پدیدآور آیتاللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی
گروه اخلاق وحکمت وعرفان
توضیحات
کتاب نفیس «سیره صالحان» نسخۀ منقّح سخنرانیهای حضرت آیةاللَه حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی قدّساللَهسرّه در سال 1432 ه.ق میباشد، که به تبیین و اثبات «حجّیّتِ قول و فعل اولیایالهی، به جهت حکایت از متن واقع» همراه با ذکر برخی ادله عقلی و نقلی و شواهد پرداخته و و با زبانی ساده و روان، پرده از حقایق نشکفتۀ این امر خطیر بهقدر طاقت بشری، برداشته و تا اندازهای به شبهات مربوطه پاسخ میدهد.
از آنجا که پس از ایراد سخنرانیها، سؤالات و اشکالاتی مطرح شد و مرحوم مؤلف پاسخهایی عمیق و ژرف مکتوباً ایراد فرمودند، محقّقان انتشارات مکتب وحی به دستور مؤلّف، پاسخهای مذکور را در ضمنِ متن کتاب، در جای مناسب آن، مندرج ساخته که بر غنای مطالب افزوده و مخاطب را با افقهای والایی از معرفت به ولایت آشنا مینماید.
اهمّ مطالب مندرج در این اثر:
• انطباق عمل با متن واقع، معیار اطاعت از شرع
• حجیت ذاتی کلام انبیاء و اولیاء به جهت حکایت از متن واقع
• اعمبودن معنای ولایت از امامت
• ولایت ولیالهی نسبت به جاهل حجیت ندارد
• تحقّق مقام «لا یَشْغُلُه شَأنٌ عَن شَأنٍ» در اولیایالهی تحت ولایت امامزمان علیهالسلام
• سرّ حجیت فعل اولیاء در داستانِ حضرت موسیوخضر
• تکامل نفسانی و فعلیت انسانی،دلیل حجیت عقلیه و شرعیه شریعت اولیایالهی
• تفاوت ماهوی علم اولیاءالهی و دانش اهلظاهر
• عدم جواز عرضۀ قول و فعل ولی خدا بر کتاب و سنت
• عینیت گفتار و رفتار اولیایالهی با معصومین، ملاک حجیت کلام آنان
• علوم اولیای الهی به افاضۀ ائمۀ معصومین و اشراف آنها به مصالح و مفاسد
هو العلیم
دوره علوم و مبانی اسلام و تشیّع (٤)
سیرۀ صالحان
در حجّیت افعال و گفتار اولیاء الهی
تألیف:
سید محمد محسن حسینی طهرانی
یا فَتحُ، کما لا یوصَفُ الجلیلُ جَلَّ جَلالُه و لا یوصَفُ الحُجَّةُ، فکذلک لا یوصَفُ المؤمِنُ المُسلِمُ لِأمرِنا.
«ای فتح، همچنان که خدای جلیل جلّ جلاله به وصف و شرح نیاید، و همانطور که حجت او نیز به وصف و بیان نیاید، همینطور مؤمنی که تسلیم امر ما شده باشد و خود را با تمام وجود در اختیار ما قرار داده باشد و حقیقت ولایت ما را به نحو اتمّ و واقع قبول داشته باشد نیز به وصف و شرح نخواهد آمد.»
مقدمه
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
کتابی که پیش روی شما است به نام سیرۀ صالحان، در حجیت فعل و کلام ولیّ الهی و اتکاء بر آن در مقام عمل و اتخاذ آن بهعنوان روش و سنت و سیره میباشد.1
انطباق عمل با متن واقع، معیار اطاعت انسان از دستورات شرعی در جمیع ادیان الهی
بهطور کلی و در یک بیان شامل، این سخن از دیرباز مطرح شده است که ملاک و معیار اطاعت انسان از دستورات شرع در جمیع ادیان الهی چه میباشد، و آیا این قانون در سایر موارد ـ مانند طبابت و سایر مهنهها و فنون ـ ساری و رایج است و اگر هست بر اساس چه مبنایی خواهد بود؟
شکی نیست که اصلِ حقیقت و واقع، بهعنوان یک اصل و قاعدهای اجتنابناپذیر در همۀ شئون زندگی باید جاری باشد؛ حتی امور و مسائل انتزاعی و اعتباری باید به همان اصل اجتنابناپذیر بازگردد.
مثلاً اگر بخواهند برای یک بیمارستان رئیس و سرپرستی تعیین کنند، انتخاب و گزینش آن رئیس ممکن است بر اساس قرعه و یا رأی اکثریت و یا انتخاب فرد
خاص صورت پذیرد که این خود یک امر اعتباری است، زیرا به اختیار و خواست انسان بازمیگردد؛ ولی آیا میشود بدون در نظر گرفتن ملاکها و معیارهایی جهت گزینش، همینطور تمامی افراد بیمارستان را ـ اعم از پزشک و پرستار و نظافتچی و غیره ـ در جایی گرد آورند و از میان آنان به قید قرعه یک نفر را بهعنوان رئیس بیمارستان برگزینند؟! ابداً! بلکه بر اساس تخصّص و تجربه و توان و استعداد ذاتی که تمامی آنها امور حقیقیه و واقعیه هستند، این گزینش انجام میشود.
بنابراین، نیکوترین روش و عمل در زندگی شخصی و اجتماعی، انطباق آن عمل بر متن واقع؛ و در صورت عدم یقین به انطباق، نزدیکترین مسیر و گزینش بهسمت واقع است و دور بودن از گزینش توهّمات و تخیّلات و اعتباریات.
عدم انطباق اکثر قضایای شخصی و اجتماعی بشر، با مبانی عقلی و واقعی
افراد بشر در اتخاذ چنین روشی و بهکارگیری آن، دارای مراتب مختلفی هستند. اکثر افراد در امور روزمرّۀ شخصی و مسائل اجتماعی و سیاسی، بهجای رعایت عقل و سداد و انطباق قضایا و حوادث با مبانی عقلانی و بینش واقعگرایانه، به پیروی از تخیّلات و اوهام و امور اعتباری و بچهگانه روی میآورند؛ و بسیار اندکاند اشخاصی که اگرنه صددرصد مسائل خود را با مبانی منطقی و قواعد متقن تطبیق نمایند، بلکه تلاش و کوشش آنان بر وصول به حدّاکثری از امور واقعی و حقیقی است و سعی بر آن دارند که از هر فرصتی برای ادراک حقایق و واقعیات در عالم وجود استفاده نمایند.
نقل میکنند در برخی از کشورها هنگام اخذ رأی برای مهمترین و حساسترین مقام و مسئولیت مملکتی، یکی از معیارها داشتن اندام زیبا و ظاهر جذّاب بوده است،1 و سایر افراد با حائز بودن شرایط برتر، از این مسئولیت محروم بودهاند؛ و یا در جای دیگر سابقۀ هنرپیشگی در نتیجۀ انتخابات مؤثر بوده است؛ و یا در موردی دیگر عکس و تصویر افراد در ماه و ستارگان دیده میشود و اعتقاد به اباطیل و خرافات رائج و دارج میگردد.
آری، این است میزان تعقل و تفکر اکثر افراد؛ حال «تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل» که اگر زمام و مسئولیت امور یک مملکت بر عهدۀ چنین اشخاصی قرار گرفت، چه بر سر آن مُلک و ملت از این طرز فکر و اینگونه نگرش خواهد آمد.
و به همین جهت است که در روایات بسیاری از معصومین علیهم السّلام، میزان ارزش و مرتبۀ هر شخصی را به عقل او منوط و مربوط دانستهاند، نه به کمّیت عمل و کثرت کارها و افعال او.1
عقل که موهبتی است الهی، از آن جهت دارای شرافت و کرامت است که نفس را در موارد شبهه و ابهام از تردید و سرگشتگی درمیآورد و حق و باطل را به او مینمایاند؛ و بدین جهت، حکم و اجتهاد او هم از جهت شرع و هم از نظر عرف مورد پذیرش و قبول است.
حجیت ذاتیۀ کلام انبیاء و اولیاء، بهجهت حکایت از متن واقع
کلام انبیاء الهی و اولیاء پروردگار نیز بهجهت حکایت از متن واقع و حقیقت نفسالأمر دارای حجیت ذاتیه است؛ و به این علت، عقلْ حکم به لزوم متابعت از آنان را دارد؛ یعنی پیش از اطاعت و انقیاد نسبت به احکام و تکالیف شرع، این حکم و الزام عقل است که انسان را مجبور به پذیرش اوامر و نواهی صادره از انبیاء الهی و معصومین علیهم السّلام مینماید؛ و اگر در این الزام و اجبار اختیار تام و حکم قطعی نداشت، انسان ملزم به اطاعت نبوده و در پیشگاه عدل الهی محکوم نمیگردید.
در تمامی کتب آسمانی بهخصوص قرآن کریم و آثار حضرات معصومین علیهم السّلام، هیچگاه و در تحت هیچ شرایطی لزوم متابعت از انبیاء و معصومین علیهم السّلام به شخص و سلیقه و طرز فکر و نظر خاص آنها برنگشته است؛ بلکه فقطوفقط بهجهت حکایت و نقل سخن آنان از عالم واقع و انطباق کلام آنان با واقعیات عوالم ربوبی بوده است، و در واقع هیچ خواست و اعمال سلیقهای از آنان
صادر نمیشود تا موجب ابهام و شبهه گردد.1
نفس انبیاء و معصومین علیهم السّلام صرفاً نقش اراده و مشیّت پروردگار را در خود جای میدهد و آن را به مردم ابلاغ مینماید، لاغیر. مریضی که به طبیب مراجعه میکند، پزشک برای نوشتن نسخه و دستور دارو از او دربارۀ قوموخویش و حسبونسبش نمیپرسد؛ بلکه صرفاً به شخص او و بیماری و شرایط خود او مینگرد.
بنابراین، هیچ نیازی نیست که انسان در مقام اطاعت از پیامبر الهی و یا معصوم علیه السّلام سؤال کند: «آیا این دستور شما ناشی از نظریۀ شخصی و رأی فردی شما است، یا دستور و امر پروردگار؟»، زیرا فرض صحت این سؤال، موجب سقوط حجیت و الزام کلام آن نبی و دستور آن معصوم خواهد بود؛ و دیگر نهتنها اطاعت از آن پیامبر و آن معصوم واجب و الزامی نخواهد بود، بلکه شرعاً حرام و مستوجب عقوبت است.
بنابراین، نفس پذیرش یک فرد بهعنوان معصوم علیه السّلام و یا نبیّ الهی، مساوی است با اطاعت بیچونوچرا در همۀ اوامر و نواهی از او؛ و اطاعت از ولیّ الهی هیچ ارتباطی با علم و ادراک و اشراف انسان با حاقّ واقع و اطلاع از منشأ و مصدر حکم ندارد. چنانکه مریض پس از مراجعه به طبیب، موظف به رعایت و انجام دستورالعمل او میباشد؛ خواه از دلیل و علت آن مطّلع باشد یا نباشد. و چهبسا اگر خود از کموکیف درمان و راههای وصول به آن مطّلع بود، دیگر نیازی به رفتن و مراجعۀ نزد او را نداشت و خود رأساً به مداوای خویش اقدام مینمود.
عکس این مسئله نیز صادق است؛ یعنی اگر قطع به عدم وصول شخصی به مرتبۀ ولایت یا شک در آن وجود داشته باشد، عمل به دستورات او بدون رعایت ضوابط و انطباق با مبانی متقن شرع حرام میباشد.
در اینجاست که مسئلۀ تقلید از مجتهد و کیفیت التزام به آن و رعایت جوانب تقلید و مقدار التزام به فتاوای یک مجتهد، و معیارهای گزینش یک مجتهد بهعنوان مرجع و مفتی، و اینکه انسان نمیتواند از هر شخصی تقلید کند و به هر مرجعی رویآورد و طوق تقلید هر مفتی و صاحبرأیی را به گردن آویزد، شکل و صورت حقیقی خود را بازمییابد. البته توضیح این مطلب در تعلیقات رسالۀ اجتهاد و تقلید از این حقیر آمده است.1
نزاع شیعه و سنی در معیار ارزش جانشین رسول خدا
این نکته از دیرباز در بین متکلّمین مطرح بوده است که اطاعت از غیر پیامبر در مسائل شخصی و یا اجتماعی و سیاسی تا چه حد مورد قبول و پذیرش است.
اهلتسنن با دستاویز قرار دادن وجوب اطاعت از حاکمان و اولیاء امور، حکم به لزوم انقیاد در برابر اوامر خلفاء نمودهاند؛ حتی در صورت ظهور خطا و قطع به خلاف و اشتباه، امور آنان را به خدا سپردهاند و بدینوسیله باعث تبرئه و تنزیه آنان از تمامی خلافها و انحرافها و مصائبی که در دوران صدر اسلام از آنان بهظهور پیوست گشتهاند، و ساحت ایشان را از هرگونه نقد و ایرادی پاک و مبرّی دانستهاند، و توجیه خلافت آنان را بدینوسیله روا شمردهاند!
و اما از منظر و دیدگاه تشیّع معیار ارزش و قیمت هر شخص، انطباق گفتار و رفتار او با واقع و معیارهای اخلاق حسنه است؛ و در این مسئله هیچ استثنایی وجود ندارد. بنابراین، در دیدگاه تشیّع هیچگونه تعصبی نسبت به خلافت و وصایت و امامت ائمۀ معصومین علیهم السّلام پس از رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از جهت خود آنها و شخص آنها وجود ندارد؛ بلکه از جهت عصمت آنان و انطباق کلام و رفتار آنان با حاقّ واقع و متن و اصل عالم حقیقت است، و اگر فرد دیگری را به همین خصوصیت و همین اوصاف بیابد، اطاعت از او را نیز لازم و واجب میشمرد.
البته ناگفته نماند که سخن در اینجا صرفاً بر اساس توجیه لزوم انقیاد و اطاعت از امام و غیر امام در کلام و رفتار است، و مسئلۀ ولایت تکوینیۀ مطلقۀ حضرات معصومین علیهم السّلام و وساطت در نزول ارادۀ حق در مظاهر وجود، مطلب دیگری است که ارتباطی با بحث ندارد.
بهعبارتدیگر، قضیۀ انتصاب امیرالمؤمنین علیه السّلام به خلافت و وصایت در روز غدیر، نه بر اساس یک سلیقۀ شخصی و خواست بشری بوده است، بلکه بهجهت اتصال او به عالم ملکوت و اشراق انوار ربوبی بر نفس مطهر قدسی و لاهوتی او بوده و به همین جهت از ناحیۀ پروردگار منصوص و منصوب شده است؛ ولی دیگران از این فیض محروم بودهاند و تصوّر کردهاند که داستان صرفاً یک انتصاب امارت و حکومت است و آمدند و بهجای علی بر مسند خلافت تکیه زدند.
و از اینجاست که میتوانیم دربارۀ این نزاع و بحث، به قضاوت بپردازیم و گره از مشکل جدال طرفین باز کنیم به اینکه: علت اصلی لزوم اطاعت ملت اسلام از امام و جانشین رسول خدا، علم و اطلاع او بر حقایق عالم هستی و اشراف بر مصالح و مفاسد در عالم واقع است، نه صرف انتصاب از جانب پروردگار بدون لحاظ این نکته.
و بدین جهت است که جعل احادیث و دروغپردازی اهلتسنن برای تصدی خلافت خلفاء راشدین، نمیتواند مشکل را حل نماید و مانع را از سر راه بردارد؛ زیرا با این احادیث و دروغها چیزی بر اطلاع و آگاهی مردم و آن خلیفهای که غصباً تکیه بر جای امیرمؤمنان علیّبنابیطالب علیه السّلام زده است، اضافه نخواهد شد، و او همچنان در همان سطح از آگاهی و بینش نسبت به حقایق و حوادث و امور خواهد بود که پیش از این بوده است.
و نیز بر همین اساس و به همین دلیل، اگر فردی واقعاً نسبت به حقیقتی اشراف داشته باشد و به کنه و حقیقت آن رسیده باشد، باید از او در آن مورد اطاعت نمود، گرچه صریحاً و منصوصاً از جانب خدای متعال تصریحی بر وجوب اطاعت و انقیاد از او نیامده باشد؛ زیرا این حکم عقل است و عقل در این استنتاج و حکومت استقلال
دارد، و در آیات قرآن و احادیث مأثوره از معصومین علیهم السّلام الیماشاءالله بر این مطلب شواهدی موجود است.1
لزوم انقیاد در برابر اولیاء الهی در مثنوی معنوی
و بر این اساس میتوان وجوب اطاعت و لزوم انقیاد در برابر اوامر اولیاء الهی را توجیهی وجیه نمود؛ چنانکه حضرت مولانا جلالالدین بلخی ـ قدّس الله سرّه ـ این مطلب را، چنین افاده فرموده است:
او نکشتش از برای طبع شاه | *** | تا نیامد امر و الهام از اله |
آن پسر را کش خِضِر بُبرید حلقبب | *** | سرّ آن را در نیابد عامِ خلق |
آنکه از حق یابد او وحی و خطاببب | *** | هرچه فرماید بوَد عین صواب |
آن که جان بخشد اگر بکشد رواست | *** | نایب است و دست او دست خداست |
همچو اسماعیل پیشش سر بنه | *** | شاد و خندان پیش تیغش جان بده |
تا بماند جانْت خندان تا ابد | *** | همچو جان پاک احمد با احد |
عاشقان جام فرح آنگه کِشندب | *** | که بهدست خویش خوبانْشان کُشند2 |
قضیهای از حجیت فعل اولیاء در روح مجرّد
مرحوم والد حضرت علاّمه سید محمدحسین حسینی طهرانی ـ قُدّس سرُّه العزیز ـ دربارۀ حجّیت فعل ولیّ خدا قضیهای از استاد سلوک و مهذِّب نفوس، حضرت سید هاشم حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ هنگام تشرّف به آستان مقدّس حضرت ثامنالحجج علی بن موسی الرضا علیهما السّلام نقل کردهاند. ایشان در کتاب روح مجرد، ص ١٩٦ چنین آوردهاند:
قاعدۀ حضرت آقا این بود که در هنگام تشرّف به حرم مطهر غسل میکردند؛ و در وقت ورود، همیشه درِ صحن را میبوسیدند و پس از آن درِ کفشداری و در رواق و در حرم را میبوسیدند؛ و پس از اذن دخول، عتبۀ مبارکه را
میبوسیدند و وارد میشدند و بدون خواندن زیارت، اول هفت شوط طواف از جانب چپ مینمودند، سپس زیارت مینمودند و در بالای سر و یا هر محلی که ممکن بود، نماز میگزاردند.
و حقیر هم با جمیع رفقایی که با ایشان مشرف میشدیم، در معیّت ایشان به همین نحوه و کیفیت چهارچوب درها را میبوسیدیم و هفت شوط طواف مینمودیم و سپس زیارت و نماز زیارت را بهجای میآوردیم.
و چون فعل اولیاء خدا حجت است، تا بهحال رویۀ حقیر هم در زیارت (از بوسیدن درها و طواف) به همین نحو بوده است. یعنی تا زمانی که دور ضریح مطهر را حائل نگذارده بودند که قسمت مردها از زنها مجزّا گردد (تقریباً مدت چهارده سال)، حقیر تابستانها و بعضی اوقات دیگر (چون شهر رجب و یا احیاناً بیستوسوم ذیالقعدة الحرام که توفیق زیارت عنایت میشد) دور قبر مطهر، همین هفت شوط طواف را مینمودم؛ و بنائاً بر متابعت از حضرت آقای حدّاد، مطلب چنین بوده است.
مرحوم علاّمۀ والد ـ قُدّس سرُّه العزیز ـ بهتحقیق، اعلم علماء عصر خود در فنون مختلفۀ علوم الهی بوده است که به اعتراف بزرگان حوزۀ نجف اگر در مسیر مرجعیت قرار میگرفت، آن را در انحصار خود درمیآورد؛ بنابراین، تقریر چنین کلامی: «و چون فعل اولیای خدا حجت است»، نمیتواند از یک فرد عادی و یا بدون لحاظ جوانب و تبعات و آثار آن صادر شده باشد.
البته از ایشان در طول حیات در ضمن سخنان ـ چه بهصورت خصوصی و یا تا حدودی عمومی ـ مطالبی در این راستا و مضمون شنیده شده است، ولی در اینجا بهصورت مکتوب و صریح از این موضوع سخن گفته شده است.
و از آنجا که مطلب بسیار عالی و راقی است و چهبسا برای همگان بهصورت ساده و ابتدایی قابل هضم و پذیرش نمیباشد و برای خواص ـ بهخصوص اهل فضل ـ موجب پارهای از ابهامات و سؤالات گردیده، این حقیر همواره مورد خطاب و سؤال قرار میگرفتم؛ تا اینکه با انتشار جلد دوم کتاب اسرار ملکوت، تا حدودی
پرده از این رمزوراز گشوده شد. تا اینکه حدود چهار سال پیش دوباره این مسئله مطرح گردید و حقیر را ملزم کرد که در شبهای ماه مبارک رمضان برخلاف عادت و سیرۀ سنوات گذشته که به شرح و توضیح دعای ابیحمزۀ ثمالی اشتغال داشتیم، به پاسخگویی از این شبهه و تبیین مراد و مغزای کلام حضرت والد ـ قدّس سّره ـ بپردازم؛ و در ضمن بحث، از احبّه و اعزّه درخواست نمودم که اگر نکتهای و یا اشکالی بهنظر میرسد، این بنده را مطّلع کنند تا توضیح کافی نسبت به موضوع داده شود و مطلب هرچه بهتر و نیکوتر و پختهتر و مفیدتر عرضه گردد.
دوستان نیز از بذل لطف و محبت دریغ نورزیدند و این حقیر را مشمول عنایت و رهین کرامت خویش قرار دادند؛ و چهبسا طرح پارهای از اشکالات و سؤالات که حتی به ذهن حقیر تا آن موقع خطور نکرده بود، باعث تجدیدنظر در برخی از موارد و تحقیق بیشتر در این زمینه گردید.
و للّه الحمد و له الشّکر اینک به همت اصدقاء از اهل فضل و درایت، پس از مرور مجدد بر آن مطالب و اضافه نمودن بخشهایی بر آن، این مسئله بهصورتی مرتب و مدوّن و قابل استفاده برای اغلب طبقات ـ اعم از علماء و فضلاء و جامعۀ دانشگاهی و حتی سایر افراد ـ درآمده است.
باشد تا یکی از مهمترین و اصلیترین و حیاتیترین بخشهای اعتقادی و کلامی و مبنایی مکتب تشیّع و مدرسۀ عرفان و سلوک الی الله که تاکنون کمتر بدان پرداخته شده است، از پس پردۀ غیبت و کمون بهدرآید و آثار و برکات و فیوضات خویش را به روی اهل فضل و درایت و مستعدّین تلقّی حقایق ربانی و پویندگان طریق حضرت محبوب ظاهر و آشکار سازد؛ بمحمّدٍ و آلِه الطّاهرین.
مشهد مقدّس رضوی
علیٰ ثاویها آلافُ التّحیةِ و الثّناء
چهارم ربیعالأول ١٤٣٦
سید محمدمحسن حسینی طهرانی
مجلس اوّل : معنای تشیّع علوی
أعوذُ باللهِ منَ الشّیطانِ الرّجیم
بسمِ الله الرّحمنِ الرّحیم
الحمدُ لِلّه ربِّ العالمینَ و الصّلاةُ و السّلامُ علیٰ أشرفِ المرسلینَ
و خاتمِ النّبیینَ أبی القاسمِ محمّدٍ و علیٰ آلِهِ الطّیبینَ الطّاهرینَ
و اللعنةُ علیٰ أعدائِهم أجمعین
شرح و تفسیر فقرۀ «حجتی یا اللهُ فی جرأتی علیٰ مَسئَلَتِک...» از دعای ابوحمزۀ ثمالی
امام سجاد علیه السّلام در دعای ابیحمزۀ ثمالی به ساحت عزّ ربوبی عرضه میدارد:
حُجَّتی یا اللهُ فی جُرأتی علیٰ مسألَتِکَ معَ إتیانی ما تَکرَهُ، جودُک و کرَمُک؛ و عُدَّتی فی شدّتی معَ قِلّةِ حَیائی، رأفتُک و رحمتُک؛ و قَد رَجَوتُ أن لا تُخَیِّبَ بَینَ ذَینِ و ذَینِ مُنیتی؛ فَحَقِّق رَجائی و اسمَع دُعائی، یا خَیرَ مَن دَعاهُ داعٍ و أفضَلَ مَن رَجاهُ راجٍ.1
«خداوندا، حجت من در جرئت بر درخواست از تو ـ باوجود انجام اعمالی که باعث کراهت و ناخشنودیات نسبت به من میشود ـ جود و کرم توست؛ و توشه و ذخیرۀ من در زمان شدت و سختی ـ باوجود قلّت و کمی حیایم ـ رأفت و رحمت توست؛ و من امیدوارم که تو بین این دو و آن دو، مرا از
رسیدن به آرزویم محروم نفرمایی. پس امید و آرزوی مرا تحقق بخش و دعای مرا بشنو، ای بهترین کسی که هر دعاکنندهای او را خوانده است و ای بافضیلتترین کسی که هر امیدواری به او امید بسته است.»
اما مراد از عبارت ”بَینَ ذَینِ و ذَینِ“ چیست؟ حضرت میفرماید دو مطلب اول عبارت است از جرئت من بر سؤال و طلب در عین گناه و تمرّد و ناسپاسی و ناشکری و عصیان نسبت به مرضات الهی، و توجه من به سعۀ جود و کرم تو؛ و دو مطلب دوم اینکه ای پروردگار، من خود را در قبال تو بهجهت کارهایی که انجام دادهام بیشرم و بیحیا و بیسپاس میبینم، ولی عُدّه و توشه و سرمایه و ذخیره و پشتوانۀ راه من عبارت است از رأفت و رحمت و عطوفت و لطف و ریزش نعمتهای تو بر فردی چنین عاصی و گنهکار.
بهعبارتدیگر، مقصود حضرت این است که من به واقعیتِ چهار مطلب رسیدهام؛ که دو مطلب آن مربوط به خود من است و دو مطلب آن هم مربوط به توست که پروردگار من هستی؛ اما آنچه مربوط به من است: یکی جرأت بر سؤال و درخواست من است در عین تمرّد و گناه، و دیگری عبارت است از توشۀ من در هنگام شدت و سختی در عین قلّت حیا و شرم و خجالت؛ و اما آنچه مربوط به توست: یکی جود و کرم تو، و دیگری رأفت و رحمت (و لطف و کرم و جودت) نسبت به من میباشد.
قلّت حیا و شرم، باعث ناسپاسی انسان در قبال پروردگار
از این فقره مشخص میشود که شرم و حیای ما نسبت به پروردگار کم است که به این نحوه ناسپاسی میکنیم و قدر و منزلت مولای خود را زیر پا میگذاریم و آنچنان که بایدوشاید خود را در قبال خدای خود مسئول احساس نمیکنیم؛ پس ما بندگانی بیشرم و حیا هستیم که غلبۀ لطف و رحمت پروردگار بر ما حاکم شده است.
عدم امکان عصیان در صورت انتباه انسان به احتیاج مطلق او به پروردگار
تذکر این نکته لازم است که اگر انسان خدای خودش را در همهجا حاضر ببیند و لطف و عنایت و قرب محبت او را در دل خود احساس کند و بداند که بهترین کسی که میتواند در دنیا و آخرت از انسان دستگیری کند، فقط اوست و بس، دیگر خلاف و معصیت از او سر نمیزند.
راضی نگه داشتنِ مصلحتیِ دیگران، سیرۀ اهل دنیا در مناسبات اجتماعی
اگر انسان در این دو روزِ دنیا برای امورات و شغل خود به کسی نیاز داشته باشد، از صبح تا شام نهایت سعی و دقت خود را در گفتار و کردارش بهکار میبندد تا مبادا او را با حرف و کنایهای رنجیدهخاطر کند. منبابمثال افرادی که به خواستگاری میروند، چه جملات نرم و شیرینی را مطرح میکنند و چه تعریف و تمجیدهایی میکنند تا این ازدواج بههم نخورد؛ اما میبینیم همین که دفتر امضاء شد، یکمرتبه قضیه صدوهشتاد درجه برمیگردد و حرفونقلها شروع میشود و از آنجا که این مسائل تا دیروز وجود نداشته، معلوم میشود که تمام آن رفتارها در این مدت فیلم و تئاتر بوده است.
متوغّلانِ در روابط اجتماعی کاذب، بدبختترین انسانهای روی زمین
وقتی هنرپیشهها نقشی را بازی میکنند، بهطور کلی شخصیت اصلی خود را کنار میگذارند و بهنحوی رفتار و کردار شخص دیگری را انجام میدهند که اصلاً انسان باور نمیکند این فرد بداخلاق چطور خوشاخلاق شده است. زندگی بعضی افراد نیز تمام فیلم است؛ از اول صبح که بیدار میشوند تا آخر شب که میخوابند مانند هنرپیشگان در برابر دستگاه فیلمبرداری پیوسته برای مردم نقش بازی میکنند. این افراد هیچگاه در نقش خود نیستند و فقطوفقط بهدنبال آن هستند که مردم نسبت به آنها چه قضاوت میکنند و چه نظری دارند.
توجه به این نکته در جهت رشد نفسانی سالک بسیار مهم است. این دسته از افراد، بدبختترین و بیچارهترین انسانهای روی زمین هستند؛ زیرا نهتنها بهدنبال این نمیروند که بدانند که هستند و باید به کجا برسند و سرانجام چه خواهند شد،1 بلکه تنها فکرشان این است که مردم نسبت به آنها چه نظری دارند، و این مطلب آنها را اشباع
و سیر میکند. این افراد برای حلّ گرفتاری خود، دائماً از انسان تعریف و تمجید میکنند؛ اما همینکه مشکلشان برطرف میشود، دیگر از آنها خبری نخواهد شد و «چرا»های مافیالضمیرشان نمود پیدا میکند و اعتراضات خود را به زبان میآورند.
حکایتی از تقّلب احوال اهل دنیا در روابط اجتماعی
سابقاً شخصی بهمناسبتی با بنده آشنا شده بود و میشنیدیم که هرجا مینشیند از ما تعریف و تمجید میکند؛ اما ما منتظر عاقبت امر بودیم، که بهقول معروف «شاهنامه آخرش خوش است» و «سلام روستایی بیطمع نیست».
بعد از مدتی که بهدلایلی ارتباط من کم شد و احساس کرد که دیگر تمایل چندانی بر ادامۀ ارتباط ندارم، طوماری از گرفتاریها و قرضها و مشکلاتش را در دو مرتبه مطرح نمود و من هم هر بار در پاسخ گفتم: «دعا میکنیم که خداوند انشاءالله رفع گرفتاری کند و کاری جز دعا کردن از دست برنمیآید.» گذشت تا بالأخره بعداً شنیدیم که به بدگویی ما مشغول شده است!
مرحوم علاّمۀ طهرانی: «انسان ترجیح میدهد بعضی افراد را نبیند و هرچه میخواهند پشت سر او بدگویی کنند»
مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند:
روزی من به آقای مطهری ـ رحمة الله علیه ـ گفتم: انسان در برخورد با بعضی از افراد، اصلاً تحمّل صحبت با آنها را ندارد و حاضر است آنها از انسان دور باشند و هرچه میخواهند پشت سرش بگویند. انسان در دل خود به این افراد میگوید: «هر بدگویی و تنقیدی که میخواهید بکنید و هر نسبتی که میخواهید بدهید، ولی شما را به خدا نزدیک نیایید و خود را نشان ندهید!»
آقای مطهری هم گفتند: «بله آقا، اتفاقاً بنده هم چنین احساسی دارم!»
در یک سفری که به قم مشرّف شده بودم، خدمت علاّمۀ طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ رسیدم و همین صحبت پیش آمد؛ دیدم اتفاقاً ایشان هم همین مطلب را فرمودند که: «آقا سید محمدحسین! انسان نسبت به بعضی از افراد ترجیح میدهد که هرچه میخواهند پشت سرش بگویند ولی خیال او را به کثرات دنیا (حرفونقلها و دغدغهها) مشغول نکنند.»
علت اینکه میفرمایند: «این افراد هرچه میخواهند بگویند و نسبت دهند، اما حتی خود را نشان ندهند» آن است که این بزرگان کار دارند و این امور مربوط به
افراد بیکاری است که تنها مشغلۀ آنها حرف درست کردن و مطلب را از جایی به جایی بردن است.
آثار سوء حرفونقلهای بیفایده در سلوک
زندگی افراد بیکار و بیعار، غیر از این نیست؛ حیات آنان مانند لولیدن برخی حیوانات در منجلاب و محیط عَفِنی است که اگر آنها را از آنجا بیرون بیندازند، میمیرند!
آخر پرداختن به تخیّلات و توهّمات و لهوولعب که زندگی نیست و این دو روز عمری را که به ما دادهاند دیگر تکرار نخواهد شد. مگر انسان باید بهدنبال این افراد برود؟! کدام قانونی حکم میکند که ما باید بهدنبال آنها برویم و چرا آنها بهدنبال ما نمیآیند؟! به چه دلیل ما باید در این فضا و جریان قرار بگیریم و به این حرفونقلها مشغول باشیم؟!
سرمستی اولیاء الهی از بادههای جمال و بارقههای جلال، و اشتغال مدعیان سلوک به کثرات
بنده در مجالسی که در خدمت اولیاء الهی، حضرت سید هاشم حدّاد و مرحوم والد بودم کاملاً فرق بین این دو مسیر را با چشم و با تمام وجود خود احساس مینمودم که چطور این اولیاء الهی فارغ از این حرفونقلها در عوالم خود غرقاند، و سرمست از بادههای جمال و بارقههای جلال الهی در حال طیراناند.
در مقابل آنها نیز افرادی هستند که گرچه دَم از خدا و سیروسلوک میزنند، ولی مجالسشان مملو از مسائل متعفّن کودکانه و ابلهانه و حرفونقلهای عامیانه است؛1 نه
سخنی از توحید و نه حرفی از نور و بهجت و انبساط و رشد و رُقاء وجود دارد.
ضرورت مبرا بودن رفیق طریق از مسائل عامیانه
انسان وظیفه دارد که در انتخاب رفیق سلوکی خود کسی را انتخاب کند که اینگونه اشکالات در او نباشد،1 و وقتی که رفیقش را در این مسائل غوطهور میبیند به او تذکر دهد که دستور ما بر پرهیز از اینگونه مطالب است. آخر انسان تا کی میخواهد ذهن و فکر و قلب خود را با این حرفونقلهای بیهوده ملوَّث و آلوده کند؟!
البته این نکته به افرادی اختصاص دارد که میخواهند مطلب را بگیرند و جلو بروند و اما عدۀ زیادی که نسبت به این مسائل بیباکاند و آنچنان توجّهی ندارند، طرف خطاب نیستند؛ لذا بنده از عدم ترتیباثر آنها چندان ناراحت نمیشوم که تکلیف ما تذکر دادن است.
سفارش مرحوم علاّمۀ طهرانی در میزان ارتباط با افراد
دستور مرحوم والد نیز همین بود؛ ما دستور نداشتیم که با هرکس، به هر نحو و به هر شکل ارتباط داشته باشیم و همراه با او گام برداریم. بسیاری از افراد در عین مُعَنوَن بودن به عنوان «سالک» منحرفاند و فکرشان انحرافی است.
حکایتی در انحراف فکری یکی از فضلاء مُعَنوَن به عنوان سالک
روزی در اواخر حیات مرحوم والد، طلبۀ فاضلی از زمرۀ همین افراد میگفت: «من از فلان مرجع تقلید میکنم؛ زیرا ایشان را از آقا اعلم میدانم.»
با تعجب به او گفتم: «آیا واقعاً ایشان را اعلم میدانید؟!»
گفت: «بله!»
گفتم: «شما که اهل فضل هستید و اصول و فقه خواندهاید و به مبانی استنباط آشنایی دارید، در چه قضیهای ایشان را اعلم میدانید؟»
گفت: «ایشان در مسائل اصولی بیشتر کار کردهاند.»
گفتم: «پاسخ مرا بهصورت علمی بگو و شعار نده! سؤال من این است که
ایشان در کدام قاعدۀ اصولی و در کدام مبنای علمی از آقا اعلماند؟»
گفت: «بهنظر من ایشان در فلان مسئلۀ اصولی اعلم است.»
من در همان جا ثابت کردم که آن مبنا باطلِ مسلّم است و هیچ توجیهی ندارد و آنچنان او را مُجاب کردم که دیگر هیچ راه انکاری نداشت؛ سپس گفتم: «ایشان دیگر در کدام مسئله اعلم است؟!» و او دیگر چیزی نگفت.
جالب اینجاست که بنده سابقاً همین مسئلۀ اصولی را در تدریس کفایه به او، رد کرده بودم و لذا گفتم: «پس معلوم است که تو درس مرا هم اصلاً متوجه نشدی و ازاینجهت من باید برای خود بسیار متأسّف باشم!»
این قضیه مربوط به سالهای آخر حیات مرحوم آقاست و آن شخص هم طلبه و فاضل و حداقل بیست سال در خدمت ایشان در جلسات شبهای سهشنبه و روزهای جمعۀ مسجد قائم بوده است، اما در همین حد فهم دارد.
آخر ایشان که نمیتوانند بگویند بیایید از بنده تقلید کنید! آیا تابهحال یک ولیّ الهی به شاگردانش چنین مطلبی را گفته است؟! ابداً! بلکه میگویند اصلاً هیچگاه نمیخواهم تقلید کنید و این مسئله به من ارتباطی ندارد! روش من این است و «هرکس بهقدر فهمش دانست مدعا را».
باری، همین افراد بعد از حیات مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ در راه ایشان انحراف ایجاد کردند، و چه مطالبی که ما از اینها مشاهده نکردیم!1
معیار انتخاب رفیق طریق در کلام مرحوم علاّمۀ طهرانی
لذا مرحوم والد به بنده میفرمودند:
با کسی ارتباط داشته باشید که شما را در این مسیر تقویت کند و در راه خدا عضُد باشد و در فهم مبانی کمک نماید؛ نه آنکه موجب تشکیک و تردید و شبهه و دلسردی گردد.2
قبح شبههافکنی در میان افراد بیاطلاع
گرچه شبهات شبههافکنان پاسخ دارد، اما اصل القای شبهه و ایجاد تردید در بین افرادِ بیاطلاع، موجب شک و دلسردی آنها خواهد شد و این هیچ حُسن و فایدهای ندارد.
پاسخ به کلیۀ شبهات علمی و سلوکی، فلسفۀ تشکیل مجالس پس از ارتحال مرحوم علاّمۀ طهرانی
اگر کسی حقیقتاً در مسئلهای شبهه دارد، میتواند مطرح کند تا پاسخ داده شود؛ فلسفۀ تشکیل این مجالس و صحبتها نیز همین است. ما در این مدت بیست سال پس از رحلت مرحوم والد، اعلان کردهایم که هرکس در هر مسئلۀ فلسفی، عرفانی، سلوکی، اجتماعی، فقهی و امثالذلک شبههای دارد، مطرح کند و جواب دریافت نماید! طرح این مباحث در مرئی و منظر همگان بوده است، نه دور از انظار و در کنج انعزال.
طرح دو مسئلۀ طهارت ذاتی انسان و عدم حجیت مطلق اجماع در منظر عموم اهل علم و اندیشه
بنده رسالهای در طهارت ذاتی انسان نگاشتهام؛ برخی از مدعیان اشاعۀ فرهنگ و تبلیغ علم که فریاد لزوم گسترش علمِ آنها گوش فلک را کر کرده است، گفتند: «این رساله دارای نکات انحرافی است.» بنده در پاسخ نوشتم: «این طرز صحبت شایستۀ اهل علم و فن نیست؛ در انتهای آن رساله نیز آوردهام که اگر بر مطالب این کتاب نقد و اشکالی وارد است، بهدیدۀ منّت داریم، و اگر آقایان اظهار لطف فرمایند اصلاح میشود.»1 و برای همۀ آنها فرستادیم، ولی تا امروز حتی یک مورد هم جوابی نیامده است.
مرام و روش اهل فن و فضل، تبادل مطالب علمی است و کسی نمیتواند ادعای عصمت کند. ممکن است بر اساس ادلّه مطلبی بهنظر بنده برسد و از همان ادلّه بهواسطۀ اختلاف در ظروف و جوانب، مطلب متفاوت دیگری استفاده گردد، و از آنجا که ما به امام زمان علیه السّلام دسترسی نداریم، وظیفه آن است که بر اساس همین ادلۀ ظاهریه عمل کنیم؛ بنابراین، دیگر شعار «انحراف» و شایعهپراکنی معنی ندارد.
در رسالۀ اجماع از منظر نقد و نظر بعد از بررسی و ریشهیابی ثابت گردید که
این مسئله مربوط به اهلتسنّن است و در مکتب تشیع، احکام تنها بر اساس سه مدرک و مرجع استوار است:
اول: عقل بهعنوان حجت متصل؛
دوم: کتابالله بهعنوان حجت منفصل؛
سوم: سیرۀ ائمۀ معصومین علیهم السّلام.
در مورد نظریۀ فوق نیز گرچه اعلان کردیم که نظریات مخالف مورد بررسی قرار میگیرد، اما باز هم انتقادهایی غیرعلمی و البته کمتر از رسالۀ طهارت ذاتی انسان بهگوش رسید.
باری، کسی که خود را جایزالخطا میداند و درعینحال به سنت رسول خدا پایبند است و به اشراف امام معصوم علیه السّلام اذعان دارد، معنا ندارد که از مطلب حق بترسد و از بحث فرار کند و این راهوروش مکتب حق است.
آثار سوء تشویش و تشکیک و تردیدِ بیدلیل
سالک هیچگاه از عوامل تشویش و تردید پیروی نمیکند و ذهن خود را با مطالب بیهوده و غیرضروری خراب نمینماید و زبان خود را حتی از بیان مسائلی که بهگمان دیگران ضروری است، حفظ میکند و بالتبع، عبادت شبش را از تأثیر سوء اینگونه حرفونقلها در امان میدارد. آخر سخن گفتن در مورد مطالبی که موجب یأس و ناامیدی و کدورت میشود چه ضرورتی دارد؟! این یک مرضی است که عدهای فقط بهدنبال دیدن نقطهضعف هستند و پیوسته نقاط قوّت مسئولیت خود را میبینند و مطرح میکنند.
تقابل حق و باطل، مبنای اختلافات پس از حیات علاّمۀ طهرانی
پس از وفات مرحوم والد در مبانی ایشان اختلافاتی پیش آمد و اصرار عدهای بر این بود که ما مطلب باطل را بپذیریم و ما میگفتیم: باطل، باطل است و تا وقتی که حق برای ما ثابت نشود، نمیپذیریم. اما چقدر ناجوانمردانه و غیرمنصفانه است که بعد از گذشت هفده سال هنوز افرادی این اختلافات را صرفاً ناشی از دو طرز فکرِ متفاوت و متقابل میدانند و نمیگویند که یکی از این دو باطل و دیگری حق است.
تقابل استبداد و مشروطه، نمونهای از اختلافات باطلالطرفین
در زمان مشروطه عدهای طرفدار استبداد بودند و میگفتند: «حکومت باید
بر اساس همین نظام سلطنتی باشد که در آن، همۀ امور ـ مانند عزل و نصبها ـ بهدست خود سلطان است»؛ در طرف مقابل نیز افرادی میگفتند: «هرچه مردم بگویند باید اطاعت شود و سلطنت باید ”مشروطه“ باشد.» درحالیکه این طرز تفکر نیز مانند نظریۀ قبل، باطل و دارای نقاط ضعفی است.
مردود بودن نظام استبداد و مشروطه در دیدگاه مرحوم علاّمۀ طهرانی
مرحوم والد میفرمودند:
بزرگان ما در نهضت مشروطیت و گیرودارها و کشمکشهای طرفداران استبداد و مشروطه، دچار اشتباه شدند. دستهای بهعنوان آنکه مشروطه مردمِ ستمدیده را از زیر یوغ استبداد و ظلم امراء و حکّامِ جائر میرهاند، بدان گرویدند و این نظام را با اصول آن پذیرفتند؛ و دستهای دیگر بهعنوان آنکه استبداد، مردم را در هالۀ دین حفظ میکند و از رخنهکردن آزادیهای نامشروع و مغربپسند جلوگیری مینماید، طرفدار آن شدند. و چون راه را منحصر در آن دو میدیدند، بر سر هم کوفتند. کسی نگفت: «هم مشروطه غلط است و هم استبداد؛ اسلام صحیح است و بس.» حکومت، حکومت اسلام است، حکومت رسول الله است؛ نه یک حرف کم و نه یک حرف زیاد!1
اسلام حکم میکند که عَلَم باید به دست امام معصوم یا فرد متصل به معصوم مانند سلمان سپرده شود؛ حق یکی است و غیر آن باطل است.
ضرورت سرسپردگی به حق در تمام شرایط
بارى، اختلافات ناشى از دو طرز تفكّرى كه بعد از مرحوم آقا ـ قدّس الله نفسه ـ پیش آمد، اختلاف بین حقّ و باطل بود، و آن را بر اختلاف سلیقه حمل نمودن كمال بىانصافى و ناجوانمردى است. بلاتشبیه مانند آن است که در مقایسۀ سیرۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام با خوارج گفته شود: «دو شیوه و روشی است که هرکدام طرفدارانی دارد»؛ درحالیکه قطعاً باید گفت خوارج بر باطل و علی علیه السّلام و شیعیانش بر حقاند، و آن تعبیر تنها در مقایسۀ خوارج با معاویه که هر دو بر باطلاند صحیح است.
ابوموسی اشعری میگفت: «ما دیدیم در امت اسلام اختلاف افتاده و گروهی
در پی معاویه و دستهای دیگر بهدنبال علی بهراه افتادهاند، لذا کنارهگیری کردیم تا خونی ریخته نشود!»1 این منطق غلط است؛ زیرا در اینجا صحبت از حق است، نه اختلاف امت و خونریزی و انسان باید در هرکجا که حق را یافت بهدنبال آن برود و در صورتی که مأمور به قیام شد، قیام نماید.2
حق در زمان امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بر محوریت آن حضرت بود و لذا وقتی فرمود به جنگ با سپاه معاویه بروید، همه باید اطاعت میکردند؛ اما حق در زمان امام مجتبی علیه السّلام بر محوریت ایشان بود و لذا وقتی با توجه به جریاناتی فرمود به جنگ با معاویه نروید، در این صورت نیز همه باید اطاعت میکردند.
عدم انحصار وجود تفکر ماتریالیسم اسلامی به دورهای خاص
در ضمنِ صحبت از «ماتریالیسم اسلامی»3 عرض شد که عدهای از اصحاب امام مجتبی علیه السّلام در عین داشتن قالب اسلام، ماتریالیست بودند! این افراد برای اطاعت مطلق از امام علیه السّلام جمع نشده بودند؛ بلکه حضرت را بر جنگ با معاویه تحریک میکردند و در اعتراض به عدم قیام میگفتند: «تو باعث سرشکستگی مؤمنین شدهای!»4
تصوّر نشود که این طرز تفکر تنها مربوط به دورهای خاص است؛ چه در زمان ائمه علیهم السّلام و چه در دیگر ادوار، همیشه افرادی وجود دارند که محوریت حق را در خصوص ولایت نمیبینند و محوریت را بر اساس فهم خود در عمل به ظاهر و مبارزۀ با ظلم میدانند و دیگر به این فکر نمیکنند که این مقابله باید در تحت چه
شرایطی واقع شود.
ضرورت مقابلۀ با ظلم بر مبنای عقل
اگر شبانه با چند سارقِ قاتل مواجه شوید که در را بشکنند و به منزل وارد شوند و شما نیز هیچ سلاحی نداشته باشید، چه میکنید؟ آیا با مشت در مقابل ظلم میایستید تا با دو گلوله مغز شما را متلاشی کنند؟! در این صورت هم آنها به هدف خودشان میرسند و پول و ثروت شما را میبرند و هم شما جان خود را از دست میدهید و دیگر چیزی باقی نمیماند تا با ظلم مقابله کنید.
سرّ اعتراض حُجربنعَدی به امام مجتبی علیه السّلام
با توجه به این مثال، بدیهی است که عدم قیام امام مجتبی، امام سجاد، امام صادق، امام رضا و سایر ائمه علیهم السّلام بهعلت مناسب نبودن موقعیت بوده است؛ اما درعینحال میبینیم افرادی مانند حُجربنعَدی با وجود اینکه از اصحاب امام مجتبی علیه السّلام بودهاند و گرایشی به معاویه نداشتهاند، ولی وجود نحس معاویه چنان سراسر ذهن و تفکر آنها را پُر کرده بود که دیگر برای ورود وجود مبارک آن حضرت مجالی باقی نگذاشته و وجود معاویه بهجای ولایت امام علیه السّلام برای آنها محور شده بود.
وقتی ولیّ الهی حضور دارد، دیگر نباید برای فکر کردن نسبت به دیگری جایی باقی بماند، که در یک قلب دو مطلوب نمیگنجد.1 اگر تمام ذهن و فکر حُجربنعَدی از امام معصوم پر شده بود، دیگر مسئله را به خود مربوط نمیدید و اعتراض نمیکرد.
همانطور که امروزه افرادی در امریکا، استرالیا، روسیه و خاورمیانه برای خود حکومت و سلطنت میکنند و ما هم در همین محدودهای که هستیم، باید حساب کار خود را داشته باشیم و به آنها کاری نداریم، حکومت معاویه بر شام در زمان صلحِ امام مجتبی علیه السّلام نیز به امثال حُجربنعَدی ارتباطی ندارد؛ مگر معاویه مانع نماز و روزه
و حجّ آنها شده است؟! اگر معاویه در شام است، در روم و سایر ممالک اروپایی نیز سلاطین و پادشاهانی حضور دارند؛ آیا لزوماً باید برای جنگ به آن مناطق رفت؟!
معنای تشیّع علوی و بطلان نظریۀ وجوب مطلقِ مقابلۀ با ظلم
باید دانست که تنها در حدّی به انسان مجال داده شده است که بتواند در تحت اطاعت از معصوم علیه السّلام یا ولیّ الهی متصل به معصوم زندگی خود را با انجام وظایف و تکالیف بگذراند تا به مرتبۀ کشف و فعلیت برسد؛ و این معنای تشیّع علوی است. بنابراین، انسان نباید نگرش خود را بر افراد تحمیل کند؛ بلکه باید ببیند آیا امام معصوم آن را امضاء فرموده است یا خیر.
مبارزه با ظلم و امربهمعروف و نهیازمنکر و تولّی و تبرّی وجوب شرعی دارد، و از این نقطهنظر امیرالمؤمنین علیه السّلام نهتنها نباید مردم را از کشتن عثمان نهی کنند، بلکه باید ترغیب و تشویق نیز داشته باشند؛ پس چرا آن حضرت مردم را از قتل او نهی کردند؟1
اطاعت و عدم مطالبۀ دلیل، وظیفۀ شیعه در قبال امام معصوم
اشتباه ما این است که در قبال امام معصوم مطالبۀ دلیل میکنیم، درحالیکه کلام امام علیه السّلام چه با بیان دلیل باشد و چه نباشد نفساً حجت است و وظیفۀ ما صرفاً اطاعت است، لأنَّه مَعصومٌ.2
در فرض علم انسان به عصمت امام علیه السّلام و عینیت کلام او با نفس واقع،
دیگر حقّ سؤال از علت امر به أکل غذای غیر طاهر و بلافایده متصوّر نیست. با امر امام معصوم، دیگر مطلب تمام است و تردید و چونوچراهای بنیاسرائیلی معنا ندارد؛1 مگر آنکه عصمت امام علیه السّلام را انکار کنیم و کلام او را مانند سایر افراد ممکنالخطا بدانیم.
شیعۀ واقعی هارون مکی است که بهمحض تشرّف به خدمت امام صادق علیه السّلام، مأمور به نشستن در تنور پُر از آتش شد و دیگر از علت آن هیچ سؤالی ننمود.2
ولایت، محوریت تفکر و عمل شیعه
شیعه کسی است که تفکر و رأی و عمل او بر محوریت عصمت و ولایت باشد؛ اما اگر کسی ولایت و عصمت را قبول نکند و از آن تنازل نماید، در حقیقت او برای امام علیه السّلام تعیین تکلیف کرده است.
حکایت عدم انقیاد تامّ عالمی ارادتمند به مرحوم علاّمۀ طهرانی
در زمان قبل از انقلاب، بهمناسبتی بنده از قم به منزل مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ در طهران رفته بودم که شخص بزرگی هم برای ملاقات ایشان آمده بود. چون بنده از آنها پذیرایی میکردم و صدا به اطاق مجاور نیز میرسید، از مطالبی که ردّوبدل شد، متوجه شدم که ایشان در عین اینکه مرحوم والد را نسبت به امور از خود اعلم و بصیرتر میداند و اجمالاً ارادتی هم نسبت به ایشان دارد، میخواهد در خصوص قضیهای نظر موافق مرحوم والد را جلب نماید.
همان شب در عالم رؤیا دیدم که در مجلسی نشستهایم و مرحوم والد مطالبی را بیان میکنند، ولی ایشان از طرفی سرش را پایین انداخته و ادب بهخرج میدهد و مطالب را رد نمیکند، و از طرف دیگر میل باطنیاش به همان افکار و تمایلات و ارتکازات موجود در نفس است و بالمآل مطالب گفته شد و هیچ نتیجهای مترتّب نگشت.
صبحِ فردا خدمت مرحوم والد رسیدم و خواب را عرض کردم؛ فرمودند: «رؤیای صادقه است و مطلب همینطور است!»1
سرسپردگی و واگذاری مطلق امور به مقام ولایت، مقتضای علم و اعتقاد
علم و اعتقاد اقتضا میکند که انسان در این موارد راه افضل و ارجح و اولی را بپیماید، اما عموماً علیرغم علم به وجود حقیقت و بینش و رأی ثاقبی بینظیر، میل نفسانی و کشش باطنی آنها مانع از پذیرش میشود و با زرنگی میخواهند هر دو طرف را داشته باشند؛ و این همان ماتریالیسم اسلامی است. وظیفۀ ما این است که نماز بخوانیم و روزه بگیریم و در محدودهای که دستور دادهاند به اقامۀ جماعت و سخنرانی بپردازیم و بس؛ اتفاقاتی که قرار است رخ دهد به ما ارتباطی ندارد و باید بقیه را بر عهدۀ آنها گذاشت.
مرحوم حدّاد: «بارها را اینجا بیندازید که من بارکش میباشم»
در کتاب روح مجرد راجع به مرحوم حدّاد آمده است که:
ایشان صریحاً و بدون مضایقه میفرمودند: «هرکس میخواهد بیاید، بیاید؛ دریغی نیست.»
اشاره به سینۀ خود میفرمودند، و میفرمودند: «بارها را اینجا بیندازید که من بارکش میباشم. افرادی تحمّل بارکشیدن را ندارند و بار خودشان را نمیتوانند بکشند، آنگاه جمعی را بهدنبال خود میکشند! خودشان جلو افتاده و بسیاری را به پیروی و تبعیّت درآوردهاند، درحالیکه نفوس بسیاری از آن شاگردان از استادشان قویتر و لطیفتر و بهتر است.»2
معنای این جمله که میفرمایند: «بارها را اینجا بیندازید که من بارکش میباشم» آن است که ما به شما تضمین و گارانتی میدهیم و در روز قیامت نیز پای عمل خود ایستادهایم.
عدم حجیّتِ ولایتِ ولیّ الهی نسبت به فرد جاهل به دلیل اختصاص حجیت به مقام اثبات
برخی میگویند:
تعامل شما با مرحوم علاّمه بر مبنای تعامل با یک عقل برتر و منفصل بوده
است؛ این مسئله برای شما که به ولایت ایشان علم و یقین دارید حجت است، اما برای دیگرانی که ایشان را ندیده یا نشناخته باشند حجیتی نخواهد داشت.
باید گفت شکی نیست که حجیتِ دلیل مربوط به مقام اثبات است، و وقتی عنوان حجیت بر دلیلی ثابت میشود که شخص بر ارائۀ طریق و کشف آن از حکم و یا مفاد واقعی آن اطلاع حاصل نماید. در غیر این صورت نفس دلیل بالنّسبه به این فرد در مقام اجمال و ابهام باقی میماند و قادر بر ارائۀ واقع و کشف حقیقت مفاد نخواهد بود.
امکان حجیّت نسبی روایت معصوم نسبت به فقهای دارای اختلاف در مبنا
یک روایت از معصوم با سلسلۀ سند خود برای فقیهی حجت و برای فقیهی دیگر فاقد حجیت است، زیرا در مقام اثبات دو نظر و دو دیدگاه متفاوت نسبت به آن بهوجود آمده است. و اگر فقیهی که آن را فاقد شرایط اعتبار و وثاقت میداند به مفاد آن عمل کند، عمل او باطل و در روز قیامت معاقَب خواهد بود؛ گرچه بعداً کشف خلاف برای او حاصل شود و به آن عمل نماید.
همینطور حجیت قرآن کریم و آیات الهی برای کسی است که نسبت به انتساب آن به خدای متعال بالتفصیل یا بالإجمال اطلاع حاصل نموده باشد و اما برای کسی که نسبت به این موضوع جاهل بوده و خبری از آن ندارد، قطعاً حجیت نخواهد داشت. و بر همین اساس است که در قرآن کریم دربارۀ مشرکانی که در مقام انکار رسالت پیامبر برمیآمدند و به معارضۀ با آن میپرداختند، میفرماید: ﴿يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾؛ یعنی این مشرکان نسبت به حقانیت رسالت رسول خدا هیچ شک و شبههای نداشتند و مانند شناختی که نسبت به فرزندان خویش داشتند، نسبت به رسول خدا اطلاع کامل و شناخت تام داشتند. و حال که میدانند رسول خدا از جانب پروردگار مبعوث است و قرآن او مستند به عوالم ربوبی است، بنابراین کلام رسول خدا و آیات قرآن برای آنها حجیت پیدا میکنند و نسبت به آنها مورد سؤال قرار خواهند گرفت.
روی این حساب، حجیت قول و فعل ولیّ الهی مشروط به شناخت او توسط مکلف است، چه این شناخت تفصیلاً حاصل شود یا اجمالاً؛ و در غیر این صورت دیگر معنی ندارد که کلام او متصف به عنوان حجیت گردد.
عدم استجازۀ عالمی ارادتمند به علاّمۀ طهرانی از ایشان، بهجهت خوف از اعتراضات مردم
با توجه به مطلب فوق، چگونه آن شخص که مرحوم والد را فردی دارای خصوصیات منحصربهفرد میدانست، بهنحوی که این اعتقاد بهخوبی از کلماتش فهمیده میشد، راجع به اقدام بر آن سفرِ خاص از ایشان سؤال نکرد؟! آیا جای سؤال نسبت به این سفر بسیار مهم وجود نداشت؟! علت مطرح نکردن، ترس از این بود که اگر جواب منفی باشد و بگویند «شما در این مطلب دخالت نکنید»، تمام بافتهها تافته و پنبهها رشته و ارتباطات گسسته خواهد شد، و همۀ افراد از شرکت ایشان در جلسات و عدم پاسخگویی به سؤالات و تلفنها گلهمند خواهند شد و در این صورت مقاومت در برابر اعتراضات مردم مشکل خواهد بود!
فضای اقبال عمومی مردم، مانعی مهم برای حرّیت و آزادگی سالک
امان از این مردمی که دور انسان را میگیرند و به پیراهن و دست و سر و پای او چنگ میاندازند و او را کمکم با سر به جهنمِ اهواء و تخیّلات و کثرات میاندازند و بعد هم بیتفاوت به راه خود ادامه میدهند.
در اینجا مرد میخواهد که اگر گفتند: «چرا در آن مجلس تشریف نیاوردید؟» بگوید: «ببخشید، نتوانستم» و اگر بگویند «جلسهای تشکیل دادهایم و همه منتظر شما هستند» بگوید: «نمیآیم!»
حرّیت و مردانگی مرحوم علاّمۀ طهرانی در برابر حق
این مسائل برای مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ نیز اتفاق افتاد، اما ایشان مردی حُر، مستقل، متمکن، متقن و غالب بر احساسات بود و وقتی خروج مسئله از چهارچوبِ رضای الهی را تشخیص داد، کار را تمام کرد. افرادی از اینطرف و آنطرف آمدوشدهای بسیاری داشتند و مجالسی در همان مشهد تشکیل دادند، اما سخن ایشان در تمام آن مجالس این بود که «اگر به این صورت عمل نشود، ما با شما نخواهیم بود.»
باری، به این دلیل دیگر آن ارتباط قطع شد و اکنون نیز اکثر آن افراد از دنیا رفتهاند؛ حال اگر چشم بصیرت انسان باز باشد، معلوم میشود که چه کسی با غلبه بر
احساسات خود سود برده و چه کسی عقب مانده و منکوب احساسات شده است.
آثار سوء مجامله و مسامحۀ در برابر حق
آخر چرا باید عموم افراد در مقابل تعریف و تمجید دیگران شکست بخورند؟! مگر قرار است که انسان به هرچه دیگران میگویند گوش دهد؟! اگر کسی بخواهد سمی را به انسان بخوراند، آیا معقول است که با توجیه دلنشکستن و نرنجاندن، آن را پذیرفت؟!
تمام این مجالس و ارتباطات، تعریف و تمجیدها، اعلامیهها و بیاوبروها، همهوهمه سموماتی است که ـ مانند سمومات برخی حیوانات دریایی که بهتدریج سیستم دفاعی بدن را بهحدی ضعیف میکند که در نهایت فرد با یک بیماری ساده مانند سرماخوردگی از دنیا میرود ـ کمکم در نفس سالک اثر میگذارند؛ نه مانند «سیانور» که با گذشت مدت کوتاهی از مسمومیت موجب کشته شدن انسان میگردد.
درس حرّیت و آزادگی، در مکتب اولیاء الهی
درسی را که مرحوم والد به ما دادند این است که در راه خود، حُر و آزاد باشید و در مقابل کسی که میخواهد تمایلات خود را بر شما حاکم کند و فریب دهد، بایستید.
دستور بسیار مهمّ بزرگان این است که ما نباید برای دلخوشی دیگران، به ضرر و هلاکت و ازبینبردن استعدادهای خود اقدام کنیم و باید در مقابل هرکسی از افراد جامعه اعم از رفیق و غیررفیق، قاطعانه بایستیم تا به مطلب و مقصد خود برسیم.1
اللهمّ صلِّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّد
مجلس دوّم : توحید در عبادت احرار
أعوذُ باللهِ منَ الشّیطانِ الرّجیم
بسمِ الله الرّحمنِ الرّحیم
الحمدُ لِلّه ربِّ العالمینَ و الصّلاةُ و السّلامُ علیٰ أشرفِ المرسلینَ
و خاتمِ النّبیینَ أبی القاسمِ محمّدٍ و علیٰ آلِهِ الطّیبینَ الطّاهرینَ
و اللعنةُ علیٰ أعدائِهم أجمعین
حضرت امام زینالعابدین علیه السّلام عرضه میدارد:
حُجَّتی یا اللهُ فی جُرأتی علیٰ مسألَتِک معَ إتیانی ما تَکرَهُ، جودُک و کرَمُک؛ و عُدَّتی فی شدّتی معَ قِلّةِ حَیائی، رأفتُک و رحمتُک؛ و قَد رَجَوتُ أن لا تُخَیِّبَ بَینَ ذَینِ و ذَینِ مُنیتی؛ فَحَقِّق رَجائی و اسمَع دُعائی، یا خَیرَ مَن دَعاهُ داعٍ و أفضَلَ مَن رَجاهُ راجٍ.1
«بارپروردگارا، حجت من در جرئت بر درخواست از تو ـ باوجود اعمالی که باعث کراهتت نسبت به من میشود ـ جود و کرم توست؛ اسباب کار و توشۀ من در هنگام شدت و سختی ـ باوجود قلّت حیایم ـ رأفت و رحمت توست؛ و حقّاً امیدوارم که تو مرا بین این دو و آن دو از رسیدن به آرزویم محروم مگردانی. پس امید و آرزوی مرا تحقق بخش و دعای مرا بشنو، ای بهترین کسی که هر دعاکنندهای او را خوانده است و ای بافضیلتترین کسی که هر
امیدواری به او امید بسته است.»
لزوم توجه انسان به حال و انصراف از آینده
این فقرات امید انسان را نسبت به سرنوشت و مآل خود زیاد میکند. گرچه در برخی نصوص به عمل نمودن برای «آینده» اشاره شده است،1 اما استفاده از این تعبیر در این مقام نارساست و در معارف الهیه و مشاهدات و تجربیات شهودیه، پاداش عمل انسان عبارت از همان حالی است که در وقتِ انجام عمل پیدا میشود، نهاینکه جزای عمل موکول به «آینده» باشد.
علت تغییر مستمرّ صورت برزخی انسان
صوَر برزخی افراد بِدانجهت دائماً در حال تغییر و تبدّل است که اعمال و رفتار آنها در همان دم روی آنان اثر میگذارد. اگر شخصی مرتکب دروغ، تهمت و حتی خطور خلافی شود، چهرهاش حتی بدون یک ثانیه تأخیر بهصورت دیگری متناسب با آن عمل تغییر مییابد. حقیقت ملکوتی عمل خیر یا خلاف در همان لحظه در نفس متجلّی میشود و شخص بصیر فوراً متوجه آن خواهد شد.
خطوری شیطانی، موجب انصراف مرحوم علاّمه از خواندن صیغۀ عقد
روزی بهاتفاق چند نفر از رفقا در خدمت مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ در مجلس عقدی که قرار بود ایشان خطبۀ آن را جاری کنند، نشسته بودیم. درهمانحین که ایشان مشغول صحبت بودند، در ذهن پیرمردی که در آن مجلس حضور داشت خطوری شیطانی آمد که بهجهت مسئلهای با مطالب ایشان مقابله کند و مانع از انجام این عقد شود. گرچه هنوز چیزی ابراز نکرده بود، اما بهمحض اینکه این خطور در ذهن او آمد، بعضی از دوستان اهل باطن متوجه شدند که یکمرتبه فضای آن مجلس بسیار نورانی و روحانی، به فضای شیطانی مبدّل گشت و چهرۀ آن فرد تغییر یافت و بعد از گذشت مدت کوتاهی ناگهان صدایش درآمد و به یک جنبه از صحبت ایشان اعتراض نمود. مرحوم والد نیز از خواندن خطبه منصرف شدند و عقد توسط شخص
دیگری در مجلسی دیگر منعقد گردید.
باری، فکر خراب و نیت شیطانی مساوی است با تغییر صورت شخص در مرتبۀ اول و کدورت فضا در مرتبۀ دوم؛ و در مقابل، نیت خیر و خطور الهی نیز اولاً در خود شخص بلافاصله اثر میگذارد و ثانیاً موجب عوض شدن حالوهوای آن محیط میگردد.
دلالت آیات قرآن بر تجلّی حقیقت اعمال در حین عمل
در آیات قرآن نیز تأکید شده است که انسان در همان زمانِ انجام عمل خیر یا شر، پاداش آن را احساس میکند و حقیقت ملکوتی عمل برای او مشهود میگردد.1
کلام شیخ بهایی پیرامون عینیّت جزا و عمل (ت)
شواهدی قرآنی بر عینیّت جزا و عمل
معنای آیۀ: ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُۢ بِٱلۡكَٰفِرِينَ﴾2 آن است که کافران در حال حاضر و بدون نظر به آینده در جهنم هستند، منتها سوزش و درد و کدورت آن را احساس نمیکنند و نمیفهمند که باید برگردند.3
معنای اینکه دربارۀ اهل بهشت میفرماید: ﴿سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِ﴾1 آن است که همین الآن اثر سجود در سیما و شمایل آنان هویدا و نمایان است.
معنای اینکه دربارۀ مجرمین میفرماید: ﴿يُعۡرَفُ ٱلۡمُجۡرِمُونَ بِسِيمَٰهُمۡ فَيُؤۡخَذُ
بِٱلنَّوَٰصِي وَٱلۡأَقۡدَامِ﴾1 آن است که: الآن سیمای آنان نشان میدهد که چه جرم و گناهی مرتکب شدهاند.
معنای اینکه دربارۀ منافقین میفرماید: ﴿وَلَتَعۡرِفَنَّهُمۡ فِي لَحۡنِ ٱلۡقَوۡلِ﴾2 آن است که: ای پیامبر، تو منافقین و دروغگویان و حقهبازان را همین که صحبت میکنند، در کیفیت گفتارشان میشناسی و آن چهرۀ نفاق و شیطانی آنان برای تو پیداست.
کیفیت برخورد مرحوم علاّمۀ طهرانی با برخی از دروغگویان
در بسیاری از اوقات اتفاق میافتاد که افرادی نزد مرحوم والد میآمدند و همین که میخواستند مطلبی را با نفاق و دورویی و حقهبازی مطرح کنند، ایشان پیشاپیش میفرمودند: «آقا درست حرف بزنید، درست حرف بزنید!»
از چهرۀ فرد دروغگو، همین که میخواهد حرف بزند، عوض کردن و برگرداندن مطلب پیداست؛ بهنحوی که اگر تصویری از او گرفته شود، حالت خاصّ چشمانش دروغ را نشان میدهد و با سرمه کشیدن و جراحی پلاستیک نیز از بین نمیرود! در مقابل، شخص راستگو چه چشمش را ببندد و چه باز کند، صداقتش مشخص است؛ زیرا هر عمل در همان لحظه اثر واضح خاصی از نقطهنظر ملکوت دارد که در حقیقت پاداش آن عمل خواهد بود.
کیفیت جمع مبنای «عینیّت جزا و عمل»، و «توصیۀ امام مجتبی علیه السّلام به انجام اعمال برای آخرت»
اما اینکه امام حسن مجتبی علیه السّلام میفرمایند: «برای آخرت خود کار کنید»3
بهاینجهت است که مآل و بازگشت انسان به عالم آخرت میباشد؛ اما اینکه انسان بخواهد عمل خود را برای «در آینده به نتیجه رسیدن» انجام دهد، بههیچوجه صحیح نیست و باید عمل را برای خصوصیت فعلیهاش انجام داد.
تشبیهی در بیمعنا بودن انجام عبادات برای آینده
منبابمثال، شخصی که هر روز کار میکند تا سرِ ماه حقوق بگیرد، از روز اول دائماً به امید آن است که ایام و هفتهها سپری شود تا روز سیام فرابرسد. این فرد آرزو و وِردِ زبانش روز سیام است و هرچه میگذرد اشتیاقش تابهحدی زیاد میشود که شبها خواب شمردن پول زحمات یکماههاش را میبیند؛ زیرا این حقوق قبل از تاریخ مقرّر پرداخت نمیشود و اگر حقوق روزانه دریافت میشد، دیگر برای او روز سیام با سایر ایام تفاوتی نداشت. گرچه چنین فردی پیوسته به آینده فکر میکند، اما این مسئله در عبادات و اعمال و رفتار انسان معنا ندارد؛ چه روز قیامتی باشد و چه نباشد. وقتی نماز در همان لحظه در نفس اثر میگذارد، دیگر معنا ندارد فردی به فکر حساب نمازش در روز قیامت باشد.
نمونههایی از اشعار اولیاء الهی در توجه دادن انسان به وضعیت فعلی
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود | *** | وعدۀ فردای زاهد را چرا باور کنم؟!1 |
* * *
صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق | *** | نیست فردا گفتن از شرط طریق2 |
* * *
ای دل اَر عشرت امروز به فردا فکنی | *** | مایۀ نقد بقا را که ضمان خواهد شد؟!3 |
این عبارات ما را به وضعیت «فعلی» سوق میدهند، نه به آینده، و بین اینکه انسان در تفکر و مرام خود بهامید آینده باشد، و اینکه همیشه در موقعیت فعلی حرکت
کند و آن نشاط را در وجود خود احساس نماید، تفاوت بسیار است.
عبارات امیرالمؤمنین علیه السّلام در عدم تعلق عبادت احرار به آینده
امیرالمؤمنین علیه السّلام در کلامی عرضه میدارد:
الهی، ما عَبَدتُک خوفًا مِن عِقابِک، و لا طمعًا فی جَنّتِک؛ بل وَجَدتُک أهلًا لِلعبادةِ فعَبَدتُک.1
«بارپروردگارا، من تو را عبادت نکردم بهجهت ترسی که از عقاب تو داشتم، و نه بهجهت دلبستگیای که در بهشت تو در خود یافتم؛ بلکه تو را سزاوار عبادت یافتم و بنابراین تو را عبادت کردم.»
منافات عبادت احرار، با تعلق داشتن به وعده و وعید آینده
این عبادت که انسان را از توقّع و تعلّق به آینده خارج میکند، عبادت احرار است. انسان حُر کسی است که به هیچچیز تعلّق ندارد و نسبت به وعدۀ مراتب بهشتِ آینده و عذاب دوزخِ فردا، دستوپای خود را بسته در غُلوزنجیر نمیبیند. معنای کلام حضرت که میفرمایند: «لَم أعبُد رَبًّا لَم أرَه»،2 این است که من آن خدایی را که الآن میبینم عبادت میکنم؛ نه عبادت بر اساس امید به بهشت و ترس از دوزخ.
امیرالمؤمنین علیه السّلام در این عبارات، موقعیت «فعلی» را بهنحو بسیار عجیبی برای انسان توضیح میدهد که اگر خدا را برای بهدستآوردن بهشت عبادت کنی، با چشمِ امید دوختن به آینده دستوپای خود را بستهای و اگرچه در ظاهر عبادت کردهای، اما در واقع خدا را کنار گذاشتهای و بندۀ بهشت شدهای! کارمندی که برای حقوق ماهیانه در مقابل صاحبکار خود تعظیم میکند و میگوید: امر شما مطاع است، در واقع در خدمت پول است؛ زیرا اگر به او بگویند این ماه از حقوق خبری نیست، از فردا به هر بهانهای کار را ترک میکند.
باری، این نوع عبادات با حُریت در تضاد است؛ حُر، امیرالمؤمنین علیه السّلام است که وقتی تکبیرةالاحرام نماز را میگوید، نه بهشت در نظرش میآید که بخواهد
به آن چشم داشته باشد و نه جهنم در نظرش میآید که بخواهد از آن بترسد.
طمع بر بهشت و ترس از دوزخ، انگیزۀ عموم مردم از اتیان مناسک حج
اگر شما راجع به علت سفر حج از مردم سؤال کنید، خواهند گفت: «حجّ ما برای رفع تکلیف و دفع عقاب و فرار از جهنم است»؛ و اگر هم قدری اطلاع بیشتری داشته باشند، میگویند: «کسی که به حج نرود در موقع مرگ به او خطاب میشود که: ”یهودی یا نصرانی بمیر“»؛1و در نهایت با غلبۀ حال امید میگویند: «باید بهواسطۀ
حکایتی عجیب دربارۀ عدم اسلام مسوِّفین حج (ت)
...1
حج بهشت را بهدست آوریم.»
چندی پیش به یکی از آشنایان که از حج بازگشته بود، گفتم: «این سفر مکۀ شما چطور بود؟» گفت: «الحمدلله، رفتیم و تکلیف را از دوش خود برداشتیم و دیگر چیزی به خدا بدهکار نیستیم!»
باری، مقدار شعور و معرفت این افراد نسبت به حج به همین مقدار است و خداوند نیز بیش از این از آنها نمیپذیرد؛ اما کسی که در طلب فهم و مشاهدۀ جمال پروردگار و آثار او به این سفر مهم میرود، در تمام این مدت یک ماه بهدنبال این است که در مکه و مِنا و عرفات چه خبر است و اصلاً فکر رفع تکلیف و بهشت به ذهن او نمیآید.1
عبارات مرحوم حدّاد پیرامون ضرورت رفض ماسویالله در مناسک حج
در کتاب شریف روح مجرد از مرحوم آقای حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ نقل شده است که:
یک شب که با رفقا به مسجدالخیف داخل شدیم، دیدم آقای حاج سید احمد زنجانی با جمیع رفقای طهرانی و ایرانی گرد هم نشسته، و ایشان سخت از وضع طهارت و نجاست حجاج و معابر ناراحت است، و گویا نیز در وقت دخول به مسجدالخیف ترشّحی از آن آبها به ایشان شده است و ایشان را چنان متغیّر نموده بود که: «خداوندا! بارالها! میخواهیم دو رکعت نماز با طهارت در مسجد تو بهجای آوریم، ببین مگر این عربها و این مردم با این وضع و کیفیت میگذارند؟!»
من به او پرخاش کردم و گفتم: «مریدی از نزد استادش، حضور بزرگی رفت. آن مرد بزرگ به او گفت: ”ما عَلَّمَکم استاذُکم؛ استاد شما به شما چه
چیزی تعلیم کرده است؟!“ مرید گفت: ”عَلَّمَنا استاذُنا بِالتِزامِ الطّاعاتِ و تَرک الذّنوبِ؛ استاد ما به ما التزام به طاعتهای خدا و ترک نمودن گناهان را تعلیم نموده است.“ آن بزرگ گفت: ”تِلک مَجوسیةٌ مَحضَةٌ؛ هَلّا أمَرَکم بِالتَّبَتُّلِ إلَی اللهِ و التّوجُّهِ إلَیهِ بِرَفضِ ما سِواهُ؛ این کارها صرفاً آداب دین مجوس است (زردشتیها که قائل به دو مبدأ خیر و شر، و نور و ظلمتاند). چرا شما را امر نکرد تا یکسره بهسوی خدا بروید و توجهتان به وی باشد؛ به فراموش کردن و دور ریختنِ ماسوای خدا؟!“»
آقاجان من! شما چرا دین خدا را عوض میکنید؟! چرا شریعت را وارد پیچوخم مینمایید؟! چرا مردم را از خدا میبُرید و به اعمالشان سوق میدهید؟! مگر دین رسولالله دین آسان و راحت نیست؟! مگر نفرمود: «بُعِثتُ عَلیٰ شَریعَةٍ سَمحَةٍ سَهلَةٍ؛ من بر شریعت بدون گیروبند، و شریعت قابل اغماض و گذشت، و شریعت آسان مبعوث شدهام»؟! مگر رسول خدا و ائمه نفرمودهاند: «هرچیز، به هر شکل و صورت و در هر زمان و مکان طاهر است، مگر آن وقت که علم یقینی به نجاست آن پیدا کنی»؟! شما مطلب را واژگون نمودهاید و میگویید: «همۀ چیزها نجس است تا ما علم یقینی به طهارت آن پیدا کنیم!» چرا دست از سر مردم بر نمیدارید؟! چرا مردم را با پیغمبرشان و با دین سهل و سَمحه و آسانشان رها نمیکنید؟! چرا راه توجه و انقطاع به خدا را میبندید؟! چرا بر روی باب مفتوح قفل میزنید؟!
همۀ مردم حج میکنند، باید از میقات که احرام میبندند تا وقت تقصیر و قربانی که از احرام بیرون میآیند توجهشان به خدا باشد؛ غیر از خدا نبینند و نشنوند و ذهنشان یک لحظه از خدا منقطع نگردد. اعمال و رفتار را نباید بهنظر استقلالی نظر کرد. تکالیفی است از طواف و نماز و غیرهما که طبعاً انجام داده میشود، و در تمام این اعمال باید منظور خدا باشد نه عمل. باید فکر و اندیشه به خدا باشد نه به صحت و بطلان عمل. این همان مجوسیت محضه است که خداوند واحد را مختفی نموده و دو خدای عمل خوب و عمل بد را بهجای آن نشانده است.
این مردم بدبخت را شما از میقات تا خروج از احرام از خدا جدا میکنید! از
وقت احرام در تشویش میاندازید که مبادا ترشّحی به بدنم، به احرامم برسد، مبادا شانهام از خانۀ منحرف شود، مبادا در حال طواف از مطاف بیرون آیم، مبادا نمازم باطل باشد، مبادا طواف نسائم باطل آید و تا آخر عمر زن بر خانهام حرام باشد. هیچیک از اینها در شریعت نیامده است. همین نماز معمولی که خود مردم میخوانند درست است، طوافشان درست است؛ شما آنها را باطل میکنید و مُهر بطلان به آنها میزنید و ترشّح همین آبهای مشکوک را نجس دانستهاید.
و در این صورت، حجّ مردم بهکلی ضایع شده است. یعنی حاجی که باید از میقات تا پایان عمل، همهاش با خدا باشد و با تقصیر و حلق از انقطاع به خدا و احرام با خدا بیرون آید، از ابتدای احرام از خدا منصرف میشود، و این انصراف و تشویش و تزلزل برای او باقی میماند تا آخر عمل؛ وقتی از عمل فارغ شد، اینجا نفس راحتی میکشد و خدا را مییابد!
تمام احتیاطهایی که در این موارد انجام داده میشود و مستلزم توجه به نفسِ عمل و غفلت از خداست، همهاش غلط است.
در شریعت رسولالله و در زمان رسولالله کجا اینگونه احتیاطکاریهای عسر و حرج آمده است؟! اصل اوّلی، عدم عسر و عدم حرج و عدم ضرر است. اصل اوّلی ما در قرآن کریم ﴿وَتَبَتَّلۡ إِلَيۡهِ تَبۡتِيلٗا﴾1 است؛ یعنی یکسره از همه ببُر و به خداوند روی آور.
احتیاطی را که مرحوم قاضی ـ قدّس الله سرَّه ـ در ضمن حدیث عنوان بصری دستورالعمل همۀ شاگردهایش قرار داده بود که: «و خُذ بِالإحتیاطِ فی جمیعِ ما تَجِدُ إلیهِ سَبیلًا؛ و در هرجایی که بهسوی احتیاط راه یافتی آن را پیشۀ خود ساز»، منظور عملی است که راه انسان را به خدا باز کند، نه آنکه موجب سدّ طریق شود و راه توجه و ابتهال و حضور قلب را بگیرد. مقصود عملی است که برای مؤمن یقین آورد و وی را در ایمان مستحکم کند، نه آنکه او را
متزلزل و مشوّش کند و بیتالله الحرام را در نزد او خانۀ عقوبت مجسّم کند و حجّ این خانه را یک عمل جبری اضطراری از ناحیۀ اهرمن شیطانی برای عقوبت جلوه دهد. این همان مجوسیت محضه است.
همۀ غذاهای مسافران و میهمانخانه و آشامیدنیهای آنها حلال و طاهر است، همۀ آبهای مترشّحه از ناودانها و جویها طاهر است مگر زمان علم به نجاست؛ بنابراین ای آقای من، اینک با این ترشّحی که به تو شده است برخیز و نمازت را بهجای آور، و اصلاً تصوّر نجاست و عدم طهارت در خودت منمای که بدون شک از تسویلات شیطان است که میخواهد انسان را از فیض عظیم نماز و بیتوته و توجه و دعا در این مسجد شریف محروم دارد.1
آثار عبادت احرار در مناسک حج
بنده در سفرحج هنگام صحبت با برخی از رفقا بهخوبی ملاحظه میکردم که آنها در موقع تلبیه و احرام و مِنا و عرفات اصلاً در فکر بهشت و جهنم و ذخیره شدن حج برای آینده نبودهاند و فقط بهدنبال این بودهاند که در آن مواقع چه معارفی را میتوان تحصیل نمود و به چه انفتاح و شهودی رسید؛ چنین افرادی، انسانهای حُر و آزادند.
این معنای شعر خواجه حافظ شیرازی است که میفرماید:
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود | *** | وعدۀ فردای زاهد را چرا باور کنم؟!2 |
میفرماید: «من میخواهم همین امروز ببینم که در عرفات، مِنا، مشعر، رمی جَمَرات و طوف حول خانۀ او، یار چه جلوهای میکند، و دیگر به فکر ترس از عقاب جهنم یا رغبت به نعمات بهشت نیستم.»
چنین شخصی در مقام عبادت به چیزی تعلّق ندارد و بندۀ بهشت و جهنم نشده است که رَقَبۀ او گیر باشد. امیرالمؤمنین فقط بندۀ وصال محبوب است و بس، اما در
مقابل، رقبۀ بسیاری از افراد گیرِ سیب و حوریۀ بهشت یا مار و عقرب جهنم است!
عدم تنازل بزرگان از مسئلۀ توحید به ذکر آثار ظاهریۀ جلالیه و جمالیه
انسان نباید عمر خود را برای بهشت و جهنم صرف کند و باید در طلب آن مطالب عالیه باشد. در تمام مدتی که ما در خدمت بزرگان بودیم، حتی یک بار هم صحبتی از آثار ظاهریۀ جلالیه و جمالیۀ الهی در مجالس آنها نشنیدیم؛ سخن آنها فقط از خود «او» و امید به لطف و رحمت و بخشش او بود، نه ترس از او.
لطف الهی بکند کار خویش | *** | مژدۀ رحمت برساند سروش |
لطف خدا بیشتر از جرم ماست | *** | نکتۀ سربسته چه دانی؟! خموش!1 |
اولیاء الهی در صحبتها و ارتباطات و تصرّفات خود، بههیچوجه از مقام ذات به اینکه در بهشت و طبقات آن چه آثاری وجود دارد تنازل نمیکردند.2
معنای صحیح روایت: «و اعمَل لِدُنیاک کأنّک تعیشُ أبدًا، و اعمَل لآخِرتِک کأنّک تمُوت غدًا»
جُناده در آخرین ساعات حیات امام مجتبی علیه السّلام به خدمت حضرت میرسد و از جمله مطالبی که به او میفرمایند این است که:
و اعمَل لِدُنیاک کأنّک تَعیشُ أبَدًا، و اعمَل لِآخِرتِک کأنّک تَمُوتُ غَدًا.3
«ای جناده، نسبت به دنیا و امور آن، چنان عمل کن که گویی برای همیشه در آن زندگی خواهی نمود، و نسبت به آخرتت، آنچنان عمل کن که گویی فردا خواهی مُرد.»
میتوان گفت همانگونه که معنای آخرت در آیۀ ﴿يَعۡلَمُونَ ظَٰهِرٗا مِّنَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا
وَهُمۡ عَنِ ٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ غَٰفِلُونَ﴾،1و2 آینده نیست، در این عبارت نیز منظور حضرت از «آخرت» بهعنوان روز قیامت نیست و مراد باطن دنیاست.3 منظور ائمه علیهم السّلام از آخرت و مافیها آن است که مثلاً عمل صدق با نورانیتی خاص، و نماز با قربی خاص، و روزه مساوی با تجرّدی خاص، و قرائت قرآن نیز با ربطی خاص مساوات و برابری دارد.
وجه تسمیۀ عالم آخرت
وجه تسمیۀ عالم آخرت این است که حقیقتِ همان عملی که ما در این دنیا انجام میدهیم در فضا و عالم دیگری بروز پیدا میکند؛ لذا نماد و صورت دیگر عمل انسان در دنیا را آخرت مینامند. آخر و آخرت بهمعنای «دیگر» است؛ مثلاً یک طرف سکه چیزی و طرف دیگر آن هم چیز دیگری را نشان میدهد؛ آن طرفِ دیگر را «آخرت» میگویند. بنابراین آخرت یعنی فضای دیگری که در نفس نقش میبندد. بنابراین، معنای کلام امام مجتبی علیه السّلام این است که برای فضای دیگر که همان فضای نفس و روح و قلب باشد، عمل کن، و برای امور عادی و دنیوی خود چندان تعجیل منما.
مذمت تعجیل در امور دنیا
عجله نمودن برای امور دنیوی صحیح نیست؛ فرضاً اگر انسان با شخصی کاری دارد و یک حزب قرآنش را نخوانده است، نباید اول تلفن کند و سپس قرآن بخواند؛ بلکه باید قرآن را با حال مناسبی که دارد بخواند و کار را برای نیمساعت بعد بگذارد، و الاّ دیگر حال قرائت قرآن نخواهد داشت.
معنای «و اعمَل لِدُنیاک کأنَّک تَعیشُ أبَدًا» آن است که: «فرض کنید همیشه زنده خواهید بود؛ پس دیگر چه ترسی دارید و غصۀ ازدسترفتن چه چیزی را میخورید؟!»
البته در جایی که تا انسان بخواهد سر بجنباند، امری مهم از او فوت میگردد،
باید در انجام آن امر سرعت نماید. مثلاً اگر در ساعت ده شب که داروخانهها تعطیل میشوند، داروی خاصی ضرورت پیدا کند، باید بهسرعت به اولین داروخانه رفت و به هر شکل ممکن دارو را تهیه کرد؛ اما اگر خطری متوجه بیمار نباشد و برای تهیه محدودیت زمانی نباشد، دیگر غصهخوردن و عجله کردن معنا ندارد. بنابراین، معنای کلام حضرت آن است که: «ای جناده، فکر و ذکرت صرفاً امور دنیا نباشد و مراقب و ملازم امور مربوط به آخرت خود باش.»
میزان ادراک شاگردان مرحوم علاّمۀ طهرانی از ارزش ملاقات با ولیّ خدا
مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند:
افرادی که در اینجا میآیند دو قسماند:
بعضی تمام کارها و برنامههای خود را برای این تنظیم میکنند که به ملاقات با ما برسند و لذا مهمان و تمام موانع و مخالفتهای پیشآمدۀ دیگر را یکبهیک کنار میزنند تا در یک جلسه شرکت کنند.
برخی دیگر اینگونه نیستند و اگر در حین آمدن، مهمانی بیاید، رودربایستی میکنند و با خود میگویند که یکربع بیشتر میمانم و بعد از بهدستآوردن دل او میگویم که در جایی قرار دارم. خلاصه، آنقدر رضایت مهمان و اهل خانه را بر جلسه ترجیح میدهند تا اینکه فرصت فوت میشود و وقتی میآیند که دیگر جلسهای وجود ندارد.
کلام مرحوم علاّمۀ طهرانی پیرامون روایت «و اعمَل لِدُنیاک کأنّک تعیشُ أبدًا...»
ایشان در ضمن روایت «و اعمَل لِدُنیاک کأنّک تَعیشُ أبَدًا، و اعمَل لِآخِرتِک کأنّک تَمُوتُ غَدًا» میفرمودند:
افراد دو دسته هستند:
اول: عدهای که همهچیز را کنار میگذارند تا به دنیا برسند؛
دوم: افرادی که همۀ شئون دنیا را کنار میگذارند تا به آخرت برسند.
حکایتی پیرامون سستی و تسویف فردی نسبت به حضور در جلسات ذکر
ما در آن زمان شاهد عینی این مطالب بودیم. روزی به یکی از مرتبطین با ایشان گفتم: «چرا شما در فلان جلسه شرکت نکردید؟» در پاسخ گفت:
گرفتاری و بیتوفیقی نصیب ما شد؛ همین که خواستم حرکت کنم برادرعیالم از راه دور آمد و دیگر اصلاً امکان نداشت.
معنای این کلام این است که ارزش و بهای به خدمت یک ولیّ الهی رسیدن در نزد اینگونه افراد حتی بهاندازۀ یک توبرۀ کاه هم نیست؛ گرچه اسم خود را سالک گذاشته باشند. مگر نمیتوان در کمال احترام عذرخواهی کرد و بیرون آمد؟! آیا اگر در همان موقع با پزشک خود وقت ملاقات داشتی، باز همینطور برخورد میکردی یا اینکه به برادرعیالت میگفتی: «من وقت دکتر دارم و باید بروم»؟! پس معلوم میشود که اهمیتِ مراجعه به پزشک برای دلدرد و سردرد و دنداندرد و مبلغ ویزیت آن، از ارزش ملاقات و درک فیض حضور یک ولیّ خدا بیشتر است!
قابل جبران نبودنِ فیض حضور ولیّ الهی
اینگونه افراد برعکس مفاد کلام امام مجتبی علیه السّلام عمل کردهاند و دنیا را «کأنّک تَموتُ غَدًا» گرفته و پنداشتهاند که اگر این امور دنیا را فوراً انجام ندهند از دست خواهد رفت، و اموری که مربوط به آخرت است را «کأنّک تَعیشُ أبَدًا» محسوب داشته و خیال کردهاند که اگر الآن هم خدمت این ولیّ خدا نرسند، بالأخره ایشان را دو روز دیگر در جلسۀ عصر جمعه خواهند دید! تصوّر این افراد بر آن است که خدمت ایشان رسیدن، صرفِ دیدن است و خبر ندارند که گرچه ممکن است در آینده مطالبی را بهدست آورند، اما با این برخورد چیزی را از دست دادهاند که دیگر تا آخر عمر قابل جبران نخواهد بود.1
سابقاً عرض شد که هرکس میخواهد ارتباط مرا نسبت به خود بداند، باید اهمیت و جایگاه مرا در نزد خود بسنجد؛ پس به هر میزان که او مایه گذاشته و اهتمام داشته بنده نیز به همان مقدار با او در ارتباط و اقتراب هستم.
جلوگیری مرحوم علاّمۀ طهرانی از افراط تلامذه در کم و کیف ارتباط با ایشان
البته مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ در بسیاری از موارد با تعیین حدودی از افراط و سوءاستفادۀ رفقای خود جلوگیری میکردند، و لذا گمان نشود که این مسئله در همهجا بیحسابوکتاب جاری است. حفظ ظاهر بهجای خود محفوظ است و بسیار اهمیت دارد؛ کسی نمیتواند از حدودی که بزرگان برای ما ترسیم کردهاند تجاوز نماید، و در صورت تعدی، عواقب سختی خواهد داشت.1
بناءًعلیهذا گرچه صحیح نیست که سالک امور ظاهر را با افراط بههم بریزد، اما صحبت در این است که ما عدم التزام و اهتمام جدی نسبت به راه خود را بهحساب تکلیف ظاهری نگذاریم که خداوند ارتباط قلبی ما را میداند و فریب کمگذاشتنِ ما را نمیخورد.
دعوت اولیاء الهی به کسب جزای نقد از تکالیف
باری، گذشت که بزرگان و اولیاء الهی، ما را به جزای نقد دعوت میکنند و میگویند نماز بخوانید و روزه بگیرید و در همان حالِ ارتباط نتیجهاش را بگیرید؛ اما آنچه در سایر مکاتب و حتی فقه اهل ظاهر دائماً به مردم عرضه میشود، دعوت به آینده است و میگویند برای ادای تکلیف و دفع عقاب و عتاب و رسیدن به نعمات موعود الهی، نماز بخوانید و قرائت قرآن کنید.
الله اکبر یعنی کنارزدن غیرخدا
آخر مگر بهشت و حورالعین در «الله اکبر» جا دارد تا انسان از تکبیرةالاحرام نماز به آن منتقل شود؟! اگر بهجهت ترس از آتش و مار و عقربِ جهنم «اللهُ اکبر» و ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ و ﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ﴾ بگوییم که دیگر فایدهای ندارد. اولیاء خدا میگویند بهشت و جهنم و حوری و غلمان، غیرخدا هستند و با گفتن «الله اکبر» همهچیز غیر از خدا را کنار بزن؛ نه اینکه با گفتن تکبیرةالاحرام در فکر این باشی که چند درخت سیب و پرتقال در بهشت برای خود اضافه کردهای و به درختکاری
مشغول باشی، که این عبادت عبید و تجار است.
حقیقت عبادت و سرّ اشتیاق به آن در عبارت امیرالمؤمنین علیه السّلام
امیرالمؤمنین علیه السّلام عبادت واقعی را به ما میآموزد و میفرماید:
الهی! ما عَبَدتُک خَوفًا مِن عِقابِک، و لا طَمَعًا فی جنَّتِک؛ بَل وَجَدتُک أهلًا لِلعِبادَةِ فعَبدتُک.
«بارپروردگار من، من تو را عبادت نکردم بهجهت ترسی که از عقاب تو داشتم، و نه بهجهت دلبستگیای که به بهشت تو در خود یافتم؛ بلکه تو را سزاوار و لایق پرستش دیدم فلهذا عبادت و پرستش تو را نمودم.»1
این کلام حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام که میفرماید: پروردگارا، وقتی من به تو نگاه میکنم خواهناخواه دوست دارم که با تو به رازونیاز بپردازم چرا که غیر تو را نمیبینم، بهمعنای عبارت امام سجاد علیه السّلام است که میفرماید: «یا خَیرَ مَن دَعاهُ داعٍ و أفضَلَ مَن رَجاهُ راجٍ.»
محدودیت ارتباطات اهل دنیا به زمان اقتضای منافع
حضرت میفرماید وقتی من به اطرافیان خود نگاه میکنم، میبینم همۀ کسانی که با اغراض و مقاصد مختلف آنها را میخوانم، بالأخره روزی بار را بر زمین خواهند گذاشت.
رفیق انسان دو روزی سراغ میگیرد و میگوید: «چه فرمایشی دارید؟»، اما چند روزی که بگذرد کمکم دیگر تلفن خود را خاموش میکند و بهدروغ اظهار بیاطلاعی میکند. شریک نیز تا هنگامی که منافعش اقتضا داشته باشد با انسان ارتباط دارد و همین که کار و موقعیت بهتری پیش آید، دیگر پاسخ نمیدهد و با کلک تلفن خود را نیز از دسترس خارج میکند!2
ارتباط اطلاقی و بیقید و شرط خداوند با بندگان
این وسایل بهخوبی «یا خَیرَ مَن دَعاهُ داعٍ» را به ما میفهمانند و تمام کسانی را
که با دروغ و کلک اظهار رفاقت و ارادت میکنند، میشناسانند!1 اما خداوند دیگر عجز، خستگی، ملالت، قبض، مرض، غیبت، خواب و چُرت ندارد؛ او ﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾2 است و هر وقتی که انسان نفس خود را به آن سمت متمایل کند، میبیند که خداوند از قبل حضور داشته و منتظر توجهاش بوده و سپس او خدا را صدا زده و لبیک گفته و خود را عرضه داشته است.
مرحوم حدّاد: «در هر لحظه از شبانهروز به من توجه کنی، پاسخ میشنوی!»
شخصی نقل میکرد که:
یک بار که میخواستم از خدمت آقای حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ به ایران سفر کنم، عرض کردم: «چگونه و در چه اوقاتی میتوانم قلبم را متوجه شما کنم و مطلبی را که میخواهم درخواست نمایم؟»
(شاید تصوّر میشد که ایشان باید برای برقراری ارتباط مانند مرتاضها و دراویش در وقت خاصی به اطاقی دربسته بروند و با چراغ خاموش شرایطی را بهوجود آورند تا کمکم اتصال برقرار شود.)
در جواب فرمودند: «در هر لحظه از بیستوچهار ساعت شبانهروز که به من توجه کنی، پاسخ خواهی شنید!»
این کلام برای من بسیار عجیب و ثقیل آمد که آخر مگر ایشان خواب و خوراک ندارند و در مجالس برای افراد صحبت نمیکنند؟! پس چطور میگویند: «در هر لحظه» درحالیکه این تعبیر شامل تمامی اوقات حتی هنگام خواب نیز میشود؟!
به ایران آمدم و مدتی در ایران بودم. زمان شاه روابط ایران و عراق تیره بود؛ لذا وقتی میخواستم به عراق برگردم، کار گذرنامهام گیر پیدا کرد و با اینکه در آن زمان بعضی از بستگان ما اهل ارتباط با ادارات بودند، هرچه سعی کردیم
گذرنامه درست نشد و نهایتاً خبر آوردند که مشکل دیگر حل نمیشود.
یکدفعه به یاد کلام حضرت حدّاد افتادم و با خود گفتم: الآن ساعت سۀ بعدازظهر است و ایشان خواب هستند، ولی چون گفتند هر وقت که به یاد من بیفتی و به من توجه کنی جوابت را میدهم، به ایشان متوسّل میشوم و لذا گفتم: «آقا! دستم به دامنت!»
تا این مطلب بر زبانم جاری شد، زنگ تلفن به صدا درآمد و عموی ما پشت خط بود و گفت: «فلانی، همین الآن گذرنامه بدون هیچ علت و دلیلی امضاء شد!» و حتی خود فرد مرتبط با مسئولین آن اداره نیز بهشدت از این قضیه متحیّر مانده بود که چطور شخصی که تا الآن میگفت: «این کار شدنی نیست»، یکمرتبه تغییر رأی داد و آن را امضاء کرد!
ظاهراً این مشکل قبلاً از طرف ایشان حل شده و فقط منتظر توجه این شخص بودهاند! عجبا! این چه بساطی است و این چه داستانی است؟!
این همان ولیّ خدایی است که ﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾؛ اما با این وجود عدهای میگویند: «کلام اولیاء الهی حجت نیست» که باید گفت این کلام به حرف مجانین اشبه است تا به یک انسان عاقل!
حکایت گفتگوی علاّمۀ طهرانی و آیةالله خسروشاهی پیرامون خواب و بیداری نداشتن اولیاء الهی
مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ در کتاب روح مجرد آوردهاند:
در همین ایام زیارتی رجب، یک روز صبح جناب دوست صمیمی و رفیق شفیق و پاکدل و فاضل و سابقهدار حقیر: حضرت آیةالله حاج سید ابراهیم خسروشاهی کرمانشاهی ـ أدام اللهُ ایامَ برکاته ـ برای ملاقات حقیر و در ضمن زیارت حضرت آقای حاج سید هاشم حدّاد بدانجا تشریف آوردند. بنده در این کنارِ اطاق نشسته بودم و حضرت آقای حدّاد در آن کنار خوابیده بودند، بهطوری که صدای نفسهای ایشان در خواب مشهود بود.
حقیر سابقاً در عظمت حضرت آقای حدّاد و قدرت علمی و توحیدی، و سعۀ علوم ملکوتی، و واردات قلبیه، و تجلیل و تکریم استاد اعظم آیةالله حاج میرزا علی آقای قاضی ـ قدَّس الله تربتَه ـ از ایشان، بهطور تفصیل برای این دوست مهربانتر از برادر، و صمیمیتر از هر یار و دوست، و بیشائبهتر از هرگونه توهّم
شائبه، مذاکره نموده بودم؛ و جدّاً ایشان را دعوت به ارادت و تسلیم در برابر ولایت آقای حدّاد نموده بودم، و عرض کرده بودم: «شما که یک عمری را در پی معارف الهیه گردش کردهاید، و برای کشف حُجُب و شهود عیانی از هرگونه سعیای دریغ ندارید، بلکه این آرزوی شماست که در صدر شریفتان مختفی است، و دنبال یک انسان کامل میگردید که بهطور یقین خود را بدو بسپارید، اینک آن گوشۀ اطاق، ایشان است که در خواب است. شما در این چند روزهای که در کربلا مشرّفید اینجا بیایید، من هم هستم، انشاءالله تعالی امید است حوائجتان برآورده گردد و مشکلاتتان رفع گردد.»
ایشان فرمودند: «خوف دارم آن که را که من میطلبم نباشد، و در این صورت گرفتار شوم و دیگر راه نجات و خلاصی نداشته باشم.»
عرض کردم: «شما که طفل نابالغ و سفیه نیستید که شما را گول بزنند و گمراه کنند. بحمد الله و المنّه عالمی هستید زحمتکشیده و سابقهدار، و به قرآن و اخبار معصومین علیهم السّلام وارد، و دروس حکمت را نزد استادُنا العلاّمه آیةالله سید محمدحسین طباطبایی ـ مُدّ ظلُّه العالی ـ خواندهاید، و شرح منازل السّائرین و شرح قَیصری بر فصوص الحکم و فتوحات مکیۀ محییالدّین عربی را کاملاً میدانید؛ با وجود این مطالب، از شما پذیرفته نیست که بگویید: من گول میخورم، و یا وارد در ورطهای میشوم که امید رهایی نیست! کسی که شما را مجبور نمیکند و بر تسلیم به محضر ایشان وادار نمیکند. شما بیایید مثل یک شخص عادی با کمال آزادی مشکلات خود را بپرسید، ببینید میتواند حل کند یا نه. ایشان را در قدرت توحید و وصول به اعلیدرجۀ یقین امتحان کنید، ببینید آیا آنچه خواندهاید و شنیدهاید در ایشان که یک نفر مرد عادی آهنگرِ نعلبند است مییابید یا نمییابید؟! اگر نیافتید، طوری نشده است، به همان راه سابق خود ادامه میدهید، و اگر ایشان را واجد شرایطی که خودتان میطلبید یافتید، به دستوراتش ملتزم میشوید. تازه ایشان هم شخصی نیست که به همهکس راه دهد، میبینید که منزوی است و کسی درِ منزل او را نمیزند و خُلق و حال ندارد؛ ولی از آنجا که بنای کرامت و بزرگواریشان محبت با حقیر بوده است، من واسطه میشوم و درخواست مینمایم، و در صورت
اجابت، شاید شما گمشدۀ خود را در اینجا بیابید. این مرد، مردی است که در علوم عرفانیه و مشاهدات ربّانیه، استاد کامل و صاحبنظر است؛ بسیاری از کلمات محییالدّین عربی را رد میکند و به اصول آنها اشکال مینماید و وجه خطای وی را مبیَّن مینماید. شما از مشکلترین مطالب منظومۀ حاجی و اسفار آخوند و غامضترین گفتار شرح فصوصالحکم و مصباحالانس و شرح نصوص از وی بپرسید، ببینید از چه افقی مطّلع است و پاسخ میدهد و صحت و سُقم آنها را میشمارد! این مرد خواب ندارد؛ پیوسته بیدار است. در خواب و بیداری بیدار است. خواب و بیداریاش یکسان است. چشمش بههم میرود ولی قلبش بیدار است. دیگر شما چه میخواهید؟!»
ایشان گفتند: «اگر اینطور است که تو میگویی، اینک که ایشان خواب هستند، مطلبی از ایشان بپرس تا ببینیم در خواب چگونه میفهمد و پاسخ میدهد؟!»
عرض کردم: «پرسیدن از من بلامانع است، ولی آیا سزاوار است چنین مرد عظیمی را اینک از آن علوّ ملکوتی روحی و محو جمال حق پایین آوریم و فقط برای امتحان از وی مطلبی را بپرسیم؟! من تابهحال نظیر این آزمایشها را نکردهام، و آنچه برایم مشهود شده است خودبهخود صورت تحقق پذیرفته است.»
بالأخره آقا از خواب بیدار شدند و برای تجدید وضو رفتند و وضو گرفته، بازگشتند، و نشستیم برای صبحانه خوردن. آقای حاج سید ابراهیم به من فرمودند: «اینک من در این چندروزۀ ایام زیارتی در کربلا (گویا چون با همراهانی بودند) مجال ندارم؛ انشاءالله بماند برای وقت دیگر که خدا نصیب فرماید.»
جریان امروز گذشت. فردا صبح که آقا از خواب بیدار شدند، با خودشان در رختخواب میگفتند: «گفته میشود: ”او خواب ندارد.“ میگوید: من در تمام عمر یاد ندارم شبی را نخوابیده باشم؛ حالا لطف او چه میکند، مال ما نیست!»1
تحقّق مقام «لا یشغُلُهُ شَأنٌ عن شَأن» در اولیاء الهی
این رجل الهی همان کسی است که میگوید: «در هر لحظهای که به من توجه کنی، گرچه در حال خواب، غذا خوردن یا صحبت کردن باشم جواب تو را خواهم
داد» و این همان معنای «لا یشغُلُهُ شَأنٌ عن شَأن»1 است که از آن به مقام جامعیت تعبیر میکنند. در مقام جامعیت، انصراف از یک حیثیت بهواسطۀ اشتغال به حیثیتی دیگر در آنِ واحد، متصوّر نیست.
نظر مرحوم قاضی بر امکان «استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا» برای اولیاء الهی
در میان اصولیون نیز این بحث مطرح است که آیا امکان دارد انسان در آنِ واحد دو معنای مختلف را از یک کلام قصد کند؟ آنها معتقدند این امر برحسب ظاهر امکانپذیر نیست؛ چون هر کلمهای یک مفهوم نفسی دارد و اقتضای هر کلامی که انسان مطرح میکند این است که مفهوم نفسی مترتّب بر آن اراده شود.2
روزی مرحوم آیةالله بهجت برای مرحوم والد ـ رضوان الله علیهما ـ در مجلسی که بنده نیز حضور داشتم این قضیه را نقل میکردند که:
نظر آیةالله خویی در مسئلۀ «استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد» مانند سایر اصولیون بود. من این مطلب را در مجلسی از ایشان شنیده بودم و در ملاقاتی که با مرحوم قاضی داشتم آن را مطرح کردم؛ ایشان فرمودند: «این نظر مربوط به افراد عادی است که سعۀ محدودی دارند؛ به ایشان بگویید: ”در وقتی که شما با شخصی صحبت میکنید و درآنحال بچهای را در بغل گرفته و کاسۀ ماستی را نیز در دست دیگر دارید، آیا این صحبت باعث میشود که شما از آن بچه یا کاسۀ ماست منصرف شوید و از دست شما بیفتند؟! یا اینکه در عین صحبتِ با او، مواظب هر دو هستید و خود را نیز روی پا نگه داشتهاید و این ارادههای متفاوت نسبت به مصادیق مختلف، در آنِ واحد در شما ظهور پیدا میکند؟ حال چه اشکالی دارد شخصی که به مقام جامعیت رسیده است در آنِ واحد بتواند از یک کلام، معانی مختلفی را قصد نماید؟“»
فردای آن روز در مجلس درس آقای خویی اشکال مرحوم قاضی را نقل کردم.
ایشان گفتند: «این حرف، حرف شما نیست؛ چه کسی به شما چنین مطلبی را گفته است؟!»
گفتم: «این کلام آقای قاضی است.»
ایشان گفتند: «بله، این حرف مربوط به آقای قاضی است.» و دیگر در این مورد ایراد و اشکالی مطرح نکردند.1
پاسخ به اشکالی پیرامون «استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا»
در اینجا اشکال شده است که:
از آنجایی که تفهیم و تفاهم بر اساس وضع و قرارداد است و بحث ما مربوط به تعدد وضع میباشد نه وضع واحد، لذا برای شناخت هر معنایی قرینۀ معیّنه قرار میدهند تا مخاطب با هر قرینه به معنای مورد نظر منتقل گردد؛ بنابراین برای معانی مختلف، دالهای متعددی خواهیم داشت و این مسئله با بحث «استعمال لفظ در اکثر از معنی» که در آن دال یکی است و معانی متکثر میباشد، منافات دارد. پس تعدّد معانی یک لفظ از کجا فهمیده میشود؟
باید گفت:
اولاً: مسئلۀ وضع با استعمال متفاوت است؛ در اینجا سخن از استعمال است نه وضع.
ثانیاً: شکی نیست که تفهیم و تفهّم بر اساس وضع است و مخاطب از القاء کلام، همان معنای وضعی را استنباط میکند، مگر در موارد قرینۀ صارفه؛ ولی سخن اینجاست که آیا متکلّم و یا مخاطب قدرت بر فهم و درک این مسئله را دارند که از یک لفظ چند معنای موضوعٌلهِ آن لفظ را بدون تکرار و بدون قرینۀ متعینه استنباط کنند یا خیر.
مثلاً در روایات آمده است که قرآن دارای هفتاد بطن و معانی تودرتوست2 و طبیعی است که استعمال این الفاظ در هرکدام از این معانی، استعمال حقیقی و در ماوُضِعَلَهِ آن خواهد بود.
حال سؤال اینجاست که آیا خدای متعال هنگام انشاء این عبارات به انشاء نفسی برای هرکدام از این معانی ارادهای خاص و جدای از ارادۀ معنای دیگر فرموده یا اینکه با ارادۀ واحده جمیع این هفتاد معنی را قصد و انشاء نموده است.
و یا اگر همین عبارات را رسول خدا و یا حضرات معصومین علیهم السّلام تلاوت کنند، باید برای احضار هرکدام از این معانی ارادهای مجزّا ایجاد نمایند یا با ارادۀ واحده جمیع این معانی در نفوس مطهرۀ آنان نقش میبندد؟ و همین قضیه دربارۀ مخاطبین به این کلام است از غیر حضرات معصومین علیهم السّلام؛ یعنی آیا ممکن است افرادی بتوانند با ارادۀ واحده این معانی را از آیات قرآن هنگام تلاوت استنباط و استخراج کنند یا خیر؟
بنابراین اگر ما امکان تحقق چنین مسئلهای را در معصومین علیهم السّلام جائز بدانیم، چه مانعی دارد که امکان آن را برای اولیای الهی که نفوس آنان بهواسطۀ عبور از حواجز و موانع مادّی به تجرّد و اطلاق رسیده است، جایز نشمریم و روا نداریم.
نظر مرحوم آیةالله خویی نسبت به اهل عرفان
خداوند آیةالله خویی را رحمت کند. مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ میفرمودند:
ایشان میگفتند: «ما گرایش به مبانی عرفان را مانند دیگران قادح عدالت اولیاء و عرفا نمیدانیم!1
صد رحمت به ایشان که حدّاقل این مقدار ابراز لطف نمودهاند و همانند سایر علماء، عدالت اولیاء الهی را قدح نفرمودند! باری، بگذریم از مطالب بسیاری که شنیده و دیدهایم و دیگر باعث دگرگونی حال است.
علیکلّحال، «لا یشغُلُهُ شَأنٌ عن شَأن» همان مقام امامت و ولایت است که در آن، التفات به یک مطلب موجب انصراف از مطلب دیگر نمیشود.
تحقق مقام «لا یشغُلُهُ شَأنٌ عن شَأن» در امام زمان علیه السّلام، جهت وساطت فیض
الآن امام زمان ارواحنا له الفداء واسطۀ فیض الهی نسبت به تمام ماسویالله است؛ به این معنا که اگر نظر حضرت بر کیفیت ایصال فیض از آن مبدأ فیاض نسبت
به تکتک موجودات عالم وجود (اعم از مجردات و غیر مجردات) نباشد، بهطور قطع آنها در دَم معدوم خواهند بود؛ خواه نسبت به وجود و فیض اول باشد، و خواه نسبت به وجود و فیض ثانوی و ثالث و اسماء و صفات مختلفۀ کلیهای که در مصادیق مختلف، نزول پیدا میکنند.
منبابمثال، شخصی که در مقابل بنده نشسته است، در حیثیت اول خود فردی حیّ است، اما اگر یک لحظه نظر و ارادۀ امام زمان بر هستی او نباشد، در دَم عدم خواهد شد؛ پس اینکه بنده او را مشاهده میکنم بهجهت تعلّق نظر امام علیه السّلام بر نفس اوست، اما نسبت به حیثیت دوم و تجرّد و استمرار وجودهای سوم و چهارم، تا نظر امام علیه السّلام بر گوش و چشم و فکر او تعلّق نگیرد، صدای مرا نمیشنود و سیمای بنده را نمیبیند و نمیتواند چیزی را بفهمد. بنابراین، تا آن حضرت نخواهد هیچکدام از این اسماء و صفات جزئیه در او تحقق پیدا نمیکند.
حال اگر این یک نفر را در چند میلیارد نفر جمعیت کرۀ زمین، و کرۀ زمین را در کهکشانها، و کهکشانها را در آسمانها، و تمام آنها را در مجردات ضرب کرده و بهحساب آوریم، آن وقت متوجه معنای ولایت امام زمان خواهیم شد.
هر پلکی که زده میشود و نفس وجود هر ذرۀ مجرد و غیرمجرد که در کلّ عالم وجود در حرکت است، بهوجود امام زمان علیه السّلام است؛ و این همان معنای ﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾ و «لا یشْغُلُهُ شَأنٌ عن شَأن» میباشد. با این حال عدهای در علم غیب امام زمان علیه السّلام تشکیک میکنند و انسان نمیداند بر حرف آنها بخندد یا گریه کند؟!
وساطت نفس امام زمان علیه السّلام در تنزّل تمام ارزاق مادی و معنوی، معنای مستفاد از روایتِ «بِیُمنِهِ رُزِقَ الوَریٰ»
معنای روایتِ «بِیمنه رُزِقَ الوَریٰ و بِوجودِه ثَبَتَتِ الأرضُ و السّماءُ»1 آن است که بهطور کلی هر رزقی که از جانب فیض مطلق و بسیط الهی بر تمام عالم وجود و
ماسویالله نازل میشود، بهواسطۀ نفس امام زمان علیه السّلام است؛ خواه رزقهای مادی مانند آب و نان و هوا و مسکن باشد، یا رزقهای معنوی مانند علم و حیات و کمال و تجرد.
وصول اولیاء الهی به مقام «لا یشغُلُهُ شَأنٌ عن شَأن» در تحت ولایت امام زمان علیه السّلام
حال صحبت در این است که ولیّ الهی نیز در تحت ولایت امام علیه السّلام به مقام «لا یشغُلُهُ شَأنٌ عن شَأن» و ﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾ رسیده است؛ با این تفاوت که او را مستقل و در عرض امام زمان علیه السّلام فرض کردن کفر است.
باری، این معنای ولایت، مراد امام سجاد علیه السّلام است و ما باید بهسراغ این ولایت برویم! بهترین مدعوّ در این عالم کیست که امام زینالعابدین علیه السّلام با عبارت «یا خَیرَ مَن دَعاهُ داعٍ» او را میخواند؟ آن خدایی است که نه مرض دارد که بهخاطر مرضش عاجز باشد، و نه گرفتار است که بهواسطۀ آن نتواند گره از کار دیگران بگشاید؛ آن خدایی است که در هر وقت که او را بخوانید بیدار است و اشتغال به امور سایر عباد، بههیچوجه سبب غفلتش نمیگردد و محال است که توجهاش در یک لحظه کمرنگ و در لحظۀ دیگر پُررنگ باشد.
حکایتی لطیف پیرامون پاسخ یکی از آقازادگان مرحوم حدّاد در مواجهه با شلوغی حرم امیرالمؤمنین علیه السّلام
مرحوم والد ـ قدّس الله نفسه الزّکیة ـ میفرمودند:
روز عید غدیری در کربلا بودیم و رفقای بسیاری از ایران و سایر بلاد به آنجا آمده بودند. جناب آقا سید مهدی1 فرزند بزرگتر حضرت آقای حدّاد2 میخواستند برای زیارت به نجف بروند. حاج عبدالجلیل به ایشان گفت:
«آقا، من یک حاجت دارم؛ وقتی به زیارت رفتید آن را به امیرالمؤمنین بگویید و جوابش را هم بگیرید و بیاورید!» مرحوم آقای حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ و دیگران نیز خندیدند.
ایشان رفتند و شب را هم در نجف بودند و فردا عصر که برگشتند، حاج عبدالجلیل گفت: «حاجت ما را به حضرت گفتید؟»
ایشان گفتند: «آره والله، من گفتم، اما در حرم خیلی دادوبیداد بود و علی خیلی سرش شلوغ بود؛ نفهمیدم شنید یا نه؟!»
باری، حضرت آقای حدّاد ـ رحمة الله علیه ـ و سایر رفقا از این بیان بسیار خندیده بودند اما معنای ﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾ و «لا یشغُلُهُ شَأنٌ عن شَأن» آن است که در مورد امیرالمؤمنین علیه السّلام خواب و بیداری و ازدحام و مزاحمت معنا ندارد.
حرمت روضهخوانی با صدای بلند در داخل مشاهد مشرّفه
البته کسانی که در حرم ائمه علیهم السّلام با صدای بلند شعر یا روضه میخوانند و دادوبیداد راه میاندازند، مرتکب عمل حرام و خلاف شرع میشوند؛ زیرا حرم محلّ زیارت و نماز و سکوت و توجه و دعاست، و این کار مزاحم با حال دیگران است. روضه را میتوان در خانه یا در گوشهای از صحن خواند و سینه زد، اما داخل حرم هیئت نیست!1
خداوند متعال بهترین مدعوّ و بالاترین مرجو
علیکلّحال، امام سجاد علیه السّلام با عبارت «یا خَیرَ مَن دَعاهُ داعٍ، و أفضَلَ مَن رَجاهُ راجٍ» به ما میفهماند که همه بهسراغ خدایی بیایید که از هر مدعوّی بهتر و از هر مرجوّ و مورد امیدی بالاتر است. خداوند در این دنیای وانفسا با پیشآوردن مسائلی، بهخوبی به انسان نشان میدهد که در عاقبت، روزی از تمام ارحام، رفقا، شرکاء، هواداران و پشتوانههای قابل اعتماد، ناامید خواهی شد.
لزوم اشتغال انسان به حال خود و عدم توجه و اتّکاء به موقعیت فعلی دیگران
روزی یکی از افراد به بنده میگفت: «چرا شما آنطور که بایدوشاید به فلان شخص توجه ندارید، درحالیکه او چنین خصوصیاتی دارد؟!» در جواب گفتم: «من
به خندۀ الآن او نگاه نمیکنم؛ بلکه موقعیت دو ـ سه سال دیگر او را میبینم.» اما او این برخورد را اشتباه میدانست و نپذیرفت. دو ـ سه سالی گذشت و مسائل تغییر پیدا کرد و بهجای آن خندهها هزار مسئلۀ دیگر پیدا شد و به ایشان گفتم: «حال آیا بهیاد حرف چند سال قبلِ خود افتادید؟!»
باری، گرچه رفاقتهای سلوکی و الهی از دایرۀ این مطلب خارج است، اما در رفاقتهای دنیوی که بر اساس اغراض و حسابوکتابها بنا نهاده شده است، بعد از تغییر اوضاع، همهچیز عوض میشود و دیگر هیچ اثری از این تبسمها باقی نمیماند.
لذا امام سجاد علیه السّلام عرضه میدارد: پروردگارا، اگر من بخواهم در این دنیا کسی را بخوانم و به او امید داشته باشم، چه کسی بهتر از توست؟! تو کسی هستی که در هر آنی از صبح و نیمهشب، و در هر جایی، جوابت پیش از سؤال من آماده است؛ در حقیقت تو پاسخ مرا آماده نگه داشتهای و میگویی: درخواست کن تا برسی و امید پیدا کن تا مرجوّ خود را مشاهده کنی و بیابی!
نکتۀ پایانی قابل توجه در این فقره آنکه: سیر راه خدا مانند امور دنیوی نیست که انسان اعمالی را برای رسیدن به مقصودی که بعداً حاصل میشود، انجام دهد؛ بلکه سیر بهسوی خدا عبارت است از حرکت انسان در هر ثانیه و هر لحظه، و گرفتن پاداش و اجر در همان لحظه؛ که البته هر قدم مقدمهای است برای اینکه انسان به نتیجۀ آخر دسترسی یابد.
اللهمّ صلِّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّد
مجلس سوّم : جایگاه امید در سیرۀ صالحان
أعوذُ باللهِ منَ الشّیطانِ الرّجیم
بسمِ الله الرّحمنِ الرّحیم
الحمدُ لِلّه ربِّ العالمینَ و الصّلاةُ و السّلامُ علیٰ أشرفِ المرسلینَ
و خاتمِ النّبیینَ أبی القاسمِ محمّدٍ و علیٰ آلِهِ الطّیبینَ الطّاهرینَ
و اللعنةُ علیٰ أعدائِهم أجمعین
حضرت امام سجاد علیه السّلام در این فقرات شریفه عرضه میدارند:
حُجَّتی یا اللهُ فی جُرأتی علیٰ مسألَتِکَ معَ إتیانی ما تَکرَهُ، جودُک و کرَمُک؛ و عُدَّتی فی شدّتی معَ قِلّةِ حَیائی، رأفتُک و رحمتُک؛ و قَد رَجَوتُ أن لا تُخَیِّبَ بَینَ ذَینِ و ذَینِ مُنیتی؛ فَحَقِّق رَجائی و اسْمَع دُعائی، یا خَیرَ مَن دَعاهُ داعٍ و أفضَلَ مَن رَجاهُ راجٍ.1
«ای پروردگار، دلیل من بر جرئت درخواست از تو در عین اعمال ناشایستی که مرتکب میشوم، جود و کرم توست؛ و پناه و توشۀ من در هنگام شدائد، رأفت و رحمت توست. من موقعیت خود را اینچنین احساس میکنم و خود را بین این دو چیز و این دو چیز مییابم:
دو مطلب اول: جرئت من بر سؤال و ابراز نیاز در عین عصیان و تمرّد، و
دیگر جود و کرم تو. بهعبارتدیگر، گناه و درخواست من بهجای خود محفوظ، ولی جود و کرم تو نیز در جای خود محفوظ است.
دو مطلب دوم آنکه: ذخیره و سرمایۀ من در گرفتاریها و مشکلات ـ در عین بیشرمی و بیحیایی من نسبت به انجام آنچه مورد رضای تو نیست ـ عبارت از رأفت و رحمت، عطوفت و ریزش نعمتهای توست؛ رحمتی که همهجا را فراگرفته و دست رد بر کسی نمیزند.
لذا امیدوارم که مرا از رسیدن به آرزویم خائب و سرشکسته و سرافکنده نگردانی. پس رجا و آرزوی مرا محقق فرما و دعای مرا شنوا باش، ای بهترین کسی که هر دعاکنندهای او را خوانده است و ای بافضیلتترین کسی که هر فرد آرزومندی بدو امید دارد.»
امکان توبه حتی برای یزید
این رأفت و رحمت فراگیر، وجود خارجی دارد، نه وجود اعتباری و تنزّلی؛ لذا امام سجاد علیه السّلام در پاسخ به سؤال بدترین فرد روی زمین، یزید که آیا خدا توبۀ مرا میپذیرد، میفرمایند اگر توبه کنی پذیرفته خواهد شد.1
تسلیم و تدارک، دو شرط پذیرش توبه
گرچه اینکه یزید موفق به توبه بشود یا نشود، مطلب دیگری است؛ اما بدترین جنایات او باز هم سبب بستهشدن باب رحمت الهی نمیگردد و اگر واقعاً در همان موقع توبه میکرد و خود را برای قصاص آماده میکرد و تمام وجود خود را تسلیم امام سجاد علیه السّلام مینمود و تن به هر حکمی میداد، خداوند توبهاش را میپذیرفت.
ما هر غیبت و تهمتی را به زبان میآوریم و بعد از آنکه تالیفاسدهای آن را دریافتیم، میخواهیم با یک اعتذار تلفنی جبران مافات کنیم، درحالیکه انسان باید در حضور شخص اعتراف به غلط و اشتباه خود کند و به هر شکل ممکن رضایت او را کسب نماید.2
حکایتی در عدم تدارک تهمت در ملأ عام
یکی از افراد اهل منبر که ظاهراً هنوز در قید حیات است، نقل میکرد که:
شخصی در نزدیکی خیمههای عرفات قضای حاجت کرده بود و یکی از افراد کاروان که من را متهم میدانست در جلوی جمعیت خطاب کرد که: «این چه وضعیتی است و چرا شما کمی دورتر نرفتید؟» و هرچه میگفتم که من این کار را نکردهام، او میگفت: «ما دیدیم که شما بیرون بودید و آمدید!»
فردای آن روز این فرد متوجه اشتباه خود شد و آمد در کنار من نشست و آهسته گفت: «از اینکه شب گذشته در جلوی جمع چنین مطالبی را گفتم عذرخواهی میکنم.»
گفتم: «شما دیشب آبروی مرا در برابر چهل نفر بردهای و حال آمدهای در کنار گوش من عذرخواهی میکنی؟! اگر راست میگویی بلند شو و در جلوی همۀ آنها به اشتباه خود اعتراف کن!»
باری این انانیت و نفسانیت انسان است که سبب میشود فردی بهراحتی آبروی مؤمنی را ببرد و بعد از روشنشدن اشتباهش به اعتذاری مخفیانه اکتفا نماید، درحالیکه باید در علن به تمام آن افراد بگوید که اوّلاً اصل بیان این خطا و اشتباهی که حتی ممکن است از روی اضطرار اتفاق افتاده باشد، بیادبی و بیتربیتی و کاری غلط بوده است، و ثانیاً من در مصداق نیز مرتکب اشتباه شدهام. حال آیا حجّ این شخصی که بالأخره هم حاضر نشد کار خود را تدارک کند، مورد قبول است؟!
بشارت حضرت سجاد علیه السّلام در غلبۀ رحمت پروردگار
علیکلّحال، این کلام امام سجاد علیه السّلام که میفرماید: «و قَد رَجَوتُ أن لا تُخَیِّبَ بَینَ ذَینِ و ذَینِ مُنیتی» واقعاً بشارتی است؛ حضرت میفرماید: وضعیت و حالت این بندگان گنهکار تو اینگونه است که از طرفی گناه میکنند و نسبت به اعمال خود حیا ندارند، و از طرفی دیگر چشم به رأفت و جود و بخشش تو دوختهاند و در فضای قلب و ذهن و نفسشان رحمت تو غلبه یافته است، نه یأس و ناامیدی.
اشتباه بودن غلبۀ یأس با مطالعۀ احوال منحرفان از طریق
چرا عدهای به افرادی که اهل نماز شب و ذکر بودهاند و در نهایت منحرف شدند و بزرگان نیز احوالات آنها را در کتبشان ذکر کردهاند، نگاه میکنند و در نتیجه از عمل به دستورات دچار یأس میشوند؟! چرا آنها به بسیاری از افرادی که به این دستورات عمل کردند و رفتند و رسیدند توجه نمیکنند؟! اگر بنا بر غلبۀ حالت یأس بود، پس چرا اولیای خدا آمدهاند؟! و چرا این کتابها را نوشتهاند و این مجالس را تشکیل دادهاند و ما را به سلوک دعوت کردهاند؟!
برخی دلایل هلاکتِ سلوکی منحرفین
در میان شاگردانِ معمّم و غیرمعمّم مرحوم والد ـ قدّسسرّه ـ افرادی بودند که با وجود سوابق و حالاتی، نتوانستند از عهدۀ امتحان برآیند و از توقعات خود در مسائل مختلف بگذرند؛ اما چرا ما باید به آنها نگاه کنیم و هیچ نگوییم که حتماً ریگی به کفششان بوده و تفکر و حالوهوای دیگری داشتهاند و امید و طلب نداشتهاند و ایشان را تا وقتی میخواستهاند که با تفکرات و منویّات و مسائل اجتماعی آنها راه بیاید؟!
افرادی در زمان شاه پیوسته در خدمت مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ بودند، اما وقتی که دیدند ایشان در جریانات بعدی بر اساس فهم و تشخیص خود عمل میکنند و توقّع آنها را مبنی بر دنبالهروی و همراهی صددرصدی از دیگران برآورده نمیکنند، از ایشان فاصله گرفتند.
حکایتی در انحراف افکار سیاسی و اجتماعی یکی از اطرافیان مرحوم علاّمۀ طهرانی
در آن ایامی که ما در طهران رسالۀ رؤیت هلال را نزد مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ میخواندیم، روزی در اواخر زمان شاه بعد از درس با بعضی از همین افراد، سوار بر ماشین شدیم و به میدان بهارستان رسیدیم. شهر در اواخر زمان شاه شلوغ بود و ما سه نفر معمّم در ماشین نشسته بودیم که جوانی سوار شد و تا به ما نگاه کرد، ذوقزده به انگلیسی گفت: «!…We want just ؛ ما فقط فلان شخص را میخواهیم!» یکمرتبه یکی از ما سه نفر چنان مشعوف شد و با صدای بلند خندید و گفت: «!Bravo! Bravo؛ آفرین! آفرین!» که ما ماتومبهوت ماندیم.
باری، ظرفیت بعضی بهقدر یک لیوان و استکان و برخی دیگر بهاندازۀ یک انگشتدانهای است که هنوز به دهان نرسیده تمام میشود؛ این افراد رفتاری سبک و
بچهگانه دارند و عجیب آنکه بلافاصله بعد از این جریان، خطوری در ذهنم آمد که که اگر پدر ما این است که هست، این افراد در آیندۀ نزدیک یا دور قطعاً با او مشکل پیدا خواهند کرد. مدت زیادی نگذشت که حرفها شروع شد وگفتند که آن شخص در مجالسی در مورد ایشان مطالب بوداری را مطرح کرده است تا اینکه کمکم این اعتراضات او بسیاربسیار صریح شد.
سالها گذشت تا اینکه روزی بنده با ایشان و شخص دیگری و مرحوم والد در ماشین نشسته بودیم و به جایی میرفتیم. ایشان بعد از بیان مسائلی گفت: «پنبۀ تمام آنچه ما تاکنون انجام دادیم، زده شده است!» و مرحوم آقا یکمرتبه فرمودند:
حال جنابعالی متوجه شدید که چرا ما در این مسائل دخالت نکردهایم؟!
تا ایشان این مطلب را بیان کردند، آن شخص سرش را پایین انداخت و رنگش سیاه شد و دیگر هیچ نگفت.
لزوم حرکت بر مبنای عقل و عدم توجه به امیال مردم در مسائل اجتماعی
مگر قرار بر این است که هرکس هرچه گفت ما بپذیریم و هرچه در میان عموم مطرح شد، پیگیری کنیم و بهدنبالش حرکت نماییم؟! خداوند انسان را مؤاخذه میکند که مگر من به تو عقل و فهم ندادم و مگر نباید تو در مسائل دینی و اجتماعی بر اساس اطلاع و بینش و بصیرت خود حرکت و اقدام کنی، گرچه دیگران مخالف باشند؟! انسان باید در جریانات متوجه باشد که اوضاع پیشآمده به چه سمتوسویی در حرکت است و بر طبق تشخیص خود به تکلیف الهی عمل نماید و واکنش مردم را ملاک عمل خود قرار ندهد که کسی را در قبر دیگری نمیخوابانند و هر فردی برای خود پروندهای دارد.
اشکال «دور» در عرضه کردن عمل اولیاء بر کتاب و سنت
باری، این روش اولیای الهی است و وقتی ولیّ خدا حائز این مرتبت گردید، دیگر عرضه کردن فعل او بر کتاب و سنت باطل است؛ زیرا نفس عمل ولیّالله، همان عمل به کتاب و سنت است، و درغیراینصورت دور پیش میآید و دور باطل است.1
بیمعنا بودن عرضۀ علم نامحدود اولیاء الهی بر کتاب و سنت، توسط افراد کماطلاع
از آنجا که ذهن انسان محدود و چشمش بسته است و به بسیاری از حقایق گذشته و آینده دسترسی ندارد، افرادی میگویند که باید عمل ولیّ خدا را علیٰ کتابِ اللهِ و سنّةِ رسولِه عرضه داشت، و چون آن ولی فلان عمل واجب را انجام نمیدهد، پس قول و فعلش حجیت ندارد و دیگر ما نمیتوانیم از او تبعیّت کنیم.
آخر اگر ما چند سالی درس خواندهایم و میگوییم «علیٰ کتابِ اللهِ و سنَّةِ رسولِه» مرحوم والد نیز از غار بیرون نیامده بودند و با آن هوش و استعداد فوقالعاده چند برابر تحصیلات ما، در قم و نجف درس خوانده بودند، و اگر ما از خدا ترسی داریم، ایشان که از نظر تقوا معلومالحال است؛ آن وقت چگونه ما که چیزی از کتاب و سنت نمیدانیم، میخواهیم فعل یک ولیّ الهیِ عالمِ بماکانومایکون را بر آن دو عرضه بداریم؟!
در اینجا دیگر هیچ بهانهای وجود ندارد و تنها شیطان است که دائماً انسان را وسوسه میکند؛ لذا ایشان بعد از گذشت چند سال که مسائل بهخوبی برای همه روشن شد، حجت را برای آن شخص تمام میکنند و میفرمایند: «حال متوجه شدید که چرا ما دخالت نکردهایم؟!»
آخر شما که توقّع دنبالهروی ایشان از دیگران را دارید، تابهحال بر چه اساسی تبعیّت میکردید؟! مگر آن دعای سماتی که در مجالس عصر جمعه میخواندید و هایهای گریه میکردید در همینجا نبود؟! مگر حالات خود را ابراز نمیکردید و موقعیت خود را برتر از دیگران نمیدانستید و نمیگفتید که غذای این سفرهها همه تبدیل به نور و رَوح و رضوان و تجرّد میشود، و مگر تمام این امور را بهواسطۀ اطاعت از این مرد قلمداد نمیکردید؟! حال چه شد که میگویید: اینها عدهای ترسو
هستند که برخلاف آنچه میگویند به تکلیف خود عمل نمیکنند؟!
باری، اتهام به ترسیدن، و عدم عمل به تکلیف از ناحیۀ کسانی بود که در همین مکتب بودند و دعا میخواندند و گریه میکردند؛ اما بدانید که در آن اوقاتِ بسیار خطرناک که همه میترسیدند ما از شما شجاعتر بودیم، و حق کمکم روشن خواهد شد. ما در سالهای گذشته تذکراتی دادیم و متهم به جهالت و عدم اطلاع شدیم؛ اما کمکم مشخص میشود که بیاطلاع چه کسی و مطّلع چه شخصی بوده است!
ضرورت غلبۀ رحمت الهی در قلب سالک
علیایّحال، امام سجاد علیه السّلام میفرمایند که باید از مظاهر اسماء جلال و جمال پروردگار، رحمت الهی بر فکر و ذهن و قلب ما غلبه کند و این مسئله از آیات و روایات و مکالمات بزرگان بهخوبی استفاده میشود.
آنِ خدای دان، همه مقبول و ناقبول | *** | من رحمةٍ بدا و إلی رحمةٍ یؤول |
از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق | *** | این است سرّ عشق که حیران کند عقول |
خلقان همه به فطرت توحید زادهاند | *** | این شرک عارضی بُوَد و عارضی یَزول |
گوید خرد که سرِّ حقیقت نهفته دار | *** | با عشقِ پرده در چه کند عقل بوالفضول |
یک نقطه دان حکایت ما کان و ما یکون | *** | این نقطه گه صعود نماید گهی نزول |
جز من کمر به عهد امانت نبست کس | *** | گر خوانیم ظلوم، و گر خوانیم جهول1 |
تعبیر غلط خدای اهل ظاهر و خدای اهل معرفت
در بعضی صحبتها و مقالات و نوشتهجات، خداوند به دو تعریف شناسانده
شده است: خدای فقها و اهل ظاهر، خدای عرفاء و اهل معرفت.1 خدای اهل ظاهر، خدای قهر و تازیانه و مار و عقرب و حساب و میزان و حشر و نشر است؛ خدایی که فرد بینماز و روزه را در وسط جهنم میاندازد؛ اما خدای اهل معرفت، خدای رحمت و بخشش و جود و کرم است؛ خدایی که توبه را میپذیرد و میگوید:
بازآ، بازآ، هر آنچه هستی بازآ | *** | گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ |
این درگـه ما درگه نومیدی نیست | *** | صد بار اگر توبه شکستی بازآ2 |
خدایی که میفرماید: ﴿وَإِنَّ ٱللَهَ بِكُمۡ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ﴾؛3 خدایی که خود را به اوصاف جمالیه متّصف میکند و به او خطاب میکنیم: «یا مَن وسِعَت رَحمَتُهُ کلَّ شَیء»؛4 خدایی که در حدیثی قدسی میفرماید:
یا داود، لو یعلَمُ المُدبِرونَ عنّی کیفَ انتِظاری لَهُم و رِفقی بِهِم و شَوقی إلیٰ تَرک مَعاصیهِم، لَماتوا شَوقًا إلی و تَقَطَّعَت أوصالُهُم مِن مَحبّتی! یا داود، هذه إرادَتی فِی المُدبِرینَ عنّی، فَکیفَ إرادَتی فِی المُقبِلینَ عَلَی؟! یا داود، أحوَجُ ما یکونُ العبدُ إلی إذَا استَغنیٰ عنّی، و أرحَمُ ما أکونُ بِعَبدی إذا أدبَرَ عنّی، و أجَلُّ ما یکونُ عَبدی إذا رَجَعَ إلَیّ.5
«ای داوود، اگر کسانی که از من رو برگرداندهاند و فرار میکنند، بدانند که تا چه اندازه انتظارشان را میکشم و نسبت به آنان لطف و رفاقت دارم و چقدر مشتاق هستم که گناهانشان را ترک نمایند، از شدت شوقِ به من جان میدادند
و بندبند بدنشان از شدت محبت به من از هم جدا میگشت! ای داوود، من نسبت به کسانی که از من رو برگرداندهاند اینطور هستم، پس نسبت به کسانی که به من رو میکنند چگونه خواهم بود؟! ای داوود، بیشترین احتیاج بندۀ من به من وقتی است که خود را از من بینیاز میبیند، و بیشترین رحمتم به بندهام هنگامی است که از من رو برمیگرداند، و بیشترین قدر و ارزش بندهام در نزد من هنگامی است که بهسوی من بازمیگردد.»
اما تعریف به دو خدای اهل معرفت و خدای اهل ظاهر غلط است و ما همه یک خدا بیشتر نداریم و او همان خدای اولیای الهی و امام سجاد علیه السّلام است که در مقام معرفی میفرماید که او خدایی است که لطف و کرمش بر گناه ما میچربد، و رأفت و جودش بر قلّت حیای ما غلبه دارد و همیشه امید را در دل ما زنده نگاه میدارد؛ پس هیچگاه این حسنظنّ خود را از دست مدهید و از رحمت او آئس1 و ناامید مگردید و به افراد بسیاری که با وجود سوابق علمی و غیرعلمی طرد شدند و یا بهاختیار خود از دایرۀ سیروسلوک بیرون رفتند، نگاه مکنید!
ضرورت تبلیغ رأفت و رحمت پروردگار از سوی مبلّغین اسلام و مکتب تشیّع
بر این اساس مبلغین اسلام و مکتب تشیّع باید حالت رأفت و رحمت الهی را در نفوس افراد تزریق کنند و آنها را نسبت به لطف پروردگار ترغیب و تشویق نمایند.
اشکال مرحوم علاّمۀ طهرانی بر عدم ختام کتاب عدل الهی به رحمت الهی
کتاب عدل الهی مرحوم آیةالله مطهری کتابی بسیار مفید و علمی است، ولی به لطف و رحمت الهی ختم نشده است و مطالب به قهر و عقاب و عدم شفاعت افراد خلافکار خاتمه یافته است.2
بهیاد دارم که ایشان یادداشتی در این کتاب نوشته و آن را برای مرحوم والد فرستاده بودند و الآن آن نسخه با دستخط ایشان در نزد بنده موجود است. مرحوم والد بعداً در جلسهای به ایشان فرمودند:
من مطالب بسیار خوب این کتاب را خواندم، ولی چرا شما کتاب را به غلبۀ لطف و رأفت خدا تمام نکردید؟! صحیح است که شفاعت بیحساب نیست، ولیکن اگر مؤمن خطایی کرده باشد، انشاءالله مورد رحمت قرار میگیرد. و خوب بود که کتاب با امید و بشارت داشتن و با تبلیغ رحمت پروردگار ختم میشد.1
ایراد مرحوم آیةالله شیخ عباس قوچانی به بحث شفاعتِ کتاب عدل الهی
مرحوم آیةالله حاج شیخ عباس قوچانی نیز در ضمن نامهای به مرحوم علاّمه ـ رضوان الله علیهما ـ مینویسند:
آقای مطهری کتابی بهنام عدل الهی اهداء فرموده بودند؛ مِن اوّلِهِ الیٰ آخِرِه مطالعه نمودم، خوب بهنظر آمد، الاّ مورد شفاعت؛ خیلی خوشم نیامد.2
امید الهی به عباد غیرمعاند در آیۀ ﴿عَسَى ٱللَهُ أَن یَتُوبَ عَلَیۡهِمۡ﴾
بنده اضافه میکنم که مگر در قرآن نداریم: ﴿وَءَاخَرُونَ ٱعۡتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمۡ خَلَطُواْ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَءَاخَرَ سَيِّئًا عَسَى ٱللَهُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ إِنَّ ٱللَهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ﴾؟!3 مصداق این آیه ما هستیم که در آن وقتی که جنبۀ رحمانی بر نفس ما حاکم است، کار خیر و ثواب انجام میدهیم و در آن موقعی که جنبۀ شیطانی و کدورت و نفس امّاره بر ما غلبه مییابد، مرتکب عمل خلاف و گناه میشویم. ما بشر هستیم و بشر هم گناهکار است؛ ولی در اینجا ﴿عَسَى ٱللَهُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ﴾ به انسان امید میدهد که اگر در مقام انکار و عناد نباشید،4 ما شما را مورد عفو و بخشش خود قرار میدهیم.
بر این اساس است که امام سجاد علیه السّلام عرضه میدارد: «خدایا! گرچه ما در موقعیت و جایگاه قلّت حیا هستیم، ولی از آنطرف رحمت و بخشش تو نیز
وجود دارد؛ پس قاعده آن است که تو نیز آرزوی ما را بدون پاسخ مگذاری و ما را آیس و سرشکسته منمایی!» و این عبارت، بشارت بسیار عجیبی است!
ذاتی بودن غلبۀ رأفت در پروردگار و امتناع عقلی تغیّر ذاتیّات
غلبۀ رأفت، ذاتی پروردگار است؛ و چون «الذّاتی لا یتَغَیّرُ و لا یُعَلَّل»،1 پس پاسخ دادن به مطلوب افرادی مانند ما نیز لازم و ضروری است. بنابراین، انسان باید امید خود را بالا ببرد و تا هنگامی که در چنین وضعیتی قرار دارد، خیالش آسوده باشد که پریشانی و نگرانی مربوط به دیگران است.
آرامش و راحتی خیال در اتصال به ولایت کلیّۀ الهیه
آیا با وجود اینکه امام سجاد علیه السّلام عرضه میدارد: «یا خَیرَ مَن دَعاهُ داعٍ و أفضَلَ مَن رَجاهُ راجٍ»2 خیال انسان راحت نمیشود؟! مگر مدعوّی بهتر از او پیدا میشود که ما بهسراغش برویم؟! عجبا، ما در جایی آمدهایم که تمام مسئولیتِ بار ما را بهدوش گرفتهاند و میگویند: بروید و دیگر هیچ نگرانی و دغدغهای نداشته باشید! شما نگاه کنید به مردم عادی که به چه میزان در صبح و شام دغدغه دارند و نسبت به امور مختلف در تبوتاب و اضطراباند!3
بیمورد بودن اضطراب و تحیّر در صورت اتصال با ولیّ الهی
خدا میداند که بنده در زمان مرحوم والد از دوستان نفهمی که در جلسات بهجای توجه به این مطالب، به چه مسائلی فکر میکردند، چه خون دلی میخوردم! بهیاد دارم روزی در مجلس عصر جمعه، بعد از قرائت قرآن و دعای سِمات4 که همه باید سکوت کنند و توجه داشته باشند و بگذارند تأثیر این قرائت در آنها بماند، یکی از همین افراد به ایشان گفت:
آقا خبر دارید که پادشاه فلان کشور عربی فوت کرده است و قرار است
شخصی جانشین او شود که با شیعه میانهای ندارد و چنینوچنان است؟
واقعاً انسان از نادانی این افراد متحیّر میماند! آخر مگر اینجا جای مطرح کردن این مطالب است و مگر استادت به تو چنین دستوری داده است؟! آخر کی این نکته در ذهن تو فرومیرود که وقتی به اینجا آمدی، کار تمام است و هر مطلب لازمی را به تو میرسانند و دیگر نباید هیچ نگرانی و اضطرابی داشته باشی؟!
حکایت پریشانی شدید طلبهای بهواسطۀ فوت یکی از مراجع شهیر معاصر
روزی در حجرۀ یکی از مدارس مشهد نشسته بودم که یکی از شیوخ وارد شد و بعد از سلام و احوالپرسی با حالت اضطراب و پریشانی گفت: «میدانید که امروز فلان قضیه اتفاق افتاده است؟!»
گفتم: «مگر آسمان به زمین آمده یا زمین به آسمان رفته است؟! توقّع نبود که شما بعد از اینهمه سوابق، اینطور دستوپای خود را گم کنید؛ این قضیه از مسائل بسیطی است که ممکن است روزی هزار مرتبه اتفاق بیفتد.»
گفت: «یعنی شما قضیه را اینقدر بسیط میدانید؟!»
گفتم: «بسیار پیشپاافتاده و بسیطتر از بسیط! آخر خدای شما کجا رفته و پیغمبرت چه شده است؟! وقتی که ما امام حیّ و زنده داریم، دیگر این مسائل چه معنا و مفهومی دارد؟!»
از بین رفتن دغدغهها و نگرانیها، لازمۀ ادراک احاطۀ امام زمان علیه السّلام
وقتی مقام قدرت، حیات، علم و ادراک ذات باریتعالی در ولیّ او امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشّریف ظهور دارد و ما امام زمان زندهای داریم که: ﴿لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞ﴾،1 دیگر چه غم و غصهای وجود دارد؟! وقتی که ما بهترین مدعوّ و
بهترین مرجوّ را داریم، دیگر باید چه دغدغهای داشته باشیم؟! اشکال اینجاست که ما چون در حال حضور نیستیم و امام زمان علیه السّلام را در غیبت میبینیم، لذا این افکار بر ما هجوم میآورد.
دلهره و اضطراب نفس، ثمرۀ عدم معرفت حقیقی به مسئلۀ ولایت
بنده وقتی با اینگونه اعتراضات رفقا مواجه میشوم، میگویم: چرا شما غیر از خدا همهچیز را در نظر میآورید بهنحوی که گویا اصلاً خدایی وجود ندارد؟! چرا اگر امام زمان علیه السّلام پای خود را از کنار ما بیرون گذاشت و فقط جسم حضرت دور شد، دستوپایمان بهلرزه میافتد که چه خواهد شد و دیگر آن حال اطمینان و
آرامش سابق خود را از دست میدهیم؟! این قضایا همه ناشی از عدم معرفت ما نسبت به مسئلۀ ولایت است.
اطمینان علیّبنیقطین به اوامر مخالف با ظاهرِ موسیبنجعفر علیه السّلام و عدم عرضۀ آنها به کتاب و سنت
حضرت موسیبنجعفر علیهما السّلام که امام معصوم است، به علیّبنیقطین میفرماید که در دستگاه هارونِ ملعونی که کافر و مشرک و بیدین و قاتلِ پسر پیغمبر است، باقی بماند؛1 در این صورت دیگر مطلب تمام است و علیّبنیقطین نمیتواند بگوید: ما این امر موسیبنجعفر را بر کتاب خدا و سنت رسول عرضه میداریم و اگر موافق بود میپذیریم.
ازاینگذشته، مگر حضرت موسیبنجعفر در جواب نامۀ علیّبنیقطین نفرمود که او طبق روش اهلتسنن وضو بگیرد؟!2 آیا نماز با چنین وضویی، باطل نیست؟!
دستور امام کاظم علیه السّلام به علیّبنیقطین در وجوب وضو گرفتن به شیوۀ اهلتسنن (ت)
...1
مگر حضرت موسیبنجعفری که امام است، میتواند برخلاف کتابالله و سُنّة نَبیه،
به حرامی امر کند و موجب بطلان تمام نمازهای علیّبنیقطین شود؟!
برای پاسخ به این شبهات پیشآمده باید به طرح مبانی اصولی حقیقت تکلیف، احکام اولیه و ثانویه و احکام عامه و خاصه، پرداخته شود.
معنای تکلیف، و معنای حکم عام و خاص
تکلیف1 از کلفَت مشتق میشود و آن عبارت است از تعلقِ الزام حکم از ناحیۀ شارع بر شخصی خاص یا افرادی عام؛ بنابراین، حقیقت تکلیف چه در جنبۀ عام و چه در جنبۀ خاص، واحد است و ما بهعنوان مثال مسئلۀ وضو را در سه فرض بررسی میکنیم.
اول: تکلیف به وضو در جنبۀ عام. در این فرض رسول خدا کیفیت ترتیبی شستنِ صورت، دست راست و دست چپ، مسح سر با چهار انگشت،2 مسح پای راست و چپ را بیان میکند و مثلاً میفرماید: «بَلِّغوا هذا المَنهجَ من الوضوءِ إلی کلِّ الأفرادِ إلیٰ یومِ القیامة.» در این صورت گرچه بنده صدای رسول خدا را هم نشنیدهام، ولی باید به همین وضوی واجبی که از ناحیۀ پیغمبر رسیده است عمل نمایم.
دوم: تکلیف به وضو در جنبۀ خاصّ مطابق با جنبۀ عام. در این فرض رسولخدا به شخص بنده کیفیت وضو گرفتن را بهصورت خاص بیان میفرماید؛ این تکلیف خاص با تکلیف عام موافقت کامل دارد.
سوم: تکلیف به وضو در جنبۀ خاصّ مخالف با جنبۀ عام. در این فرض همان پیغمبری که وضو را به کیفیت سابق تکلیف کرده، به شخص بنده امر میکند که تکلیف شما این است که از روز آتی به کیفیت سابق وضو نگیری و وضو را مانند اهلتسنن بهجا آوری؛ روشن است که این تکلیف خاص با تکلیف عام مخالفت دارد.
عدم صحت مبنای «تنجّز تکلیف خاصّ مخالف عام با سؤال از علت آن»
حال صحبت در این است که گرچه سؤال از دلیل حکم عام برای تنجّزِ تکلیف معنا ندارد، اما آیا شخص میتواند در مورد تکلیف خاصّ مخالف با حکم عام سؤال کند که علت تفاوت بین او و سایر افراد چیست و آیا معقول است که آن حکم را به کتاب و سنت عرضه بدارد؟!
پاسخ آن است که وقتی هر سه نوع تکلیف را پیغمبر امر و الزام فرموده است، دیگر مکلّف حق ندارد از علت حکم سؤال کند، و فضولی کردن چه در تکلیفِ موافق با حکم عام و چه در تکلیف مخالف با حکم عام، صحیح نیست؛ زیرا کسی که این حکم را تکلیف کرده رسول خداست و در اینجا دیگر عرضه کردن معنا ندارد.
ممکن است عدهای از برخی روایات اینطور برداشت کنند که بعضی از تکالیف از ناحیۀ خداوند تشریع نشده و به رسولالله یا امام معصوم تفویض شده است؛ مانند اینکه طبق روایت معراجیه، خودِ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سجدۀ دوم نمازها را بدون دستور الهی اضافه کردهاند.1 توجیه مطلب بدین صورت است که در اینگونه موارد شخصی، رسول خدا یا معصوم و یا ولیّ الهی گرچه بهحسب دلیل تشریع این عمل را انجام نداده است، ولی نفس ارادۀ تکوینی پروردگار در نفس او که به این شکل ظهور نموده است موجب ایجاد و انشاء یک حکم تکلیفی خواهد شد و این نکتهای است فوقالعاده دقیق و ظریف.2
لذا این مطلب که «در امر پیغمبر به تکلیف خاصّ مخالفِ حکم عام، برای تنجّز تکلیف و حجیتِ الزامْ سؤال از علت لازم است»، کلامی بسیار بیهوده و بیاساس و مزخرف میباشد.
تنجّز حکمِ رسول خدا بهعنوان مشرّع و حکم امام معصوم بهعنوان مبیِّن، به ملاک واحد
با حفظ این مقدمات اگر حضرت موسیبنجعفر علیهما السّلام بهعنوان امام معصوم و نه مشرّع،1 حکمی برخلاف حکم عام نمود، آیا باید از دلیل حکم امام سؤال
کرد یا در اینجا نیز فضولی موقوف و سکوت لازم است؟!
گرچه مشرّع رسول خداست و ائمه مبیِّن و موضّح و مفسّرند، ولی امام علیه السّلام بهواسطۀ اتصال نفس قدسی خود با مبدأ تشریع، مطالب را از آن مبدأ در نفسِ نفیس خود میگیرد و بعد تکلیف الهی را نسبت به جناب علیّبنیقطین بهعنوان فرد خاص، بیان مینماید. حال آیا صحیح است که علیّبنیقطین بگوید: «این نحوه وضو گرفتن مخالف است و نماز مترتّب بر آن هم باطل است و لذا باید دید که آیا این تکلیف موافقٌ لِکتاب الله و سُنّةِ نبیّه أو مخالفٌ»؟!
عجبا! وقتی حضرت موسیبنجعفر علیه السّلام که مبیّن تکلیف است چنین امری میکند، دیگر مطلب تمام است و سؤال و عرضه کردن معنا ندارد و حجّیت و تنجّزِ این تکلیفِ خاص نسبت به علیّبنیقطین مانند حجّیت و تنجّزِ تکلیفِ عامی که پیغمبر نسبت به وضو بیان فرموده، یکی است؛ لذا او چه علت تکلیف را از حضرت بشنود و چه علت آن را نداند، فقط باید بگوید سمعاً و طاعتاً و تسلیم باشد و دیگر نباید اشکال و شبههای برای او پدید آید.1
البته در ذهن علیّبنیقطین شبهه بهوجود آمد،2 ولی او شیعه بود و اطاعت نمود؛
فعلالله بودنِ بلااستثنای جمیع اعمال و افعال امام علیه السّلام (ت)
اما اگر عارف از طرف امام معصوم علیه السّلام مکلّف به یک امرِ خلافِ حکم عام شود، مطلقاً این شبهه که چرا امام علیه السّلام چنین امری فرموده، در ذهن او نخواهد آمد. وقتی امام معصوم میفرماید: باید محتوای این لیوان را بخوری،1 باید گفت: سمعاً و طاعتاً و دیگر مطلب تمام است و شبههای وجود ندارد.2 حتی در صورتی که ارادۀ الهی به تغییر
رکعات نماز تعلّق بگیرد، امام یا ولیّ الهی میتوانند نماز را نیز تغییر دهند.
عدم ترتّب فایدۀ متوقَّع بر حکم خاص، در صورت سؤال از علت آن
اگر انسان در چنین موقعیتی «چرا» بگوید، حتی اگر موفق به عمل هم شود، دیگر مسئله را باخته و آن فایدهای را که مترتّب است، نخواهد برد.1
کیفیت جمع میان «ضرورت عدم لحاظ شخصیت و هیبت ائمه علیهم السّلام در مسئلۀ تبعیت» و «اطاعت داشتن بیچونوچرا از آنها»
ممکن است سؤال شود که از طرفی میگویید اطاعت از امام علیه السّلام باید بر اساس حق باشد نه ظاهر و هیبت و شخصیت او، و از طرف دیگر میگویید نباید در مقابل دستور او چونوچرا کرد؛ این دو جهت چگونه قابل جمعاند؟
پاسخ آن است که اگر ما امام علیه السّلام را به همان تحقق به حقیقت و واقعیت بشناسیم و بدانیم که فعل و گفتار او عین فعل و گفتار حضرت حق است، طبعاً اطاعت و انقیاد هم بهطور مطلق و بدون هیچگونه محدودیتی خواهد بود و همین مسئله دربارۀ اولیای الهی صادق است. یعنی برای کسی که علم به حقیقت و واقعیت یک ولیّ الهی دارد، تکلیف تمام است و حجیت برای او حاصل میشود، اما بالنّسبه به افرادی که چنین اطلاع و علمی نسبت به او ندارند طبعاً تکلیف منجّز نخواهد بود.
آیا تابهحال هیچ فکر کردهایم چرا خداوند قصۀ موسی و خضر را در قرآن
آورده است؟!1 بسیار عجیب است که چگونه با اینکه تمام مراتب توحید در قرآن آمده است، ما در غفلت به سر میبریم!
انشاءالله امیدواریم خداوند فهم مبانی تشیّع امیرالمؤمنین و کلمات امام سجاد علیهما السّلام را به همۀ ما عنایت کند و از برکات ماه مبارک رمضان متمتع بگرداند.
اللهمّ صلِّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّد
مجلس چهارم : یأس و ناامیدی، سوءظنّ به پروردگار
أعوذُ باللهِ منَ الشّیطانِ الرّجیم
بسمِ الله الرّحمنِ الرّحیم
الحمدُ لِلّه ربِّ العالمینَ و الصّلاةُ و السّلامُ علیٰ أشرفِ المرسلینَ
و خاتمِ النّبیینَ أبی القاسمِ محمّدٍ و علیٰ آلِهِ الطّیبینَ الطّاهرینَ
و اللعنةُ علیٰ أعدائِهم أجمعین
و قَد رَجَوتُ أن لا تُخَیبَ بَینَ ذَینِ و ذَینِ مُنیتی؛ فَحَقِّق رَجائی و اسمَع دُعائی، یا خَیرَ مَن دَعاهُ داعٍ و أفضَلَ مَن رَجاهُ راجٍ.1
«ای پروردگارم، من بهواسطۀ معرفتی که به تو پیدا کردهام، جایگاه و وضعیت و موقعیت خود را در ارتباط با تو ـ که من که هستم و تو که هستی ـ بهدرستی دریافتهام؛ حال که به این مرتبه رسیدم، این امید و اطمینان در من حاصل شده است که تو مرا نسبت به آرزویم که همان وصال و ورود در حریم توست، خائب و خاسر و سرافکنده نمیگردانی.»
تفاوت معنای «مُنیٰ» و «أمَل»
«مُنیة» با «أمَل» تفاوت دارد؛ «مُنیٰ» بهمعنای نهایت آرزو و خواست انسان است، ولی «أمل» به مطلق خواست و میل گفته میشود. «أنا آمِلٌ أن یکونَ کذا» یعنی میل و خواست من این است که اینچنین شود؛ اما «مُنیتی أن یکونَ کذا» یعنی نهایت
و آخرین درجۀ میل و ارادۀ من که از صمیم قلبم برمیخیزد، آن است که فلان مسئله تحقق یابد.
وجه تسمیۀ سرزمین مِنا
سرزمین «مِنا» را هم به این جهت مِنا میگویند که آرزوهای انسان در آنجا ظهور و تبلور پیدا میکند.1
وصال و قرب پروردگار، نهایت آرزوی امام سجاد علیه السّلام
مُنیه و نهایت آرزو و خواست امام سجاد علیه السّلام در این دنیا چیست؟ عرضه میدارد: بارپروردگارا، از طرفی من خود را در قبال تفضّل و لطف و عنایتت گناهکار و کمآبرو و کمحیا میبینم، و از طرف دیگر هم چون کرَم و رأفت و رحمتِ واسعۀ تو را مشاهده میکنم، آرزوی من این است که مرا به وصال و قرب خود نائل گردانی.
حضرت این مطلب را در سایر ادعیۀ خود ـ نظیر مناجات خمسةعشر ـ به کیفیت دیگری بیان داشته است. در مناجات محبّین، عرضه میکند:
إلهی مَن ذَا الّذی ذاقَ حَلاوةَ مَحَبّتِک فَرامَ مِنک بَدلًا، و مَن ذَا الّذی أنِسَ بِقُربِک فَابتَغیٰ عَنک حِوَلًا!2
«بارپروردگارا، کیست که شیرینی محبت تو را چشیده باشد و غیر تو را برای خود اختیار نماید، و کیست که لذت انس و قرب تو را بهدست آورده و از تو روی گرداند؟!»
مناجات خمسةعشر بیانکنندۀ حالات میان بنده و پروردگار
حضرت امام سجاد علیه السّلام در این مناجات بهنحو عجیبی حالات فیمابین بنده و پروردگار و کیفیت قرب انسان را بیان میکنند؛ بهطوری که اگر شما یکی از ادعیۀ خمسةعشر را بخوانید و ترجمۀ صحیح آن را نیز نگاه کنید3 و مفاهیم آن را در نظر بیاورید، خواهید دید که دنیا جدّاً برای شما مهوّع خواهد شد. ائمۀ ما این مطالب را گُتره و بیجهت بیان نکردهاند و لذا بر ما فرض است که بر خواندن این ادعیۀ امام سجاد علیه السّلام مواظبت داشته باشیم.
سیرۀ اولیاء الهی در مداومت بر قرائت ادعیۀ خمسةعشر
بسیاری از بزرگان مناجات خمسةعشر را در قنوت نماز شب خود میخواندند. بنده خود به یاد دارم که مرحوم حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ این ادعیه را علاوه بر نماز در بسیاری از اوقات دیگر میخواندند. گاهی نشسته بودند و ما یکمرتبه میدیدیم که بهدنبال مفاتیح میگردند؛ وقتی کتاب را به ایشان میدادیم، آن را باز میکردند و بدون مقدمه شروع به خواندن یک یا دو دعا از مناجات خمسةعشر میکردند و بعد آن را میبستند و کنار میگذاشتند.
آری، این بزرگان هستند که میدانند امام سجاد علیه السّلام در این عبارات چه مطالبی را بیان کرده است، و ما حلاوت قرب ذات پروردگار را چنانکه اولیای الهی ذوق کردهاند، نچشیدهایم و همینقدر میفهمیم که آن حضرت این مطالب را بیجهت نگفتهاند و نخواستهاند با این عبارات ما را سرگرم کنند.
امام سجاد علیه السّلام در این عبارت میخواهند این واقعیت را برای ما بیان کنند که: مگر ممکن است کسی در قرب حریم تو مأوا گرفته باشد و بهدنبال حرفونقلهای دنیا برود؟! تا کی میخواهید در این دنیا مثل کِرم در هم بلولید و بر سر یکدیگر بکوبید؟! تا کی میخواهید یکدیگر را به انواع تهمتها متهم نمایید تا یکی را بالا ببرید و دیگری را بر زمین بزنید؟!
ریشۀ مشکلات اجتماعی شیعیان در غفلت از ادعیۀ امام سجاد علیه السّلام
این دنیای ماست و ای خاک بر سر دنیا و اهل دنیا! اگر کسی در یک شب از همین ماه مبارک رمضان یکی از این مناجاتها را واقعاً بخواند، دیگر خجالت میکشد و امکان ندارد که بهدنبال تحزّب، یارکشی، کشمکش، مقاله نوشتن و اقدام علیه دیگران باشد. بروز و ظهور این مسائل آن هم از شیعیانی که خود را منتسب به همین امام سجاد میدانند، همهوهمه بدین جهت است که ما از حقایق دینی خود غلفت داشتهایم؛ آن وقت این دُوَل خارجه و مردم آنها به ما چه میگویند و با چه دیدی به ما مینگرند؟!1
باری، حضرت سجاد علیه السّلام عرضه میدارد: «پروردگارا، من خود را و جایگاه ارتباطم با تو را پیدا کردهام، و نیز تو را به کرم و جود و رأفت و رحمت شناختهام؛ پس آرزوی مرا برآورده بنما!»
در اینجا معنای «قَد رَجَوتُ؛ به تحقیق امید دارم» با معنای «رَجَوتُ؛ امید
داشتم» و معنای «أرجو؛ در آینده امید پیدا خواهم کرد» تفاوت دارد. «رَجَوتُ» فعل ماضی است و کلمۀ «قَد» آن را مؤکد و محققالوقوع کرده است. بنابراین، معنای ماضی استمراری تحقیقی در این عبارت چنین میشود:
ای پروردگارم، این رجاء در من تحقّق و واقعیت پیدا کرده که تو مرا نسبت به آرزویم سرافکنده و سرشکسته نمیکنی؛ فَحَقِّق رَجائی، پس حال که چنین امیدی دارم، این آرزوی مرا برآورده نما که برای تو آسان است.
حکایتی لطیف در گسترش رحمت الهی
روزی در منزل مرحوم آقای حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ بر سر سفره نشسته بودیم، مرحوم آقا گفتند دعا کنید. (مرحوم والد به هرکسی که سفره در منزل او بود میگفتند: دعا کنید.) در آن روز شخصی دعا کرد که: خدایا چنین و چنان کن. در این هنگام یکی از افرادی که در آنجا نشسته بود گفت: «بابا، یک دعایی کنید که برآورده شود!»
یکمرتبه آقای حدّاد یا مرحوم آقا فرمودند:
داستانی لطیف در تنگنظری انسان نسبت به استجابت دعا (ت)
مگر قرار است شما اجابت کنید که میگویید: دعایی کن که برآورده شود؟! اجابت را دیگری میکند و برای او هم تفاوتی ندارد!1
واقعاً تنگنظری بعضی از افراد عجیب است! آخر مگر ما استجابت میکنیم و مگر برای خدا تعداد و سنخ حاجات ما فرق میکند؟! وقتی از او میخواهیم، چرا وصول به مقام معرفت و اتصال به ولایت و ادراک حقیقت توحید را که بهترین است، نخواهیم؟! بر این اساس یکی از دستورات سلوکی عمومی آن است که همیشه بالاترین مرتبه را از خدا بخواهید.
سوءظنّ به خدا، علت یأس و ناامیدی در سلوک
گاهی بعضی از رفقا عباراتی را از این قبیل مطرح میکنند که: «آقا ما قابلیت نداریم و با عمل به این مطالب هم به جایی نمیرسیم؛ افرادی که آمدهاند و بعداً انحراف پیدا کردهاند، موجب ناامیدی ما شدهاند.» بنده از این نوع عبارات بهشدت بدم میآید و عصبانی میشوم و انشاءالله از این پس هم دیگر کسی از اینگونه مطالب بیان نکند.
چرا باید در ما یأس و ناامیدی پیدا شود، و چرا باید این فکر را به خود راه
دهیم که ممکن است ما نیز مشمول افرادی شویم که مورد سخَط و غضب قرار گرفتهاند؟! این سوءظنّ به خداست، و مؤمن باید حسنظن داشته باشد و همیشه حالت وعده و بشارت و امید را در خود و سایر افراد زنده گرداند.1
ناامیدان از رحمت الهی، بدبختترین مخلوقات
بعضی از افراد فقط کلمۀ «نه!» از دهانشان بیرون میآید و از کلمات بوی یأس به مشام میرسد و با عباراتی نظیر: «آخر که دیده و که شنیده؛ این راه را رها کن و بهدنبال کار خود باش که فرداروزی پشیمان خواهی شد»، دیگران را دچار یأس
میکنند.1 اینگونه افراد نادان، بدبختترین انسانها هستند، و همینقدر بدانید که خداوند مخلوقی بیچارهتر از آنها ندارد.
چرا زبان انسان نباید بر امید و بشارت بگردد؟! چرا نباید بگوید: حال که در این راه آمدی با توکل و مجاهده و پیگیری، خداوند کمکت میکند و دستت را میگیرد؟! این بیماری و مرض یأس است که بر بعضی از افراد غلبه کرده و آنها را منحرف ساخته است. این حال باید از بین برود و انسان میتواند حال خود را با غلبۀ رحمت پروردگار تغییر دهد.
لزوم معاشرت با رفیق بشیر و امیدوار
در روایات آمده است که با افرادی رفیق شوید که دائماً امید شما را تقویت کنند و همیشه زبانشان به خیر بگردد.2 اشخاصی که در رفتارها و صحبتهایشان امید مشاهده میشود، برای سیر انسان بسیار مفید هستند و افرادی که پیوسته در توقّع و انتظار و حرکت سالک تشکیک و تردید ایجاد میکنند، بسیار خطرناک و مُضر میباشند.
مرحوم حدّاد: «افراد رهزنی که ایجاد شک و شبهه میکنند، همگی خسرالدنیا و الآخرة خواهند شد»
یک شب در کربلا خدمت مرحوم آقای حدّاد بودیم و ایشان در مورد فردی که به همین مشکل مبتلا بود صحبت میکردند و میفرمودند:
اینگونه افراد (افرادی که رهزن هستند و دائماً شک و شبهه و تردید در افراد ایجاد میکنند و مسائل را برای آنان بهنحو غیرواقعی جلوه میدهند) همگی خسرالدنیا و الآخره خواهند شد!
این وسوسههای پیدرپی و ایجاد شک و شبهه در افراد به چه منظور است؟! اگر نسبت به این راه شک و شبهه دارید، چرا به اینجا میآیید؟! مگر کسی برای شما دعوتنامه فرستاده است؟! و چرا شکّ خود را به دیگران منتقل میکنید؟! بگذارید
افراد حال خود را داشته باشند و راه خود را بروند.
ایجاد وسوسههای شیطانی، سیرۀ دائمی اهل نفاق
این افراد شبههگر در زمان پیغمبر و ائمه علیهم السّلام نیز وجود داشتهاند، و منافقین از همین دسته افراد محسوب میشوند.1
حکایتی از انتشار شبهه توسط یکی از منافقین در میان اصحاب رسول خدا (ت)
فهم اهل خبره، ملاک جواز طرح شبهات
در اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که ملاک در جواز طرح شبهه و اشکال چیست؟ آیا شخصی که بر اساس فهم خود انحرافی را تشخیص میدهد، نباید آن را ابراز نماید؟
باید گفت ملاک این است که پس از مشورت با دیگران و افراد خبیر، اگر متوجه شد که شک و تردید او قابل تأمل است منتقل کند نه بدواً.
خطر تجرّی در عصیان، حاصل رجای کاذب
البته گرچه امید برای سالک ضرورت دارد، اما آن امیدی که باعث تجرّی انسان بر خطا و عصیان شود نیز غلط است و باید تعادل را در هر دو جهت نگاه داشت. امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود:
الفَقیهُ کلُّ الفَقیهِ مَن لَم یقنُطِ النّاسَ مِن رَحمَةِ الله، و لَم یؤیسهم مِن رَوحِ اللهِ، و لَم یؤمِنهُم مِن مَکرِ اللهِ.1
«فقیه واقعی که حقیقتاً تمام مراتب فقاهت را حائز گشته، آن فقیهی است که مردم را از رحمت خداوندی نومید نگرداند، و از وزش نسیم گوارا و دلنشینی که از ناحیۀ عدل و کرم او میوزد، مأیوس مکند، و از مکر و انتقام خدا ایمن ننماید.»
باری، جنبۀ رحمت خدا باید بهنحوی مطرح شود که مانع وساوس شیطان برای انحراف باشد. مرحوم والد از قول مرحوم آیةالله انصاری ـ رضوان الله علیهما ـ
نقل کردهاند که ایشان میفرمودند:
حکایتی از تلاش شیطان برای القاء یأس به رسول خدا در قالب نصیحت
شبی که حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم معراج فرمودند، صبح آن شب شیطان نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: «یا رسولالله، دیشب دیدی منبری بلند که در آسمان واژگون شده بود؟» فرمودند: «بلی.» عرض کرد: «این منبر متعلّق به من بود، من در بالای آن منبر نشسته و ملائکه را موعظه مینمودم و هر وقت تسبیح از دست من میافتاد،1 فوراً دههزار ملک هجوم آورده و او را به من میدادند!2 یا رسولالله، میدانی چرا منبرم واژگون شد و مرا از بهشت بیرون کردند؟ برای آنکه من بهخود مغرور شدم؛ یا رسولالله، مبادا تو بهخودت مغرور گردی!»3
مرحوم آقای انصاری میفرمودند:
شیطان مجسّمۀ شر است و ابداً محال است از او خیری تراوش کند؛ این کلامی را که به پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم گفته ظاهرش نصیحت است، ولی برای اغوای پیغمبر آمده که در وجود آن حضرت ایجاد یأس کند؛ و ضمناً بفهماند که هرقدر درجهات رفیع و منزلتت عالی گردد، درعینحال این خدا خدایی است که یکمرتبه ممکن است تو را از درگاه خود دور کند.4
غلبۀ حال یأس بهواسطه توجهِ شیطانی انسان بر احوال افراد بدعاقبت
او میخواهد بگوید من بهمراتب بیشتر از تو عبادت میکردم، ولی با یک خطا و گناه همۀ آنها از بین رفت و به این روز افتادم؛ حال تو خود حساب کار خود را داشته باش! کار شیطان همین است که نسبت به هر کار خیری که فرد میخواهد انجام دهد، ایجاد یأس میکند؛ مثلاً همین که انسان میخواهد نافله بخواند، وسوسه میکند که: «چه بسیار افرادی که این راه را رفتند و به جایی نرسیدند؛ مگر نبود آن
فردی که چه مراحلی را طی کرده و چه مسائلی را متوجه شده بود،1 ولی عاقبت او ختمبهخیر نشد؟!»
سرگذشت بلعم باعورا و سوءاستفادۀ او از قدرت نفس، علیه حضرت موسی
بلعم باعورا حالاتی داشت و مستجابالدّعوه بود؛ قرآن دربارۀ او میفرماید:
﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِيٓ ءَاتَيۡنَٰهُ ءَايَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَكَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ﴾.2
«و ای پیامبر، برای آنها بخوان سرگذشت کسی را که ما آیات خود را به او دادیم و او خود را از آن آیات تهی ساخت؛ پس شیطان هم او را دنبال نمود و سرانجام از گمراهان گردید.»
او میخواست علم و معرفت و توانی را که خدا به او داده بود، علیه پیغمبر و ولیّ خدا حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السّلام، بهکار ببندد؛3 عجبا! خدا به تو این توان و معرفت و نفس را داده و تو را مستجابالدّعوه نموده که میتوانی در قضایا تأثیر بگذاری، آن وقت چطور با آن میخواهی ولیّ خدا را به زمین بزنی؟!
معنای مستجابالدّعوه بودن بلعم باعورا
معنای مستجابالدّعوه بودن بلعم باعورا این نیست که بنشیند و ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ﴾4 بخواند و از خدا تحقق مسئلهای را بخواهد و خداوند نیز دعایش را مستجاب نماید؛ بلکه به این معناست که وقتی او دست خود را بر روی مریض میگذارد و میگوید خوب شو، خوب میشود؛ خود میبُرد و خود نیز میدوزد.
شفا یافتن آیةالله محلاتی بهسبب حمد خواندنِ یکی از شاگردان مرحوم آیةالله انصاری
یکی از رفقای مرحوم والد که سیدی معمّم از شاگردان مرحوم آقای انصاری
ـ رضوان الله علیهم ـ بود، چنین حالات و وضعیتی داشت. ایشان در سفری به شیراز رفته بود و مرحوم آیةالله شیخ بهاءالدّین محلاتی1 نیز که در شیراز مرجع تقلید و بسیار مرد معروفی بود، کسالت قلبی داشت و در منزل خوابیده بود.
برخی از اطرافیان گفتند شخصی وجود دارد که سورۀ حمد را میخواند و مریض خوب میشود؛ اما از آنجا که ایشان با مسئلۀ عرفان موافقتی نداشتند و انتساب آن شخص را به عرفان شنیده بودند، ابرو در هم کشیدند و چندان توجّهی نکردند. مدتی گذشت تا بر شدت درد افزوده شد و ایشان دریافتند که عارضۀ قلب جدی است؛ آن وقت گفتند: بگویید آن شخص بیاید ببینیم مسئله چیست!2
علیایّحال دعوت کردند و ایشان به منزل مرحوم محلاتی آمدند و بعد از سلام و احوالپرسی گفتند: «شنیدهام کسالت دارید و از پا افتادید؟» مرحوم محلاتی که دیدند ایشان مانند سایر افراد هستند و سبیل و موی بلندی ندارند، گفتند: «بله آقا! شما را زحمت دادند و به اینجا آوردند!» ایشان از روی مزاح گفتند: «نهخیر، بسیار خوشوقت شدهایم؛ مگر اینکه قلبتان درد بگیرد تا سراغ ما بفرستید و به ما اظهار لطف بفرمایید!»3 مرحوم محلاتی با حالت شرم و خجالت گفتند: «حال شما عفو کنید!»
ایشان گفتند: «ما یک حمدی میخوانیم ولی شفا بهدست خداست.» و دست بر روی قلب آن مرحوم گذاشتند و سورۀ حمد را قرائت کردند. مرحوم حاج شیخ بهاءالدّین محلاتی دراینحال بلافاصله از جا بلند شدند و نشستند، بهنحوی که دیگر هیچ احساس قلبدردی نداشتند؛ و تازه قدری به ایشان ارادت پیدا کردند و اتهامات و دروغهایی را که دیگران به ایشان نسبت دادهاند، بیان نمودند.
نقل تهمتهای عجیب اهل ظاهر به بزرگان اهل عرفان، توسط مرحوم آیةالله محلاتی
بنده در آن مجلسی که آن سید این قضایا را برای پدر ما تعریف میکرد، نشسته بودم؛ ایشان میگفتند:
مرحوم محلاتی مطالب عجیب و غریبی را از دروغ و تهمت به من و سایر بزرگان نقل کردند که مرا در عالَمی از تعجب فرو برد که چگونه ممکن است افرادی نسبت دهند که این بزرگان در مرام و اعتقاد خود منحرفاند و نمازشان بهنحو مخصوصی است و...!
همچنین میگفتند:
من به آقای حاج شیخ بهاءالدّین گفتم: «به پیر و به پیغمبر، من تقلید میکنم!» ایشان پرسیدند: «شما از چه کسی تقلید میکنید؟» من گفتم: «از آقا سید محمدحسین طهرانی.» ایشان گفت: «عجب! عجب! پس شما از آقا سید محمدحسین تقلید میکنید!»
در اینجا یکمرتبه مرحوم والد به ایشان فرمودند: «چرا اسم مرا بردید؟! شما نباید اسم من را مطرح میکردید!» خلاصه اینکه یا مرحوم والد با این انتساب بدنام شدند یا این مسئله باعث تطهیر آن شخص از اتهامات و شایعات شد.
لزوم تحقیق در شایعات، بدیهیترین امر متروک توسط خواص
بسیار عجیب است که همۀ ما این نکتۀ بدیهی را میدانیم که تا انسان خود به یک مطلبی نرسیده، نباید بر اساس حرف کسی عمل نماید، اما اگر حتی یک شخص
جاهل و نادان مطلبی را بگوید، فوراً آن را قبول میکنیم! و چقدر عجیب است که یک فرد عالم و درسخوانده، به این مطلب بسیار بدیهی عمل نمیکند!
مگر بر اساس آیۀ ﴿إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ﴾1 به ما نگفتهاند که تحقیق کنید؟! پس این مباحث اصولی «حجیت خبر واحد» و استدلالات شیخ و دیگران چه شده است؟!2 به چه دلیلی این اخبار دروغ و اتهامات را علیه این سید اولاد پیغمبر که اهل نماز و روزه و صلاح است میپذیرید؟! آیا اینکه ما بدون تحقیق هر حرف مزخرفی را بپذیریم، صحیح است؟! پس چه قضیهای است که وقتی این سید ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ را تا ﴿وَلَا ٱلضَّآلِّينَ﴾ میخواند، یکدفعه بیمار از بستر خود بلند میشود، ولی هنگامی که ما میخوانیم شفا نمییابد؟! چون او نَفَس دارد و سورۀ حمد را درست میخواند و ما آن را درست نمیخوانیم!3
اتصال دستِ قطعشدۀ هشامبنعدی به برکت قرائت حمد امیرالمؤمنین علیه السّلام
در جنگ صفّین یکی از دو دست هشامبنعدی هَمْدانی قطع شده بود و لابد
این را نتوانسته بود تحمّل کند؛ نزد امیرالمؤمنین علیه السّلام آمد و گفت: یا علی دستم قطع شده است! حضرت دست قطعشدۀ او را گرفتند و چیزی خواندند و به جای خود چسباندند. گفت: «یا امیرالمؤمنین چه خواندی؟!» حضرت فرمودند: «فاتحةالکتاب!» اما مثل آنکه هشام این سوره را کوچک شمرد و گفت: حمد خواندی؟! این حمد را که ما هم میخوانیم! بلافاصله همان دست قطع شد و حضرت هم او را به حال خود گذاشتند و رفتند.1
قرائت حمد از دریچۀ نفس امیرالمؤمنین علیه السّلام، موجب شفاست و حضرت در واقع آن حمد را بهجهت عدم رعایت ادب نسبت به مقام ولایت پس گرفتند، و دوباره دست قطع شد تا او ادب شود؛ انسان بیادب سرش به سنگ خواهد خورد.
بینایی چشمِ با عصب خشکیده به اعجاز امام رضا علیه السّلام
روزی یکی از چشمپزشکان مشهد در مجلسی که صحبت از معجزات امام رضا علیه السّلام2 به میان آمده بود، این قضیه را برای بنده نقل کرد:
روزی بیماری برای معاینه به ما مراجعه کرد و دیدیم که اصلاً آن عصبی که در انتهای شبکۀ ریتین و نقطۀ زرد3 وجود دارد و از ماکولا4 ـ که توخالی و مجوّف است ـ به مغز میرود و به دو قسمت چپ و راست تقسیم میشود، بهطور کلی خشک شده و بههیچوجه کار نمیکند.
این شخص بعد از مدتی برای معاینۀ مجدد آمد و ما متوجه شدیم که او در اثر توسّل پیدرپی به امام رضا علیه السّلام شفا پیدا کرده، ولی آن عصب همچنان خشک است!
ما دیده بودیم که حضرت شفا میدهند، اما این قسم شفا دادن که عصب
همچنان خشک باشد و شخص ببیند را ندیده بودیم!
بنده به ایشان عرض کردم که حضرت میخواستهاند به شما این چشمه را هم نشان دهند که گمان نکنید قدرت ما به آنچه تابهحال میدیدید محدود است؛ ما نهتنها میتوانیم بدون عمل جراحی و بستن پردۀ ماکولا شفا دهیم، بلکه علومی را میدانیم که شما ابداً از آن اطلاع ندارید؛ و البته شما نیز اگر شیعۀ خالص من باشید، میتوانید به این مرتبه راه پیدا کنید.
احیای اموات، قدرت مبتدیان در مکتب اولیاء الهی
بنده در طول زندگی خود نه از اولیاء کمّل الهی، بلکه از بچهمکتبیهای این راه، دهها مسئله از احیاء موتی و غیر آن را مشاهده کردهام که تابهحال برای احدی بیان نکردهام. محدود کردن امام رضا علیه السّلام در حدّ شفا دادن چشم کور و سایر امراض، نهتنها شایستۀ آن حضرت نیست، بلکه موجب عار و پایین آوردن مقام و منزلت امام علیه السّلام است. آری، نقل این مطالب از این باب که تمامی این امور در تحت ولایت آنهاست، موجب توجه به مقام ولایت آن بزرگواران خواهد شد.
اذن احیای اموات به حضرت عیسی، بهمعنای تنفیذ ارادۀ خلاقیت
معنای اینکه خداوند به حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السّلام اذن احیای موتی را میدهد، آن است که مشیّت و ارادۀ خلاقیتِ خود را در این مظهر تنفیذ میکند؛ نه اینکه آن حضرت در جایی امر به احیاء موتی شود و در جای دیگر نهی گردد.
بهعبارتدیگر، معنای اذن الهی آن است که پروردگار همان اراده و مشیّتی را که بهنحو نفوذ کلمۀ ﴿كُن﴾ وجودیه در اشیاء اعمال میکند و میفرماید: ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيًۡٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ﴾،1 بعینه در نفس شخصی قرار میدهد؛ خواه آن فرد چون حضرت عیسی ولیّ خدا باشد و خواه چون افراد بسیاری که از این قبیل تصرّفات داشتند و به مقام ولایت نرسیده باشد.
معنای اینکه خداوند به حضرت عیسی میفرماید: ﴿وَإِذۡ تَخۡلُقُ مِنَ ٱلطِّينِ كَهَيَۡٔةِ ٱلطَّيۡرِ بِإِذۡنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيۡرَۢا بِإِذۡنِي﴾1 آن است که ای عیسی تو گِل را همانگونه که کودکان برای بازی برمیدارند، برمیداری و بهشکل پرندهای درمیآوری و در آن میدمی و تو آن را خلق میکنی! آن وقت میبینی که یکدفعه این گِل بهصورت کبوتری درآمد که دارای بال و پا و چشم و سایر اعضا و جوارح است.
دمیدن ما، فوت کردن است و سبب خشک شدن گِل میشود، اما دمیدن حضرت عیسی دمیدن نَفْسی است و موجب خلقت است؛ خلقتی که اگر شعبده و سحر بود، آن مرغ پرواز نمیکرد و به حرکت درنمیآمد.
از آنچه گذشت روشن شد که این عمل حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السّلام به اذن خداست و اذن الهی بهمعنای «وجود ارادۀ تنفیذکنندۀ خواستۀ شخص» است؛ به این معنا که در مرتبۀ اول خواستِ تحققِ یک موضوع خارجی برای شخص پیدا میشود و سپس ارادۀ منفّذه میآید و آن را تنفیذ میکند و صورت خارجی به آن میدهد.2 این اذن در مورد هرکسی نیست؛ لذا حافظ میفرماید:
فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید | *** | دگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد3 |
حال صحبت در این است که بنده به چشم خود دیدهام که اولیاء خدا نیز این عمل را عیناً انجام دادهاند، و در این مسئله هیچ تفاوتی وجود ندارد، جز اینکه حضرت عیسی پیغمبر است و آنها پیغمبر نیستند.
زنده شدن شیر و دریده شدن حاجب مأمون به ارادۀ امام رضا علیه السّلام
در روایت آمده است که امام رضا علیه السّلام به تصویر دو شیرِ بر روی پرده اشاره میکنند و آن دو تبدیل به دو شیر واقعی میشوند، و حمیدبنمهران را دو لقمۀ
خود میکنند و در شکم خود جا میدهند و از حضرت اذن میخواهند که مأمون را هم به او ملحق کنند؛ حضرت اجازه نمیدهند و میفرمایند: «خدا بهواسطۀ او هنوز با ما کار دارد!» دراینحال مأمون از دیدن آنها غش میکند و بر زمین میافتد.1
این ارادۀ حضرت، همان اذن پروردگار است که به او فرموده: أنتَ تَخلُقُ الأسَدَ مِن الصُّورَةِ بإذنی! بهعبارتدیگر: اذن پروردگار در این مَجلای تنفیذِ اراده، همان قدرت امام بر انجام این عمل است.
این اذن در ما وجود ندارد و لذا اگر هرچه بر پردۀ نقش شیر فوت کنیم، فقط قدری تکان میخورد و هیچکاری از ما ساخته نیست! پس بیهوده خود را در مسند امام رضا علیه السّلام ننشانیم.
این اذن در مورد امام رضا علیه السّلام به مراتب بالاتر از آن اذنی است که خداوند به حضرت عیسی عنایت کرده و فرموده است: ﴿فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيۡرَۢا بِإِذۡنِي﴾. حضرت عیسی به گَرد امام رضا علیه السّلام هم نمیرسد؛ امام علیه السّلام کجا و حضرت عیسی کجا!
معنای اذن الهی در فرهنگ قرآن
اذنِ ارادۀ خلقت اشیاء از ناحیۀ پروردگار میآید و در نفس امام رضا علیه السّلام تمکّن مییابد، و بالتبع آن مشیّت الهی از دریچۀ نفس امام جامۀ عمل میپوشد؛ لذا تا به شیر، کوه، دریا، آسمان و زمین میگوید: «بشو» میشود و تا میفرماید: «ای ماه دونیم شو و ای خورشید برگرد» ماه دونیم میشود و خورشید برمیگردد. این نوع اوامر همان اذنی است که خدا در قرآن بیان فرموده است.
اذن به این معنا نیست که امام رضا علیه السّلام دست به دعا بردارد و ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾ را بخواند و خداوند نیز بر اساس این اصرار و التماس، صورت را تبدیل به شیر کند؛ بلکه در این مقام یک حقیقت واحد که همان ولایت است، عمل مینماید. ولایت پروردگار و امام علیه السّلام وحدت دارد، و مقصود از
کلمۀ «اذن» همان اراده و مشیّت پروردگار است که از نفس امام طلوع میکند.
منبابمثال بنده اراده میکنم که الآن این لیوان آب را به دهانم نزدیک کنم و جرعهای بنوشم. بدیهی است که در اینجا برای اذن گرفتن از پروردگار جهت برداشتن لیوان و رفع عطش کردن، نیازی به دعا و ﴿أَمَّن يُجِيبُ﴾ نیست؛ بلکه همین بالا آوردن دست و برداشتن لیوان، اذن میباشد.
اگر اذن الهی نبود الآن چشم شما بسته بود و نمیتوانستید این مطلب را نگاه کنید تا به ذهن و مغز شما برسد؛ همین دیدن و قدرت ذهن که این مطالب را میسنجد و تأمل و تفکر میکند، بهمعنای اذن پروردگار است و این معنای بسیار وسیع، معنای ولایت است.1
بنابراین، اذن پروردگار ـ برخلاف اذن عرفی و اعتباری ـ تکوینی است و بهمعنای تسرّی ولایت مطلقۀ کلیه، در مرائی و قوالب جزئیه میباشد. بهعبارتدیگر: نزول ولایت کلیۀ مطلقه از نفس امام علیه السّلام در صورت اَعیان و اَشکال خارجی را اذن میگویند. بهعنوان مثال نفس این حرکت دستِ بنده و تحقّق این امر خارجی بهواسطۀ حقیقت ولایت را اذن میگویند.
تفسیر غلطِ اذن تکوینیِ حقیقی، به اذن عرفیِ اعتباری
معجزات، تأثیر مستقیم نفوس انبیاء به اذن پروردگار (ت)
اذن الهی نظیر اجازات ما نسبت به یکدیگر نیست. تمام اجازههای مردم در امور اجتماعی، اعتباری است؛ لذا روزی به شما اجازه میدهند که از کتابخانه یا یک وسیلۀ نقلیه استفاده کنید و روز دیگر اتمام وقت را اعلام میکنند؛ اما معانی آیات قرآن حقیقی است، نه اعتباری؛ و چقدر غلط و قبیح است که اذن در این آیات مبارکات را بر یک معنای اعتباری حمل نماییم. بنابراین، اذن در اینجا بهمعنای تنزّل ولایت پروردگار در نفس ولی و تحقّق صورت خارجی اشیاء است؛ لذا همانطور که ولایت پروردگار در خارجْ اِعمال امور میکند، ولیّ الهی نیز به همان کیفیت اِعمال
امور مینماید.1
1
...1
...1
اذن تکوینی پروردگار به حضرت عزرائیل برای قبض ارواح
قرآن در مورد حضرت عزرائیل میفرماید: ﴿قُلۡ يَتَوَفَّىٰكُم مَّلَكُ ٱلۡمَوۡتِ ٱلَّذِي وُكِّلَ بِكُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ تُرۡجَعُونَ﴾؛1 بنابراین هیچ شبههای وجود ندارد که قبض ارواح توسط ملکالموت تحقق مییابد که البته بر اساس آیۀ: ﴿ٱلَّذِينَ تَتَوَفَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَـٰٓئِكَةُ﴾،2 او نیز برای خود جنود و زیردستانی دارد.
حضرت ملکالموت برای قبض ارواح، طُرُق و اسباب بسیاری دارد؛ یکی بهواسطۀ فرو آمدن سقف، و دیگری بهسبب بلعیده شدن در زمین، و دیگری بهجهت خفگی در آب، و عدهای هم بهوسیلۀ سونامی و زلزله و بمب، بهدست مَلکی از آن ملائکۀ جزئیه، قبض روح میشوند.3
...1
البته فعلاً کلام در کیفیت عمل خود حضرت عزرائیل علیه السّلام است که مثلاً وقتی بیمار در بستر مرگ افتاده و وصیّت کرده و در حال گفتن شهادتین است، چه قضیهای اتفاق میافتد که یکدفعه چشمانش بسته میشود و دیگر قلبش میایستد و مغزش کار نمیکند؟
در اینجا حضرت ملکالموت آن ولایتی را که پروردگار در نفس او قرار داده است، اِعمال و اِجراء میکند؛ نه اینکه در کار خود گیر کند و دست به دعا بردارد و ﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾1 بخواند و تقاضای قبض روح کند و خداوند نیز دعای او را مستجاب نماید. این قدرت و اراده و استعدادِ برای انجام فعل اِماته را ولایت و اذن و اجازه بر اِماته میگویند. ملکالموت بهواسطۀ ولایتی که خداوند در او قرار داده است، بر روح مسلّط میشود و بین روح و بدن فاصله و جدایی میاندازد.2
حال آیا این عملی را که حضرت عزرائیل انجام میدهد، با اذن پروردگار است، یا اینکه بدون اذن و بر اساس سلیقه است؟ بدیهی است که عمل این ملک مقرّب الهی با اذن خدا و روی حساب است، و هرکسی را که مأذون باشد، قبض روح
میکند و هر فردی را که مأذون نباشد، قبض روح نمینماید.
عینیت اذن قبض روح در ملکالموت و حضرت عیسی
حال صحبت در این است که چهبسا ممکن است خداوند این قدرت اماتۀ ملکالموت را در غیر او نیز قرار دهد. اذن قبض روح در ملکالموت همان اذنی است که به حضرت عیسی داده شده است؛ تنها تفاوت آن است که حضرت عیسی اذن احیاء و اماته داشت، اما حضرت ملکالموت فقط اماته میکند و اذن احیاء ندارد.
میراندن مار توسط مرحوم قاضی، بهواسطۀ تجلّی اسم المُمیت
مرحوم قاضی با مرحوم آقا شیخ محمدتقی آملی بیرون مسجد کوفه حرکت میکردند تا به پشت مسجد رسیدند و در طرف قبله پای دیوارهای بلند مسجد، روی زمین نشستند تا قدری رفع خستگی کنند. ایشان میگوید:
با هم گرم صحبت شدیم و مرحوم قاضی ـ رحمة الله علیه ـ از اسرار و آیات الهیه برای ما داستانها بیان میفرمود و از مقام جلال و عظمت توحید و قدم گذاردن در این راه، و اینکه یگانه هدف خلقت انسان است، مطالبی را بیان مینمود و شواهدی اقامه مینمود.
من در دل با خود حدیث نفس کرده و گفتم که: واقعاً ما در شک و شبهه هستیم و نمیدانیم چه خبر است؟ اگر عمر ما به همین منوال بگذرد وای بر ما، اگر حقیقتی باشد و به ما نرسد وای بر ما! و از طرفی هم نمیدانیم که واقعاً راست است تا دنبال کنیم.
در این حال مار بزرگی از سوراخ بیرون آمد و در جلوی ما خزید و به موازات دیوار مسجد حرکت کرد. (در آن نواحی مار بسیار است و غالباً مردم آنها را میبینند، ولی تابهحال شنیده نشده است که کسی را گزیده باشند.)
همین که مار در مقابل ما رسید و من فیالجمله وحشتی کردم، مرحوم قاضی ـ رحمة الله علیه ـ اشارهای به مار کرده و فرمود: «مُت بِإذنِ الله؛ بمیر به اذن خدا!» مار فوراً در جای خود خشک شد.
مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ بدون آنکه اعتنایی کند، شروع کرد بهدنباله صحبتی که با هم داشتیم، و سپس برخاستیم و به داخل مسجد رفتیم. مرحوم قاضی اول دو رکعت نماز در مسجد خواندند و پس از آن به حجرۀ خود رفتند. من هم مقداری از اعمال مسجد را بهجای آوردم و در نظر داشتم که
بعد از آن به نجف اشرف مراجعت کنم.
در بین اعمال ناگاه به خاطرم گذشت که آیا این کاری که این مرد کرد واقعیت داشت یا مانند سحر ساحران چشمبندی بود؟ خوب است بروم ببینم مار مُرده است یا زنده شده و فرار کرده است!
این خاطره سخت به من فشار میآورد تا اعمالی که در نظر داشتم به اتمام رسانیدم، و فوراً آمدم بیرون مسجد در همان محلی که با مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ نشسته بودیم؛ دیدم مار خشک شده و به روی زمین افتاده است؛ به آن پا زدم، دیدم ابداً حرکتی ندارد.
بسیار منقلب و شرمنده شدم؛ برگشتم به مسجد که چند رکعتی دیگر نماز بخوانم، نتوانستم؛ این فکر مرا گرفته بود که واقعاً اگر این مسائل حق است، پس چرا ما ابداً به آنها توجّهی نداریم!
مرحوم قاضی ـ رحمة الله علیه ـ مدتی در حجرۀ خود به عبادت مشغول بود. بعد که بیرون آمد و از مسجد خارج شد برای نجف، من نیز خارج شدم. نزدیک درب مسجد کوفه باز به هم برخورد کردیم و آن مرحوم لبخندی به من زده و فرمود: «خُب آقاجان، امتحان هم کردی؟! امتحان هم کردی؟!»1
این قضیه اتفاق افتاده است و مرحوم قاضی بالاتر از آن را هم انجام داده است؛ بنابراین برخی بیهوده با عرفان مخالفت نکنند و آبروی خود را هم نبرند.
اما صحبت در این است که چه تفاوتی در این اذن مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ و اذن حضرت عزرائیل وجود دارد؟ این عمل مرحوم قاضی که به مار میفرماید: «مُت بإذن الله» و آن مار هم واقعاً میمیرد، با آن عملی که حضرت عزرائیل انجام میدهد چه فرقی دارد؟
پاسخ آن است که هیچ تفاوتی در بین نیست؛ همان اذن قبض روح و اماتهای را که خداوند به حضرت عزرائیل عنایت فرموده، بعینه در مرحوم قاضی نیز وجود دارد و عمل خارجی آنها در این عالم یکی است.
سرّ مسئلۀ حجیت فعل اولیاء در داستان حضرت موسی و خضر
حال سؤال اینجاست که اگر هر دو یکی است، پس چرا در صورتی که مرحوم قاضی بهجای حضرت عزرائیل دست به چنین عملی بزند، ایشان را عتاب میکنیم و در ما اشکال پیدا میشود؟! اگر در داستان حضرت موسی و خضر بهخوبی تأمل کنیم، به سرّ مسئله میرسیم و مشکل در ما حل خواهد شد.
اگر بهجای حضرت خضر که آن طفل را کشت، عزرائیل این عمل را انجام میداد، آیا باز هم حضرت موسی اعتراضی داشت؟! چرا در صورتی که ملکالموت کودک هفتسالهای را بهواسطۀ سقوط از بلندی یا غرق شدن در دریا یا با مرضی مثل وبا و دیفتری قبض روح کند،1 گویا هیچ مسئلهای اتفاق نیفتاده و اسباب و عوامل را مؤثر میدانیم و هیچ اعتراضی نداریم، اما در صورتی که حضرت خضر چاقو را بردارد و آن طفل را بکشد، یکمرتبه فریاد ما بالا میرود که عجبا! عمل خلاف شرع از یک پیغمبر خدا، آنهم کشتن یک طفل بیگناه؟!2 مگر هر دو عمل خارجی این نیست که یک طفل هفتساله، فوت کرده است؟!
پاسخ به اشکالی پیرامون نقد و اعتراض بر افعال اولیاء الهی
برخی اشکال کردهاند:
از آنجا که ملائکه دارای اختیار نیستند، احکام خمسۀ تکلیفیه (وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه) به عمل آنها تعلّق نمیگیرد و این احکام، تنها به انسان که مختار است تعلّق میگیرد. طبق این بیان، عمل حضرت خضر نیز متعلَّقِ احکام میباشد و لذا اعتراض به وی اعتراضی عقلایی خواهد بود.
پاسخ آن است که:
اولاً: فعل ملائکه بر اساس اختیار است نه اجبار؛ و حرمت و مستحب و غیره به اختیار مکلّف بازنمیگردد، بلکه به فعل خارجی منتسب میشود و آنچه به فاعل فعل چه ملائکه و چه انسان در مقام اطاعت و انقیاد یا در مقام تمرّد و نشوز بازمیگردد، نفس اختیار است که در این مسئله هیچ فرقی بین ملائکه و بین اولیای الهی متصوّر نمیباشد. پس همانطور که ملکالموت جان یک طفل معصوم و بیگناه را بهاذن خداوند میستاند، یک ولیّ الهی نیز طبق اذن پروردگار همان فعل و عمل را میتواند انجام دهد. و اگر اشکال نسبت به یک ولیّ الهی بهجهت این فعل وارد است، بعینه همان اشکال به ملکالموت وارد است که به چه دلیل باید یک طفل بیگناه، از نعمت حیات و زندگی محروم گردد. انشاءالله توضیح بیشتر این مطلب در آینده خواهد آمد.
ثانیاً: اعتراضی که ما به افراد بشر بهواسطۀ کارهای خلاف توقّع و میل خویش داریم، نه بهجهت وجود اختیار و قدرت بر فعل و ترک در آنهاست، بلکه صرفاً بهجهت مخالفت میل و خواست ما با تحقق آن فعل است، خواه از روی اختیار و اراده باشد، یا بدون اختیار؛ و لذا اگر همین جناب عزرائیل که ما فعل او را بدون اختیار تصوّر مینماییم (که این خود غلط است و ملائکه در انجام اوامر الهی با اختیار به انجام آن مأمور میپردازند) بهصورت بشری بر بستر محبوبِ ما ظاهر گردد و ما را توان و قدرت بر دفع او باشد، با تمام وجود به مقابله و حتی مقاتلۀ با او برمیخیزیم و هرچه او به ما بگوید: «آخر مگر خود نمیگویی که فعل من از روی اختیار و تکلیف نیست، بلکه مجبور به اطاعت اوامر و نواهی الهی میباشم؟ پس چرا اکنون با من اینطور میکنی؟!» اصلاً و ابداً گوش ما به حرفهای او توجه نخواهد کرد!
بنابراین اشکال و اعتراضی که ما نسبت به رفتار و گفتار افرادی مانند حضرت خضر و حضرت ابراهیم و غیرهم ـ در اموری که برخلاف میل و رأی ما از آنان صادر میشود ـ داریم،1 نه بهجهت عدم توجه تکلیف بر افعال ملائکه و تعلّق تکلیف به
رفتار بنیآدم است، بلکه بهواسطۀ جهل ما به انتساب سلسلۀ علل به مبادی ربوبی و عوالم غیب است و چنانچه روزی این پرده به کناری برود و غبار جهل از چهرۀ جان و دل ما زدوده شود، هیچ تفاوت و امتیازی بین رفتار ملائکۀ مقرّب و بین افراد بنیآدم از نقطهنظر انتساب به مبدأ اعلی مشاهده نخواهیم نمود.
در اینجا حضرت موسی نیز اعتراض میکند و حضرت خضر کار خود را انجام میدهد و در جواب میگوید: خودت قول دادی که اعتراضی نداشته باشی؛ تا اینکه در آخر علت آن را بیان میفرماید. انشاءالله در جلسۀ آینده دربارۀ اینکه چرا عموم افراد این عمل را منحصر در حضرت عزرائیل میدانند، مطالبی بیان خواهد شد.
عدم اشراف تامّ حضرت موسی بر مشیّت الهی، دلیل اعتراض بر حضرت خضر
برای بسیاری از افراد این سؤال پیش آمده است که:
اگر عمل حضرت خضر عین اراده و مشیّت خداست، و بهعبارتی تکلیف الهی است و نباید به آن اعتراضی داشت، پس چرا حضرت موسی علیه السّلام که پیامبر و مطّلع بر تکالیف الهی و مسئول ابلاغ آنها بود، به حضرت خضر اعتراض نمود؟!
در پاسخ، از جهتی میگوییم: مقام و مرتبۀ پیامبران الهی متفاوت است و اینطور نیست که همۀ آنها به یک میزان و مرتبۀ از ادراک و اطلاع بر کیفیت نزول اسماء و صفات الهی باشند، و در آیۀ شریفه است: ﴿تِلۡكَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ﴾؛ «ما بعضی از این پیامبران و فرستادگان را بر بعض دیگر برتری دادهایم.» و در داستان حضرت داوود این مسئله روشن است و یا در قضیۀ حضرت یونس مطلب واضح است. بنابراین اطلاع و احساس و شهود یک پیامبر الهی نسبت به تقدیر و مشیّت پروردگار دلیل بر اطلاع سایر انبیای الهی نخواهد بود، بلکه این قضیه اختصاص به خود او دارد. اگر بخواهیم مثالی بزنیم به شخص گرسنه و سیر میتوان مثال زد؛ اگر فرض شود دو نفر با هم گرسنه میباشند هر دو یک احساس و ادراک دارند، اما اگر یکی از آن دو نفر غذا تناول نمود دیگر احساس فرد گرسنه را ندارد و او نیز احساس این فرد را ندارد.
تفاوت ماهویِ منشأ ارادۀ تصرّفات، میان اولیاء الهی و عامۀ مردم
و از جهت دیگر ـ که البته بهنحو مبسوط در جلد دوم اسرار ملکوت و نیز در کتاب افق وحی توضیح داده شده است1 ـ اجمالاً باید دانست: مبادی افعال و تصرّفات انبیاء الهی مانند مبادی تصوّرات و تصدیقات و اراده و عزم ما نیست. آنچه موجب صدور فعلی از افعال در نفس ما میشود، مجموعهای است از اطلاعات و برداشتهایی که از اطراف و جوانب محیط ما ـ چه از اشخاص و یا از نوشتهها و مسموعات و مدرکات ما ـ برای ما حاصل میشود که نتیجۀ آنها تصمیم بر انجام فعلی و یا ترک آن میباشد. و چهبسا در نحوۀ برداشت و یا در ترتیب و تنظیم آنها بهشکل منطقی خبط و خطایی صورت پذیرد و تصمیم بر انجام و یا ترک آن فعل اشتباه باشد.
اما دربارۀ اولیای الهی قضیه اینچنین نیست، بلکه خدای متعال نفس صورت عینیه یا ملاک تکلیف را در نفس ولیّ خود منتقش مینماید و بهواسطۀ انتقاش آن صورت، ولی میفهمد که باید فلان کار را انجام دهد و صدالبته که ممکن است صورتهایی که در نفوس اولیای الهی نقش میبندند، با یکدیگر مختلف باشند و هرکدام تکلیف و وظیفهای جدای از دیگری برای او نازل شده باشد.
بناءًعلیهذا صورتی که در نفس حضرت موسی علیه السّلام نقش شده است همان صورتی است که شریعت خود را بر اساس آن صورت پیریزی کرده است و آن عبارت است از عدم تعرض به مال و جان افراد و گرفتن دستمزد در قبال کار و خدمتی که شخص برای دیگری انجام میدهد؛ و صورتی که در نفس حضرت خضر نقش میبندد، عبارت است از تخریب اموال مردم بهجهت مصالح پشت پرده و قتل انسانی بیگناه بهجهت رعایت حال والدین در آینده و تعمیر و اصلاح دیوار برای حفظ و حراست از گنجی که در زیر آن مدفون است و متعلّق است به فرزندانی یتیم که در آتیه باید آن را صرف معاش و زندگی خود کنند. منتها از آنجا که حضرت موسی میداند کاری را که حضرت خضر انجام میدهد از سرخود نیست، بلکه از
جانب پروردگار است، دیگر با او به مشاجره نمیپردازد و او را بهحال خود رها میکند و از او جدا میشود و بهدنبال شریعت و تبلیغ همان صورتی میرود که خداوند در نفس او منتقش گردانیده است.
اگر انسان بداند که در امروز مثلاً حضرت عزرائیل موظف است جان فلان شخص و فلان شخص را در مکان خاصی بستاند، آیا میشود مانع از مأموریت و عمل او شد؟ و نیز آیا ما میتوانیم با دست خود به قتل آنان اقدام نماییم، با این بهانه که چون عزرائیل مأمور به ستاندن جان آنهاست پس قتل آنان بر ما جایز میباشد؟ خیر، هرکسی باید همان فعل و عملی را انجام دهد که احساس میکند تکلیف الهی برای او مشخص کرده است و حتی اگر از آن تخطّی نماید مجازات میشود.
اللهمّ صلِّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّد
مجلس پنجم : ظهور نور امید و زوال شک، ثمرۀ مصاحبت با اولیاء الهی
أعوذُ باللهِ منَ الشّیطانِ الرّجیم
بسمِ الله الرّحمنِ الرّحیم
الحمدُ لِلّه ربِّ العالمینَ و الصّلاةُ و السّلامُ علیٰ أشرفِ المرسلینَ
و خاتمِ النّبیینَ أبی القاسمِ محمّدٍ و علیٰ آلِهِ الطّیبینَ الطّاهرینَ
و اللعنةُ علیٰ أعدائِهم أجمعین
و قَد رَجَوتُ أن لا تُخَیِّبَ بَینَ ذَینِ و ذَینِ مُنیتی؛ فَحَقِّق رَجائی و اسمَع دُعائی، یا خَیرَ مَن دَعاهُ داعٍ و أفضَلَ مَن رَجاهُ راجٍ.1
«خداوندا، من جایگاه خود را بین این دو مطلب و این دو مطلب پیدا کردهام؛ پس امید و آرزو و خواست واقعی و نهایت تمنّای من این است که مرا سرشکسته و سرافکنده مگردانی! حال که من جایگاه و موقعیت خود را پیدا کردهام و دریافتهام که خدای من چنین خدایی است، پس امید مرا تحقق بخش و دعای مرا بشنو؛ ای بهترین کسی که دعاکنندگان او را میخوانند و ای برترین کسی که امیدواران به او امید بستهاند.»
مرحوم علاّمۀ طهرانی قدّس سرّه: «باید خدا را شکر کنیم که خوب خدایی داریم»
اگر خدای ما خدای دیگری بود چه میکردیم؟! گاهی مرحوم آقا میفرمودند:
باید خدا را شکر کنیم که خوب خدایی داریم!
تأکید ائمۀ معصومین علیهم السّلام و اولیاء الهی بر امیدواری به رحمت پروردگار
اولیای خدا همیشه با انشراح صدر و ابتسام و امید با مردم صحبت میکردند.
هرکسی خدمتشان میرسید، آنها را سرشار و مالامال از امید و انبساط میدید و هیچگاه مردم را ناامید نمیکردند.
در روایاتِ ائمه و بهخصوص در کلمات پیغمبر همیشه تأکید بر آن است که به رحمت و لطف و کرم خدا امیدوار باشید؛1 در کلمات بزرگان و اولیاء نیز در عین تحذیر از خطا و ارتکاب معصیت، همیشه آن جنبۀ امید غلبه دارد.
داستانی عجیب در مذمت یأس از رحمت الهی
در همین رابطه داستانی طولانی وارد شده است که شرح آن ما را از مطلب دور میکند؛ اجمالاً اینکه راوی میگوید:
من به نزد حُمَیدبنقَحطَبه رفتم و دیدم که او در ماه رمضان روزهاش را افطار میکند، و میگفت: «من گناهان بسیاری انجام دادم و چه قتلهایی مرتکب شدم؛2 بنابراین دیگر روزه گرفتن و نماز خواندن من فایدهای ندارد.»3و4
...1
نکته اینجاست که طبق کلام امام علیه السّلام، گناه یأس او از رحمت خدا، از همۀ آن گناهانی که انجام داده بیشتر است!1
حال یأس، تنها گناه قطعکنندۀ ریسمان ارتباط عبد با پروردگار
چهبسا ممکن است انسان مرتکب گناهی نظیر دروغ یا غشّ در معامله شود و بعد هم اظهار پشیمانی و توبه کند و با جلب رضایتِ شخص، خطای خود را تدارک نماید، ولی این گناهان بهمعنای قطع ارتباط با پروردگار نیست و فرد در هیچیک از این امور حبل ممدود بین خود و پروردگار را قطع نکرده است؛ اما یأس از رحمت خدا به این معناست که من ارتباط خود را با خدا قطع کردهام و دیگر مطلب تمام شد.
اگر برای شخصی این حال یأس و قطع ارتباط پیش آمد، بداند که خطر جدی او را تهدید میکند؛ لذا امام صادق علیه السّلام میفرماید:
إنَّ مِن أکبرِ الکبائِرِ عندَ اللهِ، الیأسَ مِن روحِ اللهِ و القُنوطَ مِن رحمةِ اللهِ و الأمنَ
مِن مَکرِ الله.
«همانا از بزرگترین گناهان کبیره در نزد پروردگار، یأس از لطف و عنایت خداوند و ناامیدی از رحمت او و آسوده خاطر بودن از مکر اوست.»1
امکان توبه و بازگشت حتی برای یزیدبنمعاویه
امام سجاد علیه السّلام حتی به یزید فرمودند: هنوز ارتباط تو با خدا قطع نیست؛2 یعنی اگرچه تو امام زمان و فرزندان و اصحابش را کشتی و اهلبیت و ذراری او را اسیر کردی، ولی هنوز باب توبه بهسوی تو باز است!
قضیۀ عاشورا بزرگترین فاجعۀ تاریخ اسلام و بلکه تاریخ بشریت، و گناه یزید بزرگترین گناه است، ولی اگر او خدمت حضرت امام سجاد علیه السّلام عرضه میداشت که من جدّاً پشیمانم و میخواهم برگردم و برای قصاص و کشته و تکهتکه شدن و اجرای حکم الهی آماده هستم، آیا امام سجاد به او میفرمودند هیچ راهی وجود ندارد؟! یا راه توبه را به او نشان میدادند؟!
داستان پذیرش توبۀ جوانی محکوم به حدّ احراق، توسط امیرالمؤمنین علیه السّلام
شخصی خدمت امیرالمؤمنین علیه السّلام رسید و گفت: «کار خلافی کردهام؛ مرا تطهیر کنید.» اجمالاً آنکه حضرت به او فرمودند: مجازات تو چند راه دارد، و او گفت: من سختترین و بدترین و زجرآورترین نوع آن را اختیار میکنم. وقتی که زمینۀ اجرای حکم برای از بین بردن و سوزاندن آن جوان آماده شد، همۀ کسانی که در آن فضا قرار گرفته بودند به حال او رقّت نمودند و گریه کردند، و خود امیرالمؤمنین او را از آتش بیرون آوردند و نجات دادند و به او فرمودند: «توبۀ تو مورد قبول پروردگار قرار گرفته است.»3و4 از اینکه امیرالمؤمنین علیه السّلام در این جریان برخلاف حکم شرعی لزوم مجازات عمل نمودند، روشن میشود که آن شخص واقعاً توبه کرده و حقیقتاً به میدانِ تسلیم حکم امام علیه السّلام آمده است.
بنابراین اگر یزید نیز خدمت امام سجاد علیه السّلام میرسید و اظهار توبه و پشیمانی میکرد و خود را برای تدارک مافات، تسلیم مطلق مینمود، قطعاً حضرت راه را نمیبست و نمیفرمود «دیگر هیچ فایدهای ندارد»؛ او امام است و امام علیه السّلام هادی و راهنمایی است که بسته به تشخیص خود، راه مردم را بهسوی خدا باز میکند.
امکان توبه برای عمربنخطاب و ارائۀ طریق آن توسط امیرالمؤمنین علیه السّلام
چطور میتوان تصوّر نمود که امام سجاد علیه السّلام یزید را از رحمت خدا ناامید کند، درحالیکه امیرالمؤمنین علیه السّلام حتی بر عمر نیز راه را نبستند و طریقۀ توبه را با تدارک اموری به او نشان دادند، اما او قبول نکرد!1
حکایت عجیب امتناع خلیفۀ دوم از توبه و تدارک مافات (ت)
...1
...1
پذیرفته شدن توبۀ قاتلی از بنیامیه، به دلالت امام سجاد علیه السّلام
حضرت سجاد علیه السّلام به بعضی از اشخاصی که جزء درباریان بنیامیه بودند و حتی مرتکب قتل شده بودند، فرمودند: «برو دیۀ آنها را بپرداز!»
او گفت: «این کار را انجام دادم اما آنها قبول نکردند.» حضرت فرمودند: «مبلغ دیه را درون همیان قرار بده و در وقت نماز آن را درون خانۀ آنان بینداز.» او این کار را انجام داد و توبهاش مورد قبول واقع شد.1
ما نسبت به پروردگار خود چنین امیدی داریم، و واقعاً هم مطلب اینطور است. پیامبران و ائمه و اولیاء، پیوسته ما را بهسمت امید سوق میدهند و میگویند: یأس و ناامیدی و نگرانی و ترس را کنار بگذارید و با امید حرکت کنید.
قبح عقلی عبادت با حال ترس و نگرانی
هنگامی که ما در پیشگاه خداوند برای عبادت و عمل به تکلیف خود میایستیم، او چه برخوردی را میپسندد؟ آیا مانند کسی که در مقابل موجودی وحشتناک قرار گرفته، باید با حالت ترس و لرزش دست و صدا برای او نماز بخوانیم؟! مگر خدا ترس دارد و مگر این نماز، نماز است؟!
آیا یک فرد مسئول اداره و سازمان، انتظار دارد که افرادش با ترس و لُکنت زبان از او اطاعت کنند یا اطاعت از روی عشق و علاقه و صمیمیت و وحدت و عینیت را میپسندد؟! مسلّم عقلی است که صورت دوم اولویت دارد و قطعاً شخصی که میخواهد افرادِ در تحت اطاعتش بر اساس علاقه و نشاط مؤسسۀ او را اداره کنند و انسانیت و صمیمیت و روحانیت را بر آنجا حاکم گرداند، انسان عاقلی است؛ نه آن فردی که اطاعت از روی ترس را انتظار دارد.
حسن عقلی عبادت با حال عشق و نشاط
حال آیا واقعاً خدای ما از آن قِسم اول است، یا خدایی است که به بندهاش میگوید: نمیخواهم از ترس جهنم نماز بخوانی که در این صورت بهخاطر ترس نماز خواندهای نه برای من، و نیز نمیخواهم بهجهت پاداش بهشتی و نعمات اُخروی نماز بخوانی که در اینصورت بهجهت هویٰ و هوس و لذّات نعیم آخرت نماز
خواندهای؛ بلکه از تو میخواهم که با خود من ارتباط برقرار کنی و نماز بخوانی! و این همان کلام امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السّلام است.1
اقسام عبادت (ت)
...1
وقتی عاشقی به معشوق خود میرسد، منظور او از این ارتباط چیست؟ آیا میخواهد از آن سیب و گلابی معشوق بخورد، یا اینکه غرض صرفاً مصاحبت و حرف زدن با اوست؟ بدیهی است که مقصود این امور نیست و لذا هرچه معشوق برای پذیرایی از او اصرار نماید، فرد عاشق اظهار بیمیلی میکند و میگوید: فقط تو بیا و قدری در کنار من بنشین و صحبت کن.
بنابراین، همانطور که تنها منظور شخص عاشق صحبت و توجه کردن و دلدادن و ارتباط برقرار کردن با معشوق است، باید ارتباط بین انسان و پروردگار نیز ارتباط بین عاشق و معشوق باشد، و این اساس تعالیم انبیاء و اولیاء است.
راههای ایجاد ارتباط با پروردگار
خداوند برای برقرار نمودن این ارتباط، راه قرآن، نماز، حج، صدقات، عیادت از مریض و برّ به والدین را قرار داده است؛ حقّاً که کلید ارتباط با خدا تحصیل رضایت پدر و مادر است. اینها راههایی است که خداوند برای حرکت و قرب انسان
قرار داده است و در صورتی که این ارتباط برقرار شود، دیگر توجه به غیر او برای سالک امکان ندارد. مگر اصلاً میشود که انسان به چیز دیگری توجه کند؟!
شرح مکاشفهای در تجلیِ جمال پروردگار هنگام نظر به کعبه
یکی از رفقای اهل معنا و بهاصطلاح اهل بخیه،1 در مورد یکی از حالات بسیاربسیار عالی خود به بنده میگفت:
من در مکه در مقابل مستجار نشسته بودم و بر مبنای: «النّظَرُ إلَی الکعبةِ عبادةٌ»2 به کعبه نگاه میکردم. در همان حالِ نظر به کعبه و توجه به این حقیقت توحیدیه که: این کعبه نقشی از آن حریم پروردگار و بیت عتیق دارد، و این مردمی که الآن بهدور آن طواف میکنند، گرچه خود متوجه نیستند ولی در واقع بهدور «او» طواف میکنند، یکمرتبه یک برقی زده شد و جمال محبوب فقط یک آنْ بر من تجلّی نمود. این تجلّی چنان تمام شراشر وجود مرا فراگرفت و به لرزه درآورد که قسم به خدا اگر برای مرتبۀ دوم تکرار میشد، بدون شک دیگر قالب تهی میکردم! این جمال، جمالی بود که دیگر تا آخر عمر نمیتوانم به هیچ جمالی در دنیا نگاه کنم و حتی تصوّر آن نیز حال مرا به هم میریزد!3
بـرقی از منـزل لیـلی بـدرخشیـد سحـر | *** | وَه که با خرمن مجنون دلافگار چه کرد4 |
هنگامی که برقی به خرمن وجودی انسان بخورد، همه را به آتش میکشاند و دیگر چیزی باقی نمیگذارد. حال آیا کسی که چنین برقی به او خورده است، باز هم
بهدنبال سیب و گلابی از نعمتهای بهشتی میرود؟!1
استغراق اولیای الهی در بارقههای جمالیه
خوشا به حال اولیاء خدا که بهجای یک لحظه و یک برق در تمام مدت شبانهروز خود در چنین حالی مستغرقاند و در چنین وضعیتی قرار دارند.
عدم جواز طرح سؤال در حالات خاصّ اولیاء
گاهی میخواستم سؤال مهمی را که در ذهن داشتم از حضرت حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ بپرسم، ولی به خود اجازه نمیدادم که ایشان را از آن حالی که داشتند خارج کنم. در آن موقع فقط به همین مقدار میدانستم که آن حال ایشان یک حال غیرعادی است و بعدها روشن شد که عجبا ایشان در کجا بودهاند!
اما ایشان بعد از گذشت مدتی بدون مقدمه میگفتند: «شما سؤالی داشتید؟» عرض میکردم: «بله آقا، سؤال داشتم!» میفرمودند: «خب سؤالت چه بود؟» میگفتم: «شما که خود بهتر میدانید!» و ایشان پاسخ مسئله را بیان میفرمودند.2
تجلّیات توحیدی در مناجات خمسةعشر و مناجات شعبانیه
توصیۀ عمومی و خصوصی مرحوم علاّمۀ طهرانی به قرائت مناجات خمسةعشر (ت)
این حالاتی را که پروردگار برای بندگان صالحش در نظر گرفته به هیچوجه قابل توصیف نیست. شما مناجات بسیار عجیب خمسةعشر را بخوانید و ببینید که چگونه امام سجاد علیه السّلام در باب تجلّیات و نفحات توحیدی و کیفیت جذب بنده با پروردگارش، دیگر مطلبی را باقی نگذاشته است!1
البته این مفاهیم عالیۀ عجیب در هرکدام از ادعیۀ ائمه علیهم السّلام از دریچۀ خاصی نگاه شده است. مگر در مناجات شعبانیه مطالب کمی وجود دارد؟! امیرالمؤمنین علیه السّلام عرضه میدارد:
إلهی هَب لی کمالَ الإنقطاعِ إلیک و أنِر أبصارَ قلوبِنا بضیاءِ نظرِها إلیک، حتّیٰ تَخرِقَ أبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ، فَتَصِلَ إلیٰ مَعدِنِ العَظَمَةِ و تَصیرَ أرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِک... إلهی وألحِقنی بِنورِ عِزّک الأبهَجِ، فأکونَ لَک عارِفًا و عَن سِواک مُنحَرِفًا و مِنک خائِفًا مُراقِبًا، یا ذَا الجَلالِ و الإکرامِ.2
«بار خداوندا، به من عنایت فرما کمال و نهایت انقطاعِ بهسوی خودت را، و چشمان دلهایمان را به نور و درخشش نظرشان بهسویت نورانی کن، تا به جایی رسد که چشمان دلهایمان حجابهای نور را بشکافد و به معدن عظمت وصول یابد، و روحهایمان به مقام عزّ قدس تو متعلّق گردد... بار خداوندا، و مرا به بهجتانگیزترین نور مقام عزّت خودت ملحق گردان، تا آنکه به تو عارف شوم و از ماسوای تو منحرف گردم و پیوسته از تو در خوف و مراقبت باشم؛ ای خداوند صاحب جلال و جمال!»
اولیاء الهی، تنها شارحان حقیقی مناجاتهای ائمه علیهم السّلام
واقعاً مقصود از این معانی راقیه چیست؟! قطعاً اگر ما بزرگانی را به چشم خود نمیدیدیم، ابداً نمیتوانستیم به این مفاهیم عالیه دست پیدا کنیم. البته ما فقط به میزان
فهم خود متوجه میشویم که این مطالب امیرالمؤمنین ـ العیاذ بالله ـ از باب نشان دادن قریحه و بحر طویل گفتن نبوده و حضرت آنچه را احساس میکردهاند، بیان فرمودهاند.
باری، در این فقره از دعای ابوحمزه نیز امام سجاد علیه السّلام عرضه میکند:
فَحَقِّق رَجائی و اسمَع دُعائی، یا خَیرَ مَن دَعاهُ داعٍ و أفضَلَ مَن رَجاهُ راجٍ.1
«بار پروردگارا، حال که من یک چنین وضعیتی دارم، پس آرزوی مرا برآورده کن! ای کسی که از تمام افرادی که دعاکنندگان آنها را میخوانند برتر و سزاوارتری، و از هرکسی که امیدواران به آنها امید دارند، اولیٰ هستی!»
ظهور امید و زوال شک و اضطراب، ثمرۀ مصاحبت با اولیای الهی
ثمرۀ مصاحبت با اولیاء الهی همان ظهور امید تجلییافته در آنها نسبت به پروردگار است که باعث میشود سالک نسبت به اعمال و رفتار خود دارای آرامش باشد و در انجام هر عملی شک و تردید و دغدغه و اضطراب نداشته باشد.
مصاحبت با ولیّ الهی و متابعت مطلق از دستورات او، بالاترین نعمتی است که خداوند به بندهاش عطا میکند تا دیگر بتواند راه را با خیال راحت طی کند.
طرح مسئلۀ تشابه افعال ائمه علیهم السّلام و اولیاء الهی در حجیت
باری، عرض شد که از سابقالایام این شبهه مطرح بوده است که: «آیا فعل اولیاء الهی مانند عمل امام علیه السّلام مطلقاً حجت است؟» بهعبارتدیگر: هیچ شکی وجود ندارد که وقتی امام علیه السّلام امری میکند، اطاعت از آن دستور شرعاً واجب است؛ سؤال اینجاست که آیا اطاعت از اوامر ولیّ الهی نیز مانند اطاعت از دستورات رسول خدا و ائمه علیهم السّلام واجب است؟
در آیۀ شریفۀ: ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ﴾2 نسبت به لزوم اطاعت از خدا و رسول خدا تصریح میفرماید، و مقصود از ﴿أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ﴾ نیز بنا بر نصوص وارده، منحصراً ائمّۀ اثنیعشر و حضرت فاطمۀ زهرا سلام الله علیهم
میباشند،1 و بنابراین بیشک مجموعاً چهارده معصوم هستند که اطاعت از آنها واجب است؛ اما آیا فعل ولیّ الهی2 نیز به همین میزان حجت است؟
بداهت حجیت فعل اولیاء الهی نسبت به خود آنها و محلّ اختلاف بودن حجیت نسبت به سایرین
بدیهی است که قطعاً فعل اولیاء نسبت به خودشان حجت است؛ زیرا آنها با ظهور حقیقتِ هر مسئلهای، بر طبق آنچه بر خود احساس تکلیف میکنند، عمل مینمایند؛ اما برخی معتقدند که فعل اولیاء الهی برای افراد دیگر حجت نیست.
اشتباه مخالفین حجیت افعال اولیاء در قیاس علم آنان با دانش علماء اهل ظاهر
به اعتقاد این افراد، گرچه برای اولیاء الهی نسبت به مسائلی انکشاف باطنی پیدا شده است، ولی ممکن است نسبت به برخی مسائل انکشافی نباشد و اشتباه کنند؛ لذا آنها نیز مانند سایر افراد جایزالخطا هستند و ما فقط چهارده معصوم داریم که باید از آنها تبعیّت و اطاعت کنیم؛ چنانکه وجوب تقلید از مرجع در مسائلی است که انسان قطع به خلاف ندارد، و الاّ تقلید حرام است.
فرض کنید مرجع تقلیدی حکم میکند که فردا روز آخر ماه مبارک رمضان است، درحالتیکه انسان با چشم خود هلال ماه شوّال را دیده است؛ در اینصورت اطاعت حرام است و باید آن روز را بهعنوان روز اوّل شوّال عید فطر گرفت.
یا فرض کنید مرجع تقلیدی بر فَلس داشتن و حلیّت فلان ماهی حکم میکند، اما مقلّد خود اهل تشخیص است و میداند که این نوع ماهی فلس ندارد؛ در این صورت تبعیّت از این فتوا غلط و حرام است.3
این عده از افراد تصوّر کردهاند که ولیّ خدا نیز ممکن است مانند یک مرجع تقلید مرتکب اشتباه شود؛ لذا اگر شخصی تشخیص داد که این امر ولیّ الهی برخلاف
شرع یا برخلاف نظر و فتوای خود اوست، نهتنها اطاعت نمودن لازم نیست، بلکه حرام است.
فقدان منطق علمی و اغراض نفسانی، دو منشأ اشکال در حجیت فعل ولیّ الهی
باری، این نظریۀ بیاساس، بیسابقه نیست و این مطالب بیبنیان از صدها سال پیش وجود داشته و حتی کموبیش در کتب نیز مورد اشاره قرار گرفته است؛ پس طبیعی است در این زمانه که خبری از منطق در مباحث علمی وجود ندارد و مسائل علمی دستخوش اغراض نفسانی شده است، این اشکالات و شبهات رواج بیشتری داشته باشد، و این بسیار موجب تأسف و تألّم است.
نسبت دادن فتوایی خلاف به عالِمی محترم، نمونهای از اغراض نفسانی
چندی پیش فتوایی را صرفاً بر اساس اغراض نفسانی به شخص فاضل محترمی که از دنیا رفته و توان انکار و دفاع از خود را ندارد، منتسب نمودند؛ این تهمت، خیانت بزرگی به علم و فقه و تاریخ است! آخر در تاریخ ثبت میشود که این شخص محترم چنین نظری داشته و بعد وقتی این مطلب در کتابی بهدست افرادی میرسد، به آن اعتماد میکنند و آن را بهعنوان نظریهای که قائل و مفتی و معتقد دارد میپذیرند و ترتیب اثر میدهند، درحالتیکه این نظریه ابداً اصل و اساسی نداشته است.
این چه خیانت بزرگی به امام زمان، دین، علم، تاریخ و انسانیت است که همیشه با عنوان «مصلحت» همۀ آیندگانِ بیاطلاع را به انحراف میکشاند؟!
از این قبیل مسائل بیاساس در بسیاری از کتب علمی ما وجود دارد و اهل علم و فضل در تحقیقات خود به بسیاری از این موارد برخورد میکنند. منبابمثال ممکن است در کتابی نظریهای به شیخ طوسی نسبت داده شود، ولی با مراجعه به کتب ایشان مشخص شود که این استناد هیچ اساسی نداشته است.
حکایت تدارک آیةالله خویی در انتساب اشتباه مطلبی به غیر
مرحوم والد ـ قدّس الله نفسه الزّکیة ـ میفرمودند:
در زمانی که ما در نجف به درس مرحوم آیةالله خویی میرفتیم، با آیةالله آقا سید علی سیستانی (که فعلاً در قید حیات هستند) هممباحثه بودیم. روزی مرحوم آیةالله خویی بر اساس تقریرات، مطلبی را به شخصی نسبت دادند.
بعد از درس، هرچه به آن کتاب مربوطه مراجعه و مطالعه و دقت نمودم،
اصلاً به چنین مطلبی برخورد نکردم. فردای آن روز که برای مباحثه نزد آقا سید علی سیستانی رفتم و سؤال کردم که آیا شما دیشب چنین مطلبی را پیدا کردید، ایشان گفتند: «من هم به آن کتاب مراجعه کردم؛ عبارت معنای دیگری را میرساند و اصلاً چنین دلالتی ندارد.»
بالأخره هر دو نزد آقای خویی رفتیم و اشکال را مطرح کردیم. ایشان از اینکه چطور از عبارت آن کتاب این مطلب را فهمیدهاند، بسیار تعجب کردند و در درس بعد اعلام کردند که:
«آن مطلبی را که من از فلان کتاب تقریرات نقل کردم، صحت نداشته است. آقا سید محمدحسین و آقا سید علی تحقیق کردند و متوجه شدند که چنین مسئلهای صحیح نیست و من به این وسیله کلام خود را اصلاح میکنم.»
خداوند ایشان را رحمت کند؛ مرد منصفی بود که وقتی عدم صحت انتساب یک مطلب فقهی و اصولی مشخص میشد، میپذیرفت؛ اما افرادی با بیانصافی تمام تهمت میزنند و بعد مسئله را توجیه میکنند و از حرف خود باز نمیگردند!
لزوم تحقیق و بررسی مسئلۀ حجیت فعل اولیای الهی
علیکلّحال، ضروری است که ما نسبت به مسئلۀ «حجیت فعل اولیاء الهی» تحقیق و بررسی بیشتری داشته باشیم. این مطالبی که عرض میشود مطالبی است که باید جمیع رفقا و بالأخص رفقای اهل علم و فضل در آن غور نموده و مورد بحث و تحقیق قرار دهند تا نسبت به این معارف پاسخگو باشند.
تطابق تامّ مبانی اهل معرفت با مبانی عقلی و شرعی
بنده در پاسخ به برخی از این اشکالات صریحاً گفتهام که: تمام مبانی عرفانی و جمیع حالات سلوکی و شهودی اهل معرفت، با مبانی فلسفی و منطقی و شرعی به اندازۀ سر مویی اختلاف ندارد و اینها جمیعاً قابل دفاع است و ما نسبت به هر سؤال و اشکالی پاسخگو هستیم.
چقدر مناسب است که این مطالب بدون پردهپوشی بهصورت مقالاتی تدوین گردد و در اختیار همه گذاشته شود. بنده خود همیشه بهدنبال چنین فرصتی بودهام که جمیع معارف و مبانی اولیاء الهی اعم از تصرّفات، افعال و اقوال مطروحه در جلسات عمومی و خصوصی آنان را موبهمو با حجت و دلیل منطقی نشر دهم تا این
مسائل برای اهل علم و عموم افراد روشن شود. تمام مطالب اولیاء الهی بر اساس ادلۀ عقلی و فلسفی و ادلۀ شرعی از آیات و روایات، به سدّسکندر پشتگرم است، نه اعتبارات و خرافاتی که دراویش از روی اوهام و خیالات مطرح میکنند.
نکتهای پیرامون مبنای کیفی بحث از مسئلۀ حجیت قول و فعل اولیاء الهی
شایان ذکر است که مسائل مطروحه در این مقام، بسیار عالی و راقیتر از آن چیزی است که مطرح میگردد و ما فعلاً درصدد استدلال بر اساس ادلۀ ظاهریه از آیات قرآن و روایات هستیم و مطالب را در پایینترین سطح از استدلال علمی و فنی بیان خواهیم کرد. در موقعیتی که مشاهده میشود برخی بعد از حدود بیست سالْ شنیدنِ مطالب هنوز در کمال تعجب دچار اشکالاتی هستند و باعث شبهه و تردید نسبت به سایر افراد میشوند، دیگر جایی برای پذیرش آن مطالب راقیه باقی نمیماند و مسئله بیشتر جنبۀ سُخریه و استهزاء پیدا میکند؛ پس بهتر است که مباحث در پایینترین سطح بر اساس ادلّۀ ظاهریه مطرح و بررسی شود و وقتی افراد مُفهَم شدند، اگر توفیق شود مطلب را در سطوح بالاتر بیان نماییم.
توسّل به امام زمان بهعنوان مصداق بارز «یا خیرَ مَن دَعاهُ داع»
در اینجا مناسب است همانطورکه امام سجاد علیه السّلام عرضه میدارد: «یا خیرَ مَن دَعاهُ داعٍ؛ ای خدایی که تو برای پذیرش درخواست ما از همۀ افراد سزاوارتری»، ما نیز در این ماه مبارک رمضان به امام زمان علیه السّلام متوسّل شویم؛ زیرا مظهر و وجود ممثّلِ آن خدا در دنیا، امام زمان حی است که همان جامعیت صفات الهی را در مقام بروز و ظهور داراست.
وجود ذات اقدس الهی، وجود هوهویت و عِماء و غیبالغیوبی است که دیگر در آن مقام، ظهور و تجلّی وجود ندارد؛ لذا نمود و بروز پروردگار و تأثیر و تنزیل آثار او از صفات و اسماء کلیه باید بهواسطۀ یک مصداق خارجی باشد که آن، وجود امام زمان است. بنابراین، در واقع مصداقِ ممثّلِ در مَرئیٰ و منظرِ فقرۀ: «یا خَیرَ مَن دَعاهُ داعٍ» وجود امام زمان علیه السّلام خواهد بود؛ لذا بزرگان توصیه میکنند که به حضرت بقیةالله الاعظم توسّل کنید و آن حضرت را بخوانید که او بر همۀ منویّات
مطّلع و مُشرِف، و بر تمام خصوصیات آگاه است.
عنایت خاصۀ امام زمان علیه السّلام نسبت به شیعیان در توقیع شیخ مفید
عجیب است که خود حضرت امام زمان علیه السّلام در توقیعی به شیخ مفید، میفرمایند:
إنّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکم و لا ناسینَ لِذکرِکم؛ لَو لا ذلک لَنَزَلَ بِکمُ اللَّأواءُ و اصطَلَمَکمُ الأعداءُ.1
«ما هیچگاه نسبت به رعایت حال شما اهمال نمیکنیم و هیچگاه ذکر شما از یاد ما نمیرود و فراموش نمیشود. اگر لطف و عنایت و کرَم و مرحمت ما نبود، هرآینه بلا و شدت بر شما نازل میشد و دشمنان، شما را زیر دستوپای خود لِه میکردند!»
تصوّر ما بر این است که همینطور سرخود در اینجا با خیال راحت نشستهایم و دعای ابوحمزه گوش میدهیم و هر روز به کار و زندگی عادی روزمرۀ خود میپردازیم؛ نمیدانیم که اگر آن لطف و عنایت نبود، دشمنان با امکانات خود لحظهای آرام نمینشستند و هریک از ما را زیر پای خود لِه میکردند. اگر حتی برای یک لحظه چشم بصیرت پیدا شود و نگاه کنیم که چه خطراتی در این ساعت از سر ما گذشته است، صبر و تحمّل خود را از دست خواهیم داد.
امام زمان علیه السّلام، برطرفکنندۀ موانع راه خدا
چه کسی پیوسته این خطرات و موانع را برطرف میکند؟ کیست که دائماً این بستر را آماده و این راه را هموار مینماید؟ همان ولایت حضرت بقیةالله الاعظم است که میفرماید: «إنّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمراعاتِکم و لا ناسینَ لذِکرِکم»، و این همان ولایتی است که امام سجاد عرضه میدارد: «یا خَیرَ مَن دَعاهُ داعٍ و أفضَلَ مَن رَجاهُ راجٍ.»
لزوم پیروی شیعه از امام زمان علیه السّلام جهت وصول به مقام ولایت
ما باید بر اساس آیۀ ﴿وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَيۡهِ ٱلۡوَسِيلَةَ﴾2 بهسراغ امام زمان علیه السّلام
برویم. شیعۀ امام زمان کسی است که بهدنبال آن حضرت حرکت کرده و کمکم با عبور از عوالم نفس، پردهها برای او کنار رفته و بالمآل با نفس امام علیه السّلام اتحاد پیدا کرده است که بهواسطۀ این اتحاد به او «ولی» اطلاق میشود.
ظهور رحمت الهی در ولیّ خدا بهواسطۀ اتحاد با نفس امام زمان علیه السّلام
در این مقام از آنجا که ولیّ خدا با نفس امام زمان ـ که مظهر لطف و رحمت پروردگار است ـ اتحاد پیدا کرده، او نیز مظهر لطف و رحمت امام زمان علیه السّلام واقع میگردد و آن لطف و رحمت الهی در این سیر طولی در او به ظهور میرسد.
اگر خداوند توفیق دهد بحث ما در جلسات آتی دربارۀ کیفیت حجیت قول و فعل ولیّ خدا خواهد بود که آیا ممکن است کلام ولیّ الهی با کلام معصوم علیه السّلام تعارض داشته باشد؟ و در صورت تعارض، حلّ این قبیل اشکالاتی که امروزه در بسیاری از مقالات مطرح میشود چگونه است؟
غرض و عناد، منشأ اکثر اشکالات مطرحشده نسبت به اولیاء الهی
بیش از نوددرصد اشکالات1 فراوانی که نسبت به کلام بزرگان مطرح میشود، قطعاً از روی غرض و عناد است.
واهی بودن اشکالات مغرضانه بر مبنای مرحوم علاّمۀ طهرانی در قضیۀ عاشورا
منبابمثال، هرکس دیدگاه مربوط به قضیۀ عاشورا را در کتاب شریف روح مجرد2 مطالعه کند، بهخوبی منظور مرحوم والد را متوجه میشود؛ درحالتیکه برخی مغرضان ـ با ادبیاتی که فقط از افراد بیبندوبار برمیآید ـ با ایرادات و اشکالات واهی آن را به استهزاء گرفتهاند.
آخر ای احمق اگر تو برای یک بار به مشهد میرفتی و علاّمۀ طهرانی را در دهۀ عاشورا میدیدی که چگونه به پهنای صورت اشک میریزد و چطور در روز عاشورا عمامه را از سر برمیدارد و بر روی پا میایستد و همراه با سایر افراد بر سینه میزند، دیگر این خزعبلات را بیان نمیکردی! اگر این حالات ایشان را در سنّ هفتاد سالگی میدیدی و با سینهزنی بقیۀ آقایان در روز عاشورا مقایسه میکردی که چطور
دست خود را حتی تا سی درجه هم حرکت نمیدهند و فقط به دیوار نگاه میکنند، دیگر به اولیاء الهی تهمت نمیزدی و عِرض و آبروی خود را نمیبردی.
ای مگس عرصۀ سیمرغ نه جولانگه توست | *** | عِرض خود میبری و زحمت ما میداری1 |
آن وقت بنده باید وقت خود را بهجای پرداختن به مسائل مهمّ دیگر به پاسخ این مزخرفات و لاطائلات بگذرانم؛ گرچه طرح این مسائل خود باعث توضیح و تبیین مبانی و روشنشدن اذهان میگردد.
اگر خداوند توفیق دهد، بهعنایت صاحب و مولای ما امام زمان علیه السّلام، در جلسات آتی راجع به: شرع عام و شرع خاص،2 تشریع،3و4 حکم اولی و ثانوی،5 اضطرار و تقیه، نحوۀ ارسال رُسُل، حقیقت دین،6 جاعل حکم یا حاکی و مخبر بودنِ پیغمبر از مبانی و ملاکات،7 مشرّع یا مبیّن بودن ائمه علیهم السّلام،8 مطالبی بیان خواهد شد. برای توضیح شافی و کافی بحث، باید به این مسائل پرداخته شود تا انشاءالله ضمناً پاسخ بسیاری از اشکالات دیگر نیز داده شود.
اللهمّ صلِّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّد
مجلس ششم : شرع و فلسفۀ نیاز به آن
أعوذُ باللهِ منَ الشّیطانِ الرّجیم
بسمِ الله الرّحمنِ الرّحیم
الحمدُ لِلّه ربِّ العالمینَ و الصّلاةُ و السّلامُ علیٰ أشرفِ المرسلینَ
و خاتمِ النّبیینَ أبی القاسمِ محمّدٍ و علیٰ آلِهِ الطّیبینَ الطّاهرینَ
و اللعنةُ علیٰ أعدائِهم أجمعین
مباحث دعای ابوحمزه ثمالی به مسئلۀ حجیت اقوال و افعال اولیاءالله منتهی شد. این قضیه متمادیاً مورد بحث بوده و اخیراً نیز در بعضی از مقالات حوزوی و غیره اعتراضات و اشکالاتی به چشم میخورد که بهنظر بسیاری از آنها مغرضانه و پارهای از آنها نیز از روی عدم اطلاع و صرفاً بهجهت جهل به موضوع یا حکم بوده است.
ضرورت پاسخگویی به شبهات و حفاظت از مکتب اولیاء
علیکلّحال، وظیفۀ ما پاسخگویی است، و شبهه از هرکسی و از هرجایی که نشأت گرفته باشد، تفاوتی ندارد. روش بنده بهخصوص پس از ارتحال مرحوم والد ـ رضوان الله علیه ـ بر این بوده که تا جایی که تشخیص و تکلیف اجازه میدهد، از مبانی اولیاء الهی حفاظت و پاسداری نمایم و به همین جهت نسبت به بعضی از گفتارها و نوشتارهای بنده اعتراضاتی صورت گرفته است؛ ولیکن خدا را گواه میگیرم که چیزی جز پاسداری و حفاظت از مکتب، مورد نظرم نبوده و نیست، و تا
جایی که تکلیف اقتضا کند به این روش ادامه خواهم داد.
البته بدیهی است که اگر تکلیف برداشته شود، مسئله متفاوت است. اختلافاتی را که رفقا در کیفیت مطالب از بنده مشاهده میکردند، بر اساس نوع تکلیفی بوده که متوجه میشدم و احساس حجیت مینمودم؛ گرچه در بعضی موارد، دلیل مسئله بیان شده و در بسیاری از موارد دیگر مسکوت مانده است.
بر این اساس تابهحال تا جایی که اخلاق و شرع و مبانی به ما اجازه داده، ابایی از بیان مطالب و افشای حقایق آن هم در مرئی و منظر همۀ افراد نبوده است. طرح اشکال نسبت به تمام اشخاص بلااشکال است و لذا اصل در جلسات مخدّرات بر طرح اشکال قرار داده شده و بعد از حدود سهربع صحبت، به سؤالات شرعی و اعتقادی و اخلاقی و سلوکی پاسخ گفته میشود.
باری، وظیفۀ ما پرداختن به مسائل اعتقادی است و هر شخصی بهواسطۀ فهم و بصیرتی که پیدا میکند، تکلیف خود را در سایر ظروف متوجه خواهد شد. گاهی بزرگان متذکر مسائلی میشدند که تازه امروز انسان متوجه آنها میشود و افرادی که اقوال و افعال اولیاء را حجت نمیدانند، بدانند که بالأخره روزی زمستان تمام میشود و آفتاب میتابد و قضایا روشن میگردد.
حکایتی در بصیرت و اشراف اولیاء الهی نسبت به امور اجتماعی
به یاد دارم در اواخر سلطنت پهلوی و دوران شور و هیجان مبارزات و مجاهدتهای ملت ایران، شبی بهاتفاق مرحوم والد ـ أعلی الله تعالی مَنزلته ـ پیاده از مسجد قائم بهسمت منزل حرکت میکردیم. در بین راه چشم ایشان به دکۀ روزنامهفروشی افتاد و دیدند عکس آقای بنیصدر در روزنامه چاپ شده است؛ ایستادند و با عصا به کیوسک روزنامهفروشی اشاره کردند و از بنده سؤال کردند: «آقا سید محسن! این شخص کیست که عکس او را در اینجا انداختهاند؟» عرض کردم: «سید ابوالحسن بنیصدر است، که از نزدیکان آیةالله خمینی بهشمار میرود و رابط بین افراد و ایشان است.» ایشان سری تکان دادند و فرمودند:
عنقریب است که از این مرد بلایی بر سر ایران بیاید که دیگر جبران نخواهد شد!1
والله که این حرف را در آن وقتی که هرکسی چیزی میگفت و برای ما تکلیف تعیین میکرد، بنده از ایشان شنیدهام!
امتحان شاگردان مرحوم علاّمه در یکی از جریانات اجتماعی
ما با اعتماد کامل به این مطالب عمل میکردیم؛ اما در میان رفقا افراد زیادی بودند که در همان زمان به ایشان ایراد وارد میکردند و کارشان را اشتباه میدانستند؛ گرچه عدهای از آنها اعتراض خود را به زبان نمیآوردند و در دل نگه میداشتند.
روزی مرحوم والد به بنده فرمودند:
آقا سید محسن، جریانی پیش آمد و گذشت و همه در آن با نمرات متفاوتی امتحان شدند؛ (آنگاه با حرکت و اشارۀ دست خود فرمودند:) و فقط نمرۀ چند نفر، نمرۀ قبولی بود!
باری، افرادی که سی سال با پدر ما آشنا بودند تجدید آوردند و بسته به میزان تلنگری که به دل آنها خورده بود، نمرات تجدیدی گرفتند، و بعضی نیز صفر شدند، و از عباد الله المرخصین گشتند!
حکایتی لطیف در دعای خیر مرحوم علاّمه
روزی ایشان به بنده فرمودند: «حالتان چطور است؟»
عرض کردم: «إنّی مِن عبادِ اللهِ المُرخَصین!»
گفتند: «این آیه کی نازل شده است؟!»
گفتم: «دیشب نازل شد؛ دیشب که همی در احوال خود فکر و تفحّص میکردمی، دیدمی که: إنّی مِن عبادِ اللهِ المُرخَصین!»
فرمودند: «إنشاءالله مُخلَصین2 خواهد شد!»
عرض کردم: «بلکه إنشاءالله به برکت دعای شما این ”راء“ تبدیل به ”لام“ شود!»
هیچگاه دو نفر با یک عمل، مساوی نیستند و یک پرونده نخواهند داشت. ممکن است دو نفر در یک مکان واحد و با یک عمل واحد کشته شوند، اما یکی را به بهشت ببرند و دیگری را با سر به جهنم بیندازند و بگویند تو برای جنگ با کفار و کمک به رسول خدا نیامدی؛ تو آمدی تا آن الاغِ مرغوب را بهعنوان غنیمت برداری!1
سرپیچی برخی اصحاب از دستور رسول خدا در جنگ احد
رسول خدا در جنگ اُحد پنجاه نفر را برای مواظبت از اینکه مشرکین آنها را از پشت سر محاصره نکنند، بر بالای جبلالرُّماة مستقر کردند و فرمودند:
احموا لَنا ظهورَنا، فإنّا نخافُ أن نُؤتیٰ مِن وَرائِنا. و ألزِموا مَکانَکم لا تَبرَحوا مِنه؛ و إن رأیتمونا نَهزَمُهم، حتّیٰ نَدخُلَ عسکَرَهم، فلا تُفارِقوا مَکانَکم، و إن رأیتُمونا نُقتَلُ فلا تُعینونا و لا تُدفِعوا عنّا. اللهمّ، إنّی أُشهِدُکَ علیهم!2
«ما را از پشت سر حمایت کنید، چراکه میترسیم از پشت سر بر ما یورش بیاورند. و در جای خود بمانید و از آن خارج نشوید؛ و اگر مشاهده کردید که آنها را فراری دادهایم و به لشکرگاهشان وارد میشویم، باز هم مکان خود را ترک مکنید، و اگر دیدید که کشته میشویم نیز به کمک ما نیایید و دشمن را از ما دفع نکنید. پروردگارا! تحقیقاً من تو را بر آنها شاهد میگیرم!»
حملۀ خالدبنولید بر سپاه مسلمین، حاصل طمع عدهای از اصحاب
اما چهل نفر از آنها تا هزیمت مشرکین را دیدند، به جُنبوجوش افتادند که مبادا الآن بقیۀ افراد غنائم3 را ببرند و لذا در ازای چند سکه، اسب، کلاهخود و زره از
دستور رسول خدا سرپیچی کردند و از کوه پایین آمدند. این امر باعث شد که خالدبنولید با عدهای غافلگیرانه از پشت سر ظاهر شدند و پایین آمدند و همه را تکهتکه کردند و بالأخره آن جنایت عظیم در جنگ اُحد اتفاق افتاد و در آن مَجزَره و قتلگاه عجیب بسیاری از اصحاب پیغمبر به شهادت رسیدند.
خلاصه آنکه گرچه ده نفر بر اساس دستور پیامبر اکرم استوار و پایدار در جای خود باقی ماندند و تکهتکه شدند1 و یکسره بدون حسابوکتاب وارد بهشت شدند، اما سخن در این است که اعتقاد این چهل نفر به رسول خدا به این مقدار بود و خدا میداند که این عملشان چه بر سر پیغمبر و امیرالمؤمنین و سایر افراد آورد، و بالأخره هم خالدبنولید از پشت سر بر بسیاری از همان افراد حمله کرد و با سر به وسط جهنم رفتند.
شخص ظالم، شمشیر الهی
باری، خالدبنولید نیز مأمور خداوند است؛ در حدیثی قدسی میفرماید:
«الظّالمُ سَیفی أنتَقِمُ بِه و أنتَقِمُ مِنه؛2 شخص ظالم، شمشیر و یکی از واسطههای در تحت قدرت من است که هم بهواسطۀ او انتقام میگیرم و هم از خود او انتقام میگیرم!»
وقتی انسان بر تاریخ کشورها نظر میکند، گویی خداوند شمشیر خود را برای
تمام دیکتاتورها و ظالمین و حکام بیرون کشیده تا از یکایک آنان انتقام بگیرد.
کیفیت عجیب نزول مشیّت الهی در سقوط رژیم بعث
جریان بسیار عجیب صدام جریانی بود که همه با چشم خود دیدند که وقتی تقدیر و مشیّت الهی نازل و جاری میگردد، دیگر علت و بِمَولِمَ نمیخواهد و جانیترین انسانِ وحشی قسیالقلبِ لامذهب ِبیرحم و مروّتی را که هیچچیز جز انانیت و فرعونیت در وجودش نبود، بهراحتی از میان برمیدارد.
روزی نطق نمایندۀ عراق در سازمان ملل را گوش میکردم که میگفت: «شما هرچه میخواهید نماینده بفرستید و تمام عراق را بگردید و بیایید یکی از سلاحهای غیرمجازِ کشتار جمعی ادعاشده را پیدا کنید و بعد هرچه خواستید انجام دهید!» اما آنها میگفتند: «میدانیم که شما سلاح کشتار جمعی دارید و باید از قدرت کنار بروید!»
بنده در همان موقع احساس کردم که دیگر مشیّت خدا نازل شده است و قضیه این است که فعلاً «أنتَقِمُ مِنه» جلو آمده و دیگر صدام باید برود.
وقتی که جریان تمام شد، خبرنگاری بهسراغ او آمد و پرسید: «به نظر شما قضیه به کجا رسیده است؟» گفت: «!The play finished؛ بازی تمام شد!» تو گویی او موحدی است که میداند همۀ این جریانات یک بازی بوده و تقدیر خدا بر این است که صدام باید برود.
تعلّق مشیّت الهی به پاککردن زمین از وجود مستکبران و ظالمان
ما نیز باید مراقب باشیم و از سرنوشت ستمگران عبرت بگیریم. مشیّت خداوند بر این تعلّق گرفته است که زمین را از وجود مستکبران و ظالمان و خودکامگان پاک کند، و مردم نیز کمکم به این نکته شعور پیدا میکنند. مگر کسی میتوانست باور کند که روزی غولی چون صدام کنار برود؟! اما وقتی تقدیر و مشیّت الهی میآید، هزاران نفر بدتر از او را که با صدهزار میخ به زمین کوبیده شده باشند، مانند پَرِ کاهی از بین میبرد و کارشان را تمام میکند.
علم و یقین، اساس بحث در حجیت قول و فعل ولی
باری، گرچه در مجلّد دوم از اسرار ملکوت1 مطالبی راجع به خصوصیات ولیّ
الهی بهاندازۀ سعۀ ادراک اهل بصیرت، ذکر گردید، ولی همین مقدار نیز بر بسیاری از آشنایان و غیرآشنایان گران آمد و اعتراضات و نقدهایی مبنی بر عدم انطباق آن مطالب با موازین و افراط و اغراق در آنها مطرح گردید. گرچه توضیحاتی پیرامون برخی از آن ابهامات در افق وحی1 و تعلیقات مطلع انوار2 آمده و مسئله قدری روشنتر شده است، ولی هنوز جای سؤال باقی است و تا جایی که توفیق رفیق گردد و مشیّت الهی اجازه دهد، مطالبی مطرح خواهد شد.
این بنده نسبت به آنچه که در بحث از مسئلۀ حجیت قول و فعل ولی عرضه میکند، مانند قطع به روز روشن یقین دارد و در بیان مباحث، به هیچوجه از شهود و مطالب مبتنی بر پایۀ حسنظن و گمان استفاده نخواهد کرد. مخاطبین باید فقطوفقط دیدگاه علمی داشته باشند و موقعیت گوینده را لحاظ نکنند؛ چراکه احتمال اشتباه در ترتیب مقدمات و ادله، نسبت به هر فردی وجود دارد و عدم خطا اختصاص به معصوم علیه السّلام و ولیّ متصل به او دارد.
عصمت از خطا در کلام و کردار عارف در حیطۀ روابط اجتماعی و مصالح فردی، الزامی است. گرچه ممکن است ولیّ خدا در مسائل عادی و روزمرّۀ متعارف دچار خبط و خطا شود و لازمۀ مقام جمعیت که بروز و ظهور صفات عادی بشری است در او مشاهده شود و اختلاف بین او و مقام معصوم علیه السّلام از حیث مقام ارشاد و تشریع و تبلیغ در قالب تواضع و ادب به ساحت مقدّس حضرات معصومین علیهم السّلام ابراز و اظهار گردد، ولی در آنجا که پای صلاح جامعه و یا مصالح واقعی فرد در میان است و مسئله بهصورت استشاره و یا دستورالعمل برای شخص درمیآید، عارف کامل الهی قطعاً خیر محض و صلاح حتمی و الزامی شخص را بیان خواهد کرد، و امکان ندارد که حتی در یک واقعه ـ چه در مسائل اجتماعی و مملکتی
و چه در مسائل و مصالح شخصی و فردی ـ کوچکترین خطایی از او سر زند.1
برای ورود به بحث از مسئلۀ حجیت قول و فعل ولی باید در مرتبۀ اول به تعریف شرع و علت نیاز به آن که اصل و اساس تمام این مباحث است، پرداخته شود.
مردود بودن نظریۀ آزادی انسان در عمل به برداشتهای شخصی
امروزه میگویند: «هرکسی باید بر اساس فهم و عقل خود عمل کند و هیچ شخصی نمیتواند دیگری را الزام کند.» این یک نظریۀ منحط و مردود است؛ زیرا بدیهی است که عقل افراد عادی چه از نقطهنظر علمی و چه از نقطهنظر تجربی به مرتبۀ عقل کامل نرسیده است، و لذا در بعضی موارد مُصیب و در برخی موارد مُخطی هستند.
آیا معقول است که انسان زمام امور اطفالی را که میخواهند بر اساس تشخیص خود دست به هر عملی بزنند، بهدست خودشان بسپارد؟! بدیهی است که عقل یک طفل پنجسالۀ فاقد فهم و بصیرتِ کافی، نسبت به کسب مصالح و دفع مفاسد کفایت نمیکند و ممکن است مفاسد را بهجای مصالح و مصالح را بهجای مفاسد در نظر بگیرد و دیگران را نیز بر انجام آن امر الزام نماید.
از نقطهنظر حقوقی و جزایی، کوتاهی و رها کردن اطفال توسط اولیاء در صورت بروز خطر برای آنها قابل پیگرد است و متولی طفل نسبت به دیه و تعزیر و امثالذلک، درست مانند مسئولیت متولی فردی که عقل ندارد و مباحث آن در فقه مطرح شده است، شرعاً مسئول است؛ زیرا کودک نیز مانند فرد دیوانه قدرت تشخیص ندارد، و در این صورت حفظ او از خطرات و مفاسد مثل وجوب حفظ مال تا دوران بلوغ عقلی، بر شخص ولی واجب است و اگر کوتاهی کند مقصّر است.
عدم کفایت عقل در ادراک مصالح و مفاسد
علت نیاز ما به پیغمبر و ائمه و اولیاء الهی، عدم کفایت عقل ما در درک مصالح و مفاسد است، و الاّ دلیلی بر ارسال رسل وجود ندارد. عقل انسان بر اساس شنیدهها و شایعات و مرتکزات ذهنی و دیگر جوانب، منحیثالمجموع بر مطلبی حکم میکند و چهبسا ممکن است حتی افرادی در سنین بالا در ترتیب مقدمات اشتباه کنند
و به قضیهای حکم کنند که اصل و اساسی نداشته باشد. امروزه در اجتماعات با ایجاد عقول جمعی قوانینی وضع میکنند و به مسائلی نظیر مسئلۀ «اولویت فرد بر اجتماع یا اولویت اجتماع بر فرد» میپردازند، اما از آنجا که ادراک تمام آن افراد نسبت به مصالح و مفاسد ناقص است، امکان وقوع آنها در اشتباه و هلاکت، قطعی است.
چه بسیار اخبار خارقالعادهای که در طول زندگی انسان نقل میشود و بعد از تحقیق مشخص میگردد که هیچ اصل و اساسی نداشته و فرد ناقل، آن را بر پایۀ خیال مطرح کرده و شایعه شده است.
اینها مسائل تجربه و شهودی است که در مقابل چشم همۀ ما اتفاق افتاده و خواهد افتاد؛ پس معلوم میشود عقلی که اشتباه میکند و بر آن اساس زندگی خود را از بین میبَرد و زیر کرسی نمینشیند، کفایت نمیکند و انسان باید به یک پیغمبر، امام، ولیّ خدا و عقل منفصلِ بصیر و خبیر، متصل باشد تا با مشورت در امور، جان و مال خود را بیهوده از دست ندهد و مفاسد را بر خود تحمیل نکند و از مصالح خود باز نماند.
عبث بودن ارسال رُسُل، در فرض کفایت عقل در تشخیص مصالح
اگر عقل ما کامل بود و صلاح و فساد را در هر مرتبه و جایگاهی که هستیم تشخیص میداد، دیگر چه نیازی به پیغمبر وجود داشت؟! اگر عقل ما صلاح و فساد را در جزئیات امور روزمره بهدرستی تشخیص میداد و فهمِ ما را از آنچه که هست یک پله بالاتر میبرد و ما را به هدف و مقصد از خلقت نزدیک میکرد و ما را صرفاً در حدّ نماز خواندن و روزه گرفتن نگاه نمیداشت، دیگر چه احتیاجی به پیغمبر و امام زمان و حتی یک مرجع تقلید وجود داشت؟!
اگر بخواهیم نماز و روزه را در حدّ عمل به مسلّمات دینی بهجا آوریم و بعد ساعتها به تماشای فیلم و فوتبال و والیبال تلویزیون بپردازیم و شب و روزِ خود را سپری کنیم، دیگر هیچ نیازی به امام زمان وجود ندارد. بنده نمیگویم که به مقام خود ائمه برسیم؛ چراکه جایگاه چهارده معصوم محفوظ است و آنها حکم خاصّ خود را دارند، اما اگر بخواهیم ظرفیت خود را بالا ببریم و به مقام اصحاب خاصّ ائمه علیهم السّلام (مانند سلمان، مقداد، عمار، حبیببنمظاهر، جابربنیزید جعفی، معروف
کرخی، بایزید بسطامی و محمدبنمسلم) برسیم و از این عالم جهل و تخیّل و توهّمِ محض، خود را بیرون بیاوریم تا نسبت به مجهولات و مصالح خود بصیرت و اشراف پیدا کنیم و به عالَم وجود، معرفت کسب نماییم، در این صورت حتماً به پیغمبر و امام علیه السّلام نیاز خواهیم داشت.
مقایسۀ سعۀ وجودی اولیاء خدا با سایر بزرگان
حالِ بزرگانِ علماء و عرفاء با وضعیت سایر افراد متفاوت است و ما این مسئله را در ارتباط خود با اولیاء تجربه کردهایم. این بنده فرد بیاطلاعی نیست که اصناف و افراد مختلف را ندیده و فقط چشم به یک نفر دوخته باشد؛ حقیر نهتنها در مجالس افرادی که طیالارض و ارتباط با ارواح داشتهاند شرکت کردهام، بلکه با کسانی که دو قدم بالاتر از این افرادِ عادی در مرئیٰ و منظرِ همگان هستند نیز بودهام؛ اما تمامی این تجربیات ـ که تا بهحال آنها را برای احدی نگفتهام ـ به گَرد آنچه را از صحبت با اولیاء کمّل الهی مشاهده کردهام، نمیرسد. حدّ معرفت، توان و سعۀ وجودی این اشخاص نسبت به اولیاء خدا مانند نسبت قطره به دریاست، و بلکه اصلاً قابل تصوّر نیست و نمیتوان بر آن حدّی گذاشت.
نیاز ضروری انسان به ولیّ الهی
بر این اساس است که انسان به ولیّ خدا و یک فرد خبیر نیاز دارد؛ حال اگر او امام معصوم باشد که دیگر نورٌعلینور است و الاّ باید ولیّ الهی و عارف بالله که نایب امام علیه السّلام است، وجود داشته باشد تا جان و مال کسی که قادر به تشخیص مصلحت واقعیۀ خود نیست، به باد فنا نرود.
گرچه سطح معرفت و ادراک افراد متفاوت است، ولی حکم محدودیت عقل و علم و امکان اشتباه نسبت به تمام اشخاص قابل تسرّی است و نمیتوان فرد یا افرادی را استثناء کرد و ادعا نمود: عدهای هستند که تمام مصالح و مفاسد خود را تا هنگام مرگ تشخیص میدهند و در همۀ اتفاقات مصیباند و هیچ خطا و اشتباهی ندارند و لذا دیگر هیچ نیازی به ولیّ خدا و استاد نخواهند داشت!
ناکارآمدی اسلام ظاهریِ اهلتسنن در قطع تعلّقات نفسانی
بنابراین، از جهت عقلی چنین ادعایی محال است و این نفس است که نمیخواهد از تعلّقات بیرون آید و خود را مانند اهلتسنن در قالب یک اسلام ظاهری بدون امام
زمان محدود کرده است.
اهلتسنن اسلام و احکام آن را دارند، ولی امام زمان ندارند و لذا نماز تراویحی را که جماعتش بنا بر سنت رسولالله حرام است،1 در مسجدالحرام پشتدرپشت بهجماعت میخوانند! امام زمان علیه السّلام نیز با آنها که از روی عمد برخلاف سنت عمل میکنند کاری ندارد، و اگر هر شب بهجای یک جزء، تمام قرآن را در نماز خود بخوانند، قدمی از قدم برنخواهند داشت.
تعلّق و لذت نفس در انجام عبادات ظاهری
والله که از روی عمد به جماعت میخوانند! بنده با علماء آنها بحث کردهام و همه محکوم و مُفحَم شدهاند، ولی درعینحال از روی عمد این عمل خلاف را انجام میدهند و از اینکه صدایشان از مسجدالحرام در تمام دنیا بهصورت مباشر و زنده میپیچد لذت میبرند. آخر تکلیف آن عوام بیچاره و مستضعفی که اقتدا میکنند روشن است، اما عالمی که میداند این نماز در سنت پیغمبر بهصورت فرادیٰ تشریع شده و صلاةِ جماعتِ مَنهی باطل است،2 چطور به این نماز میایستد و عدهای را نیز بهدنبال خود میکشد؟!
عدم تشخیص مصالح توسط عقل عادی بشر
حال صحبت در این است که آیا عقل انسان برای تشخیص مصالح و بیرون آمدن از مفاسدِ نمازِ تراویحهایی که هر فردی در دل دارد، کفایت میکند؟ تجربۀ شخصِ بنده که حدّاقل نسبت به علوم حوزوی فرد بیاطلاعی نیستم و دهها سال با اولیاء الهی ارتباط داشتهام آن است که عقل من بدون دستگیری ولیّ خدا، برای تشخیص مصالح و مفاسد خود کفایت نمیکرد؛ و این احساس و وجدانی است که همۀ افراد آن را درک میکنند.
آخر وقتی که یک خبر دروغ رنگ ما را عوض میکند و به آن ترتیب اثر میدهیم، چگونه ادعا میکنیم که نیازی به استاد نداریم؟! وقتی که یک بچه ما را فریب میدهد و یک ظاهر مناسب فکر ما را عوض میکند، چگونه میگوییم عقل بشر کامل است و مصالح خود را تشخیص میدهد و دیگر احتیاجی به هادی و عقل منفصل ندارد؟! وقتی
که تظاهرات برهنگان را در جوامع امروز مشاهده میکنیم و رفتار مسئولانِ ممالک مختلف را در مجامع عمومی میبینیم و مبادرت افراد به خیانت و جنایت و دروغ را با عنوان «مصلحت» ملاحظه میکنیم، چگونه عقل امروزِ بشر را متکامل و بینیاز میدانیم؟!
اگر عقلِ تمام هفتمیلیارد انسان را در سرِ یک نفر قرار دهند، باز از ادراک مسائل پیش روی خود عاجز است و نمیتواند دوست را از دشمن تشخیص دهد و به منویّات اطرافیان خود پی ببرد، چه رسد به قضایایی که در آینده اتفاق خواهد افتاد؛ اما ولیّ خدا با اشرافی که دارد، راه را از چاه نشان میدهد و نفوس را از مرتبۀ جهل بیرون میآورد و به تکامل میرساند.
خروج انسان از مرتبۀ جهل و وصول به مرتبۀ معرفت، غرض از ارسال رسل
آیۀ شریفۀ: ﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِ﴾1 جهتِ ارسالِ رسل را اقامۀ قسط بیان میکند و میفرماید: ما پیامبران و اولیاء الهی را فرو فرستادیم تا اینکه مردم بر قسط و اعتدال در هر مسئلهای ـ اعم از قضایای شخصی و اجتماعی و عبادی ـ آگاهی یابند؛ مثلاً اگر فردی در عبادیات از شب تا به صبح نماز بخواند و تمام ایام سال را روزه بگیرد و قرآن را ختم کند و ترک وطن نماید و برای رهبانیت به غار برود، از اعتدال خارج شده است و همینطور است مسئلۀ اعتدال با رفیق و شریک، زن و فرزند، دوست و دشمن و بالأخره ارتباط در کیفیت ربط با خدا.
إنشاءالله در مجلس آتی عرض خواهد شد که غرض از آمدن انبیاء و تشریع شرایع الهی آن است که انسان از مرتبه جهل بیرون آید و به مرتبه معرفت نائل گردد.
اللهمّ صلِّ علیٰ محمّدٍ و آلِ محمّد
مجلس هفتم : معنای لغوی و اصطلاحی شرع و شارع
أعوذُ باللهِ منَ الشّیطانِ الرّجیم
بسمِ الله الرّحمنِ الرّحیم
الحمدُ لِلّه ربِّ العالمینَ و الصّلاةُ و السّلامُ علیٰ أشرفِ المرسلینَ
و خاتمِ النّبیینَ أبی القاسمِ محمّدٍ و علیٰ آلِهِ الطّیبینَ الطّاهرینَ
و اللعنةُ علیٰ أعدائِهم أجمعین
ناتوانی عقل نسبت به ادراک بسیاری از امور
مطلب به اینجا رسید که: عقل به ناتوانی خود نسبت به مصالح و مفاسد، حکم میکند و تجربۀ خارجی نیز این مسئله را اثبات مینماید. بهعبارتدیگر محدودۀ کارآمدی عقل در ترتیب مقدمات منطقیه و رسیدن به تصوّرات و تصدیقات فلسفیۀ وجودیه و عدمیه، مشخص است، و عقل شاعر است که نسبت به ادراک بسیاری از مطالب ـ مانند امور مخفیه به حدود مادیه ـ ناتوان است و لذا حکم میکند که همواره باید عقل منفصل و فرد خبیری وجود داشته باشد تا انسان را برای رسیدن به مصالح و دوری از مفاسد کمک کند و به کمال برساند.
البته باید دقت شود اینکه عقل خود را در درک برخی حقایق ناتوان میبیند، حجیت ذاتی عقل را زیر سؤال نمیبرد؛ زیرا حجیت بهمعنای الزام شخص بهواسطۀ انکشاف حقیقتی از حقایق و واقعیتی از وقایع است. اینکه میگوییم عقل حجت است به این معناست که حقایق را برای انسان کشف و بالتّبع متابعت از آن و ترتیب آثار مترتّب بر آن الزامی میشود.
حکم عقل بر لزوم متابعت از عقل منفصل و فرد خبیر
بنابراین وقتی میگوییم: عقل خود را محدود میبیند و در درک حقایق محتاج به عقلِ منفصل میپندارد، یعنی عقل با حکم به این قضیه و تصدیق به قصور خویش انسان را ملزم به پیروی و متابعت از یک عقل منفصل مینماید، و این خود یعنی حجیت؛ بهنحوی که اگر انسان به این حکم عقل ترتیب اثر ندهد و خود را ملزم به متابعت از عقل منفصل نکند، هم عقلاً و هم شرعاً محکوم و معاقب خواهد بود.
علیکلّحال، برخی از معارف در حیطۀ فطرت و برخی در حیطۀ شهود و برخی در حیطۀ شرع است؛ لذا هرچه عقل تحلیل کند، از عهده برنمیآید و بر عدم قدرت و توانایی خود نسبت به ادراک این امر حکم میکند.
منبابمثال در مسئلۀ تعداد رکعات نماز، عقل بهجهت آمادگی بیشتر بدن انسان، زیادی آن را در هنگام صبح و کمی آن را در وقت خستگی کاری ظهر، مناسب میداند؛ اما حکم شرع برخلاف این تحلیل عقلی است.
عدم امکان ادراکِ عقلی فضیلت بسیار عجیب نماز ظهر
فضیلت نماز ظهر بسیار عجیب است و هیچ نمازی در شبانهروز به فضیلت آن نمیرسد1 و حالاتی که برای بسیاری از بزرگان و اولیاء الهی اتفاق افتاده، مابین نماز ظهر و عصر بوده است. اینها مطالبی است که اگر فرضاً عقولِ برتری از عقول متوسطۀ ما وجود داشته باشد و افرادی تا قیام قیامت به این حقایق فکر کنند، علت تشریع تعداد رکعات نماز و دلیل تشریع زمان خاصّ روزه را ادراک نخواهند نمود.
بنابراین بهتر است که انسان بیهوده خود را به زحمت نیندازد و عقل را در قلمروی حکومتش به کار گیرد و به سکوت در مقابل حکم شرع و اطاعت از آن ملزم باشد؛ زیرا عقل حاکم و جازم است که انسان باید آنچه را خداوند بهواسطۀ فردی خبیر و آگاه بر «شرع» ارسال میکند، بپذیرد و از آن پیروی نماید.