19

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19 23403
مشاهده متن

پدیدآور علامه آیت اللَه سیّد محمّد حسین طباطبائی

گروه قرآن وحدیث ودعاء

مجموعه ترجمۀ تفسیر المیزان


توضیحات

جلد نوزدهم کتاب تفسیر المیزان، شامل ترجمه و بیان کامل سوره‌های طور، نجم، قمر، واقعه، حدید، مجادله، ممتحنه، صف، جمعه، منافقون، تغابن، طلاق، تحریم، ملک، قلم، و الحاقه است.
برخی از مهم‌ترین مباحثی که علامه طباطبایی، در جلد نوزدهم تفسیر المیزان، در ضمن بیان آیات هر کدام از سوره ها عنوان میکند به شرح زیر است:
• روایاتی در ذیل آیات مربوط به معراج پیامبر
• روایتی در مورد اینکه پیامبر قلباً خدا را رؤیت نمود
• شفاعت ملائکه مشروط به اذن و رضای خدا
• مقصود از انشقاق قمر و روایاتی پیرامون آن معجزه
• منظور از سجده گیاه و درخت برای خدا
• مقصود از اصحاب المیمنه
• روایاتی در مورد بهشت و نعمت‌های بهشتی
• روایاتی پیرامون نهی از مس قرآن بدون طهارت
• روایاتی در مورد اول و آخر و ظاهر و باطن بودن خدا
• منظور از قرار دادن رحمت و رأفت در دل پیروان حضرت عیسی
• بیان رابطه و ملازمه بین فراموش کردن خدا و فراموش کردن خود
• روایاتی در مورد ازدواج با زنان کافر
• روایاتی پیرامون نام های پیامر، بشارت حضرت عیسی، و فاصله ایشان با پیامبر گرامی اسلام
• بیان آیات پیرامون حکم طلاق، عدّه، رجوع و ...
• مدت عده طلاق و تکلیف بچه شیرخوار زن مطلقه
• سرانجام بد همسر نوح و همسر لوط با اینکه همسر پیامبر بودند
• اوصاف و فضائل حضرت مریم
• روایاتی پیرامون فضیلت حضرت فاطمه، خدیجه، مریم، و آسیه و نحوه کشته شدن همسر فرعون
• بیان حال مؤمن طالب بصیرت و کافر جاهل و لجوج
• روایتی در مورد مراد از «ن»، «قلم» و «ما یسطرون»
• دلیلی بر نفی چشم زخم و خرافی بودن آن نیست
• پاره ای از نشانه ها، مقدّمات و وقایع قیامت
/694
پی دی اف پی دی اف موبایل ورد

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

1
  •  

  •  

  •  

  • ترجمۀ تفسير الميزان

  • جلد نوزدهم

  •  

  •  

  •  

  •  

  • سيد محمد حسين طباطبائي

  •  

  •  

  •  

  •  

  •  

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

3
  • (52) سوره طور مكى است و چهل و نه آيه دارد (49)

  • [سوره الطور(52):آيات 1 تا 10]

  • {بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ}{ وَ اَلطُّورِ (1) وَ كِتَابٍ مَسْطُورٍ (2) فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ (3) وَ اَلْبَيْتِ اَلْمَعْمُورِ (4) وَ اَلسَّقْفِ اَلْمَرْفُوعِ (5) وَ اَلْبَحْرِ اَلْمَسْجُورِ (6) إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ (7) مَا لَهُ مِنْ دَافِعٍ (8) يَوْمَ تَمُورُ اَلسَّمَاءُ مَوْراً (9) وَ تَسِيرُ اَلْجِبَالُ سَيْراً (10)} 

  • ترجمه آيات‌

  • به نام خداى رحمان و رحيم. سوگند به كوه طور (1).

  • و كتاب نوشته شده (اى كه در اين كوه نازل شد) (2).

  • كتابى كه در اوراق استنساخ و منتشر مى‌شود (3).

  • و سوگند به خانه‌اى (كه همواره) آباد است (4).

  • و سوگند به (آسمان كه) سقف بلند است (5).

  • و به دريايى كه مالامال از آتش افروخته است (6).

  • كه محققا عذاب پروردگارت واقع خواهد شد (7).

  • و هيچ چيز جلوگيرش نمى‌تواند باشد (8).

  • (و اين عذاب در) روزى واقع مى‌شود كه آسمان (چون دود) به حركت در مى‌آيد (9).

  • و كوه‌ها در اثر زلزله‌هاى شديد به راه خواهند افتاد (10). ***

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

4
  • بيان آيات اشاره به مفاد كلى سوره مباركه طور و بيان مقصود از "طور"

  • غرض اين سوره تهديد و انذار كسانى است كه هر آيتى را تكذيب نموده و همواره با حق عناد مى‌ورزند. مى‌خواهد اينگونه كفار را به عذابى كه براى روز قيامتشان آماده كرده بيم دهد و به همين منظور با سوگندهايى غليظ، از وقوع چنين عذابى و تحقق آن در قيامت خبر مى‌دهد و مى‌فرمايد: عذاب آن روز، ايشان را رها نخواهد كرد تا بر آنان واقع شود، و هيچ گريزى از آن ندارند.

  • سپس پاره‌اى از صفات آن عذاب و آن ويل را كه عذابى است عمومى و جدا ناشدنى بيان مى‌كند، و در مقابل، قسمتى از نعمتهاى اهل نعيم آن روز را كه همان متقين هستند شرح مى‌دهد، همانهايى كه در دنيا در ميان اهل خود به شفقت رفتار مى‌كردند، و خدا را به ايمان مى‌خواندند، و به يكتايى مى‌ستودند.

  • و آن گاه شروع مى‌كند به توبيخ مكذبين، كه نسبت‌هاى ناروايى به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) و به قرآن و دين حقى كه بر آن جناب نازل شده مى‌دادند.

  • و در پايان، سوره را با تكرار همان تهديدها ختم نموده، رسول گرامى خود را دستور مى‌دهد به اينكه پروردگار خود را تسبيح گويد. و اين سوره به شهادت سياق آياتش، در مكه نازل شده است.

  • " و الطور" بعضى‌1 از مفسرين گفته‌اند:" طور "به معناى مطلق كوه است، و هر كوهى را طور مى‌گويند، و ليكن استعمالش در آن كوهى كه موسى (علیه السلام) با خداى تعالى سخن گفت غلبه يافته، و در آيه مورد بحث هم مناسبتر آن است كه همان كوه منظور باشد، چون سوگند همواره به چيزى مى‌خورند كه نوعى قداست داشته باشد، و از ميان كوه‌ها اين كوه است كه خداى تعالى مقدسش دانسته، و پر بركتش ساخته است، هم چنان كه در آيه‌{ وَ طُورِ سِينِينَ }2نيز به آن سوگند ياد كرده و در آيه‌{ وَ نَادَيْنَاهُ مِنْ جَانِبِ اَلطُّورِ اَلْأَيْمَنِ }3از آن نام

    1. روح المعانى، ج 21، ص 26.
    2. سوره تين، آيه 2.
    3. سوره مريم، آيه 52.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

5
  • برده، و در آيه‌{ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً }1آن را وادى مقدس خوانده، و در آيه { نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ اَلْوَادِ اَلْأَيْمَنِ فِي اَلْبُقْعَةِ اَلْمُبَارَكَةِ مِنَ اَلشَّجَرَةِ }2آن را بقعه‌اى مبارك دانسته كه در كرانه دست راست وادى، قرار دارد.

  • بعضى‌3 هم گفته‌اند:" مراد مطلق كوه‌ها است و خدا به همه كوه‌ها سوگند ياد كرده از اين جهت كه در كوه‌ها انواع نعمت‌ها را قرار داده و در باره آنها فرموده: "{وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ مِنْ فَوْقِهَا وَ بَارَكَ فِيهَا } خداوند در زمين و بر بالاى آن كوه‌هايى پا بر جا قرار داده و بركت‌ها در آن نهاده".

  • اقوال مختلف در معناى "رق" و مراد از كتابى كه مسطور و در رقى منشور است‌

  • { وَ كِتَابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ } بعضى‌4 گفته‌اند: كلمه" رق "به معناى مطلق چيزهايى است كه در آن چيزى نوشته شود، مانند كاغذ.

  • بعضى‌5 ديگر گفته‌اند: به معناى و رق است.

  • و بعضى‌6 گفته‌اند: به معناى خصوص ورقهايى است كه از پوست حيوانات درست مى‌كردند.

  • و كلمه" نشر "كه مصدر كلمه" منشور "است به معناى گستردن و متفرق كردن است.

  • و مراد از" كتابى كه مسطور و در رقى منشور است "به گفته بعضى‌7 لوح محفوظ است كه خدا تمامى حوادث عالم را آنچه بوده و هست و خواهد بود در آن نوشته، و ملائكه آسمان، آن را مى‌خوانند (و اجراء مى‌كنند).

  • بعضى‌8 هم گفته‌اند: مراد از آن قرآن كريم است كه خدا آن را در لوح محفوظ نوشته.

  • و بعضى‌9 گفته‌اند: تورات است كه در سابق در كاغذهاى پوستى نوشته مى‌شد، و هر وقت مى‌خواستند آن را بخوانند لوله كاغذ را باز مى‌كردند و مى‌خواندند.

  • و به نظر ما مناسب‌تر با آيه قبلى آن است كه بگوييم: منظور از آن همان قول اخير

    1. سوره طه، آيه 12.
    2. سوره قصص، آيه 30.
    3. مجمع البيان، ج 9، ص 163.
    4. مجمع البيان، ج 9، ص 163.
    5. مجمع البيان، ج 9، ص 163.
    6. روح المعانى، ج 27، ص 27.
    7. مجمع البيان، ج 9، ص 163.
    8. مجمع البيان، ج 9، ص 163.
    9. مجمع البيان، ج 9، ص 163.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

6
  • است.

  • مقصود از بيت معمور و بحر مسجور

  • { وَ اَلْبَيْتِ اَلْمَعْمُورِ } بعضى‌1 گفته‌اند: مراد از "بيت معمور" كعبه مشرفه است، چون كعبه اولين خانه‌اى بود كه براى عبادت مردم بنا شد، و همواره از اولين روز بنايش تا كنون آباد و معمور بوده است، هم چنان كه قرآن كريم در باره‌اش مى‌فرمايد:{ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَ هُدىً لِلْعَالَمِينَ }2.

  • ولى، در روايات وارده، آمده كه "بيت معمور" خانه‌اى است در آسمان، برابر كعبه كه محل زيارت ملائكه است.

  • و اگر كلمه "كتاب" در اين آيه نكره و بدون الف و لام آمده براى اين است كه اشاره كند به اينكه چنين كتابى بى‌نياز از تعريف است، و اين قسم نكره آوردن، خود نوعى تعريف و مستلزم آن است.

  • { وَ اَلسَّقْفِ اَلْمَرْفُوعِ } منظور از" سقف برافراشته "،آسمان است.

  • { وَ اَلْبَحْرِ اَلْمَسْجُورِ } راغب در مفردات مى‌گويد: كلمه "سجر" كه مسجور از آن گرفته شده به معناى شعله‌ور كردن و تيز كردن آتش است‌3.

  • ولى صاحب مجمع البيان گفته: "مسجور به معناى مملو است، مثلا وقتى گفته مى‌شود:" سجرت التنور "،معنايش اين است كه من تنور را پر از آتش كردم"4.

  • و آيه شريفه به هر دو معنا تفسير شده، مؤيد معناى اول آيه‌{ وَ إِذَا اَلْبِحَارُ سُجِّرَتْ }5

  • است، و در حديث آمده كه در روز قيامت درياها آتشى افروخته مى‌شوند.

  • بعضى‌6 هم گفته‌اند: مراد از "بحر مسجور" دريايى است كه آبش خشك شده و در

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 163.
    2. به درستى اولين خانه‌اى كه براى عبادت مردم بنا شد همان خانه‌اى است مبارك كه در مكه بنا شده، و سبب هدايت عالميان است سوره آل عمران، آيه 96.
    3. مفردات راغب، ماده "سجر" .
    4. مجمع البيان، ج 9، ص 162.
    5. وقتى كه درياها افروخته مى‌شود. سوره تكوير، آيه 6.
    6. تفسير قرطبى، ج 17 ص 61.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

7
  • بسترش آتش افروخته مى‌شود.

  • { إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ مَا لَهُ مِنْ دَافِعٍ } اين آيه، جواب سوگند سابق است، و مراد از عذابى كه از واقع شدنش خبر مى‌دهد عذاب روز قيامت است، همان عذابى كه كفار تكذيب كننده آيات خداى را، به آن تهديد مى‌كرد، هم چنان كه آيه بعدى هم به آن اشاره مى‌كند و مى‌فرمايد: روزى كه آسمان به سرعت به حركت در مى‌آيد، و جمله‌{ مَا لَهُ مِنْ دَافِعٍ }دلالت دارد بر اينكه اين عذاب از امورى است كه قضايش رانده شده و گريزى از وقوعش نيست، هم چنان كه در جاى ديگر، همين معنا آمده مى‌فرمايد:{ وَ أَنَّ اَلسَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَ رَيْبَ فِيهَا وَ أَنَّ اَللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي اَلْقُبُورِ }1.

  • { عَذَابَ رَبِّكَ } اگر عذاب را به رب رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) نسبت داده و فرموده است" عذاب پروردگارت "،با اينكه مى‌توانست بفرمايد:" عذاب اللَّه - عذاب خدا "براى اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) را عليه آنهايى كه دعوتش را تكذيب كردند تاييد نمايد و آن جناب را دلگرم كند كه پروردگارش در چنين روزى خوارش نمى‌سازد، و بى‌ياورش نمى‌گذارد. هم چنان كه همين مضمون را در جاى ديگر آورده مى‌فرمايد:{ يَوْمَ لاَ يُخْزِي اَللَّهُ اَلنَّبِيَّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ }2.

  • معناى جمله‌{ تَمُورُ اَلسَّمَاءُ مَوْراً... }در وصف روز قيامت‌

  • { يَوْمَ تَمُورُ اَلسَّمَاءُ مَوْراً وَ تَسِيرُ اَلْجِبَالُ سَيْراً } كلمه" يوم "ظرف است براى جمله‌{ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ }، مى‌فرمايد عذاب مذكور در چنين روزى و در چنين ظرفى محقق مى‌شود.

  • و كلمه" مور "- به طورى كه در مجمع البيان‌3 آمده - به معناى تردد و آمد و رفت چيزى چون دود است، هم چنان كه دود در فضا مى‌پيچد و آمد و شد مى‌كند تا از بين برود.

  • راغب هم قريب به اين معنى را بيان كرده و گفته:" به معناى جريان سريع است"4.

  • به هر حال در اين آيه شريفه، اشاره‌اى است به درهم پيچيده شدن عالم آسمانها كه در آيه شريفه‌{ إِذَا اَلسَّمَاءُ اِنْفَطَرَتْ وَ إِذَا اَلْكَوَاكِبُ اِنْتَثَرَتْ }5و آيه شريفه

    1. به درستى كه قيامت آمدنى است، هيچ شكى در آن نيست، و به درستى خدا همه آنهايى را كه در قبورند مبعوث خواهد كرد. سوره حج، آيه 7.
    2. روزى كه خداى تعالى پيغمبر و همراهانش و پيروانش راى خوار نمى‌سازد. سوره تحريم، آيه 8.
    3. مجمع البيان، ج 9، ص 163.
    4. مفردات راغب، ماده" مور ".
    5. هنگامى كه آسمان شكافته و ستارگان غبارى پراكنده مى‌شوند. سوره انفطار، آيه 1 و 2.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

8
  • { يَوْمَ نَطْوِي اَلسَّمَاءَ كَطَيِّ اَلسِّجِلِّ لِلْكُتُبِ }1و آيه‌{ وَ اَلسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ }2نيز آمده.

  • هم چنان كه جمله‌{ وَ تَسِيرُ اَلْجِبَالُ سَيْراً }اشاره است به آن زلزله عظيمى كه قبل از قيام قيامت در زمين رخ مى‌دهد، و قرآن كريم در چند جا از آن ياد كرده، مانند آيه شريفه‌{ إِذَا رُجَّتِ اَلْأَرْضُ رَجًّا وَ بُسَّتِ اَلْجِبَالُ بَسًّا فَكَانَتْ هَبَاءً مُنْبَثًّا }3و آيه‌{ وَ سُيِّرَتِ اَلْجِبَالُ فَكَانَتْ سَرَاباً }4.

  • بحث روايتى (رواياتى در باره مراد از طور، بيت معمور و... كه بدانها قسم ياد شده است)

  • در تفسير قمى در ذيل آيه‌{ وَ اَلطُّورِ وَ كِتَابٍ مَسْطُورٍ }مى‌گويد: طور كوهى است در طور سيناء5. (و به گفته وى معلوم مى‌شود در سيناء سرزمينى است به نام طور كه كوه طور در آن واقع شده).

  • و در مجمع البيان در ذيل آيه‌{ وَ اَلْبَيْتِ اَلْمَعْمُورِ }به نقل از ابن عباس و مجاهد مى‌گويد: بيت معمور خانه‌اى است در آسمان چهارم، و درست مقابل كعبه، و از بس ملائكه براى عبادت در آن آمد و شد دارند هميشه معمور و آباد است. و از امير المؤمنين (صلى الله عليه وآله و سلم) هم روايت شده كه فرموده: در هر روز هفتاد هزار فرشته داخل آن مى‌شوند، و چون بر مى‌گردند ديگر تا ابد آنجا را زيارت نمى‌كنند6.

  • مؤلف: اين مطلب را كه بيت معمور خانه‌اى است در آسمان كه ملائكه پيرامون آن طواف مى‌كنند، در روايات شيعه و سنى هر دو آمده، اما اين روايات در تعيين محل خانه مذكور اختلاف دارند، در بيشتر آنها آمده كه در آسمان چهارم واقع است‌7. و در بعضى آمده كه در آسمان اول است‌8. و بعضى ديگر محل آن را آسمان هفتم دانسته‌9.

  • و نيز صاحب مجمع البيان از على (علیه السلام) نقل كرده كه در تفسير آيه

    1. روزى كه آسمان راى در هم مى‌پيچيم آن طور كه كاغذ راى لوله مى‌كنند. سوره انبياء، آيه 104.
    2. آسمانها به دست قدرت او درهم پيچيده‌اند. سوره زمر، آيه 67.
    3. زمانى كه زمين به شدت بلرزد و كوه‌ها ريز ريز و نرم شوند و غبارى پراكنده گردند. سوره واقعه، آيه 4-6.
    4. كوه‌ها راى به حركت در مى‌آورند تا در آخر سرابى شود. سوره نبا، آيه 20.
    5. تفسير قمى، ج 2، ص 331.
    6. مجمع البيان، ج 9، ص 163.
    7. مجمع البيان، ج 9، ص 163.
    8. مجمع البيان، ج 9، ص 163.
    9. الدر المنثور، ج 6، ص 117.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

9
  • { وَ اَلسَّقْفِ اَلْمَرْفُوعِ }فرموده: سقف مرفوع، همان آسمان است‌1.

  • و در تفسير قمى از امام (علیه السلام) نقل كرده كه فرمود: سقف مرفوع، آسمان، و بحر مسجور، درياها است، كه در روز قيامت افروخته مى‌شود2.

  • و در مجمع البيان در معناى بحر مسجور گفته: يعنى دريايى مملو - نقل از قتاده. و بعضى گفته‌اند: يعنى افروخته و سرخ شده مانند تنور - نقل از مجاهد و ضحاك و اخفش و ابن زيد. بعضى هم گفته‌اند: درياها در روز قيامت آتش مى‌شود و چون آهن سرخ مى‌گردد، آن گاه همه را به هم راه داده و به آتش دوزخ راه مى‌دهند3.

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 163.
    2. تفسير قمى، ج 2، ص 331.
    3. مجمع البيان، ج 9، ص 163.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

10
  • [سوره الطور(52):آيات 11 تا28]

  • {فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (11) اَلَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ (12) يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلىَ نَارِ جَهَنَّمَ دَعًّا (13) هَذِهِ اَلنَّارُ اَلَّتِي كُنْتُمْ بِهَا تُكَذِّبُونَ (14) أَ فَسِحْرٌ هَذَا أَمْ أَنْتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ (15) اِصْلَوْهَا فَاصْبِرُوا أَوْ لاَ تَصْبِرُوا سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (16) إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَعِيمٍ (17) فَاكِهِينَ بِمَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقَاهُمْ رَبُّهُمْ عَذَابَ اَلْجَحِيمِ (18) كُلُوا وَ اِشْرَبُوا هَنِيئاً بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (19) مُتَّكِئِينَ عَلىَ سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْنَاهُمْ بِحُورٍ عِينٍ (20) وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ كُلُّ اِمْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ (21) وَ أَمْدَدْنَاهُمْ بِفَاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ (22) يَتَنَازَعُونَ فِيهَا كَأْساً لاَ لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ (23) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمَانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلىَ بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ (25) قَالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ (26) فَمَنَّ اَللَّهُ عَلَيْنَا وَ وَقَانَا عَذَابَ اَلسَّمُومِ (27) إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ اَلْبَرُّ اَلرَّحِيمُ (28)} 

  • ترجمه آيات‌

  • پس در آن روز واى به حال تكذيب كنندگان (11).

  • كه هر آيتى روشن را بازيچه و مورد بگو مگو قرار مى‌دهند (12).

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

11
  • روزى كه آنان به شدتى وصف ناپذير، به سوى جهنم رانده مى‌شوند (13).

  • و به ايشان گفته مى‌شود اين همان آتشى است كه در دنيا همواره آن را تكذيب مى‌كرديد (14).

  • حال آيا باز هم اين آتش سحر است؟ (هم چنان كه در دنيا سحرش مى‌خواندند) يا امرى است ديدنى ولى شما بينايى نداريد؟ (15).

  • بچشيد سوزش آن را چه صبر بكنيد و چه نكنيد برايتان يكسان است، چون جزايى كه به شما داده مى‌شود همان اعمالى است كه مى‌كرديد (16).

  • به درستى كه مردم با تقوا در بهشت‌ها و در نعيمند (17).

  • در حالى كه با يكديگر در باره آنچه پروردگارشان به آنان داده گفتگو مى‌كنند و لذت مى‌برند، و پروردگارشان از عذاب دوزخ محفوظشان داشت (18).

  • و به ايشان گفته مى‌شود بخوريد و بنوشيد، گوارايتان باد به خاطر آن اعمال خيرى كه مى‌كرديد (19).

  • بهشتيان در حالى مى‌خورند و مى‌نوشند كه بر كرسى‌هاى بهم پيوسته تكيه داده‌اند، و ما ايشان را با حور العين تزويج كرده‌ايم (20).

  • و كسانى كه ايمان آوردند و ذريه‌شان هم با ايمان خود - هر چند ضعيف‌تر از ايمان پدرانشان باشد - ملحق به ايشان شدند، ما نيز ذريه‌شان را به ايشان ملحق نموده، چيزى از پاداش آنان كم نمى‌كنيم، براى اينكه هر كس در گرو عملى است كه كرده (21).

  • در بهشت آنچه از ميوه و گوشت كه هوس كنند پى در پى در اختيارشان قرار مى‌دهيم (22).

  • قدح شراب در بينشان دست به دست مى‌گردد، شرابى كه نه مانند شراب دنيا لغوى در آن است و نه گناه (23).

  • و غلامان بهشتى كه در حسن و صفا چون لؤلؤ دست نخورده‌اند پيرامون ايشان و در خدمتگزاريشان آمد و شد دارند (24).

  • و بهشتيان به يكديگر روى آورده احوال هم را مى‌پرسند (25).

  • مى‌گويند: ما قبل از اين كه در دنيا بوديم نسبت به خويشاوندان خود خيرخواه بوديم، و از خطر هلاكت زنهارشان مى‌داديم (26).

  • (و به خاطر همين خيرخواهى) خداى تعالى بر ما منت نهاد، و از عذاب درون سوز جهنم، حفظمان فرمود (27).

  • آرى روش ما قبل از اين چنين بود كه همواره او را مى‌خوانديم، چون مى‌دانستيم كه او نيكوكار مهربان است (28).

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

12
  • بيان آيات‌

  • اين آيات نشانه كسانى را كه اين عذاب بر سرشان مى‌آيد بيان مى‌كند، عذابى كه در آن و در وقوعش هيچ شكى نمى‌توان كرد، و حال آن اشخاص را در آن روز بيان مى‌كند، و غرض اصلى اين سوره همين است - هم چنان كه قبلا هم خاطر نشان كرديم - اما اينكه در اين ميان نامى هم از متقين مى‌برد و شرح حالى از آنان بيان مى‌كند از باب تطفل‌1 است، و مى‌خواهد انذار و تهديد كفار را تاكيد كند.

  • { فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ } اين جمله تفريع و نتيجه‌گيرى از آيات قبل است كه از وقوع حتمى عذاب قيامت سخن مى‌گفت، مى‌فرمايد: وقتى مطلب از اين قرار بود، و هيچ مفرى از وقوع عذاب نبود، پس واى به حال كسى كه اين عذاب بر سرش آيد كه مسلم آنها دروغگويانند يعنى واى به حال كسى كه آيات خداى را تكذيب مى‌كند، كه قدر متيقن از جهنميان، همين‌ها هستند. پس، اين جمله به دلالت التزامى دلالت دارد بر اينكه معذب‌هاى روز قيامت مكذبين در دنيا هستند، و به دلالت مطابقى دلالت دارد بر اينكه حال آن روزشان واويلاست. (به عبارت ساده‌تر اينكه آيه شريفه صريحا نمى‌فرمايد مكذبين داخل آتش مى‌شوند، ليكن چيزى در باره آنان مى‌گويد كه لازمه‌اش دخول در آتش است، و آن اين است كه واى به حال مكذبين).

  • ممكن هم هست تقدير كلام را اينطور بگيريم كه وقتى مسلم شد كه اين عذاب واقع شدنى است، و مسلم نخست شامل حال مكذبين مى‌شود، چون آنها هستند كه به خدا كفر مى‌ورزند و روز قيامت را تكذيب مى‌كنند، پس واى به حال ايشان از آن روز، در نتيجه جمله‌اى كه دلالت مى‌كند بر عذاب مكذبين جمله "عذاب ربك" است، براى اينكه عذاب خدا كسى را مى‌گيرد كه خدا او را دعوت كند، و او اجابت ننمايد و دعوتش را تكذيب كند.

  • { اَلَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ } كلمه" خوض "به معناى دخول در سخن باطل است. راغب مى‌گويد: خوض عبارت است از ورود در آب و عبور كردن در آن، ولى به طور استعاره در ورود در امور و كارها نيز

    1. تطفل اين است كه مطلبى را كه خيلى مربوط به غرض از كلام نيست به مناسبتى در كلام بياورند.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

13
  • استعمال مى‌شود، و بيشتر مواردى كه در قرآن استعمال شده در مورد امورى است كه شروع در آن مذموم است‌1. و اگر كلمه مذكور را در آيه شريفه بدون الف و لام و با تنوين تنكير " خوض "آورده، براى اين است كه بفهماند اين كلمه صفتى دارد كه حذف شده و تقدير آن " خوضى عجيب "است.

  • و از آنجايى كه اشتغال به سخن باطل نتيجه حق نمى‌دهد، و به جز نتايج خيالى كه قوه وهم آن را براى خوض كننده زينت مى‌دهد و مى‌آرايد فايده‌اى ندارد. لذا چنين خوضى را لعب و بازيچه خواند، چون عملى كه بازيچه باشد آن عملى است كه غير از آثار خيالى اثرى ندارد.

  • و معناى جمله اين است كه:" آنهايى كه به طور مستمر در خوضى عجيب بازى مى‌كنند، و سرگرم مجادله در آيات خدا و انكار آن و استهزاى به آن هستند، ويل بر آنان باد".

  • { يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلىَ نَارِ جَهَنَّمَ دَعًّا } كلمه "دع" - با تشديد عين - به معناى دفع و پرت كردن به شدت است، و ظاهرا كلمه "يوم" بيان باشد براى كلمه "يومئذ".

  • { هَذِهِ اَلنَّارُ اَلَّتِي كُنْتُمْ بِهَا تُكَذِّبُونَ } يعنى به ايشان گفته مى‌شود: اين همان آتشى است كه به آن تكذيب مى‌كرديد، كه البته منظور از تكذيب آتش، تكذيب خبرهايى است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) به وحى الهى از وجود آن خبر مى‌داده و مى‌فرموده: به زودى مجرمين با آن آتش معذب مى‌شوند.

  • و خلاصه، معناى آيه اين است كه: مى‌بينيد مصداق همان آتشى است كه انبياء از وجودش خبر مى‌دادند، و شما تكذيبشان مى‌كرديد، (و يا آن آتش را تكذيب مى‌كرديد).

  • { أَ فَسِحْرٌ هَذَا أَمْ أَنْتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ } اين جمله، تفريع و نتيجه‌گيرى از آيه قبل است، و استفهام در آن استفهام انكارى است، استفهامى است به منظور تفريع و سرزنش آنان، و معنايش اين است كه: وقتى اين آتش همان آتش است كه تكذيبش مى‌كرديد، پس ديگر اين خبرى كه قرآن مى‌دهد نمى‌تواند سحر باشد، هم چنان كه شما پنداشته‌ايد و اخبار انبيا را سحر خوانديد. و نيز نمى‌تواند امرى موهوم و خرافى باشد، آن طور كه شما بدان تفوه مى‌كرديد و به زبان مى‌آورديد،

    1. مفردات راغب، ماده "خوض" .

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

14
  • بلكه امرى است روشن و عيان، پس آيه شريفه در معناى آيه‌{ وَ يَوْمَ يُعْرَضُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى اَلنَّارِ أَ لَيْسَ هَذَا بِالْحَقِّ }1خواهد بود.

  • و به بيانى كه گذشت و معنايى كه براى آيه كرديم روشن شد كه كلمه" أم "در جمله { أَمْ أَنْتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ }أم متصله است و اينكه بعضى‌2 گفته‌اند: "ام منقطعه و به معناى " لكن "است" خالى از بعد نيست.

  • { اِصْلَوْهَا فَاصْبِرُوا أَوْ لاَ تَصْبِرُوا سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ } ماده" صلى "- به فتحه صاد و سكون لام - كه مصدر" اصلوا "و اين امر از آن است، به معناى چشيدن و تحمل كردن حرارت آتش است، و در نتيجه معناى جمله" اصلوها "اين است كه:" بچشيد آن را "يعنى بچشيد و تحمل كنيد حرارت آتش دوزخ را.

  • و جمله‌{ فَاصْبِرُوا أَوْ لاَ تَصْبِرُوا }به خاطر اينكه فاى تفريع بر سرش در آمده نتيجه‌اى است كه از دستور "بچشيد حرارت آتش را" گرفته، و اگر اين نتيجه را با ترديد بين امر و نهى بيان كرده، و فرموده: "صبر بكنيد و يا نكنيد" خواسته است به طور كنايه بفهماند صبر كردن و نكردن شما يكسان است. و به همين جهت دنبال اين جمله به طور صريح فرموده:{ سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ }، يعنى اين چشيدن آتش برايتان حتمى است و از شما جدا شدنى نيست، چه صبر بكنيد و چه نكنيد، نه اينكه صبر كردن، عذاب را از شما بر مى‌دارد و يا حد اقل آن را تخفيف مى‌دهد، و نه اينكه بى‌صبرى و جزع و فزع سودى به حالتان دارد.

  • و جمله‌{ سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ }خبرى است براى مبتدايى تقديرى، و تقدير كلام" هما سواء عليكم - آن دو بر شما يكسانند "مى‌باشد، و اگر كلمه" سواء "را مفرد آورد، با اينكه در كلام دو چيز بودند كه با هم يكسان بودند، يكى صبر و يكى بى‌صبرى، از اين جهت است كه كلمه " سواء "در اصل مصدر است، و مصدر همه جا مفرد مى‌آيد.

  • عذاب مكذبان عين عمل آنها است و چه صبر كنند و چه بى‌تابى از آن جدا شدنى نيست‌

  • و جمله‌{ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ }، در مقام تعليل براى لازم بودن عذاب مذكور، و يكسان بودن صبر و جزع است، و معنايش اين است كه: اينكه گفتيم اين عذاب برايتان حتمى است، و از شما جدا شدنى نيست، براى اين بود كه ما اين عذاب را از جاى ديگر نياورده‌ايم، بلكه عين عمل خود شما است، همان كارهايى است كه مى‌كرديد، و معقول نيست ميان عمل و صاحب عمل سلب نسبت شود، و همواره اين نسبت برقرار است، يعنى الى

    1. و روزى كه كفار بر آتش عرضه مى‌شوند از ايشان پرسيده مى‌شود: آيا اين حق نبود؟. سوره احقاف، آيه 34.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 30.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

15
  • الابد اين عمل، عمل آن عامل است، پس به همين جهت اگر در ظرف قيامت عمل به صورت آتش جلوه كند، تا ابد به جان عامل خود مى‌افتد، و اگر هم بگوييم تقدير كلام" انما تجزون جزاء ما كنتم تعملون "است، باز هم اين ملازمه صحيح است، و معنايش اين است كه ما از جايى ديگر آتش نياورده‌ايم، و اين آتش جزاى اعمال شما و آثار همان كارهايى است كه مى‌كرديد.{ إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَعِيمٍ } كلمه "جنت" به معناى بستانى است كه درختان، آن را پوشانده باشد، (چون از ماده "جن" گرفته شده كه به معناى ستر است)، و كلمه "نعيم" به معناى نعمت بسيار است.

  • و معناى آيه اين است كه: مردم با تقوا و آنها كه در زندگى از خدا پروا دارند در روز قيامت در بستانها سكونت مى‌كنند، و نعمتى فراوان بر آنان احاطه دارد.

  • معناى اينكه در وصف متقين بهشتى فرمود:{ فَاكِهِينَ بِمَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ... }

  • { فَاكِهِينَ بِمَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقَاهُمْ رَبُّهُمْ عَذَابَ اَلْجَحِيمِ } كلمه "فاكهه" كه "فاكهين" از آن گرفته شده، به معناى مطلق ميوه است.

  • و بعضى‌1 گفته‌اند: به معناى همه ميوه‌ها، به جز انگور و انار است، وقتى گفته مى‌شود "فلان تفكه و يا فلان فكه" هم معنايش اين است كه ميوه را به يكديگر دادند، و هم اين است كه آن را تناول كرد، و در آيه شريفه به هر دو معنا تفسير شده.

  • بعضى‌2 گفته‌اند: يعنى اهل بهشت با يكديگر در باره نعمت‌هايى كه خداى تعالى به ايشان داده با هم گفتگو مى‌كنند.

  • و بعضى‌3 ديگر معنا كرده‌اند به اينكه: ميوه و فاكهه‌هايى را كه خدا به ايشان داده مى‌گيرند.

  • بعضى‌4 هم گفته‌اند: معنايش اين است كه: از آن احسانها كه پروردگارشان به ايشان مى‌كند لذت مى‌برند. و برگشت اين معنا به همان معناى اول است.

  • بعضى‌5 هم گفته‌اند: معنايش اين است كه: از آن چه خدا به ايشان داده شگفتى مى‌كنند. كه شايد برگشت اين هم به معناى دوم باشد.

  • و اگر كلمه "ربهم" را در جمله‌اى كوتاه دوباره آورد، براى اين است كه بفهماند پروردگارشان به ايشان عنايتى دارد.

    1. مفردات راغب، ماده "فكه" .
    2. مفردات راغب، ماده "فكه" .
    3. مفردات راغب، ماده "فكه" .
    4. تفسير كشاف، ج 4، ص 410.
    5. تفسير قرطبى، ج 17، ص 165.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

16
  • { كُلُوا وَ اِشْرَبُوا هَنِيئاً بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ } يعنى به ايشان گفته مى‌شود بخوريد و بنوشيد، خوردنى و نوشيدنى گوارا، كه در حقيقت كلمه" هنيئا "صفت است كه در جاى مفعول مطلق نشسته، و يا مفعول به است. و جمله‌{ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ }يا متعلق است به جمله‌{ كُلُوا وَ اِشْرَبُوا }، و يا به كلمه "هنيئا".

  • { مُتَّكِئِينَ عَلىَ سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْنَاهُمْ بِحُورٍ عِينٍ } كلمه" متكئين "جمع اسم فاعل از باب افتعال است كه مصدر آن اتكاء مى‌باشد، و " اتكاء "به معناى تكيه دادن به پشتى و يا مثل آن است. و كلمه" سرر "جمع سرير است، (كه به معناى تخت و به اصطلاح امروز" مبل "است). و كلمه" مصفوفة "از ماده" صف "است، كه به معناى رديف قرار گرفتن چند نفر در يك خط است، (مانند صف لشكر و يا صف نماز)، پس معناى مصفوفه اين است كه: اهل بهشت به يكديگر وصلند و اتصال دارند.

  • و معناى آيه اين است كه: ايشان بر پشتى‌ها و بالش‌ها تكيه دارند، در حالى كه بر روى مبلهاى رديف هم، قرار گرفته باشند.

  • { وَ زَوَّجْنَاهُمْ بِحُورٍ عِينٍ } منظور از "تزويج" قرين شدن دو نفر با همند. و معناى جمله اين است كه: ما ايشان را قرين حور العين كرديم، نه اينكه ميان آنان عقد زناشويى برقرار ساختيم، به دليل اينكه فرموده: "بحور عين" و تزويج را با حرف "باء" متعدى كرده و اگر منظور از تزويج نكاح به عقد بود احتياج به حرف باء نبود، هم چنان كه در جاى ديگر قرآن بدون حرف مذكور مفعول خود را گرفته از آن جمله آيه‌{ زَوَّجْنَاكَهَا }1است، كه - به طورى كه گفته‌ان 2معنايش اين است كه ما زينب را به ازدواج تو در آورديم.

  • توضيح آيه:{ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ... }و چند وجه در معناى آن

  • { وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ... } بعضى‌3 گفته‌اند: فرق ميان" اتباع "و" لحوق "با اينكه در هر دو تقدم و تاخر هست، - اين است كه در اتباع بايد تابع و متبوع هر دو در مورد اتباع مشترك باشند، هر جا كه متبوع مى‌رود و هر كارى كه او مى‌كند تابع هم برود و بكند، آن وقت است كه مى‌گوييم فلانى از فلان كس تبعيت كرد، به خلاف لحوق كه لازم نيست در كار و راه ملحوق، شركت داشته باشد.

    1. سوره احزاب، آيه 37.
    2. روح المعانى، ج 23، ص 26.
    3. مجمع البيان، ج 9، ص 165.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

17
  • كلمه" ألتناهم "از ماده" لوت "است كه به معناى نقص است، ماضى ثلاثى مجردش" لات "و باب افعالش" ألات "مى‌شود، پس معناى" ما التناهم "اين است كه ما با الحاق ذريه مؤمنين به مؤمنين، چيزى از عمل خود آنان ناقص نمى‌كنيم.

  • و از ظاهر آيه شريفه بر مى‌آيد كه در مقام منت نهادن است، خداى سبحان بر مؤمنين منت مى‌گذارد كه به زودى ذريه ايشان را - البته آنهايى را كه در ايمان از پدران خود پيروى كردند - به خود آنان ملحق مى‌كند. و بدين وسيله چشم پدران را روشن مى‌سازد، و همين معنا خود قرينه‌اى است بر اينكه تنوين در كلمه" بايمان "براى اين است كه بر نوعى غير مشخص از ايمان دلالت كند، نه براى تعظيم ايمان.

  • در نتيجه معناى آيه اين مى‌شود كه: ما از ميان ذريه‌هاى مؤمنين، آنهايى را كه در ايمان به خدا به نوعى از پدران پيروى كنند به پدرانشان ملحق مى‌كنيم، هر چند كه ايمانشان به درجه ايمان پدرانشان نرسد. چون اگر تنها آن ذريه‌اى را به پدران مؤمن ملحق كند كه ايمانشان يا مساوى و يا كاملتر از ايمان پدران باشد، ديگر منت نهادن معنا ندارد.

  • از سوى ديگر، از اينكه اتباع در ايمان را مطلق و بى‌قيد آورد، و همواره كلام مطلق منصرف به فرد روشنش مى‌شود، ناگزير بايد بگوييم منظور از اين اتباع، اتباع فرزندان بالغ است، چون خردسالانى كه هنوز به حد تكليف نرسيده‌اند، ايمانشان هنوز ايمان صحيح نشده، پس قهرا مراد از ذريه، فرزندان كبيرند كه مكلف به ايمان هستند. بنا بر اين، آيه شريفه، شامل صغار از اولاد كه قبل از بلوغ از دنيا مى‌روند نمى‌شود، و اين منافات ندارد با اينكه اولاد صغار مؤمنين هم شرعا محكوم به ايمان باشند.

  • مگر اينكه بگوييم: نكره آمدن ايمان عموميت را مى‌رساند، و معنا چنين مى‌شود:

  • ذريه ايشان در ايمان، كه از پدران خود پيروى كرده‌اند، حال چه اينكه آن ايمان، ايمان واقعى باشد، يا ايمان به حسب حكم شرع باشد.

  • مطلب ديگر اينكه سياق امتنان، قرينه است بر اينكه ضمير جمع در جمله" ما التناهم "و در" من عملهم "به" الذين امنوا "بر مى‌گردد، هم چنان كه دو ضمير در " اتبعتهم "و در" ذريتهم "به ايشان بر مى‌گردد، چون وقتى فرمود:" ما اينان را به آنان ملحق مى‌كنيم "،جاى اين توهم بود كه نكند خدا مى‌خواهد از پاداش پدران كم نموده به فرزندان بدهد، لذا با جمله‌{ وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ }خواست اين توهم را دفع كند و بفرمايد:

  • كم كردن از پاداش پدران با امتنان منافات دارد، و معلوم است كه آنچه با امتنان منافات دارد اين است كه از ثواب پدران كم كند نه از ثواب فرزندان. پس اين بهترين دليل است كه دو

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

18
  • ضمير "ما التناهم" و "من عملهم" هم به همان پدران مؤمن بر مى‌گردد.

  • پس حاصل كلام اين شد كه: جمله‌{ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا... }جمله‌اى است استينافى كه خداى تعالى در آن بر مؤمنين منت مى‌گذارد كه به زودى اولادشان را كه به نوعى از ايمان، پدران خود را پيروى كرده‌اند به پدران ملحق مى‌كند، هر چند كه ايمان فرزندان به درجه ايمان پدران نرسيده باشد. و اين كار را بدان جهت مى‌كند كه پدران خشنود گشته چشمشان روشن شود، و در عين حال از پاداش پدران چيزى كم نمى‌كند، و از ثواب پدران چيزى به فرزندان نمى‌دهد، كه مزاحم حق پدران نباشد، و خدا خودش بهتر مى‌داند كه چه جور بدهد.

  • و در معناى آيه مورد بحث، اقوال ديگرى هست كه هيچ يك خالى از سخافت و سستى نيست.

  • مثل اين قول كه بعضى‌1 گفته‌اند: جمله‌{ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا }عطف است بر كلمه "حور عين" ،و معنايش اين است كه: ما مؤمنين را با دو طايفه تزويج مى‌كنيم يكى با حور العين تا از عروسى با آنان لذت ببرند، و دوم با{ اَلَّذِينَ آمَنُوا }تا از رفاقت و همنشينى با آنان بهره‌مند شوند.

  • بعضى‌2 ديگر گفته‌اند: مراد از كلمه" ذريه "تنها اولاد صغار است.

  • و بعضى‌3 گفته‌اند: ضمير در جمله" ما ألتناهم "و در" من عملهم "به ذريه بر مى‌گردد، و معنايش اين است كه: ما با ملحق كردن ذريه به پدران چيزى از عمل ذريه كم نمى‌كنيم، بلكه اعمال ذريه را تمام و كامل به او مى‌دهيم، چه خير باشد و چه شر، آن گاه ملحق به پدرش مى‌كنيم.

  • معناى جمله:{ كُلُّ اِمْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ }و جمع آن با آيه‌{ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ إِلاَّ أَصْحَابَ اَلْيَمِينِ }

  • { كُلُّ اِمْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ } اين جمله به طورى كه از سياق بر مى‌آيد تعليل است براى جمله "{وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ}"، و كلمه" رهن "و" رهين "و" مرهون "به طورى كه راغب گفته هر سه به معناى آن چيزى است كه به عنوان وثيقه و گرو به كسى مى‌دهى و از او چيزى قرض مى‌كنى. راغب مى‌گويد: و چون هر جا اين كلمه به چشم بخورد تصورى از معناى حبس و نگهدارى به ذهن مى‌رسد، لذا اين كلمه را در حبس هر چيزى نيز استعمال كردند، هر چند كه ربطى به وثيقه نداشته باشد4.

    1. تفسير كشاف، ج 4، ص 411.
    2. تفسير قرطبى، ج 17، ص 97.
    3. روح المعانى، ج 27، ص 32.
    4. مفردات راغب، ماده" رهن ".

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

19
  • و چه بسا همين معناى استعارى در آيه مورد بحث، منظور باشد، و خود انسان رهنى باشد محفوظ و حبس شده نزد خداى سبحان در مقابل عملى كه از نيك و بد كرده، تا جزاى آن را كه يا ثواب است و يا عقاب به او بدهد، و اگر از عمل او چيزى كم كرده باشد و تمامى اعمالش را جزا نداده باشد، قهرا خود انسان وثيقه و گرو همه اعمالش نمى‌شود، بلكه گرو بعضى از اعمالش مى‌شود، و بعضى ديگر از اعمالش را ديگران، يعنى همان ذريه‌اى كه به او ملحق شده تملك كرده است.

  • و اينكه در جاى ديگر فرموده:{ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ إِلاَّ أَصْحَابَ اَلْيَمِينِ }1به طورى كه از سياق بر مى‌آيد و به شهادت دو آيه بعدش كه مى‌فرمايد:{ فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءَلُونَ عَنِ اَلْمُجْرِمِينَ }2مراد اين است كه هر كس در گرو عذاب روز قيامت است.

  • بعضى‌3 هم گفته‌اند: مراد از اينكه فرمود هر كس بدانچه كرده رهين است، اين است كه: در گرو عمل زشت خويش است، هم چنان كه آيه سوره مدثر هم به همين دلالت مى‌كرد، چون اصحاب يمين را استثناء مى‌نمود، و آيه مورد بحث، جمله معترضه‌اى است از صفات اهل عذاب كه در بين صفات اهل بهشت قرار گرفته.

  • زمخشرى - صاحب تفسير كشاف - آيه مورد بحث را حمل بر نوعى استعاره و مجاز گويى كرده، و به اين وسيله تنافى بين آيه مورد بحث كه مى‌فرمايد: "هر كس در گرو اعمال خويش است، چه نيك باشد و چه بد" .و آيه سوره مدثر كه مى‌فرمايد: "هر كس در گرو اعمال بد خويش است" برداشته و گفته: "گويا نفس عبد نزد خدا در گرو اعمال صالحى است كه از او خواسته، هم چنان كه يك انسان، كارگر خود را گرو مى‌گيرد تا عملى كه از او خواسته تمام كند، اگر تمام كرد رهايش مى‌كند، خدا هم تمامى بندگان را چه نيكان و چه بدان را گرو مى‌گيرد، اگر آنچه از ايشان خواسته بود انجام داده بودند، رهاشان مى‌كند، و گر نه، شكنجه‌اش مى‌دهد"4.

  • ولى خواننده محترم توجه دارد صرف اين بيان نمى‌تواند اتصال جمله‌{ كُلُّ اِمْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ }را به ما قبلش توجيه كند.

    1. هر كس وثيقه و گرو اعمالى است كه كرده، مگر اصحاب يمين. سوره مدثر، آيه 38 و 39.
    2. مؤمنين در بهشتها از يكديگر سراغ مجرمين را مى‌گيرند. سوره مدثر، آيه 41.
    3. مجمع البيان، ج 9، ص 166.
    4. تفسير كشاف، ج 4، ص 411.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

20
  • { وَ أَمْدَدْنَاهُمْ بِفَاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ } اين آيه پاره‌اى از لذات و نعمت‌هاى اهل بهشت را كه به طور اجمال در آيه قبلى نام آنها را برد و فرمود:{ كُلُوا وَ اِشْرَبُوا هَنِيئاً... }بطور تفصيل بيان مى‌كند.

  • و كلمه "امداد" به معناى آوردن چيزى است به طور دائم و پشت سر هم، كه البته هم در خير استعمال مى‌شود، مانند آيه مورد بحث كه مى‌فرمايد: پشت سر هم و لا ينقطع ميوه و گوشت از هر نوعش كه بخواهند برايشان مى‌فرستيم، و هم در شر و عذاب استعمال مى‌شود، مانند آيه شريفه‌{ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ اَلْعَذَابِ مَدًّا }1.

  • و معناى آيه اين است كه: ما اهل بهشت را به ميوه و هر گوشتى كه ميل داشته باشند روزى مى‌دهيم، يك روزى پشت سر هم و ساعت به ساعت و لا ينقطع.

  • { يَتَنَازَعُونَ فِيهَا كَأْساً لاَ لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ } " تنازع در كاس "به معناى به يكديگر تعارف نمودن و اجتماع كردن بر تناول آن است، و" كاس "به معناى قدح است، كه البته وقتى به قدح كاس گفته مى‌شود كه در آن شراب باشد. و مراد از" لغو "،سخن لغوى است كه از شرابخواران دنيا سر مى‌زند. و" تاثيم" به معناى آن است كه شخصى را گناهكار كنى، كه اين نيز از آثار شرابهاى دنيا است كه شرابخوار را گناهكار مى‌كند. و همين كه فرمود:" در آن قدحها لغو و تاثيم نيست "،قرينه است بر اينكه منظور از كاس كه بر سر آن تنازع مى‌كنند قدح شراب است، اما شرابى كه آثار زشت شراب دنيا را ندارد.

  • { وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمَانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ } مراد از "طواف كردن غلمان در پيرامون بهشتيان" آمد و شد آنان براى خدمت است.

  • بعضى‌2 از مفسرين گفته‌اند: اينكه بطور نكره فرمود: "غلمان لهم - غلمانى كه دارند" و نفرمود:

  • "غلمانهم - غلمانشان" ،براى اين است كه شنونده توهم نكند مراد از آن غلمان همان خدمتكارانى هستند كه در دنيا داشتند، و بفهماند كه غلمان نيز مانند حور از مخلوقات بهشتيند، كه از شدت زيبايى و صفا و حسن مانند لؤلؤاى هستند كه از ترس دستبرد اجانب در گنجينه‌اش جاى مى‌دهند.

    1. پشت سر هم و به نوعى استمرار عذاب برايش فراهم مى‌كنيم. سوره مريم، آيه 79.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 34.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

21
  • { وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلىَ بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ } يعنى به يكديگر روى مى‌آورند و هر يك از ديگرى مى‌پرسند در دنيا چه حالى داشته و چه عملى او را به سوى بهشت و نعيم الهى كشانيده؟

  • معناى اينكه بهشتيان مى‌گويند:" ما در خانواده‌مان مشفق بوديم"

  • { قَالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ } راغب مى‌گويد: "اشفاق" به معناى عنايتى آميخته با ترس است، چون مشفق نسبت به كسى كه به او اشفاق دارد هم محبت دارد و هم مى‌ترسد كه مبادا بلايى متوجه او گردد، و اين كلمه در قرآن آمده، مى‌فرمايد:{ وَ هُمْ مِنَ اَلسَّاعَةِ مُشْفِقُونَ } ايشان از قيامت بيمناكند" پس اين كلمه هر وقت با حرف" من "متعدى شود معناى ترس در آن روشنتر از محبت است، و اگر با حرف" فى "متعدى گردد معناى عنايت و محبت در آن روشنتر از ترس به ذهن مى‌رسد، هم چنان كه در قرآن فرموده:{ إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ }1.

  • پس معناى آيه چنين مى‌شود كه: ما در دنيا نسبت به خانواده خود اشفاق داشتيم، هم آنان را دوست مى‌داشتيم و به سعادت و نجاتشان از مهالك و ضلالت‌ها عنايت داشتيم، و هم از اينكه مبادا گرفتار مهالك شوند مى‌ترسيديم، و به همين منظور به بهترين وجهى با آنان معاشرت مى‌كرديم، و نصيحت و دعوت به سوى حق را از ايشان دريغ نمى‌داشتيم.

  • { فَمَنَّ اَللَّهُ عَلَيْنَا وَ وَقَانَا عَذَابَ اَلسَّمُومِ } كلمه "من" به طورى كه راغب گفته: به معناى انعام كردن به نعمت پر ارج و گرانمايه است‌2. و اين منت اگر با عمل انجام گيرد از كارهاى نيك است، و اگر با زبان انجام شود از كارهاى زشت خواهد بود، مگر از خداى تعالى كه منت نهادن قولى او هم نيكو است، كه در آيه شريفه‌{ يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاَ تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلاَمَكُمْ بَلِ اَللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ }3هم از منت نهادن مردم سخن رفته، و هم از منت نهادن خدا.

  • و منت نهادن خدا بر اهل بهشت اين است كه ايشان را با داخل شدن در بهشت سعادتمند كرد، و با نگهدارى از عذاب سموم مشمول رحمت خود قرار داد. و كلمه" سموم "به طورى كه طبرسى در مجمع البيان گفته به معناى حرارتى است كه تا داخل سوراخهاى رگ

    1. مفردات راغب، ماده" شفق ".
    2. مفردات راغب، ماده" من ".
    3. منت مى‌گذارند بر تو از اينكه اسلام آورده‌اند بگو منت نگذاريد بر من اسلامتان را، بلكه خدا بر شما منت مى‌گذارد كه هدايت كرده شما را به ايمان، اگر راست‌گو هستيد. سوره حجرات، آيه 17.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

22
  • بدن فرو مى‌رود، و بدن از آن متالم مى‌گردد، و ريح سموم را هم از همين جهت سموم گفته‌اند1.

  • { إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ اَلْبَرُّ اَلرَّحِيمُ } اين آيه شريفه، جمله‌{ فَمَنَّ اَللَّهُ عَلَيْنَا }را تعليل مى‌كند، و در آن اهل بهشت به يكديگر مى‌گويند: اينكه خداوند بر ما منت نهاد، براى اين بود كه ما در دنيا همواره او را مى‌خوانديم، و جمله‌{ إِنَّهُ هُوَ اَلْبَرُّ اَلرَّحِيمُ }هم اين تعليل را تعليل مى‌كند كه مى‌گويند: و اگر همواره او را مى‌خوانديم بدين جهت بود كه او پروردگارى نيكوكار و مهربان بود.

  • اين آيه با دو آيه قبلش، اين معنا را مى‌فهماند كه اهل بهشت در دنيا خداى را به يكتايى مى‌خواندند، يعنى تنها او را مى‌پرستيدند و تسليم امر او بودند، و نسبت به خانواده خود دلسوز بودند و آنها را به حق نزديك و از باطل دور مى‌كردند، و همين علت شد كه خدا بر آنان منت نهد و از عذاب سموم حفظشان كند، و علت اينكه چنين مى‌كردند اين بود كه خداى تعالى نيكوكار و مهربان بود و به هر كس كه او را مى‌خواند احسان و رحم مى‌كرد.

  • پس آيات سه‌گانه در معناى آيات شريفه‌{ إِنَّ اَلْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ }2است چون اين آيات نيز اهل بهشت را منحصرا كسانى مى‌داند كه به خدا ايمان دارند و اعمال نيك مى‌كنند، و ديگران را به حق و به خويشتن‌دارى در انجام فرامين حق سفارش مى‌كنند.

  • و كلمه" بر "- به فتحه باء - يكى از اسماى حسناى خداى تعالى است، و از بر - به كسره باء - گرفته شده، كه به معناى احسان است. و بعضى‌3 از مفسرين آن را به لطف تفسير كرده‌اند.

  • بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيه:{ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ... }در باره ملحق گشتن فرزندان مؤمنين به ايشان در قيامت)

  • در كافى به سند خود از ابن بكير از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه در تفسير آيه‌{ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ }فرمود: مربوط به آن

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 166.
    2. قسم به عصر، كه همه انسانها در خسران و زيان هستند، مگر آنهايى كه به خدا ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند و به درستى و راستى و پايدارى در دين، يكديگر را سفارش كنند. سوره عصر، آيات 1-3
    3. روح المعانى، ج 27، ص 35.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

23
  • فرزندانى است كه در عمل صالح نتوانستند به پايه پدران برسند، خداى تعالى براى اينكه چشم پدران روشن شود آن فرزندان را به پدران ملحق مى‌سازد1.

  • مؤلف: اين روايت را صاحب كتاب توحيد هم به سند خود از ابو بكر حضرمى از آن جناب نقل كرده‌2.

  • و در تفسير قمى است كه پدرم از سليمان ديلمى از ابو بصير از امام صادق (علیه السلام) برايم حديث كرد كه آن جناب فرمود: اطفال شيعيان ما نيز از مؤمنين هستند، فاطمه (علیه السلام) آنان را تربيت مى‌كند، و اينكه خداى تعالى فرمود:{ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ }معنايش اين است كه: روز قيامت آن اطفال را به سوى پدران خود هدايت مى‌كند3.

  • مؤلف: و در مجمع البيان ذيل اين حديث را - البته بدون ذكر سند - از آن جناب نقل كرده‌4

  • و در كتاب توحيد به سند خود از ابو بصير روايت آورده كه گفت: امام صادق (علیه السلام) فرمود: وقتى طفلى از اطفال مؤمنين از دنيا مى‌رود، يك منادى در ملكوت آسمانها و زمين ندا در مى‌دهد كه: آگاه باشيد فلانى پسر فلان شخص از دنيا رفت، آن گاه وارسى مى‌كنند، اگر قبل از آن طفل پدر و مادرش و يا يكى از آن دو و يا بعضى از خويشاوندان طفل قبلا مرده بودند، طفل را به او مى‌سپارند تا تغذيه‌اش كند، و گرنه، او را به دست فاطمه (سلام اللَّه عليها) مى‌دهند تا او غذايش دهد، تا پدر و مادرش و يا يكى از آن دو و يا يكى ديگر از بستگانش كه از مؤمنين باشد از راه برسد، آن وقت فاطمه (سلام اللَّه عليها) طفل را به او مى‌سپارد5.

  • و در فقيه است كه در روايت حسن بن محبوب، از على، از حلبى، از امام صادق (علیه السلام) آمده كه فرمود: خداى تبارك و تعالى ابراهيم و ساره را به كفالت اطفال مؤمنين مامور كرده تا ايشان را در قصرى از در نگهدارى نموده و از درختى كه در بهشت است و لوله‌هايى مانند سر پستان گاو دارد غذا دهند، و چون روز قيامت شود لباس نو در تن ايشان كنند، و به بوى خوش معطر ساخته به عنوان هديه نزد پدرانشان بفرستند، پس اين اطفال با پدرانشان در بهشت پادشاهانند، و اين همان معنايى است كه آيه شريفه

    1. فروع كافى، ج 3، ص 249، ح 5.
    2. توحيد، ص 394، ح 7.
    3. تفسير قمى، ج 2، ص 332.
    4. مجمع البيان، ج 9، ص 166.
    5. توحيد، ص 394، ح 8.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

24
  • { وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ }در صدد بيان آن است‌1.

  • و در مجمع البيان است كه زاذان از على (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: مؤمنين با فرزندانشان در بهشتند، آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود2.

  • و در الدر المنثور است كه بزاز و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده‌اند كه او بدون ذكر واسطه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى ذريه مؤمن را آن قدر بالا مى‌برد تا به درجه پدرش برسد، هر چند كه در عمل به پايه پدر نباشد، آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:{ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ }، آن گاه فرمود: يعنى و هر چه به فرزندان بدهيم از سهم پدران كم نمى‌كنيم‌3.

  • و نيز در آن كتاب است كه طبرانى و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: وقتى آدمى داخل بهشت مى‌شود از پدر و مادر خود سراغ مى‌گيرد، و از ذريه و فرزندان خود پرسش مى‌كند. به او مى‌گويند: آنها به درجه تو نرسيدند، و عمل تو را نداشتند. مى‌گويد: پروردگارا من اگر عمل كردم به نيت خودم و آنان عمل كردم، آن وقت دستور مى‌رسد: ايشان را هم به وى ملحق كنند، آن وقت ابن عباس اين آيه را تلاوت كرد:{ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإِيمَانٍ... }4.

  • مؤلف: اين آيه پدرانى را كه در حديث نامشان برده شده شامل نمى‌شود، چون تنها مى‌فرمايد: ذريه مؤمنين را به ايشان ملحق مى‌كنيم، و براى شامل شدن پدران مناسب‌تر آن بود كه ابن عباس دعاى ملائكه را بخواند كه گفتند:{ رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ اَلَّتِي وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ }5.

  • و در تفسير قمى در ذيل جمله‌{ لاَ لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ }، مى‌گويد: امام (علیه السلام) فرمود: در بهشت غناء و فحش نيست، مؤمن شراب مى‌نوشد ولى گناه نمى‌كند. و در ذيل جمله‌{ وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلىَ بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ }فرمود: يعنى در بهشت اين سؤال را مى‌كنند6.

    1. فقيه، ج 3، ص 316، ح 2.
    2. مجمع البيان، ج 9، ص 166.
    3. الدر المنثور، ج 6، ص 119.
    4. الدر المنثور، ج 6، ص 119.
    5. پروردگارا ايشان را داخل جنات عدنى كن كه وعده‌شان داده بودى، و همچنين پدران صالح و همسران و ذرياتشان را. سوره غافر، آيه 8.
    6. تفسير قمى، ج 2، ص 332.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

25
  • [سوره الطور(52):آيات 29 تا44]

  • {فَذَكِّرْ فَمَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَ لاَ مَجْنُونٍ (29) أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ اَلْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ اَلْمُتَرَبِّصِينَ (31) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلاَمُهُمْ بِهَذَا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ (32) أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لاَ يُؤْمِنُونَ (33) فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كَانُوا صَادِقِينَ (34) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ أَمْ هُمُ اَلْخَالِقُونَ (35) أَمْ خَلَقُوا اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضَ بَلْ لاَ يُوقِنُونَ (36) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزَائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ اَلْمُصَيْطِرُونَ (37) أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ (38) أَمْ لَهُ اَلْبَنَاتُ وَ لَكُمُ اَلْبَنُونَ (39) أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (40) أَمْ عِنْدَهُمُ اَلْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ (41) أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ اَلْمَكِيدُونَ (42) أَمْ لَهُمْ إِلَهٌ غَيْرُ اَللَّهِ سُبْحَانَ اَللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (43) وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ اَلسَّمَاءِ سَاقِطاً يَقُولُوا سَحَابٌ مَرْكُومٌ (44)} 

  • ترجمه آيات‌

  • پس (حال كه جهنمى و بهشتى چنين در پى دارند) تو به دعوت خود ادامه بده، چون تو هر تذكرى مى‌دهى به حق است، و آن طور كه تكذيب گران به تو نسبت مى‌دهند و كاهن و مجنونت مى‌خوانند نيستى (29).

  • و يا مى‌گويند شاعرى است كه اميدواريم و منتظريم مرگش برسد، و از مزاحمتش آسوده گرديم (30)

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

26
  • بگو: منتظر باشيد، كه من هم با شما از منتظرانم (31).

  • (با اين تهمت‌ها كه نمى‌توانند حق را باطل سازند، پس مدركشان چيست) آيا عقلشان اينطور حكم مى‌كند؟ (كه عقل هم هرگز حق را با اين اباطيل باطل نمى‌كند) يا اينها مردمى سركش و ياغى هستند (32).

  • و يا مى‌گويند: اين قرآن را به دروغ به خدايش نسبت مى‌دهد (همه اينها بهانه است، علت اصلى اين است كه) اينان ايمان ندارند (33).

  • خوب، اگر به اين قرآن ايمان نمى‌آورند در صورتى كه درست مى‌گويند خودشان سخنى نظير آن را بياورند (34).

  • (نه، اينطور سؤال مى‌كنيم كه) آيا اين تكذيب‌گران از چيز ديگرى خلق شده‌اند غير آن چيزى كه ساير افراد بشر از آن پديد آمده‌اند؟ و يا آنكه اصلا خودشان خالقند؟ (35).

  • (باز هم طور ديگر سؤال مى‌كنيم) آيا بر فرض كه خود خالق خويشند، آيا آسمانها و زمين را هم ايشان آفريده‌اند؟ نه، منشا تكذيبشان اينها نيست، بلكه منشا اين است كه داراى يقين نمى‌شوند (36).

  • (اين بار اينطور مى‌پرسيم كه) آيا خزانه‌هاى رحمت پروردگارت نزد ايشان است؟ كه به هر كس خواستند نبوت بدهند و يا نه، بلكه اصلا غالب بر خدا و خدا مغلوب ايشان است؟ (37).

  • يا آنها را نردبانى است (به سوى آسمان) كه بدان مى‌شنوند؟ (اگر چنين است) پس شنونده ايشان دليلى روشن بياورد (38).

  • و يا نه، بلكه از شدت بى‌عقلى پسران را از خود و دختران را از آن خدا مى‌دانند؟ (39).

  • و يا نه، بلكه تو از ايشان مزدى خواسته‌اى، و سنگينى پرداخت آن وادار به تكذيبشان كرده؟ (40).

  • و يا نه، بلكه لوح محفوظ نزد ايشان است و از روى آن مى‌نويسند؟ (41).

  • و يا نه، بلكه نقشه‌اى دارند؟ اگر اين است كفار بدانند كه نقشه‌هايشان عليه خودشان نتيجه خواهد داد (42).

  • و يا نه، بلكه معبودى بغير خدا دارند خدا منزه از شركى است كه مى‌ورزند (43).

  • خوى تكذيبشان آن قدر قوى است كه حتى اگر قطعه‌اى از آسمان كه نشانه عذاب است ببينند مى‌گويند: چيزى نيست، ابرى متراكم است (44).

  • بيان آيات نفى عذرها و دستاويزهاى تكذيب كنندگان‌

  • بعد از آنكه از عذاب روز قيامت خبر داد كه به زودى تكذيب كنندگان آيات خداى را

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

27
  • خواهد گرفت، در حالى كه مردم متقى در بهشتها با چشمى روشن و دلى خرسند قرار دارند، اينك در اين آيات به رسول گراميش دستور مى‌دهد دعوت خود را هم چنان ادامه دهد و تذكر خود را متوقف نسازد، و اشاره مى‌كند به اينكه آن جناب صلاحيت اقامه دعوت حقه را دارد، و اين تكذيب كنندگان در تكذيب او و رد دعوتش هيچ عذرى ندارند. و آنچه را كه عذر براى آنان تصور مى‌شود همه را نفى كرده. و آن عذرها، شانزده عذر است كه بعضى از آنها مربوط به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) است، كه اگر موجه باشد معنايش اين است كه: آن جناب صلاحيت براى پيروى ندارد، عذرهايى است كه از قبول سخن او جلوگيرى مى‌كند، مانند اينكه آن جناب كاهن، يا جن زده يا شاعر و يا دروغ‌پرداز بر خدا باشد، و يا خواسته باشد با دعوتش مردم را سرگرم كند. و قسمتى ديگر از آنها مربوط به خود تكذيب‌كنندگان است، مثل اينكه ايشان بدون خالق به وجود آمده باشند، و يا خود، خالق خويشتن باشند، و يا عقلشان حكم كند به اينكه بايد دعوت آن جناب را تكذيب كنند، و از اين قبيل عذرهايى ديگر، و آيات مورد بحث علاوه بر رد اين اعذار، كفار را بر تكذيبشان شديدا توبيخ مى‌كند.

  • { فَذَكِّرْ فَمَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَ لاَ مَجْنُونٍ } اين آيه نتيجه‌اى است كه از اخبار مؤكد به وقوع عذاب الهى در روز قيامت، و از اينكه فرموده بود متقين از آن عذاب محفوظ و در جنات نعيم كاميابند، گرفته مى‌شود.

  • پس اين آيه شريفه در معناى اين است كه گفته شود: حال كه آن اخبار حق است، پس تو به كار تذكر دادن خود بپرداز و بدان كه تو به حق تذكر مى‌دهى و انذار مى‌كنى، و آن طور كه به تو نسبت مى‌دهند كاهن و مجنون نيستى.

  • و اينكه كاهن نبودنش را مقيد كرد به قيد" بنعمة ربك "،خواست تا بر خصوص آن جناب منت گذارد.

  • و خلاصه، خواست بفرمايد كاهن نبودن و مجنون نبودن، اختصاص به تو ندارد، بيشتر مردم همينطورند، ولى در تو نعمت خاصى است كه نمى‌گذارد در معرض چنين صفاتى قرار بگيرى. و كوتاه سخن اينكه: كهانت و ديوانگى و امثال آن از تو محال است، بخلاف ساير مردم كه در معرض آن هستند.

  • { أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ اَلْمَنُونِ } كلمه "أم" منقطعه و به معناى "بلكه" است، نه متصله و به معناى "و يا" .و كلمه "تربص" به معناى انتظار است.

  • در مجمع البيان مى‌گويد: تربص به معناى انتظار مخصوص است، و آن اينكه فلان

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

28
  • چيزى كه مورد تربص ما است دچار انقلاب و دگرگونى شده، حالش به حالى مخالف، برگردد، و كلمه "منون" و نيز كلمه "منية" ،هر دو به معناى مرگ است، و كلمه "ريب" به معناى قلق و اضطراب است، و در نتيجه ريب المنون به معناى اضطراب مرگ است‌1.

  • و حاصل معنا اين است كه: بلكه مى‌گويند او يعنى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) شاعر است و ما منتظر مرگ او هستيم، تا بعد از مردنش يادش از دلها برود و اسم و رسمش فراموش شود، و ما از دست او راحت شويم.

  • { قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ اَلْمُتَرَبِّصِينَ } در اين آيه، رسول گرامى خود را دستور مى‌دهد كه به ايشان بگو: همانطور كه خود براى خود پسنديده‌ايد، منتظر باشيد. و اين امرى است تهديدى و مى‌رساند كه در اين ميان آينده‌اى هست كه جا دارد منتظر وقوعش باشند. و من نيز مثل شما منتظر آن هستم، اما آنكه مى‌آيد، عليه شما و به نفع من است، و آن عبارت است از هلاكت شما و وقوع عذاب بر شما.

  • { أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلاَمُهُمْ بِهَذَا } كلمه "أحلام" جمع "حلم" است كه به معناى عقل است، و كلمه "أم" در اينجا منقطعه است، و استفهامى در تقدير است، و اشاره "هذا" به سخنانى است كه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) مى‌گفتند و منتظرش بودند.

  • و معنايش اين است كه: بلكه آيا عقول خود آنان به ايشان دستور مى‌دهد چنين چيزى را بگويند و منتظر مرگ خود باشند؟ كدام عقلى حق را رد مى‌كند و به اينگونه أباطيل اجازه مى‌دهد آن را دفع كند؟! { أَمْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ } يعنى، نه، عقل ايشان چنين دستورى نمى‌دهد، بلكه داعى آنان در اين سخنان اين است كه ايشان مردمى طاغى هستند.

  • { أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لاَ يُؤْمِنُونَ } در مجمع البيان مى‌گويد: كلمه "تقول" به معناى اين است كه آدمى بخواهد چيزى را به زحمت بگويد، و تنها در مورد دروغگويى استعمال مى‌شود، چون دروغگو مى‌خواهد به زحمت، باطل را به صورت حق جلوه دهد، و به اين منظور خود را به زحمت مى‌اندازد2.

  • و معناى آيه اين است كه بلكه مى‌گويند: قرآن، ساخته و پرداخته خود او است، كه

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 167.
    2. مجمع البيان، ج 9، ص 168.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

29
  • به دروغ به خدا نسبت مى‌دهد، و به او افتراء مى‌بندد، نه، بلكه از آنجا كه ايمان ندارند قرآن را با چنين سخنانى منسوب مى‌دارند.

  • { فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كَانُوا صَادِقِينَ } اين جمله، پاسخ از سخن ايشان است كه مى‌گفتند:" تقوله "،مى‌فرمايد: اگر اين قرآن، كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) بود، بايد كلامى بشرى و نظير ساير كلامها مى‌بود، و ساير كلامها مثل آن بودند، در نتيجه بايد ساير مردم هم بتوانند سخنى مثل آن بياورند، و ما در سابق - در تفسير آيه 23 سوره بقره - بحثى پيرامون اعجاز قرآن گذرانديم، و در آنجا مفصل صحبت كرديم.

  • ممكن هم هست آيه شريفه را رد همه مطالب گذشته كفار بگيريم كه مى‌گفتند رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) مجنون يا شاعر است، يا مى‌گفتند: اين سخنان را خود او درست كرده و به خدا نسبت مى‌دهد، و آن وقت بگوييم آيه شريفه در رد اين سخنان مى‌گويد، عجز بشر از آوردن مثل آن اجازه نمى‌دهد كه قرآن كلام غير خدا باشد. ولى ظهور آيه در آنچه به نظر ما رسيد بيشتر است.

  • چند وجه در معناى آيه:{ أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ... }

  • { أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ أَمْ هُمُ اَلْخَالِقُونَ } اينكه در اين آيه كلمه" شى‌ء "بدون الف و لام و به اصطلاح، نكره آمده، به تقدير صفتى است كه مناسب با مقام باشد، مثلا بگوييم تقدير كلام اينطور است:" و يا ايشان از غير آن چيزى كه ديگران از آن خلق شده‌اند، خلق شده‌اند".

  • و معناى آيه چنين است: بلكه مى‌پرسيم: آيا اين تكذيب كنندگان از غير آن چيزى كه ساير افراد بشر از آن آفريده شده‌اند، خلق شده‌اند؟ و در نتيجه ساير افراد بشر صلاحيت دارند كه خدا رسولانى به سويشان بفرستد و آن رسولان به سوى حق دعوتشان بكنند و ايشان با عبوديت خدا به كمال مطلوب خود برسند، و اما اين تكذيب كنندگان به خاطر اينكه خلقتشان از چيزى ديگر است اصلا تكليفى ندارند، و امر و نهيى متوجهشان نمى‌شود و ثواب و عقابى در كارشان نيست؟ مفسرين در معناى آيه، أقوالى ديگر دارند، كه ذيلا از نظر خواننده مى‌گذرد:

  • آيا اين مكذبين، بدون خالقى خلق شده‌اند و بدون مقدرى اين چنين تقديرى بديع و محير العقول به خود گرفته‌اند تا احتياجى به خالق و مدبرى كه امورشان را تدبير كند نداشته باشند؟1.

    1. روح المعانى، ج 27، ص 37.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

30
  • آيا اين تكذيب كنندگان، بدون مبدأ حياتى و مثل جمادات خلق شده‌اند تا امر و نهى و تكليفى متوجهشان نباشد؟1.

  • آيا اينان بدون علت و پديد آورنده‌اى، و بدون غرض و هدفى، و بدون ثواب و عقابى خلق شده‌اند كه به سخنان قرآن گوش نمى‌دهند؟2.

  • آيا اينان به باطل خلق شده‌اند تا حساب و كتاب و امر و نهيى در كارشان نباشد؟3.

  • اين وجوهى بود كه در معناى آيه ذكر كرده‌اند، ولى وجهى كه ما آورديم هم به لفظ آيه نزديكتر است، و هم عمومى‌تر است، چون تكذيب كنندگان، نسبت به عموم بشر بافته‌اى جدا تافته، فرض مى‌شوند.

  • { أَمْ هُمُ اَلْخَالِقُونَ } و يا اينكه خودشان خود را آفريده‌اند؟ و در نتيجه مخلوق خداى سبحان نيستند تا خدا به تربيت آنان پرداخته با اوامر و نواهى خود، امورشان را تدبير كند؟ { أَمْ خَلَقُوا اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضَ بَلْ لاَ يُوقِنُونَ } يعنى نه، بلكه اينطور مى‌پرسيم كه: مگر اين آقايان همه عالم را آفريده‌اند؟ و در نتيجه خودشان ارباب و آلهه عالم هستند، و در نتيجه شانشان أجل از اين شده كه كس ديگرى را بندگى كنند و زير بار تكاليف عبوديت بروند، نه، هيچ يك از اينها نيست، بلكه تنها مرضشان اين است كه مردمى بى‌يقين هستند.

  • { أَمْ عِنْدَهُمْ خَزَائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ اَلْمُصَيْطِرُونَ } يعنى نه، باز هم طور ديگر مى‌پرسيم، و آن اين است كه مى‌گوييم: نكند خزانه‌هاى پروردگار تو نزد ايشان است كه هر كسى را كه ايشان پيغمبر كنند پيغمبر است، و چون تو را پيغمبر نمى‌دانند تو پيغمبر نيستى؟! { أَمْ هُمُ اَلْمُصَيْطِرُونَ } اصل كلمه "مصيطرون" از سيطره - با سين - است، چيزى كه هست گاهى سين آن را به صاد قلب مى‌كنند و "سيطره" به معناى غلبه و قهر است، و معناى جمله اين است كه: نه، اين بار مى‌گوييم نكند كه اين تكذيب كنندگان بر خدا هم غالبند، و آن چنان بر او سيطره دارند كه اگر او نبوت و رسالت به تو روزى كرده مى‌توانند آن را از تو سلب كنند؟

    1. روح المعانى، ج 27، ص 37.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 37.
    3. مجمع البيان، ج 9، ص 168.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

31
  • { أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ } كلمه" سلم "به معناى نردبان چند پله است كه به وسيله آن به بام و يا هر نقطه‌اى بلند، بالا مى‌روند. و كلمه" استماع "در اينجا متضمن معناى صعود هم هست، و كلمه " سلطان "به معناى حجت و برهان است.

  • و معناى آيه اين است كه: نه، بلكه مى‌گوييم نكند اينان نزد خود نردبانى دارند كه با آن به آسمان صعود مى‌كنند، و با صعود خود، وحى آسمان را مى‌شنوند، آنچه به خودشان وحى مى‌شود مى‌گيرند و آنچه به تو و به ديگران وحى شده رد مى‌كنند و نمى‌پذيرند، پس اگر چنين نردبانى دارند، بگو آن شخصى كه با آن نردبان بالا آمده و مدعى شنيدن وحى است، دليل خود را بياورد.

  • { أَمْ لَهُ اَلْبَنَاتُ وَ لَكُمُ اَلْبَنُونَ } بعضى‌1 گفته‌اند: منظور از اين جمله اثبات بى‌عقلى ايشان است كه همان چيزى را كه از خدا نفى مى‌كردند به او نسبت مى‌دهند.

  • { أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ } راغب مى‌گويد: كلمه" غرم "- به ضمه غين و سكون راء - ضرر و خسارتى است كه انسان بدون اينكه جنايت و يا خيانتى مرتكب شده باشد، از مال خود بپردازد (در نتيجه كلمه مغرم به معناى چنين كسى خواهد بود)2. و كلمه" اثقال "- به كسر همزه - مصدر باب افعال است كه اسم مفعول آن" مثقل "و جمع اين كلمه" مثقلون "مى‌آيد و اثقال به معناى تحميل ثقل، و كنايه است از مشقت.

  • و معناى آيه اين است كه: نه، بلكه مى‌پرسيم نكند تو از ايشان دستمزدى در مقابل تبليغ رسالتت مطالبه كرده‌اى، و ايشان براى تحمل اين خسارتى كه بدون جرم بايد بپردازند به زحمت افتاده‌اند؟

  • معناى آيه:{ أَمْ عِنْدَهُمُ اَلْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ }و{ أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً... }

  • { أَمْ عِنْدَهُمُ اَلْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ } بعضى‌3 از مفسرين گفته‌اند: مراد از "غيب" ،لوح محفوظ است، كه همه غيبها در - آن نوشته شده، و معنايش اين است كه: نه، بلكه مى‌گوييم نكند لوح محفوظ نزد ايشان باشد، و از آن نسخه‌بردارى نموده به مردم خبر مى‌دهند، و از آن جمله اين حرفهايى است كه به تو

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 168.
    2. مفردات راغب، ماده "غرم" .
    3. روح المعانى، ج 27، ص 38.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

32
  • مى‌زنند؟ و خلاصه شاعر و يا مجنون بودن تو هم از غيب‌هايى است كه هيچ ترديدى در آن نيست.

  • بعضى‌1 ديگر گفته‌اند: مراد از غيب، علم غيب، و مراد از "كتابت" ،اثبات است، و معناى جمله اين است كه: نه، بلكه مى‌گوييم نكند علم غيب نزد ايشان باشد، و آنچه را مى‌دانند به عنوان شرع براى مردم اثبات مى‌كنند، و بر مردم واجب است كه ايشان را در آنچه اثبات كرده‌اند اطاعت كنند.

  • و بعضى‌2 ديگر گفته‌اند: معناى جمله "يكتبون" "يحكمون" است، يعنى بدانچه از غيب مى‌دانند حكم مى‌كنند.

  • { أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ اَلْمَكِيدُونَ } كلمه" كيد "به طورى كه راغب مى‌گويد: به معناى نوعى حيله‌گرى است‌3. ولى صاحب مجمع البيان آن را به مكر معنا كرده. بعضى ديگر گفته‌اند: كيد به معناى هر عملى است كه مايه خشم پنهانى گردد4.

  • از ظاهر سياق بر مى‌آيد كه مراد از كيد مكذبين، مكرى است كه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) مى‌كردند، و نسبت‌هايى است كه به آن جناب مى‌دادند، از قبيل: كهانت، جنون، شاعر بودن، و تقول، تا به اين وسيله مردم را از روى آوردن به وى روگردان كنند، و از او دور سازند، و به اين وسيله دعوتش باطل و بى‌اثر و نورش خاموش شود، و اين كيد (با همه ماهرانه بودنش) كيد به خودشان بود، چون در مرحله اول خود را از سعادت ابدى و از افتادن به راه حق محروم مى‌سازند، بلكه مى‌توان گفت: (هر چند پيش خود خيال مى‌كنند كه عليه آن جناب نقشه مى‌ريزند ولى خبر ندارند كه) اين خداست كه به دست خودشان توفيق را از ايشان سلب نموده، دارد مهر بر دلهايشان مى‌زند.

  • بعضى‌5 از مفسرين گفته‌اند: مراد از كيدى كه در اين آيه آمده، خصوص آن عملى است كه در دار الندوه انجام دادند، و مراد از{ فَالَّذِينَ كَفَرُوا }هم كه از آنان به مكذبين تعبير فرموده، همان افراد دار الندوه‌اند كه خدا كيدشان را درست عليه خود آنان به جريان انداخت، و در جنگ بدر به كشتنشان داد.

  • و بنا به گفته اين مفسر، آيه شريفه يكى از پيشگوييهاى قرآن مى‌شود، چون سوره طور

    1. روح المعانى، ج 27، ص 38.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 38.
    3. مفردات راغب، ماده "كيد" .
    4. مجمع البيان، ج 9، ص 169.
    5. مجمع البيان، ج 9، ص 169.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

33
  • خيلى قبل از جنگ بدر نازل شده، ولى چه كنيم كه از سياق آيات دور است.

  • { أَمْ لَهُمْ إِلَهٌ غَيْرُ اَللَّهِ سُبْحَانَ اَللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ } نه، بلكه مى‌گوييم: نكند معبودى به غير از خدا سراغ دارند - سبحان اللَّه - خدا منزه است از آنچه مشركين برايش درست مى‌كنند، چون اگر غير از خدا معبودى ديگر مى‌داشتند بايد همان معبود، خالق و مدبر ايشان باشد، و ديگر احتياجى به خداى سبحان نداشته باشند، تا چه رسد به اينكه محتاج به پذيرفتن دعوت رسول او باشند، و بايد آلهه آنان عذابى را كه خدا مكذبين را با آن تهديد كرده و رسولش بدان انذار كرده از ايشان دفع كنند.

  • و جمله‌{ سُبْحَانَ اَللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ }، تنزيه خداى تعالى است از اينكه شريكى برايش باشد، آن چنان كه مشركين ادعا مى‌كنند، و كلمه" ما "در جمله" ما يشركون "،مصدريه است، و به جمله چنين معنا مى‌دهد: خداى تعالى منزه از شرك ايشان است.

  • مثالى براى بيان ميزان عناد كفار و اصرارشان بر تكذيب دعوت حق‌

  • { وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ اَلسَّمَاءِ سَاقِطاً يَقُولُوا سَحَابٌ مَرْكُومٌ } كلمه "كسف" - به كسره كاف و سكون سين - به معناى قطعه است، و كلمه "مركوم" به معناى غليظ و متراكم است كه روى هم افتاده باشد. و معناى آيه اين است كه:

  • كفرى كه دارند و اصرارى كه بر تكذيب دعوت حقه مى‌ورزند، به حدى رسيده كه اگر قطعه‌اى از آسمان را ببينند كه دارد بر سرشان فرود مى‌آيد مى‌گويند: نه، اين آسمان نيست، بلكه ابرى است غليظ و روى هم افتاده، به هيچ وجه نشانه عذاب نيست. بنا بر اين، آيه مورد بحث نظير آيه‌{ وَ لَوْ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَاباً مِنَ اَلسَّمَاءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا }1

  • خواهد بود.

    1. و اگر درى از آسمان به رويشان باز كنيم، و شروع كنند از آن در به آسمان بالا روند، باز هم ايمان نمى‌آورند و مى‌گويند قطعا چشم ما عوضى مى‌بيند. سوره حجر، آيه 14 و 15.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

34
  • [سوره الطور(52):آيات 45 تا 49]

  • {فَذَرْهُمْ حَتَّى يُلاَقُوا يَوْمَهُمُ اَلَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ (45) يَوْمَ لاَ يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لاَ هُمْ يُنْصَرُونَ (46) وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذَاباً دُونَ ذَلِكَ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (47) وَ اِصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ (48) وَ مِنَ اَللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبَارَ اَلنُّجُومِ (49)}

  • ترجمه آيات‌

  • حال كه با هيچ برهانى به راه نمى‌آيند رهايشان كن، تا روز خود را ديدار كنند، روزى كه در آن هلاك مى‌شوند (45).

  • روزى كه نقشه آنان دردى از ايشان را دوا نخواهد كرد، و نه كسى را دارند كه ياريشان كند (46).

  • و به درستى براى كسانى كه ظلم كردند عذابى جلوتر از عذاب قيامت هست، و ليكن بيشترشان نمى‌دانند (47).

  • و تو در برابر حكم پروردگارت صبر كن، كه تو در تحت نظر مايى و پروردگارت را هنگامى كه بر مى‌خيزى با حمدش تسبيح گوى (48).

  • و (همچنين) پاره‌اى از شب و هنگام صبح كه ستارگان پنهان مى‌شوند (49).

  • بيان آيات توضيحى در باره تهديد مكذبين در آيه:{ فَذَرْهُمْ حَتَّى يُلاَقُوا يَوْمَهُمُ اَلَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ }

  • اين آيات، سوره را ختم مى‌كند، و در آن رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) را

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

35
  • دستور مى‌دهد كه مكذبين را به حال خودشان واگذارد و متعرض ايشان نشود، و در برابر حكم پروردگار خود صبر كند و او را با حمد تسبيح گويد. و در عين حال در بين اين مطالب مكذبين را تهديد مى‌كند به همان عذابى كه در آغاز سوره با آن تهديد مى‌كرد، و آن عبارت بود از عذابى واقع كه دافعى برايش نيست، و در اين آيات، يك تهديد ديگر هم بر آن تهديد اضافه كرده براى ستمكاران.

  • { فَذَرْهُمْ حَتَّى يُلاَقُوا يَوْمَهُمُ اَلَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ } كلمه" ذرهم "امر است، و معناى" اتركهم "را مى‌دهد، يعنى رهايشان كن، و فعل مذكور فعلى است كه از ميان همه مشتقاتى كه يك ماده دارد - يعنى ماضى و مضارع و امر و نهى و جحد و نفى و استفهام و اسم فاعل و اسم مفعول - تنها مضارع و امر دارد، و بقيه را ندارد، و كلمه" يصعقون "،مجهول مضارع از مصدر" اصعاق "به معناى ميراندن است.

  • بعضى‌1 هم گفته‌اند: ثلاثى مجرد آن يعنى" صعق "نيز معناى ميراندن را مى‌دهد، و كلمه مورد بحث از همين ثلاثى مجرد است.

  • خداى سبحان بعد از آنكه مكذبين دعوتش را به عذابى واقع و بدون شك انذار كرد، و تمامى عذرهايى كه مى‌آورند و يا ممكن بود آنها را بهانه قرار دهند رد نمود، و نيز بعد از آنكه به رسول گراميش فرمود: اينان در اصرار بر باطل به حدى رسيده‌اند كه اگر آيت حق را به چشم ببينند باز هم تاويل مى‌كنند، اينك در اين آيه به آن جناب دستور مى‌دهد رهايشان كند و به حال خودشان وابگذارد، و اين خود به طور كنايه تهديدى است به اينكه اگر به همين حال بمانند عذاب شاملشان خواهد شد.

  • و مراد از يومى كه در آن يوم هلاك مى‌شوند، روز نفخه صور است كه تمامى موجودات زنده در آسمانها و زمين مى‌ميرند، و خود يكى از علامتهاى قيامت است، هم چنان كه در جايى ديگر فرموده:{ وَ نُفِخَ فِي اَلصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي اَلسَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ }2.

  • مؤيد اين معنا آيه بعدى است كه مى‌فرمايد:{ يَوْمَ لاَ يُغْنِي عَنْهُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً وَ لاَ هُمْ يُنْصَرُونَ } روزى كه كيدشان كارى برايشان نمى‌سازد و هيچ كس هم ندارند كه ياريشان كند" چون به درد نخوردن كيد، و نيز ياور نداشتن از خواص روز قيامت است كه در آن روز تمامى سببها از كار مى‌افتند، و امر در آن روز تنها به دست خدا است.

    1. روح المعانى، ج 27، ص 39.
    2. در صور دميده مى‌شود، پس هر كس كه در آسمانها و در زمين باشد مى‌ميرد. سوره زمر، آيه 68.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

36
  • بعضى‌1 از مفسرين به اين آيه اشكال كرده‌اند كه در روز نفخه صور كسانى مى‌ميرند كه زنده باشند، و مكذبين معاصر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) آن روز زنده نيستند تا بميرند.

  • جواب اين اشكال اين است كه در آن روز همه زندگان در زمين و در عالم برزخ مى‌ميرند، و اين مكذبين در آن روز اگر روى زمين زنده نيستند در عالم برزخ زنده هستند.

  • علاوه بر اين ممكن است ضمير در "يصعقون" را به زندگان آن روز برگردانيم و تهديد را عبارت بدانيم از عذابى كه در همين دنيا بر سرشان آمد.

  • بعضى‌2 هم گفته‌اند: "مراد از اين روز، روز بدر است" ،ولى اين احتمال بعيد است.

  • بعضى‌3 ديگر گفته‌اند: "مراد از آن، روز مرگ است" .اين نيز درست نيست، زيرا با سياق آيه كه ظاهر است در تهديد به همان عذابى كه در اول سوره تهديد كرده بود كه همان عذاب روز قيامت باشد نمى‌سازد، و نمى‌توانيم بگوييم مراد از آن عذاب روز مرگ است.

  • { وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذَاباً دُونَ ذَلِكَ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ } بعيد نيست كه مراد از" عذاب غير از آن عذاب "،عذاب قبر باشد و جمله‌{ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ }اشعارى دارد به اينكه در بين كفار و مكذبين كسانى بوده‌اند كه به حقانيت دعوت اسلام و به اينكه ستمكاران عذاب دارند، آگاه بودند، و ليكن در عين آگاهى، بر كفر و تكذيب خود اصرار مى‌ورزيدند، اين بود نظر ما در باره عذاب ديگر.

  • بعضى‌4 هم گفته‌اند: مراد از آن عذاب روز بدر است، و ليكن ذيل آيه كه مى‌فرمايد:

  • بيشترشان نمى‌دانند آن طور كه بايد با اين تفسير سازگار نيست، (براى اينكه از كفار هيچ كس نمى‌دانست جنگ بدرى پيش مى‌آيد و فلانى و فلانى كشته مى‌شوند).

  • امر به پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) به صبر {وَ اِصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ} و تاكيد آن به اينكه فرمود:{ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا }

  • { وَ اِصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا } اين آيه عطف است به جمله "فذرهم" و از ظاهر سياق بر مى‌آيد كه مراد از حكم، حكم خداى تعالى در باره مكذبين است كه ايشان را مهلت داد و بر دلهايشان مهر نهاد، و حكم خداى تعالى در باره رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) كه مامورش كرده مردم را به سوى حق دعوت كند، دعوتى كه مستلزم تحمل اذيت‌ها و آزارها است در راه خدا، پس مراد از

    1. روح المعانى، ج 27، ص 39.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 39.
    3. تفسير قرطبى، ج 17، ص 77.
    4. مجمع البيان، ج 9، ص 170.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

37
  • اينكه فرمود:{ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا }اين است كه: تو زير نظر ما هستى، ما تو را مى‌بينيم به طورى كه هيچ چيزى از حالت بر ما پوشيده نيست و ما از تو غافل نيستيم. پس اينكه دستور به صبر را با چنين بيانى تعليل كرده، در حقيقت آن دستور را تاكيد و آن خطاب را تشديد مى‌كند.

  • بعضى‌1 هم گفته‌اند:" مراد از جمله‌{ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا }اين است كه تو در حفظ و حراست مايى، چون كلمه" عين - چشم "به طور مجاز و كنايه در حفظ استعمال مى‌شود".

  • ولى بعيد نيست كه معناى قبلى با سياق مناسب‌تر باشد (چون از زمينه كلام بر مى‌آيد كه اذيت و آزار حتمى و قهرى است، و به همين جهت فرموده: "صبر كن" و اگر خداى تعالى او را از اذيت دشمن حفظ مى‌كرد، ديگر امر به صبر آن طور كه بايد معنا نمى‌داشت).

  • وجود متعدد در معناى آيه:{ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ وَ مِنَ اَللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبَارَ اَلنُّجُومِ }

  • { وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ وَ مِنَ اَللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبَارَ اَلنُّجُومِ } حرف "باء" در جمله "بحمد ربك" باء مصاحبت است، و آيه را چنين معنا مى‌دهد: و پروردگارت را تسبيح گوى، و او را منزه بدار، اما در حالى كه تسبيحت مقارن با حمد خدا باشد.

  • و مراد از جمله "حين تقوم" - به قول بعضى - هنگام برخاستن از خوابست. و بعضى ديگر گفته‌اند: منظور برخاستن از خواب قيلوله، يعنى خواب قبل از ظهر است، و در نتيجه منظور از تسبيح در هنگامى كه از خواب برمى‌خيزى، نماز ظهر خواهد بود. بعضى ديگر گفته‌اند: مراد از قيام در آيه، برخاستن از مجلس است، بعضى گفته‌اند: مراد مطلق برخاستن است. و بعضى ديگر گفته‌اند: مراد برخاستن براى نماز واجب است. بعضى هم گفته‌اند:

  • مراد از آن برخاستن براى هر نماز است. بعضى ديگر گفته‌اند: مراد از آن، دو ركعت نافله نماز صبح است كه قبل از نماز آن را مى‌خوانند. و اين هفت قول است كه مرحوم طبرسى آن را نقل كرده‌2.

  • { وَ مِنَ اَللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ } يعنى در پاره‌اى از شب، پروردگار خود را تسبيح گوى. و مراد از اين" تسبيح "نماز شب است. و بعضى‌3 هم گفته‌اند: مراد از آن نماز مغرب و عشاء است.

  • " و ادبار النجوم" - بعضى‌4 گفته‌اند: مراد از اين جمله، وقت إدبار نجوم است، و آن هنگامى است كه ستارگان در اثر روشنى صبح از نظر ناپديد مى‌شوند، و مراد از تسبيح در اين هنگام دو ركعت نماز مستحبى است كه قبل از نماز صبح خوانده مى‌شود. بعضى‌5 گفته‌اند:

  • مراد از آن، خود نماز صبح است. بعضى‌6 ديگر گفته‌اند: مراد اين است كه صبح و شام و

    1. روح المعانى، ج 27، ص 41.
    2. مجمع البيان، ج 9، ص 170.
    3. مجمع البيان، ج 9، ص 170.
    4. مجمع البيان، ج 9، ص 170.
    5. مجمع البيان، ج 9، ص 170.
    6. مجمع البيان، ج 9، ص 170.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

38
  • بدون غفلت خداى تعالى را تسبيح گويد.

  • بحث روايتى (رواياتى در باره مراد از آيه:{ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ... })

  • در تفسير قمى در ذيل جمله‌{ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُومُ }آمده كه امام فرمود: منظور از آن، تسبيح در نماز شب، و منظور از جمله" فسبحه "خود نماز شب است‌1.

  • مؤلف: اين معنا در مجمع البيان از زرارة و حمران و محمد بن مسلم از امام باقر و از امام صادق (علیه السلام) روايت شده.2

  • و نيز در همان كتاب به سند خود از حضرت رضا (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: منظور از ادبار سجود، چهار ركعت نافله‌اى است كه بعد از نماز مغرب خوانده مى‌شود، و منظور از ادبار نجوم دو ركعت نافله‌اى است كه قبل از نماز صبح خوانده مى‌شود3.

  • مؤلف: ذيل اين روايت در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق (علیه السلام) آمده‌4 و قمى هم آن را به سند خود از زراره از امام باقر (علیه السلام) آورده است‌5.

  • و از طرق اهل سنت هم در عده‌اى از روايات آمده كه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) هر وقت از جاى خود برمى‌خاست خدا را حمد و تسبيح مى‌كرد و مى‌فرمود: اين كفاره مجلس است‌6، ليكن تفسير بودن اين معنا براى آيه خيلى روشن نيست.

    1. تفسير قمى، ج 2، ص 333.
    2. مجمع البيان، ج 9، ص 170.
    3. تفسير قمى، ج 2، ص 333.
    4. مجمع البيان، ج 9، ص 170.
    5. فروع كافى، ج 3، ص 444، ط تهران.
    6. الدر المنثور، ج 6، ص 120.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

39
  • (53) سوره نجم مكى است و شصت و دو آيه دارد (62)

  • [سوره نجم (53):آيات 1 تا18]

  • {بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ وَ اَلنَّجْمِ إِذَا هَوىَ (1) مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوىَ (2) وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىَ (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحىَ (4) عَلَّمَهُ شَدِيدُ اَلْقُوىَ (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوىَ (6) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ اَلْأَعْلىَ (7) ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى (8) فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىَ (9) فَأَوْحىَ إِلىَ عَبْدِهِ مَا أَوْحىَ (10) مَا كَذَبَ اَلْفُؤَادُ مَا رَأىَ (11) أَ فَتُمَارُونَهُ عَلىَ مَا يَرىَ (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرىَ (13) عِنْدَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهىَ (14) عِنْدَهَا جَنَّةُ اَلْمَأْوىَ (15) إِذْ يَغْشَى اَلسِّدْرَةَ مَا يَغْشىَ (16) مَا زَاغَ اَلْبَصَرُ وَ مَا طَغىَ (17) لَقَدْ رَأىَ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ اَلْكُبْرىَ (18)} 

  • ترجمه آيات‌

  • به نام خداى رحمان و رحيم. سوگند به اجرام آسمانى هنگامى كه غروب مى‌كنند (1).

  • كه هرگز همنشين و دوست شما (محمد) نه عمدا از صراط مستقيم منحرف شده، و نه به خطا (2).

  • و هرگز از روى هوى و هوس سخن نمى‌گويد (3).

  • آنچه مى‌گويد به جز وحيى كه به وى مى‌شود نمى‌باشد (4).

  • اسرارى است كه جبرئيل شديد القوى به وى آموخته است (5).

  • كسى كه به خاطر رأى و عقل كاملش بر چنين مقامى رسيده (6).

  • و در بلندترين افق جاى گرفته (7).

  • و در عين بلندى رتبه‌اش به خدا نزديك و نزديك‌تر شده (8).

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

40
  • او رسول را آن قدر بالا برد كه بيش از دو كمان و يا كمتر فاصله نماند (9).

  • در آنجا بود كه جبرئيل به بنده خدا وحى كرد آنچه را كه كرد (10).

  • قلب پيامبر آنچه كه ديده بود صادق بود (11).

  • با اينكه خدا بر صدق او شهادت مى‌دهد شما مشركين مى‌خواهيد با اصرار خود او را در آنچه ديده در شك بيندازيد؟! (12).

  • با اين كه او را يك بار ديگر ديده بود (13).

  • نزد سدره منتهى (14).

  • كه جنت الماوى آنجاست (15).

  • و هنگامى ديده بود كه آنچه بر سدره احاطه داشت آن را پوشانده بود (16).

  • چشم او نه به كجى گراييده بود، و نه در ديدن طغيان كرده بود، (تا در نتيجه چيزى را ديده باشد كه حقيقت نداشته باشد) (17).

  • و چطور ممكن است چشم او دچار كژبينى و طغيان شده باشد با اينكه آيات چندى از آيات كبراى پروردگارش را ديده بود (18).

  • بيان آيات اشاره به غرض و محتويات سوره مباركه نجم و مكى بودن آن‌

  • غرض اين سوره يادآورى اصول سه‌گانه اسلام، يعنى وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت، معاد و نبوت است، ولى اول به مساله نبوت پرداخته، وحيى را كه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) شده تصديق و توصيف نموده، آن گاه متعرض مساله توحيد مى‌شود، و بت‌ها و شركاى مشركين را به بليغ‌ترين وجهى نفى مى‌كند، آن گاه به مساله سوم پرداخته وضع منتهى شدن خلقت و تدبير عالم به خداى تعالى و زنده كردن مردگان و خنداندن و گرياندن و اغناء و اقناء و تعذيب و دعوت و انذار را توصيف نموده، گفتار را با اشاره به مساله معاد و امر به سجده و عبادت ختم مى‌كند.

  • و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده، و نبايد به سخن بعضى‌1 كه گفته‌اند: بعضى از آياتش و يا همه آنها در مدينه نازل شده، گوش داد. اين حرف كجا و آن كجا كه بعضى‌2 گفته‌اند: اين سوره اولين سوره‌اى است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم)

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 170.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 44.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

41
  • مامور شد آن را علنى بخواند، و آن جناب آن را براى مؤمنين و هم براى مشركين قرائت كرد.

  • و آياتى كه از اين سوره آورده‌ايم فصل اول از فصول سه‌گانه آيات سوره است آياتى است كه وحيى را كه به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) مى‌شود تصديق و توصيف مى‌كند، ليكن در اينجا روايات بسيار زيادى از ائمه اهل بيت (علیه السلام) صادر شده كه به صراحت فرموده‌اند: مراد از اين آيات اين نيست كه مطلق وحى را بيان و توصيف كند، بلكه مراد بيان يك قسم وحى است، و آن وحى بطور مشافهه و رو در رو است، كه در شب معراج خداى سبحان با رسول گراميش داشت.

  • پس اين آيات مى‌خواهد داستان معراج را بيان كند، و ظاهر آيات هم خالى از تاييد اين روايات نيست، و از كلمات بعضى از اصحاب از قبيل ابن عباس و انس و ابى سعيد خدرى، و غير ايشان - به طورى كه از ايشان نقل شده - نيز همين معنا استفاده مى‌شود، و بنا بر همين معنا گفتار مفسرين جريان يافته، هر چند كه در تفسير مفردات و جملات اين آيات اختلافى شديد دارند.

  • چند قول در باره مراد از "نجم" در آيه:{ وَ اَلنَّجْمِ إِذَا هَوىَ }

  • { وَ اَلنَّجْمِ إِذَا هَوىَ } ظاهر اين آيه چنين مى‌نمايد كه مراد از "نجم" مطلق جرمهاى روشن آسمانى است، و خداى تعالى در كتاب مجيدش به بسيارى از مخلوقات خود سوگند خورده، از آن جمله به چند عدد از اجرام سماوى از قبيل خورشيد، ماه، و ساير ستارگان سوگند خورده، و بنا بر اين، مراد از "هوى نجم" ،سقوط و افتادن آن در كرانه افق براى غروب است.

  • و بعضى‌1 گفته‌اند: مراد از نجم، "قرآن" است چون قرآن به طور نجومى (تدريجى) نازل شده. و بعضى‌2 گفته‌اند: مراد از نجم، ستاره "ثريا" است و بعضى‌3 ديگر گفته‌اند: مراد از آن ستاره "شعرى" است.

  • و بعضى‌4 از مفسرين گفته‌اند: منظور از اين نجم، ستارگان نيستند، بلكه شهابى است كه به وسيله آنها شياطين جن رانده مى‌شوند، و عرب اين شهاب را نجم مى‌نامد. و كلمه "هوى" هم با اين قول مى‌سازد، و هم با قول قبلى، ولى لفظ آيه با هيچ يك از معانى مساعد نيست.

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 172.
    2. مجمع البيان، ج 9، ص 172.
    3. روح المعانى، ج 27، ص 45.
    4. مجمع البيان، ج 9، ص 172.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

42
  • { مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوىَ } كلمه" ضلال "به معناى خروج و انحراف از صراط مستقيم است، و كلمه" غى" معنايى دارد مخالف با معناى كلمه" رشد "و چون رشد به معناى آن است كه انسان به واقع مسائل برسد، در نتيجه غى عبارت است از اينكه انسان به خلاف واقع بيفتد.

  • راغب مى‌گويد:" غى "به معناى جهلى است كه ناشى از اعتقاد فاسد باشد، چون گاهى اوقات جهل آدمى ناشى از نداشتن عقيده است، چه عقيده صحيح و چه فاسد، و گاهى هم ناشى مى‌شود از اعتقاد به چيزى كه فاسد است، و كلمه" غى "به معناى آن جهلى است كه ناشى از داشتن عقيده فاسد باشد، نه از بى‌اعتقادى، و در قرآن كريم آمده:{ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوىَ }1.

  • و مراد از كلمه" صاحبكم - رفيقتان "رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) است.

  • و معناى آيه اين است كه: همنشين شما از آن طريقى كه او را به غايت و هدف مطلوبش برساند بيرون نشده، و در اعتقاد و رأيش از آن طريقه خطا نرفته. و خلاصه كلام اينكه او نه در آن هدف مطلوب يعنى سعادت بشرى كه همان عبوديت خداى تعالى است خطا رفته، و نه در طريقى كه به آن هدف منتهى مى‌شود.

  • مقصود از اينكه فرمود:{ وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىَ... }

  • { وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىَ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحىَ } منظور از كلمه" هوى "هواى نفس و رأى و خواسته آن است، و جمله" ما ينطق "هر چند مطلق است، و در آن نطق به طور مطلق نفى شده، و مقتضاى اين اطلاق آن است كه هواى نفس از مطلق سخنان پيغمبر نفى شده باشد (حتى در آن سخنان روزمره‌اى كه در داخل خانه‌اش دارد)، و ليكن از آنجايى كه در اين آيات خطاب" صاحبتان "به مشركين است، مشركينى كه دعوت او را و قرآنى را كه برايشان مى‌خواند دروغ و تقول و افتراى بر خدا مى‌پنداشتند، لذا بايد به خاطر اين قرينه مقامى بگوييم: منظور اين است كه آن جناب در آنچه كه شما مشركين را به سوى آن مى‌خواند، و آنچه كه از قرآن برايتان تلاوت مى‌كند، سخنانش ناشى از هواى نفس نيست، و به رأى خود چيزى نمى‌گويد، بلكه هر چه در اين باب مى‌گويد وحيى است كه خداى تعالى به او مى‌كند.

  • { عَلَّمَهُ شَدِيدُ اَلْقُوىَ } ضمير در "علمه" به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) برمى‌گردد، كه در اين

    1. مفردات راغب، ماده "غى" .

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

43
  • صورت مفعول دوم تعليم كه يا قرآن است و يا مطلق وحى حذف شده، و تقدير آن "علمه القرآن او الوحى - قرآن يا وحى را به او تعليم كرده" مى‌باشد، ممكن هم هست ضمير در جمله مذكور به قرآن و يا مطلق وحى برگردد، و در نتيجه مفعول اول كه ضميرى است راجع به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) حذف شده تقدير آن چنين باشد "علم القرآن" و يا "علم الوحى اياه" .يعنى خداى تعالى قرآن و يا وحى را به آن جناب تعليم كرده.

  • و مراد از كلمه "شديد القوى" - به طورى كه گفته‌اند 1- جبرئيل است، چون خداى سبحان او را در كلام مجيدش به اين صفت ياد كرده و فرموده:{ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي اَلْعَرْشِ مَكِينٍ }2، بعضى‌3 هم گفته‌اند: مراد از آن خود خداى سبحان است.

  • وجوه مختلف در معناى آيات:{ ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوىَ وَ هُوَ بِالْأُفُقِ اَلْأَعْلىَ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى... }

  • { ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوىَ } كلمه "مرة" - به كسره ميم و تشديد راء - به معناى شدت و يا پختگى عقل و رأى است، و يا از ماده مرور گرفته شده، و قيافه كلمه، قيافه بناى نوع است، و مفسرين آيه را به هر سه معنا تفسير كرده‌اند، البته آنهايى كه آيه را وصف جبرئيل دانسته‌اند، در نتيجه اين طور معنايش كرده‌اند: "همان جبرئيل كه در راه خدا شدت به خرج مى‌دهد، يا آن جبرئيلى كه عقلى پخته دارد، يا آن جبرئيلى كه به نوعى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) مرور و عبور مى‌كند، با اينكه خودش در هواست".

  • بعضى‌4 هم گفته‌اند: مراد از "ذو مرة" خود رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) است، او است كه در مقابل دستورات الهى شديد و سخت است، و يا داراى عقل و رأيى محكم است. و يا داراى نوعى مرور و عبور است كه با داشتن آن مى‌تواند به معراج برود.

  • " فاستوى "- اين كلمه به معناى استقامت و مسلط شدن بر كار است، و فاعل اين فعل جبرئيل است، و ضمير فاعل آن به وى بر مى‌گردد، و معنايش اين است كه: جبرئيل به همين صورت اصليش كه به آن صورت خلق شده در آمده. هم چنان كه در روايت هم آمده كه جبرئيل براى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) به صورتهاى مختلفى ظاهر مى‌شد، و تنها دو نوبت به صورت اصليش خود را به آن جناب نشان داد. ممكن هم هست معنايش اين باشد

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 173.
    2. اين قرآن سخن فرستاده‌اى است كريم و داراى نيرو، كه نزد خداى ذى العرش منزلتى دارد.
      سوره تكوير، آيه 20.
    3. تفسير قرطبى، ج 17، ص 85.
    4. تفسير قمى، ج 2، ص 334.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

44
  • كه جبرئيل با قوت خود مسلط شد بر آنچه مامور انجامش شده بود.

  • همه اينها در صورتى است كه فاعل جمله را جبرئيل بدانيم، و اگر فاعل آن را رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) بدانيم، معنايش اين مى‌شود كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) استقامت ورزيد و بر انجام ماموريت خود مستقر شد.

  • { وَ هُوَ بِالْأُفُقِ اَلْأَعْلىَ } كلمه افق به معناى ناحيه است.

  • بعضى‌1 گفته‌اند: مراد از افق اعلا، ناحيه شرقى از آسمان است، براى اينكه در كره زمين افق مشرق ما فوق و بلندتر از افق مغرب است، اينكه گفتيم در كره زمين براى اين بود كه در فضا مشرق و مغرب يكسانند.

  • ولى اين حرف درست نيست، و ظاهرا مراد از آن افق اعلاى آسمان است، بدون اعتبار اينكه طرف شرقى آن باشد.

  • ضمير "هو" در اين آيه به جبرئيل و يا به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) بر مى‌گردد، و جمله حال از ضمير در "استوى" است.

  • {ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى}" كلمه "دنو" كه مصدر فعل "دنى" است به معناى نزديكى است، و كلمه "تدلى" كه مصدر فعل "تدلى" است، به معناى بسته شدن و آويزان گشتن به چيزى است، ولى به طور كنايه در شدت نزديكى استعمال مى‌شود.

  • بعضى‌2 گفته‌اند: به معناى امتداد به طرف پايين است، چون از واژه "دلو" - كه براى انداختن در چاه ساخته شده - گرفته شده است.

  • و معناى آيه بنا بر اينكه هر دو ضمير به جبرئيل برگردد اين است كه: جبرئيل سپس نزديك رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) شد و به دامن وى دست آويخت تا با آن جناب به آسمانها عروج كند.

  • و بعضى‌3 گفته‌اند: معنايش اين است كه: جبرئيل از افق اعلا پايين آمد و به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) نزديك شد تا آن جناب را به معراج ببرد.

  • و اما بنا بر اينكه دو ضمير به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) برگردد معنايش

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 173.
    2. مجمع البيان، ج 9، ص 171.
    3. تفسير الجامع لاحكام القرآن، ج 17، ص 89.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

45
  • اين مى‌شود كه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) به خداى تعالى نزديك شد، و قرب خود را زياد كرد.

  • { فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىَ } در مجمع البيان مى‌گويد: كلمه" قاب "و كلمه" قيب "مانند كلمه" قاد "و" قيد" به معناى مقدار هر چيز است‌1.

  • و كلمه" قوس "به معناى كمان است كه در تيراندازى استعمال مى‌شود، البته اين كلمه - به طورى كه گفته‌اند 2- در لغت اهل حجاز بر ذراع اطلاق مى‌شود، و معناى جمله اين است كه دورى او بقدر دو قوس و يا بقدر دو ذراع و يا كمتر از آن بود.

  • بعضى‌3 هم گفته‌اند: كلمه" قاب "به معناى فاصله ميان دستگيره كمان و زه آن است، پس در كلام قلب شده، معناى اصلى آن دو قاب قوس بوده.

  • بعضى‌4 ديگر به اين سخن اعتراض كرده‌اند كه: دو قاب قوس و قاب دو قوس فرقى با هم ندارند، هر دو به يك معنا هستند، پس ديگر جهت ندارد بگوييم قلب شده.

  • { فَأَوْحىَ إِلىَ عَبْدِهِ مَا أَوْحىَ } ضمير در هر دو "أوحى" به جبرئيل بر مى‌گردد، البته اين در آن فرضى است كه ضميرهاى گذشته هم به او برگردد، آن وقت معناى جمله چنين مى‌شود كه: جبرئيل وحى برد نزد بنده خدا كه همان رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) باشد، آنچه را كه وحى برد.

  • بعضى‌5 گفته‌اند: هيچ مانعى ندارد كه ما اين دو ضمير را به خداى تعالى برگردانيم، و اگر كسى بگويد: آخر بايد قبلا نامى از خدا برده شده باشد. مى‌گوييم اين در جايى است كه مخاطب و يا خواننده به اشتباه بيفتد اما در جايى كه واضح باشد كه مرجع ضمير كيست لازم نيست آن مرجع قبلا ذكر شده باشد، ممكن هم هست هر سه ضمير را به خداى تعالى برگردانيم و بگوييم معناى آيه اين است كه خداى تعالى به توسط جبرئيل وحى كرد به بنده خود آنچه را كه وحى كرد. هم چنان كه ممكن است بگوييم: ضمير اول به جبرئيل و دومى و سومى به خدا بر مى‌گردد، و معناى عبارت اين است كه: جبرئيل آنچه را كه خدا به وى وحى كرده بود به سوى بنده خدا وحى كرد.

  • و اما بنا بر آن فرض ديگر كه ضمائر قبلى به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم)

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 173.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 48.
    3. روح المعانى، ج 27، ص 48.
    4. روح المعانى، ج 27، ص 48.
    5. مجمع البيان، ج 9، ص 175.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

46
  • برگردد، بايد بگوييم: اين سه ضمير به خدا برمى‌گردد، و معناى عبارت اين است كه: خداى تعالى وحى كرد به بنده‌اش آنچه را كه وحى كرد، و اين معنا از معناى سابق به ذهن نزديك‌تر است، چون آن معنا را ذوق سليم نمى‌پسندد، هر چند كه صحيح هم باشد.

  • شرح مفاد آيه:{ مَا كَذَبَ اَلْفُؤَادُ مَا رَأىَ }

  • { مَا كَذَبَ اَلْفُؤَادُ مَا رَأىَ } كلمه "كذب" مخالف "صدق" را معنا مى‌دهد، گفته مى‌شود "كذب فلان فى حديثه - فلانى در سخنش مرتكب كذب شد" ،به اين عبارت هم گفته مى‌شود: "كذبه الحديث - به او سخنى دروغ گفت" ،كه در اين عبارت فعل "كذب" دو مفعول گرفته است، و كلمه كذب همانطور كه در سخن استعمال مى‌شود در خطاى قواى مدركه هم به كار مى‌رود، مثلا گفته مى‌شود: "كذبته عينه - چشم او به وى دروغ گفت" ،و منظور اين است كه ديدش به خطا رفت.

  • و در جمله مورد بحث هم كه از قلب نفى كذب كرده به همين عنايت بوده، حال چه اينكه كلمه كذب را لازم بگيريم و بگوييم معنايش اين است كه فؤاد در آنچه ديده بود دروغ نگفت، كه در اين صورت هيچ مفعول نگرفته، و يا آن را متعدى به دو مفعول بگيريم كه مفعول دومش كلمه "ما" و مفعول اولش رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) باشد، و معنا چنين باشد كه فؤاد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) دروغ نگفت به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) آنچه را كه ديده بود. و خلاصه رؤيت فؤاد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در آنچه كه ديد رؤيتى صادق بود.

  • و بنا بر اين، مراد از فؤاد، فؤاد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم)، و ضمير فاعلى در "رأى" هم به فؤاد آن جناب برمى‌گردد، و رؤيت هم رؤيت فؤاد او خواهد بود.

  • و اين تازگى ندارد كه رؤيت را كه در اصل به معناى ديدن چشم است به فؤاد نسبت داده شود، چون براى انسان يك نوع ادراك شهودى هست كه وراى ادراكهايى است كه با يكى از حواس ظاهرى و يا باطنى خود دارد، ادراكى است كه نه چشم و گوش و ساير حواس ظاهرى واسطه‌اند، و نه تخيل و فكر و ساير قواى باطنى، مانند اين كه مشاهده مى‌كنيم كه ما موجودى هستيم كه مى‌بينيم كه در اين درك عيانى و شهودى نه چشم ما واسطه است و نه فكر ما، و همچنين از خود مى‌بينيم كه ما مى‌شنويم و مى‌بوييم و مى‌چشيم و لمس مى‌كنيم و خيال مى‌كنيم و فكر مى‌كنيم، كه در هيچ يك از اين ادراكهاى شهودى ما با اينكه رؤيت و شهود است، اما نه چشمى در كار است و نه هيچ حواس ظاهرى و باطنى ديگر.

  • آرى ما همانطور كه محسوسات هر يك از اين حواس ظاهرى و باطنى را درك مى‌كنيم

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

47
  • اين را هم درك مى‌كنيم كه فلان محسوس را با فلان حس درك مى‌كنيم، و اين درك ديگر ربطى به آن حس ندارد، بلكه كار نفس است كه قرآن كريم از آن تعبير به فؤاد فرموده.

  • و در آيه شريفه هيچ دليلى كه دلالت كند بر اينكه متعلق رؤيت خداى سبحان است و خدا بوده كه مرئى براى آن جناب واقع شده، نيست بلكه آنچه مرئى آن جناب واقع شده همان افق اعلى و دنو و تدلى بوده است. و نيز اين بوده كه آنچه به وى وحى مى‌شود خدا وحى كرده، و اين نامبرده‌ها همانهايى است كه در آيات قبلى آمده بود كه همه‌اش از سنخ آيات خدايى براى آن جناب بوده، مؤيد اين گفتار ما آيه شريفه‌{ مَا زَاغَ اَلْبَصَرُ وَ مَا طَغىَ لَقَدْ رَأىَ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ اَلْكُبْرىَ }است، كه مى‌فرمايد آنچه ديده بود، از آيات كبراى پروردگارش بود.

  • علاوه بر اين اگر هم فرض كنيم كه منظور ديدن خود خداى تعالى است باز اشكالى ندارد، چون ديدن خدا را به قلب نسبت داده، و ديدن قلب غير از ديدن چشم است، كه تنها مربوط به اجسام است و تعلقش به خداى تعالى محال است، و ما در سوره اعراف آيه 143 گفتارى در باره رؤيت قلب گذرانديم.

  • بعضى‌1 از مفسرين گفته‌اند: ضمير در جمله" ما راى "به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) برمى‌گردد نه به فؤاد، و معناى آيه اين است كه: فؤاد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) بعد از آنكه آن جناب با چشم خود ديد آنچه را كه ديد، نگفت من تو را نمى‌شناسم، چون اگر مى‌گفت دروغ گفته بود. براى اينكه آن جناب همانطور كه چشمش ديد قلبش هم شناخت، و خلاصه كلام اين مفسر آن است كه فؤاد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) چشم آن جناب را در آنچه ديد تصديق كرد.

  • بعضى‌2 ديگر گفته‌اند: معنايش اين است كه قلب آن جناب چشمش را تكذيب نكرد بلكه چشم او را در آنچه ديد تصديق كرد، و بدان معتقد شد، مؤيد اين معنا قرائت آن كسى است كه آيه را به صورت" ما كذب "- با تشديد ذال - خوانده.

  • و اشكالى كه متوجه اين دو مفسر است اين است كه: آنچه از سياق آيات برمى‌آيد اين است كه خداى تعالى خواسته است صدق آن جناب را در آنچه ادعا مى‌كند يعنى وحى و رؤيت آيات كبراى خدا تاييد كند، و اگر ضمير در جمله" ما رأى "به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) برگردد حاصل معنا اين مى‌شود كه مى‌خواهد بر صدق رؤيت آن جناب

    1. روح المعانى، ج 27، ص 49.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 49.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

48
  • احتجاج كند، به اينكه چون قلبش به آنچه چشمش ديده بود معتقد شد، و اين معنا از دأب قرآن بعيد است، چون دأب قرآن همواره اين است كه: خدا را شاهد و مصدق دعوت انبياء بگيرد، نه فؤاد و مثل آن را.

  • به خلاف اينكه ضمير در جمله" ما رأى "را به فؤاد برگردانيم، كه در اين صورت حاصل معنايش تصديق خدا خواهد بود فؤاد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) را در آنچه كه ديده، نه تصديق فؤاد رؤيت آن جناب را، و كلام هم بر طبق همان سياق سابقش كه از جمله‌{ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوىَ}... {إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحىَ... }شروع مى‌شد جارى شده است، كه همواره خدا آن جناب را تصديق مى‌كرده است.

  • حال اگر بگويى: خير، همين ادعا را قبول نداريم، براى اينكه در آيه بعدى براى اثبات صدق ادعاى آن جناب استدلال مى‌كند به رؤيت خود آن جناب، چه مانعى دارد كه در آيه مورد بحث هم استدلال كند به اعتقاد فؤادش.

  • در پاسخ مى‌گوييم: در آيه بعدى احتجاجى در كار نيست و نمى‌خواهد صدق ادعاى آن جناب را اثبات كند، بلكه مى‌خواهد مشركين را در بگو مگو كردن ملامت كند، و بفرمايد: در باره چيزى كه او مى‌گويد: من به چشم خود ديده‌ام، و شما نمى‌توانيد ببينيد، چرا بگو مگو مى‌كنيد؟ آخر، ممارات و مجادله - كه همان بگو مگو كردن باشد - اگر كار درستى باشد در جايى درست است كه در مساله فكرى و نظرى باشد، و اما در مساله ديدنيها، جايى براى ممارات و بگو مگو نيست، و پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم) دارد خبر مى‌دهد كه من آن را به عيان و با دو چشم خود ديدم، نه اينكه فكرم و عقلم چنين حكم كرد.

  • { أَ فَتُمَارُونَهُ عَلىَ مَا يَرىَ } اين استفهام توبيخى است، و خطابش به مشركين است، و ضمير در آن به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) بر مى‌گردد و ممارات به معناى اصرار ورزيدن بر مجادله است.

  • و معناى آيه اين است كه: آيا براى اين در جدال خود اصرار مى‌ورزيد كه آن جناب به خلاف آنچه ادعاى ديدنش را مى‌كند و از ديدنش به شما خبر مى‌دهد معتقد شود؟

  • مقصود از{ نَزْلَةً أُخْرىَ }و رؤيت رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله و سلم)، در آيه:{ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرىَ }

  • { وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرىَ } كلمه "نزلة" به معناى يك دفعه نزول است، و معناى آن نزول واحد است، و اين آيه دلالت مى‌كند بر اينكه از اين آيه به بعد مى‌خواهد از يك نزول ديگر غير آن نزولى كه در آيات سابق حكايت شده بود خود خبر دهد.

  • و با در نظر داشتن اينكه مفسرين فاعل "رآه" را رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم)

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

49
  • دانسته و ضمير مفعولى در آن را به جبرئيل برگردانده‌اند، قهرا منظور از "نزلة" نازل شدن جبرئيل بر آن جناب خواهد بود، نازل شدنش براى اينكه آن جناب را به معراج ببرد. و جمله { عِنْدَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهىَ }ظرف براى رؤيت است، نه براى نازل شدن، و مراد از رؤيت هم رؤيت آن جناب است جبرئيل را به صورت اصليش. و معناى جمله اين است كه: جبرئيل يك بار ديگر به صورت اصليش در برابر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در آمد، تا به معراجش ببرد، و اين جريان كنار سدرة المنتهى واقع شد.

  • پس از آنچه كه گذشت صحت اين نظريه هم روشن شد كه بگوييم ضمير مفعولى به خداى تعالى برگردد. و مراد از رؤيت هم رؤيت قلبى، و مراد از نزله اخرى هم نازل شدن رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در معراج در كنار سدرة المنتهى باشد، آن وقت مفاد آيه چنين مى‌شود كه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) يك بار ديگر نزد سدرة المنتهى نازل شد، و اين وقتى بود كه به معراج مى‌رفت، و در آن نزله خدا را مانند نزله اول با قلب خود ديدار كرد.

  • { عِنْدَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهىَ عِنْدَهَا جَنَّةُ اَلْمَأْوىَ إِذْ يَغْشَى اَلسِّدْرَةَ مَا يَغْشىَ } كلمه "سدر" به معناى جنس درخت سدر، و كلمه "سدرة" به معناى يك درخت سدر است، و كلمه "منتهى" - گويا - نام مكانى است، و شايد مراد از آن، منتهاى آسمانها باشد به دليل اينكه مى‌فرمايد: جنت ماوى پهلوى آن است، و ما مى‌دانيم كه جنت ماوى در آسمانها است، چون در آيه فرموده:{ وَ فِي اَلسَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ }1.

  • و اما اينكه اين درخت سدره چه درختى است؟ در كلام خداى تعالى چيزى كه تفسيرش كرده باشد نيافتيم، و مثل اينكه بناى خداى تعالى در اينجا بر اين است كه به طور مبهم و با اشاره سخن بگويد، مؤيد اين معنا جمله‌{ إِذْ يَغْشَى اَلسِّدْرَةَ مَا يَغْشىَ }است، كه در آن سخن از مستورى رفته است، در روايات هم تفسير شده به درختى كه فوق آسمان هفتم قرار دارد، و اعمال بندگان خدا تا آنجا بالا مى‌رود، كه بزودى بعضى از اين روايات از نظر خواننده خواهد گذشت.

  • { عِنْدَهَا جَنَّةُ اَلْمَأْوىَ } يعنى بهشتى كه مؤمنين براى هميشه در آن منزل مى‌كنند، چون بهشت ديگرى هست موقت، و آن بهشت برزخ است كه مدتش تا روز قيامت تمام مى‌شود، و "جنت ماوى" بعد از قيامت است. هم چنان كه فرموده:

    1. هم رزق شما در آسمان است و هم آن بهشتى كه وعده داده شده‌ايد. سوره ذاريات، آيه 22.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

50
  • { فَلَهُمْ جَنَّاتُ اَلْمَأْوىَ نُزُلاً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ }1، و نيز فرموده:{ فَإِذَا جَاءَتِ اَلطَّامَّةُ اَلْكُبْرىَ}... {فَإِنَّ اَلْجَنَّةَ هِيَ اَلْمَأْوى‌َ }2، و اين جنت الماوى به طورى كه آيه 22 سوره ذاريات دلالت مى‌كرد، در آسمان واقع است. ولى بعضى‌3 از مفسرين آن را به جنت برزخى تفسير كرده‌اند.

  • و در جمله‌{ إِذْ يَغْشَى اَلسِّدْرَةَ مَا يَغْشىَ }مصدر غشيان به معناى احاطه است، و كلمه " ما "در اين آيه موصوله است.

  • و معناى آيه اين است كه: آن زمان كه احاطه مى‌يابد به سدره، آنچه احاطه مى‌يابد.

  • در اينجا هم خداى تعالى مطلب را مبهم گذاشته نفرموده چه چيز به سدره احاطه مى‌يابد، چون گفتم بناى خداى تعالى بر ابهام است.

  • { مَا زَاغَ اَلْبَصَرُ وَ مَا طَغىَ } كلمه "زيغ" كه مصدر فعل "زاغ" است به معناى انحراف از حالت تعادل و استقامت است، و كلمه "طغيان" كه مصدر فعل "طغى" است، در هر عملى به معناى تجاوز از حد در آن عمل است، و "زيغ بصر" به اين معنا است كه چشم آدمى چيزى را به آن صورت كه هست نبيند، و طورى ديگر ببيند، و "طغيان بصر" به اين معنا است كه چيزى را ببيند كه اصلا حقيقت ندارد، و منظور از "بصر" چشم رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) است.

  • و معناى آيه اين است كه: چشم رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) آنچه را كه ديد بر غير صفت حقيقيش نديد، و چيزى را هم كه حقيقت ندارد نديد، بلكه هر چه ديد درست ديد، و مراد از اين ديدن رؤيت قلبى است نه رؤيت با ديده سر، چون مى‌دانيم منظور از اين ديدن همان حقيقتى است كه در آيه‌{ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرىَ }منظور است، چون صريحا مى‌فرمايد: رؤيت در اين نزله كه نزله دومى است مثل رؤيت در نزله اولى بود، و رؤيت نزله اولى رؤيت با با فؤاد بود، كه در باره‌اش فرمود:{ مَا كَذَبَ اَلْفُؤَادُ مَا رَأىَ أَ فَتُمَارُونَهُ عَلىَ مَا يَرىَ } دقت بفرماييد و غفلت نورزيد.

  • {لَقَدْ رَأىَ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ اَلْكُبْرىَ}" كلمه "من" تبعيض را مى‌رساند، و معناى آيه اين است كه: سوگند مى‌خورم كه او

    1. مؤمنين جنت ماوى دارند و به پاداش كارهاى نيكى كه مى‌كرده‌اند در آنجا نازل مى‌شوند.
      سوره سجده، آيه 19.
    2. و چون قيامت بيايد (چنين و چنان مى‌شود)، پس به درستى جنت، منزلگاه خواهد بود. سوره نازعات، آيه 34-41.
    3. مجمع البيان، ج 9، ص 175.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

51
  • بعضى از آيات پروردگارش را ديد، و با ديدن آنها مشاهده پروردگارش برايش تمام شد. چون مشاهده خدا به قلب با مشاهده آيات او دست مى‌دهد، زيرا آيت بدان جهت كه آيت است به جز صاحب آيت را حكايت نمى‌كند، و از خودش هيچ حكايتى ندارد، و گرنه از جهت خودش اگر حكايت كند ديگر آيت نمى‌شود.

  • و اما ديدن ذات متعاليه حق بدون حجاب، يعنى بدون وساطت آيت، امرى است محال، هم چنان كه خودش فرمود:{ وَ لاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً }1.

  • بحث روايتى چند روايت در باره مراد از نجم در{ وَ اَلنَّجْمِ إِذَا هَوىَ }، و رواياتى در ذيل آيات مربوط به معراج پيامبر اسلام (صلى اللَّه عليه و آله و سلم)

  • در تفسير قمى در ذيل آيه‌{ وَ اَلنَّجْمِ إِذَا هَوىَ }، امام (علیه السلام) فرموده: نجم، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) است، و منظور از جمله‌{ إِذَا هَوىَ }سرازير شدن آن جناب است در هنگامى كه به معراج رفته بود2.

  • مؤلف: قمى روايتى ديگر به سند خود از پدرش از حسين بن خالد از حضرت رضا (علیه السلام) نقل كرده كه در آن هم نجم به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) تفسير شده، و البته اين تفسير به باطن است نه اينكه به معناى نجم بودن آن جناب باشد3.

  • و در كافى از قمى از پدرش از ابن ابى عمير از محمد بن مسلم روايت آورده كه گفت: به امام باقر (علیه السلام) عرضه داشتم: معناى آياتى كه نظير آيه‌{ وَ اَللَّيْلِ إِذَا يَغْشىَ }و { وَ اَلنَّجْمِ إِذَا هَوىَ }است چيست؟ فرمود: خداى عز و جل به هر چه از مخلوقات خود خواسته سوگند ياد كرده، ولى بندگان او جز به خود او نبايد سوگند ياد كنند4.

  • مؤلف: و در كتاب فقيه از على بن مهزيار از ابى جعفر دوم امام جواد (علیه السلام) نظير اين حديث آمده‌5.

  • و در مجمع البيان گفته: عامه از جعفر بن محمد الصادق روايت كرده‌اند كه فرمود:

  • محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) در شب معراج از آسمان هفتم نازل شد، و وقتى اين سوره

    1. به هيچ وجه به او احاطه علمى نمى‌يابند. سوره طه، آيه 110.
    2. تفسير قمى، ج 2، ص 333.
    3. تفسير قمى، ج 2، ص 343.
    4. فروع كافى، ج 7، ص 449، ح 1.
    5. الفقيه، ج 3، ص 236، ح 51.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

52
  • نازل شد و خبر معراج بگوش عتبة بن ابو لهب رسيد، نزد آن جناب آمده، دختر آن جناب را طلاق داد، و آب دهان به روى حضرتش انداخت و گفت: به رب نجم سوگند كه به نجم كافر شدى، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) او را نفرين كرد و عرضه داشت: بار الها سگى از سگها را بر او مسلط كن.

  • اين بود تا آنكه عتبه به شام سفر كرد، در يكى از منزلها پياده شد، و خداى تعالى وحشتى در دلش بيفكند، به رفقايش گفت: شب هنگام مرا در وسط خود بخوابانيد، آنان نيز چنين كردند، ولى با همه اين مراقبت‌ها در نيمه شب شيرى آمد و او را كه در بين رفقايش بود پاره پاره كرد1.

  • مؤلف: طبرسى بعد از نقل اين حديث اشعارى را كه حسان در اين باره سروده نقل مى‌كند. الدر المنثور هم اين قصه را به طرقى مختلف روايت كرده‌2.

  • و در كافى به سند خود از هشام و حماد و غيره روايت كرده كه گفته‌اند: از امام صادق (علیه السلام) شنيديم كه فرمود: حديث من حديث پدر من است، و حديث پدرم حديث جد من است، و حديث جدم (زين العابدين) حديث حسين بن على است، و حديث حسين حديث حسن است، و حديث حسن حديث امير المؤمنين است، و حديث امير المؤمنين حديث رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) است، و حديث رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) سخن خداى عز و جل است‌3.

  • رواياتى در باره رؤيت قلبى رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) خداوند سبحان را

  • و در تفسير قمى به سند خود از ابن سنان روايت آورده كه در ضمن آن گفته است:

  • امام صادق (علیه السلام) در معناى‌{ "قَابَ قَوْسَيْنِ }فرمود: چون آن جناب، يعنى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم)، نزديك‌ترين خلائق بود به خدا، و آن قدر نزديك بود كه در شب معراج وقتى به آسمان بالا مى‌رفتند جبرئيل مرتب مى‌گفت: جلوتر برو اى محمد، برو كه در جايى قدم نهاده‌اى كه نه هيچ ملكى مقرب قدم نهاده و نه هيچ رسولى مرسل. و اگر روح و جان آن حضرت نمونه‌اى از آن عالم نبود، هرگز نمى‌توانست به آنجا برسد، و در نزديكى به خدا به حدى رسيد كه خداى تعالى در باره‌اش فرمود:{ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىَ }يعنى بلكه كمتر از دو قوس‌4.

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 172.
    2. الدر المنثور، ج 6، ص 121.
    3. اصول كافى، ج 1، ص 53، ح 14.
    4. تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 148.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

53
  • و در احتجاج از على بن الحسين (علیه السلام) روايتى طولانى آورده كه در ضمن آن فرمود: من فرزند كسى هستم كه بلند مرتبه بود، و بلند مرتبه‌تر مى‌شد، تا آنجا كه از سدرة المنتهى گذشت و نسبت به خداى تعالى آن قدر نزديك شد كه بيش از دو قوس و بلكه كمتر فاصله نماند1.

  • مؤلف: اين معنا در روايات ائمه اهل بيت (علیه السلام) بسيار آمده.

  • و در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن مردويه، از ابى سعيد خدرى روايت كرده‌اند كه گفت: آن هنگام كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) را شبانه به معراج بردند، آن قدر به پروردگارش نزديك شد كه فاصله نزديكى‌اش قاب دو قوس و بلكه نزديك‌تر شد، و آيا مى‌دانى كه قوس به" زه "آن چقدر نزديك است، بلكه از آن هم نزديك‌تر شد2.

  • و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده‌اند كه در تفسير آيه‌{ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى }فرمود: منظور رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) است كه به پروردگارش نزديك شد، و سپس سرازير گرديد3.

  • و در مجمع البيان است كه انس در روايتى كه اوائل سندش ذكر نشده گفته است:

  • رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در ذيل آيه‌{ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىَ }فرمود: يعنى بقدر دو ذراع يا كمتر از دو ذراع‌4.

  • و در تفسير قمى ذيل آيه‌{ فَأَوْحىَ إِلىَ عَبْدِهِ مَا أَوْحىَ }فرمود: اين وحى، وحى رو در رو بود، (به اين معنا كه كسى بين خدا و آن جناب واسطه نبود)5.

  • و در توحيد به سند خود از محمد بن فضيل روايت كرده كه گفت: من از حضرت ابى الحسن (علیه السلام) پرسيدم: آيا رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) پروردگارش عز و جل را ديد؟ فرمود: بله اما با قلب خود ديد، مگر كلام خداى عز و جل را نشنيدى كه مى‌فرمايد:{ مَا كَذَبَ اَلْفُؤَادُ مَا رَأىَ }پس به حكم اين آيه خدا را با چشم نديد، بلكه با قلب ديد6.

  • و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و ابن منذر و ابن ابى حاتم، از محمد بن كعب قرظى از بعضى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) روايت كرده‌اند كه

    1. احتجاج، ج 2، ص 39.
    2. الدر المنثور، ج 6، ص 123.
    3. الدر المنثور، ج 6، ص 123.
    4. مجمع البيان، ج 9، ص 173.
    5. تفسير قمى، ج 2، ص 334.
    6. توحيد، ص 16، ح 17، ط تهران.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

54
  • پرسيدند: يا رسول اللَّه آيا پروردگار خود را ديده‌اى؟ فرمود: با چشم خود نديدم، ولى با فؤادم دو بار ديدم، آن گاه اين آيه را تلاوت كرد:{ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى }1.

  • مؤلف: اين معنا را نسايى هم از ابو ذر - به طورى كه در الدر المنثور آمده - نقل كرده، و عبارتش چنين است:" رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) پروردگار خود را با قلب خود ديد نه با چشم خود"2.

  • و از صحيح مسلم و ترمذى و ابن مردويه، از ابو ذر روايت كرده كه گفت: من از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) پرسيدم: آيا پروردگار خود را ديده‌اى؟ فرمود: "نورانى مى‌بينم او را"3.

  • مؤلف: كلمه" نورانى "منسوب به نور است كه بر طبق قاعده بايد بشود" نورى "ولى بر خلاف قاعده و قياس" نورانى "مى‌گويند، مانند جسمانى كه منسوب به جسم است.

  • بعضى‌ها عبارت مذكور را به صورت" نور انى أراه "- با تنوين و كسره همزه و تشديد نون و سپس ياى متكلم - خوانده‌اند، يعنى نورى كه من آن را مى‌بينم، ولى ظاهرا عبارت روايت دست خورده شده باشد، هر چند كه روايتى ديگر كه ذيلا نقل مى‌كنيم آن را تاييد كند، و آن روايت اين است كه: مسلم در صحيح خود، و ابن مردويه از ابو ذر نقل كرده‌اند كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) پرسيده: آيا پروردگارت را ديده‌اى؟ فرمود: نورى را ديدم‌4.

  • چون به هر تقدير ظاهر روايت قابل قبول نيست، مگر اينكه بگوييم مراد از رؤيت، رؤيت قلب است، در نتيجه نه رؤيت، رؤيت حسى است و نه نور، نور حسى است.

  • و در كافى به سند خود از صفوان بن يحيى روايت كرده كه گفت: ابو قره محدث از من خواهش كرد او را نزد ابى الحسن رضا (علیه السلام) ببرم، من از آن جناب براى وى اجازه ملاقات خواستم، آن حضرت اجازه دادند، ابو قره بر آن حضرت وارد شد و مسائلى از حلال و حرام در احكام از او پرسيد تا رسيد به اينجا كه ابو قره گفت: خداى تعالى فرموده:{ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرىَ }اين چه معنا دارد؟ حضرت ابو الحسن (علیه السلام) پاسخ دادند كه بعد از اين آيه، آيه‌اى ديگر هست كه مى‌فهماند آن جناب چه ديده، و آن آيه "{مَا كَذَبَ اَلْفُؤَادُ مَا رَأىَ}" است، مى‌فرمايد: فؤاد محمد آنچه را كه چشمهايش ديد و زبانش از آنچه ديد خبر داد تكذيب نكرد، و

    1. الدر المنثور، ج 6، ص 125.
    2. الدر المنثور، ج 6، ص 125.
    3. الدر المنثور، ج 6، ص 125.
    4. الدر المنثور، ج 6، ص 125.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

55
  • اما اينكه چه ديده؟ آيه" {لَقَدْ رَأىَ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ اَلْكُبْرىَ } از آيات كبراى پروردگارش بديد" پاسخ مى‌دهد، و معلوم مى‌شود كه منظور از جمله" ما رأى "آيات پروردگار است، و آيات پروردگار غير خود اوست‌1.

  • مؤلف: على الظاهر منظور امام اين بوده كه ابو قره را ساكت كرده باشد، چون در آغاز قبول مى‌كند كه منظور از اين ديدن، ديدن حسى است، آن گاه اين چنين ساكتش مى‌كند كه منظور از آن، ديدن آيات خدا است، و آيات خدا غير خدا است، و بنا بر اين ديگر نبايد به روايت اشكال كرد كه چرا فرموده آيات خدا غير خدا است، با اينكه ديدن آيات خدا بدان جهت كه آيات او است در حقيقت ديدن خود او است، زيرا همانطور كه گفتيم و در عده‌اى از روايات هم آمده بود ديدن خدا مربوط به قلب است، و ديدن آياتش مربوط به چشم.

  • و صاحب تفسير قمى مى‌گويد: پدرم از ابن ابى عمير از هشام از امام صادق (علیه السلام) برايم حديث كرد كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرموده: من (در شب معراج) به سدرة المنتهى رسيدم، و ديدم كه هر يك برگش سايه بر امتى از امت‌ها دارد، آنجا بود كه نسبت به مقام پروردگارم مانند فاصله دو قوس يا كمتر قرار گرفتم‌2.

  • و در الدر المنثور است كه احمد و ابن جرير از انس روايت كرده‌اند كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: به سدرة المنتهى رسيدم، ديدم كه بارش مانند ملخ درشت و پر پشت و برگهايش چون گوش فيل است، همين كه جلوه‌اى از امر خدا آن را پوشاند بصورت ياقوت و زمرد و مثل آن در آمد3.

  • و در تفسير قمى به سند خود از اسماعيل جعفى از امام ابى جعفر (علیه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى طولانى فرمود: و چون آن جناب را به سدرة المنتهى رساندند جبرئيل ديگر همراهيش نكرد، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: آيا در چنين مقامى مرا تنها مى‌گذارى؟ گفت: تو هم چنان پيش برو، به خدا سوگند تو به حدى پيش رفته‌اى كه احدى از خلق خدا كه قبل از تو بودند، به اين حد پيش نرفتند، در آنجا بود كه نورى از ناحيه پروردگارم ديدم، و سبحه بين من و او حائل گرديد.

  • راوى مى‌گويد: عرضه داشتم: فدايت شوم" سبحه "چيست؟ حضرت روى خود را به طرف زمين خم كرد با دست به آسمان اشاره نموده سه مرتبه فرمود: جلال پروردگارم، جلال

    1. اصول كافى، ج 1، ص 95، ح 2.
    2. تفسير قمى، ج 2، ص 11.
    3. الدر المنثور، ج 6، ص 125.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

56
  • پروردگارم‌1.

  • مؤلف: سبحه همانطور كه در حديث تفسير شده عبارت است از جلال، و چيزى است كه بر تنزه خداى تعالى از نواقص خلقش دلالت مى‌كند كه برگشت اين نيز به همان جلال است، و حاصل ذيل روايت اين است كه: آن حضرت پروردگار خود را از راه مشاهده آياتش بديد.

  • و نيز در همان كتاب در ذيل آيه‌{ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرىَ عِنْدَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهىَ }آمده كه امام فرمود در آسمان هفتم‌2.

  • باز در آن كتاب در ذيل آيه‌{ إِذْ يَغْشَى اَلسِّدْرَةَ مَا يَغْشىَ }امام فرمود: وقتى حجاب از بين خداى تعالى و بين رسول گراميش برداشته شد، نور سدره پوشيده گشت‌3.

  • اشاره به اختلاف در باره اينكه معراج پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله و سلم) جسمانى و روحانى يا فقط روحانى بوده

  • مؤلف: و در مطالب گذشته رواياتى ديگر نيز هست، و ما در اول تفسير سوره اسراء رواياتى را كه جامع داستان معراج است نقل كرديم.

  • و در آنجا در ذيل همان روايات اختلافى را كه علماء در معراج آن حضرت كرده‌اند نقل نموديم كه: بعضى گفته‌اند: در خواب صورت گرفته، و بعضى گفته‌اند: در بيدارى بوده، آنهايى هم كه گفته‌اند در بيدارى بوده، اختلاف كرده‌اند كه آيا با روح و بدن ماديش هر دو به معراج رفته و يا تنها با روحش، و از ابن شهرآشوب (صاحب مناقب) نقل كرديم كه گفته است: اعتقاد شيعه اين است كه معراج از مسجد الحرام تا مسجد اقصى با روح و جسم هر دو بوده، و آيه اسراء هم بر همين مقدار دلالت دارد، و اما از مسجد اقصى تا آسمانها، بعضى از علماى اسلام گفته‌اند: آن نيز با جسم و روح هر دو بوده، و بسيارى از علماى شيعه نيز با ايشان موافقت كرده‌اند، و بعضى ديگر گفته‌اند كه: از مسجد اقصى تا آسمان تنها روحانى بوده، و بعضى از علماى متاخر نيز متمايل به اين قول شده‌اند.

  • و به نظر ما عيبى در اين قول نيست - البته اگر قرائنى كه همراه با آيات و روايات هست آن را تاييد كند - چيزى كه هست در اين صورت لازم است جنت الماوى در آيه‌{ عِنْدَهَا جَنَّةُ اَلْمَأْوىَ }را حمل بر جنت برزخ كنيم، و بگوييم: منظور از اينكه فرمود: جنت الماوى نزد سدره بود، اين است كه بهشت برزخى با سدرة المنتهى نوعى ارتباط و بستگى دارد، هم چنان كه در روايات آمده كه قبر انسانها يا باغى از باغهاى بهشت، و يا حفره‌اى از حفره‌هاى دوزخ

    1. تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 155 به نقل از تفسير قمى.
    2. تفسير قمى، ج 2، ص 335.
    3. تفسير قمى، ج 2، ص 335.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

57
  • است 1(كه از آن مى‌فهميم منظور وجود نوعى ارتباط يا با بهشت و يا با دوزخ است) و يا بالأخره آيات معراج را طورى توجيه كنيم كه با روحانى بودن معراج به آسمان منافات پيدا نكند.

  • و اما اينكه معراج در خواب بوده باشد، در تفسير سوره اسراء گفتيم: سخنى است كه اصلا نبايد به آن توجه شود.

  • بعضى هم احتمال داده‌اند، و خواسته‌اند معراج به آسمانها را تطبيق دهند با گردش شبانه در كرات ديگر آسمان، كراتى كه جزو منظومه شمسى ما هستند، يا آنهايى كه در منظومه‌هاى ديگرند، و يا كراتى كه در كهكشانى غير از كهكشان ما قرار دارند. ولى اين احتمال‌ها با اخبارى كه در باره جزئيات اين داستان وارد شده به هيچ وجه نمى‌سازد، بلكه با مفاد آيات قبلى همين سوره نيز وفق نمى‌دهد.

    1. فروع كافى، ج 3، ص 242، ح 2.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

58
  • [سوره نجم (53):آيات 19 تا32]

  • {أَ فَرَأَيْتُمُ اَللاَّتَ وَ اَلْعُزَّى (19) وَ مَنَاةَ اَلثَّالِثَةَ اَلْأُخْرىَ (20) أَ لَكُمُ اَلذَّكَرُ وَ لَهُ اَلْأُنْثىَ (21) تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزىَ (22) إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اَللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى اَلْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ اَلْهُدىَ (23) أَمْ لِلْإِنْسَانِ مَا تَمَنَّى (24) فَلِلَّهِ اَلْآخِرَةُ وَ اَلْأُولىَ (25) وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي اَلسَّمَاوَاتِ لاَ تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اَللَّهُ لِمَنْ يَشَاءُ وَ يَرْضىَ (26) إِنَّ اَلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ اَلْمَلاَئِكَةَ تَسْمِيَةَ اَلْأُنْثىَ (27) وَ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنَّ اَلظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ اَلْحَقِّ شَيْئاً (28) فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ اَلْحَيَاةَ اَلدُّنْيَا (29) ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اِهْتَدىَ (30) وَ لِلَّهِ مَا فِي اَلسَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي اَلْأَرْضِ لِيَجْزِيَ اَلَّذِينَ أَسَاؤُا بِمَا عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ اَلَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى (31) اَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ اَلْإِثْمِ وَ اَلْفَوَاحِشَ إِلاَّ اَللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَاسِعُ اَلْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ فَلاَ تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اِتَّقىَ (32)}

  • ترجمه آيات‌

  • و با اينكه دعوت او حق و نبوتش صدق است آيا هنوز هم معتقديد كه لات و عزى (19).

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

59
  • و سومى يعنى منات (به گمان شما دختران خدايند) (20).

  • آيا پسران مال شما و براى خدا دختران است؟ (21).

  • چه تقسيم جائرانه و غير عادلانه‌اى (22).

  • اين بت‌ها هيچ حقيقتى به جز اين ندارند كه نام‌هايى از طرف شما و پدرانتان بر آنها نهاده شده، و خداى تعالى هيچ مدركى بر الوهيت آنها نازل نكرده، اى پيامبر اينان به جز خيال و پندارى دلخواه را پيروى نمى‌كنند. با اينكه از ناحيه پروردگارشان هدايت برايشان آمده (23).

  • راستى انسانها چنين قدرتى دارند كه هر چه را آرزو كنند به صرف آرزو مالك شوند؟ (24).

  • نه، دنيا و آخرت تنها ملك خدا است (25).

  • و چه بسيار فرشته در آسمان كه شفاعتشان هيچ دردى را دوا نمى‌كند، مگر بعد از آنكه خدا اذن دهد، و براى هر كس كه بخواهد و بپسندد اجازه دهد (26).

  • كسانى كه به آخرت ايمان نمى‌آورند براى ملائكه نامهاى زنان مى‌گذارند و آنان را زن مى‌پندارند (27).

  • با اينكه هيچ دليلى علمى بر گفته خود ندارند، و جز خيال و گمان دنبال نمى‌كنند، در حالى كه خيال و گمان هيچ دردى را دوا ننموده، در تشخيص حق جاى علم را نمى‌گيرد (28).

  • پس تو اى پيامبر از هر كسى كه از ياد ما روگردان است و جز زندگى دنيا نمى‌خواهد روى بگردان (29)

  • علمشان تا همين جا كارگر است، و تحقيقا پروردگار تو بهتر مى‌داند كه چه كسى از راه او گمراه شده، و چه كسى راه يافته است (30).

  • و براى خدا است آنچه در آسمانها و آنچه در زمين هست (آن وقت چگونه ممكن است حال اين دو طايفه را نداند، و اينكه گفتيم از آنان روى بگردان براى اين بود كه) تا خدا آنهايى را كه با اعمال خود بدى كردند، و آنهايى را كه با نيكى‌هاى خود نيكى نمودند، جزا بدهد (31).

  • و اما كسانى كه از گناهان كبيره و خيلى زشت پروا كرده‌اند، و گناهانى كوچك مرتكب شده‌اند، پروردگار تو مغفرتى وسيع دارد، او به وضع شما آگاه است، چه آن زمانى كه شما را از زمين پديد مى‌آورد، و چه آن زمانى كه در شكم مادرانتان چنين بوديد، پس بيهوده خويشتن را نستاييد كه او بهتر مى‌داند چه كسى با تقوا است (32).

  • بيان آيات احتجاج عليه بت پرستى و اعتقاد به اينكه ملائكه دختران خدا و شفعايند

  • اين آيات قسمتى از آيات فصل دوم سوره است، كه گفتيم در سه فصل خلاصه

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

60
  • مى‌شود، خداى تعالى در اين آيات به مساله بت‌ها و بت‌پرستى‌ها پرداخته به شديدترين وجه ريشه اين ادعا را مى‌زند كه بت‌ها به زودى ايشان را شفاعت مى‌كنند، و در اين آيات اشاره‌اى هم به مساله معاد كه از مطالب فصل سوم سوره است دارد.

  • { أَ فَرَأَيْتُمُ اَللاَّتَ وَ اَلْعُزَّى وَ مَنَاةَ اَلثَّالِثَةَ اَلْأُخْرىَ } بعد از آنكه در آيات قبلى راستگويى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) را مسجل كرد، و ثابت نمود كه سخنان او حقايقى است آسمانى كه به وى وحى مى‌شود، و از آن حقانيت نبوتش را نتيجه گرفت، نبوتى كه بر اساس توحيد و نفى شركاء پى‌ريزى شده به عنوان تفريع و نتيجه‌گيرى به مساله بت‌ها پرداخت" لات "و" عزى "و" منات "كه بت‌هاى مشركين بودند، و مشركين آنها را تمثالى از ملائكه مى‌پنداشتند، و ادعا مى‌كردند كه ملائكه به طور كلى از جنس زنانند، و بعضى از مشركين بعضى از بت‌ها را تمثال ملائكه بعضى ديگر را تمثالى از انسانها مى‌دانستند، چون بت‌پرستان قائل به الوهيت و ربوبيت خود بت‌ها بودند، بلكه ارباب آنها را كه همان ملائكه باشد مستقل در الوهيت و ربوبيت و انوثيت و شفاعت مى‌دانستند، آيات مورد بحث اشاره به حقايقى ديگر كه منتج معاد و جزاى اعمال است دارد.

  • و كلمات" لات "و" عزى "و" منات "نام سه بت است كه معبود عرب جاهليت بودند، و در اينكه اين سه بت چه شكلهايى داشتند و در كجا منصوب بودند و هر يك معبود كدام طايفه از عرب بود و در اينكه چه چيز باعث شد كه آن بتها مورد پرستش قرار گيرند؟ اقوال علماء مختلف و متناقض است، به طورى كه به هيچ يك از آن اقوال نمى‌توان اعتماد كرد، تنها چيزى كه در باره اين بت‌ها اتفاق كلمه هست همينهايى است كه ما آورديم.

  • و معناى آيه اين است كه: وقتى مطلب بدين قرار بود كه گفتيم، يعنى دعوت پيامبر حق، و گفتارش كه همه وحى و رسالت و از ناحيه خداى سبحان است صدق بود، پس، از لات و عزى و منات كه سومى آن دو بت است و از ساير بتها به من خبر دهيد، همان بت‌هايى كه آنها را صنم‌ها و تمثالهاى ملائكه مى‌خوانيد، ملائكه‌اى كه مى‌گوييد دختران خدايند.

  • { أَ لَكُمُ اَلذَّكَرُ وَ لَهُ اَلْأُنْثىَ تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزىَ } (آيا راستى پسران از شما و دختران از خدايند، در اين صورت چه تقسيمى ظالمانه داريد) استفهام در آيه انكارى و آميخته با استهزاء است، و "قسمة ضيزى" به معناى قسمت جائرانه و غير عادلانه است.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

61
  • و معناى آيه اين است كه: وقتى مطلب از اين قرار باشد، و ارباب اين بت‌ها يعنى ملائكه دختران خدا باشند، با اينكه خود شما دختر را براى خود نمى‌پسنديد و جز به پسر رضايت نمى‌دهيد، آيا اين قسمت درست است كه پسران مال شما و دختران مال خدا باشد؟ چه قسمتى جائرانه و غير عادلانه (البته فراموش نشود كه گفتيم اساس اين استفهام استهزاء است، و گرنه خدا نه پسر دارد و نه دختر)." {إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اَللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ...}" ضمير "هى" به بت‌هاى مذكور يعنى لات و عزى و منات برمى‌گردد، و يا به آنها از اين جهت كه اصنامند، (تا شامل همه بت‌ها شود) و ضمير در "سميتموها" به اسماء بر مى‌گردد، و "تسميه أسماء" به معناى اسم قرار دادن آنها است، و منظور از "سلطان" ،برهان و دليل است.

  • و معنى آيه اين است كه: اين اصنام كه شما الهه خود گرفته‌ايد چيزى به جز مشتى اسماء نيستند، كه شما و پدرانتان آن سنگ و چوب‌ها را به آن اسماء نامگذارى كرده‌ايد، و ما وراى اين أسماء مصاديق و مسميات واقعى كه خداى تعالى برهانى بر اله بودن و ربوبيت آنها نازل كرده باشد ندارند.

  • و حاصل آيه اين است كه: مى‌خواهد گفتار مشركين را به اين دليل كه مدركى بر الوهيت آلهه خود ندارند رد كند. و كلمه "ما" در جمله‌{ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى اَلْأَنْفُسُ }موصول است، و ضميرى كه بايد از جمله به آن برگردد حذف شده، تقديرش" و ما تهواه الانفس - و آنچه نفسها هوسش را مى‌كنند "است.

  • ولى بعضى‌1 از مفسرين گفته‌اند: ما مصدريه است، كه جمله بعد را به صورت مصدر در مى‌آورد، و تقدير كلام:" ان يتبعون الا الظن و هوى الانفس - پيروى نمى‌كنند مگر پندار و خواسته نفس را "مى‌باشد، و كلمه" هوى "به معناى خواهش‌هاى شهوانى نفس است و جمله مورد بحث هم در مقام مذمت مشركين است كه باطل را پيروى مى‌كنند، و هم تاكيد مطالب قبل است كه مى‌فرمود: برهانى بر عقايد خود ندارند.

  • و جمله‌{ وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ اَلْهُدىَ }هم كه جمله‌اى است حاليه، آن مطالب را تاكيد مى‌كند، و معنايش اين است كه: اين مشركين در امر خدايان خود به جز باطل متابعتى ندارند تنها پيرو باطل و هواهاى شهوى نفس هستند، آرى اينها را پيروى مى‌كنند در حالى كه

    1. تفسير فخر رازى، ج 28، ص 301.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

62
  • از ناحيه خدا كه پروردگارشان است هدايتى به سويشان آمد و آن عبارت بود از دعوت حقه پيامبر و يا قرآنى كه به سوى حق هدايت مى‌كند.

  • در اين آيه التفاتى از خطاب قبلى به كار رفته تا به اين نكته اشاره كرده باشد كه مردمى كه چنين هستند كوتاه‌فهم‌تر از آنند كه مخاطب به اين كلام قرار گيرند، علاوه بر اين استعداد آن را ندارند كه در كلامى برهانى مخاطب قرار گيرند، و كسانى كه پيروان ظن و هوى هستند چه مى‌فهمند كه برهان چيست.

  • { أَمْ لِلْإِنْسَانِ مَا تَمَنَّى } كلمه" أم "منقطعه است، و استفهام در جمله انكارى است، و سياق گفتار سياق نفى اين معنا است كه انسان مالك آرزوهايش باشد، مى‌فرمايد صرف اينكه انسان آرزويى در سر بپروراند مالك آن آرزو نمى‌شود، تا مشركين هم به صرف اينكه آرزوى شفاعت ملائكه را داشته باشند مالك شفاعت آنها بشوند ملائكه‌اى كه به گمان آنها ارباب اصنام و دختران خدا هستند. و يا به صرف اينكه آرزوى الوهيت آلهه خود كنند به آرزوهايشان برسند.

  • البته در اين كلام اشاره‌اى هم به اين نكته هست كه مشركين به جز اين آرزو هيچ دليل قابل قبولى بر الوهيت آلهه خود و شفاعت آنها ندارند، و با آرزو هم كسى مالك چيزى نمى‌شود.

  • { فَلِلَّهِ اَلْآخِرَةُ وَ اَلْأُولىَ } حرف فاء كه بر سر جمله آمده جمله را فرع جمله سابقش مى‌كند و آن را علت همان معلول مى‌سازد تا بفهماند بين دو جمله ارتباط مستقيم هست. و اين جمله علت مضمون جمله قبل است، و مى‌فهماند كه انسان به صرف آرزو مالك آرزويش نمى‌شود، به خاطر اينكه دنيا و آخرت تنها و تنها از آن خداى سبحان است، و او هيچ شريكى در ملك خود ندارد تا آرزوهاى خام شما هم يكى از آن شركاء باشد.

  • شفاعت ملائكه مشروط به اذن و رضاى خداى سبحان است‌

  • { وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي اَلسَّمَاوَاتِ لاَ تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اَللَّهُ لِمَنْ يَشَاءُ وَ يَرْضىَ } فرق ميان" اذن "و" رضا "اين است كه رضا امرى است باطنى، و عبارت است از حالت ملايمت نفس راضى، با آنچه از آن راضى است، ولى اذن أمر ظاهرى است و اعلام صاحب اذن است، صاحب اذن مى‌خواهد اعلام كند از قبل من هيچ مانعى نيست كه تو فلان كار را بكنى، و اين، هم با داشتن رضاى باطنى مى‌سازد و هم با نبودن آن، ولى رضا بدون اذن نمى‌سازد، حال چه رضاى بالقوه و چه بالفعل. ـ

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

63
  • و اين آيه در صدد اين است كه بفرمايد: ملائكه از ناحيه خود مالك هيچ شفاعتى نيستند، به طورى كه در شفاعت كردن بى‌نياز از خداى سبحان باشند، آن طور كه بت‌پرستان معتقدند، چون تمامى امور به دست خداست، پس اگر هم شفاعتى براى فرشته‌اى باشد، بعد از آن است كه خدا به شفاعتش راضى باشد و اذنش داده باشد.

  • و بنا بر اين مراد از جمله "لمن يشاء" ملائكه است، و معناى آيه اين است كه: چه بسيار از فرشته در آسمانها هستند كه شفاعتشان هيچ اثرى ندارد، مگر بعد از آنكه خدا به هر يك از ايشان كه بخواهد و راضى باشد اجازه شفاعت داده باشد.

  • ولى بعضى‌1 از مفسرين گفته‌اند: مراد از جمله مذكور انسان است، و معناى آيه اين است كه: ملائكه شفاعت نمى‌كنند مگر انسانى را كه خدا خواسته باشد شفاعت شود، و به آن راضى باشد چگونه راضى مى‌شود و اجازه شفاعت به ملائكه مى‌دهد در باره كسانى كه به وى كفر مى‌ورزند و غير او را مى‌پرستند؟ و به هر حال از اين آيه اين معنا به طور مسلم بر مى‌آيد كه براى ملائكه شفاعتى قائل است، چيزى كه هست شفاعت ملائكه را مقيد به اذن و رضايت خداى سبحان كرده است.

  • { إِنَّ اَلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ اَلْمَلاَئِكَةَ تَسْمِيَةَ اَلْأُنْثىَ } اين آيه عقيده مشركين را بر اينكه ملائكه از جنس زنانند رد مى‌كند، همانطور كه در آيه قبلى اعتقاد به شفاعت ملائكه به طور مطلق را رد مى‌كرد، و مراد از" تسميه مشركين ملائكه را تسميه انثى "همين است كه مى‌گفتند: ملائكه دختران خدايند، پس مراد از كلمه انثى جنس زن است كه اعم از يكى و بيشتر است.

  • بعضى‌2 از مفسرين گفته‌اند: كلمه" ملائكه "در معناى استغراق مفرد است، در نتيجه تقدير كلام" ليسمون كل واحد من الملائكة تسمية الانثى "است، يعنى مشركين تك تك ملائكه را به نام زن نامگذارى مى‌كنند، يعنى آنها را دختر مى‌نامند، پس اين كلام بر وزن اين جمله است كه مى‌گوييم:" كسانا الامير حلة - امير به ما خلعت پوشانيد "يعنى به يك يك ما پوشانيد.

  • بعضى‌3 از مفسرين گفته‌اند: اينكه نامگذارى مشركين را وابسته به نداشتن ايمان به آخرت دانسته و فرموده: آنهايى كه ايمان به آخرت ندارند چنين نامگذاريها دارند، خود اشاره‌اى است به شناعت و زشتى اين عمل، و اينكه چنين عملى مستتبع عقوبت است، و

    1. روح المعانى، ج 27، ص 59.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 59.
    3. روح المعانى، ج 27، ص 59.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

64
  • كسى مرتكب آن نمى‌شود مگر آنكه از بيخ و بن ايمانى به آخرت و عقوبت در آن نداشته باشد.

  • مقصود از اينكه فرمود مشركين بدانچه مى‌گويند علم ندارند و جز" ظن "را پيروى نمى‌كنند...

  • { وَ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنَّ اَلظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ اَلْحَقِّ شَيْئاً } كلمه "علم" به معناى تصديقى است صد در صد كه مانع از تصديق به ضدش باشد، به خلاف كلمه "ظن" كه به معناى تصديق مثلا شصت درصد است، كه چهل درصد احتمال خلاف آن نيز هست، كه اين چهل درصد و يا كمتر را وهم مى‌گويند (و اما احتمالى كه با احتمال مخالفش پنجاه، پنجاه باشد شك و ترديد است)، و اعتقاد به زن بودن فرشتگان همانطور كه براى مشركين معلوم و تصديقى صد در صد نيست، همچنين مظنون و شصت درصد هم نيست، زيرا ده درصد اضافى دليل مى‌خواهد، كه نداشتند، ولى از آنجايى كه اين اعتقاد موافق با هواى نفسشان بوده همين هواى نفس آن را در دلهايشان رسوخ داده، و زينت داده بود و همين باعث شد كه متوجه خلاف آن نشوند و هر قدر احتمال خلاف آن به ايشان گوشزد شود از آن اعراض كنند و به همان چيزى كه دوست مى‌داشتند بچسبند، و به همين جهت قرآن كريم آن را ظن ناميده و گرنه (اگر به واقع مطلب بنگرى اعتقاد به شرك اصلا اعتقاد نيست، نه تنها علم و احتمال صد در صد نيست، و نه تنها مظنه و احتمال شصت درصد و بالاتر نيست، و نه تنها احتمال مساوى يعنى شك نيست، و نه تنها احتمال مرجوح يعنى وهم و چهل درصد و پائين‌تر نيست، بلكه فقط و فقط) تصورى است بدون تصديق.

  • با اين بيان درستى گفتار آن مفسر1 كه گفته: ظن در اين آيه و در آيه سابق كه مى‌فرمود:{ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى اَلْأَنْفُسُ }به معناى توهم است نه اعتقاد راجح، روشن مى‌شود. و گفتار خود را به آنچه از كلام راغب به دست مى‌آيد تاييد كرده است، چون راغب گفته: بسيار مى‌شود كه كلمه" ظن "بر توهم هم اطلاق مى‌شود2.

  • { إِنَّ اَلظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ اَلْحَقِّ شَيْئاً } كلمه "حق" به معنى واقعيت هر چيز است، و همه مى‌دانيم كه واقعيت هر چيزى جز به علم يعنى اعتقاد مانع از نقيض، و يا به عبارت ديگر احتمال صد در صد درك نمى‌شود، و غير علم كه يا ظن است و يا شك و يا وهم، واقعيت چيزى را نشان نمى‌دهد، پس هيچ مجوزى نيست كه انسان در درك حقايق به آن اعتماد كند، خداى تعالى هم فرموده:{ وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ }3.

  • و اما اينكه در احكام عملى دينى به مظنه عمل مى‌كنيم، از اين جهت است كه در

    1. روح المعانى، ج 27، ص 58.
    2. مفردات راغب، ماده "ظن" .
    3. چيزى را كه علم بدان ندارى پيروى مكن. سوره اسرى، آيه 36.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

65
  • خصوص اين مورد دليلى از ناحيه شارع رسيده، كه اطلاق آيه شريفه را مقيد كرده، از خصوص اين يك مورد گذشته در هيچ يك از امور اعتقادى نمى‌توانيم ظن را پيروى كنيم، چون اطلاق آيه در آن باره محفوظ است.

  • بعضى‌1 از مفسرين گفته‌اند: اينكه در آيه مورد بحث به جاى اكتفاء به ضمير، اسم ظاهر را آورده، و با اينكه مى‌توانست بفرمايد: "انه لا يغنى من الحق شيئا" دو باره كلمه "ظن" را آورده براى اين بود كه جمله مذكور به عنوان مثلى آورده شود.

  • { فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ اَلْحَيَاةَ اَلدُّنْيَا } اين جمله بخاطر حرف فاء كه بر سر دارد، تفريع و نتيجه‌گيرى از پيروى مشركين از ظن و از هواى نفس مى‌باشد، پس اينكه دستور مى‌دهد از آنان اعراض كن نتيجه همانست كه مشركين تابع و پيرو حق و علم نبوده‌اند، و اگر نفرمود:" فاعرض عنهم - از ايشان اعراض كن"، و بجاى آن فرمود:" {فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا } از كسى كه از ذكر ما رويگردان است اعراض كن "براى اين بوده كه بفهماند علت اين دستور چيست، پس گويا فرموده: اين مشركين علم را رها كرده دنبال ظن را گرفته‌اند، و تابع هواى نفس خويشند و اگر چنينند براى اين است كه از ذكر ما رويگردان هستند، و تنها هم‌شان زندگى دنيا است و بس، بنا بر اين، بهره‌شان از علم منحصر به مسائل مادى دنيوى است، و چون چنين است تو نيز از آنان اعراض كن، براى اينكه ايشان گمراهند.

  • و مراد از" ذكر "در اين آيه، يا قرآن است كه پيروان حق را به سوى حق صريح هدايت نموده و با حجت‌هاى قاطع و براهين روشن كه جاى ترديد در آنها نيست به سوى سعادت خانه آخرت كه وراى دنيا است ارشاد مى‌نمايد.

  • و يا مراد از آن ياد خدا است كه در مقابل غفلت از او به كار مى‌رود، و از كسى كه از چنين ذكرى رويگردان است نيز بايد اعراض كرد، براى اينكه ياد خدا به نحوى كه لايق به ذات متعاليه او باشد، يعنى ياد خدا به اسماء و صفات خدا، بشر را به سوى حقايقى علمى در باره مبدأ و معاد هدايت مى‌كند، هدايتى علمى كه باز جاى ترديد باقى نمى‌گذارد.

  • { ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اِهْتَدىَ } اشاره با كلمه "ذلك" به امر دنيا است كه هر چند كلمه امر دنيا در آيه سابق نيامده

    1. روح المعانى، ج 27، ص 59.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

66
  • بود، بلكه كلمه "حياة الدنيا" آمده بود، ولى امر دنيا از آن آيه استفاده مى‌شد، و تعبير به اينكه "اين است مقدار رسايى علم آنان" تعبيرى است استعاره‌اى، گويا علم به سوى معلوم مى‌رود تا به آن برسد، و علم مشركين در مسير خود به دنيا مى‌رسد، و همانجا از حركت باز مى‌ماند، و ديگر از آنجا به طرف آخرت نمى‌رود، و لازمه اين توقف علم، آن است كه تنها دنيا هدف نهايى اراده و طلب آنان باشد، و توسن هم‌شان تا همانجا پيش برود، و ديگر دل بغير دنيا نبندند، و جز به سوى آن روى نياورند.

  • { إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ... } اين جمله مضمون جمله قبلى را تاكيد مى‌كند، و شهادتى است از خداى تعالى بر صحت آن.

  • وجه تفريع جزاء بد كاران و نكو كاران بر مالكيت خداى سبحان

  • { وَ لِلَّهِ مَا فِي اَلسَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي اَلْأَرْضِ لِيَجْزِيَ اَلَّذِينَ أَسَاؤُا بِمَا عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ اَلَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى } ممكن است بگوييم: صدر آيه شريفه حال باشد از جمله "أعلم" كه در آيه قبلى بود، و كلمه "واو" در ابتداى آن واو حاليه و معنا چنين باشد: "به درستى پروردگار تو أعلم و داناتر به حال دو طايفه ضالين و مهتدين است، در حالى داناتر است كه مالك همه چيزهايى است كه در آسمان و زمين است، ديگر چگونه ممكن است كه أعلم به حال آن دو طايفه نباشد، با اينكه مالك ايشان است".

  • و بنا بر اين احتمال، ظاهر چنين به نظر مى‌رسد كه: جمله "ليجزى..." متعلق به جمله سابق باشد كه مى‌فرمود:{ فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى... }آن وقت معناى مجموع دو جمله چنين مى‌شود كه از ايشان اعراض كن و امرشان را به خدا واگذار نما تا جزايى چنين و چنانشان داده و تو را و نيكوكاران را چنين و چنان پاداش دهد.

  • ممكن هم هست بگوييم جمله‌{ وَ لِلَّهِ مَا فِي اَلسَّمَاوَاتِ... }كلامى استينافى باشد و بخواهد بفهماند دستورى كه به تو داديم كه از ايشان اعراض كن، براى اين نبود كه ما دست از ايشان برداشته‌ايم و رهايشان كرده‌ايم، بلكه براى اين بود كه خواستيم هر طايفه را در برابر عملش جزا دهيم، اگر عملش بد بوده جزاى بد، و اگر خوب بوده جزاى خوب دهيم. و اگر با اينكه مى‌توانست بفرمايد: "و له ما فى السماوات..." به جاى ضمير دوباره اسم جلاله "اللَّه" را آورد، براى اين بود كه از كمال عظمت خداى سبحان خبر داده باشد.

  • { وَ لِلَّهِ مَا فِي اَلسَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي اَلْأَرْضِ } اين جمله به مالكيت خداى تعالى نسبت به تمامى عالم اشاره مى‌كند، و معنايش اين است كه: هستى تمامى موجودات قائم به خداى تعالى است، چون خدا خالق و پديد آورنده آنها است، پس ملكيت ناشى از خلقت او خود

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

67
  • علاوه بر اين، منشا تدبير هم هست. بنا بر اين جمله مورد بحث بر خلقت و تدبير دلالت دارد، گويا فرموده: خلقت و تدبير عالم از خداست.

  • جمله" ليجزى... "هم كه لامش لام غايت است متعلق به همين مطلب است، و معنايش اين است كه خلقت و تدبير عالم از آن خداست، غايت و نتيجه‌اش هم اين است كه كسانى را كه بد مى‌كنند جزا دهد...، و مراد از جزا همان شؤون و خصوصيات قيامت است، كه قرآن كريم از آن خبر داده، و مراد از اسائه و احسان، معصيت و طاعت است و تقدير جمله " ما عملوا "جمله" جزاء ما عملوا "است، ممكن هم هست خود" ما عملوا "باشد، و معنا چنين باشد كه جزاى اعمالشان را خود همان اعمال را مى‌دهد، و مراد از حسنى هم همين طور، يعنى (يا) مثوبت حسنى است (و يا خود حسنى).

  • و معناى آيه اين است كه: تا خدا كسانى را كه معصيت كرده‌اند به معصيتشان، و يا به جزاى معصيتشان كيفر دهد، و كسانى را كه اطاعت كردند به مثوبتى حسنى (و يا به خود حسنى) پاداش دهد، مفسرين در اين آيه احتمالات ديگرى داده‌اند كه احتمال ما از همه بهتر به ذهن مى‌رسد و روشن‌تر است.

  • مقصود از استثناى" الا اللمم "در آيه:{ اَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ اَلْإِثْمِ وَ اَلْفَوَاحِشَ إِلاَّ اَللَّمَمَ... }

  • { اَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ اَلْإِثْمِ وَ اَلْفَوَاحِشَ إِلاَّ اَللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَاسِعُ اَلْمَغْفِرَةِ... } كلمه" اثم "به معناى گناه است، و اصل آن - به طورى كه راغب‌1 گفته - به معناى عملى بوده كه دير به نتيجه و ثواب برسد.

  • و منظور از{ كَبَائِرَ اَلْإِثْمِ }، گناهان كبيره است كه به طورى كه در روايات ثواب الاعمال از عباد بن كثير النوا از امام ابى جعفر (علیه السلام) آمده، عبارت از هر گناهى است كه قرآن مرتكبش را تهديد به آتش دوزخ كرده باشد2. و در تفسير آيه شريفه‌{ إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ... }3بحثى پيرامون آن كرده‌ايم.

  • و كلمه "فواحش" به معناى گناهانى است كه خيلى شنيع و رسوا باشد، از آن جمله خداى تعالى زنا و لواط را دانسته، ولى بعيد نيست از ظاهر آيه برآيد كه در اينجا فواحش و كبائر يكى باشد.

  • و اما در باره معناى كلمه "لمم" اختلاف كرده‌اند:

    1. مفردات راغب، ماده "اثم" .
    2. ثواب الاعمال، ص 277، ح 2.
    3. سوره نساء، آيه 31.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

68
  • بعضى‌1 گفته‌اند: منظور از آن گناهان صغيره است. و اگر منظور اين باشد بايد گفت:

  • استثناء در آيه منقطع و نظير استثناى "همه پسرانم آمدند مگر پسر همسايه" است.

  • بعضى‌2 گفته‌اند: "لمم" عبارت از اين است كه كسى تصميم بر گناه بگيرد ولى انجام ندهد. كه در اين صورت نيز استثناء منقطع خواهد بود.

  • بعضى‌3 گفته‌اند: لمم، گناهى است كه گهگاه ارتكاب شود، و مرتكب آن عادت بر آن نكرده باشد. كه در اين صورت لمم هم شامل گناهان كبيره مى‌شود و هم صغيره، و مضمون آيه با مضمون آيه شريفه‌{ وَ اَلَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اَللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلىَ مَا فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ }4كه در وصف متقين و محسنين است منطبق مى‌شود، و مضمون همان را مى‌گويد، چون اين آيه مى‌فرمايد:" متقين و نيكوكاران كسانى هستند كه اگر عمل زشتى مى‌كنند، و يا به خود ستمى روا مى‌دارند، بسيار به ياد خدا مى‌افتند، و براى گناهان خود طلب مغفرت مى‌كنند، چون مى‌دانند غير از خدا كسى نيست كه گناهان را بيامرزد، و كسانى هستند كه هرگز بر آنچه كرده‌اند عالما عامدا اصرار نورزيده‌اند".

  • و در روايات اهل بيت (علیه السلام) به معناى سوم تفسير شده، مثلا در اصول كافى از ابن عمار از امام صادق (علیه السلام) روايت آمده كه فرمود: لمم اين است كه كسى بر گناهى تصميم بگيرد و بعد استغفار كند5.

  • و نيز به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: لمم اين است كه انسان گاهى گناهى را مرتكب شود، و ديگر تا مدتى پيرامون آن نگردد، و باز بار ديگر مرتكبش شود6.

  • و باز به سند خود از ابن عمار از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: لمام آن بنده‌اى است كه پشت سر هم گناه مى‌كند، اما طبعش خواهان آن نيست 7(در هيچ يك از اين سه روايت كلمه لمم به گناه صغيره معنا نشده).

    1. روح المعانى، ج 27، ص 61.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 61.
    3. مجمع البيان، ج 9، ص 179.
    4. سوره آل عمران، آيه 135.
    5. اصول كافى، ج 2، ص 442، ح 3.
    6. اصول كافى، ج 2، ص 441، ح 1.
    7. اصول كافى، ج 2، ص 442، ح 5.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

69
  • و آيه شريفه مطلب آيه قبلى را كه مى‌فرمود:{ اَلَّذِينَ أَحْسَنُوا }تفسير مى‌كند و مى‌فرمايد: همينها هستند كه از گناهان كبيره اجتناب دارند و از فواحش دورى مى‌كنند، و در عين حال ممكن هم هست از ايشان سر بزند.

  • و جمله‌{ إِنَّ رَبَّكَ وَاسِعُ اَلْمَغْفِرَةِ }ايشان را تطميع مى‌كند تا به اميد آمرزش خدا توبه كنند.

  • { هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنْشَأَكُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ } راغب مى‌گويد: ماده "نشا" و "نشاة" به معناى احداث چيزى و تربيت آن است‌1. پس بنا بر اين، اينكه فرمود: او شما را از زمين انشاء كرد، معنايش اين است كه: او بود كه شما را در آغاز خلقتتان به حالهاى گوناگون متحول كرد، از مواد عنصرى زمينتان بگرفت و در آخر به صورت نطفه‌تان در آورده، در داخل رحم‌ها وارد كرد.

  • {وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ}" كلمه "أجنة" جمع "جنين" است، و اين جمله عطف است بر جمله قبلى، چون بر سر هر دو كلمه "اذ" آمده، و معنايش اين است كه او داناتر به شما است، آن زمان كه چه و چه بوديد و اين زمان كه شما جنين‌هايى در رحم مادرانتان هستيد، او مى‌داند حقيقت شما چيست، و چه حال و وضعى داريد، و چه اسرارى در نهانتان هست، و مال كارتان به كجا مى‌انجامد. و جمله‌{ فَلاَ تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ }تفريع بر همان علم خداست، مى‌فرمايد: وقتى كه خداى تعالى شما را بهتر از هر كس مى‌شناسد، و از آغاز خلقتتان و سرانجام آن با خبر است، پس ديگر بيهوده خود را به پاكى نستاييد، و او بهتر مى‌داند پاك و با تقوا كيست.

    1. مفردات راغب، ماده" نشا ".

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

70
  • [سوره نجم (53):آيات 33 تا62]

  • {أَ فَرَأَيْتَ اَلَّذِي تَوَلَّى (33) وَ أَعْطىَ قَلِيلاً وَ أَكْدىَ (34) أَ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْغَيْبِ فَهُوَ يَرىَ (35) أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسىَ (36) وَ إِبْرَاهِيمَ اَلَّذِي وَفَّى (37) أَلاَّ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىَ (38) وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعىَ (39) وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرىَ (40) ثُمَّ يُجْزَاهُ اَلْجَزَاءَ اَلْأَوْفىَ (41) وَ أَنَّ إِلىَ رَبِّكَ اَلْمُنْتَهىَ (42) وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكىَ (43) وَ أَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَ أَحْيَا (44) وَ أَنَّهُ خَلَقَ اَلزَّوْجَيْنِ اَلذَّكَرَ وَ اَلْأُنْثىَ (45) مِنْ نُطْفَةٍ إِذَا تُمْنىَ (46) وَ أَنَّ عَلَيْهِ اَلنَّشْأَةَ اَلْأُخْرىَ (47) وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنىَ وَ أَقْنىَ (48) وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ اَلشِّعْرىَ (49) وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عَاداً اَلْأُولىَ (50) وَ ثَمُودَ فَمَا أَبْقىَ (51) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغىَ (52) وَ اَلْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوىَ (53) فَغَشَّاهَا مَا غَشَّى (54) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكَ تَتَمَارىَ (55) هَذَا نَذِيرٌ مِنَ اَلنُّذُرِ اَلْأُولىَ (56) أَزِفَتِ اَلْآزِفَةُ (57) لَيْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اَللَّهِ كَاشِفَةٌ (58) أَ فَمِنْ هَذَا اَلْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ (59) وَ تَضْحَكُونَ وَ لاَ تَبْكُونَ (60) وَ أَنْتُمْ سَامِدُونَ (61) فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اُعْبُدُوا (62)}

  • ترجمه آيات‌

  • آيا آن كس را كه از انفاق روى‌گردان شد مشاهده كردى؟ (33).

  • مختصرى انفاق كرد و (به خاطر گفتار رفيقش كه گفت اگر ترك انفاق كردى گناهت به گردن

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

71
  • من) ترك انفاق نمود (34).

  • آيا او علم غيب دارد و مى‌داند (كه رفيقش گناهش را گردن مى‌گيرد) (35).

  • يا از آن سفارش‌ها كه در تورات در باره دادن حق شده با خبر نشده؟ (36).

  • و در صحف ابراهيمى كه حق را به حد تمام ادا كرد (37).

  • و نمى‌داند كه هيچ گنهكارى گناه ديگرى را تحمل نمى‌كند، و به گردن نمى‌گيرد؟ (38).

  • و اينكه انسان به جز كار و تلاشش سرمايه‌اى ندارد؟ (39).

  • و اينكه نزد وى سعى خود را خواهد ديد؟ (40).

  • و سپس جزاى آن به كاملترين وجهش داده مى‌شود (41).

  • و اينكه انتهاى سيرشان به سوى پروردگار تو است (42).

  • و اينكه او است كه اسباب خنديدن و گريستن را فراهم كرده (43).

  • و اينكه او است كه مى‌ميراند و زنده مى‌كند (44).

  • و اينكه او است كه جفت نر و ماده را آفريده (45).

  • از نطفه‌اى كه در رحم ريخته مى‌شود (46).

  • و اينكه بر خداست كه نشاه آخرت را پديد آورد (47).

  • و اينكه خود او است كه با اموال منقول و غير منقول بندگان خود را بى‌نياز مى‌كند (48).

  • و اينكه او رب" كوكب شعرى "است كه بعضى آن را رب خود مى‌پندارند (49).

  • و اينكه او نسل پيشين عاد را هلاك كرد (50).

  • و ثمود را كه حتى يك نفر از ايشان باقى نگذاشت (51).

  • و قوم نوح را كه قبل از آنان، و ستمكارتر و ياغى‌تر از آنان بودند (52).

  • و شهرهاى قوم لوط را كه زير و رو كرد و از عذاب آنچه متوجه آنان ساخت (53).

  • از هر سو احاطه‌شان كرد (54).

  • پس ديگر در كدام يك از نعمت‌هاى پروردگارت مى‌توانى ترديد كنى (55).

  • اين پيامبر، بيم‌رسانى است از سنخ بيم رسانان گذشته (56).

  • قيامت نزديك شد (57).

  • و براى آن به غير از خدا پرده بردارى نيست (58).

  • آيا از اين مطالب تعجب مى‌كنيد؟ (59).

  • و مى‌خنديد و گريه نمى‌كنيد؟ (60).

  • و هم چنان سرگرم بازى خود هستيد؟ (61).

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

72
  • پس براى خدا سجده كنيد و به عبادت او بپردازيد (62).

  • بيان آيات اشاره به مطالب و محتويات اين قسمت از سوره مباركه نجم‌

  • سياق نه آيه از آيات اول اين فصل رواياتى را كه در شان نزول وارد شده تصديق مى‌كند، در آن روايات آمده كه مردى از مسلمانان اموال خود را در راه خدا انفاق كرد، مردم او را سرزنش كردند كه انفاق در راه خدا هم حدى دارد و او را از فناى مالش زنهار داده و از گرفتار شدن به فقر ترساندند، و به او كه زير بار نمى‌رفت گفتند: اگر ترك انفاق گناه داشت به گردن ما، آن مرد هم پذيرفت و ديگر انفاق نكرد، و به مناسبت اين واقعه آيات نه‌گانه مذكور نازل شد.

  • كه خداى سبحان به طور اشاره به اين داستان متعرض آن شده، و به منظور بيان حقيقت مطلب در اين مساله مطالبى از صحف ابراهيم و موسى نقل كرده، و نيز حق صريح و پوست كنده را در رد اباطيل مشركين كه در آيات گذشته بود بيان نموده، فرمود: آنها مى‌گويند: اگر ما بت‌ها را مى‌پرستيم براى اين است كه بت‌ها تمثالهاى فرشتگان است كه دختران خدايند، مى‌پرستيم تا ما را نزد خداى سبحان شفاعت كنند. آيات فصل قبلى هم با روشن‌ترين بيان اين مساله را ابطال كرده بود.

  • ولى در اين آيات حق مطلب در مساله ربوبيت و الوهيت را روشن كرده مى‌فرمايد:

  • خلقت و تدبير تنها از آن خدا است، و تمامى آن به خدا منتهى مى‌شود، و خداى سبحان هر چه خلق كرده و تدبير نموده طورى خلق و تدبير كرده كه نشاه‌اى ديگر را دنبال داشته باشد، تا در آن نشاه جزاى كافر و مؤمن و مجرم و متقى را بدهد، و لازمه چنين خلقتى تشريع دين است، بايد بندگان را به تكاليفى مكلف كند، و كرده، و شاهدش هم همين است كه امت‌هاى گذشته را كه يكى پس از ديگرى آمدند و زير بار دين و تكاليف او نرفتند هلاك كرد، مانند قوم نوح و عاد و ثمود و مؤتفكه.

  • آن گاه بعد از نقل اين داستانها از صحف انبياى گرامى خاطر نشان كرده كه اين نذير - رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) - هم از همان نذيران امت‌هاى گذشته است، و اينكه قيامت نزديك است، و سپس در آخر سوره روى سخن را متوجه به ايشان نموده كه براى خدا سجده و عبادت كنيد.

  • و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده، و از جمله آيات برجسته‌اش آيه

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

73
  • شريفه‌{ وَ أَنَّ إِلىَ رَبِّكَ اَلْمُنْتَهىَ }، و آيه شريفه‌{ وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعىَ }است.

  • بيان آيات مربوط به شخصى كه از انفاق در راه خدا اعراض كرد و دست نگه داشت

  • { أَ فَرَأَيْتَ اَلَّذِي تَوَلَّى وَ أَعْطىَ قَلِيلاً وَ أَكْدىَ } كلمه" تولى " (با ياء كه مصدر فعل تولى، با الف، است) به معناى اعراض است، و مراد از آن در اينجا بقرينه آيه بعدى اعراض از انفاق در راه خداست، و كلمه" اعطاء "به معناى انفاق و كلمه" اكداء "- مصدر فعل أكدى - به معناى قطع اعطا و ترك انفاق است، و حرف" فاء "كه بر سر جمله" أ فرأيت "در آمده به خاطر همان مطلبى است كه قبلا خاطر نشان ساختيم و گفتيم كه آيات اين فصل فرع و نتيجه‌گيرى از آيات فصل قبلى است.

  • و معناى آيه مورد بحث اين است كه: به من خبر ده از آن كسى كه از انفاق اعراض كرد، و مال اندكى انفاق نموده و ديگر از انفاق دست برداشت.

  • { أَ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْغَيْبِ فَهُوَ يَرىَ } ضميرهاى اين جمله به همان شخص كه از انفاق اعراض كرده بود بر مى‌گردد، و استفهام در آيه انكارى است، و معنايش اين است كه آيا او علم غيب دارد كه در نتيجه بداند رفيقش كه گناهش را گردن گرفته در قيامت اگر وى عذابى داشته باشد بجاى او عذاب مى‌كشد؟ مفسرين‌1 جمله را اينطور معنا كرده‌اند، ولى از ظاهر آيه بر مى‌آيد كه منظور اين است كه بفرمايد: او نسبت به حال آينده‌اش در دنيا علم غيب ندارد، و معنايش اين است كه آيا او كه دست از انفاق كشيده علم غيب دارد كه اگر به انفاق خود ادامه دهد اموالش تمام مى‌شود و به فقر مبتلا مى‌گردد؟ و اينكه گفتيم ظاهر آيه اين است براى اين بود كه آن معنايى كه مفسرين ارائه داده بودند معنايى است كه آيه‌{ أَلاَّ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىَ } متعرض آن است.

  • { أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسىَ وَ إِبْرَاهِيمَ اَلَّذِي وَفَّى } منظور از "صحف موسى" تورات و از "صحف ابراهيم" همان كتابى است كه بر ابراهيم نازل شده بود، و اگر به صيغه جمع از آن تعبير كرد، براى اين است كه صحف هر يك از اين دو بزرگوار يكى دو تا نبوده بلكه اجزايى بسيار داشته است.

  • و كلمه "توفيه" كه مصدر فعل "وفى" است به معناى آن است كه حق صاحب حق را تمام و كمال بپردازى، و توفيه ابراهيم (علیه السلام) اين بود كه آن جناب هر حق بندگى كه به عهده داشت تمام و كامل ادا كرد و به بهترين وجه هم ادا كرد، كه خداى تعالى در

    1. تفسير كشاف، ج 4، ص 427.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

74
  • ستايشش فرموده:{ وَ إِذِ اِبْتَلىَ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ }1.

  • و اما مطالبى را كه در چند آيه بعد از صحف ابراهيم و موسى مى‌آورد، هر چند كه در قرآن و قبل از اين آيات به عنوان اينكه اينها در صحف آن دو بزرگوار بوده نيامده. و ليكن به عنوان حكمت و موعظه و قصص و عبرت آمده.

  • پس معناى دو آيه اين شد كه: آيا اين شخص كه دست از انفاق كشيده اين امورى را كه در صحف ابراهيم و موسى آمده نديده؟ { أَلاَّ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىَ } كلمه" وزر "به معناى ثقل است، ولى استعمالش بيشتر در گناه رواج يافته، و كلمه " وازرة "به معناى گنهكار است كه بايد سنگينى گناه را تحمل كند، و اين آيه مى‌خواهد همان مطلبى را كه در صحف ابراهيم و موسى آمده حكايت كند، كه البته اين حكايت از اين آيه شروع مى‌شود و تا چند آيه ادامه دارد، و همه آن آيات در اولشان كلمه" أن "و كلمه" أن" در آمده كه تمام هفده آيه است.

  • و آن معنا و مطلبى كه در صحف آن دو بزرگوار آمده بوده، اين بوده كه: هيچ انسانى گناه انسانى ديگر را تحمل نمى‌كند، يعنى نفس هيچ كس به گناهى كه ديگرى كرده آلوده نمى‌شود، و قهرا هيچ كس هم به گناهى كه ديگرى كرده عقوبت و مؤاخذه نمى‌شود.

  • شرحى در باره مفاد آيه:{ وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعىَ } و اينكه عمل انسان چه خوب و چه بد با او خواهد بود

  • { وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعىَ } راغب مى‌گويد: كلمه" سعى "به معناى راه رفتن تند و سريع است، اما نه به حدى كه دويدن بر آن صدق كند، ولى در مطلق جد و جهد در هر كارى چه خير و چه شر نيز استعمال مى‌شود، از آن جمله در قرآن آمده:{ وَ سَعىَ فِي خَرَابِهَا }2كه البته بايد اضافه كنيم كه استعمالش در جد و كوشش در هر كار استعمال لغوى نيست، بلكه استعاره‌اى است.

  • و لام در كلمه "للانسان" لام ملك حقيقى است، مانند ملكيت انسان نسبت به چشم و گوش و ساير اعضايش، نه مانند ملكيتش نسبت به خانه و فرش كه ملكيتى است اعتبارى و به معناى جواز تصرف. و چون انسان به ملكيت حقيقى، مالك اعمال خويش است پس مادامى كه انسان هست آن عمل هم هست، و هرگز به طبع خود از انسان جدا نخواهد شد، بنا بر اين بعد از انتقال آدمى به سراى ديگر، تمامى اعمالش چه خير و چه شر چه صالح و

    1. و چون پروردگار ابراهيم او را با صحنه‌هايى بيازمود، او بطور كامل از عهده بر آمد. سوره بقره، آيه 124.
    2. مفردات راغب، ماده "سعى" .

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

75
  • چه طالح با او خواهد بود، اين معناى ملك حقيقى است، و اما آنچه كه انسان ملك خود مى‌پندارد، مال و فرزندان و زخارف و زينت‌هاى زندگى دنيا و جاهى كه در ظرف اجتماع از آن خود مى‌داند، و رابطه‌اى ميان آنها و غير خود نمى‌بيند، هيچ يك از اينها ملك حقيقى آدمى نيست (چون قوام هستيش به هستى آدمى نيست، فرش مى‌سوزد صاحبش هم چنان هست، صاحبش مى‌ميرد فرش هم چنان هست)، بلكه ملكى است وهمى و اعتبارى (كه زندگى در اجتماع ناگزيرش كرده چنين رابطه‌هايى را قائل شود) و اين ملك تا دم مرگ با آدمى هست، همين كه خواست به دار الخلود و عالم آخرت منتقل شود به دست ديگرى مى‌سپارد.

  • پس معناى آيه چنين شد كه: هيچ انسانى هيچ چيزى را به ملكيت واقعى مالك نيست، تا اثر آن ملكيت كه يا خير است يا شر يا نفع است يا ضرر عايدش شود، مگر آن عملى را كه كرده و جد و جهدى كه نموده، تنها آن را داراست، و اما آنچه ديگران كرده‌اند اثر خير يا شرش عايد انسان نمى‌شود.

  • اينكه در بالا گفتيم: "و هرگز به طبع خود از انسان جدا نمى‌شود" براى اين بود كه مساله شفاعت را استثناء كرده باشيم، هر چند كه شفاعت هم باز اثر اعمال خود آدمى است، چون شفاعت از آن گنهكاران اين امت است كه با سعى جميل خود در حظيره ايمان به خدا و آياتش وارد شده‌اند و اگر مؤمن نمى‌شدند مشمول شفاعت نمى‌گشتند. و همچنين بهره‌مندى انسان بعد از مردنش از استغفار مؤمنين و اعمال صالح و خيراتى كه برايش مى‌فرستند آن نيز مربوط به سعى جميل خود آدمى است، كه در زندگى داخل در زمره مؤمنين شد، و سياهى لشكر آنان گرديد، و ايمانشان را تاييد كرد، و اثرش اين شد كه هر چه عمل خير كردند، او نيز به قدر دخالتش سهيم گرديد.

  • و همچنين كسانى كه در زندگى سنت حسنه‌اى باب مى‌كنند و مى‌روند. و مادامى كه در روى زمين اشخاص به آن سنت عمل مى‌كنند او نيز شريك است، كه فرمودند: "من سن سنة حسنة فله ثوابها و ثواب من عمل بها و من سن سنة سيئة كان له وزرها وزر من عمل بها الى يوم القيامة"1.

  • براى اينكه بر حسب فرض شخص باب كننده از همين جهت كه سنتى را باب كرده

    1. هر كس سنت خوبى باب كند، حسنه آن را دارد، و ثواب هر كس هم كه به آن عمل كند دارد، و هر كس سنت بدى را باب كند هم گناه آن عمل را دارد و هم گناه هر كس كه آن گناه را مرتكب شود، و اين جريان تا روز قيامت ادامه دارد. ثواب الاعمال، ج 1، ص 60.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

76
  • در عمل ديگران سهيم است، (چون اگر او آن عمل را باب نمى‌كرد، ديگران هم آن را انجام نمى‌دادند، و يا كمتر انجام مى‌دادند)، هم چنان كه در تفسير آيه‌{ وَ نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ }1نيز گذشت، و همچنين در تفسير آيه‌{ وَ لْيَخْشَ اَلَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَيْهِمْ }2و در تفسير آيه‌{ لِيَمِيزَ اَللَّهُ اَلْخَبِيثَ مِنَ اَلطَّيِّبِ }3گفتار نافعى در اين مقام گذشت.

  • { وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرىَ } منظور از" سعى "،آن عملى است كه در انجامش جد و جهدى كرده، و منظور از " رؤيت "مشاهده است، و ظرف اين مشاهده روز قيامت است، به دليل اينكه دنبالش مساله جزا را ذكر فرموده، پس آيه شريفه از نظر معنا قريب به آيه‌{ يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً }4و آيه شريفه‌{ يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ اَلنَّاسُ أَشْتَاتاً لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ }5مى‌باشد.

  • و اگر جمله" سوف يرى "را به صيغه مجهول آورده، خالى از اين اشاره نيست كه در قيامت كسانى هستند كه اعمالى به ايشان ارائه مى‌شود كه خودشان آن عمل را انجام نداده‌اند.

  • { ثُمَّ يُجْزَاهُ اَلْجَزَاءَ اَلْأَوْفىَ } كلمه "وفاء" به معناى تمام است، چون هر چيزى كه تمام باشد وافى به تمامى صفات مطلوبش هست، و "جزاء أوفى" به معناى جزاى اتم است، و ضمير در جمله "يجزيه" به سعى كه همان عمل باشد بر مى‌گردد، و معنايش اين است كه سپس انسان عملش - يعنى به عملش - جزا داده مى‌شود جزايى اتم.

  • مقصود از اينكه فرمود:{ وَ أَنَّ إِلىَ رَبِّكَ اَلْمُنْتَهىَ }شدن خلقت و تدبير به خداى سبحان است‌

  • { وَ أَنَّ إِلىَ رَبِّكَ اَلْمُنْتَهىَ } كلمه "منتهى" مصدر ميمى و به معناى انتهاء است، و در اين آيه مطلق آورده شده،

    1. و ما كردار گذشته و آثار آينده‌شان را ثبت مى‌كنيم. سوره يس، آيه 12.
    2. آنها كه اگر فرزندان ناتوانى از خود به يادگار بگذارند از آينده آنان مى‌ترسند (بايد از ستم در باره يتيمان مردم بپرهيزند و از خدا بترسند). سوره نساء، آيه 9.
    3. تا خداوند ناپاك را از پاك جدا سازد، سوره انفال، آيه 37.
    4. روزى كه هر انسانى آنچه از خير و شر كرده حاضر مى‌بينند. سوره آل عمران، آيه 30.
    5. امروز است كه مردم گروه گروه از گورها بيرون مى‌شوند تا اعمالشان نشانشان داده شود، هر كس كه به وزن يك ذره عمل خيرى كرده باشد آن را مى‌بيند و هر كس كه به سنگينى يك ذره شرى كرده باشد آن را مى‌بيند. سوره زلزال، آيه 6-8.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

77
  • در نتيجه مى‌فهماند مطلق انتهاء به سوى پروردگار تو است، پس آنچه موجود كه در عالم وجود است در هستى و در آثار هستيش به خداى سبحان منتهى مى‌گردد، البته به خود خداوند، حال يا با وساطت چيزى و يا بدون واسطه، و نيز هيچ تدبير و نظامى كلى يا جزيى در عالم جريان ندارد، مگر آنكه آن هم منتهى به خداى سبحان است، چون تدبيرى كه بين موجودات عالم است چيز ديگرى جز اين نيست كه بين آنها روابطى برقرار كرده كه هر موجودى به خاطر آن روابطى كه با ساير موجودات دارد سر پا ايستاده و هستيش حفظ شده، و معلوم است كه پديد آورنده روابط موجودات همان پديد آورنده خود موجودات است، پس يگانه كسى كه به طور اطلاق منتهاى تمامى موجودات عالم است تنها و تنها خداى سبحان است هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:{ اَللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ هُوَ عَلىَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَكِيلٌ لَهُ مَقَالِيدُ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ }1و نيز فرموده:{ أَلاَ لَهُ اَلْخَلْقُ وَ اَلْأَمْرُ }2.

  • آيه مورد بحث از آنجايى كه منتهاى هر چيزى را به طور مطلق خدا دانسته، و اين اطلاق شامل تمامى تدبيرها نيز مى‌شود ناگزير بايد گفت كه آيه شريفه شامل دو انتها در هر چيز مى‌شود. يكى انتها از حيث آغاز خلقت كه وقتى در باره خلقت هر چيز به عقب برگرديم به خداى تعالى منتهى مى‌شود و ديگرى از حيث معاد كه وقتى از طرف آينده پيش برويم خواهيم ديد كه تمامى موجودات دوباره به سوى او محشور مى‌شوند.

  • و از آنچه گذشت خواننده محترم خودش مى‌تواند به اشكال وجوهى كه در تفسير آيه آورده‌اند متوجه شود، مثلا يكى‌3 گفته مراد از اين آيه رجوع خلق به خداى سبحان است در روز قيامت. ديگرى‌4 گفته: معنايش اين است كه آخر امر به ثواب و عقاب پروردگارت منتهى مى‌شود سومى‌5 گفته: منتهاى مردم به سوى حساب پروردگار تو است. و چهارمى‌6 گفته افكار بشر همه جا جولان مى‌كند و مى‌كند تا به خداى سبحان منتهى شود، آنجا ديگر از جولان باز مى‌ماند. ولى خواننده عزيز توجه دارد كه هر يك از اين وجوه، اطلاق آيه را به نحوى تقييد كرده، با اينكه تقييد، دليل مقيد مى‌خواهد.

  • مراد از اينكه فرمود خدا است كه خنداند و گرياند، و توضيح عدم منافات بين آن و اسناد خنده و گريه به خود انسان و به اسباب خنده و گريه‌

  • { وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكىَ } اين آيه و آيات بعدش تا دوازده آيه، مواردى از منتهى شدن خلقت و تدبير به خداى

    1. آفريدگار هر چيزى خداست، و او وكيل بر هر چيز است و كليدهاى آسمانها و زمين از آن او است. سوره زمر، آيه 62 و 63.
    2. آگاه، كه هم خلق از آن او است و هم امر. سوره اعراف، آيه 54.
    3. روح المعانى، ج 27، ص 68.
    4. روح المعانى، ج 27، ص 68.
    5. روح المعانى، ج 27، ص 68.
    6. روح المعانى، ج 27، ص 68.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

78
  • سبحان را بر مى‌شمارد، و سياق در همه اين آيات سياق انحصار است، مى‌فهماند كه ربوبيت منحصر در خداى تعالى است. و براى او شريكى در ربوبيت نيست، و اين انحصار منافات با وساطت اسباب طبيعى و يا غير طبيعى در آن امور ندارد. مانند واسطه بودن مسرت و اندوه درونى و اعضايى كه اين مسرت و اندوه را نشان مى‌دهد در تحقق خنده و گريه، و يا واسطه شدن اسباب طبيعى و غير طبيعى متناسب در احياء و اماته، و در خلقت نر و ماده، و پديد آمدن غنى و فقر، و يا نابود كردن امت‌هاى هالك، چون وقتى اين اسباب هم همه مسخر امر خدا باشند و هيچ استقلالى از خود نداشته و از ما فوق خود منقطع نباشند، قهرا وجود آنها و آثار وجوديشان و آنچه كه بر آنها مترتب مى‌شود ملك خداى تعالى خواهد بود، و كسى و چيزى شريك خدا در اين ملك نيست.

  • پس معناى جمله اين است كه خداى تعالى تنها كسى است كه خنده را در شخص خندان و گريه را در شخص گريان ايجاد كرده، و كسى در آن شريك خدا نيست. و اين منافات ندارد با اينكه ما خنده و گريه را به خود انسانها نسبت مى‌دهيم، براى اينكه نسبت خنده و گريه و هر كار ديگر به انسان به خاطر اين است كه قائم به انسان است ولى نسبت دادن آن به خداى تعالى به خاطر اين است كه خدا آن را ايجاد كرده، و بين اين دو نسبت فرق بسيار است.

  • و باز منافاتى نيست بين اراده الهى به خنده و گريه انسان، با اراده خود انسان به خنديدن و گريستن، و اراده الهى باعث نمى‌شود كه اراده خود انسان باطل شود و شخص خندان مجبور به خنده باشد، براى اينكه اراده الهى به مطلق خنده تعلق نگرفته، كه به هر صورت كه بوده باشد صورت بگيرد، بلكه تعلق گرفته است به خنده ارادى و به اختيار، خنده‌اى كه از اراده انسان و اختيارش سر مى‌زند، نه هر خنده و لو به اجبار، پس اراده خود انسان سبب خنديدن او است سببى كه در طول سببيت اراده خداى سبحان است، نه در عرض آن، تا تزاحم و منافاتى پيش آيد، و يا هر دو دخالت داشته باشند و اشكال شود كه دو سبب چگونه يك مسبب را ايجاد كنند، و در نتيجه ناگزير شويم براى رفع اشكال بگوييم:

  • افعال اختيارى انسان هم مخلوق خداست، و خود انسان در آن دخالتى ندارد، هم چنان كه جبرى مذهبان گفته‌اند، و يا به عكس بگوييم: مخلوق خود انسان است، و خداى تعالى در آنها هيچ دخالتى ندارد كه معتزلى مذهبان آن را مى‌گويند.

  • از آنچه گذشت فساد گفته‌هاى بعضى‌1 از مفسرين روشن مى‌شود كه گفته‌اند:

    1. تفسير كشاف، ج 4، ص 428.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

79
  • معناى آيه اين است كه: خداى تعالى قوه خنده و گريه را در انسان خلق كرده. و يا بعضى‌1

  • ديگر گفته‌اند: معنايش اين است كه خداوند منشا خنده و گريه يعنى مسرت و اندوه را آفريده. و يا بعضى‌2 گفته‌اند: معناى آيه اين است كه: خداوند زمين را با روياندن گياهان خندانده و آسمان را با باريدن گريانده. و يا بعضى‌3 ديگر گفته‌اند: معنايش اين است كه: اهل بهشت را خندانده و اهل دوزخ را گريانده.

  • ذكر مصاديق ديگر از انتهاء خلقت و تدبير به خداوند: اماته، احياء، خلق زوجين و...

  • { وَ أَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَ أَحْيَا } گفتار در اين آيه كه موت و حيات را به خداى سبحان نسبت داده، با اينكه ارتباطى هم با اسباب طبيعى و غير طبيعى مانند ملائكه دارند، نظير همان گفتارى است كه در باره خنده و گريه گذرانديم، و همچنين عين اين بحث در آيات بعدى هم جريان پيدا مى‌كند.

  • { وَ أَنَّهُ خَلَقَ اَلزَّوْجَيْنِ اَلذَّكَرَ وَ اَلْأُنْثىَ مِنْ نُطْفَةٍ إِذَا تُمْنىَ } كلمه "نطفه" به معناى آبى است در مرد و زن كه مبدأ پيدايش فرزند است، و وقتى مى‌گوييم: "امنى الرجل" معنايش اين است كه فلان مرد منى خود را ريخت.

  • بعضى‌4 گفته‌اند: معناى "تمنى" اين است كه: "مقدر شده باشد" .و جمله "الذكر و الانثى" بيان كلمه "زوجين" است.

  • بعضى‌5 هم گفته‌اند: اينكه در آيه مورد بحث مانند آيه قبلى نفرمود: "و أنه هو" براى اين بود كه در مساله خلقت زوجين، كسى تصور نمى‌كند منسوب به غير خداى تعالى باشد.

  • { وَ أَنَّ عَلَيْهِ اَلنَّشْأَةَ اَلْأُخْرىَ } كلمه" نشاه اخرى "به معناى خلقت اخرى است كه همان خلقت دوم باشد، و ظرفش آخرت است كه دار جزاء است، و اگر فرمود پيش آوردن اين نشاه به عهده خداست، براى اين بود كه قضاى حتمى الهى بود، و نيز براى اين بود كه وعده‌اش را داده بود، و او خلف وعده نمى‌كند.

  • { وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنىَ وَ أَقْنىَ } يعنى و او كسى است كه غنى و قنيه مى‌دهد، و "قنيه" به معناى اموال ماندنى از قبيل خانه و باغ و حيوان است، و بنا بر اين، ذكر جمله "أقنى" بعد از جمله "أغنى" از باب ذكر خاص بعد از عام است، به خاطر نفاست و شرافتى كه در خاص است.

    1. روح المعانى، ج 27، ص 68.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 68.
    3. روح المعانى، ج 27، ص 68.
    4. مجمع البيان، ج 9، ص 183.
    5. روح المعانى، ج 27، ص 68.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

80
  • بعضى‌1 از مفسرين گفته‌اند: اغناء به معناى مالدار كردن، و اقناء به معناى راضى كردن از جهت مالدارى است.

  • بعضى‌2 ديگر گفته‌اند: معناى آيه اين است كه: خدا است كه بى‌نياز و فقير مى‌كند.

  • { وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ اَلشِّعْرىَ } گويا مراد از" شعرى "ستاره شعراى يمانيه باشد كه يكى از ستارگان ثابت و پر نورى است كه در شرق آسمان به صورت جبارى آسمانى مى‌درخشد.

  • مى‌گويند3: دو قبيله خزاعه و حمير اين ستاره را مى‌پرستيدند، و نيز يكى از كسانى كه آن را مى‌پرستيده، ابو كبشه يكى از اجداد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) بوده، كه البته جد مادرى آن جناب بوده، و مشركين به اين مناسبت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) را پسر ابو كبشه مى‌ناميدند، چون گفتيم ابو كبشه با پرستش شعرى راه خود را از قوم خود جدا كرده بود.

  • { وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عَاداً اَلْأُولىَ } عاد همان قوم هود پيغمبر است، و اگر آنان را "عاد اولى" ناميده، براى اين بوده كه قوم عاد دو نسل بودند، نسل اول آنان قوم هود پيغمبر بودند (و هلاك شدند).

  • { وَ ثَمُودَ فَمَا أَبْقىَ } ثمود قوم صالح پيغمبر است، كه خداى تعالى كفار ايشان را تا آخرين نفر به هلاكت رسانيد، هم چنان كه در جاى ديگر در باره آنان فرمود:{ وَ نَجَّيْنَا اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ كَانُوا يَتَّقُونَ }4.

  • { وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغىَ } اين جمله مانند جمله قبليش عطف است بر كلمه "عادا" ،و اينكه در اين آيه به اصرار و تاكيد مى‌فرمايد: قوم نوح از دو قوم عاد و ثمود - به طورى كه از سياق بر مى‌آيد - ظالم‌تر و طاغى‌تر بودند، براى اين است كه: قوم نوح دعوت آن جناب را نپذيرفتند، و از موعظه او پند نگرفتند، و با اينكه نزديك هزار سال ايشان را دعوت مى‌كرد، به جز عده‌اى بسيار كم دعوتش را نپذيرفتند.

  • { وَ اَلْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوىَ فَغَشَّاهَا مَا غَشَّى } بعضى‌5 از مفسرين گفته‌اند: مؤتفكه عبارت است از قراء و آباديهاى قوم لوط كه اهل

    1. روح المعانى، ج 27، ص 69.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 69.
    3. روح المعانى، ج 27، ص 69.
    4. ما آنهايى را كه ايمان آورده و تقوا پيشه كردند نجات داديم. سوره فصلت، آيه 18.
    5. روح المعانى، ج 27، ص 71.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

81
  • خود را ائتفاك كرد، يعنى زير و رو كرد. و كلمه" اهواء "كه مصدر فعل" أهوى "است به معناى اسقاط است.

  • و معناى آيه اين است كه: قراى قوم لوط (مؤتفكة) را به اين وسيله به زمين كوبيد و ساقط كرد، كه سرزمينشان را زير و رو نموده دستخوش خسف نمود،{ فَغَشَّاهَا مَا غَشَّى }در نتيجه عذاب خدا شاملش شد و احاطه‌اش كرد، آن مقدار كه شاملش شد و احاطه‌اش كرد.

  • احتمال هم داده‌اند كه مراد از "مؤتفكة" اعم از قراى قوم لوط و تمامى قريه‌هايى باشد كه سكنه آنها در تاريخ بشريت دچار عذاب شده و منقرض شدند، و خرابه‌هاى آن قريه‌ها و علامتهايى از آنها بجاى مانده.

  • { فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكَ تَتَمَارىَ } كلمه" آلاء "جمع" الى "به معناى نعمت است و كلمه" تمارى "به معناى تشكك و خود را به طور مصنوعى مردد جلوه دادن است، و جمله متفرع بر ما قبل است كه افعالى را به خداى تعالى نسبت مى‌داد.

  • و معناى آن اين است كه: وقتى خداى تعالى همان كسى باشد كه اين نظام بديع را پديد آورده و اين عالم را ايجاد كرده، و تدبير نموده، در انسانها خنده و گريه و مرگ و حيات و هلاكت قرار داده. ديگر به كداميك از نعمت‌هاى پروردگارت خود را مردد جلوه مى‌دهى، و در كدامش شك مى‌كنى؟ و اگر مساله هلاكت و گرياندن امت‌هاى طاغيه را هم نعمت خوانده، با اينكه على الظاهر اينها نقمت و ناگوارى است، براى اين بوده كه هر چند براى طاغيان نقمت است ولى از آنجايى كه در پديد آمدن نظام اتم و عمومى كه در عالم جريان دارد، نظامى كه امور را به سوى استكمال خلق و رجوع كل به سوى خدا راه مى‌اندازد، دخالت دارد، نعمت است.

  • و خطاب در آيه به همان كسى است كه اعراض كرد، و اندكى انفاق نموده سپس از ادامه انفاق خوددارى نمود، ممكن هم هست خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) از باب" پسرم به تو مى‌گويم همسايه تو بشنو "بوده باشد، و به هر حال استفهام در اين جمله استفهام انكارى است.

  • { هَذَا نَذِيرٌ مِنَ اَلنُّذُرِ اَلْأُولىَ } بعضى‌1 از مفسرين گفته‌اند: كلمه "نذير" هم مى‌تواند مصدر و به معناى انذار باشد،

    1. روح المعانى، ج 27، ص 712.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

82
  • و هم وصف و به معناى انذار كننده باشد، و در هر دو معنا به صورت "نذر" - به دو ضمه - جمع بسته مى‌شود، و اشاره با كلمه "هذا" يا به قرآن است و يا به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم).

  • قيامت نزديك شد... آيا باز هم مى‌خنديد و نمى‌گرييد؟!

  • { أَزِفَتِ اَلْآزِفَةُ } يعنى قيامت نزديك شد، چون كلمه" آزفه "يكى از اسماى قيامت است، هم چنان كه در جاى ديگر آمده:{ وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ اَلْآزِفَةِ }1.

  • { لَيْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اَللَّهِ كَاشِفَةٌ } منظور از "كاشفه" ، "نفس كاشفه" است، يعنى غير خدا كسى نيست كه گرفتارى آن روز را بر دارد، چون مراد از كشف، ازاله شدايد و هراسها است.

  • پس معنايش همانطور كه گفتيم اين است كه: هيچ كسى نيست كه بتواند شدايد و هراسهاى آن روز را بردارد، مگر آنكه خداى سبحان بردارد.

  • { أَ فَمِنْ هَذَا اَلْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَكُونَ وَ لاَ تَبْكُونَ وَ أَنْتُمْ سَامِدُونَ } اشاره با كلمه" هذا "به بيان گذشته است، و كلمه" سمود "كه مصدر سامدون است به معناى لهو است، و آيه شريفه متفرع بر بيان گذشته، و استفهام در آن توبيخى است.

  • و معنايش اين است كه: وقتى خداى تعالى پروردگار شما است كه همه امور به او منتهى مى‌شود، و آوردن نشاه ديگر به عهده او است، و آمدن آن نشاه نزديك‌تر هست و بغير از خدا كسى نيست كه عذاب و گرفتاريهايش را از شما برطرف سازد، آيا با چنين وضعى كه داريد هنوز مى‌خنديد، و از كوتاهى‌هايى كه نسبت به خداى تعالى كرده و خود را در معرض شقاوت دائمى قرار داديد نمى‌گرييد؟ آيا از اين بيانات كه شما را به نجات مى‌خواند تعجب و انكار مى‌كنيد؟ و از در استهزا به آن مى‌خنديد و گريه نمى‌كنيد؟ { فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اُعْبُدُوا } اين جمله نيز نتيجه‌اى است كه از بيان سابق گرفته شده، و معنايش اين است كه وقتى برايتان معلوم شد كه در چنين مخاطره‌اى قرار داريد، پس بايد كه براى او سجده نموده تنها او را بپرستيد، تا مخاطره مذكور را كه غير از خدا برطرف كننده‌اى ندارد از شما برطرف سازد.

    1. ايشان را از روز آزفه بترسان. سوره مؤمن، آيه 18

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

83
  • بحث روايتى چند روايت راجع به شان نزول آيات:{ أَ فَرَأَيْتَ اَلَّذِي تَوَلَّى... }

  • در كشاف در ذيل آيه‌{ أَ فَرَأَيْتَ اَلَّذِي تَوَلَّى... }روايت كرده كه عثمان مال خود را در راه خير انفاق مى‌كرد، عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح برادر رضاعيش به او گفت: اينطور كه تو گرفته‌اى بيم آن هست كه مالى برايت نماند. عثمان گفت: من خطايا و گناهانى دارم، مى‌خواهم با اين عمل خود رضاى خدا را جلب كنم، اميد عفو او را دارم. عبد اللَّه گفت: تو اين ماده شتر خود و بارش را به من بده، من همه گناهانت را به عهده مى‌گيرم، عثمان هم همين كار را كرد و چند نفر را شاهد معامله گرفت، و از آن پس ديگر در راه خير چيزى نداد، بدين مناسبت بود كه آيه مورد بحث نازل شد. و معناى جمله "تولى" اين است كه در روز احد مركز را ترك كرد. بعد از آنكه اين آيات نازل شد، عثمان بهتر و بيشتر به عمل خير خود برگشت‌1.

  • مؤلف: صاحب مجمع البيان‌2 اين قصه را نقل كرده و روايت آن را به ابن عباس و سدى و كلبى و جماعتى از مفسرين نسبت داده، ولى در اينكه جمله "تولى" مربوط به جنگ احد باشد، با اينكه اين سوره در مكه نازل شده جاى خدشه و نظر است.

  • و در الدر المنثور است كه فاريابى، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر و ابن ابى حاتم از مجاهد روايت كرده‌اند كه در تفسير آيه‌{ أَ فَرَأَيْتَ اَلَّذِي تَوَلَّى }گفته: اين آيات راجع به وليد بن مغيره است كه نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) و ابو بكر مى‌آمد و به گفتگوى آن دو گوش مى‌داد، و منظور از اعطاء همين گوش دادن است، و منظور از جمله " و اكدى "اين است كه وليد اين عطاى خود را ترك كرد، آن وقت اين جمله نازل شد:

  • { أَ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْغَيْبِ }مى‌گويد: منظور از غيب، قرآن است، آيا در آن باطلى ديده، و در اثر آمد و شدش به حضور پيامبر و ابو بكر چنين ديدى پيدا كرده؟3.

  • مؤلف: خواننده عزيز توجه دارد كه ظاهر آيات مورد بحث به هيچ وجه با آنچه در اين روايت آمده تطبيق نمى‌كند، و اين هم روايت شده كه آيات در باره عاص بن وائل، و در روايتى ديگر در باره مردى كه نامش را نبرده نازل شده است‌4.

  • و در تفسير قمى در ذيل جمله‌{ وَ إِبْرَاهِيمَ اَلَّذِي وَفَّى }مى‌گويد امام فرموده: يعنى

    1. تفسير كشاف، ج 4، ص 427.
    2. مجمع البيان، ج 9، ص 178.
    3. الدر المنثور، ج 6، ص 129.
    4. الدر المنثور، ج 6، ص 129.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

84
  • ابراهيم به تمامى اوامر و نواهى خدا و حتى به ذبح پسرش وفا كرد، و به طور كامل اطاعت نمود1.

  • چند روايت راجع به بهره‌مند شدن از اعمال ديگران‌

  • و در كافى به سند خود از اسحاق بن عمار از امام ابو ابراهيم موسى بن جعفر (علیه السلام) روايت كرده كه گفت: از آن جناب از شخصى پرسيدم كه حج و عمره‌اش را يا بعضى از طوافهايش را به نيت بعضى از افراد خاندانش انجام مى‌دهد، در حالى كه آن فرد از او غايب است و در شهرى ديگر قرار دارد، مى‌گويد: اين را هم پرسيدم كه: در اين فرض آيا از ثواب عمل خودش چيزى كم مى‌شود يا نه؟ فرمود:

  • اين عمل هم به حساب خود او نوشته مى‌شود و هم به حساب آن فرد، علاوه بر اين ثوابى هم به عنوان صله رحم به او مى‌دهند. پرسيدم: در صورتى كه آن فرد از دنيا رفته بود، آيا اين ثواب به حساب او ملحق مى‌شود؟ فرمود: آرى حتى اگر مشمول غضب خدا باشد به خاطر اين عملى كه تو به نيت وى انجام داده‌اى مشمول مغفرت خدا مى‌گردد، و اگر در مضيقه باشد به خاطر اين عمل گشايش مى‌يابد، پرسيدم: آيا آن فرد در آنجايى كه هست متوجه مى‌شود كه اين ثوابى كه به نامه عمل او ملحق شد از ناحيه چه كسى است؟ فرمود:

  • آرى. پرسيدم: اگر آن فرد ناصبى يعنى دشمن على (علیه السلام) باشد اين عمل سودى به حالش دارد يا خير؟ فرمود: بلى، باعث تخفيف او مى‌شود2.

  • مؤلف: مورد روايت هديه دادن ثواب عمل است، نه عملى كه به نيابت از طرف ميت انجام مى‌شود.

  • و در همان كتاب به سند خود از عبد اللَّه بن سنان از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: خداى عز و جل به آن فرشته‌اى كه موكل بر هر مؤمن است دستور مى‌دهد اگر آن مؤمن مريض شود آنچه در حال سلامتى انجام مى‌داد و فعلا به خاطر بيمارى از آن عمل خير بازمانده برايش بنويس، براى اينكه اين منم كه او را در پناه و وثاق خود قرار داده‌ام‌3.

  • و در خصال از امام صادق (علیه السلام) روايت آورده كه فرمود: انسان بعد از مردنش ديگر هيچ أجر و ثوابى دنبالش نمى‌آيد، مگر از چند راه: يكى اينكه در زندگيش صدقه‌اى پايدار تاسيس كرده باشد كه تا روز قيامت ثواب آن عايد وى مى‌شود. دوم صدقه‌اى كه به

    1. تفسير قمى، ج 2، ص 338.
    2. فروع كافى، ج 4، ص 315، ح 4.
    3. فروع كافى، ج 3، ص 113، ح 3.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

85
  • صورت وقف در آورده باشد كه ديگر ورثه‌اش آن را به ارث نبرند. سوم سنت هدايتى كه باب كرده باشد و بعد از مرگش مردم به آن سنت عمل كنند و راه درست را بروند. و چهارم فرزند صالحى كه بعد از مردن خود او براى پدر استغفار كند1.

  • مؤلف: اين سه روايت - كه البته در اين معنا روايات بسيار زياد ديگرى نيز از ائمه اهل بيت (علیه السلام) هست - در حقيقت، سعى در آيه شريفه‌{ وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعىَ }را توسعه مى‌دهد، كه قبلا هم به آن اشاره كرديم.

  • رواياتى در باره انديشه كردن در باره خدا، در ذيل آيه:{ وَ أَنَّ إِلىَ رَبِّكَ اَلْمُنْتَهىَ }

  • و در اصول كافى به سند خود از سليمان بن خالد روايت كرده كه گفت: امام صادق (علیه السلام) فرمود: خداى تعالى مى‌فرمايد:{ وَ أَنَّ إِلىَ رَبِّكَ اَلْمُنْتَهىَ }، پس بايد از اين كلام اين نتيجه را هم گرفت كه وقتى رشته بگومگوها به خداى تعالى كشيده شد، ديگر بايد دم فرو بست، و در آن وادى قدم نگذاشت‌2.

  • مؤلف: اين استفاده‌اى كه امام از آيه مذكور كرده، در حقيقت توسعه‌اى است كه در معناى انتهاء داده است.

  • و نيز در همان كتاب به سند خود از ابى عبيده حذاء روايت كرده كه گفت: امام ابو جعفر (علیه السلام) به من فرمود: اى زياد زنهار از خصومتها بپرهيز، كه خصومت آدمى را به مرض شك مبتلا مى‌كند، و عمل انسان را حبط و بى‌اثر مى‌سازد، و صاحبش را هلاك مى‌كند، و اى بسا يك كلمه از زبان او در آيد، كه به جرم آن ديگر آمرزيده نشود، آرى در گذشته نيز مردمى بودند كه علم آن وظايفى كه داشتند رها كردند، و به طلب علمى برخاستند كه ربطى به وظائفشان نداشت، و در نتيجه بگومگوهايشان به خدا منتهى شد، و در آن مساله دچار حيرت شدند، به طورى كه اگر يكى از آنها را از جلو صدا مى‌زدند او به عقب سر خود بر مى‌گشت كه ببيند كيست كه صدايش مى‌زند، و يا از عقب سر صدايش مى‌زدند، او به شخصى كه پيش رويش بود پاسخ مى‌داد، و نيز مى‌گويد: در روايتى ديگر فرمود: در زمين سرگردان شدند3

  • و در الدر المنثور است كه: ابو الشيخ از ابو ذر روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: در خلقت (كه آثار صنع خدا است هر چه مى‌خواهيد) تفكر بكنيد، ولى در خود خدا تفكر مكنيد، كه هلاك مى‌شويد4.

    1. خصال، ج 1، ص 151، ح 184.
    2. اصول كافى، ج 1، ص 92، ح 2.
    3. اصول كافى، ج 1، ص 92، ح 4.
    4. الدر المنثور، ج 6، ص 130.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

86
  • مؤلف: و در نهى از تفكر در خداى تعالى روايات بسيارى ديگر هست كه هم در جوامع حديث شيعه آمده و هم در جوامع حديث اهل سنت، و البته بايد دانست كه اين نهى ارشادى است، و متوجه خصوص كسانى است كه راه ورود به مسائل عقلى و عميق را بلد نيستند و استعداد آن را ندارند، در نتيجه فرو رفتن در آن مسائل در حقيقت، خويشتن را در معرض هلاكت افكندن است، آن هم هلاكت دائم.

  • چند روايت در ذيل آيات:{ وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكىَ }،{ وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنىَ وَ أَقْنىَ وَ...}

  • و در تفسير قمى در ذيل آيه‌{ وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكىَ }مى‌گويد: امام فرمود: يعنى آسمان را با باريدن به گريه واداشته و زمين را با شكفتن به خنده در آورده است‌1.

  • مؤلف: اين طرز استفاده كردن از آيه توسعه دادن در معناى گرياندن و خنداندن است.

  • و در معانى الاخبار به سند خود از سكونى از جعفر بن محمد از پدران بزرگوارش (علیه السلام) روايت آورده كه امير المؤمنين (علیه السلام) در معناى آيه "{وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنىَ وَ أَقْنىَ}" فرمود: يعنى هر انسانى را در زندگى خود اغناء و بى‌نياز كرد و او را به كسبى كه در دست دارد اقناء و راضى ساخت، به طورى كه به كسب و كارش هر قدر هم پست باشد علاقه‌مند است‌2.

  • و در تفسير قمى در ذيل آيه‌{ وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ اَلشِّعْرىَ }از امام نقل كرده كه فرموده:

  • منظور از شعرى ستاره‌اى است كه قريش و قومى از عرب آن را مى‌پرستيدند، ستاره‌اى است كه در آخر شب طلوع مى‌كند3.

  • مؤلف: اينكه فرمود: در آخر شب طلوع مى‌كند تعريف آن ستاره از نظر زمان صدور اين حديث است كه لا بد در تابستان بوده و گرنه اين ستاره در تمامى سال و در تمام بيست و چهار ساعت شبانه روز در جاى خود قرار دارد.

  • و نيز در آن كتاب در ذيل آيه‌{ أَزِفَتِ اَلْآزِفَةُ }فرموده: يعنى قيامت نزديك شد4.

  • و در مجمع البيان در ذيل آيه‌{ أَ فَمِنْ هَذَا اَلْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ }مى‌گويد: منظور از اين حديث همان خبرهايى است كه قبلا داده بود5.

  • و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت: وقتى آيه شريفه‌{ أَ فَمِنْ هَذَا اَلْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَكُونَ وَ لاَ تَبْكُونَ }نازل شد، ديگر كسى آن جناب را خندان نديد تا از دنيا رفت‌6.

    1. تفسير قمى، ج 2، ص 339.
    2. معانى الاخبار، ص 214، ح 1.
    3. تفسير قمى، ج 2، ص 339.
    4. تفسير قمى، ج 2، ص 340.
    5. مجمع البيان، ج 9، ص 184.
    6. الدر المنثور، ج 6، ص 131.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

87
  • (54) سوره قمر مكى است و پنجاه و پنج آيه دارد (55)

  • [سوره قمر (54):آيات 1 تا8]

  • {بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ اِقْتَرَبَتِ اَلسَّاعَةُ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ (1) وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2) وَ كَذَّبُوا وَ اِتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (3) وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مِنَ اَلْأَنْبَاءِ مَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ (4) حِكْمَةٌ بَالِغَةٌ فَمَا تُغْنِ اَلنُّذُرُ (5) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ اَلدَّاعِ إِلىَ شَيْ‌ءٍ نُكُرٍ (6) خُشَّعاً أَبْصَارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ اَلْأَجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ (7) مُهْطِعِينَ إِلَى اَلدَّاعِ يَقُولُ اَلْكَافِرُونَ هَذَا يَوْمٌ عَسِرٌ (8)} 

  • ترجمه آيات‌

  • به نام خداى رحمان و رحيم. قيامت بسيار نزديك شد، و قرص ماه دو نيم گشت (1).

  • ولى آنان كه كافر دلند هر آيتى ببينند روى مى‌گردانند و مى‌گويند سحرى است پى در پى (2).

  • پيامبر و آنچه او آورده است را تكذيب كردند، و هواهاى نفسانى خود را پيروى نمودند، اما به زودى هر امرى در مستقر خود قرار خواهد گرفت (3).

  • با اينكه در كتاب او اخبارى كه بقدر كافى هشدار مى‌داد آمده بود (4).

  • اين آيات حكمت‌هاى بالغه الهى است اما اين هشدارها مؤثر نيفتاد (5).

  • پس تو اى رسول! روى از ايشان بگردان، كه اينان منتظر روزى هستند كه داعيان مردم را به سوى داهيه و عذابى سخت مى‌خوانند (6).

  • در حالى كه از شدت شرمسارى و خشوع ديدگان خود پايين انداخته از گورها در آيند، و همچون ملخ‌هاى پراكنده به هر سو مى‌دوند (7).

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

88
  • در حالى كه به سوى دعوت كننده به سرعت بدوند، آن روز كافران بگويند اين روز چه روز سختى است (8).

  • بيان آيات اشاره به مطالب سوره مباركه قمر

  • اين سوره به جز دو آيه از آخرش كه متقين را وعده بهشت و حضور در نزد خداى تعالى مى‌دهد بقيه آياتش يكسره مربوط به انذار و تهديد است، نخست در اين سوره به معجزه شق القمر اشاره مى‌كند، كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) آن را به خاطر مطالبه قومش آورد. و سپس مى‌فرمايد كه: همان قوم او را ساحر خواندند، و نبوتش را تكذيب نموده هم چنان هواهاى نفسانى را پيروى كردند، با اينكه خبرهاى تكان دهنده‌اى از اخبار روز قيامت و از داستانهاى امم منقرضه در گذشته بگوششان خورد.

  • آن گاه دوباره به نقل پاره‌اى از آن داستانها بر مى‌گردد، اما پيداست كه با خشم و عتاب آنها را نقل مى‌كند و بد حاليشان در روز قيامت هنگام بيرون شدن از قبرها و حضورشان را براى حساب خاطرنشان مى‌سازد.

  • و سپس به داستانهايى از قوم نوح، عاد، ثمود، قوم لوط، و دودمان فرعون، و عذابهاى دردناكى كه به خاطر تكذيبشان پيامبران را بر سر آنان آمد، پرداخته، مى‌فرمايد: قوم پيامبر اسلام نزد خدا عزيزتر از آنان نيستند، و ايشان هم مانند آنها نمى‌توانند خدا را عاجز سازند، و در آخر همانطور كه گفتيم سوره را با بشارت به متقين ختم مى‌كند.

  • و اين سوره به شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده، و نبايد به گفته آنان كه گفته‌اند1: در جنگ بدر نازل شده، و يا آنها كه گفته‌اند2: بعضى از آياتش در مدينه نازل شده، اعتناء كرد. و از جمله آيات برجسته‌اش آيات راجع به قدر است كه در آخر سوره قرار دارد.

  • مقصود از انشقاق قمر و وجوه مختلف در اين باره

  • { اِقْتَرَبَتِ اَلسَّاعَةُ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ } كلمه "اقتراب" به معناى بسيار نزديك شدن است، پس اينكه فرمود:{ اِقْتَرَبَتِ اَلسَّاعَةُ }معنايش اين است كه: ساعت خيلى نزديك شده، و ساعت عبارت است از ظرفى كه در آن ظرف قيامت بپا مى‌شود.

    1. روح المعانى، ج 27، ص 73.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 73.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

89
  • و معناى اينكه فرمود:{ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ }اين است كه اجزاى قرص قمر از هم جدا شده، دو قسمت گرديد، و اين آيه به معجزه شق القمر كه خداى تعالى به دست رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در مكه و قبل از هجرت و به دنبال پيشنهاد مشركين مكه جاريش ساخت اشاره مى‌كند. روايات اين داستان هم بسيار زياد است، و به طورى كه مى‌گويند1

  • همه اهل حديث و مفسرين بر قبول آن أحاديث اتفاق دارند، و كسى از ايشان مخالفت نكرده به جز حسن، عطاء و بلخى كه گفته‌اند: معناى اينكه فرمود:{ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ }اين است كه به زودى در هنگام قيام قيامت قمر دو نيم مى‌شود، و اگر فرموده: دو نيم شده، از باب اين است كه بفهماند حتما واقع مى‌شود.

  • ليكن اين معنا بسيار بى‌پايه است، و دلالت آيه بعدى كه مى‌فرمايد:{ وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ }آن را رد مى‌كند، براى اينكه سياق آن آيه روشن‌ترين شاهد است بر اينكه منظور از" آية "معجزه به قول مطلق است، كه شامل دو نيم كردن قمر هم مى‌شود، يعنى حتى اگر دو نيم شدن قمر را هم ببينند مى‌گويند سحرى است پشت سرهم، و معلوم است كه روز قيامت روز پرده‌پوشى نيست، روزى است كه همه حقايق ظهور مى‌كند، و در آن روز همه در بدر دنبال معرفت مى‌گردند، تا به آن پناهنده شوند، و معنا ندارد در چنين روزى هم بعد از ديدن شق القمر باز بگويند اين سحرى است مستمر، پس هيچ چاره‌اى نيست جز اينكه بگوييم شق القمر آيت و معجزه‌اى بوده كه واقع شده تا مردم را به سوى حق و صدق دلالت كند، و چنين چيزى را ممكن است انكار كنند و بگويند سحر است.

  • نظير تفسير بالا در بى‌پايگى گفتار بعضى ديگر است كه گفته‌اند: كلمه" آية" اشاره است به آن مطلبى كه رياضى‌دانان اين عصر به آن پى‌برده‌اند، و آن اين است كه كره ماه از زمين جدا شده، همانطور كه خود زمين هم از خورشيد جدا شده، پس جمله‌{ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ }اشاره است به يك حقيقت علمى كه در عصر نزول آيه كشف نشده بود، و بعد از ده‌ها قرن كشف شد.

  • وجه بى‌پايگى اين تفسير اين است كه: در صورتى كه گفتار رياضى‌دانان صحيح باشد آيه بعدى كه مى‌فرمايد:{ وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ }با آن نمى‌سازد، براى اينكه از احدى نقل نشده كه گفته باشد خود قمر سحرى است مستمر.

  • علاوه بر اين جدا شدن قمر از زمين اشتقاق است، و آنچه در آيه شريفه آمده انشقاق

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 186.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

90
  • است، و انشقاق را جز به پاره شدن چيزى و دو نيم شدن آن اطلاق نمى‌كنند، و هرگز جدا شدن چيزى از چيز ديگر كه قبلا با آن يكى بوده را انشقاق نمى‌گويند.

  • نظير وجه بالا در بى‌پايگى اين وجه است كه بعضى‌1 اختيار كرده و گفته‌اند: انشقاق قمر به معناى برطرف شدن ظلمت شب، هنگام طلوع قمر است. و نيز اينكه بعضى‌2 ديگر گفته‌اند: انشقاق قمر كنايه است از ظهور امر و روشن شدن حق.

  • البته اين آيه خالى از اين اشاره نيست كه انشقاق قمر يكى از لوازم نزديكى ساعت است.

  • معناى جمله‌{ وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ }و{ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ }

  • { وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ } استمرار از هر چيزى به معناى عبور از آن است، البته عبورى پى در پى، و به همين جهت بر دوام و عموميت هر چيزى هم اطلاق مى‌شود، پس "سحر مستمر" به معناى سحرهايى پى در پى و دائمى است.

  • و كلمه "آية" نكره در سياق شرط است، يعنى كلمه مذكور بدون الف و لام و هم در جمله‌اى شرطيه قرار گرفته، و بر حسب قواعد ادبى عموميت را مى‌فهماند، و معنايش "هر آيتى" است، پس مى‌فهماند مشركين هر آيتى كه ببينند در باره‌اش مى‌گويند: اينها همه سحرهايى است پشت سرهم.

  • و بعضى‌3 از مفسرين، مستمر را به محكم و مورد وثوق تفسير كرده‌اند.

  • و بعضى‌4 ديگر آن را به از بين رفتنى و زائل شدن، و بعضى‌5 ديگر آن را به زشت و منفور معنا كرده‌اند. ولى اين معانى بعيد است.

  • { وَ كَذَّبُوا وَ اِتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ } در اين جمله صريحا نفرموده چه چيز را تكذيب مى‌كنند، ولى به قرينه ذيل آيه مى‌فهميم كه منظور تكذيب رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) و آياتى است كه آورده.

  • و معناى آيه اين است كه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) و آياتى را كه آورده تكذيب كردند، در حالى كه همه امور مستقر و در مجراى خود قرار مى‌گيرد، آن وقت فهميده مى‌شود كه آن امر حق است يا باطل، راست است يا دروغ؟ پس به زودى خواهند دانست كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) بر حق و صادق، و يا بر باطل و كاذب است. بنا بر اين جمله" {وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ}" در معناى آيه‌{ وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ }6مى‌باشد.

    1. روح المعانى، ج 27، ص 77.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 77.
    3. روح المعانى، ج 27، ص 77.
    4. روح المعانى، ج 27، ص 77.
    5. روح المعانى، ج 27، ص 77.
    6. و به زودى و بعد از اندك زمانى خبرش را به طور قطع خواهى دانست. سوره ص، آيه 88.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

91
  • بعضى‌1 از مفسرين گفته‌اند: تكذيب در آيه مورد بحث مربوط به انشقاق قمر است و معناى آيه اين است كه: مشركين انشقاق قمر را تكذيب نموده باز هم هواهاى نفسانى خود را پيروى كردند، ولى جمله‌{ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ }آن طور كه بايد با اين تفسير معنا نمى‌دهد و نمى‌سازد.

  • { وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مِنَ اَلْأَنْبَاءِ مَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ } كلمه" مزدجر "مصدر ميمى و به معناى پندگيرى است، و جمله" من الانباء "بيان همان چيزى است كه در آن عبرت و پندگيرى و مزدجر است، و مراد از آن" انباء "،اخبار امت‌هاى گذشته‌اى است كه هلاك شدند، و يا مقصود اخبار روز قيامت است، و هر دو وجه را احتمال داده‌اند، و از ظاهر اينكه آيت را با بيان خبرهاى روز قيامت و سپس با خبرهاى عده‌اى از امت‌هاى هلاك شده تعقيب كرده، بر مى‌آيد كه مراد از اخبارى كه در آن عبرت و مزدجر هست، همه اخبار مذكور است.

  • { حِكْمَةٌ بَالِغَةٌ فَمَا تُغْنِ اَلنُّذُرُ } "حكمت" به معناى كلمه حقى است كه از آن بهره‌بردارى شود، و كلمه "بالغه" از ماده بلوغ است كه به معناى رسيدن هر رونده‌اى است به آخرين حد مسافت، ولى به طور كنايه در تماميت و كمال هر چيزى هم استعمال مى‌شود، پس "حكمت بالغه" آن حكمتى است كه كامل باشد، و از ناحيه خودش نقصى و از جهت اثرش كمبودى نداشته باشد.

  • و حرف "فاء" در جمله "فما تغن النذر" فاى فصيحه است كه از حذف شدن جزئياتى خبر مى‌دهد، جزئياتى كه گفتار متفرع بر آنها است، و كلمه "نذر" جمع نذير و نذير يا به معناى منذر و بيم‌رسان است، و يا به معناى انذار و بيم رساندن است، و هر دو معنا صحيح است، هر چند معناى اول به فهم نزديك‌تر است.

  • و معناى آيه اين است كه: اين قرآن و يا آنچه به سوى آن دعوت مى‌كند، حكمتى است بالغ، ولى آن را تكذيب كرده دنبال هواهاى نفسانى خود را گرفتند، و در نتيجه منذرين و يا انذارها سودى به حالشان نبخشيد.

  • مفاد جمله‌{ يَوْمَ يَدْعُ اَلدَّاعِ... }در آيه:{ فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ اَلدَّاعِ... }

  • { فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ اَلدَّاعِ إِلىَ شَيْ‌ءٍ نُكُرٍ } كلمه" تولى "كه مصدر فعل" تول "است به معناى اعراض است، و حرف فاء كه بر سرش در آمده فاى تفريع است، مى‌فهماند جمله فرع و نتيجه مطالب قبلى است كه حال كفار

    1. روح المعانى، ج 27، ص 78.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

92
  • را توصيف مى‌كرد، و مى‌فرمايد: وقتى مكذبين به تو، پيرو هواهاى نفسانى باشند، و در نتيجه انذارها سودى به حالشان ندهد و عبرت‌ها و مواعظ به خرجشان نرود، تو هم از ايشان روى بگردان و اصرارى بر دعوتشان مورز.

  • راغب مى‌گويد: انكار، ضد عرفان است، و براى اظهار اينكه من فلانى را نمى‌شناسم، هم گفته مى‌شود:" أنكرت فلانا "،و هم گفته مى‌شود:" نكرت فلانا "،و اصل معناى اين كلمه اين است كه چيزى وارد بر قلب شود كه قلب تصورش را نكرده باشد، و اين خود نوعى جهل است، و در قرآن كريم آمده:" {فَلَمَّا رَأىَ أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ } وقتى ديد دستشان به غذا نمى‌رسد ناشناس تشخيصشان داد ".و نيز مى‌گويد: كلمه" نكر "هم به معناى زيركى است و هم به معناى امرى دشوار است، كه اذهان آن را نمى‌شناسد1.

  • گفتار در بيان حال مكذبين در برابر حكمت بالغه‌اى كه به ايشان القاء مى‌شود، و مواعظى كه به عنوان انذار گوشزدشان مى‌گردد در جمله" {فَتَوَلَّ عَنْهُمْ}" تمام مى‌شود، و از جمله "{يَوْمَ يَدْعُ اَلدَّاعِ}" مجددا به قسمتى ديگر از آن مواعظى كه قبلا داشت پرداخته حال و وضع مكذبين در قيامت و حال و روز امت‌هاى مكذب گذشته را در لحن عتاب و توبيخ شديد ذكر مى‌كند، در لحنى كه دلها را براى تنبه تكان مى‌دهد، و ديگر عذرى براى اعراض اعراض كنندگان باقى نمى‌گذارد.

  • پس بنا بر اين جمله‌{ يَوْمَ يَدْعُ اَلدَّاعِ... }كلامى است جداى از ما قبل خود، كلامى است كه مى‌خواهد دوباره آن مواعظى را كه قبلا ذكر كرده بود در مقام جواب از سؤالى تقديرى از سر گيرد، گويا بعد از آنكه فرمود:{ فَتَوَلَّ عَنْهُمْ }شخصى پرسيده: خوب وقتى پيامبر از ايشان روى بگردانيد مال كار آنان چه بود؟ فرمود:{ يَوْمَ يَدْعُ... }، يعنى حال عاقبت دنيايشان را كه گفتيم كه همان حال امثال آنان از قوم نوح و عاد و ثمود و ديگران بود، چون اينها بهتر از آنها نيستند، و اما حال آخرتشان در روزى كه دعوت كننده دعوت مى‌كند...

  • و بنا بر اين ظرف در جمله" يوم يدع "متعلق است به جمله‌اى كه به زودى مى‌آيد، و مى‌فرمايد:" يخرجون "و معنايش اين است كه: روزى كه دعوت كننده به چيزى نديده و نشناخته دعوت مى‌كند، همه از قبرها خارج مى‌شوند... و ممكن هم هست متعلق به جمله‌اى تقديرى باشد، و تقدير كلام" اذكر يوم يدع الداعى - بياد آر روزى را كه دعوت كننده دعوت مى‌كند "و حاصل كلام اين باشد كه بياد آر آن روز را و حال ايشان را در آن

    1. مفردات راغب، ماده" نكر ".

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

93
  • روز. و اين آيه در معناى آيه شريفه‌{ هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ اَلسَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ }1و آيه شريفه‌{ فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلاَّ مِثْلَ أَيَّامِ اَلَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ }2مى‌باشد.

  • در اين آيه شريفه نام دعوت كننده را نبرده كه كيست، چيزى كه هست در جاى ديگر اين دعوت را به خود نسبت داده و فرموده:{ يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ }3.

  • و اگر از ميان همه خبرهاى مربوط به قيامت مساله دعوت براى خروج از قبرها و حضور براى فصل قضا و خروجشان از قبر در حال خشوع و سرعت گرفتنشان به سوى داعى را يادآور شده، براى اين بود كه اين دعوت مقابل دعوت آنان در دنيا قرار گيرد، كه ايشان را به سوى ايمان به آيات دعوت مى‌كرد و ايشان اعراض نموده مى‌گفتند: اينها همه سحرهايى است مستمر.

  • و معناى آيه اين است كه: به ياد آر روزى را كه دعوت كننده ايشان را به امرى بس دشوار دعوت مى‌كند، و آن امر دشوار همان داورى و پاداش و كيفر است.

  • { خُشَّعاً أَبْصَارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ اَلْأَجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ } كلمه "خشع" جمع خاشع است كه مصدر آن خشوع به معناى نوعى ذلت است، و اگر اين خشوع را به ديدگان نسبت داده، از اين جهت است كه حالت خشوع و ذلت بيش از هر چيز در ديدگان ظهور مى‌كند.

  • و كلمه "أجداث" جمع جدث به معناى قبر است، و جراد (ملخ) حيوانى معروف است، و اگر مردم را در بيرون شدن از قبر تشبيه كرده به ملخ‌هاى منتشر، از اين جهت است كه ملخ وقتى منتشر مى‌شود هر دسته داخل در دسته ديگر مى‌شود و با هم مخلوط مى‌شوند، با اينكه به ظاهر هر يك از آنها جهتى مخالف جهت ديگر دارد، در روز قيامت هم مردم اينچنين درهم و برهم مى‌شوند، قرآن كريم در جاى ديگر مى‌فرمايد: "{يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ اَلْأَجْدَاثِ سِرَاعاً كَأَنَّهُمْ إِلىَ نُصُبٍ يُوفِضُونَ خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ }4.

    1. آيا جز اين را منتظرند كه ساعت قيامشان فرا رسد؟. سوره زخرف، آيه 66.
    2. آيا منتظر غير اين هستند كه بر سرشان روزى آيد مانند روزهايى كه بر سر امت‌هاى گذشته آمد؟. سوره يونس، آيه 102.
    3. روزى كه خداى تعالى شما را دعوت مى‌كند، و شما او را همراه با حمدش اجابت مى‌كنيد.
      سوره اسرى، آيه 52.
    4. روزى كه شتابان از قبرها بيرون شوند گويى به سوى علمى مى‌دوند در حالى كه ديدگانشان از خشوع افتاده است. سوره معارج، آيه 43 و 44.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

94
  • { مُهْطِعِينَ إِلَى اَلدَّاعِ يَقُولُ اَلْكَافِرُونَ هَذَا يَوْمٌ عَسِرٌ }.

  • يعنى در حالى از گورها بيرون مى‌شوند كه به سرعت به سوى صاحب دعوت مى‌دوند و دعوتش را اجابت مى‌كنند، آن روز كافران گويند امروز روزى بس دشوار است.

  • بحث روايتى (رواياتى راجع به معجزه شق القمر در ذيل آيه :{ اِقْتَرَبَتِ اَلسَّاعَةُ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ })

  • در تفسير قمى در معناى‌{ اِقْتَرَبَتِ اَلسَّاعَةُ }آمده كه: يعنى قيامت نزديك شد، چون بعد از پيامبر اسلام ديگر پيامبرى تا قيامت نخواهد آمد، و طومار نبوت و رسالت برچيده شد.

  • و در معناى‌{ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ }آمده كه قريش از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) خواست تا معجزه‌اى برايشان بياورد، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) دعا كرد، و از خدا خواست قرص قمر را برايش دو نيم كند، و خداى تعالى اين كار را كرد، به طورى كه مشركين همه آن را ديدند، و دوباره آن دو قسمت به هم چسبيدند، با اين حال گفتند: سحرى است مستمر يعنى صحيح‌1.

  • و در امالى شيخ به سند خود از عبيد اللَّه بن على از حضرت رضا از آباء گرامى‌اش از على (علیه السلام) روايت آورده كه فرمود: در مكه قرص قمر دو نيم شد، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: "شاهد باشيد، شاهد باشيد"2.

  • مؤلف: مساله انشقاق قمر براى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در روايات شيعه از ائمه اهل بيت (علیه السلام) در رواياتى بسيار آمده، و علما و محدثين ايشان آنها را بدون هيچ توقفى پذيرفته‌اند.

  • و در الدر المنثور است كه: عبد الرزاق، احمد، عبد بن حميد، مسلم، ابن جرير، ابن منذر، ترمذى، ابن مردويه، و بيهقى (در دلائل)، از انس روايت كرده‌اند كه گفت: مردم مكه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) معجزه‌اى خواستند، خداى تعالى قرص ماه را دو نيم كرد، و به دنبالش اين آيه نازل شد:{ اِقْتَرَبَتِ اَلسَّاعَةُ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ}... {سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ }يعنى سحرى از بين رفتنى‌3.

  • و در همان كتاب است كه ابن جرير، ابن منذر، ابن مردويه، ابو نعيم، و بيهقى، هر

    1. تفسير قمى، ج 2، ص 340.
    2. امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 351.
    3. الدر المنثور، ج 6، ص 132.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

95
  • دو در كتاب دلائل خود از طريق مسروق از ابن مسعود روايت كرده‌اند كه گفت: در عهد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) قرص قمر دو نيم شد، و قريش گفتند: اين سحر ابن ابى كبشه بود، آن گاه به يكديگر گفتند: منتظر باشيم تا مسافران از خارج بيايند، ببينيم آيا آنها هم اين جريان را ديده‌اند يا نه، چون محمد نمى‌تواند تمام مردم عالم را سحر كند، مسافران يكى پس از ديگرى از راه رسيدند، و قريش جريان را از ايشان پرسيدند، گفتند: آرى ما هم ديديم كه ماه دو نيم شد، راجع به اين جريان بود كه خداى تعالى اين آيه را نازل كرد{ اِقْتَرَبَتِ اَلسَّاعَةُ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ }1.

  • و نيز در آن كتاب است كه مسلم، ترمذى، ابن جرير، ابن منذر، ابن مردويه، حاكم، بيهقى و ابو نعيم، در دلائل از طريق مجاهد از ابن عمر روايت كرده‌اند كه: در تفسير آيه { اِقْتَرَبَتِ اَلسَّاعَةُ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ }گفته: اين آيه مربوط به جريانى است كه در عهد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) پيش آمد، يعنى قرص ماه دو نيم شد، يك نيمه آن جلو كوه و نيم ديگرش پشت كوه قرار گرفت، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) عرضه داشت:

  • پروردگارا شاهد باش‌2.

  • و باز در همان كتاب آمده كه احمد، عبد بن حميد، ترمذى، ابن جرير، حاكم، ابو نعيم، و بيهقى از جبير بن مطعم روايت كرده‌اند كه در شان نزول آيه‌{ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ }گفته:

  • ما در عهد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در مكه بوديم كه قرص ماه دو نيم شد، نيمى بالاى اين كوه قرار گرفت، و نيمى ديگر بر بالاى اين كوه ديگر ايستاد، مردم گفتند: محمد ما را سحر كرد، در آن ميان مردى گفت اگر سحر باشد تنها مى‌تواند براى ما سحر باشد، و او نمى‌تواند تمام مردم را سحر كند3.

  • و نيز در آن كتاب آمده كه ابن جرير و ابن مردويه و ابو نعيم (در كتاب دلائل) از ابن عباس روايت كرده‌اند كه در تفسير آيه‌{ اِقْتَرَبَتِ اَلسَّاعَةُ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ }گفته: اين جريان قبل از هجرت اتفاق افتاده بود، و آن از اين قرار بود كه ماه دو نيم شد، به طورى كه همه هر دو نيمه آن را ديدند4.

  • و نيز در آن كتاب است كه ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، عبد اللَّه بن احمد، در كتاب " زوائد الزهد "،و ابن جرير و ابن مردويه و ابو نعيم، از ابى عبد الرحمن سلمى روايت كرده‌اند كه گفت: روزى در مدائن حذيفة بن يمان براى ما خطبه خواند، بعد از حمد خدا و

    1. الدر المنثور، ج 6، ص 133.
    2. الدر المنثور، ج 6، ص 133.
    3. الدر المنثور، ج 6، ص 133.
    4. الدر المنثور، ج 6، ص 133.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

96
  • ثناى او گفت:{ اِقْتَرَبَتِ اَلسَّاعَةُ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ }، آگاه باشيد كه ساعت قيامت نزديك شد، آگاه باشيد كه قرص ماه در عهد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) پاره شد، آگاه باشيد كه دنيا فراق خود را اعلام نمود آگاه باشيد كه امروز مسابقه و فردا روز پيروزى است‌1.

  • مؤلف: مساله انشقاق قمر به دعاى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) از اين چند نفر از صحابه يعنى انس، عبد اللَّه بن مسعود، ابن عمر، جبير بن مطعم، ابن عباس، و حذيفة بن يمان، به طرق بسيار مختلفى نقل شده.

  • و در روح المعانى از جمله صحابه‌اى كه اين جريان از ايشان نقل شده على (علیه السلام) را شمرده، و آن گاه از سيد شريف نقل كرده كه او در كتاب خود (شرح المواقف) از ابن سبكى نقل كرده كه او در كتاب خود (شرح مختصر) گفته: اين حديث متواتر است، و نبايد در تواترش ترديد كرد2.

  • خوب اين حال حديث بود از نظر اهل سنت، وضع آن را از نظر شيعه نيز دانستى، حال به بحث پيرامون اين جريان بپردازيم.

  • گفتارى اجمالى پيرامون مساله شق القمر

  • معجزه شق القمر به دست رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در مكه و قبل از هجرت و به پيشنهاد مشركين، مساله‌اى است كه مورد قبول همه مسلمين است، و كسى از ايشان در آن ترديد نكرده.

  • و از قرآن كريم آياتى كه به روشنى بر آن دلالت دارد يكى آيه مورد بحث است كه فرموده:{ اِقْتَرَبَتِ اَلسَّاعَةُ وَ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ }، چون همانطور كه قبلا اشاره كرديم كلمه" آيت "در آيه دوم جز اينكه همان باشد كه در جمله‌{ اِنْشَقَّ اَلْقَمَرُ } از آن خبر داده، با هيچ آيتى ديگر منطبق نيست، براى اينكه نزديك‌ترين معجزه با نزول اين آيه همان معجزه شق القمر بوده كه مشركين از آن مانند ساير آيات اعراض كردند و گفتند:

  • سحرى است مستمر.

  • و اما از حديث بايد دانست كه روايات بى‌شمارى بر آن دلالت دارد كه شيعه و سنى

    1. الدر المنثور، ج 6، ص 134.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 74.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

97
  • آنها را نقل كرده‌اند، و محدثين هر دو طايفه آنها را پذيرفته‌اند، كه در بحث روايتى گذشته چند روايت از آنها را نقل كرديم.

  • پس هم كتاب بر وقوع چنين معجزه‌اى دلالت دارد و هم سنت، و اما اينكه يك كره آسمانى دو نيم شود، چنين چيزى فى نفسه ممكن است و عقل دليلى بر محال بودن آن ندارد، از سوى ديگر معجزه هم امرى است خارق العاده، و وقوع حوادث خارق العاده نيز ممكن است، عقل دليلى بر محال بودن آن ندارد، و ما در جلد اول اين كتاب به طور مفصل در اين باره بحث نموده، هم امكان معجزه را اثبات كرديم و هم وقوع آن را، و يكى از روشن‌ترين شواهد بر وقوع شق القمر، قرآن كريم است، پس بايد آن را بپذيريم هر چند كه از ضروريات دين نباشد.

  • سخن كسانى كه با استناد به چند آيهء قرآنى به وقوع معجزهء شقّ القمر اشكال كرده‌اند و پاسخ آن‌

  • ولى بعضى‌ها به وقوع چنين معجزه‌اى اشكال كرده و گفته‌اند: اينكه معجزات پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم) با اقتراح و پيشنهاد مردم انجام شود، با آيه‌{ وَ مَا مَنَعَنَا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآيَاتِ إِلاَّ أَنْ كَذَّبَ بِهَا اَلْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنَا ثَمُودَ اَلنَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَ مَا نُرْسِلُ بِالْآيَاتِ إِلاَّ تَخْوِيفاً }1منافات دارد، براى اينكه از اين آيه يا چنين استفاده مى‌شود كه ما ديگر براى اين امت معجزاتى نمى‌فرستيم براى اينكه هر چه معجزه براى امت‌هاى سابق فرستاديم همه را تكذيب كردند، و اين امت هم مثل همان امت‌ها و داراى طبيعت همانها هستند، و در نتيجه اينان نيز معجزات ما را تكذيب خواهند كرد، و وقتى معجزه اثر نداشته باشد، ديگر چه فايده‌اى در فرستادن آن است؟ و يا استفاده مى‌كنيم كه مى‌خواهد بفرمايد: ما هيچ معجزه‌اى براى اين امت نمى‌فرستيم، براى اينكه اگر بفرستيم اين امت نيز مانند ساير امت‌هاى گذشته آن را تكذيب مى‌كنند، و در اثر تكذيب معذب و هلاك مى‌شوند، و ما نمى‌خواهيم اين امت منقرض گشته به عذاب استيصال گرفتار آيد.

  • پس به هر حال آيه فوق دلالت دارد كه خداى تعالى هيچ معجزه‌اى به اقتراح و پيشنهاد اين امت نمى‌فرستد، آن طور كه در امت‌هاى گذشته مى‌فرستاد.

  • البته اين اشكال همانطور كه اشاره شد در خصوص معجزاتى است كه با اقتراح و پيشنهاد مردم جارى شود، نه آن معجزاتى كه خود خداى تعالى و بدون اقتراح مردم به منظور تاييد رسالت يك پيامبر جارى مى‌كند، مانند معجزه قرآن براى پيامبر اسلام، و دو معجزه عصا و يد (بيضا) براى موسى (علیه السلام) و معجزه زنده كردن مردگان و غيره براى عيسى

    1. سوره اسرى، آيه 59.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

98
  • (علیه السلام) و همچنين آيات نازله ديگر كه همه لطفى است از ناحيه خداى تعالى، و نيز مانند معجزاتى كه از پيامبر اسلام سر زد بدون اينكه مردم از او خواسته باشند.

  • پس به حكم آيه 59 سوره اسرى هيچ پيغمبرى نمى‌تواند به پيشنهاد مردم معجزه بياورد، پس ما هم نمى‌توانيم معجزه شق القمر را قبول كنيم چون هم به پيشنهاد مشركين بوده - البته اگر بوده - و هم اينكه مشركين به آن ايمان نياوردند. و نظير آيه سوره اسرى آيه شريفه زير است كه مى‌فرمايد:{ وَ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ اَلْأَرْضِ يَنْبُوعاً}... {قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً }1و آياتى ديگر غير آن، چون از آيه مذكور نيز به دست مى‌آيد وقتى از آن جناب خواستند تا به معجزه چشمه‌اى از زمين برايشان بجوشاند، در پاسخ خداى را تسبيح كرد، و فرمود: من كه به جز يك انسان فرستاده شده نيستم (لا بد معنايش اين است كه بشر رسول نمى‌تواند از پيش خود و به دلخواه مردم معجزه بياورد؟) در پاسخ با ذكر مقدمه‌اى ثابت مى‌كنيم كه اولا هيچ فرقى ميان معجزات پيشنهادى و غير آن نيست، و در صورت وجود دليل محكم نقلى هر دو قسم قابل قبول است، و ثانيا نازل نشدن عذاب بر مشركين عرب علتى ديگر داشته، كه با كنار رفتن آن علت عذاب هم بر آنان نازل شد.

  • توضيح مقدمه اين است كه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) بر مشركين عرب به تنهايى مبعوث نبود، و امت او همه جهانيان تا روز قيامت هستند، به دليل آيه شريفه‌{ قُلْ يَا أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اَللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً }2، و آيه شريفه‌{ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا اَلْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ }3و آيه شريفه‌{ وَ لَكِنْ رَسُولَ اَللَّهِ وَ خَاتَمَ} النبيين" 4و آياتى ديگر.

  • چيزى كه هست آن جناب دعوت خود را از مكه و از ميان قوم خودش كه مردم مكه و اطراف آن بودند شروع كرد و جمعيت بسيارى دعوتش را پذيرفتند، ولى عامه مردم بر كفر خود باقى مانده تا آنجا كه توانستند دعوتش را با دشمنى و اذيت و استهزاء مقابله نموده، تصميم گرفتند يا او را به قتل برسانند و يا اينكه از آن شهر بيرون كنند كه خداى تعالى دستورش داد كه هجرت كند.

  • و آنهايى كه به آن جناب ايمان آوردند هر چند نسبت به مشركين كم بودند، و در

    1. سوره اسرى، آيه 93.
    2. بگو هان اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همگى شمايم. سوره اعراف، آيه 158.
    3. اين قرآن به من وحى شده تا شما را و هر كسى را كه صداى اين قرآن به گوشش برسد انذار كنم و بيم دهم. سوره انعام، آيه 19.
    4. ليكن او رسول خدا و آخرين پيامبران است. سوره احزاب، آيه 40.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

99
  • تحت شكنجه آنان قرار داشتند، اما براى خود جمعيتى بوده‌اند كه قرآن در باره‌شان فرموده:

  • { أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا اَلصَّلاَةَ }1حتى آن قدر زياد بودند كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) اجازه مى‌خواستند تا با مشركين مبارزه و نبرد كنند، ولى خداى تعالى اجازه نداد، (به روايات وارده در شان نزول آيه فوق مراجعه فرماييد).

  • پس معلوم مى‌شود مسلمانان مكه عده و عده‌اى داشته‌اند، و روز به روز به جمعيتشان اضافه مى‌شده، تا آنكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) به مدينه مهاجرت كرد و در آنجا دعوتش گسترش و اسلام نشر يافت، مدينه و قبائل اطرافش را تا يمن و ساير اطراف شبه جزيره عربستان را گرفت، و از اين سرزمين پهناور تنها مكه و اطراف آن باقى ماند، و اين گستردگى هم چنان ادامه يافت تا از مرز عربستان هم گذشت، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در سال ششم هجرت نامه‌هايى به پادشاهان و بزرگان فارس و روم و مصر نوشت، و در سال هشتم هجرت مكه را هم فتح كرد، و در اين فاصله يعنى فاصله هجرت تا فتح مكه عده زيادى از أهالى مكه و اطرافش به دين اسلام در آمدند. تا آنكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) از دنيا رحلت نموده و انتشار اسلام به جايى رسيد كه همه مى‌دانيم، و به طور مداوم جمعيتش بيشتر و آوازه‌اش گسترده‌تر شد، تا امروز كه يك پنجم جمعيت دنيا را تشكيل داده‌اند.

  • حال كه اين مقدمه روشن شد مى‌گوييم: آيه مورد بحث يعنى مساله دو نيم شدن قرص ماه، معجزه‌اى بود پيشنهادى كه مشركين مكه آن را از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) خواسته بودند، معجزه‌اى كه اگر تكذيبش مى‌كردند، دنبالش عذاب بود، و تكذيبش هم كردند، براى اينكه گفتند سحرى است مستمر و ليكن تكذيب مشركين باعث آن نمى‌شد كه خداى تعالى تمامى امت اسلام را كه پيامبر اسلام رسول ايشان است هلاك كند، آرى امت اسلام تمامى ساكنان روى زمين هستند، و در آن ايامى كه مشركين شق القمر را تكذيب كردند حجت بر تمامى مردم روى زمين تمام نشده بود، چون اين معجزه پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاد، و خداى تعالى خودش فرموده:{ لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ }2.

  • و حتى باعث اين هم نمى‌شد كه تمامى اهل مكه را هلاك كند، چون در ميان آنان جمعى از مسلمين بودند، و به همين جهت ديديم كه در صلح حديبيه خداى تعالى مقابله مسلمانان با مشركين را به صلح انجام داد، و وقتى مسلمانان از اينكه نتوانستند داخل مكه شوند

    1. هيچ مى‌بينى كسانى را كه آماده كارزارند ولى به ايشان گفته شد دست نگه داريد و نماز بخوانيد. سوره نساء، آيه 77.
    2. تا هر كس هلاك مى‌شود بعد از تماميت حجت هلاك شده باشد. سوره انفال، آيه 42.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

100
  • ناراحت شدند، فرمود:{ وَ لَوْ لاَ رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اَللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً }1.

  • علاوه بر اين اين فرض هم صحيح نبود كه خداى تعالى تنها كفار مكه را هلاك نموده مؤمنين ايشان را نجات دهد، چون جمع بسيارى از همان كفار نيز در فاصله پنج سال قبل از هجرت و هشت سال بعد از هجرت و تمامى آنان در فتح مكه مسلمان شدند، هر چند كه اسلام بسيارى از آنها ظاهرى بود، زيرا دين مبين اسلام در مسلمانى اشخاص به اقرار به شهادتين هر چند به ظاهر باشد اكتفاء مى‌كند.

  • از اين هم كه بگذريم عموم اهل مكه و حوالى آن اهل عناد و لجاج نبودند، و تنها صناديد و بزرگان ايشان عناد داشتند، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) را استهزاء مى‌كردند و مسلمانان را شكنجه مى‌دادند و عليه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) اقتراح (پيشنهاد) معجزه مى‌دادند. و منظور از آيه‌{ إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ }2همين طبقه بوده است و خداى تعالى همين لجبازان را كه اقتراح معجزه مى‌كردند در چند جا از كلام خود تهديد كرد به محروميت از ايمان و به هلاكت، و به همين تهديد خود وفا هم نمود، هيچ يك از آنان ايمان نياوردند، و در واقعه جنگ بدر هلاكشان كرد،{ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً }3.

  • و اما اينكه صاحب اشكال تمسك كرد به آيه 59 از سوره اسرى براى اينكه خداى تعالى مطلقا معجزه نمى‌فرستد. در پاسخش مى‌گوييم آيه شريفه همان طور كه خود او نيز اقرار كرد شامل آن معجزات كه رسالت يك پيامبر را تاييد مى‌كند نمى‌شود، مانند قرآن براى تاييد رسالت رسول اسلام، و نيز شامل آياتى كه جنبه لطف دارد نمى‌شود از قبيل خوارق عاداتى كه از آن جناب سر مى‌زد، از غيب خبر مى‌داد و بيمارانى كه به دعايش شفا مى‌يافتند و (صدها) مانند آن.

    1. اگر مردان و زنانى مؤمن ناشناخته در ميان اهل مكه نبودند و جنگ شما باعث مى‌شد آنان را ندانسته به قتل برسانيد و گرفتار بيامد سوء آن شويد، و خدا مى‌خواست هر كه را بخواهد داخل رحمت خود كند، و نيز اگر آن مؤمنين جداى از كفار بودند، هر آينه كفار ايشان را عذابى دردناك مى‌كرديم. سوره فتح، آيه 25.
    2. آنان كه كافر شدند چه انذارشان بكنى و چه نكنى ايمان نخواهند آورد. سوره بقره، آيه 6.
    3. و كلام پروردگار تو با صدق و عدل به انجام رسيد. سوره انعام، آيه 115.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

101
  • بنا بر اين بر فرض هم كه آيه مذكور مطلق باشد، تنها شامل معجزات اقتراحى مشركين مكه مى‌شود كه اقتراحاتشان نظير اقتراحات امت‌هاى گذشته بود، براى اين نبود كه با ديدن معجزه ايمان بياورند، بلكه براى اين بود كه آن را تكذيب كنند، و خلاصه سر به سر پيغمبر خود بگذارند، چون طبع مشركين مكه طبع همان مكذبين از امت‌هاى گذشته بود، و لازمه آيه مزبور هم اين است كه مشركين مكه را معذب كند، و خدا نخواست فورى آنان را عذاب كند.

  • البته اين را هم بگوييم كه در آيه مذكور دو احتمال هست. يكى اينكه حرف "باء" در جمله "و ما نرسل بالايات" زايده باشد، و كلمه "آيات" مفعول جمله "نرسل" باشد، و معنا اين باشد كه ما آيات را نمى‌فرستيم مگر براى تخويف، و احتمال دوم اينكه باى مصاحبه و به معناى "باى فارسى" باشد، در اين صورت مفعول جمله "نرسل" رسول تقديرى است، و معناى آيه اين است كه: ما هيچ پيغمبرى را با آيات نمى‌فرستيم مگر براى تخويف.

  • و اما اينكه گفتيم خدا نخواست فورى آنان را عذاب كند، علت آن را خود خداى تعالى در جاى ديگر توضيح داده و فرموده:{ وَ مَا كَانَ اَللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ اَللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ }1پس، از اين آيه بر مى‌آيد كه علت نفرستادن آيت و به دنبال تكذيب آن عذاب اين نبوده كه خدا نخواسته آيت و معجزه‌اى بفرستد، بلكه علت اين بوده كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در بين آنان مانع فرستادن آيت بوده، هم چنان كه از آيه شريفه { وَ إِنْ كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ اَلْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَ إِذاً لاَ يَلْبَثُونَ خِلاَفَكَ إِلاَّ قَلِيلاً }2نيز همين معنا استفاده مى‌شود.

  • از سوى ديگر فرموده:{ وَ مَا لَهُمْ أَلاَّ يُعَذِّبَهُمُ اَللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرَامِ وَ مَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِيَاؤُهُ إِلاَّ اَلْمُتَّقُونَ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ وَ مَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِنْدَ اَلْبَيْتِ إِلاَّ مُكَاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا اَلْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ }3.

    1. خدا هرگز ايشان را در حالى كه تو در بينشان هستى عذاب نمى‌كند و نيز مادامى كه استغفار مى‌كنند عذاب نخواهد كرد. سوره انفال، آيه 33.
    2. و نزديك بود تو را از اين سرزمين بكشانند كه از آن بيرونت كنند و از پس رفتن تو جز مدت كمى نمى‌ماندند. سوره اسرى، آيه 76.
    3. مگر چه خصوصيتى دارند كه خدا عذابشان نكند، اينكه از مسجد الحرام جلوگيرى مى‌كنند با اينكه صاحب اختيار آن نيستند، چون صاحب اختيار آن مسجد الحرام به جز متقين نمى‌تواند باشد، اما بيشترشان نمى‌دانند، و نماز خواندنشان نزد مسجد الحرام به جز سوت زدن و كف زدن نيست پس بايد عذاب را بچشيد، به جرم كفرى كه مى‌ورزيديد. سوره انفال، آيه 34 و 35.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

102
  • و اين آيات بعد از جنگ بدر نازل شد و اين آيات اين معنا را بيان مى‌كند كه از طرف كفار هيچ مانعى از نزول عذاب نيست، تنها مانع آن وجود رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در بين ايشان است، وقتى مانع بر طرف شود عذاب هم نازل مى‌شود، هم چنان كه بعد از خارج شدن آن جناب از بين مشركين قريش خداى تعالى ايشان را در جنگ بدر به آن وضع عجيب از بين برد.

  • و كوتاه سخن آنكه مانع از فرستادن آيات، تكذيب بود، هم در امت‌هاى گذشته و هم در اين امت، چون مشركين در خصيصه تكذيب مثل امت‌هاى گذشته بودند، و مانع از فرستادن عذاب، وجود رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) بود، همين كه مقتضى عذاب از قبيل سوت زدن و كف زدن موجود شد، و يكى از دو ركن مانع كه عبارت بود از وجود رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در بين آنان برطرف گرديد، ديگر نه مانعى براى فرستادن آيت و معجزه باقى ماند، و نه مانعى براى فرستادن عذاب، چون بعد از تكذيب معجزه، و به خاطر مقتضيات عذاب كه همان سوت و كف زدن و امثال آن بود حجت بر آنان تمام گرديد.

  • پس به طور خلاصه مى‌گوييم مفاد آيه شريفه‌{ وَ مَا مَنَعَنَا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآيَاتِ... }يكى از دو احتمال است، يا اين است كه: مادامى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در بين ايشان است خداى تعالى از فرستادن معجزه امتناع مى‌كند، كه در اين فرض آيه شريفه با فرستادن آيت" شق القمر "و" پيروزى بدر "و تاخير عذاب تا آن جناب از ميان آنان بيرون شود منافاتى نداشته، و دلالتى بر امتناع از آن ندارد، و چگونه ممكن است بر آن دلالت كند با اينكه خداى سبحان تصريح كرده به اينكه داستان بدر خود آيتى بوده، و كشته شدن كفار در آن واقعه هم عذابى بوده است.

  • و يا اين است كه فرستادن آيت وقتى است كه لغو نباشد، و اگر لغو بود خداى تعالى از فرستادن آن امتناع مى‌نمود، و چون كفار مكه مجبول و سرشته بر تكذيب بودند، لذا براى آنان آيت و معجزه نخواهد فرستاد، كه در اين هم آيه شريفه با فرستادن معجزه و تاخير عذاب كفار تا بعد از هجرت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) منافاتى ندارد، چون در اين فرض فرستادن آيت لغو نيست، بلكه فايده احقاق حق و ابطال باطل دارد، پس چه مانعى دارد كه آيت شق القمر هم از آيات و معجزاتى باشد كه خدا نازل كرده، و فايده‌اش اين باشد كه كفار را به جرم تكذيبشان عذاب كند، البته بعد از آنكه مانع عذاب بر طرف شده باشد، يعنى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) از ميان آنان بيرون رفته باشد، آن وقت ايشان را در جنگ بدر نابود كند.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

103
  • و اما اينكه استدلال كردند به آيه‌{ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً }بر اينكه هيچ معجزه‌اى به پيشنهاد مردم صورت نمى‌گيرد، در پاسخ مى‌گوييم: مفاد آيه شريفه اين نيست كه خداى سبحان نبوت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) را به وسيله معجزه تاييد نمى‌كند، چون مفاد آن اين است كه: بگو من از آنجا كه يك بشر هستم كه از ناحيه خدا فرستاده شده‌ام، از ناحيه خود قدرتى بر آوردن معجزه ندارم.

  • چون اگر مفاد آن انكار معجزات از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) باشد انكار معجزه همه انبياء هم خواهد بود، زيرا همه انبياى بشرى رسول بودند، و حال آنكه قرآن كريم در ضمن نقل داستانهاى انبياء معجزاتى بسيار براى آنان اثبات كرده، و از همه آن معجزات روشن‌تر خود اين آيه خودش را رد مى‌كند، براى اينكه آيه شريفه يكى از آيات قرآن است كه خود معجزه است، و به بانگ بلند اعلام مى‌كند اگر قبول نداريد يك آيه به مثل آن بياوريد، پس چگونه ممكن است اين آيه معجزه را انكار كند با اينكه خودش معجزه است؟ بلكه مفاد آيه اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) بشرى است فرستاده شده، خودش از اين جهت كه بشر است قادر بر هيچ چيز نيست، تا چه رسد به آوردن معجزه، تنها امر به دست خداى سبحان است، اگر بخواهد به دست او معجزه جارى مى‌كند، و اگر نخواهد نمى‌كند هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:{ وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا اَلْآيَاتُ عِنْدَ اَللَّهِ وَ مَا يُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لاَ يُؤْمِنُونَ }1و نيز از قوم نوح حكايت كرده كه گفتند:{ قَالُوا يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلصَّادِقِينَ قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُمْ بِهِ اَللَّهُ إِنْ شَاءَ }2و نيز فرموده:{ وَ مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اَللَّهِ }3و آيات در اين معنا بسيار است.

  • جواب به دو شبهه ديگر پيرامون معجزه شق القمر

  • يكى ديگر از اعتراضاتى كه به آيت شق القمر شده - به طورى كه نقل شده - 4اين

    1. تا آنجا كه توانستند سوگند خوردند كه اگر آيت و معجزه‌اى برايشان بيايد به آن ايمان مى‌آورند، بگو آيات تنها نزد خدا است و شما چه مى‌دانيد كه چون معجزه‌اى بيايد ايمان نمى‌آورند. سوره انعام، آيه 109.
    2. اى نوح! تو با ما جدال كردى، و خيلى سر به سر ما گذاشتى، اگر راست مى‌گويى آن عذابى كه ما را از آن مى‌ترسانى بياور، نوح گفت: تنها خداست كه مى‌تواند آن را اگر خواست بياورد. سوره هود، آيه 32 و 33.
    3. هيچ رسولى نمى‌تواند آيت و معجزه‌اى بياورد مگر به اذن خدا. سوره مؤمن، آيه 78.
    4. روح المعانى، ج 27، ص 76.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

104
  • است كه اگر اينطور كه مى‌گويند قرص ماه دو نيم شده باشد بايد تمام مردم دنيا ديده باشند، و رصدبندان شرق و غرب عالم اين حادثه را در رصدخانه خود ضبط كرده باشند، چون اين از عجيب‌ترين آيات آسمانى است، و تاريخ تا آنجا كه در دست است و همچنين كتب علمى هيئت و نجوم كه از اوضاع آسمانى بحث مى‌كند نظيرى براى آن سراغ نمى‌دهد، و قطعا اگر چنين حادثه‌اى رخ داده بود اهل بحث كمال دقت و اعتنا را در شنيدن و نقل آن بكار مى‌زدند، و مى‌بينيم كه نه در تاريخ از آن خبرى هست و نه در كتب علمى اثرى.

  • بعضى هم پاسخى از اين اعتراض داده‌اند كه خلاصه‌اش از نظر خواننده مى‌گذرد، گفته‌اند:

  • اولا ممكن است مردم آن شب از اين حادثه غفلت كرده باشند، چه بسيار حوادث جوى و زمينى رخ مى‌دهد كه مردم از آن غافلند، اينطور نيست كه هر حادثه‌اى رخ دهد مردم بفهمند و آن را نزد خود محفوظ نگهداشته، و سينه به سينه تا عصر ما باقى بماند.

  • و ثانيا سرزمين حجاز و اطراف آن از شهرهاى عرب‌نشين و غيره رصد خانه‌اى نداشتند تا حوادث جوى را ضبط كنند، رصدخانه‌هايى كه در آن ايام بر فرض كه بوده باشد در شرق در هند، و در مغرب در روم و يونان و غيره بوده، در حالى كه تاريخ از وجود چنين رصدخانه‌هايى در اين نواحى و در ايام وقوع حادثه هم خبر نداده و اين جريان به طورى كه در بعضى از روايات آمده در اوائل شب چهاردهم ذى الحجة سال ششم بعثت يعنى پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاده.

  • علاوه بر اين بلاد مغرب كه اعتنايى به اينگونه مسائل داشته‌اند (البته اگر در آن تاريخ چنين اعتنايى داشته بودند) با مكه اختلاف افق داشته‌اند، اختلاف زمانى زيادى كه باعث مى‌شد آن بلاد جريان را نبينند، چون به طورى كه در بعضى از روايات آمده قرص ماه در آن شب بدر بوده، و در حوالى غروب خورشيد و اوائل طلوع ماه اتفاق افتاده، و ميان انشقاق ماه و دوباره متصل شدن آن زمانى اندك فاصله شده است، ممكن است مردم آن بلاد وقتى متوجه ماه شده‌اند كه اتصال يافته بوده.

  • از اين هم كه بگذريم، ملت‌هاى غير مسلمان يعنى اهل كليسا و بت خانه را در امور دينى و مخصوصا حوادثى كه به نفع اسلام باشد متهم و مغرض مى‌دانيم.

  • اعتراض سومى كه به مساله شق القمر شده اين است كه بعضى‌1 گفته‌اند: دو نيم

    1. روح المعانى، ج 27، ص 76.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

105
  • شدن ماه به هيچ وجه ممكن نيست، مگر وقتى كه جاذبه ميان دو نيمه آن از بين برود، و اگر از بين برود ديگر ممكن نيست دوباره به هم بچسبند، پس اگر انشقاقى اتفاق افتاده باشد بايد تا ابد به همان صورت باقى بماند.

  • جواب از اين اشكال اين است كه: قبول نداريم كه چنين چيزى محال عقلى باشد، بله ممكن است محال عادى يعنى خارق عادت باشد، و اين محال بودن عادى اگر مانع از التيام بعد از انشقاق باشد مانع از انشقاق بعد از التيام هم خواهد بود، به اين معنا كه از همان اول انشقاق صورت نمى‌گرفت، و حال آنكه انشقاق به حسب فرض صورت گرفته، و در حقيقت اساس اين اعتراض انكار هر امر خارق العاده است، و گرنه كسى كه خرق عادت را جايز و ممكن بداند، چنين اعتراضى نمى‌كند.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

106
  • [سوره قمر (54):آيات 9 تا42]

  • {كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَ قَالُوا مَجْنُونٌ وَ اُزْدُجِرَ (9) فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ (10) فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ اَلسَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ (11) وَ فَجَّرْنَا اَلْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى اَلْمَاءُ عَلىَ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ (12) وَ حَمَلْنَاهُ عَلىَ ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَ دُسُرٍ (13) تَجْرِي بِأَعْيُنِنَا جَزَاءً لِمَنْ كَانَ كُفِرَ (14) وَ لَقَدْ تَرَكْنَاهَا آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (15) فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ (16) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (17) كَذَّبَتْ عَادٌ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ (18) إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ (19) تَنْزِعُ اَلنَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ (20) فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ (21) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (22) كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ (23) فَقَالُوا أَ بَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلاَلٍ وَ سُعُرٍ (24) أَ أُلْقِيَ اَلذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ (25) سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ اَلْكَذَّابُ اَلْأَشِرُ (26) إِنَّا مُرْسِلُوا اَلنَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اِصْطَبِرْ (27) وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ اَلْمَاءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ (28) فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطىَ فَعَقَرَ (29) فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ (30) إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَكَانُوا كَهَشِيمِ اَلْمُحْتَظِرِ (31) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (32) كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ (33) إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ حَاصِباً إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْنَاهُمْ بِسَحَرٍ (34) نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنَا كَذَلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ (35) وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنَا فَتَمَارَوْا بِالنُّذُرِ (36) وَ لَقَدْ رَاوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنَا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذَابِي وَ} 

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

107
  • {نُذُرِ (37) وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذَابٌ مُسْتَقِرٌّ (38) فَذُوقُوا عَذَابِي وَ نُذُرِ (39) وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (40) وَ لَقَدْ جَاءَ آلَ فِرْعَوْنَ اَلنُّذُرُ (41) كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا فَأَخَذْنَاهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ (42)}

  • ترجمه آيات‌

  • قبل از ايشان قوم نوح به تكذيب پرداخته، بنده ما نوح را تكذيب كرده و گفتند: جن زده شده و مضرت ديده است (9).

  • تا جايى كه پروردگار خود را خواند و عرضه داشت: پروردگارا من مغلوب و شكست خورده‌ام، از تو يارى مى‌خواهم (10).

  • ما نيز درهاى آسمان را به آبى رگبار و تند بگشوديم (11).

  • و زمين را به صورت چشمه‌هايى جوشان بشكافتيم، اين دو آب به منظور اجراى فرمانى كه رانده بوديم بهم برخوردند (12).

  • و ما نوح را بر مركبى تخته‌اى كه در كشتى بكار رفته بود سوار كرديم (13).

  • و اين كشتى زير نظر ما به حركت در آمد، و بقيه غرق شدند، و جزاى يك عمر كيفر خود را ديدند (14).

  • ما آن كشتى را حفظ كرديم تا آيتى باشد، حال آيا عبرت گيرنده‌اى هست؟ (15).

  • (اكنون بنگريد) عذاب و انذار من چگونه است (16).

  • و با اينكه ما قرآن را براى تذكر آسان كرده‌ايم آيا كسى هست متذكر شود؟ (17).

  • قوم عاد هم (پيامبر خود را) تكذيب كرد (اكنون بنگريد) كه عذاب و انذار من (در باره آنان) چگونه بود؟ (18).

  • ما بادى سخت طوفانى در روزى نحس مستمرى بر آنان گسيل داشتيم (19).

  • بادى كه مردم را مانند نخلى كه از ريشه در آيد از زمين بركند (20).

  • ببين كه عذاب و انذار من چگونه بود؟ (21).

  • و با اينكه ما قرآن را براى تذكر آسان كرده‌ايم آيا كسى هست كه متذكر شود؟ (22).

  • طايفه ثمود هم پيامبران را تكذيب كردند (23).

  • گفتند آيا يك بشر را كه از خود ما است پيروى كنيم؟ در اين صورت خيلى گمراه و ديوانه‌ايم (24).

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

108
  • چطور شده كه از ميان همه ما قرآن بر او نازل شده؟ نه، بلكه او دروغ‌پردازى است جاه طلب (25).

  • فردا به زودى خواهند فهميد كه دروغ پرداز جاه طلب كيست (26).

  • ما ماده شتر را براى آزمايش آنان خواهيم فرستاد، صبر كن و منتظر باش (27).

  • و به ايشان خبر بده كه آب محل، بين آنان و شتر تقسيم است هر روز صاحب قسمت حاضر شود (28).

  • مردم داوطلب كشتن شتر را صدا زدند، و او متصدى كشتن آن شد (29).

  • پس ببين كه عذاب و انذار من در باره آنان چگونه بود؟ (30).

  • ما فقط يك صيحه بر آنان فرستاديم، همگى چون هيزمى كه باغبان جمع مى‌كند رويهم انباشته شدند (31).

  • با اينكه ما قرآن را براى تذكر آسان كرديم، آيا كسى هست متذكر شود (32).

  • قوم لوط هم انذار را تكذيب كردند (33).

  • و ما بادى سنگ آور بر آنان فرستاديم، و به جز خاندان لوط كه در سحرگاهان نجات داديم همه را هلاك كرديم (34).

  • و نجات ايشان نعمتى بود از ما تا همه بدانند بندگان شكرگزار را اينچنين جزا مى‌دهيم (35).

  • با اينكه لوط ايشان را از عذاب ما انذار كرده بود، ولى هم چنان در جدال خود اصرار ورزيدند (36).

  • و نسبت به ميهمانان او قصد سوء و منافى عفت كردند، ما چشمهايشان را كور كرديم، و گفتيم بچشيد عذاب و انذار مرا (37).

  • سرانجام صبحگاهان عذاب پيوسته به ايشان رسيد (38).

  • و گفتيم بچشيد عذاب و انذار مرا (39).

  • و با اينكه ما قرآن را براى تذكر آسان كرده‌ايم آيا كسى هست متذكر شود؟ (40).

  • ما براى آل فرعون هم بيم‌رسان فرستاديم (41).

  • اما همه آيات ما را تكذيب كردند، و ما آنها را گرفتيم و مجازات كرديم گرفتن شخصى قدرتمند و توانا (42).

  • بيان آيات‌

  • در اين آيات به پاره‌اى از حوادث گذشته كه در آن مزدجر و اندرز هست اشاره شده، و

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

109
  • از ميان اين دسته از اخبار سرگذشت قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و آل فرعون را اختصاص به ذكر داد، و مشركين عرب را با ياد آن اقوام تذكر داد، و بار ديگر اجمالى از آنچه سابقا از وضع آنان و سرانجام امرشان بيان كرده بود تذكر مى‌دهد، تا بدانند در اثر تكذيبشان به آيات خدا و فرستادگان او چه عذاب اليم و عقاب‌هايى در پى دارند، تا آيه شريفه‌{ وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مِنَ اَلْأَنْبَاءِ مَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ }را بيان كرده باشد.

  • و به منظور اينكه تقرير داستانها و نتيجه‌گيرى از آنها را تاكيد كرده باشد، و شنوندگان بيشتر تحت تاثير قرار گرفته، و اين اندرزها بيشتر در دلها جاى‌گير شود، دنبال هر يك از قصه‌ها اين جمله را تكرار كرد كه:{ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ }، و همين تاكيد را با ذكر غرض از انذار و تخويف دو برابر نموده، فرمود:{ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ }.

  • وجه تكرار تكذيب در آيه:{ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا... }

  • { كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَ قَالُوا مَجْنُونٌ وَ اُزْدُجِرَ } در اين آيه كلمه تكذيب دو بار آمده، اولى به منزله انجام دادن دومى است، و معنايش " فعلت التكذيب "است، و جمله‌{ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا }آن را تفسير مى‌كند، و اين تعبير نظير تعبير در آيه‌{ وَ نَادىَ نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ }1است، كه اول مى‌فرمايد نوح پروردگار خود را صدا زد، و بار دوم مى‌فرمايد پس بگفت...

  • بعضى‌2 از مفسرين گفته‌اند: مراد از تكذيب اول تكذيب مطلق پيامبران، و مراد از تكذيب دوم تكذيب خصوص نوح است، چون از آيه شريفه‌{ كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ اَلْمُرْسَلِينَ }3بر مى‌آيد كه قوم نوح مطلق پيامبران را تكذيب مى‌كردند، بنا بر اين معناى آيه مورد بحث اين است كه قوم نوح همه رسولان را تكذيب مى‌كردند، و در نتيجه نوح را هم تكذيب كردند، و اين سخن توجيه خوبى است. بعضى‌4 ديگر گفته‌اند: مراد از اينكه با حرف "فاء" تكذيب دوم را متفرع بر تكذيب اول كرد، اين است كه اشاره كند به اينكه تكذيب قوم نوح يكى پس از ديگرى و در تمامى طول زمان دعوت آن جناب بوده، هر قرنى كه از آنان منقرض مى‌شد و قرنى ديگر روى كار مى‌آمد، آنها نيز وى را تكذيب مى‌كردند. ليكن اين معنا از ظاهر آيه بعيد است.

  • نظير اين توجيه در دورى از ظاهر آيه گفتار بعضى‌5 ديگر است كه گفته‌اند: مراد از

    1. سوره هود، آيه 45.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 81.
    3. سوره شعراء، آيه 105.
    4. روح المعانى، ج 27، ص 81.
    5. روح المعانى، ج 27، ص 81.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

110
  • تكذيب اول، قصد تكذيب، و از تكذيب دوم، خود تكذيب است.

  • و اگر در چنين مقامى از جناب نوح تعبير كرد به "بنده ما" و فرمود:{ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا } به منظور تجليل از آن جناب و تعظيم امر او، و نيز اشاره به اين نكته بود كه برگشت تكذيب او به تكذيب خداى تعالى است، چون او بنده خدا بود و خودش چيزى نداشت، هر چه داشت از خدا بود.

  • {وَ قَالُوا مَجْنُونٌ وَ اُزْدُجِرَ}" مراد از" ازدجار "اين است كه: جن او را آزار رسانده و در او اثرى از جنون است، و معنايش اين است كه: قوم نوح تنها به تكذيب او اكتفاء نكردند، بلكه نسبت جنون هم به او دادند، و گفتند او جن زده‌اى است كه اثرى از آزار جن در او هست، در نتيجه هيچ سخنى نمى‌گويد، مگر آنكه اثرى از آن حالت در آن سخنش هست، تا چه رسد به اينكه سخنش وحى آسمانى باشد.

  • بعضى‌1 ديگر گفته‌اند: فاعل فعل مجهول" ازدجر "جن نيست، بلكه قوم نوح است، كه آن جناب را از دعوت و تبليغ زجر داده، با انواع اذيت‌ها و تخويف‌ها مانع كارش شدند، ولى معناى اول شايد روشن‌تر باشد.

  • { فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ } كلمه "انتصار" به معناى انتقام است، و منظور آن جناب از اينكه گفت‌{ أَنِّي مَغْلُوبٌ }من شكست خورده شدم اين است كه از ظلم و قهر و زورگويى به تنگ آمدم، نه اينكه از نظر حجت و دليل محكوم شده‌ام، و اين جمله كوتاه خلاصه نفرينى است كه كرده، و تفصيل آن در سوره نوح آمده، هم چنان كه تفصيل حجت‌هايش در سوره هود و غير آن حكايت شده.

  • { فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ اَلسَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ } در مجمع البيان مى‌گويد: كلمه "همر" مصدر ثلاثى مجرد است و به معناى ريختن اشك و باران به شدت، و انهمار به معناى انصباب و روان شدن است‌2. و "فتح آسمان (جو بالاى سر) به آبى منهمر و روان" كنايه‌اى است تمثيلى از شدت ريختن آب و جريان متوالى باران، گويى باران در پشت آسمان انبار شده، و نمى‌توانسته پايين بريزد همين كه درب آسمان باز شده به شدت هر چه تمامتر فرو ريخته است.

    1. روح المعانى، ج 27، ص 81.
    2. مجمع البيان، ج 9، ص 188.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

111
  • { وَ فَجَّرْنَا اَلْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى اَلْمَاءُ عَلىَ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ } در مجمع البيان مى‌گويد: كلمه" تفجير "به معناى شكافتن است، و" تفجير زمين" به اين معنا است كه زمين را بشكافند تا آب از آن بجوشد. و كلمه" عيون "جمع عين است، و عين، آن آبى را گويند كه از زمين بجوشد و مانند چشم جانداران بچرخد 1(و به همين مناسبت اين كلمه در لغت هم به معناى چشم است و هم چشمه).

  • و معناى جمله اين است كه: ما زمين را چشمه‌هاى شكافته شده كرديم كه از تمامى شكافهايش آب جوشيدن گرفت‌{ فَالْتَقَى اَلْمَاءُ }در نتيجه آب آسمان و آب زمين بهم متصل شدند، و در به كرسى نشاندن امرى كه تقدير شده بود دست به دست هم دادند، يعنى به همان مقدارى كه خدا خواسته بود بدون كم و زياد، و بدون تندى و كندى اين معاضدت را انجام دادند.

  • بنا بر اين، كلمه "ماء" اسم جنسى است كه در اينجا آب آسمان و آب زمين از آن اراده شده، و به همين جهت نفرمود: "ماءان - دو آب" ،و مراد از "امرى كه مقدر شده بود" آن صفتى است كه خدا براى طوفان مقدر كرده بود.

  • { وَ حَمَلْنَاهُ عَلىَ ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَ دُسُرٍ } منظور از" {ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَ دُسُرٍ}" كشتى است و كلمه "ألواح" جمع لوح و به معناى تخته‌هايى است كه در ساختن كشتى به يكديگر متصل مى‌كنند، و كلمه "دسر" جمع دسار است، كه به معناى ميخ‌هايى است كه با آن تخته‌هاى كشتى را به يكديگر مى‌كوبند.

  • بعضى‌2 از مفسرين در خصوص اين آيه معانى ديگرى ذكر كرده‌اند، ولى آن طور كه بايد با آيه سازگارى ندارد.

  • { تَجْرِي بِأَعْيُنِنَا جَزَاءً لِمَنْ كَانَ كُفِرَ } يعنى كشتى مذكور زير نظر ما بر روى آبى كه محيط بر زمين شده بود مى‌چرخيد، و خلاصه ما مراقب و حافظ آن بوديم.

  • بعضى‌3 از مفسرين گفته‌اند: منظور از اينكه كلمه" عين - چشم "را جمع آورده، ديدگان اولياى خدا بوده، مى‌فرمايد كشتى زير نظر ملائكه‌اى كه ايشان را موكل بر آن كشتى كرده بوديم مى‌چرخيد.

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 188.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 83.
    3. مجمع البيان، ج 9، ص 189.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

112
  • { جَزَاءً لِمَنْ كَانَ كُفِرَ } يعنى جريان كشتى مذكور در عين اينكه باعث نجات سرنشينان بود، كيفر كسانى هم بود كه كفر ورزيدند، جزايى بود عليه كفار و به نفع كسى كه نبوتش انكار شده بود، و آن نوح بود كه قومش به دعوتش كفر ورزيد. بنا بر اين، آيه شريفه در معناى آيه‌{ وَ نَجَّيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ اَلْكَرْبِ اَلْعَظِيمِ}... {إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي اَلْمُحْسِنِينَ }1مى‌باشد.

  • توضيحى در باره اينكه راجع به كشتى نوح (عليه السلام) فرمود:{ وَ لَقَدْ تَرَكْنَاهَا آيَةً... }

  • { وَ لَقَدْ تَرَكْنَاهَا آيَةً فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ } ضمير در جمله" تركناها "به سفينه بر مى‌گردد، چون هر چند اين كلمه قبلا ذكر نشده بود ولى از سياق فهميده مى‌شد و لام در اول جمله لام قسم است.

  • و معناى آيه اين است كه: سوگند مى‌خورم كه ما آن كشتى كه نوح و مؤمنين همراه او را كه در آن بودند نجات داديم، هم چنان نگه داشتيم و آن را آيتى كرديم مايه عبرت، حال آيا متذكرى هست كه از آن عبرت گرفته به وحدانيت خداى تعالى پى ببرد و بفهمد كه دعوت انبياى او حق است؟ و اينكه عذاب او دردناك است؟ و لازمه اين آيه آن است كه كشتى نوح تا ايامى كه اين آيات نازل مى‌شده محفوظ مانده باشد، تا علامتى باشد كه به وقوع طوفان دلالت كند و آن را يادآور شود. و اتفاقا بعضى‌2 از مفسرين - به طورى كه نقل مى‌كنند - در تفسير اين آيه گفته‌اند: خداى سبحان كشتى نوح را بر فراز كوه جودى محفوظ داشته بود، حتى مردم دست اول اين امت آن را ديده بودند، اين جريان را الدر المنثور از عبد الرزاق، عبد بن حميد، ابن جرير و ابن منذر از قتاده روايت كرده.

  • و ما در تفسير سوره هود در آخر بحث‌هايى كه پيرامون داستان كشتى نوح داشتيم خبرى را نقل كرديم كه راوى مى‌گفت: ما در بعضى از قله‌هاى كوه آرارات كه نامش جودى است قطعاتى از چوبهاى كشتى نوح را ديديم كه متلاشى شده بود، خواننده محترم بدانجا مراجعه كند.

  • بعضى‌3 از مفسرين گفته‌اند: ضمير مذكور به سفينه بر نمى‌گردد، بلكه به قصه بر مى‌گردد، و اينكه فرموده ما آن قصه را باقى گذاشتيم بدين جهت است كه بقاى خاطره نوح، كار خداى تعالى است.

    1. ما نوح و اهل او را از اندوهى عظيم نجات داديم... و ما اين چنين نيكوكاران را جزا مى‌دهيم. سوره صافات، آيه 76-80.
    2. الدر المنثور، ج 6، ص 135.
    3. مجمع البيان، ج 9، ص 189.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

113
  • { فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ } كلمه "نذر" جمع نذير است و "نذير" به معناى انذار مى‌باشد.

  • بعضى‌1 گفته‌اند: كلمه مذكور خودش مصدر و به معناى انذار است، و ظاهرا كلمه "كان" ناقصه و داراى اسم و خبر باشد، اسمش كلمه "عذابى" و خبرش كلمه "فكيف" باشد، ممكن هم هست تامه باشد و ديگر خبر نخواهد، و فاعلش كلمه "عذابى" و كلمه "فكيف" حالى از آن باشد.

  • به هر حال استفهام در آن استفهام تهويل و ايجاد هول و هراس است، و مى‌خواهد با آن استفهام، شدت عذاب و صدق انذار را برساند.

  • معناى "ذكر" و مقصود از تيسير قرآن براى ذكر

  • { وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ } كلمه" يسرنا "متكلم مع الغير از ماضى است، و مصدر آن تيسير است كه به معناى آسان كردن است، و" آسان كردن قرآن براى ذكر "اين است كه آن را طورى به شنونده القاء كند، و به عباراتى در آورد كه فهم مقاصدش براى عامه و خاصه براى فهم‌هاى ساده و عميق آسان باشد، هر يك به قدر فهم خود چيزى از آن بفهمد.

  • ممكن هم هست مراد از آن اين باشد كه حقايق عاليه و مقاصد بلندش را كه بلندتر از افق فهم‌هاى عادى است در مرحله القاء در قالب عباراتى عربى آورديم تا فهم عامه مردم آن را درك كند، هم چنان كه اين معنا از آيه‌{ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ اَلْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ }2استفاده مى‌شود.

  • و مراد از "ذكر" ،ذكر خداى تعالى است به أسماء و صفات و افعالش. در مفردات مى‌گويد: گاهى كلمه ذكر گفته مى‌شود و از آن هيئتى نفسانى اراده مى‌شود كه با بودش آدمى مى‌تواند هر شناختى را كه به دست مى‌آورد ضبط كند، و تقريبا نظير حافظه است با اين تفاوت كه به اين اعتبار حافظه‌اش مى‌گويند كه معرفتى است به دست آمده، و به اين اعتبار آن را ذكر (ياد) مى‌گويند كه همين الآن در نظر است، (چون ممكن است بسيارى مطالب و اسامى در حافظه باشد ولى الآن در ياد آدمى و حاضر در ذهن نباشد).

  • و گاهى ديگر كلمه "ذكر" گفته مى‌شود و منظور از آن حضور چيزى است يا در قلب و يا در زبان، و به همين جهت گفته‌اند ذكر دو جور است يكى به قلب، و يكى هم به زبان، و

    1. روح المعانى، ج 27، ص 84.
    2. ما آن را كتابى خواندنى به زبان عربى كرديم، تا شايد شما تعقلش كنيد، و گرنه او در ام الكتابست كه نزد ما مقام بلند و فرزانه دارد. سوره زخرف، آيه 3 و 4.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

114
  • هر يك از اين دو قسم ذكر خود دو قسم است، يكى ذكر با نسيان و فراموشى، يكى هم ذكر بدون فراموشى و با ادامه حفظ، البته به هر قولى هم ذكر مى‌گويند1.

  • و معناى آيه اين است كه: سوگند مى‌خورم كه ما قرآن را آسان كرديم تا به وسيله آن متذكر شوند، و خداى تعالى و شؤون او را ياد آورند، آيا متذكرى هست كه با قرآن متذكر گشته به خدا ايمان آورد، و به دين حقى كه به آن دعوت مى‌كند متدين شود؟! پس آيه شريفه دعوتى است عمومى به تذكر به قرآن بعد از مسجل كردن صدق انذار و شدت عذابى كه از آن انذار كرده.

  • { كَذَّبَتْ عَادٌ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ } از اينجا داستانى ديگر از داستانهايى كه در آن ازدجار و انذار است آغاز مى‌كند، و اگر اين قصه را عطف به سابق نكرده و بدون كلمه" واو "فرمود:" كذبت "،و همچنين قصه‌هاى بعدى را هم بدون واو عاطفه آورد، براى اين بود كه هر يك از اين داستانها مستقل و جداى از ديگرى است، و خودش به تنهايى كافى در ازدجار و انذار، و رساندن عظمت عذاب است، اگر كسى با آن پند پذيرد.

  • جمله‌{ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ }در مقام توجيه دادن دلهاى شنونده به چيزى است كه به ايشان القاء مى‌كند، و آن عبارت است از كيفيت عذاب هولناكى كه بيانش با جمله { إِنَّا أَرْسَلْنَا... }شروع مى‌شود، و اين جمله مانند جمله قبليش در مقام هول‌انگيزى و تسجيل شدت عذاب و تصديق انذار نيست تا تكرار جمله‌{ فَكَيْفَ كَانَ... }باشد، و اين وجه خوبى است همانطور كه ديگران‌2 نيز گفته‌اند.

  • { إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ } اين جمله بيان همان مطلبى است كه در جمله قبلى از آن استفهام مى‌كرد و مى‌فرمود:" پس عذاب من چگونه بود؟ ".و كلمه" صرصر "- به طورى كه در مجمع البيان آمده 3- به معناى باد سخت و تند است، و كلمه" نحس "- به فتحه نون و سكون حاء - مانند كلمه" نحوست "مصدر و به معناى شوم است، و كلمه" مستمر "صفتى است براى نحس، و معناى فرستادن باد در روزى نحس مستمر اين است كه خداى تعالى آن باد را در روزى فرستاد كه نسبت به ايشان نحس و شوم بود، و نحوستش مستمر بود، چون ديگر اميد خير و نجاتى

    1. مفردات راغب، ماده" ذكر ".
    2. روح المعانى، ج 27، ص 84.
    3. مجمع البيان، ج 9، ص 188.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

115
  • برايشان نبود.

  • و مراد از كلمه "يوم" قطعه‌اى از زمان است، نه روز لغوى كه يك هفتم هفته است، چون در جاى ديگر فرموده:{ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ }1و باز در جاى ديگر در باره همين قوم فرموده:{ سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً }2.

  • بعضى‌3 هم كلمه نحس را به سرد معنا كرده‌اند.

  • { تَنْزِعُ اَلنَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ } فاعل فعل "تنزع" ضميرى است كه به كلمه" ريح "بر مى‌گردد، و معنايش اين است كه باد انسانها را از زمين مى‌كند، و همچنين تنه‌هاى درخت خرما را از" أعجاز "آنها يعنى از پايين آنها مى‌كند، و كلمه" منقعر "به معناى چيزى است كه از ريشه كنده شود، و معناى آيه روشن است، چيزى كه از آيه استفاده مى‌شود و بايد خاطرنشان كرد اين است كه:

  • قوم عاد مردمى قوى هيكل بوده‌اند.

  • { فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي}... {مُدَّكِرٍ } تفسير اين دو آيه قبلا گذشت.

  • گفتارى در چند فصل پيرامون سعادت و نحوست ايام و طيره‌4 و فال‌

  • سعادت و نحوست ايام (از نظر عقل، قرآن و سنت)

  • 1- در سعادت و نحوست ايام:

  • نحوست روز و يا مقدارى از زمان به اين معنا است كه در آن زمان بغير از شر و بدى حادثه‌اى رخ ندهد، و اعمال آدمى و يا حد اقل نوع مخصوصى از اعمال براى صاحب عمل بركت و نتيجه خوبى نداشته باشد، و سعادت روز درست بر خلاف اين است.

  • و ما به هيچ وجه نمى‌توانيم بر سعادت روزى از روزها، و يا زمانى از ازمنه و يا نحوست آن اقامه برهان كنيم، چون طبيعت زمان از نظر مقدار، طبيعتى است كه اجزا و

    1. ما در روزهايى نحس بادى تند بر آنان روانه كرديم. سوره حم سجده، آيه 16.
    2. آن باد را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنان گماشت. سوره الحاقه، آيه 7.
    3. مفردات راغب، ماده "نحس" .
    4. طيره - شگون بد، فال بد، لغت نامه دهخدا.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

116
  • ابعاضش مثل هم هستند، و خلاصه يك چيزند، پس از نظر خود زمان فرقى ميان اين روز و آن روز نيست، تا يكى را سعد و ديگرى را نحس بدانيم، و اما عوامل و عللى كه در حدوث حوادث مؤثرند، و نيز در به ثمر رساندن اعمال تاثير دارند، از حيطه علم و اطلاع ما بيرونند، ما نمى‌توانيم تكه تكه زمان را با عواملى كه در آن زمان دست در كارند بسنجيم، تا بفهميم آن عوامل در اين تكه از زمان چه عملكردى دارند، و آيا عملكرد آنها طورى است كه اين قسمت از زمان را سعد مى‌كند يا نحس، و به همين جهت است كه تجربه هم بقدر كافى نمى‌تواند راه‌گشا باشد، چون تجربه وقتى مفيد است كه ما زمان را جداى از عوامل در دست داشته باشيم، و با هر عاملى هم سنجيده باشيم، تا بدانيم فلان اثر، اثر فلان عامل است، و ما زمان جداى از عوامل نداريم، و عوامل هم براى ما معلوم نيست.

  • و به عين همين علت است كه راهى به انكار سعادت و نحوست هم نداريم، و نمى‌توانيم بر نبودن چنين چيزى اقامه برهان كنيم، همانطور كه نمى‌توانستيم بر اثبات آن اقامه برهان كنيم، هر چند كه وجود چنين چيزى بعيد است، ولى بعيد بودن، غير از محال بودن است، اين از نظر عقل.

  • و اما از نظر شرع در كتاب خداى تعالى نامى از نحوست ايام آمده، در همين سوره آيه 19 فرموده:{ إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ }و جايى ديگر فرموده:{ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ }1.

  • و هر چند از سياق داستان قوم عاد كه اين دو آيه مربوط بدانست استفاده مى‌شود كه نحوست و شئامت مربوط به خود آن زمانى است كه در آن زمان باد به عنوان عذاب بر قوم عاد وزيد، و آن زمان هفت شب و هشت روز پشت سر هم بوده، كه عذاب به طور مستمر بر آنان نازل مى‌شده اما بر نمى‌آيد كه اين تاثير و دخالت زمان به نحوى بوده كه با گردش هفته‌ها دوباره آن زمان نحس برگردد. اين معنا به خوبى از آيات استفاده مى‌شود، و گرنه همه زمانها نحس مى‌بود، بدون اينكه دائر مدار ماهها و يا سالها باشد.

  • در مقابل زمان نحس نامى هم از زمان سعد در قرآن آمده و فرموده:{ وَ اَلْكِتَابِ اَلْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ }2و مراد از آن شب، شب قدر است، كه در وصف آن فرموده:

    1. ما هم براى هلاكت ايشان (قوم عاد) بادى سخت راى در روزهاى نحس و شوم فرستاديم. سوره فصلت، آيه 16.
    2. سوگند به كتاب مبين كه ما آن راى در شبى مبارك نازل كرديم. سوره دخان، آيه 2 و 3.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

117
  • { لَيْلَةُ اَلْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ }1، و اين پر واضح است كه مبارك بودن آن شب و سعادتش از اين جهت بوده كه آن شب به نوعى مقارن بوده با امورى بزرگ و مهم از سنخ افاضات باطنى و الهى، و تاثيرهاى معنوى، از قبيل حتمى كردن قضاء و نزول ملائكه و روح و سلام بودن آن شب، هم چنان كه در باره اين امور فرموده:{ فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ }2و نيز فرموده:{ تَنَزَّلُ اَلْمَلاَئِكَةُ وَ اَلرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلاَمٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ اَلْفَجْرِ }3.

  • و برگشت معناى مبارك بودن آن شب و سعادتش به اين است كه عبادت در آن شب داراى فضيلت است، و ثواب عبادت در آن شب قابل قياس با عبادت در ساير شبها نيست، و در آن شب عنايت الهى به بندگانى كه متوجه ساحت عزت و كبريايى شده‌اند نزديك است.

  • بيان اينكه منظور از سعادت و نحوست بعضى ايام در روايات، وقوع حوادث خاصى در آن روزها است نه سعادت و نحوست ذاتى و تكوينى‌

  • اين بود آن مقدار از معناى سعادت و نحوست كه در قرآن آمده بود، و اما در سنت، روايات بسيار زيادى در باره سعد و نحس ايام هفته و سعد و نحس ايام ماههاى عربى و نيز از ماههاى فارسى و از ماههاى رومى رسيده، كه در نهايت كثرت است، و در جوامع حديث نقل شده، و در كتاب بحار الانوار احاديث زيادى از آنها نقل شده، و بيشتر اين احاديث ضعيفند، چون يا مرسل و بدون سندند، و يا اينكه قسمتى از سند را ندارند، هر چند كه بعضى از آنها سندى معتبر دارد البته به اين معنا كه خالى از اعتبار نيست‌4.

  • و اما رواياتى كه ايام نحس را مى‌شمارد، و از آن جمله چهارشنبه هر هفته، و چهار شنبه آخر ماه، و هفت روز از هر ماه عربى، و دو روز از هر ماه رومى، و امثال آن را نام مى‌برد، در بسيارى از آنها و مخصوصا رواياتى كه نحوست ايام هفته و ايام ماههاى عربى را نام مى‌برد، علت اين نحوست هم آمده، و آن عبارت است از اينكه در اين روزهاى نحس حوادث ناگوارى به طور مكرر اتفاق افتاده، آن هم ناگوار از نظر مذاق دينى، از قبيل رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) و شهادت سيد الشهداء (علیه السلام) و انداختن ابراهيم (علیه السلام) در آتش، و نزول عذاب بر فلان امت، و خلق شدن آتش و امثال اينها.

  • و اين ناگفته پيداست كه نحس شمردن چنين ايامى استحكام بخشيدن به روحيه

    1. شب قدر بهتر است از هزار ماه. سوره قدر، آيه 3.
    2. در آن شب هر امرى محكم و پيچيده باز مى‌شود. سوره دخان، آيه 4.
    3. ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان هر امرى سالم را تا طلوع فجر نازل مى‌كنند.
      سوره قدر، آيه 4 و 5.
    4. بحار الانوار، ج 56، ط جديد، ص 18-31، باب 15 (باب ما روى فى سعادة ايام الاسبوع و نحوستها)

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

118
  • تقوى است، وقتى افرادى فقط به خاطر اينكه در اين ايام بت‌شكنان تاريخ، ابراهيم و حسين (علیه السلام) گرفتار دست بت‌هاى زمان خود شده‌اند، دست بكارى نمى‌زنند، و از اهداف و لذتهاى خويش چشم مى‌پوشند، چنين افرادى روحيه دينيشان قوى مى‌گردد، بر عكس، اگر مردم هيچ حرمتى براى چنين ايامى قائل نباشند و اعتنا و اهتمامى به آن نورزند، و هم چنان افسار گسيخته سرگرم كوشش در برآوردن خواسته‌هاى نفسانى خود باشند، بدون توجه به اينكه امروز چه روزى است و ديروز چه روزى بود، و بدون اينكه اصلا روز برايشان مطرح باشد، چنين مردمى از حق رويگردان خواهند بود، و به آسانى مى‌توانند حرمت دين را هتك كنند و اولياى دين را از هدايت خود نوميد و در نتيجه ناراحت سازند. بنا بر اين، برگشت نحوست اين ايام به جهاتى از شقاوتهاى معنوى است، كه از علل و اسباب اعتبارى منشا مى‌گيرد، كه به نوعى از ارتباط، مرتبط به اين ايام است، و بى‌اعتنايى به آن علل و اسباب باعث نوعى شقاوت دينى مى‌شود.

  • و نيز در عده‌اى از اين روايات آمده كه براى دفع نحوست اين ايام بايد به خدا پناه برد. يا روزه گرفت يا دعا كرد، يا مقدارى قرآن خواند، و يا صدقه‌اى داد، و يا كارى ديگر از اين قبيل كرد.

  • مانند روايت ابن الشيخ كه در كتاب مجالس به سند خود از سهل بن يعقوب ملقب به ابى نواس، از امام عسكرى (علیه السلام) نقل كرده كه در ضمن حديثى گفته است: من به آن حضرت عرضه داشتم: اى سيد من در بيشتر اين ايام به خاطر آن نحوستها كه دارند، و براى دفع وحشتى كه انسان از اين روزها دارد، و اين نحوست و وحشت نمى‌گذارد انسان به مقاصد خود برسد، چه كند؟ لطفا مرا به چيزى كه رفع اين نگرانى كند دلالت بفرما، براى اينكه گاهى حاجتى ضرورى پيش مى‌آيد، كه بايد فورا در رفع آن اقدام كرد، و وحشت از نحوست، دست و پا گير آدم است، چه بايد كرد؟ به من فرمود: اى سهل! شيعيان ما همان ولايتى كه از ما در دل دارند حرز و حصنشان است، آنها اگر در لجه درياهاى بى‌كران و يا وسط بيابانهاى بى سر و ته و يا در بين درندگان و گرگان و دشمنان جنى و انسى قرار گيرند از خطر آنها ايمنند، به خاطر اينكه ولايت ما را در دل دارند، پس بر تو باد كه به خداى عز و جل اعتماد كنى و ولايت خود را نسبت به امامان طاهرينت خالص گردانى، آن وقت هر جا كه خواستى برو، و هر چه خواستى بكن، (تا آخر حديث)1.

    1. بحار الانوار، ج 56، ط جديد، باب 15، ح 7.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

119
  • و سپس در آخر او را دستور مى‌دهد به خواندن مقدارى از قرآن و دعا، تا به اين وسيله نحوست و شومى را از خود دفع نموده، به دنبال هر هدفى مى‌خواهد برود.

  • و در خصال به سند خود از محمد بن رياح فلاح روايت آورده كه گفت: من امام ابو ابراهيم موسى بن جعفر (علیه السلام) را ديدم كه روز جمعه حجامت مى‌كرد، عرضه داشتم: فدايت شوم، چرا روز جمعه حجامت مى‌كنيد؟ فرمود: من آية الكرسى خوانده‌ام، تو هم هر وقت خونت هيجان يافت چه شب باشد و چه روز آية الكرسى بخوان و حجامت كن‌1.

  • باز در خصال به سند خود از محمد بن احمد دقاق روايت كرده كه گفت: نامه‌اى به امام ابو الحسن دوم (علیه السلام) نوشتم، و از مسافرت در روز چهارشنبه آخر ماه پرسيدم، در پاسخم نوشتند: كسى كه در چهارشنبه آخر ماه على رغم اهل طيره (و خرافه‌پرستان) مسافرت كند، از هر آفتى ايمن خواهد بود، و از هر گزندى محفوظ مانده، خدا حاجتش را هم بر مى‌آورد.

  • همين شخص نوبتى ديگر نامه به آن جناب نوشته از حجامت در چهارشنبه آخر ماه پرسيد، و امام (علیه السلام) در پاسخش نوشته است: هر كس على رغم اهل طيره (كه به نفوس معتقدند و مى‌گويند: النفوس كالنصوص) حجامت كند، خداوند از هر آفتى عافيتش داده، از هر گزندى حفظش مى‌كند، و محل حجامتش كبود هم نمى‌شود 2(اين جمله اشاره است به رد پاره‌اى از روايات كه در آنها آمده: هر كس در روز چهارشنبه آخر ماه و يا هر چهارشنبه حجامت كند محل حجامتش كبود مى‌شود و خلاصه عفونت پيدا مى‌كند و در بعضى ديگر آمده كه ترس آن هست كه محل حجامتش عفونت پيدا كند).

  • و در معناى اين حديث روايتى است كه در تحف العقول آمده، كه حسين بن مسعود گفت: روزى خواستم به حضور ابى الحسن امام هادى (علیه السلام) شرفياب شوم، در آن روز هم انگشتم به سنگ خورد، و هم سواره‌اى به سرعت از من گذشت، و به شانه‌ام زد و شانه‌ام صدمه ديد، و هم اينكه وقتى مى‌خواستم وارد شوم از بس شلوغ بود لباسم را پاره كردند، با خود گفتم: خدا مرا از شرت حفظ كند چه روز شومى هستى، و چون شرفياب شدم حضرت فرمود:

  • اى حسن اين چه پندارى است؟ تو كه همواره دور و بر ما هستى نبايد گناهت را گردن كسى كه بيگناه است بگذارى.

    1. خصال، ج 2، ص 390، ح 83، و امالى طوسى، ج 1، ص 283، ط نجف اشرف.
    2. خصال، ج 2، ص 386، ح 72.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

120
  • امام با اين گفتار خود عقل مرا بيدار كرد، و فهميدم كه خطا رفته‌ام، عرضه داشتم:

  • اى مولاى من، از خدا برايم طلب مغفرت كن، فرمود: اى حسن روزها چه گناهى دارند كه شما هر وقت به كيفر اعمالتان مى‌رسيد آن ناراحتى را به گردن روز گذشته، آن روز را روزى شوم مى‌خوانيد؟ عرضه داشتم: من به نوبه خود از اين گناه و خطا براى ابد استغفار مى‌كنم، و همين توبه من است يا بن رسول اللَّه.

  • فرمود: اين تنها كافى نيست كه شما از تفال به ايام دست برداريد و سودى به حالتان ندارد، چون خدا شما را از اين جهت عقاب مى‌كند كه ايام را به جرمى مذمت كنيد كه مرتكب نشده‌اند، اى حسن تا حالا متوجه اين معنا نشده‌اى كه اين خداى تعالى است كه ثواب و عقاب در دست او است، و اوست كه ثواب و عقاب بعضى از كارها را فورى و در همين دنيا داده، و ثواب و عقاب بعضى ديگر را در آخرت مى‌دهد؟ عرضه داشتم: بله اى مولاى من، فرمود: هيچ وقت تندروى نكنيد، و براى ايام هيچ دخالتى در حكم خداى تعالى قائل مشويد، عرضه داشتم: چشم اى مولاى من‌1.

  • و از روايات قبلى هم - كه نظايرى دارد - استفاده مى‌شود كه ملاك در نحوست ايام نحس صرفا تفال زدن خود مردم است، چون تفال و تطير اثرى نفسانى دارد، كه بيانش مى‌آيد، ان شاء اللَّه. و اين روايات در مقام نجات دادن مردم از شر تفال (و نفوس) است، مى‌خواهد بفرمايد اگر قوت قلبت به اين حد هست كه اعتنايى به نحوست ايام نكنى كه چه بهتر، و اگر چنين قوت قلبى ندارى دست به دامن خدا شو، و قرآنى بخوان و دعايى بكن.

  • رواج عقيده به سعادت و نحوست ايام در بين اهل سنت و حمل روايات وارده از طرق شيعه در اين باره بر تقيه‌

  • بعضى از علما آن رواياتى را كه نحوست بعضى از ايام را مسلم گرفته حمل بر تقيه كرده‌اند، و خيلى هم بعيد نيست، براى اينكه تفال به زمانها و مكانها و اوضاع و احوال، و شوم دانستن آنها از خصايص عامه است، كه خرافاتى بسيار نزد عوام از امت‌ها و طوايف مختلف آنان يافت مى‌شود، و از قديم الايام تا به امروز اين خرافات در بين مردمان مختلف رايج بوده، و حتى در بين خواص از اهل سنت در صدر اول اسلام رواياتى بوده كه آنها را به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) نسبت مى‌دادند، در حالى كه احدى جرأت نكرده آنها را رد كند، هم چنان كه در كتاب مسلسلات به سند خود از فضل بن ربيع روايت كرده كه گفت: روزى با مولايم مامون بودم، خواستيم به سفرى برويم، چون روز چهارشنبه بود مامون گفت امروز سفر كردن مكروه است، زيرا من از پدرم رشيد شنيدم مى‌گفت: از مهدى شنيدم كه مى‌گفت، از

    1. تحف العقول، ص 357، ط بيروت.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

121
  • منصور شنيدم مى‌گفت، از پدرم محمد بن على شنيدم مى‌گفت، من از پدرم على شنيدم مى‌گفت، من از پدرم عبد اللَّه بن عباس شنيدم مى‌گفت، از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) شنيدم مى‌فرمود: آخرين چهارشنبه هر ماه روز نحسى است مستمر1.

  • و اما رواياتى كه دلالت دارد بر سعادت ايامى از هفته و يا غير هفته، توجيه آنها نيز نظير اولين توجيهى است كه قبلا در اخبار داله بر نحوست ايام بدان اشاره كرديم، براى اينكه در اين گونه روايات سعادت آن ايام و مبارك بودنش را چنين تعليل كرده كه چون در فلان روز حوادثى متبرك رخ داده، حوادثى كه از نظر دين بسيار مهم و عظيم است، مانند ولادت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) و بعثتش، هم چنان كه روايت شده كه خود آن جناب دعا كرد و عرضه داشت: بار الها روز شنبه و پنجشنبه را از همان صبح براى امتم مبارك گردان‌2.

  • و نيز روايت شده كه خداى تعالى آهن را در روز سه‌شنبه براى داوود نرم كرد3.

  • و اينكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) روز جمعه به سفر مى‌رفت‌4.

  • و اينكه كلمه "أحد - يكشنبه" يكى از اسماى خداى تعالى است‌5.

  • پس از آنچه گذشت هر چند طولانى شد اين معنا روشن گرديد كه اخبارى كه در باره نحوست و سعادت ايام وارد شده بيش از اين دلالت ندارد كه اين سعادت و نحوست به خاطر حوادثى دينى است، كه بر حسب ذوق دينى و يا بر حسب تاثير نفوس يا در فلان روز ايجاد حسن كرده، و يا باعث قبح و زشتى آن شده، و اما اينكه خود آن روز و يا آن قطعه از زمان متصف به ميمنت و يا شئامت شود، و تكوينا خواص ديگرى داشته باشد، كه ساير زمانها آن خواص را نداشته باشد، و خلاصه علل و اسباب طبيعى و تكوينى آن قطعه از زمان را غير از ساير زمانها كرده باشد از آن روايات بر نمى‌آيد، و هر روايتى كه بر خلاف آنچه گفتيم ظهور داشته باشد، بايد يا حمل بر تقيه كرد و يا به كلى طرح نمود.

  • 2- در سعادت و نحوست كواكب سعادت و نحوست كواكب (از نظر عقل و شرع)

  • : در اين فصل راجع به اين مطلب بحث مى‌كنيم كه آيا اوضاع كواكب آسمانى در سعيد بودن و يا نحس بودن حوادث زمين تاثير دارند يا خير؟

    1. و بحار، ج 56، ص 46، ح 18.
    2. خصال، ج 2، ص 394، ح 98.
    3. خصال، ج 2، ص 386، ح 69.
    4. بحار الانوار، ج 56، ص 34، ح 12.
    5. خصال، ج 2، ص 383، ح 61.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

122
  • و گفتار در اين بحث از نظر عقل همان گفتارى است كه در مساله سعادت و نحوست ايام گذشت، در اينجا نيز راهى براى اقامه برهان بر هيچ طرف نداريم، نه مى‌توانيم با برهان، سعادت خورشيد و مشترى و قران سعدين را اثبات كنيم، و نه نحوست مريخ و قران نحسين و قمر در عقرب را، (و نه نفى اينها را).

  • بله منجمين قديم هند معتقد بودند كه حوادث زمين ارتباطى با اوضاع سماوى دارند، و به طور مطلق چه ثوابت آسمان و چه سياراتش در وضع زمين اثر دارند. و بعضى ديگر از منجمين غير هند اين ارتباط را تنها ميان اوضاع سيارات هفتگانه آن روز و حوادث زمين قائل بودند، نه ثوابت، و آن گاه براى اوضاع مختلف آنها آثارى شمرده‌اند كه به آنها احكام نجوم مى‌گويند، كه هر يك از آن اوضاع پيش آيد مى‌گويند به زودى در زمين چنين و چنان مى‌شود.

  • و همين منجمين در باره خود ستارگان اختلاف كرده‌اند: بعضى گفته‌اند: اين اجرام موجوداتى هستند داراى نفوسى زنده، و داراى اراده، و كارهايى كه مى‌كنند به عنوان يك علت فاعلى مى‌كنند. و بعضى ديگر گفته‌اند: اجرامى هستند بدون نفس، ولى در عين حال هر اثرى كه از خود بروز مى‌دهند به عنوان يك علت فاعلى بروز مى‌دهند. بعضى ديگر گفته‌اند: اصلا علت فاعلى آثار خود نيستند، بلكه زمينه فراهم ساز فعل خدايند و فاعل حوادث خداى تعالى است. جمعى ديگر گفته‌اند: كواكب و اوضاع آن صرفا علامتهايى هستند براى حوادث، و اما خود آنها هيچ كاره‌اند، و حوادث نه فعل آنها است و نه آنها زمينه چين فعل خدا در آن حوادثند. بعضى هم گفته‌اند: اصلا هيچ ارتباطى ميان اوضاع كواكب و حوادث زمينى نيست، حتى آن اوضاع علامت حدوث آن حوادث هم نيستند، بلكه عادت خدا بر اين جارى شده كه فلان حادثه زمينى را مقارن با فلان وضع آسمانى پديد آورد.

  • و هيچ يك از اين احكام كه گفته شد دائمى و عمومى نيست، و چنان نيست كه در هنگام پديد آمدن فلان وضع آسمانى بتوان حكم قطعى كرد به اينكه فلان حادثه زمينى حادث مى‌شود، گاهى اين پيشگوييها درست در مى‌آيد، و گاهى هم دروغ مى‌شود، و ليكن داستانهاى عجيب و حكايات غريبى كه از استخراجات اين طائفه به ما رسيده، اين معنا را مسلم مى‌كند كه چنان هم نيست كه ميان اوضاع آسمانى و حوادث زمينى هيچ رابطه‌اى نباشد، بلكه رابطه جزئى هست، اما همانطور كه گفتيم رابطه جزئى، نه رابطه صد در صد، و

  • اقسام رواياتى كه در اين باره وارد شده‌اند

  • اتفاقا در رواياتى هم كه از ائمه معصومين (علیه السلام) در اين باب آمده، اين مقدار تصديق شده است.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

123
  • بنا بر اين، نمى‌توان حكم قطعى كرد به اينكه فلان كوكب يا فلان وضع آسمانى سعد است يا نحس، و اما اصل ارتباط حوادث زمينى با اوضاع آسمانى را هيچ دانشمند اهل بحثى نمى‌تواند انكارش كند، و اين مقدار، از نظر دين ضررى به جايى نمى‌رساند حال چه اينكه بگويند اين اجرام داراى نفس ناطقه هم هستند، يا اين را نگويند، على اى حال با هيچ يك از ضروريات دينى مخالفت ندارد.

  • مگر اينكه كسى توهم كند كه اعتقاد به چنين تاثيرى شرك است، چون در حقيقت كسى كه ستارگان را در پديد آوردن حوادث زمين مؤثر مى‌داند آنها را خالق آن حوادث مى‌شمارد، و مى‌تواند خلقت حوادث را منتهى به خداى تعالى نسازد. ليكن اين توهم صحيح نيست، چون احدى چنين حرفى نزده، حتى وثنى مذهبان از صابئه كه كواكب را مى‌پرستند چنين ادعايى نكرده‌اند.

  • ممكن است كسى اشكال كند كه وقتى ستارگان پديد آورنده حوادث زمينند پس در حقيقت مدبر نظام كون و مستقل در تدبير آن هستند، در نتيجه داراى ربوبيت هستند، كه خود مستوجب معبوديت نيز هست، و اين همان شرك در پرستش است، كه صابئه ستاره‌پرست بر آنند.

  • اقوال منجمين در باره ارتباط كواكب با حوادث زمينى‌

  • و اما روايات وارده در اينكه اوضاع ستارگان در سعادت و نحوست اثر دارند و يا ندارند بسيار زياد و بر چند قسمند:

  • بعضى از آن روايات به ظاهرش مساله سعادت و نحوست را پذيرفته، مانند روايتى كه صاحب رسالة الذهبيه در كتاب خود از حضرت رضا (علیه السلام) نقل كرده، كه فرمود: بدان كه جماع با زنان در وقتى كه قمر در برج حمل (فروردين) و يا برج دلو (بهمن) است بهتر است، و از آن بهتر وقتى است كه قمر در برج ثور (ارديبهشت) باشد، كه شرف قمر است‌1.

  • و در بحار از نوادر و او به سند خود از حمران از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: كسى كه مسافرت و يا ازدواج كند، در حالى كه قمر در عقرب باشد، هرگز خوبى نخواهد ديد (تا آخر حديث)2.

  • و ابن طاووس در كتاب نجوم از على (علیه السلام) روايت كرده كه فرمود: مسافرت كردن در هر ماه وقتى كه قمر در محاق است، و همچنين وقتى كه در عقرب است خوب

    1. بحار الانوار، ج 58، ص 268، ح 52.
    2. بحار الانوار، ج 58، ص 268، ح 55.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

124
  • نيست‌1.

  • حمل آن دسته روايات كه بر سعد و نحس بودن بعضى كواكب دلالت دارند بر تقيه و وجوهى ديگر در اين باره

  • و ممكن است امثال اين روايات را حمل كنيم بر تقيه كه البته ديگران هم اينطور حمل كرده‌اند، و نيز ممكن است حمل شود بر مقارنه اين اوقات با تفالى كه عامه مى‌زنند، هم چنان كه عده‌اى از روايات نيز به آن اشعار دارد، چون در آن روايات دستور داده‌اند براى دفع نحوست صدقه دهيد، مانند روايتى كه راوندى به سند خود از موسى بن جعفر از پدرش از جدش نقل كرده كه در حديثى فرمود: در هر صبحگاه به صدقه‌اى تصدق ده تا نحوست آن روز از تو بر طرف شود، و در هر شامگاه به صدقه‌اى تصدق ده تا نحوست آن شب از تو دور گردد، (تا آخر حديث)2.

  • ممكن هم هست بگوييم: اين روايات نظر به ارتباط خاص دارد كه بين وضع آسمان و حادثه زمينى به نحو اقتضا هست، نه به نحو عليت.

  • دسته دوم از روايات آن رواياتى است كه به كلى تاثيرات نجوم در حوادث را انكار و تكذيب نموده و به شدت از اعتقاد بدان و نيز اشتغال به علم نجوم نهى مى‌كند، مانند كلام امير المؤمنين در نهج البلاغه كه مى‌فرمايد: "و المنجم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كالكافر و الكافر فى النار"3.

  • و از اخبارى ديگر بر مى‌آيد كه آن را تصديق كرده، و اجازه داده كه در نجوم نظر كنند و فرموده‌اند: نهى از اشتغال به علم نجوم براى اين است كه مبادا كسى آنها را مستقل در تاثير بپندارد، و كارش منجر به شرك شود.

  • دسته سوم از آن روايات، احاديثى است كه دلالت دارد بر اينكه نجوم در جاى خود حق است چيزى كه هست اندك از اين علم فايده ندارد و زيادش هم به دست كسى نمى‌آيد، هم چنان كه در كافى به سند خود از عبد الرحمن بن سيابه روايت كرده كه گفت: به امام صادق (علیه السلام) عرضه داشتم: فدايت شوم، مردم مى‌گويند تحصيل علم نجوم حلال نيست، و من اين علم را دوست مى‌دارم، اگر به راستى مضر به دين من است، دنبالش نروم، چون مرا به چيزى كه مضر به دينم باشد حاجتى نيست، و اگر مضر به دينم نيست بفرما، كه به خدا قسم خيلى به آن علاقه‌مندم، و خيلى اشتهاى تحصيل آن را دارم؟ فرمود: اينطور كه مردم

    1. بحار الانوار، ج 58، ص 254، ح 42.
    2. بحار الانوار، ج 58، ص 257، ح 48.
    3. يعنى: منجم مثل كاهن است، و كاهن چون ساحر، و ساحر چون كافر، و كافر هم در آتش است. نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 78، ص 177.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

125
  • مى‌گويند نيست، نجوم ضررى به دينت نمى‌زند، آن گاه فرمود: ليكن شما مى‌توانيد مختصرى از اين علم را به دست آوريد و يك قسمت از آن را تحصيل كنيد، كه تازه زياد همان قسمت را هم نمى‌توانيد به دست آوريد، و اندكش هم به دردتان نمى‌خورد (تا آخر حديث)1.

  • و در بحار از كتاب نجوم ابن طاووس از معاوية بن حكيم از محمد بن زياد از محمد بن يحيى خثعمى روايت كرده كه گفت: من از امام صادق (علیه السلام) از علم نجوم پرسيدم، كه آيا حق است يا نه؟ فرمود: بله حق است. عرضه داشتم: آيا در روى زمين كسى را سراغ داريد كه اين علم را دارا باشد؟ فرمود: بله، در روى زمين كسى هست كه آن را مى‌داند2.

  • و در عده‌اى از روايات آمده كه كسى به جز يك خانواده هندى و خانواده‌اى از عرب از آن آگهى ندارد3.

  • و در بعضى از آن روايات به جاى خانواده‌اى از عرب خانواده‌اى از قريش آمده.

  • و اين روايات مطلب سابق ما را تاييد مى‌كند كه گفتيم بين اوضاع كواكب و حوادث زمين ارتباطى جزئى هست.

  • بله در بعضى از اين روايات آمده كه خداى تعالى مشترى را به صورت مردى به زمين فرستاد، و او در زمين به مردى از عجم (غير عرب) برخورد، و علم نجوم را به او تعليم كرد، تا آنجا كه پنداشت كه كاملا فرا گرفته، بعد از او پرسيد: حالا ببين مشترى كجا است؟ آن مرد گفت: من ستاره مشترى را در فلك نمى‌بينم، و نمى‌دانم كجا است، مشترى فهميد كه او درست نياموخته او را عقب زد، و دست مردى از هند را گرفته علم نجوم را به او تعليم داد، تا جايى كه پنداشت كاملا ياد گرفته، آن گاه پرسيد: حالا بگو ببينم مشترى كجا است؟ او گفت محاسبات من دلالت دارد بر اينكه مشترى خود تو هستى، همين كه اين را گفت صيحه‌اى زد و مرد، و علم او به اهل بيتش به ارث رسيد، و علم نجوم در آن خانواده است‌4. ولى اين روايت خيلى شباهت دارد به روايات جعلى.

  • در تفال خوب و بد

  • : و اين تفال را كه اگر خير باشد تفال، و اگر شر باشد تطير مى‌خوانند، عبارت است از استدلال به يكى از حوادث به حادثه‌اى ديگر، كه بعدا پديد

    1. روضه كافى، ج 8، ص 168، ح 233.
    2. بحار الانوار، ج 58، ص 249، ح 30.
    3. بحار الانوار، ج 58، ص 250، ح 34.
    4. بحار الانوار، ج 58، ص 271، ح 58.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

126
  • مى‌آيد، و در بسيارى از مواردش مؤثر هم واقع مى‌شود، و آنچه را كه انتظارش دارند پيش مى‌آيد، چه خير و چه شر، چيزى كه هست فال بد زدن مؤثرتر از فال خير زدن است (و اين تاثير مربوط به آن چيزى كه با آن فال مى‌زنند نيست، مثلا صداى كلاغ و جغد نه اثر خير دارد و نه اثر شر بلكه)، اين تاثير مربوط است به نفس فال زننده، حال ببينيم در شرع در باره اين مطلب چه آمده؟ قبل از اين رسيدگى بايد بگوييم كه: اسلام بين فال خوب و فال بد فرق گذاشته، دستور داده مردم همواره فال نيك بزنند، و از تطير يعنى فال بد زدن نهى كرده، و خود اين دستور شاهد بر همان است كه گفتيم اثرى كه در تفال و تطير مى‌بينيم مربوط به نفس صاحب آن است.

  • اما در باره تفال در رواياتش اين جمله از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) نقل شده كه فرموده: "تفالوا بالخير تجدوه - همواره فال نيك بزنيد تا آن را بيابيد".

  • و نيز از آن بزرگوار نقل شده كه بسيار تفال مى‌زده، هم چنان كه در داستان حديبيه ديديم كه وقتى سهيل بن عمرو از طرف مشركين مكه آمد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: حالا ديگر امر بر شما سهل و آسان شد1.

  • و نيز در داستان نامه نوشتنش به خسرو پرويز آمده كه وى را دعوت به اسلام كرد، و او نامه آن جناب را پاره كرد و در جواب نامه مشتى خاك براى آن حضرت فرستاد، حضرت همين عمل را به فال نيك گرفت و فرمود: به زودى مسلمانان خاك او را مالك مى‌شوند2 و اين گونه تفال‌ها را در بسيارى از مواقفش داشته.

  • و اما تطير و فال بد زدن را در بسيارى از موارد، قرآن كريم از امت‌هاى گذشته نقل كرده كه آن امت‌ها به پيامبر خود گفتند ما تو را شوم مى‌دانيم، و فال بد به تو مى‌زنيم و به همين جهت به تو ايمان نمى‌آوريم، و آن پيامبر در پاسخشان گفته كه: تطير، حق را ناحق و باطل را حق نمى‌كند و كارها همه به دست خداى سبحان است، نه به دست فال، كه خودش مالك خودش نيست تا چه رسد به اينكه مالك غير خودش باشد و اختيار خير و شر و سعادت و شقاوت ديگران را در دست داشته باشد، از آن جمله فرموده:{ قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ }3يعنى آن چيزى كه شر را به سوى

    1. بحار الانوار، ج 20، ص 333.
    2. بحار الانوار، ج 20، ص 381، ح 7.
    3. گفتند ما شما را به فال بد گرفته‌ايم، اگر دست از دعوت خود بر نداريد سنگسارتان مى‌كنيم، و به طور قطع از ما به شما عذابى دردناك خواهد رسيد. گفتند: اين شئامت با خود شما است. سوره يس، آيه 18 و 19.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

127
  • شما مى‌كشاند با خود شما است نه با ما، و نيز فرموده:{ قَالُوا اِطَّيَّرْنَا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِنْدَ اَللَّهِ }1يعنى آن چيزى كه خير و شر شما به وسيله آن به شما مى‌رسد نزد خداست، و اين خداست كه در ميان شما تقدير مى‌كند آنچه را كه مى‌كند، نه من و نه اين همراه من، ما مالك هيچ چيزى نيستيم. اين چند شاهد از قرآن كريم بود.

  • بيان اينكه تاثير تفال و تطير مربوط به حالت نفسانى كسى است كه تفال و تطير مى‌كند

  • و اما در روايات اخبار بسيار زيادى در نهى از آن و اينكه براى دفع شومى آن بى‌اعتنايى نموده و به خدا توكل كنيد، و به دعا متوسل شويد، رسيده، و اين روايات نيز بيان گذشته ما را تاييد مى‌كند، كه گفتيم: تاثير تفال و تطير مربوط به نفس صاحب آن است، از آن جمله در كافى به سند خود از عمرو بن حريث روايت كرده كه گفت: امام صادق (علیه السلام) فرمود: طيره و فال بد زدن را اگر سست بگيرى و به آن بى‌اعتنا باشى و چيزى نشمارى سست مى‌شود، و اگر آن را محكم بگيرى محكم‌2 مى‌گردد3. پس دلالت اين حديث بر اينكه فال چيزى نيست هر چه هست اثر نفس خود آدمى است بسيار روشن است.

  • و نظير اين روايت حديثى است كه از طرق اهل سنت نقل شده كه فرمود: سه چيز است كه احدى از آن سالم نيست، يكى طيره است، و دوم حسد و سوم ظن. پرسيدند: پس ما بايد چه كار كنيم؟ فرمود: وقتى فال بد زدى بى‌اعتنايى كن و برو، و چون دچار حسد شدى در درون بسوز ولى ترتيب اثر عملى مده و ظلم مكن، و چون ظن بد به كسى بردى در پى تحقيق برميا، (و يا ظن خودت را مپذير)4.

  • نهى از فال بد زدن و توصيه به توكل بر خدا در موارد تطير

  • و نيز در اين معنا روايت كافى است كه از قمى از پدرش از نوفلى از سكونى از امام صادق (علیه السلام) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: كفاره

    1. گفتند ما به تو و به آنكه همراه تو است فال بد زده‌ايم، او گفت طائر و سرنوشت بدتان نزد خداست. سوره نمل، آيه 47.
    2. روضه كافى، ج 8، ص 169، ح 235.
    3. خود اينجانب تجربه كرده‌ام كسانى كه سيزده را نحس مى‌دانند اگر سيزده بدر نروند به طور جدى صدمه مى‌خورند، و يا اگر در كارى كه مى‌خواهند شروع كنند كسى عطسه بزند، و اين را بطور جدى علامت آن بدانند كه اين كار صدمه دارد، اگر به آن كار اقدام كنند سخت صدمه مى‌خورند، و كسانى كه هيچ اعتنايى به سيزده و عطسه ندارند هيچ ضررى نمى‌بينند. "مترجم" .
    4. نهايه ابن اثير، ج 3، ص 152.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

128
  • فال بد زدن توكل به خداست 1(تا آخر حديث) و جهتش روشن است، براى اينكه معناى توكل اين است كه تاثير امر را به خداى تعالى ارجاع دهى، و تنها او را مؤثر بدانى، و وقتى چنين كردى ديگر اثرى براى فال بد نمى‌ماند تا از آن متضرر شوى.

  • و در معناى اين حديث روايتى است كه از طرق اهل سنت نقل شده، و به طورى كه در كتاب نهايه ابن اثير آمده فرموده: طيره شرك است، و هيچ يك از ما خالى از طيره نيستيم، و ليكن خداى تعالى اثر آن را به وسيله توكل خنثى مى‌كند2.

  • و باز در معناى حديث سابق روايتى است كه از موسى بن جعفر (علیه السلام) نقل شده كه فرمود: آنچه براى مسافر در راه سفرش شوم است هفت چيز است: 1 - اينكه كلاغى از طرف دست راستش بانگ بر آورد 2 - اينكه سگى جلو او در آيد و دم خود افراشته باشد 3 - اينكه گرگى گرسنه و درنده در روى او زوزه بكشد، در حالى كه روى دم نشسته باشد، و سپس سه مرتبه دم خود را بلند كند و بخواباند 4 - اينكه آهويى پيدا شود، و از طرف راست او به طرف چپش بگريزد 5 - اينكه جغدى بانگ بر آورد 6 - اينكه زنى با موى جو گندمى در برابرش قرار گيرد و چشمش بصورتش افتد 7 - اينكه الاغ عضبان يعنى گوش بريده (و يا بينى بريده) اى ببيند، پس اگر از ديدن اينها در دل احساس دلواپسى كرد بگويد: "اعتصمت بك يا رب من شر ما اجد فى نفسى - پروردگارا از شر آنچه در دل خود احساس مى‌كنم به تو پناه مى‌برم" كه اگر اين را بگويد از شر آن محفوظ مى‌ماند3.

  • و اين خبر آن طور كه در بحار الانوار آمده به همان عبارت در كافى‌4 و خصال‌5 و محاسن‌6 و فقيه‌7 نيز آمده، ولى با عبارتى كه ما نقل كرديم در بعضى از نسخه‌هاى فقيه آمده است.

  • بحث ديگرى هست كه آن نيز ملحق به اين بحث‌هايى است كه گذشت و همه حرفهايى كه زده شد در آن بحث نيز مى‌آيد، و آن بحث از ساير امورى است كه در نظر عامه

    1. روضه كافى، ج 8، ص 170، ح 236.
    2. نهايه ابن اثير، ج 3، ص 152.
    3. بحار الانوار، ج 55، ص 325، ح 15.
    4. روضه كافى، ص 261، ح 493.
    5. خصال، ص 272، ح 14.
    6. محاسن، ص 348، ح 21.
    7. فقيه، ج 2، ص 175، ح 15.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

129
  • مردم، شوم و نحس است، مانند شنيدن يك بار عطسه در هنگام تصميم گرفتن بر كارى از كارها1، و در روايات از تطير به آنها نهى شده، و دستور داده‌اند كه در برخورد با آنها به خدا توكل كنيد، و روايات اين امور در ابواب مختلفى متفرق است، مثلا در حديثى نبوى كه از طريق شيعه و سنى نقل شده آمده كه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: عدوى، طيره، هامه، شوم، صفر، رضاع بعد از فصال، تعرب بعد از هجرت، روزه از سخن در يك شبانه روز، طلاق قبل از نكاح، عتق قبل از ملك و يتيمى بعد از بلوغ، در اسلام نيست‌2.

  • و مراد از "عدوى" سرايت مرضهاى مسرى مانند جرب، وبا، آبله و امثال آن است، چون كلمه عدوى مانند كلمه "اعداء" مصدر و به معناى تجاوز است، و منظور از اينكه فرموده:

  • عدوى در اسلام نيست، به طورى كه از مورد روايت استفاده مى‌شود اين است كه: ما خود واگيرى را عامل مستقل بيمارى بدانيم، به طورى كه خداى تعالى و مشيت او در آن هيچ دخالتى نداشته باشد.

  • و مراد از "هامه" يك اعتقاد خرافى در بين مشركين و اهل جاهليت است كه معتقد بودند اگر كسى كشته شود روحش به شكل مرغى در مى‌آيد، و در قبر او لانه مى‌كند، و همواره مى‌نالد، و از عطش شكوه مى‌كند، تا انتقامش را از قاتلش بگيرند. و مراد از "صفر"، سوت زدن در هنگام آب دادن به حيوان است، و "رضاع بعد از فصال" يعنى طفل را بعد از آنكه از شير گرفتند دوباره شيرخوارش كنند. و "تعرب بعد از هجرت" به معناى بازگشتن به زندگى بدوى است بعد از آنكه از آنجا مهاجرت كرده (و اين كنايه است از كفر بعد از اسلام).

  • بيان

  • مقصود از تكذيب قوم ثمود به "نذر"

  • { كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ } در كلمه "نذر" سه احتمال هست:

  • احتمال اول اينكه: به قول بعضى‌ها مصدر باشد كه در اين صورت معناى آيه اين مى‌شود كه: قوم ثمود انذار پيامبرشان صالح (علیه السلام) را تكذيب كردند.

  • احتمال دوم اينكه: جمع نذير باشد، البته نذير به معناى منذر، كه در اين صورت معنا چنين مى‌شود: قوم ثمود همه منذران يعنى همه انبيا را تكذيب كردند، چون تكذيب يك پيامبر تكذيب همه انبيا است، به خاطر اينكه رسالت همه يكى است، و اختلافاتى در رسالت آنان

    1. كه اينگونه امور از حد شمار بيرون است، زيرا هر طايفه‌اى و اهل هر محلى براى خود تطيرهايى دارد، كه شايد در بين مردم ساير محلها نباشد. "مترجم" .
    2. روضه كافى، ج 8، ص 169، ح 234.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

130
  • نيست و بنا بر اين، آيه مورد بحث در معناى آيه‌{ كَذَّبَتْ ثَمُودُ اَلْمُرْسَلِينَ }1خواهد بود.

  • احتمال سوم اينكه: جمع نذير به معناى انذار باشد، كه برگشت آن به يكى از دو معناى قبلى خواهد بود، زيرا در اين صورت يا آيه را معنا مى‌كنيم به اينكه ثمود انذارهاى صالح را تكذيب كردند، كه اين همان معناى اول است. و يا مى‌گوييم: قوم ثمود انذار صالح و انذار آن پيامبر ديگر و آن ديگر و بالأخره انذارهاى همه انبيا را تكذيب كردند، كه در اين صورت همان معناى دوم خواهد بود.

  • { فَقَالُوا أَ بَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ إِنَّا إِذاً لَفِي ضَلاَلٍ وَ سُعُرٍ } اين جمله تفريع و نتيجه‌گيرى از تكذيب در جمله قبلى است، و كلمه "سعر" جمع سعير به معناى آتش شعله‌ور است، احتمال هم دارد به معناى جنون باشد، و اين احتمال با سياق مناسب‌تر است، و ظاهرا مراد از كلمه "واحد" واحد عددى باشد، و معناى آيه اين است كه: قوم ثمود پيامبر خود صالح را تكذيب كرده، گفتند: آيا بشرى را كه از نوع خود ما يك نفر تك و تنها است، نه نيرويى دارد و نه جمعيتى با او است، پيروى كنيم؟ راستى اگر كار ما بدينجا بكشد خيلى بيچاره هستيم، و به ضلالتى عجيب و جنونى غريب دچار گشته‌ايم.

  • در نتيجه اين سخن توجيهى است از قوم ثمود براى پيروى نكردن از صالح، و از آن بر مى‌آيد كه قوم نامبرده عادت كرده بودند از كسى پيروى كنند كه مانند ملوك و اعاظم قوم داراى نيرو و جمعيت باشند و صالح كه يك نفر بى‌عده و عده بود ايشان را دعوت مى‌كرد به اينكه او را اطاعت كنند، و اطاعت عظما و بزرگان خود را رها سازند، هم چنان كه همين معنا را در جاى ديگر از قول خود صالح (علیه السلام) حكايت كرده كه گفت:{ فَاتَّقُوا اَللَّهَ وَ أَطِيعُونِ وَ لاَ تُطِيعُوا أَمْرَ اَلْمُسْرِفِينَ }2.

  • و اگر كلمه "واحد" را به معناى واحد نوعى بگيريم، معناى آيه چنين مى‌شود: آيا بشرى را كه خود يكى از ما است، يعنى او نيز مثل ما و از نوع ما است پيروى كنيم؟ كه در اين صورت آيه بعدى مفسر اين آيه مى‌شود.

  • { أَ أُلْقِيَ اَلذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ } اين استفهام نيز مانند استفهام سابق انكارى است، و معناى آيه اين است كه: آيا از ميان همه ما وحى تنها بر او نازل شده، و او به اين امتياز مختص گشته، با اينكه هيچ فضيلتى

    1. قوم ثمود رسولان (خدا) را تكذيب كردند. سوره شعراء، آيه 141.
    2. پس از خدا پروا كنيد، و به اطاعت من درآييد، و دستور اسرافگران را پيروى مكنيد. سوره شعراء، آيه 150 و 151.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

131
  • بر ما ندارد؟ نه، چنين چيزى هرگز شدنى نيست، و اينكه تعبير به القاء ذكر كرد، و نفرمود "ا انزل الذكر عليه" و يا تعبيرى نظير آن، براى اين بوده كه بفهماند چطور يك مرتبه و به عجله چنين شد - اينطور گفته‌اند1.

  • احتمال هم دارد منظور اين نباشد كه چرا او به چنين خصيصه‌اى اختصاص يافته، بلكه منظور اين باشد كه چرا ما مثل او مورد وحى قرار نگيريم؟ وقتى بنا باشد كه وحى به يك انسان كه مانند ساير انسانها است ممكن باشد، بايد نزول آن بر همه جايز و ممكن باشد، پس چه معنا دارد كه تنها بر او چيزى نازل شود، كه مى‌تواند بر همه نازل گردد، در نتيجه آيه شريفه نظير آيه در سوره شعراء است، كه مى‌فرمايد:{ مَا أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنَا }2.

  • { بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ }" كذاب "يعنى دروغ‌پرداز، و" أشر "يعنى پر افاده و متكبر.

  • مى‌گويند: او مى‌خواهد بدين وسيله بر ما بزرگى كند.

  • { سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ اَلْكَذَّابُ اَلْأَشِرُ } اين جمله حكايت كلام خداى تعالى است به صالح (علیه السلام) همانطور كه دو آيه بعد هم دنبال همين كلام است.

  • و منظور از كلمه "غد - فردا" عاقبت است، (مثل اينكه به فارسى هم مى‌گوييم فردا كه پير شدى چنين و چنان مى‌شود در عربى هم مى‌گويند با امروز فردايى است) و خداى تعالى در اين جمله اشاره مى‌كند به عذابى كه به زودى بر آنان نازل مى‌شود، و آن وقت به عيان مى‌دانند كه كذاب و أشر، صالح است يا ايشان؟! { إِنَّا مُرْسِلُوا اَلنَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَ اِصْطَبِرْ } اين آيه در مقام تعليل همان خبرى است كه داد، و فرمود: به زودى عذاب بر آنان نازل مى‌شود، و مفاد اين تعليل اين است كه: اينكه گفتيم به زودى عذاب بر ايشان نازل مى‌شود، علتش اين است كه ما بنا داريم چنين و چنان كنيم، و كلمه" فتنه "به معناى امتحان و ابتلاء است.

  • و معناى آيه اين است كه: ما - بر طريقه اعجاز - و به عنوان امتحان ايشان، ماده شترى را كه درخواست كرده‌اند خواهيم فرستاد، ايشان را منتظر بگذار، و بر آزار و اذيتشان صبر كن.

    1. روح المعانى، ج 27، ص 88.
    2. تو نيستى بجز بشرى مثل ما، سوره شعراء، آيه 154.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

132
  • { وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ اَلْمَاءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ } ضمير جمع اولى به قوم ثمود و ناقه هر دو بر مى‌گردد، و اگر نفرمود: "نبئهما" از باب غلبه دادن جانب قوم بوده، و كلمه "قسمت" به معناى مقسوم است، و كلمه "شرب" به معناى سهمى از نوشيدن آب است.

  • و معناى آيه اين است كه: به قوم خود خبر بده كه بعد از آنكه ما ناقه را فرستاديم آب محل بين قوم و بين ناقه تقسيم شده است، هر يك از دو طرف از سهم خودش بهره بگيرد، مردم در هنگام شرب خود بر سر آب حاضر شوند، و ناقه هم در هنگام شرب خودش حاضر شود، و در اين باره در جاى ديگر فرموده:{ قَالَ هَذِهِ نَاقَةٌ لَهَا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ }1.

  • { فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطىَ فَعَقَرَ } منظور از صاحب قوم ثمود، همان شخصى است كه ناقه را كشت، و كلمه" تعاطى" كه مصدر فعل" تعاطى "است به معناى دست بكار شدن است.

  • و معناى آيه اين است كه: قوم ثمود قاتل ناقه را صدا زدند، پس او دست بكار شد، و ناقه را پى كرد و كشت.

  • { فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي وَ نُذُرِ إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَكَانُوا كَهَشِيمِ اَلْمُحْتَظِرِ } كلمه "محتظر" به معناى صاحب حظيره است، يعنى چهار ديوارى كه براى دامدارى ساخته مى‌شود (و به زبان فارسى آن را قلعه و يا بهاربند گويند) و "هشيم محتظر" درختهاى خشكيده و مانند آن است، كه صاحب حظيره آن را براى مصرف كردن در قلعه خود جمع مى‌كند.

  • و معناى آيه روشن است، مى‌فرمايد فقط يك صيحه بر آنان فرستاديم، و همگى مانند چوب خشك رويهم ريختند.

  • { وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا... } تفسير اين آيه گذشت.

  • { كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِالنُّذُرِ } تفسير اين آيه نيز در نظير آن گذشت.

    1. گفت: اينك ناقه‌اى است كه براى آن شربى، و براى شما شرب روزى است كه بايد معين شود. سوره شعراء، آيه 155.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

133
  • { إِنَّا أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ حَاصِباً إِلاَّ آلَ لُوطٍ نَجَّيْنَاهُمْ بِسَحَرٍ } كلمه" حاصب "به معناى بادى است كه با خود، ريگ و سنگ بياورد، و مراد از آن، بادى است كه بر قوم لوط مسلط شد، و سجيل منضود بر سر آنان ريخت.

  • در مجمع البيان مى‌گويد: كلمه" سحر "زمانى كه نكره باشد (و با تنوين استعمال شود) به معناى سحرى از سحرها است، در اين حال گفته مى‌شود" رأيت زيدا سحرا من الاسحار - من زيد را در سحرى از سحرها ديدم "ولى هنگامى كه منظورت از آن سحر همين امروز باشد (بدون تنوين استعمال مى‌شود) مثلا مى‌گويى" أتيته بسحر "و" أتيته سحر"1. و معناى آيه روشن است.

  • { نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنَا كَذَلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ } كلمه" نعمة "مفعول له براى فعل" نجيناهم "است، و معنى مجموع فعل و مفعولش اين است كه: ما ايشان را نجات داديم، براى اينكه اين نجات نعمتى باشد از ناحيه ما، نعمتى كه ايشان را بدان اختصاص داديم، چون ايشان نسبت به ما شاكر بودند، و جزاى شكر در درگاه ما نجات است.

  • { وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنَا فَتَمَارَوْا بِالنُّذُرِ } ضمير فاعلى در جمله "أنذرهم" به لوط بر مى‌گردد، و معناى جمله اين است كه:

  • لوط ايشان را انذار كرد. و كلمه "بطشه" به معناى گرفتن و دستگير كردن با شدت است، و كلمه "تمارى" كه مصدر فعل "تمارى" است به معناى اصرار بر جدال، و طرف را به شك انداختن است، و كلمه "نذر" به معناى انذار است.

  • و معناى آيه اين است كه: سوگند مى‌خورم كه لوط قوم خود را از دستگير كردن به شدت ما زنهار داد، ولى آنها با وى در انذار و زنهارش مجادله كردند.

  • { وَ لَقَدْ رَاوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنَا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذَابِي وَ نُذُرِ } منظور از" مراوده قوم لوط از ميهمانان او "اين است كه از او خواسته‌اند ميهمانان خود را كه همان فرشتگان باشند تسليم ايشان كند، و منظور از" طمس ديدگان ايشان "محو ديدگان ايشان است، و در جمله‌{ فَذُوقُوا... }التفاتى از غيبت به خطاب شده، چون در اول آيه قوم لوط غايب فرض شده بودند، و در اين جمله روى سخن به خود آنان كرده، مى‌فرمايد:

  • پس بچشيد عذاب مرا، و غرض از اين التفات اين بوده كه بيشتر توبيخشان كرده باشد، و كلمه

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 192.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

134
  • " نذر "مصدرى است به معناى اسم مفعول (البته مفعول به) يعنى آن چيزى كه مردم را با آن انذار مى‌كنند، و آن عبارت است از عذاب، و معناى آيه روشن است.

  • { وَ لَقَدْ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً عَذَابٌ مُسْتَقِرٌّ } در مجمع البيان مى‌گويد: كلمه "بكرة" ظرف زمان است، حال اگر ظرفى معين و شناخته شده باشد، مثلا منظورت از اين كلمه، صبح همين امروزت باشد، مى‌گويى: "أتيته بكرة و غدوة" بدون تنوين - هر چند كه گاهى همين نكره را نيز تنوين مى‌دهند. و مراد از "استقرار عذاب" وقوع عذاب بر ايشان و دست بر نداشتن از ايشان است‌1.

  • { فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِي}... {مِنْ مُدَّكِرٍ }2

  • تفسير اين آيات در سابق گذشت.

  • { وَ لَقَدْ جَاءَ آلَ فِرْعَوْنَ اَلنُّذُرُ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا كُلِّهَا فَأَخَذْنَاهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ } در اينجا نيز منظور از كلمه "نذر" انذار است نه اينكه جمع نذير باشد، و اگر جمله { كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا }را بدون واو آورد، و در نتيجه عطف به ما قبل نكرد، براى اين بود كه اين جمله پاسخى بود از سؤالى تقديرى، گويا بعد از آنكه فرمود:" آل فرعون هم انذار شدند"، كسى پرسيده: خوب آنها چه كردند؟ در پاسخ فرموده:" {كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا } آيات ما را تكذيب كردند "و آن گاه نتيجه گرفته كه" به همين جهت ما ايشان را بگرفتيم، گرفتن سلطانى عزيز و مقتدر ".

  • بحث روايتى (چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته)

  • در روح المعانى در ذيل آيه‌{ وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا اَلْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ }مى‌گويد: ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده كه گفت: اگر نبود كه خداى تعالى خواندن قرآن را بر زبان آدميان آسان كرد، هرگز احدى از خلايق نمى‌توانست لب به كلام خدا بگشايد3.

  • و نيز گفته: ديلمى در روايتى كه سند آن را تا انس ذكر نكرده، نظير اين معنا را از انس نقل كرده، آن گاه خود ديلمى گفته: بعيد نيست كه خبر انس اگر صحيح باشد تفسير آيه نبوده، بلكه مطلبى بوده كه خودش در ذيل اين آيه گفته است‌4.

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 192.
    2. در اينجا ظاهرا خطاى قلمى رخ داده و مرحوم علامه به جاى اين كه به - تفسير آيات 39 و 40 (فذوقوا عذابى... من مدكر) بپردازد، آيات 16 و 17 را تكرار نموده در صورتى كه تفسير اين آيات در سابق ذكر شده‌
    3. تفسير روح المعانى، ج 27، ص 84.
    4. تفسير روح المعانى، ج 27، ص 84.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

135
  • مؤلف: بعيد هم نيست كه مراد همان معناى دومى باشد كه ما در تفسير آيه ذكر كرديم.

  • و در تفسير قمى در ذيل آيه‌{ فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ اَلسَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ }مى‌گويد: كلمه " منهمر "به معناى ريختن آب است، نه باراندن قطره‌هاى باران، و در ذيل جمله‌{ وَ فَجَّرْنَا اَلْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى اَلْمَاءُ }گفته يعنى آب آسمان و آب زمين بهم پيوستند،{ عَلىَ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ وَ حَمَلْنَاهُ }يعنى ما نوح را{ عَلىَ ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَ دُسُرٍ }بر آن مركبى كه داراى تخته‌ها و ميخها بود سوار كرديم، يعنى بر كشتى نشانديم‌1.

  • و نيز در همان كتاب در ذيل آيه‌{ فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ }گفته يعنى قدار، همان كسى كه ناقه را پى كرد. و در معناى هشيم گفته يعنى گياه خشك و تر2.

  • و در كافى به سند خود از ابى يزيد از ابى عبد اللَّه روايت كرده كه در ضمن حديثى كه داستان لوط را نقل كرده فرموده: پس قوم لوط با او به مكابره و زورگويى پرداختند، تا آنكه داخل خانه‌اش شدند، جبرئيل به لوط بانگ زد كه رهاشان كن، همين كه داخل شدند جبرئيل با انگشت خود اشاره‌اى به آنان كرد، همه كور شدند، اينجاست كه خداى تعالى مى‌فرمايد:" فطمسنا اعينهم"3.

    1. تفسير قمى، ج 2، ص 341.
    2. تفسير قمى، ج 2، ص 342.
    3. فروع كافى، ج 5، ص 546، ذيل ح 6.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

136
  • [سوره قمر (54):آيات 43 تا55]

  • {أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولَئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ فِي اَلزُّبُرِ (43) أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ (44) سَيُهْزَمُ اَلْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ اَلدُّبُرَ (45) بَلِ اَلسَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ اَلسَّاعَةُ أَدْهىَ وَ أَمَرُّ (46) إِنَّ اَلْمُجْرِمِينَ فِي ضَلاَلٍ وَ سُعُرٍ (47) يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي اَلنَّارِ عَلىَ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ (49) وَ مَا أَمْرُنَا إِلاَّ وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا أَشْيَاعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (51) وَ كُلُّ شَيْ‌ءٍ فَعَلُوهُ فِي اَلزُّبُرِ (52) وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ (53) إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ (54) فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (55)}

  •  ترجمه آيات‌

  • آيا فكر مى‌كنيد كفار شما بهتر از آن كفارند (و به همين جهت گرفتار آن جزا نمى‌شوند)؟ و يا راستى در كتب آسمانى برائتى براى شما آمده؟ (43).

  • و يا نه بلكه مى‌گويند چون در كفر خود اتحاد داريم، از هر كس بخواهد عذابمان كند انتقام مى‌گيريم (44).

  • (ولى بدانيد كه) اين جمع متحد به زودى در جنگى شكست مى‌خورند و پا به فرار مى‌گذارند (اين شكست دنيايى كه چيزى نيست) (45).

  • بلكه قيامت موعدشان است، و قيامت بلايى بس عظيم‌تر و تلخ‌تر است (46).

  • به درستى مجرمين از موطن سعادت يعنى از بهشت گمراه و در آتش افروخته قرار دارند (47). ـ

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

137
  • در روزى كه به سوى آتش با رخساره‌ها كشيده مى‌شوند، (و به آنها گفته مى‌شود) بچشيد حرارت دوزخ را (48).

  • كه ما هر چيزى را با اندازه‌گيرى قبلى آفريديم (49).

  • و أمر ما تنها يكى، آن هم به سرعت چشم گرداندن است (50).

  • و با اينكه ما امثال شما را هلاك كرديم باز هم كسى نيست كه متذكر شود (51).

  • بدانند كه آنچه كرده‌اند در نامه‌ها ضبط است (52).

  • و هر كوچك و بزرگى در آن نوشته شده (53).

  • به درستى مردم با تقوا در بهشت‌ها و در وسعتند (54).

  • در جايگاهى كه همه قرب و نعمت و سرور و بقا است، قرب مالكى مقتدر (55).

  • بيان آيات‌

  • اين آيات به منزله نتيجه‌گيرى از مطالب و اخبار عبرت‌انگيزى است كه جلوتر آن را مكرر ذكر كرده بود، و آن اخبار نخست راجع به قيامت بود، و بار دوم راجع به داستان امت‌هاى هالك بود، پس در حقيقت اين آيات در درجه اول انعطافى به اخبار امت‌هاى هالكه دارد، و در نتيجه خطابى است به قوم رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم)، كه كفار شما بهتر از كفار امت‌هاى طاغى و جبار گذشته نيستند، و همانطور كه خداى تعالى آنها را به ذلت بارترين وجه هلاك كرد، اينان را نيز هلاك مى‌كند، و كفار شما برائتى از آتش دوزخ ندارند، و چنين مدركى برايشان نوشته نشده، تا با كفار امت‌هاى گذشته فرق داشته باشند، عده و عده شان هم در جلوگيرى از عقاب خدا سودى به حالشان نخواهد داشت.

  • و در درجه دوم به اخبار مربوط به قيامت كه در سابق گذشت انعطاف دارد، مى‌فرمايد:

  • اگر هم چنان مرتكب جرم شوند، و دعوت تو را تكذيب كنند، بلاى قيامتشان عظيم‌تر و تلخ‌تر خواهد بود، و در آخر اشاره‌اى به منزلگاه متقين در آن روز نموده، سوره را ختم مى‌كند.

  • مقصود از خطاب در{ أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ... }

  • { أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولَئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ فِي اَلزُّبُرِ } ظاهرا خطاب در اين آيه به قوم رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) است، چه مسلمانشان و چه كفارشان، چون كفار را به ايشان نسبت داده فرموده:" آيا كفار شما بهترند... "،و منظور از بهترى، بهترى در وضع دنيا و زخارف زندگى آن از مال و فرزندان است، ممكن هم هست منظور بهترى از حيث اخلاق عمومى و اجتماعى از قبيل سخاوت و

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

138
  • شجاعت و شفقت بر ضعفا باشد و اشاره با كلمه" اولئكم "به اقوامى است كه اخبارشان ذكر شده، يعنى قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و آل فرعون. و استفهام در آيه انكارى است.

  • و معناى آيه چنين است: آنهايى كه از شما كفر مى‌ورزند بهتر از اين امت‌ها كه به عذاب خدا هلاك شدند نيستند، تا آنان مشمول عذاب بشوند، و اينان نشوند.

  • و ممكن است خطاب در جمله" ا كفاركم "به عموم مسلمانان و كفار نباشد، بلكه تنها به كفار باشد، به اين عنايت كه كفار، قوم رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) بودند، و معلوم است كه كفار در ميان كفار بودند، چون خود آنان بوده‌اند، و از اين جهت فرموده: كفار شما.

  • و ظاهرا جمله‌{ أَمْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ فِي اَلزُّبُرِ }نيز اين است كه: خطاب در آن به عموم مسلمانان و كفار باشد، و كلمه "زبر" جمع زبور است، و زبور به معناى كتاب است. ولى بعضى‌ها1 گفته‌اند: مراد از زبر كتابهاى آسمانى است، كه بر انبيا (علیه السلام) نازل شد.

  • و معناى آيه اين است كه: نه، آن طور نمى‌پرسيم، بلكه مى‌پرسيم آيا در كتب آسمانى از ناحيه خدا سندى نوشته شده كه شما ايمن از عذاب و بازخواست هستيد هر چند كه كافر باشيد و هر جرمى را مرتكب شويد؟! { أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ } كلمه" جميع "به معناى مجموع است، و مراد از آن يكى شدن مجتمع آنان از حيث اراده و عمل است، و كلمه" انتصار "به معناى انتقام، و يا به معناى يارى كردن يكديگر است، هم چنان كه در قرآن آنجا كه گفتگوى مردم در قيامت را حكايت مى‌كند فرموده:{ مَا لَكُمْ لاَ تَنَاصَرُونَ }2.

  • و معناى آيه اين است كه: نه، بلكه مى‌پرسيم آيا كفار مى‌گويند ما مردمى هستيم مجتمع و متحد كه از هر كسى كه بخواهد به ما صدمه‌اى وارد آورد انتقام مى‌گيريم؟ و يا اين است كه ما يكديگر را يارى مى‌كنيم و شكست نمى‌خوريم؟ { سَيُهْزَمُ اَلْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ اَلدُّبُرَ } الف و لام در كلمه "الجمع" الف و لام عهد ذكرى است، مى‌فهماند گفتار در باره همان جمعى است كه قبلا ذكر شده بود، و الف و لام در كلمه "الدبر" الف و لام جنس

    1. روح المعانى، ج 27، ص 92.
    2. چرا يكديگر را يارى نمى‌كنيد. سوره صافات، آيه 25.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

139
  • است، و معناى "تولى دبر" پشت به جنگ كردن و عقبگرد كردن است، و معناى آيه اين است كه: همين جمعيتى كه به آن مى‌بالند به زودى شكست خورده و عقبگرد مى‌كنند و پا به فرار مى‌گذارند.

  • و در اين آيه از شكست كفار و تفرق جمعيت آنان پيشگويى مى‌كند، و دلالت دارد بر اينكه اين شكست و مغلوبيت ايشان در جنگى واقع خواهد شد كه خودشان به راه مى‌اندازند، و همين طور هم شد، يعنى جنگ بدر پيش آمده و كفار شكست خوردند، و اين خود يكى از پيشگوييهاى قرآن كريم است.

  • { بَلِ اَلسَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ اَلسَّاعَةُ أَدْهىَ وَ أَمَرُّ } كلمه" أدهى "اسم تفضيل از دهاء است، و" دهاء "عبارت است از بلاى عظيم و سختى كه راهى براى نجات از آن نباشد، پس" ادهى "به معناى بلايى است عظيم‌تر، و همچنين كلمه" أمر "اسم تفضيل از مرارت (تلخى) است، كه ضد حلاوت (شيرينى) است، و در آيه شريفه از تهديد به شكست و عذاب دنيوى اعراض شده، تهديدشان مى‌كند به اينكه به زودى در قيامت بلايى عظيم‌تر و تلخ‌تر از شكست به سرشان خواهد آمد، و قبلا هم در آغاز خبرهاى تهديدآميز مساله قيامت ذكر شده بود، و گفتار در اين جمله ترقى او را مى‌رساند.

  • و معناى آيه اين است كه: تمامى عقوبت آنان در شكست و عذاب دنيوى خلاصه نمى‌شود، بلكه عقوبتى كه در قيامت دارند و قبلا هم بدان اشاره كرده بوديم كه موعد ايشان است عظيم‌تر از هر داهيه و عذاب، و تلخ‌تر از هر تلخى ديگر است.

  • { إِنَّ اَلْمُجْرِمِينَ فِي ضَلاَلٍ وَ سُعُرٍ } كلمه "سعر" جمع سعير است، و "سعير" به معناى آتش شعله‌ور است، و در اين آيه مطلب آيه قبل تعليل شده، و در نتيجه معناى مجموع دو آيه چنين مى‌شود: علت اينكه گفتيم قيامت بلايى عظيم‌تر و تلخ‌تر است اين است كه ايشان مجرمند، و مجرمين از نظر موطن سعادت يعنى بهشت در ضلالتند، و در عوض در آتشى شعله‌ور قرار دارند.

  • { يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي اَلنَّارِ عَلىَ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ } كلمه" سحب "كه مصدر فعل مجهول" يسحبون "است به معناى اين است كه انسانى را با صورت روى زمين بكشند، و كلمه" يوم "ظرفى است براى جمله‌{ فِي ضَلاَلٍ وَ سُعُرٍ }، و كلمه" سقر "يكى از اسامى جهنم است، و" مس كردن سقر "به اين است كه: سقر با حرارت و عذابش به ايشان برسد.

  • و معناى آيه اين است كه: اينكه گفتيم مجرمين از نظر رسيدن به منزلگاه سعادت در

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

140
  • ضلالتند، و در عوض راه آتش را در پيش دارند، اين جريان در روزى صورت مى‌گيرد كه با صورت در آتش كشيده مى‌شوند، و آن وقت به ايشان گفته مى‌شود: بچشيد آنچه را كه جهنم با حرارت و عذابش به شما مى‌دهد.

  • وجه اينكه در تعليل معذب ساختن مجرمين فرمود : ما هر چيز را به" قدر "آفريديم‌

  • { إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ } كلمه "كل شى‌ء" - با فتحه لام - منصوب به فعل مقدر است، فعلى كه جمله "خلقناه" بر آن دلالت مى‌كند، و تقدير كلام "انا خلقنا كل شى‌ء خلقناه" است، و جمله "بقدر" متعلق است به جمله "خلقناه" ،و باء آن مصاحبت را مى‌رساند.

  • و معناى آيه اين است كه: ما هر چيزى را با مصاحبت قدر "توأم با اندازه‌گيرى" خلق كرديم.

  • و قدر هر چيز عبارت است از مقدار و حد و هندسه‌اى كه از آن تجاوز نمى‌كند، نه از جهت زيادى و نه از جهت كمى، و نه از هيچ جهت ديگر، خداى تعالى در اين باره مى‌فرمايد:{ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ }1پس براى هر چيزى در خلقتش حدى است محدود، كه از آن تجاوز نمى‌كند، و در هستيش صراطى است كشيده شده كه از آن تخطى نمى‌كند، و تنها در آن راه سلوك مى‌نمايد.

  • و آيه مورد بحث در مقام تعليل عذاب مجرمين در قيامت است كه دو آيه قبل از آن سخن مى‌گفت، گويا شخصى پرسيده: چرا كيفر مجرمين ضلالت و سعير در قيامت و چشيدن مس سقر، شد؟ در پاسخ فرموده: براى اينكه ما هر چيزى را به قدر خلق كرده‌ايم، و حاصلش اين است كه: براى هر چيزى قدرى است، و يكى از قدرها كه در انسان معين شده اين است كه خداى سبحان او را نوعى كثير الافراد خلق كرده، طورى خلق كرده كه با ازدواج و تناسل، افرادش زياد شود، و نيز مجبور باشد در زندگى دنيائيش اجتماعى زندگى كند، و از زندگى دنياى ناپايدارش براى آخرت پايدارش زاد و توشه جمع كند، و نيز يكى ديگر از قدرها اين است كه در هر عصرى رسولى به سوى ايشان بفرستد، و به سوى سعادت دنيا و آخرت دعوتشان كند، هر كس دعوت آن رسول را بپذيرد رستگار گردد و سعادتمند شود، و داخل بهشت و در جوار پروردگارش قرار گيرد، و هر كس آن را رد كند و مرتكب جرم شود در ضلالت و آتش قرار گيرد

    1. و هيچ چيز نيست مگر آنكه خزانه‌هايش نزد ما است، و ما هيچ چيز را جز بقدر و به اندازه نازل نمى‌كنيم. سوره حجر، آيه 21.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

141
  • و اين اشتباه است كه بعضى پنداشته‌اند كه: به اين نحو جواب دادن مصادره به مطلوب (و عين ادعا را دليل قرار دادن) است، كه در قواعد استدلال ممنوع است، بيان اين مصادره چنين است كه سؤال از اين كه چرا خداوند ايشان را به خاطر جرائمشان با آتش كيفر مى‌دهد؟ كه در حقيقت سؤال از علت چنين تقدير است، در معنا اين است كه سؤال شده باشد: چرا خداوند مجازات با آتش را براى مجرمين تقدير كرد؟ و معناى جواب عين همين سؤال است، چون مى‌فرمايد: خدا آتش را براى مجازات مجرمين مقدر كرده.

  • و يا معناى سؤال اين است كه: چرا خدا مجرمين را داخل آتش مى‌كند؟ و معناى جواب اين است كه: براى اينكه خدا آنان را داخل آتش مى‌كند، و اين همان مصادره و عين مدعا را دليل و عين سؤال را جواب قرار دادن است.

  • و بيان خطا بودن اين پندار اين است كه: بين كارهاى ما و كارهاى خداى تعالى فرق هست، ما در كارهاى خود تابع اصول و قوانين كليه‌اى هستيم كه از عالم خارج و وجود عينى موجودات انتزاع شده، و اين قوانين حاكم بر ما هستند، و اراده و افعال ما را محكوم خود دارند، اما وقتى به علت گرسنگى، غذا و به علت تشنگى، آب مى‌خوريم، منظورمان از خوردن سير شدن، و از نوشيدن سيراب شدن است چون اين قانون كلى را از خارج گرفته‌ايم، كه غذا خوردن انسان را سير مى‌كند، و آب نوشيدن سيرابى در پى دارد، و وقتى هم بپرسيم چرا مى‌خورى جواب همين خواهد بود كه مى‌خواهم سير شوم.

  • اعمال ما تابع قواعد كلى و ضوابط عمومى منتزع از خارج است ولى اعمال خداوند علتى جز مشيت او ندارد

  • و كوتاه سخن اينكه: افعال ما تابع قواعدى كلى و ضوابطى عمومى است، كه از وجود خارجى انتزاع مى‌شود، و اما افعال خداى تعالى اينطور نيست، بلكه فعل او عين وجود عينى خارجى است، و اصول و ضوابط كلى عقلى از فعل او گرفته مى‌شود، و بعد از فعل او است.

  • و خلاصه بعد از آنكه خدا عالمى آفريد، و نظامى در آن جارى ساخت، ما از آن نظام قوانينى كلى اتخاذ مى‌كنيم، پس قوانين ما بعد از فعل خدا و محكوم به حكم خدا است، نه اينكه آن ضوابط و قوانين حاكم بر فعل خدا، و جلوتر از آن باشد، و به همين جهت است كه فرموده:{ لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ }1و نيز فرموده:{ إِنَّ اَللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ }2و نيز فرموده:{ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ }3.

    1. از آنچه او مى‌كند بازخواست نمى‌شود، بلكه اين مردمند كه بازخواست خواهند شد. سوره انبياء، آيه 23.
    2. خدا هر چه بخواهد مى‌كند. سوره حج، آيه 18.
    3. حق از ناحيه پروردگار تو است. آل عمران، آيه 60.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

142
  • بنا بر اين ديگر نبايد در فعل خدا چون و چرا كرد، به اين معنا كه علت خارجى آن را پرسش كرد، چون غير از خود خدا علت ديگرى براى كار او نيست، تا آن علت، وى را در كارش مساعدت كند، و نه به اين معنا كه از اصلى كلى و عقلى جستجو كرده پرسيد: مصحح و مجوز فعل خدا چيست؟ چون گفتيم: اصول عقلى منتزع از فعل او است نه جلوتر از فعل او.

  • سه گونه تعليل افعال خدا در آيات قرآن‌

  • بله، در كلام خود خداى سبحان فعل خدا به يكى از سه وجه تعليل شده:

  • اول: به غايت و نتيجه‌اى كه از فعل او عايد خلق مى‌شود، و فوايدى كه خلق از آن بهره‌مند مى‌گردد، نه خود او، ليكن اين قسم تعليل در حقيقت تعليل اصل فعل است، نه تعليل فعل خدا، خلاصه علت فعل را بيان مى‌كند، نه علت اينكه چرا خدا چنين كرد، بلكه مى‌خواهد بيان كند كه اين فعل هم يكى از حلقه‌هاى زنجير علل و معلول است، و حلقه دوم اين فعل فلان خاصيت است، هم چنان كه فرموده:{ وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا اَلَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارىَ ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبَاناً وَ أَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ }1و نيز فرموده:{ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ اَلذِّلَّةُ وَ اَلْمَسْكَنَةُ}... {ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَ كَانُوا يَعْتَدُونَ }2.

  • دوم: به يكى از اسما و صفات خدا كه مناسب با آن فعل است تعليل كرده، مانند تعليل‌هاى بسيار كه در كلامش به مثل‌{ إِنَّ اَللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ }و{ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ }و { هُوَ اَللَّطِيفُ اَلْخَبِيرُ }و امثال اين اسماء به كار برده و تعليل فعل خدا به اسماء در قرآن كريم شايع است، كه اگر در موارد آنها خوب دقت كنى خواهى ديد كه در حقيقت صفت جزئى در فعل، فعل جزئى را به صفت عمومى فعل خدا تعليل مى‌كند، و اسمى از اسماى خداى تعالى وجه خاص در فعل جزئى را به وجه عام در آن تعليل مى‌نمايد، و اين جريان در آيه‌{ وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لاَ تَحْمِلُ رِزْقَهَا اَللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ }3به روشنى به چشم مى‌خورد، چون بر آوردن حاجت جنبندگان و انسان به غذا و رزق را كه به زبان حاجت درخواست مى‌كنند تعليل مى‌كند به اينكه خدا شنواى دانا است، يعنى او هر چيزى را خلق كرده و

    1. تو به يقين خواهى ديد كه در مودت با مؤمنين، مسيحيان نزديك‌تر از ديگرانند، و علت اين مودت آن است كه جمعى از اين مسيحيان قسيس و رهبانند، و اين قسيس‌ها بناى تكبر و خود بزرگ‌بينى ندارند. سوره مائده، آيه 82.
    2. ذلت و مسكينى سرنوشت حتمى يهود است... و اين به خاطر آن است كه يهود عصيانگر است، و تا بوده سركش بوده است. سوره بقره، آيه 61.
    3. و چه بسيار جنبنده كه تو رزق آنها را نمى‌دهى، و خدا رزق او و رزق شما را مى‌دهد، و او شنوا و داناست. سوره عنكبوت، آيه 60.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

143
  • درخواست‌هاى همه مخلوقات براى او شنيده شده و احوال آنها دانسته شده است، و اين " شنوايى "و" دانايى "دو صفت از صفات عمومى فعل خدا است.

  • و باز نظيرش آيه‌{ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوَّابُ اَلرَّحِيمُ }1است كه مى‌بينيد توبه آدم را تعليل كرده به اينكه خدا به طور كلى تواب و رحيم است، يعنى صفت فعل او توبه و رحمت است.

  • سوم: به فعل عموميش، و برگشت اين قسم تعليل‌ها به همان وجه دوم است، مانند آيه مورد بحث كه ضلالت دنيايى مجرمين و آتش دوزخشان را تعليل مى‌كند به يك مساله عمومى، و آن اين است كه: به طور كلى هر چيزى را با اندازه‌گيرى آفريده، مى‌فرمايد:{ إِنَّ اَلْمُجْرِمِينَ فِي ضَلاَلٍ وَ سُعُرٍ}... {إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ }، چون قدر كه در هر چيز عبارت از اين است كه محدود به حدى باشد كه در مسير هستيش از آن تجاوز نكند، فعل عمومى خداى تعالى است، هيچ يك از موجودات خالى از اين فعل و از اين نظام نيست، پس تعليل عذاب به قدر، تعليل فعل خاص خداست به فعل عام او، و در حقيقت بيان كننده اين معنا است كه اين فعل خاص من مصداقى از مصاديق فعل عام ما، يعنى قدر است، آرى همانطور كه تمامى موجودات را با قدر خود آفريده، در باره انسان نيز چنين تقديرى كرده، كه اگر دعوت نبوت را رد كند روز قيامت معذب گشته داخل آتش شود.

  • و نيز مانند آيه شريفه‌{ وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وَارِدُهَا كَانَ عَلىَ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا }2كه ورود در جهنم را تعليل مى‌كند به قضا، كه خود فعل عام خداى تعالى است، و ورود در جهنم يكى از مصاديق آن است.

  • پس روشن شد كه آنچه در كلام خداى تعالى تعليل ديده مى‌شود تعليل فعلى از افعال خدا است به فعل ديگر خدا كه عمومى‌تر از آن است، تعليل فعل خاصى است به صفتى عام، و خلاصه و به عبارتى ديگر علتى را كه مى‌آورد علت در مقام اثبات است، نه در مقام ثبوت، بنا بر اين اشكالى كه كردند وارد نيست، و تعليل تقدير آتش براى مجرمين به تقدير آتش براى مجرمين مصادره نيست، و به هيچ وجه از باب اتحاد مدعا و دليل نمى‌باشد.

    1. آدم از پروردگارش كلماتى گرفت و در نتيجه خدا از جرم او گذشت، كه او تواب و رحيم است. سوره بقره، آيه 37.
    2. احدى از شما نيست مگر آنكه وارد دوزخ خواهيد شد و اين قضايى است حتمى كه از ناحيه پروردگارت رانده شده. سوره مريم، آيه 71.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

144
  • بيان مراد از اينكه فرمود: امر ما يكى است چون چشم برهم زدن‌

  • { وَ مَا أَمْرُنَا إِلاَّ وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ } در مجمع البيان مى‌گويد: كلمه "لمح" به معناى نظر كردن فورى و به عجله است، كه آن را "خطف البصر" نيز مى‌گويند1.

  • و مراد از كلمه "أمر" همان معناى فرمودن است، كه مقابلش كلمه نهى است، چيزى كه هست همين فرمودن دو جور است: يكى تشريعى (مانند اوامرى كه بزرگتران به كوچكتران مى‌كنند)، و يكى هم تكوينى، كه عبارت است از اراده وجود يافتن چيزى كه خداى تعالى در جاى ديگر در باره‌اش فرموده:{ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ }2پس امر خدا عبارت است از كلمه" كن "،و شايد به همين اعتبار كه امر او كلمه" كن "است صفت آن را در آيه مورد بحث مؤنث آورده، فرموده:" واحدة".

  • آنچه كه سياق كلام افاده مى‌كند كه امر خدا واحد است منظور اين است كه: امر او تكرار نمى‌خواهد به اين معنا كه وقتى تحقق و هستى چيزى را اراده كند هست شدن آن چيز احتياجى به اينكه بار ديگر و بار ديگر امر را تكرار كند ندارد، بلكه همين كه يك بار كلمه " كن "را القاء كند متعلق آن هست مى‌شود، آن هم به فوريت، مانند نگاه كردن بدون تانى و درنگ، و معلوم است وقتى به فوريت محقق مى‌شود ديگر احتياجى به تكرار امر نيست.

  • و اگر محقق شدن متعلق امر به فوريت را تشبيه به" لمح بصر "كرده براى اين نبوده كه بفهماند زمان تاثير امر كوتاه، و نظير كوتاهى لمح بصر است، بلكه مى‌خواهد بفهماند تاثير امر اصلا احتياج به زمان هر چند كوتاه ندارد، آرى تشبيه به لمح بصر در كلام كنايه از همين بى‌زمانى است، پس أمر خداى تعالى كه همان ايجاد و اراده وجود است احتياجى نه به زمان دارد و نه به مكان، و نه به حركت، و چگونه ممكن است محتاج به اينگونه امور باشد با اينكه زمان و مكان و حركت همه به وسيله همان امر موجود شده‌اند.

  • و آيه شريفه هر چند بر حسب مؤدايش فى نفسه حقيقتى عمومى در مساله خلقت موجودات را افاده نموده، مى‌فهماند هستى موجودات از آن جهت كه فعل خدا است چون لمح بصر فورى است، هر چند كه از حيث اينكه وجود موجودى زمانى و تدريجى است، و كم كم به وجود مى‌آيد، الا اينكه بر حسب وقوع اين آيه در سياق تهديد كفار به عذاب روز قيامت، بايد گفت:

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 194.
    2. وقتى او اراده چيزى كند امرش تنها اين است كه بگويد: باش، و آن چيز بدون درنگ هست شود. سوره يس، آيه 82.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

145
  • ناظر به آمدن قيامت است، مى‌خواهد بفرمايد: براى قيام قيامت يك امر او كافى است، به محض اينكه امر كند خلايق همه دوباره موجود مى‌شوند، و بعث و نشور محقق مى‌گردد، پس اين آيه شريفه متمم همان حجتى است كه با جمله‌{ إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ }اقامه كرده بود.

  • در نتيجه مفاد آيه اولى اين مى‌شود كه: عذاب كفار به آتش بر وفق حكمت است، و از نظر اراده الهى به هيچ وجه تغيير پذير نيست، چون اين نيز يكى از مصاديق قدر است.

  • و مفاد آيه مورد بحث اين است كه: تحقق قيامت كه كفار در آن معذب مى‌شوند، و يا به عبارتى به كرسى نشستن اراده الهى و تحقق متعلق اراده او در اين باره هيچ هزينه‌اى براى خداى سبحان ندارد، چون در اين جريان همين مقدار كافى است كه خدا يك بار امر كند، آرى امر او چون لمح به بصر است.

  • { وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا أَشْيَاعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ } كلمه" اشياع "جمع شيعه است، و مراد از آن - به طورى كه گفته‌اند 1- اشباه و امثال در كفر و تكذيب انبياء از امت‌هاى گذشته است، و مراد از اين آيه و دو آيه بعدش تاكيد حجت سابق است، كه بر اين معنا اقامه كرده بود كه عذاب خدا به طور قطع شامل ايشان مى‌شود.

  • و حاصل معناى آيه اين است كه: آن انذارى كه شما را از عذاب دنيا و آخرت كرديم صرف خبرى نبود كه به شما داده باشيم، و از اين باب نبود كه با شما حرفى زده باشيم، اين امثال و هم مسلكان شما از امت‌هاى گذشته‌اند كه اين انذار در آنان شروع شد، و ما هلاكشان كرديم، و به عذاب دنيائيشان مبتلا ساختيم، و به زودى عذاب آخرت را خواهند ديد، چون اعمالشان همه نوشته شده و در نامه‌هاى محفوظ نزد ما ضبط گرديده، به زودى بر طبق آن نوشته‌ها به حسابشان مى‌رسيم، و به آنچه كرده‌اند جزاشان مى‌دهيم.

  • { وَ كُلُّ شَيْ‌ءٍ فَعَلُوهُ فِي اَلزُّبُرِ وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ } كلمه "زبر" به معناى نامه‌هاى اعمال است، و تفسير آن به لوح محفوظ بسيار سخيف و بى‌معنا است، و مراد از "صغير" و "كبير" اعمال صغير و كبير است از سياق آيه همين استفاده مى‌شود.

  • { إِنَّ اَلْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ } يعنى پرهيزكاران در بهشت‌هايى عظيم الشان و وصف ناپذير و نهرى اين چنين قرار دارند.

    1. روح المعانى، ج 27، ص 95.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

146
  • بعضى‌1 گفته‌اند: مراد از" نهر "جنس نهر است.

  • و بعضى‌2 ديگر گفته‌اند: نهر به معناى سعه و فراخى است.

  • { فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ } كلمه "مقعد" به معناى مجلس است، و "مليك" - به طورى كه گفته‌اند 3- صيغه مبالغه از ملك است، نه اينكه از ملك به كسره لام باشد، و كسره مذكور را اشباع كرده باشند از اشباع آن يايى پديد آمده باشد، و كلمه "مقتدر" به معناى قادرى عظيم القدرة است، كه همان خداى سبحان است.

  • و مراد از كلمه "صدق" راستى عمل و ايمان متقين، (و يا به عبارتى ديگر راستگويى متقين در عمل و در ادعاى ايمان است)، بنا بر اين اضافه شدن كلمه "مقعد" بر كلمه "صدق" از اين بابت است كه ميان مجلس آنان و صدق عمل و ايمانشان رابطه‌اى هست، ممكن هم هست مراد از صدق اين باشد كه مقام متقين و هر چه در آن مقام دارند صدقى است خالص و نياميخته با كذب، حضورى است نياميخته با غيبت، قربى است كه بعدى با آن نيست، نعمتى است كه نقمت با آن نيست، و سرورى است كه غمى با آن نمى‌باشد، و بقايى است كه فنايى با آن نيست. ممكن هم هست مراد از صدق، صدق همين خبر باشد، چون جمله در مقام بشارت دادن و وعده جميل به متقين است، مى‌فرمايد: اين وعده‌ها كه داديم مجلسى است صدق و تخلف ناپذير.

  • و بنا بر اين در آيه شريفه نوعى مقابله ميان مشخصات عاقبت متقين و مجرمين شده است، زيرا مجرمين را به عذاب آخرت و ضلالت دنيا تهديد مى‌كرد، و آن گاه چنين تقريرش نمود كه: اين عذاب يكى از مصاديق قدر است، و به همين جهت تخلف نمى‌پذيرد، و از سوى ديگر متقين را به ثواب و حضور نزد پروردگارشان خداى مليك مقتدر وعده مى‌داد، و آن گاه اينطور تقريرش مى‌كرد كه: اين وعده و اين مجلس، مجلس صدقى است كه دروغ در آن نيست.

  • بحث روايتى (رواياتى در باره قدر و اينكه قدريه - منكران قدر - مجوس اين امتند و...)

  • در كمال الدين به سند خود از على بن سالم از امام صادق (علیه السلام) روايت كرده

    1. روح المعانى، ج 27، ص 95.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 95.
    3. روح المعانى، ج 27، ص 96.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

147
  • كه گفت: از حضرتش پرسيدم: آيا افسون مى‌تواند چيزى از قدر را دفع كند؟ فرمود: خود افسون نيز از قدر است.

  • و فرمود: قدريه، مجوس اين امتند، همان كسانى هستند كه خواستند خدا را به عدالت بستايند، او را از سلطنتش عزل كردند (و قدرتش را محدود ساختند)، در باره همينها بود كه آيه "{يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي اَلنَّارِ عَلىَ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ}" نازل گرديد1.

  • مؤلف: منظور از" قدريه "كسانى هستند كه منكر قدرند، و اين مسلك معتزله است، كه قائل به تفويضند (مى‌گويند خدا بعد از خلقت ديگر دخالتى در امور عالم ندارد)، و اينكه فرمود: قدريه، مجوس اين امتند بدين جهت است كه قدريه مى‌گويند: خالق افعال اختيارى انسانها خود انسانهايند، و خدا خالق چيزهاى ديگر است، در نتيجه قائل به دو اله شدند، همانطور كه مجوس قائل به دو اله بودند، يكى خالق خير و يكى هم خالق شر.

  • و اينكه فرمود:" خواستند خدا را به عدالت بستايند او را از سلطنتش خارج كردند"، از اين نظر بود كه قدريه براى فرار از جبر كه منافات با عدالت دارد و به منظور اثبات عدالت خدا سلطنت او را نسبت به اعمال اختيارى بندگان سلب كردند و گفتند: هيچ رابطه‌اى ميان افعال بندگان و خدا وجود ندارد.

  • و اينكه فرمود:" آيه مذكور در باره آنان نازل شده... "منظور اين بوده كه آيات مذكور نسبت به اين قوم هم صادق است، نه اينكه آيات در باره ايشان نازل شده باشد، و ايشان مورد نزول آنند، براى اينكه در تفسير آن توجه فرموديد كه گفتيم بيان آيه از نظر سياق بيانى است عمومى، البته در اين باره كه آيات مذكور در باره قدريه نازل شده به جز روايت بالا رواياتى ديگر نيز هست، كه از امام ابى جعفر باقر و امام صادق (علیه السلام) و نيز از طرق اهل سنت رواياتى در اين معنا از ابن عباس و ابن عمر و محمد بن كعب و ديگران نقل شده.

  • و در الدر المنثور است كه احمد از حذيفة بن يمان روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: براى هر امتى مجوسى است و مجوس اين امت كسانى هستند كه مى‌گويند قدرى در كار نيست...2.

  • مؤلف: اين روايت را صاحب ثواب الاعمال به سند خود از امام صادق (علیه السلام)

    1. تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 185 به نقل از كمال الدين و تمام النعمة.
    2. الدر المنثور، ج 6، ص 138.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

148
  • از آباى گرامى‌اش از على (علیه السلام) روايت كرده، ولى عبارت آن چنين است: براى هر امتى مجوسى است، و مجوس اين امت كسانيند كه مى‌گويند قدرى در كار نيست‌1.

  • و نيز در همان كتاب است كه: ابن مردويه به سندى كه از ابن عباس روايتش كرده آمده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: منظور از كلمه" نهر "فضا و وسعت است، نه نهر آب‌2.

  • و نيز در همان كتاب آمده كه ابو نعيم از جابر روايت كرده كه گفت: روزى در وقتى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) در مسجد مدينه (نشسته) بود بعضى از اصحابش سخن از بهشت به ميان آوردند، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: اى أبا دجانه مگر متوجه نشده‌اى كه هر كس ما را دوست بدارد و با محبت ما آزمايش شده باشد خداى تعالى او را با ما محشور خواهد كرد؟ آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:{ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ }3.

  • و در كتاب روح المعانى در ذيل جمله‌{ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ... }گفته: جعفر صادق (رضى اللَّه عنه) در اين باره فرموده: معناى اينكه خداى تعالى در اين آيه مكان و مجلس را با كلمه "صدق" ستوده اين است كه: در آن مجلس به جز اهل صدق كسى نخواهد نشست‌4.

  • گفتارى پيرامون قدر (و اينكه مقصود از آن هندسه و حد وجودى هر چيز است)

  • "قدر" كه عبارت است از هندسه و حد وجودى هر چيز، از كلماتى است كه ذكرش در كلام خداى تعالى مكرر آمده، و غالبا در آياتى آمده كه سخن از خلقت دارد، از آن جمله آيه شريفه‌{ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ }5است كه ترجمه‌اش در خلال همين فصل گذشت، و از ظاهر آن بر مى‌آيد كه قدر، امرى است كه جز با انزال از خزائن موجود نزد خداى تعالى صورت نمى‌گيرد، و اما خود خزائن كه ناگزير از ابداع خداى تعالى است محكوم به قدر نيست، چون گفتيم تقدير ملازم با انزال است (هر چيزى كه از خزانه غيب خدا نازل و در خور عالم ماده مى‌گردد بعد از تقدير و اندازه‌گيرى نازل مى‌شود)، و نازل شدن عبارت است از همان درخور گشتن براى عالم ماده و مشهود، به شهادت اينكه تعبير

    1. ثواب الاعمال، ص 254، ح 10.
    2. الدر المنثور، ج 6، ص 139.
    3. الدر المنثور، ج 6، ص 139.
    4. روح المعانى، ج 27، ص 96.
    5. سوره حجر، آيه 21.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

149
  • به انزال، همواره در باره موجودات طبيعى و مادى بكار مى‌رود، مثلا مى‌فرمايد:{ وَ أَنْزَلْنَا اَلْحَدِيدَ }1و يا مى‌فرمايد:{ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ اَلْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ }2.

  • مؤيد اين معنا رواياتى است كه كلمه قدر را به طول و عرض و ساير حدود و خصوصيات طبيعى و جسمانى تفسير كرده، مانند روايتى كه صاحب محاسن از پدرش از يونس از ابى الحسن الرضا (علیه السلام) آورده، كه فرمود: هيچ حادثه‌اى رخ نمى‌دهد مگر آنچه خدا خواسته باشد و اراده كرده باشد، و تقدير نموده، قضايش را رانده باشد. عرضه داشتم: پس معناى "خواست" چيست؟ فرمود: ابتداى فعل است. عرضه داشتم: پس معناى "اراده كرد" چيست؟ فرمود: پايدارى بر همان مشيت و ادامه فعل است. پرسيدم: پس معناى "تقدير كرد" كدام است؟ فرمود: يعنى طول و عرض آن را معين و اندازه‌گيرى كرد. پرسيدم:

  • معناى قضا چيست؟ فرمود: وقتى خدا قضايى براند آن را امضا كرده و اين آن مرحله‌اى است كه ديگر برگشت ندارد3.

  • و اين معنا را از پدرش از ابن ابى عمير از محمد بن اسحاق از حضرت رضا (علیه السلام) در خبرى مفصل آورده، و در آن آمده كه فرمود: هيچ مى‌دانى قدر چيست؟ عرضه داشت: نه، فرمود: قدر به معناى هندسه هر چيز، يعنى طول و عرض و بقاء (و فناء) آن است (تا آخر خبر)4.

  • و از اينجاست كه معلوم مى‌شود مراد از جمله "كل شى‌ء" در آيه "{وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً}5و آيه‌{ إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ }6، و آيه‌{ وَ كُلُّ شَيْ‌ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ }7، و آيه { اَلَّذِي أَعْطىَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدىَ }8تنها موجودات عالم مشهود است، موجودات طبيعى كه تحت خلقت و تركيب قرار مى‌گيرند، (و اما موجودات بسيطه كه از ابعاضى مركب نشده‌اند مشمول اين گونه آيات نيستند).

    1. و فرستاديم آهن را، سوره حديد، آيه 25.
    2. و براى شما هشت زوج از چهار پايان نازل كرديم. سوره زمر، آيه 6.
    3. المحاسن، ص 244، ح 237 و 238.
    4. المحاسن، ص 244، ح 237 و 238.
    5. و همه چيز را آفريد و دقيقا اندازه‌گيرى كرد. سوره فرقان، آيه 2.
    6. ما هر چيزى را به اندازه آفريديم. سوره قمر، آيه 49.
    7. و هر چيز نزد او مقدار معين دارد. سوره رعد، آيه 8.
    8. كسى كه به هر موجودى آنچه لازمه آفرينش او بود داده، سپس رهبريش كرده است. سوره طه، آيه 50.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

150
  • قدر غير قضايى است كه قطعى و غير قابل برگشت مى‌باشد

  • ممكن هم هست بگوييم: تقدير دو مرحله دارد، يك مرحله از آن تمامى موجودات عالم طبيعت و ما وراى طبيعت و خلاصه ما سوى اللَّه را شامل مى‌شود، و اين تقدير در اين مرحله عبارت است از تحديد اصل وجود به حد امكان و حاجت، و معلوم است كه اين تقدير شامل تمامى ممكنات مى‌شود، و تنها موجودى كه حد امكان و حاجت ندارد خداى سبحان است، كه واجب الوجود و غنى بالذات است، و هستيش از چهار چوب حد بيرون است، هم چنان كه خودش فرمود:{ وَ كَانَ اَللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطاً }1.

  • يك مرحله ديگر تقدير مخصوص به عالم مشهود ما است، كه تقدير در اين مرحله عبارت است از تحديد وجود اشياى موجود در آن، هم از حيث وجودش و هم از حيث آثار وجودش و هم از حيث خصوصيات هستيش، بدان جهت كه هستى و آثار هستيش با امور خاصه از ذاتش يعنى علل و شرايط ارتباط دارد، و به خاطر اختلاف همين علل و شرايط هستى و احوال او نيز مختلف مى‌شود، پس هر موجود كه در اين عالم فرض كنيم و در نظر بگيريم به وسيله قالب‌هايى از داخل و خارج قالب‌گيرى و تحديد شده، عرض، طول، شكل، قيافه و ساير احوال و افعالش مطابق و مناسب آن علل و شرايط و آن قالب‌هاى خارجى مى‌باشد.

  • پس تقدير الهى موجودات عالم ما را كه عالم مشهود است به سوى آنچه در مسير وجودش برايش تقدير و قالب‌گيرى كرده هدايت مى‌كند، هم چنان كه فرمود:{ اَلَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ اَلَّذِي قَدَّرَ فَهَدىَ }2يعنى آنچه را خلق كرده به سوى آنچه كه برايش مقدر نموده هدايت فرمود، و سپس همين تقدير و هدايت را با امضاى قضا تمام و تكميل كرد، و در معناى همين تقدير و هدايت آيه شريفه زير است كه مى‌فرمايد:" {مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ اَلسَّبِيلَ يَسَّرَهُ }3كه با جمله‌{ ثُمَّ اَلسَّبِيلَ يَسَّرَهُ }اشاره مى‌كند به اينكه تقدير منافاتى با اختيارى بودن افعال اختيارى ندارد.

  • و اين نوع از قدر فى نفسه غير قضايى است كه عبارت است: حكم قطعى خداى تعالى به وجود يافتن چيزى، همان حكمى كه در آيه‌{ وَ اَللَّهُ يَحْكُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ }4آن را

    1. خدا همواره بر همه چيز محيط بوده است. سوره نساء، آيه 126.
    2. تسبيح كن پروردگارت را كه هر چه آفريد بدون نقص آفريد، و هر چه را خلق كرد نخست قالب‌گيرى و سپس هدايت نمود. سوره اعلى، آيه 2 و 3.
    3. او را از نطفه آفريد، پس اندازه‌گيريش نمود، و سپس راه را برايش هموار كرد. سوره عبس، آيه 19 و 20.
    4. و خداوند حكومت مى‌كند و هيچ كس را ياراى جلوگيرى يا رد احكام او نيست. سوره رعد، آيه 41.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

151
  • خاطر نشان مى‌سازد، چون بسيار مى‌شود كه خدا چيزى را تقدير مى‌كند ولى دنبال تقدير قضايش را نمى‌راند، مانند قدرى كه بعضى از علل و شرايط خارج آن را اقتضا داشته، ولى به خاطر مزاحمت مانعى، آن اقتضا باطل مى‌شود، و يا سببى ديگر و يا اقتضايى ديگر جاى سبب قبلى را مى‌گيرد، چون خود خداى تعالى فرموده:{ يَمْحُوا اَللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ }1و نيز فرموده:

  • { مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا }2، و چه بسا چيزى مقدر بشود و قضاى آن نيز رانده شده باشد، مثل اينكه از جميع جهات يعنى هم از جهت وجود علل و شرايط، و هم از جهت نبودن موانع تقدير شده باشد كه در اين صورت آن چيز محقق مى‌شود.

  • و به همين نكته اشاره مى‌كند اين جمله كه در روايت محاسن آمده بود كه فرمود: "و چون قضايى براند آن را امضا مى‌كند، و چنين قضايى است كه برگشت ندارد" ،و نزديك به اين عبارت عبارتى است كه در عده‌اى از اخبار قضا و قدر آمده كه قدر ممكن است تخلف كند، اما براى قضا برگشتى نيست.

  • و از على (علیه السلام) به طرق مختلف و از آن جمله در كتاب توحيد به سند صدوق از ابن نباته روايت آمده كه: روزى امير المؤمنين از كنار ديوارى مشرف به خرابى به كنار ديوارى ديگر رفت، شخصى از آن جناب پرسيد: يا امير المؤمنين آيا از قضاى خدا مى‌گريزى؟ فرمود:

  • آرى از قضاى خدا به سوى قدر خداى تعالى‌3 مى‌گريزم‌4.

  • و بحث عقلى نيز مسائلى را كه گفتيم تاييد مى‌كند، براى اينكه امورى كه علل مركب دارند يعنى فاعل و ماده و شرايط و معدات و موانع دارند، قطعا براى هر يك از اينها تاثيرى در آن امر هست، تاثيرى هم سنخ خودش، تاثير شرط هم سنخ خودش، تاثير فاعل همين طور، و تاثير ماده همين طور، پس مجموع اين تاثيرها در حقيقت قالب و چارچوبى است كه

    1. خدا هر چه بخواهد محو و (هر چه را بخواهد) اثبات مى‌كند. سوره رعد، آيه 39.
    2. هيچ آيتى را نسخ نمى‌كنيم مگر آنكه بهتر از آن و يا مثل آن را مى‌آوريم. سوره بقره، آيه 106.
    3. توحيد صدوق، ص 369 ح 8.
    4. پس حاصل كلام اين شد كه نوع دوم از قدر فى نفسه غير قضا و حكم قطعى است، و اما نوع اول از قدر كه عبارت بود از قدر حاكم بر تمامى موجودات چه موجودات عالم مشهود ما و چه غير آن كه هستى آنها را محدود به امكان و حاجت مى‌كند و بس، قدر در آنها با قضا يكى است، چون قدر آنها ممكن نيست از تحقق جدا باشد، براى اينكه گفتيم قدر به معناى اول عبارت است از حد امكان و حاجت هر چيز، و چون هر چيزى غير خدا اين محدوديت را دارد، پس قضاى اين محدوديت نيز رانده شده، بنا بر اين، قضاء و قدر در آنها همواره با همند. "مترجم" .

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

152
  • امور در آنها قالب‌گيرى مى‌شود، و هر امرى و هر موجودى هيئت و خصوصيات قالب خود را دارد، و اين همان قدر است، و اما علت تامه كه عبارت است از وجود تمامى آنها، يعنى وجود و اجتماع فاعل و ماده و شرط و معد و نبودن مانع، وقتى محقق شد آن وقت به معلول خود ضرورت وجود مى‌دهد، و اين همان قضايى است كه برگشت ندارد، و ما در تفسير آيات اول سوره اسراء گفتارى در باره قضاء داشتيم، كه مطالعه آن براى بهتر فهميدن بحث اينجا خالى از فايده نيست، پس بدانجا نيز مراجعه كنيد. ـ

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

153
  • (55) سوره الرحمن مكى است و هفتاد و هشت آيه دارد (78)

  • [سوره الرحمن (55):آيات 1 تا 30]

  • {بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ}{ اَلرَّحْمَنُ (1) عَلَّمَ اَلْقُرْآنَ (2) خَلَقَ اَلْإِنْسَانَ (3) عَلَّمَهُ اَلْبَيَانَ (4) اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ (5) وَ اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ يَسْجُدَانِ (6) وَ اَلسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ اَلْمِيزَانَ (7) أَلاَّ تَطْغَوْا فِي اَلْمِيزَانِ (8) وَ أَقِيمُوا اَلْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لاَ تُخْسِرُوا اَلْمِيزَانَ (9) وَ اَلْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ (10) فِيهَا فَاكِهَةٌ وَ اَلنَّخْلُ ذَاتُ اَلْأَكْمَامِ (11) وَ اَلْحَبُّ ذُو اَلْعَصْفِ وَ اَلرَّيْحَانُ (12) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (13) خَلَقَ اَلْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ (14) وَ خَلَقَ اَلْجَانَّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ (15) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (16) رَبُّ اَلْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ اَلْمَغْرِبَيْنِ (17) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (18) مَرَجَ اَلْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ (19) بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ (20) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (21) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اَللُّؤْلُؤُ وَ اَلْمَرْجَانُ (22) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (23) وَ لَهُ اَلْجَوَارِ اَلْمُنْشَآتُ فِي اَلْبَحْرِ كَالْأَعْلاَمِ (24) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (25) كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ (26) وَ يَبْقىَ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو اَلْجَلاَلِ وَ اَلْإِكْرَامِ (27) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (28) يَسْئَلُهُ مَنْ فِي اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ (29) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (30)} 

  • ترجمه آيات‌

  • به نام خداى رحمان و رحيم. همان رحمان (1).

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

154
  • كه قرآن را تعليم كرد (2).

  • انسان را بيافريد (3).

  • و بيانش بياموخت (4).

  • خورشيد و قمر با نظم و حسابى كه او مقرر كرده در حركتند (5).

  • روييدنى‌هاى بى‌ساقه و با ساقه برايش سجده مى‌كنند (6).

  • آسمان را بر افراشته و ميزان نهاده (7).

  • تا شما هم در سنجيدنها خيانت نكنيد (8).

  • و بايد كه وزن را با رعايت عدالت برقرار نموده و كم و زياد نكنيد (9).

  • و زمين را براى مردم گسترده كرد (10).

  • زمينى كه در آن ميوه‌ها و نخل داراى غلاف هست (11).

  • و دانه‌هاى داراى سبوس و گياهان معطر است (12).

  • پس اى جن و انس! ديگر كداميك از نعمت‌هاى پروردگارتان را كفران مى‌كنيد؟ (13).

  • انسان را از لايه خشكيده‌اى چون سفال آفريد (14).

  • و جن را از شعله‌اى از آتش خلق كرد (15).

  • پس اى جن و انس! ديگر كداميك از نعمت‌هاى پروردگارتان را كفران مى‌كنيد؟ (16).

  • پروردگارى كه پروردگار دو مشرق و دو مغرب (تابستانى و زمستانى) است (17).

  • پس اى جن و انس ديگر كداميك از نعمت‌هاى پروردگارتان را كفران مى‌كنيد؟ (18).

  • دو دريا (يكى شيرين در مخازن زير زمينى و يكى شور در اقيانوس‌ها) را بهم متصل كرد (19).

  • و بين آن دو فاصله‌اى قرار داد تا به يكديگر تجاوز نكنند (20).

  • پس اى جن و انس ديگر كداميك از نعمت‌هاى پروردگارتان را تكذيب مى‌كنيد؟ (21).

  • و از آن دو لؤلؤ و مرجان بيرون مى‌آيد (22).

  • پس ديگر كداميك از نعمت‌هاى پروردگارتان را تكذيب مى‌كنيد؟ (23).

  • و براى او است كشتى‌هايى كه در دريا چون كوه پديد آمده (24).

  • ديگر كداميك از نعمت‌هاى پروردگارتان را تكذيب مى‌كنيد؟ (25).

  • هر چه بر گرده زمين است نابود مى‌شود (26).

  • تنها ذات پروردگارت باقى مى‌ماند، چون او داراى صفات جلال و جمال است (27).

  • پس ديگر كداميك از نعمت‌هاى پروردگارتان را تكذيب مى‌كنيد؟ (28).

  • همه كسانى كه در آسمانها و زمينند از او درخواست مى‌كنند، و او همه روزه مشغول كارى نو

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

155
  • است (29).

  • پس ديگر كداميك از نعمت‌هاى پروردگارتان را تكذيب مى‌كنيد (30).

  • بيان آيات غرض و مفاد سوره مباركه الرحمن‌

  • اين سوره در اين مقام است كه خاطر نشان سازد كه خداى تعالى عالم و اجزاى آن از قبيل زمين و آسمان و خشكى‌ها و درياها و انس و جن را طورى آفريده و نيز اجزاى هر يك را طورى نظم داده كه جن و انس بتوانند در زندگى خود از آن بهره‌مند شوند، و قهرا عالم به دو قسمت و دو نشاه تقسيم مى‌شود، يكى نشاه دنيا كه به زودى خودش با اهلش فانى مى‌شود، و يكى ديگر نشاه آخرت كه هميشه باقى است، و در آن نشاه سعادت از شقاوت و نعمت از نقمت متمايز مى‌گردد.

  • با اين بيان روشن مى‌شود كه عالم هستى از دنيايش گرفته تا آخرتش نظامى واحد دارد، تمامى اجزا و ابعاض اين عالم با اجزا و ابعاض آن عالم مرتبط است، و اجزاى عالم هستى اركانى قويم دارد، اركانى كه يكديگر را اصلاح مى‌كنند، اين جزء، مايه تماميت آن جزء ديگر، و آن مايه تماميت اين است.

  • پس آنچه در عالم هست چه عينش و چه اثرش از نعمت‌ها و آلاى خداى تعالى است، و به همين جهت پشت سر هم از خلايق مى‌پرسد و با عتاب هم مى‌پرسد كه: "{فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ } كداميك از آلاى پروردگارتان را تكذيب مى‌كنيد؟" و اين خطاب عتاب‌آميز در اين سوره سى و يك مرتبه تكرار شده است.

  • و باز به همين مناسبت است كه اين سوره با نام رحمان آغاز گرديد، كه صفت رحمت عمومى و همگانى خداست، رحمتى كه مؤمن و كافر و دنيا و آخرت را در بر دارد، و در آخر نيز، سوره با آيه‌{ تَبَارَكَ اِسْمُ رَبِّكَ ذِي اَلْجَلاَلِ وَ اَلْإِكْرَامِ }ختم مى‌شود.

  • و اين سوره از نظر مكى بودن و مدنى بودن دو احتمال دارد، هر چند كه سياق آن به مكى بودن شبيه‌تر است، و در قرآن كريم اين تنها سوره است كه بعد از بسم اللَّه با يكى از اسماى خداى عز و جل آغاز شده.

  • و در مجمع البيان‌1 از امام موسى بن جعفر از آباى گرامى‌اش (علیه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) روايت آورده كه فرموده: براى هر چيزى عروسى و جلوه‌گاه حسنى

    1. مجمع البيان، ج 9، ص 195.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

156
  • هست، و عروس قرآن سوره الرحمن است.

  • سيوطى هم اين روايت را در الدر المنثور از بيهقى از على (علیه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) نقل كرده‌1.

  • معناى" رحمن "و اشاره به وجه اينكه در آغاز شمارش نعمت‌هاى مادى و معنوى، تعليم قرآن را ذكر فرمود

  • { اَلرَّحْمَنُ عَلَّمَ اَلْقُرْآنَ } كلمه "الرحمن" همانطور كه در تفسير سوره حمد گفتيم صيغه مبالغه از رحمت است، و بر زيادى رحمت دلالت مى‌كند، رحمت به وسيله بذل نعمت، و به همين جهت مناسب آمد كه در اين سوره نعمت‌هاى عمومى را به رخ بكشد، چه نعمت‌هاى دنيايى مؤمن و كافر را و چه نعمت‌هاى آخرتى مؤمن را، و چون نام رحمان دلالت بر رحمت عمومى خدا داشت در اول اين سوره واقع شد كه در آن انواع نعمتهاى دنيوى و اخروى كه مايه انتظام عالم انس و عالم جن است ذكر شده است.

  • بعضى‌2 از مفسرين گفته‌اند: نام رحمان از اسامى خاص به خداى تعالى است، غير خدا را رحمان نمى‌نامند، به خلاف نام رحيم و راحم، كه بر ديگران نيز نهاده مى‌شود.

  • جمله‌{ عَلَّمَ اَلْقُرْآنَ }آغاز شمارش نعمت‌هاى الهى است، و از آنجايى كه قرآن كريم عظيم‌ترين نعمت‌هاى الهى بود و در قدر و منزلت مقامى رفيع‌تر از ساير نعمت‌ها داشت، چون كلامى است از خداى تعالى كه صراط مستقيم را ترسيم مى‌كند، و متضمن بيان راه‌هاى سعادت است، سعادتى كه آرزوى تمامى آرزومندان و هدف تمامى جويندگان است، لذا آن را جلوتر از ساير نعمت‌ها قرار داد، و تعليم آن را حتى از خلقت انس و جنى كه قرآن براى تعليم آنان نازل شده جلوتر ذكر كرد.

  • در اين آيه مفعول اول تعليم حذف شده، و تقدير آن:" علم الانسان القرآن - و آن را به انسان بياموخت "و يا" علم الانس و الجن القرآن - قرآن را به انس و جن بياموخت" مى‌باشد، و احتمال دومى هر چند در كلمات مفسرين نيامده، ليكن به نظر ما از احتمال اولى به ذهن نزديك‌تر مى‌آيد، چون در اين سوره هر چند يك بار، جن و انس را مخاطب قرار مى‌دهد، و اگر تعليم قرآن مخصوص انسانها بود، و شامل جن نمى‌شد صحيح نبود مرتب جن و انس هر دو را مخاطب كند.

    1. الدر المنثور، ج 6، ص 140.
    2. مجمع البيان، ج 9، ص 197.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

157
  • بعضى‌1 هم گفته‌اند: مفعول اول آن كه گفتيم حذف شده رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) و يا جبرئيل است، يعنى خدا قرآن را به محمد (صلى الله عليه وآله و سلم) و يا به جبرئيل آموخته. ولى آنچه به نظر ما رسيد به سياق آيه نزديك‌تر است.

  • مقصود از اينكه خداوند به انسان" بيان" آموخت و اهميت بيان در زندگى بشر

  • { خَلَقَ اَلْإِنْسَانَ عَلَّمَهُ اَلْبَيَانَ } در اين جمله از ميان همه مخلوقات نخست خلقت انسان را ذكر كرده، انسانى كه در آيات بعد خصوصيت خلقتش را بيان نموده، مى‌فرمايد:{ خَلَقَ اَلْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ } و اين به خاطر اهميتى است كه انسان بر ساير مخلوقات دارد، آرى انسان يا يكى از عجيب‌ترين مخلوقات است، و يا از تمامى مخلوقات عجيب‌تر است، كه البته اين عجيب‌تر بودن وقتى كاملا روشن مى‌شود كه خلقت او را با خلقت ساير مخلوقات مقايسه كنى، و در طريق كمالى كه براى خصوص او ترسيم كرده‌اند دقت به عمل آورى، طريق كمالى كه از باطنش شروع شده، به ظاهرش منتهى مى‌گردد، از دنيايش آغاز شده به آخرتش ختم مى‌گردد، هم چنان كه خود قرآن در اين باره فرمود:{ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ إِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصَّالِحَاتِ }2و كلمه "بيان" در جمله مورد بحث به معناى پرده‌بردارى از هر چيز است، و مراد از آن در اينجا كلامى است كه از آنچه در ضمير هست پرده بر مى‌دارد، و خود اين از عظيم‌ترين نعمت‌هاى الهى است، و تعليم اين بيان از بزرگترين عنايات خدايى به انسانها است، (آرى اينكه خداى سبحان ابزار سخن گفتن را به ما داده، و طرز آن را به ما آموخته، تا آنچه در دل خود داريم به ديگران منتقل كنيم، و به آنها بفهمانيم كه چه مى‌خواهيم و چه مى‌فهميم، به راستى از عظيم‌ترين نعمت‌ها است) پس كلام، صرف آواز نيست، كه ما آن را با بكار بردن ريه و قصبه آن و حلقوم از خود سر دهيم، همانطور كه حيوانات از خود سر مى‌دهند، و نيز صرف تنوع دادن به صوتى كه از حلقوم بيرون مى‌شود نيست، كه در نتيجه فرق ما با ساير حيوانات اين باشد كه ما مى‌توانيم از حلقوم خود صدا در آورده، و در فضاى دهن آن را تكه تكه نموده به اشكال مختلف در آوريم.

  • بلكه انسان با الهامى طبيعى كه موهبتى است از ناحيه خداى سبحان با يكى از اين صوتهاى تكيه‌دار بر مخرج دهان كه آن را حرف مى‌نامند، و يا با چند حرف از اين حروف كه با هم تركيب مى‌كند علامتى درست مى‌كند كه آن علامت به مفهومى از مفاهيم اشاره

    1. روح المعانى، ج 27، ص 98.
    2. همانا ما انسان را در بهترين قوام خلق كرديم و آن گاه همان انسان را به پست‌ترين پستى‌ها برگردانديم مگر آنهايى را كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند. سوره تين، آيه 6.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

158
  • مى‌كند، و به اين وسيله آنچه از حس شنونده و ادراكش غايب است را براى او ممثل مى‌سازد، و شنونده مى‌تواند بر احضار تمامى اوضاع عالم مشهود چه روشن و درشت آن و چه باريك و دقيقش، چه موجودش و چه معدومش، چه گذشته‌اش و چه آينده‌اش در ذهن خود توانا شود، و پس از حضور مفاهيم به هر وضعى از اوضاع معانى غير محسوس (كه تنها راه دركش نيروى فكر آدمى است و حس ظاهرى راهى بدان ندارد) دست يابد، و خلاصه گوينده با صدايى كه از خود در مى‌آورد، با حروف تركيب نيافته و تركيب يافته‌اش تمامى اينها را كه گفتيم در ذهن شنونده خود حاضر سازد، و در پيش چشم دلش ممثل سازد، به طورى كه گويى دارد آنها را مى‌بيند، هم اعيان آنها را و هم معانى را.

  • و مقدار دخالت اين نعمت، يعنى نعمت سخن گفتن در زندگى انسان حاجت به بيان ندارد، چون همه مى‌دانيم زندگى آدميان اجتماعى و مدنى است، و اين زندگى در آغاز پيدايش بشر صورت نگرفت، و به ترقى و تكامل امروزيش نرسيد مگر از همين راه كه براى هر چيزى نامى نهاد، و بدين وسيله باب تفهيم و تفهم (فهميدن و فهماندن) را به روى خود بگشود، و اگر اين نبود هيچ فرقى ميان او و حيوان بى‌زبان نبود، زندگى او نيز مانند حيوانات جامد و راكد مى‌ماند.

  • و بهترين و قوى‌ترين دليل بر اينكه الهام الهى بشر را به سوى بيان هدايت نموده، و اينكه مساله بيان و سخن گفتن ريشه از اصل خلقت دارد، اختلاف لغت‌ها و زبانها در امت‌هاى مختلف و حتى طوايف مختلف از يك امت است، چون مى‌بينيم كه اختلاف امت‌ها و طوايف در خصايص روحى و اخلاق نفسانى و نيز اختلاف آنان به حسب مناطق طبيعى كه در آن زندگى مى‌كنند اثر مستقيم در اختلاف زبانهايشان دارد، هم چنان كه قرآن كريم به اين نعمت عظمى اشاره نموده مى‌فرمايد:{ وَ مِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاَفُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَانِكُمْ }1.

  • و منظور از اينكه فرمود:{ عَلَّمَهُ اَلْبَيَانَ }اين نيست كه خداى سبحان لغات را براى بشر وضع كرده، و سپس به وسيله وحى به پيغمبرى از پيامبران و يا به وسيله الهام به همه مردم، آن لغات را به بشر تعليم داده باشد، براى اينكه خود انسان بدان جهت كه به حكم اضطرار در ظرف اجتماع قرار گرفت طبعا به اعتبار تفهيم و تفهم وادار شد، نخست با اشاره و سپس با صدا

    1. و از آيات او خلقت آسمانها و زمين، و اختلاف زبانها و رنگهاى شما است. سوره روم، آيه 22.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

159
  • و در آخر با وضع لغات يعنى قرارداد دسته جمعى به اين مهم خود بپرداخت، و اين همان تكلم و نطق است، كه گفتيم اجتماع مدنى بشر بدون آن تمام نمى‌شد.

  • علاوه بر اين فعل خداى تعالى عبارت است از تكوين و ايجاد، و قهرا شامل امور اعتبارى نمى‌شود، چون امور اعتبارى عبارت است از قرارداد دسته جمعى‌1. و اين امر اعتبارى حقيقت خارجى ندارد، تا خلقت و تكوين خداى تعالى شامل آن نيز شده باشد و بگوييم زبانهاى مختلف را خدا خلق كرده، آنچه خدا خلقت كرده انسان و فطرت او است، فطرتى كه او را به تشكيل اجتماع مدنى، و سپس به وضع لغات واداشت، و او را به اين معنا رهنمون شد كه الفاظى را علامت معانى قرار دهد به طورى كه وقتى فلان كلمه را به شنونده القا مى‌كند ذهن شنونده منتقل به فلان معنا شود، مثل اينكه گوينده خود معنا را به او نشان داده باشد. و نيز او را رهنمون شد به اينكه اشكال مخصوصى از خط را علامت آن الفاظ قرار دهد، پس خط خود مكمل غرض كلام است، و كلام را ممثل مى‌سازد، همانطور كه كلام معنا را مجسم مى‌ساخت.

  • و كوتاه سخن اينكه: بيان قدرت بر سخن از اعظم نعمت و آلاى ربانى است، كه براى بشر موقف انسانيش را حفظ نموده، به سوى هر خيرى هدايتش مى‌كند.

  • چند قول ديگر در معناى آيات:{ خَلَقَ اَلْإِنْسَانَ عَلَّمَهُ اَلْبَيَانَ }

  • اين بود آن معنايى كه به نظر ما از دو آيه مورد بحث به ذهن تبادر مى‌كند، ولى مفسرين ديگر در معناى آن دو اقوالى ديگر دارند:

  • بعضى‌2 گفته‌اند: منظور از انسان در جمله‌{ خَلَقَ اَلْإِنْسَانَ }آدم، و منظور از" بيان "در جمله‌{ عَلَّمَهُ اَلْبَيَانَ }همان اسمايى است كه به آدم تعليم داد، (و در سوره بقره داستان را حكايت نموده فرمود:{ وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمَاءَ كُلَّهَا }).

  • بعضى‌3 ديگر گفته‌اند: منظور از انسان پيامبر اسلام، و منظور از بيانى كه به وى تعليم كرد قرآن است، كه آن را به آن جناب تعليم كرد، و يا منظور تعليم آن جناب قرآن را به مؤمنين است.

  • بعضى‌4 ديگر گفته‌اند: منظور از بيان، خير و شر است، كه خداى تعالى تشخيص آن دو را به انسان ياد داده.

  • بعضى‌5 ديگر گفته‌اند: مراد از آن راه هدايت و راه ضلالت است. و از اين قبيل اقوالى

    1. مثلا قرارداد ايرانيان در بين يكديگر اين شد كه هر وقت كلمه "نان" به زبان آوردند بفهمند كه منظور طعامى است كه از گندم درست مى‌كنند، و همچنين كلمات ديگر. "مترجم" .
    2. مجمع البيان، ج 9، ص 197.
    3. روح المعانى، ج 27، ص 99.
    4. روح المعانى، ج 27، ص 99.
    5. روح المعانى، ج 27، ص 99.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

160
  • ديگر كه در آيه مورد بحث گفته‌اند، كه همه آنها اقوالى است دور از فهم.

  • { اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ } كلمه" حسبان "مصدر و به معناى حساب كردن است، و كلمه" الشمس "مبتداء و كلمه" قمر "عطف است بر آن، و آن نيز مبتداء و كلمه" بحسبان "خبر آن است، و اين جمله يعنى اين دو مبتدا يا خبرش خبر دومى است براى" الرحمن "،و تقدير كلام چنين است:

  • خورشيد و ماه با حسابى از خداى تعالى در حركتند، يعنى در مسيرى و به نحوى حركت مى‌كنند كه خداى تعالى براى آن دو تقدير فرموده.

  • مراد از سجده گياه و درخت براى خدا و وجه اينكه آيات دوم و سوم سوره عطف نشده‌اند

  • { وَ اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ يَسْجُدَانِ } مى‌گويند: مراد از "نجم" هر روييدنى است كه از زمين سر بر مى‌آورد و ساقه ندارد، و كلمه "شجر" به معناى روييدنيهايى است كه ساقه دارند، و اين معناى خوبى است، مؤيدش اين است كه كلمه نجم را با كلمه شجر جمع كرده، هر چند كه آمدن نام شمس و قمر قبل از اين آيه چه بسا آدمى را به اين توهم مى‌اندازد كه نكند مراد از نجم ستاره باشد.

  • و اما اينكه فرمود: گياه و درخت براى خدا سجده مى‌كنند، منظور از اين سجده خضوع و انقياد اين دو موجود است، براى امر خدا، كه به امر او از زمين سر بر مى‌آورند، و به امر او نشو و نما مى‌كنند، آن هم - به قول بعضى‌ها 1- در چهارچوبى نشو و نما مى‌كنند كه خدا برايشان مقدر كرده، و از اين دقيق‌تر اينكه نجم و شجر رگ و ريشه خود را براى جذب مواد عنصرى زمين و تغذى با آن در جوف زمين مى‌دوانند، و همين خود سجده آنها است، براى اينكه با اين عمل خود خدا را سجده مى‌كنند، و با سقوط در زمين اظهار حاجت به همان مبدئى مى‌نمايند كه حاجتشان را بر مى‌آورد، و او در حقيقت خدايى است كه تربيتشان مى‌كند.

  • و اما اعراب اين كلمات، يعنى‌{ وَ اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ يَسْجُدَانِ }با در نظر داشتن اينكه اين آيه عطف است بر آيه‌{ اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ }اعرابش نيز مانند اعراب آن است (يعنى نجم مبتدا، و شجر عطف بر آن، و يسجدان خبر مبتدا است) و تقدير كلام "و النجم و الشجر يسجدان له" مى‌باشد، يعنى گياه و درخت براى او سجده مى‌كنند.

  • در كشاف در خصوص ارتباط اين دو آيه با كلمه "الرحمن" سؤالى پيش كشيده، مى‌گويد: اگر بپرسى چطور اين دو جمله با الرحمن متصل مى‌شود، آن گاه در پاسخ مى‌گويد:

  • از آنجايى كه اين جملات اتصال معنوى با كلمه "الرحمن" داشتند، بى‌نياز بودند از اينكه

    1. روح المعانى، ج 27، ص 100.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

161
  • اتصال لفظى هم داشته باشند، لذا در ظاهر لفظ نفرمود: "الشمس و القمر بحسبانه" و النجم و الشجر يسجدان له "،چون همه مى‌دانستند. حسبان، حسبان خداست و سجده هم براى او است نه براى غير او.

  • آن گاه سؤالى ديگر پيش مى‌كشد كه: چرا جملات مذكور با حرف عطف نيامد؟ و نفرمود:" الرحمن علم القرآن و خلق الانسان و علمه البيان و الشمس و القمر يسجدان "؟و حاصل پاسخى كه مى‌دهد اين است كه: در جمله‌هاى اول كه بدون واو عاطفه آورده خواسته است حساب انگشت‌شمارى را پيش گرفته باشد، تا هر يك از جمله‌ها مستقل در توبيخ كسانى باشد كه منكر نعمت‌هاى رحمان و خود رحمانند، مثل اينكه شما خواننده وقتى مى‌خواهى شخص ناسپاسى را سرزنش كنى انگشتان خود را يكى يكى تا كرده مى‌گويى:

  • آخر فلانى تو را كه مردى فقير و تهى دست بودى بى‌نياز كرد (اين يكى)، و تو را كه مردى خوار و خفيف بودى عزت و آبرو داد (اين هم يكى) و تو را كه مردى بى‌كس و كار بودى صاحب كس و كار و فاميل و فرزندت كرد (اين هم يكى) و با تو رفتارى كرد كه احدى با احدى نمى‌كند، آن وقت چگونه احسان او را انكار مى‌كنى؟ در آيات اول اين روش را پيش گرفت، و سپس كلام را بعد از آن توبيخ دوباره به روش اولش برگرداند، تا آنچه كه به خاطر تناسب و تقارب وصلش واجب است وصل كرده باشد، و به اين منظور واو عاطفه را بر سر جمله‌{ وَ اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ يَسْجُدَانِ }و جمله‌{ وَ اَلسَّمَاءَ رَفَعَهَا... }در آورد1.

  • منظور از رفع سماء و وضع ميزان‌

  • { وَ اَلسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ اَلْمِيزَانَ } در صورتى كه مراد از كلمه "سماء" جهت بلندى و بالا باشد معناى رفع آن عبارت مى‌شود از اينكه سماء را در اصل بلند و بالا آفريد، نه اينكه بعد از خلقت آن را بلند كرد و به بالا برد، و در صورتى كه مراد از آن خود جهت بالا نباشد، بلكه أجرامى باشد كه در جهت بالا قرار دارند، آن وقت معناى رفع آن تقدير محلهاى آنها خواهد بود، و معناى جمله اين خواهد بود كه: خداى تعالى محل ستارگان را نسبت به زمين بلند قرار داد، و اين تقدير را آن روز كرد كه زمين و آسمان همه يكپارچه بود، بعدا آنها را فتق و جداى از هم كرد، هم چنان كه فرمود:

  • { أَ وَ لَمْ يَرَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا }2و به هر تقدير چه آن باشد

    1. تفسير كشاف، ج 4، ص 443.
    2. مگر آنها كه كفر ورزيدند نمى‌بينند كه آسمانها و زمين يكپارچه بودند، و ما آنها را از هم جدا كرديم؟! سوره انبياء، آيه 30.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

162
  • و چه اين، منظور از رفع، رفع حسى است نه معنوى.

  • و اگر منظور از رفع سماء، منازل ملائكه و مصادر امر الهى و از آن جمله وحى بوده باشد، در اين صورت مراد از رفع، رفع معنوى خواهد بود، البته ممكن هم هست منظور از رفع را اعم از حسى و معنوى بگيريم.

  • و اما اينكه فرمود:{ وَ وَضَعَ اَلْمِيزَانَ }مراد از "ميزان" همان چيزى است كه به وسيله آن هر چيزى را مى‌سنجند و اندازه‌گيرى مى‌كنند اعم از اينكه ميزان براى عقيده باشد يا فعل و يا قول و از مصاديق آن ميزانى است كه اشياى سنگين را به وسيله آن وزن مى‌كنند، چيزى كه هست ميزان هر چيزى به حسب خود آن چيز است، (مثلا ميزان حرارت، چيزى است و ميزان طول چيزى ديگر، ميزان كاه چيزى است و ميزان طلا چيزى ديگر و ميزانى كه با آن عقايد و اخلاق و گفتار و كردارها را مى‌سنجند چيزى ديگر است) و در آيه مورد بحث منظور از ميزان همان معنايى است كه در آيه‌{ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ اَلْكِتَابَ وَ اَلْمِيزَانَ لِيَقُومَ اَلنَّاسُ بِالْقِسْطِ }1منظور است.

  • و از ظاهر آن بر مى‌آيد كه منظور از آن هر چيزى است كه به وسيله آن حق از باطل و راست از دروغ و عدل از ظلم و فضيلت از رذيلت تميز داده شود، چون شان رسول همين است كه از ناحيه پروردگارش چنين ميزانى بياورد.

  • بعضى‌2 گفته‌اند: مراد از ميزان، عدالت است، و معناى جمله اين است كه: خداوند عدالت را در بين شما برقرار كرد تا مساوات را ميان اشياء برقرار سازيد، و هر چيزى را در جاى خودش بكار بسته، حق هر چيزى را به آن بدهيد.

  • بعضى‌3 ديگر گفته‌اند: مراد از ميزان همين ترازوى معمولى است كه وزن‌ها را با آن معين مى‌كنند، ولى معناى اول وسيع‌تر و عمومى‌تر است.

  • { أَلاَّ تَطْغَوْا فِي اَلْمِيزَانِ وَ أَقِيمُوا اَلْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لاَ تُخْسِرُوا اَلْمِيزَانَ } ظاهرا مراد از "ميزان" در اين آيه غير از ميزان در آيه قبلى است، در آنجا گفتيم منظور مطلق هر چيزى است كه وسيله سنجش باشد، ولى در اين آيه منظور خصوص ترازوهاى معمولى است، كه سنگينى‌ها را با آن مى‌سنجند، و بنا بر اين اينكه فرمود:{ أَلاَّ تَطْغَوْا...} در حقيقت خواسته است از يك حكم كلى يعنى حكم‌{ وَ وَضَعَ اَلْمِيزَانَ }حكمى جزئى بيرون

    1. با اينكه ما رسولان خود را با معجزاتى روشن فرستاديم، و با ايشان كتاب و ميزان نازل كرديم، تا مردم رعايت عدالت كنند. سوره حديد، آيه 25.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 101.
    3. روح المعانى، ج 27، ص 101.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

163
  • بكشد، و معنايش اين است كه لازمه اينكه ما با وضع ميزان حق و عدل را در بين شما تقدير كرديم، اين است كه در سنجش اجناس خود نيز رعايت درستى ترازو و سنجش را بكنيد.

  • و اما بنا بر آن تفسيرى كه در جمله قبلى مى‌گفت: منظور از وضع ميزان همان ترازوى معمولى است، اين آيه شريفه بيانگر همان وضع ميزان مى‌شود، و چنين معنا مى‌دهد: اينكه در آيه قبلى گفتيم خداوند ميان شما ميزان وضع كرده معنايش اين است كه شما بايد در كشيدن و سنجيدن سنگينى‌ها رعايت عدالت را بكنيد، و در آن طغيان روا مداريد، (كه وقتى جنسى را مى‌خريد با سنگى سنگين‌تر بكشيد، و چون مى‌فروشيد با سنگى سبك‌تر بفروشيد) و به هر حال چه آن معنا منظور باشد، و چه اين، ظاهر كلمه "أن" در جمله‌{ أَلاَّ تَطْغَوْا }اين است كه تفسيرى باشد، و جمله" لا تطغوا "نهى از طغيان در وزن كردن است، و جمله‌{ وَ أَقِيمُوا اَلْوَزْنَ بِالْقِسْطِ }امرى است كه به آن نهى عطف شده، و كلمه "قسط" به معناى عدل است، و جمله‌{ وَ لاَ تُخْسِرُوا اَلْمِيزَانَ }نيز نهى ديگرى است كه به آن امر عطف شده، و نهى قبلى يعنى جمله‌{ أَلاَّ تَطْغَوْا }را بيان و تاكيد مى‌كند، و كلمه "اخسار" كه مصدر فعل‌{ لاَ تُخْسِرُوا }است در مورد سنجيدن به معناى كم فروختن و زياد خريدن است، به نحوى كه باعث خسارت فروشنده يا خريدار شود.

  • بعضى‌1 از مفسرين حرف" لا "را در جمله‌{ أَلاَّ تَطْغَوْا }نافيه، و حرف "أن" را ناصبه گرفته‌اند، و تقدير كلام را "لئلا تطغوا - براى اينكه طغيان نكنيد" دانسته‌اند. آن گاه به ايشان اشكال شده كه چگونه ممكن است جمله انشايى عطف بر جمله خبرى شود و با اينكه در اينجا خبر مى‌دهد از اينكه خداى تعالى چنين و چنان كرد تا شما طغيان نكنيد، چگونه ممكن است يكباره بگويد: وزن را به عدالت بپا داريد؟ در پاسخ از اين اشكال دچار زحمت و تكلف شده‌اند.

  • { وَ اَلْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ } كلمه" انام "به معناى كلمه" مردم "است.

  • ولى بعضى‌2 گفته‌اند: به معناى جن و انس است.

  • بعضى‌3 ديگر گفته‌اند: به معناى هر جنبنده‌اى است كه روى زمين راه برود.

  • و اگر از خلقت زمين تعبير كرده به وضع، براى اين بود كه در باره آسمان تعبير كرده

    1. روح المعانى، ج 27، ص 102.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 103.
    3. روح المعانى، ج 27، ص 103.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

164
  • بود به رفع، خواست تا بفهماند زمين پايين و آسمان بالا است، چون در عرب هر افتاده و پست را وضيع مى‌گويند، و اين خود لطافتى در تعبير است.

  • { فِيهَا فَاكِهَةٌ وَ اَلنَّخْلُ ذَاتُ اَلْأَكْمَامِ } مراد از "فاكهة" ميوه‌هاى غير خرما است، و كلمه "اكمام" جمع "كم" - به ضمه كاف و كسره آن و تشديد ميم - است كه منظور از آن غلاف خرما است، كه آن را طلع نيز مى‌گويند، و اما آستين پيراهن و هر جامه ديگر كه آن را نيز كم مى‌گويند تنها به ضمه كاف و تشديد ميم تلفظ مى‌شود، و به كسره كاف به اين معنا نمى‌آيد - اينطور گفته‌اند1.

  • { وَ اَلْحَبُّ ذُو اَلْعَصْفِ وَ اَلرَّيْحَانُ } كلمه" حب - دانه "عطف است بر كلمه" فاكهة "و تقدير كلام" و فيها الحب و الريحان "است، يعنى در زمين دانه و ريحان نيز هست، و منظور از دانه هر چيزى است كه قوت و غذا از آن درست شود، مانند گندم و جو و برنج و غيره، و كلمه" عصف "به معناى غلاف و پوسته دانه‌هاى مذكور است، كه در فارسى آن را سبوس گويند. البته بعضى‌2 آن را به برگ مطلق زراعت و بعضى‌3 ديگر به برگ خشك زراعت تفسير كرده‌اند، و كلمه" ريحان" به معناى همه گياهان معطر (چون نعناء و مرزه و ريحان فارسى و آويشن و پونه و امثال اينها) است.

  • مخاطب در آيه:{ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ }جن و انس است‌

  • { فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ } كلمه" آلاء "جمع الى (بر وزن شنى) است، كه به معناى نعمت است، و خطاب در آيه متوجه عموم جن و انس است، به دليل اينكه در آيات بعد كه مى‌فرمايد:{ سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ اَلثَّقَلاَنِ }و{ يَا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ... }، و{ يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ... }، صريحا خطاب را متوجه جن و انس كرده.

  • پس نبايد به گفته بعضى‌4 از مفسرين گوش داد كه گفته‌اند: خطاب در آيه متوجه مرد و زن از بنى آدم است. و يا بعضى‌5 ديگر گفته‌اند: خطاب در "ربكما" در حقيقت دو خطاب به يك طايفه است، و دو بار انسان را خطاب كرده فرموده "ربك ربك" يعنى اى انسان به كدام يك از نعمت‌هاى پروردگارت پروردگارت تكذيب مى‌كنى. مثل اينكه به دو پليس دستور دهند: "اضربا عنقه - بزنيد گردنش را" كه در حقيقت به منزله آن است كه گفته

    1. روح المعانى، ج 27، ص 103.
    2. روح المعانى، ج 27، ص 103.
    3. روح المعانى، ج 27، ص 103.
    4. روح المعانى، ج 27، ص 104.
    5. روح المعانى، ج 27، ص 104.

ترجمۀ تفسیر المیزان ج 19

165
  • باشى: "اضرب عنقه اضرب عنقه" .

  • وجه اينكه در ضمن شمارش نعم الهى از شدائد و نقمت‌هاى قيامت خبر داده شده است

  • و به خاطر همين كه خطاب را متوجه كل جن و انس نموده توانسته در خلال بر شمردن نعمت‌ها و آلاى رحمان از شدايد روز قيامت و عقوبتهاى مجرمين و اهل آتش خبر دهد، و آنها را هم جزو نعمتها بر شمارد، آرى همين شدايد و عقوبتها وقتى با كل انس و جن مقايسه شود نعمت مى‌شود، چون در نظام هستى (بين دوغ و دوشاب فرق نهادن و) بدكاران و اهل شقاوت را به سرنوشتى كه مقتضاى عمل ايشان و اثر كردار خود آنان باشد سوق دادن، از لوازم صلاح و نظام عام جارى در كل و حاكم بر جميع است، و خود نعمتى نسبت به كل عالم جن و انس است، هر چند كه نسبت به طايفه‌اى خاص يعنى مجرمين نقمت و عذاب باشد.

  • و اين نظير همان سنت‌ها و قوانينى است كه مى‌بينيم در جوامع بشرى جريان دارد، و همه جوامع در اين معنا اذعان دارند كه سخت‌گيرى در باره اهل بغى و فساد شرط قوام زندگى جامعه و بقاى آن است، و فايده اين كار تنها عايد اهل صلاح نمى‌شود و همچنين عكس قضيه، يعنى فايده مدح و پاداش اهل صلاح تنها عايد اهل صلاح نمى‌شود، بلكه مايه قوام زندگى كل جامعه و بقاى آن است.