پدیدآورآیتاللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی
گروهاسفار
مجموعهفصل 3: في أن واجب الوجود إنيته ماهيته
توضیحات
فصل(3) في أن واجب الوجود إنيته ماهيته
بسم الله الرحمن الرحیم1
الثالث2
(الثالث لو کان زائداً یلزم امکان زوال وجود الواجب
و هو ضرورى الاستحاله بیان الملازمه أن الوجود اذا كان محتاجا الى غیره كان ممكنا و كان جائز الزوال نظراً الى ذاته. و الا لكان واجبا لذاته مستقلا فى حقیقته غیر متعلق بالماهیه هذا خلفٌ
هاهنا بحث: و هو ان امکان الشیء لذاته لا ینافى وجوبه)
دلیل سومى كه مرحوم آخوند مىآورند امكان زوال وجود از ذات واجب است یعنى واجب الوجود؛ ممكن الوجود بشود و ممكن الوجود هم كه امكان زوال وجود بالنسبه به جاعل و فاعلش دارد. چون اگر زائد بر ذات باشد یعنى منفك از ذات باشد و حمل بر ذات بشود لازمه اش این است كه وجود؛ ممكن باشد چون در زیادى بر ذات و عروضش بر ذات نیاز به جاعل دارد و هر چیزى كه محتاج به جاعل است ممكن است و هر چیزى كه ممكن است جائز الزوال است این دلیل ایشان است كه ذكر مىكنند.
مطلبى كه مرحوم آخوند به نظرشان مىرسد و اشكالى كه به نظر ایشان مىرسد این است كه یك وقت شما نظر به خود وجود واجب الوجود مىكنید با این بیان درست است، و وقتى كه نظر به وجود مىكنید این وجود ممكن الزوال است چون خود شما مىگوئید زائد بر ذات است وقتى كه نظر به وجودِ واجب الوجود باشد در ترتب بر ذات و در حمل بر ذات نیاز به جاعل دارد، نیازى به شخصى دارد كه جاعل باشد و وجود را بر ذات حمل كند به عبارت دیگر احتیاج به جعل دارد. اما یك وقت نظر به ذات واجب الوجود مىكنید ممكن است كه از ناحیه ذات، واجب بالغیر باشد یعنى ذات به او وجوب بالغیر اعطاء كند پس دیگر امكان زوال ندارد و وقتى كه ذات واجبالوجود به این اعطاء وجود مىكند بنابراین گرچه واجب بالذات نیست ولى واجب الوجود بالغیر خواهد بود منتهى مثل قضیه ما مىباشد كه واجب الوجود بالذات نیستیم اما واجب الوجود بالغیر هستیم و از ناحیه جاعل، به ذات اعطاء وجود مىكند و از ناحیه غیر وجود ما واجب مىشود فرق در این است كه در ممكنات؛ علتِ ثالثى هست اما در مورد واجب الوجود؛ علت، ذات خودش است. بنابراین چون از ناحیه ذات به او اعطاء وجود مىشود یعنى بالنسبه به خودش واجب مىشود بنابراین دیگر زوال وجود ندارد چون واجب؛ واجب بالغیر مىشود. و اگر صحبت در این است كه واجب الوجود را با در نظر گرفتن ذات، هر دو را در اینجا ممكن مىدانید یعنى هم وجود واجب و هم ماهیت واجب، هر دوى اینها ممكن الزوال هستند؛ ما مىگوئیم تلازم به طور كلى از بین مىرود.
این مطلبى است كه مرحوم آخوند در نقد دلیل سوم بیان كردهاند.
فعلًا ما به این مطلب مىپردازیم و آن جوابى است كه بر نقد مرحوم آخوند وارد مىشود و خود ایشان در نقد كلام فخررازى و اعتراض به فخر رازى بر برهان دوم بیان مىكند این جواب همین خواهد بود منتهى من نمىدانم چطور ایشان ملتفت این مطلب نبودند فخر رازى در جواب از برهان دوم كه (تقدم الشیء على نفسه) هست او این نقد را وارد مىكند و مىگوید: اگر وجود زائد بر ماهیت باشد؛ مىگویید (تقدم الشیء على نفسه) لازم مىآید یعنى قبل از اینكه وجود بر آن عارض بشود آن علت، وجود داشته باشد چون در بحث علت گفتیم كه تقدّم بالوجود شرط است و هر علتى بر معلول متقدّم بالوجود است پس لازمه اش این است كه آن ماهیت، كه ذات واجب است علت در وجود باشد لذا (تقدّم الشیء على نفسه) لازم مىآید قبل از اینكه این وجود بیاید خودش را یك آدم به حساب بیاورد. این برهان دوم بود. فخر رازى مىگوید كه لازم نیست علت متقدّم بر معلول باشد چون ما خیلى از عللى داریم كه اینها متقدّم بر معلول هستند و (تقدّم الشیء على نفسه) لازم نمىآید مثل اینكه ذاتیات شیء بالعّلّیه بر خود شیء و ماهیت شیء متقدمند و هیچ تقدم شیء بر خودش هم لازم نمىآید. اگر بخواهد ماهیت انسان تحقق پیدا بكند در این تحقق حیوانیت و ناطقیت شرط است آنها علت براى تحقق انسان هستند در حالتى كه تقدم الشیء هم لازم نمىآید. همین طور خود شیء بالنسبه به لوازمش تقّدم دارند. و تقدّم الشیء هم لازم نمىآید.1
همینطور فرض كنید كه در مورد ذات، ذات، بر لوازم ذات تقدم دارد، یعنى تقدّم بالتجوهر است؛ ذات باید اول وجود داشته باشد تا لوازم ذات بر آن بار شود؛ یا فرض كنید كه اربعه باید وجود داشته باشد تا زوجّیت بار شود نه اینكه در خارج باشد بلكه نفس تقرّر اربعه كفایت مىكند. ما زوجیت را از اربعه انتزاع مىكنیم در حالتى كه خودّ اربعه مقّدم بر زوجیت است. فخر رازى ماهیت ممكن را قابل؛ براى وجود ممكن مىداند مثل ماهیت زید، براى وجود زید قابل است یعنى وجود زید را قبول مى كند. در عین اینكه وجودِ زید را قبول مى كند، متقّدمِ بر زید هم باید باشد. چون باید قبلا این قابل وجود داشته باشد نه وجود خارجى، یعنى تقّدم داشته باشد حالا اسمش را تقّدم بالوجود نمىگذاریم، تقّدم بر وجود داشته باشد بناء علیهذا؛ وقتى كه وجود واجب زائد بر ماهیت زید باشد. تقدم الشیء على نفسِهِ لازم نمى آید
مرحوم محقق طوسى در جواب ایشان مىفرماید كه شما تقّدم بالتجوهر را با تقّدم بالماهیه و لوازم ماهیت و همچنین تقّدم بالوجود را خلط كردهاید؛ بحث ما در این است كه اگر یك علتى اعطاء وجود بر معلول كند، این باید تقّدم را قبلا بالوجود در عروض یك عرض بر معروض داشته باشد تقّدم بالوجود بر موضوع و بر معروض لازم است، در اعطاء وجود به معروض وجودِ علت باید قبلا باشد بحث در این است. نه اینكه بحث بر سر ماهیات و لوازم ماهیات باشد و در ماهیات و شیء نسبت به لوازمش تقّدم به بالشیئیه و بالماهیه كه همان بالتجوهر است باید باشد. ولى تقّدم بالماهیه است نه تقّدم بالوجود. ماهیت ذاتاً مقدم بر لوازمش است اما وجوداً بر لوازمش مقدم نیست، كه وجودِ ماهیت با وجود لوازم؛ همه در یك آن است وجودِ ماهیت با وجود خارجیش با وجودى كه حمل بر آن مىشود یك وجود است و تقّدم ندارد. پس در تقّدمى كه شما مطرح كردید سه نحوه تقّدم است تقّدم ذاتیات بر ذات، تقّدم ذات بر لوازم ذات، تقّدم قابل و ممكن نسبت به وجود، تمام اینها تقّدم الشیء بالماهیه و بالتجوهر است امّا تقّدم بالوجود نیست، و بحث ما در عروض و زیادى وجود بر علت خودش است. چطور ممكن است وجود بر علت خودش زائد باشد ولى علت، موجود نباشد. این جوابِ متین و صحیحى هست كه محقق طوسى اى به مرحوم آخوند در نقض بر برهان سوم مىدهند. ایشان مىفرمایند در برهان سوم اینطور ثابت مىشود كه زیادى وجود بر ماهیت از او استفادهه امكانِ زوال وجود مىشود چون این وجود، زائد بر ماهیت است از آن استفاده مىكنیم و این زیادىِ بر ماهیت در عروضش بر این ماهیت نیازِ به علت؛ دارد و نیاز به علت او را ممكن مىكند و ممكن الزوال بالنسبه به وجود خودش است الآن زید ممكن الزوال بالنسبه به وجود است؛ عمرو هم بالنسبه به وجود ممكن الزوال است.
اگر نازى كند از هم فرو ریزند قالبها
وقتى كه جاعل دست از جعل خودش بردارد وجودِ ماهیت هم طبعاً منعدم خواهد شد. بنابراین وقتى كه ممكن شد مىشود ممكن الزوال وقتى كه ممكن الزوال شد از واجب الوجودى ساقط مىشود. ایرادى كه مرحوم آخوند بر این بیان دارند این است كه واجب الوجودِ بالذات از نقطه نظر امكان در اینجا مورد خدشه قرار مىگیرد چون واجب الوجود بالغیر است یعنى ذاتاً ممكن است اما وجودش زائل شدنى نیست چرا؟ چون دست جاعل بالاى سرش است، هیچ وقت وجودش از بین نمىرود. ما هم همین حرف را اینجا مىزنیم و مىگوئیم وجودِ واجب معلولِ ذاتِ خودش است وقتى كه معلولِ ذات خودش شد اگر نظر به ذات بكنیم كه دستِ ذات بالاسر وجود است و علتِ در این وجود است و این معلول مىشود. وواجب بالغیر، واجبالنسبه به همین ذات خودش مىشود پس بنابراین امكان ذاتى از با اینكه امكان ذاتى است ولى واجب بالغیر خواهد بود. اشكالى كه در اینجا وارد مىشود این است كه ماهیتى كه این وجود را واجب بالغیر كرده است آیا صِرف ماهیت، علت است یا ماهّیت موجوده علت براى وجود است؟ اگر ماهیت، ماهیت موجوده باشد بنابراین در اینجا (تقّدم الشیء على نفسه) لازم مىآید و اگر این ماهیت ماهیت غیرموجوده باشد كه ماهیت غیرموجوده بالنسبه به وجود و عدم على السِواى است و آن نمىتواند علت این باشد و وقتى كه نتوانست ماهیت و ذات؛ علت در وجود باشد پس در نظر به وجود؛ ممكن الزوال مىشود. حالا نمىگوئیم حتمى الزوال است بلكه ممكن الزوال مىباشد پس باز در اینجا برهان دوم به شكلى برمىگردد به برهان سوم؛ به عبارت دیگر ما از برهان دوم برهان سوم را انتزاع مىكنیم و مىگوئیم یا این ماهیت، ماهیت موجوده است بنابراین ما نقل كلام در آن مىكنیم كه (تقّدم الشیء على نفسه) لازم مىآید كه در برهان دوم بود. یا این ماهیت، ماهیت موجوده نیست كه خودِ نفس علت مستوى الطرفین بالنسبه به وجود و عدم است و این علتِ استواء الطرفین، مفیض است اگر اینطور باشد آن علت كه نمىتواند واجببالغیر باشد. واجب بالغیر كه نتوانست باشد بنابراین نمىتواند واجب بالذات باشد، واجبِ بالذات كه نبود پس این وجود هم واجب بالغیر نمىتواند باشد، واجب بالغیر كه نبود امكان زوال هم برایش هست نه اینكه امكان زوال بلكه حتمى الزوالِ وجود بر آن هست. پس بنابراین؛ این اشكال هم به برهان سوم وارد نمىشود.1