پدیدآور علامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه اعتقادات
مجموعه امام شناسی
توضیحات
درس دویست و بیست و ششم تا دویست و چهلم: تقدّم و تأسیس شیعه در جمیع علوم از زمان حضرت امام باقر تا زمان حضرت امام عسكرى علیهَما السّلام
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَ صلّى الله عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ،
و لَعْنَةُ اللهِ عَلَى أعْدائِهِمْ أجْمَعِینَ مِنَ الآنَ إلَى قِیامِ یوْمِ الدِّینِ،
وَ لَا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ الْعَلِىِّ العَظیم.
قالَ اللهُ الحَکیمُ فِى کتَابِهِ الکریمِ:
وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.1
«و اگر تمام درختانى كه بر روى زمین هستند قلم گردند (و در دست كاتبان و نویسندگان قرار گیرند) و هفت دریاى دگر از دنباله این دریا، آن را یارى دهند (و آن دریاها مركّب گردد و بخواهند تعداد و شمارش موجودات و كلمات خدا را بنویسند و إحصاء نمایند، نمىتوانند. چرا كه) كلمات خداوند تمام شدنى نیست. و حقّاً خداوند داراى مقام عزّت و اقتدار و داراى حكمت و استوارى بى پایان است.»
عظمت كلمات آفاقیه و انفسیه
حضرت استادُنا الأكرم در تفسیر این آیه مباركه از جمله فرمودهاند: ظاهراً مراد از لفظ هفت، كثرت مىباشد بدون مدخلیت خصوص این عدد. و كلمه لفظى است كه دلالت بر معنى نماید، و در كلام خداى تعالى بر وجودِ إفاضه شده به امر خدا
اطلاق گردیده است.
خداوند در سوره یس آیه ٨٢ مىفرماید: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.
«این است و جز این نیست، امر خداوند آن است كه چون اراده كند چیزى موجود شود، به آن چیز مىگوید: بشو! و آن مىشود.»
و به مسیح علیه السّلام كلمه گفته شده است در سوره نساء، آیه ١٧١:
وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ
«و مسیح كلمه اوست كه به مریم القاء نمود.»
على هذا معنى این طور مىگردد: اگر جمیع درختان روى زمین قلم گردند، و به دنباله این دریا، هفت دریاى دگر افزوده شود، و همگى این دریاها مركّب شوند و به واسطه آنها كلمات خداوند نوشته شود ـ با تبدیل آن كلمات به الفاظى كه دلالت بر آن كنند ـ معذلك آب دریا تمام مىشود پیش از آنكه كلمات خدا پایان پذیرد، به علّت آنكه كلمات خدا انتها ندارد.1
گرچه این كریمه شریفه در مقام عظمت و كثرت كلمات آفاقیه و أنفسیه إلهیه است كه از آن تعبیر به عالم كون و وجود مىگردد، و لیكن از استخدام لفظ قلم براى كتابت، و دریا به جهت مُرَكَّب و مدادِ نوشتن براى إحصاء و شمارش این موجودات عالم سراسر ابَّهَت و جلالت، و این جهان پر شكوه و سرشار از عجائب و رموز و أسرار بى پایان خلقت، مىتوان به وضوح به اهمیت قلم و كتابت پى برد، و به عظمت و جلال و عُمْق امامان شیعه و امّت شیعه كه با وجود جوِّ مخالف، از بَدْوِ امر قیام نمودند، و طبق كلام رسول الله سنَّت وى را تدوین و تعلیم نمودند، پى برد. پیشوایان تشیع، لوادار مكتب علم و قلم و تحریر و تدوین بودهاند، و نه تنها به شیعه بلكه به جهان اسلام سر به سر، بلكه به جمیع عالم بشریت از جمیع مِلَل و نِحَل نور
دادند، علم دادند، و از را مِحْبَرَه (دوات و مداد) و قلم بر روى صفحات گسترده كاغذ، و ألواح چوبین، و پوست و چرم حیوانات، و برگ درختان نخیل و خرما، و استخوانهاى كتف شتر و گاو و گوسپند، گفتند و نوشتند و به أقطار عالم، فروغ دانش را گسترانیدند.
استعارات و تشبیهات راجع به قلم و كتاب
قبل از آنكه وارد بحث در تدوین و تصنیف آل محمّد علیهمالسّلام گردیم، اینك سزاوار است مطالبى نغز و دلكش را از عالِم نحریر: شیخ حسین بن عبدالصَّمد عزّالدّین حارِثى هَمْدانى عامِلى پدر عالیقدر شیخنا الأعظم بهاء الدِّین عامِلى كه در كتاب بدیع و نفیس خود در اخلاق در باب كتابت نقل كرده است ذكر نمائیم و سپس وارد بحث گردیم:
وى گوید: بعضى از علماء در مدح كتاب گفتهاند: الْکتُبُ بَسَاتِینُ الْعُقَلَاءِ.
«كتابها، بستانهاى عقلاء مىباشند.» یعنى جمیع مردم غیر عاقل كه باغ و راغ و گلستان و بوستان را منحصر در زمینهاى كشتزار به گل و سنبل و ریحان و ارغوان مىپندارند، براى عقلاء گردش در صفحات كتاب و تماشاى مطالب بدیعه و متنوّعه آن، بوستان حقیقى و گلزار واقعى مىباشد.
و بعضى از بلیغان گفتهاند: الْکتَابُ وِعَاءٌ مَلِىٌّ عِلْماً، وَ ظَرْفٌ مَلِىٌّ ظَرْفاً.
«كتاب، گنجینهاى است كه از علم سرشار گردیده است، و ظرفى است كه از أشیاء نفیسه و تحفههاى بدیعه و ظریفه پر شده است.»
و برخى از فصیحان گفتهاند: الْکتُبُ أصْدَافُ الْحِکمِ تَنْشَقُّ عَنْ جَوَاهِرِ الْکلِمِ.
«كتابها صدفهائى هستند كه در درون خود مروارید حكمتها را مىپرورند، و چون آن صدفها شكافته گردند، جواهرات ذىقیمت أقوال و سخنان و گفتار ذىقیمت را تحویل مىدهند.»
و أیضاً برخى از آنان گفتهاند: الْكِتَابُ بُسْتَانٌ یحْمَلُ فِى رُدْنٍ،1 وَ رَوْضَةٌ تُقْلَبُ فِى
حِجْرٍ، ینْطِقُ عَنِ الْمَوْتَى، وَ یتَرْجِمُ عَنِ الاحْیاءِ.
«كتاب، بوستانى است كه آن را در تهِ آستین قرار داده از اینجا به آنجا مىبرند، و گلستانى است كه بر روى دامنْ گسترده و جا بجا مىگردد. از مردگان سخن مىگوید و زبان ترجمان زندگان است.»
و شاعر گوید:
وَ لِى جُلَسَاءٌ لَا یمَلُّ حَدِیثُهُمْ | *** | ألِبَّاءُ مَأمُونُونَ غَیباً وَ مَشْهَدَا ١ |
یفِیدُونَنِى مِنْ عِلْمِهِمْ عِلْمَ مَنْ مَضَى | *** | وَ عَقْلًا وَ تَأدِیباً وَ رَأیاً مُسَدَّدَا ٢ |
١ ـ «من همنشینانى دارم كه گفتارشان ملالت انگیز نیست، با درایت و فهم بوده و در حضور و غیبت امین هستند.
٢ ـ از دانش خودشان به من مىآموزند دانش گذشتگان را، و به من عقل و ادب و رأى متین و استوار إفاضه مىكنند.»
حاصل گفتار آنكه: انسان در كتابى كه مىنگارد، از علم مكنون و سرپوشیده خود پرده بر مىگیرد، و نتیجه و حاصل رویه و فهم سنجیده شده و توزینشدهاش را در آن مىگنجاند.
بنابراین، در كتاب خود درج مىكند آنچه را كه بر زبانش امكان ندارد جارى گردد، و با نهایت بلاغت و بیانش براى وى میسور نمىشود كه با زبان خود آن را اظهار كند. چرا كه غالباً نویسنده كتاب در گوشه خلوت و زاویه انفراد بوده و براى به كار انداختن بصیرت و فكرت خود، در فراغت به سر مىبرد.
و لهذا بعضى از حكماء گفتهاند: کتَابُ الْمَرْءِ عُنْوَانُ عَقْلِهِ وَ لِسَانُ فَضْلِهِ.
«كتاب و مكتوب انسان، نشان دهنده عقل و زبان سخنگوى فضل اوست.»
و بعضى از علماء گفتهاند: لَا یزَالُ الْمَرْءُ تَحْتَ سِتْرٍ مِنْ عَقْلِهِ حَتَّى یؤَلِّفَ کتَاباً أوْ یقُولَ شِعْراً.
«همیشه انسان در زیر پوشش عقل و درایتش مىباشد، تا زمانى كه كتابى را تألیف كند و یا شعرى را بسراید.»
و بعضى از ایشان گفتهاند: مَا قَرَأتُ کتَابَ رَجُلٍ إلَّا عَرَفْتُ مِقْدَارَ عَقْلِهِ.
«من نامه و كتاب مردى را نخواندم مگر آنكه مقدار عقلش را از آن به دست آوردم.»
و بعضى از پادشاهان گفتهاند: ثَلَاثَةٌ تَدُلُّ عَلَى عُقُولِ أرْبَابِهَا: الْهَدِیةُ، وَ الْکتَابُ، وَ الرَّسُولُ.
«سه چیز است كه دلالت بر مقدار و میزان عقلهاى صاحبانش دارد: تحفه و هدیهاى كه مىفرستند، و نامهاى كه مىفرستند، و پیغامآورنده و واسطه كه او را براى پیام انتخاب مىنمایند.»
و على بن أبى طالب علیه السّلام گفته است: عَقْلُ الْکاتِبِ قَلَمُهُ.
«عقل شخص نویسنده، قلم اوست.»
و مسعده گوید: الأقْلَامُ مَطَایا الْفِطَنِ.
«قلمهاى نویسندگان، مَركبهاى فهمها و درایتها و دانشها مىباشد كه آنها را به سوى عامّه گسیل مىدارند.»
و برخى از آنان گفتهاند: عُقُولُ الرِّجَالِ تَحْتَ أسِنَّةِ أقْلَامِهِمْ.
«عقلهاى مردان در زیر سنانهاى تیز و برنده قلمهایشان مىباشد.»
و عَلى كلِّ حالٍ، خطّ از بزرگترین مهمّات دینیه و دنیویه است، و أكثر از امور پست و امور عالى بر محور آن چرخش دارد. و بر این اساس است كه نویسندگان قاصدان مَلِك و آباد گران مملكت و خزانه داران اموالند.
و از آنچه كه دلالت بر شرافت كتاب دارد آن است كه: خداوند به بعضى از أدوات كتاب كه همانا قلم باشد، قسم یاد كرده است همچنان كه به قلم در كلام خود قسم یاد فرموده است:
ن، وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ1
«نون، سوگند به قلم و به آنچه مىنگارند.»
و خداوند قلم را از نعمتهاى خود شمرده است در كلام خود: عَلَّمَ بِالْقَلَمِ2
«خداوند به وسیله قلم تعلیم نمود.» خداوند خود را توصیف نمود به آنكه با قلم تعلیم كرد، به همان گونه كه خود را به كَرَم توصیف نمود.
و در كتاب «مَنْثُور الْحِكَم» وارد است: الدَّوَاتُ مِنْ أنْفَعِ الادَوَاتِ، وَ الْحِبْرُ أجْدَى مِنَ التِّبْرِ.
«دوات از پرثمرترین ادوات است، و مركَّب از طلاى ناب و زر سَرِه منفعتش بیشتر است.»
و بعضى از فضلاء گفتهاند: الْقَلَمُ أحَدُ اللِّسَانَینِ، وَ حُسْنُ الْخَطِّ أحَدُ الْفَصَاحَتَینِ.
«قلم یكى از دو گونه زبان است براى آدمى، و حُسْن خطّ یكى از دو گونه فصاحت است.»
و بعضى از حكماء گفتهاند: صُورَةُ الْخَطِّ فِى الأبْصَارِ سَوَادٌ، وَ فِى الْبَصَائرِ بَیاضٌ.
«شكل و شمایل خطّ در برابر چشمانِ سر، سیاهرنگ است و در برابر چشمان بصیرت دل، سپید.»
و بعضى گفتهاند: الْقَلَمُ رُوحُ الْیدِ، وَ لِسَانُ الْفِکرِ.
«قلم، روح دست و زبان گویاى فكر و اندیشه است.»
و اقْلیدس گفته است: الْخَطُّ هنْدسَةٌ رُوحَانِیةٌ وَ إنْ ظَهَرَتْ بِآلَةٍ جَسَدَانِیةٍ.
«خطّ هندسهاى است روحى، اگرچه با آلت جسمانى ظهور پیدا كرده است.»
و بعضى از علماء گفتهاند: الْقَلَمُ صَانِعُ الْکلَامِ.
«قلم سازنده گفتار است.»
و بعضى از ایشان گفتهاند: لَمْ أرَ بَاکیاً أحْسَنَ تَبَسُّماً مِنَ الْقَلَمِ.
«من هیچ گریانى را در حال تبسّم زیباتر از قلم ندیدهام.»
و گفتهاند: جَهْلُ الْخَطِّ الزَّمَانَةُ الْخَفِیةِ.
«خط ندانستن بیمارى زمینگیر كنندهاى است پنهان.»
ابن مُقْلَه گوید: لَا دِیةَ عنْدَنَا لِیدٍ لَا تَکتُبُ.
«در نزد ما دستى كه نویسنده نیست دیه ندارد.»
ابن بَوّاب گوید: الْیدُ الَّتِى لَا تَکتُبُ رِجْلٌ.
«دستى كه نتواند بنویسد، پاست (نه دست).»
و جعفر بن یحیى گوید: الْخَطُّ سِمْطُ الْحِکمَةِ، بِهِ تُفَصَّلُ شُذُورُهَا، وَ ینْتَظِمُ مَنْثُورُهَا.
«خطّ مانند بند و ریسمانى است كه با آن حكمت را در رشته مىكشند؛ به واسطه آن است كه دانههاى مشخّص از جواهر در سربندها قرار مىگیرد، و آن حكمتهاى پراكنده و متفرّق در یك سلسله و رشته منتظم مىگردد.»
و ابن مُقَفَّع گوید: اللِّسَانُ مَقْصُورٌ عَلَى الْحَاضِرِ، وَ الْقَلَمُ عَلَى الشَّاهِدِ وَ الْغابِرِ1.
«زبان، إفادهاش منحصر است به حاضران، و قلم گسترده است بر حاضران و غائبان.»
كلمات قصار علما درباره عظمت قلم و كتاب
و برخى از علماء گفتهاند: لَا شَىْءَ أفْضَلُ مِنَ الْقَلَمِ، لِأنَّ مُدَّةَ عُمْرِ الإنْسَانِ لَا یمْکنُ أنْ یدْرِک فِیهَا بِفِکرِهِ مَا یدْرِک بِقَلَمِهِ.
«هیچ چیز با فضیلتتر از قلم وجود ندارد، به علّت آنكه براى انسان امكان ندارد با فكرش در تمام مدّت عمرش به چیزهائى دست یابد كه با قلمش مىتواند بدانها دست یابد.»
و از ابن عبّاس در كلام خداى تعالى وارد است كه: مراد از أوْ أَثرَةٍ مِنْ عِلْمٍ2 «یا
ظهور و أثرى از علم» یعْنِى الْخَطَّ، خطّ مىباشد.
و از مجاهد وارد است در كلام خداى تعالى: يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ1 «به هر كس كه خداوند بخواهد حكمت مىدهد» قَالَ: الْخَطّ، گوید: مراد خطّ مىباشد.
و أیضاً در وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً «و به كسى كه حكمت داده شود، خیر بسیارى داده شده است» یعْنِى الْخَطَّ، مراد خطّ مىباشد.
و بعضى از حكماء گفتهاند: الْقَلَمُ وَ السَّیفُ حَاکمَانِ فِى جَمِیعِ الأشْیاءِ، وَ لَوْلَاهُمَا مَا قَامَتِ الدُّنْیا.2
«شمشیر و قلم، دو حاكم و آمر در همه چیزها هستند، و اگر آن دو نبودند دنیا بر پا نمىخاست.»
یعنى با قلم و كتابت و بیان علوم، و أیضاً با قوّه قهریه عادله فاضله، باید جهان را استوار ساخت.
بارى از آنچه كه سابقاً ذكر نمودیم، معلوم شد كه: نه تنها رسول اكرم صلَّى الله علیه و آله و سلّم منعى از كتابت به عمل نیاورده است، بلكه جِدِّى بلیغ در تدوین سنَّت داشتهاند، و به افراد لایق امر به كتابت نموده و در مواقع اذن و اجازه از آن ترخیص مىفرمودهاند.3
خطیب بغدادى در كتاب «تقیید العلم» با سند متّصل خود از فاید غلام عبید الله
ابن أبى رافع از عبید الله بن أبى رافع روایت نموده است كه: قَالَ: کانَ ابْنُ عَبَّاسٍ یأتِى أبَا رَافِعٍ فَیقُولُ: مَا صَنَعَ رَسُولُ اللهِ صلى الله علیه و آله و سلّم یوْمَ کذَا؟! مَا صَنَعَ رَسُولُ اللهِ صلَّى الله علیه و آله یوْمَ کذَا؟! وَ مَعَ ابْنِ عَبَّاسٍ ألْوَاحٌ یکتُبُ فِیهَا.1
«گفت: عادت ابن عبّاس این بود كه به نزد أبو رافع مىآمد و مىگفت: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلّم در فلان روز چه كارى كرد؟! و در معیت ابن عبّاس لوحهائى بود كه آن مطالب را بر روى آنها مىنوشت.»
و با سندى متّصل روایت كرده است از أبَار: أبُو حَفْص از لیث از مجاهد از ابن عبّاس كه گفت: قَیدُوا الْعِلْمَ! وَ تَقْییدُهُ کتَابُه2
«به علم مهار زنید! و مهار آن عبارت است از كتابت آن!»
و با سند متّصل دگرى روایت نموده است از أبى بِشْر جَعْفر بن إیاس، از سعید بن جُبَیر، از ابن عبّاس كه گفت: خَیرُ مَا قُیدَ بِهِ الْعِلْمُ الْکتَابُ.3
«بهترین چیزى كه با آن علم را مهار كنند، نوشتن است.»
گفتار ابو سعید در روایت حدیث
و با سندى دیگر از أبو المتوكّل روایت كرده است كه گفت: من درباره كیفیت اداى تشهّد از أبو سعید خُدْرى سؤال كردم در پاسخ گفت: التَّحِیاتُ، الصَّلَوَاتُ، الطَّیبَاتُ لِلّهِ. السَّلَامُ عَلَیک أیهَا النَّبِىُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ. السَّلَامُ عَلَینَا وَ عَلى عِبَادِ اللهِ الصَّالِحِینَ، أشْهَدُ أنْ لَا إلَهَ إلَّا اللهُ، وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ.
قال أبو سعید: وَ کنَّا لَا نَکتُبُ إلَّا الْقُرْآنَ وَ التَّشَهُّدَ.4
در اینجا مىبینیم كه أبو سعید مىگوید: و دأب و رویه ما این بود كه: غیر از قرآن و تشهّد را نمىنوشتیم، و از طرفى در روایت بعد از این، خطیب كه نظیر این مضمون
را از أبوسعید روایت مىكند سپس مىگوید: أبوسعید همان كس است كه از وى روایت شده است كه: رسول خدا صلَّى الله علیه و آله و سلّم فرمودند:
لَا تَکتُبُوا عَنِّى سِوَى الْقُرآنِ، وَ مَنْ کتَبَ عَنِّى غَیرَ الْقُرْآنِ فَلْیمْحُهُ!
«از جانب من چیزى را غیر از قرآن ننویسید، و هر كس از جانب من غیر از قرآن چیزى را بنویسد، باید آن را محو كند!»
و از طرفى در اینجا مىبینیم كه: او خبر مىدهد كه علاوه بر قرآن، تشهّد را هم مىنوشتهاند، و این دلیل است بر آنكه مراد از نهى كتابت غیر قرآن، همان است كه ما مُبَین ساختیم. یعنى چیزى مشابه و نظیر قرآن شود، و اینكه مردم از قرآن إعراض كرده و بدان روى آورند.
امَّا چون أبو سعید از این خطر خود را ایمن دید، و از طرفى حاجت مبرم را به كتابت علم احساس نمود، دیگر در خود كراهتى در نوشتن علم ندید همان طور كه صحابه كراهتى از نوشتن تشهّد نداشتند. و در میان تشهّد و غیر تشهّد از جمیع علوم فرقى مشاهده نمىگردد در اینكه همه آنها قرآن نمىباشند. و علومى را كه صحابه در كتابهاى خود نوشتهاند و امر به نوشتن آن نمودهاند از جهت احتیاط بوده است، به همان گونه كه كراهتشان از نوشتن نیز از جهت احتیاط بوده است. و الله أعلم.
صحابه جمیع مسموعات خود از پیامبر را مىنوشتند
و نیز خطیب با سند متّصل خود روایت مىكند از هُبَیرة بن عبد الرّحمن از پدرش، یا از مرد دگرى كه گفت: کنَّا إذَا أتَینَا أنَسَ بْنَ مَالِک وَ کثُرْنَا عَلَیهِ، أخْرَجَ إلَینَا مَجَالَ1 مِنْ کتُبٍ، فَقَالَ: هَذِهِ کتُبٌ سَمِعْتُهُا مِنْ رَسُولِ اللهِ صلَّى الله علیه و آله وَ قَرَأْنَاهَا عَلَیهِ!2
«عادت ما بر این بود كه چون به نزد انس مىآمدیم و افراد مجتمع بسیار مىشدند، او مجلّههائى از كتابها و نوشتههائى براى ما بیرون مىآورد و مىگفت: اینها كتابهائى است كه من از رسول الله صلَّى الله علیه و آله شنیدهام و آنها را بر آن حضرت
خواندهام.»
خطیب پس از بیان دو روایت دیگر بدین مضمون، روایتى دیگر از هُبَیرة بن عبدالرَّحمن از أنس بن مالك ذكر مىكند كه: إنَّهُ کانَ إذَا حَدَّثَ فَکثُرَ النَّاسُ عَلَیهِ لِلْحَدِیثِ، جَاءَ بِصِکاک1 فألْقَاهَا إلَیهِمْ فَقَالَ: هَذِهِ أحَادِیثُ سَمِعْتُهَا مِنْ رَسُولِ اللهِ صلَّى الله علیه و آله وَ کتَبْتُهَا وَ عَرَضْتُهَا عَلَى رَسُولِ اللهِ صلَّى الله علیه و آله.2
«چون حدیث مىگفت و مردم براى شنیدن حدیث بر گرد وى زیاد مجتمع مىگردیدند كتابهائى را مىآورد و به سوى آنها مىافكند و مىگفت: اینها احادیثى است كه من از رسول خدا صلَّى الله علیه و آله و سلّم شنیدهام و نوشتهام و آنها را بر رسول خدا صلَّى الله علیه و آله عرضه داشتهام!»
در زمان رسول خدا، كتابت امرى رائج بوده است
و أیضاً با سند متّصل دیگرى از عبدالله بن مُثَنَّى روایت مىنماید كه وى گفت: دو عموى من: نَضْر و موسى از پدرشان أنَس روایت كردهاند كه: إنَّهُ أمَرَهُمَا بِکتَابَةِ الْحَدِیثِ وَ الآثَارِ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلَّى الله علیه و آله وَ تَعَلُّمِهَا. وَ قَالَ أنَسٌ: کنَّا لَا نَعُدُّ عِلْمَ مَنْ لَمْ یکتُبْ عِلْمَهُ عِلْماً.3
«او آن دو را به نوشتن حدیث و آثار از رسول خدا صلَّى الله علیه و آله و تعلّم آنها امر مىكرد. و انس گفته است: رویه و سیره ما بر آن بود كه: علم كسى را كه علمش را نمىنوشت علم به شمار نمىآوردیم.»
خطیب بعد از ذكر هفت روایت دیگر از أنس، و یك روایت از أبُو امامَة باهِلى
روایتى دارد مبنى بر آنكه صحابه رسول اكرم در زمان حضرت عادتشان بر این بود كه جمیع مسموعات خود را از پیامبر مىنوشتهاند.
وى با سند متّصل خود روایت مىنماید از عبدالله بن عمرو كه گفت: من با جماعتى كه از همه آنها خردتر بودم به حضور پیغمبر صلَّى الله علیه و آله آمدیم پس شنیدم پیامبر مىفرمود: مَنْ کذَبَ عَلَىَ «كسى كه بر من دروغ ببندد» و اسحق راوى روایت مىگوید: و من گمان داشتم كه گفت مُتَعَمِّداً «از روى تَعَمُّد» «فَلْیتَبَوَّأ مَقْعَدَهُ» «باید نشیمنگاهش را (در آتش) تهیه ببیند.»
من رو كردم به رفیقم و گفتم: کیفَ تَجْتَرُونَ عَلَى الْحَدِیثِ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلَّى الله علیه و آله وَ قَدْ سَمِعْتُمْ مَا قَالَ؟!
قَالُوا: یا بْنَ اخْتِنَا! إنَّا لَمْ نَسْمَعْ مِنْهُ شَیئاً إلَّا وَ هُوَ عِنْدَنَا فِى کتَابِ1
«چگونه شما جرأت دارید در این صورت كه پیامبر این طور فرمود، از وى چیزى را حدیث كنید؟!
ایشان به او پاسخ دادند: اى خواهر زاده ما! ما چیزى را از پیامبر نشنیدهایم مگر آنكه آن را در نزد خود در كتابى مضبوط داشتهایم!»
خطیب همین مضمون را با سند دیگر نیز ذكر كرده است و در آن وارد است: مَنْ کذَبَ عَلَىَّ مُتَعَمِّداً فَلْیتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ2.
خطیب أیضاً پس از آنكه اثبات مىكند كه كتابت در نزد بعضى از صحابه و تابعین بوده است و ایشان به سخن آنان كه امَّت را از آن منع نمودند گوش فرا نداشتند و فصلى را در روایت و كتابت تابعین گشوده است در تحت عنوان «روایت از طبقات دیگر از تابعین درباره كتابت» با سند متّصل خود روایت مىكند از
أبوالملیح از أیوب كه گفت: یعِیبُونَ عَلَینَا الْکتَابَ ثُمَّ تَلَا: عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّى فِى کتَبٍ1و2
«آنان بر ما عیب مىگیرند كه أحادیث را مىنویسیم! آنگاه خواند این آیه را كه: علم آن در نزد پروردگار من است در كتابى.»
و أیضاً با سند متّصل خود روایت كرده است از بَقِیه كه مىگفت: چه بسا از من در حالتى كه ما در حال راه رفتن هستیم، أرْطَاة حدیثى را مىشنود و مىگوید: أمْلِهِ عَلَىَّ! «آن را بر من املاء كن تا بنویسم!»
من به وى مىگویم: فِى وَسَطِ الطَّرِیقِ؟! «آیا در میان راه إملا كنم و تو بنویسى؟!»
او مىگوید: أ وَ فِى غَیرِ اللهِ نَحْنُ؟!3 «مگر ما در راهى غیر از راه خدا مىباشیم؟!»
و با سند متّصل خود روایت مىكند از مَعْمَر كه گفت: من براى یحیى بن أبىكثیر أحادیثى را بیان كردم. وى گفت: براى من فلان حدیث و فلان حدیث را بنویس!
من به او گفتم: إنَّا نَکرَهُ أنْ نَکتُبَ الْعِلْمَ یا أبَا نَصْرٍ! «اى أبونصر! ما را خوشایند نیست كه علم را بنویسیم!»
او گفت: اکتُبْ لِى! فَإنْ لَمْ تَکنْ کتَبْتَ فَقَدْ ضَیعْتَ؛ أوْ قَالَ: عَجَزْتَ.4
«بنویس براى من! چرا كه اگر ننویسى علم را تضییع نمودهاى؛ یا آنكه گفت: عاجز شدهاى»!
بالجمله از مجموعه آنچه كه به طور تفصیل در ج ١٤ از همین مجموعه ذكر كردیم، و به دنبال آن شرحى در ج ١٥ آورده شد، به خوبى مبین و روشن گردید كه: در زمان خود رسول الله تدوین و كتابت، أمرى رائج و بلامانع بوده است و پس از آن حضرت میان دو طیف مخالف: عُمَر و بعضى از صحابه، و أمیر المؤمنین على بن
أبیطالب علیه السّلام و بعضى از صحابه دیگر، اختلاف نظر شدید در تدوین و كتابت وجود داشته است. عمر مىگفت: اگر كتابت سنَّت پى گیرد مردم بدان روى مىآورند و به خواندن سنَّت مشغول مىشوند و كتاب الله مهجور و متروك مىگردد، و یا در نوشتن، سنَّت با آیات قرآن مشتبه مىشود و خَلْط و مَزْج صورت مىگیرد.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام مىفرمودند: أبداً چنین خطرى در میانه نیست. كتابت سنّت جدا و كتابت قرآن جداست. و سنّت حتماً و قطعاً باید نوشته شود، و گرنه كتاب خدا بدون ترجمان و بدون بیان و مفسِّر مىماند. لهذا حضرت پیوسته مشغول نوشتن بودند و امر شدید و أكید به تدوین و كتابت داشتند.
گفتند و نوشتند و نشر كردند، أبداً خطرى هم به وجود نیامد، و سنَّت در نزد متابعین و موالیان آن حضرت زنده و گویا باقى بماند. ولى در طیف مخالف كه سنّت، تدوین نیافت فقر علمى همه جا را گرفت و با از میان رفتن صحابه و روى كار آمدن تابعین كسى نبود براى امَّت نقل سنّت كند مگر همان محفوظاتى كه تابعین از صحابه اخذ كرده بودند، و در اثر طول مدّت دچار هزار گونه اشتباه و خلط و نسیان گردیده بود، مضافاً به آنكه چون نقل به معنى را در احادیث مجاز دانستند و تدوینى هم در میانه نبود، یك قضیه را به أقسام و عبارات گوناگونى نقل كردند تا جائى كه تشهّد را عامّه به نُه عبارت مختلف روایت كردهاند1 و در نماز میت ندانستند كه باید
درباره اختلاف صیغه تشهد در نزد عامه(ت)
...1
...1
...1
...1
...1
چند بار تكبیر بگویند1 با آنكه ایشان پیوسته با پیامبر بودند و در صفِّ اوَّل نماز خود را به قیام وا مىداشتند، و یا آنكه كراراً و مراراً با پیامبر بر مردگان از مسلمین نماز خوانده بودند، امّا چون داعى و اهتمام بر حفظ و یا تدوین نبوده است، و یا آنكه
الصَّفْقُ فِى الاسواق (معاملات بازارى) وقت آنان را اشغال مىنموده است دیگر مجالى براى تنظیم و ضبط و تثبیت این امور عبادى و دینى آنان باقى نمىگذارده است.
بارى عامّه و سُنّیان راه خود را رفتند و در تدوین، كوتاهى بلكه سستى و مسامحت ورزیدند تا آنكه دیدند كار از كار گذشته و سنّت رسول الله كه خودشان را أُولوا الأمْر بر این أریكه و دین مىپنداشتند از میان رخت بر بسته است. لهذا طبق جَبْر زمان و ضرورت تاریخ، مجبور گردیدند از شیعه تبعیت كنند و به تدوین و تصنیف سنَّت دست بیازند و این قضیه همان طور كه دیدیم: ابتدایش یك قرن تمام، و اشتغال آنان تا نیمه قرن ثانى، یعنى یك قرن و نیم تمام به تأخیر انجامید تا كتب ابتدائیه سنَّت را تدوین كردند. و بنابراین عامّه از خاصّه در تدوین و كتابتِ سنَّت و علوم نبوى یك قرن و نیم عقب ماندهاند. مفاسد این عقبماندگى و تأخیر تدوین، و آثار و پىآمدهاى نازیبایش، موجب اختلاف مذاهب عامّه شد تا ناچار آن را در چهار مذهب حَصْر و زنجیر كردند.
شیعه به پیروى از ائمّه خود حدیث را مىنوشتند
عالم خبیر و محقّق ارزشمند شیعه آیة الله سید عبدالحسین شرف الدّین عامِلى مىفرماید:
١ ـ خردمندان با ضرورت علمى مىدانند كه: شیعه امامیه خلفاً عن سَلَف در اصول دین و فروع آن، راه منحصر خود را به سوى عترت طاهره قرار دادهاند و بدیشان منقطع گردیدهاند. رأیشان در فروع و اصول و سایر مسائلى كه از كتاب و سنّت اخذ مىگردد و یا به كتاب و سنّت رجوع پیدا مىكند از جمیع علوم تابع رأى ائمّه از عترت است و در هیچ یك از این امور اعتماد و اتّكائى ندارند مگر بر آنان، و رجوع نمىكنند در این امور مگر به ایشان.
شیعه امامیه به واسطه مذهب أئمّه اهل البیت، دین خدا را بر عهده گرفتهاند و به سوى خدا تقرّب جستهاند. از این مذهب تحویل و برگشتى را نمىجویند و به بَدَل و عوضى خرسند نمىباشند.
پیشینیان و نیاكان آنها كه همگى صالح و شایسته بودهاند از زمان ولایت أمیرالمؤمنین و حسن و حسین و أئمّه نه گانه از ذرّیه حسین تا این زمان حاضرِ ما بر این نهج، استوار بودهاند.
مُوَثَّقین از شیعه و حُفَّاظِ آنان به تعداد كثیر و معتنابهى در فروع و اصول از یكایك آن امامان اخذ نمودهاند، و جمعى از اهل ورع و ضبط و إتقان كه عددشان از سرحدّ تواتر بالا مىزند عهده دار این مهم بودهاند. ایشان آن آثار را براى جماعت پسینیان بر سبیل تواتر قطعى روایت نمودهاند، و پسینیان هم براى طبقه بعدى بر همین طریق تواتر، و همین طور امر در هر طبقه در أخلاف و أجیال به همین منهاج بوده است تا آنكه مانند خورشید درخشان در وسط آسمان بدون حجاب و پردهاى به ما رسیده است.
بناءً علیهذا اینك ما در فروع و اصول بر همان رویه و سیرهاى مىباشیم كه آل رسول بودهاند، همگى ما مذهبمان را با جمیع خصوصیات آن از پدرانمان روایت مىنمائیم، و پدرانمان جمیع آن را از پدرانشان روایت كردهاند و به همین گونه امر از این قرار بوده است در جمیع أجیال و طبقات تا برسد به زمان النَّقِیینِ الْعَسْکرِیینِ، و الرِّضَاءینِ الْجَوَادَینِ، وَ الْکاظِمَینِ الصَّادِقَینِ، وَ الْعَابِدَینِ الْبَاقِرَینِ، وَ السِّبْطَینِ الشَّهِیدَینِ، وَ أمِیر الْمُؤْمِنین علیهمالسَّلام.
و الآن مجال و فرصت آن را نداریم تا به أسلاف شیعه: اصحاب أئمّه اهل بیت، آنان كه احكام دین از آنها به ما رسیده است و علوم اسلام از آنان به ما حمل گردیده است إحاطهاى پیدا كنیم، زیرا وسع ما در اینجا از استقصاء و إحصائشان ضیق مىباشد. و براى تو كافى است كه از آنچه از قلمهاى أعلامشان تراوش كرده است از مؤلَّفات مُمَتِّعَه و گرانقدرى كه استیفاء و شمارش آنها در این نوشته و إملاء امكان پذیر نمىباشد، حقیقت را دریابى!
علماى شیعه آنها را از نور أئمّه هُدَى از آل محمّد صلَّى الله علیه و آله و سلم اقتباس نمودهاند و آن كتب را همچون یك غرفه آبى از دریاى بیكران علومشان برداشتهاند، و از زبان خود
امامانشان شنیدهاند و از لبانشان گرفتهاند. بنابراین كتب مُدَوَّنه شیعه دیوان علوم أئمّه شان است و عنوان حكمتهاى آنان مىباشد كه در عصر خود امامان تألیف و تدوین گردیده است. و پس از آنها آن كتب و دواوین، مرجع شیعه قرار گرفته است.
و از اینجا امتیاز مذهب اهل البیت بر غیرشان از جمیع مذاهب مسلمین، ظاهر شد. چرا كه ما سراغ نداریم كه یكى از مقلّدین ائمّه اربعه مثلًا در عهد خود آنها كتابى را در یكى از مذاهب آنها تألیف كرده باشد. بلكه مردم بر مذاهب آنها بعد از انقضاء زمانشان تألیف كردهاند، و در تألیف هم زیاده روى نمودهاند. و این در زمانى تحقّق یافت كه امر تقلید را در آنها منحصر كردند و پیشوائى تقلید و امامت را در فروع دین بر آنها انحصار دادند. و این هنگامى بود كه خود آنها وفات یافته بودند.
ایشان در زمان حیاتشان بدون هیچ امتیازى از فقهاء معاصرینشان بودهاند، و همچون سایر محدّثین زیست مىكردهاند، و به هیچ وجه امتیازى بر اهل طبقه خود نداشتهاند، و بدین جهت بوده است كه: در خود زمانشان كسى اهتمام به تدوین اقوالشان ننموده است به مثابه اهتمامى كه شیعه به تدوین اقوال أئمّه خود ـ طبق رأى خود ـ اهتمام داشته است.
و این به سبب آن است كه: شیعه از ابتداى پیدایشش در امور دینیه، رجوع به غیر أئمّه خود را جائز نمىشمرده است. و بدین جهت است كه بدین طریق استوار و محكم بار خود را در آستان آنان فرود آورده است، و در امر معالم دین بدیشان منقطع گردیده و از همه جا بریده است، و طاقت و وُسْع خود را در تدوین جمیع اقوال شفاهى آنان بذل كرده است، و هِمَّتها و تصمیمهاى قویى را كه بالاتر از آن تصوّر ندارد براى محفوظ ماندن علومى كه بنا بر رأى شیعه، غیر آنها نزد خداوند مقبول نمىباشد، در این راه مایه گذارى و سرمایه گذارى نموده است.
و براى تو كافى است از آنچه در ایام امام صادق علیه السّلام نوشتند همین اصول أربعماة (چهارصدگاه) آنها كه عبارت بود از چهارصد تصنیف متعلّق به چهارصد نفر مُصَنِّف. تمام اینها در زمان خود امام صادق از فتاواى وى تدوین و تصنیف
گردید.
و براى اصحاب امام صادق غیر از آن مصنَّفات، به قدرى بسیار است كه اضعاف أضعاف آن ـ همان طور كه اینك تفصیل آن را خواهى شنید انشاء الله تعالى ـ برآورد شده است.
ائمه اربعه عامّه در زمان خود از مردم عادى بودهاند
امَّا أئمّه چهارگانه اهل تسنّن هیچگاه منزله و مقامى را كه أئمّه شیعه اهل بیت نزد شیعه خود داشتهاند، نزدى احدى از مردم دارا نبودهاند، بلكه همان طور كه ابن خَلْدون مغربى در فصلى كه در مقدّمه مشهوره خود براى علم فقه منعقد ساخته است بدان تصریح كرده است و بسیارى از أعلامشان نیز بدان اعتراف نمودهاند، اصولًا أئمّه آنها در زمان حیاتشان داراى مقام و منزلتى كه بعد از وفاتشان در آن قرار گرفتند، نبودهاند.
و با وجود این، ما أبداً شكّى نداریم در اینكه مذاهب آن أئمّه، مذاهب پیروانشان بوده است كه در هر طبقه و گروهى مدار عملشان بوده است، و همان آراء و مطالبى است كه در كتبشان تدوین كردهاند. زیرا كه پیروانشان بهتر مىدانند مذاهب آنان را از دیگران، همچنان كه شیعه بهتر مىداند مذهب أئمّه خود را كه به واسطه عمل به مقتضاى آن تعهّد دین خود را در برابر خداوند بر عهده گرفتهاند، و از ایشان نیت تقرّب به خدا در عملى بدون آن متحقّق نمىگردد.
٢ ـ براى اهل بحث و تحقیق بدیهى است كه: شیعه در تدوین علوم بر غیر شیعه تقدّم دارد. زیرا در عصر نخستین غیر از على و صاحبان علم از شیعیان او كسى متصدّى تألیف نگردید. و شاید سِرِّ در این امر، اختلاف اصحاب در مباح بودن كتابت علم و عدم مباح بودن آن باشد، و به طورى كه از عَسْقلانى در مقدّمه «فتح البارى» و غیر او پیداست: عمر بن خطّاب و جماعتى دیگر، كتابت را از ترس آنكه مبادا حدیث با آیات قرآن مختلط گردد كراهت داشتند. و على و خَلَف او: حسن سِبْط مُجْتَبَى و جماعتى از صحابه آن را مباح مىدانستند.
كتابت حدیث توسط تابعین از شیعه
امر اختلاف بر همین دو منوال و دو قطب متضاد سپرى گردید تا آنكه اهل قرن
دوم در پایان عصر تابعین همگى بر إباحه آن اتّفاق نمودند. در این هنگام بود كه ابن جریح كتاب خود را در آثار به روایت مجاهد و عطاء در مكّه تألیف نمود. و از غزالى نقل است كه آن اوّلین كتابى است كه در اسلام تصنیف شده است. و سخن درست آن است كه: اوّلین كتاب از غیر شیعه از مسلمین است كه تصنیف شده است.
و پس از آن كتاب مُعْتَمَر بن راشِد صَنْعَانى در یمن و پس از آن «مُوَطَّأ» مالك بوده است.
و از مقدّمه «فتح البارى» نقل است كه: ربیع بن صُبَیح اوَّلین جامع حدیث و سنّت است و وى در آخر عصر تابعین بوده است. و بر هر تقدیر، اتّفاق و اجماع عُلَما بر آن انعقاد یافته است كه: براى عامّه در عصر اوّل، تألیفى به ظهور نیامده است.
امّا على و شیعه او در عصر اوّل متصدّى تألیف و تدوین شدند. اوّلین چیزى را كه او تدوین نمود كتاب الله عزّ و جلّ بود.
در اینجا آیة الله شرف الدّین شرح مُشْبعى در كیفیت قرآن أمیرالمؤمنین و مُصْحَف فاطمه1 و صحیفه دیات كه به دست مبارك آن حضرت تدوین یافتهاند بیان
مىكند، و سپس از مؤلِّفین شیعه در عصر وى مانند سلمان و أبوذرّ غفارى بنا به گفته ابن شهرآشوب، و از أبورافع، و على بن أبى رافِع، و عبید الله بن أبى رافع، و ربیعة بن سمیع، و عبد الله بن حُرّ فارسى، و أصبغ بن نُبَاتَه، و سُلَیم بن قَیس هِلالى یاد مىكند1 آنگاه وارد در بحث مؤلِّفین از طبقه دیگر مىگردد و مىفرماید:
٣ ـ و امَّا مؤلّفین سَلَفِ ما از طبقه ثانیه ـ طبقه تابعین ـ مجال ما در این نوشتجات و ردّ و ایرادى كه به عنوان مراجعات صورت مىپذیرد، از بیان و شرح آن تنگ مىباشد. و محلّ معرفتشان و معرفت مُصَنَّفاتشان و أسانید آن مُصَنَّفات به ایشان به طور تفصیل و مشروح فقطّ و فقطّ عبارت است از فهرستهاى علماى ما كه در این باب تنظیم نمودهاند و مؤلَّفات آنها در تراجم رجال.
در ایام آن طبقه نور اهل البیت بالا گرفت در صورتى كه پیش از آن به واسطه أبرهاى تیره ظلم ستمگران محجوب مانده بود. و این به جهت آن بود كه واقعه طَفّ (كربلا) دشمنان آل محمّد صلّى الله علیه وآله و سلّم را مفتضح و رسوا ساخت، و آنان را از انظار خردمندان ساقط نمود و وجهه نظر اهل بحث و تحقیق را به سوى مصائب اهل بیت از همان ایامى كه رسول اكرم صلّى الله علیه و آله و سلّم را از دست دادند متوجه نمود و آن مصائب با كوبندههاى شدید و كمرشكن خود مردم را به بحث و تفتیش از اساس و اسباب آن واداشت، و مردم با ریشههاى آن آشنا شدند.
و به واسطه وقعه كربلا بود كه صاحبان حمیت از مسلمین براى حفظ مقام اهل بیت و نصرتشان نهضت كردند. زیرا طبیعت بشرى و جبلّت انسانى اقتضا دارد
كه از مظلوم حمایت كند و از ظالم نفرت جوید. و گویا مسلمین پس از آن دوره، در دوره جدیدى داخل شدند و به موالات امام على بن الحسین زین العابدین كشانده شدند، و در فروع دین و اصول آن و در هر چیزى از سائر فنون اسلامیه كه باید از كتاب و سنّت اخذ گردد یكسره به سوى او گرایش پیدا كردند، و بعد از وى به سوى پسرش: امام ابوجعفر الباقر علیه السّلام منقطع شده از غیر او بریدند.
و اصحاب این دو امام «عابِدَین و باقِرَین» از گذشتگان امامیه به هزاران تن بالغ مىگردند كه إحصائشان به هیچ وجه امكان ندارد، و لیكن آنچه از اسمائشان و احوالشان در كتب تراجم از حاملین علم و آخِذین از این دو امام تدوین شده و به ثبت رسیده است، در حدود چهار هزار نفر مرد میدان علم و شیر بیشه حدیث و تحقیق مىباشند، و مصنَّفاتشان به ده هزار كتاب یا بیشتر از آن بالغ مىگردد، كه اصحاب ما در هر دوره پسین از دوره پیشین با أسانید صحیحه آنها را روایت كردهاند. و جماعتى از آن أعلام علم و أبطال تحقیق كه در خدمت آن دو نفر بودهاند، در خدمت باقیمانده و اثر و تراوش وجودیشان: الإمام الصَّادق علیهم السلام فائز شدهاند و نصیب بیشتر و حَظِّ وافرتر براى جماعتى از ایشان مىباشد كه عِلماً و عَمَلًا حائز مقام رفیع و منزلت أعلا گردیدهاند.
درجات أبان بن تغلب راوى سى هزار حدیث
از جمله ایشان است أبوسعید أبان بن تَغْلِب بن رِباح جریرى قارى فقیه مُحَدّث مُفَسِّر اصولى لغوى مشهور. وى از موثّقترین مردم بوده است. امامان ثلاثه (حضرت امام سجّاد و امام باقر و امام صادق علیهمالسّلام) را ملاقات كرده است و از ایشان علوم فراوانى و احادیث بسیارى را روایت كرده است. و از براى تو همین بس است كه بدانى: او تنها از حضرت صادق علیه السّلام سى هزار حدیث روایت نموده است،1 چنانكه میرزا محمّد در ترجمه أبان از كتاب «منهج المقال» با اسناد خود به
أبان بن عثمان از حضرت امام صادق علیه السّلام تخریج نموده است، و براى وى در نزد ایشان مقام و شأنى رفیع و قدمى استوار بوده است.
حضرت امام باقر علیه السّلام ـ در هنگامى كه هر دو در مدینه طیبه بودهاند ـ به أبان فرمود:
اجْلِسْ فِى الْمَسْجِدِ وَ أفْتِ النَّاسَ! فَإنِّى احِبُّ أنْ یرَى فِى شِیعَتِى مِثْلُک!
«بنشین در مسجد و براى مردم فتوى بده! چرا كه من دوست دارم مثل تو در میان شیعیانم دیده شود!»
و حضرت امام صادق علیه السّلام به وى فرمودند:
نَاظِرْ أهْلَ الْمَدِینَةِ! فَإنِّى احِبُّ أنْ یکونَ مِثْلُک مِنْ رُوَاتِى وَ رِجَالِى!
«با اهل مدینه مناظره كن! چرا كه من دوست دارم مثل تو از راویان حدیث و از اصحاب من باشند!»
و چون به مدینه وارد مىشد مردم به سوى او سرازیر مىشدند و ستون پیامبر براى او خالى مىشد و به او اختصاص مىیافت.
و حضرت امام صادق علیه السّلام به سلیم ابن أبى حَبَّة فرمودند: ائْتِ أبَانَ بْنَ تَغْلِبَ فَإنَّهُ سَمِعَ مِنِّى حَدِیثاً کثیراً! فَمَا رَوَى لَک فَارْوِهِ عَنِّى!
«به نزد أبان بن تَغْلِب برو! زیرا او از من حدیث بسیارى را شنیده است! بنابراین، آنچه را كه وى براى تو روایت كند تو آنها را از من روایت كن!»
و حضرت امام صادق علیه السّلام به أبان بن عُثمان فرمودند:
إنَّ أبَانَ بْنَ تَغْلِبَ رَوَى عَنِّى ثَلَاثِینَ ألْفَ حَدِیثٍ فَارْوِهَا عَنْه.
«تحقیقاً أبان بن تَغْلب از من سى هزار حدیث روایت نموده است. تو آنها را از وى روایت كن!»
چون أبان بن تَغْلب بر حضرت صادق علیه السّلام وارد مىشد، حضرت بر مىخاست و با او معانقه و مصافحه مىنمود، و امر مىفرمود تا بالشى را براى وى اضافه كنند، و در پشتش دو بالش قرار دهند، و با تمام وجهه خود به سوى او متوجّه مىشد و
نگاه مىكرد و إقبال مىنمود.
چون خبر مرگ أبان را براى حضرت آوردند فرمود: أمَا وَ اللهِ لَقَدْ أوْجَعَ قَلْبِى مَوْتُ أبَانٍ! «سوگند به خدا آگاه باشید و بدانید كه مرگ أبان، دل مرا به درد آورد!» مرگ وى در سنه یك صد و چهل و یك بوده است.
أبان از أنس بن مالك، و أعْمَش، و محمد بن مُنْكَدِر، و سَمّاك بن حَرْب، و ابراهیم نَخَعى، و فُضَیل بن عَمْرو، و حَكَم روایت مىكند. و مُسْلِم و أصحاب سُنن اربعه همان طور كه در مراجعه ١٦ بیان نمودیم، از او روایت مىكنند و به وى احتجاج مىنمایند.
و در این صورت عدم احتجاج بخارى به أبان ضررى به وى وارد نمىكند. زیرا در أبان اسوه به اهل بیت وجود دارد. اسوه به امام صادق، و كاظم، و رضا، و جواد تقىّ، و هادى نقى، و حسن عسكرى زَكى وجود دارد، زیرا كه بخارى از هیچ یك از ایشان روایت ننموده و احتجاج نكرده است، بلكه به سبط اكبر و آقاى جوانان بهشتى نیز احتجاج ننموده است.
آرى! بخارى احتجاج به مَرْوان بن حَكَم و عِمْران بن حِطّان و عِكْرِمَه بَرْبَرى و غیرهم از أمثال آنها كرده است. فَإنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَیهِ رَاجِعُونَ.
أبان داراى مصنَّفات مُمَتِّعه و پر بارى است. از آنهاست كتاب تفسیر «غریب القرآن الكریم» كه در آن از شعر عرب براى آنچه كه در قرآن كریم آمده شواهد بسیارى را استشهاد نموده است.
و بعداً عبدالرّحمن بن محمد أزْدى كوفى آمد كتاب أبان و محمد بن سائب كَلْبى و ابن روق عطیه بن حارث را جمع كرد و آن را كتاب واحدى قرار داد و در آن موارد اختلاف و اتّفاقشان را مُبَین نمود. بنابراین گاهى از كتاب أبان منفرداً نقل مىشود و گاهى مشتركاً بنا بر آنچه كه عبدالرّحمن انجام داده است. و اصحاب ما هر یك از دو كتاب را با أسانید معتبره روایت كردهاند و با طرق مختلفه آوردهاند. و از براى اوست همچنین كتاب «فضائل»، و كتاب «صفّین»، و براى اوست أصلى از اصول معتمدٌ علیه
در نزد شیعه امامیه در احكام شرعیه. طائفه امامیه جمیع كتب أبان را با إسناد به او روایت كردهاند، و تفصیل این مطلب در كتب رجال است.
منزلت ابو حمزه ثمالى
و از جمله ایشان است أبوحمزه ثُمالى ثابت بن دینار. وى از ثِقات سلفنا الصَّالح و از أعلام ایشان مىباشد. عِلم را از امامان سه گانه: صادق و باقر و زین العابدین: أخذ كرده است. او از كسانى است كه یكسره به ایشان روى آورده و در نزد آنان مقرّب بوده است.
امام صادق علیه السّلام بر وى ثنا كردند كه: أبُو حَمْزَةَ فِى زَمَانِهِ مِثْلُ سَلْمَانَ الْفَارِسِىِّ فِى زَمَانِهِ. «أبو حمزه در زمان خودش، همطراز سلمان فارسى در زمان خود بوده است.»
و از حضرت امام رضا علیه السّلام وارد است كه: أبُو حَمْزَةَ فِى زَمَانِهِ کلُقْمَانَ فِى زَمَانِهِ. «أبو حمزه در زمان خودش، همطراز لقمان حكیم در زمان خود بوده است.»
وى كتابى در تفسیر قرآن دارد. من دیدم كه امام طَبرسى از او در تفسیر «مجمع البیان» نقل مىكند1 و براى اوست كتاب «نَوادِر»، كتاب «زُهْد»، و رساله «حقوق»2 كه آن را از امام زین العابدین على بن الحسین علیهما السلام روایت كرده است. و أیضاً از آن حضرت دعاى سحر را روایت كرده است كه تابندهتر از شمس و قمر است.
او از أنس، و شَعْبى، روایت مىكند. و از او وَكِیع، و أبونُعَیم، و جماعتى از اهل آن طبقه از اصحاب ما و غیرهم، به طورى كه شرح حال او را در مراجعه ١٦ بیان نمودیم روایت مىكنند.
و در آنجا نیز أبْطَالى از علم و دانش موجود مىباشند كه امام زین العابدین علیه السّلام
را ادراك ننمودهاند، و به خدمت امامَین باقِرَین صَادِقَین علیهما السلام فائز گشتهاند.
مقامات بُرَید، زراره، محمد بن مسلم و ابو بصیر
از زمره آنان است بُرَید بن مُعَاوِیة عِجْلى، و أبو بَصیر أصْغَر لَیثُ بْنُ مُراد بَخْتَرى مُرادى، و أبو الحسن زُرارة بن أعْین،1 و أبو جعفر محمد بن مُسْلِم بن رباح کوفى
طائفى ثقفى و جماعتى دگر از أعلام هدایت، و چراغهاى ضلالت و تاریكى كه اینك مقام، اقتضاى استقصاى تعدادشان را نمىكند.
امّا این چهار نفر به مقام قرب نائل گردیدند، و به بالاترین نصیب و مقام أعلا و اسْنَى فائز شدند، تا به جائى كه چون حضرت امام صادق علیه السّلام آنان را یاد كرده، فرمود:
هَؤُلاءِ امَنَاءُ اللهِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ. وَ قَالَ: مَا أجِدُ أحَداً أحْیى ذِکرَنَا إلَّا زُرَارَةُ، وَ أبو بَصِیرٍ لَیثٌ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ، وَ بُرَیدٌ. وَ لَوْ لَا هَؤُلاءِ مَا کانَ أحَدٌ یسْتَنْبِطُ هَذَا. ثُمَّ قَالَ: هَؤُلاءِ حُفَّاظُ الدِّینِ وَ امَنَاءُ أبِى عَلَى حَلَالِ اللهِ وَ حَرَامِهِ، وَ هُمُ السَّابِقُونَ إلَینَا فِى الدُّنْیا، وَ السَّابِقُونَ إلَینَا فِى الآخِرَةِ.
«ایشانند كه أمینان خدا هستند بر حلالش و حرامش. و فرمود: من نیافتم كسى را كه یاد ما و ذكر ما را زنده نگه دارد و مگر زُراره و لَیث أبوبصیر، و محمد بن مسلم، و بُرَیدَه. و اگر ایشان نبودند هیچ كس را توان آن نبود كه این امر را استنباط كند. و پس از آن فرمود: ایشانند حافظین دین خدا و أمینان پدرم بر حلال خدا و حرام خدا، و ایشانند سبقتگیرندگان به سوى ما در دنیا، و سبقتگیرندگان به سوى ما در آخرت.»
و آن حضرت علیه السّلام فرمود: بَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ بِالْجَنَّةِ. ـ ثُمَّ ذَکرَ الارْبَعَةَ.
«بشارت دهید اهل إخبات و خشوع را به بهشت. ـ و پس از آن این چهار تن را ذكر فرمود.»
و در ضمن كلامى طولانى كه از آنان یاد مىكند مىفرماید: کانَ أبِى ائْتَمَنَهُمْ عَلَى حَلَالِ اللهِ وَ حَرَامِهِ، وَ کانُوا عَیبَةَ عِلْمِهِ، وَ کذَلِک الْیوْمَ هُمْ عِنْدِى مُسْتَوْدَعُ سِرِّى، وَ أصْحَابُ أبِى حَقّاً، وَ هُمْ نُجُومُ شِیعَتِى أحْیاءً وَ أَمْوتاً. بِهِمْ یکشِفُ اللهُ کلَّ بِدْعَةٍ، وَ ینْفُونَ عَنْ هَذَا الدِّینِ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِینَ وَ تَأوِیلَ الْغَالِینَ ـ اه ـ .
«پدرم ایشان را بر حلال خدا و حرام خدا أمین مىدانست. ایشان صندوق علم پدرم بودند و همچنین ایشان امروز نزد من محلّ ودیعت و أمانت نهادن أسرار من مىباشند. و حقّاً اصحاب پدرم بودند، و ستارگان راهنماى شیعیان من هستند، چه زنده باشند و چه بمیرند. به واسطه آنان است كه خداوند هر بدعتى را مىزداید و از بین مىبرد، و آنان از این دین، دستاوردهاى اهل باطل را كه مىخواهند خود را بدان ببندند و آن دستاوردها را داخل دین كنند، و تأویلهاى نابجاى غلوّ كنندگان را نفى مىكنند و دور مىسازند.»
الى غیر ذلك از كلمات شریفهاش كه براى آنان از فضیلت و شرافت و كرامت و ولایت به مقدارى اثبات كرده است كه عبارت گنجایش بیان آن را ندارد.
و با وجود این، أعداء اهل بیت به هر تهمت و بهتان آشكارى ایشان را رمى كردند و متّهم داشتند، به طورى كه ما در كتابمان به نام «مُخْتَصَرُ الْكَلَامِ فِى مؤلِّفى الشِّیعَةِ مِنْ صَدْر الإسْلَام» به شرح و تفصیل آن پرداختهایم. و این بهتانها و افتراءها ضررى به علوّ مقام و عظمت منزلت و سموّ رفعت آنها در نزد خدا و رسول خدا و مؤمنین وارد نمىكند، همچنان كه حسادت برندگان بر پیامبران، براى پیامبران نیفزودند مگر رفعت را، و در شرایع و ادیانشان اثرى نگذاردند مگر انتشار نزد اهل حق، و قبول و پذیرش در نفوس صاحبان اندیشه و خردمندان داراى تأمّل و تفكّر را.
سخن شهرستانى در تجلیل از امام صادق علیه السّلام
علم در ایام حضرت صادق علیه السّلام انتشار پیدا كرد به حدّى كه برتر و بیشتر از آن متصوّر نبود، و شیعیان پدرانش علیهمالسَّلام از هر راه و كوره جادّه و عقبههاى دور و دراز به سوى وى شتافتند. حضرت به همه ایشان با خوشروئى و انبساط إقبال نمود و با
انس و محبّت به آنان راه را براى همه گشود، و بىمحابا راه داد، و در تربیت ثقافى و فرهنگى آنان از هر گونه سعى و جدّیتى بلیغ دریغ ننمود، و در تعلیم و واقف ساختن آنها بر أسرار علوم، محلّ خالى بجاى نگذاشت، و از دقایق حكمت و حقایق امور سیراب و سرشارشان كرد به طورى كه أبوالفتح شهرستانى در كتاب «مِلَل و نِحَل» بدین مهم اعتراف كرده است. او در جائى كه از امام صادق علیه السّلام1 یاد كرده است مىگوید:
وَ هُوَ ذُو عِلْمٍ غَزیرٍ فِى الدِّینِ، وَ أدَبٍ کامِلٍ فِى الْحِکمَةِ، وَ زُهْدٍ بَالِغٍ فِى الدُّنْیا، وَ وَرَعٍ تَامٍّ عَنِ الشَّهَوَاتِ.
قَالَ: وَ قَدْ أقَامَ بِالْمَدِینَةِ مُدَّةً یفِیدُ الشِّیعَةَ الْمُنْتَمِینَ إلَیهِ، وَ یفِیضُ عَلَى الْمُوَالِینَ لَهُ أسْرَارَ الْعُلُومِ. ثُمَّ دَخَلَ الْعِرَاقَ وَ أقَامَ بِهَا مُدَّةً. مَا تَعَرَّضَ لِلإمَامَةِ ـ أىْ لِلسَّلْطَنَةِ ـ قَطُّ، وَ لَا نَازَعَ أحَداً فِى الْخِلَافَةِ.
(قَالَ): وَ مَنْ غَرِقَ فِى بَحْرِ الْمَعْرَفَةِ لَمْ یطْمَعْ فِى شَطٍّ، وَ مَنْ تَعَلَّى إلَى ذِرْوَةِ الْحَقِیقَةِ لَمْ یخَفْ مِنْ حَطٍّ ـ إلَى آخِرِ کلَامِهِ.2
«و او داراى علمى است كثیر و فراوان در امور دین، و داراى دانش و درایتى است كامل در حكمت، و داراى زهد بلند مرتبهاى است در دنیا، و داراى وَرَع و خوددارى تامّ و تمام از شهوات.
(گوید:) مدّتى در مدینه اقامت كرد، و شیعیان و منتسبین به خود را از علم خود بهرهمند ساخت و بر موالیان و خاصّان خود، اسرار علوم و مخفیات دانش را إفاضه
كرد. پس از آن داخل عراق شد و مدّتى در آنجا درنگ نمود. وى به هیچ وجه متعرّض امر امارت و حكومت ـ یعنى سلطنت ـ نشد و با احدى در امر خلافت منازعه ننمود.
(گوید:) و كسى كه در اقیانوس بیكران معرفت غرق شود طمع در شطّ آب نمىكند، و كسى كه به أعلا ذِروه حقیقت ارتفاع یابد از سقوط و نزول در درجات دنیوى ترس و واهمه ندارد ـ تا آخر گفتارش» كه گوید: و گفته شده است: كسى كه با خدا انس بگیرد از مردم وحشت دارد، و كسى كه با غیر خدا انس گیرد قوّه خیالیه و وسواس، خرمن هستى و شرف او را به باد یغما خواهد سپرد.
در اینجا آیة الله شرف الدِّین بالمناسبه مىگوید: وَ الْحَقُّ ینْطِقُ مُنْصِفاً وَ عَنِیداً.
«حقّ، زبان هر شخص با انصافى را و هر شخص معاند و ستیزهجو را به اعتراف گویا مىكند.»
از اصحاب حضرت امام صادق علیه السّلام جماعت انبوه و تعداد كثیرى، پیشوایان هدایت، و چراغهاى رخشان ظلمت برانداز، و دریاهاى علم، و ستارگان راهنما بودهاند. و از آنان كسانى كه اسمائشان و احوالشان در كتب تراجِم تدوین یافته است چهار هزار مرد از اهل عراق و حجاز و فارس و سوریا بودهاند. ایشان داراى مُصَنَّفات مشهورى نزد علماء امامیه مىباشند و از جمله آنها «اصول أرْبَعَمأة» مىباشد، و آنها به طورى كه سابقاً ذكر نمودیم عبارتند از أرْبَعَمِأةِ مُصَنَّفٍ لِأرْبَعِمِاةِ مُصَنِّفٍ. (چهارصد كتاب تصنیف شده از چهارصد تن تصنیف كننده) كه همه آنها از فتاواى امام صادق علیه السّلام و در عهد و زمان خود آن حضرت نوشته گردیده است. بناءً علیهذا همان كتابها مدار علم و عمل پس از حضرت بوده است، تا اینكه جمعى از أعلام امَّت و سُفَراء ائمّه آنها را در كتب خاصّه خود به جهت تسهیل طالبان، و سهولت تناول، و دست به دست گشتن آن، تلخیص نمودهاند.
و بهترین آنها كه احادیث را جمع نموده عبارتند از «كتب أرْبَعَه» كه مدار و مرجع امامیه در اصولشان و فروعشان از صدر اوّل تا این زمان مىباشند، و آنها عبارتند از:
«كافى»، «تَهْذیب»، «اسْتِبْصار»، «مَنْ لَا یحْضُرُهُ الْفَقیه» كه همگى متواتر مىباشند و یقین به صحّت مضمون آنها وجود دارد. و قدیمترین و معظمترین و نیكوترین و مُتْقَنترین آنها كتاب «كافى» است كه در آن شانزده هزار و یكصد و نود و نه حدیث مجتمع مىباشد، و این به تنهائى از مجموعه آنچه كه صحاح ستّه شامل است بیشتر مىباشد، همچنان كه شهید در «ذِكْرَى» و بسیارى از أعلام بدان تصریح نمودهاند.
مقامات هشام بن حكم
هشام بن حکم كه از اصحاب امام صادق و امام كاظم علیهما السلام است كتب بسیارى را تألیف نموده است كه از آنها بیست و نه عدد مشهور هستند. اصحاب ما آن كتب را روایت كردهاند با سندهاى متّصل خودشان به وى. و تفصیل این بیان در كتابمان: «مختصر الكلام فى مؤلِّفى الشِّیعة من صدر الإسلام» آمده است. كتابهاى هشام كتابهاى پر بار و نافع و روشن و در وضوح بیان و بلندى برهان در اصول و فروع، و در توحید و فلسفه عقلیه و ردّ بر زنادقه و ملاحده و طبیعیون و قَدَریه و جَبْریه و غلوّ كنندگان درباره على و اهل البیت، و در ردّ بر خوارج و نواصِب و منكرین وصیتِ رسول خدا به على، و در ردّ تأخیر اندازندگان وى، و در ردّ محاربان، و در ردّ قائلان به جواز تقدیم مفضول و غیر ذلك، داراى امتیازى خاص مىباشد.
هشام در علم كلام و حكمت إلهیه و سایر علوم عقلیه و نقلیه از عالمترین عالمان قرن دوم است، در فقه و حدیث مبرّز است، در تفسیر و سائر علوم و فنون مقدّم است. او از كسانى است كه در باب امامت، كلام را گشودند و مذهب شیعه را با نظر و استدلال مهذَّب ساخت. از حضرت امام صادق و امام كاظم روایت مىكند، و در نزد ایشان جاه و مقامى دارد كه دائره وصف نتواند بدان إحاطه كند. آنها درباره وى به مدح و ثنائى لب گشودهاند كه با آن در مَلا اعلى، قدرش بالا رفته است. هشام در ابتداى امر از جَهمیه بوده است، سپس با امام صادق ملاقات نمود و به ارشاد او هدایت یافت و مستبصر گردید و به او پیوست، و پس از آن به امام كاظم پیوست و از جمیع اصحاب آن دو امام برتر آمد.
كسانى كه مىخواهند نور خدا را از مِشكاة چراغ وى خاموش كنند، دست به طاماتى درباره او از قبیل قول به تجسیم (جِسْمیت خدا) زدهاند از روى حَسَد و عداوتى كه با اهل بیت داشتهاند.
ما از همگى مردم به مذهب او شناساتریم، احوال و اقوال وى در دست ماست. او در نصرت مذهب شیعه داراى مصنَّفاتى است كه بدانها اشاره كردیم. و با وجودى كه او از سَلَف و نیاكان ماست بنابراین تصوّر ندارد كه: بعضى از گفتارش كه براى غیر ما ظهور یافته بر ما پنهان مانده باشد، با وجود بُعْدِ آن غیر، از مذهب ما و مشرب ما!؟
دفاع شهرستانى از هشام بن حكم
از همه اینها كه بگذریم آنچه را كه شهرستانى در «مِلَل و نِحَل» از او نقل كرده و عبارت او را آورده است، دلالت بر گفتار وى مبنى بر تجسیم ندارد. و اینك عین عبارت او: شهرستانى مىگوید:
وَ هِشَامُ بْنُ الْحَکمِ صَاحِبُ غَوْرٍ فِى الاصُولِ، لَا یجُوزُ أنْ یغْفَلَ عَنْ إلْزَامَاتِهِ عَلَى الْمُعْتَزِلَةِ، فَإنَّ الرَّجُلَ وَرَاءَ مَا یلْزِمُهُ عَلَى الْخَصْمِ، وَ دُونَ مَا یظْهِرُهُ مِنَ التَّشْبِیهِ. وَ ذَلِک أنَّهُ ألْزَمَ الْعَلَّافَ فَقَالَ: إنَّک تَقُولُ: الْبَارِى عَالِمٌ بِعِلْمٍ وَ عِلْمُهُ ذَاتُهُ، فَیکونُ عَالِماً لَا کالْعَالِمِینَ، فَلِمَ لَا تَقُولُ: هُوَ جِسْمٌ لَا کالاجْسَامِ؟! اه.
«هشام بن حكم در اصول دین مردى است صاحب غور و تفكّر، و جایز نیست آن أدلّهاى را كه با آن بر معتزله چیره شده نادیده گرفت، به علّت آنكه این مرد غیر از آن مرام و مسلكى را دارد كه بر دشمن الزام نموده و آنها را باطل ساخته است، و غیر از آن چیزى است كه از قول به تشبیه اظهار مىنموده است.
به جهت آنكه او عَلَّاف را بدین سخن محكوم كرد و به او گفت: تو كه مىگوئى درباره علم خدا: حضرت بارى عالِم است به علمى و علم وى ذات اوست، بنابراین عالِم است نه مثل عالِمانِ دیگر، بنابراین چرا نمىگوئى: خداوند جسم است نه مانند اجسام دیگر؟!» ـ تا آخر.
و پنهان نیست كه: نسبت این گفتار به او اگر درست باشد، تحقیقاً او در صدد
معارضه با علّاف بوده است، و در مقام معارضه، كسى كه به سخنى با طرف خود برخورد و معارضه نماید لازم نیست كه خودش معتقد بدان باشد. زیرا كه احتمال دارد قصدش از این مقابله، امتحان علّاف و شناخت میزان غور و عمق علّاف در علم بوده باشد، همان طور كه شهرستانى بدان اشاره كرده است با این گفتارش كه: «به علت اینكه این مرد غیر از مرام و مسلكى را دارد كه بر دشمن الزام نموده و آن را باطل ساخته است، و غیر از قول به تشبیه است كه اظهار مىنموده است.»
گذشته از این، اگر فرض شود ثبوت گفتارى از وى كه دلالت بر تجسیم كند، ممكن است متعلّق به زمان و عهد پیش از استبصارش بوده باشد. زیرا دانستى كه هشام در وهله اوّل تابع آراء جَهمیه بوده و پس از آن به منهاج آل محمّد استبصار پیدا كرده است.
بنابراین، او از أعلام اصحاب مُخْتَصِّین به أئمّه شان و از نزدیكان و خواصِّشان محسوب مىشده است.
هیچ یك از گذشتگان ما به آنچه كه دشمنان ما به هشام نسبت مىدهند دست نیافتهاند چنانكه ما به أثرى از آنچه كه به هر یك از زُرارة بن أعْین، و محمد بن مسلم، و مؤمِنُ الطَّاق، و امثالهم نسبت مىدهند برخورد نكردهایم، با وجودى كه وسع و طاقت خود را در بحث از این امور به حَدِّ نهایت رسانیدهایم. بنابراین این نسبتهاى نارواى خصماء ما، غیر از بَغْى و عُدْوان، و إفْك و بُهتان محملى نمىتواند داشته باشد، وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ.
و امّا آنچه را كه شهرستانى از هشام نقل كرده است از قول به الُوهِیتِ عَلِى، مطلبى است كه زن بچه مرده را به خنده مىآورد. هشام اجلّ و اعظم است از آنكه این خرافات و سخافات به او نسبت داده شود.
این است كلام هشام در دست ما درباره توحید كه: ندا مىدهد به تقدیس خداوند از حُلول و از آنچه كه جاهلان مىگویند. و آن است كلام وى در وصیت كه دلالت بر تفضیل رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم بر على مىكند، و در آن صراحت دارد كه على
از جمله امَّت او، و رعیت او، و وصىّ او، و خلیفه اوست. و على از بندگان صالح خداست كه از مظلومین و مقهورین و عاجزین از حفظ حقوقشان بودهاند، و از مُضْطرِّین بودهاند تا آنجا كه در برابر دشمنانشان مجبور به خضوع و تسلیم بودهاند، و از خائفین و مترقّبین و انتظار برندگان حوادث ناملایم و خطرى بودهاند كه نه ناصرى داشتند و نه یارى.
چگونه شهرستانى درباره هشام شهادت مىدهد كه: او در اصول دین صاحب غور و فكر مىباشد و از آنچه كه معتزله را بدان محكوم و منكوب نموده است نباید غفلت ورزید و او غیر از آن چیزى است كه براى علّاف اظهار داشته است از اینكه به او گفته است: پس بنابر كلام خودت، چرا نمىگوئى: خداوند جسمى است مثل اجسام؟ و سپس به وى نسبت مىدهد گفتار به این را كه: عَلِىّ علیه السّلام هُوَ اللهُ تَعَالَى «على، خداست»؟ آیا این دو سخن، تناقض واضح نیست؟!
و آیا سزاوار است كه به مانند هشامى با آن غزارت فضل این گونه خرافات نسبت داده شود؟! کلّا و أبَداً. و لیكن كلام این قوم مخالف، از روى ظلم و حسادتى است كه بر اهل بیت دارند و بر علیه كسانى كه بر منوال رأى اهل بیت قدم بر مىدارند، و از سخن زشت و نازیبا و واهى و انتشار اخبار كذب و خلاف واقع، دریغ ندارند. وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیمِ.
صاحبان تدوین از اصحاب امام كاظم تا امام عسكرى علیه السّلام
دائره تألیفات شیعه در عصر امام كاظم، و امام رضا، و امام جواد، و امام هادى، و امام حسن زَكىّ عسكرى علیهم السَّلام گسترش یافت و به قدرى رسید كه زیاده بر آن امكان نداشت. و راویان از ایشان و از رجال أئمّه از آباء این امامان در شهرها منتشر گردیدند، و براى طلب علم آستین اجتهاد بالا زدند و دامن زحمت و كوشش به كمر بستند، و در لُجّههاى بیكران دریاى علوم فرو رفتند، و بر جواهرات و نفایس اسرار آن با غوص و بررسى دست یافتند، و مسائل آن را إحصاء نمودند، و حقایق آن را تمحیص و خالص نمودند، بنابراین در تدوین فنون از هر گونه تعب و سختى دریغ ننمودند، و در جمعآورى متفرّقاتِ معارف نقطه خالى و محلّ راحتى را براى خود
باقى نگذاشتند.
مُحَقِّق حِلِّى ـ أعلى الله مقامَه ـ در كتاب «مُعْتَبَر» مىفرماید: و از جمله شاگردان حضرت امام جواد علیه السّلام فضلائى بودند مثل حسین بن سعید، و برادرش حسن، و احمد بن محمد بن أبى نَصْر بَزَنْطى، و احمد بن محمد بن خالِد برقى، و شاذان، و ابو الفضل العُمَىّ (نابینا)1 و ایوب بن نوح، و احمد بن محمد بن عیسى، و غیرهم از آنان كه شمارش آنها به طول مىانجامد.
(او ـ كه خداوند درجاتش را برتر گرداند ـ مىگوید:) و كتب ایشان تا امروز در میان اصحاب ما دائر و رائج است و از آنان نقل گردیده، و دلالت بر علم سرشار و فراوانشان مىكند. ـ پایان
سید شرف الدّین در اینجا مىگوید: من مىگویم: و براى تو همین بس است كه بدانى: كتب برقى از یكصد كتاب فزونتر مىباشد. و بَزَنْطى كتاب كبیر معروفى دارد موسوم به «جامِع بَزَنْطى»، و حسین بن سعید سى عدد كتاب دارد، و در این نوشتار امكان ندارد آنچه را كه شاگردان امامان ششگانه از پسران امام صادق علیهمالسَّلام تألیف نمودهاند إحصا كرد، و به شمارش آورد، مگر آنكه من تو را حوالت مىدهم به كتب تراجِم و فهرستها، در آنجا مراجعه كن به احوال محمد بن سنان، و على بن مَهْزَیار، و حسن بن مَحبوب، و حسن بن محمد بن سَماعه، و صَفْوان بن یحیى، و على بن یقْطین، و على بن فضّال، و عبد الرَّحمن بن [أبى] نَجْران، و فَضْل بن شاذان كه براى وى دویست كتاب مىباشد، و محمد بن مسعود عیاشى كه كتب وى از دویست افزون است، و محمد بن [أبى] عُمَیر، و احمد بن محمد بن عیسى كه وى از یكصد تن از اصحاب امام صادق علیه السّلام روایت مىكند، و محمد بن على بن محبوب، و طَلْحَة بن طَلْحَة بن زَید، و عَمّار بن موسى ساباطى، و على بن نُعْمان، و حسین بن عبدالله، و احمد بن عبدالله بن مَهْران معروف به ابن خانه، و صَدَقَة بن مُنْذر قمّى، و
عبید الله بن على حَلَبى كه كتاب خود را بر امام صادق علیه السّلام عرضه داشت و امام آن را صحیح دانست و تحسین نمود و به او فرمود: أتَرَى لِهَؤُلاءِ مِثْلَ هَذَا الْكِتَابِ؟! «آیا براى این جماعت به تمامى شان، مثل این كتاب مىبینى؟!»، و أبو عَمرو طَبیب، و عبدالله بن سعید كه كتاب خود را بر حضرت امام ابوالحسن الرِّضا علیه السّلام عرضه داشت، و یونس بن عبدالرَّحمن كه كتاب خود را بر حضرت امام ابو محمد الحسن الزّكىّ العسكرى و علیه السّلام عرضه داشت.
كسى كه در احوال گذشتگان و أسلاف شیعه آل محمد صلّى الله علیه و آله و سلّم تتبّع كند و اصحاب هر یك از أئمّه نه گانه از ذرّیه امام حسین علیهم السَّلام را استقصا نماید و مؤلَّفاتشان را كه در عصر خود امامانشان تدوین كردهاند إحصا كند، و كسانى را كه این مؤلَّفات را از آنان روایت كردهاند و از ایشان حدیث آل محمّد را در فروع دین و اصول آن حمل نمودهاند ـ كه به هزاران مرد خواهند رسید ـ استقراء كند، و پس از آن با حاملین این علوم در هر طبقه طبقه، و دست به دست از عصر أئمّه تسعه معصومین علیهم السَّلام تا این عصر ما كه در آن زیست مىنمائیم آشنایى پیدا كند براى وى با قطع و یقین به ثبوت مىرسد كه: مذهب أئمّه شیعه اثنا عشریه كه ما بدان منتحل مىباشیم، متواتر است، و براى وى شكّى بجا نمىماند كه: جمیع آنچه كه ما براى خدا به واسطه آن در فروع و اصول، دیندارى مىكنیم، فقط و فقط مأخوذ است از آل رسول الله. و در این مطلب رَیب و تردیدى پیدا نمىكند مگر شخص مُكابِر عَنید و یا جاهل بَلید (آن كه از روى بزرگ منشىِ پندارى و تخیلىِ خویش گفتار طرف را نمىپذیرد و اهل عناد و دشمنى است، و یا جاهل و نادان، و كم فهم و سفیه و كند ذهن مىباشد.)
وَ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا کنَّا لِنَهْتَدِى لَوْ لَا أنْ هَدَانَا اللهُ، وَ السَّلامُ.1
سخن عبد الحلیم جندى درباره تدوین سنّت توسط شیعه
مُسْتَشار عَبْدُ الحَلیمِ جُنْدى مِصْرى در كتاب ارزشمند خود: «الامام جعفر الصّادق» مىگوید: شكى نیست در اینكه منهج على و پیروانش در تدوین، خیر فراوانى را براى مسلمین بجا گذارد: اوّلًا زشتیهاى منسوب به بعضى از روایات راویان را از میان برد، و ثانیاً در برابر افترائات زنادقه و حدیث سازان، قفلى استوار نهاد. بنابراین فَالسَّبْقُ فِى التَّدْوِینِ فَضِیلَةُ الشِّیعَةِ.
«سبقت گرفتن در تدوین فضیلتى است براى شیعه.» و چون علماء بعد از گذشت زمانى طولانى مضطرّ و مجبور به تدوین حدیث گردیدند، همگى اتّفاقاً و اجماعاً سر تسلیم در برابر این فضیلت فرود آوردند، و در برابر على و پسرانش كه لوا دار این امر بودند تسلیم شدند.
سنّت، شارح كتاب عزیز خداى متعال مىباشد. و كتاب خدا مكتوب است به املاء صاحب رسالت، بنابراین سنّت هم مثل كتاب الله، سزاوار و حقیق به كتابت مىباشد.
او پس از آنكه مىگوید: تدوین در میان عامّه تا دو قرن و دو قرن و نیم صورت نگرفت و مردم مجبور بودند براى استماع حدیث سفرهاى طولانى كنند، و به أقصى نقاط عالم بروند تا از زبان مشایخ حدیث را بشنوند، و بعد از آنكه شرحى پیرامون این موضوع بیان مىكند، مىگوید:
امّا شاگردان امام صادق در مُجَلَّدات بزرگى تدوین نمودند. ایشان در عصر نهضت علمى عظیمى زیست كردند كه جهان بدین نهضت در شگفت آمد، خامه جمیع تدوین كنندگان به مساعدت یكدیگر به حركت درآمد، و چرخهاى گردان تدوین به مثابه چرخهاى گردان مطبعهها در وقت پیدایش طبع، به چرخش افتاد.
عمر بن عبدالعزیز در رأس قرن دوم امر به تدوین سنّت نمود و علماء امّت از اهل
سنَّت به پیروى درآمدند. امام صادق در سال ١٤٨ رحلت نمود در حالى كه چهار هزار نفر شاگرد در جمیع علوم از خود باقى نهاد، و از جمله آن كتابهاى مدوَّنه «الاصُولُ الأرْبَعُمأة» مىباشد كه چهارصد كتاب و تدوین است، از چهار صد نفر نویسنده و تدوین كننده از فتاواى امام صادق. و بر آن مدار علم و عمل در أزمان بعد قرار گرفت. و بهترین كتابى كه آنها را در خود گرد آورده و اصول و فروع امامیه تا امروز شناخته مىگردد، كتب اربعه شیعه: «كافى» و «مَنْ لا یحْضره الفَقیه»، و «تَهْذیب»، و «استِبْصار» مىباشد.
«كافى» از كلینى ابى جعفر محمد بن یعقوب كلینى (وفات ٣٢٩) أعظم، و أقوم، و أحسن، و أتقن آن كتب مىباشد كه حاوى ١٦١٩٠حدیث است. آن را كلینى در مدّت بیست سال تألیف كرده است.
و كتاب «مَن لا یحضره الفَقیه» از ابن بابویه قمّى محمد بن على بن موسى بن بابویه قمّى1 ملقَّب به صَدُوق است. وى در سنه ٣٥٠داخل بغداد شد و در رى در سنه ٣٨١ فوت نمود. و در آن كتاب ٥٩٦٣ حدیث است. و با وجود آنكه او سیصد كتاب تألیف كرده است، این كتاب با اهمیتترین كتب اوست.
و «تَهْذیب» و «اسْتِبْصار» را پس از حدود یك قرن از آن، محمد بن حسن بن على طوسى (وفات ٤٦٠) ملقّب به شیخ الطَّائفة تدوین كرد. وى فقیه بود هم در مذهب شیعه و هم در مذهب اهل سنّت در «تهذیب» ١٣٥٩٠حدیث است و در «استبصار» ٥٥١١ حدیث.
شیخ طوسى و سیدین مرتضى و رضى
طوسى در سنه ٤٠٨ وارد بغداد شد، و در ایام شیخ مفید آنجا را مقرّ خود قرار داد. شیخ مفید محمّد بن محمد بن نُعْمان است كه میلادش ٣٣٦، و ارتحالش ٤١١ مىباشد، صاحب «شرع عقائد صدوق»، و كتاب «أوائل المقالات» و قریب دویست
كتاب دیگر.
طوسى بعد از موت شیخ مفید از شاگردان شریف مرتضى گردید، و در مدرسه شرف و دار العلمى كه او انشاء كرده بود، تربیت یافت و به كمال رسید و از برگزیدگان گردید. سید مرتضى در تمام مدّت ملازمت شیخ طوسى با او تا زمان ارتحال خودش هر ماهه به عنوان شهریه دوازده دینار به او مىداد.
شیخ طوسى از كتب سید مرتضى و از كتابهائى كه كتابخانهاش حاوى بود بهرهمند شد، و در هر رشته از علوم اسلام كتاب تألیف كرد و مجتهد به اجتهاد مطلق گردید. و بنابراین حجَّت بود در فقه شیعه و فقه سنَّت.
و از جلیلترین آثار او تدریس اوست در «مجالس» و «أمالى» اش در نجف اشرف در جوار مشهد أمیرالمؤمنین على بن أبیطالب علیه السّلام و به مَقْدَم او و تدریس او عصر علم در نجف اشرف افتتاح گردید. بنابراین مانند دو شاخه كه از یك بن برویند در برابر ازْهَرِ اغَرّ ـ كه آن را نیز دولتى از دولتهاى شیعه اقامه نمود ـ قرار گرفت. و این دو معهد، دو معهدى مىباشند كه علوم اسلامى را حفظ نمودهاند.
بر این اساس، شیخ طوسى، و سیدَین شریفین: رَضِى و مرتضى، و شیخین: مفید و صدوق، و كلینى، متّصل كردند آنچه را كه از كتب تألیفیه از عصر امام صادق تا نیمه قرن پنجم منقطع گردیده بود، تا اینكه امواج خروشان دریاى علم در ریزش خود استمرار داشته باشد.
و شریفان (رضى و مرتضى) در مدرسه جدّشان دو نوباوه و دو شاخهاى هستند كه از یك اصل برآمدهاند. پدرشان ابو احمد موسوى است (نسبت موسوى به جدّش امام موسى كاظم علیه السّلام است) و درباره اوست قول ابن أبى الحدید شارح «نهج البلاغة»: شریف رضى: پدرش ابو احمد جلیل القدر و عظیم المنزلة در دولت بنى عباس و بنى بُوَیه بوده است، و ملقّب به «طاهر ذُو الْمَناقِب» گردیده است. أبو نصر بن بُوَیه او را ملقّب به «الطَّاهِرُ الاوْحَد» كرده بود. چندین بار نقابت طالبیین بر عهده او بود همچنان كه ولایت نظر و رسیدگى در امور مظالم مردم بر عهده او بود و
چندین بار در موسم حجّ امیر الحاجّ و سرپرست دینى و دنیوى مردم بود.
ابو احمد در طول قرن رابع (از سنه ٣٠٤ تا ٤٠٠) زیست نمود و در زمان حیات خود دو پسرش: رَضى و مُرْتَضَى را در امر حجّ مردم خلیفه خود مىكرد.
شریف رضى (كه از سال ٣٥٨ تا ٤٠٦ زندگى نمود) شاعرى شهیر در عربیت بود، و گردآورنده نهج البلاغة مشهورترین خطبههاى أمیرالمؤمنین على بن أبیطالب علیه السّلام.
وى ولایت نقابت طالبیین را در زمان پدرش و پس از او به عهده داشت و همچنین نیابت ولایت خلیفه عبّاسى را. بنابراین در تمام طول تاریخ اینكه كسى جمع میان نقابت طالبیین و نیابت خلافت سنِّىها كرده باشد، منحصر به شخص وى بوده است.
شریف رضى داراى تألیفات عظیمهاى مىباشد در تفسیر قرآن كه از آن است: (١) تَلْخیص البَیان فى مُجازاتِ القُرْآنِ.1 حَقَائق التَّأویل و مُتَشابه التَّنْزیل (٣) مَعانى القُرْآن. و أیضاً از اوست: (٤) مَجازات الآثارِ النَّبویة (٥) خصائص الائمّة.
مقامات سید مرتضى
و شریف مرتضى (كه وفاتش در سنه ٤٣٦ مىباشد) ثعالبى كه معاصر اوست درباره وى در «یتیمة الدَّهر» مىگوید: ریاست امروز در بغداد به مرتضى كه در مَجْد و شرف و علم و أدب و فضل و كرم همگى ریاست دارد، سپرده شده است. و وى شعر مىگوید در نهایت حُسْن.
مؤلَّفات سید مرتضى بسیار است مانند أمالى مرتضى، شافى، تَنْزیهُ الأنبیاء، مسائل اوَّل مُوصِلِیه، مسائل دوم اهل مُوصِل، مسائل سوم اهل موصِل، مسائل دَیلَمیه، مسائل أخیره طرابلُسِیه، مسائل اوَّل حَلَبِیه، مسائل جُرْجانِیه، مسائل صَیداوِیه، و تألیفات بسیارى دگر در فقه و بطلان قیاس. تلمیذ او: شیخ طوسى اكثر از مؤلّفات وى را شرح نموده است.
و از عظیمترین آثار او ایجاد «دار العلم» مىباشد كه در بغداد انشاء كرد، و براى حفظ آن و نگهدارى آن أموالى را بر آن وقف نمود، و شاگردانى را در آن سكونت و طعام مىداد و براى آن تلامیذ، شهریه جاریه مقدّر كرد. و به دنبال دار العلمش كتابخانهاى انشاء فرمود كه بیشتر از هشتاد هزار مجلّد كتاب را شامل بود. و براى وى همین افتخار بس كه شیخ طوسى از تلامیذ اوست.
و در آثار این بزرگمرد عظیم الشَّأن است كه پیوسته كاروان علماء و فحول از مؤلِّفان آمدند و فقه اسلام را جاویدان و همیشگى نمودند
. مَشیخَةُ العلماء: (شیوخ و بزرگانى كه حقّ پدرى و تربیت و تقدّم بر علماء دارند):
با مجموعه كتابهائى كه از على (علیه السّلام) و معاصرین او به یادگار مانده است مؤلَّفات و مدوَّنات كبیره یا صغیرهاى مىباشند كه كسانى كه پس از او آمدهاند آنها را وضع و تدوین كردهاند.
و چرخ گردان این میراث بزرگ به دست صحابه و تابعین و تابعین تابعین از شیعه على به حركت افتاد. بنابراین میراث تاریخى شهداء و پیروان شهدا همانها بودهاند. هیچگاه امَّت اسلام در آشكارا و پنهان از اقرار و اعتراف بدین مهم دست بازنداشته است كه: صدرنشین أعاظم از اصحاب رسول اكرم صلّى الله علیه و آله و سلّم شیعیان او بودهاند و اینك ما برخى از اسامى آنها را براى تو مىآوریم: سلمان فارسى (آن كه به او سلمان مُحمَّدى اطلاق مىشود) و أبوذر غفارى (راستگوترین مردم در گفتار) و عمَّار آن كه او را گروه ستمگر مىكشند در حالى كه نَوَد سال داشت و در ركاب على براى نصرت او مىجنگید. و عبّاس بن عبدالمطَّلب، و أبُوأیوب أنصارى، و مِقداد بن أسود كِنْدى كه به على (علیه السّلام) در روز سقیفه گفت:
إنْ أمَرْتَنِى ضَرَبْتُ بِسَیفِى، وَ إنْ أمَرْتَنِى کفَفْتُ. قَالَ: اکفُفْ!
«اگر مرا امر مىفرمائى شمشیرم را مىگشایم و مىزنم، و اگر امر مىفرمائى دست بر مىدارم. حضرت فرمود: دست بردار!»
و خُزَیمَه ذُو الشَّهَادَتَین، و أبُو التَّیهَانِ، و عبدالله و فَضْل پسران عبّاس، و بِلال بن
رَباح، و هاشم بن عُتْبَة مِرْقَال، و أبان و خالِد پسران سعید بن عاص، و ابَىُّ بْنُ كَعْب سید القُرّاء، و أنْسَ بن حَرْث بن نَبِیه، و عُثمان و سَهْل پسران حُنَیف، و بُرَیدَه، و حُذَیفه، و قَیسُ بْنُ سَعْدِ بنِ عُبَادَه رئیس انصار، و هند بن أبى هالَه كه مادرش خدیجه1 امّ المؤمنین مىباشد، و جُعْدة بن هُبَیرة مَخْزومى كه مادرش امّ هانى دختر أبى طالب است، و جابر بن عبد الله أنصارى.
اصحاب و تابعین از شیعیان على علیه السّلام پیشگام در تدوین بودهاند
این امر تدوین و تثبیت این سیره در آثار اصحاب رسول الله كه شیعه على بودهاند، در تابعین آنها و تابعین تابعین آنها أیضاً جریان خواهد داشت. بنابراین به این میراث عظیم، آثار رجال عظمائى از ایشان نیز افزوده مىگردد كه همه از أشیاع و أتباع على مىباشند: أحْنَف بن قَیس، سُوَید بن غَفَلَة، حَكَم بن عُیینَة، سَالِم بن أبى جَعْد، عَلىِّ بن أبى جَعْد، دو نفر سعید: پسر جُبَیر و پسر مُسَیب2، یحیى بن نظیر عُدْوَانى، خلیل بن أحمد فَراهیدى مؤسّس علم عَروض، أبو مُسْلم، معاذ بن مُسلم، هَرّاء مؤسّس علم صرف
و در این مدرسه تابعین بروز و ظهور كرد ابوهاشم (عبدالله بن محمد بن حنفیه ابن أمیرالمؤمنین) و أبوهاشم اوَّلین كسى است كه در علم كلام سخن گفت، و پس از وى مدرسه معتزله نَشْأت یافت كه زعیم آن عبارت بود از واصِلِ بن عَطاء، و عَمْرو بن عُبَید. و بنابراین مدرسه متكلّمین شیعه به ابوهاشم افتتاح مىپذیرد.
و از گروه تابعین، هشام بن محمد بن سَائب كَلْبى، و أبُو مِخْنَف أزْدى دو مورّخ هستند.
و این قافله و كاروان علم عظیم از عهد أمیرالمؤمنین على پشت سرهم در حركت افتاد، و أصوات و نداهاى داعیان عظیم مذهب شیعى، یكى پس از دیگرى بالا رفت و اوج گرفت همچون نابِغَة جَعْدى، كه در صفّین با أمیرالمؤمنین حضور داشت و آن اشعار مشهوره در آن وقعه از وى معروف مىباشد. و با او معیت داشتند عُرْوَةُ بْنُ زَیدِ الْخَیل، و لُبَیدُ بْنُ رَبِیعَه، و كَعْبُ بْنُ زُهَیر صاحب قصیده «بَانَتْ سُعَادُ».
و پس از ایشان فَرزْدَق و كُثَیر عَزَّة از شعراى قرن اوّل، و سپس كُمَیت، و قَیسُ بن ذُرَیح، و سَید حِمْیرى، و دِعْبِل خُزاعى، و أبُو تَمام، و بُحْتُرى، و دِیكُ الْجِنّ، و حُسَین بن ضَحَّاك، و ابنُ رُومى، و أشْجَع سَلْمى.1و2
…1
علم اهل البیت علم تمامى امَّت مىباشد. علیهذا أمیرالمؤمنین على (علیه السّلام) در مرتفعترین نقطه كوه دانش نزد جمیع اهل اسلام چه نزد سنّت و چه نزد شیعه قرار گرفته است. و لیكن كسانى كه از او نقل مىكنند ـ از شیعه و یا از سنّت ـ محلّ تفاوت هستند.
شروط قبول حدیث از راوى در نظر شیعه
شیعه قبول ندارد گفتار كسى را كه با على نبرد نموده است و یا به او ظلم كرده است، خواه از اصحاب بوده باشد و یا از تابعین.
و اهل سنّت با وجود اختلافى كه در میانشان از ناحیه شرائط راوى و شرائط روایت موجود است، بعضى از آنان قبول ندارند آنچه را كه از طریق خودشان بدانها نرسیده باشد، و بعضى از ایشان در آنچه كه شیعه روایت مىكند تشكیك مىنمایند در امورى كه متعلّق مىباشد به سَنَد، و یا به متن، یا به راوى شیعى آن. ـ 1
شیعه از اهل سنّت نیز روایت مىكند
باید دانست كه: شیعه در راه قبول روایت و خبرى كه از رسول خدا و یا أئمّه طاهرین صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین به آنها مىرسد، شرط نمىكنند كه
حتماً راوى آن حدیث باید شیعى مذهب بوده باشد، بلكه براى او وثوق به راوى كفایت مىكند خواه سنّى أشعرى باشد و یا معتزلى، و یا در فروع تابع هر مذهبى غیر از مذهب اهل البیت. به علّت آنكه مناط و معیار خبر صحیح و موثّق، نزد شیعه فقط وثوق و اطمینان به صدور آن مىباشد. از این لحاظ است كه مىبینیم مثلًا به موثّقه عبدالله بن بُكَیر عمل مىكنند، با آنكه وى فَطَحِىُّ المذهب است، به علت آنكه وى در مذهب و گفتار خود اهل كذب و دروغ نبوده است و مرویاتش را مستنداً با لحاظ امانت در نقل و گفتار بیان مىنماید.
آرى شیعه روایت خوارج و نواصب را كه أئمّه علیهم السَّلام را دشنام مىدهند مردود مىداند.
روى این اساس است كه بسیارى از علماى شیعه و محدّثین و مفسّرین و مورّخین آنان از زمان امامان علیهم السَّلام روایات بسیارى را از روات و یا كتب عامّه نقل و روایت مىكنند، و این مسأله مهمّ و ذى اهمیت موجب گردیده است كه اوّلًا به دست با بركت شیعه، كثیرى از روایات عامّه نقل و روایت گردد، و سیر روایت منقطع نشود، و در هر زمان و هر مكان روایت سنَّت رسول الله زنده بماند.
و ثانیاً به جهت وثوق و اطمینان عامّه و اهل تسنّن بدین علماى عظیم الشَّأن شیعه كه داراى صدق و وثوق و منزلت علمیه نزد ایشان بودهاند، از آنان روایت نموده، و بسیارى بلكه قسمت أعظمى از روایات وارده در كتب صحاح و مسانید و سنن عامّه در طریق روایتشان شیعیانى بودهاند كه حامل دین و لوادار حدیث و خبر و تفسیر بودهاند، به طورى كه اگر عامّه این روایات را از شیعه أخذ نمىنمودند مقدار عظیمى از كتب عامّه حذف مىشد و از میان مىرفت.
روى این اصل است كه ذَهَبى مىگوید: اگر راویان شیعى را از طریق روایت حذف نمائیم، ثلث سنّت از میان برداشته مىشود.
آیة الله سید عبدالحسین شرف الدّین عاملى در كتاب «المراجعات» روى این موضوع تحقیقاً بحث فرموده است، و در مراجعه ١٤ كه در پاسخ مراجعه ١٣ شیخ
سلیم بشرى مصرى است ـ و در آن اعتراضى مىباشد مبنى بر آنكه روایت كنندگان این آیات در شأن أمیرالمؤمنین على بن أبیطالب علیه السّلام بنا بر گفته شما رجال شیعى هستند، و اهل سنَّت در روایت به رجال شیعى احتجاج نمىنمایند و ایشان را قبول ندارند ـ جواب را در سه امر محدود مىكنند: ١ ـ بطلان قیاس معترض. ٢ ـ معترض، حقیقت شیعه را نمىداند. ٣ ـ امتیاز شیعه در شدّت و تأكید حرمت كذب در حدیث.
١ ـ جواب آن است كه: قیاس این معترض باطل است، و شكل قیاسى وى چه در صغرى و چه در كبرى، عقیم مىباشد زیرا هر یك از ترتیب صغرى و كبرى فاسد است.
امّا صُغْرى، اینكه گفته است: راویان این آیات فقط رجال شیعى هستند، این كلام واضح الفساد است. شاهد بر این، مُوَثَّقین اهل سنّتاند آنان كه نزول آنها را در آنچه كه ما گفتیم روایت كردهاند، و مسانیدشان گواهى مىدهد بر آنكه: طریق روایتى آنان از شیعه بیشتر مىباشد، همان طور كه ما در كتابمان: «تَنْزِیلُ الآیاتِ الْبَاهِرَةِ فى فَضْلِ الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَة» به طور تفصیل و مشروح بیان نمودهایم. و در این باره براى تو كافى است كتاب «غَایةُ الْمَرام» كه در همه بلاد اسلام انتشار دارد.
و امّا كبرى، اینكه گفته است: رجال شیعه را اهل سنّت قبول ندارند و بدانها احتجاج نمىنمایند، بطلان و فسادش از صغرى واضحتر است. گواه سخن ما أسانید اهل سنّت و طرق روایتى ایشان است كه از مشاهیر رجال شیعه مشحون مىباشد. و این است صِحاح سِتَّه عامّه و غیر صحاح كه به رجال شیعه احتجاج مىكنند، و برچسب زنندگان، ایشان را با عبارت تشیع و انحراف برچسب مىزنند و به عنوان رافِضىّ و مخالف نسبت مىدهند، و به غُلُوّ و افراط و پرت شدن از صراط مُسْتَنَد مىدارند.
در شیوخ بُخارى رجالى از شیعه وجود دارند كه به رَفْض تعییب گردیدهاند و به بغض لكّه دار شدهاند، امّا این امور موجب قَدْحِ عدالتشان نزد بخارى و غیر بخارى
|نشده است تا به جائى كه با كمال راحتى و سهولت بدانها احتجاج نمودهاند. در این صورت آیا با وجود این مىتوان به گفتار معترض گوش فرا داشت كه: «عامّه به رجال شیعه احتجاج نمىكنند؟» كَلَّا.
٢ ـ ولیكن معترضین نمىدانند، و اگر به حقیقت عارف شوند مىدانند كه: شیعه فقط بر منهاج عترت طاهره سارى و جارى هستند و به علامات آنان نشانه دار مىباشند، و نشانه نمىگیرند مگر بر هدف آنها، و سِكّه نمىزنند مگر بر قالب آنها. بناءً علیهذا نظیرى براى آنان كه بدیشان اعتماد مىكنند از رجالشان در صدق و امانت یافت نمىگردد، و قرینى براى آنان كه به آنان احتجاج مىنمایند در ورع و احتیاط پیدا نمىشود، و شبیهى براى آنان كه اتّكاء و استناد به آنها مىنمایند از أبدالشان در زهد و عبادت و كرم اخلاق و تهذیب نفس و مجاهده و محاسبه با آن با تمام دقَّت در آناء اللَّیل و أطراف النَّهار مشاهده نمىگردد، در حفظ و ضبط و اتقان نقل و حدیث براى آنان مثل و همتائى نیست، و در موشكافى از حقایق و بحث و تدقیق از آنها با كمال دقّت و اعتدال، همگام و نظیرى نمىباشد.
بنابراین اگر براى معترض، حقیقتشان ـ آن گونه كه در واقع و نفس الأمر مىباشد ـ تجلّى نماید تحقیقاً و حتماً بند و ریسمان استوار خود را بدیشان منوط مىدارد و مقالید و كلیدهاى أقفال خود را به سوى ایشان مىافكند، و لیكن جهل او بدیشان موجب آن گردیده است كه مانند ناقه كور كه راه مىرود به این طرف و آن طرف به زمین خورد، و یا مانند مرد سوار كور در شب تاریك حركت كند. ثقة الاسلام محمد بن یعقوب كلینى، و صدوق المسلمین محمد بن على بن بابویه قمّى، و شیخ الامَّة محمد بن حسن بن على طوسى را متّهم مىكند، و به كتب مقدّسه ایشان استخفاف مىنماید، در حالى كه آن كتب ودیعه گاه علوم آل محمّد صلّى الله علیه و آله مىباشد. و راجع به شیوخ و اعاظمشان كه أبطال علم و أبدال زمیناند: آنان كه تمام عمرشان را بر نُصْح للّه تعالى، و بر خیرخواهى و نُصْح كتاب خدا و رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم انحصار دادهاند، و براى أئمّه مسلمین و جمیع آنان خیرخواه بودهاند، شكّ
و ریب و تردید مىكند.
راویان شیعى در حفظ و اتقان و ورع بى نظیرند
٣ ـ جمیع مردم از بَرّ و فاجِر مىدانند كه: در نزد این پاك مردان نیكوكردار، دروغ و كذب چه عظیم معصیتى مىباشد. هزاران تألیف از تصانیفشان كه در عالم انتشار پیدا كرده است كاذبین و دروغگویان را لعنت مىفرستد و صریحاً اعلان مىكند كه: كذب در حدیث از گناهان مُوبِقه و مهلكه و موجب دخول در آتش مىباشد.
شیعیان در تعمّد كذب در حدیث حكمى خاصّ دارند كه بدان از سائر گروه عامّه ممتاز مىگردند، و آن عبارت است از آنكه: كذب در حدیث را از مفطرات روزه روزه دار مىشمرند و موجب قضاء و كفّاره روزه براى مرتكب آن در شهر رمضان مىدانند همچنان كه قضا و كفّاره را به تعمّد افطار در سایر مفطرات لازم مىدانند. فقه و حدیث شیعه بدین موضوع تصریح دارند، با وجود این چگونه ایشان كه أبرار و أخیار هستند متّهم به كِذْب در حدیث مىگردند؟!
ایشان كه شبزندهداران به عبادت، و روزه داران در روز هستند، به چه علّت و به كدام سبب، این أبرار از شیعه آل محمد و اولیائشان متّهم به دروغ گردند؟! در حالى كه مىبینیم داعیان از فرقه خوارج، و مُرْجِئَه و قَدَرِیه متّهم به دروغ نیستند.
آیا این جهتى مىتواند داشته باشد مگر زورگوئى صریح و یا جهل قبیح؟!
نعوذ بالله من الخِذلان، و به نَستجیر من سوء عواقبِ الظُّلم و العُدوان، و لا حول و لا قُوَّة إلَّا بِاللهِ العَلِىِّ الْعظیم. وَ السَّلَامُ1
فقیه محدّث عالم شیعى بزرگوار همین سید شرف الدین در این كتاب مبارك، در ضمن آنكه بیان كرده است كه: میزان صحّت روایت نزد اصول عامّه، قبول روایات مورد وثوق مىباشد اعمّ از آنكه راوى آنها از عامّه بوده باشند و یا از شیعه، نام یكصد تن از أعاظم و معاریف شیعه را كه به اعتراف خود سنِّى مذهبان، آنها شیعه هستند و از أعاظم فقه و حدیث و راویان سنَّت، و در كمال وَرَع و تقوى و زهد
مىباشند، به ترتیب حروف تَهَجّى مىشمارد، و شرح مختصرى در ترجمه احوال آنان مىدهد و مشخّص مىنماید كه: آنها از مشایخ روایات جمیع صحاح ستّه و یا بعضى از آنها مىباشند.
یكصد تن از مشایخ شیعه كه از شیوخ روایت عامّهاند
ما در اینجا فقط براى تنبیه و بیدارى برادران عامى مذهب، به ذكر نام و كنیه و تاریخ حیاتشان، و اینكه كدامیك از مشایخ عامّه از آنان روایت كردهاند، اكتفا مىنمائیم:
حرف الهمزة (ا)
١ ـ أبانُ بْنُ تَغْلِبَ بْنِ رِباحِ قارى کوفى. مسلم در «صحیح» خود و اصحاب سنن اربعه (أبو داود، و تِرْمذى، و نسائى، و ابن ماجَه) به او احتجاج كردهاند، و در سنه ١٤١ وفات یافته است.
٢ ـ إبراهیم بن یزید بن عمرو بن اسْوَد بن عَمْرو نخعى کوفى فقیه. بخارى و مسلم به وى احتجاج نمودهاند. وى در سنه ٥٠متولّد و در سنه ٩٥ یا ٩٦ بعد از گذشت چهار ماه از مرگ حجَّاج رحلت كرد.
٣ ـ احمد بن مُفَضَّل ابن کوفِى حفرى. أبوزرعة و أبوحاتم و أبوداود و نسائى به وى احتجاج نمودهاند.
٤ ـ اسمعیل بن أبان أزْدى کوفى ورَّاق. شیخ بخارى مىباشد و بخارى و ترمذى و یحیى و احمد بدو احتجاج نمودهاند. وى در سنه ٢٨٦ فوت نمود و لیكن قَیسرانى وفاتش را در سنه ٢١٦ دانسته است.
٥ ـ اسمعیل بن خَلِیفَة مُلائى کوفى أبواسرائیل. ترمذى و بسیارى از أرباب سنن به او احتجاج نمودهاند.
٦ ـ اسمعیل بن زَکریا اسدى خَلْقَانى کوفى. أصحاب صحاح سِتَّه بدو احتجاج نمودهاند.
٧ ـ اسمعیل بن عَبَّاد بن عبَّاس طالقانى أبوالقاسم معروف به صاحب بن عبَّاد.
ابو داود و ترمذى به وى احتجاج كردهاند.1 وى در شب جمعه ٢٤ شهر صفر سنه
٣٨٥ در شهر رى در حالى كه ٥٩ سال از عمرش مىگذشت بدرود حیات گفت.
٨ ـ اسمعیل بن عبدالرَّحمن بن ابى کریمة کوفى مفسّر مشهور به سُدِّى. به او مسلم و اصحاب سُنَن اربعه احتجاج كردهاند. و احمد وى را توثیق نموده، و ثَوْرى و ابو بكر بن عیاش از او اخذ كردهاند. او در سنه ١٢٧ وفات یافته است.
٩ ـ اسمعیل بن موسى فَزارى کوفى. به او ترمذى و أبوداود احتجاج كردهاند و در سنه ٢٤٥ رحلت كرد.
حرف التاء (ت)
١٠ـ تَلیدُ بْنُ سُلَیمان کوفى أعْرَج. به او احمد و ابن نمیر احتجاج نمودهاند.
حرف الثّاء (ث)
١١ ـ ثابتُ بن دینار معروف به ابو حمزه ثمالى. به او ترمذى و وكیع و أبونُعَیم احتجاج كردهاند و در سنه ١٥٠ارتحال پیدا كرده است.
١٢ ـ ثُوَیر بن أبى فَاخِتَه أبوالجهم کوفى غلام امّ هانى دختر أبیطالب. سفیان ثَوْرى و شُعْبَه از وى اخذ كردهاند، و ترمذى در صحیحش از او تخریج روایت كرده است.
حرف الجیم (ج)
١٣ ـ جابر بن یزید بن حارِث جُعْفى کوفى. شعبه و أبوعوانه از او اخذ كردهاند، و نسائى و أبوداود و ترمذى به وى احتجاج نمودهاند. وى در سنه ١٢٧ و یا ١٢٨ وفات كرده است.
١٤ ـ جُرَیر بن عَبد الحَمید ضَبِّى کوفى. جمیع اهل صحاح ستّه به او احتجاج كردهاند، و او در سنه ١٨٧ وفات یافته است.
١٥ ـ جَعْفر بن زیاد أحْمَر کوفى. ترمذى و نسائى بدو احتجاج كرده، و وى در سال ١٦٧ رحلت نموده است.
١٦ ـ جَعْفر بن سلیمان ضَبُعى بَصْرى، ابوسلیمان. مسلم و نسائى به او احتجاج نموده، و او درو سال ١٧٨ ارتحال یافته است.
١٧ ـ جَمیعُ بن عُمَیرة بن ثَعْلَبَة کوفى تَیمى. وى در سنن سه حدیث دارد و ترمذى او را حسن شمرده است.
حرف الحاء (ح)
١٨ ـ حارث بن حصیرة، أبو نُعْمان ازدى کوفى. نسائى به وى احتجاج كرده است.
١٩ ـ حارث بن عبد الله هَمْدَانى كه صاحب أمیرالمؤمنین و از خواصّ او به شمار مىرفته است. نسائى به وى احتجاج كرده است.
٢٠ـ حَبیبُ بن أبى ثابِت أسَدى کوفى کاهِلى تابعى. صحاح ستّه بدو احتجاج نمودهاند. و وى در سنه ١١٩ رحلت نموده است.
٢١ ـ حسن بن حىّ و اسم حَىّ: صالِح بن صالح همْدانى مىباشد. مسلم و اصحاب سُنَن به او احتجاج كردهاند. در سنه ١٠٠متولّد شد و در سنه ١٦٩ ارتحال یافت.
٢٢ ـ حَکم بنُ عُتَیبه کوفى. بخارى و مسلم به او احتجاج نموده و در سنه ١١٥ در سنّ ٦٥ سالگى وفات كرده است.
٢٣ ـ حَمّاد بن عیسى جُهَنى غریق جُحْفَه. به او ترمذى و ابن ماجه قزوینى احتجاج كردهاند. او در سنه ٢٠٩ وفات كرده است.
٢٤ ـ حُمْرانُ بن أعْین برادر زراره. به او دارقطنى احتجاج نموده است.
حرف الخاء (خ)
٢٥ ـ خالِدُ بنُ مخلَّد قطوانى أبوالْهَیثَم کوفى. به او بخارى و مسلم و جمیع
اصحاب سنن احتجاج كردهاند.
حرف الدَّال (د)
٢٦ ـ داود بن أبى عَوْف أبوالحجاف. به او أبو داود و نسائى احتجاج نمودهاند.
حرف الزَّاء (ز)
٢٧ ـ زبید بن حارث بن عبد الکریم یامى کوفى ابوعبدالرَّحمن. به او اصحاب صحاح و ارباب سنن جمیعاً احتجاج كردهاند. او در سال ١٢٤ وفات كرده است.
٢٨ ـ زید بن حباب أبوالحسین کوفى تمیمى. به او مسلم احتجاج نموده است.
حرف السِّین (س)
٢٩ ـ سالم بن أبى جَعْد أشجعى کوفى. به او بخارى و مسلم و نسائى و أبو داود احتجاج كردهاند. او در سنه ٩٧ و یا ٩٨، و گفته شده است: در سنه ١٠٠و یا ١٠١ وفات یافته است.
٣٠ـ سالم بن أبى حَفْصَة عِجْلى کوفى. به او ترمذى احتجاج كرده، و دو سفیان: یعنى سفیان ثَوْرى و سفیان بن عُیینه و محمد بن فضیل از او أخذ كردهاند. وى در سنه ١٣٧ وفات یافته است.
٣١ ـ سَعْد بن طریف اسکاف حَنْظَلى کوفى. به او ترمذى و ابن ماجه قزوینى احتجاج نمودهاند.
٣٢ ـ سعید بن أشْوَع. به او بخارى و مسلم احتجاج كرده، و در حكومت خالد بن عبد الله وفات كرده است.
٣٣ ـ سعید بن خَیثَم هِلالى. نسائى و ترمذى به وى احتجاج نمودهاند.
٣٤ ـ سَلِمَةُ بن فَضْل أبْرَش قاضىِ رى. به او أبو داود و ترمذى احتجاج كردهاند. و در سنه ١٩١ وفات یافته است.
٣٥ ـ سَلِمَة بن کهَیل بن حَصین بن کادِح بن أسَد حَضْرَمى أبویحیى. اصحاب صحاح ستّه و غیر ایشان به او احتجاج كردهاند، و در روز عاشورا سنه ١٢١ رحلت نموده است.
٣٦ ـ سلیمان بن صُرَد خُزاعى کوفى. به وى بخارى و مسلم احتجاج نمودهاند. او در حالى كه ریاست لشكر سپاه توّابین (خونخواهان خون حسین علیه السّلام) را به عهده داشت در روز اوّل ماه ربیع الثّانى سنه ٦٥ در سنّ ٩٣ سالگى كشته گردید.
٣٧ ـ سلیمان بن طاخان تَیمى بَصْرى. به وى اصحاب صحاح ستّه و غیرهم احتجاج نمودهاند. و در سنه ١٤٣ رحلت كرد.
٣٨ ـ سلیمان بن قرم بن مَعاذ أبو داود ضبِّى کوفى. به وى مسلم و نسائى و ترمذى و أبوداود احتجاج نمودهاند.
٣٩ ـ سلیمان بن مهران کاهِلى کوفى أعْمَش. به وى اصحاب صحاح ستّه و غیرهم احتجاج كردهاند. او در سنه ١٤٨ وفات یافته است.
حرف الشِّین (ش)
٤٠ـ شَریک بن عبد الله بن سِنان بن أنَس نَخَعى کوفى. قاضى به او مسلم و صاحبان سنن أربعه احتجاج كردهاند. وى در سنه ١٧٧ و یا ١٧٨ وفات كرد.
٤١ ـ شُعبة بن حَجَّاج أبوالوَرْد عتکى. به او اصحاب صحاح ستّه و غیرهم احتجاج نمودهاند. وى در سنه ٨٣ به دنیا آمد، و در سنه ١٦٠از دنیا رفت.
حرف الصَّاد (ص)
٤٢ ـ صَعْصَعَة بن صُوحان بن حُجْر بن حارِث عَبْدى. نسائى به وى احتجاج نموده است.
حرف الطّاء (ط)
٤٣ ـ طاوُوس بن کیسان خَوْلَانى هَمْدانى ابوعبدالرحمن. به وى ارباب صحاح ستّه و غیر ایشان احتجاج كردهاند. روز قبل از ترویه در مكه در سنه ١٠٤ و یا ١٠٦ ارتحال یافت.
حرف الظّاء (ظ)
٤٤ ـ ظالِمُ بن عَمْرو بن سُفْیان، أبوالاسْوَد دُئَلى. به او اصحاب صحاح ستّه احتجاج نمودهاند. او در سنه ٩٩ در سنّ ٨٥ سالگى بدرود حیات گفت.
حرف العین (ع)
٤٥ ـ عامِرُ بْنُ واثِلَة بن عبدالله بن عَمْرو لَیثى أبوطُفَیل. به او مسلم احتجاج نموده است. وى در سال غزوه احد متولّد گردید، و در سنه ١٠٠رحلت كرد، و گفته شده است، سنه ١٠٢، و یا ١٠٧، و یا ١١٠رحلت نمود. و ابن قَیسرانى به طور اطلاق گفته است: وى در سنه ١٢٠رحلت كرد.
٤٦ ـ عَبَّاد بن یعْقوب أسَدى رَواجِنى کوفى. از او أئمّه ستّه مانند بخارى، و ترمذى، و ابن ماجه، و ابنخُزَیمه، و ابنأبى داود، أخذ كردهاند. بنابراین او شیخ آنها و محلّ وثوق ایشان مىباشد. او در شهر شوّال سنه ٢٥٠بدورد زندگى گفته است.
٤٧ ـ عبد الله بن داود ابوعبدالرّحمن هَمْدانى کوفى. بدو بخارى احتجاج نموده است. وى در حدود سنه ٢١٢ ارتحال یافته است.
٤٨ ـ عبد الله بن شَدَّاد بن هاد. به او تمام اربابان صحاح و سائر أئمّه احتجاج كردهاند.
٤٩ ـ عبد الله بن عُمَر بن محمّد بن أبان بن صالِح بن عُمَیر قُرَشى کوفى ملقّب به مُشْکدَانَه. شیخ مسلم و أبو داود و بغوى است. جماعتى كثیر كه هم طبقه ایشان بودهاند از او اخذ كردهاند. به وى مسلم و ابو داود احتجاج نمودهاند، و او در سال ٢٣٩، یا ٢٣٨، و یا ٢٣٧ وفات كرده است.
٥٠ـ عبد الله بن لُهَیعة بن عَقَبَة حَضْرَمى قاضى مصر و عالم آن. به او ترمذى و أبوداود و ابن ماجه قزوینى احتجاج نموده، و در نیمه ماه ربیع الآخر سنه ١٧٤ ارتحال یافته است.
٥١ ـ عبد الله بن مَیمون قَدَّاح مَکى. وى از اصحاب امام جعفر بن محمد الصّادق علیه السّلام مىباشد. و به او ترمذى احتجاج كرده است.
٥٢ ـ عبدالرحمن بن صالِح أزْدى أبومحمد کوفى. به او نسائى، و عبّاس دَورى، و امام بَغَوى احتجاج كردهاند. و در سال ٢٣٥ ارتحال پیدا كرده است.
٥٣ ـ عبدالرَّزَّاق بن همّام بن نافِع حِمْیرى صَنْعانى از أعیان شیعه و اختیار شده و برگزیده أسلاف صالحین آنها مىباشد. وى مصنِّف جامع كبیر است. به او اصحاب صحاح و مسانید بجمیعهم احتجاج كردهاند. او مدّت بیست و دو سال از ایام امام ابوعبدالله جعفر الصّادق علیه السّلام را ادراك كرد. در این مدّت همعصر با حضرت بود، و در ایام امام ابوجعفر جواد علیه السّلام نه سال قبل از ارتحال آن حضرت، رخت از جهان بربست، زیرا میلادش در سنه ١٢٦ و وفاتش در سنه ٢١١ بوده است.
٥٤ ـ عبد الملک بن أعْین برادر زُرَارَه، و حُمْران، و بُكَیر و عبدالرَّحمن، و مَلِك، و موسى، و ضُرَیس، و امُّ الأسْوَد خاندان أعین. دو سفیان (ثَوْرى و ابن عُیینَه) از او روایت كردهاند. و ابن قیسرانى گفته است: وى شیعى بوده است و او از أبى وائل شنیده است كه كتاب توحید را نزد بخارى و كتاب ایمان را نزد مسلم از او روایت كرده است. و سفیان بن عُیینَه از او روایت نموده است.
٥٥ ـ عبیدالله بن موسى عَبْسى کوفى. شیخ بخارى است در صحیح او. به او اصحاب صحاح ستّه و غیرهم احتجاج كردهاند، در اوّل شهر ذوالقعده سنه ٢١٣ وفات كرده است.
٥٦ ـ عثمان بن عُمَیر أبویقظْان ثقفى كوفى بَجَلى. به او عثمان بن أبى زرعة مىگفتهاند. و به او أبو داود و ترمذى و غیرهما احتجاج نمودهاند.
٥٧ ـ عَدِىّ بن ثابت کوفى. به وى اصحاب صحاح ستّه احتجاج كرده، و اتّفاق بر تخریج روایت از او نمودهاند.
٥٨ ـ عَطِیة بن سَعْد بن جُنَاده عَوْفى کوفى أبوالحسن تابعى شهیر. به او أبوداود و ترمذى احتجاج كردهاند. او در سنه ١١١ رحلت یافت.
٥٩ ـ عَلاءُ بن صالح تَیمى کوفى. به وى أبوداود و ترمذى احتجاج كرده است.
٦٠ـ عَلْقَمَة بن قَیس بن عبدالله نَخَعى أبوشبل. به او اصحاب صحاح ستّه و غیر آنان احتجاج كردهاند. و در سنه ٦٢ ارتحال یافته است.
٦١ ـ علىّ بن بَدیمَة. اصحاب سنن از وى تخریج روایت كردهاند.
٦٢ ـ علىّ بن جَعْد أبوالحسن جوهرى بغدادى. مولى بنى هاشم. یكى از مشایخ بخارى است و وى به او احتجاج نموده است. و در سنّ ٩٦ سالگى در سنه ٢٣٠وفات یافته است.
٦٣ ـ على بن زید بن عبد الله بن زُهَیر بن أبى مَلِیکة بن جَذْعَان أبوالحسن قُرَشى تَیمى بصرى. به وى مسلم احتجاج نموده، و در سال ١٣١ از دنیا رفته است.
٦٤ ـ على بن صالح برادر حسن بن صالح. به او مسلم احتجاج كرده است. وى در سال ١٠٠متولّد و در سال ١٥١ وفات یافته است.
٦٥ ـ على بن غُراب ابویحیى فَزارى کوفى. به او نسائى و ابن ماجه قزوینى احتجاج نموده، و در ایام هارون در سال ١٨٤ رحلت نموده است.
٦٦ ـ على بن قادِم أبوالحسن خُزاعى کوفى. به او ترمذى و أبو داود احتجاج كرده، و در سال ٢١٣ وفات كرده است.
٦٧ ـ على بن مُنْذر طَرائفى. شیخ ترمذى و نسائى و ابن صاعد و عبدالرّحمن بن أبىحاتم و غیرهم مىباشد: آنان كه از او أخذ كردهاند، و به او احتجاج نمودهاند. و ترمذى و نسائى و ابن ماجه قزوینى در سنن خودشان به او احتجاج كردهاند. او در سنه ٢٥٦ دیده از جهان بربسته است.
٦٨ ـ على بن هاشم بن بَرید أبوالحسن کوفى خَزَّاز عائذى. یكى از مشایخ امام احمد است. أرباب خمسه به او احتجاج كردهاند. وى در سنه ١٨١ رحلت نموده است.
٦٩ ـ عمَّار بن زُرَیق کوفى. به او مسلم و أبوداود و نسائى احتجاج نمودهاند.
٧٠ـ عَمَّار بن مُعَاویة، یا ابن أبى مُعَاویة. به او مسلم و اصحاب سُنَن اربعه احتجاج كردهاند، و در سنه ١٣٣ وفات كرده است.
٧١ ـ عَمْرو بن عبدالله أبواسحق سَبیعى همدانى کوفى. اصحاب صحاح ستّه و غیر ایشان به وى احتجاج كردهاند. او سه سال مانده به پایان تصدّى خلافت عثمان متولّد شد، و در سال ١٢٧، و یا ١٢٨ و یا ١٢٩، و یا ١٣٢ ارتحال یافت.
٧٢ ـ عَوْفُ بن أبى جَمیلَة بَصرى أبوسَهْل كه به اعرابى مشهور بود. به او اصحاب صحاح ستّه و غیر ایشان احتجاج كردهاند. و در سنه ١٤٦ ارتحال یافت.
حرف الفاء (ف)
٧٣ ـ فَضْل بن دُکین مُلائى کوفى أبونعیم. شیخ بخارى در صحیحش مىباشد. به او أرباب صحاح ستّه احتجاج نمودهاند. وى در سنه ١٣٠متولد و در سنه ٢٢٠در ایام معتصم وفات كرد.
٧٤ ـ فُضَیل بن مَرْزُوق أغَرّ رَواسى کوفى ابوعبدالرحمن. به او مسلم احتجاج نموده و در سنه ١٥٨ وفات كرده است.
٧٥ ـ فطر بن خلیفة حَنَّاط کوفى. به او بخارى و ارباب سنن اربعه و غیرهم احتجاج نمودهاند. وى در سال ١٥٣ فوت كرده است.
حرف المیم (م)
٧٦ ـ مالِک بن اسمعیل بن زیاد بن دِرْهم أبُوغَسَّان کوفى نَهْدى، شیخ بخارى در صحیحش. به وى مسلم احتجاج كرده است. او در سال ٢١٩ فوت نموده است.
٧٧ ـ محمّد بن خازِم أبو معاویة ضَرِیر تمیمى کوفى. به او ارباب صحاح ستّه احتجاج كردهاند و در سال ١٩٥ فوت نموده است.
٧٨ ـ محمّد بن عبدالله ضبِّى طَهانى نَیسابورى ابوعبدالله الحاکم امام الحفَّاظ و المحدّثین. در سنه ٣٢١ متولد گردید، و در سنه ٤٠٥ رحلت نمود.1
1
٧٩ ـ محمّد بن عبیدالله بن أبى رافع مَدَنى. به او ترمذى و ابن ماجه قزوینى و طبرانى احتجاج نمودهاند.
٨٠ـ محمّد بن فُضَیل بن غَزْوَان أبوعبدالرّحمن کوفى. به وى اصحاب صحاح ستّه و غیرهم احتجاج نمودهاند. وى در سنه ١٩٥، و گفته شده است: در سنه ١٩٤ فوت نموده است.
٨١ ـ محمّد بن مسلم ابن الطَّائفى از مبرّزین در میان اصحاب امام ابوعبدالله الصّادق علیه السّلام بوده است. به وى مسلم احتجاج كرده، و در سنه ١٧٧ رحلت نموده است. و در همین سال همچنین همنام او، محمد بن مسلم بن جمّاز در مدینه رحلت كرده است.
٨٢ ـ محمّد بن موسى بن عبد الله فِطْرى مدنى. به وى مسلم و اصحاب سنن احتجاج نمودهاند.
٨٣ ـ مُعاویة بن عَمَّار دُهْنى بَجَلى کوفى. به او مسلم و نسائى احتجاج كرده، و در
سنه ١٧٥ وفات یافته است.
شرح حال معروف كرخى و توثیق وى
٨٤ ـ معروف بن خَرَّبُوذ کرْخى. به وى بخارى و مسلم و أبوداود احتجاج نمودهاند. وى در سنه ٢٠٠در بغداد فوت نمود، و قبرش زیارتگاه معروف است سَرِىّ سَقَطى از تلامذه اوست.1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
...1
عدم ذکر معروف براساس مصلحت پنداری بوده است (ت)
...1
٨٥ ـ مَنْصور بن مُعْتَمِر بن عبد الله بن رَبِیعة سَلْمى کوفى. از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام مىباشد. اصحاب صحاح ستّه و غیرهم به وى احتجاج نموده، و در سنه ١٣٢ فوت كرده است.
ادامه اسامى یكصد تن از مشایخ شیعه
٨٦ ـ مِنْهال بن عَمرو کوفى تابعى. به وى بخارى و مسلم احتجاج نمودهاند.
٨٧ ـ موسى بن قَیس حَضْرمى أبومحمد. حدیث او در سنن آمده است، و در ایام منصور از دنیا رفته است.
حرف النُّون (ن)
٨٨ ـ نفیع بن حارث أبوداود نَخَعى کوفى همدانى سَبیعى. به او ترمذى احتجاج
نموده و اصحاب مسانید حدیث او را تخریج كردهاند.
٨٩ ـ نوح بن قَیس بن رِباح حدانى، و گفته شده است: طاحى بَصْرى. به او مسلم و اصحاب سنن احتجاج نمودهاند.
حرف الهاء (ه)
٩٠ـ هارون بن سَعْد عِجْلى کوفى. به وى مسلم احتجاج كرده است.
٩١ ـ هاشم بن برید بن زید أبوعلى کوفى. به او أبوداود و نسائى احتجاج نمودهاند.
٩٢ ـ هُبَیرة بن بریم حِمْیرى. از اصحاب أمیرالمؤمنین على بن أبیطالب علیه السّلام مىباشد. نظیر حارِث در ولائش به او، و از خواصّ او بودنش. به وى اصحاب سنن احتجاج كردهاند. ٣
٩٣ ـ هشام بن زیاد أبو مِقدام بصرى. ترمذى و ابن ماجه قزوینى بدو احتجاج نمودهاند.
٩٤ ـ هِشام بن عمَّار بن نَصیر بن مَیسَرة أبوالولید، و گفته مىشود: ظفرى دمشقى. شیخ بخارى است در صحیحش. در سنه ١٥٣ متولّد و در آخر محرّم سنه ٢٤٥ ارتحال یافته است.
٩٥ ـ هُشَیم بن بَشیر بن قاسم بن دینار سَلْمى واسطى أبومعاویة. وى حافظ بوده است. به وى اصحاب صحاح ستّه احتجاج نمودهاند. وى در سنه ١٨٣ در حالى كه ٧٩ سال از عمرش مىگذشت بدرود حیات گفته است.
حرف الواو (و)
٩٦ ـ وکیع بن جَرَّاح بن مَلیح بن عَدى أبوسفیان رَواسى کوفى از قَیس غَیلان. به وى اصحاب صحاح ستّه و غیر ایشان احتجاج كردهاند. وى در سنه ١٩٧ در فَید در حالى كه از حجّ بیت الله الحرام خارج شده بود در شهر محرّم در ٦٨ سالگى بدرود زندگى گفت.
حرف الیاء (ى)
٩٧ ـ یحْیى بن جَزَّار عَرَنى کوفى. از اصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام است. به او مسلم و ارباب سنن احتجاج نمودهاند.
٩٨ ـ یحیى بن سعید قَطَّان أبوسعید مولى بنى تمیم بصرى. به وى اصحاب صحاح ستّه و غیرهم احتجاج نمودهاند. وى در سنه ١٩٨ در ٧٨ سالگى وفات یافت.
٩٩ ـ یزید بن أبى زیاد کوفى أبوعبدالله مولى بنى هاشم. به او اصحاب سنن اربعه احتجاج كردهاند. او در سنه ١٣٦ در حالى كه قریب ٩٠سال داشت رحلت نمود.1
١٠٠ـ أبو عبد الله جَدَلى. به او أبوداود و ترمذى احتجاج كردهاند.
بارى با ملاحظه این افراد و افراد بسیار دیگرى كه آیة الله شرف الدِّین در صدر این مقال فرموده است كه فعلًا من مجال بیش از این را ندارم، و گرنه افرادشان به أضعاف مضاعفه مىرسید، براى ما روشن مىگردد كه: اصول و زیربناى فقه و حدیث و رجال عامّه، شیعیان مىباشند. و درست اگر دقّت كنیم این كتب ضخیم، روایتى را كه با رجال سند متّصل بیان مىكنند، غالب بلكه اكثر رجال آنها شیعه هستند، و به صدق و امانت در حدیث مشهور. و این نكته بسیار دقیقى است. و وقتى خوب ادراك مىگردد كه ما رجال شیعه را از سند روایاتشان بیرون بكشیم، در این صورت معلوم مىشود: چه بسیار از روایات كثیر ایشان ساقط مىگردد، و در نتیجه حجم كتاب شكل و صورت خود را عوض مىكند، و ممكن است كتاب ضخیمى به صورت رسالهاى و جزوهاى باقى بماند.
گناه محدّثین شیعه تشیّع آنهاست!
ما چون در احوال یكایك از روات شیعه مىنگریم ایشان را اهل ضبط و ثبت و وثوق و ورع مىبینیم، فقط تنها گناه نابخشودنى آنها (ذَنْبٌ لَا یغْفَرُ) در نزد عامّه آنست كه: آنان شیعه على بن ابی طالب هستند. و با این برچسب آنان وى را از همه امتیازات اسقاط مىكنند. مثلًا حارث همدانى جدّ اعلاى شیخ بهائى را به واسطه تشیع صحیح مىخواهند از اعتبار بیندازند، با آنكه در فقه و علم و درایت او تردید ندارند ولى از هر گونه اتّهام به غلوّ، و رفض، و أحیاناً كذب به او دست بردار نیستند تا مقام و منزلت او را در نزد عامّه هَبْط و نابود كنند. مرحوم سید شرف الدّین ترجمه احوال او را بدین گونه آورده است:
(حارِثُ بْنُ عَبْد الله) هَمْدانى از اصحاب امیرالمؤمنین و خاصّان اوست. او از همه تابعین أفضل است، و امر وى در تشیع از بیان مستغنى است. او اوَّلین كسى است كه ابن قُتَیبه در معارفش از رجال شیعه شمرده است. و ذهبى در میزانش او را ذكر نموده و اعتراف كرده است كه: او از بزرگان علماء تابعین است، و سپس از ابن حبان نقل كرده است كه: او در تشیع غلوّ داشته است، و پس از آن به واسطه همین تشیع مطالب بسیارى از حملات عامّه را به او ذكر نموده است. و با وجود آن،
اقرار علماى عامّه را به آنكه او فقیهترین مردم، و بجاآورندهترین آنها نسبت به واجبات و سنن، و ماهرترین آنها به علم فرائض بوده نقل نموده است، و اعتراف نموده است كه حدیث حارث در سنن أربعه موجود مىباشد، و تصریح كرده است كه: نسائى با وجود سخت گیرى و شدّت او در رجال، به حارث احتجاج نموده، و امر او را تقویت كرده است. و جمهور علماى عامّه با آنكه او را توهین مىكنند، معذلك حدیث او را در جمیع أبواب روایت مىنمایند، و بخصوص شَعْبى او را تكذیب مىكند، و سپس از وى روایت مىكند. در «میزان الاعتدال» گوید: مراد آن است كه: او را در لهجهاش و حكایاتش تكذیب مىكند، و امّا در حدیث مروى از رسول خدا، پس نه.
در «میزان» گوید: حارِث از وزنههاى علم بود. سپس در «میزان» روایت مىكند از محمد بن سیرین كه او گفت: از اصحاب عبدالله بن مسعود پنج تن بودند كه از آنان علم را فرا مىگرفتهاند من محضر چهار نفر از آنان را ادراك كردهام، و حارث از من فوت شده است، و من او را ندیدهام، او حارث را بر ایشان تفضیل مىداد و مىگفت: حارث بهترین آنها بود.
گوید: در این سه نفر اختلاف شده است كه كدامیك از آنها أفضل مىباشند: عَلْقَمَه و عُبَیدَه و مَسْرُوق ـ تا آخر كلام وى.
من مىگویم: خداوند به پاداش تكذیبى كه شَعْبى از حارث نمود، از علماء موثّقین و صاحب ضبط كسانى را بر او مسلَّط فرمود تا او را تكذیب كنند جَزَاءً وِفَاقاً. همچنان كه ابن عبدالبرّ در كتاب خود «جامِعُ بَیانِ الْعِلْم» بدین نكته اشاره كرده است، آنجا كه گفتار ابراهیم نَخَعى را كه صریح است در تكذیب شعبى حكایت نموده است1 و پس از آن گفته است: و من گمان دارم شَعبى به جزاى گفتارش درباره
حارث همدانى آنجا كه گفت: حَدَّثَنِى الْحَارِثُ وَ کانَ أحَدَ الکذَّابینَ بدین عقوبت پاداش دیده است.
ابن عبدالبرّ مىگوید: از حارث كذبى ظاهر نشده است، و ایرادى كه بر او گرفته شده به جهت افراط اوست در حبّ على و تفضیل اوست بر غیر او، (وى گوید) و از همین جاست كه شَعبى او را تكذیب نموده است. چون شعبى قائل به تفضیل أبوبكر بود، و وى را اوَّلین مسلمان مىدانست، و قائل به تفضیل عُمَر بود ـ تا آخر گفتارش.
من مىگویم: و از زمره كسانى كه بر حارث حمله نمودهاند محمد بن سَعْد در «طبقات» مىباشد، او گفته است: حارث داراى گفتار زشتى بوده است. وى حقّ حارث را كاهش داده است همان طور كه عادتش با رجال شیعه چنین است، زیرا نه در مقام علم و نه در مقام عمل با آنان از در انصاف وارد نمىگردد. و گفتار زشتى را كه ابن سعد از حارث نقل نموده است همانا وَلاء او به آل محمّد و استبصار به شأن ایشان است وهمان طور كه ابن عبدالبرّ در كلامى كه ما از او نقل كردیم بدان اشاره نموده است. رحلت حارث در سنه شصت و پنج بوده است رحمةالله1
و أیضاً از أبوإسحق جوزجانى عبارت زشت و ناروائى نقل شده است، همان طور كه عادت جوزجانى و سایر نواصِب بر آن مىباشد، و آن این است: و در میان اهل كوفه جماعتى هستند كه مردم مذهب آنان را نیكو نمىشمرند، و ایشان رؤساى محدِّثین كوفه مىباشند مثل أبوإسحق و منصور، و زُبَید یامى، و أعْمَش و غیرهم از أقرانشان. مردم حدیث آنان را بر اساس صدق گفتارشان و درستى لسانشان مىپذیرند، و در ارسالاتشان درنگ مىنمایند ـ تا آخر آنچه كه گفته است آن گفتارى كه حقّ، وى را بدان ناطق و گویا گردانیده است. وَ الْحَقُّ ینْطِقُ مُنْصِفاً وَ عَنِیداً. «حقّ است كه هر شخص با انصاف و هر شخص معاند را گویا مىكند.»
إذَا رَضِیتْ عَنِّى کرَامُ عَشِیرَتِى | *** | فَلَا زَالَ غَضْبَاناً عَلَىَّ لِئَامُهَا1 |
«چون كریمان عشیرهام از من راضى باشند، بگذار تا پیوسته لئیمان عشیرهام بر من خشمگین باشند»!
** *
تقدم شیعه در پایه گذارى علوم اسلامى
مرحوم صدر صحیفه ششم از كتاب خود را اختصاص داده است به آنچه كه شیعه امامیه از طریق اهل بیت از زمان أمیرالمؤمنین علیه السّلام تا عصر امام ابومحمّد حسن عسكرى علیه السّلام تصنیف نمودهاند.
وى گفته است: بدان كه تعداد مصنَّفاتشان بنا بر آنچه شیخ حافظ محمّد بن حسن حرّ صاحب كتاب «وسائل الشِّیعة» ضبط كرده و در آخر فائده رابعه از این كتاب كبیر مسمّى به «وسائل الشِّیعةِ إلى أحْكَام الشَّریعة» كه در حدیث مىباشد آورده است، زیادتر از شش هزار و ششصد مصنَّف مىگردد، و من در كتابى كه در اصول علم حدیث نگاشتهام و نامش را «نِهایةَ الدِّرایة» نهادهام در تأیید این گفتار بیانى ایراد نمودهام.2
مرحوم صدر در كتاب «تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام» به طور تفصیل از تقدُّم شیعه در تدوین و تصنیف جمیع علوم با شواهد و أدلّه بسیارى سخن را گسترش داده است. و در كتاب «الشّیعة و فنون الإسلام» آن را مختصر نموده، و به رئوس مطالب اكتفا نموده است. و ما در اینجا منتخبى از این كتاب مختصر را فقط به جهت اطّلاع برادران گرام بر مزید اهمیت و پیش دارى و پیشگامى شیعه اختیار مىكنیم:
پیشگامان علوم گوناگون قرآن از شیعه
وى مىگوید: اوَّلین تصنیف كننده در علم تفسیر قرآن سعید بن جُبَیر تابِعى رضىاللهعنه بوده است و او اعلم تابعین بوده، همان طور كه سیوطى در «إتقان» از قَتاده حكایت كرده، و تفسیر وى را ذكر نموده است، و او را ابن ندیم در «فهرست» آنجا كه كتب
مصنَّفه در تفسیر را ذكر مىكند آورده است، و از احدى قبل از او تفسیرى ذكر نكرده است. شهادت او در سنه نود و چهار از هجرت بوده است.
ابن جُبَیر از شیعیان خالص بوده است. بر این مطلب علماى ما در كتب رجال همچون علَّامه جمال الدَّین ابن مُطَهَّر در «خلاصه»، و أبو عَمرو كَشِّى در كتاب خود در رجال آورده، و روایاتى را از أئمّه علیهمالسّلام در مدحش و تشیعش و استقامتش روایت نموده است. وى گوید: علّت كشتن حجّاج بن یوسف ثَقَفى وى را چیزى نبود مگر همین امر، یعنى تشیع او. حجَّاج او را در سنه ٩٤ كشت.
اینك بدان: پس از سعید بن جُبَیر جماعتى از تابعین از شیعه در تفسیر قرآن دست به تصنیف زدند:
از ایشان است سُدِّى کبیر: إسمعیل بن عبدالرَّحمن کوفى أبومحمد قُرَشى متوفّى در سنه یكصد و بیست و هفت. سیوطى در «اتقان» گوید: أمْثَلُ التَّفاسیر تفسیرُ إسمعیل سُدّى. پیشوایانى در تفسیر همچون ثَوْرى و شُعْبَه از وى روایت كردهاند.
و من مىگویم: او را، و تفسیر او را نَجاشى، و شیخ ابوجعفر طوسى در فهرست اسامى مصنِّفین شیعه ذكر كردهاند. و ابن قُتَیبه در كتاب «معارِف» و عسقلانى در «تقریب» و «تهذیب التَّهذیب»، تنصیص بر تشیع وى نمودهاند. سُدِّى از اصحاب امام على بن الحسین و امام باقر و امام صادق است.
و از ایشان است محمّد بن سائب بن بِشْر کلْبى صاحب تفسیر كبیر مشهور.
او را ابن ندیم در جائى كه از كتب مُصَنَّفه در تفسیر قرآن نام مىبرد ذكر نموده است. و ابن عدى در «كامل» گفته است: كَلْبى داراى احادیث صالحهاى مىباشد بالخصوص از أبوصالح. وى در تفسیر معروف است، و هیچ كس نظیر وى تفسیرى طولانى، و سیر و اشباع كننده ندارد. سَمْعانى گوید: محمد بن سائب صاحب تفسیر از اهل كوفه بود، و قائل به رجعت بود، و پسرش هشام داراى نسبى عالى، و در تشیع غالى است.
من مىگویم: او از خواصّ شیعه امام زین العابدین، و فرزندش امام باقر مىباشد.
و وفات او در سنه یكصد و چهل و شش از هجرت مباركه بوده است.
و از ایشان است جَابِرُ بْنُ یزید جُعْفى پیشوا در تفسیر. وى از امام باقر علیه السّلام أخذ كرده است و از منقطعین به سوى وى بوده است. تفسیر قرآن كریم را تصنیف كرد و غیر تفسیر را نیز نوشت. او در سنه یكصد و بیست و هفت پس از هجرت وفات یافت. و تفسیر او غیر از تفسیر امام باقر است كه آن را ابن ندیم آنجا كه از كتب مُصَنَّفه در تفسیر نام مىبرد، ذكر نموده است.
ابن ندیم گفته است: كتاب تفسیر امام باقر محمد بن على بن الحسین را از او أبوالجارود: زیاد بن مُنْذر رئیس جارودیه زیدیه روایت كرده است.
من مىگویم: قبل از آنكه أبوالجارود زیدى مذهب گردد، یعنى در عصر استقامت او جماعتى از موَثَّقین شیعه، مانند أبوبصیر یحیى بن قاسم أسدى و غیر او آن را روایت نمودهاند.
اوَّلین كس كه در علم قرائت تصنیف كرده است، و علمش را تدوین و قرائات را جمع كرده است، أبَانُ بْنُ تَغْلِب ربعى أبوسَعید (یا أبُوامَیمَه) كوفى بوده است. نجاشى در فهرست أسماء مُصَنِّفین شیعه گفته است: أبان؛ در هر فنّى از علوم قرآن و فقه و حدیث، مقدّم بوده است. أبان خود در میان قُرَّاء صاحب قرائت مشهورى مختصّ به خود مىباشد. در اینجا نجاشى، اسناد خود را از محمد بن موسى بن أبو مریم صاحب لؤلؤ از أبان در روایت كتاب مُتَّصل مىنماید.
و ابن ندیم در «فهرست»، تصنیف أبان را در قرائت ذكر نموده است و گفته است: او كتاب لطیفى در مَعانى قرآن دارد، و كتاب القِراءة، و كتابى از اصولِ روایت بنا بر مذهب شیعه تصنیف نموده است ـ انتهى.
پس از أبان، حَمْزَةُ بْنُ حَبیب كه یكى از قرّاء سَبْعَه مىباشد، كتاب قرائت را تصنیف نمود. ابن ندیم گوید: كتاب القراءة از حمزة بن حبیب مىباشد، و او یكى از هفت قارى از اصحاب امام صادق است ـ انتهى. و شیخ أبوجعفر طوسى در كتاب «رجال» وى را در اصحاب امام صادق علیه السّلام أیضاً ذكر كرده است. و به خطّ شیخ
شهید محمّد بن مَكَّى، از شیخ جمال الدّین: احمد بن محمد بن حَدَّاد حِلِّى این عبارت زیر یافت شده است: كسائى قرآن را بر حمزه قرائت نمود، و حمزه بر ابوعبدالله امام صادق، و او بر پدرش، و پدرش بر پدرش، و وى بر پدرش، و او بر على بن أبیطالب أمیرالمؤمنین: قرائت كرده است.
من مىگویم: حمزه همچنین قرآن را بر أعْمَش و بر حُمْرَان بْن أعْین كه هر دوى ایشان از شیوخ شیعه بودهاند قرائت نموده است، و سابقه ندارد كه: پیشتر از أبان و حمزه احدى در قرائات تصنیفى به عمل آورده باشد، به سبب آنكه ذهبى و غیر او از كسانى كه در طبقات قرّاء چیزى نگاشتهاند همگى تصریح كردهاند بر آنكه اوَّل كس كه در قرائات تصنیف نموده است أبوعُبَید قاسم بن سلّام متوفّى در سنه ٢٢٤ بوده است و شكّ نیست كه أبان بر او تقدّم دارد، زیرا ذهبى در «میزان»، و سیوطى در «طبقات» تصریح كردهاند كه: او در سنه ١٤١ وفات یافته است. بنابراین، او بر أبوعُبَید، هشتاد و سه سال مقدّم مىباشد. و همچنین حمزة بن حبیب، چرا كه تنصیص كردهاند كه: وى در سنه هشتاد متولّد گردید، و در سنه ١٥٦ و یا ١٥٤، و یا ١٥٨، كه این احتمال اخیر غلط است بدورد حیات گفت.
در هر حال، شیعه اوَّلین كسانى هستند كه در قرائت تصنیف كردهاند، و این مطلبى نیست كه بر همچون حافظ ذهبى، و حافظ شام: سیوطى پنهان باشد، لیكن چون آنان خواستهاند از اوَّلین مصَنِّف در قرائات از اهل سنَّت یاد كنند، نه به طور اطلاق، بدان گونه تَمَشِّى نمودهاند.
و از آنان كه در تصنیف در قرائت شیعه بوده و بر أبوعبید سبقت دارند، جماعتى دگرند، مثل ابن سَعْدَان: أبى جعفر محمد بن سَعدان ضَریر (نابینا)، و مثل أبوجعفر محمّد بن حسن بن أبى سارة رَواسى كوفى استاد كسائى و فرّاء از خواصّ حضرت امام باقر علیه السّلام، و مثل زید شهید، چرا كه او صاحب قرائتى مىباشد از جدّش أمیرالمؤمنین كه آن را عمر بن موسى رَجهى روایت نموده است.
در اوَّل كتاب قرائت زید گفته است: این قرائت را من از زید بن على بن الحسین
ابن على بن أبیطالب علیهم السّلام شنیدهام، و عالمتر به كتاب خدا از ناسخش و منسوخش، و مشكلش و اعرابش از وى ندیدهام. و كسانى كه در امور گوناگون از مطالب و معانى قرآن تصنیف كردهاند و مقدّم بر همه بودهاند عبارتند از:
أبَانُ بْنُ تَغْلِب كتاب «مَعانى القرآن» را تصنیف كرد، و پیش از او احدى را نیافتم كه چیزى نوشته باشد.
عبدالله بن عبدالرَّحمن أصَمّ مَسْمَعى بَصْرى از شیوخ شیعه از اصحاب أبىعبدالله امام صادق علیه السّلام اولین كسى است كه كتابى در «ناسخ و منسوخ» تدوین كرد، و بعد از وى دارم بن قبیصة بن نَهْشَل بن مجمع أبوالحسن تمیمى دارمى از مشایخ صدر اوّل از شیعه بود، و وى عمر كرد تا حضرت امام رضا علیه السّلام را ادراك كرد و در اواخر قرن دوم رحلت یافت. كتاب «الوُجُوهُ وَ النَّظائر»، و كتاب «النَّاسخُ و المنسوخُ» از اوست. آن دو نفر را نجاشى در ترجمه وى در فهرست أسماء مصنِّفین از شیعه ذكر كرده است. و پس از آن دو، در این باره حسن بن على بن فَضَّال كه از اصحاب امام على بن موسى الرّضا علیه السّلام بود تصنیف كرد، و او در سنه دویست و بیست و چهار وفات كرد. و دیگر شیخ أعظم احمد بن محمد بن عیسى أشْعَرى قمّى از اصحاب امام رضا، و وى حیات داشت تا حضرت امام أبو محمد حسن عسكرى را ادراك نمود.
و اوَّلین كس كه در نوادر قرآن تصنیف كرد، على بن حسین بن فَضَّال یكى از شیوخ شیعه در قرن سوم بود. ابن ندیم در «فهرست» گفته است: و كتاب شیخ على ابن ابراهیم بن هاشم در نوادر قرآن، و وى شیعى بوده است، و كتاب على بن حسن ابن فَضَّال از شیعه، و كتاب أبونصر (ابونضر ـ ظ) عیاشى از شیعه بوده است ـ انتهى.
و اوَّلین كس كه در مُتَشَابِهُ الْقُرْآن تصنیف كرده است، حمزة بن حبیب زَیات کوفى، از شیعیان ابو عبدالله امام صادق و از اصحاب او بوده است. وى در سنه یكصد و پنجاه و شش در حُلْوان بدرود زندگى گفته است.
و اوَّلین كس كه در مَقْطُوعُ الْقُرْآن و مَوْصُولُهُ تدوین كرده است، شیخ حمزة بن حبیب است، و او را محمد بن اسحق معروف به ابن ندیم در «فهرست» ذكر كرده است.
و اوَّلین كس كه براى مُصْحَف نقطه گذارى كرد و اعراب داد و آن را از تحریفى كه در اكثر كتب راه یافته است محفوظ داشت، أبُوالأسْوَد دُئَلى بود، و در بعضى از كتب آمده است: شاگرد او یحیى بن یعْمُر عُدْوانى بود، و قول اوَّل أصحّ مىباشد. و هر كدام درست باشد بالأخره فضیلت و برترى از شیعه است. زیرا كه هر دوى آنان به اتّفاق جمیع آراء شیعه بودهاند.
و اوّلین كس كه در مَجازُ القُرْآن تصنیف كرد، فَرّاء: یحیى بن زیاد متوفّى در سنه دویست و هفت بوده است. وى از أئمّه علم نحو بوده است، و مولى عبدالله أفندى در «ریاض العلماء» تنصیص نموده است كه: او از شیعه امامیه بوده است، و پس از آن گفته است: گفتار سیوطى كه فرّاء میل به مذهب اعتزال داشته است، شاید ناشى از خلط اكثر علماء جمهور و عامّه میان اصول شیعه و اصول اعتزال باشد، و گرنه او شیعى امامى است ـ انتهى.
درباره مجازات قرآن جماعتى تصنیف كردهاند، و بهترین آنها كتاب «مَجازات القُرْآن» سید شریف رَضى موسوى برادر سید مرتضى مىباشد.
و اوَّلین كس كه در مثالهاى قرآن تصنیف نموده است، شیخ جلیل محمد بن محمد بن جُنَید است. ابن ندیم در «فهرست» در آخرین تسمیه كتب مؤلَّفه در علوم و معانى مختلفه قرآن بدین عبارت گویاست: «كتابُ الامْثَال» از ابن جُنَید مىباشد ـ انتهى. و من برخورد نكردهام به كسى كه قبل از او مثل آن را تصنیف كرده باشد.
و اوّلین كس كه در فضائل قرآن تصنیف كرده است، ابَىُّ بْنُ کعْبِ أنْصارى صحابى است. ابن ندیم در «فهرست» بر آن نصّ دارد. و گویا جلال الدّین سیوطى بر تقدّم ابَىّ در این باره اطّلاع پیدا ننموده است، و گفته است: اوَّلین كسى كه در فضائل قرآن تصنیف نموده است، امام محمد بن ادریس شافعى متوفّى در سنه دویست و
چهار مىباشد ـ انتهى.
بدان كه سید على بن صدر الدّین مَدَنى صاحب «سلافة العَصْر»، در كتاب طبقات خود یعنى كتاب «الدَّرَجَاتُ الرَّفِیعَةُ فى طَبَقاتِ الشِّیعَة» تنصیص بر تشیع ابَىّ بْنُ كَعْب دارد. و أدلّه و شواهد بسیار بر تشیع وى اقامه فرموده است. و من نیز بیشتر از أدلّه و شواهد وى در كتاب أصل: «تأسیس الشِّیعة لعلوم الإسلام» از نزد خود بر آن افزودهام.
و اوَّلین كس كه در اسْباع قرآن1 أجزاى آن) كتاب تصنیف كرد، و در حدود و مواضع آیات آن كتاب نگاشت حمزة بن حبیب كوفى زَیات (روغن فروش و یا روغن گیر) بود. وى یكى از قرّاء سبعه از شیعه مىباشد، همچنان كه تنصیص بر این معنى از مشایخ گذشت. كتاب «اسْباع القرآن» و كتاب «حُدُود آىِ الْقُرْآن» را ابن ندیم در «فهرست» براى همین حمزه مذكور ذكر نموده است. و من كسى را سراغ ندارم كه بر وى پیشى گرفته باشد.
ائمّه علم قرآن كه شیعه بودهاند
عبدالله بن عبَّاس، اوَّلین كس مىباشد كه از شیعه، إملاء تفسیر قرآن را كرده است. جمیع علماى ما نصّ بر تشیع او كردهاند، و در احوال وى ترجمه نیكوئى سید در كتاب «الدَّرجات الرَّفیعة فى طَبَقات الشِّیعة» ذكر كرده است. وى در سنه ٦٧ در طائف وفات یافت، و چون مرگ وى در رسید گفت:
اللَّهُمَّ إنِّى أتَقَرَّبُ إلَیک بِوَلائى لِعَلِىِّ بْنِ أَبِیطَالِبٍ علیه السّلام. «بار پروردگارا! من حقّاً به ولائى كه از على بن أبیطالب علیه السّلام دارم به تو تقرّب مىجویم!»
جابر بنُ عَبْدِ اللهِ أنْصارى صحابى و وى از طبقه نخستین از مفسّرین است كه
أبوالخیر ذكر كرده است. فضل بن شاذان نیشابورى كه از صحابه حضرت امام رضا علیه السّلام مىباشد گوید: جابر بن عبدالله أنصارى رضىاللهعنه علیه از جمله سابقینى است كه به أمیرالمؤمنین علىّ بن أبیطالب علیه السّلام بازگشتهاند. و ابن عُقْدَه جائى كه منقطعین به سوى اهل بیت را ذكر كرده است، آورده است. وى در مدینه بعد از سنه هفتاد از هجرت فوت كرد، و نود و چهار سال عمر نمود.
ابَىُّ بْنُ كَعْب سَید الْقُرَّاء او را از طبقه اوَّلین مفسّرین از صحابه شمردهاند. و همان طور كه دانستى از شیعیان بوده است. ترجمه احوال وى در «الدرجات الرّفیعة فى طبقات الشِّیعة» آمده است.
و بعد از این طبقه صحابه، مفسّرین شیعه كه از تابعین مىباشند عبارتند از:
سعید بنُ جُبَیر أعلم تابعین در تفسیر به گواهى قتاده همان طور كه در «إتقان» ذكر كرده است، و گذشت ذكر او و تشیع او
. یحیى بن یعْمُر تابِعى أحد أعلام شیعه در علم قرآن. ابن خَلَّكان گفته است: وى یكى از قرّاء بصره بوده است، و عبد الله بن اسحق قرائت را از وى أخذ نموده است. او عالم بود به قرآن كریم، و نحو، و لغات عرب. نحو را از أبُوالأسْوَد دُئَلى فرا گرفت. و از شیعیان طبقه نخستین بود كه قائل به تفضیل اهل بیت بدون تنقیص ارباب فضل از غیرشان بودهاند ـ انتهى.
أبو صالح كه مشهور به كنیه خود مىباشد. وى شاگرد ابن عباس است در تفسیر. نامش میزان بَصْرى تابعى شیعى است. بر تشیع و وثاقت او شیخ مفید: محمد بن محمد بن نُعْمان در كتاب «الْکافِئَةُ فِى إبْطَالِ تَوْبَةِ الْخَاطِئَة» بعد از نقل حدیثى از او از ابن عباس گواهى و تنصیص نموده است. أبوصالح بعد از سنه یكصد وفات یافت.
طاووسُ بْنُ كیسان أبوعبدالله یمانى، علم تفسیر را از ابن عباس أخذ كرده است. و به طورى كه در «اتقان» آمده است: شیخ احمد بن تیمیه او را از أعلم مردم در علم تفسیر شمرده است. ابن قُتَیبه در كتاب «معارف» تصریح به تشیع او نموده است. در كتاب «معارف» طبع مصر در صفحه ٢٠٦، ابن قُتَیبه گوید: شیعه عبارتند از حارث
أعْوَر، و صَعْصَعَةُ بْنُ صُوحان، و أصْبَغُ بْنُ نُبَاتَه، و عَطِیه عَوْفى، و طاووس، و أعْمَش ـ انتهى.
طاووس در مكّه سنه یكصد و شش وفات كرد، و از منقطعین به امام على بن الحسین علیهما السلام بود.
أعْمَش كوفى: سلیمانُ بْنُ مَهْرَان أبومحمد أسدى، و گذشت كه ابن قتیبه، و شهرستانى، نصّ بر تشیع او نموده بودند، و از علماء ما شیخ شهید ثانى زین الدّین در حاشیه «خلاصه»، و محقّق بهبهانى در «تعلیقه»، و میرزا محمد باقر داماد در «رَواشِح» تصریح بدین مطلب دارند.
سعید بن مُسَیب از أمیرالمؤمنین علیه السّلام و ابن عباس أخذ نموده است. او دست پرورده أمیرالمؤمنین علیه السّلام مىباشد. همیشه با آن حضرت مصاحبت داشته و مفارقت نمىنمود و در تمام جنگهایش حضور داشت. و همان طور كه در جزء ثالث كتاب «قرب الإسناد» حِمْیرى وارد است: حضرت امام صادق و امام رضا علیهما السلام بر تشیع وى تنصیص نمودهاند. او امام قُرّاء در مدینه بود.
از ابن مداینى نقل شده است كه گفته است: من در میان تابعین به گسترش علم او احدى را نمىشناسم. بعد از سنه نود در هنگامى كه عمرش به هشتاد سال مىرسید بدرود حیات گفت.
أبوعبدالرَّحمن سُلَمى شیخ قرائت عاصِم است. ابن قُتَیبه گوید: او از اصحاب على علیه السّلام بوده است. و از استادان و معلّمان قرائت قرآن بود، و فقه را از او أخذ مىكردهاند.
و من مىگویم: ابوعبدالرَّحمن سُلَمى قرآن را بر أمیرالمؤمنین علیه السّلام خوانده است و از او تعلیم یافته است، به طورى كه در «مجمع البیان» طبرسى وارد مىباشد. و شیخ بَرْقى در كتاب «رجال»، او را از خواصّ على بن أبیطالب علیه السّلام در میان طائفه مُضَر دانسته است. مرگش بعد از سنه هفتاد بود.
سُدِّى كبیر صاحب تفسیرى كه ذكرش گذشت.1
محمد بن سائب بن بِشر كَلْبى صاحب تفسیرى كه ذكرش أیضاً گذشت.
حُمْرَان بنُ أعْین، برادر زُرَارَة بْن أعْین كوفى مولى آل شیبان از أئمّه قرآن مىباشد
وى از حضرت امام زین العابدین و حضرت امام باقر علیهما السلام اخذ كرده است، و پس از سنه صد رحلت یافت.
أبَانُ بنُ تَغْلِب كه ذكرش گذشت، و در هر فنّى جلودار و معلّم بود. وى قرائت قرآن را از أعْمَش كه وى از اصحاب امام سجّاد: على بن الحسین، و امام باقر علیهما السلام بود اخذ كرده است. وفاتش در سنه ١٤١ مىباشد.
عاصم بن بهدلَة یكى از قرّاء سَبْعه مىباشد كه قرآن را بر أبوعبدالرّحمن سُلَمى قارى، و او بر أمیرالمؤمنین علیه السّلام قرائت نموده است. و بدین جهت است كه قرائت عاصِم در نزد علماى ما محبوبترین قرائتها به حساب مىآید. بر تشیع او شیخ عبدالجلیل رازى متوفّى در سنه ٥٥٦ در كتاب خود: «نَقْضُ الْفَضَائح» تنصیص كرده است، و تصریح كرده است كه او مقتداى شیعه بوده است.
عاصم در سنه یكصد و بیست و هشت در كوفه وفات كرد، و بعضى گفتهاند: در سماوَه در حالى كه اراده رفتن به شام را داشت رحلت نمود، و در آنجا مدفون گردید. وى مانند أعْمَش نابینا بود، و بر تشیع وى قاضى نور الله مرعشى در «مجالس المؤمنین» تصریح كرده است.
این جماعت را كه ذكر كردیم در طبقات صحابه و تابعین، از استادان قرآن به شمار مىآیند.
و امّا پس از این طبقه كه تابعین تابعین مىباشد، اهمِّ آنها عبارتند از:
أبوحَمْزَه ثُمالى: ثَابِتُ بنُ دینَار شیخ شیعه در كوفه. ابن ندیم در «فهرست» خود گوید: كتاب تفسیر أبى حمزة ثُمالى. وى از اصحاب امام على بن الحسین، و از نجباء و ثِقات بوده است، و با امام محمد باقر أبوجعفر مصاحبت داشته است ـ انتهى. أبو حمزه در سنه یكصد و پنجاه رحلت نمود.
أبوبصیر یحیى بن قاسم أسدى مُقَدَّم در فقه و تفسیر بوده، و داراى مصنَّف معروفى بوده است. نجاشى او را ذكر كرده است، و اسناد روایتى خود را به تفسیر وى متّصل ساخته است. أبوبصیر در زمان حیات حضرت امام صادق علیه السّلام بدرود
زندگى گفت. و رحلت آن حضرت در سنه ١٤٨ مىباشد.
بَطائنى: على بن سالم معروف به ابن أبى حمزة أبوالحسن كوفى مولى أنصار. او داراى كتاب تفسیر قرآن مىباشد. و در آن كتاب از امام ابوعبدالله صادق و امام ابوالحسن موسى كاظم، و أبو بصیرى كه ذكرش گذشت روایت مىكند.
حَصِینُ بنُ مُخارق: أبو جُنادَة سَلُولى. ابن ندیم گفته است: وى از شیعیان متقدّمین مىباشد، و داراى كتاب «تفسیر»، و كتاب «جامع العلوم»، است ـ انتهى. نجاشى وى را ذكر كرده است، و كتاب «تفسیر»، و «قرائات»، و كتاب كبیرى را از وى شمرده است.
كِسائى یكى از قاریان هفتگانه است. امورى در وى گرد آمده است: او در علم نحو عالمترین مردم، و در شناخت قرآن و غریب لغات از أوحدى مردم به شمار مىرفت. ایرانى الأصل، و زادگاهش خاك عراق بوده است. من نام او را و دلائل تشیع او را در كتاب «تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام» ذكر كردهام. وى در رى، و یا در طوس، در هنگامى كه در مصاحبت هارون الرَّشید بود در سنه ١٨٩، و یا در سنه ١٨٣، و یا در سنه ١٨٥، و یا در سنه ١٩٣، كه أصحّ این تواریخ نخستین آنهاست بمرد.
و بعد از این طبقه، طبقه دیگر مىباشند. در اینجا مرحوم صدر مفصَّلًا ترجمه احوال آنان و تصنیف و تدوینشان را در علوم مختلفه قرآن از شیعیان، از ابن سَعْدان ضَریر: أبوجعفر محمد بن سَعدان بن مُبَارك كوفى، تا نُعْمانى صاحب تفسیر معروف، و محمد بن عباس بن على بن مَرْوان معروف به ابن حَجَّام یكایكشان را ذكر مىنماید، و سپس مىفرماید: و از این به بعد كسانى كه در علوم متنوّعه و مختلفه قرآن تصنیف كردهاند، جماعتى هستند كه از ایشان است:
محمد بن حسن شَیبان، شیخ شیخ مفید. وى كتاب «نهج البیان عن كشف مَعانى القرآن» را تدوین كرد، و تعداد علوم وارده در قرآن را به شصت نوع تقسیم كرد. این كتاب را به نام مُسْتَنْصِر خلیفه عباسى تصنیف نمود، و سید مرتضى در كتاب «محكم و متشابه» خود از این كتاب نقل مىكند.
و شیخ مفید: محمد بن محمد بن نُعْمَان، معروف در عصر خودش به ابْنُ الْمُعَلِّم. او شیخ شیعه و صاحب كرسى بود. داراى مصنَّفاتى مىباشد كه در فهرست مُصَنَّفاتش مذكور است. از جمله كتاب «الْبَیانُ فِى أنْوَاعِ عُلُوم الْقُرْآن». در محرّم از سنه چهار صد و نه ارتحال نمود. این مطلب را از شیخ مفید، ما از خطیب در «تاریخ بغداد» نقل نمودیم.
و محمد بن احمد بن ابراهیم بن سلیم أبىالفَضْل صَوْلى جُعْفى کوفى. معروف به صابُونى صاحب كتاب «الْفَاخِرُ فِى اللُّغَة» داراى كتاب تفسیرى است به نام «مَعَانِى تَفْسیرِ الْقُرْآنِ وَ تَسْمِیةُ أصْنَافِ كَلَامِهِ الْمَجِید». وى از مشایخ اصحاب ما شیعه امامیه مىباشد. در مصر سكونت گزید، و همانجا در سنه سیصد رحلت نمود.
اوَّلین تفسیرى كه تدوین شده و جامع جمیع انواع علوم قرآن بوده است، عبارت است از: كتاب «الرَّغیبُ فِى عُلُوم القُرآن» و آن تصنیف أبوعبدالله محمد بن عُمَر واقِدى مىباشد. ابن ندیم نصّ بر تشیع او كرده است.1
...1
پس از آن كتاب «التِّبْیانُ الْجَامِعُ لِكُلِّ عُلُوم القُرآن» در ده مجلّد بزرگ تصنیف شیخ الطَّائفة: أبو جعفر محمد بن الحسن بن على طوسى شیخ شیعه، تولّدش در سنه ٣٨٥، و در نجف اشرف در سنه ٤٦٠رحلت یافت. در ابتداى تفسیرش گفته است: او اوَّلین كسى است كه آن را جمع كرده است.
و كتاب «حقایق التَّنْزِیلِ و دَقَایقُ التَّأوِیلِ»، و آن در ضخامت و كبر حجم همچون «تفسیر تبیان» مىباشد. مُصَنِّف آن سید شریف رضى برادر سید مرتضى است. در این تفسیر از غرائب قرآن، و عجائبش، و خفایایش، و غوامضش پرده برداشته، و مشكلات اسرار و دقایق اخبارش را واضح و مبین نموده است .. در حقایق آن تحقیق
به عمل آورده، و در تأویلات آن دقت نموده است. به طورى كه كسى در این گونه تعبیر و تفسیر بر وى سبقت نگرفته است، و طائر بلند پرواز اندیشه احدى به اطراف آن حریم منیع پرواز نتوان نمود. و لیكن جامع جمیع علوم قرآن نیست.
سید رضى داراى كتابى مىباشد به نام «الْمُتَشَابِهُ فِى الْقُرْآن»، و كتابى به نام «مَجَازات القرآن». باید دانست كه: عمر او از چهل و هفت سال تجاوز نكرد و در سنه ٤٠٦ ارتحال یافت.
و تفسیر «رَوْضُ الْجِنَانِ وَ رَوْحُ الْجَنَانِ فى تفسیر القرآن»، در بیست جزء، تصنیف شیخ امام مقتداى شیعه: أبوالفتوح رازى حسین بن على بن محمد بن احمد خُزاعى رازى نیشابورى مىباشد. وى پس از قرن پنجم بدرود حیات گفت. و این جامعِ تفسیرى از جامع «تبیان» شیخ طوسى متأخّر است.
و كتاب «مجمع البیان فى علوم القرآن» در ده جزء تصنیف شیخ امینالدّین أبوعلى: فَضْلُ بْنُ حَسَنِ بنِ فَضْلِ طبرسى متوفَّى در سنه پانصد و چهل مىباشد. جامعى است كه شامل تمام آنچه نیاوردهاند مىباشد، و لیكن خود در اوّل تفسیر تصریح كرده است كه در آن، عیال و ریزه خوار «تبیان» شیخ طوسى قدسسره مىباشد.
و «خُلَاصَةُ التَّفاسیر» در بیست جلد تصنیف شیخ قطب الدِّین راوَنْدى است، كه مشحون است از حقایق و دقایق، و از بهترین تفاسیر متأخّره از شیخ أبوجعفر طوسى محسوب مىشود.1
تقدم شیعه در علم حدیث
آنچه گفته شد، تقدّم شیعه در جمیع علوم قرآنى از تفسیر و غیره بود. و اما درباره تقدّمشان در علوم مربوطه به حدیث و روایت، پس از آنكه اوَّلین
جمع كنندگان حدیث را یكایك مىشمرد، و آنانى را كه تبویب أبواب نمودهاند، و در عناوین جداگانه روایات را گرد آوردهاند، و پس از آنكه مبتكرین و مدوِّنین از آثار را از صنف كِبار صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین تا برسد به جمیع مدوِّنین آن در أثناء قرن دوم، و پس از آنان در قرن سوم مىشمرد، مطلب را مىرساند به ذكر بعضى از متأخّرین از آنها از أئمّه علم حدیث و أرباب جوامع كبار كه تا امروز در احكام شریعت مرجع شیعه بودهاند، و مىفرماید:
بدان: محمدین ثَلاث (سه نفر محمد نام) كه در پیشین بودهاند، ایشانند صاحبان جوامع أربع شیعه كه عبارتند از:
١ ـ أبو جعفر محمد بن یعقوب کلَینى صاحب كتاب «كافى» متوفّى در سنه سیصد و بیست و هشت. وى در این كتاب شانزده هزار و نود و نه (١٦٠٩٩) حدیث را با إسناد آنها روایت كرده است.
٢ ـ محمد بن على بن الحسین بن موسى بن بابویه قمّى متوفّى در سنه سیصد و هشتاد و یك (٣٨١). وى به أبوجعفر صَدُوق معروف مىباشد. او چهار صد جلد كتاب در علم حدیث تصنیف كرد كه أجلّ آنها «كتاب مَنْ لا یحْضُرُهُ الفقیهُ» است، و احادیث آن نه هزار و چهل و چهار (٩٠٤٤) است در احكام و سنن.
٣ ـ محمد بن الحسن طوسى شیخ الطّائفة صاحب كتاب «تهذیب الاحكام». وى آن را بر سیصد و نود و سه باب تقسیم و تبویب نموده است، و در آن سیزده هزار و پانصد و نود (١٣٥٩٠) خبر گرد آورده است. و كتابى دگر به اسم «اسْتِبْصار» كه حاوى نهصد و بیست باب مىباشد و در آن پنج هزار و پانصد و یازده (٥٥١١) خبر جمع گردیده است. این كتب اربعه شیعه است كه مُتَّكا و مُعْتَمَد و مرجع شیعه مىباشد.
از آنها متأخّرتر محمدین ثَلَاث (سه نفر محمد نام) دگر، ارباب جوامع كبارند:
١ ـ محمد الباقر بن محمد التَّقِى معروف به مَجْلِسى مؤلِّف «بحار الانوار فى أحادیث الْمَرْویةِ عن النَّبِىِّ صلَّى الله علیه و آله و الأئمَّةِ مِنْ آلِهِ الاطْهَار» در بیست و شش جلد
ضخیم، و مدار شیعه بر گرد این آسیا دوران مىكند، چرا كه در جوامع حدیث از آن كاملتر وجود ندارد. علّامه نورى كتابى در احوال علّامه مجلسى نگاشته و آن را «الفَیضُ القُدْسِىُّ فِى أحْوَالِ المجلسى» نام نهاده است و با «بحار الانوار» مكرّراً در ایران به طبع رسیده است.
٢ ـ محمد بن مرتضى بن محمود مَدْعُوّ به محسن کاشانى شیخ محدّث علّامه متبحّر در معقول و منقول مُلَقَّب به فَیض. وى داراى كتاب «الوَافِى فى علم الحدیث» در چهارده جزء، هر جزئى كتابى است علیحده. در این كتاب، احادیث مذكوره در كتب أربعه را كه در اصول و فروع و سنن و احكام مىباشد، در یك جا گرد آورده است. او داراى دویست مُصَنَّف در فنون علم است. هشتاد و چهار سال عمر كرد، و در سنه ١٠٩١ وفات یافت.
٣ ـ محمد بن الحسن حُرّ شامِى عامِلى مَشْغَرى شیخ الشُّیوخ در حدیث مىباشد. صاحب كتاب «تفصیل وسائل الشِّیعة الى تحصیل أحادیث الشَّریعة»1 بر ترتیب كتب فقهیه. این كتاب از نافعترین جوامع حدیث شیعه است كه آن را از هشتاد كتاب كه در نزد وى موجود بوده است، و از هفتاد كتاب دیگر با واسطه نقل كرده است. این كتاب مكرّراً در ایران به حِلْیه طبع آراسته گردیده است، و آسیاى شیعه امروز بر حول آن در چرخش مىباشد. شیخ حرّ در شهر رجب از سنه ١٠٣٣ متولّد گردید و در طوس از بلاد خراسان در سنه ١١٠٤ ارتحال یافته است.
علّامه ثقةُ الإسلام حسین بن علّامه نورى آنچه را كه از صاحب «وسائل» فوت شده بود، بر طبق همان ابواب وسائل جمع كرده، و به نام «مُسْتَدْرَك الوسَائل و مُسْتَنْبَطُ المسائل» نامیده است، از جهت حجم و ضخامت به قدر خود كتاب وسائل مىباشد. این كتاب أعظم مُصَنَّف در احادیث مذهب به شمار مىآید، و در سنه ١٣١٩ از آن فارغ گردیده است، و در غَرىّ (نجف اشرف) در بیست و هشتم
جمادى الآخرة سنه یكهزار و سیصد و بیست رحلت نموده است.
شیعه نیز داراى جوامع كبار دیگرى نیز هست كه أعلام محدّثین أخیار به رشته تصنیف كشیدهاند، همچون «عَوَالِم» كه در یكصد مجلّد در حدیث است. مصنِّف آن شیخ محدِّث متبحِّر بارِع: مَوْلى عبدالله بن نورالله بَحْرَانى معاصر علّامه مجلسى صاحب «بحار الأنوار» مىباشد.
و همچون كتاب «شرح الاسْتِبْصَار فى أحَادیث الأئمّة الأطهار» در بسیارى از مجلّدات كبیره به قدر حجم «بحار الأنوار» تصنیف شیخ محقّق شیخ قاسم بن محمد ابن جواد معروف به ابن الوندى، و به فقیه كاظمى معاصر شیخ محمد بن حسن حرّ صاحب «وسائل» مىباشد.
این مرد از رجالى است كه از مكتب جَدِّ ما علَّامه سید نور الدّین برادر سید محمَّد صاحب «مَدَارِك» تخریج شدهاند.
و همچون «جامعُ الأخْبار فى إیضاح الاسْتِبْصار». آن جامع كبیرى است كه مشتمل بر مجلّدات كثیرهاى مىباشد، تصنیف شیخ علّامه فقیه: عبداللَّطیف بن على بن احمد بن أبى جامع حارثى همْدَانى شامى عامِلى. وى به دست شیخ محقّق مؤسّس مُتْقِن حسن أبى منصور ابن الشَّهید شیخ زینالدّین عاملى صاحب «معالم» و «منتقى الجُمَان» از علماء قرن دهم تربیت یافته و تخریج گردیده است.
و همچون جامع كبیر مسَمَّى به «شِفَا فِى حدیث آل الْمُصْطَفَى» كه مشتمل بر مجلّداتى است، تصنیف شیخ متضلّع در حدیث: محمّدالرِّضا بن شیخ فقیه عبداللَّطیف تبریزى كه در سنه ١١٥٨ از تدوین آن فارغ شده است.
و همچون «جامعُ الأحكام» در بیست و پنج مجلد بزرگ از مصنَّفات سید علّامه: عبدالله بن سید محمّد رضا شُبَّرى كاظمى. وى از مشایخ شیعه در عصر خود، و یكى از مصنِّفین در روزگار خود بوده است. پس از علّامه مجلسى در كثرت تصنیف، نظیر وى نیامده است. او در سنه ١٢٤٢ در شهر كاظمین بدرود حیات گفت.
تقدم شیعه در علم رجال و درایه
و اوّلین مُدَوِّن در علم درایه حدیث و تنویع آن به أنواعى، كه در این علم نیز تقدّم با شیعه بوده است، أبوعبدالله حاکم نیشابورى مشهور مىباشد، كه در سنه چهار صد و پنج وفات كرد، و كتابى در پنج مجلَّد تصنیف كرد و نامش را «معرفةُ علوم الحدیث» نهاد. او حدیث را بر پنجاه نوع تقسیم نمود. و بر تقدّم وى در این علم صاحب «كشف الظُّنون» تصریح كرده است، و گفته است: اوَّلین متصدّى این علم حاكم بوده است، و پس از وى ابن الصَّلاح از او پیروى كرد.
و پس از حاكم جماعتى از شیوخ شیعه در علم درایه حدیث تدوین كردند، نظیر سید جمال الدّین احمد بن طاوس صاحب كمالات و فضائل. و اوست وضع كننده و مبتكر اصطلاح جدید براى امامیه در تقسیم حدیث به اقسام چهارگانه: صَحیح، حَسَن، مُوَثَّق، ضَعیف.
تقدم شیعه در علم رجال
و اوَّلین كسى كه در علم رِجال حدیث و احوال راویان بحث نموده است، عبارت مىباشد از:
أبوعبدالله محمد بن خالِد بَرْقى قمّى. وى از اصحاب امام موسى بن جعفر كاظم علیه السّلام بوده است به طورى كه از كتاب «رجال» شیخ أبوجعفر طوسى به دست مىآید. و تصنیف او را در علم رجال، أبوالفرج: ابن ندیم در «فهرست» در اوَّل فن خامس در أخبار فقهاء شیعه از مقاله ششم ذكر كرده است.
ابن ندیم گوید: او صاحب كتابهائى است از جمله «كتاب الْعَوِیص»، «كتاب التَّبْصِرة»، «كتاب الرِّجال». در آن كتاب نام كسانى را كه از أمیر المؤمنین علیه السّلام روایت كردهاند مىبرد ـ انتهى.
سپس ابو محمد: عبد الله بن جَبَلَة بن حَیان بن أبْحُر کنَانى كتاب «رجال» را تصنیف كرده است. و در سنه دویست و نوزده با طىّ عمر طولانى بدرود زندگى گفته است.
سیوطى در كتاب «الأوائل» آورده است كه: اوَّلین كس كه در علم رجال سخن به میان آورده است عبارت مىباشد از شُعْبَه و او متأخّر است از ابن جَبَلَة. چون شُعْبَه در سنه دویست و شصت (٢٦٠) وفات كرده است1. بلكه از رجال شیعه غیر از ابن جَبَلَه كه بر وى تقدّم دارند، أبوجعفر یقْطینى از أصحاب امام جواد: محمّد بن على ٢
...1
الرِّضا علیهما السّلام است كه او به طورى كه در فهرست نجاشى و فهرست ابن ندیم وارد است كتاب «رجال» تصنیف نموده است. و أیضاً شیخ محمد بن خالد برقى. او از صحابه امام موسى بن جعفر، و امام رضا: بوده است، و حیات داشته است تا عصر امام ابوجعفر محمد بن رضا علیهما السّلام را ادراك كرده است، و كتابش در دست ماست.
او در این كتاب راویانى را كه از أمیرالمؤمنین و أئمّه بعد از ایشان: روایت كردهاند ذكر نموده است. و در این كتاب همانند كتب مذكوره در این باره، جرح و تعدیل وجود دارد.1
تقدم شیعه در علم فقه
آیة الله سید حسن صدر پس از این بحث وارد در بحث اوّلین مصنَّف در طبقات راویان مىگردند، و اوَّلین مصنَّف آن را شیعه، و أبوعبدالله محمد بن عُمَر واقِدى مىدانند. و سپس فصلى در تقدّم شیعه در علم فقه گشوده، و اوَّلین مصنِّف آن را على بن أبى رافِع غلام رسول الله صلّى الله علیه و آله مىشمرند، و اضافه مىكنند كه نجاشى پس
از توصیف این تدوین مىگوید: شیعه این كتاب را معظَّم به شمار مىآوردند.
آنگاه مىگویند: علیهذا اوَّلین مصنِّف در فقه از شیعه، على بن أبى رافِع بوده است. و بنابراین مراد سیوطى كه اوَّلین مصنَّف را در فِقْه، أبوحَنِیفه شمرده است، از اهل سنَّت مىباشد. به علّت آنكه تصنیف على بن أبى رافِع در علم فقه در عصر أمیرالمؤمنین علیه السّلام بوده و مدّت طویلى قبل از تولّد أبوحنیفه بوده است.
اسامى فقهاى شیعه از اصحاب ائمّه
سپس بحثى را در تعیین مشاهیر فقهاء از شیعه در صدر اوَّل منعقد مىكنند، و نامشان را طبق تسمیه و معرّفى شیخ أبوعمرو كَشِّى در كتاب خود معروف به «رجال كشّى» كه معاصر با أبوجعفر كلینى از علماء قرن سوم مىباشد چنین ذكر نمودهاند:
أسامى فقهاء از اصحاب حضرت أبوجعفر و أبوعبدالله علیهما السّلام:
عِصابه شیعه (جماعتى از اركان كه كلامشان براى بقیه حجّت است) اتّفاق و اجماع نمودهاند بر كسانى كه جزو پیشینیان از اصحاب حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام به شمار مىآیند كه گفتار و روایتشان مقبول، و فقه و فتوایشان مُمْضَى و پسندیده، و روایاتى كه با سند صحیح از ایشان به ما رسیده است صحیح به طور مطلق مىباشد، و از ایشان به بعد تا امام علیه السّلام نیاز به فحص نیست. زیرا خود روایت آنها در حكم روایت امام است به واسطه وثوقى كه به اخبار و احادیثشان دارند و گفتهاند:
فقیهترینِ اوَّلین شش نفرند: زُرَارَه1، و مَعْروف بن خَرَّبُوذ، و بُرَید، و ابُو بَصیر
أسَدى، و فُضَیل بن یسَار، و محمد بن مُسْلِم طائفى.
گفتهاند: فقیهترین این شش نفر، زُرَاره مىباشد، و بعضى به جاى أبوبصیر أسدى، أبوبصیر مرادى ضبط كردهاند، و وى لَیثُ بنُ بَخْتَرى مىباشد.
سپس كشِّى گوید: اسامى فقهاء از اصحاب حضرت أبو عبدالله علیه السّلام:
عصابة شیعه اتّفاق و اجماع نمودهاند بر تصحیح روایاتى كه با سند صحیح از آنان به ما رسیده است و تصدیق گفتارشان را در جمیع اقوال نموده و و اقرار و اعتراف به فقه ایشان كردهاند. و آنها از جهت مقام و منزلت پائینتر از آن شش نفرى هستند كه ما آنان را شمردیم و نامشان را ذكر نمودیم، و ایشان نیز شش نفر هستند:
جَمِیلُ بن دُرَّاج، و عبد الله بن مُسْکان، و عبد الله بن بُکیر، و حَمَّاد بن عِیسى، و حَمَّاد بن عثمان، و أبَان بن عثمان.
گفتهاند: أبواسحق فقیه كه ثَعْلَبَة بن مَیمون است چنان مىداند كه: فقیهترین این دسته، جمیل بن درَّاج مىباشد، و این جماعت اصحاب جوان حضرت امام صادقند.
سپس كشِّى گوید: أسامى فقهاء از اصحاب حضرت ابوابراهیم و أبوالحسن علیهما السّلام:
عصابه شیعه اتّفاق و اجماع نمودهاند بر تَصْحِیح مَا یصِّحُ عنهم و تصدیقهم و الإقرار لهم بالفقه و العِلْم. و ایشان همچنین شش نفر دیگرند كه مقام و منزلتشان پائینتر از این شش نفر اخیر: اصحاب خصوص حضرت امام صادق علیه السّلام هستند كه بر شمردیم. از ایشان است:
یونس بن عبدالرَّحمن، و صَفْوَان بن یحْیى بَیاع سابِرى (سابورى فروش: نوعى پارچه نازك) و محمد بن أبى عُمَیر، و عبد الله بن مُغِیرَه، و حسن بن محبوب، و أحمد ابن محمد بن ابى نَصْر، و بعضى به جاى حسن بن محبوب، حسن بن على بن فضَّال،
و فُضَالَة بن أیوب گفتهاند، و بعضى به جاى فُضَالَة، عثمان بن عیسى را شمردهاند.
و فقیهترین ایشان یونس بن عبدالرَّحمن، و صَفْوان بن یحْیى هستند ـ انتهى كلام كشّى.
تقدم شیعه در علم كلام
أوَّلین كسى كه علم كلام را تصنیف و تدوین كرد، عیسى بن رَوْضَه إمَامى تابعى بوده است. وى در باب امامت تصنیف نمود، و عمرش باقى بود تا عصر أبوجعفر منصور دوانیقى، و از خواصّ او گردید. چون او مَوْلَى بنى هاشم مىباشد.1 اوست كه باب بحث را گشود و نقاب از چهرهاش برگرفت. احمد بن أبى طاهر در كتاب «تاریخ بغداد» كتاب او را ذكر كرده است، و توصیف آن را نموده است. و همان طور كه در فهرست كتاب نجاشى مذكور است، او خودش كتاب را دیده است.
پس از او ابو هاشم ابن محمد بن على بن أبیطالب علیه السّلام كتابهائى را در علم كلام تصنیف كرد، و از أعیان شیعه او اوَّلین مؤسّس علم كلام است. چون وفاتش در رسید آن كتب را به محمد بن على بن عبد الله بن عبّاس هاشمى تابعى تسلیم كرد، و شیعه را به او گرایش داد همان طور كه در كتاب «معارف» ابن قُتَیبَه مذكور مىباشد. بنابراین، این دو نفر تقدّم دارند بر أبوحُذَیفَه: واصِل بن عَطَاء معتزلى كه سیوطى او را اوّلین مصنّف علم كلام ذكر كرده است.
و اوَّلین مناظره کننده در تشیع از امامیه أبو ذر غفارى مىباشد.
أبوعثمان جاحظ گوید: اوّلین مناظره كننده در تشیع کمَیت بن زَید شاعر بوده است كه راجع به آن حجَّتهائى را اقامه كرد. و اگر وى نبود، وجوه احتجاج و استدلال بر حقّانیت أئمّه شناخته نمىشد.
من مىگویم: أبوذرّ غفارى صحابى رضى الله عنه بر كُمَیت مقدّم مىباشد. أبوذرّ مدتى در دمشق اقامت كرد، و دعوت خود را به تشیع منتشر مىنمود، و مذهب و آرائش را پخش مىكرد، و نظرى جز تشیع علوى نداشت. جمعى در خود شام دعوتش را پذیرفتند، و ندایش را قبول كردند، پس از شام به صرفند مسافرت كرد، و به میس رفت. و این دو ناحیه، از اطراف و توابع شام مىباشند از قراء جبل عامِل. ایشان را نیز به تشیع دعوت نمود و پذیرفتند. بلكه در كتاب «أمَلُ الآمِل» این طور مذكور است كه: چون ابوذر را به شام تبعید نمودند، چند روزى كه درنگ كرد، جماعت كثیرى به تشیع گرویدند، در این حال معاویه او را به قراء اطراف اخراج كرد، و أبوذر به جبل عامِل رسید. و اهل جبل عامِل از آن روز تشیع را اختیار كردند.
و اوّلین طبقه از مشاهیر أئمَّه علم كلام از شیعیان، در طبقه نخستین کمَیل بن زیاد نزیل كوفه بود. وى از دست پروردگان مدرسه أمیرالمؤمنین علیه السّلام در علوم مىباشد. حضرت به او خبر داد كه حَجَّاج او را مىكشد. و حَجَّاج او را در كوفه تقریباً در سنه هشتاد و سه بكشت.
سُلَیم بن قَیس هِلَالى تابِعى. حجّاج با شدّتى هر چه تمامتر او را طلب كرد تا به قتل برساند، لیكن به وى دست نیافت. و سُلَیم در ایام حَجَّاج بمرد. سُلَیم از خواص أمیرالمؤمنین علیه السّلام بود.
حارث أعْوَر هَمْدانى صاحب مناظرات در اصول مىباشد. وى از شاگردان مكتب أمیرالمؤمنین علیه السّلام مىباشد، و در سنه ٦٥ وفات كرد.
جابر بن یزید بن حارث جُعْفى: أبوعبدالله کوفى متبحّر در اصول و سایر فنون علوم دین. وى از شاگردان و دست پروردگان حضرت امام محمد باقر علیه السّلام مىباشد.
و بعد از این طبقه، در طبقه پسین، جهابذه و استادانى در علم كلام به ظهور رسیدند مثل قَیس بن ماصِر. علم كلام را از حضرت امام زین العابدین على بن الحسین علیه السّلام بیاموخت.
و حضرت امام صادق علیه السّلام بر حَذَاقَتِ وى گواهى دادهاند و گفتهاند: أنْتَ
وَ الاحْوَلُ قَفَّازَانِ حَاذِقَانِ! «تو با احْوَل در بحث، پَرِش دارید و حاذق هستید.»
و أحْوَل عبارت است از أبوجعفر محمد بن على بن نُعْمان بن أبى طریفه بَجَلى1 دكّان أحْوَل در محلّى بود در شهر كوفه كه بدان طَاقُ الْمَحَامِل مىگفتهاند.
چون دراهم و دنانیر درست و نادرست را نزد او مىآوردند، فوراً آن مغشوش را جدا مىكرد و پس مىداد و آن صحیح و بدون غِلّ را مشخّص مىساخت. و چون امتحان مىكردند، مىدیدند گفتار أحْوَل محض صواب بوده است، لهذا از شدّت مهارت و استادى به او شَیطَانُ الطَّاق مىگفتند.
او هم علم كلام را از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام بیاموخت و كتاب «إفْعَلْ لَا تَفْعَلْ»، و كتاب احتجاج بر امامت أمیرالمؤمنین علیه السّلام و كتاب «الكلام على الخوارج» و كتاب مجالست خود را با أبوحنیفه، و مُرْجِئَه، و كتاب «المعرفة»، و كتاب «ردّ بر معتزله» را تدوین كرد.
و حُمْران بن أعْین برادر زرارة بن أعْین. علم كلام را از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام بیاموخت.
و هشام بن سالم كه از مشایخ شیعه در علم كلام مىباشد.
و یونس بن یعقوب ماهِر در علم كلام. حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام به او فرمودند: تَجْرِى بِالْکلَامِ عَلَى الأثَرِ فَتُصِیبُ! «چون كلام را طبق شواهد مىآورى، به منظور خود مىرسى!»
و فَضَّال بن حسن بن فَضَّال کوفى متكلّم مشهور مىباشد. با احدى از مخالفین مناظره نكرد مگر آنكه حجّت او را برید. و سید مرتضى در كتاب «الْفُصُول
الْمُخْتَارة»1 بعضى از مناظرات او را با دشمنان حكایت نموده است. تمام این افرادى كه برشمردیم در عصر واحدى بودهاند، و در أثناء قرن دوم رحلت كردهاند.
و پس از این طبقه، طبقه دیگرى در علم كلام به ظهور پیوستند:
هِشام بن حَکم2 كه حضرت امام صادق علیه السّلام درباره او فرمودهاند: هَذَا نَاصِرُنَا
بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ یدِهِ! «این است ناصر ما با قلبش و زبانش و دستش!»
هشام با جمیع فرقهها مناظره كرد، و همه را مُفْحَم و منكوب ساخت. و نشستهائى و مجالسى با مخالفان و دشمنان داشته است. وى در علم كلام تصنیف نمود. از شدّت صَوْلَت و عُلُوِّ منزلت او، مردم بر او رشگ بردند و او را به عقائد و مقالات فاسده رَمْى كردند، در صورتى كه او برىء مىباشد از آن عقائد و مقالات و از هر فاسدى. وى در سنه ١٧٩ ارتحال یافت.
پس از هشام، سَکاک محمد بن خَلیل أبو جعفر بغدادى از اصحاب هشام بن حَكَم و شاگرد اوست. علم كلام را از او أخذ نموده است. وى نیز داراى كتابهائى است.
و أبو مالِک ضَحَّاک حَضْرمى مقتدا و پیشوائى است در كلام. و یكى از أعلام تشیع است و محضر حضرت امام صادق و امام كاظم علیهما السّلام را ادراك نموده است.
و از این طبقه از متكلّمین هستند آل نوبخت. ابن ندیم در «فهرست» گوید: آل نَوبخت معروفند به ولایت على بن أبیطالب و فرزندانش. در «ریاض العلماء» گفته است: بَنو نَوْبَخت طائفه معروفى هستند از متكلّمین علماء شیعه.
و من مىگویم: نوبخت مردى است فارسى الأصل در علوم پیشینیان فاضل و استاد. به واسطه حذاقتش در اقتران كواكِب، مصاحبت منصور دوانیقى را مىنمود. و چون از صحبت ناتوان آمد، پسرش: أبوسَهْل كه نامش همان كنیه او مىباشد، به جاى او نشست. و براى او پسرى به نام فَضْل بن أبى سَهْل بن نوبخت نشأت گرفت كه در علم و فضل گوى سبقت از همگنان بربود به طورى كه بعضى از فضلاء اصحاب ما وى را به هُوَ الفیلسوف المتکلّم الحَکیم المتألِّه وَحِیدٌ فى علوم الاوَائل کانَ مِنْ أرْکان الدَّهْر ستوده و تعریف كردهاند.
او كتب فلسفه و حكمت اشراقیه نخستین پهلویین را از فارسى به عربى ترجمه
كرد، و در أنواع علم حكمت تصنیف نمود. او داراى كتابى است در حكمت، و كتاب كبیرى در امامت، و چون اهل آن عصر رغبت به علم نجوم داشتند، در فروع علم نجوم تصنیف نمود. او از علماى عصر رشید: هارون بن مَهْدى عبَّاسى مىباشد. وى رئیس كتابخانه كتب حكمت هارون بود، و اولادى داشت همگى از أجلّه علماء.
قَفطى1 در كتاب «اخبار الحكماء» آورده است كه: فَضْل بن نوبخت أبوسهل فارسى مرد ذكر شده و مشهورى مىباشد از پیشوایان و مقتدایان متكلّمین. و او را نیز در كتب متكلّمین ذكر كرده است.
كسانى كه او را ذكر كردهاند، نسب و خاندانش را نیز ذكر كردهاند همچون ابن ندیم و أبوعبدالله (ابوعبیدالله ـ ظ) مرزبانى كه او در زمان هارون الرّشید بوده و ولایت قیام و سرپرستى كتب حكمت را به او واگذار نموده بود.
و من مىگویم: از جمله اولاد ماهر و كامل و بارع او در علوم اسحق بن أبى سَهْل ابن نوبخت بود كه در زیر دست پدرش به مقام استادى رسید، و در علوم عقلیه و سایر علوم پیشینیان یگانه شد.
وى قائم مقام پدرش در خزانه كتب حكمت هارون شد. و او داراى أولادى مىباشد كه همگى در كلام متبحّر هستند همچون أبواسْحَاق اسمعیل بن اسحق بن أبى سَهْل بن نوبخت صاحب كتاب «الْیاقُوتُ فى الْكَلَام» كه آن را علّامه ابن مُطَهَّر حِلِّى شرح نموده است، و در دیباجهاش گوید: این كتاب از شیخ أقدم و امام أعظم ما: أبواسحق بن نوبخت مىباشد.
در اینجا محقّق ذىقیمت ما مرحوم صدر عدّه بسیارى را بیان مىكند، تا مىرسد به آنكه مىگوید: از زمره ایشان است شَیخُ الشِّیعَةِ وَ مُحیى الشَّرِیعِة شَیخُنَا الْمُفِیدُ أبو عبد الله محمَّد بن محمد بن نُعْمانى معروف به ابن المعلِّم. ابن ندیم در «فهرست» آورده است كه: ریاست شیعه در علم كلام یعنى ریاست متكلّمینشان به او منتهى
گردیده است. او در صنعت كلام بر مذهب اصحاب خود، دقیق الفطنة و ماضى الخاطر مىباشد. من او را دیدهام. مردى بارع یافتهام و داراى كتبى مىباشد. انتهى. و من مىگویم: او پیشوا و جلودار عصر خویشتن بود در جمیع فنون اسلام. میلادش سنه ٣٣٨، و وفاتش سنه ٤٠٩ مىباشد.
تقدُّم شیعه در علم مكارم اخلاق
اوَّلین كسى كه در این علم تصنیف نمود، أمیر المؤمنین على بن أبیطالب علیه السّلام است كه كتابى در هنگام مراجعتش از جنگ صِفّین بنوشت، و آن را به سوى فرزندش حسن یا محمد بن حَنَفِیه ارسال فرمود. این مكتوب، مكتوب طویلى است كه تمام أبواب این علم، و طرق سلوك آن، و مكارم ملكات، و جمیع مُنجیات و مُهْلكات، و سُبُل تخلُّص از آن مهالِك در آن درج گردیده است.
این كتاب را علماى فریقین روایت نمودهاند، و به طورى كه سزاوار تمجید است از آن ثنا و تمجید و تحمید به عمل آوردهاند. از میان علماى ما كُلَینى در كتاب «الرَّسَائل» از طرق عدیدهاى آن را روایت نموده است. و امام أبومحمد حسن بن عبدالله بن سعید عَسْكَرى آن را نیز روایت كرده، و بتمامه در كتاب «الزَّوَاجِر و الْمَوَاعِظ» آن را تخریج كرده است. و گفته است: اگر از مطالب حكمت چیزى بود كه واجب بوده است آن را با طلا بنویسند تحقیقاً این كتاب مىباشد.
وى گفته است: آن كتاب را براى من جماعتى حدیث كردهاند. و در این حال به ذكر طرقش در روایت آن در این كتاب پرداخته است.1
و اوَّلین مصنِّف آن از میان شیعیان، اسمعیل بن مهران بن أبى نصر أبو یعقوب سَکونى مىباشد، و آن را كتاب «صِفَةُ الْمُؤْمِن و الفَاجِر» اسم گذارده است. و كتابى دگر در خُطَب أمیرالمؤمنین علیه السّلام و مَثَلْهاى حضرت جمع كرده است. این دو كتاب را أبو عَمْرو كَشِّى و أبوالعبّاس نجاشى در فهرست اسامى مصنِّفین شیعه آوردهاند و ذكر نمودهاند كه او از عدّهاى از اصحاب امام أبوعبدالله صادق علیه السّلام روایت كرده است، و عمرش طولانى شد تا حضرت امام رضا علیه السّلام را زیارت نمود و از او روایت كرد. وى از علماى قرن دوم محسوب مىگردد.
و أیضاً از جمله مصنَّفات در این علم از قدماء شیعه كتاب «تُحَفُ الْعُقُول» است تصنیف أبومحمد حسن بن على بن حسن بن شُعْبَة حَرَّانِى رضى الله عنه از علماى قرن سوم. كتاب «تحف العقول» در حكم و مواعظ و مكارم اخلاق است كه از آل رسول روایت شده است. كتابى است جلیل كه همانندش به رشته تصنیف در نیامده است. مشایخ علماء شیعه همچون شیخ مفید ابن المُعَلِّم و غیر او از این كتاب نقل كرده و بر آن اعتماد داشتهاند، تا به جائى كه بعضى از علماء ما گفتهاند: دست عطا و بخشش روزگار مثل این كتاب را عطا ننموده است.1
تقدّم شیعه در تصنیف علوم جغرافیا در صدر اسلام
هشام بن محمد کلْبِى از اصحاب حضرت امام محمد باقر علیه السّلام در فنّ جغرافیا كتاب «الاقالیم»، و كتاب «کبیر بُلدان»، و كتاب «صغیر بُلْدان»، و كتاب «تَسْمِیةُ الأرَضِین»، و كتاب «أنْهار»، و كتاب «حِیرَة»، و كتاب «مَنَازِل یمَن»، و كتاب «الْعَجَائب الأربعة»، و كتاب «أسْواق الْعَرَب» و كتاب «الحِیرَة»1 و «تَسْمِیةُ الْبِیع وَ الدِّیارَات» را تصنیف كرده است.
به تصنیف این كتب مذكوره، أبوالفرج ابن ندیم در «فهرست» در جائى كه تعداد مصنَّفات كلبى را بر مىشمرد، اعتراف و تنصیص نموده است.
داستان شگفت انگیزى در گفتار حَموئى در «مُعْجَم البُلْدان» مىباشد، كه زیاده بر این كلامش كه: «و هشام بن كَلْبى من بر یك كتاب او واقف گردیدم كه آن را «اشْتِقَاقُ الْبُلْدَان» نامیده است چیزى نیفزوده است، با وجود آنكه او به گمان خودش استقصاى طبقه اسلامیین از مصنِّفین در این فنّ را كرده است از كسانى كه ایشان اهتمام و قصد ذكر بلاد و ممالك را داشتهاند، و مقدار مسافتهاى طرق و راهها را مشخَّص و معین مىنمودهاند. و همگى آنان از هشام بن محمد كلبى متأخّر بودهاند. و كسانى كه قصد ذكر أماكن جمیع اعراب و منازل بَدَویها و بیاباننشینها را از طبقه اهل ادب داشتهاند، و این جماعت همچنین متأخّر مىباشند از هشام بن محمد كلبى به طورى كه بر مثل حَموئى مختفى و پنهان نیست.
تقدّم شیعه در علم اخبار و تواریخ و آثار؛ و مزیت ایشان بر دیگران
ابن ندیم گوید: من به خطِّ احمد بن حارِث خُزاعى خواندم كه علماء گویند: أبومِخْنَف در تاریخ و أخبار و امور وارد بر عراق و فتوح آن اطّلاعاتش بیشتر از غیر
اوست. و مَداینى در امور خراسان و هند و فارس. و واقِدى در امور حجاز و سیره. و این دو نفر اخیر اشتراك دارند در اخبار و مطالب راجع به فتوح شام ـ انتهى.
و من مىگویم: شیعه از ایشان أبومِخنَف و واقِدى هستند. و چون از نصّ ابن خَلّكان مطَّلع شدیم كه هشام بن محمد كَلْبى اعلم مردم مىباشد به علم أنساب، و ترجمه او گذشت. لهذا اینك مىپردازیم به ترجمه احوال أبومخنَف و واقِدى و امثالهما از آنان كه بر اقرانشان تفوّق داشتهاند، لهذا مىگوئیم:
أبومِخْنَف أزْدى غامِدى شیخ اصحاب اخبار مىباشد از شیعیان در كوفه، و مرد مورد نظر و توجّه و رجوع آنان است. اسمش لُوط بن یحیى بن سعید بن مِخْنَف بن سالِم، و یا سُلَیمان، و یا سلیم است. پدرش از اصحاب أمیرالمؤمنین علیه السّلام، و جدَّش از اصحاب رسول خدا صلَّى الله علیه و آله، و از راویان اوست. پس از پیغمبر از صحابه أمیرالمؤمنین علیه السّلام بود، و رایت طائفه أزْد در صِفّین با وى بود. و در سنه ٦٤ در عین الْوَرْدَة به طورى كه در «تقریب» آمده است به شهادت رسید.
أبومِخْنَف از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت مىكند، و گفته شده است از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام. امّا مشایخ، این گفتار را صحیح نمىدانند. و كسى كه وى را از اصحاب أمیرالمؤمنین علیه السّلام شمرده است به خطا رفته است. چون او آن حضرت را دیدار و ملاقات ننموده است. از جمله كتابهاى مصنَّفه أبومخنف كتاب «الرِّدَّة»، كتاب «فتوح الشَّام»، كتاب «فتوح العِراق»، كتاب «الجَمَل»، كتاب «صِفِّین»، كتاب «اهل النَّهْرَوان و الخوارج»، كتاب «الغَارَات»، كتاب «حَرْث بن رَاشِد و بنى ناجِیة»، كتاب «مَقْتَل على علیه السّلام»، مىباشد كه مرحوم سید حسن صدر با سى و سه كتاب دگر هر یك را جداگانه با ذكر نام برشمرده است.
و از جمله مورّخین شیعى، واقدى مىباشد. نامش أبوعبدالله محمد بن عُمَر مولاى اسْلَمین از سَهْم بن اسْلَم است. اصلش از مدینه است كه به بغداد انتقال یافت، و در عسكر مهدى ولایت قضاء مأمون به او تفویض گردید. او به مغازى و سِیر و فتوحات، و به اختلاف مردم در حدیث و فقه و احكام و أخبار، عالم بوده است.
ابن ندیم گفته است: وى شیعى و حسن المذهب بوده و تقیه مىكرده است. و گفته است: اوست راوى این روایت كه على علیه السّلام از معجزات پیغمبر صلَّى الله علیه و آله بوده است مانند عصا براى موسى پیغمبر ـ على نبینا و آله و علیه السّلام ـ و مانند زنده كردن مردگان براى عیسى بن مریم، و غیر ذلك از أخبار ـ انتهى. تولّد واقدى در سنه ١٠٣، و مرگش در سنه ٢٠٧ در هفتاد و هشت سالگى واقع شد.1 وى داراى كتابهائى است از جمله كتاب «التَّاریخ و المَغازى و المَبْعَث»، كتاب «أخبار مَكَّه»، كتاب «الطَّبقات»، كتاب «فتوح الشَّام»، كتاب «فتوح الْقُرْآن»، با بیست و سه كتاب دیگر كه یكایكشان را مرحوم صدر ذكر نموده است.
ابن ندیم گفته است: واقدى پس از وفاتش ششصد قِمَطْر (صندوق كتاب) باقى گذارد كه هر قمطرى را باید دو مرد حمل كنند، و دو غلام كاتب داشته است كه شب و روز براى وى مىنوشتهاند. و پیش از آن بعضى از كتب او به دو هزار دینار فروخته شد.2
تقدم شیعه در علم لغت
اوَّلین كس كه در علم لغت سبقت گرفت، و كلام عرب را جمع و حَصْر نمود، و به هم مربوط نمود و پیوست داد، و كیفیت قیام بناهاى مختلف را از حروف مُعْجَم بیان كرد، و یكى پس از دیگرى در آمدن حروف را براى أبْنِیه مُبَین ساخت، با نظر صائب و راستینى كه احدى بر وى نتوانسته بود پیشى بگیرد، همانا حِبْر علّامه شیخ
العالَم حُجَّة الأدَب ترجمة لسان العرب مَوْلَى أبوالصَّفاء: خَلیل بن احمد أزْدى یحْمُدى فَراهِیدى رضى الله عنه مىباشد.1
و در این مهامّ میان اهل علم و ادب اصلًا و ابداً خلافى وجود ندارد. تا آنكه گوید: شیخ الشیعة جمال الدّین بن مطهّر در «خلاصه» آورده است: خلیل بن احمد افضل مردم در أدب بوده است و گفتارش در این علم حجّت مىباشد. علم عروض از مخترعات اوست. و مقام و فضلش مشهورتر است از آنكه به زبان آید. و او امامى مذهب بوده است.
مولى عبدالله أفَنْدى در «ریاض العلماء» گوید: خلیل، جلیل القدر، عظیم الشَّأن، أفضل مردم در علم أدبیات و امامى مذهب بوده است، و علم عروض به وى منسوب مىباشد. او در عصر مولانا الصَّادق بلكه الباقر علیهما السّلام أیضاً بوده است
انتهى1
و از مشاهیر أئمّه لغت شیعه كه بر دگران تفوّق داشتهاند، ابن سِکیت بوده است. أبوالعبّاس ثَعْلَب گوید: جمیع اصحاب ما اجماع كردهاند بر آنكه پس از ابن أعْرَابى أعلم در علم لغت از ابن سِكِّیت وجود ندارد. او را متوكّل عباسى به جرم تشیع كشت. و داستان وى مشهور مىباشد. پنجاه و هشت سال عمر كرد و در شب دوشنبه پنجم از شهر رجب سنه ٢٤٤، و گفته شده است: سنه ٢٤٦ و گفته شده است: سنه ٢٤٣ به شهادت نائل گردید. وى داراى كتاب «إصْلَاح الْمَنْطِق» است كه مُبَرَّد راجع به آن گفته است: از روى جِسْرِ بغداد كتابى نظیر «اصلاح المنطق» عبور داده نشده است، و كتاب «الألفاظ»، و كتاب «الزِّبْرج»، و كتاب «الأمْثال»، و كتاب «المَقْصُور و المَمْدُود»، و كتاب «المُذَکر و
الْمؤنَّث»، و كتاب «الأجْنَاس» كه كتاب كبیرى مىباشد، و كتاب «الفِرَق»، و كتاب «السَّرج و اللِّجام»، و كتاب «الوُحُوش»، و كتاب «الإبل»، و كتاب «النَّوادِر»، و كتاب بزرگ «مَعانى شِعر»، و كتاب كوچك «معانِى شِعر»، و كتاب «سَرَقَات الشُّعَرَاء»، و كتاب «فَعَلَ و أفْعَلَ»، و كتاب «الحَشَرات»، و كتاب «الاصوات»، و كتاب «الاضْداد»، و كتاب «الشَّجَر و الغَابَات».
پس بنگر و تأمّل كن چگونه این مصنَّفات را در عمر كوتاه خود تدوین نموده است؟! مضافاً بر آنكه او راوى روایت از حضرت امام رضا و امام جواد و امام هادى علیهم السّلام مىباشد.
و از جمله پیشتازان در علوم ادبیت و عربیت أبوبَکر بن دُرَید أزْدى مقتدا و پیشوا در علم لغت مىباشد در طول مدت شصت سال. در بصره به دنیا آمد در سال دویست و بیست و سه، و در آنجا نشو و نما نمود. چون زنجىها بصره را فتح كردند او به عمان گریخت، و دوازده سال در آنجا اقامت كرد، پس از آن به وطنش بازگردید، سپس به فارس كوچ كرد، و در نزد بَنى میكال داراى قدر و قیمت گردید. تولیت و نظارت دیوان بدو سپرده شد.
چون بنى میكال خلع شدند، در سنه سیصد و هشت به بغداد آمد و به وزیر مقتدر بالله: ابن الفُرَات پیوست. وى او را از مقرَّبین خود گردانید، و هر ماه براى وى پنجاه دینار وظیفه مقرّرى معین كرد. و پیوسته در نزد او مجلّل و مكرّم بود تا أجلش در ماه شعبان سنه سیصد و بیست و یك در رسید در حالى كه نود و هشت سال عمر كرده بود. و كتاب «السَّرْج و اللِّجام»، و كتاب «المُقْتَبَس»، و كتاب «زُوَّارُ العَرَب»، و كتاب «اللُّغَات»، و كتاب «السِّلاح»، و كتاب «غریب القرآن»، و كتاب «الوِشَاح»، و كتاب «الجمْهرة» در لغت در شش مجلّد، هر جزئى از آن در مجلّدى بخصوصه مىباشد، و داراى ابیاتى از شعر است كه آثار صنعت شعریه در دو مصراعش محكم و استوار است، و قصیدهاى در باب مقصور و ممدود دارد، و قصیده كوتاهى در حِكَم و آداب دارد كه علماء بر شرح آن اهتمامى تمام
داشتهاند.
شیخ رشید الدِّین بن شهرآشوب مازندرانى در «معالِم العلماء» وى را از شعراء اهل بیت و مجاهدین در راه آنان به شمار آورده است. و از جمله اشعارش در ولاء اهل بیت این است:
أهْوَى النَّبِىَّ مَحَمَّداً وَ وَصِیهُ | *** | وَ ابْنَیهِ وَ ابْنَتَهُ الْبَتُولَ الطَّاهِرَهْ ١ |
أهْلَ الْوَلاءِ فَإنَّنِى بِوَلَائِهِمْ | *** | أرْجُو السَّلَامَةَ وَ النَّجَا فِى الاخِرَهْ ٢ |
وَ أرَى مَحَبَّةَ مَنْ یقُولُ بِفَضْلِهِمْ | *** | سَبَباً یجِیرُ مِنَ السَّبِیلِ الْجَائِرَهْ ٣ |
أرْجُو بِذَاک رِضَا الْمُهَیمِنِ وَحْدَهُ | *** | یوْمَ الْوُقُوفِ عَلَى ظُهُورِ السَّاهِرَهْ ٤ |
١ ـ «من عشق مىورزم به پیغمبر محمد، و وصىّ او، و دو پسر او، و دختر او كه بتول طاهره مىباشد.
٢ ـ ایشانند أهل وَلاء. بنابراین من با ولایتشان امید سلامت و نجات را در آخرت دارم.
٣ ـ و من مىبینم كه محبّت كسى كه مُقِرّ و معترف به فضیلت ایشان است، سبب و وسیلهاى مىباشد تا او را از راه جور و ظلم و اعتساف، در كنف خود پناه دهد و حفظ نماید.
٤ ـ و بدین ولاء و محبّت، من امید در رضایت خداوند مهیمن بر امور، تنها بستهام كه در روز وقوف در سطح عرصات و زمین موقف قیامت، او از من خرسند و خشنود باشد.»
بر تشیع ابن دُرَید، در «ریاض العلماء»، و «معالم العلماء»، و «أمَل الآمِل»، و «طبقات شیعه» قاضى نور الله مَرْعَشى، تنصیص و تصریح كردهاند.
و از جمله أبوعَمْرو زاهِد مىباشد كه تنوخى درباره او گفته است: من حافظهاى را همچون او ندیدهام. سى هزار ورقه از حفظ بر من املاء نمود. در سنه دویست و شصت و یك به دنیا آمد، و در سنه سیصد و چهل و پنج دیده از جهان بربست. وى داراى كتاب «مَنَاقِبُ أهْلِ الْبَیت» مىباشد كه سید بن طاوس آن را مختصر كرده است. و در كتاب «سَعْدُ السُّعُود» بسیارى از احادیث أبوعمرو زاهد را كه در مناقب
اهل بیت مىباشد آورده است.
و همچنین صاحب كتاب «تُحْفَةُ الأبْرار»: سید شریف حسین بن مساعد حسینى حائرى از ابو عمرو زاهد لغوى نحوى در كتابش كه در مناقب اهل بیت مىباشد، روایت كرده و نصّ بر تشیع او نموده است. تا آنكه گوید:
در «ریاض العلماء» تصریح كرده است كه: او از علماى امامیه بوده است و كتاب «لُباب» از آن اوست. و از این كتاب، ابن طاووس در كتب خود بسیارى از اخبار را روایت مىكند. و دیگر كتابى دارد به نام «المناقب» كه بعضى از متأخّرین در كتبشان برخى از اخبار را كه در فضائل اهل بیت مىباشد از آن نقل كردهاند.
و من مىگویم: در تشیع أبوعَمْرو مذكور شكّ و رَیبى وجود ندارد.
و از جمله احمد بن فارِس بن زَکریا بن محمد بن حبیب أبوالحسین لغوى معروف به كوفى صاحب كتاب «المُجْمَل» مىباشد در لغت، و «فقه اللُّغَة» و معروف است او به صاحِبى. این كتاب را براى صاحب بن عَبَّاد تصنیف كرد. ترجمه او را در «وفیات الأعیان» و «بُغْیة الوُعَاة» ذكر كرده است.
و از جمله صاحب بن عَبَّاد وزیر فخر الدّولة دیلمى است.1 او كافِى الْكُفَاة بود. در
علم لغت كتاب «محیط» را كه ده مجلّد مىباشد تصنیف كرد. آن كتاب بر ترتیب حروف معجم و كثیر الالفاظ و قلیل الشَّواهد مىباشد. و دیگر كتاب «جَوْهَرَةُ الْجُمْهُرَة». و داراى كتاب «أعیاد»، كتاب «الوزراء»، كتاب «الکشْف عن مَسَاوى الْمَتَنَبِّى»، و رسائلى در فنون كتابت كه در پانزده باب ترتیب داده است، و داراى دیوان شعر مىباشد، و در علم كلام كتاب «أسماء الله تَعَالى و صِفَاتُهُ»، و كتاب «الأنوار» در امامت، و كتاب «الإبَانَة عن الإمَام». و او اوَّلین كس مىباشد كه از میان وزراء به صاحب ملقَّب گردید. به یكصد هزار قصیده عربیه و فارسیه او را مدح كردند، و یتیمه در شعراى اوست. حسن بن على طبرسى در كتاب خود: «الْکامِل الْبَهَائى» آورده است كه: صاحب ابن عبّاد ده هزار بیت شعر در مدح اهل البیت علیهم السّلام سروده است.1
تقدم شیعه در علم انشاء و كتابت
در اینجا مرحوم صدر پس از آنکه ابن عمید، و صاحب بن عَبَّاد، و أبوبکر خوارزمى را بر مىشمرد، اضافه مىكند كه: اوَّلین كاتب أمیرالمؤمنین علیه السّلام عبید الله ابن أبى رافِع مولاى رسول الله صلَّى الله علیه و آله بوده است و ابن قتیبه در «معارف» مىگوید: وى كاتب على بن أبیطالب بوده است در تمام دوران خلافت آن حضرت.
تا آنكه مىگوید: از جمله وزراى كاتب، بَنى سَهْل وزراء مأمون بودهاند. اوَّل ایشان فَضْلُ بنُ سَهْل ذو الرِّئاسَتَین مىباشد كه جامع میان سیف و قلم بود. هنگامى كه مأمون خلافت را به فرزندان على انتقال داد، فَضْل بن سَهْل تنها بر پادارنده و برافرازنده رایت این امر بود، و از روى نیكى اقدام مىنمود. امَّا هنگامى كه مأمون نگریست عبّاسیون در بغداد این امر را منكر داشتند، تا به جائى كه او را از خلافت خَلْع نمودند، و با عمویش ابراهیم بیعت كردند، در كمین نشست و جماعتى را دسیسه نمود تا فَضْل بن سَهْل را در حمّام كشتند و پس از آن امام رضا علیه السّلام را با سمّ به قتل رسانید، و به بغداد مكاتبه كرد كه آنچه را كه شما در امر ولایت على بن موسى انكار داشتید آن موضوع از میان رفت. و این واقعه در سنه ٢٠٤ به وقوع پیوست.
پس از فضل، مأمون برادرش حسن بن سَهل را وزیر خود ساخت. و به واسطه جزع و فزع بر برادرش مرض سوداء بر او چیره شد. در خانه نشست براى معالجه و مداوا و یكى از كاتبانش را جانشین خود كرد. و حسن بن سهل در سنه دویست و سى و شش در ایام متوكّل دیده از جهان بربست.
و از زمره آنان است أبُوالفَضْل جعفر بن محمود إسْکافى وزیر مُعْتَزّ و مُهْتَدى.
و از زمره آنان است أبوالْمَعَالى هِبَةُ الله بن محمد بن مُطَّلِب وزیر مستظهر. وى از علماء وزراء و أفاضل و أخیارشان بود. در «جامع التَّواریخ» بر تشیع وى تنصیص كرده است. و بدین جهت محمد بن مَلك شاه سلجوقى راضى به وزارت او نبود، و به
خلیفه نوشت: چگونه مىتواند وزیر خلیفه وقت، مردى رافِضى باشد؟! و آنقدر كتابت را مكرّر داشت تا خلیفه او را از وزارت معزول كرد.
أبو الْمَعَالى به سوى سلطان محمد بن ملكشاه رهسپار شد، و به واسطه وزیرش: سَعْد الْمُلْك أوْجى توسّل جست و رضایت او را جلب كرد. امّا با او شرط كرد كه در مدّت وزارتش از مذهب اهل سنّت و جماعت خارج نشود. و سلطان محمد نامهاى به مستظهر نوشت، و خلیفه او را به وزارت عودت داد.
پس از این واقعه، خلیفه از وى برگشت، و او به اصفهان رفت، و در دیوان سلطان محمد ملكشاه بود تا آنكه بمرد.
و از زمره آنان است مُؤَید الدِّین أبوطالِب محمد بن أحمد بن عَلْقَمى أسَدى وزیر مُستعصِم كه صَغانى لغوى براى وى كتاب جلیل «عُبَاب» را در لغت نگاشت، و عزُّ الدِّین ابن أبى الحَدید «شرح نهج البلاغة» را نوشت، و او پاداش خوبى بدانها داد و جایزه شان را نیكو ادا نمود. او را شعراء مدح كردهاند، و فضلاء به خوبى و حسن عمل قلمداد نمودهاند. امَّا عامّه در حقّ او ستم نمودهاند كه به وى نسبت غَدْر و خیانت دادهاند، و او از هر گونه مكر و خیانت برىء مىباشد.
ابن طقطقى كه از اهل آن عصر و اشراف آن زمان مىباشد در مقام بیان اهمال مستعصم و عدم التفات و توجّهش و در كوتاهى و تفریطش بدین عبارت مىنویسد:
وزیر مستعصِم: مؤید الدِّین ابن عَلْقَمى حقیقت حال را درباره آن حمله هلاكو به بغداد مىدانست و با مكاتبه خویشتن، مستعصم را تحذیر و تنبیه نموده از عاقبت بترسانید و به وى اشاره كرد كه: باید بیدار بود و احتیاط و استعداد فراهم ساخت. امَّا بر غفلت او افزوده شد. و خواصّ و مقرّبان مستعصم به او به غلط فهمانیده بودند كه: در این مسئله خطر كبیرى در میان نمىباشد، و محذورى نیست. و وزیر این جریان را بزرگ جلوه مىدهد براى آنكه بازار خود را گرم كند، و براى آنكه أموال به سوى او گسیل گردد تا با آن عَساكِر را تجهیز نماید، و از آن مقدارى براى خود جدا نماید ـ تا پایان سخن طقطقى.
و از زمره آنان است أبوالحسن جعفر بن محمد بن فَطیر كاتِب وزیر مشهور. ابن كثیر او را ذكر كرده، و افزوده است كه: وى از وزراى كاتب شیعه در عراق بوده است. و گفته است: چون تشیع وى امرى شایع بود. مردى نزد او آمد و گفت: من أمیرالمؤمنین على بن أبیطالب علیه السّلام را در عالم رویا و مَنام دیدهام و او به من گفت: برو نزد ابن فطیر و بگو تا ده دینار به تو عطا كند.
ابن فطیر به او گفت: چه وقت او را دیدى؟ گفت: در اوّل شب!
ابن فطیر گفت: راست گفتى! چون من در پایان شب او را دیدم، و به من امر فرمود كه اگر سائلى بدان صفت بیاید و از تو چیزى سؤال كند به او عطا بنما ـ تا آخر قصّه. و این داستان را قاضى مَرْعَشى در كتاب «طبقات»، از تاریخ ابن كثیر أیضاً نقل كرده است.
و از زمره آنان هستند آل جُوَین، و از آنهاست صاحب أعظم شمس الدِّین محمد جُوَینى ملقّب به صاحب الدِّیوان براى سلطان محمد خوارزمشاه و سلطان جلال الدِّین، و همچنین برادرش: علاءُ الدِّین عطاء الملک جُوَینى و همچنین صاحب معظَّم الأمیر الرشید بَهَاءُ الدِّین محمد ابن صاحب الدِّیوان كه محقّق شیخ مَیثَم بَحْرَانِى «شرح نهج البلاغة» را به اسم وى تصنیف نمود. و شیخ حسن بن على طبرسى، كتاب «کامِل» را در تاریخ به نام او نوشت، و آن را «کامل بَهائى» نام گذاشت. و سپس صاحب شرف الدِّین هارون برادرش پسر صاحب الدِّیوان جوینى، مردى بود جامع جمیع علوم حتّى موسیقى، به طورى كه در «مجالس المؤمنین» مرعشى ذكر گردیده است، و در مسند وزارت به جاى برادرش نشست.
و از زمره آنان است احمد بن محمد بن ثوابَة بن خالِد کاتب: أبى العبَّاس. او در عصر مهدى بوده است. یاقوت در «معجم الادَبَاء» تنصیص بر تشیع او كرده است. أبوالعبّاس در سنه ٢٧٧، و بعضى گفتهاند در سنه ٢٧٣ از دنیا رخت بربست.
و از زمره آنان است أبو احمد عبید الله بن عبد الله بن طاهر بن حسین بن مُصْعَب ابن زُرَیق بن مَاهَا خُزَاعِى أمیر بغدادى امامى. ولایت بغداد و خراسان با او بود.
مردى بود عالم، فاضل، شاعر، بارع، كاتب، ماهر. و شگفتى نیست چرا كه او پسر پدرش (عبدالله شاعر و ادیب) و نواده طاهر مىباشد.
خطیب بغدادى چون نامى از أبواحمد مذكور مىآورد مىگوید: او فاضل و أدیب و شاعر و فصیح بود. و عبدالله پدرش شاعرى زبردست، و مردى كریم، و با سخاوت بود، و جدّش طاهر در كمال، نیازمند به توصیف نیست. و او یكى از سه نفرى مىباشد كه مأمون درباره ایشان گفته است: ایشان أجلِّ ملوك دنیا و دین هستند كه براى سرپرستى و ولایت مردم به نوبه خود قیام كردهاند: اسكَن در و أبو مسلم خراسانى و طاهر. و گفته است: او مانند نواده خود متشیع بود، تا آنكه گوید: أبواحمد در شب روز شنبه، دوازده شب از ماه شوّال سپرى شده، در سنه ٣٠٠بدرود حیات گفته است. این داستان را از خطیب، ضیاء الدّین در «نسمة السَّحَر» حكایت نموده است.
و از زمره آنان است احمد بن عَلَوِیه معروف به أبوالاسْوَد کاتب کرانى اصفهانى. یاقوت گفته است: او مردى صاحب لغت بود، و در امر تأدیب ممارست داشت. و شعر نیكو مىسرود. او از اصحاب لفذة بود؛ پس از آن از ندیمان أحمد أبودُلَف گردید.
تا آنكه گوید: و از مدوَّنات اوست «رسائل مختارة»، و «رسالة فى الشَّیب و الخضاب» و قصیدهاى شیعیه بر هزار قافیه كه چون آن را بر أبوحاتم سَجِسْتانى عرضه كردند، به شگفت آمد و گفت: یا أهْلَ الْبَصْرَةِ! غَلَبَکمْ أهْلُ إصْفَهَانَ. «اى اهل بصره! اهل اصفهان بر شما غالب شدند!»
او یكصد و اندى سال عمر كرد، و در سنه سیصد و بیست و اندى رحلت كرد. و از زمره آنان است إسْکافى محمد بن أبى بکر هَمّام بن سَهْل مشهور به كاتب إسْكافى از مشایخ شیعه و مقدّم بر همه در جمیع فنون علم. در تمام علوم تصنیف كرده است.
از وى ترجمهاى طولانى، اصحاب ما در كتب رجالیه خود ذكر كردهاند. تولّدش
در دوشنبه هفتم ذوالقعدة از ماههاى سنه دویست و پنجاه و هشت، و وفاتش در پنجشنبه یازده شب از جمادى الآخرة گذشته، سنه سیصد و سى و شش بوده است.
و از زمره آنان است شیخ أبوبکر خوارَزْمى محمّد بن العبّاس1 شیخ الأدب و علّامه عصر در علوم عرب. ثَعالبى در «یتیمه» گوید: او نابغه دهر، و دریاى أدب در علم نظم و نثر، و عالم به لطائف و ظرائف و فضل بوده است. جمع میان فصاحت و بلاغت مىنمود، و در اخبار عرب و أیامشان و دواوینشان محاضراتى داشت، و
كتب لغت و نحو و شعر را تدریس مىكرد، و در هر نادرهاى سخن مىگفت، و هر گوهر به دست آمده و به دست نیامده را مىآورد و بیان مىنمود، و در محاسن أدب تا آخرین درجه بلوغ رسید ـ تا آخر گفتارش.
أبوبكر در شهر رمضان سنه ٣٨٣ فوت كرد، و از جمله شعر او به طورى كه در «معجم البلدان» در لفظ آمُل ذكر كرده است، این أبیات مىباشد:
بِآمُلَ مَوْلِدِى وَ بَنُو جَرِیرٍ | *** | فَأخْوَالى وَ یحْکى الْمَرْءُ خَالَهْ ١ |
فَهَا أنَا رَافِضِىٌّ عَنْ تُرَاثٍ | *** | وَ غَیرِى رَافِضِىٌّ عَنْ کلَالَهْ ٢ |
١ ـ «زادگاه من شهر آمل مىباشد، و بنوجریر دائىهاى من هستند، و هر مرد شبیه به دائى خودش مىباشد.
٢ ـ بنابراین من از ریشه و نسب، رافضى هستم، و غیر من از سبب و پیوند رافضى مىباشند.»
و از زمره آنان است أبوالْفَضْل بَدیع الزَّمان أحمد بن حسین بن یحیى بن سعید هَمَدانى یكى از أركان دهر. شهرت او ما را بى نیاز مىكند از آنچه علماء در ترجمه او گفتهاند. أبوعلى در «منتهى المقال» تصریح نموده است كه: او از شیعه امامیه، و اوَّلین كسى است كه وضع مقامات را تأسیس كرده است. او در سنه ٣٧٨ وفات یافت.1
سپس مرحوم صدر پس از شرحهاى طویل در تأسیس و تقدُّم شیعه در علوم معانى و بیان و فصاحت و بلاغت و كتب مُدَوَّنه شیعه در این زمینه، و علم بدیع و علم عروض، و فنون شعر، و علم صرف و نحو، مفصّلًا در فصول و صحائف عدیدهاى بحث مىكند، و در تحقیق پیرامون سببى كه أمیرالمؤمنین علیه السّلام را برانگیخت تا اختراع اصول علم نحو، و تحدید حدود آن را بنمایند، و تحقیق پیرامون سببى كه أبوالاسود را وادار كرد تا آنچه را كه از حضرت فرا گرفته بود،
بنویسد و به رشته تحریر درآورد مطالبى را ذكر مىكند.1 و پس از شرح احوال آنان كه در علم نحو تصنیف و تدوین دارند از مشاهیر شیعه و أئمّه ادبیت و عربیت از عطاء بن ابى الاسود و فرّاء نحوى مشهور و غیرهم و غیرهم مطالب ارزشمند و جالبى ارائه مىدهد، تا مىرسد به آنكه مىفرماید:
و از ایشان است قُتَیبَه نحوى جُعْفى کوفى از أئمّه علم نحو و لغت. نجاشى در فهرست اسامى مصنِّفین شیعه، وى را به أعْشَى مُودِّب توصیف كرده است و كنیهاش را أبو محمد مُقْرى مَوْلَى الازْد آورده است، و سیوطى او را در «طبقات» ذكر كرده، و از زَبِیدى ذكر او را در میان أئمّه نحو كوفیین آورده، و حكایتى بدیع از او ذكر نموده است كه: كاتب مهدى نوشت: قُرًى عَرَبِیةٌ، و قُرَى را با تنوین نگاشت. شَبیب بن شَیبَة بر او ایراد كرد و این مسئله را از قُتَیبه پرسش نمود. قتیبه گفت: اگر مقصود قراى حجاز است تنوین ندارد چون غیر منصرف است، و اگر قراى شهرها و سواد بیابانهاست تنوین دارد چون منصرف مىباشد.2
تا آنكه مىفرماید: و از ایشان است أخْفَش اوَّل كه قبل از سنه دویست و پنجاه فوت كرده است و نامش احمد بن عِمْران بن سَلَامة الْهَانِى و كنیهاش أبوعبد الله نحوى است. در ترجمه احوال او یاقوت گفته است: وى داراى اشعارى مىباشد درباره اهل بیت از جمله:
إنَّ بَنِى فَاطِمَةَ الْمَیمُونَهْ | *** | الطَّیبِینَ الاکرَمِینَ الطِّینَهْ ١ |
رَبِیعُنَا فِى السَّنَةِ الْمَلْعُونَهْ | *** | کلُّهُمُ کالرَّوْضَةِ الْمَهْتُونَهْ ٢ |
١ ـ «حقّاً پسران فاطمه مبارك، كه آنها پاكیزگانند، و از جهت سرشت از گرامىترین اصول و نسبتها هستند،
٢ ـ ایشانند بهار زندگى ما در سال ملعون و خشك و قحط و دور از رحمت. و تمامى
آنها همانند باغ و بوستان و گلستانى مىباشند كه بارانهاى فراوان و با بركت پیوسته بر آن باریده است.»
وى را بحر العلوم طباطبائى در كتاب «رجال» خود ذكر نموده است و فرموده است: او از شعراى اهل البیت: و در محبّت آل البیت داراى اخلاص و مودّتى بىشائبه است. اصلش از شام مىباشد، و به عراق مهاجرت نموده، سپس به مصر كوچ نموده، و پس از آن به سوى طَبَریه رفته و اقامت گزیده است. وى از مصاحبان اسحق بن عَبْدُوس بوده است و اولاد وى را در طَبَریه تدریس و تأدیب مىنموده است.1
** *
بارى از مجموع آنچه ذكر شد همچون آفتاب تابان روشن شد كه تنها و تنها شیعه بوده است كه از زمان صاحب رسالت ختمى مآب، علم و دانش و حدیث و سنّت و خبر را مهم مىشمرده است، و بر تدوین كتب و تصنیف أسفار مُجِدّ و ساعى بوده آن را از أهمّ وظیفه و فریضه خود مىدانسته است در آن زمانى كه مخالفین نشر علم و كتابت و تدوین، راویان حدیث را شلَّاق مىزدند و شكنجه مىنمودند و زندان و تبعید مىكردند و نهى أكید و منع بلیغ از تفسیر قرآن و از كتابت و بیان حدیث و سنّت رسول الله داشتهاند. چه گذشت بر شیعه متعهّد و غیور و ناطق به حقایق در قرن اوّل و حتّى قرن دوم كه تمام سعى و كوشش حكومتهاى جائرانه غاصبانه بر إخفاء و پنهان كردن راستى و درستى و صدق و امانت بود، زیرا بر أساس همین إسكاتها و قتلها و نَهْبْها و غارتها پایههاى عرش خلافت سراسر تمویهشان بر پا بود.
شیعه راهى جز نشر علم نداشت. چون راه و روش خویشتن را بر حقّ و صدق نهاده بود، و این راه أبداً به وى اجازه نمىداد تا در برابر حُكّام جور و فرماندهان ستمگر سر تسلیم فرود آورد و كرنش كند، و براى حفظ جان و مال خود و یا براى
ترفیع مقام و منزلتش زمین أدب ببوسد. لهذا در تمام آن دورانهاى وحشت بار، با فقر و فلاكت و در بدرى ساخت، تا جزوات مُسْوَدَّه خود را مُبْیضَّه نماید، و كتب مرویه خود را براى دیگران روایت كند و این سلسله حق گسیخته نشود، و رشته فهم و درایت و علم و ولایت گسسته نگردد. و كلام رسول الله را از زبان رسول الله گرفته، تا زمان حضرت بقیه الله ـ أرواحنا فداه ـ مصون و محفوظ بدارد.
قیام و اقدام شیعه براى كتابت و تدوین و تصنیف از زمان نفس نفیس رسول خدا بود، همقدم و همزبان با خود رسول خدا بود. دعوت به اسلام و دعوت به تشیع یك مرز واحدى داشت كه با آیه إنْذَار و حدیث عشیره پا به میدان نهاد، و تشیع جان و روح اسلام بود، و اسلام بدون تشیع چون پیكر مردارى عَفِنْ، عالَم شرف و وجدان و انسانیت را آزار مىداد، و بر آن تحمیل و بار سخت و سنگینى بود.
دعوت رسول خدا به قرآن، و دعوت به ولایت مولاى متّقیان و سرور آزادگان و امیرمؤمنان على بن أبیطالب یك دعوت بود. لزوم تبعیت و پیروى از او از لوازم غیر منفكّه اسلام به شمار مىرفت. شیعیان أمیرالمؤمنین در عصر رسول اكرم مشهود و معروف و سرشناس بودند. و حزب مخالف در همان عصر داراى برنامه ریزى و كارشكنى و مخالفت در برابر حقّ و ایستادگى در مقابل صواب و حقّ به شمار مىآمدند.
روایات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلّم در لزوم تشیع
ابن أثیر روایت مىكند كه: و در حدیث على علیه السّلام آمده است كه رسول خدا صلَّى الله علیه و آله به او فرمود: سَتَقْدَمُ عَلَى اللهِ أنْتَ وَ شِیعَتُک رَاضِینَ مَرْضِیینَ، وَ یقْدَمُ عَلَیهِ عَدُوُّک غِضَاباً مُقْمَحِینَ! ثُمَّ جَمَعَ یدَهُ إلَى عُنُقِهِ یرِیهِمْ کیفَ الإقْمَاحُ؟!
«اى على! تو و شیعیانت وارد بر خدا خواهید شد، در حالى كه هم خودتان خشنود و راضى مىباشید، و هم خدا و مَلا أعلى از شما خشنود و راضى مىباشند. و دشمن تو وارد مىشود بر خدا در حالى كه خشمآلود، چشم فرو هشته، و سر به بالا كشیده مىباشند. سپس رسول خدا دست خود را به گردنش جمع كرد تا به ایشان كیفیت إقْمَاح را نشان دهد.»
سپس مىگوید: أقْمَحَهُ الْغُلُّ: إذَا تَرَک رَأسَهُ مَرْفُوعاً مِنْ ضِیقِهِ. وَ مِنْهُ قَوْلُهُ تَعَالَى: إِنَّا جَعَلْنا فِي أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ.1و2
«معنى اینكه مىگوئیم: غُل او را إقْماح كرد، آن است كه طورى غُل بر او زده شده است كه از تنگى آن سر او را به بالا كشیده است. و از همین قبیل است گفتار خداوند تعالى: حَقّاً ما بر گردنهایشان غُلّهائى قرار مىدهیم تا آن غُلّها به چانههایشان برسد، و بنابراین ایشان چشم فروهشتگان و سر به بالا كشیدگان مىباشند.»
و در «غایة المرام» از ابن مَغازلى با سند خود از أنس بن مالك روایت مىكند كه گفت: رسول خدا صلَّى الله علیه و آله فرمود: یدْخُلُ مِنْ امَّتِى الْجَنَّةَ سَبْعُونَ ألْفا3 لَا حِسَابَ عَلَیهِمْ. ثُمَّ الْتَفَتَ إلَى عَلِىٍّ علیه السّلام فَقَالَ: هُمْ شِیعَتُک وَ أنْتَ إمَامُهُم4
«از امَّت من هفتاد هزار نفر بدون حساب داخل بهشت مىگردند. پس از آن پیامبر رو به على علیه السّلام نموده و گفت: ایشان شیعیان تو هستند، و تو امامشان مىباشى!»
و أیضاً در «غایة المرام» با سند خود از كثیر بن زید روایت مىكند كه گفت: أعْمَش داخل بر منصور دوانیقى شد، و او در جاى خود براى أداء مظالم مردم نشسته بود. چون نگاه منصور به او افتاد، گفت: اى سلیمان! بالا بنشین! أعْمَش گفت: من بالا هستم هر كجا بنشینم! تا آنكه در ضمن گفتارش گفت:
حدیث كرد براى من رسول اكرم صلَّى الله علیه و آله: قَالَ: أتَانِى جَبْرَئیلُ علیه السّلام آنِفاً، فَقَالَ: تَخْتَمُّوا بِالْعَقِیقِ فَإنَّهُ أوَّلُ حَجَرٍ شَهِدَ لِلّهِ بِالْوَحْدَانِیةِ، وَ لِى بِالنُّبُوَّةِ، و لِعَلِىٍّ بِالْوَصِیةِ، و
لِوُلْدِهِ بِالإمَامَةِ، وَ لِشِیعَتِهِ بِالْجَنَّةِ.1
«فرمود: در همین زمان قریب، جبرائیل علیه السّلام نزد من آمد و گفت: شما نگین انگشترى خود را عقیق كنید! زیرا آن اوَّلین سنگى است كه براى خدا به وحدانیت، و براى من به نبوّت، و براى على به وصیت، و براى أولادش به امامت، و براى شیعیانش به بهشت گواهى داده است!»
و از این احادیث و مشابه آن كه بسیار است استفاده مىشود كه: خود صاحب شریعت كلمه شیعه را درباره موالیان و پیروان عترت او و آل او استعمال كرده است. از آن روز چون این لفظ را به كار مىبردند معنى مُوالیان أمیرالمؤمنین و فرزندانش علیهم السَّلام به ذهن مىآمده است.
دعوت به تشیع حضرت ابوالحسن علیه السّلام دوش به دوش با دعوت به رسالت پیغمبر، و مقرون با شهادتین بوده است. و از همین جاست كه أبوذرِّ غِفارى كه چهارمین و یا ششمین2 مسلمان مىباشد، شیعه على به حساب مىآید.
گفتار محمد كرد على در وجود شیعه در زمان پیامبر صلَّى الله علیه و آله
محمد کرْدْعلى در كتاب خود (خِطَطُ الشَّام ج ٥، ص ٢٥١ تا ص ٢٥٦) ما را از رنج و تعب استدلال بر این مهم و مقصود، كفایت نموده است.
او مىگوید: در عصر رسول خدا صلَّى الله علیه و آله جماعتى از صحابه به موالات على شناخته شده بودند، مانند سلمان فارسى گوینده این سخن: بَایعْنَا رَسُولَ اللهِ عَلَى النُّصْحِ لِلْمُسْلِمِینَ وَ الائْتِمَامِ بِعَلِىِّ بْنِ أَبِیطَالِبٍ وَ الْمُوَالَاةِ لَهُ.
«ما با رسول خدا صلَّى الله علیه و آله و سلّم بیعت كردیم به شرط آنكه نصیحت و خیرخواهى در امر مسلمین، و اقتدا به على بن أبى طالب، و موالات وى را مراعات نمائیم!»
و مثل أبوسعید خُدرى گوینده این سخن: أُمِرَ النَّاسُ بِخَمْسٍ، فَعَمِلُوا بِأرْبَعٍ وَ تَرَکوا وَاحِدَةً. وَ لَمَّا سُئِلَ عَنِ الارْبَعِ قَالَ: الصَّلَاةُ وَ الزَّکاةُ وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ الْحَجُّ.
قِیلَ: فَمَا الْوَاحِدَةُ الَّتِى تَرَکوهَا؟! قَالَ: وِلَایةُ عَلِىِّ بْنِ أَبِیطَالِبٍ!
قِیلَ لَهُ: وَ إنَّهَا لَمَفْرُوضَةٌ مَعَهُنَّ؟! قَالَ: نَعَمْ! هِىَ مَفْرُوضَةٌ مَعَهُنَّ.
«مردم را به پنج چیز امر كردهاند تا بجا بیاورند. آنان چهار تاى از آن را بجاى آوردند و یكى را ترك نمودند. و چون از وى پرسیده شد كه: آن چهار كدام است؟! گفت: نماز و زكوة و روزه ماه رمضان و حج! گفته شد: آن یك امر كه آن را ترك نمودهاند كدام است؟! گفت: ولایت على بن أبى طالب. به او گفته شد: آیا این هم با آنها واجب است؟! گفت: آرى! این هم با آنها واجب مىباشد!»
و مثل أبوذرّ غفارى، و عمّار بن یاسر، و حُذَیفة بن الیمَان، و ذِى الشَّهادتین: خُزَیمة بن ثابِت، و أبو أیوب انصارى، و خالد بن سعید بن العاص، و قَیس بن سعد بن عُبَاده.
و اما آنچه را كه بعضى از نویسندگان قائل شدهاند كه: مذهب تشیع از بدعتهاى عبدالله بن سبا معروف به ابن سَوْدَاء مىباشد این سخنى است غلط، و ناشى از قلّت معرفت به حقیقت مذهبشان.
كسى كه بر موقعیت این مرد نزد شیعه آگاه باشد، و برائتشان را از او، و از أقوال او و اعمال او بداند، و بر طَعن و دقِّ علمائشان بدون هیچ خلافى بر او مطّلع گردد، مقدار درستى و نادرستى این سخن را در مىیابد.
بدون هیچ شكّ و تردید، اوَّلین ظهور شیعه در حجاز: بلد تشیع بوده است و در دمشق هم عهد تشیع به قرن اوّل از هجرت بازگشت مىكند.
محمد كردعلى نه شیعه است، و نه از یاران و أنصار شیعه، جز آنكه دیده است: از امانت مىباشد كه این حقیقت را روشن و بدون شوب آن به غرض و بدون آنكه به گرایشهاى مذهبى كه حقًّا حق را ضایع و چهره حقیقت را مُشَوَّه مىدارد، اتّكاء و اعتماد كند بیان كند و اظهار نماید.
بنابراین كردعلى با این سخن مختصر و استدلالش بر نبوغ تشیع در عصر
صاحب شریعت، ما را بى نیاز مىكند تا براى این امر دلیلى را اقامه بنمائیم!1
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر رسول خدا صلَّى الله علیه و آله
از جمیع مطالب گذشته از آیات قرآنیه، و حدیث غدیر، و حدیث ثَقَلَین، و حدیث عَشیره، و حدیث طَیر مَشْوى، و قبول اسلام به شرط قبول ولایت و امثالها مُبَین گردید كه: در زمان رسول الله خود آن حضرت امَّت را به پیروى و تبعیت أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرا مىخوانده است، و تشیع نسبت به او در همان عصر بوده است. و در آن عصر هم مردانى از صحابه علیم و فهیم و حكیم از او تبعیت نموده، و او را به ولایت قبول كرده، و از آن روز به شیعیان وى معروف بودهاند. كتابت و تدوین و تصنیف در عصر رسول اكرم توسّط وجود اقدس مولى الموالى و این طبقه بخصوص از شیعه بوده است.
پس از ارتحال رسول خدا، و وقوع حوادث ناگوار، و از میان برداشتن و كنار زدن مولى الموالى، و اغتصاب صریح مقام امامت، و خلافت، و امارت امَّت، و منع تدوین و تصنیف و بیان اخبار و احادیث و سنَّت نبویه و تفسیر و معنى آیات مباركات قرآنیه با شدّتى هر چه تمامتر و تحكّمى هر چه بیشتر، شیعه و مولایشان در انعزال افتادند، و آنان با گرمى بازار و كرّ و فرّ جنگها و غارتها و كشورگشائیها و جلب قلوب عامّه مردم به زخارف و أمْتِعه دنیویه، و دادن پستها و مقامات، حتّى حاضر نمىشدند أمیر المؤمنین علیه السّلام را به عنوان یك عالم أعلم امّت به خود راه دهند، و با وجودى كه خود بر اریكه قدرت سوار شدهاند، تحت نفوذ آراء و افكار و اندیشهها و رهبریهاى او باشند.
در بعضى از موارد انگشت شمارى كه با آن حضرت مشورت كردند، نه به عنوان لزوم پیروى جاهل از عالم بوده است، بلكه به عنوان استرشاد از رأى او در مقام
استشاره و مشورت بوده است.
آن حضرت هم با وجود گسترش علم و درایت، طبعاً و عقلًا امكان ندارد زیر بار كوته فهمى، و كوچكنگرى آنان برود. لهذا باید بیل و كلنگ دست بگیرد، و مدّت بیست و پنج سال زراعت كند، و نخلستان ببار آورد، و قنات جارى كند. حالا تازه ایشان گلهمندند كه: چرا على به جنگ نمىرود؟!
چرا حاضر نمىشود ما بر سر او پرچم نَبَرْدى ببندیم، و او هم مانند سایر سرلشگران همچون سعد وقّاص و خالد بن ولید برود و بكشد و بكوبد و فتح كند، و مانند زمان رسول خدا به زمین مسلمین توسعه دهد؟! چرا على در مسافرت ما به شام در ركاب ما حاضر نشد بیاید؟!
افٍّ لَکمْ وَ لِمَا تَقُولُونَ وَ تَتَوَهَّمُونَ وَ مَا تَصِیرُونَ إلَیهِ وَ تَزْعُمُونَ!!!
آخر عقاب بلند پرواز را چه مناسبت كه تحت فرمان زاغ و زغن درآید؟! حالا شما بال و پرش را شكستهاید، ولى بالأخره او عقاب است، نه به دنیاى شما نیازمند است نه به امارت بر شما!
او عقاب است، و شیر بیشه علم و حلم و فهم و تمكین است. چگونه در تحت فرمان و زیر امر و نهى شما قرار گیرد؟!
لهذا أمیر المؤمنین ـ علیه و على أولاده و أبنائه الطّیبین أفضل السّلام و الصّلاة من الْحَىِّ القَیوم ربِّ العالمین ـ مردم چشم تنگ را به حال خود گذارد، و خود با شیعهاش، به تفسیر و تدوین اشتغال یافت و سنَّت رسول الله را براى امَّت و آیندگان نوشت و تدوین فرمود.
آنها هم مَسْت باده نَخْوَت و غرور، به ظاهرى از اسلام قانع گشتند، و خود را بر فراز ماه و مهر پنداشتند. امَّا این كجا و آن كجا؟!
نه هر که چهره برافروخت دلبرى داند | *** | نه هر که آینه سازد سکندرى داند |
نه هر که طَرْف کلَه کج نهاد و تند نشست | *** | کلاهدارى و آئین سرورى داند |
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست | *** | نه هر که سر بتراشد قلندرى داند |
تو بندگى چو گدایان به شرط مزد مکن | *** | که خواجه خود روش بنده پرورى داند |
غلام همَّت آن رِند عافیت سوزم | *** | که در گداصفتى کیمیاگرى داند |
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزى | *** | و گرنه هر که تو بینى ستمگرى داند |
به قدُّ و چهره، هر آنکس که شاه خوبان شد | *** | جهان بگیرد اگر دادگسترى داند |
به قدر مردم چشم من است غوطه خون | *** | درین محیط نه هر کس شناورى داند |
بباختم دل دیوانه و ندانستم | *** | که آدمى بچهاى شیوه پرى داند |
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا | *** | که قدر گوهر یکدانه گوهرى داند |
ز شعر دلکش حافظ کسى بود آگاه | *** | که لطف نکته و سِرِّ سخنورى داند1 |
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر أمیر المؤمنین علیه السّلام
محقّق خبیر، عالم متضلّع: شیخ محمّد حسین مُظَفَّر گوید: اگر امر ولایت پس از پیغمبر براى على ـ علیهما و آلهما السّلام ـ بود، بعد از بیعت غدیر،2 و بعد از آن آیات نازله، و روایات وارده در فضل او، تمام امّت شیعه على بودند.
امَّا از آنجائى كه امورى حائل و حاجب شد از آنكه خلافت به او منتهى گردد، و مردم به طور ناگهانى و مُفاجات با امرى كه گمان نداشتند مواجه گردیدند، و امر
ولایت و حكومت بریده نشد و فَیصَله نیافت مگر اینكه أبوبكر خلیفه گشت، چگونه از مردمى كه پیوسته تابع و پیرو سلطان هستند انتظار مىرود كه بر تشیع و وَلاءِ اهلالبیت باقى بمانند؟! بلى مگر افرادى قلیل و انگشت شمار كه آن زلزلههاى ناگهانى ثبات و بقائشان را بر ولاء و امامت تغییر نداد.
بناءً علیهذا تشیع سر در گریبان خود فرو برد و در لانه و آشیانه خود خزید به تبعیت سر در گریبان خود فرو بردن و در لانه و آشیانه خود خزیدن أبوالحسن علیه السّلام در خانهاش و بیتش. و از آن پس انتشار تشیع در بلاد عریضه و شهرهاى گسترده نبود مگر مانند حركت مورچه بر روى سنگ بدون حس و صدا و حركت.
بنابراین، هیچ شهرى و بلدهاى نماند مگر آنكه تشیع به طور آرام و بدون سر و صدا در آن وارد و جایگزین شد.
شیعه خلافت إلهیه را براى غیر على و فرزندانش علیهم السَّلام اعتقاد ندارد. و ازاینجهت است كه سلطات و قدرتها إجازه گسترش و انتشارش را نمىدهند، و اجازه استنشاق آن نسیم جان پرور و هواى دل انگیز را نمىدهند، و تا جائى كه بتوانند و در حیطه قدرتشان باشد تشیع را خفه مىسازند. چرا كه به واسطه ظهور و قوّت آن، نگرانى بر تختهاى حكومت خود دارند.
در عصر عثمان و بنى امیه چون به دنیا مشغول شدند، طبعاً این اشتغال حائلى شد تا نتوانند از ظهور تشیع جلوگیرى كنند. در این حال أنصار و یاران حضرت امیر علیه السّلام گشایش و فسحتى یافتند تا مردم را به او فرا خوانند، و داستان یوم غدیر و فضائل مرتضى و اهل بیت نبوّت علیهم السَّلام را تذكّر دهند. زمینه هم مساعد بود، چون قلوب مردم از حِقد و كینهاى كه به عثمان و دار و دستهاش، به واسطه اختصاص دادن غنائم را به خویشتن، و امارت دادن اقوام خود كه بنى امیه بودند، و تقسیم و تقطیع ضِیاع و عقارات و زمینها را بدانها، و سپردن خمس و صفایا و برگزیدههاى غنائم را بدیشان، پیدا كرده بودند مملوّ بود.
آن وقت، هنگامى بود كه به أمثال أبوذر رَضى الله عَنهُ این فرصت و منزلت را مىداد كه
مردم را به ولاءِ مُرْتَضى على عَلَناً دعوت كند و گرداگرد خانههاى مدینه بگردد و فریاد برآورد:
أدِّبُوا أوْلَادَکمْ عَلَى حُبِّ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ! وَ مَنْ أبَى فَانْظُرُوا فِى شَأنِ امِّهِ!
«فرزندانتان را براساس محبّت على بن أبیطالب تأدیب كنید. و كسى كه امتناع و إبا ورزد، پس بنگرید در احوال مادرش!» كه آن طفل را از زنا زائیده است، و حلال زاده إباء از حبّ على مرتضى ندارد.
و بر نَهْج و مِنْوال أبوذر، جابر بن عبدالله أنصارى عمل مىنمود و دعوت مىكرد. آن وقت، هنگامى بود كه ابوذرّ و غیر او استطاعت و توان انكار مُنْكَر، و نهى از فساد در زمین را داشتند. و همین نهى از منكر و جلوگیرى از فساد وى باعث شد كه او را به شام تبعید كنند. امَّا أبوذر در شام هم بر همان سیره و منهج خود باقى بود، و وعد و وعید او را از خِطِّه و مرزش باز نداشت، لهذا فریاد أبوذر در شام أثر نیكوئى به جاى گذاشت، و معاویه ترسید از آنكه شام را بر علیه او واژگون نماید. و اگر أبوذر بر فریادش ادامه دهد تمام آرزوها و آمالش هَدَر رود. و لهذا او را بر روى خَشِنترین مركبى سوار، و با شتابى هر چه تمامتر به مدینه بازگردانیدند، با وجود آنكه ابوذر پیرمردى ضعیف القُوَى بود، و در اثر سرعت سیر، گوشتهاى دو ران وى بریخت.
عثمان چون حیلهاى را بر سكوت او از تبعید، یا وعده به مال، یا سركوبى و سرزنش درباره او مفید نیافت، او را به رَبَذَه ـ خانه و وطنش قبل از اسلام ـ تبعید كرد تا از گرسنگى بمرد1
اللهُ أکبَرُ! ببین گفتار حق با انسان چه مىكند؟! و در پى آمد و نتیجه امر به معروف و نهى از منكر چه بر سرش وارد مىسازد؟!
شگفتى نیست، زیرا كسى كه مىخواهد در راه خدا از ملامت هیچ ملامت
كنندهاى نهراسد حتماً باید خود را در برابر تحمّل سختیها و مشكلات و تنكیل و تعذیب آماده سازد و توطین نفس بنماید. و البتّه اینها در راه خدا و در برابر معامله با خود خدا قلیل مىباشد وَ ذَلِک فِى ذَاتِ اللهِ قَلِیلٌ.
حقّاً اینها كم است. چرا كه رسول خدا صلَّى الله علیه و آله پیش از أبوذر، از این مشكلات، مقدار بیشترى را تحمّل فرموده بود، و امام حسین علیه السّلام پس از رسول خدا مصائبش مولِمتر و دردناكتر و فجیعتر بوده است. و از همین قبیل است هر كس بخواهد احقاق حقّ، و إبطال باطلى بنماید باید خود را با چنین دردها و ناراحتیها مواجه ببیند و تحمّل نماید.
آرى نام این شیران بیشه انصاف و انسانیت را چیزى باقى نگذارد مگر همین فداكاریهاى بلند مرتبه. آنان براى ما بهترین نمونه و راقىترین الگو هستند، بخصوص در این زمان ما كه موجبات هلاك و فساد و ضلالت گسترش یافته است وَ لَکنْ أینَ الْعَامِلُونَ؟! «عمل كنندگان كجا هستند؟!»
تجاهر به تشیع در ایام عثمان متداول شد، و نتوانست آن را با تبعید و تسفیر أبوذر، و یا واژگون انداختن عَمَّار و شكستن دندههاى استخوانهاى سینهاش از بین ببرد و نابود كند. و أمثال ابوذر و عمّار باز هم در میان مردم بودند. و چگونه مىشود تشیع را محو ساخت و نابود كرد در حالى كه قدم وى ثابت گردیده، و بالاخصّ در مدینه و مصر و كوفه ریشه دوانیده است.1
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر امام حسن مجتبى علیه السّلام
در مباحث سابق دانستیم كه: حضرت امام حسن مجتبى علیه السّلام از كسانى بودهاند كه دعوت به كتابت حدیث و تدوین سنَّت رسول اكرم صلَّى الله علیه و آله و سلّم داشتهاند، و در میان مخالفین این امر، مشهور و مشهود بودهاند. ولى مع الاسف نه از خود ایشان، و نه از
حضرت امام حسین سید الشهداء علیهما السّلام، ما در باب فقه و تفسیر و سنَّت نمىیابیم مگر چند حدیث معدود.
آیا مىتوان گفت از آن حضرت بعد از شهادت أمیر المؤمنین علیه السّلام تا زمان شهادت خودشان كه ده سال تمام به طول انجامید، حدیثى از ایشان صادر نشده است؟! و أیضاً از حضرت سید الشّهداء علیه السّلام كه ده سال دیگر نیز حیات داشتند، و تا وقعه كربلا و عاشورا مجموعاً بیست سال طول كشیده است، حدیثى از ایشان صادر نشده است، با آنكه محلّ مراجعه مردم و امام امَّت بوده اند؟!
نه!! البته چنین احتمالى نمىرود. و آنچه به ظنّ قریب به یقین به نظر مىرسد آن است كه در تمام طول این مدّت، حكومت با معاویه بن أبىسفیان ـ علیه الهاویة و الخِذلان ـ بوده است. و وى به طورى كه در جمیع تواریخ مىیابیم چنان امر را بر مسلمین تنگ گرفت و سخت نمود تا احدى جرأت نقل و حكایت حدیث را نداشت، تا چه رسد به تدوین و كتابت آن.
معاویه در سفرى كه به مدینه نمود پس از بحث با قَیس بن سَعد بن عُبَادَه و بحث با عبدالله بن عباس، دستور داد تا منادى او در مدینه ندا در داد: هر كس روایتى و یا حدیثى در شأن و فضیلت أبو تراب نقل كند، ذمّه خلیفه از او بَرى است. خونش و مالش و عِرْضَش هَدَر است. بنابراین كسى جرأت نقل و روایت یك حدیث را هم نداشت، مضافاً به آنكه به تمام استانداران و أئمّه جمعه و جماعات شهرها و ولایات نوشت: نه تنها از فضیلت على بن أبیطالب: أبوتراب چیزى بیان نكنند، بلكه در عقب نمازها بر همه واجب است او را سَبّ كنند.
مرحوم مظفّر، اجمال و شالوده حكومت معاویه، و ستم بر حضرت امام حسن علیه السّلام را بدین گونه بازگو مىكند:
آن ایام تر و تازه و جمیل و مُشْرِق به نور حق، سپرى نشد مگر آنكه به دنبالش عصر ظلم و ظلمت: دوران و عصر معاویه، بر شیعه، ناگهان با ابر سیاهى سایه افكند. شیعه در آن عصر بهرهاى جز جور و اعتساف و فشار و سركوبى نیافت. گویا
معاویه فقط امارت یافته بود تا در رسالتش حكم به نابودى و هلاكت جمیع شیعه بنماید، و گویا شیعیان تشیع را اختیار كردهاند تا با گردنهاى خود به استقبال تیرها و كمانهاى جور و ستم او بروند.
حضرت أبومحمد امام حسن مجتبى علیه السّلام مُضطر و مجبور شد در هنگامى كه مردم او را مخذول نمودند با معاویه صلح و متاركه جنگ بنماید. حضرت امام باقر علیه السّلام به طورى كه در «شرح نهج البلاغة» ج ٣ ص ١٥ وارد است، مىفرماید:
وَ مَا لَقِینَا مِنْ ظُلْمِ قُرَیشٍ إیانَا وَ تَظَاهُرِهِمْ عَلَینَا؟! وَ مَا لَقِىَ شِیعَتُنَا وَ مُحِبُّونَا مِنَ النَّاسِ؟! إنَّ رَسُولَ اللهِ صلَّى الله علیه و آله قُبِضَ وَ قَدْ أخْبَرَ أنَّا أوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ. فَتَمَالَاتْ عَلَینَا قُرَیشٌ حَتَّى أخْرَجَتِ الامْرَ عَنْ مَعْدِنِهِ، وَ احْتَجَّتْ عَلَى الانْصَارِ بِحَقِّنَا وَ حُجَّتِنَا. ثُمَّ تَدَاوَلَتْهَا قُرَیشٌ وَاحِداً بَعْدَ آخَرَ حَتَّى رَجَعَتْ إلَینَا. فَنَکثَتْ بَیعَتَنَا، وَ نَصَبَتِ الْحَرْبَ لَنَا، وَ لَمْ یزَلْ صَاحِبُ الأمْرِ فِى صَعُودٍ کئُودٍ حَتَّى قُتِلَ.
فَبُوِیعَ الْحَسَنُ سَلَامُ اللهِ عَلَیهِ، وَ عُوهِدَ ثُمَّ غُدِرَ بِهِ وَ اسْلِمَ، وَ وَثَبَ عَلَیهِ أهْلُ الْعِرَاقِ حَتَّى طُعِنَ بِخَنْجَرٍ فِى جَنْبِهِ، وَ نُهِبَ عَسْکرُهُ، وَ عُولِجَتْ خَلَالِیلُ أُمَّهَاتِ أوْلَادِهِ، فَوَادَعَ مُعَاوِیةَ، وَ حَقَنَ دَمَهُ وَ دِمَاءَ أهْلِ بَیتِهِ، وَ هُمْ قَلِیلٌ حَقَّ قَلِیلٍ.
و روایت شده است كه: امام ابو جعفر محمد بن على الباقر علیه السّلام به بعضى از اصحاب خود گفت: اى فلان! «چه مصائبى از ستم قریش بر ما، و تظاهرشان و امدادشان به همدیگر بر علیه ما را، ما تحمّل كردهایم؟! و چه مصائبى از دست مردم به شیعیان ما و محبّان ما رسیده است؟!
رسول اكرم صلَّى الله علیه و آله رحلت نمود در حالى كه خبر داد كه ما ولایتمان به مردم از ولایت خودشان به خودشان محكمتر و استوارتر و ثابتتر است. پس قریش دست به دست هم داده براى اخراج امر ولایت از معدن خود همدست و همداستان گردیدند، و با حقّ ما و با حجَّت و برهانى كه براى ما بود بر علیه انصار قیام نموده، استدلال و احتجاج نمودند. پس از آن قریش یكى پس از دیگرى امر ولایت را در میان خود به نوبت گردانیدند تا نوبت به ما رسید. در این حال قریش بیعتى را كه با ما
نموده بود شكست، و نیران جنگ را با ما بر پا كرد، و پیوسته دارنده این امر ولایت و صاحب امارت در عقبههاى كمرشكن و تنگههاى طاقت فرسا بالا مىرفت، و با مشكلات فرسایش دهندهاى مواجه مىشد، تا بالأخره كشته گردید.
و با امام حسن مجتبى علیه السّلام مردم بیعت نمودند، و با او معاهده و پیمان بستند، سپس پیمانشكنى كردند و او را یله و رها ساختند. و اهل عراق بر وى هجوم آوردند تا به پهلوى او خنجر زدند، و لشكرش را غارت كردند و خلخالهاى كنیزانش را كه از آنها صاحب اولاد شده بود، كندند و بردند. بنابراین به ناچار او از جنگ با معاویه بر كنار رفت، و خون خود و خون اهل بیتش را حفظ كرد، با وجودى كه اهل بیتش در نهایت قلّت بودند.»
و چون حضرت امام حسن علیه السّلام با معاویه صلح كرد، شروط بسیارى را با او شرط نمود، از جمله آنكه: از سبِّ كسى كه اسلام به قدرت شمشیرش به پاخاسته است دست بردارد: آن اسلامى كه پایههایش اینك براى معاویه و غیر معاویه، قواعد حكومت و عرش فرماندهى را استوار نموده است. و از جمله آنكه: با شیعیان امرى كه موجب گزند و اذیت باشد روا ندارد. امَّا همین كه معاویه به نُخَیلَه رسید، یا داخل كوفه شد و بر منبر بالا رفت، گفت: اى مردم آگاه باشید: من به حسن بن على امورى را وعده دادهام كه عمل كنم؛ و تمام آن شروط زیر دو قدم من مىباشد، این دو قدم من!: ألَا إنِّى قَدْ مَنَّیتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ شُرُوطاً، وَ کلُّهَا تَحْتَ قَدَمَىَّ هَاتَینِ!1
أبوالفَرَج در «الْمَقَاتِل» مىگوید: معاویه نماز جمعه را در نُخَیلَه انجام داد، و پس از آن به خطبه برخاست و گفت: إنِّى مَا قَاتَلْتُکمْ لِتُصَلُّوا، وَ لَا تَصُومُوا، وَ لَا لِتَحُجُّوا، وَ لَا لِتُزَکوا! إنَّکمْ لَتَفْعَلُونَ ذَلِک! إنَّمَا قَاتَلْتُکمْ لا تَأَمَّرَ عَلَیکمْ وَ قَدْ أعْطَانِىَ اللهُ ذَلِک وَ أنْتُمْ کارِهُونَ!
«من با شما جنگ نكردهام براى اینكه نماز بخوانید، و نه براى اینكه روزه بگیرید، و نه براى اینكه حج بجاى آورید، و نه براى اینكه زكوة بدهید! شما این كارها را انجام مىدهید! من فقط با شما جنگ كردهام تا اینكه بر شما حكومت كنم، و خداوند این را به من عطا كرد، در حالى كه شما از حكومت من ناراضى مىباشید!»
شریك در حدیث خود مىگوید: هَذَا هُوَ التَّهَتُّک! «این است پردهدرى و پاره كردن ناموس خدا و احكام خدا!»
حضرت ابومحمد امام حسن مجتبى علیه السّلام تحقیقاً مىدانست: معاویه به هیچ یك از شروط او عمل نمىنماید، و لیكن فقط منظورش از این شروط آن بوده است كه: غَدر و مكر او و شكستن عهود و پیمانهاى او براى مردم آشكارا گردد.
به دنبال این شروط، معاویه چنان عمل كرد كه گویا با او شرط شده است كه مرتضى را سبّ كند، و شیعیانش را با آنچه در توان و قدرت خویشتن دارد تعقیب نماید. معاویه تنها به سَبِّ كردن از سوى خود اكتفا نكرد تا آنكه به جمیع عاملانش نوشت تا آن حضرت را بر بالاى منبرها، و بعد از هر نماز سبّ كنند.
و چون مورد عتاب و سرزنش این امر شنیع قرار گرفت كه دست بردارد، در پاسخ گفت: لَا وَ اللهِ حَتَّى یرْبُوَ عَلَیهِ الصَّغِیرُ، وَ یهْرَمَ الْکبِیرُ. «سوگند به خدا دست از سبّ بر نمىدارم تا زمانى كه اطفال صِغار امَّت با سبِّ على، جوان گردند و با آن سبّ رشد و نمو و نما كنند، و تا زمانى كه با آن سبّ، بزرگان به صورت پیران فرتوت درآیند.»
روى این اساس پیوسته سبِّ أمیرالمؤمنین علیه السّلام سنَّت جاریهاى شد تا دولت بنى امیه منقرض گشت غیر از زمان خلیفه ابن عبد العزیز در بعضى از بلاد. و از سبّ گذشته، معاویه به جمیع عُمّالش نوشت: من ذمّه خود را بَرى نمودم از هر كس كه حدیثى را در فضیلت ابو تراب روایت كند.1
معاویه به طور مداوم و مستمرّ، شیعیان على علیه السّلام را تعقیب كرد تا هر احترامى كه بود هتك و پاره شد، و هر عمل محرَّم بر اثر این تعقیب بجاى آورده گردید.
مَداینى بنابر نقل «شرح نهج البلاغة» ج ٣، ص ١٥ گوید: از همه مردم مصائب و ابتلائات اهل كوفه بیشتر بود به سبب آنكه شیعیان على در آنجا بسیار بودند. لهذا معاویه، زیاد بن أبیه را بر آن گماشت، و بصره را با كوفه ضمیمه نمود. و چون زیاد عارف به شیعیان در ایام على علیه السّلام بود لهذا سخت شیعه را تعقیب نمود، و در زیر هر سنگ و كلوخى كه یافت بكشت. و آنان را به خوف و دهشت افكند، و دستها و پاها را قطع كرد، و به چشمها میل كشید، و بر بالاى شاخههاى نخل به دار آویخت، و همه را از عراق بیرون كرد، و فرارى داد به طورى كه یك نفر شیعه سرشناس در عراق باقى نماند.
این بود برخى از سیره و نهج و روش معاویه با شیعه. هیچ كس نبود كه جِهاراً و عَلَناً وَلاء أبو الحسن و آل محمد را بر زبان بیاورد مگر آنكه چوبه دار را با دست خود بر روى گردنش حمل مىنمود، و با دست خود شمشیر برَّان را بر گلویش مىمالید. در این گیرودار چه چارهاى جویند آنان كه إعلانشان بر تشیع معروف بوده است؟ و امكان پوشیدن و كتم آن، و یا دور كردن و دفع آن را از خود نداشتهاند، أمثال حُجْرُ بْنُ عَدى و اصحاب او، و عَمْرُو بْنُ حَمِق خُزَاعى و همقطارانش؟!
معاویه بر این حدّ و اندازه از شقاوت خود توقّف نكرد تا آنكه اراده نمود امام شیعه: أبومحمد امام حسن مجتبى علیه السّلام را بكشد، و به دست زنش: جُعْدَةُ بِنْتُ أشْعَث، به او سمّ خورانید، و بدین جهت به منظور و مراد خویشتن نائل آمد.1
معاویه چنان مىپنداشت كه: با دور كردن شیعه و حكم به هلاكت و نابودیشان و كشتن امامشان مىتواند بر قَضا و قَدَر غالب آید، پس نام اهل بیت را از صفحه روزگار براندازد، و بر سختترین و جانكاهترین دشمنانش یعنى شریعت رسول اكرم صلَّى الله علیه و آله فائق آید، و آن را بر خاك مَذَّلَت بكوبد، و لیكن يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ1 «خداوند، إبا و امتناع دارد مگر اینكه نور خود را كامل و تمام گرداند.» و علىرغم این مساعى و كوششهاى عظیمهاى كه معاویه و همفكرانش براى حرب با اهل بیت بجاى آوردند، شأن اهل بیت پیوسته رفعت و سناء و منزلت و علوّ مرتبت یافت، به طورى كه امروزه با دیدگانت مشاهده مىنمائى.
دوران معاویه در مدّت قدرتش، بیست سال طول كشید. و به طورى براى هدم اساس اهل بیت و از بنیان كندن و از بیخ و بن برانداختن جُذُور و ریشههاى آن جدّیت داشت تا به جائى رسید كه كسى كه به عواقب امور علم و اطّلاعى نداشت حتماً مىپنداشت كه: از طرفداران و پاسداران دین حتّى یك نفر كه بتواند در آتش بدمد، دیگر باقى نخواهد ماند. و رجال منكَر چنان بر رجال معروف غلبه كرده و پیروز گردیدهاند كه حتّى یك نفر شخص شایسته كه شناخته شده باشد در عالم باقى نخواهد ماند، و لیكن چند روزى بیش نگذشته بود كه تمام اسُس و قواعد و تمام بنیانهائى كه او ساخته بود و أعقابش تشیید و تحكیم نموده بودند، فرو ریخت، و حقّ با حجّت و برهانش، و با دلیل و آثارش، بلندى یافت وَ الْحَقُّ یعْلُو وَ لَوْ بَعْدَ حینٍ. «حقّ بالا مىرود گرچه پس از زمانى باشد.»
و این امرى است محسوس و براى اهل بصیرت، بالعیان مشهود و در هر عصر و زمان معلوم. و اهل أعصار سابقه به ما خبر دادهاند، و از حقیقت این سِرّ پرده برانداختهاند.
شَعْبى كه مُتَّهَم مىباشد به انحراف از أمیرالمؤمنین على علیه السّلام، به پسرش مىگوید:
یا بُنَىَّ! مَا بَنَى الدِّینُ شَیئاً فَهَدَمَتْهُ الدُّنْیا، وَ مَا بَنَتِ الدُّنْیا شَیئاً إلَّا وَ هَدَمَتْهُ الدِّینُ. انْظُرْ إلَى عَلِىٍّ وَ أوْلَادِهِ! فَإنَّ بَنِى امَیةَ لَمْ یزَالُوا یجْهَدُونَ فِى کتْمِ فَضَائلِهِمْ وَ إخْفَاءِ أمْرِهِمْ وَ کأنَّمَا یأخُذُونَ بِضَبْعِهِمْ إلَى السَّمَاءِ. وَ مَا زَالُوا یبْذُلُونَ مَسَاعِیهُمْ فى نَشْرِ فَضَائِل أسْلَافِهِمْ وَ کأنَّمَا ینْشُرُونَ مِنْهُمْ جِیفَةً!
«اى نور دیده پسرك من! هیچ چیز را دین بنا نكرده است كه دنیا بتواند آن را منهدم كند، و هیچ چیز را دنیا بنا نكرده است مگر آنكه دین آن را منهدم گردانیده است. نظر كن به على و فرزندانش كه بنى امیه پیوسته در كتمان فضائل و إخفاء امرشان مىكوشیدند، و گویا بازو و زیر بغل آنها را گرفته و به آسمان بالا مىبرند، و به مردم معرّفى مىكنند، و پیوسته مساعى خود را در نشر فضائل أسلاف و نیاكانشان مبذول داشتهاند، و گویا جیفه و مردار آنان را نشر مىدهند و معرّفى مىنمایند!»
و عبد الله بن عُرْوَة بن زُبَیر به پسرش مىگوید:
یا بُنَىَّ! عَلَیک بِالدِّینِ، فَإنَّ الدُّنْیا مَا بَنَتْ شَیئاً إلَّا هَدَمَهُ الدِّینُ، وَ إذَا بَنَى الدِّینُ شَیئاً لَمْ تَسْتَطِع الدُّنْیا هَدْمَهُ. أَ لَا تَرَى عَلِىَّ بْنَ أبِى طَالِبٍ وَ مَا یقُولُ فِیهِ خُطَبَاءُ بَنِى امَیةَ مِنْ ذَمِّهِ وَ عَیبِهِ وَ غِیبَتِهِ! وَ اللهِ لَکأنَّمَا یأخُذُونَ بِنَاصِیتِهِ إلَى السَّماءِ!
ألَا تَرَاهُمْ کیفَ ینْدُبُونَ مَوْتَاهُمْ وَ یرْثِیهِمْ شُعَرَاؤُهُمْ! وَ اللهِ لَکأنَّمَا ینْدُبُونَ جِیفَ الْحُمُرِ!1
«اى نور دیده پسرك من! بر تو باد به دیندارى! چرا كه هر چه را دنیا آباد كند، دین
آن را خراب مىكند، و اگر دین چیزى را آباد كند، در قدرت و توان دنیا نیست كه آن را خراب كند. آیا نمىبینى على بن أبیطالب را و آنچه را كه خطباى بنىامَّیه در مذمّت و عیب و غیبت او مىگویند؟! قسم به خداوند هر آینه گویا موى جلوى سر او را گرفته و به بالا برده و نشان مىدهند.
آیا نمىبینى چگونه ایشان بر مردگان خود ندبه و زارى مىكنند و شعرائشان مرثیهسرائى مىنمایند؟! قسم به خداوند هر آینه گویا بر جیفهها و مردارهاى خران، ندبه و زارى مىنمایند!»
آرى در این قضیه و عكس العمل، غرابتى نمىباشد. چون خداوند أولیاء خود را كه با نفوس و جانهاى ارزشمند، و با نفایس و تُحَف وجودى خویشتن در ذات خدا فداكارى و تضحیه و قربانى كردهاند رها ننموده و بىیاور نمىگذارد. و چگونه دشمنان خود را یارى كند در حالى كه آنان رایت جنگ با خدا و با أولیاى خدا را برافراشته اند؟ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ1و2 «خداوند حقّاً با كسانى است كه تقوى پیشه گرفتهاند و كسانى كه حقّاً ایشان احسان كننده هستند.»
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر سید الشهداء علیه السّلام
عصر امامت آن حضرت3 پس از مسموم شدن و شهادت برادرشان حضرت امام ممتحن مجتبى علیه السّلام تا مدّت ده سال كه معاویه زنده بود و با تمام قدرت و مكنت بر أریكه خلافت غاصبه تكیه زده بود و سلطنت مىنمود، بسیار سخت و ناهنجار بود. سیل غنائم و بیت المال مسلمین به دمشق سرازیر مىشد، و فقط معاویه آن را صرف مطامع خود مىكرد، و در راه برقرارى و ثبات و إبقاء و اثبات حكومت
خویش از هیچ چیز دریغ نمىنمود، جوائز و صِلات هنگفت مىداد، و بالعكس بنى هاشم و ذرارى رسول الله را بر أساس همان سیاست، گرسنه و تشنه بدون لباس و ساتر عورت، و بدون أرج و قیمت نگه مىداشت، تا به جائى كه دخترانشان به مقام بلوغ و بخت رسیده، شوهر نمىتوانستند بكنند، پسرانشان به تكلیف و رشد رسیده، قدرت بر ازدواج نداشتند. پسران به فعلگى، دختران به بافندگى، در پشت چوبهاى ریسندگى و بافندگى عمرشان سپرى مىشد. حدیث و تحدیث از فضائل أمیرالمؤمنین علیه السّلام جرم لا یغفر محسوب مىگشت. نه روایتى و نه تفسیرى، نه علمى و نه درایتى. زمام به دست فرمانداران مدینه، و والیان و أئمّه جمعه و جماعات بود كه شخصاً خودش معین مىكرد. سَبّ و لعن، ناسزا و شتم به أبوتراب امرى رائج و دلپسند حكومت بود، و سیاست كلیه وقت، و سیاست مدینه منوّره بالخصوص بر آن صحّه مىنهاد. مروان حكم و أبوهریره در اجراى مقاصد معاویه، از هم گوى سبقت مىربودند، عبدالله بن عُمَر و عبدالله بن زُبَیر در اخفاء مناقب على و خاندانش، اهتمام عجیبى داشتند، عائشه با تمام قوا در كتمان فضائل مىكوشید، و پنهان مىداشت. روایات و اخبار لا تُعَدّ و لا تُحْصائى را كه از رسول اكرم شنیده بود، و یكایك را بخصوصه از بر داشت به خاك نسیان تعمّدى سپرده، از آنها دم فرومىبست، و در عداوت با بنى هاشم و إعمال نظر و حسد و افكار جاهلانه جاهلیت خود مُصِرّ و پافشار بود. سعد بن أبى وَقَّاص هم كه فاتح اسلام بود و اخبارى را به ادّعا و اقرار خود از زبان پیغمبر شنیده است، قصرى عالى در بیرون مدینه ساخته، و با كنیزان زیبا چهره به تعیش و تنعّم و تفكّه مشغول و ... وووو
اى واى بر عاقبت این امَّت بخت برگشته بى ساربان و بى شبان كه افكار و آراء شیطانیه از هر سو بدان حمله ور شده، و زمام و عنانگسیخته، مذهب وارونه، و دین واژگون شده، شیطان به صورت خدا، و دیو در قالب فرشته درآمده، چشمهاى بَصَر و بصیرت مردم كور، گوشهایشان كر گشته و قابلیت سماع و استماع را چه زود از دست داده اند! و همه مطیع و مُنقاد خلیفه بازیگر و هنرپیشهاى شدهاند كه در صحنه
به ظهور رسیده است و بر على بن أبیطالب و فرزندش امام حسن فائق گردیده و آنان را به دیار عدم فرستاده است. اینك به سوى قبله رسول الله خطبه مىخواند، و بر منبر و محراب او مىرود، و مىجهد، و همه را تحت سیطره و هیمنه خود درآورده است!
اینجا دیگر كار از كار گذشته است، حدیث و روایت رونق ندارد، از مكاتبه و تدوین و تصنیف كارى ساخته نیست. فریاد معاویه طورى طَنین انداخته است، و كوه و دشت و صحرا و هوا و دریا را پر كرده است كه با امپراطوریهاى جبَّار و هتّاك عالم در طول تاریخ شانه مىزند، و اگر این چنین بماند، هزار سال و یا بیشتر امكان دوام و استمرار دارد. اینجا دیگر نصیحت كردن و بیان موعظه و آداب به درد نمىخورد. زیرا با بیعت حتمیه گرفتن براى ولایتعهد یزید زناكار، جفا پیشه، خَمّار هتّاك شاعر باده و شراب، و حلیف زنان مُغَنِّیه و میمون بازى با أبوقیس، و تمسخر به دین و آئین، و مبدأ و معاد و حجّ بیت الله الحرام، دعوت انفرادى و تشكیل جلسه درس دادن، و آثار و سنَّت رسول خدا را بر شمردن، به هیچ وجه من الوجوه مفید فائدهاى نیست.
اینجا حسین را مىخواهد، كه نشترش را از زمین كربلا به دل شام پرتاب كند و آن قُرْحه و دُمَل را بشكافد، و أبوسفیان و معاویه و یزید و خاندانش را با جرقّهاى خاكستر نماید.
حسین این كار را كرد و مُوَفَّق آمد.
در باب شهادت و اسرار شگفت انگیز آن، چه بسیار گفتهاند و نوشتهاند، ولى ما در اینجا به مختصرى از مختار گفتار عالم جلیل مظَفَّر اكتفا مىكنیم. وى پس از شرحى در این باره مىگوید:
چقدر راستگو بوده است گوینده این كلام كه: إنَّ الإسلام عَلَوِىٌّ، وَ التَّشَیعَ حُسَینِىٌّ! «حقّاً و حقیقةً، اسلام بر پاخاسته أمیر المؤمنین است، و تشیع بر پاخاسته سید الشّهداء!»
چرا كه شمشیر أمیرالمؤمنین علیه السّلام كه با آن به خَراطیم مردم زد تا گفتند: لَا إلَهَ إلَّا
اللهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، همان یگانه باعث انتشار پرچمهاى نصرت، و برافرازنده أعلام فتح و ظفر، و بیرونآورنده مردم از ظلمات كفر به سوى نور ایمان بوده است.
زیرا على علیه السّلام در جمیع جنگهائى كه در محضر رسول الله حضور مىیافته است، یگانه در هم كوبنده و فاتح و سردار پیروز و غالب بوده است.
همچنان كه اگر آن فداكارى كریمانه و آقامنشانه حسین نبود، به واسطه سعى و جدّیت بنى امیه، دین به صورت آئین اموى درآمده بود. و آن ثمرهاى در برنداشت غیر از فساد در روى زمین، و ارتكاب هر گونه امر ناپسند و هتك مُحَرَّمات، و فسق و فجور با أعراض، و سَفْكِ خونها، و نهب و غارت اموال، الى غیر ذلك از امورى كه اسلام براى نابود كردن اصل و اصول آن، و براى برانداختن و از ریشه برآوردن جرثومه و جذور آن، و تطهیر پیكر مجتمع از امراض نابود كننده و مهلكه آن آمده است.
أبو عثمان جاحِظ مىگوید: وَ تَفْخَرُ هَاشِمٌ عَلَى بَنِى امَیةَ بِأنَّهُمْ لَمْ یهْدِمُوا الْکعْبَةَ، وَ لَمْ یحَوِّلُوا الْقِبْلَةَ، وَ لَمْ یجْعَلُوا الرَّسُولَ دُونَ الْخَلِیفَةِ، وَ لَمْ یخْتِمُوا فِى أعْنَاقِ الصَّحَابَةِ، وَ لَمْ یغَیرُوا أوْقَاتَ الصَّلاةِ، وَ لَمْ ینْقُشُوا أکفَّ الْمُسْلِمینَ، وَ لَمْ یأکلُوا الطَّعَامَ، وَ یشْرَبُوا عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللهِ صلَّى الله علیه و آله، وَ لَمْ ینْهَبُوا الْحَرَمَ، وَ لَمْ یطَأُوا المُسْلِمَاتِ فِى دَارِ الإسلام بِالسِّبَاءِ.1
«افتخار بنى هاشم بر بنى امیه آن است كه: ایشان كعبه را منهدم نكردند، و قبله را تغییر ندادند، و مقام پیغمبر را پستتر از مقام خلیفه به شمار نیاوردند، و بر گردنهاى صحابه داغ ننهادند، و اوقات نماز را تغییر ندادند، و به دستهاى مسلمانان با نقشهاى ثابت مهر ننمودند، و بر فراز منبر رسول خدا صلَّى الله علیه و آله طعام و شراب نخوردند، و حرم خدا را غارت نكردند، و در دار الإسلام بانوان مسلمین را به اسارت نگرفتند، و با آنان جماع و آمیزش به عنوان كنیزى و بردگى ننمودند.»
اینها برخى از آن وقایع است كه ابو عثمان و ارباب تاریخ ذكر نمودهاند.
و اگر این اعمال دوام مىیافت، بدون معارضى كه آن را براندازد و روى زمین را از آن تطهیر كند، رفته رفته امر معروف و شناخته شدهاى در میان مردم قلمداد مىگردید. پس چه وقت مردم باید به عمل بر شریعت بازگشت نمایند، با وجودى كه این گونه بدعتها و افعال مهلكه شنیعه، آشكارا عمل مىشود؟! و در بجا آوردن آنها نه در صورت پنهانى، و نه در صورت آشكارا و هویدائى، كسى از ارتكاب آنها از خدا نمىترسد؟!
فقط و فقط نهضت امام حسین بود كه ضلالت قوم و تَجَرِّیشان را بر شریعت، و هتكشان محرَّمات دین را، و خروجشان را از دین، بلكه أقوالًا و اعمالًا قیامشان را بر علیه دین آفتابى نمود.
و بر این اصل، مىتوان طلوع ماه تابان شب چهاردهم اهل بیت را بعد از غروبش، تا نزدیك شدن به أوان افولش، از جمله اسرار آن شهادت دانست: آن اسرارى كه بسیارى از آن تا به حال مجهول مانده است، و تنها مقدار كمى از آن روشن شده است به طور واضح و آشكارا كه مىتوانند حتَّى غربیها با دست خود آن را لمس كنند.
و امید است زمان آینده براى ما مقدارى از اسرار پنهانى دگر آن را كه تا امروز براى ما مجهول مانده است و از چشمهاى بصر و دیدگان بصیرت محجوب مىباشد، كشف و پرده بردارى كند.
و آنچه تو را ارشاد مىنماید به آنكه شجره تشیع، نموّش و شاخههایش از آن دماء طاهره و خونهاى طیبه سیراب گردیده آن است كه أنصار بنى امیه، نزدیك است كه دلهایشان از غیظ و خشمى كه بر اثر نهضت حسینى پدید آمده است، پاره پاره گردد. آنان پیوسته با انواع وسائل و أسالیب مختلفهاى پردههائى مىبافند و بر خورشید درخشان آن فداكارى و قربانى مىنهند، به گمان آنكه مىتوان چشمه آفتاب را با غِرْبال مختفى نمود وَ هَیهَات چقدر دور است این تمویه و خدعه از آن مقصد و مقصود؟!
به علّت آنكه أنوار آن شهادت، افق اسلامى را روشن كرده است، و آن تاریكیها و أوهام أضالیل امویه را پاره كرده و شكافته است، و حواس را متنبّه و متوجّه به فوائد
و ثمرات ملموسه آن تضحیه كبرى و فداكارى عظیم كرده است، و به خسران و زیان بنى امیه در جنایات و محصول به دست آمدهاش آگاه نموده است گرچه ایام قلیلى آنان را مستى پیروزى و باد غرور در سر گرفت، و تكانى غرورآمیز به خود دادند. و پیوسته أنصار و یاران امیه در كتمان حقّ جدّى بلیغ و سعیى وافر دارند به پندار آنكه باطل را مىشود با اراجیف به علوّ و منزلت نشانید، و با نسائج اوهام و بافتههاى خیالى عیوبش را پوشانید، و با ریسمانهاى پاره و درهم رفته آن را رونق بخشید، و قمر حق و حقیقتِ طالع، توانى در خود ندارد تا بتواند آن را رسوا سازد!
و آنان را وانداشت به اینكه این نهضت شریف را به ثمن بخس اندازه گیرى كنند و از ارزش آن بكاهند جز مشاهده آثار این نهضت، و آن انتشار تشیع و نموّ روز بروز آن بود، و نیز لمس نمودند و دیدند كه: اسلافشان مفتضح و رسوا گردیدهاند به واسطه این جنایتى كه بر خود نمودند، و با دست خود مرتكب آن شدند، و بر فضیحت و رسوائیشان همین بس كه خودشان اعتراف به فضیحتشان نمودهاند.
پس از واقعه طفّ، عبیدالله بن زیاد از عمر بن سعد، نامهاى را كه در آن به او فرمان قتل امام حسین علیه السّلام را نوشته بود، طلب كرد. عمر گفت: مَضَیتُ لِامْرِک وَ ضَاعَ الْکتَابُ! «فرمانت را انجام دادم و نامه گم شده است!»
ابن زیاد گفت: لِتَجِیئَنَّ بِهِ! «البتّه و بدون شك آن را باید بیاورى!»
عمر گفت: تُرِک وَ اللهِ یقْرَأُ عَلَى عَجَائزِ قُرَیشٍ اعْتِذَاراً إلَیهِنَّ بِالْمَدِینَةِ. أمَا وَ اللهِ لَقَدْ نَصَحْتُک فِى حُسَینٍ نَصِیحَةً لَوْ نَصَحْتُهَا أبِى: سَعْدَ بْنَ أبِى وَقَّاصٍ کنْتُ قَدْ أدَّیتُ حَقَّهُ!
«قسم به خداوند براى معذرت طلبى از پیرزنان قریش، آن نامه گذاشته شده است در مدینه تا بر ایشان خوانده گردد! آگاه باش! قسم به خداوند، من درباره حسین به تو تحقیقاً نصیحتى كردم كه اگر آن نصیحت را به پدرم: سعد بن أبى وَقَّاص مىنمودم حقّاً حقّ پدرى او را نسبت به خودم ادا كرده بودم.»
عثمان بن زیاد برادر عبیدالله گفت: صَدَقَ وَ اللهِ؛ وَدِدْتُ أنَّهُ لَیسَ مِنْ بَنِى زِیادٍ رَجُلٌ إلَّا و فِى أنْفِهِ خِزَامَةٌ إلَى یوْمِ الْقِیمَةِ وَ إنَّ حُسَیناً لَمْ یقْتَلْ!
قَالَ: فَوَ اللهِ مَا أنْکرَ عَلَیهِ ذَلِک عُبَیدُ اللهِ1.
«عمر بن سعد راست مىگوید؛ قسم به خداوند، من دوست داشتم یك نفر از پسران زیاد بن أبیه باقى نمىماند مگر آنكه تا روز قیامت حلقه بردگى و مَذَلَّت را در پرّه بینىاش فرو مىبردند، و لیكن حسین كشته نمىگشت. راوى گوید: چون عبید الله این سخن برادر را شنید، در مقام اعتراض و انكار برنیامد.»
آخر چگونه مىتوانند آن تضحیه و فداكارى را بپوشند در حالى كه داستان آن به شرق و غرب بلاد رسیده است و بر بالاى منابر صریحاً اعلان گردیده است. و این اوراق و كتب پیوسته و به طور مداوم بر آن قربانى گریه و زارى مىكند، و در هر زمان و مكان به آن فاجعه موجعه و مصیبت مولمه نوحهسرائى مىنماید.
چرا به این طرف و آن طرف مىروى؟! این پایتخت بنى امیه ـ شام ـ را بنگر! آن شامى كه روز قتل امام حسین علیه السّلام را عید گرفتند، و سرهاى شهیدان و اسیران را با طبلها و دائرهها وارد كردند! و چند روزى به همین منوال بماند با علامتهاى زینت و فرح، ناگهان ورق برگشت و مجالس عزادارى براى گریه و ندبه بر حسین بر پا گردید، چشمها گریان شد، و لعنت از هر سو و كنار بر بجاآورنده این ذنب عظیم نثار گردید. بیا و تماشا كن! این است نام امام حسین كه بر مسجد أعظم شام نوشته گردیده است، و در موضع به دار آویختن سر مقدّس او لباس سیاه را به عنوان شعار حزن بر روى آن در همان مسجد كشیدهاند. بیا و ببین چقدر از قبور اهل بیت كه با وجود كثرت آن در آن شهر ـ شهر دمشق ـ همگى با قبّهها و زائران مداوم معمور گردیده است، و با نفیسترین فرشها مفروش گردیده، و با زیباترین چراغها روشن مىگردد. قبر معاویه و یزید در عاصمه و پایتختشان در شام كجاست؟! كجاست زائرین آنها از پیروانشان و از سائر أصناف مردم؟!2
این است شأن حقّ و اهل حقّ كه أبداً گذشت ایام نمىتواند خطِّ بطلان بر آن بكشد، و باطل و پیروان باطل را توان و قدرت آن نیست كه آن را بمیرانند. و به زینتهاى تو خالى و مُشَوَّه دنیا و اربابان آن گول نمىخورد مگر كسى كه خدا را فراموش كند، و خداوند هم نام و ذكر او را از میان بر مىدارد و به فراموشى مىاندازد. كجا امیه و أنصار امیه مىتوانند بر حقّ، بلندى و تطاول گیرند، و وجود خارجى و شخص كریم واقعى وى را از صفحه وجود براندازند؟!1
صَلَّى اللهُ عَلَیک یا أبَا عَبْدِ اللهِ وَ عَلَى الْمُسْتَشْهَدِینَ بَینَ یدَیک وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر امام زین العابدین علیه السّلام
دَأب و دیدن اهل بیت رسول خدا صلَّى الله علیه و آله بعد از حادثه كربلا، نشر و انتشار وقایع و قضایاى وارده به كشتگان طفّ بود، و به آنچه از دهشت و فزع و غارت و ضرب و كتك و اسارت بوده است. بدین طریق كه حضرت امام زین العابدین علیه السّلام تمام
مدت زندگى خود را به گریه بر پدرشان سپرى نمودند.1 هیچ نوع طعامى و نوشیدنى براى ایشان نمىآوردند مگر آنكه به اشكهاى چشمشان ممزوج مىشد، و بر همین منوال فرزندان امام از آن حضرت بودهاند. بلكه پیوسته مجالس عزا و ماتم را براى گریستن براى آن حضرت منعقد مىساختهاند و شعر رثاء مرثیه خوانان را استماع مىنمودهاند.
و چه بسیار پرده مىآویختند و در پشت آن دختران خاندان رسالت را مىنشاندند تا اثر اندوه و داغ مرثیهها را استماع كنند، و بر روى زمین افتادگان و شهیدان وقعه طفّ و بر اسارت عقیلههاى بنى هاشم گریه نمایند. بلكه از این گذشته، ترغیب و تشویق مؤمنین بود بر اقامه ماتم و حزن براى گریستن به جهت آن حادثه خطیره، و فاجعه عظیمه؛ و بر ترغیب بر زیارت قبر سید الشّهداء علیه السّلام گرچه بر چوب باشد (اشاره به آنكه زیارت مستلزم به دار آویختن آنان مىشد).
مؤمنین این دعوت را لبّیك گفتند، و از آن پس همیشه مجالس عزا و ماتم بر پا و زیارت حضرت دوام داشت. و بدین جهت در ایام بنى امیه و مقدارى از دولت بنى عبّاس مخصوصاً در عصر متوكّل، به شیعیان انواع آزار و اذیت و عقوبت، واردههائى سخت و مهلك رسید.
شیعیان در این امر به قدرى ایستادگى و مقاومت نمودند تا به آرزوى خود رسیدند، و به طور علنى و آشكارا مجالس ماتم بر پا شد و عَلَناً و آشكارا زیارت آن شهید مظلوم رائج گردید و به جائى رسید كه تو امروز مشاهده مىكنى!
و به طور مدام و مستمر، أئمّه اهل البیت امر به نشر دعوت حسینى
مىنمودهاند، با تمام وسائل و امكانات نشر.
و از ائمّه علیهم السَّلام بیشتر، جدِّشان مصطفى صلَّى الله علیه و آله بود كه بر حسین فرزندش علیه السّلام گریه كرد، و براى گریه بر او ترغیب و تحریض به عمل آورد. و در موقع قیام و نهضتش، مردم را از قبل براى كمك و نصرتش تشویق فرمود، و براى زیارت او بعد از شهادتش، اصرار و إبرام نمود در حالى كه حسین هنوز زنده بود.
أنَسُ بنُ حارِث بن نَبیه شنید كه: رسول خدا صلَّى الله علیه و آله مىفرماید: إنَّ ابْنِى هَذَا ـ یعْنِى الْحُسَینَ علیه السّلام ـ یقْتَلُ بِأرْضٍ یقَالُ لَهَا: کرْبَلَا. فَمَنْ شَهِدَ ذَلِک مِنْکمْ فَلْینْصُرْهُ!
«تحقیقاً و حتماً این پسر من یعنى حسین علیه السّلام كشته مىشود در زمینى كه به آن كربلا گویند. هر كدام از شما كه شاهد و حاضر در آن قضیه باشد، واجب است او را نصرت كند!» أنَس به سوى كربلا رفت و با حسین علیه السّلام كشته گردید1
و ابن عباس مىگوید: أوْحَى اللهُ تَعَالَى إلَى مُحَمَّدٍ صلَّى الله علیه و آله: إنِّى قَتَلْتُ بِیحْیى بْنِ زَکریا سَبْعِینَ ألْفاً، وَ إنِّى قَاتِلٌ بِابْنِ ابْنَتِک سَبْعِینَ ألْفاً!2
«خداوند تعالى به محمد صلَّى الله علیه و آله وحى فرستاد: من راجع به شهادت یحیى بن زكریا هفتاد هزار نفر را به إزاء خون او كشتهام، و من راجع به شهادت پسر دخترت، هفتاد هزار نفر را خواهم كشت!» و احادیث وارده در این شأن بسیار مىباشد.3
در این صورت من چنین اعتقاد دارم كه: تو به اسرار این اوامر و اقامه آن شعائر وقوف یافتى! به سبب آنكه ایشان در اثر ترغیب به آنها و اینها، مىخواهند انظار عامّه را به مصائبى كه بر شهید ستم و كشته ظلم وارد شده است متوجّه سازند و به واسطه این توجه دادن و متنبّه نمودن، البته اعلاء كلمه شَهَادتین و تنفیذ احكام شریعت مقدّسه خواهد بود. چرا كه سید الشّهداء علیه السّلام جان خود، و جان نفائس
گوهرانِ خزینه خود را قربان ننمود مگر براى این منظور. و اینك مىدانم كه: تو واقف و خبیر مىباشى به آنكه این قربانى از وى به ثمر رسید و آن دعوت از عامّه مردم به منصّه ظهور نشست.
و اگر هیچ فائده و ثمرى بر آن مترتّب نمىگشت مگر انعطاف افكار و نفوس مردم بر آن فاجعه وارده بر آن صریع جور و قتیل مظلوم، و بغضشان بر علیه كسى كه بدین فعل شنیع دست آلوده كرده است، همین بس بود كه پاداشى باشد كه اشفاق و ترحّم بر مظلوم ایجاب مىكند گرچه از غیر أبناء آئین و دین او بوده باشند و بر شَنَان و عداوت بر ظالم گرچه از قوم خویشان و همكیشان و هم مذهبان خود او بوده باشند. و بدین لحاظ است كه مىنگرى سایر امَّتها و اگرچه مسلمان هم نیستند بر این فداكارى و تضحیه، عطف نظر نموده و این شجاعت و شیر مردى و اقدام را از سید الشّهداء علیه السّلام تقدیر مىكنند. و آن جُرْأت و هتّاكى بر قتلش را در آن احوال و موقعیات بخصوص، خِزْى و شناعت و لكّه ننگى مىشمارند كه عار آن هیچ گاه با مرور سنین و أعوام، و گذشت لیالى و ایام شسته نخواهد گشت.
و بناءً علیهذا پیروزى و ظفر در آن شهادت، به كثرت اولیاء و شیعیان او از مسلمین نیست، و نه به واسطه بسیارى یاران و پیروان اهل بیت در هر شهر و بلدى كه اسلام بر آن سایه افكنده است، بلكه باید نسبت به جمیع عالم كه از این حادثه مرد شجاع أبىّ النَّفْس حُرّ و آزاد كه شمشیر ظلم و عدوان او را بر زمین كوبیده، اطلاع یافته است سنجید و با همه جهان و عالم انسانیت معیار و اندازه گرفت.
به علّت آنكه تاریخ به ایشان نشان نداده است، و عیان و مشاهده به آنان ننموده است جنگى را كه در آن حقّ و باطل رو به روى هم قرار گرفته باشند، سپس باطل غلبه یافته و از حق انتقام كشیده باشد انتقامى كه وحوش خرد كننده و درهم شكننده و امَّتهاى جاهلیتى كه أبداً دینى را نمىشناسند، و از عاطفه و یا نظام بوئى به مشامشان نرسیده باشد، آن را مستنكر و قبیح بشمارند، تا چه رسد به امَّتى كه خود را منتسب به دین رحمت و عطف و محبّت، و به دین حق متصل مىداند.
به اضافه آنكه این انتقام از كسى به عمل آمده است كه دعوت مىكند آنان را تا بدین دین و احكام آن عمل نمایند. و آنان هم چنین معتقدند كه در زیر سایه رواق آن دین نشستهاند و بهره ور هستند، و معترفند كه آن شهید قتیل، خودش داعیه حقّ و پسر صاحب شریعت مىباشد.
چون عبیدالله بن زیاد داخل كوفه شد و بر مسلم بن عقیل مظفّر آمد ـ مُسْلِمى كه رسول حسین علیه السّلام و دعوت كننده از جانب او بود ـ شروع كرد به گرفتن كسانى كه گمان وَلاء أمیرالمؤمنین علیه السّلام درباره آنها مىرفت، و افرادى را كه متّهم به تشیع بودند حبس نمود تا به جائى كه جمیع زندانها از آنان پر شد از ترس آنكه مبادا در پنهانى به طور آهسته آهسته براى نصرت امام حسین علیه السّلام از كوفه بدر روند.
و همین امر موجب آن است كه با وجود كثرت شیعیان على در كوفه، انصار سید الشّهداء علیه السّلام در كربلا قلیل بودهاند. و به طورى كه گفته شده است: در محبس او دوازده هزار شیعه بوده است، و چه بسیار از مردان سرشناس و رجال زعیم و موجَّه در میانشان بوده است، أمثال مختار، و سلیمان بن صُرَد خُزاعى، و مُسَیب بن نَجَبَه، و رِفَاعَة بن شَدَّاد، و ابراهیم بن مالك الأشتَر.
شرح قیام توّابین
و به مجرّد آنكه ایشان پس از واقعه كربلا از زندان وى خارج شدند، چهار هزار نفر از ایشان به ریاست سلیمان بن صُرَد نهضت كردند، و آمدند بر كنار قبر امام حسین علیه السّلام و نداى كشته شدن او را سر دادند، و بر او گریستند و با كمال شدّت با امَویین محاربه كردند تا آنكه اكثرشان هلاك شدند، و معذلك از مقاومت در برابر آنها دست بر نداشتند تا آنكه مختار در كوفه ظهور نمود، و به وى ملحق شدند.
ابن زیاد جماعتى از شیعیان را به دار آویخت كه در طلیعه آنان عبد صالح مَیثَم تَمَّار1 بوده است. عبیدالله امر كرد تا دو دست و دو پاى وى را قطع كردند، و او به
همین منوال بر بالاى چوبه دار مشغول به بیان فضائل أمیرالمؤمنین علیه السّلام بود، گویا خطیبى است كه بر روى چوبهها سخن مىگوید.
عبیدالله امر كرد تا زبان او را بیرون آوردند و بریدند، سپس شكمش را دریدند تا بمرد، رحمة الله علیه. و این فعل پر قساوت و فظیع، كار مختصرى بوده است از آنچه ابن زیاد با شیعه انجام داده است. اگر براى او نبود مگر واقعه كوبنده و خرد كننده طفّ و كشتن امام حسین علیه السّلام و خاندان و اصحاب او هر آینه كافى بود كه همین قضیه از عظمت جزع و فزع، آسمانها و زمینها را به لرزه درآورد.
حضرت امام محمد باقر علیه السّلام به طورى كه در «شرح نهج البلاغة» ج ٣ ص ١٥ وارد است مىفرماید:
ثُمَّ لَمْ نَزَلْ أهْلَ الْبَیتِ نُسْتَذَلُّ وَ نُسْتَضَامُ وَ نُقْصَى وَ نُمْتَهَنُ وَ نُحْرَمُ وَ نُقْتَلُ وَ نُخَافُ وَ لَا نَأمَنُ عَلَى دِمَائِنَا وَ دِمَاءِ أوْلِیائنَا ـ إلى أن قال علیه السّلام: ـ وَ کانَ عِظَمُ ذَلِک وَ کبْرُهُ زَمَنَ مُعَاوِیةَ بَعْدَ مَوْتِ الْحَسَنِ علیه السّلام فَقُتِلَتْ شِیعَتُنَا بِکلِّ بَلْدَةٍ وَ قُطِّعَتِ الأیدِى وَ الارْجُلُ عَلَى الظِّنَّةِ، وَ کانَ مَنْ یذْکرُ بِحُبِّنَا وَ الانْقِطَاعِ إلَینَا سُجِنَ أوْ نُهِبَ مَالُهُ أوْ هُدِمَتْ دَارُهُ.
ثُمَّ لَمْ یزَلِ الْبَلاءُ یشْتَدُّ وَ یزْدَادُ إلَى زَمَانِ عُبَیدِ اللهِ بْنِ زِیادٍ قَاتِلِ الْحُسَینِ علیه السّلام.
«از آن به بعد پیوسته حال ما اهل بیت چنان بود كه مورد ذلّت و ستم واقع مىشدیم، و به مكان دور تبعید مىگشتیم، و خوار و زبون قرار مىگرفتیم، و از جمیع حقوقمان محروم مىگشتیم، و كشته مىشدیم، و مورد ترس و وحشت واقع مىگشتیم، و بر خونها و جانهاى خودمان، و بر خونها و جانهاى مُوالیانمان ایمنى نداشتیم.
(تا آنكه حضرت مىفرماید:) و بیشترین و بزرگترین این وقایع در زمان معاویه بود، پس از مرگ امام حسن علیه السّلام. در این زمان شیعیان ما را در هر شهرى مىكشتند، و بر اتّهام و گمان تشیع، دستها و پاها قطع مىنمودند، و هر كس كه نامى از وى در محبّت ما و اتّصال به ما برده مىشد، محبوس مىگردید و یا مالش دستخوش غارت قرار مىگرفت، و یا خانهاش منهدم مىگشت. سپس پیوسته بلاء شدّت مىگرفت و
افزوده مىشد تا زمان عبید الله بن زیاد قاتل حسین علیه السّلام.»
شما در این عبارات مذكوره از امام باقر علیه السّلام بنگرید ـ این امام صادق امین ـ كه چگونه با لحنى دردناك براى ما توضیح مىدهد آنچه را كه برایشان و بر شیعیان ایشان واقع شده است از انواع بلاها و عظمت گرفتاریها و مصائب در أیام ابن زیاد و پیشتر از آن همان طور كه براى ما بیان مىكند آنچه را كه بعد از آن عصر به وقوع پیوسته است. و تاریخ بهترین گواه گفتار اوست.
قیام مختار و مدح او
هنگامى كه یزید با شتاب به هلاك رسید، و حكومت امویین پس از وى چند روزى متزلزل گردید، شیعه در كوفه در جستجوى زعیمى بود تا ایشان را گرد آورد و سر و سامان بخشد، و خشم و غیظ دلهایشان را شفا دهد. چندى در این انتظار بیش به سر نبردند كه مختار همچون شیر ژیان بعد از كمین طویل و انتهاز فرصت مدید، بر امویان جهید. شیعه گرداگرد او را گرفتند و تحت ركابش به راه افتادند.
مختار، ریاست لشكر خود را به ابراهیم بن مالك اشتر سپرد، و به سپاه شام هجوم كرد و با بدترین وضعیتى، آنان را شكست داده، پاره پاره نمود، و قائد سپاه شام را كه عبید الله بن زیاد بود بكشت.
و این آرزوى همگى شیعیان و آرزوى أهل البیت بود تا وى كشته گردد. و رأس وى را به نزد حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرستاد. حضرت سجده شكر براى خدا بجا آوردند، و در این وقت بود كه بانوان هاشمیه لباسهاى حزن كه براى امام حسین علیه السّلام بر تن كرده بودند بیرون آوردند.1
...1
...1
چون سپاه شام مغلوب و مخذول گردید، شوكت و قدرت مختار و شیعیان تشدید یافت و به دنبال قَتَله و كشندگان سیدالشّهداء علیه السّلام و تعقیب آنان، جِدّى بلیغ نمود، و یك نفر از آنها را بر جاى خود زنده نگذاشت مگر آن كه از دست او گریخته بود.
این عمل مُجدّانه و ریشه كن كننده مختار با سپاه امویین و غلبه بر بنى امیه، موجب شد تا آنان كه دلهایشان از محبّت امویان و كشندگان سبط شهید رسول اكرم خشنود و خرسند بود، بر مختار ایراد بگیرند، و بر آن هدف پاك و غایت طاهر و
نیت بى شائبه او گرد و چرك اشكال بپاشند، آن هدفى كه مختار را بر آن انتقام راستین برانگیخت، و آن فقط خونخواهى از قاتلان و شریكان در دم سید الشّهداء علیه السّلام بود. پینه و وصله اشكال آنها گهى از این قرار است كه: او از این عمل قصد داشت براى عرب كه قاتلان امام حسین بودند، ننگ و عار و زشتى را ثابت كند.
این اشكال غلط است. گویا خود مختار از عرب نبوده است، تا آنكه در فرصت انتقام از اسلام و عرب، به سر مىبرده است؟! (مختار پسر أبوعبیده، از طائفه بنى ثقیف از أعراب اصیل شهر طائف بوده است.) و گهى اشكال مىنمایند كه: او با این نهضت خویشتن، داعیه زعامت و ریاست داشته است.
و من نمىدانم: در این صورت، چرا به دنبال قَتَله رفت و بیخ و بنیادشان را بركند؟ چرا اكتفا به كشتن مقدارى از ایشان ننمود؟! و با انضمام بقیه قاتلین به سپاه خود كه این سیاست حكومت و امارت و فرماندهى است، تأمین مقصود و هدف خود را نكرد؟! زیرا! استقصاء و پیگیرى از جمیع قاتلین، در دلهاى خونخواهانش، حِقد و كینهاى شعله ور مىسازد تا آنكه عند الفرصه بر او یورش برند.
طالب ریاست، همچون معاویه مىباشد كه نهضت خود را در جنگ با أمیرالمؤمنین علیه السّلام در لباس خونخواهى از عثمان مُمَوَّه و مُشَوَّه ساخت. و همین كه ریاست بدو رسید و زمام امارت و حكومت به او سپرده شد، متعرّض احدى از قاتلین عثمان نگردید و براى ایشان بدى نخواست، و چنان چشم پوشى متجاهلانه نمود كه گویا ابداً آن جنگ مداوم و شدید خونین از براى طلب خون عثمان نبوده است! تا حدّى كه چون دختر عثمان از او مطالبه خون عثمان از قاتلین را نمود، وى از دختر عثمان اعتذار جست.
اگر مختار در این جهش و هجومش داراى نیت درستى نبود، بسیارى از مورّخین نهضت و شعار او را طَلَبِ ثار (خونخواهى) محسوب نمىداشتند.
این ابن عَبد رَبِّه است كه در «العِقد الفَرید» (ج ٢ ص ٢٣٠) مىگوید: چون مختار، ابن مرجَانَه و عُمَر بن سَعد را كشت، شروع كرد به پیگیرى و تعقیب قتله حسین بن
على و كسانى كه او را مخذول گذارده بودند، و همگى ایشان را كشت، و امر كرد تا حسینىها كه شیعیان بودند در كوچههاى شهر كوفه شبانه بگردند و دور بزنند و بگویند: یا لَثارَاتِ الْحُسَین!1 «اى خونخواهان حسین، به فریاد رسید!»
و أبوالفداء در حوادث سال ٦٦ از ج ١ ص ١٩٤ گوید: در این سال مختار در كوفه خروج نمود و طلب خون امام حسین را كرد و جمع كثیرى به دور او مجتمع گردیدند و بر شهر كوفه استیلا یافت و مردم با وى براساس عمل به كتاب خدا و سنَّت رسول خدا صلَّى الله علیه و آله و طلب خون اهل البیت بیعت نمودند. در این هنگام مختار براى خونخواهى از قَتَله امام حسین مُصَمَّم گردید.
و نظیر این مطلب را از مختار، بسیارى از ارباب تواریخ ذكر كردهاند، و سبب قیامش را خونخواهى شمردهاند.
و شاید این هدف شریف از نهضت او موجب بغض و كینه او در دل پیشینیان گردیده است تا احادیثى را در قَدْح و ذَمِّ او جعل نمایند، و در مذهب و نظریه، به او هر گونه امر شنیع را نسبت دهند.
بارى، مختار هیچ گناهى ندارد مگر آنكه زمین را از گروهى كه محاربه آنان با خدا و رسول خدا و اسلام به واسطه جنگشان با سبط شهید بوده و جرأت بر ریختن خون او كردهاند پاك نموده است، و براى انتقام از اهل بیت قیام نموده است. چگونه براى آنان سست به نظر مىآید كسى كه براى حقّ اهل البیت به دفاع و انتقام قیام نماید؟! سُبْحَانَک اللَّهُمَّ وَ غُفْرَانَک! آیا این معنى انصاف و عدل انسان است؟!
عبدالله بن زُبَیر در مكَّه ظهور كرد، و نه سال در جزیرة العرب امارت و حكومت
بدو تحكیم یافت. در این زمان، امویون سرگرم زد و خورد با ابن زبیر و ابن زبیر با امویون بودند. و حضرت امام زین العابدین از این تضارب و منازعه دنیوى بر كنار بود. در این زمان جمعى از مردم به فرا گرفتن علم، و جمعى به امور سیاسى اشتغال یافتند به طورى كه در جمیع بلاد، مردم به دو دسته امر سیاست و امر دین اشتغال یافتند، تا به حدّى كه نزدیك بود این دو دسته كاملًا از هم جدا و منقطع گردند.
در این عصر، ارتكاز علوم بر قواعد و اصول تثبیت گردید، و مناظرات و محاجّهها شروع شد، و مذاهب و طرائق پدید آمد، و فقهاى سبعه در مدینه كه مردم در فقه بدانها مراجعه مىنمودند، و آنان طبق آراء اهل سنّت و اصولشان بوده و مردم بر این اساس بدانها رجوع داشتند، در این عصر به وجود آمدند.
قاسم بن محمد و سعید بن مسیب از صحابه امام سجاد علیه السّلام
در میان فقهاء سبعه مدینه دو نفر شیعه بودند: قاسم بن محمد بن أبى بَكْر كه از حواریون امام زین العابدین علیه السّلام بود، و دیگر سَعید بن مُسَیب كه وى را حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام تربیت كرده و پرورده بود. این دو نفر نیز در ظاهر طبق آراء اهل سنَّت بودند. و از اینجا دستگیر مىشود كه: پیش از پیدایش عصر امام صادق علیه السّلام، تقیه در میان شیعه رائج، و حافظ ایشان بوده است.
در این مدّت انعزال طویل حضرت امام سجّاد علیه السّلام، شیعه به آن حضرت رجوع داشتهاند. و حضرت در انعزال و وحدت و نصب ماتم بر پدرش علیه السّلام پیوسته و مستمر بود، و این یك سیاست إلهیهاى بود كه حضرت ابومحمد علیه السّلام از آن خُطَّه گام برداشت براى حفظ دین و آئین شریعت؛ به علَّت آنكه جمیع مردم در كشمكش براى حكومت و سلطنت و در گیرودار بودند. حضرت از این سیاست الهیه سود جسته و آن را فرصتى براى اظهار نمودن مظلومیت سید الشّهداء علیه السّلام به كار برده است. گریه مستمرّ آن حضرت بزرگترین ذریعه براى احقاق حق و ابطال شعائر دولتهاى جور بود. و انصراف او از سیاست و اهل سیاست فرصتى بود براى رجوع مردم به آن حضرت بدون آنكه مورد مؤاخذه قرار گیرند.
واقعه كربلا تمام مردم را گیج و گنگ كرده بود چون ابداً گمان نداشتند كه: آن گروه ستمگر بیدادمنش اموى در تعدّى و عُتُوِّ خود تا به این حدّ پیش آمده و جسارت كند. و باور نمىكردند كه: مردم در اطاعت از آنها و ارتكاب جرائمى به آل رسول به درجه وقایع مشهوده بالغ گردند. لهذا جمعى از همان محاربین از كردار ناهنجار خود پشیمان گشتند، و از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام درخواست نمودند تا نهضت كند و آنان را نهضت دهد براى انتقام از بنى امیه. حضرت از قبول این دعوت به شدَّت امتناع نمودند.
و از طرفى شیعیانى كه تخلّف از اتّصال و التحاق به امام حسین و كشته شدن در برابر او را نمودند تأسّف خوردند، چون نمىدانستند دشمنان با او این فعل شنیع را بجاى مىآورند، لهذا همگى در حزن و غصّه عمیق بسر مىبردند، بعضى به حال ندامت، و بعضى به حال اسَف. و این یكى از عواملى بود كه مردم بیعت خود را با یزید شكستند، و واقعه حَرّه پیش آمد. حادثه كربلا میل و توجّهى براى أكثریت مردم نسبت به آل ابو سفیان باقى نگذارد. مضافاً بر آنكه یزید از خَلاعَت و تَهَتُّك و زیاده روى در معصیت و هوسرانى سهمى وافر داشت.
در این زمان فَترت، شیعه چه در عِراقَین (بصره و كوفه) و چه در حَرَمَین (مكّه و مدینه) با سكون خاطر و آرامش اعصاب روزگار مىگذرانید به طورى كه عبدالله بن زُبَیر مجالى براى مقاومت با آنها را نیافت حتّى پس از استیلاء مُصْعَب بر كوفه و قتل مختار. اگرچه انگیزه ابن زبیر در خطّ مشى خود و در خطبههاى خود دشمنى و عداوت و محاربت با اهل البیت بود.
چند شبى كوتاه بیش نگذشته بود كه آل زبیر بر جزیرة العرب استقلال در حكومت پیدا كرده بودند مگر آنكه عمارت و حكومت به آل مروان از بنى امیه بازگشت نمود، پس از آنكه ایشان آل زبیر را سرنگون نمودند.
جنایات حجاج و عبدالملك بر شیعه
همین كه عبدالملك بن مروان نفوذش را بر بلاد بگسترد، و پایههاى سلطنتش را استوار نمود، توجّه و التفات نظر خود را به اهل بیت و شیعیانشان معطوف داشت،
و براى نفس وى گوارا نبود كه شیعه در آن عزلت و آرامش روزگار به سر برد، لهذا سید آل الْبَیت و امام شیعه را كه در آن عصر حضرت امام زین العابدین علیه السّلام بود به شام آورد تا مقام و منزلت او را بشكند، و قدرت و قیمت او را كاهش دهد. امَّا این عمل موجب شد كه عِزّت و كرامت حضرت زیادتر شد، به واسطه فضائل و معارفى كه از وى در طول سفر به ظهور رسید.
شهر كوفه در آن ایام محل آبیارى و درختكارى درخت تشیع بود، عبدالملك در صدد برآمد تا آن درخت را از بیخ بركند، و شاخ و برگى از آن در تمام جهان باقى نماند. و كدام بازوئى تواناتر از بازوى حَجَّاج بن یوسف ثَقَفِى مىتوان یافت؟! او داراى قلبى است از آهن سختتر و هراس انگیزتر كه معنى رقّت و نرمى را اصولًا ادراك نكرده است. و كدام مردى است كه بهتر و بیشتر از او دین خود را به ثَمَنِ بَخْس بفروشد ـ اگر فرض شود در آنجا دینى وجود داشت ـ ؟! حَجَّاج همان كس است كه براى برقرارى قصر پادشاهى براى عبدالملك با بیت الله الحرام كارى زیانمند كرد كه هیچ معامله گرى چنین زیان نمىكند و متاع خود را بدین ثَمَنِ أوْكَس نمىفروشد.
در اینجا حضرت امام باقر علیه السّلام از روى عیان و مشاهده به ما خبر مىدهد آنچه را حَجَّاج بر سر شیعه آورده است همان طور كه شارح نهج البلاغة در ج ٣ ص ١٥ ذكر كرده است:
حضرت مىفرماید: ثُمَّ جَاءَ الْحَجَّاجُ فَقَتَلَهُمْ ـ یعْنِى الشِّیعَةَ ـ کلَّ قَتْلَةٍ، وَ أخَذَهُمْ بِکلِّ ظِنَّةٍ وَ تُهَمَةٍ، حَتَّى إنَّ الرَّجُلَ لَیقَالُ لَهُ زِنْدِیقٌ أوْ کافِرٌ أحَبُّ إلَیهِ مِنْ أنْ یقَالَ لَهُ شِیعَةُ عَلِىٍّ علیه السّلام.
«پس از آن حَجَّاج آمد، و شیعه را به أقسام گوناگونِ كشتن بكشت، و با هر گونه پندار و اتّهامى مأخوذ داشت تا به جائى كه اگر به مردى گفته مىشد: او زِندیق است یا كافر است، در نزد او بهتر بود كه به وى بگویند: او شیعه على علیه السّلام است.»
و مَدائنى به طورى كه در شرح النَّهج ج ٣ ص ١٥ آمده است گوید: عبدالملك
ابن مروان ولایت امور را به دست گرفت، و كار را بر شیعه سخت گرفت. حجّاج بن یوسف را به امارت و حكومتشان منصوب نمود. بنابراین مردم با بُغْض على علیه السّلام و موالات دشمنان على و موالات كسى كه گروهى از مردم مىگفتند: او نیز دشمن على است، به سوى حجّاج تقرُّب جستند.
فَأکثَرُوا فِى الرِّوَایةِ فِى فَضْلِهِمْ وَ سَوَابِقِهِمْ وَ مَنَاقِبِهِمْ، وَ أکثَرُوا مِنَ الْغَضِّ عَنْ عَلِىٍّ علیه السّلام وَ عَیبِهِ وَ الطَّعْنِ فِیهِ وَ الشَّنَئَانِ لَهُ.
«بنابراین مردم، شروع كردند در ساختن روایت بسیار در فضائل و سوابق و مناقب دشمنان على، و در ساختن روایت بسیار در منقصت و فرومایگى على علیه السّلام، و در عیب و طعن و دشمنى با او.»
نویسنده این مطالب از حجّاج و اعمال زشت و قبیح او كدام یك را ذكر كند؟! حجّاج صفحاتى از تاریخ را سیاه كرده است كه در عُمر دُهور و روزگاران فراموش نمىگردد، و ما قلم خود را شریفتر از آن مىدانیم كه آن وقایع را ذكر كند. و چگونه ما صحیفههاى سپید كتاب خود را نشر دهیم با بعضى از آن فضائح؟! این صفحات، روایت فضیلت را مىطلبد تا بر روى آنها مسطور گردد.
و اگر اعمال قاسیه او مجهول بود گرچه نزد بعضى از مردم، شرف و فضیلت، ما را وادار مىنمود تا مقدارى از آن را در اینجا بازگو كنیم به امید آنكه كسى كه صاحب امارت و سلطنت مىباشد از كلام ما بهره گیرد هنگامى كه بداند: إنَّ الْمَرْءَ حَدِیثٌ بَعْدَهُ، وَ إنَّ التَّارِیخَ یحْفَظُ عَلَیهِ الْجَمِیلَ وَ الْقَبِیحَ. «مرد كه امروز حقیقتى و واقعیتى است پس از امروز فقط به صورت گفتارى بر سر زبانها مىباشد، و تاریخ، هر عمل نیكو و هر فعل ناشایستهاى را كه انجام دهد براى او ثبت مىكند و محفوظ مىدارد.»
و لیكن مردم همگى مىدانند كه: این مرد فَظِّ غَلیظ سختدل و خشن سیرت با كعبه و با كسانى كه كعبه را قبله خود قرار دادهاند، چه أفعالى را مرتكب گردیده است، بدون آنكه میان شیعى، یا سُنّى، یا حَرُورى فرق بگذارد، و بدون آنكه بین
حجازى، یا عراقى یا تَهَامى تمیز قایل باشد؟!1و2.
بسیارى از خلفاى جور در آغاز اهل زهد و عبادت بودهاند(ت)
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر امام محمد باقر علیه السّلام
آیة الله حاج شیخ محمّد حسین مظفّر ـ أعلى الله درجته السَّامیة ـ در كتاب «تاریخ الشِّیعة» گوید: شیعه در زمان حضرت امام محمد باقر علیه السّلام1 از ناحیه بنى امیه در تنگى و ضیق شدید نبود به مثابه ضیق و تنگنائى كه پیش از عصر آن حضرت در
آن بودهاند. در زمان حضرت كاروانها به سوى وى براى سیراب شدن، و به نهایت مكیدن از آبشخورهاى دانش و معارف او از نقاط بعیده به راه مىافتاد. در عصر وى روایت و راویان از او بسیار گردیدند، و روایت و حدیث از او به مقدار معتنابهى از آباء گرامى سابقش فزونى گرفت.
حدیث باقرى در هر قطرى از اقطار منتشر گشت، تا به جائى كه جابر جُعْفى كه از موثّقین راویان و أعاظم ناقلین أحادیث مىباشد، تنها از او هفتاد هزار حدیث نقل نموده است. جابر از حاملین علوم اهل البیت بوده است. وَ عِلْمُهُمْ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یحْتَمِلُهُ إلَّا نَبِىٌّ أوْ مَلَک مُقَرَّبٌ أوْ مُؤمِنٌ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلإیمَان1 همان طور كه در نصّ حدیث وارد شده است.
در حدیثى كه از جابر روایت است وى گوید: عِنْدِى خَمْسُونَ ألْفَ حَدِیثٍ، مَا حَدَّثْتُ مِنْهَا شَیئاً. کلُّهَا عَنِ النَّبِىِّ صلَّى الله علیه و آله و سلم مِنْ طَرِیقِ أهْلِ الْبَیتِ.
«نزد من پنجاه هزار حدیث موجود مىباشد كه من یكى از آنها را هم بیان ننمودهام. همه آن احادیث از پیغمبر اكرم صلَّى الله علیه و آله و سلم است از طریق اهل بیت.»
تنها محمد بن مسلِم از حضرت امام باقر بخصوص سى هزار حدیث روایت
كرده است.
بَه بَه! شما چه بزرگمردانى هستید! چقدر ظروف علم شما صلاحیت دارد تا آن مقادیر عظیمه از علوم اهل البَیت را در برگیرد! آن هم آن علوم صَعْب و مُستصعب را! آرى این امرِ بدیعى نیست، چرا كه: النَّاسُ مَعَادِن1
در عصر حضرتش علمائى از رجال حدیث به ظهور رسیدند كه یگانه تكیه گاه شیعه بر احادیث آنان نه تنها در آن زمان، بلكه در اعصار آتیه بودهاند. آنان در محضر حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام مقام والاترى را حائز بودهاند. حضرت بر ایشان نظر عطوفت و مرحمت مىفرمود، و با احترام و ملایمت و مرافقت سلوك مىفرمود. و درباره آنها از حضرت مدائح جلیلهاى صادر گردیده است، أمثال جابر، و محمد بن مسلم، و زُرارَه، و حُمْران دو پسران أعْین، و ابن أبى یعْفُور، و بُرَیدِ عِجْلى، و سُدَیر صَیرَفى، و أعْمَش، و أبو بَصیر، و مَعْروف بن خَرَّبوذ و بسیارى دگر از غیر ایشان، همان طور كه شعراى پهلوان و عالى مرتبتى ظهور نمودند أمثال كُمَیت كه آثار خالده ایشان تا امروز زینت بخش صفحات تاریخ مىباشد.
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر امام جعفر صادق علیه السّلام
امام جعفر صادق علیه السّلام2 در اثر همعصر بودن با دو دولت مروانیه و عبَّاسیه با اشكالات و ابتلائات و مرارتهاى شدید مواجه گشت. و از هر دو ناحیه أنواع اذیتها و آزارها و أقسام تضییق و ضَغْط و فشار را متحمّل گردید. چه بسیار مرَّات و كَرَّاتى وى
را از دار هجرت رسول الله (مدینه طیبه) به نزد فرعون زمانش بدون جرم و جنایتى كشاندند، غیر از این جرم كه وى صاحب خلافت و امامت حقَّه بوده است. یك بار او را با پدرش امام باقر علیه السّلام به شام در ایام بنى مروان بردند، و چند بار به عراق در ایام بنى عباس كشانیدند: ایام بنى أعمام خودش: یكبار در عصر سَفَّاح به حِیرَه و سه بار در ایام منصور به حِیرَه، و به كوفه، و به بغداد.
و بهترین ایامى كه بر شیعه سپرى گردید، آن عصرى بود كه در زمان آن حضرت در میان، فَتْرَتى روى داد كه در اواخر دولت بنى مروان و اوائل دولت بنى عباس اتّفاق افتاد. چرا كه در آن فترت مروانیین به قتال و كشتار با یكدگر، و به از دست دادن شهرها و شكستن قدرت مدائن از دستشان گرفتار بودهاند، و عباسیین به پاك كردن شهرها از آنان گاهى، و گاه دگر به برقرارى أمن از مروانیان اشتغال داشتند.
شیعه این فرصت را مغتنم شمرد ـ و بهترین اوقات انسان همین فرصتها است ـ تا آنكه از مناهل علم و عرفان حضرت آبیارى و سیراب گردد. بنابراین از هر ناحیه و جهتى براى أخذ احكام و معارف دین از وى شدِّ رَحال نموده، قافلهها در حركت آمدند.
و همان طور كه كتب شیعه بدان گواه است در هر علمى و فنّى از آن حضرت روایت حدیث شده است، و تنها گروه شیعه اقتصار بر روایت از او ننمودهاند، بلكه سایر فرق نیز روایت حدیث از وى نمودهاند به طورى كه كتب حدیث و رجال از شیعه و غیرهم از این حقیقت پرده مىگشاید.
ابن عُقْدَه، و شیخ طوسى ـ طاب ثراه ـ در كتاب «رجال» خود، و محقّق رحمةالله در «مُعْتَبَر» و غیر ایشان جمیع راویان از حضرت را چه از شیعه و چه از غیر شیعه چهار هزار نفر إحصاء نمودهاند.
أكثر اصول أربعمأة از آن حضرت روایت شده است. این اصول، اساس و بنیان
كتب أربعه حدیث شیعه هستند: «كافى» از ثقة الإسلام كُلَینى1، و «مَنْ لَا یحْضُرُهُ الْفَقِیهُ» از شیخ صدوق2، و «تهذیب» و «اسْتِبْصار» از شیخ الطَّائفة طوسى3 طَیبَ اللهُ مَرَاقِدَهُمْ.
رسالت و اداء وظیفه شیعه در أثناء این فَترت انتشار حدیث بوده است. شیعه در این عَصر به وَلاء اهل البیت: سخن بلند كرد، و تعدادشان در نواحى مختلفه بر صدها هزار تن بالا زد.
و چون دعائم و پایههاى حكومت و سلطنت منصور، استوار گردید و كثرت شیعیان را در آفاق بدانست و إعلان و تجاهرشان را به ولاء آل محمد ـ علیه و علیهم السلام ـ ادراك كرد، بر مصدر و منشأ معارف و علومشان و امام عصرشان ـ امام صادق علیه السّلام ـ تنگ گرفت. چون به خوبى فهمیده بود كه: تمام شیعیان را با وجود كثرتشان و انتشارشان در بلاد و نواحى نمىتواند ریشه كن كند، لهذا اراده كرد تا ریشه را قطع كند كه در اثر آن شاخه خشك مىگردد. چه بسیار اوقاتى او را به عراق آورد و در برابر خود واقف ساخت، و بدین كار مىخواست از منزلتش در میان مردم بكاهد. و چه بسیار اوقاتى او را با كلماتى مخاطب ساخت كه قلم از نگاشتنش قاصر است.
منصور بدین افعال شنیعه و اذیتها و مكاره و مواقفى كه عرش از عظمت آن مىلرزد اكتفا ننمود، بلكه توسّط عاملش در مدینه به وى سمّ خورانید. و علیهذا حضرتش ـ روحى فداه ـ با سمّ منصور رحلت كرد.1
منصور در أعمال فظیع خود به جراحات و ضربات بر سید علویین ـ امام صادق ـ بس ننمود تا آنكه تیغ برنده خویشتن را بر جمیع علویین نهاد، و زمین را از خونهاى طاهره هاشمیین رنگین نمود. و اكثر فجایع در بغداد در هلاك نمودن آن گروه جوانمرد (فِتْیة فَتِیه) بود.
شیعه از منصور ترسیدند، و در خانههایشان منعزل و مختفى گشتند، و از خشیت و دهشت شمشیر قاطع و بُرَّان عذاب او در زیر پرده تَقِیه پنهان و متستّر گشتند. آیا تو چنان مىبینى منصور را كه پس از آن جرأت و جسارت بر سیدشان و امامشان، پس از آنكه وى را از صفحه برداشت، اینك از كشتن یك نفر علوى دست بازدارد، و یا یك نفر شیعى را مورد عفو و گذشت خود قرار دهد؟!
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر امام كاظم علیه السّلام
حضرت امام موسى كاظم علیه السّلام2 ایام امامتش را3 در میان دو زندان سپرى نمود: زندان خانهاش كه بعید از تماس با مردم از خوف بنى عباس بود، و زندان بنى عباس كه شدید الظُّلم و الظُّلمة بوده است.
این محدودیت و تنگنائى تا به جائى رسیده است كه چون راوى حدیث
بخواهد روایتى را به او نسبت و استناد دهد با نام صریح او نمىتوانسته است إسناد دهد، بلكه گاهى به كنیه او مثل ابوابراهیم، و ابوالحسن و گاهى با ألقاب او مثل عَبْدِ صَالِح، و یا عَالِم و أمثالها إسناد مىداده است. و گاهى با اشاره مثل گفتار راوى: عَنِ الرَّجُلِ «از آن مرد» به علّت آنكه چون تقیه در ایام حضرت شدید بوده است، نام مبارك حضرت بسیار اندك در حدیث به میان آمده است، و به علّت آنكه تضییق بر آن حضرت از معاصرینش از عبّاسیین همچون منصور، و مهدى، و هادى بسیار بوده است.
و هنوز هارون الرّشید بر تخت سلطنت استقرار نیافته بود كه او را در زندانهاى داراى طبقه میخكوب نمود. آن حضرت ـ كه سلام خدا بر او باد ـ مدّت چهارده سال را بدین منوال سپرى كرد كه گاهى او را به زندان مىبردند، و گاهى از آن آزاد مىنمودند. و این مدّت، تمام زمانى مىباشد كه وى با امارت هارون الرّشید در حیات بوده است.
و با این گونه أعمال سخت و قساوتآمیز، علویین را ترسانیدند، و شیعه را به دهشت افكندند. مدّ نظر و چشم امید جمیع شیعیان به امامشان در زندان بود، و لیكن آن حضرت أبداً راه نجاتى براى طالبیین، و راه چاره و خلاصى براى شیعیانْ درستتر از این نیافت كه در برابر حكم عباسیین پر قساوت و سنگین دل، خود را یله و رها سازد و در مقام دفاع بر نیاید. امَّا هارون الرّشید بدین جنایات و جرائم وارد بر امام علیه السّلام اكتفا ننمود تا اینكه در زمانى كه او در محبس سِنْدىِ بْنِ شاهك زندانى بود، وى با دسیسه خورانیدن سمّ آخرین ضربه خود را زد، و لهذا آن حضرت ـ روحى فداه ـ در زندان، كشته جور و اعتساف گردید.
هارون نمكى را بر جراحت پاشید و آن این بود كه: به احدى از شیعیان و مُوالیان او إذن تشییع نداد، بلكه امر كرد تا حمّالها بدن او را از محبس برداشته و بر روى جسر بغداد گذاردند، و بر قُرْحَه و دمل نارس، آخرین نشترش را با این ندا فرو برد كه: هَذَا إمَامُ الرَّافِضَةِ. «این است بدن امام رافضیان!»
این اعمال از عباسیین شعله آتش غضبشان را فرو نمىنشانَد، و از شأن و منزلت امام نمىكاهد، بلكه فقط و فقط از قساوتشان در ساعت انتقام كشف مىكند، و از فراموشیشان سیاست اقلیتهاى مذهبى را، و غفلتشان از مشحون شدن دلها از حِقْد و غَیظى بر آنها كه در كمون خود پنهان مىدارد پرده بر مىدارد.
آرى آتش با یك چوبه كبریت، و با یك جرقّه فندك و چخماق در مىگیرد. آتش خاموش نبود و لیكن گلهاى آتش در زیر خاكستر بود. از همه اینها كه بگذریم امام علیه السّلام در نزد آنان گناه نداشته است، جز آنكه وى صاحب حقیقى مقام امامت مىباشد.
و از آنجائى كه سلیمان بن جعفر عموى هارون نگریست آنچه را كه سِنْدى با جنازه امام انجام داد، امر كرد تا جنازه را از دست پاسبانان داروغه گرفتند، و در جانب غربى از شطّ نهادند و منادى خود را امر كرد تا مردم را براى حضور جنازه و تشییع آن فراخواند. أكثر شیعه بغداد در آن جانب سكونت داشتند و محلّه كَرْخ با همه وسعتش فقط منزلگاه شیعه بود، و امر كرد تا منادى او مردم را به حضور در تشییع جنازه آن حضرت دعوت كند. پس مردم ازهرجهت شتافتند، و جنازه را بر دوشهایشان تشییع كرده، تا به تربت طاهرهاش در مقابر قریش به خاك سپردند.
دلهاى شیعیان از خشم و غضب بر این فعل شنیع هارون همچون دیگ مىجوشید. و اگر این فعل سلیمان نبود، نزدیك بود انقلابى در گیرد، و از روى قهر و جبر از شرطه و نگهبانان مأخوذ دارند، مگر آنكه هارون الرّشید مطمئن است كه با وجود فِشار و شدّتش بر شیعه، آنان جهش و پرشى ندارند و اگرچه مقدار ضرب و فشار بر شیعیان فزونى گیرد.
و شاید انتباه سلیمان بدین خطر وى را وادار نمود تا آن كار را انجام دهد. سلیمان با سر و پاى برهنه دنبال جنازه امام به راه افتاد. چرا كه در این عمل موجب خنكى و تازگى غِلّ و فرو نشاندن شعله آتش، و فروكش كردن نائرهاى بود
كه نگرانى از اشتعال آن مىرفت. و یا آنكه رشید پس از آنكه با كشتن امام به مقصد و مقصود خود رسید، سرّاً به سلیمان اشاره كرده باشد كه این گونه عمل كند.
و ممكن است این طرز رفتار سلیمان به جهت غیرتى بوده باشد كه بر پسر عمویش (حضرت امام كاظم) داشته، و از آن كردار شنیع هارون رنجیده و ملالت خاطر پیدا كرده باشد.
جمعیت كثیر شیعه در آن عصر در بغداد و غیر بغداد از بلاد عراق كافى بود كه بتوانند در مقابل آنگونه فشارها و سلطهها و فرود آوردن رنجها و شكنجههاى متوالى بر ایشان بایستند و دفاع نمایند، و لیكن آیا آن ضربات پى در پى بر رئوسشان، و آن گونه ضَغْط و شدّت و رنجى كه بر ایشان وارد مىگردید به كلى قوایشان را برده و فرسوده و بى محتوى گردیده اند؟ و یا آنكه تقیه آنان را وادار مىنموده است كه در برابر آن قساوت استسلام نموده، حاضر براى تحمّل فشار و شدّت شوند؟ و یا آنكه تعدادشان بدون تجهیزات و وسائل دفاعیه بوده است؟ و یا امام به ثوره و انقلابشان رضا نمىداده است، چون مىدانسته است كه به ثمر نمىرسد و تا نهایت پیش نمىرود؟ و یا آنكه ایشان زعیم و سیاستمدار مربّى نداشتهاند كه چرخ حركتشان را به جنبش درآورد و آنان را در خطرات و ترسناكهائى براى رهائى از این مهلكه وارد كند؟
گمان من آن است كه: خُلُوِّشان از رئیس انقلابى نهضت دهنده، تنها عامل تسلیمشان در برابر آن قدرتها و خضوع در مقابل آن تعدّیات و تجاوزات بوده است. و از اینجاست كه مىیابیم در عصر عبّاسیون عِرَاقَین (كوفه و بصره) و حَرَمَین (مكّه و مدینه) و یمَن از حكم بنى عباس سرباز زدند در ایام حكومت مأمون چون توده مردم زعیمهائى از علویین یافتند كه ایشان را در برابر وجوه بنى عباس بجهاند، و از شانههایشان خیشهاى استعباد را باز كند.
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر امام رضا علیه السّلام
1سیاست إلهیه أئمّه علیهمالسَّلام با بنى عباس ایجاب نمود تا با آنان مسالمت نمایند، و بر احكام جائره صادره از قِبَلشان صبر نموده و دندان بر جگر نهند، براى هدف اصلى كه إذاعه حق بوده باشد. و این امر پى نمىگیرد مگر با كار كردن در حال سِرّ و پنهان بدون آنكه آن دستگاههاى جائره جابره استشعار بدین مهم نمایند. زیرا اگر بنى عبّاس فىالجمله استشعار بدین امر مىنمودند أبداً رحمتى در آنان وجود نداشت كه مانع بروز آن نگردند.
و اگر آن گونه مسالمت نبود هر آینه فاتحه آنان و فاتحه شیعیان یكجا خوانده شده، یكسره شربت مرگ را مىنوشیدند پیش از آنكه منزلتشان و كراماتشان از فضائل و علوم و معارف به منصّه ظهور برسد. آن فضائل و علوم و معارفى كه به ذوى البصائر هشدار داد كه: ایشانند گنجینه داران علم رسالت و اهل بیت نبوّت.
و در نتیجه آن سیاست إلهیه، و آن كرامات باهره، مُوالیان اهل بیت رو به فزونى گذاردند، و به سبب آن مسالمت، قدرى خونهایشان محفوظ بماند همان طور كه نفوس شیعیانشان به قدر امكان محفوظ بماند.
بساط تشیع در شهرها گسترش پیدا نمود و جمعى بسیار از طالبیین امید و چشم داشت نهضت داشتند، بلكه محمد بن ابراهیم از اولاد حضرت امام حسن مجتبى علیه السّلام در كوفه انقلاب نمود، و دائره امرش قوّت یافت و نیرومند شد تا به جائى كه در بصره و مكّه نیز داعیان او دعوت داشتند. و ابراهیم بن موسى بن جعفر علیهما السّلام در یمن نهضت كرد و بر جمیع نقاط یمن استیلا یافت. و حسین بن حسن
أفْطَس در مكّه قیام كرد، و پس از مرگ محمد بن ابراهیم و مرگ داعیه شان أبُو السَّرایا در كوفه، حسین افْطَس با محمد بن جعفر الصّادق علیه السّلام بیعت كرد، و او را أمیرالمؤمنین نام نهاد. بلكه در هیچ قطرى از أقطار جائى را نمىتوانى یافت مگر آنكه یك نفر مرد عَلَوى در سرش هواى نهضت و انقلاب بود، و یا آنكه مردم هواى انقلاب را در سرش مىانداختند.
از همه اینها گذشته، ریشههاى تشیع به قدرى امتداد یافت تا به جائى كه به دربار سلطنتى رسید. فَضْل بن سَهْل ذُو الرِّیاسَتَین وزیر مأمون شیعى بود، و طاهر بن حسین خُزاعى قائد مأمون (فرمانده كلِّ قوا) كه بغداد را براى مأمون فتح كرد و برادرش را كشت شیعى بود، و بسیارى دگر جز این دو تن كه برشمردیم شیعى بودهاند، و تشیع این دو نفر تا حدّى بوده است كه مأمون از عاقبت امرشان در وحشت افتاد. فَضْل را كشت، و طاهر را استاندار هرات نمود. و سپس همین كار را با اولاد طاهر انجام داد. ایشان بعد از مقام قیادت (فرماندهى لشكر) امارت هرات را داشتهاند. و به طورى كه ابن أثیر در حوادث سنه ٢٥٠در ج ٧ ص ٤٠از تاریخش ذكر مىنماید سلسله طاهریان همگى شیعه بودهاند.
ابن أثیر در جنگ واقع میان سلیمان بن عبدالله طاهِرى با حسن بن زَید كه در طبرستان نهضت كرده بود، و مأمون سلیمان را براى قتال با وى گسیل داشته بود مىگوید: تَأثَّمَ سُلَیمَانُ مِنْ قِتَالِهِ لِشِدَّتِهِ فِى التَّشَیع. «چون سلیمان در تشیع، شدید بود لهذا جنگ با او را گناه شمرد و از جنگ دست برداشت.»
بارى، شأن و مقام طاهر به پایهاى رسید كه وى در بغداد حَرَمى داشت تا كسى كه در آن وارد شود در أمان بوده باشد. و به پایهاى كه چون دِعْبِل خُزاعى مأمون را در پى آمد فتحى كه نصیب طاهر شده بود مخاطب ساخت، این بیت را در جمله قصیدهاش آورد:
إنِّى مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ سُیوفُهُمْ | *** | قَتَلَتْ أخَاک وَ شَرَّفَتْک بِمَقْعَدِ |
«حقّاً من از آن گروهى مىباشم كه شمشیرهایشان برادرت را كشت، و تشریف
مجلس امارت را براى تو مهیا و آماده نمود!»
چگونه مأمون از طاهر نترسد؟!
مأمون از رجال دَهاء و سیاست است. چون نگریست كه تشیع در آفاق انتشار پیدا كرده است و علویین یكى پس از دیگرى در اطراف بلاد، قیام و انقلاب دارند و تشیع در دربار خودش نیز سریان پیدا نموده است، از عاقبت این منزلت عَلَویه بر سلطنت خود بهراسید، و بنابراین در اندیشهاش آمد تا براى فرونشاندن و خاموش كردن این قیامها كه از بعضى علویین صورت مىگیرد و در نفوس علویین دگر نیز كامِن و پنهان مىباشد، مكرى و چارهاى اندیشد.
حضرت امام على بن موسى الرّضا علیهما السّلام در آن عصر، امام شیعه و سید آل أبوطالب بود. قاصدى به سوى وى فرستاد و او را به نزد خود طلبید، و چنین وانمود كرد كه: او اراده دارد تا از تخت امارت و حكومت فرود آید. و در این سفر میان مدینه و مَرْو خراسان، اختیار تعیین طریق، و درنگ و اقامت در بلاد و شهرها، و أیضاً مواقع حركت و كوچ را به آن حضرت واگذار كرد.
حضرت از راه بصره، و از آنجا به اهواز، و سپس از نیشابور، وارد خراسان شدند، و مدّت سفر در بین راه چند ماه به طول انجامید به طورى كه در میان این مسافرت از آن حضرت كرامات دالّه بر امامتش ظهور مىكرد، و برخى از آثار آن كرامتها تا امروز نیز برقرار و برجا مىباشد.
چون حضرت در خراسان وارد گردید و مأمون با او همنشین شد، مأمون به امام اظهار كرد كه: او مىخواهد از خلافت تنازل نماید، چون امام را دریافته است كه به جهت فضائلى كه دارند، سزاوارتر به مسند خلافت مىباشند. امام در پاسخش روى این زمینه گفت:
إنْ کانَتِ الْخِلَافَةُ حَقّاً لَک مِنَ اللهِ فَلَیسَ لَک أنْ تَخْلَعَهَا عَنْک وَ تُوَلِّیهَا غَیرَک! وَ إنْ لَمْ تَکنْ لَک فَکیفَ تَهَبُ مَا لَیسَ لَک؟!
«اگر خلافت حقِّى الهى است براى تو، بنابراین چنان توانى ندارى تا آن را از خود بیرون كنى و به غیر خودت بسپارى! و اگر حقّ الهى تو نمىباشد پس چگونه مىبخشى چیزى را كه مال تو نیست؟!»
مأمون گفت: إذَنْ تَقْبَلُ وِلَایةَ الْعَهْدِ!
«در این صورت قبول مىنمائى ولایت عهد خلافت را!»
فَأبَى عَلَیهِ الإمَامُ [عَلَیهِ السَّلَامُ] أشَدَّ الإبَاءِ.
«آن حضرت با شدیدترین وجهى و أكیدترین بیانى، از قبول ولایت عهد امتناع نمودند.»
مأمون به امام علیه السّلام گفت: مَا اسْتَقْدَمْنَاک بِاخْتِیارِک! فَلَا نَعْهَدُ إلَیک بِاخْتِیارِک! فَوَ اللهِ إنْ لَمْ تَفْعَلْ ضَرَبْتُ عُنُقَک!
«ما با اختیار خودت تو را بدینجا نیاوردهایم، و با اختیار خودت نیز ولایت عهد را به تو نمىسپاریم! و سوگند به خدا اگر ولایت عهد را قبول ننمائى تحقیقاً گردنت را مىزنم!»
امام علیه السّلام هیچ چارهاى جز قبول نیافت، مگر آنكه با مأمون شرط نمود كه أبداً دخالت در شئون دولت نكند. و مأمون این شرط را از وى پذیرفت و امر كرد تا مردم با امام رضا علیه السّلام به ولایت عهد بیعت كنند، و سِكّه به اسم او ضرب نمود، و مراسم دلپذیر و دل انگیزى را إجراء نمود. شعراء براى تهنیت از بلاد و نواحى وفود مىكردند، و مأمون نیز عطایاى جزیل به ایشان مىداد، و براى تمام شهرها مكتوب كرد كه: از مردم براى ولایت عهد امام رضا علیه السّلام بیعت بگیرند.1
مأمون با این تدبیر ولایت عهد براى امام رضا علیه السّلام پیروز گردید. به واسطه این عمل نفوس شیعه آرام گرفت و در خود این امید و آرزو را مىپروراند كه: امر ولایت
به زودى (پس از مرگ مأمون) به ولىّ امر و امام امَّت بازگشت خواهد كرد. و فریادها و هیجانهاى علویین فرو نشست، و دلهاى مُوالیانشان از قائدین و وزراء (فرماندهان لشكرها و وزیران) آرام گرفت مگر اهل رأى و سیاست كه براى آنان این خدعه مرموز، نگرانى مىآفرید.
امام رضا علیه السّلام مأمون را از نظریه كیدآفرین و فتنه خیزش بدین بیعت خبر داد. مأمون به خشم آمد و گفت: مَا زِلْتَ تُقَابِلُنِى بِمَا أکرَهُ. «پیوسته تو موجب آزار و رنجش مرا فراهم مىكنى!»
بر مرد باهوش و زیرك از ارباب سیاست آن نقشه كیدآفرین و مكرآگین در آن روز پنهان نیست، تا چه رسد به امام رضا؟! اما عامّه مردم از حقیقت آن تدبیر و مكر بى اطّلاع هستند، و چون فوران انقلاب و ثورة آنان فروكش كند، مرد زعیم منتقم و نهضت دهنده، با چه كسى قیام نماید؟!
بالجمله چون خبر ولایت عهد امام رضا علیه السّلام به عباسیین در بغداد رسید، از كار مأمون رنجیده شدند چون از نتیجه و مقصد واقعى مأمون مطّلع نبودند. لهذا به جهت خلع بیعت با او، و بیعت با عمویش: ابراهیم بن مهدى كه به نوازندگى و غناء شهرت بسزائى داشت اجتماع نمودند.
هنگامى كه مأمون با كید و مكر و خورانیدن سمّ به امام رضا علیه السّلام به مراد خویشتن فائق آمد، به بنى عبّاس در بغداد نوشت: إنَّ الَّذِى أنْکرْتُمُوهُ مِنْ أمْرِ عَلِىِّ بْنِ موسَى قَدْ زَالَ وَ إنَّ الرَّجُلَ قَدْ مَاتَ. «آنچه را كه شما از امر ولایتعهد على بن موسى ناپسند مىدانستید از میان برداشته شد، و آن مرد بمرد!»1
...1
...1
دأب و عادت مأمون این بود كه علما را حاضر مىكرد تا با امام رضا علیه السّلام مناظره كنند، و به همین گونه نیز با فرزندش امام جواد علیه السّلام عمل مىنمود. و بدین كار به مردم وانمود مىكرد كه مىخواهد مراتب فضل آن دو را نشان دهد. وَ لَکنَّهُ یدُسُّ السَّمَّ فِى الْعَسَلِ. «و لیكن او با این عمل سمِّ جانكاه را در میان عسل شیرین مرموزانه پنهان مىكرد.» چون منظور او از این مجالس مناظرات آن بود كه: گرچه مرتبه واحدهاى هم اتّفاق بیفتد، براى آن امامان لغزشى در گفتار پیدا گردد، و در جواب مسألهاى فرومانند، به امید آنكه آن را وسیله تنزّل مقامشان از كرامت، و شكستن ارزش و قدر و قیمت آنان در برابر مردم و شیعیان قرار دهد.
و از همین راه امیدمند بود كه مردم از ولایتشان و محبّتشان رفع ید كنند، امّا برخلاف آن، مباحثات و مناظرات آن دو امام چنان بود كه موجب زیادى مرتبت و علوّ مكانتشان مىگشت، و براى جمیع مردم به وضوح مىپیوست كه آن دو، مَعْدِن
علم و اهل خلافت الهى هستند، و دو شاخه بلند و والائى از درخت نبوّت مىباشند.
مأمون در نظر داشت با آن مناظراتِ علما و دانشمندان، از درجه و منزلت امام كاهش دهد، و به جهت قبول ولایت عهد قدر و مرتبتش را تنزّل دهد، و به مردم، درست نشان دهد كه: دنیا به او بى رغبت است و اگر وى به دنیا بى رغبت بود ولایت عهد را قبول نمىكرد. اما جریان امر بر خلاف پندار مأمون واقع شد. به علّت آنكه آن محاجّهها و مباحثات، آوازه علمى امام رضا را بالا برد، و صیت او همگان را گرفت و مردم پیوسته سر مىكشیدند و در انتظار روزى به سر مىبردند كه در آن روز كلیدهاى امور ولایت به دست او سپرده گردد.
مأمون در آن تدبیر سابق كه آرام كردن و فرونشاندن ثوره و نهضت باشد، مظفّر و پیروز آمد، امّا در تدبیر لاحق كه شكستن مقام علمى و معنوى امام در نزد عامّه باشد، شكست خورده و امر را باخت و شدیداً نگران شد كه امر ولایت امام رضا علیه السّلام تنومند گردد و اكثریت مردم، شیعیان او شوند، و بنابراین مملكت او در معرض خطر قرار گیرد. در این صورت با حیله نمودن بر علیه او به وسیله سمّ كه در انگور پنهان نموده بود، آن حضرت مسموماً در طوس از دنیا رخت بربست، و در همان طوس در قبّه هارون در جلوى قبرش مدفون گردید.
قبر هارون مندرس شد، و قبر امام رضا ظاهر گردید، و مقصد زوّارِ شیعه از اطراف شهرها و نواحى بعیده قرار گرفت.
در عصر امام رضا علیه السّلام، شیعه نشاط و انبساطى یافتند، و به ولاء اهل بیت جهاراً سخن مىگفتند، و كلمه و شأنشان بالا گرفت، بخصوص كه خود مأمون به ولاء ایشان جهاراً و علناً ندا در مىداد.
مأمون ارباب كلام و متكلّمین را جمع مىنمود، و در باب خلافت أمیرالمؤمنین علیه السّلام با آنها مناظره مىكرد، و حُجَج و براهین متكلّمان عامى مذهب را با شمشیر برّان براهینش قطع مىكرد، و لیكن پس از آنكه حضرت امام رضا علیه السّلام را سمّ
خورانید و صداى جرسهاى علویین و شیعیان خاموش شد، آن باب مناظرات را به كلّى مسدود نمود، گویا أصلًا آن محاجّهها در صفحه تاریخ نبوده است، و آن حُجَّتها أبداً در عالم ظهور و بروزى نداشته است.
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر امام محمّد تقى علیه السّلام
در وقت شهادت حضرت امام ابوالحسن الرّضا علیه السّلام حضرت امام جواد محمّد تقى علیه السّلام هفت ساله بودهاند.1 شیعیان در آن هنگام براى آشامیدن آب زلال و گواراى علوم و عرفان او به سوى او از هر جانب شتافتند، به همان طریق كه از پدرانش بهرهمند مىشدند. و صغر سنّ آن حضرت مانع نشد از مكیدن و به نهایت سیر و سیراب گردیدن از علوم عمیق و پشتوانه دار و بیكران دریاى علم وى. به سبب آنكه امامت الهیه چون منابعش از خداى عَلّام سرچشمه مىگیرد، در آن تفاوتى میان پسر هفت ساله، و یا مرد هفتاد ساله نمىباشد، و این مسأله عیناً مانند مسأله نبوّت است. بنگرید به عیسى كه در گاهواره سخن گفت و بنگرید به یحیى كه با توان و قدرت كتاب را أخذ نمود و خداوند به او حكم را در حال صباوت عنایت كرد.
البتّه بر مأمون نه این مقام و شأنى را كه امام واجد بوده است، و نه چنین اعتقادى كه شیعه درباره او داشتهاند پوشیده نمىباشد. بناءً علیهذا سیاست مأمون چنان اقتضا كرد تا مكانت حضرت امام ابو جعفر جواد را بالا برد، و شأن او را عظیم به حساب آورد همان طور كه قبل از او با پدرش حضرت امام ابو الحسن الرِّضا علیه السّلام چنان عمل نموده بود.
مأمون، حضرت امام را از مدینه طلب كرد و چنان عنایتى را به او مبذول داشت كه بنى عبّاس را به قلق و اضطراب درافكند تا جائى كه ترسیدند مبادا مأمون او را و لیعهد خود گرداند به همان قسمى كه قبلًا پدرش را و لیعهد خود گردانیده بود. و لیكن عبّاسیون به مقصود نهائى مأمون از آن گونه اكرام جاهل بودند و نمىدانستند كه: سیاست داراى ألوان و شكلهاى مختلفى مىباشد، و از براى هر زمانى و عصرى عملى خاصّ است، و به نوعى از ألوان آن سیاست بخصوصه باید عمل كرد.
عبّاسیون در ملامتشان به مأمون ادامه مىدادند، و مأمون به كیدش ادامه مىداد تا آنكه او را با دخترش: امُّ الْفَضْل تزویج نمود. أُمّ الفَضْل همان زنى است كه امام جواد را با اشاره معتصم به واسطه سم به قتل رسانید. گویا مأمون امّ الفَضْل را براى چنین روزى براى امام جواد ذخیره كرده بود.
عبّاسیون به مأمون بسیار اصرار كردند تا از تزویج او با دخترش منصرف گردد، و از نام و آوازه بلند امام رفع ید نماید، امّا مأمون أبداً به سخنانشان اعتناء نمىكرد. به او گفتند: دَعْهُ حَتَّى یتَأدَّبَ فَإنَّهُ صَبِىٌّ! «واگذار او را تا أدب فرا گیرد! اینك او طفل است!»
مأمون علماء و فقهاء را احضار كرد تا با او مناظره كنند. از امام جواد در آن مناظرات به قدرى از فضائل علمى به ظهور پیوست كه زبانهاى بنى عبّاس را از ملامت برید، و حُجَج و براهین فقهاء و علماء را به خاك فنا سپرد. آنچه از امام جواد علیه السّلام با یحیى بن أكْثَم به وقوع پیوسته و مناظراتى كه رخ داده است در كتب تاریخ و حدیث و فضائل مسطور است، و احتجاجات آن حضرت كه قاطع حجج و براهینشان، و برَّنده زبانهاى حادّ و تند و تیز بنى عباس بوده است در أسفارْ مذكور، در حالى كه سنّ حضرت امام جواد علیه السّلام در آن روز به ده سال بالغ نگردیده بود.
و من نمىدانم چقدر بنى عباس جاهل بوده اند؟! با آنكه كیفیت سلوك مأمون با امام رضا علیه السّلام را دیده بودند، و از لوم و شماتتشان درباره امام رضا به مأمون آگاه
بودند، كه بالأخره مأمون در سیاست و مكرش پیروز شد، و آن تأنیب و تعییب و سرزنشها به مأمون خطا در آمد، چگونه باز او را به كم عقلى و كم درایتى محكوم مىكردهاند هنگامى كه مأمون بازگشت به إعزاز و إكرام و إعظام امام ابوجعفر الجواد علیه السّلام مىنمود؟!
و من نمىدانم چگونه متوجّه و متنبّه مقاصد مأمون در اعمالش نمىشدهاند با وجودى كه أمثال آنها درگذشته به وقوع پیوسته بود؟!
چگونه آنان از مأمون انتظار داشتند كه از مقاصد و نیاتش در كارهائى كه انجام مىداده است، براى بنى عبّاس پرده را بردارد و منویاتش را مكشوف سازد؟!
سیاست اگر عیاناً مشهود شود، موجب مىگردد تا آن كس كه درباره او كیدى و مكرى به عمل آمده است حركت كند، و از جاى خود برخیزد، و مشاعرش بیدار و متنبّه كید شود. و چون براى خود سنگرى براى مصونیتش آماده كند، چگونه در این فرض آن كید مىتواند كار خود را بكند؟! (این درست برخلاف مَمْشى و مَنْهج سیاست است. قوام سیاست بر إخفاء مكر و خدعه مىباشد.)
اگر براى علویان و شیعیان منظور و مراد نهائى مأمون در إجلال و اكرام حضرت ابوجعفر الجواد علیه السّلام ظاهر مىگشت، آنان مطیع و تسلیم مأمون نمىشدند، و بنابراین چیزى نمىتوانست شیعیان را از قیام و نهضت و برجَستن در وجه و چهره حكومت مأمون میخكوب بر زمین كرده و متوقّف سازد.
حضرت امام جواد علیه السّلام به مدینه مراجعت كردند، و در آنجا مقصد و مقصود موالیانشان بودند تا آنكه مُعْتَصِم عباسى بر منصّه حكومت در سنه ٢١٨ مستقر شد، و چون از ناسازگارى امّ الفَضْل با حضرت مطّلع بود، آن حضرت را با امّ الفَضْل از مدینه طلبید و امّ الفَضْل را ذریعه براى نفوذ تدبیر و سیاستش درباره ابوجعفر قرار داد.
معتصم مانند مأمون در سیاست، مانند دو شاخه از یك بن رسته و یا هم شیر و هم پستان نبوده است. و از همین جهت بود كه بسیارى از بلاد از دست او بدر رفت،
و ربقه طاعت را خلع كرده و در امور سیاسى خود مستقل شدند. و چون مرد فَطِن و زیركى نبود لهذا گاهى بر حضرت جواد سخت مىگرفت و گاهى توسعه مىداد، گاهى زندان مىنمود و گاهى آزاد مىكرد.
معتصم علما را گرد مىآورد تا با حضرت محاجّه كنند، به گمان آنكه لغزشى در گفتارش پیدا شود و او را بدان لغزش مأخوذ دارد، و یا مقامش را بدان لغزش فروكاهد. و یكبار نامههائى را بر علیه وى مزوِّرانه جعل كرد كه متضمّن دعوت مردم به بیعت خود بوده است، اما مع حُسْن الاتّفاق نتیجه و ثمره آن تمهید، چیزى نبود مگر إعلاء شأن و اظهار كرامت و فضل آن حضرت.
و بر این اساس پیوسته بر حِقْد و غیظ معتصم مىافزود، و طاقت نمىآورد تا آن حقد و حسد را كتمان كند و وى را به محبس روانه مىساخت. و در بار آخرین كه او را زندان نمود، از زندان بیرون نیاورد تا تدبیر كشتن او را نمود. بدین قسم كه به زوجهاش دختر مأمون سمِّى فرستاد و از او درخواست كرد تا آن را به امام بدهد. امّ الفَضْل دعوت معتصم را اجابت كرد، و حضرت با سمِّ معتصم از دنیا رفت.
امّ الفَضْل چون اثر سمّ را در بدن آن حضرت دید، وى را در خانه فریداً غریباً تنها و یله گذارد تا حضرت جان داد. معتصم نیرنگ نموده بود كه شیعیان از امام جواد تشییع نكنند. امّا برعكس تمام شیعیان شمشیرهایشان را بر دوش گرفته، همگى براى تشییع مجتمع شدند در حالى كه با یكدگر تا سرحدّ مرگ پیمان بسته بودند و جنازه را از منزل (خانه زندان) براى دفن به سوى مقابر قریش بردند.
و از مثل این حادثه مىتوان كثرت شیعه را در آن روز در بغداد، و قوّت و قدرتشان را در مخاصمه و مدافعه دریافت. و از بسیارى و كثرت راویان شیعه مىتوان به كثرت علومشان پى برد، و از بسیارى احتجاجات و جدال بالأخص در باب امامت مىتوان به قوّت أدلّه و براهینشان، و به قدرت و قوّت مدافعه از مذهب و اتّضاح امرشان مطّلع گردید.
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر امام على النقى علیه السّلام
حضرت امام محمّد تقى1 علیه السّلام از دنیا رحلت نمودند در زمانى كه حضرت امام علىّ النّقىّ الهادى كودكى شش ساله و یا هشت ساله بودند، همان طور كه امامت به پدرشان در سنّ هفت سالگى داده شد.
آن حضرت ملجأ و مرجع و پناه و آبشخوار واردین علم، و مرتع خَصْب راودین دانش و عرفان شیعه بودهاند. جمیع شیعیان از مَشْرَعَة علمش سیراب، و از مرتع تازه و دل افزاى ربیع دانش و معرفتش سیر مىگردیدهاند همان طورى كه با پدران نورانى و روشن ضمیر او رفتار مىنمودهاند.
و این امرى است كه اذهان و افكار را به تأمّل وا مىدارد و انظار و بصائر را متوجّه و ملتفت مىسازد.
آیا امكان دارد پسرى كه سنَّش این مقدار است در میان مردم بوده باشد و قرائت و كتابت را به طورى كه مُشاهَد و مشهود مىباشد خوب بداند، و لیكن أبداً معرفتى یا علمى را دارا نباشد؟!
اگر آن طور است، پس چگونه وى جامع علوم است؟! و مسألهاى از وى سؤال نمىشود مگر آنكه جوابش فوراً در نزد او حاضر است؟! و چگونه در بیان مسألهاى ابتدا به سخن نمىكند مگر آنكه در اظهارات و پدیدههاى از مكنوناتش عقول را متحیر مىنماید؟!
آیا این حقایق در غیر كسانى كه خداوند ایشان را به علم و عرفان مُلْهَم گردانیده است تصوّر دارد؟!
اگر آنان بر غیر سبیل علوم مُلْهمه الهیه بودهاند، معنى نداشت مشایخ علم و
فضل در برابر ایشان خاضع و تسلیم شوند، و از آنها به طور أخذ هر مأمومى از امامش أخذ علوم و حقایق نمایند، و در آنها ببینند و بنگرند كه: آنان حجّت خدا و معصوم از هر رجس و پلیدى بوده، و عالِم به جمیع أشیاء و مسائل مىباشند.
و اگر آن امامان چنین نبودند، یعنى طبق رؤیت و مشاهده آن شیوخ و علماء نمىگشتند، حوادث و امتحانات و احتجاجاتى كه پیوسته رخ مىداد آن گونه رأى و عقیده را درباره ایشان تكذیب مىنمود.
حضرت امام على الهادى علیه السّلام در مدینه باقى ماندند، و شیعیان براى تفقّه در دین، و اغتنام از محاسن أخلاقشان ازهرجهت و ناحیه به سویشان كوچ مىنمودند تا سنه ٢٣٦. و در آن عصر زمام امور و حكم به دست متوكّل بود، و وى با على و اهل بیت على: بغض شدیدى داشت، مضافاً به آنكه وى را ندیمانى إحاطه كرده بودند كه همه ایشان به نَصْب و عداوتِ على علیه السّلام مشهور و معروف بودهاند. از ایشان هستند على بن جَهم شاعر شامى كه از بنى شامَه است، و عمرو بن فرُّخ رَخْجى، و أبو السِّمط از اولاد مروان بن أبىحَفْصة از موالیان بنىامیه، و عبدالله بن محمد بن داود هاشمى معروف به ابن اتْرُجَه.
كار و منهاج این ندماء و اطرافیان این بود كه متوكّل را از علویین مىترسانیدند، و به او اشاره مىنمودند تا ایشان را دور كند، و از آنان إعراض نماید و إسائه كند. از این گذشته او را تحسین مىنمودند تا به آبائشان كه مردم عقیدهمند به علوّ منزلت و مرتبتشان در دین بودند، با سخن ناهنجار و زشت و قبیح مواجهه كند. بارى، دست از متوكّل بر نداشتند و پیوسته بر این امور به او اصرار و إبرام مىنمودند تا ظهور پیدا نمود از وى آن داستان معروف و مشهورى كه جگرها را آتش مىزند:
ابن اثیر در حوادث سنه ٢٣٦ در ج ٧ ص ١٨، و ابن جریر در ج ١١ ص ٤٤ و صاحب «فَواتُ الْوَفَیات» در ج ١ ص ١٣٣ ذكر نمودهاند آن فعلى را كه متوكّل با قبر حسین علیه السّلام انجام داد. قبر را منهدم كرد و بر روى آن كِشت و زراعت نمود و تخم پاشید، و آب داد، و مردم را منع كرد از زیارتش ـ الى غیر ذلك از آنچه كه از وى
به ظهور رسید.
صاحب كتاب «فَواتُ الْوَفَیات» كه خود به ناصبى بودن معروف مىباشد، مىگوید: مسلمین از این فعل متوكّل متألّم گشتند. اهل بغداد بر دیوارهاى آن شتم و سبِّ او را نگاشتند، و دِعْبِل خُزاعى و دیگران او را در شعر خود هجو نمودند. و در این باره ابن سِكِّیت مىگوید، و برخى گفتهاند از بَسَّامى مىباشد:
تَاللهِ إنْ کانَتْ امَیةُ قَدْ أتَتْ | *** | قَتْلَ ابْنِ بِنْتِ نَبِیهَا مَظْلُوماً ١ |
فَلَقَدْ أتَتْهُ بَنُو أبِیه بِمِثْلِهِ | *** | فَغَدَا لَعَمْرُک قَبْرُهُ مَهْدُوماً ٢ |
أسِفُوا عَلَى أنْ لَا یکونُوا شَارَکوا | *** | فِى قَتْلِهِ فَتَتَبَّعُوهُ رَمِیماً ٣ |
١ ـ «سوگند به خداوند اگر بنى امیه متصدّى كشتن پسر دختر پیغمبرشان از روى ظلم و عدوان گشتند؛
٢ ـ پس تحقیقاً پسران پدرش همان كشتار را با او انجام دادند. و سوگند به جانت كه قبرش را مهدوم و خراب نمودند.
٣ ـ تأسُّف داشتند كه چرا در كشتن او با بنى امیه مشاركت نداشتند، اینك آمدند و به استخوانهاى پوسیده او در میان قبر جنایت كردند.»
متوكّل در إسائه به اهل بیت و أولیائشان بدانچه بر سر قبر امام حسین علیه السّلام آورد بس نكرد بلكه در تعقیب و اسائه به هر فردى كه یا در نَسَب و یا در مذهبْ علوى بود از هیچ كوششى دریغ ننمود.
حضرت امام أبوالحسن الهادى علیه السّلام را از مدینه به سامرّاء در سنه ٢٣٦ وارد كرد، و وى را در سامرّاء نزد خود نگاه داشت، و در إسائه به انواع زشتیها و بدیها چنان مواظب و متعهّد بود كه به حضرتش برساند همان طور كه شخص محبّ براى حبیبش مواظب و متعهّد است كه از انواع تحف و هدایا و أشیاء طریفه و نیكو براى او ببرد.
و چون أعداء آل محمد درجه و میزان عداوت و انحراف متوكّل را از اهل بیت یافته بودند، آن را وسیله و ذریعه براى إسائه به حضرت امام علىّ النّقىّ الهادى علیه السّلام
كرده، از حضرت نزد او سعایت مىنمودند و به وى خبر دادند كه: در منزلش سلاح جنگ و نامهها و مراسلاتى از شیعیان او وجود دارد. متوكّل در شبى افرادى را مأمور نمود تا به طور ناگهانى بر خانه وى هجوم آورند. آن كسان حضرت را در اطاقى تنها یافتند كه بر تن قبائى از مو، و بر سرش سربندى پیچیده است از پشم، و در بساط آن اطاق أبداً چیزى یافت نمىشود مگر رَمْل و حَصَى (ماسه بادى و ریگ) و با توجّه به سوى پروردگارش به آیاتى از قرآن مجید در وعد و وعید ترنّم مىنماید. او را با همان حال مأخوذ داشتند و به سوى متوكّل بردند.1
و این اوّلین بار از سعایت و از هجوم بر خانه حضرت از جانب متوكّل نبوده است. هر زمانى كه آن ندیمان نواصِب وى را إغراء به بعضى از اتّهامات نسبت به حضرت مىكردهاند، بغض و عداوتش براى اجابت سعایت آنان به راحتى و سبكى بر مىخاست، و این عمل را تكرار مىكرد و اگرچه كذب گفتارشان مشهود مىگردید.
متوكّل بر آن اذیتها و آزارها و آن اسائه أدبها به حضرت امام ابوالحسن اصرار مىورزید بدون اندك رحمتى و یا اندك ملایمتى كه در آن روزنه صلحى پدیدار باشد، تا اینكه پسرش مُنْتَصِر به واسطه مشاهده جسارتى كه او و فتح بن خاقان وزیرش و همنشینانش به كرامت مرتضى على علیه السّلام نموده و استخفاف به حرمتش كرده بودند، انتقاماً لأمیرالمؤمنین وى را بكشت.
و حضرت هادى علیه السّلام پیوسته در سامرّاء اقامت داشت تا در سنه ٢٥٤ با سمّ مُعْتَزّ عباسى مسموم، و دیده از جهان بربست. مدّت اقامتش در سامرّاء ١٨ سال به طول انجامید كه دائماً غصّهها و جرعههاى آلام و رنجها را یكى پس از دیگرى از بنى عبّاس از سلطانى به سلطانى مىنوشید. و در اكثریت زمان و ایامش زندانى خانه و محبوس بیت خویشتن بود. شیعیان وى به او دسترسى نداشتند مگر به طور
سر زده و پنهان از انظار با وجود كثرت شیعه در آن عهد و زمان، و با وجود كثرت نیازمندیشان به دیدار امام و أخذ معالم دین از او.
و غالب استفادههاى شیعیان از او به توسّط چند رجل معدودى بوده است كه از قائمین به امر او و وسائط میان او و مردم بودهاند. آن رجال نزد وى رفت و آمد داشتند، و چه بسا ایشان شیعیان را در شهرهایشان دیدار و ملاقات مىكردهاند.
در این عصر آوازه تشیع بلند بود. علماى این عصر با یكدیگر مناظره و مناضله داشتهاند، و در هر گونه علمى از علوم تصانیف و تألیف فراوان گشت، و بالاخصّ در علم كلام و علم اخلاق گسترش یافت.
سیر علوم و تاریخ شیعه در عصر امام حسن عسكرى علیه السّلام
در زمانى كه متوكّل حضرت امام هادى علیه السّلام را از مدینه طلبید، حضرت امام حسن عسكرى1 علیه السّلام هم همراه پدر بودند. و همیشه آن حضرت با پدرشان در سامرّاء بودند تا وقتى كه پدر به رفیق أعلى واصل شد.
آنگاه حضرت در این مدّت كوتاه عمرشان پس از این در سامرّاء با زندگى توأم با مرارت و اذیت گذراندند، و با پدرشان در تحمّل مصیبتها شریك بودند. و پس از ارتحال پدرشان منفرداً تحمّل بدیها و زشتیهاى بنى عباس را مىنمودند. حال و رفتار عبّاسیون با وى، از إسائه، و چشم پوشى از مقامات، و تضییق بر او و زندان، مثل حال و رفتارشان با پدرش بوده است بدون اندك فُسْحَتى و إرفاقى كه به او برسد.
شیعیان در عصر او حالشان به مثابه حالشان با پدرش بوده است. و شهر قم در عهد او و در عهد پدرش از زمان پیش، عاصمه بزرگى از عَواصِم و محلهاى علم
شیعه بوده است. در بلده قم به مقدارى كه از شمارش و حساب بیرون مىباشد راویان شیعه، و به مقدار بسیارى از مؤلّفین در علم حدیث و در سایر فنون علم مجتمع بودهاند.
و در سامرّاء و اطراف مجاور سامرّاء به قدرى شیعه زیاد بوده است كه به مقدار معتنابهى بالغ مىگردیده است. و در بلده بغداد خلق كثیرى شیعه بودهاند. شهر مَدائن در آن عصر معمور و آباد بوده است و تشیع در آن داراى قِدْحِ مُعَلَّى1 بوده است، و پیوسته مواصلات میان شیعیان آنجا و میان امام، متوالى و مُرَتَّب بوده است، و شاید سلمان فارسى اوّلین واضع حَجَر تشیع در آنجا بوده است، و روى آن حَجَر بوده است كه حُذَیفَة بن یمان بناى تشیع كرده است.
و اما از كوفه آن عصر چیزى مپرس. كوفه در آن عصر، و ما قبل از آن، و ما بعد از