پدیدآور علامه آیتاللَه سید محمدحسین حسینی طهرانی
گروه اعتقادات
مجموعه امام شناسی
توضیحات
جلد ششم از مجموعۀ «امام شناسی» از آثار نفیسِ علامه آیةالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی قدّس الله سرّه بوده که پیرامون «بخش اول از موضوع غدیر»، «کیفیت حجة الوداع» و «اثبات بنای اسلام بر سال و ماه قمری» در قالب بحثهای تفسیری و فقه الحدیث، و ابحاث فلسفی، عرفانی، تاریخی و اجتماعی به رشتۀ تحریر درآمده و به ساحت علم و معرفت تقدیم شده است.
مهمترین مباحث مندرج در این مجلّد:
• میزان و محور حقّ، علیّ علیه السلام است
• بیان مبسوط جریان آخرین حجّ رسول خدا در تمهید واقعۀ غدیر خمّ
• بحث مفصّل تفسیری، روائی، فقهی و تاریخی دربارۀ بناء اسلام بر سال و ماه قمری
• دست استعمار در احیای آداب و رسوم ملّی و تغییر تاریخ مسلمین، و اماتۀ آداب و رسوم دینی
• تقویم قمری از ضروریّات اسلام است و ضمیمه نمودن تاریخ شمسی به آن نیز صحیح نمیباشد
• تغییر تاریخ قمری به شمسی، موجب نسخ اسلام و برقراریِ متد غرب و غربگرائی است
• یکی از أرکان مهمّ وحدت اسلامی، اتّحاد تاریخ است
• فوائد سال قمری و ضررهای سال شمسی
• گزارش مستند و تحلیل عملکرد مجلس شورای ملّيِ استعماري در تغيير تاريخ هجريّ قمري به شمسي
دوره علوم و معارف اسلام (2)
هو العلیم
جلد ششم
از قسمت
امام شناسی
(غدیر: 1ـ حِجَّة الوداع)
تألیف:
حضرت علاّمه آیة اللَه حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی
قدّس اللَه نفسه الزّکیة
أهمّ مطالب و عناوین برگزیدۀ
جلد ششم امام شناسی (غدیر: 1ـ حِجّة الوداع)
1ـ میزان و محور حقّ علیّ علیه السلام است
2ـ کیفیّت حجّ و عمرههای رسول خدا صلّی اللَه علیه و آله و سلّم
3ـ خشم رسول اللَه از شکایت کنندۀ از امیرالمؤمنین و گفتار آن حضرت دربارۀ تصلّب علیّ در دین
4ـ بحث در مشروعیّت حجّ تمتّع و تفاوتهای آن با حجّ إفراد و قران
5ـ بیان مبسوط جریان حِجّة الوَداع در تمهید واقعۀ غدیر خمّ
6ـ تفسیر آیۀ نَسیء و بیان عدم مشروعیّت تبدیل ماههای قمری به شمسی
7ـ بحث مفصّل تفسیری، روائی، فقهی و تاریخی دربارۀ بناء اسلام بر سال و ماه قمری و تفسیر آیه ﴿إنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ ...﴾
8ـ دست استعمار در إحیاءآداب و رسوم ملّی و قومی و تغییر تاریخ مسلمین و برگردانیدن خطّ و زبان اسلامی به خطوط ألفاظ أجنبی و تغییر ساعت غروبکوک به ساعت ظهرکوک
9ـ تقویم قمری از ضروریّات اسلام است و ضمیمه نمودن تاریخ شمسی به آن نیز صحیح نمیباشد
10 ـ یکی از أرکان مهمّ وحدت اسلامی، اتّحاد تاریخ است
11ـ انقراض خاندان پهلوی در اثر إعلان نسخ تاریخ محمّدی
12ـ فوائد سال قمری و مضارّ سال شمسی
13ـ گزارش مستند و تحلیل عملکرد مجلس شورای ملّـي استعمـاري در تغيير تاريخ هجريّ قمري به شمسي باستاني در سه مرحلۀ تدريجي
14ـ يادبودها و سالگردها بر اساس تاريخ هجري قمري
درسهفتادوششمتاهفتادوهشتم
تفسیرآیۀ: ﴿يا اَيُّها الرَّسولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ﴾
درس هفتاد و ششم تا هفتاد و هشتم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و صلّى الله على محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله على أعدائهم أجمعین من الآن إلى قیام یوم الدین
و لا حول و لا قوّة الّا بالله العلیّ العظیم
قال الله الحکیم فى کتابه الکریم:
﴿يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ﴾1.
«اى پیغمبر! برسان و تبلیغ کن به مردم آنچه را که از جانب پروردگارت به تو نازل شده است! و اگر نرسانى، رسالت پروردگارت را نرساندهاى! و خداوند تو را از مردم حفظ مىکند، و خداوند گروه کافران را هدایت نمىکند!».
این تهدید شدید إلهى به پیامبر از جانب خداوند، درباره غدیر خمّ و نصب مولى الموالى حضرت امیرالمؤمنین علىّ بن ابی طالب علیه السّلام به مقام ولایت و امامت و خلافت بلافصل رسول اللَه و معرّفى ایشان به عموم مردم بوده است.
غدیریّه آیۀ اللَه العظمى: شیخ محمَّد حسین غروى
باده بده ساقیا ولى ز خمّ غدیر | *** | چنگ بزن مطربا ولى به یاد أمیر |
تو نیز اى چرخ پیر بیا زبالا به زیر | *** | داد مسرّت بده ساغر عشرت بگیر |
بلبل طبعم چنان قافیه پرداز شد | *** | که زهره در آسمان به نغمه دمساز شد |
محیط کون و مکان دائره ساز شد | *** | سرور روحانیان هو العلىّ الکبیر |
نسیم رحمت و زید، دهر کهن شدان | *** | نهال حکمت دمید پر ز گل ارغوان |
مسند حشمت رسید به خسرو خسروان | *** | حجاب ظلمت درید ز آفتاب منیر |
وادى خمّ غدیر، منطقه نور شد | *** | یا ز کف عقل پیر تجلّى طور شد |
یا که بیانى خطیر ز سرّ مستور شد | *** | یا شده در یک سریر قران شاه و وزیر |
شاهد بزم أزل، شمع دل جمع شد | *** | تا افق لم یزل روشن از آن جمع شد |
ظلمت دیو و دغل، ز پرتوش قمع شد | *** | چه شاه کیوان محل شد به فراز سریر |
چون به سر دست شاه شیر خدا شد بلند | *** | به تارک مهر و ماه ظلّ عنایت فکند |
به شوکت فرّ و جاه به طالعى ارجمند | *** | شاه ولایت پناه به أمر حقّ شد أمیر |
مژده که شد میر عشق وزیر عقل نخست | *** | به همّت پیر عشق أساس وحدت درست |
به آب شمشیر عشق نقش دوئیّت بشست | *** | به زیر زنجیر عشق شیر فلک شد أسیر |
فاتح إقلیم جود، به جاى خاتم نشست | *** | یا به سپهر وجود نیّر اعظم نشست |
یا به محیط شهود، مرکز عالم نشست | *** | روى حسود عنود سیاه شد همچو قیر |
صاحب دیوان عشق، عرش خلافت گرفت | *** | مسند ایوان عشق زیب و شرافت گرفت |
گلشن خندان عشق حسن و لطافت گرفت | *** | نغمه دستان عشق رفت به أوج أثیر |
جلوه به صد ناز کرد لیلى حسن قدم | *** | پرده ز رخ باز کرد بدر منیر ظلم |
نغمهگرى ساز کرد معدن کلّ حکم | *** | یا سخن آغاز کرد عن اللّطیف الخبیر |
به هر که مولا منم، على است مولاى او | *** | نسخه اسما منم، على است طغراى او |
سرّ معمّا منم، على است مجلاى او | *** | محیط انشا منم، على مدار و مدیر |
طور تجلّى منم، سینه سینا على است | *** | سرّ انا اللَه منم، آیت کبرى على است |
درّه بیضا منم، لؤلؤلالا على است | *** | شافع عقبى منم، على مشار و مشیر |
حلقه افلاک را سلسله جنبان على است | *** | قاعده خاک را اساس و بنیان على است |
دفتر إدراک را طراز و عنوان على است | *** | سیّد لولاک را على وزیر و ظهیر |
دائره کن فکان، مرکز عزم على است | *** | عرصه کون و مکان خطّه رزم على است |
در حرم لا مکان خلوت بزم على است | *** | روى زمین و زمان به نور او مستنیر |
قبله اهل قبول، غرّه نیکوى اوست | *** | کعبه أهل وصول، خاک سر کوى اوست |
قوس صعود و نزول حلقه ابروى اوست | *** | نقد نفوس و عقول به بارگاهش حقیر |
طلعت زیباى او ظهور غیب مصون | *** | لعل گهرزاى او مصدر کاف است و نون |
سرّ سویداى او منزّه از چند و چون | *** | صورت و معناى او نگنجد اندر ضمیر |
یوسف کنعان عشق، بنده رخسار اوست | *** | خضر بیابان عشق تشنه گفتار اوست |
موسى عمران عشق طالب دیدار اوست | *** | کیست سلیمان عشق بر در او یک فقیر |
اى به فروغ جمال، آینه ذوالجلال | *** | مفتقر خوش مقال مانده به وصف تو لال |
گرچه براق خیال در تو ندارد مجال | *** | ولى ز آب زلال تشنه بود ناگزیر1 |
وَ قَالُوا: عَلِیٌّ عَلاَ، قُلْتُ: لاَ | *** | فَإنَّ الْعُلَی بِعَلیٍّ عَلاَ |
وَ لَکِنْ أقُولُ کَقَوْلِ النَّبِیِّ | *** | وَ قَدْ جَمَعَ الْخَلْقَ کُلَّ الْمَلاَ |
ألاَ إنَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلیً لَه | *** | یُوَالِی عَلِیّاً وَ إلاّ فَلاَ2 |
«و گفتند: على داراى مقام رفیع و مرتبه بلندى است. من گفتم: چنین نیست، بلکه بلندى و رفعت و شرف بواسطه على، حائز رفعت و بلندى شده، و محلّ و مقام رفیع خود را یافته است.
و لیکن من همان سخنى را مىگویم که رسول خدا در وقتى که تمام خلائق را به دور هم جمع کرده و گرد آورده بود، درباره على گفت:
اى معشر مردم آگاه باشید و بدانید: که هر کس من ولىّ و صاحب اختیار او هستم، او باید على را ولىّ و صاحب اختیار خود بگیرد، و گرنه مرا ولىّ و صاحب اختیار خود نگرفته، و به نبوّت من و به قرآنى که ولایت خدا را به من داده است، نگرویده است».
این اشعار از صاحب بن عبّاد است3 و بیت اوّل آن بسیار ارزشمند است،
مىگوید: بزرگى و مجد و رفعت و علوّ مقام، به على پیدا شد، نه آنکه على به بزرگى و مجد و علوّ مقام، بزرگ شد.
میزان و محور حقَّ علىَّ علیه السَّلام است
و این گفتار نظیر گفتار و متّخذ از گفتار حضرت رسول صلّى اللَه علیه و آله است که:
اَللَّهُمَّ أدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ. «خداوندا هر جا که على دور مىزند و مىگردد، حقّ را هم با او بگردان»! و نمىفرماید: اَللَّهُمَّ أدِرْ عَلِیّاً مَعَ الْحَقِّ حَیْثُ دَارَ! حیث دار! «خداوندا هر جا که حقّ دور مىزند و مىگردد، على را هم با او بگردان»!
و این جمله آن حضرت حقّا حاوى یک دنیا حکمت است، که براى شرح آن باید کتابها نوشت، که میزان و معیار واقعیّت و أصالت، و قطب و محور سنجش حقّ و حقیقت، على است، و در تمام عوالم باید فعل و صفت و أخلاق و ملکات او را الگو و میزان قرار داده، و بدان تأسّى جست زیرا حقّ بر آن اساس است. او اسم اعظم خدا، و کانون ولایت است، و أصالت و واقعیّت از اینجا پیدا مىشود و نشأت مىگیرد نه آنکه خارج از اسم و ولایت، چیزى به عنوان حقّ و واقعیّت وجود دارد، آنگاه اسم اعظم إلهى و حقیقت ولایت از آن نشأت گیرند، و بنا بر این تمام پندارها و أفکار و آراء و نیّتها و عقاید و صفات و خوبىها باید با پندار و فکر و رأى و نیّت و عقیده و صفت و نیکویى على سنجیده شود، و آن را که مطابق بود نیکو شمرد، و آن را که مخالف بود، زشت و خراب انگاشت، و گرنه هر کس مىگوید: من کارهاى على را با حقّ سنجیدم، آنچه مطابق بود گرفتم، و آنچه نامطابق بود رها کردم. باید به او گفت: حقّى را که تو گرفتهاى! پندار توست، و زاییده نفس زبون و گرفتار قوّه واهمه! فلهذا کار على را خلاف حقّ دیدهاى! بیا و از مرحله نفس عبور کن! و از منزله خودخواهى و خودپسندى و خود محورى بدر آى! تا بر تو همچو آفتاب، روشن گردد که على عین حقّ و منبع حقّ و نفس أصالت و واقعیّت است.
درباره این حدیث شریف که حقّ با على است و على با حقّ است و هر کجا على برود و بگردد، خداوندا حقّ را با او به گردش درآور و به دنبال او ببر، روایات بسیارى از طریق خاصّه و عامّه وارد شده است که بزرگان از شیعه و سنّت در کتب خود ذکر کردهاند. و ما اینک از کتاب «غایة المرام» سیّد هاشم بحرانى ـ رحمة اللَه علیه ـ که از طریق عامّه پانزده حدیث، و از طریق خاصّه یازده حدیث ذکر کرده است، چند حدیث مىآوریم:
امّا از طریق عامّه: إبراهیم بن محمّد حمّوئى که از أعیان علماء عامّه است با سلسله سند متّصل خود از أبو حیّان تیمى از حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام آورده است که: قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: رَحِمَ اللَهُ عَلِیّاً، اللهُمَّ أ دِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ1.
حقَّ پیوسته با علىَّ علیه السَّلام و به دنبال اوست
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله فرمودند: «خداوند على را رحمت کند، خداوندا بگردان حقّ را با على، هر کجا که على بگردد»! و همین إبراهیم حمّوئى با سند دیگر متّصل خود روایت مىکند از برادر دعبل بن علىّ خزاعى که او گفت: هارون الرّشید از أزرق بن قیس از عبد اللَه بن عبّاس براى من روایت کرده است که:
قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: الْحَقُّ مَعَ عَلِیِّ بْنِ أبیطالِبٍ حَیْثُ دَارَ2.
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله فرموده است: «حقّ با علىّ بن أبی طالب است، هر جا على برود و بگردد».
و در کتاب «جمع بین الصّحاح السّتّة» که مؤلّف آن: رزین ـ امام الحرمین ـ است در جزء سوّم از آن در مناقب امیرالمؤمنین علیه السّلام از «صحیح بخارى» از امیرالمؤمنین علیه السّلام آورده است که:
قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم یَقُولُ: رَحِمَ اللَهُ عَلِیّاً، اَللَّهُمَّ أ دِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ.3
مىگفت: «شنیدم از رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله که مىفرمود: خداوند على را رحمت کند! خداوندا حقّ را با على به گردش در آور هر جا که على مىگردد».
در جزء اول از کتاب «فردوس» از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت کرده است که:
قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: رَحِمَ اللَهُ عَلیّاً، اَللَّهُمَّ أدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دَارَ.1
«فرمود: رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله فرمود: خداى رحمت کند على را، خداوندا بگردان حقّ را با على هر جا که على بگردد».
موفّق بن أحمد خوارزمى پس از آنکه با سلسله سند متّصل خود از أبُوالحبَّاب تَیْمِی از پدرش از على علیه السّلام این حدیث را روایت مىکند، مىگوید: این حدیث را ابو عیسى ترمذى در «جامع» خود آورده است.2
و إبراهیم حمّوئى مىگوید که: عزّ الدین أحمد بن إبراهیم به من نوشت که: أبو طالب عبد الرّحمن هاشمى نقیب عبّاسیّین در واسط با سلسله سند متّصل خود براى من روایت کرد از اعمش از عَلْقَمَة و أسود که آن دو نفر گفتند: ما به نزد أبو ایّوب انصارى آمدیم و به او گفتیم: اى أبو أیّوب! خداوند تبارک و تعالى پیغمبرش را گرامى داشت، و از فضل خدا که بر پیامبرش ارزانى داشت، در اثر صحبت، چیزهائى را به تو مرحمت کرده است که بدین وسیله داراى فضیلت و شرافت شدهاى!
تو ما را با خبر کن که چگونه با على علیه السّلام خروج کردى و با گویندگان لاَ إلَهَ إلاَّ اللهُ به جنگ پرداختى!
أبو أیّوب در پاسخ گفت: براى شما دو نفر به خدا سوگند مىخورم که رسول خدا در همین اطاقى که فعلا شما در آن با من هستید بود، و غیر از رسول خدا هیچ کس نبود، جز على که در طرف راست رسول خدا نشسته بود، و من در طرف چپ او نشسته بودم، و أنس ایستاده بود، که ناگهان صداى در به گوش رسید.
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله فرمود: در را براى عمّار ـ آن مرد پاک و پاکیزه شده ـ باز
کن! در را باز کردند، و عمّار داخل شد، و بر رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله سلام کرد، رسول خدا به عمّار خوش آمد گفتند. و سپس به او فرمودند: بعد از من بزودى در میان امّت من حوادث سخت و ناگوارى پدید خواهد آمد، تا به جایى که بر روى یکدیگر شمشیر بکشند، و بعضى بعضى دیگر را بکشند.
و چون تو چنین مشاهده کردى فَعَلَیْکَ بِهَذَا اْلأصْلَعِ عَنْ یَمینِی ـ یَعْنِی عَلیَّ بْنِ أبیطَالِبٍ ـ فَإنْ سَلَکَ النَّاسُ کُلُّهُمْ وَادِیاً وَ سَلَکَ عَلِیُّ وَادِیاً فَاسْلُکْ وَادِیَ عَلِیٍّ علیه السّلام وَ خَلِّ عَنِ النَّاسِ! یَا عَمَّارُ إنَّ عَلِیّاً لاَ یَرُدُّکَ عَنْ هُدیِّ، وَ لاَ یَدُلُّکَ عَلَی رَدیِّ! یَا عَمَّارُ طَاعَةُ عَلِیٍّ طَاعَتِی، وَ طَاعَتِی طَاعَةُ اللَهِ عَزَّ وَ جَلَّ!1
«بر تو باد به این مردى که جلوى سر او مو ندارد، و در سمت راست من است! یعنى علىّ بن أبی طالب! پس اگر تمام مردم همگى در راهى به راه افتادند، و على به راه دیگر افتاد، تو آن راه را برو که على مىرود! و مردم را ترک کن! اى عمّار على تو را از هدایت بر نمىگرداند، و به ضلالت رهبرى نمىنماید! اى عمّار! اطاعت کردن از على، اطاعت کردن از من است، و اطاعت نمودن از من، اطاعت نمودن از خداوند عزّ و جلّ است».
و أمّا از طریق خاصّة: شیخ طوسى در «أمالى» خود با سند متّصل روایت مىکند از مالک بن حفویه از أمّ سلمة رضى اللَه عنها قالت: سمعت رسول الله صلّى الله علیه و آله یقول و هو آخذ بکفّ علىّ علیه السّلام: اَلْحَقُّ بَعْدِی مَعَ عَلِیٍّ علیه السّلام یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَار.2
أمّ سلمه گوید: «از پیامبر خدا ـ درحالىکه دست على علیه السّلام را گرفته بود ـ شنیدم که مىگفت: بعد از من حقّ با على علیه السّلام است، و هر کجا که على برود و دور بزند، حقّ با او مىرود و دور مىزند».
و نیز شیخ طوسى در «امالى» از جماعتى از أبو المفضّل با سند متّصل روایت مىکند از صِلَةُ بْنُ زُفَر أنَّهُ أدخَلَ رَأْسَهُ تَحْتَ الثَّوْبِ بَعْدَ مَا سُجِّیَ عَلَی حُذَیْفَةَ؛ فَقَالَ لَهُ: إنَّ هَذِهِ الْفِتْنَةَ قَدْ وَقَعَتْ، فَمَا تَأْمُرُنِی؟!
قَالَ: إذَا أنْتَ فَرَغْتَ مِنْ دَفْنِی، فَشُدَّ عَلَی رَاحِلَتِکَ وَ الْحَقْ بِعَلیٍّ علیه السّلام فَإنَّهُ عَلَی الْحَقِّ وَ الْحَقُّ لاَ یُفَارِقُهُ.3
صلة بن زفر مىگوید: «چون رحلت حذیفه نزدیک شد، در همان لحظات آخر که مىخواست جان تسلیم کند، و پارچه سراسرى به روى او کشیدند، من سر خود را در زیر پارچه بردم و به حذیفه گفتم: این فتنه واقع شد، حال تو مرا به چه أمر مىکنى؟!
حذیفه گفت: چون از دفن کردن من فارغ شدى! بر مرکبت سوار شو و با سرعت خود را به على برسان و به او ملحق شو! زیرا که او بر حقّ است، و حقّ از او مفارقت نمىکند»!
و نیز ابن بابویه با سند متّصل روایت مىکند از شدّاد بن أوس که مىگفت: چون جنگ جمل بر پا شد، من نه بر له على بودم و نه بر علیه او، و تا هنگامى که روز به نیمه رسید، من دست از قتال برداشته و متوقّف بودم، و چون نزدیک شد که شب فرا رسد، خداوند در دل من انداخت که به على بپیوندم و بر له او جنگ کنم، و على هذا به او پیوستم و جنگ کردم تا به جائى که کار منتهى شد به همانجا که منتهى شد، و پس از آن به مدینه آمدم و بر أمّ سلمه وارد شدم.
امّ سلمه به من گفت: از کجا مىآئى؟! گفتم: از بصره!
أمّ سلمه گفت: با کدامیک از دو گروه بودهاى؟!
گفتم: اى أمّ المؤمنین! من تا نیمه روز از جنگ کردن توقّف داشتم! و خداوند در دل من انداخت که به نفع على جنگ کنم!
امّ سلمه گفت: کار خوبى کردى! چون من از رسول خدا شنیدم که مىگفت: مَنْ حَارَبَ عَلِیّاً فَقَدْ حَارَبَنِی؛ وَ مَنْ حَارَبَنِی فَقَدْ حَارَبَ اللهَ.
«هر کس با على جنگ کند، با من جنگیده است، و هر کس با من جنگ کند، با خدا جنگیده است».
من گفتم: أفَتَرِینَ أنَّ الْحَقَّ مَعَ عَلِیٍّ؟!
آیا نظر تو اینست که حقّ با على است؟!
گفت: آرى به خدا سوگند عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ. على با حقّ است و حقّ با على است. سوگند به خدا که امّت محمّد با پیغمبرشان از در انصاف در نیامدند، زیرا که مقدّم داشتند کسى را که خدا او را مؤخّر داشت، و مؤخّر داشتند کسى را که خدا او را مقدّم داشت، و ایشان زنهاى خود را در خانههاى خودشان محفوظ و مصون نگاه داشتند، آنگاه زوجه رسول خدا را از خانه بیرون برده و در منظر و مرآى همه مردم به جنگ بردند».
علىَّ و أهل بیت او علیهم السَّلام میزان حقَّند
وَ اللَهِ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَهِ یَقُولُ: إنَّ لاُمَّتِی فُرْقَةً وَ خُلْفَةً فَجَامِعُوهَا إذَا اجْتَمَعَتْ، وَ إذَ افْتَرَقَتْ مِنَ النَّمَطِ الاَوْسَطِ، ارقُبُوا أهْلَ بَیْتِی! فَإنْ حَارَبُوا فَحَارِبُوا، وَ إنْ سَالَمُوا فَسَالِمُوا، وَ إن زَالُوا فَزُولُوا، فَإنَّ الْحَقَّ مَعَهُمْ حَیْثُ کَانُوا.
«سوگند به خدا که من از رسول خدا شنیدم که مىگفت: در امّت من اختلاف و جدائى واقع مىشود، پس اگر همه امّت من بر أمرى اجماع و اجتماع کردند، شما نیز با آنان اجتماع کنید! و اگر از راه میانه و معتدل جدائى را پیشه ساختند شما مراقب و ملازم أهل بیت من بوده باشید، پس اگر جنگ کردند، شما نیز جنگ کنید! و اگر صلح کردند شما نیز صلح کنید! و اگر به جائى حرکت کنند شما نیز با آنان حرکت کنید! زیرا حقّ با ایشان است، هر کجا که بوده باشند».
من گفتم: أهل بیت رسول خدا چه کسانى هستند؟!
گفت: آن کسانى که خداوند ما را به پیروى و تمسّک از ایشان امر کرده است، و ایشان إمامان بعد از او هستند که تعدادشان به مقدار نقباء بنى اسرائیل (دوازده عدد) است.
على است و دو سبط رسول خدا و نه نفر از صلب حسین، أهل بیت رسول خدا هستند، و ایشانند إمامان معصوم و پیشوایان مطهّرون.
من گفتم: إنَّا للّهِ، هَلَکَ النَّاسُ إذاً. انّا لله بنابر این همه مردم هلاک هستند!
گفت: ﴿كلُّ حِزْبٍ بِمَالَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴾.1 هر گروه و جماعتى به آنچه دارا هستند، خرسند و خوشحالند.
و نیز شیخ در «مجالس» خود از جماعتى از أبو المفضّل با سند متّصل خود از أعمش از سالم بن أبى الجعد مرفوعا از أبو ذرّ آورده است که عمر بن الخطّاب امر کرد که علىّ علیه السّلام و عثمان و طَلْحَة و زبیر و عبد الرّحمن بن عوف و سعد بن أبى وقّاص بعد از مرگ او، در خانهاى بروند، و در آن خانه را بر روى خود ببندند، و در أمر خلافت مشورت کنند. و سه روز آنان را مهلت داد که چنانچه پنج نفر از آنها بر خلافت یکى متّفق القول شدند، و یک نفر از آنها مخالفت کرد، باید آن یک نفر کشته شود، و اگر چهار نفر از آنها بر خلافت یکى متّفق شدند، و دو نفر از آنها مخالفت کردند، باید آن دو نفر کشته شوند.
و چون همه آنها بر رأى واحدى اتّفاق کردند، على بن أبی طالب علیه السّلام به آنها گفت: من دوست دارم که آنچه را که مىگویم از من بشنوید! پس اگر حقّ بود قبول کنید، و اگر باطل بود ردّ کنید!
همگى گفتند: بگو. أمیرالمؤمنین علیه السّلام یکایک از فضائل خود را بر شمرد، و آنچه را که رسول خدا درباره او گفته بود، بازگو کرد، و همگى تصدیق مىنمودند، تا آنکه فرمود:
أتَعْلَمُونَ أنَّ رَسُولَ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم قَالَ: الْحَقُّ بَعْدِی مَعَ عَلِیٍّ؛ وَ عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ یَزُولُ الْحَقُّ مَعَهُ حَیْثُ زَالَ؟! قَالُوا: نَعَمْ!1 «آیا مىدانید که رسول خدا فرمود: بعد از من، حقّ با على است، و على با حقّ است، و هر کجا على برود، حقّ به دنبال او مىرود؟! همگى گفتند: آرى»!
چقدر خوب و عالى ابن حمّاد عبدىّ2 در غدیریّات خود، عید غدیر را توصیف
کرده، و مقام و منزلت مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام را همانند بسیارى از شعراى دیگر بیان کرده است، آنجا که گوید:
غدیریّه ابن حمَّاد عبدى
یَوْمُ الْغَدِیرِ لاَشْرَفُ اْلأیَّامِ | *** | وَ أجَلُّهَا قَدْراً عَلَی اْلأسْلاَمِ١ |
یَوْمٌ أقَامَ اللَهُ فیهِ إمَامَنَا | *** | أعْنِی الْوَصِیَّ إمَامَ کُلِّ إمَامِ٢ |
قَالَ النَّبِیُّ بِدَوْحِ خُمٍّ رَافِعاً | *** | کَفَّ الْوَصِیِّ یَقُولُ لِلاَقْوَامِ٣ |
مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَذَا مَوْلیً لَهُ | *** | بِالْوَحْیِ مِنْ ذِی الْعِزَّةِ الْعَلاَّمِ٤ |
هَذَا وَزیری فی الْحَیَاةِ عَلَیْکُمْ | *** | فَإذَا قَضَیْتُ فَذَا یَقُومُ مَقَامی٥ |
یَا رَبِّ وَالِی1 مَنع اَقَرَّ لَهُ الْوَلاَ | *** | وَأنْزِلْ بِمَنْ عَادَاهُ سُوءَ حِمَامِ٦ |
فَتَهَافَتَتْ أیْدی الرِّجَالِ لِبَیْعَةٍ | *** | فیهَا کَمَالُ الدِّینِ وَ اْلأنْعَامِ2٧ |
١ ـ حقّا که روز غدیر شریفترین روزها، و گرانقدرترین روزها، در عالم اسلام است.
٢ ـ روزى است که در آن، خداوند امام ما را که وصىّ رسول خدا و امام هر امامى است به ولایت نصب کرد.
٣ ـ پیغمبر خدا در کنار سایبان درختان خمّ که دست وصىّ خود را بلند کرده بود، به تمام گروه و جماعت مردم گفت:
٤ ـ هر کس من بر او ولایت دارم، این على بر او ولایت دارد، و این وحیى است که از خداوند عزیز و علاّم رسیده است.
٥ ـ این على در زمان حیات من، وزیر من بر شماست، و چون بدرود حیات گفتم جانشین من خواهد شد.
٦ ـ اى خداى من! تو ولىّ آن کس باش که ولایت او را إقرار کند! و بر دشمن او مرگ بد را فرود آر!
٧ ـ پس بنابر این گفتار، دستهاى مردمان براى بیعت کردن با على از یکدیگر پیشى مىگرفت، و براى بیعت هجوم آورده و سبقت مىگرفتند، آن بیعتى که در آن کمال دین خدا و نعمت او منطوى بود.
ما بحول اللَه و قوّته در ابحاث سابق مدلّل و مبرهن ساختیم که: ولایت از مهمّترین اساس و پایههاى دین مبین است، بلکه مىتوان گفت بزرگترین ستون و تکیه گاه إیمان و أصالت و واقعیّتى است که تمام دلها را به خود جذب و به کعبه و قبله مقصود رهبرى مىکند، فلهذا در حدیث عشیره که در پیرامون آیه إنذار بیان شد، اسلام و پذیرش نبوّت رسول اللَه را توأم با ولایت و پذیرش مقام أولویّت مولى الموالى حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام قرار داده است. تو گوئى که نبوّت و ولایت، دو شاخهاى هستند که از یک بن روئیده شده، و یا دو طفلى مىباشند که از یک پستان شیر خوردهاند، خلافت و وصایت و ولایت آن حضرت، در امتداد خلافت اللهى و ولایت رسول خدا بوده، و علّت مبقیه حیات و زندگى و سیر تکاملى نفوس به مقام أمن و امان خدائى، و آرامش در حریم دل و کعبه توحید، پس از فراق و عبور از عالم کثرت و غوغاى آشوبگرانه قواى خیالیّه و وهمیّه، بعد از علّت محدثه آن که وجود أقدس حضرت رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم است، مىباشد.
و بر همین قاعده، رسول خدا پیوسته و همیشه مرارا و کرارا، در سفر و حضر، و شب و روز، و خلوت و جلوت و در بین مجتمع مردم، و در نزد خواصّ و نزدیکان، بر این مهمّ مراقبت دارد، و وصایت و ولایت أمیر مؤمنان را إبلاغ و تبلیغ مىنماید، و او را معرّفى مىکند، و یکایک از مکارم أخلاق و حسن شیم او را بر مىشمرد، و مقام علم وسعت دانش و بینش او را تذکّر مىدهد، و ولایت را بر آنها استوار مىنماید.
ولى تا سال آخر حیات رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم آیهاى که با صراحت و روشنى
این مسئله را بیان کند نازل نشده، و رسول خدا در مجمع علنى در ضمن خطبهاى آن حضرت را معرّفى ننموده و به مقام خلافت و ولایت نسبت به جمیع مؤمنین و مؤمنات، نصب ننموده بودند.
وصیّت أکید رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم در سال آخر حیات
و البتّه معلوم است که نصب آن حضرت کارى بس مشکل و دشوار است. اعراب تازه مسلمان و خوگرفته به آداب جاهلیّت که درست معناى نبوّت را نمىفهمند، و بین آن و حکومت فرقى نمىگذارند، و ولایت را فقط یک ریاست و زعامت ظاهرى مىپندارند، و در میان آنان جماعت کثیرى از منافقان نیز دیده مىشوند که به ظاهر، اسلام را پذیرفته، و در دلهاى آنان أحقاد بدریّه و حنینیّه و خیبریّه و احدیّه غلیان دارد، راضى نیستند که به آسانى ولایت را بپذیرند، همچنان که نبوّت را نیز به آسانى نپذیرفته بودند.
آرى پیامبر اکرم تمام دستورات و قوانین خدا را براى مردم در مدّت بیست و سه سال ـ سیزده سال در مکّه و ده سال در مدینه ـ بیان کرده است، و اصول معارف و توحید و ارسال رسل و إنزال کتب و معاد خلایق را در روز باز پسین در پیشگاه و موقف حضرت ربوبى مشروحا مبیّن ساخته است، و مهلکات و منجیات و مفاسد و مصالح و طریق شقاوت و راه سعادت را بطور مفصّل و مشروح تذکّر داده است، و لیکن اینک نوبت آن رسیده است که دین خدا را کامل و نعمت او را بر مردم تمام گرداند، و با معرّفى و نصب حضرت على بن ابی طالب علیه السّلام به مقام ولایت و خلافت که حاوى زعامت و حکومت مطلقه اوست، دایره تبلیغ را مختوم و کامل و مکمّل گرداند، و خیر و رحمت و برکت و فیض إلهى را بر مردم بطور مداوم و مستمرّ جارى سازد، و بدینوسیله تمام ثلمهها و شکافها و موارد نقص و کوتاهى را که در ظاهر دین پدید مىآمد براى أبد تتمیم و ترمیم فرماید.
این امر پیوسته إدامه داشت تا سال آخر عمر رسول خدا، که در این سال سفارشها بیشتر، و توصیهها أفزونتر، و تأکیدها قوىتر و شدیدتر بود. زیرا که رسول خدا مىدانستند که از دنیا مىروند، و غیر از على کسى نیست که واجد ولایت باشد، و متحمّل أعباء خلافت گردد، و در حقیقت حافظ و نگاهدارنده و پاسبان و
پاسدار دین خدا و قرآن کریم و روح و سرّ نبوّت باشد، و در حقیقت ولایت على در امتداد بیست و سه سال نبوّت رسول الله، و حافظ خطّ مشى آن حضرت بود، و بدون إعلان و معرّفى ولایت، نبوّت رسول اللَه ناقص و زحمات طاقت فرساى آن حضرت عقیم مىماند.
از این روى در این سال پیوسته رسول اللَه به وصایت أمیرالمؤمنین، و ولایت او بر هر مؤمن و مؤمنه، و خلافت و زعامت او، توصیهها داشتند، تا اینکه پیامبر مأمور مىگردند از طرف خدا، ولایت او را علنا بدون خفیه و پنهانى، بلکه علنى در مجمع مردم بیان کنند، و او را معرّفى کنند، در جائى که همه طبقات و أصناف مردم، از شهرها و قراء و کشورها گرد آمدهاند، تا اینکه آنان این پیام را به همه مردم جهان برسانند.
پیامبر در این سال که سال دهم از هجرت است، خود عازم حجّ بیت اللَه الحرام شدند، و از مدتى قبل در مدینه إعلام و إعلان حجّ آن حضرت شد. این سفر، سفر عادى نیست، زیرا پیغمبر خدا با تجهیزات کافى براى أداء مناسک حجّ حرکت مىکند، تمام زوجات آن حضرت، همراه هستند، و هر کدام در کجاوهها نشسته و با حالت إحرام از ذو الحلیفة (مسجد شجره) همراه رسول اللَه به سوى مکّه رهسپارند. اصحاب آن حضرت و أرحام آن حضرت همگى هستند. و از شهر مدینه آنقدر مسلمانان حرکت کردهاند که قابل شمارش نیست، زن و مرد، پیر و جوان، غنىّ و فقیر، قدرتمند و ناتوان، همه و همه إحرام بسته و به سوى مکّه مىروند، بطورى که در روایات و سیر و تاریخ، یکصد هزار نوشته، و بسیارى یکصد و بیست و چهار هزار نفر ضبط کردهاند. و خلاصه مطلب آنکه هر کس بنحوى که ممکن بوده است با رسول اللَه حرکت کرده، و با کاروان نبوّت به راه افتاده است، و غیر از مردمان عاجز و فرتوت و مریضهائى که قدرت بر حرکت نداشتند، تمام أهل مدینه در این سفر ملازم پیامبر خدا هستند. وه چه سفرى!
باید دانست که رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم بعد از هجرت خود از مکّه به مدینه فقط یک حجّ بجاى آوردند، و آن همین حجّى است که در سال دهم از هجرت بوده است
نیز سه عمره انجام دادهاند: اوّل، عمره حدیبیّه که در آن پس از إحرام و حرکت رسول اللَه و اصحاب، کفّار مکّه جلوى حضرت را گرفتند و مانع از دخول مکّه شدند، و حضرت دستور دادند در همان محلّ منع و توقّف، سرها را بتراشند، و شترها را قربانى کنند، و از إحرام بیرون آیند، و در ضمن معاهده نامه با کفّار قریش شرط شد که مسلمانان در سال بعد به مکّه روند و عمره به جاى آورند.
حجَها و عمرههاى رسول خدا صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم
دوم، عمره فضاء که در سال بعد، رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم با أصحاب به احرام عمره، محرم شده و به مکّه مکرّمه داخل و عمره را بجاى آوردند.
سوّم، عمرهاى بود که پس از پایان غزوه حنین چون رسول خدا غنائم جنگ را تقسیم کردند، و از راه طائف مراجعت مىکردند، به مکّه داخل شده و از جِعْرَانَة1 إحرام بستند و یک عمره بجاى آوردند.
و در بین این سه عمره بین شیعه و سنّى اختلافى نیست، و لیکن تواریخ اهل تسنّن، براى رسول خدا یک عمره دیگر نیز ذکر مىکنند و مىگویند: آن عمرهاى است که رسول اللَه با حجّ خود در سنه دهم هجرت انجام داده است، و حجّ ایشان توأم با عمره بوده است، و بنابراین مجموع عمرههاى رسول اللَه بعد از هجرت به چهار عدد مىرسد.2 و لیکن اکثر أخبار شیعه این مطلب را رد مىکند و إثبات مىکند که رسول اللَه طبق مدارک خود أهل تسنّن در حجة الوداع فقط حجّ بجاى آوردهاند، و با آن عمرهاى نبوده است.3
گویند: همه آن عمرههاى سه گانه در ماه ذوالقعدة الحرام واقع شده است.4 امّا آیا حضرت رسول اللَه قبل از هجرت حجّ انجام دادهاند؟ و یا قبل از نبوّت هم حجّ انجام دادهاند؟ چون حجّ از جمله شرایع حضرت إبراهیم علیه السّلام است، و مشرکین قبل از اسلام هم در جزیرة العرب بنا به پیروى از سنّت آن حضرت حجّ را با دخل و تصرّفات و تحریفاتى بجاى مىآوردند، این مسئله محلّ خلاف است. ابن کثیر گوید: رسول خدا قبل از نبوّت و بعد از نبوّت و قبل از هجرت حجّ بجاى مىآوردهاند.5
ابن سعد گوید: از روزى که رسول خدا به مقام نبوّت برانگیخته شدند، تا آن روزى که خداوند، آن حضرت را به سوى خود برد و قبض روح نمود، غیر از یک حجّ که همان حجّة الاسلام در سال دهم از هجرت باشد انجام ندادند، و ابن عباس را ناخوشایند بود که بگویند: این حجّ حِجَّة الوَداع است، و مىگفت: حِجَّة الإسلام است.1
ابن برهان حلبى شافعى گوید: از وقتىکه رسول اللَه به مدینه هجرت کردند، غیر از این حجة الوداع حجّى انجام ندادند، و امّا قبل از هجرت سه حج بجاى آوردند، و گفته شده است: دو حجّ و آن دو حجّى است که انصار مدینه در عَقَبة با آن حضرت بیعت کردند. و در کلام ابن اثیر آمده است که آن حضرت قبل از هجرت همه ساله حجّ مىکردهاند. و در کلام ابن جوزى آمده است که آن حضرت قبل از نبوّت و بعد از نبوّت بقدرى حجّ نمودهاند که حساب آن را غیر از خداوند کسى نداند.2
ابن شهرآشوب گوید: بخارى گفته است رسول خدا قبل از نبوّت و بعد از نبوّت بقدرى حجّ نمودهاند که مقدارش معلوم نیست، و بعد از هجرت غیر از حجّة الوداع حجّ دیگرى را نکردهاند. و جابر بن عبد اللَه انصارى گفته است: رسول خدا سه حج کردهاند: دو تا قبل از هجرت و یکى بعد از هجرت که حجّة الوداع
است. و علاء بن رزین و عمرو بن یزید از حضرت صادق علیه السّلام آوردهاند که فرمود: رسول خدا بیست حجّ بجا آورد. و طبرى از ابن عبّاس آورده است که رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم چهار عمره: حدیبیّة و قضآء و جعرانة و عمرهاى که با حجّشان نمودند بجاى آوردند. امّا معاویة بن عمّار از حضرت صادق علیه السّلام آورده است که: رسول اللَه سه عمره جدا جدا انجام دادهاند: حدَیبیّة وقَضَآء وجِعْرانَة، و ده سال در مدینة توقّف کردند و سپس حجة الوداع را انجام دادند و على بن أبی طالب را در روز غدیر خم به إمامت نصب نمودند.3
در «کافى» با سند خود از حضرت صادق علیه السّلام آورده است که رسول اللَه بعد از ورود به مدینه یک حجّ بیشتر نکردند ولى در مکّه با قوم خود حجّهاى بسیارى بجاى آوردهاند.1
و نیز در «کافى» با سند خود از حضرت صادق علیه السّلام آورده است که رسول خدا بیست حجّ بجاى آوردهاند.2
و در «علل الشّرائع» با سند خود از حضرت صادق علیه السّلام روایت مىکند که چون سلیمان بن مهران خدمت آن حضرت عرض کرد: چند حجّ رسول خدا بجاى آوردهاند؟
حضرت در پاسخ گفتند: بیست حجّ در پنهانى و مخفیانه، و چون در هر نوبت از حجّ از مأزمین3 عبور مىکرد پیاده مىشد و بول مىکرد. سلیمان مىگوید: گفتم به چه علّت در مأزمین پیاده مىشد و بول مىکرد؟!
حضرت گفتند: به جهت آنکه آنجا أوّلین مکانى بود که بتپرستى رواج یافت، و از سنگ کوه آنجا قطعهاى را برداشته، و بت هبل را تراشیده بودند، همان بتى که على بن ابی طالب آن را از بام کعبه به زیر انداخت در وقت ظهور اسلام و علوّ
قدرت رسول الله، و پیغمبر خدا أمر کردند که آن را در زیر در ورودى باب بنى شیبة دفن کردند، تا چون مردم داخل مىشوند، آن را در زیر قدم خود بگیرند، و از این روست که دخول از باب بنى شیبه مستحبّ شده است.4
البتّه اشکالى که در حجّهاى رسول اللَه قبل از هجرت به نظر مىرسد، دو چیز است:
اوّل از جهت مکان، و آن اینکه قریش در موسم حجّ از حرم خارج نمىشدند، و در ضمن أداء مناسک از مزدلفه به عرفات نمىرفتند و مىگفتند: قریش که از أعاظم مردم به شمار مىآیند، نباید از حرم خارج شوند. و مىدانیم که یکى از أعمال حجّ، وقوف به عرفات است.
در اینجا روایات بیان مىکند که رسول اللَه در ضمن حجّشان به عرفات مىرفتهاند، و با سایر طبقات مردم که از غیر قریش بودهاند، و در عرفات وقوف مىکردهاند، وقوف نموده و سپس به مشعر الحرام و مزدلفه مىآمدند.
دوّم از جهت زمان، و آن اینکه أعراب جاهلى براى آنکه پیوسته زمان حجّ در زمان معتدلى واقع شود که هوا ملایم باشد، در هر سال زمان حجّ را چند روز از حساب ماههاى قمرى که میزان براى اعمال است به تأخیر مىانداختهاند، و این عبارت است از نسىء که قرآن آن را زیادى کفر خوانده است. و بنا بر این در تمام سنوات حجّ، حجّ در غیر موقع و زمان مشخّص خود واقع مىشد، مگر در سى و سه سال یکبار، که مطابق با همان زمان ماه هلالى و موقع مشخّص خود در نیمه أوّل ماه ذوالحجّه الحرام مىشد. و این مطابقه فقطّ در سنه حجّة الوداع است که رسول اللَه حجّ بجاى آورده. و همان طورى که خواهیم دید، رسول خدا در ضمن خطبه خود حجّ را به همان طریقه واقعى خود برگردانیده و اعلان موقع مشخّص خود را با ترک نسىء در نیمه أوّل شهر ذوالحجّة نمودند.
و بنا بر این أصل، اگر رسول خدا، از سى و سه سال مانده به سنه حجّة الوداع یعنى ده سال مانده به نبوّت مىخواستند حجّ با مردم انجام دهند، مىبایست آن را در
غیر موقع معیّن خود بجاى آورند و مبتلا به تأخیر و نسىء گردند، که البتّه این أمر از آن حضرت با وجود آیه قرآن که آن را از کفر مىشمارد صادر نمىشد. و بنا بر این باید گفت: آن حضرت حجّ را خود به تنهایى در موقع مقرّر انجام مىدادهاند.
کیفیَّت حجَّ و عمرههاى رسول خدا صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم قبل از هجرت
و بر این اساس علاوه بر روایتى را که از «علل الشّرائع» نقل کردیم، روایاتى دیگر وارد است که صراحت دارد بر اینکه رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم، حجّهاى خود را در پنهانى انجام مىدادهاند.
چنانکه در «کافى» از سهل، از ابن فضّال، از عیسى فرّاء، از ابن أبى یعفور، از حضرت صادق علیه السّلام روایت مىکند که قَالَ: حَجَّ رَسُولُ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم عِشْرینَ حَجَّةً مُسْتَسِرَّةً کُلَّهَا، یَمُرُّ بِالْمِأْزَمَیْنِ فینْزِلُ فیبُولُ.1 «رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم بیست حجّ در پنهانى گزاردند، که در هر یک از آنها از مأزمین عبور مىکردند، و پیاده مىشدند، و بول مىکردند». و على هذا إشکال اختلاف موقف نیز حلّ خواهد شد.
جمهور از عامّه گفتهاند: حجّ در سنه ششم از هجرت واجب شد، و رافعى در کتاب «سیر» خود آن را صحیح شمرده است، و نووى از او پیروى کرده است.2 و بعضى گفتهاند در سنه نهم واجب شد، و بعضى در سنه دهم گفتهاند، و این قول را ابو حنیفه اختیار کرده است، و بر همین اساس قائل به وجوب فورى شده است، و بعضى قبل از هجرت گفتهاند، و این گفتار غریبى است.3
و أمّا از بعضى از روایات خاصّه که دلالت دارد بر اینکه رسول خدا تمام أحکام دین را به مسلمین آموخته بودند، از نماز و روزه و زکوة. و فقط فریضه حجّ و ولایت مانده بود، تا رسول خدا در این سفر آنها را به مردم آموخت، و مناسک حجّ را یکایک بازگو کرد، و امیرالمؤمنین علیه السّلام را در خطبههاى خود در مکّه و عرفات و منى بطور عموم از راه توصیه به أهل بیت، و در خطبه غدیر خمّ بطور خصوص از راه
معرّفى شخصى و شهودى و وجدانى به مقام ولایت و امامت از جانب حق نصب نمود، و بنا بر این دین خدا را کامل و نعمت را تمام نمود، مىتوان استفاده کرد که وجوب حجّ در سال دهم از هجرت بوده است.
در این سال از اوّل ماه ذوالقعده حضرت رسول اللَه به أطراف و أعلام از مسلمانان نامهها نوشتند، و همه را مطّلع و خبردار نمودند که رسول خدا در این سال قصد حجّ دارد و عازم حرکت به سوى بیت اللَه الحرام است.1
﴿وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ* ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ﴾.2
«و ندا کن! و با صداى بلند در بین مردم إعلان کن براى حجّ! تا به سوى تو پیادگان و بر هر شتر لاغرى (که به جهت بعد سفر به لاغرى در آمده است) از هر راه دورى بیایند* تا بدین وسیله منافع دنیوى و اخروى خود را مشاهده کنند و بیابند، و خداوند را در روزهاى معلوم (عید قربان و سه روز پس از آن) بر آنچه خداوند به ایشان از گوشت بهیمة الأنعام (شتر و گاو و گوسفند) روزى کرده است بخوانند و یاد کنند، و از آنها به مردم فقیر و گرسنه طعام دهند و سپس (از احرام بیرون آمده) از آلودگیها و چرکها خارج شوند (ناخن گیرند و موى سر بسترند) و نذرهاى خود را وفا کنند و باید که گرداگرد خانه قدیمى (بیت اللَه الحرام) طواف کنند».
جمهور از مفسّرین و حسن و جبائى گفتهاند که این آیه خطاب به پیغمبر است، و از امیرالمؤمنین و ابن عبّاس و أبو مسلم آمده است که خطاب به حضرت ابراهیم است.3
و چون در آیه قبل وارد است که: ﴿وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ﴾4 و این آیه عطف است بر خطاب ﴿طَهِّرْ بَيْتِيَ﴾، لذا باید گفت که خطاب به ابراهیم است، و خطاب به حضرت رسول اللَه از سیاق کلام، بعید است.5
دعوت رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم براى حجَّة الوداع
و البته رسول اللَه به عنوان حکایت این خطاب، مردم را به حجّ دعوت مىنموده است، و إعلام خدا را از ناحیه نداى ابراهیم به سمع جهانیان مىرسانیده است، و امر خدا را با این آیه ابلاغ مىفرموده است.
مردم از هر سو به مدینه منوّره روى آوردند، تا با رسول اللَه حجّ کنند و مناسک را بیاموزند، در اینجا دیگر جوان و پیر، و مرد و زن، و غنى و فقیر، مطرح نبود، بلکه بر هر کس که متمکّن بود بدین سفر مبادرت کند، و در خدمت رسول اللَه این فریضه را بجاى آورد، واجب بود به هر نحوى که ممکن است آماده سفر گردد.
تمام أهل مدینه که متمکّن از سفر بودند، به جز عاجزان و مریضان با معیّت افرادى که از خارج مدینه آمده بودند، با رسول اللَه سفر کردند.
در «سیره حلبیّه» گوید: «چون حضرت مىخواستند از مدینه بیرون روند، در مدینه مرض آبله (جدرى به ضم جیم و فتح دال، و یا جدرى به فتح آن دو) و یا مرض حصبه آمد، و این امر موجب شد که بسیارى از مردم نتوانند با پیامبر حجّ کنند1، و لیکن معذلک جماعتهایى با پیامبر خدا از مدینه بیرون آمدند که تعداد آنها را غیر از خدا کسى نمىداند. گفته شده است: چهل هزار نفر، و گفته شده
است: هفتاد هزار نفر، و نود هزار نفر، و گفته شده است: یکصد و چهارده هزار نفر، و یکصد و بیست هزار نفر، و بیش از این مقدار نیز گفته شده است.»2
میر خواند بلخى گوید: «قریب صد بدنة (شتر) جهت خاصّ خویش سوق فرمود، و یکى از آنها را به دست مبارک خود إشعار و تقلید کرده نَاجِیَةُ بْنُ جُنْدُبْ را به ضبط شتران گماشت. نَاجِیَة گوید که: از حضرت مقدّس نبوى پرسیدم که اگر شترى از این شتران به سر حدّ هلاک رسد چه کنم؟!»
«جواب داد که: آن را نحر کن! و قلاّدهاش را خونآلود ساخته، بر صفحه یمناى (راست) سنام او بزن، و باید که تو و هیچکس از رفقاى تو از آن گوشت نخورد. و در آن زمان فاطمة علیها السّلام و جمیع أمّهات مسلمین را در هودجها نشانده، به شرف مصاحبت اختصاص داشتند. به روایتى در آن راه صد و چهارده هزار کس ملازم رکاب فلک فرساى بودند.»1
و خواند امیر، غیاث الدّین حسینى ـ مورّخ شهیر ـ گوید: «در آن سفر سَیِّدَةُ النِّساء فَاطمة زهراء و امّهات مؤمنین تمام در هودجها نشسته همراه بودند، و به روایتى یکصد و چهارده هزار، و به قولى صد و بیست و چهار هزار کس در آن راه به خدمت حضرت رسالت پناه استسعاد یافته زبان به تلبیه گشودند.»2
و این حجّ را حِجَّة الْبَلاَغ، و حِجَّةُ الاِسْلام، وحِجَّةُ الوَدَاع3 وحِجَّة التَّمام، وحِجَّةُ الْکِمَال4 گویند.
امّا حجّة البلاغ گویند به جهت خطبههایى که حضرت در آن سفر ایراد مىکردهاند و در آنها خطاب به مسلمانان نموده و خدا را شاهد مىگرفتند و مىگفتند: اللهمّ هل بلّغت؟! «بار پروردگارا آیا من ابلاغ کردم؟!»5
امّا حِجَّة الإسلام گویند به جهت آنکه رسول خدا، أحکام حجّ را طبق دستورات اسلام بیان کرده، حدود عرفات و مشعر و منى را معیّن نموده، و وجوب إفاضه و حرکت از عرفات را در شب عید قربان که مشرکان براى قریش نسخ کرده بودند، بیان فرمود، و حجّ را به زمان أصلى خود برگردانیده، و تأخیر آن را که نسىء مىباشد، و موجب ازدیاد کفر است، مشروحا و مستدلاّ بر آیه کریمه بیان فرمود، و نیز سعى بین صفا و مروه را از شعائر الهى دانست، و خود سعى فرمود، و سایر آداب حجّ را از طواف و نماز، و بالأخصّ بیان وجوب حجّ تمتّع را براى افرادى که منزلشان از مکّه دور است، و بقاء این وجوب را تا روز قیامت مفصّلا بر فراز کوه مروه بعد از نزول جبرائیل و آوردن وحى الهى بیان فرمود.
اسامى آخرین حجَّ رسول خدا
و امّا حِجَّة الوَدَاع گویند، به جهت تودیع رسول اللَه با مسلمانان در ضمن برخوردها و خطبهها، و این تودیع بعد از رحلت آن حضرت در زمان کوتاهى که هفتاد روز بعد از غدیر خمّ و هشتاد روز بعد از خطبه در عرفات و در منى صورت گرفته بود، معلوم و مشهود شد، و مردم را تودیع و توصیه نمود به کتاب خدا: قرآن کریم، و عترت خود: أهل بیت که تا روز قیامت از هم جدا نمىشوند، و دو متاع نفیس و پرارزش مىباشند که متمسّکین به آنها هیچگاه گمراه نمىشوند.
و أمّا حِجَّة1 التَّمام و اِکْمَال گویند به جهت نزول آیه کمال دین و تمام نعمت که به دنبال خطبه آن حضرت در روز غدیر خمّ بر مردم ارزانى شد، و للّه الحمد دین مردم کامل و نعمت خداوندى به تمامیّت خود رسید.
البتّه باید دانست که این جمعیّت انبوه که با رسول اللَه به مکّه حرکت کردند خصوص اهل مدینه و قراء اطراف بودند، و امّا جماعتى که از سایر اماکن همچون
یمن آمدند بر این مقدار افزوده مىشد. امیرالمؤمنین علیه السّلام نیز با أبو موسى أشعرى2 از جانب یمن آمدند، و در مکّه به رسول خدا ملحق شدند.
توضیح آنکه: حضرت رسول اللَه در سنه دهم از هجرت خالد بن ولید را با جماعتى به طرف یمن فرستادند، تا آنان را به اسلام دعوت کنند. خالد بن ولید مدّت شش ماه با لشکر خود در یمن توقّف کرد و آنچه ایشان را به اسلام دعوت کرد مؤثّر نیفتاد.1
تا آنکه حضرت رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم امیرالمؤمنین علیه السّلام را با سیصد نفر روانه یمن ساختند، و براى آن حضرت لوائى (پرچمى) بستند، و عمامه سه پیچ بر سرش بستند که از دو طرف آویزان بود، از طرف جلو بقدر یک ذراع، و از طرف پشت بقدر یک وجب بود2، و فرمودند: چون بدانجا مىرسى خالد را خلع و عزل کن! و امّا لشکریان خالد مختارند هر کدام که بخواهند با تو باشند، و هر کدام که بخواهند با خالد به مدینه مراجعت کنند، و چون به نزد اهل یمن رسیدى با آنان مبادرت به جنگ مکن، مگر آنگاه که آنان پیشقدم گردند!
و این اوّلین لشگرى بود که بدین ترتیب در آن بلاد که بلاد مَذْحِجْ است از ناحیه نجران3 وارد شد. امیرالمؤمنین علیه السّلام براى أخذ خمس و غنائم، لشکر را متفرّق ساختند، و مقدارى غنیمت گرد آمد و بر آن غنائم بُرَیْدَةُ بْنُ الْحُصَیْب اَسْلَمِى4 را گماشتند، و سپس آنان را به اسلام خواندند، آنان امتناع کردند و شروع به تیراندازى نمودند، و سنگ پرتاب مىکردند.
حضرت صفوف خود را منظّم ساخت و لواء را به دست مسعود بن سنان سلّمى داد، و با لشکر خود حمله نمود. بیست نفر از دشمنان کشته شدند و بقیّه هزیمت کردند.
خروج أمیرالمؤمنین علیه السَّلام براى حجَّ از یمن به مکَّه
حضرت فراریان را تعقیب نفرمود، و سپس ایشان را به اسلام دعوت کرد. آنان با مسارعت جواب مثبت دادند و بیعت کردند. قبیله همدان بدون جنگ اسلام آوردند و به مجرّد آنکه امیرالمؤمنین نامه رسول اللَه را براى آنان خواندند، همگى مسلمان شدند.
حضرت صورت اسلام قبیله همدان را براى رسول اللَه نوشتند، حضرت رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم سجده شکر بجاى آوردند و سه بار گفتند: السّلام على همدان، و اهالى یمن به دنبال اسلام قبیله همدان مرتّبا شروع کردند به اسلام آوردن.1
امیرالمؤمنین علیه السّلام براى أخذ خمس از غنائم قرعه زدند، بدین ترتیب که غنائم را به پنج قسمت تقسیم کردند، و درباره یک سهم نوشتند: سهم خدا. و چون قرعه زدند، أوّلین سهم که مشخّص بود، سهم خمس درآمد، آن را ممهور و مقفّل نمود تا به پیامبر برسانند، و بقیه غنیمت را که چهار پنجم بود بین أصحاب و لشکریان خود توزیع کردند.
در «ارشاد» مفید و «علل الشّرائع» صدوق وارد است که: رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم براى امیرالمؤمنین علیه السّلام به یمن نامه نوشتند که به سوى مکّه براى حجّ حرکت کند و لیکن نوع حجّى را که رسول خدا بر آن احرام بستند در این نامه متذکّر نشدند.2
امیرالمؤمنین علیه السّلام با لشکریان و سهم خمس از غنیمت، از یمن به سوى مکّه حرکت کرده، و در راه محرم شدند و در مکّه با رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم تلاقى کردند.3
حرکت رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم از مدینه بعد از نماز ظهر روز شنبه بیست و پنجم ذوالقعده بوده است، چون اوّلا طبق روایات کثیره، آن حضرت پنج روز از ماه
ذىقعدة مانده بیرون رفتند: لِخَمْسٍ بَقینَ مِنْ ذِی الْقَعْدَةِ4، و ثانیاً بطور مسلّم روز اوّل ماه ذوالحجّه، پنجشنبه بوده است، زیرا بدون هیچ اختلاف بطور یقین گفتهاند که روز عرفه که رسول اللَه در عرفات خطبه خواندهاند، روز جمعه بوده است، بنابر این پنج روز به روز پنجشنبه مانده که اول ذىحجّه است روز شنبه خواهد بود. غایة الأمر نمىتواند ماه ذىقعدة سى روز بوده باشد زیرا در این صورت شنبه بیست و ششم مىشود، و در روایات بیست و پنجم وارد شده است. و نمىتوانیم بگوئیم رسول خدا در روز جمعه از مدینه خارج شدند، زیرا طبق روایاتى که از أنس بن مالک رسیده است، رسول اللَه نماز ظهر را در مدینه چهار رکعت بجاى آوردند.5 و چون نماز ظهر روز جمعه باید با خطبتین بجاى آورده شود، نمىتواند چهار رکعت بوده باشد، و از طرفى نمىتوان خروج رسول اللَه را روز پنجشنبه گرفت، زیرا در این صورت، شش شب از ماه ذىقعدة باقى مىماند، نه پنج شب، و امّا روز شنبه فقط پنج روز به آخر ماه مانده است.
بارى رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم غسل نموده، و گیسوان شانه زده، و به موى مشکبوى خود روغن مالیده، و در دو لباس: إزار و رداء، بعد از نماز ظهر به سوى ذو الحلیفه که در یک فرسخى مدینه است حرکت کرد و نماز عصر را در آنجا بطور قصر (دو رکعت) بجاى آورد، و در مدینه بجاى خود أبو دجانه سماک بن حرشه ساعدىّ و یا سباع بن عرفطه غفارىّ را گماشت.1
حضرت فاطمه زهراء سلام اللَه علیها با زوجات رسول اللَه همگى در ذو الحلیفه محرم شدند، و تلبیه گفتند، و چون حجّ آنها حجّ افراد بود، و با خود هدى (شتر و یا گاو و یا گوسفند) نیاورده بودند، فلهذا عقد إحرامشان به تلبیه بود. آنگاه در هودجها
نشسته و عازم رحیل شدند، و تمام نه نفر از زنهاى حضرت رسول در این سفر بودند.
کیفیَّت إحرام رسول خدا صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم
و لیکن رسول خدا با خود هدى آوردند، و آن عبارت بود از یکصد شتر، و یا شصت و شش نفر، و یا شصت و چهار نفر، و یا شصت و سه نفر، که با هدیى که امیرالمؤمنین علیه السّلام از جانب یمن آوردند، و مقدار آن سى و أندى بود، مجموعا به یکصد نفر بالغ شد.
از این شترهائى که رسول اللَه با خود آورده بودند یکى را به دست مبارک خود در ذو الحلیفه إشعار و تقلید کردند1، و بقیّه را دستور دادند که إشعار و تقلید کنند و عقد حجّ رسول اللَه که حجّ قران بود به إشعار و تقلید شد. آنگاه بر روى ناقه قصواى خود سوار شده، و به راه افتادند، و همین که ناقه در حرکت افتاد و حضرت به بیابان رسیدند، صدا به تلبیه بلند کردند2:
لَبَّیْکَ! اَللَّهُمَّ لَبَّیْکَ! لَبَّیْکَ لاَ شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ! إنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَکَ وَ الْمُلْکَ! لاَ شَرِیکَ لَکَ!3
آرى! آرى! اجابت کردم دعوت تو را دو بار، إجَابَةً بَعْدَ إجَابَةٍ! اى پروردگار من! اجابت کردم بعد از اجابت! اجابت کردم بعد از اجابت! هیچ گونه شریک و انبازى براى تو نیست! اجابت کردم بعد از اجابت! و حقّا که تمام مراتب و درجات حمد و سپاس و نعمت و سلطنت، اختصاص به تو دارد! شریک و انبازى براى تو نیست!
بارى در ذو الحلیفه أسماء بنت عمیس4 که در آنوقت در حباله نکاح ابوبکر
بود مُحَمَّدبن اَبِی بَکر را زائید.5 أسماء به رسول اللَه پیغام داد که چه کنم و تکلیف من با احرام چیست؟!
حضرت رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم دستور دادند که احرام ببند و تلبیه بگو! و مقدارى پنبه با خود بردار و با کمربندى خود را ببند، و تلبیه براى إحرام حجّ بگو!1
حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: در زائیدن أسماء برکتى بود براى زنان، براى آنان که بزایند، و یا به عادت حیض مبتلا شوند، که در این صورت به همان عملى که رسول خدا به او دستور دادند عمل مىکنند و بدون هیچگونه خللى حجّ خود را انجام مىدهند.2
أسماء با همین حال وارد مکّه شد، و چون مدّت نفاس او گذشت، با آنکه هنوز خون قطع نشده بود حضرت رسول دستور دادند که طواف کند و نماز بخواند، و او هم طبق دستور رسول خدا عمل نمود.3
بارى حضرت رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم آن شب را در ذو الحلیفه به خاطر اسماء توقّف
کردند،4 و فردا صبح به راه افتادند، و مسلمانان به راه افتادند. عجیب منظرهاى است. در این بیابان پهناور تا چشم کار مىکند سواره و پیاده، در جلو، و پشت سر، و أطراف رسول الله، همه إحرام بسته و غسل کرده، و صداى لبّیک از هر سو به گوش مىرسد، و دلها در عشق جذبات آن إسم أعظم إلهى در معراج است. اینک رسول اللَه است که با جذبه مغناطیسى الهى این امّت را حرکت داده، و سر و پا برهنه در این وادى پهناور در عشق حضرت محبوب أزلى خداى سرمدى به راه انداخته است، همه مىگویند: لَبَّیْکَ اللهُمَّ لَبَّیْکَ! لَبَّیْکَ لاَ شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ.
کیفیَّت حرکت رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم در سفر حجَّة الوداع
ابن جوزى أبو الفرج گوید: از حضرت جعفر بن محمّد از پدرش علیهما السّلام روایت است که: از جَابِربن عَبْدالله أنْصَارِیّ پرسیدم که حجّ رسول خدا را براى من بیان کن! جابر گفت: رسول خدا مدّت نه سال که در مدینه درنگ نموده بود، حجّ نکرد، و پس از این مدّت در سال دهم إعلان فرمود که رسول اللَه در این سال قصد حجّ دارد. أفراد بشر بسیارى به مدینه روى آوردند و همگى مىخواستند به رسول خدا اقتداء و ایتمام کنند، و عمل خودشان را عینا طبق عمل آن حضرت قرار دهند.
جابر گوید: ما با رسول خدا از مدینه بیرون آمدیم تا به ذو الحلیفه رسیدیم، رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در مسجد آنجا دو رکعت نماز گزارد و سپس سوار ناقه قصوا شد، و چون ناقه، آن حضرت را در میان بیابان آورد، من نظر کردم دیدم: تا جائى که سوى چشم من مىبیند، در جلوى آن حضرت سواره و پیاده است، و در طرف راست آن حضرت اینچنین است، و در طرف چپ او اینچنین است، و در طرف پشت سر اینچنین است.
پس رسول خدا صدا به کلمه توحید گشود و زبان باز کرد: لَبَّیْکَ اللهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لاَ شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ، إنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَکَ وَالْمُلْکَ لاَ شَرِیکَ لَکَ.1 آنگاه مىبینیم: این حاکم بر دلها، و مسیطر بر قلوب، و مهیمن بر ارواح
که این سیل عظیم از انبوه جمعیّت را پروانهوار به دور خود جمع کرده، و چون شمع در عشق جمال لایزالى در احتراق آورده است، خود بر روى شتر سرخ مویى سوار شده که فقط یک جلّ کهنه و فرسوده بر روى آن شتر انداخته شده است، و با خود فقطّ یک قطیفه دارد، که از شدّت کهنگى، ألیاف برجسته آن سائیده شده، و از بین رفته، و معلوم نیست که چهار درهم ارزش داشته باشد.
ابن کثیر دمشقى از حافظ ابو بکر بزّار با سند خود از أنس آورده است که: إنَّ النَّبِیَّ صلّی الله علیه [وآله] وَسَلَّمَ حَجَّ عَلَی رَحْلٍ رَثٍّ وَتَحْتَهُ قَطِیفَةٌ وَ قَالَ: حِجَّةٌ لاَ رِیَاءَ فیهَا وَلاَ سُمْعَةَ.1
«رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم حجّ خود را بر روى جلىّ کهنه و فرسوده بجاى آورد، و زیرانداز او فقط یک قطیفه بود، و مىفرمود: این حجّى است که در آن ریا و خودنمائى و شهرت طلبى نیست».
و حافظ أبو یعلى موصلى از أنس آورده است که قَالَ: حَجَّ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی الله علیه [وآله] وَسَلَّمَ عَلَی رَحْلٍ رَثٍّ وَقَطِیفَةٍ تُسَاوی أوْلاَتُسَاوی أربَعَةَ دَرَاهِمَ، فَقَالَ: اَللَّهُمَّ حِجَّةٌ لاَ رِیَاءَ فیهَا.2 «رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم، حجّ کردند بر روى پلاس کهنه و بى ارزشى، و بر روى قطیفهاى که ارزش آن چهار درهم بود ـ یا چهار درهم ارزش نداشت ـ و مىگفت: بار پروردگارا این حجّى است که در آن خودنمائى نیست».
باید دانست که همین رسول اللهى که بر روى پلاس کهنه و قطیفه بى ارزشى حجّ مىکند، براى هدى و قربانى در راه خدا و اطعام مساکین و مستمندان با خود صد شتر مىبرد، و همه را نحر مىکند، و به فقرا و مستمندان تقسیم مىکند، و به أمیرالمؤمنین مىفرماید: حتّى پوست و جلّ شترها را به قصّاب مده! و همه را در راه خدا انفاق کن! این است مقتداى ما. ﴿و لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَهَ كَثِيراً﴾.3
أمّا اغنیاى ما که حجّ مىکنند از کشتن یک گوسفند در منى تجاوز نمىنمایند، و بنده به خاطر ندارم و نشنیدهام که کسى از همکیشان ما در منى شتر کشته باشد، با آنکه مخارج ایاب و ذهاب، سنگین و ثروت نیز در درجه بالا باشد.
اعتراض عایشه به رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم
در «سیره حلبیّه» آورده است که بعضى نقل کردهاند که شتر عائشه تندرو و سریع السّیر بود، و بارش سبک. ولى شتر صفیّه (یکى دیگر از زوجات رسول الله) کندرو بود، و بارش سنگین. فلهذا پیوسته شتر صفیّه از قافله عقب مىماند.
و بنابراین حضرت رسول اللَه دستور دادند که بار صفیّه را بر شتر عائشه گذاردند، و بار عائشه را بر شتر صفیّه. و چون چنین کردند، رسول خدا براى استمالت و عطف خاطر عائشه به نزد او آمدند و گفتند: یا أمّ عبد الله! بار تو سبک بود و شتر تو سریع السّیر! و بار صفیّه سنگین بود و شتر او بطىء السّیر! و بدین جهت موجب کندى حرکت قافله بود، که ملاحظه مىکردید، و بجهت هماهنگى با شتر صفیّه، قافله از حرکت مىماند، و ما بار تو را بر شتر او، و بار او را بر شتر تو نهادیم تا تعادل برقرار شود، و قافله بتواند به سیر خود ادامه دهد!
عائشه گفت: تو چنین مىاندیشى که رسول خدا هستى؟!
حضرت گفتند: یا أمّ عبد الله! آیا تو در شکّ هستى که من رسول خدا هستم؟!
عائشه گفت: پس چرا حالت اینطور شده است که عدالت نمىکنى؟!
عائشه مىگوید: در أبو بکر پدرم حدّت و تندى بود، و سیلى بر چهره من زد، و رسول خدا أبو بکر را ملامت کردند که چرا سیلى زدى؟! أبو بکر گفت: مگر نشنیدى که چه گفت؟! رسول خدا فرمود: دَعْهَا فَإنَّ الْمَرْأةَ الْغَیْرَاءَ لاَ یَعْرِفُ أعْلَی الْوَادِی مِنْ أسْفَلِهِ.1 «او را به حال خود باز گذار! چون زن شخصیّت طلب، بالاى وادى و بیابان را از پائین آن تمیز نمىدهد و فرق نمىگذارد».
و از أحمد بن حنبل با اسناد خود از أسمآءِ بِنْت أبی بَکْر آوردهاند که: چون فرود آمدند در مکانى که آن را عرج مىگفتند، شترى که بر روى آن توشه سفر رسول اللَه بود گم شد، و بر روى آن شتر توشه سفر ابو بکر نیز بود. و نگهبان آن شتر، غلام ابو بکر بود.
أبو بکر به غلام خود گفت: شترت کجاست؟! غلام گفت: دیشب آن را گم کردهام!
أبو بکر در حالتى که عصبانیّت و حدّت بر او چیره شده بود، گفت: یک عدد شتر، تو آن را هم گم مىکنى، و شروع کرد با شلاّق و تازیانه به غلام خود زدن، و رسول خدا مىگفت: نگاه کنید به این محرم و ببینید در حال إحرام چه مىکند؟! و خود رسول اللَه تبسّم مىکرد و زیاده بر این چیزى نگفت.1
بعضى از أصحاب چون آگاه شدند که زامله رسول اللَه (شتر با بار توشه) گم شده است قدرى حیس آوردند (غذائى که با آرد و روغن و خرما تهیّه مىکنند) و در مقابل آن حضرت گذاردند. حضرت به ابو بکر که به شدّت به غلام غیظ کرده بود، فرمودند: اى أبو بکر آسان بگیر بر خود! کار نه به دست ماست و نه به دست تو! و این غلام بسیار مراقب و مواظب بود و اهتمام داشت که شتر گم نشود.
و اینک این غذاى طیّب و پاکیزه را خداوند آورده است، و این بجاى آن غذائى است که با زامله بود.
حضرت رسول اللَه و أبو بکر و هر کس که با آن دو نفر بودند، از آن غذا خوردند، و همگى سیر شدند. و در این حال صَفْوَانُ بْنُ مُعَطَّل که وظیفه او دنبالهدارى قافله بود، آمد و شتر گم شده را آورد که بر روى آن زامله و توشه بود، و آن شتر را در منزلگاه رسول اللَه خوابانید.
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم به أبو بکر گفتند: حالا نظر کن و ببین آیا از متاع تو چیزى مفقود شده است؟!
أبو بکر گفت: چیزى گم نشده است مگر یک قَعْب (کاسه بزرگ) که با آن
آب مىخوردیم! غلام گفت: آن قعب با من است، و گم نشده است.
مکانهایى که رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم در سفر حجَّ پیمودند
چون خبر گم شدن زامله رسول اللَه به سَعْدُ بْنُ عُبَادَة و فرزندش قَیْسُ بْنُ سَعد رسید، ایشان براى رسول اللَه زامله و توشه سفر کامل آوردند، و هر کدام از آن دو پدر و پسر گفتند: یا رسول اللَه چنین خبردار شدیم که: زامله شما گم شده است، و اینک این توشه سفر به جاى توشه گم شده باشد!
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم فرمودند: خداوند توشه ما را به ما رسانید! شما توشه خود را بردارید و برگردانید! خداوند به هر دو نفر شما برکت دهد!1
مِقْرِیزیّ گوید: روز یکشنبه بود که رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم به یَلَمْلَمْ2 رسیدند، و از آنجا حرکت کرده و شام را در شَرَفُ السَّیَالَة خوردند، و در همان جا نماز مغرب و عشاء را بجاى آوردند، و سپس به راه افتاده و نماز صبح را در عِرْقُ الظَّبْیّة خواندند، و سپس در رَوْحَآء وارد شدند، و از رَوْحَآء نیز گذشته و نماز عصر را در منصرف گزاردند، و نماز مغرب و عشاء را در مُتَعَشَّى خواندند و آنجا هم شام خوردند، و نماز
صبح را در أَثَایَهْ بجاى آوردند، و در صبح سه شنبه به عَرج رسیدند، و در عرج که همان گردنه جُحفَه است در دهان شتران حجام3 نهادند، و در روز چهارشنبه به سُقیَا رسیدند، و صبح پنجشنبه در أبوَآء بودند، و نماز را در آنجا گزاردند، و در روز جمعه به جُحفَة وارد شدند و از آنجا به قُدَید وارد شدند، و در روز شنبه آنجا بودند و روز یکشنبه به عُسْفَان رسیدند و از آنجا که حرکت کرده و به غَمِیم رسیدند، حاجیهاى پیادهرو، در مقابل آن حضرت صفّ کشیده، و از راه رفتن شکایت کردند، حضرت دستور دادند که آنها بطور نَسَلان بروند (قدم رو، و حرکت سریعى است که به حدّ دویدن نمىرسد) و چون پیادگان چنین کردند، در خود احساس راحتى نمودند، و در روز دوشنبه به مَرُّ الظَّهْرَان رسیدند، و از آنجا حرکت نکردند تا شب فرا رسید و در سَرِف آفتاب غروب کرد و نماز مغرب را نخواندند تا داخل مکّه شدند، و چون به ثنیّتین رسیدند (دو گردنه است نزدیک به هم متّصل به مکّه) در بین آن دو گردنه شب را به روز آوردند، و در روز سه شنبه داخل مکّه شدند.4
و نیز در «طبقات» آورده است که: رسول خدا در روز دوشنبه به مرّ الظّهران رسیدند و آفتاب بر آن حضرت در سَرِف غروب کرد، و چون صبح شد غسل کرده، و در وقت روز داخل مکّه شدند.1 و البتّه مىدانیم که چون پنجشنبه اوّل ماه ذوالحجّة بوده است، روز ورود آن حضرت به مکّه که روز سهشنبه است ششم ذوالحجّه خواهد بود.
بارى حضرت رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در سَرِف که در شش میلى مکّه است نزول کردند. در آنجا به تمام حجّاج امر کردند که نیّت خود را از حجّ به عمره برگردانند، و به نیّت عمره تلبیه گویند، و وارد مکّه که مىشوند عمل عمره بجاى آورند، مگر آن کسانى که با خود هَدْى (قربانى، أعمّ از شتر و گاو و گوسفند) آوردهاند که آنها به همان نیّت حجّ باقى باشند، تا هدى خود را به محلّش در منى رسانیده، و در آنجا
قربانى کنند، و رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم و جمعى از مردم با خود هدى آورده بودند.2
حکم زنان حائض در حج
حضرت فاطمه زهراء سلام اللَه علیها، و جمیع زنهاى مؤمنات، و نه تن زوجات رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم همگى نیّتهاى خود را از حجّ إفراد به عمره مبدّل کرده و بدین قصد تلبیه گفتند، و عائشه نیز به قصد عمره تلبیه گفته بود که در همین منزل سَرِف حائض شد، و معلوم است که حائض نمىتواند داخل مسجد الحرام شود، و طواف کند و نماز گزارد، و عمره نیاز به طواف و نماز و دخول در مسجد دارد.
او مىگوید: رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم آمد و من گریه مىکردم، فرمود: چرا گریه مىکنى گویا حائض شدهاى؟! گفتم: آرى! سوگند به خدا که دوست داشتم در این سفر با شما نیایم!
رسول خدا فرمود: چنین سخن مگوى! این أمرى است که خداوند بر دختران آدم نوشته است، ضررى بر تو ندارد! تو هم از دختران آدمى! آنچه بر آنها نوشته شده، بر تو هم نوشته شده است!
تو تلبیه براى حجّ بگو! و عمره خود را واگذار! إحرام براى حجّ ببند، و آنچه را که شخص حاجّ بجا مىآورد، بجاى بیاور! مگر آنکه طواف نمىکنى1، و چون طاهر شدى طواف مىکنى، و از احرام حجّ بیرون مىآیى!
عائشه مىگوید: من داخل مکّه شدم، ولى در مسجد الحرام نرفتم، و وقوف به عرفات نمودم با آنکه در حال حیض بودم، و چون طاهر شدم و آن در روز عید قربان و یا در شامگاه عرفه بود، دور خانه خدا طواف کردم، و سعى بین صفا و مروه نمودم، حضرت رسول اللَه فرمود: از حجّ محلّ شدى و بیرون آمدى.2
این فقط حجّى بود که عائشه انجام داد، حجّ افراد که با آن عمره نبوده است، و لیکن حضرت زهراء سلام اللَه علیها و سایر زوجات رسول اللَه و زنهاى مسلمان به مجرّد دخول در مکّه عمره مفرده بجاى آوردند، و سپس محلّ شده و از
إحرام بیرون شدند، تا در روز هشتم ذوالحجّه که روز ترویه است از مکّه إحرام براى حجّ بسته، و به نیّت حجّ إفراد تلبیه گفتند و به عرفات آمدند، و در مشعر و منى مناسک حاجّ را انجام دادند، و در مکّه طواف و نماز و سعى نموده، و حجّ خود را کامل نموده و سپس محلّ شدند، و بنابر این در این سفر یک عمره کامل و یک حجّ کامل بجا آوردند که آن را حجّ تمتّع گویند.
و چون حضرت رسول اللَه ایام حجّ را به پایان رسانید، و بعد از ایّام تشریق به مکّه بازگشت، و در مُحَصَّب1 نزول فرمود، و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در آنجا انجام داد. عائشه گفت: اى رسول خدا! من از اینجا به مدینه باز گردم و فقطّ یک حجّ بجا آورده باشم که با آن عمره نبوده باشد؟!
حضرت رسول صلّى اللَه علیه و آله و سلّم برادرش ـ عبد الرّحمن بن أبى بکر ـ را طلب کردند، و گفتند: خواهرت را از حرم بیرون ببر، و محرم شده، و چون از طواف فارغ شدید، در اینجا که مُحَصَّب است بیایید! و بنابر این یک عمره را خداوند مقدّر فرمود. و در عبارت دیگرى آمده است که:
ما چون از حرم بیرون شدیم از تَنْعِیم2 به إحرام عمره إحرام بستیم بجاى آن عمرهاى که از من فوت شده بود3، و در دل شب طواف را انجام دادیم و سپس در مُحَصَّب آمدیم.4
رسول اللَه فرمود: آیا از انجام طواف خود فارغ شدید؟! عرض کردیم: آرى!5
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم پس از آنکه در صبح سه شنبه غسل کرده به سوى مکّه
حرکت کردند، و در وقتىکه خورشید بالا آمده بود در وقت ضُحَى از ثَنیِّۀ عُلیَا (گردنه بالاى مکّه) که آن را کدآء گویند (به فتح کاف و مدّ) وارد مکّه شدند، و ثنیّه کدآء همان محلّى است که از آنجا به مقبره مکّه مَعْلاة و الآن آنجا را جَحُون گویند سرازیر مىشود.
تکبیر رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم به هنگام دیدن بیت الله
و از باب عبد مناف، که همان باب بنى شیبه است، و الآن به باب السّلام معروف است وارد مسجد الحرام شدند، و چون نظرشان به کعبه ـ خانه خدا ـ افتاد دستهاى خود را بلند کرده1 و تکبیر گفتند و سپس گفتند: اَللَّهُمَّ أنْتَ السَّلاَمُ، وَ مِنْکَ السَّلاَمُ، فَحَیَّنَا رَبَّنَا بِالسَّلاَمِ! اَللَّهُمَّ زِدْ هَذَا الْبَیْتَ تَشْریفاً وَ تَعْظیماً، وَ مَهَابَةً وَ بِرّاً، وَزِدْ مِنْ شَرَفِهِ وَ کَرَمِهِ مِمَّنْ حَجَّهُ أوِاعْتَمَرَهُ تَشْرِیفاً وَ تَکْرِیماً وَ تَعْظیماً وَ بِرّاً!2
«بار پروردگارا تو حقیقت سلام و اسم سلام و عالم سلام و سلامتى و امن هستى! و سلام بر عالمیان از ناحیه وجود أقدس تو افاضه مىشود! پس بار پروردگارا ما را با إسم سلام خود تحیّت بخش! و وجود ما را سراسر از سلام و سلامت خود سرشار فرما.
بار پروردگارا بر شرافت و عظمت و مهابت و إحسان این خانه بیفزا! و از شرف و کرامت آن، بر شرافت و کرامت و عظمت و إحسان کسانى که حجّ آن را بجا مىآورند، و یا عمره آن را انجام مىدهند افزون کن»!
از جابر بن عبد اللَه روایت است که چون وارد مکّه شدیم و آفتاب بر آمده بود، رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم تا در مسجد الحرام آمدند آنگاه شتر خود را خوابانیده و در داخل مسجد شدند و یکسره به سوى حجر الأسود رفتند، و آن را استلام نمودند، در حالى که دو چشم آن حضرت پر از اشک شده و سرازیر مىشد، و چون طواف کرده، و از آن فارغ شدند، حجر الأسود را بوسیدند، و دستهاى خود را بر آن مالیده، و به صورت خود
مالیدند.3
و از عکرمه از ابن عبّاس روایت است که گفت: دیدم که رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم بر حجر الأسود سجده کردند.1
و از شافعى روایت است که رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در کنار حجر الأسود رو بروى آن ایستادند و آن را استلام نموده و مدّت درازى دو لب خود را بر حجر گذارده بودند. و هر وقت آن حضرت استلام مىکردند، مىگفتند: بِسْم اللَهِ وِ اللَهُ أکْبَرُ. و به عمر گفتند: إنَّکَ رَجُلٌ قَوِیٌّ آَتُزَاحِمْ عَلَی الْحَجَرِ (أیِ ألأسْوَدْ ) تُؤْذِی الضَّعِیفَ، إنْ وَجَدْتَ خَلْوَةً فَاسْتَلِمْهُ وَ إلاَّ فَاسْتَقْبِلْهُ وَ هَلِّلْ وَ کَبِّرْ.2.
«تو مردى قوى هستى، و ضعیف را اذیّت مىکنى! با روى آوردن به حجر الأسود مردم را زحمت مده! اگر مکان را خلوت یافتى، بر آن دست بکش! و اگر نه رو بروى آن بایست و تهلیل و تکبیر بگوى!»
و پس از طواف، حضرت رسول صلّى اللَه علیه و آله و سلّم، در پشت مقام حضرت ابراهیم دو رکعت نمازگزاردند، و در رکعت أوّل سوره قل یا أیّها الکافرون، و در رکعت دوّم سورّه قل هو اللَه احد را قرائت کردند، و به سوى زمزم آمده، دلوى از آب براى حضرت در آوردند، حضرت از آب زمزم آشامیدند و بقیّه آب دهان را در دلو ریخته، و سپس دلو را در چاه زمزم خالى کردند، و گفتند: اگر مردم آب کشیدن از زمزم را با دست خود سنّتى نمىگرفتند، من با دست خودم از چاه آب مىکشیدم.
سپس آن حضرت به حجر الأسود بازگشتند و آن را استلام نمودند و به سوى کوه صفا رفتند، و این آیه را تلاوت کردند: ﴿إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ﴾. (آیه ١٥٨ از سوره ٢: بقره)
«بدرستى که کوه صفا و کوه مروه از شعائر اللَه است، پس هر کس که حجّ
خانه خدا بجا آورد، و یا آنکه عمره را انجام دهد، باکى بر او نیست که بین این دو کوه سعى کند، و هر کس متصدّى کار خیر شود خداوند شکر گزار و به کار او داناست.3
کیفیَّت طواف و سعى رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم
آنگاه فرمود: أبْدَأُ بِمَا أبْدَأُ اللهُ1. «من ابتدا مىکنم از صفا که خداوند هم در کلام خود به صفا ابتدا نموده است». و از صفا بالا آمد بطورى که خانه خدا دیده مىشد، روى خود را به بیت اللَه نموده، و سه بار گفت: اَللهُ أکْبَرُ اللَهُ اَکْبَرُ اللَهُ أکْبَرُ و پس از آن تهلیل گفت و سپس گفت: لاَ إلَهَ إلاَّ اللَهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، یُحْیِی وَیُمِیتُ، وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ؛ لاَ إلَهَ إلاَّ اللَهُ وَحْدَه، أنْجَزَ وَعْدَهُ، وَ نَصَرَ عَبْدَهُ، وَ هَزَمَ الاَحْزَابَ وَحْدَهُ. و سپس دعا کرد و پس از آن، دو بار مثل آنچه را که از تکبیر و تهلیل و دعا بر زبان جارى کرده بود بر زبان جارى کرده که مجموعا سه بار شد.
آنگاه از صفا پایین آمده و به سمت مروه حرکت کرد، تا موقعى که قدمهایش در رفتن مستقرّ شد در میان وادى و بطن مسیل2 شروع کرد بطور رمل (قدم رو) راه رفتن تا آنکه از بطن مسیل چون بالا آمد بطور راه رفتن عادى حرکت کرد تا به مروه رسید.
رسول خدا از مروه بالا رفت تا خانه خدا دیده مىشد و روى خود را به بیت
نموده آنچه را که از تکبیر و تهلیل و دعا در بالاى صفا بجا آوردند در اینجا نیز به همان مقدار بجاى آورده، و پس از آن به سوى صفا حرکت کردند و چون به همان مکان اوّل ـ بطن مسیل ـ رسیدند هروله کنان حرکت کرده تا از مسیل خارج شدند و بر صفا بالا رفته و پس از استقبال بیت اللَه و تکبیر و تهلیل و دعا به همان مقدار دفعه اوّل باز از صفا پائین آمده و به همان کیفیّت دفعه اوّل از حرکت هروله و حرکت عادى در همان مواضع مخصوص به بالاى مروه رفتند و به همان ترتیب استقبال نموده و دعا و تکبیر گفتند. و این رفت و آمد ادامه داشت تا هفت نوبت شد که در نوبت هفتم بر فراز کوه مروه ختم شد.3
باید دانست که تا آن زمان، عمل عمره و عمل حجّ دو عمل مستقلّ و به تمام معنى جدا از یکدیگر بودهاند.
عمل حجّ عبارت بود از: إحرام از میقات، و وقوف در عرفات، و مشعر، و مناسک منى، و طواف خانه خدا، و نماز، و سعى بین صفا و مروه، و البتّه این عمل در ماههاى بخصوص و تعیین شده براى حجّ صورت مىگرفت. ﴿الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ﴾ (آیه ١٩٦، از سوره ٢: بقره).
«حجّ را باید در ماههاى معلوم و معیّن شده (شوّال و ذوالقعده و ذوالحجّة) بجاى آورد». و در سایر اوقات اگر کسى براى حجّ إحرام مىبست باطل بود.
و عمل عمره عبارت بود از: إحرام از میقات، و طواف بیت اللَه الحرام، و نماز، و سعى بین صفا و مروه، و حلق یا تقصیر. و این عمل وقت مشخّصى نداشت، بلکه در هر یک از ماههاى سال و در شب و روز بدون تعیین روز خاصّى و یا شب معیّنى صورت مىگرفت.
و چون حجّ از طرف خدا به عنوان فریضه، واجب شد: ﴿وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا﴾ (آیه ٩٧ از سوره ٣: آل عمران).
«و از براى خدا بر عهده مردم است، که کسانى که راه تمکّن و طریق قدرتى براى رفتن به خانه خدا را دارند، حجّ خانه او را انجام دهند».
جدا بودن حجَّ و عمره قبل از حجَّة الوداع
بر هر کس که متمکّن بود در یکى از ماههاى حجّ: شوّال و ذوالقعده و تا هشت روز از ذوالحجّة محرم شود، و خود را در ظهر روز نهم به عرفات رساند، و مناسک حجّ را انجام دهد، واجب بود که بر این عمل قیام کند.
و در طول مدّت سال، نیز هر کس متمکّن مىشد از بجا آوردن عمره، بر او واجب بود که در همان وقت، از میقات محرم شود و به مکّه رود، و عمل عمره را انجام دهد.
البتّه عمره کار نسبة آسانى بود، زیرا إحرام بستن از میقات و به مکّه در آمدن و چند ساعتى در حال إحرام در مکّه باقى ماندن تا عمل عمره به پایان رسد، کار بسیار مشکلى نبود.
ولى حجّ کار بسیار مشکلى بود، زیرا کسى که إحرام به حجّ مىبست، نمىتوانست از إحرام بیرون آید، مگر آنکه روز عید قربان در منى قربانى کند، و سر بتراشد، و طواف را انجام دهد. و این مستلزم گذشت زمان، و باقى ماندن در إحرام به مدّت مدیدى بود. زیرا همان طور که دانستیم افرادى که مىخواستند حجّ کنند، مىتوانستند از روز أوّل ماه شوّال که عید فطر است از میقات محرم شوند و به سوى مکّه رهسپار گردند، و پس از ورود در مکّه و بجا آوردن طواف و نماز و سعى مىبایست حلق و تقصیر نکنند، و در لباس إحرام باقى باشند، و از زنان دورى گزینند، و از سایر محرّمات در إحرام خوددارى کنند و همینطور صبر کنند تا عرفه و مشعر بگذرد، و روز قربان برسد، آنگاه از إحرام بیرون آمده و با طواف مکّه بکلّى محلّ شوند. و چه بسا هفتاد روز در إحرام بودند. و این کار بسیار مشکل بود خصوصا براى مسافر، و بالأخصّ در هواى گرم مکّه که غالب اوقات گرم است.
در دین مقدّس إسلام که أعمال و تکالیف روى اساس دشوارى و صعوبت پایه گذارى نشده است، چنین تکلیفى مشکل بود. و از طرفى مىدانیم که هفتاد روز در إحرام بودن، خصوصا براى جوان در هواى گرم که حرارت غریزى بدن بالا
مىرود، و میل به همسر زیاد مىگردد، چه بسا تاب و تحمّل را از دست مىگرفت، و افرادى که با زنانشان به حجّ مشرّف شده و در حال إحرام بودند، وادار بدین عمل زناشوئى مىشدند، و حجّشان باطل مىشد، و علاوه کفّاره نیز بر آنان تعلّق مىگرفت، و یا خداى نکرده أفرادى که با زنهاى خود نبودهاند مبتلا به زنا و عمل قبیح مىشدند، و آن وقت یک چنین عمل روحانى و حجّى که صرفا عمل روح انگیز و نورآور است، دچار دیو ظلمت شهوت مىگشت، و موجب افسردگى و تاریکى مىشد.
و نیز به جهات مختفیه از ما که ما نمىدانیم، و خدا و رسول او بهتر مىدانند، رسول خدا در این سفر از طرف حضرت ذات ذوالجلال مأمور مىشود، که براى غیر أهل حرم و قرآء نزدیک به حرم، حجّ را داخل عمره کند، و هر دو را عمل واحدى قرار دهد، بدین طریق که کسانى که از میقات محرم مىشوند در حجّهاى وجوبى خود، از میقات به قصد حجّ محرم نشوند، بلکه به قصد عمره محرم شوند و تلبیه گویند. و در مکّه آمده، و عمره را که چند ساعتى بیشتر وقت نمىبرد، بجاى آورند. و بدون إحرام باقى بوده باشند تا روز هشتم ذوالحجّه که روز حرکت به منى و عرفات است. در این صورت از مکّه به قصد حجّ محرم شوند و تلبیه گویند، و به عرفات و مشعر و منى روند، و مناسک خود را انجام دهند، و در این صورت هم عمره بجاى آوردهاند و هم حجّ، و در عین حال، زمان إحرام که مستلزم مشکلاتى است، طویل نبوده است، زیرا در عمره فقطّ عبارت بوده از زمان سیر از میقات تا مکّه و مدّت زمان أعمال عمره که چند ساعت بیشتر وقت لازم ندارد، و زمان حجّ نیز عبارت بوده از روز نهم تا روز دوازدهم که مناسک خود را به پایان مىرسانند، و این هم زمان مدیدى نیست، و این را حجّ تمتّع گویند، زیرا شخص حاجى پس از انجام عمره خود تا وقت فرا رسیدن زمان حجّ مىتواند از زنان و از سایر محرّمات در حال إحرام بهرهمند شود، به خلاف حجّى که از میقات محرم شده و فقطّ حجّ انجام مىداد، که آن را حجّ إفراد گویند، اگر حاجى با خود هدى همراه نداشته باشد، و حجّ قِرَان گویند اگر با خود قربانى و هدى به همراه ببرد.
و عمرهاى را که نیز به تنهائى بجا آورده شود، و به دنبال آن حجّ نبوده باشد عمره مفرده گویند.
دستور انجام تمتَّع در حجَ
بارى رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در این سفر به قصد حجّ حرکت کردند و تمام مؤمنین و مؤمنات به قصد حجّ حرکت کردند و به قرآء و ولایات نوشتند که رسول اللَه قصد حجّ دارد و نیز خود رسول اللَه در نامهاى به امیرالمؤمنین علیه السّلام که از طرف آن حضرت براى انجام مأموریّت به یمن رفته بودند، نوشتند که: من قصد حجّ دارم، و اصولا سخنى از عمره در میان نبود، و در قوّه متخیّله کسى خطور نداشت. همه به قصد حجّ إحرام بستند و تلبیه گفتند، و به سوى مکّه سرازیر شدند.1
ولى همان طور که دیدیم در منزلگاه سَرِف که در شش میلى مکّه است رسول خدا دستور دادند که هر کس با خود قربانى آورده است به همان قصد حجّ باقى باشد و تلبیه را به قصد حجّ بگوید، و هر کس با خود قربانى نیاورده است نیّتش را از حجّ برگرداند و به قصد عمره تلبیه بگوید.
رسول خدا که با خود شتر به قربانى همراه داشت، به همین قصد حجّ باقى بود، و تلبیه به همان نیّت مىفرمود، تا چون به مکّه رسید تلبیه را قطع کرد، زیرا در درون خانه آمد و به مقصود رسید. و اینک که طواف را بجاى آورده، و نماز طواف را نیز گزارده، و سعى بین صفا و مروه را که مسلمین از بجا آوردن آن إبا داشتند، إحیا فرموده، و خود سعى فرموده، و پیوسته أمر به سعى مىفرموده است،2 و الآن سعى خود
را به پایان رسانیده، و بر فراز کوه مروه ایستاده است، فرمود: اى مسلمانان اینک جبرائیل نازل شده3، و أمر مىکند از جانب خداوند که هر کس با خود هدى همراه نیاورده است محلّ شود و از إحرام بیرون آید، یعنى آن کسانى که أمر آن حضرت را در سَرِف نشنیدهاند از کسانى که با خود هَدْى نیاوردهاند، به إحرام عمره محرم شده و تلبیه به قصد عمره گویند، و اینک این عمل خود را از طواف و سعى از اعمال عمره قرار داده و تقصیر کنند، و از إحرام بیرون آیند، و آن کسانى که با خود هدى آوردهاند باید به إحرام باقى باشند تا هدى خود را در محلّش که منى است نحر و یا ذبح کنند4.
در «سیره حلبیّه» آورده است که: سهیلى گفته است: هیچ کس از اصحاب آن حضرت با خود هدى همراه نیاورده بود مگر طلحة بن عبد الله، و همچنین أمیرالمؤمنین على بن ابی طالب علیه السّلام که از یمن آمده بود و با خود هدى آورده بود.1
رسول اللَه فرمود: آن کسانى که هدى نیاوردهاند، آنچه را که لازمه عمره است، انجام دهند و سپس محلّ شوند، یعنى بعد از تقصیر، و چون به عمل عمره معتمر شده، و حالا خارج شدهاند، آنچه را که براى محرم حرام است از آمیزش و همبستر شدن با زنان و استعمال بوى خوش و پوشیدن لباس دوخته براى آنها حلال است، و همینطور باقى بمانند تا روز ترویه (هشتم) و در آن روز از مکّه، براى حجّ إحرام
مىبندند و تلبیه مىگویند.
اعتراض بعض اصحاب درباره حجَّ تمتَّع
بعضى از صحابه اعتراض کردند و گفتند: نَنْطلقُ إلَی مِنَی وَ ذَکَرُ أحَدِنَا یَقْطُرُ؟ و در لفظ دیگر آمده است: وَ فَرجُهُ یَقْطُرُ مَنیّاً؟ اَیْ قَدْ جَامَعَ النّسَاءَ.1
«چگونه ما به منى برویم، درحالىکه از این إحرام خود بیرون آمده، و از آلت رجولیّت یکى از ما قطرات منى جارى است؟ یعنى با زنان مجامعت نموده است».
و عائشه گوید: رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم را با حال غضب مشاهده کردم، و از او پرسیدم: چه کسى شما را به غضب در آورده است؟! خداوند او را در آتش جهنّم بسوزاند!
فَقَالَ: أ وَ مَا شَعُرْتِ أنّی أمَرْتُ النّاسَ بِأمرٍ فَإذَا هُم یَتَردّدُونَ.2
«حضرت فرمود: آیا تو مطلع نشدى از این قضیّه که: من مردم را به عملى أمر کردم، و آنها در انجام این أمر تردید و شکّ مىکنند»!
چون سخن این صحابى به گوش رسول اللَه رسید، براى ایراد خطبه قیام کرد فَحَمِد الله تَعَالَی فَقَالَ: أمَّا بَعْدُ فَتُعَلّمُونَ أیّهَا النّاسُ؟! لأنَا وَ اللَهِ أعْلَمُکُمْ بِاللهِ وَ أتْقَاکُمْ لَهُ؛ و لَوِ اسْتَقْبَلْتُ مِن أمْرِی مَا اسْتَدْ بَرْتُ مَا سُقْتُ هَدْیاً وَ لأحْلَلْتُ.3
وَ فی رِوَایهٍ قَالُوا: کَیْفَ نَجْعَلُهَا عُمْرَهً وَ قَدْ سَمّیْنَا الْحَجَّ؟
فَقَالَ صَلّی الله عَلَیْهِ (وآله) وَ سلّم: اقْبَلُوا مَا أمرْتُکُمْ بِهِ، وَ اجْعَلُوا إهْلالَکُمْ بِالْحَجّ عُمْرةً، فَلَوْلا أنّی سُقْتُ الْهَدْی لَفَعَلْتُ مِثْلَ الَّذی أمَرْتُکُمْ بِهِ. فَفَعَلُوا.
وَ أهَلُّوا، فَفُسِخَ الْحَجُّ إلَی الْعُمْرةِ.4
«آنگاه حمد خداوند تعالى را بجاى آورد و فرمود: أمّا بعد، اى مردم آیا شما خدا و رسول او را تعلیم مىکنید؟! سوگند به خدا که من از همه شما به خدا داناترم، و تقوایم براى او بیشتر است! و اگر من مىدانستم از آنچه پیش آمد کرده است، در آن زمانى که گذشت، هیچگاه با خود هدى نمىآوردم، و من هم محلّ مىشدم و از إحرام بیرون مىآمدم»!
و در روایتى آمده است که گفتند: چگونه ما این عمل را عمره قرار دهیم، با آنکه ما به نام حجّ إحرام بستیم؟! و این عمل را حجّ نامیدیم؟!
حضرت فرمود: آنچه را که به شما أمر مىکنم بپذیرید! و این تلبیه و نیّت خود را که براى حجّ کردهاید به عمره مبدّل کنید! و اگر خود من هم با خود هدى نمىآوردم، مثل آنچه را که به شما أمر کردهام، خودم عمل مىنمودم، پس بجاى آوردند، و إهلال به عمره کردند، و حجّ در عمره داخل شد».
سُرَافُةُ بْنُ مَالِکِ بْنِ جُعْشُمٍ کِنَانِیّ از آن حضرت پرسید که: یَا رَسُولَ الله! مَتّعْتَنَا هَذِهِ لِعَامِنَا هَذا أمْ لِلأبَدِ؟!1
فَشَبَّکَ صلّی الله علیه و آله و سلّم أصابِعَهُ؛ فَقَالَ: للأبَدِ الأبَدِ دَخَلَتِ الْعُمْرَةُ فی الْحَجِّ هَکَذا إلَی یَوْم الْقِیَامَةِ. وَ فی روایة: فَشَبَّکَ بَیْنَ أصَابِعِه وَاحِدَهً فی اُخْرَی وَ قاَلَ: دَخَلَتِ الْعُمْرَةٌ فی الْحَجّ هَکَذَا ـ مَرّتَیْنِ ـ بَلْ لأبَدِ الأبَدِ.2
«اى رسول خدا! آیا این تمتّعى که ما را در این سال نمودى (و بین عمره و حجّ، اجازه إحلال و تمتّع دادى، و حجّ را داخل در عمره نمودى) فقطّ اختصاص به این سال دارد، یا تا أبد ادامه دارد؟!
حضرت رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم انگشتان خود را در هم داخل کرده و گفتند: بلکه
تا أبد الآباد، تا روز قیامت، همینطور که انگشتان دست من در هم داخل شده است، عمره داخل حجّ شد. و در روایتى آمده است که:
رسول خدا دو مرتبه انگشتهاى دستها را یکى را در دیگرى داخل نموده، و گفتند: اینطور عمره در حجّ تا أبد الآباد داخل شد».
و در «إعلام الورى» آورده است که: قَامَ إلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ بَنِی عَدِیٍّ؛ وَ قَالَ: یَا رَسُولَ اللهِ!أنَخْرُجَنَّ إلَی مِنَی وَ رُؤُوسُنا تَقْطُرُ مِنَ النّسَآءِ؟! فَقَالَ: إنّکَ لَنْ تُؤْمِنَ بَها حَتّی تَمُوتَ.1 «مردى از قبیله عدىّ در مقابل رسول خدا برخاست، و گفت: اى پیغمبر خدا آیا ما به سرزمین منى برویم، درحالىکه قطرات آب غسل جنابت از مواقعه با زنان از سرهاى ما مىریزد؟!
حضرت رسول فرمودند: توبه این قضیّه ایمان نمىآورى تا زمانى که بمیرى»!
در «إرشاد» مفید آورده است که چون رسول خدا فرمودند: هر کس با خود هدى نیاورده است، احرام خود را در عمره قرار دهد و محلّ شود، و هر کس با خود هدى آورده است بر إحرام حجّ باقى بماند، بعضى از مردم موافقت کردند، و بعضى مخالفت نمودند، و در این باره در میان آنان کلمات مهمّى ردّ و بدل شد.
و بعضى از آنان مىگفتند: رَسُولُ اللَهِ أشْعَثُ أغْبَرُ نَلْبَسُ الثّیَابَ وَ نَقْرُبُ النَّسَآءَ وَ نُدَهَّنُ؟ «رسول خدا با موهاى ژولیده و غبارآلود، در حال احرام است، ما چگونه لباس در تن کنیم و به زنان نزدیک شویم؟ و روغن به بدن بمالیم»؟ و بعضى دیگر مىگفتند: أمَا تَسْتَحْیُونَ؟ تَخْرُجُونَ وَ رُؤُوسُکمْ تَقْطُرُ مِنَ الْغُسْلِ وَ رَسُولُ الله عَلَی إحْرَامِهِ؟! «آیا شما حیا نمىکنید؟ و خجالت نمىکشید؟ که در بین مردم بیرون مىآیید، و قطرات آب غسل از سرهایتان مىریزد، و رسول خدا در حال إحرام است؟!»
فَأنْکَرَ رَسُولُ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم عَلَی مَنْ خَالَفَ فی ذَلِکَ؛ وَ قال: لَوْلا أنّی سُقْتُ الْهَدْیَ لأحْلَلتُ وَ جَعَلْتُهَا عُمْرَةً، فَمَنْ لَمْ یَسُقْ هَدْیاً فَلْیُحِلَّ. فَرَجَعَ قَوْمٌ وَ أقَامَ آخَرُونَ عَلَی الْخِلافِ؛ وَ کَانَ فیمَنْ أقَامَ عَلَی الْخِلاَفِ لِلنَّبیِّ عُمَرُبْنُ الْخَطَّابِ. فَاسْتَدْ عَاهُ رَسُولُ الله وَ قَالَ لَهُ: مَالِی أ رَاکَ یَا عُمَرُ مُحْرِماً؟ أسُقْتَ هَدْیاً؟! قَالَ: لَمْ أسُقْ: قَالَ: فَلِمَ لاَ تُحِلُّ وَ قَدْ أمَرْتُ مَنْ لَمْ یَسُقْ بِاْلإحْلالِ؟!
فَقَالَ: وَالله، یَا رَسُولَ الله! لا أحْلَلْتُ وَ أنْتَ مُحْرِمٌ! فَقَالَ لَهُ النّبِیُّ: إنَّکَ لَمْ تُؤْمِنْ بِهَا حَتَّی تَمُوتَ. فَلِذَلِکَ أقَامَ عَلَی إنْکَارِ مُتْعَةِ الْحَجَّ حَتَّی رَقَا الْمِنْبَرَ فی إمَارَتِهِ فَنَهیَ عَنْهَا نَهْیَاً مُجَدَّداً وَ تَوَعَّدَ عَلَیْهَا بِالْعِقَابِ.1
«حضرت رسول خدا، عمل مخالفین را زشت شمردند و گفتند: اگر من با خودم قربانى نمىآوردم، من هم از إحرام حجّ بیرون مىآمدم، و آن را عمره قرار مىدادم، پس کسى که با خود قربانى نیاورده است، باید از إحرام بیرون آید. جماعتى از کردارشان بازگشتند و محلّ شدند، و جماعتى دیگر بر کلام خود که خلاف رسول خدا بود ایستادگى کردند، و از جمله کسانى که برخلاف ایستادگى نمودند عمر بن خطّاب بود. حضرت رسول، او را طلب کردند و گفتند: اى عمر! چرا من تو را مىبینم که محرم هستى؟! آیا با خود هدى آوردهاى؟! گفت: نه هدى نیاوردهام! حضرت فرمودند: پس چرا از احرام بیرون نیامدى؟! و من أمر کردم به کسانى که قربانى همراه خود نیاوردهاند، محلّ شوند! عمر گفت: اى رسول خدا! سوگند به خدا تا تو در إحرام هستى، من محلّ نخواهم شد! حضرت رسول به او فرمودند: توبه این عمل إیمان نمىآورى تا وقتى که بمیرى. و روى همین جهت بر إنکار تمتّع در حالى حجّ ایستادگى کرد تا هنگامى که در زمان حکومت خود به منبر بالا رفت و مجدّدا از آن نهى کرد و تهدید کرد بر آن کسانى که از میقات، إحرام عمره در زمان حجّ ببندند و تمتع بجاى آورند، آنها را عذاب کند و حدّ بر آنها جارى نماید».
درس هفتاد و نهم تا هشتاد و دوّم :
تفسیر آیۀ: ﴿فَاِذَا أمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ اِلَي الْحَجَّ﴾
درس هفتاد و نهم تا هشتاد و دوّم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و صلّى الله على محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله على أعدائهم أجمعین من الآن إلى قیام یوم الدین
و لا حول و لا قوّة الّا بالله العلیّ العظیم
قال الله الحکیم فى کتابه الکریم:
﴿فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللَهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَهَ شَدِيدُ الْعِقابِ﴾.
(قسمت دوّم از آیه ١٩٧، از سوره بقره: دوّمین سوره از قرآن کریم) «پس اگر در حال ایمنى بودید (و خوف نداشتید) پس آن کسانى که در میان عمره تا زمان فرا رسیدن حجّ، تمتّع کردهاند (و حجّ و عمره تمتّع بجاى آوردهاند) بر عهده ایشان است که به مقدار توانایى و سهولت خویش، هدى و قربانى کنند، و کسى که متمکّن از هدى نباشد باید در أیّام حجّ سه روز روزه بگیرد، و هفت روز نیز در وقتى که مراجعت مىکنید، این ده روز کامل مىشود.
این عمل تمتّع وظیفه کسى است که أقوام و أهل او و خانه و سکونت او در قرب مسجد الحرام نباشد، و تقواى خداوند را پیشه سازید! و بدانید که خداوند شدید العقاب است»!
این آیه، نصّ است بر آن که کسانى که خانه و اهل آنها در مشهد و در محضر مسجد الحرام نباشد ـ مانند غیر أهالى مکّه و قرآء و قَصَبات نزدیک مکّه که
حکم حاضر دارند ـ حتما باید حجّ خود را بطور تمتّع انجام دهند، و سپس در قربانگاه منى، ذبیحه و هَدْیى بر حسب تمکّن از شتر و گاو و گوسفند قربانى کنند، و امّا کسانى که خانه و اهلشان نزدیک است و عرفا حکم حاضر را دارند، باید حجّ خود را به غیر تمتّع از حجّ إفراد و حجّ قران بجاى بیاورند.
حکم تمتَّع در حجَّ بر اساس وحى بوده است
دانستیم که رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم بر اساس حکم خدا، و نزول جبرائیل، و این آیه مبارکه، أوّلا در منزل سَرِف و ثانیا بعد از إتمام سعى بر فراز مروه، إعلام کردند که بر تمام کسانى که با آن حضرت آمدهاند، چه از مدینه و چه از سایر اماکن، واجب است که نیّت خود را از إحرام به حجّ، تبدیل به إحرام عمره کنند، و پس از تقصیر از إحرام بیرون آیند، و تمتّع کنند، تا روز ترویه که روز إحرام حجّ و حرکت به سوى مشاعر حجّ از عرفات و مشعر و منى است. و این دستور براى کسانى که هدى همراه خود آوردهاند نیست.
خود آن حضرت و هر کس که هدى به همراه دارد، باید در إحرام حجّ باقى بماند، تا هدى خود را در منى قربانى کند. و انتشار این حکم إلهى موجب مخالفت بعضى شد که صریحا بیان مخالفت کردند، و دوست داشتند به حال إحرام باقى باشند تا به عرفات و مشعر روند.
ابن کثیر دو روایت از بخارى و مسلم نقل مىکند، از جابر که بعضى از اصحاب مىگفتند: اینک به اعمال حجّ چند روزى بیشتر باقى نمانده است، چرا ما از إحرام بیرون آییم؟!
بخارى مىگوید: از أبو نعمان و حمّاد بن زید، از عبد الملک بن جریح، از عطاء از جابر، و از طاوس از ابن عبّاس روایت است که: قَالاَ: قَدِمَ النَّبِیُّ صَلَّی اللَهُ عَلیه [و آله] وَسَلَّمَ وَ أصْحَابُهُ صُبْحَ رَابِعَةٍ مِنْ ذِی الْحِجَّةِ یُهِلُّونَ بِالْحَجِّ لاَ یَخْلُطُهُ شَیْءٌ، فَلَمَّا قَدِمْنَا أمَرَنَا فَجَعَلْنَاهَا عُمْرَةً، وَ أنْ نُحِلَّ إلَی نِسَائِنَا، فَفَشَتْ تِلْکَ الْمَقَالَةُ. الحدیث.1
جابر و ابن عبّاس مىگویند: «رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم با أصحاب در صبح روز
چهارم ذوالحجّة، در حالى که لبّیک براى حجّ مىگفتند، و أبدا در این لبّیک غیر از حجّ چیز دیگرى داخل نبود، وارد مکّه شدند.
چون وارد شدیم رسول خدا أمر فرمود که ما این إحرام را عمره قرار دهیم، و از إحرام بیرون آییم و به سوى زنهاى خود برویم. این گفتار انتشار پیدا کرد» تا آخر حدیث و مخالفت بعضى از صحابه.
مُسْلِم از قُتَیْبة، و لَیْث از ابن زبیر، از جابر روایت کرده است تا مىرسد به اینجا که:
وَ أمَرَنَا رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلیْهِ[و آله] وَسَلَّمَ أنْ یُحِلَّ مِنَّا مَنْ لَمْ یَکُنْ مَعَهُ هَدْیٌ؛ قَالَ: قُلْنَا: حَلَّ مَاذَا؟! قَالَ: الْحَلُّ کُلُّهُ.
فَوَاقَعْنَا النِّسَآءَ وَ تَطَیَّبْنَا بِالطَّیبِ وَ لَبِسْنَا ثِیَاباً وَ لَیْسَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ عَرَفَة إلاَّ أرْبَعَ لَیَالٍ.1
«و رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم به ما أمر نمود که هر کدام از ما که با خود هدى نیاورده است، محلّ شود، و از احرام بیرون آید. ما گفتیم: حلّ کدام قسمت از قسمتهاى احرام؟! رسول اللَه فرمود: حلّ تمام قسمتهاى إحرام بطور عموم! و بنا بر این ما با زنانمان مواقعه و آمیزش نمودیم، و خود را به عطر و بوى خوش معطّر ساختیم، و لباس بر تن کردیم، در حالى که فاصله ما تا عرفه بیش از چهار شب نبود».
و این دو حدیث صراحت دارند بر آنکه رسول اللَه در روز چهارم وارد مکّه شدهاند، و بنابر آنکه روز عرفه پنجشنبه باشد، روز ورود روز یکشنبه خواهد بود، و این طریق با آنچه که از «إمتاع» مقریزىّ از «الغدیر» آوردیم، که روز ورود سه شنبه بوده است تفاوت دارد.
بارى مخالفت بعضى از اصحاب که مىخواستند در إحرام باقى باشند، و به
حال نُسْک و عبادت و ژولیده و غبارآلود بوده و همانند پیامبر بوده باشند، به شدّت رسول اللَه را ناراحت و عصبانى کرد، بطورى که آثار غضب در چهرهاش مشهود شد.
آخر پیامبر توقّع ندارد، پس از بیست و سه سال رنج و زحمت، و در بدرى و خون دلى، و مرارتها و مصیبتها، امروز بعضى از صحابه سابقهدار، آنهم در أمر عبادى مردم مخالفت کنند، مگر عبادت أمر خودسرى است؟ که انسان بتواند به دلخواه خود چیزى را کم و زیاد کند، و یا شاکله آن را تغییر دهد؟ تشریع عبادت بدون اتّصال به مبدأ أعلى، غلط و ناپسند است، آنهم در مقابل آیه قرآن، و نصّ صریح رسول خدا، و ایراد خطبه، و بیان مطلب، و دوباره خطبه دیگر، و بیان آنکه من هم به جهت هدى، إحرام را به عمره تبدیل نکردم، و گرنه به جهت هماهنگى با شما و به جهت أفضلیّت تمتّع، خودم نیز محلّ مىشدم و از إحرام بیرون مىآمدم.
عدم ورود رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم به خانههاى مکَّه
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم پس از انجام سعى حرکت کردند و در أبْطَح که زمین رملى و ماسهاى در طرف شرق مکّه است فرود آمدند، و در خانههاى مکّه وارد نشدند، و مدّت اقامتشان در مکّه قبل از حرکت به عرفات که بقیّه روز یکشنبه و دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه بود، در أبْطَح بودند.
و حتّى صبح روز پنجشبه هشتم ذوالحجّة که روز تَروِیَه است با أصحاب خود در أبطح نماز صبح را بجاى آوردند، و أبدا در این چند روز به مکّه نیامده و براى بیت اللَه و کعبه از محلّ خود مراجعت ننمودند.1و2
ما در ضمن درس هفتاد و ششم تا هفتاد و هشتم از همین کتاب در ص ٣٣
آوردیم که در وقتى که رسول اللَه عازم حجّ بودند أمیرالمؤمنین علیه السّلام در مدینه نبودند، زیرا رسول خدا آن حضرت را براى اسلام ناحیه یمن و عزل خالد بن ولید و اخذ خمس غنائمى که در دست خالد بود و سایر غنائم و أخماس، به یمن فرستاده بودند. امیرالمؤمنین علیه السّلام با سیصد نفر از لشکر به صوب یمن روانه شدند، و پس از انجام مأموریّت خود اینک که رسول اللَه عازم حج هستند رسول خدا به آن حضرت نوشتند که رسول خدا قصد حجّ دارد3 و آن حضرت به سمت مکّه براى اداء فریضه حجّ روانه شود.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام با لشکر خود و آنهائى که در یمن ضمیمه شده بودند، و با خمس غنائم جنگى که اختصاص به رسول اللَه داشت به سمت مکّه حرکت کردند، ولى قدرى زودتر از لشکر، سریعتر محرم شده و خود را به مکّه رسانیدند، و در مکّه چون علیا مخدّره حضرت سیّدة النّسآء فاطمه زهراء علیها السّلام زوجه مکرّمه خود، دختر رسول اللَه را دیدند که لباس رنگین پوشیده و عطر استعمال کرده و از احرام بیرون آمده است، از روى تعجّب از علّت آن سؤال کردند، حضرت صدّیقه بازگو کردند که: پدرم ما را بدین عمل امر فرموده است.
حضرت امیرالمؤمنین به نزد رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم شرفیاب شدند، و داستان إحلال و تطییب و سرمه کشیدن حضرت زهراء را بیان کردند، رسول اللَه فرمودند: همینطور است که فاطمه خبر داده است.1
آنگاه رسول خدا براى امیرالمؤمنین علیه السّلام، داستان نزول جبرائیل و تغییر حکم حجّ را نسبت به کسانى که به همراه خود قربانى نیاوردهاند، از حجّ إفراد به
عمره و حجّ تمتّع بیان کردند.
سپس فرمودند: بم أهللت حین أوجبت الحجّ؟ «در آن زمانى که تلبیه گفتى و محرم شدى، به چه کیفیّت از اقسام حجّ محرم شدى»؟!
شرکت أمیرالمؤمنین علیه السَّلام با رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم در حجَّ و قربانى
امیرالمؤمنین عرض کردند: باهلال کإهلال النّبیّ صلّى الله علیه و آله سلّم1 «من به همان گونه و به همان کیفیّتى که رسول خدا إحرام بسته است، تلبیه گفتهام و محرم شدهام».
حضرت رسول اللَه فرمودند: آیا با خود هدى آوردى؟! عرض کرد: نه!
رسول اللَه فرمودند: تو شریک در هدى من هستى! از احرام بیرون نشو، و به همان قصد حجّ باقى باش. و امیرالمؤمنین در إحرام حجّ باقى بودند، تا با رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله سلم از حجّ فارغ شدند، و رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم هدى خود را براى دو نفر نحر کردند.2
باید دانست که امیرالمؤمنین علیه السّلام با خود هدى نیاورده بودند، و لیکن در نیّت خود، إحرام خود را طبق إحرام نیّت رسول خدا بستند، فلهذا در حجّ و هدى رسول اللَه شریک شدند.
و امّا آنچه در بعضى از سیر و تواریخ آمده است که أمیرالمؤمنین با خود شتر آورده بودند، آن راجع به رسول اللَه بود، که جزء خمس غنائم جنگى بود، نه راجع به أمیرالمؤمنین، فلهذا در «البدایة و النّهایة» آورده است که: آن هدیى که با على بود، و آن هدیى که رسول خدا از مدینه آورده بود، و در بین راه نیز خریده بود مجموعا صد شتر شد.3
پس صد شتر راجع به رسول خدا بود، چنانچه در بسیارى از روایات وارد است که رسول خدا با خود صد شتر داشت. پس شرکت در قربانى بدین طریق شد که: أمیرالمؤمنین در شترهاى قربانى رسول اللَه شریک شد. و این منقبتى است بسیار
عظیم، و درجهاى است بسیار رفیع که با حجّ رسول اللَه و با قربانى او شریک شود.
و از همین جا مىتوان فهمید که بین روایاتى که مىگوید: رسول خدا صد شتر آورد1، و بین روایاتى که مىگوید: شصت و سه شتر آورد، و امیرالمؤمنین سى و هفت شتر2، و یا رسول اللَه شصت و چهار شتر آورد و أمیرالمؤمنین سى و شش شتر3، و یا رسول اللَه شصت و شش شتر آورد، و امیرالمؤمنین سى و چهار شتر4، و مجموعا یکصد شتر بود، که همه آنها را در منى نحر کردند، اختلافى نیست. زیرا شتران أمیرالمؤمنین متعلّق به رسول اللَه بوده است، و بنا بر این یکصد شتر از آن رسول اللَه بوده است. و عجیب است توافق شترانى که رسول اللَه و شترانى که أمیرالمؤمنین آورده بودند که مجموعا یکصد نفر شد. ابن جوزى گوید: رسول خدا به على فرمود: فَإنَّ مَعِیَ الْهَدْیَ فَلا تُحِلَّ. وَ کَانَ الَّذی قَدِمَ بِهِ عَلِیٌّ مِنَ الْیَمَنِ وَ الَّذی أتَی بِهِ رَسُولُ اللَهِ مِائَةً5.
و از این شتران، شصت و أندى را رسول خدا در منى به دست مبارک خود نحر کردند، و سى و أندى را أمیرالمؤمنین نحر کردند.6 و از این نحر بعضى فهمیدهاند که شتران مختصّ به هدى أمیرالمؤمنین بوده است.
و این فهم صحیحى نیست، زیرا نحر کردن أعمّ از ملکیّت است، و علاوه اگر شتران مختصّ به أمیرالمؤمنین علیه السّلام بود، دیگر شرکت در هدى و شرکت در حجّ چه معنى داشت؟
أمیرالمؤمنین علیه السّلام با خود سَوْق هَدْى کرده و حجّش قِران است زیرا تا
﴿حتّى يبلغ الهدى محلّه﴾ حقّ نحر آنها را ندارد و نمىتواند مُحِلّ شود، مانند سایر کسانى که با خود سَوق هَدى کرده بودند.
عدم شرکت أبو موسى أشعرى با رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم در هدى
أمّا لطیفه اینجاست که أمیرالمؤمنین با حجّ رسول اللَه و با هدى او شریک است، زیرا إحرام بسته است طبق إحرام بستن رسول خدا و گفته است: اَللَّهُمَّ إنِّی اُهِلُّ بِمَا أهَلَّ بِهِ نَبِیُّکَ وَ عَبْدُکَ وَ رَسُولُکَ مُحَمَّدٌ صلّى الله علیه و آله و سلّم1.
پس أمیرالمؤمنین علیه السّلام با آنکه از خود هدى نداشت به إحرام باقى ماند و با حجّ رسول خدا شریک شد. و شاید این نتیجه استجابت دعاى رسول اللَه درباره آن سرور عالم ولایت باشد که: و أشرکه فى أمرى2، طبق دعاى حضرت موسى درباره برادرش هارون که: و أشرکه فى أمرى «او را در أمر من شریک کن»!
و البتّه یکى از لوازم و شئون شرکت در أمر، شرکت در حجّ و شرکت در هدى و مزایاى معنوى آن است.
أبو موسى أشعرىّ هم از یمن آمد با حال إحرام، حضرت رسول اللَه به او گفتند: بِمَ أهْلَلْتَ؟! «به چه کیفیّت إحرام بستهاى؟» گفت أهْلَلْتُ کَإهْلاَلِ النَّبِیِّ! حضرت فرمودند: آیا با خود هدى آوردهاى؟ گفت: نه! حضرت أمر کردند که طواف کند و سعى صفا و مروه نماید، و بعد از حلق و تقصیر، از إحرام بیرون آید و محلّ شود3. چرا رسول اللَه او را با حجّ و هدى خود شریک ننمودند؟ و أمر به احلال کردند؟
این مزیّت و فضیلت، اختصاص به شیر بیشه ایمان و محور ایقان و ولایت دارد، وَ أنَّی لَهُمْ ذَلِکَ؟.
بارى، رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم به أمیرالمؤمنین علیه السّلام گفتند: به لشگریان خود
بپیوند، و آنها را با خود بیاور! تا در مکّه ان شاء اللَه همه مجتمع باشیم!
أمیرالمؤمنین علیه السّلام از رسول اللَه خدا حافظى نموده، و به سوى لشکر خود مراجعت کردند، و در همان نزدیکى مکّه به آنها برخورد نمودند، و دیدند که آنان حلّهها و پارچههاى یمانى را که با آنها بوده و جزو صدقات و خمس و حقّ رسول اللَه بوده است، از عدلها خارج کرده و در تن کردهاند.
این تصرّف در بیت المال و حقوق مسلمین بر أمیرالمؤمنین علیه السّلام گران آمد، و از این کردار، انتقاد کردند و به آن مردى که از جانب خود، رئیس آنان در موقع مسافرت و شرفیابى به نزد رسول اللَه قرار داده بودند گفتند: با آنکه من به تو اجازه نداده بودم، به چه علّت قبل از آنکه حلّهها را که حقّ خدا و رسول خدا و مسلمین است، به رسول خدا بسپاریم، آنها را بین لشگریان تقسیم و تسهیم نمودى؟! آن مسئول أمر در پاسخ گفت: لشگریان از من چنین طلب کردند، و میل داشتند که با آن حلّهها خود را بیارایند، و در آنها إحرام ببندند، و سپس آنها را به من مسترد دارند.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام أمر کردند که لشگریان حلّهها را از بدن خود بیرون آورند، و آنها را در عِدْلها و محلّهاى خود بستند، و این موجب شد که آن قوم چون به مکّه در آمدند، و عداوت و کینه أمیرالمؤمنین را در دل گرفته بودند، زبان شکوه و گلایه خود را از أمیرالمؤمنین علیه السّلام بسیار کنند.1
فَأمَرَ رَسُولُ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُنَادِیاً فَنَادَی فی النَّاسِ: ارْفَعُوا ألْسِنَتَکُمْ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أبِیطَالِبٍ فَإنَّهُ خَشِنٌ فی ذَاتِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ غَیْرُ مُدَاهِنٍ فی دِینِهِ. فَکَفَّ الْقَوْمُ عَنْ ذِکْرِهِ وَ عَلِمُوا مَکَانَهُ مِنَ النَّبِیِّ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ سَخَطَهُ عَلَی مَنْ رَامَ الْغُمَیْزَةَ فیهِ.2
«رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در مکّه أمر کردند که: منادى در بین مردم ندا کند که: زبان سعایت و انتقاد را از على بن ابی طالب بردارید! او مردى است که در ذات خداوند عزّ و جلّ، متصلّب و استوار، و محکم و پابرجاست، و در دین خود، سست نیست و سستى نمىورزد.
در این حال آن جماعت از ذکر على به انتقاد، خوددارى کردند، و مکان و منزلت او را نسبت به رسول خدا دانستند، و غضب و سخط رسول خدا را نسبت به کسى که فىالجمله درباره على زبان به طعن و بدگوئى گشاید، دانستند».
گفتار رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم درباره تصلَّب علىَّ علیه السَّلام در دین
و أمین الإسلام فضل بن حسن طبرسىّ نیز به همین لفظ روایت کرده و گفته است که: اِرْفَعُوا ألْسِنَتَکُمْ مِنْ شَکَایَةِ عَلِیٍّ فَإنَّهُ خَشِنٌ فی ذَاتِ اللهِ.1
و ابن هشام آورده است که: فَقَامَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ [وآله] وَسَلَّمَ فینَا خَطِیباً؛ فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ: أیُّهَا النَّاسُ! لاَ تَشْکُوا عَلِیّاً، فَوَاللَهِ إنَّهُ لأخْشَنُ فی ذَاتِ اللَهِ ـ أوْ فی سَبیلِ اللَهِ ـ مِنْ أنْ یُشْکَی.2
«رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در میان ما به خطبه برخاست، و من شنیدم که مىگفت: اى مردم! از على شکایت مکنید! سوگند به خدا که حقّا او در ذات خدا ـ یا در راه خدا ـ استوارتر و محکمتر و پا برجاتر است از آنکه مورد شکوه و گلایه قرار گیرد»!
و عین این عبارت را ابن أثیر آورده است: فَوَاللَهِ إنَّهُ لأخْشَنُ فی ذَاتِ اللَهِ ـ أوْ فی سَبیلِ الله ـ3.
و طبرى از أبو سعید خُدرى آورده است که: فقام رسول الله فینا خطیبا، فسمعته یقول: أیُّهَا النَّاسُ! لاَ تَشْکُوا عَلِیّاً؛ فَوَاللَهِ إنَّهُ لأخْشَی فی ذَاتِ اللَهِ ـ أوْ فی سَبیلِ اللَهِ ـ مِنْ أنْ یُشْکَی.4
«رسول خدا در میان ما خطبهاى ایراد کرد، و من شنیدم که مىگفت: اى مردم! از على شکوه مدارید! سوگند به خدا که ترس و خشیت او در ذات خدا ـ یا در راه خدا ـ بیشتر است از آنکه مورد شکوه واقع شود!»
و حافظ أبونُعَیم إصفهانىّ از أبو سعید خدرى آورده است که چون مردم از على شکایت کردند، پیامبر در میان ما به خطبه برخاست و فرمود:
یَا أیُّهَا النَّاسُ! لاَ تَشْکُوا عَلِیّاً! فَوَاللَهِ إنَّهُ لأخَیْشِنُ فی ذَاتِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ.1
«اى مردم! دست از شکایت از على باز دارید! سوگند به خدا که او بسیار بسیار در ذات خدا استوار و پابرجا و متصلّب و متین است».
و به سند دیگر از اسحاق بن کعب بن عُجْرة، از پدرش آورده است که: رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم فرمود: لاَ تَسُبُّوا عَلِیّاً فَإنَّهُ مَمْسُوسٌ فی ذَاتِ اللَهِ تَعَالَی.2
«على را سبّ نکنید و دشنام مدهید! زیرا که علىّ در ذات خدا فانى شده است».
و أبو الفتوح رازى گوید که: چون رسول خدا با ترسایان نجران مصالحه کرد بر دو هزار حلّه من حلل الأواقى، و على را به یمن فرستاد تا آن حلّهها را، بگیرد و بیاورد، در این حال جبرائیل آمد و رسول خدا را أمر به حجّ کرد. چون رسول خدا از مدینه بیرون شد به أمیرالمؤمنین نامه نوشت که من عزم حجّ کردهام، و تو چون کار خود را انجام دادى از یمن به مکّه درآى براى حجّ که ملاقات در آنجا صورت گیرد. امیرالمؤمنین علیه السّلام نامه را خواند و عزم رفتن کرد و با اخذ حلّهها، و چهل و چهار شتر به مکّه آمد و قبل از وصول کاروان، خودش زودتر نزد رسول خدا آمد و سپس برگشت که کاروان را بیاورد دید آنها حلّهها را پوشیدهاند، دستور داد که آنها را برکنند و در عدلها و بستهها بپیچند. و چون این أمر بر آنان دشوار آمد سخن به عیب گوئى گشادند. رسول خدا فرمود: على کار صحیحى کرده است. چون باز از عیب گوئى إمساک نکردند باز رسول خدا بر فراز منبر آمد و خطبه خواند و فرمود: اِرْفَعُوا ألْسِنَتَکُمْ عَنْ عَلِیٍّ فَإنَّهُ خَشِنٌ فی ذَاتِ اللَهِ غَیْرُ مُدَاهِنٍ فی دِینِهِ! «زبانهاى عیبگویى خود را از على بردارید! زیرا که او در ذات خدا سخت و
درشت و استوار است و در دین خود سستى نمىورزد.3»
گلایه از علىَّ علیه السَّلام نزد رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم راجع به شتران صدقه
بیهقى شکایت مردم را از على به نحو دیگر بیان کرده است. او با سند خود از سعد بن اسحاق بن کعب بن عجره، از عمّهاش زینب ـ دختر کعب بن عجره ـ از ابو سعید خدرى چنین نقل کرده است که:
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم على بن أبی طالب را به سوى یمن فرستاد، و ابو سعید مىگوید: من هم از زمره کسانى بودم که با على حرکت کردم.
چون على از شترهاى صدقه با خود برداشت و مىخواست همراه بیاورد، ما از او خواستیم که آن شتران را به ما دهد، تا سوار شویم، و شتران ما استراحت کنند ـ چون در شترهاى خودمان عیب و نقصان دیدیم ـ .
أمیرالمؤمنین از دادن شتران صدقه به ما إباء و خوددارى کرد و گفت: فقط شما در آن شتران سهمیّهاى مانند سایر مسلمانان دارید! چون على از کارهاى خود فارغ شد، و از یمن مراجعت مىکرد، شخصى را به عنوان پاسدارى بر ما گماشت، و به سرعت آمد و حجّ خود را بجاى آورد.
چون حجّش تمام شد، رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم به او گفتند: به سوى لشگریانت برگرد! و بر آنها وارد شو!
أبو سعید گوید: در نبودن على، آنچه را که از او طلب کردیم، و او اجابت نکرد، از آن شخص پاسدار که خلیفه على بود طلب کردیم، و اجابت کرد، چون على بر ما وارد شد و دانست که بر شترهاى صدقه سوار شدهاند، و آثار سوارى را بر آنها مشاهده کرد، آن پاسدار خلیفه خود را پیش خوانده و ملامت و سرزنش کرد.
أبو سعید گوید: من با خود گفتم: سوگند به خدا که اگر من در مدینه وارد شوم، جریان را براى رسول خدا خواهم گفت و او را از غلظت و گرفتگى که على درباره ما روا داشت مطّلع خواهم نمود.
چون به مدینه وارد شدم، صبحگاهان به حضور رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم رفتم و خواستم بر آنچه سوگند یاد کرده بودم، وفا کنم، أبو بکر را در حال خارج شدن از نزد
رسول خدا دیدم، چون مرا دید با من ایستاد و تعارفات بجاى آمد، من از او پرسش کردم، و او از من پرسید و گفت: کى آمدى؟!
گفتم: دیشب آمدم! او با من به نزد رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم بازگشت، و داخل شد و گفت: این سعد بن مالک بن الشّهید است، رسول خدا فرمود: به او اجازه بده تا بیاید.
من بر رسول خدا وارد شدم، و به آن حضرت تحیّت گفتم، و آن حضرت به من تحیّت گفت، و روى به من آورد، و از حال من و أهل من، احوال پرسى کرد، و در پرسش چیزى فرو گذار نفرمود.
من عرض کردم: اى رسول خدا! چقدر از على به ما از غلظت و بدى مصاحبت و سختگیرى رسیده است؟!
رسول اللَه با رِزَانَت و تَثَبُّتْ متوجّه سخنان من بودند: و من شروع کرده بودم و یکایک از آنچه را که از على به ما رسیده بود، بازگو مىکردم، تا همین که به وسط کلام خود رسیده بودم، که رسول اللَه با دست خود بر روى ران من زدند ـ چون در نزدیکى ایشان نشسته بودم ـ و فرمودند: یَا سَعْدَ بْنَ مَالِکِ بْنِ الشَّهِید! دست از این گونه گفتار درباره برادرت على بردار! فَوَ اللَهِ لَقَدْ عَلِمْتُ أنَّهُ أحْسَنَ فی سَبیلِ اللهِ! سوگند به خدا که من مىدانم که او در راه خدا بسیار نیکو رفتار مىکند»!
أبو سعید مىگوید: من با خود گفتم: اى سعد بن مالک! مادرت به عزاى تو بگرید! تا امروز ندانسته، من در آنچه موجب کراهت خاطر رسول خدا بود بسر مىبردم، سوگند به خدا که از این به بعد إلى الأبد على را نه در آشکار و نه در پنهانى به بدى و زشتى یاد نمىکنم.
ابن عساکر در «تاریخ دمشق» در جلد اوّل از ترجمه الامام على بن ابی طالب علیه السّلام در ص ٣٨٧ و ٣٨٨ تحت حدیث رقم ٤٩٣ که این روایت را بعینه از أبو سعید خدرى (سعد بن مالک) ذکر مىکند در آخر مىگوید: رسول خدا فرمود: یا سَعْدَ بْنَ مَالِکِ بْنِ الشَّهِید! مَهْ بَعْضَ قَوْلِکَ لِأخیکَ عَلِىٍّ، فَوَ اللَهِ إنَّهُ أخْشَنُ فِى سَبِیلِ اللهِ! «اى سعد بن مالک بن شهید دست از بعضى از گفتارت درباره برادرت على بردار! سوگند به خدا که او سختتر و استوارتر است در راه خدا».
و در کتاب «إزالة الخفاء» دهلوى این حدیث را بدین عبارت نقل مىکند که: أخرج أبوعَمْروٍ، عن اسحاقَ بنِ کعبِ بنِ عُجْرَةَ، عن أبیهِ قالَ: قالَ رسولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلیه[وآله] وَسَلَّمَ: عَلیٌّ مَخْشوشٌ فی ذاتِ اللهِ.
ابن کثیر پس از اینکه این قضیّه را از بیهقى نقل کرده است، و قضیّه قسمت کردن حلّههاى یمانى را در غیبت أمیرالمؤمنین به دنبال این قضیّه ذکر کرده است، مىگوید: سیاق قسمت کردن حلّهها در سفر حجّ، اقرب است. زیرا على که از لشکریان جدا شد با خود هدى آورده بوده و به إهلال رسول اللَه محرم شده بود، و رسول خدا به او امر کردند محرم بماند.1
ولى باید دانست که آنچه را که ما از آمدن امیرالمؤمنین علیه السّلام به مکّه و دیدن حضرت زهرا سلام اللَه علیها را با لباس رنگین، و عطر زده، و سرمه کشیده، و سپس به نزد رسول اللَه آمدن و از کیفیّت واقعه سؤال کردن آوردیم، صریح است بر آنکه أوّلین ملاقات أمیرالمؤمنین با رسول خدا، پس از سفر یمن در مکّه اتّفاق افتاده است. و این تقریر، منافات دارد با آنچه حافظ أبو القاسم طبرانى از حدیث عکرمه از ابن عبّاس آورده است که: إنَّ عَلِیّاً تَلَقَّی النَّبِیَّ صلّی الله علیه و آله و سلّم إلَی الْجُحْفَةِ2، و با آنچه شیخ مفید در «ارشاد» آورده است که: چون رسول خدا از راه مدینه به مکّه نزدیک شدند، امیرالمؤمنین علیه السّلام از راه یمن به رسول اللَه نزدیک شدند، و از لشکر جدا شده، و براى ملاقات رسول خدا به آن حضرت پیوست، و پس از آنکه رسول اللَه به آن حضرت فرمودند: بر إحرام خود باقى باش، فرمودند: عُدْ إلَی جَیْشِکَ فَعَجِّلْ بِهِمْ حَتَّی نَجْتَمِعَ بِمَکَّةَ إنْ شَاءَ اللهُ3.
«به سوى لشکر خود باز گرد و به سرعت آنها را بیاور تا ان شاء اللَه در مکّه با هم اجتماع کنیم»!
على بن أبی طالب، مرد حق است و مرد عدل است، فلهذا نمىخواهد به اندازه
مختصرى در حقوق غیر، تعدّى و تجاوز شود، و امّا مردم متوجّه این جهات دقیق و لطیف نیستند. تجاوز و تعدّى به بیت المال و صدقات را که به صورت حلّهها و شترهائى است که همراه آنهاست، تعدّى نمىشمرند، و تجمّل و عبادت را گرچه از حقوق ضعفآء و سهم خدا باشد، نیکو مىپندارند، و خلاف آن را زشت تلقّى مىکنند.
أمّا على نمىتواند از عدالت محض، تنازل کند، و با لشگریان خود در تصرّف آن اموال مماشات نماید. زیرا این رویّه، ظلم است، و کم کم مانند ظلم سایر خلفاء، به ظلمهاى گران و بزرگ مىکشد.
و اگر درست دقّت شود به دست مىآید که شکوه مردم از أمیرالمؤمنین علیه السّلام بر اساس کوتاهى فرهنگ و قصور فکرى ایشان بوده است، مردم غالبا هر چیز را که مخالف ذوق و سلیقه شخصى ایشان باشد ناپسند مىدانند گرچه بر اساس واقع و منطبق بر حقیقت باشد. و هر چیز را که موافق طبع و خواستههاى نفسانى و لذّات مادّى باشد خوش و خوشایند تلقّى مىکنند، گرچه بر اساس بطلان و زور و گناه و خلاف واقع و حقیقت باشد.
از جمله شکایاتى که از أمیرالمؤمنین علیه السّلام نمودند، شکایتى است که بُرَیْدَةُ بنُ حُصَیب اَسلَمِىّ از جانب خَالِدُ بنُ وَلید از سوى یمن آورد.
توضیح آنکه: حضرت رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم أمیرالمؤمنین علیه السّلام را براى ارتداد عَمْرُو بن مَعْدى کرب1 و غارت کردن او قوم بَنِى الحارِثِ بنِ کَعب را و گریختن او به یمن، بر لشگرى از مهاجرین أمیر کرده، و به سوى بنى زُبَیدَة فرستادند، و خالد بن ولید را نیز به سرکردگى جمعى از اعراب به سوى أعرابِ جُعْفِىّ
روانه ساختند، و دستور دادند که هر کجا که دو لشکر با هم تلاقى داشته باشند أمیر دو لشکر علىّ بن أبی طالب بوده باشد.
نامه شکایتآمیز خالد به رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم
چون چند منزل سپرى شد، أعراب جعفى که خالد متوجّه ایشان بود به دو فرقه شدند، فرقهاى به یمن رفتند و فرقهاى به بنى زُبَید پیوستند. أمیرالمؤمنین علیه السّلام چون از این أمیر مطلع شد، قاصدى به نزد خالد فرستادند، و پیغام دادند که هر کجا باشى توقّف کن تا من به تو برسم، خالد به این پیغام اعتنا نکرد و به حرکت ادامه داد. امیرالمؤمنین علیه السّلام خالد بن سعید العاص را که نائب حضرت در آن لشکر بود، به دنبال خالد بن ولید فرستادند که با شتاب خود را رسانیده و هر کجا او را ببیند متوقّف کند، و خالد بن سعید مأموریّت خود را انجام داده و خالد بن ولید با لشکرش را متوقّف ساخت، و چون امیرالمؤمنین علیه السّلام رسیدند، به خالد بن ولید در اثر مخالفتى که کرده بود سخنان درشت گفتند.
بارى أمیرالمؤمنین علیه السّلام خود را به بنو زُبید رسانیده، و عمرو بن معدى کرب آماده جنگ شد و سپس فرار کرد و دوباره اسلام آورد، و زنان از آن طائفه و زوجه او که اسیر شده بودند، به واسطه إسلام او ثانیا آزاد شدند، و حضرت، خالد بن سعید را براى أخذ زکات و جمعآورى غنائم مأمور کردند.
امیرالمؤمنین علیه السّلام پس از جمع غنائم، آنها را به پنج قسمت تقسیم کردند، و سپس قرعه زدند که تا سهم خدا را جدا کنند و بقیّه آن غنائم تقسیم شود. أوّلین سهمى که مشخّص شده بود، قرعه سهم خدا به نام آن افتاد، و در آن سهم، جاریهاى بود زیبا که أمیرالمؤمنین علیه السّلام آن را براى خود انتخاب کردند، و قطرات آب غسل بر سر و روى آن حضرت دیده شد. این أمر براى خالد بن ولید گران آمد، و کاغذى به رسول اللَه نوشت، و یکایک از ناگواریهایى را که در سفر از أمیرالمؤمنین مشاهده کرده بود بر شمرد، و کاغذ مفصّل و طولانى به هم رسیده، و آن را توسّط بُرَیدةِ بن حُصَیب أسلَمىّ به نزد رسول اللَه فرستاد که بریده بخواند و خودش نیز یکایک آن مکروهات را تصدیق کند و در حضور رسول خدا گواه باشد.
بُرَیدَة از جیش خالد که به مدینه باز مىگشت جدا شده، و زودتر به مدینه
آمد، و خدمت حضرت رسول اکرم شرفیاب شد، و شروع کرد به بر شمردن کارهاى على بن ابی طالب از برگزیدن جاریه از سهم خمس و سایر کارها.
بُرَیده خودش نامه خالد را مىخواند و تصدیق نوشتههاى او را مىکرد. و گفت: اى رسول خدا اگر در فَیْئ و تصرّف در غنیمت مسلمین اینطور رخصت دهى، بکلّى فَیْئ و سهمیّه مسلمین از غنائم جنگى از بین خواهد رفت.
فقال رسول الله: یَا بُرَیْدَةُ! أحْدَثْتُ نِفَاقاً! إنَّ عَلِیَّ بْنَ أبیطالِبٍ یَحِلُّ لَهُ مِنَ الْفَئْ مَا یَحِلُّ لِی؛ إنَّ عَلِیَّ بْنَ أبِیطَالِبٍ خَیْرُ النَّاسِ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ! وَ خَیْرُ مَنْ اُخْلِفُ بَعْدِی لِکَافَّةِ اُمَّتِی! یَا بُرَیْدَةُ احْذَرْ أنْ تُبْغِضَ عَلِیّاً فیبْغُضُکَ اللهُ!
«رسول اللَه فرمود: اى بریده! ایجاد نفاق کردى و نفاق آفریدى! براى على بن ابی طالب از فىء و غنیمت جنگى آن چه حلال است، که بر من حلال است. على بن أبی طالب بهترین مردم است براى تو و براى اقوام تو، و بهترین کسى است که من بعد از خودم براى جمیع أمّت خودم خلیفه قرار مىدهم! اى بریده بپرهیز از اینکه على را دشمن دارى، که در این صورت خداوند تو را دشمن خواهد داشت»!
قَالَ بُرَیْدَةُ: فَتَمَنَّیْتُ أنَّ اْلأرْضَ انْشَقَّتْ لِی فَسُخْتُ فیها، وَ قُلْتُ: أعُوذُ بِاللهِ مِنْ سَخَطِ اللَهِ وَ سَخَطِ رَسُولِهِ، یَا رَسُولَ اللهِ! اسْتَغْفِرْ لِی فَلَنْ اُبْغِضَ عَلِیّاً أبَداً، وَ لاَ أقُولُ فیهِ إلاَّ خَیْراً. فَاسْتَغْفَرَ لَهُ النَّبِیُّ. قَالَ بُرَیْدَةُ: فَصَارَ عَلِیٌّ أحَبَّ خًلْقِ اللَهِ بَعْدَ رَسُولِهِ إلَیَّ1.
«بُرَیدة مىگوید: من چنان پشیمان شدم که آرزو مىکردم زمین براى من دهان باز کند، و در آن فرو روم، و گفتم: پناه مىبرم به خدا از غضب خدا و از غضب رسول خدا! براى من از خداوند طلب آمرزش کن! هیچ گاه دیگر من على را دشمن نخواهم داشت، و درباره او سخن جز به خیر و خوبى نخواهم گفت! پیامبر براى او استغفار کردند. بریده مىگوید: از آن پس على در نزد من محبوبترین مخلوقات بعد از رسول خدا بود».
این داستان را بزرگان از اهل تاریخ و سیر و حدیث به الفاظ مختلف نقل کردهاند: ابن سعد در «طبقات» آورده است.2 و ابن کثیر چنین آورده است که رسول خدا به بُرَیده گفتند: اى بریده! آیا على را مبغوض دارى؟! گفتم: آرى، فرمود: او را مبغوض مدار! نصیب او در خمس بیش از این مقدار است.
گفتار رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم با بریده درباره علىَّ علیه السَّلام
و در روایت دیگر آورده است که در میان کنیزان یک کنیز یک کنیز بود که از همه افضل بود، امیرالمؤمنین غنائم را تخمیس کردند و تقسیم نمودند و آن کنیز را براى خود برداشتند. ما گفتیم: اى ابو الحسن این چه کارى است؟!
أمیرالمؤمنین گفت: مگر شما ندیدید که این کنیز در میان کنیزان دیگر بود و من قسمت کردم و خمس را با قرعه جدا کردم، و این کنیز با قرعه در سهم خمس قرار گرفت، و سپس قرعه زدم و این کنیز در سهم اهل بیت رسول اللَه قرار گرفت، و سپس قرعه زدیم و این کنیز در سهم آل على قرار گرفت، و در این صورت حکم صحیح همین بوده است.
بُرَیده مىگوید: چون آن مرد (خالد بن ولید) نامه سعایتآمیز نوشت و مرا بر تصدیق مطالب آن گسیل داشت، من شروع کردم به خواندن نامه و مىگفتم: راست مىگوید.
در این حال رسول خدا دست مرا با نامه نگاه داشت و فرمود: آیا على را دشمن دارى! گفتم: آرى! فرمود: او را دشمن مدار و محبّتت را درباره او زیاد کن، سوگند به آن کسى که نفس محمّد در دست اوست، نصیب آل على در خمس، بهتر و شایستهتر از یک کنیز وصیفه1 و زیباست.
بُرَیده مىگوید: از آن به بعد هیچ کس غیر از رسول خدا، در نزد من محبوبتر از على نبود.2
و شیخ مفید این قضیّه را در «إرشاد» آورده است، و إضافه مىکند که: چون
بُرَیده به در خانه رسول خدا رسید عُمَر بن خَطّاب را ملاقات کرد، عُمَر از حال جنگ آنان سؤال کرد، و نیز پرسید: تو چرا زودتر آمدهاى! بُرَیده گفت: به جهت سعایت و عیبهائى که از علىّ بن أبی طالب خدمت رسول خدا بیان کنم! و بُرَیده براى عمر شرح حال کنیزک را گفت که على آن را براى خود اختیار نمود.
عمر گفت: اِمْضِ لِمَا جِئْتَ لَهُ فَإنَّهُ سَیَغْضِبُ ِلابْنَتِهِ مِمَّا صَنَعَ عَلِیٌّ!
«براى انجام مأموریّت خودت به نزد رسول اللَه برو، و مطالب را بیان کن! رسول خدا حتما از این کارى که على انجام داده است، به جهت خاطر دخترش (که زوجه على است) به غضب در خواهد آمد».
بُرَیده مىگوید: چون نامه خالد بن ولید را مىخواندم، و یکایک سعایتها را درباره على مىشمردم، (علاوه بر آنکه از این عمل على عصبانى نشد، بلکه) از سعایت و بدگویى درباره على متغیّر شد، و رنگ چهره رسول اللَه برگشت، و مرا از خواندن بقیّه نامه منع کرده، و چنین و چنان درباره على به من فرمود.1
و شیخ طوسى در «أمالى» پس از نقل مفصّل این واقعه گوید که: بریده گفت: چون بر رسول خدا وارد شدم و نامه را به آن حضرت دادم، با دست چپ خود گرفت، و همان طور که خداوند عزّ و جلّ مىفرماید: پیغمبر چیزى را نمىخواند و نمىنوشت، من شروع کردم به بیان وقایع و عیبگوئى از على، و حال من چنین بود که چون سخن مىگفتم، سر خود را تکان مىدادم، و پایین مىآوردم، من سخن خود را گفتم، و چون عیبگویى من تمام شد، سر خود را بالا آوردم، و دیدم رسول خدا چنان غضبناک شده است که از شدّت غضب هیچ گاه من او را به چنین غضبى ندیده بودم مگر در روز بنى قُرَیظَه و بنى النَّضیر.
رسول خدا به من فرمود: یَا بُرَیْدَةُ إنَّ عَلِیّاً وَلِیُّکُمْ بَعْدِی! فَأحِبَّ عَلِیّاً فَإنَّهُ یَفْعَلُ مَا یُؤْمَرُ! «اى بریده على بن ابی طالب صاحب اختیار و مولاى شماست بعد از من! پس او را دوست بدار! او همان عملى را انجام مىدهد که به او أمر شده است»!
بُرَیده گوید: من از نزد رسول خدا برخاستم، و هیچ کس روى زمین محبوبتر از على در نزد من نبود.
خشم رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم از شکایت کننده از أمیرالمؤمنین علیه السَّلام
عبد اللَه بن عطاء که راوى این روایت است مىگوید: من این حدیث را براى أبا حرث بن سوید بن غفلة بیان کردم، او به من گفت: عبد اللَه پسر بُرَیده که این حدیث را براى تو بیان کرده است بعضى از فقرات آن را کتمان کرده است. رسول خدا به بریده فرمود: أنَا فَقْتَ بَعْدِی یَا بُرَیْدَةُ1 «اى بریده آیا پس از من نفاق مىورزى؟»
ابن عساکر، در این باره در تحت عنوان احادیث وارده در ولایت، به روایت بریده اسلمىّ بیست و پنج حدیث از شماره ٤٥٨ تا شماره ٤٨٢ در «تاریخ دمشق»، کتاب الإمام أمیرالمؤمنین على بن أبی طالب علیه السّلام آورده است.
در روایت اوّل که شماره ٤٥٨ مىباشد، با سند خود از سعید بن جبیر از ابن عبّاس از بریده نقل مىکند تا مىرسد به آنکه: فَرَأیْتُ وَجْهَ رَسُولِ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلیه [و آله] وَسَلَّمَ یَتَغَیَّرُ: فَقَالَ: یَا بُرَیْدَةُ ألَسْتُ أوْلَی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟! فَقُلْتُ: بَلَی یَا رَسُولَ اللهِ! فَقَالَ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ2.
«بریده مىگوید: دیدم که رنگ صورت رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم دگرگون شد و فرمود: اى بریده! آیا ولایت من به مؤمنان، از ولایت آنان به خودشان بیشتر و قوىتر نیست؟! گفتم: آرى، اى رسول خدا! آنگاه فرمود: کسى که من مولاى او هستم، على مولاى اوست».
و در روایت دوّم (٤٥٩) با سند خود از سعید بن جبیر از ابن عبّاس از بریده مىآورد که: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلیه[و آله] وَسَلَّمَ: عَلِیٌّ مَوْلَی مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ.3
«رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم فرمود: على صاحب اختیار و مولاى کسى است که من صاحب اختیار او هستم».
و در روایت سوّم (٤٦٠) با سند خود از سعید بن جبیر از ابن عبّاس از بریده که قَالَ رَسُولُ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ.4
«رسول خدا فرمود: کسى که من مولاى او هستم، پس على مولاى اوست».
و روایت چهارم (٤٦١) بعینها همین مضمون است با سند دیگر.1
و روایت پنجم (٤٦٢) با سند خود از سعید بن جبیر از ابن عبّاس از بریده که قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلیه [و آله] وَسَلَّمَ: عَلِیُّ بْنُ أبِیطَالِبٍ مَوْلَی مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ.2
«رسول خدا فرمود: على بن ابی طالب پیشوا و صاحب اختیار کسى است که من پیشوا و صاحب اختیار او هستم».
و در روایت ششم (٤٦٣) با سند خود از سعید بن جبیر از ابن عبّاس از بریده آورده است که قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلیه[و آله] وَسَلَّمَ: مَنْ کُنْتُ وَلِیَّهُ فَعَلِیٌّ وَلِیُّهُ.3
«رسول خدا فرمود: هر کس که من ولىّ او هستم، على ولىّ اوست».
و در روایت (٤٦٤) با سند دیگر خود از ابن عبّاس آورده است که: رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم فرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ.4
«کسى که من فرمانده و صاحب أمر او هستم، پس على فرمانده و صاحب أمر اوست».
و در روایت (٤٦٥) با سند خود از عبد اللَه بن عطاء، از عبد اللَه بن بریدة از پدرش آورده است که رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم فرمود: عَلِیُّ بْنُ أبِیطَالِبٍ مَوْلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی.5
«على بن أبی طالب صاحب اختیار هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاى است، و او
صاحب اختیار شماست بعد از من».
روایات ابن عساکر از بریدة درباره أمیرالمؤمنین علیه السَّلام
و در روایت (٤٦٦) با سند خود از أجلح، از عبد اللَه بن بریده، از پدرش، داستان جنگ خالد بن ولید و أمیرالمؤمنین علیه السّلام و ظهور مسلمانان را ذکر مىکند، و انتخاب امیرالمؤمنین یکى از کنیزان را براى خود بیان مىنماید، مىگوید: خالد نامهاى براى رسول خدا نوشت و به همراهى من فرستاد، و مرا أمر و سفارش کرد که درباره على در نزد رسول خدا بدگویى و عیب گویى نمایم.
من چون به نزد رسول خدا رسیدم، آثار گرفتگى و کراهت را در چهره او مشاهده کردم، و گفتم: این مکان و موقعیّت من، موقعیّت کسى است که از دست على به تو پناه آورده است، تو مرا با مردى (خالد) فرستادى، و أمر کردى از او اطاعت کنم، و اینک آنچه را که او فرستاده است، به تو ابلاغ مىنمایم!
قَالَ: یَا بُرَیْدَةُ! لاَ تَقَعْ فی عَلِیٍّ، عَلِیٌّ مِنِّی وَ أنَا مِنْهُ، وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی.1
«فرمود: اى بریده! درباره على زشتى مگوى! على از من است و من از على هستم، و او صاحب اختیار شماست پس از من»!
و در روایت (٤٦٧) با سند خود از أجلح، از عبد اللَه بن بریده، (از پدرش) با روات دیگرى بعین آنچه را که در روایت قبل آوردیم، ذکر کرده است.2
و در روایت (٤٦٨) نیز با سند دیگر عین همین مضمون را آورده است.3
و در روایت (٤٦٩) با سند خود، از عبد اللَه بن عطاء، از عبد اللَه بن بریده، از پدرش آورده است که پس از نقل مقدّمات قضیّه، بریده مىگوید: دشمنى و بغض من نسبت به على بن ابی طالب از بغض همه مردم بیشتر بود، و این معنى را خالد از من دانسته بود.
در این حال مردى آمد و گفت: علىّ بن أبی طالب از سهم خمس، جاریهاى را برداشته است.
خالد گفت: این چه کارى است؟ و سپس مرد دیگرى آمد، و پس از آن مرد دیگرى، و همینطور أخبار پشت سر هم مىآمد، خالد بن ولید مرا خواست و گفت: اى بریده! مىدانى که على چهکار کرده است؟! اینک این نامه مرا بگیر، و به نزد رسول اللَه ببر، و او را از این موضوع مطّلع گردان!
من نامه را گرفتم، و حرکت کردم، تا به مدینه رسیدم، و بر رسول خدا وارد شدم.
رسول خدا نامه را به دست چپ گرفت، و همان طور که خداوند عزّ و جلّ فرموده است، نمىنوشت و نمىخواند. و من مردى بودم که چون به تکلّم مىآمدم، سر خود را پائین مىآوردم، تا از مطلب و حاجت خود فارغ شوم.
و پیوسته سر خود را پائین مىآوردم و تکلّم مىکردم، و آنچه را که باید، درباره على عیبگویى کردم. و سپس سر خود را بلند کردم، و دیدم که رسول خدا در غضب آمده است، چنان غضبى که در غیر روز بَنِى قُرَیظَه و بَنِى النَّضیر از آن حضرت ندیده بودم. رسول خدا نظرى به من نموده گفت: یَا بُرَیْدةُ إنَّ عَلِیّاً وَلِیُّکُمْ بَعْدِی، فَأحِبَّ عَلِیّاً فَإنَّهُ یَفْعَلُ مَا یُؤْمَرُ.1
«اى بُرَیده! على پیشواى شماست بعد از من! على را دوست بدار! کارى را که او انجام مىدهد، طبق آن امرى است که به او شده است»!
و عبد اللَه بن عطا گوید: چون این حدیث را براى حرث بن سوید بن غفله خواندم، گفت: عبد اللَه بن بریده بعضى از این حدیث را از تو کتمان کرده است، و آن اینکه رسول اللَه به او گفته بود: أنَا فَقْتُ بَعْدِی یَا بُرَیْدَةُ!
«اى بریده آیا پس از من نفاق مىورزى؟»
و در روایت (٤٧٠) و (٤٧١) و (٤٧٣) و (٤٧٤) و (٤٧٥) و (٤٧٦) و (٤٧٧) آورده است، که بریده گوید: رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم فرمود: مَنْ کُنْتُ وَلِیَّهُ فَعَلِیٌّ وَلِیُّهُ2. «هر کس که من مولاى او هستم، على مولاى اوست».
و در روایت (٤٧٢) آورده است که رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم فرموده است:
مَنْ کُنْتُ وَلِیَّةُ فَاِنَّ عَلِیّاً وَلِیُّهُ.1
و در روایت (٤٧٨) از بریده آورده است که رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم فرمود:
مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ (وَلِیُّهُ ـ خ).2
«هر کس که من پیشوا و آقا و صاحب اختیار او هستم، على پیشوا و آقا و صاحب اختیار اوست».
و در روایت (٤٧٩) آورده است که رسول خدا به بریده گفت: آیا على را مبغوض دارى؟ بریده مىگوید: گفتم: آرى! رسول خدا گفت: او را مبغوض مدار! و بار دیگر نفسى کشیده و گفت: او را محبوب بدار، چون سهمیّه على از خمس، بیش از این مقدار بوده است.
و در حدیث (٤٨٠) نظیر همین مضمون را با سند دیگر آورده است.
و در حدیث (٤٨١) با سند خود از عمرو بن عطیّه، از عبد اللَه بن بریده، از پدرش ـ بریده ـ روایت را آورده است تا اینجا که بریده مىگوید: چون به نزد رسول خدا آمدم، او مشغول شستن سر خود بود، من آنچه را که مىخواستم درباره على به او گفتم، و ما هر وقت در نزد رسول اللَه مىنشستیم، چشمان خود را به او نمىدوختیم، رسول اللَه فرمود: اى بریده آرام بگیر! و دست از این گفتارت بدار!
من سر خود را بلند کردم، و دیدم که چهره آن حضرت متغیّر شده است، و چون این حال را نگریستم، گفتم: أعُوذُ بِاللهِ مِنْ غَضَبِ اللَهِ وَ غَضَبِ رَسُولِهِ! قَالَ بُرَیْدَةُ: وَ اللَهِ لاَ اُبْغِضُهُ أبَداً بَعْدَ الَّذِی رَأیْتُ مِنْ رَسُولُ اللَهِ (صَلَّی اللَهُ عَلیه و آله وسلّم).3
«من پناه مىبرم به خدا از غضب خدا، و از غضب رسول خدا! سوگند به خدا که من هیچ گاه دیگر على را مبغوض نمىدارم پس از آن حالتى که در رسول خدا مشاهده کردم».
و در حدیث (٤٨٢) آورده است که رسول خدا فرمود: فَلاَ تُبْغِضْهُ وَ إنْ کُنْتَ تُحِبُّهُ فَازْدَدْ لَهُ حُبّاً، فَوَ الَّذیِ نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَنَصِیبُ آلِ عَلِیٍّ فی الْخُمْسِ أفْضَلُ مِنْ وَصِیفَةٍ.
قَالَ: فَمَا کَانَ مِنَ النَّاسِ أحَدٌ بَعْدَ قَوْلِ رَسُولِ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أحَبَّ إلَیَّ مِنْ عَلِیٍّ.1
«اى بریده! او را مبغوض مدار! و اگر این چنین هستى که او را دوست مىدارى، پس دوستى خود را زیاده گردان! سوگند به آن خدائى که جان محمّد در دست اوست، نصیب و بهره آل على در خمس أفضل است از یک کنیزک جوانى!
بریده گوید: بعد از این گفتار رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم کسى نزد من از على علیه السّلام محبوبتر نبود».
و حافظ أبو بکر هَیتَمى از بریده این روایت را ذکر مىکند، تا مىرسد به اینجا که بریده مىگوید: من به مدینه وارد شدم، و داخل مسجد شدم، ولى رسول خدا صلّى اللَه علیه [و آله] و سلّم در منزل بودند، و جمعى از اصحاب بر در خانه آن حضرت بودند: به من گفتند: اى بریده چه خبر آوردهاى؟!
گفتم: خبر خیر! خداوند فتح و ظفر را نصیب مسلمانان کرد!
گفتند: براى چه تو زودتر بدینجا آمدهاى؟!
گفتم: على، جاریهاى را از سهم خمس برداشته است، من آمدهام تا به پیغمبر خبر دهم.
گفتند: خبر بده به پیغمبر! زیرا این خبر، على را از چشم پیغمبر مىاندازد! و پیغمبر از درون منزل، این سخنان را مىشنید.
در این حال پیغمبر با حالت غضب از منزل بیرون آمد و فرمود:
مَا بَالُ أقْوَامٍ یَتَنَقَّصُونَ عَلِیّاً؟ مَنْ تَنَقَّصَ عَلِیّاً فَقَدْ تَنَقَّصَنِی؛ وَ مَنْ فَارَقَ عَلِیّاً فَقَدْ فَارَقَنِی؛ إنَّ عَلِیّاً مِنِّی وَ أنَا مِنْهُ؛ خُلِقَ مِنْ طِینَتِی وَ خُلِقْتُ مِنْ طِینَةِ إبْرَاهِیمَ؛ وَ أنَا أفْضَلُ مِنْ إبْرَاهِیمَ؛ ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَ اللَهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾.
یَا بُرَیْدَةُ: أمَا عَلِمْتَ أنَّ لِعَلِیٍّ أکْثَرَ مِنَ الْجَارِیَةِ الَّتِی أخَذَ؛ وَ إنَّهُ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی؟!
فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ! بِالصُّحْبَةِ إلاَّ بَسَطْتَ یَدَکَ فَبَایَعْتَنِی عَلَی اْلإسْلاَمِ جَدِیداً! قَالَ: فَمَا فَارَقْتُهُ حَتَّی بَایَعْتُهُ عَلَی اْلإسْلاَمِ. رَوَاهُ الطَّبرانِی فی الأوسط.1
«چه حالتى دارند أقوامى که از على مذمّت مىکنند؟ کسى که از على مذمت مىکند، از من مذمّت کرده است. و کسى که از على دورى گزیند، از من دورى کرده است. بدرستى که على از من است، و من از على هستم. على از سرشت من آفریده شده است، و من از سرشت إبراهیم آفریده شدهام، و من از ابراهیم، أفضل و أشرف مىباشم، ذرّیّهاى است، که بعضى از بعضى هستند، و خداوند شنوا و داناست.
خشم رسول خدا صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم از جماعتى که علىَّ علیه السَّلام را مذمَّت کردند
اى بُرَیده! آیا ندانستهاى که سهمیّه على از خمس، زیادتر از یک جاریهاى است که برداشته است، و او صاحب اختیار و ولىّ شماست بعد از من؟!
بریده مىگوید: من گفتم: اى رسول خدا! ترا سوگند مىدهم به حقّ صحبت دیرینت که دستت را بدهى، تا من با تو بر سلام تازهام بیعت کنم!
بُرَیده مىگوید: من از پیامبر جدا نشدم تا اینکه بر اسلام با او بیعت کردم».
و این روایت را طَبَرانىّ در «معجم أوسط» خود آورده است.
باید دانست که همان طور که از بعضى از تواریخ2 و احادیث به دست مىآید، رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم دو بار أمیرالمؤمنین علیه السّلام را به عنوان ریاست لشکر سریّه به سوى یمن فرستادند.
یک بار، همان دفعهاى بود که براى تعقیب عمرو بن معدى کرب و اسلام نجران فرستادند، که در همان سفر هم خالد بن ولید را به سوى بنو جعفىّ روانه
ساختند، و دستور دادند که در وقت تلاقى دو لشکر، پیوسته إمارت لشکر با على بن أبی طالب بوده باشد، و در آن سریّه، حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام نیابت و خلافت در لشکر را به خَالِد بْنُ سَعِید بْنِ الْعَاص سپردند؛ و خَالِدُ بْنُ وَلید نیابت را به أبُومُوسَی أشْعَریّ سپرد، و در همین سفر بود که خالد مخالفت کرد و مورد عتاب واقع شد. و نیز در همین سفر بود که خالد بن ولید نامهاى به معیّت بُرَیْدَةُ بْنُ حُصَیْبِ أسْلَمِیّ در شکایت از امیرالمؤمنین علیه السّلام به رسول اللَه نوشت و به مدینه فرستاد، و هنوز لشکریان على بن أبی طالب و خالد بن ولید، در مأموریت بودند که بریدة به مدینه آمد و پیغام رساند، و مورد غضب رسول خدا واقع شد، و آن حضرت او را أمر به پیروى و متابعت از ولایت أمیرالمؤمنین کردند.
و بار دیگر دفعهاى بود که خالد بن ولید، چون شش ماه در یمن ماند، و دعوت او به اسلام به جائى منتهى نشد حضرت رسول اللَه أمیرالمؤمنین را روانه ساختند که خالد را عزل کنند و هر کدام از لشکریان خالد بخواهد به لشکریان امیرالمؤمنین بپیوندد، و در این سریّه بود که أمیرالمؤمنین علیه السّلام بریدة بن حصیب را مأمور محافظت و نگهدارى از غنائم نمودند، و با لشکریان پس از انجام مأموریّت به مکّه آمدند، و خود از لشکر جدا شده، و به رسول اللَه براى حجّ پیوستند، و مأمور آن حضرت در غیاب، حلّههاى یمانى را بین لشگریان تقسیم کرد، و امیرالمؤمنین چون از مکّه برگشتند، و در نزدیکى مکّه لشکر خود را بدین حال مشاهده کردند امر کردند تا حلّهها را که از صدقات بود از تن بیرون آورند، و در عدلها ببندند، و به نزد رسول اللَه آوردند. و چون این أمر موجب ناراحتى لشکر شد، چون به مکّه وارد شدند، زبان به تعییب امیرالمؤمنین گشودند. و رسول خدا اعلان کردند در میان مردم که على در راه خدا أهل مسامحه و مجامله نیست، او در راه خدا از چیزى ترس ندارد، و او فانى در ذات خدا گردیده است.
ولى البتّه این دو سَرِیّه و مأموریّت أمیرالمؤمنین علیه السّلام به جانب یمن در سنه دهم از هجرت تحقّق پذیرفته است، و از مکّه أمیرالمؤمنین در معیّت رسول خدا به مدینه بازگشتند، و در جحفه و غدیر خم، آن خطبه غرّاء را رسول خدا، درباره ولایت
کلّیّه و مطلقه الهیّه آن حضرت ایراد نمودند.
خشم رسول خدا صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم از عمرو بن شاس أسلمى درباره علىَّ علیه السَّلام
و نیز أبوبکر هَیْتَمیّ از عَمْرُو بنُ شَاسِ أسْلَمِیّ که از اصحاب حدیبیّه رسول اللَه است آورده است که او مىگوید: من با على بن ابی طالب علیه السّلام به سوى یمن رفتیم. و على در این سفر با من جفا کرد، تا به جائى که من در دلم از او ناراحت و غضبناک بودم، و چون به مدینه بازگشتیم، من شکایت خود را از على در مسجد براى مردم بیان مىکردم، و این شکایت من به سمع رسول اللَه رسیده بود.
صبحگاهى که در مسجد وارد شدم، و رسول خدا در میان جمعى از اصحاب خود نشسته بود، چون نظرش به من افتاد، که من او را مىنگرم، نگاه تند و حادّى به من نمود، تا اینکه نشستم،
وَ قَالَ: یَا عَمْرُو! وَ اللَهِ لَقَدْ آ ذَیْتَنِی!
قُلْتُ: أعُوذُ بِاللهِ مِنْ أذَاکَ یَا رَسُولَ اللهِ!
قَالَ: بَلَی مَنْ آذَی عَلِیّاً فَقَدْ اذَانِی!1
«فرمود: اى عمرو بن شاس، سوگند به خدا که تو مرا اذیّت کردى!
گفتم: من پناه مىبرم به خدا، از آزار رسانیدن به تو، اى رسول خدا!
فرمود: آرى، کسى که على را آزار برساند، مرا اذیّت کرده است»! و نیز هیتمىّ از أبو رافع آورده است که: رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم، على را به عنوان إمارت و ریاست لشکر براى یمن مبعوث کردند، و از جمله لشکر که با على خارج شدند، مردى بود از قبیله أسلم که به او عمرو بن شاس مىگفتند.
این مرد که به مدینه مراجعت کرد، از على مذمّت مىکرد، و از او شکایت مىنمود.
فَبَعَثَ إلَیْهِ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلیه[و آله] وَسَلَّمَ: فَقَالَ: اخْسَأ یَا عَمْرُو! هَلْ رَأیْتَ مِنْ عَلِیٍّ جَوْراً فی حُکْمِهِ أ وْ أثَرَةً فی قَسْمِهِ؟! قَالَ: اللهُمَّ: لاَ!
«رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم به نزد او فرستادند، و او را احضار کردند و گفتند:
خاموش شو، و دور و مطرود باش اى عمرو! آیا از على در حکمى که نموده است ظلمى دیدهاى؟ و یا در قسمتى که نموده است جانبدارى خود را مشاهده کردهاى؟! گفت: سوگند به خدا، نه»!
حضرت فرمودند: پس به چه علّت در میان مردم چیزهایى را مىگویى که به من ابلاغ شده است؟!
عمرو گفت: بعضى از آن مطالبى را که گفتهام، اختیارى من نبوده است، و بدون توجّه عیب گویى کردهام!
در این حال آثار غضب چنان از چهره رسول خدا مشهود شده و فرمودند: مَنْ أبْغَضَهُ فَقَدْ أبْغَضَنِی؛ وَ مَنْ اَبْغَضَنِی فَقَدْ أبْغَضَ اللهَ! وَ مَنْ أحَبَّهُ فَقَدْ أحَبَّنِی؛ وَ مَنْ أحَبَّنِی فَقَدْ أحَبَّ اللَهَ تَعَالَی.1
بارى، برگردیم به أصل آیه و مطلبى که درباره حجّ تمتّع بیان شد، و بیان اینکه حجّ تمتّع واجب است براى افرادى که خانواده و أهل آنان جزو نواحى و سکنه مسجد الحرام نیستند، و این فریضه تمتّع واجب است تا روز قیامت، و ترک تمتّع، گناه و مؤبقه کبیره بوده، و در آیه قرآن به عقاب شدید، توعید و تحذیر شده است.
حجّ از شریعت حضرت ابراهیم علیه السّلام است، و پس از آن حضرت با آنکه در میان اعراب حجاز و عربستان دستورات و أحکام الهیّه آن حضرت رو به ضعف نهاد، و غالب آنها نیز بکلّى از بین رفت، ولى معذلک، فریضه حجّ ـ البتّه أصل حجّ با تغییرات و تصرّفاتى که به مرور در آن داده بودند ـ باقى ماند.
حجّ در زمان مخصوص انجام مىگرفت، و از مکان مخصوص که به نام میقات بود، إحرام مىبستند و به سوى مکّه و اطراف آن براى انجام مناسک آن رهسپار مىشدند، و یا با خود قربانى مىآوردند و در منى ذبح و یا نحر مىکردند که در این صورت، حجّ قران بود، و یا قربانى نمىآوردند که حجّشان، حجّ إفراد بود. و أما حجّ تمتّع هیچ سابقه نداشت، و أذهان هیچیک به آن آشنا نبود. این از مختصّات
اسلام است که جبرائیل از جانب حضرت بارى تعالى حدود و مشخصّات آن را آورد، و آیه قرآن بدان ناطق شد. و لذا براى بسیارى از مسلمانان موجب تعجّب گردید که چگونه مىشود در زمان حجّ، تمتّع کرد؟
تفاوت حجَّ تمتَّع با حجَّ إفراد و قران
البتّه این تعجّب ناشى از همان انس ذهنى به حجّ قران و حجّ افراد بود که حاجى چون از میقات إحرام مىبست، و در مکّه مىآمد، به همان حال إحرام و پرهیز و اجتناب از لباس دوخته، و استعمال عطر، و تمتّع از زنان و همسران، و سایر محرّمات إحرام، باقى مىماند تا به عرفات و مشعر در منى برود، و مناسک آن را انجام دهد.
ولى با حجّ تمتّع که چون وارد مکّه مىشود، عمره بجا مىآورد، و سپس محلّ مىگردد، یعنى از لباس إحرام بیرون مىآید، و عطر استعمال مىکند، و از زنان متمتّع مىگردد، و سایر محرّمات إحرام را مرتکب مىشود، تا زمان حجّ که نیّت حجّ مىکند، و براى آن احرام مىبندد و لبّیک مىگوید و دوباره در إحرام مىرود و از لذّات و مشتهیات ممنوعه خوددارى مىنماید، مسئله کاملا متفاوت است.
در حجّ قران و إفراد در تمام طول مدّت، شخص إحرام بسته، در إحرام با موهاى ژولیده، و بدن غبار آلوده، مىماند، ولى در حجّ تمتّع از إحرام بیرون مىآید، و مدّتى در مکّه به حال عادى و معمولى از همه تمتّعات بهرهمند مىشود، و سپس دوباره إحرام مىبندد. فلهذا این تمتّع بین دو احرام را اعراب مأنوس به آداب قبل، شکستى در حجّ پنداشتند و گویا نقصان و خللى در أرکان آن به شمار آوردند، و بر اساس همان سابقه ذهنى از دوران جاهلیّت، این تمتّع را مباین و منافى حقیقت حجّ انگاشتند، فلهذا در مقام اعتراض برآمدند.
و ما مىدانیم که این اعتراض بیجا و بیمورد است، زیرا که تشریع عبادات، و کیفیّت مناسک، و دخالت دادن شروط، و یا معیّن کردن موانع، به دست خداست، که به وسیله وحى و إنزال کتاب، و ارسال پیامبر، براى بشر مشخّص و معیّن مىنماید، و اصولا بشر هر که و هر چه باشد، و به هر قدر داراى علم و قدرت باشد، تا وقتى که متّصل به عالم غیب نباشد، و با دل خود أحکام إلهیّه را بدون شائبه
دخالت نفسانیّه خویش، از مصادر عالیه تلقّى ننماید، نمىتواند براى مردم أحکامى را جعل کند، بالأخصّ آن أحکامى که راجع به عبادات و روابط قلبى مردم با خداى آنهاست.
أحکام به دست خداست، که با زبان پیامبر بیان مىشود، و نسخ أحکام نیز به دست خداست، زیرا نسخ حکم هم حکم جدیدى است که باید خداوند جعل فرماید.
حکم اسلام بر اساس همان سنّت حضرت ابراهیم تا سنه حجّة الوداع درباره کیفیّت حجّ، منحصر به همان حجّ قران و حجّ إفراد بود، ولى در حجّة الوداع، این حکم درباره افرادى که به مسجد الحرام نزدیک هستند، و حکم أهل آنجا را دارند، و أهل و قبیله آنان، در حکم حضّار مسجد الحرام شمرده مىشوند، که منظور، أهالى خود مکّه و حرم و قرآء و قصبات نزدیک تا شانزده فرسخ که چهل و هشت میل است، به حال أوّلیه خود باقى ماند. ولى درباره أفراد دورتر از این مقدار، البتّه در خصوص حجّ واجب تغییر یافت، و به حجّ تمتّع مبدّل شد. و جبرائیل آیه قرآن فرود آورد، و رسول اللَه بر فراز مروه پس از اتمام سعى براى مردم قرائت فرمود:
﴿فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إلَي الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ﴾ تا آنکه میفرماید: ﴿ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِالْحَرَامِ﴾.
«بر آن کسانى که حجّ را بطور تمتّع بجاى مىآورند، واجب است که به قدر میسور، قربانى و هدى بنمایند ... و این حجّ تمتّع، وظیفه است براى آن کسانى که أهل و عیال آنها از حاضرین مسجد الحرام نباشند». ﴿ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِالْحَرَامِ﴾. بطور وجوب تعیین وظیفه براى مردم دور دست مىکند. و تا روز قیامت این حکم باقى است، هم به إطلاق آیه، و هم به نصّ صریح رسول خدا که انگشتهاى خود را در جواب سُرَاقَة بنِ مَالِک در یکدیگر نموده و فرمودند: این حکم تا روز قیامت باقى است.
و علّت آن این است که: شریعت اسلام که دین سمحه سهله است، تکلیف دو ماه و یا بیشتر را از إحرام إلزامى درباره حجّاج برداشته است. البته درباره خود
أهالى مکّه و اطراف آن، این حکم صعوبتى ندارد، زیرا أهل و عیال آنان همان جا هستند، و در نزدیکى أیّام حجّ مىتوانند محرم شوند و حجّ بجا آرند. و لیکن براى کسانى که دور دست هستند، و از نقاط مختلفه دنیا به سوى مکّه رهسپار مىشوند، و حتما باید از میقاتهاى مشخّصه و معیّنه إحرام ببندند، و رنج سفر را از میقات تا مکّه و تا زمان حجّ متحمّل شوند، در این مدّت طولانى در حال إحرام باقى بودن بسیار سخت است. و این اشکال و سختى در حجّهاى واجبى بطور إلزام برداشته شده است.
تفسیر آیه قرآن در وجوب عینى حجَّ تمتَّع
آنان مىتوانند در بین عمره و حجّ در استراحت خانوادگى در آیند، و از تمتّعات و لذّاتى که خداوند براى آنان حلال فرموده است، کامیاب گردند، و لطیفه در این جمله از آیه قرآن است که مىگوید: ﴿لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾ یعنى مسافر نیاز به سکون و آرامش و أهل دارد. افرادى که اهلشان با خود آنهاست، مانند حضّار مسجد الحرام، از نعمت حضور بهرهمند مىشوند. و افرادى که أهل آنها از حضّار مسجد نیستند، و نیاز به سکون و آرامش دارند، إجازه و إذن تمتّع از محرمان خود بمنزله حضور أهل و عیال و سکون و آرامش در برابر آنهاست، و تمتّع از زوجات و کنیزهاى خود جایگزین حضور أهل و عیال آنها شده است.
و چون در بین مردم زمینه مخالفت با این تشریع آسمانى موجود بوده است، خداوند به دنبال این آیه شدیدا أمر به تقوا مىکند، و مخالفین را از عذاب شدید خداوند در هراس و دهشت قرار مىدهد:
﴿وَ اتَّقُوا اللَهَ وَ اعْلَمُوا أنَّ اللَهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾.
در سنّت نبویّه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم بدون هیچ گونه شکّ و تردیدى، همگى اتّفاق دارند بر جریان حجّ تمتّع براى دوردستان در حجّه الوداع که به دستور رسول خدا همه مردم از إحرام بیرون آمده، و متمتّع شدند، و سپس براى حجّ، إحرام ثانوى بستند، و نیز بر جریان آن در زمان أبو بکر، و جریان آن تا مقدارى از حکومت عمر.
در این مسئله بین شیعه و عامّه اختلافى نیست، و لیکن شیعه مىگوید: همانطور که قرآن و رسول خدا آن را تشریع نمودند، به همان حال تا روز قیامت باقى
است، و عامّه مىگوید: در زمان حکومت عمر منسوخ شد، و عمر آن را برداشت، و سنّت عمر لازم الإجراء است، مانند سنّت رسول خدا.
این اصل و روح مطلبى است که از مجموع مناقشات و ردّ و ایرادهاى طرفین دستگیر مىشود. ما در این مسئله نیازى به نقل روایات متواتره از شیعه و إمامان آن نداریم، زیرا که بعد از صراحت آیه قرآن و بیان صریح رسول خدا مکرّرا در مکّه، شبههاى باقى نمىماند، تا روایات معتضده از طریق شیعه را بازگو کنیم.
و لیکن صرفا براى إرشاد و راهنمائى برادران عامّه و براى رفاقت در بحث از طریق جدل، عین بعضى از روایات معتبره آنان را از کتب خود آنان مىآوریم، و سپس به بحث کوتاهى در پیرامون آن مىپردازیم. امید است براى همه آنان مفید باشد، به شرط آنکه در مقام مخاصمه برنیامده، و بر اصل حقیقت و بینش أصالت، با ما گام به گام بیایند.
﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ﴾.1
در «الدّرّ المنثور» آورده است که: أخْرَجَ الْبُخَارِیُّ وَ الْبِیْهَقِیُّ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أنَّهُ سُئِلَ عَنْ مُتْعَةِ الْحَجِّ؛ فَقَالَ: أهَلَّ الْمُهَاجِرُونَ وَ اْلأنْصَارُ وَ أزْوَاجُ النَّبِیِّ صَلَّی اللَهُ عَلیه[و آله] وَسَلَّمَ: فی حِجَّةِ الْوَدَاعِ وَ أهْلَلْنَا، فَلَمَّا قَدِمْنَا مَکَّةَ قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهِ عَلیهِ [و آله] وَسَلَّمَ: اجْعَلُوا إهْلاَلَکُمْ بِالْحَجِّ عُمْرَةً إلاَّ مَقَلِّدَ الْهَدْیِ. فَطُفْنَا بِالْبَیْتِ وَ بِالصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَ أتَیْنَا النِّسَآءَ وَ لَبِسْنَا الثِّیَابَ.
وَ قَالَ: مَنْ قَلَّدَ الْهَدْیَ فَإنَّهُ لاَ یُحِلُّ حَتَّی یَبْلُغَ الْهَدْیُ. ثُمَّ أمَرَنَا عَشِیَّةَ التَّرْوِیَةِ أنْ نُهِلَّ بِالْحَجِّ؛ فَإذَا فَرَغْنَا مِنَ الْمَنَاسِکِ جِئْنَا فَطُفْنَا بِالْبَیْتِ وَ بِالصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ، وَ قَدْ تَمَّ حَجُّنَا وَ عَلَیْنَا الْهَدْیُ کَمَا قَالَ اللهُ: ﴿فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاثَةِ أيَّامٍ في الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إذَا رَجَعْتُمْ﴾ إلَی أمْصَارِکُمْ، وَ الشَّاةُ تُجْزِی. فَجَمَعُوا نُسْکَیْنِ فی عَامٍ بَیْنَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ، فَإنَّ اللَهَ أنْزَلَهُ فی کِتَابِهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ، وَ أبَاحَهُ لِلنَّاسِ غَیْرِ أهْلِ مَکَّةَ.
قَالَ اللَهُ تَعَالَی: ﴿ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِالْحَرَامِ﴾.
وَ أشْهُرُ الْحَجِّ الَّتِی ذَکَرَهَا اللهُ: شَوَّالٌ وَ ذُوالْقَعْدَةِ وَ ذُوالْحِجَّةِ؛ فَمَنْ تَمَتَّعَ فی هَذِهِ اْلأشْهُرِ فَعَلَیْهِ دَمٌ أوْ صَوْمٌ. وَ الرَّفَثُ: الْجِمَاعُ، وَ الْفُسُوقُ: الْمَعَاصِی، وَ الْجِدَالُ: الْمِرآءُ.2
روایات عامّه درباره تمتَّع در حجَ
«بخارى و بیهقى از ابن عبّاس تخریج کردهاند که: چون از او درباره متعه حجّ سؤال شد، در جواب گفت: تمام مهاجرین و أنصار و زنهاى رسول خدا صلّى اللَه علیه [و آله] و سلّم در حجّة الوداع إحرام بسته و لبّیک گفتند، و ما هم إحرام بستیم و لبّیک گفتیم، و چون وارد مکّه شدیم، رسول خدا صلّى اللَه علیه [و آله] و سلّم به ما گفت: همه شما إحرامتان براى حجّ را، إحرام براى عمره قرار دهید مگر آن کسى که با خود هدى و قربانى به همراه آورده باشد.
ما دور خانه خدا طواف نمودیم، و سعى بین صفا و مروه کردیم، و سپس نزد زنهاى خود رفتیم و لباسهاى خود را در تن نمودیم. و رسول اللَه فرمود: کسى که با خود هدى آورده است از إحرام بیرون نشود تا وقتى که هدى به جاى خودش برسد. و سپس رسول خدا در شامگاه روز ترویه ما را أمر نمود که إحرام براى حجّ ببندیم، و لبّیک بگوییم.
و چون از مناسک حجّ فارغ شدیم، به مکّه آمدیم، و طواف بیت اللَه را کردیم، و سعى صفا و مروه را نمودیم، و حجّ ما تمام شد، و بر عهده ما هدى بود همچنان که خداوند فرمود: «هر کس باید به قدر وسع خود هدى بیاورد، و کسى که متمکّن از هدى نباشد، به جاى هدى باید در ایّام حجّ، سه روز روزه بگیرد، و هفت روز در وقتى که شما حاجیان به شهرهاى خود مراجعت نمودهاید»، و در هدى هم یک گوسفند کافى است.
و بنا بر این در حجّة الوداع بین دو عبادت و نسک را که حجّ و عمره باشد، در سال واحد، جمع کردند، چون این قسم از حجّ را خداوند در کتاب خود بیان فرموده، و در سنّت رسول خدا آمده است، و براى همه مردم غیر أهل مکّه مباح گردانیده است.
خداوند مىفرماید: «این وظیفه کسى است که أهل او از حضور یافتگان در مسجد الحرام نباشند».
و ماههاى حجّ را که خداوند ذکر کرده است عبارت است از: ماه شوّال و ماه ذوالقعده و ماه ذوالحجّه. پس کسى که در این ماهها تمتّع کند، بر عهده اوست که خونى (از گوسفند و یا گاو و یا شتر) بریزد، یا روزه بگیرد، و رفث که منع شده است عبارت است از: جماع، و فسوق عبارت است از گناهان، و جدال عبارت است از مراء و مجادله و گفتگو کردن».
و نیز در «تفسیر الدّرّ المنثور» آورده است که: أخْرَجَ الْبُخَارِیُّ وَ مُسْلِمٌ عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: تَمَتَّعَ رَسُولُ اللَهِ فی حِجَّةِ الوَدَاعِ بِالْعُمْرَةِ اِلَی الْحَجِّ، وأهْدَی فَسَاقَ مَعَهُ الْهَدْیَ مِنْ ذِی الْحُلَیْفَةِ، وَ بَدَأَ رَسُولُ اللَهِ فَأهَلَّ بِالْعُمْرَةِ، ثُمَّ أهَلَّ بِالْحَجِّ، فَتَمَتَّعَ النَّاسُ مَعَ النَّبِیِّ صَلَّی اللَهُ عَلیه[و آله] وَسَلَّمَ بِالْعُمْرَةِ إلَی الْحَجِّ؛ فَکَانَ مِنَ النَّاسِ مَنْ أهْدَی فَسَاقَ الْهَدْیَ، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُهْدِ.
فَلَمَّا قَدِمَ النَّبِیُّ صَلَّی اللَهُ عَلَیْه[و آله] وَسَلَّمَ مَکَّةَ، قَالَ لِلنَّاسِ: مَنْ کَانَ مِنْکُمْ أهْدَی فَإنَّهُ لاَ یُحِلُّ لِشَیْءٍ حُرِّمَ مِنْهُ حَتَّی یَقْضِیَ حَجَّهُ، وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ أهْدَی فَلْیَطُفْ بِالْبَیْتِ وَ بِالصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَلْیُقَصِّرْ وَلْیُحَلِّلْ ثُمَّ لْیُهِلَّ بِالْحَجِّ، فَمَنْ لَمْ یَجِدْ هَدْیاً فَلْیَصُمْ ثَلاَثَةَ أیَّامٍ فی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إذَا رَجَعَ إلَی أهْلِهِ. 1
«بخارى و مسلم از ابن عمر تخریج کردهاند، که مىگوید: رسول خدا در حجّة الوداع به سبب بجا آوردن عمره و تمامیّت آن، تا زمان فرا رسیدن حجّ، تمتّع نمود، و هدى را با خود سوق داده بود، از ذو الحلیفه، و رسول خدا ابتدا إهلال به عمره کرد، و سپس إهلال به حجّ نمود. و مردم با پیامبر صلّى اللَه علیه [و آله] و سلّم از بجا آوردن عمره تا فرا رسیدن حجّ، تمتّع نمودند، بعضى از مردم با خود هدى آورده بودند همان را با خود به منى بردند، و بعضى با خود هدى نیاورده بودند، چون پیغمبر صلّى اللَه علیه و آله و سلّم وارد مکّه شدند به مردم گفتند: هر کدام از شما که هدى آورده است، نباید از چیزى از آن چیزهایى که إحرام بسته است، و بر او حرام شده است، بیرون آید تا وقتى که
حجّ خود را به انجام رساند، و هر کدام از شما که هدى نیاورده است باید دور خانه خدا طواف کند، و سعى به صفا و مروه نماید، و تقصیر کند، و از إحرام بیرون آید، و سپس براى بجا آوردن حجّ، إحرام بندد و تلبیه گوید. و کسى که متمکّن از هدى نیست باید در موسم حجّ سه روز روزه بگیرد و هفت روز بعد از آنکه به منزل و أهل خود بر مىگردد».
این روایت به ملاحظه صدرش که دلالت دارد بر آنکه رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم خودشان حجّ تمتّع بجاى آوردند، خالى از اضطراب نیست، و لیکن به ملاحظه ذیلش که افرادى که با خود هدى نیاوردهاند باید محلّ شوند و سپس تلبیه براى حجّ بگویند، صراحت در تبدیل وظیفه حجّ افراد به تمتّع دارد.
و نیز در «الدّرّ المنثور» آورده است که: أخْرَجَ الْحَاکِمُ وَ صَحَّحَهُ مِنْ طَرِیقِ مُجَاهِدٍ وَ عَطآءٍ عَنْ جَابِرٍ: قَالَ: کَثُرَتِ الْقَالَةُ مِنَ النَّاسِ، فَخَرَجْنَا حُجَّاجاً حَتَّی إذَا لَمْ یَکُنْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ أنْ نُحِلَّ إلاَّ لَیَالٍ قَلائِلُ أمَرَنَا بِاْلإحْلاَلِ.
قُلْنَا: أیَرُوحُ أحَدُنَا إلَی عَرَفَةَ وَ فَرْجُهُ یَقْطُرُ مَنِیّاً؟ فَبَلَغَ ذَلِکَ رَسُولَ اللهِ؛ فَقَامَ خَطِیباً فَقَالَ: أبِا للّهِ تُعَلِّمُونَ أیُّهَا النَّاسُ؟! فَأنَا وَ اللَهِ أعْلَمُکُمْ بِاللهِ وَ اَتْقَاکُمْ لَهُ. وَ لَوِ اسْتَقْبَلْتُ مِنْ أمْرِی مَا اسْتَدْبَرْتُ مَا سُقْتُ هَدْیاً وَ لَحَلَلْتُ کَمَا أحَلُّوا. فَمَنْ لَمْ یَکُنْ مَعَهُ هَدْیٌ فَلْیَصُمْ ثَلاَثَةَ أیَّامٍ فی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إذَا رَجَعَ إلَی أهْلِهِ؛ وَ مَنْ وَجَدَ هَدْیاً فَلْیَنْحَرْ. فَکُنَّا نَنْحَرُ الْجَزُورَ عَنْ سَبْعَةٍ.
قَالَ عَطآءٌ: قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: إنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلیه[و آله] وَسَلَّمَ قَسَّمَ یَوْمَئِذٍ فی أصْحَابِهِ غَنَماً؛ فَأصَابَ سَعْدَ بْنَ أبِی وَقّاصٍ تَیْسٌ؛ فَذَبَحَهُ عَنْ نَفْسِهِ.1 «حاکم تخریج کرده و تصحیح نموده از طریق سلسله روایت مجاهد و عطاء از جابر، که او مىگوید:
قیل و قال کنندگان در میان مردم بواسطه أمر رسول خدا به حجّ تمتّع زیاد شد، چون ما براى بجا آوردن حجّ از مدینه بیرون شدیم، تا وقتى که دیگر بین ما و بین
زمانى که باید در منى محلّ شویم و از إحرام بیرون آییم، جز چند شب کمى بیشتر نبود، در این زمان رسول خدا ما را أمر فرمود که از إحرام بیرون آییم.
ما گفتیم: چگونه أفراد ما به سوى عرفه رهسپار شوند، در حالى که از آلت آنان قطرات منى جارى است؟
این گفتار به رسول خدا رسید، و براى ایراد خطبه قیام فرمود، و گفت: سوگند به خدا که اى مردم آیا شما خدا و رسول خدا را تعلیم مىدهید؟! سوگند به خدا من از همه شما به خدا داناترم، و تقواى من در برابر أوامر او بیشتر است! و اگر من مىدانستم جریانى را که پیش آمده است، از آنچه را که گذشته است، با خود هدى نمىآوردم، و من هم همچنان که مردم محلّ شدند محلّ مىشدم، و از إحرام بیرون مىآمدم.
پس هر کدام از شما که هدى ندارد، باید سه روز روزه بدارد در ایّام حجّ و هفت روز در هنگامى که به سوى أهل خود مراجعت مىکند، و هر کدام که هدى بیابد باید نحر کند.
جابر گوید که: ما در آن وقت شترى را که موسم کشتنش رسیده بود، از طرف هفت نفر قربانى مىکردیم.
عطاء که راوى این روایت است مىگوید: ابن عبّاس مىگفت: رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در آن روز در میان أصحاب خود تعداد گوسفندانى را تقسیم کرد تا براى خود ذبح کنند، به سهمیه سعد بن أبى وقّاص یک بز نر اصابت کرد که براى خود ذبح کرد».
و نیز در «الدّرّ المنثور» آورده است که أخْرَجَ ابْنُ أبِی شَیْبَةَ وَ الْبُخَارِیُّ و مُسْلِمٌ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حَصِینٍ قَالَ: نَزَلَتْ آیَةُ الْمُتْعَةِ فی کِتَابِ اللهِ؛ وَ فَعَلْنَا مَعَ رَسُولِ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلیه[و آله] وَسَلَّمَ ثُمَّ لَمْ تَنْزِلْ آیَةٌ تَنْسَخُ آیَةَ مُتْعَةِ الْحَجِّ؛ وَ لَمْ یَنْهَ عَنْهَا حَتَّی مَاتَ، قَالَ رَجُلٌ بَرَأیِهِ مَاشَآءَ.1
«ابن أبى شیبه و بخارى و مسلم از عمران بن حصین تخریج کردهاند، که او
گفت: آیه تمتّع در کتاب خدا نازل شد، و ما با رسول خدا صلّى اللَه علیه [و آله] و سلّم تمتّع نمودیم، و هیچ آیه دیگرى نازل نشد که حکم تمتّع را نسخ کند، و رسول خدا نیز تا وقتى که از دنیا رحلت نمود، از آن نهى نکرد. آنگاه مردى به رأى خود آنچه را که مىخواست درباره آن گفت».
استاد أکرم علاّمه طباطبائى ـ رضوان اللَه علیه ـ پس از نقل این روایات در «تفسیر المیزان» در ذیل بیان روایت أخیر گفتهاند:
این روایت نیز به ألفاظ دیگرى قریب المعنى به آنچه در «الدّرّ المنثور» نقل شده است، روایت شده است.
و در «صحیح مسلم» و «مسند أحمد» و «سنن نسائى» از مطرف آورده است، که مىگوید: عمران بن حصین در مرض مرگ خود، به دنبال من فرستاد و مرا طلب کرد، و گفت: من تو را به أحادیثى حدیث مىکنم که امید دارم بعد از من براى تو سود داشته باشد، پس اگر من از این مرض بهبودى یافتم آنها را کتمان کن و نقل مکن از من! و اگر مردم، آنها را براى مردم حکایت کن! چون که در این صورت خداوند مرا از آفات افشاء آنها حفظ فرموده است.
و بدان که رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله بین حجّ و عمره را جمع کرد، و پس از آن نه در کتاب خدا و نه از رسول خدا نهیى از آن نرسید، و مردى به رأى خود آنچه را که مىخواست درباره آن گفت.1
و در «صحیح ترمذى» و «زاد المعاد» ابن قیّم آمده است که: سُئِلَ عَبْدُاللهِ بْنُ عُمَرَ عَنْ مُتْعَةِ الْحَجِّ. قَالَ: هِیَ حَلالٌ. فَقَالَ السَّائِلُ: إنَّ أبَاکَ قَدْ نَهَی عَنْهَا!
فَقَالَ: أرَأیْتَ إنْ کَانَ أبِی نَهَی وَ صَنَعَها رَسُولُ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم؛ أ أمْرُ أبِی مُتَّبَعٌ أمْ أمْرُ رَسُولِ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم؟ فَقَالَ الرَّجُلُ: بَلْ أمْرُ رَسُولِ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم.
فَقَالَ: لَقَدْ صَنَعَها رَسُولُ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم.2
«از عبد اللَه بن عمر درباره تمتّع حجّ پرسیدند. او در جواب گفت: حلال است.
سائل گفت: پدر تو از آن نهى کرده است! عبد اللَه گفت: بگو ببینم اگر پدر من نهى کند، و لیکن رسول خدا بجاى آورده باشد، آیا أمر پدر من باید پیروى شود، و یا أمر رسول خدا؟!
آن مرد گفت: بلکه أمر رسول خدا باید پیروى شود. عبد اللَه گفت: حجّ تمتّع را پیامبر انجام داده است».
و در «صحیح ترمذى» و «سُنَن نَسائى» و «سُنَن بَیهقى» و «مُوَطّأ مالِک» و کتاب «أمّ شافعىّ» از محمّد بن عبد اللَه روایت کرده است که او گفتگوى سَعْدُبْنُ أبِی وَقَّاص و ضَحَّاکُ بْنُ قَیْس را در سالى که معاویة بن أبى سفیان حجّ کرده بود شنیده بود، که آنان درباره حجّ تمتّع با یکدیگر مذاکره داشتند.
ضحّاک مىگوید: تمتّع را بعد از عمره تا حجّ کسى انجام نمىدهد مگر آنکه نسبت به أمر خدا جاهل باشد.
سعد مىگوید: بد مطلبى را گفتى اى پسر برادر من!
ضَحَّاک مىگوید: عمر بن خطّاب از تمتّع در حجّ، مردم را منع کرد.
سعد مىگوید: رسول خدا آن را عمل کرد، و ما هم با رسول خدا عمل کردیم.1
و در «الدّرّ المنثور» آورده است که: أخْرَجَ الْبُخَارِیُّ وَ مُسْلِمٌ وَ النَّسآئِیٌّ عَنْ اَبِی مُوسَی، قَالَ: قَدِمْتُ عَلَی رَسُولِ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلیه[وآله] وَسَلَّمَ وَ هُوَ بِالْبَطْحَآءِ، فَقالَ: اَهَلَلْتَ؟ قُلْتُ: اَهْلَلْتُ بِاِهْلالِ النَّبِیِّ صَلَّی اللَهُ عَلیه(وآله) وَسَلَّمَ. قَالَ: هَلْ سُقْتَ مِنْ هَدْیٍ؟! قَلْتُ: لاَ. قَالَ: طُفْ بِالْبَیْتِ و بِالصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ ثُمَّ حَلِّ. فَطُفْتُ بِالْبَیْتِ و بِالصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ، ثُمَّ أتَیْتُ أمْرَأهً مِنْ قَوْمِی فَمَشَطَتْنِی رَأْسِی وَ غَسَلَتْ رَأْسِی، فَکُنْتُ اُفْتِی النَّاسَ فی إمَارَةِ أبِی بَکْرٍ وَ إمَارَةِ عُمَرَ، فَإنِّی لَقَائِمٌ بِالْمَوْسِمِ إذْ جَاءَنِی رَجُلٌ فَقَالَ: إنَّکَ لاَ تَدْری مَا أحْدَثَ أمِیرُالْمُؤْمِنِینَ فی شَأْنِ النُّسْکِ؟
فَقُلْتُ: یَا أیُّهَا النَّاسُ! مَنْ کُنَّا أفْتَیْنَاهُ بِشَیْءٍ فَلْیَتَّئِدَّ! فَهَذَا أمِیرُالْمُؤْمِنِینَ قَادِمٌ عَلَیْکُمْ؛ فَبِهِ فَائْتَمُّوا!
فَلَمَّا قَدِمَ، قُلْتُ: مَا ذَا الَّذِی أحْدَثْتَ فی شَأْنِ النَّسْکِ؟! قَالَ: إنْ نَأْخُذْ
بِکِتَابِ اللهِ، فَإنَّ اللَهَ قَالَ: ﴿وَ أتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ للّهِ﴾ وَ إنْ نَأْخُذْ بِسُنَّةِ نَبِیِّنَا صَلَّی اللَهُ عَلیه[وآله] وَ سَلَّمَ، لَمْ یُحِلَّ حَتَّی نَحَرَ الْهَدْیَ.2
«بخارىّ و مسلم و نسائى از أبو موسى اشعرى تخریج کردهاند که او مىگوید: در بطحاء مکّه بر رسول خدا وارد شدم، حضرت فرمود: إحرام بستهاى؟! گفتم: احرام بستهام به احرام رسول خدا.
فرمود: با خود هدى آوردهاى؟! گفتم: نه! حضرت فرمود: به دور خانه خدا طواف کن، و به صفا و مروه سعى کن، و پس از آن محلّ شو و از إحرام بیرون بیا!
من طواف خانه خدا، و صفا و مروه را نمودم، و سپس به نزد زنى از أقوام خود آمدم، او سر مرا شانه کرد، و سر مرا شست، و من به همین نحو در زمان حکومت أبو بکر و عمر فتوى مىدادم، تا در زمان عمر که در موسم حجّ شرکت کرده بودم و متولّى و امیر حجّ بودم مردى آمد و گفت: آیا خبر دارى که امیرالمؤمنین ـ عمر ـ درباره کیفیّت حجّ چه چیز تازهاى قرار داده است؟!
من به مردم گفتم: أیّها النّاس، هر کسى که در أمر عبادت حجّ، من براى او فتوى دادهام، تأمّل و درنگ کند، زیرا که أمیرالمؤمنین اینک مىرسد، و شما باید از او پیروى نمائید!
چون عمر از راه رسید، من به او گفتم: درباره أمر حجّ چه چیز تازهاى قرار دادهاى؟! گفت: اگر به کتاب خدا عمل کنیم، خدا مىگوید: حجّ و عمره را براى خدا تمام کنید! و اگر به سنّت پیامبرمان عمل کنیم، او از إحرام بیرون نیامد مگر آنکه در منى شتر نحر کرد»!
و محصّل مطلب و مستفاد از این روایات و روایات مشابه آنها که برخى از آنها نیز خواهد آمد، و مستفاد از نصّ صریح آیه قرآن، وجوب و لزوم کیفیّت تمتّع است در حجّهاى واجب و لازم، براى افراد دوردست، که در ابتداء به إحرام عمره
محرم شوند، و سپس در مکّه پس از طواف و سعى و تقصیر مُحِلّ گردند، و پس از آن ثانیا براى حج از مکّه محرم گردند، و حجّ خود را تمام کنند، و در این صورت با یک سفر به بیت اللَه الحرام در أیّام حجّ، یک عمره تمام و یک حجّ تمام، با دو نیّت و دو إحرام مستقلّ انجام دادهاند. و عمره در حجّ داخل شده، و گویا مثل آن است که در بین عمل حجّ، إحلال و تمتّعى صورت گرفته است فلهذا آن را حجّ تمتّع نام نهادهاند.
عمر در زمان حکومت خود این حکم را برداشت، و دستور داد که در أشهر حجّ، عمره بجاى نیاورند، و از میقات فقطّ براى حجّ إحرام بندند، و تمتّعى بعمل نیاید، و عمره را در سایر ماههاى سال مستقلاّ از میقات محرم شده و انجام دهند، و در حقیقت حجّ منحصر مىشود به همان دو قسم حجّ إفراد و حجّ قران. و در این صورت کیفیّت حجّ بازگشت مىکند به همان کیفیّت سابق که در میان أعراب از زمان جاهلیّت به سنّت حضرت ابراهیم علیه السّلام باقى مانده بود. و بطور کلّى حجّ تمتّع، و نسخ آن حجّ سابق را نسبت به أفراد دوردست، و دستورات جدید رسول اللَه در حجّة الوداع، و نزول جبرائیل در بالاى مروه، و انزال آیه قرآن ﴿ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾، و خطبه مکرّر رسول خدا در مکّه، و اعتراض شدید آن حضرت به اعتراض بعضى که معترض شده بودند، همه و همه از بین مىرود.
ما اینک باید بحث کنیم و ببینیم این عمل بر چه اساسى صورت گرفته است، و أدلّه کسانى که فعلا بر اساس همان سنّت عمر، در انجام دادن حجّ، تمتّع نمىکنند چیست؟
آنان از چند ناحیه بر مدّعاى خود استدلال کردهاند:
أوّل ـ از ناحیه آیه کریمه: ﴿وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ﴾. (صدر آیه ١٩٧ از سوره ٢: بقره).
به ادّعاء آنکه تمامیّت حجّ به إحرام بستن از میقات است، و کسانى که از میقات محرم شوند، و پس از آن عمره بجاى آورده، و در مکّه محل گردند، و سپس از مکّه براى حجّ إحرام ببندند، در تمامیّت حجّ ایشان نقصان و خللى روى داده است، زیرا در این صورت عمره و حجّ در یکدیگر داخل شدهاند، و محلّ شدن در بین آن دو،
در حکم محل شدن در بین حجّ است، و این مستلزم عدم تمامیّت آن است.
ردَّ مخالفین در استدلال به آیه: ﴿و أتمّوا الحجَّ و العمرة للَّه﴾
و پاسخ این ادّعاء روشن است، زیرا تمامیّت هر یک از عمره و حجّ، انجام دادن آن است با تمام شرائط و أجزاء و پرهیز از موانع آن، و کسى که از میقات به قصد عمره إحرام مىبندد، و در مکّه طواف و نماز و سعى و تقصیر بجاى مىآورد، یک عمره تمام انجام داده است، و کسى که از مکّه إحرام مىبندد، و به قصد حجّ به سوى عرفات و مشعر مىرود، و مناسک منى و مناسک بیت اللَه را انجام مىدهد، یک حجّ تمام انجام داده است، و تمام أجزاء و شرائط آن را بجا آورده، و از موانع آن اجتناب ورزیده است.
و دانستیم که تعیین شرائط و أجزاء و موانع هر یک از عمره و حجّ، با شارع است، و چون او براى ما مقرّر دارد که در حجّ قران و حجّ إفراد، باید از میقات به قصد حجّ إحرام بست، و در حجّ تمتّع باید از مکّه إحرام بست، در این صورت تمامیّت آن به بجا آوردن آن بر همین نهج و بر همین شکل است، و خلاف آن مستلزم نقصان و عدم تمامیّت است، و محصّل مطلب این است که پیکره حجّ و کیفیّت اجزاء و شرائط آن باید از شارع اخذ شود، و در این صورت تمام است، و خلاف آن ناتمام.
و کسى نمىتواند از نزد خود جزوى و یا شرطى را اضافه کند، و یا بردارد، و سپس تمامیّت و نقصان را بر اساس جعل خود تعیین کند، فعلى هذا آیه: ﴿وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ﴾ بیش از این نمىرساند که باید حجّ و عمره را براى خداوند تمام نمود. و أمّا تمامیّت آن به عدم محلّ شدن بین عمره و حجّ، و به یکسره باقى بودن با حال إحرام تا رفتن به عرفات است، با هزار ضمّ و ضمیمه نمىتوان از آیه استنتاج نمود.
و ما براى توضیح بیشتر این حقیقت تمام آیه را ذکر مىکنیم و سپس مدلّل مىداریم که آیه و أتمّوا نه تنها دلالت بر مدّعاى آنان ندارد بلکه دلالت بر عکس آن دارد:
﴿وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ
كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللَهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَهَ شَدِيدُ الْعِقابِ﴾. (آیه ١٩٧، از سوره ٢: بقره)
«و حجّ و عمره را براى خدا تمام کنید، پس اگر محصور شدید (و بواسطه مرض و یا دشمن متمکّن نشدید که تمام کنید) آن مقدارى که از هدى و قربانى که مىتوانید بفرستید! و سرهاى خود را نتراشید مگر زمانى که هدى و قربانى به محلّ خود برسد (در عمره به مکّه برسد و در حجّ به منى برسد) و هر کدام از شما که در حال إحرام مریض شد، و یا در سر او آزارى پدید آمد (مانند شپش و غیره) که ناچار شد سر خود را بتراشد، جایز است سر خود را بتراشد و به جاى آن کفّاره، روزه و یا إطعام فقرا و یا قربانى بجاى آورد، و اگر شما در حال ایمنى بودید، پس کسى که در عمره خود تا زمان فرا رسیدن حجّ، تمتّع کند، بر او واجب است که بقدر میسور هدى در منى قربانى کند، و اگر کسى متمکّن از هدى و قربانى آن نشد، واجب است که سه روز در حجّ، و هفت روز پس از آنکه از حجّ مراجعت مىکنید، روزه بگیرد، این دو دفعه روزه مجموعا ده روزه کامل مىشود، این وظیفه حجّ تمتّع، و وجوب هدى وظیفه کسانى است که اهل بیت و اقوام آنها از نزدیکان و حاضران مسجد الحرام نباشند، و تقواى خدا را پیش گیرید و بدانید که خداوند شدید العقاب است».
در صدر این آیه وارد است که حجّ و عمره را براى خدا تمام کنید!
تمامیّت هر چیزى به چیزى است که چون به سایر أجزاء آن ضمیمه شود آن چیز تحقّق خود را پیدا مىکند، و آثار مطلوب بر آن مترتّب مىگردد، پس بنا بر این تمام کردن عبارت است از ضمیمه نمودن جزئى از اجزاء بعد از شروع کردن در چیزى که بواسطه ضمیمه نمودن آن جزء، آثار مطلوبه از آن چیز به دست آید.
و کمال چیزى عبارت است از حال و یا وصف و یا أمرى که چون آن چیز آن را پیدا کند، آثار مطلوبه از آن چیز بعد از تمامیّت آن به دست مىآید، آن آثارى که بدون کمال به دست نمىآید.
مثلا انضمام بعضى از أجزاء انسان به بعضى دیگر تمامیّت اوست، و لیکن عالمیّت و شجاعت کمال اوست. ضمّ بعضى از أجزاء ماشین برق، یا ماشین چاپ و غیره به بعضى از اجزاء دیگر تا بواسطه این ضمیمه ماشین قابلیّت برق دادن و چاپ
کردن را پیدا کند، و از نقصان بدر آید، تمامیّت آن است، و لیکن ترتّب اثر مطلوب بر آن، از برق دادن و چاپ کردن بعد از فرض تمامیّت، کمال آن است.
تفسیر آیه: ﴿و أتمّوا الحجَّ و العمرة للَّه﴾
﴿وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ﴾ یعنى تمام أجزاء مشروطه در حج را بجاى آورید! و از بجا آوردن جزئى از آن فرو گذارى منمائید! و شاهد بر این گفتار آنست که فورا مىفرماید: ﴿فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ﴾ اگر بواسطه مرضى، و یا جلوگیرى دشمنى، نتوانستید آن را به پایان برسانید، باید قربانى و هدى را بفرستید! و چون در محلّ خود قربانى شد، آنگاه از إحرام بیرون آئید!
و معلوم است که حصر و إحصار، موجب نقصان و عدم تمامیّت أجزآء حجّ است، پس این آیه مىرساند که در هر صورت، و در هرگونه حجّ، از حجّهاى قران و إفراد و تمتّع باید آن را تمام کنید، و از نقصان آن به ترک جزئى و یا شرطى از آن بپرهیزید!
بعدا در همین آیه دستور حجّ تمتّع را مىدهد، و مىفرماید: کسانى که متمتّع مىگردند باید در منى قربانى کنند، و تمامیّت حجّ آنان به هدى و قربانى است، و این حجّ تمتّع واجب است براى کسانى که خانه و أهلشان از مسجد الحرام دور است. پس صدر آیه ﴿وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ﴾ به طور اجمال دستور به تمام کردن حجّ مىدهد، هر حجّى که باشد، و ذیل آن حجّ را به دو قسمت مىکند: حجّ تمتّع براى غیر حاضرین مسجد الحرام، و حجّ غیر تمتّع براى حاضرین مسجد الحرام. و وجوب تمتّع از این آیه مبارکه از جمله: ﴿ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾ استفاده مىشود نه از جمله: ﴿فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ﴾ ، زیرا جمله ﴿فَمَنْ تَمَتَّعَ﴾ فقط بدو گونه قسمت مىکند و جمله ﴿ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ﴾ وجوب یک نوع از آن را که تمتّع است براى دوردستان، و این معنى در کمال وضوح است.
و پس از آنکه دانستیم که کیفیّت أجزآء و شرائط حجّ و یا هر عبادت دیگرى باید از ناحیه شارع معیّن گردد، و رسول خدا به إنزال جبرائیل و آوردن آیه: ﴿ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾ ، و نیز در بیان خود در بالاى کوه مروه، و نیز در خطبه خود تأکیدا در مکّه مکرّمه بیان فرمودند، که براى دوردستان کیفیّت حجّ بدین گونه است تا روز قیامت، پس بنابر این تمامیّت حجّ براى دوردستان به نحو تمتّع
است نه إفراد و قران. فعلىهذا آیه ﴿وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ﴾ ما را دعوت به تمامیّت حجّ طبق دستور رسول خدا و آیه قرآن مىکند، که براى دوردستان به کیفیّت تمتّع است، و غیر تمتّع از آنها مجزى نیست.
و أمّا دلالت آیه: ﴿وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ﴾ بر وجوب فاصله انداختن بین عمره و حجّ، و اثبات تمامیّت حجّ به إحرام بستن از میقات از این آیه کریمه فَدُونَ إثْبَاتِهِ خَرْطُ الْقَتَادِ، همچنان که استاد اکرم علاّمه طباطبائى رضوان اللَه علیه بدان تصریح فرمودهاند.1
و از این بیان به خوبى روشن مىشود که استدلال عمر به آیه: ﴿وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ﴾ بر عدم جواز تمتّع همچنان که در روایت وارده از أبو موسى اشعرى، أخیرا گذشت، صحیح نیست همچنان که استدلال او به این آیه در روایت دیگر نیز غیر صحیح است: آن روایتى را که:
در «تفسیر الدّرّ المنثور» آورده است که: أخْرَجُ مُسْلِمٌ عَنْ أبِی نَضْرَةَ قَالَ: کَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ یَأمُرُ بالْمُتْعَةِ، وَ کَانَ ابْنُ الزُّبَیْرِیَنْهَی عَنْهَا، فَذُکِرَ ذَلِکَ لِجَابِرِبْنِ عَبْدِاللهِ؛ فَقَالَ: عَلَی یَدی دَارَ الْحَدِیثُ؛ تَمَتَّعْنَا مَعَ رَسُولِ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ [وآله] وَسَلَّمَ؛ فَلَمَّا قَامَ عُمَرُ، قَالَ: إنَّ اللَهَ کَانَ یُحِلُّ لِرَسُولِ اللَهِ مَاشَآءَ مِمَّا شَآءَ، وَ إنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ مَنَازِلَهُ؛ فَأتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ کَمَا أمَرَکُمُ اللَهُ وَ افْصِلُوا حَجَّکُمْ مِنْ عُمْرَتِکُمْ فَإنَّهُ أتَمُّ لِحَجِّکُمْ وَ أتَمُّ لِعُمْرَتِکُمْ.2
«مسلم از أبو نضرة تخریج کرده است که او گفت: ابن عباس أمر به حجّ تمتّع مىکرد، و ابن زبیر نهى از آن مىنمود، این داستان به گوش جابر بن عبد اللَه انصارى رسید، او گفت: جریان این قضیّه به دست ما بوده است، و از ما باید پرسش نمود.
ما با رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم حجّ تمتّع بجاى آوردیم، چون عمر به حکومت رسید، گفت: رویّه خدا چنین بود که براى رسول خود، آنچه را که مىخواست از آنچه را که إراده مىنمود، حلال مىکرد، و قرآن هم در خصوص محلّ نزول آن، نازل شده
است. پس شما حجّ و عمره را تمام کنید همچنان که خداوند به شما أمر نموده است و حجّ خود را از عمره خود جدا کنید! زیرا که جدا کردن آن دو از یکدیگر موجب أتمیّت حجّ و أتمیّت عمره شما خواهد شد»!
پاسخ قائلین به عدم جواز تمتَّع در حجَ
جواب عمر از این کلام روشن است: زیرا که به نصّ قرآن کریم، حجّ تمتّع اختصاص به رسول اللَه نداشته است، و به نصّ خطبه رسول الله، تا روز قیامت، حجّ و عمره در هم مانند اشتباک انگشتان داخل شدهاند، و همه علماء چه از شیعه و چه از عامّه، اتفاق دارند بر آنکه شأن نزول، مخصّص نیست، یعنى نزول آیهاى در موردى از موارد، حکم را منحصر به آن مورد نمىکند، و بنا بر این گفتار او که إنّ القرآن نزل منازله و سپس گفتار او که: بنا بر این حجّ را تمام کنید، به اینکه آن را از عمره مجزّى و جدا انجام دهید، از أغرب غرائب است، و استنتاجى فکرى در مقابل نصّ است. و از اینجا استفاده مىشود که:
ناحیه دوّم از دلیل مخالفین که عدم تمتّع موجب تمامیّت حجّ و تأسّى به سنّت رسول خداست، زیرا که آن حضرت هدى خود را قربانى نکرد و از إحرام بیرون نرفت و تمتّع ننمود تا در منى انجام داد، بر بنیان خطبه عمر در حدیث أبو موسى اشعرى که گفت: إنْ نَأخُذْ بِکِتَابِ اللَهِ فَإنَّ اللَهَ قَالَ: ﴿وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ﴾؛ وَ إنْ نَأخُذْ بِسُنَّةِ نَبِیَّنَا صلّی الله علیه و آله و سلّم لَمْ یُحِلَّ حَتَّی نَحَرَ الْهَدْیَ، نیز بىاساس و بنیان است. زیرا اتّباع و پیروى از سنّت رسول خدا، در جائى صحیح است که خود آن حضرت تصریح به خلاف آن براى امّت نکرده باشد، مانند روزههاى مستحبّى و قیام شب به عبادت، و أمّا آن جائى که تصریح به خلاف کرده باشد، مانند عدم جواز زیاده از چهار زن عقدى گرفتن، بدون شکّ پیروى از آن حضرت و مثلا نه زن را به حباله نکاح در آوردن، مخالفت أمر و سنّت آن حضرت محسوب مىشود، و در حجّة الوداع تصریح فرمود به آنکه عدم احلال من به جهت سوق هدى است، و گرنه من هم همانند شما محلّ مىشدم، و در این صورت باقى بودن به إحرام تا منى براى کسانى که سوق هدى نکردهاند خلاف سنّت است، نه موافق سنّت. و چون این حکم تمتّع تا روز قیامت وارد شد، براى دوردستان انجام دادن حجّ قران و افراد، در خصوص حجّهاى واجب خلاف سنّت است.
و عجیب است ادّعاى پیروى از سنّت، با آنکه رسول الله، در خطبه خود در مکّه اعتراضا به این ادّعاى باطل فرمود: أبِا للّهِ تُعَلِّمُونَ أیُّهَا النَّاسُ؟! «آیا شما بر حکم خدا سبقت مىگیرید، و مىخواهید خدا را و رسول خدا را بیاموزید»؟!
و إحرام حجّ به مجرّد عدم حلق سر تا زمانی که هدى به محلّ خودش که منى باشد برسد نیست، و آیه دلالت دارد بر آنکه سوق دهنده هدى براى حجّ که نباید سر خود را بتراشد، اگر از حضّار مسجد الحرام نباشد، لا محاله حجّ او حجّ تمتّع خواهد بود. و محصّل کلام آنکه رسول خدا حجّ تمتّع نکردند، و لیکن جمیع أصحاب خود را و جمیع همراهان خود را و جمیع امّت خود را تا روز قیامت أمر به تمتّع کردند، پس چگونه مىتوان چنین عملى را سنّت رسول اللَه نگرفت؟ آیا امرى که اختصاص به رسول اللَه دارد، و امّت خود را به غیر آن امر کرده است، مىتوان آن را سنّت رسول اللَه دانست و مردم را بدان أمر کرد؟ حاشا و کلاّ.
و از اینجا نیز مىتوان به دست آورد که آنچه گفتهاند که: حجّ تمتّع اختصاص به أصحاب رسول خدا داشته است، نیز بىاساس است. در «الدّرّ المنثور» آورده است که: أخْرج ابن ابی شَیْبةَ و مسلِمٌ عَنْ أبِی ذَرٍّ، قَالَ: کَانَتِ الْمُتْعَةُ فی الْحَجِّ لأصْحَابِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَهُ عَلیه[وآله] وَسَلَّمَ خَاصَّةً.1
«ابن أبى شیبه و مسلم از أبو ذرّ تخریج کردهاند که گفته است: تمتّع در حجّ، اختصاص به اصحاب محمّد صلّى اللَه علیه و آله و سلّم داشته است».
و نیز در «الدّرّ المنثور» آورده است که: أخْرَجَ مُسْلِمٌ عَنْ أبِی ذَرٍّ قَالَ: لاَ تَصْلَحُ الْمُتْعَتَانِ إلاَّ لَنَا خَاصَّةً ـ یعنی مُتْعَهَ النِّساءِ وَ مُتْعَةَ الْحَجَّ ـ2
«مسلم از أبو ذر تخریج کرده است که گفت: دو متعه صلاحیّت ندارد مگر براى خصوص ما ـ یعنى تمتّع از زنان، و تمتّع در حال حجّ ـ
و نیز روایتى است که در «الدّرّ المنثور» ج ١ ص ٢١٦ آورده است که اَخْرَجَ اِسْحَاقُ بْنُ راهْوَیْهِ عَنْ عُثْمانَ بْنِ عَفّانَ أنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْمُتْعَةِ فی الْحَجِّ، فَقَالَ: کانَتْ لَنَا، لَیْسَتْ لَکُمْ.
این دو روایت مضمونش مخالف با کتاب خداست که ﴿ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾ زیرا إطلاق این آیه و عدم تقیید آن به زمان خاصّى، و یا به أفراد مخصوصى، مخالفت دارد با متن آن دو. و چون آن دو مخالف کتاب هستند مطرود مىباشند، و نیز مخالف با گفتار رسول خداست زیرا شبّک بین أصابعه و فرمود: مانند این انگشتان حجّ و عمره در هم وارد شدند، و تا روز قیامت با هم خواهند بود. و علاوه بر این از انکار بعضى از اصحاب رسول خدا، و از ترک کردن آنها حجّ تمتّع را، همانند عمر و عثمان و ابن زبیر و أبو موسى اشعرىّ و معاویه (و چنانکه در بعضى از روایات وارد است ابو بکر) استفاده مىشود که مختصّ به اصحاب رسول خدا نبوده است.
حجَّ تمتَّع اختصاص به اصحاب رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم ندارد
ابن کثیر دمشقى در «البدایة و النهایة» ج ٥، ص ١٦٦ گوید: این کلام را احمد بن حنبل ردّ کرده است، او گفته است: «جائى که یازده نفر از اصحاب روایت تمتّع را کرده باشند کجاى این گفتار ارزشى دارد؟ و ابن عباس هم فتوى به وجوب تمتّع براى همه داده است، و در «سیره حلبیّه» بعد از بیان گفتار حضرت رسول بر تغییر حجّ به صورت تمتّع و سؤال سراقة بن مالک و خطبه آن حضرت بعد از استماع گفتار مخالفین، اعتراف مىکند که: اینها همه صراحت دارند بر آنکه مراد از تمتّع، محلّ شدن بین عمره و حجّ است، و این حکم تا روز قیامت باقى است، لیکن پس از آن مىگوید: امامان فقه ما از این مسئله جواب دادهاند که عمره تمتّع در آن سال از اختصاصات صحابه بوده است، براى آنکه مخالفت شود با سنّت جاهلیّت که بجا آوردن عمره را در ماههاى حج حرام مىدانستند، و أفجر فجور مىپنداشتند. و أبو حنیفه و مالک و شافعى و جماهیر علماء از سلف و خلف، بر این منهاج مشى کردهاند، و لیکن إمام احمد بن حنبل و طائفهاى از أهل ظاهر با آنها مخالفت نموده و گفتهاند: حجّ تمتّع، اختصاص به اصحاب در آن سال نداشته است، بلکه براى تمام افراد است تا روز قیامت، پس براى هر کس که به احرام حجّ محرم شود و با خود هدى نیاورده باشد جایز است إحرام خود را به عمره تبدیل کند و پس از اعمال عمره محلّ شود.1
سوّم ـ از ناحیه عدم مناسبت تمتّع با هیئت ملائم و مناسب وضع حجّاج، بدین تقریر که: هیئت شخص محرم به إحرام حجّ، هیئت شخص مسافر به راه خدا، رنج سفر دیده، و مشقّت طریق خریده، شعثا غبرا، گردآلود، و با موهاى ژولیده، حمّام نرفته، و عطر و مشک استعمال نکرده، و در راه خدا از أهل و عیال، از زن و کنیز و هرگونه تمتّعات و لذّات مادّى و طبعى محروم مىباشد. و اگر بنا شود در مکّه از إحرام بیرون آیند، و گیسوان شانه زده و عطر استعمال کنند، و در نزد زنان و کنیزان خود روند، و از هرگونه لباسهاى رنگین و دوخته در بر کنند، و مانند شهر و دیار خود گردند، دیگر براى حجّ احترامى باقى نخواهد ماند، و آن ابّهت و جلال و عظمت حجّ فرو ریخته خواهد شد.
در «مسند» احمد حنبل از ابو موسى اشعرى آورده است که: إنَّ عُمَرَ قَالَ: هِیَ سُنَّةُ رَسُولِ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ یَعْنِی الْمُتْعَةَ ـ وَ لَکِنِّی أخْشَی إنْ یُعْرِسُوا بِهِنَّ تَحْتَ الأرَاکِ ثُمَّ یَروحُوا بِهِنَّ حُجَّاجاً.1
عمر مىگوید: «تمتّع سنّت رسول خداست، و لیکن من بیم از آن دارم که مردان زنان خود را در زیر درختهاى اراک در مکّه فرود آورند، و سپس آنها را از آنجا براى حجّ کوچ دهند».
و در «جمع الجوامع» سیوطى از سعید بن مسیّب آورده است که: إنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ نَهَی عَنِ الْمُتْعَةَ فی أشْهُرِ الْحَجِّ وَقَالَ: فَعَلْتُهَا مَعَ رَسُولِ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ أنَا أنْهَی عَنْهَا؛ وَ ذَلِکَ أنَّ أحَدَکُمْ یَأْتِی مِنْ اُفُقٍ مِنَ اْلإفَاقِ شَعِثاً نَصِباً مُعْتَمِراً فی أشْهُرِ الْحَجَّ؛ وَ إنَّما شَعَثُهُ وَ نَصَبُهُ وَ تَلْبِیَتُهُ فی عُمْرَتِهِ، ثُمَّ یَقْدِمُ فیطُوفُ بِالْبَیْتِ وَ یُحِلُّ وَ یَلْبَسُ وَ یَتَطَیَّبُ وَ یَقَعُ عَلَی أهْلِهِ إنْ کَانُوا مَعَهُ حَتَّی إذَا کَانَ یَوْمُ التَّرْوِیَةِ أهَلَّ بِالْحَجَّ وَ خَرَجَ إلَی مِنَی یُلَبِّی بِحِجَّةٍ لاَ شَعَثَ فیهَا وَ لاَ نَصَبَ وَ لاَ تَلْبِیَةَ إلاَّ یَوْماً؛ وَ الْحَجُّ أفْضَلُ مِنَ الْعُمْرَةِ؛ لَوْ خَلَّیْنَا بَیْنَهُم وَ بَیْنَ هَذا لَعَا نَقُوهُنَّ تَحْتَ اْلأرَاکِ، مَعَ أنَّ أهْلَ الْبَیْتِ لَیْسَ لَهُمْ ضَرْعٌ وَ لاَ زَرْعٌ وَ إنَّمَا رَبِیعُهُمْ فیمَنْ یَطْرَءُ عَلَیْهِمْ.2
«عمر بن خطّاب در ماههاى حجّ از بجا آوردن حجّ بطور تمتّع منع کرده
است، و خود او گفته است که: من با رسول خدا در حجّة الوداع حجّ را بطور تمتّع بجاى آوردیم، و لیکن من مردم را از این عمل نهى مىکنم و علّت آن اینست که: تمتّع، رنج سفر را منحصر در عمره مىکند، بدین صورت که: یکى از شماها از افقى از آفاق جهان در ماههاى حجّ با رنج و تعب سفر و گردآلود براى بجا آوردن عمره حرکت مىکند، آنگاه این رنج و تعب و این گردآلودى و تلبیه و إحرام خود را براى عمره قرار مىدهد، و سپس وارد مکّه مىشود و طواف خانه را بجا مىآورد و سپس محلّ مىگردد، و از إحرام بیرون مىآید، و لباس در بر مىکند و عطر مىزند و اگر زوجهاش با او باشد نیز آمیزش و مواقعه مىنماید، و صبر مىکند تا در روز ترویه براى حجّ إحرام مىبندد و لبّیک مىگوید، و به سوى منى مىرود، و در این صورت إحرام براى حجّى بسته است که در آن رنجى و تعبى نبوده است، و غبار آلودگى و لبّیک گفتنى نبوده است مگر یک روز.
نهى عمر از تمتَّع در حجَّ، اجتهاد در مقابل نصّ است
و حجّ أفضل است از عمره، و اگر ما مردم را در انجام حجّ تمتّع آزاد بگذاریم، هر آینه با زنان خود در زیر درختان أراک دست در آغوش خواهند شد. علاوه بر اینها ساکنین مکّه که أهل بیت خدا هستند نه دامى دارند و نه زراعتى، و بهار معیشت آنها منحصر است در واردین به مکّه» (که در صورتى که حجّ از عمره جدا باشد دو بار به مکّه مىآیند، و أهل مکّه منفعت بیشترى مىبرند، و اگر جدا نباشد یکبار مىآیند و طبعا منفعتشان کمتر است).
و نیز در بعضى از روایات آمده است که عمر گفت: قَدْ عَلِمْتُ أنَّ النَّبِیَّ صلّی الله علیه و آله و سلّم فَعَلَهُ وَ أصْحَابُهُ، وَ لَکِنِّی کَرِهْتُ أنْ یُعْرِسُوا بِهِنَّ فی الأرَاکِ ثُمَّ یَرُوحُونَ فی الْحَجِّ تَقْطُرُ رُؤُوسُهُمْ1. «حقّا من مىدانم که رسول خدا و أصحاب او حجّ تمتّع را انجام دادند، و لیکن من ناپسند دارم که مردان زنان خود را در زیر درختان أراک فرود آورند، و سپس درحالىکه از سرهایشان قطرات آب غسل جنابت جارى است به سوى حجّ رهسپار شوند».2
جواب ـ از این ناحیه دلیل نیز روشن است، زیرا اجتهادى است در مقابل نصّ، خدا و رسول خدا تصریح بر جواز تمتّع نمودهاند، و تنصیص بر حجّ تمتّع جاى اشکال نیست. آن وقت چگونه مىتوان رأى شخصى و اجتهاد فکرى خویش را بر آن مقدّم شمرد؟ و خدا و رسول خدا مىدانستند که همان چیزى را که عمر از آن مىترسد، و نگران آن است، انجام خواهند داد، و معذلک أمر به تمتّع کردهاند، و بلکه أمر کردهاند تا مردم تمتّع کنند، و حجّ را بدین گونه انجام دهند. و این از فیوضات ناشى از رحمت واسعه رسول اللَه است که خداوند آن زحمت و رنج و تعب أمّتهاى سابقه را از امّت او برداشته است و دعاى او را مستجاب فرموده است که:
﴿رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ﴾ (آیه ٢٨٦ از سوره ٢: بقره).
«بار پروردگارا کار مشکل و سخت را بر ما تحمیل مکن، همچنان که بر کسانى که قبل از ما بودهاند تحمیل کردى! بار پروردگارا کارى را که بر آن طاقت نداریم بر ما تکلیف مفرما».
و در هنگامى که خدا و رسول خدا صریحا اجازه مىدهند، آیا کسى را جرأت مخالفت هست؟ و علاوه خدا و رسول او داناترند به مصالح أحکام، و ملاک قوانین، و جلوگیرى از مفاسد، و همان طور که اشاره کردیم شاید طول مدّت إحرام حجّ، موجب وارد ساختن بسیارى از حجّاج را در گناه و عمل غیر مشروع بواسطه عدم تحمّل آنها مىشد، و خداوند رَحْمَةً لِلاُمَّةِ الْمَرْحومَة این تکلیف شاقّ را برداشت، و یسر را بر عسر ترجیح بخشید.
و از عجائب أمر اینست که در آیهاى که حکم حجّ تمتّع را بیان فرموده است، در بیان تشریع آن عینا همان معنائى را که عمر از آن مىهراسیده است، گوشزد فرموده و صریحا اجازه داده است، مگر نمىفرماید: ﴿فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِ﴾ آیا تمتّع غیر از استیفاء حظّ و بهره از نکاح طیّب و لباس طیّب و سایر تمتّعات طیّبه مىباشد؟ شاهد بر گفتار ما روایتى است که در «تفسیر الدّرّ المنثور» ج ١، ص ٢١٤ آمده است که: اَخْرج ابن أبی شیبة و ابن المنذرعن عطاء قال: إنّما سُمِیَّتِ الْمُتْعَةُ لِأَنَّهُمْ کانُوا یَتَمَتَّعُونَ مِنَ النّساءِ وَ الثّیاب. و فی لفظٍ: یَتَمَتَّعُ بِأهْلِهِ وَ ثیابِهِ.
پس معنای فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعْمَرةِ إلَی الْحَجِّ این خواهد شد که وَ مَنْ یُعْرِسْ بِزَوْجَتِهِ وَ أمَتِهِ تَحْتَ الأرَاکِ بَعْدَ الْعُمْرَةِ إلَی زَمانِ الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ.
إشکالاتى که عمر بر حجَّ تمتَّع داشته است
و عجیبتر از این آنکه چون بعض اصحاب، به رسول خدا درباره تمتّع اعتراض کردند، و عین آمیزش با زنان را در حجّ قبیح شمردند: أیَرُوحُ أحَدُنَا إلَی عَرَفَةَ وَ فَرْجُهُ یَقْطُرُ مَنِیّاً1 چون این معنى به سمع رسول اللَه رسید، و به خطابه برخاست، همان أمرى را که از آن بیم داشتند، و قبیح مىشمردند، به آنان أمر فرموده، و همانند دفعه اول أمر به تمتّع فرمود. یعنى دوباره أمر به تمتّع زنان، و لباس فاخر دوخته، و استعمال عطر و مشک نمود. و آیا ناگوار دانستن این أمر جز تحجّر فکرى از آداب جاهلیّت چیز دیگر مىتواند بود؟
حجَّ تمتَّع، اختصاص به صورت خوف ندارد
چهارم ـ از ناحیه تعطیل بازارهاى مکّه، همان طور که در روایت سیوطى از «جمع الجوامع» از سعید بن مسیّب آوردیم که عمر مىگوید: أهل بیت و خانه خدا، دامى و دانهاى ندارند، و بهار معیشت ایشان منحصر است از زوّار خانه خدا. و بنابر این حجّ و عمره اگر در دو نوبت انجام پذیرد براى ایشان سودمندتر است.
جواب ـ این دلسوزى براى خداست، و خدا نیاز به دلسوز ندارد، این اجتهاد در قبال نصّ است. خداوند روزى بندگان خود را مىرساند به نحو أکمل و احسن، از راه و طریق من حیث لا نحتسب و به أمر خود مىرسد ﴿إِنَّ اللَهَ بالِغُ أَمْرِهِ﴾ (آیه ٣، از سوره ٦٥: طلاق) فقط ما باید بنده مطیع و فرمانبردار او باشیم، و در کار او چون و چرا نکنیم، و قدم از مرحله عبودیّت، و از ناحیه مأموریّت در مرحله آمریّت و ربوبیّت فرا ننهیم، و بر گفتار خدا و رسول خدا و أمر آنان پیشى نگیریم.
﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَهِ وَ رَسُولِهِ﴾ (آیه ١، از سوره ٤٩: حجرات).
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، روبروى خدا و رسول او جلو نیائید، و قدم پیش ننهید»!
نظیر این ترس و واهمه از تنگى معیشت را مؤمنان در صدر اسلام داشتند، که اگر از رفت و آمد مشرکین به مکّه و مسجد الحرام نهى شود، مؤمنان مکّه در عسر و ضیق معیشت خواهند افتاد، خداوند این آیه را فرستاد:
﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ إِنَّ اللَهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ (آیه ٢٩ از سوره ٩: توبه).
«اى کسانى که ایمان آوردهاید، مشرکان نجس هستند، و بعد از این سال نباید به مسجد الحرام نزدیک شوند، و اگر شما خوف و هراسى از تنگدستى و عائلهمندى دارید، پس به زودى خداوند اگر بخواهد شما را از فضل خود غنى و بىنیاز مىگرداند، و خداوند داناست، و کردار و رفتارش از روى حکمت است».
پنجم ـ از ناحیه اختصاص حجّ تمتّع به موارد خوف، که بنا بر این در حال عدم خوف، تمتّعى نیست.
در «الدّرّ المنثور» آورده است که:: أخْرَجَ مُسْلِمٌ عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ شَقیق؛ قَالَ: کَانَ عُثْمَانُ یَنْهَی عَنِ الْمُتْعَةِ؛ وَ کَانَ عَلِیٌّ یَأمُرُ بِهَا؛ فَقَالَ عُثْمَانُ لِعَلِیٍّ کَلِمَةً؛ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السّلام: لَقَدْ عَلِمْتَ أنَّا تَمَتَّعْنَا مَعَ رَسُولِ اللِه صَلَّی اللَهُ عَلیه[وآله] وَسَلَّمَ؛ و قَالَ: وَ لَکِنَّا کُنَّا خَائِفینَ1.
«مسلم از عبد اللَه بن شقیق تخریج کرده است که او گفت: عثمان پیوسته مردم را از حجّ تمتّع نهى مىکرد، و على علیه السّلام پیوسته به حجّ تمتّع أمر مىنمود، عثمان به على جملهاى گفت، على در جواب فرمود: مىدانى که ما با رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم حجّ تمتّع انجام دادیم، عثمان گفت: و لیکن ما در آن وقت ترسناک بودیم».
و نیز در «الدّرّ المنثور» آورده است که: أخْرَجَ ابْنُ أبی شَیْبَةَ وَ ابْنُ جُرَیْرٍ وَ ابْنُ الْمُنْذِرِعَنِ ابْنِ الزُّبَیْرِ أنَّهَ خَطَبَ فَقَالَ: یَا أیُّهَا النَّاسُ وَاللَهِ مَا التَّمَتُّعُ بِالْعُمْرَةِ إلَی الْحَجِّ
کَمَا تَصْنَعُونَ، إنَّمَا التَّمَتُّعُ أنْ یُهِلَّ الرَّجُلُ بِالْحَجِّ فیحْضُرُهُ عَدُوٌّ أوْ مَرَضٌ أوْ کَسْرٌ، أوْ یَحْبِسَهُ أمْرٌ حَتَّی یَذْهَبَ أیَّامُ الْحَجِّ فیقْدِمُ فیجْعَلُهَا عُمْرَةً فیتَمَتَّعُ تَحِلَّة إلَی الْعَامِ الْمُقْبِلِ ثُمَّ یَحِجُّ وَ یَهْدِی هَدْیاً، فَهَذا التَّمَتُّعُ بِالْعُمْرَةِ إلَی الْحَجِّ ـ الحدیث2.
تمسَّک به آیه اولى الامر در مسأله از أغلاط است
«ابن أبى شیبه، و ابن جریر، و ابن منذر، از عبد اللَه بن زبیر تخریج کردهاند که: او خطبه خواند و گفت: اى مردم! سوگند به خدا که مراد از تمتّع به سبب عمره تا زمان حجّ اینطور نیست که شما بجاى مىآورید! بلکه مراد از تمتّع این است که شخص براى حجّ إحرام مىبندد و لبّیک مىگوید، و سپس بواسطه دشمن، و یا مرض، و یا شکستگى که براى او پیش مىآید، و یا بواسطه پیشامد أمر دیگرى که او را از رفتن به حجّ باز مىدارد، نمىتواند به سوى حجّ برود تا اینکه أیّام حجّ سپرى مىشود، و در این صورت آن إحرام را تبدیل به إحرام عمره مىکند، و به مکّه مىآید و عمره را انجام مىدهد، و از إحرام بیرون مىآید و تمتّع مىکند، و این عمل عمره را کفّاره عدم حجّ خود قرار مىدهد، تا سال آینده برسد، و در آن سال حجّ مىکند و با خود هدى مىآورد. اینست معناى تمتّع به سبب بجا آوردن عمره تا فرا رسیدن زمان حجّ ـ الحدیث».
جواب ـ آنست که: آیه قرآن و گفتار رسول خدا مطلق است، و انحصار به صورت خوف ندارد، و آیه ﴿فَإِذا أَمِنْتُمْ﴾ مخصوصاً تصریح دارد که این حکم تمتّع در صورت أمن و عدم خوف است. پس بنابر این حصر مورد آیه به صورت خوف بلا دلیل است. و علاوه این تفسیرى را که عبد اللَه بن زبیر نموده است، یک معناى تخیّلى من در آوردى بیش نیست، و شاهدى از کتاب و سنّت ندارد، بلکه إطلاق آیه و اطلاق گفتار رسول خدا مخالف آن است. از همه اینها گذشته، ما به فقره ﴿فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إلَي الْحَجِّ﴾ اثبات وجوب تمتّع را نمىکنیم، تا بگویند: این فقره فقطّ لزوم هدى را در صورت فرض تمتّع مىرساند، بلکه استدلال ما به ذیل آن، یعنى به جمله: ﴿ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِالْحَرَامِ﴾ است، و این ذیل به طور إطلاق و
هیچگونه تقییدى به خوف از عدوّ و مرض و شکستگى و غیره، وجوب تمتّع را براى دوردستان مىرساند.
ششم ـ از ناحیه ولایت، بدین تقریب که عمر نهى از تمتّع براساس ولایت شرعیّه خود کرده است، زیرا خداوند اطاعت اولوا الأمر را واجب مىداند، آنجا که گوید:
﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ (آیه ٥٩، از سوره ٤: نساء).
«اى کسانى که ایمان آوردهاید اطاعت کنید از خداوند، و اطاعت کنید از پیغمبر، و از صاحبان أمرى که از شما هستند»!
و بر همین منوال روایاتى را از نهى صریح عمر در زمان حکومت خود از حجّ تمتّع آوردهاند از جمله:
در «سنن نسائى» از ابن عبّاس وارد است که مىگوید: سَمِعْتُ عُمَرَ یَقُولُ: وَاللَهِ إنّی لأنْهَاکُمْ عَنِ الْمُتْعَةِ وَ إنَّهَا لَفی کِتَابِ اللهِ، وَ لَقَدْ فَعَلَهَا رَسُول اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ یَعْنِی الْعُمْرَةَ فی الْحَجِّ ـ.1
«شنیدم که عمر مىگفت: سوگند به خدا که من شما را از تمتّع نهى مىکنم، گرچه در کتاب خدا وارد شده است، و با آنکه حقّا رسول خدا آن را به جاى آورده است. ـ و مراد او از تمتّع، داخل کردن عمره در حجّ است ـ».
و در «سنن بیهقى» از مسلم از أبى نضرة از جابر روایت است که گفت: إنَّ ابْنَ الزُّبَیْرِ یَنْهَی عَنِ الْمُتْعَةِ وَ ابْنَ عَبَّاسٍ یَأمُرُبِهِ. قَالَ: عَلَی یَدی جَرَی الْحَدِیثُ، تَمَتَّعْنَا مَعَ رَسُولِ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ مَعَ اَبی بَکْر، فَلَمّا وَلِیَ عُمَرُ خَطَبَ النّاسَ فَقالَ اِنَّ رَسولِ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم هَذا الرَّسُولُ؛ وَ الْقُرآن هذَا الْقُرْآنُ؛ وَ إنَّهُمَا کَانَتَا مُتْعَتَیْنِ عَلَی عَهْدِ رَسُولِ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ أنَا أنْهَی عَنْهُمَا وَ اُعَاقِبُ عَلَیْهِمَا، إحْدَیهُمَا مُتْعَةُ النِّسَاءِ؛ وَلاَ أقْدِرُ عَلَی رَجُلٍ تَزَوَّجَ أمْرَأة إلی أجَلٍ إلا غَیَّبْتُهُ بِالْحِجَارَةِ؛ وَ اْلاُخْرَی مُتْعَةُ الْحَجِّ.2
«عبد اللَه بن زُبَیر از متعه منع مىکرد، و عبد اللَه بن عبّاس به متعه أمر مىنمود، جابر بن عبد اللَه چنین گفت: این داستان به دست ما صورت گرفته است، و از ما باید آموخت، ما با رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم تمتّع مىنمودیم، و در زمان ابو بکر نیز تمتّع مىکردیم، و لیکن چون نوبت حکومت به عمر رسید، در خطبه خود مردم را مخاطب ساخته، و چنین گفت: رسول خدا همان رسول است، و قرآن نیز همان قرآن است، دو تمتّع در زمان رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم بودهاند، و من از آن دو نهى مىکنم، و هر کسى را که مرتکب آن شود مجازات و کیفر مىکنم.
یکى از آن دو، تمتّع با زنان است، و من تاب نمىآورم که ببینم مردى زنى را تا زمان معیّنى به ازدواج خود در آورده است، مگر آنکه جسد او را در زیر سنگ باران رجم، سنگسار نموده، و پنهان کنم، و دیگرى تمتّع در موسم حجّ است».
جواب ـ آنست که عمر چنین ولایتى از طرف خدا ندارد، که بتواند حکمى را تغییر دهد، و حرامى را حلال و یا حلالى را تحریم نماید، و آیه﴿أَطِيعُوا اللَهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ شامل وجوب اطاعت در نظائر این معنى نمىشود.
زیرا أوّلا ـ همان طور که در جلد دوّم از همین دوره «امامشناسى» از سلسله دوره علوى و معارف اسلام آوردهایم، أولوا الأمر اختصاص به معصومین دارد، و فخر رازى با نهایت تصلّب خود در عقیده و مذهبش بر این معنى اعتراف کرده است. ما در جلد دوّم مفصّلا و مشروحا از این موضوع بحث کردهایم، و بتمام معنى الکلمة أطراف و جوانب مطلب را بررسى نموده، و شبهات مدافعین را به حول و قوّه خدا پاسخ داده و اثبات نمودهایم که بر فرض شمول آیه اولى الأمر به غیر معصومین، متن آیه مستلزم تناقض خواهد شد.
و ما تا به حال به کلام کسى برخورد نکردهایم که براى عمر و امثال او از خلفاء قائل به عصمت بوده باشد، بلکه تمام علماء عامّه با تمام سعى و کوشش مىخواهند خطاهاى او را ترمیم نموده، و براى مطالب و أوامر و نواهى او محمل صحیحى درست کنند. و با گذشت چهارده قرن و تلاش این همه علماء و نوشتن این همه مسفورات و کتب هنوز نتوانستهاند رفع خطا از او بنمایند، و کلام وى را متحقّق به حقیقت و مقرون به صواب، و خود او را معصوم جلوه دهند.
و ثانیا ـ به طور کلّى ولایتى را که قرآن کریم براى أهلش قرار مىدهد، شامل مثل این موارد نمىشود.
و توضیح این معنى نیاز به یک مقدمه کوتاه دارد، و آن اینست که:
آیات قرآن به طور فراوان دلالت دارند بر لزوم پیروى از آنچه را که خداوند بر رسول خود نازل کرده است مثل آیه: ﴿اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ (آیه ٢ از سوره ٧ اعراف).
«پیروى کنید از آنچه که از طرف پروردگارتان به سوى شما فرستاده شده است».
و نیز دلالت دارند بر لزوم پیروى از آنچه که رسول خدا به اذن خدا تشریع فرموده و بیان کرده است مثل آیه: ﴿وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَهُ وَ رَسُولُهُ﴾ (آیه ٣٠، از سوره ٩: توبه).
«و حرام نمىدانند آنچه را که خدا و رسولش حرام کردهاند».
و مثل آیه: ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ (آیه ٧، از سوره ٥٩: حشر).
«آنچه پیغمبر به شما أمر مىکند عمل کنید! و از آنچه که شما را نهى مىکند دست بدارید»!
زیرا که اتیان در این آیه به مقابله نهى، به معناى أمر کردن است. فعلى هذا إطاعت خدا و رسول او واجب است به امتثال أوامر و اجتناب از نواهى آنها. و همچنین است درباره قضاوت و حکم که باید طبق حکم و قضاوت خدا و رسولش عمل کرد و حکم کرد. و در سوره ٥: مائده در سه مورد به ترتیب آیات ٤٧ و ٤٨ و ٥٠وارد است که: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾.
«و کسى که طبق آنچه که خدا فرو فرستاده است حکم نکند، پس آن جماعت البتّه کافرانند».
﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾.
«و کسى که طبق آنچه که خدا فرو فرستاده است حکم نکند، پس آن جماعت البتّه ظالمانند».
﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾.
«و کسى که طبق آنچه که خدا فرو فرستاده است حکم نکند، پس آن جماعت البتّه فاسقانند».
اولو الأمر حقَّ تشریع أحکام کلّیّه را ندارند
و مثل آیه: ﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِيناً﴾ (آیه ٣٦، از سوره ٣٣: احزاب).
«و براى هیچ مرد مؤمن و هیچ زن مؤمنهاى چنین نیست که در زمانى که خدا و رسول خدا نسبت به چیزى حکم کنند، اختیار براى خود آنها در آن چیز باشد. و کسى که عصیان خدا و رسول او کند، حقّا به گمراهى آشکارى گمراه شده است».
و مثل آیه: ﴿وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾ (آیه ٦٨، از سوره ٢٨: قصص).
«و پروردگار تو آنچه را که بخواهد مىآفریند، و اختیار مىکند، براى آنان اختیارى نیست».
و مراد از اختیار در این آیات، یا قضاء و یا تشریع است، و یا شامل هر دو قسمت از قضاء و تشریع مىشود، و در قرآن به طور تصریح وارد است که کتابى است نسخ ناشدنى، و احکام نازله در قرآن تا روز قیامت بر همان کیفیّتى که وارد شده است باقى هستند.
﴿وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ* لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ﴾ (آیه ٤١ و ٤٢، از سوره ٤١: فصّلت).
«و بدرستى که این قرآن هر آینه کتاب عزیزى است که باطل به آن راه پیدا نمىکند نه از مقابلش و نه از قفایش، فرستاده شده از جانب خداوند حکیم و حمید است».
ضمیر در «إنّه» به ذکر بر مىگردد که مراد قرآن است إنّ الّذین کفروا بالذّکر لمّا جائهم (صدر آیه ٤١). و عزیز به معناى منیع و استوار است که نمىگذارد چیزى در او اثر پیدا کند، و او پیوسته حافظ و پاسدار خود مىباشد.
و مراد از إیتان باطل، ورود باطل است در آن، بطورى که همه آن را و یا
بعضى از اجزاء آن را چه از معارف حقّه، و چه از أحکام و شرایع، و چه از اخلاقیّات، و چه از قصص و اخبار گذشتگان و آیندگان، و چه از أمثال و حکایات را خراب کند، و آنها را باطل و غیر قابل قبول و یا غیر قابل عمل نماید.
و مراد از مقابل و قفا که در آیه به لفظ من بین یدیه و لا من خلفه آمده است، یا منظور به حسب زمان است یعنى باطل به او راه ندارد چه در زمانهاى جلو و آینده و چه در زمانهاى گذشته، و در این صورت معنى چنین مىشود که هیچ حکمى و چیزى که در آینده به وقوع پیوندد، نمىتواند در قرآن إشکالى وارد سازد، و هیچ حکم و اشیاء به تحقّق پیوسته در سابق نیز در قرآن رخنه پیدا نمىکند، و آن را تباه و واهى نمىسازد، و یا به حسب أخبار و موجوداتى است که حکایت از آن وقایع مىکند، و در این صورت معنى به عکس مىشود، یعنى هیچ یک از چیزها و قانونها و علوم فعلى که حکایت از قرون سابقه مىکند و فعلا موجود است، نمىتواند در قرآن وهنى ایجاد کند، و هیچیک از أحکام و قوانین و علومى که بعدا تا روز قیامت خواهد آمد، نیز نمىتواند در قرآن فتورى دهد.
و على کلا التّقدیرین مفاد آیه یکى است، و آن اینکه به هیچ وجه در بیانات قرآن تعارضى نیست، و در خبرهایش دروغ نیست، و در معارف و أحکام و شرایعش بطلان راه ندارد، و نسخ و تحریف و تغییر در او پیدا نمىشود، و با او چیزى معارضه نمىکند، چه نسبت به وقایع حادثه از حال تا روز قیامت، و چه از وقایع گذشته تا زمان خلقت عالم.
و بالجمله آیه دلالت دارد بر عدم إمکان نسخ در احکام آن به طور اطلاق و عموم. و بنا بر این آنچه را خدا و رسول خدا تشریع کردهاند، و یا حکم فرمودهاند، بر همه امّت واجب است از آن پیروى کنند، چه أفراد عادى از امّت و چه خصوص اولوا الأمر. این مقدّمهاى بود براى مقصود که بدین کیفیّت بیان شد.
از این بیان به دست مىآید که آیه: ﴿أَطِيعُوا اللَهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ براى اولوا الأمر اثبات حقّ متابعت و پیروى مىکند در غیر أحکام، و أمّا درباره أحکام کلیّه الهیّه اولوا الأمر و تمام رعیّت در حفظ أحکام خدا و رسول خدا، و در وجوب پیروى از آنها مساوى هستند.
و بر این اساس وجوب اطاعت از اولوالأمر فقط در أوامر و نواهى آنهاست، نسبت به مواردى که صلاح امّت اسلام را در آن ببینند، و لیکن در هر حال حکم اللَه باید در قضیّه و مورد محفوظ باشد.
عیناً مانند صلاحدیدى که شخص در امور شخصى خود مىکند، و کارى را انجام مىدهد، و یا ترک مىکند، و در هر دو حال أصل حکم و اختیار او ثابت و لا یتغیّر است، مثلا هر کدام از ما چنین حقّى داریم که در روز جمعه أنار بخوریم، و حقّ داریم که نخوریم، پس یا خوردن و یا نخوردن را اختیار مىکنیم، ولى در هر دو صورت جواز أنار خوردن در روز جمعه از مال شخص خود به حال خود باقى است. ما مىتوانیم در روز پنجشنبه فلان چیز را بخریم و یا نخریم، و در هر دو صورت جواز بیع و شراى مال حلال به حال خود باقى است. ما مىتوانیم در فلان منازعه به قاضى شرع رجوع کنیم، و حقّ خود را بگیریم، و مىتوانیم رجوع ننمائیم و از حقّ خود صرف نظر نمائیم، و در هر دو حال حکم جواز رجوع به قاضى شرع ثابت است.
ولى نمىتوانیم حکمى را تغییر دهیم، مثلا شراب بخوریم، و یا معامله ربوى انجام دهیم، و یا مال غیر را غصب کنیم. و حکم ملکیّت او را باطل نمائیم، گرچه مصلحت شخص خویشتن را در آن ببینیم. زیرا در تمام این أحوال، این فعل ما، مزاحمت با حکم خدا پیدا کرده است، و حکم خدا ثابت و لا یتغیّر است. این مثالى بود در تصرّفات شخصى.
درباره ولىّ أمر مطلب از همین قرار است، غایة الأمر نسبت به امور عامّه بر طبق مصالح کلّیّه با رعایت حفظ أحکام کلّیّه الهیّه بر همان نهجى که قرآن مجید آورده، و پیامبر خدا بیان فرموده است.
اولوا الأمر بر حسب مصالح نوعیّه باید از ثغور اسلام نگهدارى کنند، و وظیفه جنگ و صلح را مشخّص سازند. و در تجارت و زراعت و امور عبادى مردم، راه نزدیک و طریق مستقیم را براى بهرهبردارى و کامیابى آنان نشان دهند، ولى حقّ تحریم کلّى و تغییر حکم الهى را ندارند.
و محصّل مطلب آنست که ولىّ الأمر به منزله فرد واحد است غایة الأمر در امور نوعى که براى عامّه است و هر وظیفه و اختیارى که براى هر فرد از افراد در امور
شخصى و خانوادگى اوست، براى ولىّ أمر در امور عمومى و اجتماعى است.
ولىّ أمر حقّ هر گونه تصرّفى را در امور اجتماعى بر حسب صلاحدید خود نسبت به منافع عامّه با رعایت حفظ حکم اللَه در هر واقعه و حادثهاى را دارد.
و اگر بنا بشود براى ولىّ أمر جایز باشد که در احکام تشریعیّه، تکلیفیّه و یا وضعیّه بر حسب صلاح وقت و زمان، تصرّف کند دیگر هیچ حکمى باقى نخواهد ماند، و دیگر شریعتى نخواهد بود. زیرا هر یک از صاحبان أمر اگر حکمى را بردارند، و یا بگذارند، پس از مرور چند ولىّ أمر، شریعت دگرگون و بنیاد آن واژگون خواهد شد، و دیگر براى استمرار و دوام شریعت تا روز قیامت معنى و مفهومى تصوّر نمىشود.
و چه تفاوت است بین آنکه گفته شود: حکم تمتّع از زنان به نکاح موقّت، و حکم تمتّع در حجّ از زنان و غیره با هیئت نسک و عبادت حجّ و وضع و کیفیّت حاجّ مناسبت ندارد، و باید برداشته شود، و بین آنکه گفته شود: مباح بودن بنده و غلام را به عنوان إسارت و استرقاق گرفتن مناسبت با وضع دنیاى فعلى ندارد، و باید برداشته شود، و بین آنکه گفته شود: إجراء حدود إلهیّه از قطع ید سارق، و رجم و جلد شخص زناکار و یا کشتن و قصاص شخص قاتل را تمدّن امروز دنیا نمىپسندد و هضم نمىکند، و قوانین جاریه در دنیا امروز آن را قبول نمىکند، و باید برداشته شود، و نظیر این معنى بسیار است.
و این معنى از بعض روایات وارده در این باب استفاده مىشود که ابىّ بن کعب در مقابل عمر ایستاد و گفت: تو چنین حقّى را ندارى که حکم قرآن و رسول خدا را تغییر دهى! و عمر پاسخى نداشت که بدهد.
در «الدّرّ المنثور» آورده است که: أخْرَجَ اِسْحاقُ بْنُ رَاهْوَیْهِ فی مُسْنَدِهِ وَ اَحْمَدُ عَنْ الْحَسَنِ: اِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ هَمَّ أنْ یَنْهَی عَنْ مُتْعَةِ الْحَجِّ فَقَامَ إلَیْهِ اُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ؛ فَقَالَ: لَیْسَ ذَلِکَ لَکَ! قَدْ نَزَلَ بِهَا کِتَابُ اللَهِ وَ اعْتَمَرْنَاهَا مَعَ رَسُولِ الله صَلَّی اللَهُ عَلیه[وآله] وَسَلَّمَ فَنَزَلَ عُمَرُ.1
«اسحاق پسر راهویه در «مسند» خود و أحمد حنبل از حسن روایت کردهاند که: عمر بن خطّاب تصمیم گرفت که مردم را از تمتّع در حجّ نهى کند، ابىّ بن کعب برخاست و گفت: این حقّ براى تو نیست. کتاب خدا این حکم را آورده است، و ما با رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم عمره و حجّ تمتّع بجاى آوردیم. عمر به شنیدن این سخن از منبر فرود آمد».
دستور عمر در خلاف حکم رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم مقبول نیست
و نیز در «الدّرّ المنثور» آورده است که: أخْرَجَ الْبُخَارِیُّ وَ مُسْلِمٌ وَ النَّسَائیُّ عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیِّبِ قالَ: اخْتَلَفَ عَلِیٌّ وَ عُثْمَانُ وَ هُمَا بِعُسْفَانَ فی الْمُتْعَةِ؛ فَقَالَ عَلِیُّ: مَا تُرِیدُ إلاَّ أنْ تَنْهَی عَنْ أمْرٍ فَعَلَهُ رَسُولُ اللهصَلَّیاللهُعَلیه[وآله] وَسَلَّمَ؛ قَالَ: فَلَمّا رَأی ذَلِکَ عَلِیٌّ أهَلَّ بِهِمَا جَمِیعاً.1
«بخارى و مسلم و نسائى از سعید بن مسیّب تخریج کردهاند، که او گفت: در عسفان (که یکى از منازل بین مکّه و مدینه است) بین على بن أبی طالب علیه السّلام و عثمان، درباره تمتّع حجّ گفتگو و اختلاف واقع شد. على علیه السّلام فرمود: تو مقصودى ندارى مگر آنکه مردم را از عملى که رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم انجام داده است جلوگیرى نمائى! و چون على علیه السّلام دید که عثمان بر مقصود خود باقى است، خودش به نیّت حجّ تمتّع یعنى عمره با حجّ لبّیک گفت و إحرام بست».
از آنچه بیان شد به دست آمد که: این تغییرات و تحریفات عمر در شریعت حضرت رسول اللَه صحیح نبوده است. و بر فرض انتخاب و حکومت مردمى او همان طور که عامّه مىپندارند، باز چنین تصرّفاتى از او غیر قابل قبول است.
عمر نه تنها از متعه حجّ نهى کرد، بلکه از متعه نسوان نیز منع کرد، و گفت: کسى که زنى را تا مدّت معیّنى به عقد ازدواج خود درآورد، بر او حدّ جارى مىکنم. یعنى در متعه نسوان، حکم زنا جارى مىکنم و حدّ مىزنم. و نیز در بسیارى از امور دیگر تصرّفاتى داد که بر خلاف شریعت بود، و در کتب مفصّله شیعه و عامّه مضبوط است.
و عثمان نیز بر اساس سنّت أبو بکر و عمر به خلافت رسید، چون وقتى که در
مجلس شورى پس از انقضاء سه روزى را که عمر تعیین کرده، نتیجه گفتگوها و مباحثات به جائى نرسید عَبدُ الرَّحمن بن عَوف به امیرالمؤمنین علیه السّلام گفت: بیعت مىکنم با توبه خلافت، به شرط آنکه به کتاب خدا و سنّت رسول خدا و سیره شیخین رفتار کنى!
امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: فقط به شرط عمل به کتاب خدا و سنّت پیغمبر خدا.
آنگاه عبد الرّحمن بن عوف رو کرد به عثمان و گفت: بیعت مىکنم با توبه شرط عمل به کتاب خدا و سنّت رسول خدا و سیرۀ شَیخین! عثمان قبول کرد، و بر این أصل او را به خلافت انتخاب کرد.1
فلهذا مىبینیم: عثمان در دوران حکومت خود، خلافهائى را که أبو بکر و عمر انجام دادند محترم مىشمرد، و بر أحکام مجعوله آنان صحّه مىنهاد. و نیز معاویة بن أبى سفیان و سایر خلفاء بنى أمیّه سیره شیخین را محترم مىشمردند، درحالىکه از نقطه نظر بحث عقلى و نقلى، هیچ محمل صحیحى براى آن نمىتوان یافت.
ما که به کتاب خدا و به گفتار رسول او عمل مىکنیم براى آنست که آنها را معصوم از خطا و تجاوز مىدانیم، و گرنه چه دلیل قطعى ما را إلزام مىنمود، که تا روز قیامت بدون حجّت قاطعه، کسب و کار و عبادت و نکاح و جهاد و أمور اجتماعى خود را تعبّدا بر أصلى پایه گذارى کنیم، که پایه محکم و استوارى ندارد.
عمر با آنکه معصوم نبوده، و از کتاب خدا و سنّت رسول خدا، چنین تجویزى براى عمل او نیامده است، به چه مجوّزى این تصرّفات را کرد؟ وانگهى او به هر دلیل که خود مىدانست این تصرّفات را کرد، لیکن ما به چه مجوّز عقلى و یا شرعى باید تا روز قیامت تابع او باشیم؟ و أمر و نهى و سیره او را محترم بشماریم؟ و در مقابل کتاب خدا و تشریع رسول خدا، تشریع او را هم أرج نهیم، و پایهاى از پایه دین به شمار آریم؟
اگر عمر حکومت شرعى هم داشت، و اگر ولىّ أمر أمّت بر اساس واقع هم
بود، باز در زمان خود بود، و باید أوامر و نواهى او در زمان خود او اجراء شود، نه تا نَسْلاً بَعد نَسْلٍ و جیلاً بَعْدَ جیلٍ إلَی اْلأبَد.
لزوم أخذ سنَّت و ترک بدعت
این مصیبتى است بزرگ که برادران عامّه ما بدان گرفتارند، آخر این رنج و تعب و این مشکلات عمل به دین را بر چه اساسى آنان به خود تحمیل مىکنند؟ و این لبّیک و حجّ را براى چه منظورى انجام مىدهند؟ اگر براى پیروى از حقّ و حقیقت، و أمر خدا و کتاب خدا و سنّت رسول خداست، که دانستیم: آن چیز دیگرى است.
و اگر براى إرضاء و خوشایند خاطر عمر و خلفاست، باید بدانیم که اشتباه است ﴿و يوم القيامة يكفرون بشرككم﴾1 عائد آنها خواهد شد.
کتاب خدا و سنّت رسول خدا دو أصل از اصول عمل به دین است، و دخالت دادن سیره شیخین و سنّت عمر، در حکم نسخ قرآن و نسخ شریعت محمّدى است، و وارد ساختن باطل و سست کردن کتاب است. و اختلاف ما شیعیان با برادران عامّه هَداهُم اللَهُ اِلَی الصِّراطِ الْمُسْتَقیمِ وَ النَّهْجِ الْقَویم در آنست که ما فقط کتاب خدا و گفتار رسول خدا و معصوم را محور و پایه دین و استنباط قرار مىدهیم، و لیکن آنها سیره شیخین را هم ضمیمه مىکنند، و در نتیجه، اصول مستنبطه آنان، استمداد از افکار و آراء شیخین هم مىگیرد.
در اینجا یک نکته لازم است که ذکر شود و آن اینست که: بدون هیچ اشکال و ایرادى آنان أمیرالمؤمنین علیه السّلام را خلیفه رابع مىدانند، و خلفاى اربعه را خلفاى راشدین مىخوانند، در این صورت مىگوئیم: چه دلیلى شما را الزام کرد که به سیره شیخین عمل کنید، و به سیره امیرالمؤمنین علیه السّلام عمل نکنید؟ مگر او خلیفه به حق و خلیفه انتخابى شما نبود؟ در این صورت چرا سنّت او را عمل نمىکنید؟ و در جائى که در تمام مسفورات و کتب معتبره شما آمده است که آن حضرت متعه را جایز مىدانستهاند، و علنا به مباح بودن ازدواج موقّت فتوى مىدادهاند، و علنا امر به حجّ تمتّع مىکردهاند، پس چرا شما این سنّت و سیره را مقدّم نمىدارید؟، و بر فرض
تعارض با سیره عمر و ابو بکر و تساقط دو سیره از حجّیّت، باز هم أصل، رجوع به کتاب و سنّت است، که بالنتیجة فقه أهل بیت علیهم السّلام خواهد بود. و اینک زمان آن رسیده است که با فکر و تأمّل، و درایت و تدبّر، برادران عامّه ما به زوایاى تاریخ خود مراجعه کنند، و با جرح و تعدیل، آن را که به دین اضافه شده است، از اصل دین جدا سازند، و طبق واقع و متن حقّ عمل کنند.
در اینجا بىمناسبت نیست دو حکایت را ذکر کنیم، اول ـ در «الدّرّ المنثور» آورده است که بخارى و مسلم از أبو جمرة روایت کردهاند که او گفت: من درباره متعه از ابن عبّاس پرسیدم، مرا بدان أمر کرد، و از هدى پرسیدم، گفت: شتر و یا گاو و یا گوسفند، یا آنکه در خونى که ریخته مىشود شریک گردى! و لیکن بعضى از مردم بودند که تمتّع را در حجّ ناخوشایند مىدانستند (و چون تمتّع کردم و خوابیدم) در خواب دیدم که انسانى ندا مىکرد: حَجٌّ مَبْرُورٌ وَ مُتْعَةٌ مٌتَقَبَّلَةٌ «حجّ پسندیده و نیکو و متعه مورد قبول واقع شده».
من به نزد ابن عبّاس آمدم، و خواب خود را نقل کردم، گفت: اللهُ أکْبَرُ، سُنَّةُ أبِی الْقاسِمِ صَلَّی اللَهُ عَلیه[وآله] وَسَلَّمَ.1
دوّم ـ از راغب اصفهانى در کتاب محاضراتش که از جمله کتابهاى پرفائده است، نقل شده است که گفت: یحیى بن أکثم از شیخى از أهل بصره پرسید: در جواز متعه به چه کسى اقتدا کردهاى؟!
شیخ گفت: به عمر بن خطّاب! یحیى پرسید: چگونه این حرف درست است در صورتى که مىدانیم: عمر شدیدترین مردم در نهى از متعه بوده است؟
شیخ گفت نَعَمْ: صَحَّ الْحَدِیثُ عَنْهُ أنَّهُ صَعِدَ الْمنْبَرَ فَقَالَ: یَا أیُّهَا النَّاسُ مُتْعَتَانِ أحَلَّهُمَا اللَهُ وَ رَسُولُهُ لَکُمْ؛ وَ أنَا اُحَرِّمُهُمَا عَلَیْکُمْ وَ اَعَاقِبُ عَلَیْهِمَا. فَقَبِلْنَا شَهَادَتَهُ؛ وَ لَمْ نَقْبَل تَحْرِیمَهُ.2
«آرى! حدیث صحیح از عمر وارد شده است که او بر فراز منبر رفت و
گفت: اى مردم دو متعه بودند (متعه نسوان و متعه حجّ) که خدا و رسول خدا آنها را براى شما حلال کردند، و لیکن من آنها را بر شما حرام مىکنم، و هر کس بجا آورد حدّ مىزنم. ما شهادت او را در اینکه خدا و رسول خدا حلال کردهاند پذیرفتیم و لیکن تحریم او را نپذیرفتیم».
درس هشتاد و سوّم تا نودم
تفسیر آیه: ﴿وَ إذْ بَوَّ أنَا لإبْرَاهیمَ مَکَانَ الْبَیْتِ﴾
درس هشتاد و سوم تا درس نودم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
و صلّى الله على محمّد و آله الطّاهرین
و لعنة الله على أعدائهم أجمعین من الآن إلى قیام یوم الدین
و لا حول و لا قوّة الّا بالله العلیّ العظیم
قال الله الحکیم فى کتابه الکریم:
﴿وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ* وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ* ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ* ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ﴾.1
«(و یاد بیاور اى پیغمبر) زمانى را که ما مکان بیت اللَه الحرام را براى ابراهیم مهیّا و آماده نمودیم، اینکه هیچ چیزى را شریک من قرار مده! و این بیت مرا براى طواف کنندگان و قیام کنندگان به نماز و براى رکوع کنندگان، سجده کنندگان پاک و پاکیزه گردان.
و در میان مردم إعلان و إعلام حجّ کن، تا اینکه به سوى تو پیادگان و بر هر
شتر لاغرى (که از بعد سفر و رنج مسافت، ضعیف و لاغر شده است) رهسپار گردند، آن شترانى که از راه دور و مسافت درازى مىآیند، به جهت اینکه مردم بهرهها و منفعتهاى خود را مشاهده کنند و در آنها حضور یابند، و إسم خدا را در أیّام معلومه و مشخّصه به یاد و زبان آورند، بر آنچه از چهار پایان غیر قادر بر تکلّم (شتر، گاو، گوسفند) روزى ایشان کرده است، پس شما از آن چهار پایان بخورید! و به گرسنه فقیر در شدّت و سختى بخورانید!
حرکت رسول خدا صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم از مکَّه براى عرفات
و سپس بایستى از إحرام بیرون آیند، آلودگىها و چرک و پلیدى را از خود دور کنند، و باید به نذرهاى خود وفا کنند، و باید گرداگرد خانه و بیت اللَه قدیمى طواف نمایند.
اینست اى پیامبر که هر کس چیزهاى محترم خدا را بزرگ و معظّم بدارد، براى او پسندیده است در نزد پروردگارش. و چهار پایان بر شما حلال شد، مگر آنچه را که براى شما خوانده مىشود. پس بنابر این از رجس و پلیدى از بتها دورى گزینید! و از گفتار دروغ و کلام باطل و ناروا پرهیز کنید»!
بارى، رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم پس از انجام طواف و سعى و بیان حکم تمتّع براى تمام کسانى که با خود هدى نیاورده بودند، با جمیع متعلّقان و دختر گرامى خود حضرت زهراء سلام اللَه علیها، و با أولاد صغار آن بىبى عالم که در آن سفر در معیّت مادر خود بودهاند: حضرت امام حسن و امام حسین و زینب و امّ کلثوم علیهم السّلام که به ترتیب عمرشان در حدود هشت سال و هفت سال، و کمتر از این مقدار بود، و با جنین او: حضرت محسن علیه السّلام که بر حسب قرائن در زمان حجّ، بى بى حامل به او بودند، به أبطح که در مشرق مکّه است آمدند، و این چند روزى را که تا زمان حجّ مانده است در آنجا توقّف کردند.
و بنا بر آنکه در روز یکشنبه چهارم ذوالحجّه وارد مکّه شده باشند، چهار شب دیگر در مکّه توقّف کردند،1 و در روز هفتم که آن را یوم الزّینة گویند به جهت زینت کردن شترهاى هدى به روپوشها، خطبهاى خواندند2، و در روز هشتم که روز
تَروِیَه است نیز خطبهاى ایراد کردند و مردم را به کیفیّت عمل به مناسکشان آگاه کردند3، و در روز پنجشنبه هشتم که ترویه است قبل از زوال شمس و یا بعد از آن به طرف منى حرکت کردند، و دستور دادند که در همین روز تمتّع کنندگان، به إحرام حجّ از مکّه محرم شوند و لبّیکگویان به جانب منى بروند.4
و بنا بر این غیر از خود حضرت رسول اکرم و حضرت أمیرالمؤمنین علیهما السّلام و کسانى که با خود هدى آورده بودند، جمیع تمتّع کنندگان از روز چهارم که به دستور آن حضرت از إحرام بیرون آمده بودند تا روز هشتم (ترویه) محلّ بودند، و در این روز محرم شده و به صوب منى رهسپار شدند.
رسول خدا به منى آمدند، و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در منى بجاى آوردند، و تا به صبح در منى توقّف کردند، و نماز صبح روز نهم را که روز عرفه است نیز در منى بجاى آوردند، و سپس عازم عرفات شدند، و در این مسئله هیچ خلافى نیست که رسول خدا این پنج نماز را در منى انجام دادند. و حتى کسانى که تصریح کردهاند که رسول خدا بعد از زوال شمس در روز ترویه حرکت کردند، نیز تصریح کردهاند که نماز ظهر را در منى بجا آوردند.1
و بر همین اساس و بر اصل روایاتى که از اهل البیت علیهم السلام وارد است، مستحبّ مؤکّد است که حجّاج از مکّه یکسره به عرفات نروند، بلکه شب عرفه را در منى بیتوته کنند، و صبح روز عرفه به جانب عرفات رهسپار گردند.
صبح روز عرفه پس از آنکه آفتاب طلوع کرد، آن حضرت به جانب عَرَفات حرکت کردند، و دستور داده بودند که چادرشان را در نَمِرَة2 برافرازند.
قریش چون خود را أهل حرم مىدانستند، فلهذا در حال حجّ از مشعر الحرام که داخل حرم است بیرون نمىرفتند، و وقوف خود را در مشعر مىگذاردند، و مىگفتند: وقوف به عرفات که خارج از حرم است براى غیر قریش است، و روى این
مبنى چون رسول خدا از منى حرکت کردند، هیچ شکّى نداشتند در اینکه رسول خدا که از قریش است در مشعر وقوف خواهد نمود، ولى این پندارشان غلط در آمد، و رسول خدا یکسره از منى به عرفات آمدند و در قبّه و چادر خود که از مو بود و در نمرة سرزمین عرفات نصب شده بود وارد شدند3 و طبق آیه قرآن: ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَهَ إِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾4 (آیه ١٩٩، از سوره ٢: بقره).
خطبه حضرت رسول صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم در عرفات
«و سپس افاضه کنید، و کوچ کنید از همانجائى که مردم کوچ مىکنند، و از خدا طلب غفران و آمرزش کنید! که خداوند آمرزنده و مهربان است»،
وقوف را در عرفات قرار داده و از آنجا به مشعر الحرام و سپس به منى براى انجام مناسک منى حرکت کردند.
بارى، رسول خدا در عرفات در چادر خود بودند تا موقع زوال شمس فرا رسید، ناقه قصواء1 خود را طلبیده، و بر آن سوار شدند و تا وسط وادى عرفات آمدند، و مردم را مخاطب قرار داده و این خطبه را ایراد کردند:
إنَّ دِمَاءَکُمْ وَ أمْوَالَکُمْ حَرَامٌ عَلَیْکُمْ، کَحُرْمَةِ یَوْمِکُمْ هَذَا؛ فی شَهْرِکُمْ هَذَا؛ فی بَلَدِکُمْ هَذَا؛ ألاَ کُلُّ شَیْءٍ مِنْ أمْرِ الْجَاهِلِیَّةِ مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمِی؛ وَ دِمَاءُ الْجَاهِلِیَّةِ مَوْضُوعَةٌ؛ وَ إنَّ أوَّلَ دَمٍ أضَعُ مِنْ دِمَائِنَا دَمُ ابْنِ رَبِیعَةَ بْنِ الْحَارث ـ وَ کَان
مُسْتَرْضِعاً فی بَنِی سَعْدٍ فَقَتَلَهُ هُذَیْلٌ ـ .
وَ رِبَا الْجَاهِلِیَّةِ مَوْضُوعٌ؛ وَأوَّلُ رِباً أَضَعُ رِبَانَا رِبَا الْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطّلِبِ فَإنَّهُ مَوْضُوعٌ کُلُّهُ.1
وَاتَّقُوا اللَهَ فی النِّسَاءِ فَإنَّکُمْ أخَذْ تُمُوهُنَّ بِأمَانَةِ اللَهِ وَاسْتَحْلَلْتُمْ فُرُوجَهُنَّ بِکَلِمَةِ اللهِ؛ وَ لَکُمْ عَلَیْهِنَّ أ نْ لاَ یُوطِئْنَ فُرُشَکُمْ أحَداً تَکْرَهُونَهُ؛ فَإنْ فَعَلْنَ ذَلِکَ فَاضْرِبُوهُنَّ ضَرْباً غَیرَ مُبَرِّحٍ! وَ لَهُنَّ عَلَیْکُمْ رِزْقُهُنَّ وَکِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ.
وَ قَدْ تَرَکْتُ فیکُمْ مَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی إنِ اعْتَصَمْتُمْ بِهِ: کِتَابَ اللهِ!2
وَ أنْتُمْ تُسْألُونَ عَنِّی فَمَا أنْتُمْ قَائلُونَ؟!
قَالُوا: نَشْهَدُ أنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ أدَّیْتَ وَ نَصَحْتَ!
فَقَالَ بِإصْبَعِهِ السَّبَّابَةِ، یَرْفَعُهَا إلی السَّمَاءِ وَ یَنْکُتُهَا عَلَی النَّاسِ: اللهُمَّ اشْهَدْ! اللهُمَّ اشْهَدْ! اللهُمَّ اشْهَدْ! ثَلاَثَ مَرَّاتٍ.3
«همان طورى که امروز شما که روز عرفه است روز محترمى است، و این ماه ذىالحجّه شما ماه محترمى است، و این شهر و بلده شما که مکّه است شهر محترمى است، و حرام است در این روز و این ماه و این شهر محرّمات الهیّه، همینطور خونهاى شما، و مالهاى شما بر شما محترم است، و ریختن خونهایتان و بردن مالهایتان بر یکدیگر حرام است!
آگاه باشید! تمام امور و سنّتهاى جاهلیّت را من در زیر گام خود نهادم، و خونهائى که در جاهلیّت ریخته شده، همگى زیر قدم نهاده شده، و قصاص ندارد. و أوّلین خونى را که من قصاصش را ساقط کردم از خونهاى ما که در جاهلیّت ریخته شد، خون پسر ربیعة بن حارث بن عبد المطّلب است، ـ و او رفته بود تا از طائفه بنى سعد دایهاى طلب کند، او را طائفه هُذَیل به قتل رسانیدهاند ـ (و چون مسلمان نبوده است قصاص ندارد گرچه پسر عموى پیغمبر بوده است)
و رباهائى که در جاهلیّت تعهّد به آن شده است، همگى را از اعتبار انداختم، و أوّلین ربا و منفعت پولى را که از اعتبار انداختم و زیر قدم خود قرار دادم، رباهائى است که عموى من عبّاس بن عبد المطّلب از مردم مىخواهد، تمام این منفعت پولها و رباها را ساقط کردم.
اى مردم تقواى خدا را پیشه سازید درباره نگاهدارى و حمایت از زنان! زیرا که شما به أمانت خدا آنها را به حباله نکاح خود در آوردید! و به نام خدا و کلمه خدا آمیزش و مواقعه با آنان را بر خود حلال کردید!
و حقّ شما بر ایشان آن است که هیچکس را که شما ناپسند دارید، در منزل و خوابگاه شما وارد نسازند، و اگر چنین کردند، بزنید آنها را زدنى که آنان را به تعب و مشقّت و اذیّت شدید نیفکند.1
و حقّ ایشان بر شما آن است که طعام و لباس آنها را به طور پسندیده و شایسته بدهید! و من در میان شما باقى گذاردم چیزى را که اگر به آن تمسّک کنید گمراه نخواهید شد، و آن کتاب خداست.
و شما درباره من مورد سؤال و پرسش قرار خواهید گرفت! پس شما چه خواهید گفت؟!
مخاطبان به خطبه گفتند: ما شهادت مىدهیم که تو تبلیغ رسالات خدا را کردى، و ابلاغ نمودى، و تکالیف خود را ادا کردى و به تعهّد خود عمل نمودى، و
امّت را به نصیحت و ارشاد هدایت فرمودى!
در این حال رسول خدا، انگشت سبّابه خود را به آسمان بلند کرده، و به طرف مردم سه بار پائین آورده، و با اشاره به آنها گفت: خداوندا گواه باش! خداوندا گواه باش! خداوندا گواه باش»!
عَمرُو بن خَارِجَة گوید: عتّاب بن اُسَید براى حاجتى در روز عرفه مرا به سوى رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم فرستاد، آن حضرت در عرفات وقوف داشت، من حاجتش را معروض داشتم، و سپس در زیر ناقه آن حضرت ایستادم و بطورى نزدیک بودم که آب دهان ناقه بر سر من مىریخت، و شنیدم که مىگفت:
أیُّهَا النَّاسُ! إِنَّ اللَهَ أدَّی إلی کُلِّ ذِی حَقٍّ حَقَّهُ؛ وَ إنَّهُ لاَ یَجُوزُ وَصِیَّةً لِوَارِثٍ؛ وَالْوَلَدُ لِلْفِراشِ؛ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ؛ وَ مَنِ ادَّعَی إَلی غَیْرِ أبِیهِ، أ وْ تَوَلِّی غَیْرَ مَوَالیهِ فَعَلیهِ لَعْنَةُ اللَهِ وَالْمَلاَئکَةِ وَالنَّاسِ أجْمَعِینَ لاَ یَقْبَلُ اللَهُ لَهُ صَرْفاً وَ لاَ عَدْلاً.1
«اى مردم! خداوند حقّ هر ذىحقّى را به او رسانیده است: جایز نیست کسى براى وارث خود وصیّت کند (بطورى که حقّ ورثه دیگر ضایع شود)2 بچّهاى را که زنى مىزاید، تابع نکاح صحیح است، و به صاحب فراش و پدر ملحق مىشود، و شخص زناکار در این فراش نصیبى از بچّه ندارد، بلکه نصیب او به جرم عمل قبیح زنا سنگباران شدن است.
هر کس، فرزندى خود را به غیر پدر خود نسبت دهد، و هر بندهاى که خود را بنده غیر مولاى خود بداند، لعنت خداوند و فرشتگان و تمام أفراد بشر بر او خواهد بود. و خداوند از او هیچگونه توبه و عوضى را نمىپذیرد، (و یا هیچ واجب و مستحبّى را از او قبول نمىکند)».
رسول خدا خطبه را انشاء مىکردند و ربیعة بن اُمَیَّة بن خَلف که مرد جهورىّ الصّوت و بلند صدائى بود، کلمات رسول اللَه را براى مردم با صداى بلند حکایت مىکرد، و رسول خدا به او مىگفتند: بگو: اى مردم! رسول خدا چنین مىگوید ...3
تحقیق در نماز ظهرى که در عرفات خوانده شد
پس از خطبه رسول اللَه بلال أذان گفت، و سپس اقامه گفت، و رسول خدا نماز ظهر را بجاى آوردند، و بدون فاصله بلال إقامه گفت، و رسول خدا نماز عصر را بجاى آوردند.
و در این کلام معلوم است که رسول خدا پس از فرا رسیدن ظهر، خطبه قرائت کردند و سپس نماز ظهر و عصر را با هم جمع کردند، و آیا این نماز ظهر، نماز جمعه بوده است که دو رکعت بجاى آورده و خطبه را قبل از آن خواندهاند، یا نماز ظهر بدون کیفیّت جمعه بوده، غایة الأمر خطبهاى قبل از آن خوانده شده است؟ از اینکه آن روز، روز جمعه بوده است و رسول خدا بین نماز ظهر و عصر را جمع کردهاند، و قبل از نماز خطبه خواندهاند، ممکن است بگوئیم: نماز جمعه بوده است خصوصا از روایتى که از حضرت امام صادق علیه السّلام از پدرش، از جابر در حجّة الوداع آمده است که جابر گفت: پیامبر به سوى موقف عرفات رفتند، و خطبه اوّل را خواندند، و پس از آن بلال أذان گفت، و پس از آن پیامبر شروع در خطبه دوّم کردند، و بلال از اذان و رسول خدا از خطبه فارغ شدند، و سپس بلال إقامه گفت، و رسول خدا نماز ظهر را بجاى آوردند، و بلال إقامه گفت و رسول خدا نماز عصر را بجا آوردند،1 و از خواندن دو خطبه آنهم بعد از زوال شمس، و جمع بین دو نماز ظهر و عصر، استفاده نماز جمعه را کردهاند، و از آنکه رسول خدا مسافر بودهاند، و بر مسافر نماز جمعه واجب نیست، و خطبه بعد از زوال هم به جهت آمادگى براى عبادت بوده است، کما آنکه جمع بین ظهر و عصر هم براى همین جهت بوده است، و دو خطبه از رسول خدا ثابت نشده است، بالأخصّ آنکه نماز ظهر را هم اخفاتا خواندهاند، نه
جهرا، همچنان که از بحث مالک با أبو یوسف در محضر هارون الرشید استفاده مىشود، مىتوان به دست آورد که نماز ظهر را به کیفیّت جمعه نخواندهاند.2
إفاضه رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم از عرفات به مزدلفه
و پس از اتمام نماز، حضرت رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم بر راحله خود سوار شده، و به موقف آمدند، و رو به قبله به دعا کردن همینطور ایستاده بودند تا آفتاب غروب کرد. و در حدیث است که آن حضرت گفتهاند: با فضیلتترین دعا در روز عرفه، و آنچه را که من و پیامبران پیش از من در روز عرفه مىگفتهاند، اینست: لاَ اِلَهَ إلاَّ اللَهُ وَحْدَهُ لاَشَرِیکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ.
«هیچ معبود و مؤثّرى نیست غیر از اللَه که تنها و واحد است، و شریکى براى او نیست، پادشاهى و ستایش اختصاص به او دارد، و او بر هر چیز قادر و تواناست».
آنگاه رسول خدا بسیار دعا نمودند و به قدرى دعا کردند که آفتاب غروب کرد.
و جماعتى از نجد آمدند و از کیفیّت حج پرسیدند، حضرت أمر کردند که منادى ندا کند: اَلْحَجُّ عَرَفَةٌ؛ مَنْ جَاءَ لیلَةَ جَمْعٍ ـ أیِ الْمُزْدلِفَةَ ـ قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ فَقَدْ أدْرَکَ الْحَجَّ.
«حجّ عبارت است از وقوف به عرفات، و کسى که در شب عید قربان به مشعر برسد، و قبل از طلوع صبح صادق، وقوف مزدلفه را إدراک کند، حجّ را إدراک کرده است»1.
و رسول خدا بر روى ناقه عَضباءِ خود سوار بودند، و چون آفتاب غروب کرد اُسَامَة بن زَیْد را در پشت خود بر روى ناقه سوار کرده، و به جانب مزدلفة روان شدند، و در راه مردم را أمر مىکردند که با سکینه و آرامى حرکت کنند. چون در راه به شِعْب أبْتَر رسیدند پیاده شده، و إدرار کرده و وضوى مختصرى گرفتند.2
و بلادرنگ آمدند تا به مُزْدَلِفَه رسیدند، و در آنجا نماز مغرب و عشاء را
با هم جمع کرده، و با یک أذان و دو إقامه بدون فاصله انجام دادند3 و خود بر پهلوى خود آرمیده، و به زنان و کودکان که ضعفاء محسوب مىشدند إجازه دادند که بعد از نیمه شب به منى حرکت کنند. ابن عبّاس مىگوید: رسول خدا ضعفاى أهل خود را به من سپردند، تا من آنها را بعد از نیمه شب به منى بیاورم، ولى تأکید کردند که جمره عقبه را رمى نکنند مگر آنکه آفتاب طلوع کرده باشد.
حرکت رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم براى منى
چون سپیده صبح صادق دمید، در همان تاریکى شب رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم نماز صبح را به جماعت با مردم در مزدلفه بجاى آوردند و سپس به مَشْعَرُالْحَرَام آمدند و در حالى که بر روى ناقه خود سوار بودند، رو به قبله کرده، و وقوف نمودند، و خدا را به بزرگى و عظمت و وحدانیّت خواندند، و دعا مىکردند تا اینکه هوا جدّا روشن گشت.1
رسول خدا سواره به جانب منى رهسپار شدند، و فضل بن عبّاس را پشت سر و ردیف خود نشاندند، و چون به وَادِی مُحَسِّر رسیدند، ناقه خود را کمى به جنبش در آوردند، و از راهى که به جمره عقبه منتهى مىشد روان شده، تا بدانجا رسیدند، و با هفت ریگى که عبد اللَه بن عبّاس براى آن حضرت جمع کرده بود، از قسمت پائین جمره هفت ریگ به جمره زدند، و در هر بارى که مىزدند یک بار اللَه اکبر مىگفتند.
در «البدایة و النّهایة» ج ٥، ص ١٨٧ از مسلم از یحیى بن حصین از جدّه خود امّ الحصین، و نیز با سند دیگر از جابر بن عبد اللَه آورده است که: رَأیْتُ رَسُولَ اللَهِ یَرْمِی لْجَمْرَةَ عَلی رَاحِلَتِهِ یَوْمَ النَّحْرِ وَ یَقُولُ: لِتَأْخُذُوا مَنَاسِکَکُمْ فَإنیّ لاَ اَدْری لَعَلی لاَ أحُجُّ بَعْدَ حِجَّتِی هَذِهِ.
«رسول خدا را دیدم در روز عید قربان که بر روى شتر خود نشسته و جمره را رمى مىنمود و مىگفت: شما باید مناسک خود را از من یاد بگیرید! زیرا که من نمىدانم شاید بعد از این حجّ، حجّ دیگرى انجام ندهم»!
و سپس حضرت فیما بین جمرات، در حالى که در روى ناقهاى و یا بغله شهبائى2 سوار بودند، خطبهاى مفصّل إنشاء کردند، و مردم بعضى ایستاده و بعضى نشسته خطبه آن حضرت را گوش مىدادند.3
و أمیرالمؤمنین على بن ابی طالب علیه السّلام خطبه آن حضرت را با صداى بلند براى مردم بازگو مىنمود.1
و ما این خطبه را از «تاریخ یعقوبى» مىآوریم:
نَضَّرَ اللَهُ وَجْهَ عَبْدٍ سَمِعَ مَقَالَتی فَوَعَاهَا وَ حَفِظَهَا ثُمَّ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا، فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ غَیْرِ فَقیهٍ، وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إلَی مَنْ هُوَ أفْقَهُ مِنْهُ.
ثَلاَثٌ لاَ یَغِلُّ عَلیهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ: إخْلاَصُ الْعَمَلِ لِلّهِ؛ وَ النَّصِیحَةُ لأَئِمَّةِ الْحَقِّ؛ واللُّزُومُ لِجَمَاعَةِ الْمُؤْمِنینَ؛ فَإنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِیطَةٌ مِنْ وَرَائِهِمْ 2.
«خداوند نیکو و خرّم گرداند چهره بندهاى را که گفتار مرا بشنود، و آن را حفظ کند، و به خاطر بسپارد، و سپس آن را به کسى که نشنیده است برساند. زیرا چه بسا راویان و حاملان فقه و دانشى، که خود آنها فقیه و دانشمند نیستند، و چه بسا راویان و حاملان فقه و دانشى که آن فقه و دانش را به سوى فقیهتر و دانشمندتر از خود مىبرند.
خطبه مشهور حضرت رسول صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم در منى
سه چیز هستند که هیچوقت دل مرد مسلمان از ارتکاب آنها حقد و غشّ و خیانت و سنگینى پیدا نمىکند: خالص گردانیدن عمل از براى خدا و نصیحت کردن به زمامداران و حاکمان حقّ، و ملازمت با جماعت مؤمنان، زیرا که دعوت مؤمنان مختصّ آنها نیست و از پشت سر ایشان نیز مردم را احاطه کرده است.
و پس از آن فرمود: اى ربیعة (ربیعة بن أمیّة بن خلف) بگو: اى مردم! رسول خدا مىگوید: لَعَلَّکُمْ لاَ تَلْقَوْنَنی عَلی مِثْلِ حَالی هَذِهِ وَ عَلیکُمْ هَذَا! هَلْ تَدْرُونَ اَیَّ بَلَدٍ هَذَا؟ وَ هَلْ تَدْرُونَ اَیَّ شَهْرٍ هَذَا؟! وَ هَلْ تَدْرُونَ اَیَّ یَوْمٍ هَذَا؟!
فَقَالَ النَّاسُ: نَعَمْ! هَذَا الْبَلَدُ الْحَرَامُ وَ الشَّهْرُالْحَرَامُ وَ الْیَوْمُ الْحَرَامُ!
قَالَ: فَإنَّ اللَهُ حَرَّمَ عَلَیْکُمْ دِمَاءَکُمْ وَ أمْوَالَکُمْ کَحُرْمَةِ بَلَدِکُمْ هَذَا؛ وَ کَحُرْمَةِ شَهْرِکُمْ هَذَا وَ کَحُرْمَةِ یَوْمِکُمْ هَذَا، ألاَ هَلْ بَلَّغْتُ؟!
قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللهُمَّ اشْهَدْ!
«شاید شما دیگر بعد از این مرا بر مثل این حال که شما نیز بر این کیفیّت باشید، ملاقات نکنید! آیا مىدانید این چه شهرى است؟! و آیا مىدانید این چه ماهى است؟! و آیا مىدانید این چه روزى است؟!
مردم گفتند: آرى، اینست شهر حرام و محترم، و اینست ماه حرام و محترم، و اینست روز حرام و محترم!
آنگاه فرمود: خداوند چنان خونهاى شما را و أموال شما را حرام و محترم شمرده است، نظیر احترامى که این بلده شما دارد، و مانند حرمتى که این ماه شما
دارد، و مانند احترامى که این روز شما دارد! آیا من تبلیغ کردم؟!
همه گفتند: آرى. آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش»!
ثُمَّ قَالَ: وَاتَّقُوا اللَهَ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أشْیَاءَهُمْ وَ لاَ تَعْثَوْا فی الأرْضِ مُفْسِدینَ. فَمَنْ کَانْتَ عِنْدَهُ أمَانَةٌ فَلیؤَدِّهَا!
ثُمَّ قَالَ: النَّاسُ فی الإسْلاَمِ سَوَاءٌ، النَّاسُ طَفُّ الصَّاعِ لآدَمَ وَ حَوَّآءَ، لاَ فُضِّلَ عَرَبِیٌّ عَلی عَجَمِیٍّ؛ وَ لاَ عَجَمِیٌّ عَلی عَرَبِیٍّ إلاَّبِتَقْوَی اللهِ! ألاَ هَلْ بَلَّغْتُ؟!
قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللهُمَّ اشْهَدْ.
«و سپس فرمود: و تقواى خدا را پیشه سازید! و از حقوق و امور مردم چیزى را کم مگذارید! و در زمین بهم ریختگى و آشفتگى و فساد مکنید! پس در نزد هر کس أمانتى است، باید آن را به صاحبش ادا کند.
و پس از آن فرمود: مردم در إسلام مساوى هستند، تمام أفراد مردم هر یک همچون پیمانه پر بدون تفاوت، از آدم و حوّا هستند، هیچیک از مردمان عرب را بر عجم فضیلتى نیست، و هیچیک از مردمان عجم را بر عرب فضیلتى نیست، مگر به پرهیزگارى و تقواى خدائى. آیا من إبلاغ کردم و مطلب را رساندم؟!
گفتند: بلى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش»!
ثُمَّ قَالَ: کُلُّ دَمٍ فی الْجَاهِلیةِ مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمی، وَ أوَّلُ دَمٍ أضَعُهُ، دَمُ آدَمَ بْنِ رَبیعَةَ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ـ وَ کَانَ آدَمُ بْنُ رَبِیعَةَ مُسْتَرْضِعاً فی هُذَیْلٍ فَقَتَلَهُ بَنُو سَعْدِ بْنِ بَکْرٍ؛ وَ قِیلَ فی بَنِی لیثٍ فَقَتَلَهُ هُذَیْلٌ ـ . ألاَ هَلْ بَلَّغْتُ؟!
قَالُوا: نَعَمْ! قَال: اللهُمَّ اشْهَدْ!
«و سپس فرمود: تمام خونهائى که در جاهلیّت ریخته شده است در زیر قدم من گذارده شد و قصاص ندارد. و أوّلین خونى را که از اعتبار و ارزش ساقط مىکنم خون آدم بن ربیعه پسر حارث بن عبد المطّلب (نواده عموى خود من است) ـ و آدم بن ربیعه از طائفه هذیل طلب دایه مىکرده است که او را بنى سعد بن بکر کشتهاند، و گفته شده است که از بنى لیث دایه مىطلبیده است، و او را قبیله هذیل کشتهاند ـ .
آیا من تبلیغ کردم و حقّ را گفتم؟!
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش»!
ثُمَّ قَالَ: وَ کُلُّ رِبًا کَانَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمی؛ وَ أوَّلُ رِباً أضَعُهُ رِبَا الْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ. ألاَ هَلْ بَلَّغْتُ؟!
قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللهُمَّ اشْهَدْ!
«و پس از آن فرمود: و تمام منفعت پولها و رباهائى که در جاهلیت صورت گرفته است، در زیر قدم من نهاده شده است، و أوّلین ربائى را که از اعتبار ساقط مىنمایم، رباى عبّاس بن عبد المطّلب (عموى من) است.
آیا من إبلاغ کردم و حکم خدا را رساندم؟!
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش»!
ثُمَّ قَالَ: یَا أیُّهَا النَّاسُ إنَّمَا النَّسِئُ زِیَادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عَاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِیُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللهُ. ألاَ وَ إنَّ الزَّمانَ قَدِ اسْتَدَارَ کَهَیْئَتِهِ یَوْمَ خَلَقَ اللَهُ السَّمَاواتِ وَ الأرْضَ، وَ إنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتَابِ اللَهِ مِنْهَا أرْبَعةٌ حُرُمٌ: رَجَبُ الَّذِی بَیْنَ جُمَادَی وَ شَعْبَانَ، یَدْعُونَهُ مُضَرَ؛ وَ ثَلاَثَةٌ مُتَوَالِیَةٌ: ذُوالْقَعْدَةِ وَ ذُوالْحِجَّةِ وَ الْمُحَرَّمُ. ألاَ هَلْ بَلَّغْتُ؟!
قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللهُمَّ اشْهَدْ!
«اى مردم نسى (که عبارت است از تأخیر انداختن أحکام و تکالیف مقرّره در هر ماه به ماه دیگر و به زمانهاى بعد) زیادتى در کفر است، که بواسطه آن مردمى که کافر شدهاند، مورد ضلالت و گمراهى واقع مىشوند، آن ماهى را که نسىء کرده باشند، در یک سال از ماههاى حلال مىشمارند، و در یک سال از ماههاى حرام، تا با آن مقدار از ماههاى محرّم خدا از جهت تعداد تطبیق کند. آگاه باشید که اینک زمان به گردش خود به نقطه اصلى خود رسید، بر همان هیئت و میزانى که در روزى که خداوند آسمانها و زمین را آفرید آنطور بود.
و حقّا تعداد ماهها در نزد خداوند دوازده ماه است، که در کتاب خدا اینطور است، از آن ماههاى دوازدهگانه، چهارتایش از ماههاى محترم است که به ماههاى حرام معروف است: رجب که بین جمادى و شعبان است، و آن را مضر گویند. و سه ماه دیگر متوالى و پیاپى است، که عبارتند از: ذوالقعدة و ذوالحجّة و محرّم. آگاه
باشید: آیا من این مطلب را تبلیغ کردم؟!
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش»!
ثُمَّ قَالَ: اُوصِیکُمْ بِالنِّسَاءِ خَیْراً؛ فَإنَّمَا هُنَّ عَوَانٍ عِنْدَکُمْ، لاَ یَمْلِکْنَ لأنْفُسِهِنَّ شَیْئاً؛ وَ إنَّمَا أخَذْ تُمُوهُنَّ بِأمَانَةِ اللهِ؛ وَ اسْتَحْلَلْتُمْ فُرُوجَهُنَّ بِکِتَابِ اللهِ؛ وَ لَکُمْ عَلیهِنَّ حَقٌّ؛ وَ لَهُنَّ عَلیکُمْ حَقُّ کِسْوَتِهِنَّ وَ رِزْقِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ؛ وَ لَکُمْ عَلیهِنَّ ألاَّ یُوطِئْنَ فِرَاشَکُمْ أحَداً؛ وَ لاَ یَأْذَنَّ فی بُیُوتِکُمْ إلاَّ بِعِلْمِکُمْ وَ إذْنِکُمْ؛
فَإنْ فَعَلْنَ شَیْئاً مِن ذَلِکَ فَاهْجُرُوهُنَّ فی الْمَضَاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ ضَرْباً غَیْرَ مُبَرِّحٍ! ألاَ هَلْ بَلَّغْتُ؟!
قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللهُمَّ اشْهَدْ!
«و سپس فرمود: من شما را درباره حمایت و پاسدارى از زنان سفارش مىکنم که به نیکوئى و خوبى با آنان رفتار کنید، چون ایشان در نزد شما متحمل کارهاى سخت و دشوار مىشوند، و براى خودشان چیزى ندارند، و شما به أمانت خدا آنها را گرفتهاید، و به حکم خدا و کتاب خدا، مواقعه و دخول بر آنها را حلال شمردهاید!
از براى شما بر عهده آنها حقّى است، و از براى آنها بر عهده شما حقّى است، حقّ آنها بر شما آنست که لباس و پوشش و رزق و طعام ایشان را به طور نیکو و پسندیده بدهید، و حقّ شما بر آنها آنست که در منزلگاه و خوابگاه شما کسى را نیاورند، و در خانههاى شما دخل و تصرّفى نکنند مگر با علم شما و إجازه شما!
و اگر از این چیزهاى ممنوعه بجا آورند، شما از خوابیدن با آنها در خوابگاهشان دورى گزینید، و آنها را بزنید، زدنى که آنها را به مشقّت نیندازد، و از پاى در نیاورد. آگاه باشید: آیا من تبلیغ کردم؟!
گفتند: آرى. آن حضرت فرمود: بار پروردگارا شاهد باش»!
ثُمَّ قَالَ: فَاوُصِیکُمْ بِمَنْ مَلَکَتْ أیْمَانُکُمْ فَأطْعِمُوهُمْ مِمَّا تَأْکُلُونَ وَ ألْبِسُوهُمْ مِمَّا تَلْبَسُون، وَ إ نْ أ ذْنَبُوا فَکِلُوا عُقُوبَاتِهِمْ إلی شِرَارِکُمْ! ألاَ هَلْ بَلَّغْتُ؟!
قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللهُمَّ اشْهَدْ.
«پس از آن فرمود: پس از سفارش درباره زنان، من شما را وصیّت و سفارش مىکنم درباره غلامان و کنیزان که مالک آنها شدهاید! از هر چه شما مىخورید، به آنها هم بخورانید، و از هر چه شما مىپوشید، به آنها هم بپوشانید، و اگر مرتکب گناهى شدند، خود شما متصدّى کیفرشان نگردید، و عقوبت آنها را به عهده بدانتان بگذارید! آگاه باشید: آیا من تبلیغ کردم؟!
گفتند: بلى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش»!
ثُمَّ قَالَ: إنَّ الْمُسْلِمَ أخُو الْمُسْلِمِ لاَ یَغُشُّهُ وَ لاَ یَخُونُهُ و لاَ یَغْتَابُهُ، وَ لاَ یَحِلُّ لَهُ دَمُهُ وَ لاَ شَیءٌ مِنْ مَالِهِ إلاَّ بِطیبَةِ نَفْسِهِ. ألاَ هَلْ بَلَّغْتُ؟!
قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللهُمَّ اشْهَدْ!
«سپس فرمود: هر مسلمانى برادر مسلمان دیگر است، به او غشّ و خدعه نمىکند، و به او خیانت نمىورزد، و از او غیبت نمىنماید، و خون وى را حلال نمىشمرد، و هیچگونه تصرّفى در مال او را حلال نمىداند مگر با طیب نفس و رضایت خاطر او. آگاه باشید: آیا من تبلیغ کردم؟!
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش»!
ثُمَّ قَالَ: إنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ یَئِسَ أ نْ یُعْبَدَ بَعْدَ الیوْمِ، وَ لَکِنْ یُطَاعُ فیمَا سِوَی ذَلِکَ مِنْ أعْمَالِکُمُ الَّتِی تَحْتَقِرُونَ؛ فَقَدْ رَضِیَ بِهِ. ألاَ هَلْ بَلَّغْتُ؟!
قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللهُمَّ اشْهَدْ!
«و پس از آن فرمود: حقّا که شیطان پس از این روز مأیوس شده است که مورد عبادت و پرستش واقع شود، و لیکن مطاع و فرمانده قرار مىگیرد در غیر مورد پرستش از أعمالى که شما بجاى مىآورید، و آنها را کوچک مىشمارید، به آن گناهان و خطاها راضى است! آگاه باشید: آیا من تبلیغ کردم؟!
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش»!
ثُمَّ قَال: أعْدَی الأعْدَاءِ عَلی اللَهِ قَاتِلُ غَیرِ قَاتِلِهِ؛ وَ ضَارِبُ غَیْرِ ضَارِبِهِ؛ وَ مَنْ کَفَرَ نِعْمَةَ مَوَالیهِ فَقَدْ کَفَرَ بِمَا أنْزَلَ اللَهُ عَلی مُحَمَّدٍ؛ وَ مَنِ انْتَمَی إلی غَیْرِ أبیهِ فَعَلیْهِ لَعْنَةُ اللَهِ وَ الْمَلاَئِکَةِ وَ النَّاسِ أجْمَعِین. ألاَهَلْ بَلَّغْتُ؟!
قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللهُمَّ اشْهَدْ!
«و سپس فرمود: دشمنترین دشمنان بر خدا کسى است که کشنده غیر از قاتل خود باشد، و زننده غیر از ضارب خود باشد (قصاص قبل از جنایت کند، و به مجرّد توهّم و سوء قصد کسى به قتل و یا به ضرب او، او را بکشد و یا بزند) و کسى که کفران نعمت موالى و صاحبان ولایت خود را نماید، حقّا به آنچه خداوند بر محمّد فرو فرستاده است کافر شده است، و کسى که خود را به غیر پدرش منتسب کند، لعنت خدا و ملائکه و تمامى مردمان براى اوست. آگاه باشید: آیا من تبلیغ کردم؟! گفتند: آرى! آن حضرت گفت: خداوندا شاهد باش!»
ثُمَّ قَالَ: ألاَ إنِّی إنَّمَا اُمِرْتُ أنْ اُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّی یَقُولُوا: لاَ إلَهَ إلاَّ اللَهُ وَ اَنّی رَسُولُ اللهِ؛ وَ إذَا قَالُوا، عَصَمُوا مِنِّی دِماءَهُمْ وَ أمْوَالَهُمْ إلاَّ بِحَقٍّ وَ حِسَابُهُمْ عَلَی اللهِ. ألاَ هَلْ بَلَّغْتُ؟!
قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللهُمَّ اشْهَدْ!
«و پس از آن فرمود: آگاه باشید که من از جانب خدا مأمور شدم که با مردم جنگ کنم، تا اینکه بگویند: لاَ إلَهَ إلاَّ اللهُ، وَ مُحَمَّدٌ رَسولُ اللهِ. و چون بدین شهادت گویا شدند، خونهاى خود را و اموال خود را از تعرّض من حفظ کردند، مگر به حقّ، و لیکن این از نقطهنظر ظاهر است، ولى از جهت واقع و حقیقت أمر، حساب ایشان با خداست. آیا من تبلیغ کردم؟!
گفتند: آرى! آن حضرت گفت: بار پروردگارا شاهد باش»!
ثُمَّ قاَلَ: لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِی کُفَّاراً مُضِلِّینَ یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْضٍ. إنّی قَدْ خَلَّفْتُ فیکُمْ مَا إنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا: کِتَابَ اللَهِ وَ عِتْرَتِی أهْلَ بَیْتِی.
ألاَ هَلْ بَلَّغْتُ؟!
قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللهُمَّ اشْهَدْ! «و سپس فرمود: پس از رحلت من به کفر برنگردید، که گمراه کنندگان بندگان خدا بوده باشید، و بعضى از شما بر بعضى دیگر مسلّط گردد، و تملیک إراده و اختیار و نفوس و اموال مردم را بنماید!
من در میان شما دو چیز را به ودیعت مىگذارم که اگر به آنها تمسّک کردید هیچگاه گمراه نخواهید شد: یکى کتاب خدا، و دیگرى عترت من که أهل
بیت من مىباشند. آگاه باشید: آیا من تبلیغ کردم»؟!
گفتند: آرى! آن حضرت فرمود: خداوندا شاهد باش»!
ثُمَّ قَالَ: إنَّکُمْ مَسْئُولُونَ، فَلیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْکُمُ الْغَائِبَ1 «و در آخر فرمود: حقّا همه شما مسئول و مورد پرسش قرار خواهید گرفت، و بنا بر این واجب است که هر کدام از شما که در اینجا حضور داشتید این مطالب را به غائبین برسانید».
ما این خطبه شریف حضرت رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم را که در منى ایراد کردهاند از «تاریخ یعقوبى» آوردیم، زیرا که تمام خطبه در این کتاب آمده است، و در سایر کتب همین خطبه لیکن به طور تفریق و قطعه قطعه ذکر شده، و هر قطعه از آن توسّط بعضى از روات روایت شده است، همچنان که در تعلیقه، به نام بعضى از کتب که فقرات آن را بطور جداگانه آوردهاند اشاره کردیم.
این خطبه بسیار بلیغ و رسا، و حاوى مطالب مهمّه، و قوانین عظیم سیاسى و اجتماعى، و دستورات اخلاقى و فقهى است. و حقّا مىتوان مانند آیات قرآن حکیم، از نقطه نظر متانت و رصانت و استحکام بدان توسّل جست. و چه نیکو بود براى آن شرحى مفصّل نوشته مىشد، و مطالب و فقرات آن را با آیات قرآن و سایر روایات و
أصول مسلّمه سنّت نبویّه، و منهاج آل طاهرین از سلاله آن حضرت، تطبیق، و معارف محتویه آن را مکشوف مىنمود، و لیکن اینک ما براى روشن شدن یک فقره از فقرات آن که شاید نیاز به شرح و توضیح بیشترى دارد، به قدر وسع اقدام مىکنیم، و از خداوند منّان توفیق مىطلبیم، وَ عَلیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إلیْهِ اُنِیبُ.
و آن فقره اینست: یا ﴿أيّها النّاس إنّما النّسىء زيادة فى الكفر﴾ تا آخر جملاتى که در این باره آن حضرت بیان فرمود. بیان آن حضرت در اینجا شرح و توضیح مطلبى است که در دو آیه از قرآن وارد شده است:
﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ* إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ﴾ (آیه ٣٦ و ٣٧، از سوره ٩: توبه).
«بدرستى که تعداد ماهها در نزد خداوند، در آن وقتى که آسمانها و زمین را آفرید، دوازده ماه است، که از این ماهها، چهارتایش ماههاى محترم هستند، آنست آئین استوار و پابرجا، پس در این ماههاى محترم بر خودتان ستم روا مدارید! و با همه مشرکان جنگ و کارزار کنید، همچنان که ایشان با همه شما جنگ و کارزار نمودند! و بدانید که حقّا خداوند با پرهیزکاران است!
اینست و جز این نیست که تأخیر انداختن تکالیف و وظائف وارده در ماهها به ماههاى دیگر، موجب زیادى کفر است، که بدینوسیله کسانى که کافر شدهاند گمراه مىشوند. این کافران در یک سال، ماه حرام را حلال مىکنند، و در یک سال ماه حرام را حرام مىشمارند، تا بدین جهت فقط با تعداد ماههائى که خداوند حرام فرموده است، موافقت کنند، و بالنتیجه آن ماهى را که خدا محترم شمرده است، حلال مىکنند، و حرمت آن را نادیده مىگیرند، بدى و زشتى کردار آنان برایشان زینت داده شده است، و خداوند گروه کافران را هدایت نمىکند».
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم با استناد و استشهاد به این آیه، تأخیر و نَسىء ماهها را
حرام شمردند و روشن نمودند که باید اعمال و رفتار هر ماهى را در همان ماه انجام داد.
تفسیر آیه حرمت نسیء
نسىء1 مصدر است مثل نَذِیر و نَکیر از مادّۀ نَسَأَ الشَّیءَ یَنْسَؤُهُ نَسْأ وَ مَنْسَأة وَ نَسِیئًا: إذَا أخَّرَهُ تَأخِیراً. یعنی آن چیز را به تأخیر انداخت.
شیخ طبرسى گوید: طائفه عرب ماههاى چهارگانه: رجب و ذوالقعده و ذوالحجّه و محرّم را بنا بر تمسّک بر ملّت و آئین حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهما السّلام محترم مىشمردند، و جنگ و قتال را در آنها حرام مىدانستند، و چون مردان کارزار و مخاصمه بودند، صبر کردن سه ماه متوالى: ذوالقعده و ذوالحجّه و محرّم براى آنان سخت بود، که به هیچوجه به جنگ و غارت دست نزنند. فلهذا حرمت ماه محرّم را به ماه صفر تأخیر مىانداختند، و بجاى محرّم ماه صفر را ماه حرام مىشمردند، و ماه محرّم را حلال مىکردند. و مدّتى بر این نهج که مىخواستند درنگ مىکردند، سپس حرمت را دوباره به محرّم بر مىگردانند، و این عمل تأخیر را نیز در ماه ذىالحجه انجام مىدادند و حکم بدان مىنمودند.
فَرّاء گوید: آن کسى که متعهّد و مسئول نسىء بود مردى بود از طائفه کنانة که به او نُعَیم بن ثَعلَبَة مىگفتند، و در حجّ رئیس موسم بود، و مىگفت: من آن کسى هستم که هیچگاه مورد عیب گوئى مردم واقع نمىشوم، و در نیل به مقصود پیوسته مظفّر و منصورم، و حکمى را که مىکنم هیچوقت برگردانده نمىشود!
مردم در موسم در پاسخ او مىگفتند: آرى راست مىگوئى! اینک یک ماه را براى ما تأخیر انداز! حرمت ماه محرّم را بردار! و به ماه صفر انداز! و محرّم را براى
ما حلال کن! او نیز این کار این را مىکرد.
و در هنگامى که إسلام آمد، آن شخص مسئول این کار، جُنَادَةُ بْنُ عَوْفِ بْنِ اُمَیَّة کِنَانِی بود. و ابن عباس گوید: اوّلین کسى که این عمل نسىء و تأخیر اندازى را در بین عرب دائر کرد عَمْرُو بْنُ لَحیَ بْنِ قُمَعَةَ بْنِ خِنْدِف بود. و أمّا أبو مسلم بن أسلم مىگوید: مردى از بنى کنانه بود که او را قلمّس مىگفتند: او مىگفت: من محرّم را در این سال تأخیر انداختم، پس در این سال، دو ماه صفر داریم، و چون سال آینده مىشد مىگفت: ما حرمت ماه محرّم سال قبل را اینک قضا مىکنیم، و این هر دو ماه را محرّم قرار مىدهیم. و شاعر کنانى در این باره گفته است: وَمِنَّا نَاسِئُ الشَّهْرِ اْلقَلَمَّسْ.
«و قلمّس که مقام تأخیراندازى ماهها را دارد، از طائفه ماست».
و کمیت شاعر گوید:
وَنَحْنُ النَّاسِئُونَ عَلی مُعَدٍّ | *** | شُهُورَ الْحِلِّ نَجْعَلُهَا حَرَامَا |
«ما کسانى هستیم که بر قبیله معد، حکم به تأخیر مىکنیم، و ماههاى حلال را حرام مىگردانیم».
و مُجَاهد گوید: مشرکان در هر ماهى دو سال حجّ مىگزاردند، یعنى در ذوالحجّه، دو سال پى در پى حجّ مىکردند، و سپس در ماه محرّم دو سال حج مىکردند، و سپس در ماه صفر دو سال حجّ مىگزاردند، و همچنین به همین ترتیب در ماههاى دیگر، در هر یک از آنها دو سال حجّ مىگزاردند، تا اینکه آن حجّى که در سال قبل از حجّة الوداع انجام داده شد، در ماه ذوالقعده بود. و رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم که در سال بعد که حجّة الوداع بود حجّ گزاردند، با ماه ذوالحجّه موافق شد، و بر این اساس رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در خطبه خود فرمود:
ألاَ وَ إنَّ الزَّمَانَ قَدِ اسْتَدَارَکَهَیْئَتِهِ یَوْمَ خَلَقَ اللَهُ السَّمَاواتِ وَ الأرضَ؛ اَلسَّنَةُ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً مِنْهَا أ رْبَعَةٌ حُرُمٌ، ثَلاَثَةٌ مُتَوَالیاتٌ: ذُوالْقَعْدَة وَ ذُوالحِجَّةِ وَ اْلمُحَّرَمُ وَ رَجَبُ مُضَرُ الَّذِی بَیْنَ جُمَادیَ و شَعْبَانَ.
«آگاه باشید که اینک زمان در گردش خود به همان هیئت و کیفیتى
برگشته است که خداوند در وقت خلقت آسمانها و زمین آن را بدان کیفیت آفرید.
گفتار تفسیر مجمع و أبو السَّعود در آیه نسیء
سال دوازده ماه است، و چهار تا از آنها ماههاى حرام است، سه تا پشت سر هم، ذو القعدة و ذو الحجّة و محرم، و رجب مضر که بین ماه جمادى و ماه شعبان است».
در این عبارت رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم خواسته است بفهماند که ماههاى حرام اینک به مواضع حقیقى و اصلى خود بازگشته است، و انجام مراسم حجّ به ماه ذوالحجّه باز گردیده است، و نسىء و تأخیر در این حجّ باطل شده است.1
و در «تفسیر أبو السّعود» بعد از بیان ماههاى حرام و بیان خطبه رسول خدا در حجّة الوداع که إنَّ الزَّمَانَ قَدِ اسْتَدَارَکَهَیْئَتِهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاواتِ وَالأرْضَ، و اینکه ماهها دوازده تا هستند، گفته است که: معنى چنین مىشود که: ماهها از جهت حرمت و حلّ بازگشت کردند به همان حالى که أوّلا داشتند، و حجّ نیز بازگشت کرد به ماه ذوالحجّه بعد از آنکه به واسطه نسىء و تأخیرى که در زمان جاهلیّت مىکردند، آن را از موضع و موقع أصلى خود تغییر داده بودند. و بنا بر این حجّ رسول اللَه در حجّة الوداع موافق با ماه ذوالحجّه شد، و حجّ أبو بکر قبل از حجّ رسول اللَه در ماه ذوالقعده واقع شده بود.2
و نظیر اینگونه تفسیرى که در «مجمع البیان» و «تفسیر أبو السّعود» دیدیم، در غالب تفاسیر مشاهده مىشود، و محصّل آنچه به دست مىآید آنست که: در بین أعراب جاهلیت دوگونه تغییر در ماهها دیده مىشد: یکى تغییر ماههاى حرام از جاى خود، همچون محرّم به ماه صفر، و دیگرى تغییرى که در حجّ مىنمودند، و به واسطه آن حجّ از ذوالحجّه برداشته مىشد، و به ماههاى دیگر مىرفت و در ماههاى دیگر دور مىزد، تا دو مرتبه به محل أصلى خود برگردد، و این هر دو گونه تأخیر را نسىء مىگفتند.
شاهد بر تغییر اوّل یعنى تغییر حرمت ماههاى حرام به ماههاى بعد روایاتى است:
در «تفسیر الدّرّ المنثور» ابن أبى حاتم و أبو الشیخ از ابن عمر تخریج کردهاند که او گفت: وَقَفَ رَسُولُ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم بِالْعَقَبَةِ؛ فَقَالَ: إنَّ النَّسئ مِنَ الشَّیْطَانِ زِیَادَةٌ فی الْکُفْرِ، یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا؛ یُحِلُّونَهُ عَاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عَاماً؛ وَ یُحَرِّمُونَ صَفَرَ عَاماً و یَسْتَحِلُّونَ الْمُحَرَّمَ وَ هُوَ النَّسِئُ3.
«رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در عقبه سرزمین منى ایستاد و گفت: حقّا نسىء از شیطان است، که موجب زیادى کفر است، و بدین وسیله کافران گمراه مىشوند، از ماههاى حرام در یک سال آن را حلال مىشمرند، و در یک سال حرام مىشمرند، و ماه صفر را حرام مىکنند، و ماه محرّم را حلال مىکنند، و اینست معناى نسىء».
و نیز در «الدّرّ المنثور» آورده است که: ابن جریر و ابن منذر و ابن أبى حاتم و ابن مردویه از ابن عبّاس تخریج کردهاند که او گفت: کَانَ جُنَادَةٌ بْنُ عَوْفٍ الْکِنَانِیُّ یُوفِی الْمَوْسِمَ کُلَّ عَامٍ؛ وَ کَانَ یُکَنَّی أبَا ثُمَادَةَ؛ فَیُنَادِی: ألاَ إنَّ أبَا ثُمَادَةَ لاَ یَخَافُ وَ لاَ یُعَابُ؛ ألاَ إنْ صَفَرَ الأوَّلَ حَلاَلٌ.1
وَ کَانَ طَوَائِفُ مِنَ الْعَرَبِ إذَا أرَادُوا أنْ یُغِیرُوا عَلی بَعْضِ عَدُوِّهِمْ أتَوْهُ فَقَالُوا: أحِلَّ لَنَا هَذَا الشَّهْرَ ـ یَعْنُونَ صَفَرَ ـ؛ وَ کَانَتِ الْعَرَبُ لاَ تُقَاتِلُ فی الأشْهُرِ الْحُرُمِ، فَیُحِلُّهُ لَهُمْ عَاماً وَ یُحَرِّمُهُ عَلیهِمْ فِی الْعَامِ الآخَرِ. وَ یُحَرِّمُ الْمُحَرَّمَ فِی قابِلٍ لیوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللهُ، یَقُولُ: لِیَجْعَلُوا الْحُرُمَ اَرْبَعَةً غَیرَ اَنهُمْ جَعَلُوا صَفَرَ عَامًا حَلاَلاً وَ عَاماً حَرَاماً.2
«جُنادة بن عَوف که از قبیله بنو کنانه بود، و او را أبو ثماده مىگفتند، در هر
سال در موسم حجّ حاضر مىشد، و ندا مىکرد: آگاه باشید که: أبو ثماده از هیچ چیز نمىهراسد، و هیچکس بر او عیبى نمىتواند بگیرد! آگاه باشید که ماه صفر أوّل حلال است!
روایات وارده در تفسیر نسیء به تأخیر ماههاى حرام
و عادت طوائف عرب بر این بود که چون مىخواستند بر بعضى از دشمنانشان بتازند، نزد او مىآمدند و مىگفتند: این ماه صفر را (محرّم را) بر ما حلال کن! و عادت عرب اینطور بود که در ماههاى حرام جنگ نمىکردند. أبو ثماده براى آنها ماه صفر أول را در یک سال حلال مىکرد، و در سال دیگر همان ماه را حرام مىکرد، و ازاینجهت در سال دیگر حرام مىکرد که در تعداد و مطابقه با مقدار ماههائى که خداوند حرام کرده است، موازنه حاصل شود. خداوند مىفرماید: این کار را مىکردند تا ماههاى حرام از جهت مقدار و تعداد بهم نخورد، مگر اینکه ماه صفر أوّل را در یک سال حلال و در سال دیگر حرام مىکردند».
و نیز در «الدّرّ المنثور» آورده است که: ابن منذر از قتادة درباره آیه ﴿إنَّمَا النَّسئُ زِيَادَة في الْكُفْرِ﴾ تخریج کرده است که او گفت: عَمَدَ أنَاسٌ مِنْ أهْلِ الضَّلاَلَةِ فَزَادُوا صَفَرَ فِی الأشْهُرِ الْحُرُمِ، وَ کَانَ یَقُومُ قَائِمُهُمْ فی الْمَوْسِمِ، فیقُولُ: إنَّ ألِهَتَکُمْ قَدْ حَرَّمَتْ صَفَرَ، فیُحَرِّمُونَهُ ذَلکَ الْعَامَ، وَ کَانَ یُقَالُ لَهُمَا الصَّفَرَانِ.
وَ کَانَ أوَّلَ مَنْ نَسَأَ النَّسِئَ بَنُو مَالِکٍ مِنْ کِنَانَةَ، و کَانُوا ثَلاَثَةً: أبُو ثُمَامةَ صَفْوَانُ بْنُ اُمَیَّةَ، أحَدُ بَنِی فقَیمِ بْن الْحَارِثِ، ثُمَّ أحَدُ بَنِی کِنَانَةَ.1
«جماعتى از اهل ضلالت اراده کردند که در ماههاى حرام، ماه صفر را اضافه کنند، و در این صورت رئیس ایشان در موسم حجّ مىایستاد و مىگفت: خدایان شما براى شما ماه صفر را حرام کردهاند، و ایشان در آن سال ماه صفر را بر خود حرام مىکردند، و به ماه محرّم و صفر هر دو، ماه صفر گفته مىشد.
و أوّلین کسى که نسىء را رواج داد، بنو مالک از بنى کنانه بودند، و سه تن بودند: أبو ثمامه صفوان بن أمیّه، و یک تن از بنى فقیم بن حارث، و یک تن از بنو کنانه.»
و نیز در «الدّرّ المنثور» آورده است که: ابن أبى حاتم از سدّى در این آیه شریفه، تخریج کرده است که: کَانَ رَجُلٌ مِنْ بَنِی کِنَانَةَ یُقَالُ لَهُ: جُنَادَةُ بْنُ عَوْفٍ یُکَنَّی أبَا اُمَامَةَ یُنْسِئُ الشُّهُورَ؛ وَ کَانَتِ الْعَرَبُ یَشْتَدُّ عَلیهِمْ أن یَمْکُثُوا ثَلاَثَةُ أشْهُرٍ لاَیُغِیرُ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ، فَاِذَا أرَادُوا أنْ یُغَیِّرَ عَلی أحَدِهِمْ قَامَ یَوْماً بِمِنَی فَخَطَبَ فَقَالَ: إنِّی قَدْ أحْلَلْتُ الْمُحَرَّمَ وَ حَرَّمْتُ صَفَرَ مَکَانَهُ. فَیُقَاتِلُ النَّاسُ فی الْمُحَرَّم، فَإذَا کَانَ صَفَرُ عَمَدُوا وَ وَضَعُوا الأسِنَّةَ ثُمَّ یَقُومُ فی قَابِلٍ فَیَقُولُ: إنِّی قَدْ أحْلَلْتُ صَفَرَ وَ حَرَّمْتُ الْمُحَرَّمَ فَیُوَاطِئُوا أرْبَعَةَ أشْهُرٍ فَیُحِلُّوا الْمُحَرَّمَ.2
«مردى از قبیله کنانه بود که به او أبو أمامة، جنادة بن عوف مىگفتند، و کار او تأخیر انداختن ماهها بود. و چون بر عرب بسیار گران بود که سه ماه پیاپى درنگ کنند، و بر یکدیگر نتازند و غارت نکنند، لذا چون جناده مىخواست براى آنها حکم حرمت را تغییر دهد، روزى در منى مىایستاد و خطبه مىخواند و مىگفت: من ماه محرّم را حلال کردم، و به جاى آن ماه صفر را حرام کردم، فبناء على هذا مردم در ماه محرّم جنگ مىکردند، و چون ماه صفر فرا مىرسید، نیزهها و سنانها را کنار مىگذاشتند، و دست از کارزار باز مىداشتند.
و در سال بعد نیز در منى خطبه مىخواند، و مىگفت: من ماه صفر را حلال، و ماه محرّم را حرام کردم، فعلىهذا در چهار ماه حرام از جهت مقدار موافقت داشتند، إلاّ اینکه محرّم را حلال مىدانستند.»
و نیز دو روایت دیگر بر این نهج، در «الدّرّ المنثور» با تخریج ابن مردویه از ابن عبّاس وارد شده است، که آیه شریفه را بدین کیفیّت تفسیر مىنماید.1
و شاهد بر تغییر دوّم، یعنى تغییر زمان حجّ از زمان اصلى خودش، و گردش کردن حجّ در تمام ماههاى سال، تا دو مرتبه به ماه ذىالحجه برگردد، و دور خود را کامل کند، نیز روایاتى است:
در «الدّرّ المنثور» آورده است که: طبرانى و أبو الشیخ و ابن مردویه از عمرو بن شعیب از پدرش از جدّش تخریج کردهاند که مىگفت: کَانَتِ الْعَرَبُ یُحِلُّونَ عَاماً شَهْراً، وَ عَاماً شَهْرَیْنِ، وَ لاَ یُصِیبُونَ الْحَجَّ إلاَّ فی کُلِّ سِتَّةٍ وَ عِشْرِینَ سَنَةً مَرَّةً، وَ هُوَ النَّسِئُ الَّذِی ذَکَرَ اللَهُ تَعَالی فی کِتَابِهِ.
روایات وارده در تفسیر نسیء به گردش ماهها در فصول سال
فَلَمَّا کَانَ عَامُ الْحَجَّ الأکْبَرِ ثُمَّ حَجَّ رَسُولُ اللَهِ صلی الله علیه [وآله] و سلّم مِنَ الْعَامِ الْمُقْبِلِ فَاسْتَقْبَلَ النَّاسُ الأهِلَّةَ، فَقَالَ رَسُولُ اللهصلی الله علیه[وآله] وسلم: إنَّ الزَّمَانَ قَدِ اسْتَدَارَ کَهَیْئَتِهِ یَوْمَ خَلَقَ اللَهُ السَّمَاواتِ وَ الأرْضَ1
«عادت عرب چنین بود که: در یک سال یک ماه از ماههاى حرام را حلال مىشمردند، و در سال دیگر دو ماه را حلال مىشمردند. و چون این عمل در ماهها دور مىزد، به حجّ واقعى و حقیقى خود که بر زمان أصلى خود منطبق باشد، فقط در بیست و شش سال یک بار مىرسیدند. و این عمل همان نسىء است که خداوند در کتابش فرموده است.
تا رسید به زمان حجّ اکبر، همان حجّى که رسول خدا بجاى آوردند، در آن سالى بود که چون مردم ماهها را شمردند، و بر ماه حجّ موافق بود، رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در خطبه خود فرمود: اینک زمان دور زده است، و به جائى رسیده است که بر همان کیفیّت و هیئتى است که خدا آسمانها و زمین را در آن روز آفرید.»
و نیز در «الدّرّ المنثور» آورده است که: أحمد حنبل و بخارى و مسلم و أبو داود و ابن منذر و ابن أبى حاتم و أبو الشّیخ و ابن مردویه و بیهقى در کتاب «شعب الایمان» از أبو بکرة تخریج کردهاند که: رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در حجّ، خطبهاى ایراد کردند و فرمودند: ألاَ إنَّ الزَّمَانَ قَدِ اسْتَدَارَ کَهَیْئَتِهِ یَوْمَ خَلَقَ اللَهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ؛ اَلسَّنَةُ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً، مِنْهَا أرْبَعَةٌ حُرُمٌ، ثَلاَثَةٌ مُتَوَالیاتٌ: ذُوالقَعْدَةِ وَ ذُوالْحِجَّةِ وَ الْمُحَرَّمُ، وَ رَجَبُ مُضَرُ الَّذِی بَیْنَ جُمَادَی وَ شَعْبَانَ.2
«بدانید که: زمان دور زده است، همانند روزى که خداوند آسمانها و زمین
را آفرید! سال دوازده ماه است، که چهار تاى از آنها ماههاى محترم است، سه تا از این چهار تا، پى در پى است، که ذىقعده و ذىحجّه و محرّم است، و یکى تنها است که رجب مضر است، و آن بین جمادى و شعبان است.»
و نیز در «الدّرّ المنثور» آورده است که همین مضمون را بزّاز و ابن جریر و ابن مردویه از أبو هریره تخریج کردهاند1، و ابن جریر و ابن منذر و ابن أبى حاتم و ابن مردویه از ابن عمر تخریج کردهاند2. و ابن منذر و أبو الشّیخ و ابن مردویه از ابن عبّاس تخریج کردهاند3.
و نیز در «الدّرّ المنثور» آورده است که: عبد الرّزاق و ابن منذر و ابن أبى حاتم و أبو الشیخ از مجاهد تخریج کردهاند که در تفسیر آیه: ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ﴾ گفته است که: فَرَضَ اللَهُ الْحَجَّ فی ذِی الْحِجَّةِ وَ کَانَ الْمُشْرِکُونَ یُسَمُّونَ الأشْهُرَ: ذُوالحِجَّةِ وَ الْمُحَرَّمُ وَ صَفَرُ وَ رَبِیعٌ وَ رَبِیعٌ وَ جُمَادَی وَ جُمَادَی وَ رَجَبُ وَ شَعْبَانُ وَ رَمَضَانُ وَ شَوَّالُ وَ ذُوالْقَعْدَةِ وَ ذُواالْحِجَّةِ ثُمَّ یَحُجُّونَ فیهِ.
ثُمَّ یَسْکُتُونَ عَنِ الْمُحَرَّمِ فَلاَ یَذْکُرُونَهُ، ثُمَّ یَعُودُونَ فَیُسَمُّونَ صَفَرَ صَفَرَ، ثُمَّ یُسَمُّونَ رَجَبَ جُمَادَی الآخِرَة، ثُمَّ یُسَمُّونَ شَعْبَانَ رَمَضَانَ، وَ رَمَضَانَ شَوَّالَ، وَ یُسَمُّونَ ذَاالْقَعْدَةِ شَوَّالَ، ثُمَّ یُسَمُّونَ ذَاالْحِجَّةِ ذَاالْقَعْدَةِ، ثُمَّ یُسَمُّونَ الْمُحَرَّمَ ذَاالْحِجَّةِ، ثُمَّ یَحُجُّونَ فِیهِ وَ اسْمُهُ عِنْدَهُمْ ذُوالْحِجَّةِ.
ثُمَّ عَادُوا إلی مِثْلِ هَذِهِ الْقِصَّةِ فَکَانُوا یَحُجُّونَ فی کُلِّ شَهْرٍ عَامًا حَتَّی وَافَقَ حِجَّةُ أبی بَکْرٍ الآخِرَةُ مِنَ الْعَامِ فی ذِی الْقَعْدَةِ، ثُمَّ حَجَّ النَّبِیُّ صلی اللَهُ علیه [و آله] و سلّم حِجَّتَهُ اَّلتِی حَجَّ فیهَا فَوَافَقَ ذُوالْحِجَّةِ، فَذَلِکَ حِینَ یَقُولُ صَلی الله علیه [و آله] و سلّم فی خُطْبَتِهِ: إنَّ الزَّمَانَ قَدِ اسْتَدَارَ كَهَيْئَتِهِ يَوْمَ خَلَقَ اللَهُ السَّمَاواتِ وَ الأرْضَ.4
و محصّل آنچه از این روایت، با وجود اضطراب و تشویشى که در عبارات صدر آن است، استفاده مىشود، آنست که: أعراب قبل از إسلام، حجّ خانه خدا را در ماه ذوالحجّه بجاى مىآوردند، با این تفاوت که مىخواستند در هر سالى حجّ را
در یکى از ماههاى سال بجا بیاورند، و بنا بر این حجّ را در ماههاى سال، یکى پس از دیگرى به گردش در مىآوردند. و چون نوبه به هر ماهى که بناى آن سال، آن بود که حجّ در آن انجام شود، مىرسید، نام آن ماه را ذىحجّه مىگذاردند، و اسم أصلى آن ماه را بر زبان نمىآوردند.
روایات وارده در تفسیر نسیء به گردش حجَّ در فصول سال
و لازمه این مرام آن مىشد که: هر سالى که در آن حجّ مىگذاردند، سیزده ماه مىشد، و نام بعضى از ماهها دو بار و یا یک بار تکرار مىشد، همچنان که در این روایت ذکر شد. و طبرى ذکر کرده است که عرب، ماههاى سال را سیزده ماه قرار مىداد، و در روایتى است که سال را دوازده ماه و بیست و پنج روز مىگرفت.
و لازمه این مرام آنست که تمام اسامى ماهها تغییر کند، و نام هیچ ماهى بر آن ماه منطبق نگردد، مگر در هر دوازده سال یکبار، اگر این تأخیر بر اصل و نظام محفوظ بوده، و بر گونه دوران تغییر یابد.1
فخر رازى در تفسیر خود در شرح کیفیت نسىء بطور مشروح بحث کرده است و در ذیل آیه ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَهِ﴾ گوید: بدان که این شرح نوع سوّم از قبائح أعمال یهود و نصارى و مشرکین است، که در تغییر أحکام خدا سعى مىکنند، زیرا که چون در تغییر احکام خدا در زمانهاى خود سعى کردند، و آنها را به سبب نسىء تغییر دادند، پس در حقیقت سعى در تغییر سنّت به حسب آراء و أهواء خود کرده، و این موجب زیادى کفر و حسرت ایشان خواهد شد.
و سپس در بیان مسئله اوّل از مسائلى که مطرح نموده است گفته است که: بدان که سال در نزد عرب عبارت است از دوازده ماه از ماههاى قمرى، و دلیل آن یکى همین آیه است، و دیگرى گفتار خداى تعالى: ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ﴾2.
«خداوند است که خورشید را نور دهنده، و ماه را نورانى قرار داد، و ماه را در سیر گردش خود در منازل و مکانهاى مختلفى معیّن و مقدّر فرمود، براى اینکه شما تعداد سالها و حساب را بدانید!»
خداوند در این آیه گردش ماه را در منازل مختلف، علّت دانستن سالها و حساب قرار داده است، و این وقتى صحیح است که سال بستگى به سیر و گردش ماه داشته باشد. و نیز گفتار دیگر خداى تعالى دلالت بر آن دارد:
﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِ﴾.1
«(اى پیامبر) چون از تو درباره کیفیّت هلال ماه پرسش کنند، بگو: این أشکال مختلف ماه براى تنظیم اوقات مردم و براى حجّ است.»
و امّا در نزد سایر طوائف مردم غیر از عرب، سال عبارت است از زمانى که خورشید یک دور کامل بگردد. و چون سال قمرى به مقدار مشخّصى از سال شمسى کمتر است، بدین جهت ماههاى قمرى از فصلى به فصل دیگر منتقل مىشوند. و بنا بر این حجّ در بعضى از اوقات، در فصل زمستان واقع مىشود، و در برخى دیگر در تابستان، و این أمر موجب مشقّت براى حجّ گزاران مىشد. و از طرف دیگر چون براى حجّ مىرفتند، تجارت هم مىکردند، و چه بسا موسم حجّ، موافق با موقع و فصل تجارت نمىشد، و در أمر تجارت خلل پدید مىآمد،
براى رفع این دو محذور، أعراب جاهلى، بنا بر آنچه در علم زیجات معلوم است، إقدام به عمل کبیسه کردند2، و حجّ خود را بر اساس ماههاى شمسى و سال شمسى قرار دادند، فعلىهذا حجّشان در زمان مشخّصى از فصول صورت مىگرفت، که هم طبق مصلحت آنان از جهت سرما و گرما بود، و هم طبق مصلحت آنان از جهت منافعى که از تجارت مىبردند.
و این نَسِىء و تأخیرى که در ماههاى قمرى مىکردند، گرچه موجب حصول منافع دنیویّه ایشان بود، لیکن موجب تغییر حکم خداوند متعال مىشد، زیرا که چون وقتى را که خداوند براى حجّ معلوم کرده است، معیّنا و مشخّصا در ماههاى محدود و مقدّرى است، اگر بواسطه این نسىء و عقب اندازى در سایر ماههاى قمرى واقع شود، مسلّما حکم خدا و تکلیف خدا را تغییر دادهاند. و بدین جهت در این
آیه، آن را گناه و کفر شمرده است و به مذمّت عظیمى از آن تنقید کرده است.
و چون سال شمسى از سال قمرى بیشتر است، این مقادیر زیادى را به روى هم انباشتند، و چون مقدارش یک ماه شد، آن ماه را به آخر سال اضافه کردند، و آن سال را سیزده ماه گرفتند. و از اینجاست که خداوند متعال این عمل آنها را زشت و ناپسند داشته و منکر شمرده است، و فرموده است که: حکم أزلى و قطعى خدا این بوده است که سال، دوازده ماه باشد، نه کمتر و نه زیادتر، و این حکمى را که براى بعضى از سالها نموده، و آن را سیزده ماه قرار دادهاند، حکمى است که بر خلاف حکم خدا صورت گرفته است، و سبب براى تغییر تکالیف خدا از مواضع خود شده است، و بر خلاف دین است.
آئین عرب از زمان پیشین بنا بر سالهاى قمرى بوده است، نه شمسى. و این روش را بطور وراثت از حضرت إبراهیم و اسماعیل علیهما الصّلاة و السّلام ارث بردهاند، و امّا آئین یهود و نصارى چنین نبوده است، و این روش نسىء و کبیسه گیرى را بعضى از أعراب، از یهودیان و مسیحیان آموختند، و در شهرهاى عربنشین رواج دادند.1
و نیز فخر رازى پس از بیان مطالبى مشروح گفته است که: نَسِى به معناى تأخیر است، و أبو زید گفته استنَسَأْتُ الإِبِلَ عَنِ الْحَوْضِ أنْسَاُهَا نَسْأً إذَا أخَّرْتَهَا، وَ أنْسَأْتُهُ إنْسَاءً إذَا اُخَّرْتَهُ عَنْهُ وَالاِسْمُ النَّسِیئَةُ وَ النَّسْءُ. و امّا قطرب که گفته است: النَّسِئُ أصْلُهُ مِنَ الزِّیَادَةِ، یُقَالُ نَسَأَ فی الأجَلِ وَ أنْسَأَ، إذَا زَادَ فیهِ، واحدى در پاسخش گفته است که: صحیح همان معناى أوّل است، و أصل معناى نسىء تأخیر است، و در اینجا هم تأخیر در مدّت مراد است، نه زیادى در آن.2
و سپس فخر رازى گفته است: اعراب جاهلى اگر حجّ خود را بر حساب سال قمرى قرار مىدادند، چون گاهى در تابستان، و گاهى در زمستان واقع مىشد، و مسافرت در این فصول مشکل بود، و نیز در تجارتهاى خود و معاملات خود سودى
نمىبردند، چون سایر أفراد مردم از سایر نقاط به مکّه نمىآمدند مگر در اوقات مناسب و طبق احوال خود، فلهذا چون دانستند که رعایت سال قمرى در انجام تکالیف و حجّ، به مصالح دنیوى آنها اخلال وارد مىکند، سال قمرى را کنار زده، و سال شمسى را معتبر شمردند. و چون سال شمسى از سال قمرى به مقدار معیّن و مشخّصى زیادتر است، نیازمند به کبیسهگیرى شدند، و به سبب این عمل کبیسه براى آنان دو چیز پیدا شد:
اول آنکه به جهت اجتماع این زیادتىها ناچار شدند که بعضى از سالها را سیزده ماه قرار دهند.
دوم آنکه حجّ از بعضى از ماههاى قمرى حرکت کرد، و منتقل به ماههاى دیگر شد، حجّ در بعضى از سالها در ذوالحجّه واقع مىشد، و پس از آن در محرّم، و پس از آن در صفر، و همینطور به همین منوال دور مىزد، تا بعد از مدّت معیّنى بار دیگر به ماه ذوالحجّة قرار مىگرفت.
پس بنا بر این به سبب این کبیسهگیرى دو چیز حاصل مىشد: زیادى در مقدار ماهها، و تأخیر حرمت ماههاى حرام به ماههاى دیگر. و ما چه لفظ نسىء وارد در آیه قرآن را به معناى تأخیر بگیریم، همان طور که اکثر اهل لغت بر آنند، و چه به معناى زیادتى بگیریم، همان طور که بعضى از اهل لغت بر آنند، در هر حال لفظ نسىء منطبق بر این دو امر خواهد شد.
و حاصل و محصّل کلام آنست که بناء عبادات که بر سال قمرى است مخلّ به مصالح دنیوى بوده است، و بناء آنها بر سال شمسى موافق مصالح دنیوى بوده است. خداوند ایشان را از زمان حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام أمر فرموده است که بناى کار خود را بر سال قمرى قرار دهند، و لیکن ایشان به جهت مصالح دنیوى خود أمر خدا را مراعات نکردند، و سال قمرى را ترک گفتند، و سال شمسى را معتبر شمردند، و حجّ را در ماه دیگرى غیر از ماههاى حرام انجام دادند. فلذا خداوند ایشان را مورد تعییب و تعییر و توبیخ قرار داد، و موجب زیادى کفرشان دانست.
و امّا علّت زیادتى کفر این است که: چون آنها حجّ را در غیر ماههاى حرام
انجام مىدادند، و نیز معتقد شده بودند که این عمل خلاف، همان عمل واجب است، و بجا آوردن آن در ماههاى قمریّه واجب نیست، پس این عمل، إنکار حکم خدا با علم به آن، و تمرّد از اطاعت او مىشده است. و به إجماع مسلمانان إنکار حکم خدا و تمرّد از آن با وجود علم موجب کفر است.
گفتار فخر رازى در کبیسهگیرى أعراب
و امّا طریقه حسابى که با آن مقدار زیادى را به دست مىآوردند، و با کبائس شهور خود را تعدیل مىنمودند، در کتب زیجات، مدوّن و مذکور است.
و واحدى گفته است که: أکثر علماء بر آنند که این نسىء و تأخیر، اختصاص به یک ماه ندارد، بلکه در تمام ماهها صورت مىگرفته است، و این گفتار در نزد ما صحیح است بنا بر آنچه ذکر شد، و بنا بر اتّفاق مسلمین بر آنکه چون رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم اراده حج فرمود در حجّة الوداع، در حقیقت و واقع أمر، حجّ به همان زمان أصلى خود که ذوالحجّه بود بازگشت نمود، و رسول خدا در خطبه فرمود:
ألاَ إنَّ الزَّمَانَ قَدِ اسْتَدَارَ کَهَیْئَتِهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاواتِ و الأرْضَ، السَّنَةُ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً. و چنین إراده فرمود که: ماههاى حرام اینک به مواضع خود بازگشت نموده است.1
و قبل از فخر رازى، أبوریحان بیرونى2 در چند جاى کتاب مشهور خود: «اَلاَثَارُالْبَاقِیَةُ عَنِ الْقُرُونِ الْخَالیة» از کیفیّت نسىء و تأخیر أعراب در شهور، و اصل تأسیس تاریخ اسلامى و اسامى ماهها بحث کرده است. در یک جا پس از آنکه نام ماههاى دوازدهگانه عرب را بدین طریق ذکر کرده است:
الْمُحَرَّمُ، صَفَرُ، رَبِیعٌ الأوَّلُ، رَبِیعٌ الآخِرُ، جُمَادَی الاُولی، جُمَادَی الآخِرَةُ، رَجَبُ، شَعْبَانُ، رَمَضَانُ، شَوَّالُ، ذُوالْقَعْدَةِ، ذُوالحِجَّةِ.3
مىگوید: أعراب در زمان جاهلیّت نام ماهها را به همان گونه که أهل اسلام استعمال مىکنند، استعمال مىکردند، و حجّ آنان در فصول چهارگانه دور مىزد، سپس خواستند تا حجّشان را در زمانى انجام دهند که متاع و بضاعت تجارى آنان از پوستهاى دبّاغى شده، و انواع چرمها، و میوهها به دست آید، و نیز سایر أمتعه آنان حاضر باشد، و این زمان پیوسته بر حالت ثابتى باقى باشد، که خرّمترین زمانها و پرنعمتترین اوقات بوده باشد.
روى این اساس عمل کبیسهگیرى را از یهودیان که در مجاورت ایشان سکونت داشتند، نزدیک دویست سال قبل از هجرت آموختند. و همانند یهودیان مشغول کبیسه کردن شدند، بدین ترتیب که مقدار زیادیى که ما بین سالهاى قمرى آنان، و ما بین سال شمسى بود، چون به یک ماه مىرسید، آن یک ماه را به ماههاى خود ملحق نمودند. و بعد از این متولّى این کار قَلامِس1 بودند که پس از انقضاء حجّ مىایستادند و خطبه مىخواندند در موسم حجّ، و ماه را به تأخیر مىانداختند بدین
معنى که ماه بعدى را به نام آن ماه مىخواندند.
گفتار بیرونى درباره نسیء و تبدیل سال قمرى به شمسى
و چون عرب از آنها إطاعت داشتند، تمامى آنها بر این تأخیر و تسمیه متّفق مىشدند، و گفتار ایشان را مىپذیرفتند و این کارشان را نَسِىء مىنامیدند. زیرا آنان در هر دو سال و یا هر سه سال بقدر یک ماه، أوّل سال اعراب را به تأخیر مىانداختند بر حسب مقدارى که آن سال مستحقّ آن بود.
و روى این اصل یکى از گویندگانشان مىگوید:
لَنَا نَاسِئٌ تَمْشُونَ تَحْتَ لِوائِهِ | *** | یُحِلَّ إذَا شَاءَ الشُّهُورَ وَ یُحَرِّمُ |
«آن مقام تأخیر اندازنده از ماست، که شما در تحت پرچم او حرکت مىکنید، و هر ماهى را که بخواهد حلال مىکند، و هر ماهى را که بخواهد حرام مىنماید.»
و أوّلین نَسِىء و تأخیرى که واقع شد، براى ماه محرّم بود. فلهذا ماه صفر به نام محرم نامگذارى شد، و ماه ربیع الأوّل به نام صفر نامگذارى شد، و همینطور به ترتیب یکى پس از دیگرى، نام هر ماهى را به روى ماههاى بعدى گذاردند.
و دوّمین نَسِىء و تأخیرى که واقع شد، براى ماه صفر بود. فلهذا ماه بعدى را که ربیع بود أیضا به نام صفر گذاردند. و همینطور این عمل نسىء بدین ترتیب دور مىزد، و در تمام ماههاى دوازدهگانه گردش مىکرد، تا بار دیگر به ماه محرّم برگردد، در این حال همان کار اوّل را دوباره إعاده مىنمودند.
عادت أعراب جاهلى این بود که مقدار تعداد دورههاى نسىء را مىشمردند، و با تعداد این دورهها، زمان را اندازه مىگرفتند، و مىگفتند: از زمان فلان تا زمان فلان که سالها گردش کردهاند، یک دوره گذشته است. و با این وصف اگر باز هم ماهى از ماهها از فصل خود که از فصول اربعه بود پیش مىافتاد، و این پیش افتادن به علّت کسرهاى سال شمسى، و بقیّه مقدار تفاوت سال شمسى با سال قمرى بود که به آن سال قمرى ملحق کرده بودند، در این صورت بار دیگر کبیسه مىکردند1، و این تقدّم ماه از فصل خود به واسطه طلوع منازل ماه و سقوط آن منازل
براى آنها معلوم مىشد.
این بود تا هنگامى که رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم هجرت کردند، و همان طور که ذکر کردم نوبت نسىء در آن وقت به ماه شعبان رسیده بود، که آن را محرّم نامیدند، و ماه رمضان را صفر نامیدند.
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در مدّت اقامت در مدینه انتظار مىکشید، تا براى حجّ در حجّة الوداع رهسپار شد، و براى مردم خطبه خواند و گفت: اَلاَ وَ إنَّ الزَّمانَ قَدِ اسْتَدَارَ کَهَیْئَتِهِ یَوْمَ خَلَقَ اللَهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ، و منظور آن حضرت این بود که ماههاى قمرى اینک به مواضع خود بازگشت کردهاند، و آن کار نسىء عرب از بین رفت و به همین جهت آن حجّ را که حجّة الوداع بود، حجّ أقوم نام نهادند، و پس از آن این عمل حرام شد، و بکلّى از بین رفت.1
و در جاى دیگر گوید: روز نوزدهم ماه رمضان، روز فتح مکّه است، و رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم هیچ إقامه حجّ ننمودند. زیرا که ماههاى عربى بواسطه نسىء از جاهاى خود تغییر کرده و از بین رفته بود، و حضرت انتظار کشیدند تا به جاى خود برگشت، آنگاه حجّ حجّة الوداع را به جاى آوردند و نسىء را در آن حجّ تحریم نمودند.2
فَلِّینُو در کتاب «علم الفلک» خود گوید: این حدس که نسىء عبارت از نوعى کبیسه باشد، تا تعادل بین ماههاى قمرى و سال شمسى پیدا شود، از فکر بکر فخر الدّین رازى نیست، زیرا که بسیارى از صاحبان علم هیئت در این رأى از او پیشى گرفتهاند، و قدیمترین ایشان بر حسب آنچه مىدانیم أبومَعْشَر بَلْخی 3، متوفّى در سنه ٢٧٢ هجرى قمرى بوده است.
أبو مَعشَر در کتاب «الاُلُوف»4 آورده است که: اعراب زمان جاهلیّت دوره سال خود را بر أساس رؤیت ماه در رؤوس شهور مىدانستند، همچنان که رسم مسلمانان نیز همین است، و حجّ خود را در روز دهم ماه ذوالحجّه انجام مىدادند، و این وقت در فصل خاصّى از فصول اربعه سال واقع نمىشد، بلکه اختلاف پیدا مىکرد. گاهى در تابستان بود، و گاهى در زمستان، و گاهى در دو فصل دیگر. به علّت آنکه بین سالهاى شمسى با سالهاى قمرى اختلاف بود.
گفتار أبو معشر بلخى درباره نسیء و کبیسهگیرى اعراب
ایشان نتوانستند تا حجّشان را موافق با موقع تجارت خود قرار دهند، و در عین حال هوا از جهت گرما و سرما معتدل باشد، و درختان داراى برگ بوده، و زمینها از سبزه و علف پر شده باشند. تا اینکه مسافرت به مکّه بر ایشان آسان باشد، و در مکّه هم به تجارت اشتغال ورزند، و هم مناسک حجّ خود را انجام دهند، فلهذا عمل کبیسه گیرى را از یهودیان آموختند و نام آن را نسىء گذاردند، یعنى تأخیر. با این تفاوت که یهودیان از هر نوزده سال قمرى هفت ماه قمرى را کبیسه مىکردند، تا اینکه نوزده سال قمرى آنان به صورت نوزده سال شمسى درآید، و أعراب از هر بیست و چهار سال قمرى دوازده ماه قمرى را کبیسه مىنمودند.
براى انجام این مهم مردى از بنو کنانه را انتخاب کردند و او را قَلَمَّسْ مىگفتند و أولاد او را پس از او که متکفّل این أمر شدند َقلاَمَسَة نام نهادند و آنها را نَسَأَة نیز مىگفتند یعنى نسىء گیران.. قَلَمَّس دریاى پر آب است، و آخرین کسى که متولّى این أمر از أولاد او شد أبوثمامة جُنَادة بن عَوْف بن اُمَیَّة بن قَلَع بن عَبَّاد بن قَلَع بن حُذَیْفة بود.
قلمّس در موسم حجّ چون مىخواست منقضى شود، در عرفات به خطبه مىایستاد، و ابتدا مىکرد از زمانى که حجّ در ذوالحجّه واقع مىشد، و محرّم را
إنسآء مىکرد و آن را از ماههاى دوازدهگانه مىشمرد، و اوّل ماههاى سال را ماه صفر قرار مىداد، و در این صورت ماه محرّم آخرین ماههاى سال محسوب مىشد، و به جاى ماه ذوالحجّه مىنشست، و مردم در آن ماه حجّ مىکردند. و بنابر این حجّ در ماه محرّم دو مرتبه واقع مىشد، و پس از آن در سال سوّم در وقت منقضى شدن حجّ، باز در موسم به خطبه مىایستاد، و ماه صفر را إنسآء مىکرد، آن ماه صفرى که آن را براى دو سال پیشین، ماه اوّل قرار داده بود، و ماه ربیع الأوّل را ماه اوّل سال سوّم و چهارم قرار مىداد، بطورى که در این دو سال حجّ در ماه صفر که آخرین ماه سال از این سال است واقع مىشد. و پیوسته بر همین منوال در هر دو سالى یکبار إنسآء مىکرد، تا اینکه دوره گردش به حال اولیّه خود بازگشت کند. و این قلامسه هر دو سال را بیست و پنج ماه حساب مىکردند.
و نیز أبو معشر در همین کتابش از بعضى از راویان عرب نقل کرده است که: اعراب عادتشان چنین بود که در هر بیست و چهار سال قمرى، نه ماه قمرى را کبیسه مىکردند، بدین طریق که تفاوت سال شمسى را با سال قمرى که تقریبا ده روز و بیست و یک ساعت و خمس ساعت است1 در نظر مىگرفتند و هر وقت این زیادى مساوى با مقدار روزهاى ماه مىشد، یک ماه تمام بر سال مىافزودند، ولى این مقدار زیادى را ده روز و بیست ساعت حساب مىکردند. و بنا بر این ماههاى ایشان با گذشت زمان بر نهج واحدى که مىخواستند ثابت مىماند، نه جلو مىافتاد، و نه عقب مىرفت. تا آنکه پیغمبر خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم حجّ گزاردند.2
فَلِّینُو در این کتاب، درسهاى دوازدهم و سیزدهم و چهاردهم خود را به اطّلاعات اعراب جاهلیّت درباره آسمان و ستارگان و مسئله نسىء که در قرآن کریم آمده است، با ذکر چند آیه قرآن و گفتار مفسّرین اختصاص داده است.3
و محصّل آنچه از بحث ما در تفسیر نسىء در این آیه شریفه به دست آمد، به انضمام روایات کثیرهاى که در این مقام وارد شده است، و به انضمام گفتار مورّخین از علماء هیئت و نجوم همچون أبو ریحان بیرونى، و همچون أبو معشر بلخّى، و همچون گفتار رحّاله کبیر و مورّخ جلیل: علىّ بن حسین مسعودى متوفّى ٣٤٦ هجرى در «مروج الذّهب»1 و در کتاب نفیس: «التّنبیه و الإشراف» آنست که: اصول ماههاى قمرى در میان أعراب جاهلیّت به دو علّت تغییر پیدا مىکرده است:
أوّل ـ به سبب تأخیر ماههاى حرام از محلّ خود همچون ماه محرّم که آن را به عقب مىانداختند و حرمت آن را به تأخیر مىسپردند، و آن را ماه صفر مىنامیدند، و در آن از جنگ و قتال و نهب و غارت دریغ نمىورزیدند، و براى آنکه چهار ماه محترم (ذوالقعدة و ذوالحجّة و محرّم و ماه رجب) مقدار حرمتش محفوظ باشد، إجمالا به مقدار چهار ماه از نظر کمیّت و مقدار، نه از نظر کیفیّت و خصوصیّت، چهار ماه را در مدّت سال دست از جنگ باز مىداشتند، لیوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللهُ، براى آنکه فقط در مقدار ماهها که خداوند محترم شمرده است هم میزان و هم مقدار باشند.
نسیء معناى عام دارد، و شامل هر دو نوع مىشود
دوّم ـ به سبب تأخیر ایّام حجّ و یا ایّام روزه و بعضى از عبادات و مناسک از محلّ خود به زمان بعد، براى مناسب بودن آب و هوا، و براى فروش أمتعه تجارتى و جلب قبائل براى بجا آوردن حجّ. و بنا بر این حجّ پیوسته از نقطه نظر اعتدال هوا در فصل خاصّى صورت مىگرفت و در ماههاى قمرى دور مىزد و گردش مىکرد تا در هر سى و سه سال بنا بر کبیسه دقیق، و یا در هر بیست و شش سال بنا بر کبیسه تقریبى، همان طور که در روایت عمرو بن شعیب از پدرش از جدّش گذشت، حجّ به زمان اصلى خود مىرسید، همچنان که در حجّ رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله سلّم که حجّة الوداع بود، به زمان اصلى خود بازگشت کرده بود، و روى همین اساس آن حضرت در خطبه مشهوره خود فرمود: إنَّ الزَّمَانَ قَدِ اسْتَدَارَکَهَیْئَتِهِ یَوْمَ خَلَقَ اللَهُ السَّمَوَاتِ وَالأرْضَ. و ما هیچگونه إلزامى نداریم که آیه شریفه قرآن را در عدّة الشّهور و نسىء بخصوص
تأخیر ماههاى حرام، و یا بخصوص تأخیر حجّ از موقع واقعى خود بگیریم، بلکه آیه مبارکه به عموم و إطلاق شامل هر دو گونه از نسىء مىگردد، و نقل روایات مشهوره بل مستفیضه نیز این معنى را تأیید مىکند.
عدم مشروعیَّت تبدیل ماههاى قمرى به شمسى
و بنا بر این در شرع أنور اسلام هم تأخیر حرمت ماههاى حرام از محلّ خود حرام است، و هم تأخیر آداب و أحکام و دستوراتى که در زمانهاى مشخّص همچون ماه رمضان براى روزه و ماه ذوالحجّة براى حجّ مقرّر شده است. و على هذا تبدیل ماههاى قمرى به ماههاى شمسى و تبدیل سالهاى قمرى به شمسى بههیچوجه من الوجوه جایز نیست.
مسلمان نمىتواند روزه رمضان را در شوّال و یا یکى از ماههاى معتدل دیگر بگیرد و به جهت اعتدال هوا و کوتاه شدن روزها در فصل زمستان آن را بجاى آورد، یعنى نمىتواند روزه خود را به حساب سالها و ماههاى شمسى قرار دهد.
مسلمان نمىتواند حجّ ذوالحجّه خود را در محرّم و یا یکى از ماههاى معتدل دیگر به جهت تناسب هوا و فروش أمتعه و امور اعتباریّه و مصالح مادیّه و دنیویّه خود، در فصل بهار و یا پائیز قرار دهد، یعنى نمىتواند حجّ خود را به حساب سالها و ماههاى شمسى بجاى آورد.
و همچنین نسبت به سایر تکالیف از واجبات و مستحبّات و محرّمات و مکروهات و همچنین نسبت به أحکام اجتماعیّه و سنّتهاى اعتباریّه و آداب و رسوم و عاداتى که در جامعه با آن مواجه است.
مسلمان نمىتواند سال شمسى را ملاک و میزان براى أعمال و تاریخ خود معیّن و مقرّر دارد، زیرا که در قرآن مجید با صراحت سال مسلمان را سال قمرى قرار داده، ﴿و إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾1 را إعلان کرده است.
این آیه از چند جهت صراحت دارد بر آنکه سالها و ماههاى رسمى اسلامى سالها و ماههاى قمرى است:
اوّل ـ از جهت لفظ مِنْهَا أرْبَعَةٌ حُرُمٌ زیرا از ضروریّات است که اسلام هیچ ماهى را از ماههاى حرام قرار نداده است، مگر چهار ماه از ماههاى قمرى را که ذوالقعده و ذوالحجّه و محرّم و رجب مىباشند. و این چهار ماه، از ماههاى قمرى است نه شمسى، و در روایات عدیده و در خطبه رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم آمده است که سه تا از این ماهها پهلوى هم قرار گرفتهاند و یکى از اینها جدا و تنها است: ثَلاَثَةٌ مِنْهَا سَرْدٌ وَ وَاحِدٌ مِنْهَا فَرْدٌ2، آن سه که پهلوى همند ذوالقعده و ذوالحجّه و محرّم هستند، و آن یک که تنها افتاده است ماه رجب است.
دوم ـ از جهت لفظ عند الله. و سوّم ـ از جهت لفظ ﴿في كِتَابِ اللَهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضَ﴾. چون این قیود دلالت دارند بر آنکه این ماهها أبدا قابل تغییر و اختلاف نیستند، و با وضع و جعل و امور قرار دادى سر و کار ندارند، زیرا این ماهها در نزد خداوندى که علم و إحاطه او لا یتغیّر است، چنین است، و در کتاب خدا در روزى که آسمانها و زمین را آفریده است چنین بوده است.
پس در حکم نگاشتهشده در کتاب تکوین و در قانون نوشتهشده در دفتر خلقت اینطور بوده است، وَ لاَمُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ تَعَالی. و معلوم است که ماههاى شمسى به هر صورت و به هر عنوان و از هر تاریخى که باشد، ماههاى قراردادى است که بر اساس حساب منجّم و زیاده و کمىهاى اعتباریّه و وضعیّه بدین صورت در آمده است.
أمّا ماههاى قمرى در آن وقتى که خداوند آسمان و زمین را خلقت کرد، همینطور بوده است. یعنى به ابتداى رؤیت هلال به خروج از محاق و تحت الشّعاع شروع مىشده، و به محاق و دخول تحت الشعاع پایان مىیافته است. ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ* وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ* لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ (آیه ٣٨ تا ٤٠از سوره ٣٦: یس)
«و خورشید بر مدار معیّن خود پیوسته در حرکت و گردش است، اینست حکم خداوند مقتدر و دانا. و ماه را ما در منزلهاى مختلف به سیر و گردش در آوردیم تا عاقبت (که آخر ماه نزدیک و محاق مىشود) همانند شاخه زرد و لاغرى درآید، نه در سیر و گردش منظّم جهان آفرینش، خورشید را چنین توان و قدرتى است که به ماه برسد و او را دریابد، و نه مىتواند شب بر روز سبقت گیرد، و هر یک از این خورشید و ماه و از این شب و روز در مدار معیّن و مقرّر پیوسته در حرکت و شناورند.»
تاریخ اسلام، تاریخ قمرى است
ماههاى قمرى حسّى و وجدانى است و ابتدا و انتهاى مشخصى در عالم تکوین دارد، به خلاف ماههاى شمسى که قراردادى و اصطلاحى است، و اگر چه فصول اربعة و سالهاى شمسى هم تقریبا حسّى است، لکن ماههاى دوازدهگانه که داراى اصل ثابتى هستند فقط ماههاى قمرى است.
و بنا بر این معناى آیه اینطور مىشود که: ماههاى دوازده گانهاى که از آنها سال درست مىشود، آن ماههائى است که در علم خداوند سبحانه و تعالى ثابت است. و همان ماههائى است که در کتاب تکوین در روزى که آسمانها و زمین را آفرید معیّن فرمود، و حرکات عامّه جهان خلقت را که از جمله آنها حرکات خورشید و ماه است مقرّر نمود. و آن حرکت واقعى و ثابت پایه و اصل براى تعیین مقدار این ماههاى دوازدهگانه قرار گرفت.
و از جمله آیاتى که صراحت در لزوم تاریخ قمرى دارد، همان طور که ذکر شد آیه ٥ از سوره ١٠: یونس است: ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ﴾.
«خداوند است آنکه خورشید را نوردهنده، و ماه را نورانى آفرید، و ماه را در منزلگاههاى مختلفى به حرکت و گردش در آورد، تا شما شماره سالها و حساب امور خود را از آن بدانید».
معلوم است که از اشکال مختلف ماه بر آسمان همچون هلال و تربیع و تثلیث و تسدیس تا در شب چهاردهم به شکل بدر یعنى دایره کامل در آمدن، و سپس رو به نقصان گذاردن، مردم مىتوانند بدون منجّم و نیازمند بودن به أهل حساب، در هر نقطه از خشکى و دریا، و در هر زمین از کوه یا بیابان به مجرّد رؤیت هلال و أطوار
مختلفه آن، در طول ماه قمرى حساب خود را داشته باشند. و این از اختصاصات ماه قمرى است نه شمسى. فلهذا با اینکه لفظ شمس در این آیه آمده است، و لیکن گردش ماه را سبب محاسبه و تقویم قرار داده است.
و از جمله آیات آیه ١٨٩ از سوره ٢: بقره است:
﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِ﴾.
«اى پیامبر از تو درباره علّت اشکال مختلف هلال (که به أطوار گوناگون بر فراز آسمان پدیدار مىشود) چون بپرسند (در پاسخ) بگو این اختلاف أشکال ماه را خداوند به جهت تعیین اوقات مردم و تاریخ آنها و براى أمر حجّ قرار داده است.»
ماههاى قمرى را به شمسى تبدیل کردن، نسىء است، یعنى تأخیر انداختن أعمال از زمان مقرّر خود، و این همان است که در قرآن کریم آن را موجب زیادى کفر به شمار آورده است، و از کلمات روشن و جالب رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در خطبهاى که در منى ایراد کردند همین نکته است که ماههاى قمرى را که بر اساس سنّت إبراهیم خلیل و اسماعیل ذبیح علیهما السّلام قرار داده شده بود، و در زمان جاهلیّت به ماههاى شمسى تبدیل کرده بودند، آن حضرت به همان ماههاى قمرى برگردانیده، و جهارا على رؤوس الأشهاد اعلان فرمود که این حجّ، حجّ صحیح است که در زمان خود واقع شده، و در اثر گردش زمان دوباره این حجّ در موضع خود قرار گرفته است. و این حجّ را حِجَّةُ الإسلام گویند، زیرا که طبق قانون اسلام در جاى خود قرار گرفت و در ماه ذوالحجّه که ماه حجّ واقعى است واقع شد.
در «سیره حلبیّه» آورده است که: یُقَالُ لَهَا حِجَّةُالإسْلاَمِ، قِیلَ لإخْرَاج الْکُفَّارِ الْحَجَّ عَنْ وَقْتِهِ لأنَّ أهْلَ الْجَاهِلیَّةِ کَانُوا یُؤَخِّرُونَ الْحَجِّ فی کُلِّ عَامٍ أحَدَ عَشَرَ یَوْماً حَتَّی یَدُورَ الزَّمَانُ إلی ثَلاَثٍ وَ ثَلاثِینَ سَنَةً فَیَعُودُ إلی وَقْتِهِ وَ لِذَلِکَ قَالَ علیه السّلام فی هَذِهِ الْحِجَّةِ: إنَّ الزَّمَانَ قَدِ اسْتَدَارَ کَهَیْئَتِهِ یَوْمَ خَلَقَ اللَهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأرْضَ، فَإنَّ هَذِهِ الْحِجَّةَ کَانَتْ فی السَّنَةِ الَّتِی عَادَ فیهَا الْحَجُّ إلی وَقْتِهِ وَ کَانَتْ سَنةَ عَشر.1
«یعنى به حجّى که رسول خدا به جاى آوردند، حجّة الإسلام گویند به جهت
آنکه آن حجّ در زمان خود واقع شد، و طبق آئین اسلام بود، چون کفّار قریش حجّ را از وقتش به تأخیر مىانداختند، و در هر سال حجّى را که انجام مىدادهاند، یازده روز دیرتر از موقع انجام آن در سال قبل بود، و پیوسته به این کار مبادرت مىکردند، تا در زمان رسول خدا که سى و سه سال از وقت حجّ واقعى گذشته بود، و زمان حجّ به وقت أصلى خود بازگشته بود، رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در خطبه فرمود: اینک زمان دور زده است، و رسیده است به همان وضعى که خداوند آسمانها و زمین را آفرید، چون آن حجّ در سال دهم از هجرت بود، و آن رأس سى و سوّمین سال از تغییر بود.»2
و به این معنى یعقوبى و مسعودى و ابن اثیر1 تصریح کردهاند بلکه مسعودى فقط از ذکر حوادث سال دهم از هجرت از تمام قضایا و داستانهاى حجّة الوداع، فقط این جمله رسول خدا را آورده است که: إنّ الزّمان قد استدار.
و این معانى همه گویا و شاهد صادقند بر آنکه تبدیل سالهاى قمرى به شمسى جایز نیست، و مسلمان باید با تمام اهتمام در حفظ اوقات بر اساس تاریخ مقرّره رسول اللَه که بر سنّت حضرت ابراهیم پایه گذارى شده، و قرآن کریم آن را حتم و لازم شمرده است عمل کند.2
اگر کسى بگوید: چه اشکال دارد که مسلمانان أعمال و تکالیف عبادیّه خود را مثل روزه و حجّ طبق ماههاى قمرى انجام دهند، و سایر آداب و شئون اجتماعیّه و سیاسیّه خود را طبق ماههاى شمسى بجاى آورند، و در این صورت نسىء که مستلزم کفر است، لازم نمىآید، بلکه فقط طبق قراردادهاى اعتباریّه خود، امور غیر شرعیّه خود را از واجبات، براساس تاریخ دیگرى فقط از جهت تعداد روزهاى ماهها همچون تاریخ رومى و یا روسى و یا فرانسوى و یا تاریخ ایران باستانى انجام دهند، و با فرض آنکه در تمام این تواریخ مبدأ تاریخ را هجرت رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم بگیرند، فقط تاریخ رسمى خود را به حسب مصالح دنیوى تاریخ شمسى قرار دادهاند.
در پاسخ گوئیم: تمام إشکالات از همین طرز تفکّر پیدا مىشود، زیرا:
أوّلا ـ تاریخ شمسى را رسمى قرار دادن، خلاف نصّ قرآن و خلاف سنّت نبوّى و سیره ائمّه طاهرین و علماء اسلام، بلکه خلاف منهج راستین تمام مسلمانان است.
و ثانیا ـ موجب تفکیک دین از سیاست، و إمضاء اعمال عبادیّه طبق تاریخ قمرى شرعى و احکام اجتماعیّه و شئون کشوریّه و سیاسیّه طبق تاریخ شمسى مىگردد، و این از مصادیق واضح تفکیک دین از سیاست، و موجب انزواى دین و انحصار آن به امور شخصیّه و فردیّه خواهد شد.
تاریخ همه مسلمین جهان باید هجرى و قمرى باشد
و ثالثا ـ موجب تعطیل کتابها و تواریخ نوشته شده، و قطع رابطه نسل خلف با سلف صالح است، زیرا از زمان صدر اسلام تاکنون در تمام کتب تفاسیر و احادیث و تواریخ و تراجم و حتّى در کتب علمیّه همچون نجوم و ریاضى و هیئت و فقه و غیرها، تواریخ وقایع و حوادث بر اساس سالهاى قمرى و ماههاى قمرى آمده است، نه هزاران بلکه میلیونها کتابى که در دوره حکومت مسلمین در حیطه قلمرو آنان به رشته تحریر در آمده است چه به زبان عربى و چه به زبان فارسى و ترکى و هندى و آفریقائى و
اروپاى شرقى همه و همه مستند به تاریخ هجرى و سنوات و شهور قمرى است، اینک اگر از این به بعد مبدأ تاریخ را شمسى بگذارند، آیا در انزوا در آوردن آن کتابها و قطع رابطه این نسل با فرهنگ اصیل اسلامى در قرون و اعصار گذشته نیست؟
برگرداندن تاریخ قمرى به تاریخ شمسى بىشباهت به برگردانیدن خطّ اسلامى به خطوط أجنبى نیست، بلکه از متفرّعات همان أصل، و از شاخههاى پرورش یافته همان ریشه است.
و رابعا ـ موجب عدم اتّحاد مسلمانان در دنیاست، زیرا همه مسلمین بنا بر آنکه تاریخشان قمرى بوده باشد، در این صورت موجب اختلاف تاریخ ما با آنان است، و اگر آنها هم هر یک براى خود راهى مختصّ به خود را پیش گیرند و تاریخى شمسى خواه هجرى یا مسیحى و یا زردشتى و یا کورشى و غیرها را انتخاب کنند، فیا للأسف بهذه الطّریقة که درست در جهت مخالف راه و روش پیامبر اکرم، و موجب تشعّب و تفرّق جامعههاى مسلمان، و گسیختگى و از هم در رفتگى کیان آنهاست.
تاریخ از امور اصولیّه احکام اسلامى است، و اتّحاد مسلمانان در تاریخ موجب اتّحاد آنان در فرهنگ رسول اللهى، و اختلاف آنان در تاریخ موجب تفرقه و تشتّت است.
اسلامى که همه فرق و أقوام و عشایر از عرب و عجم و ترک و کرد و هندو، و شرقى و غربى، و سیاه و سپید، و زرد و سرخ را با همه اختلاف آداب و عادات قومى در زیر یک پرچم واحد توحید جمع کرده است، چقدر نازیباست که در تاریخ که از أهمّ أمور اتّحاد و اتّفاق و موجب تحکیم روابط میان آنهاست، آنان را یله و رها سازد، و هر کس دنبال مرام و مقصدى به انتخاب خود در این مورد برود؟
اتّحاد تاریخ همچون اتّحاد زبان در عبادات و مناسک، همانند قرآن و نماز و دعا و ذکر، موجب تشکیل صف واحد، و اختلاف تاریخ همچون اختلاف زبان در مناسک و عبادات، موجب پارگى و گسستگى آنها مىشود.
و در حالى که مىبینیم مسلمانان جهان از هر چه بیشتر به اتّحاد و اتّفاق نیاز
دارند، و رسول اکرم پیامبر آنان همه آنان را أمر به اتّحاد نموده، و قرآن کریم به ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا﴾ ندا در داده است، و از طرفى خود این قرآن مجید، و نفس شریف رسول الله، تاریخ را تاریخ قمرى اعلان کردهاند، چرا ما با دست خود نامه سعادت خود را پاره کنیم، و بر خلاف این مسیر گام برداریم؟
دشمنان اسلام در این چند قرن أخیر خوب دانستند که یگانه راه و وسیله غلبه بر مسلمانان، و از بین بردن کیان عقیدتى و فرهنگى آنان، براى راه پیدا کردن براى منافع مادّى و استثمار و استعباد آنها، ایجاد تشتّت و جدائى در آداب و رسوم و تجزیه أوطان و درهم شکستگى هر چه بیشتر در أرکان وحدت آنها مىباشد، فلهذا با تمام قوا مساعى خود را براى درهم ریختن مسلمین به کار بستند، و در سالیان متمادى با نقشههاى مزوّرانه، آنها را پاره پاره، و فرهنگ و پایههاى آداب و اخلاق و علوم آنان را یکى پس از دیگرى منهدم و واژگون نمودند.
مرحوم والد ما: آیة اللَه حاج سیّد محمّد صادق حسینى طهرانى رضوان اللَه علیه مىفرمود: چون اسکندر سلوکى بر مشرق زمین مسلّط شد، و یکسره همه کشورها را فتح کرد، و تا هند پیش راند، براى استاد خود: أرسطو نوشت: من بر همه ممالک شرق استیلا یافتم. اینک چه کنم که آنها در دست من باقى بماند؟!
أرَسطو در پاسخ او چنین نوشت: این کشورهاى گسترده مفتوحه را به کشورهاى کوچک کوچک تقسیم کن! و براى هر یک از آنها یک شاه و حاکم قرار بده! و خودت را حاکم بر همه و شاه شاهان بخوان! در این صورت همه آنها مطیع و منقاد تو خواهند بود، و از ترس حفظ تاج و موقعیت خود بر تو نمىشورند، و علم مخالفت بر پا نمىکنند، و همیشه کشورهاى تو آباد و در راه حفظ منافع تو کوشا خواهند بود، و اگر أحیانا یکى از آنها به خلاف برخاست، با این قدرت محیطه خود، فورا او را سرکوب مىکنى و غائله را مىخوابانى!
ولى اگر بنا بشود خودت بدون واسطه بخواهى بر آنها حکومت کنى! و یا همه آن کشورها را به دست یک تن بسپارى! بیم آن مىرود که کم کم قوّت گیرند، و با یکدیگر دست به دست هم داده و بر تو بشورند، و آن یک تن گرچه از أخصّ خواصّ تو باشد، بر تو یاغى شود، و به داعیه سلطنت قیام کند، و در این صورت شکست
خواهى خورد، و همه این سرزمینها را از دست خواهى داد!
تسلَّط أجانب بر اصل افتراق مسلمین صورت گرفت
انگلیسها با مسلمانان بر اساس همین نقشه رفتار کردند و پس از شکست کشور پهناور عثمانى ـ که بیش از شش قرن (از ١٢٩٩ میلادى تا ١٩٢٣ میلادى) بر قسمت عظیمى از آسیا و اروپا و آفریقا به عنوان خلافت مسلمین حکومت مىکردند، و مجموعا سى و هشت سلطان، یکى پس از دیگرى، که أوّل آنها: سلطان عثمان خان غازى بوده و در سنه ٦٩٩ هجرى قمرى به حکومت نشست، و آخر آنها سلطان عبد العزیز دوّم که تا ١٣٤٢ هجرى قمرى حکومت کرد، بر صحنه خلافت و حکومت عرضه داشتند ـ با همین نقشه رفتار کردند، یعنى کشور عثمانى را قطعه قطعه کردند، و هر قطعه را به دست یکى از نوکران خود سپردند.
قسمت اروپائى عثمانى را که شامل کشورهاى شبه جزیره بالکان و هنگرى و قدرى از رومانى که شامل بخارست است مىباشد، به کشورهاى یوگسلاوى (صربستان)، آلبانى، یونان، بلغارستان، و قسمت ترکیه اروپا، و هنگرى (مجارستان) و رومانى که شامل بخارست است قسمت کردند.
و قسمت آسیائى کشور عثمانى را به ترکیه، سوریه، لبنان، اردن، فلسطین، حجاز، عدن، یمن، عراق و کویت تقسیم نمودند.
و قسمت آفریقائى کشور عثمانى را به مصر و طرابلس که همان کشور لیبى است تقسیم کردند.
و همان طور که ملاحظه مىشود کشور عثمانى را به نوزده قسمت تجزیه و تفکیک نمودند.
کفّار و أجانب براى آنکه بر هدف خود فائق گردند، بعد از تقسیم و نیز قبل از تقسیم این کشورها در سایر کشورهاى اسلامى که کم و بیش رخنه کرده بوده و تسلّط یافته بودند، براى از بین بردن روح وحدت مسلمین، که کتاب آسمانى آنان قُرآنِ مَجید است، تا توانستند أهل هر کشور را به ملیّت و آداب و رسوم قومیّت و محبّت به وطن، که منظور همان حدود مشخّصهاى بوده است، که خود آنها دور میز نشسته و تعیین کردهاند، دعوت کردند. و با روزنامهها، و رادیوها، و سینماها، و تسلّط بر معارف و فرهنگ مردم به وسیله مدارس و دانشگاهها، و تأسیس دانشگاههاى
مستقلّى فقط براى حفظ نمودن آداب و ملیّت هر قومى که جز الفاظى تو خالى چیزى نیست، و جز افتخار و مباهات بر استخوان خشک نیاکان، و تنافس در مقدارى کاسه و کوزه شکسته به عنوان آثار ملّى، و جمعآورى و نگهدارى از آنها در موزههاى مجلّل چیزى به دست نمىدهد مردم را سرگرم کردند.
ایرانیان را دعوت به آداب و رسوم زردشتى و إحیاء زند و اوستا، و تعریف و تمجید بىحدّ و حساب از شاهنامه فردوسى، و بیان افسانههاى کورش و داریوش و سیروس و رستم زال نمودند.
ما با چشم خود مىدیدیم که در شب چهارشنبه سورى از روى آتش مىپریدند، و نوروز و مهرجان را محترم مىشمردند، و روز سیزده را نحس و سیزده بدر مىرفتند، و هزاران قصّه و افسانههاى سرگرم کننده دیگر که جزو دستورات سیاسى طبقه حاکمه بود، که با مصارف هنگفتى مىباید در این کشور اجرا گردد.
لغت قرآن را که زبان أوّل هر مسلمان است لغت أجنبى خواندند، و تعلیم و تدریس لغت و زبان و دستور عربى را در مدارس به سر حدّى تنزّل دادند که در حکم عدم بود، ولى لغات أجنبى و لغات غیر مأنوسهاى را از کتاب اوستا مىیافتند و با هزار برهان و دلیل مىخواستند به جاى آن لغات مأنوس و شیرین عربى به کار برند. و براى وزارت معارف، فرهنگستان تشکیل دادند، و در آن جز این روش اسلام زدائى و غرب گرائى چیز دیگر ملموس نبود.
در هر یک از کشورهاى اسلامى به مناسبت سوابق تاریخى قبل از اسلام آن، همین برنامه را إجرا کردند. در ایران به نام پان ایرانیزم و در کشورهاى عرب به نام پان عربیزم، و نعره العُرُوبَة، و در ترکیه به نام پان ترکیزم، و در هند و پاکستان به نام پان هندوئیزم و بالأخره در هر محدوده و محیط کوچکى هم که بود همچون سواحل خلیج فارس و شیخنشینهاى قَطَر و قَطِیف و أَبوظَبِى و غیرها هى استقلال دادند، و بر روى آن یک پان گذاردند.
بارى این کشورها را که تجزیه مىکردند و استقلال مىدادند، استقلال نبود، بلکه در محدوده ضعیف خود به حال نیمه جان زندگى کردن، و در تحت الحمایة و مستعمره بودن آنها بود.
از مهمترین چیزهائى را که موفّق شدند بردارند، تاریخ قمرى اسلامى بود که ظاهرا در غیر از عربستان سعودى از همه جا برداشتند. به عنوان نداى اتّحاد بین المللى، و لزوم رابطه با تاریخ کشورهاى صنعتى و تجارتى و براى روابط سیاسى، تاریخ قمرى اسلامى را منسوخ، و به جاى آن تاریخ شمسى، آنهم با مبدأ میلاد حضرت مسیح قرار دادند. تاریخ رسمى کشورهاى مسلمانان مسیحى شد، و دیگر نه از هجرت رسول اللَه چیزى به گوش مردم مىرسید، و نه از ماه محرّم و صفر.
دست اجانب در تغییر تاریخ مسلمین
در عراق و بین النّهرین مبدأ سال را ژانویه گذارده و ماهها را ماههاى رومى قرار داده و بدین ترتیب طبق ماههاى مسیحى که أوّل آن ژانویه و بین ماه اوّل و ماه دوّم زمستان است ابتداى سال خود را شروع مىکردند: ١ ـ کانون دوّم، ٢ ـ شباط، ٣ ـ آذار، ٤ ـ نیسان، ٥ ـ أیار، ٦ ـ حزیران، ٧ ـ تموز، ٨ ـ آب، ٩ ـ إیلول، ١٠ـ تشرین أوّل، ١١ ـ تشرین ثانى، ١٢ ـ کانون أوّل1 که ماه أوّل زمستان است، و ابتداى سنوات را نیز تاریخ تولّد حضرت عیسى گرفته و سالها را مسیحى نامیدند.
و در هر یک از شامات (سوریّه ـ لبنان ـ فلسطین) و مصر و غیرها همان تاریخ فرنگى را با اسم فرنگى همانند: نوامبر و دسامبر و غیرها رائج نموده و مبدأ سال را نیز مسیحى کردند، و در هند و پاکستان نیز مطلب از این قرار بود.
در ایران مصلحت ندیدند یکباره تاریخ را مسیحى کنند، چون مردم این سرزمین شیعهنشین و تابع علماء راستین مىباشند، و از حکّام جائر وقت إطاعت و حرف شنوى ندارند، به خلاف کشورهاى سنّى نشین که مردم آن مرز و بوم، حاکم را هر چه باشد، واجب الاطاعة و اولو الأمر مىدانند، و چون حاکم حکم به پیروى از تاریخ مسیحى کرد، همه تسلیم و منقاد مىشوند.
و با وجود علماء متنفّذ و با قدرت در کشور شیعه برگرداندن تاریخ هجرى قمرى به مسیحى شمسى بسیار مشکل بلکه ممتنع بود.
فلهذا منظور و مقصود خود را به طور مرحلهاى انجام دادند، تا کم کم چشم و گوش مردم به مراحل قبلى خو گرفته و عادت کرده، و انجام مراحل بعدى براى آنها ممتنع نباشد.
در هشتاد سال پیش از این، در دوره دوّم قانون گزارى مجلس شوراى ملّى، یک مرحله از آن را إجرا کردند، و آن فقط تبدیل ماههاى قمرى به ماههاى شمسى بود، آنهم فقط در دوائر دولتى، بدون آنکه رأس سنوات شمسى از جاى خود تغییر کند، و بدون آنکه نام ماههاى شمسى عوض شود، بلکه رأس سنوات همان هجرت رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم از مکّه به مدینه طیّبه بوده،1 و نام ماهها هم عربى معمول و طبق حرکت شمس در بروج دوازدهگانه باشد، یعنى به ترتیب از أوّل بهار بدین قرار باشد:
حَمَل و ثَوْر و جَوْزا و سَرَطان و أسَد و سُنْبُلَه و مِیزَان و عَقْرَب و قَوْس و جَدْی و دَلْو و حُوت.
و جهت لزوم تغییر را هم در مجلس از نقطه نظر تنظیم امور مالى مطرح کردند، که سال شمسى به نفع دولت است، براى آنکه چون سال شمسى یازده روز
از سال قمرى بیشتر است، در این صورت بودجه دولت و حقوق کارمندان را طبق این برجها پرداختن به صرفه دولت تمام مىشود.
تبدیل سالهاى قمرى به شمسى در مجلس دوَّم
مثلا اگر در سال، بیست و چهار میلیون، دولت طبق سالهاى شمسى خرج کند، اگر آن را طبق ماههاى قمرى بدهد، باید در هر سه سال دو میلیون بیشتر صرف کند، زیرا در هر سه سال یک ماه زیادتر مىشود و دولت دو میلیون زیان مىکند.1
و همچنین وقتى در ایران گمرک دائر شد تصوّر کردند که یک تاریخ شمسى براى امور دولتى لازم است. از مردم پرسیدند که سال چندم شمسى است؟ هیچ در دست نبود، گفتند: در سالهاى منجّمین یک حمل و ثورى هست که آنها مىدانند، همان را بلژیکىها گرفتند و معمول کردند.
بنده هر چه فکر مىکنم که این أدلّه چگونه براى تغییر دادن ماهها و سالهاى قمرى اسلامى به برجها و سالهاى شمسى کافى است، هیچ فکرم به جائى نمىرسد. آخر دلیل تا این اندازه واهى و ضعیف است که به جهت نیاز یک تعرفه گمرکى به سال شمسى، سال یک کشورى را تغییر دهند، و تمام آداب و رسوم و تعطیلات و تشریفات را در همه دوائر از دادگسترى و فرهنگ و غیرها و حتى وزارت مالیّه و دارائى در همه امور کشور تبدیل کنند، این چه حسابى است؟!
این چه کتابى است؟! و امّا قضیّه بودجه و مخارج دولت که طبق ماههاى قمرى زیان متوجّه او
مىشود، به قدرى سست است که انسان از عقل و درایت پیشنهاد کنندگان تغییر تاریخ در شگفت مىماند.
آخر که گفته است که دولت بودجه خود را از جمعآورى مالیاتها و غیره به حسب ماه و سال قمرى از ملّت و رعایا بگیرد، آن وقت طبق بروج و سالهاى شمسى خرج کند؟ و به کارمندان بپردازد؟ اگر دولتى به حسب تاریخ شمسى جمعآورى مىکند، به حسب شمسى هم پرداخت مىکند، و اگر دولتى به حسب تاریخ قمرى جمعآورى مىکند، به حسب قمرى هم پرداخت مىکند، نسبت در هر دو حال محفوظ و ابدا نفع و زیانى متصوّر نیست.
اگر بودجه کشور بیست و چهار میلیون در سال شمسى است، چنانچه بخواهند طبق سال قمرى بپردازند، دیگر بیست و چهار میلیون بودجه آن نیست، طبعا کمتر است، و پرداختن همان مقدار کمتر به ماهها و سالهاى کوتاهتر چه ضررى مىرساند؟
تعیین بودجه و دخل و خرج دولت، و پرداخت و جمعآورى آن، چه طبق سالهاى شمسى باشد و یا سالهاى قمرى، هر دو در دست دولت است، و تناسب در هر حال محفوظ، و یک ریال کم و بیش نخواهد شد.
اگر شما در منزل ده نفر میهمان دعوت کنید، در نزد هر یک از آنان یک ظرف طعام مىگذارید! و اگر بیست نفر دعوت کنید! باید بیست ظرف طعام بگذارید! و در هر دو حال میهمانان فقط از ظروف خود خورده و سیر مىشوند! بلى اگر شما بیست نفر دعوت کنید! و طعام ده نفر را براى آنان قرار دهید، همگى نیم سیر مىمانند!
شما هیچگونه إلزامى ندارید، که بیست نفر دعوت کنید، و طعام ده نفر به آنها بدهید! یا بیست نفر دعوت کنید، با طعام بیست نفر، و یا ده نفر دعوت کنید، با طعام ده نفر، و در هر دو صورت هم همگى میهمانان سیر شدهاند، و هم شما مورد خجلت کمبود طعام واقع نشده، و از عهده بر آمدهاید!
بارى تمام این دلیلها بهانه است، مىخواهند محرّم و صفر و رمضان و ذوالحجّه را بردارند، و یک درجه قدم پیش نهند، و یک مرحله را پشت سر گذارند، تا
براى قدمهاى بعدى مراحل پیموده نشده، راه استوار باشد.
تغییر تاریخ قمرى به شمسى، موجب نسخ إسلام و برقرارى متد غرب و غربگرائى است
مجلس دوره دوّم سالها و ماههاى قمرى را برداشت، و بجاى محرّم و صفر حمل و ثور و جوزا را گذاشت. و در پاسخ طبقه روشن بین و تیزهوش و متعهّد که مىگفتند: شما شعائر اسلام را برمىدارید! و محرّم و صفر را تغییر مىدهید! مىگفتند: ما أبدا به محرّم و صفر شما کارى نداریم! شما در محرّم و صفر، عزادارى خودتان را بکنید! و در رمضان روزه خود را بگیرید! و در ذوالحجّه به حجّ بروید!
أبدا ما با این أعمال عبادى، در این زمانهاى مقرّره در شرع کارى نداریم! این راجع به شماست! ما از نقطه نظر کارهاى دولتى، و روابط دیپلماسى، و تنظیم و تنسیق امور حکومت، و تشکیلات ادارى و وزارتخانهها، تاریخ رسمى کشور را تاریخ شمسى قرار مىدهیم! آنهم به هیچ جا ضررى نمىرساند!
هر وقت که ما گفتیم: شما در برج حمل روزه بگیرید! و یا در رأس سرطان به مکّه بروید! حقّ با شماست! و جاى إعتراض باقى است!
کسى به آنها نگفت: در إسلام امور عبادى و سیاسى تفاوتى ندارد، و تشکیلات إدارى از نماز و روزه جدا نیست، و وزارتخانهها در استخدام فرهنگ أصیل اسلام و حجّ و زیارت، و روزه رمضان و عزادارى سیّد الشّهداء علیه السّلام قرار دارند، ما و شما نداریم! دولت و ملّت اسلام واحد است!
تغییر تاریخ قمرى به تاریخ شمسى، موجب تفکیک ملّت مسلمان از دولت است. موجب به انزوا در آوردن إسلام در صحنه اجتماع و رسمیّت است. و در حقیقت موجب نسخ اسلام و برقرارى متد غرب و غرب گرائى است.
بارى این مرحله أوّل از تغییر بود که در مدّت بیست سال به همین منوال در کشور سارى و جارى بود، تا نوبت به إجراء طرح مرتبه دوّم رسید، و ازهرجهت زمینه آماده و دشمنان اسلام در انتهاز فرصت براى إجراء مرحله دوّم بودند.
تا در دوره پنجم مجلس شوراى ملّى در جلسه یکصد و چهل و سوّم که روز سه شنبه ٢٧ حوت ١٣٠٣ شمسى و مطابق با ٢١ شعبان ١٣٤٢ قمرى بود، تاریخ شمسى را که طبق بروج و به اسامى عربى بود، نسخ، و به جاى آن تاریخ هجرى شمسى باستانى قرار دادند.
آنچه در آن مجلس از نطقها و خطابهها خوانده شد که از این أمر جلوگیرى به عمل آید مؤثّر واقع نشد، و مخصوصاً جناب شریعتمدار دامغانى مستدلاّ بیان کرد که: ماههاى شمسى که طبق حرکت آفتاب در برجها معیّن و مقرّر است بهتر است از ماههاى ساختگى باستانى که با اصول علمى هیچگونه موافقت ندارد.
تبدیل سالهاى شمسى به باستانى در دوره پنجم
أصل این پیشنهاد به وسیله أرباب کیخسرو شاهرخ1 مرد زرتشتى مذهب و دشمن اسلام و از أعضاء فراماسونرى ایران، و به تشویق و ترغیب سیّد حسن تقى زاده2 مهره خاص أجنبى، و از رؤسآء و سابقهداران شصت ساله فراماسونرى در ایران صورت گرفت.
سیّد محمّد تدیّن3 چنانکه از گفتار او در همان مجلس پیداست، سهم به سزائى در این انگیزه داشته است.
این پیشنهاد بدین طور بود که در تاریخ رسمى شمسى کشور، دو تغییر باید داده شود: أوّل ـ نام ماههاى عربى از حمل و ثور و جوزا به نام ماههاى ایران باستانى: فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، امرداد، شهریور، مهر، آبان، آذر، دى، بهمن، اسفند4 تبدیل شود.
دوّم ـ در تعداد روزهاى این بروج، شش ماه أوّل را ٣١ روز، و پنج ماه دوّم را ٣٠روز، و ماه آخر را ٢٩ گرفت، این مىشود سیصد و شصت و پنج روز. و براى خورده آن هر چهار سال یک بار اسفندماه را ٣٠روز بگیرند، و آن سال را ٣٦٦ روز محاسبه کنند.
مىگفتند: این طریق از تقویم سلطان ملکشاه سلجوقى أخذ شده است، و چون او ملاحظه کرد که سالهاى شمسى به واسطه عدم محاسبه تعدیلات، و عدم
محاسبه کبائس دقیق رو به عقب رفته است، لذا با تنظیم و تنسیق حکیم عُمَر خیّام و بعضى از منجّمین دیگر، سالهاى شمسى را بدین گونه قرار داد، که: تمام برجها سى روز باشد، که مجموعا مىشود سیصد و شصت روز، آنگاه براى کسر نیامدن سالها پنج روز به آخر آبان ماه، و یا إسفند ماه اضافه مىکردند، و آن را خمسه مسترقّه مىگفتند، و این هم به علّت آن بود که زرتشتیان قبل از إسلام پنج روز از سال را جزو سال حساب نمىکردند، و در آن پنج روز مجّانا دنبال کارهاى خیر مىرفتند.
و با این پنج روز، سال سیصد و شصت و پنج روز مىشد، و هر چهار سال یک سال را کبیسه مىکردند، و سیصد و شصت و شش روز مىگرفتند، و باز براى حساب دقیقتر، کبیسه دوّم گرفته و هر سى و سه سال یکبار سال کبیسه را سال پنجم قرار مىدادند، یعنى بعد از سال ٢٩ و ٣٠و ٣١ که مىباید سال سى و دوم را کبیسه بگیرند، یک سال عقب انداخته و سال ٣٣ را کبیسه مىکردند1.
با این حساب سالهاى شمسى تا شش هزار سال فقط یک روز عقب مىافتد.
سلطان ملکشاه سلجوقى این تقویم را تنظیم و ابتداى سال را نیز مبدأ جلوس خود به تخت سلطنت قرار داد. و تاریخ هجرى را نادیده گرفت. و این تقویم را مىخواست رائج کند.
ولى به علّت تغییر مبدأ تاریخ از هجرت به جلوس بر تخت سلطنت خویش، مردم نپذیرفتند، و در ایران این تقویم رائج نشد، ولى از جهت محاسبه دقیق است.
حال اگر شش ماه أوّل را سى و یک روز، و شش ماه دوّم را سى روز، و روزهاى إسفند را بیست و نه روز قرار دهیم، و هر چهار سال یک بار کبیسه کنیم، و هر سى و سه سال یکبار کبیسه دوّم بگیریم، در تعداد روزهاى سال مجموعا تغییرى پیدا نمىشود، و سال هم به عقب نمىافتد، یعنى از نقطه نظر محتوا طبق تقویم
ملکشاه است، و از نظر تعداد روزهاى هر ماه بخصوصه، با آن تفاوت دارد، و این امر مهمّى نیست.
و خلاصه مطلب آنکه در سالهاى شمسى به أندازه بودن سروته سالها لازم است، ولى ماههاى شمسى چه تفاوت مىکند، که سى روز باشد، یا سى و یک روز، و یا کمتر، و یا بیشتر، عمده حساب مجموع است.
ما اسم فروردین را براى ماه أوّل بهار قرار مىدهیم خواه با برج حمل تطبیق کند، و یا نکند.
این از جهت تعداد روزهاى برجها، و أمّا از جهت تغییر اسامى، گفتند: هیچ مهم نیست. فقط تغییر ألفاظ است، و به جائى صدمه نمىزند، ألفاظ عربى را برداشتن و بجاى آن ألفاظ باستانى گذاردن، موجب إحیآء سنّت ملّى است. و هر ملّتى باید آئین خود را محترم بشمارد، و مخصوصاً گفتند که: اسلام هم ما را به إحیآء سنّتهاى ملّى دعوت کرده است.
چون به آنها گفته شد: منظور شما برداشتن محرّم و صفر است! گفتند: ما چنین منظورى نداریم! امور شرعیّه بجاى خود محفوظ است، ما مىخواهیم ألفاظ عربى را برداریم، و ألفاظ زیبا و قشنگ باستانى را بجاى آن گذاریم! ما که نباید از عرب هم عربتر شویم، امروزه در بین النّهرین (عراق) و غیره، نامهاى تشرین و کانون و شباط به کار مىبرند، و هیچ به یاد نداریم که کشور عربى نام حَمَل و جوزا و سنبله به کار برد.
در اینجا که مرحوم مُجَاهِد عالم عالیقدر سیّد حسن مدرّس گفت: در تمام ممالک اسلامى محرّم و صفر استعمال مىکنند، گفتند: ما به محرّم و صفر کار نداریم، آن مال ملّتهاست، که امور شرعیّه خود را انجام مىدهند، گفتار ما راجع به تقویم رسمى دولتى است، نه امور شرعیّه مردم.
و همین تقویم رسمى شمسى را که تا به حال داشتیم، اینک مىخواهیم ألفاظ ماهها را تغییر دهیم، و این ضررى نمىزند، و به محرّم و صفر کارى ندارد. آنها به جاى خود محفظوند. ما مىخواهیم اسم حمل و جوزا را به اردیبهشت و فروردین تبدیل کنیم، و این إحیاء سنّت و آثار کهن است.
یکى از نمایندگان مخالف گفت: شما اگر مىخواهید تغییر ألفاظ بدهید، به ألفاظى که یکى از منجّمین فعلى براى این ماهها ساخته است، و بسیار مناسبتر است تغییر دهید. سیّد جلال الدّین طهرانى تقویمى ساخته است و نام ماههاى سال شمسى را به ترتیب از این قرار قرار داده است: چمنآرا، گلآور، جان پرور، گرما خیز، آتش بیز، جهانبخش، دِژَم خوى، باران ریز، أندوهگین، سرماده، برفآور، مشگینفام.1
این نامها بسیار زیباتر و از جهت معنى مناسبتش بیشتر است، تا معانیى که آقاى ارباب کیخسرو از روى کتابهاى باستانى تهیّه کردهاند.
چمنآرا مناسبتش بیشتر است تا فروردین که آن را به (هم مانندى روانان) که مساوات أرواح باشد ترجمه کردهاند.
و گلآور بهتر است از اردیبهشت که به (نظم کامل و تقدّس بهترین) ترجمه کردهاند.
بارى آنان إصرار داشتند که چون إحیاء سنّت کهن است، ألفاظ فروردین و اردیبهشت و غیرها بهتر است، و حتى در لفظ مرداد گفتند حتما باید أمرداد باشد، با همزه مفتوحه، چون در لغت باستانى با همزه است.1
بارى هر چه وکلاى مخالف گفتند: باید روى این مطالب تأمّل شود، و فعلا کارهاى مهمترى مجلس در بر دارد، و فعلا در آن موادّ مذاکره کنیم، و وقت مجلس را به تغییر نام نگیریم، سودى نبخشید، و با قیام و قعودهائى با فوریّت رأى گرفته شد.
نام شش ماه از ماههاى باستانى براساس اسامى فرشتگان در آئین زردشت است
در این جلسه حقیقتا نمایندگان مخالف را إغفال کردند و گفتند: ألفاظ باستانى و حفظ ملیّت و قومیّت است، دیگر شرح ندادند که این ألفاظ از أوستا گرفته شده، و نام شش فرشته نماینده أَهُور مَزْدا که زنده و جاودانهاند در میان این ماههاست، و آنها عبارتند از: اردیبهشت و خرداد و أمرداد و شهریور و بهمن و اسفند.
بسیارى از نمایندگان مخالف هم گیج و ویج شده، نمىفهمیدند چه بگویند، مىگفتند: ما با آداب و رسوم ملّیّت مخالف نیستیم. یک نفر نگفت: این آداب ملّیّت، ملّیّت زردشت است، اسلام آئین زردشت را به باد فنا داد، و آفتاب درخشانش دیگر زمینهاى براى ذکرى از أهور مزدا و فرشتگان او باقى نمىگذارد.
در کشور اسلام و آئین محمّدى و رسمیّت قرآن کریم، چه معنى دارد که تاریخ را بر اساس روزها و ماههاى زردشتى قرار دهند؟ این نسخ اسلام است، صحبت از ألفاظ قشنگ نیست، صحبت از حمله دیو شوم أهریمنى بر کیان اسلام است. امروز شما نام ماهها را به نام فرشتگان مذهب زردشت مىگذارید! و از ترس
و عدم موقعیّت رأس تاریخ را به همان هجرت رسول اللَه باقى مىگذارید! فردا آن را هم عوض مىکنید! و تاریخ هخامنشى، با مبدأ جلوس سیروس بزرگترین پادشاه هخامنشى، و یا با مبدأ سلطنت کورش و یا داریوش مىگذارید! و یا مبدأ سلطنت پهلوى را همانند سلطان سلجوقى، به عنوان پدیدآورنده آثار نوین و بر اندازنده ارتجاع و فرسودگى مذهب و أفکار کهنه، مبدأ تاریخ قرار مىدهید!
إحیاء نام ماههاى باستانى، در حقیقت إحیاء سنَّت زردشت بود
در آن مجلس کسى که بالنّسبة دفاع کرد، مرحوم شریعتمدار دامغانى بود که مستدلاّ گفت: تغییر روزهاى ماهها فائده ندارد، و خروج از موازین علمیّه مىباشد، و ألفاظ حمل و ثور و جوزا از ألفاظ فروردین و اردیبهشت که معناى مناسبى ندارند بهتر است، ولى مطلب را نشکافت، و مبرهن نکرد که این پیشنهاد تغییر تاریخ به عنوان إحیاء سنّت ملّى، در حقیقت إحیاء سنّت زردشت، و إماته احکام شرعى و اساسى محمّدى در کشور اسلام است. زیرا همان طور که ما اینجا بیان کردیم و در تعلیقه نامى از فرشتگان آئین زردشت بردیم، شاید او نمىدانست، و از أصل و ریشه این تغییر خبر نداشت. زیرا پیشنهاد کنندگان، مقصد خود را مخفى کرده، و فقط به عنوان تغییر ألفاظ عربى به تغییر ألفاظ باستانى وارد مسئله شدند، و گفتند: فقط مسئله تغییر ألفاظ است و بسیار مسئله سهل و آسان است.
در روز ٢٧ حوت ١٣٠٣ مطابق ٢١ شعبان ١٣٤٢ که سه روز به نوروز مانده بود، با این عجله و شتاب، در یک جلسه رأى گرفتند1، و تاریخ را عوض کردند2، و
پس از تشریفات لازم در ١١ فروردین ١٣٠٤ شمسى به تصویب رسید و مؤتمن الملک (حسین پیرنیا) که در آن دوره رئیس مجلس بود به صورت نظامنامه به دولت إبلاغ کرد که در دوائر دولتى إجراء نمایند. و به عنوان هدیه نوروزى براى ملّت ایران ألفاظ قشنگ اردیبهشت و بهمن را آوردند، و زهر جانکاه را با پوششهاى شیرین ملّیّت به خورد مردم دادند، بهطورىکه تا به حال هم بسیارى از حقیقت مسئله آگاه نیستند، و نامهاى باستانى را بر زبان مىآورند و اصلش را نمىدانند.
در اثر رسمى شدن نامهاى فروردین و اردیبهشت، در إدارات دولتى و مدارس و تقاویم و إعلانات، أوّلا این نامها که تا آن زمان جز عدّه معدودى کسى از آنها خبرى نداشت، مشهور و معروف شدند، و از مدارس به منازل، و از تقویمهاى ادارى به تقویمهاى دیوارى منزلى سرایت کرد، و آذر و بهمن و اسفند، همچون قل هو اللَه احد محفوظ هر خرد و پیر، و زن و مرد شد.
و ثانیا نام محرّم و صفر و ربیع الأوّل و جمادى الثّانى و ذوالقعده و غیرها کم کم از بین رفت، نه کسى از این ماهها، و از دخول و خروجش خبرى داشت، و نه أعمال روزانه و تکالیف اجتماعیّه و تشریفات و دعوتها و جشنها و ماتمها و عزاهاى خود را بر این ماهها منطبق مىنمود.
فقط ماه محرّم به جهت عزادارى، و ماه رمضان به جهت روزه، قدرى معروفتر بود، و به جز پیرمردان تمام مردم که مىخواستند مثلا در ماه رمضان روزه بگیرند مىگفتند: مثلا باید إمسال از ١٥ بهمن ماه تا ١٤ اسفند ماه روزه بگیریم، همچون جوانان مسلمان در خارج از کشور که أعمال عبادیّه خود را با روزهاى ماههاى فرنگى همچون فوریه و مارس و آوریل و مه و ژوئن و ژوئیه و غیرها منطبق مىنمایند.
تغییر ساعت غروب کوک به ظهر کوک
و این درست، در خطّ همان راهى است که استعمار کافر براى منزوى کردن آئین استوار اسلام کشیده و ترسیم نموده است، و از اینجا نیز درست در مىیابیم که آن کافر تا چقدر در انجام مرام خود پیروز شده، و نامهاى أجنبى و زردشتى را به جاى نامهاى اسلامى نشانده، و دست هر مرد و زن، و مورد استعمال هر عالم و عامى، و هر
إدارى و بازارى، و هر کارگر و کشاورز داده است1، تا جائى که از بعضى از علماء نیز دیده شده است در إعلانات خود ماههاى باستانى را به کار برده، و در امضاى خود
تاریخ شمسى و نامهاى زردشتى را به کار برده، و در ضمن گاهى از اوقات مطابق با ٧ محرم ١٣٨٧ هجرى قمرى را مثلا با آن ضمیمه نمودهاند، و گاهى هم از این تطبیق رفع ید کرده، به مجرّد تاریخ باستانى اکتفا نمودهاند.
بارى این مرحله دوّم از تغییر بود که پنجاه سال تمام دوران خود را طىّ کرد، و پیوسته در صدد پیدا شدن زمینه مساعد براى إجراى طرح مسئله سوّم بودند، و آن که از جهت اهمیّت بسیار از تغییر دو مرحله قبل، مهمتر بود، نسخ تاریخ هجرى و تبدیل آن به تاریخ شاهنشاهى بود. یعنى نسخ خود رسول اللَه و به روى کار آمدن طاغوت و رسمیّت حکّام جائر در عقائد و سرنوشت قلوب ملّت.
گرچه مدّتها بود که طاغوت بر ملّت حاکم بود، ولى تا به حال اعلان نسخ حکومت رسول الله، و اعلان نسخ قرآن و إعلان نسخ شرف و فضیلت و وحى و نبوّت و ولایت، و نسخ ایمان و عقیده نشده بود.
اینک با این تغییر، جهارا على رؤوس الأشهاد، إعلان عدم نیاز به دین و مذهب، و آئین محمّدى، و بریدن زنجیر ظاهر را با باطن، و بیرون جستن از دامان معنویّت و روحانیّت رسول خدا و استغناء و عدم نیاز به أحکام الهیّه را نمودند.
ما در اینجا متن روزنامه اطّلاعات مورّخه یکشنبه ٢٤ اسفند ماه ١٣٥٤ شماره ١٤٩٥٩ را مىآوریم و سپس به بحث مختصرى در پیرامون آن خواهیم پرداخت:
متن درشت روزنامه: امروز با تصویب یک قطعنامه تاریخى در جلسه مشترک مجلسین، تقویم و مبدأ تاریخ ایران تغییر کرد. نوروز آینده سال ٢٥٣٥ شاهنشاهى خواهد بود.
نخست وزیر هویدا: تقویم مذهبى کما کان مورد استفاده است.
قطعنامه إجلاسیّه مشترک مجلسین سنا و شوراى ملّى به ریاست جعفر شریف امامى در کاخ سنا.
ابتدا درود و سپاس خود را بر دودمان پهلوى فرستاده از زحمات ٥٠ساله آنان در راه اعتلاء مملکت قدردانى مىنماید، و انقلاب شاه و مردم را تنها عامل رهائى و آزادى و استقلال میهن به شمار مىآورد.
و اینک متن مورد نظر:
مجلسین با ایمانى قاطع به نظام شاهنشاهى، که در طول بیش از ٢٥ قرن منشأ و مبناى قوام و دوام قومیّت و ملّیّت کشور ما بوده است، آغاز سلطنت کورش کبیر بنیان گزار شاهنشاهى ایران را به عنوان سرآغاز تقویم و مبدأ تاریخ ملّى ایران به شمار مىآورد1، مجلسین با اعتقاد راسخ به اصول حزب رستاخیز ملّت ایران، این قطعنامه را در جلسه مشترک مورّخ بیست و چهارم اسفند ماه یکهزار و سیصد و پنجاه و چهار تصویب نمودند.
مرحله سوّم از خطّ استعمار: تبدیل سالهاى هجرى به شاهنشاهى
در این جلسه ابتدا رئیس مجلس و بعد سناتور دکتر عیسى صدیق، هلاکو رامبد، سناتور عماد تربتى، دکتر مصطفى ألموتى، سناتور شوکت ملک جهانبانى، خانم دکتر مهین صنیع صحبت کردند، و آنگاه قطعنامه به اتّفاق آراء تصویب شد.
ابتدا شریف امامى طىّ نطق افتتاحیّه خود از زحمات شاه تجلیل کرده، و اظهار مىدارد براى کمى وقت، دو مجلس در هم إدغام شده، و از هر کدام سه نفر نماینده صحبت مىنمایند (روز تولّد رضا شاه).
قطعنامه توسّط دکتر جواد سعید نائب رئیس مجلس شوراى ملّى قرائت شد و آنگاه هویدا سخن گفت.
سخنران أوّل دکتر صدیق بود که پس از ستایش از زحمات رضا شاه، و شرح احوال ایران در آن دوره، و هرج و مرج، إقدامات مهمّ او را به چند مورد تقسیم مىکند:
إعزام دانشجو به خارج، تأسیس دانشگاه تهران در فروردین ١٣١٠، تحصیل رایگان در تمام کشور، تشکیل باشگاه و استخرهاى شنا به دست ولایتعهد، برگزارى هزاره فردوسى در ١٣١٣ و گشایش آرامگاه وى در طوس (در سال مذکور در دانشگاههاى درجه أوّل دنیا نیز فردوسى و خدمات او به زبان و ملّیّت و تاریخ ایران مورد تجلیل واقع شد)، و اقدام بسیار مهمّ که به نظر ممتنع مىآمد، رفع حجاب از زنان بود در ١٧ دیماه ١٣١٤، و اجتماع دانشمندان دنیا و تحقیق درباره فردوسى و مفاخر ایران ملّى.
و سپس در این مورد شرح مىدهد و بعدا درباره زحمات و خدمات محمّد رضا شاه سخن گفته، و پس از آن درباره انقلاب سفید بحث کرده است.
و پس از دکتر صدیق، سناتور عماد تربتى سخنرانى کرد، و او نیز مانند صدیق مطالبى ایراد کرد.
و پس از او سناتور شوکت ملک جهانبانى سخنرانى کرد، و از سعى رضا شاه در مورد کشف حجاب سخن گفت.
و پس از او دکتر مصطفى ألموتى در همین زمینهها سخنرانى نمود.
و پس از او هلاکو رامبد، و پس از او نیز خانم دکتر مهین صنیع در همین زمینهها سخن گفتند.
و پس از تصویب قطعنامه، سناتور علاّمه وحیدى سخنرانى کرد، و چون این سخنرانى بسیار مزوّرانه و مکّارانه و شامل تحریف و تبدیل معنوى است، و استادانه با دلیل، حکّام جور را تأیید کرده و از زبان رسول اللَه آنها را ستوده است، و روایات و اخبارى که درباره إمام و حاکم عادل وارد شده است بر سلاطین جور و حکّام فاسق و جائر تطبیق نموده است، لذا ما عین گفتار او را مىآوریم، تا خوانندگان خود به موارد شیطنت و تدلیس و تلبیس او پى برند، او سخنرانى خود را بدین گونه آغاز کرد:
اجازه بفرمائید به مبانى دین مبین اسلام و به موازین استنباط و اجتهاد، مختصرى در عظمت بنیانگزار شاهنشاهى ایران کورش کبیر و وجوب اطاعت از پادشاهان را به استحضار برساند.
در علم اصول، مأخذ استنباط: کتاب و سنّت و اجماع و عقل است، کتاب
یعنى قرآن مجید، کتاب آسمانى و راهنماى جهانى که بر رسول اکرم صلّى اللَه علیه و آله و سلّم نازل شده است، و در این کتاب مقدّس إلهى آیات باهراتى مربوط به شخصیّت و خیرخواهى و بشر دوستى کورش کبیر به نام ذو القرنین دیده مىشود.
﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً﴾ و نام گزارى کورش کبیر به ذو القرنین از لطائف معجزات قرآن مبین است، که پس از پژوهشهاى دقیق علمى معلوم شد که دو طرف کلاه این شاهنشاه دو برآمدگى داشته است، و به این مناسبت قرآن کریم از این شهریار گرانقدر به نام ذو القرنین یاد فرموده است»
سپس براى دفع اینکه مقصود از ذو القرنین اسکندر است، مىگوید: «اسکندر مرد ظالم و سفّاکى بوده است و قرآن کریم هیچگاه مدح مرد ظالم را نمىکند».
و سپس مىگوید: «مفاد آیات دیگر هم نمایانگر پندار و رفتار این شاهنشاه دادگستر است».
و مىگوید: «اکنون به ذکر عظمت پادشاه و اعتقاد به رژیم سلطنت مىپردازم: در خبر است که خداى جلیل به إبراهیم خلیل خطاب فرمود: اى إبراهیم! تو مظهر آگاهى مائى و پادشاه مظهر شاهىّ ما. و از این خبر چنین استفاده مىشود که مقام شامخ سلطنت همیشه مورد عنایت خاصّ الهى بوده و هست.
اشاره به مضمون این خبر است که جلال الدّین مولوى مىگوید که: «پادشاهان مظهر شاهىّ حقّ». و سنّت رسول مکرّم هم مؤیّد این خبر مىباشد. سخنى است مأثور و خبر است مشهور که نبىّ اکرم صلّى اللَه علیه و آله و سلّم مکرّر در مکرّر در جمع صحابه بر عظمت زمان ولادت خود اشاره مىفرماید: وُلِدْتُ فی زَمَنِ الْمَلِکِ الْعَادِلِ (در زمان پادشاه عادل متولّد شدهام) که ضمنا پیغمبر گرامى با نهایت صراحت از شاهنشاه ایران انوشیروان تجلیل مىفرماید.
امّا حدیث دیگر که با کمال وضوح اطاعت از پادشاه را واجب مىداند، و بهتر است قبلا مرجع حدیث را ذکر نموده، و سپس به بیان آن بپردازیم، تا تصوّر نرود: گفته منظور مستند و مأثور نیست. مأخذ خبر کتاب معتبر و بزرگ دانشمند عالم اسلام شیخ صدوق مىباشد، در کتاب «أمالى» است: لاَ تُذِلُّوا رِقَابَکُمْ بِتَرْکِ
طَاعَةِ السُّلْطَانِ! تا اینکه میفرماید: وَ إنَّ صَلاَحَکُمْ فی صَلاَحِ سُلْطَانِکُمْ وَ إنَّ السُّلْطَانَ بِمَنْزِلَةِ الْوَالِدِ الرَّحِیِم؛ فَأحِبُّوا لَهُ مَا تُحِبُّونَ لأنْفُسِکُمْ وَ اکْرَهُوا لَهُ مَا تَکْرَهُونَ لأنْفُسِکُمْ. «خودتان را به سبب ترک اطاعت از پادشاه خوار و سرافکنده نکنید! صلاح شما در صلاحدید پادشاه است! پادشاه به منزله پدر مهربان است، پس دوست بدارید براى او آنچه را که براى خودتان دوست مىدارید! و کراهت داشته باشید براى او آنچه را که براى خود کراهت دارید»!
حدیث دیگر که آنهم در همین کتاب معتبر و ارزنده است: قال رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم: طَاعَةُ السُّلْطَانِ وَاجِبَةٌ، وَ مَنْ تَرَکَ طَاعَةَ السُّلْطَانِ فَقَدْ تَرَکَ طَاعَةَ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ وَ دَخَلَ فی نَهْیِهِ: «إطاعت از پادشاه واجب است، و کسى که مطیع پادشاه نباشد، مطیع خداى عزّ و جلّ نمىباشد، و از فرمان خدا سرپیچى کرده است».
مىبینیم در اینجا بدون هیچ ابهامى اطاعت از پادشاه را إطاعت از خدا مىداند.
أمّا وجوب اطاعت از پادشاه به موجب إجماع، چون ما إجماع را کاشف قول معصوم مىدانیم، و سرسلسله معصومین، اطاعت از پادشاه را واجب فرموده، نظر به وحدت ملاک، از این لحاظ هم اطاعت از پادشاه واجب است.
بخصوص بر ما ایرانیان که در حقیقت و به فرموده مولاى متّقیان أمیر مؤمنان، داراى ویژگیهاى ایمان و خصائص روحانى هستیم، و از طرفى هم به شهادت تاریخ از لحاظ سنن ملّى هم فرمان شاه را فرمان خدا مىدانیم، چه فرمان یزدان چه فرمان شاه.
و ناگفته نماند چون به موجب مفاد أخبار عدیده اطاعت از پادشاه مسلّم الصّدور از معصوم است، این را هم با توجّه به وحدت ملاک مانند إجماع مصطلح مىدانیم.
أما دلیل عقلى دائر به لزوم اطاعت از پادشاه، بدیهى است سرپیچى از فرمان پادشاه عادل و دانا و توانا، موجب اختلال نظم و از هم گسیختگى امور سیاسى و اجتماعى و علمى و اقتصادى و غیره مىباشد.
لَوْلاَ السُّلْطَانُ لأکَلَ النَّاسُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً. نمایندگان محترم! براى حسن
ختام حدیث مشهورى را که ناقل آن شیخ المحدّثین حرّ عاملى است نقل مىنمایم:
اَلسُّلْطَانُ ظِلُّ اللَهِ فی الأرْضِ، یَأْوِی إلیهِ کُلُّ مَظْلُومٍ، که سعدى گرانمایه این حدیث را به نظم ترجمه نموده، و آمیختگى سایه را با صاحب سایه افزوده است:
پادشه سایه خدا باشد | *** | سایه از ذات کى جدا باشد؟ |
اکنون در این جلسه مشترک پرشور و احساس که براى تجلیل از پنجاه سال شاهنشاهى پربرکت و افتخار پهلوى تشکیل یافته، و مقارن با میلاد مسعود سردودمان این شاهنشاهى مىباشد، با درود فراوان به روان پاک این شاهنشاه کبیر از خداى متعال مىخواهیم که به ما توفیق اطاعت و خدمت بیش از پیش به شاهنشاه آریا مهر را عطا فرماید. زنده باد شاهنشاه آریا مهر و شهبانوى گرامى و والا حضرت همایون ولایتعهد. جاوید ایران.»
با دقّت در این سخنرانى ملاحظه مىشود که چگونه علاّمه وحیدى1 خود مسخ شده و حقایق را تحریف کرده است.
ما در اینجا به سخنان سایر گویندگان که سخنرانى کردهاند، و برداشتن حجاب و عفّت زنان، و یا تجلیل از فردوسى أفسانهساز که او را سمبل ملّیّت و قومیّت قلمداد کرده، و در مقابل إسلام، به اسم مقابله با عرب، سردست بلند کرده، و در زیر مجسّمه او جمع شده و سینه مىزنند، و نظیر این گفتارها کارى نداریم، زیرا که این گویندگان: أفراد معلوم الحالى هستند که از دوران طفولیّت در همین مدارس استعمارى درس خوانده، و در نزد همین استادانى که روى خطّ مشى تعیینشده از خارج براى تضعیف اسلام، ملّیّت و قومیّت باستانى و ایرانى زردشتى را به رخ مىکشند، تعلیم دیدهاند. فلهذا از شنیدن این سخنان مکرّره در مکرّره از اینها هیچ ترتیب اثرى نمىدهیم.
زیرا ممشى و مسیر و مبدأ و منتهى و غایت و هدف اینان جز همین قبیل سخنان تو خالى و بى مغز چیزى نیست، اینان چه بسا کسانى هستند که در خارج تعلیم و تربیت یافته، و از زبان و اندیشه همان استادان خارجى که براى رقاء و پیشرفت کشورهاى شرقى دایه از مادر مهربانتر هستند، مطالبى را شنیده و آموخته و به جان و دل پذیرفته و نوکر حلقه به گوش أجانب و استعمار کافر بوده و هستند، فلهذا اگر پهلوى و خاندان او را ـ که به شهادت تاریخ، دست استعمار أجنبى پنجاه سال با چماق و سرنیزه و تبعید و حبس و شکنجه و قتل و اسارت، بر این ملّت مسلمان تحمیل کرد ـ یگانه شاهنشاه عادل ملّت پرور دادگستر بدانند هیچ در شگفت نخواهیم بود.
ولى تعجّب ما از أمثال وحیدى است که چگونه با وجود سرمایههاى علمى براى خوشایند شاه جائرى که خودشان از ظلمها و ستمهاى او بهتر از ما خبر دارند، و در مجالس و محافل خصوصى از آن بازگو مىکنند، براى جیفه و مردار دنیا، شرف و فضیلت خود را مىفروشند، و براى دراز کردن دست بر سر سفره فرومایه آنان اینطور تملّق و چاپلوسى مىکنند. و براى ریاست چند روزه و بهره بردارى از حطام کاسد این أفراد بى مایه، دین و مذهب و قرآن و رسول اللَه و أخبار و آیات را وجه المصالحه قرار مىدهند، و همه را به ثمن بخس مىفروشند؟
آخر هر عاقل و دانشمندى که به مبانى اصول و فقه اسلام آشنائى داشته
باشد، با ملاحظه این سخنرانى این مرد، به خوبى در مىیابد که جز تزویر و خدعه و مکر و فریب چیزى به کار نبرده، و جز تحریف تحویل نداده است.
قرآنى که از طرف حضرت بارى براى تحکیم عدل و توحید آمده، کجا إطاعت از حاکم را لازم مىشمرد؟ پیامبرى که براى برقرارى توحید و عدل و مبارزه با شرکت و ظلم بیست و سه سال خونجگر خورد، و در مدت هجرت ده سال در مدینه، خود در مقدّمترین نقطه از صفّ مجاهدین در قبال دشمن قرار مىگرفت، و به طور متوسّط هر دو ماهى که در مدینه بود یک غزوه صورت مىگرفت، و خود در آن شرکت مىفرمود، کجا خود أمر به إطاعت پادشاه مىکند و پیروى از او را بدون چون و چرا لازم مىشمارد؟
این روایاتى که ایشان نقل کرده با وجود ضعف و إرسال در سند آنها هیچگاه دلالت بر پیروى حاکم جائر ندارند. مراد از سلطان، سلطان عادل، و إمام بحقّ و یا فقیه جامع الشرائط منصوب از قِبَل امام است.
حرمت پیروى از سلطان جائر، و تبعیت از حاکم فاسق و گناهکار، به مقتضاى حدیث متّفق علیه بین شیعه و سنّى: لاَطَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ «براى هیچ مخلوقى در معصیت أمر خدا، اطاعتى نیست» دیگر إطلاق یا عموم براى مطلقات وجوب إطاعت سلطان بنا بر فرض صحّت سند آنها باقى نمىگذارد. در قرآن کریم وجوب إطاعت را منحصرا به رسول الله، و اولى الامر که مراد أئمّه دین و پیشوایان حقّه سیّدالمرسلیناند معیّن فرموده، و فقط و فقط انبیاء عظام که از طرف حضرت پروردگار مبعوث مىشدند، طبق آیات قرآن، وجوب اطاعت داشته، و خودشان به لزوم پیروى مردم از آنها امر مىکردهاند.
قرآن که سراسر از پادشاهان جائر جهان، همچون فرعون و نمرود و هامان و دست اندرکارانشان تنقید مىکند، و أمّتها را به پیروى از پیامبران، به شورش در مقابل آنان بر مىانگیزد، کجا خود بدون قید و شرط اطاعت أمثال آنها را لازم مىشمرد؟
خیانت آقاى وحیدى در نقل این أخبار، أوّلا آنها را به صورت خبرهاى صحیح السّند و مشهور و معروف جلوه دادن است، که البتّه چنین نیست، و در
هیچیک از مجامیع شیعه و یا أهل تسنّن با سند صحیح یافت نمىشود، و ثانیا بیان مطلق کردن و از ذکر قید و مقیّد و خاصّ و مخصّص صرف نظر نمودن است، و این خیانتى عظیم است.
در اینکه مراد از ذو القرنین کورش بوده است، اشکال و ایراد بسیار است، و بر فرض صحّت این معنى، فقط قرآن خصال ذو القرنین را ستوده است، امّا کجا از لزوم پیروى و متابعت او به عنوان پادشاه، ذکرى به میان آورده است؟ ایشان نشان دهند.
و عجیب اینست که خود ایشان در مقام استدلال که نمىتوان ذو القرنین اسکندر باشد، مىگویند چون او مرد ظالم بوده است، قرآن از او تعریف و تمجید نمىکند، آنگاه چگونه خودشان از بیان قرآن و از لسان أخبار، این بیانات را در لزوم پیروى از شاه و شاهنشاه و خاندان پهلوى دارند؟ گویا همه آنها مردم معصوم و طاهر و مطهّر و همچون فرشتگان سماوى بوده، و آیه تطهیر درباره آنان نازل شده است.
آنچه را که به رسول خدا نسبت مىدهند از اینکه فرموده است: وُلِدْتُ فی زَمَنِ الْمَلِکِ الْعَادِلِ حدیثى است ساختگى و مجعول، و در هیچیک از مجامیع شیعه و سنّى دیده نشده است. انو شیروان مرد ظالمى بوده است و پیامبر از او تعریف نمىکند. اینکه ایشان گفتهاند: «سخنى است مأثور و خبرى است مشهور که رسول خدا مکرّر در مکرّر در جمع صحابه به عظمت زمان ولادت خود به جهت انوشیروان اشاره مىفرماید» دروغ محض است.
شهرت این خبر از کجاست؟ و در کدام کتاب حدیث و یا فقه و یا رجال شهرت دارد؟ و یک بار هم در میان جمع صحابه نفرمودهاند، تا چه رسد به مکرّر در مکرّر.
گفتار فردوسى: «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» بر اساس مذهب زرتشتیان است که شاه را نماینده خدا مىدانند، به اسلام چه مربوط؟ و اسلام خود یزدان را که در مقابل أهرمن است، ردّ مىکند، و اعتقاد به او را شرک و ثنویّت مىداند، تا چه رسد به سایه یزدان و نماینده او.
فردوسى در مقابل این غلطکاریهائى که نموده است، و این خلط و
خبطهائى که آورده، در موقف عرصات قیامت در پیشگاه عدل پروردگار وقوف دارد، و باید از عهده برآید. این اشعارى که حقایق را کنار مىزند، و اطاعت سلطان و شاه و حاکم را هر چه باشد و هر که باشد به مردم تحمیل مىکند.
وحیدى جمله وَ إنَّ صَلاَحَکُمْ فی صَلاَحِ سُلْطَانِکُمْ را درست عکس معنى کرده است. زیرا معناى این جمله اینست که: «شما هنگامى صالح و پسندیده خواهید بود که سلطان شما صالح و خوب باشد.»
ایشان اینطور معنى کردهاند که: «صلاح شما در صلاحدید پادشاه است» یعنى شما وقتى صالح خواهید بود که طبق نظریّه و آنچه را که پادشاه براى شما صلاح بداند عمل کنید! و این خیانت در ترجمه است.
دیگر آنکه ایشان براى اقامه أدلّه اربعه اصطلاحیّه اصولیّه چون خواستند از إجماع که یکى از ادلّه اربعه است استفاده کنند، و أبدا إجماعى در دست نبوده است، گفتهاند که چون ملاک حجیّت اجماع قول معصوم است، و از جهت کاشفیّت قول معصوم حجّت است، لذا چون قول معصوم در مسئله هست، پس ملاک إجماع وجود دارد، بنا به وحدت ملاک إجماع و خبر صادره از معصوم.
أهل علم و واردان به فنّ اصول مىدانند که این اجماع نیست، إجماع در مقابل سنّت که مراد روایات صادره از معصوم است، عبارت است از: اتّفاق همه مسلمین بهطورىکه کاشف از قول معصوم باشد. ایشان براى اینکه دلیلهاى خود را زیاد کنند، یک تزویرى در معناى اجماع نموده، و به عبارت دیگر خواستهاند در مسئله اصولى هم خیانتى کرده باشند، تا آنکه خدمت تمام باشد، و ادلّه اربعه همگى قائم و استوار.
و أما دلیل عقلى، عقل به خلاف آنچه را که گفتهاند حکم مىکند. عقل حکم مىکند که انسان نباید هیچگاه تابع باطل و فاسد شود، و نباید از سلطان جائر و حاکم ستم پیشه اطاعت کند. بلکه باید پیوسته خود را از زیر حکومت او برهاند. و از سلطان عادل واقع بین، از خود گذشته و صمیم و دلسوز به امّت، و متحقّق به حقیقت و واقع الأمر، که سرّش از رذائل اخلاقى و دنیا دوستى و شهرت طلبى و استکبار و خودمنشى و خودمحورى آزاد است، پیروى کند.
بارى ما در اینجا سخن را در تفسیر کلام ایشان توسعه دادیم، تا مردم بدانند در هر زمانى حکّام جائر براى عوام فریبى، نظیر چنین أفرادى را در دستگاه خود داشتهاند و آنها را مىپروریدهاند، تا براى عوام النّاس مهر سکوتى باشد.
آن وقت نباید تعجّب کرد که چگونه أمثال أبو هریرهها، و أبو درداها، و کعب أحبارها، و سمرة بن جندبها و غیرهم، با آنکه مدّتها از أصحاب رسول خدا بودهاند، چگونه از حاشیهنشینان سفره رنگین معاویه شدند، و هزاران حدیث در فضیلت شیخین و خاندان بنى امیّه و عثمان و معاویه، و در تعییب و قدح أمیرالمؤمنین علیه السّلام جعل کردند، و براى مردم بر فراز منبر از زبان رسول خدا مىخواندند.
تاریخ جز تکرار حوادث واقعه چیزى نیست، و اگر ما بخواهیم وضع دربار معاویه را تماشا کنیم، به همین مجلسین سنا و شوراى ملّى و سناتورها و وکلاى شورا نظر کنیم، این آینه کاملا حکایت از آن چهره مىکند.
معاویه فرستاد نزد سَمُرَةُ بْنُ جُنْدُبْ و پیام داد: یکصد هزار درهم مىدهم تا براى مردم روایت کنى که آیه قرآن: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَهِ وَ اللَهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ﴾1 «بعضى از مردم هستند که به جهت به دست آوردن رضاى خدا، جان خود را مىدهند و به خدا مىفروشند، و خداوند به بندگان خود مهربان است» درباره ابن ملجم مرادى که شقىترین کس از قبیله مراد بوده است، نازل شده است، و آیه: ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَهَ عَلى ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ* وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ* وَ إِذا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ﴾2 «و بعضى از مردمان هستند که سخنان آنها بسیار زیبنده و فریبنده و براى زندگى دنیا خوشایند و نیکوست، و چون سخن گویند خدا را بر صدق مدّعاى باطنى و دل خود گواه مىگیرند، در حالى که دشمنترین و سرسختترین
دشمنان به إسلام و قرآنند. و چون پشت کنند، و (اى پیامبر) از نزد تو بروند، آنچه در توان دارند براى فساد در روى زمین، و از ریشه برانداختن نسل مردم، و خراب کردن منافع و زراعت و درختان به کار برند، و خداوند فساد را دوست ندارد، و چون به آنها گفته شود: از خدا بپرهیز! چنان مقام شخصیّت طلبى و عزّت او را به گناه در گیرد، و باد غرور در سر بدواند، که هیچ جایگاهى جز جهنّم و آن محلّ پست و سوزاننده براى آنان بهتر نباشد.» درباره علىّ بن أبی طالب نازل شده است.
سَمْرةُ بن جُنْدُب قبول نکرد، معاویه دویست هزار درهم، داد، سمرة قبول نکرد، معاویه چهار صد هزار درهم، داد، سمره قبول کرد.1
بارى این تغییر تاریخ همان نهایت مرحله سوّم از مراحلى بود که دست استعمار عملى کرد، و بدون هیچگونه اطلاع قبلى مردم، و با فوریّتى هر چه تمامتر، به طورى که دو مجلس را درهم إدغام نمودند، تا در فاصله بین دو مجلس که طبعا موجب اطّلاع مردم مىشود شورشى بر پا نکنند، و قیام و إقدامى در منع این قطعنامه صورت نگیرد، اقدام به این عمل نمودند.
در این جلسه به خوبى پیدا بود که با تغییر این تاریخ، فاتحه اسلام را خواندند، و از نقطه نظر سیاست همان ملّى گرائى و قوم پرستى و زردشتى گرى را براى ملّت محروم و مظلوم ایران به ارمغان آوردند.
هوشنگ نهاوندى رئیس دانشگاه در این جلسه گفت: «تعیین مبدأ جدید براى تاریخ ایران، اساسىترین قدم براى رسمیّت دادن بر قومیّت کهنسال ایرانى است.
تقویم جدید یک تقویم صد در صد ایرانى و ملّى و باز گوینده تحوّل أصیل تاریخ پرافتخار ماست.»
فرهنگ مهر رئیس دانشگاه پهلوى شیراز در این جلسه گفت: «ایران به صورت یک واحد مستقلّ، و ملّت ایران به صورت یک گروه متشکّل، با کورش و سلسله هخامنشى به وجود آمد».
أمیر عبّاس هویدا نخست وزیر بعد از تصویب در این جلسه سخنانى گفت. از جمله: «ما در این لحظات از قرن بیست و ششم تاریخ شاهنشاهى سخن مىگوئیم. بدیهى است که تقویم هجرى قمرى که تاریخ مذهبى ماست، بجاى خود محفوظ خواهد ماند ... ولى تصمیم امروز شما در واقع تجلّى این واقعیّت تاریخى است که در تمام این دوران طولانى، یک ایران و یک نظام شاهنشاهى وجود داشته و دارد، و این دو آنچنان به یکدیگر پیوستهاند که یک مفهوم دارند».
در فرداى آن روز یعنى در روز دوشنبه ٢٥ اسفندماه ١٣٥٤ شمسى روزنامه اطلاعات در سرمقاله خود، در ضمن مقالهاى مىنویسد: «اکنون با طرحى که در جلسه مشترک مجلسین از تصویب گذشت، این تقویم ملّى (که منظور فروردین و اردیبهشت، و لیکن بر اساس تاریخ هجرت رسول اللَه است) یک مبناى دقیقترى پیدا مىکند که آغاز شاهنشاهى ایران، یعنى جلوس کورش بزرگ بر اورنگ سلطنت ایران است. تقویم ملّى ما که از نخستین روز فروردین شروع مىشود، و ماههاى دوازدهگانه آن همه ایرانى و داراى نامهاى باستانى ایران است، ظاهرا این نقص را داشت که شامل سالهاى تاریخ ایران در دوره قبل از اسلام واقع نمىشد... و تا آنکه گوید:
براى کشورى که تاریخ مدوّن و منظّم دارد، و اساس شاهنشاهى آن از جلوس کورش بزرگ تا به امروز مستمرّا دوام یافته است، این چنین وضعى چندان منطقى نبود. براى اینکه هیچکدام از حوادث تاریخى منجمله حمله عرب تداوم تاریخ و استمرار شاهنشاهى ایران را بر هم نزده است.
و ما درحالىکه آئین مقدّس اسلام را پذیرفتهایم و بدان مفاخرت مىکنیم، تاریخ و تمدّن خودمان را نیز داشتهایم و داریم، تقویم مذهبى ما که مانند همه کشورهاى اسلامى از ماه محرّم آغاز و به ماه ذىحجّه ختم مىشود، جاى خود دارد، تقویم ملّى ما که از فروردین ماه شروع و به اسفند ختم مىشود جاى خود را.
آن تقویم هجرى است، و این تقویم شاهنشاهى، که یکى نماینده مذهب ماست، و دیگرى نماینده قومیّت ما.»
بارى از ملاحظه این عبارات و این سخنان به خوبى پیداست که منظور از
تغییر تاریخ، جدا کردن مذهب از ملیّت و قومیّت است، و تفکیک مذهب از سیاست و امور اجتماعیّه، و رسمى کردن شعائر ملّى و آداب و سنن جاهلى، و به انزوا در آوردن آئین حقّ و سنّت محمّدى، و اصالت و شرف مردمى که در فطرت آنها به ودیعت نهاده شده، و دین و مذهب آن را تأیید و تحکیم مىکند.
و بطورى که سابقا اشاره کردیم، آنها مىگویند: «ما به تاریخ هجرى قمرى کارى نداریم، آن به جاى خود محفوظ است. ولى تاریخ رسمى مملکتى باید شمسى و فروردینى و شاهنشاهى باشد.»
یعنى آنچه به درد کشور مىخورد، فروردین ماه و افتخار به تخت سلطنت کورش و اورنگ پادشاهان هخامنشى است. این است که مردم را از دین مىبرد و رابطه آنها را با مذهب و دفاع از وطن و ناموس و جان و مال از دست أجانب، قطع مىکند، و این به درد استعمار مىخورد.
تاریخ هجرى قمرى که فلان پیرزن در لاى مفاتیح الجنان خود گذارده، و یا فلان پیرمرد آداب و اعمال لیلة الرّغائب را از روى آن مشخّص کند، چه ضررى به استعمار و نقشههاى شوم و سهمآگین آنها مىزند؟
مىگویند: مبدأ تاریخ را اگر هجرت رسول اللَه قرار دهیم، این موجب نقصان و شکست تاریخ ماست، ولى اگر بر اریکه سلطنت قرار گرفتن کورش بگیریم، موجب سربلندى و سرافرازى. ﴿أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَهِ﴾1. «اف بر شما باد بر این أفکار پوسیده و اوهام واهیه، که در مقابل عبودیّت پروردگار، اتّخاذ نموده، و آن را آئین خود دانستهاید.»
تمام ملّتهاى عالم، افتخار و شرف خود را به انتساب به پیامبرانشان مىدانند. مسیحیان عالم تاریخ خود را میلاد مسیح مىگیرند. زرتشتیان و یهودیان همگى بر این اساس گاهنامه و سالنامه دارند.
پیامبر اسلام براى شما ننگ بود، که از انتساب خود به او خوددارى مىکنید؟!
شما که در نوکرى استعمار، دست همه کشورهاى استعمارى را عقب زدهاید! آنها تاریخ خود را از هجرى به مسیحى برگرداندند. آخر مسیح هم یک پیغمبر عالیقدر بود، شما آن را هم نپذیرفتید! و یکباره دست از همه انبیاء شسته، و به دامان کورش و سیروس متوسّل شدید! اُفٍّ لَکُمْ وَ لِمَا تَسِیرُونَ عَلی مَنْهَجِ الشَّیْطَانِ.
انقراض خاندان پهلوى در أثر إعلان نسخ تاریخ محمَّدى
اینجاست که دیگر غیرت خدا به جوش مىآید، و مقام عزّت او تحمّل این گونه تعدّیها را نمىکند و بعد از طىّ سه مرحله: اوّل تبدیل هجرى قمرى به هجرى شمسى، دوّم تبدیل هجرى شمسى به هجرى باستانى، سوّم تبدیل هجرى باستانى به شاهنشاهى باستانى، نتیجه نکبت أعمال و سزاى تعدّیات و تجاوزات آنها را در مىگیرد، و چنان خانه و کاخ بر سر آنان خراب مىشود، و أثر به خبر تبدیل مىشود ﴿فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾1 «آنها را درو کردیم، و چنان از بیخ و بن برانداختیم که گویا اصلاً در دیروز در این مکانها اقامت و مسکن نداشتند.»
﴿فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾2
«در اثر سزاى أعمالى که انجام دادند، صاعقه عذاب خداوندى که خوار و ذلیل کننده بود، آنها را گرفت.»
بر اثر آنچه ما در اینجا آوردیم، انتظار مىرفت که پس از فرو ریختن کاخ ظلم و استبداد، و حرکت سیل خروشان ملّت مسلمان که هزار و چهارصد سال از پستان مادرانى که آنها را با نام محمّد شیر دادهاند، و سپرده شدن اختیار ملّت به خود ملّت در مجلس خبرگانى که تشکیل شد، تاریخ را فقط هجرى قمرى إعلام کنند، ولى چنین نکردند و أصل هفدهم از قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران بدین صورت تدوین شد:
«مبدأ تاریخ رسمى کشور هجرت پیامبر اسلام (صلّى اللَه علیه و آله و سلّم) است، و تاریخ هجرى شمسى و هجرى قمرى هر دو معتبر است، أمّا مبناى کار ادارات دولتى هجرى شمسى است. تعطیل رسمى هفتگى روز جمعه است.»
در اینجا مىبینیم اصلاحى که به عمل آمده فقط طرح مسئله سوّم است یعنى از شاهنشاهى به هجرى برگشت. ولى باز هم سالهاى شمسى به رسمیّت باقى است، و ماههاى زرتشتى باستانى همچون خرداد و بهمن نیز تغییرى نکرده است.
جمع بین دو تاریخ قمرى و شمسى صحیح نیست
و در این سه اشکال است:
أوّلا معتبر دانستن تاریخ شمسى و قمرى هر دو چه معنى دارد؟ جائى که قرآن کریم، تاریخ را منحصرا به شهور قمریّه منحصر مىکند، و سنّت پیامبر اکرم، و منهاج پیشوایان دین إجماعا و اتّفاقا نیز به ماههاى قمرى اقتصار کردهاند، اعتبار دادن که همان به رسمیّت در آوردن ماهها و سالهاى شمسى است منضمّا به ماههاى قمرى صحیح نیست.
و ثانیا مبناى کارهاى دولتى چرا خصوص تاریخ شمسى است که در آن دو مرحله از اشکال باقى است؟ اگر مذهب از سیاست انفکاک ندارد، حتما باید مبناى کارهاى دوائر دولتى بر شهور قمریّه باشد، این تفکیک از کجا پیدا شده است؟
و ثالثا مبناى کارهاى دولتى را تاریخ شمسى قرار دادن، عبارة اخراى رسمیّت دادن ماهها و سالهاى شمسى است. چون رسمیّت معنائى ندارد جز آنکه در مورد عمل، باید آن را مورد استفاده قرار داد. و على هذا دوائر دولتى تاریخ شمسى را به رسمیّت مىشناسند، نه قمرى را. و در میان خود با آن معامله مىکنند، نه با قمرى، و این عین محذور است.
و این گفتار با طرح تغییر سوّم که در مجلسین گذشت چه تفاوتى دارد؟ آنها هم مىگفتند: تاریخ قمرى هجرى به جاى خود محفوظ، و براى انجام امور مذهب مورد استفاده است، و تاریخ باستانى شاهنشاهى براى رسمیّت کشور و إدارات و دید و بازدیدهاى رسمى دولتى، و نشستها و سمینارها، و کنفرانسها، و جشنها و سالروزها، و معاهدهها و غیر ذلک.
اینها هم امروز در امور رسمى به تاریخ قمرى اعتنائى ندارند. سالروز انقلاب، و شهادتها، و جشنها، و غیرها را به تاریخ شمسى مىگیرند. مثلا شهادت مرحوم آقا شیخ مرتضى مطهّرى را ١٢ اردیبهشت مىگیرند، با آنکه آن مرحوم
در روز ٥ جمادى الثّانیة به شهادت رسید.1 و شهادت مرحوم دستغیب و مرحوم صدوقى و مرحوم قاضى و مرحوم اشرفى و مرحوم مفتّح را که به عنوان روز فیضیّه و دانشگاه، و روز وصل طلاّب با دانشجویان قرار دادهاند، و غیر ذلک همه را بر اساس تاریخ شمسى فروردینى مىگیرند.
یادبودها و سالگردها بر اساس تاریخ قمرى
رحلت علاّمه آیة اللَه طباطبائى را که در روز ١٨ محرّم واقع شد1 در روز ٢٤ آبان مىگیرند در حالى که روح آن مرحوم از این سالگردها منزجر است، و او متحقّق به حقّ و امضاى شهور و سالهاى قمرى است.
از اینها گذشته این شهادتها و جشنها و یادبودها چون بر اساس نهضت دینى و اسلامى صورت گرفته است، براى برقرارى و پایدارى آن در خاطرات نسل فعلى و آینده، مناسبتر است که با ماههاى قمرى یادآورى شود. شهادت عالم مظلوم غریب مجاهد سیّد حسن مدرّس رضوان اللَه علیه در بندگاه کاشمر که در ماه رمضان، و در حال روزه هنگام غروب آفتاب و نماز صورت گرفت اگر در ٢٧ ماه رمضان یادآورى شود و سالروزش گرفته شود، بهتر است یا در ١٠آذر ماه؟2 به دار آویخته شدن شهید راه عدل مرحوم شیخ فضل اللَه نورى در روز میلاد أمیرالمؤمنین علیه السّلام در ١٣ رجب3 بهتر است یا در فلان ماه شمسى مثلا.
قیام مردم پس از دهه محرم که ده روز تمام عزادارى کرده، و در مجالس و محافل با خطبهها و سخنرانیها، و یاد عظمت سیّد الشّهداء علیه السّلام که منتهى به خطابه تاریخى رهبر انقلاب در عصر روز عاشورا در مدرسه فیضیّه شد، و بالأخره موجب بازداشت بسیارى از علماء و فضلاء در تهران و سایر شهرستانها، و آوردن ایشان به تهران به قصد إعدام، و قیام ملّت مسلمان در تهران و قم، در روز دوازدهم محرّم بهتر است یا در پانزدهم خرداد؟
قیام مردم تهران در شب أوّل و روز أوّل محرّم که کفن پوشیده و به یاد سیّد الشهداء علیه السّلام بانگ اللَه اکبر سر دادند و رژیم سفّاکانه، این قیام را به خون نشاند در أوّل محرّم بهتر است، یا در ٥ مهرماه؟
بارى طبق مدارک شرعى و بر اساس تجربه تاریخى، ماههاى قمرى، ملاک گاه شمارى امّت اسلام است، نه غیر آن.
امروزه در سمینارها و نشستهائى که در بین ممالک اسلامى صورت مىگیرد، و ایرانیان این ایراد را به آنان دارند که چرا سالهاى شما مسیحى است؟ اگر آنها بگویند چه تاریخى را قرار دهیم، که با هم مشترک باشیم؟ جز هجرى قمرى مگر چیزى هست؟ آنها هم به ما این ایراد را دارند که نه سالهاى شمسى، اسلامى است، و نه فروردین ماه و بهمن ماه. پس همه با هم باید بر اساس و أصل صحیح قرآنى خود را اصلاح کنیم، تا در أوّلین چیزى که شرط وحدت مسلمانان است، با یکدیگر تشریک مساعى نموده و سهیم باشیم.
باز هم مىگوئیم چگونه سالگرد رحلت أمیرالمؤمنین علیه السّلام را به شمسى قرار دادن صحیح نیست، و إلاّ یک روز در شوّال و یک روز در ربیع الاوّل واقع مىشود؟ و چگونه عاشورا را شمسى قرار دادن صحیح نیست، و الاّ یک روز در رجب و یک روز در شوّال واقع مىشود؟ و چگونه نیمه شعبان میلاد امام زمان علیه السّلام را شمسى قرار دادن صحیح نیست، و الاّ یک روز در محرّم و یک روز در صفر واقع مىشود؟ و به طور کلّى در تمام سال دوران مىکند، همینطور سایر امور از سالگردها و غیرها صحیح نیست.1
و این همان نَسىء است که قرآن ما را از آن نهى کرده، و در سنّت پیامبر در خطبه حجّة الوداع به شدّت ما را تحذیر نمودهاند. زیرا که سالهاى شمسى عقبتر از سالهاى قمرى است، و اگر بنا شود گاهنامه را بر اساس تاریخ شمسى قرار دهیم، هر سال یازده روز در اوقات سال قبل تأخیر انداختهایم، پس براى عدم ابتلاء به نَسىء و برقرارى هر فعل در موضع و زمان مختصّ به خود هیچ چارهاى از اتّخاذ شهور قمریّه نداریم.
چون در خطبه رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در منى، موضوع نَسىء ذکر شد، و ما ناچار از شرح و تفسیر آن بودیم، سخن در کیفیّت نسىء ما را به بحث کامل و شاملى در پیرامون شهور قمریّه و سنوات شمسیّه کشانید.
فلله الحمد و له المنّة که این بحث پاکیزه تقدیم و مورد مطالعه خوانندگان محترم کتاب «امامشناسى» قرار گرفت.
تَذْییل: سال شمسى عبارت است از گردش یک دوره زمین به دور خورشید، یعنى از ابتداى وصول زمین به أوّل برج حمل، تا وصول مجدّد آن به این نقطه، که عبارت است از سیصد و شصت و پنج روز و پنج ساعت و چهل و هشت دقیقه و چهل و پنج ثانیه. و چون تقسیم این مقدار بر دوازده ماه محسوس نیست، و خرده مىآورد، لذا همان طور که براى أصل تعیین این مقدار، محاسبه منجّم لازم است، براى کیفیّت تقسیم این مقدار بر ماههاى دوازده گانه نیز محاسبه منجّم از امور ضروریّه و حتمى است. و چون منجّمین در کیفیّت تقسیم، اختلاف نمودهاند، لذا ماههاى شمسى بر اساس تاریخهاى مختلف رومى، و مسیحى قیصرى معروف به تاریخ ژولین، و مسیحى گرگوارى، و هجرى شمسى، و شمسى یزدگردى، و جلالى ملکشاهى و شمسى
باستانى1 تفاوت دارد، و در هر یک از این تواریخ در تعداد روزهاى ماه اختلاف است.
نمودارى از تواریخ مختلف شمسى
و أمّا سالهاى قمرى چون عبارت است از دوازده ماه قمرى، و ماه قمرى محسوس و مشهود است، که عبارت از فاصله میان دو مقابله پى در پى خورشید و ماه است، و ابتداى آن حتما باید به رؤیت هلال تحقّق پذیرد، پس در سالهاى و ماههاى قمرى نیازى به محاسبه منجّم، و تعدیلات، و ضبط کبائس نیست. گرچه منجّمین هم براى خود کبائس درست کردهاند، ولى آن راجع به شهور قمریّه نجومى است، نه شهور قمریّه شرعیّه که حتما باید با رؤیت هلال بعد از خروج از محاق صورت گیرد.
إسلام دین فطرت است و أحکام و قوانین آن، همه بر اساس فطرت
و چون دین مقدّس اسلام دین فطرت است: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾1. فلهذا أحکام و قوانین آن همه بر اساس فطرت و طبیعت و مشاهده و رؤیت و أمثالهاست. مىگوید: هر وقت ماه را بر فراز آسمان بعد از محاق دیدى، آن را أوّل
ماه خود قرار بده! و این ماه را ادامه بده تا رؤیت دیگر! این دستورى است ساده و آسان و همگانى و غیر قابل تغییر و تحریف و زیاده و نقصان.
فوائد سال قمرى و مضارَّ سال شمسى
این قسم محاسبه ماه، و رؤیت آن در بدو آن، و سیر ماه را در آسمان دیدن، براى تعیین اوقات قضیّهاى است همگانى، براى عالم و جاهل، و ریاضى دان و درس ناخوانده، و منجّم و غیر منجّم، و متمدّن و بدوى، و حضرى و سفرى تفاوتى ندارد، و در حساب اشتباه نمىشود.
اگر کسى سالیان دراز مثلا پنجاه سال یا بیشتر در روى کشتى بر روى آب بماند، و یا بر فراز قلّه کوه تنها و دور از مردم و اجتماع زیست کند، و یا در قراء و قصبات، دور از مجتمع زندگى نماید، و یا از کاروان منقطع شود، و سالها در میان بادیه و بیابان بماند، باز مىداند ماهش کدام است. و امروز کدام روز از ماه است.
و إسلام که دین همگانى عالمى و فطرى است، اینطور مقرّر داشته است، که براى تمام أفراد عالم سالها و ماهها بر اصل رؤیت أهلّه و شهور قمریّه ترتیب یابد. و این به قدرى دقیق و ظریف است، که اگر دو نفر مجاهد فى سبیل اللَه که نه تقویم همراهشان هست، و نه منجّمى و نه محاسبى، چنانچه از هم جدا شوند، یکى در این طرف کره در مشرق زمین، و دیگرى در آن طرف کره در مغرب زمین، قرار گیرد، و سالیان دراز هم از هم جدا باشند، چون به یکدیگر برسند، مىدانند الآن چه روزى از چه ماهى و از چه سالى است. زیرا پیوسته حساب ماهها را با رؤیت هلال دارند، و حساب سالها را به انباشته شدن هر دوازده ماه دارند، و حساب روزها را نیز دارند.
و این قانونى است که در آن نقصان و زیاده پیدا نمىشود، و نیاز به محاسبه منجّم ندارد، و قائلین و پیروان آن با یکدیگر اختلافى ندارند، و نیاز به جعل و حدس و تقریب و تخمین و قرارداد نیست.
و این قانونى است که مىتواند بشر را إداره کند، و براى تمام عالم در هر شرائط و به هر صورت، حکم بفرستد، و همه را متّفقا و متّحدا در تحت یک پرچم و یک تاریخ و یک تقویم در آورد، و شریعت آسان و همگانى که رسول خدا بیان فرموده که: «بُعِثْتُ عَلی شَریعَةٍ سَمْحَةٍ سَهْلَةٍ»1 همین است.
امّا اگر بنا بود تقویم شرعى و إسلامى، تقویم شمسى باشد، چه اشکالاتى در پى داشت، خدا مىداند!
أوّلا نیاز به رصد، و منجّم و تعیین نقطه اعتدال ربیعى، و یا اعتدال خریفى بود، و إسلام هیچگاه أحکام خود را به نیاز أمر مجعول خارجى مقیّد نمىکند.
ثانیا کدامیک از شهور شمسیّه را معتبر داند؟ زیرا که دانستیم در مقدار و أندازه شهور شمسیّه بنا بر تقاویم مختلف، متفاوت است.
ثالثا اگر اختیار تعیین شهور را به دست منجّم مىسپرد، هر منجّمى به دلخواه خود به طورى مخصوص، ماهها را مرتّب و منظّم مىنمود، و این موجب خلاف و اختلاف در امّت در تقویم و أحکام مىشد. و مىدانیم که چنانچه منجّمین در أصل حساب و تعیین مقدار کبیسه اشتباه نکنند، اختیار تعیین مقدار ماهها أمرى است مجعول و در تحت اختیار آنان. و هیچ رأى منجّم خاصّى را با حفظ اصول حساب نمىتوان بر رأى منجّم دیگرى مقدّم داشت.
و رابعا موجب اختلاف مسلمین در نقاط مختلفه عالم به علّت دسترس نبودن تقویم و تاریخ مىگشت، و أهالى قراء و قصبات و کاروانها و مسافران دریائى و هوائى در صورتى که سفرشان به طول مىانجامید، حساب خود را گم مىکردند، و در این صورت دیگر براى بقاء شریعت وَ حلاَلُ مُحَمَّدٍ حَلاَلٌ إلی یَوْمِ الْقِیَامَة، وَ حَرَامُ مُحَمَّدٍ حَرَامٌ إلی یَوْمِ الْقِیَامَةِ1 مفهوم و مصداقى بجاى نمىماند.
پس مىبینیم که چگونه با آیه کریمه ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾؛
أوّلا این ترتیب ماههاى قمرى را منوط به خلقت و آفرینش دانسته، و دوازده تا بودن آنها را، مربوط به أصل تکوین و فطرت، و پیدایش آسمان و زمین دانسته، و علاوه این را دین قیّم یعنى آئین استوار و پا برجا و ثابت معرّفى کرده است. یعنى سالهاى قمرى و شهور قمریّه آئین استوار و حکم تغییر پیدا نکردنى و تحریف
ناپذیرفتنى خداوند متعال است، تا هنگامى که آسمانها و زمین برپاست2.
فوائد و منافع ماههاى قمرى
مرحبا بر این دینى که تاریخش چنان دقیق و منظّم است، که امروز که روز چهارم ربیع الثانى یکهزار و چهارصد و پنج هجریّه قمریّه است، در تمام نقاط عالم، و در میان همه مسلمانان جهان، بدون هیچ اختلافى همین روز، و همین ماه، و همین سال است.
حال در مىیابیم که چگونه دست استعمار کوشیده است که این تاریخ قویم را بر هم زند، و یا بر اساس ماهها و سالهاى شمسى، گرچه مبدأ هجرت بجاى خود باقى باشد، و یا بر اساس تبدیل تاریخ هجرى به مسیحى، و یا به تاریخ شاهنشاهى، این وحدت را قطع کند، و این ریسمان متین را ببرد. قَطَعَ اللَهُ أیْدِیَهُمْ وَ تَبَّتْ کَلِمَتُهُمْ وَ لُعِنُوا بِما قالوا و بِما عَمِلوا، وَ ثَبَّتَ اللَهُ الْمؤمِنینَ بِدینِهِمُ القَویمِ وَ صِراطِهِمُ الْمُسْتَقیمِ وَ أعْلی کَلِمةَ الْمُسْلِمینَ، وَ هِیَ الْکَلِمَةُ الْعُلیا.
دوّم از منافعى که از سالها و ماههاى قمرى به نظر مىرسد، تطوّر اعمال أفراد مسلمان است در تمام فصول و اوقات مختلفه سال. مثلا روزه ماه رمضان پیوسته در سنوات فصول گردش مىکند. و مسلمان روزهدار در زمستان و بهار و تابستان و پائیز روزه مىگیرد، بدون إمکان هیچگونه تخلّفى. و بنا بر این علاوه بر آنکه مزاج و طبع او در فصول اربعه نیاز به روزه در فصول اربعه دارد ـ طبق برداشت أحکام و قوانین از أصل فطرت ـ و منافع صحّى روزه به طور کامل عائد او مىشود، مزاج و طبع و إراده او را آماده براى گرسنگى در اوقات طولانى و گرم نیز مىکند، و بنابراین جهاد فى سبیل اللَه که واجب و همگانى و براى پیر و جوان است، و اختصاص به فصل سرما و اعتدال هوا ندارد، و چه بسا ممکن است در تابستان گرم واقع شود، و لازم مىآید که امّت مسلمان در شرائط سخت گرما و طولانى بودن روز، و یا سرما و شدّت آن از
حقوق حقّه خود دفاع کنند، و به جهاد با خصم برخیزند، این جهاد و دفاع، براى مسلمان آسان مىشود. و همچنین حجّ که در ذوالحجّه صورت مىگیرد، و در فصول اربعه گردش مىکند، ـ مضافا به بهره کامل مسلمان از فوائد حجّ حتّى در سرماى سرد و در گرماى گرم ـ او را براى سفر و جهاد در راه دور، با هر موقعیت و شرائطى آماده و مجهّز مىسازد.
و محصّل مطلب آنکه چون طبیعت انسان، در دوران سال، در چهار فصل مىگردد، اسلام که براساس فطرت و سرشت انسان بنا نهاده شده است، احکام و تکالیف را طورى مقرّر فرموده است که با طبیعت انسان در گردش چهار فصل در گردش باشد.
و امّا آنچه راجع به عید نوروز در أفواه شهرت یافته است، که اسلام آن را امضاء کرده، و غسل و نماز و دعا را در هنگام تحویل شمس به برج حمل، مرغوب دانسته است، کلامى است از حقیقت خالى.
إسلام أبدا درباره عید گرفتن نوروز ترغیبى نکرده است
اسلام ابدا در این باره ترغیبى نکرده است، بلکه گرفتن عید را به عنوان سنّت ملّى و آداب قومى بدعت شمرده، و مردود دانسته است. روایتى که در این باب از معلّى بن خنیس وارد شده، ضعیف السّند است، و بقیّه أحادیث نیز به همین منوال. و غسل و دعا نیز بنا بر أدلّه تسامح در سنن براساس روایات مَنْ بَلَغَهُ ثَوَابٌ عَلی شَیْءٍ فَأتَی بِهِ الْتِمَاسَ ذَلِکَ الثَّوَابِ اُوتیَهُ وَ إنْ لَمْ یَکُنْ کَمَا بَلَغَ 1 مشرّع حکم نیست، و استمساک به آنها در این مورد مبنى ندارد. و ما در باب عید نوروز و عدم جواز تمسّک به ادلّه تسامح در سنن در این مورد، در نظر داریم رساله شامل و کاملى بنویسیم بحول اللَه و قوته و لا حول و لا قوّة إلاّ بالله العلىّ العظیم.
و همچنین درباره مهرجان که عید مهرگان است نهى وارد شده است. و تمسّک به نیروز و مهرجان را از آداب جاهلیّت شمرده است. امید است با توفیق تحریر این رساله حقایق بیشترى ظهور کند ان شاء اللَه تعالى.
در اینجا دیگر بحث درباره شهور و سنوات قمریّه و شمسیّه را به پایان مىبریم، و در تفسیر نَسىء که در آیه کریمه و در روایت شریفه نبویّه در حِجَّة الوَداع آمده بود، دیگر سخنى نمىگوئیم. و به سایر مناسکى که رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در زمین منى انجام دادند مىپردازیم.
انجام سائر مناسک رسول اللَه صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم در زمین منى
از محلّى که رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در منى خطبه خواندند، یکسره به قربانگاه (مَنْحَر) آمدند، و شترانى را که با خود آورده بودند، همه را به دست مبارک خود نحر کردند.
سابقا گفتیم که رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم با خود ٦٣ و یا ٦٤ و یا ٦٦ و یا ٦٧ نفر شتر سوق داده بودند، و حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام براى رسول خدا از یمن ٣٧ و یا ٣٦ و یا ٣٤ و یا ٣٣ نفر شتر آوردهاند، و حضرت رسول الله، امیرالمؤمنین علیه السّلام را در حجّ و هدى خود شریک فرمود، و در تمام مناسک، آن جناب همانند آن حضرت بودند.
فلهذا در موقع نحر شتران که مجموعا یکصد نفر بود، رسول خدا با امیرالمؤمنین علیه السّلام مجموعا به نحر شتران پرداختند. أوّل رسول خدا شروع به نحر کردند، و گویند ٦٣ نفر شتر که به مقدار عمر آن حضرت بود نحر کردند، در مقابل هر سال از عمر، یک نفر شتر. و بقیّه را تا صد نفر امیرالمؤمنین علیه السّلام نحر کردند. نگهبان همگى این شتران، ناجِیَة بن جُنْدب خُزَاعى أسلمى بود.1
حضرت رسول اللَه دستور دادند: از هر شترى یک قطعه برگیرند، و همه را در یک دیگ سنگى ریخته و پختند، آنگاه آن حضرت و جناب وصىّ و الا تبارش امیرالمؤمنین علیه صلوات المصلّین کم کم و آهسته از شوربا و گوشت آن قدرى تناول کردند.
تمام این یکصد شتر را پس از کشتن، رسول خدا تصدّق کردند، و حتّى پوست آنها را، و حتّى جلّهاى روى شتران و آنچه بر گردنهاى آنها آویزان کرده
بودند، همه را تصدّق دادند، و از آنها به مباشرین پوست کندن شتران و قطعه قطعه کننده آنها هیچ ندادند. بلکه مزد آنها را از چیز دیگرى غیر از أجزاء و اعضاء و متعلّقات شتران دادند.2
و چون رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم از نحر فارغ شدند، حلق کردند (سر خود را تراشیدند) و سر تراش آن حضرت مُعَمَّرُ بْنُ عَبْدِالله بود. حضرت إشاره به طرف راست سر خود کردند، و حلاّق نیمه راست را تراشید. آن حضرت موها را به أبو طلحه أنصارى دادند، تا در میان مردم تقسیم کرد. و به هر یک، یک یا دو مو مىرسید، سپس آن حضرت اشاره به طرف چپ خود نمودند، حلاّق نیمه چپ را تراشید.
آن را نیز به اُمّ سَلِیم زوجه أبو طلحه انصارى، و یا به کُرَیْب، و یا به خود أبو طلحه دادند تا آن را نیز در میان حجّاج تقسیم کند.1
چون آن حضرت از تراشیدن سر فارغ شدند لباس نظیف و دوخته در تن کردند و به سوى مکّه براى انجام طواف، و نماز طواف حرکت کردند.
و لا یخفى آنکه قبل از حرکت، چون مردم از حلق (سر تراشیدن خود) و یا تقصیر (کوتاه کردن مو) مىپرسیدند، حضرت در پاسخ فرمود: رَحِمَ اللَهُ الْمُحَلِّقِینَ.«خداوند رحمت خود را بر سرتراشندگان نازل مىکند». و در روایت است که چون بعضى از أصحاب حلق و بعضى تقصیر نموده بودند حضرت فرمود: اللهُمَّ اغْفِرْ للْمُحَلِّقینَ «خداوندا، غفران و آمرزش خود را بر سر تراشندگان بفرست»! گفتند: والْمُقَصِّرِینَ؟یعنى بر کوتاه کنندگان مو نیز رحمت و غفران خود را بفرستد؟
رسول خدا تکرار کرد: رَحِمَ اللَهُ الْمُحَلِّقِینَ.
باز گفتند: والْمُقَصِّرِینَ؟
رسول خدا براى بار سوم تکرار کرد: اللهُمَّ اغْفِرْ للْمُحَلِّقینَ!
و چون در مرتبه چهارم گفتند: والْمُقَصِّرِینَ؟خدا غفران و آمرزشش را بر
مقصّرین نیز نازل کند؟ رسول خدا فرمود: والْمُقَصِّرِینَ؟«خدا بر مقصّرین نیز نازل کند».2
بعضى گفتهاند: این تکرار حضرت در عمره حُدَیبِیَّه بوده است، نه در حِجَّة الوداع، و لیکن چون علاوه بر عمره حدیبیّه، در حجّة الوداع نیز چنین پرسش و جوابى روایت شده است، هیچ بعدى ندارد که در هر دو موضع رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم محلّقین را سه بار، و در مرحله چهارم براى مقصّرین نیز طلب مغفرت نموده باشد.
بارى رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم چون از منى به مکّه آمدند، در مسجد الحرام آب خواستند، و چون بعضى و از جمله عبّاس عموى آن حضرت خواست آب از منزل خود بیاورد، حضرت فرمودند: نه، از همین آبهائى که مردم مىآشامند1. آنگاه به جانب چاه زمزم آمده و یک دلو آب براى آن حضرت سقّایانى از بنى عبد المطّلب که در اطراف زمزم مشغول آب کشى بودند آب بیرون آوردند.
حضرت قدرى از آن دلو تناول کردند، و بعد مقدارى از آن آب که در دهان مبارک بود، در دلو ریخته و به سقّایان دادند تا دو مرتبه در چاه خالى کنند، و فرمودند: اگر هر آینه خوف آن نداشتم که مردم این را نسک و از اعمال پندارند و خودشان براى آب کشى به جانب زمزم آیند، و این شغل را از شما بگیرند، دوست داشتم که خودم به تنهائى آب بکشم، بطورى که ریسمان دلو بر روى این شانه من نمایان باشد.2
حضرت رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم طواف و نماز آن را بجاى آورده، و همان روز به منى برگشتند. بعضى گفتهاند که نماز ظهر را در مکّه بجاى آوردند، و بعضى گفتند در منى، و این قول بعید است، زیرا هر چه هم روز طویل باشد، انجام مناسک منى از رمى و حلق و نحر شصت و سه نفر شتر و پختن آنها، و خوردن از قدرى از آب آن، و خواندن خطبه طویل، و جواب دادن به پرسشهاى مردم، و آمدن به مکّه که تقریبا دو
فرسخ است، و انجام مناسک بیت اللَه الحرام، این همه بعید است که تا ساعتى قبل از ظهر پایان یافته باشد، تا حضرت به منى مراجعت کرده، و نماز ظهر را در آنجا انجام داده باشند.3 در «البدایة و النهایة» ج ٥، ص ١٩١ آورده است که حجّ رسول اللَه در تابستان بود، و روز هم روز طولانى بود.
پس قول أقرب آنست که رسول اللَه نماز ظهر را در مکّه بجاى آورده و سپس به صوب منى رهسپار شدهاند.
باید دانست که حجّ هر گونه که باشد خواه حجّ تمتّع، و یا قران، و یا إفراد، دو طواف دارد یک طواف را طواف زیارت و یا إفاضه گویند، و آن أوّلین طوافى است که محرم به إحرام حجّ انجام مىدهد، خواه قبل از وقوف به عرفات باشد، همچون طوافِ قارِن و مفرد که چنانچه بخواهند، بعد از إحرام و دخول در مکّه مىتوانند انجام دهند، و رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم و أمیرالمؤمنین علیه السّلام که حجّشان حجّ قران بود، و با خود سوق هدى نموده بودند، و چون وارد مکّه شدند، در أوّلین وهله قبل از وقوف به عرفات، طواف را انجام دادند، و سعى را نیز انجام دادند.
و البتّه بعد از این طواف هم، سعى بین صفا و مروه را بجاى مىآورند.
و خواه بعد از وقوف به عرفات باشد، همچون متمتّع، و یا همچون قارن و مفردى که قبل از وقوف، طواف و سعى را انجام نداده باشد.
طواف دیگر، طوافى است که پس از إتمام أعمال انجام مىدهند، و آن را طواف نساء گویند. و در وجوب آن بین شیعه و سنى هیچگونه خلافى نیست.
این طواف جزء أعمال حجّ نیست، بلکه عملى است واجب و مستقلّ، جدا از أجزاء حجّ، و اگر کسى هم بجا نیاورد، در حجّ او إشکالى نخواهد بود، غایة الأمر عمل واجبى را ترک کرده، و أثر آن که حلّیّت نسوان است، مترتّب نشده است.
و علّت آنکه آن را طواف نساء گویند، به جهت آنست که اثر آن حلّیّت زنان و عقد آنها و شهود بر عقد آنهاست، در مقابل طواف إفاضه که جزء حجّ است و اثر آن حلّیّت طیب و عطر و استعمال بوى خوش است.
أهل تسنّن هم این طواف را واجب مىدانند، غایة الأمر نام آن را طواف وداع مىگویند. و أثر آن را هم حلّیّت زنان مىدانند، که بدون آن زنان به حرمت خود باقى هستند.
و علّت آنکه نام آن را طواف نساء نمىگذارند، براى آنست که آنها همگى طواف زیارت و إفاضه را موجب حلّیّت طیب و بوى خوش نمىدانند، و بسیارى از آنان قائلند که به مجرّد حلق و یا تقصیر در منى استعمال بوى خوش و طیب، حلال مىگردد. پس این تقابل بین این دو طواف، در نزد آنها نیست که به جهت آن نام طواف أخیر را طواف نساء گذارند. ولى أثر این طواف، همان طور که ذکر شد إجماعا در نزد آنها نیز حلّیّت زنان است. پس حقیقتا طواف وداع واجب آنها، همین طواف است و اثرش نیز همین است، و اختلاف اسم گذارى موجب تغییر حقیقت عمل نیست.
ولى شیعه علاوه بر این طواف واجب، طواف دیگرى را به نام طواف وداع در وقت خروج از مکّه مستحبّ مىداند.
و طواف نساء و یا وداع در نزد عامّه سعى ندارد، با آنکه واجب است، و فقط دو رکعت نماز واجب پس از آن دارد. ولى طواف إفاضه سعى دارد، و بدون آن عمل ناقص است.1
فلهذا مىبینیم رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم با امیرالمؤمنین علیه السّلام، در پى طواف إفاضه سعى نمودند، ولى در پى طواف نساء و یا وداع، که پس از وقوف به عرفات و أداء مناسک روز عید قربان بجاى آوردند، سعى انجام ندادند.
أما کسانى که از مکّه به دستور رسول اللَه إحرام به حجّ بستند، و حجّشان حجّ إفراد بود، آنان بعد از وقوف و اداى مناسک روز منى، باید یک طواف إفاضه انجام دهند و یک سعى، و در عقیب آن یک طواف نساء و یا طواف وداع، فالحمد لله وحده.
رسول خدا پس از انجام مناسک بیت اللَه الحرام در روز عید قربان به
سرزمین مِنىٰ بازگشتند، و آنچه مردم از آن حضرت سؤال مىکردند، راجع به تقدیم بعضى از مناسک منى بر بعضى دیگر، جهلا یا نسیانا مىفرمود: لاَحَرَجَ عیبى ندارد و باکى نیست، چه از مقدّم داشتن حلق بر ذبح، و حلق بر رمى، و حتّى بر تقدیم طواف زیارت بر رمى مىفرمود: لاَحَرَجَ.2
در اینجا روایات شیعه و عامّه هر دو تطبیق بر این حکم دارند، و ما در اینجا دو روایت از شیعه و دو روایت از عامّه نقل مىکنیم:
امّا از شیعه، علىّ بن ابراهیم از پدرش از ابن أبى عمیر از جمیل بن دُرَّاج روایت مىکند که: سَألْتُ أبَاعَبْدِاللهِ علیه السّلام عَنِ الرَّجُلِ یَزُورُ الْبَیْتَ قَبْلَ أنْ یَحْلِقَ، قَالَ: لاَ یَنْبَغِی إلاَّ أنْ یَکُونَ نَاسِیاً.
ثُمَّ قَالَ: إنَّ رَسُولَ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم أتَاهُ اُنَاسٌ یَوْمَ النَّحْرِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: یا رَسُولَ اللهِ! إنِّی حَلَقْتُ قَبْلَ أنْ أذْبَحَ، وَ قَالَ بَعْضُهُمْ: حَلَقْتُ قَبْلَ أنْ أرْمَی، فَلَمْ یَتْرُکُوا شَیْئاً کَانَ یَنْبَغِی لَهُمْ أنْ یُؤخِّرُوهُ إلاَّ قَدَّمُوهُ، فَقَالَ: لاَحَرَجَ.1
جمیل گوید: «از حضرت صادق علیه السّلام درباره مردى که زیارت خانه و طواف را قبل از حلق انجام داده است پرسیدم، فرمود: سزاوار نیست، مگر از روى فراموشى باشد.
سپس فرمود: جماعتى از مردم در روز نحر، به نزد رسول اللَه آمدند، بعضى گفتند: اى پیغمبر خدا من پیش از ذبح کردن، سر تراشیدهام، و بعضى گفتند: من پیش از رمى کردن سر تراشیدهام، و هیچ چیزى را که باید مؤخّر بجاى بیاورند، باز نگذاشتند مگر اینکه مقدّم بجاى آورده بودند، حضرت فرمود: باکى نیست».
دوّم روایتى است که عدّهاى از أصحاب، از سهل بن زیاد، از أحمد بن محمّد بن أبى نصر، روایت کردهاند که او گفت: از حضرت باقر علیه السّلام پرسیدم درباره مردى از اصحاب ما که رمى جمره را که در روز عید قربان بجاى آورد، قبل از ذبح کردن سر تراشید.
حضرت فرمود: در روز نحر، طوائفى از مسلمانان به نزد رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم
آمدند و گفتند: اى پیغمبر خدا! ما ذبح کردیم قبل از اینکه رمى کنیم، و سر تراشیدیم قبل از اینکه ذبح کنیم، و چیزى باقى نگذاشتند از آنچه مىبایست مقدّم دارند إلاّ اینکه مؤخّر داشته بودند و نیز چیزى باقى نگذاشتند از آنچه مىبایست مؤخّر دارند مگر اینکه مقدّم داشته بودند.
حضرت رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم به همگى آنها فرمود: لاَ حَرَجَ، لاَ حَرَجَ1
امّا از عامّه، از «صحیح» مسلم، از عمرو بن العاصى، روایت شده است که گفت: رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در حجّة الوداع در زمین منى بر روى راحلهاى وقوف داشت، که مردم از او مسئله مىپرسیدند.
مردى به حضور آن حضرت رسید و گفت: یا رسول الله! من نمىدانستم که محلّ شدن به واسطه سر تراشیدن نباید قبل از نحر شتر صورت گیرد، و من قبل از نحر، سر تراشیدهام، حضرت فرمود: اِذْبَحْ وَ لاَ حَرَجَ «اینک ذبح کن و حرجى بر تو نیست».
و پس از آن مرد دگرى آمد و گفت: یا رسول الله! نمىدانستم که رمى جمره باید قبل از نحر باشد، و من نحر کردهام، حضرت فرمود: إرْمِ وَ لاَ حَرَجَ!«اینک رمى کن و حرجى نیست».
و سپس مرد دگرى آمد و گفت: من إفاضه براى بیت اللَه الحرام به جهت طواف کردهام پیش از آنکه رمى کنم! حضرت فرمود: إرْمِ وَ لاَ حَرَجَ!
و رسول خدا از هیچ چیز که مقدّم، و یا مؤخّر داشته بودند، مورد پرسش قرار نگرفت، مگر آنکه گفت: إفعل و لا حرج، بجاى آور و حرجى نیست!2
دوّم روایتى است که أحمد بن عمر بن انس عذرى با سند متّصل خود از اُسَامَةُ بْنُ شَرِیک نقل مىکند و او گفت: من با رسول خدا در حجّة الوداع حاضر بودم که آن حضرت در حال خواندن خطبه بود، و مىگفت: اُمَّکَ وَ أبَاکَ وَ اُخْتَکَ وَأخَاکَ
ثُمَّ أدْنَاکَ أدْنَاکَ «بر تو باد که از مادرت و پدرت و خواهرت و برادرت و پس از آنها از افراد نزدیک به تو، و نزدیک به تو، حمایت و پاسدارى کنى»!
در این حال جماعتى آمدند و گفتند: یا رسول اللَه بنو یربوع، ما را گرفتند و نگهداشتند!
حضرت فرمود: هیچ صاحب نفسى بر دیگرى جنایت نمىکند! پس از این مردى از مسئله نسیان رمى جمار پرسش کرد، حضرت فرمود: إرْم و لا حَرَجَ، و سپس دیگرى آمد و گفت: یا رسول اللَه من فراموش کردم طواف را انجام دهم، حضرت فرمود: طُفْ و لا حَرَجَ.
و پس از آن شخصى آمد و گفت: من سر تراشیدهام قبل از آنکه ذبح کنم! حضرت فرمود: اِذْبَحْ وَ لاَحَرَجَ. و از هر چه پرسش کردند، رسول خدا فرمود: لاَ حَرَجَ، لاَ حَرَجَ.
و سپس فرمود: قَدْ أذْهَبَ اللَهُ الْحَرَجَ إلاَّ رَجُلاً اقْتَرَضَ امْرَءاً مُسْلِماً فَذَلِکَ الَذِی حَرَجَ وَ هَلَکَ. وَ قَالَ: مَا أنْزَلَ اللَهُ دَآءً إلاَّ أنْزَلَ لَهُ دَوَآءً إلاَّ الْهَرَمَ.1
«خداوند حرج و گرفتگى و تنگى را برداشته و برده است، مگر از مردى که غیبت مرد مسلمان را بنماید، آن چیزى است که در آن حرج و هلاکت است. و رسول خدا فرمود: خداوند هیچ دردى را نفرستاده است، مگر آنکه دواى آن درد را نیز فرستاده است، مگر درد پیرى را».
بارى بحث در تقدیم و تأخیر مناسک منى، بعضى بر بعضى دیگر، در دو مورد واقع مىشود:
أوّل در صورت جهل به لزوم تقدیم و یا نسیان، و در این صورت روایات إطباق دارند بر عدم لزوم إعاده و تکرار، همچنان که در روایت جمیل گذشت، و در این صورت با فرض لزوم تقدیم و تأخیر و شرطیّت آن، همچنان که از روایات مستفاد مىگردد، باید گفت شرطیّت فقط در صورت تذکّر و علم است، نه در صورت جهل و نسیان.
دوّم در صورت عمد و علم، در این صورت با وجود روایات وارده در لزوم إثم و گناه و حرج، با فرض صحّت حجّ، و قطع أصحاب ما به عدم لزوم تکرار و إعاده باید گفت: این شرطیّت تقدیم و تأخیر، از باب تعدّد مطلوب است، نه وحدت مطلوب مشروط بدین شرط. و در این صورت چنانچه أصل ماهیّت و طبیعت، إتیان شده باشد، مطلوب به دست آمده، و زمینهاى براى إعاده و تکرار آن نیست، ولى در عین حال یک مطلوب دیگر که تقدیم و تأخیر باشد، فوت شده است، و مستلزم حرج و گناه است. و حجّ نیز گرچه صحیح و کامل است، و لیکن حجّ تمام نیست، و فرق معناى کمال و تمام در نظیر این موارد روشن مىشود. روز عید را روز نحر و روز اضحى و روز حجّ اکبر گویند.2
روز یازدهم و دوازدهم و سیزدهم را أیّام تشریق خوانند، به جهت برق زدن خورشید و نور آفتاب بر خونهاى ریخته شده، و تلألؤ و درخشندگى آنها، و به همین جهت شبهاى قبل از این روزها را لیالى تشریق گویند. و روز یازدهم را یَوْمُ الرُّؤُوس و یوم القَرّ نیز گویند، به جهت آنکه حاجیان غالبا در این روز سرهاى حیوانات نحر شده و ذبح شده را مىپزند و مىخورند، و نیز در مقابل روز نفر که روز کوچ کردن است، در آن روز استقرار دارند. و روز دوازدهم را یَوْمُ الأکْرُع و یا یَوْمُ الأکَارِع و یا یَوْمُ النَّفْرِ الأوَّل گویند، چون کُرَاع به معناى پاچه است و حاجیان در این روز پاچههاى شتران و گوسفندان را مىپزند، و چون أوّلین روزى است که حجّاج کارشان تمام مىشود، و یا به طرف مکّه، و یا به طرف منازل و أوطان خود مىروند، لذا نام آن را روز کوچ أوّل گذاردهاند، و روز سیزدهم را یَوْمُ النَّفْرِ الثَّانی گویند، به جهت آنکه بقیّه حجّاج که در کوچ أوّل کوچ نکردهاند، در این روز کوچ خواهند نمود.1
در شب یازدهم و دوازدهم واجب است تا نیمه شب حاجى در زمین مِنىٰ
بماند، مگر آنکه در مکّه باشد، و به عبادت اشتغال ورزد.
عبّاس عموى پیغمبر چون سقایت و وظیفه آب دادن حاجّ در مکّه با او بود، فلهذا از رسول اللَه رخصت گرفت که شبهاى منى در مکّه بماند.1
رسول خدا به رُعَاةِ إبِل (شترچرانان) اجازه دادند که در روز عید، رمى کنند، ولى رمى فرداى آن روز را نکنند، و به جاى آن در روز بعد که روز نفر أوّل است رمى کنند، و نیز اجازه دادند، در صورتى که بخواهند مىتوانند رمى خود را در شب بعد، انجام دهند.2
در بعضى از روایات وارد شده است که رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم براى زیارت بیت اللَه شبها به مکّه مىآمدند و مراجعت مىنمودند.
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در منى در مسجد الخیف سکنى گزیدند، و دستور دادند که مهاجرین در طرف راست، و أنصار در طرف چپ إقامت کنند، و بقیّه مردم در أطراف آنان.
از آن حضرت تقاضا کردند که اجازه فرمائید تا منزلى در منى براى شما بسازیم، اجازه نفرمود، و فرمود: مِنی مُنَاخُ مَنْ سَبَقَ، «زمین منى بارانداز و فرودگاه هر کسى است که زودتر بیاید، و در سکنى پیشى گیرد».3
حضرت رسول اللَه در روز یازدهم، أوّل جمره اولى و سپس جمره وسطى و پس از آن جمره عقبه را رمى کردند، هر کدام را به هفت ریگ. و با هر ریگى که پرتاب مىکردند، مىگفتند: اللَه أکبر.
در جمره اولى و وسطى قبل از رمى رو به قبله ایستاده، و مدّتى دعا خواندند، و سپس رمى کردند، ولى در جمره عقبه رو به قبله نایستادند، و دعا هم نکردند، رمى کردند و برگشتند.4
و آنچه مرحوم فیض در «محجّة» آورده است که در وقت رمى جمره عقبه باید رو به قبله ایستاد ظاهرا سهو است.5
حضرت رسول اللَه صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در روز یازدهم نیز خطبهاى خواندند، و مردم را تحذیر از مخالفت و ترغیب به اتّباع سنّت نمودند، و علاوه بر اسقاط ربا و رباى عموى خود عباس، و إهدار هر خونى که در جاهلیّت ریخته شده است، و إهدار دم ربیعة بن حارث بن عبد المطّلب، و إسقاط هر مظلمه دیگرى که در جاهلیّت بوده است، و دعوت به احترام اموال مسلمین، و بیان حرمت نسىء و استداره و گردش زمان به موضع اوّل خود، فرمود:
ألاَ لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِی کُفَّاراً یَضْرِبُ بَعْضُکُمْ رِقَابَ بَعْضٍ! ألاَ إنَّ الشَّیْطَانَ قَدْ یَئسَ أنْ یَعْبُدَهُ الْمُصَلُّونَ وَ لَکِنَّهُ فی التَّحْرِیشِ بَیْنَکُمْ.1
«بعد از رحلت من به کفر برنگردید بطورى که بعضى از شما گردن دیگرى را بزند، آگاه باشید که شیطان ناامید شده است که نمازگزاران او را بپرستند، و لیکن امید دارد که شما را به جان یکدگر بیندازد، و در دائره نفاق و اختلاف و اغراء به فتنه و فساد کوشش کند»!
سپس فرمود: ألاَهَلْ بَلَّغْتُ! ألاَهَلْ بَلَّغْتُ! ثُمَّ قَالَ: لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ فَإنَّهُ رُبَّ مُبَلَّغٍ أسْعَدُ مِنْ سَامِعٍ!
رسول خدا دستهاى خود را گشود، و به پهنا باز کرد، و گفت: «آیا رساندم؟! آیا تبلیغ کردم؟!
و پس از آن فرمود: أفرادى که حضور دارند، باید این سخنان را به غائبان برسانند! زیرا که چه بسا آن افرادى که به آنها رسانده مىشود، از خود افرادى که حضور دارند و مىشنوند، سعادتشان بیشتر، و بهرهگیرى آنان از این مطالب، وافىتر است!»
حمید گوید: چون به حسن این جمله رسید، گفت: قَدْ وَاللَهِ بَلَّغُوا أقْوَاماً
کَانُوا أسْعَدَ بِهِ، «سوگند به خدا که آن خطبه را رساندند به أقوامى که از شنوندگان کامیابتر بودند».
حافظ أبو بکر بزّاز گوید: که چون بر رسول اللَه سوره ﴿إِذا جاءَ نَصْرُ اللَهِ وَ الْفَتْحُ﴾ در سرزمین منى در أیّام تشریق نازل شد، سوار شد، و در نزد عقبه ایستاد، و آنقدر از مردم گرد او مجتمع شدند، که غیر از خدا تعدادشان را کسى نداند، و آن وقت شروع به خواندن خطبه نمود.
و بعد از فقراتى فراوان، در سفارش به زنان و اداء امانت، و حرمت چهار ماه از ماههاى سال و غیر ذلک فرمود: وَ لاَ یَحِلُّ لاِمْرِءٍ مِنْ مَالِ أخیِهِ إلاَّ مَا طَابَتْ بِهِ نَفْسُهُ.
«براى هیچ کس حلال نیست که از مال برادرش استفاده کند، مگر آنکه آن برادر از طیب نفس، و رضاى خاطر، آن کس را در معرض استفاده از مال قرار دهد».
و سپس فرمود: أیُّهَا النَّاسُ! إنَّی قَدْ تَرَکْتُ فیکُمْ مَا إنْ أخَذْتُمْ بِهِ لَمْ تَضِلُّوا: کِتَابَ اللَهِ فَاعْمَلُوا بِهِ! «اى مردم من در میان شما چیزى را بعد از خودم به یادگار گذاشتم که اگر آن را بگیرید و اخذ کنید، هیچگاه گمراه نشوید! و آن کتاب خداست! پس به آن عمل کنید»!1
(از خطبههائى که قبل از این و بعد از این ایراد فرمودهاند، و در آن غیر از کتاب خدا لفظ و عترتى أهل بیتى وارد شده است، معلوم مىشود که در این خطبه هم بوده و ساقط شده است).
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم در حجّة الوداع مجموعا پنج خطبه خواندهاند:
أوّل در روز هفتم ذوالحجّة در مکّه مکرّمه، دوّم در روز عرفه، سوّم در روز عید قربان، چهارم در یوم القرّ که روز یازدهم است، در منى، پنجم در یَوْمُ النَّفْرِ الأوّل 2 که روز دوازدهم است در مِنىٰ.3
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم شب دوازدهم و شب سیزدهم را نیز در منى ماندند، و صبح هر یک از این دو شب، جمرات ثلاث را به همان نحوى که ذکر شد، رمى کردند، و ظهر روز سیزدهم عازم مکّه شدند.4
روز سیزدهم را یَوْمُ النَّفْر الثَّانی گویند، یعنى روز کوچ دوم و بر امام لازم است، تا آن روز در منى بماند، گرچه بیشتر حجّاج در روز نفر أوّل، از سرزمین منى خارج شده باشند.
مُعَمَّر بْن عَبْداللهِ بْنِ حَرَاثَة، رحل رسول خدا را بر روى شتر بست که پیامبر بر روى آن سوار شوند، چون رسول خدا خواستند سوار شوند گفتند: اى معمّر این رحل باز شده است و محکم نیست!
مُعَمَّر گفت: پدرم و مادرم فدایت باد! من آن را محکم بستم، همان طور که همیشه براى شما بستم، و لیکن بعضى از حسودانى که از این موقعیّت من نسبت به شما بر من حسد مىبرند، آن را باز کردهاند تا شاید شما مرا عوض کنید و دیگرى را بجاى من بگمارید! رسول خدا فرمود: من چنین کارى نمىکنم!1
بارى، معمّر همان کسى است که سر رسول خدا را تراشید، و در موقع تراشیدن، قریش گفتند: اى معمّر گوش رسول خدا در دست توست! و تیغ سر تراش نیز در دست توست!
مُعَمَّر گفت: سوگند به خدا که من این را براى خودم موهبتى عظیم و فضلى بزرگ مىدانم!2
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم حدود عرفات و مشعر الحرام را معیّن کرده بود، اینک حدود منى را از چهار طرف معیّن کرد، و به صوب مکّه مکرّمه رهسپار شد.
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم از منى خارج شده و در محصّب نزول کردند. (محصّب زمینى است در أبطح، ناحیه شرقى مکّه بین مکّه و منى) و آنجا را محصّب گویند به جهت وجود حصباء یعنى ریگهاى ریز و خرد در آن زمین، چون أبطح به معناى زمین ماسهاى است که در مسیل واقع شده، و پوشیده از ماسه بسیار نرم است.
مُحَصَّب همان زمینى است که قریش با بنى کنانه، مواعده و معاهده به امضاء رسانیدند، تا بر بنى هاشم و بنى عبد المطّلب سخت گیرند، با آنها نکاح نکنند، و خرید و فروش ننمایند، و مراوده و معاشرت ننمایند، تا زمانى که محمّد را تسلیم آنان کنند، و آنها آن حضرت را به قتل برسانند.
أشعار أبو طالب در حمایت رسول خدا صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم
و این سرزمین را خَیْفِ بَنِى کَنانَه گویند، یعنى سرزمین پهناور آنها.1
و روى این معاهده، سه سال رسول اکرم و مسلمانان در شعب أبو طالب علیه السّلام محبوس بودند. و حضرت أبو طالب با تمام قوا، چه از جهت مالیّه در حدود إمکان، و چه از جهت دفاعیّه از آنها حمایت مىنمود، تا وقتى که معلوم شد به إعجاز آن حضرت و إخبار آن حضرت، معاهده نامه را موریانه خورده است، و فقطّ نام خدا را بِاسمِکَ اللهُمَّ باقى گذارده است.
و حضرت ابو طالب علیه السّلام والد ماجد أمیرالمؤمنین علیه السّلام این اشعار نغز و راقى را در حمایت رسول خدا در این هنگام سروده است:
١ وَاللَهِ لَنْ یَصِلُوا إلیکَ بِجَمْعِهِمْ | *** | حَتَّی اُوَسَّدَ فی التُّرَابِ دَفِینَا |
٢ فَاصْدَعْ بِأمْرِکَمَاعَلیکَ غَضَاضَهٌ | *** | وَابْشِرْ بِذَاکَ وَ قَرَّمِنْکَ عُیُونَا |
٣ وَ دَعَوْتَنِیوَعَلِمْتُ أنَّکَ نَاصِحی | *** | وَ لَقَدْ صَدَقْتَ وَ کُنْتَ ثَمَّ أمِینَا |
٤ وَ لَقَدْ عَلِمْتُ بِأنَّ دِینَ مُحَمَّدٍ | *** | مِنْ خَیْرِ أدْیَانِ الْبَرِیَّةِ دِینَا2 |
١ ـ «سوگند به خداوند که هیچگاه با تمام قوا و جمعیّت خود، دستشان به تو نخواهد رسید، مگر آن زمان که من سرم را بر خشت لحد بگذارم، و در زیر خاک مدفون گردم!
٢ ـ تو دعوت خود را جهارا اعلان کن! براى تو کمبود و کوتاهى و شکستى نیست! و بشارت باد تو را به این اعلام، که با آن چشمهائى را تر و تازه مىکنى و از خود خرسند مىگردانى!
٣ ـ تو مرا بدین فرا خواندى! و دعوت کردى! و من مىدانم که تو نصیحت و اندرز خود را بر من تمام کردى! و حقّا تو در این دعوت، صادق و راستگوئى، و پیوسته نیز در آنجا أمین بودى!
٤ ـ و حقّا من دانستهام که: دین محمّد از جهت اتقان و استحکام، از بهترین أدیان و مذاهبى است که در میان مردمان بوده است».
این زمین أبطح همان زمینى است که رسول اللَه در بدو ورود به مکّه در آنجا وارد شدند، و به خانههاى مکّه وارد نشدند، و فرمودند: من در شهرى که از آنجا هجرت کردم، منزل نمىگزینم.
و این زمین چون خصوص همان محلّ معاهده قریش با بنى کنانه است، لذا رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم براى إعلان عظمت و پیروزى اسلام، در این زمین وارد شدند، هم قبل از وقوف به عرفات و هم بعد از وقوف، و روى همین أمر چون در شب سیزدهم در منى از رسول خدا پرسیدند: فردا شما در کجا وارد مىشوید؟! در جواب فرمود: نَحْنُ نَازِلُونَ غَداً إنْ شَاءَ اللَهُ بِخَیْفِ بَنی کِنَانَةَ ـ یَعْنِی الْمُحَصَّبَ 1 ـ «ما فردا ان شاء اللَه در خیف بنى کنانه یعنى در محصّب وارد مىشویم».
در حدیث آمده است که آن حضرت قصد نزول در محصّب را نمودند مُرَاغَمَةً
لِمَا کَانَ تَمَالَئَ عَلیهِ کُفَّارُ قُرَیْشٍ لَمَّا کَتَبُوا الصَّحیفَةِ مِنْ مُصَارَمَةِ بَنی هَاشِمِ وَ بَنِی المُطَّلِبِ حَتَّی یُسَلَّمُوا إلیهِمْ رَسُولَ اللَهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم.
«به جهت رغم أنف آن معاونت و اجتماع قریش، در نوشتن صحیفه و عهدنامه، در بریدن و قطع کردن با بنى هاشم و بنى عبد المطّلب، تا رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم را به آنان تسلیم نمایند».
و همچنین در عام الفتح (سنه هشتم از هجرت) که رسول خدا مکّه را فتح کردند، محلّ نزول خود را در مُحَصَّب قرار دادند، و على هذا نزول در محصّب پس از وقوف به عرفات سنّتى است مرغوب و ممدوح.
و لیکن آنچه از روایات شیعه بر مىآید، این سنّت، براى کسانى است که همانند رسول اللَه در نفر دوّم وارد مکّه مىشوند.1
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در محصّب بجاى آوردند: فهجع هجعة أو رقد رقدة2 قدرى کوتاه به پشت خوابیده و استراحت کردند و خوابیدند. فلهذا سنّت است که حاجى چون از منى مىآید، در مسجد حصباء که همان محلّ نزول رسول اللَه در محصّب است، قدرى به پشت استراحت کند، و سپس به سوى مکّه برود.
در این حال رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم به حجّاج إذن در رحیل به بیت اللَه الحرام و طواف نساء یا وداع را دادند3، و خود وجود مبارک با حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام و بى بى عالم: حضرت صدّیقه علیهما السّلام و حسنین و زینبین، و سایر متعلّقات قبل از نماز صبح به بیت اللَه الحرام آمدند که طواف بجاى آورند، و نماز طواف را بگزارند.
اُمّ سَلَمَة: زوج بزرگوار رسول خدا مىگوید: من کسالت داشتم و به رسول اللَه عرض کردم.
حضرت فرمود: تو طواف خود را در دنبال جمعیّت بر روى شتر انجام بده! و
من در آخر جمعیّت طائفین بر روى شتر خودم طواف مىکردم، که رسیدم به رسول اللَه که در کنار بیت اللَه ایستاده بود مشغول نماز صبح با جماعتى از مسلمین بود، و آن حضرت در نماز سوره ﴿وَ الطُّورِ وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ﴾ را قرائت مىفرمود.4
أشعار أبو طالب در حمایت رسول خدا صلَّى اللَه علیه و آله و سلَّم
رسول اکرم بعد از نماز صبح طواف بجاى آوردند و در مُلْتَزَم (محلّى است بین حجرالأسود، و در کعبه) توقّف کردند و مدّتى دعا کردند، و سپس صورت و سینه خود را به ملتزم چسبانیدند، بطورى که جسد مبارک آن حضرت به جدار کعبه چسبیده بود.1
رسول اللَه مقدارى از آب زمزم با خود برداشتند2 و هر وقت از خصوص غزوه و یا حجّ و یا عمره باز مىگشتند سه مرتبه مىگفتند: اَللهُ أکْبَرُ اللَهُ أکْبَرُ، و پس از آن میگفتند: لاَ إلَهُ إلاَّ اللَهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ، وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ، آئِبُونَ، عَابِدُونَ، سَاجِدوُنَ، لِرَبِّنا حَامِدُونَ، صَدَقَ اللَهُ وَعْدَهُ، وَ نَصَرَ عَبْدَهُ، وَ هَزَمَ الأحْزَابَ وَحْدَهُ.
رسول خدا صلّى اللَه علیه و آله و سلّم چون وارد مکّه شدند، از بالاى مکّه: ثنیّه کداء (ثنیّه به معناى گردنه، و راهى است که به گردنه منتهى مىشود، و اسم آن کدآء به فتح کاف، و مدّ مىباشد) وارد شدند و چون از مکّه خارج شدند از پائین مکّه: ثنیّه کدى (به ضمّ کاف، و قصر مىباشد) خارج شدند.3
تمام مدّت اقامت آن حضرت در مکّه ده روز طول کشید4: روز یکشنبه پنجم ذوالحجّه وارد مکّه شدند، و تا روز چهارشنبه در أبطح ماندند، و سپس به سوى عرفات حرکت کردند، شب پنجشنبه در منى ماندند، و روز پنجشنبه که عرفه بود در عرفات، و روز جمعه که روز عید بود در منى، و روز شنبه و یکشنبه و دوشنبه تا ظهر در منى براى انجام مناسک منى اقامت کردند، شب سهشنبه در مکّه در أبطح و نزدیک أذان
صبح به بیت اللَه آمده، پس از طواف و نماز صبح روز سه شنبه از مکّه خارج و به صوب مدینه منوّره رهسپار شدند.
کاروان حجّاج از مکّه خارج شده و به سوى جحفه و غدیر خم مىروند، غدیر خمّ محلّ إعلان و إظهار ولایت مطلقه حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام، وه چه مقام عظیمى، وه چه إعلان خطیرى!
ألَمْ تَعْلَمُوا أنَّ الْوَصِیَّ هُوَ الَّذِی | *** | أتَی الزَّکَاةَ وَ کَانَ فی الْمِحْرَابِ |
ألَمْ تَعْلَمُوا أنَّ الْوَصِیَّ هُوَ الَّذِی | *** | حُکْمُ الْغَدیرِ لَهُ عَلی الأصْحَابِ1 |
«آیا ندانستید که وصىّ رسول خدا آن کسى است که در محراب عبادت به سائل صدقه و زکات داد؟!
آیا ندانستید که وصىّ رسول خدا آن کسى است که در روز غدیر حکم ولایت و امامت او بر جمیع اصحاب رسول خدا جارى شد؟! اَلْحَمْدُلِلَّه الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوَلاَیَتِهِ وَ الْحَمْدُلِلَّهِ وَحْدَهُ.