پدیدآور علامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه اعتقادات
مجموعه امام شناسی
توضیحات
جلد سوم از مجموعۀ «امام شناسی» از آثار نفیسِ علامه آیةالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی قدّس الله سرّه بوده که پیرامون «شناخت هویّت شیعه» و «تفسیر آیۀ تطهیر» در قالب بحثهای تفسیری و فقه الحدیث، و ابحاث فلسفی، عرفانی، تاریخی و اجتماعی به رشتۀ تحریر درآمده و به ساحت علم و معرفت تقدیم شده است.
مهمترین مباحث مندرج در این مجلّد:
• لزوم متابعت از اعلم
• اگر امام را نشناسیم به مرگ جاهلیت مردهایم
• معنای حقیقیِ مرگ جاهلی
• شأن نزول آیه «خَیرُ البریّة» امیرالمؤمنین علیهالسلام است
• تشیّع یک فرقۀ خاص از اسلام نیست؛ بلکه حقیقت اسلام است
• اتحاد معنوی میانِ ارواح مؤمنین و ائمۀ معصومین علیهمالسلام
• صفات و نشانههای شیعه
• احوال سنّیهای مستضعف و عاقبت آنها
• تفسیر «آیۀ تطهیر» و پاسخ به شبهاتِ وارده پیرامونِ این آیه
• سیرۀ شیخین ملاک عمل نیست و توضیحی پیرامون بدعتهای عمر
دوره علوم و معارف اسلام (2)
هو العلیم
امام شناسی
جلد سوّم
(معرفت امام ـ شناخت شیعه ـ تفسیر آیۀ تطهیر)
تألیف:
حضرت علاّمه آیة اللَه حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی
قدّس اللَه نفسه الزّکیة
أهمّ مطالب و عناوین برگزیدۀ
جلد سوّم امام شناسی (شناخت شیعه، تفسیر آیۀ تطهیر)
1 ـ لزوم متعابت از اعلم
2 ـ حدیث جابر دربارۀ أئمّۀ اثنی عشر
3 ـ بحث در سند و مفاد حدیث مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ میتَةً جَاهِلیَّةً
4 ـ حوادث واقعه در امم گذشته در امّت اسلام نیز پیدا خواهد شد
5 ـ آیه کریمۀ ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِك هُمْ خَيرُ الْبَرِيةِ﴾ دربارۀ أمیرالمؤمنین و شیعیان آنحضرت وارد شده است.
6 ـ مبدأ پیدایش تشیّع و نام شیعه
7ـ معیّت و اتّحاد معنوی ارواح مؤمنین و أئمّۀ معصومین علیهم السّلام
8 ـ صفات و نشانههای شیعۀ اهل البیت علیهم السّلام
9ـ برخی از بدعتهای عمر
10 ـ مراد از تطهیر و بیان مصادیق مُطهَّرون در آیۀ تطهیر
11 ـ استشهاد رسول اکرم و أئمّۀ هدی علیهم السّلام به آیۀ تطهیر
12 ـ خروج زنان پیامبر از آیۀ تطهیر
درس سی و یکم: تفسیر آیۀ: ﴿يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يأتِك فَاتَّبِعْني أَهْدِك صِراطاً سَوِيا﴾
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
و صلّی اللَه علی محمّد و آله الطاهرین و لعنة
اللَه علی أعدائهم أجمعین من الآن الی قیام
یوم الدّین و لا حول و لا قوّة الّا باللَه العلیّ العظیم.
قال اللَه الحکیم فی کتابه الکریم:
﴿يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا﴾1.
ترجمه: «ای پدر به درستی که از جانب خدا به من علمی رسیده است که آن علم به تو نرسیده بنابراین از من پیروی بنما تا تو را در راه راست و مستوی راهنمائی کنم».
مفاد این آیه گفتار و احتجاج حضرت ابراهیم علیه السّلام است به سرپرست خود آزر که بتپرست بوده و نسبت به خدای تعالی مشرک بود.
لزوم متابعت از اعلم
چون در این آیه وجوب متابعت را منوط به علم حضرت ابراهیم و نبودن علم در آزر نموده است، بنابراین استفاده میشود که هر جاهلی لازم است از عالم پیروی کند. یعنی به جای اراده و اختیار خود در امور، اختیار و ارادۀ او را مقدّم بدارد و جایگزین خواستهها و منویّات خود کند. و در این صورت آن جاهل در اثر متابعت از عالم کامیاب شده و از مواهب الهیّه که در صراط مستقیم برای انسان قرار دارد متمتّع میگردد.
به قول بزرگان از اهل علم، در این گفتار به علّت و سبب پیروی نمودن تصریح شده است، و امر حضرت ابراهیم توأم با دلیل و برهان است و آن اینکه: من
علم دارم و تو نداری، بنابراین لازم است از من پیروی کنی تا تو را به راه سعادت و کمال انسانیّت و بروز استعدادات نهفته رهنمون گردم و این امر متّکی بر غریزۀ فطری و حکم عقلی رجوع جاهل به عالم است.
لزوم متابعت عامی از عالم
از کلّیّت این برهان میتوان دو استفاده نمود: اوّل ـ رجوع عامی به عالم و لزوم تقلید در مسائل شرعیّۀ فرعیّه، بلکه لزوم رجوع عامی به اعلم. گرچه من تا به حال در مسائل اجتهاد و تقلید در کتب اصولیّه به احدی از بزرگان برخورد نکردهام که به این آیه استدلال نموده باشد.
امّا رجوع عامی به عالم به علّت آن است که عامی نمیداند و عالم میداند. و به همین مناط حضرت ابراهیم به سرپرست خود آزر الزام میکند که باید از من متابعت کنی.
امّا رجوع عامی به اعلم به جهت آنکه همین مناط بعینه در آن موجود است و آن اینکه اعلم در همۀ مسائل اطّلاع و تبحّر و وسعت علم و قدرت استنباطش بیشتر است و عالم نسبت به اعلم اطّلاعش کمتر و قدرتش کمتر و علمش تنگتر و ضعیفتر است، بنابراین در تمام مسائل جهاتی است که بدانها اعلم راه یافته و آنها را شکافته و دسترسی پیدا نموده است، که بدان جهات عالم دسترسی پیدا ننموده و به آن دقایق راه نیافته است، و عامی اگر رجوع به این عالم کند و بدان اعلم رجوع نکند، در این جهات و دقایق رجوع به غیر عالم نموده است1 و اگر رجوع به اعلم کند در خصوص این مزایا و خواصّ نیز از عالم که همان اعلم است پیروی نموده و بالنتیجه در تمام جهات و خصوصیّاتی که خود جاهل است به عالم مراجعه کرده است، چه خصوصیّاتی
که عالم و اعلم هر دو میدانند و چه خصوصیّاتی که فقط شخص اعلم میداند. و حضرت ابراهیم به طور مطلق در تمام جهات و خصوصیّات و مزایائی که آزر نمیداند پیروی او را از خود که داناست لازم شمرده است.
دوّم ـ لزوم پیروی و تبعیّت از امام است. و آن اینکه امام باید حتماً اعلم و افضل از جمیع امّت باشد و بالفرض اگر علمش با بعضی مساوی یا از بعضی کمتر باشد نسبت به آنها امام و مقتدا نخواهد بود. در صورت اوّل ترجیح بلا مرجّح و در صورت دوّم ترجیح مرجوح خواهد بود. و بنابراین تمام افراد امّت باید از امام متابعت کنند چون در امام علمی است که در هیچ یک از آنها نیست، و حضرت ابراهیم بر این اساس به سرپرست خود آزر امر به تبعیّت میکند.
مسئلۀ رجوع جاهل به عالم یک مسئلۀ فطری و عقلی است، که در تمام امور مورد نیاز است. مریض باید به طبیب متخصّص رجوع کند و بنّاء و عمله باید به مهندس و نقشهکش رجوع کنند، و الاّ مریض هلاک و عمارت کج و خراب خواهد شد.
رجوع شیعیان به امام محمّد تقی بعد از شهادت حضرت رضا علیهما السلام
در «بحار الانوار» از کتاب «عیون المعجزات» نقل شده است که چون حضرت رضا علیه السلام به درود حیات گفتند سنّ فرزندشان حضرت امام محمد تقّی علیه السلام هفت سال بود، و راجع به امامت آن حضرت در بین مردم بغداد و سایر شهرها اختلاف شد.
در این حال ریّان بن الصّلت و صفوان بن یحیی و محمّد بن حکیم و عبد الرّحمن بن حجّاج و یونس بن عبد الرّحمن و افراد بسیاری از بزرگان شیعه و موثّقین از آنها، همگی در خانۀ عبد الرّحمن بن حجّاج که در محلّۀ برکه ذَلُول بود گرد آمده گریه میکردند و بر این مصیبت عُظمیٰ که شهادت امام بود ماتمسرائی نموده میگریستند. در آن هنگام یونس بن عبد الرّحمن به آنها گفت: گریه را کنار گذارید بیائید فکری کنیم و در مسائل دینیّه تا زمانی که ابو جعفر (امام جواد) بزرگ نشده است به چه کسی رجوع کنیم و چه کسی را مرجع و ملاذ خود قرار دهیم؟ ناگهان ریّان بن صلت برخاست و گلوی او را محکم بفشرد و چندین لطمه و سیلیهای متواتر به صورت او بنواخت، و گفت: تو همان کسی هستی که برای ما به ظاهر مؤمن بودی ولی در باطن خود شکّ و شرک را پنهان میداشتی. اگر امر ابو جعفر از طرف خدا باشد، در این صورت اگر فرضاً طفل یک روزه باشد به منزلۀ عالمی بزرگ و شیخی
عظیم القدر و ما فوق آن خواهد بود، و امّا اگر از طرف خدا نباشد در این صورت اگر فرضاً عمر او هزار سال باشد باز به منزلۀ یکی از مردم عادی خواهد بود، اینطور باید در حقّ ابو جعفر تفکّر نمود. در پایان کلام ریّان بن صلت تمام آن جمعیّت یونس بن عبد الرحمن را سرزنش کردند، و بر آن گفتارش ملامت و توبیخ نمودند.
آن زمان موسم حجّ بود، از علمای بغداد و سایر شهرها و از فقهای این بلاد هشتاد نفر اجتماع نموده قصد حجّ بیت اللَه را نمودند، و اوّل وارد مدینه شده برای آنکه حضرت ابو جعفر را دیدار کنند. در بدو ورود در خانۀ حضرت امام جعفر صادق علیه السلام که خانۀ بزرگ و خالی بود وارد شدند و همگی روی فرشی گسترده نشستند، در این حال عبد اللَه بن موسی وارد شد و در صدر مجلس نشست و شخصی ندا در داد که: این است فرزند رسول خدا، هر کس از شما سؤالی دارد بنماید. این جماعت از مسائل مختلفی سؤال کردند و جوابهای عبد اللَه کافی نبود، جماعت شیعه مهموم و مغموم شدند و در دل فقهاء تشویش و اضطرابی وارد شد و برخاسته میخواستند مجلس را ترک کنند، و با خود میگفتند که: اگر ابو جعفر آمده بود تمام مسائل را آن طور که باید جواب میگفت و این جماعت دچار پاسخهای ناتمام عبد اللَه نمیشدند.
ناگهان دری از صدر مجلس باز شد و موفّق خادم، داخل شد و گفت: این است ابو جعفر که الآن وارد خواهد شد.
همگی برخاستند و استقبال کردند و بر آن حضرت سلام کردند حضرت داخل شد. در تن خود دو پیراهن داشت و عمامۀ خود را از دو طرف آویزان کرده و نعل عربی در پای داشت و نشست. مردم همگی ساکت شدند، همان سؤال کنندۀ قبلی برخاست و از مسائل خود که سابقاً پرسیده بود از حضرت سؤال کرد. حضرت جواب کافی و شافی فرمودند، به طوری که همۀ آنها خوشحال شدند و بر آن حضرت دعا کرده درودها فرستادند، و سپس گفتند عموی شما عبد اللَه به چنین و چنان فتوا داد. حضرت رو به عموی خود نموده فرمودند:
لاَ اِلَهَ اِلاَّ اللَهُ یَا عَمِّ عَظیمٌ عِنْدَ اللَهِ اَنْ تَقِفَ غَداً بَیْنَ یَدَیْهِ فَیَقُولَ لَکَ: لِمَ تُفْتِی عِبَادی بِمَا لَمْ تَعْلَمْ وَ فِی اْلاُمَّةِ مَنْ هُوَ اَعْلَمُ مِنْکَ ؟!
«ای عمو به درستی که بسیار بزرگ است نزد خدا آنکه فردای قیامت در پیش او بایستی سپس از تو سؤال کند چرا فتوا دادی بندگان مرا به چیزی که نمیدانستی در حالی که در بین امّت از تو شخص داناتری بود؟!».
و از عمر بن فرج رخجی روایت شده که در آن مجلس، گفتم به ابی جعفر که: شیعیان تو ادّعا میکنند که از تمام آب دجله و وزن آن اطّلاع داری و ما کنار دجله منزل داریم؟! حضرت فرمود: آیا خداوند چنین قدرتی دارد که این علم را به پشّهای بیاموزد یا نه؟ عرض کردم: بلی قدرت دارد، حضرت فرمود: اَنَا اَکْرَمُ عَلَی اللَهِ مِنْ بَعُوضَةٍ وَ مِنْ اَکْثَرِ خَلْقِهِ. «من نزد خدای تعالی از پشّه و از بسیاری از مخلوقاتش گرامیترم»1.
مردن در حال عدم شناخت امام، مردن در حال جاهلیّت است
باری روایاتی که از رسول خدا روایت شده و دلالت بر آن دارد که افرادی که بدون امام باشند، گمراه هستند بسیار زیاد و دارای مضامین مختلفی است. ما امروز یکی از آنها را که شیعه و سنّی بر آن اجماع دارند و صدور آن را از رسول اکرم قطعی میدانند ذکر میکنیم:
مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اِمَامَهُ مَاتَ میتَةً جَاهِلیَّةً.2
«کسی که بمیرد درحالیکه امام خود را نشناخته است مردن او مانند مردن مردمان جاهلیّت بوده است».
امّا از طریق شیعه این حدیث به چند عبارت روایت شده است. در «روضۀ کافی»3 یک روایت و در «بحار الانوار» از «محاسن» برقی و «رجال» کشّی و «اکمال الدین» صدوق مجموعاً شش روایت بدین مضمون حدیث میکند4 که: مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ لَهُ اِمَامٌ مَاتَ میتَةً جاهِلیَّةً.
و نیز در «بحار الانوار» از «کافی»1 از حضرت صادق از رسول اکرم، و از «غیبت نعمانی»2 از رسول اکرم و از «عیون اخبار الرضا»3، فیما کتب الرّضا للمأمون، مجموعاً سه حدیث بدین مضمون حدیث میکند که: مَنْ مَاتْ وَ هُوَلاَ یَعْرِفُ اِمَامَهُ مَاتَ مَیتَةً جَاهِلیَّةً.
و از «ثواب الاعمال»4 صدوق یک روایت بدین مضمون که: مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ اِمَامٌ مَاتَ میتَةً جَاهِلیَّةً.
و از «محاسن» برقی5 یک روایت بدین مضمون که: مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ لَهُ اِمَامٌ فَمَوْتُهُ مَیتَةٌ جَاهِلیَّةٌ.
و نیز از «محاسن» برقی6 یک روایت به این مضمون که: مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ اِمامِ جَمَاعَةٍ مَاتَ مَیتَةً جَاهِلیَّةً.
و از «غیبت» نعمانی7 یک روایت بدین مضمون که مَنْ بَاتَ لَیْلَةً لاَ یَعْرِفُ فَیهَا اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ میتَةً جَاهِلیَّةً.
و از «عیون اخبار الرضا»8 و «کنز» کراجُکی9 از حضرت رضا، عن آبائه، عن علیّ علیه السلام عن رسول اللَه صلّی اللَه علیه و آله و سلّم دو روایت بدین مضمون که: مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ لَهُ اِمَامٌ مِنْ وُلْدی مَاتَ میتَةً جَاهِلیَّةً وَ یُؤْخَذُ بِمَا عَمِلَ فِی الْجَاهِلیَّةِ وَ اْلاِسْلاَمِ.
و نیز از «غیبت» نعمانی10 سه روایت: اوّل از ابن ابی یعفور و دوّم از سماعة بن مهران و سوّم از حمران بن اعین که هر سه نفر با مختصر اختلافی در مضمون میگویند: ما خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کردیم که مردی است که شما
را دوست دارد و از دشمنان شما بیزاری میجوید و حلال شما را حلال و حرام شما را حرام میشمارد و چنین معتقد است که امر ولایت در میان شماست و از شما خارج نیست و هیچگاه ولایت امر به سوی غیر آل محمّد نخواهد بود الاّ آنکه میگوید: آل محمّد (منظور اولادهای مختلف حضرت سجّاد و حضرت باقر و بنی الحسن به طور کلّی) با هم اختلاف دارند، اگر همه جمع میشدند و تسلیم یکی از آنها میشدند و او را رئیس و پیشوا میشمردند ما هم از او پیروی نموده و او را پیشوای خود قرار میدادیم. حضرت فرمودند: اِنْ ماتَ عَلَی هَذَا فَقَدْ مَاتَ میتَةً جَاهِلیّةً. «اگر بر این عقیده بمیرد بر عقیده مردم جاهلیّت مرده است».
و نیز سه روایت از کتاب «اختصاص»1 نقل میکند، اوّل ـ از عمر بن یزید از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام قال: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ اِمَامٍ مَاتَ میتَةً جَاهِلیَّةً اِمَامٍ حَیٍّ یَعْرِفُهُ قُلْتُ: لَمْ اَسْمَعْ اَبَاکَ یَذْکُرُ هَذَا یَعْنِی اِمَاماً حَیًّا، فَقَالَ: قَدْ وَاللَهِ قَالَ ذَلِکَ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم. قَالَ: وَ قَالَ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ لَهُ اِمَامٌ یَسْمَعُ لَهُ وَ یُطیعُ مَاتَ میتَةً جَاهِلیَّةً.
میگوید: از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام شنیدم که میفرمود: «کسی که بمیرد و امام زندهای نداشته باشد که او را بشناسد مانند مردن اهل جاهلیّت مرده است. عرض کردم: من از پدر شما حضرت صادق علیه السلام نشنیدم که در روایت خود از رسول در متابعت از امام، قید حیات و زنده بودن را نموده باشد، حضرت فرمود: سوگند به خدا که پیغمبر این طور فرمودند. موسی بن جعفر فرمود: که رسول خدا فرمودند: کسی که بمیرد و امامی نداشته باشد زنده که کلام او را بشنود و فرمان او را پذیرفته و اطاعت کند مانند مردمان جاهلی مرده است.
دوّم ـ از محمّد بن علیّ الحلبی ـ قَالَ: قَالَ اَبُوعَبْدِاللَهِ علیه السّلام: مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ اِمَامٌ حَیٌّ ظاهِرٌ مَاتَ میتَةً جَاهِلیَّةً.
میگوید: حضرت صادق علیه السلام فرمودند: «کسی که بمیرد و در تحت تربیت و فرمان امام زنده و ظاهری نبوده باشد مانند مردن اهل جاهلیّت مرده است».
سوّم ـ از ابی الجارود قَالَ: سَمِعْتُ اَبَا عَبْدِاللَهِ علیه السّلام یَقُولُ: مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ اِمَاٌمٌ حَیٌّ ظاهِرٌ مَاتَ میتَةً جَاهِلیَّةً. قَالَ: قُلْتُ: اِمَامٌ حَیٌّ جُعِلْتُ فِداکَ ؟ قَال: اِمَامٌ حَیٌّ، اِمَامٌ حَیٌّ.
ابی الجارود میگوید: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که میفرمود: «کسی که بمیرد و امام زنده و ظاهری نداشته باشد مانند مردمان جاهلیّت مرده است. عرض کردم فدایت شوم حتماً امام باید زنده باشد؟ حضرت دو مرتبه تکرار فرمود: امام زنده، امام زنده».
و سیّد علیخان کبیر در شرح صحیفه سجّادیّه1 فرماید: روایات در این زمینه از طرق شیعه از حدّ شماره افزون است. امّا از طریق اهل تسنّن2 حدیثی است متّفق علیه بین عامّه از رسول خدا که فرمود: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ میتَةً جَاهِلیَّةً. و حاکم در «مستدرک» آورده و از طریق ابن عمر صحیح شمرده است که رسول خدا فرمود: مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ اِمَامُ جَمَاعَةٍ فَاِنَّ مَوْتَهُ مَوْتَةٌ جَاهِلیَّةٌ.
و ابن مردویه حدیثی از علی علیه السّلام با سند متّصل روایت کرده است که قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فِی قولِ اللَهِ تَعالَی: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ»3 قَالَ: یُدْعَی کُلُّ قَوْمٍ بِاِمَامِ زَمَانِهِمْ وَ کِتَابِ رَبِّهِمْ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهُمْ.
امیرالمؤمنین علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم در پیرامون تفسیر این آیۀ مبارکه: «روزی که میخوانیم هر دسته از مردم را به نام امامشان» روایت میکند که رسول خدا فرمود: «هر گروه و طایفهای خوانده میشوند به نام امام زمان خودشان و کتاب پروردگارشان و سنّت پیغمبرشان».
و ابن عساکر از خالد بن صفوان روایت را با سند متّصل روایت کرده است که رسول خدا فرمود: لاتَخْلُواْلاَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلّهِ بِحُجَّتِهِ فِی عِبَادِهِ. «هیچگاه زمین از حجّتی که در میان بندگان خدا برای خدا قیام کند خالی نخواهد بود». و دیگر از طریق عامّه علاّمه امینی گوید: این حدیث از طریق ابی صالح از معاویه مرفوعاً روایت شده و در
«مسند» امام احمد حنبل ج ٤ ص ٩٦ وارد است که رسول خدا فرمود: مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ اِمَامٍ مَاتَ مَیتَةً جَاهِلیَّةً.1 و سپس فرماید: این حدیث را حافظ هیثمی در «مجمع الزوائد» ج ٥ ص ٢١٨، و ابو داود طیالسی در «مسند» خود ص ٢٥٩ از طریق عبد اللَه بن عمر آورده و یک جمله را از رسول خدا بر آن افزوده است که: وَ مَنْ نَزَعَ یَداً مِنْ طَاعَةٍ جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ لاَ حُجَّةَ لَهُ. یعنی: «کسی که دست خود را از طاعت امام بیرون کشد در روز قیامت که به محشر آید حجّتی برای او نخواهد بود».
و نیز گوید: این حدیث را با الفاظ دیگری از طرق مختلفی روایت کردهاند. اوّل ـ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ فِی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ مَاتَ میتَةً جَاهِلیَّةً. «کسی که بمیرد و بر گردن و عهدۀ او بیعتی نباشد مانند مردمان جاهلی مرده است». این حدیث را مسلم در «صحیح» خود ج ٦ ص ٢٢، و بیهقی در «سُنَن» خود ج ٨ ص ١٥٦ و ابن کثیر در «تفسیر» خود ج ١ ص ٥١٧ و حافظ هیثمی در «مجمع الزوائد» ج ٥ ص ٢١٨ آورده، و شاه ولیّ اللَه در کتاب «ازالة الخفاء» ج ١ ص ٣ به همین لفظ آورده، و استدلال کرده به آن بر وجوب نصب خلیفه بر مسلمانان تا روز قیامت به طور وجوب کفائی.
دوّم ـ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ طَاعَةٌ مَاتَ میتَةً جَاهِلیَّةً. «کسی که بمیرد و بر عهدۀ او طاعت و فرمانی نباشد مانند مردمان جاهلیّت مرده است». این حدیث را احمد حنبل در «مسند» خود ج ٣ ص ٤٤٦ و هیثمی در «مجمع» ج ٥ ص ٢٢٣ آورده است.
سوّم ـ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مَیتَةً جَاهِلیَّةً «کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد مانند اهل جاهلیّت مرده است». این حدیث را تفتازانی در «شرح مقاصد» ج ٢ ص ٢٧٥ ذکر نموده و او را همانند قول خدای تعالی در مفاد و مفهوم قرار داده است، آنجا که فرماید: ﴿اَطيعُوا اللَهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي اْلاَمْرِ مِنْكُمْ﴾. و به همین لفظ نیز تفتازانی در «شرح عقائد نسفی» مطبوع در سنۀ ١٣٠٢ آورده است. مگر آنکه دست طبع که باید بر ذخائر و ودائع علم امین باشد، در طبع سنۀ ١٣١٣، هفت صفحه از این کتاب را که از آن جمله این حدیث شریف بوده است برداشته و
تحریف نموده است. این حدیث را نیز شیخ علی قاری صاحب کتاب «مِرقاة» در خاتمۀ کتاب «الجواهر المُضیئة» ج ٢ ص ٥٠٩ ذکر کرده است. و در ص ٤٥٧ گفته است که: قول رسول خدا در «صحیح» مسلم: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ میتَةً جَاهِلیَّةً معنایش آن است که: کسی که نداند امامی را که واجب است به او اقتدا کند و از او پیروی نماید در زمان آن امام.
چهارم ـ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: مَنْ خَرَجَ مِنَ الطّاعَةِ وَ فَارَقَ الْجَماعَةَ1 فَمَاتَ، مَاتَ میتَّةً جَاهِلیَّةً. «کسی که دست از اطاعت امام بیرون کشد و از جماعت امام جدا شود و بمیرد مانند مردمان جاهلی مرده است». این حدیث را مسلم در «صحیح» خود ج ٦ ص ٢١، و بیهقی در «سنن» خود ج ٨ ص ١٥٦ آورده، و در «تَیْسیر الوصول» ج ٣ ص ٣٩ از «صحیح» بخاری و «صحیح» مسلم از طریق ابوهریره از رسول خدا روایت کرده است.
پنجم ـ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: مَنْ فَارَقَ الْجَمَاعَةَ2 شِبْراً فَماتَ فَمِیتَتُهُ مِیتَةٌ جَاهِلیَّةً.
«کسی که از جماعت امام به اندازۀ یک وجب دور شود و سپس بمیرد پس مردن او مردن مردم جاهلیّت است». این حدیث را مسلم در «صحیح» خود ج ٦ ص ٢١ آورده است.
ششم ـ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: مَنْ مَاتَ وَ لاَ اِمَامَ لَهُ ماتَ میتَةً جَاهِلیَّةً. «کسی که بمیرد درحالیکه امام نداشته باشد مرده است به مانند مردن مردم جاهلیّت». این حدیث را ابو جعفر اسکافی در «خلاصۀ نقض کتاب عثمانیّۀ جاحظ» در ص ٢٩ آورده است، و هیثمی در «مجمع الزوائد» ج ٥ ص ٢٢٤ و ص ٢٢٥ به لفظ: مَنْ ماتَ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ اِمامٌ فَمیتَتُهُ میتَةٌ جَاهِلیَّةٌ؛ و به لفظ: مَنْ ماتَ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ اِمامٌ مَاتَ مَیتَةً جَاهِلیَّةً آورده است.
هفتم ـ قوله: صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ لاِمامِ جَمَاعَةٍ عَلَیْهِ طَاعَةٌ مَاتَ میتَةً جَاهِلیَّةً. «کسی که بمیرد و برای امام جماعت همۀ مردم بر عهده او فرمان و اطاعتی نباشد مرده است مانند مردن جاهلیّت». این حدیث را حافظ هیثمی در
«مجمع الزوائد» ج ٥ ص ٢١٩ ذکر کرده است.
هشتم ـ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: مَنْ اَتَاهُ مِنْ اَمیِرِهِ مَا یَکْرَهُهُ فَلْیَصْبِرْ، فَاِنَّ مَنْ خَالَفَ الْمُسْلِمینَ قَیْدَ شِبْرٍ ثُمَّ مَاتَ ماتَ میتَةً الْجَاهِلیَّةِ. «کسی که از ناحیۀ امیر و امامش به او چیزی رسد که ناگوار است باید صبر و تحمّل کند، زیرا کسی که به قدر یک وجب از مسلمانها تخلّف ورزد و سپس مرگ او را دریابد به مرگ اهل جاهلیّت مرده است». این حدیث را در «شرح السیر الکبیر» ج ١ ص ١١٣ ذکر کرده است.1
باری این مجموع احادیثی بود که بدین سیاق آورده شده و حکم رسول خدا را دربارۀ افرادی که به امام زمان خود معرفت پیدا نکردهاند به مثابۀ مردن اهل جاهلیّت شمرده است. این احادیث از نقطه نظر سند جای بحث نیست چون علاوه بر آنکه بسیاری از آنها دارای سند صحیح هستند از نقطه نظر کثرت به حدّ استفاضه بلکه به حدّ تواتر رسیده است، به طوری که بعضی از بزرگان از جمله احادیثی که از رسول اکرم روایت شده و به حدّ تواتر معنوی رسیده است این حدیث را دانستهاند مانند حدیث مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. گویند این حدیث نیز به تواتر معنوی از حضرت رسول اللَه صادر شده است و بسیاری گفتهاند تواتر لفظی دارد.
حدیث جابر درباره ائمّه اثناعشر
مرحوم مولی فتح اللَه کاشانی در تفسیر خود2، در ذیل آیۀ ﴿وَعَدَ اللَه الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ﴾،3 از جابر بن عبد اللَه انصاری روایت کرده است که چون آیۀ ﴿أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾4 نازل شد، به محضر رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم عرض کردم: یا رسول اللَه خدای تعالی و رسول خدا را میشناسم ولی اولیالامر که خداوند در این آیه اطاعت آنها را با اطاعت رسولش برابر و مقرون با یکدیگر داشته چه کسانند؟ فرمود: یَا جَابِر هُمْ خُلَفائی وَ اَئِمَّةُ الْمُسْلِمیَن مِنْ
بَعْدی، اَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ اَبِی طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ، ثُمَّ الْحُسَیْنُ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْمَعْرُوفُ فِی التَّوْرَاةِ بِالْباقِرِ، وَ سَتُدْرِکُهُ یَا جَابِرُ فَاِذَا لَقیتَهُ فَاَقْرِاْهُ مِنِّی السَّلاَمَ، ثُمَّ الصّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی، ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ ابْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ سَمِیِّی وَ کَنِیِّی حُجَّةُ اللَهِ فِی اَرْضِهِ وَ بَقِیَّةُ اللَهِ فِی بِلاَدِهِ، ذَلِکَ الَّذی یَفْتَحُ اللَهُ عَلَی یَدِهِ مَشَارِقَ اْلاَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا، ذَلِکَ الَّذِی یَغِیبُ عَنْ شِیعَتِهِ غَیْبَةً لاَ یَثْبُتُ فیهَا عَلَی الْقَوْلِ بِاِمَامَتِهِ اِلاّ مَنِ امْتَحَنَ اللَهُ قَلْبَهُ بِاْلاِیِمَانِ.
یعنی: «ای جابر! اولوا الامر خلیفههای من و جانشینان من بعد از من هستند که امامان و پیشوایان مسلمانانند. اوّل آنها علیّ بن أبیطالب و پس از او حسن و سپس حسین و بعد از او علیّ بن الحسین و آنگه محمّد بن علیّ که در تورات به باقر معروف است، و ای جابر تو او را در خواهی یافت و چون او را ملاقات نمودی سلام مرا به او برسان، و پس از او جعفر بن محمّد الصادق و سپس موسی بن جعفر و بعد از او علیّ بن موسی و بعد از او محمّد بن علیّ و پس از او علیّ بن محمّد و سپس حسن بن علی و بعداً فرزندش، که هم اسم و هم کنیۀ من است. اوست حجّت خدا در روی زمین و بقیّۀ خدا1 در میان شهرهای خدا. و او همان کسی است که از شیعیان خود غیبتی طولانی خواهد نمود که هیچیک از افرادی که قائل به امامت او هستند پایدار نخواهند ماند مگر آن کس که خداوند قلب او را به مراتب ایمان و یقین آزموده باشد». جابر میگوید: «گفتم: یا رسول اللَه آیا شیعیان او در زمان غیبت او از او بهرهمند خواهند شد؟ فرمود: بلی سوگند به آن کسی که مرا به نبوّت برگزیده است، ای وَالَّذِی بَعَثَنِی بِالنُّبُوَّةِ، که شیعیان از نور او استضائه کنند و به ولایت او بهرهمند گردند اگر چه در غیبت باشد، همچنان که از آفتاب در وقتی که ابر روی آن را پوشانیده باشد بهرهمند گردند. سپس فرمود: یَا جَابِرُ هَذَا مِنْ مَکْنُونِ سِرِّ اللَهِ وَ مَخْزُونِ عِلْمِ اللَهِ فَاکْتُمْهُ اِلاّ عَنْ اَهْلِهِ. «ای جابر این کلام از اسرار مخفیّۀ خدا و از خزائن علم
خداست، تو نیز او را از غیر اهلش مخفی دار».
جابر گوید مدّتی مدید گذشت و من منتظر این وعده بودم تا یک روز نزد امام همام زین العابدین علیّ بن الحسین علیهما السّلام رفته بودم و درحالیکه او با من سخن میگفت ناگاه محمّد بن علی از اطاق زنها بیرون آمد و بر سرش دو رشته از گیسو بود، چون در او خوب نگریستم پهلوهایم بلرزید و مو بر اندامم راست شد زیرا تمام خصوصیّاتی که رسول خدا فرموده بود در او مشاهده کردم. گفتم: یَا غُلاَمُ اَقْبِلْ ای کودک روی به من آر، روی به من آورد. گفتم: اَدْبِرْ، برگرد، برگشت، گفتم: شَمَائِلُ رَسُولِ اللَهِ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ، این شمائل سوگند به پروردگار کعبه که شمائل رسول خداست. گفتم: نام تو چیست؟ فرمود: محمّد، گفتم پدرت کیست؟ فرمود: زین العابدین علیّ بن الحسین، گفتم: همانا که تو باقری؟ فرمود: آری ای جابر پیغام رسول خدا را به من برسان. گفتم: رسول خدا مرا بشارت داد که تو چندان در دنیا زیست کنی که باقر را دریابی و چون او را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان. اینک ای محمّد بن علی بدان که رسول خدا به تو سلام میرساند، فرمود: عَلَی رَسُولِ اللَهِ السَّلاَمُ مَادَامَتِ السَّمَوَاتُ وَاْلاَرْضُ، وَ عَلَیْکَ یَا جَابِرُ کَمَا بَلَّغْتَ السَّلاَمُ. بر رسول خدا سلام خدا باد تا وقتی که آسمانها و زمین بر پا هستند و بر تو سلام باد ای جابر که سلام رسول خدا را به من رسانیدی.
جابر گوید: از آن به بعد من به محضر آن حضرت رفت و آمد میکردم و از مسائلی چند پرسش مینمودم. یک روز آن حضرت از من مسئلهای پرسید، گفتم: لاَوَاللَهِ لَا دَخَلْتُ فِی نَهْیِ رَسُولِ اللَهِ حَیْثُ قَالَ: اِنَّهُمْ اْلاَئِمَّةُ الْهُدَاةُ مِنْ اَهْلِ بَیْتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، اَحْلَمُهُمْ صِغَاراً وَ اَعْلَمُهُمْ کِبَاراً، لاَ تُعَلِّمُوهُمْ فَاِنَّهُمْ اَعْلَمُ مِنْکُمْ. عرض کردم سوگند به خدا که جواب نخواهم گفت و خود را در نهی رسول خدا وارد نخواهم ساخت، چون آن حضرت فرمود: ایشانند ائمّه و راهنمایان از اهل بیت من بعد از مرگ من، حلم و بردباری آنها در کودکی از همۀ افراد بشر بیشتر و دانش آنها در بزرگی از همۀ افراد بشر افزون است، شما آنها را تعلیم نکنید که آنها از شما داناترند. فرمود: صَدَقَ رَسُولُ اللَهِ اِنِّی اَعْلَمُ مِنْکَ بِهَذِهِ الْمَسْألَةِ وَ لَقَدْ اُوتیتُ الْحُکْمَ صَبِیّاً، کُلُّ ذَلِکَ بِفَضْلِ اللَهِ عَلَیْنَا وَ رَحْمَتِهِ لَنَا اَهْلَ الْبَیْتِ. راست گفت رسول خدا، من در این مسأله از تو داناترم و حقّاً که حکم از طرف خدا در زمان کودکی به من عنایت شده است و تمام
این مزایا و کمالات در اثر فضل خدا و رحمتش بر ما اهل بیت رسول خدا است»1.
مرحوم شعرانی در پاورقی گوید که: در این وقت جابر هنوز نابینا نشده بود و آنکه بعضی گویند در سنه ٦١ که به زیارت قبر مطهّر حضرت سیّد الشهداء آمد نابینا بود صحیح نیست، امّا در آخر عمر نابینا شد، چون جابر ٩٤ ساله بود که فوت کرد و وفات او را در سال ٧٧ نوشتهاند، که در آن هنگام حضرت باقر علیه السّلام بیست ساله بودند و در بعضی از کتب عامّه، حضرت باقر از جابر روایاتی را نقل میکند.2
دربارۀ علم غیب ائمّه علیهم السّلام
باری ائمّه علیهم السّلام دارای علم غیب بودهاند3 و بسیاری از بزرگان و معاریف اهل تسنّن به این معنی معترفاند. ابن اثیر جزری گوید با سلسلۀ اسناد خود از عثمان بن صُهَیْب، از پدرش که قَالَ: قَالَ عَلِیٌّ: قَالَ لِی رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: مَنْ اَشْقَی اْلاَوَّلیِنَ؟ قُلْتُ: عَاقِرُ النَّاقَةِ، قَالَ: صَدَقْتَ. قَالَ: فَمَنْ اَشْقَی اْلاَخرین؟ قُلْتُ: لاَ عِلْمَ لِی یَا رَسُولَ اللَهِ، قَالَ: الَّذی یَضْرِبُکَ عَلَی هَذَا ـ وَ اَشَارَ بِیَدِهِ اِلَی یَافُوخِهِ ـ وَ کَانَ یَقُولُ: وَدِدْتُ اَنَّهُ قَدِ انْبَعَثَ اَشْقَاکُمْ فَخَضَبَ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ، یَعْنِی لِحْیَتَهُ مِنْ دَمِ رَأْسِهِ.4
صهیب از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت میکند که رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم به من فرمود: «شقیترین از پیشینیان کیست؟ گفتم: پی کنندۀ شتر صالح. فرمود: راست گفتی، سپس فرمود: شقیترین از پسینیان کیست؟ گفتم: نمیدانم ای رسول خدا، فرمود: آن کسی که بر اینجا شمشیر بزند و اشاره کردند به استخوان سر امیرالمؤمنین علیه السّلام. و آن حضرت بعضی از اوقات میفرمود: دوست دارم که شقیترین شما برانگیخته گردد و این را از این خضاب کند یعنی ریش مبارکش را از خون سرش». و سپس ابن اثیر گوید: اِنَّ عَلیِّاً جَمَعَ النَّاسَ لِلْبَیْعَةِ فَجَاءَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ
بْنُ مُلْجَمِ الْمُرَادِیُّ فَرَدَّهُ مَرَّتَیْنِ، ثُمَّ قَالَ: مَا یَحْبِسُ اَشْقَاهَا ؟! فَوَاللَهِ لَیَخْضِبَنَّ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ، ثُمَّ تَمَثَّلَ:
اُشْدُدْ حَیَازیْمَکَ لِلْمَوْ | *** | تِ فَاِنَّ الْمَوْتَ لاَقیکَ |
وَ لاَ تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْـ | *** | لِ اِذَا حَلَّ بِوادیکَ1 |
گوید: «علی علیه السّلام تمام مردم را برای بیعت جمع نمود، عبد الرّحمن بن ملجم مرادی آمد که بیعت کند، دو مرتبه حضرت او را ردّ کرد و سپس فرمود: چه چیز جلوگیر و مانع شقیترین امّت میشود، سوگند به خدا که ابن ملجم محاسن مرا از خون سرم خضاب میکند. و بعداً تمثّل جست به این شعر: کمربند خود را برای مرگ محکم کن چون مرگ به تو خواهد رسید، و از مرگ جزع و فزع نکن زمانی که در آستان تو فرود آید».
و سپس گوید عثمان بن مغیره گفت که: لَمَّا دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ جَعَلَ عَلِیٌّ یَتَعَشّیٰ لَیْلَةً عِنْدَ الْحَسَنِ، وَ لَیْلَةً عِنْدَالْحُسَیْنِ، وَ لَیْلَةً عِنْدَعَبْدِاللَهِ بْنِ جَعْفَرٍلاَ یَزیدُ عَلَی ثَلاَثِ لَقُمٍ، وَ یَقُولُ: یَأْتِی اَمْرُ اللَهِ وَ اَنَا خَمیصٌ، وَ اِنَّمَا هِیَ لَیْلَةٌ اَوْ لَیْلَتَانِ.
«چون ماه رمضان داخل شد امیرالمؤمنین یک شب در نزد امام حسن و یک شب در نزد امام حسین و یک شب در نزد عبد اللَه بن جعفر بود و زیاده از سه لقمه میل نمیفرمود و میفرمود: امر خدا میرسد و من باید در آن حال گرسنه باشم، یکی دو شب بیشتر نمانده است». و سپس گوید: خَرَجَ عَلِیٌّ لِصَلاَةِ الْفَجْرِ فَاسْتَقْبَلَهُ اْلاِوَزُّ یَصِحْنَ فِی وَجْهِهِ، قَالَ: فَجَعَلْنَا نَطْرُدُهُنَّ عَنْهُ، فَقَالَ: دَعُوهُنَّ فَاِنَّهُنَّ نَوَائِحُ، وَ خَرَجَ فَاُصیبَ. وَ هَذَا یَدُلُّ عَلَی اَنَّهُ عَلِمَ السَّنَةَ وَ الشَّهْرَ وَ اللَّیْلَةَ الَّتِی یُقْتَلُ فیهَا، وَ اللَهُ اَعْلَمُ.2
«امیرالمؤمنین برای نماز صبح از منزل بیرون شد مرغابیان در مواجهه با علی به صیحه درآمدند. کثیر که راوی این حدیث است میگوید: ما شروع کردیم که مرغابیان را از آن حضرت دور کنیم، فرمود: آنها را به حال خود گذارید، آنها نوحه
میکند بر من. حضرت خارج شد و در همان وقت ضربت به او رسید. و این دلالت دارد بر آنکه آن حضرت سال و ماه و شبی را که در آن شب شهید شده همه را میدانسته است، و خدا عالمتر است».
و ابن حجر هیثمی گوید: فَلَمَّا کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُتِلَ فِی صَبیحَتِهَا اَکْثَرَ الْخُرُوجَ وَ النَّظَرَ اِلَی السَّمَاءِ، وَ جَعَلَ یَقُولُ: وَ اللَهِ مَا کَذَبْتُ وَ لاَ کُذِبْتُ وَ اِنَّهَا اللَّیْلَةُ الَّتِی وُعِدْتُ1.
«در آن شبی که در صبحش حضرت ضربت خوردند بسیار از اطاق بیرون آمده و به آسمان نظر میکردند و میگفتند: سوگند به خدا که نه دروغ میگویم و نه دروغ به من گفته شده است، امشب همان شب میعاد من است».
درس سی و دوّم: تفسیر آیۀ: ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيرِ هُدي مِنَ اللَه إِنَّ اللَه لا يهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
و صلّی اللَه علی محمّد و آله الطاهرین و لعنة
اللَه علی أعدائهم أجمعین من الآن الی قیام
یوم الدّین و لا حول و لا قوّة الاّ باللَه العلیّ العظیم.
قال اللَه الحکیم فی کتابه الکریم:
﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُديً مِنَ اللَه إِنَّ اللَه لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾1.
ترجمه: «و چه کسی گمراهتر است از کسی که به دنبال خواستههای خود رود و از هوای نفس خود پیروی کند بیآنکه از هدایت الهی بهرهمند باشد، و البته خداوند گروه ستمکاران را رهبری نخواهد کرد».
منظور از هدایت الهی در این آیه پیامبران و اماماناند که دل آنها به نور خدا منوّر و سویدای ضمیرشان درخشان گردیده است و اسرار عوالم غیب بر آنها مکشوف، و از ایصال به مطلوب دربارۀ افرادی که به آنها بپیوندند دریغ نخواهند نمود. افراد انسان چنانچه در امور تکاملی خود به جهت رسیدن به مقصود و کمال راه بشریّت از خواستههای خود دست برداشته و تابع و تسلیم چنین افرادی شوند، بدیهی است در کشور وجود آنان بجای اراده و اختیار ضعیف و تاریک خود آنها اراده و اختیار مربّی کلاس دیدۀ متبحّر، که از تمام مزایای سیر و سلوک و مصالح و مفاسد راه خبر دارد جایگزین میگردد؛ و در این صورت مکمّل و متمّم نقاط ضعف و فتور آنان شده، دردهای معنوی آنان را علاج و از عقبات و کریوههای صَعْبُ الْعُبور نفس، آنها را عبور و به تعلیم مجاهدۀ با نفس و طرق اخلاص و سیطرۀ معنوی و ملکوتی بر قلب آنها و تابش نور حقیقی در اذهان و نفوس آنان همه را به منزل کامیابی از همۀ مواهب الهیّه
رسانیده و میوۀ کال و نارس وجود آنان را با تربیت تشریعی و امداد نور تکوینی پر آب و شیرین و رسیده میکند.
امّا اگر بنا بشود انسان از افکار شخص خود تجاوز نکند و در تحت تعلیم و تربیت چنین مربّی قرار نگیرد. در همان محدودۀ خیالات و افکار کوتاه زندانی میگردد، راه تکامل بر او بسته میشود، از نابینائی جهل به بینائی علم و از ظلمت به نور عبور نمیکند. و حقّاً از همۀ افراد بشر محرومیّت و خسران او بیشتر خواهد بود، و این همان گمراهی عمیق و غیر قابل علاج است؛ چون هر درد را میتوان معالجه کرد به جز درد جهل و نادانی را. و برای جاهل همین درد بس که جاهل است و در گردابهای تاریک غوطه خورده و هر لحظه در انتظار هلاکت سرمدی که عکسالعملهای همین جهل میباشد، خواهد بود.
امام سرچشمۀ نور و علم است چون چراغ تاریک دل را به تسلیم و تبعیّت از او واداریم دل ظلمانی، نورانی میشود، و چاه خشک پر آب میگردد، و کالبد مرده زنده، و در تن بیروح روان میدمد. و اگر متّصل ننمودیم چاه خشک به همان منوال، و چراغ تار به همان قسم، و بدن مرده نیز بیروح و روان باقی میماند.
در کتاب «غیبت» نعمانی از کلینی با اسناد متّصل خود از ابن ابی نصر از حضرت ابی الحسن علیّ بن موسی علیهما السّلام راجع به تفسیر آیۀ کریمۀ: ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُديً مِنَ اللَهِ﴾، روایت میکند که فرمود: مَنِ اتَّخَذَ دینَهُ وَ رَأیَهُ بِغَیْرِ اِمامٍ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدی1.
حضرت فرمود: «منظور از این شخص گمراه در آیه مبارکه همان کسی است که رویّه و دین خود را همان آراء و افکار خود قرار داده و از ائمّۀ هدی پیروی نمیکند». و این همان جاهلیّتی است که در روایات متواتره از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وارد شده است که: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ میتَةً جاهِلیَّةً.
بحث در مفهوم مرگ جاهلی
ما از نقطه نظر سند این روایات مفصّلاً بحث کردیم، امّا از نقطهنظر مفاد و دلالت بسیار جای دقّت و تحقیق است. اوّلاً باید دید مردن جاهلی یعنی چه، و مردم جاهلیّت در چه
درجه از بدبختی و زبونی بودهاند که شخصی که بدون امام بمیرد مانند آنان جان سپرده است؛ گرچه فعلاً از قرآن و سنّت پیغمبر اکرم تبعیّت میکند، ولی در عین حال چون امام را مربّی خود نمیداند، و احکام اسلام را طبق سلیقه و تشخیص خود به جای میآورد همانند مردمان جاهلیّت است. اهل جاهلیّت، با ملت اسلام از نقطه نظر شقاوت و سعادت در دو قطب مختلف و متباعد از یکدیگر قرار دارند. تمام نکبتها و زشتیها و رذائل اخلاقی و مفاسد اجتماعی و کژ رویهای عقیدتی در آنها موجود بود: آدمکشی، قربانی کردن طفل و جوان خود را در برابر بت، زیر خاک نمودن دختر زندۀ بیگناه، شرب خمر، دزدی و قطع طریق، قمار، و ربا به حدّ اعلی و مضاعف، زنا و هتک نوامیس، شرک و بتپرستی عمیق و سایر مفاسد روحی، قساوت دل، مادّهپرستی، فقدان حمیّت و انصاف.
امّا در تربیت اسلامی رحم و مروّت، صفا و وفا، ایثار و اغماض، حیا و عفّت، خداشناسی و عبودیّت، معاملات از روی تراضی، حفظ حقوق فردی و اجتماعی، فداکاری برای هدایت کفّار و مشرکین، یتیمنوازی و احسان به فقرا و مستمندان، روشنی دل، حصول یقین، انشراح صدر، و تجلّی انوار ملکوتیّۀ الهیّۀ در قلب، به طوری که این ملّت را ملّت علم و آن را ملّت جهل، این را نور، و آن را ظلمت، این را ترقّی و تکامل، آن را جمود و نقصان، این را طیران و پرش، آن را توقّف و تقیّد میتوان شمرد. و همۀ آن رذائل برای آن ملّت بخت برگشته از ناحیۀ جهل آنان، و این همه فضائل و ملکات برای ملّت اسلام به علّت علم و سعۀ نور در وجود و روح آنان بوده است. و لذا آن زمان را قرآن مجید به زمان جاهلیّت نامگذاری نموده است، و این زمان را اسلام.
مسلمانان در اثر مواجهه با پیامبر اکرم و تعلیمات آن حضرت در قطب مثبت آمدند، اهل جاهلیّت به علّت فقدان راهنما و قطع رابطه با هدایت الهی در آن قطب منفی قرار گرفتند. لذا عنوان جهل به جای بزرگترین سبّ و لعن و دشنام و اظهار تنفّر و انضجاری است که قرآن مجید بر آنها روا میدارد، و عنوان جاهلیّت را که معرّف و نام فامیلی در شناسنامۀ آنان قرار داده است حاکی از آنکه تمام این مفاسد ناشی از جهل بوده، و جهل بزرگترین گناه نابخشودنی آنانست. و در جائی که عنوان جهل و جاهلیّت را ذکر میکند دیگر محتاج به ذکر هیچ عیب دگر
نیست، و این عنوان خود به تنهائی جامع تمام آن عناوین زشت میباشد، و آنجائی که تا حدّ نهائی میخواهد از کاری یا عقیدهای انتقاد کند آن را کار یا عقیدۀ جاهلی میشمارد. ﴿أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ﴾.1 «آیا این مردم حکم جاهلیّت را جستجو میکنند». ﴿يَظُنُّونَ بِاللَهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ﴾2 «گمان میبرند به خدا گمان باطل مانند گمان مردم جاهلیّت». ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ﴾3 «در آن زمانی که کفّار در دل خود عصبیّت جاهلیّت را راه دادند و از آن حمیّت پیروی کردند». ﴿قُلْ أَ فَغَيْرَ اللَه تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ﴾4 «ای پیغمبر به این مردم مشرک بگو: آیا شما مرا امر میکنید که غیر از خدا را پرستش کنم؟ ای مردمان جاهل». ﴿قالَ أَعُوذُ بِاللَهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ﴾5 حضرت موسی در جواب قوم خود که گفتند: آیا ما را به سخریّه و استهزاء گرفتی؟ در پاسخ گفت: «من پناه میبرم به خدا که از گروه جهّال بوده باشم».
اگر شخصی در ملّت اسلام کارهایش طبق سلیقه و خواهشهای خود باشد و از تبعیّت امام زنده سرپیچی کند، چه تفاوتی دارد با مردم اهل جاهلیّت؟ آنها خودسر و خودرأی بودند این نیز خودسر و خودرأی است، آن به شکلی خاص و این نیز به صورت و شکلی مخصوص. اگر ربط واقعی با امام نباشد چه تفاوت بین آن صورت و این صورت؟ چون حقیقت عدم ربط، که ظلمت هوا و میل نفسانی است در هر دو جا یکی است. کمال و علوّی که مسلمانان پیدا نمودند در اثر ربط با پیامبر بود، اگر پس از پیامبر این رابط که به صورت ربط با امام است از بین برود همان حقیقت جاهلیّت است که بدین صورت جلوه کرده است، لذا شخص بدون امام در زندگی و مرگ، زندگی و مرگ مردمان جاهل را دارا خواهد بود. امام است که انسان را در اثر تعلیم و تربیت خارجی و در اثر اشراقات انوار ملکوتی باطنی زنده میکند و دل تاریک را با مبدأ نور و روشنائی ربط میدهد و سیراب میکند.
از کتاب «کنز الفوائد» کراجکی روایت شده است با اسناد متّصل خود از سَلَمة بن عطا از حضرت صادق علیه السّلام قالَ: خَرَجَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیه السّلام ذاتَ یَوْمٍ عَلیٍ اَصْحابِهِ فَقالَ: اَلْحَمْدُلِلّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ الصَّلاةُ عَلی مُحَمَّدٍ رَسُولهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم یَا اَیُّهَا النَّاسُ اِنَّ اللَهِ ـ وَاللَهِ ـ مَاخَلَقَ الْعِبادَ اِلاّ لِیَعْرِفوُهُ، فَاِذا عَرَفوُهُ عَبَدُوهُ، فَاِذا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبادَةِ مَنْ سِواهُ. فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: بِاَبی اَنْتَ وَ اُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَهِ ما مَعْرِفَةُ اللَهِ؟ قَالَ: مَعْرِفَةُ اَهْلِ کُلِّ زَمانٍ اِمَامَهُمُ الَّذی یَجِبُ عَلَیْهِمْ طاعَتُهُ1.
«حضرت فرمودند: روزی حضرت سید الشّهداء علیه السّلام خارج شده بر اصحاب خود و خطبۀ مختصری فرمودند، و پس از حمد خداوند جلّ و عزّ و درود بر محمّد رسول خدا فرمودند: ای مردم سوگند به خدا که پروردگار، بندگان خود را نیافریده است مگر برای آنکه او را بشناسند پس در وقتی که او را شناختند او را میپرستند و به عبادت او برمیخیزند، و زمانی که او را پرستش نمودند بینیاز میشوند با عبادت او، از پرستش و عبادت هر کسی غیر از خدا. مردی گفت: پدر و مادرم فدایت باد ای فرزند رسول خدا، معرفت خدا چیست؟ حضرت فرمود: معرفت و شناسائی اهل هر زمانی امامشان را که واجب است در آن زمان از او اطاعت کنند».
ملاحظه میشود که در اینجا حضرت معرفت خدا را عین معرفت امام شمرده است چون راه منحصر برای معرفت خدا معرفت امام است. چون اوّلاً تعلیم و تربیت و اخذ احکام دین توسّط امام صورت میگیرد، و ثانیاً امام اسم اعظم خداست و معرفت آنها به نورانیّت عین معرفت خداست؛ بنابراین معرفت امام و معرفت خدا از هم جدا نبوده و قابل تفکیک نیستند.
و بر همین اساس از «قرب الاسناد» حِمْیَری از ابن عیسی از بزنطی از حضرت رضا علیه السّلام روایتی است: قالَ: قالَ اَبُو جَعْفَرٍ علیه السّلام: مَنْ سَرَّهُ اَنْ لا یَکُونَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الَلهِ حِجَابٌ حَتَّی یَنْظُرَ اِلَی اللَهِ وَ یَنْظُرَاللَهُ اِلَیْهِ فَلْیَتَوالَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ یَتَبَرَّأ مِنْ اَعْدائِهِمْ وَ یَاْتَمَّ بِالاِمامِ مِنْهُمْ، فَاِنَّهُ اِذا کَانَ کَذلِکَ نَظَرَ اَللهُ اِلَیْهِ وَ نَظَرَ اِلَی اللَهِ2.
«حضرت فرمودند که: حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمودند: کسی که خوشحال
میشود و دوست دارد که بین او و بین خدا هیچ حجابی نباشد به طوری که او خدا را ببیند و خدا او را نظر کند، باید آل محمّد را دوست داشته و از دشمنان آنها بیزاری جوید و به امام آنها اقتداء نموده و پیروی نماید، در این صورت خدا به او نظر میکند و او به مقام ملاقات و دیدار خدا میرسد».
از این روایت استفاده میشود که اصلاً مقام لقاء خدا بدون تبعیّت از امام صورت نخواهد گرفت و عاشقان و سوختگان بارگاه عزّش تا سر تسلیم در حرم امامش نسپرند به عزّ وصول و مقام دیدار نائل نخواهند شد. لذا میبینیم که بسیاری از سالکین و عاشقین که در بدو سلوک از عالم تشیّع محروم بودهاند چون دارای نیّت صادقه بوده و بدون عناد و لجاج سلوک کردهاند در عاقبت امر مطلب بر آنها مکشوف شده است، آنها مقام ولایت را اعتراف و از شیعیان پاک گشتهاند، و اگر چه در زمان تقیّه میزیستهاند، ولی از کلمات و اشارات، بلکه بعض از تصریحات آنها ارشادشان به مقام حقّ مشهود است.
جهت دیگر از بحث در روایت وارده از رسول خدا آنکه: انسان باید معرفت به امام زنده و ظاهر پیدا کند تا به مرگ جاهلی نمرده باشد. امام زنده، معلّم و دستگیر و صاحب ولایت مطلقۀ فعلیّه، و قادر بر افاضۀ انوار ملکوتی در دل مؤمن، و مُسَیْطر بر عالم مُلک است، و پیروی از دستورات و سنن رسول اکرم تنها، یا امامانی که بدرود حیات گفتهاند بدون اتّکاء و تعلّم و تربیت از امام زنده مفید و مثمر ثمر نخواهد بود، و الاّ چه نیاز به پیغمبر اکرم باشد در صورتی که حضرت ابراهیم علیه السّلام که از دنیا رفته و صاحب شریعت بوده ممکن است از دستورات او پیروی نمود؟! و بعد از رسول اللَه دیگر چه نیازی به امام زنده مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علیه افضل الصّلاة و السّلام باشد؟! مگر آن مرد نگفت: کَفَانَا کِتابُ اللَهِ «کتاب خدا برای ما کافی است» ما به آن عمل میکنیم و نیازی به امام نداریم. این سخن از درجۀ اعتبار نزد اهل فنّ ساقط است. متابعت از دستورات پیمبر یا امامی که مرده است پیروی از خواستههای نفس و امیال شخصی است که آنها را پسندیده و به هر طور که نفسش بخواهد تفسیر و تأویل میکند و سپس بدان عمل مینماید، ولی متابعت از امام زنده حقیقتاً تبعیّت از حقّ است. و علاوه ولایت و قدرت روحی در امام زنده است، و لذا بازگشت تمام استشفاعات و توسّلات از صاحبان یقین از اولیاء خدا و ائمّۀ
طاهرین علیهم السّلام به استشفاع و توسّل از امام حیّ و زنده خواهد شد.
و لذا در آن سه حدیثی که از کتاب «اختصاص» شیخ مفید (ره) نقل شده حضرت صادق و حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام منحصراً راه نجات را معرفت امام زنده و ظاهر فرمودهاند و از رسول خدا چنین حکایت کردهاند که فرموده است: کسی که بمیرد و امام ظاهر و زندهای نداشته باشد بهطوریکه سخن او را بشنود و سمعاً و طاعةً گوش کند و فرمان برد و در تحت تعلیم و تربیت او تربیت گردد، به مرگ اهل جاهلیّت از دنیا رفته است. و این مسئله بسیار صحیح و بسیار جای دقّت است.
بنابراین افرادی که در غیبت امام زندگی میکنند از اکثر فضائل و فواضل بدون تردید محروماند و برای آنکه از موت جاهلی رهائی یابند باید مقدّمات ظهور را فراهم کنند و با عمل به دستورات قرآن و مجاهدۀ در راه خدا و ایتلاف دلها زمینه را برای ظهورش آماده نمایند، چون علّت غیبت نقص و فتور در مردم است و عدم استعداد آنان، نه نقص در آن حضرت. اگر این نقص رو به کاهش رود و دلها کم کم قوّت گیرد و تعلیمات قرآنی صحیحاً بر دلها بنشیند ظهور آن حضرت حتمی خواهد شد. کما آنکه در نامهای که آن حضرت به شیخ مفید رضوان اللَه علیه نوشتهاند متذکّر این حقیقت میگردند که: وَ لَوْ اَنَّ اَشْیاعَنا ـ وَفَّقَهُمُ اللَهُ لِطاعَتِهِ ـ عَلی اجْتِماع مِنَ الْقُلُوب فِیالوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَمَا تَأخَّرَ عَنْهُمُ الْیُمْنُ بِلِقائِنا1. «اگر شیعیان و پیروان ما ـ که خداوند توفیق دهد آنها را به اطاعت خود ـ بر اتّحاد آراء و افکار به وفای عهدی که با آنان شده است یکدله اتّفاق کنند، هر آینه یمن تشرّف آنها به دیدار و ملاقات ما به تأخیر نمیافتاد».
بنابراین معلوم میشود علّت عدم ظهور، افتراق آراء و عدم اتّحاد دلهاست بر وفای به عهدی که با آنان شده است، و این تقصیری است بزرگ از شیعیان بلکه از جمیع امّت. و تمام محرومیّتها از فقدان انصاف و گسترش ظلم و بیداد و شرک و اعتساف با تمام مظاهر زشت و ناپسندش، همه و همه معلول این فتور و سستی و بالنّتیجه غیبت آن حضرت است.
و روایت وارده از رسول خدا به جابر بن عبد اللَه انصاری که شیعیان در زمان غیبت از آن حضرت بهرهمند میشوند مانند کسی که از آفتاب در زیر ابر بهرهمند شود
منافات با این معنی ندارد، چون البتّه وجود آن حضرت با آن نفس زکیّه و دل واسع و ولایت تکوینیّه موجود است، چه غائب چه ظاهر، غایة الامر در زمان غیبت، آن نور دستگیری ظاهری نمیکند، و مردم در تحت تعلیم و تربیت و ارشاد و سیر تکاملی واقع نمیشوند و این مایه تأسّفی است بس بزرگ. تفاوت بسیاری است در میان آنکه خورشید طلوع کند درختان را سرسبز، و به زمین نور و حرارت بیشتری دهد، امراض و میکربها را بکشد، صحت و سلامت را به جای آن بیاورد و بواطن اشیاء را ظهور دهد، و میان آنکه خورشید در پس ابر باشد، آسمان مهآلوده، و میکربهای زکام و غیر آن همیشه مردم را مریض بنمایند. آری مردم در زمان غیبت بهرهمند میشوند و در زمان ظهورهم بهرهمند میشوند ولی این کجا و آن کجا؟! گرچه در زمان غیبت هم بعضی از افراد با همّت، با ارادهای استوار و عزمی راسخ و نیّتی متین پای در مقام عمل نهاده تا به حدّی که در اثر صفای دل و طهارت روح به شرف معرفت آن حضرت فائز میگردند. و البتّه این ظهوری است شخصی برای آنها، مانند کسی که در آسمان مهآلود و ابری بر هواپیما سوار و از ابرها تجاوز کند و خود را به آفتاب برساند. لذا در زمان غیبت هم راه و سیر تکاملی برای دلباختگان حریم مقدّسش مسدود نیست و آن که به مقام معرفت رسیده و آن وجود را به حقیقت ولایت و نورانیّت درک نموده برای او ظهور و غیبت چه تفاوت دارد! از بزرگی سؤال کردند چه موقع انسان به شرف حضور آن حضرت مشرّف میگردد؟ در پاسخ گفت: وقتی که غیبت و ظهورش برای انسان تفاوتی نکند. از بزرگی دیگر نیز سؤال کردند: آیا شما خدمت امام زمان رسیدهاید؟ در جواب گفت: کور است آن چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اوّل وهله نظرش بر آن حضرت نیفتد.
در هر زمان مردم مکلّف به شناخت امام خود هستند
از کتاب «محاسن» برقی با اسناد متّصل خود از فضیل روایت است قَالَ: سَمِعْتُ اَبا جَعْفَرِ علیه السّلام یَقُولُ: مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ لَهُ اِمامٌ فَمَوْتُهُ میتَةٌ جاهِلیَّةٌ، وَ لایُعْذَرُ النّاسُ حَتّی یَعْرِفوُا اِمامَهُمْ، وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عارِفٌ لاِمامِهِ لایَضُرُّهُ تَقَدَّمَ هذَا الاَمْرُ اَوْتَأَخَّرَ، وَ مَنْ ماتَ عارِفاً لاِمامِهِ کانَ کَمَنْ هُوَ مَعَ اْلقائِمِ فی فُسْطاطِهِ.1
«فضیل میگوید: از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام شنیدم که میفرمود:
کسی که بمیرد و امامی نداشته باشد پس مردن او مردن مردم جاهلیّت است. و مردم در پیشگاه خدا معذور نیستند مگر زمانی که امام خود را بشناسند. و کسی که بمیرد و معرفت به امام خود پیدا کرده باشد برای او دیگر تفاوتی ندارد، ظهور آن امام جلو افتد یا عقب واقع شود. و کسی که بمیرد درحالیکه معرفت به امام خود حاصل کرده باشد مانند کسی است که زنده و با آن حضرت و در چادر آن حضرت باشد».
جهت دیگر بحث در روایت متواتره از رسول خدا آن است که: مراد از معرفت امام، معرفتِ شخص واحد در هر زمان است. همان طور که در حدیث جابر حضرت رسول اللَه یکایک را بالخصوص شمردند. و اجمالا اگر کسی بگوید که: من آل محمّد را قبول دارم، و از میان آنها امام معیّن و منصوص را برای خود امام قرار ندهد، مثلا محمّد ابن حنفیّه یا زید بن علیّ بن الحسین یا عبد اللَه بن موسی بن جعفر را امام خود بگزیند، باز به مرگ جاهلی مرده است.
ائمه طاهرین علیهم السّلام دارای خصوصیّاتی هستند که در افراد دیگر از ذرّیّۀ رسول خدا از بنی الحسن و بنی الحسین نیست و این امتیازات روحی و سعۀ قلبی و مقام ولایت باطنی منحصراً اختصاص به آنها دارد. و لذا در سه روایت از «غیبت» نعمانی سابقاً ذکر شد که ائمّۀ طاهرین افرادی را که به یکی از ائمّه نگرویدهاند، بلکه اجمالاً میگویند: امر ولایت از آل محمّد خارج نیست، ولی چون آنها با خود اختلاف دارند اگر آنها همگی تسلیم یکی شوند ما هم امامت او را گردن مینهیم، ضالّ و گمراه شمرده و فرمودند: اگر با این نیّت بمیرند به مرگ جاهلی مردهاند، با آنکه حلال آل محمد را حلال و حرام آنها را حرام میدانند و نماز میگزارند و زکات میدهند. چون معنی ندارد که همه جمع شوند و یک امام معیّن کنند، تعیین امام به دست کسی نیست و علاوه امام که نمیتواند تسلیم دیگری شود، و احیاناً اگر دیگران نیز حاضر نشدند تسلیم امام گردند در این صورت امامتِ امام ساقط نمیشود. پس تکلیف معرفت برداشته نمیشود، و با وجود اختلاف در بین ذرّیّۀ رسول خدا انسان باید به دنبال معرفت امام واقعی رفته و از جاهلیّت نجات یابد لذا در بین اصحاب ائمّه بسیاری بودند که بعد از رحلت امامی در امامت امام بعدی تردید و توقّف کردند و یا قائل به امامت دیگری از اولاد حضرت امیرالمؤمنین یا حضرت امام حسن و یا سایر ائمّه شدند، مانند کیسانیّه و فَطَحیّه و ناووسیّه و واقفیّه و زیدیّه و اسماعیلیّه و غیر آنها، و به مقتضای این
روایات همۀ آنها گمراه بوده و از آن به بعد بزرگان از اصحاب و علماء روایات آنها را در ردیف روایات شیعه معتبر نمیشمارند.
منازعه حضرت سجّاد علیه السّلام با محمّد بن حنفیّه در امر امامت
باری در آخر کتاب «مدارک الاحکام» که از کتب نفیسۀ فقهیّه است در ضمن بیست خبری که متضمّن فوائدی است میگوید: شانزدهم، خبری است صحیح که کلینی از ابو عبیدۀ حَذّاء، و زراره و هر دو نفر آنها از حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السّلام روایت کردهاند که چون حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام شهید شدند محمّد ابن حنفیّه که فرزند امیرالمؤمنین بود فرستاد نزد حضرت سجّاد زین العابدین علیّ ابن الحسین و با آن حضرت در مجلسی خلوت کرد و گفت: ای فرزند برادر من میدانی که رسول خدا بعد از خود به امیرالمؤمنین وصیّت کرد و سپس به امام حسن و پس از آن به امام حسین علیه السّلام، و پدر تو علیه السّلام کشته شده و وصیّتی نکرده است و من عموی تو هستم و همطراز با پدر تو و من فرزند علیّ هستم و من با این سنّ و سابقهای که دارم از تو که نوجوانی، به امر امامت سزاوارترم، بنابراین در امر وصیّت و امامت با من نزاع مکن و احتجاج منما. حضرت سجّاد علیه السّلام فرمود: یا عَمَّ اتَّقِ اللَهَ وَ لا تَدَّعِ مَا لَیْسَ لَکَ بِحَقٍّ، اِنّی اَعِظُکَ اَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ. «ای عمو جان از خدا بپرهیز و دنبال مقامی که شایستۀ تو نیست مرو، من به تو پند و اندرز میدهم که مبادا از جاهلین باشی». پدر من قبل از آنکه متوجّه به سوی عراق شود به من وصیّت کرد، و در امر امامت از من پیمان گرفت قبل از یک ساعت که در کربلا کشته شود، و اینک اسلحۀ رسول خدا که علامت امامت است در نزد من است متعرّض این مقام مشو میترسم که بدین سبب عمرت کوتاه و حالت تباه گردد. خداوند تعالی امامت را در اولاد حضرت حسین قرار داده است، و اگر میخواهی یقین پیدا کنی بیا با هم برویم نزد حَجَرالاسود و او را حَکَم قرار داده و از او سؤال کنیم.
حضرت باقر فرمودند: این کلام بین آنها در مکّه واقع شد. پس هر دو آمدند به سوی حَجَرالاسود، حضرت سجّاد علیه السّلام به محمّد ابن حنفیّه گفتند: ابتدا کن به تضرّع و ابتهال به سوی خداوند و بخواه که حَجَرالاسود را برای تو به گفتار درآورد و سپس از حَجَرالاسود سؤال کن. محمّد ابن حنفیّه ابتهال و تضرّع کرد و از خدا خواست و سپس از حَجَر سؤال کرد و پاسخی نشنید. حضرت سجّاد فرمود: ای عمو جان اگر تو امام و وصی بودی هر آینه
حجر پاسخ تو را میداد. محمّد گفت: تو ای برادرزاده بخوان خدا را و دعا کن و از حَجَر سؤال کن. حضرت سجّاد خواندند خدای عزّوجلّ را آن مقداری که خواستند و سپس گفتند: ای حجر تو را سوگند میدهم به آن خدائی که در تو میثاق انبیا و میثاق اوصیاء و میثاق جمیع خلائق را قرار داده است اینکه بگوئی وصی و امام بعد از حسین ابن علی کیست؟ گفت: که حجر به حرکت آمد به طوری که نزدیک بود از جای خود بیفتد و خداوند به زبان عربی فصیح او را به سخن درآورد و گفت: وصیّت و امامت بعد از حسین بن علی علیهما السّلام برای علیّ بن الحسین بن فاطمة بنت رسول اللَه صلّی اللَه علیه و آله و سلّم است. در این حال محمد ابن حنفیّه مراجعت نمود در حالی که ولایت حضرت سجّاد را پذیرفت و به عهده گرفت.1
باری امام دارای خصوصیّاتی است که در دیگری نیست گرچه عمرش کمتر باشد. دانۀ درّ گرچه قیمتی است ولی قابل قیاس با دانۀ الماس و برلیان نیست؛ یک دانه الماس ممکن است چندین هزار برابر از دانۀ دُرّ قیمت داشته باشد. عقیق یمانی و عقیق هندی هر دو عقیق است ولی این کجا و آن کجا؟! محمّد ابن حنفیّه و زید بن علیّ بن الحسین دارای مقاماتی بس ارجمند و سوابقی در راه خدمت، و فکری عالی دارند ولی ابداً قابل قیاس با مقام و درجۀ امام نیستند. علیّ بن جعفر که مردی است عالم و محدّث و خبیر و راوی روایات و فقیه و زاهد در سنّ شیخوخیّت و پیری که از ریش سفیدان بنی هاشم و بنی الزهراء و اولاد حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام و عموی پدر حضرت جواد بود، با تمام این مقامات و درجات امامت طفل هفت ساله «حضرت جواد» را پذیرفت و در مقابل آن حضرت تسلیم و خاضع و از احترام و شرایط ادب ابداً دریغ ننمود و از محضر علمی آن حضرت استفادهها میبرد. میثم تمّار مردی است خرما فروش چند سبد خرما دارد و در دکّهای نزدیک مسجد کوفه میگذارد و میفروشد، در اثر تسلیم و اطاعت آن قدر مقام و منزلت یافت که امام خود را به نورانیّت و به ولایت شناخت و امیرالمؤمنین علیه السّلام ساعاتی چند در دکّان او میرفتند و مینشستند و مانند دو برادر مهربان مأنوس بودند و آن قدر از اسرار غیبی و معارف الهی به او آموختند که هر بیننده را متحیّر میساخت.
ابن عبّاس که شاگرد مکتب امیرالمؤمنین علیه السّلام است و در تفسیر، استاد و از سرلشگران نامی و مبرّز و از خواصّ آن حضرت است و محمّد ابن حنفیّه او را استاد و ربّانی امّت خطاب میکند در مقابل علوم میثم تمّار نتوانست طاقت بیاورد و ظرفیّت تحمّل آن را داشته باشد، و به آن درجهای که این مرد خرمافروش امام خود را شناخت و به حقیقت معرفت پی برد ابن عبّاس پی نبرد، و گهگاهی به آن حضرت دستور میداد یا ایراد میگرفت.
حضرت روزی به میثم فرمودند: حالت چگونه است در وقتی که زنازادۀ بنی امیّه1 تو را بطلبد و امر کند که از من بیزاری بجوئی؟ میثم گفت: به خدا سوگند که هیچگاه از تو بیزاری نخواهم جست. حضرت فرمود: به خدا قسم ترا خواهند کشت و بر دار خواهند کشید. میثم گفت: صبر خواهم کرد و اینها در راه خدا کم است و آسان. حضرت فرمود که: ای میثم تو در آخرت با من خواهی بود و در درجۀ من. این شاگرد عارف و امامشناس است که سیطرۀ غیبی امام خود را بر مُلک و ملکوت ادراک نموده است و لذا از مغیبات و از فِتَن آینده خبر میداد و چون آینهای تمام وقایع آینده در مقابل دیدگانش هویدا و مشهود بود تا چه رسد به خود مقام ولایت که از اسرار و مغیبات خبر دهد و دوست و دشمن بر علوم غیبی او معترف باشند.
اِخبار غیبی امیرالمؤمنین علیه السّلام به شهادت خود
ابن حجر هیتمی گوید: وَ سُئِلَ وَ هُوَ عَلَی الْمِنْبَرِ بِالْکُوفَةِ عَنْ قَوْلِهِ تَعالی: ﴿رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَه عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا﴾2 فقالَ: اللّهُمَّ غَفْراً، هَذِهِ الآیاتُ نَزَلَتْ فِیَّ وَ فی عَمِّی حَمْزَةَ وَ فی ابْنِ عَمِّی عُبَیْدَةِ بْنِ الْحارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبْ، فَاَمَّا عُبَیْدَةُ فَقَضَینَحْبَهُ شَهیداً یَوْمَ بَدْرٍ، وَ حَمْزَةُ قَضی نَحْبَهُ شَهیداً یَوْمَ اُحُدٍ، وَ اَمَّا انَا فَانْتَظِرُ اَشْقاها یَخْضِبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ ـ وَ اَشارَ بِیَدِهِ اِلَی لِحْیَتِهِ وَ رَأَسِهِ ـ عَهْدٌ عَهِدَهُ اِلَیَّ حَبیبی اَبُوالْقاسِمِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم3.
میگوید: «حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام بر فراز مسجد کوفه بودند که کسی
از تفسیر آیۀ شریفه ﴿رِجالٌ صَدَقُوا﴾ و شأن نزول آن سؤال کرد. حضرت فرمود: خدایا آمرزش با توست، سپس فرمود: این آیات دربارۀ من و درباره عموی من حمزه و دربارۀ فرزند عموی من عبیدة بن الحارث نازل شده است. امّا عبیده در جنگ بدر به درجۀ شهادت رسید، و امّا حمزه در جنگ اُحُد شهید گشت، و امّا من منتظرم که شقیترین امّت این را از این خضاب کند ـ و با دست خود اشاره به محاسن خود و به سر خود نمودند ـ و این پیمانی است که حبیب من محمّد صلّی اللَه علیه و آله و سلّم با من بسته است».
وَ رُوِیَ اَنّ عَلِیًّا جاءَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ یَسْتَحْمِلُهُ1 فَحَمَلَهُ، ثُمَّ قَالَ رَضِیَ اللَهُ عَنْهُ:
اُریدُ حَیاتَهُ وَ یُریدُ قَتْلی | *** | عَذیری2 مِنْ خَلیلی مِنْ مُرادٍ |
ثُمَّ قَالَ: هَذا وَ اللَهِ قاتِلی، فَقیلَ لَهُ: اَلا تَقْتُلُهُ؟ فَقالَ: فَمَنْ یَقْتُلُنی؟!3
«و در روایت آمده که ابن ملجم خدمت امیرالمؤمنین علیه السّلام آمده و طلب حاجت و مرکب سواری کرد، حضرت به او اسبی داد و حاجت او را برآورد و سپس فرمود: من برای او زندگی و حیات میخواهم و او ارادۀ کشتن مرا دارد، بیاور پذیرندۀ عذر مرا در این صورت از دوستان من از طائفۀ مراد. و سپس فرمود: سوگند به خدا که این مرد قاتل من است. به حضرت گفتند: آیا او را نمیکشی؟ حضرت فرمود: پس چه کسی مرا خواهد کشت؟».
درس سی و سوّم: تفسیر آیۀ: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ... لَتَرْكبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ﴾
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
و صلّی اللَه علی محمّد و آله الطاهرین و لعنة
اللَه علی أعدائهم أجمعین من الآن الی قیام
یوم الدّین و لا حول و لا قوّة الاّ باللَه العلیّ العظیم.
قال اللَه الحکیم فی کتابه الکریم:
﴿فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ* وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ* وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ* لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ﴾.1
ترجمه: «سوگند به روشنی آسمان هنگام غروب آفتاب، و سوگند بر شب تار و آنچه از جنبندگان در دل شب به مأوای خود رفته و آرام گرفتهاند، و سوگند بر ماه در آن وقتی که فروزان گردد، که هر آینه شما احوال گوناگون و حوادث مشابه با یک دیگر در آینده خواهید داشت».
بسیاری از تفاسیر، جمله ﴿لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ﴾ را به احوالات مختلفۀ انسان در برزخ و قیامت و عرض و صراط و میزان، و بالأخره دوزخ و بهشت تفسیر کردهاند.
حوادث واقعه در امم گذشته، در امّت اسلام نیز پیدا خواهد شد
در «تفسیر علیّ بن ابراهیم» در ذیل این آیه از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم مروی است که: لَتَرْکَبُنَّ سُنَّةَ مَنْ کان قَبْلَکُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَالْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ، لا تُخْطِئُونَ طَریقَهُمْ وَ لا یُخْطَأُ شِبْرٌ بِشِبْرٍ وَ ذِراعٌ بِذِراعٍ وَ باعٌ بِباعٍ، حَتّی اَنْ لَوْ کانَ مَنْ قَبْلَکُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ. قالوُا: الْیَهُودَ والنَّصاری تَعْنی یا رَسُولَ اللَهِ؟ قالَ: فَمَنْ اَعْنی؟ لَتَنْقُضُنَّ عُرَی الاِسْلامِ عُرْوَةً عُرْوَةً فَیَکُونُ اَوِّلُ ما تَنْقُضُونَ مِنْ دینِکُمُ الاَمَانَةَ و آخِرُهُ الصَّلاةَ»2.
رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فرمودند: «هر آینه شما بجا خواهید آورد و در میان شما واقع خواهد شد تمام کارها و تمام وقایعی که در افرادی که قبل از شما بودند واقع شده است بدون هیچ اختلاف، مثل تشابه یک قطعه نعل با قطعه دیگر و یا مثل تشابه درازای یک قطعه تیر با درازای قطعۀ دیگر،1 شما از مسیر آنها به هیچ وجه منحرف نخواهید شد و یک وجب از کارهای آنان با یک وجب از کارهای شما فرق نخواهد کرد، و نه یک ذراع به یک ذراع و نه یک باع به یک باع2، حتّی اگر فرضاً افرادی از آنان که قبل از شما بودند داخل در سوراخ سوسماری شدند هر آینه شما نیز داخل میشوید. عرض کردند: آیا منظور شما از افرادی که قبل از ما بودند یهود و نصاری است؟ فرمود: پس چه منظوری دارم؟ حقّاً که شما تمام بندهای اسلام را خواهید گشود و دستاویزهای آن را خواهید شکست یکی یکی، اوّلین دستاویزی که خُرد خواهید نمود و درهم خواهید کوفت امانت است و آخرین دستاویز نماز است».
طبق مفاد این روایت، روایات دیگری نیز از طریق خاصّه و عامّه وارد شده است. از جمله اتّفاقاتی که در قوم یهود و نصاری واقع شده است، اختلاف امّت بوده است. در امّت حضرت موسی و عیسی اختلافات بسیار واقع شد و منازعات و مشاجرات بسیار پیدا شد و آراء و نِحَل مختلفی پدیدار گشت. هر طایفه از آنها به دنبال رئیسی رفتند و لذا تحزّب و تحریف از اصل شریعت به اندازهای شد که آن دین واقعی در میان اینها گم، و افرادی که تابع آن بودند بسیار قلیل و انگشت شمار گشتند. از تمام امّت حضرت موسی یک طایفه از وصیّ او یوشع بن نون پیروی کردند، و از تمام امّت حضرت عیسی فقط یک فرقه از وصیّش شمعون بن صفا متابعت نمودند. بنابراین اختلاف در امّت پیامبر آخر الزمان مسلّماً پدیدار خواهد گشت و فقط یک دسته از وصیّ او علیّ بن أبیطالب علیه السّلام پیروی خواهند کرد.
احادیث راجع به افتراق امّت پس از رسول اللَه
موفّق بن احمد خوارزمی که از اعیان و بزرگان عامّه است با سند متّصل خود
از علیّ بن أبیطالب علیه السّلام روایت میکند که: قَال: قَالَ رَسُولُ اللَه صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: یَا عَلِیُّ مَثَلُکَ فی اُمَّتی مَثَلُ عیسَی ابْنِ مَرْیَمَ، افْتَرَقَ قَوْمُهُ ثَلاثَ فِرَقٍ: فِرْقَةٌ مُؤمِنُونَ وَ هُمُ الْحَوارِیُّونَ، وَ فِرْقَةٌ عادُوهُ وَ هُمُ الْیَهُودُ، وَ فِرْقَةٌ غَلَوْا فیِهِ فَخَرَجْوا عَنِالایمَانِ. وَ اِنَّ اُمَّتی سَتَفْتَرِقُفیکَ ثَلاثَ فِرَقٍ: شیعَتُکَ وَ هُمُ الْمُؤمِنُونَ، وَ فِرْقَةٌ هُمْ اَعْداؤُکَ وَ هُمُ النّاکِثُونَ، وَ فِرْقَةٌ غَلَوْا فیکَ وَ هُمُ الْجاحِدُونَ وَهُمُ الضّالُّونَ،وَ اَنْتَ یا عَلِیُّ وَ شیعَتُکَ فی الجَنَةِ، وَ عَدُوُّکَ وَ الْغالی فیکَ فِی النّار.1
«حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود که: رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم به من فرمود: ای علی مثَل تو در امّت من مثل عیسی ابن مریم است. قوم عیسی به سه دسته تقسیم شدند، یک دسته به او ایمان آوردند و آنها حواریّون بودند، و یک دسته با او دشمنی ورزیدند و آنها یهود بودند، و یک دسته دربارۀ او غلوّ کردند و او را از مرتبهاش بالا برده درجۀ الوهیّت برای او قائل شدند و آنها از ایمان خارج شدند. و امّت من دربارۀ تو نیز به سه فرقه تقسیم میشوند، یک فرقه شیعیان تو هستند و آنها مؤمنیناند، و یک دسته دشمنان تو هستند و آنها عهدشکناناند، و یک فرقه دربارۀ تو غلوّ میکنند و برای تو درجه و مرتبۀ خدائی را قائلند و آنها منکران و گمراهانند. و ای علی تو و شیعیانت در بهشت خواهید بود، و دشمنانت و غلوّکنندگان در آتش».
و نیز از ابن مَردویه که از بزرگان و معاریف و ثقات عامّه است با سند متّصل خود از ابان بن تغلب از مسلم روایت شده است قَالَ: سَمِعْتُ اَباذَرٍّ وَ الْمِقْدادِ وَ سَلمانَ یقُولُونَ: کُنَّا قُعُوداً عِنْدَ النَّبِیِّ اِذْ اَقْبَلَ ثَلاثَةٌ مِنَ الْمُهاجِرینَ فَقالَ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: تَفْتَرِقُ اُمّتی بَعْدی ثَلاثَ فِرَقٍ: اَهْلُ حَقٍّ لا یَشُوبُونَهُ بِباطِلٍ، مَثَلُهُمْ کَالذَّهَبِ کُلَّمَا فتَنَتْهُ النّارُ زادَ جُودَةً، وَ اِمامُهُمْ هَذا ـ وَ اَشارَ اِلی اَحَدِ الثَلاثَةِ ـ وَ هُوَالَّذی اَمَرَ اللَهُ فی کِتابِهِ ﴿اِماماً وَ رَحْمَةً﴾، وَ فِرْقَةٌ اَهْلُ باطِلٍ لایَشُوبُونَهُ بِحَقٍّ، مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الْحَدیدِ کُلَّما فَتَنتْهُ النّارُ زادَ خُبْثاً، وَ اِمامُهُمْ هَذَا، فَسَألْتهُم عَنْ اَهْلِ الْحَقِّ وَ اِمامِهِمْ، فَقالوُا: عَلِیُّ بْنُ اَبیطالِبٍ وَ اَمْسَکُوا عَنِ الاخَرَیْنِ، فَجَهَدْتُ فِی الآخَرَیْنِ اَنْ یُسَمُّوهُما فَلَمْ یَفْعَلُوا.هَذِهِ رِوایةُ اَهْلِ الْمَذْهَبِ.2
«مسلم میگوید: شنیدم از سلمان و ابو ذر و مقداد که میگفتند: ما نشسته
بودیم نزد رسول خدا که ناگهان سه نفر از مهاجرین آمدند. حضرت رسول صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فرمودند: امّت من بعد از من به سه دسته تقسیم میشوند. یک دسته اهل حقّ محضاند که ابداً آن حقّ را به باطل مخلوط نمیکنند، و مَثَل آنها مانند طلاست که هر چه آتش بر آن دمیده شود پاکی و خلوص آن بیشتر خواهد شد، و امام آنها این است ـ و به یکی از آن سه نفر اشاره فرمود ـ، و او همان کسی است که خداوند تعالی در کتاب خود به عنوان امام و رحمت امر به پیروی از او نموده است. و یک دسته اهل باطلاند که ابداً آن باطل را با حقّ مخلوط نمیکنند، مثل آنها مانند آهن است هر چه بیشتر آتش به آن دمیده شود خبث و ناپاکی خود را بیشتر خواهند نمود. مسلم میگوید: من سؤال کردم که اهل حقّ چه کسانند و امام آنها که بود؟ گفتند: علیّ بن ابی طالب، و از گفتن دو امام دیگر خودداری نمودند، و هر چه من اصرار کردم که از آن دو امام نیز بازگو کنند بازگو نکردند. سپس ابن مردویه میگوید: به این قسم که ما این روایت را آوردیم اهل مذهب یعنی سنّیها روایت کردهاند».
باری این روایت را بعینه در کتاب «سلیم بن قیس هلالی کوفی» آورده است و همه جملات را یک به یک ذکر میکند تا این جمله که: کُلَّما فَتَنَتْهُ النّارُ زادَ خُبْثاً وَ اِمامُهُمْ هذَا، و سپس میگوید: وَ فِرْقَةٌ مُذَبْذَبینَ ضَلّالاً لاَ اِلَی هؤلاءِ وَ لا اِلی هَؤُلآءِ، وَ اِمامُهُمْ هَذا اَحَدُ الثَّلاثَةِ وَ سَألْتُهُمْ عَنِ الثَّلاثَةِ، فَقالُوا: اِمامُالْحَقِّ وَالْهُدَی عَلِیُّ بْنُ اَبی طالِبٍ، وَ سَعْدٌ1 اِمامُ الْمُذَبْذَبین، وَ حَرَصْتُ اَنْ یُسَمُّوا لِیَ الثّالِثَ فَأبَوْا، وَ عَرَّضُوالی حَتّی عَرَفْتُ مَنْ یَعْنُونَ.2
«و یک دسته متردّد و متلوّن و گمراهاند، نه با اهل حقّاند و نه با اهل باطل، و امام آنها این است ـ که یکی از آن سه نفر بود ـ. و من سؤال کردم از امام حق و هدایت، گفتند: علیّ بن أبیطالب است، و سعد امام متردّدین و متلوّنین است. و هر چه اصرار کردم که نام امام سوّمین را برای من ببرند، آنها امتناع ورزیدند، لکن به کنایه و اشاره به طوری تعریض کردند که من او را شناختم».
و روایات بسیاری از طریق شیعه و سنّی وارد شده است که امّت رسول خدا به هفتاد و سه دسته تقسیم میشوند هفتاد و دو فرقه در آتش و یک فرقه اهل نجاتاند و در
بهشت وارد میشوند و آنها شیعیان و پیروان وصیّ آن حضرت علیّ بن أبیطالب علیه السّلام هستند.
امّا از طریق شیعه به چند مضمون وارد شده است. ١ ـ از «کافی» و «تفسیر عیّاشی» و «امالی» شیخ طوسی و «جامع الاخبار» و «خصال» صدوق و «احتجاج» طبرسی و «تفسیر ثعلبی»1 و کتاب «سلیم بن قیس هلالی» و «فضائل» ابن شاذان و کتاب «الروضة فی الفضائل» همگی با اسناد خود از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت میکنند قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم یَقُولُ: اِنَّ اُمَةِ مُوسَی افْتَرَقَتْ بَعْدَهُ عَلَی اِحْدیَ وَ سَبْعیَن فِرْقَةً، فِرْقَةٌ ناجیَةٌ، وَ سَبْعُونَ فی النّار. وَ افْتَرَقَتْ اُمَّةُ عیسی بَعْدَهُ عَلَی اْثنَتیْنِ وَ سَبْعیَن فِرْقَةً، فِرْقَةٌ ناجِیَةٌ، وَ اِحْدیَ وَ سَبْعُونَ فی النّار. وَ اِنَّ اُمَّتی سَتَقتَرِقُ بَعْدی عَلی ثَلاثٍ وَ سَبْعیَن فِرْقَةً، فِرْقَةٌ ناجِیَةٌ، وَ اثْنَتانِ وَ سَبْعُونَ فی النّار2.
«میفرماید: شنیدم از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم که میفرمود: امّت موسی بعد از او به هفتاد و یک دسته تقسیم شدند، یک دسته اهل نجات و هفتاد دسته در آتشاند. و امّت عیسی بعد از او به هفتاد و دو گروه تقسیم شدند، یک گروه اهل نجات و هفتاد و یک گروه در آتشاند. و امّت من بعد از من به هفتاد و سه فرقه قسمت خواهند شد، یک فرقه اهل نجات و هفتاد و دو فرقۀ آنها در آتشاند».
٢ ـ از کتاب «غارت» از ابی عقیل از علیّ بن أبیطالب علیه السّلام روایت است که فرمود: اِخْتَلَفَتِ النَّصَاریَ عَلی کَذا وَ کَذا، وَ اخْتَلَفَتِ الْیَهُودُ عَلی کَذا وَ کَذا، وَ لاَ اَرَاکُمْ اَیَّتُهَا الاُمَّةُ اِلاّ سَتَخْتَلِفُونَ کَمَا اخْتَلَفُوا وَ تَزیدُونَ عَلَیْهِمْ فِرْقَةً، اَلاوَ اِنَّ الْفِرَقَ کَلَّهَا ضَالَّةٌ اِلاّ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی.3
حضرت فرمود: «طایفۀ نصاری بر فلان مقدار اختلاف کردند و طایفۀ یهود نیز بر فلان مقدار مختلف شدند، و ای امّت اسلام من نمیبینم شما را مگر آنکه شما نیز اختلاف خواهید کرد و از مقدار اختلاف آنها به یک دسته بیشتر، بدانید تمام این دستهها گمراهند مگر من و پیروان من».
٣ ـ از کتاب «فضایل» ابن شاذان و کتاب «روضه» روایت میکند که
امیرالمؤمنین فرمود: بعد از آنکه رسول خدا افتراق امّتها را ذکر فرمود، فرمود: فرقۀ ناجیه از قوم موسی، کسانی بودند که از وصیّ او پیروی کردند، و فرقۀ ناجیه از قوم عیسی کسانی بودند که از وصیّ او متابعت کردند. و بعد فرمود: ستَفْتَرِقُ اُمَّتی عَلیَ ثَلاثَةٍ وَ سَبْعیَن فِرْقَةً، اِثْنَتانِ وَ سَبْعُونَ فی النّار، وَ واحِدَةٌ فِی الْجَنَّةِ، وَ هِیَ الَّتی اتَّبَعَتْ وَصِیِّی ـ وَ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلی مَنْکِبی ثُمَّ قالَ: ـ اثْنَتانِ وَ سَبْعُونَ فِرْقَةً حَلَّتْ عَقْدَ اْلاِلٰهِ فِیکَ، وَ واحِدَةٌ فی الْجَنَّةِ وَ هِیَ الَّتِی اتَّخذَتْ مَحَبَّتَکَ وَ هُمْ شیعَتُکَ1.
«و امّت من بر هفتاد و سه فرقه افتراق خواهند نمود، هفتاد و دو فرقه در آتش و یک فرقه اهل بهشتند، و آنان کسانی هستند که از وصیّ من پیروی میکنند. حضرت امیر گوید: در این وقت رسول اللَه با دست خود به شانۀ من زدند و سپس فرمودند: هفتاد و دو فرقه از امّت کسانی هستند که پیمان خدا را دربارۀ تو میشکنند، و یک دسته در بهشتند و آنان کسانی هستند که محبّت تو را اتّخاذ میکنند و آنها شیعیان تو هستند».
٤ ـ از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت است که: اِنَّهُ قالَ لِرَأسِ الْیَهُودِ: عَلی کَم افْتَرَقْتُمْ؟ قالَ: علی کَذا وَ کَذا فِرْقَةً، فَقَالَ علیه السّلام کَذَبْتَ، ثُمَّ اَقْبَلَ عَلی النّاسِ فَقالَ: وَ اللَهِ لَوْ ثُنِّیَتْ لِیَ الْوَسادَةُ لَقَضَیْتُ بَیْنَ اَهْلِ التَّوراةِ بِتَورْاتِهِم، وَ بَیْنَ اَهْلِ الاِنْجیلِ بِانْجیلِهِمْ، وَ بَیْنَ اَهْلِ الْقُرآنِ بِقُرآنهِمِ، اِفْتَرَقَتِ الْیَهُودُ عَلی اِحْدی وَ سَبْعینَ فِرْقَةً، سَبْعُونَ فی النَّارِ، وَ وَاحِدَةٌ فِی الْجَنَّةِ، وَ هِیَ الَّتی اتَّبَعَتْ یُوشَعَ بْنَ نُونٍ وَصِیَّ مُوسی. وَ افْتَرَقَتِ النَّصارَی عَلَی اثْنَتَیْنِ وَسَبْعینَ فِرْقَةً اِحْدی وَسَبْعُونَ فیالنّارِ، وَ واحِدَةٌ فیالجْنَّةِ، وَ هِیَ الَّتی اتَّبَعَتْ شمَعْوُنَ وَصِیَّ عیسَی. وَ تَفْتَرِقَ هَذِهِ الاُمَّةُ عَلی ثَلاثٍ وَ سَبْعینَ فِرْقَةً اثْنَتانِ وَ سَبْعُونَ فی النّار، وَ وَاحِدَةٌ فِیالْجَّنةِ، وَهِیَ الَّتِی اتَّبَعَتْ وَصِیَّ مُحَمَّدٍ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وَ ضَرَبَ بِیَدهِ عَلی صَدْرِهِ ثُمَّ قالَ: ثَلاثَ عَشْرَةَ فِرْقَةً مِنَ الثَّلاثٍ وَ السَّبْعینَ فِرْقَةً کُلُّها تَنْتَحِلُ مَوَدَّتی وَ حُبِّی، وَاحِدَةٌ مِنْها فِی الْجَّنّةِ وَ هُمُ النَّمَطُ الاوْسَطُ وَ اثْنَتا عَشَرةَ فی النِّار2.
«حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام به رئیس یهود فرمودند: بر چند دسته شما مختلف شدید؟ گفت: بر فلان مقدار، حضرت فرمودند: دروغ میگوئی و سپس رو
کردند به مردم و فرمودند: هر آینه اگر اریکه و کرسی حکم برای من مقرّر گردد، در میان اهل تورات به تورات آنها حکم خواهم نمود، و در میان اهل انجیل به انجیل آنها، و در میان اهل قرآن به قرآن آنها. طایفۀ یهود به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند، هفتاد فرقه در آتش و یک فرقه در بهشتند، و آنها کسانی هستند که از یوشع بن نون وصیّ موسی پیروی کردهاند. و طایفۀ نصاری به هفتاد دو فرقه تقسیم شدند، هفتاد و یک در آتش و یک فرقه در بهشتند، و آنها کسانی هستند که از شمعون وصیّ عیسی متابعت کردند. و این امّت به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهد شد هفتاد و دو طایفه در آتش و یک طایفه در بهشتند، و آنها کسانی هستند که از وصیّ محمّد صلّی اللَه علیه و آله و سلّم پیروی کردند. و با دست خود به سینۀ خود زدند، و سپس فرمودند: سیزده فرقه از این هفتاد و سه فرقه همگی دوستی و مودّت مرا ادّعا کنند، یک دسته از آنها در بهشتند و آنها طایفهای از شیعیان معتدل و مستقیم و دوازده دستۀ دیگر در آتشاند».
و امّا از طریق روایات اهل تسنّن که راجع به حدیث افتراق است، در «مسند» ابی داود و «سنن» ابن ماجه و «مسند» احمد حنبل1 روایاتی وارد است. و نیز امام الحرمین موفّق بن احمد خوارزمی با اسناد خود از علیّ بن أبیطالب روایت میکند که قَالَ: تَفْتَرِقُ هَذِهِ الامَّةُ عَلی ثَلاثٍ وَ سَبْعینَ فِرْقَةً، ثِنْتانِ وَ سَبَعْوُنَ فِی النّارِ وَ واحِدَةٌ فی الْجَنَّةِ، وَ هُمُ الَّذینَ قالَ اللَهُ عزّوجلّ فی حَقِّهِمْ: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنا اُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ﴾2 وَ هُمْ اَنَا وَ شِیعَتی.3
«امیرالمؤمنین فرمودند که: این امت بر هفتاد و سه طائفه قسمت میشوند، هفتاد و دو طایفه در آتش و یک طائفه در بهشتند و آنها کسانی هستند که خدای تعالی دربارۀ آن فرموده است: «و از کسانی که آفریدهایم جماعتی هستند که به حقّ هدایت میکنند و به سبب آن عدالت را بپا میدارند» و آنها من و شیعیان من هستند».
و نیز حافظ محمّد بن موسی شیرازی در کتابی که نوشته و آنها را از مجموع دوازده تفسیر گردآوری کرده است (تفسیر ابی یوسف یعقوب بن سفیان و تفسیر ابن
جُرَیْج و تفسیر مقاتل بن سلیمان و تفسیر وَکیع بن جَرّاح و تفسیر یوسف بن موسی القَطّان و تفسیر قَتادة و تفسیر ابی عُبَیْدة القاسم بن سلاّم و تفسیر علیّ بن حرب الطّائی و تفسیر السّدّی و تفسیر مجاهد و تفسیر مُقاتل بن حیّان و تفسیر ابی صالح؛ و هر یک از صاحبان این تفاسیر از بزرگان و معاریف اهل سنّتاند،) از انس بن مالک روایت میکند که او میگوید: ما در محضر رسول اکرم نشسته بودیم و از مردی یاد میکردیم که نماز میخواند و روزه میگیرد و تصدّق میکند و زکات میدهد. حضرت رسول اکرم به ما فرمود: من او را نمیشناسم. گفتیم: ای رسول خدا او بندۀ خداست، تسبیح میکند، تقدیس میکند و خدا را به وحدانیّت یاد میکند. حضرت فرمود: من او را نمیشناسم. در این بین که ما در مذاکره و بیان حالات آن مرد بودیم ناگاه ظاهر شد، عرض کردیم: این است آن مرد مؤمن و عابد، حضرت رسول اللَه به او نظری کردند و به ابو بکر گفتند: این شمشیر مرا بگیر و به دنبال او برو و گردن او را بزن، چون او اوّل کسی است که از حزب شیطان فتنه میانگیزد. ابو بکر داخل مسجد شد دید آن مرد در حال رکوع است، با خود گفت: سوگند به خدا که این مرد را نخواهم کشت، چون رسول اللَه ما را از کشتن نمازگزاران منع نموده است. برگشت خدمت حضرت رسول اکرم، و عرض کرد: یا رسول اللَه من او را در حالت نماز دیدم، حضرت فرمود: بنشین تو اهلیّت کشتن او را نداری. برخیز ای عمر شمشیر را از ابو بکر بگیر و برو در مسجد گردن او را بزن. عمر میگوید: شمشیر را از ابو بکر گرفتم و داخل در مسجد شدم، دیدم آن مرد در حال سجده است با خود گفتم: قسم به خدا که من او را نخواهم کشت چون کسی که از من بهتر بود (کنایه از ابو بکر) او را نکشت و در امان حفظ کرد، پس به خدمت حضرت رسول اللَه برگشتم و گفتم: ای پیغمبر خدا آن مرد در حال سجود بود. حضرت فرمود: بنشین ای عمر تو اهلیّت نداری. برخیز ای علی تو کشندۀ او هستی اگر یافتی او را، او را بکُش و در این صورت بین امّت من اختلافی هرگز پدیدار نخواهد شد. امیرالمؤمنین گوید: من شمشیر را گرفتم و داخل در مسجد شدم، او را ندیدم، برگشتم خدمت رسول اللَه و عرض کردم: یا رسول اللَه من او را ندیدم فقالَ لِی: یَا اَبَاالْحَسَنِ اِنَّ اُمَّةَ مُوسَی افْتَرَقَتْ اِحْدَی وَ سَبْعینَ فِرْقَةً، فِرْقَةٌ نَاجِیَةٌ وَ الْباقُونَ فِی النّار، وَ اِنَّ اُمَّةَ عیسیَ افْتَرَقَتِ اثْنَتَینِ وَ سَبْعیِنَ فِرْقَةً، فِرْقَةٌ ناجیَةٌ وَ الْباقُونَ فِی النّار، وَ اِنَّ اُمَّتی سَتَفْتَرِقُ عَلی ثَلاثٍ وَ سَبْعین فِرْقَةً،
فِرْقَةٌ ناجِیَةٌ وَالْباقُونَ فِیالنّارِ، فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللَهِ وَ مَا النّاجِیَةُ؟ فَقالَ: الْمُتَمَسَّکُ بِما اَنْتَ عَلَیْهِ وَ اَصْحابُکَ.
«حضرت رسول فرمودند: ای ابا الحسن امّت موسی به هفتاد و یک گروه جدا جدا شدند، یک گروه نجات یافتند و بقیّه در آتش رفتند. و امّت عیسی به هفتاد و دو گروه جدا جدا شدند، یک گروه نجات یافتند و بقیّه در آتش؛ و در آینده امّت من به هفتاد و سه گروه جدا جدا و تقسیم شوند، یک گروه نجات یابند و بقیّه در آتش روند. عرض کردم: ای رسول خدا آن گروه نجات یابنده کدامند؟ فرمود: آن کسانی که به رویّه و مرام تو و اصحاب تو تمسّک جویند». و در آن حال در شأن آن مرد فتنهجو این آیه نازل شد: ﴿ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَه لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ﴾.1
ترجمه: «با نخوت و تکبّر اعراض نموده تا مردم را از راه خدا گمراه کند، از برای او در دنیا ذلّت است و در قیامت از آتش سوزان به او خواهیم چشانید».
آن مرد اوّلین کسی بود که از اهل بدعت و ضلالت بر علیه امیرالمؤمنین قیام کرد. ابن عبّاس گوید: سوگند به خدا آن مرد را نکشت مگر امیرالمؤمنین در جنگ صفّین و منظور از خزی در دنیا کشته شدن به خواری و ذلّت، و عذاب سوزان در قیامت به واسطۀ قتال و نبرد با امیرالمؤمنین بود.2
بسیاری از بزرگان گفتهاند که: آن مرد فتنهجو در جنگ نهروان کشته شد و از جمله خوارج بود و او را ذُوالثَّدْیَة یا ذُوالثُّدَیّة به تصغیر گویند. در کتاب «الاصابة» وارد است که هنگامی که در آن قضیّه در مقابل پیغمبر ظاهر شد پیغمبر از او پرسید: تو را به خدا سوگند الآن که از مقابل ما عبور کردی در دل خود با خود نگفتی که من از همۀ این جماعتی که اینجا نشستهاند افضل هستم؟ گفت: چرا. آنگاه گوید: قول قوی، آن است که ذو الثّدیة همان ذُوالْخُوَیْصِر، حرقوص بن زهیر باشد که در نهروان به دست امیرالمؤمنین علیه السّلام کشته شد. و حضرت پس از خاتمۀ جنگ از
اصحاب خود سؤال کردند که بروید و جنازۀ او را پیدا کنید، چون بنا به اخبار رسول خدا مسلّماً کشته شده است. هر چه اصحاب گردش کردند نیافتند. حضرت فرمود: مسلّماً کشته شده است، خوب تجسّس کنید، اصحاب پس از تجسّس کافی جنازۀ او را در گودالی که مملوّ از نی بود در میان نیزار یافتند، و صدق کلام رسول خدا ظاهر شد، که ای علی تو قاتل او خواهی بود.
اِخبار غیبی امیرالمؤمنین علیه السّلام در جنگ نهروان
از جملۀ اخبار غیبیّه حضرت در نهروان آن است که فرمود: قبل از جنگ از این جماعت ده نفر نمیماند و از اصحاب ما ده نفر کشته نمیشوند. از نهروانیها فقط نه نفر فرار کردند و جان به سلامت بردند درحالیکه مجموع آنها چهار هزار نفر بود، و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السّلام فقط نه نفر کشته شدند. یکی از خوارج عبد الرّحمن بن ملجم مرادی است که با دو نفر در مکّه همپیمان شد و ارادۀ قتل آن حضرت را نمود. از ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه» با اسناد متّصل خود نقل است از ابو عبد الرّحمن سُلَمی قالَ: قالَ الْحَسَنَ بْنُ عَلیٍّ علیهما السّلام: خَرَجْتُ وَ اَبی یُصَلّی فیِ الْمَسْجِدِ، فَقالَ لی: یَا بُنَیَّ اِنَّی بِتُّ اللَّیْلَةَ اُوْقِظُ اَهْلی لانَّها لَیْلَةُ الْجُمُعَةِ صَبیحَةِ یَوْمِ بَدْرٍ لِسَبْعَ عَشْرَةَ لَیْلَةً خَلَتْ مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ فَمَلکَتْنی عَینایَ فَشَبَحَ لی رَسوُلُ اللَهِ، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَهِ ماذا لَقیتُ مِنْ اُمَّتِکَ مِنَ اْلاَوَدِ وَ اللَّدَدِ! فَقَالَ: ادْعُ عَلَیْهِمْ، فَقُلْتُ: اللّهُمَّ اَبْدِلْ لی بِهِمْ مَنْ هُوَ خَیْرٌ لی، وَ اَبْدِلْ لَهُمْ بی مَنْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ مِنِّی.فَقالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلیٍّ علیهما السّلام وَ جَاءَ ابْنُ اَبِی النَّبّاحِ فَآذَنَهُ بِالصَّلاةِ، فَخَرَجَ وَ خَرَجْتُ خَلْفَهُ، فَاعْتَوَرَهُ رَجُلانِ، فَامَّا اَحَدُهُمَا فَوَقَعَتْ ضَرْبَتُهُ فی الطَّاقِ، وَ اَمَّا الآخَرُ اَثْبَتَهَا فِی الرَّأسِ.1
«حضرت امام حسن میفرماید: من از منزل خارج شدم و پدرم در مسجد نماز میخواند، پدرم به من گفت: ای نور دیدۀ من! امشب را تا به صبح بیدار بودم و اهل بیت خود را بیدار نگاه داشتم. چون شب جمعه بود، که آن جمعه روز بدر بود که
هفده روز از ماه رمضان گذشته بود. پس به واسطۀ شدّت بیخوابی، چرت و پینکی مرا گرفت. رسول خدا بر من ظاهر شد، عرض کردم: ای رسول خدا چه بسیار از امّت تو به من سختی و تعب و دشمنی وارد شده است! رسول خدا فرمود: آنها را نفرین کن، عرض کردم: بار پروردگارا به عوض آنها برای من ملاقات خوبان را نصیب من بنما، و به عوض من بر آنان بدتر از مرا نصیب آنان کن. حضرت امام حسن فرمود: ابن ابی النّبّاح آمد و اذان نماز در داد. حضرت برای نماز خارج شد و من به دنبال او رفتم آن دو مرد یکی پس از دیگری حربۀ خود را حواله امیرالمؤمنین کردند یک حربه بر طاق فرود آمد، امّا دیگری بر سر آقا نشست». در بعضی از روایات وارد است که این خواب را امیرالمؤمنین علیه السّلام برای امام حسن در شب آخر عمر خود بیان کردند، و سپس بیان کردند که بعد از دعای من پیغمبر فرمود: یا علی دعایت مستجاب شد، سه شب دیگر میهمان مائی. ای حسن دو شب از آن خواب گذشته و امشب شب آخر من است.
درس سی و چهارم و سی و پنجم: تفسیر آیۀ: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِك هُمْ خَيرُ الْبَرِيةِ﴾
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
و صلّی اللَه علی محمّد و آله الطاهرین و لعنة
اللَه علی أعدائهم أجمعین من الآن الی قیام
یوم الدّین و لا حول و لا قوّة الاّ باللَه العلیّ العظیم.
قال اللَه الحکیم فی کتابه الکریم:
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ* جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَه عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ﴾1.
ترجمه: «به درستی که افرادی که ایمان آوردهاند و کردار شایسته انجام دادهاند ایشان بهترین خلائق خواهند بود، پاداش آنان در نزد پروردگارشان باغهائی پر درخت سر به هم آورده از بهشتهای عدن خواهد بود که در زیر آن درختان، نهرهائی جاری است، در آن بهشتها به طور جاودان و دوام زیست خواهند نمود، خدا از آنها راضی و آنان نیز از خدا راضی هستند. این است مقام و منزلت کسی که از عظمت پروردگار خود درخشیت افتد (و بالنّتیجه به طاعت او بپردازد)».
شأن نزول آیۀ «خَیْرُ الْبَرِیّةِ» امیرالمؤمنین علیه السّلام است
این آیۀ کریمه دربارۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام و شیعیان آن حضرت وارد شده است. روایاتی که در شأن نزول این آیه راجع به آن حضرت و شیعیان اوست زیاده از حدّ احصاء، و علمای بزرگ شیعه و سنّی در کتب خود ضبط و در تفاسیر خود در ذیل این آیۀ مبارکه آوردهاند. در کتاب «غایة المرام» از طریق عامّه یازده حدیث و از طریق خاصّه هفت حدیث به مضامین مختلفه راجع به شأن نزول این آیه دربارۀ
علیّ بن أبیطالب و شیعیان آن حضرت با سلسله سندهای متّصل خود روایت نموده است.1 از شیخ طوسی در کتاب «امالی»2 و از صاحب کتاب «اربعین»3 با اسناد خود از جابر بن عبد اللَه انصاری روایت است که قَالَ: کُنّا عِنْدَ النَّبِیِّ فَاَقْبَلَ عَلیُّ بْنُ اَبِی طالِبٍ، فَقَالَ النَّبِیُّ: قَدْ اَتاکُمْ اَخی، ثُمَّ الْتَفَتَ اِلَی الْکَعْبَةِ فَضَرَبَها بِیَدِهِ فَقَالَ: وَالَّذی نَفْسی بِیَدِهِ اِنَّ هَذَا وَ شیعَتَهُ هُمُ الْفائِزُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، ثُمَّ قَالَ: اِنَّهُ اَوَّلُکُمْ ایماناً مَعی، وَ اَوْفاکُمْ بِعَهْدِ اللَهِ، وَ اَقْوَمُکُمْ بِاَمْرِ اللَهِ، وَ اَعْدَلُکُمْ فی الرَّعِیَّةِ، وَ اَقْسَمُکُمْ بِالسَّوِیَّةِ، وَ اَعْظَمُکُمْ عِنْدَ اللَهِ مَزِیَّةً. قَالَ: وَ نَزَلَتْ: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾ قَالَ: وَکَانَ اَصْحَابُ مُحَمَّدٍ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم اِذَا اَقْبَلَ عَلیٌّ علیه السّلام قَالُوا: جَآءَ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ.4
«جابر بن عبد اللَه میگوید: ما در محضر حضرت رسول اللَه صلّی اللَه علیه و آله و سلّم بودیم که ناگاه علیّ بن أبیطالب علیه السّلام وارد شد، رسول خدا فرمود: برادر من به سوی شما آمد، و سپس روی خود را به طرف کعبه متوجّه نموده و با دست خود به کعبه زدند و گفتند: سوگند به آن خدائی که جان من در یَد قدرت اوست حقّاً که این مرد و شیعیان او فقط رستگارانند و اهل نجات در روز قیامت. و سپس فرمود: این مرد اوّلین مؤمن به خداست با من، و وفا کنندهترین شماست به پیمان با خدا، و راسخترین شماست در امر خدا، و راستینترین شماست در حکم بین رعیّت، و مساوی قسمت کنندهترین شماست بین آنها، و عظیمترین شماست در نزد خدا از نظر مقام و منزلت. جابر میگوید: و این آیه بر پیغمبر نازل شد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾ «حقّاً که کسانی که ایمان آوردند و عمل شایسته
انجام دادند ایشانند بهترین مخلوقات عالم». جابر گوید: پس از آن هر وقت علیّ بن أبیطالب وارد میشد، اصحاب رسول خدا میگفتند: جَاءَ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ «بهترین اهل عالم آمد».
و نیز از طریق محمّد بن عبّاس از جعفر بن محمّد حسینی، مرحوم سیّد بحرانی حدیث را به ابو رافع میرساند، که امیرالمؤمنین علیه السّلام به عین این حدیث با اهل شورائی که عمر بعد از خود تشکیل داده بود احتجاج نموده گفتند: «شما را به خدا سوگند آیا میدانید در آن روزی که من آمدم به سوی شما و شما با رسول خدا نشسته بودید فرمود: اینست برادر من، و بعداً روی خود را به کعبه نموده و گفت: سوگند به این خانۀ بنا شده که فقط این مرد و شیعیان او رستگارند در روز قیامت، و پس از آن روی خود را به شما نمود و فرمود: بدانید که این مرد اوّلین مؤمن است با من، و راستینترین افراد شماست به امر خدا، و وفا کنندهترین شماست به عهد خدا، و حاکمترین شماست به حکم خدا، و عادلترین شماست در بین رعیّت، و قسمت کنندهترین شماست بالسّویّه، و بزرگترین شماست در نزد خدا از نظر منزلت و مقام. و پس از آن خداوند این آیه را نازل فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾ در آن حال رسول خدا صدای خود را به تکبیر بلند کرد و شما همگی نیز اللَه اکبر گفتید. ای اهل شورا آیا شما میدانید که مطلب چنین بوده است؟ همگی گفتند: قسم به خدا آری میدانیم»1.
و این حدیث را بعینه امام خوارزمی (موفّق بن احمد) در «مناقب» خود فصل نهم ص ٦٢ و حموینی در «فرائد السّمطین» آوردهاند. و سیّد بحرانی از طریق عامّه از اعمش از عطیّه از خُدری و همچنین از صاحب کتاب «اربعین» در بیست و هشتمین حدیث از چهل حدیث آن کتاب، و نیز از خطیب خوارزمی با سلسله سند متّصل خود از جابر بن عبد اللَه روایت کرده است.2
و سیوطی در تفسیر این آیۀ شریفه چهار حدیث از رسول خدا راجع به علیّ بن أبیطالب و شیعیان او روایت میکند و قبل از آن گوید: وَ اَخرَجَ ابْنُ مَرْدَوَیْه عَنْ
عَائِشَةَ قَالَتْ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَهِ مَنْ اَکْرَمُ الْخَلْقِ عَلَی اللَهِ؟ قَالَ: یَا عَائِشَةُ اَمَا تَقْرَئیِنَ: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾؟.1 «ابن مردویه از عائشه به سند متّصل روایت کرده که عائشه میگوید: به حضرت رسول اللَه عرض کردم: گرامیترین مخلوقات نزد خدا کیست؟ حضرت فرمود: ای عائشه آیا این آیه را نخواندهای: آن کسانی که ایمان آوردهاند و اعمال حسنه و شایسته بجای آوردهاند آنها بهترین خلق عالمند»؟!
احادیث اهل سنّت در تفسیر آیۀ «خَیْرُ الْبَریَّةِ» به امیرالمؤمنین و شیعۀ او
امّا حدیث اوّل ـ وَ اَخْرَجَ ابْنُ عَسَاکِرَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِاللَهِ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ النَّبِیِّ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فَاَقْبَلَ عَلِیٌّ فَقَالُ النَّبِیُّ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: وَ الَّذی نَفْسی بِیَدِهِ اِنَّ هَذَا وَ شِیعَتَهُ هُمُ الْفَائِزُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. وَ نَزَلَتْ: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾. فَکَانَ اَصْحَابُ النَّبِیِّ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم اِذَا اَقْبَلَ عَلِیٌّ قَالُوا: جَاءَ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ2. این حدیث را که ابن عساکر که از مَعاریف و اعیان علماء عامّه است آورده در متن و عبارت عین همان حدیثی است که ما الآن نقل کردیم از «امالی» شیخ و کتاب «اربعین» و «مناقب» خوارزمی و «فرائد السّمطین»، و امیرالمؤمنین علیه السّلام در مجمع شورا بدان استناد کردند.
امّا حدیث دوّم ـ وَ اَخْرَجَ ابْنُ عَدِیٍّ وَ ابْنُ عَسَاکِرَ عَنْ اَبِی سَعیدٍ مَرْفوعاً: عَلِیٌّ خَیْرُالْبَرِیَّةِ. «ابن عدی و ابن عساکر از ابی سعید خدری مرفوعاً روایت کردهاند که حضرت رسول اللَه فرمودند: علیّ بهترین خلق عالم است».
امّا حدیث سوّم وَ اَخْرَجَ ابْنُ عَدِیٍّ عَنِ ابْنِ عَبّاسٍ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾ قَالَ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم لِعَلِیٍّ: هُوَ اَنْتَ وَ شِیعَتُکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ راضِینَ مَرْضِیِّینَ3 «ابن عدی از ابن عبّاس روایت میکند که چون این آیه نازل شد حضرت رسول صلّی اللَه علیه و آله و سلّم به علی فرمودند: خیر البریّه تو و شیعیان تو خواهند بود در روز بازپسین، همگی از خدای خود خشنود و خدا از همۀ شما خشنود خواهد بود».
امّا حدیث چهارم ـ وَ اَخْرَجَ ابْنُ مَرْدَوَیْهْ عَنْ عَلِیٍّ قَالَ: قَالَ لِی رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: اَلَمْ تَسْمَعْ قَوْلَ اللَهِ: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾؟ اَنْتَ وَ شِیْعَتُکَ، وَ مَوْعِدی وَ مَوْعِدُکُمُ الْحَوْضُ اِذَا جِئْتُ الاُمَم1 لِلْحِسَابَ تُدْعَوْنَ غُرًّا مُحَجَّلِینَ2. «از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت است که رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم به من فرمود: آیا این آیه را نشنیدهای؟ خیر البریه در این آیه تو هستی و شیعیانت هستند، و محلّ وعدۀ من و وعدۀ شما کنار حوض کوثر خواهد بود در وقتی که من برای حساب میآیم در برابر امّتها و شما در آن هنگام به نام سفید رویان و پاکیزگان خوانده میشوید»!
خوارزمی در «مناقب» فصل هفدهم این حدیث را از امیرالمؤمنین چنین نقل میکند که فرمود: حَدَّثَنِی رَسُولُ اللَهِ وَ اَنَا مُسَنِّدُهُ اِلَی ظَهْری فَقَالَ: اَیْ عَلِیُّ اَلَمْ تَسْمَعْ قَوْلَ اللَهِ3 ـ اِلی آخر روایت، و لکن در ذیلش لفظ جَائَتِ الاُمَمُ لِلْحِسابِ را آورده کما آنکه مرحوم کاشف الغطاء در «اصل الشیعة و اصولها» که این روایت را از سیوطی نقل میکند لفظ «جَائَتِ الاُمَمُ لِلْحِسابِ » را ذکر کرده است.4
و همچنین علاّمۀ خبیر نجم الدین عسگری در استدراکات کتاب «علیّ و الوصیّة» ص ٣٨٢ از «تاریخ» ابن عساکر مخطوط نقل کند و گوید: و فیه أیضاً (یعنی در ورقۀ نود و ششم از کتاب) وارد است که رسول خدا فرمود: اِنَّ عَلِیًّا وَ شِیعَتَهُ هُمُ الْفَائِزُونَ.
و نیز در ص ٢٢٩ حدیث هشتاد و نهم ضمن روایت مفصّلی که از خوارزمی در «مناقب» نقل میکند رسول خدا میفرماید: قُومی یَا فَاطِمَةُ اِنَّ عَلِیًّا وَ شِیعَتَهُ هُمُ الْفَائِزُونَ غَداً. «ای فاطمه برخیز به درستی که فقط علی و شیعیان او در فردای قیامت رستگارانند».
روایت «اِنَّ عَلِیّاً و شیعَتِهِ هُمُ الفائزونَ» در مدارک اهل سنّت
و نیز در ص ٣٨٧ از ورقۀ هشتاد و ششم «تاریخ» ابن عساکر مخطوط روایتی نقل میکند که ابوالقاسم سمرقندی نقل میکند از محمّد بن علی قَالَ: سَألْتُ اُمَّ سَلَمَةَ زَوْجَ النَّبِیِّ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم عَنْ عَلِیٍّ فَقَالَتْ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم یَقُولُ: اِنَّ عَلیًّا وَ شیعَتَهُ هُمُ الْفَائِزُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ. محمّد بن علی میگوید: «از زوجۀ رسول خدا امّ سلمه دربارۀ علی بن أبیطالب سؤال کردم. در جواب گفت: از رسول خدا شنیدم که میفرمود: حقّاً که فقط علی و شیعیان او در روز قیامت رستگارانند».
و نیز در ص ٣٨٧ از ورقۀ هشتاد و پنجم «تاریخ» ابن عساکر از ابو العلاء صاعد بن ابی الفضل بن ابی عثمان المالقی روایت میکند که قَالَ: قَالَ رسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: یا عَلِیُّ اِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ خَرَجَ قَوْمٌ مِنْ قُبُورِهِمْ لِبَاسُهُمُ النُّورُ عَلَی نَجائِبَ مِنْ نُورٍ، اَزِمَّتُها یَواقیتُ حُمْرٌ تَزِفُّهُمُ الْمَلاَئِکَةُ اِلَی الْمَحْشَرِ، فَقَالَ عَلیُّ: تَبَارَکَ اللَهُ مَا اَکْرَمَ هَؤُلاَءِ عَلَی اللَهِ ! قَالَ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: یَا عَلیُّ هُمْ اَهْلُ وِلاَیَتِکَ وَ شِیعَتُکَ وَ مُحِبُّوکَ یُحِبُّونَکَ بِحُبِّی وَ یُحِبُّونی بِحُبِّ اللَهِ، هُمُ الْفَائِزُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ». صاعد بن ابی الفضل مالیقی گوید که: «رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودند: ای علی در روز قیامت جماعتی از قبرهای خود به محشر میآیند، لباسهای آنها از نور است، و بر اسبهائی از نور سوارند، لگامهای آن اسبان از یاقوت سرخ است، و ملائکۀ رحمت اطراف آنها را احاطه میکنند تا وارد محشر میشوند. امیرالمؤمنین عرض میکند: تبارک اللَه چقدر آنها در نزد خدا گرامی هستند! رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فرمودند: ای علی آن جماعت شیعیان تو و اهل ولایت تو هستند، و دوستان تو هستند که تو را به دوستی من دوست دارند و مرا به دوستی خدا دوست دارند، فقط در روز قیامت ایشان رستگارانند».
و همچنین حموینی در «فرائد السّمطین» و سیّد بحرانی از موفّق بن احمد خوارزمی با اسناد متّصل خود از طریق عامّه از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم روایت کردهاند که اِنَّهُ قَالَ: یَا عَلِیُّ اِنَّ اللَهِ قَدْ غَفَرَلَکَ وَ لاَهْلِکَ وَ لِشِیعَتِکَ وَ مُحِبِّی شِیعَتِکَ وَ مُحِبِّی مُحِبِّی شِیعَتِکَ، فَاَبْشِرْ فَاِنَّکَ الاَنْزَعُ الْبَطینُ، مَنْزُوعٌ مِنَ الشّرْکِ، بَطِینٌ مِنَ الْعِلْمِ1.
«حضرت رسول اکرم فرمودند: ای علی خداوند تو را آمرزید و اهل بیت تو را آمرزید و شیعیان تو و دوستان شیعیان تو و دوستان دوستان شیعیان تو همه را آمرزید، بشارت باد تو را که اَنزَع و بَطین هستی، یعنی از شرک خالی و از علم سرشار».
و شیخ سلیمان قندوزی از دیلمی از رسول خدا روایت کرده است که فرمود: شیعَةُ عَلِیٍّ هُمُ الْفَائِزُونَ1. و نیز از دیلمی روایت کند که رسول خدا فرمود: یَا عَلِیُّ اَنْتَ وَ شیعَتُکَ تَرِدُونَ عَلَیَّ الْحَوْضَ وِرْدًا.2 «ای علی تو و شیعیانت در کنار حوض کوثر بر من وارد خواهید شد».
و همچنین خوارزمی در «مناقب» فصل نوزدهم ص ٢٢٨ با اسناد خود از انس بن مالک از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم روایت میکند که فرمود: اِذَا کانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ یُنَادُونَ عَلِیَّ بْنَ اَبیطالِبٍ بِسَبْعَةِ اَسْماءٍ: یا صِدّیقُ، یا دالُّ، یا عَابِدُ، یا هَادِی، یا مَهْدِیُّ، یا فَتَی، یا عَلِیُّ، مُرَّ اَنْتَ وَ شِیعَتُکَ اِلَی الْجَنَّةِ بِغَیْرِ حِسابٍ. «رسول خدا فرمود: در روز قیامت علیّ بن أبیطالب را به هفت اسم صدا کنند و گویند: ای صادق راستین، ای راهنمای به سوی خدا، ای عبادت کنندۀ پروردگار، ای راهبر و هدایت کننده به سوی حقّ، ای تربیت یافته به دست حقّ، ای جوانمرد پاکدل، ای بلند مرتبه، تو و شیعیانت همگی به سوی بهشت بدون حساب رهسپار گردید».
و نیز در همین فصل خوارزمی از ناصر للحقّ با سند خود از رسول اللَه روایت کرده است که قَالَ: یَدْخُلُ الْجَنَّةَ مِنْ اُمَّتِی سَبْعُونَ اَلْفاً بِغَیْرِ حِسابٍ، فَقَالَ عَلیٌّ: مَنْ هُمْ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ فَقَالَ: هُمْ شِیعَتُکَ یَا عَلِیُّ وَ اَنْتَ اِمامُهُمْ3. «رسول خدا گوید: روز قیامت از امّت من هفتاد هزار نفر بدون حساب داخل در بهشت میشوند. امیرالمؤمنین عرض کردند: آنها چه کسانی هستند ای رسول خدا؟ فرمود: ای علی شیعیان تو هستند و تو امام آنها هستی».
و روایت کند حافظ ابی بکر احمد بن علی الخطیب البغدادی با سند متّصل خود از شَعبی از امیرالمؤمنین علیه السّلام که قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: اَنْتَ وَ شیعَتُکَ
فِی الْجَنَّةِ.1 «رسول خدا فرمود: ای علی تو و شیعیان تو در بهشت خواهید بود».
روایات اهل سنّت راجع به شیعیان امیرالمؤمنین
و علاّمۀ امینی روایاتی را در باب شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام نقل نموده است: از «مروج الذهب» ج ٢ ص ٥١ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: اِذَا کانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ دُعِیَ النّاسُ بِأسْمَائِهِمْ وَ اَسْماءِ اُمَّهاتِهِمْ اِلاَّ هَذَا (یعنی عَلیًّا) وَ شِیعَتَهُ فَاِنَّهُمْ یُدْعُوْنَ بِاَسْمَائِهِمْ وَ اَسْمَاءِ آبَائِهِمْ لِصِحَّةِ وِلادَتِهِمْ. «رسول خدا فرمودند: چون قیامت برپا گردد تمام مردم با اسمهای خودشان و اسمهای مادرانشان خوانده میشوند، مگر این (مقصود امیرالمؤمنین است) و شیعیان او، آنها به اسم خودشان و اسمهای پدرانشان خوانده میشوند به جهت پاکی و صحّت ولادت آنها».
و از «نهایۀ» ابن اثیر ج ٣ ص ٢٧٦ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: اِنَّکَ سَتَقْدَمُ عَلَی اللَهِ اَنْتَ وَشِیعَتُکَ راضینَ مَرْضِیِّینَ. «حقّاً ای علی که تو و شیعیانت بر خدا وارد خواهید شد درحالیکه همۀ شما از خدا خشنود و خدا نیز از همۀ شما خرسند خواهد بود».
و از «الصواعق المحرقة» ص ٩٦ و ص ١٣٩ و ص ١٤٠ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم لِعَلیٍّ: یا عَلِیُّ اِنَّ اللَهَ قَدْ غَفَرَلَکَ وَ لِذُرِّیَّتِکَ وَ لِوُلْدِکَ وَ لاَهْلِکَ وَ شیعَتِکَ وَ لِمُحِبّی شِیعَتِکَ. «ای علی خداوند تو را و ذرّیّۀ تو را و فرزندان تو را و اهل بیت تو را و شیعیان تو را و دوستان شیعیان تو را آمرزید».
و از «مجمع الزّوائد» ج ٩ ص ١٣١ و «کفایة الطالب» ص ١٣٥ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: اَنْتَ اَوَّلُ داخِلٍ الْجَنَّةَ مِنْ اُمَّتِی، وَ اِنَّ شیعَتَکَ عَلَی مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مَسْرُورُونَ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلی، أشْفَعُ لَهُمْ فَیَکُونُونَ غَدًا فِی الْجَنَّةِ جِیرانی. «رسول خدا به امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودند: تو اوّلین کسی هستی که از امّت من داخل بهشت خواهی شد، و شیعیان تو همگی بر منبرهائی از نور بالا خواهند رفت، همگی خرسند و خشنود با صورتهای سفید و چهرههای درخشان اطراف مناند، من شفیع آنها خواهم شد، و همۀ آنها در فردای قیامت همسایگان من خواهند بود».
و از حاکم در «مستدرک» ج ٣ ص ١٦٠و از ابن عساکر در «تاریخ» خود ج ٤ ص ٣١٨ و از محبّ الدین طبری در کتاب خود «الریاض النّضِرة» ج ٢ ص ٢٥٣ و از ابن صبّاغ مالکی در «الفصول المهمّة» ص ١١ و از صفوری در «نُزْهَة المجالس»
ج ٢ ص ٢٢٢ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: اَنَا الشَّجَرَةُ، وَ فَاطِمَةُ فَرْعُهَا، وَ عَلیٌّ لِقاحُهَا، و الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ثَمَرَتُها، وَ شیعَتُنَا وَرَقُها، وَ اَصْلُ الشَّجَرَةِ فَی جَنَّةِ عَدْنٍ وَ سَائِرُ ذَالِکَ فِی سائِرِ الْجَنَّةِ.
«رسول خدا فرمود: من درخت (توحید) هستم، و فاطمه شاخۀ اوست، و علی پیوند او، و حسن و حسین میوۀ او، و شیعیان ما برگهای او، و اصل و ریشۀ این درخت در بهشت عدن و سایر اجزاء درخت در سایر بهشتهاست».
و از طبرانی از ابو رافع و ابن عساکر در «تاریخ» خود ج ٤ ص ٣٨ از امیرالمؤمنین علیه السّلام و از «الصواعق المحرقة» ص ٩٦ و «تذکرۀ» سبط ابن جوزی ص ٣١ و «مجمع الزوائد» ج ٩ ص ١٣١ و «کنوز الحقائق» مناوی در حاشیۀ «جامع صغیر» ج ٢ ص ١٦ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: یَا علِیُّ اِنَّ اَوَّلَ اَرْبَعَةٍ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ اَنَا وَ اَنْتَ وَ الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ، وَ ذَرارِینا خَلْفَ ظُهُورِنا، وَ اَزْواجُنا خَلْفَ ذَرارینا وَ شَیعَتُنَا عَنْ اَیْمانِنا وَ عَنْ شَمَائِلِنا. «رسول خدا فرمود: ای علی اوّلین نفر از چهار نفری که داخل در بهشت میشوند من هستم و دیگر تو هستی و حسن و حُسیناند، و اولاد ما عقب سرما، و زنهای ما1 در پشت سر اولاد ما، و شیعیان ما در طرف راست و چپ ما».
و از هیثمی در «مجمع الزوائد» ج ٩ ص ١٧٢ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فِی خطبةٍ له: اَیُّهَا النّاسُ مَنْ اَبْغَضَنا اَهْلَ البَیْتِ حَشَرَهُ اللَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَهُودِیّاً. فَقَالَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِاللَهِ: یَا رَسولَ اللَهِ وَ اِنْ صامَ وَ اِنْ صَلّی ؟ قَالَ: وَ اِنْ صامَ وَ اِنْ صَلّی وَ زَعَمَ اَنَّهُ مُسْلِمٌ، اِحْتَجَزَ بِذَالِکَ مِنْ سَفْکِ دَمِهِ وَ اَنْ یُؤَدِّیَ الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُونَ. «رسول خدا در خطبهای فرمودند: ای گروه مردم کسی که ما اهل بیت را مبغوض دارد خداوند در روز قیامت او را یهودی محشور میکند. جابر بن عبد اللَه میگوید: ای رسول خدا و اگر چه نمازگزار و روزهگیر باشد؟ حضرت فرمود: و اگر چه نمازگزار و روزهگیر باشد و به گمان خود مسلمان باشد، چنین مردی در واقع مسلمان نیست و اسلام خود را وسیله صیانت خون خود و وسیلۀ فرار از جزیه دادن از روی ذلّت قرار داده است». و از خطیب
بغدادی در «تاریخ بغداد» ج ٢ ص ١٤٦ قوله صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: شَفاعَتی لاُمَّتی مَنْ اَحَبَّ اَهْلَ بَیْتی وَ هُمْ شیعَتی1.
خوارزمی در «مناقب» فصل سیزدهم با سند متّصل خود فرمایش رسول خدا را در خیبر راجع به امیرالمؤمنین ذکر میکند تا میرسد به این جمله که آن حضرت فرمود: وَ اِنَّکَ اَوَّلُ داخِلٍ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ مِنْ اُمَّتی وَ شیعَتُکَ عَلَی مَنابِرَ مِنْ نُورٍ رِواءً مَرْوِیِّینَ2 مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلی، اَشْفَعُ لَهُمْ فَیَکونونَ غَداً فِی الْجَنَّةِ جیرانی.3 رسول خدا به امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «ای علی از امّت من فردای قیامت اوّلین کسی که داخل بهشت شود تو هستی، و شیعیان تو جملگی بر منبرهائی از نور بالا روند و با چهرههای تابناک و سیمای درخشان، اطراف من گرد آیند. من دربارۀ آنها شفاعت کنم، و آنها فردا همسایگان من خواهند بود».
و نیز سیّد بحرانی راجع به فضیلت دوستان علی و شیعیان و موالیان او و موالیان ائمّه علیهم السّلام از طریق عامّه نود و پنج حدیث و از طریق خاصّه چهل و هشت حدیث ذکر کرده است.4 و در تفسیر آیۀ مبارکۀ: ﴿لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ﴾.5 از طریق خوارزمی موفّق بن احمد از جابر بن عبد اللَه روایتی نقل کرده است. قَالَ: کُنّا عِنْدَ النَّبِیِّ فَاَقْبَلَ عَلِیُّ بْنُ اَبیطالِبٍ ـ رَضِیَ اللَهُ عَنْهُ ـ فَقَالَ رَسولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: وَ الَّذی نَفْسی بِیَدِهِ اِنَّ هَذَا وَ شِیعَتَهُ هُمُ الْفائِزُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ6. و از طریق خاصّه چهار حدیث ذکر میکند که مراد از فائزون در این آیۀ شریفه علی و اصحاب علی علیه السّلام هستند7.
البته معلوم است که این آیه از باب جَری و تطبیق، بر آن حضرت و شیعیان او منطبق است نه آن که شأن نزول آن چنین باشد. و منافات ندارد که جابر بن
عبداللَه یک مرتبه این حدیث را از رسول خدا ضمن شأن نزول آیۀ وارده در سورۀ بیّنه، و مرتبۀ دیگر ضمن بیان تطبیق این آیۀ وارده در سورۀ حشر از آن حضرت نقل نموده باشد.
و ابن اثیر در مادّۀ «قمح» گفته است: وَ فِی حَدیثِ عَلِیٍّ قَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: «سَتَقْدَمُ عَلَیاللَهِ اَنْتَ وَ شِیعَتُکَ راضِینَ مَرْضِیِّینَ، وَ یَقْدَمُ عَلَیْهِ عَدُوُّکَ غِضاباً مُقْمَحینَ. ثُمَّ جَمَعَ یَدَهُ اِلَی عُنُقِهِ یُرِیهِمْ کَیْفَ الاِقْمَاحُ1». اَلاِقْمَاحُ رَفْعُ الرَّأسِ وَ غَضُّ الْبَصَرِ، یُقَالُ: اَقْمَحَهُ الْغُلُّ اِذَا تَرَکَ رَأسَهُ مَرْفُوعاً مِنْ ضیقِهِ.2 میگوید: «رسول خدا به امیرالمؤمنین گفتند: به زودی تو و شیعیان تو بر خدا وارد خواهید شد در حالی که همه از خدا خرسند و خدا از همۀ شما خرسند خواهد بود، و دشمنان تو بر خدا وارد خواهند شد جملگی مورد غضب خدا واقع و از شدّت نگرانی با چشمهای بسته سر به هوا و مُقْمَح خواهند بود. آنگاه رسول خدا برای آنکه معنی مُقْمَح را که سر به هوا از شدّت اضطراب بودن است بفهماند، دستهای خود را به گردن برده و سر خود را به بالا برده نشان دادند که اقماح چگونه است. (ابن اثیر گوید:) اقماح سر را بلند نگاه داشتن در حال فروبستگی چشم است. اگر بگویند که او را غُلّ اقماح نمود یعنی غلّ بر گردن او به طوری فشار آورد که سر او را به هوا نگاه داشته و از پائین آوردن مانع شد.
و دیگر آن که زمخشری در کتاب «ربیع الابرار» گفته است: یُرْویَ عَنْ رَسُولِ اللَهِ اِنَّهُ قَالَ: یَا عَلِیُّ اِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ اَخَذْتُ بِحُجْزَةِ اللَهِ تَعَالَی وَ اَخَذْتَ اَنْتَ بِحُجْزَتی وَ اَخَذَ وُلْدُکَ بِحُجْزَتِکَ وَ اَخَذَ شِیعَةُ وُلْدِکَ بِحُجَزِهِمْ فَتَرَی اَیْنَ یُؤْمَرُ بِنَا.3 «از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم روایت است که فرمود: ای علی زمانی که قیامت برپا شود من دست به کمربند رحمت خدا میزنم و تو دست به کمربند و دامان من، و فرزندان تو دست به دامان تو، و شیعیان فرزندان تو دست به دامان فرزندان تو. پس خواهی دید چگونه خدا ما را امر به بهشت خواهد نمود».
پیروی شیعیان علی علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله
باری تمام این احادیث و روایاتی که ذکر شد همه و همه در منقبت شیعیان امیرالمؤمنین علیه السّلام از رسول خدا
روایت شده است که بزرگان از ائمّۀ سنّت و جماعت آنها را در کتابهای خود که در تفسیر و حدیث و سیره و تاریخ و تراجم و غیرها نوشتهاند ثبت و ضبط نمودهاند و علمای شیعه نیز بسیاری از آنها را در کتابهای خود آوردهاند. لیکن چون منظور ما اثبات تشیّع اصحاب بزرگ رسول خدا و مناقب شیعیان علیّ بن أبیطالب به اعتراف سنّی مذهبان بود، لذا غالباً از کتب خود آنها نقل کردیم. از این روایات استفاده میشود که در زمان خود حضرت رسول، امیرالمؤمنین علیه السّلام شیعیانی داشتند که در روش و سلوک به آن حضرت تأسّی میجستند، در عبادت و صدق و استقامت و جهاد و ایثار و فداکاری در راه اسلام و عشق و جذبۀ به سوی مقام لقاء خدا و زهد و نسک و اطاعت و تسلیم مطلق در برابر آیات قرآن و اوامر و نواهی رسول خدا و عدم اعتراض و تردید در کارها و سخنان رسول خدا و سایر افعال حسنه و شیم پسندیده. و آنها در دنبال رویّۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام از حضرت رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم از آن حضرت پیروی میکردند، به خلاف بعضی از افراد دیگر که آنها تسلیم محض نبودند و گاه و بیگاه بر آن حضرت خورده میگرفتند، و احیاناً اوامری تند و خشن نیز مینمودند، و در نبوّت آن حضرت در مواقع خطر شکّ و تردید میکردند، و آیات قرآن را طبق سلیقه خود تفسیر و تأویل نموده و کلام رسول خدا را مانند سخنان عادی قابل صحّت و فساد میدانستند، و چه بسا در بسیاری از امور نظریّۀ شخصی خود را پرارجتر و عالیتر از رأی رسول خدا تصوّر میکردند، و چه بسا بر رأی خود ثابت و برای اجرای آن در مقابل رأی رسول خدا پافشاری و سماجت مینمودند، و پیغمبر را اذیّت و آزار مینمودند، و در کارهای شخصی آن حضرت بدون اذن آن حضرت مداخله میکردند، و صریحاً در بسیاری از مواقع حسّاس بر خلاف امر آن حضرت رفتار میکردند، و از شرایط ادب خارج میشدند، در محضر آن حضرت با هم دعوا نموده، و گاهی اوقات با خود حضرت مجادله و مخاصمه مینمودند، و میخواستند با منطق خود او را محکوم کنند.
در حضور آن حضرت صدا بلند کرده فریاد میزدند و در عین حال با بسیاری از افراد عامی و طبقۀ متوسّط ربط و ارتباط داشته و آنها را به تبعیّت از خود وا میداشتند، و هر وقت از رسول خدا سخنی راجع به فضیلت اهل بیت و امیرالمؤمنین علیهم السّلام میشنیدند خشمگین شده گره در ابرو میکردند، و مناقب
رسول خدا را دربارۀ آنها و دربارۀ شیعیان آنها حمل بر حمیّت قومی و رابطۀ خویشاوندی مینمودند، و ناشی از احساسات مادّی و عواطف ظاهری و احیاناً سودجوئی میدانستند، بالأخصّ آنکه میدیدند امیرالمؤمنین علیه السّلام در هیچ لحظه از رسول خدا جدا نمیشود، و در مشکلات و شدائد، در ابتلائات و سختیهای مادّی و جنگها یگانه یار و حامی فداکار رسول خداست، و رسول خدا او را برادر و وزیر و وصیّ و خلیفه و ولیّ و سرپرست و صاحب اختیار همۀ مسلمانان معرّفی فرموده، و آیات قرآنیّه مرتّباً دربارۀ او نازل میشود و پیامبر برای مردم بیان میفرماید کما آنکه در روایت از رسول اکرم آمده است که فرمود: مَا مِنْ آیَةٍ نَزَلَتْ فِی الْقُرْآنِ فیها یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِلاَّ وَعَلِیٌّ رَأسُها وَ اَمِیرُها.1 «هیچ آیهای در قرآن نازل نشده است که در آن ﴿يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ باشد مگر آنکه علیّ بن أبیطالب رأس آیه و امیر آن آیه است».
و حضرت رسول اللَه در تمام مدّت نبوّت خود از مقامات معنوی و درجات روحی و نتائج اخروی آن حضرت بیان میفرمودند. این بود که حقد و حسادت در سینه افرادی که نمیتوانستند ببینند بالا میکشید، و بالنتیجه داعی خودپرستی و شخصیّت طلبی آنها را وا میداشت که از امیرالمؤمنین دوری کنند و به او با نظر کوچکی بنگرند.
نامگذاری پیروان علی به شیعه توسط خود پیامبر اکرم بوده است
ولی بسیاری از اصحاب رسول خدا که مطیع و منقاد فرمایشات آن حضرت بودند و در کلام آن حضرت ایراد و نظری نداشتند، و روح استقلال و بلند منشی و استکبار نیز در آنان کم بود یا نبود، طبعاً آن فداکاریهای امیرالمؤمنین و عبادتهای او را که میدیدند که نقطۀ معلوم و مشهود انسانیّت است، از طرفی و آن تمجید و تعریفی که رسول خدا از او مینمودند از طرف دیگر، آنها را به امیرالمؤمنین و محبّت آن حضرت نزدیک مینمود و در معاشرت و رفت و آمد و سایر مشکلات تشریک مساعی مینمودند، کم کم موجب آن میشد که صفات امیرالمؤمنین علیه السّلام در آنها ظاهر شود، آنها نیز متوغّل در عبادت و جهاد و ایثار و انفاق و صدق و محبّت و شور و شوق لقاء خدا و مروّت و سایر صفات پسندیده میشدند، و
چون وصایت و خلافت آن حضرت را از جانب رسول خدا پذیرفتند لذا در همان زمان به شیعیان یعنی پیروان علی معروف شدند، و اوّل کسی که این لقب را به آنها داد وجود مبارک خود حضرت رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم بود که در احادیثی که روایت نمودیم مشهود و معلوم شد، و در پاورقی صفحه ٥ از کتاب «شیعه و اسلام» علاّمۀ طباطبائی از صفحۀ ١٨٨ جلد اوّل کتاب «حاضر العالم الاسلامی» نقل کرده است که اوّلین اسمی که در زمان رسول خدا پیدا شد شیعه بود که سلمان و ابو ذر و مقداد و عمّار به این اسم مشهور شدند. و البتّه شیعیان امیرالمؤمنین همان مسلمانان واقعی هستند زیرا که تشیّع یعنی اطاعت محض از خدا، و همان معنی اسلام است و اسلام حقیقی همان تشیّع است و همانطوری که در آیه انذار و حدیث عشیره مفصّلاً در درسهای گذشته بحث نمودیم، در اوّلین روزی که رسول خدا نبوّت خود را به بنی عبد المطّلب که چهل نفر بوده و به دعوت رسول اللَه گرد آمده بودند تبلیغ نمود، فرمود: اَیُّکُمْ یُوازِرُنِی عَلَی اَنْ یَکُونَ اَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلیفَتِی فیکُمْ «کدام یک از شما مرا در امر نبوّت کمک میکند تا آنکه برادر من و وصیّ من و جانشین من در میان شما بوده باشد؟» هیچکس پاسخ نداد، و علیّ بن أبیطالب برخاست و عرض کرد: اَنَا یَا رَسُولَ اللَهِ، من یار و معین تو خواهم بود ای رسول خدا، حضرت با او بیعت نمود و دست خود را به یک دیگر دادند و سپس فرمود: اِنَّ هَذا اَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلیفَتی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ اَطِیعُوا1. «به درستی که این (علی) برادر من و وصیّ من و جانشین من در میان شما خواهد بود، پس گوش به فرمان او دارید و از او اطاعت کنید».
تشیّع یک فرقه خاصّ از اسلام نیست، بلکه حقیقت اسلام است
بنابر آنچه گفته شد تشیّع یک فرقۀ خاصّ جدا از اسلام نیست، بلکه شیعیان یک جماعتی هستند که تمام اعمال و عقائد و اخلاق و روحیّات خود را بر اساس تعلیمات اسلام قرار داده و از دستورات پیغمبر هیچ تجاوز نمیکنند. امر او را امر خدا میدانند، و چون طبق آیۀ ﴿أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾2 و آیه ﴿وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾3، مطیع قرآن هستند مطیع رسول خدا هم هستند، و رسول خدا نبوّت خود را با
وصایت و خلافت علیّ بن أبیطالب در یک روز توأماً اعلام فرمود. این است حقیقت مطلب، بنابراین چقدر سخیف و بیخردانه است کلام کسی که بگوید: اصل تشیّع از زمان سلاطین صفویّه بوده، یا از زمان آل بویه، یا از هنگام انتقال خلافت از بنی امیّه به بنی عبّاس، یا از زمان خوارج که اصحاب امیرالمؤمنین علیه السّلام در مقابل آنها قرار گرفتند، یا از زمان کشته شدن عثمان که طرفداران او را شیعۀ عثمان و طرفداران خلافت آن حضرت را شیعه علی نامیدند. این گفتارها همه از درجۀ اعتبار ساقط و در نزد بزرگان و علماء صاحب خُبره بلکه در نزد کسی که فیالجمله اطّلاعی به تاریخ و سیره و احادیث داشته باشد موهون و بیارج است.
از عبد اللَه عنان محامی در تاریخ «الجمعیّات السرّیّه و الحرکات الهدّامة» ص ٢٦ نقل شده است که گوید: از برای علیّ بن أبیطالب جماعت و حزبی بودهاند و قائل به خلافت او پس از رسول اکرم بدون فاصله بوده، و این جماعت او و فرزندان او را سزاوارترین مردم برای خلافت میدانستند. تا آنکه گوید: بسیار اشتباه است که گفته شود بَدو پیدایش شیعه هنگام جدا شدن خوارج از صفّ اصحاب علی بوده است، و آن جماعتی که باقی ماندند آنها را شیعه نامیدند به جهت باقی ماندن آنها در طرف یاران و حمایت کنندگان علی. گوید: این حرف خطا و غلط است، چون همان طور که گفته شد اوّل پیدایش شیعه بعد از رحلت پیغمبر بلافاصله بوده که خلافت را حقّ علی میدانستند.
و ابن خلدون در «تاریخ» خود ج ٣ ص ١٧١ گوید: در قصّۀ شورای بعد از عُمَر، بسیاری از صحابۀ رسول خدا اظهار تشیّع علیّ بن أبیطالب را مینمودند و چنین معتقد بودند که فقط و فقط او استحقاق خلافت را دارد نه غیر او، و چون در شورا خلافت به غیر او سپرده شد آن صحابه تأسّف خوردند و آه و آوخ کردند، مثل زبیر و عمّار بن یاسر و مقداد بن اسود و غیر آنها، لکن چون در دین راسخ و استوار بودند و نمیخواستند الفت اسلامی از بین برود، لذا از آه و آوخ گفتن و اسف خوردن تجاوز نکردند1.
اسامی گروهی از شیعیان امیرالمؤمنین از صحابه و تابعین
مرحوم کاشف الغطاء گوید: در زمان حضرت رسول اعیان اصحاب آن حضرت و ابرار و اخیار آنها شیعه بودند مانند: سلمان محمّدی ـ یا فارسی ـ و ابی ذر غفاری و مقداد و عمّار و خُزَیْمَة ذِی الشّهادَتَیْن و ابن التّیّهان و حُذَیْفَة الْیَمان و زبیر و فضل بن عبّاس و برادر او عالم امّت عبداللَه بن عبّاس و هاشم بن عُتْبَة الْمِرْقال و ابوایّوبانصاری و اَبان و خالد دو پسر سعید العاص که از بنیامیّه بودند و سیّدالقراء اُبَیّ بن کَعْب و اَنَس بن حارث که کلام رسول خدا را شنید که فرمود: اِنَّ ابْنِیَ الْحُسَیْنَ یُقْتَلُ فِی اَرْضٍ یُقالُ لَها کَرْبَلا فَمَنْ شَهِدَ ذَالِکَ مِنْکُمْ فَلْیَنْصُرْهُ. «فرزندم حسین را در زمینی که نامش کربلاست میکشند پس هر کدام از شما که در آن زمان بود او را یاری کند». انس در کربلا حاضر شد و با امام حسین علیه السّلام شهید شد. و در کتاب «اصابه» و «استیعاب» که از موثّقترین مؤلّفات علمای تسنّن است در ترجمۀ اصحاب رسول خدا بسیاری از آنها را از شیعیان علیّ بن أبیطالب میدانند.
اگر من بخواهم بشمارم تعداد اصحاب را و اثبات تشیّع آنها را بنمایم از کتب سنّیها احتیاج به تألیف کتاب ضخیمی دارد و زحمت این مشکل را از دوش ما بعضی از علمای شیعه برداشتهاند. سید علیخان صاحب کتاب «سلافة العصر» در این موضوع کتابی دارد بنام «الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة»، و دیگر از کتابهای جلیله در این موضوع «طراز اللّغة» است که بهترین کتابی است که در لغت نوشته شده. با آنکه در طبقات از مشاهیر صحابۀ شیعی بنی هاشم را مانند حمزه و جعفر و عقیل اسم نبرده و غیر بنی هاشم را ذکر کرده است، و لکن غیر از آنچه ما شمردیم بعضی دیگر را میشمارد مانند عثمان بن حُنَیْف و سَهْل بنحنیف و ابوسعیدخُدری و قَیْس بن سعد بن عُبادة رئیس انصار و بُرَیده و بَراء بن مالک و خَبّاب بن اَرَتّ و رِفاعَة بن مالک انصاری و ابیالطّفیل عامربن واثلة و هِنْدبن اَبیهالة و جُعْدَة بن هُبَیْرة المَخزومی و مادرش اُمّهانی دختر ابوطالب و بلال بن رباح مؤذّن رسول اللَه اینها بسیار یا اکثر افرادی هستند که آنها را در کتاب «طبقات» از شیعیان امیرالمؤمنین میشمرد، و لکن چنین به خاطر دارم که آنچه را من از کتب تراجم اصحاب مانند «اُسد الغابة»
و «اِصابة» و «استیعاب» از صحابۀ شیعه جمعآوری کردهام بالغ بر هشتصد نفر از بزرگان و اعاظم اصحاب پیغمبر همگی از شیعیان علیّ بن أبیطالب امیرالمؤمنین علیه السّلام بودهاند و اگر کسی بیشتر تتبّع کند امید است که به بیشتر از این مقدار ظفر یابد1.
و پس از آنکه شیعیانی را از تابعین میشمرد مانند اَحْنَف بن قیس و سُوَیْدبن غَفَلَة و عَطیّۀ عَوْفی و حَکَمبن عُتَیْبَة و سالم بن اَبی جَعْد و عَلیّ بن جعد و حسن بن صالح و سعید بنجُبَیْر و سعید بن مُسیّب و اَصبغ بن نُباته و سلیمان بنمهران اَعْمَش و یحیی بن یَعْمُرعدوانی صاحب الحجّاج و یکایک از تابعین را که مؤسّسین علوم اسلامی هستند در نحو و صرف و لغت و عَروض و عربیّت و تفسیر و حدیث و فقه و تاریخ و کلام و مناظرات و فلسفه و حکمت و سِیَر و آثار و شعر میشمرد، و یکایک از خلفای شیعی و وزراء آنها و صاحبان مناصب و دیوان را میشمرد، که حقّاً حاوی بسیاری از مطالب نفیس و قیمتی است، میفرماید که: اگر بخواهیم یکایک از این بزرگان را بیان کنیم مجلّدات ضخیمه و کتابهای متعدّد از عهده بر نمیآید، و والد ما ـ اعلی اللَه مقامه ـ در صدد نوشتن کتابی در احوالات طبقات شیعه از علماء و حکّام و سلاطین و وزراء و منجّمین و اطبّاء و غیر آنها تا سی طبقه برآمد و هر طبقه را با حروف معجم مرتّب ساخت و نام آن را «اَلْحُصُونُ الْمَنیعَة فی طبقات الشّیعة» قرار داد، و ده جلد قطور و ضخیم شد که هنوز به پاکنویس نرسیده و طبع نشده است و مع ذلک فقط افراد قلیلی را ذکر کرده است.2
علّت عظمت و کرامت شیعه
باری باید دید چرا شیعه این قدر عظمت دارد و رسول وحی و امین سرّ خدا تا این حدّ آنها را ستوده است؟ در میان خلائق چه علّت دارد که آنها بدون حساب داخل در بهشت روند، چرا فقط و فقط آنها فائز و رستگارانند؟ به چه مناسبت پیامبر اکرم که خاتم النّبیّین و سیّد المرسلین است دست خود را به کعبه زده و سوگند به خدا یاد میکند و به اصحاب خود گوشزد میکند که شیعیان علی تنها رستگارند؟. این همه درجات اخروی از شفاعت و کوثر و تسنیم و بهشت و
رضای خدا و خلود و طراوت و شادابی چرا تنها برای آنهاست؟
در روایات بسیاری صفات شیعه و اخلاق آنها و اعمال آنها از مروّت و انصاف و صدق و ایثار و صبر و استقامت و صفا و خلوص و عبادت و جهاد و صیام و صدقه و اعتقاد راستین به خدا و دستورات خدا بیان شده است. و اینها صفاتی است که در مولای آنها حضرت امیرالمؤمنین است. آنها حساب خود را در دنیا پس دادهاند، و در برابر مشکلات و ناملایمات صبر و تحمّل نموده، عفّت زبان و عفّت قلم و عفّت بطن و فرج داشته، از معاصی اجتناب کرده، بلکه با عبودیّت در مقابل حضرت معبود زنگار دل خود را جلا زده و بالأخره زدوده و انوار الهی در دلشان تابش کرده است. شیعیان افرادی هستند که در مکتب مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام درس عمل خواندهاند و تمام کریوهها و عقبات عالم برزخ و قبر و سؤال منکر و نکیر و حشر و عرض و حساب و سؤال و صراط و میزان را طیّ نموده، و در همین دنیا کلام مولایشان که فرمود: وَ اَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیَا قُلُوبَکُمْ قَبْلَ اَنْ تُخْرَجَ مِنْهَا اَبْدَانُکُمْ1 «دلهای خود را از دنیا خارج کنید قبل از آنکه بدنهایتان از دنیا خارج گردد» در دلشان نشسته است.
و البتّه همان طور که بهشت جا و منزل پاکان است، باید منزلگه و مقام آنان بوده باشد. آنها در راه و روش امیرالمؤمنین که تسلیم محض در مقابل اوامر و دستورات خداست تسلیم بوده، چون و چرا نمیکردند، و اوامر پیغمبر را گرچه در مراحل سخت و نقاط حسّاس و باریک پیروی مینمودند، و تمام آیات قرآنیّه و بیانات رسول اکرم را دربارۀ امیرالمؤمنین و اهل بیت و در سایر مسائل قبول داشتند، و به دنبال این خلوص فکری و علمی، در عالم خارج همان عقیدۀ خود را اِعمال و از خودسری و استکبار مصون بودند، این است مقام شیعه که نمونۀ کامل مقام انسانیّت و میوۀ رسیدۀ عالم وجود و نوگل نورسته در باغ وجدان و حمیّت و انصاف است.
در مقابل آنان افرادی هستند که اوّلاً دستورات رسول اللَه را لازم الاجراء نمیدانستند و پیغمبر را در مواقع حسّاس تنها میگذاردند نه در عبادت و بندگی خضوع و خشوعی، نه در ایثار و فداکاری قدمی، و نه در جهاد و صبر و تحمّل در شدائد
خود را مهیّا، و نه صدق در گفتار، و نه خلوص در عبادت، و نه عشق و شور لقای خدا در سر. و ثانیاً در مقام عمل، سنگین و سخت، با دلهای قسیّ و نفوس سرکش و متمرّد از پذیرائی حقّ هر روز و هر ساعت رسول خدا را به علّت تلوّن و تردید در مشکلاتی واقع میساختند، آنها اهل جهنّم، و البتّه خلود مقام و محلّ آنان است. آنها در این دنیا نفوس شریرۀ خود را مخلّد در صفات و ملکات زشت نمودند، باید در آن عالم که عالم بروز و ظهور است مخلّد باشند. لذا تقسیم شیعه و غیر شیعه در زمان رسول خدا یک امر قهری بوده است، شیعه صفّی بود که مطیع و فرمانبردار، و آنان متمرّد و جسور.
احوال مستضعفین از اهل سنّت
در اینجا یک صفّی دیگر دیده میشود که نه از این و نه از آن است. نه مانند اصحاب امیرالمؤمنین پاکدل و پاک عمل، و نه مانند آنها تاریک و زشت کردار. گاهگاهی نیز انفاق دارند، نماز و روزه به جای میآورند، دستورات دین را اطاعت میکنند، و با رسول خدا و اهل بیت نمیستیزند، و با دشمنان آنها نمیپیوندند، بلکه به علّت قصور، حقیقت برای آنها مکشوف نگشته، روزگاری را در این حال میگذرانند. و این طبقه همیشه اکثر افراد اجتماعات را در امّتها تشکیل میدهند، بطوری که اگر فرضاً حقّ بر آنها روشن شود از قبول آن اِبا و خودداری نمیکنند، لکن روی یک سلسله تربیتهای غیر صحیح و محیطهای دگرگون و دور از حقّ، غلط را صحیح و صحیح را غلط پنداشته و عمل کردهاند. اینها جزء طبقۀ مستضعفیناند که نه یکسره داخل در بهشت و نه یکسره داخل در دوزخ، بلکه به مقتضای عقیده و عملی که داشتهاند مورد حساب قرار خواهند گرفت، مانند بیشتر از لشگریان حضرت که در صفّین بودند و بعد جزء خوارج شدند، چون حضرت آنها را نصیحت فرمود و اقامه برهان و دلیل نمود، توبه کردند و از مخالفت دست بازداشتند، و مانند بیشتر از سنّی مذهبان که در عرفات و مشعر و منی و خانۀ خدا مجتمع میشوند، عداوتی با اهل بیت ندارند، ولایت و امامت و خلافت بلافصل آنها را نیز قبول ندارند، البتّه علماء و بعضی از بزرگان آنها که به کتب و تواریخ و تفاسیر و این همه روایات واقفاند و مع ذلک تسلیم حق نمیشوند حساب آنها خیلی مشکل است، ولی اکثریّت آنها که عامی هستند و از کتب سیره اطّلاع ندارند و معلومات و عقائدشان منحصراً مبتنی بر ارشاد علمای آنهاست در صورت عدم تقصیر امید است مورد عفو و
اغماض واقع شده و آیۀ مستضعفین دربارۀ آنها جاری شود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَه واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً* إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا* فَأُولئِكَ عَسَي اللَه أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَه عَفُوًّا غَفُوراً.﴾1
«آن کسانی که هنگام مرگ و قبض روح توسّط فرشتگان، ظالم و ستمگر میمیرند فرشتگان از آنها سؤال کنند که شما در چه کار بودید؟ جواب دهند که ما در روی زمین مردمی ضعیف و ناتوان بودیم. ملائکه در پاسخ گویند: مگر زمین خدا وسیع و پهناور نبود که در آن سفر کنید (و از محیط جهل و کفر به سرزمین علم و ایمان بشتابید؟ لذا عذر آنان پذیرفته نگردد). پس جایگاه آنها جهنّم و بد بازگشتگاهی است. مگر آن دسته از مردان و زنان و کودکان که حقیقتاً فرارگاهی نداشته و گریز و چاره بر ایشان میسّر نبوده و به هیچوجه گریزگاهی از آن دار الکفر به سوی دار الایمان نمییافتند، آنها امیدوار به عفو و بخشش خدا باشند و البتّه خداوند بخشنده و آمرزنده است».
سلیم بن قیس هلالی کوفی روایتی از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت میکند و در آن، حضرت اکثر جمعیّت مخالفین را از مستضعفین میشمرند. میگوید: شنیدم از امیرالمؤمنین علیه السّلام که میفرمود: «این امّت بر هفتاد و سه فرقه قسمت میشوند یک فرقه داخل در بهشت و از اهل نجاتاند و هفتاد و دو فرقه در آتش». و بعد حضرت با بیان مفصّل و مشروحی فقط فرقۀ ناجیه را منحصر به کسانی میداند که امام خود را به حقّ المعرفه شناخته و بدون حساب و کتاب داخل بهشت میشوند. و امّا اصحاب حساب و موازین و اعراف و جهنمیّون که مورد شفاعت انبیاء و فرشتگان و مؤمنین واقع میشوند و بالأخره از جهنّم نجات پیدا میکنند جزء آن هفتاد و دو دستۀ دیگرند تا آنکه میفرماید: فَاَمّا مَنْ وَحَّدَ اللَهَ وَ آمَنَ بِرَسُولِ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وَ لَمْ یَعْرِفْ وَ لَمْ یَتَنَاوَلْ ضَلاَلَةَ عَدُوِّنا وَ لَمْ یَنْصِبْ شَیْئاً وَ لَمْ یُحِلَّ وَ لَمْ یُحَرِّمْ وَ اَخَذَ بِجَمیعِ ما لَیْسَ بَیْنَ الْمُخْتَلِفینَ مِنَالاُمَّةِ فیهِ خِلافٌ فِی اَنَّ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ اَمَرَ بِهِ، وَ کَفَّ عَمَّا بَیْنَ الْمُخْتَلِفِینَ مِنَ الاُمَّةِ خِلافٌ فِی اَنَّ اللَهَ
عَزَّوَجَلَّ اَمَرَ بِهِ اَوْ نَهَی عَنْهُ فَلَمْ یَنْصِبْ شَیْئاً وَ لَمْ یُحَلِّلْ وَ لَمْ یُحَرِّمْ وَ لاَیَعْلَمُ وَرَدَّ عِلْمَ مَا اَشْکَلَ عَلَیْهِ اِلَی اللَهِ فَهذا ناجِ، وَ هَذِهِ الطَّبَقَةُ بَیْنَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُشْرٍکینَ هُمْ اَعْظَمُ النّاسِ وَ اَجَلُّهُمْ وَ هُمْ اَصْحَابُ الْحِسَابِ1 ـ الحدیث.
«و امّا کسانی که خدا را به وحدانیّت قبول دارند و ایمان به رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم آوردهاند و ولایت ما را نشناختهاند، و لکن متمسّک به گمراهی دشمنان ما نیز نشدند و با ما دشمنی ننمودهاند، و حلالی را حرام و حرامی را حلال نشمردهاند، و به چیزهائی که بین جمیع فرق مختلفۀ امّت خلافی نبوده است که خداوند به آنها امر کرده عمل نمودهاند، و از همۀ چیزهائی که در بین فرق امّت، خلاف بوده که آیا خدا امر کرده یا نهی نموده اجتناب ورزیدهاند، و هیچ گونه عداوت و دشمنی با ما نکرده، و چیزی را از نزد خود حرام یا حلال ننموده، و در آن چیزهائی که جاهل بوده علمش را به خدا محوّل نموده، و از خود رأی و فتوائی ندادهاند، این افراد اهل نجاتاند، و این طبقه از مردم بین مسلمان و بین مشرکان اکثریّت افراد را تشکیل میدهند و خداوند به حساب اینها طبق عمل و نیّتشان رسیدگی مینماید و آنها اصحاب حساب و میزان و اعرافاند».
و همچنین جواب حضرت را به اشعث بن قیس که به آن حضرت اعتراضاً گفت: وَ اللَهِ اِنْ کَانَ الاَمْرُ کَمَا تَقُولُ لَقَدْ هَلَکَتِ الاُمَّةُ غَیْرَکَ وَ غَیْرَ شیعَتِکَ «سوگند به خدا اگر حقیقت امر این است که تو میگوئی پس تمام امّت غیر از تو و غیر از شیعیان تو باید از اهل هلاک و دوزخ باشند!» بیان میکند که حضرت فرمودند: اِنَّ الْحَقَّ وَ اللَهِ مَعی یَا ابْنَ قَیْسٍ کَما اَقُولُ وَ مَا هَلَکَ مِنَ الاُمَّةِ غَیْرُ النّاصِبینَ وَ الْمُکابِرینَ وَ الْجاحِدینَ وَ الْمُعانِدینَ فَاَمّا مَنْ تَمَسَّکَ بِالتَّوْحیدِ وَ الاِقْرارِ بِمُحمَّدٍ وَالاِسلامِ وَ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الْمِلَّةِ وَ لَمْ یُظاهِرْ عَلَیْنَا الظَّلَمَةَ وَ لَمْ یَنْصِبْ لَنَا الْعَداوَةَ وَ شَکَّ فِی الْخِلافَةِ وَ لَمْ یَعْرِفْ اَهْلَها وَ وُلاتَها وَ لَمْ یَعْرِفْ لَنا ولایَةً وَ لَمْ یَنْصِبْ لنا عَداوَةً فَاِنَّ ذَالِکَ مُسْلِمٌ مُسْتَضْعَفٌ یُرْجَی لَهُ رَحْمَةُ اللَهِ، وَ یُتَخَوَّفُ عَلَیْهِ ذُنُوبُهُ2.
«سوگند به خدا ای فرزند قیس همین طور که گفتم حقّ با من است لکن
از امّت هلاکت نمیشوند مگر دشمنان و مکابران و معاندان و منکران، و امّا آن کسانی که تمسّک به توحید خدا نموده، و به محمّد و اسلام اقرار آوردهاند، و از ملّت اسلام خارج نشدند، و دشمنان و ستمگران را بر علیه ما تحریک ننمودهاند، و با ما بنای عداوت و دشمنی نگذاردهاند، لکن در حقانیّت خلافت ما شکّ نموده و اهل خلافت و ولایت را نشناختهاند، نه به ولایت ما اقرار نموده و نه به عداوت با ما برخاستهاند، این گروه مسلمانان مستضعفاند که باید رحمت خدا را دربارۀ آنان امید داشت، و از گناهان آنان ترسید».
و همچنین ضمن نامهای که حضرت به معاویه مینویسند راجع به علّت عدم قیام خویش بعد از رحلت حضرت رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم میفرماید که: رسول اللَه به من سفارش کردند که: وَاعْلَمْ اَنَّکَ اِنْ لَمْ تَکُفَّ یَدَکَ وَ تَحْقُنْ دَمَکَ اِذا لَمْ تَجِدْ اَعْواناً تَخَوَّفْتُ عَلَیْکَ اَنْ یَرْجِعَ النَّاسُ اِلَیعِبادَةِ الاَصْنامِ وَ الْجُحُودِ بِاَنِّی رَسُولُ اللَهِ، فَاسْتَظْهِرْ عَلَیْهِمْ بِالْحُجَّةِ عَلَیْهِمْ وَ دَعْهُمْ لِیَهْلِکَ النَّاصِبُونَ لَکَ وَ الْبَاغُونَ عَلَیْکَ وَ یَسْلَمَ الْعامَّةُ وَ الْخاصَّةُ، فَاِذا وَجَدْتَ یَوْماً اَعْواناً عَلَی اِقَامَةِ کِتابِ اللَهِ وَ السُّنَّةِ فَقاتِلْ عَلَی تَأْویلِ الْقُرْآنِ کَما قاتَلْتُ عَلَی تَنْزیلِهِ فَاِنَّما یَهْلِکُ مِنَ الاُمَّةِ مَنْ نَصَبَ لَکَ وَ لأحَدٍ مِنْ اَوْصِیَائِکَ وَ عَادَی وَ جَحدَ وَدانَ بِخِلافِ مَا اَنْتُمْ عَلَیْهِ1.
«بدان ای علی بعد از رحلت من اگر یاران و اعوانی نیافتی چنانچه قیام کنی و دست از قیام باز نداری و خون خودت را حفظ نکنی من میترسم که تمام مردم به عبادت بتها برگردند، و رسالت مرا از جانب خدا انکار کنند. حجّت را بر آنها تمام کن و سپس آنان را واگذار به حال خود تا دشمنان تو در ورطۀ هلاکت افتند، و ستمگران بر تو هلاک شوند، و عامّۀ مردم و خواصّ تو سالم بمانند. امّا اگر روزی یاران و کمککارانی پیدا نمودی، بر تأویل قرآن جنگ کن همچنان که من بر تنزیل قرآن جنگ کردم. (یعنی من برای اثبات مفهوم ظاهری قرآن میجنگم و تو برای تحقّق مُفاد و معنای واقعی آن). فقط و فقط از امّت کسانی هلاک میشوند که در مقام دشمنی و خصومت با تو یا با یکی از اوصیای تو باشند و انکار آنان نموده و بر خلاف دینی که شما بر آن هستید متدیّن گردند».
سلیم بن قیس میگوید: من چون احادیث کتاب خود را جمع کردم، در زمان حضرت سجّاد زین العابدین علیّ بن الحسین علیهما السّلام به مدینه مشرّف شدم و این احادیث را سه روز متوالی قرائت کردم، آن حضرت همه را تصدیق فرمود. عرض کردم: فدایت شوم سینۀ من از مُفاد و مفهوم بعضی از این احادیث به تنگ آمده زیرا مضمون بعض آنها هلاکت و شقاوت جمیع امّت محمّد صلّی اللَه علیه و آله و سلّم است از جمیع مهاجرین و انصار و تابعین غیر از شما اهل بیت و شیعیان شما. حضرت در جواب فرمود: یَا اَخَا عَبْدِ الْقَیْسِ اَما بَلَغَکَ اَنَّ رَسُولَ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم قَالَ: اِنَّ مَثَلَ اَهْلِ بَیْتِی کَمَثَلِ سَفینَةِ نُوحٍ فِی قَوْمِهِ مَنْ رَکِبَهَا نَجَی وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرَقَ، وَ کَمَثَلِ بابِ حِطَّةٍ فِی بَنِیاِسْرائیلَ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ ـ اِلَی اَنْ قَالَ علیه السّلام: ـ اَوَ لَیْسَ هَذَا الْحَدیثُ وَحْدَهُ یَنْتَظِمُ جَمیعَ ما اَفْظَعَکَ وَ عَظُمَ فِی صَدْرِکَ مِنْ تِلْکَ الاَحادیثِ1 ـ الحدیث.
«ای برادر قیسی آیا به تو نرسیده است که رسول اللَه فرمود: مَثَل اهل بیت من در میان شما مَثَل کشتی نوح است در میان قوم خود، هر کس سوار شد نجات پیدا کرد و هر کس تخلّف ورزید غرق شد، و دیگر مانند دَرِ حطّه در بنی اسرائیل است؟ (که هر کس وارد شد گناهش آمرزیده شد). عرض کردم: بله، فرمود: آیا این حدیث به تنهائی مبیّن و مفسّر تمام آن احادیثی که تو را نگران کرده و در نزد تو بزرگ و عجیب آمده نیست؟» کنایة از آنکه هر کس از اهل محبّت اهل بیت باشد مانند کسی است که سوار کشتی نوح شده و بالأخره نجات مییابد، و امّا معاندین و دشمناناند که دستخوش غرق خواهند شد. و این فرمایش حضرت بعینه همان فرمایش امیرالمؤمنین علیه السّلام است دربارۀ عامّۀ مردم که آنها را جزو مستضعفین محسوب داشته است.
سیّد هاشم بحرانی از طریق خاصّة روایت کرده است از ابو حمزۀ ثمالی از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام از جابر بن عبد اللَه انصاری که رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم در مرض موت خود به فاطمه سلام اللَه علیها گفتند: پدرم و مادرم فدایت باد ای نورِ دیده، دخترک من بفرست شوهرت بیاید نزد من. حضرت فاطمه به حسن فرمود: برو نزد پدرت بگو: جدّم تو را میخواهد. امام حسن به سوی پدر رفت و به او گفت. حضرت
امیرالمؤمنین علیه السّلام آمد و بر رسول خدا وارد شد، و فاطمه در نزد پدر نشسته و میگفت: وٰاکَرْباهْ لِکَربِکَ یا رَسُولَ اللَهِ «ای غم و اندوه کجائید بیائید ببینید چه غم و اندوهی بر پدر من وارد شده». حضرت رسول اللَه فرمود: بعد از امروز برای پدر تو هیچ غصّه و اندوهی نیست. برای پیغمبر نباید گریبان چاک زد، و نباید صورت را خراشید، و نباید واویلا گفت، و لیکن بگو همان کلماتی را که پدرت در فوت فرزندش ابراهیم گفت: تَدَمَعُ الْعَیْنُ وَ قَدْ یُوجَعُ الْقَلْبُ وَ لانَقُولُ ما یُسْخِطُ الرَّبَّ، وَ اِنَّا بِکَ یَا اِبْراهیمُ لَمَحْزُونُونَ، وَ لَوْ عَاشَ اِبْراهیمُ لکانَ نَبِیًّا.
«اشک از چشم میریزد، و دل به درد میآید، و کلامی که خدا را به غضب آورد نمیگوئیم، و من در فراق تو ای ابراهیم محزونم، و اگر ابراهیم میماند هر آینه پیغمبر بود».
پس از آن فرمود: ای علی نزدیک من بیا، امیرالمؤمنین نزدیک آمد. فرمود: گوشت را نزدیک دهان من بیاور، امیرالمؤمنین آورد، حضرت فرمود: ای برادر من آیا نشنیدهای قول خدای عزّوجلّ را در کتاب خود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ﴾؟ قَالَ: بَلَی یَا رَسُولَ اللَهِ «عرض کرد: بله ای رسول خدا». فرمود: تو و شیعیانت هستید. در محشر میآیند با صورتهای درخشان و علامتها و نشانههای ایمان، همه سیر و سیراب، با طراوت و شاداب. آیا نشنیدهای قول خداوند عزّوجلّ را در کتاب خود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ﴾؟ عرض کرد: بله ای رسول خدا. فرمود ایشان دشمنان تو و پیروان دشمنان تو هستند، در روز قیامت حاضر خواهند شد با صورتهای سیاه، همگی تشنه و سوزان، اهل شقاوت، معذّب به عذاب کفّار و منافقین، آنها برای تو و شیعیان تو است، و اینها برای دشمنان تو و پیروان آنها.1
درس سی و ششم و سی و هفتم: تفسیر آیۀ: ﴿وَ مَنْ يطِعِ اللَه وَ الرَّسُولَ فَأُولئِك مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَه عَلَيهِمْ مِنَ النَّبِيينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِك رَفِيقاً﴾
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
و صلّی اللَه علی محمّد و آله الطاهرین و لعنة
اللَه علی أعدائهم أجمعین من الآن الی قیام
یوم الدّین و لا حول و لا قوّة الاّ باللَه العلیّ العظیم.
قال اللَه الحکیم فی کتابه الکریم:
﴿وَ مَنْ يُطِعِ اللَه وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَه عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾1
«و کسانی که خدا و رسول را اطاعت کنند البتّه با افرادی که خداوند به آنها عنایت نموده یعنی با پیمبران و صدّیقان و شهیدان و نیکوکاران هستند و ایشان چقدر رفقای نیکوئی برای آنان خواهند بود».
معیّت و اتّحاد معنوی میان ارواح مؤمنین و ائمّۀ معصومین علیه السّلام
از این آیه استفاده میشود که لازمۀ اطاعت خدا و رسول، یک نوع اتّحاد معنوی و روحی است که با خاصّان درگاه و محرمان حریم انس و حرم امان او حاصل میشود. چون روح اطاعت، تسلیم در مقابل مُطاع است، و به هر درجه که اطاعت قویتر شود اندکاک مطیع در حقیقت مطاع بیشتر، و تا به حدّی که اگر درجۀ اطاعت به اندازهای بالا رود که مطیع ابداً از خود رأی و ارادهای نداشته باشد، بلکه حقّاً اراده و رأی مطاع در وجود او حاکم و مستولی شود، در این صورت بدون شکّ به علّت فناء در ذات مطاع، معیّت و اتّحاد روحی با افرادی که در این مسیر با او همقدم بوده و به این درجه فائز شدهاند پیدا خواهد نمود. زیرا از تأخّر و تقدّم زمانی عالم مادّه که از لوازم مادّه است اگر صرفنظر شود، در سیر روحی و معنوی بین سابقین
و لاحقین تقدّم و تأخّری نیست. همه با یکدیگر در عالم فوق زمان که عالم عبور از ملکات طبع و غرائز است و بالأخره عبور از شوائب ربوبیّت و وصول به مقام رفیع عبودیّت مطلقه، مشترک، و رفیق سفر و یار و همراه خواهند بود، و بنابراین در مقصد نیز که مقام لقای حضرت احدیّت است با هم بوده و بین ارواح آنان یک نوع معیّت روحی و خلوص و صمیمیّت فطری و یک نوع اتّحاد حقیقی پیدا خواهد گشت. و لذا آن صفات و خصوصیّات و اخلاق و آداب که در بعضی مشهود است در بعض دگر نیز مشهود و معلوم میگردد.
حضرت ابراهیم علیه السّلام عرض میکند: ﴿فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾1.
«ای پروردگار... کسانی که از من پیروی کنند آنها از من خواهند بود و کسانی که مخالفت ورزند پس به درستی که امر آنها به دست توست و تو آمرزنده و مهربانی». این اتّحاد و یگانگی در اثر اطاعت که طبق کلام ابراهیم تابعان را از جنس خود ابراهیم قرار میدهد، ناشی از تسلیم روحی و معنوی است گرچه از نقطه نظر مادّی و خارجی با او پیوند خویشاوندی نداشته باشند، و به عکس اگر آن اتّحاد و معیّت روحی نباشد و اختلاف روحی بین دو بدن حکمفرما باشد پیوند رحمیّت و خویشاوندی مُثمر ثمر نخواهد بود.
﴿وَ نادي نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ* قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ﴾2.
چون طوفان در زمان نوح عالم را گرفت و آب بر سر کوهها بالا آمد و پسر نوح حاضر نشد در کشتی بنشیند و تمرّد نمود، همین که نزدیک بود غرق شود، «نوح به درگاه خدا فریاد کرد و گفت: ای خدای من این فرزند من از اهل بیت من است (که وعده دادی آنها را از عذاب نجات دهی) و البتّه وعدۀ تو حقّ است و تو راستینترین حکمکنندگانی (و البتّه طبق وعدۀ خود فرزند مرا از غرق رهائی ده).
خداوند خطاب فرمود: ای نوح این فرزند تو از اهل بیت تو نیست بلکه او عملی ناشایسته است، و تقاضای امری که تو را در آن علم و اطّلاعی نیست منما، من تو را پند میدهم که بشنوی و از مردم جاهل و نادان نباشی».
در این آیات چون فرزند نوح توافق روحی با پدر نداشت با وجود قرابت و پیوند متّصل و بدون فاصله او را از اهل او خارج شمرده و بیگانه تلقّی فرموده است.
در بسیاری از روایات با مضامین مختلفه وارد شده است که شیعیان ائمّه علیهم السّلام از آنها هستند، و از زیادی گل طینت آنها سرشته شدهاند. و در بسیاری از روایات وارد شده که آنها همنشین و هم صحبت بلکه هم درجۀ ما در بهشتاند.
از «جامع الأخبار»1 از جابر بن عبد اللَه انصاری روایت است که میگوید: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم یَقُولُ:اِنَّ اللَهَ تَعالی خَلَقَنی وَ خَلَقَ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ و الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ الاَئِمَّةَ علیه السّلام مِنْ نُورٍ، فَعَصَرَ ذَالِکَ النُّورَ عَصْرَةً فَخَرَجَ مِنْهُ شیعَتُنا فَسَبَّحْنَا وَ سَبَّحُوا، وَ قَدَّسْنا وَ قَدَّسُوا، وَ هَلَّلْنَا فَهَلَّلُوا، وَ مَجَّدْنا فَمَجَّدُوا، وَ وَحَّدْنا فَوَحَّدُوا2 ـ الحدیث.
شنیدم از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم که میفرمود: خداوند تعالی مرا و علیّ بن أبیطالب را و فاطمه را و حسن و حسین را و ائمّه علیهم السّلام را از نوری ایجاد فرمود، و سپس آن نور را فشرد و شیعیان ما از آن نور پدید آمدند. پس ما خدا را تسبیح کردیم و شیعیان ما نیز تسبیح کردند، و ما خدا را تقدیس کردیم و شیعیان ما تقدیس کردند، و ما لاَ اِلٰهَ اِلاَّ اللَهُ گفتیم و خدا را به وحدانیّت خواندیم شیعیان ما نیز تهلیل گفتند، و ما خدا را تمجید نموده، بزرگ داشتیم شیعیان ما نیز تمجید کردند، و ما خدا را به یگانگی و وحدت خواندیم شیعیان ما نیز خدا را به وحدت و یگانگی خواندند».
این روایت به خوبی میرساند که در ارواح شیعیان و ائمّه و رسول خدا یک نوع تلائم و توافقی است به طوری که سرشت و طینت آنها از سرشت و خمیرۀ رسول خدا و ائمّه بوده است. بنابراین باید دید شیعیان که دارای این اندازه طهارت روح هستند چه کسانی هستند و مزایای خُلقی و روحی آنها کدام است؟
صفات و نشانههای شیعه اهل البیت علیهم السّلام
از مرحوم صدوق در کتاب «توحید» از حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام روایت است که فرمود: اِنَّمَا شِیعَتُنا مَنْ شَیَّعَنا، وَ اتَّبَعَ آثارَنا، وَ اقْتدی بِاَعْمالِنا1.
«حقّاً که فقط شیعیان ما کسانی هستند که از ما پیروی کنند و گام خود را به جای گام ما گذارند، و از آثار و اخلاق ما متابعت کنند، و اقتدا به کردار ما بنمایند».
و از «قرب الاسناد» حمیری روایت است که حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام فرمودند: اِمْتَحِنُوا شیعَتَنا عِنْدَ مَواقِیتِ الصَّلاةِ کَیْفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَیْها، وَ اِلی اَسْرارِنا کَیْفَ حِفْظُهُمْ لَها عِنْدَ عَدُوِّنا، وَ اِلی اَمْوالِهِمْ کَیْفَ مُواساتُهُمْ لاِخْوانِهِمْ فیها2.
«شیعیان ما را در اوّل وقتهای نماز امتحان کنید که چگونه است مراقبت و محافظت آنها بر آن اوقات، و دیگر آنکه چگونه اسرار ما را در نزد دشمنان ما حفظ میکنند، و دیگر آنکه مواساتشان در اموال خود با برادران دینی آنها چگونه است».
و از کتاب «کافی» نقل است با اسناد خود از جابر بن یزید جعفی (ره) از حضرت امام باقر علیه السّلام که: قالَ لی:یَا جابِرُ أ یَکْتَفی مَنْ یَنْتَحِلُ التَّشَیُّعَ اَنْ یَقُولَ بِحُبِّنا اَهْلَالْبَیْتِ؟ فَوَاللَهِ ما شیعَتُنا اِلاّ مَنِ اتَّقَی اللَهَ وَ اَطاعَهُ وَ مَا کَانُوا یُعْرَفُونَ اِلاّبِالتَّواضُعِ وَ التَّخَشُّعِ وَ اْلاَمانَةِ وَ کَثْرَةِ ذِکْرِ اللَهِ وَ الصَّلاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْبِرِّ بِالْوَالِدَیْنِ وَالتَّعَهُّدِ لِلْجیرانِ مِنَ الْفُقَراءِ وَ اَهْلِ الْمَسْکَنَةِ وَ الْغارِمیِنَ وَ الاَیْتَامِ وَ صِدْقِ الْحَدیثِ وَ تِلاوَةِ الْقُرْآنِ3 وَ کَفِّ اْلاَلْسُنِ عَنِ النّاسِ اِلاّ مِنْ خَیْرٍ وَ کانُوا اُمَناءَ عَشایِرِهِمْ فِی الاَشْیاءِ. قَالَ جَابِرٌ: فَقُلْتُ: یَاابْنَ رَسُولِ اللَهِ ما نَعْرِفُ الْیَوْمَ اَحَداً بِهذِهِ الصِّفَةِ! فَقالَ علیه السّلام: یا جابِرُ لاَ تَذْهَبَنَّ بِکَ الْمَذاهِبُ، حَسْبُ الرَّجُلِ اَنْ یَقُولَ اُحِبُّ عَلِیًّا وَ اَتَوَلاّهُ ثُمَّ لاَیَکُونُ مَعَ ذالِکَ فَعّالاً ؟ فَلَوْ قَالَ:اِنّی اُحِبُّ رَسُولَاللَهِ ـ فَرَسُولُاللَهِ خَیْرٌ مِنْ عَلِیٍّ ـ ثُمَّ لایَتَّبِعُ سیرَتَهُ وَ لاَیَعْمَلُ بِسُنَّتِهِ مانَفَعَهُ حُبُّهُ اِیَّاهُ شَیْئاً، فَاتَّقُوا اللَهَ وَ اعْمَلُوا لِما عِنْدَاللَهِ، لَیْسَ بَیْنَ اللَهِ وَ بَیْنَ اَحَدٍ قَرابَةٌ، اَحَبُّ الْعِبادِ اِلَی اللَهِ عَزَّوَجَلَّ اَتْقاهُمْ وَ اَعْمَلُهُمْ بِطاعَتِهِ، یا جابِرُ فَوَاللَهِ مَا یُتَقَرَّبُ اِلَی اللَهِ تَبارَکَ وَ تَعَالَی اِلاّ
بِالطّاعَةِ، وَ مَا مَعَنا بَرَاءَةٌ مِنَ النّارِ وَ لا عَلَیاللَهِ لاَحَدٍ مِنْ حُجَّةٍ، مَنْ کانَ للّهِ مُطیعاً فَهُوَ لَنا وَلِیٌّ، وَ مَنْ کانَ لِلّهِ عاصِیاً فَهُو لَنا عَدُوٌّ، لاَ تُنالُ وِلاَیَتُنا اِلاّ بِالْعَمَلِ وَ الْوَرَعِ.1
«جابر گوید: حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام به من فرمود: ای جابر آیا برای تشیّع همین بس است که کسی ادّعا کند محبّت ما اهل بیت را؟ سوگند به خدا که شیعیان ما نیستند مگر افرادی که تقوای خدا پیشه گیرند و او را اطاعت کنند. شیعیان ما شناخته نمیشوند مگر به تواضع و خشوع دل، و نگاهداری امانت، و به زیاد یاد خدا کردن، و به زیاد روزه گرفتن، و نماز خواندن، و احسان به پدر و مادر نمودن، و مراعات فقرای از همسایگان را نمودن، و از حال آنها با خبر بودن، و از حال مسکینان و قرض داران و یتیمان با اطّلاع بودن، و به آنها رسیدگی کردن، و در گفتار از راستی تجاوز نکردن، و تلاوت قرآن کردن2 و زبان را از گفتگوی با مردم مگر چیزهائی که راجع به خیر آنها است بازداشتن، و افراد امین و مورد اعتماد اقوام خود بودن در همۀ چیزها.
جابر گوید: عرض کردم ای فرزند رسول خدا ما در امروز کسی را به این صفت که بیان میفرمائی نمیشناسیم. حضرت فرمود: ای جابر آراء و مذاهب فکر تو را خراب نکند و تو را در شکّ در نیاورد. آیا برای انسان همین قدر کافی است که بگوید: من علی را دوست دارم و ولایت امر او را قبول دارم و در عین حال عمل به دستورات او نکند؟ و اگر کسی بگوید: من رسول خدا را دوست دارم ـ با آنکه معلوم است که رسول خدا از علی بهتر است ـ در صورتی که عمل به سنّت رسول خدا نکند این محبّت و دوستی برای او فائدهای ندارد. بنابراین تقوای خدا را پیشه سازید، و به آنچه خدا فرموده عمل بنمائید. بین خدا و کسی قرابت و خویشاوندی نیست، محبوبترین بندگان در نزد خدا پرهیزکارترین آنهاست، و عاملترین آنها به دستورات خدا. ای جابر سوگند به خدا بندهای نمیتواند به خدا نزدیک گردد مگر به فرمانبرداری از اوامر او، و با ما چنین قدرت و اختیاری نیست که کسی را از آتش بری سازیم، و هیچ بندهای بر خدا نمیتواند حجّتی اقامه کند. کسی که مطیع خدا
باشد او دوست ماست، و کسی که گناه کند او دشمن ماست، و کسی را قدرتی نیست که به ولایت ما برسد مگر به عمل صالح و اجتناب از افعال ناپسند».
و از «امالی» شیخ طوسی روایت است با سند متّصل خود از سلیمان بن مهران قالَ:دَخَلْتُ عَلَی الصّادِقِ جَعْفَر بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ مِنَ الشِّیعَةِ وَ هُوَ یَقُولُ: مَعاشِرَ الشِّیعَةِ کُونُوا لَنَا زَیْناً وَ لاتَکُونُوا عَلَیْنا شَیْناً، قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً وَ احْفَظُوا اَلْسِنَتَکُمْ وَ کُفُّوها عَنِ الْفُضُولِ وَ قُبْحِ الْقَوْلِ.1
سلیمان بن مهران اَعْمَش گوید: «من بر حضرت جعفر بن محمد امام صادق علیه السّلام وارد شدم و در نزد آن حضرت جماعتی از شیعیان بودند و آن حضرت به آنها میفرمود: ای جماعت شیعه! شما همیشه با کردار پسندیده و افعال شایسته زینت ما باشید به طوری که هر کس شما را ببیند و اخلاق ستودۀ شما را مشاهده کند به ما نزدیک گردد، و تحسین و تمجید نماید. و هیچگاه موجب بدنامی ما نشوید که به کردار زشت خود، مردم، ما را هم که معلّم شما هستیم بد بدانند، و از دین خدا منحرف شوند. زبانهای خود را از گفتار بیجا و بیفائده حفظ کنید، و از افشای سرّ خودداری نمائید، و از زیادهگوئی و کلام زشت و طَعن و سَبّ و شتم و لَمْز و هَمْز جلوگیری کنید».
و از کتاب «مشکاة» با سند خود از مِهزَم روایت است که میگوید: دَخَلْتُ عَلی اَبِیعَبْدِاللَهِ علیه السّلام فَذَکَرْتُ الشِّیعَةَ فَقالَ: یَا مِهْزَمُ اِنَّما الشِّیعَةُ مَنْ لاَیَعْدُو سَمْعَهُ صَوْتُهُ، وَ لاَشَجَنُهُ بَدَنَهُ، وَ لاَیُحِبُّ لَنا مُبْغِضاً، وَ لاَیُبْغِضُلَنا مُحِبّاً،ولایُجالِسُ لَنا غالِیاً ،وَلایَهِرُّهَریرَ الْکَلْبِ، وَلاَیَطْمَعُ طَمَعَ الْغُرابِ، وَ لایَسْألُ النّاسَ وَاِنْ ماتَ جُوعاً، الْمُتَنَحِّی عَنِ النّاسِ، الْخَفِیُّ عَنْهُمْ، وَ اِنِ اخْتَلَفَتْ بِهِمُ الدّارُ لَمْ تَخْتَلِفْ اَقاویلُهُمْ، اِنْ غابُوا لَمْ یُفْقَدُوا2، وَ اِنْ حَضَرُوا لَمْ یُؤْبَهْ بِهِمْ، وَ اِنْ خَطَبُوا لَمْ یُزَوَّجُوا، یَخْرُجُونَ مِنَ الدُّنْیا وَ حَواائِجُهُمْ فِی صُدُورِهِمْ، اِنْ لَقُوا مُؤْمِناً اَکْرَمُوهُ، وَ اِنْ لَقُوا کافِراً هَجَرُوهُ، وَ اِنْ اَتاهُمْ ذُوحاجَةٍ رَحِمُوهُ، وَ فِیاَمْوَالِهِمْ یَتَواسَوْنَ. ثُمَّ قَالَ: یَا مِهْزَمُ قَالَ جَدّی رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم لِعَلِیٍّ رِضْوَانُ اللَهِ عَلَیْهِ: یَا عَلِیُّ کَذَبَ مَنْ
زَعَمَ اَنَّهُ یُحِبُّنی وَ لاَیُحِبُّکَ، اَنَا مَدینَةُ الْعِلْمِ وَ اَنْتَ الْبَابَ، وَ مِنْ اَیْنَ تُؤْتَی الْمَدینَةُ اِلاّ مِنْ بابِهَا1.
مِهزَم میگوید: «بر حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام وارد شدم و سخن از شیعه به میان آوردم حضرت فرمود: ای مهزم شیعه آن کسی است که صدایش از گوشش تجاوز نکند (کنایه از آنکه با مردم به تندی و خشونت سخن نگوید)، و غصّه و تعب او از بدنش نگذرد، (کنایه از آنکه بار و اندوه خود را بر دیگران تحمیل نکند)، و دشمن ما را دوست و دوست ما را دشمن نگیرد، و با افرادی که دربارۀ ما غلوّ میکنند مجالست ننماید، و مانند سگ صدای خود را بلند نکند، و مانند کلاغ در جمعآوری مال طمع نورزد، و از مردم چیزی نطلبد گرچه از گرسنگی بمیرد، و از مردم غافل و دنیاپسند دوری کند، و گفتار همۀ آنان یکی باشد گرچه در مکانهای مختلف زندگی کنند، (و مردمی بیسر و صدا و بیهوا و آشوب به طوری که) اگر غائب شوند کسی سراغ آنها را نگیرد، و اگر حضور داشته باشند کسی به آنها التفات نکند، و چون زن خواهند به آنها ندهند، از دنیا خارج شوند و حاجتهای آنان در سینههاشان باشد، اگر با مؤمنی برخورد کنند او را گرامی دارند، و اگر با کافری ملاقات کنند از او دوری گزینند، و اگر حاجتمندی بدانها روی آورد او را مورد رحمت خود قرار دهند، و در اموال خود بین برادران ایمانی خود مواسات کنند.
سپس حضرت فرمود: ای مهزم جدّ من رسول خدا به علیّ بن أبیطالب علیه السّلام فرمود: ای علی دروغ میگوید کسی که میپندارد مرا دوست دارد و تو را دوست نداشته باشد. من شهر علم هستم و تو در آن شهری، و از کجا میتوان داخل در شهر شد بدون ورود از در آن؟!».
و نظیر این روایت را با مختصر اختلافی در لفظ در کتاب «کافی»2 بیان میکند.
و از «کافی» با سند خود از مفضّل روایت است که: قالَ قالَ اَبُوعَبْدِاللَه علیه السّلام: ایّاکَ وَ السِّفْلَةَ فَاِنَّما شیعَةُ عَلِیٍّ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ، وَ اشْتَدَّ جِهادُهُ، وَ عَمِلَ لِخالِقِهِ، وَ رَجا ثَوابَهُ،
وَ خافَ عِقابَهُ، فَاِذا رَأیْتَ اُولئِکَ فَاُولئِکَ شیعَةُ جَعْفَرٍ1.
مفضّل میگوید که: حضرت صادق علیه السّلام به من گفتند: «با مردم پست و رذل منشین، شیعۀ علی کسی است که شکم و فرج خود را حفظ کند و از عفّت خارج نشود، و جهادش در راه خدا شدید باشد، و کارهای خود را برای خدا انجام دهد، و به ثواب او امیدوار، و از عذاب او ترسان باشد. اگر جماعتی را دیدی که این صفات در آنها بودن بدان که آنها شیعۀ جعفر بن محمّد هستند».
و از «امالی» شیخ طوسی از حضرت رضا از پدرانش از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت است که به خَیْثَمَه فرمودند: اَبْلِغْ شیعَتَنا اَنّا لاَ نُغْنی عَنِ اللَهِ شَیْئاً، وَ اَبْلِغْ شِیعَتَنا اَنَّهُ لایُنالُ ماعِنْدَاللَهِ اِلاّبِالْعَمَلِ، وَ اَبْلِغْ شیعَتَنَا اِنَّ اَعْظَمَ النّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خالَفَهُ اِلی غَیْرِهِ، وَ اَبْلِغْ شیعَتَنا اِنَّهُمْ اِذا قامُوا بِما اُمِرُوا اِنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ یَوْمَ الْقِیامَةِ2.
«به شیعیان ما ابلاغ کن که ما نمیتوانیم شما را از طاعت خدا بینیاز نموده در رحمت داخل کنیم، و به شیعیان ما برسان که درجات و مقاماتی که در نزد خداست به دست نمیآید مگر با عمل صالح، و به شیعیان ما برسان که حسرتمندترین مردم در روز بازپسین کسی است که وصف عدل و نیکی را کرده لکن خودش عمل ننموده و غیر آن را بجا آورده است، و به شیعیان ما برسان که اگر به آنچه به آنها امر شده است عمل کنند رستگاران در روز قیامت خواهند بود».
و از «کافی» با سند خود از حضرت علیّ بن الحسین علیهما السّلام روایت است که فرمود: وَدِدْتُ وَ اللَهِ اَنِّی افْتَدَیْتُ خَصْلَتَیْنِ فِی الشِّیعَةِ لَنا بِبَعْضِ لَحْمِ ساعِدی: اَلنَّزَقَ وَ قِلَّةَ الْکِتْمانِ.3
حضرت سجّاد فرمودند: «سوگند به خدا راضی هستم که از شیعیان ما دو صفت زشت بیرون شود: یکی سَبُکی و زود به غضب آمدن، و دیگری کم سرّ نگاه داشتن، و در مقابل مقداری از گوشتهای بازوی خود را فدا بدهم». چون در
سابق معمول بود که اسیر چیزی را فدا میداد و در مقابل آن آزاد میشد، و اگر هیچ نداشت مقداری از گوشت خود یا استخوان، و اگر هیچ راضی نمیشد کشته میشد. حضرت میفرماید: این دو صفت به قدری بر من ناگوار است و بر ضرر من و شیعیان ماست که برای آنکه شیعیان را از این دو صفت مبرّی سازم حاضرم و دوست دارم در مقابل، مقداری از گوشتهای دست خود را بدهم.
و از «کافی» با اسناد متّصل خود روایت است از عَمْرو بن ابی مقدام قالَ: سَمِعْتُ اَبا عَبْدِاللَهِ علیه السّلام یَقُولُ: خَرَجْتُ اَنَا وَ اَبی حَتَّی اِذَا کُنّا بَیْنَ الْقَبْرِ وَ الْمِنْبَرِ اِذَا هُوَ بِاُناسٍ مِنَ الشِّیعَةِ فَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ ثُمَّ قَالَ: اِنّی وَاللَهِ لاُحِبُّ رِیاحَکُمْ وَ اَرْواحَکُمْ فَاَعینونِی عَلی ذالِکَ بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ، وَاعْلَمُوا اَنَّ وِلایَتَنا لا تُنالُ اِلاّ بِالْوَرَعِ وَ اْلاِجْتِهادِ، مَنِ ائْتَمَّ مِنْکُمْ بِعَبْدٍ فَلْیَعْمَلْ بِعَمَلِهِ، اَنْتُمْ شِیعَةُ اللَهِ وَ اَنْتُمْ اَنْصَارُاللَهِ وَ اَنْتُمُ السّابِقُونَ اْلاَوَّلُونَ وَ السّابِقُونَ الآخِرُونَ وَ السّابِقُونَ فِی الدُّنْیا وَ السّابِقُونَ فِی الآخِرَةِ، قَدْ ضَمِنَّا لَکُمُ الْجَنَّةَ بِضَمانِ اللَهِ عَزَّوَجّلَّ وَ ضَمانِ رَسُولِاللَهِ ،وَاللَهِ مَا عَلی دَرَجَةِ الْجَنَّةِ اَکْثَرُ اَرْواحاً مِنْکُمْ، فَتَنافَسُوا فِی فَضائِلِ الدَّرَجاتِ، اَنْتُمُ الطَّیِّبُونَ وَ نِساؤُکُمْ الطَّیِّباتُ ،کُلُّ مُؤْمِنَةٍ حَوْرآءُ عَیْنآءُ، وَ کُلُّ مُؤْمِنٍ صِدّیقٌ، وَ لَقَدْ قالَ اَمِیرُالْمُؤْمِنیِنَ لِقَنْبَرٍ: یا قَنْبَرُ اَبْشِرْ وَ بَشِّرْ وَاسْتَبْشِرْ فَوَاللَهِ لَقَدْ مَاتَ رَسُولُاللَهِ وَ هُوَ عَلی اُمَّتِهِ ساخِطُ اِلاَّ الشِّیعَةَ. اَلا وَ اِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ عِزّاً وَ عِزُّ اْلاِسْلاَمٍ الشِّیعَةُ، اَلا وَ اِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ دِعامَةً وَ دِعامَةُ اْلاِسْلامِ الشِّیعَةُ، اَلا وَ اِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ ذِرْوَةً وَ ذِرْوَةُ اْلاِسْلاَمِ الشِّیعةُ، اَلا وَ اِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ سَیِّداً وَ سَیِّدُ الْمَجالِسِ مَجالِسُ الشِّیعَةِ، اَلا وَ اِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ شَرَفاً وَ شَرَفُ اْلاِسْلامِ الشِّیعَةُ، اَلا وَ اِنَّ لِکُلَّ شَیْءٍ اِماماً وَ اِمامُ اْلاَرْضِ اَرْضٌ تَسْکُنُهَا الشِّیعةُ1 الحدیث.
«عمرو بن ابی مقدام گوید که: شنیدم حضرت صادق علیه السّلام میفرمود: من با پدرم برای رفتن به مسجد رسول خدا از منزل خارج شدیم و وقتی که در بین قبر و منبر بودیم جماعتی از شیعیان در آنجا مجتمع بودند. پدرم بر آنها سلام کرد و پس از آن فرمود: سوگند به خدا من بوی شما را و روح شما را دوست دارم، شما در این امر مرا با ورع و اجتهاد خود یاری کنید. بدانید که به ولایت ما کسی نمیرسد مگر با ورع و اجتهاد. اگر فردی از شما به بندهای اقتدا کند باید طبق روش او رفتار کند.
شما شیعۀ خدا هستید، شما یاران خدا هستید، شما سابقون اوّلین هستید، شما سابقون آخرین هستید، شما سابقون در دنیا و سابقون در آخرت به سوی بهشت هستید. ما برای شما بهشت را به ضمان خدا و ضمان رسول خدا ضمانت کردیم. سوگند به خدا که هیچ ارواحی بیشتر از شما در درجات بهشتی نیست، پس در کسب فضائل و مکارم از دیگران سبقت گیرید، و گوی مسابقه را بربائید. شما پاکانید، و زنان شما پاکانند، هر زن مؤمنهای حوریّهای است زیبا و دارای چشمان درشت، و هر مرد مؤمنی صدّیقی است در این امّت.
امیرالمؤمنین علیه السّلام به قنبر فرمود: ای قنبر بشارت باد تو را و خوشحالی و سرور، سوگند به خدا که رسول خدا از دنیا رفت و بر امّتش غضبناک بود مگر بر شیعیان، آگاه باش برای هر چیزی عزّتی است و عزّت اسلام شیعه است، و برای هر چیزی ستون و تکیهگاهی است و تکیهگاه اسلام شیعه است، و برای هر چیزی نقطۀ اوج و بلندیای است و اوج اسلام شیعه است، و از برای هر چیزی آقا و رئیسی است و رئیس مجالس مجالس شیعه است، و برای هر چیزی شرفی است و شرف اسلام شیعه است، و برای هر چیزی پیشوائی است و پیشوای زمینها زمینی است که در آن شیعه زیست میکند».
و از «خصال» صدوق با سند خود از ابو مقدام از حضرت امام محمّد باقر روایت شده است که فرمود: یا ابَا الْمِقْدامِ اِنَّما شَیعةُ عَلیٍّ الشّاحِبُونَ النّاحِلُونَ الذّابِلُونَ، ذَابِلَةٌ شِفاهُهُمْ، خَمیصَةٌ بُطُونُهُمْ، مُتَغَیِّرَةٌ اَلْوَانُهُمْ، مُصْفَرَّةٌ وُجُوهُهُمْ، اِذا جَنَّهُمُ اللَّیْلُ اتَّخَذُوا اْلاَرْضَ فِراشاً، وَ اسْتَقْبَلُوا اْلاَرْضَ بِجِباهِهِمْ، کَثیرٌ سُجُودُهُمْ،کَثیرٌ دُمُوعُهُمْ، کَثیرٌ دُعاؤُهُمْ، کَثیرٌ بُکاؤُهُمْ، یَفْرَحُ النّاسُ وَ هُمْ مَحْزُونُون1.
حضرت فرمودند: «ای ابو مقدام حقّاً مطلب از این قرار است که شیعیان ما کسانی هستند که رنگ چهرۀ آنان از بسیاری روزه و عبادت خدا زرد شده و لاغر و ضعیف شدهاند، و طراوت و شادابی رخسار آنان از بین رفته، لبهای آنان از بسیاری ذکر و فکر خشکیده، شکمهای آنان خالی، رنگهای آنان پریده، سیمای آنان زرد
شده. چون شب فرا رسد و سیاهی جهان را بپوشاند زمین را فراش خود قرار میدهند، و با پیشانی به روی زمین در مقابل حضرت معبود به سجده میافتند، سجدۀ آنان بسیار است، قطرات اشک آنان ریزان است، دعای آنان بسیار است، گریۀ آنان فراوان است، مردم همگی در خوشی و مسرّت و غفلت بسر میبرند ولی آنها در دل حزن و اندوه (از عدم وصول به مطلوب و لقای خدا) دارند».
و از «امالی» شیخ طوسی و «ارشاد» مفید با سندهای متّصل خودشان روایت است که: رُوِیَ أنَّ اَمیِرَالْمُؤْمِنیِنَ علیه السّلام خَرَجَ ذاتَ لَیْلَةٍ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ کَانَتْ لَیْلَةً قَمْرآءَ فَأمَّ الْجَبّانَةَ وَ لَحِقَهُ جَماعَةٌ یَقْفُونَ اَثَرَهُ، فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ ثُمَّ قالَ: مَا اَنْتُمْ؟ قَالُوا: شیعَتُکَ یا اَمیرَالْمُؤْمِنیِنَ، فَتَفَرَّسَ فِی وُجُوهِهِمْ ثُمَّ قالَ: فَمالی لا اَری عَلَیْکُمْ سیمآءَ الشِّیعَةِ؟قالُوا: وَ ما سیمَآءُ الشِّیعَةِ یا اَمیِرَالْمُؤْمِنیِنَ؟ قَالَ: صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ، عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُکاءِ، حُدْبُ الظُّهورِ مِنَ الْقِیامِ، خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّیامِ، ذُبُلُ الشِّفاهِ مِنَ الدُّعاءِ، عَلَیْهِمْ غَبَرَةُ الْخاشِعیِنَ1.
امیرالمؤمنین علیه السّلام شبی از مسجد خارج شدند و قصد کردند که به جَبّانه (که محلّی است) بروند. آن شب شب ماهتابی بود، جماعتی از مردم به دنبال آن حضرت حرکت کرده و به آن حضرت رسیدند. حضرت ایستادند و سؤال کردند: شما چه کسانید؟ عرض کردند: از شیعیان تو هستیم ای امیرالمؤمنین. حضرت یک نگاه عمیقی در صورت آنها انداخت و فرمود: پس چرا در صورتهای شما علامت شیعیان را نمیبینم؟ گفتند: ای امیرالمؤمنین نشانههای شیعه چیست؟
حضرت فرمود: شیعیان زرد چهرهاند از زیادی بیداری شبها برای عبادت خداوند عزّوجلّ، از شدّت گریه از چشمهایشان ریزش آب و اشک مشهود است پشتهایشان از زیادی قیام و نماز خمیده، شکمهایشان از بسیاری روزه به پشت چسبیده، لبهایشان از کثرت دعا خشکیده، و بر سیما و صورت آنان گرد و غبار خشوع و تذلّل نشسته است».
از کتاب «صفات الشّیعۀ» صدوق نقل است که او روایت میکند از پدرش با اسناد متّصل خود از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام که:
قالَ: کانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قاعِداً فِی بَیْتِهِ اِذْ قَرَعَ قَوْمٌ عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَقَالَ: یا جاریَةُ انْظُری مَنْ بِالْبابِ؟ فَقالُوا: قومٌ مِنْ شیعَتِکَ، فَوَثَبَ عَجِلاً حَتّی کادَ اَنْ یَقَعَ فَلَمَّا فَتَحَ الْبابَ وَ نَظَرَ اِلَیْهِمْ رَجَعَ فَقالَ: کَذِبُوا فَاَیْنَ الْسَّمْتُ فِی الْوُجُوهِ، اَیْنَ اَثَرُ الْعِبادَةِ، اَیْنَ سیمآءُ السُّجُودِ؟ اِنَّما شیعَتُنا یُعْرَفُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ شَعَثِهِمْ، قَدْ قَرَحَتِ الْعِبَادَةُ مِنْهُمُ الآنَافَ وَ دثَرَتِ الْجِباهَ وَ الْمَساجِدَ، خُمْصُ الْبُطُونِ، ذُبُلُ الشِّفاهِ، قَدْ هَیَّجَتِ الْعبِادَةُ وُجُوهَهُمْ، وَ اَخْلَقَ سَهَرُ اللَّیالِی وَ قَطَعَ الْهَواجِرُ جُثَثَهُمْ، اَلْمُسَبِّحُونَ اِذا سَکَتَ النّاسُ، وَالْمُصَلُّونَ اِذا نامَ النّاسُ، وَ الْمَحْزُونُونَ اِذا فَرِحَ النّاسُ1.
«حضرت امام زین العابدین علیه السّلام در اطاق خود نشسته بودند که ناگهان جماعتی درِ خانه را زدند، حضرت به کنیز خود فرمودند: ای جاریه ببین در پشت در کیست؟ آن جماعت گفتند: طایفهای از شیعیان تو هستیم، حضرت به طوری با عجله و سرعت برای باز کردن در از جای خود برخاستند که نزدیک بود به زمین پَرت شوند. چون حضرت در را باز کردند و به آنها نظر نمودند برگشتند و گفتند: این جماعت دروغ میگویند، چرا علائم تشیّع در صورت آنها نیست؟ آثار عبادت کجاست؟ و آن علامت و نشانۀ عبودیّت در چهرههای آنان کجاست؟ شیعیان ما به عبادتشان شناخته میشوند، و به تغییر رنگ صورت، بینیهای آنان در اثر سجده و اشک قرحهدار شده، و صورتهای آنان کهنه و خراب گشته، و پیشانیهای آنها نیز از حال و وضع اصلی خارج شده، شکمهای آنان به پشت چسبیده، لبانشان خشکیده، آثار عبادت صورتهای آنها را متغیّر کرده، و آثار کهنگی و فُتور بدن در اثر شبزندهداری و پیمودن روزهای گرم (به روزهداری و عبادت) در آنان پدیدار گشته، آنها مشغول تسبیحاند زمانی که مردم ساکت باشند، و نمازگزارند وقتی که مردم در خواب باشند، و در دل غم و غصّه دارند وقتی که مردم خوشحالند».
طرد حضرت رضا علیه السّلام جماعتی را که ادّعای تشیّع نمودند و تعلیم آنها
از «احتجاج» شیخ طبرسی از حضرت امام حسن عسگری علیه السّلام روایت کرده که فرمود: قَدِمَ جَماعَةٌ فَاسْتَأذَنُوا عَلَی الرِّضا علیه السّلام وَ قالُوا: نَحْنُ منْ شیعَةِ عَلِیٍّ علیه السّلام فَمَنَعَهُمْ اَیّاماً ثُمَّ دَخَلُوا، قالَ لَهُمْ: وَیْحَکُمْ اِنَّما شِیعَةُ اَمیِرِالْمُؤْمِنینَ علیه السّلام الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ سَلْمانُ وَ اَبو ذَرٍّ وَ الْمِقْدادُ وَ عمّارٌ وَ مُحَمَّدُ بْنُ اَبی بَکْرٍ الَّذینَ لَمْ یُخالِفُوا
شَیْئاً مِنْ اَوامِرِهِ1.
«جماعتی بر حضرت رضا علیه السّلام وارد شدند و گفتند: ما شیعیان علی هستیم، حضرت چند روز آنها را نپذیرفتند و اجازۀ ورود ندادند، و سپس داخل شدند. حضرت فرمود: وای بر شما، شیعیان امیرالمؤمنین علیه السّلام حسن و حسین و سلمان و ابو ذر و مقداد و عمّار و محمّد بن ابی بکر هستند که ابداً مخالفت اوامر آن حضرت را ننمودهاند».
و این روایت را به طور مشروح در «تفسیر امام»2 آورده است. و مرحوم مجلسی در باب صفات الشّیعه مرقوم داشته که حضرت ابی محمد الحسن العسکری علیه السّلام فرماید: «در وقتی که مأمون ولایت عهدی را به حضرت رضا سپرد دربان بر آن حضرت داخل شده و عرض کرد که: جماعتی در خانه ایستاده و از شما اذن دخول میطلبد و میگویند: ما شیعۀ علی هستیم. حضرت فرمودند: من مشغولم آنها را از دخول منصرف نما، آنها را منصرف کرد. فردای آن روز آمدند و عین کلمات دیروز را بیان کردند، باز آنها را منصرف نموده اجازۀ دخول نداد، و همین طور میآمدند و حضرت اجازۀ ورود نمیفرمود تا آنکه دو ماه طول کشید و سپس از ملاقات با حضرت مأیوس شدند و به دربان گفتند: به مولای خود بگو: ما شیعیان پدر تو علیّ بن أبیطالب هستیم و دشمنان، ما را در این مدّت دراز که ما را راه ندادی شماتت کردند، و ما آمادهایم که برگردیم لکن دیگر در شهر خود نمیتوانیم زندگی کنیم از شدّت خجلت و شرمندگی و شکستگیای که به ما وارد شده است، چون تحمّل و صبر بر شماتت دشمنان و زخم زبان آنها را نداریم. حضرت به حاجب فرمود: اجازه بده وارد شوند، آنها داخل شده و سلام کردند، حضرت پاسخ نفرمود و اذن نشستن نداد، و به حال وقوف متوقّف بودند. عرض کردند: ای فرزند رسول خدا این جفای بزرگ و
استخفاف چیست که بر ما روا میداری؟ بعد از آنکه در این مدّت طولانی ما را از لقای خود محروم نمودی دیگر برای ما چه آبروئی خواهد بود؟ حضرت فرمود: بخوانید این آیه را که: ﴿وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ﴾1.
«آنچه از مصائب به شما رسیده از ناحیه خود شما بوده و خداوند از بسیاری از آنها چشمپوشی کرده است». من در این امر اقتدا به پروردگار خود عزّوجلّ نمودهام، و به رسول خدا، و به امیرالمؤمنین و امامان بعد از آن حضرت، بنابر این شما را مورد عتاب خود قرار دادم. عرض کردند: به چه علّت ای فرزند رسول خدا؟ حضرت فرمود: چون شما ادّعا کردید که ما شیعیان امیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب علیه السّلام هستیم، وای بر شما، شیعۀ امیرالمؤمنین حسن است و حسین و ابو ذر و سلمان و مقداد و عمّار و محمّد بن ابی بکر، آن کسانی که ابداً در موردی از موارد مخالفت امر آن حضرت را نکردند و هیچ کاری که موجب ملالت آن حضرت بوده و نهی فرموده بود به جای نیاوردند، و شما میگوئید: ما شیعه هستیم، و در اکثر از کردار خود مخالفت میکنید، در بسیاری از واجبات کوتاهی مینمائید، در ادای قسمت مهمّی از حقوق برادران دینی خود که اخوان فی اللَه هستند کوتاهی میکنید، و جائی که نباید تقیّه کنید تقیّه میکنید، و جائی که باید تقیّه کنید تقیّه را ترک مینمائید. اگر میگفتید: ما از موالیان و دوستان امیرالمؤمنین هستیم و از دوستان دوستان آن حضرت و از دشمنان دشمنان آن حضرت، من گفتار شما را ردّ نمیکردم و شما را به حضور خود میپذیرفتم، و لکن ادّعای مقام و منزلت عظیمی نمودید که اگر هر آینه افعال شما با این گفتارتان تطبیق نکند هلاک خواهید شد مگر آنکه خدای رحیم با رحمت خود شما را عفو کند و از این گناه بگذرد.
عرض کردند: یا بن رسول اللَه، به سوی خدا استغفار میکنیم و از این ادّعای مهم توبه مینمائیم بلکه فقط میگوئیم همچنان که مولای ما حضرت رضا به ما تعلیم نموده است: ما از دوستان شما و دوستان اولیای شما، و از دشمنان دشمنان شما هستیم. حضرت فرمود: مَرْحَباً بِکُمْ یا اِخْوانی وَ اَهْلَ وُدّی، اِرْتَفِعُوا، اِرْتَفِعُوا، اِرْتَفِعُوا، فَما زالَ یَرْفَعُهُمْ حَتّی اَلْصَقَهُمْ بِنَفْسِهِ. «آفرین بر شما، خوش آمدید ای برادران من، و
ای اهل محبّت و دوستی من، برخیزید بیائید، بیائید، بیائید، و همین طور حضرت آنها را به سوی خود کشید تا آنکه آنها را پهلوی خود بدون فاصله نشانید، و سپس به حاجب فرمود: چند مرتبه آنها را از آمدن و داخل شدن بازداشتی؟ عرض کرد: شصت مرتبه، فرمود: حال شصت مرتبه متوالی و پی در پی به سوی آنها رفت و آمد کن و در هر مرتبه به آنها سلام کن و سلام مرا نیز برسان، بدرستی که آنها به واسطۀ توجه و استغفاری که نمودند تمام گناهان خود را دربارۀ این ادّعای بزرگ محو و نابود کردند، و مستحقّ مراتب کرامت شدند چون از محبّین و موالیان ما هستند، اینک از حال آنها و حال عیالات آنها پرسان شو، و آنچه سزاوار است از نفقات و هدایا و تُحَف و صِلِه به آنان اعطاء کن، و در رفع گرفتاریهای آنان بکوش».1
خطبۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام در اوصاف شیعه
و از کتاب «صفات الشّیعه» صدوق با اسناد خود روایت است از ابو العبّاس دینوری، از محمّد ابن حنفیّه که او روایت کند که: «بعد از واقعۀ جنگ جمل که امیرالمؤمنین علیه السّلام وارد بصره شدند، احنف بن قیس غذائی تهیّه کرد و خدمت آن حضرت و اصحاب آن حضرت پیغامی فرستاده و دعوت کرد. حضرت تشریف آورد و فرمود: اصحاب مرا بخوان که در اینجا بیایند. جماعتی با خشوع آمدند که از شدّت عبادت مانند مشکهای پوسیده بودند. احنف بن قیس عرض کرد: یا امیرالمؤمنین این چه واقعهای است که بر آنها فرود آمده، آیا از کمی غذا و گرسنگی است یا از ترس جنگ به این حال در آمدهاند؟ حضرت فرمود: چنین نیست ای احنف، خداوند جماعتی را در دنیا برگزیده که از دنیا اعراض کنند و دل در مقام عبودیّت، فقط به ساحت او دهند مانند کسانی که قیامت را مشاهده کرده باشند، و از اهوال قیامت قبل از مشاهدۀ آن باخبر شوند، و در این صورت نفسهای خود را بر تحمّل مشکلات در راه رضای خدا آماده کردهاند، و چون یاد صبح روز حشر را کنند که در مقام عرض در پیشگاه خدا قرار گیرند در خیال خود گذرانند یک تنورۀ عظیمی از آتش سر برون کرده و همه خلائق به سوی خدا محشور و مجتمعاند، و نامۀ عمل آنها که تمام فضائح کردارها در آن نگاشته شده در مقابل دیدگان همۀ مردم باز شده است، پس نزدیک است که جان آنها مانند شمع آب شود یا دلهای آنان با بالهای ترس و وحشت
در پرواز آید، و عقلهای آنان در وقتی که دیگهای شدّت انقطاع به سوی خدا و قصد و عزم حرم او به جوش آید از سرهای آنان بیرون شود. آنان مانند شخص واله و پریشان در دل شبهای تار به ناله و آه درآیند، و از خوف آنچه نفسهای آنان بر آن اطّلاع حاصل نموده به درد و تعب آیند.
بنابراین روزگار خود را در دنیا میگذرانند با بدنهای خشک و نحیف، و دلهای محزون، و صورتهای گداخته، و لبهای خشکیده، و شکمهای خالی و به پشت چسبیده، گمان میکنی که آنها مستاند. در دل شبهای تار با تاریکی شب همراز و همنیاز، خشوع در مقابل حضرت باری دلهای آنها را آب کرده و بدنهایشان مانند مشکهای پوسیده نحیف و لاغر گردیده، در ظاهر و پنهان کارهای خود را برای خدا خالص کردهاند، و در عین حال دلهای آنان از فزع در امن و امان نیامده بلکه مانند کسانی که اطاقهای اموال خود را مواظبت میکنند آنها دل خود را مراقبت مینمایند. اگر آنها را در شبهای تارشان ببینی در حالی که چشم همۀ مردم به خواب رفته، و صداها ساکت شده و حرکات ساکن گشته، و مرغان در آشیانههای خود آرمیده خواهی دید که چگونه ترس از روز قیامت و وعید پروردگار خواب را از دیدگان آنها ربوده است، کما قال سبحانه: ﴿أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُري أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ﴾.
پس به جهت آن تجلّی مقام عظمت در روز قیامت، از خواب بر میخیزند با ترس و فزع، و به نماز میایستند با گریه و آه و اشک و ناله. گاهی به ذکر و تسبیح، گاه دگر در محراب عبادت میگریند، و ناله میزنند، و در شب تاریک و بیسر و صدا ایستاده گریه میکنند. اگر ببینی ای احنف آنها را که در شبها چگونه برپا میایستند تا به حدّی که پشت آنها خم میشود، و وقتی که فقرات آیات قرآن را در نمازشان تلاوت میکنند ناگهان صدای ناله و فریاد آنها بالا میرود و آتش عشق سوزان از دهان آنها زبانه میکشد، گویا در آن وقت آتش تا حلقوم آنها را احاطه کرده، و زمانی که ناله میکنند گویا زنجیرهای آتشین به گردنهای آنها فرود آمده است. و اگر آنها را در روز ببینی خواهی یافت افرادی را که در روی زمین به آرامش و ملایمت راه میروند و با مردم به نیکوئی سخن میگویند، و زمانی که با جاهلان برخورد کنند سلام نموده و به مسالمت میگذرند، و زمانی که از لغوی عبور کنند
بزرگوارانه و کریمانه مرور مینمایند. پاهای خود را از رفتن به مواضع تهمت زنجیر کردهاند، و زبانهای خود را از آنکه در آبرو و اعراض مردم تکلّم کنند لال نمودهاند، و گوشهای خود را از شنیدن سخن بیجا و بیهوده کر کردهاند، و چشمان خود را به فرو بستن از معاصی سرمه نمودهاند، و ایشان عازم حرکت و سفر به سوی حرم خدا و حریم لقا و دار السّلامی هستند که کسی که در آن وارد شود از هر شکّ و اندوهی رهائی یافته و در امان است.
سپس حضرت از مکان و محلّ آنها در بهشت به احنف بیان فرمودند و بعضی از اوصاف بهشت را توضیح دادند و پس از آن فرمودند: ای احنف اگر آنچه را که در ابتدای کلام خود بیان کردم فراموش کنی و در مقام عمل نباشی هر آینه تو نیز از لباسهای آتشین که از قیر سیاه آتشین بافته شده روز قیامت در برخواهی نمود، و بین این عذاب و خوردن فلزّ گداخته دور خواهی زد، و از مشروبات داغ و شدید الغلیان در کام تو خواهند ریخت. ای احنف چه بسیار افرادی روز قیامت در میان آتش به دار آویخته و خرد شوند، و چه بسیار صورتهائی که قطعه قطعه شده و متغیر اللّون بر خرطوم و بینی آنان کوفته شده. غلهای جامعه دستهای آنها را خورده و نابوده کرده، و طوق آتشین به گردن آنها پیوند خورده و چسبیده. اگر ببینی ای احنف آنها را که چگونه پریشان و سرگردان در وادیهای جهنّم سرازیر شوند، و از کوههای جهنّم بالا روند در حالی که از مقطّعات قطران و تکّههای آتش برای آنان لباس ساخته و در بر خود نمودهاند و با سنگهای آتش و شیاطین آتشین قرین و یار شده، و زمانی که استغاثه کنند به بدتر از این حالت مأخوذ شوند، آتشی چنان سخت آنها را خواهد گرفت و عقربها و مارهای آتشین بر آنان بسته خواهد شد، و اگر ببینی که منادی از طرف پروردگار ندا کند و به بهشتیها بگوید: ای اهل بهشت و نعمتهای بهشتی، و ای اهل زینتهای بهشت و جامههای بهشتی در بهشت جاودان زیست کنید که دیگر مرگ و نیستی برای شما نیست، در این حال امید جهنّمیها به کلّی قطع گردد، و تمام درهای رحمت و بهشت به روی آنان بسته گردد، و راهها و اسباب نجات منقطع شود. در آن هنگام چه بسیار پیرمردانی فریاد زنند: واشَیْبَتاهْ، و چه بسیار جوانانی فریاد زنند واشَباباهْ، و چه بسیار زنانی فریاد کنند: وافَضیحَتاهْ.
پرده و حجابهائی که روی عمل زشت آنها را گرفته پاره شود، و چه بسیار
افرادی در آن روز بین طبقات دوزخ فرو روند و محبوس گردند. چه بسیار شدائدی که تو را در کام خود فرو برد و لباس تن تو گردد بعد از آنکه در دنیا لباس کتان در بر میکردی و آب سرد در کوزۀ بر فراز دیوار نهاده میخوردی، و از غذاهای رنگارنگ تناول مینمودی، اینک لباسهای آتشین یک موی نرم در بدن تو باقی نگذارده مگر آنکه آن را سفید نموده، و چشمی که با آن به محبوب خود تماشا میکردی آن را از حدقه بیرون آورده، اینست آنچه خدا برای مجرمان معیّن فرموده، و آن است آنچه که خدا برای متّقیان آماده و تهیّه نموده است»1.
باری شیعیان به علّت اخلاص در عبادت نوری در قلب آنان ظاهر میگردد که حقایق را درک میکنند، حقایقی که درک آن برای سایر مردم محال است.
روایات امام صادق علیه السّلام در اوصاف شیعه
از «تفسیر عیّاشی» از حضرت صادق علیه السّلام روایت است که آن حضرت فرمود: اِنَّمَا شیِعَتُنا اَصْحابُ اْلاَرْبَعَةِ اْلاَعْیُنِ عَیْنٍ فِی الرَّأسِ وَ عَیْنٍ فِی الْقَلْبِ، اَلا وَ الْخَلائِقُ کُلُّهمْ کَذالِکَ، اِلاّ اَنَّ اللَهَ فَتَحَ اَبْصارَکُمْ وَ اَعْمی اَبْصارَهُمْ2.
«شیعیان ما دارای چهار چشم هستند، دو چشم در سر، و دو چشم در دل. متوجّه باشید که همۀ بندگان خدا چنیناند لکن خدا چشم دل شما شیعیان را باز کرده و چشم دل دیگران را نابینا نموده است».
و از «محاسن» برقی از حضرت صادق علیه السّلام روایت است که: اِنَّ لِکُلِّ شَئْیٍ جَوْهَراً وَ جَوْهَرُ وُلْدِ آدَمَ مُحَمَّدٌ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وَ نَحْنُ وَ شِیعَتُنا3.
«از برای هر چیزی حقیقت و جوهری است و جوهر فرزندان آدم محمّد صلّی اللَه علیه و آله و سلّم است، و ما هستیم و شیعیان ما هستند».
و نیز از «محاسن» از حضرت صادق علیه السّلام روایت است که به فضیل بن یسار که از خواصّ شیعیان و روات آن حضرت بود فرمودند: اَنْتُمْ وَاللَهِ نُورٌ فِی ظُلُماتِ
اْلاَرْضِ1. «سوگند به خدا که شما نور هستید در ظلمات زمین».
و نیز از «محاسن» نقل است از علیّ بن عبد العزیز از حضرت صادق علیه السّلام که میفرمود: وَاللَهِ اِنّی لاُحِبُّ ریِحَکُمْ وَ اَرْواحَکُمْ وَ رُؤْیَتَکُمْ وَ زِیارَتَکُمْ، وَ اِنّی لَعَلی دِینِ اللَهِ وَ دینِ مَلائکَتِهِ فَاَعینُوا عَلی ذالِکَ بِوَرَعٍ، اَنَا فِی الْمَدینَةِ بِمَنْزِلَةِ الشُّعَیْرَةِ [الشَّعْرَةِ] اَتَقَلْقَلُ حَتّی اَرَی الرَّجُلِ مِنْکُمْ فَاَسْتَریحَ اِلَیْهِ2.
«سوگند به خدا که من بوی شما را دوست دارم، و ارواح شما را دوست دارم، و زیارت و دیدار شما را دوست دارم، و حقّاً که من بر دین خدا و دین فرشتگان خدا هستم، ای شیعیان، شما مرا بر این دین یاری کنید. من در تمام مدینه مانند یک دانه جو تک و تنها هستم، در تمام مدینه حرکت میکنم تا یکی از شما را ببینم و با ملاقات و دیدار او استراحت خاطر برایم حاصل شود».
و از کتاب «کنز الفوائد» کراجکی با اسناد خود نقل است از ابو حمزۀ ثمالی از مردی از قوم او که اسمش یحیی بن اُمّ طَویل است، از نوف بکالی که میگوید: «برای من نزد حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام حاجتی پیدا شد و محلّ حضرت را از جُندب بن زُهیر و ربیع بن خُثَیْم و برادرزاده او هَمّام بن عُبادة بن خُثیم که از اصحاب بَرانس بود جویا شدم، همگی برای ملاقات امیرالمؤمنین روانه شدیم و با خود اعتماد داشتیم که آن حضرت را زیارت خواهیم نمود، پس به آن حضرت رسیدیم در وقتی که از منزل خارج شده و برای نماز عازم مسجد بود. و در حالی که ما با آن حضرت به سوی مسجد میآمدیم به چند تن از مردان فربه برخورد کردیم که در مطالب فکاهی فرو رفته و بعضی با بعضی مزاح و شوخی نموده و بعضی از کارهای لهو را انجام میدادند. چون نزدیک بود که امیرالمؤمنین علیه السّلام به آنها برسد به سرعت برپا برخاسته و سلام کردند. حضرت جواب سلام فرمود و پس از آن فرمود: شما که هستید؟ عرض کردند: جماعتی از شیعیان تو ای امیرالمؤمنین، حضرت برای آنها دعای خیر نمود و سپس فرمود: چرا من در چهرههای شما آثار و علائم شیعیان خود را نمیبینم؟ و نشانههای زینت محبّین ما اهل بیت را مشاهده نمیکنم؟ آن جماعت از روی حیاء از دادن پاسخ خودداری نمودند.
خطبۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام در اوصاف شیعه و مرگ همّام
نوف بکالی گوید: جندب بن زهیر و ربیع بن خثیم به آن حضرت متوجّه شده عرض کردند: علامات و صفات شیعیان شما چیست ای امیرالمؤمنین؟ حضرت از پاسخ آنها کوتاهی فرمود و فقط فرمود: ای دو مردی که با من مذاکره دارید از خدا بپرهیزید و نیکوئی و احسان را پیشۀ خود سازید چون خداوند تبارک و تعالی با کسانی است که تقوا پیشۀ خود ساخته و با کسانی که احسان را شعار و عمل خود قرار دادهاند.
همّام بن عباده که مرد عابد و کوشائی بود عرض کرد: تو را سوگند میدهم به آن خدائی که شما اهل بیت را گرامی داشت و از خواصّ حرم خود قرار داد و از الطاف و عنایات خود بهرهمند ساخت و شما را بر بندگان به درجات و مراتبی بس بلند تفضیل و برتری داد که برای ما اوصاف شیعیان خود را بیان فرمائی. حضرت فرمود: ای همّام سوگند نخور من بزودی برای همۀ شما اوصاف آنها را بیان خواهم کرد. حضرت دست همّام را گرفته و داخل مسجد شد و دو رکعت نماز مختصر ولی کامل بجای آورد و نشست و رو به ما کرد و تمام جمعیّت اطراف آن حضرت گرد آمدند. حمد خدای را به جای آورد و تحیّت و درود بر پیامبر فرستاد و فرمود:
امّا بعد حقّاً خداوند جلّ ثناؤه و تقدّست اسماؤه بندگان خود را آفرید، و عبادت خود را بر آنها لازم گردانید، و اوامر خود را بر آنها تکلیف فرمود، و ارزاق و معیشت را بین آنها تقسیم کرد، و در دنیا هر یک را در مقام و محلّی معیّن قرار داد، در حالی که در تمام این کارها و عنایتها از مردم بینیاز بوده، نه طاعت اطاعت کنندهای به او فائده میرساند، و نه معصیت معصیت کننده بر او ضرری وارد میکند...
و سپس راوی، کلام آن حضرت را ادامه میدهد تا آنکه میگوید: امیرالمؤمنین علیه السّلام دست خود را بر دوش همّام گذارد و فرمود: بدان کسی که از شیعیان اهل بیت سؤال کند آن اهل بیتی که خدا هرگونه رجس و پلیدی را از آنان برده و آنها را پاک و پاکیزه نموده است، پس آنها عارفین به خدا هستند، و عاملین به امر خدا، و اهل فضایل و کمالات، گفتار آنان صواب، و لباس آنها میانه و معمولی، و رویّه و روش آنها تواضع.. و حضرت صفات آنها را مفصّلاً یکایک به طور مشروح شمرد و حالات روحی و ملکات نفس و مشاهدات غیبی آنها را بیان فرمود تا آنکه
فرمود: اُولَئِکَ عُمّالُ اللَهِ وَ مَطایا اَمْرِهِ وَ طَاعَتِهِ وَ سُرُجُ أرضِهِ وَ بَرِیَّتِهِ ،اُولئِکَ شِیعَتُنا وَ اَحِبَّتُنا وَ مِنّا وَ مَعَنا، اَلا هَاهْ شَوْقاً اِلَیْهِمْ.
آنان عُمّال خدا، و مرکبهای امر خدا و طاعت خدا هستند، و چراغهای درخشان در زمین خدا و در میان بندگان خدا. آنان شیعیان و محبّان ما هستند و از ما هستند و با ما هستند. آه چقدر مشتاق دیدارشان هستم. ناگهان همّام صیحهای زد و غش کرده به روی زمین افتاد، چون او را حرکت دادند دیدند مرغ روحش از دنیا مفارقت کرده است، رحمة اللَه علیه. ربیع بن خثیم عموی او شروع به گریه و زاری نموده و عرض کرد: چقدر با سرعت مواعظ تو ای امیرالمؤمنین برادرزادۀ مرا هلاک کرد! ای کاش من جای او بودم و به این فیض نائل میشدم. حضرت فرمودند: مواعظ بلیغه این طور اهلش را مییابد و به آنها میرسد. سوگند به خدا من بر او خوف داشتم و از این مواعظ احتمال موت او را میدادم.
شخصی گفت: ای امیرالمؤمنین پس چرا خودت این طور نشدی و این مواعظ در تو چنین اثری نگذارد؟ حضرت فرمود: ای وای بر تو برای هر کس اَجَلی معیّن شده که نمیتواند از آن تخلّف ورزد، و برای آن اجل، سببی معیّن گشته که نمیتوان از آن تجاوز کرد. آرام باش و دیگر از این سخنان بر زبان نیاور، این کلمات را شیطان بر زبان تو دمیده است.
نوف گوید: امیرالمؤمنین عصر آن روز بر جنازۀ او نماز خواندند و بر جنازۀ او حاضر شدند و ما با آن حضرت بودیم.
راوی این حدیث به نقل از نوف میگوید: من روزی نزد ربیع بن خثیم رفتم و مطالبی را که نوف به من گفته بود برای ربیع ذکر کردم، ربیع آنقدر گریست که نزدیک بود جانش از قالب بیرون آید، و گفت: برادر من نوف آنچه را که گفته راست گفته، موعظه امیرالمؤمنین و واقعهای که اتّفاق افتاد در امر همّام در حضور من و در مقابل دیدگان من بود، و من در سعه و فراخی عیش بودم که آن موعظه آن را تیره ساخت و هیچ شدّتی برای من نبود مگر آنکه موجب گشایش آن شد»1.
و همچنین از «امالی» شیخ طوسی از نوف بکالی روایت است که قالَ: قالَ
لی عَلِیٌّ علیه السّلام: یا نَوْفُ خُلِقْنا مِنْ طینَةٍ طَیِّبَةٍ وَ خُلِقَ شیعَتُنا مِنْ طینَتِنا، فَاِذا کانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ اُلْحِقُوا بِنا. قالَ نَوْفٌ: فَقُلْتُ: صِفْ لِی شِیعَتَکَ یا اَمیِرَالْمُؤْمِنیِنَ، فَبَکی لِذِکْری شیعَتَهُ، وَ قالَ: یا نَوْفُ شِیعَتی وَاللَهِ الْحُکَماءُ الْعُلَماءُ بِاللَهِ وَ دینِهِ الْعَامِلُونَ بِطاعَتِهِ وَ اَوامِرِهِ1 ـ الحدیث.
نوف میگوید که: «امیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب علیه السّلام به من فرمود: ای نوف ما از سرشت پاکی آفریده شدهایم و شیعیان ما از سرشت ما آفریده شدهاند، و چون قیامت برپا گردد به ما ملحق شوند. نوف میگوید: عرض کردم: ای امیرالمؤمنین شیعیان خود را برای من توصیف کن. آن حضرت گریست چون نام شیعیان او را بردم و حالات آنها را از خاطر گذرانید و فرمود: ای نوف سوگند به خدا شیعیان من حکماء هستند و علماء باللَه و به دین خدا هستند، عمل کنندگان به اوامر خدا و مطیع به طاعت پروردگار ـ تا آخر حدیث».
ابو نعیم اصفهانی در «حلیة الأولیاء» ج ١ ص ٨٦ گوید: حدَّثنا أحمدُ بْنُ علیِّ بْن مُحمّد، عن… عَنْ مُجاهِدٍ قالَ: شِیعةُ عَلِیٍّ الْحُکَماءُ الْعُلَماءُ، الذُّبُلُ الشِّفاهُ، اْلاَخْیارُ الَّذینَ یُعْرَفُونَ بِالرُّهْبانِیَّةِ مِنْ اَثَرِ الْعِبادَةِ. و نیز گوید: حَدَّثَنا مُحمّدُ بنُ عَمْروبْنِ سلم ،عن …عن عَلیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قالَ: شِیعَتُنا الذُّبُلُ الشِّفاهُ، وَ اْلاِمامُ مِنّا مَنْ دَعا اِلَی اللَهِ.
و از کتاب «فضایل» ابن شاذان و کتاب «روضة» در فضایل از عبد اللَه بن ابی اوفی از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم حدیث میکند که فرمود: چون خداوند عزّوجلّ ابراهیم خلیل را خلق کرد پردۀ عالم غیب را از مقابل دیدگان آن حضرت برداشت و نظر به جانب عرش خدا کرد، نوری را مشاهده کرد. گفت ای پروردگار من و ای مولای من این نور چیست؟ خدا خطاب فرمود: ای ابراهیم این محمّد برگزیدۀ من است. ابراهیم عرض کرد: ای پروردگار من و ای سیّد من در طرف این نور نور دیگری میبینم؟ خطاب رسید: این علی است که یاری کنندۀ دین من است. ابراهیم عرض کرد: ای خدای من و ای مولای من در پهلوی این دو نور، نور دیگری میبینم این نور چیست؟ خطاب رسید: ای ابراهیم این فاطمه است که در دنبال پدر و شوهرش قرار گرفته و تمام محبّان خود را از آتش غضب خدا جدا خواهد نمود. ابراهیم
عرض کرد: دو نور دیگر در پشت سر این سه نور میبینم، خطاب رسید: ای ابراهیم اینها حسن و حسین هستند که به دنبال پدر و مادر و جدّ خود قرار گرفتهاند. ابراهیم عرض کرد: پروردگار من و آقای من نُه نور دیگر میبینم که اطراف و گرداگرد این پنج نور را گرفته و به دور آنها حلقه زدهاند، خطاب رسید: ای ابراهیم آنان ائمّۀ طاهرین از اولاد آن انوار هستند.
عرض کرد: پروردگار من و سیّد من به چه نامهائی آنها در دنیا شناخته میشوند؟ خطاب رسید ای ابراهیم اوّل آنها علیّ بن الحسین است، و دیگر محمّد فرزند علی، و جعفر فرزند محمّد، و موسی فرزند جعفر، و علی فرزند موسی، و محمّد فرزند علی، و علی فرزند محمّد، و حسن فرزند علی، و محمّد فرزند حسن که قائم و مهدی است. عرض کرد: پروردگار من و آقای من در اطراف این انوار نورهای بیشماری را میبینم که غیر از تو کسی قادر بر شمارش آنها نیست. خطاب رسید: ای ابراهیم آنها شیعیان این انوار و محبّان آنها هستند. عرض کرد: پروردگار من آنها به چه علامت و نشانهای شناخته میشوند؟ خطاب آمد: به پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه روز، و به بلند گفتن بسم اللَه الرّحمن الرّحیم، و به قنوت برداشتن قبل از رکوع، و به سجدۀ شکر، و به انگشتری در دست راست نمودن. ابراهیم عرض کرد: خدایا مرا نیز از شیعیان آنها و از محبّان آنها قرار ده. خطاب آمد: تو را از شیعیان آنها قرار دادم، پس این آیه را خدا درباره او فرستاد: ﴿وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ* إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾1.
مرحوم محدّث قمّی فرموده است که: شیخ ما در «مستدرک» از کتاب «غیبت» فضل بن شاذان این روایت را نقل کرده و در آخرش فرموده که: مفضّل بن عمر میگوید: «برای ما روایت شده است که چون ابراهیم علیه السّلام احساس کرد که مرگ او رسیده است این خبر و مکاشفۀ روحی را برای اصحاب خود گفت و سپس به سجده افتاد و در سجده جان به جانآفرین تسلیم کرد»2.
و از کتاب «کافی» نقل است با سلسله سند متّصل خود از ابی یحیی
کوکب الدّم، از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام قالَ: اِنَّ حَوارِیِّی عیسی کانُوا شیعَتَهُ، وَ اِنَّ شیعَتَنا حَواریُّونا، وَ ما کانَ حَواریُّ عیسی بِاَطْوَعَ لَهُ مِنْ حَوَاریِّنا لَنا، وَ اِنَّما قالَ عیسی لِلْحَوارِیِّینَ: مَنْ اَنْصاری اِلَیاللَهِ؟ قالَ الْحَوَارِیُّونَ: نَحْنُ اَنْصارُاللَهِ، فَلاوَاللَهِ ما نَصَرُوهُ مِنَ الْیَهُودِ وَ لا قاتَلُوهُمْ دُونَهُ، وَ شیعَتُنا وَاللَهِ لَمْ یَزالُوا مُنْذُ قَبَضَ اللَهُ عَزَّ ذِکْرُهُ رَسُولَهُ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم یَنْصُرُونَنا وَ یُقاتِلُونَ دُونَنا وَ یُحَرَّقُونَ وَ یُعَذَّبُونَ وَ یُشَرَّدُونَ فِی الْبُلْدانِ، جَزاهُمُ اللَهُ عَنّا خَیْراً»1.
«حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: حواریّون حضرت مسیح عیسی بن مریم شیعیان او بودند، و شیعیان ما حواریّون ما هستند، و حواریّون عیسی نسبت به اوامر او مطیعتر از حواریّون ما نسبت به ما نیستند. عیسی به حواریّون گفت: یاران من در راه خدا کیستند؟ آنها پاسخ دادند: ما یاران خدا هستیم. سوگند به خدا که او را یاری نکردند و از دست یهود رها ننمودند، و در مقابل یهود برای حفظ او شمشیر نزدند. و امّا شیعیان ما قسم به خدا از آن روزی که خداوند پیغمبرش را قبض روح فرمود دائماً ما را یاری کردند، و برای حفظ ما در مقابل ما شمشیر زدند، و در آتش سوزان محترق شدند، به انواع عذابها و شکنجهها معذّب گشتند، و در شهرها آواره و پریشان شدند، خداوند به خاطر ما به آنان جزای خیر مرحمت فرماید».
درس سی و هشتم و سی و نهم: تفسیر آیۀ: ﴿مَنْ يطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَهَ﴾
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
و صلّی اللَه علی محمّد و آله الطاهرین و لعنة
اللَه علی أعدائهم أجمعین من الآن الی قیام
یوم الدّین و لا حول و لا قوّة الاّ باللَه العلیّ العظیم.
قال اللَه الحکیم فی کتابه الکریم:
﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَهَ﴾1.
«کسی که متابعت حضرت رسول را کرده باشد به تحقیق خدا را اطاعت کرده است». چون رسول خدا فرستادۀ خداست و واسطه بین خلق و خالق. و اطاعت موکّل به اطاعت وکیل، و اطاعت منوب عنه به اطاعت نائب، و اطاعت سلطان به اطاعت قائم مقام اوست. اطاعت خدا هم به اطاعت فرستاده و پیغامآورندۀ خداست.
از میان تمام دستجات و فرق مختلفه اسلام فقط شیعه اطاعت خدا را مینماید چون اطاعت رسول او را میکند، و باقی مذاهب از نزد خود در کتاب و سنّت تصرفّاتی مینمایند و بالنتیجه عقیده و همچنین عمل آنها طبق دستور خدا و رسول خدا نشده بلکه افکار و آراء خود آنان نیز در عقیده و عمل آنان مدخلیّت پیدا میکند.
بعد از رحلت رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم شیعه طبق کلام رسول خدا و وصیّتهای آن حضرت از امیرالمؤمنین و ائمّۀ اهل بیت علیهم السّلام پیروی کرد و آراء باطله و افکار متهوّسانهای را که اکثریّت جمعیّت را به دنبال خود میبرد رفض نموده و به دور ریخت، و به امّت حقّ و جماعت یقین پیوست، و لذا دو صف متمایز در مقابل
یک دیگر واقع شدند: شیعه پیرو اهل بیت، و عامّه پیرو شیخین و سایر خلفائی که بعد از آنها یکی پس از دیگری آمدند.
مراد از جماعت، اهل حقّند اگرچه اندک باشند
شیعه میگوید: پیروی از سنّت و رویّۀ شیخین طبق هیچ آیه و روایتی از رسول اکرم امضاء نشده است لکن پیروی از عترت و اهل بیت طبق نصوص صریحۀ متواتره از رسول خدا و بیان تفسیر آیات قرآنیّه و شأن نزول آنها معیّن شده و پیروی از اهل بیت عین سنّت رسول خداست. و مراد از جماعتی که پیغمبر فرمود: از آن بر کنار نروید و همیشه با جماعت باشید منظور جماعت حقّ است نه باطل. بنابراین شیعه هم اهل سنّت و جماعت است بالمعنی الحقیقی و هم اهل رفض و دور افکندن مرام باطل و عقیده و اعمال مستحدثه و بدعت میباشد.
عامّه میگویند: ما اهل سنّتیم و اهل جماعت، امّا اهل سنّتیم به علّت آنکه از اصحاب رسول خدا پیروی کردیم و آنها را گرامی و محترم شمردیم و حکم آنها را لازم الاجراء دانستیم. و امّا اهل جماعت به علّت آنکه اکثریّت افراد امّت که تودۀ انبوه و عظیم امّت را تشکیل میداد بعد از رسول خدا از عترت تبعیّت ننمودند و از آراء و انتخابات اصحاب پیروی کردند. و شما رافضی هستید، بدین معنی که سنّت رسول خدا را به دور انداختید و از اصحاب آن حضرت پیروی نکردید و بر جماعت و تودۀ چشمگیر مسلمانان شکست حاصل نموده، خود دارای رویّه و آئین مستقلّی شدید1.
شیعه میگوید: خدا حقّ است و رسول خدا حقّ و کتاب خدا حقّ و آفرینش آسمان و زمین حقّ، ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ
كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾.1 «و ما آسمانها و زمین و آنچه را که میان آنهاست باطل نیافریدیم، این گمان کسانی است که کافر شده (و چهره واقعیّت و حقیقت را نسبت به خدا و رسول خدا پوشانیدهاند) و وای بر چنین افراد حقپوش از آتش دوزخ».
بنابراین مراد رسول خدا از پیوستن به جماعت، جماعت حقّ است نه باطل. دینی که بر اساس عدل و حقّ آمده و تمام کلّیّات و جزئیّات خود را بر این اساس پایهگذاری میکند چگونه پیوند با جماعت باطل را حقّ میشمارد؟ مراد از جمعیّت حقّ وصیّ رسول خدا و اهل بیت آن حضرت و شیعیان واقعی هستند که در نهایت درجه از سختیها تحمّل ورزیده، و در شدائد و مکاره با وجود نداشتن امکانات به دنبال باطل نرفته و از جمعیّت حقّ جدا نشدند.
ابراهیم خلیل گرچه یک انسان بیشتر نبود ولی روی عظمت روحی و ایمانی خداوند او را در قرآن مجید به لفظ امّت یاد میکند: ﴿إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾2 «ابراهیم حقّاً امتّی بود مطیع و منقاد خدا، پیوسته گرایشش به سوی حقّ بود و از مشرکان نبود». بنابراین مراد از جماعت، اهل حقّ هستند گرچه در اقلّیّت باشند همان طور که مرحوم صدوق فرموده است که: اَهْلُ الْجَماعَةِ اَهْلُ الْحَقِّ وَ اِنْ قَلوُّا؛ وَ قَدْ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم اَنَّهُ قالَ: اَلْمُؤمِنُ حُجَّةٌ، وَ الْمُؤمِنُ وَحْدَهُ جَماعَةٌ3.
«اهل جماعت اهل حقّند گرچه عددشان کم باشد. و از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم روایت شده است که فرمود: مؤمن به تنهائی حجّت خداست بر خلق خدا، و مؤمن به تنهائی جماعت است».
بنابراین مراد از اتّصال به جماعت که رسول خدا توصیه میکند. جماعت حقّ است و شیعه فقط این دستور را رعایت کرده و عامّه تخلّف ورزیدهاند، و نتیجه آنکه شیعه اهل جماعت بوده و عامّه از اهل جماعت تخلّف ورزیدهاند.
شیعه اهل سنّت رسول خدا و رفض باطل است
و نیز شیعه میگوید: سنّت یعنی عمل کردن به گفتار رسول خدا و پیروی
کردن از کردار و رویّۀ آن حضرت، بنابراین اهل سنّت کسانی هستند که بدستور آن حضرت عمل کنند نه آنکه تخلّف نمایند، و فقط شیعه اوامر آن حضرت را اطاعت کرده و پیروی از عترت و اهل بیت، طبق آن همه سفارشها و وصیّتها و گوشزدهای متواتره نموده است، و عامّه سنّت را ترک گفتند و از تبعیّت و اطاعت دستورات آن رسول مکرّم تخلّف ورزیدند. پس شیعه از اهل سنّت است و عامّه از ترککنندگان سنّت.
و امّا رفض را که به شیعه نسبت میدهند دارای معنی صحیح و حقیقی است گرچه آنها خلاف آن را اراده دارند. آنها میگویند: شیعه بعد از رسول خدا از صحابه که دست پروردۀ رسول خدا بودند، تبرّی جستند و سنّت رسول خدا را به دور افکندند. شیعه میگوید: ما صحابه را محترم شمرده و میشماریم امّا نه همۀ صحابه را، چون طبق آیات قرآن همۀ آنها یکسان نبودند، در میان آنها منافقین بودند، و علاوه احترام صحابه در صورتی است که از دستورات رسول اکرم پیروی کنند امّا اگر مخالفت ورزند و در دین او بدعت بگذارند و زحمات آن حضرت را تباه کنند آیا باز هم باید آنها را محترم شمرد و از آنها اطاعت نمود؟ شیعه میگوید: ما رفض کردیم سنّت باطل را و بدعت را، ما از گروه باطل و دارودستۀ تباه دوری جستیم و به جمعیّت حقّ پیوستیم. پس این رفض، شرف ماست و عنوان رافضی افتخار ما، شما از این عنوان، معنی باطل را در نظر خود گرفته و به ما نسبت میدهید، گناه از فهم کوتاه و درک ناقص شماست.
در کتاب «محاسن» احمد بن محمّد بن خالد برقی از عتیبۀ نیفروش از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که:
قالَ: وَ اللَهِ لَنِعْمَ اْلاِسْمُ الَّذی مَنَحَکُمُ اللَهُ ما دُمْتُمْ تأخُذُونَ بِقَوْلِنا وَ لا تَکْذِبُونَ عَلَیْنا1.
«حضرت فرمود: سوگند به خدا (رافضی) اسم بسیار خوبی است که چون مورد عنایت خدا قرار گرفتهاید این اسم را به شما عطا کرده است، امّا تا زمانی که از گفتار ما پیروی کنید و دروغ بر ما نبندید».
و نیز از «محاسن» نقل است که حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: اَنَا
مِنَ الرّافِضَةِ وَ هُوَ مِنّی، قالَها ثَلاثاً1.
«من از رافضه هستم و رافضه از من است، این جمله را حضرت سه بار تکرار فرمود».
و نیز از «محاسن» نقل است از ابوبصیر قالَ: قُلْتُ لاَبی جَعْفَر علیه السّلام جُعِلْتُ فِداکَ اسْمٌ سُمِّینا بِهِ اسْتَحَلَّتْ بِهِ الْوُلاةُ دِماءَنا و اَمْوالَنا وَ عَذابَنا، قالَ: وَ ما هُوَ؟ قالَ: الرّافِضَةُ، فَقالَ اَبُوجَعْفَرً علیه السّلام: اِنَّ سَبْعینَ رَجُلاً مِنْ عَسْکِر فِرْعَوْنَ رَفَضُوا فِرْعَوْنَ فَاَتَوْا مُوسی علیه السّلام فَلَمْ یَکُنْ فی قَوْمِ مُوسی اَحَدٌ اَشَدَّ اجْتِهاداً وَ اَشَدَّ حُبّاً لِهارُونَ مِنْهُمْ فَسَمّاهُمْ قَوْمُ مُوسی الرّافِضَةَ، فَاَوْحَی اللَه تَعالی اِلی مُوسی علیه السّلام: اَنْ اَثْبِتْ لَهُمْ هذَا الاِسْمَ فِی التَّوْراةِ فَاِنّی نَحَلْتُهُمْ، وَ ذلِکَ اسْمٌ قَدْ نَحَلَکُمُوهُ اللَه.2
«ابو بصیر گوید: به حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام عرض کردم: فدایت شوم برای ما اسمی گذاردهاند که به واسطۀ آن، حاکمان و والیان حکومت خون ما و اموال ما را حلال کردهاند و هر گونه عذاب و شکنجه را در حقّ ما روا میدارند. حضرت فرمود: آن اسم چیست؟ عرض کرد: رافضه، حضرت فرمود: هفتاد نفر از لشکر فرعون جدا شده و بدعتها و سنّتهای فرعون را ترک کردند و به موسی پیوستند و به اندازهای مطیع و منقاد اوامر موسی بوده و نسبت به هارون برادر و وصیّ موسی محبّت و علاقه داشتند و در راه دین خدا کوشش میکردند که در میان قوم موسی کسی مانند آنها نبود، قوم موسی آنها را رافضه نام نهادند، خداوند تبارک و تعالی به حضرت موسی علیه السّلام خطاب کرد: این اسم را برای آنان باقی بدار، من این اسم را به آنها عطا کردهام. ای ابو بصیر این اسمی است که خدا به شما عنایت فرموده است».
و در «کافی» نیز از ابو بصیر نظیر این روایت به طور مشروح و مبسوط روایت شده است3.
و از «تفسیر امام حسن عسکری» علیه السّلام روایت است که: «روزی خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کردند که: عمّار دُهنی روزی برای اداء شهادت نزد قاضی کوفه ابن ابی لیلی حاضر شد، قاضی گفت: ای عمّار ما تو را شناختهایم و چون رافضی هستی شهادتت را نمیپذیریم. عمّار ناگهان به پا برخاست و بدنش لرزید و آنقدر گریه کرد که گریه به او مهلت نمیداد. ابن ابی لیلی گفت: ای عمّار تو مردی هستی از اهل علم و حدیث، اگر بر تو ناگوار است که به تو رافضی گویند از رافضی بودن بیزاری بجوی، در آن حال از برادران ما هستی و شهادت تو را البتّه خواهیم پذیرفت. عمّار گفت: ای مرد اشتباه فهمیدی نظر من آنچه که تو تصوّر کردی نبود لیکن من هم بر خودم و هم بر تو گریستم؛ امّا گریۀ بر خودم به جهت آنکه نسبت شریفی را به من دادی که من اهل آن نیستم، گمان کردی من رافضی هستم، وای بر تو امام صادق برای من حدیث کرد که: اوّلین کسانی که رافضی نامیده شدهاند همان ساحرانی بودند که مشاهدۀ معجزۀ موسی را نموده و عصای او را نگریستند و به او ایمان آوردند و از او پیروی کردند و امر فرعون را به دور افکندند و تسلیم تمام مشکلاتی شدند که بر آنها وارد شد. فرعون آنها را رافضی نامید، چون دین و آئین او را به دور ریختند. پس رافضی کسی است که به دور اندازد تمام آن چیزهائی را که بر خدا ناپسند است و به جای آورد تمام کارهائی را که خدا به او امر کرده است. و کجا مثل چنین کسی در این زمان پیدا میشود؟ و علّت گریه من آن بود که این اسم شریف را بر خود ببندم و تلقّی به قبول کنم و خداوند که از دل من آگاه است مرا مورد عتاب و مؤاخذۀ خود قرار دهد و بگوید: ای عمّار آیا تو رفض کنندۀ باطل و بجاآورنده طاعات من هستی که این لقب را به خود بستی؟ و در این صورت اگر با من مسامحه کند لا اقلّ از درجات من کم کند و اگر مسامحه نفرماید مرا مورد عذاب شدید خود قرار دهد مگر آنکه به برکت شفاعت موالیان من مرا به آنها ببخشد. و امّا جهت گریۀ من بر تو آن بود که دروغ بزرگی گفتی و مرا به اسمی که سزاوار آن نیستم خواندی، بر تو رحمت آوردم و شفقت نمودم
که عذاب خدا به تو برسد که بهترین اسمها و شریفترین لقبها را به پستترین از بندگان او نهادی، چگونه بدن تو طاقت عذاب این کلمه تو را دارد!
حضرت صادق علیه السّلام چون این را شنیدند فرمودند: اگر فرضاً عمّار گناهانی را به اندازۀ آسمانها و زمین مرتکب شده بود هر آینه به پاداش این کلام حقّ در مقابل این قاضی جائر محو و نابود میشد، و آن قدر این گفتار درجات او را نزد خدای تعالی بالا برد که هر ذرّۀ به اندازه خردل از طاعات او را چندین هزار برابر دنیا نمود».
از آنچه گفته شد این نتیجه به دست آمد که رافضی عنوان صحیحی است برای شیعیان، لکن عامّه از آن معنای بدی را اراده میکنند کما آنکه شیعه از شاع یشیع به معنای مطاوعه و فرمانبری دل است، و مشایعت کردن به معنی دنبال کردن و پیروی نمودن است.
ابن اثیر در کتاب لغت خود در مادّۀ شیع گوید: اصل شیعه فرقهای از مردم را گویند، و بر یک نفر و دو نفر و بر جماعت به طور یکسان گفته میشود، و در آن مذکّر و مؤنّث واحد است، و این اسم غلبه پیدا کرده بر کسانی که گمان میکنند که ولایت علیّ ـ رضی اللَه عنه ـ و اهل بیت او را دارند، و این غلبه به حدّی رسیده که اسم خاصّ آنان شده است. بنابر این اگر گفته شود: فلان کس از شیعه است دانسته میشود که از موالیان اهل بیت است، و اگر گفته شود که: در مذهب شیعه فلان مطلب است یعنی در نزد این طائفۀ خاصّ این مطلب است. و لفظ شیعه جمعش شیع آید، و اصل این لفظ از مادّۀ مشایعت است و آن به معنای متابعت و تسلیم و پذیرش است ـ انتهی کلام ابن اثیر.
اختلاف شیعه با عامّه در اصول و فروع است
شیعه هم در اصول با عامّه اختلاف دارد، هم در فروع. عامّه، سیرۀ شیخین را عملاً جزو برنامۀ عمل خود قرار داده و معتقدند در عمل باید از رویّه و سنّت آنها پیروی کرد. گرچه در ظاهر فقط کتاب خدا و سنّت رسول خدا را مدرک حکم میگیرند ولی در تمام مسائل بدون استثناء سیرۀ شیخین را با کتاب خدا و سنّت رسول خدا ضمیمه میکنند، و لذا در مجلس شورائی که بعد از عمر تشکیل شد عبد الرّحمن عوف به امیرالمؤمنین گفت: حاضری با تو بیعت کنم بر
خلافت به شرط آنکه به کتاب خدا و سنّت پیغمبر و سیرۀ شیخین عمل کنی؟ حضرت فرمود: من فقط به کتاب خدا و سنّت پیغمبر عمل میکنم، لذا با آن حضرت بیعت نکرد، و روی به عثمان نمود و گفت: حاضری به کتاب خدا و سنّت پیغمبر و سیرۀ شیخین عمل کنی؟ گفت: آری، و لذا با او دست بیعت داده، او را به خلافت برگزید.
سیرۀ شیخین ملاک عمل نیست
شیعه صحابه را معصوم نمیداند و لذا پیروی از آنها را جایز نمیشمرد. در وقتی که ابو بکر انتظار دارد که رسول خدا او را از اهل بهشت بشمرد، و حضرت صریحاً او را ردّ کرده و میفرماید: به علّت حوادثی که بعد از من ممکن است از شما سر زند نمیتوانم شما را از اهل بهشت بشمارم، چگونه میتوان او را معصوم دانست و عمل او را ملاک عمل قرار داد؟!
در باب جهاد از «موطّأ» مالک وارد است که: عَنْ مالِکٍ، عَنْ اَبِی النَّضْرِ مَوْلی عُمَرَبْنِ عُبَیْدِاللَه اِنَّهُ بَلَغَهُ اَنَّ رَسُولَ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم قالَ لِشُهَداءِ اُحُدٍ: هؤُلاءِ اَشْهَدُ عَلَیْهِمْ. فَقالَ اَبُوبَکْرٍ الصِّدیقُ: اَلَسْنا یا رَسُولَ اللَه اِخْوانَهُمْ ؟ اَسْلَمْنا کَما اَسْلَمُوا وَ جاهَدْنا کَما جاهَدُوا، فَقالَ رَسولُاللَه صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: بَلی وَلکِنْ لا اَدْری ما تُحْدِثوُنَ بَعْدی. فَبَکی اَبُوبَکْرٍ ثُمَّ بَکی ثُمَّ قالَ: أئنّا لَکائِنُونَ بَعْدَکَ؟1
«مالک با سند خود از عمر بن عبید اللَه روایت میکند که به او چنین رسیده است که: رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم درباره شهداء احد فرمودند: اینان جماعتی هستند که من گواهی میدهم از اهل بهشتاند. ابوبکر میگوید: ای رسول خدا آیا ما برادر آنها نیستیم؟ ما اسلام آوردیم همان طور که آنها اسلام آوردند، و جهاد کردیم همان طور که آنها جهاد کردند (یعنی حتماً ما هم اهل بهشتیم کما آنکه آنها اهل بهشتاند). حضرت رسول اکرم فرمود: بلی شما اسلام آورده و جهاد کردید لکن من نمیدانم که بعد از من چه حوادثی پیش خواهید آورد. ابو بکر از شنیدن این کلام گریه کرد و باز هم گریه کرد و سپس گفت: ای رسول خدا آیا ما بعد از تو خواهیم بود؟».
همچنین عمر خود را مجتهد میدانست و طبق رأی خود رفتار میکرد، و بسیاری از چیزهائی را که رسول خدا حلال فرموده بود حرام کرد، و تغییراتی در سنّت رسول خدا داد، در این صورت چگونه میشود از او پیروی کرد؟ در حالی که شیعه و سنّی روایت کنند از رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم که فرمود: اَیُّهَا النّاسُ وَ اللَهِ ما مِنْ شیٍء یُقَرِّبُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ یُباعِدُکُمْ مِنَ النّارِ اِلاّ وَ قَدْ اَمَرْتُکُمْ بِهِ، وَ ما مِنْ شَیْءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنْ النّارِ وَ یُباعِدُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ اِلاّ وَ قَدْ نَهَیْتُکُمْ عَنْهُ1.
«ای مردم هیچ چیز شما را به بهشت نزدیک و از آتش دور نمینمود الاّ آنکه من شما را به آن امر کردم، و هیچ چیز شما را به آتش نزدیک و از بهشت دور نمینمود مگر آنکه من شما را از آن نهی کردم».
و نیز فرمود: حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ اِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ حَرامُ مُحَمَّدٍ حَرامٌ اِلی یَوْم الْقِیامَةِ. «حلال محمد حلال است تا روز قیامت، و حرام محمّد حرام است تا روز قیامت».
بدعتهای عمر
علاّمه امینی2 و علاّمه طباطبائی3 گویند: اَخْرَجَ الطَّبَرِیُّ فِی الْمُستَبینِ عَنْ عُمَرَ اَنَّهُ قالَ: ثَلاثٌ کُنَّ عَلی عَهْدِ رَسُولِ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم اَنَا مُحَرِّمُهُنَّ وَ مُعاقِبٌ عَلَیْهِنَّ: مُتْعَةُ الْحَجِّ، وَ مُتْعَةُ النِّساءِ، وَ حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ فِی الاَذانِ. «طبری در کتاب «مستبین» با سلسله سند متّصل خود از عمر روایت کند که گفت: سه چیز در زمان رسول خدا بوده است لکن من آنها را حرام میکنم و هر کس بجا آورد او را عقاب میکنم: متعۀ حجّ و متعۀ زنان و گفتن حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ در اذان».
و نیز طبری در «تاریخ» خود با سلسله سند متّصل خود از عمران بن سواء روایت کند که: عمران میگوید: «نماز صبح را با عمر خواندم، عمر در نماز سُبْحَانَ4 را و یک سوره را با آن خواند و سپس برخاست و منصرف شد. من با او برخاستم، گفت: آیا حاجتی داری؟ گفتم: بلی حاجت دارم. گفت: با من بیا. من
با او رفتم، چون داخل منزل شد به من اجازۀ ورود داد و خود در روی تختی که هیچ چیز بر روی آن نبود نشست. گفتم: آمدهام تو را نصیحتی کنم. گفت: مرحبا به پند دهندۀ هر صبح و شام. گفتم: امّت تو، بر تو چهار چیز را عیب میشمارند. در این حال شلاّق کوتاه خود را که به درّه معروف است یک سر آن را در زیر چانه و سر دیگر آن را روی ران خود قرار داد و سپس گفت: بگو ببینم چه میگوئی؟
گفتم: امّت میگویند که: تو عمرۀ تمتّع را در ماههای حجّ حرام کردی و رسول خدا حرام ننمود و ابو بکر نیز حرام ننمود و عمرۀ تمتّع حلال است. گفت: آیا حلال است؟ اگر مردم در ماههای حجّ عمرۀ تمتّع بجا آوردند آن را از رفتن به میقات برای احرام حجّ کافی میدانند، بنابر این نتیجۀ عمل آنها در آن سال فقط عمره بوده و حجّ آنها خراب و کوفته و لِه خواهد شد در حالی که حجّ حُسن و نظارت و طراوتی است از نضارت و حُسنهای خدا، و من در این حکم کار صحیحی انجام دادم. وَ لَوْ اَنَّهُمُ اعْتَمَرُوا فی أشْهُرِ الْحَجِّ رَأوْها مُجْزِیةً مِنْ حَجِّهِمْ فَکانَتْ قائِبةَ قَوْبِ عامِها فَقُرعَ حَجُّهُمْ وَ هُوَ بَهاءٌ مِنْ بَهاءِ اللَهِ، وَ قَدْ اَصَبْتُ.1
گفتم: و امّت میگویند که: تو متعۀ نساء را حرام کردی در حالی که از طرف خدا جایز شمرده شده است، و ما در سابق با یک کفّ از طعام استمتاع مینمودیم و بعد از سه استمتاع در سه مرحلۀ متفاوت جدائی ابدی حاصل میکردیم1. گفت: رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم متعه را در زمان ضرورتی جایز شمرد و سپس مردم به وسعت و گشایش رسیدند و از آن به بعد یاد ندارم یکی از مسلمانان به آن عمل کرده، یا آن عمل را تکرار کرده باشد و الآن هم اگر کسی بخواهد با یک کفّ از طعام عقد کند و بعد از سه طلاق مفارقت جوید مانعی ندارد، و من در حکم به تحریم متعه کار صحیحی انجام دادم.
گفتم: و چنین حکم کردهای که اگر کنیزی از مولای خود بچّهای بزاید فوراً آزاد میشود با آنکه مولا او را آزاد نکرده باشد. گفت: اَلْحَقْتُ حُرْمَةً بِحُرْمَةٍ و ما اَرَدْتُ اِلاَّ الْخَیْرَ وَ اَسْتَغْفِرُ اللَهَ2.
من به جهت احترام فرزند که آزاد است احترام مادر او را رعایت کردم و حکم به آزادی او نمودم، در این عمل ارادۀ خیر و خوبی کردم. گفتم: امّت از تو شکایت دارند که رعیّت را به شدّت و تندی حرکت میدهی و با خشونت و تعب میرانی. در این حال عمر آن شلاّق کوتاه خود را به هم پیچد و دستی از اوّل آن تا آخر آن کشید و پس از آن گفت: اَنَا زَمیلُ ـ مُحَمَّدٍ وَکانَ زامِلَهُ فی غَزْوَةِ قَرْقَرْةِ الْکُدْرِ ـ فَوَ اللَهِ اِنّی لاَرْتِعُ فَاُشْبعُ، وَ اَسْقیِ فَاُروی، وَ اَنْهَزُ اللَّفوُتَ، وَ أ زْجُرُ الْعَرُوضَ، وَ أذُبُّ قَدْری، وَ أسُوقُ خَطْوی،وَ أضُمُّ الْعَنُودَ، وَ الْحِقُ الْقَطُوفَ، وَ اُکْثِرُ الزَّجْرَ، و اُقِلُّ الضَّرْبَ، وَ أشْهَرُ الْعَصا، وَ أدْفَعُ بِالْیَدِ، لَوْلا ذلِکَ لاَعْذَرْتُ.
عمر گفت: «من هم طراز و هم ردیف محمّد هستم ـ و در غزوه قَرْقَرَةُ الْکُدر روی مرکب در ردیف پیغمبر اکرم نشسته و عدیل او بود ـ سوگند به خدا که من گلّه را میچرانم1 و سیرشان میکنم، و آب میدهم و سیراب میکنم، و شتر سرکش را میزنم و دفع میکنم، و ناقۀ غیر مطیع و متمرّد را زجر و عذاب میدهم، و به اندازۀ قدر خودم دفع میکنم و به قدر گام خود مردم را سوق میدهم، و شخص منحرف و کجرو را به جمع دعوت میکنم، و حیوان متمرّد بد راه را به جماعت ملحق مینمایم، و زیاد زجر میکنم لکن کم میزنم، عصا بلند میکنم امّا با دست مدافعه میکنم، و اگر چنین نبود هر آینه من مراتب عذرخواهی خود را بیان مینمودم». راوی گوید: چون این کلام عمر را برای معاویه نقل کردند، گفت: سوگند به خدا که به احوال رعیّت خود عالم است»2.
در این روایت ملاحظه میشود که عمر علناً اظهارنظر میکند. اوّلاً ـ
احکامی را که از نزد خود بر خلاف احکام رسول خدا اجرا کرده است صحیح میشمارد و میگوید: من در این امور اصابۀ به واقع کردهام و کار صحیح انجام دادم. ثانیاً ـ خود را زَمیل یعنی هم طراز و هم ردیف پیغمبر میشمرد و میگوید: همان طور که پیغمبر دارای نظر و اجتهاد بوده است من هم دارای نظر و اجتهاد هستم.
برخی اختلافات شیعه با اهل سنّت در اصول و فروع
شیعه میگوید: غیر از قرآن و سنّت پیغمبر هیچ چیز لازم الاجراء و معصوم یعنی خالی از خطا نیست و ائمّۀ اهل بیت که معصوماند اوّلاً به علّت معجزات و کرامات و عدم وقوع خبط و اشتباه، و ثانیاً به جهت نصوص متواتری است که از صاحب شریعت معصوم رسیده و آنها را واجب الاطاعة یعنی معصوم دانسته است، و بدون جهت نباید کسی را مُطاع شمرد و از او تبعیّت کرد.
عمر به عقیدۀ خود مجتهد بوده ولی به چه دلیل امر او لازم الاجراء باشد و به چه علّت حکم به تحریم متعۀ حجّ و متعۀ نساء را مسلمانان از او باید پیروی کنند؟ به کدام آیه یا به کدام یک از کلمات رسول خدا چنین حقّی به او داده شده است که حکم قرآن و حکم رسول خدا را نسخ کند و تا روز قیامت در بین مسلمانان لازم الاجراء باشد؟ حکم لازم الاجراء حکمی است که از خطا و غلط محفوظ باشد و بنابر لزوم تبعیّت از سنّت شیخین باید آنها معصوم باشند.
و عجیب است که عامّه عصمت ائمّه را قبول ندارند، و بعضی از آنها عصمت رسول خدا را نیز قبول ندارند، و بعضی در آیات قرآن قبول دارند و در سیره و روش خود آن حضرت قبول ندارند، و روایاتی که از آنان وارد شده و نسبت خطا و سهو و نسیان و اشتباه به رسول اللَه داده شده بسیار زیاد است، حتّی در بعضی صراحت دارد که در هنگام نزول بعضی از آیات قرآن شیطان بر زبان آن حضرت آیۀ دعوت به بت و تمجید از بتها را گذارد و پیغمبر برای مردم قرائت کرد لکن جبرئیل نازل شد و پیغمبر را متوجّه اشتباه خود نمود، و لکن مع ذلک عملاً شیخین را معصوم میدانند یعنی سیرۀ آنها را لازم الاتّباع میدانند و ناسخ سیرۀ پیغمبر میشمرند.
شیعه میگوید: شیخین معصوم نیستند، آنها مانند سایر افراد مردم جایزالخطا هستند و تبعیّت از سیره و روش آنها تبعیّت از خطا است، در حالی که
میبینیم بسیاری از آیات قرآن در مذمّت و توبیخ و عتاب و مؤاخذۀ بعضی اصحاب نازل شده است و روایاتی را بزرگان اهل تسنّن نقل نمودهاند که دلالت بر انحراف بعضی از صحابه و بیزاری رسول خدا از آنها و عدم قبول شفاعت آن حضرت دربارۀ آنها است. در عین حال به مجرّد آن که کسی نام صحابی بر خود گرفت چگونه طاهر و مطهّر میشود و از هر گونه نقص و عیب، مادر زاد بیرون میآید؟ مگر این همه اختلافات و مشاجرات و منازعات و قتال در زمان حضرت رسول اللَه و بعد از آن حضرت در میان اصحاب واقع نشد؟ پس چگونه بدون چون و چرا چشم بسته باید آنها را خوب دانست و سخن آنها را پذیرفت؟ دین اسلام دین علم و واقعبینی است، چگونه میشود امر به تبعیّت از باطل کند و سخن افراد مجهول الحال را بدون تفحّص و تجسّس در صحّت و سقم آن لازم الاتّباع داند.
مگر قرآن مجید نمیفرماید: ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾1. «از آنچه به آن علم نداری پیروی مکن». مگر نمیفرماید: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾2. «به درستی که گمان، انسان را نسبت به چیزی از حقّ بینیاز نمیکند».
در روایت صحیح عامّه آمده است که حضرت رسول صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فرمودند: روز قیامت که میشود بَیْنا اَنَا قائِمٌ اِذا زُمْرَهٌ حَتّی اِذا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَیْنی وَ بَیْنِهِمْ، فَقالَ: هَلُمَّ. فَقُلْتُ: اَیْنَ؟ قالَ: اِلَی النّارِ وَ اللَهِ. قُلْتُ: وَ ما شَأنُهُمْ؟ قالَ: ارْتَدُّوا عَلی اَدْبارِهِمُ الْقَهْقَری، ثُمَّ اِذا زُمْرَهٌ حَتی اِذا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَیْنی وَ بَیْنِهِمْ، فَقالَ: هَلُمَّ، قُلْتُ: أیْنَ ؟ قالَ: اِلَی النّارِ وَ اللَهِ. قُلْتُ: ما شَأنُهُمْ ؟ قالَ: اِنَّهُمُ ارْتَدُّوا عَلی اَدْبارِهِمُ الُقَهْقَری، فَلا أراهُ یَخْلُصُ اِلاّ مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ3.
«حضرت رسول اللَه صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فرمودند: چون قیامت برپا شود در هنگامی که من در صحرای محشر ایستادهام ناگهان جماعتی را میآورند و چون من آنها را شناختم
مردی از بین من و آنها میآید و به آن جماعت میگوید: بیائید و حاضر شوید. من میگویم: به کجا بیایند؟ جواب میدهد: سوگند به خدا به سوی آتش. من میگویم: به چه علّت؟ جواب میگوید: آنها به پشت سر و بر آداب جاهلیّت برگشتند. پس ناگهان جماعت دیگری را بیاورند و همین که من آنها را شناختم مردی از بین من و آنها میآید و میگوید به آن جماعت که: بیائید و حاضر شوید. من میگویم: به کجا بیایند؟ جواب میدهد: سوگند به خدا به سوی آتش من میگویم: گناهشان چیست؟ جواب گوید: آنها به پشت سر به آداب جاهلیّت برگشتند. سپس حضرت رسول فرماید: همین طور دسته دسته به جهنّم روند تا حدّی که من نیابم کسی را که نجات یابد مگر به اندازه هَمَلَ النَّعَمِ».
علاّمۀ امینی گوید که: قسطلانی در «شرح صحیح بخاری» ج ٩ ص ٣٢٥ هَمَل را به معنای شتران گم شده یا شتران بدون ساربان معنی نموده است، یعنی نجات یافتگان از اصحاب من کماند مانند کم بودن شتران گمشده و بیساربان1.
و علاّمۀ طباطبائی در تفسیر خود فرماید: وَ فِی الصَّحیحَیْنِ عَنْ اَبی هُرَیْرَةَ: اِنَّ رَسُولَ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم قالَ: یَرِدُ عَلَیَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ رَهْطٌ مِنْ أصْحابی (اَوْقالَ: مِنْ اُمَّتی) فَیُحَلَّئُونَ عَنِ الْحَوْضِ، فَأقُولُ: یا رَبِّ اَصْحابی. فَیَقُولُ: لا عِلْمَ لَکَ بِما اَحْدَثُوا بَعْدَکَ. ارْتَدُّوا عَلی اَعْقابِهِمُ الْقَهْقَری فَیُحَلَّئُونَ2.
در «صحیح بخاری و مسلم» از ابو هریره از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم روایت میکند که فرمود: «روز قیامت جماعتی از اصحاب من (یا از امّت من) بر من وارد میشوند و آنها را از حوض کوثر دور میکنند. من میگویم: بار پروردگارا اینان اصحاب من هستند. خداوند تبارک و تعالی خطاب میفرماید: تو نمیدانی بعد از تو چه حوادثی پیش آوردهاند، آنها بر پاشنۀ پاهای خود به عقب برگشته بر آداب جاهلیّت به قهقری رجوع کردهاند».
علاّمۀ امینی در جلد سوّم «الغدیر»3 روایات بسیاری از صحاح عامّه در این
موضوع بیان میفرماید، و علاّمۀ مجلسی در جلد هشتم «بحار الانوار» اخبار کثیری از بخاری و مسلم و دیگران راجع به انحراف صحابه بعد از رحلت رسول خدا نقل میکند1. و کلینی در «روضۀ کافی» با اسناد متّصل خود از زراره از حضرت باقر یا صادق علیهما السّلام روایت میکند که قالَ: اَصْبَحَ رسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم کَئیباً حَزیناً، فَقالَ لَهُ علیُّ علیه السّلام: مالی أراکَ یا رَسُولَ اللَهِ کَئیباً حَزیناً؟ فَقالَ: وَ کَیْفَ لا اَکونُ کَذلِکَ وَ لَقَدْ رَأیْتُ فی لَیْلَتی هذِهِ اَنَّ بَنی تَیْمِ وَ بَنی عَدِیٍّ وَ بَنی اُمَیَّةَ یَصْعَدُونَ مِنْبری هذا یَرُدُّونَ النّاسَ عَنِ الاِسْلامِ الْقَهْقَری، فَقُلْتُ: یا رَبِّ فی حَیاتی اَوْ بَعْدَ مَوْتی؟ فَقالَ: بَعْدَ مَوْتِکَ2.
«حضرت رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم صبحگاهی به حال غصّه و اندوه شدیدی بودند، امیرالمؤمنین علیه السّلام عرض میکند: ای رسول خدا چرا این قدر اندوهگین و غمناکی؟ حضرت رسول فرمودند: چگونه حزین و غمگین نباشم، دیشب دیدم بنی تیم و بنی عَدیّ و بنی اُمیّة از این منبر من بالا میروند و مردم را از اسلام برگردانده و به قهقرای جاهلیّت سوق میدهند. پس عرض کردم: ای پروردگار من آیا این کار را در زمان حیات من میکنند یا بعد از مردن من؟ خطاب از طرف خدا آمد: بعد از مرگ تو».
لَوْ لا اَکْرَهُ اَنْ یُقالَ: اِنَّ مُحَمَّداً اسْتَعانَ بِقَوْمٍ حَتّی اِذا ظَفَرُوا بِعَدُوِّهِ قَتَلَهُمْ لَضَرَبْتُ اَعْناقَ قَوْمٍ کَثیرٍ3.
«حضرت رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فرمودند: اگر من ناپسند نمیداشتم این که گفته شود: محمّد از گروهی یاری جست و چون با کمک آنان بر دشمنش غالب شد آنها را کشت، هر آینه گردنهای افراد بسیاری را میزدم».
باری این روایات که به طور نمونه بیان شد شاهد است بر آنکه تمام اصحاب رسول خدا مؤمن و تسلیم اوامر نبوده و در میان آنها متمرّد و مخالف بسیار بودهاند. و چون شرط عمل به گفتار کسی را قرآن مجید و گفتار رسول خدا منحصر به علم به صحّت و واقعیّت و حقّانیّت میداند لذا باید در عمل صحابه و روش آنان تفحّص
نمود، آنان که اهل تقوا و عمل صالح و تسلیم اوامر خدا و رسول خدا بودهاند روایتشان را از رسول خدا پذیرفت و کلام آنها را که مطابقه با کتاب و سنّت کند قبول کرد، و آنان که تسلیم اوامر خدا و رسول خدا نبوده و از آنان خلافی در زمان رسول خدا یا بعد از رحلت آن حضرت سرزده است نه کلام آنها را پذیرفت و نه روایتشان را از رسول خدا قبول کرد، و الاّ متابعت از باطل بوده و طبق صراحت آیۀ قرآن منع شده است.
این یک جهت، مخالفت شیعه با عامّه است در اصول.
جهت مخالفت شیعه با عامّه در فروع
و امّا جهت مخالفت شیعه با آنان در فروع این که: عامّه میگویند: در عمل به احکام باید از یکی از علمای مذاهب اربعه پیروی کرد، یا از ابو حنیفه یا از شافعی و یا از مالک و یا از احمد بن حنبل، و غیر از آراء آنان مجزی و کافی نیست. شیعه میگوید: کتاب خدا بر همه افراد بشر نازل شده و همه افراد حق استفاده از آن را دارند و پیامبر اکرم واسطه نزول وحی خدا برای استفاده بشر است.
﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾1. «ای پیغمبر، ما قرآن را به سوی تو فرستادیم تا آنکه برای مردم بیان کنی و روشن سازی آنچه را به سوی آنان نازل شده است و به امید آنکه تفکّر کنند».
کلام و سنّت رسول خدا نیز برای هر شخص عاقل حجّت است. به چه علّت مسلمانان نتوانند خود در کتاب خدا نظر نموده و سنّت رسول خدا را نیز ضمیمه نموده و از آن دو استفاده حکم شرعی خود را بنمایند، و باب اجتهاد مسدود شود؟ آیا دین اسلام دین علم نیست؟ آیا تقلید برای همۀ افراد بشر غیر از این چهار نفر واجب شده است؟ آیا ممکن نیست فردی از مسلمانان با تحصیل علم و کاوش در پیدا کردن مراد از آیات و تفحّص در سیره رسول خدا پایۀ دانشش از هر فرد از این چهار تن بالا رود؟ به چه مجوّز عقلی این مرد عالم باید از اینها تقلید کند و حقّ نداشته باشد فتوائی مخالف آنان بدهد، و خود و دیگران را زندانی در فتاوای آنان کند؟ این منطق، خلاف منطق
فطرت و حکم عقل مستقلّ است.
معنی انحصار مذهب در مذاهب چهارگانه آن است که هر مسلمان باید عملاً معنی ﴿اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ را از یکی این چهار تن بپرسد و در عمل به هر آیهای از آیات و هر گفتاری از رسول خدا زبان یکی از این چهار تن را مفسّر قرار دهد، آیا این چهار نفر معصوماند، و در کلام آنها خطائی نیست؟ اگر چنین است پس چرا چهار مذهب شد و اختلافات به چهار رسید؟ دین، دین واحد است، و این اختلاف، خود بهترین شاهد بر عدم عصمت آنان است. علاوه با علم اجمالی قطعی در بین این آراء و فتاوی یا همه باطل و یا بعض از آنها باطل است، و لزوم اتّباع از یکی از آنها لزوم پیروی و وجوب متابعت از امر محتمل الخطاء است و این حکم خلاف حکم عقل است. هر کس میتواند مستقلاًّ با عقل و دانش خود از کتاب خدا و سنّت رسول خدا پیروی کند. عدم جواز اجتهاد به طور مطلق و حصر اجتهاد در داخل یکی از مذاهب چهارگانه، حکم به لزوم پیروی از خطا است، و چون این چهار تن معصوم از خطا نیستند و هیچ کس دربارۀ آنان احتمال عصمت را نداده است، بنابر این باب اجتهاد مطلق بدون محبوسیّت در آراء و فتاوای این چهار نفر برای تمام افراد مسلمانان تا روز قیامت باز است. این گفتار صریح شیعه میباشد، که ابداً جای اشکال و ابهامی ندارد و احدی را از عامّه قدرت بر دفع آن نیست.
کتاب معروف علاّمۀ عصر سیّد شرف الدین جبل عاملی به نام «النّصّ و الاجتهاد»1 از کتب بسیار نفیس و ذیقیمتی است که نوشته شده است، و شاید به پیرو مطالعۀ این کتاب و با سعی مرحوم آیة اللَه بروجردی، مفتی اعظم مصر و رئیس جامعة الازهر شیخ محمود شلتوت فتوای معروف و جهانی خود را مبتنی بر جواز تمسّک به فقه شیعۀ امامیّه صادر نمود. اینک، عین فتوای او را در اینجا ذکر میکنیم:
متن فتوای شیخ محمود شلتوت در جواز پیروی از مذهب شیعه
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
متن الفتوی
الّتیأصدرها السَّیِّدصاحب الفضیلة الأستاد الأکبر
الشَّیخ محمود شلتوت شیخ الجامع الأزهر
فی شأن جواز التعبّد بمذهب الشّیعة الامامیّة
قیل لفضیلته: إنّ بعض النّاس یری أنّه یجب علی المسلم لکی تقع عباداته و معاملاته علی وجه صحیح أن یقلّد أحد المذاهب الأربعة المعروفة و لیس من بینها مذهب الشّیعة الإمامیّة و لا الشّیعة الزیدیّة، فهل توافقون فضیلتکم علی هذا الرّأی علی إطلاقه فتمنعون تقلید مذهب الشّیعة الإمامیّة الإثنا عشریّة مثلا.
فأجاب فضیلته:
١ ـ إنّ الإسلام لا یوجب علی أحد من أتباعه اتّباع مذهبٍ معیّنٍ بل نقول: إنّ لکلّ مسلمٍ الحقَّ فی أن یقلّد بادیء ذی بدءٍ أیَّ مذهب من المذاهب المنقولة نقلاً صحیحاً و المدوّنة أحکامها فی کتبها الخاصّة، و لمن قلّد مذهباً من هذه المذاهبِ أن ینتقل إلی غیره أیّ مذهب کان و لا حرج علیه فی شیء من ذلک.
٢ ـ إنّ مذهب الجعفریّة المعروف بمذهب الشّیعة الإمامیّة الإثنا عشریّة مذهبٌ یجوز التعبّد به شرعاً کسائر مذاهب أهل السّنّة.
فینبغی للمسلمین أن یعرفوا ذلک و أن یتخلَّصوا من العصبیّة بغیر الحقّ لمذاهب معیّنة، فما کان دین اللَه و ما کانت شریعته بتابعة لمذهب أو مقصورة علی مذهب، فالکلّ مجتهدون مقبولون عند اللَه تعالی، یجوز لمن لیس أهلاً للنّظر و الاجتهاد تقلیدهم و العمل بما یقرّرونه فی فقههم و لا فرق فی ذلک بین العبادات و المعاملات.
محمود شلتوت
السیّد صاحب السّماحة العلّامة الجلیل الاستاذ محمّد تقی
القمّیّ السّکریتر العام لجماعة التقریب بین المذاهب الاسلامیّة! سلام اللَه علیکم و رحمته.
أمّا بعد فیسرّنی أن أبعث إلی سماحتکم بصورة موقّع علیها إمضائی من الفتوی الّتی أصدرتُها فی شأن جواز التَّعبُّد بمذهب الشّیعة الإمامیّة راجیاً أن تحفظوها فی سجلّات دار التقریب بین المذاهب الاسلامیّة الّتی اسهمنا معکم فی تأسیسها و وفّقنا اللَه لتحقیق رسالتها، و السّلام علیکم و رحمة اللَه.
شیخ الجامع الأزهر محمود شلتوت
صورة الفتوی و اُذیعت من دار التقریب بالقاهرة فی ١٧ ربیع الأوّل ١٣٧٨ ه.1
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
نصّ فتوای استاد بزرگ آقای بزرگوار شیخ محمود شلتوت رئیس دانشگاه ازهر راجع به جواز عمل به مذهب شیعۀ امامیّه.
از ایشان سؤال شد: بعضی از مردم چنین میاندیشند برای آنکه مسلمان عبادات و معاملاتش صحیح باشد حتماً باید به یکی از مذاهب چهارگانۀ معروف عمل کند و در بین آنها مذهب شیعۀ امامیّه و مذهب زیدیّه نیست. آیا شما با این رأی به طور کلّی موافقت دارید، و تقلید از مذهب شیعۀ امامیّه را جائز نمیشمرید؟
در جواب چنین گفتند: ١ ـ دین اسلام بر احدی از پیروانش متابعت از مذهب خاصّی را لازم نمیشمرد بلکه ما میگوئیم: برای هر فرد مؤمن چنین حقّی است که بتواند در ابتدای امر از هر یک از مذاهبی که صحیحاً نقل شده و در کتابهای مخصوص احکام آن مذهب نوشته شده است پیروی کند و همچنین کسی که از یک مذهب از این مذاهب پیروی میکرده میتواند عدول به مذهب دیگر بنماید، هر مذهبی باشد، و در این عمل باکی بر او نیست.
٢ ـ جایز است شرعاً عمل کردن به دستورات مذهب جعفریّه که به مذهب
امامیّۀ اثنا عشریّه معروف است مانند سایر مذاهب اهل سنّت. و سزاوار است مسلمانان این مطلب را بدانند و از عصبیّت و طرفداریهای بیجا و بدون حقّ و حمایت از مذهب معیّنی خودداری کنند. دین خدا و شریعت او تابع مذهبی نیست یا منحصر در مذهبی نیست، هر کس به مقام اجتهاد فائز گردد عنوان مجتهد بر او بار، و در نزد خدای تعالی عملش مقبول خواهد بود. و جایز است برای کسی که اهلیّت نظر و اجتهاد را ندارد از ایشان تقلید کند و به آنچه در فقهشان مقرّر داشتهاند عمل بنماید، و در این مسئله بین عبادات و معاملات تفاوتی نیست.
محمود شلتوت
آقای بزرگوار محترم علاّمۀ جلیل استاد محمد تقی قمّی دبیر کلّ جماعت تقریب در بین مذاهب اسلام
سلام خدا و رحمت او بر شما باد، امّا بعد: خوشحالم که صورتی از فتوای خود را که امضاء نمودهام و راجع به جواز عمل و تعبّد به دستورات مذهب شیعۀ امامیّه است خدمت شما بفرستم. امیدوارم آن را در میان محفوظات و پروندههای دار التقریب بین مذاهب اسلام که من در تأسیس آن با شما همکاری نمودهام حفظ کنید. خداوند ما را در نیل به هدف و منظور این مؤسسه موفّق گرداند، و سلام و رحمت خدا بر شما باد.
شیخ جامع ازهر ـ محمود شلتوت
کدام عاقلی میتواند اصرار بر حصر پیروی از یکی از مذاهب اربعه داشته باشد با آنکه فتاوای این ائمّۀ چهارگانه معروف1 و بعضی در عدم قبول به حدّی است که هیچ انسان صاحب فطرتی نمیتواند بپذیرد. جائی که مالک، وطی غلام را جایز
شمرد، و شافعی شطرنج را مباح داند، و نکاح و ازدواج با دختری را که از زنای خود او متولّد شده است جایز داند، و ابو حنیفه خوردن نبیذ و آب انگور جوشیده را که شراب است جایز شمرد، و اجرای حدّ را بر لواط لازم نداند، و نیز حدّ زنا را بر مجامعت با مادر خود، یا دختر خود را که به عقد خود درآورده و این عقد فاسد بوده است لازم نشمرد، و احمد حنبل از استعمال چرس و بنک مانعی نبیند، فعلی الاسلام السّلام!
عجیب است که عامّه میگویند: از فتوای این چهار نفر نمیتوان تجاوز کرد و حقیقت این کلام قول به عصمت آنهاست، امّا ائمّۀ طاهرین را که منزل وحی و اهل بیت وحی هستند معصوم نمیدانند. بخاری میگوید: من هر روایتی را که میخواستم در صحیح خود بنویسم قبلاً دو رکعت نماز میخواندم و سپس مینوشتم، امّا در این کتاب مفصّل و قطور خود یک روایت از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام نقل نکرده، و خودش میگوید: علّت اینکه از جعفر بن محمّد روایتی نقل نکردم آن بود که در دلم نسبت به او چیزی بود، یعنی شبهه و شکّی داشتم.
تشیّع سلطان محمّد خدابنده در نزد علاّمه حلّی
این روش کم کم اذهان را متوجّه یک حقیقتی میکند و تنفّر عامّه را از مذهب غیر صحیح بیشتر و به مذهب اهل بیت نزدیکتر میسازد، و امید است با اجازه ورود کتب شیعه در زمینهای سنّینشین همۀ آنها به دین حقّ برگردند و این آئین پاک را بپذیرند. اگر حقّ منکشف گردد اشخاص بیغرض از قبول آن دریغ نخواهند نمود، همان طور که سلطان محمّد خدابنده مذهب شیعه را پذیرفت و بعد از آنکه حنفی مذهب بود در اثر بحث علاّمۀ حلّی با نظام الدین عبد الملک شافعی مذهب حقّ را دریافته و در همان مجلس بحث به مذهب شیعه درآمد.
خلاصه مطلب آنکه غازان خان فرزند ارغون خان فرزند آباقا خان فرزند هلاکوخان فرزند تولی خان فرزند چنگیز خان معروف در سنۀ ٧٠٢ هجری در بغداد بود. اتفاقاً یک روز جمعه در مسجد بغداد یک نفر سیّد علوی با جماعت، نماز جمعه را با اهل سنّت خواند و بعداً نماز ظهر خود را منفردا بجای آورد. چون از این عمل او، او را شیعه یافتند او را کشتند. نزدیکان او شکایت نزد غازان خان بردند که به چه علّت و گناهی او را کشتهاند؟ غازان خان بسیار متأثّر شد و اظهار ملالت نمود که چرا به مجرّد اعادۀ نمازی مردی از اولاد رسول خدا باید کشته شود. و چون علمی به مذاهب اسلامیّه نداشت در صدد تفحّص مذاهب، و آراء و فتاوای اهل سنّت برآمد.
در بین امرای او جماعتی بودند که اظهار تشیّع مینمودند از جمله امیر طرمطار فرزند مانجوبخشی بود و از طفولیّت در خدمت سلطان بوده و بسیار نزد او موجّه و آبرومند بود. امیر طرمطار مذهب شیعه را پیوسته تقویت مینمود و چون سلطان غازان خان را بر اهل سنّت غضبناک دید موقع را مغتنم شمرده و او را به مذهب شیعه ترغیب کرد. سلطان نیز میل نمود و در تربیت سادات و آبادی مشاهد مشرّفۀ ائمّه علیهم السّلام همّت گماشت تا آنکه مرگ او را در ربود و برادرش سلطان محمّد که او را شاه خدا بنده گویند و در سابق اسمش الجایتو بود به جایش به سلطنت نشست و به اغواء بسیاری از علمای حنفیّه میل به مذهب حنفیها پیدا کرد و آنها را بسیار توقیر و تکریم مینمود، و حنفیها بسیار تعصّب و حمیّت نسبت به مذهبشان به خرج میدادند و جانبداری مینمودند. وزیر او خواجه رشید الدین شافعی از این معنی ملول بود و لیکن قدرت سخن گفتن حتّی به کلمهای را در مقابل حنفیها نداشت.
چون پادشاه وقت حنفی مذهب بود تا زمانی که قاضی نظام الدین عبد الملک از مراغه به حضور سلطان آمد و در علم معقول و منقول ماهر بود، سلطان او را قاضی القضاة تمام کشورهای خود نمود! او در مباحثه را با علمای حنفی مذهب در حضور سلطان باز نمود و در مجالس عدیده با آنها بحث نمود و آنها را عاجز ساخت. سلطان محمّد به مذهب شافعیّه میل پیدا کرد و او آن داستان و حکایت مشهور کشته شدن سیّد علوی را به جرم اعاده نماز، در حضور سلطان بیان کرد. سلطان از یکی از علمای شافعی مذهب به نام قطب الدین شیرازی سؤال کرد که اگر حنفی بخواهد شافعی شود چه کند؟ او در پاسخ گفت: این کار بسیار سهل و آسان است بگوید: لا اِلهَ اِلاَّ اللَهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ.
و در سنۀ ٧٠٩ پسر صدر جهان که از علمای مشهور و حنفی مذهب بود از بخارا حضور شاه خدابنده رسید. حنفیهای بغداد همه به او از قاضی نظام الدین شکایت کردند و گفتند: ما را نزد شاه و امراء ذلیل و زبون نموده است. پسر صدر جهان به آنها ملاطفت نمود و وعده کرد در روز جمعه که به محضر سلطان میرسد در حضور شاه از روی استهزاء و مسخره از قاضی نظام الدین از مسئلۀ جواز ازدواج با دختری که از نطفۀ همان شخص به وجود آمده سؤال کند و آبروی او را ببرد. چون روز جمعه رسید در حضور سلطان از این مسئله از قاضی سؤال کرد. قاضی فوراً
گفت: این مسئله معارض است به مسئله جواز ازدواج با خواهر و مادر در مذهب ابو حنیفه. بحث این دو نفر به طول انجامید و به افتضاح کشید و بالأخره پسر صدر حنفی مذهب خواست به کلّی انکار کند و این مسئله را از ابو حنیفه نداند. قاضی نظام فورا یک بیت از منظومه ابو حنیفه خواند:
وَ لَیْسَ فی لِواطِهِ مِنْ حَدٍّ | *** | وَ لا بِوَطْیِ الاُخْتِ بَعْدَ الْعَقْدِ |
«اگر کسی لواط کند حدّ نمیخورد، و اگر کسی با خواهرش بعد از عقد مجامعت کند نیز حدّ بر او جاری نمیشود». نظام الدین حنفیها را منکوب کرد و پسر صدر جهان و بقیّۀ حنفیها ساکت شدند و سرها را به زیر انداختند. سلطان محمّد بسیار ملول و ناراحت شد، امراء سلطان نیز منضجر و ملول شدند و همه بر آنکه مذهب اسلام را اختیار کردهاند پشیمان شدند. شاه خدابنده با حالت غضب از جا برخاست و امیران او با یک دیگر میگفتند: چه کاری ما کردیم، دین پدران و اجداد خود را ترک گفتیم و دین عرب را گرفتیم که به این مذاهب منشعب میگردد و در آن ازدواج با دختر و خواهر و مادر را جایز میشمرد، حتماً باید به دین گذشتگان خود برگردیم.
این خبر در میان تمام ایالات سلطان منتشر شد و مردم هر وقت عالمی یا طلبۀ مشغول به علمی را میدیدند مسخره میکردند و از روی استهزاء از این مسائل سؤال میکردند. چون امیر طرمطار سلطان را در امر خود متحیّر دید گفت: سلطان غازان خان از همۀ مردم عقلش بیشتر و کیاست و فراستش عجیبتر و کاملتر بود و چون بر قبائح اهل سنّت واقف شد به مذهب شیعه گرائید و چارهای نیست که سلطان نیز باید شیعه شود. سلطان محمّد گفت: مذهب شیعه چیست؟ امیر طرمطار گفت: همین مذهبی که مشهور به رفض است. ناگهان سلطان بر او یک فریاد زد و گفت: ای شقی تو میخواهی مرا رافضی کنی؟ امیر طرمطار محاسن مذهب شیعه را برای او شرح داد و دائماً طهارت و پاکیزگی این مذهب را در نظر او جلوه داد تا آنکه بالأخره بعد از سه ماه تشتّت و اضطراب خاطری که سلطان محمّد داشت به مذهب شیعه میل پیدا کرد و سفری به نجف اشرف نمود و وضع سادات و علمای شیعه را در آنجا دید، این نیز مزید بر محبّت او گردید و از آن جا به وزیرش رشید الدین نوشت که علمای شیعه را به بغداد احضار کند. رشید الدین بزرگترین عالم شیعی مذهب جمال الدین حسن بن یوسف بن علی بن مطهّر علاّمه حلّی و فرزندش فخر المحقّقین را به بغداد احضار کرد.
علاّمه با خود سه عدد از تألیفات خود را که کتاب «نهج الحق» و «کشف الصدق» و «منهاج الکرامة» بود آورد و هر سه را به سلطان هدیه کرد و مورد الطاف و مراحم او واقع شد. سلطان دستور داد مجلسی عظیم برای بحث برپا کردند و از جمیع علماء و فضلاء در آن گرد آوردند. و در آن مجلس امر نمود که قاضی القضاة نظام الدین عبد الملک که افضل علماء آن عصر بود با آیتاللَه علاّمه مناظره و مباحثه کند. علاّمه در آن مجلس با براهین ساطعه و دلائل قاطعه خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السّلام را بعد از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم اثبات کرد و خلافت خلفای سه گانه را باطل کرد به طوری که ابداً برای قاضی جای انکار و محلّ ایراد نماند و قدرت بر دفاع نداشت، بلکه شروع کرد در مدح علاّمه سخن گفتن و ادلّه او را تحسین و تمجید نمودن، و در پایان سخن گفت: و لیکن چون گذشتگان از ما راهی را طی کردهاند بر آیندگان نیز لازم است همان راه را طی نمایند برای آنکه لجامی در دهان عوام النّاس باشد و در میان آنها تفرقه پیدا نشود و کلمۀ اسلام متشتّت نگردد و لغزشهای صحابه پوشیده گردد و در ظاهر نیز از طعن به آنها خودداری شود. سلطان محمّد در برابر این کلماتِ سست و آن ادلّۀ قویّ علاّمۀ حلّی بدون تأمّل وارد دین امامیّه گشت و بسیاری از امیران او نیز شیعه شدند و از اعمال و بدعتهائی که قبل از آن داشتند توبه نمودند و سلطان امر نمود به تمام کشورهای اسلامی که در تحت سیطرۀ او بود خطبهها را بر فراز منبرها تغییر دهند و نام خلفای سه گانه را از آن بردارند و نام مبارک امیرالمؤمنین علیه السّلام و أئمّۀ طاهرین علیهم السّلام را در خطبه بر فراز منبرها بخوانند، و در اذان حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَلِ را بگویند، و نقش سکّهها را تغییر دهند و بر آنها اسامی مبارکه را نقش کنند.
چون این مجلس مناظره به پایان رسید علاّمه خطبۀ بلیغی به طور کافی و شافی ایراد کرد و حمد خدا را بر این موهبت به جای آورد و بر او ثنا فرستاد و بر محمّد مصطفی و علی مرتضی و اولاد معصومین آنها از آل پیغمبر صلوات فرستاد. سیّد رکن الدین موصلی که در آن مجلس حضور داشت و از اوّل مناظرۀ علاّمه انتظار فرصت میکشید که شاید در بحث علاّمه مختصر لغزشی کند و بر او ایراد گیرد و نتوانسته بود در این وقت که علاّمه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرستاد گفت: دلیل بر جواز صلوات بر غیر پیغمبران چیست؟ علاّمه این آیه را قرائت کرد: ﴿الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ
مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ﴾1.
«آن کسانی که بر آنها مصیبتی وارد گردد بگویند ما ملک خدا هستیم و به سوی او بازگشت میکنیم، بر آنها از طرف پروردگارشان صلوات و رحمت است و آنها راه یافتگانند». سیّد موصلی گفت: مصیبتهای علی و اولاد او چه بوده که مستحقّ صلوات باشند؟ علاّمه بعض از مصائب آنها را یکایک شمرد و سپس گفت: کدام مصیبت بر آنها از این بزرگتر است که مثل توئی ادّعا میکنی از اولاد آنها هستم و در عین حال در راه مخالفین آنها قدم بر میداری و بعض از منافقین را بر آنها ترجیح میدهی و چنین میپنداری که کمال در گروه کمی از جهّال است. حاضرین مجلس از کلام علاّمه بسیار خشنود شدند و بر سیّد خندیدند و بعضی از حاضرین مجلس بالبداهة این شعر را انشاء کرد:
اِذَا الْعَلَوِیُّ تابِعٌ ناصِبیًّا | *** | لِمَذْهَبِهِ فَما هُوَ مِنْ اَبیهِ |
وَکانَ الْکَلْبُ خَیْراً مِنْهُ طَبْعاً | *** | لاَنَّ الْکَلْبَ طَبْعُ اَبیهِ فیهِ2 |
«اگر سیّد علوی در مذهب خود تابع دشمن آل پیغمبر شود مسلّماً او فرزند پدرش نیست، و سگ طبعاً از او بهتر است چون در سگ طبع پدرش موجود است»3.
...1
...1
...1
...1
درس چهلم تا چهل و پنجم: تفسیر آیۀ: ﴿إِنَّما يرِيدُ اللَه لِيذْهِبَ عَنْكمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكمْ تَطْهِيراً﴾
بسم اللَه الرّحمن الرّحیم
و صلّی اللَه علی محمّد و آله الطاهرین و لعنة
اللَه علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام
یوم الدین و لا حول و لا قوّة إلاّ باللَه العلیّ العظیم.
قال اللَه الحکیم فی کتابه الکریم:
﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾1.
«حقّاً این است که خداوند فقط اراده کرده است که از شما اهل بیت رجس و پلیدی را بزداید و شما را به طهارت واقعی برساند».
این آیه در قرآن مجید در سورۀ احزاب است و در میان علماء و مفسّرین و محدّثین به آیۀ تطهیر معروف است و هر کس به کتب عامّه و خاصّه مطّلع باشد میداند که در نزول این آیه در حقّ و خصوص رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب و فاطمۀ زهراء و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام جای تردید نیست. این مسئله از مسلّمات و متواترات، و انکار آن در حکم عناد با قرآن و رسول خدا و اهل بیت است به طوری که بعضی گفتهاند: اجماع اهل قبله بر شأن نزول آن دربارۀ خمسۀ طیّبه منعقد است، و کتب خاصّه و عامّه مشحون از این روایات است.
اسامی کتب عامّه که آیۀ تطهیر را راجع به اصحاب کساء میدانند
عامّه بأجمعهم حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی این آیه را راجع به اصحاب کساء میدانند و هر کتاب از کتب آنها را ورق زنیم این آیه و اسامی مطهّرۀ پنج تن به چشم میخورد.
روایاتی که در «غایة المرام» در این مسئله نقل شده است مجموعاً هفتاد و پنج
روایت است1. چهل و یک روایت آن2 از طریق عامّه است و منتهی میشود به امّ سلمه و عائشه و ابو سعید خُدری و سعد بن وقّاص و واثلة بن أسْقَع و أبی الْحَمْراء و ثَوْبان غلام حضرت رسول اکرم و عبد اللَه بن جعفر و علیّ بن أبیطالب علیه السّلام و حضرت امام حسن علیه السّلام. و آنها را بزرگان از محدّثین و اکابر از علماء و مفسّرین خود با سلسله سندهای صحیح و موثّق تخریج کرده و در کتب خود آوردهاند، از جمله «صحیح مسلم» و «صحیح ترمذی» و «صحیح بخاری» و «مسند احمد حنبل» و «مسند طیالسی» و «سنن بیهقی» و «مستدرک حاکم» و تفسیر «الدّرّ المنثور» سیوطی و «تفسیر طبری» و «تفسیر ابن کثیر» و «مجمع الزوائد» هیثمی و «الصواعق المحرقة» ابن حجر و «ذخایر العقبی» محبّ الدین طبری و «مشکل الآثار» طحاوی و «تهذیب التهذیب» و «الرّیاض النّضرة» و «فرائد السّمطین» حموینی و «اُسْدُ الغابة» ابن اثیر و «کنز العمّال» ملاّ علی متّقی و «خصائص» نسائی و «مقتل» خوارزمی و «مناقب» خوارزمی و «نظم درر السّمطین» زرندی و «ینابیع المودّة» قندوزی و «فصول المهمّة» ابن صبّاغ مالکی و «کفایة الطالب» گنجی شافعی و «مناقب» ابن المغازلی و «شواهد التّنزیل» حاکم حَسکانی و «مطالب السّئول» محمّد بن طلحه و «تذکرة خواصّ الاُمّة» سبط ابن جوزی و «الشّرَفُ المُؤبّد» یوسف بن اسماعیل نبهانی و «رشفة الصّادی» ابی بکر بن شهاب الدین علوی و «اسبابُ النزول» واحدی و «تفسیر الثّعلبی».
و سی و چهار روایت آن3 از طریق خاصّه است و منتهی میشود به حضرت امیرالمؤمنین و امام حسن و حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت رضا علیهم السّلام و امّ سلمة و ابو ذر و ابی لیلی و أبو الأسود الدّؤِلی و عمرو بن میمون الاَودی و سعد بن ابی وقّاص و بزرگان اصحاب حدیث مانند کلینی و صدوق در «امالی» و شیخ طوسی در «امالی» و «تفسیر علیّ بن ابراهیم» و «تفسیر برهان» و «تفسیر مجمع البیان» و «تفسیر ابو الفتوح» و «تفسیر بیان السّعادة» و «تفسیر منهج الصادقین» و «تفسیر المیزان» علاّمۀ طباطبائی مدّ ظلّه و «تفسیر صافی» و مجلسی در «بحار» و محدّث قمّی در «سفینة البحار» و بسیاری دیگر از کتب حدیث و تفسیر و کتب مناقب ذکر کردهاند.
باری تمام این کتبی که از اهل سنّت و از شیعه ذکر شد همگی آیۀ تطهیر را منحصراً در حقّ پنج تن آل عبا میدانند، اوّل آنها محمّد مصطفی صلّی اللَه علیه و آله و سلّم و وصیّش و در حکم جان و نفسش به مدلول آیۀ قرآن حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام و دخترش سیّدۀ زنان بهشت فاطمۀ زهرا علیهما السّلام و دو ریحانه و دو سبطش دو آقای جوانان بهشت حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهما السّلام.
این آیۀ واضح الدّلالة فقط دربارۀ این پنج تن معصوم آمده و در زیر این آسمان کبود اَحَدی از بنی آدم با آنها شریک نشده و نتوانسته است در زیر کساء با آنان گرد آید.
جلال الدین سیوطی در تفسیر «الدّرّ المنثور» بیست روایت از طرق مختلفۀ عامّه ذکر میکند که مراد از اهل بیت در این آیۀ مبارکه این پنج نفرند لا غیر.
و ابن جریر طبری در «تفسیر» خود همان طور که از کتاب «الشرف المُؤَبّد» نقل شده است پانزده روایت با سندهای مختلف ذکر میکند و در همۀ آنها اهل بیت را منحصراً به این پنج تن قرار دادهاند و برای این معنی همین بس که خود حضرت رسول اللَه فرمودهاند: اُنْزِلَتْ هَذِهِ الآیَةُ فِی خَمْسَةٍ: فِیَّ وَ فِی عَلِیٍّ والْحَسَنِ والْحُسَیْنِ وَ فاطِمَةَ: و این روایت را از رسول خدا ابن جریر و طبرانی با سندهای خود ذکر کرده و نبهانی در کتاب «الشّرف المُؤَبّد» آورده و ابن حجر هیتمی در «الصواعق المحرقة»1 ذکر کردهاند2.
امام احمد حنبل از ابو سعید خدری در تفسیر این آیه گفته است: اِنَّها نَزَلَتْ فِی خَمْسَةٍ: النَّبِیَّ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ3.
و در کتاب «اسباب النّزول» واحدی و «تفسیر ثعلبی» از ابو سعید خدری این روایت را تخریج کردهاند4.
و تمام مذاهب اسلام از شیعه و سنّی متّفقاند که چون رسول خدا احساس رحمت نمودند اهل بیت را که این پنج نفر باشند در زیر کساء جمع نموده و کساء را به روی آنها انداختند و از خدا طلب رحمت کردند و عرض کردند:
«بار پروردگارا برای هر پیغمبری اهل بیتی است و اینان اهل بیت مناند، اینها آل محمّدند، صلوات و برکات خود را بر محمّد و آل محمّد بفرست به درستی که تو حمید و مجید هستی». و امّ سلمه کساء را بالا زد و گفت: یا رسول اللَه من هم وارد شوم؟ حضرت فرمود: نه وارد نشو اینجا جای تو نیست و لیکن تو بر خیر خواهی بود. در این حال حضرت رسول اللَه دست خود را از گوشۀ کساء بیرون آورده و به سوی آسمان بلند کرد و عرض کرد: «خدایا این اهل بیت مرا از هر رجسی پاکیزه بدار و آنها را به مقام طهارت مطلقه برسان» که ناگهان این آیۀ مبارکه را جبرائیل امین نازل کرد: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾.
احادیث اهل سنّت و شیعه راجع به شأن نزول آیۀ تطهیر
ما در اینجا بعض از این روایات را که از طریق شیعه و سنّی روایت شده ذکر میکنیم و سپس در مُفاد و مفهوم این آیه بحث مینمائیم.
حدیث اول: عبد اللَه بن احمد حنبل با سلسله سند خود از عطاء ابن ابی ریاح از امّ سَلَمه روایت کند که: کانَ امُّ سَلَمَةَ تَذْکُرُ اَنَّ النَّبِیَّ کانَ فِی بَیْتِها فَاَتَتْهُ فاطمه علیه السّلام بِبُرْمَةٍ فیها حَرِیرَهٌ فَدَخَلَتْ بِها عَلَیْهِ، قَالَ: اُدْعی لِی زَوْجَکِ وَابْنَیْکِ، قَالَ: فَجاء عَلِیٌّ وَ حَسَنٌ وَ حُسَیْنٌ فَدَخَلُوا وَ جَلَسُوا یَأکُلُونَ مِنْ تِلْکَ الْحَریرَةِ وَ هُوَ وَ هُمْ عَلَی مَنامٍ لَهُ عَلَی دُکّانٍ تَحْتَهُ مَعَهُ کِساءٌ خَیْبَرِیٌّ، قَالَتْ: وَ اَنَا فِی الْحُجْرَةِ اُصَلّی، فَاَنْزَلَ اللَهُ تَعالَی هَذِهِ الآیَةَ: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾. قَالَتْ: فَاَخَذَ فَضْلَ الْکِسَاءِ وَ کَسَاهُمْ بِهِ ثُمَّ اَخْرَجَ یَدَهُ فَاَلْوَی بِهَا اِلَی السَّماءِ وَ قَالَ: هَؤُلإءِ اَهْلُ بَیْتِی وَ خاصَّتِی، اللّهُمَّ فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً. قَالَتْ: فَاَدْخَلْتُ رَأسِیَ الْبَیْتَ وَ قُلْتُ: اَنَا مَعَکُمْ یا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ: اِنَّکِ اِلَی خَیْرٍ اِنَّکِ اِلَی خَیْرٍ1.
و عین این حدیث را احمد حنبل با دو سند دیگر از ابو سلمه1 و از شهر بن حوشب2 از امّ سلمه روایت کرده است.
امّ سلمه گوید: «حضرت رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم در اطاق من بودند حضرت فاطمه علیها السّلام وارد و با خود حریرهای را برای حضرت رسول اللَه مهیّا نموده و در دیگی سنگی برای پدر آورد. حضرت فرمود: ای فاطمه شوهرت و دو فرزندت را بیاور. حضرت امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام وارد شدند و نشستند همگی از آن حریره خوردند در حالی که حضرت رسول اللَه با آنها روی بالینی (دوشکی) که بر روی تختی که خوابگاه آن حضرت بود نشسته بودند، و با آن حضرت یک کساء خیبری بود. امّ سلمه گوید: و من در آن حجره که در گوشۀ اطاق بود مشغول نماز خواندن بودم خداوند این آیه را فرستاد که: «خدا فقط ارادهاش چنین تعلّق گرفته که از شما خاندان نبوّت هرگونه رجس و آلایش را ببرد و شما را از عیب معنوی پاک و منزّه گرداند». امّ سلمه گوید: من سر خود را داخل اطاق کردم و گفتم: من نیز با شما هستم ای رسول خدا؟ فرمود: تو بر خیر خواهی بود، تو بر خیرخواهی بود».
حدیث دوّم ـ عبد اللَه احمد حنبل از پدرش با سند خود از شهر بن حوشب از امّ سلمه روایت کرده است که: اِنَّ رَسُولَ اللَهِ قَالَ لِفاطِمَةَ: اِیتینِی بِزَوْجِکِ وَابْنَیْکِ،
فَجَاءَتْ بِهِمْ، فَاَلْقَی عَلَیْهِمْ کِساءً فَدَکِیّاً، قَالَتْ: ثّمَّ وَضَعَ یَدَهُ عَلَیْهِمْ وَ قَالَ: اللّهُمَّ هَؤُلإءِ آلُ مُحَمَّدٍ وَ اجْعَلْ صَلَواتِکَ وَ بَرَکاتِکَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اِنَّکَ حَمیدٌ مَجیدٌ. قالَتْ اُمُّ سَلَمَةَ: فَرَفَعْتُ الْکِسَاءَ لاَدْخُلَ مَعَهُمْ فَجَذَبَهُ مِنْ یَدِی وَ قَالَ: اِنَّکِ عَلَی خَیْرٍ1.
امّ سلمه گوید: «رسول خدا به فاطمه فرمود: شوهر و دو پسرت را بیاور، حضرت فاطمه آنها را آورد، حضرت به روی آنها کسای فدکی خود را کشید و سپس دست خود را بر بالای سر آنها گرفت و عرض کرد: بار پروردگار من! اینها آل محمّدند، برکات و صَلَوات خود را بر محمّد و آل محمّد بفرست، حقّاً که تو پسندیده و مورد ستایش و حمد و عالی مرتبه هستی. امّ سلمه گوید: من گوشه کساء را بالا زدم که در میان آنها وارد شوم حضرت کساء را از دست من کشیدند و گفتند: تو بر خیر هستی».
حدیث سوّم ـ ثعلبی با سلسله سند متّصل خود از اسماعیل فرزند عبد اللَه بن جعفر از پدرش عبد اللَه بن جعفر روایت کرده که گفت: لَمّا نَظَرَرَسُولُ اللَه اِلَی اِلَةٍ2 جَمَّةٍ هابِطَةٍ مِنَ السَّماءِ قَالَ: مَنْ تَدَعُ ـ مَرَّتَیْنِ ـ؟ قَالَتْ زَیْنَبُ: اَنَا یَا رَسُولَ اللَهِ، فَقَالَ: اُدْعی لِی عَلِیًا وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ، قَالَ: فَجَعَلَ حَسَناً عَنْ یَمینِهِ وَ حُسَیْناً عَنْ شِمالِهِ وَ عَلیًّا وَ فاطِمَةَ تِجاهَهُ ثُمَّ غَشّاهُمْ کِساءً خَیْبَرِ یّاً ثُمَّ قَالَ: اِنَّ لِکُلِّ نَبِیٍّ اَهْلاً وَ هَؤُلاَءِ اَهْلُ بَیْتِی، فَاَنْزَلَ اللَهُ عزّوجلّ: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾.
فَقالَتْ زَیْنَبُ: یا رَسُولَ اللَهِ اَلاَ اَدْخُلُ مَعَکُمْ ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَهِ: مَکانَکِ فَاِنَّکِ اِلَی خَیْرٍ اِنْ شاءَ اللَهُ3.
«چون حضرت رسول خدا دیدند که فیض رحمت و عنایات فراوان از آسمان فیض در حال پائین آمدن است فرمودند: کیست اینجا، کیست اینجا؟ زینب (دخترِ امّ سلمه (زوجۀ آن حضرت) میگوید: گفتم: من هستم ای پیامبر خدا، آن حضرت فرمود: علی و فاطمه و حسن و حسین را فوراً به سوی من بخوان، چون آمدند حضرت، حسن را در طرف راست و حسین را در طرف چپ و علی و فاطمه را در مقابل خود نشانده و سپس کساء خیبری را بر روی سر همه انداخت و فرمود: از برای هر پیغمبری اهل بیتی است و اینان اهل بیت مناند، خداوند عزّوجلّ این آیه را فرستاد: «خداوند میخواهد که فقط از شما خاندان و اهل بیت رسالت هرگونه پلیدی و زشتی را ببرد و از هر عیب پاک و پاکیزه نگهدارد». زینب گفت: یا رسول اللَه! اجازه دارم که من هم با شما در زیر کساء وارد شوم؟ حضرت فرمود: بر جای خود باش، عاقبت تو به خیر خواهد بود ان شاء اللَه».
حدیث چهارم ـ حمیدی گوید: شصت و چهارمین حدیث از احادیثی که دو «صحیح» بخاری و «صحیح» مسلم بر آن اتّفاق دارند از مسند عائشة از مصعب بن شیبه از صفیّه دختر شیبه از عائشه روایت است که: خَرَجَ النَّبِیُّ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم ذاتَ غُدْوَةٍ وَ عَلَیْهِ مِرْطُ مُرَحَّلٌ1 مِنْ شَعْرٍ اَسْوَدَ، فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ فَاَدْخَلَهُ، ثُمَّ جاءَ الْحُسَیْنُ فَاَدْخَلَهُ، ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَاَدْخَلَهَا، ثُمَّ جَاءَ عَلِیٌّ فَاَدْخَلَهُ، ثُمَّ قَالَ: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾. وَ لَیس لمصعب بن شیبة عن صفیّة بنت شیبة فی مسند من الصحیحین غیر هذا2.
عائشه گوید: «صبحگاهی حضرت رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم از منزل خارج شدند
(شاید مراد آن باشد که از منزل من خارج شده و به منزل امّ سلمه رفتند) و بر دوش آن حضرت یک حُلّه سیاه رنگ از مو بود که در روی آن نقشهای جهاز شتر بود. پس حضرت امام حسن آمدند حضرت او را در زیر حلّه برد و پس از آن امام حسین آمدند او را نیز زیر حلّه برد و سپس فاطمه آمد او را نیز داخل نمود و بعد از آن علی آمد او را نیز داخل کرد، آنگاه فرمود: «خدا چنین میخواهد که فقط از شما اهل بیت پیغمبر هرگونه آلودگی را ببرد و شما را پاک و مبرّای از هرگونه عیبی بنماید». و سپس حمیدی راوی این روایت گوید: مصعب بن شیبه از صفیّه دختر شیبه غیر از همین یک روایت را در مسند عائشه از «صحیح» مسلم و «صحیح» بخاری نیاورده است.
حدیث پنجم ـ مفاد همین روایت را در جزو سوم از کتاب «جمع بین صحاح ستّة» در باب مناقب الحسن و الحسین از «صحیح» ابی داود که همان «سنن» اوست با همان سند سابق الذکر از صفیّه بنت شیبه روایت کند1.
حدیث ششم ـ در کتاب جمع بین صحاح ششگانۀ اهل تسنّن که عبارت است از «مُوَطّأ» مالک بن انس اصبحی و «صحیح» مسلم و «صحیح» بخاری و «سنن» ابو داود سجستانی و «صحیح» ترمذی و نسخۀ کبیره از «صحیح» نسائی که تألیف شیخ ابو الحسن رزین بن معاویة العبدری السرقسطی الاندلسی است از «صحیح» ابو داود سجستانی که همان کتاب «سنن» اوست در تفسیر این آیۀ مبارکه: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ از عائشة روایت میکند که: خَرَجَ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وَ عَلَیْهِ مِرْطُ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْرٍ أسْوَدَ فَجاءَ اَلْحَسَنُ فَأدْخَلَهُ، ثُمَّ جاءَ الْحُسَیْنُ فَأدْخَلَهُ، ثُمَّ جاءَتْ فاطِمَةُ فَأدْخَلَها، ثُمَّ جاءَ عَلیٌّ فَأدْخَلَهُ، قَالَ: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾.
قَالَ: وَ عَنْ اُمَّ سَلَمَةَ زَوْجِ النَّبِیِّ: اِنَّ هَذِهِ اْلاَیَةَ نَزَلَتْ فِی بَیْتِها ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾. قَالَتْ: وَ اَنَا جالِسَةٌ عِنْدَ الْبَاب، فَقُلْتُ:
یَا رَسُولَ اللَهِ اَلَسْتُ مِنْ اَهْلِ الْبَیْتِ ؟ فَقَالَ: اِنَّکَ اِلَی خَیْرٍ اِنَّکَ مِنْ اَزْواجِ رَسُولِ اللَهِ، قَالَتْ: وَ فِی الْبَیْتِ رَسُولُ اللَهِ وَ عَلیٌّ وَ فاطِمَةُ وَ حَسَنٌ وَ حُسَیْنٌ، فَجَلَّلَهُمْ بِکِسَاءٍ وَ قَالَ: اللّهُمَّ هَؤُلاَءِ اَهْلُ بَیْتِی فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً1.
عائشه میگوید: «حضرت رسول اللَه صلّی اللَه علیه و آله و سلّم خارج شدند در حالی که یک حُلّۀ سیاه موئین که بر آن نقوشی از جهازهای شتر بود بر دوش داشت. پس حسن آمد او را در زیر حلّه داخل کرد و حسین آمد و او را داخل کرد و پس از آن فاطمه آمد او را نیز داخل کرد و سپس علی آمد او را نیز داخل کرد و فرمود: خدا میخواهد فقط از شما خاندان رسالت هر گونه آلایش و رجسی را بزداید و از هر گونه عیب و آلودگی پاکیزه و مبرّیٰ دارد».
و از امّ سلمه زوجۀ رسول خدا حکایت شده که این آیه در اطاق او نازل شده است. امّ سلمه میگوید: من در هنگام نزول آیۀ تطهیر در کنار در اطاق نشسته بودم و عرض کردم: ای رسول خدا آیا من از اهل بیت نیستم؟ فرمود: عاقبت تو به خیر خواهد بود، تو از زنهای پیمبری.
ام سلّمه گوید: در آن اطاق فقط رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین بودند. حضرت بر روی همه کسائی را پوشانیدند و عرض کردند: بار پروردگار من اینان اهل بیت مناند آنها را از هر آلودگی منزّه گردان و آنها را به مقام طهارت مطلقه برسان.
حدیث هفتم ـ از تفسیر ثعلبی در تفسیر آیۀ مبارکۀ طه از حضرت صادق علیه السّلام روایت است که فرمود: «طه» طَهارَةُ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم، ثُمّ قَرَأ: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾2.
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: «طه طهارت اهل بیت محمّد صلّی اللَه علیه و آله و سلّم است و سپس آیه تطهیر را حضرت به عنوان دلیل و شاهد قرائت فرمود».
حدیث هشتم ـ ثعلبی با اسناد خود از عموزادۀ عوام بن حوشب که او را
مجمع گویند روایت کند، مجمع گوید: دَخَلْتُ مَعَ اُمِّی عَلَی عائِشَةَ فَسَألَتْهَا اُمِّی قَالَتْ: رَأیتُ خُرُوجَکِ یَوْمَ الْجَمَلِ؟ قَالَتْ: اِنَّهُ کَانَ هَذَا مِنَ اللَهِ تَعالَی، فَسَألَتْهَا عَنْ عَلِیٍّ فَقالَتْ: سَألْتِنِی عَنْ اَحَبِّ النَّاسِ کانَ اِلَی رَسُولِ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وَ لَقَدْ رَأیْتُ عَلیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ حَسَناً وَ حُسَیْناً وَ قَدْ جَمَعَ رَسُولُ اللَهِ لغوفَ1 عَلَیْهِمْ ثُمَّ قَالَ: اللّهُمَّ هَؤُلاَءِ اَهْلُ بَیْتِی وَ خَاصَّتِی فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً. قَالَتْ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَهِ اَنَا مِنْ اَهْلِکَ؟ فَقَالَ: تَنَحّی فَاِنَّکَ اِلَی خَیْرِ2.
مجمع گوید: «با مادرم به نزد عائشه رفتیم، مادرم گفت: دیدم که روز واقعه جمل بر امیرالمؤمنین علیه السّلام خروج کردی؟ عائشه گفت: این تقدیری از ناحیه خدای تعالی بود. مادرم دربارۀ علی سؤال کرد. عائشه در پاسخ گفت: از محبوبترین مردم در نزد رسول خدا از من سؤال کردی؛ سوگند به خدا دیدم علی را و فاطمه را و حسن و حسین را که همه را رسول خدا دور هم جمع کرده بود و پوشش به روی آنان کشیده بود و سپس گفت: «بار پروردگارا اینان اهل بیت من و خاصّۀ من هستند از آنها هرگونه رجس و پلیدی را بزدا و پاکیزه و طاهر گردان طاهر کردنی». من گفتم: ای رسول خدا! من از اهل تو نیستم؟ فرمود: دور شو از ما، تو به خیر هستی».
حدیث نهم ـ ثعلبی با سلسله سند خود از شدّاد بن عمّار روایت کند که گوید: من وارد شدم بر واثلة بن اسقع و نزد او جماعتی بودند پس سخن از علی به میان آمد، آن جماعت همگی او را سبّ و شتم کردند من هم او را شتم کردم. واثله گفت: میخواهی خبر بدهم تو را به چیزی که از رسول خدا شنیدم؟ قَالَ: اَتَیْتُ فاطِمَةَ صَلَواتُ اللَهِ عَلَیْها اَسْألُها عَنْ عَلِیٍّ فَقالَتْ: تَوَجَّهَ اِلَی رَسُولِ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فَجَلَسْتُ فَجاءَ رَسُولُ اللَهِ وَ مَعَهُ عَلِیٌّ وَ حَسَنَ وَ حُسَیْنٌ کُلُّ واحِدٍ مِنْهُمَا آخِذٌ بِیَدهِ حَتَّی دَخَلَ، وَ اَدْنَی عَلیّاً وَ فَاطِمَةَ فَاَجْلَسَهُما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ اَجْلَسَ حَسَناً وَ حُسَیْناً کُلَّ واحِدٍ مِنْهُمَا عَلَی فَخِذِهِ ثُمَّ لَفَّ عَلَیْهِمْ ثَوْبَهُ ـ اَوْ قَالَ: کَساهُ ـ ثُمَّ تَلاَهَذِهِ اْلاَیة: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ
الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾. ثُمَّ قَالَ: اللّهُمَّ هَؤُلاَءِ اَهْلُ بَیْتِی وَ اَهْلُ بَیْتِی1.
واثلة میگوید: «نزد فاطمه علیها السّلام رفتم و از علی جویا شدم. فرمود: نزد رسول خدا رفته است. من نشستم تا آنکه رسول خدا با علی آمدند، و حضرت رسول دست حسن و حسین را گرفته بودند؛ حضرت داخل در منزل شدند و علی را نزد خود خواندند و فاطمه را نیز نزد خود خواندند و آن دو را در مقابل خود نشاندند و حسن و حسین را به روی رانهای خود نشانده و لباس خود، یا کسای خود را به روی آنان کشیدند و سپس آیه تطهیر را تلاوت کردند و عرض نمودند: بار پروردگارا اینان اهل بیت مناند، اینان اهل بیت مناند».
و این روایت را احمد حنبل در «مسند» خود بیان کرده با سلسله سند خود و در آخرش دارد که رسول خدا عرض کرد: هَؤلاَءِ اَهْلُ بَیْتِی، وَ اَهْلُ بَیْتِی اَحَقُّ2. «اینان اهل بیت مناند، و اهل بیت من سزاوارترند».
حدیث دهم ـ ابراهیم بن محمّد حموینی در کتاب «فرائد السّمطین فی فضایل المرتضی و البتول و السّبطین» با سلسله اسناد متّصل خود از یوسف بن عبد الحمید روایت کند که قال: قَالَ لِی ثَوْبانُ مَوْلَی رَسُولِ اللَهِ: اَجْلَسَ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم اَلْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ عَلی فَخِذَیْهِ وَ فَاطِمَةَ فِی حُجْرِهِ وَ اعْتَنَقَ عَلیّاً علیه السّلام ثُمَّ قَالَ: اللّهُمَّ هَؤُلاَءِ اَهْلُ بَیْتِی3.
یوسف بن عبد الحمید گوید: «ثوبان غلام رسول خدا به من گفت: رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم حسن و حسین را به روی دو ران خود نشاند و فاطمه را در دامان خود و دست به گردن علی انداخت سپس عرض کرد: بار پروردگارا ینان اهل بیت من
هستند».
حدیث یازدهم ـ ابو المؤیّد موفّق بن احمد خوارزمی در کتاب «فضائل علیّ علیه السّلام» با اسناد متّصل خود از عبد الرّحمن بن ابی لیلی، و نیز مرحوم شیخ طوسی در کتاب «امالی» با اسناد متّصل خود از طریق خاصّه از عبد الرّحمن بن ابی لیلی روایت کردهاند که او میگوید: پدرم گفت: حضرت رسول اللَه صلّی اللَه علیه و آله و سلّم رایت جنگ را در روز خیبر به دست امیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب علیه السّلام سپردند و خداوند به دست او فتح نمود، و در روز غدیر خم او را بر سر پا نگهداشت و به تمام مردم اعلان کرد که او ولیّ و صاحب اختیار هر مرد مسلمان و هر زن مسلمان است، و به او فرمود: تو از من هستی و من از تو هستم، و به او فرمود: تو در راه تأویل قرآن کارزار خواهی نمود همچنان که من درباره تنزیل قرآن جنگ نمودم، و به او فرمود: نسبت تو به من مانند نسبت هارون است به حضرت موسی، و به او فرمود: من صلح دارم با کسی که تو با او صلح داری و جنگ دارم با کسی که تو با او جنگ داری، و به او فرمود: تو دستاویز محکم ایمانی و تو بعد از من آنچه را که بر امّت مشتبه گردد روشن و مبیّن میسازی، و امام و پیشوای هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه، و سرپرست و صاحب اختیار هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه بعد از من هستی، و تو آن کسی هستی که خدا دربارۀ تو این آیه فرو فرستاد: ﴿وَ اَذانٌ مِنَ اللَهِ وَ رَسُولِهِ يَوْمَ الْحَجِّ اْلاَكْبَرِ﴾.
و تو هستی که اخذ به سنّت من میکنی و از حریم ملّت من دفاع مینمائی، و اوّلین کسی هستی که زمین را بر او شکافته گردد، و تو با منی و در وقتی که من کنار حوض باشم تو با منی، و من اوّلین کسی باشم که داخل بهشت گردم و تو نیز با من داخل میشوی، و فاطمه و حسن و حسین نیز با من داخل میشوند، و خداوند به من امر فرمود که فضل تو را آشکارا کنم، من در میان مردم ایستادم و مأموریّت خود را دربارۀ تبلیغ تو انجام دادم، و بپرهیز از کینههائی که در دل بعضی از تو مخفی است و بعد از مرگ من آشکار میکنند، ایشان را خدا لعنت میکند و لعنت کنندگان نیز لعنت میکنند.
در این حال حضرت رسول گریه کردند، به آن حضرت عرض شد: ای رسول خدا علّت گریۀ شما چیست؟ حضرت فرمود: جبرائیل به من خبر داده است که اُمّت من به او ستم میکنند و حقّ او را میبرند و با او جنگ میکنند و فرزندان او را
میکشند و بعد از مرگ او به فرزندانش ستم میکنند، و جبرائیل به من خبر داده است که در زمان ظهور قائم آنها، این ظلم از بین میرود و کلمه عزّت اهل بیت من بالا میرود و تمام امّت من در محبّت آنها مجتمع میگردند. در آن وقت عیبگوی آنها کم است و بدبین به آنها اندک و ثناگوی آنان بسیار است، و این فرج و گشایش در وقتی است که شهرها متغیّر گردد و اوضاع آنها دگرگون شود و بندگان صالح خدا ضعیف و ناتوان گردند و همه از فرج مأیوس شوند، در آن هنگام قائم ظهور کند و در میان آنها ظاهر شود.
پیغمبر فرمود: اسم او اسم من و اسم پدر او اسم پدر من است1، و او از فرزندان دختر من است. خداوند حقّ را به آنها ظاهر گرداند و باطل را با شمشیر آنها خمود فرماید، و مردم از آنها پیروی کنند، هم رغبت به آنها داشته باشند و هم از آنان در بیم و هراس. در این حال گریۀ پیغمبر ساکت شد و فرمود: ای جماعت مؤمنین، بشارت باد شما را به فرج، چون وعده خدا تخلّف ندارد و حکم خدا بازگشت ندارد و اوست خدای حکیم و خبیر، و حقّاً که فتح خدا نزدیک است، اَللّهُمَّ اِنَّهُمْ اَهْلی فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً. «خداوندا آنان اهل من هستند، آنها را از آنچه رجس است به نهایت درجه پاکیزه گردان، و آنها را متمتّع گردان و مورد رعایت خود قرار ده و خودت برای آنها باش و آنان را یاری کن و عزّت ده و ذلیل مگردان، و حقیقت مرا در میان آنها باقی گذار، إنَّکَ عَلَی مَا تَشاءُ قَدیرٌ2».
حدیث دوازدهم ـ خوارزمی موفّق بن احمد با سند متّصل خود روایت میکند از واثلة بن اسقع، قَالَ: لَمَّا جَمَعَ رَسُولُ اللَهِ عَلیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ تَحْتَ ثَوْبِهِ قَالِ: اللّهُمَّ قَدْ جَعَلْتَ صَلَواتِکَ وَ رَحْمَتَکَ وَ مَغْفِرَتَکَ وَ رِضْوانَکَ عَلَی اِبْراهیمَ وَ آلِ اِبْراهیمَ، اللّهُمَّ اِنَّهُمْ مِنّی وَ اَنَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَواتِکَ وَ رَحْمَتَکَ وَ مَغْفِرَتَکَ وَ رِضْوانَکَ عَلَیْهِمَ. قَالَ وَاثِلَةُ: وَ کُنْتُ واقِفاً بِالْبابِ فَقُلْتُ: وَ عَلَیَّ یا رَسُولَ اللَهِ بِاَبِی اَنْتَ وَ اُمّی ؟ قَالَ: اللّهُمَّ
وَ عَلَی وَاثِلَةَ1.
واثله میگوید: «چون رسول خدا علّی و فاطمه و حسن و حسین را در زیر لباس خود جمع کرد عرض کرد: خدایا تو صلوات و رحمت و مغفرت و رضوانت را بر ابراهیم و آل ابراهیم ارزانی داشتی؛ بار پروردگارا این اهل بیت من از مناند و من از ایشانم، پس صلوات و رحمت و مغفرت و رضوانت را بر آنان ارزانی دار.
واثله گوید: من نزد در ایستاده بودم، عرض کردم فدایت شود پدر و مادرم ای رسول خدا، بر من هم؟ پیغمبر فرمود: خدایا بر واثله هم».
حدیث سیزدهم ـ محمّد بن یعقوب کلینی با سند خود از حضرت صادق روایت میکند، فِی قَوْلِهِ تَعَالِی: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾، یَعْنِی اْلاَئِمَّةَ وَ وِلایَتَهُمْ، مَنْ دَخَلَ فیها دَخَلَ فِی بَیْتِ النَّبِیِّ.2
حضرت صادق علیه السّلام در تفسیر این آیه فرمودند: «مراد از اهل بیت ائمّه هستند، و مراد از بیت، ولایت آنهاست، کسی که داخل در آن ولایت گردد داخل در خانه پیغمبر شده است».
حدیث چهاردهم ـ ابن بابویه با سند خود از حضرت حسین بن علی سیّد الشّهداء علیهما السّلام روایت میکند قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی رَسُولِ اللَهِ فِی بَیْتِ اُمِّ سَلَمَةَ وَ قَدْ نَزَلَتْ هَذِهِ اْلاَیَةُ: ﴿اِنَّمَا يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾، فَقالَ رَسُولُ اللَهِ: یا عَلِیُّ هَذِهِ اْلاَیَةُ فیکَ وَ فِی سِبْطَیَّ وَ اْلاَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِکَ. فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَهِ وَ کَمِ اْلاَئِمَّةُ بَعْدَکَ؟ قَالَ: اَنْتَ یا عَلِیُّ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ بَعْدَ الْحُسَیْنِ عَلیُّ ابْنُهُ وَ بَعْدَ عَلیٍّ مُحَمَّدُ ابْنُهُ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ جَعْفَرٌ ابْنُهُ وَ بَعْدَ جَعْفَرٍ مُوسَی ابنُهُ وَ بَعْدَ مُوسَی عَلیٌّ ابْنُهُ وَ بَعْدَ علیٍّ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ وَ بَعدَ مُحَمَّدٍ علیٌّ ابْنُهُ وَ بَعْدَ عَلیٍّ الْحَسَنُ ابْنُهُ وَ الْحَجَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ، هَکَذَا اَسْماؤُهُمْ مَکْتُوبَةٌ عَلَی سَاقِ الْعَرْشِ، فَسَألْتُ اللَهَ تَعَالَی عَنْ ذَلِکَ، فَقَالَ: یا مُحَمَّدُ هَذِهِ اْلاَئِمَّةُ بَعْدَکَ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ، وَ اَعْدَاؤُهُمْ مَلْعُونُونَ3.
حضرت سیّد الشهداء فرمود: «من برای زیارت جدّم وارد منزل امّ سلمه شدم، و آیه تطهیر در آنجا فرود آمد. حضرت رسول اکرم فرمود: ای علی این آیه دربارۀ تو و دو نور دیده و دو سبط من است، و دربارۀ ائمّه از اولاد تو. عرض کردم: ائمّه بعد از شما چند نفرند؟ حضرت فرمود: تو هستی ای علی، و بعد از تو حسن و حسین، و بعد از حسین فرزندش علی، و بعد از علی فرزندش محمّد، و بعد از محمّد فرزندش جعفر، و بعد از جعفر فرزندش موسی، و بعد از موسی فرزندش علی، و بعد از علی فرزندش محمّد، و بعد از محمّد فرزندش علی، و بعد از علی فرزندش حسن، و حجّت عصر از اولاد حسن است، این طور اسامی آنها در ساق عرش نوشته بود. من از خدای تعالی از اینها سؤال کردم، خطاب آمد: ای محمّد اینان ائمّۀ بعد از تو هستند، همگی پاکیزه شده از جمیع عیوب و همگی معصوم، و دشمنان آنها ملعون میباشند».
حدیث پانزدهم ـ ابن بابویه با سند متّصل خود از عبد الرّحمن بن کثیر روایت میکند که میگوید: قُلْتُ لاَبِی عَبْدِاللَهِ: ما عَنَی اللَهُ عَزَّوَجَلَّ بِقَوْلِهِ: ﴿اِنَّما يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾؟ قَالَ: اَنزَلَتْ فِی النَّبِیِّ وَ اَمیُرالْمؤْمِنیِنَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ فَاطِمَةَ علیه السّلام، فَلَمَّا قَبَضَ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ نَبِیَّهُ کانَ اَمیُرالْمُؤْمِنیِنَ اِماماً ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَیْنُ ثُمَّ وَقَعَ تَأویلُ هَذِهِ اْلاَیة: ﴿وَ اُولُوا اْلاَرْحَامِ بَعْضُهُمْ اَوْلَي بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَهِ﴾، وَ کانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ اِماماً ثُمَّ جَرَتْ فِی اْلاَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِاْلاَوْصِیَاءِ علیه السّلام فَطاعَتُهُمْ طاعَةُ اللَهِ وَ مَعْصِیَتُهُمْ مَعْصِیَةُ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ1.
عبد الرّحمن بن کثیر میگوید: «از حضرت صادق علیه السّلام از معنای آیۀ تطهیر سؤال کردم، حضرت فرمود: این آیه دربارۀ پیغمبر و امیرالمؤمنین و حسن و حسین و فاطمه علیهم السّلام وارد شده است، و چون خداوند عزّوجلّ پیغمبرش را به سوی خود برد، امیرالمؤمنین امام شد و پس از او حسن و پس از او حسین و پس از او به تأویل «آیۀ اولوا الارحام» حضرت علیّ بن الحسین امام شد؛ و پس از او امامت در اولاد اوصیای او نسلاً بعد نسل گردش کرد، پس طاعت آنها طاعت خدا و معصیت آنها معصیت خدای عزّوجلّ است».
و همچنین از ابن بابویه نظیر همین روایت فوق با مختصر اختلافی در لفظ از
جابر جُعفی از حضرت امام محمّد باقر از حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت شده است1.
حدیث شانزدهم ـ ابن بابویه در «امالی» با سند خود از ابوبصیر روایت میکند: قَالَ: قُلْتُ لِلصّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السّلام: مَنْ آلُ مُحَمَّدٍ؟ قَالَ: ذُرِّیَّتُهُ. قُلْتُ: مَنْ اَهْلُ بَیْتِهِ؟ قَالَ: اْلاَئِمَّةُ اْلاَوْصِیَاءُ. قُلْتُ: مَنْ عِتْرَتُهُ؟ قَالَ: اَصْحَابُ الْعَباءِ. فَقُلْتُ: مَنْ اُمَّتُهُ؟ قَالَ: الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ صَدَقُوا بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِاللَهِ عَزَّوَجَلَّ، الْمُتَمَسَّکُونَ بِالثَّقَلَیْنِ اللَّذَیْنِ اُمِرُوا بِالتَّمَسُّکِ بهِما کتابِ اللَهِ وَ عِتْرَتِهِ اَهْلِ بَیْتِهِ الَّذینَ اَذْهَبَ اللَهُ عَنْهُمُ الْرِّجْسَ وَ طَهِّرَهُمْ تَطْهیراً2.
ابو بصیر میگوید: «به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: آل محمّد چه کسانند؟ فرمود: ذرّیّۀ او، عرض کردم: اهل بیت او چه کسانند؟ فرمود: ائمّۀ اوصیای آن حضرت. عرض کردم: عترت او چه کسانند؟ فرمود: اصحاب عبا. گفتم: امّت او چه کسانند؟ فرمود: مؤمنینی که تصدیق کنند به آنچه که او از جانب خدا آورده است، آنان که تمسّک جویند به دو چیز گرانبها: کتاب خدا و عترت او اهل بیت او که خدا آنها را از هر پلیدی پاک نموده و به مقام طهارت مطلقه رسانیده است».
حدیث هفدهم ـ ابن بابویه در «امالی» از ابو بصیر روایت کند از حضرت صادق علیه السّلام قَالَ: یَا ابابَصیِر، نَحْنُ شَجَرَةُ الْعِلْمِ وَ نَحْنُ اَهْلُ بَیْتِ النَّبِیِّ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وَ فِی دَارِنَا مَهْبَطُ جِبْرائیلَ علیه السّلام، وَ نَحْنُ خُزّانُ عِلْمِ اللَهِ، وَ نَحْنُ مَعادِنُ وَحْیِ اللَهِ، مَنْ تَبِعَنَا نَجَا، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنّا هَلَکَ، حَقّاً عَلَی اللَهِ عَزَّوَجَلَّ3.
فرمود: «ای ابو بصیر، ما درخت دانشیم و ما اهل بیت پیغمبریم و خانۀ ما محلّ نزول جبرائیل است، و ما خزانهداران علم خدا هستیم، و ما معدنهای وحی خدا هستیم. هر کس از ما پیروی کند نجات مییابد و هر کس تخلّف ورزد، حقّ است بر خدای عزّوجلّ که او را هلاک کند».
حدیث هجدهم ـ در «ذخائر العُقبیٰ» از عمر بن اَبی سَلمه که رَبیب یعنی
پسر زن حضرت رسول خدا بود روایت میکند، عَنْ عُمَرَ بْنِ اَبی سَلَمَةَ رَبیبِ رَسُولِ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: نَزَلَتْ هَذِهِ اْلاَیَةُ عَلَی رَسولِ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم ﴿اِنَّمَا يُريدُ اللَهُ ليُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ﴾ ـ اْلاَیة وَ فِی الْبَیْتِ اُمُّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَهُ عَنْها فَدَعَا النَّبِیٌّ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فاطِمَةَ وَ حَسَناً وَ حُسَیْناً فَجَلَّلهُمْ بِکِسَاءِ وَ عَلِیٌّ خَلْفَ ظَهْرِهِ، ثُمَّ قَالَ: اللّهُمَّ هَؤُلاَء اَهْلُ بَیْتِی فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً. قَالَتْ اُم سَلَمَةَ: وَ اَنَا مَعَهُمْ یَا رَسُولَ اللَهِ؟ قَالَ: اَنْتِ عَلَی مَکانِکِ وَ اَنْتِ عَلَی خَیْرٍ1.
پسر امّ سلمه که پسر زن رسول خدا است میگوید: «این آیه بر رسول خدا نازل شد و امّ سلمه هم در خانه بود. رسول خدا فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و علی پشت سر آن حضرت نشسته بود. و کساء به روی آنها کشید و عرض کرد: خدایا اینها اهل بیت مناند رجس و آلودگی را از آنها بزدا، و پاکیزه و از عیب مبرّی دار. امّ سلمه گفت: من هم با آنها هستم ای رسول خدا؟ فرمود: به جای خود باش تو به خیر هستی».
حدیث نوزدهم ـ سیوطی از ابن مردویه و خطیب تخریج کرده است عَنْ اَبِی سَعیدٍ الْخُدْرِیِّ ـ رَضِیَ اللَه عَنْهُ ـ قَالَ: کَان یَوْمُ اُمَّ سَلَمَةَ اُمَّ الْمُؤْمِنیِنَ ـ رَضِیَ اللَه عَنْهَا ـ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ علیه السّلام عَلَی رَسُولِ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم بِهَذِهِ اْلاَیَة: ﴿اِنَّمَا يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾، قَالَ: فَدَعا رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم بِحَسَنٍ وَ حُسَیْنٍ وَ فَاطِمَةَ وَ عَلِیٍّ فَضَمَّهُمْ اِلَیْهِ وَ نَشَرَ عَلَیْهِمُ الثَّوْبَ، وَ الْحِجَابُ عَلَی اُمَّ سَلَمَةَ
مَضْرُوبٌ ثُمَّ قَالَ: اللّهُمَّ هَؤُلاَءِ اَهْلُ بَیْتِی، الّلهُمَّ اَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً. قَالَتْ اُمُّ سَلَمَةَ ـ رَضِیَ اللَهُ عَنْهَا ـ: فَاَنَا مَعَهُمْ یَا نَبِیَّ اللَهِ؟ قَالَ: اَنْتِ عَلَی مَکانِکِ وَ اَنَّکِ عَلَی خَیْرٍ1.
ابو سعید خُدری گوید: روزی بود که باید رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم در نزد امّ سلمه باشد، جبرائیل بر رسول خدا نازل شد و آیۀ تطهیر را آورد. رسول خدا حسن و حسین و فاطمه و علی را به سوی خود خواند و همه را به خود چسبانید و لباسی به روی همه کشید، و امّ سلمه در پشت پرده بود، سپس رسول خدا عرض کرد: بار پروردگارا اینها اهل بیت مناند آنها را به مقام طهارت مطلقه برسان. امّ سلمه میگوید: عرض کردم: من هم با آنها هستم ای رسول خدا؟ فرمود: بر جای خود باش و حال تو نیک است».
حدیث بیستم ـ محبّ الدین طبری از «مسند» احمد حنبل و از دولابی تخریج کرده است از امّ سلمه: قالَتْ: بَیْنَمَا رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فِی بَیْتِهِ یَوْماً اِذْ قَالَتِ الْخَادِمُ2: اِنَّ عَلِیًّا وَ فَاطِمَةَ بِالسُّدَّةِ، قَالَتْ: فَقَالَ لِی: قُومی فَتَنَحَّی عَنْ اَهْلِ بَیْتِی، قَالَتْ: فَقُمْتُ فَتَنَحَّیْتُ فِی الْبَیْتِ قَریباً فَدَخَلَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةٌ وَ مَعَهُمْ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ هُمَا صَبِیّانِ صَغیِرانِ، فَاَخَذَ الصَّبِیَّیْنَ فَوَضَعَهُمَا فِی حُجْرِهِ وَ قَبَّلَهُمَا و اعْتَنَقَ عَلیًّا بِاحْدَی یَدَیْهِ وَ فاطِمَةَ بِاْلاُخْریَ وَ قَبَّلَ فاطِمَةَ وَ قَبَّلَ عَلیًّا فَاَغْدَقَ عَلَیْهِمْ خَمیصَةً سَوْدَاء ثُمَّ قَالَ: اللّهُمَّ اِلَیْکَ لا اِلَی النّارِ اَنَا وَ اَهْلُ بَیْتِی. قَالَتْ: قُلْتُ: وَ اَنَا یا رَسُولَ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْکَ؟ قَالَ: وَ اَنْتِ3.
امّ سلمه گوید. «یک روز که رسول خدا در منزل من بودند، ناگهان خادم آمد و گفت: علی و فاطمه در خانه ایستادهاند، حضرت به من فرمود: برخیز و از اهل بیت من دور شو. امّ سلمه گوید: من برخاستم و در ناحیهای از منزل نزدیک آنان توقّف کردم. در این حال علی و فاطمه وارد شدند و با آنها حسن و حسین بودند و آن دو، دو طفل صغیر بودند، حضرت آن دو طفل را بوسید و در دامن خود گذارد و یک دست بر
گردن علی انداخت و یک دست بر گردن فاطمه و علی را بوسید و فاطمه را بوسید، و یک لباس سیاه نشان داری که از پشم بود بر سر همه انداخت و عرض کرد: پروردگار من اینها همه را به سوی خود ببر نه به سوی آتش؛ من و اهل بیتم را. امّ سلمه گوید: مرا هم به سوی آتش نبرد ای رسول خدا؟ فرمود: تو را هم».
استشهاداتی که به آیۀ طهارت شده است در آنکه منحصراً پنج تن، آل کساء هستند.
استشهاد رسول اکرم و حضرت مجتبی به آیۀ تطهیر
اوّل استشهاد خود رسول اللَه است ـ مرحوم شیخ طوسی در «امالی» با سلسله سند متّصل از حضرت علیّ بن الحسین زین العابدین علیهما السّلام روایتی مفصّل راجع به بیانات و خطبه حضرت امام حسن مجتبی بعد از صلح با معاویه بیان میفرماید از جمله: وَ قَدْ قَالَ اللَهُ تَعَالَی: ﴿اِنَّمَا يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾، فَلَمَّا نَزَلَتْ آیَةُ التَطْهیر جَمَعَنَا رَسُولُ اللَهِ اَنَا وَاَخی وَ اُمَّی وَ اَبِی فَجَعَلْنا وَ نَفْسَهُ فِی کِساءٍ لاُمِّ سَلَمَةَ خَیْبَریٍّ وَ ذَلِکَ فِی حُجْرَتِهَا وَ یَوْمِهَا، فَقَالَ: اللّهُمَّ اِنَّ هَؤُلاَءِ اَهْلُ بَیْتِی وَ هَؤُلاَءِ اَهْلِی وَ عِتْرَتِی فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً. فَقَالَتْ اُمُّ سَلَمَةَ ـ رَضِیَ اللَهُ عَنْهَا ـ: اَنَا اَدْخُلُ مَعَهُمْ یَارَسُولَ اللَهِ؟ فَقَال لها رَسُولُ اللَهِ: یَرْحَمُکِ اللَهُ اَنْتِ عَلَی خَیْرٍوَ اِلَی خَیْرٍ، وَ مَا أرْضانِی عَنْکِ وَ لَکِنَّهَا خَاصَّةٌ لِی وَ لَهُمْ، ثُمَّ مَکَثَ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم بَعْدَ ذَلِکَ بَقِیَّةَ عُمْرِهِ حَتَّی قَبَضَهُ اللَهُ اِلَیْهِ یَأتینا فِی کُلِّ یَوْمٍ عِنْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ وَ یَقُولُ: الصَّلاَةَ یَرْحَمَکُمْ اللَهُ ﴿اِنَّمَا يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾ ـ الحدیث1.
«حضرت امام حسن علیه السّلام بعد از صلح با معاویه در مسجد در حضور جماعت مسلمانان میفرماید: خداوند آیۀ تطهیر را درباره ما نازل کرده است؛ رسول خدا من و برادرم و مادرم و پدرم را نزد خود خواند و همۀ ما را و خودش را در زیر کساء خیبری قرار داد، کسائی که متعلّق به امّ سلمه بود و این واقعه در اطاق او و در روزی که نوبت او بود اتّفاق افتاد و فرمود: بار پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند، اینان اهل من و عترت من هستند، از آنها هر قسم زشتی و آلودگی را دور گردان و پاک و پاکیزه بنما. امّ سلمه عرض کرد: ای رسول خدا من هم داخل شوم در
زیر کساء؟ حضرت رسول اللَه فرمود: خدا تو را رحمت کند تو در راه خیر هستی و عاقبت تو به خیر خواهد بود، و چقدر من از تو خشنودم و لکن این مقام در تحت کساء اختصاص به من و اینها دارد. حضرت امام حسن فرمود: از آن روز رسول خدا تا آخر عمر خود که جانش به سوی خدا شتافت هر روز صبح هنگام طلوع فجر نزد ما میآمد و میفرمود: نماز، خدا شما را رحمت کند1، و آیۀ تطهیر را در شأن ما تلاوت مینمود».
باری این حدیث شریف اوّلاً استشهاد حضرت رسول اکرم و ثانیاً استشهاد حضرت امام حسن را به آیۀ تطهیر در شأن پنج تن میرساند.
و دو روایت دیگر شیخ طوسی در «امالی» با مسند متّصل خود به امیرالمؤمنین علیه السّلام میرساند که قَالَ عَلِیٌّ علیه السّلام: کانَ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم یَأتینَا کُلَّ غَدَاةِ فَیَقُولُ: الصَّلاَةَ رَحِمَکُمُ اللَهُ الصَّلاَةَ ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾.
این دو روایت را در «غایة المرام» تحت عنوان حدیث هجدهم و نوزدهم در ص ٢٩٥ آورده است2. و مرحوم شیخ در «امالی»3 با سند متّصل خود از ابو الحمراء، و سیوطی4 به تخریج ابن مردویه از ابو سعید خُدری، و هیثمی5 با مختصر اختلافی در لفظ آوردهاند، و ما لفظ «امالی» را ذکر میکنیم که: شَهِدْتُ النَّبِیَّ اَرْبَعیِنَ صَباحاً یَجِیءُ اِلَی بابِ عَلیٍّ وَ فَاطِمَةَ فَیَأخُذُ بِعِضادَتَیِ الْبابِ ثُمَّ یَقولُ: اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ رَحْمَةُ اللَهِ. اَلصَّلاَةَ یَرْحَمُکُمُ اللَهُ ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ
وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾.
و در تخریج سیوطی و هیثمی در ذیلش وارد است که فرمود: اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتُمْ اَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سالَمْتُمْ.
ابو الحمراء گوید: «من چهل روز هنگام صبح شاهد بودم که رسول خدا میآمد پشت در خانۀ علی و فاطمه و دو بازوی در را میگرفت و میفرمود: درود خدا بر شما اهل بیت و رحمت خدا بر شما، نماز! خدا شما را رحمت کند. و سپس آیۀ تطهیر را در شأن آنها قرائت مینمود؛ و میفرمود: من جنگ دارم با کسی که شما با او جنگ دارید و سلامتم با کسی که شما با او سلامتید».
و سیوطی گوید که طبرانی تخریج کرده از ابو الحمراء قالَ: رَأیْتُ رَسُولَ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم یَأتی بابَ عَلِیٍّ وَ فاطِمَةَ سِتَّةَ أشْهُرٍ فَیَقُولُ: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾1.
ابو الحمراء میگوید: «من دیدم که رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم شش ماه میآمد دَر خانۀ علی و فاطمه و میفرمود: خداوند اراده فرمود شما خاندان اهل بیت را از هر گونه آلایش پاک و پاکیزه گرداند».
و سیوطی گوید: و اخرج ابن جریر و ابن مردویه عن ابی الحمراء قَالَ: حَفِظْتُ مِنْ رَسُولِ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم ثَمانِیَةَ اَشْهُرٍ بِالْمَدِینَةِ، لَیْسَ مَرَّةً یَخْرُجُ اِلَی صَلاَةِ الْغَداةِ اِلاَّ اَتَی اِلَی بَابِ عَلِیٍّ ـ رَضِیَ اللَهُ عَنْهُ ـ فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی جَنْبَبَتِیِ الْبَابِ ثُمَّ قَالَ: الصَّلاَةَ الصَّلاَةَ، ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾2
ابو الحمراء میگوید: «من به خاطر سپردم از رسول خدا که هشت ماه مرتّباً در مدینه، صبح که برای نماز صبح از منزل خارج میشد میآمد دَر خانۀ علی و دستش را به دو طرف در میگرفت و میفرمود: نماز، نماز، و آیۀ تطهیر را در شأن آنها تلاوت مینمود».
و سیوطی1 با تخریج ابن مردویه از ابن عبّاس، و ثعلبی2 با تخریج خود از ابو الحمراء، و خوارزمی3 با تخریج خود از ابو سعید خدری روایت کنند با مختصر اختلاف لفظی (و ما لفظ اوّل را میآوریم) قالَ: شَهِدْنا رَسُولَ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم تِسْعَةَ اَشْهُرِ یَأتِی کُلَّ یَوْمٍ بابَ عَلِیٍّ بْنِ اَبِیطالِبٍ ـرَضِیَ اللَهُ عَنْهُ ـ عِنْدَ وَقْتِ کُلِّ صَلاَةٍ فَیَقُولُ: السَّلاَمُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَهِ وَ بَرَکَاتُهُ اَهْلَ الْبَیْتِ ﴿اِنَّما يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾. اَلصَّلاَةَ رَحِمَکُمُ اللَهُ ـ کُلِّ یَوْمٍ خَمْسَ مَرّاتٍ ـ.
ابن عبّاس و ابو الحمراء و ابو سعید خدری گویند: «ما شاهد بودیم که رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم نه ماه هر روز هنگام هر نماز درِ خانۀ علیّ بن أبیطالب میآمد و میفرمود: سلام خدا و رحمت خدا و برکات خدا بر شما اهل بیت باد، و سپس آیۀ تطهیر را در شأن آنها قرائت مینمود و سپس میفرمود: نماز، خدا شما را رحمت کند، و این عمل را رسول خدا در هر شبانه روز پنج مرتبه اوّل وقت هر نمازی به جای میآورد».
احتجاجات امیرالمؤمنین علیه السّلام به آیۀ تطهیر راجع به خود
دوّم ـ استشهاد امیرالمؤمنین علیه السّلام دربارۀ خود به آیۀ تطهیر، و این استشهاد در چند موقع اتّفاق افتاده است.
اوّل ـ در وقتی که رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم رحلت نمودند، ابو بکر و عمر به منزل آن حضرت آمده و آن حضرت را امر به بیعت کردند، و بعد از آنکه حضرت نپذیرفتند به مسجد آمدند و در حضور جماعت مسلمانان چند جملهای بیان کرده و از جمله درباره خود به آیۀ طهارت استشهاد نمودند.
و این حدیث را شیخ طوسی در «امالی» با سند متّصل خود از حضرت
رضا علیه السّلام روایت میکند از پدرانش یکایک تا میرسد به حضرت سجّاد علیّ بن الحسین علیهما السّلام قَالَ: لَمّا اَتَی اَبوبَکْرٍ وَ عُمَرُ اِلَی مَنْزِلِ اَمیِرالْمُؤْمِنیِنَ علیه السّلام وَ خَاطَباهُ فِی الْبَیْعَةِ وَ خَرَجا مِنْ عِنْدِهِ خَرَجَ اَمِیُرالْمُؤْمِنیِنَ علیه السّلام اِلَی الْمَسْجِدِ فَحَمِدَ اللَهَ وَ أثْنَی عَلَیْهِ مِمَّا اصْطَنَعَ عِنْدَهُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ اِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ وَ اَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهیراً. ثُمَّ قَالَ: اِنَّ فُلاناً وَ فُلاناً اَتَیَانِی وَ طالَبَانِی لِلْبَیْعَةِ لِمَنْ سَبِیلُهُ اَنْ یُبَایِعَنِی، اَنَا ابْنُ عَمَّ النَّبِیِّ وَ اَبُو ابْنَیْهِ وَ الصِّدِّیقُ اْلاَکْبَرُ وَ اَخُو رَسُولِ اللَهِ، لاَیَقُولُهَا اَحَدٌ غَیْرِی اِلاَّ کاذِبٌ، وَ اَسْلَمْتُ وَ صَلَّیْتُ، وَ اَنَا وَصِیُّهُ وَ زَوْجُ ابْنَتِهِ سَیِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِیِنَ فَاطِمَةَ بَنْتِ مُحَمَّدٍ وَ اَبُوالْحَسَنِ و الْحُسَیْنِ سِبْطَیْ رَسُولِ اللَهِ وَ نَحْنُ اَهْلُ بَیْتِ الرَّحْمَةِ، بنا هَدَاکُمُ اللَهُ وَ بِنَا اسْتَنْقَذَکُمْ مِنْ الضَّلاَلَةِ، وَ اَنَا صاحِبُ یَوْمِ الرُّوحِ وَ فِی سَنَةُ سُورَةٍ مِنَ الْقُرْآنِ، وَ اَنَا الْوَصِیُّ عَلَی اْلاَمْوَاتِ مِنْ اَهْلِ بَیْتِهِ وَ اَنَا ثِقَتُهُ عَلَی اْلاَحْیاءِ مِنْ اُمَّتِهِ فَاتَّقُوا اللَهَ یُثَبِّتْ اَقْدامَکُمْ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ. ثُمَّ رَجَعَ اِلَی بَیْتِهِ1.
حضرت سجّاد فرمود: «هنگامی که ابو بکر و عمر به منزل امیرالمؤمنین علیه السّلام آمدند و آن حضرت را امر به بیعت نمودند و حضرت نپذیرفت، چون از منزل خارج شدند حضرت به مسجد آمد و حمد و ثنای خدا را دربارۀ لطفهائی که به اهل بیت نموده چون در میان آنها رسولی را از خود آنها برانگیخت و آنان را از هرگونه پلیدی و زشتی مبرّی ساخته و بدون عیب و پاکیزه نمود، به جا آورده و سپس فرمود: فلان و فلان نزد من آمدند و مرا به بیعت خواندند، بیعت برای کسی که وظیفۀ او آن است که با من بیعت کند. من پسر عموی رسول خدا هستم و پدر دو فرزندش و من صدّیق اکبرم و من برادر رسول خدا هستم، کسی نمیتواند این ادّعا را غیر از من بنماید مگر آنکه دروغگو باشد، و اوّلین کسی هستم که اسلام آورده و نماز گزارده، و من وصیّ پیغمبرم و شوهر دختر او سیّدۀ زنهای بهشت فاطمه دختر محمّد، و پدر حسن و حسین دو فرزند رسول خدا هستم، و ما اهل بیت رحمتیم، به سبب ما خدا شما را هدایت کرد و از گمراهی نجات داد و من صاحب یوم روح هستم و در من قرار دارد آن سالی که در سورهای از قرآن وارد شده است2، و من وصیّ او بر
مردگان از اهل بیت او هستم، و ثقه و امین او بر زندگان از امّت او، پس تقوا را پیشه سازید، خداوند قدمهای شما را ثابت میکند و نعمت خود را بر شما تمام مینماید.
این بگفت و به منزل برگشت».
استشهاد دوّم امیرالمؤمنین به آیۀ تطهیر در مقابل ابو بکر در غصب فدک
در «تفسیر علیّ بن ابراهیم» با سند خود از حضرت صادق علیه السّلام در ضمن حدیثی روایت کند که قَالَ: قَالَ اَمیِرُالْمُؤْمِنیِنَ علیه السّلام لاَبِی بَکْرٍ: یَا اَبابَکْرٍ تَقْرَأ الْکِتَابَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَاَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَهِ تَعَالَی: ﴿اِنَّمَا يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾ فیمَنْ نَزَلَتْ، فینا أمْ فِی غَیْرِنا؟ قَالَ: بَلْ فیکُمْ1.
«حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام در هنگام غصب فدک و مؤاخذۀ حضرت از ابو بکر به او گفتند: کتاب خدا را هیچ میخوانی؟ گفت: بلی، حضرت فرمودند: خبر ده مرا از آیۀ تطهیر دربارۀ چه کسانی نازل شده، دربارۀ ما نازل شده یا دربارۀ غیر ما؟ عرض کرد: دربارۀ شما نازل شده است».
احتجاج سوّم امیرالمؤمنین به آیۀ تطهیر در مجلس شورا
شیخ صدوق در «امالی» با سند متّصل خود از عامر بن واثلة روایت میکند
قَالَ: کُنْتُ فِی الْبَیْتِ یَوْمَ الشُّوریَ فَسَمِعَتُ عَلیّاً علیه السّلام وَ هُوَ یَقُولُ: اسْتَخْلَفَ النَّاسُ اَبابَکْرٍ وَ اَنَا وَاللَهِ اَحَقُّ بِاْلاَمْرِ وَ اَوْلَی بِهِ مِنْهُ، وَاسْتَخْلَفَ عُمَرَ وَ اَنَا وَاللَهِ اَحَقُّ بِاْلاَمْرِ وَ اَوْلَی مِنْهُ اِلاّ اَنَّ عَمَرَ جَعَلَنِی مَعَ خَمْسَةٍ اَنَا سادِسُهُمْ لایَعْرِفُ عَلَیَّ فَضْلاً، وَ لَوْ أشاءُ لاَحْتَجَجْتُ بِما لایَسْتَطَیعُ عَرَبِیُّهُمْ وَ لاَ عَجَمِیُّهُمُ الْمُعاهِدُ مِنْهُمْ وَ الْمُشْرِکُ تَغْییِرَ ذَلِکَ، ثُمَّ ذَکَرَ علیه السّلام مَا احْتَجَّ بِهِ عَلَی اَهْلِ الشُّوریَ، فَقَال فِی ذَلِکَ: نَشَدْتُکُمْ بِاللَهِ هَلْ فیکُمْ اَحَدٌ اَنْزَلَ اللَهُ فِیهِ آیَةَ التَطْهیر عَلَی رَسُولَ اللَهِ ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾؟ فَاَخَذَ رَسُولَ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم کِساءً خَیْبَرِیّاً فَضَمَّنِی فِیهِ وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ ثُمَّ قَالَ: یا رَبِّ اِنَّ هَؤُلاَءِ اَهْلُ بَیْتِی فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً؟ قَالُوا: اللّهُمَّ لاَ1.
عامر بن واثلة میگوید: «من در شورای بعد از عمر در همان منزل بودم و شنیدم که امیرالمؤمنین علیه السّلام میفرمود: مردم ابابکر را خلیفۀ خود قرار دادند و سوگند به خدا من سزاوارتر بودم از او به حکومت و لایقتر بودم به خلافت، آنگاه ابو بکر عمر را خلیفه گردانید و سوگند به خدا که من از او به این امر سزاوارتر و لایقتر بودم. آگاه باشید! عمر مرا در این شورا با پنج نفر قرار داده و من ششمی آنها هستم و حال آنکه برای کسی فضیلت و مزیّتی بر من نمیشناسد.2 و اگر من بخواهم اقامۀ برهان نموده احتجاج میکنم به آنچه که هیچ عربیّ و اعجمیّ آنها چه معاهد و چه مشرک نتواند آن را تغییر دهد. و در این حال حضرت با اهل شورا احتجاج میفرماید و در این باره میگوید: شما را به خدا سوگند آیا در میان شما غیر از من کسی هست که آیۀ تطهیر در شأن او نازل شده باشد و آنگاه پیغمبر کساء خیبری را برداشته و مرا و فاطمه و حسن و حسین را به خود چسبانیده و کساء را بر سر ما انداخته و عرض کرد: ای پروردگار من اینان اهل بیت من هستند هرگونه رجس و پلیدی را از آنان دور کن و آنها را به نهایت درجه پاکیزه و بیعیب گردان؟ اهل شورا جواب دادند: نَه».
و همچنین شیخ طوسی در «امالی» با اسناد متّصل خود از ابو ذر غفاری روایت کند که: اِنَّ عَلِیًّا وَ عُثْمانَ وَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرَ وَ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ وَ سَعْدَ بْنَ اَبِی وَقَّاصٍ اَمَرَهُمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ اَنْ یَدْخُلُوا بَیْتاً وَ یَغْلِقُوا عَلَیْهِمْ بابَهُ وَ یَتَشاوَرُوا فِی اَمْرِهِمْ بَیْنَهُمْ ثَلاَثَةَ اَیَّامٍ، فَاِنْ تَوافَقَ خَمْسَةٌ عَلی قَوْلٍ واحِدٍ وَ اَبِی رَجُلٌ مِنْهُمْ قُتِلَ ذَلِکَ الرَّجُلُ، وَاِنْ تَوافَقَ اَرْبَعَةٌ وَ اَبِی اثْنانِ قُتِلَ اْلاِثْنانِ. فَلَمَّا تَوافَقُوا جَمیعاً عَلَی رَأیٍ واحِدٍ قَالَ لَهُمْ عَلِیُّ بْنُ اَبیطالِبٍ علیه السّلام: اِنّی اُحِبُّ اَنْ تَسْمَعُوا مِنِّی مَا اَقُولُ لَکُمْ فَاِنْ یَکُنْ حَقّاً فَاَقْبَلُوهُ وَ اِنْ یَکُنْ باطِلاً فَانْکِرُوهُ، قَالُوا: قُلْ، فَذَکَرَ فَضائِلَهُ عَنِ اللَهِ سُبْحانَهُ وَ عَنْ رَسُولِهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وَ هُمْ یُوافِقُونَهُ وَ یُصَدِّقُونَهُ فیما قَالَ، وَ کانَ فیما قَالَ علیه السّلام: فَهَلْ فیکُمْ اَحَدٌ اَنْزَلَ اللَهُ فیهِ آیَةَ التَطْهیر حَیْثُ یَقُولُ اللَهُ تَعالَی: ﴿اِنَّما يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تطهيراً﴾ غَیِری وَ زَوْجَتِی وَ ابْنَیَّ؟ قَالُوا: لاَ.1
ابوذر غفاری گوید: «عمر بن الخطاب امر کرد بعد از مرگ او شش نفر که علیّ بن أبیطالب و عثمان و طلحه و زبیر و سعد بن ابی وقّاص و عبد الرّحمن بن عوف باشند در منزلی رفته و در را به روی خود قفل کنند، و در امر خلافت مشورت نمایند تا مدّت سه روز، اگر پنج تن آنها رأیشان بر یکی قرار گرفت و یک نفر از موافقت خودداری کرد گردن او را بزنند. و اگر چهار نفر رأیشان بر یکی قرار گرفت و دو نفر از موافقت خودداری کردند گردن آن دو را بزنند. (و اگر سه نفر رأیشان بر یک نفر و سه نفر دیگر رأیشان بر یک نفر دیگر قرار گرفت رأی آن سه نفری که در آن عبد الرّحمن بن عوف است مقدّم است). و چون همۀ آن پنج نفر بر یک رأی توافق کردند حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام به آنها گفتند: دوست دارم آنچه را که به شما میگویم بشنوید اگر حقّ بود بپذیرید و اگر باطل بود ردّ کنید. گفتند: بگو، حضرت فضائل خود را از آیات قرآن که در شأن او نازل شده بود و فضائل خود را از زبان پیغمبر که دربارۀ او فرموده بود مفصّلاً بیان کرد، همۀ آنها موافقت میکردند و تصدیق مینمودند. از جمله گفتار حضرت راجع به مناقب خود، آن بود که فرمود: آیا در میان شما هست کسی که آیۀ تطهیر در شأن او نازل شده باشد غیر از من و زوجۀ من و دو پسر من؟ گفتند: نه».
و نیز شیخ طوسی در «امالی» حدیثی دیگر به همین مضمون لکن با سند دیگر که متّصل میشود سلسله سند به ابو الاَسود دوئلی بیان میکند1.
احتجاج چهارم امیرالمؤمنین راجع به آیۀ تطهیر در مسجد پیغمبر
حموینی در کتاب «فرائد السّمطین فی فضایل المرتضی و البتول و السّبطین» با سلسله سند متّصل خود روایت میکند از سلیم بن قیس هلالی که گفت: دیدم علیّ بن أبیطالب علیه السّلام در مسجد رسول خداست در زمان خلافت عثمان و جماعتی نشسته و با یکدیگر بحث میکردند و از مسائل علم و فقه گفتگو مینمودند و از قریش و فضل آنها و سوابق آنها و هجرت آنها و آنچه که رسول خدا دربارۀ آنها گفته بود سخن میراندند، و امیرالمؤمنین علیه السّلام ساکت بود و چیزی نمیفرمود و اَحَدی از اهل بیت آن حضرت نیز چیزی نمیگفت؛ در این هنگام آن جماعت رو کردند به امیرالمؤمنین و عرض کردند: یا ابا الحسن چرا سخن نمیگوئی؟ حضرت فرمودند: هر دو طایفه از مهاجرین و انصار در این جا سخن گفتند و حقایقی را بیان کردند و فضل اشخاصی را نام بردند؛ ولی من از شما ای جماعت قریش و انصار یک سؤال دارم و آن این است که این فضل و شرف را خدا به چه وسیله به شما عنایت کرد؟ آیا به وسیلۀ خودتان یا اقوام و عشیره و اهل بیت خود یا به وسیلۀ غیر شما؟ همه گفتند: بلکه این فضائل را به ما منّت گذارده و به وسیلۀ محمّد و عشیرۀ او به ما عنایت فرموده است، و از ناحیۀ ما و عشیرۀ ما نبوده است. حضرت فرمود: راست گفتید ای جماعت قریش و انصار، آیا نمیدانید آنچه خدا به شما از منافع دنیوی و حُظوظ اخروی عنایت فرموده است به وسیله ما اهل بیت بوده است لا غیر؟ آنگاه حضرت مفصّلاً و مشروحاً یکایک از فضایل و مناقب خود را میشمرد و آیات قرآن مجید را که در شأن او نازل شده بیان میفرماید تا آنکه میفرماید: اَیُّهَا النّاسُ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ اللَهَ اَنْزَلَ فِی کتابِهِ: ﴿اِنَّمَا يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾ فَجَمَعَنِی وَ فَاطِمَةَ وَ ابْنَیَّ حَسَناً وَ الْحُسَیْنَ ثُمَّ الْقَی عَلَیْنَا کِسَاءً وَ قَالَ: اللّهُمَّ هَؤُلاَءِ اَهْلُ بَیْتِی وَ لُحْمتِی
یُؤْلِمُنِی ما یُؤْلِمُهُمْ، وَ یَجْرَحُنِی ما یَجْرَحُهُمْ1 فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرْهُمْ تَطْهیراً، فَقَالَت: اُمُّ سَلَمَةَ: وَ اَنَا یَا رَسُولَ اللَهِ؟ فَقَالَ: اَنْتِ اِلَی خَیْرٍ، فِیَّ وَ فِی اَخی عَلیِّ بْنِ اَبیطالِبٍ وَ فِی ابْنَیَّ وَ فِی تِسْعَةٍ مِنْ وُلْدِ ابْنِیَ الْحُسَیْنِ خاصَّةً لَیْسَ مَعَنا فیها اَحَدٌ غَیْرُنا؟ فَقَالُوا کُلُّهُمْ: نَشْهَدُ اَنَّ اُمَّ سَلَمَةَ حَدَّثَتْنا بِذَلِکَ فَسَألْنَا رَسُولَ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فَحَدَّثَنا کَما حَدَّثَتْنَا اُمُ سَلَمَةَ.
حضرت به آن جماعت فرمود: ای مردم آیا میدانید که خدا دربارۀ ما آیۀ تطهیر را فرستاده است و پیغمبر مرا و فاطمه را و دو فرزندم حسن و حسین را پهلوی خود آورد و بر سر همۀ ما کساء انداخت و عرض کرد: بار پروردگارا اینان اهل بیت من هستند و پارۀ گوشت من هستند، به درد میآورد مرا آنچه اینان را به درد آورد و جریحهدار میکند مرا آنچه اینها را جریحهدار کند؛ خدایا هرگونه رجس و پلیدی را از آنان دور گردان و بدون هیچ گونه عیب پاکیزه و مبرّی قرارشان بده. امّ سلمه عرض کرد: یا رسول اللَه من هم هستم؟ فرمود: عاقبت تو به خیر است. این امر تنها راجع به من است و به برادرم علیّ بن أبیطالب و دو فرزندم و به نه نفر از فرزندان فرزندم حسین. و هیچ کس غیر از ما در این طهارت و ذهاب رجس شرکت ندارد؟
آن جماعت گفتند: بلی، ما همه گواهی میدهیم که امّ سلمه این قضیّه را برای ما بیان کرد و بعد از آن ما از رسول خدا سؤال کردیم، رسول خدا همان طوری که امّ سلمه بیان کرده بود بدون هیچ کم و زیاد بیان فرمود»2.
باری این حدیث بسیار مشروح و مفصّل است و ما فقط همان فقرۀ مورد نیاز را که آیۀ تطهیر و شأن نزول آن نسبت به اهل بیت بود بیان کردیم.
علاّمه نجم الدین شریف عسکری گوید: این حدیث شریف که در میان علماء به حدیث مُناشَدَه معروف است بسیاری از علماء شیعه و سنّت آن را تخریج کردهاند. از جمله حموینی شافعی در «فرائد السّمطین»، و خوارزمی حنفی در «مناقب»
ص ٢١٧ با مختصر اختلافی در لفظ، و شیخ سلیمان قندوزی حنفی در «ینابیع المودّة» ص ١١٤، که بعض از فقرات آن را آورده است، و از جمله مؤلّف «المناقب الفاخرة»، و ابن حجر هیتمی در «الصواعق المحرقة» ص ٧٧ بعض از الفاظ این حدیث را آورده است. و از علمای امامیّه علاّمه سیّد هاشم بحرانی در «غایة المرام» ص ٦٧ و همچنین در کتاب کوچک خود که «به مناقب» معروف است و با تعلیقهای که ما بر آن زدیم و مصادر احادیث و مستدرکات آن را ذکر کردیم در بغداد به نام کتاب «علیّ و السّنّة» طبع شده است1.
احتجاج پنجم امیرالمؤمنین علیه السّلام به آیۀ تطهیر قبل از شروع به واقعه صفیّن
چون معاویه کاغذ مفصّلی برای امیرالمؤمنین علیه السّلام نوشته و با ابو دَرْداء و ابو هُرَیْرَه به خدمت حضرت فرستاده، و مفاد این سفارت و نامه این است که اگر تو در قتل عثمان شرکت نداری کشندگان او را به من تسلیم کن تا آنها را بکشیم؛ و در این صورت من حکومت را به تو واگذار میکنم و من و جمیع بستگان من و جمیع مردمان شام با تو به خلافت بیعت خواهیم نمود2.
حضرت پس از آنکه جواب ابو هریره و ابو درداء را مفصّلاً و مشروحاً دادند و مستدلاًّ خیانت معاویه را بیان کردند که در صورتی که مردم با من بیعت به خلافت کردهاند من باید دربارۀ کشندگان عثمان حکم کنم تو چهکاره هستی؟! نه خلیفۀ زمانی و نه ولیّ دم و وارث عثمان بلکه به عنوان خونخواهی از او فتنه برپا کرده و موجب افتراق مسلمین شدی در حالی که بیعت کردن تو با من واجب بود و مخالفت تو حرام. پس از آن حضرت در حضور ابو هریره و ابو درداء و جماعت مهاجر و انصار خطبۀ مفصّلی ایراد میکنند و سوابق درخشان خود را در اسلام میشمرند و اَحقّیت خود را مبیّناً شرح میدهند و در حضور مردم مهاجر و انصار آیات نازلۀ قرآن در شأن خود و سفارشهای حضرت رسول را و مناقب و فضایل خود را میشمرند.
مِن جمله استشهاد آن حضرت است به آیۀ تطهیر که میفرماید: اَیُّهَا النّاسُ
اَتَعْلَمُونَ اَنَّ اللَهَ تَبارَکَ وَ تَعَالَی اَنْزَلَ فِی کِتَابِهِ: ﴿اِنَّمَا يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾، فَجَمَعَنِی رَسُولُ اللَهِ وَ فَاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ فِی کَساءٍ وَ قَالَ: اللّهُمَّ هَؤُلاَءِ عِتْرَتِی وَ خَاصَّتِی وَ اَهْلُ بَیْتِی فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً، فَقالَتْ اُمُّ سَلَمَةَ: وَ اَنَا؟ فَقالَ: اِنَّکَ عَلَی خَیْرٍ وَ اِنَّمَا اَنْزِلَتْ فِیَّ وَ فِی اَخی عَلِیٍّ وَ ابْنَتِی فاطِمَةَ وَ ابْنِیَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ ـ صَلَواتُ اللَهِ عَلَیْهِمْ ـ خاصَّةً لَیْسَ مَعَنَا غَیْرُنا وَ فِی تِسْعَةٍ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ مِنْ بَعْدی. فَقَامَ کُلُّهُمْ فَقالُوا: نَشْهَدُ اَنَّ اُمَّ سَلَمَةَ حَدَّثَتْنا بذَلِکَ، فَسَألْنَا عَنْ ذَلِکَ رَسُولَ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَحَدَّثَنا بِهِ کَما حَدَّثَتْنَا اُمُّ سَلَمَةَ1.
امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «ای مردم آیا میدانید که خداوند در کتاب خود آیۀ تطهیر را فرستاده است و رسول خدا من و فاطمه و حسن و حسین را در کسائی نزد خود گرد آورد و گفت: خدایا اینها عترت من و خاصّۀ من و اهل بیت من هستند هرگونه رجس و آلودگی را از آنان بِبَر و پاک و مبّراشان بنما؛ و در آن حال امّ سلمه گفت: من هم هستم؟ فرمود: روش تو نیکوست لکن این خصوصیّت اختصاص به من و برادرم علیّ و دخترم فاطمه و دو فرزندم حسن و حسین دارد و در این اختصاص هیچکس را دخالتی نیست و دربارۀ نه نفر از اولاد حسین است که بعد از من خواهند آمد؟ همۀ آن جماعت برخاستند و گفتند: ما شهادت میدهیم که این مطلب را از امّ سلمه شنیدیم و چون با حضرت رسول اللَه بازگو کردیم همان سخنان امّ سلمه را به ما بیان فرمود».
و همچنین امیرالمؤمنین علیه السّلام در این زمان احتجاج دیگری دارد و استشهاد به آیۀ تطهیر میفرماید، و چون قدری مفصّل است، فقط ترجمۀ آن را ذکر میکنیم.
در کتاب «المناقب الفاخرة فی العترة الطّاهرة» با سلسله سند متّصل خود روایت میکند از شریک بن عبد اللَه اعور که او گفت: «روزی دیدم که امیرالمؤمنین ایستاده و اصحاب رسول خدا همه نشسته بودند و آن حضرت میفرمود: سوگند میدهم شما را به خدائی که از او بزرگتر نیست آیا در میان شما برادری برای رسول خدا غیر از من هست؟ گفتند: نَه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در میان شما ایمانآورندهای به خدا قبل از من هست؟ گفتند: نَه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که به دو قبله نماز گزارده و به دو بیعت بیعت کرده باشد غیر از من؟ گفتند: نَه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که زنی شبیه زن من داشته باشد، جوهرۀ مصطفی و چشمۀ مجد و شرف و از مریم عالی رتبهتر و فاطمۀ زهراء سیّدۀ زنهای بهشت؟ گفتند: نَه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که فرزندی داشته باشد شبیه دو فرزند من حسن و حسین دو سیّد و آقای جوانان بهشت؟ گفتند: نَه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که ریشه و تبارش به رسول خدا نزدیکتر از من باشد؟ گفتند: نَه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که پیغمبر را غسل داده باشد غیر از من؟ گفتند: نَه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که چشمان رسول خدا را بسته باشد غیر از من؟ گفتند: نَه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که جان خود را در کف گرفته و فدای پیغمبر نموده و در رختخواب پیغمبر در لیلة المبیت خوابیده و خون دل و حیات خود را در راه پیغمبر بذل و ایثار نموده باشد غیر از من؟ گفتند: نَه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که در موقع جنگ، جبرئیل طرف راست او و میکائیل طرف چپ او باشد غیر از من؟ گفتند: نَه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که خدا امر به مودّت او نموده باشد، آنجا که گفته: ﴿قلْ لاَ اَسْألُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾ غیر از من؟ گفتند: نَه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که خدا در کتابش او را تطهیر نموده باشد، آنجا که گفته: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ غیر از من و اهل بیت من؟ گفتند: نَه.
فرمود: سوگند به خدا آیا در میان شما کسی هست که رسول خدا در روز
غدیر خمّ دست او را گرفته باشد و گفته باشد: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ، اَللّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ غیر از من؟ گفتند: نَه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که سه سهم نصیب او باشد: یک سهم به جهت قرابت رسول خدا و یک سهم به جهت اختصاص به رسول خدا و یک سهم به جهت هجرت، غیر از من؟ گفتند: نَه.
فرمود: شما را به خدا سوگند آیا در میان شما کسی هست که خدا و رسول خدا درِ خانۀ او را به مسجد باز گذاردند آن وقتی که همۀ درها را بستند غیر از من؟ تا جائی که عموی من برخاست و گفت: یا رسول اللَه دستور فرمودی همۀ درها را ببندند امّا درِ علی را باز گذاردی؟! حضرت رسول فرمود: سوگند به خدا من علی را در مسجد جا و مقام ندادم، خدا او را مقام داد و شما را خارج کرد؟ همه گفتند: ای علی راست میگوئی. حضرت فرمود: بار پروردگارا شاهد باش، و خداوند شاهد کافی است»1.
سوّم ـ استشهاد حضرت فاطمۀ زهراء به آیۀ تطهیر راجع به فدک.
سلیم بن قیس گوید: من به مسجد پیغمبر رفتم و در آنجا حلقهای از مردم نشسته بودند که آنها همه هاشمی بودند غیر از سلمان و ابو ذر و مقداد و محمّد بن ابو بکر و عمر بن ابی سلمه و قیس بن سعد بن عباده. عبّاس به امیرالمؤمنین علیه السّلام عرض کرد: میدانی به چه علّت عمر از جمیع کارگردانان و عمّالش در شهرها غرامت گرفت و حقوق آنها را کم کرد مگر قنفذ را؟ حضرت نگاهی به اطراف کرد و اشک در چشمانش حلقه زد و سپس فرمود: به علّت آنکه قنفذ با تازیانه چنان ضربهای بر بازوی زهرا وارد آورد که تا زمان مرگ زهراء آثار آن تازیانه مانند دُمَل متورّم بود، و پس از آن میفرماید: عجب است از این امّت که محبّت این مرد و رفیقش را در دل دارند و در مقابل تمام کارهای او سر تسلیم فرود میآورند. اگر عمّال و کارکنان او خائن بودند و این مال را به خیانت تصرّف کردند بر او جایز نبود که مقداری از آن را در دست آنها باقی گذارد چون مال، فیْء و حقّ مسلمانان است و جایز
نبود که نصفش را بگیرد و نصفش را در دست آنان بگذارد، و اگر کارکنان و مأمورین او خائن نبودند حقّ نداشت که از اموال آنها چیزی بگیرد نه کم و نه زیاد. این مرد نصف اموال آنان را گرفت بدون حجّت شرعی؛ اگر فرضاً مال در دست آنان خیانت هم بود چون ظاهراً در یدِ آنها و در تصرّف آنها بود، بدون قیام بیّنه و گواهی شهود جایز نبود از دست آنان برباید. و عجیبتر آنکه پس از این عمل باز تمام عمّال و کارکنان را به پستهای خودشان اعاده داد و آنها را منصوب نمود در حالی که اگر خیانتی از آنها سرزده بود دیگر جایز نبود آنها را به کار خود منصوب کند.
آنگاه امیرالمؤمنین از حوادثی که به دست او پدید آمد و تغییراتی که او در سنّت پیغمبر اکرم داد بیان میفرماید تا میرسد به داستان فدک که فاطمه علیها السّلام در آن وقتی که میخواستند فدک را از او بگیرند گفت: مگر فدک در دست من نیست و من صاحب ید نیستم و وکیل من در فدک نیست و من در حیات رسول خدا از غلّۀ آن استفاده نمیکردم؟ آن دو نفر گفتند: بلی، فاطمه گفت: پس چرا در ملکیّت فدک از من بیّنه میخواهید و بر چیزی که در دست من است گواه میطلبید؟ گفتند: چون مال مسلمین است اگر بیّنه و شاهد بیاوری، از آن توست وگرنه ما آن را به تو نخواهیم داد. فاطمه در حالی که همۀ مردم در اطراف او بوده و گوش میدادند گفت: شما میخواهید عمل پیغمبر را با کردار خود نسخ و باطل کنید و در میان ما اهل بیت حکمی بر خلاف حکم سایر مسلمین بنمائید؛ ای مردم گوش فرا دارید و اعمال و بدعتهای آنان را نظر کنید. سپس به آن دو گفت: بگوئید: اگر من ادّعا کنم که آنچه در تحت تصرّف مسلمانان است و اموالی که از آن آنهاست ملک من است شما از من گواه میخواهید یا از آنان؟ گفتند: البتّه از تو گواه میخواهیم (چون در تصرّف تو نیست) فاطمه گفت: اگر تمام مسلمانان ادّعا کنند که آنچه در تصرّف من است مال آنهاست شما از من گواه میخواهید یا از آنان؟ در این حال (که حجّت فاطمه قاطع شد و از جواب فرو ماندند) عمر به غضب در آمد و گفت: این مال مال مسلمانان است و زمین مسلمانان است منتهی در دست فاطمه بوده و از غلّهاش بهرهمند میشده است اگر فاطمه اقامۀ بیّنه کند و گواه آورد بر مدّعای خود و بر آنکه رسول خدا این مال را به او بخشیده در حالی که فیء و مال مسلمانان بوده است ما در آن نظری خواهیم نمود.
فاطمه گفت: کافی است سخن، شما را به خدا سوگند آیا نشنیدید که رسول خدا
فرمود: فاطمه، خانم و سیّده زنان بهشت است؟ گفتند: آری ما از پیغمبر شنیدیم. فاطمه گفت: آیا سیّدۀ زنان بهشت ادّعای باطل میکند و چیزی که مال او نیست و مال مردم است میخواهد بگیرد؟ اگر چهار نفر بر علیه من گواهی به عمل زشتی دهند یا دو مرد شهادت به دزدی دهند آیا شما تصدیق آنها را مینمائید؟ ابو بکر ساکت شد لیکن عمر پاسخ داد: بلی تصدیق میکنیم و حدّ بر تو جاری مینمائیم.
فاطمه گفت: دروغ گفتی و لئامت باطن خود را بروز دادی، مگر آنکه اقرار کنی که تو بر دین محمّد نیستی. آن کسی که جایز بداند بر سیّده زنان اهل بهشت طبق گفتار پیغمبرش حدّ جاری کند ملعون و کافر و از رحمت خدا دور است؛ و کافر است بر دین پیغمبرش محمّد صلّی اللَه علیه و آله و سلّم اِنَّ مَنْ اَذْهَبَ اللَهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهیراً لاَ تَجُوزُ عَلَیْهِمْ شَهَادَةٌ لاَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مِنْ کُلِّ سُوءٍ مُطَهَّرُونَ مِنْ کُلِّ فاحِشَةٍ.
«آن کسانی که خداوند رجس و پلیدی را از آنها برده و از هر عیب مصون و مبرّی داشته است جایز نیست گواهی گواهان را بر علیه آنها پذیرفت چون آنها معصوم و پاکیزهاند از هر زشتی و مبرّی و مصوناند از هر عمل قبیح».
ای عمر به من بگو اگر جماعتی گواهی به شرک یا کفر یا عمل قبیحی دهند دربارۀ این افرادی که خدا آنها را در این آیۀ تطهیر مخاطب قرار داده و آنها را اهل بیت شمرده است یا دربارۀ یکی از آنها چنین گواهی دهد، آیا مسلمانان میتوانند از آنها تبرّی جویند و حدّ شرک و کفر یا حدّ آن عمل قبیح را بر آنان جاری کنند؟
عمر گفت: بلی، اهل بیت که مورد این آیه هستند با سایر مردم در این جهت مساوی هستند. فاطمه گفت: دروغ گفتی، ما هُمْ وَ سائِرُ النّاسِ سَواءً لاَنَّ اللَهَ عَصَمَهُمْ وَ اَنْزَلَ عِصْمَتَهُمْ وَ تَطْهیرَهُمْ، وَ اَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ، فَمَنْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ فَاِنَّمَا یُکَذَّبُ اللَهَ وَ رَسُولَهُ.
«ایشان با سایر افراد مردم یکسان نیستند چون خداوند آنها را معصوم از گناه و از هر عمل زشتی قرار داده و عصمت آنان را در قرآن مجید بیان فرموده و مردم را هشدار داده که آنها پاک و پاکیزهاند و از هر آلودگی و زشتی مبرّا و مصون، پس هر کس بر علیه آنان سخنی را تصدیق کند خدا و رسولش را تکذیب نموده است. چون مطلب به اینجا رسید و احتجاج قوی و مستدلّ فاطمه راه جواب را بر آنان بست، ابو بکر به عمر
گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که ساکت شوی1. ـ الحدیث.
احتجاج حضرت امام حسن علیه السلام به آیۀ تطهیر
چهارم ـ استشهاد حضرت امام حسن علیه السّلام به آیۀ تطهیر و آن در سه موضع است
اوّل ـ هنگام رحلت امیرالمؤمنین علیه السّلام پس از فراغت از دفن آن حضرت به مسجد کوفه در آمده و در حالی که انبوه جمعیّت مسجد را فرا گرفته بود حضرت امام حسن علیه السّلام خطبه میخوانند و قدری از حالات امیرالمؤمنین را شرح میدهند و پس از خطبه تمام افراد جمعیّت با آن حضرت به خلافت بیعت میکنند. از جمله فرمایشات آن حضرت در این خطبه استشهاد به آیه تطهیر است دربارۀ خود.
محمّد بن عبّاس ابن ماهیار که در نزد شیعه از موثّقین است در تفسیر قرآن که راجع به آیات نازلۀ در حقّ اهل بیت نوشته است با سند متّصل خود از عمر بن علیّ بن أبیطالب روایت کند قَالَ: خَطَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَلیٍّ علیه السّلام النّاسَ حَینَ قُتِلَ عَلیٌّ علیهما السّلام فَقَالَ: قُبِضَ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ رَجُلٌ لَمْ یَسْبِقْهُ اْلاَوَّلُونَ وَ لا یُدْرِکُهُ اْلاَخِرُونَ، مَا تَرَکَ عَلَی ظَهْرِ اْلاَرْضِ صَفْرآءَ وَ لاَبَیْضآءَ اِلاَّسَبْعَمِأةِ دِرْهَمٍ فَضَلَتْ مِنْ عَطَائِهِ اَرادَ اَنْ یَبْتاعَ بِهَا خادِماً لأهْلِهِ، ثُمَّ قَالَ: اَیُّهَا النّاسُ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَاَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ اَنَا ابْنُ الْبَشِیر النَّذیرِ وَ الدّاعی اِلَی اللَهِ بِاِذْنِهِ وَ السَّراجِ الْمُنیِرِ، اَنَا مِنْ اَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِی کانَ یَنْزِلُ فیِهِ جَبْرائیلُ وَ یَصْعَدُ، وَ اَنَا مِنْ أهْلِ الْبَیْتِ الَّذینَ أذْهَبَ اللَهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهیراً2.
عمر بن علی که برادر حضرت امام حسن علیه السّلام است گوید: «چون پدرم کشته شد حضرت حسن بن علی علیهما السّلام مردم را مخاطب قرار داده و چنین خطبه خواند: در این شب کسی به سوی خدا رفت و جانش به عالم قدس پرواز کرد که سابقین نتوانستند در راه خدا از او پیشی گیرند و آخرین نتوانستند خود را به مقام و منزلت او برسانند. از دنیا رفت و زرد و سفیدی باقی نگذاشت (مراد طلا و نقره است)
مگر هفتصد درهم که از سهمیّه او از بیت المال زیاد آمده بود و میخواست برای اهل خود خادمی بخرد.
سپس فرمود: ای جماعت مردم هر کس مرا میشناسد که میشناسد؛ و هر کس که مرا نمیشناسند بداند من حسن بن علی هستم. و من فرزند رسول خدا، بشارت دهنده به رحمت خدا و ترساننده از عذاب خدا و دعوت کننده به سوی خدا و فرزند آن چراغ درخشانم؛ من از خاندانی هستم که جبرائیل در آنجا فرود میآمد و بالا میرفت، و من از خاندانی هستم که آنها را خداوند از هر آلودگی و زشتی پاک نموده و از هر عیب و نقصی مصون و پاکیزه داشته است».
و حاکم در کتاب «مستدرک» و هیثمی روایت کردهاند: اِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلیٍّ خَطَبَ النّاسَ حینَ قُتِلَ عَلِیٌّ وَ قَالَ فِی خُطْبَتِهِ: اَیُّهَا النّاسُ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفُنِی فَاَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ اَنَا ابْنُ النَّبِیَّ وَ اَنَا ابْنُ الْوَصِیِّ وَ اَنَا ابْنُ الْبَشیِرِ وَ اَنَا ابْنُ النَّذیرِ وَ اَنَا ابْنُ الدّاعی اِلَی اللَهِ بِاِذْنِهِ وَ اَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنیِر، وَ اَنَا مِنْ اَهْلِ الْبَیْتِ الَّذی کانَ جَبْرَئیلُ یَنْزِلُ اِلَیْنا وَ یَصْعَدُ مِنْ عِنْدِنَا، وَ اَنَا مِنْ اَهْلِ الْبَیْتِ الَّذی اَذْهَبَ اللَهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهیراً ـ الخطبة1.
«حسن بن علی علیهما السّلام بعد از شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام، مردم را مخاطب قرار داده و در خطبۀ خود فرمود: ای گروه مردم! هر کس مرا میشناسد که میشناسد، و هر کس مرا نمیشناسد پس من حسن بن علی هستم و من فرزند پیغمبرم و من فرزند وصیّ پیغمبرم، و من فرزند بشارت دهنده به سوی رحمت خدا و ترساننده از عذاب خدا هستم، و من فرزند دعوت کنندۀ به سوی خدا به اذن او و فرزند چراغ درخشانم، و من از اهل بیتی هستم که جبرائیل در آن آمد و رفت مینمود، و من از اهل بیتی هستم که خدا آنان را از هر پلیدی و آلودگی مبرّا داشته و از هر عیب مصون و محفوظ داشته است».
احتجاج دوم حضرت امام حسن علیه السلام به آیۀ تطهیر
احتجاج دوّم حضرت امام حسن به آیۀ تطهیر در وقتی است که با معاویه صلح کردند و بر منبر رفته و خطبۀ بلیغ و بسیار مفصّلی را بیان فرمودند و در آن جمیع
مناقب و فضائل خود را بیان کردند.
این خطبه را شیخ در «امالی» با دو سند نقل کرده است. با سند اوّل از حضرت علیّ بن الحسین زین العابدین علیهما السّلام روایت کرده است و این خطبه بسیار مفصّل است و در آن حضرت فضایل خود را شرح میدهد تا آنکه میفرماید:
وَ أقُولُ مَعاشِرَ الْخَلائِقِ فَاسْمَعُوا وَ لَکُمْ اَفْئدَةٌ وَ أسْماعٌ فَعُوا: اِنّا اَهْلُ بَیْتٍ اَکْرَمَنَا اللَهُ بِاْلاِسْلامِ وَ اخْتارَنا وَ اصْطَفانا وَ اجْتَبانَا وَ أذْهَبَ عَنَّا الرِّجْسَ وَ طَهَّرنَا تَطْهیراً، وَ الرِّجْسُ هُوَ الشَّکُّ فَلاَ نَشُکُّ فِی اللَهِ الْحَقِّ وَ دَینِهِ اَبَداً، وَ طَهَّرنا مِنْ کُلِّ اَفْنٍ وَ عَیْبٍ مُخْلَصیِنَ اِلَی آدَمَ نِعْمَةَ مِنْهُ، لَمْ تَفْتَرِقِ النّاسُ فِرْقَتَیْنِ اِلاّ جَعَلَنَا اللَهُ فِی خَیْرِهِمَا، فَاَدَّتِ اْلاُمُورُ وَ اَفَضَتِ الدُّهُورُ.
میفرماید: «معاشر النّاس بشنوید برای شما قلبها و گوشهائی است پس فرا گیرید، ما اهل بیتی هستیم که خداوند ما را به اسلام مکرّم داشت و ما را اختیار کرده و برگزیده و انتخاب فرموده و هر گونه رجس و ناپاکی را از ما زدوده و ما را پاک و بیعیب قرار داده است. رجس، شکّ است، ما هیچ گاه در خدا و دین خدا شکّ نیاوردیم و ما را از هر گونه سستی فکر و ضعف اندیشه و عیبی پاک نموده است و پدران ما را تا آدم ابو البشر پاک و خالص قرار داده و به دین نعمت سرافراز نموده است، هیچ گاه مردم به دو دسته نشدند مگر آنکه ما را در آن دستۀ بهتر و پاکیزهتر قرار داد. پس امور به جریان افتاد و روزگارها گذشت».
و سپس آن حضرت به دنبال این مطلب مشروحاً بقیّه مناقب خود را بیان میکند تا آنکه میفرماید: فَنَحْنُ اَهْلُهُ وَ لَحْمُهُ وَ دَمُهُ وَ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ مِنْهُ وَ هُوَ مِنّا، وَ قَدْ قَالَ اللَهُ تَعَالَی: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾، فَلَمَّا اُنْزِلَتْ آیَةُ التَطْهیر جَمَعَنا رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم اَنَا وَ أخِی وَ اُمّی وَ أبِی فَجَعَلْنا وَ نَفْسَهُ فِی کِساءٍ لاُمِّ سَلَمَةَ خَیْبَرِیٍّ فِی حُجْرَتِها وَ یَوْمِها فَقَالَ: اللّهُمَّ هَؤُلاَءِ اَهْلُ بَیْتِی وَ هَؤُلاَءِ اَهْلی وَ عِتْرَتِی فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً، فَقَالَتْ اُمَّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَهُ عَنْها اَنَا اَدْخُلُ مَعَهُمْ یا رَسُولَ اللَهِ؟ فِقالَ لَها رَسولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم یَرْحَمُکِ اللَهُ اَنْتِ عَلَی خَیْرٍوَ اِلَی خَیْرٍ وَ مَا اَرْضانِی عَنْکِ وَ لَکِنَّها خاصَّةٌ لِی وَ لَهُمْ، ثُمَّ مَکَثَ رَسُولُ اللَهِ بَعْدَ ذَلِکَ بَقِیَّةَ عُمْرِهِ حَتّی قَبَضَهُ اللَهُ اَلیْهِ یَأتینا فِی کُلِّ یَوْمٍ عِنْدَ طُلُوعِ الْفَجْرِ وَ یَقُولُ: الصَّلاَةَ یَرْحَمُکُمُ اللَهُ، ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ
الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ ـ الخطبة1.
میفرماید: «ما اهل رسول خدا هستیم و گوشت او و خون او و جان او؛ و ما از او هستیم و او از ماست، و خداوند تعالی فرموده: حقاً که خداوند فقط اراده فرموده که از شما خاندان اهل بیت هر آلودگی را پاک کند و هر عیب و نقصی را برطرف کند. و چون آیۀ تطهیر نازل شد پیغمبر، ما را جمع کرد، مرا و برادرم را و مادرم را و پدرم را؛ با خود همگی را در زیر کساء خیبری که مال امّ سلمه بود قرار داد و این واقعه در حجرۀ امّ سلمه اتّفاق افتاد و در روزی که نوبت او بود، و سپس عرض کرد: بار پروردگارا اینان اهل بیت من هستند و اینان اهل من و عترت من هستند، پلیدی و زشتی را از آنها بزدا و پاک و طاهرشان قرار ده. در این حال امّ سلمه گفت: ای رسول خدا من هم با آنها داخل شوم؟ رسول خدا فرمود: خدا تو را رحمت کند تو بر طریقۀ خیری و عاقبت به خیرخواهی بود و چقدر از تو خشنود هستم و لیکن این مقام اختصاص به من و اینها دارد. و پس از این قضیّه رسول خدا تا آخر عمر که خدا جانش را به سوی خود قبض نمود هر روز صبح هنگام طلوع صبح نزد ما میآمد و میگفت: نماز، خدا شما را رحمت کند، این است و جز این نیست که خداوند مشیّتش بر آن تعلّق گرفته که شما اهل بیت را از هر رجس و خرابی دور کند و پاک و منزّه و مقدّس قرار دهد».
سند دوّم از ابو عمر زاذان که گفت: چون حضرت امام حسن با معاویه صلح نمود بر منبر آمد و در حضور مردم از مناقب خود بیان فرمود تا آنکه فرمود: وَ لَمَّا نَزَلَتْ آیَةُ التَطْهیرِ جَمَعَنَا رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فِی کِساءٍ لاُمِّ سَلَمَةَ ـ رَضِیَ اللَهُ عَنْهَا ـ خَیْبَرِیٍّ ثُمَّ قَالَ: اللّهُمَّ هَؤُلاَءِ أهْلُ بَیْتِی وَ عِتْرَتی فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وِ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً ـ الخطبة2.
«چون آیۀ تطهیر نازل شد رسول خدا همۀ ما را در کساء خیبری که مال امّ سلمه ـ رضی اللَه عنها ـ بود جمع نمود و عرض کرد: بار پروردگارا اینان اهل بیت من و عترت من هستند، هر گونه زشتی را از آنان دور کن و پاک و منزّهشان قرار ده». و سپس حضرت بقیّۀ خطبه را بیان فرمود.
احتجاج سوّم امام حسن علیه السّلام به آیۀ تطهیر
احتجاج سوّم امام حسن علیه السّلام به آیۀ تطهیر در وقتی است که در جنگ با معاویه به ران آن حضرت خنجر زدند. پس از بهبودی، حضرت خطبهای خواندند این خطبه را از عامّه هیثمی و ابن کثیر با مختصر اختلافی در لفظ آوردهاند و ما به عبارت هیثمی بیان میکنیم.
اِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ حینَ قُتِلَ عَلِیٌّ اسْتُخْلِفَ، فَبَیْنا هُوَ یُصَلِّیِ بِالنّاسِ اِذْ وَثَبَ رَجُلٌ فَطَعَنَهُ بِخَنْجَرٍ فِی وَرِکِهِ فَتَمَرَّضَ مِنْها اَشْهُراً ثُمَّ قَامَ فَخَطَبَ عَلَی الْمِنْبَرِ فَقالَ: یَا اَهْلَ الْعِراقِ اتَّقُوا اللَهَ فینا فَاِنَّا اُمَرَاؤُکُمْ وَ ضیفانُکُم، وَ نَحْنُ اَهْلُ الْبَیْتِ الَّذی قَالَ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾، فَما زالَ یَوْمَئِذٍ یَتَکَلَّمُ حَتّی ما نَریَ فِی الْمَسْجِدِ اِلاّ باکِیاً.1
و سپس هیثمی گوید: این حدیث را طبرانی روایت کرده و روات حدیث از موثّقین هستند. «حضرت امام حسن علیه السّلام بعد از شهادت پدرش که به خلافت رسید در وقتی که با مردم نماز جماعت میخواند ناگهان مردی جست و با خنجر بر ران آن حضرت وارد کرد، حضرت چند ماه مریض شدند و پس از بهبودی به مسجد آمده و خطبه بر منبر خواندند و گفتند: ای اهل عراق از خدا بپرهیزید و دربارۀ ما اهل بیت چنین مکنید زیرا که ما امیران و میهمانان شما هستیم، و ما همان خاندانی هستیم که خداوند فرموده: فقط خداوند اراده کرده است که از شما خاندان هر گونه پلیدی را بزداید و پاک و پاکیزه گرداند. (راوی گوید) پس پیوسته آن حضرت در آن روز به سخنرانی خود ادامه داد تا اینکه ما کسی را در مسجد نمیدیدیم جز اینکه گریه میکرد».
پنجم ـ استشهاد حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام به آیۀ تطهیر
پنجم ـ استشهاد حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام به آیۀ تطهیردر اشعاری که به آن حضرت نسبت میدهند که در روز عاشورا در مقابل لشکر خواندهاند و صدرش این است:
کَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا | *** | عَنْ ثَوابِ اللَهِ رَبِّ الثَّقَلَیْنِ |
تا آنکه حالات خود را و مناقب و مفاخر خود را میشمرد تا به اینجا که میفرماید:
نَحْنُ اَصحابُ الْکِساءِخَمْسَتُنا | *** | قَدْ مَلَکْنَا شَرْقَها وَ الْمغْرِبَیْنِ |
ثُمَّ جَبْریلُلَنا سَادِسُنَا | *** | وَ لَنَا الْبَیْتُ کَذا وَ الْمَشْعَرَیْنِ1 |
«ما اصحاب کساء هستیم که هر پنج نفر ما در زیر کساء جمع شدیم، و مشرق و مغرب شرف و فضیلت از آن ماست. و غیر از ما در زیر کساء شخص دیگری نبود مگر جبرائیل فرشتۀ سماوی که ششمین ما بود، و هم چنین بیت اللَه الحرام و عرفات و مَشْعَر خانههای ماست».
و نیز حضرت امام حسین چند جا خود را جزء اهل بیت شمردهاند، از جمله در آن وقتی که حضرت مسلم در سفر به عراق تردید نموده و کاغذی به آن حضرت نوشت و نسبت به این سفر تَطَیّر زده و به فال بد گرفت حضرت در پاسخ او نوشتند: یَا ابْنَ الْعَمَّ اِنّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم یَقولُ: مَا مِنّا اَهْلَ الْبَیْتِ مَنْ یَتَطَیَّرُ وَ لاَ یُتَطَیَّرُ بِهِ، فَاِذا قَرَأتَ کِتَابِی فَامْضِ عَلَی ما اَمَرْتُکَ، وَ السَّلاَمُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَهِ وَ بَرَکاتُهُ2.
«ای پسر عمو، من از رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم شنیدم که میفرمود: هیچ کس از ما اهل بیت نیست که فال بد زند و نه به او فال بد زنند، چون نامۀ مرا خواندی به دنبال آنچه که به تو امر کردم برو و سلام خدا و رحمت خدا و برکات خدا بر تو باد».
و از جمله در خطبهای که در مکّه هنگام عزم حرکت به کربلا بیان کردند فرمودند: رِضَا اللَهِ رِضانا اَهْلَ الْبَیْتِ، نَصْبِرَ عَلَی بَلائِهِ وَ یُوَفّینا اُجُورَ الصّابِرینَ3.
«رضای خدا رضای ما اهل بیت است، بر امتحان و بلای او شکیبا خواهیم بود، و او به ما مزد صابران را عنایت خواهد نمود».
و از جمله در خطبهای که در شب عاشورا خواندند و اعلان کردند که هر کس میخواهد برود برود فرمودند: وَ اْلاَنَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مَقْصَدٌ اِلاّ قَتْلی وَ قَتْلَ مَنْ یُجاهِدُ بَیْنَ
یَدَیَّ وَ سَبْیَ حَریِمی بَعْدَ سَلْبِهِمْ، وَ أخْشَی اَنَّکُمْ ما تَعْلَمُونَ اَوْ تَعْلَمُونَ وَ تَسْتَحْیُونَ وَ الْخَدْعُ عِنْدَنا اَهْلَ الْبَیْتِ مُحَرَّمٌ، فَمَنْ کَرِهَ مِنْکُمْ ذَلِکَ فَلْیَنْصَرِفْ ـ الخطبة1.
فرمود: «و حالا این قوم مقصدی ندارند جز کشتن من و کشتن افرادی که در رکاب من با آنها مجاهده و جنگ کنند، و نیّتی ندارند جز اسیر کردن زنان و طفلان من بعد از غارت کردن آنها، و من خوف دارم که شاید شما این معنی را ندانید یا بدانید و لیکن از روی حیا و شرم در نزد من درنگ نمودهاید. خدعه و مکر در نزد ما اهل بیت رسول خدا حرام است، حقیقت مطلب بدون روپوش این است که هر کس میخواهد برود و ماندن و کشته شدن را ناپسند میدارد، باید برود».
ششم ـ استشهاد حضرت سجّاد علیه السّلام به آیۀ تطهیر
سیّد ابن طاووس در «لهوف» گوید: چون اُسرا را در شام آوردند، همین طور مردم آنها را نظاره و تماشا میکردند تا بر همین منوال آنها را آوردند در باب دمشق و آنها را پهلوی پلّه در مسجد دمشق همان جائی که همیشه اسیران را در آنجا متوقّف میکردند توقّف دادند؛ در این حال پیرمردی به عیالات آن حضرت نزدیک شده گفت: اَلْحَمْدُ للهِ الَّذی قَتَلَکُمْ وَ اَهْلَکَکُمْ وَ اَراحَ الْبِلادَ عَنْ رِجالِکُمْ وَ اَمْکَنَ اَمیِرَالْمُؤْمنیِنَ مِنْکُمْ، فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السّلام: یَا شَیْخُ هَلْ قَرَأتَ الْقُرْآنَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَهَلْ عَرَفْتَ هَذِهِ اْلاَیَةَ: ﴿قُلْ لاَ اَسْألَكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَيٰ﴾؟ قَالَ الشَّیْخُ: نَعَمْ قَدْ قَرَأتُ ذَلِکَ، فَقَالَ عَلِیُّ علیه السّلام: فَنَحْنُ الْقُرْبَی یَا شَیْخُ، فَهَلْ قَرَأتَ فِی بَنِی اِسْرائیلَ: ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَي حَقَّهُ﴾ فَقَالَ الشَّیْخُ: قَدْ قَرَأتُ، فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السّلام: فَنَحْنُ الْقُرْبَی یَا شَیخُ، فَهَلْ قَرَأتَ هَذِهِ اْلاَیةَ: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي﴾؟ قَالَ: نَعَمْ، فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السّلام: فَنحنُ الْقُرْبَی یا شَیْخُ، فَهَلْ قَرَأتَ هَذِهِ اْلاَیة: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾؟ قَالَ الشَّیْخُ: قَدْ قَرأتَ ذَلِکَ، فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السّلام فَنَحْنُ اَهْلُ الْبَیْتِ الَّذینَ خَصَّصَنَا اللَهُ بِآیَةِ الطَّهارَةِ یا شَیْخُ. قَال الرّاوی: فَبَقِیَ الشَّیْخُ ساکِتًا نادِماً عَلَی مَا تَکَلَّمَ بِهِ وَ قَالَ: بِاللَهِ اِنَّکُمْ هُمْ؟ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السّلام: تَاللَهِ اِنّا لَنَحْنُ هُمْ مِنع غَیْرِ شَکٍّ، وَ حَقِّ جَدِّنا رَسُولِ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم اِنّا
لَنَحْنُ هُمْ، فَبَکَی الشَّیْخُ وَ رَمَی عِمامَتَهُ ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ اِلَی السَّماءِ وَ قَالَ: اللّهُمَّ اِنَّا نَبْرَأ اِلَیْکَ مِنْ عَدُوَّ آلِ مُحَمَّدٍ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم مِنْ جِنَّ وِ اِنْسٍ، ثُمَّ قَالَ: هَل لِی مِنْ تَوْبَةٍ؟ فَقَالَ لَهُ: نَعَمْ اِنْ تُبْتَ تَابَ اللَهُ عَلَیْکَ وَ اَنْتَ مَعَنا، فَقَالَ: اَنَا تائبٌ، فَبَلَعَ یَزیدَبْنَ معاوِیَةَ حدیثُ الشَّیْخِ فَاَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ1.
«پیر مرد به اسیران آل محمّد گفت: شکر و حمد اختصاص به خدائی دارد که شما را کشت و هلاک کرد و شهرها را از شرّ مردان شما خلاص کرد و امیرالمؤمنین یزید را بر شما چیره ساخت. در این حال حضرت علیّ بن الحسین زین العابدین علیهما السّلام به آن شیخ گفتند: ای شیخ آیا قرآن خواندهای؟ عرض کرد: بلی، حضرت فرمود: آیا این آیه را خواندهای که خدا میگوید: ای پیغمبر به مردم بگو من از شما هیچ مزد رسالت نمیخواهم مگر آنکه با ذوی القربای من مودّت کنید؟ شیخ گفت: بلی این آیه را خواندهام، حضرت فرمود: ما ذوی القربای پیغمبریم ای پیرمرد. ای شیخ آیا در سورۀ بنی اسرائیل این آیه را خواندهای: به ذوی القربی حقّ آنان را بده؟ شیخ عرض کرد: بلی خواندهام، حضرت فرمود: ما نزدیکان و ذوی القربی هستیم. ای شیخ آیا این آیه را خواندهای: ای مردم بدانید که آنچه را بهره و غنیمت میبرید خمس آن اختصاص به خدا و رسول و ذوی القربی دارد؟ عرض کرد: بلی، حضرت فرمود: ما ذوی القربی و نزدیکان پیغمبریم. ای شیخ آیا این آیه را خواندهای: خدا اراده کرده است که از شما خاندان رسالت هر گونه رجس و پلیدی را ببرد و پاکیزه و منزّه و مقدّس گرداند؟ شیخ گفت: این آیه را خواندهام، حضرت فرمود: ما اهل بیتی هستیم که خدا ما را به آیۀ تطهیر اختصاص داده است ای شیخ.
راوی میگوید: شیخ بعد از شنیدن این کلمات از حضرت سجّاد علیه السّلام متحیّر و ساکت و پشیمان به حال خود ماند و از آنچه گفته بود سخت در اضطراب، رو به حضرت نموده گفت: شما را به خدا سوگند شما اهل بیت پیغمبرید؟ حضرت فرمودند: به خدا سوگند ما اهل بیت پیغمبریم بدون شکّ، و به حقّ رسول خدا که
جدّ ماست سوگند که ما اهل بیت پیغمبریم. شیخ شروع کرد به گریه کردن، و عمامۀ خود را به زمین زد و سر خود را به آسمان نموده گفت: بار پروردگارا ما بیزاریم از دشمنان آل محمّد علیهم السّلام چه از جن باشند و چه از انس، و به حضرت عرض کرد: آیا من راهی به سوی توبه دارم و توبۀ من قبول است؟ حضرت فرمودند: بلی اگر تو به خدا بازگشت کنی خدا نیز به تو نظر عنایت و رحمت خواهد نمود و با ما خواهی بود. شیخ گفت: خدایا من توبه کردم. چون این داستان را برای یزید حکایت کردند دستور قتل او را صادر کرد و او را کشتند».
باری این قضیّه را به همین تفصیل خوارزمی در «مقتل» با مختصر اختلافی در لفظ نقل میکند1. و طبری2 در تفسیر آیۀ تطهیر و ابن کثیر3 در تفسیر این آیه فقط همان استشهاد حضرت سجّاد را به آیۀ تطهیر برای آن پیرمرد شامی ذکر کردهاند.
و نیز آلوسی4 و سیّد شرف الدّین5 فقرۀ استشهاد حضرت به آیۀ مودّت﴿قُل لاَ اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾ را برای شیخ شامی نقل میکنند، و سیّد شرف الدّین از طبرانی و کتاب «الصواعق المحرقة» نقل میکند.
هفتم ـ استشهاد حضرت زینب علیها السّلام در مجلس ابن زیاد به آیۀ تطهیر
چون اسیران آل محمّد علیهم السّلام را داخل در مجلس عبید اللَه بن زیاد کردند و حضرت زینب علیها السّلام را به او معرفی کردند گفت: اَلْحَمْدُ لِلهِ الَّذی فَضَحَکُمْ وَ قَتَلَکُمْ وَ اَکْذَبَ اُحْدُوثَتَکُمْ، فَقالَتْ زَیْنَبُ: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی اَکْرَمْنَا بِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وَ طَهَّرَنا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهیراً، اِنَّما یَفْتَضِحُ الْفاسِقُ وَ یَکْذِبُ الْفاجِرُ وَ هُوَ غَیْرُنا، وَ الْحَمْدُ للّهِ6.
«عبید اللَه بن زیاد گفت: حمد خدائی را که شما را کشت و رسوا کرد و ادّعای باطل و دروغ شما را بر ملا ساخت. حضرت زینب علیها السّلام فرمود: حمد خدائی را که ما را به پیغمبرش محمّد صلّی اللَه علیه و آله و سلّم گرامی داشت و از هر رجس و ناپاکی
دور کرده و پاک و پاکیزه قرار داد. جز این نیست که فاسق رسوا میشود و فاجر دروغ میگوید و او بحمد اللَه غیر ماست».
و همچنین در مجلس یزید که خطبه خواند یزید را بدین کلمات مورد طعن قرار داد که: اَمِنَ الْعَدْلِ یَابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدیرُکَ حَرَائِرَکَ وَ اَمَاءَکَ، وَ سَوْقُکَ بَناتِ رَسُولِ اللَهِ سَبَایَا؟ قَدْ هَتَکْتَ سُتُورَهُنَّ وَ اَبْدَیْتَ وُجُوهَهُنَّ، تَحْدُو بِهِنَّ اْلاَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ اِلَی بَلَدٍ، وَ یَسْتَشْرِفُهُنَّ اَهْلُ الْمَناهِلِ وَ الْمَناقِلِ، وَ یَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَریبُ وَ الْبَعیدُ وَ الدَّنِیُّ وَ الشَّریفُ، لَیْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِیُّ وَ لاَمِنْ حُماتِهِنَّ حَمِیٌّ، وَ کَیْفَ یُرْتَجَی مُراقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ اَکْبَادَ اْلاَزْکیاءِ، وَ نَبَتَ لَحْمُهُ بِدِمَاءِ الشُّهَدَاءِ، وَ کَیْفَ یَسْتَبْطِئُ فِی بُغْضِنا اَهْلَ الْبَیْتِ مَنْ نَظَرَ اِلَیْنَا بِالشَّنْفِ وَ الشَّنَآنِ وَ اْلاِحْنِ و اْلاَضْغانِ ـ الخطبة1.
زینب فرمود: «آیا از عدل و انصاف است ای فرزند آزادشدگان که زنان آزاد و کنیزان خود را در پس پرده محفوظ داری لیکن دختران رسول خدا را اسیروار و آواره در میان مردم سوق دهی؟ در حالی که چادرهای عصمت آنان را دریدهای و چهرۀ آنان را نمایان ساختهای و دشمنان، آنها را به شدّت و تندی از شهر به شهر حرکت دهند و مردمان بیابانی و کوهی بر حال آنها مطلع شوند و با دقّت در صورت آنها بنگرند، نزدیک و دور، و شریف و پست آنها را نظاره کنند و با آنها مردی نمانده که حمایت کند، و سرپرستی نمانده که مراقبت نماید، و چگونه امید نجابت میرود از کسی که جگرهای پاکان و اولیای خدا را در دهان جویده و سپس بیرون افکنده، و گوشت او به خونهای شهیدان روئیده است! و چگونه در بغض و عداوت با ما اهل بیت رسول خدا کوتاهی کند کسی که با ما به حقد و خصومت مینگرد و کینه و دشمنی میورزد».
سایر استشهادات به آیۀ تطهیر
هشتم ـ استشهاد حضرت فاطمۀ صغری به آیۀ تطهیر در شهر کوفه
پس از آنکه حمد خدای را بجا آورده و مفصّلاً مصائب اهل بیت را شرح میدهد میفرماید: وَ افْتَخَرَ بِذَلِکَ مُفَتَخِرُکُمْ شِعْراً:
نَحْنُ قَتَلْنا عَلِیاً وَ بَنِی عَلِیَّ | *** | بِسُیُوفِ هِنْدِیَّةٍ وَ رِماح |
وَ سَبَیْنا نِسَآءَهُمْ سَبْیَ تُرْکٍ | *** | وَ طَعَنّاهُمْ فَاَیَّ نِطاح |
بِفیکَ اَیُّهَا الْقاَئِلُ الْکَثْکَثُ وَ الاَثْلَبُ، اَفْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْمٍ زَکَّاهُمْ وَ طَهَّرَهُمْ وَ اَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ1؟!
میفرماید: «و در عین حال افتخار کنندهای از شما به شعر افتخار کرده و چنین میگوید: ما علی و فرزندان علی را کشتیم و با شمشیرهای هندی و نیزههای تیز نابود ساختیم، و زنان آنان را مانند زنان ترک اسیر کردیم و با نیزههای خود چگونه بر آنها کوفتیم. ای گویندۀ این شعر، خاک و سنگریزه بر دهانت باد، افتخار میکنی به کشتن قومی که خدا آنها را تزکیه نموده و مطهّر و مقدّس و منزّه قرار داده و پلیدی و آلودگی را از آنان برده است»؟!
نهم ـ استشهاد عبد اللَه بن عفیف اَزْدی است به آیۀ تطهیر
چون ابن زیاد از کار کربلا و قتل و اسارت فارغ شد به مسجد آمده و خطبه خواند و گفت: شکر خدائی را که حقّ را ظاهر ساخت و اهل حقّ را پیروز نمود و امیرالمؤمنین یزید و پیروان او را یاری کرد و کذّاب فرزند کذّاب را کشت.
هنوز عبید اللَه بن زیاد از این جمله نگذشته بود که عبد اللَه بن عفیف ازدی که از شیعیان خالص بوده و در جنگ جمل یک چشم خود را از دست داده بود و در جنگ صفین چشم دیگر خود را و در مسجد اعظم کوفه روزها را تا شب به نماز میایستاد، برخاست و گفت: ای ابن زیاد تو کذّاب و فرزند کذّابی و آن کس که به تو این مسند را داده و پدرش. ای دشمن خدا اولاد پیغمبران را میکشی و بر فراز منبر مسلمانان به این جملات دروغ سخن میگوئی!
راوی این حدیث گوید: ابن زیاد به غضب درآمد و گفت: این سخنگو کیست؟ عبد اللَه گفت: سخنگو منم ای دشمن خدا، تو میکشی ذریّۀ طاهرهای را که خدا هرگونه رجس و آلودگی را از آنان برده و به مقام طهارت رسانیده است، و گمان میکنی که بر دین اسلام هستی؟! وٰا غَوْثَاهْ کجا هستند اولاد مهاجرین
و انصار؟ چرا از امیر طاغی تو یعنی لعین پسر لعین (یزید بن معاویه) که به زبان رسول ربّ العالمین لعنت شده است انتقام نمیکشند؟ فَقَالَ: اَنَا الْمُتَکَلِّمُ یَا عَدُوَّ اللَهِ، اَتَقْتُلُ الذُرَّیَّةُ الطّاهِرَةَ الَّتِی قَدْ اَذْهَبَ اللَهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ تَزْعَمُ اَنَّکَ عَلَی دینِ اْلاِسْلامِ، وَاغَوْثاهُ اَیْنَ اَوْلادُ الْمُهاجِرینَ وَاْلاَنْصارِلاَ یَنْتَقِمُونَ مِنْ طاغِیَتِکَ اللَّعیِن ابْنِ اللَّعیِن عَلَی لِسانِ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمیِنَ1.
دهم ـ استشهاد حضرت امام رضا علیه السّلام به آیۀ تطهیر در مقابل مأمون
مرحوم صدوق ابن بابویه با سند متّصل خود از ریّان بن صلت از حضرت رضا علیه السّلام روایت کند که در پاسخ سؤال مأمون و علماء از آن حضرت در فرق بین آل رسول اللَه و بین امّت، فرمودند:
فَکَانَ الْوِراثَةُ لِلْعِتْرَةِ الطّاهِرَةِ لا لِغَیْرِهِمْ، فَقَالَ الْمَأمُونُ: مَنِ الْعِتْرَةُ الطّاهِرةُ؟ فَقَالَ الرِّضا علیه السّلام: اَلَّذینَ وَصَفَهُمُ اللَهُ فِی کِتَابِهِ فَقَالَ جَلَّ وَ عَزَّ: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ ـ الحدیث2.
«وراثت رسول خدا اختصاص به عترت طاهره دارد و دیگران را در آن سهمی نیست. مأمون گفت: عترت طاهره چه کسانند؟ حضرت رضا علیه السّلام فرمود: آن کسانی که پروردگار آنها را در کتابش وصف کرده و فرموده است: خداوند فقط اراده کرده است که از شما خاندان رسالت هرگونه پلیدی و زشتی را زدوده و به مقام قدس و طهارت برساند».
یازدهم ـ استشهاد سَعد وقاص به آیۀ تطهیر در مقابل معاویه
شیخ طوسی در «امالی» با سند متّصل خود از ابن عبّاس روایت میکند که معاویه در ذی طوی بود و من نزد او بودم که سعد وقّاص آمد و بر او سلام کرد.
معاویه گفت: ای اهل شام این سعد است و این دوست علی است. مردم شام سر خود را تکان داده و شروع کردند به سبّ امیرالمؤمنین علیه السّلام. سعد گریه
کرد. معاویه گفت: چرا گریه میکنی؟ سعد گفت: چرا گریه نکنم برای مردی از اصحاب رسول خدا که مردم او را در نزد تو سبّ میکنند و من قدرت بر تغییر این سنّت ندارم.
در علی مزایائی بود که اگر یکی از آنها در من بود از دنیا و ما فیها برای من بهتر بود.
یکی از آنها اینکه: یک مرد از اهالی یمن که مدّعی بود علی به او جفا کرده است به علی گفت: شکایت تو را نزد رسول خدا خواهم برد. آن مرد بر پیغمبر وارد شد و نزد حضرت رسول اکرم راجع به امیرالمؤمنین صحبت کرد، حضرت فرمودند: تو را به خدائی که کتاب را به حقّ بر من فرستاد و اختصاص به رسالت داده است آیا از روی غضب این مطالب را دربارۀ علی میگوئی؟ عرض کرد: بلی، حضرت فرمودند: آیا نمیدانی که من نسبت به مؤمنین صاحب اختیار هستم و بر آنها نسبت به خود آنها اولویّت دارم؟ عرض کرد: بلی، حضرت فرمودند: کسی که من مولا و صاحب اختیار او هستم علی مولا و صاحب اختیار اوست.
و دیگر آنکه: در روز خیبر عمر بن الخطّاب را برای جنگ فرمان داد، او و تمام لشگریانش فرار کردند، حضرت رسول اللَه فرمودند: هر آینه رایت جنگ را به انسانی خواهم سپرد که خدا و رسول را دوست داشته باشد، و خدا و رسول او را دوست داشته باشند، مسلمانان همه دست از جنگ برداشته و منتظر فرمان آن حضرت بودند، و علی علیه السّلام مبتلا به درد چشم بود، حضرت رسول او را طلبیدند و گفتند: رایت را بگیر. امیرالمؤمنین عرض کرد: یا رسول اللَه میبینی چشمان من چگونه درد میکند، حضرت رسول اکرم با آب دهان خود به چشمهای او مالیدند. علی برخاست و علم جنگ را به دست گرفت و رفت، و خداوند فتح را به دست او قرار داد.
سوّم آنکه: در بعضی از جنگها که پیغمبر رفت علی را به جای خود گذاشت، علی عرض کرد: یا رسول اللَه مرا با زنان و طفلان گذاردی؟ حضرت رسول فرمودند: آیا راضی نیستی که نسبت تو با من به منزله نسبت هارون برادر موسی باشد با موسی، با این تفاوت که بعد از من پیغمبری نیست؟
و چهارم آنکه: پیغمبر همۀ درهای اصحاب را به مسجد بستند مگر در خانۀ علی را.
پنجم آنکه: آیۀ تطهیر نازل شد ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾. پس رسول خدا علی را طلبیدند و حسن و حسین و فاطمه علیهم السّلام را طلبیدند فَقَالَ: اللّهُمَّ هَؤُلاَءِ اَهْلی فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً1.
و نسائی در «خصائص» از سعد دربارۀ مناقب امیرالمؤمنین سه خصلت نقل میکند: یکی اعطاء رایت در روز خیبر؛ و دیگری حدیث منزلت، و سوم آیۀ تطهیر، و میگوید که: معاویه به سعد بن وقّاص امر کرد که علی را سبّ کند و سعد امتناع کرد و به این سه فضیلت علی را ستود2.
و حاکم3 در «مستدرک» و طحاوی4 و ابن جریر طبری5 و ابن کثیر6 در تفسیر آیۀ تطهیر از سعد وقّاص روایت کردهاند که قَالَ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم حیِنَ نَزَلَ عَلَیْهِ الْوَحْیُ، فَاَخَذَ عَلیّاً وَ ابْنَیْهِ وَ فَاطِمَةَ وَ اَدْخَلَهُمْ تَحْتَ ثَوْبِهِ ثُمَّ قَالَ: هَؤُلاَءِ اَهْلی وَ اَهْلُ بَیْتِی.
«چون آیۀ تطهیر بر پیغمبر اکرم فرود آمد دست علی و دو فرزندش حسنین و فاطمه را گرفت و در زیر لباس خود داخل نموده عرض کرد: اینان اهل من و اهل بیت من هستند».
دوازدهم ـ استشهاد ابن عبّاس به آیۀ تطهیر در نزد نه نفر وارد شونده
احمد حنبل با اسناد خود از ابن میمون نقل میکند که میگوید: من در نزد ابن عبّاس نشسته بودم که نه نفر بر او وارد شدند. (و چون این خبر بسیار مفصّل است مرحوم سیّد بحرانی میفرماید: ما همۀ آن را در باب غدیر خم نقل کردهایم، و ده خصلتی را که ابن عبّاس در این حدیث برای امیرالمؤمنین نقل میکند در باب حدیث رایت ذکر کردهایم، و لذا در این باب که باب آیۀ تطهیر است به همان فقره از حدیث که راجع به آیۀ تطهیر است اکتفا میشود).
قَالَ ابْنُ عَبّاسٍ: وَ اَخَذَ رَسُولُ اللَهِ ثَوْبَهُ فَوَضَعَهُ عَلَی عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ و الْحُسَیْنِ وَ قَالَ: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾1.
ابن عبّاس گوید: «رسول خدا لباسش را برداشت و بر سر علی و فاطمه و حسن و حسین افکند و فرمود: خدا فقط اراده کرده است که هرگونه رجسی را از شما بزداید و شما را منزّه و مقدّس از جمیع عیوب قرار دهد».
و طبری در «تاریخ» خود بحث ابن عبّاس را با عمر راجع به نبوّت و خلافت که بیان میکند و عمر میگوید: قریش امتناع داشت از اینکه نبوّت و خلافت در یک خاندان جمع شود و جواب محکم و متین ابن عبّاس را به او، عمر به ابن عبّاس میگوید: بَلَغَنِی اَنَّکَ تَقُولُ: اِنَّمَا صَرَفُوهَا عَنّا حَسَداً وَ ظُلْماً، فَقُلْتُ: اَمّا قَوْلُکُ یَا اَمیِرَالْمُؤْمِنیِنَ ظُلْماً فَقَدْ تَبَیَّنَ لِلْجاهِلِ وَ الْحَلیمِ، وَ اَمّا قَوْلُکَ حَسَداً فَاِنَّ اِبْلیسَ حَسَدَ آدَمَ فَنَحْنُ وُلْدُهُ الْمَحْسُودُونَ، فَقَالَ عُمَرُ: هَیْهاتَ اَبَتْ وَ اللَهِ قُلُوبُکُمْ یا بَنِی هاشِمٍ اِلاّ حَسَداً ما یَحُولُ، وَ ضِغْناً وَغِشّاً مَایَزُولُ، فَقُلْتُ: مَهْلاً یَا اَمیِرَالْمُؤْمِنیِنَ لاتُصِبْ قُلُوبَ قَوْمٍ اَذْهَبْ اللَهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهیراً، فَقَالَ عُمَرُ: اِلَیْکَ عَنّی یَابْنَ عَبّاسٍ، فَقُلْتُ: اَفْعَلُ، فَلمّا ذَهَبْتُ لاَقُومَ اسْتَحْیَی مِنّی فَقَالَ: یَابْنَ عَبّاسٍ مَکانَکَ فَوَاللَهِ اِنّی لَرَاعٍ لِحَقِّکَ مُحِبٌّ لِما سَرَّکَ، فَقُلْتُ: یا اَمیِرَالْمُؤْمِنیِنَ اِنَّ لِی عَلَیْکَ حَقّاً وَ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ فَمَنْ حَفِظَهُ فَحَظَّهُ اَصَابَ، وَ مَنْ اَضاعَهُ فَحَظَّهُ اَخْطَأ، ثُمَّ قَامَ فَمَضَی2.
عمر میگوید: «ای ابن عبّاس به من رسیده است که تو گفتی: خلافت را از ما خاندان بنی هاشم از روی ظلم و حسد ربودند. ابن عبّاس در جواب گفت: امّا اینکه گفتی: از روی ظلم، صحیح و مطلبی واضح است که هر جاهل و شخص با تجربه و کارکردهای میفهمد. و امّا اینکه گفتی: از روی حسد، بدرستی که ابلیس به آدم حسد کرد و ما فرزندان آدم نیز مورد حسد واقع شدهایم. عمر گفت: هیهات سوگند به خدا ای بنی هاشم در دلهای شما حسدی است که برنمیگردد و کینه و غشّی است که از بین نمیرود.
ابن عبّاس گفت: آرام باش ای عمر به دلهای مردمی که خداوند هرگونه
آلودگی و عیبی را از آنان زدوده و پاک و مطهر و مقدّس نموده است چنین نسبت ناروائی مده. عمر گفت: ای ابن عبّاس از نزد من برخیز و دور شو، ابن عبّاس گفت: برمیخیزم، و همین که برخاست عمر از او خجالت کشید و گفت: ای ابن عبّاس بر جایت بنشین، سوگند به خدا من مراعات حال تو را میکنم و دوستدار خرسندی تو هستم. ابن عبّاس گفت: ای امیرالمؤمنین (ای عمر) من بر تو حقّی دارم و بر هر مسلمان حقّی دارم، اگر کسی حرف مرا شنید و به کار بست و اندرز من در او اثر کرد خودش بهره و حظّ خود را دریافت کرده است، و اگر نشنید و به نظر بیاهمیّتی تلقّی کرد خودش حظّ و بهرۀ خود را ضایع کرده است».
و همچنین از احمد حنبل روایت است با سند خود از عمرو بن میمون: قَالَ: اِنِّی لَجَالِسٌ اِلَی ابْنِ عبّاسٍ اِذا اَتاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ فَقَالُوا: یَابْنَ عَبّاسٍ: اِمّا اَنْ تَقومَ مَعَنا وَ اِمّا اَن یُخَلُّونا هَؤُلاَءِ، قَالَ: بَلْ اَقومُ مَعَکُمْ، قَالَ: وَ هُوَ یَوْمَئِذٍ صَحیحٌ قَبْلَ اَنْ یَعْمَی، قَالَ: فَابْتَدَؤُا فَتَحَدَّثُوا فَلانَدْری ما قالُوا، قَالَ: فَجَاءَ یَنْفُضُ ثَوْبَهُ وَ یَقُولُ: اُفٍّ تُفٍّ وَقَعُوا فِی رَجُلٍ لَهُ عَشْرُ خِصالٍ ـ اِلَی قَوله ـ وَ اَخَذَ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم ثَوْبَهُ فَوَضَعَهُ عَلَی عَلیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ حَسَنٍ وحُسَیْنٍ وَ قَالَ: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾1.
عمرو بن میمون میگوید: «من در نزد ابن عبّاس نشسته بودم، ناگهان جماعتی که نه نفر بودند وارد شدند و گفتند: ای ابن عبّاس یا با ما بیا در مکانی خلوت و یا افرادی که در اینجا هستند بگو بروند و ما تنها با تو مذاکره داریم، ابن عبّاس گفت: بلکه من با شما در جای خلوت میآیم. و در آن وقت ابن عبّاس نابینا نشده و چشمش صحیح بود، میگوید: ابن عبّاس رفت و آنها با ابن عبّاس به صحبت و حدیث مبادرت نموده مطالبی گفتند که ما ندانستیم چه بود؛ امّا همین که ابن عبّاس نزد ما آمد دیدیم جامۀ خود را میتکاند (کنایه از برائت و بیزاری گفتار آنان است) و میگوید: اُفّ و تُف، اینها عیب مردی را میگویند که ده خصلت بینظیر خدا به او عنایت نموده است (آنگاه ابن عبّاس یکایک از آن صفات و مزایا را میشمرد) تا آنکه میگوید: و رسول خدا لباس خود را برداشته و بر سر او و فاطمه و حسن و
حسین انداخته و گفت: خداوند فقط اراده کرده است که از شما خاندان رسالت هرگونه عیب و رجسی را برطرف گرداند و شما را پاک و منزّه و مبرّی از جمیع عیوب قرار دهد».
سیزدهم ـ استشهاد امّ سلمه به آیۀ تطهیر
اوّل ـ استشهاد اوست به این آیه در عصمت امیرالمؤمنین علیه السّلام وقتی که عُمرۀ همدانیّه نزد او آمده و از حال امیرالمؤمنین بعد از شهادت آن حضرت سؤال کرد. طحاوی در کتاب «مشکل الآثار» گفته است: قَالَتْ عُمْرَةُ الْهَمْدانیَّةُ: اَتَیْتُ اُمَّ سَلَمَةَ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهَا فَقَالَتْ: مَنْ اَنْتِ؟ فَقُلْتُ: عُمْرَةُ الْهَمْدانیَّةُ.فَقَالَتْ عُمْرَةُ: یا اُمَّ الْمُؤْمِنیِنَ اَخْبِرینِی عَنْ هَذَا الَّرجُلِ الَّذی قُتِلَ بَیْنَ اَظْهُرِنَا فَمُحِبٌّ وَ مُبْغِضٌ ـ تُریدُ عَلِیَّ بْن اَبیطالبِ ـ قَالَتْ اُمُّ سَلَمَةَ: اَتُحِبِّینَهُ اَمْ تُبْغِضینَهُ؟ قَالَتْ: مَا اُحِبُّهُ وَ لاَ اُبْغِضُهُ... قَالَتْ: فَاَنْزَلَ اللَهُ هَذِهِ اْلاَیة ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ وَما فِی الْبَیْتِ اِلاّ جِبْریلُ وَ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وَ عَلیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیه السّلام، فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللَهِ اَنَا مِنْ اَهْلِ الْبَیْتِ؟ فَقالَ: اِنَّ لَکِ عِنْدَ اللَهِ خَیْراً، فَوَدِدْتُ اَنَّهُ قَالَ: نَعَمْ، فَکَانَ اَحَبَّ اِلَیَّ مِمّا تَطْلُعُ الشَّمْسُ وَ تَغْرُبُ1.
عمرۀ همدانیّه گوید: «من بر امّ سلمه وارد شدم و سلام کردم. گفت: که هستی؟ گفتم: من عمرۀ همدانیّه هستم ای امّ المؤمنین، مرا از حالات این مردی که در میان ما او را کشتند (مقصود علیّ بن أبیطالب است) آگاه کن چون بعضی از مردم دوستدار او هستند و بعضی دشمن او هستند و بغض او را در دل دارند.
امّ سلمه گفت: تو آیا او را دوست میداری یا دشمن؟ گفتم: نه دوست دارم و نه دشمن. (امّ سلمه در اینجا مطالبی را بیان کرد که در کتاب نوشته شده و جایش را خالی گذاردهاند) گفت: پس در آن وقت خدا این آیه را فرستاد که: خدا فقط اراده کرده است شما خانوادۀ رسالت را از هر زشتی و پلیدی پاک نموده و از هر عیب و علّتی مصون دارد. من عرض کردم: یا رسول اللَه من هم از اهل بیت هستم؟ حضرت فرمود: تو در نزد خدا صاحب درجهای هستی. سوگند به خدا دوست داشتم که پیغمبر
جواب مرا بله بدهد و مرا از اهل بیت قرار دهد، اگر چنین میگفت برای من از تمام روی زمین و جاهائی که آفتاب بر آن میتابد بهتر بود».
دوّم ـ استشهاد اوست به این آیه در عصمت امام حسین در وقتی که خبر شهادت آن حضرت را آوردند. در «مسند» احمد حنبل با سلسله سند خود روایت میکند از عبد الحمید بن مهران از سهل قَالَ: قَالَتْ اُمُّ سَلَمَةَ زَوْجَةُ النَّبِیِّ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم حیِنَ جاءَ نَعْیُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السّلام لَعَنَتْ اَهْلَ الْعِراقِ فَقَالَتْ: قَتَلُوهُ قَتَلَهُمُ اللَهُ، غَرُّوهُ وَ اَذَلُّوهُ لَعَنَهُمُ اللَهُ، فَاِنّی رَأیْتُ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وَ قَدْ جَاءَتهُ فَاطِمَةُ غُدَیَّةً بِبُرْمَةٍ قَدْ صَنَعَتْ فیها عَصیدَةً تَحْمِلُها فِی طَبَقٍ لَهَا حَتّی وَضَعَتْها بَیْنَ یَدَیْهِ ـ اِلَی اَنْ قالَتْ ـ فَاجْتَذَبَ کِساءً مِنْ تَحْتِی خَیْبَرِیّاً کانَ بِساطاً لَنا عَلَی مَنَامَةٍ فِی الْمَدینَةِ فَلَفَّهُ رَسُولُ اللَهِ وَ أخَذَ طَرَفِیِ الْکِساءِ وَ اَلْوَی بِیَدِهِ اِلَی رَبَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ قَالَ: اللّهُمَّ هَؤُلاَءِ اَهْلُ بَیْتِی، اَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرَهُمْ تَطْهیراً1.
سهل میگوید: «چون خبر شهادت حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام به مدینه رسید، امّ سلمه مردم عراق را لعنت کرد و گفت: کشتند فرزند پیغمبر را خدا بکشد آنها را، او را فریفتند و ذلیل کردند خدا آنها را لعنت کند.
من در وقتی که فاطمه علیها السّلام حریره در دیگ سنگی پخته و در طبقی نهاده صبحانه برای پیغمبر آورده بود و در مقابل آن حضرت نهاد، دیدم که رسول خدا پنج تن را با هم مجتمع نموده ـ و داستان کساء را بیان میکند و بعد میگوید ـ کسائی که فراش من بود و خیبری بود از زیر پای من کشید همان کسائی که فراش ما در مدینه در وقت خوابیدن بود، آنگاه آن را پیچید و دو طرف آن را گرفت و بر سر آنان قرار داد و با دست خود به سوی خدا اشارهای نمود و در دعا گفت: بار پروردگارا ایشان اهل بیت من هستند آنها را از هر عیبی مصون بدار و هر قذارت و کدورتی را از آنان برطرف گردان».
چهاردهم ـ استشهاد واثلة بن اسقع است به آیۀ تطهیر
وقتی که سر حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام را به شام آوردند.
احمد حنبل با سند متّصل خود از شدّاد بن عبد اللَه روایت میکند که او میگوید: سَمِعْتُ واثِلَةَ بْنَ اْلاَسْقَعِ وَ قَدْ جِیءَ بِرَأسِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلیٍّ علیهما السّلام، قَالَ: فَلَقِیَهُ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ الشّامِ فَاَظْهَرَ سُروراً فَغَضِبَ وَاثِلَةُ وَ قَالَ: وَ اللَهِ لاَ اَزالُ اُحِبُّ عَلِیّاً وَ حَسَناً وَ حُسَیْناً اَبَداً بَعْدَ اِذْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم فِی مَنْزِلِ اُمَّ سَلَمَةَ یَقُولُ فِیهِمْ مَا قَالَ. قَالَ واثِلَةُ: رَأیْتُنِی ذاتَ یَوْمٍ وَ قَدْ جِئْتُ رَسُولَ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم وَ هُوَ فِی مَنْزِلِ اُمَّ سَلَمَةَ قَدْ جَاءَ الْحَسَنُ فَأجْلَسَهُ عَلَی فَخِذِهِ الْیُمْنَی وَ قَبَّلَهُ، وَ جاءَالْحُسَیْنُ فَاَجْلَسَهُ عَلَی فَخِذِه الْیُسْرَی وَ قَبَّلَهُ، ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَاَجْلَسَها بَیْنَ یَدَیْهِ ثُمَّ دَعا بِعَلِیٍّ فَجَاءَ ثُمَّ اَرْدَفَ عَلَیْهِمْ کِساءً خَیْبَرِیّاً کَأنّی اَنْظُرُ اِلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾، قُلْتُ لِواثِلَةَ: مَا الرِّجْسُ؟ فَقَالَ: الشَّکُّ فِی اللَهِ عَزَّوِجَلَّ1.
قَالَ أبوأحْمدَ الْعَسْکریٌّ: یُقالُ: اِنَّ اْلاَوزاعیَّ لَمْ یَرْوِ فِی الْفَضائل حَدیثاً غَیْرَ هَذَا، وَ اللَهُ اَعْلَمُ2.
شدّاد بن عبد اللَه گوید: «در وقتی که سر حضرت امام حسین علیه السّلام را آوردند، مردی از اهل شام واثلة بن اسقع را ملاقات کرد و از شهادت حضرت اظهار سرور کرد، واثله به غضب درآمد و گفت: سوگند به خدا از زمانی که شنیدم رسول خدا در منزل امّ سلمه دربارۀ آل عبا چه گفت، پیوسته محبّت علی و حسن و حسین در دل من است. آنگاه واثلة تمام خصوصیّات آن مجلس اصحاب کساء را بیان میکند و میگوید: مثل اینکه آن منظره هم الآن در مقابل نظر من است، و برای عبد اللَه بن شدّاد آیۀ تطهیر را از زبان رسول خدا در شأن پنج تن میخواند. عبد اللَه میگوید: به واثله گفتم: مراد از رجس چیست؟ گفت: شکّ در خداوند عزّوجلّ». ابو احمد عسکری میگوید: دربارۀ اوزاعی گفته شده است که در فضائل غیر از این حدیث چیز دیگری نقل نکرده است،3 و خدا داناتر است.
اِنَّ النَّبِیَّ مُحَمَّداً وَ وَصِیَّهُ | *** | وَ ابْنَیَهُ وَ ابْنَتَهُ الْبَتُولَ الطّاهِرَة |
اَهْلُ الْعَباءِ فَاِنَنّی بِوِلائِهِمْ | *** | اَرْجُو السّلاَمَةَ وَ النَّجافِی اْلاَخِرَةَ1 |
یعقوب بن حمید گوید: و در این قضیّه شاعر سروده است:
بِأبِی خَمْسَةٌ هُمْ جُنِّبُوا الرِّجْسَ | *** | کِراماً وَ طُهِّرُوا تَطْهیراً |
أحْمَدُ الْمُصْطَفَی وَ فاطِمُ أعْنَی | *** | وَ عَلِیًّا وَ شُبَّراً وَ شُبَیْراً |
مَنْ تَوَلاّهُمْ تَوَلاّهُ ذُو الْعَرْشِ | *** | وَ لَقّاهُ نَضْرَةٌ وَ سُرُوراً |
وَ عَلَی مُبْغِضِیهِمْ لَعْنَةُ اللَهِ | *** | وَ اَصْلاَهُمُ الْمَلیکُ سَعیِراً2 |
و محمّد بن طلحه شافعی بعد از ذکر روایات نزول آیۀ تطهیر در شأن خمسۀ طیّبه اشعار زیر را ذکر نموده است:
هُمُ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَی لِمُعْتَصِمٍ بِهَا | *** | مَناقِبُهُمْ جاءَتْ بِوَحّیٍ وَ اِنْزالٍ |
مَناقِبُ فِی الشُّوری وَ سُورَةِ هَلْ اَتَی | *** | فِی سُوَرةِ اْلاَحْزابِ یَعْرِفُهَا التّالِی |
وَ هُمْ اَهْلُ بَیْتِ الْمُصْطَفَی فَوِدَادُهُمْ | *** | عَلَی النّاسِ مَفْرُوضٌ بِحُکْمٍ وَ اِسْجَالٍ |
فَضَائِلُهُمْ تَعْلُو طَریقَةَ مُنْتَهی | *** | رَوَاهٌ عَلَوْا فیها بِشَدٍّ وَ تَرْحالٍ3 |
تواتر احادیث در نزول آیۀ تطهیر دربارۀ پنج تن از معصومین علیهم السّلام
باری از مجموع این احادیثی که بیان شد چه از طریق عامّه و چه از طریق شیعه و چه احادیثی که ابتداءً این قضیّه را بیان کرده است و شأن نزول آیۀ تطهیر را منحصراً در پنج تن علیهم السّلام دانسته است و چه احادیثی که به عنوان استشهاد و احتجاج بیان شده و رسول خدا و امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه و حسنین و حضرت سجّاد و زینب و فاطمه صغری و حضرت امام رضا و سعد بن ابی وقّاص و ابن عبّاس و امّ سلمه و واثلة بن اسقع به آن استشهاد نموده و هیچ کس منکر نشده و مخالفت ننموده است استفاده میشود که حدیث کساء از مسلّمات و متواترات است که بیش از هفتاد روایت که بیشتر آنها از طریق عامّه است و نزدیک به چهل سند
متّصل دارد در این قضیّه در کتب بزرگان1 و مهرۀ فنّ حدیث و تفسیر و تاریخ و کتب فضائل و مناقب با بسیاری از سندهای صحیح و حسن و موثّق ضبط و ثبت شده است. و برای هر کس که فیالجمله اطّلاع بر کتب اخبار داشته باشد جای تردید و شبهه نمیماند که این مزیّت و شرافت که مقام عصمت است طبق این روایات قطعیّه انحصار به حضرت رسول خدا و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام دارد، زیرا شواهد و قرائن قولیّه و عملیّه از رسول اکرم صلّی اللَه علیه و آله و سلّم به قدری است که هر خبیر و بصیری را بر این امر واقف و از مرحله شکّ و ظنّ و احتمال بیرون برده او را به سر حدّ قطع و علم الیقین میرساند.
زنان پیامبر مصداق اهل بیت نیستند
اوّلاً ـ رسول خدا پنج تن را با هم جمع نموده و پهلوی هم نشانیده و دعا برای عصمت آنها نموده است نه آنکه در اطاق متفرّق باشند تا شبهۀ آن رود که اختصاصی به آنان ندارد بلکه فرضاً اگر دیگری هم در آنجا بود مشمول این فضیلت میشد.
ثانیاً ـ آنکه عبا و کسای خیبری بر سر آنها کشیده و بدین قسم آنها را در یک مرتبه متّصل به هم که جامع آنها همان بودن در زیر کسا باشد قرار داده است.
و ثالثاً ـ این انحصار به قدری قوی و غیر قابل تردید است که در مکان خلوت در اطاق امّ سلمه این کساء را انداخته که بفهماند منحصراً این عصمت راجع به اینهاست زیرا که چون در مکان خلوت آن حضرت این کسا را انداختند فهمیده میشود که مراد، حصر حقیقی است نسبت به تمام افراد حاضرین و غائبین، امّا اگر مکان پرجمعیّتی بود چنین محتمل بود که در میان جماعت حاضرین این عدّه مخصوص گشتهاند و نسبت به دیگران این حصر فهمیده نمیشد.
رابعاً ـ آنکه میفرماید: اَللّهُمَّ اِنَّ هَؤُلاَءِ اَهْلُ بَیْتِی «خدایا اینان اهل بیت مناند» یعنی این افراد فقط اهل بیت مرا تشکیل میدهند، و اگر احیاناً افراد دیگری مانند زنهای پیغمبر یا اقوام و عشیرۀ آن حضرت نیز جزء اهل بیت بودند باید بفرماید: هَؤُلاَءِ مِنْ اَهْلِ بَیْتِی «خدایا این افراد زیر کساء از جمله اهل بیت من هستند» نه اینکه
بگوید: اهل بیت من هستند.
خامساً ـ آنکه به امّ سلمه فرمودند: تَنَحیّ عَنْ اَهْلِ بَیْتِی «از اهل بیت من دور شو»، اگر زن پیغمبر جزء اهل بیت بود چگونه این جمله صحیح بود؟ بلکه خود این عبارت میرساند که به زوجۀ آن حضرت عنوان اهل بیت بار نمیگردد، اهل بیت افرادی هستند جدا، و زوجه فردی است جدا غیر از آنها.
سادساً ـ در آن مکان خلوت که جز این پنج تن و امّ سلمه کسی نبود امّ سلمه تقاضای ورود در زیر کسا را نمود و گفت: یا رسول اللَه من هم از اهل بیت هستم؟ حضرت فرمودند: در همان جائی که هستی بایست قِفی بِمکانِکِ، راه و روش تو خوب است، عاقبت تو به خیر است و لیکن از جملۀ این افراد نیستی و حقّ ورود در زیر کساء خیبری که متعلّق به خود توست و فرش اطاق خود توست در اطاقی که محلّ سکونت اختصاصی خود توست نداری، و او میگوید: اگر رسول خدا به سؤال من جواب مثبت میداد برای من از تمام نقاطی که بر آن آفتاب بتابد بهتر بود، و حتّی آنکه میگوید: چون گوشۀ کسا را بالا زدم که اجازۀ دخول از رسول خدا بگیرم حضرت رسول به شدّت کسا را از دست من کشید فَاجْتَذَبَهُ مِنْ یَدی، و فرمود: در جای خود باش، من از تو راضی هستم و خشنودم لیکن این مقام مقام دگری است.
سابعاً ـ آنکه رسول خدا یک دست خود را از زیر کساء بیرون آورده و به طرف آسمان بلند فرموده و عرض میکند که: بار پروردگارا هر پیغمبری اهلی دارد و اینان اهل من هستند، تا خوب نشان دهد انحصار اهل را در آنان کما آنکه در بعضی از روایات وارد شده که یک دست خود را روی سر آنان گذاشت و دست دیگر را از کساء بیرون آورده و دعا نمود.
ثامناً ـ آنکه رسول خدا این عمل را چند مرتبه تکرار نمود؛ و آنچه از روایات استفاده میشود دو مرتبه در خانۀ امّ سلمه بوده و یک بار در خانۀ حضرت فاطمه علیها السّلام بوده است گرچه ظاهراً آیۀ تطهیر فقط یک بار آن هم فقط در خانۀ امّ سلمه نازل شده است تا به واسطۀ تکرار این عمل حصر اهل بیت را در افراد زیر کساء بیشتر بفهماند.
تاسعاً ـ آنکه پیوسته در مواقع نماز در خانۀ فاطمه و علی آمده و صدا میزد: الصَّلاةَ «نماز» خدا شما را رحمت کند، سلام خدا بر شما اهل بیت، و آنگاه این آیۀ
تطهیر را بر آنان قرائت مینمود. این عمل را چهل روز یا شش ماه و یا هشت ماه و یا نه ماه و در نماز صبح تا آخر عمر خود انجام میدهد برای چه؟ منظور و مقصود آن حضرت از این عمل چه بود؟ مگر یک مرتبه آیۀ تطهیر را در شأن آنها قرائت کردن کافی نبود؟ برای آنکه تمام مردم و تمام مسلمانان چه افرادی که در مدینه هستند و چه افرادی که در طول این مدّت از خارج به مدینه میآیند همه مطّلع شوند و برای دیگران نیز این عمل آن حضرت را نقل کنند.
و عجیب است که آن حضرت به این ندا تنها اکتفا نمیفرمود بلکه با دو دست دو طرف در خانه را میگرفت و آنگاه ندا میفرمود: الصَّلاَةَ یَرْحَمَکُمُ اللَهُ، السَّلاَمُ عَلَیْکُمْ یَا اَهْلَ الْبَیْتِ وَ رَحْمَةُاللَهِ ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾. در صورتی که اگر زنهای پیغمبر جزء اهل بیت بودند لا اقلّ یک مرتبه باید پیغمبر این ندا را در خانۀ خود برای زنهای خود بنماید، و هیچ کس ادّعا ننموده حتّی بعضی از زنهای پیغمبر که خیلی دوست داشتند که محترم و معزّر باشند چنین دعوائی ننمودهاند و در هیچ روایت نیامده و در هیچ کتابی دیده نشده است، بلکه خود عائشه که یکی از راویان این حدیث است خود معترف است که این آیه در شأن رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام است، و بعد از رحلت حضرت رسول اکرم نیز هیچ دیده نشده که یکی از زنهای آن حضرت خود را جزء اهل بیت بداند و یا به آیه تطهیر در شأن خود استشهاد کند، و نیز دیده نشده است که یکی از صحابه یا تابعین زنهای رسول خدا را جزء اهل بیت بدانند و به آیۀ تطهیر در شأن آنها استشهاد کنند.
حتّی آنکه عائشه وقتی که برای جنگ با امیرالمؤمنین به بصره حرکت کرد با معیّت طلحه و زبیر و محمّد بن طلحه و عبد اللَه بن زبیر و مروان حکم، و دوازده هزار نفر از اصحاب رسول خدا و غیره را با خود به بصره برد، کاغذها به بزرگان بلاد از اصحاب رسول خدا و غیر اصحاب نوشت و آنها را به یاری خود دعوت کرد و در آن نامهها القاب خاصّی برای خود مینویسد مانند حَبیبةُ رَسولِ اللَه یا امّ الُمؤمنیِن، ولی ابداً اسمی و رسمی از عنوان اهل بیت بر خود نمیگذارد و نمیتواند بگذارد، و هیچ دیده نشده که به آیۀ تطهیر در شأن خود استدلال کند با آنکه در آن مواقف عجیب و مواقع خطیر لازم بلکه ضروری بود برای جلب مردم و دفاع از جرم خود به کوچکترین
چیزی که در او شائبۀ فضیلت و مزیّتی است متشبّث گردد.
از همۀ اینها گذشته میبینیم در حضور معاندین مانند معاویه و امثال او چون شأن نزول آیۀ تطهیر را فقط دربارۀ پنج تن حکایت میکنند انکار ننمودهاند1.
باری تا به حال آنچه گفته شد، راجع به شأن نزول آیه و بیان روایات وارده در این باب بود، اینک باید به تفسیر آیۀ شریفه و مفاد و مفهوم آن عطف توجّه کنیم:
تفسیر آیۀ شریفۀ تطهیر
﴿اِنَّما يريد اللَه...﴾ انّما ﴿اِنَّما﴾ از حروف حصر است بلکه در نزد اهل ادب از عربیّت از سایر ادوات حصر قویتر است، و مفادش حصر ارادۀ خدا در عصمت اهل بیت است. چون اوّلاً حصر ارادۀ خدا را در ضمیر ﴿كُم﴾ مینماید ﴿لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ﴾ لیکن ﴿أَهْلَ الْبَيْت﴾ که منصوب است چه بنابر باب اختصاص بوده باشد یا از باب مدح یا از باب ندا یعنی أخُصُّ اَهْلَ الْبَیْتِ یا أمْدحُ أهلَ الْبَیْتِ یا یا أهْلَ الْبَیْتِ در هر صورت مفسّر و مبیّن ضمیر ﴿عَنْكُمُ﴾ است و در نتیجه حصر اراده خدا در عصمت اهل بیت خواهد شد.
و این حصر در واقع به دو حصر تجزیه و قسمت میشود: اوّل ـ حصر ارادۀ خدا در عصمت، که همان از بین بردن رجس و طاهر کردن بوده باشد و مفادش این میشود که خدا غیر از ارادۀ عصمت ارادۀ دیگری دربارۀ اهل بیت ندارد.
دوّم ـ حصر ارادۀ خدا در عصمت خصوص اهل بیت و مفادش این میشود که خدا ارادۀ عصمت در غیر اهل بیت ندارد، مثل آنکه کسی بگوید: من به خانۀ شما نیامدم مگر برای زیارت شما که اوّلاً میفهماند برای زیارت آمده و مقصودی دیگر نداشته است و ثانیاً میفهماند که فقط برای زیارت شما آمده نه زیارت شما و افراد دیگر. و البتّه استفاده دو حصر مستقلاًّ از یکی از ادات حصر مشکل است لیکن بدین
قسم که بیان شد یک حصر است که به دو حصر تجزیه و تقسیم میگردد. و این ارادۀ خدا اراده تکوینی اوست نه ارادۀ تشریعی که عبارت از حکم و قانون و امر و نهی بوده باشد، چون معلوم است که اینها اختصاص به اهل بیت ندارد بلکه جمیع امّت بلکه جمیع بشر در این اراده مساوی هستند، و چون ارادۀ پروردگار بلکه هر ارادهای خواه تکوینی و خواه تشریعی از مراد تخلّف نمیکند؛ منتهی در تشریع، مراد جعل حکم است و در تکوین مراد، عین وقوع در عالم کون و خارج است، بنابراین ارادۀ عصمت خدا عین تحقّق عصمت و واقعیّت عصمت دربارۀ آنهاست، ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾1.
و به بیان دیگر ارادۀ خدا علّت پیدایش موجودات است و علّت از معلول تخلّف نمیپذیرد، بنابر این ارادۀ عصمت مستلزم تحقّق عصمت است. و مراد از رجس2 قذارت است و چیز قذر چیزی را گویند که طبع از آن متنفّر و نفس از آن
مشمئزّ میگردد، و در فارسی کثافت و آلودگی و پلیدی را گویند. گاهی از اوقات این پلیدی به حسب ظاهر است مانند پلیدی خوک در قول خداوند عزّوجلّ که میفرماید: ﴿أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ﴾ (سورۀ انعام ٦ ـ آیۀ ١٤٥)، و گاهی از اوقات به حسب باطن است و آن همان کثافات معنوی است مانند کفر و شرک و شکّ به خداوند عزّوجلّ و کردار ناشایسته و اخلاق ناپسندیده چنانکه فرماید: ﴿وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ﴾ (سورۀ توبه ٩ ـ آیه ١٢٥).
«و امّا آن کسانی که در دلهای آنان مرض است نزول سورۀ قرآن موجب زیادی کثافت نفس و پلیدی روان آنها میگردد و پلیدی تازه بر روی پلیدی سابق نفس آنان وارد میکند و در حال کفر جان میدهند».
عصمت اهل بیت عالیترین درجۀ عصمت است
و علی ایّ حال این پلیدی معنوی یک نوع اثر شعوری و ادراک نفسانی از تعلّق قلب است به اعتقاد باطل و یا عمل زشت و قبیح، چون اصل معنی رجس و حقیقت ریشه و مادّۀ آن همان تزلزل و اضطراب و حرکت و نوسان است و تمام اعتقادهای باطل و یا اعمال قبیحه از اضطراب نفس و عدم اطمینان سرچشمه میگیرد، بنابر این از بین بردن رجس، از بین بردن اضطراب و نوسان روحی و شکّ و تردید و در نتیجه از بین بردن اعتقادات باطل و اخلاق زشت و ملکات ردیّه و پست و بالأخره اعمال ناپسند و ناشایسته خواهد بود. و چون طهارت در مقابل قذارت، و تطهیر اهل بیت ملازم با زدوده شدن کثافات روحی و اخلاقی و گناه است، بنابر این با جمله ﴿وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾ میرساند که هر صفت نیک و هر ملکۀ نیکو و هر عقیدۀ پاک و هر کردار پسندیده جایگزین آن مراتب از قذارت خواهد شد؛ یعنی به جای شکّ، ملکۀ یقین و اطمینان، و به جای بخل و حسد و حقد و کینه و شخصیّتطلبی و جاهپرستی و مال اندوزی و ریاست طلبی، ملکۀ انفاق و ایثار و گذشت و عفو و اغماض و خداپرستی و خدا دوستی و ذُلّ عبودیّت در مقابل عظمت حضرت ربّ الارباب خواهد نشست، و آن همان ملکۀ عصمت است که از آیه استفاده میشود.
بنابراین چون به ارادۀ الهیّه نفس اهل بیت منزّه و مبرّای از هرگونه عیب و کدورت معنوی شده است ملکات و اخلاق آنها که قوای نفس محسوب میشوند به دنبال طهارت نفس نیز پاک و منزّه خواهد بود و به دنبال ملکات و اخلاق، اعمال آنها که زائیده شدۀ اخلاق و ملکات و نیّات آنهاست صالح و پسندیده خواهد بود، بنابراین
از اهل بیت معصیت سر نمیزند به علّت آنکه نیّت معصیت نمیکنند، و نیّت معصیت نمیکنند چون میل و اشتهای به گناه را ندارند، و میل و اشتهای به گناه را ندارند چون در نفس آنان نقطۀ تاریک و سیاهی یا خطّ آلوده و کثیفی نیست تا به پیرو آن، این میل و اشتهائی که حکم طفل متولّد از قوای نفسانیّه را دارد پیدا شود.
و چون این آیۀ مبارکه ذهاب رجس را از نفوس آنان میرساند، بنابراین از همۀ مراتب وجودی آنان که تابع و پیرو نفس آنان است ذهاب رجس خواهد شد.
و این عالیترین درجۀ عصمت است، یعنی عصمت در سرّ و عصمت در نفس و عصمت در قوای خیالیّه و وهمیّه و عصمت در افعال خارجیّه، عَصَمَکُمُ اللَهُ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَکُمْ مِنَ الْفِتَنِ وَ طَهَّرِکُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ اَذْهَبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرَکُمْ تَطْهیراً1.
و از همین جا میتوان استدلال بر امامت امیرالمؤمنین علیه السّلام نمود چون خود آن حضرت مدّعی خلافت بعد از رسول اکرم بودند و حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السّلام نیز مدّعی خلافت آن حضرت بودند و نیز حضرت زهراء علیها السّلام به امامت آنها قائل بودند و چون این چهار نفر از اهل بیت هستند و به مقتضای آیۀ کریمه، معصوماند و معصوم دروغ نمیگوید چون دروغ رجس است، بنابر این بالاستلزام امامت آن حضرت ثابت است، و از این استدلال برای عامّه که منکر امامت آن حضرتاند راه گریزی نیست.
و میتوان استدلال بر غصب فدک نمود چون حضرت صدّیقه علیها السّلام به مقتضای این آیه معصوم است و معصوم دروغ نمیگوید و مال مردم را نمیبرد، اگر فدک مال مسلمانان بود چگونه معصوم ادّعای ملکیّت آن را برای خود مینماید؟!
مرحوم سیّد شرف الدّین (ره) گوید: نبهانی در اوّل کتاب خود بنام «الشّرف المؤبّد» آیۀ تطهیر را ذکر کرده و سپس گوید: جماعتی از اعلام (عامّه) از این آیه استفادۀ عصمت برای اهل بیت علیهم السّلام نمودهاند، و اینک ما عین الفاظ او را بیان میکنیم.
امام ابو جعفر محمّد بن جریر طبری در «تفسیر» خود گوید: خدا میگوید: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ﴾ السُّوءِ وَ الْفَحْشاءَ یا اَهْلَ مُحَمَّدٍ ﴿وَ يُطَهِّرَكُمْ﴾ مِنَ الدَّنَسِ الَّذی
یَکُونُ فِی مَعاصِی اللَه ﴿تَطْهِيراً﴾.
«خدا اراده کرده است که هرگونه زشتی و بدی و عمل شنیعی را از شما ای اهل محمّد از بین ببرد و شما را از چرک و کثافت روحی که نتیجه معاصی و گناه در مقابل عظمت حریم درگاه قدس کبریائی است پاک و پاکیزه گرداند».
مراد از رجس در آیۀ تطهیر
و از ابو زید روایت شده است که: اِنَّ الرِّجْسَ هَاهُنَا الشَّیْطانُ «مراد از رجس در آیۀ تطهیر شیطان است».
و نیز طبری به سند متّصل خود از سعید بن قتاده روایت کرده است که او در قول خداوند تعالی: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ گفته است مراد: اَهْلُ بَیْتٍ طَهِّرَهُمُ اللَهُ مِنَ السُّوءِ وَ خَصَّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ. «معنی آیه این است که خدا شما اهل بیت را از هر سوء و بدی پاک گردانیده و به رحمت خاصّۀ خود اختصاص داده است».
و ابن عطیّه گوید: مراد از رجس، گناه و عذاب است، و بر نجاسات و نقصانها نیز گفته میشود، و همه این مراتب را خدا از اهل بیت زدوده است.
و امام نووی گفته است: مراد از رجس، شکّ است و بعضی گفتهاند: عذاب است و بعضی گفتهاند: گناه است.
و ازهری گفته است: رجس اسمی است برای هر چیز بد و کثیف خواه عمل انسان باشد خواه غیر آن.
و شیخ محیی الدّین عربی رجس را در باب ٢٩ از «فتوحات مکّیّه» به معنای تمام زشتیها معنی نموده است و عبارت او به هنگام ذکر پیامبر چنین است: قَدْ طَهَّرَهُ اللَهُ وَ اَهْلَ بَیْتِهِ تَطْهیراً وَ اَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ، وَ هُوَ کُلُّ مایَشْینُهُمْ فَاِنَّ الرِّجِسَ هُوَ الْقَذَرُ عِنْدَ الْعَرَبِ، هَکَذا حَکَی الْفَرَآءُ.1 «خداوند پیغمبر و اهل بیتش را از هر زشتی و هر عیب معنوی پاک نموده است چون معنی رجس قَذَر است در نزد اعراب و قَذَرْ هر چیز بد و زشت و قبیح را گویند خواه ظاهر باشد خواه باطن».
صدوق با سند متّصل خود از عبد الغفّار الجازی از حضرت صادق علیه السّلام
روایت کرده است فِی قَوْلِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ قَالَ: الرِّجْسُ هُوَ الشَّکُ1.
حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: «مراد از رجس در آیۀ تطهیر شکّ است».
و محمّد بن حسن صفار در «بصائر الدّرجات» با سند خود از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت کرده است که آن حضرت فرمودند: اَلرِّجْسُ هُوَ الشَّکُّ وَ لاَ نشُکُّ فِی رَبَّنا اَبَداً2. «مراد از رجس، شکّ است و ما هیچگاه در خدای خود شکّ نمینمائیم».
و نظیر این تفسیر را محمّد بن یعقوب کلینی با دو سند متّصل خود از ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام در ذیل روایت مفصّلی نقل میکند،3 و ما در پاورقی صفحات قبل از «تاج العروس» و «لسان العرب» نقل کردیم که آنها از حضرت ابی جعفر امام محمّد باقر علیه السّلام رجس را به معنی شکّ حکایت کردهاند.
و از محمّد بن عبّاس ابن ماهیار با سند متّصل خود از حضرت صادق، از حضرت باقر، از حضرت امیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب علیهم السّلام روایت شده است که قَالَ عَلِیُّ بْنُ أبیطالبٍ فِی قولِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ: فَضْلُ أهْلِ الْبَیْتِ لایَکُونُ کَذَلِکَ، وَاللَهُ عَزَّوَ جَلَّ یَقُولُ: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾، فَقَدْ طَهَّرَنَا اللَهُ مِنَ الْفَواحِشِ ما ظَهَرَ مِنْها وَ مَا بَطَنَ عَلَی مِنْهاجِ الْحَقِّ4.
«حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام میفرماید: فضل و شرف اهل بیت که در گفتار خداوند در قرآن مجید آمده است این طور نیست که میپندارند؛ خداوند در آیۀ تطهیر میفرماید: ما رجس را از آل محمّد برداشتیم و به آنها طهارت دادیم. پس خداوند تبارک و تعالی ما را از هر عمل قبیحی چه ظاهر و چه باطن بر اساس و منهاج حقّ و صراط مستقیم پاک و مبرّا داشته است».
و در تفسیر «الدّر المنثور» ج ٥ ص ١٩٩ گوید:
اخرج ابن جریر و ابن ابی حاتم عن قتاده ـ رضی اللَه عنه ـ فی قوله: ﴿إِنَّما
يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾ قَالَ: هُمْ اَهْلُ بَیْتٍ طَهَّرَهُمُ اللَهُ مِنَ السُّوءِ وَ اَخْتَصَّهُمْ بِرَحْمَتِهِ. قَالَ: وَ حدَّث الضّحاکُ بنُ مُزاحم: اَنَّ النَّبِیَّ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم کَانَ یَقُولُ: نَحْنُاَ اَهْلُ بَیْتٍ طَهَّرَهُمُ اللَهُ مِنْ شَجَرةِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعٍ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفِ اْلمَلاَئِکَةِ وَ بَیْتِ الرَّحْمَةِ وَ مَعْدِنِ الْعِلْمِ. وَ أخرجِ الّترمذیُّ وَ الطّبْرانِی وَ ابْن مردویه و أبونعیم و البیهقیُّ مَعاً فِی الدَّلائل عن ابن عبّاسٍ ـ رضی اللَه عنهما ـ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: اِنَّ اللَهَ قَسَمَ الْخَلْقَ قِسْمَیْنِ فَجَعَلَنِی فِی خَیْرِهِمَا قِسْماً، فَذَلِکَ قَوْلُهُ: ﴿وَ اَصْحَابُ الْيَميِن مَا اَصْحَابُ الْيَميِنِ﴾، فَاَنَا مِنْ اَصْحَاب الْیَمیِن (ثُمَّ ساق الحدیث الِی أن قال:) فَاَنَا وَ أهْلُ بَیْتِی مُطَهَّرُونَ مِنَ الذُّنُوبِ.
در خطبۀ ٨٦ از «نهج البلاغه» امیرالمؤمنین علیه السّلام میفرماید: فَأیْنَ تَذْهَبُونَ وَ اَنَّی تُؤْفَکُونَ وَ اْلاَعْلاَمُ قَائِمَةٌ وَ اْلآیَاتُ واضِحَةٌ وَ الْمَنارُ مَنْصُوبَةٌ، فَاَیْنَ یُتاهُ بِکُمْ وَ کَیْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَیْنَکُمْ عِتْرَةُ نَبِیَّکُمْ وَ هُمْ اَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ اَعْلامُ الدّینِ وَ ألْسِنَةُ الصِّدْقِ فَاَنْزِلُوهُمْ بِاَحْسَنِ مَنازِلِ الْقُرْآنِ، وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِیمِ الْعِطاشِ1.
ابن ابی الحدید در شرح این فقرات گوید: و رسول خدا بیان فرموده است که مراد از عترت کیست آنجا که گفته است: اِنِّی تارِکٌ فَیکُمُ الثَّقَلیْنِ گفته است عِتْرَتِی اَهْلُ بَیْتِی، و در جائی دیگر وقتی که کساء بر سر اهل خود انداخت و آیة ﴿اِنَّما يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ﴾ نازل شد خودش بیان فرمود که: اَللّهُمَّ هَؤُلاَءِ اَهْلُ بَیْتِی فَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ2. اگر بگوئی این عترتی که امیرالمؤمنین در این جمله از خطبه قصد فرموده کیست؟ میگویم: مقصود اوست و دو فرزندش، و اصل در حقیقت خود اوست چون دو فرزندش تابع او هستند و نسبت آن دو به امیرالمؤمنین با وجود خود آن حضرت مثل نسبت ستارگان درخشان در مقابل طلوع خورشید تابنده است، و پیغمبر به این رمز اشاره فرموده است که وَ اَبُوکُما خَیْرٌ مِنْکُما. و اینکه فرمود: وَ هُمْ اَزِمَّةُ الْحَقِّ جمع زِمام است مثل آنکه حقّ را دائر مَدار آنها فرموده است که هر جا دور زنند حقّ نیز با آنها دور زند و هر جا بروند حقّ با آنها به همان جا برود، همچنانکه ناقه پیرو زمام خود است و تابع آن، و پیغمبر بر این حقیقت اشاره فرموده که وَ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ. و
اینکه فرمود: وَ اَلْسِنَةُ الصِّدْقِ این از الفاظ شریفۀ قرآن است، قال اللَه تعالی: ﴿وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الآخِرينَ﴾ چون از آنها نه حکمی و نه گفتاری صادر نمیشود مگر آنکه موافق حقّ است، و صواب آن است که آنها را خدا مانند زبانهای صدق قرار داده که ابداً از آنجا دروغ بر نمیخیزد و مثل آنکه بر راستی مُهر شده است.
و اینکه فرمود: فَاَنْزَلُوهُمْ مَنازِلَ الْقُرْآنِ در این جمله سرّ بزرگی پنهان است و آن اینکه امیرالمؤمنین مکلّفین را امر فرموده به اینکه عترت را در بزرگداشت و تعظیم و انقیاد و اطاعت از اوامر مانند قرآن قرار دهند.
اگر بگوئی: از این سخن امیرالمؤمنین استفاده میشود که عترت معصوماند پس رأی اصحاب شما در این مطلب چیست؟ میگویم: ابو محمّد بن متوّیه در کتاب «کفایه» تصریح کرده بر آنکه علی علیه السّلام معصوم بوده است و اگر چه واجب العصمة نبوده و عصمت نیز شرط امامت نیست لیکن ادلّه و نصوص دلالت بر عصمت او دارند، و یقین بر صفای باطن و مغیبات او قائم است؛ و این عصمت از اختصاصات اوست که احدی از اصحاب رسول خدا حائز این مقام نیستند، و فرق آشکاری است بین گفتار ما که بگوئیم: زید معصوم است و بین گفتار ما که بگوئیم: زید واجب العصمة است چون امام است و شرط امام این است که معصوم بوده باشد. آن سخن اوّل مذهب ماست و سخن دوّم مذهب امامیّه1.
بالجمله ما در معنای رجس کلام مؤالف و مخالف را بیان کردیم تا دانسته شود همه بر این معنی متّفقاند که مراد از آن در این آیه هر گونه آلودگی و پلیدی ظاهری از اعمال قبیحه و کردار ناپسندیده، و پلیدیهای باطنی از شکّ و شرک و کفر و ملکات سیّئۀ و اخلاق ناستوده و نیّات و خاطرات نکوهیده است، و اهل بیت از همۀ مراتب آنها معصوم هستند. و این معنی از عصمت منافات با اختیار آنان در اعمال و انتخاب آنان در کیفیّت عمل ندارد چه این ارادۀ خدا خارج از مرحلۀ اختیار نیست بلکه از راه اختیار است و در این صورت محقّقِ اختیار و مُثبتِ انتخاب است. خدا که هُویّت و ذات آنها را پاک نموده است، همۀ مراحل وجودی آنان را پاک نموده، و یکی از
مراحل، اختیار است. بنابراین افعالی که از آنها سر میزند همه بر پایۀ اختیار بوده است و چون اختیار متولّد از نفس شریف و پاک و مبرّا است لذا با اختیار، افعال و اعمال پسندیده را مینمایند نه به اضطرار و جبر، و در مقابل آنان افرادی که ذاتشان شقی است و نقطۀ خیری در آن مشهود نیست به پیرو نفس آلوده و کثیف، ملکات و اخلاق، و به پیرو آن نیّات و خاطرات، و به پیرو آن اعمال آنها قبیح و زشت میباشد، و افراد دیگر که بین این دو دسته واقعاند آنها قدری طهارت نفس دارند و قدری آلودگی، و به هر مقدار که آلودگی کمتر باشد و طهارت بیشتر، افعالشان در خارج بهتر و خالصتر و پسندیدهتر است، و به هر درجه که طهارت کمتر و آلودگی بیشتر، نیّات و کردارشان در خارج تاریکتر و از اخلاص دورتر و کثیفتر است. و بین این دو مرحله مردمانی لا تُعَدُّ وَ لا تُحْصَ در درجات مختلف قرار گرفتهاند و اعمال هر یک زائیدۀ نیّت، و نیّت هر یک زائیده ملکات نفسانی، و ملکات نفسانی بر اثر اختلاف درجات آلودگی و طهارت نفوس آنها متفاوت است، از کوزه همان برون تراود که در اوست.
مَلَکْنا فَکانَ الْعَفْوُ مِنّا سَجِیَّةً | *** | فَلَمّا مَلَکْتُمْ سالَ بالدَّمِ اَبْطَحُ |
وَ حَلَلْتُمْ قَتْلَ اْلاُسارَی فَطالَ ما | *** | غَدَوْنَا عَلَی اْلاَسْرَی فَنَعْفُو وَ نَصْفَحُ |
وَ حَسْبُکُمْ هَذَا التَّفاوُتُ بَیْنَنَا | *** | وَکُلَّ اِنَاءٍ بِالَّذی فِیِه یَرْشَحُ |
عفو و اغماضی که امیرالمؤمنین علیه السّلام با دشمنان خود مانند مروان حَکَم و عائشة بعد از واقعۀ جمل نمود عقل را مبهوت میکند، اینها بر پایۀ عصمت است چون تا نفس بدین پایه پاک و منزّه نباشد عمل خارجی به این حدّ پاک و مبرّیٰ نخواهد بود.
وَ اِنَّ اَرْواحَکُمْ وَ نُورَکُمْ وَ طیِنَتَکُمْ واحِدَةٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ، خَلَقَکُمُ اللَهُ اَنْواراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقیِنَ1.
إلَی أهْلِ بَیْتٍ اُذْهِبَ الرِّجْسُ عَنْهُمُ | *** | وَ صُفُّوا مِنَ اْلأدْناسِ طُرًّا وَ طَیِّبُوا |
إلَی أهْلِ بَیْتٍ ما لِمَنْ کانَ مُؤْمِناً | *** | مِنَ النّاسِ عَنهُمْ فِی الْوِلاَیَةِ مَذْهَبُ |
وَ حُبُّهُمْ مِثْلُ الصَّلاةِ وَ اِنَّهُ | *** | عَلَی النّاسِ مِنْ بَعْضِ الصَّلاَةِ لأوْجَبُ2 |
شبهات وارده پیرامون آیۀ تطهیر و پاسخ آنها
امّا شبهاتی که در پیرامون این آیه وارد شده است:
اوّل ـ آنکه مراد از اراده، ارادۀ تشریعیّۀ خداست یعنی خدا اراده کرده است که به وسیلۀ امر و نهی و وعد و وعید و تشریع احکام و سنن شما را به مقام طهارت برساند و بنابراین طهارت مستند به افعال آنها خواهد بود در اثر پیروی از احکام خدا؛ مثل آنکه میفرماید: ﴿ما يُرِيدُ اللَه لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ﴾1.
«خدا نخواسته است که به واسطۀ احکام دینی شما را در مضیقه و تنگی بیفکند بلکه اراده کرده است که شما را پاک و منزّه کند و نعمتش را بر شما تمام کند»، و بنابراین از آیۀ تطهیر استفادۀ عصمت نخواهد شد.
این شبهه صحیح نیست چون اگر مراد از ارادۀ تطهیر، ارادۀ تشریعیّه بود این اختصاص به اهل بیت نداشت بلکه ارادۀ تشریعیّۀ او شامل تمام مسلمین بلکه تمام افراد بشر میشود. حکم و قانون و امر و نهی برای همۀ آنهاست و اراده طهارت و رفع قذارت به وسیلۀ جعل قانون نسبت به همه عمومیّت دارد، و سابقاً ذکر کردیم که آیه با اِنّما شروع شده و از آن حصر استفاده میشود یعنی منحصراً خدا دربارۀ اهل بیت ارادۀ تطهیر کرده است و البتّه این اراده تکوینیّه خواهد بود و آن مستلزم عصمت است، مانند آنکه دربارۀ مریم میفرماید: ﴿وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَه اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمِينَ﴾.2
«و زمانی که فرشتگان گفتند: ای مریم خدا تو را برگزیده و پاک و منزّه قرار داده و برگزیده از میان زنهای جهان».
معلوم است که این پاکی در این آیه پاکی ذاتی قبل از عمل است نه پاکی مسبّب و معلول از عمل و بعد از عمل، بلکه میتوان گفت: آیۀ تطهیر ﴿انّما يريد اللَه﴾ در ارادۀ تکوینیّه و استفادۀ عصمت از این آیه صریحتر است چون ممکن است احتمال داده شود که طهارت مریم طهارت حاصل از امر و نهی و تشریع بوده است گر چه این احتمال خلاف ظاهر است، لکن خلاف نصّ و خلاف صراحت نیست؛ امّا در
آیه تطهیر چون ﴿انّما﴾ نصّ در حصر است و حصر، منافات با عمومیّت تکلیف نسبت به همه افراد دارد، لذا آیۀ تطهیر در ایفای معنی عصمت برای اهل بیت قویتر است از آن آیه در ایفای معنی عصمت برای مریم.
و اگر گفته شود که: مراد از اذهاب رجس و تطهیر، همان ارادۀ تقوای شدید است که خدا آن را فقط از اهل بیت خواسته است و تکلیف آنها را سختتر قرار داده مانند آنکه بر رسول اکرم نماز شب واجب بوده است و روزۀ وصال جایز بوده است و نظایر اینها از تکالیف سخت و صعب، و بنابراین مراد از ارادۀ خدا در این آیه همان ارادۀ تشریعیّه و جعل حکم میباشد و این منافات با حصر این اراده در اهل بیت ندارد.
جواب آن است که: اهل بیت مجموع پنج تن هستند بدون شکّ و خود حضرت رسول هم از اهل بیتاند و عصمت آن حضرت بلا شکّ مسبّب از عمل نبوده بلکه موهبت الهیّه بوده، بنابراین معنی ندارد شدّت تکلیف نسبت به آن حضرت مقدّمه برای طهارت شود؛ خلاصه آنکه این آیه در مقام امتنان و موهبت امر فوقالعادهای است و در حصول طهارت به وسیلۀ تکلیف سخت چه منّتی خواهد بود. و چون ارادۀ اذهاب رجس و تطهیر در آیۀ مبارکه نسبت به همۀ اهل بیت به سیاق واحد و کیفیّت واحدی است بنابراین مراد از اراده، ارادۀ تشریعیّه و جعل حکم نخواهد بود.
دوّم ـ آنکه مراد از اهل بیت خصوص زنهای پیغمبر بوده باشند و مراد از ارادۀ اِذهاب رجس و تطهیر، ملازمت تقوای شدید و مراعات احکام شرعیّه است بیش از سایر مسلمانان، بقرینۀ آنکه در آیات قبل تصریح میکند بر آنکه ثواب آنها در صورت اطاعت امر خدا دو برابر، و عقاب آنها نیز در صورت مخالفت امر خدا و بجا آوردن کار قبیح دو برابر است، و نیز تصریح میکند که شما مانند سایر زنها نیستند. و علاوه بر آن آیۀ تطهیر در میان آیات راجعه به زوجات رسول خدا واقع شده، قبل از این آیه و بعد از این آیه از احکام و تکالیف آنها بیان شده است و چگونه میشود یک نیمه از یک آیه راجع به غیر آنها باشد و صدر آن آیه راجع به زوجات و ذیل آن راجع به خمسۀ اصحاب کساء؟ و شاهد بر این گفتار روایاتی است که آیۀ تطهیر را اختصاص به زنهای رسول خدا داده است.
امّا آیات قبل و بعد این است: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ
الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلًا* وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَه وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَه أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً* يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَي اللَه يَسِيراً* وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً* يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً* وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولي وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَه وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلي فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَه وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَه كانَ لَطِيفاً خَبِيراً﴾1.
امّا روایات آنکه، سیوطی در تفسیر خود و ابن حجر هیتمی گفتهاند که: این قول به ابن عبّاس نسبت داده شده است2.
سیوطی گوید: ابن ابی حاتم و ابن عساکر از عِکْرَمَة از ابن عبّاس روایت کردهاند که او گفته است: ﴿إنَّما يُريد اللَهُ لِيُذهِبَ عَنكُم الرِّجسَ أهلَ البَيْتِ﴾ دربارۀ زنان پیغمبر صلّی اللَه علیه و آله و سلّم نازل شده است. و عِکْرَمَه گفته است: مَن شاء باهَلْتُهُ، إنَّها نَزَلَتْ فی أزْواجِ النَّبیِّ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم: «هر کس بخواهد من حاضر هستم با او مباهله کنم که این آیه دربارۀ زنان پیغمبر وارد شده است».
و دیگر آنکه ابن مردویه از طریق سعید بن جبیر از عکرمة از ابن عبّاس روایت کرده است که او گفته: «دربارۀ زنان پیغمبر وارد شده است».
روایت سوّم آنکه ابن جریر و ابن مردویه از عکرمة روایت کردهاند که او در قول خداوند: ﴿إِنَّما يُرِيدُ اللَه لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ قالَ: لَیْسَ بِالَّذی تَذْهَبُونَ، إنَّما هُوَ نِساءُ النَّبِیُّ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم».
عکرمه در این آیۀ تطهیر گفته: «مراد از اهل بیت آن نیست که شما عقیده دارید، مراد زنان پیغمبرند».
روایت چهارم آنکه ابن سعد از عُروَه دربارۀ آیۀ تطهیر روایت کرده است که او گفته: این آیه در اطاق عائشه وارد شده و مراد از اهل بیت، زنهای پیغمبرند3.
باری این چند حدیث را دشمنان اهل بیت و مبلّغین خوارج و دستپروردگان بنی امیّه حربۀ دست خود قرار داده و تا توانستهاند کوشیدهاند که به وسیلۀ آن مدلول آیه را از اهل بیت عصمت برگردانند و اذهان بعضی از غیر مطّلعین از تفاسیر و اخبار را مشوّش نمایند. و ما به حول و قوّۀ خدا چنان دروغ و افترای آنان را روشن میکنیم که برای احدی جای تردید نماند.
راویان روایات فوق از دو طریق این گفتار را ذکر کردهاند، یکی از طریق عکرمه، و دیگری از طریق مُقاتل بن سلیمان، و هر دو نفر آنها از دروغگویان معروف و روایتسازان مشهورند؛ و در نزد عامّه روایتشان دارای ارج و قیمت نیست و بر اساس عقیدۀ مذهبی خود که از دشمنان اهل بیت عصمت بودهاند خواستهاند مسیر مدلول آیه را از آنها منحرف کنند.
امّا عِکْرَمَة، غلام ابن عبّاس دارای مذهب خوارج بوده و بالأخصّ از پیروان نجد حَروری است که عداوتشان با امیرالمؤمنین علیه السّلام به درجۀ نهایت است، و عِکرمه از مبلّغین آنها بوده و به اطراف مسافرت میکرده و مردم را به مذهب خوارج و عداوت با امیرالمؤمنین علیه السّلام دعوت میکرده است، و چون غلام ابن عبّاس بوده و ابن عبّاس از مشاهیر و معاریف اسلام است و رابطهاش با پیغمبر، معلوم و سوابقش مشهود است لذا هر دروغی را که به پیغمبر نسبت میداده به وسیلۀ ابن عبّاس بوده و میگفته است ابن عبّاس مولای من از رسول خدا چنین و چنان روایت کرد، و لذا در این آیۀ تطهیر نیز از قول ابن عبّاس نقل میکند که مراد زنهای پیغمبر بودهاند.
ذَهَبی در «میزان الاعتدال»1 احوال او را مفصّلاً ذکر کرده و مرحوم سیّد شرف الدّین ملخّص آن را در بحث آیۀ تطهیر آورده است2. محصّل مطلب آنکه: عِکرَمه از غُلاة خوارج بوده و در تبلیغ این مرام دریغ نمینموده است.
از ابن مداینی نقل است که او گفته: عِکرمه تابع نجد حَروری است (و حروریّه از شدیدترین دشمنان امیرالمؤمنین هستند).
و یعقوب حَضرمی گوید: چون عکرمه از طایفۀ اِباضیّه بود (و آنها از غُلات
خوارجاند) لذا همۀ مسلمین را غیر از خوارج کافر میدانست. و عِکرمه دَرِ مسجد میایستاد و میگفت: در این مسجد یک نفر مسلمان نیست و همه کافرند.
مصعب زبیری گوید: عکرمه خارجی مذهب بوده است، و عطاء، عکرمه را از اباضیّه میدانست.
و احمد حنبل گوید: عکرمه از صُفریّه بوده است (و آنها نیز از غُلات خوارج بودهاند).
یحیی بن بُکَیْر گوید: عکرمه به مصر رفت و از آنجا اراده داشت به مغرب برود، و تمام خوارجی که در مغرب هستند دین خود را از عکرمه گرفتهاند.
و خالد بن عمران گوید: ما در مغرب زمین بودیم موسم حجّ رسید، عکرمه در مغرب بود و میگفت: من دوست داشتم که در دست خود حربهای داشتم و در راه حاجیان که حجّ کرده میایستادم و همه را گردن میزدم (چون قائل به کفر همۀ اهل قبله بود غیر از طایفۀ خوارج). و راجع به قرآن نیز بدبین بوده و نظر سوء داشته است.
ایّوب از عکرمه حکایت کرده که او میگفت: خداوند آیات متشابه را در قرآن آورده تا مردم را گمراه کند.
این راجع به مذهب و عقیدۀ او. امّا دربارۀ کذب و دروغ او داستانها گفتهاند. ابن ابی شعیب گوید: از حالات عکرمه از محمّد بن سیرین پرسیدم، در پاسخ گفت... کذّاب و دروغگوست.
عَفّان گوید که: وَهَیْب گفت: من در نزد یحیی بن سعید انصاری و ایّوب بودم که سخن از عکرمه به میان آمد، یحیی بن سعید گفت: مردی کذّاب است، ابراهیم بن مَیسّره گوید: طاوس یَمانی میگفت: اگر غلام ابن عبّاس عِکرمه دروغگو نبود مردم از نواحی دور برای اخذ علم از او کاروانها حرکت میدادند.
ابراهیم بن مُنذِر گوید: هِشام بن عبد اللَه مخزومی گفت: شنیدم که ابن ابیذِئْب میگفت: من عکرمه را ملاقات کردم، در گفتارش موثّق نبود.
محمّد بن سعد گوید: عکرمه مردی دانشمند و کثیر العلم بود و لکن به حدیث او اهل روایات اعتنا نمیکنند و مردم دربارۀ او سخنها میگویند. داستان جعل احادیث دروغ او جای تردید نیست.
عبد اللَه بن حارث گوید: روزی در منزل علی پسر عبد اللَه بن عبّاس رفتم دیدم عکرمه را با طناب یا زنجیر در گوشۀ حیات دَرِ بیت الخلاء بسته است. به علی گفتم: از خدا شرم نمیکنی که غلام پدر خود را دَرِ مستراح بستهای؟ علیّ بن عبد اللَه گفت: این مرد خبیث، دروغ بر پدر من میبندد (و از زبان او دروغ از رسول خدا میگوید).
و یاقوت رومی در کتاب «مُعْجَم» در احوالات عکرمه این داستان را نقل میکند و سپس از یزید بن زیاد نقل کرده که او گفته است: من روزی بر علی پسر عبد اللَه بن مسعود وارد شدم و عکرمه را در قید و طناب دَرِ مستراح بسته بود. گفتم: چرا این طور کردی؟ علیّ بن عبد اللَه گفت: این مرد بر پدر من عبداللَه بن مسعود دروغ میبندد.
بنابراین دو حکایت گاهی علیّ بن عبد اللَه بن عبّاس به علّت دروغهائی که بر پدرش عبد اللَه بن عبّاس بسته بود او را در زنجیر نموده بود و گاهی علیّ بن عبداللَه بن مسعود به علّت دروغهائی که بر پدرش عبد اللَه بن مسعود بسته او را کنار بیت التّخلیه محبوس و مقیّد نموده بود.
و چون معروف شده بود که عکرمه به مولای خود ابن عبّاس خیانت کرده و از قول او دروغ میگوید لذا ابن مُسیّب روزی به غلام خود که نامش بُرْد بود میگفت: بر من دروغ نبندی همان طور که عکرمه بر آقای خود عبد اللَه بن عبّاس دروغ میبست. و نظیر این گفتار نیز از عبد اللَه بن عمر روایت شده که او نیز به غلام خود که نامش نافع بود میگفت: بر من دروغ نبندی چنانکه عِکرمه بر مولای خود دروغ میبست.
و بر همین اصل بزرگان حدیث از عامّه روایات او را نپذیرفتند و جز بخاری دیگران اعتماد بر روایت او نکردند. مُسْلم بن حجّاج از روایت او اجتناب مینمود و جز یکی دو مورد روایتی را از او که مؤیّد و مقرون به روایات دیگر بود روایتی از او نقل نکرد.
مطرف بن عبد اللَه گوید: شنیدم از مالک که بدش میآمد در حضور او نام عِکرمه را برند و از او حتّی یک روایت نقل نکرد.
و احمد حنبل گوید: یاد ندارم که مالک از عکرمه روایتی نقل کرده باشد مگر در یک موضوع.
و امّا دربارۀ سایر افعال و کردار عکرمه:
از کتاب علیّ بن المدینی نقل شده است که او گفته است: شنیدم از یحیی بن سعید که میگفت: از ایّوب نقل کردهاند برای من در وقتی که نام عِکرمه در نزد او برده شده است به اینکه نماز را خوب نمیخواند، ایّوب در جواب گفته است: آیا نماز میخواند؟
و فضل سَیْنانی گوید: دیدم عکرمه را ایستاده و مشغول بازی با نَرد بود.
یزید بن هارون گوید: عکرمه در بصره آمد، ایّوب و یونس و سلیمان تَیْمی به دیدن او آمدند در آن حال عکرمه صدای غِناء و موسیقی شنید، به واردین گفت: ساکت شوید و سپس گفت: خدا بکشد او را چقدر خوب مینوازد. یونس و سلیمان که این عمل را از عکرمه دیدند دیگر نزد او نیامدند و بر همین اساس بود که مردم در جنازۀ عکرمه که در سنۀ ١٠٥ یا ١٠٦ یا ١٠٧ فوت کرد حاضر نشدند.
سلیمان بن مَعْبد رسنجی گوید: عکرمه و کثیر عزّه هر دو در یک روز فوت کردند، همۀ مردم برای تشییع جنازۀ کثیر حاضر شدند و جنازۀ عکرمه را ترک کردند و کسی در آن شرکت نکرد مگر سیاهپوستان مدینه.
و مصعب زبیری گوید: چون عکرمه رأی خوارج داشت حاکم مدینه در جستجوی او بود، عکرمه نزد داود بن حَصین مختفی شد تا از دنیا رفت و در مدّت حیات خود برای تبلیغ مذهب خوارج به نقاط مختلف دنیا سفر کرد.
ابو طالب گوید که: از احمد حنبل شنیدم که میگفت: عکرمه از داناترین مردم بود و لیکن مذهب صفریّۀ از خوارج را داشت؛ و جائی را وانگذاشت مگر آنکه بدانجا سفر کرد، به خراسان و شام و یمن و مصر و افریقا رفت، و نزد اُمرا و سلاطین میرفت و از آنها طلب جایزه میکرد، و به نجد نزد طاوس یَمانی رفت و یک ناقه از او گرفت.
باری این مختصر از احوالات او بود که ما از «میزان الاعتدال» نقل کردیم. با ملاحظۀ اینکه مذهب خوارج را داشت و با ملاحظۀ دروغگو بودن او بالأخصّ که جایز میدانست در راه عقیده دروغ گوید، روشن میشود که سرّ این روایات مجعولۀ او چه بوده و به چه علّت مراد از اهل بیت را در آیۀ تطهیر به زنان پیغمبر تفسیر کرده است.
خوارج دشمن امیرالمؤمنین علیه السّلام هستند بالأخصّ عکرمه که از غُلات آنها و بالأخصّ که از مبلّغین این مذهب بوده و برای تبلیغ به کشورهای دوردست سفر
میکرده و عقیدۀ خود را در بین مردم منتشر مینموده است. و آیا در این صورت میتوانسته است شأن نزول آیه تطهیر را که دربارۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام است بیان کند و او را در بین مردمی که میخواهد آنها را از او برگرداند امام معصوم و مفترض الطّاعه قلمداد کند؟ ابداً!
او که مردی دانشمند بوده و خود میگوید: چهل سال در خانۀ ابن عبّاس بودم و برای مردم بیان حدیث و علم میکردم و طرق و فنون علم را آشناست، و چون مردی گناه کار و اهل معصیت و دروغ است لذا بهترین وسیله را برای اِغوای مردم و دعوت آنها به مذهب خوارج این میبیند که مدلول آیه را از اهل بیت عصمت منحرف کند و به زنهای پیغمبر که با آنها عداوتی ندارد نسبت دهد؛ و چون خود در زمان پیغمبر نبوده، لذا بهترین وسیلۀ استخدام، مولایش عبد اللَه بن عبّاس است که به این مرد وجیه و مورد احترام مسلمین نسبت دروغ دهد و بگوید: من که خانهزاد او هستم و چهل سال در خانۀ او تعلیم علم به مردم نمودم چنین میگویم که او گفته است، شأن نزول آیه دربارۀ زنهای رسول اللَه است. و لذا برای اثبات این مطلب، خود را تا سر حدّ مباهله حاضر کرده است، چرا در سائر مسائل خلافی ادّعای مباهله ننموده و فقط در این مسئله که با عقیدۀ او تماس داشته است ادّعای مباهله میکند؟
و از همین که خود او میگوید: لَیْسَ بالَّذی تَذْهَبُونَ «مراد از اهل بیت آنچه که شما مردم میپندارید نیست» خوب معلوم میشود که در جوّ فکری مردم، مراد از اهل بیت، آل عصمت بودهاند و عکرمه برای تحریف این فکر در بازارها ندا میکرده که ای مردم مراد، اهل بیت عصمت نیستند، تا سرحدّی که علیّ بن عبد اللَه بن عبّاس با تهدید و وعد و وعید نتواند او را از عملش باز دارد و مجبور شود در خانه با طناب یا زنجیر محبوسش کند که نتواند در میان مردم برود و از زبان پدرش دروغ بگوید، و یا به رسول خدا نسبت دهد.
این راجع به روایت عکرمه که هویّت و سندش معلوم شد و دروغش آشکار. گرچه در «اسباب النّزول» واحدی روایتی در این باره از سعید بن جبیر از ابن عبّاس بدون واسطۀ عکرمه نقل میکند1. لکن همانطور که از سیوطی روایتی را از ابن
مردویه از سعید بن جبیر از ابن عبّاس به واسطۀ عکرمه ذکر کردیم به نظر میرسد که این دو روایت، روایت واحدی بوده و در روایت واحدی تدلیس شده و برای تعمیۀ افکار، عکرمۀ کذّاب را از او ساقط کردهاند.
و امّا مُقاتل بن سلیمان که او نیز راوی این حدیث است، او نیز از دروغگویان معروف و حدیثسازان مشهور است و در دروغگوئی از رفیقش عِکرمه دست کمی ندارد، و نسائی او را از جملۀ کذّابین و حدیثسازان قرار داده است1. و جوزجانی همان طور که در ترجمۀ مقاتل از «میزان الاعتدال» به دست میآید گفته است که: او کذّاب و جسور است2 و به منصور دوانیقی میگفته است: ببین چه حدیثی را میل داری من دربارۀ تو روایت کنم تا من آن را بسازم. و به خلیفه مهدی عبّاسی میگفته است: اگر بخواهی من برای شما احادیثی در شأن و فضیلت جدّ شما عبّاس بسازم! مهدی در جواب گفته است که ما احتیاج نداریم3.
سیّد شرف الدّین گوید: او از دشمنان سرسخت امیرالمؤمنین بوده و دَأب او این بود که روایاتی که در فضیلت و منقبت آن حضرت از رسول خدا وارد شده است از آن حضرت برمیگردانده و به دیگران نسبت میداده است تا جائی که دروغش آشکار و در بین مردم مفتضح و رسوا شد.
در «وَفَیات الأعْیان» ابن خَلّکان است که ابراهیم حربی گوید: مقاتل بن سلیمان (برای خاموش کردن نور امیرالمؤمنین و مبارزۀ علمی با آن حضرت) میگفت: سَلُونی عَمَّا دُونَ الْعَرْشِ «از عرش خدا گذشته، از آنچه پائین عرش است از من سؤال کنید». مردی گفت: وقتی که آدم ابو البشر حجّ کرد سر او را که تراشید؟ مقاتل در جواب او مبهوت شد.
جوزجانی گوید: شنیدم از اَبا الیَمان که میگفت: مقاتل اینجا آمد و پشت خود را به قبله نموده، به دیوار تکیه کرده گفت: سَلُونی عَمّا دُونَ العَرْشِ، و نظیر این ادّعا را در مکّه کرد، مردی برخاست و گفت: بگو ببینم اَمعاء و رودههای مورچه کجای اوست؟ مقاتل ساکت شد. و این حکایت را نیز ابن خَلّکان در شرح احوال مقاتل
بیان کرده و گفته است: علاوه بر دروغگوئی که داشته نزد علماء یهود و نصاری میرفته، و قرآن را طبق کتابهای آنها تفسیر مینموده است.
ابو حاتم بُستی گوید: کَانَ مُقاتِلٌ یَأخُذُ عَنِ الْیَهُودِ وَ النَّصَاری عِلْمَ القُرْآنِ الَّذی یُوافِقُ کُتُبُهُمْ. و لذا خداوند را به مخلوقات تشبیه مینموده است و برای خدا دست و پا و چشم و گوش و غیر ذلک قائل بوده است.
ابن خَلّکان گوید: مقاتل از مُرجِئه بوده است و از غُلات مُشبّهه. و جماعتی از اعلام مانند ابن حزم ظاهری در ص ٢٠٥ از جزء چهارم کتاب «فِصَل» و شهرستانی در کتاب «مِلَل و نِحَل» به این مطلب تصریح کردهاند.
در «میزان الاعتدال» در ترجمۀ مقاتل از ابو حنیفه نقل میکند که میگفت: جَهْم در نفی تشبیه آن قدر افراط کرده تا سر حدّی که گوید: إنَّهُ تَعالی لَیْسَ بِشیءٍ «خدا اصلاً چیزی نیست». و مقاتل در اثبات آن قدر افراط کرده که خدا را مانند مخلوقات دانسته است.
و بالجمله حال مردی که چنین باشد روایت او معلوم است که از درجۀ اعتبار ساقط و در نزد صاحبان دانش و معاریف جَرح و تعدیل، محتاج به بحث و اطالۀ کلام نیست و بالأخصّ در مثل آیۀ تطهیر و شأن نزول آن که تماسّ شدید عقیدتی با آنان داشته است. لیکن چون این حقایق بر بعضی از اعلام عامّه مخفی بوده برای رأی و روایت آنها وزنی قائل شدهاند.
در اینجا صرف نظر از همه این مطالب در متن و مُفاد روایات آنها با صرفنظر از شخصیّت آنان بحث میکنیم تا قدر و قیمت این روایات مجعوله مسلّم گردد.
از آنچه با دقّت و تأمّل در روایات وارده به دست میآید آن است که: در زبان عرب لفظ اهل را بر زنان استعمال نمیکنند مگر از باب توسعۀ در لغت و به نحو مَجاز.
در «صحیح مسلم» وارد است که از زید بن اَرقم سؤال کردند که مراد از اهل بیت در آیۀ تطهیر چیست، آیا زنان رسول خدا هستند؟ در پاسخ گفت: نه، سوگند به خدا زن با شوهرش زمانی زیست میکند و سپس مرد او را طلاق میدهد
(و رابطهاش قطع میشود) و زن به سوی پدرش و اقوامش بر میگردد1.
و سابقاً گفتیم که: چون امّ سلمه خواست در زیر کساء داخل شود حضرت فرمودند: از اهل من دور شو. معلوم میشود که عنوان اهل بر امّ سلمه صدق نمیکرده است و حضرت با این عنوان او را دور کردهاند، با آنکه امّ سلمه زوجۀ حضرت بوده است. و از روایتی که سیوطی نقل میکند پس از آنکه امّ سلمه میگوید: اَلَسْتُ مِنْ أهْلِکَ! قالَ: إنَّکِ إلی خَیرٍ إنَّکِ مِنْ أزْواجِ النَّبِیِّ2. «آیا من اهل شما نیستم؟ حضرت فرمودند: عاقبت تو به خیر است، تو از زنان پیغمبر هستی». از اینکه حضرت عنوان اهل را از او برداشته و عنوان زوجه را در مقابل به جای آن گذاشتهاند استفاده میشود که زنها اهل مَرد نیستند و شاید مراد از اهل مرد افرادی باشند که با او پیوند غیر قابل زوال داشته باشند مانند دختر و پسر و نواده، و زن گرچه در مدّتی با عقد زِواج رابطه با مرد پیدا میکند لکن این پیوند قابل زوال بوده به طلاق و غیره از بین میرود.
علاوه اگر مراد از اهل بیت، زنهای رسول خدا بودند این شرفی بود برای آنها که در مواقع حسّاس به آن مباهات و افتخار مینمودند، و دیده نشده است که یکی از زنهای رسول خدا این ادّعا را بکند و این لقب را به خود نسبت دهد تا دیگران از اقربا و بستگان زنهای رسول اکرم از این شرف استفاده نموده و نسبت اهل البیت را به زنهای رسول خدا داده باشند، و حتّی معاویه که از لقب امّ المؤمنین خواهرش امّ حبیبه دختر ابو سفیان سوء استفاده نموده بر فراز منبر شام به خود لقب و عنوان خٰالُ المؤمنین میدهد، اگر بر خواهرش عنوان اهل بیت صادق بود مسلّماً کوس أنَا اَخُو اَهْلِ الْبیت را به صدای بلند مینواخت، و نیز ابو بکر و عمر کوس أنَا أبُو أهْلِ البَیْتِ شان بلند بود.
لیکن همه مقرّ و معترفاند بر آنکه این آیه در شأن پیغمبر و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام نازل شده است.
و علاوه در آیۀ مبارکه خطاب اهل البیت با ضمیر جمع مذکّر آمده است: ﴿لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ﴾ ﴿وَ يُطهِّرَكُمْ﴾ و در صورتی که آیه دربارۀ زنان رسول خدا بود باید ضمیر
جمع مؤنث بیاورد و بگوید: لِیُذْهِبَ عَنکُنَّ، وَ یُطهَّرَکُنّ و این جهت بدیهی است1.
و امّا جواب از آنکه آیۀ تطهیر در بین آیات راجعه به زنان رسول خداست و به وحدت سیاق باید راجع به زنان آن حضرت بوده باشد به چند وجه است:
اوّل ـ آنکه وحدت سیاق ظهوری بیش نیست و در مقابل نصّ، قابل اعتماد نیست؛ تمسّک به سیاق در مقابل نصّ، اجتهاد در مقابل نصّ است، و با وجود آن همه نصوص صریحۀ قطعیّه از شیعه و سنّی قریب به چهل طریق متفاوت از سنّت و شیعه و بیش از هفتاد سَنَد که همگی متّفق بودهاند بر آنکه شأن نزول آیه پنج تن هستند و با این نصوص یقینیّه دیگر برای وحدت سیاق چه ظهور و اعتباری خواهد بود؟!
دوّم ـ آنکه اگر مراد زنهای رسول خدا باشند باید ضمیر مخاطب مؤنّث باشد نه مذکّر، و این شاهد قوی و برهان ساطعی است بر آنکه مراد، زنهای رسول خدا نیستند.
سوّم ـ در کلام بُلَغاء و فُصَحاء جملههای استطرادیّه زیاد استعمال میگردد یعنی در عین حالی که در سخن گفتن با شخص یا جماعت خاصّی مواجهاند، ناگهان روی خطاب را از آنها برگردانده جملۀ دیگری را برای افادۀ مقصود دیگری ذکر میکنند و دوباره دنبال مطلب اوّل را گرفته و با همان شخص یا همان جماعت به سخن میپردازند؛ مانند کسی که مشغول خطابه خواندن در حضور جماعتی است ناگهان در بین خطابه به خادم رو کرده و میگوید: چراغ را نزدیک بیاور، یا بلندگو را روشن کن، و نظیر این جملههای استطرادیّه در قرآن کریم بسیار است. مثل قول خداوند تعالی در وقتی که سخن عزیز مصر را دربارۀ زلیخا بیان میکند که: ﴿إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ﴾، ﴿وَاسْتِغْفِرِي لِذَنْبِكِ﴾، عزیز مصر در بین این دو کلام متّصل به یکدیگر که هر دو خطاب با زلیخاست (این قضیه از مکر شما زنان است و مکر شما بزرگ است، ای زلیخا از این گناه خود توبه و استغفار کن) خطاب به یوسف نموده
میگوید: ﴿يُوسُفُ أعْرِضْ عَنْ هَذَا﴾ «ای یوسف از این مطلب درگذر».
و دربارۀ ملکۀ سبا بلقیس میفرماید که: او به اهل مملکت و اعیان خویش گفت: ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ. وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ﴾1.
چون حضرت سلیمان برای بلقیس پیغام میفرستد و او را دعوت به اسلام میکند یا هشدار به عذاب سخت میدهد، بلقیس به نزدیکان خود میگوید: «پادشاهان چون در شهری وارد شوند فساد میکنند و عزیزان آن شهر را ذلیل میکنند ـ و بدان ای پیغمبر که رویّۀ پادشاهان چنین است ـ و من به سوی سلیمان هدیّهای خواهم فرستاد و سپس مترصّدم که فرستادگان من از نزد سلیمان چگونه برمیگردند». در این جا ملاحظه میشود که جملۀ بدان ای پیغمبر که رویّۀ پادشاهان چنین است خطاب خداست به پیغمبر اکرم در ضمن بیان و حکایت گفتار بلقیس به اعیان شهر سَبا.
و در سوره واقعه خداوند میفرماید: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ* وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ* إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ﴾.
«سوگند به موقعیّت و محلّ ستارگان ـ و این سوگند اگر بدانند سوگند بزرگی است ـ که این کتاب، قرآن کریمی است». در این جا نیز جملۀ و این سوگند اگر بدانند سوگند بزرگی است در میان دو جملۀ قسم و جواب قسم فاصله واقع شده است.
آیۀ تطهیر از همین قبیل است که جملۀ استطرادیّه در بین آیات راجعه به زنان رسول خدا وارد شده است، چون در آیات راجعه به زنان امر و نهی و وعد و وعید و تشدید و نصایح و ادب است و احیاناً ممکن بود بعضی اهل بیت عصمت را مانند آنان پندارند، یا از جهت قرابت سببی سرزنش و ملامتی که بر زنها در بعضی از مواقع وارد میکردند بر اهل بیت وارد کنند، و یا منقصت و عیبی که احیاناً در زنها دیده میشد به واسطۀ قرابت سببی با اهل بیت موجب سرشکستگی و زبونی آنها گردد لذا در بین آن آیات با جملۀ استطرادیّۀ، وجهۀ خطاب ناگهان عوض شده و با استعمال ضمیر جمع مذکّر، خدا بیان میکند که اهل بیت عصمت از این تشدیدها و وعیدها دورند و
خداوند آنها را پاک و معصوم قرار داده است. و اگر این جمله استطرادیّۀ در این موقع حسّاس نمیآمد این نکته معلوم نمیشد گرچه در جای دیگر خدا عصمت اهل بیت را بیان کرده باشد.
چهارم ـ آنکه ترتیب قرآن در هنگام نزول آیات بدین ترتیبی که جمعآوری شده و تدوین گشته نبوده است، و در این مطلب تمام مسلمانان عالم اتّفاق دارند؛ چون آیات و سُوَر آخر قرآن غالباً مکّی است و سُوَر اوائل قرآن مَدَنی است و اگر ترتیب جمعآوری قرآن به ترتیب نزول بود باید طبعاً سور کوچک در اوّل و سور بزرگ در آخر قرار گیرد، و سوره ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ﴾ که اوّلین سورهای است که بر رسول اکرم نازل شده است باید در اوّل قرآن واقع شود در حالی که میبینیم چنین نیست. در بسیاری از سورههای مَدَنی چند آیه مکّی است یا در بعضی از سورههای مکّی یکی یا دو آیۀ مدنی آمده است. بنابراین چه بُعدی دارد که آیۀ تطهیر مستقلاًّ وارد شده و بعداً در هنگام جمع قرآن در بین آیات راجعه به زنان رسول اکرم قرار گرفته باشد و هیچکس از اصحاب یا زنان رسول خدا و علماء و مفسّرین و محدّثین و مورّخین از مخالف و موافق ادّعا نکرده است که آیۀ تطهیر در ضمن آیات راجعه به زنان رسول خدا وارد شده است و این معنی نیز در خبری یا روایتی حتّی در یک روایت ضعیف السّند نیامده است. و با وجود آنکه میدانیم که ترتیب نزول غیر از ترتیب تدوین است به کدام حجّت قاطعه میتوانیم حکم به حجّیّت وحدت سیاق نموده و بدان اتّکا کنیم. و همۀ علماء شیعه و سنّی اتّفاق دارند بر آنکه وقتی قرینۀ قطعیّه بر خلاف سیاق قائم گردد دیگر سیاق، ظهور و دلالتی نخواهد داشت؛ و تمام رُوات و محدّثین شأن نزول آیۀ تطهیر را مستقلاًّ و جداگانه دانسته و گفتهاند: در خانۀ اُمّ سلمه با آن کیفیّت مخصوص که همۀ اصحاب کساء در زیر کساء مجتمع بودند بر رسول اکرم نازل شده است.
و المُحصّل ممّا ذَکَرْنا آنکه: ادّعای نزول آیۀ تطهیر در شأن زنهای رسول دروغ و افترای محض است و ساخته و پرداختۀ دستهای بنی امیّه و غُلات خوارج و تابعین آنها از دشمنان اهل بیت علیهم السّلام میباشد، و همان طور که مرحوم سیّد شرف الدّین از امام ابی بکر بن شهاب الدّین در کتاب «رشفة الصّادی» نقل کرده است:
دَعُوا کُلَّ قَولٍ غَیْرَ قَوْلٍ مُحَمَّدٍ | *** | فَعِنْدَ بُرُوغِ الشَّمْس یَنْطَمِسُ النَّجْمُ1 |
«واگذارید هر سخنی را غیر از سخن محمّد، چون در وقت تابش خورشید ستاره محو میگردد».
و ما در استدلالات اخیر خود از خوان علم و سفرۀ دانش آن مرحوم: سیّد شرف الدّین عاملی ـ رضوان اللَه علیه ـ استفادهها نمودیم.
سوم ـ از شبهاتی که به آیۀ تطهیر وارد شده است آن که: مراد از اهل بیت ارحام و اقارب رسول خدا مانند اولاد عبّاس و اولاد جعفر و اولاد عقیل و تمام اولاد علی، و بالأخره جمیع اولاد هاشم که صدقه بر آنان حرام است میباشد بنابر روایتی که مُسلِم در «صحیح» خود در باب فضائل علی علیه السّلام از زید بن ارقم روایت کرده است در وقتی که از او سؤال کردند: اَهل بیت پیغمبر کیانند؟ آیا زنهای پیغمبر اهل بیت او هستند؟ در جواب گفت: نه، سوگند به خدا که زن با شوهرش زمانی زندگی میکنند و سپس مرد او را طلاق میدهد و او به اقوام و عشیرۀ خود و به پدرش میپیوندد؛ اهل بیت پیغمبر آن کسانی هستند که بعد از پیغمبر صدقه بر آنان حرام است. در «الصواعق المحرقة» ص ٨٦ وارد است که ثعلبی در «تفسیر» خود آورده که مراد از اهل بیت جمیع بنی هاشم هستند و سپس گفته: وَ یُؤَیِّدُهُ الْحَدِیثُ الْحَسَنُ إنَّهُ صلّی اللَه علیه و آله و سلّم اشْتَمَلَ عَلَی العَباس وَ بنیه بِمَلاءةِ ثُمَّ قال: یَا رَبِّ هَذَا عَمِّی وَ صِنْو اَبی وَ هُؤُلاء أهْلُ بَیْتِی فَاسْتُرْهُمْ مِنَ النّارِ کَسَتری إیَّاهُمْ بِمَلاءتی هَذِهِ، فَأمَّنَتْ اُسْکُفَّةُ الْباب و حَوائطُ الْبَیْتِ، فقالَ: آمینَ وَ هِیَ ثَلاثاً.
این استدلال از چند جهت باطل است: اوّل آنکه سؤالی که از زید بن ارقم شده. دربارۀ معنی اهل بیتی است که رسول خدا در کلام خود إنّی تَارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتابَ اللَهِ وَ عِترَتی أهْلَ بَیْتِی فرموده است و زید بن ارقم جواب به آن داده است. و هر کس به «صحیح» مسلم مراجعه کند میبیند که سؤال از اهل بیت واقع در این حدیث است نه اهل بیت واقع در آیۀ تطهیر. از زید بن ارقم دربارۀ معنای اهل بیت در آیۀ تطهیر روایتی نقل نشده است، پس چگونه ما آن معنائی از
اهل بیت را که در حدیث ثقلین کرده است به آیۀ تطهیر گسترش داده و در اینجا بیاوریم؟ و این آیا شبیه به مغالطه نیست؟ و اگر از زید بن ارقم از اهل بیت واقع در آیه سؤال میشد مسلّماً اصحاب کساء را بیان میکرد چون این معنی واضح و قابل شکّ و تردید نیست؛ و چگونه تصوّر میشود که با وجود تنصیص رسول اکرم بر حصر اهل بیت به اصحاب کساء، زید که خود نیز صحابی است مخالفت نموده و به غیر آن از جمیع بنی هاشم تفسیر نماید؟! و امّا آنچه از معنی اهل بیت را که در حدیث شریف1 کرده است ممکن است مرادش مجموع من حیث المجموع بوده باشد به اعتبار دخول ائمّۀ اهل بیت در بنی هاشم و رهط رسول خدا، نه به اعتبار کلّ فردٍ فردٍ از بنی هاشم به عنوان عموم استیعابی، و قرینۀ بر این آن که خداوند عترت و اهل بیت را قرین با کتاب خود قرار داده که باطل در آن راه ندارد و این افراد قرین کتاب، که متحقّق به حقّاند فقط ائمّۀ معصومیناند، و اگر احیاناً مراد او جمیع بنی هاشم به عنوان عموم استیعابی باشد چنانکه در یکی از روایات وارده از او تصریح به آل علی و آل
عبّاس و آل جعفر و آل عقیل شده است1، این تفسیر تفسیر به رأی است، چون به نظر و رأی خود شأن نزول آیه و مراد از اهل بیت را جمیع رَهْط و اقوام رسول خدا دانسته است، نه آنکه از رسول خدا روایت کرده باشد؛ و هر کس که این حدیث را در «صحیح مسلم» یا در «فرائد السّمطین» حموینی ببیند میداند که روایت از رسول اکرم نیست؛ و بنابر این هیچ حجّت نیست و در برابر آن ادلّۀ قطعیّه و براهین ساطعه و نصوص صریحه و احادیث متواترۀ صحیحه این تفسیر به رأی چه قدرتی دارد؟! و علاوه بر همۀ اینها اگر مراد از اهلبیت جمیع بنی هاشم باشند مسلّماً مراد از اِذهاب رجس و تطهیر در آیه، عصمت نیست بلکه باید مراد همان تقوا و ملازمت طاعات باشد و این معنی منافات با حصر اِذهاب رجس در اهل بیت دارد زیرا که تقوا و ملازمت طاعت مرغوبٌ الیه نسبت به جمیع مسلمانان است. و امّا جواب از روایت مَلاءَة و جمع عبّاس و فرزندانش، ظاهر است که روایت مجعول است چون علاوه بر ضعف سند، معارض با مدلول روایات دیگر است و بهتر آن است که از غور و غوص در آن خودداری کرد، و هر کس بخواهد بر کیفیّت ضعف سند و سایر جهات ضعف آنها مطّلع گردد به «دلائل الصّدق» مظفّر ج ٢ ص ٧٣ مراجعه کند.
شبهۀ چهارم ـ آنکه مراد از اهل بیت زنان رسول خدا و اصحاب کساء بوده باشد، جمعاً بین الأدلّة، و این معنی از فخر رازی در تفسیر آیه و از زمخشری در «کشّاف» در تفسیر آیه ظاهر است، و این نیز باطل و مردود است.
اوّلاً ـ دلیل دخول زنان، روایات عِکرمه و مقاتل بود که حالش معلوم شد و دیگر سیاق آیات است که آن هم روشن شد، بنابر این نوبت به جمع نمیرسد. جمع بین دلیل قطعی و شبهۀ مردود، اَخذ دلیل و ردّ شبهه است.
و ثانیاً ـ منع امّ سلمه از دخول در زیر کساء اَقویٰ دلیل است بر عدم دخول زنان رسول خدا در مدلول آیه.
ثالثاً ـ اگر غیر از علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام شخص دیگری هم در مدلول اهل بیت داخل بود باید رسول خدا در هنگام دعا در زیر کساء عرض کند: اَللّهُمَّ هؤُلاءِ مِنْ أهْلِ بَیْتی «اینان از جملۀ اهل بیت من هستند»، لیکن عرض کرد: اَللّهُمَّ هؤُلاءِ أهْلُ بَیْتی و خَاصَّتی فَأذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهیراً. «بار پروردگارا اینان اهل بیت من هستند».
و ابن حجر در «صواعق» گفته در بعضی از روایات است که رسول خدا فرمود: أنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ عَدُوٌ لِمَنْ عَادَاهُمْ1.
و رابعاً ـ اگر مدلول آیه شامل زنان و اصحاب کساء جمیعاً شود مسلّما مراد از تطهیر و اِذهاب رجس عصمت نخواهد بود بلکه پاکی در اثر تقوا و طاعت و طهارت در اثر پیروی شرع و امر و نهی خواهد بود و این معنی نسبت به همۀ مسلمانان است و منافات با حصر مدلول آیه به لفظ انّما دارد.
باری بحمد اللَه وَ الْمِنّة بحث ما در پیرامون آیۀ تطهیر به پایان رسید و ثابت شد که احتمال دلالت آن بر غیر اهل عصمت مُجازف است، لیکن باید دانست که منافات ندارد شامل سایر ائمّۀ معصومین گردد کما آنکه روایات وارده از طریق خاصّه که سابقاً نقل کردیم بر آن دلالت دارد، زیرا این شمول نه از باب شأن نزول است بلکه از باب تطبیق و پیدا شدن مصداق است در آن زمانی که حضرت رسول اهل بیت را در زیر کساء بردند غیر از آن پنج نفر در زیر آسمان کبود اهل بیتی نبود و لیکن در باطن حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام نه نفر دیگر بودند که بعداً یکی پس از دیگری مصداقیّت برای عنوان اهل بیت را پیدا کردند مانند آیۀ اولوالأمر که در زمان حضرت رسول اللَه منحصراً شامل حضرت امیرالمؤمنین میشد لیکن بعداً هر مصداقی از آن از اولاد آن حضرت که به دنیا آمدند تا قائم آل محمّد عَجّلَ اللَهُ تعالی فرجه الشّریف مصداق این عنوان بوده و وجوب طاعت، طبق آیۀ کریمه مترتّب خواهد شد. و نظیر این مسئله از شأن نزول و تطبیق مدلول آیه به مَصادیق بعدی، در قرآن مجید بسیار است.
وَالحَمْدُلِلَّهِ وَ سَلاَمٌ عَلَی عِبَادِهِ الَّذینَ اصْطَفَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ، وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَی أعْدائِهِمْ أجْمَعِینَ مِنَ الآنِ إلَی یَوْمِ الدّینِ.
و قد فرغت من تحریر هذه الأوراق لیلة الأربعاء من السّابع عشر من شهر رمضان المبارک سنة ١٣٩٥ من الهجرة.