پدیدآورآیتاللَه سید محمدمحسن حسینی طهرانی
گروهاسفار
مجموعهفصل 3: في أن واجب الوجود إنيته ماهيته
توضیحات
فصل(3) في أن واجب الوجود إنيته ماهيته
بسم الله الرحمن الرحیم
تطبیق متن: حكمة عرشیة
حکمة عرشیة: اعلم یا أخا الحقیقة أیدّک الله بروح منه إن العلم کالجهل قد یکون بسیطا علم مثل جهل مىماند. همان طور كه جهل بسیط است، علم هم ممكن است بسیط باشد. (و هو عبارة عن ادراک شیئى مع الذهول عن ذلک الادراک). علم عبارت است از ادراك یك مسئلهاى، ولى انسان غافل از این ادراك باشد. (و عن التصدیق بان المدرک ماذا) غافل باشد از تصدیق به این كه مدرك چیست، یعنى در نفس خود، حكم به ثبوت این ادراك و مدرك ندارد. (و قد یکون مرکبا) و گاهى مركب است، (و هو عبارة عن ادراک شیئ) كه عبارت است از ادراك یك شیئ. (مع الشعور بهذا الادراک) و خود شاعر به این مدرك هم هست. خود متوجه به این ادراك هم هست. (و بان المدرک هو ذلک الشیئ) خودش شعور دارد كه این مدرك همین چیزى است كه در نفس او ظاهر شده. (اذا تمهد هذا فنقول)
بحث، بحث علم است. صحبت، صحبت علم است. چون در جهل اصلا ادراك نیست. وقتى كه یك شخصى جاهل.1
(واذا تمهّد هذا فنقول إن إدراک الحق تعالى على الوجه البسیط حاصل لکل احد) ادراك حق متعال بر آن وجه بسیط، براى هر شخصى حاصل است. یعنى بر وجه اوّل هر شخصى در ضمیر خود، ادراك حقّ را مىكند و چگونه نمىكند در حالى كه وجود او عین ربط به حق است. پس این ادراك در وجود هر شیئ كه لباس خلق بپوشد، وجود دارد. سواءٌ كانَ انساناً او حیواناً او جماداً، مادّیاً او مجرداً. فى اصل فِطرتِه لِانَ المٌدْرَک بالذّات مِن کلّ شیئٍ عِند الحُکماء بعدَ تحقیق معناى الِادراک. و تَلخیصه عن الزوائد عَلى ما یستفاد مِن تحقیقات المُحقّقینِ من المَشائین کما سَیقرع سَمْعَک لَیس الا نَحوُ وجودَ ذلک الشیئ.
مدرك بالذات عبارت است از آن صورت ذهنیه، آنچه كه در خارج است، مثدرك بالعَرَض است یعنى اوّل نفس با آن صورت ذهنیه اتّحاد برقرار مىكند، و آن صورت ذهنیه عین نفس مىشود و آن ذات هم مدرك براى اوست و بعد بواسطه حكایت این صورت ذهنیه از ما بازاى خارج، انسان پى مىبرد كه یك خارجى هم وجود دارد. در حالى كه بین انسان و بین خارج ارتباطى نیست.
این پارچ كه در جلوى من است، بین من و بین این پارچ ارتباطى نیست. اما چرا من به وجود این پى مىبرم؟ به جهت این كه با آن صورت حاكى از این اتحاد برقرار كردم. چون اتحاد برقرار كردم، لذا مىگویم این همین است، این كه مىگویم این همین است، این آن صورت ذهنیه من است. یعنى این صورت خارجیه با آن صورت ذهنیه اتحاد دارد. اتحاد حاكى و محكى. آن حاكى است و این محكى.
از شما سؤال مىكنیم، بین صورت ذهنیه و بین آن حقیقت خارجیه، كدام یك به نفس ما نزدیك تر است؟ صورت ذهنیه نزدیك تر است، چون اصلا نفس آن را خلقش كرده و بوجودش آورده.
پس بنابراین معلوم ما، ذاتاً و اولًا بلااول آن صورت ذهنیه است كه بما چسبیده. ثانیا و بالعرض آن صورت ذهنیه، این مسئله خارجى است. پس این ثانیا بالعرض مىشود.
آن اولا و بالذات عبارت است از همان معلوم ذهنى ما، كه مدرك بالذات مىشود. آن معلوم بالذات مىشود. آن معقول بالذات مىشود و بقیه همه این ها ثانیا و بالعرض اند. بواسطه او ما با این خارج ارتباط برقرار مىكنیم. اگر آن صورت ذهنى را از ما بگیرند، ما هیچ ارتباطى با این نداریم. بین ما و بین این یك ستار و یك حجابى مىافتد. همین كه آن صورت ذهنیه پیدا بشود، یك دفعه ارتباط برقرار مىشود.
دیدهاید مثلا با یك نفر برخورد مىكنید. بعد از ده سال همدیگر را مىبینید، مىآید به شما مىگوید، آقا سلام علیكم، مىگوئید: سلام علیكم، آقا بجا نمىآورید؟ نخیر، اصلا بجا نمىآورم، هر چه حرف مىزند شما همین طور نگاهش مىكنید. ارتباطى بین خود و بین او احساس نمىكنید. بعد مىگوید آقا، چطور اصلا شما ما را بجا نمىآورید. هیچ چى، آقا اصلا، بعد از یك مقدار صحبت، آقا در یك مجلس كذائى در ده سال پیش شما در ... به به بیایید آقا بغلتان مىكنیم. ماچ مىكنید. یعنى تا یك خاطرهاى آمد و مدرك بالذات در شما زنده شد، فورا یك ارتباط بین این و بین خارج برقرار شد. تا قبل از این كه مدرك بالذات بیاید هیچ ارتباطى وجود ندارد.
مرحوم آخوند ملا على همدانى در همدان خیلى مرد وزین و بزرگوارى بود. داشت با اصحابش از مسجد مىآمد؛ از مدرسه مىرفت. منزل یكدفعه آقایى كه خیلى شوخ بود در خیابان با او برخورد كرد آقا سلامٌ علیكم. سلامٌ علیكم آقا حال شریف چطوره، اهل بیت چطورند. آقا زاده چطورند شنیدم كسالت داشتند، بله، ایشان گفت، بچههایت چطورند، سلامت باشید، بعد نگاه كرد، آخر آخوند به او مىگوید، آقا، من شما را بجا نمىآورم، آقا بله، از قضا بنده هم شما را بجا نمىآورم، بعد دیگر با هم رفیق شده بودند. این آقا بدون صورت ذهنى نقض كلام آخوند مىخواسته ارتباط برقرار كند.
در اینجا خیلى قضایا و مسائل هست، خیلى زیاد. مسائل اخلاقى، مسائل اجتماعى، نحوه سلوك انسان، نحوه ارتباط انسان با قضلیا و مسائل خارجى، تحلیل و تجزیه قضایا، همه اینها، یك بابى است براى این كه انسان چه نحوى با مسائل خارجى برخورد پیدا كند و تمام قضایا را بر اساس ذهنیاتش حمل مىكند. ذهنیات خارجى او پرده مىاندازد جلو انسان و بین حقیقت فاصله مىاندازد و تمام این ها از مدركات بالذات و مدركات بالعرض است.
(لان المدرک بالذات من کل شى) مدرك بالذات از هر چیزى عند الحکماء بعد تحقیق معنى الادراک. بعد از این كه معناى ادراك روشن بشود كه بعدا مىآید وتلخیصه عن الزوائد و آن ادارك از زوائد تلخیص بشود، پاك و آراسته و پیرایش بشود (على ما یستفاد من تحقیقات المحققین من المشائین) آن حقیقت ادراك كه در بحث وجود ذهنى خواهیم گفت (کما سیقرع سمعک) كه بعدا مىشود (لیس الا نحو وجود ذلک الشئ) یك نحوه وجود همین شى است، یك نحوه وجود شیئى منتهى وجود ذهنى است نه وجود خارجى.
شى دو نحوه وجود دارد. بلكه ممكن است انحاء وجود داشته باشد.
یك نحوهاش وجود شیى وجود مادى است كه ما داریم مىبینیم. فرض كنید نیم كیلو وزنش است. یك نحوه وجودش وجود برزخى است كه صورت دارد و ماده ندارد،
یك نحوه وجود همین شیئ، یعنى همین (ما به هى هو هو، هو هو) یعنى نه از باب وجود بلكه از باب ماهیت، یك نحوه از وجود، وجود فوق مثالش، كه به او ملكوت علیا مىگویند،
یك نحوه از این وجود، وجود معناست و یك نحوه از وجود، وجود نورانى شیئى است این انحاء وجودى كه بر یك شى بار مىشود. یك نحوه وجودش هم، وجود ذهنى است. یعنى یك مقداریش مربوط به خودش است كه البتّه اصل قضیه، وجود مادى، وجود مثالى، وجود برزخى، وجود ملكوتى، وجود نورانى و تمام این ها مربوط به خودش است.1
(و سواء کان حضوریا او حصولیا،) ادراك، ادراك حضورى باشد یا این كه حصولى باشد و از خارج بیاید. (و قد تحقق و تبین عند المحققین من العرفا.).2
(و تبین عند المحققین من العرفاء و متألهین من الحکماء این که ان وجود کل شیئ لیس الا حقیقة هوىته المرطبة بالوجود الحق.) تا این جا بحث علم در این جا شد. حالا ایشان مىخواهند بحث خود ذات را از این جا به بعد مطرح بكنند.
فهمیدیم كه علم عبارت است از علم بسیط یا علم مركب،
علم بسیط عبارت است از حضور شیئ عند كه متركب به ذات است (سواء کان حضوریا او حصولیا و این سواءٌ كان این كه در مدرِك شعور به مدرك باشد یا شعور به مدرك نباشد، تا این جا مربوط به علم بود. عرض شد. كه این علم در هر ذاتى موجود است و مدرك بالذات اوست. علم به حق سواءٌ این كه خودش شاعر باشد یا نباشد.
حالا آمدیم سراغ خود آن نفس و خود آن ذات. خود آن ذات و خود آن وجود چیست؟
مطلب دیگر این كه محقَق و متبین عند العرفا و الحكما هست كه وجود هر شیئى حقیقت هویت اوست. یعنى همان حقیقت خارجى است ك ما به هو هو، یعنى آن كه در خارج این را تشكیل مىدهد كه آن حقیت مرتبط است به وجود حى قیوم.
یعنى ارتباط یك قالب به به وجود حى قیوم است كه حقیقت یك شیئ را بوجود مىآورد، اگر این ارتباط نبود، عدم مطلق بر این ماهیت حاكم بود و مصداق حكم به موجودیت بر اشیا و مطابَق قول در این اشیا. (هو نحو هویاتها ان العینیة مصداق و مطابَق قول در این اشیا همان نحوه حقیقت خارجیه عینیه آن هاست. یعنى وقتى مىگوییم هذا موجود مطابق آن همان است كه در خارج مرتبط با مبدا اول است. این ارتباط با علت العلل عبارت است از معنا و مصداق موجودٌ
بعبارت دیگر، آن عنایت حق و وجود نازله حق و آن نحوه ارتباط است كه موجب شده كه این قضیه صادق باشد. بعنوان مثال فرض كنید شخصى بر روى صندلى چند پله نشسته و یك كشى را از آن بالا، دستش گرفته. این كش به پایین متصل است. ما الان در خارج یك كشى را مىبینیم كه وجود دارد، نگاه نمىكنیم كه آن شخص را در بالا ببینیم، آن چه كه چشم و وجهه ما متوجه به او هست، همین كشى است كه در این جا است. مىگوییم الان در این اطاق كش موجود است. و این صدقش تا وقتى است كه آن شخص این كش را در دست دارد. وقتى كه این كش را از آن بالا رها كرد. دیگر ما در مقابل خودمان چیزى را نمىبینیم، چون یك طرف كش به این پایین وصل است، و یك طرفش را او دردست گرفته و چون او این كش را كشیده، ما در فضاى اتاق كش مىبینیم. اگر آن شخص این كش را رها كند، این كش به زمین مىافتد و دیگر در فضا كش وجود ندارد. این ربط حق است كه موجب شده ما در عالم وجود، تعینات را در خارج ملموس و محسوس ببینیم و احساس كنیم.1
وسنقیم البرهان على ان الهویات الوجودیه) بعدا این را خواهیم گفت كه تمام آن تشخصات خارجى (من مراتب تجلیات ذاته) این ها نه این كه وجود مستقل دارند. خود او هستند. از مراتب تجلیات و تنزلات ذات او هستند و لمعات صفات جلال و جمال او هستند. (فاذن ادراک کل شیئ) اگر شما بخواهید یك چیزى را ادراك بكنید، هر چیزى را (لیس الا ملاحظة ذلک الشئ) این نیست مگر ملاحظه كردن این شیئ بر آن وجهى كه مرتبط به واجب باشد، (من ذلک الوجه الذى هو وجوده و موجودیته) از این ناحیه اى كه وجود و موجودیت او به این وجه بر مىگردد.
یعنى اگر شما مىخواهید یك تعینى را در خارج ببینید، یك علمى را در خارج بخواهید ببینید، این علم (لیس الا تنزل علمه الكلى) همان علم كلى است، كه الان به این صورت جزئى در آمده،
اگر شما یك جمالى را در خارج مىبینید (لیس الا تنزل جمال كلى حق) هست كه در خارج به این شكل در آمده.
اگر شما در خارج از یك شخصى، یك رحمت و عطوفتى را مىبینید كه به یك فقیرى ابراز كرده، نباید بگویید، عجب آدم خوبى، نه، باید ببینید آن مقام رحمت و رحمانیت اوست كه الان در این جا به این صورت بروز پیدا مىكند.
مىگویند یك روز حضرت عیسى داشت از یك جا مىگذشت، دید یك مادرى دارد خودش را براى بچه اش مىكشد، اى قربانت بگردم، اى فدایت شوم، عمر منى، دین منى، دنیاى منى، آخرت منى، باباى منى. حضرت عیسى دید این مادر خیلى دارد تاقچه بالا مىگذارد، گفت: خدایا چه خبر است! این مادر این قدر براى بچه اش كه بچه شیرخورى است دارد خودش را مىكشد. خدا گفت: كارى ندارد الان محبتش را از او مىگیرم! یك دفعه مادر بچه اش را گذاشت و گفت: چرا دارم براى تو ...... برو پى كارت، و رفت. بچه شروع به جیغ زدن كرد، حضرت عیسى گفت: خدایا این بچّه مىمیرد، مادر را برگردان دوباره برگشت و گفت: اى خاك بر سرم، من ترا رها كردم، نمىدانم چرا این كار را كردم. خدا مرا بكشد.
این ها فقط همان. مقام رحمت و رحمانیت او است كه در این مادر به این صورت جلوه مىكند. وگرنه مىگوید به من مربوط نیست.
پس ادراك تمام صفات جمال و جلال در اشیا، (لیس الا ادراك) آن حقیقت كلى.
ذات هم همین طوراست. اگر شما بخواهید ذات یك شى را واقعا ادراك بكنید، این ادراك (لیس الا تنزل ذات) او كه به این صور در خارج در آمده است. پس هم در مقام صفات و هم در مقام ذات لیس فى عالم الوجود الا تنزل صفاته الجلالیه و الجمالیه و الا تنزل ذاته).
(و هذا لا یمکن) این ممكن نیست الا بادراک ذات الحق تعالى وقتى شما مىتوانید به اشیا نگاه كنید به حقیقته كه بتوانى به ذات حق نگاه كنى. (لان صریح ذاته بذاته منتهى سلسله الممکنات) چون صریح ذات او به ذات خودش كه ذاتش قائم به ذات او هست و دلالت ذاتش بر ذاتش این منتهاى سلسله ممكنات است. یعنى سلسله ممكنات به ذات او برمىگردد و به حقیقت ذات او منتهى مىشود. و غایت جمیع تعلقات است (لا بجهة اخرى من جهاته) نه به جهت دیگرى از جهات او. نه به جهات دیگرى، بلكه فقط به ذات او و تمام این ها بازگشتش به ذات حق است. (کیف و جمیع جهاته و حیثیاته) یرجع الى نفس ذاته. جمیع جهات او، صفات او، جمالیه او، جلالیه او، و تمام حیثیات و اطوارش. (كل یوم هو فى شان و تنزل صفات كلى او، همه برگشتش به ذات اوست. پس وقتى شما مىتوانید حتى صفات را ببینید كه بتوانید ذات را ببینید. چون دیدن صفات، بدون ذات باز ناقص خواهد بود. (کما سنبین فى مقامه اللائق به، ان شاء الله تعالى فکل من ادرک شیئاً من الاشیاء) هر كسى كه ادراك شیئى از اشیا كند بأى ادراک. به هر ادراكى چه ادارك جزئى، چه ادراك كلى چه ادراك صفت، چه ادراك ذات فقد ادرک البارى، این در واقع بارى را ادراك كرده اما خود مسكین نمىداند. خودش نمىفهمد، این كه الان فرض بكنید كه یك وزیرى، رفته پیش یك وكیلى و كارش را راه انداخته، مرد احمق، اگر او توى كله این نمىانداخت كه این كار تو را راه نمىانداخت. اگر آن عطوفت و رحمت را نسبت به تو بوجود نمىآورد، اصلا در سر میز راهت نمىداد. مىگفت در را ببندید! به فراش مىگفت این را در اتاق راه ندهید. پس كه به این گفته در را روى این باز كن؟ كه این را در مقابل تو خندان كرده؟ كه رحمت و شفقت را در دل او بوجود آورده كه نامه ترا امضا كند؟ كه بوده؟ چرا از این ها غافلیم. لذا و ان غفل عن هذا الإدراک) اگر چه از این ادراك ما غافلیم (الا الخواص من الاولیاء الله) مگر خواص از اولیا خدا، آن ها فقط غافل نیستند. وکما نقل امیر المومنین علیه السلام كه فرمود: (ما رأیت شیئاً الا) این ها را هم فقط باید على بفهمد و الا كه در این عالم بیاید؟ (الا و رایت الله قبله و روى) روایت شده (معه و فیه)، مگر این كه خدا را قبلش و بعدش و با او و در او من دیدم. این همان معناى ادراك حقیقت توحید است در مظاهر و در ذات والکل صحیح و همه اش صحیح است.
(فظهر و تبین ان هذا الادراک البسیط الحق تعالى) این ادراك بسیط براى حق، این براى هر كدام از عبادش، چه كافر چه مسلمان همه هست. (و لا یلزم من ذلک ادراکه تعالى) لازم نمىآید از این ادراك كه انسان به كنه ذات او برسد. (لشئ لامتناع ذلک بالبرهان) چون برهاناً ممتنع است معلول بتواند بعلت ادراك پیدا بكند مگر این كه فانى در علت بشود (و لا یبقى الا العله و لا یبقى الا ذات واحد. و لا یبقى الا وجود واحد) اما تا وقتى كه یك ذره از هستى باقى است، از او خبرى نخواهد بود.1