پدیدآورآیتاللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی
گروهاسفار
مجموعهفصل 3: في أن واجب الوجود إنيته ماهيته
توضیحات
فصل(3) في أن واجب الوجود إنيته ماهيته سوال و جواب ـ رفع انیّت و مسئله فناء و عین ثابت ـ و بحث مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم علامه طهرانی
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث فناء عين ثابت1
تطبیق متن
(منها ان الواجب ان کان نفس الکون فى الأعیان اعنى الوجود المطلق.)
اشكال دیگرى كه بر اتحاد ماهیت واجب با وجود او و كَون او است این است كه: واجب اگر خودِ تحقّق در اعیان خارجى باشد، كَون به معناى تحقق و ثبوت است، كه بنا بر بحث و اصطلاح وحدتِ وجود و صرافت وجود یا بر مسلك اذواق صوفیه كه نفس تحقق خارجى را عین حقیقت واجب مىدانند، بدون لحاظِ استقلال در قبال حقیقت واجب براى اعیان خارجى، كه همان كَون فى الاعیان عبارت است از وجودِ مطلق؛ چون وجود مطلق است كه به صُوَر مختلفه، اعیان را به وجود مىآورد.
اگر وجود را مطلق ندانیم بلكه مقید بدانیم در اینجا محدودیتى براى آن وجود قائل شدیم. اما اگر وجود، مطلق باشد، آن حقیقتِ واجب با آن وجودِ مطلق كه به صُور مختلفه، متعین مىشود وفق مىدهد.
اگر این طور باشد، واجب عبارت از همان كَون در اعیان است كه همان ثبوتِ ماهیات در خارج، و ثبوت ماهیات در عالم خارج است و آن وجود مطلق است.
لزم تعدد الواجب چرا؟ چون به تعداد ماهیاتى كه طارى بر وجودِ مطلق مىشود ما در خارج باید واجب داشته باشیم. چون آن ماهیات با هم مختلف هستند، پس واجب هم مختلف است. فرض این است كه همان واجب كه با این لیوان من باب مثال اتحاد دارد، همان واجب با این پارچ هم اتحاد داشته باشد، همان واجب با این سینى هم اتحاد داشته باشد. پس این سه تا یكى جنسش از پلاستیك، یكى جنسش از شیشه و یكى جنسش از خاك است. این سه ماهیت مختلف كه وجود دارند. پس سه عنصر متخالفه الحقایق در خارج، هر سه، واجب الوجود مىشوند. چون فرض این است كه آن حقیقت واجب با عین این سینى و لیوان و پارچ اتحاد دارد. یعنى در یك مرتبه با سینى اتحاد عینى دارد و او واجب است پس این هم واجب مىشود. در یك مرتبه با لیوان اتحاد عینى دارد آن واجب است این هم واجب مىشود. و در یك مرتبه با پارچ اتحاد عینى و حقیقى و ثبوتى دارد چون آن واجب است پس این هم واجب است.
فرض بر این است كه چون وجود جوهر غیر از وجود عَرَض است و خود جواهر با هم اختلاف دارند، خود اعراض هم با هم اختلاف دارند پس به تعداد جواهر و اعراضِ در خارج ما واجب الوجود بالذات داریم. این اشكالى است كه مطرح مى باشد.
وضروره ان وجود الجوهر غیر وجود العرض اینها با هم اختلاف ماهوى دارند (و ان کان هو الکون مع القید التجرّد)
اگر شما مىگوید كه واجب همان كَون در اعیان است منتهى با قیدِ تجرّد از جوهریت و عرضّیت،
نه، اینطور نیست واجب عبارت است از همان تحقق خارجى وجود در خارج ولى با قید این كه صورت ندارد، با قیدِ اینكه جوهر نیست، نبودِ جوهر جزء براى حقیقت واجب است. نبود عرض جزءِ تركیبى براى حقیقت واجب است كه لازمهاش تركیب واجب از یك امر ثبوتى و امر عرضى است و علاوه بر آن، تركیب لازم مىآید و تركیب نیازِ به جاعل و فاعل دارد، و واجب را از واجب الوجودى متبدّل به ممكن الوجود مىكند. علاوه بر این لازمهاش این است كه یك ماهیتى از یك امر ثبوتى و یك امر عدمى تشكیل بشود (و هو محال) این هم اشكال دیگر.1
(مع انه عدمیه لایصلح ان یکون جزأ للواجب او بشرط التجرّد)
یا اینكه حقیقت واجب یك، وجودِ مطلق است اما وجود مطلقى كه مشروط به تجرّد از ماده باشد، یعنى شرط تحقق این وجود مطلق عدم الجوهریه است، این شرط است، چون شرط است شرط، جزء براى ماهیت نخواهد بود.
و اشكال تركّب لازم نمىآید كه یك حقیقت واجب مركب بشود از یك امر ثبوتى و امر عدمى. ولى صحبت در این است كه چون این حقیقت مشروط است، تحقّق حقیقتِ واجب مشروط به این است، این لحاظ شرطیت را چه جاعلى و چه فاعلى در حقیقتِ واجب لحاظ كرده و دخیل دانسته است؟ یعنى واجب از وجوب ساقط مىشود. لحاظ شرطیت در این، باعث مىشود كه حقیقت واجب از واجب بالذات به ممكن بالذات برگردد و فاعل شرطیت را در حقیقت واجب لحاظ كند. این هم اشكال دیگر، یا به شرط تجرّد كه لازم مىآید كه واجب، واجب لذاته نباشد.
(و ان کان غیر الکون فى الاعیان). اگر واجب عبارت از آن تحقق خارجى اعیان نباشد، یعنى واجب براى خودش یك كَونى داشته باشد، خارج هم براى خودش خارجى داشته باشند، یعنى ما بیاییم یك مرزى بین واجب و بین خارج قرار بدهیم، بگوییم واجب اصلا با اعیان خارجى كارى ندارد، براى خودش یك دَم و دستگاه دیگرى دارد، اعیان خارجى هم براى خودشان یك دَم و دستگاه دیگرى دارند. و این واجب، آن تحقّق خارجىِ اعیان نیست.
فان کان بدون الکون اگر بدون تحقق باشد لازمهاش این است كه شما وجودى را تصور كنید كه این وجود تحقق نداشته باشد، وجودِ بدون تحقق، ما نداریم (نفس الوجود هو التحقق فىمحال) پس محال است. ضروره أنّه لایعقل الوجود بدون الکون، وجود بدون تحقق و تشخص خارجى معنا ندارد. هر جا كه وجود است در آنجا تشخص و تحقق است. شما در عالم هپروت و چپروت كه نمىتوانید یك وجودى را تصور كنید كه آن وجود هیچ تحققى در خارج نداشته باشد، در خارج كه عبارت از اعیان است مانند: پارچ و گیلاس و سینى؛ اصلا خود اینها یك نحوه تشخصى دارند كه آن تشخص ملازم با وجود است، بلكه مساوق با وجود است نه ملازم با وجود یعنى بالاتر، كل ما یتحقق التشخص فى نفس هذه الحاله یتحقق الوجود و كل ما یتحقق الوجود فلا محاله هو نفس التشخص. به این شكل و به این كیفیت در اینجا مشخص است كه وجود بدون تحقق معنا ندارد (و ان کان مع الکون اگر این وجود واجب با كون در خارج توأم است (فاما ان یکون الکون داخلا فیه) یا اینكه تحقق داخل در این وجود است وهو محال این محال است. (ضرورة امتناع ترکب الواجب). تركب واجب در اینجا لازم مىآید كه شما در اینجا مىتوانید فورا جواب بدهید كه كون غیر از خود وجود چیزى نیست. تحقق، غیر از خودِ وجود چیزى نیست. نه اینكه ما یك وجودى داریم، بعد هم یك تحققى داریم.
مثل اینكه بعضىها مىگویند ما مىرویم مسافرت، حالا مىخواهد پانزده روز بماند ولى مىگوید ما قصد نمىكنیم. تو كه مىخواهى پنج روز از ده روز هم زیادتر بمانى. نفس همین كه مىخواهى بمانى، قصد است مىگویند آقا ما قصد نكردیم. مىگویم آقا چقدر مىخواهى بمانى؟ پانزده روز شاید بمانیم پس چه مىگویى؟ این چه قصدى است كه با پانزده روز هم پیدا نمىشود. خیال مىكنند قصد توطن اضافه بر آن نیتى كه دارند، چیز دیگرى است. نه جانم همان است. همین كه شما مىخواهید، یعنى قصد مىكنید. خواستن با قصد كردن دوتا نیست،
یك تابستانى بود، ماه رمضان، جایى تبلیغ رفتیم. یك شخصى آنجا بود، یك روز گفت آقا مىآیید بیرون برویم. بنده خدا مىخواست كه ما را ببرد و یك خُرده تفننى بشود. خسته شده بودیم. مىخواست محبت كند گفت بالا یك جایى هست، یك مزار شهدایى هست و قبرستانى فاتحه بخوانیم؛ و بعد هم یك جاى دیگرى هست. گفتیم، آقا قصد روزه چه مىشود؟ گفت ما فعلا نقطه اول را قصد مىكنیم،. گفتم بالأخره مىخواهید نقطه بعد بروید یا نه؟ این كلاه سر گذاشتن است. اگر به تو مىگفتند آقا بیا قبرستان فاتحه بخوان كه نمىآمدى پس تو آنجا منظورت است، ولى مىگفت نه ما قصد مىكنیم اینجا را، به نقطه اول كه رسیدیم بعد نقطه دوم را قصد مىكنیم، بعد قصد نقطه سوم را مىكنیم تا بالاى كوه برسیم. ما گفتیم با خودت، هر چه خودت مىدانى ما كار نداریم. ما اصلا نمىدانیم كجا مىخواهى ما را ببرى در من قصد نیست حالا خود دانى، براى شما هم كه مهم نیست. بله این همان مسافرت است. فرقى نمىكند.
(فاما ان یکون الکون داخلًا فیه و هو محال ضرورة امتناع ترکب الواجب) تركّب واجب لازم مىآید (او خارجا عنه) یا اینكه كَون در خارج، خارج از حقیقت واجب است وهوالمطلوب مطلوب ما هم همین است كه وجود واجب با تحقق خارجى واجب كه ذات اوست این دوتا است.
یك وجودِ واجب داریم كه، نه من مىفهمم چیست و نه شما كه دارید این حرف را مىزنید مىفهمید چیست، یك امر كشكى است مثلا؛ یك ذات و ماهیت در خارج داریم كه عبارت از همان تحقق واجب است، این همین است كه احساس مىكنیم. كه این دو تا با هم افتراق پیدا مىكنند. ذات واجب كه ماهیت او است و خودِ نفس واجب، كه وجود او است، این با همدیگر افتراق پیدا مىكنند. (لان معناه زیادة الوجود على ما هو حقیقة الواجب) معنایش این است كه وجود بر حقیقت واجب كه ذات واجب است زائد است.
این مطلب ایشان كه البته جوابهایش مشخص است. بعدا مرحوم آخوند مىفرماید.
یك نحوه دیگر كه ایشان مطلب را مطرح مىكنند این است كه (انا لانشک فى أن معنى الوجود) ما شكى نداریم در اینكه معناى وجود (الکون و التحقّق) معناى وجود عبارت از نفس كَون و تحقّق است (فالوجود الخاص) در آن اشكال اولى كه مطرح كردند كَون را غیر از وجود گرفتند. یعنى امر عارض بر وجود كَون را گرفتند. در اینجا كَون را همان وجود مىگیرند. وجود عبارت است از نفس كون و تحقّق (فالوجودالخاص) وجود خاص كه عبارت است از وجودِ حّق متعال (اما ان یشتمل على معنى الکون و الثبوت) یا اینكه معناى كَون و ثبوت را دارد یا ندارد. یعنى در وجود خاص تحقق خوابیده یا نخوابیده است. (فان لم یشتمل) اگر مشتمل نباشد، آن وجودى كه كَون در او نباشد وجود نیست. چون وجود مساوق با كَون است و كَون مساوق با وجود است. وجود مساوق با تشخّص است و تشخص مساوق با وجود است.
(اذ لامعنى للوجود الخاص بالشیء إلا کونه و تحققه) زیرا معنایى ما براى وجودِ خاصِ به شیء نداریم، مگر تحقق خارجى او.
وقتى مىگوییم این شیء وجود دارد یعنى تحقق خارجى دارد، یك وقتى مىتوانید بگویید این شیء هنوز تحقق پیدا نكرده است. یعنى هنوز وجود پیدا نكرده است یك وقتى مىگوییم فلان شیء مثلًا زید موجودٌ یعنى چه؟ یعنى در خیابان دارد راه مىرود، عمرو موجودٌ است یعنى تحقّق خارجى دارد و وجود دارد، و تحقق ندارد همچنین چیزى نمىفهمیم. این دو تا متناقضین هستند. (الا کونه و تحققه و إن اشتمل على معنى الکون) اگر وجود خاص مشتمل بر معناى كَون باشد وجود خاص (کان الوجود المطلق ذاتیاً له) پس وجود مطلق ذاتى براى این كَون مىشود، چون مشتمل بر كَون است. پس این وجود مطلق كه عبارت است از حق متعال این ذاتى براى تحقق خارجى او است. (فهو اما أن یکون جزء الواجب او نفسه) حالا این وجود مطلق یا جزء واجب است یا خود واجب است، هر كدام از اینها باشد لازمهاش این است كه براى او یك ماهیت كلیهاى باشد، یعنى وجود مطلق، جزء واجب باشد، پس بنابراین واجب ماهیتش متحقق از یك كَون و از یك وجود مطلق مىشود، اگر خود واجب باشد، باز ماهیت واجب، مركب از یك كَون و از یك وجود مطلق است.1