پدیدآورآیتاللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی
گروهاسفار
مجموعهفصل 3: في أن واجب الوجود إنيته ماهيته
توضیحات
فصل(3) في أن واجب الوجود إنيته ماهيته
بسم الله الرحمن الرحیم
تطبیق متن
ومنها أن الوجود معلوم بالضروره و حقیقه الواجب غیر معلومه و غیر المعلوم غیر المعلوم ضرور ه. وجود معلوم است بالضروره، این یك مقدمه، مقدمه دیگر و حقیقه الواجب غیر معلومه نتیجهاش هم مىشود و غیر المعلوم غیر المفروض. پس انفكاك بین حقیقیت واجب در وجود كه همان وجود مطلق است، پیش مىآید.
وأجیب عنه فى المشهور جوابى كه مشهور دادند این است كه أن المعلوم هو الوجود المطلق، معلوم مفهوم وجود مطلق است و شكى نیست كه آن مفهوم بر همه وجودات عارض مىشود، و همه مىدانند كه بین مفهوم و حقیقت واجب، افتراق است. چطور این كه بین مفهوم و حقیقیت ممكن هم افتراق است.
بنابراین، اشكال این است كه آن وجود مطلق به عینیت خارجى معلوم باشد، در حالى كه معلوم نیست.
المغایر للخاص الذى هو نفس حقیقه الواجب كه این وجود مطلق مغایر با وجود خاصى است كه حقیقت واجب را تشكیل مىدهد.
و آنچه كه جواب از این اشكال است ـ نه آنچه كه مشهور تعبیر كردند ـ این است كه اصلًا بطور كلى، بحث در وجود خاص واجب نیست، بلكه بحث در وجود خاص هر متعین و ممكنى است. آنچه كه براى انسان مجهول است خود تعین خارجى وجود مطلق است. و آنچه كه براى انسان روشن است و أظهر مبدأ من كل بدیهى است، مفهوم وجود مطلق است كه از او تعبیر به مطلق الوجود مىشود. این مفهوم «من أبده الأشیاء» امّا كنه آن كه همان تعین خارجى باشد، همانطور كه حاجى مىفرماید: «فى غا الخفاء «
لمعه اشراقیة1
لمعة إشراقیه: أما أن حقیقه الواجب غیر معلومه لأحد بالعلم الحصولى الصورى فهذا مما لا خلاف فیه.
اینجا مرحوم آخوند ادراك را به علم حصولى و حضورى تقسیم مىكند و بعد مىفرماید كه ادراك حقیقت واجب به حصولى غیر ممكن است و به علم حضورى، ـ همانطور كه گذشت ـ به مقدار سعه و افاضهاى كه از ناحیه علت به معلول مىشود، علم حاصل مىشود.
خود علت، باعث انكشاف خود مىشود برحسب اختیار و اراده مقدار انكشاف
بنابراین، خود علت، باعث انكشاف خود مىشود برحسب اختیار و اراده مقدار انكشاف. اگر علت بخواهد خود را در یك محدوده خاصى منكشف كند، به همان مقدار، سعه وجودى و نورى به معلول عطا مىكند و اگر خواست از آن سعه، و حد بیشتر خود را منكشف كند، بیشتر عطا مىكند، و اگر خواست خیلى زیاد عطا كند و آن سعه وجودى را به پیغمبر اكرم عطا مىكند تا اینكه او بتواند به أشد ممكن از نحوه تجلّى ذات و انكشاف ذات دست پیدا كند.
بناءً علیهذا برگشت و مَآل این بحث مرحوم آخوند به این است كه شیء نمىتواند ذات را منكشف كند و پرده از نقاب حقیقیت ذات بردارد، بلكه همان طور كه در ألسنه روایات از ائمه علیهم السّلام مذكور است، ذات است كه خود را مىنمایاند و به صورت اضافه و افاضه اشراقیه، نحوه سعه و نحوه ضیق را در معلول، معیار براى انكشاف حقیقت در این قوالب قرار مىدهد، با این بیان، انسان متوجه مىشود كه غیر از ذات، شیئى نیست و فقط ذات است كه خود را مىرساند و بروز مىكند. اگر یك مثال ساده بخواهیم بزنیم، مثل این مىماند كه شما در نفس خودتان داراى ذخایرى از حقایق و علوم و صنایع هستید و به هر مقدار كه بخواهید مىتوانید این ذخایر را به منصّه بروز و ظهور برسانید. گفت:
تا مرد سخن نگفته باشد | *** | عیب و هنرش نهفته باشد |
یك وقتى شخصى نقاش است در عین حال نجار هم است، در عین حال خطاط، نویسنده و عالم است، و داراى حرف و صنعتها و ملكات مختلفى هست وقتى كه در یك جمع نشسته، كسى خبر ندارد این چه كاره است، و نمىداند كه این یك شخص معمولى هست یا نه. بعد كه یك كاغذى پیدا مىكند، شروع مىكند یك خط نوشتن، همه متوجه مىشوند عجب خطاطى است. خوب، این توجه افراد به اینكه این چه خطاطى است علتش خود شخص بود، اگر این خط را نمىنوشت، كسى هم متوجه نمىشد. حالا همه خیال مىكنند خطاط است. مقدارى مىگذرد، یك كاغذ دیگر برمىدارد، یك نقش مىكشد، همه مىفهمند كه این عجب نقاش زبر دستى هست.1