم کاملاً واضح است؛ زیرا حقیقت علم و عرفان عارف به انقلاب ذات و نفس و شخصیّت و هویّت وجودی او برمی‌گردد، و انکشاف حقیقت توحید برای او صرفاً بر‌ اساس تصوّرات و تصدیقات نیست تا اینکه با مختصر تغییر و تحوّلی در اوضاع روحی و نفسی و امور خارجی و اختلاف در توقّعات و خواست‌ها، آن تصوّرات و تصدیقات به واسطۀ غلبۀ جنبۀ احساس و عواطف و حبّ ذات دچار نوسان و اضطراب گردد، بلکه وجود او بالکلیّه وجود توحیدی گشته و حقّ را با چشم قلب و سرّ خود مشاهده می‌کند و حقیقت حقّ را همچو حقیقت ذات خود به علم حضوری که قابل خطا و لغزش و خلاف نیست ادراک می‌کند؛ آن‌وقت چگونه ممکن است اضطراب و تشویش و فراز و نشیب و اعوجاج در عبارات و تضاد در تعابیر او وجود داشته باشد؟! درست مانند فردی که خورشید را در روز با چشم خود می‌بیند و گرمای پنجاه درجۀ او را با تمام وجود احساس می‌کند و عرق‌ریزان از این سو به آن سو برای پیدا کردن سایه و مسقّفی به تکاپو می‌افتد، آن‌وقت فردی بگوید: آقا الآن شب است و هیچ نوری وجود ندارد و دمای هوا مثلاً ده درجه است، او می‌خندد و حرف او را به سخریّه می‌گیرد و همچون کلمات مجانین و عابثین تلقّی می‌کند و می‌گوید: من دارم از گرمای پنجاه درجه او عرق می‌ریزم و تو می‌گویی دما ده درجه است! من قادر نیستم چند لحظه به خورشید نگاه کنم و تو می‌گویی شب است!

  • و عارفی که به این رتبه نائل شود برای ابد از هر خطا و اعوجاجی مصون خواهد ماند، و دیگر امکان کشف خلاف برای او متصوّر نخواهد شد. و البتّه این مقام را با ریاضت و مجاهده و مراقبه و عمل طبق دستورات شرع و ارشاد فرد خبیر به‌دست ‌می‌آورد.

اسرار ملکوت ج2

151
  •  

  •  

  • مجلس یازدهم : خصوصیّات عارف واصل

  •  

  •  

  •  

  •  

اسرار ملکوت ج2

153
  •  

  •  

  • بسم الله الرّحمن الرّحیم

  • الحمد للّه ربِّ العالَمین، و‌ صلَّی اللهُ علی محمّدٍ و آلِه الطّاهرین

  • و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین

  •  

  • حال که سخن بدین‌جا رسید مناسب است مشخِّصات و خصوصیّات و متمیّزات روحی یک عارف کامل و سالک واصل بیان شود و امتیاز او از دیگران در هر رتبه و سعۀ وجودی که هستند، روشن گردد.

  • شاخصۀ اوّل: إشراف کامل عارف واصل بر مشاهدات خود

  • اوّلین خصوصیّت استاد کامل و عارف واصل این است‌ که بر آنچه دیده و با عین شهود آن را لمس و مشاهده نموده است، اشراف کامل دارد، و هر آنچه را که در این مورد از او سؤال شود مانند آفتاب پاسخ خواهد داد. و از آنجا که نفس او با در گذشتن از همۀ عوالم غیب و أسفار أربعه، جمیع آثار و خصوصیات آنها را در وجود خود حیازت و تمکین نموده است، إخبار و حکایت او از کیفیّات و خصوصیّات، إخبار و حکایت و نقل کتابی و مطالعه‌ای و قرائتی نمی‌باشد، بلکه إخبار از ما فی الضمیر و آنچه

اسرار ملکوت ج2

154
  • در وجود او تحقّق یافته است می‌باشد. هم‌چنان‌که یک فرد گرسنه از کیفیّت حال خود و یک فرد مریض از خصوصیّات مرض خود و یک شخص از صفات و ملکات خود خبر می‌دهد و حکایت می‌کند، شخص مریض برای بیان کیفیّت ناراحتی خود لازم نیست به کتاب و یا مجلّه‌ای مراجعه کند و یا از کسی استفسار نماید، او از درون خود شرح ما وقع را بازگو می‌نماید. و همچون مثل معروف که گوید: «مادر فرزندمرده را گریه آموختن خطا است»؛ زیرا گریۀ او ظهور و بروز همان حالت و کیفیّت آتش درون است که از فقدان طفل خود حاصل آمده است، و حرقت فراق و التهاب قلب، چیزی نیست که به او آموخته شود. آری نوحه‌خوان که بیان این حالت را می‌نماید خود را مجازاً و تشبّهاً مانند آن مادر فرزندمرده جا می‌زند و اطوار او را بیان می‌کند، و چنانچه گریه‌ای نیز بکند این گریه مجازی و اعتباری و تشبیهی است نه گریۀ واقعی.

  • فردی که خود به حقایق توحیدی دست نیافته، نمی‌تواند بیانگر آن باشد

  • و بر همین اساس اگر فردی بخواهد حقایق توحیدی و کیفیّت نزول نور وجود در مراتب تعیّن و تقیّد و عوالم اسماء و صفات و کیفیّت تحقّق اراده و مشیّت حضرت حقّ را در تکوین عوالم وجود بیان کند، بدون آنکه خود با وجود و ذات خود به کُنه و باطن و سرّ و حقیقت این مسائل رسیده باشد، همچو آن دایه‌ای را ماند که بخواهد اداء و تقلید مادر فرزندمرده را درآورد؛ و به خوبی سرّ و لبّ قضیّه در اطوار و حرکات و کردار او مشاهده خواهد شد و مجازِ او برای افراد واضح می‌گردد و حکایت او از واقع، جنبۀ حکایی و مبرّزیّت نخواهد داشت و اعوجاج در بیان و اضطراب در عبارات و خلط بین مراتب در کلام او مشهود خواهد شد؛ و کسی که مختصر اطّلاعی از این مبانی و معارف داشته باشد فوراً می‌تواند جلوی او را سد کند و راه را بر او ببندد و او را در عبارات و الفاظ به گِل بنشاند. امّا افراد عامی و بی‌اطّلاع که خبری از این مطالب ندارند و اذهان آنان بر مسائل ظاهری و جاذبه‌های مجازی و اعتباری استقرار یافته است، چه بسا کلمات و عبارات او را بپسندند و سخنان او را به دیدۀ تحسین و تمجید بنگرند و بر بیان او آفرین‌ها نثار کنند، و خود را تحت نفوذ و سیطرۀ شخصیّتیِ او قرار دهند و زمام امور خود را بدو بسپرند و او را فرد کامل و انسان وارسته به حساب

اسرار ملکوت ج2

155
  • آورند؛ غافل از اینکه خود او مانند آنان فقط الفاظی را ترکیب و مونتاژ می‌کند و مفاهیمی را در کنار هم قرار می‌دهد و با جلوه‌های مناسب چون ایراد حکایات و امثال و بیان حال بزرگان و نقل کلماتی از آنان، به سخن و گفتار و مقالات و کتب خود رنگ و لعابی می‌بخشد و آنان را آماده و مهیّا برای عرضه به بازار این متاع می‌نماید.

  • امّا عارف حقیقی و واصل کامل در سخنانش چنان استحکام و اتقان و قوام وجود دارد که اگر کوه‌ها از جای بلرزد او در کلامش نخواهد لرزید، و اگر تمام عالم در برابر مطالب و مبانی او بایستد او یک‌تنه خواهد ایستاد. هیچ کس در هیچ مرحله‌ای نمی‌تواند او را در مبانی و مطالبش محکوم نماید و حجّت او را ابطال کند. امکان ندارد فردی پیدا شود و مطلبی متقن‌تر و محکم‌تر و پابرجاتر از مطلب او به بازار آورد. او در مقابل استدلال تمامی مستدلّین همچو کوه، مقاوم و پابرجاست، بزرگ‌ترین و خبیرترین از علما و فلاسفه و عالمین به عرفان نظری نمی‌تواند او را محکوم وحجّت او را باطل گرداند.

  • اضطراب و تردید در کلام عرفای بالله راه ندارد

  • مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ در کتاب روح مجرّد داستان تشرّف عالم عامل حضرت آیة الله حاج سیّد ابراهیم خسروشاهی را به خدمت مرحوم حدّاد شرح می‌دهند، و وقتی با اشکال و اعتراض ایشان مواجه می‌شوند که: «این عرفا معلوم نیست مطالبشان از سَر حقیقت و صدق باشد و چه بسا که مسائل خلاف در افکار و عقاید آنان وجود داشته باشد!»، می‌فرمایند:

  • آقاجان! شما عالم هستید و اهل اطّلاعید و به مسائل اعتقادی و معارف الهی خبیر و بصیرید؛ این حرف از شما بعید است! خب بروید و ایشان ‌را در هر زمینه‌ای که خود صلاح می‌دانید امتحان و اختبار کنید، از مشکل‌ترین مسائل فلسفی تا غامض‌ترین مفاهیم و معارف عرفان نظری از ایشان بپرسید، از هر راهی که خود بهتر می‌دانید وارد شوید، ببینید که آیا در کلامش اضطراب و تردیدی وجود دارد یا خیر، و آیا در پاسخ به شما درمی‌ماند یا خیر، و آیا پاسخ‌های او شما را قانع و سیراب می‌سازد یا خیر؟ این که کاری ندارد؛ الآن ایشان حاضر و آماده برای حلّ مشکلات شماست، و این راه بهترین راه برای

اسرار ملکوت ج2

156
  • حصول اطمینان و آرامش و یقین نسبت به راه و سیر خداست؛ بسم الله!

  • و جالب اینکه ایشان با فتح باب مذاکره و مباحثه در مشکلاتِ مباحث حکمت متعالیه، دریافت که این شخصیّت از افقی ورای درس و قیل و قال مدرسه اخذ می‌نماید، و بیان این مطالب با همین روش متداول بحث و تدریس و تعلیم وفق نمی‌دهد؛ و به همین جهت نتوانست در قبال درخواست مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ دلیلی برخلاف اقامه نماید.1

  • و یا در جریان ملاقات مرحوم آیة الله حاج شیخ مرتضی مطهّری ـ رحمة الله علیه ـ با حضرت حدّاد ـ قدّس الله نفسه الزّکیّة ـ که طیّ آن، مباحثی از مشکلات علمی و حِکمی مورد بررسی قرار گرفت، ایشان فرمودند: «این سیّد، محیی است!»2

  • حال سخن اینجاست که اگر در جریان این ملاقات‌ها و بحث‌ها مرحوم حّداد محکوم مباحثات این بزرگان قرار می‌گرفتند و از ارائۀ پاسخ مناسب به استدلال‌های آنان باز می‌ماندند، و به عبارت صریح‌تر: عجز و ناتوانی علمیِ حضرت حدّاد در قبال مسائل و ادلّۀ علمی آنان به اثبات می‌رسید، آن‌وقت مرحوم علاّمۀ والد ـ رضوان الله علیه ـ چه جوابی داشتند که به آنها بدهند؟ و دیگر با چه دلیل و حجّتی می‌توانستند از مکتب و مرام استاد خود دفاع نمایند، و چه دلیل موجّهی برای ادّعای خود مبنی بر وصول حضرت حدّاد به مرتبۀ کمال مطلق و معرفت شهودی و ذاتی حضرت حق و لیاقت ارشاد و دستگیری و تربیت نفوس، می‌توانستند داشته باشند؟ آنگاه کمیت خود ایشان لنگ، و کلامشان از درجۀ اعتبار ساقط بود و بالنّتیجه مسلک و مرام خود ایشان به زیر سؤال می‌رفت و ادّعای افراد دیگر به اثبات می‌رسید، و آنها هم شرعاً و هم عقلاً و منطقاً خود را در موضع حق دانسته و ایشان و تمام ادّعاهای در این مسأله را مردود و باطل و خلاف واقع قلمداد می‌نمودند؛ و حق هم همین است.

    1. .رجوع شود به روح مجرّد، ص ١٢٢.
    2. .رجوع شود به همان، ص ١٦٠.

اسرار ملکوت ج2

157
  • کلام و حجّت الهی بالاترین حجّت‌هاست

  • مکتب و کلام حقّ هیچ‌گاه محکوم و منکوب مکاتب و کلمات دیگر نخواهد شد؛ زیرا ﴿وَكَلِمَةُ ٱللَهِ هِيَ ٱلۡعُلۡيَا﴾؛1 «کلام و حجّت الهی همیشه و در هر جا برتر و بالاتر از سایر حجج و ادلّه و براهین است.»

  • زیرا او می‌بیند، و کسی که حقیقت را همچو خورشید بنگرد در مقابل ادلّه و کیفیّت احتجاجات و فراز و نشیب و اختلاف تعابیرِ بحثی درنمی‌ماند، و از هر راهی که حریف وارد گردد او از همان راه، او را بر سر جایش می‌نشاند؛ و از هر دری که وارد شود راه بر او هموار و مَعبر خواهد بود. و برای افراد خبیر این مسأله در عرض بیست الی سی دقیقه کاملاً روشن و واضح خواهد شد. و در مقابل، نقصان و تهی‌دستی و خلأ و بطلان فردی که در مقام ادّعا‌ی این مرتبه و مقام است برای افراد بصیر و خبیر در عرض ده دقیقه کاملاً مشهود می‌شود و طبل رسوایی آنها به صدا درمی‌آید؛ و هر چقدر آن فرد در حفظ عبارات و تدقیق معانی و تحقیق معارف، استاد و کارکشته باشد خیلی سریع اضطراب و تغیّر و تحوّل در کلام او مشاهده می‌شود، و عبارات زیبا و سخنان محقّقانه و بیان لطیف و شیرین او نمی‌تواند از رسوایی و درماندگی او جلوگیری نماید، و خیلی سریع مفتضح خواهد شد و پوچی و وهم ادّعای او بر ملا خواهد شد و دستش رو می‌شود و زبانش به لکنت می‌افتد؛ و یا به هر طریقی که ممکن است از زیر بار بحث و نِقاش، شانه خالی می‌کند و خود را هرگز در معرض استدلال و گفت‌وگو قرار نمی‌دهد، و با لطائفُ‌‌الحِیَلی عذرهای واهی و خرافه به‌هم می‌بافد تا خود را از شرّ بحث و تحقیق برهاند؛ همچو اینکه: صلاح بر سکوت و صبر و بردباری است، و یا اینکه: حال و مجال اقتضای صحبت با اغیار را نمی‌دهد، و یا اینکه: این وادی، وادی تسلیم و تعبّد و انقیاد است نه بحث و مشاجره و گفت‌وگو، و یا اینکه به قول کلام شاعر:

  • پای استدلالیان چوبین بود***پای چوبین سخت بی‌تمکین بود2
    1. .سوره التّوبة (٩) آیه٤٠.
    2. .مثنوی معنوی، دفتر اول.

اسرار ملکوت ج2

158
  • و یا اینکه:

  • هر چه دیدی دم مزن***عیش ما بر هم مزن
  • و سایر تُرّهات و مزخرفاتی که حربه و وسایل درماندگیِ عَجَزه را فراهم می‌آورد، و مشتی عوام کالأنعام را با این وسایل و ابزار در دام شیطانی و اهریمنیِ خود گرفتار نموده، بر گردۀ آنان سوار و از آنها به منافع دنیوی و شهوی و التذاذات نفس نائل می‌شوند. و اگر در بحث بمانند، همان عوام گویند: ایشان به جهت رعایت مصالح از پاسخ‌گویی احتراز می‌کنند، و یا اینکه: به جهت تواضع و فروتنی و رعایت جهات اخلاقی است که نخواستند حریف خود را محکوم و او را رسوا سازند، و از این قبیل عباراتی که فقط زیبندۀ یک مشت افراد احمق و خشک‌مغز و بی‌فکر است که پایه و اساس حیات و سرنوشت خود را بر وهمیّات و خرافات نهاده، گردۀ خود را همچو مرکبی راهوار جهت مطامع نفوس آلوده و عَفِن و منغمر در شهوات و ریاسات و کثرات آماده می‌کنند.

  • تقلید کورکورانه در مکتب تشیّع راه ندارد

  • در مکتب تشیّع همیشه حق بر دلیل و حجّت و برهان منطقی استوار بوده است، و اعلان کلمۀ توحید با شعار ﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ * ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓ﴾1 همواره همراه می‌باشد. در مکتب ولایت، محور و اساس هر حرکتی بر پایۀ حرّیت و اختیار و اراده و انتخاب احسن و اصلح استوار بوده است، و تقلید کورکورانه به عنوان اصلی‌ترین دشمن معرفت و فهم و تفکّر و رشد و تزکیه مطرح می‌باشد. در قرآن کریم خدای متعال با تمام توان به ستیز و مقابله با این عامل رکود و رَخوت و جمود و جهل و ضلالت برخاسته است.

  • خلق را تقلیدشان بر باد داد***ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!2
  • در هر موقفی که تقلید پا بگذارد عقل و درایت و صلاح و سِداد، رخت برمی‌بندد

    1. .سوره الزّمر (٣٩) آیه ١٧ و ١٨.
    2. .مثنوی معنوی، دفتر دوم:
      خ ل: مر مرا تقلیدشان بر باد داد *** ‌ *** که دو صد لعنت بر این تقلید باد

اسرار ملکوت ج2

159
  • و جای آنها را سرگشتگی و حیرت و دلهره و تردید و گیجی و منگی و حرکتِ عن‌عمیاءٍ، و بالمآل خسران و نابودی و از دست دادن استعدادات و قابلیّت‌ها می‌گیرد.

  • کلمات اولیای الهی و عارفان واصل و علمای بالله چون ستاره‌ای درخشان، خود حکایت از واقعیّت و وضوح باطنی خود می‌کند، و عبارات آنها خود گویای حقیقت واضح و روشن آنهاست، و همچون قضایایی که قیاساتُها معَها است، خود پرده از سرّ درون و انکشاف ضمیر خود برمی‌دارد، و برای افرادی که تا حدودی به معارف الهیه و مدارج کمال و مراتب توحید واقف‌اند جای هیچ‌گونه شکّی را در صدق و انطباق این عبارات با واقعِ خود باقی نمی‌گذارد.

  • شرح خصوصیّات عالم توحید و مقام هوهویّت در اشعار ابن‌فارض

  • من باب مثال آنجا که عارف بالله ابن‌فارض مصری در بیان شرح احوال و خصوصیّات عالم توحید و مقام هوهویّت و حضرت احدیّت و مرتبۀ ذات می‌پردازد، چنین می‌گوید:

  • ١. یَقولونَ لی: صِفْها فأنت بِوَصفِها***خبیرٌ، أجَلْ! عِندی بأوصافِها علمُ
  • ٢. صَفاءٌ و لا ماءٌ و لُطفٌ و لا هَوًی***و نورٌ و لا نارٌ و روحٌ و لا جسمُ
  • ٣. تَقدَّم کلَّ الکائناتِ حدیثُها***قدیمًا و لا شَکلٌ هُناک و لا رَسمُ
  • ٤. و قامتْ بها الأشیاءُ ثَمَّ لحکمةٍ***بها احتَجَبَت عن کلِّ مَن لا لَه فهمُ
  • ٥. و هامَت بِها روحی بحیثُ تَمازَجا***إتّحادًا و لا جِرمٌ تخلَّله جِرمُ
  • ٦. فخَمرٌ و لا کَرْمٌ و آدمُ لی أبٌ***و کَرمٌ و لا خمرٌ و لی أُمُّها أُمُّ
  • ٧. و لُطفُ الأوانی فی الحقیقةِ تابعٌ***لِلُطفِ المَعانی و المَعانی بها تَنْمو
  • ٨. و قَد وَقع التَّفریقُ و الکُلّ واحدٌ***فأرواحُنا خَمرٌ و أشباحُنا کَرْمُ
  • ٩. و قالوا: شَرِبتَ الإثمَ، کَلّا! و إنّما***شَربتُ الَّتی فی تَرکِها عندِیَ الإثمُ
  • ١٠. و عِندِیَ منها نَشوَةٌ قبلَ نَشأتی***معی أبدًا تَبقی و إنْ بَلَی العَظْمُ
  • ١١. عَلیکَ ‌بها صِرفًا، و إن شِئتَ مَزجَها***فَعَدلُکَ عَن ظَلْمِ الحبیبِ هو الظُّلمُ

اسرار ملکوت ج2

160
  • ١٢. و فی سَکرةٍ منها و لو عُمرَ ساعةٍ***تَری الدّهرَ عبدًا طائعًا، ‌و لک الحُکمُ
  • ١٣. فلا ‌عیش ‌فی ‌الدُّنیا‌ لِمَن ‌عاشَ صاحیًا***و مَن لم یَمُت سُکرًا بها فاتَه الحَزمُ
  • ١٤. علَی نَفسِه فلْیَبکِ مَن ضاعَ عُمرهُ***و لَـیسَ لـه فیها نَصیبٌ و لا سَهمُ1
  • «١. به من می‌گویند: او را برای ما توصیف کن، چرا که تو به اوصاف وی عالم هستی. آری! در نزد من علم به اوصاف او وجود دارد.

  • ٢. او صفاست بدون آب، و لطف است بدون هوا، و نور است بدون آتش، و روح است بدون جسم.

  • ٣. گفت‌وگو و آوازۀ او بر تمام کائنات پیشی گرفت در قدیم، که آنجا نه شکلی موجود بود و نه رسمی.

  • ٤. و اشیاء در آنجا به واسطۀ جهت حکمتی به او قیام داشتند؛ و به واسطۀ حجاب اشیاء، وی خود را از هر غیر ذی‌فهمی پنهان کرد.

  • ٥. و روح من چنان سرگشته و دیوانه و وابستۀ به او شد، به طوری که با ترکیب امتزاجی یکی گشتند در حالی‌که مادّه و جسمی نبود که در آن جسم دگر حلول کند.

  • ٦. پس مستی شراب بود و درخت انگور نبود در وقتی که آدم بوالبشر پدر من بود، و درخت انگور بود بدون مستی عشق در وقتی که اصل و ذات او اصل و ذات من بود.

  • ٧. و لطافت ظرف‌ها در حقیقت تابع لطافت معناهاست و معانی به واسطۀ‌ ظروف رشد می‌کنند.

  • ٨. و به تحقیق که تفریق در بین موجودات عالم خلق روی داده است در حالی‌که همه به یک اصل برمی‌گردند و حکم واحد را پیدا می‌کنند؛ پس ارواح ما همان جذبات عشق و مستی است و کالبدهای ما حکم درخت انگور را دارد.

  • ٩. این مردم به من طعنه می‌زنند که تو مرتکب گناه شدی و خمر نوشیدی.

    1. .دیوان ابن فارض، منتخب قصیدۀ میمیّه (معروف به خمریّه)، ص ١٦٦.

اسرار ملکوت ج2

161
  • ابداً این‌طور نیست! و به درستی‌که من نوشیدم چیزی را که ترکش برای من گناه محسوب می‌شود.

  • ١٠. و از این شراب که خدا نصیبم فرمود حالت مستی و نشئه‌ای یافتم قبل از این که پا به عرصۀ وجود در عالم طبع بگذارم، و آن مستی و نشئه با من برای ابدیّت خواهد بود گرچه استخوان‌هایم در قبر بپوسد و از بین برود.

  • ١١. بر تو باد که فقط و فقط به معشوق و آن محبوب بپردازی! و اگر خواستی که او را با دیگری در یک دل و یک قلب قرار دهی، پس بدان که اگر از آب دهان حبیب تجاوز و تعدّی نمودی همانا ظلم عظیمی به خود نمودی.1

  • ١٢. اگر یک ساعت از عمر خود را به مستی و عشق با حبیب و معشوق بسر ‌کنی، حالتی به تو دست خواهد داد که روزگار را هم‌چنان بندۀ مطیع تحت فرمانت خواهی یافت، و تو حاکم و امیر بر ما سوی الله خواهی گردید.

  • ١٣. پس کسی که روزگارش را در دنیا به مستی و عشق به محبوب و معشوق نگذراند، انگار حظّی و نصیبی از زندگی دنیا نبرده است. و کسی که از شدّت عشق و مستی به محبوب جان ندهد طریق احتیاط و راه سداد در پیش نگرفته است، و مفهوم عیش و زندگی وجود ندارد برای آن کسی که زندگی می‌کند و از درد او بی‌خبر است؛ و کسی که در مستی عشق او نمیرد و جان ندهد مرد صاحب حزم و درایتی نبوده است.

  • ١٤ـ بنابراین حتماً باید بر خودش گریه کند، کسی که عمرش را ضایع نموده و از وی برای خودش نصیب و سهمیّه‌ای بر‌نداشته است.»

  • اشعار و مقالات عرفای عظیم الشّأن که به جان می‌نشیند حاکی از وصل آنان به عالم توحید است

  • اگر فردی کمترین اطّلاع و خِبرویّتی به مسائل عرفانی و حقایق توحیدی داشته باشد با خواندن این ابیات فوراً درمی‌یابد که سرایندۀ این اشعار قطعاً باید به مقام وصل رسیده باشد، و ممکن نیست کسی لذّت حقایق و باطن این مفاهیم و معارف

    1. .مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ می‌فرمودند: «مقصود از آب دهان حبیب در اینجا ارواح مقدّسۀ چهارده معصوم‌اند.» جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به روح مجرّد، ص ٣٤٥.

اسرار ملکوت ج2

162
  • را نچشیده باشد و بتواند این‌طور رسا و واضح و گویا پرده از اسرار عالم توحید و نشآت آن و آثار و صفات آن بردارد!

  • روزی در خدمت مرحوم آیة الله والد ـ رضوان الله علیه ـ صحبت از اشعار فردی شد که اغلب غزل‌های او را مطالب و استعارات و کنایات اهل ذوق تشکیل داده است، ایشان یکی از غزل‌های معروف او را که روی کاغذی نوشته شده بود خواندند و سپس به من فرمودند: نظر تو راجع به این غزل چیست؟

  • عرض کردم: آقاجان! از لحنِ بیان و کیفیّت انتخاب کلمات این‌طور برمی‌آید که این شخص اصلاً بویی از عرفان و حقایق عالم توحید نبرده است، و صرفاً با حفظ کردن استعارات و ظرایف و تشبیهات کلمات عرفا در عالم تمثیل و تشبیه، آمده است و این کلمات را با هم مونتاژ کرده و خواسته است تا اَدای اهل ذوق و عرفان را درآورد، و این نکته به خوبی از کیفیّت ترکیب و لحاظ استعارات و ناشی‌گری در انتخاب الفاظِ مناسب و تبیین حقایق کاملاً مشهود است. این کجا و غزل آبدار و جان‌بخش و روح‌بخش حافظ شیرازی کجا! خلاصه هر که آمد و خواست با عرضۀ متاع خود پا از گلیم خود دراز کند و قدم بر جای پای بزرگان گذارد، عِرض خود برده است و زحمت دیگران داشته است.

  • لذا انسان مشاهده می‌کند که کلام آنان دارای روح و حیات و نورانیّت و بهجت است، و شنیدن یا قرائت مطالب آنها اثری عمیق در نفس انسان باقی می‌گذارد و با حقیقت و سرّ انسان نجوا می‌کند و بر کالبد بی‌جان و مردۀ نفس، روح حیات و زندگی می‌دمد و به انسان امید می‌بخشد. و اگر انسان حتّی چند بار آنها را مطالعه کند گویی تا به‌حال آنها را نخوانده است، و هر بار مطلب جدید و افق تازه‌ای منکشف می‌شود. این حقیر خود این مطلب را در کتاب‌های مرحوم والد ـ قَدّس اللهُ سرّه ـ و کذلک سایر عرفای عظیم‌الشّأن، هم‌چون کتب نادرۀ دهر: محیی‌الدین عربی و مولانا جلال‌الدین محمّد رومی و حافظ شیراز و بابا طاهر عریان و ابن‌فارض مصری، و مقالات و رسائل علمای بالله: مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی و آقا سیّد احمد کربلایی و غیرهم

اسرار ملکوت ج2

163
  • مشاهده می‌نمایم؛ در حالی‌که عین همین مطالب ممکن است از غیر ایشان صادر شده باشد و پس از یک بار مطالعه دیگر رونقی جهت تجدید نداشته باشد.

  • مرحوم والد از استاد خود حضرت حدّاد ـ رضوان الله علیهما ـ نقل می‌کردند که مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ می‌فرمودند:

  • من هشت بار کتاب مثنوی ملاّی رومی را از اوّل تا به آخر مطالعه نمودم و هر بار مطلب و معنای جدیدی به نظر آمد که در مطالعۀ قبل به نظر نرسیده بود!

  • و این‌جانب از افراد بسیاری شنیده‌ام که همین نکته را در مورد کتاب‌های مرحوم والد ـ قدّس سرّه ـ بیان می‌کردند، و خودم نیز تحقیقاً به همین مطلب رسیده‌ام. و سرّ مطلب کاملاً روشن است؛ زیرا این بزرگان مطالب و مبانی را که ذکر می‌کنند، از حقیقت عالم ملکوت و نفس الأمر بیان می‌کنند، و انکشاف صور و حقایق علمیِ ملکوت است که بر نفس آنان به صورت صور و معانی واقعی و حقیقی آنها تجلّی می‌نماید و بالطّبع بر زبان یا قلم آنان جاری می‌گردد، و آن حقایق بدون دخالت نفس و جرح و تعدیل و کم و زیاد و افکار آلوده و نفوس تزکیه نشده بر قلب آنان تنازل می‌یابد؛ و لذا انسان با آنها احساس قرب و وحدت و انس می‌کند و برای او تازگی دارد و هیچ‌گاه از قرائت آنان ملالی به هم نمی‌رساند و خسته نمی‌شود.

  • علّت عدم تمایل انسان به بسیاری از نوشتجات، صوری بودن مدرکات مؤلّف است

  • به عکس در مورد سایر افراد گرچه به مراتب عالیۀ علمی نیز ارتقا یافته باشند، تمام علوم و مدرکات آنان صوری است، از این کتاب و آن کتاب جمع‌آوری نموده‌اند و در قوای ذخیره و ذاکرۀ خود حفظ و ضبط نموده‌اند، و منظور آنان صرفاً تجمّع مطالب و استفاده در مجامع و سخنرانی‌ها و سمینارها و مجالس بحث و وعظ و درس و خطابه بوده است؛ هیچ‌گاه آن علوم را به جهت انتفاع شخص خود و بهره‌گیری برای اصلاح راه و مسیر قرب به سوی حقّ نیاموخته‌اند، و اگر روزی می‌دانستند زمانی خواهد آمد که دیگر این متاع در بازار خریداری ندارد، دست از مطالعه و تحقیق و تجمیع مطالب برمی‌داشتند و به دنبال متاعی دیگر حرکت می‌کردند. حال با این

اسرار ملکوت ج2

164
  • وصف چگونه ممکن است این علوم، نفوس آنان را تغییر داده باشد و تزکیه کرده باشد و تأثیر عمیق بر روح و روان آنان باقی بگذارد؟

  • مانند پزشکی که از ابتدای ورود به دانشکده به فکر این است‌ که چه علومی را بخواند تا بتواند از مریض‌ها بیشتر و بهتر منتفع شود و کدام مرض بهتر می‌تواند به رشد اقتصادی او کمک کند و مراجعۀ بیشتری را به دنبال خواهد ‌داشت؟ و کدام مرض کمتر مورد ابتلاء و رجوع خواهد بود تا آن را کنار بگذارد و به تحصیل آن نپردازد؟ این علوم هیچ‌گاه موجب ترقّی و تزکیۀ نفس و رشد و نورانیّت او نخواهد ‌شد بلکه بیشتر او را به عالم کثرات و شهوات نزدیک می‌کند و از انسانیّت و شرافت و کرامت دور نگه می‌دارد.

  • در قبالِ این موقف، موقعیّت فردی است که از ابتدا برای تحصیل رضای الَهی و خدمت به خلق و رفع مشکلات آنها پایه و اساس دانش و تجربۀ خویش را قرار می‌دهد.

  • إن‌شاء‌الله شرح این مسأله در فقرات آتیۀ حدیث شریف عنوان خواهد آمد. در اینجا دیگر بیش از این به ذکر خصوصیّت و شاخصۀ‌ اوّل عارف کامل و عالم بالله و بأمر الله نمی‌پردازیم و به همین مقدار جهت تبیین مرام و شرح مطلب اکتفا می‌نماییم، و به نظر می‌رسد برای درک اهل مطلب و ادراک همین مقدار کفایت کند. حال به خصوصیّت ثانیه و نقطۀ ممتاز ولیّ کامل و مُرشد واصل می‌پردازیم.

اسرار ملکوت ج2

165
  •  

  •  

  •  

  • شاخصۀ دوّم: گفتار انسان کامل فقط بر محور توحید بوده و از آن تنازل نمی‌کند

  •  

  • دوّمین خصوصیّت در کیفیّت روش و گفتار اهل توحید این است که: دعوت آنها و تبلیغ و گفت‌وگو و معاشرت و صحبت با افراد بر اساس و محور توحید است و از آن به سایر جهات و مراتب اسماء و صفات تنازل نمی‌کنند، و این مسأله کاملاً طبیعی و مطابق با اصول می‌باشد.

  • طبیعی است هر فرد در هر مرتبه‌ای از مراتب رشد و کمال بوده باشد طبعاً گفتار و کردار او حاکی از همان مرتبه و عکس العمل بروزات و ظهورات همان مرحله است. و از آنجا که عارف کامل حقیقت را فقط در توحید و معرفت شهودی حضرت حق یافته است و باقی مراتب را در اسماء و صفات مادون آن مرحله می‌داند، طبیعتاً گفتار و عمل او تماماً سوق و میل به آن سو و آن وجهه دارد و ابداً نمی‌خواهد از آن رتبه به سایر مراتبِ بروزات و ظهورات تنازل نماید، و این تنازل را هم برای خود و هم برای دیگران خسران و اتلاف‌ وقت می‌پندارد. او وجودش همان‌طور که مندکّ در ذات احدیّت گشته است، آثار وجودی او نیز تماماً در همان راستا و بر همان محور چرخ می‌زند و در تمام اطوار وجودی او توحید تلألؤ و نورافشانی می‌کند و او را به هیچ مرتبۀ مادونی معاوضه نمی‌کند و رضایت نمی‌دهد.

اسرار ملکوت ج2

166
  • مرحوم حدّاد: سالک نباید خود را به مادون ذات تنزّل دهد

  • روزی مرحوم والد ـ قدّس الله سرّه ـ می‌فرمودند:

  • به اتّفاق مرحوم حدّاد‌ ـ رضوان الله علیه ـ و سایر رفقا و احبّه در منزل یکی از دوستان در کاظمین بودیم، صحبت از عروج مقام حضرت جبرائیل به عالم وحی و کیفیّت نزول آن به قلوب انبیا و رسل الهی و انتقال حقایق علمی از حقیقت کلّیۀ آن به نفوس جزئیّۀ بشریّه و قدرت و قوّت و اشراف او بر همۀ علوم و صور کلّیه و جزئیّۀ حقیقت علمیّۀ حضرت حقّ جلّ و علا بود، و در این زمینه هر کس مطابق با فهم و ادراک خود مطلب را بسط و گسترش داده و اعجاب خود را از این مسأله ابراز می‌داشت.

  • مرحوم حدّاد که مدّتی ساکت نشسته و این کلمات را گوش می‌کردند، پس از مدّتی سر برداشتند و با لحنی جدّی که حکایت از حقیقتی بس شگفت و عمیق و عالی و راقی می‌کرد، فرمودند: «این چه بحثی است که شما دارید از علوّ درجات و مقامات و سعۀ وجودی حضرت جبرائیل می‌کنید! ما در مقام و مرتبه‌ای هستیم که ابداً جبرائیل را قدرت و قوّت بر تصوّر آن مقام و حقایق وجودی آنجا نیست. و چرا خود را متوقّف بر صعود و نزول ملائکه نموده‌اید؟ بیایید ببینید که بالاتر از آن چه خبر است! جایی که هزارها مانند جبرائیل قدرت بر وصول به آن را ندارند و در مادون آن مقام متوقّف می‌مانند! سالک که نباید خود را به مادون ذات تنزّل دهد و از اشراب ماء مَعین آن حقیقت خود را محروم نماید و به حقایقی مادون حقیقت خود، که همان ذات حضرت حقّ است، خود را سرگرم نماید و عمر خود را بیهوده بگذراند.»

  • آنچه که از یک عارف کامل و ولیّ ‌خدا در اطوار حیات و ارتباط با افراد ظهور می‌نماید تماماً سوق و حرکت و تشویق به نقطۀ عُلیا و بالاترین مرحله از عبودیّت است، که از آن به توحید ذاتی و تجرّد محض و فنای ذاتی تعبیر می‌شود، و از این نقطه هیچ‌گاه در مجالس و سخنان و آثار خود تنازل نمی‌کند.

  • اختلاف بین این دسته از عرفای الهی و بین سایر بزرگان از اهل کشف و شهود ـ به حسب مراتب کمال و ارتقای آنان ـ در این است که این گروه از اولیای الهی و

اسرار ملکوت ج2

167
  • عرفای بالله به واسطۀ انغمار در حقیقت ذات و اندکاک در مرتبۀ هوهویّت حقّ، خود متبدّل به همان حقیقت و متشأّن به شئون ذات گشته‌اند؛ و لذا آثار مترشّحه از وجود آنان و ظهورات و بروزات از نفس ایشان همان آثار و ظهورات و بروزات حضرت حقّ است که در کتاب مبین (قرآن کریم) به منصّۀ وجود رسیده ‌است.

  • آیات قرآن غناء ذاتی و استقلال در وجود را از آنِ خدا می‌داند و بس

  • با اندک تأمّل و تدبّری در آیات کریمۀ الهی این نکته به خوبی روشن می‌شود که ذات اقدس الهی در قرآن مجید حقیقت وجود و استقلال در تحقّق و تعیّن را منحصراً به ذات خود نسبت داده است، و هیچ اثری را از آثار عالم خلق جدا و منحاز از اثر و فعل خود نمی‌داند، و برای هیچ موجودی در عالم وجود به اندازۀ سر سوزنی سهم و نصیب در وجود، سوای وجود و اثر و شأنیّت خود قائل نمی‌باشد، و همۀ اشیاء را چه عالی و چه دانی در مقابل ذات خود فقیر بلکه فقر محض می‌پندارد و تنها غناء ذاتی و استقلال وجودی را از آن خود می‌داند و بس.

  • ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ أَنتُمُ ٱلۡفُقَرَآءُ إِلَى ٱللَهِ وَٱللَهُ هُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ﴾؛1

  • «ای گروه مردمان! بدانید و آگاه باشید که فقر جامه‌ای است که بر قامت شما استوار است، و غناء ردایی است که فقط بر قامت من پایدار و مستقیم است؛ بنابراین فقط ذات من است که از میان همۀ ذوات و همۀ موجودات مستوجب حمد و ستایش خواهد بود.»

  • و در آیۀ شریفه سورۀ حدید می‌فرماید:

  • ﴿هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡأٓخِرُ وَٱلظَّـٰهِرُ وَٱلۡبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ﴾ 2

  • در این آیه خدای متعال اثبات توحید ذاتی را در عالم وجود برای خود می‌نماید. زیرا اوست اوّل بر همه چیز، یعنی وجودی قبل از وجود او محقّق نبوده است. پس

    1. .سوره فاطر (٣٥) آیه ١٥.
    2. .سوره الحدید (٥٧) آیه ٣. ترجمه:
      «اوست اوّل و انتهای همه چیز، و ظاهر و باطن اشیاء، و او به همه چیز عالم است.» (محقّق)

اسرار ملکوت ج2

168
  • هر وجودی ناشی از وجود او و نازل از مرتبۀ هویّت اوست، و کذلک او در مرتبۀ متأخّر از هر وجود است؛ یعنی تشؤّن وجود به شئونات مختلفه و تقیّد او به قیود، و تعیّن وجود به تعیّنات و ماهیّات متفاوته، آن وجود را از حیطۀ ذات و وجود حق تعالی خارج نمی‌سازد و وجود حق تعالی با صرافت و بساطت خود و به مقتضای حقیقت اطلاقی خود تمام وجودات را در هر مرتبه از تقیّد و تعیّن که بوده باشند ـ چه مجرّدات و چه مادّیات ـ همه و همه را شامل می‌گردد. بنابراین هیچ ذاتی نیست الاّ اینکه فانی در ذات اوست و از خود به هیچ‌وجه من الوجوه استقلالی ندارد، و این همان حقیقت توحید ذاتی است؛ و در آیات شریفه به این حقیقت بارها و بارها اشاره و تصریح شده است.

  • اشاره به توحید ذاتی حقّ در کلمات أمیرالمؤمنین علیه السّلام

  • و نیز در کلمات و روایات مرویّۀ از ائمّۀ معصومین سلام الله علیهم أجمعین، بالاخصّ در خطبات نهج ‌البلاغه این نکته زیاد به چشم می‌خورد.

  • أمیرالمؤمنین علیه السّلام در خطبۀ اوّل نهج البلاغه می‌فرماید:

  • کائنٌ لا عَن حَدَثٍ، مَوجودٌ لا عَن عدمٍ؛ مع کلِّ ‌شَیءٍ لا بمقُارَنةٍ، و غیرُ کلِّ ‌شَیءٍ لا‌ بمُزایَلةٍ.1

  • «تکوّن و تحقّق او پدیده و مترتّب بر حدوث نیست، و موجودیّتش مسبوق به عدم نمی‌باشد؛ با تمامی اشیاء معیّت دارد امّا نه به معنای قِران و همنشین، و با هرچیز مفارقت دارد امّا نه به معنای جدایی و بینونیّت و فاصلۀ وجودی و حدود وجودی.»

  • در این خطبه به طور وضوح حضرت اشاره به مسألۀ توحید ذاتی حضرت حق دارند، و وجود را منحصر در ذات حضرت احدیّت می‌شمارند.

  • و یا در جواب سؤال ذعلب یمانی که گفت: «ای أمیر‌المؤمنین! آیا تا به حال خدایت را دیده‌ای؟» فرمود:

    1. .نهج البلاغة (عبده)، ج ١، ص ١٦.

اسرار ملکوت ج2

169
  • لا تُدرِکُهُ العُیونُ بمُشاهَدة العِیان، ولکن تُدرکهُ القلوبُ بحقائق الإیمان. قریبٌ مِن الأشیاءِ غیرُ مُلابِسٍ، بعیدٌ منها غیرُ مُباینٍ، مُتکَلِّم لا بِرَویّةٍ، مُریدٌ لابِهمّةٍ، صانعٌ لا بِجارحةٍ، لَطیفٌ لا یوصَفُ بالخَفاء، کبیرٌ لا یوصف بالجَفاءِ، بَصیرٌ لا یوصفُ بالحاسّةِ، رحیمٌ لا یوصف بالرِّقّةِ. تَعنو الوُجوهُ لِعَظَمتِه و تَجلُ القلوبُ مِن مَخافتِه.1

  • «حضرت حقّ متعال ذاتی است که دیدگان با دید ظاهری خود آن را نمی‌نگرند، و لیکن چشم باطن و رؤیت قلوب قادر است به واسطۀ حقیقت ایمان او را بنگرد. او ذاتی است که با همۀ اشیاء قریب است امّا نه قرب مکانی، و از همۀ اشیاء دور است امّا نه بعد و دوری جدایی، سخن می‌گوید امّا نه به طریق متعارف بشری، اراده می‌کند نه از روی شوق و میل و اهتمام به وصول به مقصد، می‌آفریند نه با اعضاء و جوارح مادّی، لطیف است امّا نه آن لطفی که از دیدگان مخفی باشد، بزرگ است ولی در عظمت به حدودِ غیر تجاوز و تعدّی نمی‌کند، بیناست امّا نه با حواسّ ظاهری، رحمت و عطوفت دارد ولی نه از روی رقّت قلب و غلبۀ احساس و دلسوزی. تمامی چهره‌ها در قبال عظمت او به خاک می‌افتد، و همۀ دل‌ها از ترس و خوف او به وحشت و اضطراب در می‌آید.»

  • در این خطبه نیز حضرت اشاره به حقیقت توحید ذاتی حضرت حقّ دارد، و همین‌طور سایر خطب که ذکر آنها موجب تطویل و خروج از مطلب خواهد شد.

  • عارف کامل همانند ربّ خود به غیر از توحید سخنی نمی‌گوید

  • بر این اساس هم‌چنان‌که خدای متعال همۀ سخن و گفتار خود را در قرآن کریم و یا در احادیث قدسی متوجّه توحید می‌نماید و به اندازۀ سر سوزنی از مرتبۀ توحید و شئونات آن به آثار و شئونات غیر خود در مراتب تعیّن تنازل نمی‌نماید، و برای هیچ مخلوقی و لو رسول خاتم صلّی الله علیه و آله و سلّم به مقدار ذرّۀ مثقالی حیثیّت استقلالی و وجود مستقل قائل نمی‌باشد، و با صفت قهّاریّت و جنبۀ غیرت

    1. .همان، ج ٢، ص ٩٩.

اسرار ملکوت ج2

170
  • خود چنان می‌تازد که احدی را تاب عرض اندام و لو به مقدار بال پشه‌ای در قبال کبریائیّت و جبروتیّت و عظمت و غناء او باقی نمی‌ماند، همین‌طور عارف کامل و ولیّ خدا در همۀ سخنان و مواعظ و مجالس و نوشتجات، سخن از توحید و شئونات توحید و آثار توحید و اتّجاه به سمت توحید دارد، و ابداً از این مرتبه به سایر مراتب مادون تنازل نمی‌کند؛ زیرا حیثیّت او متحیّث به حیثیّت حضرت حقّ شده است، و وجود او متحوّل به وجود حضرت حقّ شده است، و ذات او متذوّت به ذات حضرت حقّ شده است. پس آنگاه چگونه متصوّر است که حضرت حقّ از سوای خود بگوید و از سوای خود دم زند و از سوای خود سخن به میان آورد و مردم را به سوای خود سوق دهد و ترغیب کند، این محال است؛ زیرا گویند:

  • الذَّاتی لا یَختَلِفُ و لا یَتخَلَّف و لا یَتَغیَّرُ و لا یَتبدَّل؛ «ذاتیِ یک شیء هیچ‌گاه از ذات خود فاصله نمی‌گیرد و دگرگون نخواهد شد، و تغییر و تبدیل در او راه نخواهد داشت.»

  • روی این حساب، عارف چه بخواهد و چه نخواهد نمی‌تواند غیر از توحید سخنی بگوید، و به غیر از توحید به هر شأنی از شئونات عالم خلق و به هر ظهوری از ظهورات و مظهری از مظاهر توجّه کند و مردم را به آن سمت سوق دهد. نه اینکه این مطلب از روی تواضع و إعمال رویّه در قبال حضرت حقّ باشد ـ این که کار همۀ مردم است ـ بلکه از ذات او غیر از این تراوش نمی‌کند و رشحات وجودی او را جز این تشکیل نمی‌دهد. و این تواضع نیست بلکه یک حکم جبلّی و فطری و ذاتی است.

  • او همۀ موجودات عالم کون را مظاهر مختلفۀ شئون حقّ می‌داند و با آن دید به آنها نگاه می‌کند. ولایت امام معصوم علیه السّلام را ولایت حضرت حقّ می‌بیند و او را جدا نمی‌بیند، بلکه یک وحدت و یک عینیّت برای آن قائل است. دید او نسبت به امام علیه السّلام دید مرآتیّت است، نه استقلالیّت و موضوعیّت چون سایر افراد.

  • او به امام زمان علیه السّلام به عنوان موجودی مستقلّ از وجود حقّ نظر

اسرار ملکوت ج2

171
  • نمی‌کند، و حقیقت آن حضرت را ظهور تجلّی اعظم حضرت حقّ می‌داند؛ و تجلّی که جدا و منحاز و مستقلّ‌ از متجلّی نمی‌تواند باشد.

  • بر این اساس دعوت عارف به سمت امام علیه السّلام دعوت به سمت الله است، نه شخص امام علیه السّلام به این عنوان که امام محور دعوت و تبلیغ قرار گیرد و خدا کنار گذاشته شود؛ این عین شرک است. خود امام علیه السّلام یک تار مویش به این دعوت و تبلیغ راضی نیست، او خود همه را به سوی او دعوت می‌کند، حال چطور رضا می‌دهد که مردم به سوی او دعوت شوند؟!

  • تشکیل مجالسی که به امام علیه السّلام به دید استقلالی نظر شود ممضای آنان نیست

  • بناءً علی‌هذا افرادی که به عنوان اهل ولاء مجالسی ترتیب می‌دهند که در آنها محور توسّلات و التجاء و ابتهال بر اساس دید و نظرۀ استقلالی است، نه به عنوان آلی و مرآتی، باید بدانند که مسیر و طریقشان مخالف با مبانی و اصول موضوعۀ اولیای حقّ و ائمّۀ هدی صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین می‌باشد. توسّل به سیّدالشّهداء علیه السّلام از دیدگاه آن حضرت وقتی ممضا و مرضیّ است که توجّه به آن حضرت توجّه استقلالی نباشد، و او را در کنار خدا، و اوامر و دستورات او را در کنار اوامر و دستورات الهی قرار ندهیم.

  • افرادی که امام علیه السّلام را وسیله برای رفع حوایج و گرفتاری‌ها و ادای دیون قرار می‌دهند و جلسات توسّل بدین منظور به‌پا می‌دارند، امام را از اوج شکوه و مرتبۀ اعلای وجود به مرتبۀ پست و حضیض نشآت عالم طبع و مادّه تنزّل می‌دهند، و او را برای امور مادّی و امیال بی‌ارزش دنیوی برگزیده‌اند. مجالس توسّل جهت شفای مریض و ادای قرض و رفع حصر از محصور و آزادی از زندان و اخذ جواز و گذرنامه و برطرف شدن موانع جهت سفر زیارتی و غیره و رفع کدورت فیمابین و ایجاد اُلفت و محبّت ذات‌البین، همه و همه خلاف طریق و مسیر عرفای الهی است.

  • عرفای الهی، امام علیه السّلام را برای خود امام می‌خواهند و مقصود از توجّه و لفت نظر به امام را اندکاک در ولایت مطلقۀ او می‌دانند و او را مقصد اقصی و غایت هر میل و شوق و توجّه به حساب می‌آورند، خواه قرض آنها اداء شود یا نشود، خواه

اسرار ملکوت ج2

172
  • مریض آنان خوب شود یا بمیرد، خواه در انواع شدائد و گرفتاری‌ها روزگار بگذرانند یا آسوده شوند. دعوت آنان به سمت معرفت حقیقی امام علیه السّلام است و اصلاً بویی از امثال این مطالب در سخنان اینها به چشم نمی‌خورد. اگر هزار سال در کنار آنان بنشینی و برای تو صحبت کنند، یک بار نخواهی شنید که بگویند: برای ادای قرضت توسّل به سیّد‌الشّهداء علیه السّلام بنما و چه و چه.... .

  • تمام گرفتاری‌ها را در طول حیات بر خود جایز می‌شمردند ولی از امام علیه السّلام برای رفع آنها استمداد نمی‌کردند. آنها امام را برای دستگیری در عوالم نفس می‌خواهند، نه برای قضای حوایج مادّی و دنیوی. آنها امام علیه السّلام را واسطۀ فیض حضرت حقّ می‌دانند و مُجری مشیّت متقنه و ارادۀ حتمیّۀ پروردگار به شمار می‌آورند، نه صندوق قرض الحسنه و محکمۀ حلّ و فصل تخاصمات!

  • امام علیه السّلام در این دنیا نیامده تا قرض اداء کند و بیمار سرطانی شفا بخشد و گذرنامه و بلیط برای ما تهیّه کند! امام علیه السّلام مُجری قضاء و مشیّت پروردگار است، نه اینکه خود از آن مشیّت و قضاء تخلّف نماید.

  • جایگاه واقعی امام علیه السّلام در فقراتی از زیارت جامعه

  • در زیارت جامعه می‌خوانیم:

  • السَّلامُ عَلی مَحالِّ مَعرفةِ اللهِ و مَساکِن بَرَکةِ اللهِ و مَعادنِ حِکمة اللهِ و حَفَظَةِ سِرّ اللهِ و حَمَلة کتابِ اللهِ و أوصیَاءِ نبیّ اللهِ و ذُریّةِ رَسول اللهِ صلَّی الله علیهِ و آلهِ و رحمةُ اللهِ و بَرکاتُه.

  • السَّلامُ علَی الدُّعاةِ إلَی اللهِ و الأدِّلاء علَی مَرضاتِ اللهِ و المُستقرّینَ فی أمرِ اللهِ و التّامّینَ فی مَحبّةِ اللهِ و المُخلَصینَ فی تَوحیدِ اللهِ و المُظهِرینَ لأمرِ اللهِ و نَهیِه و عبادِه المُکرَمین الَّذین لا یَسبِقونَه بالقَولِ و هُم بأمرِه یَعملونَ و رَحمةُ اللهِ و بَرکاتُه.1

  • «سلام و درود پروردگار بر جایگاه‌های معرفت و شناخت حقیقی حضرت

    1. .من لایحضره الفقیه، ج ٢، ص ٦١٠؛ عیون أخبار الرّضا علیه السّلام، ج ٢، ص ٢٧٢، با قدری اختلاف.

اسرار ملکوت ج2

173
  • حقّ، و زمینه‌های برکت و رحمت او، و معدن‌های حکمت بالغۀ حضرت پروردگار، و نگهدارندگان و پاسداران سرّ خداوند، و حاملین کتاب الهی، و اوصیای نبیّ مُرسَل حضرت حقّ و ذریّۀ رسول خدا صلّی الله علیه و آله، رحمت خدا و برکات او بر ایشان باد.

  • سلام و درود خدای متعال بر دعوت کنندگان به سوی خدا و راهنمایان بر آنچه مورد رضای الهی است، و ثابتین در امر پروردگار و به آخرین مرتبۀ محبّت رسیدگان نسبت به خداوند، و کسانی که در توحید الهی به نهایت درجۀ خلوص راه یافته‌اند، و ظاهرکنندگان اوامر و نواهی الهی، و بندگان کرامت بخشیده، آن کسانی که بر امر پروردگار سبقت نمی‌گیرند و فقط به امر او عمل می‌نمایند، و رحمت خدا و برکات او بر ایشان باد.»

  • در این فقرات شریفه، حقیقت وجودی حضرات معصومین علیهم السّلام به خوبی روشن و تفسیر شده است. ائمّه علیهم السّلام واسطۀ فیض وجودند و مربّی هر نفس به سمت کمال خویش، و اجرا کنندۀ ارادۀ حتمیّۀ پروردگار در عالم امکان، و بر حکم الهی و قضای او سبقت و پیشی نمی‌گیرند و از خود مطلبی اضافه و یا کم نمی‌کنند.

  • تا اینکه می‌فرماید:

  • و أنَّ أرواحَکُم و نورَکُم و طینَتکُم واحِدةٌ، طابَتْ و طَهُرت بَعضُها مِن بَعضٍ. خَلَقکُم الله‌ُ أنوارًا فَجَعَلَکم بِعَرشِه مُحدِقینَ، حتَّی مَنَّ عَلینا بکُم، فَجَعَلکُم فی بُیوتٍ أذِنَ اللهُ أنْ تُرفَع و یُذکرَ فیها اسْمُه، وجَعَل صَلواتَنا علیکُم وما خَصّنا به مِن ولایَتِکم، طیبًا لخَلقِنا و طَهارةً لأنفُسنا و تَزکیةً لنا و کفَّارةً لذُنوبِنا؛ فکُنّا عندَه مُسلِّمین بفضلِکم و مَعروفین بتَصدِیقنا إیّاکُم.1

  • «و به تحقیق که ارواح شما و نور شما و طینت و سرشت شما یک واحد است، این طینت پاک و طاهر یکی پس از دیگری پا به عرصۀ وجود گذاشته است.

    1. .من لایحضره الفقیه، ج ٢، ص ٦١٣؛ عیون أخبار الرّضا علیه السّلام، ج ٢، ص ٢٧٥.

اسرار ملکوت ج2

174
  • خدای متعال وجود شما را به صورت انوار ربوبی آفرید و شما را بر دورادور عرش خود به طواف آورد، تا اینکه به واسطۀ وجود عنصری آنها و تعلّق به عالم نفس و جهان مادّه بر ما منّت نهاد، پس شما را در منازلی مستقرّ فرمود که ارادۀ حتمیّه و خلل ناپذیرش بر رفعت و علوّ درجات و مرتبۀ اعلای از کرامت آن منازل تعلّق گرفت، منازلی که یاد و ذکر و اسم حضرت حقّ را به بالاترین مرتبه از مراتب وجودی برساند، مرتبه‌ای که دیگر مافوق آن متصوّر نشود و شأن و حیثیّت حضرت حقّ به والاترین موقعیّت خود احراز شود (این عبارت بسیار عجیب و غریب و حاوی اسرار و رموزی شگرف است). و خدای متعال درودهای ما را بر شما، و ولایت شما را موجب طهارت و پاکیزگی خلقت ما قرار داد؛ و نفوس ما را بدان تزکیه و مصفّیٰ فرمود، و گناهان ما را بدان وسیله مورد آمرزش قرار داد؛ بر این اساس ما نزد خداوند به فضل و برتری شما اذعان نمودیم و تسلیم عظمت و علوّ‌ درجات شما گردیدیم و از جهت پذیرش امر و ولایت شما معروف و از دیگران متمایز شدیم.»

  • در تمامی این فقرات شاخصه‌های حقیقت ولایت مطلقه که از نفوس قدسی حضرات معصومین علیهم السّلام تجلّی و ظهور می‌نماید بیان شده است. و به طور وضوح وحدت عینی و مصداقی ولایت مطلقۀ حضرت حقّ با ولایت این ذوات مقدّسه تبیین گردیده است. و از آنجا که ولایت حقّ مثل و مشابه برنمی‌دارد و در حیطۀ تصرّف خود غیری را نمی‌پذیرد، بنابراین ولایت معصومین علیهم السّلام عین ولایت پروردگار به عینیّت حقیقیّه و واقعیّه خواهد بود.

  • هر فعل و تصرّفی در عالم وجود ظهور نماید عین ولایت مطلقۀ حضرت حقّ است

  • بدین لحاظ دیدگاه یک عارف نسبت به امام علیه السّلام دیدگاه آلی و مرآتی است نه استقلالی، و آنچه در آینه نمایان می‌شود از آنِ حضرت حقّ است نه مربوط به امام علیه السّلام؛ زیرا امام علیه السّلام از خود چیزی ندارد و به اندازۀ سر سوزنی نمی‌تواند سهمی از این ولایت را برای خود بردارد، حال این ولایت در هر آینه و مظهری که جلوه نماید ـ چه امام علیه السّلام و یا غیر امام ـ از آنِ خدای متعال است، نه مربوط به آن مظهر.

اسرار ملکوت ج2

175
  • فیض ‌روح‌القدس ‌ار ‌بـاز ‌مدد فرماید***دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد1
  • و از آنجا که حقیقت ولایت ـ یعنی احاطۀ وجودی به مظاهر عالم وجود ـ حقیقتی است کلّیه که جنبۀ سعۀ وجودی دارد و به مقتضای حقیقت اطلاقیِ حضرت حقّ او نیز به این صفت متّصف و به این خصوصیّت متخصّص می‌گردد، تنزّل آن در عالم وجود و سریان او در عوالم امکان، مقول به تشکیک و دارای مراتب متفاوت خواهد شد؛ بدین بیان که آنچه از فعل و تصرّفات در هر مرتبه‌ای از مراتب وجود چه مجرّد و چه مادّی و در هر تعیّنی از تعیّنات ظهور نماید ـ و لو به مقدار حرکت بال پشه و کمتر از آن ـ همه و همه عین ولایت مطلقۀ حضرت حق است که به‌ واسطۀ نزول آن در این مرایا و وسائط، بدین شکلِ محدود و قالب معیّن بروز و ظهور می‌نماید.

  • طبیعی است که به مقتضای قاعدۀ امکان اشرف، این حقیقت والا و این معمّای عالم وجود باید در ذاتی از ذوات متمکّنه در عالم امکان به نحو اوسع و اشرف و أعلی و اجمع وجود داشته باشد؛ و این ذات، نفس مقدّس معصوم علیه السّلام می‌باشد که سر حلقه و نقطۀ وصل آن به وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت محمّد ‌‌بن عبدالله صلّی الله علیه و آله و سلّم برمی‌گردد، که فرمودۀ جناب حضرت حقّ در حقّ اوست: «لَولاکَ لَما خَلقتُ الأفلاک».2

  • تاج سرت افسر لعمرک***دیبای برت قبای لولاک
  • فرموده به شأنت ایزد پاک***لولاک لما خلقت الافلاک3
  • و چه بسیار عالی و راقی فرمود عارف والا مقام، حضرت شیخ محمود شبستری ـ قدّس الله سرّه ـ در این باب:

    1. .دیوان حافظ، طبع پژمان، غزل ١١١.
    2. .المناقب، ابن شهر آشوب، ج ١، ص ٢١٧؛ بحار الأنوار، ج ١٦، ص ٤٠٦.
    3. .دیوان مرحوم شیخ محمّد حسین غروی اصفهانی.

اسرار ملکوت ج2

176
  • یکی خطّ است ز اوّل تا به آخر***بَرو خلق جهان گشته مسافر
  • در این ره انبیا چون ساربان‌اند***دلیل و رهنمای کاروان‌اند
  • وز ایشان سیّد ما گشته سالار***هم او اوّل، هم او آخر در این کار
  • احد در میم احمد گشته ظاهر***در این دور، اوّل آمد عین آخر
  • ز احمد تا احد ‌یک میم‌ فرق است***جهانی ‌اندر‌ آن یک‌ میم غرق ‌است
  • بر او ختم آمده پایان این راه***در او منزل شده أدعوا إلی ‌الله
  • مقام دلگشایش جمع جمع است***جمال ‌جانفزایش ‌شمع ‌جمع ‌است
  • شده او پیش و دل‌ها جمله در پی***گرفته دستِ جان‌ها دامن وی
  • در این ره اولیا باز از پس و پیش***نشانی داده‌اند از منزل خویش1
  • سرّ و ضمیر عارف با امام علیه السّلام معیّت داشته و افتراق از آن محال است

  • در دیدگاه عارف، توسّل به امام علیه السّلام عین توسّل به خود حضرت حقّ است، و در این توسّل خدا را می‌بیند و اثر خدا را مشاهده می‌کند و ولایت خدا را ادراک می‌کند و اثر را از او می‌بیند و امام را واسطه می‌داند، واسطه‌ای که از خود هیچ ندارد و در قبال ولایت حقّ صفر است و همه حقّ است و بس.

  • امّا سایر افراد این‌چنین نیستند. برای امام علیه السّلام در وجود خود حسابی جدا باز کرده‌اند و راه خود را به سوی خدا بسته و به امام علیه السّلام گشوده‌اند و خدا را در مرتبه‌ای به دور از ادراک و دسترسی بشر انداخته و خود را به ریسمان و حبل عنایت امام علیه السّلام آویزان نموده‌اند، و تصوّر نموده‌اند که از این طریق راهی به درون ولایت باز می‌کنند وخود را مشمول لطف و کرامت صاحب ولایت قرار می‌دهند. غافل از اینکه آن امامی که با این دیدگاه به او توسّل شود امام نیست، بلکه مخلوق تخیّلات خود آنهاست؛ و آن ولایتی که به نظر استقلالی و موضوعی بر آن نظر شود ولایت نیست، بلکه توهمّات و اوهام است و ساخته و پرداخته ذهن است،

    1. .گلشن راز، بخش ١.

اسرار ملکوت ج2

177
  • نه منطبق بر حق و واقع. و به قول عارف بزرگ:

  • رمد دارد دو چشم اهل ظاهر***که از ظاهر نبیند جز مظاهر1
  • عارف حقیقت امام علیه السّلام را در همۀ مظاهر و صور و حرکات و سکنات و همۀ عالم وجود مشاهده می‌کند، و دیگران فقط در صورت خاصّ و وجهۀ خاصّ و مکان خاصّ و هویّت خاص می‌بینند.

  • مرحوم حضرت حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ می‌فرمود:

  • کور است هر چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اوّلین نظر نگاهش به امام زمان نیفتد.2

  • امام زمان علیه السّلام در همه جاست و توأم با هر شیئی از اشیاء عالم است، و وجود همۀ اشیاء به وجود قیّومی قائم به اوست. آن‌وقت چگونه ممکن است لحظه‌ای از لحظات، قلب عارف و سرّ و ضمیر او از آن امام غفلت ورزد و با او معیّت نداشته باشد؟! سرّ عارف و ضمیر او و نفس و روح و جانش با سرّ امام و ضمیر و قلب و نفس او معیّت دارد و همچو شیر و شکر به هم درآمیخته است و ابداً امکان افتراق و انفصال آن محال خواهد بود، و در لحظه‌ای که این افتراق و جدایی رخ دهد در آن لحظه مرگ و نیستی و هلاکت عارف بی‌چون و چرا محقّق است.

  • در بعضی از کتبی که در شرح احوال بزرگان نوشته شده، آمده است: «ایرادی که بر عرفا و اهل توحید وارد است این است که آنها کمتر به توسّلات به ائمّه علیهم السّلام توجّه دارند، و در جلسات خود بیشتر به قرائت قرآن و مطالب توحیدی می‌پردازند و ذکر مصیبت و روضه و التجاء و ابتهال به درگاه حضرات معصومین علیهم السّلام کمتر به چشم می‌خورد.»3

    1. .همان، بخش ٥.
    2. .روح مجرد، ص ٥١٣.
    3. .جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این شبهه و پاسخ آن رجوع شود به روح مجرّد، ص ٥٤١.

اسرار ملکوت ج2

178
  • عجبا! اینان تصوّر می‌کنند که توسّل به ائمّه و إحیای مجالس ذکر آنان فقط به سینه زدن و بر سر کوفتن حاصل می‌شود، و صدا به نوحه و عویل بلند کردن و فریاد‌های متعارف در جلسات عوام است که میزان تعلّق و ولاء و ارادت فرد را به آن آستان می‌نمایاند! اینان تمسّک به ولای اهل بیت را فقط در اشک ماتم ریختن بر مصائب آنها می‌دانند، و مجلسی را مجلس ذکر و احیای سنّت و امر اهل بیت به حساب می‌آورند که حتماً‌ در آن مجلس روضه خوانده شود و اشکی ریخته شود و سینه‌زنی به أشدّ مراتب آن إعمال گردد، و همه لخت و عریان ساعت‌ها در مصیبت وارده بر ائمّۀ هدی بر سر و سینه بکوبند و آنگاه بی‌اراده و منگ در حالت غشوه بر روی زمین بیفتند و از حال بروند، و یا به انواع وسایل و آلات بر سر و صورت خود بکوبند و خود را مجروح نمایند و خون از سر و گردن آنان روان گردد؛ در این حال است که خود را در حرم و حریم امام علیه السّلام مشاهده می‌نمایند و خود را مستوجب عنایت و کرامت و لطف او می‌پندارند، و ولای خود را به آن حضرات به منصّۀ ظهور و اثبات می‌رسانند، و از اخصّ خواصّ و اقرب مقرّبین به ‌آن حضرات به حساب می‌آورند، و به دیگران ریش‌خند زده با تمسخر آنان را جدا از حریم ولایت قرار می‌دهند و فاقد لطف و عنایت امام علیه السّلام!

  • شدّت مصیبت و محنت تغییر دهندۀ مرتبۀ امامت نیست

  • اینان امام را فقط در جنبه و چهرۀ مصائب او می‌نگرند، و امامی برای آنها بیشتر قابل احترام و ارزش است که بر او بیشتر مصیبت و محنت و اذیّت از جانب معاندین و ستمگران وارد شده باشد. سیّدالشّهداء از این جهت بیش از همه مورد اکرام و اعزاز و توجّه است که قضایای عاشوراء بر او وارد شده است، و یا موسی بن جعفر علیهما السّلام از این جهت مجالسش رونق و رواج دارد که سال‌ها در زندان محبوس و مبتلا به انواع ابتلا و اذیّت‌ها و مِحَن بوده است. امّا از سایر ائمّه علیهم السّلام کمتر سخن به میان می‌آید و مصائب آنها کمتر مورد توجّه قرار می‌گیرد؛ و حتّی اگر خود سیّدالشّهداء علیه السّلام به نحو دیگری ارتحال پیدا می‌نمود و به این مصائب مبتلا نمی‌گشت، دیگر بازارش آن رونق و رواج را نداشت و متاعی برای عرضه در آن یافت نمی‌شد.

اسرار ملکوت ج2

179
  • اینان غافل‌اند از اینکه سیّدالشّهداء قبل از جریان عاشوراء و واقعۀ کربلا خود یک امام معصوم بود، و امام در هر حال و هر جا امام است، خواه قیام کند و خواه سکوت، خواه در مرئیٰ و منظر تجلّی کند و خواه در خانه بنشیند و عزلت اختیار نماید؛ او در همه حال امام است و مقتدا و اُسوه.

  • رسول خدا صلّی الله علیه و ‌آله و سلّم فرمود: «الحسَنُ و الحُسین إمامانِ قاما أو قَعَدا».1

  • و این حدیث به همۀ ائمّه علیهم السّلام سریان دارد و از این جهت حتّی به اندازۀ سر سوزنی بین سیّدالشّهداء و امام هادی و یا امام عسگری و یا امام باقر علیهم السّلام فرقی نیست.

  • بلی، آنچه فرق است مسأله‌ای است که به واسطۀ مصائب روز عاشوراء و تحمّل آن و تبعات آن برای خود آن حضرت رخ داده است و درجات و مقامات خاصّه‌ای جدای از مسألۀ امامت برای آن حضرت به وجود آمده است؛ چنانچه خود آن حضرت به نقل از کلام جدّش رسول خدا می‌فرماید:

  • و إنَّ لَک فی الجِنانِ لَدَرجاتٍ لَن تَنالَها إلّا بِالشَّهادَة؛2 «برای تو در بهشت جایگاهی است که فقط با تحمّل شهادت و این مصائب به آن خواهی رسید.»

  • و این مرتبه ربطی به امامت و ولایت ندارد؛ این مرتبه با سعۀ وجودی و سیر در عوالم اسماء و صفات لا یتناهی پروردگار مرتبط است، که از آن به حیثیّت عالم بقاء تعبیر می‌شود.

  • در قضیّۀ عاشوراء مسأله صرفاً زدن و کشتن و اسیر کردن و جنایت و خباثت نبود، این مسأله ممکن است در خیلی از وقایع و حوادث عالم اتّفاق بیفتد؛ مسأله مسألۀ اداره و تدبیر یک امام معصوم بود. ما بیش از آنکه به نفس ابتلائات و مصائب

    1. .علل الشّرایع، ج ١، ص ٢١١؛ عوالی اللّئالی، ج ٤، ص ٩٣.
    2. .بحار الأنوار، ج ٤٤، ص ٣٢٨.

اسرار ملکوت ج2

180
  • آن روز و پس از آن بیندیشیم، باید به نحوه و کیفیّت بروز و ظهور این مسائل فکر کنیم، و باید ببینیم چه عاملی موجب شده است که این حادثه در طول تاریخ بشریّت از سایر حوادث ممتاز و مجزّا گردد، و چه حقیقتی در بطن و سرّ این قضیّه نهفته است که تمام اولیای الهی و ائمّۀ معصومین علیهم السّلام همیشه ما را دعوت به ذکر و اقامه و شرح و بیان این واقعۀ عظما و حادثۀ منحصر به فرد در تاریخ نموده‌اند؟ و چرا باید امام رضا علیه السّلام بفرماید:

  • یابنَ شَبیب، إن کُنتَ باکیًا لِشیءٍ فَابکِ للحُسین بنِ علیّ بن أبی‌طالبٍ علیهما ‌السّلام؛1«ای ابن شبیب، هرگاه خواستی اشکی بریزی، بر مصائب جدّم حسین گریه کن.»

  • گریۀ بر سیّدالشّهداء علیه السّلام باید گریۀ عشق باشد نه ماتم

  • و این‌قدر که در روایات بر گریۀ بر حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام ثواب مترتّب شده است برای چیست؟ مگر گریه ثواب دارد؟! هر کس بر هر قضیّه‌ای که احساس رأفت و ترحّم کند بی‌اختیار اشکش جاری می‌شود، حال این چه حسنی دارد؟ کسی که پدر و یا مادرش را از دست داده باشد نیز گریه می‌کند، گرچه آنان از افسق فسّاق و اشدّ معاندین باشند؛ آیا این اشک مستحسن است و بر او ثواب مترتّب است؟! افراد عادی از خواندن یک داستان عاطفی و یک رمان احساسی نیز دل‌شکسته شده و اشک می‌ریزند، و با تمام شدن کتاب و رمان آن احساس نیز تمام و آن حالت به فراموشی می‌رود و حالت دیگر جای او را می‌گیرد، و غیر از یک اتلاف وقت و از دست دادن فرصت چیزی برای انسان باقی نمی‌ماند.

  • باید جدّاً به این مسأله بیندیشیم و راه خود را همان‌طور که اولیای الهی رهنمون شدند قرار دهیم، و از غلبۀ احساسات و عواطف بپرهیزیم و به حقایق اصیل و مبانی رصین اسلام عاقلانه‌تر و واقع‌بینانه‌تر بپردازیم.

    1. .أمالی، شیخ صدوق، ص ١١٢؛ عیون أخبار الرّضا علیه السّلام، ج ١، ص ٢٩٩؛ بحار الأنوار، ج ٤، ص ٢٨٥.

اسرار ملکوت ج2

181
  • امام حسین علیه السّلام چه نیازی به گریه و شیون و ناله و فریاد ما دارد؟ او در مقامی منیع و درجه‌ای رفیع، مافوق تصوّر ما ﴿عِندَ مَلِيكٖ مُّقۡتَدِرِۢ﴾ 1 در کمال عزّ و ناز و غناء و بهاء و عظمت متمکّن است و احتیاجی به این مجالس ندارد. از اوّل خلقت آدم تا آخر قیامت کسی یادی از او نکند او را چه باک، که او در حقّ مستغرق است و به وجود حقّ وجود یافته است؛ او دیگر به ما چه احتیاجی دارد؟! او خدا را برای خود برگزیده است، پس او همه چیز را دارد و ما مساکینِ دست خالی باید چشم به خوان کرم او بدوزیم؛ آیا نظری کند و گوشۀ چشمی بنماید یا خیر!

  • علّت اینکه عاشوراء، عاشوراء شد و از سایر حوادث ممتاز شد این است که وقایع در این روز به نحوی اتّفاق افتاد که تمام صفات و اسماء الهیّه در این روز از وجود آن حضرت به منصّۀ ظهور درآمد؛ مسأله فقط مسألۀ شهادت نبود، کیفیّت قضایا و حوادث و بیان مطالب و نحوۀ عمل آن حضرت و رعایت ظرایف و لطایف عالم تربیت و تزکیه و تذکیه، تماماً از وجود آن حضرت متجلّی شده بود.

  • و به عبارت دیگر: اگر این قضیّه بدون حضور آن حضرت انجام می‌گرفت و سررشتۀ تدبیر و ادارۀ آن را فرد دیگری همچون حضرت أبی‌الفضل العبّاس و یا حضرت علیّ اکبر علیهما ‌السّلام به دست می‌گرفت، دیگر عاشوراء نبود، بلکه هویّت دیگری می‌یافت و خصوصیّات متفاوتی با این مسأله پیدا می‌کرد، گرچه نفس حوادث و ابتلائات فرقی نمی‌کرد؛ یعنی اگر همان زدن و کشتن و تشنگی و کوبیدن و قطعه قطعه کردن و انواع بلایا وارد کردن را ما در آن مشاهده نماییم، باز مسأله فرق داشت. در اینجاست که ما متوجّه می‌شویم سرّ مسأله در این است که زمام حوادث در روز عاشوراء باید فقط به دست امام معصوم علیه السّلام باشد تا عاشوراء، عاشوراء شود و بر صفحۀ تاریخ تا ابد چون خورشید بتابد و دیگران را به دنبال خود بکشاند و از اقیانوس بی‌کران فیض خود همه را سر مست و سیراب نماید.

    1. .سوره القمر(٥٤) آیه ٥٥.

اسرار ملکوت ج2

182
  • و به همین جهت است که هیچ واقعه‌ای نظیر عاشوراء نخواهد شد و این اسم را بر غیر آن واقعه گذاردن خطای محض است؛ چنانچه به فردی غیر از امام حسین علیه السّلام حسین گفتن باطل و خرافه است، امام معصوم را نباید به غیر او تسرّی داد، و گفتن علیّ زمان و یا حسین زمان صد در صد غلط و موجب عقبات و تبعات است.

  • عارف روح و سرّش با امام حسین علیه السّلام وحدت دارد، گریۀ او بر امام حسین علیه السّلام گریۀ عشق است نه گریۀ ماتم؛ او معشوق خود را در بالاترین و عالی‌ترین مرتبۀ جمال و بهاء و نور و عشق می‌بیند و خواهی نخواهی سرشک از دیدگانش سرازیر می‌شود و با این اشک و آه خود را به حریم محبوب وارد می‌نماید و روح خود را به روح و نفس معشوق پیوند می‌زند، یاد محبوب او را منقلب می‌کند؛ او نیازی به روضه و ذکر مصیبت ندارد، ذکر سیّدالشّهداء یک‌مرتبه او را پرواز می‌دهد و به طیران می‌آورد و تا ابدیّت به پیش می‌برد و تا بیکران همراه با خود آن حضرت در ریاض عالم قدس به سیر و تفرّج و التذاذ از جذبات و جلوات احدیّت که بر آن حضرت می‌تابد درخواهد آورد.1

  • حالات حضرت حدّاد و مرحوم علاّمه در مجالس سیّدالشّهداء علیه السّلام وصف ناشدنی است

  • وقتی یاد و ذکر سیّدالشّهداء علیه السّلام می‌آمد چنان حالت انقلاب و وجد و شعفی بر سیمای حضرت حدّاد و مرحوم والد ـ رضوان الله علیهما ـ نقش می‌بست که وصف ناشدنی است. در ایّام محرّم (چنانچه ذکر این واقعه را خود حضرت والد ـ قدّس سرّه ـ در کتاب روح مجرّد2 ذکر کرده‌اند) آثار وجد و عشق و شور و حال کاملاً از وجنات حضرت حدّاد مشهود بود، گویی حلول این ماه دور جدیدی را در حیات و زندگی او به وجود می‌آورد و حال و هوای او را به کلّی عوض می‌نمود. گرچه او تماماً و مستمرّاً با محبوبش حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام اتّحاد و معیّت داشت، امّا ورود در این ماه برای او جاذبیّت و تلألؤ دیگری را به‌همراه می‌آورد. صبح‌ها در منزل ایشان

    1. .جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به روح مجرّد، ص ٥٤٧.
    2. .روح مجرّد، ص ٧٨.

اسرار ملکوت ج2

183
  • قرائت زیارت عاشوراء و شب‌ها سخن از حالات و عوالم و حقایق توحیدی متجلّیۀ از نفس آن حضرت بود. در روزهای تاسوعا و عاشوراء به شاگردانشان دستور می‌دادند به خیابان بروند و در دستجات عزاداری شرکت کنند؛ و خود نیز در انقلاب عجیبی بسر می‌بردند، اشک بدون اختیار مانند ناودان بر چهرۀ ایشان جاری بود و قدرت بر تکلّم و معاشرت را از ایشان سلب می‌کرد، ولی آرام و بی‌سر و صدا و به دور از های و هو در درون خود با معشوق به راز و نیاز و نجوا می‌پرداختند.

  • و امّا نسبت به مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ این‌جانب در تمام مدّت عمر خود احدی را ندیدم که این‌قدر به حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام مانند ایشان عشق بورزد و از هر فرصتی برای اقامۀ مجالس عزا و ذکر استفاده کند. ایشان نه تنها ما را ملزم به اقامۀ مجالس عزا و ذکر اهل بیت ـ چه در مشهد و یا در سایر امکنه ـ می‌نمودند، بلکه مجبور می‌کردند که ذکر مصیبت را با صدای بلند بخوانیم، و اگر کسی تخطّی می‌کرد مؤاخذه می‌نمودند. در تمام مدّت دو ماه محرّم و صفر در منازل دوستان و رفقای خود، صبح‌ها مجالس روضه و مصائب اهل بیت دایر بود و خود در آن شرکت می‌نمودند. در روزهای عاشوراء ما را ملزم می‌کردند که در منبر به نوحه‌خوانی و سینه‌زنی بپردازیم، و خود در حالی‌که عمامه از سر برداشته بودند بلند می‌شدند و همراه با مردم به سینه‌زنی می‌پرداختند. در شب‌های جمعه در مشهد مجلس روضۀ مختصری با حضور حدود بیست نفر در منزلشان منعقد بود، و فقط ذاکر به ذکر مصیبت می‌پرداخت و صحبت دیگری در میان نبود و سپس اطعام می‌دادند. حال، آیا بی‌انصافی نیست که ما بیاییم و بگوییم: ایرادی که بر عرفا وارد است این است که کمتر توسّلی به ذوات مقدّسۀ ائمّۀ معصومین علیهم السّلام می‌کنند و بیشتر به ذکر سخنان توحیدی می‌پردازند؟! اگر اینها توسّل نیست پس توسّل در چیست؟

  • بلی، اینان توسّل را برای قضای حوایج دنیوی نمی‌کنند، و همچون عوام به واسطۀ غلبۀ احساسات اشک از دیده نمی‌افشانند، و امام علیه السّلام را برای مسائل دنیوی نمی‌خواهند، و توسّل را فقط در برقراری مجالس تکراری و تبدّل آن به یک

اسرار ملکوت ج2

184
  • عادت روزمرّه نمی‌دانند، و صرف گریۀ بر سیّدالشّهداء را موجب قرب به حقّ و تجرّد نفس و اکتساب فضایل معنوی نمی‌شمارند.1

  • اساس مجالس عزاداری اهل توحید رسیدن به غایت سیر معصومین است

  • بلکه این طایفه با اقامۀ مجالس عزا و سوگواری زمینۀ ابراز و اظهار و تبیین مکتب و ممشا و سیر و هدف آن بزرگواران را فراهم می‌آورند. در این مجالس مکتب و روش توحیدی ائمّۀ معصومین علیهم السّلام مورد بحث و تحقیق قرار می‌گیرد، و از قضایا و حوادث وارده بر آن حضرات درس و مشق و اسوه و الگو برای عبور از کریوه‌های نفس امّاره و ارتقای قوای عقلانی و روحی و تزکیه و تهذیب نفس بهره‌گیری می‌شود، و راه صحیح و منهاج قویم آن بزرگان برای افراد توضیح و تشریح می‌گردد، و کیفیّت مَشی اولیای خدا در ارتباط با حوادث و پدیده‌هایی که با آنها مواجه می‌شدند روشن می‌گردد. در این مجالس از اُسّ و اساس یک حیات معنوی که تبلور آن در زندگانی اولیای حقّ متحقّق است سخن به میان می‌آید، و غایت و مقصد حرکات و سکنات و ممشای ائمّۀ معصومین توضیح داده‌ می‌شود.

  • مقصد و غایت قیام مقدّس سیّد‌الشّهداء علیه السّلام چه‌ بود؟ و چرا آن حضرت خود و ذرّیه و اصحاب خود را فدا نمود؟ مگر مردم در آن زمان در چه سیر و ممشایی قرار داشتند که حضرت خواست آنان را متنبّه سازد و از خواب غفلت بیدار نماید؟ مگر آنان نماز نمی‌خواندند و روزه نمی‌گرفتند و حج بجا نمی‌آوردند؟ و مگر جهاد نداشتند و نماز جمعه نداشتند؟ اینها همه بود ولی اصل و اساس دین نبود، اساس دین ولایت است، اساس دین متابعت از امام معصوم و اطاعت محض و انقیاد کامل از فرامین اوست؛ و به فرمودۀ امام باقر علیه السّلام:

  • و لَم یُنادَ بِشَیءٍ کما نودِیَ بِالولایةِ؛2 «هیچ اعلانی از جانب پروردگار همچون

    1. .جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به امام شناسی، ج ٥، ص ١٩٠؛ سر الفتوح ناظر بر پرواز روح، ص ٦٨.
    2. .بحار الأنوار، ج ٦٥، ص ٣٢٩.

اسرار ملکوت ج2

185
  • اعلان به ولایت ائمّۀ هدی نبوده است.»

  • این ولایت طریق و مسیر به توحید است، مسیر به آزادی و حرّیّت در برابر غیر حقّ است، مسیر عبودیّت و عجز و فقر در مقابل حضرت حقّ است، مسیر علوّ نفس و اعتلای آن در قبال حطام پوچ و بی‌ارزش دنیوی است؛ مگر حضرت أمیرالمؤمنین به فرزندش حسن بن علی علیهما ‌السّلام نفرمود:

  • یا بُنیَّ، و أکرِمْ نَفْسَک عَن کُلِّ دَنیَّةٍ و إن ساقَتکَ إلی الرَّغا‎ئِب؛ فإنّکَ لَن تَعتاضَ بما تَبذُل مِن نَفْسِکَ عِوضًا.1

  • «ای فرزند، نفس خود را بلند مرتبه و عزیز بدار از هر امر پست و شیء بی‌ارزشی که در این دنیا نصیب خواهد شد، اگرچه آن امر تو را به منافع کلان و بهره‌های فراوان و اشیاء نفیس و بسیار ارزشمند برساند؛ زیرا تو هیچ‌گاه نخواهی توانست در قبال آنچه که از مناعت و عزّت و عظمت و حرّیّت و بلند منشی نفس خود از دست داده‌ای چیزی را به‌دست آوری که بتواند همسو و هم‌طراز باشد.»

  • مکتب امام حسین علیه السّلام مکتب تعقّل و آزادی و انتخاب است

  • مکتب امام حسین این مکتب است، مکتب عرفانِ حقّ است و معرفت واقعی حقّ و عبودیّت صِرف در برابر حضرت حقّ و رها شدن از همۀ گیر و بندهای نفسانی و شهوانی و شیطانی و جمود در تعصّبات خشک و بی‌مغز و توخالی و اسیر هواها و هوس‌ها و احساسات و شایعات و تقلید کورکورانه از مبادی فاسده و مفسده؛ چنانچه در خطبات آن حضرت در روز عاشوراء به وضوح این مطالب به چشم می‌خورد.

  • مکتب سیّدالشّهداء مکتب تعقّل است نه تقلید کورکورانه، مکتب تدبّر است، مکتب آزادی و رشد و انبساط فکر است، مکتب تحقیق و اختیار و انتخاب است، نه چوب و چماق و ضرب و شتم؛ آن مکتب، مکتب أبابکر و عمر و یزید و معاویه است.

  • مکتب آن حضرت رجوع به عقل و فطرت و وجدان است، بیرون آمدن از وادی جهالت و ضلالت و جمود و خشک‌مغزی است. مکتبی است که تمام جهات

    1. .نهج البلاغة (عبده)، ج ٣، ص ٥١.

اسرار ملکوت ج2

186
  • وجودی و حیثیّات ظاهری و باطنی، روحی و نفسی، دنیوی و اخروی انسان را در بر می‌گیرد. در این مکتب فقط آنچه مطرح است و از آن دفاع می‌شود توحید است و بس. در این مکتب فقط خدا وجود دارد و غیر او باطل است. احساسات در این مکتب راهی ندارد و نفس در اینجا ارزشی ندارد.

  • کسانی که می‌گویند: «در واقعۀ عاشوراء آنچه که حاکم بود مسألۀ عشق بود»، اشتباه کرده‌اند؛ عشق منهای تعقّل یعنی جنون، عشق جدای از مبانی شرع یعنی لا‌اُبالی‌گری و خودکامگی، عشق به دور از موازین و مبانی یعنی هوس و سرکشی. عشقی در مکتب امام حسین ارزش دارد که بر ‌اساس فهم و ادراک و تشخیص و تعقّل و درایت باشد، نه بر ‌اساس هویٰ و هوس و غلبۀ احساسات. در واقعۀ کربلا اصحاب سیّدالشّهداء همه عاشق آن حضرت بودند، امّا نه عشق مجازی و صوری، و نه عشق احساسی و عاطفی؛ آن عشق ارزشی ندارد و پشیزی به حساب نمی‌آید.

  • عشق واقعی جدای از مبانی عقل نیست

  • عشق اصحاب، عشق از روی فهم و بینش بود، عشق از روی موازین و مبانی عقلانی و شرعی بود، عشق به حقیقت نورانی و عظمت مطلقه و نفس قدسی بود، عشق به مبدأ وجود و بهاء اتمّ ‌و مجلای اکمل و اوسع حضرت باری بود؛ این عشق کجا و عشقی که در مجالس و محافل از او دم می‌زنند کجا؟ عشقی که با اندک تغیّر و تبدّل در توقّعات و انتظارات مبدّل به یأس و ناامیدی و سردی و نفور از معشوق شود کجا، و عشقی که به مولای خود بگوید: «اگر هزار بار مرا قطعه قطعه کنند و باز زنده کنند، دست از تو بر نمی‌دارم»1 کجا؟! این عشق بر اساس فهم و یقین و ادراک حقیقت است، و آن عشق بر اساس جاذبه‌های توخالی و اعتباری و تبلیغات و اشاعات و امور بی‌پایه و اساس است. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!2

    1. .اللهوف، ص ١٣٠، گوینده این جمله جناب زهیر بن قین ـ رضوان الله علیه ـ می‌باشد.
    2. .جهت اطّلاع بیشتر پیرامون عدم فرق بین عقل و عشق در مکتب اولیاء و رابطۀ آن دو رجوع شود به مهر تابان، ص ١١٨.

اسرار ملکوت ج2

187
  • و لذا می‌بینیم جریان حادثۀ کربلا از لسان اولیای حقّ‌ به نحو متمایزی از سایر جریانات بیان شده است. أمیرالمؤمنین علیه السّلام در ارتباط با این حادثه می‌فرماید:

  • مُناخُ رکابٍ و مَصارِعُ عُشّاقٍ شُهداءَ‌ لا یَسبِقُهم مَن کانَ قَبلَهم و لا یَلحقُهم مَن بَعدَهم؛1

  • «اینجا منزلگاه و محل بارانداز و قتلگاه عاشقانی شیفته و شیدای حضرت حق است، عاشقانی که نه مانند ایشان آمده است و نه خواهد آمد.»

  • امکان ندارد عقلْ انسان را از حرکت در وادی عشق منع نماید، و امکان ندارد عشق واقعی جدای از مبانی و موازین عقل به راه خود برود. عقلْ انسان را به قرب محبوب و فنای در او دعوت می‌کند و به هر وسیله‌ای که بتوان جهت وصول به این نتیجه توسّل جست، ممدوح و مجاز و بلکه ملزم می‌شمارد، و به هر‌چه که ممکن است به عنوان عایق و سدّ راه و حاجز ورود به حریم حضرت حقّ شمرده شود تحذیر و دورباش می‌دهد.

  • عقل موهبتی است الهی که خدای متعال برای تصحیح مسیر و انطباق فکر و عمل با واقع و نفس‌الأمر، و بالنّتیجه حرکت به سوی مقصد اقصی و غایت قُصوی و فعلیّت کلّیۀ استعدادهای نهفتۀ بشری و کمال مطلوب، به انسان عطا نموده است. و همین عقل، انسان را به سمت سیّدالشّهداء و فنای در او و تسلیم و تفویض تمام شراشر وجودی و آثار حیات به او دعوت می‌کند. او دیگر نمی‌تواند به عنوان حاجز و مانع، سدّ راه وصول به آن حضرت قرار گیرد تا انسان مجبور گردد برای وصول به این هدف از نیرو و قدرت عشق بهره‌ گیرد، و اگر چنانچه عقلی در این میان بخواهد مانعی به وجود بیاورد و با طرح قضایا و قیاساتی انسان را از این نعمت عظما و سعادت دارَین محروم نماید، آن عقلْ عقل نیست بلکه قوّۀ واهمه و متخیّله است که به‌جای عقل، خود را جا زده است و قیاسات خود را موجّه نشان می‌دهد. و انسان

    1. .الخرائج، ج ١، ص ١٨٣؛ بحار الأنوار، ج ٤١، ص ٢٩٥.

اسرار ملکوت ج2

188
  • باید با رجوع به حقایق متقنه و مبانی رصین و اصول موضوعه به حقیقت و کُنه قضایای عقلانی پی ببرد و از آنها مدد طلبد و راه خود را منطبق با حقّ و واقعیّت و به دور از وساوس و توجیهات نفسانی قرار دهد. و در اینجا به این نکته می‌رسیم، و علّت تشویق و ترغیب ائمّه علیهم السّلام نسبت به اقامۀ مجالس عزای سیّدالشّهدا علیه السّلام روشن می‌شود.

  • روایت زید شحّام در فضیلت اقامۀ مجلس عزا و گریۀ بر سیّدالشّهداء علیه السّلام

  • زید شحّام گوید:

  • کُنّا عندَ أبی‌عبدِاللهِ علیه السّلام و نَحن جماعةٌ مِن الکوفیّینَ‌، فدخَل جعفرُ بنُ عفّان علَی أبی‌عبدِاللهِ علیه السّلام فقرَّبه و أدناهُ. ثُمَّ قالَ: «یا جعفرُ!» قالَ: لَبّیکَ، جَعلنیَ الله‌ُ فِداکَ!

  • قالَ: «بَلَغَنی أَنّکَ تَقول الشِّعرَ فی الحُسینِ علیه السّلام و تَجید.»

  • فقال لَه: نَعَم، جَعلنیَ اللهُ فِداکَ!

  • قالَ: «قُل!» فَأنشَدَهُ صلَّی اللهُ علیه فبکَی علیه السّلام و مَن حَولَه حَتّی صارَت الدُمُوع علَی وَجهِه و لِحیتِه.

  • ثمّ قالَ: «یا جَعفرُ! واللهِ لَقَد شَهدتْ ملائکةُ اللهِ المقرَّبونَ‌ هَـٰهُنا یَسمعونَ قولَک فی الحسینِ علیه السّلام، و لَقد بَکَوا کما بَکَینا و أکثَر. و لَقد أوجبَ اللهُ تعَالی لکَ ـ یا جعفرُ ـ فی ساعتِه الجنَّةَ‌ بأسرِها و غَفَر اللهُ لکَ.»

  • ثُمّ قالَ علیه السّلام: «ألا أزیدُکَ؟» قالَ: نَعَم یا سیِّدی! قالَ: «ما مِن أحدٍ قالَ فی الحُسینِ ‌شِعرًا فبکی و أبکَی بِه إلّا أوجبَ اللهُ لَه الجنَّةَ و غَفر لَه.»1

  • «ما جماعتی از کوفه خدمت امام صادق علیه السّلام بودیم، در این هنگام جعفر بن عفّان وارد شد. حضرت او را به سوی خود خواندند و نزدیک خود نشاندند؛ سپس فرمودند: ”ای جعفر!“ عرض کرد: لبّیک، جانم فدای شما باد!

  • فرمودند: ”به من خبر رسیده که تو دربارۀ حسین علیه السّلام شعر می‌سرایی و مرثیه سرایی می‌کنی.“ عرض کرد: بلی، جانم فدای شما باد!

    1. .رجال کشّی، ص ٢٨٩؛ بحار الأنوار، ج ٤٤، ص ٢٨٢.

اسرار ملکوت ج2

189
  • حضرت فرمودند: ”از آن اشعارت قدری بخوان.“ جعفر شروع کرد به خواندن. حضرت گریه کردند و همین‌طور افرادی که در محضر ایشان بودند همگی به گریه افتادند تا اینکه اشک‌های آن حضرت بر صورت و محاسنشان جاری گردید؛ سپس فرمودند: ”ای جعفر،‌ قسم به خدا ملائکۀ مقرّب در اینجا شاهد بودند و اشعار تو را می‌شنیدند و مانند ما به گریه درآمده بودند و بیش از ما بر حسین گریه کردند. و به تحقیق که خداوند بهشت را در این ساعت بر تو واجب گردانید و به همۀ مراتب بهشت تو را مستحق فرمود، و در این ساعت خداوند تمام گناهان تو را بیامرزید.“

  • آنگاه حضرت فرمودند: ”ای جعفر، آیا بیشتر برای تو بگویم؟“ عرض کرد: بلی ای سیّد و آقای من! فرمودند: ”هیچ فردی نیست که برای حسین شعری بگوید و خود و دیگران را به گریه درآورد مگر اینکه خدای متعال بهشت را بر او واجب می‌گرداند و همۀ گناهان او را مورد عفو و بخشش قرار می‌دهد.“»

  • شرکت کنندۀ در مجلس عزای أباعبدالله علیه السّلام باید خود را تحت اشراف آن حضرت ببیند

  • علّت این همه اصرار و ابرام بر اقامۀ مجالس عزا این است که به واسطۀ ذکر سیّدالشّهداء رحمت الهی بر مجلس و افراد نازل می‌شود و ملائکه در آن محفل حضور بهم می‌رسانند، و حضور ملائکه موجب استجلاب فیض و نور و رحمت می‌شود، و انسان خود را در حریم ولایت و اشراف نفس امام علیه السّلام قرار می‌دهد؛ بنابراین باید قدر این موقعیّت را بداند و این فرصت را به رایگان از دست ندهد و بکوشد که خود را واقعاً‌ در همان ممشا و منهاج واقع کند و هرچه بیشتر خود را به حرم و حریم و مسیر و طریق آن حضرت نزدیک کند، و سعی کند که مسیر زندگی خود را بر اساس و پایۀ سیر و منهاج آن حضرت استوار کند.

  • و خلاصۀ مطلب و لبّ کلام اینکه: وقتی از مجلسی بیرون می‌آید بنا گذارد بر اینکه با قبل از ورودش فرق کرده باشد و انسان دیگری شده باشد، و وجود باقی آن حضرت را همراه خود بیرون آورد و با او عهد و پیمان ببندد که همیشه او را همراه خود حفظ کند و از او نگهداری و پرستاری نماید، و خود را در کنار او و زیر خیمۀ او و تحت اشراف و نظر او ببیند و با او معیّت داشته باشد. در این‌وقت، این مجلس

اسرار ملکوت ج2

190
  • همان مجلسی می‌شود که مورد نظر امام صادق علیه السّلام خواهد بود و آنچه را از ثواب و اجر بشارت دادند، خداوند نصیب این فرد خواهد نمود. و الاّ اگر منظور صرفاً حضوری باشد و استماعی و احساسی و گریه‌ای و بعد هم به همان کارهای گذشته ادامه دهد، و هیچ اثری از این مجلس در خود احساس نکند و فکر و عقل و روح و نفس خود را رشد و صیقل ندهد، برای او چندان ثمربخش نخواهد بود؛ این روضه می‌شود روضۀ تکراری و عادت و مخلوط با لذایذ نفسانی، نه روحانی.

  • مرحوم حاج هادی ابهری نمونه‌ای است از شیفتگان أباعبدالله الحسین علیه السّلام

  • یکی از رفقا و دوستان بسیار صمیمی مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ که با او صیغۀ اخوّت نیز خوانده بودند مرحوم حاج هادی ابهری خانصنمی ـ رحمة الله علیه ـ بود.1 مردی بود بسیار روشن و صاف و با ضمیری پاک و بی‌آلایش، و از شیفتگان و دلباختگان خاندان رسالت علی‌الخصوص حضرت أبا‌عبدالله الحسین علیه السّلام. او سواد عادی نداشت و حتّی اسم خود را نمی‌توانست امضا کند، مهری ساخته بود و به‌جای امضا مُهر می‌زد. دارای حالات عجیبی بود، چشمان برزخی او تا حدودی باز شده بود و باطن افراد را تشخیص می‌داد. منافق را از صادق به خوبی می‌شناخت و از نیّات اشخاص باخبر بود. برای رفتن به منزلی از دوستان خود و یا شرکت در جلسه با اینکه اصلاً سواد نداشت ولی آدرسی نمی‌پرسید؛ می‌گفت: «از منزل بیرون می‌آیم و همین‌طور مُلهَم می‌شوم تا اینکه به مقصد برسم.» گاهی می‌گفت: «کبوتری در مقابل خود می‌بینم و هر جا او رفت به دنبالش می‌روم تا به منزل مطلوب برسم.»

  • ایشان با صفای ضمیر خاصّ خود دورانی طولانی از مدّت عمر خود را به ابتهال و گریه و توسّل و نوحه بر حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام سپری نموده بود. گریه‌های طولانی شب و ناله‌های روز یک سیرۀ مستمرّۀ حیات او را تشکیل داده بود، به نحوی که می‌گفتند: حدود دوازده سال از عمر خود را به گریه و اشک و آه و ذکر مصیبت بر خاندان عصمت گذرانده است. و به واسطۀ همین توسّلات و اخلاص‌ها

    1. .جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به معاد شناسی، ج ١، ص ١٠٨.

اسرار ملکوت ج2

191
  • دریچه‌هایی بر نفس او گشوده شده بود و حقایق عالم برزخ تا حدودی برایش منکشف می‌گشت. خدمت بسیاری از بزرگان از جمله مرحوم آیة الله شیخ مرتضی طالقانی در نجف اشرف رسیده بود. با مرحوم ‎آیة الله حاج سیّد محمّد هادی میلانی ـ رحمة ‌الله علیه ـ تا آخر عمر مراوده و حشر و نشر داشت و بسیار مورد تعظیم و تکریم ایشان بوده است. مرحوم آیة الله حاج شیخ محمّد جواد انصاری ـ رضوان الله علیه ـ را ادراک کرده و از فیض جلسات ایشان بهره‌مند شده بود.

  • امّا آنچه در احوالات ایشان به عنوان یک نقطۀ ضعف و نقصانِ حال به چشم می‌خورد این بود که ایشان همانند بسیاری از غیر مطّلعین از اهل معنی و شهود، تمام مسأله و نهایت مدارج کمالات انسان را در ابتهال و توسّل به ائمّۀ طاهرین صلوات الله علیهم أجمعین به همین شیوه و طریقی که ذکر شد می‌دانست، و مرتبه‌ای مافوق این مسأله برایش معنی نداشت. مجلسی برایش ارزش داشت که فقط روضه و ذکر مصیبت خوانده شود و از مصائب سیّدالشّهداء در آن ذکری به میان آید. توسّلات را فقط در شکل و قالب روضه و سینه‌زنی و هیئتی متعارف می‌دید و عمیق‌تر از این نوع برایش متصوّر نبود. و نسبت به افرادی که همانند او این‌چنین به اقامۀ مجالس و توسّلات نمی‌پرداختند معترض بود. و بدین لحاظ با اهل عرفان و توحید چندان میانۀ خوبی نداشت، و چه بسا در تعابیر و کلمات خود نسبت به آنان ایرادها و اشکالاتی مطرح می‌نمود.

  • به خاطر می‌آورم در ایّام طفولیّت زمانی که سنّم حدود چهارده سال بود روزی در حضور ایشان این غزل مغربی را می‌خواندم:

  • ما جام جهان نمای ذاتیم***ما مظهر جملۀ صفاتیم
  • ما نسخۀ نامۀ الَهیم***ما گنج طلسم کائناتیم
  • هم صورت ‌واجب الوجودیم***هم معنی و جان ممکناتیم
  • برتر ز مکان و در مکانیم***بیرون ز جهات و در جهاتیم
  • هر چند که مجمل دو کونیم***تـفصــیـل جـمـیـع مجمالتیم

اسرار ملکوت ج2

192
  • ما حاوی جملۀ علومیم***کشّاف جمیع مشکلاتیم
  • بیمار ضعیف را شفاییم***محبوس نحیف را نجاتیم
  • گو مرده بیا که روح بخشیم***گو تشنه بیا که ما فراتیم
  • ای درد کشیدۀ دوا جوی***از ما مگذر که ما دواییم
  • چون قطب ز جای‌ خود نجنبیم***چون چرخ اگرچه بی ثباتیم
  • هم مغربی‌ایم و مشرق شمس***هم ظلمت و چشمۀ حیاتیم1
  • وقتی غزل به پایان رسید، در حالی‌که داشت چپق می‌کشید یک خنده‌ای زد و گفت: «این چه حرف‌هایی است که این می‌زنه؟! پیغمبر هم این حرف‌ها را نزد!»

  • مرحوم حاج هادی حساب اهل توحید را از مرام ائمّه جدا کرده بود

  • ایشان حساب اهل توحید را از مرام و مکتب ائمّه علیهم السّلام جدا کرده بود. و گرچه نسبت به حضرت حداّد ـ قدّس الله سرّه ـ به دیدۀ احترام می‌نگریست، ولی در باطن خود همواره دچار نوعی کشمکش و نزاع در تطبیق مدرکات خود با حالات و مشاهدات خود از مرحوم حدّاد بود، و چه بسا با کنایات و اشارات این دغدغه و تشویش را به زبان می‌آورد. و از آنجا که مرحوم و‌الد‌ ـ رضوان الله علیه ـ شاگرد سلوکی و تلمیذ خاصّ استاد و مربّی نفوس، حضرت حدّاد بودند، دائماً بین آن دو بر سر مسألۀ عرفان و توحید مباحثاتی در جریان بود.

  • صفای ضمیر و پاکی سرشت و صراحت در لهجۀ این پیرمرد نورانی و عاشق خاندان عصمت، و عقد اخوّت و برادری بین آن دو از یک طرف، و از طرف دیگر وجود شیاطین اِنسی و قاطعان طریق و معاندین مکتب توحید و عرفان که به هر وسیله و از هیچ کوششی جهت تشویش ذهن صاف و پاک او نسبت به اهل توحید و بالأخص حضرت حدّاد فروگذار نمی‌کردند، موجب معضله‌ای در روابط بین مرحوم والد و ایشان شده بود و دائماً ایشان را می‌آزرد، و ایشان نیز حقّاً و حقیقتاً در عالم

    1. .دیوان شمس مغربی، ص ٧٨.

اسرار ملکوت ج2

193
  • رفاقت و اخوّت و مردانگی و مروّت از هیچ کمکی و مساعدتی در جهت تصحیح راه و تبیین حقایق توحیدی و معرفتی برای او دریغ نورزیدند، و انصافاً حقّ‌ اخوّت و رفاقت را دربارۀ او به نحو اتمّ و اکمل ایفا نمودند.

  • معاندین مکتب عرفان ذهن مرحوم حاج هادی را مشوب ساخته بودند

  • مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ می‌فرمود:

  • دشمنان عرفان و توحید و گرگان در لباس میش و منافقان در کسوت دوست و رفیق چنان مطلب را بر مرحوم حاج هادی مشتبه کرده بودند و از مرحوم حاج سیّد هاشم حدّاد ـ قدّس الله سرّه ـ شخصیّتی منحرف و منعزل از مکتب اهل بیت علیهم السّلام و مخالف طریق ولاء و محبّت ساخته بودند که به طور کلّی ذهن و فکر و حال او را منقلب کرده بودند، و او را نسبت به مرحوم حداّد به سوء ‌ظنّی شدید و تخیّلات و اوهام غریبی گرفتار نموده بودند. به طوری که برای او مسلّم شده بود طریق مرحوم حداّد جدای از طریق اهل بیت و راه و منهاج او مخالف شرع و اولیای الهی می‌باشد.

  • و چنانچه مرحوم والد ـ قدّس سرّه ـ در کتاب روح مجرّد1 شمّه‌ای از مسائل و مطالب آن زمان را بیان کرده‌اند، ایشان نیز در همین راستا فریب اغوای مُغویان و معاندین را خورده و در دام وساوس شیطانی آنان گرفتار آمد، و خود نیز در جهت تنقیص و تعییر و کوبیدن شخصیّت حضرت حدّاد در خطّ مخالفین مکتب حقّ و توحید قرار گرفت. و در مجالس و محافل آنان شرکت می‌کرد و آنها هم از همان نقطۀ ضعف مرحوم حاج هادی به نحو اتمّ سوء استفاده برده و لبۀ تیز حملات خود را متوجّه عدم اقامۀ مجالس عزا و مصیبت و توسّلات می‌نمودند. و این ساده‌دل صافی‌ضمیر که حدود مدرکات و شعور و فهم او از همین مسائل و مطالب تجاوز نمی‌نمود، مطالب خرافی و چرند و مزخرف آنان را به دیدۀ قبول نگریست و بالمرّه از مرحوم حدّاد دل‌ برید و به صف معاندین و مخالفین ایشان پیوست، به طوری که وقتی به سفر زیارتی عتبات مشرّف شده بود اصلاً به دیدن مرحوم‌ حاج سیّد ‌هاشم

    1. .روح مجرّد، ص ٥٤٤.

اسرار ملکوت ج2

194
  • حدّاد نرفت و بدون زیارت ایشان به ایران مراجعت کرد.

  • مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ بسیار از این عمل ناراحت و مکدّر شدند و به طور جدّی‌تری ایشان را مورد بازخواست و مؤاخذه و حساب و کتاب قرار دادند، و سخنان خود را با ایشان در مورد حضرت حدّاد شدیدتر و دایرۀ بحث را تنگ‌تر نمودند، و از آنجا که آن مرحوم فرد صادق و صافی بود تا حدودی این مطالب بر روی او تأثیر گذارد و کمی از شدّت و حدّت نظراتش نسبت به مرحوم حدّاد کاسته گردید.

  • جریانی باعث تغییر عقیدۀ مرحوم حاج هادی نسبت به حضرت حدّاد می‌گردد

  • این فراز و نشیب هم‌چنان ادامه داشت تا اینکه مرحوم حدّاد به حج مشرّف می‌شوند و اتّفاقاً در موقع مراجعت، مرحوم حاج هادی ابهری نیز به عتبات مشرّف بودند. حضرت حدّاد هنگام ورود به کربلا قبل از آمدن به منزل، اوّل به زیارت حضرت سیّدالشّهداء و بعد به زیارت حضرت أبی‌الفضل العبّاس علیهما السّلام مشرّف می‌شوند و سپس به منزل خود تشریف می‌آورند. مرحوم حاج هادی که خود ناظر این جریان بوده است یک‌مرتبه منقلب می‌شود و تمام وساوس شیاطین و نقشه‌های اهریمنی آنان با این عمل حضرت حدّاد در نفس او نقش بر آب می‌شود و به کذب مطالب و شیطنت آنان پی می‌برد، و آن‌چنان مست از این عمل و زیارت می‌شود که خود جلوی مرحوم حدّاد حرکت کرده ‌و با صدای بلند اشعاری را به ترکی در ترحیب و تبریک به مرحوم حدّاد می‌خواند؛ و خلاصه حال و هوای عجیبی دست داده بود و شور و شعف او را دوستان، خاطره‌ای به یاد ماندنی و نادر توصیف می‌کنند.

  • مرحوم والد ـ قدّس سرّه ـ می‌فرمود:

  • ببینید مصیبت تا کجاست و فاجعه به چه وسعتی است که باید جریانی رخ دهد و مسائلی پیش آید تا فردی که وجودش فانی در وجود صاحب ولایت است، و روح و سرّش مندک در روح و سرّ سیّدالشّهداء است و همۀ شراشر حیات او را فناء و إغماء در ذوات مقدّسۀ معصومین علیهم السّلام تشکیل داده است، و حقیقت مجسّم توحید و مظهر أجلای حضرت حق است، باید جهت تنزیه و تبرئۀ او زیارت سیّدالشّهداء و أباالفضل العبّاس به عنوان

اسرار ملکوت ج2

195
  • واسطه و مستمسک قرار گیرد! کسی که سرّ ‌توحید در وجود او تبلور یافته و سرّ ولایت در نفس او ظهور و تجلّی پیدا کرده، باید کارش به آنجا برسد که زیارت ائمّه علیهم السّلام موجب تبرئه و پاک شدن گناهان او گردد!

  • وای بر ما! و وای بر آن بی‌خبرانی که دانسته و یا ندانسته این جریانات را به وجود می‌آورند و مردم را از نعمت حضور و فیض ادراک این اولیای الهی و عرفای بالله محروم و بی‌نصیب می‌نمایند! کسی که ذکر دائمش یا صاحب الزّمان است،1 و ورد شبانه‌روزی او مناجات خمسة عشر حضرت سجّاد علیه السّلام، و گرد و غبار ضریح موسی بن جعفر علیهما السّلام را در هر مرتبه زیارت به سر و صورت و دیدگان خود می‌کشد، و زیارت سیّدالشّهداء علیه السّلام را هر روز بر خود فرض می‌شمرد و در ایّام محرّم اطعام‌های عمومی او مشهور و معروف اهل کربلا است، و وصول به مقام توحید و عرفان حضرت حقّ را در توسّل به عنایات و فیض الطاف باب‌الحوائج حضرت أبی‌الفضل العبّاس علیه السّلام می‌داند و خود را نیز مفتخر به این لطف و کرامت می‌شمارد، باید این‌چنین دربارۀ او قضاوت کرد! و این‌چنین بی‌انصافانه و ابلهانه تهمت عدم توسّل به حضرات معصومین را بر او بست!

  • مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ می‌فرمود:

  • من در وجب به وجب صحن حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام شب‌ها را تا به صبح بیتوته کرده‌ام.2

  • و هم از ایشان منقول است که:

  • توسّل به سیّدالشّهداء علیه السّلام جهت فتح باب سالکین إلی الله و کشف حجب تأثیری عجیب دارد و بدون توسّل به سیّدالشّهداء علیه السّلام فتح باب نمی‌شود.3

    1. .رجوع شود به روح مجرّد، ص ٥١٣.
    2. .رجوع شود به مطلع انوار، ج ٢، ص ٦٢.
    3. .رجوع شود به لبّ اللباب، ص ١٥٠

اسرار ملکوت ج2

196
  • مرحوم عارف واصل و عالم کامل، سند العلماء الربّانیّین، حاج میرزا جواد ملکی تبریزی ـ قدّس الله سرّه ـ در توسّلات و ابتهالات به حضرت أباعبدالله الحسین علیه السّلام مشارٌ بالبَنان بود، و عبارات ایشان در مقام مناجات و مسامره با سرور و مولایش در کتب، قلب هر خواننده‌ای را تکان می‌دهد و دل هر صاحب‌دلی را به لرزه در می‌آورد. آیا اینها از ائمّه فاصله داشتند؟! و فقط آنها که با اقامۀ مجالسی برای قضای حوایج دنیوی و تکرار مکرّرات، ائمّه را دستاویز وصول به امیال و اهداف و اوهام و تخیّلات خود قرار می‌دادند، اهل ولاء و محبّت‌اند؟! زهی نادانی و گمراهی و کوردلی!

  • نامۀ مرحوم علاّمه از مکّه به حاج هادی او را منقلب می‌کند

  • مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ تا آخر زمان حیات مرحوم حاج هادی ابهری دست از ارشاد و موعظه و نصیحت و ارائۀ طریق حق نسبت به او برنداشت.

  • به یاد می‌آورم سال آخر حیات مرحوم حاج هادی ابهری بود. در آن سال به اتّفاق مرحوم والد به حجّ تمتّع مشرّف شده بودیم. ایشان در آن سفر، نامه‌هایی برای رفقا و دوستان خود از مدینه و مکّه ارسال کرده بودند. من‌جمله نامه‌ای برای مرحوم حاج هادی ابهری می‌فرستند و در آن نامه پس از ذکر مطالبی بس عجیب و غریب و کلماتی حکیمانه و مشفقانه چنین می‌نگارند:

  • ای حاجی! من در اینجا با شما اتمام حجّت می‌کنم و اعلام می‌کنم، و نگران حال تو هستم که روز قیامت برپا شود و تو در مقابل میزان و محاسبۀ اعمال قرار گیری، و برای تو روشن شود که آن کسی را که در تمام عمر برای او گریه و نوحه‌سرایی می‌نمودی و بر مصائبش سرشک از دیدگان جاری می‌ساختی و ذکرت و فکرت همه او بود، به یاد او به خواب می‌رفتی و به یاد او از خواب برمی‌خواستی، او به عنوان اوّل خصم تو گریبانت را بگیرد و در قبال آنچه که برای تو از حقایق توحید روشن شد و تو از قبول آن سر برتافتی و روی گردانیدی، در پیشگاه عدل الهی با تو به مخاصمه برخیزد و از تو در قبال این مطالب مؤاخذه نماید و تو را در مقام عرض و حساب محکوم نماید؛ حال بنگر که چه جوابی برای آن روز خواهی یافت و چگونه با این مسأله برخورد خواهی کرد؟

  • مرحوم حاج هادی می‌گوید: «من در ابهر بودم که این نامه به دستم رسید؛ و

اسرار ملکوت ج2

197
  • چون سواد نداشتم شخصی برای من خواند، و من آن‌قدر گریه کردم و نالیدم و گفتم: خدایا شکر که گرچه ما رسول و پیامبر تو را ندیدیم، ولی در این زمان فردی از اولاد او را بر من معرّفی نمودی که این‌طور دلسوزانه همانند پدری مشفق و برادری مهربان بیاید و رفیق و برادر گمراه خود را از ضلالت و گمراهی و بدبختی نجات دهد.»

  • می‌گوید: «من به یاد سفر رسول خدا به طائف افتادم که حضرت چگونه رنج سفر بر خود هموار نمود و این همه راه را رفت و با چه مصائبی در آنجا مواجه شد تا اینکه یک نفر را به راه راست هدایت نماید.1 دیدم الآن سیّد محمّد حسین همان راه جدّش را می‌رود و همان عِرق و حمیّت و مرارت که در جدّش موجود بوده است در قالب فرزندش اینک تجلّی و تبلور یافته است.»

  • مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ می‌فرمود:

  • در اواخر حیات مرحوم حاج هادی بود که خداوند لطف و عنایتش شامل حال او گردید و در واپسین روزهای عمر خود، هنگامی که در بستر بیماری افتاده بود پرده از جلوی چشمانش به کناری رفت و مشاهده کرد که تمام مطالبی که در این مدّت عمر دربارۀ حضرت حدّاد می‌گفتند، همه دروغ و کذب محض و از روی غرض و حسد و لجاج و عناد بوده است، و حق با حضرت حدّاد است و غیر او همه بر باطل‌اند. و این مطلب را با صراحت به افرادی که به عیادت او می‌آمدند ابراز می‌کرد و می‌گفت: «این سیّد محمّد حسین حقّ حیات بر من داشته است، و او بود که بالأخره موجب شد من به راه راست هدایت یابم و با محبّت و ولایت عارف کامل، حضرت حدّاد از این دنیا بروم.» رحمةُ الله علیه رحمةً واسعةً.

  • آری، آنچه را که مردم معیار حبّ و بغض به شمار می‌آورند در مکتب عرفان جایی ندارد، و آنچه را که از دیدگان آنها مخفی است، که همان تحقّق به حقیقت امام علیه السّلام و اتّحاد نفس و روح با آن حضرات است، از نظر عوام ارزشی به حساب نمی‌آید. مردم به دنبال جنجال و هیاهو هستند، و اهل حقّ در آرامش و سکون در سرّ

    1. .جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به نور ملکوت قرآن، ج ‌٤، ص ٣٣٧ ـ ٣٥١.

اسرار ملکوت ج2

198
  • و سویدای خود با معشوق و محبوب به نجوا و راز و نیاز پرداخته‌اند؛ بنابراین نه عوام از آنها خبری دارند و نه آنان دل به خواسته و میل عوام می‌سپارند. اینها در این‌طرف جوی و آنان در طرف دیگر.

  • شمس مغربی: ورای ‌مطلب هر طالب است مطلب ‌ما

  • ورای ‌مطلب هر طالب است مطلب ‌ما***برون ‌ز ‌مشرب ‌هر شارب است‌ مشرب ‌ما
  • به کام ‌دل به کسی هیچ ‌جرعه‌ای نرسید***از ‌آن ‌شراب‌ که ‌پیوسته ‌می‌کشد ‌لب ما
  • سپهر کوکب ما ‌از سپهرهاست برون***که ‌هست‌ ذات‌ مقدّس،‌ سپهر ‌کـوکب‌ ما
  • بتاختند بسی اسب دل ولی نرسید***سوار هیـچ روانـی به گرد مــرکب ما
  • هنوز روز‌ و‌ شب کائنات هیچ نبود***که ‌روز ‌ما رخ ‌او بود ‌و ‌زلف ‌او ‌شب ما
  • کسی که ‌جان و ‌جهان ‌داد و‌ عشق او ‌بخرید***وقوف ‌یافت ‌ز سود ‌و ‌زیان مـکسب ما
  • ز آه و یا رب ما آن کسی خبر دارد***که ‌سوخته است‌ چو ما ‌او ز ‌آه و یا رب ما
  • تو ‌دین ‌و ‌مذهب ما‌ گیر ‌در ‌اصول ‌و ‌فروع***که‌ دین‌ و‌ مذهب حق‌ است‌ دین‌ و‌ مذهب ما
  • نخست‌ لوح دل ‌از‌ نقش‌ کائنات ‌بشوی***چو مغربیت اگر هست عزم مکتب ‌ما1
    1. .دیوان شمس مغربی، ص ٨.

اسرار ملکوت ج2

199
  • تحقیقاً هم همین‌طور است؛ چرا که:

  • مکتب عاشق ز مکتب‌ها جداست***عاشقان را مکتب و مذهب خداست1
  • در مکتب عرفان و توحید، سخن از حقیقت ولایت و توحید است و توجّه به کنه و باطن و ادراک عقلانی و شهودی این مسأله. در سخن عارف بالله دیدن ظاهری امام علیه السّلام جایی ندارد؛ زیرا ظاهر، ظاهر است و حرکت نفس، حرکت در باطن و کشف حجب است.2 زیارت امام علیه السّلام بدون تحقّق معرفت و وصول به باطن ولایت چه فایده و خاصیّتی دارد؟! امام علیه السّلام که بالاتر از پیامبر و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست. این افرادی که در زمان آن حضرت صبح و شام موفّق به زیارتش می‌شدند و در صف اوّل نماز جماعت او شرکت می‌کردند و جهت تبرّک آب وضوی پیغمبر بر یکدیگر سبقت می‌جستند،3 پس از ارتحال آن حضرت کجا رفتند و چه شدند؟ و چه موقعیّتی در قبال صاحب ولایت، علیّ بن أبی‌طالب أمیرالمؤمنین علیه السّلام گرفتند؟

  • کجا رفت آن تمجیدها و تعریف‌ها؟ کجا رفت آن خطبه‌ها و نمازها؟ کجا رفت آن نصایح و موعظه‌ها؟ کجا رفت آن کرامات و معجزه‌ها؟ کجا رفت وحی و نزول ملائکه بر رسول خدا؟ کجا رفت آن مشاهده‌ها و رؤیت‌ها؟ کجا رفت آن فدایت شوم‌ها؟ چه شد آن همه تبلیغ و بیست و سه سال در میان مردم و با مردم بودن؟ چه

    1. .مثنوی معنوی، دفتر اول:
      علّت عاشق ز علّت‌ها جداست***‌عشق اسطرلاب اسرار خداست
      مثنوی معنوی، دفتر دوّم:
      ملّت عشق از همه دین‌ها جداست***‌عاشقان را ملّت و مذهب خداست
    2. .جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب رجوع شود به روح مجرّد؛ ص ٣٧٢ و٥١٣؛ امام شناسی، ج ٣، ص ٣١؛ سر الفتوح، ص ٦٦ الی٧٠؛ افق وحی، ص ١٢٤.
    3. .جهت اطّلاع بیشتر پیرامون این مطلب رجوع شود به صحیح بخاری، ج ٣، ص ٢٥٥؛ ج ٤، ص ٢٢٦؛ صحیح مسلم، ج ٤، کتاب فضائل الصحابه.

اسرار ملکوت ج2

200
  • شد آن همه سفارش به اهل البیت و عترت آن حضرت؟ چه شد واقعۀ روز غدیر؟ و چه شد «إنّی تارِکٌ فیکُم الثّقلَیْن کتابَ اللهِ و عِترَتی أهلَ بَیتی، و إنَّهُما لَن یَفتَرقا حتّی یَرِدا عَلیَّ الحَوضَ!»؛1و2 اینها کجا رفت؟!

  • اینها جایی نرفت و چیزی پس از مرگ رسول خدا تغییر نکرد و هیچ اتّفاقی نیفتاد؛ زیرا از اوّل نبود! از اوّل معرفت نبود، شناخت نبود. ایمان به کنه و سرّ و جان آنها رسوخ ننموده‌ بود. ظاهری از ایمان و نمایی از آن را بهره‌مند شده بودند. ایمان آنها در مرتبۀ مثال و صور برزخی فقط متجلّی شده بود نه بیشتر؛ به ملکوت و سرّ آنان هنوز راه نیافته بود. آنان رسول خدا را در قالب معجزات و خوارق عادات و کرامات و فتح و ظفر ظاهری و عادی یافته بودند نه بیشتر. در هر جا که این امور محقّق و متبلور بود حضور داشتند، و همین‌که مطلب خلاف از آب در می‌آمد حالت آنها نسبت به حضرت تغییر می‌کرد. تا وقتی جنگ به نفع مسلمین و فتح و ظفر با آنان بود شرکت داشتند، و همین‌که موردی بر خلاف انتظار به وقوع می‌پیوست در همه چیز ـ در خدا و رسول و ملائکه و دین و غیره ـ شکّ و تردید می‌نمودند.

  • فتح و ظفر در جنگی آنها را شادمان و امیدوار می‌کرد، و شکست در جای دیگر موجب شکّ در حقایق ربوبی و جریان مشیّت و تقدیر در عالم خلق می‌گشت. اگر معجزه و کرامتی از رسول خدا سر‌ می‌زد همه برای هم نقل می‌کردند و به آن

    1. .امام شناسی، ج ١٣، ص ٢٣٤، تعلیقه ٥:
      «فرائد السّمطین، حموئی، ج ٢، باب ٣٣ از سمط دوّم، ص ١٤٧ با تخریج شیخ صدوق ابن بابویه؛ و این حدیث را صدوق در کتاب اکمال الدین، ج ١، ص ١٣٨ از طبع اوّل در اواسط باب ٢٢ آورده است؛ و سیّد هاشم بحرانی در غایة المرام، ص ٢١٥، حدیث ٢٩ از طریق عامّه از فرائد السمطین حموئی با عین این عبارت و سند آورده است‌.»
    2. .امام شناسی، ج ١٠، ص ٩٩. ترجمه:
      «من در میان شما دو چیز نفیس و گران‌بها را باقی می‌گذارم: کتاب خدا و عترت من که اهل بیت من می‌باشند؛ و این دو از هم جدا نمی‌شوند تا بر حوض کوثر بر من وارد شوند.»

اسرار ملکوت ج2

201
  • حضرت به چشم اعجاب و تحسین و رسالت می‌نگریستند، و اگر به بلیّه و مصیبتی مبتلا می‌شدند چون بر خلاف انتظار بود، تبدّل حال و مقال پیدا می‌نمودند.

  • موحّد واقعی تطوّر حالات و دگرگونی مقامات را به حق نسبت می‌دهد

  • در آیات قرآن دعوت، دعوت به توحید است نه به امور ظاهری و گذرا.1 همۀ امور در تبدّل حالات و اختلاف مقامات به حضرت حق ‌نسبت داده‌ می‌شود، و طرفین در قضیّه برای یک موحّد تفاوتی ندارد؛ زیرا هر دو طرف را مشیّت الهی و تقدیر حق می‌داند و به ظاهر توجّه نمی‌کند، بلکه به تکلیف و وظیفه عمل می‌کند. برای او عمل به تکلیف با علم به عدم وصول به نتیجه به همان اندازه مرغوبٌ إلیه و جالب است که علم به حصول نتیجه و غایت و هدف داشته باشد.

  • برای أمیرالمؤمنین علیه السّلام حرکت به سوی صفّین با علم به شکست و ختم غائله به نفع معاویه و مکر منافقان و رجوع به کوفه با دست خالی به همان اندازه دارای اهمّیت و تکلیف و الزام است، که حرکت به سوی جنگ جمل و نهروان و وقوع فتح و پیروزی و شکست دشمن؛ زیرا علی هر دو قضیّه را از خدا می‌بیند و ابداً برای او به اندازۀ سر سوزنی تفاوت و اختلاف در نفس وجود ندارد. فتح از خداست، شکست از خداست، صورت و ظاهرش دوتاست و باطن و حقیقتش یک امر؛ و این مسأله، حقیقت توحید است. و علی ما را به این نقطه دعوت می‌کند نه به فتح و ظفر و شکست دشمن و غلبه بر آن، و جمع غنائم و اخذ اسیر و نیل به فتوحات و فتح بلاد و گسترش آب و خاک. همه اینها التذاذات نفس است نه توحید، و انغمار در شهوات است نه عمل به تکلیف، و قضاء تمایلات و صفات و ملکات نفس است، نه مشی و سیر در مسیر رضای الهی و انطباق با دستور و تکلیف.

  • او می‌گوید: حرکت کن! باید حرکت کرد. سپس می‌گوید: بایست! باید ایستاد. اگر بگوید: بایست! دیگر انسان نمی‌تواند حرکت کند؛ زیرا این حرکت دیگر بر اساس تکلیف نیست. این حرکت بر اساس میل نفس است و خودسرانه است و

    1. .رجوع شود به امام شناسی، ج ١٤، ص ٨٩؛ ج ٢، ص ٧٢.

اسرار ملکوت ج2

202
  • از روی شهوت و اغراض نفسانی است. و چنین حرکتی دیگر نمی‌تواند مورد خواست و تکلیف حضرت حق باشد؛ حرکتی مورد رضای اوست که فقط جنبه و حیثیّت عبودیّت در او لحاظ شود، و عبد از خود اراده و اختیاری نداشته باشد.

  • کشتن زبیر در جنگ جمل نمونه‌ای از تمرّد و تسلیم نبودن در برابر حقّ است

  • در جنگ جمل پس از آنکه زبیر دست از جنگ کشید و به گوشه‌ای رفت و با این عمل رسماً کراهت و ندامت خود را از ایجاد این معرکه و بلوا نشان داد، یکی از اصحاب أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرصت را غنیمت شمرد و در یک حالتی که زبیر غافل از جوانب و شرایط بود بر او حمله کرد و او را به قتل رسانید، و شادان و مسرور خدمت أمیرالمؤمنین علیه السّلام رسید و این بشارت را به آن حضرت داد. حضرت تا این سخن را شنیدند بسیار خشمگین و ناراحت شدند و به شدت با او برخورد کردند و فرمودند:

  • چه کسی به تو اجازه داده بود که دست به چنین کاری بزنی؟ مگر تو نباید از من برای این کار اجازه می‌گرفتی؟ حال بشنو که از رسول خدا شنیدم که فرمود: ”قاتل زبیر در آتش است!“1

  • آن شخص تا این سخن را شنید گفت: «اگر کاری نکنیم مسئولیم و اگر بکنیم باز مسئولیم!» سپس راه خود را در پیش گرفت و رفت.

  • آری، این است نتیجۀ تمرّد و سرکشی و عنان‌گسیختگی. تو برای که می‌جنگی؟ برای خودت یا برای علی! اگر برای خودت است که مبارکت باشد و عواقبش را نیز بپذیر، و اگر برای علی است باید ببینی او چه دستور می‌دهد؛ اگر دستور دهد بکش! باید بکشی و لو اینکه آن فرد فرزندت باشد یا خودت باشی، و اگر می‌گوید نکش! باید نکشی گرچه او اوّل دشمنش چون معاویه و عمرو بن عاص باشد. دستور، دستور اوست و امر، امر اوست ما را چه رسد که در اختیار و ارادۀ او اظهار نظر کنیم

    1. .بحار الأنوار، ج ١٠، ص ٣٨٦؛ ج ٣٢، ص ١٧٨؛ شرح نهج البلاغة، ابن أبی‌الحدید، ج ١، ص ٢٣٦؛ تنزیه الأنبیاء، ص ١٥٨؛ الصّراط المستقیم، ج ٣، ص ١٧٤.

اسرار ملکوت ج2

203
  • و میل خود را بر انتخاب و اختیار او ترجیح دهیم.

  • در آیۀ شریفه می‌فرماید:

  • ﴿إِن تُصِبۡكَ حَسَنَةٞ تَسُؤۡهُمۡ وَإِن تُصِبۡكَ مُصِيبَةٞ يَقُولُواْ قَدۡ أَخَذۡنَآ أَمۡرَنَا مِن قَبۡلُ وَيَتَوَلَّواْ وَّهُمۡ فَرِحُونَ* قُل لَّن يُصِيبَنَآ إِلَّا مَا كَتَبَ ٱللَهُ لَنَا هُوَ مَوۡلَىٰنَا وَعَلَى ٱللَهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ* قُلۡ هَلۡ تَرَبَّصُونَ بِنَآ إِلَّآ إِحۡدَى ٱلۡحُسۡنَيَيۡنِ وَنَحۡنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمۡ أَن يُصِيبَكُمُ ٱللَهُ بِعَذَابٖ مِّنۡ عِندِهِۦٓ أَوۡ بِأَيۡدِينَا فَتَرَبَّصُوٓاْ إِنَّا مَعَكُم مُّتَرَبِّصُونَ﴾.1

  • «اگر امر خیری به تو رسد ناراحت شوند، و اگر مصیبتی فرا رسد گویند: ما به خواست خود رسیدیم، و شادمانه و مسرورانه از تو روی می‌گردانند * ای پیامبر، به ایشان بگو: هیچ امری چه خوب و چه ناپسند به ما نمی‌رسد مگر اینکه آن را خدای برای ما مقدّر کرده است. او مولا و صاحب اختیار امر ماست، و فقط مؤمنون بر خدا توکّل می‌کنند * بگو: آیا جز این است که شما یکی از دو خیر و دو امر پسندیده را برای ما انتظار دارید؟ (یا فتح و پیروزی و یا شهادت و بهشت و رضوان الهی) امّا ما انتظار داریم که عذاب الهی یا به دست او و یا به دست ما بر شما فرود آید، پس حال که چنین است در انتظار بمانید که ما هم با شما منتظر امر الهی هستیم.»

  • در این آیات خدای متعال به طور وضوح حقیقت عالم تشریع را بر اساس واقعیّت تکوین و توحید شرح داده است و هر دو طرف مسأله را داخل در حیطۀ ولایت و اراده و مشیّت خود قرار داده است؛ در حالی‌که مردم طرف باخت و شکست را خارج از قدرت و مشیّت او می‌بینند.

  • عارف در سخنانش مردم را متوجّه این حقیقت می‌کند و از ظاهر به سمت باطن و از احساس به سمت واقعیّت و از جاذبه‌های مادّی به سمت جلوات ربوبی و انوار الهی هدایت می‌کند.

    1. .سوره التّوبة (٩) آیات ٥٠ ـ ٥٢.

اسرار ملکوت ج2

204
  • نزد عارف رؤیت ظاهری امام علیه السّلام غایت مراد نیست

  • دیدن ظاهری امام علیه السّلام در مکتب عارف و اهل توحید راهی ندارد. او دعوت به باطن و ولایت امام می‌کند، و معرفت حقیقی امام علیه السّلام، نه شناسنامه‌ای آن را تبلیغ و ترویج می‌دهد. این همه روایاتی که دلالت بر زیارت ائمّه علیهم السّلام با معرفت و شناخت حقیقی آنان است به چه مقام و موقعیّتی هدایت می‌کنند و دلالت می‌نمایند؟ در این روایاتی که میزان اجر و ثواب بر زیارت ائمّه علیهم السّلام بر میزان قرب و شناخت آنان مترتّب شده است، مگر غیر از این است که ارزش زیارت امام بر اساس معرفت است؟ آیا بین زیارت امام رضا علیه السّلام که در یک مرتبۀ با ثواب یک حج و یک عمرۀ مقبوله برابری می‌کند، و زیارت آن حضرت که با ثواب هزار حج و عمرۀ مقبوله برابری می‌کند تفاوتی نیست؟! اگر هست در کجاست؟

  • این ثواب‌ها و درجاتی که بر زیارت سیّد الشّهدا علیه السّلام مترتّب است و جدّاً انسان را به تحیّر می‌اندازد، بر چه اساسی است؟ و چرا این همه تفاوت در مراتب آن به چشم می‌خورد؟ و آیا بین زیارت یک فرد عادی که هیچ اسمی و رسمی و شناختی و معرفتی از امام علیه السّلام ندارد، با آن کس که نفسش مندکّ در نفس امام و روح و جانش و سرّش با آن حضرت معیّت، بلکه اتّحاد پیدا نموده است، تفاوتی نیست؟ و آیا از جهت تقرّب بین فردی که خارج از حرم است با اهل حرم اختلافی نیست؟ و آیا بین زیارتی که حضرت بقیّة ‌الله ارواحنا فداه از حرم اجداد خود به عمل می‌آورند با زیارت افراد عادی فرقی وجود ندارد؟

  • در اینجا است که به مغزا و لِمّ طریق اهل توحید در کیفیّت معرّفی و ارائۀ طریق به سوی امام علیه السّلام پی می‌بریم. عارف پیوسته به أعلی مرتبۀ شئون و مراتب امام دعوت می‌کند، که همان معرفت باطنی و شهود حقیقت ولایت و توحید است. و غیر عارف در مراتب مختلف از رؤیت ظاهری و قضای حوایج مادّی و صوری گرفته تا ادراک امام و شئونات او و اکتساب فضایل معنوی در محدودۀ مثال و صورت و وصول به امور غریبه و کسب مراتب فعلیّت از خرق عادات و اقتدار بر تصرّفات و 

اسرار ملکوت ج2

205
  • اطّلاع بر مغیبات و انکشاف مجهولات و صدور امور غیر عادی و غیره، که تماماً از مراتب مادون حقیقت امام علیه السّلام و باطن و کُنه و سرّ اوست. و البتّه امام به هر کس به مقتضای خواست و اراده و سعه و ظرفیّت او خواهد داد و از هیچ فردی دریغ و امساک نخواهد داشت.

  • در مکتب عرفان رؤیت ظاهری امام چندان تعریفی ندارد، و لذا هیچ‌گاه در دستورات و برنامه‌های آنان این مسأله به چشم نمی‌خورد. رفتن به این طرف و آن طرف برای زیارت امام زمان علیه السّلام چندان فضیلتی محسوب نمی‌شود، حرکت از بلاد بعیده برای تشرّف به مسجد جمکران از این جهت که تکرّر آن موجب زیارت امام زمان علیه السّلام شود توصیه نمی‌شود، بیتوته در مسجد سهله در شب‌های چهارشنبه برای دیدن امام زمان در میان این طایفه دیده نشده است؛ اگر آنها به زیارت مسجد سهله می‌روند فقط به جهت تبرّک آن است، که آن مکان مقدّس را منزل و منظر معشوق می‌بینند و هر کسی که عاشق محبوبی باشد به متعلّقات محبوب و آثار محبوب عشق می‌ورزد. او در آن مکان به دنبال حقیقت معشوق است، خواه او را ببیند و خواه نبیند!

  • و لذا نظر اهل توحید به آثاری همچو مسجد سهله و غیره نظر آلی است نه استقلالی. اهل توحید امام زمان علیه السّلام را در همۀ نقاط علی‌السّویه می‌بینند و به هر جا نظر می‌کنند عکس رخ او را جلوه‌گر می‌یابند، و هر وجودی را در این عالم، ظهور حقیقت ولایت می‌دانند. آنها همیشه با امام مؤانست و مؤالفت و قِران دارند، و مکان خاصّی را برای آن حضرت قائل نمی‌باشند، و به دنبال جلوۀ خاصّی از آن حضرت در زمان خاصّ و یا فضای خاصّی نیستند، و اصلاً بدون معیّت و اتّحاد با آن حضرت یک لحظه از عمر خود را سپری نمی‌کنند. آنها نیاز به مکان مخصوصی ندارند تا آن حضرت را زیارت کنند. زیارت آنها در مسجد سهله از باب ظهور جلوۀ خاصّ آن حضرت است نه برای دیدن او، و از باب تیمّن و تبرّک آثار آن حضرت 

اسرار ملکوت ج2

206
  • است؛ ولذا دیگر شب چهارشنبه با سایر شب‌ها و روزها برای آنها تفاوتی ندارد. آنها نیز به زیارت مسجد سهله می‌رفتند امّا نه برای زیارت امام علیه السّلام، بلکه جهت تشرّف به مکانی که عنایت و نظر آن بزرگوار به آنجا معطوف شده است. و اگر صد سال به آنجا بروند و حضرت را نبینند باز می‌روند و باز کسب فیض می‌کنند. آنها آنجا را منزل و مأوای محبوب می‌بینند و هم‌چنان‌که باطن آنها با آن حضرت معیّت دارد، ظاهرشان را نیز متبرّک به برکات ظاهری آن حضرت می‌نمایند.

  • نقل داستان تهجّد مرحوم حاج سیّد احمد کربلایی در مسجد سهله از کتاب توحید علمی و عینی

  • مرحوم والد ـ قدّس الله سرّه ـ در مقدّمۀ کتاب توحید علمی و عینی در احوالات عارف کامل و فقیه نحریر، آیة الله العظمی، نادرۀ دهر، حضرت حاج سیّد احمد کربلایی چنین می‌نگارند:

  • مرحوم آقا سیّد جمال الدّین برای حقیر نقل کردند که: در ایّام جوانی که تحصیلات ایشان در اصفهان بوده است استاد و مربّی اخلاقی ایشان، مرحوم آخوند کاشی و مرحوم جهانگیرخان قشقایی بوده‌اند. و چون به نجف اشرف مشرّف می‌شوند استادشان مرحوم آقا سیّد جواد بوده است.

  • و می‌فرمودند: «او مردی سریع و پرمایه و پر محتوا بود و می‌گفت: اگر از عالم بالا به من اجازه دهند، در سر چهارراه‌ها، چهارپایه می‌گذارم و بر روی آن می‌ایستم و مردم را به توحید و عرفان خداوندی می‌خوانم. و دیری نپایید که به رحمت حق پیوست و من به مرحوم آیة الله و مربّی اخلاقی، آقای شیخ علی محمّد نجف آبادی رجوع کردم و از او دستور می‌گرفتم.

  • مدّت‌ها از این موضوع گذشت و من در تحت تعلیم و تربیت او بودم؛ تا یک شب که بر حسب معمول به مسجد سهله آمدم برای عبادت. و عادت من این بود که به دستور استاد هر وقت شب‌ها به مسجد سهله می‌رفتم، اوّلاً نماز مغرب و عشاء را بجای می‌آوردم و سپس اعمال وارده در مقامات مسجد را انجام می‌دادم، و پس از آن دستمالی را که در آن نان و چیزی بود به عنوان غذا باز می‌کردم و مقداری می‌خوردم، آنگاه قدری استراحت نموده و می‌خوابیدم، و سپس چندین ساعت به اذان صبح مانده بر‌می‌خاستم و 

اسرار ملکوت ج2

207
  • مشغول نماز و دعا و ذکر و فکر می‌شدم، و در موقع اذان صبح، نماز صبح را می‌گزاردم و تا اوّل طلوع آفتاب به بقیّۀ وظایف و اعمال خود ادامه می‌دادم، آنگاه به نجف مراجعت می‌نمودم.

  • در آن شب که نماز مغرب و عشاء و اعمال مسجد را بجای می‌آوردم و تقریباً دو ساعت از شب می‌گذشت، همین‌که نشستم و دستمال خود را باز کردم تا چیزی بخورم، هنوز مشغول خوردن نشده بودم که صدای مناجات و ناله‌ای به گوش من رسید، و غیر از من هم در این مسجد تاریک احدی نبود.

  • این صدا از ضلع شمالی، وسط دیوار مسجد، درست در مقابل و روبه‌روی مقام مطهّر حضرت امام زمان عجّل الله تعالی فرجه شروع شد، و به طوری جذّاب و گیرا و توأم با سوز و گداز و ناله و اشعار عربی و فارسی و مناجات‌ها و دعاهای عالیة المضامین بود که به کلّی حال ما را و ذهن ما را متوجّه خود نمود. من نتوانستم یک لقمه از نان بخورم، و دستمال همین‌طور باز مانده بود و نتوانستم بخوابم و استراحت کنم، و نتوانستم به نماز شب و دعا و ذکر و فکر خود بپردازم؛ و همین‌طور متوجّه و منصرف به سوی او بودم.

  • صاحب صدا ساعتی گریه و مناجات داشت و سپس ساکت می‌شد. قدری می‌گذشت دوباره مشغول خواندن و درد دل کردن می‌شد. باز آرام می‌گرفت و سپس ساعتی مشغول می‌شد و آرام می‌گرفت. و هر بار که شروع می‌کرد به خواندن، چند قدمی جلوتر می‌آمد به طوری که قریب به اذان صبح که رسید در مقابل مقام مطهّر امام زمان ارواحنا فداه رسیده‌ بود. در این حال خطاب به حضرت نموده و پس از گریه طولانی و سوز و نالۀ شدید و دلخراش این اشعار را با تخاطب و گفت‌وگوی با آن حضرت خواند:

  • ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم***از بد حـادثه اینـجـا به پـنـاه آمده‌ایم
  • رهرو منزل عشقیم و ز سر حدّ‌ عدم***تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم

اسرار ملکوت ج2

208
  • ســبزۀ خطّ تو دیـدیم و ز بســتـان بهشـــت***به طـلبـکاری این مــهـر گیـاه آمده‌ایم
  • با چنین گنج که شد خازن او روح امین***به گــدایی بـه در خـانۀ شـاه آمده‌ایم
  • لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست؟***که در این بحر کرم غرق گناه آمده‌ایم
  • آبرو می‌رود ای ابر خطاشوی ببار***که به دیوان عـمل نامه سیاه آمده‌ایم
  • حافظ این خرقۀ پشمینه بینداز که ما***از پی قـافله با آتش آه آمده‌ایم1
  • و دیگر ساکت شد و هیچ نگفت و در تاریکی چندین رکعت نماز گزارد تا سپیده صبح دمید. آنگاه نماز را بجای آورده و مشغول به خود در تعقیبات و ذکر و فکر بود تا آفتاب دمید، آن‌وقت برخاست و از مسجد خارج شد. و من تمام آن شب را بیدار بودم و از همۀ کار و بار خود واماندم و مات و مبهوت وی بودم.

  • چون خواستم از مسجد بیرون شوم، از سرخدمۀ آنجا که اطاقش خارج از مسجد و در ضلع شرقی بود پرسیدم: این شخص که بود؟ آیا شما او را می‌شناسید؟!

  • گفتند: ”آری، این مردی است به نام سیّد احمد کربلایی، بعضی از شب‌های خلوت که در مسجد کسی نیست می‌آید و حال و وضعش همین‌طور است که دیدید.“

  • من که به نجف آمدم و خدمت استاد آقا شیخ علی محمّد رسیدم مطالب را مو به مو برایشان بیان کردم. ایشان برخاست و گفت: با من بیا! من در خدمت استاد رفتم. استاد در منزل آقا سیّد احمد وارد شد و دست مرا در 

    1. .دیوان حافظ، غزل ٣٤٧.

اسرار ملکوت ج2

209
  • دست او گذارد و گفت: از این به بعد مربّی اخلاقی و استاد عرفانی تو ایشان است، باید از او دستور بگیری و از او متابعت بنمایی!»1

  • توجّه به ظاهر امام علیه السّلام نفس را از ادراک سرّ ولایت باز می‌دارد

  • از این حکایت معلوم است که اوّلاً: اساتید عرفان و توحید نسبت به حضور در این امکنه که تعلّق به حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه دارد تا چه حدّ اهتمام و رغبت داشتند و خود و شاگردان را دعوت به این امکنۀ مقدّسه می‌نمودند.

  • ثانیاً: وقت خاصّی برای حضور در این امکنه نمی‌شناختند و مانند سایر افراد که شب چهارشنبه را جهت رؤیت آن حضرت قائل‌اند، نفس حضور در این فضای مقدّس را مغتنم می‌شمردند، نه وقت خاصّ جهت رؤیت ظاهری را.

  • ثالثاً: مقصود و منظور ایشان از حضور صرفاً تقرّب باطنی و انس معنوی و مناجات و خلوت نفس و روح و سرّ با حقیقت آن حضرت بوده است، نه صرف زیارت ظاهری و صوری؛ و لذا اوقاتی را انتخاب می‌کردند که مسجد خلوت باشد و کسی مزاحم حال و کار و ذکر و فکر آنان نشود.

  • مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ در مدّت اقامت در نجف اشرف اغلب شب‌های پنجشنبه را در مسجد سهله به بیتوته اختصاص می‌دادند؛ زیرا شب‌های چهارشنبه شب درسی و تحصیلی بود و رفتن به مسجد سهله موجب تعطیلی دروس شب و روز چهارشنبه می‌شد. علاوه در شب چهارشنبه ازدحام جمعیّت که برای تشرّف ظاهری خدمت حضرت گرد می‌آیند مانع خلوت و جمعیّت خاطر و فکر و استفاده بیشتر خواهد شد.

  • مرحوم حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ کراراً به مسجد سهله در اوقات مختلف تشرّف حاصل می‌نمود و کسب فیض می‌کرد. استاد ایشان مرحوم قاضی ـ قدّس الله سرّه ــ مدّت‌ها در مسجد سهله رفت و آمد داشت تا اینکه در آنجا برای ایشان فتح باب حاصل شد و به ادراک حقیقت ولایت حضرت صاحب الأمر نایل آمد.

    1. .توحید علمی و عینی، ص ٢٠.

اسرار ملکوت ج2

210
  • بنابراین سرّ اینکه اولیای الهی و